انجمن لوتی: عکس سکسی جدید، فیلم سکسی جدید، داستان سکسی
داستان سکسی ایرانی
  
صفحه  صفحه 47 از 112:  « پیشین  1  ...  46  47  48  ...  111  112  پسین »

Erotic Stories | داستان های سکسی حشری کننده (آرشیو شماره یک)


مرد

 
سکس در چین

سلام
من سعيد هستم 31 ساله از تهران و متاهل..قدم 190 سانته چهارشونه هستم هيكلم ورزشكاري نيست اما شكم و چربي اضافه ندارم. موهام داره جو گندمي ميشه. قيافمم اي بدك نيست.
اين خاطره براي اولين باري هست كه من براي وارد كردن جنس به چين رفتم و براي 4 سال پيش هست. ضمنا اينم بگم من يك سالي هست ميام اين سايت البته با يه اسم ديگه. تا حالا هم براي هيچ كسي نظر هم ندادم اما تمام داستانهارو خوندم. حالا هم به دليلي با يه اسم ديگه اومدم تا داستانمو بگم
بگذريم. 2 سال پيش من براي اولين بار دلمو زدم به دريا و تك و تنها براي آوردن جنس رفتم چين قبلا دبي و تركيه رفته بودم اما اينجا فرق داست چون اولا براي كار رفته بودم و كلي پول همراهم بود دوما چينيا واقعا انگليسي حاليشون نيست و داغونن . فقط مديرها و يك سري از فروشنده هاشون حاليشونه. رفتم دبي از اونجا هم بعد از 2 ساعت توقف پرواز بود به گوانگجو.
رسيدم فرودگاه گوانگجو ساعت 10 شب بود. از گيت كه رد شدم و چمدونو گرفتم اول رفتم يه سيم كارت چيني گرفتم. زنگ زدم يكي از دوستام تو ايران كه آقا الان چه جوري برم تا هتل (هتلو دوستم از ايران برام رزرو كرده بود ) گفت سوار تاكسي شو موبايلو بده به راننده. خلاصه راننده احمق بعد 5 دقيقه
حرف زدن متوجه شد و راه افتاد منم لهو داغون نشستم پشت. جالبيش اين بود بين راننده و قسمت پشت به طرز احمقانه اي آهن كشي شده بود و فقط يه جاي دست داشت كه مثلا دزد نزنه. خلاصه رسيديم هتل و رفتم تو..
هتلش تو جايي بود كه خيابون درست و حسابيش بود و ايراني نبود تو اون هتل...هر روز ميزدم از هتل بيرون ،ميرفتم بازارشون از صبح ساعت 8 تا 6 بعد از ظهر راه ميرفتم. جنس سفارش ميدادم و يك سري خرتو پرت هم براي زنم و فك و فاميل مي خريدم.
وسطهاي هفته زنگ زدم دوستم 2 تا آدرس داد بهم براي ماساژ . دوشنبه شب بود كه تاكسي گرفتم به نگهبان هتل هم گفتم آدرسو به چيني به راننده بگه . منو برد و دم يه هتل پياده كرد رفتم رزوشن هتل پرسيدم فوت ماساژ؟ اونم گفت برو پايين. سرتونو درد نيارم رفتم اما فرداش ماهيچه هاي پاهام گرفته بود
تو گوانگجو سكس و ماساژ هم داشت اما چون تنها بودم واقعيتش حال نميكردم برم. شايدم ترس بود
شباي آخر بود ياد آدرس دوم دوستم افتادم كه گفته بود سكس نيست اما بهت حال ميده رفتي بگو ماساژ تاي هي مي خواي.
رفتم دم در پياده شدمو رفتم تو. حالا هوا هم سرد بود البته نه براي من چون شديدا گرمايي هستم.
دختري كه دم در ايستاده بود لاغر بود و يه اوركت تنش بود. گفتم براي ماساژ اومدم . منو تا دم در اسانسور راهنمايي كرد . وايستادم تا اسانسور باز بشه. در همين حال پرسيد سردت نيست؟
گفتم نه. آخه با يه تيشرت بودم فقط. گفت شما قوي هستي خندم گرفت. به هر حال سوار آسانسور شدم. رفتم بالا . 2 نفر اومدن پيشواز گفتم تاي هي ماساژ. منو بردن تو يه سالن 2تا مرد اومدن عينك و ساعتو اينارو گرفتن تو يه كمد گذاشتن و لباسامم جدا.. رفتم دوش گرفتم از گردن به پايين كه بدنم
عرق نداشته باشه. اومدم يه شلوارك با يه پيراهن راحتي بهم دادن. آقا اين 2تا مرد نگاهي ميكردن به من
من بدنم پر مو هستش. نگو اينا چون مرداي خودشون بي مو هستن واسشون جالب بود.
خلاصه منو برد تا دم يك راهرو دم در منو تحويل يه دختر شيك پوش داد اونم منو بر تو يه راهرو كه 2 طرفش پر از اتاق بود اما تاريك. منو برد تو يه اتاق تقريبه 6 متري فقط يه چراغ كوچيك روشن بود گفت بشين تا ماساژور شما بياد.
در باز شد يه دختر اومد تو كه من كلا هنگ كردم . يه سرو گردن از من كوتاه تر بود فكر كنم 175 مانكن كامل .. و بينهايت خوشگل.. اينارو تو همون نور كم مي شد تشخيص داد
انگليسي داغون بلد بود ، گفت كه لباساتو كامل در بيار منم همرو با هم در آوردم ، اين سعيد كوچولو هم كاملا بيدار شده بود و داشت وزنه ميزد ( هي زوق زوق ميكرد ) من نميدونستم ماساژ تاي هي چجوريه اما ديد اين كير ما راست شده گفت اول ميخواي بخورم برات؟ منم كه از خدام بود گفتم باشه . (نگو تو اين ماساژ اول ماساژ ميدن آخرش طرفو ارضا ميكنن بدون سكس كامل اما واسه من برعكس شد). رفت بيرون يه نايلكس آورد با يه ليوان كه مايع تيره رنگي توش بود. گفت دمر بخواب نشست رو كمرم لباساشو در آورد . بجز شورتش كه يه حالت ابر مانند داشت جلوي كسش.
نفساشو پشت گردنم حس ميكردم نوك سينه هاشو رو بدنم ميماليد از پشت گردنم شروع كرد خوردن آروم آروم پايين ميرفت. پاهامو از پشت باز كرد حسابي تحريك شده بودم. از پشت شروع كرد زير تخمهامو خوردن ،تا حالا كسي اين كارو برام نكرده بود. داشتم ميمردم. گفت برگرد سينه هاش مثل انار بود با نوك تيز.. شروع كردم سينه هاشو ماليدن و خوردن آهش رفت هوا . دست بردم سمت كسش گفت نه. بفهمن منو اخراج ميكنن . سكس كامل نه. اما گذاشت كسشو ماليدم حالا اونم مثل من حشري شده بود منم داشتم لذت ميبردم كه همچين شاه كسي تو بغلمه.
بدنش نقص نداشت...الانم كه يادش ميوفتم راست ميكنم. كم كم كه ناله هاش بيشتر شد نذاشت ديگه كسشو بمالم. اما اون ابرو گذاشته بودن اگه خودش حشري شد آبش شورتو خيس نكنه.
پاشد از روم، نايلكسو كشيد رو كيرم. نصف ليوان رو سر كشيد . اومد نشست رو تخت و كل كيرمو كرد تو دهنش.. واييييييي داغ بود انگار كيرت داره ميره تو كسه داغ....شروع كرد تلمبه زدن منم با دستام سينه هاشو ميماليدم نوكشون سفت شده بود. انگشتمو از رو شرت ميكشيدم روي كسش اونم هي تند تر ميخورد . اون مايه داغ تو دهانش باعث شد بعد 5 دقيقه آبم بياد با اينكه كلا دير ارضا
ميشم. پاشد جمع و جور كرد ليوانو نايلكسو برد بيرون.. بعد 5 دقيقه اومد تو، حالا مگه كير من ميخوابيد. ( من بيش فعالم تو سكس يعني تو يك ساعت 3 بار مي تونم سكس كنم تخمام زيادي كار ميكنه)
اومد تو ديد كه هنوز راسته اين كير من، گفت بازم ميخواي گفتم آره اين دفعه رفت يه روغني آورد با يه حوله شروع كرد جلق زدن براي من منم با اينكه پوزيشن جالبي نبود اما سينه هاشو ميخوردم و دستمو ميكردم تو شرتش و انگشت ميكردم تو كسش و كونش. اونم كه حشري ميشد تند تر ميزد
هم زمان دوباره آهو ناله جفتمون بلند شد . داشتم واقعا لذت ميبردم كه ديدم دستم خيس شد
اونم ارضا شد اما همينطور جلق ميزد برام تا بعد 10 دقيقه آبم اومد.
با حوله تميز كرد رفت بيرون . به جان خودم باز كيرم راست بود وقتي اومد تو اتاق و ديد باز كيرم راست چشماش باز مونده بود. هنگ كرده بود گفت اولين كسي هستي كه اين قدر كيرت راست مونده. همه همون سري اول ميخوابه. گفت بازم ميخواي ؟ با اينكه ميخواستم اما ديدم 1 ساعت از ماساژ بيشتر نمونده گفتم نه.
ازم پرسيد كجايي هستي؟ گفتم ايراني. گفت خيلي مهربوني اينجا آمريكايي ها و ژاپني ها كه ميان خيلي وحشي هستن و پدر مارو در ميارن و ماهارو ميزنن اما چون پول خوب ميدن نميتونيم اعتراض كنيم. از بوي ادكلن من خيلي خوشش اومده بود ( يكي از چيزايي كه واسش خيلي خرج ميكنم عطر و ادكلن هستش) اسم ادكلن رو پرسد و بهش گفتم. بعد 1 ساعت هم با پاهاش كمرمو ماساژ داد
2تا ميله مثل ميله بارفيكس بالاي تخت بود كه اونا رو ميگرفت و با پا حسابي حرفه اي ماساژ ميداد
بعد تموم شدن ماساژ بلند شدم لباسامو خودش تنم كرد و بوسيدمش. اومديم بيرون اتاق دست انداخته
بود گردنم و هي منو ميبوسيد. ديدم دمه اتاقاي ديگه دخترا وايسادن اينم بگم كه موقع رفتن باز كيرم راست شده بود. اونا هم فقط كيرمو نگاه ميكردن كه مثل ميله پرچم از زير شلوار زده بود بيرون
كلي خنديدم. نگو وقتي اومده بود بيرون سري دوم به دوستاش گفته بود
رفتم دوش گرفتم و لباسامو پوشيدم. موقع رفتن پولو كه حساب كردم شد 300 يوان. به مديرشون گفتم دخترو صدا كرد و دست خوش بهش 100 يوان دادم كه باز پريد بوسيد منو.
تا فرداش موقع برگشتن احساس خوبي داشتم اما بعدش اين احساس جاشو داد به عذاب وجدان كه به اعتماد زنم خيانت كردم با اينكه سكس كامل نبود اما باز هم خيانت بود..
(تمام اين صحبتهايي كه با دختره كردم در واقعيت با كلي جنگولك بازي و انگليسي دست و پا شكسته
دختره بود ، من اينجوري نوشتم كه حوصله دوستان سر نره)
ببخشيد كه طولاني شد
يا حق
     
  
زن


 
منبع شهوانی
فرار از دست بچه ها

پسر بزرگم (5 ساله) مشغول بازی با کامپیوتر تو اتاق من بود و پسر کوچکترم (2.5 ساله ) کارتون می دید من (30 ساله ) کتاب می خوندم
همسرم (24 ساله ) خوابیده بود رو کردم به زنم وگفتم
- چقدر دلم می خواد
- دو شبه از خستگی زود خوابت میبره ، زودتر از بچه ها
- کارم زیاد شده
- الان که نمیشه بچه ها نمی زارن
توجهی نکردم و شروع کردم به خوردن لباش چقدر تشنه بود نفسش بند اومده بود ولی شرم داشت که بچه هاش نبینند آروم دستشو گذاشت روی کیرم وگفت:
- بریم اون یکی اتاق
تا رسیدیم به اتاق گفتم:
- درو قفل کنم
- نه بچه ها می ترسن
خوابیدم روش کوس نرمشو زیر کیرم احساس می کردم شروع کردم به ناز کردن موهاش اون عشق اول وآخر من بود و هست
آروم صورتمو بوس می کرد
- بابا من رئال مادرید بشم خوبه یا پیترچک
پسرم اولم بود که با کامپیوتر فوتبال بازی می کرد
در حالی که صدام در نمی اومد اب دهنم و قورت دادم وگفتم
- رئال بهتره
کم کم کیرم داشت از درد شق پاره میشد
یهو دیدیم پسر کوچیکه در و باز کرد
لباسامون تنمون بود فر خوردم زمینو گفتم
آفرین برو ببین دم در حاج آقات نمی آد
دوید دم در بالش گذاشتیم پشت در و شلوارشو در آوردم
دلم می خواست بخورمش
یهو دیدیم در می خواد با زور باز کنه
-نه بابا نیست حاج آقا
اهمیتی به حرفش ندادیم و من از زیر پیرهنش شروع کردم به خوردن ممه هاش
کمکم صدای گریه هاش ازپشت در اومد داداش بزرگش خبردار شد
هردو پشت در نمی دونم فکر می کردن چیزبدی شده که جیغ زدن همه حسمون پریدزو شلوارمونو پوشیدیمو با خنده در رو باز کردیم
دیگه بی خیال
نزدیکای 12 یا 1 شب بود که دیدم همه خوابیدن حتی زنم کتابم و بستم وآروم بیدارش کردم
4 یا 5روزی بود که نکرده بودمش هردو تامون می مردیم
پیرهنشو درآوردم وشروع کردم به خوردن ممه هاش اون عاشق اینکاره
در حالی که نفس نفس میزد دستشو کرد زیر شرتمو کیرمو گرفت
- وای چه خبرته
شلوارمو در آوردم میتونستم برق چشماشو ببینم
یا روزی افتادم که تو خوابگاه دانشگاه با زیر شلواری که می گشتم بچه ها می گفتند Sad(بیچاره زنت))
- خیلی وقته کیرمو نخوردی
- نه زودباش بزار توش
- تازه حموم کردم تمییز تمیزه بخور
- زیاد تو این کار ماهر نیست ولی کیرم که شقتر میشد احساس می کردم چقدر دوستش دارم
یه دقیقه نشد که به پشت خوابید وگفت بزار دارم می میرم
خوابیدم روش کیرم گذاشتم تو کوسش آهی به آرومی کشید یه کم دیگه هل دادم تا ته رفت توش گفتم
- بریم اون اتاق بچه ها بلند می شن
- من که از سر جام بلند نمی شم
کیرمو کشیدم وبوسش کردم بلندش کردم همراهم اومد اتاق
اول به پشت خوابید گفت
- تو رو خدا زود سیرنشی بزار من هم سیر بشم
دستم به حالت شنا روی زمین گذاشتم وشروع کرد م به تلنمبه زدن
آهش تندتر میشد و گفت
- جوووون فدات بشم
داشت ارگاسم میشد
به حالت چهار دست وپا خوابندمش
قبلا نمیذاشت تو این حالت کامل بزارم تو از درد زود خودشو کج می کرد
ولی اون شب با فاصله سکسمون حساب داغ بود ددیدم چیزی نمی گه حسابی کردمش تو آینه تصویرمون رو می دیدم
وای زنها چه جراتی دارند تو سکس مردا چه قیافه وحشت بر انگیزی دارند
آهش کمکم داشت به ناله تبدیل می شد داشتم کمکم سیر میشدم
به اون قولداده بودم زودتر سیر نشم
درآوردم و دباره به پشت خوابید
چندتا تلمبه که زدم آه بلندی کشید وچشماشو بست
کمی بعد من هم سیر شدم احساس می کردم یک پارچ آب تو کوسش خالی کردم
ول شدم کنارشو بوسیدمش و ازش تشکر کردیم
برگشتیم پیش بچه ها
اون کنار کوچلو خوابید من کنار پسر بزرگم

دوستت دارم:
هدیه ایست که هرقلبی، فهم گرفتنش را ندارد،
قیمتی دارد که هرکسی، توان پرداختنش را ندارد،
جمله ی کوتاهیست که هرکسی، لیاقت شنیدنش را ندارد،
بی شک تو همیشه لایق این هدیه کوچک من هستیL♥VE YѼU aredadash
     
  
زن


 
منبع شهوانی
خریت محض من سرباز

سلام دوستان
اسم من شاهینه وبچه اصفهانم داستانی که براتون مینویسم از داستان زندگیم واقعی تره
تقریبا 1 ماهه از پایان خدمتم میگذره و چه شیرین گذشت بی خیال
این داستان ماله 6 ماهه پیشه
من راننده اماده پادگان بودم یعنی به صورت 24 24 شیفت میدادم ساعت 8 شب بود که دیدم امپر بنزینم پایینه و مجبور بودم برا سوخت گیری به پمپ بنزین که10 کیلومتر فاصله داشت برم بنزین بزنم شرایط پادگان جوری بود که اگه بعد تایم اداری برای سوخت گیری میرفتم باید از جیب خودم پول میدادم اعصابم خورد بود و در حال خروج از پمپ دیدم که دختری 20 ساله تو همین رده سنیها اره 20 سالش بود به طرف ماشین میدوه و گریه میکنه ماشینی که تحویل من بود تویوتا هایلوکس مدل 91 خلاصه ماشینه حج ممد علی بود نه بوغ داشت نه صندلی ولی خوب رنگه سبز و سفیدش اون دختر معصوم را متوجه کرد البته بعد که میکردمش فهمیدم معصومه
زدم رو ترمز دوید سوار شد اسم رو اتکت را خوند گفت شاهین تو را خودا کمکم کن شوک عجیبی بهم وارد شد گفتم چی شده گفت من را دزدیدن گفتم کی گفت اون نیسانی که تو پمپ بنزینه من نمیدونستم چیکار کنم دنده عقب گرفتم ولی داخل نیسان یک پیره زن و پیره مرد نشسته بودن هر دو جا خوردیم از بو دهنش و رفتارش فهمیدم حسابی مسته خیلی خوش حال شدم چون یه 2 ماهی تو کف یه دختر خوشگل مامانی مثل اون بودم گریه میکرد ازش اسمش را پرسیدم گفت تو را خدا من را به بابام برسون بهش گفتم بیا بریم پادگان من مرخصی بگیرم با ماشین خودم میبرمت قسم میداد گفت هر کاری بخوای برات میکنم گفتم هر کاری گفت اره بهش گفتم اول اسمتا بگو گفت زهره اهل سمیرم ازم گوشی خواست به باباش زنگ بزنه نداشتم بهش بدم در مسیر بودیم داشتم لباش را میخوردم و عرق از سر صورتم میریخت که گوشیش زنگ خورد دوباره گریش افتاد گوشی را ازش گرفتم پدرش بود ازم پرسید زهره کجاس بدون اینکه خودم را معرفی کنم گفت دوباره این پدر سگ را ذستگیر کردین با من تماس نگیرین من دنبالش نمیام من که از زور خوشحالی قند تو کونم الاسکا شد زدم کنار شروع کردم به خوردن لباش حسابی مست بود منم که الکلی بودم از تنفسش مست شدم دست به سینهاش که زدم خودش دکمه مانتوش باز کرد داشت از هوش میرفت میدونستم پردش بازه انگشتم را فشار دادم داخل کوسش پس زد گفت نکن و از هوش رفت منم شلوارش را باز کردم و کیرم که داشت میترکید حول دادم تو کوسش دیدم ای دل غافل خون امد حسابی ترسیده بودم ولی شروع کردم به تلمبه زدن بعد 15 دقیقه حالا کم و زیاد ابم امد از خودم بدم امدولی چاره نداشتم در ماشین را باز کردم اندختمش پایین تو فکر بودم دیدم رسدیم رفتم داخل دوستم علی بهم گفت چرا تو همی زدم زیره گریه چند دقیقه گریه کردم ورفتم از سیم خارذار ها اون طرف سوار ماشینم شخصیه خودم که ریو سفید رنگه شدم و به طرفش رفتم وقتی بهش رسیدم دیدم داره گریه میکنه حسابی حالم گرفته بود بهم گفت نامرد از خودم بدم میومد که چرا کم کردمش سوار شد تا صبح باهم تاب خوردیم خیلی هم ازش خوشم امده بود از هیچی نمیترسید تا حالا هم صد بار کردمش به خاطرش هفته ای یک بار300 کیلومتر میرم تا بهش برسم عجب کسه داغی داره ولی در کل پشیمونم همش میگم ای کاش اون شب نمیرفتم بنزین بزنم

دوستت دارم:
هدیه ایست که هرقلبی، فهم گرفتنش را ندارد،
قیمتی دارد که هرکسی، توان پرداختنش را ندارد،
جمله ی کوتاهیست که هرکسی، لیاقت شنیدنش را ندارد،
بی شک تو همیشه لایق این هدیه کوچک من هستیL♥VE YѼU aredadash
     
  
↓ Advertisement ↓
TakPorn
مرد

 
مزاحم تلفنی و تاوان اشتباه من

.من با شوهرم سعيد تازه به خونه جديدمون اثاث كشي كرده بوديم و خونه جديدمون تلفنش خيلي روند بود چند مرتبه يك مرد زن گزده بود و مزاحم شده بود رفتم شماره گير تلفن خريدم تا بدونم كيه! ديدم شماره تلفن عمومي ميافته. بعد از چند با زنگ زدن يك بار گفت سيما جون من خيلي دوستدارم كه زنگ بهت ميزنم من گفتم اسم منو از كجا ميدوني؟؟ اون هم گفت عاشق بايد اسم معشوقش رو بدونه من هم گفتم بهتره يك جوري ردش كنم بره. ازش پرسيدم خب حالا بگو من چي كار كنم؟ اون هم گفت هيچي فقط بگو دوستت دارم و عاشقتم تا من هم ديگه مزاحمت نشم من هم براي اينكه قال قضيه كنده بشه گفتم من تو رو دوست دارم اونم گفت عاشق من هم هستي؟؟ منم گفتم آره و گوشي رو قطع كردم.

فرداش دوباره بمن زنگ زد بهش گفتم ديگه چي ميخواي؟؟ گفت هيچي فقط يك چيز برات ميزارم گوش كني خوشت مياد بعد ديدم صداي ضبط شده منو با خودش رو گذاشت من گفتم تو صدامو ضبط كردي؟؟ خيلي عصباني شدم اون گفت فقط يك خواهش ديگه ازت دارم من گفتم ديگه به هيچكدوم از حرفهات گوش نميكنم اونم گفت در غير اينصورت مجبورم نوار رو براي شوهرت پخش كنم.از عصبانيت داشتم منفجر ميشدم گفتم تو غلط ميكنیییییییی گفت عصباني نشو اگه ميخواي اين كار رو نكنم بيا يكجا قرار بزاريم كه هم من تو رو ببينم و هم نوار رو بهت بدم.چاره اي نداشتم اگه سعيد ميفهميد خيلي بد ميشد توی يك پارك خلوت قرار گذاشتم وقتي اومد ديدم يك مرد حدود 40 سالست بهش گفتم تو خجالت نميكشي با زندگي مردم بازي ميكني؟؟ اون گفت بيخود شلوغش نكن اگه نوار رو ميخواي همراه من بيا من گفتم با تو هيچ جا نميام زود باش نوار رو بده وگرنه بد جوري حاليت ميكنمااااااااا گفت خيلي خوب آروم باش نوار توی ماشينم توی كوچه پشتيه.با هم رفتيم.

اونجا او از يكطرف ماشين داخل شد و در ديگيه ماشين رو باز كرد و گفت بيا برش دار توی ضبط ماشينمه من تا سرمو داخل ماشين بردم دو دستي صورت منو گرفت شروع بماليدن صورت خودشو به صورت من كرد در اين بين يكي رو ديدم كه داره با دوربين فيلمبرداري از ما فيلم ميگيره بهش گفتم چيكار ميكني بيشرفففففففففف؟/؟ يكدفعه مرده منو هل داد و همراه دوستش سوار ماشين شدن و رفتن.منم خسته و كوفته به خونه برگشتم بعد از يك ساعت تلفن زنگ زد ديدم خودشه تا گوشي رو برداشتم شروع به فحش دادن كردم ولي ديدم خيلي خونسرد بمن گفت حالا هم ازت نوار داريم هم فيلم اگه بخواي ادامه بدي هر دوش دست شوهرت ميرسه اونوقت تو ميدوني و اون.بد جوري اعصابم بهم ريخته بود گفتم كثافت ديگه ميخواي چه بلايي سرم بياري هااااااااااان؟؟/؟؟ اون گفت ديگه هيچي چون هر كاري كه بخوايم بكنيم با همين نوار و فيلم ميشه انجام داد فردا صبح بيا جايي كه ميگم منتظرت هستم آدرس داد و قطع كرد.بد جوري حالم گرفته شده بود فرداي اون روز ناچارا رفتم ببينم چي ميگه وقتي ديدمش گفتم تو از جون من چي ميخواي؟؟/؟؟ گفت هيچي سوار شو گفتم سوار نميشم بگو چيكار داري؟/؟ گفت اشکال نداره پس سر و كارت با شوهرته و فيلم نوار.در حاليكه از ناراحتي اشك توی چشمام حلقه زده بود سوار شدم ديدم بين راه ميگه ناراحت نباش اذيتت نميكنم من فقط ميخواستم يك حال كوچيك باهات كرده باشم چون ميدونستم بهم پا نميدي اين كارها رو كردم من گفتم ولم كن تو واسه من اعصاب نذاشتي.ديدم جلوی يك خونه ايساد گفت بيا داخل من گفتم نميام اون گفت آبرو ريزي نكن چون واسه جفتمون بد ميشه بيا تو يك حال كوچيك ميكنيم و من نوار و فيلمو بهت پس ميدم كه بري مطمئن باش كار از اين بدتر نميشه من به ناچار داخل شدم تا در رو بست همون پشت در شروع به لب گرفتن از من كرد همون موقع احساس كردم ما تنها نيستيم من رو بطرف اتاق خواب برد و گفت شروع كن عزيزم من با بي حوصلگي گفتم چيكار كنم؟/؟ ديدم جلو اومد و همونطوركه ايستاده بوديم شروع به لب گرفتن از من كرد و در همون حالت دكمه هاي مانتوم رو باز كرد زبونشو توی دهنم ميكرد و مانتومو دراورد و دكمه هاي شلوارمو باز كرد و شلوارمو پايين كشيد و با يك دست كونمو انگشت ميكرد و دست ديگش توی كس و سينهام بود بعد منو خوابود و بلوز و سوتينمو درآورد و خودش هم لخت شد.كيررررررررش كلفت بود و سر كلاهكش بد جوري قلنبه بود گفت همين كه انگشتت كردم كيرم شق شده اما براي اينكه توی سوراخهات راحت بره يكمي ساك بزن.اينو گفت و كيرشو توی دهن من فرو برد من طاق باز دراز كشيده بودم و اون دو تا پاهاش دو طرف سرم بود و كيرش رو تا آخر تو دهن من كرده بود بعد مجبورم كرد تخمهاشو هم تو دهنم ببرم و زبونمو از بين كيرش و تخمهاش رد بكنم بعد روم دراز كشيد و سر كيرشو دم كسم گذاشت با زور داخل كوووووووووسم كرد و شروع به تلنبه زدن كرد همينجور كه داشتم كس ميدادم ديدم توي كمد تكان ميخوره گفتم اون تو چيه؟؟/؟؟ گفت هيچي گفتم نه يك چيزي هست هااااااااا؟/؟ گفت آره محسن بيا بيرون ديدم همون مرده كه از من تو ماشين فيلم برداري كرده بود با همون دوربين داشت فيلم برداري ميكرد گفتم تو بمن كلك زدي از روي من پاشو ولم كن گفت ديگه فايده نداره محسن همه چيز رو فليم برداري كرده اگه عاقل باشي مشكلي پيش نمياد گفتم فيلمهارو براي چي ميخواي؟/؟گفت براي اينكه هروقت بخوام بكنمت و نه نگي ديدم چاره اي ندارم گفتم زودتر ولم كن برم گفت چيزي نمونده برگرد ميخوام از كوووووووون بزارمت اما قبلش يك ساك حسابي بزن تا كيرم ليز بشه شروع به خوردن كيرش كردم و محسن مدام فيلم برداري ميكرد بعد دمرو خوابيدم و سر كيرشو دم سوراخ كونم گذاشت بد جوري فشار ميداد حس كردم كونم داره پاره ميشه با زور تا خايه تو كونم كرد و شروع به تلنبه زدن كرد بعد از مدتي كونم از درد بي حس شد يكدفعه ديدم محسن دست از فيلم برداري برداشت و كيرشو نزديك دهنم آورد و گفت بخورش من امتناع كردم ولي اون دستشو تو موهام كرد و كيرشو به زور تو دهنم چپوند و گفت منم توی بدست آوردن تو زحمت كشيدم حقمه الان 5 ماهه از ترس و با اجبار دارم به هر دوشون کوس و کون ميدم این تاوان اشتباه منه.
پایان.

نوشته:‌ مینا
نه دسترسی به یار دارم
نه طاقت انتظار دارم
هر جور که از تو بر من آید
از گردش روزگار دارم
     
  
زن


 
جزای زن پر توقع

زنم مرضیه خیلی خوشگل واندام مناسبی داره ولی یه مشکل داره هر وقت میخام باهاش سکس داشته باشم دو روز قبل حتما باید یه خرید مناسب واون شب کلی خواهش وتمنا کنم اونم وقتی سکس داریم خیلی زود ارضا میشه ومابقی حرفش اینه رحیم زود باش دست به کیرم نمیزنه میگه کثیفه اب کوسم روشه روزگار من این بود تااینکه یک سال پیش من با مرضیه دعوام شده بود از خونه عصر زدم بیرون دو سه ماهی هم بود ماشینمو عوض کرده بودم ویک مگان خریده بودم که خیلی ازش خاطره دارم الان هم زیر پامه تو خیابونا پرسه میزدم دیدم یه دختر خوشگل ایستگاه وایستاده اصلا اهل این کارا نبودم ولی ناخوداگاه بوق زدم خندید نگه داشتم اومد گفت کری دارین گفتم اره سوار شو بگم باورم نمیشد سوار شد راه افتادم کمی سکوت کردیم گفتم اسم من رحیم اسم شما چیه گفت پری گفتم اجازه بدی بریم خارج از شهر ممکنه کسی ببینه

حرفی نزد راه بیرون شهر را گرفتم ورفتم توراه گفت متاهلی گفتم اره گفت چته گفتم جریانو بهش خندید کلی حرف زدیم فقط میخندید پرسیدم چرا میخندی گفت ازت خوشم امدخیلی ساده ای همه چیز را تعریف میکنی توراه نگه داشتم یه شام توپ خوردیم وخیلی حرف زدیم انکار خیلی وقته همدیگرو میشناسیم تو راه بهم گفت میتونی این مارک پیرهنمو پشت گردنم پاره کنی تازه خریدم ادیتم میکنه ماشینو نگه داشتم مارکو پاره کردم دستم به گردنش خورد کیرم کامل بلند شداروم دستمو بردم طرف سینه هاش گفت داری چه کار میکنی حرف نزدم سینشو اوردم بیرون وبوسش کردم گفت اینجا رشته چون جای نداشتم و منطقه را میشناختم زدم تو یه باغ درا رو بستم دستمو بردم مانتوشو در اوردم دگمه شلوارشو باز کردم باورم نمیشد کونشو از صندلی بلند کرد تا شلوارش راحت در بیاد شورتشو هم باشلوارش در اوردم گفتم پری انگشت بکنم توش گفت من دخترم ولی باز شدم دستمو کردم تو کوسش خیلی داغ بودکمی بازی کردم چنان صدا میکرد صداش همه باغ میرسید کیرمو ازشلوارم در اوردم تو دستم کمی مالیدم پری جیغ میکشید ومیگفت تندتر کثافت میخام بریزم تو همون لحظه ابم اومد وپاشیدم رو زیر پای ماشین وچند لحظه بعد بادو دستش دستمو نگه داشت وبا فشار میکرد توکسش ودوتا پاشو به هم میپیچوند متوجه شدم راحت شد ارو م سرشو اورد پایین وکیرمو کرد تو دهنش تمام بدنم میلرزید اولین بارم بود کسی کیرمو میخورد خیلی حرفه ای لباشو به کیرم چسبونده بود وای چه حالی سر کیرمو بوس میکرد بااین کارا فهمیدم کاش همینه گفت بریم من ازاین جا میترسم لال شده بودم از ماشین پیاده شدم انو م پیاد کردم وسینه هاشو چسبوندم به صندلی اصلا مقاومتی نکرد سر کیرم تفی زدم وبه کوس پری هم تف کردم وگذاشتم سر کوسش فشار دادم رفت تو وشروع کردم به تلمبه زدن پری داد میکشید ومن توشوک بودم داد میکشید میگفت پارم کن کثافت خاک توسر زنت که همچین کیری رو نمی خاد کیرتو بخورم تو همین حرفا دیدم ابم میاد ارزوم این بود در اوردم وراحت پاشیدم وسط قاچ کون پری دیدم ابم اروم میاد رو پاهاش عجب کوسی داشت لامسب برگشت پاهاشو گذاشت زمین وکیرمو تمیز یه باره دیگه خورد وگفت این هم به تلافی زنت الان هر هفته زنمو میبرم خونه مادرش منو پری شام بیرون وسکس سوراخ کونشو الان چنان باز کردم که نگو ویک ماه ی بار الان زنم مرضیه یادش میفته دو سه تلمبه میریزم داخل دستمال کاغذی در عرض 5دقیقه تمام به سلامتی پری من.

دوستت دارم:
هدیه ایست که هرقلبی، فهم گرفتنش را ندارد،
قیمتی دارد که هرکسی، توان پرداختنش را ندارد،
جمله ی کوتاهیست که هرکسی، لیاقت شنیدنش را ندارد،
بی شک تو همیشه لایق این هدیه کوچک من هستیL♥VE YѼU aredadash
     
  ویرایش شده توسط: arazmas   
مرد

SexyBoy
 
اولین سکس با نازنین

خاطره ای که میخوام واستون بنویسم واسه 2 سال پیشه. من مهردادم و22 سالمه یه دوست دختر دارم اسمش نازنینه 20 سالشه جسه ریزی داره. ما زیاد با هم سکس میکنیم. بار اولی که سکس کردیم خونه ما بود. داستان از اینجا شروع شد که من از نازنین خواستم بیاد خونمون.بهم گفت واسه سکس؟ گفتم آره. گفت با کمال میل. منو میگی انگار بهم تی تاب دادن. مامانم اینا رفته بودن مسافرت. با هم قرار گذاشتیمو من رفتم خونه و رفتم حمام یه صفایی به کیره نسبتا کلفتم دادم. یه 40 دقیقه ای تو حمام بودم. بگذریم.
نازنین اومد خونمون. وایییییییییییییییی. چه آرایشی کرده بود. سینه های خوشگلی داره. وقتی اومد من فقط با یه شرت بودم. سریع بغلش کردم و خوابوندمش رو تخت. مانتوشو در آوردمو شروع کردم به مالیدنش. بعد تاپشو در آوردم و سینه هاش مثل هلو پرید بیرون.انگشتمو کردم تو دهنش تا بمکه منم سینه هاشو میمکیدم. داشت ناله میکرد می گفت آروووووووووووووووم. شلوارو شرتشم در آوردم. کسشو داشتم میمالیدم که یه هو خودشو جمع کرد نذاشت. گفت اول کیرتو بده بهم. منم که از خدا خواسته شرتمو در آوردم. یه لحضه که کیرمو دید شکه شد. گفت کونه من تنگه این توش جا نمیشه. خندیدمو گفتم جیگرم جاش میدم. یه لبخند زدو کیرمو گرفت دستش. رو تخت به حالت 69 خوابیدیم اون ساک میزد من کسشو میخوردم.یهو به زور کیرمو تا ته کردم تو دهنش. دست و پا زد. تا در آوردم دیدم اشکش در اومد. معذرت خواهی کردم. گفت مهردادم بیا بکنم. 4دست و پا نشست رو تخت و منم اسپری و خالی کردم رو کیرم. گفت کرم از تو کیفم بردار بمال به کیره قشنگت. برداشتم هم مالیدم به کونش هم مالیدم به کیرم. کیرمو گذاشتم لبه کونش یه فشار شدید دادم جیغ کشید. دستمو گذاشتم جلو دهنش گفتم نفسم تموم شد. سر کیرم رفته بود تو. انقدر تنگ بود که داشت قطع میکرد کیرمو. دیدم آرومتر شد دستمو برداشتم. گفتم اجازه میدی بیشتر بکنم تو. با ناله گفت آره عشقه من.منم آروم کردم تو. داشت میمرد اما دیگه جیغ نزد. کونش جا باز کرده بود دیگه. آروم شروع کردم تلمبه زدن. داشت ناله میکرد. با دستم داشتم کسشو میمالیدم. داغ داغ بود کسش. گفتم این کست ماله کیه؟ گفت ماله مهردادم!!!!!!!! گفتم اجازه دارم افتتاحش کنم؟ با ناز گفت بلهههههههههههههه. کیرمو کشیدم بیرون رو کمر خوابوندمش و یکم کسشو مالیدمو خوردم. گفت جرم بده. کیرمو گذاشتم دم کسش. گفتم جونه من جیغ نزنیا. گفت چشم نفسم. کیرمو کردم تو. بالشتو برداشت گاز زد اما جیغ نزد.خون اومد ازش.کیرمو تو نگه داشتمو خوابیدم روش لباشو خوردم. گفت بکن. شروع کردم به تلمبه زدن. دیدم داره ناله میکنه گفت آبم. فهمیدم داره ارضا میشه. تندتر کردم دیدم لرزیدو کیرم داغ شد. ارضا شد. در آوردم خون هارو پاک کردم. گفتم عشقم ساک میزنی؟ گفت اووووههوووووووم. گذاشتم دهنش. دیگه تا ته نکردم دهنش.دیدم پاهاشو آورد بالا و کونشو نشون داد. یعنی بکن تو کونم. منم پاهاشو بالا نگه داشتم و کردم تو کونش. دیگه کمتر درد میکشید.یه 2 دقیقه ای تلمبه زدمو گفت کسم. در آوردم کردم تو کسش. شروع کردم به تلمبه زدن. احساس کردم داره آبم میاد. تندتر کردمو گفتم آبم اومد. تا اومدم بکشم بیرون پاهاشو حلقه کرد دوره کمرم نذاشت بیارم بیرون. همشو ریختم تو کسش. زیاد اومد آبم.تا کیرمو کشیدم بیرون کلی آبم از کسش ریخت بیرون.دیدم دست کرد تو کیفش یه بسته قرص ال دی در آورد. واسه ضد بارداریه. دوتا خورد.دیدم سه تا از قرصا مصرف شده. گفتم اون یکیو کی خورده؟ گفت قبل اینکه بیام اینجا خوردم. با هم رفتیم حمامو غسل کردیم اومدیم خوابیدیم.
الان 2 ساله که همش با هم سکس میکنیم و عاشق هم هستیم.

نوشته: meri kir koloft
.What's life? Life is love
.What's love? A kissing
.What's kissing? Come here and I'll show you

Sexy
     
  ویرایش شده توسط: SexyBoy   
مرد

 
سفر با زن داداش
منبع:شهوانی
سلام.من طاها هستم و 17 سالمه.داستانی که میخوام براتون تعریف کنم برمیگرده به عید امسال(91).من و پدرم و مادرم و تنها برادرم(فقط یه دونه داداش دارم و آبجی در کار نیست) و زن داداشم. سوم فروردین مثل عادت هر ساله راهی سفر شدیم.رفتیم به شهرستان پدرمون که عادت هر سال ما بود.
اول از همه درباره خودم بگم: قد 170-وزن:65-چشم: سبز و هیکلم باحاله.اینو دوستام میگن.
زیاد با دوست دختر حال نمیکنم و بخاطر همین زیاد سراغ دوست دختر نرفتم و زیاد با پسرا هستم.زن داداشم یه 3 سالی هست که ازدواج کرده و من خیلی باهاش راحت بودم یعنی هر وقت میرفتم خونشون با هم روبوسی میکردیم.تا حالا اصلا هیچ حسی جز دید زدن کونش نداشتم.اونم دو سه بار.
بریم سر داستان اصلی: ما سوار ماشین شدیم.داداشم راننده بابام کنارش و عقب هم من وسط بودم.راه افتادیم بعد از کمی زن داداشم که اسمش زهرا هست خوابش گرفت.من داشتم با داداشم و بابام صحبت میکردم که بابام هم خوابید و مامانم هم معلوم بود که از وقتی راه افتادیم خواب بود.داشتم اینور و اونور نگاه میکردم که زهرا با تکون های ماشین کلا بهم چسبید.اصلا دست خودم نبود دیدم کیرم راست شد.منم داشتم از بی خوابی میمردم و از اینور کیرم راست شده بود و نمیذاشت.بعد از چند دقیقه که کیرم خوابید خواستم بخوابم که نمیشد.آدم راحت نبود.از بس خودمو اینور و انور کردم زهرا بیدار شد و گفت چیه گفتم جا تنگه خوابم نمیبره.کمی فکر کرد و گفت میخوای سرتو بذار رو پای من.منم گفتم آخه پات درد میگیره گفت نه تو بذار.سرمو گذاشتم راحت شدم و حالا از اینور داشتم حال میکردم.بازم خوابم نیومد چون کیرم باز سیخ شده بود.با خودم گفتم زهرا که خوابه بذار یه ذره شیطنت کنم.زهرا سمت چپ من بود و من وقتی سرم رو پاهاش بود دست چپم زیرم بود و دست راستم آزاد بود و اونو گذاشتم روی پای زهرا.داشتم حال میکردم که گفتم ضایعست چشمامو بستم.بعد از 10 دقیقه زهرا یه ذره تکون خورد و سرشو آورد پایین و آروم تو گوشم گفت:من بهت گفتم فقط سرتو بذار نه دستتم بذار(با لحنی خنده دار)که منم مثلا خواب بودم و با حرف اون بیدار شدم گفتم ببخشید حواسم نبود و دستمو برداشتم که مثل کسی که خواهش میکنه گفت عزیزم شوخی کردم راحت باش.بعد از اینکه رسیدیم باهام بیش از اندازه راحت شده بود و رفتارش فرق کرده بود.همین که رسیدیم به من گفت باید بریم موتور سواری.چون داداشم خسته بود رفت بخوابه.منم موتور در آوردمو و سوار شدیم.گفت میترسم باید یواش بری.یک حرکتش معلوم بود از قصد هست.دستشو انداخت دور کمرمو یه فشار داد و گفت اگه محکم بری فشارت میدما.صداش کلا میلرزید.حواسم به حرکاتش بود.چون دهاتی که رفته بودیم خاکی بود و اسفالت نشده بود یه لحظه رفتم روی یه سنگ کوچولو و کمی تعادلمون بهم خورد و دستش یه دفعه بدون اینکه خودش بخواد خورد به کیر سیخ شده من و کلا سکوت کرد و منم هم همینطور.بعد از اون رفتیم خونه و اون گفت بیا بخوابیم.رفت پیش داداشمو و منم رفتم توی یه گوشه دیگه اتاق.کلا یه اتاق بود ولی بزرگ.داشتم از شهوت میمردم معلوم بود خواب نیست رفتم باهاش گل یا پوچ بازی کنم.وقتی نوبت اون میشد دستمو رو دستش میکشیدم و اون هم خوب متوجه شده بود ولی به روش نمی آورد.من سر قضیه ای مجبور شدم برگردم تهران.خیلی حس بدی داشتم که هرجوری بود بعد 2 روز بازم برگشتم شهرستان.بعد که رسیدم کسی جز زهرا خونه نبود.نمیدونم چی شد که یه دفعه با زهرا رو بوس کردم ولی اینبار بجای بوس از لپاش که معمولا هم به لپاش نمیخورد از گردنش بوس کردم.میخواستم دستمو ول کنم که سفت منو چسبید گفت یه بار دیگه بوسم میکنی من هم بوسش کردم.همینجوری که داشتم بوسش میکردم بغلم کرد و گفت میدونی چند مدل بوس کردن داریم؟ گفتم چند مدل ؟گفت من سه مدلشو بلدم.یکی لپ.گردن یکی هم لب.اینو که گفت من بدجوری بهم ریختم.صورتشو کشید عقب و یه نگاه تو چشای من و یه نیش خند زند و لباشو چسبوند به لبامو و ازم لب گرفت.من هم از فیلمهایی که دیده بودم استفاده کردم.بعد کشید بیرون گفت آخیش.گفتم زهرا(تا حالا اسمشو نگفته بودم) بسه دیگه.الان کسی میاد.گفت اونا رفتن تا شب هم نمیان.اینو که گفت بی اختیار بغلش کردم که گفت چته؟گشنه ای ها؟گفتم مثل شیر گرسنه ام که گفت خدا بهم رحم کنه.صورتمو با دوتا دستاش گرفت بعد گردن و لبای منو هی میخورد بعد نوبت من بود.همینجوری که رو پاهامون وایساده بودیم حس کردم پاهام داره بی حس میشه بغلش کردم و بردمش روی تخت.شروع کردم به خوردن گردنش که هی به شوخی و حال میگفت چته شیر؟منم اومدم پایینتر و رسیدم به سینه هاش.سینه هاش خیلی باحال بود.از روی پیرنهش گازشون میگرفتم که گفت چنان گفتی گرسنه ای که گفتم الان پیرهنمو جر میدی.بد جور داشت تحریکم میکرد پیرهنشو در آوردم و همینطور پیرهن خودمو.سینه هاشو خوردم رسیدم به نافش.دور نافشو که میخوردم با یه دستم دکمه های شلوارشو باز کردم که خیلی سخت بود.دستمو بردم توی شلوارشو گذاشتم روی کسش.خیلی کسش گرم بود.با نگاهم ازش اجازه گرفتم و اون هم قبول کرد و من شلوارشو بهمراه شورتش کشیدم پایین.اولین بار بود که کس میدیدم.کسش خیس شده بود.سر زبونمو که بهش زدم یه بوی خاصی میداد که حالمو بد میکرد.گفتم میشه نخورم که گفت کی گفت بخوری که بد جوری قرمز شدم.گفت عزیز دلم نمیخوای شلوارتو در بیاری.همین که گفت با ایک ثانیه ای شلوارمو بهمراه شورتم در آوردم که وقتی کیر شق شده منو دید یه نیش خند زد و گفت پس به داداشت نکشیدی.برای اون هیولاست ولی برای تو دودوله.خوب کیرم تو سن خودم بزرگ بود ولی اصلا بزرگ نبود.گفت بپر بغلم.توی بغلشم داشتم لب بازی میکردم که کیرمو انداختم لای پاش و بازی میدادم.چیزی که آرزوم بود.بعد از کمی لب بازی گفتم میخوام کامیونو وارد کنم.گفت جلو مخصوصه داداشته و چون کیرت کوچیکه از عقب بکن.اینو که گفت پرواز کردم.برگشت وقتی دستمو به کونش میزدم مثل ژله اینور و اونور میرفت.بعد از کیفش یه چیزی در آورد وگفت بمال به کون من و به کیرت خودت.بعد از مالیدن سر کیرمو گذاشتم روی سوراخش.معلوم بود تا حالا از کون نداده ولی کیرم راحت جا میشد.با کمی زور رفت تو.شروع کردم به تلمبه.خواستم اول اون ارضا بشه.در حال تلمبه زدن دستمو از روی سینه و لباش میکشیدم که دیدم بعد از یک دقیقه اخلاق سگی شد.بکن دیگه-جر بده زود باش که یه دفعه دیدم تکون خورد و بی حرکت.فهمیدم ارضا شده.منم شروع کردم به تلمبه زدن و گفتم داره آبم میاد که گفت بریز تو.با فشار تمام همشو خالی کردم توی کونش که گفت قربون طاها جونم بشم.آخیش.بعد برگشتو گفت میشه بلند شی و شرتکتو بپوشی.من شک کردم.بلند شدم و شرتکمو پوشیدم و گفت حالا بیا بغلم.رفتم بغلش داشت ضربان مغزم میزد.خیلی داشتم حال میکردم که از یه ور هم خسته شده بودم و خوابم برد.بعد از چند ساعت بیدار شدم دیدم روی تخت کسی نیست و تنهام و داره صدای خنده میاد.بلند که شدم دیدم شبه و دارن با هم صحبت میکنن و زهرا با یه چشمک بهم فهموند که همه چی حله.حس کردم توی شلوارکم یه چیزی قلمبه شده.خودمو زدم به خوابو رفتم زیر ملافه و دیدم شرته زهرا هستش.یه شرت قرمز.دیدم به گوشیم اس اومد.زهرا بود که نوشته بود این هم از هدیه من به عشقم طاها.بعد از اون قضیه مثل همیشه شدیم و من هم بی جنبه بازی در نمیاوردمو و همیشه بهم اس میداد.نه از روی شهوت.خیلی دوستش دارم.
درد من حصار برکه نیست
درد زیستن با ماهی های است که فکر رود خانه به ذهنشان خطور نکرده
     
  
زن


 
دارا و سارا

شب تولدم بود، یه پارتی گرفته بودم با کلی مهمون، همه دختر و پسرا یه همراه و دوستی داشتن، همه دور من حلقه زده بودن و میرقصیدن، دوتایی و دست به دست هم! ولی توی این شلوغی تنهاترین آدم خودم بودم، شاید همه حسودیشون میشد به من و دوست داشتن جای من بودن ولی خودم حسودیم میشد که همه دختر پسرا یکی رو دار ولی خودم تنهام، لجم گرفته بود و دوست داشتم زودتر این مهمونی تموم بشه، حسام بهترین دوستم کیک رو آورد و پریناز گرل فرندش که او بهش پری کوچولو میگفت شمعا رو روشن کرد و یه بسته فشفشه به همه بچه ها داد. اونها هم فشفشه ها رو روشت کردن و چراغا خاموش بود، موزیک پخش میشد و دود این فشفشه ها فضا را پرکرده بود،همه میرقصیدن و خودشون رو به هم میمالوندن؛ من اما تنها روی صندلی و پشت کیک نشسته بودم و منتظر بودم که شمعا رو فوت کنم، موزیک که قطع شد یکی چراغا رو روشن کرد و همه دست میزدن و سرود تولدت مبارک رو دسته جمعی میخوندن، ... تولد تولد تولدت مبارک- بیا شمعا رو فوت کن که صد سال زنده باشی...وقتی میخواستم فوت کنم پری گفت قبل از اون یه آرزو بکن، آخه میگن آرزوها تو این لحظه برآورده میشه، حسام گفت دستم سوخت آرزو کن دستم خوب بشه، پری با آرنج به آرنج اون زد و همه خندیدن، بعدش من شمعام را فوت کردم و کیک رو بریدم، وقتی هدیه ها رو باز میکردم لجم میگرفت از این عروسکها و کارت پستالها، یکی دوتا ادکلن و تی شرت هم گرفتم که همونها خوشحالم کرد! آخر از همه مامان و بابا که تا حالا ساکت یه جا نشسته بودن کنار مهمونها جلو اومدن، بابا یه چیزی که فقط به نظر میرسید یه روبان باشه رو از جیب کت ش بیرون آورد و به مامان داد و مامان اونو به سمت من گرفت و گفت مبارکت باشه عزیزم، یکی از دخترا گفت وای سوئیچ ماشینه...

مهمونها رفته بودن و آخر شب بود، من همیشه دوست داشتم ماشین شاسی بلند داشته باشم و حالا یه پرادو هدیه گرفته بودم، پس تحمل نداشتم بزارم صبح بشه رفتم سوار شدم تا دوری توی خیابونها بزنم، شهر خلوت بود و حسابی میشد مانور داد کلی خوشحال بودم، یه جایی سوپر مارکت واستادم تا یه نوشیدنی بگیرم، آخه هنوز شیرینی کیک توی دهنم بود و این منو تشنه میکرد، بازم رفتم چارراه ....، آخه اونجا یه سوپر مارکت شبانه روزی هست که یه پدر و دخترش که صندوقداره کار میکنن، وقتی رفتم داخل به جز دختره کسی دیگه نبود، نه مشتری بود و نه خبری از باباش بود، چون اغلب اونجا میرفتم اون منو به عنوان مشتری ثابت می‌شناخت، یه کم باهاش احوالپرسی کردم و از پدرش پرسیدم، گفت پدرم امشب حالش خیلی خوب نیست و بالاست، بعد توضیح داد که خونه شون همینجا طبقه بالای مارکت هست، از توی یخچال دوتا نوشیدنی نارگیل برداشتم و روی میز گذاشتم وقتی حساب کرد و پولش را دادم هر دو را باز کردم و بهش تعارف کردم اول قبول نمیکرد ولی با اصرار من یه لیوان از کمدش برداشت و کمی ریخت و خورد و تشکر کرد، بهش گفتم میتونیم با هم بیشتر آشنا بشیم؟ یه کم شوکه شد و بعد گفت من وقت و حوصله این بچه بازیا ندارم. منم بلافاصله خودکارش رو برداشتم و روی یه تکه کاغذ شمارم رو نوشتم و گفتم فردا منتظر تماست هستم، با شیطنت پرسید: و اگه زنگ نزنم؟ گفتم اگه نزنی من بهت میزنگم! و خندید و گفت این لوس بازیا درنیار فردا ساعت 5 منتظرم باش.منم با خوشحالی شب بخیر گفتم و رفتم بیرون، استارت نزده بودم بهم مسج داد مبارکه، انگار دیگه 206 نقره ایه رو سوار نمیشی؟! منم در جواب چندتا اس ام اس جوک و سرکاری براش فرستادم. خلاصه فردای اونروز حوالی 4 بهم زنگید و گفت ملاصدرا هست و میخواد بره مجتمع خلیج فارس، منم دوتا عروسک بزرگ روی صندلی عقب گذاشتم و کمربند رو هم بستم براشون و رفتم ملاصدرا، یه کم ترافیک بود ولی زود خودم رو رسوندم. سوار که شد اول اعتراض کرد و گفت جای منو این دوتا عروسک اشغال کردن! بهش گفتم مگه تو نگفتی از لوس بازی خوشت نمیاد؟ پس لوسبازی درنیار و بشین همینجا کنار خودم. بعد از کمی دعوا و شوخی تازه متوجه شدم که چقدر تغییر کرده، یه کم ازش تعریف کردم و بعد با فامیل صداش کردم و گفتم چی باید صدات کنم؟ گفت اول تو اسمتو بگو بهش گفتم منو دارا صدا کن، یه بار دیگه باهام دست داد و گفت سارا هستم و از آشنایی با دارا خیلی خوشحالم. بعد گفت بی سلیقه چرا موزیک نذاشتی من که کلا فراموش کرده بودم سی دی های موزیک رو بزارم توی این ماشین گفتم دیشب دوتا اتفاق خوب برام پیش اومده که از ذوق اونها همه چیز رو فراموش کردم یکیش همین ماشین که تازه دیشب هدیه گرفتم و دومی که البته مهمتر هم بوده آشنایی بیشتر با یه دخملی ناز به اسم سارا. سارا یه سی دی از کیفش بیرون آورد و گذاشتش رو پخش ماشین و گفت این رو خیلی دوست دارم موزیک بی کلام از یانی... و این اولین هدیه من به دارا جون. من تشکر کردم یه کم صدای موزیک رو بیشتر کردم و گفتم از این عروسکا کدوم رو بیشتر دوست داری؟ اونم یکی رو انتخاب کرد و گفتم اینم اولین هدیه من به سارای عزیز.
خلاصه به اونجا که رسیدیم سارا یه شماره پلاک داد و اونو پیدا کردیم و گفت این واحد تجاری رو خریده. من بهش تبریک گفتم و بعدش دوباره برگشتیم. حدود ساعت 8 بود که به خونه رسیدیم. سارا رو بردم خونه مامان و بابا پیغام گذاشته بودن که میرن باغ و منم تلفن زدم از بیرون دوپرس غذا سفارش دادم.
در همین حین لپتاپم رو روشن کردم و یه موزیک گذاشتم و رفتم از آشپزخونه یه نوشیدنی بیارم. و به سارا هم گفتم سارا جون راحت باش و روسریت رو بیرون بیار. نوشیدنی رو که می اوردم چشمم به سارا افتاد که حالا با یه شلوار جین، یه تاپ سفید که روش خط نستعلیق بود و با موهای باز کرده نشسته بود. موهای سارا خرمایی رنگ بود و کاملا به رنگ پوستش که سفید بود میومد و اونو خیلی زیبا و با نمک نشون میداد. سارا حواسش به من نبود و داشت موزیک ها رو عوض میکرد و انگار دنبال موزیکی با یه ریتم خاصی بود. نوشیدنی رو بهش تعارف کردم و کنارش نشستم سارا نوشیدنیش را کمی خورد و بعد پرسید توی موزیکهای ایرانی از شهیار و موزکی به نام قدغن داری؟
گفتم قدیمیها رو باید از توی البوم سی دی پیدا کنم. اونم رفت توی خارجیها و یه موزیک اسپانیولی انتخاب کرد و بقیه نوشیدنی رو خورد.
کمی که گذشت هر دو تامون مست بودیم، متوجه نبودم و یه لحظه به خودم اومدم دیدم که دستم دور گردن ساراست و دارم حسابی سینه هاشو میمالونم، اونم انگار بدش نیومده بود و حسابی غرق در حس خودش بود و لباش رو به لبم نزدیک کرد، یه بوسه داغ و طولالی از لباش گرفتم و بعدش گونه هاشو بوسیدم. بعد از بوسه از گونه هاش سارا که کاملا خودش رو رها کرده بود دکمه های پیرهنم رو باز کرد و منم شروع کردم به بوسیدن و لیسیدن گردن اون. سارا پیرهنم رو در آورد و دستش رو چنگ انداخته بود به موهای سینه م و داشت باهاشون بازی میکرد، توی اون حال و هوا بهم حس خوبی دست میداد. منم تاپش رو بیرون آوردم و بهش گفتم سارا سکس؟ سارا با دست اکی رو نشون داد. بی درنگ تاپ سارا رو از تنش بیرون اوردم و شروع کردم به ادامه کارم، یعنی بوسیذن و لیسیدن گردن و یواش یواش پایین رفتن. به سینه هاش که رسیدم گفتم من می می میخوام و سارا با چشمکی ظریف رضایتش رو نشون داد. حسابی می می های سارا رو لیسیدم، میکیدم و بوسیدم. نوکش رو با لبام گاز گرفتم و بعدش یه بوسه داغ از وسط هر دوتا می می‌ش گرفتم و بهش گفتم اینجا به قلبت نزدیکتره و من دوست دارم که ببوسم سارا لبخندی زد و پیشونی منو بوسید و گفت دوست دارم دارا جونم. وقتی داشتم از سینه هاش پایین میرفتم با نوک زبونم شیکمش رو جوری میلیسیدم که تمام موهای تنش سیخ شده بود! و حس میکردم لرزش خفیفوجود سارا رو گرفته... نافش رو بوسیدم و لیسیدم و پایین تر رفتم، کمربندش رو باز کردم و دکمه های شلوارش رو باز کردم و سعی کردم شلوارش رو پایین بکشم. سارا با شل گرفتن خود و بالاگرفتن کمرش بهم کمک کرد و شلوارش رو از پاش در آوردم. یه شورت صورتی که عکس میکی موس روش بود پاش بود و با سوتینش ست بود. از روی کاناپه بلندش کردم. سارا زیر پوش منو بیرون اورد، شلوارم رو هم سعی میکرد در بیاره منم مینور دستمو چنگ انداخته بودم توی موهاش و نوازشش میکردم. بعد از این که شلوارم رو پایین کشیدبلندش کردم لبم به لبش، تنم به تنش جوری فشار میدادم که برجستگی سینه هاش رو روی تنم حس کنم و با دستم که چنگ انداخته بودم به موهاش نواشش میکردم و همینجور به سمت اتاق میرفتیم. حالا منو سارا لخت روبرو هم توی اتاق بودیم. سارا رو هل دادم روی تخت و خودم خوابیدم کنار اون. یه کم با هم حرف زدیم و اونو نوازش کردم بعد بازم از لبای اون شرو کردم و همینجور پایین میرفتم، گردن ، می می ها، شیکم و ناف و بالاخره به کسش رسیدم. اول از روی شورت یه کم قلقلکش دادم و بعد نفس داغم رو از شورت به کسش دادم، هــآ... سارا حسابی با این کار حشری میشد و از همینجا به آه آه کردن افتاده بود. یه کم اطراف شورتش، ران پاش و روی شیکمش رو لیسیدم و بالاخره با زبون زیر شورتش کردم و با دندونام به طوری وحشیانه و با حرص و ولع شورتش رو بیرون آوردم و مثل گرسن ها به جون کسش افتادم. و با حرص و ولع کسش رو میخوردم. اول لبهای بزرگ و بعد لبای کوچک کسش رو میلیسیدم. ازپایین به بالا و از بالا به پایین رو حسابی میلیسیدم. زبونم رو میزاشتم روی سوراخ کونش و تا نافش رو با زبونم میلیسیدم و پس از چندین بار شرو کردم به لیسیدن و میکیدن چوچول سارا. سارا دیگه انگار توی این دنیا نبود. ارتعاش و لرزش خفیفی وجودش رو فرا گرفته بود. یه کم سوراخ کونش رو هم لیسیدم و بعدش شرو کردم به قسمت دخلی رانها، پایین تر.. لیسیدن و قلقلک پشت زانوهاش و ساق پاهاش. در همین حین با دستم بالاس کس اونو یه جورایی ماساژ میدادم که بعضی وقتا اون با دستاش دستم رو میگرفت و محکمتر به کسش فشار میداد و ماساژ میداد. بازم سرم رو گذاشتم روی کسش و اینبار زبونم رو کرده بودم توی کسش و میتابومدم و با دستام هم می می هاش رو میمالوندم. کس سارا حسابی خیس شده بود و کم کم داشت جیغ میزد...
سارا پیشنهاد داد که 69 انگلیسی بشیم جوری که سر اون روی کیرم و سر من روی کسش قرار بگیره. این حالت رو گرفتیم. شورتم رو همون اول پایین کشید و از پایین شرو کرد به لیسیدن کیرم. تخمهام رو با مهارت لیسید. ته کیرم و همینجور تا رسید به سرش. اینکار رو بازم تکرار میکرد. بعضی وقتا سرش رو میبرد پایینتر و با زبونش به سوراخ کونم ضربه میزد که حس خوبی بود. منم لبهای کسش رو حسابی میلیسیدم و می میکیدم. کسش خیس و لزج شده بود و داشت از مزه اون خوشم میومد. سارا کیرم رو تا ته میکرد توی دهنش و محکم میمیکید. چند بار نزدیک بود آبم بیاد که کیرم رو از دستش خلاص کردم. کیرم رو میکرد توی دهنش و با حالتی که میخواست اونو ببلعه میخورد. خیلی حال میکردم. بعضی وقتا هر دو از شدت خوشی و هیجان جیغ و فریاد میکشیدیم. زبونم رو توی کسش داشتم تاب میدادم که احساس کردم که سارا به شدت بدنش لرزید، پاهاش رو جمع کرد و ترشحات کسش بیشتر از قبل شد و آهی بلند از خوشی کشید. فهمیدم که اون ارگاسم شده.چون کسش خیلی خیس و لزج بود یه کم شرو کردم به لیسیدن کونش که بازم صدای آه و اوهش بلند شد و اونم سینه هاش رو به کیرم فشار میداد. دختر داغی بود و از سکس حسابی لذت میبرد.بهم گفت میخوای منو بکنی؟ گفتم ولی آخه تو که اوپن نیستی، گفت از پشت منو بکن، حالا که کونم رو میلیسی فک میکنم که از پشت هم احساس خوبی داشته باشم... از کشو یه دونه کاندوم برداشتم و بهش دادم و اونم کاندوم رو روی کیرم کشید و اونو توی دهنش کرد تا لیز و خیس بشه. و بعدش هم دمر خوابید. منم یه کم کونش رو بازم لیسیدم و اول با انگشت چند بار توی کونش کردم تا یه کم جا باز کنه، یه لب داغ ازش گرفتم و کیرم رو روی دهانه کونش گذاشتم. اول یه کم فشار دادم و سر کیرم داخل رفت ولی حس کردم سارا داره خودش رو سفت میکنه، بیرون کشیدم و یه کم پشت گردنش رو بوسیدم و بدنش رو نواازش کردم و بازم با کیرم روی دهانه کونش بازی بازی کردم و بازم فشار دادم. اینبار آسونتر داخل رفت. بازم فشار داد تا نصفه که رفت یه کم بیرون کشیدم و بازم داخل کردم. انصافا بدنش خیلی پر حرارت بود. کیرم داشت ز داخی تنش منفجر میشد. تا ته فشار دادم و شرو کردم به تلمبه زدن. سارا میگفت که داره لذت میبره و منم ادامه دادم. خیلی این کار طول نکشید که احساس کردم داره ابم میاد. به سارا گفتم دارم ارگاسم میشم. گفت میخوام بمیکم. ولی تا اومدم کیرم رو بیرون بکشم و کانوم رو بردارم مقداری از ابم رو توی کاندوم خالی کرده بودم. بقی اونو سارا میکید و اول قورت داد ولی بعدش تف میکرد روی می می هاش و اونو با دست میمالوند روی سینه هاش. دیگه حسی توی بدنم نمونده بود. با دستمال خودمونو تمیز کردیم و همونجا توی بغل هم حدود یکساعت خوابیدیم. زنگ آیفون به صدا در اومد، غذا مون رو آورده بودن. غذا رو گرفتم بعدش یه آبمیوه و کیک خوردیم و با هم به حمام رفتیم. بدن همدیگه رو شستیم و بیرون اومدیم.لباس پوشیدیم و شرو کردیم به خردن شاممون که بابا و مامان هم اومدن. سارا رو به اونها معرفی کردم و اونها هم اظهار خوشحالی کردن. بعد از شام با سارا یه گشت و گذار کوچولو توی شهر زدیم و من اونو به خونه شون رسوندم. بعد از اون ماجرا همچنان با سارا دوست هستم و تقریبا هر هفته با هم سکس هم داریم و دارم احساس میکنم که عاشق سارا شدم. امیدوارم با سارا فرجام خوبی داشته باشم.

دوستت دارم:
هدیه ایست که هرقلبی، فهم گرفتنش را ندارد،
قیمتی دارد که هرکسی، توان پرداختنش را ندارد،
جمله ی کوتاهیست که هرکسی، لیاقت شنیدنش را ندارد،
بی شک تو همیشه لایق این هدیه کوچک من هستیL♥VE YѼU aredadash
     
  
مرد

 
شب سراب روژان
منبع:شهوانی
روی تخت بند عمومی زندان دراز کشیدم و به سقف نگاه میکنم. سه ماه از دستگیر شدنم و اومدنم به اینجا میگذره. تقصیر خودم بود و باید توی انتخاب مشتریم بیشتر دقت میکردم. مطمئن بودم که همون اخرین کسی که براش مشروب برده بودم منو لو داده که باعث شد 6ماه حبس بخورم و بیفتم تو این هلفدونی لعنتی. روزای اولی که اومده بودم اینجا حس میکردم کسی از من خوشش نمیاد. چندبار با چندنفر از هم بندیهام درگیر شدم که باعث شده بود چند روزی رو تو انفرادی بگذرونم. اما این اواخر برو بچه ها از بیرون سفارشم رو به چندتا از قدیمیهای زندان و زندانبانها کرده بودن. این موضوع باعث شده بود کسی کاری به کارم نداشته باشه. گنده دماغ و سگ شده بودم و حال و حوصله ی خودمم نداشتم و نمیخواستم با بقیه قاطی بشم. حتی ساعت های تنفس و هواخوری که همه برای قدم زدن و والیبال بازی کردن به حیاط میرفتن، دوست داشتم توی بند میموندم و به روژان فکر کنم. توی تمام این مدت یادش یک لحظه از جلوی چشمم کنار نمیره. مدتها بود که کسی نتونسته بود دلم رو اینطور تکون بده. نمیدونم توی این مدت بدون من چیکار میکنه. همش نگران اینم که در نبودنم شراره زهر خودش رو ریخته و کاری که نباید رو انجام داده باشه.اگه اینطور باشه خودم میکشمش. یاد روز اولی میفتم که ترانه، روژان رو که توی پارک باهاش اشنا شده بود، برای کار برده بودش خونه ی شراره. اینطور که واسه اونها تعریف کرده بود وقتی میخواستن به زور صیغه ی پسر صاحبخونه شون کنن، با گلدون زده بود توی سرش و از خونه فرار کرده بود. جایی نداشت بره و وقتی توی پارک دور خودش میچرخید، با ترانه و دخترا اشنا شده بود. چند روز بعدش به شراره گفته بود از من بخواد برم محله شون وسرو گوشی اب بدم تا ببینم چه اتفافی برای اون پسره افتاده. وقتی به اونجا رفتم و با اعلامیه فوت جمال برگشتم و فهمید که چی شده، فشارش پایین اومد و بیهوش شد. کنار پنجره ایستاده بودم و به سیگارم پک میزدم که با صدای شراره برگشتم و نگاهم توی نگاه روژان قفل شد. چشماش سگ داشت. ابروهای مشکی کمونی،گونه های برجسته، بینی کشیده و قلمی ولبای قلوه ای قرمز رنگش، طوری توی چشم میزد که انگاری روی پوست شفاف و سفیدش نقاشی شده بود. توی کوچه اعلامیه اون پسره لندهور رو که دیدم فکرش رو هم نمیکردم کار این باشه. حتی تصورش هم سخت بود که دستان ظریف و لطیفش از پس اون تن لش قلچماق بر اومده باشه. سالها بود که هیچ زنی نتونسته بود نگاهمو اینجور به خودش جلب کنه و توی دل سنگ من اثر بذاره. وقتی بهوش اومد و چشماش رو دوخت به چشمای من دلم میخواست درسته قورتش بدم. اما یادمم نمیرفت که همین عروسک ظریف و لوند چطور دخل اون پسره رو اورده. از طرفی هم نمیتونستم ازش بگذرم و عطش بودن باهاش یک لحظه منو رها نمیکرد. با اینکه عادت نداشتم با دخترایی که بامن کار میکنن بخوابم، ولی نمیتونستم از این یکی بگذرم. میدونستم اگه پاشو ازین در بذاره بیرون نصیب گرگهای بدتر از من و شراره میشه. یا سرش میرفت بالای دار یا اینکه نهایتش ابد میخورد و موهاش مثل دندوناش سفید میشد..
درحالیکه از اتاق بیرون میرفتم شراره رو صدا کردم و در رو پشت سر خودم بستم. بیرون اتاق از شراره پرسیدم: حالا میخواد چیکار کنه؟ اگه ازینجا بره ممکنه گیر بیفته. خوب موقعیتی که توش قرار داره رو براش توضیح بده. بگو اگه اینجا باشه مجبور نیست زیر ادمهایی مثل اون پسره بخوابه. اگر هم قبول نکرد... کمی مکث کردم و ادامه دادم: میتونه هر جا که خواست بره..
واز خونه بیرون زدم. توی چند روز اینده همه ش به فکر روژان بودم. هم دلم براش میسوخت وهم اشتیاق بودن باهاش یک لحظه ولم نمیکرد. چشمهای مشکیش و التماسی که توش موج میزد همش جلوی چشمم بود.
یک هفته بعد رفتم خونه ی شراره. توی این مدت فکراش رو کرده بود و پیغام داده بود که حاضره باهامون کار کنه. میدونستم که از روی اجبار دست به این کار زده. نمیخواستم که به این زودی وارد کار کنمش. وقتی توی ماشین منتظرش بودم که بیاد ببرمش خونه خودم به این موضوع فکر میکردم.
توی ماشین که نشست چیزی نگفت. میدونستم استرس داره. از طرفی هم ازهمین حالا باید طوری باهاش رفتار میکردم که حساب کار دستش بیاد. با تشر گفتم: زبونت خونه ی شرر جاموند؟
حدسم درست بود چون خیلی اروم و با ترس و لرز جواب داد: سلام...
توی مسیر هیچ حرفی باهاش نزدم. میخواستم وقتی رسیدیم خونه سنگهامو باهاش وابکنم. توی راه سرش رو سمت پنجره ی ماشین گرفته بود و کوچه خیابون محله های بالای شهر رو نگاه میکرد که با محله ای که توش زندگی کرده بود، زمین تا اسمون فرق داشت. به خونه که رسیدیم بهش گفتم: لباساتو تو اون اتاق عوض کن و شناسنامه ت رو بیار باهات کار دارم. وقتی لباساش رو عوض کرد و اومد پیشم شناسنامه ش رو که باز کردم با دیدن اسمش جا خوردم. ابروم رو بالا بردم و گفتم: روژان اسم واقعیته؟! اسم و فامیل ننه و بابات به زندگیت نمیخوره...!
ازین حرفم ناراحت شد. این موضوع رو به وضوح توی صورتش میشد مشاهده کرد. مخصوصا چشمهای مشکی قشنگش. دوست نداشتم ضعیف ببینمش. از ادمهای ضعیف بدم میومد. سری بالا داد و گفت: یه موقعی تو سهروردی زندگی میکردیم. پدرم مهندس راهسازی بود. چندسال پیش مادرم وقتی برای دیدن پدربزرگم به سنندج میرفت تصادف کرد و مرد. بعد از اون حال وروز پدرم رو به وخامت گذاشت. همه چیز و زندگیش رو دود کرد و نشست پای تریاک و هزار کوفت و زهرمار دیگه. مجبور شدیم خونه و زندگیمون رو بفروشیم و بریم یکی از محله های پایین شهر. همونجایی که اعلامیه اون پسره رو برام اوردی....
کلی از زندگیش گفت و گفت. منم هیچی نگفتم تا اینکه خودش ساکت شد. چهره ای بی تفاوت به خودم گرفتم و درحالی که سعی میکردم طوری نشون بدم که انگار تحت تاثیر حرفهاش قرار نگرفتم گفتم: هرزندگی که تا الان داشتی تموم شده. میدونی که تاوقتی با منی حق نداری با کس دیگه ای بخوابی، توی این خونه حرف حرف منه. حتی آب میخوای بخوری باید خبر داشته باشم. وگرنه بدجوری پشیمون میشی. گوشاتو وا کن .این در هنوز بازه و شناسنامه تم روی میز. اگه امشب بمونی باید تا هرموقع که من میگم بمونی، اگه نه همین الان ازین در میری بیرون و حق برگشتن نداری..
سکوت و تردیدش رو که دیدم دلم یهو افتاد. پیش خودم گفتم زیاد تند رفتم. نکنه قبول نکه و شناسنامه ش رو برداره و بره. با اینکه میدونستم جایی رو نداره، ولی باید این گربه ی ملوس رو دم حجله میکشتم تا دو روز دیگه جرأت نکنه به صورت خودم هم پنجول بکشه. چشمای نگرانش وسط اون صورت عروسکیش، دل سنگمو داشت از جا میکند. سکوت سنگینی بین ما حاکم شده بود. سرش رو پایین انداخته بود و چیزی نمیگفت. میدونستم داره به این فکر میکنه که با این اوضاعش کجا رو داره بره؟ نخواستم بیشتر ازین زجرش بدم. میدونستم که شاید ته دلش راضی به اینکار نباشه ولی دنبال فرصتیه که قبول کنه. هرچند یکبار گفته بود ولی خودشم میدونست این اخرین فرصتشه..
شناسنامه رو که از روی میز برداشتم و به سمت در حرکت کردم، دستپاچه پرسید: جایی میرین؟
برگشتم به طرفش و با اخم جواب دادم: یادت باشه توی این خونه تنها کسی که سوال میپرسه منم.
قبل از اینکه دستگیره در رو بگیرم برگشتم و گفتم: در ضمن لازم نیست اینقدر رسمی حرف بزنی.. واز خونه خارج شدم...

صدای بلند گوی زندان که اسممو برای ملاقاتی صدا میکرد، منو به خودم اورد. حدس میزدم سیاوش باشه که بیرون دنبال کارهام بود. نمیدونم ساعت چنده ولی معمولا ساعات ملاقات بعد از ظهره. تازه یادم اومد که حتی واسه ناهار هم از بند بیرون نرفتم. پشت شیشه که نشستم سیاوش رو دیدم. با دیدنش هم خوشحال شدم هم نگران. توی چهره ش دنبال چیزی میگشتم که بتونم ازش جواب بگیرم. به گوشی اشاره کرد و با لبخند تلخی که روی لبش نشسته بود گفت: سلام، چطوری؟
نگاهی از روی تمسخر بهش انداختم و گفتم: میبینی و میپرسی؟
و درحالیکه سعی میکردم طوری صحبت کنم که مورد ظن مامورین زندان که تلفنها رو شنود میکردن قرار نگیرم ادامه دادم: تونستی بفهمی؟
سیاوش بدون اینکه چیزی بگه چشماش رو روی هم گذاشت و اشاره کرد آره..
خونم به جوش اومد. حدسم درمورد اون مشتری درست بود. یه خبرچین که در قالب مشتری به من نزدیک شده بود. میدونستم که خیلی دنبال این هستن که بگیرنم. اون روز هم به جز اون چندتا بطری چیززیادی توی ماشینم نبود. یه جورایی تیرشون به سنگ خورده بود و فقط تونستن به جرم فروش مشروبات الکلی به 6ماه حبس تعزیری بدون تبدیل به جریمه محکومم کنن. بقیه حرفهامون معمولی بود و چیزی نمیشد از توشون در آورد. سیاوش گفت که تونسته ماشین رو از پارکینگ در بیاره و به یک جای امن ببره.
بعد از رفتن سیاوش به بند برگشتم و در حالی که روی تختم دراز میکشیدم به این موضوع فکر میکردم که این سه ماه لعنتی رو چطور باید بگذرونم؟ چشمامو که روی هم گذاشتم یاد روزی افتادم که برای اولین بار متوجه رعشه ی دست روژان شدم...

اونشب رو خونه نرفتم. به چندتا از کارای مشتریها رسیدگی میکردم و اگه جنس یا خانوم میخواستن براشون میبردم. از طرفی میدونستم که بهتره روژان یه مدت تنها باشه. بعد از جریان قتل اون پسره روحیه ش خیلی داغون بود. نمیخواستم یهو هولش بدم وسط کار. از طرفی اینقدر به دلم نشسته بود که بعضی وقتها فکر میکردم شاید اصلا اینکارو انجام ندم و واسه همیشه برای خودم نگهش دارم. بعد از شراره این اولین دختری بود که یه همچین حسی نسبت بهش داشتم. ولی روژان حتی از شراره هم برای من داشت عزیزتر میشد. خونه که رفتم توی اتاق خواب من خوابیده بود. هیچ خوش نداشتم که اونجا ببینمش. ولی چون بهش نگفته بودم، نمیتونستم زیاد بازخواستش کنم. به صورتش تو خواب که نگاه کردم اینقدر راحت و معصوم خوابیده بود که دلم نیومد بیدارش کنم و صبر کردم خودش بیدار بشه. وقتی با تلفن صحبت میکردم از خواب بیدار شد. با اون شلوار جین و تیشرت و موهای بهم ریخته و چشمهای پف کرده که هنوز خواب توش موج میزد خیلی تو دل بروتر شده بود. صحبتهام که تموم شد خودم رو کنترل کردم و چهره ای جدی به خودم گرفتم و بدون اینکه جواب سلامش رو بدم گفتم: دیگه تو اون اتاق نمیخوابی فهمیدی؟
وقتی نگاه پرسشگرش رو دیدم که بدون اینکه چیزی بگه منو نگاه میکنه به سمتش خیز برداشتم و فریاد زدم: هرچی میپرسم یه جوابی داره، افتاد؟؟
اونجا بود که متوجه رعشه دستش راستش شدم. درحالیکه صداش از ته چاه درمیومد گفت: آآره...
دست سردش رو توی دستم گرفتم و با تعجب پرسیدم: واسه چی دستت میلرزه؟!
توی همون حالت جواب داد: از وقتی با گلدون زدم توی سر جمال اینجوری شده.
یه کم نگاهش کردم. دلم براش سوخت. فهمیدم خیلی بیشتر از اونی که فکرش رو میکردم ضربه روحی خورده. وقتی دستم رو دور بدنش حلقه میکردم، بهت و تعجب رو میشد توی رفتارش دید. لبامو روی سرش گذاشتم و در حالی که عطرش رو با اشتیاق به درون ریه هام میکشیدم گفتم: نیازی نیست بترسی، اینجا جات امنه. حواسم بهت هست به شرطی که اون روی سگ منو بالا نیاری.
انگار که بخواد تأیید حرفهامو توی چشمام ببینه سرش رو بالا گرفت و توی صورتم نگاه کرد. لبای رنگ انارش دیوونه م کرد و دیگه نتونستم طاقت بیارم. لبامو روی لباش گذاشتم که مثل دستهاش سرد بود. چشمامو بستم و نفس عمیقی کشیدم که ناگهان گوشیم زنگ خورد و ولش کردم روی کاناپه..
اون یکماهی که توی خونه باهم بودیم از بهترین دوران زندگیم بود. هرچی میگذشت بیشتر عاشقش میشدم. مثل زن و شوهر باهم زندگی میکردیم. یاد روزی افتادم که بکارتش رو گرفتم. روی تخت بعد از یک سکس داغ ملافه رو از زیرش برداشتم و مچاله کردم و از تخت انداختم پایین و توی بغلم گرفتمش. نذاشتم بین پاهاشو نگاه کنه. نمیخواستم واکنشش به خون مثل رعشه ی دستش بشه. تا اون موقع با دخترای باکره ی زیادی خوابیده بودم ولی حس مالکیتی که نسبت به روژان داشتم به هیچ کدومشون نداشتم. حتی شراره که یه زمانی عاشق هم بودیم.

وسایلم رو که از انتظامات زندان گرفتم فقط یه چیز توی ذهنم بود. روژان...
ته دلم نگران بودم. یه حسی بهم میگفت که همون اتفاقی که ازش میترسیدم افتاده. درب بزرگ زندان پشت سرم صدا کرد و یه لحظه نسیم ازادی صورتم رو نوازش داد. تا قبل از این هیچوقت نمیتونستم حس کنم که ازاد بودن چه لذتی داره. ولی الان بعد از اون شش ماه لعنتی دیگه نمیخوام از دستش بدم. هوا کم کم داشت تاریک میشد.. یه ماشین دربست گرفتم تا یک راست برم خونه خودم. امیدوار بودم که روژان رو اونجا ببینم. دم در، ماشینم رو توی پارکینگ خونه دیدم. از پله ها که بالا اومدم متوجه شدم گلدون کنار در خشک شده. خواستم فکر کنم لابد حوصله نداشته گلدون رو اب بده ولی وقتی درو باز کردم وسکوت خونه رو دیدم حس کردم قلبم از جاش در اومده. توی پذیرایی و اتاق خواب رو هم گشتم. یه مقدار وسیله روی زمین ریخته شده بود و کشوی دراور و کمد دیواری هم بهم ریخته بود. اما لباسهای روژان داخلش نبود. مشخص بود که خیلی سریع و باعجله وسایل رو جمع کرده. زانوهام سست شد. نفسم به شماره افتاد و از درون خالی شدم. میدونستم اونچه که ازش واهمه داشتم به سرم اومده. شراره کار خودش رو کرد و روژان رو از دستم بیرون کشید. خشم، تمام وجودم رو پر کرد. با اینکه میدونستم خودم مقصرم اما روژان نباید اینکارو با من میکرد. ولی دیگه مهم نبود و به این چیزها فکر نمیکردم. حالا دیگه تنها فکر توی سرم فقط شراره بود ... میکشمش.
نیمه های شب بود که به در خونه شراره رسیدم. همه چراغها خاموش بود و نشونی از بیداری دیده نمیشد ولی میدونستم که شراره تا ساعت یک و دو بیداره. کلید رو توی جاکلیدی انداختم و درو باز کردم. دیگه تحمل نداشتم. ته دلم کورسویی بود که روژان رو اینجا ببینم. امیدوار بودم که کاری نکرده و خودش رو به باد نداده باشه. چراغ پذیرایی رو که روشن کردم بلند داد زدم: شرر، شرر کجایی؟
چند دقیقه بعد شراره از اتاقش بیرون اومد. هنوز لباس خواب نپوشیده بود و یه دامن تنگ کوتاه و استین رکابی تنش بود. چشمش که به من افتاد آشکارا رنگ از صورتش پرید و در حالیکه سعی میکرد خودش رو کنترل کنه لبخندی زد و گفت: سالار..!! بالاخره اومدی؟! کی ازاد شدی؟! میگفتی لااقل بیام دنبالت..
ادامه حرفش رو قطع کردم و پرسیدم: روژان کجاست؟ رفتم خونه نبود...!
شراره خواست لبخند بزنه و چیزی بگه که اینبار با شدت بیشتری فریاد زدم: پرسیدم روژان کجاست؟
شراره که منو اینطوری دید چهره ای جدی به خودش گرفت و در حالیکه سعی میکرد موضوعی رو توضیح بده گفت: توکه دستگیر شدی اوردمش اینجا. نمیتونستم بذارم بیکار بگرده چون اونوقت بقیه ی دخترا رو نمیتونستم کنترل کنم برای همین......
دیگه نذاشتم ادامه بده به سمتش خیز برداشتم و گلوش رو چنگ زدم.
تو چی غلطی کردی؟ کی به تو گفت همچین گوهی بخوری؟ مگه نمیدونستی که من بالاخره ازون خراب شده بیرون میام؟
شراره که زیر دستای من نفسش بند اومده بود چیزی نمیگفت و چشماش داشت از حدقه بیرون میزد.. دستم رو از دور گردنش برداشتم و موهاش رو پیچیدم دور دستمو پرتش کردم سمت دیوار. خورد به کنسول کنار دیوار و افتاد روی زمین. دخترایی که خونه بودن از اتاق اومدن بیرون و وحشتزده به من و شراره نگاه میکردن. به طرفشون نعره زدم: گمشید تو اتاقاتون. هنوز حرفم تموم نشده بود که همشون از ترس رفتن تو اتاقاشون و درو بستن. خشم و نفرت همه ی وجودم رو پر کرده بود. خودم رو ازین بابت مقصر میدونستم ولی نمیخواستم قبول کنم. به سمت شراره رفتم و گرفتمش زیر کتک. ولی با هر ضربه حس میکردم که خودم خار و ذلیل تر میشم. دلم میخواست خشم و نفرت از خودمم رو سر یکی خالی کنم. تن نحیف و ظریف شراره زیر ضربه های من کبود و شکسته میشد. خون جلوی چشمام رو گرفته بود. دامن کوتاهی که پوشیده بود بالا رفته بود و ران پای سفیدش کاملا مشخص بود. ولی من به هیچ چیزی جز انتقام فکر نمیکردم. ولی انتقام از کی؟
از چی؟
از شراره؟
یا از خودم؟
اگه اون شب لعنتی دستگیر نمیشدم الان روژان فقط به من تعلق داشت. راستی روژان!!! یعنی الان کجاست؟ زیر چند نفر تاحالا خوابیده؟ تن ظریف و پوست لطیفش رو چند نفر لمس کردن؟ چطور حاضر شده بود تن به این کار بده؟
دوباره خشم تمام وجودم رو در بر گرفت. زنده نمیذارمش. با همین دستهای خودم میکشمش. به خودم که اومدم شراره خودش رو از زیر دستام بیرون کشیده بود و کز کرده بود گوشه ی دیوار. نفس نفس میزدم و روی یکی از صندلی ها که هنوز سرپا بود نشستم. متوجه اطرافم شدم و تازه فهمیدم که هیچ چیز سالم توی اتاق باقی نمونده. ولی کارم هنوز تموم نشده بود. روژان.. اون باید تقاص کاری رو که در حق من کرده بود رو میداد. نمیخواستم خودم رو کاملا مقصر بدونم. دنبال این بودم که گناهم رو تقصیر کسی بندازم. دمدمای صبح بود که از روی صندلی بلند شدم. یکی از بطریهای سالم مشروب رو برداشتم و به اتاق شراره رفتم و تمام مدتی رو که منتظر بودم روژان بیاد همونجا موندم تا صبح نصف بطری رو تموم کردم.
ساعت 10 صبح رو نشون میداد که صدای در ورودی رو شنیدم و بعد از اون صدای ترانه که داشت با روژان حرف میزد. درحالیکه تحت تأثیر مشروب به سختی از روی صندلی بلند میشدم به طرف پذیرایی رفتم. وقتی در رو پشت خودم بستم، روژان رو دیدم که مثل یک زن فاحشه لباس پوشیده بود و روبروم وایساده. با دیدن من مثل کسی که روح دیده باشه رنگ از روش پرید. دوباره خون جلوی چشمام رو گرفت. قبل از اینکه چیزی بگه به سمتش خیز برداشتم و با پشت دست کوبیدم توی دهنش.
"کجا بودی روژان؟؟؟؟ چه گوهی خوردی؟؟ چه غلطی کردی هان؟؟؟ جنده شدی آره؟؟؟ میکشمت روژان مثل سگ میکشمت. زنده ازین اتاق بیرون نمیری. زنده ت نمیذارم هرزه ی عوضییی "..
با هر ضربه ی من روژان بی حالتر میشد و حس میکردم که جون از تنش خارج میشه.تحت تاثیر مشروب نمیدونستم دارم چیکار میکنم وکسیکه اینطور زیر ضربات مشت و لگدم گرفتمش روژانه. همونی که شش ماه تموم رو به امید دیدنش سرکردم. دیگه خودمم صدای خودم رو نمیشنیدم. یک لحظه به خودم اومدم و دیدم که ترانه و عسل خودشون رو سد راه من کردن و سعی میکنن که تن بی جان روژان رو از زیر دستم بیرون بکشن. دیگه رمقی برام نمونده بود. فکر میکردم با اینکار خودم رو سبک میکنم ولی هنوز احساس حقارت میکردم. از خودم بدم اومده بود که نتونسته بودم عشقی که نسبت به روژان داشتم رو حفظ کنم. که نتونسته بودم روژان رو برای خودم نگه دارم.
لعنت به خودم. تمام وجودم رو بغض کینه پر کرده بود. بغض و کینه ای که فقط خودم مقصرش بودم....
درد من حصار برکه نیست
درد زیستن با ماهی های است که فکر رود خانه به ذهنشان خطور نکرده
     
  
زن


 
از جزوه تا سکس

سلام دوستان امیدوارم که از این خاطره خوشتون بیاد شروع میکنیم من تازه رفته بودم تو 23 سالگی دانشگاه بودم تو کلاس هم چندتا دختر زیبا بودن که همکلاسی من بودن من به یکی از اونا که اسمش آیدا بود خیلی خوشم میومد و همیشه دوست داشتم باهاش سکس داشته باشم تا اینکه چندماه گذشت من میخواستم خودمو به اون نزدیک کنم ولی نمیدونستم چه جوری تا اینکه اون یه چند روزی نیومد دانشگاه منم فهمیدم که چرا دوسه روز دانشگاه نیومده علتش هم این بود که اون ها از یه محل به محل دیگه جا به جا شده بودن تا اینکه بعد از چند روز اومد دانشگاه منم خواستم از فرصت استفاده کنم میدونستم که اون هیچ کدوم از جزوه ها رو نداره بعد از کلاس رفتم گفتم که من جزوه ها رو برای شما میارم تا از درس عقب نیفتین و اگه واستین باهاتون کار میکنم که یاد بگیرین بعد من رفتم خونه که بهم زنگ زد و گفت جزوه ها رو برام بیار منم گفتم باشه بعد صبح شد رفتم بعد از کلاس جزوه ها رو بهش دادم و میخواستم خداحافظی کنم که گفت میتونی باهام کار کنی آخه من چند روز نبودم از درس عقب افتادم منم قبول کردم و قرار شد فردا برم خونشون صبح از خواب پاشدم رفتم حموم و خودم رو ترو تمیز کردم و اس ام اس دادم که ادرس رو برام بفرسته اونم فرستاده منم تو ذهن خودم گفتم الان نکن کی بکن رفتم ماشین رو برداشتم و رفتم خونشون زنگ زدم اومد در رو باز کرد یه دامن و یه تی شرت تنش بود منم رفتم داخل از شانس من کسی خونشون نبود منو برد تو اتاق خودش و رفت کتاب و جزوه ها رو آورد منم شرع کردم به کار کردن با هاش تا اینکه گفت من کامپیوترم خراب شده منم پرسیدم چرا گفت هم ویندوزش خراب شده و هم بلد نیست وب کم رو وصل کنه منم گفتم یادت میدم درستش کنی ولی باید خودت درستش کنی بعد رفت نشست پشت میز کامپیوتر چون یه صندلی بیشتر نداشت من وایسادم البیته پشت صندلی کیرم هم شق شده بود داشت میترکید همینطور که بهش یاد میدادم داشتم حال هم میکردم آخه پشت صتدلی وایساده بودم اونم جلوم نشسته بود رو صندلی بعد یه هو سرش رو چرخوند دید که شق شده کیرم چون از پشت شلوارم معلوم بود بالا اومده بود گفت چی کار میکنی احمق منم گفتم کاری نمیکنم نگاهی به کیرم انداخت و گفت پس این چیه بالا اومده من گفتم که شما رو دیده اینجوری شده اونم اعصبانی شده و خواست منو بیرون بندازه بعد من معذرت خواهی کردم و گفتم بخشید تا اینکه آروم شد بعد شروع کردم دوبتره بهش یاد دادن همه کارها که تموم شد میخواستم از اتاق برم بیرون بهم گفت میخوای بری من هم گفتم آره اومد جلوم وایساد نمیدونم چه شده که نگاهی به کیرم انداخت و گفت بزرگه یا کوچیک منم که جا خورده بودم گفتم متوسط اونم دستش رو برد رو کیرم و شروع کرد به مالیدن منم خوشم اومد و بهش گفتم میخوای ببینیش گفت آره اونم گفت برگرد تو اتاق منم برگشتم در اتاق رو بست اومد منو برد رو تخت منم که دوست داشتم یه بوس و لب خوشگل ازش گرفتم خوابوندمش رو تخت لباساش رو در آوردم لباس خودم هم در اوردم تا کیرم رو دید چشماش داشت از تعجب بیرون میومد منم گفتم میخوای بخوریش با یه لحن اعصبانی گفت نه ولی من بازم اسرار کردم و آخر مجبورش کردم که بخوره اول کرد تو دهنش منم فشاردادم سرش رو کشید کنار گفت بد ممزه است داشت بالا میاورد گفتم دوست داری بکنمت گفت از جلو نمیدم چون من دخترم و دوست ندارم پرده ام پاره بشه منم قبول کردم گفتم لاپا میزارم گفت باشه کیرم رو با آب دهن خیس کرم و گذاشتم لاپاهاش به عقب خابوندمش و لاپا زدم بعد از یه مدت خسته شدم فکر کرم بزارم تو کونش بیشتر حال میده برای همین پاشدم و کیرم رو با هر چی آب تو دهنم داشتم خیشس کردم و خوابیدم یهو گفت داری چی کار میکنی گفتم هیچی نمیخواستم بفهمه یه چند بار لاپازدم و یهو توقف کردم و خواستم بزارم لا کونش کون سفید و قشنگی داشت یهو با تمام قدرتی که داشتم کردم تو کونش نصف کیرم رفت تو چون کیرم بزرگ بود همش نرفت دیدم یه جیق بلندی کشید و گفت احمق بیار بیرون منم توجهی نکردم و تا آخر کردم توش چون کون تنگی داشت میچسبید و حال میداد حدود نیم ساعت همینجور کردمش دیگه کمرم درد گرفتم بود کشیدم بیرون و رو تخت دراز کشیدم نگاهی به کیرم انداختم شده بود خونی اونم دستی به کونش زد و نگاه کرد که خونی است بهم گفت احمق میدونی چیکار کردی چون اون وقت لبه های کونش بالا اومده بود اعصبانی بود از طرفی حال بلند شدن هم نداشت من هم از فرصت میخواستم استفاده کنم و کوسش رو پاره کنم به بهانه لب گرفتن رو به بالا خوابوندمش و کیرم رو تمیز کردم و کاملا چرب کردم خواستم لب بگیرم کیرم رو گذاشتم لبه کوسش گفتم میخوام حالا ازت لب بگیرم به همین بهانه خم شدم لب بگیرم داشتم لب میگرفتم کیرم هم رو لبه کوسش بود و با یه حرکت یه حرکت سریع با تمام قدرت کردم تو و یه جیغ وحشتناک کشید منم بلند شدم دیدم که بله خانوم پاره شده کیرم زیر خون شده بود نگاه کردم دیدم داره یه کم خون از کوسش میاد رفتم دستمال اوردم و پاک کردم اون داشت از درد به خودش می پیچید صبر کردم تا خونش بند بیاد حالا اومدم بزارم توش نمی ذاشت منم اعصبانی شدم به زور کردم توش جوری که واقعا داشت درد میکشید و به بالش چنگ میزد من داشتم همینجور تلنبه میزدم با قدرت هر چه تمام یهو حس کردم داره آبم میاد معطل نکردم تمام آبم رو ریختم تو کسش اونم گفت حالا که اینکارو کردی دیگه هیچ کس منو نمیگیره منم بهش گفتم نگران نباش خودم میگیرمت اونم قبول کرد لباسامونو پوشیدیم و منم رفت خونه از اون روز تو دانشگاه هم دیگه رو میدیدیم ولی حرفی نمیزدیم تا اینکه دو سه هفته ای گذشت اومد پیشم و گفت که حامله است منم تعجب نکردم چون آبم تمام و کمال خالی کرده بودم بهم گفت که باید باهاش ازدواج کنم من اول قبول نکردم بعد از اینکه دیدم بهم گفت آبروتو میبرم و از طرفی چون من به اسرار کرده بودمش و اون بچه بچه من بود دلم نیومد درخواستش رو رد کنم و دلم براش سوخت و قرار شد دو سه روز دیگه برم خواستگاریش با مامان و بابام صحبت کردم و رفتیم خواستگاریش و قرار شد یه هفته دیگه عقد و عروسی باهم باشه چون من آیدا نمیخواستیم مامان و باباهامون بفهمن چه غلطی کردیم من گفتم باید عقد و عروسی باهم باشه اول قبول نکردن ولی خواهر و بردادر من و آیدا اسرار کردن اونا هم قبول کردن و ما هفته بعد عروسی کردیم و خلاصه یه هشت نه ماه بعد بچه به دنیا اومد پسر بود اسمش رو گذاشتم داریوش و و بعد از متولد شدن بچه من رفتم برای چند مدت خارج و بعد برگشتم ولی یه بسته کاندوم صد و پنجاه تایی با خودم آوردم و بعد از بازگشت یه مغازه باز کردم تو تهران و کاندوم ها رو هم که خریده بودم بردم خونه گذاشتم و هر شب یکی از اونا رو استفاده میکردم بخاطر اینکه از مغازه میومدم خسته بودم و یه کم آیدا رو میکردم به خاطر اینکه نمیخواستم دوباره حامله بشه چون حوصله بچه نداشتم هر شب کاندوم میزاشتم و میکردم آیدا رو و الان هم که این داستان رو مینوسیم بگم که هنوز هم هرشب بعد ا اینکه ازمغازه میرم خونه آیدارو میخوابونم و میکنمش البته با کاندوم امیدوارم که خوشتون اومده باشه از این خاطره ای که نوشتم اینو بگم که بدونید این داستان کاملا واقعی است نظر یادتو نره.

دوستت دارم:
هدیه ایست که هرقلبی، فهم گرفتنش را ندارد،
قیمتی دارد که هرکسی، توان پرداختنش را ندارد،
جمله ی کوتاهیست که هرکسی، لیاقت شنیدنش را ندارد،
بی شک تو همیشه لایق این هدیه کوچک من هستیL♥VE YѼU aredadash
     
  
صفحه  صفحه 47 از 112:  « پیشین  1  ...  46  47  48  ...  111  112  پسین » 
داستان سکسی ایرانی

Erotic Stories | داستان های سکسی حشری کننده (آرشیو شماره یک)


این تاپیک بسته شده. شما نمیتوانید چیزی در اینجا ارسال نمائید.

 

 
DMCA/Report Abuse (گزارش)  |  News  |  Rules  |  How To  |  FAQ  |  Moderator List  |  Sexy Pictures Archive  |  Adult Forums  |  Advertise on Looti
↑ بالا
Copyright © 2009-2024 Looti.net. Looti Forums is not responsible for the content of external sites

RTA