انجمن لوتی: عکس سکسی جدید، فیلم سکسی جدید، داستان سکسی
داستان سکسی ایرانی
  
صفحه  صفحه 6 از 112:  « پیشین  1  ...  5  6  7  ...  111  112  پسین »

Erotic Stories | داستان های سکسی حشری کننده (آرشیو شماره یک)


مرد

 
مهندس و بانوی شعبده باز

سلام من در یک کارخانه درنیشابور منشی مدیر عامل هستم بمناسبت روز کارگر جنگی رو کارخونه تهیه دیده بود که به همه ما دعوتنامه داد شب برای اجرای برنامه به سالن امفی تاتر رفتیم وسط جنگ اعلام شد که برای اولین بار قراره خانمی بیاد اجرای برنامه کنه مجری اعلام کرد این شما واین اولین بانوی شعبده باز ایران مریلا .خانمی قدبلند وزیبا باحجابی کاملا اسلامی با چادر ملی روی سن اومد وباور کنید کارهای عجیب وقریبی انجام داد که من حتی درماهواره ندیده بودم وبه زن ایرانی وخودم افتخار کردم فردای انروز در سرکارم بودم که خانمی بدحجاب ولی انصافا خیلی خوشکل باکونی که رودست جنیفرلوپز بود وارد دفترشد وگفت با مهندس کار دارم چهره اش اشنا بود نگاه عمیقی بهش کردم که من این خانمرو قبلا کجادیدم ؟؟؟/یادم اومد که مهندس صبح بمن گفته بود امروز ملاقات مهمی داره وکسی رونمیپذیره اما ازرو کنجکاوی پرسیدم شما؟؟؟؟/گفت بهشون بگیدمریلا شعبده باز اومده جاخوردم گفتم همون خانمیکه دیشب شعبده بازی میکرذ لبخندی زد وکراتشوبمن دادکه روی کارت ادرس سایتش بود گفتم امروز مهندس کسی رونمیبینه گفت بهش بگید مریلا اومده که مهندس ازاتاقش خارج شد ومریلا رو به اتاق دعوت کرد وبمن گفت هرکی اومد من نیستم بعدازرفتن اونها باخودم فکرمیکردم اون خانم چادری کجا این کجا ؟؟؟؟کنجکاوشدم که ببینم چی میگن پشت دراتاق رفتم گوش ایستادم دیدم مریلا میگه از اجرام راضی بودی ؟ببین من تا حالا اینکارونکردم به این پول نیاز دارم از لای در دیدم مهندس بسمت اولین بانوی شعبده باز ایران رفت و شالشو در اورد وشروع کرد به لب گرفتن و دستشوتو یقه مریلا کرده بودباورم نمیشد هنرمند به این بزرگی و اسم و رسم داری داره بامهندس حال میکنه مهندس بسمت دراومد و درو قفل کرد من صندلی روبست دراتاق بردموروی اون ایستادم کنجکاوبودم کون به اون بزرگی رو ببینم که مریلا لباسهاشودر اورد ومهندس مشغول خوردن کسش شد وبا لحنی ازشهوت گفت شعبده بازی نکنی کیرم غیب شه ؟؟/بعد شلوار مریلا رودر اورد من با اینکه زن بودم بادیدن قوس کمر وباسن مریلا شهوتی شده بودم مهندس بیمقدمه کیرشو در اورد وپاهای مریلا رو تا کمرش بالا برد صدای جیغ مریلا وناله پر از شهوتش تو اتاق پیچید و مشخص بود که کس تنگی داره ضربات پی در پی مهندس سینه های مریلا روتکون میداد بعداز مدتی مریلا رو به پشت برگردوند یکدفعه صدای مریلا روشنیدم که میگفت نه توردخدانه دردداره پا بلندی کردم کون مریلا مثل یک هندوانه رسیده درحال ترکیدن بود وکیرمهندس مثل یک چاقو که داشت جرش میداد بادیدن این صحنه تمام بدنم منقبض شد وپاهام شروع بلرزیدن کرد که متوجه شدم دارم تغییر حالت میدم ومن بجای مریلا بادیدن اون صحنه ارضاشده بودم سریع از میز پایین اومدم وبدستشویی رفتم وبعد پشت میز نشستم مریلا درحالیکه بسته تراولهای صدهزارتومانی رو توکیفش میذاشت بسمت میز من رسید من بریده بریده گفتم برنامه اتون جالب بود ومریلا گفت حتما سال دیگه به شهرتون میام ودر حال خارج شدن از دفتر دیدم اب منی مهندس ازشلوار لی مریلا بیرونزده و اولین بانوی شعبده باز از دفتر خارج شد.
     
  
مرد

 
گربه برای رضای خدا حال نمیده

اسم من میلاد ، 19 سالمه و دانشجوی رشته IT هستم .
این خاطره تو یه تابسونه خاطره انگیز برام اتفاق افتاد یعنی زمانیکه قرار شد من با قطار پیش برادرم که تهران زندگی میکنه برم .
همش تو این فکر بودم که تو قطار اگه حوصلم سر بره چیکار کنم ، آخه بلیتم مال شب بود و تو شبم نه میشه جایی رو دید و نه میشه توقطار کاری کرد . با اون سروصدای قطار هم که نمیشه خوابید .
به خاطر همین یه چندتا فیلم زبان اصل رو با Total video converter تبدیل کردم و ریختم تو گوشیم تا تو قطار ببینم .
خلاصه بعد از جمع کردن وسایل و دوساعت روبوسی و خدا به همرات گفتن خانواده سوار تاکسی شدم و رفتم به ایستگاه قطار . خوشبختانه قطار مثل هواپیما تاخیر نداره ، منم سوار قطار شدم رفتم تو کوپه خودم نشستم و وسایلم رو جا به جا کردم که دیدم یه خوانم نسبتا قد بلند و یکمی تپل ولی خوش هیکل که حدودا میشه گفت 24 سالس بود با یه دختر بچه 4 یا 5 ساله اومد تو کوپه و نشست رو صندلی روربه روم . منم خودمو جمو جور کردم که دیدم قطار صوت حرکت و زد و چند لحظه بعد شروع به حرکت کرد .
حدود نیم ساعت بعد من رفتم پیش مسئول واگن و ازش خواستم که وقتی رسیدیم به تهران بیادو منو صدا کنه تا یه وقت نرم به ناکجا آباد ، اونم قبول کرد .
یه خورده تنقلات ازش خریدم و رفتم تو کوپه خودم که دیدم اون خانومه دخترش رو خابونده رو صندل خودش و اومده کنار صندلی من نشسته . منم با تعجب بهش گفتم اون بالا برا خوابیدن جا هست اونم خندید گفت دخترم کوچیکه ممکنه از اون بالا بیفته پایین حالا بیا بشین قول میدم تا تهران خیلی اذیتت نکنم . منم دیگه چیزی نگفتم و نشستم کنارش .
هندزفری رو گذاشتم تو گوشمو شروع کردم به تماشای فیلم که متوجه شدم اونم داره زیر چشمی نگاه میگنه .
چیزی نگفتم و چیپس رو باز کردم بدون اینکه نگاش کنم چیپس رو گرفتم طرفش اونم یه مشت پر برداشت ، همینطوری داشتم فیلمرو نگاه میکردم که دیدم فیلم رسید به جاهای سکسیش تو دلم گفتم شاید نیمه باشه ، اما نه ، داشت سکس کامل رو نشون میداد .
جالب اینه خانومه هم داشت همینجوری نگاه میکرد که دیگه رسید به جاهای خیلی حساسش و داد و بیدادشون داشت میرفت هوا که منم فیلم رو stop کردم ، دیدم خانومه سرشو برگردوند .
گوشی رو گذاشتم کنار همینطوری داشتم چیپس میخوردم که خانومه گفت : راستی میگفتی ؛ اسمت چیه ؟! انگاری میخواست سر صحبت رو باز کنه . منم با کمال پررویی جواب دادم : من چیزی نگفتم !!! دیدم خودشو جمع کرد . چند لحظه بد گفتش : آها من داشتم خودمو معرفی میکردم ، اسم من آیداست حالا اسم تو چیه ؟! منم اسممو گفتم شروع کردیم به صحبت کردن در باره همه چی .
تا اینکه رسیدیم به بحس درباره فیلم ها و چرا فیلم هارو سانسور میکنن و از این حرفا ، تک و توک بین حرفاش به من تیکه هم مینداخت منم جوابشو میدادم .
دیدم داره باهام راحت میشه و روسریشو شل کرده و با خنده های ناز جوابمو میده و باهام شو خی های فیزیکی میکنه . ولی نمیدونم چرا احساس خوبی نسبت به این قضیه نداشتم ...
دیگه کم کم یخ منو با حرفا و کاراش باز کرده بود که یهو پرسید تا حالا سکس داشتی ؟؟!!! از سوالش جا خوردم . نمیدونستم چی بگم که یهو از دنم پرید خودت چی ؟؟!! خندش رفت هوا ... تازه فهمیدم چی گفتم ... گفت پس فکر کردی من این بچه رو از کجا آوردم !! نکنه فکر کردی از فروشگاه خریدمش ؟؟!! منم که دیدم یه گاف تخمی تخیلی دادم پیشش سعی کردم جوابشو بدم که دیدم تو هیچ کدوم از دستاش انگشتر نیست !!!... گفتم : اشتباه فهمیدی منظورم این بود که هنوزم سکس داری ؟ آخه انگشتری دستت نیست !!.. که یهو اینگاری یه سطل آب سرد و روش ریخته باشن درجا ساکت شد . تو فکر رفت ، به دستاش نگاه کرد و گفت : نه... من چند ساله طلاق گرفتم !!!
دیگه نمیخندید ... من رفتم ابرو رو درست کنم زدن چشم رو کور کردم ... حالا نوبت من بود که سر شوخی رو دباره باز کنم . شرو کردم به شوخی کردن لفظی یکمی هم فیزیکی .کم کم دوباره شروع کرد به خندیدن .
تو همین شوخی کردنها رفتم آروم بزنم رو بازوش که کم چرخید و دستم خیلی اتفاقی و باحال خورد به سینش .
دیگه نخدید صاف تو چشام نگاه کرد ، منم میخ کوب شدم و تا خواستم بگم اتفاقی بود ... با یه نیشخند و یکم اشوه اومدن گفت : میخوای ؟؟؟!!!!
منم یه خورده من و من کردم که گفت :مطمعن باش هیکلم بهتر از اونیه که تو گوشیت داشتی میدیدی .... یهو زد زیر خنده بهم گفت که دیدی هنوز بچه ای !!!... داشت منو خر میکرد ... منم بعد چند لحظه حسابی کله خر شدم و رفتم خودم چسبوندم بهش و دستمو انداختم دور کمرش . دیدم بلند شد و گفت دخترم بیا مامان بزارتت اون بالا راحت بخوابی . بعد دخترشو گذاشت بالا رو تخت و رفت چفت در کوپه رو انداخت و پرده هاشم کشید اومد کنارم نشست ...
گفتش حالا جدی جدی تا حالا سکس داشتی ؟؟!! منم گفتم نه ... لباشو با دندونش گاز گرفت و گفت یعنی هی باید بهت بگم چیکار کنی ؟!! منم که از حرفاش یه خورده غیرتی شده بودم گفتم آیدا جون درسته نخودم نون گندم ولی دیدم دست مردم . منظورم و فهمید و گفت پس بیا شروع کنیم آقا بهروز گندوم نخورده ...
همه چی داشت کشکی کشکی سکسی میشد ...
منم دستمو انداختم دور گردنش و با دلهره زیاد صورتمو بردم جلو که دیدم اون راحت لبشو گذاشت رو لبام منم شروع کردم ازش لب گرفتن ... بهم گفت درسته یه خورده ناشی میزنی ولی کارت برای بار اول خوبه ... اونم یه دستشو گذاشت دور گردنم و یه دستشو گذاشت رو پاهام . منم دست چپمو گذاشتم رو سینش که لبمو یه گاز آروم گرفت ... حس خیلی باحالی داشتم ، سینه هاش چه قدر نرم بود ... وای ...
به شوخی گفت شیر میخوری ؟؟!! منم گفتم الان نه ولی بچه بودم همیشه دوست داشتم شیشه شیر رو بمکم ... بعدش دوتا از دکمه های مانتوشو باز کردم ... سینه هاش فرم جالبی داشت ، انگاری هر لحظه میخواستن بپرن بیرون ...
یه جورایی هول ورم داشته بود . انگاری دستام پیش نمیرفت ، که دیدم اون با یه دست سوتینشو گرفت و با یه دستش سینه ی چپش رو در آورد ...
منم سینشو دو دستی گرفتم و نوکشو گرفتم سمت خودم آروم سرمو بردم جلو و نوک سینشو گذاشتم تو دهنم ... مممممم ... انگاری خواب میدیدم ...
داشتم همینطور سینشو میخوردم که یهو دیدم دستشو گذاشت رو کیرم منم ناخودآگاه نوک سینشو محکم با لبام فشار دادم ، اونم یهو رفت عقب و گفت چیکار میکنی !!! لهش کردی !!!... مواظب باش دیگه ...
دیدم قطار برا چند لحظه از حرکت ایستاد ، مثل اینکه به ایستگاه رسیده بودیم ، دوباره شروع کرد به حرکت کردن . ولی اهمیتی ندادیم و دوباره شروع کردیم ...
اومد جلو ایندفعه دستشو یه راست کرد تو شورتم و کیرم و گرفت ... چند لحظه مو به تنم سیخ شد ... که دوباره سینشو گذاشت تو دهنم و آروم آروم شروع کرد به مالش دادن کیرم ... منم دست چپمو گذاشتم رو رون پاش و کشیدم بالا تا اینکه رسیدم به کسش ... کسش رو از رو شلوار میمالوندم ... مثل اینکه اونم خیلی حال میکرد ...
بهم گفت که چشمام رو ببندم چون میخواد یه کار خاصی بکنه ... منم چشممو بستم ... دکمه شلوارم رو باز کرد و زیپش رو کشید پایین ... تازه کیرمو از تو شورت درآورده بود که یهو دیدیم یکی داره میکوبه به در کوپه !!! ...
من و آیدا سریع خودمونو مرتبو و جمع جور کردیم ... بعد من رفتم در کوپه رو باز کردم که دیدم یه پیرمرد بالای 70 و خپل اما با کلاس و عصای شیک اومد تو ونشست رو صندلی روبه رومون ...
حسابی حالم گرفته شد ، پیش خودم گفتم شاید قبل تهران پیاده شه که بهم گفت : آقا پسر تهران که رسیدیم ، منو از خواب بیدار کن ... بعد گرفت خوابید .
آیدا هم ناراحت بود که دیدم در گوشم گفت تا 5 بشمار و بعد یهو بلند بخند ...
نفهمیدم منظورش چی بود ... 1 2 3 4 5 ... بعد با صدای بلند با هم خندیدم ...
پیر مرد بیچاره یهو از خواب پرید ... آیدا بهم گفت پسرم آرومتر بخند ، منم گفتم چشم مامان ... مرد ه دباره خوابید که آیدا گفت دباره ولی ایندفه بلند عطسه کن ... حالا فهمیدم منظورش چیه ... 1 2 3 4 5 ... عععععططططططسسسسه.
پیر مرد بیچاره دوباره از خواب پرید ایندفه قلبش داشت میایستاد ... بیچاره انگاری خیلی خسته بود چون بعد یه مدت دوباره خوابید ...
آیدا گفت دباره ولی اینده سرفه ... 1 2 3 4 5 ... وقتی سرفه کردیم یارو یهو از جا پرید بلند شد و دو دستی درو چسبید ؛ بیچاره انگاری فکر کرده بود قطار تصادف کرده ... وقتی فهمید خبری نیست مارو یه نگاه بد انداخت ، وسایلشو برداشت و از کوپه زد بیرون ...
دیدم صدای خنده میاد که آیدا گفت : ساناز به چی میخندی ؟؟!!! دخترم برو بخواب دیگه !!! سانازم گفت : آخه مامان خوابم نمیاد ...
آیدا هم گفت تو چشماتو ببند خوابت میبره ، سانازم گفت باشه و رفت ... به شوخی گفتم : منم چشمامو ببندم ؟! اونم رفت درو بست و گفت هرجور مایلی ولی تو دیگه نباید بخوابی ...
اومد جلوم ایستاد ، مانتوشو داد بالا و دکمه های شلوار جینش رو باز کرد ... وای زیرش یه شرت مشکه توری بود ... اومد جلوتر و کسش رو آورد جلو صورتم ...
شلوارشو داد پایینتر ، منم شورتشو گرفتم و کشیدم پایین ... به به ... هلو به این میگن ...
شرو کردم با زبون رو کسش کشیدن و بعد حسابی عین تو فیلما کسش رو خوردم ... با چوچولوش بازی میکردم و گاهی هم زبونم رو حلقه میکردم و فرو میکردم تو کسش اونم خیلی حال میکرد ؛ با آه و آوف زیاد ...
تازه داشت روش کار دستم میومد که خودش رو کشید عقب و گفت حالا نوبت منه ...
منم مهلت ندادم و سری شلوارمو کشیدم پایین ... اونم جلوم زانو زد، با دستاش شرتمو گرفت و آروم کشید پایین ... تا اینکه کیرم یهو زد بیرون ؛ یخورده قرمز شده بود ... کیرم و با دوتا دستاش گرفت ، لباشو غنچه کرد و یه ماچ آبدار انداخت رو سر کیرم ... داشت با اینکارا دیوونم میکرد ؛ کیرم رو گذاشت تو دهنش ... اولش شروع کرد به مکیدن اما بعد تند و تند ساک میزد .
بهش گفتم اگه همینطوری ادامه بدی زود آبم میاد ... گفتش بزار بیاد من همشو میخوام زود تند سریع ... منم که اولیم بارم بود بی مقدمه یهو ارضا شدم ؛ پیش خودم گفنم الان دادش میره هوا اما دیدم نه سر کیرم رو همینطوری گرفته تو دهنش و داره میمکه ... خیلی داشتم حال میکردم ...؛
سرشو بلند کرد و گفت : انتظارش رو نداشتی نه ؟؟!!! وقتی بعد چند سال دباره طعمشو چشیدم نتونستم خودمو کنترل کنم و همشو خوردم ...
یه کم که گذشت گفت آماده ای تا به یکمی دیگه پروتئین منو بسازی ؟؟؟!! منم گفتم آره چه جورم ...
نشست رو صندلی و پاهاش رو کرد هوا منم رفتم جلوش ایستادم ... نمیدونید کسش از این زاویه چه جلوه ای داشت ... کیرم دوباره راست راست شد ...
اونم لبه های کسش رو با دستاش باز کرد خواستم بکنم تو ، که بهش گفتم اگه دوباره یهو ارضا شدم چی ؟؟! خندید و گفت بریز توش من حامله نمیشم چو لوله شو بستم ، ها ؛ چیه ؛ خیلی کیف کردی ؟؟!!
دیگه چیزی نگفتم چون چیزی نداشتم که بگم ... رفتم جلو کیرم رو گذاشتم جلو کسش ... بایه کم فشار سرش رفت تو ... جفتمون داغ شده بودیم ... منم آروم کیرم رو کردم تو کسش ... وای ؛ جون ... داغ و نرم ... حالش دیوانه کننده بود ... شروع کردم تلمبه زدم ... اونم حسابی داشت حال میکرد ، سرو صداش از آی و اوخ به آه و اوف تبدیل شده بود ...
چون یه بار ارضا شده بودم ایندفه آبم داشت دیرتر میومد ... با دستام سینه هاشو از رو مانتو محکم گرفتم ... تلمبه هام سریعتر و محکمتر شده بود که یهو ......آآآآآآآه ه ه ه ه ..... ارضا شدم ...
آبمو ریختم تو کسش ...
تو همون حالت دباره شروع کردم ازش لب گرفتن تا اینکه کیرم کم کم کوچیک شد ... آیدا یه چندتا دستمال از جیبش در آورد و گذاشت جلو کسش و بعد شورتشو کشید بالا و نشست و دوباره شروع کرد برام ساک زدن ...
کیرمو حسابی تمیز کرد منم شورت و شلوارمو کشیدم بالا و نشستم رو به روش ... همینطور همدیگه رو نگاه میکردیم که دیدم بلند شد بره بیرون ... گفتم کجا ؟؟!!! گفت میرم دست شویی ، و بعد از چند لحظه اومد ؛ دستش آبمیوه بود ، باهم آب میوه رو خوردیم منم که دیگه حال نداشتم رفتم بالا رو تخت خوابیدم ... اونم رو صندلی دراز کشید ... همینطور که داشتم نگاش میکردم خوابم برد ...
آقا ، آقا ، آقا بهروز !!! بلند شو رسیدیم تهران . صدای مسئول واگن بود .
بلند شدم ولی از آیدا و ساناز خبری نبود از مرده پرسیدم گفت زودتر پیاده شدن و رفتن ... منم وسایلمو برداشتمو و از قطار پیاده شدم ...
آره ، اینه ، حالا دیگه من یه مردم ، یه مرد واقعی ، آره ...
این جملاتی بود که من تا پیش بوفه ایستگاه برم به خودم میگفتم ... رسیدم به بوفه ؛
آقا ببخشید بی زحمت یه ایستک با یه های بای لطفا ... فرو شنده گفت مشه 1000 تومن ...
کیف پولمو از جیبم در آوردم که پول رو بدم ولی !!!....
کیفم خالی بود ... من مطمعنم یه تراول 50 تومنی با دوبا 10 هزار تومنی و یه کم پول خورد توش .... !!!....
وای ... نه ... لعنتی ... جیبمو زد ...
ولی از شانسم بقیه پولمو تو ساکم گذاشته بودم ، تازه کارت اعتباری و کارت شناساییم سر جاش بود ...
لعنت به این شانس ... این جا بود که یاد ضرب المثل : (( گربه برای رضای خدا حال نمیده )) افتادم و زدم زیر خنده ...
یهو داداشمو دیدم که اومد طرفم بعد از رو بوسی بهم گفت چرا میخندیدی ؟؟؟!!! چیزی نگفتم باهم راه افتادیم به سمت خونش ... فروشنده هم هی داد میزد آقا جنساتو نمیخوای ؟؟!! آقا...آقا...
     
  
مرد

 
سکس من با 3 مرد

سلام . من لیلی ام . میخوام یکی از خاطراتم رو براتون تعریف کنم . من کلا از بچگی دختر حشری بودم .و در حال حاضر 24 سال دارم . چند وقت پیش با یه پسری به اسم امین آشنا شدم و بعد از چند بار بیرون رفتن و خونه خودش رفتن ، یه روز منو به خونه دوستش بصرف ناهار دعوت کرد. و قبلش بمن کلی سفارش کرده بود که حسابی خوشگل کنم . منم هیکل درشتی دارم اما چاق نیستم . سینه ها و باسنم به شدت گنده و گردنی . و شکم ندارم . رون های سفید و پری دارم . که کیر هر نه نه قمری رو شق میکنه . اون روز صبحش به اپیلاسیون رفتم و بعد یه حمام حسابی و کلی به خودم رسیدم . موهامو سشوآر کشیدم و دورم ریختم و یه دامن قرمز کوتاه و طوری که وقتی خم میشدم از پشت کس و کونم کاملا معلوم میشد . با یه تاپ قرمز که پشت نداشت و فقط با چند تا بند بهم بسته میشد . چون سینه های خیلی بزرگی هم دارم(سایز 85 – 90) فقط نوک سینه هام دیده نبود. مخصوصا شورت هم نپوشیدم . اصولا من از شورت بیزارم .
امین اومد دنبالم و با هم رفتیم . تو راه فقط بهم میگفت . یه جا تنها گیرت بیارم و بکنمت ! و دستش روی کسم بود فقط .
خلاصه رسیدیم و دوستش باسم شاهین اومد جلوی در . و با امین روبوسی کرد و منم دست دادم و بعد رفتم جلو که ببوسمش . و خودمو تا جایی که ممکن بود بهش چسبوندم و از لباش بوسیدمش .
بیچاره خودش مات و مبهوت مونده بود . امین گفت برو لباس هاتو عوض کن. منم رفتم تو اتاق و دراوردم. شاهین روی مبل یطوری نشست که روبروی اتاقی بود که من توش بودم ( البته خونه بسیار کوچکی بود) . امین اومد تو و تا منو دید کیرش باد کرد . شاهین هم داشت به خودش میپیچید . امین اومد از پشت بغلم کرد و یه پامو گذاشت رو صندلی و همونطور ایستاده دامنمو زد بالا و گردنمو میخورد و چوچولمو میمالید . شاهین هم از اونجا تابلو بود که داره نگام میکنه . من از اینکه داشتم جلوش به امین میدادم بیشتر لذت میبردم ...
امین با کسم بازی میکرد و منم فقط ناله میکردم . کم کم رفت پایین و شروع کرد سینه ها مو انداخت بیرون و مکیدشون . من واقعا به سینه هام حساسم . باز رفت پایین تر و کسم و لیسید . شاهین دیگه مستقیم داشت منو نگاه میکرد و کیرشو میمالید . من ناله هام بلند تر شد و امین گفت : هیششششش . تابلو .... ! یکی نبود بگه کس خل . تو اون خونه کوچیک خوب ما هم که تو اتاق . میخواد نفهمه ؟؟؟؟؟
با انگشتش تو کسم مانور میداد . منو دولا کرد و کیرشو صاف کرد تو کسم و با چند تا تلمبه زدن آبش اومد... ولی من ..... تازه موتورم روشن شده بود ....
خودمونو جمع و جور کردیم که بریم پذیراییی و من رژلبم و دوباره زدم که زنگ درو زدن . رضا یکی از دوستای امین و شاهین بود . که تازه از دبی اومده بود . من هنوز تو اتاق بودم که اون اومد تو که کتشو آویزوون کنه. منو دید . منم همونطور سکسی رفتم جلو . با اون پاشنه های 14 سانتیم . دامنم پایین بود . اما سینه هام هنوز بیرون بودن . رفتم جلو و دست و روبوسی که دیدم با پشت دست در و بست و بادستاش سینه هامو چسبید و گفت ک واااااااااای . اینا سینه ان یا هندونه؟؟؟؟ با نوکش بازی میکرد و با زانوش به کسم یواش یواش ضربه میزد . سینه هامو گذاشت دهنش و حسابی مکید . یهو صدای امین اومد که گفت کجا موندین شما 2 تا؟
خلاصه ناهارو خوردیمو رفتیم که قلیون بکشیم . من چایی ها رو از دست امین گرفتم و آوردم واسه شاهین و رضا . که روی مبل نشسته بودن . مقابل هم . و خم شدم برای رضا . چشم از سینه هام ور نمیداشت و از طرفی کسم از پشت واسه شاهین پیدا بود .
بعد رو کردم به شاهین. و امین از آشپز خونه کس منو دید و رضا هم که از زاویه باز داشت میدید . امین گفت خانوم مثل اینکه هوس خراب کردن حال جمع رو داره..... و بعد همه خندیدن.
درست گفت . من هدفم همین بود . و همیشه آرزوی همچین فرصتی رو داشتم .....
بعد نشستم کنار رضا و قلیون و گرفتم و چند تا پک سکسی زدم . و رضا هم دستش روی رون من بود و نوازش میکرد. امین گفت آخ آخ لیلی جون میوه ها یادم رفت . رفتم و آوردم و تعارف کردم . اول از امین . که یهو سینه سمت راستمو کشید انداخت بیرون و گفت من هلو میخوام. شروع کرد توی جمع پستونای منو خوردن . اولش یکم خجالت کشیدم ولی بعدش دیدم که همه شهوتی ان . روم باز شد . خلاصه منو ول کرد و رفتم به شاهین تعارف کردم که یهو گفت آقا امین اجازه هست ما هم هلو بخوریم؟
امین که نیمه مست بود گفت : بفرما آقا . ما تک خور نیستیم
شاهین هم منو چسبید و با اون یکی دستش دامنمو از پشت داد بالا و با سوراخ کونم بازی کرد . رضا ملتمسانه نگام میکرد .مثل یه جنده جلو سه تاشون لخت بودم و شده بودم سوراخ سه تاشون!!!! امین گفت بسه بابا بزار آقا رضا هم هلو بخوره . رفتم جلوی رضا . میوه رو گذاشتم رو میز . و رضا هم به امین گفت آقا ما هوس عسل کردیم و امینم گفت آقا بفرما . ما که گفتیم بخیل نیستیم . رضا هم منو انداخت رو مبل راحتی تک نفره و با یه حرکت پاهامو انداخت رودسته مبل . و شروع کرد کسمو مکیدن . امین نگام میکردو من براش ناله میکردم . و اون میگفت . جوووون . کس بده لیلی جونم . تو کس میدی من حال میکنم . رضا مثل کس ندیده ها میخورد و چوچولمو میمکید و منم از روی میز یه خیار دادم دستش گفتم یالا !!!! بکن توش !!!! شاهین گفت . 3 تا کیر اینجا ان . خیار چرا ؟ شلوار رشو باز کرد و رضا رو کنار زد . کیرش گنده ترین کیری بود که تاحالا دیدم . من سکس با آدمای زیادی رو تجربه کردم . اما کیر این یه چیز دیگه بود . به امین رشاره زدم . خوش فهمید . چون من فقط زمانی ارضا میشم که موقع دادن سینه هامم بخوره یکی !!!!
شاهین کیرشو صاف کرد تو کسم و مثل مادرجنده ها تلمبه میزد . رضا گفت آقا یواش .....
رضا داشت کسمو میخورد و امین هم سینه هامو . واااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااای . به یاد اون روز صد بار جق زدم تاحالا ولی بازم الان کسم خیسه .
بعد از چند دقیقه رضا کیرشو گذاشت دم دهنم و منم واسش ساک میزدم ....
با تمام وجودم کیرشو میخوردم و تخماشو میلیسیدم . امین منو یور کرد و کیرشو کرد تو کونم . وااااااااااااااااای یه دردی منو گرفت . ولی حال میداد. یه کیر تو کسم . یه کیر تو کونم و یه کیر تو دهنم بود . گاییده شدن به معنای واقعی بود. ....
کم کم داشتم خسته میشدم . گفتم میخوام جدا جدا بهتون کس بدم . امین گفت پس دمر شو . قمبل کردم و امین با چند تا تلمبه و سیلی تو کونم آبش اومد . و بعش رضا اومد جلو . و بهم گفت تو کونت میزارم . منم گفتم باشه . قمبل کردم . کیر شو تو کونم کرد و با دستش با سوراخ کسمو بازی میکرد .
آبش زود اومد . حالا من ارضا نشده بودم هنوز . من موندم و شاهین . اومد جلو و منو برد رو تخت انداخت و شروع کرد کسمو خوردن و اومد بالا کیرشو کرد تو کسم و گفت میخوام بهت یه طور حال بدم که کفتر جلدم شی لیلی ....
گفت میخواد از این بعد من سوراخش بشم . و کس فوریش باشم . منو میکرد و داد میزد ... آآآآآآآآآآآآآآآآآههههههههههههههه .
جنده کوچولوی من . به سه نفر کس داده . بزار آبشو بیارم . اونا رو صدا کرد و منم چوچولمو میمالیدم .
به اونا گفت هر کدوم یکی از سینه هاشو بخورین . اونا هم با تمام وجود می خوردن و کیرشونم تو دستام بود . شاهینم با تمام قدرت تلمبه میزد و آب من اومد و یطوری داد زدم که گلوم جر خورد و شاهینم آبشو ریخت روی کسم .
کیر رضا باز تو دستام بزرگ شدو اومد و باز منو کرد .... اوووووفففففف
بعد رضا رفت و ما 3 تامون خوابیدیم . خیلی حال میداد لای 2 تا مرد بخابم . خودمو بهشون میمالیدم و خودمو لوس میکردم. و واسشون ناز میکردم . البته امین بیشتر خوابید و وسطاش منو شاهین بازم سکس کردیم . منو برد جلو تلوزیون و با فیلم سوپر منو کرد و گایید . و باز هم آب منو آورد. و بعد آب خودش اومد .
شاهین گفت طبقه بالاییشون 2 تا پسر مجردن . بهم قول داده یه روز تو این هفته منو میبره خونشون تا به اونا هم بدم . من عاشق سکس با غریبه ها ام !!!!!
شاهین گفت اگه بتونم با صاحبخونش سکس کنم و کسمو بهش بدم .و مجبورش کنم که یسال دیگه خونه رو بده . حاضره منو یروز از صبح تا شب بکنه. !!!!
     
  
↓ Advertisement ↓
مرد

 
داغ عشق

شاید خیلی دیر فهمیدیم که چقدر همدیگه رو دوست داریم.........
سه سال بود که دانشگاه میرفتم ، از همون اول که الهام رو دیدم لرزش قلبم رو حس کردم، دختری که همیشه آرزوی رسیدن به اون رو داشتم، اما یه حس ترس همیشه من رو از الهام دور نگه مداشت، میخاستم همیشه بتونم تو چشای قشنگش نگا ه کنم و به بهانه های مختلف باهاش صحبت کنم.
همیشه مثل یه سرباز آماده بودم تا هر کاری داره واسش انجام بدم به امید اونکه بفهمه عاشقشم........
سر کلاس بودم که تلفنم زنگ خورد، اومدم بیرون ، داییم بود و ازم خواست سریع بیام تهران........
وقتی رسیدم خونه صدای گریه خبر میداد که یه مصیبت بزرگ دارم، ......... پدرم فوت کرده بود
الهام برای همه مراسم پدرم اومد، تو بهشت زهرا وقتی حسابی گریه میکردم الهام اومد نزدیکم و با مهربونی اشکامو پاک کرد و دلداریم داد
فوت پدرم یه مشکل ساده نبود، حالا من باید میشدم مرد خونه، پدرم تو بازار مغازه داشت که حالا به امون خدا مونده بود، 2 تا خواهر و یه برادر و مادرم و من که پسر بزرگ بودم.
لازم نبود کسی بهم بگه تا بفهمم که دیگه نمیتونم دانشگاه برم و باید چرخ خونه رو بچرخونم.
خوب لحظات سختی بود که به یاد آوردنش هنوزم ناراحتم میکنه.
یه پسر 21 ساله که از کاسبی و بازار هیچی نمیدونه باید بره تو بازار و با گرگای بازار سرشاخ بشه ،
ادمی که 3 ترم دیگه مهندسیشو میگرفت حالا باید از همه اون زحمات میگذشت و خودشو فدای خونواده میکرد.
از همه سخت تر الهام بود، حرکت اون روزش تو بهشت زهرا و همدردی که باهام داشت بهم ثابت کرده بود اونم دوستم داره، خیلی با خودم کلنجار رفتم تا دلمو راضی کردم از الهام دل بکنم.
تو اون روزا به خودم قول شرف دادم که تا خواهرا و برادرم سروسامون نگیرن فکر ازدواج و عشق و عاشقی رو از ذهن و دلم پاک کنم.
چسبیدم به کار و حجره سنتی پدرمو بعد از 10 سال تبدیل به یه تجارتخونه درست و درمون کردم، خدا راهو واسم باز کرده بود و پول رو پولم میومد، 2 تا خواهرم درسشونو خوندن و ازدواج کردن، موقع ازدواجشون به هر کدوم یه آپارتمان گرون قیمت هدیه دادم تا جای خالی بابا رو حس نکنن.
داداش کوچیکه که عزیز بابا بود رو واسه تحصیل فرستادم انگلستان، دلم میخواست جای منم درس بخونه .
روزا اونقدر پر مشغله بود که هیچی از روز و شب نمیفهمیدم ، انگار شده بودم یه تیکه سنگ. مدام بهم میگفتن که زن بگیر اما دل و جونم رغبتی نداشت.
حالا که بچه ها سر و سامون گرفته بودن میخواستم پیش مامان بمونم تا تنهایی رو حس نکنه .......
..................
غروب بود که مامان زنگ زد که بچه ها شب میان و یه لیست خرید بلند بالا بهم داد، تو فروشگاه زنجیره ای مشغول خرید بودم، یه قوطی رو از قفسه اومدم بردارم که دنیا جلوی چشام ایستاد.
الهام بود، مثل بت بهت زده و ساکن شده بودم، انگار برق گرفته باشم،.....
با تردید جلو رفتم و سلام کردم، وقتی چشاش تو چشام افتاد یه غم سنگین رو دیدم، انگار یه دنیا حرف نگفته داشت اما هنوز همون دختر با صلابت قبل بود خیلی زود خودشو جمع و جور کرد و شروع به احوالپرسیهای معمولی کرد.....
اومدیم بیرون، الهام ماشین نداشت و با اصرار من قبول کرد من برسونمش،
الهام فوق لیسانسشو گرفته بود و تو یه شرکت نفتی استخدام شده بود و 4 سال پیش با یکی از اقوامش ازدواج کرده بود.
الهام: شهرام هنوز واسم سواله که چرا یه دفعه ارتباطتو با همه قطع کردی، تو از همه ما بهتر بودی و اگه ول نمیکردی الان دکتراتو گرفته بودی..........
من: خوب شرایط اونجوری رقم خورد و منو کشید تو یه عالم دیگه ، خدا رو شکر تو کار حسابی موفق شدم
الهام به بیرون خیره شد ، یه حرف بود که میخواست بگه اما ترجیح میداد قورتش بده، برگشت و با یه حالت عجیب با یه حس آمیخته به تاسف و حسرت بهم نگاه کرد و گفت کاشکی اونموقع فقط به خودتو خانوادت فکر نمیکردی.
قلبم آتیش گرفت ، سالها گذشته بود اما عشقش هنوز تو دلم بود
حرفی نداشتم بگم تا خونشون سکوت کردیم هردو ، خداحافظی کرد و پیاده شد، در حالی که حلقه اشک تو چشاش و لرزش بغض تو صداش موج میزد.
تو اولین جای خلوت زدم کنار ، سرمو گذاشتم رو فرمون و حسابی به حال خودم زار زدم.
من از زندگی چی داشتم؟ هیچی فقط یه عدد با چند تا صفر جلوش که اسمش سرمایه بود.
نه عشقی تو زندگیم بود نه سرگرمی و دلخوشی و نه کسی که پیشش درددل کنم و آروم بشم.
شب تو رختخواب همه زندگیمو مرور کردم ، من به خیلی چیزا رسیده بودم اما به عشقم نرسیده بودم.
من با همه وجودم الهامو میخواستم و اینبار باید بهش میرسیدم.
2 روز بعد بهش تلفن کردم، قرار گذاشتیم فرداش ناهار با هم باشیم، قبول کرد و اومد دفتر تازه تاسیسم تو ظفر.
با یه دسته گل زیبا و با وقار مخصوص به خودش اومد دفتر.
الهام: خوبه بابای آدم همچین دفتر و دستکی ارث بذاره
من: الهام اینارو همهشو خودم ساختم، از بابا یه ارث مختصر مونده بود اما من تو این مدت بدجور دویدم تا واسه خودم کسی شدم.
الهام: چرا ازدواج نکردی؟
تو چشاش زل زدم ، دوست داشتم داد بزنم چون تو عشقم بودی و هستی..... از جام بلند شدم و رفتم جلوی پنجره
من: عجب بارونی میاد
الهام: پس اینهمه دویدن مال چیه؟ تو باید ازدواج کنی ،
من: یه بار عاشق شدم، اما نشد که بشه
الهام:راستی؟ من میشناسمش؟ از بچه های دانشگاه بوده؟
من: الهام... آه کشیدم
الهام سرشو به قهوش گرم کرده بود و سرش پایین بود با قاشق چایخوری بازی میکرد با صدای آروم گفت: شهرام تو نمیتونی تقصیر من بندازی، من میخواستمت بیشتر از جونم ولی تو یه دفعه رفتی که رفتی، واسه من خیلی طول کشید که قبول کنم تو واسه همیشه رفتی ولی اینهمه سال بی خبری دیگه مطمین شدم که دل بریدی.
تو چشاش زل زدم و قطره های اشک از چشام شروع به غلطیدن کردن
الهامم چشاش پر اشک بود، به هم نگاه میکردیم و اشک میریختیم، الهام سعی کرد فضا رو عوض کنه، الکی خندید و گفت دیوونه چرا گریه میکنی؟ از رو میز یه دستمال برداشت و اومد کنارم اشکامو پاک کرد، دستاشو با دستام گرفتمو بوسیدم.
اینا همون دستایی بود که آرزوی لمسشونو داشتم، اینا همون دستایی بود که تو بهشت زهرا وقتی برای بابام بیتابی میکردم با مهربونی نوازشم کردن .
به الهام خیره شده بودم و حسرت همه اون چیزایی رو میخوردم که از دستم رفته بود.
من:الهام من دیوونت بودم ، میخواستم زندگیمو فدای یه لحظه آسایشت کنم ولی چرخ زندگی نذاشت بهت برسم، تو این همه سال یه لحظه از فکرت بیرون نیومدم، ......
تکیه دادم به پشتی مبل و از ته دل آه حسرت کشیدم
الهام: شهرام وقتی رفتی یه درد گنده تو دلم کاشتی....
صورتمو نزدیک الهام بردم تو چشاش زل زدم و بهش گفتم : شاید واسه جبران خیلی دیر باشه ولی من واسه همیشه عاشقتم،
اینو که گفتم الهام لباشو به لبام چسبوند، نمیدونم چند دقیقه همدیگه رو میبوسیدیم
اونقدر عاشق هم بودیم که بعد این همه سال فارغ از همه دنیا میخواستیم درد دوری این سالها رو جبران کنیم.
الهام شوهر داشت اما من نمیتونستم از عشقی که یه عمر حسرتشو داشتم بگذرم، تو اون لحظات تو این فکرا بودم و با خودم کلنجار میرفتم که الهام لباشو از رو لبام کند و پاشد.
گفت : شهرام من شوهر دارم نمیدونم چرا از خود بیخود شدم و این کارو کردم، وای اگه محمد بفهمه چی میشه؟
پاشدم و ازش عذر خواهی کردم و کلی ناز و نوازشش کردم تا راضی بشه بمونه و ناهار و با هم بخوریم.
...........
بعد از ناهار خودم رسوندمش و با یه قلب ترک خورده برگشتم دفتر، حس میکردم الهام به شوهرش تعهد داره و نمیشه بیشتر به هم نزدیک بشیم.
چند روزی از هم بی خبر بودیم تا الهام زنگ زد و کلی پشت تلفن با هم صحبت کردیم از این ور و اون ور.
روزا میگذشت بی اون که ثمری داشته باشه تا اینکه بعد از تقریبا 2 هفته الهام زنگ زد، شب بود و من تازه میخواستم برم خونه، گفت شوهرش رفته جنوب واسه کاری و این صحبتا، بهش پیشنهاد کردم شام بریم بیرون ولی قبول نکرد و گفت شام درست کرده و دعوتم کرد برم خونشون با هم شام بخوریم.
................
در رو باز کرد اولین بار بود که با لباس غیررسمی میدیدمش، انگار یه فرشته از آسمون اومده بود پایین و روبروی من واستاده بود.
ازم پذیرایی کرد و کلی با هم صحبت کردیم و از هر دری گفتیم ولی همه اینا الکی بود و هردومون حرفای مهمتری باهم داشتیم.
سر میز شام روبروم نشسته بود
من: وای الهام چه دستپخت معرکه ای داری، خوش به حال شوهرت
الهام: اگه شما اون سالا یه دفعه به سرت نمیزد الان هر شب از این دستپخت میخوردی
من: ماهی رو هر وقت از آب بگیری تازست
الهام: یعنی چی؟
نمیدونستم موقع گفتنش بود یا نه ولی میخواستم بگم،
من: الهام بی تعارف میخوام یه حرفی بزنم
الهام : بگو
من: من و تو از اول واسه هم ساخته شدیم اینو هردومون میتونیم حس کنیم، من بدون تو هیچوقت روی خوشی رو ندیدم و ظاهرا تو هم حالت مشابه من بوده
گذشته ها گذشته ولی میشه راجع به آینده برنامه ریخت،
میدونم شوهر داری اما میخوام ازت تقاضای ازدواج کنم
الهام یه دفعه خشکش زد
الهام : دیوونه شدی؟
من: میتونی ازش طلاق بگیری، بعدشم از ایران میریم تا مشکلی واست نباشه ، ببین الهام نمیخوام الان جواب بدی خوب فکر کن بعد جواب بده.
الهام چیزی نگفت و شام تموم شد.
روبروی تلوزیون نشسته بودم الهام برام قهوه آورد و کنارم نشست، دستمو گرفت .....
الهام: من از خیلی وقت پیش فکرامو کردم از اون موقعی که با محمد ازدواج کردم، من میخوامت با همه جونم، خدا میدونه که حاضرم واست جون بدم، همیشه محمدو به یاد تو نگاه میکردم ، نمیخوام دل محمد بشکنه ولی تو تیکه تنمی ، میخوام با تو باشم ولی خیلی چیزا این وسط میترسونتم....
من: الهام این وسط بار اصلی رو دوش تو میفته، من بدون تو یه لحظه هم نتونستم به زن دیگه ای فکر کنم ، اما نمیخوام زندگیتو خراب کنم ، تو باید خیلی خوب فکر کنی ، به هر حال اون مرد بهت دل بسته....
الهام : شهرام من اگه از محمد جدا شم یعنی از همه خونوادم جدا شدم ، فقط تو دنیا تو واسم میمونی، شهرام میدونی چی میگم؟ میترسم
من: اگه لازم شد قطره قطره خونمو واست میدم عزیزم از چی میترسی؟
صورت الهامو تو دستام گرفتم و سرشو به سینه خودم چسبوندم، کلی حرفای عاشقونه تو گوش الهام زمزمه کردم....

الهام سرشو بالا آورد تو چشام نگاه کرد و بهم گفت شهرام با همه جونم عاشقتم، از الان منو زن خودت بدون..... لبامون تو هم گره خورد و شیرینی شیرین ترین عسل دنیا رو مزه مزه میکردم ، روی مبل دراز کشیده بود و من روی عشقم دراز کشیده بودمو لبای نازشو میخوردم و با همه احساسم تک تک اعضای صورتشو میبوسیدم. دستمو رو سینه های الهام گذاشتم و به آرومی فشار میدادم در حالی که لبامون تو هم بود و داشتم کیرمو که در حال انفجار بود رو تن الهام فشار میدادم و هر لحظه بیشتر تحریک میشدم، الهام دستاشو برده بود تو لباسام و داشت کمرمو نوازش میکرد.
دستمو بردم تو لباس الهام و سینه های بلورشو از رو سوتین نوازش میکردم و همزمان میبوسیدمش ، الهام چشاشو بسته بود و خیلی ناز آه میکشید و میگفت عزیزم من مال خودتم از اولم مال تو بودم......
دستمو بردم تو شلوار الهام و شروع به ماساژ دروازه بهشتش کردم، شرت الهام خیس خیس بود و در اوج تحریک بود.....
بلند شدم شلوار و شرت و کل لباس الهامو در آوردم و نشستم لای پاهای خوش تراشش و شروع کردم به خوردن کس نازنازیش و با انگشتم میکردم تو کسش، داشت از شدت تحریک بیهوش میشد و شدید آه و ناله میکرد و قربون صدقم میرفت.
الهام از جاش پاشد و جلوم نشست و کیرمو گذاشت تو دهنش و شروع به ساک زدن کرد.
دیگه داشتم میمردم کیرمو از دهنش در آوردم و خوابیدم روش و سینه هاشو میخوردم، لباشو بوسیدم و کیرمو دادم تو کس تنگ و گرمش ناخناشو رو گردنم فشار داد و گفت واییییی شهرام چرا اینقدر گندست مردم وای خدا آه جونم عزیزم قربون کیرت برم آه...
کلماتش اونقدر تحریکم میکرد که با همه وجود کیرمو فشار میدادم و عقب میکشیدم انگار هردومون میخواستیم عوض همه این سالها با هم سکس کنیم، الهامو برگردوندم و از عقب کیرمو کردم تو کسش و تلمبه زدنو شروع کردم وای این پوزیشن واقعا عالیه، الهام حسابی حال کرده بود و ارضا شده بود سعی کردم کیرمو از عقب بکنم توش اما تا سر کیرمو تو دادم جیغ و ناله الهام بلند شد و منم از خیر کون کردن گذشتم و به پهلو الهامو خوابوندم و از بغل کیرمو کردم تو کسش و با دستام پاهاشو به هم فشار میدادم تا تنگی کسش بیشتر بشه داشتم ارضا میشدم سرعتمو بیشتر کردم و همه آبمو تو کس الهام عزیزم خالی کردم.
بغلش کردمو حسابی بوسیدمش و موهای لختشو نوازش کردمو با هم واسه آینده کلی نقشه کشیدیم .
تا صبح دو بار دیگه با هم سکس کردیم و نهایت لذتو از با هم بودن بردیم.
از اون روز ما هر هفته یکی دوباری با هم سکس داشتیم،
الهام آروم آروم با شوهرش بنای ناسازگاری گذاشته بود، بعد 2 ماه الهام وکیل گرفت واسه طلاق گرفتن و تقریبا یکسالی طول کشید تا الهام بتونه طلاقشو بگیره در حالی که من تمام این مدت همراه لحظه به لحظه الهام بودم.
بعد از طلاق یه خونه خریدم واسه الهام و الهام تو اون خونه موند، خوب من و الهام با هم تو اون خونه زندگی میکردیم و خوشبختی رو کاملا حس میکردیم.
ما به همین شکل مخفیانه یکسال و نیم با هم زندگی کردیم.
خانواده الهام تقریبا طردش کرده بودن و جز من کسی رو نداشت.
اونقدر به هم وابسته شده بودیم که یه روز دوری هم غیر قابل تحمل شده بود.
خلاصه دوستان ما بعد از یکسال و نیم از طلاق الهام تو خانواده هامون مطرح کردیم که میخوایم ازدواج کنیم و علیرغم مشکلات ریز و درشت بالاخره با هم ازدواج کردیم.
امروز من و الهام یه پسر 6 ماهه داریم ، زندگیمون سرشار از عشق و خوشبختیه و در یک کلام همه چیز عالیه .
الهام تو تشکیلات تجاری خودم کار میکنه و هر وقت هم مسافرت میرم الهام باید باهام باشه چون ندیدنش دیوونم میکنه.
من چون سرم خیلی شلوغه حدود یک ماه طول کشید تا این داستانو براتون نوشتم.
امیدوارم براتون جالب بوده باشه.
     
  
مرد

 
آخر عاشقی

سلام
امروز 1 /9/ 1390
اسم من محمد
یه معرفی کلی از داستان
این داستان رو واسه سکس نخونید
1سال پیش دختری با من تماس کرفت سراغ یکی از دوستام رو به نام رضا گرفت
رضا 6ماه قبل ازدواج کرده بود
دختره از یک شهر دیگه بود وزمانی که رضا تو اون شهر دانشجو بود با دختره آشنا شده بود
اسم دختره فاطمه بود و 6سال عاشق رضا بود و رضا هم همچنین
رضا بخاطر رسیدن به فاطمه سختی زیادی کشیده وحتی مریض شده بود ولی بهم نرسیدن و رضا با یکی دیگه ازدواج کرد
دلیل نرسیدنشون مخالفت مادر دختره بود که فهمیده بود علی با 2تا از دختراش رابطه داره
البته من به عشق این 2تا حسودیم میشد)
بریم سر اصل داستان
همونطوری که گفتم 1سال پیش دختری با من تماس گرفت وبا گریه سراغ رضا رو گرفت و شماره جدیدش رو میخواست...
اون فاطمه بود که موضوع عاشقیشون رو با رضا میدونستم
فاطمه با برداشتن شماره خانواده رضا و همچنین دوستای رضا به همشون زنگ میزد تا رضا رو پیدا کنه
به گفته خود رضا شماره ها رو از داخل گوشیش در زما با هم بودنشون برداشته
و رضا همیشه میگفت گول اشکاشو نخوری شماره منو بدی ابروم جای زنم بره بفهمه(البته ی اشتباهی کردم و فاطمه شماره رضا رو گیر آورد و دوستی چندین ساله من و رضا هم برای مدتی به هم خورد که قصد توضیح دادنش رو ندارم)
من فقط شدم مرحم دل دختره واینکه رابط بین اون و رضا و اینکه گریه هاش رو گوش کنم ونصیحتش کنم که دیگه اون ازدواج کرده وخیلی حرفای دیگه...
زنگ میزد و فقط میخواست برم پیش رضاو تلفن رو وصل کنم وبا رضا حرف بزنم و اون صدای رضا رو بشنود...
ببخشید میخوام برم سر داستان خودم
این تلفن هاادامه داشت تا اینکه قرار گذاشتیم هم رو ببینیم
در کل چون مثل رضا خوشتیپ نبودم ی ترسی تو وجودم بود وبهش گفتم اگه ازم خوشت نیومد فقط بگو برم...
اونم گفت قیافه واسه من مهم نیست
من بیلیت قطار گرفتم و رفتم شهرشون
فاطمه رو دیدم زیبا بود
اولش منو دید خندید بهش گفتم به من میخندی که برم
گفت نه
بلاخره 2 ساعتی با هم بودیم
بعدش به رضا زنگ زدم رضا گفت ارزش اون همه سختی که کشیدم داشت
در جوابش گفتم ارزش مردن داشت
در یک کلام عاشقش شدم(عاشق زیبایش شدم از نظر من)
هر چند وقت ی با بلیت میگرفتم ی شب تو راه بودم واسه اینکه 2 الی3 ساعت باهاش باشم و باز ی شب دیگه تو راه تا برگردم
در این بین لب و مالوندن هم بین ما تا حدودی طبیعی شد
ولی هربا سنگینی رضا رو احساس میکردم با اینکه میگفت میخوامت .میگفت ولی انتظار نداشته باش جای رضا رو بگیری
عذاب میکشیدم ولی واقعیت این بود که دوستش داشتم و تحمل میکردم
این رو هم داشته باشید هربا که قرار بود برم ببینمش میگفت باید واسم کادو بخری ومن از ترس اینکه نکنه که ناراحت بشه بهش باج میدادم با 1000بدبختی واسش میخریدم
میگفت اگه منو میخوای باید واسم خرج کنی میگفت آدم باید واسه زنش خرج کنه
پول اورتودنسی دندوناش رو هم ازم گرفت میگفتم ندارم میگفت قرض کن و به من قرض بده
منم ....
کار به خواستگاری کشید
مامانش قبول نکرد
بعد از اون رابطمون ادامه داشت میگفت مامانم آخرشم قبول نکنه فرار میکنم میام پیشت نمیزارم قضیه رضا تکرار بشه منم احساس غرور میکردم که یکی بخاطر من حاضره از خانوادش بگذره
یروز قهر بودیم ی روز آشتی بیشترم سر انتظارات و خواسته های بی جای اون بود
بعضی وقتا که قهر میکرد میگفتم منو فقط بخاطر خواستههات میخوای(پول)....
باورتون نمیشه تمام لحظاتم رو به کسی فکر میکردم که منو واقعا بخاطر خودم نمیخواست
ولی من همه اینارو میدونستم و عاشقش بودم شایدم ... بودم
ولی از غم عشق,از دوری عشق لذت میبردم و فقط خدا میدونست چقدر دوسش داشتم و دارم وبهشم میگفتم فقط خدا میدونه
تا 1ماه پیش رفتارش بدتر شد
بهم بی احترامی میکرد میگفت اس نده زنگ نزن ولی من گوشم بدهکار نبود
اونم نامردی نکرد شروع کرد به بی احترامی کردن
کلماتی مثل نفهم ؛ خفه شو ؛ گمشو...
منم میگفتم این جواب خوبیام جواب دوست داشتنام نیست
گفتم پولم رو بده گفت میخواستی ندی بعد این همه بی احترامی ها مشخص شد خواستگار داره
منم بهش گفتم کاش بی احترامی نمیکردی میگفتی خواستگار داری منم میرفتم مثل ی مرد
ودیگه زنگ و اس رو قطع کردم
تا اینکه بعد 2هفته زنگ زد گفت فردا عقد میکنه خواست واسش دعا کنم خوشبخت بشه و ببخششمش بخاطر اذیتاش, بازی دادناش
منم گفتم چاره ای ندارم بخشیدم و خوشبخت شی ؛آرزوم خوشبختیت بود حالا یکی پیدا شده دوسش داری من دیگه چی بگم؛ چی دارم بگم
اون رفت واسه همیشه من موندم و ی دنیا خاطره , ی دنیا آ رزو که واسش داشتم
اون الان شاد و کنار یکی دیگه ومن در حسرت دوباره دیدنش
یعنی ممکنه اون روز بیاد که دوباره ببینمش
بهش بگم چقدر غصه خوردم وقتی که رفت
تمام لحظاتم رو به اونی فکر میکنم که واسش ارزشی نداشتم حتی همین الان
چقدر بدبختم
و هنوز دارم به خاطراتی که باهاش بودم فکر میکنم
فقط میتونم بگم خدا من که عاشقش بودم پس چرا رفت
در کل به اینای که این داستان خوندن میگم ببخشید واسه دل خودم نوشتم تا شاید آروم بشم
     
  
مرد

 
آواز عشق

باور نمی شد؛تا چند روز پیش فکر نمی کردم به این زیبایی و جذابیت باشه و با این اندام رویایی ولی الان روی تخت دراز کشیده بود و من پایین تخت نشسته بودم و داشتم بازوهای سپید و سردش رو با خجالت تمام می بوسیدم.کم تجربه بودم و فکر می کردم که هر لحظه ممکنه اعتراض کنه به رفتارم و از طرف دیگه حسم بهش این قدر قوی بود که فکر می کردم اگه به جسمش فکر کنم به حسم خیانت کردم.
هنوز یه ماهی بیشتر از آشناییمون نمی گذشت.روز اول رو خیلی خوب یادمه.من توی یه آموزشگاه رانندگی مربی بودم و همزمان درس هم می خوندم.مدیر آموزشگاه معمولا مشتریای خصوصیش رو به من می سپرد برای آموزش دادن.
"پری" از اقوام دورشون بود،شوهرش فوت کرده بود و با دختر کوچکیش زندگی می کرد.سی سالش بیشتر نبود و توی یه اداره دولتی کار می کرد.روزای آخری بود که توی آموزشگاه کار می کردم چون یه شغل دولتی پیدا کرده بودم و باید آموزشگاه رو رها می کردم.به منشی سپرده بودم که دیگه برام کارآموز نذاره وقتی مدیر آموزشگاه زنگ زد و گفت که یکی از اقوامشون رو باید آموزش بدم اولش طفره رفتم که اصرار کرد و گفت این یکی رو باید قبول کنی.رفتم پیشش و پروندش رو گرفتم و خود مدیر هم توضیح داد که شوهرش فوت کرده و خیلی شخصیت خوب و خاصی داره.شماره همراهش رو واسه هماهنگی از مدیر گرفتم و همون روز بهش زنگ زدم.به ظاهر خیلی زمخت میومد و واسه فرداش قرار گذاشتیم جلوی آموزشگاه.
اون شب خیلی بهش فکر کردم و به قیافش ولی فقط از سر کنجکاوی وگرنه عادت نداشتم به کارآموزام نگاه بدی داشته باشم نه این که اهل سکس و دختربازی نباشم فقط به این دلیل که همیشه منتقد رفتارهای بیمارگونه مربیای دیگه بودم و اعتراض می کردم که همش به دنبال تورکردن زن و دخترای مردم نباشین.حس بدی بود وقتی فکر می کردم منم دارم شبیه اونا می شم و گاهی این طوری می شد و زود پشیمون می شدم از رفتارم و خودم رو کنترل می کردم.
روز اول با زن داییش اومده بود تمرین رانندگی.یه مانتوی سفید راه دار پوشیده بود با یه شلوار مشکی.تی شرت نارنجیش از زیر مانتوش پیدا بود؛البته اینا رو بعد این که مانتوش رو درآورد و گذاشت صندلی عقب متوجه شدم.
صورت سفید و دانشینی داشت البته نه اون قدر که جذبش بشم.فقط به این فکر می کردم که زود این ده جلسش تموم بشه و من بتونم با آموزشگاه تسویه حساب کنم.روز اول فهمیدم که توی دانشگاهی که من درس می خونم دانشجو بوده.راستش بیشتر به حرف زدن و حاشیه رفتن گذشت تا تمرین رانندگی.اما از حق نگذریم من دوسالی بود که بهترین مربی آموزشگاه بودم و آمار قبولیم از همه بالاتر بود و کارم رو خوب بلد بودم.
اون روز وقتی بعد آموزش رفتم دفتر آموزشگاه با نگاه سنگین و معنادار منشی(که مرد بود و مجرد و...)و چندتا مربی دیگه روبرو شدم .منشی لبخند مرموزی زد و گفت عجت تیکه ای تور کردی! یکی دیگه می گفت حتی دیگه صیغه هم نمی خواد! و...
بدم میومد ازشون که همه زن ها رو به شکل یه هرجایی بالقوه فرض می کردن که فقط کافیه پیلشون بشی تا بهت پا بدن.
وقتی فهمیدم که نگاه کارکنای آموزشگاه به پری چطوریه خیلی نگرانش شدم؛چون مطمئن بودم که براش نقشه می کشن و این قدر توی کارشون خبره بوده که تا طرف متوجه می شد می دید داره روزی نیم ساعت به تلفن منشی آموزشگاه جواب می ده به بهانه این که مربیت خوبه یا بد؟چطوری باهات کار می کنه و ...این قدر ادامه می داد تا مخش رو بزنه.
خلاصه میخواستم یه جوری به پری برسونم که آموزشگاه نره و اگه کاری داره من براش انجام بدم.ساعت تمرین رو طوری تنظیم کردم که بتونم برم دم خونش سوارش کنم که مجبور نشه بره آموزشگاه.روم نمی شد مستقیما بهش بگم و ازش بخوام آموزشگاه نره و به تلفناشون جواب نده به همین دلیل یه نامه براش نوشتم و خیلی مودبانه متوجهش کردم.فردای روزی که نامه رو بهش دادم رفتارش باهام خیلی عوض شد؛باهام راحت حرف می زد و از نگاه بد دیگران شکایت داشت؛از همسایه روبروشون گرفته تا راننده سرویس دخترش و...
حالا دیگه این شهامت رو داشتم که مستقیم نگاهش کنم زیبا بود به خصوص چشم ها و ابروهای پرپشتش.قدش بلند بود و کشیده.
کم کم این قدر باهام صمیمی شده بود که گاهی به جای یه ساعت و نیم قانونی آموزش،چندین ساعت باهم بودیم و دور می زدیم و درددل می کردیم.تا این که یه روز از خواستگاراش گفت و ازم خواست که توی انتخاب کمکش کنم.
حسم نسبت بهش طوری بود که واقعا دوست داشتم کمکش کنم و همین کار رو هم کردم.حتی براش تحقیق می کردم که خواستگارش چطور آدمیه و...ولی خیلی طول نکشید که فهمیدم اون ازدواج نمی کنه.این قدر ذهنیتش از شوهر سابقش خراب بود که فکر می کرد همه مردا ظالمن و بد دل و...
نمی تونست تصمیم بگیره و مجرد بودن رو با تمام مشکلاتش ترجیح می داد.ارتباط ما بعد این که تمرینش تموم شد با پیامک ادامه داشت و بدجوری به هم عادت کرده بودیم.حسی در من بیدار شده بود که متاهل بودنم رو فراموش کرده بودم و برای اولین بار عاشق شدم.نمی دونم تعریف شما از عشق چیه ولی این حس،چند سالیه که من رو اسیر خودش کرده و حتی یه لحظه هم آرومم نذاشته.
بعد گرفتن گواهی نامش برای اولین بار باهم بیرون رفتیم و شرایطم رو بهش گفتم.البته می دونست که متاهلم ولی خواستم تاکید کرده باشم.قرار گذاشتیم که دیگه به هم پیامک ندیم و همه چی تموم بشه.اما چندروزی بیشتر نگذشت که فهمیدیم نمی تونیم و باز روز از نو و روزی از نو.
عادت هر شبم شده بود که هرشب آخرشب بیام بیرون و بهش زنگ بزنم و آروم بشم.یه شب سرد زمستونی ماشین نداشتم از خونه زدم بیرون و بهش زنگ زدم و راه می رفتم که ناخودآگاه دیدم تا توی کوچشون پیاده رفتم.بهش گفتم که توی کوچه ام و یخ کردم از سرما.به شوخی گفت از پنجره برات چایی می فرستم تا گرم بشی!
بالاخره راضی شد که به چایی دعوتم کنه برم توی آپارتمانش.اصلا باورم نمی شد و از شدت هیجان سرخی و داغی صورتم رو خودم حس می کردم.از پله ها بالا رفتم و همین شدت تپش قلبم رو به طرز رسواکننده ای بالا برده بود.در آپارتمان رو باز گذاشته بود وقتی داخل شدم صحنه ای رو دیدم که به تمام خوبی ها قسم بعد سه سال هنوزم توی ذهنم موندگار شده.
توقع داشتم با لباس رسمی ببینمش اما در این فضای نیمه تاریک هال خونش خوب یادمه که یه پیرهن نصفه آستین سرخ پوشیده بود که یقش تا چاک سینش باز بود و یه دامن مشکی تنگ و کوتاه.موهای خرماییش رو از پشت بسته بود و یه دسته از موهاش روی پیشونیش می رقصید.
زبوم بند اومده بود و چند ثانیه ای فقط نیگاش کردم.با اشاره بهم فهموند که دخترش توی هال خوابه و ازم خواست بریم توی اتاق دخترش.یه اتاق پر از عروسک بود با یه تخت خواب بچه گانه.رفت روی تخت به پهلو دراز کشید و منم پایین تخت نشستم و باهم حرف می زدیم.منم توی زندگی شخصیم با یه کوه مشکلات همراه بود و پری خیلی خیلی تئونست بهم کمک کنه.بگذاریم و بگذریم...
اون شب فقط نیگاش کردم و با ترس و لرز فط بازوهاش رو می بوسیدم.به نظرم زیباترین زن دنیا بود.اصلا حس شهوت بهش نداشتم.مسخ شده بودم و فکر می کردم اگه ازش سکس بخوام به خودم و حسم و اون خیانت کردم.اون شب وقتی می خواستم برم توی نگاهش خوندم که دوست داره پیشش بمونم ولی من نمی تونستم.
خوب یادم هست که وقتی اومدم بیرون تا خونه پیاده رفتم و گریه کردم.
این رفت و آمدهای شبانه چندبار دیگه اتفاق افتاد و هر بار فقط به یه چایی خوردن و حرف زدن و نهایتا چندتا بوسه از طرف من ختم میشد.دوست داشتم اگه قراره اتفاقی بیافته اون شروع کننده باشه تا من عذاب وجدان نگیرم بعدش.
تا بالاخره اتفاق افتاد.اون شب رفتم روی تخت و کنارش دراز کشیدم و دستام رو طوری دورش حلقه کردم که ساق دستم روی برجستگی سینه هاش قرار بگیره.دیدم که چشماش رو بسته و به ظاهر آروم و بی خیاله. سرم رو بردم روی سینش و به صدای قلبش گوش کردم؛این قدر تند می زد که فهمیدم حالش از من بدتره.
دستای عرق کردم رو گذاشتم روی شکمش و یه کمی برم بالا تا رسید روی سینه هاش.آروم و باخجالت گفتم اجازه هست؟ فقط سرش رو به نشانه مجوز دادن تکون داد.یه سوتین نارنجی پوشیده بود.چند ثانیه ای فقط محو سینه هاش و سوتینش بودم و چاک سینش رو می بوسیدم.سوتین رو دادم بالا و سینه هاش خودنمایی کردن.نوکشون کاملا برجسته شده بود ولی راستش خیلی خوش فرم نبودن و شل به نظر می رسیدن.اما برای آدم عاشق،هیچ چیز خوشایندتر از بودن با دوستش نیست و بقیه همه حاشیه ست حتی سکس.
فکر نمی کردم کارم به سکس برسه و فکر می کردم به همون بالاتنه ختم بشه چون از واکنشش خیلی نگران بودم؛نگران از دست دادنش و یا حتی ناراحت شدنش و...
اما این طوری نبود و نشد.روش نمی شد چشماش رو باز کنه ولی تمنای وصال رو کاملا دروجودش حس می کردم. شلوار و شورتش رو باهم درآوردم و زیرچشمی واکنشش رو می پاییدم.همه چی خوب و آروم بود.
این قدر استرس داشتم که سکسم باهاش چنددقیقه بیشتر دوام نیاورد و ارضا شدم بدون این که به پری لذتی رو منتقل کنم.
آدم ضعیفی نبودم توی سکس ولی استرس داشتم و اصلا نمی تونستم تمرکز داشته باشم.اون شب رو کلی ازش عذرخواهی کردم و براش توضیح دادم.اونم گفت که خوشحالم که این قدر جذابیت داشتم که نتونستی خودت رو کنترل کنی.
شب بعد که رفتم خونش مجهزتر بودم؛کاندوم تاخیری و یه کپسولای آبی رنگ که اسمش رو یادم نیست.
لذت بودن با پری رو هیچ وقت از ذهنم نتونستم پاک کنم.یک سال باهم بودیم و بزرگترین درس این ارتباط برای من این بود که سکس بدون عشق،هیچ وقت آدم رو ارضا نمی کنه و باعث می شه آدم هر لحظه به شاخه ای برای نشستن فکر کنه و آخرش هم مثل باد،بی سرزمین و سرگردون باقی بمونه.
من هنوزم عاشقشم ولی پری دیگه مال من نیست و یا حداقل من فکر می کنم دلش با من نیست.هم حق داره و هم نداره ولی من هنوز با یه پیامکش این قدر بی تاب می شم که صدای قلبم رو مثل بار اولی که توی خونش دیدمش خودمم می شنوم.
این قدر عاشقشم که آرزو دارم سالی چندبار سالگرد تولدش باشه تا من همه شهر رو دنبال خرید یه کادوی تک براش زیر و رو کنم.
آخه ازش قول گرفتم که کادوی تولدش رو تا همیشه ازم قبول کنه.
ببخشید اگه توی داستانم از سکس خبر چندانی نبود و یه کمی آخرش شعار دادم و نصیحت کردم.
شهوت و سکس یه بعد وجود انسانه؛ولی فقط یه بعد! بقیش عشقه که می تونه به این سکس معنا بده.
برای به دست آوردن دوباره "پری" هنوز هم امیددارم و شاید تنها امید و بهانه برای ادامه...
پایدار و تندرست و عاشق باشید و بمانید!
     
  
مرد

 
اولین سکس من و آیلار

این داستانی که میگم تقریبا برای 3 سال پیشه که من داخل یک مغازه سوپر مارکت شریک بودم با توجه به اینکه این جور مغازه ها با مشتری زن و مرد زیادی سر و کله میزنی خب تیکه های خوبی هم پیدا میشه اما خب من سرم تو کار خودم بود و زیاد علاقه ای به داشتن دوست دختر نشون نمیدادم حتی شریکم میگفت تو کلا بی بخاری و عرضه نداری خونه ما تا محل کارم 5 دقیقه فاصله داشت که من ظهر واسه نهار 1 ساعتی میرفتم طبقه دوم خونه ما دست مستاجر بود که یک زن 40 ساله بیوه اجاره کرده بودش که من زیاد بهش توجهی نداشتم اما اون روز یک اتفاق خیلی عجیب برام افتاد وقتی داشتم وارد خونه میشدم دیدم یک دختر خیلی خوشکل وارد خونه شد و رفت طبقه دوم خلاصه من که کنجکاو شده بودم پرس و جو کردم و فهمیدم دختر این خانم از تبریز اومده تا پیش مادرش بمونه و سال اخر دبیرستان و پیش دانشگاهی خودشو اینجا درس بخونه خلاصه سرتون رو درد نیارم که به شریکم گفتم عاشق این دختر شدم و چون خونه خودمون هم هست راحت تر میشه ارتباط باهاش برقرار کرد به بهانه خرابی کولر یک بار بهشون سر زدم و فهمیدم کجا ثبت نام کرده چند روزی از کار میزدم و میرفتم دم دبیرستانش و دورا دور امارشو میگرفتم تا بالاخره به خودم جرات دادم یک روز جلوشو گرفتم حرفامو بهش زدم ناراحت شد و سریع محل رو ترک کرد اما بعد چند روز شماره منو از شریکم گرفته بود بهم اس داد و سرآغاز دوستی ما شد روزای اولم دلم میلرزید که ببینمش ترس داشتم باهاش حرف بزنم چون باورم نمیشد باهام دوست شده واقعا زیبا و خوشکل بود اصولا ترک ها دخترای زیبایی دارند برای همین بدجور شیفتش بودم و فقط نگاش میکردم و دست وپام میلرزید کم کم دورانی ک باهم بودیم زیاد و زیاد تر میشد و رابطه ما اس ام اسی و تلفنی به شدت بیشتر یک خط جدا هم براش خریدم که باخودم در ارتباط باشه خلاصه چند ماهی میگذشت و من ارزوم این بود که فقط وفقط یک بوس از ایلار بگیرم تا اینکه مادر و اینا برای یک مسافرت رفتن و خونه خالی شد مادر ایلار هم صبح ها سر کار میرفت و شب ساعتای 7 تا 8 شب برمیگشت بهش اس دادم که پایین خالیه مادرتم نیست بیا جای من اومد پایین و نیم ساعتی کنار هم بودیم و حرفای عاشقانه مثل قبل میگفتیم تا اینکه بهش گفتم یه ارزو دارم گفت بگو ارزوی خودت و منم گفتم دوست دارم ببوسمت یکم جا خورد و گفت من باید برم و...... گفتم فقط یک بار با اصرار قبول کرد گفتم چشماتو ببند من روم نمیشه چشماشو بست و من لب هامو گذاشتم روی لب هاش شروع به موک و لیسیدن لب هاش شدم دیدم چشماشو باز نمیکنه منم سو استفاده کردم و اومدم روی لاله گوشش زبونمو کردم داخل گوشش دیدم لرزش عجیبی بهش وارد شد به طوری که گفت بسه بسه ول کن اما خودش هیچ تلاشی برای عقب کشیدن نداشت منم شدت رو بیشتر کردم و اومدم روی گردنش ولیسش میزدم دیگه کاملا خوشش اومده بود دراز کشید و منم در حال خوردن گوش و گردن و لب هاش بودم کم کم دست به سینه هاش زدم و مالیدنشون پرداختم که دیدم که خودشو بیشتر میماله و خنده عجیبی روی لب هاش وارد شده سریع پیراهنمو دراوردم و و همون طور که لب هاشو موک میزدم و لیس میزدم بوز اونم از تنش دراوردم وباسرعت تاپ و سوتین هم دراوردم و تازه سفیدی و سفتی سینه هاشو حس کردم با حرص زیادی روش سینه هاش کار کردم و به خوردن مشغول بودم که دیدم خودشم مشغول به کار شد و سینه منو داره گاز میگیره منم خیلی خوشم میامد و داشت کبودم میکرد
شلوارمو دراوردم و بعدم بدون هیچ اعتراضی تمامی لباس های اونم دراوردم دیگه جفتمون حشر بالا و اماده سکس بودیم همون طور که سینه هاشو لیس میزدم کم کم اومدم پایین تر و اومدم روی شکمش کمی شکمشو لیس زدم و اومدم جایی که میخواست روی کسش زبونمو یواش روی کسش بالا پایین کردم که جیغی از روی خوش حالی کشید و منم خوشم اومده بود چون واقعا تنگ و تمیز بود کمی خوردم که دیدم دستشو گذاشته روی سرم و فشار میده و میگه بخور منم براش سنگ تموم گذاشتم و لیس میزدم که یک دفه دستشو برداشت و فهمیدم نوبت منه که کیرمو بدم دهنش بلد نبود چیکار کنه و دندوناش به کیرم میخورد درد میگرفت بهش گفتم مثل یک لیسک لیس بزن و کم کم فهمید و منم سعی میکردم تا ته بدم تو حلقش چند دقیقه ای در حال ساک زدن بود که فهمیدم داره ابم میاد برا همین کشیدم بیرون و بهش گفتم دوست دارم از کون بکنمت و اصلا قبول نکرد باه زار خواهش و تمنا گفتم اگر دردت اومد بکش بیرون خلاصه چند دقیقه ای کونش رو انگشت میکردم که واقعا تنگ بود و اک بند کونش اماده شده بود سر کیرمو گذاشتم روی کونش کمی فشار دادم که دیدم داره جیغ میزنه و خواهش میکنه درش بیارم گفتم بالشتو گاز بگیر تموم میشه به هر زحمتی بود فشار دادم داخل شروع به تلمبه زدن نرم کردم که اونم فقط گاز میگرفت و التماس میکرد دربیارم اما من دیگه حواسم به التماسش نبود و شاید بیشتر خوشم میامد بعد از دوسه دقیقه فشار رو بیشتر کردم و و ابمو روی کونش ریختم که تاه فهمیدم کونش پاره شده و خون ازش اومده بود . بعد از ارضا شدن من کمی باهاش ور رفتم و تا اونم بتونه ارضا بشه یکی دوساعتی که باهم بودیم سر اغاز سکس های بعدی من با ایلار بود که الانم هرجا موفق باشه چون دوست خوبی برام بود.
     
  
مرد

 
سکس رومانتیک من واستاد

پاییز سال87برای من خیلی متفاوت بود.آخه باید پایان نامه ام را ارائه میکردم.سخت مشغول مطالعه وتحقیق بودم.یه نویسنده ی معروف وباسوادی بود که کتابهاش رو خیلی دوست داشتمقشنگ عمیق وعاشقانه مینوشت کای گشتم تا تونستم آشنا پیدا کنم تا واسطه شن وازش بخوان استاد راهنمای من بشه
خلاصه یکی از اساتید که با اون دوست بود تونست رضایتش رو جلب کنه وبرامون تو دانشگاهی که اون درس میداد قرار گذاشت
روز قرار دل تو دلم نبود.خوش حال بودم که میتونم نویسنده ی محبوبم راببینم وباهاش کار کنم.براش یه دسته گل گرفتم وبه محل کارش رفتم.در اتاقش رو که باز کردم دو نفر نشسته بودن یه آقای مسن وجا افتاده ویک آفای حدودا چهل ساله
من که تا اون وقت ندیده بودمش به طرف اقای مسن رفتم وخودم رو معرفی کردم که دیدم اقای جوانتر بلند شد لبخند زد وگفت سها من هستم.منتظرتون بودم
باورم نمیشد نویسنده ی اون همه کتاب ومقاله انقدر جوون باشه
اقای مسن بعد از کمی خداحافظی کردو رفت وما رو تنها گذاشت
سهای مجبوبم موضوع پایان نامه رو پرسید وشروع به صحبت کرد.واای خدای من صدای قشنگی داشت وخیلی قشنگ از عشق حرف میزد
دلم از حرفهاش لرزید.خریدارانه نگاش کردم چهل ویکی دو سال داشت قد متوسط هیکل معمولی خوش لباس خوش حرف با صورتی مردانه وگیرا.دلم لرزید
دیگه حرفهاش رو نمیشنیدم دلم میخواست تو آغوشش برم وببوسمش
صحبتهاش که تموم شد شماره ی موبایلش رو بهم داد وچند تا کتاب معرفی کردوگفت هر وقت کتابها رو خوندم باهاش تماس بگیرم تا راهنماییم کنه
خداحافظی کردم واز دفترش بیرون اومدم در حالی که تو رویای اون غرق بودم به طرف خونه رفتم
حدود ساعت 2 بود که خونه رسیدم بیقرار شده بودم صداش تو گوشم میپیچید
انان که خاک را به نظر کیمیا کنند ایا شود که گوشه ی چشمی به ما کنند
رفتارش با من عادی بود ومهربون.ولی نمیدونم چرا اتیش به جون من افتاده بودخودم رو تو اغوشش ودر حال بوسیدن ونوازش موهاش تصور میکردم
بی اختیار تلفن رو برداشتم وشمارش رو گرفتم
-الو
وایییییی صداش حشری ودیوونم میکرد-سلام استاد من مهساجلوانی هستم
-مهسا جلوانی؟
خدای من!اسمم رو فراموش کرده بود
-بله استاد امروز خدمتتون رسیدم از طرف اقای سهیلی
-صدای قشنگش گرمتر شدوگفت ببببببله خوبین؟مشکلی پیش اومده؟
بی اراده گفتم استاد یه مساله ی مهمیه که باید ببینمتون.(نمیدونم چرا بغضم گرفته بود)
با تعجبب گفت ضروریه؟
گفتم لطفا خواهش میکنم
گفت تلفنی نمیتونین بگین؟
گفتم نه اگه میشه امروز...
-امروز من تا ساعت 6 گرفتارم
-بعدش میتونم ببینمتون؟
آخه..
-خواهش میکنم مهمه
-باشه بعد از 6
-میشه ادرس بدم تشریف بیارین؟
-چی بگم؟باشه ادرس رو برام اس ام اس کنین

.تلفن قطع شد
تلفنم را میبوسیدم واز بیقراری به خودم میپیچیدم
هنوز تمر کز نداشتم ونمیدونستم دارم چکار میکنم
تو دلم داغه داغ بود وبیقرار بودم
خونه ی کوچیکم رو مرتب کردم.یه ظرف میوه چیدم وانار دون کردم
هات چاکلت وشیرینی رو هم اماده کردم
دوش گرفتم و موهای زاید بدنم رو زدم سرتا پام رو لوسیون خوشبو زدم یه بلوز استین بلند اماتوربافت با با یه دامن بلند شیک تنم کردم نمیخواستم سکسی جلوه کنم وفکر کنه جنده ام
نزدیکای 6 اماده بودم ارایش کرده لاک زده وتمیز
به پاهام وکسم کرم پودر زدم تا خوش اب ورنگ تر بشه
میدونستم خوشگلم واینو خیلی ها بهم میگفتن دلم میخواست از ابزار خوشگلیم استفاده کنم
عود روشن کردم وهرچی شمع داشتم روشن کردم
شمع ها رو همه حای خونه چیدم وچند تا شاخه گل پر پر کردم و رو میز ریختم
موزیک مونامو رو اماده گذاشتم
دل تو دلم نبود اولین بار بود که چنین حالی داشتم
حدود ساعت شش ونیم بود که زنگ زد
دلم میلرزید
درو باز کردم ومنتظر ایشتادم
جلو اومد دست دادو وارد شد
راهنماییش کردم نشست
گیج بود
فوری گفت من علت حضورم اینجا رو نمیدونم
با جسارت گفتم گوش کنین من سالهاست عاشقتونم
سالها دوستت دارم
زدم زیر گریه
اروم دست قشنگش رو که کمی سرد بود روی دستهای من گذاشت
-خدای من!چی میشنوم؟
سرم رو بلند کردم تا نگاهش کنم موهام رو کنار زد اشکم رو با شت دستش پاک کرد وگفت دختر تو چقدر خوشگلی...تو چقدر پر احساسی
این فضای شاعرانه رو واسه من آماده کردی؟دستم رو گرفت وبوسید
با سر اشاره کردم اره
گفت هیچ وقت فکر نمیکردم کسی این جوری دوستم داشته باشه
صورتم رو تو دستهاش گرفت وتو چشمهام نگاه کرد وبعد اهسته لبهای داغش رو روی لبهای پر خواهش من گذاشت
داشتم می مردم.خیس خیس شده بودم لبهاش داغ بود همه ی لبم رو توی دهانش می کرد واروم می مکید
بلند شد منم بلند کرد
زیر نوز شمع منو در اغوش کشید وبه خودش فشرد
تنش مردونه بود سرم رو روی شونش گذاشتم
تو گوشم زمزمه کرد مهساا به این سرعت دیوونم کردی منم میخوامت عطشت رو حس میکنم وبی قرارت میشم
گفتم سها عاشقتم
به گوشم زبون زد وگفت کوچولو منم داری عاشق میکنی
دست نوازشگرش دستی که باهاش شاهکار مینوشت رو تن من میچرخیدرو باسنم چرخید واومد طرف سینه هام
گفتم سها همیشه واسه من میمونی؟
گفت مگه بیرونم کنی خانم کوچولو
گردنم رو میلیسید ومک میزد
از خال طبیعی خارج بودیم دلم میخواست زودتر کیرش رو تو کوسم حس کنم
دستش رو روی کسم کشید وتو شورتم کرد وشروع به مالیدن کرد
داشتم میمردم میخواستمش
به طرف اتاق خوابم کشیدمش لباسهام رو دراوردو ومنو روی تخت خوابوند
عشقبازیش هم مثه نوشته هاش بی نظیر بود
لباس خودش رو هم دراورد وبه طرفم اومد
خداااااااااای من بهشت حایی غیر از این بدن نبود
چهارشونه پر مو که خیلی دوست دارمپاهای خوش ترکیب ویه کیر ایستاده ی بتحال
شروع کرد به خوردن تنم از مو تا انگشتهای پام رو لیس میزد میمکید نوازش میکردومیگفت عاشق کردی دختر...تو کجا بودی تا حالا؟..چه بهشتیه این تن تو میخوامت....تا حالا انقدر خوشببخت نبودم
ومن حشری میشدم دیگه جیغ میزدم
دستم رو به طرف کیر نازش بردم بهم گفت حالا نه
نمیدونم چفدر گذشت که تو بغلش بودم منو میلیسید میبوسید وتو گوشم عاشقانه ترین جمله ها رو میگفت
سرش رو که بلند کرد دیدم اب کسم به اون ریشهای نازش چسبیده
انگشتش رو که توی کسم فرو کرده بود تو دهنش کردو بعد تو دهن من گذاشت
بعد گفت کاش دوتا کیر داشتم یکی تو کست میکردم یکی تو دهنت میذاشتم حال کنی عشقم
حشرم بالا زده بود کیرش رو تو دستم گرفتم ومالیدم کشوندمش رو خودم وسر کیرش رو گذاشتم سر کسم
با یه فشار محکم کیرش رو داد تو کسم
سینه هام رو میخورد گوشم رو میخورد ومیگفت ببین دارم میکنمت ببین منو تو یکی شدیم من وتویی دیگه نیست من وتو ما شده
با کیر کلفتش تو کسم تلمبه میزد ومیگفت حالا که طعم تنت رو چشیدم ترو با دنیا عوض نمیکنم
میخوامتت
زیر کیرش ناله میکردم لبهاش رو با ولع میبوسیدم ومیگفتم دوست دارم عشق من ارزوی من!
اروم تلمبه میزد نگام میکرد منو میبوسید وتو گوشم عاشقانه میخوند
ابش که اومد دلم میخواست کیرش رو مک بزنم اما روم نشد
دستمال برداشت خوذش ومنو تمیز کرد پیشم دراز کشید بغلم کرد ونوازشم کردو یکسره میگفت دیوونم کردی خانم کوچولو
هنوز هم که هنوزه اون روز رو نمیتونم فراموش کنم
     
  
مرد

 
آخر ضد حال

عشقم دانشجو شیراز بود تویکی از شهرستانها زندگی میکردیم کارم طوری بود که باید هفته ای یه بار میرفتم شیراز ترم اول که خوابگاه بود و با صد تا مکافات فقط همدیگه رو میدیدیم ولی سال بعدش اوضاع بهتر شد وخونه گرفتن کارم تقریباتموم شده بود داشتم میرفتم ترمینال که گوشیم زنگ خورد
الو
سلام نفس
سلام عزیزم
کجایی
دارم میرم ترمینال
امشب بیاخونمون
(شاخ در اوردم تاحالا تامیگفتم خونه مثل سگ پاچه میگرفت و 100تا بهونه)
کدوم خونه؟
خونه عمم خوب دانشجویی دیگه
تنهایی؟
نه زهرا هم هست(هم اتاق اصفهانی نامزد داشت)
ساعت 5ونیم بود
کی بیام
ساعت 8 کوچه خلوته مواظب باش تورو خدا خیلی میترسم!
باشه خدافظ
تو کونم عروسی بود باهد تاساعت 8 میگشتم تو شهر اون لحظه رسید زنگ زدم در رو بار بذار به هربدبختی بود رفتم تو چیزی که برام جالب بود زهرا بیشتر از عشقم آرایش کرده بود خلاصه سلام و احوال پرسی وپذیرایی با عشقم رفتم تو خواب کوچک کنار آشپز خونه!
چه خبره امشب؟
رضاداره از اصفهان میاد
رضاکدوم خریه ؟
امیر تورو خدا آبروریزی نکن دوست پسرشه!
وای مگه این کثافت نامزد نداره؟
امیرم اصلا به ماچه شبمون رو خراب نکن
صدای درب حیاط اوم بله ماباصد ترس و لرز اومده بودیم آقا با تاکسی اومده بود تو کوچه با کمال پرویی رژه میرفت حال عجیبی داشتم اومد تو یه احوال پرسی سرد باهاش کردمو اومدیم تو حال بچه ها قرمه سبزی درست کرده بودن شامو خوردیمو به عشقم گفتم خوابم میاد بریم بخوابیم رفتیم تو خواب کوچیکه اوناهم تو حال خوابیدن چند دقیقه ای گذشت که دیدم آهنگ گذاشتن یه حموم بود که درش از تو خواب باز میشد لامپشو روشن کردم حکم چراغ خوابو داشت محکم بغلش کردم و لبامو گذاشتم رولباش یه بلوز آستین دار داشت که نفهمیدم کی شوتش کردمو چیه دوست داری ادامه بدم؟نه داداش ادامش دیگه به شما ربطی نداره البته اون شب منم مثل شما زد حال خوردمو پریود بود ولی به خدا به هیچکی فهش ندادم پس پسرای خوبی باشیدو فهش ندین
اولین و آخرین داستان سکسم بود!
حقیقت داشت مرض ندارم به هزاران نفر دروغ بگم
     
  
مرد

 
کابوس من و ساناز!

سلام من کیارش 21 سالمه نه قد بلند دارم نه خوشگلم و نه چیزه دیگه یا این کس و شعر هایی که اکثرا می نویسن!
قدم متوسط چهرم هم گفتم خوشکل نیستم اما نمی دونم چرا دخترا(همه نه) بدشون نمیاد از من!
این خاطره یه ماه پیش اتفاق افتاد!
من و سانار با هم دوست بودیم 3 سال!
کلی هم خونه ما اومده بود!
با هم ،ور هم رفته بودیم!
اما تا الان نه گذاشته بود کونش بذارم و نه اینکه خودم خایه کس کردنش رو داشتم!
اما بگم براتون از ساناز!
سانازم داف نبود اما به دل میشست !
سینه نداشت اندازه پاملا اندرسون!
قد بلندی نداشت!
اما خوب کون و کوسی داشت!
یه روز که اومده بود خونه ما نشستیم مثل همیشه با هم به کس گفتن!
یه چیزم بگم در مورد خونه ما مثل همه کس و شعرایی که میگن عروسی شد خونه خالی شد و این چیزا نبود!
خونه ما به ندرت خالی میشه این روزایی هم که میومد خونه ما از همین روزا بود پس فرط فرط نمیومد!
تو همین کس گفتنا شروع کردم ازش لب گرفتن همینجوری لباش رو لبام بودو بلندش کردم گذاشتمش رو تخت!
رفتم روش خوابیدم و شروع کردم به خوردن گوشو ،گردن و لب!
گوشش دیگه قرمز شده بود از حشریت و دیگه نیمذاشت گوشش رو بخورم!
فشارم داد پایین که برم سمت سینش!
تی شرتش و سوتینش رو از تنش در اوردم!
شروع کردم به خوردن سینش!
دوست داشتم کلش رو بکنم تو دهنم اما جا نمی شد چون من دهنم کوچیکه(سینه اون گنده نبود)!
نوکش رو با زبون می خوردم فشارش می دادم دیگه از حشریت مرده بود!
رفتم پایین و شلوارش رو در اوردم شرتش خیس خیس بود!
از رو شرتش یکم با کسش ور رفتم که زد تو کلم گفت ابله نمیبینی دارم میمیرم درش بیار دیگه اه!
شرتش رو از پاش در اوردم و کس خیسش افتاد بیرون!
با دستمال اب کسش رو پاک کردم و شروع کردم به خوردن چوچولش!
از شدت لذت تمام موهام رو کند!
یهو این وسط گفت بسه!!!
از تعجب شاخ در اوردم چون همیشه تا زمان ارضا شدنش می خوردم!
گفت بلند شو!
گفتم برو بابا بذار کارم رو بکنم!
گفت بلند شو بابا کار دارم!
بلند شدم شلوارم رو از پام در اورد و کیرم و از شرتم کشید بیرون(بازم مثل تموم کس شعر ها نه کیرم 80 سانته نه گولاخه نه کلفته) یه کیر متوسط!
شروع کرد ساک زدن البته هیچوقت نه حرفه ای ساک زد و نه درست حسابی چون جنده نبود و (کلا من اولین دوست پسرش بودم و من خرابش کردم که به این کارا کشیده شد و الان مثل سگ پشیمونم اوایل چوچول خودشم نمی دونست کجاست)!
خلاصه بعد یه چند دقیقه گفت بیا روم!
رفتم روش کیرمو گذاشت لای کسش با دست خودش بالا پایین میکرد هم من داشتم خوش میگذروندم هم اون که یهو حماقتش گل کرد و کیرمو کرد تو کسش!
من فقط خشکم زده بود اما اون می خندید!
و مثل دیوونه ها فریاد میزد بکن بکن بلاخره ماله تو شدم مال من شدی!
از شدت عصبانیت و شک!
دیگه کیری برام نمونده بود شده بود مثل زمانی که بدنیا اومم کوچیککککک!
حالا چه گوهی میخوردم من؟!
خودش رو عقب جولو می کرد اما فایده نداشت من دیگه کیرم راست نبود!
از روش بلند شدم و خونه کمی که رو کیرم بود و پاک کردم همینطور لای پای اون که نریزه رو تخت!
گریم گرفته بود!
اما اون باز اومد برام ساک بزنه کیرم راست شه!
اما من اصلا حواسم تو این چیزا نبود!
زدم تو گوشش و گفتم چرا این کارو کردی؟!
گفت به خاطر عشقم به تو!
گفتم ریدم تو این عشق که بخواد اینجوری ثابت بشه!
و لباساشو به زور تنش گردم و گفتم بره خونه!
التماسم می کرد اما التماس چی؟
اونو که مقصر نمی دونن اگه کسی می فهمید من کونم پاره بود!
وقتی رسید خونه زنگ زد اما دیگه جوابش رو ندادم!
و من هنوزم تو شکم و نمیدونم چه کنم!
     
  
صفحه  صفحه 6 از 112:  « پیشین  1  ...  5  6  7  ...  111  112  پسین » 
داستان سکسی ایرانی

Erotic Stories | داستان های سکسی حشری کننده (آرشیو شماره یک)


این تاپیک بسته شده. شما نمیتوانید چیزی در اینجا ارسال نمائید.

 

 
DMCA/Report Abuse (گزارش)  |  News  |  Rules  |  How To  |  FAQ  |  Moderator List  |  Sexy Pictures Archive  |  Adult Forums  |  Advertise on Looti
↑ بالا
Copyright © 2009-2024 Looti.net. Looti Forums is not responsible for the content of external sites

RTA