انجمن لوتی: عکس سکسی جدید، فیلم سکسی جدید، داستان سکسی
داستان سکسی ایرانی
  
صفحه  صفحه 66 از 112:  « پیشین  1  ...  65  66  67  ...  111  112  پسین »

Erotic Stories | داستان های سکسی حشری کننده (آرشیو شماره یک)


زن


 
اولین سکس با خانم چاق و قدکوتاه

سلام دوستان داستانی رو که مینویسم برمیگرده به حدود ۱۵سال پیش که من تابه حال با هیچ کس سکس نداشتم و همیشه واسه خودم جق میزدم اونم گاهی اوقات باید یه چیزی میدیدم تو کوچه خیابون که سوژه جق خودم کنم یا باید عکس سوپر میخریدم که باهاش جق بزنم و اون زمان هم همه مردم ویدو که نداشتن و ما هم تو محلمون یه دوستی داشتیم که ویدیو داشتن و هر از گاهی با بچه ها دسته جمعی میرفتیم خونشون و فیلم سوپر میدیدیم و من اون زمان سعی میکردم که فیلم رو قشنگ وبا دقت نگاه کنم که بعد موقع جق زدن یادم بیاد !خوب اون زمان مثل الان بچه ها اینقد کونده پر رو نبودن و کسی زیاد کون دختر بازی رو نداشت و اگر تو رو با دختر میگرفتن حتی امکان داشت تو کمیته تو رو عقد کنن! و بسیار خطر ناک بود کسی که با یک دختر رابطه داشته باشه !من بچه یکی از محلات سطح پایین رشت هستم و اون زمان عادت داشتم بیشتر اوقات مشروب بخورم یک روز که مشروب خرده بودم و تازه سرم گرم شده بود رفتم مغازه دوستم که سالن غذاخوری داشت که غذا بخورم غذامو شفارش دادم و منتظر بودم که غذام آماده شه که دیدم یک خانم تقریبا چاق باقد کوتاه اومد داخل مغازه تو میز کناری نشست و شروع کرد بامن لاس زدن و من هم که تو حالت عادی رو نداشتم که ازکسی درخواست سکس کنم تو همون حالت مستی پولامو از جیبم بیرون آوردم گفتم ۵هزارتومان بهت میدم بیا بریم خونمون اونم قبول کرد!بعدش باهم غذارو خوردیم و رفتیم سمت خونمون !بالای خونمون من تو اون زمان یه جایی درست کرده بودم و توش کفتر بازی میکردم و اون خانم چاق قد کوتاه رو بردم اونجا!حالا تو کونم عروسی بود که این کیر خشکل من قراره رنگ کوس ببینه همین که رسیدیم من چادرشو برداشتم و کیرمو مثل وحشی ها در آوردم و یه چک خوابوندم درگوشش و گفتم بشین کیرمو بخور اونم که دیده بود من مستم هرچی میگفتم انجام میداد قشنگ که برام ساک زد خوابوندمش حالا نمیدونستم چطوری باید بکنم تو کوسش چند بار کیرمو بالای کوسش فشار دادم ولی تو کوسش نمیرفت بعد خودش کیرمو بادستش گرفت کرد تو کوسش و من هم که مثل خری که بهش تی تاب بدی داشتم حال میکردم و سینه هاشو میخوردم و گاهی یک سیلی میخوابوندم در گوشش،همینجور که در حال تلمبه زدن بودم دیدم آبم داره میاد دیگه حتی ازش نپرسیدم که چیکار کنم و تمام آبم رو ریختم تو کوسش و اون هم داشت حال میکرد.که دیدم داره لباس میپوشه بهش گفتم جنده خانم کجا!گفت بچم الان از مدرسه میاد باید برم دنبالش گفتم یبار کون بده و بعد برو دنبال بچه خودت او نم هی گفت نه منم کمرشو گرفتم به حالت سگی خوابوندمش به کونش توف انداختم و یکم به کیرم شرو کردم فرو کردن تو کونش اونم همش داد میزد منم فقط تلاش میکردم که یک کون باحالم بکنم که آخر موفق شدم کیرمو بکنم تو کونش و بعد ازی چندتا تلمبه کونش قشنگ جاو وا کرد و اونم کم کم داشت خوشش میومد بعداز چنددقیقه از دوباره آبم اومد و آب رو تو کونش خالی کردم و خودم مثل یک جنازه دراز به دراز افتادم!اونم لباساشو پوشید و گفت پولمو بده منم ۳هزارتومان بهش دادم اونم یکمی بحث کرد و بعدش رفت!ومن هم خوشحال که بعداز این همه جق زدن آخر یه کوس کردم درسته که تیکه بیستی نبود ولی هرچی باشه کس بود.د

دوستت دارم:
هدیه ایست که هرقلبی، فهم گرفتنش را ندارد،
قیمتی دارد که هرکسی، توان پرداختنش را ندارد،
جمله ی کوتاهیست که هرکسی، لیاقت شنیدنش را ندارد،
بی شک تو همیشه لایق این هدیه کوچک من هستیL♥VE YѼU aredadash
     
  
زن


 
سکس خارج از نت

سلام.من سحر 27 ساله از تهران هستم متاهلم و شوهرم 30 سالشه و تو ایران تور لیدره اون نمیتونه منو ارضا کنه چون خودش خیلی زود ارضا میشه و بعدشم بیخیال من میشه...من عاشق سکس و ارضا شدنم و تقریبا هر روز به چت روم ها میرم و سکس چت میکنم و چند بار تو روز خود ارضایی میکنم.
توی چت با چند نفر آشنا شدم و یاهو آیدیمو بهشون دادم ولی با یکیشون به اسم سعید که یه مرد 40 ساله بود هر روز چت میکردم .بعد از یه مدت ازم خواست باهاش برم بیرون ولی من واقعا میترسیدم و از طرفیم دلم نمیخواست بیرون از نت با مرد دیگه ای باشم...ولی بعد از چند ماه و اصرار کردن تونست مخمو بزنه...تو یکی از روزایی که شوهرم سفر بود سعید منو به یه نهار دعوت کرد و منم با کلی استرس قبول کردم....
ساعت 12:30 میدان ولیعصر قرار گزاشتیم و به رستوران رفتیم و با هم آشناتر شدیم.من بهش گفتم واسه دوست شدن باهاش بیرون نیومدم و فقط دلم میخواد یه بار سکس درست و حسابی رو تجربه کنم و سعید هم از خدا خواسته قبول کرد.
و برای فردا شبش قرار گذاشت که منو به خونه مجردیه یکی از دوستاش ببره ...از یه طرف میترسیدم و از یه طرفم نمیخواستم خونه خودمو یاد بگیره پس قبول کردم...اون شب با خودم کلنجار رفتم که برم یا نرم ولی آخرش گفتم بزار یه بار امتحان کنم...
صبح روز قرارمون زنگ زد و کمی حرف زدیم و گفت واسه شب آماده بشم ...منم از ساعت 2 اینا شروع کردم به خودم رسیدم...رفتم حموم موهای کسمو زدم. اومدم بیرون موهامو صاف کردم بعدشم ناخنامو لاک زدم و لباسامو اماده کردم .
ساعت 6:30 که شد گفت داره میاد دنبالم منم آدرس میدون نزدیک خونمو بهش دادم که بیاد اونجا واسه اینکه نفهمه خونم کجاست بهش گفتم تا اونجا نیم ساعت راه دارم که برسم ولی در اصل 5 دقیقه ای اونجا بودم....
وقتی رسیدم سعید اونجا بود سوار ماشینش شدم و راه افتادیم تو ماشین همش به هیکلم نگاه میکرد و گاهی دستشو میکشید رو پاهام .خونه طرفای فرحزاد بود حدود ساعت 8 رسیدیم. در کوچه رو باز کرد رفتم تو با اینکه استرس داشتم ولی شهوتی هم بودم اونم اومد تو و در رو بست از پله ها بالا رفتم و همینطور که بالا میرفتم میشنیدم که داره میگه جوووون چه کوسی گیر آوردم...بالای پله که رسیدیم گفت قراره من بکنمت آره؟ منم گفتم آره عزیزم اومدم بخوابم زیرت... اونم با یه حالت شهوانی بهم نگاه کرد و موذیانه خندید .در خونه رو باز کرد و رفتیم تو اونم کاملا حشری بود...
تا در رو بست منو به در چسبوند و خودشو بهم مالید و سرشو آورد جلو و لبامو بوسید و لیسید و کم کم شروع کرد ازم لب گرفتن وای که چه حالی داشتم ...شالم رو که از سرم افتاده بود کشید و پرت کرد اونطرف...بعد دکمه های مانتومو باز کرد و دستاشو از روی چونه و گردنم گذاشت و به سمت سینه هام کشید اااااه لبامو ول کرد و شروع کرد به لیسیدن گوشها و گردنم و در همین حال که دستاش رو سینه هام بود و از روی تاپم میمالیدشون کم کم منو چند قدم عقب عقب برد تا به کاناپه رسیدیم و صورتشو از گردنم جدا کرد ازم یه لب کوچولو گرفت...مانتومو کامل در آورد دستشو برد پایین و دکمه شلوارمو باز کرد و زیپمو کشید پایین دستشو برد تو و از رو شرت کسمو گرفت تو دستاش و یه فشار کوچیک داد و یه کم انگشتشو لاش کشید... واااییی اینکه انگشت یه مرد غریبه لای کس آدم باشه عجب حسی داشت...منم تا اونجا کلی لذت برده بودم و حالا که دستاش رو کسم بود و منم شورتمو خیس کرده بودم...تاپمو در آوردم و شلوارمو آروم کشیدم پایین و نشستم رو کاناپه و همونطور که جلوم ایستاده بود دستمو گزاشتم رو کیرش و یه کم مالیدمش راست شده بود و خیلی سفت بود...کمربندشو باز کرد و زیپشو کشید پایین منم که دیگه روم باز شده بود و حشری هم بودم شرتو شلوارشو با هم کشیدم پایین...
وااااییی عجب کیری بود سرش حسابی قرمز شده بود و رگهاش زده بود بیرون با زبونمو کشیدم روش اووووم... چشماشو بست و منم شروع کردم به خوردن کیرش سرشو حسابی لیسیدمو میک زدم وایییی...زبونمو کشیدم روی کیرش و رگهای کیرشو لیسسس زدم اووووووف چه داغ بود آب کسم حسابی راه افتاده بود و شرتمو خیس کرده بودم با یه دست تخماشو میمالیدم و با یه دست دیگه شرتمو کنار زدمو انگشتمو کردم تو کس خیسم و مالیدمش و کیر سعید رو میخوردم گذاشته بودمش تو دهنم و لبامو دورش سفت کرده بودمو تند تند براش تو و بیرون میکردم اووووم داشتم کیر یه غریبه رو ساک میزدم خیلی حال میداد....بعد از چند دقیقه نشست کنارم و من نشستم پایین پاش رو زمین و همچنان واسش ساک زدم و زیر تخماشو لیسیدمو واسش خوردمشون...
بعد جاهامونو عوض کردیم و اون اومد پایین پام دستشو کشید رو کسم و چند بار روش ضربه زد .شرتمو در آورد و شروع کرد به لیسیدن کسم...لاشو باز کرد و چوچولمو میک زد
حسابی انگشتشو میکرد تو کسم و میچرخوند و بالای کسم رو زبون میزد و آبمو میخورد و منم میگفتم:بخووووورش سعید جووون .واسم بخورششششش
کسم در اختیارته باهاش حال کن عزیزززم
آب کسم تا روی سوراخ کونم هم ریخته بود سعید هم پاهامو برد یه طرف و کونمو آورد جلوی صورتش و سوراخشو لیسید و انگشتش رو کرد توی سوراخ کونم و توش بازیش داد... حسابی منو از حال برده بود چشمامو بسته بودم و لذت میبردم .
بعدش سعید کس و کونمو بوسید و بغلم کرد و بردم تو اتاق خواب و گذاشت پایین و رفت دراز کشید منم رفتم بالای سرش ایستادم و آروم با کسم نشستم رو دهنش و اونم دوباره برام کس لیسی کرد تمام صورتش خیس شده بود ...وای که چه حالی میکردم و آااااه و ناله ای راه انداخته بودم اوووووف....بعد از چند دقیقه بلند شدم و با کس نشستم رو کیرش اااااااخ وااااییییی کسم سوووخت کیر بلند و کلفتش خیلی داغ و سفت بود با همه و جودم ناله ای از لذت کشیدم و شروع کردم پریدن رو کیرش آآآییی. اونم دستاشو برد پشتم و سوتینمو در آورد و سینه هامو گرفت و نوکشونو مالید و بعدشم گذاشت تو دهنش و واسم خوردشون. سینه هام سایزشون80 و خیلی خوش فرم و نازن..و اونم حسابی ازشون استفاده کرد...
بعد از رو کیرش بلند شدمو واسش قنبل کردم کوسم از پشت حسابی زده بود بیرون و اونم بهش رحم نکرد همه کیرشو یجا کرد تو کسم شروع کرد به تلنبه زدن و انگشتشم میکرد تو سوراخ کونم و به کونم ضربه میزد....منم آااااه میکشیدم و ناله های شهوتی میکردم اوووووووه .کم کم آبش داشت میومد و از کوسم کشید بیرون و منم سریع برگشتم و گفتم بریزه تو دهنم و رو سینه هام ...اوووووووووف آبش محکم پاشید بیرون و رو صورت و سینه هام ریخت عجب آبکیر خوردنی بود و منم با انگشتام آبشو جمع کردم و گزاشتم دهنمو باز ریختمش بیرون بعدم کیرشو گرفتمو سرشو واسش لیسیدم اونم منو بوسید و بعد از چند دقیقه دراز کشیدن رفتیم خودمونو تمیز کردیم و بعدش از خونه رفتیم بیرون و رفتیم رستوران شام خوردیم و از همدیگه تشکر کردیم و بعدشم منو همونجا که سوار کرده بود پیاده کرد و البته اونموقع شب مثلا نگران تنها بودنم بود ولی راضیش کردم بره ومنم 5 مین بعدش خونه بودم... نمیدونم قرص خورده بود یا چی ولی خیلی حال کردم آبش دیر اومد...از روز بعدم دیگه جوابشو ندادم و این تنها سکسم باهاش بود که البته عالی بود و اونم بعد از یه مدت بیخیالم شد

دوستت دارم:
هدیه ایست که هرقلبی، فهم گرفتنش را ندارد،
قیمتی دارد که هرکسی، توان پرداختنش را ندارد،
جمله ی کوتاهیست که هرکسی، لیاقت شنیدنش را ندارد،
بی شک تو همیشه لایق این هدیه کوچک من هستیL♥VE YѼU aredadash
     
  
زن


 
جلاد

سلام اول خودمو معرفی کنم من شیوا هستم 17 سالمه منو بیتا وندا سه تا از بهترینهایه مدرسه بودیم و روزی نبود که از مدرسه تا خانه یکی بهمون شماره نده ما هم خوب معلومه قبول نمیکردیم این شده بود یه رقابتبین ما که بیشتر به کدممون پیشنهاد بدن البته اینم بگم که جلف بازی تو خیابون زیاد در میوردیم ندا یه خواهر داشت به اسم نرگس که همه جاش عملی بود هیکله قشنگی داشت 26 سالش بود کلی دوست پسر داشت که همرو به اسم ماشیناشون تو گوشیش ذخیره کرده و هرکی ماشینه بهتری داشت با اون فاو میشد بود نرگس برایه ماها یه بت بود هممون میخاستیم مثل اون باشیم.
سرتونو درد نیارم یه روز یه پرشیایه سفید جلویه مدرسه بود که دو تا جون21،22 توش بودن اکثر بچه ها سواره سرویس شدن ماهم با اینکه خونمون نزدیک نبود سریس نگرفته بودیم یه مقدار جلو تر دیدیم پرشیا وایساده تا ما رسیدیم بهشون یکیشون گفت بچه ها ما سرویس جدید مدرستونیم بیاید برسونمتون که من گفتم ما پول نداریم پوله سرویس بدیم که اونم گفت من خودم پولم بهت میدم خلاصه سوار شدیم بیتا خیلی جنده بازی در میورد ندا هم عشوه میومد برایه راننده و چون بیتا ندا از من خوشگل تر بودن من ول مطل بودم و فقط تنها برگه برنده من پیش اونا کونم بودکه برجسته بود خلاصه مارو رسوندن که راننده که یکم یبس بود به ندا شماره داد و کمک راننده به من که نمیدونم چرا ولی میدونم به بیتا کارد میزدی خونش در نمیومد اسم دوست پسر من سامان بود و دوست پسر ندا محمد هرز چند گاهی میرفتیم بیرون که بیتام میومد با سامان لاس میزد که من با راهنمایی نگار فهمیدم میتونم با کون دادن به سامان اونو رامه خودم کنم و خوبیش این بود که کیر سامان حدودا 8 سانت بود و بسیار باریک که به من زیاد فشار نمیومد و این تور که از ندا شنیدم اون محمد جوری رام کرده بود که محمد فقط کوس لیسیشو میکرد به حرف ندا گوش میداد منم بخاطر پیروی از بت خودم(نرگس) فقط دروغ میگفتم قپی میومد و برای تحقیر سامان درغ میگفتم همیشه تو جمع کیرش میکردم مثلا یه روز 5تای بیرون بودیم که سامان گفت شیوا گوشیتو یه هفته بده من با سیمش منم گفتم باشه کدومشو میخایی که همه زدن زیره خنده که سامان حرسش گرفت بشوخی گفت نزار یه جوری بکنمت که این خر ار بزنی زیر کیرم منم ریدم بهش الکی گفتم دوست پسر قبلیم کیرش 20 سانت بود وقتی منو کرد یه اخ نگفتم تو چجوری میخای با یه هسته خرمایه 5 سانتی این کارارو بکنی که دو باره همه زدن زیره خنده خوده سامانم خندند و معلوم بود بد فشار اومده بهش سرتونو درد نیار .
یه روز سامان زنگ زد گفت شیوا یه پارتی دعوت شدیم اماده شو بیام دنبالت بریم منم خودمو تر تمیز کردمو لباس پوشیدم یه س ام س دادم مامانم که من میرم خونه بابا (از هم طلاق گرفته بودن مانمو بابام) و شب نمیام سامان با ماشینه باباش که یه پراید داغون بود اومد دنبالم میدونستم که بیتا و ندا نمیتونستن بیان رفتم سمت ماشین که دیدم بیتا از ماشین پیاده شد رفت عقب تعجب کردم سامان راه افتاد سمت فشم گفتم بیتا چجوری خونرو پیچوندی گفت به خونه گفتم که میام پیشو تو درس بخونم رسیدیم به یه ویلا توش پر از درداف عالی بود که من از خودم خجالت کشیدم اونم با این ماشین خلاصه چند ساعتی که گذشتو حسابی رقصیدیم سامان با یه پسره اومد جلوم گفت شیوا میخام با جلاد آشنا بشی نمیدونم چرا همه داشتن مارو نگاه میکردن به پسره ریزه با هیکل لاغر و قیافه داغون سامان گفت میخام بدمت دست جلاد که بفهمه حرفات دروغه یا نا گفتم کدوم حرفام گفت مسلا همون حرفی که گفتی میتونی 3 تا کیر خرو هم زمان جواب بدی دیدم همه دارن نیگا میکنن برایه اینکه ضایع نشم گفتم می تونم گفت باشه تو کیره جلادو جواب بده ما قبولت داریم گفتم باشه پیشه خودم گفتم کیره ایرانی جماعت بیشتر از 10 سانت نمیشه منم میتونم تحمل کنم مارو انداختن تو یه اتاق منم سری لخت شدم که سامان زود تر ضایع شه دیدم جلادم لخت شده و شرت پاشه شرتشو کشید پاین دیدم خابش به اندازه 3کیره سامانه یواش یواش داره سیخ میشه ماتم زده بود دلم میخاصت گریه کنم اومد سمتم گفت حاضری گفتم نه دویدم سمت در قبل از اینکه در واز کنم رسید به هم کبوندتم به که جمعیت یه صدا تشویق کردن کیرشو جلویه سوراخ کونم احساس کردم میخاصتم جیغ نزنم شرو کردم بدونه صدا گریه کردن دم گوشم گفت اطراف کن به گناهات شاید بخشیده شدی گفتم من دروغ نگفتم که یه فشاره محکم داد یه مقداریش رفت تو کونم منم نتونستم تحمل کنم یه جیغ بلند زدم گریم با صدایه بلند شرو شد که همه بیرون اطاق دست صوت میزدن جلاد بلند گفت اطراف کن دو باره فشار داد منم بلند گریه میکردم شروع کردم التماس کردن سامان قلط کردم گه خوردم ببخشید همه هی می خندین دو باره فشار داد گفتم اطراف کن جیغ زدم گفتم کمک که گفت کسی به کمکت نمیاد داشت کم کم تمتم کیرشو میکرد تو کونم که دیگه طاغت نیووردمو شروع کردم تمام دروغامو بلند بلند داد زدن همه پشت در میخندیدن جلاد کیرشو درو اورد که افتادم رو زمین نمیتونستم رو پام وایسم گفت حالا این شد بد کیرشو کرد تو دهنمو گفت بخور تا ته کرد تو دهنم دماغمم با دستش گرفت داشتم خف میشدم چند بار این کارو کرد کیرش حسابی که خیس شد انداختتم ریه تخت شروع کرد از کون کردن که سامان اومد تو اتاق تا دیدمش خوشحال شدم گوشیشو دراورد گفت جلاد بکنش شرو کرد فیلم گرفتن برام مهم نبود که داره فیلم میگیره فقط میخاستم نجاتم بده داشتم گریه میکردم و التماس می کردم که سامان گفت ار ار کن عین خر منم شرو کردم صدایه خر درو وردن که پشت در همه مرده بودن از خنده که دیدم جلاد داره محکم تر تلمبه میزنه فهمیدم داره ابش میاد سری کیرشو کرد تو دهنمو ابشو ریخت تو دهنم سامان گفت بخور مجبرم کرد همشو بخورم از اطاق اومدن بیرونو من نمیتونستم تکون بخورم دیدم صدایه دادو فریادام داره از حال میادو همه دارن میخندن لباسمو پوشیدم به زور بلند شدم از اطاق اومدم بیرون دیدم فیلممو گزاشتن تو lcd دارن میبینم تا یکم رفتم جلو تر رسید به جایی که اب کیر خوردمو همه پسرا دست زدنو دخترام قیافشونو کج کردن فیلم که تموم شد همه برگشتن سمت منو شرو کردن دست زدن حالم از خودم داشت به هم میخورد تا اخر مهمونی یکی برام یخ میوورد منم میزاشتم رو کونم نمیتونستم از جام پاشم.
راستی بیتا سامان باهم دوست شدن هر کاری که سامان به بیتا می گفت چشم عین سگ از سامان و کیره کلفتش می ترسید

دوستت دارم:
هدیه ایست که هرقلبی، فهم گرفتنش را ندارد،
قیمتی دارد که هرکسی، توان پرداختنش را ندارد،
جمله ی کوتاهیست که هرکسی، لیاقت شنیدنش را ندارد،
بی شک تو همیشه لایق این هدیه کوچک من هستیL♥VE YѼU aredadash
     
  
↓ Advertisement ↓
زن


 
آگهی استخدام

روزنامه همشهری مورخه 15/11/1381
آگهی استخدام
به يک خانم ترجيحا مجرد , آشنا به تايپ و کامپيوتر جهت امور منشی گری نيازمنديم .
تلفن : ....
***
طبقه سوم ساختمان ايکس
واحد ششم
ساعت پنج بعد از ظهر مورخه 16/11/1381
دوازده نفر روی مبل های راحتی منتظر نشسته اند .
در اتاق رئيس شرکت باز می شود و دختر جوان با گونه های سرخ و لبخندی معنی دار از اتاق بيرون می آيد .
- چی شد ؟
- گفت باهم تماس می گيره .
نفر بعدی داخل اتاق می شود .
دختری بيست و يک ساله با چشمان خاکستری روشن و ابروان کشيده قهوه ای .
اين اولين تجربه جستجوی کاری اوست .
مردی پشت يک ميز بزرگ نشسته است و پيپ دود می کند .
مرد چهل و يک سال دارد .
با صورت کاملا تراشيده و چشمانقهوه ای مات .
مرد لبخند می زند و دختر را به نشستن دعوت می کند .
فاصله مبلی که دختر روی آن می نشيند تا ميز حدود نيم متر است .
- خيلی خوش اومديد.... خانم ( مرد فرم پرسشنامه دختر را مرور می کند ) خانم صديق ...
مريم صديق .
- بله .
- خب ... ( مرد در حالیکه با ولع پيپ را می مکد اندام دختر را با نگاهی چسبنده و خريدارانه مرور می کند ) ببين عزيزم ... شرايط کار اينجا خيلی ساده است ... همه چی به خودت خلاصه می شه ... من خيلی رک بهت بگم من از دخترای خشک خوشم نمياد ... دوس دارم کسی که منشی من ميشه اهلحال باشه ... منظورم از اهل حال بودن شوخ طبعی و شيطون بودنشه ... من دوس دارم از محيط کارم لذت ببرم .. و اين لذت رو تمام اجزای محيط کارم بايد برام به وجود بيارن .... معنی حرفمو میفهمی ؟
- دقيقا نه .. منظورتون ...
مرد از روی مبل بلند می شود و چند قدم حرکت می کند .
- ببين ... منظور من روابط اجتماعيه.. من عادت دارم با منشی خودم خيلی ريلکس برخورد کنم .. خيلیاوپن .... مثه يه دوست ... در مقابل حقوق خوبی هم می دم ... حقوق خيلی خوب علاوه بر مزايا و پاداشفوق العاده ... تو .... تو می تونیانتظارات منو برآورده کنی ؟
دختر به فکر فرو می رود .
نياز شديد مالی راهی به جز پاسخمثبت برايش نمی گذارد .
- خب .. پس من با تو تماس می گيرم ... ظرف امروز يا فردا .
مرد دستش را جلو می آورد و دختر پس از يک مکث کوتاه دست ظريفش را به دستان پهن مرد میسپارد .
مرد لبخند می زند و دست دختر را اندکی می فشارد .
دختر سرخ می شود و دستش را از دست مرد بيرون می کشد .
***
يکهفته بعد .
دختر اولين روزکاری خود را در شرکتی که فقط سه نفر کارمندو يک رئيس دارد شروع می کند .
دختر تمام روز فقط به تلفن جواب می دهد .
چهار روز به همين منوال می گذردو هيچ اتفاق خاصی نمی افتد .
روز چهارم مرد ( رئيس ) از دختر می خواهد که بعد از ظهر هم بهمحل کار برود .
دختر قبول می کند .
ساعت پنج بعد از ظهر دختر به شرکت بر می گردد .
رئيس تنها در شرکت منتظر اوست .
مرد چند برگ تايپی را به دختر می دهد و از او می خواهد آنها را تايپ کند .
دختر مطيعانه مشغول می شود .
مرد در دوربين فيلم برداری مدار بسته را به کار می اندازد و از پشت به دختر نزديک می شود
دختر متوجه سنگينی دستان مرد بر روی شانه های خود می شود .
- ببخشيد ...
مرد با چشمان مات خود حريصانه صورت دختر را نگاه می کند .
- مشغول کارت باش ....
- ولی ... امکان داره دستتونو از رویشونه من برداريد .
مرد با يک حرکت سريع روسریدختر را از سرش بر میدارد .
- من اينطوری بيشتر دوس دارم .
دختر جيغ کوتاهی می زند و از رویصندلی بلند شده و به عقب می رود .
مرد لبخند می زند .
- نترس عزيزم .. اين همون شوخيه معمولی منه ... بشين کارتو بکن
- ميشه روسری منو بدين .. من بايد برم .
لبخند مرد محو می شود و به سمت جلو گام بر می دارد .
- چی گفتی ؟ بايد بری؟
مرد مچ دست دختر را می گيرد و به سمت خود می کشد .
دختر بهت زده و ترسيده سعی می کند دستش را بيرون بکشد .
نگاه مرد بر روی صورت رنگ پريده دختر می لغزد و بر روی لبان عنابی رنگ دختر ثابت می ماند .
مرد وحشيانه لبان خود را به لب دختر می چسباند و سعی می کند دهان دختر را باز کند .
دختر سرش را تکان می دهد و و دهانش را به هم فشار می دهد .
مرد با دست ديگرش پشت گردن دختر را می گيرد و لبان دختر را گاز می گيرد .
دختر به روی زمين می افتد و مرد اندام سنگين خود را روی او می اندازد .
مرد از امتناع دختر حشری تر می شود و لباس دختر را می دراند .
دختر سعی می کند جيغ بزند ولیدستان پهن مرد دهانش را می پوشاند .
مرد کمر بند خود را باز می کندو همزمان دکمه های شلوار جين دختر را می گشايد .
دختر با تمام توان تقلا می کند و سعی می کند دستان مرد را گاز بگيرد .
مرد روسری دختر را دور گردنش می پيچد و فشار می دهد .
- ... جيکت در بياد خفت می کنم..
فشار روسری صورت دختر را سياه می کند و او از ترس جان ساکتمی شود .
مرد با يک تکه طناب دستان دختر را از پشت می بندد و لباسهای او را می دراند .
دختر آرام گريه می کند .
مرد با اندام دختر را لمس می کندو سينه او را می بوسد .
- قرار بود دختر خوبی باشی ... قرار نبود اذيتم کنی پدر سگ .
مرد روی سينه دختر می خوابد و باچشمان وحشی خود به صورت اونگاه می کند .
کمر مرد اندکی بالا می رود و دختر درد شديدی را ميان پايش احساس می کند .
مرد هميشه از هم خوابگی با دختران باکره بی تابانه لذت می برد .
صورت مرد از شدت لذت عميق ساديسمی اش سياه می شود .
مرد به شدت خود را تکان می دهد و دختر نيمه جان نفس نفس می زند .
نگاه بيروح دختر به روی صفحه مانيتور و کاغذ های تايپ نشده ثابت می ماند و مرد نفس های عميق می کشد .
مرد به اوج لذت جنسی خود می رسد و تمام فشار اندام تنومندش را روی تن دختر می کشاند .
دختر احساس می کند مرده است .
مرد بلند می شود و شلوارش را بالا می کشد .
- بد نبود ولی خيلی شيطونی کردی ... پاشو لباستو مرتب کن.. ديدی چيزی نبود .
مرد لبخند می زند و موهايش را مرتب می کند .
دختر سعی می کند بلند شود اما تمام بدنش درد می کند .
صدای مرد از اتاقش به گوش می رسد .
- راستی .. اين جريان کوچولو بين خودمون باشه ...

دوستت دارم:
هدیه ایست که هرقلبی، فهم گرفتنش را ندارد،
قیمتی دارد که هرکسی، توان پرداختنش را ندارد،
جمله ی کوتاهیست که هرکسی، لیاقت شنیدنش را ندارد،
بی شک تو همیشه لایق این هدیه کوچک من هستیL♥VE YѼU aredadash
     
  
زن


 
مامور سرشماری

سکس یک حس طبیعی و غریزی هست که خدا به انسان برای ایجاد آرامش داده و انسان باید کمال استفاده را از آن برای خود بکند.کلا من به خیانت تو سکس اعتقاد ندارم ولی ادم باید از لحاظ عاطفی و روانی و عشق به همسر خود وفادار باشد.

اسم من سیماست 25 سالمه هیکل مانکنی خوبی دارم و برامم خیلی مهمه که هیکلم همیشه رو فرم باشه.3 ساله ازدواج کردم تا حال هم چند بار سکسو با آدمهای مختلف تجربه کردم و تنوع تو سکس رو خیلی دوست دارم.داستان از اونجا شروع میشه که چند هفته ای بود با شوهرم سکسی که بهم بچسبه نداشتم آخه این چند هفته سرش خیلی شلوغ بوده و بیشتر وقتا خسته بود.شب قل ازش سکس خواستم ولی خسته بود و منم از طرفی خیلی تو حس بودم و عقدش تو دلم موند تا فردا که شوهرم رفت سر کار و منم مشغول غذا درست کردن بودم که زنگ خونه به صدا در آمد رفتم آیفونو برداشتم ولی چند ماهی بود که آیفون خراب بود و فقط تصویر طرفو میدیدی و صدا نمیومد.دیدم یک پسر جون پشت دره با خودم گفتم حتما یکی از مهمونای اهالی ساختمونه خیلی از این موردا پیش میومد درو براش زدم و مشغول غذا پختن شدم که در آپارتمانو زدن، رفتم درو باز کردم از لای در نگاه کردم دیدم همون جوونه هست و میگه مامور سرشماری هست و باید چنتا فرمو پرکنه گفتم باشه و رفتم چادر پوشیدم اومدم آخه فقط یک تاپ و شلوارک کوتاه پام بود.مشغول جواب دادن که شدم دیدم 100 تا سوال هست که باید جواب بدم و بهش گفتم که من غذام رو گازه و بهتره که بیاد داخل تا من هم بتونم به غذا پختنم برسم و به سوالای اون جواب بدم اونم اومد داخل و رو مبل نشست ازم پرسید اقاتون خونه نیست وقتی گفتم: نه یک برقی رو تو چشاش حس کردم خوب که نگاش کردم جوون خوش قیافه و جذابی بو 23 یا 22 ساله میخورد تقریبا لاغر با یک تک پوش و شلوار لی.منم ازش خوشم اومد و یک لحظه فکر سکس با اون تو سرم افتاد ولی نمیدونستم اونم میخاد یا نه .خلاصا اون ازم شناسنامه ها رو خواست رفتم براش آوردم و وقتی دولا شدم بهش بدم از عمد چادرمو باز کردم اون دید ولی به رو خودش نیاورد بد ضد حالی خوردم ولی با خودم گفتم یکبار دیگه امتحان میکنم در همین حین هم اون هی سوال میکرد و من جواب میدادم رفتم براش شربت درست کردم آوردم و وقتی دولا شدم تا تعارفش کنم چادرم باز شد جوری که اون هم خط سینه هامو میدید هم ساق پاهامو یک لحظه خیره شد به سینه هام ولی خودشو جمع کرد منم رفتم تو آشپزخانه مشغول شدم که دیدم کاغذا رو کنار گذاشت و بهم گفت: سیما خانم بابت شربت تشکر میکنم ... و شروع کرد ازم درباره خودم پرسید منو که دیگه غذارو حاضر کرده بودم زیرشو خاموش کردمو رفتم نشستم روبروش ولی چادرو از رو سرم انداخته بودم رو شونه هام تا اون بتونه موهامو ببینه وحسابی تحریک بشه .شناسنامه منو برداشت اومد کنارم نشست و بهم گفت تاریخ تولدتون خوانا نیست چنده و دستشو با شناسنامه سمت من دراز کرد جوری که بازو هاش به بازوم خورد من هیچی نگفتم و دیدم اونم یواش سرشو آورد نزدیکو لبامو بوسید منم بوسش کردم و دوباره اومد نزدیک و شروع کرد به خوردن لبام و همینجوری سینه هامو میمالید دیگه دوتایی تو این دنیا نبودم وبوی شهوت تمام فضای خونه رو گرفته بود .بعد کلی لب خوردن سینه هامو درآورد و شروع به خوردن کرد و همینجوری با دست دیگش کسمو ماساژ میداد.خوب که سیر شد بلندم کرد و تمام لباسامو درآورد و لخت لختم کرد و خودشم لخت شد البته بجز شرتش و دوباره منو رو مبل خوابوند و خودشو انداخت وسط پام ،انصافا که خوب کسمو میخورد حسابی وارد بود دیگه ناله من بلند شده بود داشتم ارضا میشدم که هلش دادم کنار و با ولع شرتشو درآوردم .چشمام یک لحضه برق زد واقعا کیر سفید و خوش تراشی داشت تازه هم تراشیده بودش ،حسابی دلمو برد انگار از قبل میدونسته که میخاد سکس کنه حسابی بهش رسیده بود .شروع کردم به خوردن براش و جوری خوردم که خودش گفت بسه دیگه جونم داره از تو کیرم در میاد.بعدش منو بلند کرد به کمر گذاشت لبه مبل و کیرشو یواش یواش کرد تو کسم .وقتی کیرشو تو کسم حس کردم احساس لذت زایدالوصفی بهم دست داد. بعد اون شروع کرد به تلنبه زدن اول یواش بعد ریتمشو تندتر کرد صدای چلپ چلپ کل سالونو برداشته بود و گوش آدمو نوازش میکرد یک ربع که اینجوری کرد منو برگردوند و گفت میزازی از عقب بکنمت .البته من دوست داشتم بهش کونم بدم ولی یک زن نباید همه برگ برنده هاشو رو کنه بهش گفتم دفعه بعد بهت میدم اونم از پشت کرد تو کسم و دوباره شروع به تلنبه زدن کرد حسابی بهش حال میداد چون هی میگفت سیما عجب کسی داری، باید هر روز بکنمت و از این حرفا و محکم میکوبید به لمبه هام که دردش خیلی بهم لذت میداد .بعد یک ربع احساس کردم دارم ارضا میشم بهش گفتم تندتر بکن اونم اطاعت کردو حسابی منو کرد یکهو ارضا شدمو بهش گفتم که کیرتو در بیار اونم درآورد و بعد یک دقیقه که باکیرش ور رفت آبشو روی کمرم خالی کرد داغ داغ بود و بدنم گس گس شد.2 تایی بیحسو بی رمق افتادیم کف سالن بعد 10 دقیقه اومد منو بوسید و ازم تشکر کرد و شمارشو نوشت بهم داد گفت هروقت که زنگ بزنی 24 ساعته در خدمتم و رفت..... به برگه که بهم داد نگاه کردم تازه فهمیدم اسمش سینا بود........

دوستت دارم:
هدیه ایست که هرقلبی، فهم گرفتنش را ندارد،
قیمتی دارد که هرکسی، توان پرداختنش را ندارد،
جمله ی کوتاهیست که هرکسی، لیاقت شنیدنش را ندارد،
بی شک تو همیشه لایق این هدیه کوچک من هستیL♥VE YѼU aredadash
     
  
زن


 

اولین سکس من با ناهید و مرجان

من یوسف 24 سال دارم داستانی که می خواهم براتون تعریف کنم مربوط به سال گذشته می باشد. من اون موقع (ترم مهر) دانشجوی ترم آخر در یکی از دانشگاه های اطراف بودم. من اون موقع 3 روز در هفته کلاس داشتم که یکشنبه تا سه شنبه بود و من همیشه 1 شب زودتر می رفتم به سمت دانشگاه من با یک نفر دیگه به اسم مجید که ترم اولی بود یک خونه اجاره کرده بودیم که این خونه زیر یک مغازه بود. کلاس های مجید 1 روز زودتر از من شروع می شد (شنبه) یک روز هم زودتر از من تمام می شد. یکی از هفته های اول ترم بود که برای من مسئله ای پیش آمده بود که مجبور بودم 1 روز زودتر به سمت دانشگاه برم یعنی جمعه شب من در موقعی که منتظر بودم که سوار سرویس بشم به طور اتفاقی با مجید (هم خونه ایم) هم سفر شده بودم. در موقعی که داشتیم سوار سرویس می شدیم دوتا از دوخترای دانشگاه جلوی ما بودن مجید یکشون را بهم نشان داد و گفت چند روزی هست که رو مخش کار می کنم ولی پا نمیدد.

خلاصه ما سوار شدیم و تا رسیدن به مقصد سر صحبت را با اون دوتا دوختر باز کردم و مخ اون دختره که مجید دنبالش بود را زدم اسمش ناهید بود که با دوستش که اسمش مرجان بود عازم دانشگاه شده بودن هر دوی آنها ترم اولی بودن بعد از آن جریان دیگه با هم دوست شده بودیم و بیرون می رفتیم.

یک روز از روزهای سرد پاییزی (روز دوشنبه ای بود)قرار بود ناهید یک سری برگه های را تو دانشگاه بهم برسوند اون روز ما نتونستیم هم دیگه را تو دانشگاه ببینیم بعد از ظهر بود که ناهید زنگ زد و احوال پرسی کرد و گفت کجایی؟ من بهش گفتم که کلاس هایم تمام شده و آمدم خونه دوباره پرسید کی امشب پهلوته؟ بهش گفتم که کسی اینجا نیست و مجید هم ظهر رفته به شهرش من بهش گفتم که پس این برگه ها را کی بهم می رسانی من احتیاجش دارم ناهید گفت که بعد از ظهر با مرجان میریم داخل شهر قبل از رفتن میام در خونه تون بهت میرسونم و میریم. بعد از ظهر طرفای 4 یا 5 بود که ناهید زنگ زد روی گوشیم جواب دادم ناهید گفت که من جلوی در خونتونم بیا بالا برگه را بگیر و قتی رفتم بالا در را باز کردم دیدم ناهید با مرجان جلوی در ایستادن احوال پرسی کردم و برگه ها را از ناهید گرفتم ناهید گفت که من حواصم نبوده بعضی از جاهاش ناقصه بهش گفتم که منتظر بمان تا خودکار و زیردستی برات بیارم. من برای بردن خودکار و زیردستی آمدم پایین تو همین موقعیت بود که صدای بسته شدن در آمد وقتی رفتم بالا دیدم ناهید و مرجان آمدن داخل و در را از پشت بستن و برای یک لحظه شکه شدم ناهید متوجه شد گفت که مشکلی که ندارد ما آمدیم داخل بهش گفتم که نه ولی کسی که شما را ندید گفت که نه بعد ناهید گفت که می خوام خونتون را ببینم بهش گفتم که بیا ببین مشکلی نیست. ناهید با مرجان هردو آمدن پایین ناهید کفش هایش را در آورد و آمد داخل دست داد باهاش دست دادم روبوسی کرد باهاش روبوسی کردم ازم لب گرفت ازش لب گرفتم منا تو بغلش گرفت منم تو بغلش گرفتم و مرجان هم داشت همین طور نگاه می کرد و غرق تماشای ما شده بود به ناهید گفتم که ظاهرا هی داره این روابط میره بالا تر ناهید گفت مگه بده من هم که داشتم از خوشحالی بال در می آموردم گفتم که برای چی بد باشد؟ باز بهش گفتم پس بریم داخل اتاق اینجا مرجان ایستاده گفت که باشد. من در همان حالت ناهید را بغلش کردم و بردم توی اتاق روی تخت گذاشتمش شروع به عشق بازی کردیم و در همان حال هم لباسهای هم دیگر را در آوردیم من از گوش هاش شروع کردم و سینه هاش هم دوستام بود و داشتم می مالیدم اون هم منا سفت بغل کرده بود و داشت کس نرمش را روی کیر من می مالید برای یک لحظه احساس کردم یکی کیرم را با دستش گرفته و داره می مالد نگاه کردم دیدم مرجان اومد داخل اتاق من وناهید اون قدر حشری شده بودیم که متوجه نشده بودیم که مرجان آمده تو من به مرجان گفتم چرا تو امدی تو برو بیرون ما هم حالا میاییم برو بیرون مرجان با یک لحن التماس گونه گفت خواهش می کنم منم باشم اجازه بدید بهش گفتم من نمی دونم از ناهید بپرس دوباره مرجان از ناهید پرسید ناهید که حسابی حشری شده بود گفت من کار ندارم هر خری که می خود اینجا باشد یوسف مال منه مر جان با شنید این حرف خوشحال شد و آمد سمتم به مرجان گفتم که می بینی که من دسم به ناهید خودت هر کاری که می خواهی بکن مرجان هم پشتش را به من کرد و خودش شروع کرد به در آوردن لباساش و قتی که برگشت و دیدمش عجب اندامی داشت خیلی زیبا و متناسب مثل باربی اون هم امد روی تخت کنارم دراز کشید بایک دستش کس ناهید را می مالید و با دست دیگش شکم منا که به مررو داشت پایین و پایین تر می رفت من هم چند تای ازش لب گرفتم و با یکی از دستام اول سینه هاشا بد کوس خوشگلش را و گاهی هم دستم را می بردم پشتش و با سوراخش بازی می کردم چند دقیقه یک بار انگشنام را می برد توی دهانش و با زبونش شروع به بازی کردن می کرد. در همین حال بودیم که ناگهان ناهید جیغی کشید و کیر من و شکمم خیس شد و از رویم بلند شد و کنارم بیحال دراز کشید و گفت که دیگه نمی تونم و جون ندارم منم گفتم پس من چی همان موقع مرجان گفت من هستم ناهید با کمال پرویی گفت تو فقط مال منی و دوباره امد و این بار به صورت 69 با من خوابید و شروع کرد کیرم را بگذارد تو دهنش و با زبانش باهاش بازی کند بعد هم کیرم را بین سینه های تپلش گذاشت و شروع به مالش کرد بعد از ی چند دقیقه ای گفت دیگه نمی تونم و رفت کنار مرجان که همش دنبال این لحظه بود بلند شد و کیرم با دستش گرفت و کرد توی سوراخ پشتش و من هم کمرشا گرفتم و شروع کردم به تلمبه زدن عجب سوراخی داشت حسابی تنگ بود بعد از چندین دفعه ای مرجان را بلندش کردم از روی کیرم مرجان متوجه شد که می خود آبم بیاد برا همین شروع به ساک زدن کن بعد یکدفعه کیرم را در آوردم و آبم را به صورتش پاشیدم و همان موقع هم مرجان ارضاع شد و هر دوی ما بیحال دراز کشیدیم دیگه متوجه نشدم که ، کی خوابمون برد ناگهان احساس کردم که یکی کیرم را با دستش گرفته و داره می مالد از خواب بلند شدم دیدم ناهید سرش را گذاشته روی پاهام و کیرم را گرفته توی دستاش و دارد توی چشمای من نگاه می کند و لبخند می زند بهش گفتم ساعت چند گفت حدود 5 بهش گفتم پس چرا این قدر هوا تاریکه و بیرون ساکته گفت به خاطر اینکه ساعت 5 صبح عزیزم گفتم باورم نمیشه از روی گوشیش نشانم داد باور کردم ناهید گفت عزیزم تو دیشب به من حال دادی حالا می خوام من بهت حال بدم گفتم چطوری؟؟؟ گفت حالا متوچه می شی از همان موقع شروع به ساک زدن کرد بعد از چند دفعه ای گفت که حیف دخترم و گرنه کوسم را در اختیارت می گذاشتم گفتم حالا طوری نیست سوراخت را بهم بده بلند شد کیرم را به آرومی گذاشت توی سوراخش و من هم شروع به تلمبه زدن کردم بعد یک دفعه ناهید را بلندش کردم و بهش گفتم به کیرم خوب نگاه کن همان طور که داشت نگاه می کرد آبم را توی صورتش پاشیدم خنده ای کرد با دستش کیرم را از منی پاک کرد و اول بوش کرد بعد هم گذاشت توی دهنش بعدش مرجان را بیدارش کردیم و سه تایی باهم رفتیم حمام و دوباره هر کدامشون جداگان برام ساک زدن

دوستت دارم:
هدیه ایست که هرقلبی، فهم گرفتنش را ندارد،
قیمتی دارد که هرکسی، توان پرداختنش را ندارد،
جمله ی کوتاهیست که هرکسی، لیاقت شنیدنش را ندارد،
بی شک تو همیشه لایق این هدیه کوچک من هستیL♥VE YѼU aredadash
     
  ویرایش شده توسط: arazmas   
زن


 
زهرا؛ دختری که هرگز نشناختمش

سنگینی یه چیزی رو احساس میکنم؛
برمیگردم پشت سرمو نگاه میکنم؛
بازهم همون نگاه...
دوباره بهم خیره شده...
معنی نگاهشو نمیفهمم؛

استاد داره درس میده ولی من اصلأ حواسم بهش نیست دائم دارم به اون فکر میکنم نمیدونم چرا بجای توجه به درس فقط به من نگاه میکنه؟
با اشاره به جواد میگم نگاهش کن دوباره بهم خیره شده؛ برمیگرده با لبخند میگه باز توهم زدی؟

-نه آرش من دوست ندارم دردم میاد تا بحال از کون ندادم؛مگه کسم چشه که همش چشمت دنبال کونمه؟
-تحمل کن عزیزم یکم دیگه با انگشت بکنم گشاد میشه؛ قول میدم بهت درد نگیره اگه درد داشت ادامه نمیدم؛
-جون من بیخیال شو من که میدونم مثل دفعات قبل باز هم نمیتونم تحمل کنم؛ چرا هی خودت و منو اذیت میکنی؟
-زهرا تو که میدونی من کونتو که میبینم نمیتونم تحمل کنم لااقل بذار یه امتحانی کرده باشم؛حاضری؟
-باشه عشقم فقط بخاطر تو؛
آخ آخ نکن آرش توروخدا درد داره درش بیار درش بیار واااای خدا ...
-أ أ أ ه ه ه (بازهم نتونستم درد کشیدنشو تحمل کنم و هنوز تو نرفته درش آوردم؛ آخه خیلی دوسش دارم)

کلاس تموم میشه دارم از کلاس میرم بیرون که صداشو از پشت سر میشنوم
-ببخشید آقای عبدالهی میتونم یه لحظه وقتتونو بگیرم؟
-بفرمایید درخدمتم
-میشه جزوه این ساعتتونو بهم قرض بدین تا ازش یه کپی بگیرم آخه اصلأ حواسم نبود هیچی ننوشتم
با شیطنت بهش میگم آره متوجه شدم کجا بودین
لبخندی میزنه که احساس میکنم تا گوشاش سرخ شدن منم لبخندشو بالبخند پاسخ میدم و درحالیکه دارم جزوه مو بهش میدم نگاهم تو نگاهش گره میخوره یه دفعه احساس میکنم چهار دست و پام شروع به لرزیدن میکنه و زبونم قفل میشه؛ نمیفهمم به چه عذابی ازش خداحافظی میکنم و خودمو میرسونم به دستشویی؛ یه آب که به صورتم میزنم تازه حالم جا میاد با خودم میگم: تو دیگه کی هستی دختر؛ راسته میگن چشات سگ داره؛ و توی ذهنم دائمأ اسمش تکرار میشه (زهرا... زهرا... زهرا...) احساس میکنم یه حس تازه ای درونم بیدارشده و داره غوغا بپامیکنه

-منو ببخش عشق من؛ معذرت میخوام آخه خودت میدونی چشمم به کونت که میفته عالم و آدمو فراموش میکنم
-‏(باگریه) من که تابحال صدبار بهت گفتم هرکار دوست داری با کس و سینه ها و لبهام بکن ولی کونمو بیخیال شو چون طاقت دردشو ندارم
-باشه گلم قول میدم دیگه از بزگراه قزوین تردد نکنم؛
ازشوخیم خندش میگیره و منم واسه اینکه جبران کنم سرمو میبرم لای پاش و با حرص و ولع تمام شروع میکنم به خوردن و لیسیدن کسش که صدای آه و اوف هاش با طنین خاصی فضای کوچک خونه رو پر میکنه

ساعت 5بعدظهره که با صدای زنگ گوشیم ازخواب میپرم؛ نگاش میکنم یه شماره ناشناسه با کمی دست دست کردن جواب میدم یه صدای نازک زنونه اونطرف خط شروع به صحبت میکنه باهام:
-سلام؛ آقای عبدالهی؟
-سلام؛ بفرمایید
-آقا آرش خودتونید؟
-بله خودمم؛ ببخشید بجا نیاوردم؛ شما؟
- محمدی هستم زهرا
‏(باشنیدن اسمش دوباره دست و پام شروع میکنه به لرزیدن)
-س س سلام خوبید شما؟ببخشید بجا نیاوردم؛ شماره منو از کجا گیر آوردین؟
-یادتون رفته؟ خودتون صبح بهم دادین موقع گرفتن جزوه
‏(خوب که فکر میکنم میبینم راست میگه؛صبح اینقد حالم بدبود که نفهمیدم چی بهش گفتم؛ همون موقع بهم گفته شمارمو میخواد منم بهش داده بودم)
-درسته ببخشید تازه از خواب بیدار شدم هنوز یکم گیجم؛ امری داشتین درخدمتم؟
-راستش اگه میشه (کمی من من میکنه) یه جا قرار بذاریم جزوتونو بهتون بدم
-فردا توی دانشگاه میام ازتون میگیرم
‏(احساس میکنم میخواد یه چیزی بگه ولی سختشه؛بالاخره دلو میزنه به دریا و بعد ازکلی من و من کردن زبونش باز میشه)
-نه آقا آرش اگه میشه یه جای خلوت تر قرار بذاریم؛ راستش جزوه همش بهونه بود بیشتر میخواستم باخودتون صحبت کنم
(اینو که میگه دلهره ام بیشتر میشه؛احساس میکنم ته دلم یه چیزی میریزه پایین؛ حالا این منم که به تته پته افتادم و دارم شکسته حرف میزنم)
-هر ... هرجور که شما صلاح بدونین
‏(بالاخره باهزار بدبختی آدرس یه کافی شاپ توی یه محله خلوت نزدیک خونمونو بهش میدم و واسه یه ساعت دیگه باهاش قرار میذارم)
گوشیو قطع میکنم و بلند میشم برم دوش بگیرم تا واسه رفتن سرقرار آماده بشم

-اوووف ... جووون جووون بخور عشق من بخور آرش من بخور فدات بشم
‏(صداش بدجوری رفته هوا یه لحظه میترسم صاحبخونم بیادبالا و باز بهم گیر بده ولی اینقدر مستم که بیخیالش میشم)
بلند میشم ومیشینم بین پاهاش و کیرمو میذارم در کسش و بایه حرکت میکنم توش
-وای چقدر داغی عشق من؛ کیرم داره کباب میشه
-جوونم بخورمش بکن بکن تا ته بکن توش فدات بشم بکن بکن بکن
با تمام قدرت شروع میکنم به تلمبه زدن که متوجه سینه های درشتش میشم و در همون حال یکیشو میکنم تو دهنم و با تمام وجود میخورمش
-اوووف اوووف جوون بخور بخور همیشه میدونی چجوری دیوونم کنی بخور جرم بده عشق من بکنم جوووون
(همینطور که دارم تلمبه میزنم و سینه شو میخورم ناگهان یه چیزی درونم به حرکت درمیاد و تمام بدنمو به آتیش میکشه؛ صدام میره بالا و آه آهم به عرش میرسه؛ احساس میکنم دارم فوران میکنم مثل یک آتشفشان و در همین لحظه تمام وجودم از سوراخ آلتم بیرون میاد و به درون زهرایم نفوذ میکنه؛ به خودم میام و خودمو نیمه جون در بغل عشقم پیدا میکنم که داره بهم لبخند میزنه)

-راستش میخواستم یه چیزی بهتون بگم ولی روم نمیشه؛نمیدونم ازکجا شروع کنم؛
-بفرمایید خانوم محمدی راحت باشید؛ الان نیم ساعته اینجاییم و شما دارین هم خودتون هم منو اذیت میکنین؛ بهتر نیست برید سر اصل مطلب؟
‏(سرشو انداخته پایین و داره به چیزی فکر میکنه؛ نمیدونم به چی؛ شاید به عاقبت یه حرف نزده؛ بالاخره تصمیمشو میگیره؛ یه نفس عمیق میکشه و تو چشام خیره میشه )
-دوست دارم آرش؛ 2ساله میخوام اینو بهت بگم ولی روم نمیشه؛ ازهمون روز اولی که دیدمت تو دانشگاه؛ ولی دیگه طاقت ندارم؛ شب و روزم شده فکرکردن به تو؛ دارم دیونه میشم بخدا؛
‏(میدونم داره راست میگه؛صداقتو از تو چشاش میتونم بخونم؛ حالا دیگه نوبت منه که هنگ کنم و خجالت بکشم؛ دیگه یادم نیست چه اتفاقی افتاد فقط یادمه توی شیشه مغازه به عکس خودم خیره شده بودم که یه لبخند احمقانه رو لبام نقش بسته بود)

-ای جونم عشق من جوجوی من رسیدی؟ بازهم که از من جلو زدی
‏(به خودم میام میفهمم طبق معمول من زودتر رسیدم و اون هنوز ارگاسم نشده؛ اعصابم بهم میریزه)
-ببخش منو عزیزم؛ أه باز نتونستم جلوی خودمو بگیرم؛ شرمندتم عشق من
-‏(بهم لبخند میزنه) اشکالی نداره فدات بشم؛ نمیدونی چقدر با رسیدنت حال میکنم؛ دوست دارم دیوونه ی من؛
‏(با دستام شروع میکنم به ور رفتن با چوچولش و در همون حال گردن و لبها و سینه هاشو میخورم؛ صدای آه و اوفش بلندتر میشه تا اینکه دیگه قابل مهار نیست؛ توی یه لحظه صداش عوض میشه و شروع میکنه به لرزیدن و پاهاشو محکم بهم فشار میده و با تمام وجود تخلیه میشه؛چشاش بسته میشه و به خواب میره)

جواد: تو امروز چته آرش چرا اینقد تو خودتی؟
-اذیت نکن داداش حالم اصلأ خوب نیست؛ دارم منفجر میشم؛ دوست دارم خودمو بکشم؛ یه چیزی داره منو از داخل داغون میکنه؛ چیزی که به کسی نمیتونم بگم؛
-مگه چی شده؟ دنیا که به آخر نرسیده؛ بگو شاید بتونم کمکت کنم؛
-اذیتم نکن جواد جان به قدرکافی خودم داغون هستم؛
از جواد دور میشم که اشکامو نبینه و یاد صحنه ای که دیروز دیده بودم میفتم...
بعد کلاس بود که داشتم میرفتم خونه که یه ماشین نیسان وانت آبی رنگ که جلوی در دانشگاه پارک شده بود نظرمو به خودش جلب کرد یکم که دقت کردم دیدم آقای راننده داره با یه خانمی که چهرش برام آشناست و یه پسر بچه کوچولو بقلشه صحبت میکنه و باهم میخندن نزدیکتر که میشم میشناسمش؛ این که زهرای منه؛ میخوام برم جلو و با مرده دعوا کنم و زهرا رو سیر فحش کنم ولی برمیگردم؛ ازیکی از دخترای کلاس که داره ردمیشه درمورد اون مرده سوال میکنم؛باتعجب جواب میده مگه نمیدونی؟اون شوهر خانم محمدیه و اونم بچشونه؛ میپرسم به تازگی ازدواج کردن یا از هم جدا شدن؟ میگه نه خیلی وقته ازدواج کردن و تاجایی که من میدونم باهم زندگی خوبی دارن؛
این حرفو که میشنوم انگار یه سطل آب سرد ریختن روم؛ سرم گیج میره؛ چشام سیاهی میره و همونجا روی نیمکت سیمانی جلوی دانشگاه ولو میشم؛
سرم داره سوت میکشه و فقط یه جمله داخلش تکرار میشه:
چرا زهرا؟ چرا؟ چرا؟
چرا؟ چرا؟ چرا؟

دوستت دارم:
هدیه ایست که هرقلبی، فهم گرفتنش را ندارد،
قیمتی دارد که هرکسی، توان پرداختنش را ندارد،
جمله ی کوتاهیست که هرکسی، لیاقت شنیدنش را ندارد،
بی شک تو همیشه لایق این هدیه کوچک من هستیL♥VE YѼU aredadash
     
  
زن


 
استخر لواسان

دانشجو كه بودم خيلي سربه زير و كمرو تشريف داشتم . لاغر بودم و ته ريشي و با يه دوچرخه ميرفتم دانشكده. براي اينكه خرج تحصيلم در بياد هفته اي 3 روز استخر ... ناجي و مدرس شنا بودم. نميدونم كدوم از خدا بيخبري شايعه درست كرده بود كه من آنتن حراست هستم و دشمنان زيادي برام درست كرده بود. يه روز كامران همكلاسي ام (اگه تو سايت بياد و داستان را بخونه ناراحت ميشه ) بهم گفت مياي پنج شنبه بريم ويلاي ما تو لواسان؟ گفتم نه ببخشيد كار دارم ولي اون اصرار كه بايد بريم اونجا و نذار تنها باشم. خلاصه قبول كردم و رفتيم ويلاشون و در را باز كرد ديدم خداي من چه جاي با حال و توپيه! تا رفتيم نشستيم ديدم زنگ ويلا را زدن و كامران رفت در را باز كرد ديدم 2 تا از دختراي همكلاسي به نامهاي مرجان و ندا اومدن تو. سلامي كرديم و به كامران گفتم نگفته بودي خانمها هم هستن؟ گفت اينا معمولا به من سر ميزنن. (دروغ ميگفت مرجان دوست دخترش بود و ندا دوست مرجان بود ). يه كم كه گذشت دخترا شوخي شون گرفت و به من گفتن ميتوني با كامران مسابقه شنا بدي؟ من به دروغ گفتم شنا بلد نيستم . اينو كه گفتم همه پريدن سرم كه بايد بريد تو استخر كامي به تو شنا ياد بده ما ببينيم. من يه گوشه لخت شدم و رفتم تو آب ولي خيلي آماتور كه كسي شك نكنه. كامي شروع كرد به مسخره بازي و آب ريختن سر من و منو كشيد تو عميق. منم الكي دست و پا ميزدم كه ديدم خداي من مرجان هم لخت شد و پريد تو آب.ندا هم از تو كيفش دوربين هندي كم در آورد و داره فيلم ميگيره!. به كامي گفتم ولم كن برم خوب نيست با اين خانم يه جا شنا كنيم. همه قهقهه زدن و كامي گفت وسط آب دست ما هستي ميخوايم لختت كنيم كونت بذارم دخترا هم فيلمتو بگيرن بديم به دوستاي حراستت!!!خيلي عصباني شدم و خون جلوي چشمامو گرفته بود . صبر كردم تا مرجان نزديك بشه تا حسابي از خدمتشون در بيام. تو يه چشم به هم زدن از دست كامران فرار كردم و رفتم زير آب و پاهاشو قفل كردم و كشيدمش پايين. شوكه شده بود و منم مثل مار پيچيدم بهش و زير آب نگهش داشتم. تا جايي دست و پا زد كه فهميدم حالي براش نمونده ولش كردم اومدم نفس گرفتم دوباره بردمش پايين . بعد از چند بار ولش كردم ديدم مرجان داره هاج و واج منو نگاه مي كنه. دستمو دور كمرش حلقه زدم و سر و تهش كردم رفتيم دوباره پايين. چند تا مشت بهم زد ديدم شل شد اوردمش رو آب . شروع كرد داد و فرياد كه دوباره ماجرا تكرار شد. وقتي براي پنجمين بار اين كار تكرار شد نگاهي به كامران كردم ديدم گوشه استخر داره بالا مياره. اين بار مرجان فقط گريه و التماس ميكرد. كشيدمش دم پله كان استخر و فشارش دادم به نرده فقط اشك ميريخت كه ندا اومد با داد و فرياد ميخواست كمك كنه تو يه چشم به هم زدن ندا را با دوربينش كشيدم تو آب و سرش را كردم تو آب و با اون دستم مرجان را دوباره اوردم تو عميق. حالا دو تا كوس قشنگ تو دو طرفم بود و جرات نداشتن تكون بخورن. ندا فقط فرياد ميزد و فحش ميداد. مرجان را ولش كردم و ندا را بردم زير. ولي اين بار شورتش را از پاش در آوردم و ازش فاصله گرفتم. وقتي اومد بالا ميخواست كله ام را بكنه ولي من تو كارم اوستا بودم دوباره زير آبي رفتم و همون كار اين بار با سوتين خوشكلش. براي اينكه بهم آسيب نرسونه دو تا لگد جانانه هم تو سينه اش زدم كه كوپ كرده بود. هي مي خواست خودش را نجات بده نميشد رفتم پشتش و اين دفعه شورت خودم را درآوردم كيرم به شدت سفت شده بود و هوس هولناكي بهم دست داده بود. چسبوندمش به پله و تا ته كردم تو كونش. جيغ ميزد و كمك مي خواست اما نه كامران ميتونست كمك كنه نه مرجان جرات داشت بياد نزديك. منم تلمبه ميزدم . كيرم را درآوردم و ندا را كشيدم رو خودم و كرال پشت اومدم وسط آب. گريه اي كه ندا ميكرد را هيچ وقت جايي نشنيده بودم. شل شده بود و روي من وا داده بود. گفتم چكاره اي؟ گفت يعني چي؟ گفتم كوس مي خوام يا هين جا خفه ات مي كنم. خلاصه بگم كه از ترسش راضي شد يه دور كون ما را مهمون كنه. رفتيم بالا و كنار استخر چهار دست و پا شد و چون هيكل ورزشكاري داشت كونش فوق العاده سفت بود. قبل از اينكه بكنمش ديدم سوراخش يه كم خوني شده كه معلوم بود مال دفعه قبل تو آبه. اون روز دو بار ندا خانم كه الان شنيدم مدير لايقي شده ما را مهمون كرد و هر سه اونا تا روز آخر دانشكده پيش من نيومدن. از دوستان مشترك شنيدم كه گفتن علي خيلي آدم خطرناكيه!!!

دوستت دارم:
هدیه ایست که هرقلبی، فهم گرفتنش را ندارد،
قیمتی دارد که هرکسی، توان پرداختنش را ندارد،
جمله ی کوتاهیست که هرکسی، لیاقت شنیدنش را ندارد،
بی شک تو همیشه لایق این هدیه کوچک من هستیL♥VE YѼU aredadash
     
  
مرد

 
آمدی جانم به قربانت خوش آمدی

سلام،اسم من پارسا 25 سالمه تحصیلکرده و خوش تیپم،ماساکن مهر شهرکرج هستیم.مدتی پیش که زمانه زیادی هم نمیشه یکی از بستگان دور مادرم از تهران به محل ما نقل مکان کردن،این فامیل ما یه دختر دارن که من آخرین باری که دیدمش 8 یا 9 سالش بود ولی الان هجده سالش شده و بسیار زیبا شده.به محذ اینکه دیدمش ازش خوشم اومد اسمش شیواست و هیکلش باربی و چشم ابرو مشکیه و زیبایی خاصی داره و هر آدمیرو وسوسه میکنه باهاش باشه ولی این باعث نشد که بخوام کاری کنم چون همه رو من جوری دیگه ای حساب میکنن و خودمم اهل ریسک نبودم تا آبروی خودم و خانوادم به خطر بیفته هر چی بود ما قراره مدته زیادی کناره هم تو یه محل زندگی کنیم.من چند روزی رفته بودم با ماشینم شهرستان به اقوام سر بزنم گوشیم زنگ خورد،جواب دادم کسی حرف نزد قطع کرد دو باره این کارو کرد.شماره نا شناس بود چند روزی گذشت برگشتم خونه،تو زمانه بیکاری تک انداختم زنگ زد حدسم درست بود دختر بود ازم پرسید شما؟گفتم شما تماس گرفتید دو روز پیش..یادش نبود!از لحنش معلوم بود اهل لاس زدنه ،البته این جور عنوان کرد کنجکاوه بدون من کیم!وسط صحبت هاش گفت:دختر خالش چند روز پیش به یکی از فامیلامون زنگ زده که میدونم شما نیستید.آخه من باهاش لاس زدم و اون به ذهنشم نمیرسید من پارسام و شیوا دختر خالش و خودشو که اسمش شیرین رو میشناسم.(البته من شیرین رو هم مثل شیوا مدت زیادی بود ندیده بودم ولی مادرم دورادور خبر از اونا میگرفت اآخه اوناکرج زندگی میکنند. و اونها هم میدونستن من درسم تموم شده و کلا شخصیتم بخصوص تو فامیل جوری بود کسی باورش نمیشد من از این کارا بکنم...)
من تا گفت دختر خالم فهمیدم شیوا رو میگه والان دارم با شیرین صحبت میکنم.من اسم شغل و محل زندگیمو اشتباه به شیرین گفتم و دیدم حالا که سخته مخ شیوارو بزنم چرا با شیرین نرم سره قرار؟؟؟شاید از این طریق به اونم رسیدم.
من که نمیدونستم شیرین چه شکلی شده وقتی مادر شیوا خونمون بود و از خواهرش که مریضه صحبت کرد به مادرم گفتم یه سر بزنیم زشته حالا که میدونیم مریضه..در اصل قصدم این بود قیافه شیرینو ببینم.خلاصه قرار گذاشتیم رفتیم خونشون ،شیرین دو تا برادر غیرتی داره که رو این حساب سلام درست حسابی هم نداد ولی من دیدم خوشگل شده و به خودم ok دادم....
شبش رفتم خونه بیشتر مخشو زدم هی میگفت تو کی هستی من رو یه پا که فامیل نیستم،اونم میگفت امشب یکی از فامیلا اومده شک کرده اونه،منم که میدونستم منو میگه گفتم از اون خوشت میاد گفت:نه گفتم چرا گفت آخه اون اهل این حرفا نیست..دیدم زیاد بپرسم شک میکنه..چند روز بعد قرار گذاشتیم منم تریپ اسپرت زدم و با اون تریپ رسمی نرفتم،سره یه خیابون قرار گذاشتیم عینک دودی زده بودم تا اخرین لحظه نشناسه.با خودم میگفتم بدونه از خداشم هم هست ولی باز تردید داشتم.از دور دیدمش جلوش ترمز زدم (پراید دارم)صداش زدم نگاه کرد شناخت دوزاریش افتاد،زبوش بند اومد نشست تو ماشین هیچی نمیگفت..من با خنده گفتم فکر نمیکردی منم اونم یخش آب شد گفت خیلی بدی ی ی ...یه جورایی ضایع شده بود...
مدتی گذشت (ده روز) خالش برای خرید خونش تو محل ما،یه مهمونی گرفت مادر منم دعوت بود آخه زنونه بود(مولودی خودمون).من دیگه با شیرین تلفنی زیاد حرف میزدم.من تهران بودم رسیدم خونه ساعت پنج بود برادرم رفته بود سالن فوتبال ،پدرمم سر کار بود و فردا صبح میومد.اومدم خونه دیدم مادرم نیست زنگ زدم دیدم مهمونیه یادم اومد شیرین قرار بوده بیاد مولودی..زنگ زدم گفت آره اومدم گفتم شیرین ببینیم هم دیگرو آخه داداشاش نمیزارن بیرون بره زیاد .دیدم فرصت خوبیه گرچه من میدونستم دوست پسرم داره و اگه غیرتی بودن نمیزاشتن اونطوری لباس بپوشه..
سریع دوش گرفتم زنگ زد گفت کجا ببینیم هم دیگرو؟خیلی خون سرد گفتم من خستم بیا خونه البته من بی تجربه نبودم دوران دانشجویی...اونم پرسید کسی نیست ok ميام.وقتی تلفنو قطع کردم پریدم هوا...ولی استرس گرفت تو درو همسایه....خلاصه درو باز کردم اومد تو نشست رو مبل،استرس داشت مادرم نفهمه و میگفت مادرم پرسیده کجا میری؟مادرم خیلی تیزه...اونم گفته میره خونه...من استرس داشتم همسایه ها ندیده باشن آخه ما قدیمی این محلیم و خونمون ویلایه،از یه طرف نمیدونستم داداشم کی میاد؟سریع دیدم کاری نکنم از دست پریده..گفتم بیا بشین پایین پیش من..اومد نشست،نشستم جلوش اون اندامش تو پر قد بلند و چه کونی(جنیفر(معیار کون))داشت..شالش سرش بود ولی عاریه..مونده بودم از کجا شروع کنم؟تردیدو گذاشتم کنار...گفتم یه چی بپرسم؟گفت بگو...گفتم بزرگ شدی؟گفت آره...گفتم یه بوس میدی؟گفت بی ادب...لوس میشد..منم معطل نکردم اول از صورتش،دیدم چیزی نگفت ازش لب گرفتم..چه لبای داغی...شهوتم بالا رفته بود..هنوز شال سرش بود..شالو کندم موهاش لخت لخت بود ریخت تو دستام...سریع دیدم وقت نیست گفتم بیا بشین رو پام که لب بگیرم..با اشوه و خایه مالی بنده اومد و رو پام نشست لبامو گذاشتم رو لباش و دکمه مانتوشو باز کردم گفت چی میکنی(تو دلم گفتم دارم درس میخونم یعنی تو نمیدونی)دستمو بردم سینشو از تو سوتین آوردم بیرون آومد که نزاره شروع کردم خوردنه سینش تا میشد خوردم از حال رفت سریع خوابوندمش مانتوشو کندم لباساشو کندم ولی شلوارش پاش بود شروع کردم از اون سینه هاش که سایزش 85 بود خوردم واقعا خوردنه سینه یه دختره نوزده ساله کیرمو سفت کرده بود.هر کاری کرده چشماشو بست کیرمم نخورد .به زور شلوارشو در آوردم یه شرت سفید لامبادا پوشیده بود وای چی میدیدم یه کس صورتی از اونا که آرزوم بود..خواستم بخورمش وقت تنگ بود برگردوندمش یه تف انداختم رو کسش ..........کیرمو گذاشتم رو چوچولش...... لاپایی شروع کردم تلمبه زدن...آخخ اوخ صدای نفساش دیونم میکرد...برگردوندمش روبروم ...خوابید ،گذاشتم رو کسش پاهاشو تا کرد تا رو سینش ..افتادم روش دیدم آبم داره میاد بلند شدم گذاشتم رو سینه هاش با دستام سینه هاشو بستم آبم اومد و تو صورت و موها و لباش ریخت...بعد برگردوندمش رو باسنش کیرمو گذاشتم دراز کشیدم و چند دقیقه بوسیدمش....شیرین دوباره برگشت مهمونی پیش خانوما و این آخرین رابطم باهاش بود و قید دختر خالشم زدم چون آخرش هرجور فکر میکنید..جز دردسر چیزی نداره..منکرش نیستم حال کردم ولی حتی اگه دخترم بخاره باز درست نیست...اینارو میدونم پس کامنت نزارید زنا کردی چون اینارو همه میدونن باز گناه میکنن..گرچه سعی کردم از این به بعد جق بزنم ولی با احساس کسی بازی نکنم..
اسامی رو تغییر دادم.تشکر که حوصله کردید.دیگه نمینویسم پس خیالتون راحت. فحشم به خودم بدید ایرادی نداره...
     
  
زن


 
سفر به دیار رویا جون

اسم من محمد هست 23ابان رفتم تو 24سال این خاطره برمیگرده به چند ماه پیش وقتی رویا جونم قرار شد چند شب تنها باشه منم کوله بار سفر را بستم اماده سفری دور دراز شدم.تعریف از خود نباشه من سبزه گندمی قد 178 وزن 77 چشمای سبز بهم میگن محمد رضا گلزار .اما نفسم که خیلی میخوامش و عاشقشم عجیب دوستش دارم قد160 وزن67 تقریبا سینه 85 توپ توپ کون کنده تپلی.خلاصه رفتم هتل جای که قبلا میرفتم شب استراحت کردم صبح رفتم تو شهر چرخی زدم تا ظهر یه ساندویچ نوش جان کردم دوباره برگشتم هتل استراحت کنم برا شب/// حدد ساعت 4 عصر بلند شدم دوش گرفتم صصصصاااااااف کردم جوری که مورچه لیز میخوردرفتم یه پری خوردم تا شب شد و لحظه رفتن.طول روز با هم ر ارتباط بودیم اس داددم که راه افتادم 10دقیقه بعد سرکوچه بودم...

آیفون رو زدم در رو باز کرد رفتم داخل نمیدونین رویا با یه پیرهن سکسی ارایش معرکه شده بود پریدم تو بغلشش جندتا بوس و لب ازش گرفتم نشستیم چند دقیقه حرف زدن رفت برام از دست پخت خودش اورد قورمه سبزی میخوردیم وبه هم میدادیم دهن به دهن لذتش چند برابر میشد رفتیم ت اتاق خوابش شرع کردیم لب گرفتن اوف چه لبای شیرینی گرنش رو لیس میزدم خیلی دوست داشت گوشاش اخ که چه حالی میداد گووش کوچیک تمیز اه اه اهشش در اومد یه رگ هست پشت گوش اون خوردن داره حس میده به طرف مقابل پیراهنش رو در اوردم و اونم همزمان پیراهن من در اورد دوباره انداختمش رو تخت سوتین قرمز سینه های گردو سفت سوتین رو دادم بالا وشروع کردم به خورن پفکی های نفس تو دهن جا نمیشدن با دستام بازی میکردم با زبونم لیس میزدم همزمان لب میگرفتم دستم دادم داخل شرتش خیس شده بود ناله های خفیف میکرد تو عرش بودیم سوتینش رو باز کردم اروم اروم با زبون رفتم رو نافش دستام هنوز باسینه هاش بازی میکرد اومدم یه گاز کوچولو ازشرت گرفتم شرتشو از پاش در اوردم ووووووووواااااایییییییییییییی خدا کسسسسسس ناازز سفید بدون مو توپلللللل شروع کردم به خوردن چند تا بوس از کنارش زبون زدم به چوچولش میگفت بخور محمد جان کسمو بخور زبون بکن توش منم میخوردم خیلی خوشمزه بود بیشتر از قورمه سبزی بعد از چند دیقه بلند شدم شرتم در اوردم شلوارمو بعد باز کردن سوتینش در اورده بودم حالا نوبت رویا بود بخورششششششش دوستداشت من ایستاده باشم بعدجلوم زانو بزنه بخوره شروع کرد به خورن کیرررر 14 سانتی اما اما اما کلفت با زور نصفش میداد تو دهنش ولی حرفه ای ساک میزد خایهامو که لیس میزد دوست داشتم موهاشو از ریشه بکنم روتخت دراز کشیدم و دباره شروع کرد اب دهنش رو مینداخت رو کیرم و میخورد بعد خورن اومد روم بعد کیرم که حسابی خیس شده بود دم سوراخ کسش تنگ بود تنگ اروم درد داشت خودش ارم فشارش داد داخل نشست جا باز کرد شروع کرد به تلمبه زدن من هم سینه هاشو نوکشون رو لیس میزدم دیدم پاهش جمع کرد دراز کشید رو من صدای نازش میگفت اخ اخ اخ اوف اوفففففففففففففففف چنا تا نفس عمیق ارضا شد به من گفت تکون نخورم ولی من اروم تلمبه میزدم حالا نوبت من بود به صورت هفتی خوابدمش لامصب بدنش سریع جمع میشد دوباره خواستم کیرم رو بزارم میگفت اروو اروم محمد جان شروع کردم به تلمبه زدن توو اون کس تنگ همزمان گردنش رو میخوردم میگفتم ککیییییییرررررررررررررمممممممم تو کسته اره پارم کن فشار بده بغلش میکردم همزمانش فشارش میدادم دیدم نزدیک ابم بیا گفتم چیکارش کنم گفت بریز توش میخام داغییی تو رو حس کنم منم ریختم توش بیحال افتادم رو هم قربون صدقه هم میرفتیم ارزش اون همه راه رو داشت تا سپده دم چند بار سسکس داشتیم تو حالت های مختلف

دوستت دارم:
هدیه ایست که هرقلبی، فهم گرفتنش را ندارد،
قیمتی دارد که هرکسی، توان پرداختنش را ندارد،
جمله ی کوتاهیست که هرکسی، لیاقت شنیدنش را ندارد،
بی شک تو همیشه لایق این هدیه کوچک من هستیL♥VE YѼU aredadash
     
  
صفحه  صفحه 66 از 112:  « پیشین  1  ...  65  66  67  ...  111  112  پسین » 
داستان سکسی ایرانی

Erotic Stories | داستان های سکسی حشری کننده (آرشیو شماره یک)


این تاپیک بسته شده. شما نمیتوانید چیزی در اینجا ارسال نمائید.

 

 
DMCA/Report Abuse (گزارش)  |  News  |  Rules  |  How To  |  FAQ  |  Moderator List  |  Sexy Pictures Archive  |  Adult Forums  |  Advertise on Looti
↑ بالا
Copyright © 2009-2024 Looti.net. Looti Forums is not responsible for the content of external sites

RTA