انجمن لوتی: عکس سکسی جدید، فیلم سکسی جدید، داستان سکسی
داستان سکسی ایرانی
  
صفحه  صفحه 48 از 112:  « پیشین  1  ...  47  48  49  ...  111  112  پسین »

Erotic Stories | داستان های سکسی حشری کننده (آرشیو شماره یک)


زن


 
برکات کلاس زبان

داستان از آبان 89 شروع میشه که من 23 سالم بود ...
یه شب که نشسته بودیم با دوستان و در حال خوردن چند پیک مشروب بودیم تصمیم گرفتیم بریم کلاس زبان و ساز تا چند تا کار مفید تو زندگیمون انجام داده باشیم . از فرداش افتادیم دنبال کلاس زبان و چون میخواستیم فشرده کار کنیم یه کم طول کشید تا اون کلاسی که میخوایم رو پیدا کنیم اما بعد از پیدا کردن تازه به یه مشکل جدید بر خوردیم اونم این بود که استاده میگفت خودتون باید گروه تشکیل بدید و من گروهی ندارم که فشرده کار کنن و هفته ای 4 روز کلاس بیان...
قرار بر این شد که هر کس یه نفر رو بیاره تا گروه تکمیل شه... من دوست دخترم رو که اسمش الناز بود آوردم و دوستم پیام دختر عموشو و بقیه دوستانم یکی رو آوردن و کلاس رو شروع کردیم...
اسم دختر عموی پیام نیلو بود که یه خانوم 31 ساله بود و تازه از شوهرش جدا شده بود و یه مغازه لباس زیر زنونه داشت و یه پسر کوچولو داشت که با پدرش زندگی میکرد(یعنی شوهر سابق نیلو).
نیلو یه خانوم فوق العاده خوش هیکل بود که از لحاظ قیافه زیاد تعریفی نداشت و منم از روز اول هیچ حسی بهش نداشتم مخصوصا که دوست دخترمم تو کلاس بود. اما از اونجایی که یه کم شوخ ام و زود پسر خاله میشم با نیلو هر روز صمیمی تر شدم و بعضی شب ها هم که کلاس دیر تموم میشد با پیام میرسوندیمش خونه پدرش و حتی یه شب که پیام نیومد تنها رسوندمش و اونم پشت نشست و منم مثه پسرای خوب رفتار کردم...
یه روز که با پیام درد و دل میکردیم صحبت رفت سمت نیلو و عموی پیام که بابای نیلو باشه و خانواده اونا و تازه من فهمیدم که خیلی خانواده هاشون باهم مشکل دارن و پیام تازه یه ساله نیلو و دیده و از بچگی بابا هاشون قهرن و خلاصه سرتون و درد نیارم فهمیدم که نه تنها پیام غیرتی روش نداره بلکه خیلی هم دلش میخواد که زهری رو نیلو و خانوادش بریزه تا جایی که خودش بهم پیشنهاد داد که برم رو مخ دختر عموش و باش رفیق شم و جرقه این فکر و انداخت تو مغزم.
نشستیم کلی فکر کردیم که چیکار کنیم . به این نتیجه رسیدیم که مهمترین مشکل تفاوته سنه و باید یه فنی بزنیم که برای نیلو قابل درک بشه دوستی با یه پسر 23 ساله...
راه حلش و پیدا کردم و به پیام گفتم داستان زن همسایمون و با یه کم تغییر و مظلوم جلوه دادن من برای نیلو تعریف کنه (کلا داستان رو از حالت خیانت خارجش کردم البته) و هفته بعد هم خودش و بزنه به مریضی و به عموش اینا بگه که من نیلو و میرسونم شب ها و دوسته صمیمیشم و از این حرفا...
یادمه یکشنبه بود و کلاس دیر تموم شد و خانواده الناز اومدن دنبالش و اون رفت منم نیلو و سوار کردم که برسونم... یه کم اخلاقش عوض شده بود شروع کرد به درد و دل درباره شوهر سابقش و مشکلاتشون و حرفایی رو بهم زد که به قوله خودش به پیام هم نگفته بود... جلسه بعد سه شنبه بود و باز هم مثه دفعه قبل کلی حرف زدیم و سفره دلمون و وا کردیم... دیگه حسابی صمیمی شده بودیم (البته هنوز هم پشت مینشست).
5شنبه سر کلاس یه موضوع خوب دستم اومد اونم این بود که گفت سنگ کلیه داره و آبجو واسش خوبه و به پیام گفته که واسش پیدا کنه منم از خدا خواسته گفتم من پیدا میکنم و برات میارم کلاس .
جمعه شمارشو گرفتم از پیام و اس دادم بهش...
من : ببخشید خودم اس دادم پیام دستش بند بود چه آبجویی دوس داری توبورگ یا هینکن؟
نیلو: نمیدونم اینا چی هستن. هر کدوم که بهتره
من: هر دوتا خوبن ولی چون هینکن درصدش کمتره برات میگیرمش
نیلو:باشه ممنون
من:راستی چرا همیشه پشت میشینی تو ماشین؟ احساس میکنم رانندتم
نیلو:همینجوری ... تو جای پسرمی چه فرقی میکنه؟
من: اگه فرق نمیکنه جلو بشین
نیلو : باشه ولی بقیه فکره بد میکنن
من: مگه نگفتی جای مامانتم؟؟ کسی شک نمیکنه
نیلو: تو این دوره زمونه همه جورش ممکنه مگه خودت با یکی که هم سنه من بود دوست نبودی؟ (میخواست حرف و به اینجا برسونه که اولش گفت جای پسرمی... یعنی فاصله سنیمون زیاده... میخواست عکس العمل منو ببینه احتمالا)
من:تو از کجا میدونی؟
نیلو:پیام گفت
من:بیخود کرد... یادم ننداز که اعصابم بهم میریزه
نیلو:واقعا اینقدر دوستش داشتی؟
من:خیلی...
نیلو : اون چطور؟
من:میگفت که عاشقمه
نیلو:واقعا میشه یکی تو سنه من یه نفر هم سنه تورو دوست داشته باشه؟
من:میبینی که شد ولی دیگه حرفشو نزن(واقعا هم خاطراتش داغونم کرده)
اون شب اس بازیمون تموم شد و از فردا دوباره سر کلاس هم دیگه رو میدیدیم و اگه فرصت گیر میومد و پیام و الناز نبودن میحرفیدیم و درد و دل میکردیم و هر روز صمیمی تر میشدیم و بعد از چند وقت هم شروع کردیم به جک و متن فرستادن واسه هم.
(یه توضیح کوتاه: به نیلو از روز اول گفته بودیم که من و الناز دختر خاله پسر خاله ایم و مامانامون باهم قهرن به الناز هم گفته بودیم که هماهنگ باشه و جلو نیلو سوتی نده)
یه شب که یه کم سرم گرم بود و مست بودم دلم و زدم به دریا و واسه نیلو اس زدم که میخوام باهات دوس شم و ازت خوشم اومده ... اونم قبول نکرد و منم ناراحت شدم و چند جلسه کلاس نرفتم.
یه شب اس زد برام که دلم واست تنگیده چرا کلاس نمیای؟
من: وقتی میبینمت دلم میخواد ماله من باشی ترجیح میدم نیام و نبینمت و فراموشت کنم اگه بیام اذیت میشم
نیلو:آخه چرا؟ مگه من چی دارم؟
من:نمیدونم... گیج شدم خودمم
نیلو: کلا مثه اینکه با زن های هم شن و سال من بیشتر حال میکنی آره؟(شاید اینجوری نگفت ولی منظورش همین بود
من: بس کن نیلو این حرف ها رو مهم اینه که من الان ازت خیلی خوشم اومده و بهت علاقه مند شدم
نیلو: منم ازت خوشم اومده ولی دیگه نمیتونم به کسی اعتماد کنم
من: بهم یه فرصت بده شاید فرق داشته باشم با بقیه... (چرت گفتم اینجا رو)
بعد از کلی کلنجار قبول کرد به شرطه این که سکس نداشته باشیم و پیام و الناز هم نفهمن .منم قبول کردم...(یعنی قبول کردم که به پیام نگم. اینقدر بچه ها نکته سنجن که باید همه چی رو باز کنم )
البته به پیام گفتم و در جریان گذاشتمش ولی اون به الناز نگفت خوش بختانه.
هر روز بیرون میرفتیم و تو کلاس هم که هم دیگه رو میدیدیم در نتیجه کلی بهم علاقه پیدا کردیم
دیگه وقتش بود که برم تو فازه سکس ... با کلی زمینه سازی بهش فهموندم چی میخوام ولی اون قبول نکرد و گفت نمیتونه...
اولش نفهمیدم دلیلش چیه واسه همین خیلی گیر دادم بهش و هر روز به یه بهونه ای بحثش رو وسط میکشیدم تا اینکه خلاصه فهمیدم مشکلش شرعیه... (بهش نمیومد اینجوری باشه )
منم نا مردی نکردم و پیشنهاده صیغه شدن و دادم که گفت تو "عده" هستم. (نمیدونم درست نوشتم یا نه... املاش رو بلد نیستم)
گل بود و به سبزه نیز آراسته شد... کاریش نمیشد کرد فقط قول گرفتم ازش که به محض تموم شدنه عده اش بیاد پیشم...
خلاصه روزه موعود رسید... یادمه 7 محرم بود که خانواده رفتن شهرستان خونه ی یکی از اقوام واسه چند روز محرم... منم که محرم و با دوستام میخواستم باشم پس نرفتم.
دعوتش کردم خونمون و اونم صبح مغازشو تعطیل کرد و اومد خیلی خجالت میکشید ازم رفتم سمتش و بغلش کردم یه کوچولو لرزید منه کس مغز فکر کردم حالی به هولی شد (از بس این بچه جقی ها تو این داستاناشون از این کس و شرات مینویسن که ما هم خل شدیم رفت) اما بعد فهمیدم چون صیغه نخونده بودیم اینجوری شد
رفتم رساله خمینی رو آوردم و خوندم... (نمیدونم میشه و درسته اینجوری یا نه خلاصه مهم اینه که اون گیر نداد)
کتاب و گذاشتم کنار و رفتم طرفش و دکمه های مانتوشو وا کردم وووااااااییییی چی میدیدمممممم.... (اه اه حالم بهم خورد... مسخره ترین جمله این سایت همینه) چیزه خاصی نمیدیدم یه پلیور کلفته قرمز بود فقط :-دی
گفتم میشه بریم رو تختم؟ گفت آره دوست دارم بدونم شب ها کجا میخوابی (شب ها کلی اس و حرف های سکسی میزدیم تو دوره عده اش) رفتیم رو تخت نشستیم و من شروع کردم به ور رفتن و کرم ریختن و اذیت کردنش تا یه کم یخش آب شد و استارت لب گرفتن و زدیم...
یواش یواش همه لباس هاشو در آوردم به جزء شرت و سوتینش که یادمه همون روز خریده بود اما رنگش... متاسفانه یادم نیس... (بچه هایی که همه داستان و خوندن واسه این یه تیکه و جق زدنش میتونن هر رنگی که دوست دارن و تجسم کنن هه...)
خوردن لبش رو ادامه دادم و یواش یواش رفتم رو گردن و گوشش و اومدم پایین تر سینه هاشو از رو سوتینش یه کم گاز گرفتم و از رو نافش چند بار لیس زدم اومدم بالا تا چاکه سینش دیگه یه کم صداش در اومد ( ایندفعه دیگه از رو حشر بود اشتباه نکردم). پایین و پایینتر تا رسیدم به کسش و از رو شرتش با زبونم یه کم ور رفتم باهاش( کس لیسی بدم میاد با عرض پوزش از خانوم های محترم) رونش و لیس میزدم و بعد از کناره شرتش دستم و بردم رو چوچولش و هم زمان یه سینه اش و که در آورده بودم میمالیدم و پاهاش و لیس میزدم... اینقد به این کارا ادامه دادم که دیگه خودش منو زد کنار و شرت و سوتین خودش و لباس منو در آورد و اومد روم (انتظار داشتم ساک بزنه ولی نزد اون لحظه) کیرم وگذاشت تو کسش و اروم شروع کرد بالا پایین کردن(نسبت به سنش و یه بچه ای که داشت خیلی تنگ بود) همینجور که بالا پایین میشد سینش و گذاشتم تو دهنم حسابی مکیدم براش و یه انگشتمم از پشت گذاشتم تو کونش و هم زمان که بالا پایین میشد انگشتمم میرفت تو کونش و میومد بیرون... حسابی داغ شده بودم
دیگه وقتش بود مدل و عوض کنیم اون رفت زیر و من اومدم روش و به لطفه کاندوم تاخیری تونستم اینقدر بکنمش تا سر و صداش در بیاد و ارضا بشه و کسش شروع کنه مثه نبض زدن... (همه اینجوری نیستن البته)
کاندوم و در آوردم و کلی کنار هم دراز کشیدیم و حرف زدیم بعدش هم گفت بشورم کیرم و میخواد بخوره واسم (سوسول بود)
خوب ساک میزد و زود دوباره کیرم بلند شد و کاندوم و کشیدم روش و سگی نشوندمش حالا نکن کی بکن(بلد نیستم از این سکسی تر توضیح بدم) موهاش و تو دستم جمع کرده بودم و میکشیدم و کیرم و تو کسش عقب جلو میکردم...
بعد از چند دقیقه دیدم داره آبم میاد در آوردم (شرطه عقله به کاندوم نمیشه اعتماد کرد)و ریختم رو کمرش و بعد از کلی حرفای عاشقانه تو رختخوابی که نمیشه زیاد روش حساب باز کرد خوابیدیم.

دوستت دارم:
هدیه ایست که هرقلبی، فهم گرفتنش را ندارد،
قیمتی دارد که هرکسی، توان پرداختنش را ندارد،
جمله ی کوتاهیست که هرکسی، لیاقت شنیدنش را ندارد،
بی شک تو همیشه لایق این هدیه کوچک من هستیL♥VE YѼU aredadash
     
  
مرد

 
[vimeo=http://vimeo-url-here]اولین سکس ام با خوشگل افغان در قم
منبع:شهوانی
سلام به همه. این داستان کاملا واقعیه و به خاطر اینکه تایپ کردنم سریع و روان هست سعی کردم که از ادبیات محاوره ای استفاده کنم که خسته نشید.
من اسمم وحید هستش. 29 ساله قد 187 اندامم هم عالیه (8 ساله شنا کار می کنم) . دوستام میگن که تو هم خوشکلی که آدم دلش میخواد که بهت بده و هم بکنتت. متولد و ساکن تهران.
قصد منبر رفتن ندارم. میخوام اولین سکس زندگیم رو براتون تعریف کنم. خیلی وقته که دارم تمام داستان های این سایت رو میخونم ولی هم حوصله نوشتن داستان رو نداشتم و هم اینکه فکر می کردم که داستانم جذاب نباشه. ولی وقتی که دیدم خیلی ها داستان هاشون رو منتشر کردن منم جسارت پیدا کردم و شروع به تایپ این داستان کردم.
داستان اینه که من چند سالی هست که توی قم زندگی می کنم و همه می دونید که اینجا از لحاظ مسائل حجاب و این مسائل خیلی سخت گیری می کنن . در واقع نمی تونی چیزی به نام زن و یا دختر رو به معنای واقعیش ببینی چه برسه به اینکه بخوای نگاهشون کنی و یا یه مهمونی داشته باشید. حالا چه برسه به سکس....
اینجا همه چی خفه است و مثل شهر مرده هاست.
من اون موقع 24 سالم بود. منم توی اون سن و سال مثل بقیه آدما سعی می کردم که خیلی شبیه دیگران باشم و البته مجبور هم بودم. به خاطر اینکه اینجا توی یه شرکت کار می کردم که همه آدماش مذهبی بودن. بعد از 1 سال کار کردن توی اون شرکت به خاطر تسلط زیادم روی کامپیوتر، شدم مسئول انفورماتیک شرکت.
من یه اتاق کامل داشتم که کاراهای مربوط به منسجرهای شرکت و سایت و شبکه رو انجام می دادم. اون موقع تازه اینترنت پرسرعت مد شده بود و ما هم به خاطر شرایط مالی خوبی که شرکتمون داشت و تخصصی که من داشتم مجبورشون کردم که یه اینترنت پرسرعت بگیرن برامون.
اون موقع مثل الان فیلترینگ اینقدر شدید نبود. ولی خب بعد از کلی جستجو می شد یه سایت سکسی پیدا کرد و یه چرخی توش زد.
اما من بیشتر توی یاهو منسجر و این چرت و پرتا می چرخیدم.
یه مدیر داخلی داشتیم (اسم مستعار علی) که مثل بقیه قمی ها آدم مذهبی نشون می داد ولی بچه شهید محلاتی تهران بود. ولی در کل پسر خوبی و خوشکلی بود. من خیلی باهاش نزدیک شدم و اینقدر که من خونشون می رفتم و اون هم می اومد خونه ما. یه جورایی بین همه دوستام تک بود. باطن خوبی داشت و هم تیپ خودم بود. البته همه ادما شیشه خورده دارن...
بیشتر اوقات توی اتاقای شرکت می چرخید مخصوصا وقتی که بیکار می شد و چون خیلی کنجکاو بود و از اینترنت و این چیزا سر در نمیاورد می اومد توی اتاق منو با هم کپ می زدیم و توی مسنجر مسخره بازی در می اوردیم واسه مردم. خب شرکت آخرای وقت دیگه کسی نبود حدودای 4-5 عصر دیگه یه جورایی شرکت بسته می شد و چون کلید شرکت هم دست اون بود می موندیم و از کس چرخ زدن توی اینترنت لذت می بردیم تا اینکه کم کم مسائل سکسی و اینجور داستان ها به وسط می اومد و منم واسه اینکه خالی از عریضه نباشه و بهش نشون بدم که اینترنت فقط یاهو مسنجر نیست یه خورده از این سایت های سکسی بهش نشون می دادم تا اینکه کم کم بیشتر وقتمون رو توی این سایت ها می گذروندیم و خوش بودیم .
البته این رو یادم رفت بگم که علی آقای ما متاهل بود و اون موقع یه پسر داشت و الان 1 دختر هم خدا بهش داده. خوشکلی اونا هم به باباشون رفته.
تا اینکه بحث ارضای جنسی و این چیزا می اومد وسط . یه بار بهم گفت که چه طوری خودت رو ارضا می کنی و منم چون دیگه باهاش خودمونی شده بودم و مثل 2 تا داداش شده بودیم راحت درباره خودارضایی و اینا هم صحبت می کردیم. ولی اون با این چیزا حال نمی کرد. چون هم مزه سکس رو چشیده بود و هم دیگه متاهل شده بود . ولی من همیشه در حسرت یه کردن توپ بودم. توی عمرم حتی یه نگاه معنی داری به هیچ دختر یا زنی نکرده بودم. ولی وقتی که 6 ماه تموم همه زندگیت بشه دیدن فیلم سوپر و داستان های سکسی و دیگه کم کم احساس می کنی که باید یه تفاوت بین خود جدیدم و اون خود قدیمیم بدم.
یه بار بحث صیغه کردن مطرح شد که گفت تا حالا سکس داشتی و منم گفتم نه. وقتی که گفتم نه مثل اینکه برق سه فاز بهش زدی به کونش. چشماش داشت می زد بیرون. از اون موقع به بعد یه جوری باهام حرف می زد که انگاری کس خل عالم و آدمم. بعد از یه مدت که باهاش درد و دل کردم و که منم دوست دارم سکس داشته باشم ولی کسی رو ندارم نه دوست دختر و نه دوستی که اهل این کارا باشه (در واقع اون موقع توی قم باید خایه هات اندازه پیکنیک می بود) تا بگم برام ردیف کنه. بهش گفتم تویی که اینقدر منمو احمق فرض می کنی (البته اون موقع واقعا کلمه احمق توی مسائل جنسی حقم بود) بیا و رفاقت خرج کن یه دختر هم واسه ما پیدا کن.....

این مسئله گذشت تا اینکه یه باز زنگ زد خونه و بعد از احوال پرسی و اینا گفت که امروز عصر چه کاره ای. گفتم که هیچی. گفت پس ساعت 5 بیا سر چهارراه شهدا قم
ما هم رفتیم نشستیم توی ماشین و صحبت کردیم و گفتم ها چیه چیکار داری ؟ گفت میخوام یکی از آرزوهات رو من براورده کنم!!!! من مونده بودم که خدایی چه آرزویی؟
دور زدیم رفتیم دم در حرم . حالا اگه قسمتتون شد اومدید یه قسمتی داره به نام آستانه. که بیرون از صحن و سرای حرمه.
اونجا یه چیزی حدود 20 تا تلفن عمومی بود که مخصوص عربای عوضی کذاشتن.... که دیدم رفت پست سر یکیشون واستاد و بهم گفت که وقتی بهت اشاره کردم پشت سرمون بیا توی ماشین. یه جورایی ریده بودم به خودم. هم می ترسیدم که یکی از آشناها ما رو ببینه و هم گفتم که یهو مامورای انتظامات خفتمون کنن.
القضا رفت سر اولین تلفن به بهونه تلفن زدن. گفت خانم من کارت تلفن دارم اگه کارتتون تموم شد کارتم شارژ داره و اگه استفاده کردید و شارژش هم تموم شد مشکلی نیست من می تونم خودتون رو هم تا یکی دو ساعت عوضش شارژ کنم.
اینو که گفت من تازه دوزاریم افتاد که بله خانم بازیه. فکر نمی کردم که کار به سکس و اینا برسه. نهایتا یه خورده میخواد من از زنا دیگه اینقدر نترسم.

اولین باجه جواب نداد.رفت سراغ دومی و سومی و چهارمی ... من دیگه خسته شدم. فکر نمی کردم که کارش بگیره. تا اینکه دیدم دم یکی از باجه ها زیاد واستاده. با خودم گفتم که الانه یارو برینه بهش و همه بریزن اونجا. یه جورایی از اینکه این پسر این همه خایه داشت تعجب کرده بودم. ولی خب خوشکلی که اون داشت روی هر زنی تاثیر می ذاشت.
تا اینکه از پشت گفت که بیا. منم همش اینور و اونور و دید می زدم تا یه جورایی لای زائرا خودم رو قایم کنم که یهو دیدم رفتن روی صندلی نشستن که دیدم ببببببببببببببببببببببببله سرکار خانم یه افغانی وحشتناک خوشکله. وقتی دیدمش تمام استرسم دوبرابر شد. چون توی اون زنای چادری یه جورایی اون عجیب فلاشر میزد. یا شاید من توی توهم این بودم که زیر ذره بین هستم. و فکر می کردم که همه دارن مارو نگاه می کنن. . با اشاره بهم گفت که بیا بشین ولی من ترسیده بودم. خدایی شاید با خودتون بگید کس خل احمق خب برو بشید ولی اینجا قمه و از این خبرا نیست. حتی زن و شوهراش هم تخم ندارن کنار هم بشینین چون یهو عین جن مامورای ارشاد حرم و اون کس کشا پیداشون می شه.
القضا من نرقتم که یهو دیدم دختره موبایلش رو در آورد. گفتم احتمالا میخواد شماره موبایلش رو بگیره و از این حرفا که بعد از 10 دقیقه دیدم که یه زن دیگه که پشتت به من بود اومد سمت اونا. دیگه بدجور ریده بودم. بدجور. گفتم وای دیگه بدبخت شدیم این زنه حتما از این مامورای عفاف و حجاب های دم حرم هستن که بیان زاغ سیاه چوب بزنن ببینن که دختر فراری های اینجا کیان و ببرندشون کلانتری و ارشاد.... منتظر اشاره علی بودم که بگه وحید فراررررررررررررررررررررررررر کن. البته چون من وسیله نداشتم و همه احتمالات رو در نظر گرفته بودم فاصله ام رو ازشون زیاد کردم. تا اینکه دیدم از رفتار من خندش گرفت. گفت اون رفیقمه که دیدم هر سه تاشون برگشتن سمت من............... اه خدای من خدا رو شکر اون زنه دومی که اومده بود یه زن 40 ساله ای بود که خاله اون دختره بود. اسم دختره مرجانه بود و اسم خاله رو یادم نیست ولی اسمش ایرانی نبود واسه همین از ذهنم پریده.
وقتی که بلند شدن اونا جلوتر رفتن و رفتن سمت ماشین اونا عقب سوار شدن و من هم جلو. شروع کرد به تعریف کردن از من و این که خیلی باحاله و با مرام و از این حرفا . که یه جورایی سر صحبت رو باز کنه. مرجانه شوهرش مواد مخدر اینور و اونور می کرده و معتاد هم بوده و 3 سال بود که اعدامش کرده بودن.
رسیدیم دم خونه علی. که گفتم یا ابوالفضل اینجا چه کار داری. که گفت من ماشین رو همینجا پارک می کنم با فاصله و شما هم بعد از من بیاین تو. خودش رفت در رو باز کرد و سوئیچ ماشین رو داد به من که بعد از مرجانه اینا بیا توی حیاط. گفتم باشه. هنوز به صورتشون نگاه نکرده بودم. قلبم داشت وایمیستاد.
همه رفتن و من بعدش رفتم توی حیاط که دیدم نیش همشون بازه و دارن می خندن. اونا دیگه باهاشون آشنا شدم و اونا رفتن طبقه پایین و من و علی رفتیم بالا. گفت که تو برو شربت آماده کن تا من آماده بشم.
من رفتم پایین و اونا نشسته بودن و یه جورایی می شد گفت که اونا هم ترسیده بودن. به تابلوها و کامپیوتر و این چیزا نگاه می کردن. من رفتم داخل و شربت رو براشون ریختم در حالی که داشتم شربت رو می ریختم دیدم علی هم از پله های بالا اومد پایین و رفت صاف نشست کنار خاله ه. منم روبروشون نشسته بودم. تعارفشون کرد که شربت بخورن ولی نخوردن که دیدم خاله گفت اول خودتون بخورید بعد ما میخوریم. تازه فهمیدم می ترسن که مواد خواب آور و از این چیزا توش باشه.... من لیوان خودم رو تا نصفه خوردم و که یهو دیدم علی بلند شد و گفت که خاله بیا بالا کارت دارم. همین که رفت در رو هم پشت سرش بست. با خودم گفتم خدایا اینا همدیگه رو می شناسن؟ نمی شناسن؟ قضیه چیه ؟؟! که یهو گفت وحید ما می ریم بالا شما هم راحت باشین. مرجانه اینقدر خوشکل بود که از زیباییش قلبم ضربانش شده بود 300 تا در دقیقه. صدای پاشون می اومد که دارن می رن بالا. که در رو باز کردم گفتم علی یه دقیقه بیا. اومد گفت که چیه.؟ گفتم خب چیکار کنم؟ گفت (با صدای بلند) هیچی بیا منو بکن. کس به این نازی برات آوردم برو بخورش دیگه که دیدم مرجانه از توی اتاق صدای خندش بلند شد و شهوت یهو ریخت روی سرم. گفتم محرم و نامحرم چی؟ در رو باز کرد گفت هر چی من می گم تکرار کن (صیغه محرمییت) رو خوندو در رو بست و گفت دیگه خفه شو و بخورش. من از گستاخیاش متعجب بودم چون تا حالا باهم اینطوری صحبت نکرده بودیم اونم توی این شرایط (مثل اینکه دنبالش کرده باشن گفت که توی اون گیر و دار تو میگی چیکار کنم؟ بذار برم خاله رو بکنم بیام و بعدشم میام تو رو می کنم)
همین که داشتم در رو می بستم احساس کردم که یه دستی خورد به رونام. ترس همراه با شهوت رو برای اولین بار در تمام زندگیم حس کردم (حسی که همه خاطراتی رو باهاش دارن)
در رو قفل کردم و برگشتم که گفت عزیزم اولین بارته؟ گفتم آره . گفت منم بعد از 3 سال اولین بارمه ( بعد از اینکه باهاش بعدا ارتباطم زیاد شده بود متوجه این مسئله شدم که راست می گفت) ولی توی کتم نمی رفت اون موقع که یه حوری به این خوشکلی یهو بیاد دست من.
گفت تو خیلی استرس داری و الان دیگه من و تو زن و شوهریم. با لهجه افغانی اینو گفت که خندم گرفت و یهو دیدم که لب توی لب شدیم. لباش مزه شربت آناناس رو می داد. مزه ای که هروقت میخورم یاد اون لبا می افتم. بهم یاد داد که چطوری لب بگیرم ازش و اون چطوری لب بده که حال بیشتری داشته باشه. یهو بهم گفت نترس خوشکلم. یه خورده بهم برخورد.(با خودم گفتم مارو باش شاید 10 هزار بار فیلم سوپرهای مختلف رو دیدمو حالا این میخواد به ما بگی ناشی؟) همونجا بود که احساس کردم دیگه باید مثل مرد عمل کنم و واقعا به اون لحظه که فکر می کنم می بینم چیزی کم نذاشتم.
سریع رفتم سراغ مانتوش و دکمه ها رو که باز می کردم احساس غرور عجیبی بهم دست میداد چون هم کارم حلال بود و هم اینکه داشتم یه دختر فوق العاده خوشکل رو لمس می کردم. همه چی برام اولین بار بود. دکمه ها رو داشتم آروم باز می کردم که اون هم سریع روسریش رو برداشت. موهاش مش شده بود یه جورایی انگاری از آرایشگاه دزدیده بودیمش. یه لباس سفید ناز محلی با گلدوزی های خوشکل صورتی زیر اون مانتوی مشکیش بود و شاید دروغ نباشه که اگه بگم همچین لباسی رو تا حالا ندیدم. هر دومون هنوز سرپا بودیم که آخرین لباسش رو هم درآوردم و دیدم که یه سوتین قرمز و یه شرت سفید تنشه از همه اینا سفیدتر پوستش بود که مثل مرمر بود. تو بگی یه ذره مو داشته باشه چه برسه به اینکه بخواد با تیغ بزنه! همون موقع دیگه نشتیم و خودش سوتین رو درآورد و من برای اولین بار 2 تا سینه گرد و خوشکلی که اون موقع نمی دونستم سایزش چنده رو گرفتم توی دستام و شروع کردم به خوردن (الان که فهمیدم سایزش 75 بوده) مزه اش هنوز توی دهنمه . فرش زیرمون اونو اذیت می کرد چون اون لخت شده بود و من هنوز لباسام تنم بود. از گوشه ی اتاق بچه اش یه تشک اوردم و انداختم زیرمون و اون خوابید روش. بهم گفت تو هم بیا منم لباساتو درارم. من نشستم و تیشرت نارنجی که تنم بود رو در آورد و افتادم روش اصلا حواسم به این نبود که شلوار هنوز پامه. شروع کردم به ادامه خوردن سینه هاش.
تمام تجربیات دیداری که از فیلم ها داشتم رو ریختم روی دایره و ملچ مولوچم اینقدر زیاد بود که یه نگاه کردم به چشماش که دیدم چشاشو بسته و داره آه و اوه می کنه. این صحنه سکسی رو شاید هزاران بار دیده بودم ولی وقتی داشتم کاملا اون رو حس می کردم دیوانه وار شهوتم رفت بالا. سریع اومدم بین سینه هاش رو شروع کردم به بوسیدن و لیس زدن آروم آروم اومدم سمت کسش که گفت شلوارتو در بیار تا داغی بدنتو حس کنم. شلوار رو که درآوردم دیدم نشست کنارمو گفت خودم میخوام اول کیرت رو ببینم . 3 ساله که کیر ندیدم.کیر من مثل قدم خیلی بزرگه 19 سانت اون موقع بوده . الانم شده 21. اینقدر بزرگه که وقتی شق کامل می کنم از سر کش شرتم می زنه بالا. مرجانه هنگ کرده بود گفت این کیرته؟ گفتم آره بزرگه نه؟ گفت نه فقط یه خورده از کیر خر کوچیکتره. با دو تا دستاش اومد جلوم و تمام کیرم رو از روی شرت لمس کرد و گفت آهههههههههههههه.

خانم حشرش زده بود بالا. خوردن حرفه ای سینه هاش سکس رو خوب پیش برده بود جلو. ... ازم پرسید تمیزه؟ گفتم آره امروز صبح حموم بودم و شرتم هم نو نو هستش. سریع شرتم رو کشید پایین با یه سرعت تمام کیرم رو کرد توی دهنش و هلم داد روی تشک. حالا جامون عوض شده بود. سر و صدامون رفت بالا و من وقتی که نگاهش می کردم که داره کیرمو میخوره داشتم می ترکیدم. اینقدر قشنگ ساک می زن که مثل جاروبرقی احساس کردم که تمام آب کیرمو می خواد از کمرم بکشه بیرون که یهو دیدم در می زنن و علی یهو داد زد وحید در رو باز کن... آروم لای در رو باز کردم و یه چیز انداخت داخل. کاندوم بود. گفت از این استفاده کن که نرینی به خونه و زندگیم. من داشتم در رو دوباره قفل می کردم که مرجانه کاندوم رو از روی زمین برداشت و بازش کرد. خیلی خوشکل کشیدش روی کیرم.
هر چی بیشتر به مرجانه نگاه می کردم به خوش تراش بودن بدنش بیشتر دقت می کردم و حشری تر می شدم. خوابوندمش روی تخت و شروع کردم به بوس کردن ناف و شکمش که آروم آروم صداش در اومد. اتاق گرم شده بود و پوستمون شروع کرده بود به عرق کردن همراه با شهوت و سکس. وقتی که شرتش رو بوس کردم دیدم یه خورده بلند شد و دستاش رو تکیه گاه کرد و نیم خیز نگام می کرد که میخوام چطوری شرتش رو درارم. من کامل خوابیده بودمو آروم از بغل شرتش رو درآوردم همین که به کس تمیزش رسیدم دیدم که کسش سفید، بدون مو و خوش بو (هنوز اون بو توی مشاممه) مثل خودش سریع تمام کسش رو کردم توی دهنم و شروع کردم به خوردن. حالا نخور کی بخور. واقعا مزه خوبی می داد.
10 ثانیه نگذشته بود که دیدم دستاش رو برداشت و کامل خوابید و لنگاشو انداخت روی شونه هام. یه خورده سنگینی می کرد ولی اصلا حواسش نبود و غرق در لذت شده بود و من هم چون هم داشتم لذت می بردم و هم خسته شده بود از این وضعیت نامناسبی که داشتم سریع لنگاشو برداشتم و اونارو باز کردم. کسش با لیسایی که من ازش می زدم غرق در آب شده بود و همینطور سرخ شده بود و خوشبوتر. انگشت شستم رو گذاشتم روی چوچولش که یهو سریع لنگاش دورم پیچید و جیغش دراومد و دستم غرق در آب شد و ریخت روی تشک. توی عمرم اینقدر آب ندیده بودم حتی توی فیلمها. نگاهش کردم که دیدم صورتش توی اون موهای مش کردش گم شده و پاهاش همچنان لرزشهای ریز ریزی می زد و با بدنم تماس داشت. سریع رفتم سمت لباش و آروم باهاش نفس به نفس شدم و یه ده دقیقه فقط داشتم ماساژش می دادم که حالش بهتر بشه چون من هنوز خودمو بهش نشون نداده بودم و کیرم داشت درد می گرفت کم کم.
برش گردونمو شروع کردم به ماساژ دادن باسنش و کونش. سوراخ کونش رو که دیدم یه ذره سیاهی دورش نبود. مثل اینکه تازه متولد شده . سفید سفید سفید بود. ناخوداگاه تمام سرم رو کردم لای کونشو شروع کردم به خوردن سوراخ کونش. آب دهنم چند برابر شده بود اینقدر زیاد بود که سر می خورد و می رفت سمت کسش. (ناله های سکسی عجیبی می زد. مثل اینکه یه نفر رو زده باشدت و کوفته بشی و همه جات درد بگیره)
ازش پرسیدم حالت خوبه که گفت از این بهتر نمی شم. من یه دوره کلاس ماساژ ژاپنی رفته بودم و اینقدر حرفه ای ماساژ دادم که دوباره زنده شد. برش گردوندمو شروع کردم به خوردن کسش که گفت میخوام پارم کنی. میخوام جرم بدی. میخوام تمام کیرت رو یهو بکنی توی کسم. میخوام تمام کسم را در بر بگیره. میخوام پُرم کنی از اون کیر گنده ات. منم از آب دهنمو و آب کسش و عرق هایی که کرده بودیم و همه چی دیگه ردیف شده بود بهش گفتم که چون خیلی برگه و درازه خودت هدایتش کن که اذیت نشی(البته راستش اون موقع چون کس از نزدیک ندیده بودم و می ترسیدم که بکنم توی سوراخ شاشش این حرفو زدم) دستاشو گذاشت روی کیرمو گذاشت سر سوراخ کسش و یه خورده خودش رو هماهنگ کرد و آروم آروم تا 3-4 سانتی کیرمو کرد توی خودش. که دیدم داره می لرزه . با خودم گفتم شانش کیریه مارو ببین دوباره ارضا شد. ولی در حالی که می لرزید دستش هنوز روی کیر من بود و اونو محکم فشار می داد به داخل که تقریبا نصفه رفت داخل. چشماش بسته بود و فقط نفس می زد. صداش در نمی اومد که گفت حالا تمامش رو بکن توم و خودتو بنداز روم. منم همین کار رو کردم و یهو جفت پاهاشو دورم قفل کرد و یه جیغی کشید که صداش هنوز توی گوشمه. با دستاش هم کمرم رو محکم چنگ می زد فقط میگفت ای خدا ای خدا اوووووووووووووووف و گریه اش گرفت. گریه ای همراه با شهوت و همراه با درد. گریه اش به خاطر لطفی بود که من به مرجانه کردم.
آروم آروم شروع کردم به بالا و پایین کردن و شروع کردم به گائیدنش. اینجا بود که با تمام شهوت دوباره جملات جرم بده . پارم کن. من مال توام و فقط تورو میخوام. کیر گنده من و از این حرفا. من هم شروع کردم به گائیدنش سریع و تند و تند تند که دیگه خودم نفهمیدم که مغزم اصلا کار می کنه یا نه؟ فقط بالا و پایین می کردم و اون هم زیر دستم شدیدا صداش دراومده بود. بعضی موقع ها اوفففففففففففففففففف اوفففففففففففففففففففایی می کرد که یاد فیلم سوپرا مینداخت منو.
حرکاتم شدید و شدیدتر شده بود هوا گرم گرم و عرق های پیشونیم از نوک دماغم روی نافش چیک چیک می کرد (کاندومش تاخیری بود) تا اینکه فهمیدم داره آبم میاد که گفتم فکر کنم، فکر کنم، فکر کنم ... که صدام قطع شد و با تمام احساسی که بهم دست می داد ارضا شدم و اون هم با من شروع کرد به نالیدن و اههههههههههههه و اوههههههههههه کردن. یه 3-4 دقیقه ای روش افتاده بودم و کیرم آروم آروم توی کسش داغ شروع کردن به خوابیدن و کوچیک شدن. بلند شدم و کیرمو آروم درآوردم و کاندوم رو گره زدم و خوابیدم بغلش و ازش تشکر کردم و وقتی که داشتم از این همه خوشکلیاش تعریف می کردم اونم از من و کیر بزرگ و کلفتم تعریف می کرد که آروم سرمو گذاشتم روی سینه هاش و چشمامو بستم.
با خودم گفتم که از علی خبری نشد. احتمالا خاله رو به جای اینکه بکنه خوردتش!!!! یه چند دقیقه گذشت و لباسامو پوشیدم و خودم لباس های مرجانه رو از شرت و سوتین بگیر تا لباسهای روش رو تنش کردم. واقعا لذت وصف ناشدنی ای داره. دراز کشیدیم تا خبر علی اینا هم بیاد.
چند دقیقه بعد صداشونو از توی پله ها شنیدیم و خودمونو جمع و جور کردیم که الان دیگه می گن در رو باز کنید ماییم.
در رو باز کردیم و خاله اش گفت مرجانه زود بریم.... خیلی دیر شده الان علی آقا پدرمونو در میاره (علی آقا شوهر خاله بود و اونا قرار بود که برن واسه خرید و زودی برگردن)
دم در علی دوست ما رفت و کیف پولش رو آورد و 20 هزار تومن بهشون داد که نفری 10 هزار تومن حق مهریه اشون باشه. ولی مرجانه پول رو از خالش گرفت و 10 تومنش رو گرفت و داد به من و گفت من عمرا از تو مهر بخوام. من تازه تو رو پیدا کردم.....
ما تا یک سال با هم بودیم و صیغه سالیانه باهاش بسته بودم چون نمی خواستم که واقعا از دستش بدم. عاشقش شده بودم. یه دختر سفید و سکسی و خوشکل و بی مو کس تنگ و خود اندام با وزن 60 کیلیو و سینه های درشت و گردش .... دیگه چی میخواستم.
توی این یکسال از خونه مجردی یکی از دوستام که توی کار واردات پوشاک بود استفاده می کردیم. چون همش یا تهران بود یا ترکیه.
آخرا بهم گفت که داریم می ریم مشهد و میخوایم برگردیم افغانستان و مدت عقد ما تموم شد و از هم خداحافظی کردیم. بعد از اون مدت هیچ سکسی به اون اندازه بهم لذت و خاطره نداد.
درد من حصار برکه نیست
درد زیستن با ماهی های است که فکر رود خانه به ذهنشان خطور نکرده
     
  
مرد

 
ساک زدن هول هولی
منبع:شهوانی
سلام من اعظم هستم.خاطره ای که می خوام براتون بگم مربوط به چندسال پیش می شه که بیست و سه سالم بود.تازه از کاردانی به کارشناسی کرمان قبول شده بودم.بگذریم یه روز توی ایستگاه سرویس دانشگاه تو چهار راه احمدی کرمان منتظر اتوبوس وایساده بودم که یه پسری ازم ساعت پرسید یه نگاهی بهش کردم یه احساس خوبی بهم دست داد خیلی خوشگل نبود ولی من خیلی ازش خوشم اومد.در ضمن می دونستم می خواد با من لاس بزنه منم بهش روی خوش نشون دادم و یه ده دقیقه ای حرف زدیم تا سرویس اومد و دوستی کوتاه ما شروع شد.چند روز بعد تو محوطه ی دانشگاه دیدمش و با هم گفتیم و خندیدیم.تا اینکه یه رمز ساعت دو تو دانشگاه دیدمش خیلی خلوت بود همه سر کلاس بودن به من گفت بیا بریم پشت دانشگاه با هم حرف بزنیم من میدونستم اگه اونجا بریم حتما کارمون به لب بوسی می رسه ولی این طور نشد.وقتی رفتیم پشت اون پسره که نمی خوام اسمشو بگم خودشو به من نزدیک کردو شروع کردیم به شوخی وخنده که من یه جوک سکسی تعریف کردم جکو بگو و بلا بگو اصلا نخندید مثل دیوونه ها منو بغل کردو بوسید صورتش داغ بود خیلی شوکه شودم ولی خوشم اومد از بوس زورکی منو تک بغل گرفته بود منم با اسرار می گفتم ولم کن بی جنبه الان یکی می یاد.ولی این حرفا حالیش نبود که نگام به شلوارش افتاد کیرش زیر شلواره لیش کاملا بزرگ شده بود تا دیدمش تنم یخ کرد مور مور شدم یه لحظه دلم ریخت چه کیری داشت بی اختیار یواش گفتم اوف اون آقا شنید و فهمید من متوجه کیرش شدم بلند شدو رفت اطرافو برنداز کرد وقتی به طرف من برمی گشت به سرعت دکمه های شلوارشو باز کرد و به سرعت کیرشو ور آورد وای چی بود یه کیر سفید گنده با سر صورتی میدونستم چی می خواد اصلا حرفی نزد و به سرعت کیرشو کرد تو دهنم ولی اصلا رفتارش خوب نبود الان بعد از هفت سال این موضوع رو درک می کنم کاملا مثل جنده ها با من رفتار می کرد.بگذریم تو اون لحظه یه کیر کلفت تو دهنم بود اوون قدر بهم حال داد که کسم خیس شده بود دستشو گذاشت رو سرم و با فشار کیرشو تو دهنم می کرد گهی هم از دهنم درش می آورد تصور کنید من هیچ کاری نمی کردم همه این کارا رو اون میکرد من فقط بهش اجازه همه کاری دادم.کیرشو رو صورتم میکشید و دوباره کرد تو دهنم اما این بار کیرش خیلی سفت شده بود فهمیدم می خواد آبش بیاد دیگه می خواستم کیرشو از دهنم ور بیارم که محکم سر منو گرفت و ابشو ریخت تو دهنم مزه ی بدی داشت مزه ی مایه ظرف شویی میداد کاملا جنده وار دهن منو کرد.
درد من حصار برکه نیست
درد زیستن با ماهی های است که فکر رود خانه به ذهنشان خطور نکرده
     
  
↓ Advertisement ↓
زن


 
در کام ماده شیرها

با سلام
حال مقدمه ندارم پس میریم سره اصل مطلب
شونزده سالم بود و هنوز هیچ سکسی هم نداشتم. خیلی تو کف بودم. دو سه تا دوست دختر داشتم اما هیچ کدومشون راضی نمی شدن که با هم سکس کنیم. دیگه داشتم دیوونه می شدم. اینقدر هم جلق زده بودم که پوست دستم کنده شده بود. در به در دنبال یکی می گشتم که بتونم باهاش سکس داشته باشم. راستش چند بار دوستام گفته بودن که میتونن واسم جنده جور کنن اما واقعا می ترسیدم. دنبال یه سکس بی دردسر بودم.
تا اینکه بالاخره یه فکری به سرم زد. با خودم گفتم اگه بتونم با یکی دوست بشم که ازم بزرگتر باشه شاید بتونم یه حالی بکنم. از اون موقع گشتم دنبال یکی که از خودم بزرگتر باشه. به چند نفر پیشنهاد دادم اما هیچ کدوم قبول نمی کردن. بهم می گفتن دهنت بوی شیر میده و از این حرفا. یه بار هم با یکی خیلی جور شدم اما آخرش پشیمون شد. یه دختره بود که شاگرد مادرم بود و میومد خونمون واسه کلاس خصوصی. مادرم دبیر زبان بود و توی موسسات خصوصی درس می داد. اسمش مهناز بود. بعد از کلی منت کشیدن قبول کرد و اومد خونمون. اما همین که خودمو لخت کردم پشیمون شد و رفت. نمی دونم چرا. همونجوری رفتم تو آینه خودمو نگاه کردم. بدنم سفید و ناز بود و هیچ مشکلی نداشت.

یه چند مدت گذشت تا اینکه متوجه چیزی شدم. کنار خونه ما یه آپارتمان ساخته بودند که ده دوازده واحدی داشت. و همه واحد ها هم فروش نرفته بود. توی یکی از همون واحد ها زنی بود که متوجه رفتار عجیبش شده بودم.
پنجره اتاق من روبروی پنجره واحد اون زن بود. می دیدم که گه گاهی میاد پشت پنجره و لبخند می زنه. اوایل اصلا بهش فکر نمی کردم اما هر روز رفتارش عجیب تر می شد. مثلا خیلی پیش میومد که توی کوچه به هم برمی خوردیم و اون حسابی نگاهم میکرد و لبخند می زد. کم کم به فکرش افتادم و به این بهانه که کس کسه و شونزده ساله و چهل ساله نداره خودمو قانع کردم که جدی تر بهش فکر کنم. رفتم دنبال درآوردن آمار.
از چند نفری که می شناختم در موردش پرسیدم. مثلا از نگهبان آپارتمان که با هم سلام و علیک داشتیم یا یه پسر که اسمش کامران بود و تازه دوست شده بودم باهاش. اما فقط یه چیز فهمیدم اینکه تنها زندگی میکنه.
از یه طرف کلافه بودم که چرا نمی تونم آمارشو دربیارم و از یه طرف هم می سوختم چون رفتارش کاملا تحریک کننده بود. مدتی هم به همین منوال گذشت تا یه اتفاق افتاد.
یه روز که برق خونمون اتصالی کرده بود بابام منو فرستاد که از نگهبان آپارتمان چسب برق و سیم چین و از این چیزا بگیرم. رفتم تو اتاقه نگهبانه اما اونجا نبود. جاش یه چیز بهتر بود. یه دفتر بزرگ باز همینطور باز مونده بود و توش شماره ساکنین ساختمون نوشته شده بود. چون اسمش رو نمی دونستم مجبور شدم همه شماره ها رو توی موبایلم بنویسم که خوشبختانه تعداد شماره ها زیاد نبود. فقط پنج تا بود. اونقدر ذوق کردم که دست خالی برگشتم خونه و چند تا فحش آبدار از بابام خوردم.
یکی یکی به شماره ها زنگ زدم. دو تا از شماره ها رو مردا جواب دادن و یکی رو هم یه بچه. از اونجا که می دونستم تنها زندگی میکنه پس باید یه زن بر می داشت. پس فقط دو تا شماره مونده بود. هر دو تا شماره رو زن ها جواب دادن. داشتم به هدفم نزدیک می شدم. به یکی از شماره ها چند بار زنگ زدم تا سر آخر یه مرد برداشت. فهمیدم که پس اون هم نیست. خوشحال خوشحال بودم. چون بالاخره شمارشو پیدا کرده بودم. اما اسمش چیه؟
چند بار زنگ زدم و از عمد حرفای عاشقانه می زدم. من دارم برات میمیرم و عاشقتم و از این حرفا. اما هر بار قطع می کرد . می گفت باید خودتو معرفی کنی و الا قطع می کنم. منم خب می ترسیدم. ممکن بود کار بده دستم.

دل رو زدم به دریا. زنگ زدم و بهش گفتم اگه خودمو معرفی کنم مشکل برام درست نمیکنی؟ بهم اطمینان داد که اذیتم نمیکنه. بهش گفتم بیا دم پنجره اونجا منو میبینی. گوشی قطع شد و اومد دم پنجره و من رو دید که با ترس روبروی پنجره ایستاده بودم. خیلی ترسیده بودم. بلافاصله گوشیم زنگ خورد. از ترس بر نداشتم . اگه به بابام میگفت آبروم می رفت. اون شب رو نخوابیدم. به گه خوردن افتاده بودم.
از اون روز به بعد با ترس و لرز بیرون می رفتم. همش دلهره داشتم که نکنه به بابام یا مامانم بگه. تا اینکه یه روز توی کوچه دیدمش. صدام کرد. با ترس و لرز جلو رفتم.
گفتش که شمارمو از کجا پیدا کردی . بهش گفتم. شروع کرد به نصیحت. ما هم سن نیستیم و تو باید درس بخونی و از این چیزا. آخرش اما چیزی گفت که دوهزاریم افتاد. گفتش که گاهی میتونم بهش زنگ بزنم و درد دل کنم.
من دیگه زنگ نزدم اما اون چرا. هر روز پیام عاشقانه می داد و تک می زد و از پنجره نگاهم میکرد. منم دیگه کم کم راه افتادم و یه چیزایی فهمیدم. اینکه اسمش اعظم هست و سی و هفت سالشه و توی یه شرکت بزرگ حسابداره و تنها زندگی می کنه. هر چی می گذشت رابطه ما بیشتر می شد و کم کم صحبت از سکس هم پیش اومد.
بار اول اون حرف رو به سکس کشید. گفت «تا حالا سکس داشتی». با حسرت گفتم «نه». گفت «چرا، تو که خیلی خوشگلی؟». مونده بودم چی بگم. چند بار دیگه هم بحث رو به سکس کشوند و توی آخرین تلفن گفتش که اگه من میخوام حاضره با من سکس داشته باشه.

وقتی این رو گفت انگار دنیا رو بهم داده بودن. مثل دیوونه ها میخندیدم. شاد بودم. سر حال. روزی هزار بار اندامش رو تصور می کردم. خیلی خوشگل نبود اما برای من بی تجربه که کیرم فقط با دستم آشنا بود انگار بهشت برین بود. چشم های سیاه داشت. موهای سیاه. لبای پهن و دندونای بزرگ و سفید. پاهای گوشتالود و هیکل قوی. از من خیلی قوی تر بود. قدش نزدیک 180 می شد و معلوم بود وزنش هم زیاده در حالیکه من فقط 172 قدم بود و 61 کیلو وزن داشتم.
بالاخره قرار رو گذاشتیم. پنجشنبه شب. هر جوری بود خونه رو پیچوندم و زدم بیرون. فکر همه جا رو کرده بودم. نگهبانه هم گیر نمی داد چون دیده بود که گاهی میرم پیش کامران (همون دوستم که توی یکی از اون واحدها بود). به خودم هم صفایی داده بودم. موهای زیربغل و کیرم زده بودم و حسابی عطر زدم.
در رو که زدم زود اومد بیرون. خیلی ماه شده بود. یه تاپ مشکی و یه شلوار چرمی قشنگ. کیرم داشت منفجر می شد. گفت شام خوردی و منم گفتم آره. چند دقیقه ای نشستیم و شربت خوردیم و بعدش گفت حاضری؟ منم با همه وجودم گفتم آره.
شروع کرد به لخت کردنم. تو چند ثانیه لخت مادرزاد بودم. هی قربون صدقه ام می رفت و به سینه هام دست می کشید و لیس می زد. تعجب کرده بودم. من تجربه نداشتم و می گفتم حتما قلقش اینه. حسابی من رو لیسید و منم سینه و کونش رو می مالوندم. دستمو گرفت و گفت بریم تو اتاق. اونجا تخت خواب هست. در رو باز کرد. اولش هیچی ندیدم خیلی تاریک بود. وقتی چراغ رو روشن کرد کپ کردم. سه تا زن دیگه هم تو اتاق بودم. گیج بودم. به اعظم نگاه می کردم و اون هم همش می خندید. رو کرد به اون سه تا زن و گفت « می پسندید؟» اونام با خنده اومدن جلو و شروع کردن دست کشیدن به بدنم. خیلی ترسیدم. سریع برگشتمو خواستم فرار کنم اما در اتاق بسته بود. خواست جیغ بزنم که دیدم اعظم و یه زن دیگه چاقو درآوردن و گفتن اگه داد بزنی همینجا تیکه پارت می کنیم.

به گه خوردن افتاده بود. گریه می کردم. اولش فکر کردم میخوان ازم پول بگیرن اما اونا پول نمی خواستن. چیز دیگه ای می خواستن.
اعظم چاقو رو گذاشت کنار گردنمو و منو کشید روی تخت و چهار نفری شروع کردن به بستن دست و پام. دهنم رو هم بستن. فکر نمی کردم اینطوری بشه. اولش خودمو دلداری دادم که بجای یکی چار تا زن رو میکنی اما موضوع چیز دیگه بود.
هر چهارتاشون شروع کردن به لخت شدن. واااااااااااااای.وااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااا

دوستت دارم:
هدیه ایست که هرقلبی، فهم گرفتنش را ندارد،
قیمتی دارد که هرکسی، توان پرداختنش را ندارد،
جمله ی کوتاهیست که هرکسی، لیاقت شنیدنش را ندارد،
بی شک تو همیشه لایق این هدیه کوچک من هستیL♥VE YѼU aredadash
     
  
مرد

 
سکس در هتل (1)

متن فوق حاوی کلمات رکیک، تشریح روابط جنسی و اشاراتی به استفاده از دارو و الکل بوده و شیوه ای نامتعارف از روابط جنسی را بازگو می کند. از شما خواهشمندم اگر سن شما کمتر از 18 سال است، اگر چنین مطالبی شما را ناراحت می کند یا چنین کاری را غیرقانونی یا غیراخلاقی یا غیرشرعی یا غیرانسانی می دانید از خواندن این نوشته خودداری کنید.
*******
مونده بودم چی جواب بدم. این فانتزی مدتی می شد که تو سکسهای ما بود و حتی من تو حالت عادی هم بهش گفته بودم که بدم نمی یاد به یه زن دیگه در حضور تو سیخ بزنم. اونم با خنده و لوندی خاص خودش نهایتش یه دونه آروم می زد تو سرم و به گفتن "هیز پرروی بی تربیت" یا یه چیزی تو همین مایه ها بسنده می کرد. ولی هر دو از این فانتزی نهایت لذت رو می بردیم.
حالا این فانتزی تبدیل به یه پیشنهاد واقعی از سمت اون شده بود. این که یه زن بلند کنیم و ببریم و امشب سه نفره یه شب بی سابقه رو تجربه کنیم. ترسی نداشتم که داره منو امتحان می کنه یا نه. چون از قبل بهش اطمینان داده بودم من تو همچین امتحانهایی رفوزه ام.
محبوبه دوباره پرسید: چکار کنیم؟
- خوب اگه تو ناراحت نشی آره. چرا که نه؟
- پس پیاده شیم.
زدم رو شونه راننده و اشاره کردم واییسته.
اون شب تو یه دیسکو تو خیابون استقلال(یکی از خیابانهای قدیمی، معروف، اعیانی و توریستی شهر استانبول ترکیه است که به میدان تاریخی تقسیم در مرکز شهر ختم می شود) حسابی مشروب خورده بودیم و رقصیده بودیم. بعد تا میدون تقسیم پیاده اومده بودیم و من که نمی دونم چرا تو مسافرت حشرم به شدت بالا می زنه، شروع کرده بودم در تمام طول راه حرفای حشری در گوش محبوبه زمزمه کردن. این که امشب تو هتل می خوام جر واجرش کنم و می خوام اونجاشو اینجوری کنم و اینجاشو اونجوری. اونم که از این حرفا بدش نمی یومد یه وقتایی می خندید و یه مشتی لگدی بهم می زد یا یه فحشی چیزی بهم می داد. حالا در راه برگشت به هتل دوباره رسیدیم همونجایی که رفتنا دو سه تا جنده توپ دیده بودیم و محبوبه حرف نیمه شوخی- نیمه جدی منو کاملا جدی گرفته بود و داشت پیشنهاد می داد یه جنده بلند کنیم ببریم هتل.
تا به حال تا این سنم هیچ جنده ای رو نکرده بودم. اصلا از این کار بدم می یومد. چه زمانی که دانشجو بودم، چه تمام دوران مجردیم هیچ وقت حتی زمانی که بچه ها یا دوستام جنده یا دختر پولی می آوردن من کیرم رو هیچ کدومشون راست نمی شد. تک پریدن رو بیشتر دوست داشتم. اما حالا داشتم با محبوبه (زنم) یه جنده بلند می کردیم.
طرف 150 لیر واسه یه شب می خواست. هر کاری کردم رو 100 تا راضی نشدن و بالاخره با 120 تا نشست تو تاکسی جلو کنار دست راننده. من و محبوبه هم عقب نشستیم. تو راه برگشت فکرم بیشتر رو این بود که این یارو مریض نباشه. فانتزی هایی که محبوبه در مورد سکس FMF تعریف می کرد رو تصور می کردم. ولی هیچکدومشون رو نمی شد بدون نگرانی از انتقال بیماری انجام داد. کاندوم حلال تمام مشکلات نبود. مثلا اینکه محبوبه همیشه تعریف می کرد به همراه یه نفر دیگه، دو تایی کیرم رو ساک می زنن به طوری که یه طرف کیرم تو دهن محبوبه است و طرف دیگش دهن نفر دیگه و بعد اون دو تا لباشون رو روی کیرم بالا و پایین می کنن و به سر کیرم زبون می زنن و بعد از هم لب می گیرن. متاسفانه همیشه واسه واکسیناسیون هپاتیت تنبلی کرده بودیم و می دونستم که هپاتیت می تونه از طریق تماس دهانی هم منتقل بشه. تو دلم گفتم امشب به خیر بگذره قسم می خورم به محض رسیدن به ایران در اولین فرصت بریم و واکس هپاتیت بزنیم.
رسیدیم هتل. تازه یادم افتاد که ای داد بیداد. هتل اجازه بردن مهمون به اتاق رو نمی ده و اگر رسیپشن هتل متوجه بشه، گیر می ده و شاید مجبور شیم یه اتاق برای جندهه بگیریم تا بتونیم ببریمش بالا.
محبوبه و دختره (که اسمش مانولیا بود) رو فرستادم بالا. و گفتم برم یه دور بزنم شاید هم داروخونه شبانه روزی پیدا کردم تا بلکه بتونم Dental Dam ( چیزی شبیه کاندوم که از آن برای سکس دهانی استفاده می شه) بخرم تا بدیم این جنده استفاده کنه و آرزوی ساک زدن کیرم توسط محبوبه و یه زن دیگه به صورت همزمان رو عملی کنیم. ضمناً غذا هم باید می گرفتم. چون مطمئنا قرار بود تا صبح بیدار بمونیم و گرسنمون می شد. رستورانهای خیابون آکسارای تقریبا تا صبح بازن. غذا گرفتم. اما داروخونه پیدا نکردم.
وقتی برگشتم هتل کسی گیر نداد که چرا مهمون آوردین. رفتم بالا و دیدم محبوبه و مانولیا رو تخت نشستن. کسی به اونا هم گیر نداده بود. محبوبه ترک و آذری زبان بود و تاحدی می تونست با ترکای ترکیه ارتباط برقرار کنه و معمولا هم اونجا نقش مترجم رو بازی می کرد.
دیدم بهتره ابتدا سه تایی بریم حموم. مانولیا یه ماکسی زرد پوشیده بود. پاهاشو انداخته بود رو هم و می شد کل پروپاچش رو تا شرت لامباداش دید. به محبوبه گفتم "طرف خوب کوسیه ها". محبوبه خندید و گفت: "نوش جون من. تو که حق نداری بهش دست بزنی." کیرم رو از رو شلوار دستم گرفتم و گفتم: "زکی. تا هر دوتاتونو امشب سر این کیر نچرخونم صب نمی شه." برگشت گفت: "جدی می گم. امشب دست به این بزنی، نزدی. " لحنش تا حدودی جدی بود.
گاهی وقتا صحبت که می کردیم می گفت دوست داره با یه زن دیگه بخوابه. دوست داره سینه های اون زنرو بخوره و واسه زنه لیس بزنه و اون زنه هم کوسش رو لیس بزنه و خلاصه با زنه یه لز حسابی داشته باشه. منم همیشه استقبال می کردم. اونم گاهی که می خواست سر به سرم بزاره ، می زد تو ذوق من و می گفت: "حالا تو رو سننه؟ این وسط چی گیر تو می یاد؟" منم می گفتم: "حداقلش اینه که می شینم یه گوشه یه لز واقعی از نزدیک می بینم و یه جق حسابی می زنم." اونم می گفت: "نه. فقط باید نگاه کنی. زجر کشم بشی حق نداری دست به شومبولت بزنی. شومبولت فقط و فقط مال خودمه و خودتم حق نداری آبشو بیاری. قول می دم بعد لزم با اون زنه، یه ساک حسابی برات بزنم."
حالا می ترسیدم نکنه واقعا به جای اون سناریوهای سکس سه نفره بخواد یه ضد حال بهم بزنه و این سناریوی دوم رو اجرا کنه.
خلاصه شروع کردیم به لباس درآوردن. شلوارم رو درآوردم و محبوبه رو از پشت بغل کردم. یه شلوار جین پوشیده بود. لبام رو گذاشتم رو گردنش و بوسیدمش و با دستم سینه هاش رو کمی مالیدم و رفتم پایینتر و دکمه شلوارش رو باز کردم.بعد همینطور که از پشت بغلش کرده بودم کمر شلوار رو گرفتم و کشیدم پایین. شلوار از پاش در اومد و افتاد. شروع کردم کون و رون محبوبه رو مالیدن. کیرم شق شده بود. از رو شرت گذاشتم لای درز کون محبوبه و خودمو بهش فشار دادم. محبوبه کون و سینه های بزرگ و زیبایی داشت. یه کم اضافه وزن داشت و کمی شکم. نمی گم از نظر هیکل بهترین بود، اما من اندامش رو عاشقانه می پرستیدم و حاضر نبودم با بهترین و زیباترین بدن دنیا عوضش کنم. حتی اونروزی که پیرترین زن دنیا بشه. سینه های سایز 80 با کاپ سینه D و باسن بزرگ و لمبرهای سفت و قلمبه اش بعد از این همه سال سکس، هنوز دیوونه ام می کرد و کیرم رو در عرض چند ثانیه بزرگ و سفت می کرد. اونم همیشه بهم می گفت بی جنبه.
دستم رو روی شکمش کشیدم و بعد شروع کردم بالا دادن تاپی که تنش بود و بعد سریع و وحشیانه همزمان سوتینش رو با لباسش کشیدم بیرون که دادش بلند شد. گفت:" وحشی آمازونی! چکار می کنی؟". گفتم:" دارم کوس و کونتو می کشم بیرون که بگامت. چیه شکایتی داری؟" یه قمزه ای کرد و خودش رو تو بغلم انداخت و کونش رو به کیرم فشار داد. تاپ و سوتینش که دوره گردنش بود رو بیرون آوردم و شروع کردم به خوردن گردنش و همزمان مالیدن سینه هاش. اونم مدام کونش رو می داد عقب تا بیشتر کونش رو به کیرم بمالونه. چرخوندمش سمت خودم و شروع کردم به خوردن لباش و مالیدن کونش و گاهی هم با یه دستم سینه هاش رو نوازش می کردم و فشار می دادم. معلوم بود داغ کرده. مثه بچه هایی که نق می زنن، تی شرتم رو چند بار کشید. یعنی اینکه دوس داره منم تی شرتم رو در بیارم و لخت شم تا تنامون لخت به هم بخوره. تی شرتم رو داشتم در می آوردم که دیدم شرتم رو کشید پایین و شروع کرد به ساک زدن. با اشتها می خورد. من همونطور واییستاده بودم و محبوبه نشسته بود و با یه دستش به شکمم دست می کشید و با یه دستش تخمام رو می مالید و داشت برام ساک می زد. یه کم برام خورد و بعد دستش رو گرفتم و بلندش کردم و یه لب ازش گرفتم. شرتش رو از پاش در آوردم. تازه یادمون افتاد که به حساب خودمون خانمی هم بلند کردیم خیر سرمون. مانولیا لباسش رو درآورده بود نشسته بود رو تخت و داشت مارو نگاه می کرد. نگاش کردیم و خندیدیم. اونم یه لبخندی زد. راستش با اون خندش، دلم ریخت پایین و پس چهره زیبای اون دختر آرایش کرده و خوش هیکل یه کوله باری از حسرت و غم و درد دیدم. فکر این موضوع کمی کیرم رو شل کرد. ولی سعی کردم به این موضوع فکر نکنم و بجاش از امشبمون لذت ببریم.
رفتیم توی حموم. حالا هر سه تایی لخت بودیم. آب گرم و هوس انگیز بود. سریع یه لیف و صابون به خودمون زدیم . بعد به محبوبه نگاه کردم و اشاره ای به مانولیا کردم. محبوبه هم چشاش رو بست و یه سری به معنای رضایت تکون دادم. مانولیا معلوم بود سینه هاش رو عمل کرده. سینه هاش رو گرفتم تو دستام و بوسیدم. سفت بود و نوک تیز و سربالا. یه دستم رو انداختم دور کمر مانولیا و یه دستم رو هم دور کمر محبوبه و کشیدمشون سمت خودم.
می خواستم اول محبوبه شروع کنه. سر محبوبه رو گرفتم بردم سمت سینه های مانولیا. با سرش مقاومت کرد. بیشتر سرش رو به سمت سینه های مانولیا فشار دادم، اما محبوبه با دستش دستم رو پس زد. گویا تمایلی به این کار نداشت. ترسیدم محبوبه واقعا علاقه به این کار نداشته باشه و فقط به خاطر من تن به این کار داده باشه و اینکه جریان کار از دستم در بره و همه چیز به هم بپاشه. 120 لیری که به این جنده داده بودیم مهم نبود. حتی از دست رفتن چنین تجربه ای هم اهمیتی نداشت. اما شکستن دل محبوبه گناهی بود که نمی تونستم بخاطرش خودمو ببخشم. محبوبه عزیزترین کس زندگیم بود. محبوبه یه زن بود و مثه همه زنها حسود و با اینکه می دونست تنها ملکه قلب منه، اما شاید در تجربه اول دیدن مردش با یه زن دیگه اذیتش می کرد.
گفتم :"خوب بخور دیگه دختر. تو که همیشه می گفتی دوس داری سینه بخوری. خب بفرما اینم سینه". گفت: "تو بیشتر علاقه داری و خیلی هولی. شما بخور" تمام حالتهای محبوبه تو دستم بود و معنای حرفش رو تا آخر خوندم. موقع چک و چونه زدن با دختره تو خیابون بعد اینکه با "بِکِش" دختره سر پول به توافق رسیدیم و قبل اینکه پول رو بهش بدم دستم رو بردم لای پای مانولیا و یه دست به کوس مانولیا زدم. با خودم گفتم نکنه بزنه اینهمه پول داریم می دیم یهو بریم هتل ببنیم یه ترنس سکشوآل(دو جنسه) بلند کردیم. با اینکه رفته بودیم تو تاریکی که یه وقت پلیسی چیزی نیاد و گیر بده بهمون، ولی احتمالا محبوبه اون صحنه رو دیده بود و ناراحت شده بود که حالا می گفت هول هستی.(توضیح اینکه در ترکیه روابط زن و مرد آزاده. با این حال تن فروشی و سکس در مقابل پول غیرقانونی هست و برخورد می شه). خلاصه جریان رو برای محبوبه توضیح دادم که چرا اونجا لای پای این دختره دست کشیدم . ولی می ترسیدم باز برگرده بگه تو عجب تا حالا جنده بلند نکردی که به این ریزه کاری هاش هم واردی. آخه گاهی که به بعضی چیزا گیر می داد دهن منو می گایید و ول کن نبود. گاهی که خیلی گیر می داد شلوارم رو می کشیدم پایین و می زدم به کونم و می گفتم :"هوس کردی بکنیش؟ امشب مال تو. فقط زودتر این کونو بگا بزار قائله زودتر بخوابه " بعضی وقتا با اینجور شوخی ها جو عوض می شد و گاهی وقتا هم این ادا اطوار ها جواب نمی داد و واویلایی داشتیم. ترسیدم امشب هم این جریان شروع بشه. ولی خدا رو شکر قانع شد. ولی هنوز یه کم سرسنگین بود. گفتم دوس دارم تو شروع کنی . سینه هاش رو بخور.
محبوبه اولش با اکراه رفت سمت دختره. یه دستی به صورت مانولیا کشید ولی بعد خیلی حشری خودشو مالوند به مانولیا. دختره هم محبوبه رو بغل کرد. منم داشتم این صحنه رو تماشا می کردم. محبوبه سینه های مانولیا رو تو دستش گرفت و فشار داد. بعد مثه بچه هایی که ذوق می کنن برگشت گفت: "چه سفته. از هموناست که دوس دارم." خنده ملیحی رو لباش بود. بعد شروع کرد به مالیدن و خوردن سینه های دختره. محبوبه یه کم خم شده بود و کون قلمبه اش قلمبه تر شده بود. منم زانو زدم و شروع کردم گاز گرفتن کون محبوبه. قطره های آب روی کونش رو با زبونم لیس میزدم. اونم داشت سینه های مانولیا رو می خورد. کوس محبوبه از پشت قلمبه زده بود بیرون. دستم رو گذاشتم لای درزش و به صورت افقی فشار دادم تو. صدای محبوبه بلند شد. شروع کردم مالیدن کوس محبوبه . سینه های مانولیا رو ول کرد و با نگاهی که شهوت ازش می بارید با لحنی شاکی گفت: "چکار به کوسم داری؟" گفتم: "می خوام بخورمش. می خوام بکنمش." با حال سکسی و حشری گفت: "چن ساله دهن منو و کوسم رو با این کیرت گاییدی. چی می خوای از جونش؟ یه کوس آوردم برات اینو بکنی دست از سر منو کوسم برداری." گفتم: "اونم می کنم. دوس داری کوس یه نفر دیگه رو هم بگام؟" گفت:" آره. دوس دارم" بلند شد. اومد تو بغلم. گفت: "آرشام. من می خوام وقتی اینو می کنی من نگات کنم. دوست دارم ببینم کیرت تا دسته تو کوس این دختره فرو می ره. دوس دارم آبت که اومد بدی همشو برات بخوره قورت بده" بغلش کردم و با حالت شوخی گفتم: "حالا چون اصرار می کنی می گامش برات که آرزو به دل نمونی و کوس کردن شوهرتو هم ببینی". رفتم سمت مانولیا. سینه های مانولیا رو تو دستام گرفتم. خواستم لب بگیرم ازش اما دلم نیومد. همیشه از انتقال بیماری هراس داشتم. به خوردن سینه هاش اکتفا کردم. بعد رفتم سمت کونش. کون بدی نداشت. ولی من که کون جنیفری محبوبه همیشه تو دستام بود رو راضی نمی کرد. ولی شروع کردم به دست کشیدن به کونش و بوسیدن و لیس زدن کونش. محبوبه داشت نگاه می کرد. گفتم: "بیا محبوبه نزدیک." اومد زانو زد و کیرمو تو دستاش گرفت و شروع کرد بازی کردن باهاش. محبوبه رو بوسیدم. گفتم:" دوس داری چطور بگامتون؟" گفت: "دوس دارم دو تاییمون کنار هم دراز بکشیم لنگامونو باز کنیم. تو هم بیای یکی یکی به نوبت ما رو بکنی و با کیرت خنجر به کوسمون بزنی"
- دیگه چطور؟
- قلمبه کنیم و تو از پشت بیای فرو کنی تو کوس و کون هر دومون.
- دیگه چی؟
- دوس دارم دراز بکشی و ما یکی یکی بیایم روی کیرت بشینیم و روی کیرت بلولیم.
بوسیدمش و گفتم: "همه این کارا رو برات می کنم عزیزم. ولی فعلا الان دوس دارم برام ساک بزنید." کف حموم دراز کشیدم. محبوبه نشست و کیرم رو گرفت دستش . بعد شروع کرد به خوردنش. گفتم محبوبه یادته تعریف می کردی دوس داری با یه نفر دیگه دو تایی برام ساک بزنی. کاش می شد الان اینکارو می کردیم. با تکون دادن سر تایید کرد. برام داشت میخورد و منم داشتم هیکل مانولیا رو دید می زدم. کوس خوبی بود. هیکل خوبی داشت. از این کوس لاشیای خیابون "لاللی" که تو کوچه ها پرسه می زدن نبود. هر چی نباشه از نزدیکی میدون تقسیم بلندش کرده بودیم. بهش اشاره کردم بیاد نزدیک. اونم اومد نشست کنارمون. شروع کردم به خوردن سینه هاش. حالا محبوبه داشت کیرمو می خورد و منم سینه های یه زن دیگه تو دهنم بود. با خودم می گفتم هر آن ممکنه آبم بیاد و از خواب بپرم ببینم زدم به جدول و همه اینا یه رویای شبونه بوده. یعنی واقعا ممکن بود این فانتزی به واقعیت پیوسته باشه؟
محبوبه دختره رو کشید سمت خودش و سر دختره رو سمت کیر من برد. ولی من یهو پریدم. گفتم: "نه . می خوام کاندوم بزارم.بعدش بخوره" پریدم از حموم بیرون و یه کاندوم برداشتم. می دونستم امشب تا صبح برنامه داریم. منم گاهی وقتا که خیلی حشری می شم کمر شل بازی در می یارم و امشب هم ازون شبا بود. با اینکه اونشب مشروب خورده بودیم و کار درستی نبود، یه دونه قرص کلومیپرامین هم در آوردم و انداختم بالا. کیرمو خشک کردم و کاندوم کشیدم روش. رفتم تو حموم. با صحنه ای مواجه شدم که نزدیک بود آبم رو بیاره. محبوبه رو زمین دراز کشیده بود و مانولیا هم رفته بود روش و داشت سینه هاش رو می خورد و بادستش با کوس محبوبه بازی می کرد. بی نهایت از دیدن این صحنه لذت بردم. صدای محبوبه یواش یواش بلند شد. آه می کشید. رفتم کنارش رو زمین دراز کشیدم. و لباش رو بوسیدم. چشاش خمار خمار بود و معلوم بود داره لذت می بره. سر مانولیا رو از رو سینه های محبوبه برداشم. یه کم آب ریختم رو سینه های محبوبه تا توفای جندهه پاک شه بعد خودم شروع کردم به خوردن. صدای محبوبه بلندتر شده بود. دختره داشت با کوس محبوبه بازی می کرد. بعد جامون رو عوض کردیم و مانولیا سینه می خورد و من رفتم سراغ کوس محبوبه. شروع کردم با دست بازی کردن. یه کم براش مالیدم و بعد لای کوسش رو باز کردم و یه زبون به جلوی سوراخش زدم. با دستم شروع کردم بازی کردن با چوچولش. پایینش رو هم زبون می زدم. محبوبه همونطور که آه و ناله می کرد دستم رو گرفت و یه کم تو سوراخش فشار داد. یعنی اینکه انگشت کنم تو کوسش. منم اول یه انگشت و بعد دو انگشت کردم توش و بعد هم شروع کردم زبون زدن به چوچولش و با انگشت قسمت اسفنجی بالای کس (G-Spot) محبوبه رو تحریک کردن. آه و ناله های محبوبه تمام فضای حموم رو پر کرده بود. و هر لحظه بلند تر می شد. مدتی براش انگشت کردم و خوردم که گفت آرشام بکن توش. گرچه زمین سفت بود و واقعا کردن تو اونجا زیاد راحت نبود کیرمو گذاشتم سر سوراخش. یه کم بازی بازی کردمو بعد کیرمو سر دادم تو سوراخش. شروع کردم به تلمبه زدن. مانولیا بیکار شده بود و نشسته بود کنار و داشت تماشا می کرد. آب رومون می پاشید و صدای دو تا تن لخت و خیس که شلپ و شولوپ به هم می خورد الان با صدای آه و ناله های محبوبه و نعره های من احتمالا تا چند تا اتاق اونطرف تر می رفت. مانولیا هم که گویا می خواست 120 لیرش رو حلال کنه شروع کرد به نقش بازی کردن و اونم لای پاش رو باز کرده بود و شروع کرد کوس خودش رو جوری که ما هم بتونیم ببینیم به مالیدن و آه و ناله کردن. تو همین حال تملبه زدن به این فکر می کردم که خوبه وجدان کاری و مشتری مداری رو از این جنده یاد بگیریم. تا دید بیکاره دست به کار(یا شایدم دست به کوس شد) و شروع کرد به نقش بازی کردن تا مشتری هاش رو راضی نگه داره. تو کوس محبوبه تلمبه می زدم و داشتیم از هم لب می گرفتیم که محبوبه گفت آرشام اونو بگا. می دونستم ارضاء نشده. گفتم: "من کوس تو رو می خوام." گفت: "مال منو کردی. حالا اونو بکن. دوسسسس دارم." گفتم: "هر چی شما بگی عزیییییزم". گفت: "من می گم ما دو تا برات قلمبه کنیم و تو کوس و کون ما دو تا رو با چشمای هیز و چشم چرونت دید بزنی و بعد هر دومون رو بکنی." گفتم: "چشم. شما دو تا قلمبه کنید تا من بیام". پریدم بیرون و دو تا کاندوم رو کاندوم قبلی کشیدم و لوبریکانت رو برداشتم و اومدم تو حموم. من که اومدم دوباره با یه صحنه زیبا مواجه شدم. دو تا کون که هوا کرده بودن و کوسهایی که از اون بین داشتن به کیرم چشمک می زدن. من الان دو تا یا بهتره بگم چهارتا سوراخ داشتم. رفتم کوناشون رو نوازش کردم. یه کم گاز از این و یه کم از اون. مونده بودم کوس محبوبه عزیزم بزارم که مثه پسته خندون داشت به کیرم لبخند می زد یا یه کوس جدید رو بعد از مدتها امتحان کنم. محبوبه خانوم دستور داده بودن کوس جدید بکنم و منم از خدام بود. قرار بود مانولیا برام ساک بزنه. ولی گویا فراموش کرده بودن و پوزیشنی هم که گرفته بودن حس گاییدن کوس رو به آدم القا می کرد. از خیر اینکه برام ساک بزنه گذشتم و قصد کوساشونو کردم. سه تا کاندوم رو کیرم فشار می آورد و زیاد راحت نبودم. سر کیرم رو گذاشتم دم سوراخ محبوبه. با یه فشار، دادم تو و شروع کردم داگی استایل گاییدن کوس محبوبه. اصلا راحت نبودم. زانوهام رو سرامیک های کف حموم داشت از درد می ترکید. دیدم اینجوری نمیشه. دستشون رو گرفتم و بلندشون کردم و همونطور خیس اومدیم رو تختخواب. کولر رو خاموش کردم و اونا هم دوباره برام هوا کردن. دوباره رفتم سراغ کوس محبوبه. 7-8 تا تلمبه تو کوسش زدم و کیرم رو کشیدم بیرون و کردم تو سوراخ مانولیا. خدای من. چه حالی می داد. بعد از آشنا شدن با محبوبه دیگه سمت کس دیگه نرفته بودم. حالا بعد از اینهمه سال دوباره یه کوس دیگه زیرکیرم بود و اینا رو مدیون محبوبه بودم. دوباره عشق و علاقه به محبوبه تو وجودم زبونه کشید و این حس عشق بی نهایت با شهوت بی نهایت ترکیب شد و باعث شد هوس کنم کیرم رو از تو کوس مانولیا در بیارم و دوباره محبوبه خودم رو بگام. کیرم رو کشیدم بیرون و بی وقفه و سریع یکی از کاندومها رو از رو کیرم برداشتم و حالا با یه کاندوم تمیز کردم تو کوس محبوبه . اون حس عشق و شهوت وحشیم کرده بود و آنچنان محکم به محبوبه فشار می آوردم و ضربه می زدم که اگر خودش رو سفت نگرفته بود ممکن بود با سر پرت شه از تخت پایین. دوباره از کوس محبوبه در آوردم و کیرم رو چپوندم تو کوس مانولیا. چند تا تلمبه و باز کیرم رو کشیدم بیرون و کاندوم دوم رو هم برداشتم و دوباره کردم تو سوراخ محبوبه. همینطور رو محبوبه تلمبه می زدم و همزمان کون مانولیا رو نوازش می کردم. داشتم فکر می کردم الان اگر کسی از پشت در رد بشه با خودش می گه چرا اینهمه صدا می یاد از تو این اتاق. مانولیا هم خداییش خوب نقش بازی می کرد و آنچنان خودش رو می مالوند و آه و ناله الکی ای از خودش در می آورد که با خودم فکر می کردم شاید واقعا داره حال می کنه. ولی گور بابای مردم. من و محبوبه داشتیم لذت می بردیم و چیز دیگه برام مهم نبود. حتی اگر سروصدامون تو اتاق مردم هم می رفت و ملت بیدار هم می شدن برام مهم نبود.
کم کم خسته شدم و داشتم از تک و دو می افتادم. دراز کشیدم و حالا نوبت اونا بود که بهم سرویس بدن. محبوبه اومد جلو و سوراخ کوسش رو روی سر کیرم تنظیم کرد و کیرم رو بعد یه حرکت فوق العاده تحریک کننده برای من، توی کوسش قایم کرد. این صحنه همیشه شهوت عظیمی رو بهم القاء می کنه و معمولا با فریاد من همراهه و گاهی آنچنان تحریک می شم که به فاصله چند ثانیه آبم می یاد. با این حال محبوبه عزیز من نه تنها هیچوقت تا به حال منو به این خاطر سرزنش نکرده که همیشه هر وقت این اتفاق می افته به من اعتماد به نفس می ده. این بار هم وقتی خواست بشینه روی کیرم، سر کیرم رو روی سوراخ کوسش تنظیم کرد بعد سر کیرم رو کرد تو کوسش و قبل اینکه کیرم رو تا ته تو خودش فرو کنه با لوندی تمام و در حالیکه شرر بار تو چشام خیره شده بود و سر کیرم تو کوسش بود یه چند تا قر کمر در همون حالت روی کیرم اومد و بعد کیرم رو کامل تو خودش مخفی کرد. با اینکارش آنچنان تکونی به خودم دادم و فریادی کشیدم که مانولیا از جا پرید و فکر کرد سکته کردم یا اتفاق دیگه ای افتاده. دو سه تا چک تو گوش مح
     
  
مرد

 
امیلی

سلام.اول از خودم بگم.اسمه من شهاب هستش.۲۱سالمه.پسری چاق با ۱۱۰کیلو وزن و با ۱۸۳قد.قیافه و تیپمم متوسط.نمیگم کیرم ۱متره،مثل بعضیا،کیرم ۱۴سانت هستش.
بریم سره داستان.امیلی دختر خاله ی بابامه.اینا تو فرانسه زندگی میکنن و کلا اونجا به دنیا اومده.یکمم شکسته بسته زبون مارو بلده،البته در سطح آماتور.دو سال پیش بود که اینا اومدن ایران.امیلی خداییش یه دختره خوشگل با اندام فوق العاده سکسیه.منم اون موقع ۱۹سالم بود.از اونجاییهم که فرد قابل اطمینانی تو فامیل هستم،اینا هم اعتماد کردن و منو مسئول چرخوندن اون تو شهر کردن تا چند تا عکس بگیره.از اولم میونه ی منو امیلی نسبت به بقیه خیلی جلوتر بود.خلاصه من این امیلی خانومو بردم تبریز گردی.(من اهل تبریزم).تا ظهر یه چند جا رفتیم و اونم کلی عکس گرفت.منم با شوخی و از اونجاییکه میگم رابطمون خیلی خوب بود،هی بهش میگفتم سکسی.تقریبا دیگه تا ظهر روم باز شده بود.ظهر رفتیم یه ناهار بخوریم.رفتیم تو یه رستورانو غذا سفارش دادم و تا غذا بیاد نشستیم پایه صحبت از اینور و اونور گفتن تا اینکه بحثو رسوندم به دوس پسر. که یهو این حالت چهرش عوض شد و بعد یه چند ثانیه با یه لبخند مصنوعی گفت داشتم ولی دیگه ندارم و زود بحثو عوض کرد.منم دیگه گیر ندادمو در همون حینم غذاهارو آوردنو خوردیم.این امیلی خانوم بعد غذا دستور داد که بریم ائل گلی(هرکی تبریز باشه یا اومده باشه میدونکه یه جای خیلی با صفاییه).رفتیم اونجا،یکم عکس گرفت بعد رفتیم یه جایی نشستیم.منیکه داشتم میخندیدم و شوخی میکردم،یهو خودمو زدم تو خط دپرس و ناراحتی.امیلی کم کم فهمید من حالم عوض شده و پرسید چمه که منم با زبونه ترکی-انگلیسی،بهش قبولوندم که بگه که چرا وقتی اسم دوست پسر اومد ناراحت شد.امیلی یکم با ترکی یکم با انگلیسی فهموند عاشقه یه پسر شده،باهاش زدن بهم و ازون حامله شده وقتی به دوستش گفته،پا پس کشیده و زده زیره همه چیزو اینم مجبورن به خونشون گفته و ریده شده تو همه چیز،که پارسالم به خاطر همین موضوع نیومده بود.خلاصه یکم تریپ محبت اومدم براش و یکم دلشو به دست آوردم.بعدش نوبته من شد که از این فرصت نسبت به خودم استفاده کنم.منم شروع کردم دردو دل،تا اینکه یهو وسطه بحث بهش گفتم که عاشقشم.اینم یهو کوپ کرد و چیزی نگفت.منم یه چندتا چیز گفتم در مورد اینکه همیشه به فکرشمو،از بچگی عاشقشمو از این چیزا.بازم چیزی نگفت و منم دیگه شاکی شدم پا شدم و بهش گفتم بریم.بردم رسوندم خونه مادر بزرگم اینا،بعدشم رفتم خونه.فرداش خاله زنگ زد که امیلی میخواد بازم بره ائل گلی،میشه ببریش که منم یه چیزایی حالیم شد و رفتم دنبالش.سوارش کردمو،البته خودمم گرفته بودم و مثلا ناراحت بودم،بعد سلام احوال پرسی،را افتادم.رفتم دمه دره خونمون،در پارکینگ زدم باز شد،رفتم تو پارک کردم.امیلی گفت کجا میریم؟اینجا کجاست؟ که منم گفتم خونه ی ماست‎)‎آخه تازه اومده بودیم این خونه و امیلی ندیده بودتش).رفتم دمه آسانسور و گفتم میای که گفت نه،آسانسور که اومد و خواستم سوار شم،گفت صبر کن منم بیام که اونم اومدو باهم رفتیم خونه.از در که اومدم تو،رفتم اتاق بابام اینا.اونم دنبالم اومد.معلوم بود که کاملا گیج شده.نشستم رو تخت و ازش خواستم که بشینه.شالشو در آورد و همراه دوربینش گذاشت رو میز آرایش مامان و اومد نشست بغلم روی تخت.گفت چرا اومدیم اینجا؟منم بدون اینکه جوابشو بدم،گفتم امیلی ببین،من دیروز حرفه دلمو گفتم(البته بازم با زبان ترکی-انگلیسی)،حالا هم جواب میخوام.من دیوونتم.نمیتونم ببینم پیشمی اما ماله من نیستی.گفت شهاب چرا اینجوری میکنی؟گفتم سیس،فقط بم جواب بده.بازم سکوت کرد.منم بعد یکم انتظار،با دستم هولش دادم رو تحت و رفتم روش.بیحرکت مونده بود.لبامو گذاشتم رو لباش.میمکیدمشون اما نه یواش و نه‎ ‎محکم.هیچ عکس العملی نشون نمیداد.هر چه قدر بیشتر میخوردم بیشتر عاشقش میشدم.دستامو گذاشتم رودستاشو انگشتامو گذاشتم بین انگشتاش و دستمو جمع کرم ولی بازم بیحرکت بود و دستاشم باز.شاید ۵-۶ دقیقه ای میشد که داشتم لباشو میخوردم و اون همینطور بیحرکت بود و فقط به من زل زده بود.لبامو از لباش کندمو لبامو رسوندم به گوششو گفتم که عاشقتم،فقط همین.بعد رفتم سراغه خوردنه گردنش.اما یک لحظه همه چیز عوض شد و دیدم داره دستامو فشار میده و صدام زد.گفتم بله؟سرشو یکم بلند تر کردو و لبمو بوسید.بازم رفتم سراغه لباش.اینبار اون میخورد و بم فرصتی نمیداد،زبونمو اونقدر میک زد که احساس کردم داره زبونم کنده میشه.لبامو از لباش کندمو گفتم لخت شیم.هم صورته اون و هم صورته من،قرمزه قرمز شده بود.اون لباسایه خودشو در آورد و منم لباسایه خودمو.اومد رو تخت دراز کشید.منم اومدم روش.سینهاش فوق العاده بودن.واقعا عالی بودن.سر بالا،گرد،با نوک صورتی و سایزشم متوسط و عالی.شروع کردم به خوردنه سینه هاش.زبونمو به نوکش که حالا برجسته شده بود،میکشیدم و هی گاز میگرفتمو میمکیدم.زبونمو میکشیدم زیر سینه هاش و با یه لیس به نوک سینش میرسیدم.وسط سینه هاشو که لیس میزدم،بیشتر حال میکرد.کم کم اومدم پایینتر تا اینکه رسیدم به نافش.دورشو یه چند چرخ با زبونم زدم،بعد اودم پایین.کسش معمولی بود.از این فیلم سوپریا نبود.یکم رنگش تیره بود و یکمم لبه ی گوشتی داشت.شروع کردم بخورم‎ ‎که دیدم اینجوری حال نمیده.خوابیدم رو تخت و با هزار بدبختی بهش فهموندم که ۶۹ بشیم.من ماله اونو میخوردم،اونم ماله منو.واقعا عالی داشت میخورد.از سره کیرم میک میزد و تا ته میکرد تو حلقش.واقعا حال میداد.تو اوج بودم.اینم باعث شده بود تا از خود بیخود بشمو از اینورم کسشو خوردن که سهله ببلعمش.لبه های گوشتیشو گاز میگرفتم و زبونمو میکردم توش.و هی لیس میزدم.آبم اومد و نا خوداگاه ریختم دهنش.اونم چیزی نگفت و تف کرد بیرون،ولی ماله اون هنوز نیومده بود.بازم لیس میزدم.واقعا از خوشی قاطی کرده بودم.داشتم ماله اونو میخوردم و اونم با کیرم بازی میکرد تا بلند شه.داشتم میخورم که آبش اومد.دهنمو کشیدم و شروع کردم انگشت کردن کسش.ماله منم کم کم بزرگ شد و شد مثل اولش.امیلی پاشد اومد کیرمو تنظیم کرد و نشست روش.انگار یه بشکه آب گرم ریحتن روم و بعدشم یه بشکه آب سرد.بعد یکم بالا پایین کردن انداختمش رو تخت و پاهاشو دادم رو شونه هامو کیرمو کردم تو.انگشتمم کردم دهنش.در تمامه این مدت فقط تنها صدامون،صدای نفسمون بود.داشتم تند تند میکردم و اونم انگشتمو میمکیدو بعضا هم گاز میگرفت.بلندش کردم و ۴دستو پا کردمش و پاهاشو چسبوندم بهم.از عقب کردم تو و با دستامم سینهاشو گرفتم.همینطور داشتم میکردم که آبش اومد،منم در آوردمو،گذاشتم راحت آبش بیاد.دراز کشیدم و آوردمش وسط پاهام و بهش فهموندم که کیرمو بخوره.همینکه کیرمو گذاشت دهنش،کل وجودم آتیش گرفت و با چند تا تلمبه آبم اومد و بازم ریختم دهنش ولی اینبار خورد...............
     
  
مرد

 
سکس من با زن دوستم

سلام دوستان عزیزم . قبلابگم که خیلی به کاری که انجام دادم فکر می کنم و واقعا پشیمانم ولی چاره ای نداشتم . دلیل اینکه خواستم داستانم رو تعریف کنم این هست که می خوام نظر شما دوستان رو بدونم و آیا اینکه من اشتباه کردم یا خیر ؟ لطفا داستانم رو بخونید :

چندین سال قبل ، کاوه با خانومش به تازگی مستاجر همسایه بغلی ما شده بودند . من هم چند سالی بود که ازدواج کرده بودم . چند ماهی گذشت و رابطه من با کاوه صمیمی شد و این رابطه به همسرامون هم سرایت کرد . کاوه پسر خوب و آرومی بود . خیلی هم جک های زیبایی می گفت . تو شب نشینی هامون خیلی می خندوند . همسر کاوه که مورد اصلی داستان هست ، زن بسیار زیبایی بود . نمی دونم این چه زنی بود که آفریده شده بود . تا حالا زنی به زیبایی اون ندیدم . زنی بود خوش اندام . با قد حدودا 170 . سینه های معمولی . با یک کون تپل که وقتی دامن میپوشید فوق العاده تکون می خورد . اسمش ثریا بود و مثل همسرش ، من هم ثوری صداش می کردم .

من حسابدار یک کارخانه آرد هستم . البته ناگفته نماند که همسر من هم زن زیبایی بود ولی ثوری بی نظیر بود . من خیلی رابطه ام با کاوه صمیمی شده بود واگر روزی یک بار نمی دیدمش آروم نمی گرفتم و همین رابطه باعث شده بود که هر هفته خونه همدیگه شب نشینی بریم .
ولی همسرم با ثوری خیلی رابطه خوبی نداشت . به خصوص به من اصرار می کرد که ثوری صداش نکنم و باهاش صمیمی رفتار نکنم . ولی من برخلاف نظر همسرم خیلی باهاش صمیمی بودم و همسرش هم مشکلی از این بابت نداشت . این رو هم بگم که این صمیمیت من با ثوری فقط به دلیل دوستی من با همسرش بود و مثل خواهر برام عزیز بود .

چند ماهی از صمیمیت من و کاوه می گذشت . همسرم حامله بود و در ماه هشتم مادرش برای مراقبت اون رو پیش خودش برد که در شهر دیگه ای بودن . چند روز اول که تنها بودم خیلی بهم سخت نمی گذشت ولی بعدا خیلی احساس تنهایی می کردم و میرفتم خونه کاوه . تقریبا هر روز به بهانه ای می رفتم اونجا و کاوه و همسرش با این موضوع مشکلی نداشتن .
ولی یکی از روزهایی که برای شام رفته بودم خونه کاوه احساس کردم ، ثوری گریه کرده . چند ساعت گذشت و چیزی نگفتم و اونها هم پیش من مثل همیشه برخورد کردن .
چند روز گذشت . وقتی دوباره رفتم خونشون دیدم چشم ثوری باد کرده . کاوه گفت بریم خونه شما ، ثوری کمی ناخوشه و من هم چیزی نگفتم و با هم برگشتیم خونه من .
فردای اون روز ، ساعت تقریبا 5 غروب بود و من خونه بودم که تلفنم زنگ خورد . دیدم شماره همراه ثوری هست . گوشی رو برداشتم و سلام کردم که ثوری زد زیر گریه . هر چی هم گفتم چی شده ، پاسخی نداد من هم که کلافه شده بودم ، تلفن رو قطع کردم و رفتم خونشون . چون فکر کردم برای کاوه اتفاقی افتاده . وقتی که در رو زدم اومد در رو باز کرد و با اشاره گفت بیا داخل . رفتم تو خونه . پرسیدم چی شده ، کاوه کجاست ؟ گفت کاوه سر کارشه . این اولین باری بود که وقتی کاوه خونه نبود تو خونش بودم . ازش پرسیدم چی شده که ماجرا رو با گریه تعریف کرد . اون طور که ثوری می گفت ، کاوه با یک دختر و مادرش که جنده بودن رابطه پیدا کرده و هر روز میره اونجا و کلی هم خرجشون میکنه . چون طولانی میشه نمی گم چطور فهمیده بود .

من هم آرومش کردم و از اونجا که حتی عکسش رو هم گرفته بود ، بهش گفتم از کاوه متنفر شدم و گفتم چطور تونسته زن زیبایی مثل تو رو با اون زن خیکی چاق عوض کنه .
ولی یک دفعه چون عصبی بودم گفتم ، داشتن تو برای هر مردی یک آرزویه . اولین باری بود که اینطور حرف می زدم . ثوری همینطور هاج و واج بهم نگاه می کرد . یکدفعه گفت : داشتن من برای تو هم آرزویه ؟
نمی دونستم چی بگم . گفتم تو مثل خواهر من ، که حرفم رو قطع کرد و گفت : برای تو هم یک آرزویم ؟ گفتم الان که فکرش رو می کنم بله . گفت : زنت چطوره ؟ گفتم خوبه . گفت : چند بار تا حالا بهش خیانت کردی ؟ گفتم : باور کن چه زمان مجردیم و چه الان با هیچ زنی نبودم . گفت : من حالم خوب نیست . گفتم بلند شو ببرمت دکتر . گفت : روحم خوب نیست . گفت میدونی چند ماهه فقط دارم نقش خوب بودن رو بازی می کنم ؟ چند ماهه که پیش تو سعی می کنم با کاوه خوب باشم . خیلی تعجب کردم و گفتم تو واقعا این همه مدت نقش معشوق کاوه رو بازی می کردی ؟ گفت : ازش متنفرم .چند ماهه که دور ازش می خوابم . باز گفت حالم بده . گفتم استراحت کن ، اگر می خوای بلیط می گیرم برو خونه پدر مادرت .

گفت نه . می خوام با کاوه زندگی کنم ولی قبلش می خوام بهش خیانت کنم . خیلی نصیحتش کردم و از خونه اومدم بیرون .
دیگه کاوه برام شده بود یک سگ . خودش هم فهمیده بود که ازش متنفر شدم ولی براش اهمیتی نداشت و هیچ تماسی با من نمی گرفت .
1 ماه گذشت و بچه من بدنیا اومد . غروب بود . ثوری دوباره بهم زنگ زد و گفت : خونه هستم . گفتم آره ، زنم می خواد برگرده و دارم خونه رو تمیز می کنم . خداحافظی کرد و بعد از چند دقیقه دوباره زنگ زد و گفت : در رو باز کن . پشت درم اومدم کمک . در رو باز کردم . نمی دونم چرا ولی این کار رو کردم . این رو بگم که چند ماه بود هیچ سکسی با همسرم نداشتم و بینهایت بهم فشار اومده بود .
ثوری اومد تو و نشست . گفتم زحمت نکش خودم تمیز می کنم . گفت باشه ولی من اومدم که کمکم کنی .
گفتم دوباره چی شده؟ اومد جلو و بغلم کرد . من قدم 195 هست و اون سرش روی سینه هام بود . همینطور فقط من رو بو می کرد و هی می گفت : جان .
دیگه نمی دونم چرا نصیحتش نکردم . فورا دستم رو انداختم دور گردنش و فشارش دادم . گفت جان . ( اینجای داستان رو خیلی خوشم نمیاد که تعریف کنم ولی چون این بخش داستانهای سکسی هست و فحش بارم نکنید و چون نظرتون رو می خوام بدونم ، کاملا مثل اون غروب ، هر چی اتفاق افتاد رو براتون می نویسم )

آخ ، جون ، دستم داشت موهاش رو نوازش می کرد . نشستم روی مبل . لباش رو گرفتم و مکیدم . آخ آه آه . آم آم هم هم هم . عزیزم ، اوخ . لباساش رو با یک ولع خاصی کندم و لخت کامل شدیم . شروع کردم به خوردن سینه هاش . چشماش رو همچنان بسته بود . کیرم رو دادم دستش و گفتم بماله . اون هم شروع کرد به مالیدن کیرم . توی بغلم گرفته بودمش . زیباترین زنی که در زندگیم دیدم داشت تو بغلم حال می کرد . دیگه صداش در نمیومد . من هی داشتم سینه هاش رو میخوردم و با یک دستم کسش رو می مالیدم . کسش شده بود رودخونه . خیس خیس . همینطور که داشت کیرم رو میمالید ، یکدفعه آبم اومد و ریخت روش و ارضا شدم . گفت : چقدر کم طاقتی . گفتم خیلی بهم فشار اومده . چند ماهه زنم رو نکردم . گفت پس زود راستش کن و اونقدر که دوست داری من رو بکن . می خوام به کاوه چنان خیانتی کنم که اعصابم آروم بشه . کیرم با صحبتهاش سریع شق شد . بصورت برعکس خوابیدیم . شروع کردم کسش رو لیسیدم و اون هم خایه هام رو می مکید . کیرم رو دادم دهنش که خواهش کرد و گفت حالش بهم می خوره . گفتم بی خیال . همینکه کس تو رو میلیسم کافیه . چه کسی داشت . تپل . خوشگل ولی بزرگ . تیغ زده بود . سوراخ کونش هم کوچیک و خوشگل بود . کونش رو گاز گرفتم و کسش رو هم میلیسیدم . دیگه تحمل نداشتم . گفتم می خوام بکنم تو کست . گفت اول کونم رو جر بده . وازلین زدم و برای اولین بار کیرم رو کردم تو کونش . ( کیرم خیلی بزرگ نیست و کوچیکه و همین دلیلی بود که خجالت می کشیدم زمان مجردیم دنبال دختر برم ) چون کیرم کوچیک بود خیلی دردش نگرفت و فقط چند ثانیه جیغ کشید . باور نمی کردم که کیرم تا آخر رفته تو کونش . گفت برای اولین بار از پشت داره می ده . بد جور سکسی شده بود . چند دقیقه تلمبه زدم و یک دفعه آبم ریخت . اعصابم خورد شد چون کسش رو نکرده بودم . گفت : باز هم شقش کن . من شوخی ندارم . باید ارضام کنی . چند دقیقه صبر کردم و میوه خوردم و کسش رو لیسیدم و کمی کیرم شق شده بود . به زور کردم تو کسش . چون شق کامل نشده بود با زحمت رفت داخل . ولی وقتی کردم تو کسش کیرم شق شد . هی تلمبه زدم . اون هم می گفت : کس کش جرم بده . عشق من جرم بده . فدای کیرت بشم . جان . اوف . بکن . بکن . کاوه کثافت . ببین کسم داره جر می خوره . اینها رو با گریه می گفت . من هم هی جرش می دادم . بالاخره هر دو ارضا شدیم و خوابیدیم . وقتی بلند شدم دیدم ، رفته . فردای اون روز ، زنم برگشت و ثوری هم اومد دیدنش ولی فقط بهم نگاه می کرد . یک هفته گذشت . خیلی دلم براش تنگ شده بود . رفتم جلوی در خونشون به بهانه کاوه . در رو باز کرد و گفت :میدونستم میای . ولی پریود شدم . گفتم فقط می مالمت گفت باشه . رفتم تو و چون وقت اومدن کاوه نزدیک بود همون پشت ، مالیدمش .
یک ماه و دو ماه و سه ماه گذشت و من هر هفته یکی دو بار می کردمش . خیلی بهش علاقه مند شده بودم و می خواستم بهش بگم که از کاوه جدا بشه و با من ازدواج کنه ولی شدنی نبود .
ماه محرم رسید . 10 روز ازش خبری نبود و به تماسهام جواب نمی داد . بعد از محرم ، رفتم جلوی خونش و در رو باز کرد . گفتم چرا 1 ماهه تحویلم نمی گیری ؟ گفت : توبه کرده . گفتم بیجا کردی . من بهت علاقه مند شدم و با زور رفتم تو خونه و بهش چسبیدم . شروع کرد به گریه و خدا رو صدا زدن . ای خدا من که توبه کرده بودم . کمکم کن . تو رو خدا دیگه همه چیزو فراموش کن . ولی من که غاطی کرده بودم و کسش رو می خواستم ، چادرش رو از سرش کشیدم و سینه هاش رو کردم تو دهنم . اون فقط ایستاده بود و قرآن می خوند . ولی من شهوتی شده بودم . دامنش رو دادم بالا و شرتش رو کشیدم پایین و خمش کردم و کیرم رو کردم تو کس خوشگلش . چه کسی بود . ولی هیچ حرفی نمی زد و فقط می گفت توبه . خیلی زود آبم اومد و شاید فقط چند بار تلمبه زدم . بعد از اون جریان ، 1 بار دیگه با تهدید هم که بود ، به زور کردمش ولی دیگه با من حرف نمی زد و من هم به اشتباهم پی برده بودم و ناراحت بودم و توبه کردم که دیگه به زن شوهر دار کاری نداشته باشم .

ولی حالا ، همسرم برای مشکلات مالی که پیدا کردم از من جدا شد

خودم هم آواره شهر دیگه ای شدم

نمی دونم این اتفاقات به دلیل این بود که به توبش گوش ندادم یا خیر .

منتظر نظراتتون هستم . میدونم طولانی شد ولی دوست داشتم به کسی تعریف کنم که بهتر از شهوانی ندیدم
     
  
مرد

 
ودکا خوری با نیلوفر

با سلام خدمت دوستان گلم من
اسممو نمیتونم بگم چون شهری که توش زندگی میکنم کوچیکه و همه منو میشناسن.
من 23 سالمه و قدم 176 و عربم و از لحاظ کیرم هم که همتون شنیدید عربها چه کیری دارن کیر منم حدود 24 سانت و قطر 9 سانت هستش.
نیلوفر هم دختری بود با قد 172 و سایز سینه 80
بریم سراغ اصل داستان:
حدود 1 ماه بود که با نیلوفر آشنا شده بودم و تو این 1 ماه کارمون از دست دادن جلو نرفته بود.
یه شب که باش بیرون بودم از لا به لای حرفاش شنیدم که به مشروب علاقه ی شدیدی داره و از همین علاقش استفاده کردم و مخشو زدم که یه بار دوتایی بشینیم مشروب بزنیم
خلاصه من مکان جور کردم و نصف بطری ودکا تو خونه داشتم که برش داشتم بردم با خودم از تو راه هم چیپس و ماست و دلستر لیمویی خریدم و رفتم تو مکان منتظرش شدم.
با 15 دقیقه تاخیر اومد.
من زود لباسام رو عوض کردم و یه آستین حلقه ای و یه شلوارک پوشیدم ولی نیلوفر فقط مقنعه اش رو در اورد.
بساط رو پهن کردیم و جای همتون سبز نشستیم ودکا رو زدیم به بدن.
نیلوفر بعد از یکم شروع کرد به خندیدن که معلوم بود از مستیه.
منم فرصت رو غنیمت گرفتم و رفتم پشتش و سرشو گذاشتم رو زانوهام.یهو خندش قطع شد و بم گفت میخوام یه چیزی تو گوشت بگم.
منم سرمو بردم جلو یهو دیدم لبشو گذاشت رو لبم.
بعد حدود 1 دقیقه لب گرفتن بردمش رو تختی که تو اتاق خواب بود.
بش گفتم که مانتوتو در بیار اونم گفت هیچی زیرش نپوشیدم که این حرفش باعث شد من بش حمله کنم و مانتوشو در بیارم.
بعد بش گفتم حالا شلوارتو در میاری یا خودم در بیارم؟
ترسید گفت نه خودم در میارم.
وقتی شلوارشو در اورد رفتم سمتش و لبمو گذاشتم رو لبش و مکیدم خیلی شیرین بود.
کم کم اونم منو لخت کرد.
وقتی که دوتامون لخت لخت شدیم منو پرت کرد رو تخت و شروع کرد به ساک زدن خیلی حرفه ای ساک میزد حدود 10 دقیقه که کیر و خایه هام رو داشت میخورد احساس کردم آبم داره میاد بش گفتم اونم تند تر ساک میزد و وقتی آبم اومد همشو تا آخر خورد.
بعد تو همون بی حالی من اومد نشست روم و کیرمو گداشت رو کسش یه لحظه ترسیدم ولی گفت که پردش ارتجاعی هستش.
من نمیتونستم چیزی بگم یا کاری بکنم واسه همین همه کارها رو خودش میکرد حدودا 20 دقیقه داشت بالا پایین میرفت و قربون صدقه کیرم میرفت.
بعدش ازش خواستم که حالتمونو عوض کنیم واسه همین رو کمر خوابید و منم پاهاشو گذاشتم رو شونه هام و شروع کردم به تلمبه زدن خیلی بخش حال میداد چون داشت جیغ میزد.
وقتی آبم میخواست بیاد بهش گفتم اونم گفت که آبمو بریزم رو سینه هاش.
وقتی آبم اومد بیحال شدم اونم رفت دستمال اورد و خودشو تمیز کرد و یکم ماساژم داد که سر حال اومدم.
بعدش رفتیم حمام و اونتا هم به صورت سرپا 1 بار دیگه گاییدمش.
وقتی خواستیم از تو خونه در بیایم ازش 1 لب گرفتم و او ن رفت خونشون منم رفتم خونمون.
     
  
زن


 
حسی به یاد ماندنی

روزگار سختی بود.بعد از 22 سال هنوز کسی جز سه تار و سیگار کنارم نبود.روز و شبم با صادق هدایت میگذشت و ساز زدن و پاکت سیگارم.با اینکه چند ترم از دانشگاهم میگذشت اما با کسی ارتباط نزدیکی نداشتم.به معنای واقعیه کلمه افسرده شده بودم و اینو به وضوح تو آینه میدیدم.با این حال یکی از کارایی که واسم عادت شده بود خوندن درسا بود.خیلی کم سر کلاسا میرفتم اما به خاطر اجراهایی که تو دانشگاه داشتم تقریبأ شناخته شده بودم.3 شنبه ظهر بود.ساعت 2 از کلاس درومدم.خیلی گرسنه بودم و رفتم به سمت بوفه .یه ساندویچ سفارش دادم و منتظر نشستم.تو حال و هوای خودم بودم که با صدای سلام کسی که اصلأ واسم آشنا نبود به خودم اومدم و جواب سلام دادم.
با همون نگاه جذب چشمایی شدم که انگار با دیدنشون چشمام اولین بار بود داشتن دنیا رو میدیدن.انگار تا حالا مرده بودم و تازه به دنیا اومده بودم.سر صحبت باز شد و فهمیدم که آخرین اجرایی که قبل از عید تو تالار دانشگاه داشتم باعث شده سحر که از بچه های شهر سازی بود بخواد که شاگرد من بشه و آموزش سه تارو با من شروع کنه.در عین حال که به روی خودم نمی آوردم تو دلم عروسی بودو دوس داشتم که زودتر آموزش شروع بشه.به حر حال شمارمو گرفت و منم با تأکید ازش خواستم که این قضیه جایی بیان نشه که اگه به گوش حراست برسه شرایط بدی به وجود میاد و ...
شب حدودای ساعت 10 بود که گوشیم زنگ خورد.سحر بود و خواست که در اولین فرصت باهم بریم و براش ساز انتخاب کنیم و قرار شد که فردا بعد از کلاسش بریم و واسش سه تار بخریم که همین طور شد و اولین کلاس رو روز جمعه ساعت 10 تو خونه ی سحر برگذار کردیم.خونشون کاملأ ساده و معمولی بود و پدر و مادرش هر دو هنرمند و روشن فکر.کلاس تو یه چشم به هم زدن گذشت و خواستم که خداحافظی کنم اما اصرار پدر و مادر سحر باعث شد تا واسشون ساز بزنم و پدرش هم با نی همراهیم کنه.انصافأ خیلی خوب میزد و من احساس خوبی داشتم که در کنار یه استاد داشتم ساز میزدم.سحر روی مبل روبروی من نشسته بود.دستاش زیر چونش بود و چشماش بدون وقفه لغزش انگشتامو روی سیمای ساز دنبال میکردن.نیم ساعتی به همین منوال گذشت و من خدا حافظی کردم و سحر منو با ماشین پدرش تا نزدیک خونم رسوند.این اولین روز کلاس بود و چند وقت به همین صورت سپری شد.واسم عذاب آور بود که احساسیو که بهش پیدا کرده بودم نمیتونستم خیلی راحت بهش بگم.هر هفته 2 جلسه کلاس برگذار میکردیم و 9امین جلسه بازم روز جمعه بود.تو این مدت علاقه ی من به سحر خیلی بیشتر شده بود.احساس میکردم که اونم همین حسو نسبت به من داره ولی انگار کسی نمیخواست شروع کنه.زنگ آیفون رو زدم.در باز شد و وارد خونه شدم.پدر سحر در کمال تعجب اینبار واسه خوشامد گویی جلوی در نیومد.چند لحظه همونجا موندم که سحر با همون لبخند همیشگی اومد جلو سلام کردو منو به طرف اتاقش راهنمایی کرد.همونطور که میشد حدس زد ما تو خونه تنها بودیم و پدر مادرش رفته بودن خرید.سحر از اتاق رفت بیرون و چند لحظه بعد با 2 لیوان شربت برگشت.بعد از خوردن شربت طبق معمول شروع به زدن کردم.همیشه قبل از تدریس اول خودم میزدم تا اونم تحریک به یاد گرفتن بشه.در همین حین گفت که یچیزی بپرسم ناراحت نمیشی؟ناخوداگاه دستم خشک شد و گفتم نه.بعد از کلی عذر خواهی پرسید که تو با کسی هستی؟بدون مکث گفتم نه چطور؟گفت که همینجوری و حالا نوبت من بود که این سوالو تکرار کنم.جواب اونم مثل من بود و یکم که داشت بحثمون پیشرفت میکرد پدرش در زدو با اجازه وارد اتاق شد.یکم نگران شدم چون صدای ساز نمی اومد و نمیدونستم پدرش ممکنه چه فکری کنه.اما خیلی زود سحر گفت که تازه شروع کردیم و پدرش زود از اتاق رفت.دیگه صحبتی راجع به موضوع جدید نکردیم و اون روزم گذشت و فردای اون روز تو کلی شک و تردید زنگ زدم به سحر و داستان دیروزو پیش کشیدم.نمیدونم چی شد اما موفق شدم که بهش بفهمونم چه حسی دارم و ازش خواستم که یه قرار با هم بزاریم.تو یه کافی شاپ ساعت 6 عصر قرار گذاشتیم و اینبار با جرأت و جسارت بهش پیشنهاد دوستی دادم و اون با لبخندش شروع مرحله ی جدیدی تو زندگیه هر دومون ثبت کرد.واقعأ به هم علاقه داشتیم و تقریبأ تمام روز از حال هم خبر داشتیم و جمعه ها و سشنبه هام که کلاس بهونه ای بود واسه پیش هم بودن.تو این مدت بارها و بارها طعم لبهاش من و به عرش رسونده بود و بعد از حدود 1 ماه خواست که خونه ی منو ببینه و منم با کمال میل دعوتش کردم.اون روز هردومون کلاس نرفتیم.از چند لحظه بعد از حظورمون تو خونه لبهامون به هم گره خورد.روی تخت کنار هم دراز کشیده بودیم و داشتیم با ولعی تمام نشدنی لبهای همو میخوردیم.کیرم راست شده بود و این چیزی نبود که بتونم ازش پنهون کنم.با اینکه 2 سال از من کوچکتر بود اما انگار قرنها از من با تجربه تر بود.با چشمای بسته مشغول عشق بازی بود که دستشو برد به سمت کیرم و آروم فشارش داد.چشماشو باز کرد و با لبخند شیرین و همراه با شیطنتش بهم فهموند که منم باید همینکارو کنم.دستم و به سمت کسش بردم و آروم نوازشش کردم.دستشو برد به سمت کمربند و دکمه ی شلوارم.با کمک من بازشون کرد و دستشو از زیر شرتم به کیر در حال خفه شدنم رسوند و از شکستگی نجاتش داد.منم که اولین بارم بود دقیقأ کاراشو تکرار میکردم.دستم که به شرتش رسید متوجه شدم که کاملأ خیسه.هردومون داغه داغ بودیم.تو یه چشم به هم زدن لباسامون کنار تخت افتاده بود و من با دستور سحر داشتم سینه هاشو میخوردم.اون روی کمر خوابیده بود و منم روش خوابیده بودم با دهن سینشو میخوردم و با دست چپم اون سینشو نوازش میکردم و دست راستم به دست چپش گره خورده بود.چند دقیقه ای همینطور مشغول بودم که گفت بدت نمیاد بخوری؟گفتم نمیدونم.گفت امتاحان کن.و بازم با پیشنهاد سحر به حالت 69 قرار گرفتیم و مشغول خوردن شدیم.اون روز چون اولین بارم بود با حسه بدی اینکارو میکردم ولی در عوض لذتی عجیب از خوردن کیرم تجربه میکردم و به هر حال ادامه دادم.چند دقیقه طول کشید که با یه صدای "آه" گفت که ارضا شدم و از کنارم بلند شد.دلم میخواست ادامه بده که همینکارم کرد و منو به پشت خوابوندو کیرمو به آرومی کرد تو دهنش.شاید 2 دقیقه از پایین بالا رفتن دست و دهنش روی کیرم نگذشته بود که گفتم دارم ارضا میشم.سریع کیرمو از دهنش بیرون کشید و با دست ادامه داد و آب من با شدت ریخت به دستشو شکم خودمو روی تخت.سریع با دستمال کاغذی دستشو شکم منو پاک کردو اومد لباشو گذاشت رو لبهامو همو بوسیدیم و کنارم دراز کشید.ازش پرسیدم قبلأ سکس داشتی؟جالب بود که خیلی راحت و بی پروا گفت آره.با دوست پسر سابقش.پرسید ناراحت شدی؟منم در جوابش لبشو بوسیدم و الان که از اون ماجرا چند وقتی میگذره ما به عنوان نامزد کنار هم هستیم و با هم خوشحال و شادیم...
موفق باشید

دوستت دارم:
هدیه ایست که هرقلبی، فهم گرفتنش را ندارد،
قیمتی دارد که هرکسی، توان پرداختنش را ندارد،
جمله ی کوتاهیست که هرکسی، لیاقت شنیدنش را ندارد،
بی شک تو همیشه لایق این هدیه کوچک من هستیL♥VE YѼU aredadash
     
  
زن


 
اولین سکسم که باعث بدبختیم شد

سلام اسم من سجاد 28سامه داستان از اینجا شرو شد که من تازه سربازیم نموم شده بود یه جشن مختصری گرفتیمو تمام فامیلو دعوت کردیم بایکی از همسایه ها که قبل از سربازیم یه حرفایی واسه دخترش که اسمش درنا بود واسه من زده بودن خلاصه تو اون جشن من خیلی اونارو تحویل گرفتم آخه قرار بود آخر هفته بریم خواستگاری

گذشتو آخر هفته با خانواده و داییم رفتیم خواستگاری ازاونجایی که حرفارو قبلا زده بودیم یه صیغه محرمیت به مدت 3 ماه واسمون خوندن تا یه کم بیشتر همو بشناسیم خلاصه بعد دوروز مامان درنا زنگ زد گفت که اقا سجاد واسه شام بیا خونه ما منم با کمی تشکر الکی که مزاحم نمیشیمو این حرفا قبول کردم شب که رفتم نشستم با درنا به حرف زدن که یه دختر از اطاق اومدو سلام کرد دستشو دراز کرد من با تعجب به درنا نگاه کردمو با اشاره درنا باهاش دست دادم واقعا خوشگلو خوش استیل بود درنا معرفی کرد که راحله دختر داییمه که روز خواستگاری مسافرت بودو میخواست تورو ببینه اون شب کلی خوش گذشت وچیزی که فکرمو مشغول میکرد نگاه های عجیب راحله به من بود داشتیم حکم بازی میکردیم که یه دفعه راحله گفت بچه ها گوشیمو ندیدید یه کم دنبالش گشتو گفت هرکی شارژ داره یه زنگ رو خطم بزنه من گوشیم کنارم بود درنا برداشتو بهش زنگ زد گوشیش تو جیبش زنگ خوردو گفت خاک تو سرم من گیجم من کمی شک کردمو خلاصه جون دیروقت بود بلند شدمو خدا حافظی کردم

دو روز بعد گوشیم زنگ خورد برداشتم گفت سلام من راحله هستم بعد احوال پرسی گفت میتونم یه جایی ببینمتون گفتم بابت چی گفت میخوام در مورد درنا یه چیزی بهتون بگم چون کنجکاو شدم همون روز قرار گذاشتم ساعت 6به پیشنهاد خودش در خونشون وقتی رسیدم جلوی در منتظر بود رفتم جولو دوباره دستشو دراز کردو گفت سلام چه حرارتی داشت دستاش گفتم در خدمتم با خنده گفت ازون جایی که میدونستم خونه خالی گیرتون نمیاد درنارو اوردم اینجا میخواستم سوپرایزت کنم منم گفتم بابا دمت گرم گفتم پس درنا گفت داشتم آرایشش میکردم بفرما بالا رفتم تو در بست و گفت بشینید الان کار درنارو تموم میکنم میاد رفت تد اطاقو درو بست که یه دفعه درنا زنگ زدو گفت میخوام برم خرید میای دنبالم تازه فهمیدم جریان چیه با ت ت پ ت گفتم آره عزیزم الان راه می افتم بلند شدم که درو باز کنم ولی در قفل بود صدا زدم راحله دو ثانیه بعد در اطاق باز شدو واقعا یه رویل بود آرایش 20 بایه تاپو دامن کوتاه سفیدی تنش دیوانه کننده بود منکه خشکم زده بود اومد جلو بغلم کرد دیگه نفهمیدم چی شد لبمو گذاشتم رو لبشو شروع کردم به خوردن اونم با دستش کیرمو میمالیدو میگفت جوووون که این منو دیوانه تر میکرد آروم سوتینشو باز کردمو سینشو از زیر تامش اوردم بیرون سینش کوچیک بود ولی گردو سفید یه کم نوک سینشو خوردم انقد حشری شد که پاهاش شل شدو زانو زد منم از فرصت استفاده کردمو کیرمو در اوردم که بهم فرصت ندادو تا ته کرد تو دهنش وای که چه حسیو واسه اولین بار تجربه میکردم طوری زبونشو دور کیرم میچرخوند که صدای نالم در اومد.

باز درنا زنگ زد انقد تو حس بودم که گوشیمو خاموش کردم راحلهرو بغل کردم نشوندمش رو مبل تمام لبسشو در اوردم همون چیزاییرو که تو فیلما دیده بودم عملی کردم ماشو باز کردمو کسشو زبون زدم جیق میکشید منم با زبون از سوراخ کونش تا لای کسشو لیس میزدم چند دقیقه گذشت داد بلندی زدو تنش سرد شد چشماش خمار یه کم از ابش اومد تو دهنم سریع بلندش کردم به پشت خوابوندمش زمین ابی که تو دهنم بو ریختم رو سوراخ کونش سر کیرمو گذاشتمو فشار دادم داد زد گفت اروم سجاد مل خودته یواش یواش فشار دادم وایییییی که چه تنگو داغ بود یه کم آروم تلنبه زدم با ناله بهم گفت دوست داری کسمو جر بدی منم که تا حلا کسو از نزدیک ندیده بودم برش گردوندنو کرمو گذاشتم رو سوراخ کسش بازم پیشدستی کرد کمرمو کشید سمت خودش کیرم رفت توشو شروع کردم به تلنبه زدن هردومون داد میزدیم یه دفعه حس کردم که ابم داره میاد کشیدم بیرون داد زد گفت بریز رو صورتم منم با فشار ریختم رو صورتش که یه دفعه یه چیزی محکم از پشت خورد تو سرم دیگه چیزی یادم نمیاد چشامو که باز کردم تو بیمارستان بودمو بابام بالا سرم بود که بهم گفت کاش میمردی تازه فهمیدم که بله ما انقد داد زدیم که همسایه ها که البته به گفته خود راحله به باباش زنگ زدنو اونم با کلید وارد خونه شده اونم زمانی که ما تو آسمونا بودیم خلاصه ما به زور قانون باهم ازدواج کردیمو اصلا به هم اعتماد نداریم.

دوستت دارم:
هدیه ایست که هرقلبی، فهم گرفتنش را ندارد،
قیمتی دارد که هرکسی، توان پرداختنش را ندارد،
جمله ی کوتاهیست که هرکسی، لیاقت شنیدنش را ندارد،
بی شک تو همیشه لایق این هدیه کوچک من هستیL♥VE YѼU aredadash
     
  
صفحه  صفحه 48 از 112:  « پیشین  1  ...  47  48  49  ...  111  112  پسین » 
داستان سکسی ایرانی

Erotic Stories | داستان های سکسی حشری کننده (آرشیو شماره یک)


این تاپیک بسته شده. شما نمیتوانید چیزی در اینجا ارسال نمائید.

 

 
DMCA/Report Abuse (گزارش)  |  News  |  Rules  |  How To  |  FAQ  |  Moderator List  |  Sexy Pictures Archive  |  Adult Forums  |  Advertise on Looti
↑ بالا
Copyright © 2009-2024 Looti.net. Looti Forums is not responsible for the content of external sites

RTA