انجمن لوتی: عکس سکسی جدید، فیلم سکسی جدید، داستان سکسی
داستان سکسی ایرانی
  
صفحه  صفحه 52 از 112:  « پیشین  1  ...  51  52  53  ...  111  112  پسین »

Erotic Stories | داستان های سکسی حشری کننده (آرشیو شماره یک)


زن


 
سکس تو کوچه

با سلام خدمت دوستان من نیومدم اینجا تخیلات ذهنی ام رو بنویسم نوشته های من از درد جوان های ایرانه اونایی که پدرشون پول دار نیست و ماشین و خونه ندارن بگذریم بریم دنبال خاطرمون 17ساله که بودم به صورت اتفاقی دختری بهم زنگ زد که اولین دختری بود که از شهر خودمون بهم زنگ زده بود خیلی شوق زده و مثل همه بعد یه هفتی باهم قرار گذاشتیم همدیگه رو ببینیم عاشق نشدم یه دوستس داشتم علی با اون در میون گذاشتم که بابا من این دختر رو نمیخوام خوشم نمی اد ازش چه کار کنم اما چون با کسی حرف نمیزنم نمیتونم ولش کنم اون به من گفت دیونه دختر که میانه باشه از قیافه زود میشه به حال اوردش نفهمیدم منظورش رو اقا ما یه هفته ای با هم حرف زدیم که اخر افتاد مطلبه بهم از اون جایی که دختره حشری بود که بعد ها اخر رابطمون فهمیدم قبل من سکس داشته من هیچ رویی نداشتم تا این که یه شب با دختره با اس ام اس در مورد سکس حرف زدیم نصف شب بود که باهم دیگه به حال رسیده بودیم حرف هامون رو هم اثر میزاشت که من بهش پیشنهاد دادم فردا به جای این که تو بیرون هم دیگه رو ببینیم یه بهونه ای بیار زود ساعت6صبح بیا مدرسه یکم مونده به مدرسه بریم کوچه اقا قبول کرد قرار گذاشته بودم فقط ببوسمش اقا اولین بارمون بود ها الان اوسکول فرضمون نکنید خلاصه فرداش که شد 6اونجا بودم هی زنگ دارم میام دارم میام ساعت6.30 اومدن باهم حرف زدیم اون وقت ها نمیتونستم خیره به کسی نگاه کنم خجالت میکشیدم گاهی نگاه میکردم رفتیم کوچه یه جای بن بست سوت وکور پیدا کردم همین که رسیدیم اونجا زبونم قفل شد یه نگاهی انداختم تا خاص بهم نگاه کنه سرم رو انداختم پاین برگشتم نگاه کردم دیدم دستا تا مچ بیرون سینه هاش رو یه نگاهی کردم به اصلاح حشری شدم یکم همین که وایساده بود دستش رو گرفتم البته جوری بود که فکر میکرد میخوام خدافظی کنم بهش گفتم خیلی ازت خوشم اومده عاشقتم بعد این وایسادیم تو رو در رو هم گفتم دیشب گفتیم پیش هم هم همدیگه رو میبوسیم ببوسمت با خنده ای گفت باشه خم شدم از لباش بگیرم هر کاری کردم نتونستم بگیرم مابین لب و صورتش بوسیدم بعد دیدم هیچ کاری نمیشه کرد گفتم تو هم نمیبوسی وای خم شد ببوسه بدنش بهم خورد یه بوسی ازم کرد که تو عمرم اونجور بوس از کسی بهم خوش نیومده بود خلاصه خدافظی کردیم رفتیم دو سه روز بعد باز قرار گذاشتم اوم این بار که روم باز شده بود یه لب هاش رو 5سانیه رفتم بعد اومد 3ساعت همین جور لب هام رو میمکیدم البته قرار دوم من همین که لباش رو میخوردم به بدنش و کوسش دس کشیدم البته واسه این که خودش رو برام دختر خوبی نشون بده به دروغ ادا اورد که بهش بر خورد و دستم رو به نشانه اعتراض از کوسش بر داشت اما من گفتم فاطمه چرا اینجوری کردی دوباره بردم رو کوسش این بار مالیدم رفت تو حال خلاصه بار دوم 40 دیقه باهم بودیم اما تا این که برگشتیم من رو مخش کار کردم که بکنمش اونجا چون گفتم که دختری بود که قبلا سکس داشته بود تو هر چیزی بعد دو سه بار پا فشاری تن میداد خلاصه قبول کرد من دوباره لب رو رفتم بعد 5دیقه کشیدش جلو ترم شلوارش رو باز کردم (از اون دخترا بود که هر چی بگی انجام میده بعد میگه چیکار کنم)بهش گفتم تو هم مال منو باز کن نتونست کمکش کردم باز کرد کنار اون جایی که میرفتم یه جای تنگ بود که صاحب خونه نمی اومد من بعد ح20دیقه حال کردن باهاش گفتم کیرم رو دهنت بگیر نگرفتزیاد اسرار نکردم یادم رفت بعدش انگشتم رو کردم از پشت بهش دیدم مسنه مسته در ضمن دختری بود که خیلی به خودش فاک میزد چیزی نفهمید من خمش کردم جلوم زود خیس کردم کیرم رو اروم گذاشتم بهم گفته بودن موقع سکس همش رو نذار این اول یادم بود اما همین که سرش رو گذاشتم بعد یه فشار دادم تا وسط رفت دختره یه جیغ کوچکی کشید تا خواست بره جلو نذاشتمش یه اه کرد افاد گرفتمش دیدم خیلی شل شده اما نمیدونم سکس چیه زور ادم سه برابر میشه نگهش داشتم و تند تند زدم گاهی سرش رو بالا می اورد میخواست یه چیزی بگه حرف دهنش با نالش میپیچید تند تند زدم سینه هاش رو لمس کردم ابم اومد بیرون نیاوردمش ریختم تو بعدش رهاش کردم حالش بد جور بد بود یه 5دیقه رو زمین موند من سریع لباس هاش رو که نصفه اینا باز بودن جمع جور کردم بعد گفتم بره ساعت 7.45دیقه بود مدرسه نرفتم اون روز اما اون رفته بود میگفت بهم شک میکردن میخواستن به خونمون زنگ بزن به جور پیجونمد بعد اون دو هفته بعد یه بار هم رفتیم باهم بعدش بار اخر یه نفری دیدمون بعد دیگه دختره رو ول کردم گفتم تو هم مثل باقی وقت گیریخدافظ اونقد گریه کرد بد جور وابستم بود اما شرط بقا ادمی دل کندن از یکی هست بعد اون هر چند چند ماهی تنها موندم اما دخترای خیلی زیبا تر از اون هم به را اوردم و حال کردیم سکس های از این بهتر هم نداشتم فقط این اولین سکس تو عمرم بود فک کردم دوستان خوششون بیاد با تشکر

دوستت دارم:
هدیه ایست که هرقلبی، فهم گرفتنش را ندارد،
قیمتی دارد که هرکسی، توان پرداختنش را ندارد،
جمله ی کوتاهیست که هرکسی، لیاقت شنیدنش را ندارد،
بی شک تو همیشه لایق این هدیه کوچک من هستیL♥VE YѼU aredadash
     
  
زن

 
الهه لوپز در خوابگاه

یه شب رفته بودم خوابگاه مهمان بچه ها(هم ورودی ها) بودم... در کل جای جالبی است ولی برای من تصور اینکه بخوام اونجا زندگی کنم هم سخته... کلی خوش گذروندیم... شب که شد، خواستم برم ولی بچه اصرار کردن که بمون... خیلی اصرار کردن تا موندم... ولی اینقده فیلم دیدیم و حرف زدیم و ورق بازی کردیم که دیگه نزدیک صبح شده بود(حدودا 4 بامداد)... بچه ها رو قانع کردم که دیگه نمی ارزه بخوابم... رفتم یه دوش بگیرم و بعد هم برم... خلاصه رفتم حموم که به صورت نمره بود... دیدم فقط یه شماره دیگه مشغوله... کافی بود یه ذره بری روی پنجه تا همه چی رو اون تو ببینی... سرم رو بردم سمت در و رفتم روی پنجه تا ببینمش و ازش بپرسم آب گرمه؟ فشارش خوبه؟ که دیدم لخته لخته و اصلا هم از این که من میدیدمش جا نخورد و با خونسردی گفت بله هم گرمه و هم فشارش خوبه... تازه بهم گفت برو تو اون ته تهیه که اونجا سالمتره...
داشتم خودم رو خیس میکردم که صدای آوازش بلند شد... صدای خوبی هم داشت... یه کم که گذشت احساس کردم یکی داره نگام میکنه... وقتی نگاه کردم، یهو جا خوردم... به همون حالت روی پنجه بود و داشت منو دید میزد... با حالت عصبانی و طلبکارانه گفتم بله... گفت تن و بدن خوبی داری... امکانش هست پشت منو یه دستی بکشی؟ گیج شدم... اینقدر ریلکس بود که دیگه چیزی برای گفتن نداشتم... گفتم بله... خودش دستش رو دراز کرد و در باز کرد و اومد تو... لیف رو داد به من و پشتش رو کرد به من... از اونجایی که مثل خودم چیزی تنش نبود و پشتش هم به من بود، تا میشد کس و کونش رو دید زدم... بد جوری حشری شده بودم... گاهی به همین بهانه دستی هم به کونش میزدم... خوب براش شستمش... گفت دستت درد نکنه... میخوای پشتت رو بشورم... (من معمولا این کار رو نمی کنم) اما بدم نیومد که امتحان کنم... گفتم باشه... شروع کرد صابون زدن و لیف زدن... بعد لیف رو گذاشت کنار رو با دستاش پشتمو می مالید... خوداییش هم خیلی خوب بود... وسط این مالیدن هاش، گاهی دستش میرفت سمت کونم... مثل خودم... منم از خدا خواسته چیزی نمیگفتم... دستش رو برد سمت کسم... جا خوردم ولی چیزی نگفتم... اما دیدم که دیگه منو نمی شوره... فقط داره باهام ور میره... گفتم چیکار میکنی!؟!؟! گفت بدت میاد.؟؟؟ یه لحظه ساکت شدم... به خیلی چیزا فکر میکردم... اگه گندش دربیاد... اگه این با بچه ها دوست باشه چی... ووو...
اما دل رو زدم به دریا و گفتم نه زیاد... رفت سمت شیر... آبو تنظیم کرد و رفت زیر دوش... گفت بیا دیگه... یه نگاه به بیرون انداختم... همچنان فقط ما 2 تا بودیم... در بستم و رفتم پیشش... خیلی وارد بود... مثل یه مادر که بچه اش رو میشوره، منو میشست... تو همین شستن ها، باهام ور میرفت که خیلی خوب بود... بعد زانو زد و شروع کرد به خوردن کسم... داشتم میترکیدم از خوشی... دیگه نمی ترسیدم... نمی دونم چرا ولی ترسم رفته بود... بعد منو به پشت کرد به حالت رکوع و گفت شیر رو بگیر که سر نخوری... باز کسم میخورد و با انگشتاش با سوراخ کونم بازی میکرد... گفتم مراقب باش پرده رو ندری... گفت حواسم هست... دیگه داشتم به اوج میرسیدم که گفت حالا نوبت توئه... منم هر کاری برام کرده بود براش کردم... گفت اگه پایه باشی، باقیش رو بریم تو اتاق من... جمع و جور کردیم رفتیم اتاقش... دوباره ترس به جونم افتاد... گفت نترس من تنهام... توی اتاق اتفاق جالبی افتاد... (احتمالا تو این فیلم ها دیده باشید.. یه کیر مصنوعی بود که با بند به خودش بست... جوری که انگار مال خودشه).. بعد تا میشد منو کرد... یکی دوباری ارضا شدم... اونم همینطور... سال بالایی بود و به قول خودش کارش شکار سال پایینی ها بود... کلی با هم لب تو لب شدیم و تو بغل هم خوابیدیم... دیگه هوا روشن شده بود... خداحافظی کردیم و رفتم سمت خونه...
الهه لوپز....تعمیرکار پکیج....
یه روز پکیج خونمون از کار افتاد... هر کاری کردیم نشد که نشد... پدرم وقتی قانع شد که کار کار خودش نیست، گفت میگم بیان درستش کنن... گفتم میخواین من از تو همشهری براتون شماره تعمیر کار رو دربیارم؟ گفت نه... آشنا دارم و بهتره که اون بیاد...
دو روز گذشت و این آشنای بابام نیومد... دیگه همه عصبی شده بودن... مامانم گفت خودت از تو همون همشهری زنگ بزن یکی بیاد... کلی گشتم و کلی هم چک میکردم تا طرف این کاره باشه و معتبر...
دم عصر بود که زنگ زدن... لباس فرم تنش بود... از همین 2بنده ها... در رو باز کردم و اومد تو... فقط منو مامانم خونه بودیم... مامان اومد و پکیج رو نشون داد و توضیح داد که چشه... بعد هم رفت طبقه بالا دنبال کار خودش... من موندم و این تعمیرکاره... رفتم تو نخ این بنده خدا... این آقا مرتضی(همین تعمیرکاره) هم کلمه ای 1000 تومن میگرفت تا حرف بزنه(اونم نه 1000 تومن الان)... دیدم حرف زدن فایده نداره و پا نمیده... (البته فقط میخواستم یه لاسی زده باشم)... رفتم تواتاقم و لباسم رو عوض کردم... یه شلوارک کوتاه پوشیدم(یه کوچولو بالای زانو) با یه تاپ... هی الکی از کنارش رد میشدم... بیچاره یه عرقی کرده بود که نگو... فایده نداشت... چند مدل لباس رو تست کردم ولی انگار که نه انگار... رفتم بالا پیش مامانم... دیدم داره چرت میزنه... اومدم گفتم آقا مرتضی: یه کم آروم تر مامانم خوابه...
یه شلوار سفید رنگ دارم که اگه زیرش شورت نپوشی، طرف رو داغون میکنه... رفتم همون رو پوشیدم با یه تاپ تنگ تر(سوتین هم نبستم)... اومدم ور دستش نشستم... فکر کنم داشتم به بابام ضرر میزدم آخه این آقا مرتضی حواسش همه جا بود الا پیش پکیج... تو دلم داشتم بهش می خندیدم و کیف میکردم... گاهی به بهونه نگاه کردن از نزدیک تر، یه کوچولو خودم رو بهش میمالیدم... گاهی هم عمدی بهش پشت میکردم و بهش فرصت میدادم تا خوب دید بزنه... حتی چند باری هم خم شدم که دیگه حالشو ببره... جالب این که آقا راست هم کرده بود و نمی دونست چطوری قایمش کنه... حالی میکردم که نگو... به دوست پسرم اس دادم که زنگ بزنه تا تلسکس کنیم... کنارش نشسته بودم و هر چی لازم بود تا حشریش کنه میگفتم... دیگه راست راست شده بود... یا به حالت خم وایستاده بود یا می نشست ویا پشت میکرد به من ولی گوشش با من بود...
تا اینکه گفت: خانوم دستشویی کجاست... نشونش دادم رفت و یه ربع بعد اومد... دیگه راست نبود... دیگه از بودنم هم زیاد تحریک نمیشد... تازه فهمیدم که ای دل غافل... نامرد رفته اون تو و خودش رو ارضا کرده... رکب خوردم بد...
دیگه بی خیالش شدم و رفتم تو اتاق خودم... وقتی حساب کرد و داشت میرفت... تا نزدیک در همراهیش کردم... آروم گفتم آقا مرتضی آبشو کجا ریختی؟ خوب شستیش؟ برق گرفتش... زبونش بند اومد... سرخ شد... هیچی نگفت و فقط سریع خونه رو ترک کرد...
الهه لوپز...
قوانین امضا بخون و رعایت کن
     
  
زن


 
سکس بامشتری

سلام به همگی
بیو: شهرام 30 ساله مجرد تکنسین یکی از برند های معروف لوازم خانگی
نمخوام چرتو پرت بگم تا وقتتونو بگیرم تا اخرش فحش بخورم
گفتم تکنسین نصب دستگاه های خانگی هستم وروزانه آدرس از طرف شرکت برام اس میشه وبعد از هماهنگی با مشتری جهت اقدامات نصب مراجعه میکنم
مدتی پیش طبق معمول آدرس اومدبامشتری تماس گرفتم اول خودمو معرفی کردم که از کدوم شرکت تماس میگیرمو جهت چه کاری میخوام مراجعه کنم مشتری هم یه خانم بود با فن بیان عالی ولی خیلی خودمونی صحبت میکرد خلاصه با این نوع مشتری ها خیلی سرو کاردارم برام عادی بود ولی اخر صحبتهاش گفت شما بیاین ولی من که پول ندارم منم حسابی جا خردم پیش خودم گفتم حتما داره شوخی میکنه خلاصه راس ساعتی که هماهنگ شده بود رفتم
رسیدم به ادرس زنگ واحد 2رو زدم وباشنیدن صدای کیه از اف اف خودمو معرفی کردمو مشتری هم درو باز کردو گفت بیابا انسانسور طبقه 2
تاپشت در واحد رسیدم دروباز کرد اونجا بود که تا حدودی تازه فهمیدم که پول ندارم یعنی چی
درحالی که در بازشده بود خانمی رو دیدم با یه چادر که فقط مصلحتی سرش بود وزیر چادر یه لباس شب باز تنش بود
رفتم تو اشپزخونه به جای اینکه حواسم به نصب ساید و لباس شویی باشه به سینه های اون بود.خلاصه نصب تموم شد وحرفای زیادی در مورد اینکه کجا بزارمو ازاین حرفا دراین مدت نصب ردوبدل شد .صداش کردم تا نحوه استفاده از هردو دستگاهو بدم بهش که وقتی از اتاق امد بیرون دیگه اون چادر هم سرش نبود حسابی جاخورده بودم حقیقتش بد راست کرده بودم وشهوت عجیبی سراغم امده بود خلاصه در حین اموزش بودم که به این منظور که هی توضیح بده خودشو بهم میزد دیگه داشتم بادیدن سینه وبرخورد های مکررش ارضا میشدم
توضیحاتم تموم شد اون رفت به سمت اتاق منم شروع کردم به فاکتور نوشتن
صدا زدم خانم ......لطفا تشریف بیارین برای امضای فاکتور دیدم جواب نمیده چندباری صدا کردم بازم جوابی نشنیدم بعداز چند دقیقه از توی اتاق خواب صدازد اقا شهرام میایید اینجاکمکم کنید تا اینو جابجا کنم
تاداخل اتاق شدم دیدم باشورتو سوتین جلوم واستاده خودمو حسابی باخته بودم وبعد چند لحظه بالبخندی گفت من که گفتم پول ندارم
دستشو انداخت دور گردنمو شروع کرد به لب گرفتن منم دیدم دیگه پول که نمیده پس بزار دلی از عزا در بیارم شرو ع کردم به لب گرفتنو فشردن سینه هاش
خوابوندمش رو تخت شروع کردم به خردن سینه هاش اخه من سینه خیلی دوست دارم یواش یواش رفتم پایین شروع کردم به خوردن کسش وجدانن انگار خودشو برای این رابطه اماده کرده بود باهر زبونی که میزدم صدای اون بالا تر میرفت بعد منو بلند کردو گفت عزیزم میخوام کیرت بخورم شلوارمو در اوردم شرو کرد به ساک زدن واقعا زنیکه انگار جنده بوده
یه ساکر حرفه ای خیلی داشتم میرفتم فضا که از دهنش در اورمو به بهونه اب خوردن رفتم تا یکم فس بشم .بعد چند دقیقه برگشتم دیدم داره با سنه هاشو کسش ور میره گفت بیا پس کجایی .برام یه کاندوم گذاشتو کلاهک کیرم گذاشت سر کوسش با چند با بالا پایین کردن جا کردم تا دسته شروع کردم به تلمبه زدن خیلی دادو بیداد میکرد درسته با داد زدنش شهوتی تر میشدم ولی خوارکوسه فیلمش بو د تابلو بود میخواد فاز هیجان بده بعد چند دقیقه که تلمبه زدم دیدم دارم ارضا میشم در اوردمو دادم ساک بزنه قبل از این که شروع کنه به ساک زدن کاندومی رو که برام گذاشته بود در اوردو شروع کردبه ساک زدن به طوری که زبون کوچیکشو حس میکرم
ارضاشدمو تودهنش خالی کردم اونم ابمو خورد باحالت بی حسی بهم گفت خوب بود گفتم بله ممنون
اونم گفت منم ممنونم که به این شکل هزینه هامو حساب کردید
ماهم به جای پول یه کس کردیمو مبلغ فاکتور هم خودم دادم به شرکت

دوستت دارم:
هدیه ایست که هرقلبی، فهم گرفتنش را ندارد،
قیمتی دارد که هرکسی، توان پرداختنش را ندارد،
جمله ی کوتاهیست که هرکسی، لیاقت شنیدنش را ندارد،
بی شک تو همیشه لایق این هدیه کوچک من هستیL♥VE YѼU aredadash
     
  
↓ Advertisement ↓
زن


 
بعد از 4 سال

من سارا 36 سالمه 160 قدم وحدودا 75 وزنم ویکم تپلم
4سال پیش بود که با چند تا از دوستام تصمیم گرفتیم بریم مسافرت . این مسافرت یکی از بهترین سفرای من به حساب میاد . خیلی به همه خوش گذشت از اونجایی که ما خانما عاشق خریدیم بعداز گشت وگذار به یکی از مرکز خریدا رفتیم ومشغول دیدن مغازه ها . به محض وارد شدن به یکی از مغازه ها صاحب مغازه بدجوری چشمش من گرفته بود وهر کدوم که ازش قیمت میپرسیدیم به من جواب میداد.مردی 35ساله به نظر میرسید چشم ابرو مشکی وتوپر وقیافه با جذبه . اون روز چیزی ازش نخریدیم ورفتیم فردای اون روز وقتی دوباره رفتیم تو مغازه واقعا مطمین شدم به من نظر داره . البته بگم که شبیه بودنش به یکی از دوست پسرای زمان دبیرستانم منو بد هوای کرد .چون من عاشق علی بودم .بگذریم اون روز مهران شمارشو به من داد ومنم بادستی لرزون شمارهرو یواشکی که دوستام نفهمن گرفتم میدونستم کارم درست نیست چون با تمام مشکلاتی که با همسرم داشتم وتقریبا از هم جدا زندگی میکردیم ولی میدونستم کارم درست نیست .ولی نمیدونم تنهایی های اون چند وقته یا از رو لجبازی شماره رو گرفتم قبل از امدن چند باری خیلی گذرا دیدمش اما تماس نگرفتم .خیلی میترسیدم دوستام بفهمن .خلاصه بعد از برگشت بهش زنگ زدم بماند که داشتم سنگ کوب میکردم ..بعداز معرفی خودم وکمی از هم جویا شدن فهمیدم مهرانم زن ویه پسر کوچیک داره و30 سالشه یعنی 6سال از من کوچیکتر .به خاطر راه دور دوستی من ومهران به تماس واس مس ختم شده بود یه رفاقت پاک .خیلی هواسش بهم بود واز این که میدونست تنها هستم یه جورایی بعضی وقتها غیرتی هم برام میشد ومن یواش یواش عاشقش شدم .شنیدن صداش به حدی آرومم میکرد ومیکنه که هیچ قرص ارامبخشی قدرتشو نداره .مهران خیلی معتقد بود که چون شوهر داری پامونو فراتر از این نزاریم چندباری ان به تهران امد وچند باری هم من به شهر اون سفر کردم ولی هر دفعه دیداری کوتاه ومختصر بود ودر حد دست دادن .مهران از دستم فرار میکرد میترسید منجربه گناه بشه .من دیوونه مهران شده بودم هنوزم بعد از 4 سال نفهمیدم که دوسم داره یا بهم عادت کرده .ولی هرچی هست من روانی مهرانم .عید امسال با دوستامون رفتم اونجا وپیشش تو مغازه همین که مغازه خلوت شد برای اولین بار منو بوسید هیچ وقت تا زمانی که زنده هستم طعم لباش وحسی که داشتمو فراموش نمیکنم تمام بدنم میلرزید .میدونستم از سر شهوت نیست به حدی دوسش دارم نترسیدم که نکنه کسی بیاد تو اون لحظه هیچیزی جز تو بغل مهرانبودن برام ارزش نداشت .اما بازم با اینکه حالش خراب شده بود خودشو کنترل کرد ونزاشت بیشتر با هم باشیم .2ماه پیش بلاخره بعد از 6سال از همسرم جدا شدم .دیگه طاقت نداشتم باید میرفتم ومیدیدمش اما خانوادم بد جور مراقب رفت وامدم بودن .مهران تهرانم که نبود یه صبح تا بعداظهر بپیچونم .رفتو برگشتم کم کم 2 روز طول میکشید . تا اینکه دوستم پیشنهاد داد من میام شب پیشت میمونم و تو بلیط صبح زودو بگیر وبرگشتم همون روز بعداظهرش بچه ام که از خواب بیدار شد میبره خونه خودشون تا من بر گردم . میدونستم اگه پرواز برگشت تاخیر داشته باشه یا کنسل بشه بدبختم اما دیگه طاقت نداشتم باید میرفتم ومیدیدمش .بلیط گرفتم وتا ساعت 5 که به آزانس زنگ بزنم تا فرودگاه منو ببره نخوابیدم .نمیدونم از خوشحالی دیدن مهران بود یا ترس رنگم مثل گچ وتمام بدنم میلرزید .سوار هواپیماشدم وبه مقصد رسیدم وقتی از فرودگاه اومدم بیرون مهرانو دیدم که جلوی در ورودی ایستاده بود نفسام به شماره افتاده بود حس میکردم دیگه جون تو پاهام نیست .مهرانم استرس داشت کاملا معلوم بود .وقتی خودمو کنارش تو ماشین دیدم ودستای مردونشو رو دستام حس کردم اروم شدم بغل کسی بودم که فکر میکنم اگر پشتم بود دیگه تو دنیا غمی نداشتم ولی حیف که اون متحده ومن دلم نمیخواد باعث بهم ریختن زندگی کسی بشم .کلید خونه دوستشو گرفته بود نگاهاش با همیشه فرق داشت چشمای قشنگش حشری شده بود .به محض وارد شدن به خونه قبل از بستن در دیگه نفهمیدیم داریم چیکار میکنیم .لبامون تو هم قفل شده بود زبونشو که دور لبام میچرخوند سست سستم کرد با یه دست سرمو نگه داشته بود با یه دست مانتومو در میاورد برجستگی کیرش کاملا معلوم بود و داشت شلوارشو پاره میکرد .نمیدونست سینه هامو بماله یا کونمو .به محض اینکه شلوارشو دراورد دیگه طاقت نداشتم کیرشو تا ته تو دهنم کردم وشروع کردم به ساک زدن خوشمزه بود .سفت بود .داغ بود اما اینقدر حشرش بالا زده بود با چند بار ساک زدنم ابش اومد وهمرم خالی کرد رو گردنم .چه اب داغی حیف که میترسیدم حالم بد بشه وگرنه تا قطره اخرشو میخوردم بی حس وحال بغل هم ولو شدیم من نیمه لخت بودم هنوز شلوار پام بود . میدونستم از جوراب شلواری ولباسای سکسی خوشش میاد یه جوراب شلواری براق ویه پیرهن کوتاه با خودم اورده بودم .رفتم دستشویی بعد از تمیز کردنم چون خیس شده بودم خودمم شستم لباسامو عوض کردم یه ارایش تند کردم عطر زدم واومدم بیرون وقتی چشمش بهم افتاد مثل برق گرفته هاشده بود تو این 4 سال همیشه منو با مانتو دیده بود .وقتی دوباره خودمو تو بغلش انداختم .لباشو لیس میزدم زبونش تودهنم قفل شده بود دستای مردونش وقتی تنمو لمس میکرد به رعشه افتادم .پرتم کرد رو تخت زبونشو میکشید رو گردنم وقربون صدقه ام میرفت با دستش رونمو نوازش میکرد دوباره خیس شدم سینه هامواز سوتین دراورد سینه هام بزرگه بهقول مهران داشت از هم پارشون میکرد وقتی خوب سینه هامو خورد دیگه نفسم به شماره افتاده بود . با زبونش دور نافمو لیس میزد تمام بدنم میلرزید صدام اتاقو برداشته بود از رو جوراب تمام بدنمو لیس زد ولی در نیوورد جورابو از زیر باسنم پاره کرد .شرتمو زد کنار وشروع کرد به خوردن اخخخخخخخخخخخ خدایا داشتم میمردم به التماس افتاده بودم که منو بکنه اما مهران دوست داشت بخوره بعد از کلی خواهش کردن سر کیزشو گذاشت وهل داد تو .وای به خاطر سکس نداشتن مدتها باعث شده بود تنگ تنگ بشم حس کردم جر خوردم .پاره شدم سفتی کیرش و تند تند تلمبه زدنش باعث شد ارضا شم وبی حس . ولی مهران چون یه بار ارضا شده بود ابش نمیومد .چند بار مدلامونو عوض کردیم ودر اخر باز براش خوردم تا ارضا شد .تا عصر که من برم فرودگاه 2 بار دیگه سکس کردیم .حرف زدیم نمیدونم چی تو چشماشه که اینجوری منو درگیر کرده .وخوشبختانه بدون مشکلی برگشتم . مهران دوست دارم به اندازه تمام دنیا .

دوستت دارم:
هدیه ایست که هرقلبی، فهم گرفتنش را ندارد،
قیمتی دارد که هرکسی، توان پرداختنش را ندارد،
جمله ی کوتاهیست که هرکسی، لیاقت شنیدنش را ندارد،
بی شک تو همیشه لایق این هدیه کوچک من هستیL♥VE YѼU aredadash
     
  
زن


 
در بی نهایت لذت

دم در یه نگاه دیگه به خودم تو اینه انداختم, میخواستم برای آخرین بار موهامو, بلند ببینم. پدرم عاشق موهام بود و هیچوقت بهم اجازه نمیداد که کوتاشون کنم ولی از 4 ماه پیش که پدرم فوت کرد,منتظر یه فرصت بودم که کوتاشون کنم. و این فرصت این هفته دست داد. منشی شرکت- که تو این مدت با هم دوست شدیم- آدرس و تلفن یه آرایشگر مردونه رو بهم داد که واسه خانوما مو کوتاه میکرد,میگفت کوتاهیش حرف نداره. شب جمعه بود و واسه ساعت 9 با چند از دوستام قرار داشتم که بریم باغ یه کم بشینیم و خوش بگذرونیم. بعد فوت بابام این تقریباَ اولین باری بود که میخواستم برم تو یه جمع و خوش بگذرونم دوستام با دوست پسراشون میومدن ولی من تنها بودم. دوست پسرِ سابقمو توی این چند ماهه که روحیم سر فوت بابام خراب بود از دست داده بودم در واقع خیلی هم دوسش نداشتم, یعنی دوسش داشتم ولی عاشقش نبودم. تو این مدت روحیم خراب بود وبه خاطر کارای شرکت- که مسئولیتش حالا با من بود- ازش خواستم که یه مدت بهم وقت بده ولی اون نتونست صبر کنه و باهام بهَم زد.
به خاطر قرار شب خیلی به خودم رسیده بودم میخواستم از ارایشگاه یه راست برم باغ یه کم جمع و جور کنم تا بچه ها برسن. یه نگاه به ساعت انداختم, باید زودتر میرفتم. قرار بود وقتی رسیدم دم در ارایشگاه تلفن بزنم چون گفته بود که خانوما نمیتونن بیان تو ارایشگاه مردونه. سر وقت رسیدم زنگ زدم گفت که باید برم طبقه پایین, گفت که درو باز میکنه که من برم پایین خودش تا چند دقیقه دیگه میاد. جا پارک نبود رفتم پایینتر پارک کردم .برگشتم و خواستم برم تو, دم در اپارتمان به پسری برخورد کردم که اونم داشت میرفت تو تقریباَ 8-27 ساله به نظر میومد یه لحظه به خودم گفتم: _چه خوشگله ناکس! قدش بلندو هیکلش با حال. بور بودُ یه کم گندمی, موهاش شلوغ ولی قشنگ و هماهنگ. دکمه بالای پیراهن تنگش باز بود. چه سینه پر مویی داشت!
وایساده بودم بی هیچ حرکتی.
_بفرمایید
_ نه شما بفرمایید من منتظر کسی ام
بی هیچ حرفی رفت تو, یه کم صبر کردم که بره بعد رفتم تو. پله هارو رفتم پایین یه واحد اپارتمان بود که درش تا نیمه باز بود. رفتم تو, مثل همه ارایشگاها یه سری اینه دور تا دورو 3 تا صندلی مخصوص و یه دست مبل واسه منتظرا و یه عالمه لامپ و نور پردازی که البته همش روشن نبود. اول غروب بودو یه کم فضا تاریک. داشتم میرفتم روی مبل انتظار بشینم در همون حال دکمه های مانتومو باز میکردم. یادم اومد در بازه, برگشتم درو ببندم که یه نفر از تو اشپزخونه اومد بیرون. _ خانم یعقوبی؟
اصلاَ ندیده بودم که اونجا اشپزخونه هم داره – اِ شمایید؟ چه جالب! چی داشتم میگفتم؟ اخه کجاش جالب بود؟ ولی دیگه حالا که گفته بودم.
-من میدونستم شما باید مشتری من باشی, بفرما . رو این صندلی. حاضر شو من میام
نشستم رو صندلی ای که گفته بود روسریمو در اوردمو با مانتوم گذاشتم روی کنسولی که جلوم بود و منتظر شدم.صدای داریوش شروع شد به پخش شدن,صداش کم بود ولی اهنگ مورد علاقم بود.
وقتی اومد دهنش داشت میجنبید. پشت سرم وایساد, موهامو گرفت تو دستش, اورد بالا و گذاشت که ابشاری از تو دستاش بریزه, بی هیچ حرفی رفت سمت آینه و لباسامو برداشت برد اویزون کرد. – ببخشید که گذاشتم اینجا
-نه مشکلی نیست. من دوست ندارم جلوی آینه چیزی باشه.
- همیشه بابام از این اخلاقم شاکی بود که همه چی مو این ور اون ور مینداختم.
یه لبخند کوچیک روی لباش و تغییر موضوع. ظاهراَ دوست نداشت زیاد با مشتریاش قاطی بشه.
- حالا چه مدلی میخوای؟
-پسرونه, کوتاهه کوتاه.
- حیف نیست اخه؟ موهای به این بلندی؟ میدونی که دیگه هیچوقت موهات به این بلندی نمیشه؟
- چه فرقی میکنه کوتاه یا بلند؟ الان موهای شما به این کوتاهی خیلی قشنگه.
- واسه خانوما بلندش خوبه. لبخند زدم, تو آینه چند ثانیه بهش خیره شدم.چند ثانیۀ کوتاه ولی خیلی با حال. واقعاَ از قیافش خوشم اومده بود. دلم میخواست یه کم خودمونی تر بود.شایدم دلش میخواست ولی میترسید, اونم تو اینه به من نگاه میکرد, لب پایینمو گاز گرفتم و گفتم: ولی من کوتاهشم دوست دارم.
_واسه من مسئله ای نیست اگه میخوای کوتاه میکنم ولی به نظر من موی بلند بیشتر بهت میاد فکر نکنم با موی کوتاه خوشگل بشی. رو نقطه حساسی دست گذاشت!
_ اخه میخوام خیلی تغییر کنم.
_ اگه میخوای برات مدل بزنم ولی قدشو کوتاه نکنم. نظرت چیه؟
_حالا بکن اگه خوشم نیومد میگم که عوضش کنی. فقط میخواستم در حین کارحسابی دید بزنمش.شروع کرد. دستاش روی موهام میلغزید, چقد نرمو خواستنی! داشتم دیوونه میشدم. یکسره تکون میخوردم که باعث میشد دستشو رو شونم بذاره و یه کم فشار بده تا برم پایینتر حتی بعضی وقتا یه کم سرشو میاورد نزدیکتر که بیشتر دقت کنه, وقتی میومد نزدیک دلم هری میریخت پایین. تمام مدت از تو آینه زل زده بودم بهش. نمیتونستم چشم ازش بردارم. اونم بعضی وقتا سرشو بلند میکرد و یه نگاه سرسری بهم میکرد ولی من از رو نمیرفتم. کارش تموم شد به آینه نگاه کرد, یه اخم ناز و _ خوب شد؟ پشت موهات لایه لایه است. بغلش کوتاه تره یه سشوار کنم بهتر معلوم میشه.
دستاشو دو طرف گوشام گرفته بود, حال خوبی داشتمع نمیدونم این حالم مال این بود که چند وقت تنها بودم یا اینکه هوسی شده بودم. این ادمو تو خودم نمیشناختم یه چیز جدیدو بی پروا رو تو خودم کشف کرده بودم. هرچی که بود خیلی میخواستم بهش نزدیکتر بشم. میخواستمش. یه لحظه تصمیم گرفتم تسلیم هوسم بشم, تازه مطمئن نبودم که جواب بده ولی من باید تلاشمو میکردم. همه این فکرا تو همون یه ثانیه از ذهنم گذشت. یه کم سرمو به دستاش نزدیک کردم چشامو بستم و گردنمو چرخوندم. یه کم منتظر شد تا چرخش تموم شه و دستاشو برداشت و رفت سمت یه کمد. به خودم لعنت میفرستادم عشوه جواب نداد فقط بیخودی خودمو خراب کردم,خداییش اگه اون این کارو کرده بود من حتماَ بهم بر میخورد شایدم واکنش تندی نشون میدادم. میخواستم پا شم برم ولی با این گندی که زده بودم حتی نمیتونستم از جام بلند شم بهتر بود که هیچ واکنشی نمیداشتم- شایدم اصلاَ متوجه نشده بود- ولی نه,اگه متوجه نشد چرا دستاش سر جاشون موندن؟ شایدم خوشش اومد. پس چرا بی هیچ واکنشی رفت؟ خیلی عصبی و گیج بودم وقتی داشت سشوار میکرد چهره اش به نظر بی تفاوت بود. موهامو خیلی کشید ولی من صدام در نیومد گاهی سنگینی نگاهشو از تو آینه حس میکردم ولی روم نمیشد بهش نگاه کنم. پشت سرم ایستاده بود.خیلی داشت موهای پشت سرمو میکشید یه لحظه بی اختیار گفتم:_ اه ه ه ه ه یواشتر
نگامون تو آینه به هم گره خورد فقط چند ثانیه, ثانیه های خیلی طولانی. لذت این نگاه و طپش قلبم در حین نگاه دیو هوسو برگردوند عجیب اینکه من خیس خیس بودم و عجیب تر اینکه اون بی هیچ واکنشی فقط گفت:- باشه. دیگه تصمیم نداشتم اسیر شهوت یا احساس یا هر چی که اسمشه بشم. نگاهمو توی آینه به سمتی خیره کردم که بتونم غیر مستقیم ببینمش. زل زدم به یه گل روی پارچه رو مبلی یا یه همچین چیزی , به هر شکل حواس منو پرت میکرد.
دستاش که روی دو طرف گردنم ثابت موند فیوزم پرید. _خیلی خوشگل شدی. به خودم نگاه کردم بد نبود. _اره از اولش بهتر شد مرسی. باید بلافاصله بلند میشدم و اونم میرفت که وسایلشو جمع کنه که بره بالا ولی دستاش گردنمو ول نمیکرد و منم نگاهشو که الان خیره بود تو نگاه من. نمیدونستم باید چکار کنم خشکم زده بود کاری نکردم. دست راستشو روی گردنم سروند به سمت صورتمو مثل اینکه هر دومون بدونیم چی میخوایم منم همزمان سرمو یه کم چرخوندم تا بتونم کف دستشو ببوسم. دیدم که دستش رفت بالا روی لباش جای لبامو رو دستش بوسیدو گذاشت رو قلبش. عاشقش شدم. خیس و شهوت الوده ولی بی حرکت منتظر قدم بعدیش بهش زل زده بودم. روی زانوهاش نشست کنار صندلیم- من تو آینه تعقیبش میکردم- سرش اومد کنار گوشم و دستش رفت کنار گوش دیگه ام _ ماه شدی پریسا! یعنی ماه بودی ولی من اینطوری بیشتر دوسِت دارم.
وای خدا من حتی اسمشم نمیدونستم پس این از کجا میدونه من چی دوست دارمو چه جوری میتونه منو اغوا کنه. البته که پریسا نبودم واسه همین زیر لب گفتم:_ مریم. لاله گوشم بین دو تا لباش بود, رها کرد _جانِ مریم. و دوباره گوشم رفت بین لباش.نفسش از پشت لاله گوشم رفت پایین روی گردنم یه کم وایساد سرشو اورد بالا بهم نگاه کرد بی طاقت شده بودم شاید منتظر اجازه بود چشامو بستم و لبۀ یقه تاپمو کشیدم کنار. تاپم پشت گردنی بود و یقه جلوش هم وقتی میکشیدم کنار تا نصفه شکمم باز میشد.- به خاطر مهمونی شب شیک کرده بودم-. گرمی نفسش رفت توی یقم پایین و پایین تا روی شکمم. اینطوری مسلط نبود صندلی رو چرخوند سمت خودش و روی دسته صندلی نشست. دستشو برد پشت گردنم زیر یقه لباسم. یواش دستشو کشید پایین تا روی سینه هام. با دستاش داشت کشفشون میکرد. من هیچ کاری نمیکردم فقط چشامو بستمو خودمو به امواج لذت سپردم. لذت خالص. نفسش که به سینم تزدیک شد اه کشیدم یه اه بلند از سر شهوت. اهسته اومد بالا دم گوشم که رسید یه اه کشید و گفت:_جااااااااااانم.
دستم بی اختیار رفت سمت سینه هام_ واقعاَ میخواستم .دستامو گرفت و کشید به سمت بالا. موهامو از زیر سرم دراورد و رو سینمو باهاشون پوشوند از زیرش قفل سوتینمو باز کرد خیلی حرفه ای و بدون اشتباه. دستاش اون زیر اروم سینه هامو میمالوند. من اه های بلند میکشیدمو لذت میبردم دلم میخواست نگاش کنم ولی نمیدونم چرا خجالت میکشیدم ازش. _کجایی ؟منو نگاه کن. بهم دستور میداد و من مسخ شده بودم چشامو باز کردم سرمو اوردم بالا و به حرکاتش چشم دوختم موهامو زد کنار و زبونش از بالای سینم اومد تا رسید به نوکش یه دور دور نوکش چرخید و رفت روش. نوک سینمو مکید لذت پیچید توی پاهام و کسم فریاد زد.
_ وااااااااااای ی ی ی ی ی ی عزیزم . سرشو گرفت بالا و گفت:_ حسام
_حس ساااااام. نوک سینم رفت لای لباش و ایندفعه محکمتر مکید _ حس ساااااااام مست شدم.
قبل ازینکه دوباره چشامو ببندم لبخندشو دیدم – گرم و شیطون-
زبونش رفت پایین رو شکمم, پایینتر زیر کمربندم. لباش از رو شلوار روی کسم بود چقدر داغ بودم دیگه نمیتونستم, دکمه شلوارمو براش باز کردم زیپ رو هم. خودش کشید پایین شلوارمو. با زبون روی لبه های شرتم کنار کسم میکشید و بو میکرد, لبه های شرتمو محکم کشیدم کنار. دستمو پس زد. خودش لبۀ شرتمو نگه داشت و لیس زد کسمو, یه جریان قوی از همه بدنم رد شد کسم خیلی خیس بود نمیخواستم ابمو به خوردش بدم. زیر چونشو گرفتم و سرشو اوردم بالا تو چشاش خیره التماس کردم _ بیا بالا
میدونست داغ کردم. انگشتشو رو خیسیِ کسم فشار داد و رفت تو اومد بیرون دوباره تو _نکن حسام دارم دیوونه میشم.
زمزمه کرد_ میخوام ببینم دیوونگیت چه شکلیه. دیگه خجالت رفته بود سرمو اوردم بالا و با چشای خمار نگاش کردم. انگشتشو از کسم در اوردو همینطور که به من نگاه میکرد گذاشت تو دهنش. کشیدم بیرون منم همون انگشتشو کذاشتم تو دهنم و مکیدم با تمام توانم مکیدم بارها و بارها. انگشتاشو به نوبت میمکیدم و گاهی تا ته حلقم فرو میکردم اونم زبونای کوچولو به چوچوله کسم میزد و با اون دستش نوک سینمو بین انگشتاش فشار میداد. اگه ادامه میداد ارضا میشدم. ولی کشیدمش بالا رو خودم اومد روم چهره به چهره من. تو همون حال دکمه صندلی رو که برقی بود زد. با هم, روبروی هم, چشم تو چشم هم رفتیم پایین تا اینکه کاملاَ دراز کشیدم. روی صندلی ای که حالا مثل تخت شده بود. خواستم رو خودم بکشمش بالا تا به کیرش برسم ولی نیومد. دوباره تلاش کردم, داشت دکمه شلوار جین شو باز میکرد. گفتم :_بیا بالا خودم بازش میکنم.
-نمیخوام. - من میخوامش. - باشه بهت میدمش. اونم تورو میخواد.
- میخوام بخورمش. –نمیشه -میشه -میگم نمیشه حرف گوش کن.
- اخه چرا؟ در حال حرف زدن کیرشو رو خیسی کسم میکشید - اخه قرار نبود خدا امروز منو سورپرایز کنه, نمیدونستم که یه فرشته تو راهه مغازمه و میخواد منو ببره بهشت واسه همین اماده نشده بودم.
از باملاحظه گیش خیلی خوشم اومد. کسم دل میزد چرا اینقد معطل میکرد؟حس کردم کسم پر شد حتی کیرشو لمس هم نکرده بودم ولی خیلی پرم کرد. چه کیر درازِ باحالی بود. –وااااای ی ی ی ی جانم. من بودم که داد زدم. یه ثانیه مکث کرد دوباره گفتم – جاااااااانم, جااااانِ دلم عزیزم ادامه بده دیووووووونتم . گونمو بوسید و ادامه داد این بار تند تر. داشت سرعتشو کم میکرد که پاهامو دور کمرش حلقه کردم و گفتم:
-تند تر بزن عزیزم تندتر بکن عزیزم. بلاخره صدای نالۀ اونم دراومد-برعکس پر حرفی هاو ناله های من اون تمام مدت ساکت بود.
-چقدر تنگی تو دختر دیگه نمیتونم تحمل کنم هان.
-وای جونم بریز تو کسم عزیزم محکم بزن تا منم ارضا شم. وای حسام دیوونم کردی. میخوامت محکم بزن عزیزم. بریز توش.
و........
ارضا شده بودم که کسم داغ شده بود همزمان کیرش تکون خورد و لباش اومدن رو لبام با تمام قدرت و به شکلی وحشیانه لباشو خوردم, عجیب اینکه این اولین لبی بود که ازش میگرفتم و چقدر خوبو شیرین اون سکسِ جانانه رو کامل کرد.لباشو که ول کردم تو بغلم ولو شد. یه دقیقه نشده بود که سرشو برداشت از رو شونم به چشام نگاه کرد اونارو بوسید و گفت :_ مرسی.

دوستت دارم:
هدیه ایست که هرقلبی، فهم گرفتنش را ندارد،
قیمتی دارد که هرکسی، توان پرداختنش را ندارد،
جمله ی کوتاهیست که هرکسی، لیاقت شنیدنش را ندارد،
بی شک تو همیشه لایق این هدیه کوچک من هستیL♥VE YѼU aredadash
     
  
مرد

 
خاطره ای سکسی از ماساژ در چین

با سلام خدمت بازدیدکنندگان عزیز سکسی سکس میخواستم در مورد داستان پایینی چیزی بگم و اون این هست که این داستان واقعی هست واولین داستان سکسی اقای ایکس هست و از شما عزیزان میخواهم برای این داستان نظر بدهید تا ایشان بهتر بتوانند ما بقی خاطرات سکسی خود را برای شما عزیزان ارسال نماید من که از این داستان واقعا خوشم امد با تشکر مدیر

................................................................................................................
سلام، من خودم هستم، دوست ندارم الکی اسم مستعار به خودم بدهم و دوست ندارم که اسم اصلی...

ام را هم بگویم.

من سالها در کشورهای مختلف اروپا و آسیا بوده ام ولی داستانی را که می گویم مربوط به چند سال اقامتی است که حدود ده سال پیش در چین داشتم، و به

عکس خیلی از داستانهایی که در این قبیل سایت ها می خوانم و معلوم است که زاییده تخیلات یک آدم حشری می باشد، داستان من واقعی بوده وهمگی

عینا اتفاق افتاده و خودش انقدر عالی بوده که نیازی به شاخ و برگ به آن دادن نمی باشد.

خاطره من در مورد یک حمام و سونا بسیار ویژه بوده است،

در شهری به نام نینگبو با یک خارجی دیگر که سالها در چین زندگی کرده بود بودیم، بعد از خوردن شام و رفتن به تفریح همیشگی چینی ها یعنی کارائوکه

و آواز خواندن که البته در چین رسم بر این است که به محض ورود به اطاق کارائوکه، 15-20 دختر جوان و خوشگل به صف وارد اطاق می شوند که

تو از میان آنها یاری برای خودت انتخاب کنی که در طول مدتی که آنجا هستی به تو سرویس بدهد و برایت نوشیدنی بریزد و با تو برقصد و حداکثر یک

مالوندن (البته برخی از آنها بعد از تمام شدن برنامه با پرداخت جدا، به اطاق هتل هم می آیند)، پس از آنجا میزبان ما را به هتل محل اقامتمان برد و ما را

به ماساژ در هتل دعوت کرد که البته خودش چون باید به منزل بر میگشت، خداحافطی کرد، به محض ورود به مرکز ماساژ ، بعد از تعویض لباسهایمان به

یک شورت و پیراهن که آنجا به ما داده بودند، ما از همدیگر جدا شدیم و من وارد اطاق بزرگ و زیبائی شدم که در گوشه ای ازآن تخت و در دیگر سوی

تختی شبیه تخت های تزریقات که روکش پلاستیکی داشت قرار داشت.

من روی تخت دراز کشیدم و سیگاری روشن کردم، کله ام به حد کافی از مشروب هائی که در خلال شام و بعد در دیسکو خورده بودیم حسابی گرم بود، در

همین موقع چندین دختر وارد اطاقم شدند، همگی اونیفورمی سفید و بسیار کوتاه و سکسی به تن داشتند و حداکثر بیست وچند ساله بودند، من یکی که

ازهمه قد بلندتر و زیباتر بود و البته سینه های بسیار درشتی نیز داشت (که در چین بسیار نادر است) را انتخاب کردم و بقیه رفتند، دخترک بلند شد و پس از

نوشتن شماره لاکری که برای گذاشتن لباسهایم به من داده بودند و کلید آن به دور دستم بسته شده بود، از اطاق خارج شد.

او با یک کیف و دو لیوان آب وارد شد، قبلا از من پرسیده بودند که چه میخواهم و من درخواست یک آبجو کرده بودم که مشغول نوشیدن آن و روشن

کردن سیگار بعدی خودم بودم که او وارد شد و از من خواست که لباسهایم را در آورم و به روی تخت شبیه تزریقات که فرقش فقط محلی در ناحیه سر

تخت بود که حفره ای وجود داشت و به شما اجازه میداد که سر خود را در آن حفره فرو کنید که در خلال ماساژ راحت باشید.

دمرو به روی تخت رفتم و دیدم که دخترک در این فاصله لباسهای خود را نیز در آورده بود و بدن بلوری او همچون تمامی دیگر دختران چینی که حتی

یک عدد مو در بدن آنها پیدا نمی شود و تنها نقاط مو دار آنها سر و کس آنها می باشد که متاسفانه غالبا هم نتراشیده و به حالت طبیعی است، ولی بدن های

آنها از بلور می باشد، مثل پوست بچه نوزاد صاف و شفاف است، (در چین دستگاه اپیلاتور برای خانمها اصلا وجود ندارد چون نیازی ندارند، ذاتا بدنشان

مو ندارد) او مشغول تنطیم کردن دمای آب از دوش تلفنی بود.

وقتی روی تخت خوابیدم، ابتدا آب دوش تلفنی را روی تمام تنم از پشت ریخت، من که از تصور آنچه قرار است پیش بیاید کاملا راست کرده بودم، با ریخته

شدن آب به روی تنم، احساس بسیار خوبی کردم، سپس او صابون مایع روی پشتم ریخت و من که چشمهایم بسته بود، از فرط سردی مایع قدری به خودم

آمدم ولی به زودی این احساس جای خودرا به لذت بخش ترین تجربه جنیسی زندگی 40 ساله ام داد، لیفی که او برای پخش کردن و شستن بدن من استفاده

میکرد، چیزی نبود به جز سینه های بسیار نرم و بزرگ خودش! و من در عرش سیر میکردم.

او مابقی شستن را از باقی اعضای بدنش استفاده کرد، منجمله باحال ترین بخش آن مربوط به شستن من با دو باسن او بود، حس غریبی تمام وجودم را

گرفته بود، او درحال بالا و پایین بردن بدن خودش به روی پشت من که از صابون ها لیز شده بود، و من که از مشروب کله ام گرم که نه داغ بود، حس

بسیار عجیبی داشتم و از شدت لذت می ترسیدم قلبم از کار بایستد.

او پس از یکربع ساعتی شستن پشت من، به ویژه لای پاهای من، از من خواست که برگردم، و سپس همین کار را با روی تنم ولی کمتر انجام داد و سپس

پایین آمد و شروع به شستن خودش زیر دوش برای یک دقیقه کرد، و این بار با لیفی به سوی من بازگشت و تمام تنم به ویژه میان پا هایم را به دقت با لیف شست

، و دوش تلفنی را آورد و تمام تنم را از وجود صابون ها پاک کرد، سپس ازمن خواست که بایستم، و من که قدری کیرم به حالت عادی برگشته بود، از

روی تخت بلند شدم و ایستادم در کنارش، و از دیدن سینه های بلورین و بدن همچون مرمر و قد بلند او که حدود 170 بود، و از همه مهمتر چهره بسیار

جوان او به وجد آمدم و کیرم دوباره بلند شد که او با نگاهی به آن، لبخندی زد و ابتدا کیرم را خشک کرد، و سپس با حوله تمام تنم را به دقت خشک نمود

و از من خواست که به روی تخت بروم.

حوله ای روی تخت پهن کرد و من دمرو روی آن خوابیدم، او سپس شروع به نوازش بدن من و ماساژ خیلی ملایمی از پشت گردن تا کمر و باسن هایم

نمود. سپس مقداری از آبی را که آورده بود به داخل دهانش ریخت و شروع به لیسیدن پشت من از لاله های گوشم که حتما امتحان کنید که نمیدانید چه

احساس لذت بخشی به شما خواهد داد، سپس از پشت گردن تا باسن من و سپس تا کف پاههایم را به همین ترتیب لیسید وخیس کرد، که به ویژه وقتی به

حوالی کمر و باسن من می رسید، یک حس غریبی از لذت تمام وجودم را در بر می گرفت، به همین ترتیب تمام پشت من خیس شده بود که شنیدم چیزی را

باز می کند و وقتی برگشتم دیدم که بسته کوچکی از یک ژله میوه ای بود، او ژله را در دهان خود گذاشت و نرمی آن را که با دم و بازدم او قاطی می شد

در تمام پشت خود از بالا تا پایین حس کردم، پس از آن او با دهانش شروع به بادکش کردن پشت من و به نوعی مکیدن بخشی از ژله که به روی پشت من

آب شده بود کرد و پس از آن ناگهان نرمی سینه هایش را روی کف پاهایم حس کردم، او سینه هایش را از کف پای من شروع به مالیدن کرد و پس از

اینکه به گردن من رسید، پشت و رو شد و من نرمی باسن او را روی پشتم احساس می کردم و در همین حال، او در حال کشیدن سینه های خود به باسن

من بود و گاهی نوک سینه اش را به لای پایم هدایت می کرد که وقتی به سوراخ مقعدم می خورد حس لذت زاید الوصفی می کردم.

او از روی پشت من بلند شد، و به پایین پاههایم رفت و کمی پاههای مرا از هم گشود و در آن بین قرار گرفت، من چشمانم بسته بود و در عرش سیر می

کردم، که احساس کردم او با دو دستش دو باسن مرا باز کرد و ضمن لیسیدن تمام باسن من کم کم به سمت سوراخ کون من رفت و با زبانش که لوله کرده

بود، شروع به لیسیدن آن کرد که من دیگر داشتم از شدت کیف از حال می رفتم.

سپس بلند شد و چیزی را از درون پلاستیکی درآورد که بعدا فهمیدم آب نباتی مخروطی شکل بود به اندازه انگشت شصت دست، آن را در دهان خود

گذاشت و ضمن لیسیدن اطراف باسن من و سوراخ کونم، آن را به آرامی با دهانش در کون من فرو می کرد که از شدت شعف نزدیک بود آبم بیاید.

او سپس از من خواست که برگردم، و شروع به خوردن سینه های من کرد، من هیچ زمان نفهمیده بودم چرا خانمها فکر می کنند همان حس لذتی که در

مکیدن سینه های زن به آنها دست می دهد به مرد هم دست خواهد داد، ولی آنروز کمی فرق می کرد، او پس از انجام این کار به مدت چند دقیقه، من حس

خیلی خفیفی از لذت را تجربه می کردم و فهمیدم علت اینکه من قبلا چنین حسی را نداشتم، زمان کوتاهی بوده که دیگران به آن اختصاص داده بودند، اگر

کسی سینه یک مرد را برای بیش از 5 تا 10 دقیقه بمکد، او هم کم کم حس خفیفی از لذت را تجربه خواهد کرد.

او به آرامی تمام بدن مرا از رو لیسید ولی هرچه از او خواستم که سینه هایش را نیز از رو مثل پشت به تمام بدنم بکشد قبول نکرد و صرفا همانطور که

بالا تنه مرا می لیسید آنچنان روی بدن من خم شده بود که کیرم بین سینه هایش مدام جابجا می شد و به ویژه وقتی سینه هایش به بالای رانهایم می خورد

حس خیلی خوبی را تجربه می کردم، او سپس پاهای مرا بالا آورد و شروع به لیسیدن سوراخ کونم کرد و باز زبان حلقه شده خود را در مقعد من فرو می

کرد که نمی توانم بگویم چه حسی می کردم، خیلی لذت بخش بود، او سپس کم کم از سوراخ کونم به بالا آمد و زیر خایه هایم را لیسید تک تک آنها را

برای چند دقیقه در دهان خود کرد و به آرامی به بالا آمد، با دستمالی مرطوب تمام کیر من و آب پیش از انزالی را که آمده بود پاک کرد و سپس جرعه ای

از لیوان آب را خورد و کیر مرا به آرامی وارد دهانش کرد که یکباره تمام تنم سوخت، آبی که در دهان او بود آب داغ بود و حس غریبی تمام وجودم را

گرفت، بعد از آنکه دمای آب معمولی شد، او آب دهان خود را خالی کرد و با دهان خود به مکیدن و ساک زدن من ادامه داد، بعد از چند دقیقه دوباره لیوان

آب را برداشت و جرعه ای از آن نوشید و کیر مرا در دهان خودش کرد، این بار برعکس حس دیگری سراغ من آمد چون او آب سرد را در دهان خود

کرده بود، او چندین بار این کار را تکرار کرد و با هر بار آب سرد که در دهان خود می کرد، حس انزال مرا عقب می انداخت ولی با آب گرم، اگر ادامه

میداد من حتما به سرعت آبم می آمد.

او سپس از من پرسید که کاندوم بگذارد یا نه؟ که من گفتم کمی دیگر ساک بزند و بعد از آن او کاندوم را به روی کیر من انداخت، من کیر بلندی ندارم ولی

بسیار کلفت است و برای همین کاندوم به راحتی جا نمی رود، خودم که حرفه ای تر بودم کمکش کردم و او سپس روی من قرار گرفت و به آرامی پس از

آنکه کمی کرم به کس خود مالیده بود، کیر مرا به داخل کس خود هدایت کرد و مدام می گفت مال تو بزرگ است و دردم می آید و واقعا هم خیلی تنگ بود،

همانطور که روی من خوابیده بود، شروع به لیسیدن لاله گوشم کرد که نمی دانم به چه علتی، وقتی لاله گوش راستم را می مکید، حس لذت به مراتب

بیشتری نسبت به لاله گوش چپم می نمودم.

پس از کمی بالا و پایین رفتن چون احساس کردم آبم دارد می آید و اصلا نمی خواستم به این زودی از این بهشت بروم، از او خواستم که بلند شود و

خلاصه انواع و اقسام مدل های مختلف را روی او امتحان کردم و سر آخر در حالی که او را نود درجه چرخانده بودم و خودم ضربدری در بین پاههای او

قرار گرفته بودم (همانطور که گفتم من کیرم خیلی بلند نیست و به این ترتیب میتوانم تا ته آن را وارد کس کنم) به آرامی تلمبه می زدم، و او که از کلفتی

کیر من و کس تنگ خودش علیرغم دو سه بار روغن کاری که کرده بود خیلی آه وناله می کرد و داشت جدی جدی ارضا می شد (اگرچه انقدر اینها خوب

ادای این کار را در می آورند که هرگز نمی توانی به قطعیت بفهمی که ارضا شدند یا ادا در آوردند، ولی من از همان اول که او آه و اوه الکی را شروع

کرده بود به او گفتم ساکت شود و ادا در نیاورد، که من فقط آه و اوه واقعی را می خواهم بشنوم ونیازی نیست که اگر چنین حسی ندارد ادای آن را در

آورد، و او دیگر این کار را نکرد برای همین در آخر تلمبه زدن های آرام من، به نظرم صدای واقعی او بود که نشان از ارضا شدنش داشتن) به هر حال

با شدتی وصف ناپذیر و تعداد جهش های فراوان ارضا شدم بطوریکه وقتی کیرم را بیرون کشیدم، تمام محفظه بالایی پر شده بود و کله کیرم مثل لبو قرمز

شده بود/.

شبی خاطره انگیز برای من بود، او پس از در آوردن کاندوم، باز با دستمال خیس معامله مرا تمیز نمود و از او خواستم که برای 5 دقیقه ساک بزند که

کمی قرقر کرد ولی با خواهش من قبول کرد، اینکار موجب می شود که فشار بعد از آمدن آب در کاندوم به آرامی آزاد شود و حتما سعی کنید آن را امتحان

کنید.

امیدوارم از خاطره ای که برایتان نوشتم خوشتان آمده باشد و اگر اینطور بود، به من بگویید تا باز هم برایتان بنویسم.

ضمنا این اولین باری است که من سعی کردم داستان وخاطره ای سکسی بنویسم، واقعا امیدوارم که خیلی بد نبوده باشد.
     
  
زن


 
خانم تهرانی

با سلام خدمت دوستاي سكسي و خوب و گلم خاطراتي كه از اين به بعد قراره بذارم واقعي هستند پس اگر بد تعريف مي كنم ببخشيد .
اولين خاطرم برميگرده به 2 سال پيش كه اتفاقي يه خانمي به من تك انداخت و من بعد 2 روز بهش تك انداختم جواب نداد تا اينكه گفتم علي هستم و بچه شمال خلاصه بعد چتد ساعتي فقط گفت اهنگ پيشواز تو عوض كن .
خلاصه از اون روز به بعد بيشتر بهش اس و زنگ مي زدم تا اينكه دوست شديم يك خانم به اسم سميه كه 1 بچه هم داشت و متاهل بود خلاصه از زندگي و اين حرفا صحبت كرديم بعد يه مدتي بيشتر با هم صميمي شديم شوهرش آدم خوبي نبود و فقط انگار وظيفه شوهريش و انجام ميداد و ماهيانه پول ميداد و خودش با دختراي ديگه حال ميكرد . اين موضوع رو خودش مي دونست و با توجه به اينكه بچش مشكلم داشت زندگي مي گرد دوستيمون خيلي عميق شد تا جايي كه حرف سكس و بغل و تنهايي پيش اومد معلوم بود خيلي نياز داره و رابطه خوبي با شوهرش نبود از اون شوهر هاي سيگاري كه نه احساسي داشتن نه لطفاتي .
سرتون درد نيارم بعد مدتي تصميم گرفتيم هم و ببينيم واسه بار اول و مسلماً هدف سكسم هم بود اما چون بهم اعتماد كرده بود . خلاصه هفته بعدش من رفتم تهران و هم و ديديم و چند ساعتي بيرون دور زديم واقعا ناز و خوشكل بود قد كوتاهي داشت اما خيلي خوشكل بود بعدش رفتيم خونش تو يك آپارتمان طبقه چهارم خلاصه يه چيزي خورديم و رفتيم رو تخت يوايش يوايش لخت شديم و با هم حرف ميزديم بعد اين كه كامل لخت شديم همه جا شو خوردم و ماليدم براش اول دور گردنش و گوشاش و خوردم و ليس زدم بعد سينش و بعد اومدم رو كمرش ليس زدم حسابي داغ شد بعد اومدم روش و كسش و حسابي خوردم و ليس زدم چه خوشمزه بود عاشق خوردن كس و سينم . حيف بلد نبود ساك بزنه واسه همين شروع كردم خلاصه از لب وبغل و اين حرفا رفتم سر كسش و يخورده خوردم متاسفم واسه شوهرش خانم با كس به اين تميزي و تپلي حيف نبود.
كير خوشكلم و رو كسش بازي دادم و بعد يواش انداختم توش چه كس تنگي داشت حال كردم واقعا داغ شده بود اخ آي واي تلمبه هام شروع شده بود تند تند يواش يواش داشت واقعا حال مي كرد مي گفت بار اول كه دارم اينطوري حال مي كنم فقط مي گفت فشار بده بكن بكن ولم نمي كرد تند تند تلمبه مي زدم خلاصه ديدم حيف كه آبم و بياد از كونش بي نصيب بمونم از كون تا حالا نداده بود ميترسيد اما قبلش كه بيام گفت به تو ميدم البته با ترس من با خودم پماد برده بودم خلاصه پماد و زدم دور كونش و يواش يوايش انداختم توش درد كه داشت اما كمتر شده بود تحمل مي كرد خوشبختانه آبم نزديكاش بود با چند تا تلمبه آبم و ريختم تو كونش واي چه حالي داده بود .
بهترين سكس و اولين سكس من بود در آخر بگم بعد اون 2 بار ديگه رفتم و هر بار بهتر از اون بار چون هر كي سكس بهش لذت بده واست هر كاري مي كنه و بار سوم واسم اساسي خورد چه حالي داد اميدوارم خوشتون بياد. فداي همتون

دوستت دارم:
هدیه ایست که هرقلبی، فهم گرفتنش را ندارد،
قیمتی دارد که هرکسی، توان پرداختنش را ندارد،
جمله ی کوتاهیست که هرکسی، لیاقت شنیدنش را ندارد،
بی شک تو همیشه لایق این هدیه کوچک من هستیL♥VE YѼU aredadash
     
  
زن


 
سکس من و فاطی

من از دوران دبیرستان وقتی دیدم که با دختر نمیشه تا حد زیادی حال کرد اونم تو شهرستان همیشه آرزو داشتم با یک زن که جلوش بازه سکس کنم دوره دانشجوییم بود و تو کف سکس
تو مترو باهاش آشنا شدم اونم به قصد کمک بهش برای جابجایی بارش. 40 سالش بود ولی خیلی سرحال بود باسنش قلمبه بود و اونچیزی که منو دیوونه میکرد میگفت تازه شوهرش مرده ولی بسیار حشری بود از سکس بار اولم میگم بقیشو اگه خواستین بعدا میگم اصرار عجیبی داشت ببرمش خونه منم جا نداشتم بچه بزرگ داشت ولی بار اول ردیف آخر سینما نشستیم زیر کاپشنم کیرمو خورد باور نکردنی بود حرفه ای بود وقتی سر کیرمو میلیسید چشام میرفت داشتم بیهوش میشدم با ولع زیاد میخورد و سرشو میچرخوند جوری شد که همونجا آبم اومد آروم دستمال گرفتم پاکش کردم عاشق کیرم شده بود میگفت کیر 23 سانتی به کلفتی مچ دستم تا حالا ندیدم خلاصه چند روز بعد با اصرار اون رفتیم بابلسر تا رسیدیم به خونه پرید و لبامو خورد چنان زبونشو میچرخوند تو دهنم که بی حال شدم زبونمو شروع کرد به مکیدن منم لباشو خوردم خواستم گردنشو بخورم دیدم حشرش زده بالا لباسامو بسرعت در آورد کاپشنم جر خورد ولی حالیش نبود منم لختش کردم سرم داغ شده بود اجازه نمیداد من حرکت کنم منو انداخت رو تخت و پرید روم شروع کرد از گردنم و اومد پایین من دیگه نتونستم کاری کنم دراز کشیدم سینه ها و شکم و بعد رسید به کیرم یهو همشو گرفت به دهن داشتم بیهوش میشدم رفت پایین تر و سوراخ کونمو خورد بعد خوایه هامو لیسید دیگه تاب نداشتم خواستم بلند شم بلیسمش نذاشت نشست رو کیرم اول سرشو حسابی مالوند به در کوسش و بعد اروم رستادش داخل یه اوففففففف گفت و چند ثانیه وایساد اخه کیرم کلفت بود فکر کنم دردش گرفت بعد لباشو گذاشت رو لبام و تند تند خودشو تکون تکون داد چشاش خون شده بود و اخ اوخش بلند شده بود آب کوسش کیر وخایمو پوشش داده بود منم داشتم روانی میشدم محکم سینه هاشو چسبوندم به سینه هام و تند تند تلمبه زدم بعد حدود ده دقیقه تامبه وحشیانه جیغی کشید نگو که ارضا شده منم نمیتونستم اون کوس لیز داغ رو وسط کار ول کنم ولش نکردم و چند دقیقه تلمبه زدم داشت آبم میومد سریع خوابوندمش زیرو تا دسته فرو کردم توش اونم جیغ میزد و چشام وارونه شد و آبمو با شدت زیاد ریختم تو کوس داغ لیزش و بعد افتام روش تا چند دقیقه و آروم ازش لب میگرفتم و از اون موقع به بعد هرهفته دوروز آخر هفته منو میبرد شمال........

دوستت دارم:
هدیه ایست که هرقلبی، فهم گرفتنش را ندارد،
قیمتی دارد که هرکسی، توان پرداختنش را ندارد،
جمله ی کوتاهیست که هرکسی، لیاقت شنیدنش را ندارد،
بی شک تو همیشه لایق این هدیه کوچک من هستیL♥VE YѼU aredadash
     
  
مرد

 
رویای من

رویا دست میکشید توی موهامو بوسم میکرد ، خیلی اینکارش بهم حال میداد ، ازینکه میدیدم اون به من علاقه داره لذت میبردم ،
- رویا جان چطور بود
- خیلی حال داد ، کثافت تا حالا چنین کیری تو کسم نرفته بود ، بعد مدتها یه حال اساسی کردم ، ازین به بعد دیگه مال خودمی ، هفته ای دوبارو حتما باید با کیرکلفتت بکنیم .
- ماشالا بزنم به تخته کست مثه زنای 30 ساله میمونه...
- ازین به بعد که مال خودته
لخت توی بغل هم خوابیده بودیم و قربون صدقه هم میرفتیم ، دوست داشتم یه بار دیگه بکنمش ، میخواستم بهش ثابت کنم که سکس رو خوب بلدم ، دستم رو گذاشتم روی کس رویا ، با انگشتم آروم آروم روی شکاف کسش میکشیدم ، قلقلکش میمومد ، پاهاشو تکون میداد و میپیچیون به هم ، خیلی داشت حال میکرد ، داشت اماده میشد ، رفتم پایین پاهاش شروع کردم از مچ پاش لیس زدن و کم کم میومدم بالا ، رسیدم وسط رونش ، خیلی نرم بود ، انقدر خوردم که صدای نالش بلند شده بود ، پاهاش خیس خیس شده بود از اب دهن من ، یکمی بالاتر رفتم تا به کسش رسیدم ، خیلی خشگل بود ، یه دقیق زل زدم به کسش ، یه دفه افتادم به جونش ، زبونم رو از پایین تا بالا میکشیدم ، سعی میکردم سطح بیشتری از زبونم روی کسش کشیده بشه ، یه کسخور میدونه من چی میگم ، انقدر خوردم که که اب دهن من با اب کس رویا یکی شده بود ، زبونم رو لوله کردم و توی کسش فشار میدادم ، تو این مدت یه بار ارضا شد ، ولی مگه میشه شهوت این زن رو خاموش کرد ، با دستاش موهامو گرفته بود و سرمو فشار میداد روی کسش ،
- کیر میخام
- یالا کیر بده به من
- نمیشنوی چی میگم آشغال
- گفتم کیر میخام ( با فریاد این رو گفت)
- کیر کی
- ارش خودم
پاهاشو گذاشتم روی شونم ، کیرمو میکشیدم رو کسشو خیس میکردم ، سر کیرمو روی کسش کشیدمو چند بار زدم روش ، اروم فشار دادم رفت تو ، اروم اروم عقب جلو میکردم ، کم کم سرعتمو بیشتر کردم ،
حالا دیگه کیرمو تا سر بیرون میکشیدم و با تمام ضرب توی کسش میکوبیدم ، 10 دقیقه همینطور کردمش تا صدای رویا بلندتر شد و با تکون تکون خوردنهایی که یک دقیقه طول کشید ، فهمیدم ارضا شد ولی من ارضا نشده بودم ، اما دیدن ارضا شدن رویا حس خوبی داشت ، خوابیدم کنار رویا و گفتم چند دقیقه استراحت کن تا که کست رو ابیاری کنم ،
خوابیدم کنارش 5 دقیقه که گذشت ، دستمو از زیر گردنش بردم و یکی از سینه هاشو میمالیدم و همزمان اون یکی سینشو میخوردم ، دستمو گذاشتم روی کسش و اروم انگشت وسطمو بردم تو ، خیس خیس بود ، معلوم بود که آمادست ، دوست داشتم ارضا بشم ، اخه تخمام سنگینی میکرد ،
دمر خوابوندمش و دو تا متکا گذاشتم زیر شکمش ، رفتم پشتش کیرمو گذاشتم رو کسش ، ایندفعه راحت رفت تو ، توی کسش لیز لیز بود ، با سرعت زیاد تلمبه میزدم ، هر وقت میخواست ابم بیاد سر کیرم بزرگتر میشد ، کسشو بیشتر احساس میکردم ، دو دقیقه با تموم جونم کردم تا اینکه ابم اومد و با فشار تمام تو کسش خالی کردم ، ابم انقدر داغ بود که وقتی میومد رویا دوباره ارضا شد و به حدی زیاد بود از لب کسش یکمی ریخت بیرون ، کیر شل و وارفتمو از کسش بیرون کشیدم و کنارش دراز کشیدم ، دیگه جون نداشتم به زور پتو رو روی خودمون کشیدم تا سرما نخوریم ،
خوابمون برد ، ساعت 9.5 بود که از خواب بیدار شدم
WHY so SERIOUS
     
  
مرد

 
فاحشه مقدس

***
سرمو به شیشه تکیه داده بودم. قطره های بارون به آرومی از رو شیشه پایین میومدن. ستاره م تو آسمون بهم چشمک میزد. هیچ کی دیگه حال نداشت. دیگه از بچه ها صدایی نمیومد. نمی دونستم چرا اما از اول اون روز یه احساس عجیبی داشتم. آسمونمو دیگه آبی نمیدیدم. می دونستم خدا با اون همه صدا می خواد یه چیزی بهم بگه اما منظورشو نمی فهمیدم. تو همین افکار بودم که یواش یواش پلکام سنگین شدن...
از خواب که بیدار شدم، نمی دونستم کجام. صبح شده بود. وقتی که با دستم بخار رو شیشه رو پاک کردم، تابلوی مدرسه مون پیدا شد اما کج شده بود. تصویر واضحی از مدرسه مون نمی دیدم اما به نظر اونجا مدرسه ای نبود. همه ی دوستام خواب بودن. آروم از مینی بوس پیاده شدم.
آسمون هنوز همون رنگی بود. همه چی بهم ریخته بود. دور و ورم هیچ خونه ای دیده نمیشد اما برام مهم نبود. فقط خیلی دلم برا مامانم تنگ شده بود. می خواستم هرچی زودتر بغلش کنم و ببوسمش و کل روزو درباره ی اردومون براش حرف بزنم. بهش بگم یاد گرفتم بنویسم زیتون!!!
تو افکار زیبای خودم بودم، که یه صدایی شنیدم: کمک.... آییییی... تو رو خدا یکی کمک کنه...
دور ورمو نگاه کردم اما هیچ کسی نبود اما اون صدا همش تکرار میشد. یکم که دقت کردم فهمیدم صدا از زیر یه سری سنگ میاد. یکم سنگا رو جا به جا کردم، که ناگهان دست خونی ای رو دیدم که تکون می خورد. خشکم زد. آروم عقب عقب رفتم و پا به فرار گذاشتم. نمی دونستم چرا اما داشتم می لرزیدم و اشکام سرازیر می شدن. این صدا از همه جا میومد و مثل خوره تو مغزم می پیچید. داشتم همین جوری میدویدم که یه لحظه یاد یه چیزی افتادمو ایستادم: نکنه مامان خوشگلمم مثل اینا کمک بخواد؟؟؟
با هر قدرتی که داشتم، به سمت خونمون دویدم. حس می کردم سر کوچه مون رسیدم اما خونمون اونجا نبود!!! با تیکه سوادی که داشتم سعی کردم نوشته ی رو دیوار ترک خورده رو بخونم: کو.. کوچه ی بزرگ... بزرگ مهر...
این که کوچه ی ماست!!! پس خونه مون کو؟؟؟ خندیدم و گفتم: ای مامان ناقلا!!! یه روز نبودم، فوری خونه رو عوض کردی!!!
با دیدن یه چیزی خنده م محو شد. یه مردی که پشت به من دو زانو جلو خونمون نشسته بود. رفتم پشتشو بهش گفتم: آقا دارید به اینا کمک می کنید؟؟؟ اینجا قبلاً خونه ی ما...
هنوز حرفم تموم نشده بود، که برگشت. چشاش از شدت اشک قرمز قرمز شده بودن.
گفتم: آقا کمک می خواید؟ من دختر خیلی باهوشی...
با دیدن دستاش سرجام خشکم زد. یه نگاه به اون ورش کردم که دیدم داشته مچ دست یه زنیو می بریده. سریع بلند شد و پا گذاشت به فرار...
از رفتارش خیلی تعجب کردم. یکم بعد متوجه اون زن شدم. آروم آروم با همه ی قدرت بچگیم سنگا رو کنار زدم و سرشو بیرون آوردم. خیلی خاکی بود. موهاشم بهم ریخته بودن اما یه بوی خیلی آرامش بخشی میداد. به نظرم اون بو خیلی آشنا میومد. آروم موهاشو کنار زدم...
همین که صورتش پیدا شد، با یه جیغ ولش کردم و همون جوری که نشسته بودم، خودمو به عقب کشوندم. چند لحظه به اون صورت خیره موندم. بعد یواش یواش اومدم جلو و گفتم: سلام!!!
من اومدم. مامان جون پاشو ببین برات چی سوغاتی آوردم!!! یه کش سبز!!! از همونی که دفعه ی پیش خرابش کردم. پاشو دیگه!!! اینجا که جای تو نیست!!! پاشو!!! کثیف میشیا!!! مگه خودت همیشه نمی گفتی خاک بازی نکن!!! مامانی!!! مامان گلم!!! منتظرم بودی؟؟؟ از این چشای نیم بازت فهمیدم. از این چشای بهاریت فهمیدم. مامانی!!! مامان خوشگلم. با من قهری؟؟؟ من که جز تو کسیو ندارم. مگه خودت اون شبایی که به خاطر بابا گریه می کردم، نمی گفتی همه کست میشم؟؟؟ نمی ذارم قند تو دلت آب شه. خب پاشو... پاشو دیگه... یعنی تو ام رفتی پیش خدا؟؟؟
سرشو بوس کردمو تو آغوشم گرفتم. اشکام همین جوری داشتن سرازیر میشدن. یادته... یادته هیچ وقت بدون بوسیدن من نمی خوابیدی. هرشب سرمو تو بغلت میگرفتیو گریه می کردی. یادته همش ازت می پرسیدم: چرا گریه می کنی؟ حالا دیگه جوابمو گرفتم..
چشامو بسته بودمو داشتم گریه می کردم، که صدایی شنیدم: دریا... دریا جان دخترم...
سرمو بالا آوردم و گفتم: بابا جون مگه هرشب نمی گفتی غصه ی منو نخور. مامان ازت مواظبت می کنه؟؟؟ مگه نمی گفتی هیچ وقت تنها نمیمونی؟؟؟ مگه نمی گفتی اگه از اونجا بیایم اینجا، دیگه اون صداها رو نمی شنویم؟؟؟ خب حالا چی؟؟؟ این همه خونه ها رو خراب کردی تا مامانمو ازم بگیری؟؟؟
مثل همیشه یه لبخند زد و گفت: درست میشه بابا. غصه نخور...
چهره ش تو اون لباس جنگ مثل همیشه می درخشید اما این دفعه حرفاش اصلاً آرومم نمی کرد...
گفتم: باشه بابا مامان مال تو... اما قول بده ازش خوب مواظبت کنی... نذاری گریه کنه ها... اگه کرد، دل داریش بده و آرومش کن... بگو حال من خوبه... راستی از وقتی که اومدیم اینجا مامان یکم سخت نفس میکشه... از اون دستگاهای عجیب غریب به دهنش وصل می کنه... قبلاً بهت نگفتم که ناراحت نشی اما حالا که اونجاس از خدا بخوا که یه دونه از اونا براش درست کنه... نگی بهش گریه کردما... آخه بهش قول داده بودم، دختر قوی ای باشم.
هیچی نگفت، فقط لبخند زد. دیگه هیچی نگفتم. سرمو رو سر مامانم گذاشتم و یواش یواش خوابم برد. وقتی چشامو باز کردم، تقریباً عصر شده بود. مامانی گشنته؟؟؟ من که خیلی...
وایسا برم از اون ور پارک یه ساندویچ بگیرم باهم بخوریم. جایی نریا!!! الان برمی گردم...
از تو پارک داشتم می رفتم که یادم افتاد هیچ پولی ندارم. پرنده اونجا پر نمیزد. خسته رو یه صندلی نشستم. یه بویی میومد. یه بوی آشنا!!! آخ مامانی امروز هوس آش کردم. برام درست می کنی؟؟؟ یه کاسه ی گنده می خوام!!! برام کشک نریزیا!!!! با ماست دوست دارم!!!
هوا داشت تاریک میشد. آسمون رنگش عوض شده بود. نمی دونستم این بار می خواد بهم چی بگه. همه جا تاریک تاریک شد. فقط نور ماه بود که یکم زمینو روشن میکرد. یواش یواش زوزه ی گرگا به گوش میرسدن...
مامانی من می ترسم!!! مگه نمی گفتی نباید شب برم بیرون؟؟؟ مامانی قلبم خیلی تند میزنه... چی کار کنم؟؟؟ مامانی خوابم نمیاد میای بازی کنیم؟؟؟ مامانی چرا همه چی این جوری شد؟؟؟
آروم رو صندلی دراز کشیدمو زانوهامو تو بغلم گرفتم. داشتم آسمونو نگاه می کردم. اون ستاره مو!!! هنوز نور داشت و بهم چشمک میزد. مامان جون امشب دندونامو مسواک نزدم اما خودتو ناراحت نکنیا، دندونام خراب نمیشن. آخه از صبح تا حالا هیچی نخوردم. غصه نخوریا!!! سیر بودم میل نداشتم. تو راحت بخواب. قول میدم فردا صبحونه مو کامل بخورم.
از تو کوله پشتیم اون کش سبزه رو دراوردم و تو سینم گرفتم. بهم آرامش خاصی میداد. آرامشی که باهاش یواش یواش...
- آفرین عزیزم... چند قدم دیگه... فقط چند قدم... خانوم می بینی داره برا خودش خانومی میشه!!! آخ قربونش برم.
- مامانی اگه بتونی بیای تو بغلم این کشو بهت جایزه میدم...
چشام باز شدن. صبح شده بود. وقتی چشمم دوباره به اون کش افتاد همه چی برام زنده شد.
سریع دویدم رفتم پیش مامانم اما اونجا نبود... زانوهام شل شدنو زمین خوردم.
مامانی!!! رفتی پیش خدا؟؟؟ باشه... فقط اومده بودم، سوغاتیتو بدم... نترس... جاش پیش من امنه... کاش اینجا بودی حداقل می گفتی دوستش داری یا نه... کاش اینجا بودی حداقل النگوهایی که برا خودم خریده بودمو میدیدی... نترس... حرفات هنوزم یادمه... اینکه می گفتی طلا برا بچه برکتو از خونه میبره... پلاستیکی خریدم!!! وقتی می خورن به هم، انقدر صدای خوبی میدن...
یکم که گذشت، دوباره آروم رفتم پارک. رو نیمکتم برا خودم نشسته بودمو پاهامو آویزون کرده بودمو تابشون میدادم، که یه پسری با یه نون اومد پیشم نشست.
- گشنته؟؟؟
- آره...
- بیا هرچقدر میخوای بکن.
مشغول خوردن بودم، که صدای یه زنی اومد...
- مهدی بیا آقات باهات کار داره.
م: من باید برم.
خیلی دور نشده بود که برگشت و گفت: اگه سیر نشدی بازم تو خونه مون داریما... بیا بریم بهت بدم...
آروم پشت سرش راه افتادمو رفتیم خونه شون. خونه ی اونام ریخته بود. یه چادر تو حیاط زده بودن. باباش داشت یه سری النگوی خونی رو می شست.
آروم یه گوشه نشستم. از مرده می ترسیدم. از اون سیبیلاش.
- مهدی این کیه با خودت آوردی؟؟؟
- تنها تو پارک نشسته بود. گشنشه...
- ای وای عزیزم چرا رنگت...
تصویرشون داشت تار میشد. حس می کردم دیگه چیزی نمی فهمم...
- یک دو سه....
- تولدت مبارک!!!!!
- آخ مامان جون قربونت برم. با این حالت رفتی برام کیک خریدی. اِاِ... مامان باباهه ها اونجا وایستاده!!!!! بابا بیا کیک بخور...
- اونجا که کسی....
- ای وای مامانی چی شد؟؟؟ وایسا الان قرصاتو میارم...
حس کردم زیر گوشم داره داغ میشه...
- عزیزم چت شد، یه دفعه؟؟؟
- مامانم کجاس؟؟؟ الان وقت قرصاشه...
- حالت خوبه؟؟؟
- شما کیید؟ من اونو میخوام. اون بغل گرمشو می خوام. اون دستای آرامش بخششو می خوام. چیز زیادیه؟؟؟
زن بلند شد و رفت بیرون. یکم بعد از بیرون چادر صدای جر و بحث اومد:
- خانوم!!! من تو خرج همین یکیش موندم. اونو کجای دلم جا بدم؟؟؟
همون لحظه مهدی اومد تو چادر...
- ببین بازم برات نون آوردم. بیا...
داشتم می خوردم که گفت: اسمت چیه؟
- دریا...
- برا همین چشات آبیه؟
- نمی دونم...
همون لحظه زنه اومد تو و گفت: عزیزم از این به بعد با ما زندگی می کنی. مهدی وسایلا رو جمع کن که داریم میریم تهران...
گذشت و گذشت. اومدیم تهران و رفتیم تو یه خونه. از اونایی بود که چندتا اتاق داشت و هرکدوم دست یه خونواده بود...
روز اول، صبح زود مرده منو بیدار کرد و یه دسته گل بهم داد و گفت: این زردا دو تومن، اون قرمزا سه تومن. ظهر برگرد برا ناهار.
داشتم به سمت در میرفتم که صدای پری جون رو شنیدم: اون هنوز بچه س. یه بلایی سرش میادا...
- به من چه... می خواست مواظب مامانش میموند.
وقتی این حرفو شنیدم، سر جام وایستادمو سرمو سمت آسمون گرفتم.
مامانی هرکاری که داشتی انجام میدادم. ظرفاتو میشستم. خونه رو جارو می کردم. حواسم به همه چی بود. یادته برات نیمرو درست می کردم. خودت یادم داده بودی. یادته قرصاتو از سر کوچه برات می گرفتم؟؟؟ به خدا فقط یه بار یادم رفت سر وقت بهت بدم. حالا این آقا عه چی میگه؟؟؟ مامانی اشتباه کردم. اگه اونقدر اصرار نمی کردی با بچه ها برم، شاید اینجوری نمیشد... مامانی نگرانم نباشی ها!!! یه خونواده ی خیلی خوب پیدا کردم. خیلی مهربونن. تازه مرده بهم اجازه میده کار کنم. ببین!!! می بینی چه گلای قشنگیه!!! ازم ناراحت نشیا!!! درسمم می خونم... خیالت راحت...
- دِ!!!! هنوز که همونجا وایسادی!!! برو دیگه... لنگ ظهر شدا...
روزها همین جور می گذشت تا اینکه 13 سالم شد. تو این مدت بهم اجازه ی مدرسه رفتن ندادن و فقط مشغول فروختن گل بودم.
پر شده بودم اما تا جایی که می تونستم حرف نمی زدم. چیزی هم برا گفتن نداشتم.
یه روز که پاهامو تو حوض تو حیاط کرده بودم، مهدی هم اومد کنارم نشست و پاهاشو کرد تو آب. دیگه برا خودش مردی شده بود. اون دستای پر مو و اون چشای شیطونشو دوست داشتم.
آروم انگشتای پاشو به پام می مالید و نخودی می خندید.
- مهدی این ماهیا رو نگا کن. دارن دور پام می چرخن!!!
فقط یه لبخند بهم زد. لبخندی که خیلی وقت بود، گمش کرده بودم....
دوباره به حوض خیره شدم. نمی دونستم چرا اما دلم می خواست تو بغلش یه دل سیرگریه می کردم. اونم با نوازشاش و بوسه هاش آرومم می کرد.
چند روز بیشتر نگذشته بود که تو راهرو صدای زمین خوردن یه ساک نظرمو به مهدی جلب کرد. بهم گفت: مجبورم... مواظب خودت باش.
تو چشام خیره شده بود، با دستش آروم پوست صورتمو نوازش کرد و گفت: حواست به خودت باشه.
با این کارش دنیای صورتیه نوجوونیمو آتیش زد...
هیچی نگفتم. فقط داشتم قدماییو می شمردم، که داشتن فاصله ی بینمونو بیشتر می کردن.
بعد چند لحظه گفتم: مهدی!!!
انقدر سریع برگشت، که انگار منتظر چیزی بود.
- تو هم مراقب خودت باش.
- باشه قول میدم. این دفعه که برگردم دیگه تنهات نمی ذارم. چیزه دیگه ایم هست؟
می خواستم فریاد بزنم که اون روزا هم، مامان و بابام همین قولو بهم دادن اما آخرش چی شد؟؟؟ همه چیو فراموش کردن. تو دیگه نه. اون موقع دیگه نمی تونم تحمل کنم. به خدا نمی تونم...
اما همه ی اون حرفا رو خوردم و فقط گفتم: موفق باشی.
هر قدمی که ازم دورتر میشد، حس می کردم روحم داره هی ناقص تر میشه تا اینکه رفت و درو پشت سرش بست.
آروم رو پله ها نشستم. چشام پراشک شده بودن که از لا به لای اون اشکا، جلوی در پدرمو دیدم. یه دست مامانم اسفند بود، اون یکی دستش قرآن.
یه دختر کوچولو ایو دیدم، که سمت باباش می دوید. باباش اونو محکم بغل کرد و تو آسمون چرخوند.
خنده از لب دخترک جدا نمیشد.
همون لحظه بغضم ترکید و اشکام سرازیر شدن. سرمو رو دستام گذاشتم و گریه کردم. گریه ای که برا خیلی سالا خشک شده بود. گریه به حال بچه ای که زندگی، خونوادشو مفت از چنگش دراورده بود. گریه به حال بچه ای که هروقت فکر می کرد همه چی داره درست میشه، همه چیشو از دست میداد. گریه به حال بچه ای که سایه ش رو خودش سنگینی می کرد و گریه به حال بچه ای که تنهای تنها مونده بود...
چند روز اول خیلی سخت گذشت. نمی تونستم اون خونه رو بدون مهدی تصور کنم. بعد یه مدت، دعوای اون زن و مرد بیشتر شد.
تو اون لا به لا هم شنیدم که زنه می گفت: همه چیز از کشیدن اون وامونده ها شروع شد.
برا اولین بار هم دیدم، مرده زنشو میزد.
چند وقتی همین جوری گذشت تا اینکه یه روز با کمال ناباوری مرده بهم گفت: عزیزم چیزی لازم نداری؟؟؟
- نه همه چیز خوبه...
- عزیزم خودت که وضع مالیمونو میدونی، می خوام بدمت به یه خونواده ی دیگه. خوبه؟
- برا من فرقی نمی کنه.
هفته ی بعد یه مرد کت شلواری با یه عینک دودی اومد تو خونه. بعد از اینکه چند بار دورم چرخید و یکم با مرده پچ پچ کرد، بهم اشاره کرد که برم. همون لحظه یه صدایی اومد. پری جون بود. گریه می کرد و محکم به در خونه می کوبید. براش دست تکون دادمو با اونا رفتم...
داشتم سوار ماشین میشدم، که یه نفر دستمو گرفت. همین که چرخیدم مهدیو دیدم. تاس کرده بود. قیافه ش خیلی با نمک شده بود.
بعد از یه دعوای حسابی، جفتمون فرار کردیم.
همون جوری که نفس نفس میزدم، گفتم: مهدی! فکر کردم، دیگه نمیای!!!
- بهت قول دادم. مهدی سرش بره، قولش نمیره...
همون لحظه زانوش شل شد و خورد زمین.
- چیزی شده؟؟؟
- نه، چیز مهمی نیست. الان خوب میشم.
به سختی پاشد ایستاد و گفت: دوست داری با هم زندگی کنیم؟؟؟
- تشکیل زندگی پول میخواد. مگه داری؟
- کاری با اوناش نداشته باش. فقط بگو آره...
- چی بگم وا الله... هرجور صلاح میدونی...
اون روز تونستیم یه اتاق برا اجاره پیدا کنیم. یکمم وسایل گرفتیم. بعد رفتیم خونه...
خوش حال بودم، از اینکه آخرش به خیر داره تموم میشه...
سرمو رو پاش گذاشته بودمو دراز کشیده بودم. اونم داشت موهامو نوازش می کرد، که بهم گفت: منو دوست داری؟
دلم قرص بود. گفتم: بیشتر از خودم... خودت چی؟ منو دوست داری؟
- به قدری که هر روز با یادت از خواب بیدار میشدم و شب به خواب می رفتم...
حاضری زنم بشی؟
سرمو از رو پاش بلند کردم و گفتم: من بعد خدا فقط تو رو دارم. معلومه که از خدامه...
سکوت برقرار شد. فقط بهم زل زده بودیم. فاصله مون داشت کمتر و کمتر میشد. دوست داشتم خودمو بهش تقدیم می کردم و روحمو در اختیارش میذاشتم اما اون یه دفعه پیشونیمو بوسید و گفت: من زنمو دست نخورده دوست دارم. ایشالا فردا جبران می کنم...
بعد رفتم دو استکان چایی آوردم. با نعلبکی خیلی می چسبید. احساس خیلی خوبی داشتم. مهدی بلند شد و استکانا رو برد بشوره که یکدفعه صدای شکستنشون اومد. سریع رفتم پیشش. خودشو زده بود زمینو سرشو گرفته بود.
خیلی ترسیده بودم. سریع به آمبولانس زنگ زدم...
تو بیمارستان دکتر بهم گفت تمور داره. وضعشم الان خیلی بده. باید هرچی زودتر عمل بشه...
اما پول زیادی نداشتیم. تو این مدت همش دنبال کار می گشتم اما کی به یه دختر بی سواد کار میداد؟؟؟
چند روز بعد آوردمش خونه و داروهاشو براش خریدم. از رخت خواب که بلند میشد، تعادلشو از دست میداد. پول بستری کردنشو هم نداشتم.
چند روز گذشت. تو این مدت رفتم سراغ خونوادش اما مثل اینکه صاب خونه اساسشونو ریخته بود تو خیابون و دیگه خبری ازشون نبود.
قرصاش داشتن تموم میشدن اما تو این مدت همیشه بهم لبخند میزد. یه شب بهش گفتم: بهم قول بده... قول بده تنهام نذاری...
- قول میدم.
بعد سرشو بوس کردم و تو بغلم گرفتم. یه حس خاصی داشتم. حس می کردم خودمو در آغوش گرفتم. اشکام شروع به جاری شدن کردن...
چند روز دیگه م گذشت. دیگه تو خونه نون هم برا خوردن پیدا نمیشد...
نمی دونستم باید چی کار کنم...
شب بود. داشتم برا خودم تو خیابون قدم میزدم که یه ماشین جلوم نگه داشت و گفت: خانوم کوچولو برسونمت...
بهش توجهی نکردم و گذشتم اما...
رو یه نیمکت دختربچه ایو با یه پسر دیدم. پسره داشت بهش نون میداد...
یه نفس عمیق کشیدم. نه نتونستم!!! دردام نذاشتن... سرمو کردم رو به آسمون اما دیگه از ستاره م خبری نبود. یعنی دیگه آخر خط رسیده بودم؟؟؟
با یه بغضی که داشت خفه م می کرد، رفتم گوشه ی خیابون وایستادم. سرم پایین بود. یه ماشین جلوم نگه داشت. سوار صندلی عقب شدم.
- خواهر کجا میرید، برسونمتون؟؟؟
می خواستم بگم "قیمت یه زن برا چند ساعت خوشی چقدره" اما صدا از گلوم بیرون نمیومد. همه ی زورمو جمع کردم و گفتم: چند؟
هیچی نگفت فقط حرکت کرد. یکم که گذشت، گفت: منو میشناسی؟
همین که اینو گفت، سریع سرمو آوردم بالا و نگاش کردم. خدای من!!! خودمو بدبخت کرده بودم. اینکه حجت الاسلام فلانیه!!!
گفتم: بزنید کنار می خوام پیاده شم...
تا چند دقیقه فقط آرومم کرد، بعد گفت: لنگ پولی؟
وقتی ماجرا رو براش تعریف کردم، منو برد مسجد و جلوی چند نفر یکم بهم پول داد...
بعد سریع یکم خوراکی و دارو برا مهدی خریدمو رفتم خونه. تو جاش نشسته بود. با خنده چیزایی که خریده بودمو جلوش تکون دادم اما عکس العملی نشون نداد... براش ماجرا رو توضیح دادمو قرصاشو دادم خورد اما اصلاً روی خوش بهم نشون نداد... زود هم گرفت خوابید و باهام یه کلمه هم حرف نزد...
فردا صبح رفتم پیش همون فرد تا شاید بتونم پول عمل مهدیو گیر بیارم...
بهم گفت باید یکم منتظر بمونم...
آسمون آروم آروم شروع به باریدن کرد. ظهر منو برد دفتر شخصیه خودشو بهم گفت این پول یکم زیاده اما می تونم بهت بدم فقط با یه شرطی. اونم اینکه صیغه بشی...
چشام داشتن چهارتا میشدن!!! یه نیم ساعت تو خودم بودم. بعد رفتمو انگشت زدم...
چشام پر اشک شده بودن. سمت راستم مهدی رو دیدم که داشت بهم می گفت: من زنمو دست نخورده دوست دارم.
سمت چپمم مهدیمو دیدم که تو بیمارستان بستریه و با نگاهی مظلوم بهم خیره شده...
جلومم فرشته ایو دیدم، که بهم می گفت: کی جرئت داره از گل پایین تر بهت بگه؟؟؟
شلوارمو پایین کشیدم. چشامو بستمو مثل سگ رو زمین نشستم و گفتم: زودتر کارو تموم کن...
آروم داشتم گریه می کردم. بارش شدیدتر شد. لب پنجره گربه ای رو دیدم، که از ترس خیس شدن به اونجا پناه آورده بود. نمی دونستم با اون گربه چه فرقی دارم...
اومد پشتم و با انگشتش راه کونمو باز کرد. بعد دو انگشت و سه انگشت. بالاخره سر کیرشو گذاشت رو کونمو فشار داد. چشام داشتن از حدقه میزدن بیرون... نمی تونستم تحمل کنم. داد زدم پول نمی خوام منو ول کن برم... تو رو خدا ولم کن... اما بی توجه به حرف من داشت بیشتر فشار میداد و هرچی التماس می کردم ولم نمی کرد.
اون لحظه فقط می خواستم از زیر دستش فرار کنم. دستمو دراز کردم، یه چیزی اومد تو دستم. با تمام نیرو برگشتم و زدم تو سرش... دیگه هیچ حرکتی نکرد. منم تا چند لحظه از شدت درد هیچ تکونی نخوردم. یکم که حالم بهتر شد، سرمو بلند کردم اما جز خون چیزی ندیدم. نمی تونستم باور کنم. ترس تموم وجودمو گرفته بود. سریع خودمو جمع و جور کردم و زدم بیرون. اشکام همین جوری داشتن جاری میشدن. نمی دونستم از ترس بود یا درد...
هرجوری بود، خودمو به خونه رسوندم.
- مهدی پاشو جمع کن باید بریم...
اما جوابی نداد. وقتی حواسمو بهش جمع کردم، دیگه حرکت نمی کرد...
با دیدن اون صحنه عجله ی منم خوابید...
آروم به سمتش رفتمو تکونش دادم اما...
کنارش نشستم. یه کاغذ کنارش بود، که یه چیزایی روش نوشته بود...
با ته سوادم سعی کردم بخونمش...
سلام به دریای آبی شده...
بهت دروغ گفتم. سربازی نرفته بودم. اصلاً معاف شده بودم. فقط به خاطر مریضیم باید ازت دور میموندم؛ چون نمی خواستم بیشتر از اون بهم دل ببندی و ازم ضربه بخوری...
فکر کردی برام آسون بود، هرشب میدیدمت تو خودتی و داری تمام سعیتو می کنی تا کمکم کنی....
نمی تونستم اینا رو ببینم برا همین برنگشتم. برا اینکه نمی خواستم بشنوم عزیزترین کسم، به خاطر من به کسی رو میندازه...
اما همیشه حواسم بهت بود و نمی ذاشتم کسی اذیتت کنه. خیلی وقتا میومدم و از دور به اون معصومیتت نگاه می کردم. خیلی روزا که کسی گلاتو نمی خرید، خودم یکیو می فرستادم...
اما وقتی شنیدم، اون مرتیکه داره به خاطر چند تومن تو رو به اون آشغالا می فروشه، دیگه نتونستم تحمل کنم...
می دونستم این جوری میشه اما نمی خواستم بشنوم که هرشبو زیر پای کدوم آشغالی صبح می کنی...
بهت قول دادم. می دونم... مهدی سرش بره، قولش نمیره اما من قولمو نشکوندم...
دیشب که همه چیو برام تعریف کردی، هر کاری کردم نتونستم بهت بگم اون مرده واقعاً کیه... چرا؟؟؟ چون چشات یه برق خاصی داشت...
بعد چند هفته، برا اولین بار، بعد یه عالمه تلاش تونسته بودی پول جور کنی...
اینا رو از چشای آهوییت خوندم. از اون برقی که بعد چند هفته توشون ظاهر شده بود...
می دونستم زیاد نمی تونم پیشت بمونم اما نمی تونستم کمکتو رد کنم.
امروزم خودت باعث شدی قول بشکنه... قولی که حاظر بودم به خاطرش هرکاری بکنم...
چرا؟؟؟ چون روحت آنچنان عظمتی گرفته که باعث شده دریای من توش گم بشه...
همه ی این کارا به خاطر من بود، می دونم و باعث شدی عشقم بهت چند برابر بشه...
عشقی که نه من لیاقتشو دارم، نه جایی تو این دنیا داره...
من میرم اما نام "دریا" برای نشون دادن عظمتت خیلی کوچیکه... برا همین میخوام بهت یه عنوان دیگه بدم. مقدس ترین دختر روی زمین، که به خاطر عشقش تبدیل به یه فاحشه شد...
خدانگهدار فاحشه مقدس...
دیگه از چشمام اشک هم نمیومد... فقط به صورت مهدی زل زده بودم. چشاش باز بودن. انگار اونم مثل مامانم منتظر بود اما مثل اون موقع دیر رسیده بودم. آروم آروم رفتم جلو تر و لبمو رو لبش گذاشتم...
بعد یه بوس از پیشونیش کردم و چشاشو بستم...
بدنم خیلی سرد شده بود. احساس پوچی می کردم...
دیگه هیچ چیز برام مهم نبود...
همون لحظه در وا شد و پلیسا اومدن بهم دست بند زدن...
تا چند هفته فقط سرتیتر همه ی روزنامه ها بودم و بهم برچسب آمریکایی و منافق میزدن اما چه فایده...
آخرین چیزی هم که یادم میاد یه طناب بود... طنابی که برا گردن دریا خیل
شب است و ماه می‌رقصد
ستاره نقره می پاشد
من اما
ساکت و خاموشم
     
  
صفحه  صفحه 52 از 112:  « پیشین  1  ...  51  52  53  ...  111  112  پسین » 
داستان سکسی ایرانی

Erotic Stories | داستان های سکسی حشری کننده (آرشیو شماره یک)


این تاپیک بسته شده. شما نمیتوانید چیزی در اینجا ارسال نمائید.

 

 
DMCA/Report Abuse (گزارش)  |  News  |  Rules  |  How To  |  FAQ  |  Moderator List  |  Sexy Pictures Archive  |  Adult Forums  |  Advertise on Looti
↑ بالا
Copyright © 2009-2024 Looti.net. Looti Forums is not responsible for the content of external sites

RTA