انجمن لوتی: عکس سکسی جدید، فیلم سکسی جدید، داستان سکسی
داستان سکسی ایرانی
  
صفحه  صفحه 54 از 112:  « پیشین  1  ...  53  54  55  ...  111  112  پسین »

Erotic Stories | داستان های سکسی حشری کننده (آرشیو شماره یک)


مرد

 
یه تابلوی زیبا

با سلام خدمت کلیه دوستان عزیزم. اسم من پدرامه. گرگان زندگی میکنم. 26 سالمه و توی دوستام به عنوان یه پسر آروم و خونسرد و باهوش معروفم. من عادت دارم همه چیز رو خیلی دقیق و با جزئیات می بینم و به ذهنم می سپرم. کلاً آدم دقیقی هستم. تا حالا به فکر نوشتن داستان نبودم. نمیدونم چرا، اما کرمم افتاد تا منم جریان یکی از سکس هام یا بهتره بگم اولین سکس خودم رو بنویسم و ببینم دوستان نوشتن منو چطور میبینن تا اگه راضی کننده بود ادامه بدم.
من یه دفتر دارم که توش کارهای طراحی و چاپ و اینجور چیزا رو انجام می دم. تخصصم طراحی با کامپیوتره. یکی از مشتریامون یه خانمی هست 27 ساله، با قدی حدود 170، لاغر اما تو پر، شیک پوش، زیبا و همیشه عطرهای خوشبو میزنه که خیلی آدم حساسیه (واسه اینکه دوستان راحتتر باشن بهش میگم نازی). هر وقت هم میاد از بس که سخت گیره همیشه خودش میاد و از بس که اخلاقش خشکه کلی اذیتم میکنه. اما من با خونسردی همه کارهایی که ازم میخواد رو با دقت انجام میدم. خودش هم همیشه میگه که من تنها کسی هستم که اینقدر تحملش میکنم و از دستش کلافه نمیشم. البته اینم بگم که من توی کارم خیلی مسلط و آروم هستم. یه روز این خانم بهم گفت که یه تابلو واسه خونشون میخواد و اگه بشه میخواد که طرح این تابلو با ایده خودش باشه و ازم خواست که بهش کمک کنم. ازش پرسیدم که چطور سبکی رو میپسنده؟ اونم گفت که باید چند سبک مختلف رو ببینه تا بتونه یکیشو انتخاب کنه. منم چند تا کار معروف تابلوی نقاشی رو از اینترنت گرفتم و بهش نشون دادم، تا اینکه یه تابلو که روش عکس یه خانمی بود که بصورت لخت دراز کشیده (البته عکسش طوری بود که کس و کونش دیده نمیشد) رو انتخاب کرد و گفت که توی این مایه ها دوست داره. منم گفتم باشه، میگردم از توی اینترنت یدونه خوشکلشو واستون پیدا میکنم. اما اون گفت که اینطوری دوس نداره و میخواد این عکس از خودش گرفته بشه تا شوهرش سورپرایز بشه. اما طوری روش کار بشه که تابلو نباشه که خودشه. بهش پیشنهاد دادم که بره آتلیه و این عکس رو بگیره و واسم بیاره تا روش کار کنم. بهم گفت که جایی اینطوری نمیشناسه که یه همچین عکسی رو ازش بگیرن. بهم گفت شما جایی رو سراغ ندارین؟ منم گفتم نه. گفت پس چیکار کنیم؟ که من گفتم اگه از نظر شما ایرادی نداشته باشه من یه دوربین عکاسی حرفه ای دارم که میتونم باهاش ازتون عکس بگیرم. راستشو بخواین بدون هیچ منظوری این حرف رو زدم و فقط میخواستم یه کار هنری انجام داده باشم. ازم پرسید تا حالا از اینجور عکسا گرفتی؟ منم گفتم توی این سبک نه. اما عکس از عروس و داماد زیاد گرفتم. با شناختی که از کار من داشت بهم اعتماد کرد و گفت: پس زحمتشو خودتون بکشین. منم گفتم چشم. به روی دو دیده.
اون شماره منو داشت و صبح فرداش بهم زنگ زد گفت هر وقت کارت تموم شد اگه میتونی بیا به این آدرسی که میگم تا عکس رو بگیری. ناهار هم مهمون من. منم با کلی تعارف قبول کردم و آدرس رو گرفتم.
حدود ساعتای 5/2 بود که بهش زنگ زدم و ازش اجازه گرفتم که میتونم بیام؟ و اونم گفت که بفرمائید. منم دوربینم رو گرفتم و حرکت کردم.
خونشون یه آپارتمان توی یکی از قسمتهای خوب و پولدارنشین شهر بود. زنگ خونشون رو زدم. اونم با استقبال در رو واسم باز کرد و ازم خواست که برم بالا. به پشت در واحدشون رسیدم. در نیمه باز بود. تا اومدم در رو باز کنم دیدم در رو باز کرد و بعد از سلام و احوال پرسی رفتم داخل. من یه شلوار لی آبی و یه بلوز خاکستری به همراه یه کاپشن مشکی پوشیده بودم که وقتی وارد شدم کاپشنم رو درآوردم. نازی خانم هم یه شلوار پارچه ای مشکی به همراه یه بلوز مشکی و یه شال قرمز پوشیده بود و از اونجایی که پوست سفیدی داشت خیلی جذاب شده بود. اینم بگم که من اصلاً فکر سکس و اینجور چیزا توی ذهنم نبود و فقط به کارم فکر میکردم. رفت از توی آشپزخونه دو تا چای بهمراه کیک آورد و داشت در مورد اینکه عکس رو چطوری بگیرم و کجا بگیرم توضیح میداد. ازش پرسیدم راستی آقاتون کجاست؟ گفت رفته مأموریت و این بهترین فرصت برای گرفتن عکس و درست کردن تابلو هست. میگفت میخواد شوهرش رو سورپرایز کنه. منم زودی چاییم رو خوردم و گفتم من آماده ام. حالا کجا میخوای عکس رو بگیری؟ گفت روی مبل بنظرت چطوره؟ گفتم: یکم جاش کوچیکه، بنظرت روی تخت چطوره؟ اونم موافقت کرد و گفت بریم توی اتاق خواب تا تخت رو ببینی.
اتاق خوابشون خیلی خیلی خوشکل بود. دیوارهاش سرمه ای رنگ بودند. پنجره ای توی اتاق نبود و چون اتاق تاریک بود نورپردازی خوشکلی توی اتاق وجود داشت. توی دلم به زندگیشون حسادت کردم. گفتم اینجا فوق العاده است و داشتم دوربینم رو آماده میکردم و باهاش ور میرفتم که متوجه شدم نازی داره بهم نگاه میکنه. یه نیگا بهش کردم و گفتم چیزی شده؟ گفت من الان باید چیکار کنم؟ منم دیدم اگه بخوام بهش بگم که لباساشو دربیاره یجوریه. واسه همین بهش گفتم خب آماده بشین دیگه؟ اما دیدم ساکت شده و حرفی نمیزنه. جو داخل اتاق یهو واسم یجوری شد. انگار کم آورده بود. قلبم تندتند میزد. گوشم داشت سوت میکشید. احساس کردم نباید میزاشتم به اینجا برسه. نمیدونستم چی بهش بگم. یهو بهم گفت: من اینطوری خجالت میکشم، نمیتونم لباسامو دربیارم. منم گفتم خب حالا چیکار کنیم؟ میخواین بیخیال شیم و من برم؟ دیدم چیزی نمیگه. میخواستم برم. اما وقتی که دید من اصراری برای عکس گرفتن ندارم و در حال رفتن هستم مطمئن شد که فکر و خیالی توی سرم نیست و بهم گفت برگرد و از من عذرخواهی کرد. گفت بشین. نشستم. داشت ازم میخواست که یه کاری کنم تا اون بتونه راحت لباساشو دربیاره و خجالت نکشه. واسه اینکه جو رو عوض کنم یهو خندیدم و با شوخی بهش گفتم میخوای من لباسامو دربیارم تا شما راحت باشین؟ و با کمال ناباوری نازی خانوم این پیشنهاد رو قبول کرد و ازم خواست که این کار رو انجام بدم. منم نمیدونستم چیکار کنم. به سختی و با هزار طمأنینه رفتم توی اون یکی اتاق که لباسامو دربیارم. بلوز و شلوارمو درآوردم و با یه شرت و یه عالمه خجالت برگشتم. تا منو دید کلی خندید. نمیدونستم بخندم یا گریه کنم. گفت: خیلی باحالین. هیچوقت فکرشم نمیکردم که بتونم شما رو با این وضع ببینم و از اینجور حرفا. منم ساکت بودم و از خجالت زیاد هیچی نمیگفتم. اونم دید که من قرمز شدم بهم گفت خب، بهتره زودتر عکس رو بگیریم و تمومش کنیم (البته اینم بگم که کیرم تا حالا خواب خواب بود، واسه همین از اینکه لباسامو درآوردم زیاد ناراحت نبودم) و واسه اینکه منو سورپرایز کنه یهو بلوزشو درآورد و سینه هاش افتادن بیرون. آخه سوتین نبسته بود. ناخواسته چشم به سینه هاش افتاد. 2 تا سینه سفید و اناری که راحت توی مشتم جا میشدن. سعی میکردم خودمو عادی نشون بدم. دوس داشتم همون لحظه سینه هاشو بخورم. اما حیف که نمیشد. داشتم پیش خودم همین فکر و خیالها رو می کردم که دیدم داره دکمه های شلوارشو باز میکنه. شلوارشم در آورد. نمیدونم چطوری وصفش کنم. بر خلاف نظرم که هیچوقت هیکل زنای ایرونی رو تأیید نمیکردم، میتونم بگم یه سایز فوق العاده از بدن یک زن جلوم بود که همیشه آرزو میکردم داشته باشمش. بعد از اینکه شلوارشو در آورد یه نیگا به صورت من کرد تا ببینه عکس العملم چیه و شاید اونطوری نبود که پیش بینی میکرد. اما بعد نگاهشو به سمت کیرم برد و یجورایی چشاش میخواست دربیاد. کیر من هم درازه و هم کلفت. اما اون موقع شاید به بزرگترین حالت خودش رسیده بود که وقتی خودم بهش نگاه کردم کلاً قرمز شدم. نگام به کیر شق شدم بود که فهیدم داره شورتشو درمیاره. واااااااای. دیگه داشتم دیوونه میشدم. اما تمام سعی خودمو میکردم که کم نیارم. یه کس تپل بدون حتی یکدونه مو بهمراه رون های صاف و صیقلی داده شده که مشخص بود تازه تراشیده شده. هیکلش شبیه عکس های سکسی بود که از بازیگرای معروف هالیوود دیده بودم. فقط میتونم بگم فوق العاده بود. یک زن خوش هیکل لخت لخت جلوم بود. احساس خیلی خوبی داشتم. گفتم نازی خانوم بفرمائید تا شروع کنیم. اونم با یه ناز و ادای زنونه که بی دلیل هم نبود رفت روی تخت و دراز کشید. گفت چه حالتی دراز بکشم؟ منم از دور میگفتم که پاهاتو اینطوری کن و دستاتو اونطوری کن. اما دیدم اصلاً نمیتونه اون چیزی که توی ذهنم بود رو پیاده کنه. واسه اینکه پیش خودش فکر نکنه که الکی دارم وقت تلف میکنم تا نگاش کنم، ازش چند تا عکس گرفتم و بهش نشون دادم که گفت اینطوری خوشم نمیاد. منم گفتم خب تو نمیتونی اون طوری که من میگم دراز بکشی. اونم در جواب بهم گفت اصلاً هرطوری که خودت میخوای منو درست کن. با این حرفش خوشحال شدم و زودی رفتم سراغش و داشتم با دستام به دست و پاهاش فرم میدادم که احساس کردم صدای نفسهاش بلند شده. بهش نگاه کردم، دیدم چشاش یطوری شدن. اما به کار خودم ادامه دادم. دستم رو بردم به سمت باسنش و همینکه خواستم باسنشو یکم تکون بدم یهو دستشو گذاشت روی دستای من. توی همون حالت بود که با یه صدای لرزون بهم گفت: پدرام جون تو حالت خوبه؟ منم که خوب میدونستم این حرف از کجاش دراومده گفتم آره. بهتر از همیشه. چطور مگه؟ گفت من حالم خوش نیست. گفتم میتونم بهتون کمک کنم؟ گفت آره و ازم خواست که پیشش دراز بکشم. منم رفتم کنارش و دراز کشیدم. (من طاق باز دراز کشیده بودم. اونم به پهلو دراز کشیده بود. طوری که به سمت من بود) بدون اینکه بهش نگاه کنم گفتم حالا حالتون خوب شد؟ که بهم گفت: پدرام؟ تا من صورتمو سمتش کردم لباش رو چسبوند به لبام و دستاشو آورد دور کمرم و منو محکم داشت به سمت خودش فشار میداد. شاید همون چیزیو که آرزوشو داشتم داشت انجام میداد. شهوت بار لبامو میخورد. زبونشو داخل دهنم میکرد. منم زبونمو میکردم توی دهنش. گردنشو میمالیدم. و اونم با این کارهای من بیشتر تحریک میشد. یه لحظه لبام را از روی لباش برداشتم. به چشاش نگاه کردم. اونم داشت منو نگاه میکرد. بهش گفتم شروع کنیم؟ گفت چیو؟ عکس گرفتن رو میگی؟ گفتم نه. خوردن تورو. گفت آره. معطل نکن. منتظرم. منم دوباره شروع کردم به خوردن لباش و یواش یواش رفتم سمت زیر گلوش و گوشش. با دستامم سینه هاشو میمالیدم. شاید باورتون نشه. هیچوقت فکر نمیکردم نازی خانوم بتونه اینقدر داغ بشه. اصلاً بهش نمیومد. سینه هاش سفت بودن. نوکشون زده بود بیرون. قبلاً خونده بودم که این حالت زمانی اتفاق میفته که شهوت زن خیلی زیاد شده باشه. بگذریم. بعد از اینکه لباش و زیر گلوش و حسابی خوردم و لیس زدم و خیس کردم اومدم سراغ سینه هاش و شروع کردم به لیس زدنشون. یکم سینه سمت چپی رو میخوردم. یکم سینه سمت راستی. صدای نفسهای نازی هی بلندتر میشد. با دستام شکمشو کمرشو دست میکشیدم. سینه هاشو میمکیدم. بعضی وقتها هم تمام سینش رو میکردم توی دهنم و میک میزدم. وقتی این کار رو میکردم صدای نفس زدنش به جیغ تبدیل میشد. منم لذت میبردم. بعد از اینکه سینه هاش رو خوب خوب خوردم سرم رو آوردم پایین تر و شکمش و داخل نافش رو لیس میزدم. اومدم پایین تر. به نزدیکیای کسش رسیدم. با صبر و تحمل زیاد این کار رو میکردم. زبونم رو دور خط کسش میکشیدم. با دستام پاهاشو از هم باز کردم. سرمو گذاشتم بین پاهاش. روناش رو میمکیدم. زبونم رو میکشیدم دور کسش. با انگشتام هم چوچولشو (کلیتوریس) میمالیدم. همین کارارو داشتم هی تکرار میکردم که یهو با دستاش سرمو فشار داد سمت کسش. فهمیدیم که میخواد خود کسش رو واسش بخورم. منم که منتظر همین بودم شروع کردم به خوردن کسش. تا اون لحظه این کار رو واسه هیچکس نکرده بودم. (شاید بهتره بگم با هیچکس به اینجاها نرسیده بودم) اما از اونجایی که نمیخواستم نازی اینو بفهمه طوری این کار رو واسش انجام دادم که شاید پیش خودش فکر کرد من خیلی وقته این کاره هستم. خلاصه... از من خوردن و از اون ناله کردن و جیغ کشیدن و لب گاز گرفتن و فشار دادن سر من به داخل کسش. بعد از گذشت شاید 30-20 دقیقه (اینو حدودی گفتما) فهمیدم که آبش میخواد بیاد. آخه جیغاش خیلی وحشتناک شده بودن. و بالاخره اومد. نازی جون من ارضا شد. منم همچنان به کارم داشتم ادامه میدادم. حتی مکش خودمو بیشتر کرده بودم. یکم از آب کسش توی دهنم بود. طعم خیلی خاصی داشت. نمیدونم شبیه چی بود. در همین حال و هوا یهو نازی شل و بیحال ولو شد. صورت من تقریباً با آبی که از کسش زده بود بیرون خیس شده بود. با ملافه ای که روی تخت بود صورتمو پاک کردم و سرم رو آوردم سمت صورت نازی. بهش گفتم حالت چطوره؟ اونم گفت از این بهتر نمیشه و این بهترین لحظه زندگیش بوده و تا حالا اینطوری ارضا نشده بود. در حین حرف زدن دستامو یواش یواش بردم سمت کسش و آروم آروم میمالیدم. نازی هم با این عمل من فهمید که اونم باید به من حال بده. اما من همچنان ساکت بودم و سعی میکردم خودش شروع کنه. نازی آروم بلند شد یهو شورت منو از پام درآورد و افتاد به جون کیرم که حسابی شق شده بود. اما من همچنان سعی میکردم حرف نزنم و فقط زمانی که نازی داشت زبونشو دور کیرم میکشید یه آهی میکشیدم و خان آخرش این بود که یه جون بهش بگم. اونم با شنیدن همین حداقل کلماتی که میگفتم خیلی بیشتر تحریک میشد. اول که فقط زبونش رو روی کیرم میکشید و با دستاش با بیضه هام ور میرفت. احساس کردم تا حالا کیر شوهرش رو توی دهنش نکرده که واسه منو فقط داره میلیسه. وقتی دیدم که از این فراتر نمیره بهش گفتم: بکن تو دهنت و بخورش. نمیدونم چرا این رو با یه حالت خشن بهش گفتم. اما هرچی بود باعث شد که نازی کیرم رو تا نصفه بکنه توی دهنش و مک بزنه. احساس کردم خیلی حشری شده. وااااااااااااااای. توی دهنش خیلی داغ بود. کیرم انگار داشت میسوخت. اما احساس فوق العاده ای داشتم. تمام زورم رو برده بودم توی کیرم. احساس میکردم کیرم خیلی خیلی بزرگ شده. دستامو گذاشتم روی سرش و سرش رو فشار میدادم سمت کیرم تا بیشتر بره توی دهنش. با این کار احساسم بهترتر میشد. با دستام که پشت سرش بود به حرکت خوردنش ریتم دادم و خودم سرش رو بالا و پایین می کردم. توی اوج لذت بودم. یهو احساس کردم که آبم میخواد بیاد. واسه اینکه بهترین لحظه سکسمو در اوج باشم با سرعت و قدرت بیشتری سرش و بالا و پایین میکردم تا واسم ساک بزنه. لحظه ای که میخواست آبم بیاد سرش رو خیلی بردم پایین. طوری که بیشتر کیرم توی دهنش بود. نمیدونم چرا پیش خودم به این فکر نکردم که ممکنه خفه بشه. بگذریم. آب کیرم با فشار هرچه تمام تر توی دهن نازی جونم خالی کردم و دست من همچنان روی سرش بود که یوقت در نره. اونم وقتی که کیرم رو بیشتر توی دهنش فرو کرده بودم انگار میخواسته سرش رو برداره. اما دستم نمیذاشته. خلاصه. سر نازی رو بلند کردم و بهش گفتم که بره خودشو تمیز کنه. آخه تمام آب کیرم از لب و لوچش آویزون بود. منم کیرم رو با دستمال کاغذی خوب تمیزش کردم. وقتی نازی اومد توی اتاق پرید روی من و شروع کردن به قربون صدقه رفتن من. (یجورایی باور نمیکردم این نازی همون مشتری من باشه. آخه خیلی عوض شده بود). در همون حالت با دستام باسنش رو از پشت میمالیدم. اما کیرم تقریباً خواب بود. نازی با دیدن کیر خسته من افتاد به جونش و شروع کردن به خوردنش. با اون شدتی که نازی کیرم رو میمکید کیرم دوباره جون گرفت و سفت و سیخ شد. انگار نازی هم بدش نمیومد که هم خودش و هم منو دوباره ارضا کنه. واسه همین در همون حالتی که سرش روی کیرم بود و داشت ساک میزد وقتی دید سیخ شده اومد روی من دراز کشید و دستش رو برد سمت کیرم و و اونو گذاشت لای پاهاش. آروم یکم لاپایی زد. من دوباره تحریک شدم و همینطور که روی من دراز کشیده بود با دستام بلندش کردم و کیرم رو گذاشتم روی کسش. خودش یهو نشست روی کیرم و کیرم تا ته رفت توی کسش. واااااااااااااااااااااای. تصور کنین یه چیز نرم و سفید روی شما نشسته و کیرتون داخل یه جای داغ و تنگه. نازی همین لحظه یه جیغ کشید و آه و ناله هاش شروع شد. خیلی آروم می رفت بالا و خیلی بااحتیاط میومد پایین. نمیدونم دلیلش چی بود. اما احساس میکنم کیرم واسه کسش زیادی بزرگ بود. منم با دستام سینه هاش و چوچولش رو میمالیدم. رفته رفته سرعت تلمبه زدنش بیشتر میشد و من در اوج لذت بودم. دیگه کار به جایی رسیده بود که نازی میرفت بالا و با سرعت خودشو میاورد پایین که کیرم با سرعت بیشتری بره توی کسش. در حین بالا و پایین رفتن، نازی همش لباشو گاز میگرفت. انگار با این کار درد کس دادنشو میخواست تحمل کنه. وقتی نازی بالا میرفت شاید حدود 17-15 سانت از روی شکم من بلند میشد. اما کیرم از توی کسش در نمیومد. دوس نداشتم این حالت تموم بشه. اما احساس کردم نازی از این حالت خسته شده. واسه همین کشیدمش سمت خودم و به پهلو خوابومندمش. خودمم روی زانوهام وایسادم و توی همون حالتی که به پهلو خوابیده بود دوباره کیرم رو کردم توی کسش و شروع کردم به تلمبه زدم. انگار کسش یکم تنگتر شده بود. من واسه اینکه تعادلم رو حفظ کنم دستام رو گذاشته بودم روی باسنش و شاهد بودم که کیرم چطوری داره کس نازی جون رو جر میده. ناگفته نمونه که نازی پیش خودش یه چیزایی هم میگفت. اما انگار نمیشنیدم. آخه توی حال و هوای خودم بودم. شایدم یادم نمونده که چی میگفت. این حالت هم باحال بود. آخه باسنش کامل میخورد به من و وقتی نرمیش رو حس میکردم احساس خوبی بهم دست میداد. بعد از کلی تلمبه زدن از این حالت کردن خسته شدم. از اونجایی که یکبار آبم اومده بود مطمئن بودم واسه بار دوم آبم دیرتر میاد. واسه همین حالت رو عوض کردم و نازی رو طاق باز خوابوندم و خودم اومدم روش. نازی کیرم رو طوری تنظیم کرد که سر کیرم روی کسش باشه. منم حالا که کسش انگار گشادتر شده بود با یه اشاره کیرم رو تا ته کردم توی کسش. انگار کسش کیرم رو میمکید. داخل کسش داغ بود و دائم داغتر هم میشد. من شروع کردم به تلمبه زدن. سرم رو گذاشته بودم روی گردن نازی جون و میبوسیدمش و تلمبه میزدم. با دستام هم یکی از سینه هاشو میمالیدم. حالت قشنگی بود. داشت حسابی بهم حال میداد. سرعت خودمو بیشتر کردم. با شدت کیرم رو میکوبیدم داخل کس نازی. انگاری داشتم سکس از نوع خشن رو تجربه میکردم. نازی هم حسابی داشت زیر کیر من حال میکرد. اینو از ناله هاش میفهمیدم. در حین تلمبه زدن جفت پاهاشو گذاشتم روی شونه هام. اینطوری احساس کردم کسش تنگتر میشه و باز تلمبه میزدم. کم کم آبم میخواست بیاد. واسه همین سرعت کردنمو بیشتر از قبل کردم. طوری کیرم رو میکوبیدم داخل کس نازی که انگار ازش طلب دارم. نازی هم هی میگفت جووون. بکن عزیزم. من حاضرم واسه این کیر بمیرم و از این جور چیزا که نیروی منو بیشتر میکرد. (نازی خیلی حرف میزد، اما حرفاش زیاد توی ذهنم نمونده، کلاً زیاد قربون صدقه خودم و کیرم میرفت و میخواست محکمتر بکنمش) دیگه آبم میخواست بیاد که تمام نیروی خودمو گذاشتم واسه این لحظه و با تمام توانم کیرم و میکوبیدم توی کس نازی. هرقدر محکمتر میکردمش اون بیشتر لذت میبرد. بدون اینکه ازش چیزی بپرسم (چون نمیخواستم وقفه بیفته) آبم رو توی کسش خالی کردم و بعد از اینکه تمام آبم خالی شد کنار نازی جونم دراز کشیدم. نفس نفس میزدم. به شدت خسته شده بودم. یکی از بهترین لحظه های زندگیم رو تجربه کرده بودم. نازی هم خیلی خسته شده بود. احساس ضعف شدیدی میکردم. ساعت حدود 30/4 بود. خیلی گرسنم شده بود. خیلی زیاد. آروم چند تا بوس از لبای نازی جون کردم. اون هم از من تشکر کرد بخاطر اینکه اون رو به اوج رسوندم. زنگ زد 2تا غذا از بیرون بیارن. منم سریع رفتم یه دوش آب داغ گرفتم و اومدم بیرون. ناهار رو با هم خوردیم. و قرار شد من برم دفتر که از کارهام نیفتم و آخر شب برگردم پیشش تا اگه بشه ازش عکس بگیرم. این خاطره ادامه دارد.
این ماجرای اولین سکس من و نازی بود.
پیدا کردن یک دختر "وفادار" از پیداکردن یک مارمولک پرنده سخنگوی یهودی سرخابی نجار شاخدار 55 ساله در اقیانوس ارام سخت تره
     
  
زن


 
سکس دور از چشم شوهر

من یاسی 35سالمه خاطره ای روکه میخوام براتون بگم واقعیه.من ازدواج کردم و 2تا بچه دارم راستش خیلی سکس و دوست دارم ولی مشکلی که دارم اینه که شوهرم منو ارضا نمیکنه یعنی توی 14 سال زندگیه مشترک فکر نکنم 5بار ارضا شده باشم.همیشه وقتی داستانهای سکسی رو میخوندم حشری میشدم ودوست داشتم منم جای اونا باشم شوهرم اصلا کسمو نمیخوره خیلی دوست داشتم بخوره برام یا قبل از کردن منو نوازش کنه ولی اصلا اهمیت نمیده وهمینکه خودش ارضا میشه میکشه کنارخلاصه کنم من از طریق یکی از این سایتا با یه نفر آشنا شدم که توی یه شهر دیگه بود اوایل فقط نتی بود بعد کمکم تلفنی با هم صحبت میکردیم اونم مشکل منو داشت متاهل بود 2تا هم بچه داشت و زنش اصلا از سکس خوشش نمیومد ارتباط ما بیشتر شد در مورد سکس صحبت میکردیم عکسامونو واسه هم فرستادیم خیلی دوست داشتم باهاش سکس داشته باشم یه بار اون اومد شهر ما ولی فقط تونستیم در حد چند دقیقه از دور همو ببینیم آخه من خیلی میترسیدم شوهرم بفهمه بعدش تصمیم گرفتیم من برم شهر اونا به شوهرم گفتم یه دکتر خوب توی فلان شهر هست نوبت بگیرم برم اونم حرفی نداشت ولی گفت شاید من نتونم ببرمت خودت باید بری منم از خداخواسته قبول کردم خلاصه نوبت گرفتم ورفتم اسمش سعید بود سعید اومد ترمینال سراغم زن و بچه هاشم فرستاده بود خونه مادر زنش و خونه خالی بود رفتیم خونش وای چه حالی داشتم سعید منو محکم توی بغلش گرفت داغ شدم من خیلی حشریم کافیه یه کم باهام ور برن دیگه از خود بی خود میشم تلفنی بهش گفته بودم که آرزومه با شوهرم برم حموم اونم قول داده بود که خودش همه آرزوهامو برآورده کنه به محض اینکه رسیدیم خونه منو لخت کرد وحموم برد چه حالی شدم وقتی بدن لختش با بدنم تماس پیدا کرد گرمای بدنش بهم آرامش میداد زیر دوش توی بغلش بودم واون هم با کسم ور میرفت بعد یواش روی دوزانو نشست وشروع به خوردن کسم کرد واییییی دنیارو بهم دادن اولین تجربم بود تا حالا کسمو نخورده بودن خودش کف حموم دراز کشید منم نشستم روی دهنش واون کسمو میخورد هیچوقت فراموش نمیکنم وازش ممنونم پون منو به آرزوم رسوند بعد اینکه کسمو خوب خورد منم 2بار ارضاشدم کیرشو توی کسم کرد خیلی تلمبه زد تا آبش اومد از حموم بیرون اومدیم اون روز من 3ساعت با سعید بودم واون 6بار منو کرد میگفت من خیلی توی سکس قوی هستم درست هم میگفت اگه اون روز باز هم منو میکرد من خسته نمیشدم یکی از بهترین روزهای عمرم بود بعد اون روز باز هم با هم ارتباط تلفنی ونتی داشتیم 2بار دیگه هم چون دکتر واسم نوبت داد رفتم ولی هر دو دفه شوهرم باهام اومد ونتونستم برم پیش سعید حالا منتظرم ماهه دیگه برسه شاید بتونم شوهرمو دست به سر کنم که بتونم توی بغل عشقم باشم و باهاش سکس کنم.ببخشید اگه سرتونو درد آوردم.

دوستت دارم:
هدیه ایست که هرقلبی، فهم گرفتنش را ندارد،
قیمتی دارد که هرکسی، توان پرداختنش را ندارد،
جمله ی کوتاهیست که هرکسی، لیاقت شنیدنش را ندارد،
بی شک تو همیشه لایق این هدیه کوچک من هستیL♥VE YѼU aredadash
     
  
زن


 
سکس در بعدازظهری ساکت

من 32 سالمه و سه ساله که ازدواج کردم. خاطره ای که میخوام تعریف کنم مال حدودا ده سال پیشه. اون موقع توی یه مغازه شاگردی میکردم. مغازه آینه و شمعدون و لوستر و از این چیزا بود. اکبر آقا، صاحب مغازه، صبحا چند ساعت میومد و میرفت، دوباره دور و بر عصر میومد. تو مدتی که اون نبود من تو مغازه تنها بودم و بیکار، مجله میخوندم، تلویزیون میدیدم، گاهی هم مشتریا رو راه مینداختم. گاهی هم که هیچ خبری نبود در مغازه رو میبستم و یه چرتی میزدم. سرتونو درد نیارم. داستان از اوجا شروع شد که یه روز حوالی غروب که صاحب کارمم بود دو تا خانوم اومدن مغازه. یکیشون حدودا سی و پنج ساله بود و یکیشون هیجده نوزده ساله. به نظر میومد مادر و دخترن. دختره خوشگل و خوش اندام بود اما مادره یه چیز دیگه ای بود. قدش متوسط و ترکه بود، سفید بود و موهای سیاهش از زیر روسریش ریخته بود بیرون. صورت نسبتا گردی داشت و یه کم آرایش کرده بود. آقا من از همون اول که اینو دیدم دلم واسش ضعف رفت. صندل پاش بود و من وقتی پاهای نازشو دیدم یه لحظه خودمو گم کردم. پاهاش خیلی تمیز و خوشگل و خوشفرم بودن. به انگشتای پاش لاک نزده بود اما ناخناش مرتب و تمیز بودن. یه مانتوی معمولی سیاه و شلوار جین آبی کمرنگ تنش بود. از زیر مانتو یه کم کونشو دید زدم اما چون اکبر آقا اونجا بود نمیتونستم بیشتر از این وراندازش کنم. ظاهرا با اکبر آقا آشنا بودن. خلاصه اون روز اونا یه کم به جنسا نگاه کردن و قیمت پرسیدن و رفتن. وقتی داشتن میرفتن یه لحظه نگاه زنه تو نگاه من افتناد و من دلم ریخت. انگار فهمیده بود ازش خوشم اومده. چند روزی گذشت و من تو فکرش بودم و خداخدا میکردم دوباره بیاد. از اکبر آقا هم نمیشد چیزی بپرسم.

یه روز صبح که اصلا به یادش نبودم و جلوی مغازه وایستاده بودم و با رضا، یکی از بچه های مغازه بغلی، حرف میزدم دیدمش که داره میاد. اولش باورم نشد، دلم ریخت، دیدم خودشه. این دفعه تنها بود. جلوی مغازه که رسید گفت: اکبر آقا هستن؟ گفتم: نه. اصلا حواسم از دوستم پرت شده بود و محو تماشای اون شده بودم. با دستم بهش تعارف کردم و گفتم: بفرمایید، الان میاد. داخل مغازه شد و منم پشت سرش رفتم. قبل از ادامه داستان باید بگم که من قبل از این ماجرا چند تا دوست دختر داشتم و درسته که اهل سکس نبودن اما باهاشون بوس و بغل و اینا داشتم. یه بارم رفته بودم باکو و اونجا جنده کرده بودم. درباره خودم باید بگم که همچین خوشتیپ نیستم اما اندام نسبتا خوبی دارم. مخصوصا اونموقعها مرتب باشگاه بدنسازی میرفتم و بدنم رو فرم بود. ولی این زنه بدجوری منو جذب خودش میکرد. شاید به خاطر اینکه سنش از من بیشتر بود یه جورایی حس میکردم مثل یه بچه زیر دستشم. خلاصه وارد مغازه که شدیم من مثل احمقا قبل از اینکه اون چیزی بپرسه شروع کردم به معرفی جنسا و قیمتشون و اینکه این چند روزه جنسای جدیدی واسمون اومده و از این چرت و پرتا. اونم توی مغازه راه میرفت و به هرچی که من با دستم نشون میدادم نگاه میکرد. چند بارم نگاهمون تو هم افتاد و من دوباره دلم ریخت. چشمای سیاه نافذی داشت. ولی از شانس من این دفعه صندل پاش نبود، از این کفشای عروسکی پوشیده بود. البته اینجوری هم قشنگ بود. مانتوش همون مانتو قبلیه بود و لی این دفعه شلوار کتان سفید تنش بود. یه کم که گذشت گفت: شما تازه اومدین؟ گفتم: آره، یه ماهی میشه. گفت: اکبر آقا نگفت کی میاد؟ گفتم: نه، ولی الان میاد. گفت: باشه، من میرم، بعدا میام. منم یهو خلاقیتم شکوفا شد و گفتم: شماره اینجا رو دارین؟ رفتم یه دونه کارت ورداشتم و شماره خودمو زیرش نوشتم و بهش دادم. گفتم: هروقت خواستید بیایید زنگ بزنید بهتون بگم. گفت: باشه. کارتو گرفت و رفت. منم از پشت کونشو حسابی دید زدم. ترکه بود اما کونش بزرگ بود و راه که میرفت کونش این ور و اون ور میافتاد. یه جوری راه میرفت که انگار میخواد دل منو ببره. خب راستش بدجوری هم دلمو برده بود. دست خودم نبود. انگار هیپنوتیسم شده بودم. وقتی اون رفت یه کم نشستم و با خودم گفتم عجب! همین یه دقیقه پیش اون اینجا بود! رضا اومد توی مغازه و گفت: کجایی پسر؟ خنده ش گرفته بود. سرتونو درد نیارم. خلاصه از زیر زبون رضا در آوردم که این زنه اسمش زهراست و با اکبر آقای ما سر و سری داره. شایدم صیغه ش کرده بود. از شوهرش طلاق گرفته بود و فقط همون یه دخترو داشت که حالا داشت ازدواج میکرد. کلی حال کردم وقتی شنیدم شوهر نداره. هزار جور فکر و خیال از سرم گذشت.

از اون روز به بعد هر روز به خودم میرسیدم و به موهام ژل میزدم و همه ش نگام به موبایلم بود و منتظر تماس اون بودم. یادمه تابستون بود و هوا خیلی گرم بود. اما خبری نشد که نشد. تا اینکه یه روز اکبر آقا یه دست آینه شمعدون بهم داد تا به یه آدرس ببرم. اونجا بود که دوباره زهرا جونمو دیدم. تو یه خونه قدیمی همون نزدیکیا مستأجر بود. از دیدن من یه کم تعجب کرد و بعد لبخند زد. منم از خوشی داشتم میمردم. البته یه کمم از دستش دلخور بودم، فکر میکردم ازم خوشش نمیاد وگرنه بهم زنگ میزد. خلاصه توی خونه لباسای خونگی تنش بود. یه پیرهن خوشگل بنفش تا روی کونش و یه شلوار پارچه ای گلگلی. اما روسری داشت. آخ که از دیدنش تو اون لبلسا چه حالی کردم! یه لحظه گفتم همونجا بگیرمش و ترتیبشو بدم ولی خودمو کنترل کردم. پاهاشو که میدیدم بدجور حشری میشدم. جوووووون! یادم که میفته بازم حشری میشم. خلاصه آینه شمعدونا رو گذاشتم و مثل کسقلا اومدم بیرون. ولی این دفعه انگار نگاهای زهرا بهم فرق کرده بود. یه تی شرت نازک جذب تنم بود و حسابی انداممو نشون میداد. وقتی از اونجا اومدم بیرون یه کم گیج بودم و راستش یه کم آبمم اومده بود. همه ش به زهرا فکر میکردم و حرفاش و اینکه این دفعه طرز حرف زدنش عوض شده بود و با ناز و اطوار حرف میزد. گفتم خوش به حال اکبر آقا که همچین کوسی رو میکنه.

از اینجا به بعد یه کم داستانو خلاصه میکنم تا خیلی طولانی نشه. فردای اون روز زهرا بهم زنگ زد! باورم نمیشد! از اون به بعد بود که کم کم زنگ زدنا و اس ام اس بازی شروع شد. حسابی رفته بودم تو نخش. کم کم واسه ش اس ام اسای سکسی هم فرستادم و دیدم که نه خودشم خوشش میاد! یه چیزایی بهم میگفت که آبم در میومد و از شق درد میمردم. دیگه باید میکردمش. اولین بار که کردمش تو مغازه بود. خدود ساعت دو بعد ازظهر که سگ از گرما میمرد و هیچکی تو خیابون نبود باهاش قرار گذاشتم که بیاد مغازه. (توی خونه خودش نمیشد، میترسید صاحب خونشون بفهمه.) ته مغازه یه اتاقی بود که جنسای اضافی رو اونجا میذاشتیم. اون روز اونجا رو آماده کردم و یه لحاف خوشگل و نرم انداختم کفش. لحظه شماری میکردم که زهرا جونم بیاد تا حسابی بکنمش. دیگه کیرم طاقت نداشت. شب قبلش به یاد اون جق زده بودم. یه ربع قبل از قرارم اسپری زده بودم میخواستم حد اقل نیم ساعت مشتی بکنمش. بالاخره خوشگل من اومد! یه کم استرس داشتم. چند دقیقه که گذشت رفتم بیرونو نگاه کردم دیدم کسی نیست. در مغازه رو بستم و اومدم سراغ عشق خودم. تقریبا همون تریپ قبلی رو داشت، زیاد به خودش نرسیده بود، شاید نمیخواست جلب نظر کنه. بردمش به همون اتاقی که گفتم. توی راهم چند بار به کونش دست کشیدم و اونم ناز و ادا اومد که اه صبر کن! اونجا که رسیدیم اول روسریشو درآوردم و شروع کردم به بوسیدنش. بوی ادوکلنش یه جوری بود، یه کم تند بود ولی خوب بود. همه جای صورتشو بوسیدم، مخصوصا لباشو. کیرم راست شده بود. اونم حشری شده بود. گفت: چقدر گرمه! داشت مانتوشو درمیاورد. گفتم: راحت باش! گفت: به من میاد راحت نباشم؟ و خنده هوس انگیزی کرد. مانتوشو انداخت اون ور. تاپ سبزرنگ نازکی تنش بود. بغلش کردم و کمرشو چسبوندم به شکمم. گردنشو میبوسیدم و میخوردم. زهرای خوشگلم با اون پاهای نازش حالا تو بغل من بود! راستی از پاهاش بگم. یه کفش ظریف پاشنه کوتاه پوشیده بود. وقتی خواستیم بریم رو لحاف درشون آورد و من پاهاشو دیدم ولی انقد هیجانزده بودم که بجای اینکه اول پاهاشو ببوسم رفتم سراغ لبا و گردنش. تازه از حموم اومده بود و موهاش تمیز و شونه کرده بود. خلاصه چند دقیقه گردن و لباشو خوردم و بعد رفتم سراغ پستوناش. خودش تاپ و سوتینشو درآورد و روی زمین دراز کشیدیم. پستونای درشت و سفیدشو توی دستام گرفتم و شروع کردم به خوردنشون. هی میمالیدمشون و میخوردمشون و نوکشونو میمکیدم. از اون ورم شکممو از رو شلوار به کوسش میمالیدم و بالا و پایین میکردم. هنوز از خوردن پستوناش سیر نشده بودم که دیدم خیلی حشری شده، آه و ناله میکرد. بلند شد و شلوارش جین آبیشو درآورد. منم نگاش میکردم. شرتشم درآورد. یادم نیست شرتش چه رنگی بود. حالا زهرا جونم با اون اندام سفید ترکه و کوس کون بزرگش جلوی من بود! منم لباسامو درآوردم. یه کم رو زانو جلوی هم وایسادیم و لب گرفتیم و دوباره دراز کشیدیم. کیرم راست کرده بود اما نمیخواستم فعلا بکنمش. یه کم روش خوابیدم و دوباره پستوناشو خوردم و با دستم کوسشو مالیدم. خودش غلت زد پشت به من و یه لنگشو برد بالا. منم با یه دستم پستونشو مالیدم و با اون یکی دستم سوراخ کونشو مالیدم و انگشت وسطیمو کردم تو کونش. یه کم که انگشتمو تو کونش کردم گفت: آخ! چرا نمیکنی؟! گفتم: میکنمت خوشگلم، میکنمت عزیزم، مال خودمی، جووووون! یه کم دیگه انگشتش کردم و بلند شدم، به پشت خوابوندمش و لنگاشو باز کردم و بین پاهاش نشستم. حالا کوسش حاضر و آماده جلو من بود. کوسش یه کم مو داشت ولی این موضوع خیلی منو حشریتر کرد. دوباره روش خوابیدم و شکممو به کوسش مالیدم و موهای کوسش به شکمم مالیده شد. چه حالی میداد! دوباره زهرا جونم گفت: بکن دیگه! آه آه! دوباره بین روناش رو زانوهام نشستم. کیرم کوس زهرا رو میخواست. جاااان، چه کوسی داشت! ولی یه لحظه ترسیدم. گفتم: کاندوم بزنم؟ گفت: نه. این جوابش منو بیشتر ترسوند. گفتم: بذار بزنم. گفت: باشه، زود باش. از جیب شلوارم کاندمو درآوردم و بازش کردم و با دستپاچگی به کیرم زدمش. نوک کیرمو مالیدم به کوسش. خوب شد اسپری زدم، وگرنه همین لحظه آبم میومد! کم کم کیرمو تو کوسش کردم و روش خوابیدم. آروم آروم تلمبه میزدم و زهرا جونم آه و ناله میکرد. منم در گوشش میگفتم: جووون! میکنمت، مال خودمی! چه کوسی داره، آخ! چند دقیقه همینطور تلمبه زدم و کم کم سرعتمو زیاد کردم. زهرا هم با یه لحنی که دیوونم میکرد میگفت: آآآآآیییییی! واااااییی! آاخخخخ! آرومتر بکن، آرومتر، خواهش میکنم آرومتر، واااااایییی! خودمم دیگه داشتم از حال میرفتم. هنوز آبم نیومده بود! کیرمو درآوردم و گفتم: از عقبم میدی؟ گفت: اه، برو گمشو! دوباره کیرمو تو کوسش کردم و تلمبه زدم. یه لحظه زهرا آه بلندی کشید و ارضا شد. منم چند بار دیگه تلمبه زدم و آبم اومد. کیرمو کشیدم بیرون و کاندومو در آوردم. داشتم از حال میرفتم. بیحال بودم و تمام تنم عرق کرده بود. کنار زهرا جونم دراز کشیدم و بوسیدمش. چشماشو بسته بود. اما اونم به پهلو غلت زد و دستاشو دور گردنم انداخت. بعد از این ماجرا دو بار دیگه هم تو مغازه کردمش. یه بارم بردمش خونه یکی از دوستام کردمش. ولی دیگه با اکبر آقا دعوام شد و زهرا هم خونه شو عوض کرد و از اونجا رفت و دیگه نخواست رابطشو با من ادامه بده.

دوستت دارم:
هدیه ایست که هرقلبی، فهم گرفتنش را ندارد،
قیمتی دارد که هرکسی، توان پرداختنش را ندارد،
جمله ی کوتاهیست که هرکسی، لیاقت شنیدنش را ندارد،
بی شک تو همیشه لایق این هدیه کوچک من هستیL♥VE YѼU aredadash
     
  
↓ Advertisement ↓
زن


 
سکس و ترس

خیلیا باور نکردن,اما واقعیه,نظرتون رو بدون توحین بگین,مرسی
یک سال قبل..Wink
داستان از اونجا شروع میشه ک با عسل دوست شدم,
خیلی باهم خوب بودیم و روزامیگذشت,پر از خاطره و سکس..
خیلی باهم راحت بودیم و هفته ای ی سکس داشتیم و خیلی دختر حشری بود و زود تحریک میشد و وقتی ک میشد دیگه هیچی حالیش نبود,مثه خودم..
گذشت تا شد موقع امتحانات پایانی ترم مهر سه هفته ندیدیم همو چون عسل ارشد ریاضی تو همون دانشگاه میخوند و میگفت خیلی سنگینه و باید بخونم و نمیتونم بیام و.. دیگه بسکه آب تو کمرم. مونده بود زنگ زده بود,اولین امتحانم ریاضی بود ک ازش متنفر بودم
دوروز قبل امتحان با هزار خواهش قرار شد بیاد ریاضی یادم بده اماچون خوابگاهش تو دانشگاه بود گفت برم دانشگاه یادم بده ک وقتش هدر نره
خلاصه رفتم دانشگاه و اونم اومد همه درای کلاسا قفل بود و کلی صندلی چیده بودن تو راهرو واسه امتحانا
حیرون شدیم چیکار کنیم وسط سالن هم ک نمیشد بشینیم بچه ها میدیدن از صبح تو دانشگاه پخش میشد ک فلانی و فلانی..
آقایی ک شما باشی توساختمان فنی بودیم وکلاس 207 این ساختمون درش دو لِنگه بود و قبلش توش کلاس داشتیم و میدونستم لولاش شکسته و فقط تو هم قفلن
راهرو ک خلوت شد ی لگد زدم تو در و دوتا لنگش باز شد و رفتیم تو درو بستیم,پرده هارو کشیدم نشستیم رو دوتا صندلی کنار هم شروع کرد یادم دادن نیم ساعتی گذشت خسته شده بودم دستمو انداختم دور کمرش سرمو گذاشتم رو شونش و بی حال گوش میدادم ک ی دفه فکرم رفت تو رونه پاش و یدفه چشتون روز بد نبینه آقا حشمت از خواب بیدار شد(رفیقان هرکدوم واسه کیرشون اسم گذاشتن و اسم کیره منم حشمت بود)
حشمت جون از خواب بیدار شد و منم ک آبم زده بود زیر مغزم چسبیدم بهش و دستمو انداختم دور کمرش و رسوندمش ب شکمش و از لای دکمه ی مانتو تی شرتشو زدم بالا انگشت زدم ب شکمش,گفت لوس چیکار میکنی,با چند لحظه مکث گفتم,چاق شدیا,گفت نخیرم گفتم باش
دوباره شروع کرد ب درس دادن و من آروم دکمه مانتوشو باز کردم آروم میگفت علی نکن یکی درو باز میکنه ها..
گفتم درس بده کاری نمیکنم ک
چندتا دکمش ک باز شد خم شدم شیکمشو بوس کردم و لیس زدم و تند تند بقیه دکمه هاشو باز کردم تی شرتشو زدم بالا سینه هاشو از زیر سوتین کشیدم بیرون سوتینشو زدم بالا زبون ک زدم سرشون دیگه یادمون رفت کجاییم..
شروع کردم ب خوردن سینه های خوشگل و نازش ک سایزشون 70بود,سفت و رو فرم,میخوردم و آه میکشید,دستشو گذاشت رو سرو و آروم هول داد پایین و ی کم خزید رو صندلی جلو ک فقط آخر کونش رو صندلی بود
منم معطل نکردم و دکمه های شلوارشو باز کردم تاجایی ک میشد کشیدمش پایین و بعدم شرتشو کشیدم پایین,شروع کردم ب خوردن کسه ژله ای و نازش
لبشو گاز میگرفت تااز شدت لذت جیغ نزنه
بعد سرمو گرفت بالا و ی لب آروم گرفت و دره گوشم گفت,دوست دارم چشامو بستم باز کردم دیدم نیست,
خم شده بود و میخواست کمربندمو باز کنه,باهاش ور میرفت ولی نتونست بازش کنه,ی مشت زد رو کیرم ک داشت شلوارمو پاره میکرد گفت کونی بازش کن کیرتو میخوام
باز کردم و ی کوچولو لبشو خوردم دوباره رفت پایین
ی کم باهاش بازی کرد,بوسش کرد,سرشو یکم زبون زد و یدفه تا ته کردش تو دهنش,من ک داشتم میمردم شروع کردم با دست سینشو مالوندن و اونم تند تر میخوردش

دیگه نمیتونستم طاقت بیارم خم شده بود میخورد و کونه میزونش زده بود بیرون و داشت بهم چشمک میزد
سرشو آوردم بالا لبشو بوسیدم دستشو گرفتم بردم پشته تریبونی ک تو کلاس بود و شلوارشو تا زانوش کشیدم پایین,خم شد کیرم خیس بود و داغه داغ,گذاشتمش دره کونش و آروم بردمش جلو ک یدفه کیرمو بلعید,تاته رفت توش ک ی جیغ کوچولو زد از ترسه اینکه کسی فهمیده باشه ی لحظه نیگا کردم ب در کیرم داشت میخوابید ی دفه چرخیدم نیگا کردم ب کون بزرگ و سفیدش دوباره راست شد,گفتم چ خبرته دختر یواش تر,با ی نازه خاص گفت وعلیرضا آروم بکن,باشه?
نگاهش خیلی معصومانه بود,کمرشو بوس کردم شروع کردم ب تلمبه زدن
آروم جلو عقب میکردم فشار آب تو چشام بود سینه هاشو میمالیدم و میکردم تا ته توش و میکشیدم بیرون
تندش کردم,صدای شالاپ شلوپ تو کلاس میپیچید,تند تند کردم گفتم عسل داره میاد گفت بریز توش دو تا تقه محکم زدم و تمام آبمو خالی کردم تو کونش
وقتی کشیدم بیرون خایه هام تو دهنم بودن سریع شلوارامونو کشیدیم بالا و رفتم کیفمو کتاب جزومو جمع کردم اونم جمع کرد گفتم بریم تا نریختن سرمون سر تکون داد و ی لبخند کوچولو زد,ی لب دیگه گرفتیم و فرستادمش گفتم اول تو برو
از فنی ک خارج شد زنگ زد بهم منم اومدم بیرون رفتم سردر سوار ماشین شدم و ی راست رفتم کافه رفیقم و ی قلیون هلو توپ کشیدم,وقتی داشتم میکشیدم فقط ب خریت خودم فک میکردم
حراست همیشه تو سالن و کلاسا گشت میزد,اگه اون روز میدیدنمون اخراج و شلاق و آبروریزی و... رو شاخش بود,بزگترین شانسه زندگیمو آوردم
ترسناکترین سکس و خاطره عمرم بود ک بهتون گفتم,امیدوارم خوشتون اومده باشه

دوستت دارم:
هدیه ایست که هرقلبی، فهم گرفتنش را ندارد،
قیمتی دارد که هرکسی، توان پرداختنش را ندارد،
جمله ی کوتاهیست که هرکسی، لیاقت شنیدنش را ندارد،
بی شک تو همیشه لایق این هدیه کوچک من هستیL♥VE YѼU aredadash
     
  
زن


 
عشقم فاطمه در آغوش دیگری

روز به روز علاقه من بهش بیشتر میشد واقعا دوسش داشتم هرکاری میگفت واسش میکردم. خودشم دیگه فهمیده بود دوسش دارم؛نمیدونم چرا دیگه کمتر باهم قرار میزاشتیم همیشه قراراو کنسل میکرد؛ خیلی وقت بود ندیده بودمش دلم واسش یه زره شده بود به هر زوری بود باهاش قرار گذاشتم واسه ساعت9 صبح روی همون صندلی همیشگیمون شبش بد جواب میداد دیر دیر جواب اسامو میداد همش میگفت اس نده تا فردا صبش هزارجور فکر کردم نمیدونم چرا انقدر اسرار داشت قرارمونو بهم بزنه و سر قرار نیاد اما هر کاری کرد قبول نکردم احساس خوبی نداشتم حدود نیم ساعت تا اونجا فاصله داشتم توی تاکسی که بودم همش بهش اس میدادم وقتی رسیدم اونجا! یکم بهم ریخته بود انگار خیلی خسته بود بوی همشگشو نمیداد دستاش سرد بود حال عجبی داشت؛ ازش پرسیدم چرا اینجوری شدی گفت تا دیر وقت درس میخونده تابلو بود داره دروغ میگه؛ کارم شده بود غصه خوردن؛ واقعا عاشقش بودم ولی نمیخواستمش نمیتونستم به عنوان شریک زندگی قبول کنمش اخه خودش از گذشتش یه چیزای واسم تعریف کرده بود ولی نمیتونستم ازش جدا بشم؛ درسم تموم کرده بودم ولی اون حالاحالا ها داشت 3ماه دیگش باید میرفتم خدمت برگشته بودم شهرمون که یه شب یه نفر بهم اس داد سلام اقا مهرداد؛ میدونی الان فاطمه کجاس میدونی داره چیکار میکنه؛ منم سریع به فاطی ز زدم برنداشت اس دادم کجای بعد 1ساعت اس داد گفت داره درس میخونه اس ندم؛ بازم دلشور؛ به همون شماره زنگ زدم بر نمیداشت؛ فقط اس میداد ازش پرسیدم چی میدونه فقط گفت فاطمه بجز من با چند نفر دیگه هم دوسته گفتم داری دروغ میگی چندتا نشونی بهم داد؛گوشام سوت میکشید سرم داغ شده بود؛ یه ادرس بهم داد؛ گفت با یه پسر که فلانجا ساندویچی داره دوسته اسم پسر احسانه شمارشو بهم داد؛ فردا صب با اولین ماشین رفتن اونجا دم خوابگاه یه 2ساعت بعد فاطمه اومد بیرون با یه تیپ خفن تعقیبش کردم وقتی دیدم به طرف همون ادرس میره واسه اولین بار بود که بهش فحش میدادم؛ نفرت وجودم گرفته بود بی شرف صاف رفت توی همون مغازه؛ پسر اومد جلو بهش دست داد؛پسر خوشتیپ بود نشستن نوشابه خوردن باهم رفتن زیر زمین رفتم داخل مغازه رفتم قسمت لژش نشستم بعد یه ربع امدن بالا دوباره نشستن بعد کمی که حرف زدن پسر گفت امشب حتما بیایا؛ اونم گفت به روی چشم؛ رفت بیرون منم رفتم؛ جلومغازه واستادم پسر میخواست بره بیرون دنبالش رفتم؛ خونشونو یاد گرفتم از بالای دیوار رفتم تو تابلو بود خونه دانشجویه؛ بعد اومدم بیرون زنگ زدم به فاطی خیلی مهربون شده بود همش قربون صدقم میرفت میگفت دلم واست یه زره شده؛گفتم امشب دارم میام اونجا؛ ساکت شد گفت وای چرا زودتر نگفتی امشب خونه ابجیمم نمیشه کنسلش کنم؛ گفتم عیب نداره فردا صب که رفتن سر کار در باز بزار میام تو باز مثل قدیما؛ باز ساکت شد گفت ابجیم فردا مرخصی گرفته؛ دیدم هرچی بگم فایده نداره جلو خوابگاه واستادم هوا که تاریک شد دوستش امد دنبالش همونی که هر وقت میخواست شب بیاد پیشم میگفت خواهرمه تا خوابگا اجازه بدن؛ بعد باهم خدا حافظی کردن؛ به دوستش زنگ زدم گفتم فاطی پیش توس گفت جوش نزن داره میاد پیشت نامردا دیگه شورشو در اوردینا هفته 3بار 4بار برنامه دارین؛ تابلو نکردم
سریع خداحافظی کردم رفتنم دنبالش؛ پدر سگ چقدر به خودش رسیده بود صاف رفت خونه احسان از دیوار رفتم تو چند دقیقه ازون دیرتر رفتما از پشت پنجره که نگا کردم دیدم احسان دستش را بسوی فاطمه دراز کرد و او هم مانند بره ای رام بسویش خزید. احسان دستش را به زیر چانه ی فاطمه برد و آرام سرش را بالا آورد و لبانش را بر لبان زیبا و خواهنده فاطمه گذاشت. خدایا چه می دیدم. بوسه ای آبدار . احسان زبانش را در دهانِ فاطمه فرو کرد و مشغول بازی با زبان او شد. فاطمه دستش را دور گردنِ احسان انداخت و با ولعی تمام پاسخِ بوسه اش را داد. . احسان در حالی که دستِ چپش را بدور باسنِ فاطمه پیچیده بود با دستِراستش آرام آرام سینه ی فاطمه را گرفتو شروع به مالش کرد. فاطمه ناله ای سر داد و با چشمانی خماربا التماس احسان را نگاه میکرد. منهم با چشمانی پر اشک از ته دل ارزوی مرگ کردم؛ فاطمه چشمانش را بست وبا خیالی راحت به اوجِ لذت فرو رفت. دست های حریصِ احسان دنبال دکمه های مانتو فاطمه می گشت و آنها را یک به یک می گشود. سینه های زیبا وبدون کرست فاطمه مانند دو پرتقالِ زرین بیرون افتاد. . بناگوش زیبا و گردن بلورینِ فاطمه در آن حالت چنان جلوه ای داشت که بدون شک همهِ زیبا پسندان را مسحور می کرد.

وقتی احسان شلوار فاطمه را از تنش در آورد ، اوج زیبایی را دیدم. کسِ تپل و زیبای و بی مو و برجستهِ فاطمه مانند صدفی دهان باز کرده و می درخشید. احسان از این که می دید فاطمه شورت بپانداشت دیوانه و حیران شده بود و در حالیکه با زباش سینه های مرمرینِ فاطمه را می مکید، با انگشتش به سراغی ناز فاطمه رفت. ولی به داخل فرو نکرد نالهِ شهوتناک و خواهندِ فاطمه به آسمان بلند شد.در همین حال او هم با دستهای نرم و ظریفش شلوارک احسان را پایین کشید تا بتواند دستش را به کیرش برساند. کیرش تقربا هم انداز مال خودم بود فاطمه خودشو به کیر احسان رساند؛ از اونجا که نگاش میکردم چقدر شبیه این جنده ها بود؛ اره فاطمه من شده بود یه جنده دختری که وقتی میومد پیشم برقارو خاموش میکرد میگفت خجالت میکشه حالا کیر اون نامردو داشت به سرو صورتش میمالید سرشو گذاشت تو دهنش با ولع خاصی داشت جلو عقب میکرد اینکارو ماهرانه انجام میداد؛ داد احسان به هوا بلند شده بود و فقط داشت لذت میبرد اندکی بعد احسان از جایش برخاست. فاطمه هم کمک کرد تا او کاملا لخت شود. سپس از فاطمه خواست تا روی زمین چهار دست و پا شود و کون گرد و زیباو سفتش را در اختیار احسان بگذارد. فاطمه همانند برده ای رام اطاعت کرد و پشتش را در اختیارِ او گذاشت تا هر چه خواست با او انجام دهد. احسان شروع به لیسیدنِ کس و کون فاطمه کرد. زبان احسان ابتدا سوراخِ کون فاطمه را نوازش کرد و اندک اندک پایین رفت و درمیانِ لبه های کلفت، برجسته و قرمز شدهِ کس فاطمه فرو رفت و اورا در دریای لذت غرق کرد.این کار ماهرانهِ احسان باعث شد که فاطمه در حالی که جیغ می زد بلرزه افتاده و به ارگاسم برسد. پس از آن سرش را به بالش گذاشت وآرام گرفت. احسان به آرامی شروع به نوازش کس و بوسیدن سرو گردنِ فاطمه کرد. چند دقیقه ای بیشتر طول نکشید که فاطمه نیرویی دوباره یافت و با ولع به ساک زدنِ و لیسیدنِ کیر احسان پرداخت. حالا دیگر فاطمه بی پروا به احسان می گفت: عزیزم منو بکن . منو با این کیرِت جر بده. احسان بکن منو، جرم بده که دارم آتش میگیرم
احسان دستش را دراز کرد و از کنار دیوار بسته ای حاوی پماد نرم کنند برداشت . اندکی به دور و بر سوراخ کون فاطمه مالید و کیرش را هم پمادی کرد میان پاهای قشنگِ فاطمه قرار گرفت. و با انگشت به جون کون فاطمه افتاد تند تند فرو میکرد توش من که تا آن موقع از شدت نفرت سرخ شده بودم دلم میخواست برم جفتشونو رو هم به درک برسونم از دیدنِ چنین صحنه ای موهای بدنم سیخشد. چه روزها و شبهایی که با فاطمه تو اغوش هم به اوج لذت رسیده بودیم.
اما حالا فرق داشت. فاطمه زیبای من برهنه و طاق باز خوابیده و پسری در میان پاهایش نشسته و آماده گاییدنشه بعد انگشتشو در اورد وا کیر شق شدشو گذاشت دم سوراخش خیلی اروم فرو میکرد تو نفس فاطمه بیرون نمیاومد ولی زود عادت کرد معلوم نبود چند بار بیشرف کرده بودتش داد جفتشون رفته بود هوا احسانم تند تند کمر میزد انقدر محکم میزد که با هر بار زدنش فاطمه پرت میشد جلو دستشو گذاشته بود رو پهلوهاش و همزمان که کمر میزد اونو میکشید طرف خودش سرعتش بیشتر شده بود وبا فشار ابشو تو کون فاطمه جلوی چشمان من خالی کرد؛و بعدش رو فاطمه ولو شد؛جند دیقه رو هم بودن که من از جام بلند شدم اروم رفتم بیرون تا ساعت 3نیمه شب روی همون صندلی همشگیون نشسته بودم بعد دوباره رفتم سمت خونه احسان که پشیمون شدم رفتم خونه دوستم صب که دوستم منو اونجا دید فهمید خیلی حالم خرابه واسم یه سیگاری سم اورد کشیدیم(به صورت چلیم) دیگه گوز گوز بودم ساعت 11 ظهر بود گوشیم برداشتم فاطمه واسم اس گذاشته بود؛ سلام عشقم خوبی اومدی یا نه؛ اگه اومدی بگو بیام پیشت دارم دق میکنم از دوریتا؛ خواسم چندتا فوش واسش بفرستم؛ ولی باز بی خیال شدم زنگ زدم به همون شماره که بهم خبر داده بود گفتم چرا اینارو بهم گفتی؛ طرف دختر بود اولش میگفت که دوست دارمو از این جور حرفا ولی کم کم ازم میخواست که کاری کنم فاطمه با احسان بهم بزنه؛ رفتم پیش احسان بهش گفتم که فاطمه بامنو دوست منه عشق منه اونم زنگ زد به فاطی که پاشو بیا مغازه وقتی اومد بلند شدم یه چک محکم بهش زدم؛ چیزی که برام وحشتناک تر از صحنه سکسش بود؛ انکار کردن من و رفتن به اغوش احسان بود؛ و گفت چرا میخوای واسه من حرف در بیاری من اصلا تورو نمیشناسم دیگه صداشو نمیشنیدم از اونجا زدم بیرون بعد 2ساعت فاطمه زنگ زد برنداشتم اس داد بردار میخوام واست توضیح بدم؛ گوشیمو خاموش کردم تا هفته بعدش رفتم خدمت 1/8/89 باغرود نیشابور

دوستت دارم:
هدیه ایست که هرقلبی، فهم گرفتنش را ندارد،
قیمتی دارد که هرکسی، توان پرداختنش را ندارد،
جمله ی کوتاهیست که هرکسی، لیاقت شنیدنش را ندارد،
بی شک تو همیشه لایق این هدیه کوچک من هستیL♥VE YѼU aredadash
     
  
زن


 
دریایِ خیال

....از فرودگاه زدم بیرون سلام اونجا میرید؟بله اقا بفرمایید. ببخشید کرایتون چقد میشه؟...ساکُ بزور تو صندوق عقب جا میده خودمم مواظبم اتفاقی نیوفته چیزایی توشه که واسه دیگران مهمتره تا خودم.راه میوفتیم.بعد شیش ماه همه چیز واسم یه جوره دیگست قفل در اصلی ساختمون هنوز خرابه درو که باز می کنم اولین چیزی که توجهمو جلب می کنه ماشین مشکیم تو پارکینگه انگار تازه شستنش سمتش نمیرم درِ اسانسورو باز می کنم خدا خدا می کنم همسایه هارو نبینم اون خجالت همیشگی هنوزم تو وجودمه.دم درِ اپارتمان خودم که میرسم کلیدشو که از قبل اماده کردم میندازم تو قفل بدون معطلی درو باز میکنم اولین صحنه از خونه بد جور تو ذوقم میزنه خونه بهم ریختس میرم تو ساکو میزارم تو درو پشت سرم می بندم.یه شیشه مشروب با دوتا لیوان رومیزه ماتیک رو یکی از لیوانا توجهمو جلب می کنه جمشون می کنم لباسامو در میارم پرت میکنم یه گوشه کار یکی از بچه هاست که کلید خونرو داره.تختم بهم ریخته اس از تصور اینکه کدوم جنده ای تو تخت من نفس نفس زده حالمو بد می کنه.

ماشینو حسین شسته اخه اون فقط ماشین بازه سوئیچ یدکش پیش اونه.سلام مائده خوبی؟اره همین امروز رسیدم برنامت چیه؟تا نیم ساعت دیگه اونجام.یه ربع زودتررسیدم سر قرار عادتم اینجوریه همیشه زود میرم سر قرار یه چند دقیقه ای بیرون ماشین این پا اون پا کردم تا اومد.سوار شد راه افتادم.موهای مشکیشو موج دار اتو کرده بود صد بار بش گفته بودم موهاشو رنگ کنه ولی می گفت تا ازدواج نکنیم رنگ نمیکنه.ارایش کمرنگ صورتی کرده بود چشماش قهوه ای بود معمولی بود ولی واسه من خوشگل بودُ از سرم زیاد بود نجیبُ خانوم بود.
نه خودم نه مائده اهل دود نبودیم مشروبم.گفتم بریم کافی شاپ گفت نه بریم خونت گفتم بهم ریخته اس گفت عیب نداره تمیزش می کنیم با هم خوشم اومد یه نگاه مهربون بش کردمو گاز دادم.خونرو که دید گفت چه خبره اینجا!گفتم سوپرایز بچه هاست!امدم بوسش کنم نذاشت.به سکس قبل از ازدواج هیچ اعتقادی نداره منم به عقایدش احترام میزارم واسه همینم به خونم راحت رفتُ امد میکنه ولی نمی دونم چرا اونروز دَنگم گرفته بود حداقل بوسش کنم.
6ماه بود اواره و سرگردون دریا بودم بجز دو سه تا سکس تو بندرهای مختلف که فقط نیاز جسمیمو رفع میکرد کار دیگه ای نمی تونسم بکنم روحم هر روز با دیدن اون همه اب باز تشنه تر از روز قبل می شد خوره افتاده به جونمو روحمو می خورد خسته شده بودم فقط امیده یک عشق ناب رو پا نگهم داشته بود.
داشت خونرو جمُ جور میکردُ قُر میزد منم نشسته بودمُ با یه لبخند نگاش میکردم.اگه این نبود؟از فکرِ نبودش مو به تنم سیخ می شد.با صداش به خودم اومدم گفت چیه؟جلوم وایساده بودگفتم چی چیه؟به چی داری فک می کنیو می خندی؟جواب دادم به هیچی.با تعجب گفت هیچی!؟گفتم اره.پرسید شام چی میخوری؟گفتم هر چی تو دوس داشته باشی رفت سراغ یخچال داد زد چیزی نداری!گفتم عیب نداره از بیرون چیزی می گیرم!صداش کردم بیاد پیشم بشینه بیشتر از این خودشو خسته نکنه یه بی پدر دیگه عشق و حال کرده عشق من جاشون رو تمیز کنه یدفه عصبانی شده بودم متوجه شد زود اومد کنارم نشست.دستمو انداختم دور گردنش تو گوشش اروم گفتم دوست دارم گفت چند تا؟ همیشه این سوالو موقعی که میخواستم ازش جدا بشم می پرسید!گفتم قدِ تموم ماهیا.یه لبخند شیرین زد!اروم بوسش کردم یدفه هولم دادُ داد زد پس کی میای خواستگاریم؟جا خوردم گفتم میام چرا داد میزنی؟اشک تو چشاش حلقه زد گفت پس کی؟به شوخی بش گفتم فردا اروم شد. دوباره بقلش کردم با یه حالت پرسشی گفت فردا؟گفتم اره لباشو گذاشت رو لبام بدنم شد یه گوله اتیش طعم لباش داشت دیوونم می کرد خودشو تو بقلم شل کرد چشماشو بسته بود رو کاناپه خوابوندمش تی شرتشو در اوردم گردنشو یکم بوس کردم تو حال خودم نبودم تو اسمونا سیر می کردم عجله نداشتم می خواستم هیچ وقت تموم نشه.کنارم زد زود لباسامو در اورد یم گفت مطمئنی؟گفتم تو چی؟جواب ندادُ به کارش ادامه داد.دوتامون اصلا بلد نبودیم چکار کنیم خوابید دستش بین پاهاش بود خجالت می کشید منم همینطور عشق بود که مارو به اینجا کشونده بود نه شهوت.خوابیدم روش پاهاشو جم کرد جرات اینکه بین پاهاشو نگاه کنم نداشتم دستو پام یخ کرده بود اروم هلش دادم داخل خوابیدم روش یدفه دهنشو باز کرد ولی هیچ صدایی بیرون نداد دستاشو دور گردنم حلقه کرده بود نمیدونم چند ثانیه شد حس ارضا شدن تو تموم وجودم دوید بلند شدم رفتم دستشویی وقتی بر گشتم دیدم پشتشو کرده پاهاشم جم کرده تو سینشو خوابیده رو زمین کنار همون کاناپه خوابیدم خوابم برد.
تو خواب این اهنگ خواننده جوون زن تو سرم بود
نمی دونم خوابم یا بیدارم
این قصه هم میره
نمی دونم خوابم یا بیدارم
رویایه من اینه اینه
خوابم یا بیدارم
بیدار شدم دیدم نیس صدای ماشین لباسشویی میومد دیدم ملافه رو کاناپه اس برگشتم تو حال مضطرب بودم اومدم بش زنگ بزنم دیدم بغل موبایلم یه نامه اس زود بازش کردم.
فردا ساعت 7 منتظر تو و خونوادت هستیم مائده
زنگ زدم به حسین که ماشینو ببره کارواش به بابام هم زنگ زدم .
ساعت 6.45 تو خونشون بودیم.

دوستت دارم:
هدیه ایست که هرقلبی، فهم گرفتنش را ندارد،
قیمتی دارد که هرکسی، توان پرداختنش را ندارد،
جمله ی کوتاهیست که هرکسی، لیاقت شنیدنش را ندارد،
بی شک تو همیشه لایق این هدیه کوچک من هستیL♥VE YѼU aredadash
     
  
زن


 
آیدا و پسر جنتلمن

با بوسه ی کوچیکی که رو گونم زده شد چشمامو باز کردم.مامان کنارم نشسته بود و با نگرانی نگام میکرد.ولی همون لبخند مصنوعی ماسک صورتش بود.شاید فکر میکرد اینجوری نمیفهمم نگرانه.
-عزیزم بیا صبحونتو بخور
ساعت 8 بود
یه بوس دیگه رو پیشونیم... چشمامو بستم. صدای در اتاقو شنیدم فهمیدم که رفته بیرون.
زدم زیر گریه.عکسای پرهام طبق معمول زیر بالشم بود.نگاشون کردم. 8ماه از جدایی 4 سال دوستی میگذشت.حالا اون داشت با یه زن مطلقه ازدواج میکرد و من یه دختر 23ساله تنها با فکر اون و گذشتمون زندگیمو سر میکردم
دوباره این فکرا دیونم کرد از اتاق زدم بیرون
مامان پایین منتظرم بود
صبحونه خوردم و به بهانه ی خونه ی الهام اومدم بیرون.نمیدونستم کجا برم.بی هوا تو خیابونا میچرخیدم که خودمو وسط پارک دیدم.از خلوت بودنش ترس ورم داشت.به اول نیمکت که رسیدم نشستم و به گذشته فک میکردم.به اینکه چطوری فراموشش کنم.تو این فکرا بودم حس کردم یکی کنارم نشسته.برگشتم یه پسر خوش قیافه بود.چشماش عسلی بود و به سبز میزد لباشم پهن و جذاب... نگام روش ثابت موند.چند لحظه همو نگا کردیم که اون سکوت بینمون رو شکست
-مزاحمتون شدم؟
-نه و رومو برگردوندم
-اسمم فرزاده.یه ساعت میشه تو چمنا نشستم و نگاتون میکنم انگار اینجا نبودید
با سکوت من روبرو شد
-حواستون هست؟
به خودمم اومدم هیچ یک از حرفاشو نفهمیده بودم
با خنده ی دلنشینی حرفاشو باز تکرار کرد برام
تو حرفاش یه آرامشی بود که دلم رو لرزوند.بهش اعتماد داشتم
خودمو معرفی کردم و زندگیم رو براش تعریف کردم
از نصیحت کردن متنفرم ولی نصیحتای فرزاد دل گرمم میکرد
وسط حرفاش گوشیم زنگ خورد.مثل همیشه مامان
ساعتمو نگا کردم 12.30 بود باید برمیگشتم خونه
شمارم رو بهش دادم و برگشتم
ساعت 1شب بهم اس داد.تو دلم آشوب بود و باز آرومم کرد...
کم کم رابطمون صمیمی تر میشد و من وابسته تر
یه روز وسطای زمستان بود اس داد میام دنبالت بیای خونه ی جدیدمو ببینی
فرزاد بخاطر کارش اومده بود شهر ما و اونجا تنها زندگی میکرد
این اولین باری بود که ازم خواسته بود برم خونشون
قبول کردم
یه دوش گرفتم و منتظر شدم که بیاد
سر خیابون سوار ماشینش شدم.بوی ادکلنش مستم کرده بود.فکرم خیلی مشغول بود
-رسیدیم عشقم،بفرما
دستام یخ کرده بودن و لرزش خفیفی داشتن
وارد خونه شدیم.یه خونه ی نقلی و شیک
واسه اول بار از پشت سر بغلم کرد.خواستم برگردم گفت خواهش میکنم چند دقیقه تکون نخور.دستاش دور شونه هام بود و لباش نزدیک گوشم
چند بار پشت سر هم گفت دوست دارم
برگشتم نگاش کردم.چشمای درشتش قرمز شده بود
آروم گفت برو اتاقمو ببین تا برات شربت بیارم
رفتم تو اتاقش.سلیقش قشنگ بود
عکسش با مادرش رو میز بود
مانتومو دراوردم.عکسو ورداشتم و رو تخت دراز کشیدم.عکسو نگا میکردم که وارد اتاق شد.خواستم بشینم گفت راحت باش.عکسو ازم گرفت و از مادرش برام گفت که تو 12 سالگی از دستش داده.بی اختیار بغلش کردم و بوسیدمش.انتظارشو نداشت یکم نگام کرد و لباشو آروم گذاشت رو لبام.اصلا باورم نمیشد دارم با فرزاد لب بازی میکنم
لب پایینمو بین لباش گرفته بود و میک میزد.گر گرفته بودم با شدت لباشو میخوردم
با صدایی که تغیر کرده بود و بم تر شده بود گفت میخوامت
و همزمان لباسم رو دراورد
دستاش داغ بود و چشماش قرمز
از اون حالتش میترسیدم
باز لبامو بوسید و گاز گرفت.بند سوتینمو باز کرد
سینه هامو چنگ میزد.هم لذت داشت هم درد
صدام درومده بود.گردنشو لیس میزدم و ناله میکردم اونم سینمو بیشتر فشار میداد
بهش گفتم فرزاد بخور
سینم زیاد بزرگ نبود به قول خودش همش تو دهنش جا میشد.با فشار میک میزد و گاز میگرفت.جوری که نوک سینم میسوخت
سرشو بلند کردم لباشو با دندون گرفتم و شلوارشو دراوردم.خودشم پیرهنش رو دراورد.محو بدن مردونش شده بودم دستی به سینه هاش کشیدم و با دندون شورتشو کشیدم پایین
کیرش زیاد بزرگ نبود ولی خوش فرم بود
کیرشو کشید رو صورتم اولش یه جوری شدم اما با هر بدبختی بود خودمو راضی کردم بخورمش
خیلی داغ بود.زبونم که بهش میخورد میسوخت
چندتا میک بیشتر نتونستم بزنم
خوابوندم رو تخت و شلوارم با شورتم رو یکجا کشید پایین
بلافاصله شروع کرد به خوردن کسم
بی نهایت لذت بخش بود با انگشتش سوراخ کونمو باز میکرد
داشتم ارضا میشدم که دیگه خوردن رو ادامه نداد
واقعا تشنه ی سکس بودم
برمگردوند اینبار کونم رو چنگ مینداخت و میخورد.کیرشو رو سوراخم میکشید و فشار میداد توش
درد لذت بخشی بود
با تف سر کیرشو خیس کرد و به کونم فشارش داد داشتم جر میخوردم اما بالاخره رفت تو
آروم عقب جلو میکرد با یه دستش سینمو چنگ میزد با دست دیگش چوچولمو میمالید
یواش یواش سرعتشو بیشتر کرد. نفس میزد ناله میکرد.صدای نفساشو دوس داشتم.محکم میکوبید تو کونم.یه آن حس کردم کیرش سفت تر شد و آبش با فشار تو کونم خالی شد همون موقع منم ارضا شدم...

دوستت دارم:
هدیه ایست که هرقلبی، فهم گرفتنش را ندارد،
قیمتی دارد که هرکسی، توان پرداختنش را ندارد،
جمله ی کوتاهیست که هرکسی، لیاقت شنیدنش را ندارد،
بی شک تو همیشه لایق این هدیه کوچک من هستیL♥VE YѼU aredadash
     
  
زن


 
دروغ و ازدواج

سلام
من
الناز هستم، داستاني كه ميخوام براتون بنويسم بيشتر يه تجربه هست تا داستانه سكسي، خيلي طولانيه و فقط به درده اونايي ميخوره كه الان ارومن و حشرشون نزده بالا
اما بهتره دخترا بخونن تا براشون درسه عبرت بشه،
داستانه من مربوط ميشه به دوراني كه من خيلي ساده و پاك بودم اما اين روزگار كاري كرده كه با عذابه وجدان ادامه بدم
توي محله ما يه پسري پيدا شد كه يه دل نه صد دل عاشقه من شد
منم كه خيلي مغرور بودم اصلا بهش توجه نميكردم تا اينكه اون بالاخره شماره موبايله منو گير اورد و از همون روز اس ام اس دادناش شروع شد
تا اينكه بعد از مدتي از من دلبري كرد منم كه خيلي تنها بودم خيلي زود بهش عادت كردم
رابطه ي خوبي داشتيم اما با مشكلايي كه خواهره حسودم برام درست ميكرد ارامش نداشتيم
مثلا به مامانم در مورده رابطه ي من و ارمان دروغ ميگفت و اين باعث ميشد كه مامانم نذاره رابطمو ادامه بدم
اما من عاشقه ارمان شده بودم
كم كم ما با هم راحت شده بوديمو راجبه مثايل سكسي باهم حرف ميزديم، من تحريك ميشدم اما اين حس تو وجودم برام غريب بود و نميدونستم داره چه اتفاقي برام مي افته و
(چون اون دانشجو بودو من يه دختر مدرسه اي اطلاعاته كاملي داشتو به منم ياد ميداد)
يه روز كه طبقه معمول مدرسه رو دودر كردمو با ارمان با ماشينش اومد دنبالمو رفتيم بيرون اون منو برد يه جاي خلوتو بهم پيشنهاد داد لب گرفتنو امتحان كنيم
اين كارو كرديم و برا من خيلي لذت داشت
كم كم رومون تو رويه هم باز شد تا اينكه اون كم كم داشت زياده روي ميكرد
يه چادره مسافرتي توصندوقه عقبه ماشين جاستز كرده بود، يه روز با هم رفتيم همون جاي خوش ابو هوا اطراف تهران كه خيلي هم خلوت بود وقتي رسيديم ديدم كه چادر مسافرتي رو در اورد ازش سوالي نكردم تا خودش توضيح بده اونم گفت كه ميخواد راحت باشيمو افتاب اذيتكون نكنه قبول كردمو رفتيم داخل چادر
احساسه سنگينيه نگاهش اذيتم ميكرد
نزديكم شدو شروع كرد به دستمالي كردمه من هم بدم اومد هم حسري شده بودم
لباسمو دراوردو شروع كرد به خوردنه سينه هام
يكيشو ميخورد و با اون يكي دستش سينمو ميماليد
منم از تعجب شاخ دراورده بودم
تااون زمان نه فيلمه سكسي ديده بودم نه از ابن كارا
شده بودم عروسكه دسته اون
هركاري ميخواست كرد تا اينكه رسيد به شرتم اما ديگه نذاشتم ادامه بده اونم قبول كرد اما حسابي كيرش شق شده بود
منو بلند كردو نشوند رو كيرش
از اينكه كيرشو با فشار از روي شرت ميماليد به كسم لذت ميبردم...
شب وقتي تو خونه ميخواستم برم حموم شرتم خوني بود و از كسم يه اب با خون اومد بيرون
بله همون موقه فهميدم كه پرده ي بكارتم از بين رفته
شكه شده بودم
هم ترسيده بودم هم تعجب كرده بودم
اما اين اتفاق افتاده بود...
سريع به ارمان خبر دادام اونم قبول كرد
اون واقعا عاشم بود و بهم ثابت كرد
خلاسه مدتي بعد خانواده ي ارمان رفتن شمال و من به بهانه ي كلاس گيتار رفتم خونشون
تا از در رفتم تو لب گرفتن شروع شد
بعد اون شروع كرد به دراوردنه لباساي من
منم مخالفتي نداشتم چون هم دوسش داشتم هم كلي نقشه براي ايندمون كشيده بوديمو مطميا بودم ماله هميم
لباسامو در اوردو شروع كرد به خوردنه تنه من
تا اون روز كيرشو تو كسه من نكرده بود
كم كم به شرتم رسيد و ازم اجازه گرفت منم قبول كردم
اونم دفعيه اولش بود كه كس ميديدو ميكرد
بدونه مقدمه كيرشو برد سمته كسه منو اروم فرستادش تو
ميسوختو درد ميكرد اما لذت هم داشت...
اروم شروع كرد به تلمبه زدن منم حال ميكردم تا ابش اومد و سريع ابشو ريخت رو دستمال
اون روز ما ٣بار اين كارو تكرار كرديمو بعد باهم رفتيم حموم
ديدنه خونه زندگيشون برام قابله باور نبود در صورتي كه ميدونستم فقيرن به خدا قسم
كله خونشون اندازه ي اتاق خوابه منم نبود
گذشت...
دوسش داشتم
اون خواهرم كه حسود بود شروع كرده بود به موش دووندن
دايم به ارمان اس ام اس ميداد كه من دارم بهش خيانت ميكنم
در صورتي كه من از عشقه اون داشتم ميسوختم اون به من بي اعتماد شد
يه روز كه سرزده رفتم محله كارشو گوشيشو ازش گرفتم ديدم اسمه منو ًًگربه صفت ً سيو كرده و اسمه خواهرمو الميرا!!!
من خشكم زده بود خدا ميدونه چه روزاي خوشي كه باهم نداشتيم
ما ١سال با هم بوديمو من با همه چيزش كنار اومدم اما اون با من اين كارو كرد...
بعد از مدتي بهش ثابت كردم كه من خيانت نكردم...
از اون التماس كه برگرد از من انكار
بد جور از چشمم افتاده بود ٢-٣ماهي التماس كرد اما جواب ندادم كه ندادم تا اينكه دست بردار شد...
تو خيابون ميديدمش اما محلش نميذاشتم اونم ميسوخت
٧-٨ ماهي گذشت...
ما تصميم داشتيم خونمونو عوض كنيمو يه جايه بهترو ارومتر بريم
من هر روز براي پيدا كردنه خونه ميرفتم روزنامه ميخريدم تو راهه روزنامه فروشي يه مغازه بود كه صاحبش بد جور دلمو برده بود
اتفاقا مشتريشم بودم
يه پسره ورزشكاره فوق الاده خوش استيلو خوش برخورد كه هر روز بوي عطرش منو ديوونه ي خودش ميكرد
عشقم يه طرفه بودو روز به روز بيشتر عاشقش ميشدم
هر شب خوابشو ميديدم خلاسه داشتم از عشقش ميمردم تا اينكه ما يه جايه خونه خريديمو بايد ميرفتيم
اما بابام خونه قبليمونو نفروخت چون نه به پولش احتياج داشت نه طاقته دوري از اون محلو چون اونجا سرشناس بود
يه روز از رويه شيطنتم شماره موبايلي كه رو دره مغازه بود تا در صورته بسته بودن با اون تماس بگيرنو برداشتم،
...ما از اون محل رفتيم اما هنوز اونجا رفتو امد داشتيم،
بعد از رفتن خيلي ناراحت بودم كه روزايه خوبم تموم شدو زياد نميتونم ببينمش برا همين تصميم گرفتم مزاحمش بشم
اول يه اس دادم "سلام"
اون جواب نداد
٧روز بعد دوباره اس دادم كه اون جواب داد و خواست بدونه من كي ام
منم اوسكلش كردم ادامه داشت تا٤-٥روز بعد كه فهميدم اون شماره ي دوستشه نه خودش
اس ام اس دادنو قطع كردم وگفتم كه اشتباه كرده بودم
اس داد كه بگو دنباله كي هستي قسم ميخورم كمكت ميكنم
منم نشوني هاشوگفتم و ديگه اس ام اسي نيومد
دانشگاه قبول شدم رشته ي مهندسي
روزه جمعه بود كه موبايلم زنگ خورد يه شماره ي غريبه
جواب دادم
چي ميشنيدم؟
اين صدايه همون بود كه دلمو برده بود
تمامه تنم يخ كرده بود
باهاش حرف ميزدم با همون كه عاشقش شده بودم
بهش گفتم من دختره بدي نيستم نميخواستم مزاحم بشم
خلاصه از خوابايي كه ميديدم براش تعريف كردم اما هنوز خودمو معرفي نكرده بودم
خيلي دلش ميخواست بدونه من كي ام منم ميترسيدم شايد از من خوشش نياد
اما چشمامو بستم با غرور خودمو معرفي كردم
باورش نميشد،
درست شبه اوله دوستي به من گفت دوسم داره، اصلا خوشم نيومد احساس كردم داره دروغ ميگه
شبه دوم حرفايه شهوتي زد بازم خوشم نيومد
ميخواستم بهم بزنم كه دلم نيومد
هفته ي اول صبحه زود قراره صبحونه داشتيم تو مغازش
خورديمو اون دستماليم كرد...
مردا خيلي كثيفن
ماه ها بعد كه روش باز شد از كون ميخواست
انقدر اصرار كرد تا راضي شدم
تو مغازش يه اتاق داشت كه خودم بعد از دوستيمون توشو درست كردم قبلش انباري بود
اون تا اون روز نميدونست كه من دختر نيستم
ليدوكايين بهم داد تا كونمو سر كنم
منم اين كارو كردم
بعد از عشق بازي و لب بازي كيرشو برد سمته كونم
ازش خواستم لامپو خاموش كنه
كيرشو اروم كرد تو كونم دردم نيومد كامل سر بود شوروع كرد به تلمبه زدن اول اروم بعد كم كم محكمش كرد
هي در مياورد و ميكرد توش
احساس كردم كونم داره خون مياد دست كشيدم ديدم بله خونه
سريع تصميممو گرفتم
داد زدم اخ واي كيرتو اشتباه كردي تو كسم واااااي ببيننننن داره حون مياد
پردمو زدي.......
اون كرد تو كونم منم كردم تو كونش...
باورش شد كه شد كه شه
٢سال همينطورگذشت
اون واقعا عاشقم شده بود منم هر وقت ميخواست بهش ميدادم
اومدن خواستگاريم و با اسراره من خانوادم راضي شدن
الان ٢ماهه عروسي كرديمو الان اون كناره خانم مهندس خوابه!!!
ساعت٧:٣٤صبحه يكشنبس و منم خوابم مياد از ديشب نخوابيدم!!!
ديدين يه دختره ساده چطور يه اشغال ميشه تو اين جامعه
الان شوهرمو دوس دارم اونم دوسم داره اما يه راز بينمونه كه فقط ًتوً ميدوني!!!

دوستت دارم:
هدیه ایست که هرقلبی، فهم گرفتنش را ندارد،
قیمتی دارد که هرکسی، توان پرداختنش را ندارد،
جمله ی کوتاهیست که هرکسی، لیاقت شنیدنش را ندارد،
بی شک تو همیشه لایق این هدیه کوچک من هستیL♥VE YѼU aredadash
     
  
زن


 
سکس منو زن بیوه

داستان از اونجایی شروع شد که من یه رفیق دارم که یه مغازه کنار یه بوتیک زنانه باز کرده بود و منم که خیلی با این دوستم دمخورم همیشه تو مغازش هستم البته موقع هایی که بیکارم ایراد نگیرید به این هاااااااتو اون بوتیک هم یه فروشنده بود که یه زن تقریبا بیستو نه سی سال البته به گفته ی خودش که بعدها بهم گفت منم تا یادم نرفته بیستو سه سالمه هیکلم متوسط و قیافم هم بد نیست
اون اوایل همش از در مغازش یه طوری رد میشدم که بتونم نیگاهش کنم اونم خداییش بدش نمیومد و تا جایی که جا داشت زل میزد و کم نمیاورد یه مدت به همین منوال گذشت
هرچی فکر میکردم راهی به زهنم نمیرسید که بفهمم مجرده یا نه تا اینکه یه روز یکی از بچه ها که نسبتا میشناختش از دهنش در رفت که اره مجرده و چند وقتی هست که طلاق گرفته اقا کون ما کخی شد که باید مخ اینو بزنم یه شب همینجوری شانسی از فوتبال برمیگشتم که دیدم مغازش بستست منم یه دونه از اون شماره هایی که همیشه تو جیبم واسه مواقع ضروری هست رو انداختم تو مغازش و رفتم فکرشم نمیکردم که کسخل زنگ بزنه البته خودش میگفت میخواسته سیو کنه تو گوشیش که اگه مثلا من زنگیدم بفهمه که من شمارشو از قبل دارم یا نه البته چرت میگفت خلاصه موقعه ای که میخواسته صیو کنه یهو تک میخوره رو گوشیه من البته به گفته ی خودش خلاصه ما هم رفتیم تو کارش و هی اس میدادم و میزنگیدم منم خداییش فکرشو نمیکردم که این باشه فقط میخواستم بدونم کیه بعد چند وقت اومد تو راه و باهام حرف میزد ولی نمیگفت که کیه تا اینکه یه روز که داشتم میرفتم مغازه رفیقم از اون ور خیابون زنگیدم بهش دیدم این برداشت تو مغازش اصلا باورم نمیشد رفتم دوباره زنگیدم دیدم کاملا درسته
داستانو طولانی نمیکنم اقا ما با این رفیق شدیم و یه دو ماهی به همین منوال گذشت تا اینکه کاملا رومون به هم باز شد یه شب ساعتای ده بود داشتیم صحبت میکردیم که دلو زدم به دریا و بهش گیر دادم که باید یه روز بیای خونمون که میگفت من اصلا نمیام منم گفتم من میام اونجا فکرشو هم نمیکردم که بگه باشه بیا بهش گفتم همین الان میام ها گفت بیا پرسیدم کسی پیشت نیست البته اینو هم بگم که بعد اینکه طلاق گرفته بود تنها زندگی میکرد واسه اینکه تو خونه تو سرش نزن که طلاق گرفته چون اون طور که میگفت همه با طلاقش مخالف بودن اینم چون شوهرش معتاد بود و نمیتونسته تحملش کنه اینکارو کرده خلاصه گفت که تنهام فقط واسه چند دقیقه بیا اقا ما لباس تنمون کردیم رفتیم نزدیکای خونشون ولی جاکش ادرس دقیق نمیداد برگشتم خونه ساعتای دوازده بود که زنگ زد منم گوشیمو جواب ندادم که مثل ناراحت شدم اس میداد و معضرت خواهی میکرد بعد اینکه کلی خایه مالیمو کرد جواب دادم و یکمی حرف زدیم میگفت میزارم بیای به شرط اینکه یه بچه خوبی باشی منم قبول کردم با هر درد سری بود رفتم
اونجا که رسیدم یه مانتو شلوار تنش بود و چایی هم گزاشته بود دوتا چایی اورد و نشستیم به خوردن که من گیر داده بودم به شالش که چقدر قشنگه و بهش میاد دستشو به زور گرفتم ناز میکرد ولی اخرش اومد کنارم و بهم چسبید و هی داشت از درد دلاش میگفت یه قند برداشت گزاشت دهنش که چاییش رو بخوره من تیز چاییمو برداشتم گفتم اون قند مال من بودو اونم گفت یکی دیگه بردا منم گفتم که نه فقط همونو میخوام تا اومد حرف بزنه سریع لبو بردم کنار لبش که مثلا قندو ازش بگیرم لبامو چسبوندم بهش دمش گردم اونم همراهی کردو یه لب حسابی داد تو همون هال که دوتایی یه قندو میخوردیم دستمو بردم دور کمرشو یواش سینشو گرفتم خودشو از من کند و بلند شد به بهانه ی اینکه چایی ها سرد شده بره عوضشون کنه و رفت تو اشپزخونه منم بعد چند لحظه رفتم دنبالش و از پشت سر بغلش کردم دوباره ازش شروع کردم لب گرفتم ایندفعه یکم شل شد و گفت بیا بریم تو اطاق منو برد تو اطاغو گرفت یه گوشه نشست منم رفتم کنارش نشستم و دوباره شروع کردم باهش ور رفتن که هی نمیزاشت و میگفت نکن تا اینکه بوسیدمش و شروع کردم ازش لب گرفتن تا اینکه کلا شل شد منم شروع کردم به مالوندنش و کم کم سینهاشو داشتم میمالوندم دستم تو یقش بود و از رو سوتینش سینشو میمالیدم تا اینکه من گیر دادم که من گرممه و پیراهنمو با شلوارمو در اوردمو بقلش که کردم ایندفعه اون شروع کرد به بوسیدن منو هی گردنمو لیس میزد منم از فرصت استفده کردمو یواش یواش مانتو با تتاپشو در اوردم با یه شلوار لی و یه سوتین تو بغلم بود و منم هی میمالیدمش که یهو از تو بغلم پاشود و گفت که دیگه بسه من گفتم که چرا هی میگفت که اینجوری امکانش نیست و فقط اذیت میشیم من اولش متوجه منظورش نشدم که نمیخواست بدون کاندوم بده منم دوباره بقلش کردم و اونم گفت که نمیشه بیا همینجوری حرف بزنیم خلاصه با اصرار اون منم بیخیال شدم گرچه که کیرم از شق درد داشت میترکید کنارم که بود از زیر زبونش کشیدم که همه مشکلش نبود کاندوم بود تا اینو فهمیدم سریع یه کاندم از جیبم در اوردم البته من با خودم اورده بودم گرچه فکرشو نمیکردم که بتونم بکنمش ولی محض احطاط اوردم گفتم ضرر که نداره که خدا رو شکر لازم شد تا کاندوم رو دید کلی تعجب کرد و منم دوباره بقلش کردم شروع کردم به لاس زدن دوباره که شهوتی شد شلوارشو در اوردمو گرفتمش تو بغلم دستمم تو شرتش بود داشتم کسشو میمالیدم ولی اون دست به کیرم نزده بود شاید روش نمیشد ولی به نظر من جنده که رو نمیخواد شاید میخواست بگه که خیلی جنده نیست خودم دستشو گرفتم و گزاشتم رو کیرم جاکش خیلی وارد بود بدجوری میمالید منم کسشو میمالیدم و سینشو میخوردم اونم همش ناله میکرد پاشدم شورتمو در اوردم دراز کشیدم اونم اومد کنارم دراز کشید کیرمو گرفت تو دستش و ازم لب میگرفت بهش گفتم که باید واسم بخوری که طفره میرفت میگفت خوشش نمیاد به هر ظوری بود راضی شد که فقط سرشو یکم بخوره سرشو که گزاشت تو دهنش و لیس میزد منم به هر ضوری بود دستمو رسوندم به کسش و میمالیدم که خیلی خیس بود یکم که سرشو خورد منم انگشتمو کردم تو کسش که یا اهی کشید انگار تا حالا نداده بود و شروع کرد با یه ولعی کیر خوردن که نگووووووووووو جان الان کیرم راست شده
منم سرعت انگشتمو بیشتر کردم اونم بدجور خدایش کیر میخورد داشت ابم میومد که بهر بد بختیی بود از کیرم جداش کردم بیشرف نه به اون اول که نمیخورد نه به الان که نمیشد جداش کرد بد جوری چشماش خمار بود کاملا مشخص بود که فقط میخواد بده منم کاندوم رو برداشتم و کشیدم رو کیرم و گزاشتم دم کسش با اینکه یه بیوه زن بود ولی کسش چون خیلی وقت بود نداده بود تنگ بود همین که رفت تو انگار دنیا رو بهش دادی فقط ناله میکرد و تو اوج لذت بود یکم که تلبه زدم چند تا هالات مختلف رو هم امتحان کردم خیلی کس محشری داشت یادش بخیر کیرمو از کسش کشیدم بیرون که از کون بکنمش ولی راه نداد هر کاری کردم گفت یه بار تو عمرش از کون داده تا یه هفته نمیتونسته درست راه بره و بشینه منم بیخیال شدم دوباره کردم تو کسش یه چند دقیقه که تلمبه زدم ابم اومد و همونجا روش ولو شدم یه نیم ساعتی تو بقل هم بودیم حالمون که جا اومد یکم خودمون رو تمیز کردیم و لخت تو بقل هم دراز کشیدیم یکم که حرف زدیم من خوابم برد یه ساعتی فکر کنم خواب بودم که با بوس هایی که از لبام میکرد و تخمام رو میمالوند بیدار شدم بهش گفتم که خستم بزار بخوابم گفت باشه ولی بازم اینقدر کیرم رو مالوند تا دوباره راست کردم خلاصه اون شب یه بار دیگه هم کردمش تا دوسالی با من رفیق بود هر موقع هوس میکردم میرفتم خونشون و میکردمش الان مغازشو عوض کرده یه بار یه چیزی ازم خواست منم انجام ندادم ازم ناراحت شد و دیگه جوابمو نداد منم دیگه بهش نزنگیدم تا اینکه اس داد گفت که دیگه نمیخواد منو ببینه منم جواب دادم به کیرم اونم بد جوری ازم شاکی شده بود البته اینو بعدا از رفیقم فهمیدم که باهاش رفیق شده بود الانم رفیقم داره میکنتش نگید که من نامردم باور کنید جنده هایی مثل اینو باید تا میتونی بکنی بعدم بدی رفیقات بکنن
دوستان فقط نظر یادتون نره قربون همتون

دوستت دارم:
هدیه ایست که هرقلبی، فهم گرفتنش را ندارد،
قیمتی دارد که هرکسی، توان پرداختنش را ندارد،
جمله ی کوتاهیست که هرکسی، لیاقت شنیدنش را ندارد،
بی شک تو همیشه لایق این هدیه کوچک من هستیL♥VE YѼU aredadash
     
  
زن


 
هری پاتر

دوم راهنمایی که بودم عاشقه کتابای هری پاتر شدم این عشق منو به جایی رسوند که میخواستم برم و لندن زندگی کنم بالاخره 18 سالم که شد مامان بابام راضی شدن که منو بفرستن لندن تا درس بخونم اونجا مجبور بودم 1 سال تو کالجای شبانه روزی بمونم اونجا با نسیم اشنا شدم اونم ایرانی بود اخره هفته ها که اجازه داشتیم بریم بیرون منو نسیم میرفتیم پارک تا یه روز نسیم بهم کفت بیا یه باربریم کلاپ منم قبول کردم به شرط اینکه کلوپی که میریم ایرانی باشه بعده کلی بدبختی یه جا پیدا کردیم و رفتیم. دم درم. دم درش که کلی داستان داشتیم میگفتن زیر 18 سالین و رامون نمی دادن خلاصه هر جوری شد رفتیم تو وای عالی بود تا حالا همچین جایی نرفته بودم صدای اهنگ بلند تو سرم میپیچید و مشروب میخوردم (برای اولین بار) نسیمم برا خودش رفته بود عشق و حال که صدام کرد با یه پسره دوست شده بود به اسمه سعید میخواست اشنایی بده بعده 10 دقیقه سعید ما رو برد پیش دوستاش 6 نفر بودن سپیده و راحله و سیاوش و فرزام و امین و رهام. به رهام که رسید کپ کردم عاشقه قیافش شدم یه پسر با قده 1.76 با یه صورت گرد و ته ریش پوستش سبزه بود و مو های مشکی داشت قیافش مردونه و جذاب نبود ولی پسرونه و نمکی بود 21 سالش بود و اونم برای درس لندن بود ازش خوشم اومده بود فکر کنم راحله فهمید چون بهم گفت که دوست دختره رهام است اخره اون روز اونا شمارمونو گرفتن و ما هم برگشتیم دیگه خواب و خوراکم رهام شده بود اخره هفته سعید بهمون زنگ زد که باهاشون بریم بیرون از اون به بعد اخره هفته ها با اونا بودیم تا بعده 2 ماه رهام به من اظهار عشق کرد و گفت که با راحله به هم زده خلاصه که با هم دوست شدیم اخره اون سال باید دنبال خونه میگشتم چون دیگه کالج تموم شد و باید میرفتم دانشگاه دنباله خونه که رهام بهم گفت تو مجتمعش یه واحد برای اجاره هست منم رفتم و اونجا رو دیدم یه واحده کوچیکه 40 متری توی یه مجتمعه 50 واحدی خیلی خوشم اومد (مخصوصا که رهام هم اونجا بود) و اون واحد رو اجاره کردم خیلی خوش میگذشت از صبح تا شب پیشه هم بودیم برا خواب جدا میشدیم

تا یه روز لوله ی اشپزخونه ی من ترکید و تا درست شه رفتم خونه ی رهام اولش حرفای دیگه میزدیم اما اخرش به سکس رسیدیم که یهو بغلم کرد و به تختش برد لحظه های قشنگی بود لباسای همو در اوردیم و عشقبازی میکردیم خیلی قشنگ بود ازم لب میگرفت و سینه هامو میمالید انگشتشو میکرد تو کسم و من دردم میومد و با هر 1 بار ای گفتنم .عزیزم میگفت بعد از چند دقیقه هم کیرشو کرد تو کسم و پردم پاره شد خیلی درد داشت اما کم کم داشت بهم خوش میگذشت درد و لذت حس خوبی بهم میداد هیچ وقت اون روز و فراموش نمیکنم بعدشم با هم رفتیم حموم خیلی درد داشتم رهام نیمرو درست کرد و با هم خوردیم خوشمزه ترین نیمروی عمرم بود از اون شب که چهار شنبه بود تا دوشنبه ی هفته ی بعدش هر شب رو با هم صبح میکردیم با هم سکس میکردیم با هم میخوابیدیم . واسم گیتار میزد ومشروب میخوردیم بهترین روزای زندگیم بود اما سه شنبه صبحش سر یه اتفاق واقعا ساده و الکی با هام بهم زد روزای خیلی سختی بود مخصوصا وقتی تو راهپله و اسانسور هم رو میدیدیم. دیگه حتی بهم سلام هم نمیکردیم خیلی خواستم خونم رو عوض کنم ولی نتوتستم از رهام دل بکنم و موندگار شدم بعد از 6 سال نسیم بهم گفت که رهام 1 ماهه که دوست دختر گرفته تحملش سخت بود اما گذشت تا بعده 3 سال از جریان جی اف گرفتنش رهام که حالا 31 سالش بود غیب شد 1 ماه بود که نمیدیدمش تا فرزام(دوست رهام) که چند وقتی بود دورم میپیچید بهم گفت رهام و دوست دخترش رفتن ایران تا ازدواج کنن دیگه واقعا نمیتونستم تحمل کنم هر روزم شده بود گریه تا بعد از 40 روز کسرا رو تو راهپله دیدم حلقه دستش بود و داشت یه چمدون رو میکشید حتی نگامم نکرد یکم بعد یه دختر اومد بالا اره زنه رهام بود که بعد فهمیدم 10 سال از رهام کوچیکتره نمیتونم ازش بد بگم چون اونم قیافه ی خوبی داشت قدش حدودا 1و63 بود و اونم سبزه بود قیافش بچه گونه بود چشمای متوسط و کشیده ای داشت با مره های خیلی بلند اصلا ارایش نکرده بود از کنارم رد شد رفت خوشحال بود و شلوار جین پاش بود با یه تیشرت گلبهی داشتم خل میشدم تصمیم گرفتم باهاش دوست شم و بهش بگم رهام باهام چی کار کرده بعده یه مدت که میدیدمش و باهاش حرف میزدم جلوی خود رهام لورا (زن رهام) رو دعوتش کردم بیاد خونم اونم قبول کرد و به رهام نگا کردم تو نگاهش استرسو ناراحتی و التماس موج میزد خوشحال بودم که انتقام ازش گرفتم نگاه کردنش حس خوبی بهم میداد اما همون نگاه باعث شد دلم به رحم بیادو تصمیم بگیرم که هیچ وقت به لورا هیچی نگم تازه اینجوری همیشه کسرام نگران میموند لورا اومد پیشم و بعد از یکم حرف زدن ازش راجبه اشنا شدنش با رهام پرسیدم بهم گفت بار اول تو اف بی باهم اشنا شدن لورا میخواست بیاد لندن و داشت تحقیق میکرد و اونم یکی ار کسایی بوده که بهش کمک کرده و وقتی اومد لندن هم رو میبینن ودوست میشن و با هم ازدواج میکنن اولش از لورا بدم میومد ولی بعد دیدم که دختره خوبیه 4 سال گدشت وزندگیم شده بود حسرت خوردن به زندگی اونا تا دیدم که وای لورا حامله شده کسرایه 35 ساله داشت پدر میشد چه روزایی رو میدیدم بچشون به دنیا اومد پسر بود اسمش رو گذاشتن بردیا بزرگ شدنه بچه ی رهام رو داشتم میدیدم.میدیدم روزایی رو که دسته بچش رو میگرفت میبرد بیرون عشق ورزیدن رهام به بردیا رو میدیدم اون بچه میتونست بچه ی منم باشه اما نبود بزرگ تر که شد دیدم چه قدر شبیه باباشه انگار رهام رو کوچیک کرده بودن روزای سختی بود تازه داشتم کنار میومدم با خودم که لورا بچه ی دومش رو حامله بود همون موقع فرزام ازم خواستگاری کرد نمیتونستم همینجوری بشینم و خوشبختیه اونا رو نگاه کنم پس با اینکه حسی به فرزام نداشتم قبول کردم بعده ازدواج دیدم چه قدر فرق دارن فرزام سکس خشن دوست داشت ولی رهام ملایم سکس میکرد فرزام عاشقه ماهی بود و از کله پاچه بدش میومد رهام دقیقا برعکس بود فرزام 1و90 متر قدشه و صورت مردونه داره اما نمک صورت رهام هنوزم باقیه امروز صبح پرنیا بچه ی اون 2 تا به دنیا اومد کسرایه 37 ساله با لورای 27 ساله و بریا ی 4 ساله و پرنیای 1 روزه حالا خیلی با هم خوشبختن رهام یه شرکته ساختمونی زده و پولدار شدن و خونشونو عوض کردن فرزام تو کانادا کار پیدا کرده و تا ماهه دیگه ده کانادا میریم نسیم و سعید با هم ازدواج کردن و برگشتن ایران و یه پسره 5 ماهه به اسمه نیروان دارن امین و سپیده (دوستای رهام) تصمیم گرفتن با هم زندگی کنن سیاوش یکی از پولدارترین های لندن شده و راحله هم با یه امریکایی ازدواج کرد و رفت امریکا الان که به گدشته بر میگردم با خودم میگم کاش هیچوقت کتابای هری پاتر رو نخونده بودم

دوستت دارم:
هدیه ایست که هرقلبی، فهم گرفتنش را ندارد،
قیمتی دارد که هرکسی، توان پرداختنش را ندارد،
جمله ی کوتاهیست که هرکسی، لیاقت شنیدنش را ندارد،
بی شک تو همیشه لایق این هدیه کوچک من هستیL♥VE YѼU aredadash
     
  
صفحه  صفحه 54 از 112:  « پیشین  1  ...  53  54  55  ...  111  112  پسین » 
داستان سکسی ایرانی

Erotic Stories | داستان های سکسی حشری کننده (آرشیو شماره یک)


این تاپیک بسته شده. شما نمیتوانید چیزی در اینجا ارسال نمائید.

 

 
DMCA/Report Abuse (گزارش)  |  News  |  Rules  |  How To  |  FAQ  |  Moderator List  |  Sexy Pictures Archive  |  Adult Forums  |  Advertise on Looti
↑ بالا
Copyright © 2009-2024 Looti.net. Looti Forums is not responsible for the content of external sites

RTA