انجمن لوتی: عکس سکسی جدید، فیلم سکسی جدید، داستان سکسی
داستان سکسی ایرانی
  
صفحه  صفحه 50 از 112:  « پیشین  1  ...  49  50  51  ...  111  112  پسین »

Erotic Stories | داستان های سکسی حشری کننده (آرشیو شماره یک)


زن


 
سلام اسم من علی و الان 26 سال سن دارم. ماجرایی که می خوام براتون تعریف کنم حدود 4 سال پیش اتفاق افتاد و تقریبا تا پارسال ادامه داشت. به خاطر بحث آبرو این کس و شعرها اسم ها رو کاملا عوض کردم .
ما یک خونه قدیمی ساز سه طبقه داریم که خودمون برای اجاره دادن طبقه اولش رو مستقل کرده بودیم و از همون اول اجاره میدادیم. مستاجرهای زیادی به این خونه اومدند و رفتند اما از این میون مستاجر قبلی برکات زیادی با خودش برای من اورد .
یک خانم بیوه که حدود پنجاه و خورده ای سنش بود . یک پسر و سه تا دختر داشت که همشون ازدواج کرده بودند و بچه داشتند. این خانم که بهش توی این داستان میگم زینت تنها زندگی می کرد. راستش زینت هیچ چیزی نداشت که منو جلب خودش بکنه و اصلا حتی یک بار هم توی فکر سکس با این خانم نرفته بودم. قد تقریبا کوتاهی داشت (160) صورتش شکسته شده بود و مثل همه زنهای این سن و سال بدنش افت کرده بود و تا حدی آویزون بود. راستش بیشتر از همه مامانم نگران بابام بود در این قضیه و فکر می کرد که این زنه ممکنه بابام رو اغوا کنه که این فکرش هم بعد از مدتی تموم شد چون دید که زنه واقعا مالی نیست. من هم که اون دوران اوج دوران کس کنیم بودیم حتا یک بار هم به فکر این زنه نبودم . فقط روی یکی از نوه هاش که نوه بزرگش بود نظر داشتم و یکی دوبار باهاش تیک زدم که جواب نداد. یه دختر 17 ساله بود که عین 23 ، 24 ساله بود و انصافا خوب تیکه ای بود.
آقاسرتون رو درد نیارم من خیلی از اوقات خونه تنها بودم چون مادرم هم شاغله و من هم توی خونه خیلی غلط ها می کردم. این زینت خانم گاهی اوقات بعضی از کارهایی که خودش نمی تونست رو از من می خواست که براش انجام بدم مثلا نصب بخاریش رو من انجام دادم. جابه جایی یخچال و بعضی از اوقات هم آورد خریدهاش و این جور چیزها. یه روز ساعت حدودا 10 صبح بود که دیدم در خونه رو می زنن البته چون خواب بودم خیلی طول کشید تا بیدار شدم و رفتم در رو بازکردم ، یکم هم دیر رفتم تا بپیچونمش چون فقط زینت خانم بود که می تونست پشت در پایین باشه و از اونجا در بزنه من هم زیاد حوصله نداشتم خوابم هم می اومد. بالاخره رفتم پایین و در رو باز کردم دیدم بله زینت خانمه. کلی معذرت خواهی و اظهار شرمندگی کرد و من هم خیلی بی حوصله جوابشو دادم که بفرمائید. گفت که دیشب دامادش چند تا گونی بنج براش اورده گذاشته توی حیاط و رفته، این هم می ترسه که بارون بزنه و خیس بشه . من هم تعجب کردم که گفت بارون آخه اول تابستون بود تقریبا. خلاصه از من خواست کیسه ها رو براش ببرم توی آشپزخونه. منم با یکم اکراه گفتم باشه بزارید لباس تنم کنم( آخه شلوارک و عرق گیر تنم بود) اون هم گفت شما مثل پسرمی و از این حرفا. منم که حوصله نداشتم همونطوری رفتم توی حیاط شروع کردم به آوردن کیسه ها. 5 تا کیسه 30 کیلویی بود. همینیطوری که می اوردم دیدم زینت خانم توی آشپزخون چادرشو در آورده و با یه آستین کوتاه و دامن ایستاده هی لبخند می زنه. یقه لباس خیلی باز بود طوری که کاملا چاک سینه و قسمت بالاش معلوم بود. من زیاد توجه نکردم و همینطوری کیسه ها رو آوردم. آخرین کیسه رو که بردم دیدم با شربت تو آشپزخونه منتظره. گفت خسته نباشی عزیزم و هی قربون صدقم رفت و شربت رو بهم تعارف کرد. منم گفتم خواهش میکنم تا نفسم بالا بیاد آروم شربت رو بهم می زدم. یکم اومد نزدیکم و گفت خوش میگذره علی آقا ؟ و یکم از این کس شعرها گفت . من یکم تعجب کردم. بعدش دستش رو گذاشت روی بازوهام گفت باشگاه میری علی جون؟ گفتم آره این تابستونه بیکارم میرم باشگاه. بعد دیگه هی سر شونه و بازو و سینه منو دست میزد و هی میگفت ماشاالله. من دیگه واقعا شاخ در آورده بودم. شربتمو که خوردم گفتم من دیگه رفع زحمت کنم. اونم گفت یه زحمت دیگه داره برام و ازم خواست قولنج اش رو بشکونم. گفتم زینت خانم من سفت می شکنم یه موقع آسیبی می رسونم اونم گفت قربون زور و بازوت برم تا میتونی فشارم بده. منم یکم دو زاریم افتاده بود که داره می شنگه اما باورم نمی شد رفتم از پشت گرفتمش و دستاشو قلاب کردم اون هم نامردی نکرد و کونش رو چسبوند به کیرم و هی فشار می داد. خلاصه بلندش کردم دو سه تا تق تق کمرش صدا کرد. وقتی گذاشتم روی زمین یهو وا رفت. منو گرفت و گفت نگهم دار. عجب زوری. ایکاش اون خدا بیامرز از این زورا داشت . یکم که گذشت گفتم خوبی زینت خانم گفت آره و همچنان منو گرفته بود . تقریبا بقلم کرده بود و دوباره داشت می مالید منو. من هم کیرم یه کم راست شده بود. دستش رو گذاشته بود روی شکمم هی داشت میمالید بعد یهوه دستشو گذاشت روی کیرم و گرفتش از روی لباس و شروع کرد به مالیدن. نفس نفس میزد و کاملا مشخص بود حشری حشریه. من هم کاملا جا خورده بودم . اینطوری که شد ولش کردم و چند قدم اومدم عقب تر چون واقعا هم ترسیده بودم هم شوکه شده بودم. اون هم یکم اومد سمت من اما نچسبید بهم و همینطوری عین هول ها نگام می کرد. لپ هاش کاملا سرخ بود و با یکم خجالت نگام می کرد. من اومدم برم و یه قدم عقب برداشتم بعد با خودم گفتم این چه کاریه بزار یه حالی ببریم ما هم. اینطوری که شد وایستادم و نگاهش کردم، کیرم هم کاملا راست کرده بود. بهش گفتم این کارا واسه چیه؟ یکم من من کرد و نزدیکم شد و کمرمو گرفت. گفت خوشم میاد ازت که انقدر دختر میاری توی این خونه و انقدر میکنیشون. منم تنهام و شوهر ندارم یه کیر می خوام. یه ذره نگاش کردم گفتم من حوصله دردسر ندارم و آبروم مهمه. اون هم گفت منم جلوی بچه ها آبرو دارم . دیدم اوضاع خوبه انگار دستمو انداختم روی بازوش و یکم مالیدم اون هم یه دستشو برد روی کیرم گذاشت شروع کرد گردن و لپمو بوس کردن . بعد چسبید به لبم و عین چی بوسش میکرد. عین یه تیکه گوشت تو دستم بود من هم یکم به خودم مسلط شده بودم. دستمو بردم روی کمرشو از اونجا بردم روی کونش. از روی دامن چیز بدی نبود سفت بود. دستمو بردم توی دامنش و کردم زیر شرتش و مالیدمش . سفت تر از اون چیزی بود که به نظر می رسید. هی لمبه های کونش رو میگرفتم و فشار می دادم بعد دوتا دستم بردم زیر دامنش و شرتش رو دادم پایین و هی میچلوندم. اون هم آروم شلوارکمو کشید پایین و کیرم رو گرفت . بهش گفتم بریم توی اتاق روی فرش راحت تر باشیم اون هم مثل کیر ندیده ها کیر راست کردمو گرفت و رفتیم توی اتاق و نشوندمش روی کاناپه . دامن و شرتشو کشیدم پایین گفتم کونتو قمبل کن . از اون زاویه واقعا کونش عالی بود. گرد و تپل و سفت. کسش رو هم دیدم.. خیلی هم پت و پهن بود اونطوری که لای پاش کاملا زده بود بیرون. یه ذره مالیدمش دیدم خیس خیسه. گفتم کاندوم ندارم گفت فقط بکن توش . کیرمو تنظیم کردم و گذاشتم دره کسش یه کم مالیدم بعد با یه فشار گذاشتم توش عین آب خوردن رفت تو. خیلی گشاد بود اما داغ داغ شده بود و انقدر خیس بود که حال میداد. دو تا دستمو انداختم روی کونش و شروع کردم تلمبه زدن. اون هم هی آه آه می کرد. صدای شلپ شلپ کسش بلند شده بود من هم می کوبیدم خیلی داشت حال میداد. یه زن جا افتاده عین موم تو دستم بود. یه ذره که گذشت یه آه گنده کشید و ارضا شد. خودشو دمر انداخت روی کاناپه و ولو شد. بهش گفتم من هنوز نشدم گفت خب بازم بکن. گفتم می خوام از کون بکنمت یه کم من من کردگفت دردم میاد آخه. گفتم یه جوری میکنمت که درد نیاد. هنوز نگفته بود باشه کیرمو که دیگه خیس خالی بود در آوردم و گذاشتم لای پاش. اول یه کم لمبه های کونش رو یهم چسبوندم و لا پایی تلمبه میزدم. بعد یه تف انداختم روی سوراخش و با دست یکم بازی بازی کردم باهاش. دیدم همچین هم تنگ نیست. کیرمو گذاشتم دمش یکم فشار دادم سرش رفت تو. یه آه بلند کشید. با اینکه تنگ نبود اما خب کیر من هم بزرگ بود واسه همین آروم آروم یکم میکردم توش. مدام هم تف می نداختم روی سوراخش. بعد از دو دقیقه دیگه تقریبا باز شده بود. کیرمو تا نصفه کردم تو یه آخ بلند گفت . هی جلو عقب کردم و اون هم هی آخ آخ میکرد. آخرش دیگه خسته شدم با یه فشار تا ته کردم تو. داشت به خودش می پیچید از درد ترسیدم پاره بشه یا چیزیش بشه یکم آوردم بیرون بعد آروم آروم میدادم توی. بعد از چند دقیق دیگه عادی شده بود منم عین چی تلمبه میزدم یه سه چهار دقیقه ای تلمبه زدم دیدم داره آبم می آد. گفتم داره می آد گجا بریزم گفت بریز توش. دیگه آبم اومد و تا ته خالی کردم توی کونش. همونطوری که کیرم توی کونش بود افتادم روش. از نفس افتاده بودم. روی همون کاناپه جا به جا شدیم و کنار هم خوابیدیم خودش رو چسبونده بهم هی لب و گردنم رو بوس می کرد و هی قربون صدقم می رفت. من زیاد حال نداشتم اما کاملا حال کرده بودم. هم باحال بود هم مثل دخترا ادا نداشت. کاملا تو مشتم بود. همینطوری که داشت با موهم ور می رفت پیش خودم گفتم یه پلیتیکی بزنم اسیرش کنم. گفتم خب این بار دیگه از دستم در رفت اما دیگه نمی کنم از این کارا. یهو حالتش عوض شد با حالت زاری گفت آخه چرا مگه خوب نبود. گفتم چرا خوب بود اما هم زشت من باشما از این کارا بکنم هم چیزهای دیگه. اون هم گفت کجاش زشته ما هم مرد و زنیم دیگه تیاز داریم من الان سه ساله رنگ مرد ندیدم دیگه نمی تونم تحمل کنم تو هم خیلی خوب بودی با شوهرم اصلا ارضا نمی شدم و حال نمی داد. منم گفتم خب باید به من هم بیشتر از اینها حال بده. گفت چجوری عزیزم هر کاری بگی میکنم. گفتم این روزا زن و دخترها هزارتا کار می کنن تا به مرد حال بدن. لباس سکسی می پوشند کارهای سکسی می کنند و یکم از کس و شعرها تحویلش دادم. اون هم عین هول کیر چسبیده بود بهم می گفت هرکاری بگی می کنم. آقا منم گفتم باید بری یه لباس خواب سکسی خوش رنگ بخری (آخه هیکلش مخصوصا شکم و پهلو هاش یکم توی ذوق می زدنمی خواستم لخت ببینمش) هم به من بیشتر برسی.
ما اون روز یه بار دیگه با هم سکس داشتیم و من برای اولین بار دهن این زینت خانم کیر گذاشتم و یه دور کاملا دهنشو کیری کردم. می گفت تا حالا ساک نزده بوده. آقا فردای اون روز هم زینت خانم یه لباس خواب سکسی شرابی رنگ خریده بود و حسابی با دهن و کون کس اش به ما حال داد. از اون روز به بعد ما تقریبا 4 ، 5 بار توی هفته سکس داشتیم حتی ساعت 3 بعد از نصفه شب من یواشکی میرفتم خونش و یه حالی میکردم اون هم سنگ تموم گذاشته بود هم موهاشو رنگ کرده بود هم بیشتر از نظر لباس و قیافه به خودش میرسید. ما چند وقت اینطوری با هم سکس داشتیم و من هر نوع سکس رو با این زینت تجربه کردم هارد کور و هرچی بگی حتی چند بار دستاشو بستم و گائییدمش. تا اینکه بعد از حدود 6ماه یه اتفاق بسیار خوب برای من افتاد و یه تیکه گوشت دیگه افتاد زیر دستم....

دوستت دارم:
هدیه ایست که هرقلبی، فهم گرفتنش را ندارد،
قیمتی دارد که هرکسی، توان پرداختنش را ندارد،
جمله ی کوتاهیست که هرکسی، لیاقت شنیدنش را ندارد،
بی شک تو همیشه لایق این هدیه کوچک من هستیL♥VE YѼU aredadash
     
  
زن


 
توبه

با سلام خدمت همه دوستای عزیز
پویا هستم 21ساله از شهر... خاطره ای که براتون تعریف میکنم مربوط میشه به اسفند 90
تقریبا چهار سال با بهاره رابطه داشتم و خیلی هم دوستش داشتم نمیدونم چرا ولی هیچکس رو به اندازه بهاره دوست نداشتم دختر خیلی فهمیده ای بود قیافش زیاد جالب نبود ولی قیافش برام مهم نبود خلاصه بعد چهار سال رابطه عاشقانه و خالی از هوس بهم خبر دادن که بهاره بهم خیانت کرده باهاش دعوای شدیدی کردمو ازش جدا شدم,اوایل خیلی ناراحت بودم چون اون تنها عشقم بود چند بار خواستم خود کشی کنم ولی بخاطر آبروی خانوادم منصرف شدم, اوضاعم خیلی خراب بود نزدیک۲ماه از دانشگاه برنگشتم چون نمیخواستم کسی منو با اون حال و روز ببینه. مادرمم هرچی اصرار میکرد برگردم خونه درسامو بهانه میکردمو یه جوری میپیچوندمش. اواخر آذر ماه بود که عموم بهم زنگ زدو گفت که چند روز دیگه عروسیشه و اگه بر نگردی حسابی از دستت ناراحت میشم,منم وسایلمو جمع کردمو فرداش راهی ولایت شدم.

خلاااااااصه روز عروسی فرارسید منم حسابی تیپ کردمو رفتم خونه عموم تو عروسی یه دختر چشممو گرفت خیلی زیبا بود قدش زیاد بلند نبود ولی چشمای درشتو پوست سبزه و اندام زیباش هوش از سرم پروند,منم گفتم الان وقت انتقامه خلاصه با هزار بدبختی بهش شماره دادم ,شب که برگشتیم خونه منتظر تماسش موندم ساعت نزدیک 11بود که گوشیم زنگ خورد چون شماره ناشناس بود فهمیدم که خودشه ,بعد ازکلی حاشیه رفتن خودشو معرفی کرد.اسمش مریم و ۱سال از خودم بزرگتر بود.بعداز سه چهار روز بلاخره مخشو زدمو با هم دوست شدیم,2 روز بعدش برگشتم دانشگاه حالم خیلی بهتر شده بود دیگه کمتر به بهاره فکر میکردمو روز به روز بیشتر با مریم صمیمی میشدم ولی هیچچچوقت عاشقش نشدم.حدود یک ماه از آشناییمون میگذشت کم کم رابطمو باهاش به حرفهای سکسی کشوندم اوایل ناراحت میشد ولی کم کم نرم شدو همکاری میکرد دوسه بارم شبا با هم حال تلفنی کردیمو خیلی لذت میبردیم شبها فقط درمورد بدنمون حرف میزدیم وقتی از بدنش حرف میزدو میکفت که داره زیر پتو کسش رو میماله و دوس داره چطور بکنمش کیرم راست میشد.وقتی واسه تعطیلات عید برگشتم خونه بهش گفتم وقتی خونشون خالی شد خبرم کنه تا برم خونشون ولی قبول نکرد,دیگه هیچ حیا و حرمتی بینمون نمونده بودو فقط حرفهای سکسی میزدیم ۲۴اسفند بود که بهم زنگ زدو گفت احتمال داره تو این هفته خونشون خالی بشه منم باورم نمیشد که به همین سادگی راضی شده باشه خلاصه بهم آدرس دادو گفت که برم خونشونو یاد بگیرم ,خونشون تقریبا نزدیک بودو زود پیداش کردمو برگشتم خونمونو منتظر موندم تا خونشون خالی بشه,روز 28م بود که بهم زنگ زدو گف خونشون خالی شده منم در عرض یه ساعت خودمو رسوندم خونشونو تو کوچه بهش زنگ زدمو بهش گفتم که درو برام باز کنه ,وقتی رسیدم در خونشون بدون در زدن رفتم تو ,وقتی مریمو دیدم خیلی هول شدمو اصلا نفهمیدم بهش چی گفتم مریمم از من بدتر بود.مریم یه دامن بلند و یه تیشرت قرمز تنگ تنش بود که سینه های کوچیکشو محکم فشار میداد ,مریم منو راهنمایی کرد تو اتاق پذیرایی و خودش رفت تو آشپز خونه که برام آب بیاره ,نزدیک5دقیقه منتظرش شدم وقتی دیدم بر نگشت رفتم دنبالش دو سه بار صداش کردم ولی جواب نداد وقتی رفتم تو آشپزخونه دیدم نشسته رو زمین داره گریه میکنه
خیلی دلم براش سوخت رفتم جلو دستشو گرفتم بلندش کردم بدنش داشت میلرزید با خودم بردمش تو پذیرایی و رو یه مبل دو نفره کنارش نشستم ,هنوز داشت گریه میکرد و ازم خواهش کرد که برم بیرون منم دستشو تو دستم گرفتمو درحالی که داشتم دستشو تو دستام گرم میکردم با حرفهام کمی آرومش کردم خیلی دوست داشتم بغلش کنمو لبمو بزارم رو لباش ولی جرات نمیکردم.وقتی داشتم باهاش حرف میزدم دستشو کشیدم طرف خودم اونم کمی مقاومت کرد وقتی ترسم یکم ریخت کشیدمش تو بغلمو مشغول بوسیدنش شدم,دیگه داشت از شدت گریه هق هق میکرد از مبل آوردمش پایین و خوابوندمش رو قالیو خودمم خوابیدم روش مریمم دستشو گرفته بود جلوی صورتشو قسمم میداد ولش کنم ولی من دیگه چیزی حالیم نبودو فقط مشغول مالیدنش بودم,دستشو به زور از جلو صورتش کنار زدمو دهنمو گذاشتم تو دهنش مریم خشکش زدو تو چشام زل زد متوجه شدم که گریش بند اومده ,یهو دستشو انداخت دور گردنمو مث دیوونه ها لبهامو میخورد منم خیلی خوشم آومد کیرم حسابی سفت شده بود و داشتم کیرمو به پهلوش میمالیدم دستمو از زیر تیشرتش به سینه هاش رسوندمو محکم فشارش دادم که یه جیغ کوچیکی زد سینش خیلی نرمو کوچیک بود تیشرتشو از تنش بیرون کشیدم وقتی سینه هاشو دیدم خشکم زد,اولین بار بود که سینه یه دختر رو میدیدم مث قحطی زده ها مشغول خوردن سینه هاش شدم مریمم آروم آهو ناله میکرد نزدیک یه ربع همینجوری گذشت کیرم داش منفجر میشد دستمو از پشت بردم زیر دامنش وقتی دستم به کونش خورد نزدیک بود بیهوش بشم کونش خیلی نرمو سرد بود یکم که با دستام کونشو مالیدم کونش گرم شدو مریم شروع به جیغ زدن کرد دامنشو از پاش بیرون آوردم عجب کونی داشت خیلی خوش فرم بود ژاکت خودمم با شلوارم در آوردم هردوتامون فقط یه شرت پامون بود مشغول مالیدن کونش شدم ولی هر کاری کردم راضی نشد شرتشو در بیاره ولی من شرت خودمو پیایین کشیدم مریم وقتی کیرمو دید از خجالت سرخ شد به زور دستشو گذاشتم رو کیرم یه حس عجیبی داشتم انگار رو ابرها بودم یکم که کیرمو مالید آبم با فشار ریخت رو رانش و بی حس شدم و خوابیدم زمین مریمم کنارم خوابید نزدیک ۱۰دقیقه هیچ حرفی نزدیم,بعد بلند شدیم لباسامونو پوشیدیمو یه لیوان آب خوردمو از خونشون زدم بیرون,هوا خیلی سرد بود تو راه به کارهایی که کردیم فکر میکردم داشت از خودم بدم میومد دیگه حالم از خودم بهم میخورد ۲روز بعدش رابطمو با مریم قطع کردمو قسم خوردم که دیگه دنبال ناموس مردم نرم,یه ماه بعدشم متوجه شدم که حرفهایی که درمورد بهاره شنیدم دروغ بوده ولی هنوز خودمو نبخشیدم

دوستت دارم:
هدیه ایست که هرقلبی، فهم گرفتنش را ندارد،
قیمتی دارد که هرکسی، توان پرداختنش را ندارد،
جمله ی کوتاهیست که هرکسی، لیاقت شنیدنش را ندارد،
بی شک تو همیشه لایق این هدیه کوچک من هستیL♥VE YѼU aredadash
     
  
زن


 
سفر سکسی زیارتی به مشهد

این داستان را که میخوام بگم واسه 2 سال میشه من 28 سالم و درسن 21ازدواج کردم و بعد از 5 سال جدا شدیم حالا به دلایل علکی شاید خیلیش هم بخاطر سکسی بودن من بگذریم بعد از جدایی من تو نت با یه خانمی 39 ساله دوست شدم که از مشهد بود و تو آموزش و پرورش کار می کرد و آن هم مطلقه بود شوهرش معتاد بوده و از ان جدا شده 3 تا بچه داشت که یکی از دخترهاش ازدواج کرده بوده و شیراز زندگی میکیرد یه پسر 19 ساله هم داشت که میگفت نزدیک حرم تو بازار رضا کار مینکه یه پسر 16 ساله که دبیرستانی بود.

بعد از چند بار جت کردن شمارشو گرفتم و با هم صحبت کردیم و کم کم صحبتهای سکسی و سکس تل که من بهش گفتم اگه بیام مشهد مکان داری اون گفت اره صبح ها که دخترم مدرسه است من هم مرخصی میگرم اون روز و میریم خونه خودم من هم برنامه ریزی کردم و مرخصی گرفتم از کارم و یه روز با هواپیما رفتم مشهد راستی من فقط عکسشو دیده بودم. توی مشهد هتل گرفتم نزدیک حرم که بتونم راحت هم برم حرم واسه زیارت من شب رسیدیم دیر شده بود و نشد بهش زنگ بزنم چون میترسیدم پسرش خانه باشه صبح بهش زنگ زدم و با هم نزدیک هتل من قرار گذاشتیم ولی وقتی دیدمش تو ذوقم خورد جون با چادر بود و با عکسش خیلی تفاوت داشت خودش اینو فهمید که تو ذوقم خورده و هی میگفت پشیمونی منم واسی اینکه دلشو نشکونم گفتم نه فقط خستم جیزی نیست اون اول یه کاری داشت که با هم رفتیم انجام دادیم بعد تاکسی گرفتیم رفتیم خانشون. وقتی رفتیم من خیلی ترسیده بودم اخه تو ان شهر غریب بودم و هیج جا را نمی شناختم بعد از موقعیت خانه اون خبر نداشتم ولی با همه این تفاصیر رفتیم تا رسیدم اونم لباسهای کارشو در اورد و یه لباس راحتی پوشید که گفت خودش دوخته که از سینه هاش بود تو پایین یه پیراهن با اون لباس بهتر شده بود ولی خوب باز از اینکه این همه هزینه کردم و وقت گذاشتم پشیمان بودم اخه یکم قوز داشت و یه دندان شکسته داشت که خیلی دلو میزد

بعد رفتیم تو اطاق خوابش به من گفت که صیغه ام کن من گفتم ک بلد نیست جی باید بگم اون هم گفت من بلد نیستم خوب من گفتم برو کتاب بیار اون گفت خانه نداریم بعد لباسشو در اوردم که زیرش یه ست قرمز و توری پوشیده بوده که منو حشری کرد جون یکم تپل و سفید بود با سیه های قشنک من جند تا زدم رو کونش و لباسم در اوردم رفتیم رو تخت اول لباشو خوردم گوشاش لیس زدم باز یکم استرس داشتم گفتم پسرت نیاد که گفت صبح که خواسته بره سر کار من کلید به بهونه اینکه کلیدم گم کردم ازش گرفتم و کلید نداره و در میزنه من هم خیالم راحت شد دوباره شرو به خوردنش کردم که خیلی حال میداد بعد اون منو خورد با اون که با موهای سینم بازی می کرد بعد کیرمو گرفت دستش دستش مثل دخترها ظریف نبود از پس کار کرده بوده ولی وارد بود خوب باهاش بازی می کرد و بد بهش گفتم واسم بخور اون هم حسابی خورد که من برای بار اول ارضا شدم یکم کنارش دراز کشیدم و اون با کیر من باز می کرد تا دوباره سیخ شد بعد من بهش گفتم بخواب من رفتم و کسشو یکم خوردم دیکه پاهاشو دادم بالا و کردم تو اون میگفت که کم سکس میکنه اخه شوهرش معتاد بوده و هیج وقت نای کردن نداشته من هم یه 10 دقیقه تلمبه زدم واون هم به اوج لذت رسیده بوده که بهش گفتم ابم داره میاد کجا بریزم اون گفت که من لوله هامو بستم بریز تو میگفت که منی واسه ی رحم خوبه من هم ریختم تو و کنارش دراز کشیدم اون خودش تمیز کرد و پیش هم دراز کشیدیم من واسه ی اینکه پسرش کم کم از دبیرستان میومد گفتم که برم که اون اول گفت بزار واست شربت بیارم اخه شاید از حال بری که دوبار ارضا شدی من گفتم نه حالم خوبه که خداحافظی کردم و رفت بیرون تاکسی گرفتم و رفتم هتل اون بعد اس ام اس داد گفت بهت حال داد من گفتم اره عصر خودم رفت بیرون تنهای بعدم رفت حرم زیارت فردا صبح میخواستم بیارمش هتل یعنی با هم بودیم امدیدم تو لابی هتل میخواستیم که اگه بشه بریم تو اتاق که نشد با بعد من رفتم وسایلمو جمع کردم اون هم تولابی منتظر بود بعد با هتل تسویه کردم و یکم با هم تو شهر پیاده روی کردیم و من چونه بلیط داشتم رفتم فرودگاه که برگردم ولی خیلی پشیمان بوده چون اونی که فکر می کردم نبود دیگه بعد هر جی زنگ یا اس ام اس میداد جواب نمی دادم.

دوستت دارم:
هدیه ایست که هرقلبی، فهم گرفتنش را ندارد،
قیمتی دارد که هرکسی، توان پرداختنش را ندارد،
جمله ی کوتاهیست که هرکسی، لیاقت شنیدنش را ندارد،
بی شک تو همیشه لایق این هدیه کوچک من هستیL♥VE YѼU aredadash
     
  
↓ Advertisement ↓
زن


 
شب زفاف من

وای ساعت دو بعد ازظهر شده بود و من هنوز تو گل فروشی بودم. ده دقیقه دیگه منتظر شدم تا ماشین آماده شد.
ماشین و برداشتم و رفتم آرایشگاه دنبال بهار عزیزم عروس خانم گلم.
بعد از این که زنگ آرایشگاه و زدم یک صدا من و به تو راهنمائی کرد.
داخل شدم. بهارم مثل یک فرشته جلوی من ایستاده بود. وای چه لباس زیبائی، چه تن و بدنی، خدای من این بهار از اون بهاری که من اونروز عریان دیدمش زیبا تر شده بود.
یک صدا توجه من و به خدش جلب کرد. گفت اینم گوهرتون تقدیم به شما.
رومو که برگردوندم دیدم بعله خانم آرایشگر با یک لباس لختی که سینه هاش داشت از تو گلوش در میومد جلوم ایستاده. وای اگه بهار نبود خودم و نمیتونستم کنترل کنم و همونجا میپریدم روش. یک آرایشی کرده بود که از بهار هم زیبا تر شده بود.
اونجا بود که فهمیدم این همه پول بی زبون و چرا گرفته، چون خانوم خرجشون زیاده.
بالاخره با زحمت از اون خانم دل کندم و با بهار به سمت تالار حرکت کردیم.
تو ماشین که بودیم بهار گفت : سعید من زیبا ترم یا اون ؟
خودم و به اون راه زدم و گفتم : کی؟
گفت: همون خانمِ آرایشگره.
گفتم اوه اوه اون که مثل جادوگرها بود. معلومه تو صد برابر ازاون زیبا تری.
اما تو دلم گفتم اگه تو نبودی اندازه پولی که گرفته بود،.... میکردمش !!.
بعله. ساعت ها گذشت و یک عالم خانم خوشگل خوش تیپ و که هر کدومشون یک جور خودشون و به نمایش گذاشته بودن و ما تو اون تالار دیدیم و این کوچولومون هم که شب قبلش کلی برای امشب آمادش کرده بودیم شیطونی هاشوکرد تا ساعت شد دو نصف شب.
من موندم و بهار. این مونده بود و اون. من که هم خسته بودم هم از سر سینه ها و باسن ها و..س هایی که به شکلهای مختلف اون روز دیده بود شهوتی. نمیدونستم بخوابم یا ادامه بدم. روی تخت با همون لباسای مجلسم نشسته بودم که دیدم بهار با لباس عروسش اومد جلو گفت: پاپیون پشتم و باز کن.
بعد از باز کردن خیلی آرام تورش و از سرش برداشت و بعد با سر دندون دونه دونه دست کشهای سفید تو دستاشو خیلی آهسته بیرون آورد. خیلی آرام زیپهای کنار لباسشو باز کرد و از اونجا بدن سفید به نمایش در اومد. لباسشو از روی سینه باز کرد و خیلی سریع لیز خورد و روی زمین افتاد. زیرش یک گن سرهمی تنش بود دیگه نمیتونستم نگاهش کنم.
خط بهشتش از همین رو دیده میشد و سینه هاش و که دیگه نگو، مثل دو تا توپ بیرون زده بود. اینجا بود که دیگه باید من کمکش میکردم و زیپ گن شو باز میکردم.
دستهام گیرایی پائین کشیدن زیپش و نداشت. بالاخره بازش کردم. بهار جلوی لباسش و گرفته بود و بمن گفت نمیخوای لباسهات و در بیاری.
منم یک نگاهی به اون و خودم کردم و با نظر تایید از اتاق خارج شدم. لباسهام و در آوردم. با در آوردن لباسهام خستگی اون روز هم از تنم در اومد.
یک روبدوشام مشکی کوتاه برای من گذاشته بودن، تنم کردم و به اتاق خواب رفتم. با ورودم، فرشته ای دیدم که برای بردن من به بهشت به زمین نازل شده بود. بهار یک لباس خوابی پوشیده بود که سر و ته و پشت و روش مشخص نبود. رنگش هم رنگ بدنش و کامل پوشیده و با هر حرکتی که به بدنش میداد همه جای بدنش دیده میشد.
دیگه خستگی در بدنم دیده نمیشد. بهار رفت روی تخت نشست و این گونه وانمود میکرد که میخواد بخوابه، با نشستنش روی تخت تمام پاش تا بهشتش از لباس بیرون اومد و خیلی چشمک میزد.
بهار روی تخت دراز کشید و با این حرکت سینه هاش هم از لباس بیرون اومد.
بهار: نمیخوای بخوابی؟
- چرا عزیزم ولی نمیشه.
- چرا نشه؟
- حالم خرابه.
- خوب اگه میخوای ببرمت دکتر.
- نه عزیزم دکتر من همینجاست و داروش هم تجویز شده.
- خوب استفاده من تا خوب بشی.
روبدوشام و از تنم در آوردم و روی تخت دراز کشیدم. سعید کوچیکه. داشت سرش و میاورد بالا. کمی خجالت میکشیدم ولی خوب جای خجالت نبود، خودم و به بهار چسبوندم. یک لحظه از جاش پرید. تا اون لحظه ندیده بود که من لختم.
کمی چپ چپ به من نگاه کرد و آرام نی آتشین منو گرفت توی دستش و کمی لمسش کرد. منم کم کم دستم به سینهاش رسیده بود و داشتم با اونها بازی میکردم.
بهار گفت : سعید امشب بعله. گفتم آره بعله.
یک خنده قشنگی کرد و گفت سعید من همیشه یک آرزو داشتم، میخوام آرزوی من و برام عملی کنی.
گفتم: جان بگو هرچی باشه قبول.
گفت قول میدی.
گفتم قول مردونه.
گفت : من همیشه شنیدم کار شب اول خیلی زمان میبره، ولی من همیشه آرزوم بوده خیلی سریع باشه مثل تجاوز کردن و غیر معمول!
خیلی برام غیر منتظره بود هر فکری میکردم جز این.
خودم و برای یک سکس طولانی میخواستم آماده کنم اما چپه شد.
گفت: قبول میکنی؟
گفتم هر چی تو بگی و بخوای.
قرار شد از اون انکار باشه و از من اصرار و به زور کارم و انجام بدم.
خودم و روی تخت انداختم و حالت خواب و به خودم گرفتم. بهار فکر کرد که ناراحت شدم و میخوام بخوابم، کاملا احساس کردم که اون ناراحت شد و پشت به من روی تخت خوابید. دستم و بردم کنار تخت و خیلی آرام کرم و برداشتم و به نی لبکم مالیدمش و سریع از جا بلند شدم و پاهای بهار و گرفتم و از هم باز کردم و خودم و بین پاهاش قرار دادم. اونم سریع دستش و گذاشت روی بهشتش. دستاشو گرفتم و باز کردم ولی باز خودش و جمع کرد. مثل مار به خودش میپیچید و نمیذاشت که کارمو بکنم.
آخر با دندون سر سینه ها شو گرفتم و خیلی محکم فشار میدادم، با دست مچ دستاشو گرفتم و دو طرف بدنش به صورت تی باز نگه داشتم. دیگه از درد نمیتونست تکونی به خودش بده. لبم و گذاشتم روی لباش و با بالاترین سرعت و با فشار آلتم و تو بهشتش جا دادم و تا ته فرو کردم.
با این که دهنش و با دهانم گرفته بودم ولی تا میتونست داد میزد تا جائی که اشک از چشاش اومد.
خیلی دلم براش سوخت ولی خوب خودش میخواست و گفته بود در هیچ شرایط کارو قطع نکنم!
با سرعت زیاد تو بهشتش تلنبه می زدم و با چشمام درد و توی چشاش، صورتش و تمام بدنش میدیدم.
احساس میکردم یک مایع لزج آلتم و پر کرده.
چند دقیقه ای این کار و تکرار کردم و واقعا نمیدونستم که بهار داره لذت میبره یا درد میکشه. بدنش داشت میلرزید. و از چشاشم اشک میومد. ناگهان با فشار زیاد آبمو تو بدنش خالی کردم و بی حال روی بهار افتادم. هنوز بدنش میلرزید.
آرام خودم و از روی بدنش قل دادم و روی تخت دراز کشیدم.
کمی که به حال اومدم و از جام پاشدم دیدم تمام آلتم و تخت پر خون. مثل این بود که سر مرغی رو اینجا زده باشن .
بهارهم اصلا نمیتونست. خودش و تکون بده.
رفتم توی دست شوئی خودمو شستم و اومدم روتختی رو از زیر بهار جمع کردم. و براش یک نوار بهداشتی گذاشتم و شرتش و پاش کردم. و توی بغلم گرفتمش و خوابیدم.
صبح با سرو صدا از جا پاشدم. صدای همه مییومد. فکر میکنم همه فضولها اومده بودن تا ببینن دیشب چه خبر بوده. لباس تنم کردم و از اتاق اومدم بیرون دیدم بعله. خانومها ( نزدیکهای بهار و من ) همه سرشون زیر دامن کوتاه لباس خواب بهاره و دارن کار شناسی میکنن. با دیدن من همه دست از کارشناسی کشیدن و شروع به نظر دادن کردن که بعله. چه عجله ای داشتی و چکار کردی و هزار حرف و حدیث دیگه.
بهار صدا زدم گفتم یک لحظه بیا. آخههه بنده خدا اصلا نمیتونست از جاش پاشه. وقتی هم که پاشد مثل این مرغابی ها راه میرفت. وقتی اومد توی اتاق گفتم چطور بود گفت عالی.
باورکنید هنوزم میگه اون شب اول یک چیز دیگست و خیلی بهش حال داده!!

دوستت دارم:
هدیه ایست که هرقلبی، فهم گرفتنش را ندارد،
قیمتی دارد که هرکسی، توان پرداختنش را ندارد،
جمله ی کوتاهیست که هرکسی، لیاقت شنیدنش را ندارد،
بی شک تو همیشه لایق این هدیه کوچک من هستیL♥VE YѼU aredadash
     
  
زن


 
کردن کون فلامینگو

سلام بروبچ من سیاوش قدم۱/۷۳ ۱۶ ساله هستم از کرمانشاه!!!
داستان من و این کون باحال از جایی شروع شد که چند از دوستام میگفتن یه دختره هست که دماغش مثل منقار فلامینگو هستش ولی همیشه از سینه های درشتش„کون قلمبش„رون های چاقش و کمر باریکش تعریف میکردن!!
منم روز اول که دیدمش دماغش خیلی ضایع بودولی وقتی زاویه عوض شد و کووونشو دیدم وای وای وای انگار که دوتا کدوی قلمبه به هم مالیده میشدن از همون موقع با خودم عهد کردم کون رویا رو بکنم!!!از این رویا بگم ۱۵ساله و هم قد خودم بود ولی خداییش دماغش ضایع بود!!! رویا دوست زید دوست من بود و از همین طریق تونستم باهاش دوووس شم البته بگم که من خوشتیپم وبه کمک این مخشو تو ۲ماه زدم!!!رویا دختر پایه ای بود و همیشه سر قرار حاضر میشد”ولی هیچ وقت منزل نمیومد” من ی روز به رویا گفتم بریم یه جایی قدم بزنیم؟!!اونم قبول کرد؛خلاصه من که همیشه خوش فکر بودم فکری به سرم زد و یه کتاب برداشتم و بردم(جایی که باهم قرار گذاشته بودیم نزدیک خونه ی یکی از فامیلام بود)رویا منتظرم واساده بود و بعد از سلام و چاق سلامتی پرسید این کتاب واس چیه گفتم میخوام بدم به دوستم!!! راه افتادیم سمت خونه همون فامیلمون(چون باهم خیلی رفیقیم کلید خونشو داشتم واز قبل هماهنگ کردم خونه رو خالی کنه)خلاصه رسیدیم در خونه کلیدو انداختم و دررو باز کردم رویا تعجب کرده بود ولی چیزی نگفت„ بهش گفتم تو کوچه ضایس بیا تو حیاط و منتظرم واسا کسی خونه نیست اومد تو حیاط و درو بست !!!
رفتم تو خونه و هی لفتش دادم و رویا که خسته شده بود میگفت:سیاوش عزیزم چی شد مگه داری چیکار میکنی؟!!!سیاوش جون"سیاوش...؟گفتم بیرون هوا سرده من شاید یکم کارم طول بکشه بیا تو برو جلو بخاری گرم شی...! کفشاش در آوردو آروم رفت کنار بخاری نشست!!!بعد از ۵دق رفتم کنارش خواست بلند شه که من سریع نشست گفتم هوا خیلی سرده ها؟!!!با صدای نرمی که میلرزید گفت آره"اون لحظه نمیدونم چطور اون فکر به سرم زد...گفتم رویا عزیزم یکم مالش میدی خستگیم در بره و دمر خوابیدم...دستاش کذاشت رو شونه هام و آروم مالش میداد بعد از۱۰یا ۱۵ دق گفتم رویا تو خوب مالش نمیدی ببین"اینو گفتم و رفتم پشتش پاهامو دورش انداختم که دقیقا کیر شق شدم لای درز کووووون رویا جوووون بود شونه هاشو مالش دادم وکم کم رفتم رو پستوناش و از پشت گوششو خوردم که صداش بلند میشد:آآآآآآآهههههه اووووووووف آآآآآآآآهههههه اوووووف
بعد یواش مانتو ی زرشکیشو درآوردم بعد تاب و سوتینشو!!!اون که مست شهوت شده بود چیزی نمیگفت وای چه پستونای درشتی برگشتم رفتم جلوش و از جلو وحشیانه میخوردمشون همینطور که میخوردم زیپ شلوارشو باز کردم(من که کووووونه قلمبشو میخواستم به کسش نگاهم ننداختم) و برش گردوندمو دمر خوابوندمش شلوار و شرت صورتیشو کشیدم پایین رویا گفت سیاوش نکن بسه دیگه گفتم خفه شو!!!بارم نمیشد به این شاه کوووووووون رسیده باشم"انگشت وسطمو کردم تو دهنش وقتی خیسه خیس شدآوردمش بیرون کردمش تو کونش تنگ نبود گشادم نبود بعد از یکم بازی بازی کونش وا شد... لباسامو در آوردم ولی هر کاری کردم ساک نزد ولی دو سه بار ماچش کرد.......کیرمو چرب کردمو آروم کردم تو کونش با دو سه تافشار تا تهش رفت کم کم سرعت تلمبه هامو زیاد کردم البته صداهایی مثل:آههههههه وایییییی چه کوووووووونی یواشتر پاره شد لعنتیییییی خفه شوووووو و.......از هر دومون در میومد که فضا رو معنوی میکرد!!!۵دق تلبه زدم دلم نمیومد تو اون حالت ارضا شم بلندش کردمو دستاشو گذاشتم رو دیوار و خمش کردم(آرزو داشتم یکیو تو این حالت که تو یه فیلم سوپر دیده بودم بکنم)که اونجا به این آرزو رسیدم اونم رو چ کوووونی!!!آبمم که اومد تو کونش خالی کردم!!!بعد از تمیز کردن خودمون لباسامونو پوشیدیم رویا گفت هرچند درد داشت ولی حال کردم و هر دوتامون زدیم زیر خنده سکس های منو رویا کم و بیش ادامه داره(۲بار بعد از اون دفعه تا حالا سکس کردیم)!!!راستی اون روز لبشو نگرفتم چون هم دماغش خیلی ضایع بود هم یه تب خال بزرگ از لبش زده بود بیرون که من خیلی حساسمو بدم میاد ولی دفعه های بعد جبران کردم!!!
امیدوارم از خاطره ی من خوشتون اومده باشه"

دوستت دارم:
هدیه ایست که هرقلبی، فهم گرفتنش را ندارد،
قیمتی دارد که هرکسی، توان پرداختنش را ندارد،
جمله ی کوتاهیست که هرکسی، لیاقت شنیدنش را ندارد،
بی شک تو همیشه لایق این هدیه کوچک من هستیL♥VE YѼU aredadash
     
  
مرد

 
سقفی که فرو ریخت (3)


عینک آفتابیش نمیذاشت چشماشو ببینم ولی به نظر خونسرد میومد. اون عینکو خودم براش خریده بودم. با یاسی رفته بودیم کیش. دستم داشت از سنگینی نایلکسای خرید میشکست که چشمام خیره موند رو اون عینک پلیس که مخصوص هوای ابری بود. یاسی که از نگاهم فهمیده بود چی تو سرمه خواست بزنه تو سرم که از بس دستاش پر بود نتونست ولی یه چشم غره آنچنانی بهم رفت و گفت "مرده شورتو ببرن که کیشو واسه کاوه بار کردی شوور ذلیل بدبخت" زدم زیر خنده و گفتم "وای دلت میاد یاسی؟ مطمئنم با این عینک خیلی جیگر میشه قربونش برم" یاسی گفت "خاااااک بر سرت" و من عینکو خریدم.
حالا کاوه با همون عینک لم داده بود تو اپیروس مشکیش که همیشه میزدش تو سر بی ام و قدیمی و درب و داغون من. خیلی وقت بود تو ماشین کاوه ننشسته بودم. خیلی وقت بود با هم تو یه ماشین نبودیم. وقتی سوار شدم بلافاصله به این فکر کردم که چند بار یاسی جای من نشسته روی این صندلی. کاوه سلام کرد و گفت "خوبی؟" بوی عطرش ماشینو برداشته بود. کادوی تولد پارسالش بود. کت مخمل کبریتی نوک مدادیش هم سلیقه خودم بود. با جین دودی و پیراهن کتون خاکستری ست کرده بود. کراواتش نمیدونم برای چی بود ولی دیگه زیادی خوش تیپ کرده بود و رفته بود رو اعصابم. لبم باز نشد به جواب سلامش. عجیب بود که تو ماشین شوهرم حس یه زن فاحشه رو داشتم. از ماشینش، از تیپش، از بوی عطرش، از صداش، از همه چیزش بیزار بودم. حس کردم دارم گُر میگیرم. تپش قلبم بالا رفت و دلم به هم خورد. شیشه رو دادم پایین و هوای سرد خورد تو صورتم و یهو یخ کردم. کاوه خم شد سمتم و دست چپمو گرفت و با نگرانی گفت "خوبی پریا؟ چت شد یهو؟" نمیخواستم ضعف نشون بدم. نمیخواستم پیشش کم بیارم. سریع دست سردمو از دست گرمش کشیدم بیرون. یه نفس عمیق کشیدم و شیشه رو دادم بالا و بدون این که نگاهش کنم خیلی آروم گفتم "بریم"
چیزی نگفت و راه افتاد. چشمامو بستم و سرمو تکیه دادم به پشتی صندلی. بارون زد و صدای برف پاک کن منو کشید تو بی ام و 316 مدل هشتاد و چهارم. سال اول دانشگاه بودم و تازه گواهینامه گرفته بودم. بابا به قولش عمل کرد و اون ماشین شد کادوی قبولیم. یاسی اولین کسی بود که سوارش شد. یکی از روزایی که در حال خیابون گردی بودیم بارون شروع کرد به باریدن و صدای جیغ و داد یاسی بلند شد "بمیری الهی پریا که این قراضه رو خریدی بزن کنار تا به کشتن ندادیمون" با این که نه جلومو درست و حسابی میدیدم نه عقبو ولی برای حفظ ظاهر زدم زیر خنده و با بدجنسی گفتم "یاسی جون خب یه کم خم شو با دستت برف پاک کن رو تکون بده لااقل به یه دردی بخوری" اون روز راه نیم ساعته یک ساعت طول کشید و با شوخی و خنده و ترس و اضطراب، بی برف پاک کن ولی بی تلفات رسیدیم خونه.
وقتی 15 ساله بودم همسایه دیوار به دیوارمون شدن. اول خانواده ها و بعد ما با هم دوست شدیم. خوشگل نبود ولی خیلی خوش هیکل و لوند و شیطون بود. مدام سر به سر پسرا میذاشت و به هر طریقی که میتونست حالشونو میگرفت و گاهی وقتا واسه چیزای کوچیک تیغشون میزد. البته اونا هم خیلی وقتا از خجالتش در میومدن و حسابی گوشمالیش میدادن اما یاسی از رو نمیرفت. تو شیطنتای یاسی من همیشه تماشاچی بودم. تا این که دیپلم گرفتیم و من دانشگاه علامه و یاسی دانشگاه تهران مرکز قبول شد و خواه ناخواه همو کمتر میدیدیم اما همچنان صمیمی بودیم و خیابون گردیامون اونم به قول یاسی با ماشین مشدی ممدلی همچنان ادامه داشت. کم کم شیطنتای ساده دخترونش تبدیل شد به دوست پسرا و رابطه های متعدد که همه رو از سیر تا پیاز برام تعریف میکرد. یه دنیا انرژی و شیطنت بود و مثل خواهرم پرند دوسش داشتم. من به جز داستان عشق کاوه داستان دیگه ای نداشتم که برای یاسی تعریف کنم. همه زندگیم شده بود کاوه. عشق اول و آخرم. از سال سوم دانشگاه افتاده بود دنبالم. از بچه های سال بالایی بود و خوش قیافه و خوش تیپ و سرزبون دار. چشم خیلی از دخترا دنبالش بود. دل منم مستثنی نبود و حسابی دلمو برده بود ولی میترسیدم ازش. دوست نداشتم با کسی که اون همه چشم دنبالشه زندگی کنم. نمیدونم چند بار ازم خواستگاری کرد ولی هر بار جواب من نه بود. کاوه هم هیچ رقمه کوتاه نمیومد و میگفت "من حرفم دو تا نمیشه. وقتی میگم تو رو میخوام یعنی همین که گفتم و بالاخره بله رو میگیرم ازت" هر جا هم که میتونست تنها گیرم بیاره یک ثانیه رو هم از دست نمیداد "دلبری نکن پریا کار دستت میدما"، "پریا اول و آخرش که مال خودمی"، "نازت منو کشته پریا دستم بهت برسه من میدونم و تو"، "آخ که پریا فقط دستم بهت برسه پشیمون میشی از این همه دلبری" حرفاش و لحن مردونه و در عین حال صمیمیش برام خوشایند بود و به قول یاسی مثل خر قند تو دل آفتاب مهتاب ندیدم آب میشد.
کاوه بعد از فارغ التحصیلی همچنان یه پاش تو دانشکده بود و دست از سرم برنمیداشت. تو پسرای فامیل کم خواستگار نداشتم اما دلم پیش کاوه بود و همه رو رد میکردم. همون روزا بود که با همون ماشین مشدی ممدلی در به در این مطب اون مطب شدیم تا دسته گلی که یاسی آب داده بود رو راست و ریس کنیم. دلم میخواست یه دعوای مفصل باهاش بکنم ولی اشکاش جلومو میگرفت. پشیمون بود و مثل موش تو خودش جمع شده بود. دیگه از اون همه ادعا و شیطنت خبری نبود. به هیچ جا دستمون بند نبود. اون سالها دوختن پرده بکارت هنوز مد نشده بود و اگر جای قابل اطمینانی رو هم گیر میاوردیم پولش رو نداشتیم. وسط این در اون در زدنا کاوه به دادمون رسید و مرد و مردونه با سیروس حرف زد. وقتی بهم گفت "این پسره که حرفی نداره میگه از خداشه دوستتو بگیره ولی یاسمن خانم رضایت نمیده" باورم نشد یاسی مخالف باشه. میگفت "سیروس اون مردی که من میخوام نیست" دهن من و کاوه صاف شد تا به یاسی حالی کردیم بهتره با سیروس ازدواج کنه. اون ماجرا من و کاوه رو هم به هم نزدیکتر کرد و بعد از مدتی من طعم اولین بوسه رو از لبای داغ و حریص کاوه چشیدم وقتی تو سالن تاریک نمایش تئاتر هملت آروم صدام کرد و رومو که کردم طرفش لباش چسبید به لبام و دیگه هیچی از هملت نفهمیدم. بعد از مدتی رابطمون شکل دیگه ای به خودش گرفت و منم تشنه کاوه شدم. عشق، شهوت، درد و اوج لذت رو توأم با هم برای اولین بار تو شب زفافم توی همون خونه قدیمی که عاشقش بودم، تو آغوش کاوه تجربه کردم و از اون شب به بعد حریممون یکی شد.
صدای کاوه از فکر اون سالها بیرونم آورد "پریا جان بیداری؟" همه جا سفید بود. سفید یکدست. نور برف چشمامو زد. وقتی چشمم افتاد به خونه ویلایی کوچیکی که کاوه برای ماه عسل منو آورده بود، هم شوکه شدم هم حرصم گرفت. میخواست با این کارا و یاد گذشته خامم کنه. تو دلم گفتم "کور خوندی کاوه این تو بمیری از اون تو بمیریا نیست. دیگه مثل خر تو دلم قند آب نمیشه" با این حال طبق قراری که با کاوه گذاشته بودیم اعتراضی نکردم و پیاده شدم. یکی دو بار سُر خوردم و کاوه زیر بغلمو گرفت و با هم از سر بالایی بالا رفتیم. خونه تو منطقه ییلاقی پلور بود و ایوونش مشرف به قله دماوند. کمی تو ایوون ایستادم و به نرده های چوبیش تکیه دادم و از سکوت دلچسبی که با صدای کشیده شدن لاستیک ماشینا روی آسفالت خیس شکسته میشد، لذت بردم. کاوه هم کم کم وسایل و بالشا و پتو رو برد تو. پیش از اون که لرز کنم رفتم تو و یه کم بعد چسبیدم به شومینه و پتو و فنجون قهوه ای که کاوه دستم داد. خونه کوچیک بود و زود گرم شد. بوی چوب سوخته دلمو ضعف برد ولی وقتی یادم اومد برای چی اونجاییم تمام احساسات نوستالژیکم کوفتم شد و باز غم توی دلم قلمبه شد ته گلوم. به سختی بغضمو کنترل کردم. کاوه برای ناهار از رستوران تو راهی نزدیک خونه ماهی گرفت درست مثل ماه عسلمون با این تفاوت که این بار از گلوی هیچ کدوممون پایین نرفت. دو تا گیلاس شراب سفید ریخت و به سلامتی من رفتیم بالا. بعد از غذا اومد نشست کنارم. یکی یه گیلاس دیگه شراب ریخت و یه نخ سیگار آتیش زد. دل منم خواست. خواستم یه نخ بردارم که گفت "تو که خیلی وقته دیگه نمیکشی!" چیزی نگفتم و اولین پک رو زدم. با نگرانی گفت "پریا دوباره شروع کردی آره؟!" پک دوم رو که زدم با حرص و لحنی سرزنش بار گفت "تقصیر من لعنتیه" نذاشت لبام به پک سوم برسه. آروم از دستم گرفت و خاموشش کرد و گفت "پریا خواهش میکنم نکش" کلافه و عصبی بودم. دلم نمیخواست تو اون خونه کنارش باشم. دستامو گرفت تو دستاش و گفت "پریا داغون تر از اینم نکن. حیف لبای خوشگل و دندونای سفیدته. حیف وجود نازنینته" کنترلمو از دست دادم و داد زدم "حیف روح و روان نازنینم نبود که کثافتکاریتو با دوست صمیمیم کشوندی تو حریم خصوصیمون؟! حالا حیفمه که سیگار دود کنم از دست تو بی وجدان؟! اون موقع که با اون رفیق نارفقیم افتادین رو هم وجود نازنین من کجای ذهن بیمار و خائنت بود؟! اون موقع که دستاشو گرفتی، وقتی لباشو بوسیدی، وقتی تنت به تنش خورد من کجای ذهن هرزه ات بودم؟! هااان؟! برای چی منو کشوندی اینجا؟! که ثابت کنی خیلی مردی؟! که ثابت کنی هر کاری که دل هر جاییت بخواد میتونی بکنی؟! که هم با جنده ها بخوابی هم هر موقع خواستی با من؟! آره؟! جواب بده. چی رو میخواستی ثابت کنی؟! چرا طلاقم نمیدی؟! چرا آزارم میدی؟! چی از جونم میخوای؟! میخوای اعتراف کنم داغونم؟! آره؟! آره داغونم کردی. تو کردی. حالا ولم کن بذار برم. تو رو خدا ولم کن. از این داغون ترم نکن. من نمیتونم تا ته بازی تو بیام. تو بردی کاوه. تو بردی ولم کن. تو که خیلی وقته منو از زندگیت انداختی بیرون چرا انقدر عذابم میدی؟! چرا بی شرف؟! چرا بی وجدان؟! چرا؟!..."
دیگه به هق هق افتاده بودم. بقیه دردم خفه شد تو گلوم. تنم میلرزید. دیگه برام مهم نبود. کم آورده بودم. نمیتونستم ادامه بدم. نمیتونستم به ساز کاوه برقصم. سناریوی کاوه حسابی به هم خورده بود. دستش رو شده بود. فکر کرده بود با یادآوری چهار تا خاطره عاشقانه میتونه دلمو به دست بیاره. از این که فکر کرده بود تا اون حد احمقم جوش آورده بودم.
دستای کاوه دور شونه هام حقله شد. منو کشید سمت خودش و محکم گرفت تو بغلش. دیگه حس تقلا واسه بیرون اومدن از آغوشش رو نداشتم. اون لحظه فقط دلم میخواست گریه کنم. لرزش تنم بین بازوهاش کم و کمتر شد ولی ذره ای از دردم کم نشد. آروم تو گوشم گفت "پریام؟ پریم؟ پری من؟" همیشه هر موقع دعوامون میشد وقتی کاوه مقصر بود، وقتی پا پیش میذاشت اینجوری صدام میکرد. آروم آروم انگشتاشو کشید توی موهام. میدونست خوشم میاد با موهام بازی کنه. داشت همه تلاششو برای برگردوندنم میکرد. نمیدونست چه خوابی براش دیدم. آروم که شدم سرمو گرفت بالا و زل زد تو چشمام و گفت "پریا به پیر، به پیغمبر، به هر چی میپرستی من دوستت دارم. پریا به روح پدرم تو تنها عشق زندگیم بودی و هستی. پریا خطا کردم. غلط کردم. اشتباه کردم. پریا دردت داره منو میکشه. غم توی نگاهت داره منو دیوونه میکنه. پریا به خدا من از خودم متنفرترم تا تو از من. من داغون تر از توام. نمیگم من مقصر نیستم ولی تقصیر اون زنیکه هم هست. خامم کرد پری. نفهمیدم چطور از راه به درم کرد. نفهمیدم چطور کر و کورم کرد. نفهمیدم چی شد... ای کاش درک کنی پریا..."
خودمو از بین بازوهاش کشیدم بیرون. زل زدم تو چشماش و خیلی جدی گفتم "اتفاقا حالا خیلی خوب درک میکنم. حق با توئه آدم واقعا نمیدونه یهو چی میشه. همه چی یهویی اتفاق میفته بدون این که بفهمی چی شده" مکث کردم. کاوه گیج شده بود و گره افتاده بود به ابروهاش. خونسرد ادامه دادم "موقع تلافی کردن دقیقا همین حس رو تجربه کردم. نفهمیدم یهو چطور شد" گره ابروهای کاوه باز شد. چشماش از حدقه زد بیرون. بهت همه صورتشو گرفت. چند ثانیه حرف نزد. حس کردم حتی نفس نکشید. همون قدر محکم نگاهمو خیره تو چشمای یخ زدش نگه داشتم. نباید ذره ای شک به دلش مینداختم. حالا بازی داشت از رو سناریوی من پیش میرفت. صدای مضطرب کاوه سکوت وحشتناک بینمونو شکست "دروغ میگی پریا. داری دروغ میگی. میخوای دیوونم کنی. میخوای عذابم بدی. دروغه پریا دروغ میگی"
شونه هامو با بی قیدی انداختم بالا و گفتم "میتونی باور نکنی. قراره مدارک طلاق بین ما امضا بشه. لزومی نداره برای کاری که نکردم خودمو پیش مردی که قراره ازش جدا بشم خراب کنم. مریم مقدس بودنم باید عذابتو بیشتر کنه نه خیانتم، نه؟ خیانتم میتونه عذاب وجدانتو کم کنه و من هیچ علاقه ای به کم کردن عذاب وجدانت ندارم ولی از اون جا که در تمام سالهایی که با هم بودیم چیزی جز صداقت ازم ندیدی نتونستم بهت حقیقتو نگم"
چند بار دستاشو کشید توی موهاش. صداش لحن التماس گرفت "پریا یه بار دیگه ازت میپرسم. خواهش میکنم راستشو بگو. پریا هر کاری تو بگی میکنم. طلاقت میدم ولی راستشو بگو"
کاوه تردید داشت. نمیخواست و نمیتونست باور کنه. باید کاری میکردم که باور کنه با لحنی مصمم گفتم "کاوه خودتو گول نزن. بارها بهت گفتم که تلافی میکنم، نگفتم؟ مطمئن باش برای تلاقی به قدر کافی انگیزه داشتم. این لبا رو حالا یه مرد غریبه بوسیده. این تن به تن یه مرد غریبه خورده. پریات با یه مرد غریبه خوابید تا باهات بی حساب بشه"
دست کاوه بالا رفت که بخوابونه زیر گوشم. آمادگشیو داشتم. نه تکون خوردم نه چشمامو بستم. میخواستم باور کنه. دستش تو هوا خشک شد و افتاد کنارش. نفسش بند اومده بود. صدای شکستن و خورد شدنش رو خیلی بلند شنیدم. با صدایی که جون توش نبود نالید "همیشه فکر میکردم اگه روزی زنم بهم خیانت کنه با دستای خودم خفه اش میکنم... ولی حالا..."
آتیش شومینه داشت خاموش میشد. داشت سردم میشد. خیلی بهم فشار اومده بود. با عصبانیت و ناراحتی گفتم "کاوه میدونی که برای چی اینجاییم بهتره زودتر تمومش کنیم. من آماده ام برای اجرای شرطی که گذاشتی"
معلوم نبود کجا رو نگاه میکنه. روح تو چشماش نبود. کراواتشو باز کرد و آروم گفت "دیگه نیازی نیست. امضا میکنم" بعد بطری مشروب و سیگارشو برداشت و از خونه زد بیرون. یه کم هیزم ریختم تو شومینه. داشتم یخ میزدم. دو تا گیلاسی که برای من و خودش ریخته بود هنوز رو زمین بود. هر دو رو پشت هم و یه ضرب رفتم بالا. نیم ساعت بعد برگشت. بطری رو خالی کرده بود ولی میدونستم با نصف بطری مست نمیشه. گفتم "بهتره برگردیم. من رانندگی میکنم" بطری رو گذاشت رو میز. آخرین نخ پاکتو گذاشت گوشه لبش. اومد نشست کنارم. خیلی نزدیک. صورتشو نزدیک صورتم کرد و با همون سیگار گوشه لبش گفت "تو روشنش کن" روشن کردم. پک زد و دودشو داد تو صورتم و گفت "حالا که بی حساب شدیم میخوام یه بار دیگه طعم لباتو بچشم. میخوام لمست کنم یه بار دیگه. میخوام برای آخرین بار..." سیگارشو گرفت تو دست چپش و لباشو چسبوند به لبام. طعم شراب و سیگار میداد. طعم شبای تعطیل. طعم کاوه... لب پایینمو به دندون گرفت و مکید. سرشو یه کم خم کرد و همه لبمو کشید تو دهنش. نفهمیدم با سیگارش چی کار کرد. سرمو گرفت بین دستاش و محکمتر لبامو مکید. تقریبا افتادم تو بغلش. تکیه دادم به بازوش. نمیدونستم دلم برای طعم لباش تنگ شده. برای بوی افتر شیوش. نمیخواستم ببوسمش ولی انقدر لیسید و مکید تا بالاخره بوسیدمش. بوسیدم و بوسیدم. بازوهاش حلقه شد دورم. فشارم میداد به خودش. صدای استخونام داشت در میومد. یهو دستاشو برد وسط پاهام و یه لحظه از شدت شهوت لرزیدم. کاوه خیره نگام کرد. چند ماه بود سکس نداشتم. چند ماه بود از سکس متنفر شده بودم. دستاش خیس خیس شد وقتی رفت توی شورتم. انقدر مالید تا بی حس شدم تو بغلش. لباسامو یکی یکی و خیلی آروم درآورد. لباسای خودشم درآورد و تن داغشو کشید روی تنم. آتیش شومینه صورتمو داغ کرده بود. از زیر گلوم شروع کرد به زبون زدن. نوک زبونش که به نوک سینم خورد انگار بهم برق وصل کردن. تنم یه تکون خورد و صدای آهم در اومد. آروم مکید و اون یکی رو مالید. به نافم که رسید کمرم بلند شد. وقتی زبونش به چوچولم خورد حس کردم دارم از شدت شهوت و لذت میمیرم. چوچولمو مکید و نفسمو بند آورد. نذاشت خیلی حال کنم و خودشو یهو کشید بالا. کیرش سفت و داغ شده بود. سفتیشو دوست داشتم. مالیدش روی کسم. دوباره از حال رفتم. نفسامون تند و صدا دار شده بود. همزمان با لب گرفتن سر کیرشو فرستاد دم سوراخ کسم. داغ کرده بودم. دلم میخواست زودتر بکنه تو. تا ته. دلم میخواستش. خیره شد تو چشمام و گفت "خیلی میخوامت پری، بگو که تو هم میخوای بگو بهم" کیرشو یه کم فشار داد تو و گفتم "میخوام کاوه منم میخوامت" بیشتر فشار داد. کسم سوخت. درد و لذت قاطی شد تو هم. کمرمو بلند کردم و کاوه بیشتر فشار داد و تا ته فرو کرد و صدای نالم بلند شد "آییییییییییییییی" صدای کاوه بم شده بود "جاااان دلم؟ پریام... خانومم... خوشگلم... جاااانم؟"
وا داده بودم و دیگه برام مهم نبود. این بار آخر بود و میخواستم لذت ببرم. کاوه شروع کرد به کمر زدن. سینه هام داشت تو دستاش له میشد. خیس عرق شده بودیم. بوی تنشو دوست داشتم. دلم برای بوی تنش، برای لمس تنش تنگ شده بود. دیگه صدامو نمیتونستم کنترل کنم. داشتم به اوج میرسیدم که سرعت کمر زدنشو کم کرد. آروم تا ته کشید بیرون و باز آروم تا ته کرد تو. با اعتراض گفتم "کاوه نکککن" با لحن حشریش گفت "نکنننم؟!" گفتم "کاوه بککننن، اذیت نکن" یهو لبامو کشید تو لباش و یهو ول کرد و گفت "با کی خوابیدی پریا؟ میشناسمش؟" بعد محکم کمر زد و گفتم "نه، چه فرقی میکنه؟" کشید بیرون و گفت "پس غریبه بود" دوباره فرو کرد و گفت "چند بار باهاش خوابیدی پریا؟" شروع کرد به محکم کمر زدن. حال جر و بحث نداشتم. گفتم "ول کن کاوه اذیتم نکن" دوباره کشید بیرون نگه داشت و گفت "دروغ گفتی کوچولو آره؟" گفتم "نه" دوباره فرو کرد. تا ته و با حرص. درحالی که محکم کمر میزد گفت "بگو که دروغ گفتی. باز کن چشماتو. باز کن. منو نگاه کن پریا. ببینمت" انقدر محکم کمر زد که از درد چشمام باز شد. داشتم ارضا میشدم. خیلی نزدیک شده بودم. از حالتام میفهمید دارم میام. گفت "بگو. بگو پریا. راستشو میخوام بشنوم" داشت میکشید بیرون که سریع گفتم "آره" به کمر زدن ادامه داد و بلافاصله گفت "آره چی؟" در حالی که کسم کیر کاوه رو داشت له میکرد همه تنم شروع کرد به لرزیدن و تو اوج لذت داد زدم و گفتم "آهههه... آررره... آره دروووغ گفتممم..." کیر کاوه هم همزمان چند بار توی کسم به شدت دل زد و خالی شد و با همه وزنش افتاد روم. چند ثانیه بعد غلت خورد و در حالی که کیرش هنوز توی کسم بود خیس عرق چسبیدیم به هم. سرمو فرو کردم توی گردنش. نفساش میخورد به گوشم. لاله گوشمو بوسید و گفت "مرسی پریام" خودش لای پامو تمیز کرد. پتو رو کشید روم و بغلم کرد و تو بغل هم خوابیدیم.
بیدار که شدم کاوه بیدار بود. سرمو از روی بازوش برداشتم و به پشت خوابیدم و خیره شدم به سقف. باورم نمیشد باهاش خوابیده باشم و اون همه لذت برده باشم. فکر میکردم تن دادن به شرط طلاقم غیرقابل تحمل باشه. کاوه یه وری خم شد روم. موهامو با بازی بازی از رو پیشونیم زد کنار. لبامو بوسید و گفت "خوب خوابیدی خانومم؟" انقدر لحنش مهربون بود که صادقانه گفتم "بعد از مدت ها بالاخره تونستم بی کابوس بخوابم" خودشو کشید روم. ساعدشو گذاشت دو طرف شونه هام و گفت "هر کاری که تو بخوای میکنم. بگی امضا کن امضا میکنم ولی... یه فرصت دیگه بهم بده پریا. قسم میخورم که حتی اگه تلافی هم کرده بودی باز میخواستمت. خودم باعث و بانیش بودم و کسی که باید سرزنش بشه منم نه تو. پریا نمیگم ببخش. نمیگم فراموش کن. فقط یه فرصت دیگه بهم بده. بذار جبران کنم. قول میدم هر موقع که نخواستیم بذارم بری ولی مطمئن باش کاری میکنم که هرگز دلت نخواد ترکم کنی. پریا میخوام بدونی چه بمونی چه بری همیشه مدیونتم که آبرومو نبردی و به کسی حتی پرند چیزی نگفتی. به خاطر خیلی چیزا نمیخوام از دستت بدم. پریا نذار از دستت بدم... بمون..."
آروم گفتم "یه نفر هست که میدونه" پرسید "کی؟" گفتم "همون که جای انگشتاش روی صورتم بود" پرسید "کیه؟ میشناسمش؟ چرا دست روت بلند کرد؟" گفتم "نه نمیشناسیش. دست روم بلند کرد چون نامرد نبود ولی دیگه هیچ وقت دلم نمیخواد ازم در موردش چیزی بپرسی"
کاوه بهت زده گفت "منظورت از دیگه هیچ وقت چیزی نپرس اینه که..." نوک دماغشو فشار دادم و گفتم "کاوه تو که خنگ نبودی! مردم از گشنگی چقدر روده درازی میکنی؟! پاشو یه چیز بگیر بخورم تا جنازم نمونه رو دستت" همه صورتمو غرق بوسه کرد و به جای این که بره یه چیزی بگیره بخوریم مثل یه بچه روی سینم آروم گرفت.
بهم خیانت کرده بود ولی نتونسته بودم بهش خیانت کنم. دلمو شکسته بود ولی نتونسته بودم دلشو بشکنم. هنوز آغوشش بهم آرامش میداد. هنوز دوسش داشتم. هنوز چیزی بینمون برای موندن بود. با خودم فکر کردم میشه حرص و عصبانیت و کینه و خودخوری رو مدتی کنار گذاشت. میشه یه فرصت دوباره داد. میشه فکر کرد که بدترین اشتباهات میتونن قابل جبران باشن. میشه تو آخرین لحظات جلوی پاشیدن و فرو ریختن رو گرفت یا سقفی که فرو ریخته رو دوباره از نو بنا کرد.
درد من حصار برکه نیست
درد زیستن با ماهی های است که فکر رود خانه به ذهنشان خطور نکرده
     
  
میهمان
 
اسم رو ميزارم ايمان و اسم جيگرمم ميزارم پري
چهارشنبه آخراي تابستون بود دمدماي غروب پري زنگ زد به موبایلم و گفت: برات سويپراز دارم ساعت 10 شب بيا به آدرس _ _ _ منم رفتم و ديدم يك آپارتمان 6 طبقست زنگ زدم و گفتم كجا بيام در راه پله را باز كرد با آيفون و تو موبايل گفت بيا طبقه سه منم از همه جا بي خبر آرام رفتم دم درب شماره 6 . قلبم به حدي مهكم ميزد كه احساس مي كردم كه داره سينم ميتركه و قلبم ميزنه بيرون
صداي زربان قلبم رو خودم با وضوح ميشنيدم ولي خوشحال كه پري رو امشب براي خودمه.راستي از پري نگفتم قد 178 سينه 80 گوشتي نوك ريز بدن سفيد خوش بو و يكم توپولي وكون دست ساز خودم كه كرد و تاقچه واي .
يهو ديدم صداي قفل درب آمد و درب باز شد پري گفت بدو برو تو اون اتاق منم با 4 گام بلند و آرام رفتم تو اتاق . اتاقي 9 متري و يك طرف كه روبروي درب بود و يك طرف كه كنار درب اتاق حمامي نقلي _ تارسيدم به اتاق آروم گفت برو تو حموم منم رفتم تو حمام و درب روبستم قلبم تو دهنم ميزد كه ديدم دست پري از لاي در آمد و يقه من رو گرفت برد دمدر حموم نمي تونم وسف كنم چي ميدم پري 17 ساله من با آرايشي غليظ و موهاي لخت مشگي بلندش و يه تاپ نارنجي جيق كه يقش روي چاك سينش يك دالبر عميق داشت كه نصف سينه سفيدش ملوم بود ديگه هوش نبودم مهكم بقلش كردم ازش يك لب جانانه گرفتم خواستم زبون بزنم به چاك سينش كه گفت صبر كن.گفتم اينجا كجاست خونه كيه ؟ گفت خونه مادر بزرگم هست كه تنها زندگي مي كنه پرسيدم منو نديد گفت تا رفت دستشوئی در و بازكردم تو آمدي تو
گفت تو يك ربع صبر كن گفتم چشم
بعد از انكه از مادر بزرگ خداحافظي كردآمد و درب بست و صندلي كه كنار اتاق بود رو گرفت گذاشت جلو دستگير درب كه باز نشه منم كتاني تو حمام گذاشتم و كيسه پلاستيكي كه دستم بودم جلو درب گذاشتم(توش پر از كاندوم و اسپري و كرم ليدوكائين بود چون من پري رو از كون آبياري كرده بودم )رفت محكم گرفتمش تو بغلم اونم با يه اشوه نازي خودشو ميمالوند به من و منم در حال خوردن لباش و ور رفتن با دستگيرهاي عشق بودم كه يو نشست رو رختخواب پهن شده رو زمين منم نشستم كه ازش لب بگيرم كه با اشوه خوابيد جوري كه منم ناخودآگاه خوابيدم روش و شروع كردم به لب گرفتن و دستامو بردم روشكمش و تاپ جيقش و درآوردم انداختم كنار. جون چي ميددم دوتا سينه سفيد سفت بزرگ كه نوك صورتيش زده بود بيرون منم از گردن شروع كردم به خوردن و مكيدن تا رسيدم به لپ سينه هاش ديگه طريقه نفس كشيدنش عوض شده بود منم دو دستي سينه هاشو مي مالوندم و مي خوردم و هر از چند گاهي نوك سينه هاشو گاز مي گرفتم نفسش بند ميومد و با چشماش التماس مي كرد كه گاز نگيرم آروم آروم رفتم سراغ ناف خوشكلش آخ زبون مي كردم تو واي دوست داشتم گاز بگيرم ولي دلم نيومد ولي با دندونم شلواركش و در آوردم و از رو شرت شروع كردم به خوردن كس تپل و بي مو و خوش مزه خوش بوش كه با نفس نفس گفت شرتم در بيار منم با دندونم درش آوردم و از انگشتاي پاش شروع كردم به خوردن كه رسيدم به رونش كه نيمخيز شد و دو دستي سرم رو برد رو كسش تا اولين ليس رو زدم آهش رفت هوا تو اتاق هواي شهوت موج ميزد كه زبونم مثل تندباد سيلي ميزد به چاك و سوراخ كسش جون چه حالي داد از دوباره دست انداخت دور سرم و با تمام زورش فشار داد كه زبونم رفت توكس تنگش و يكدفعه اي آه بلندي كشيدو دهنم مزه جديدي گرفت كه خوشگم آمده بود
مزه جديد و باحالي بود من خودم رو كشوندم به لباش و يك لب 5 دقيقه اي گرفتم و گفت بلند وايستا شو عزيزم منم ايستادم كه جلوم زانو زد و شرتمو در آوردم شروع كرد با اون زبون كوچيك و لباي نازش به ليسيدن تخمام كه من رفتم تو آسمون آخ چه ساكي ميزد خوب بلد نبود ولي حال ميداد يه 10 دقيقه اي ساك ميزد و تخمامو ليس ميزد كه گفت قبل كنم يا دمر بخوبم منم گفتم دمرو اونم خوابيد منم كرم رو زدم دم سوراخ تنگ كون خوشكلش و اسپريم زدم به كيرم و شروع كردم با انگوشت با سوراخ كونش ور رفتن كه تا اولين بند انگشت گفت در بيار منم تا ته انگشت كردم تو تا 5 دقيقه آروم با انگشتم تلمبه ميزد كه وقتي در آوردم بلافاصله كيرمو كردم تو و با يك فشار تا ته به زور رفت و خوابيدم روش و ديددم كه داره تو بالشت جيق ميزنه(آخه خودش اين جوري دوست داره )يكم صبر كردم تا گفت جرم بده ايمان پارم كن كه من دست گذاشتم رو پشت دستش كه با ناخوناش نوك انگشتامو فشار ميداد منم آروم آروم تلمبه ميزدم كه بعده 5 دقيقه تند تندش كردم پري مي گفت جرررررر خوردم مامان جون ببين ايمان پارم كرد آي ي ي ي آخ خ خ خجون بريزي توشا ايمان منم تمام آبمو خالي كردم پري گفت جون سوختم از بس آبت گرمه
منم كيرمو در آوردم گذاشتم لاي پاش و 20 رو پري جونم خوابيدم
بقيه داستان اون شب براي قسمت هاي بعدي اگر خوشتون اومده باشه پيام بذاريد كه بنويسم يا نه
پري خودش و چرخوند و حالت 69 گرفتيم بوي آب منيم رو از كونش احساس كردم خيلي حال ميداد منم پري رو بغل كردم و آوردم رو خودم اونم نشست با كوسش رو دهنم و منم با اشتياق و ولع مي خوردم كه يك دفعه اي بلند شد و قنبل كرد گفت : از اين شبا ديگه گيرت نمياد بيا بكن
منم سر كيرمو كردم تو كونش احساس كردم كه در باغ بهشت باز شد برام چند بار اين كارو تكرار كردم كه دفعه آخر تا ته كردم توش اونم پتو رو گرفت تو دهنش كه جيغش رو كسي نشنوه
منم آروم آروم تا ته كردم توش كه گفت تند تند منم همچين مي كردمش كه نفسش بند اومده بود كه گفت بريزي توش كه كونم بزرگتر بشه منم وحشيتر شدم كه وقتي ابم اومد پري گفت زود بكش بيرون گفتم چرا گفت جر خوردم
پاره شدم سوختم منم درنياوردم تا التماس نكرد ولش نكردم
     
  
میهمان
 
شیطنت زن کامل

من خیلی وقته که این سایت رو میخونم ولی تا حالا داستانی مثل داستان زندگی خودم نخوندم من یه زن کامل هستم البته 2 تا فرزند هم دارم یه پسر و یه دختر پسرم نزدیک به 30 سالشه و دخترم هم 24 ساله است شوهرم از خانواده سرشناسیه ولی آدم آرومیه ولی من نه من خیلی اهل شیطنت هستم مخصوصا که دوستام همگی اهل حال و سکس هستند چند وقت پیش با مردی آشنا شدم که که تقریبا چند سالی از پسرم بزرگتره اصلان فکر نمیکردم رابطه ما اینطوری بشه و به سکس بکشه به هر حال دوست دارم واستون بگم چه طوری با هم سکس کردیم خب ما مدت زیادی بود با هم دوست بودیم اون زن داشت و مشخص بود از زندگیش هم راضیه ولی نمیدونم شاید مشکلی داشت که دلش میخواست با یکی دیگه هم باشه ما اکثرا میرفتیم بیرون با هم دور میزدیم کافی شاپ میرفتیم و من میخواستم هر طوری هم شده تجربه سکس با یه مرد جوان رو داشته باشم دروغ نگم من با مردهای زیادی دوست میشم فقط به خاطر شیطنتش و سکس هم داشتم ولی این سن وسال به تورم نخورده بود تا حالا با دوستام راحت بودم و همیشه سعی میکردم با امیر رضا توی خونه قرار بذارم البته اون هم مدام دنبال همین بود.

یکی دوباری توی خونه مجردی دوستم قرار گذاشتیم و یه چندتا لب از هم گرفتیم ولی دلمون خیلی سکس میخواست تا اینکه امیررضا به من گفت از زنش خواسته که بره سفر گفت اگه بره بیا که با هم باشیم خب من هم تو دلم ذوق میزدم باید برنامه اش جور میکردم تا شوهرم هم نفهمه خلاصه اون روز به من زنگ زد و گفت امروز بعدازظهر زنم پرواز داره و من هم مشغول چیدن برنامه شدم و حسابی به خودم رسیدم و همه جامو صافو صوف کردم هیکلم بد نیست اصلان کسی باورش نمیشه من یه پسر بزرگ دارم میدونم همه مردها اهل شکم و زیر شکم هستن بارها غذا و ترشی و ... بهش دادم و کلی باهم دوست شدیم ولی فقط مشکلش این بود که اصلا اهل خرج کردن نبود و تا میگفتم بریم شام بیرون زیرش میزد البته نمی خواست زنش بفهمه البته شبها تا دیر وقت بهم اس ام اسهای عاقشقانه میدادیم خلاصه وقتی زنش رفت من رفتم خونش خونه زندگی خوبی داشت تمام عکسهای عروسی زنش توی اتاق خوابش بود و و انصافا زن خوشگلی هم داشت زنش هم سن پسرم بود کلی با هم شوخی کردیم و شام یه چیزی خوردیم داشتیم با هم میحرفیدیم که یهو دستمو گرفت و شروع کرد به لب گرفتن ولب خوردن خیلی حال داد همینطور که لب میخورد سینه هامو فشار میداد منم با دلبری سعی میکردم شهوتیش کنم دیگه طاقت نیاوردیم نمیدونم چطور لباسامونو درآوردیم فقط یه آن دیدم روی من لخت افتاده وداره سینه هامو میخوره کیرش راست راست شده بود وبه کسم میخورد منم کسم خیس خیس بود بهش گفتم کاندوم داری اونم دست کرد توی کمد و یه بسته کاندوم درآورد و یکیشو کشید به کیرش و افتاد به جونم واااااااااااااای نمیدونین چه حالی کردیم جای همه مردها و زنهای شهوتی خالی بود کرد تو کسم تلمبه میزد همش میترسیدم کاندوم پاره بشه و من حامله شم تکونهای بدی میخوردیم حس میکردم کسم داره میترکه یه 10 دقیقه که تلمبه زد ارضا شد منم ارضا شدم وخیلی هم خسته بعد توی بغل هم خوابیدیم صبح یکبار دیگه منو کرد و ماجرای اون شب ما تموم شد تا اینکه زنش من رو پیدا کرد و منم با هش قرار گذاشتم خداییش خیلی خوشگل و خوش هیکل بود ولی چون شوهرش خرجم نکرده بود منم دق ودلیم رو سرش درآوردم یه جورایی به زنش گفتم شوهرت با دوستم بوده ولی آمار شوهرش و خونه زندگیشو دادم دختره خیلی کفری بود مدام میگفت طلاق میخواد شوهرش هم به من زنگ میزد و میگفت جواب تلفنهاشو نده ولی من جواب میدادم و زنش بعدا فهمید که شوهرش با خودم بوده هرچی از دهنش دراومد بهم گفت البته واسم خیلی مهم نبود ولی از پسره خوشم نیومد چون هم خسیس بود هم ترسو ما به هم قول ازدواج هم داده بودیم ولی همش الکی بود من شوهرم رو دوست دارم هر چند که چند باری بهش خیانت کردم اونهم به خاطر این بود که خیلی آزادم و هر کاری دلم بخواد میکنم و اصلا بهم گیر نمیده بعضی وقتها واسه اینکه دختره رو خیلی اذیت کردم مخصوصا وقتی بهش گفتم دوستم شب پیش شوهرت بوده حالش خیلی بد شد ومن هم ناراحت شدم ولی جامعه همینه دیگه ادم باید حواسش به همه چی باشه تازه گیها فهمیدم پسرم با یه زن شوهر دار دوست شده دلم نمیخواد اتفاقی که واسه من افتاد واسه اونهم بیفته.
     
  ویرایش شده توسط: AAR_SABA   
زن


 
از روی عشق بوده یا هوس؟

سلام
اسمه من رهاست...یه دوسته صمیمی به نام صدف دارم که خیلی با هم راحتیم و تقریباً همه جیک و پوک همدیگرو میدونیم ...یه دوره ای هم بود که باهم خیلی شیطونی میکردیم ...
هر شیطونی که باعث میشد بهمون خوش بگذره ..کلی هم هوای همدیگرو داریم...
بگذریم... یه روز حدود ساعت 11 ظهر بود که داشتیم باهم حرف می زدیم
صدف:
برنامت چیه ؟دوست داری کجا بریم؟
- نمیدونم فعلاً که برنامه ای ندارم
میای با شهاب اینا بریم یه مشی بزنیم؟
- شهاب؟شهاب کیه؟

بابا همونی که تو با دوستش دوست بودی ...اسمش بابک بود ...و..
خلاصه شروع کرد توضیح دادن تا بالاخره یادم اومد.تقریباً 3-4 ماه پیش صدف با یه پسری دوست شده بود به نام شهاب منم با دوستش دوست شده بودم که اسمش بابک بود.
بابک پسری بود چشم و ابرو مشکی با قد بلند و هیکلی که کلی ساخته بودش ، خیلی هم از همدیگه خوشمون میومد ولی چون از طریق صدف با همدیگه دوست شده بودیم
به خاطر قطع شدن رابطه ی شهاب و صدف ،منو بابکم رابطمون خیلی کم شده بود و فقط گه گاهی باهم تلفنی حرف میزدیم. البته من این جوری می خواستم، چون کلی هوای
صدفو داشتم ویه جورایی مثلاً می خواستم با این کارم شهابو تنبیه کنم که یعنی چرا صدفو ناراحت کردی و جمعمون اینجوری خراب کردی..!!؟!!
پس ساعت 4 بیا دنبالم ok؟
ok.
بلند شدمو رفتم یه دوش گرفتم ...موهامو خشک کردمو شروع کردم به لاک زدن پاها و دستام... که صدف اس ام اس داد که برنامه او کی شده ولی بابک میگه بزاریم واسه
فردا چون امروز باید زود بره آخه باباش اینا دارن از استرالیا میان نظرت چیه بریم یا نه ؟
داشتم به صدف اس میدادم که بابک زنگ زد و بعد از کلی احوال پرسی و قربون صدقه رفتنو دلم برات تنگ شده ، دوباره جریان و گفت و بعدم خواهش کرد برنامه رو بزاریم
واسه فردا چون خیلی دلش برام تنگ شده و میخواد یه دل سیر منو ببینه
منم گفتم اگه امروزباشه بهتره و اگه میخوای بری موردی نداره منم بعد تو میام خونه ،چون هم حوصلم خیلی سر رفته هم اینکه حالا که صدفو شهاب آشتی کردن تا پشیمون نشدن
بزار همدیگرو ببینن فوقش یه روز دیگه یه برنامه ی خوب می چینیم که کلیم خوش بگذره الان هدف از دوره هم جمع شدن آشتی کردن اون دوتاست و....ازین حرفا
خلاصه با توضیح دادن من اونم قانع شد و گفت اگه تونست یه کاری میکنه که دیرتر بره تا بیشتر پیشه هم باشیم.
بعد از اون یه اس به صدف دادم که برنامه ok شد و رفتم یه چیزی خوردم ساعت نزدیکای 4 بود که کاملاً حاضر شده بودم و کلی خوشگل کرده بودم چون میخواستم بعد از این
همه مدت که بابک منو میبینه خیلی خوبتر از قبل باشم خلاصه صدف اومدو باهم راهی خونه شهاب اینا شدیم...

شهاب یه پسری بود با موهای قهوه ای تیره و چشمای روشن ،که چشماش تقریباً شبیه گربه بود آخه هم سبز بود هم توسی روهم رفته چهره ی بامزه ای داشت قدش یه کمی از بابک کوتاه تر بود
اما هیکلش مثه بابک ورزیده بود اینو راحت میشد فهمید چون بیشتر اوقات از زیر لباسهاش شکم تیک اش معلوم بود توی راه شهاب زنگ زدو گفت مشروب چی میخوایید منو صدفم با
شیطنت بهم نگاه کردیمو گفتیم هه نه سی.
اونجا که رسیدیم اول کلی باهم گپ زدیمو از خاطرات گذشتمون حرف زدیم گاهی اوقاتم از شوخی یایی که شهاب میکرد از خنده ریسه می رفتیم چون باهم راحت بودیم شوخی یای سکسی
زیاد میکردیمو شهاب تکنیکای خفتگیری دخترهارو که بلد بودن یکی یکی و به نوبت روی منو صدف پیاده میکردو همه میخندیدیم .باهم این حرفا رو نداشتیم لعنتی انقد حرفه ای بود که با یه
حرکت جوری دستو پاتو واست گم میکرد که نمیفهمیدی از کجا خفت شدی واقعاً راه در رو نداشتی جز اینکه جیغ بزنی یه سری که صدف از درد دستش داد زدو کمک خواست شهاب لباشو
محکم گذاشت رو لبای صدف.که دیکه صداشم در نمیومد یعنی یه خفت کامل و درست و حسابی ...!!
اینم از راه آخر دیدین فوت کوزه گریمم بتون گفتم بعد برید بگید شهاب بده..!!!
بایه خنده ی شیطنت آمیز به من چشمکی زد و موقعی که داشتیم همه به سمت میز بار میرفتیم بادستش یه اسمک دت محکم به کونم زد که یه هو شوکه شدم بعدم پغی
زدم زیر خندهو گفتم کثافت ....پدرتو در میارم
آهای شهاب با کون زنه من شوخی نکنا که کونت میزارم.
خوب توام با کون زنه من شوخی کن.
دیوس مگه مثه تو بی ناموسم؟!
منو بابک همش پیشه هم بودیمو بابک هی توی گوشم میگفت که دلش خیلی برام تنگ شده بوده و میخواد بعداً کلی باهام سر فرصت حرف بزنه ماچم میکرد تواین حین شهاب همش بابکو
مخاطب قرار میداد و حرفهایی میزد که یعنی مثلاً بسه بابا چقد میبوسیش ....بزار برسه بعد برید تو اتاق و ...
شهااااااب!!!!!
جونم؟
خیلی بی شعوری
بخورمت
خفه شووووو
خلاصه حرفهایی میزد که باعث خندمون میشد و چون میدونستیم شوخی میکنه به دل نمیگرفتیم کلاً شهاب ازاین جور آدمهایی بود که اگه جلوت فش ناموسم میداد میمردی از خنده به جای اینکه
به دل بگیری، این وسط فقط صدف بود که گه گاهی از شوخی هاش عصبانی میشد.
خلاصه بساط مشروب چیده شده بود و قرار شد من ساقی شم که دستم از همه سنگین تره.
از نظر جنبه ی مشروب اول از همه شهاب خیلی دزش بالا بود بعد بابک بعد من و آخر هم صدف
ولی شهابو صدف معمولاً خیلی مشروب میخوردنو من بدبخت ساقی ام، باید پا به پاشون میخوردم
تقریباً شیشه تموم شده بود که شروع کردیم به بازی پانتومیم.
بازی میکردیمو میخندیدیم شهابو صدف تو یه گروه منو بابکم تو یه گروه تا به من میرسید شهاب چیزای سکسی می گفت که پانتومیمشو

اجرا کنم مثه : کوس دادن جنیفر لوپز، رقصیدن با میله و لب گرفتن از همه و....
موقعه ی اجرای آخرین حکم که لب گرفتن از همه بود اول از همه صدفو بوسیدم و بعد بابکو خیلی عاشقانه و سکسی بوسیدم چون یکمی مشروب گرفته بودتم خیلی با عشوه این کارو انجام دادم
وبه قول معروف لب پر سر و صدایی ازش گرفتم که صدای شهاب در اومد
هو توله سگها تو اتاق نیستینا .
داشتم از بابک و چشای قرمزش که فرط عشق و سکس برق می زد، به سمت شهاب می رفتم و تا بهش رسیدم خودش دستشو دوره گردنم کردو یه لب درست و حسابی و آبدار اما کوتاه
ازم گرفت تعجب کردم اما ازشم بعید نبود چون خیلی باهام تیک می زد
چون همه مست بودیم گذاشتم به حساب مستیش فقط متعجب بودم که چرا بابک و صدف اعتراضی نمیکنند که تا نگاه کردم دیدم بابک داره به سمت دستشویی میره و صدفم داره یکمی رو مبل
چرت می زنه تا شارژ شه.فهمیدم که هیچکدومشون شاهد اون صحنه نبودن وگرنه شهاب جرات نمیکرد ازین شوخیا کنه و اونجوری منو ببوسه
شهاب و دیدم که داره با اون چشماش براندازم میکنه بهش اعتنایی نکردمو به سمت آشپزخونه رفتم
دلم مشروب میخواست واسه این که جو عوض کنم داد زدم من بازم مشروب میخوام !!
بابک گفت من تا یکی دو ساعت دیگه باید برما! بعدم فک نکنم دیگه مشروب باشه
که دیدم شهاب از سمت آشپزخونه ابسولوت به دست داره میاد و با ابرو اش اشاره میکنه که ایناهاش .
باخوشحالی مشروبو ازش گرفتم و به سمت میز بار رفتم اما از چشم غره ای که بابک به شهاب رفتو شهابم با بی خیالی شونه هاشو بالا انداخت غافل نموندم. پیک هارو خیلی سنگین ریختمو بعد
بلند گفتم بریم سلامتی
دوتاشون اومدنو صدفم انگار شارژر بهش وصل کرده بودن چشماش و باز کردو به ما ملحق شد و انگار کمی سرحال اومده بود...
2 تا پیک رفتیم بالا که نمیدونم چی شد که شروع کردیم به بطری بازی وقرار شد عملی نباشه و فقط سوال باشه اونم سوال سکسی ، سوالهایی مثه اینکه : چندبار سکس داشتی؟ با چند نفر ؟
چه چیزی تو سکس بیشتر از همه ارضات میکنه ؟ با چی شل میشی میدی؟ وحشی دوست داری یا ملایم؟ میک لاو یا کردن؟ و هزاران هزار سوال سکسی و شخصی دیگه ....
و قرار هم براین شد که همه صادق باشند و همه ی سوالها با جواباش همین امشب و همین جا چال شه و کسی از کسی آتو نگیره ..

خلاصه از هم سوال میکردیمو میخندیدیم و از عقیده های سکسی همدیگه هم اطلاعات فراونی بدست آوردیم که این جمعمونو صمیمی تر میکردو مارو بهم نزدیکتر مخصوصاً منو بابک ، شهاب و صدفو
آخه دوستی منو بابک دوستی فابریکی نبود فقط یه مدتی باهم دوست بودیم و بعدم دوستای معمولی شده بودیم و تا اونجایی که من خبر داشتم برای شهاب و صدفم همین طور بود برای همین اگه اونا از دختر
دیگه ای حرف می زدن یا منو صدف باهم پچ پچ میکردیم بحثی بینمون پیش نمی اومد اما بابک زیاد از دخترای دیگه حرف نمیزد و غلط نکنم تو فکر دوستی فابریک با من بود چون رفتارش اینو نشون میداد.
خلاصه همین طور که مشروب میخوردیموقلیون میکشیدیمو بازی میکردیم متوجه شدم که شهاب هر چند دقیقه یه بار میره ته آشپزخونه و چند دقیقه دیگه بر میکرده اولش عادی بود ولی این کارشو
3 -4 بار تکرار کرد که حس کنجکاویم تحریک شد و با صدف درمیون گذاشتم اونم گفت تو برو دنبالش بیبین چیه بعد منم میام بابک داشت ماهواره تماشا میکرد
داری کجا میری؟
الان میام
چیزی نگفت و به تماشا کردنش ادامه داد. خونه ی شهاب اینا آپارتمانی بود در طبقه سوم . که هر طبقه دو واحد داشت و اونها اون دو واحد طبقه ی سوم و باهم یکی کرده بودن طوری که ته
آشپزخونه ی خونه ی اول به پذیرایی خونه دوم میرسید و از اونجاهم به اتاقها، این همون مسیری بود که شهاب هی میرفتو میومد ...کلی کنجکاو شده بودم و فکر میکردم موادی چیزی قایم کرده که هی میره سر میزنه میاد پیش خودم گفتم اگه کار دیگه ای داره چرا تو این اتاقای خونه اولی نمیره؟

خلاصه مسیری و که شهاب دوباره اونو طی کرده بود که بره نمی دونم چیکار کنه ؟!! پاورچین پاورچینو آروم رفتم. دیدم در یکی از اتاقها بازه آروم از لای در نگاه کردم دیدم شهاب یه پلاستیک مشکیو زیر تختش
قایم کرد تا چشمش به من افتاد و دوید به سمتم اومد تا اومدم بجنبم با سرعت توی چند ثانیه منو در حالی که پشت بهش به خیال خودم در حال در رفتن بودم گرفتو چسبوند به خودش یه میک به گردنم زد که موهای تنم
سیخ شد و با اون دست دیگش یکی از سینه هامو گرفت همه ی این کارارو توی چند ثانیه ای که من میخواستم در برم جلوی در اتاق انجام داد که با اومدنه بابک سریع حالت خودشو عوض کردو حالت دیگه ای به خودش
گرفت که یعنی مثلاً مچ منو گرفته.
هوی حرومزاده با داف من چیکار داری ولش کن ببینم .
بی میل منو به دست بابک داد که داشت به زور منو از بغلش در میاورد
داف شما داشت زاق سیاه ما رو چوب می زد منم مچشو گرفتم
روبه من گفت :خوب کردی عشقم منواز لبام بوسید و دوتایی به سمت اون یکی خونه ،و سمت صدف رفتیم که داشت داد میزد که کجا غیبمون زده.

به خاطر این رفتار شهاب موذب شده بودم ،اما نه میتونستم به صدف بگم ،نه به بابک چون اونجوری یه دعوای درست و حسابی را میافتاد خصوصاً که هممون مستم بودیمو جو دعوا بیشتر میگرفتمون
از طرفی هم همش میگفتم نکنه توهم خودمه ، یا اینکه چون مست بوده شاید منو با صدف اشتباه گرفته و ... ازین حرفای قانع کننده . خلاصه تصمیم عاقلانه این بود که اگرم از روی منظور این کارو کرده
بهتره برای اینکه امشب به خیر بگذره ازش فاصله بگیرم تا تموم شه بعداً یه جوری این قضیه رو حلش میکردم ...و درمورد کارهای مشکوک شهاب
دیگه مطمئن شده بودم موادی ، چیزیه که میخواد ما نفهمیم یا شایدم میخواست ازش نپیچونیم .نمیدونستم میکشه یا نه ...هر چی بود از هرچی آدم معتاد و دودی متنفر بودم از نظر من خلاف فقط مشــــــروب(که خلاف نیس
تفریحه) دودم فقط قلیون.
خلاصه رفتم پیش صدف و ماجرارو براش گفتم البته به غیر از اون کار شهاب چون میدونستم حالا که مسته داد و قال را میندازه و شبه همرو زهره مار میکنه ترجیح دادم بزارم موقعی که حالش سر جاشه بش بگم
وقتی موضوع بهش گفتم قرار شد باهم بریم سراغشو به قول معروف خفتش کنیمو ته و توی قضیه رو در بیاریم که شهاب اومد
شهاب جان من دیگه برم خیلی دیر شد.
صبر کن منم لباس بپوشم باهات بیام.
نه عشقم من خیلی دیرم شده تو با بچه ها بمون بعد برو خونه.
دیگه ادامه ندادم و گفتم
باشه مواظب خودت باش
منو یه عالمه بوسید و گفت
فردا زنگ میزنم کارت دارم باید حتماً ببینمت
باشه عزیزم
شهاب داداش خدافظ
خدافظ
بابک رفتو من موندمو شهاب با یه صدف مستو پاتیل .
سعی کردم خودمو با گوشیم مشغول کنمو الکی با وسایلا ور برم قلیون بکشم تا چشمم به چشش نیوفتو خاطره ی چند لحظه پیش جلوی چشممون تداعی نشه.
بابا بزار پاشو از در بزاره بیرون بعد شروع کن اس دادن .
در جوابش فقط خنده ای کردمو چون دیدم صدف خیلی مسته طوری که نمیدونه اصلاً کجاست و چه خبره و اینکه جلو شهابم یکمی موذبتر از قبل بودم آروم آروم به صدف گفتم
که سریع لباسشو بپوشه که ماهم کم کم بریم ساعت تقریباً 11 شب بود
خلاصه به زور صدفو وادار کردم که لباساشو نصفه نیمه بپوشه و عینه یه مامان حواسم بود که چیزی جا نزاره .

کاش منم ازین مامانا داشتم که کلی هوامو داشت باور کن اگه یه مامان مثه تو داشتم تا 60 سالگی شیر میخوردم.
از حرفش خندیدم تا فکر کنه که این حرفشو به پای شوخی های همیشگیش گذاشتم اونم لبخند شیطنت آمیزی تحویلم داد
شهاب میشه ماشینم اینجا بمونه چون اصلاً نمیتونم رانندگی کنم لطفاً از آژانس واسه منو صدفم یه ماشین بگیر بی زحمت ،صبح میام ماشین و میبرم
کجا حالا بشین یه گپی بزنیم بعد برو نمیخوریمت که!
نه دیونه از بعدازظهر تا حالا داشتیم گپ میزدیم دیگه بسه رودل میکنیما
تا عشقت رفت پیچیدی به بازی؟ ها خوشگله؟!
نه . ولی هم اون هم اینکه حاله صدفو که میبینی بریم خونه بهتره
دوتا ماشین بگیرم ؟
نه یه دو مسیره بگیر نزدیکیم
اگه دیرت نشده بمون برای صدف ماشین میگیرم
نه ممنون بابک گفت رسیدم خونه بهش زنگ بزنم
اینو گفتم که بفهمه و ازین حرفهای چرت نزنه اما بازم به خودم میگفتم تو چرا به خودت میگیری شاید بیچاره خواسته تعارف کنه.
تو این فکرا بودم که دیدم دوباره داره به سمت اتاقش میره
سریع سغولمه ای به صدف زدمو باهم آروم دنبالش رفتیم.
تا بهش رسیدیم دوتایی گرفتیمش و با داد و هوارو خنده، من پلاستیکو از دستش گرفتم و هر چی توش بود در آوردم
2 تا آبجوی اصل با چندتا قوطی ویسکی بود بی اعتنا به التماسهای اون در آبجوهارو باز کردمو صدف مثله جنگی زده ها پریدو کف آبجوها رو نوشید
تا مبادا ذره ایش روی زمین بریزه خلاصه با کتک ازش اعتراف گرفتیم که گفت چون خیلی مست
بودین میومدم ببینم که اینارو پیدا نکنین بخورین حالتون بدتر شه فقط هم برای اینکار نمیومدم کارای دیگه ای هم داشتم تو همین حین متوجه شدیم که آیفون داره خودشو میکشه از زنگ و صدا
صدف که خیلی هم مست و بود، مدام باباش زنگ می زد و میگفت کجایین
اونم میگفت تو راهیم برای اینکه زودتر به خونه برسه با سرعت جت به سمت در رفتو توی راهش به من گفت که خیلی دیرش شده باید زود بره،فکر کنم متوجه نشده بود که شهاب یه
ماشین گرفته و باید صبر کنه تا منم بیام به ثانیه نکشید به محض بیرون رفتنه صدف
توی چند ثانیه ....

نگاهم به نگاه شهاب برخورد کرد وتوی ذهنم یادم اومد که نباید با اون تنها باشم به خاطر همین درنگ نکردمو سریع به سمت در اتاق رفتم اونم انگار ذهنمو خونده باشه به سرعت خودشو
به در رسوند
یعنی توی چند ثانیه یه نگاه به شهاب کردم یه نگاه به در ال فرار
که شهاب زودتر از من درو بستو پشت درو قفل کردو نمیدونم کلیدشو کجا گذاشت
تنها راه چاره ام فقط داد و فریاد بود ...که با التماس صدفو صدا می زدم وبه در می کوبیدم تا به کمکم بیاد ولی انگار هیچ اثری از صدف نبود و با صدای بلند موزیک صدابه صدا نمیرسید . همش صحنه های شوخیامون توی ذهنم سپری میشد که شهاب
چقدر حرفه ای حرکتها ی خفت کردنو روی صدف پیاده میکردو ما میخندیدیم .....
با داد فریاد صدفو صدا میکردم که یه هو تنه داغشو روبه من سمت دیوار چسبوند اونقد محکم نگهم داشته بود که نمیتونستم جم بخورم فقط چون زورم یکمی از دخترهای دیگه زیادتر بود گه گاهی
یه وولی میخوردم
با اینکه جونی برای مقابله نداشتم و خسته و خواب آلود بودم اما از آخرین قدرتهام برای فرار کردن از دستش استفاده میکردم و میزدمش اما اون اعتنایی نمیکرد
لبای سوزانشو بعد از چند لیس که روی لبام زد روی لبام گذاشت اول بوسیدشو بعد کم کم زبونشو توی دهنم کرد محکم و با نفسهای پی در پی و بلند لبهامو میخوردو میمکید
اصلاً نمیبوسیدمشو فقط صدای ادمهایی و میدادم که جلوی دهنشون چسب زدن اما دارن فریاد میزنن
با ولع تمام، اما در حین حال سکسی لبامو میبوسید طوری که گاهی وادار میشدم همراهیش کنم تا بتونم نفس بکشم
با نفسهای تند و مردونه اش لبامو میخورد .
وقتی دید که من لبهاشو نمیببوسم با زبونش از زیر گونه ام به سمت گوشم رفت و میمکیدو میخوردش گاهیم زبونشو توی گوشم میچرخوند که یه احساسی مورموری بهم دست میداد
یه چند دقیقه ای گوشامو خوردو بعدم به سمت گردنم رفت
وای چه غلطی کردم جواب اون سوالهای لعنتی و دادما ....خوب میدونست که چند چیز دیونه ام میکنه که باعث میشه بی حرکت بشم و اماده ی سکس.
یکی خوردن زیر گوشمو گردنمه ....خوردن کمرم و خوردن اصل کاری........!!!!
داد میزدمو همچنان کمک میخواستم همین طور که گردنمو میمکیدو میخورد به سمت گوشم اومد و نفس نفس زنون گفت
بی خودی داد و قال نکن عشقه من هیچکی نیست که به دادت برسه حالا میتونم یه دل سیر بخورمت
همین طور که گردنمو میخوردو با دستهاش سینه ها مو میمالوند چشمام رو به سقف سفید شد و دهنمو باز نگه داشتم که هوا بهم برسه و بتونم نفس بکشم.
وای... !
داشت دیونه ام میکرد
من بیشتر اوقات که مشروب میخورم خیلی دوست دارم سکس کنم و فکر کنم همه همین جورین اما من نمیتونم خودمو کنترل کنم مخصوصاً اگه طرف نقطه ضعفامم بدونه
چند دقیقه ای میشد که داشت گوشو گردنمو میمکیدو لیس میزد فکر کنم منتظر بود تا کاملاً شل شم اما من هنوز کمی مقاومت میکردم
به زور زحمت تاپمو در آورد که فکر کنم یه گوشش هم پاره شده با سه شماره سوتینمو باز کردو سینه هامو میمالوندو گاهیم نکشونو با دست میگرفت و تو دستش میچرخوند وقتی که
کاملاً شل شدم دوباره شروع به لب گرفتن کرد منم همراهیش کردم
نمیفهمیدم دارم چیکار میکنم ؟!!! فک کنم داشتم جوری میبوسیدمش که انگار بابک روبرومه ...حرکاتش تحریکم کرده بود اما دوست نداشتم با دوست پسر دوست صمیمیم صدف این کارو بکنم حالا میخواد فاب باشن میخواد نباشن واسه همین دیگه به کارم ادامه ندادمو سعی کردم از دستش خلاص شم که شنیدم باز آروم همین طور که لبای گوشتیش رو لبام بود روی لبام زمزمه کرد
خواهش میکنم عشقه من فقط ایندفعه ،بزار به آرزوم برسم .
اعتنایی نکردمو همش تقلا میکردم شلوارمو به سرعت پایین کشیدو باسرعت دستشو توی شورتم برد تا انگشت داغش به کسم خورد شروع به تکون دادن کرد یه آه کوتاه کشیدم و
اونم با نفس نفس زدن و هر سر و صدای من میگفت
جووون
عشقم!!...
بعدم دوباره شروع کرد به خوردن گوشو گردنم و خودشم با صدای سکسی مردونه اش آه وناله میکرد که نشون میداد از لسیدنم لذت میبره که همین بیشتر تحریکم میکرد
دیگه کاملاً شل شده بودمو داشتم از کنار دیوار یواش یواش آب میرفتم میوفتادم زمین دلم میخواست دراز بکشم انگار کوه کنده بودم حرکاتم خیلی کند شده بود اما انگار شهاب سرعتش یشتر از حد معمول شده بود با یه حرکت بغلم کردو منو پرت کرد روی تختش با ولو شدنم روی تخت و بالا پایین رفتم روی خوشخواب چشمامو بستم تو همین حین اون کاملاً لخت شده بودو شلوارمم در آورده بود
و فقط شرت پام بود

روم خوابیدو دستشو کرد توی شورتمو کسمو میمالید داشتم کمکم خیس میشدم چند دقیقه ازم لب گرفتو بعداز خوردن گردنم به سمت سینه هام اومد تا یکیشو گذاشت توی دهنش یه حس خوبی اما محکم وسنگین به بدنم وارد شد و واسه مهار کردنش کمرمو از روی تخت به سمت بالا قوس دادم خوشش اومدو گفت
جووون سکسی من. مورمورت میشه؟ میدونم..... حالا دارم واست سکسی ...
بعدم اون یکی دستشو برد زیر کمرم و سفت فشارم داد به سمت خودش با اون یکی دستشم سینمو گرفته بود توی دهنشو میک میزد اول یکم سرشو میک میزد و بعد ول میکردو یه هو همشو میکرد توی دهنش با این حرکت بی اختیار دستمو به سمت موهاش بردمو چنگی توی موهاش زدم که بیشتر تحریکش کردو بیشتر میک میزد که صدام در میومد

دیگه صدام در اومده بودو مدام آه ناله میکردم اونم مدام میگفت
جووووون میخوامت..... آره ....میخوام آبتو بیارم
اون یکی سینه ام هم خیلی محکم فشار میدادو میمکیدش کم کم به سمت نافم اومدو زبونشو از زیر پرسینگم کرد توش که احساس کردم یه جایی اون وسطای کسم با هر ضربه ی زبونش به نافم ذوق ذوق میکنه وای به حال اینکه به کسم برسه
انگشتشو روی کسم میچرخوندو یه حس فوق العاده ای بهم دست میداد نفسهام تندتر شده بود و صدام بلندتر و با صدای نفسها و آه و ناله های مردونه ی اون قاطی شده بود دیکه دست از خوردنم برداشته بود و با اون چشمای خمار گربه ایش ذول زده بود به من که چه عکس العملی از اینکه افتاده به جونه کسم نشون میدم
لذت میبرد و میگفت جووووون جووووون ناله کن ناله کن عشق من عاشق این ناله کردناتم
فقط برای من ناله کن جوووون (اینو میگفتو سرعتشو زیادتر میکرد که باعث میشد جیغم بره هوا)
آهان همینه ناله کن چقدر منتظر این لحظه بودم بالاخره بهش رسیدم
از یه طرف اوج لذت از یه طرف هم دلم میخواست تمومش کنه و این همه لذتو یه جا نبرم خیلی موقعها که به این حال میرسیدم از ادامه دادن صرف نظر میکردم اما اینجا امر امر شهاب بود و من حق انتخاب نداشتم فقط حق لذت بردن داشتم
یه لحظه به خودم اومدم....حق؟! کدوم حق ؟! به خودت بیا اون دوست پسر صدفه هر چقدر هم سکسیه به تو مربوط نیست بااین فکر دوباره شروع به تقلا کردمو اونم که زود ذهنمو خوند دستامو محکم گرفتو نا فمو خورد وقتی دید اینجوری نمیشه با یه حرکت برم گردوند و جفت دستای لاغرو ظریفمو با یه دستش که خیلی مردونه و قوی بود گرفت
انگار دنبال چیزی میگشت با اون نور کم سوی چراغ خواب که روشن بود نمیتونستم ببینمش خلاصه با یه چیزی که نفهمیدم چی بود منو روبه خودش برگردوند و دستامو به تخت گره کرد با داد و فریاد لنگو لقد میخواستم که از این حالت بیرون بیام اما خیلی سفت بسته بود.خیلی عصبی شده بودم که دستامو بسته بود ولی تقصیر خودم بود یا باید به خواستش تن در میدادم یا به زور میخواست این کارو کنه یعنی به معنی واقعی خــــــفـــــــــتــــــــــــم کرد.
همین طور که داد

دوستت دارم:
هدیه ایست که هرقلبی، فهم گرفتنش را ندارد،
قیمتی دارد که هرکسی، توان پرداختنش را ندارد،
جمله ی کوتاهیست که هرکسی، لیاقت شنیدنش را ندارد،
بی شک تو همیشه لایق این هدیه کوچک من هستیL♥VE YѼU aredadash
     
  
زن


 
ادامه
همین طور که داد میزدم پاهامو باز کرد همش سعی میکردم با قدرتم کاری کنم که به هدفش نرسه اما انگار قدرت اون بیشتر بود از نوک پاهام میلیسید و میمکید اما به کسم که میرسید میرفت سراغ اون پا چند بار این کارو انجام داد اونقدر ساق پامو لیس میزد که تنم کمی میلرزید خلاصه کلی قلق بدنم اومده بود دستش و همین رضایتشو بیشتر جلب میکردو بیشتر تحریک میشد اینو واضح میشد از صدای آه و ناله هاشو نفسهاش و اظهار نظر های سکسیش درمورد هیکلم فهمید.
پاهامو که باز کرد چند دقیقه مکث کرد انگار داشت نفسشو تو سینه حبس میکرد و نگاه میکرد برخورد نفساش به تنموحس میکردم و بعد از چند بار لیس زدن به کسم
عین آدمهایی که سرشونو توی کیک تولد میکنن سرشو میون پاهام برد ویه میک محکم از کسم زد که از حال رفتمو دیگه داد و بی داد نکردم و فقط به یه آه بلند که بیشتر شبیه جیغ بود و انعکاس احساس لذتم بود بسنده کردم با دو دستش لپها ی کونمو گرفت توی دستشو میمالید با صدای من انگار که بیشتر تحریک شده باشه فشاری محکم به کونم داد و با سرعت و ولع تمام به جون کسم افتاد و شروع کردن به لیسیدنو خوردن .. صدام تا هفتا خونه اونورتر میرفت و تمام اتاق پر از گرما و صداهای ناله ی من بود . اونقدر داد میزدم که دیگه صدام در نمیومد غافل از این که با هر داد من بیشتر لذت میبره و انقدر کسمو میخوره که کسی برام نمیمونه چند لحظه اونقدر مکیدش که گفتم الانس که کسمو مثه ژله ازجا بکنه و قورتش بده بعد از کلی لیسیدن و مکیدن کسم یه هو زبونش و صاف کرد توش که این بار با یه آه بلند تر انگار که شارژ شده باشم تمام قدرمو جمع کردم و بی اختیار دستامو به سمت موهاش کشوندم که اون چیزی که دستامو باهاش بسته بود پاره شد و تونستم دستمو به موهاش برسونمو یه چنگی تو موهاش بزنم ،بی اختیار سرشو به کسم فشار میدادم اونم همراهیم میکرد و میگفت: اومممممممممممممممممم چه کسی جوووون...اونقدر میخورمش تا از حال بری...
آه ......آی.....یواش....اوووووه.....اااااااااااااااااااااااه!
جووووووون عشقم ....ناله کن ......دیونم کن ..............
یه نیم ساعتی بود که داشت کسمو میخورد و دیگه نایی برام نمونده بود احساس میکردم سِر شده به زور و التماس ازش خواستم که ادامه نده یا حداقل یواشتر بمکه...که با لرزشی به تنم بی اختیار آبمو تو دهنش خالی کردم بعد تو یه تایم کوتاه که برای من به ثانیه هم نکشید رفت دستشویی و اومد
بعد از اون کیرشو گذاشت لای پاهام خودشم افتاد روم و لبامو میخورد و یه کم لاپایی بهش دادم بعد پاهامو باز کرد و کیرشو گذاشت روی کسم و هی میمالیدش به کسم گاهیم چند ضربه بهش میزد
داشتم دیونه میشدم کیر شهاب داشت رو کسم سر میخورد و احساس فوق العاده ای داشتم دیگه به هیچی فکر نمیکردم گفتم بزار هرچی میخواد بشه.. من الان دلم میخواد......
کاملاً خیس شده بودم اونقدر کیرشو سر داد روی کسم که بالاخره رفت توش یه هو دوباره یه اهی کشیدمو با هر ضربه ی اون تو کسم توهمون رده امواج جیغ میزدم
اول آروم کیرشو کرد تو و عقب جلو کرد موقش که شد تا ته کرد توی کسم بعد یکم میورد بیرون دوباره محکم میکوبیدش توی کسم اونقد محکم میزد که صداشو میشنیدم دو سه بار این کارو کرد بعد تند تند شروع کرد به عقب وجلو کردن منم مثله یه آهنگ نفسهام با تلمبه زدناش هماهنگ شده بود هر چند دقیقه یه باز که خسته میشد چند ضربه میزدو دوباره با سرعت تندتری منو میکرد واقعاً نمیتونم توصیف کنم چه حالی داشتم یه سکس وحشی و ایده آل....انگار توی فیلم سوپر بازی میکردیم
احساس میکردم موقعی که آبش میخواد بیاد نمی زاره تا بیشتر از با من بودن لذت ببره فک کنم قرصی چیزیم خورده بود چون فکر نمیکنم کسی تا این حد بتونه دوام بیاره ....؟!
منو به پشت خوابوند و یه چندتا بالشت نرم و خنک زیر شکمم گذاشت و با دستاش کونمو قمبل کرد بعد انگشت شصتشو روی سوراخ کونم تکون داد و زبونشو باز کرد تو کسم همین جوری انگشتش توی کونم بودو کسم و میخورد از پشت

بعد زبونشو توی سوراخ کونم کردو انگشتشو توی کسم وای ..... چه حالی می داد فکر کنم آب خنکی، دلستری، چیزی خورده بود چون زبونش خیلی خنک بودو
وقتی به کس داغم میخورد کیف میداد بعد از این که کلی انگشتم، کرد. زبونشو از روی کسم به سمت سوراخ کونم میکشد و همه جاشو میمکیدو میخورد منم سرمو بی حال به بالشت تکیه داده بودم جوری که لپام زده بود از روی بالشت بیرون بی حال آه و ناله میکردمو کوسو کونم رو هوا تو دهن شهاب داشت میلغزید....یه هو دوباره آبمو ریختم توی دهنش که با صدای ملچ و مولوچ فهمیدم با ولع داره لیس میزنه تا همشو بخوره
خیلی بی حال بودم اما در عین حال انگار رو ابرا بودم و کلی خسته گیم در رفته بود دلم میخواست بخوابم یه هو ولو شدمو استیل سکسمون بهم خورد از پشت بغلم کردو گفت
عزیزم به این زودی خسته شدی من هنوز باهات کار دارم تازه گیرت آوردم
بعدم همین طور که بغلم کرده بود آروم کیرشو گذاشت لای کسم که هنوز خیس بود و هی آروم عقب جلو میکرد که خیلی حس خوبی بهم میداد از طرفی دیگه هم از پشت داشت پشت گوشمو گردنمو میخورد و حرفهای عاشقونه تو گوشم زمزمه میکرد
زندگی من ... نمیدونی چه حسه خوبیه تو رو داشتن ...نمیدونی چقدر دوست دارم ... کاش میدونستی !!!
همین طور که تو گوشم حرف میزد یه تکونی به خودم دادم که باعث شد کیرش لیز بخوره و دوباره بره تو کسم سرمو به سمت عقب به سرش فشار دادم از ته دل آه کشیدم و دستمو بردم پشت گردنشو با ناخونام موهاشو گردنشو خیلی آروم چنگ می زدمو آخ و اوخ میکردم
سرعتشو خیلی زیاد کرد .... دیگه گوشام داشت سوت می کشید از فرط لذت که یه هو دیدم صدای ناله هاش داره بلند و بلند تر میشه اه اه اههه...
به سرعت برم گردوندو بعد چند ثانیه کف دستی تمام آبشو روی سینه هام خالی کرد چند ثانیه بعدم برای سومین بار ارضا شدم
بعد از چند دقیقه رفت و اومد
وقتی دید من بیهوش روی تخت افتادم خودش بغلم کردو برد توی وان ولوم کرد من همین طور چشام نیمه باز بود و گه گاهی میدیدمش که خیره به دستاش شده که داره آبو روی تنم سور میده و میمالونه
کلاً خستگی از تنم در اومد و شارژ شدم و خودم با چشمایی خماروخواب آلود از وان بیرون اومدم وشهاب و دیدم که با یه حوله سفید آغوششو برام باز کرده به سمتش رفتم اونم حولرو دورم پیچیدو بغلم کرد و روی تخت رهام کرد و خودشم لبه تخت نشست
فکر کنم یه نیم ساعتی میشد که چرت زده بودم که از سنگینی نگاه یه نفر بی اختیار چشام باز شد
و شهابو دیدم که بالای سرم با یه لیوان نوشیدنی خیلی خنک نشسته و همین طور ذول زده به منو داره با موهای بلندو مشیکیم بازی میکنه ...
نمیدونستم بعد اون همه اتفاق که بینمون رد بدل شد چه طوری باید باهاش حرف بزنم ؟! یا اینکه صحبتمو با چی شروع کنم؟!!
فحشش بدم؟ بگم واقعاً لذت بردم؟ بگم ازش متنفرم یا که عاشقشم ؟ نصیحتش کنم؟!
نمیدونم ....نمی دونستم واقعاً باید چی بگم نگاهی به ساعت انداختم که داشت ساعت 3:30 صبح رو نشون میداد
خوشبختانه خودش سکوت و شکست و گفت :بیا این نوشیدنی و بخور
بعد از خوردن نوشیدنی که یه هو سر کشیدمو تا آخرین قطره خوردم پرسید
بازم میخوای
در جوابش فقط نگاش کردم و تو نگاهم همش این سوال موج میزد که چرا؟ چرا من ؟
چرا این جوری نگام میکنی؟
جوابی ندادم
به خدا از اون روزی که دیدمت دیونت شدم فکرت از سرم یه لحظه بیروون نمیرفت نمیدونی چقدر با خودم حرف زدمو کلنجار رفتم تا بفهمم این احساس واقعی یا نه؟ بعد بیام سمتت ....
نمیدونی چقدر از این که به درخواست دوستی بابک او کی دادی عصبی بودم و همین باعث شد رفتارم با صدف عوض بشه و رابطمون بهم بخوره....
قربونه اون چشمای مشکی درشتت برم که آوارم کرد ...تو رو خدا اونجوری نگام نکن به خدا این کارو از روی هوس نکردم همش از روی عشق بود
با عصبانیت جواب دادم
عشق ؟! هه... اگه عشق بود چرا به زور اینکارو کردی ؟
چون میدونستم دست رد به سینم میزنیو هیچوقت حرفهامو باور نمیکنی
حالا فکر میکنی باور میکنم؟
مگه به تو بد گذشت ؟
سکوت کردمو جوابی ندادم تا بلند شدم که حاضر شم برای رفتن ازم خواهش کرد که تا صبح پیشش بمونم چون الان خطرناکه به خصوص اینکه من خواب آلودم هستم کلی م دهنم بو مشروب میداد
حتی گفت اگه بودنش اذیتم میکنه میتونه بره توی اتاق دیگه بخوابه
(توی دلم خند ه ام گرفت ....گفتم حالا که کار از کارگذشته ادای پسر مومنا رو برای من در میاره)
خلاصه بعد از کلی اصرارقبول کردم که تا صبح بمونمو صبح برم خونه
به سمت تخت رفتم و پشت بهش سرمو زیر پتو کردم و طوری رو تخت خوابیدم که نتونه پیشم بخوابه
اما اون پررو تر بود انگار نه انگار تا چند دقیقه پیش واسه موندنه من قول داده بود که جدا بخوابیم اومد کم کم خودشو جا کرد منم مخالفتی نکردم

اگه الان میخواستم مخالفت کنم خیلی خنده دار بود (از حق نگذریم ازش خوشمم اومده بود و حرفاش روم تاثیر گذاشته بود واحساس میکردم یه حس تازه ای نسبت بهش پیدا کردم)
زیر پتو از پشت بغلم کرد و تو گوشم زمزمه کرد
قربونت برم که من عاشق همین غد بازیاتم خانومی...کاش میدونستی چقدر دوستت دارم
چشمامو روی هم گذاشتمو به حرفهای قشنگش که با اون صدای جذاب توی گوشم زمزمه میشد گوش میدادم
کم کم صداش توی گوشم کمرنگ و کمرنگتر میشد
و داشتم به این فکر میکردم که آیا این اتفاقا واقعاً از روی عشق بوده یا هوس؟!!.

دوستت دارم:
هدیه ایست که هرقلبی، فهم گرفتنش را ندارد،
قیمتی دارد که هرکسی، توان پرداختنش را ندارد،
جمله ی کوتاهیست که هرکسی، لیاقت شنیدنش را ندارد،
بی شک تو همیشه لایق این هدیه کوچک من هستیL♥VE YѼU aredadash
     
  
صفحه  صفحه 50 از 112:  « پیشین  1  ...  49  50  51  ...  111  112  پسین » 
داستان سکسی ایرانی

Erotic Stories | داستان های سکسی حشری کننده (آرشیو شماره یک)


این تاپیک بسته شده. شما نمیتوانید چیزی در اینجا ارسال نمائید.

 

 
DMCA/Report Abuse (گزارش)  |  News  |  Rules  |  How To  |  FAQ  |  Moderator List  |  Sexy Pictures Archive  |  Adult Forums  |  Advertise on Looti
↑ بالا
Copyright © 2009-2024 Looti.net. Looti Forums is not responsible for the content of external sites

RTA