انجمن لوتی: عکس سکسی جدید، فیلم سکسی جدید، داستان سکسی
داستان سکسی ایرانی
  
صفحه  صفحه 68 از 112:  « پیشین  1  ...  67  68  69  ...  111  112  پسین »

Erotic Stories | داستان های سکسی حشری کننده (آرشیو شماره یک)


زن


 
ادامه
.. ما باید اول با این حال می کردیم .. -زود باش سمیه باید به منم برسه . اگه شل شه دیگهبه درد من نمی خوره . .هنوز اثر اسپری باقی بود . جوووووون چه کونی . داشتم این دو تا کونو بر رسی می کردم که بهکدومشون بیشتر امتیاز بدم . یکی پهن تر بود و یکی گرد تر . در هر حالهر دو تاشون بزرگ بود و می شدباهاشون حال کرد . در حال گاییدن سمیه چشمم که به کون وجیهه می افتاد دلم می خواست اونو بکنم . وجیهه هم تامی دید من حواسم به اونه کونشو به طرف من می گردوند .. . این همه نعمت یک دفعه می ریزه سر آدم اسراف میشه . من باید شبی یکی از اینا رو می داشتم تا خوب خوب سیر می شدم . جااااااان عجب خواهرایی . یکی از یکی تر گل ورگل تر .. اون طرف عمار کیرشو کرده بود تو کوس خواهر جلیله و یاسر هم سوراخ کونشو هدف گرفته بود . .تماشای این حالت هم هوسمو زیاد تر می کرد و منو به یاد فیلمهای سکسی می انداخت و صحنه های مهیجی که در این رابطه دیده بودم . . سمیه و وجیهه بر سر داشتن من نزدیک بود دعوا بیفتن . منمکیرمو مدام از کوس یکی بیرون کشیده و به کوس اون یکی فرو می کردم .. در حال گاییدن مجدد کوس سمیه بودم که دادش در اومد و گفت وجیههصبر کن منو ارضام کنه بعد بیاد سراغتو -ببین سمیه کوس منم آب می خواد .. --وجیهه قول میدم وقتی ار گاسم شدم آبشو داشته باشه بعد از ار گاسم تو.. بین ما دو تا نصفش کنه . در هر حال خواهری به همین میگن دیگه . یک خواهر بسیجی باید هوای خواهر بسیجی خودشوداشته باشه . واقعا از این همه تفاهم اونا لذت می بردم و دعا می کردم که ای کاش همه این خواهران با هم این طور تفاهم داشته باشند که ما بتونیم صدای پیشرفت و ترقی خودمونوبه گوش جهانیان برسونیم . -میثم جون .. بکن بکن بکن .. ادامه بده آبم داره میاد . وجیهه سمت چپ ما و نزدیکمن قرار داشت . کف دستمو رو کوسشمالیده و در حالیکه لبام رو لبای اون بود با ضرباتی سهمگین سمیه جنده رو رو به جلو حرکت می دادم . یواش یواش حس می کردم که اثر اسپری دارهکم میشه و یه جورایی داغ شدم .. -جاااااااان .. وجیهه داره میاد .. داره می ریزه .. ولم نکن .. وجیهه اجازه میدی آب کیرشو بریزه -نه سمیه دیگه زیر قولت نزن . بسیجی باش . بسیجی و قولش . بسیجی سرش بره قولش نمیره .. کیرمو از توی کوس سمیه بیرون کشیده و کردمش توی کوس وجیهه و اونو هم ار گاسمش کردم . دیگه اواخر به خودم فشار می آوردم که آبمو خالینکنم . .. حالا که دوتایی شونو سر حال کرده بودم باید تو کوس هر دو تا آبمو تقسیم می کردم . هیشکدوم هم رضایتنمی دادند که با فاصله ای حداقل نیم ساعته تو کوسشون آب بریزم ومی گفتند اول باید تو کوس من آب بریزی . منم گرفتار شده بودم . باید نصفه های ریزش جلوگیری می کردم و دوباره از نو شروع می کردم . سمیه : میثمجان عدالت اسلامی رو بین دو تا زن بایدرعایت کنی وگرنه گناه می کنی . عجب گیری افتاده بودم . اول کیرمو فرو کردم تو کون سمیه و با تماشای اون هیکل ناز و تپل آبم خود به خود راه افتاد یه لحظه با یه فشاری که به خودم آوردم وسطای کار دست نگه داشته و بقیه رو برای کوس وجیهه نگه داشتم .این بار دیگه بدون جلو گیری تا می تونستم ادامه شو توی کوس وجیهه خالی کردم جااااااان چه کیفی کردم . ولش نمی کردم . حالا دو تا جنده بسیجی در کنار هم لباشونو رو لبای هم قرار داده بودند و همزمان با خالی شدن آب من توی کوس وجیهه یاسر و عمار هم تیر خلاصو توی کوس و کون جلیله شلیک کرده و تماشای آب کیر هایی که از چهار تا سوراخ در حال بر گشت بود بازم یه شور و هیجان خاصی رو در من ایجاد کرده بود . همه مون کف اتاق درازکشیده بودیم . زنا به افتخار من شعار می دادند . زنا از من به عنوان یک رزمنده واقعی یاد می کردند . .. اون شب طوری خودمو توی دل خواهرا جا کرده بودم که بهم قول دادند که اصلا معاف از خدمت واسم بگیرند به شرطی که خدمتم این باشه که هفته ای حداقل یک بار با اونا باشم . منم با کمال میل این شرطشونو قبول کردم ولی بعد که یه چند هفته ای که اونا رو گاییدم و حسابی دلی از عزا در آوردم با خودم گفتم ای میثم جان هوس آسان نمود اول ولی افت .

دوستت دارم:
هدیه ایست که هرقلبی، فهم گرفتنش را ندارد،
قیمتی دارد که هرکسی، توان پرداختنش را ندارد،
جمله ی کوتاهیست که هرکسی، لیاقت شنیدنش را ندارد،
بی شک تو همیشه لایق این هدیه کوچک من هستیL♥VE YѼU aredadash
     
  
زن


 
سکسی با طعم عشق

من زنی هستم از تبریز و 42 سالمه - پوست تنم سفید با 170 قد و 69 وزن - صورتم جوان و جذابه و اندامم چون ورزش میکنم ورزیده و خوش فرم . این داستان برمیگرده به زمانی که حدود 2 سالی بود که از همسر قبلیم جدا شده بودم و با هیچ کس نه ارتباط عاطفی داشتم نه ارتباطی از جنس دیگر.
به مرور زمان طی یک ارتباط کاری با پسری آشنا شدم که یک 6-7 سالی از من کوچکتر بود و مثل من حساس ،عاطفی و عاشق پیشه .... چیزی که در این دوره و زمونه کمیاب بود و چندان هم ارزش تلقی نمیشد ..!
ارتباط من با مهرداد به مرور زمان رنگ عشق و دلباختگی گرفت و هر روز گرمتر و صمیمانه تر میشد . یکروز برای اولین بار اومد خونه من . من تنها بودم و یک شلوار لی چسبان و یک تاپ سرمه ای رنگ تنم بود .
در رو که براش باز کردم اومد تو و همونجا دم در ایستاد و بی هیچ کلامی فقط منو نگاه میکرد. من نزدیکتر رفتم و در یک لحظه که کاملا غافلگیر شدم محکم بغلم کرد و با چنان شیفتگی محکم به خودش و سینه اش فشار میداد که حس کردم واقعا نمیتونم نفس بکشم . آغوشش و سینه پهن با بازوهای ورآمده و محکم با اون اندام مردانه و نفسی که فقط نشان از شور عشق داشت بهم آرامش میداد . حس میکردم این مردیه که میتونم بهش تکیه کنم و در اون لحظه در آغوش گرم و در میان بازوان اون فقط در دلم یک آرزو بود .... خدایا این جا رو ... فقط یه این جا رو ... هرگز از من نگیر ..............................
نمیدونم چقدر طول کشید تا اینکه هر دو یه کم به خودمون اومدیم . اومد داخل و کنار من نشست رو مبل راحتی . من بدنم داغ داغ بود خیلی دوست داشتم خودشود نزدیکتر بهم حس کنه . آروم دستاشو رو پاهای من میکشید و من زیر انگشتان بلند و دستای مردونه اش حس میکردم خون با شدت بیشتری تو رگهام جریان داره و بدنم هر لحظه داغتر و داغتر میشد . از گردنم شروع کردن به بوسیدن و آروم به سینه هام که رسید تاپمو در آورد و کنارم دراز کشید رو مبل -دستاش از صورت لبها و گردنم پائین تر غلطید از دو کوه بالا رفت و به نوک قله رسید .... نوک سینه هام سفت و برآمده شده بود داغ شده بود انگار سینه هام مثل دو تیکه آتیش با نوکهای برآمده بیشتر دیوونش میکرد . زبونشو رو نوک سینه هام میکشید و با ولع شروغ به مک زدن و لیسیدن و مالیدن سینه هام کرد که انگار از همونجا میخواست ارضا بشم .... آروم شلوارمو در آورد و از روی شرت سیاه توری شروع کردن به گاز زدن کس سفیدم که حالا حسابی خیس شده بود و آروم شورتمو از تنم درآورد . من رو مبل دراز کشیده بودم که پاهامو از هم باز کرد و با زبونش شروع کرد به لیس زدن چوچول ورآمده کسم .... و با انگشت دستش آروم رو سوراخ کسم دست میکشید تا حس کردم انگشتش داره میره تو کسم وای که چه لذتی داشت وووو .......... انگشتش داخل کسم که خیلی هم تنگه عقب جلو میرفت و با دست دیگه اش سینه هامو محکم میمالید نمیدونم شلوار و شورتشو کی درآورده بود که یهو یه کیر کلفت و بلند دیدم که جلو صورت من منتظر بود ! کیرشو گرفتم مالیدم چقدر رگ کیرش باد کرده بود به زور داخل دهنم میرفت براش خوردم از اون پائین کیرش شروع کردم لیس زدم با زبونم تا سرش که گرد و قلمبه شده بود و بعد حسابی براش ساک زدم دیوونه شده بود داد میزد و میگفت بسه بذار بکنمت ... با فشار صورتمو کنار زد رو مبل خوابوند و سر کیرشو که داغ داغ شده بود و داشت منفجر میشد به سوراخ کسم و اطرافش میمالید . من خیلی وقت بود سکس نداشتم و سوراخ کسم خیلی تنگ شده بود . بعد آروم سر کیرشو کرد داخل کسم سر کیرش بزرگ و کلفت بود و همون کافی بود که یه جیغ بلند بکشم .... میگفت وای .... چقدر کست تنگه آخ جون چه کسی داری .... یه کم که عقب حلو کرد کسم کاملا خیس شد و انقدر باز شده بود که تا دسته فرو کرد توش ... من فقط داشتم بالشت رو روی دهنم فشار میدم که همسایه هام صدای فریادمو نشنون... بعد شروع کرد تلمبه زدن و با فشار و قدرتی که اصلا درش سراغ نداشتم بقدری محکم و با فشار کسم رو می گائید که حس میکردم بالاترین لذت دنیا رو تجربه میکنم . میگفت عاشقتم عزیزم و تا ابد کنارت خواهم ماند ..... برام عجیبه که صحبتهای حین سکس داستانها که بی محتوا و تکراری اند و ارزش انسانی آدما رو زیرپا میذارن و در این سایت زیاد دیدم حین سکس ما خبری نبود مثل جرم بده .. پاره م کن ... جنده خفه شو و ............... بجاش عشق بود و دوست داشتن ....
انقدر تلنبه زد و منم از فشار درد و لذت با ناخنهام بازوهاشو گرفته بودم هر رو عرق کرده بودیم بقدری برام لذت داشت که آرزو میکردم هیچوقت تموم نشه ... تا اینکه تموم تنم لرزید عضله های کل تنم منقبض شد و حس کردم یه چیزی از بالای سرم تا اون پائین و کل وجودم رها شد . آبم اومد ولی اون هنوز داشت منو میکرد ... تا اینکه حس کردم با فشار بوسه هاس داغم رو لباش آب کیرشو که گرم و داغ بود رو شکمم ریخت . هر دو کنار هم دراز کشیدیم خسته ، ولی نه سیراب از این سکس عاشقانه ..............
عزیز دلم من مرد زندگیت خواهم ماند برای تموم عمر .......................... این حرف آخر اون روزش بود.
دریغا دریغا .....
از آن روزها .. آه ... عمری گذشته است
من و تو دگرگونه گشتیم
دنیا دگرگونه گشته است ....
که دیگر ندانی کجایم ...
که دیگر ندانم کجائی .............

دوستت دارم:
هدیه ایست که هرقلبی، فهم گرفتنش را ندارد،
قیمتی دارد که هرکسی، توان پرداختنش را ندارد،
جمله ی کوتاهیست که هرکسی، لیاقت شنیدنش را ندارد،
بی شک تو همیشه لایق این هدیه کوچک من هستیL♥VE YѼU aredadash
     
  
زن


 
سکس دلچسب شب عید

سلام به همه دوستان گلم
من مرتضي هستم 27 سالمه قدم 182 و حدودا 85 کيلو هستم. بدنه روفرمي دارم و چهره دلچسب.
اين داستان واقعا واقعي بوده و آرزو ميکنم براي همه شما اتفاق بيفته.
برم سر اصل مطلب:
شنبه 27 اسفند نود حدودا ساعت 8 شب داشتم ميرفتم خونه که ماشينم پنچر شد. از شانس بدم روز قبل هم همسايه محترم زحمت اون يکی لاستيکم کشيده بودو.....
گوشيو برداشتم زنگ زدم به يکي از دوستام که فلاني لاستيکتو بردار بيا من سر چهار راه منتظرم . يه 10 دقيقه که وايسادم يه لاستيکو آورد منم زود عوض کردم تا اومدم راه بيفتم يه 206ه از کوچه اومد و بدون اينکه توجه کنه افتاد توي جوب آب. راه افتادم که برم از کنارش رد شدم يهو ديدم يه خانم خيلي جذاب و با چهره اي واقعا زيبا و هيکلي مانکني از 206 پياده شد.
زدم رو ترمز دنده عقب رفتم کنارش و گفتم نگران نباش کمکت ميکنم. پياده شدم روه دختر گفتم شما بشين تو ماشين بذار دنده عقب و آروم نيم کلاچ کن. سرتونو درد نيارمبا هر بدبختي که شده بود ماشينشو آورديم بيرون. دختره کلي تشکر کرد. منم گفتم براي خانم گلي مثل شما هر کاري بکنم کم کردم. رفتم سوارشدم و راه افتادم . تو ذهن خودم فقط دختره رو تجسم ميکردم که چه خوش هيکل بود. يهو بخودم اومدم که سر چارا بعدي کم موده بود ازپشت به ماشين بزنم . چراغ سقفي روشن کردم که از تو کيفم کارـ سوختو دربيارم که برم پمپ بنزين. همين که دنبال کارت سوخت ميگشتم سنگيني نگاه يکی روي خودم حس کردم > چپ بعد راست کسي منو نگاه نمي کرد چشم افتاد به ماشين جلو که همون دختره بود از تو آينه منو نگاه ميکرد. چراغ که سبز شد رفتم کنارش که اشاره زد شيشرو به پايين. دادم با صداي خيلي نازش گفت , ميخواستي بزنی به ماشينما. منم بدون معطلي گفتم تو فکر شما بودم و خدارو ستايش ميکردم که چنين زيبايي خلق کرده. که يه لبخند زد . اشاره زدم که بزن بغل. يه چند متري جلوتر نگه داشت. پياده شدم از سمت شاگرد رفتم کنار ماشينش گفتم اجازه هست که اونم گفت بفرما. تو کونم عروسي بود. نشستم تو ماشين خودمو معرفي کردم که جواب داد انتظار داشتم سر کوچه که ماشينو درآوردي خودتو معرفي کني. منم ساکت بودم که پرسيد حواست کجا بود؟ گفتم: پيش تو.
گفت: چي ؟ پيش من؟ چرا؟ مگه من چيم يا کي هستم؟
من: تو فرشته خدا روي زمين و کنار من.
خنديدو گفت تو چي هستي ؟ گفتم مخلوق خدا.
خودشو معرفي کرد , یلدا. 24 سالش بود. دانشجوي ارشد نرم افزار. ديگه بيشتر لفتش ندادم . يکي از کارتامو دادم بهشو گفتم منتظرت هستم.
خداحافظي کردمو رفتن تو ماشينم و راه افتادم به سمت خونه. فردا خبري نشد, پس فردا شب عيد بودو تو خونمون مامانم تدارک شام شب عيدو ميديد. گوشيم زنگ خورد . يه اس اومد به اين مضمون: مياي شب عيدو با هم باشيم. اول نشناختم . اس دادم من سبزي پلو مانانمو با هيچي عوض نميکنم. که جواب داد عوض نکن. براي منم بيار. درضمن من آنا هستم.(منظورش آناهيتا بود).
مثل برق گرفته ها سر جام خشکم زد. که با صداي مامانم به خودم اومدم . زود جواب دادم که : البته تبصره داره. که چي و کي باشه. جواب داد. که تو جواب دادن هم کم نمياري. بعد گفت که شامتو بخور اگه دوست داشتي براي من هم بيار.
به مامانم گفتم يکي از دوستام اس داده شب عيد تنهاست. بيا پيش من, که من تنها نباشم. مامانم گفت که بگو بياد اينجا گه جواب دادم که گفتم. نمياد فقط يکم شام بزار من براش ببرم. شامو خوردم زود پريدم تو ماشين. زنگ زدم بهش گفتم کجا بايد بيام.آدرس همون کوچه رو داد.
در عرض 20 دقيقه خودمو رسوندم اوجا رفتم دم مجتمعي که آدرس داده بود. زنگ زدم رفتم تو طبقه 4 بود دم در واحدش که رسيدم يهو با خودم گفتم که, من خر بدون اينکه بدونم کجا دارم ميرم پاشدم اومدم جاييکه نمیدونم پشت در کيه و آيا نقشه اي برام داره؟
دلو زدم به دريا , در زدم لاي در باز شد از لاي در منو نگاه کرد. ديدم خودشه. گفت تنهايي. آره تنهام. رفتم تو يه فرشته جلوم بود. ي تاپ قرمز با شلوارک سفيد پاش بود موهاشو لخت کرده بود موهاي مشکي مثل پر کلاغ. قلبم داشت از جا کنده ميشدو رنگم پريده بود. پرسيد سهم منه؟ اصلا حواسم نبود. دوباره پرسيد> که يهو به تکون دستش به خودم اومدم که گفت کجايي؟ منم گفتم اينجا. گفت آره ارواح عمت. اينجايي , من 2بار ازت دارم ميپرسم سهم منه جواب نميدي. که گفتم چي؟ گفت ديدي اينجا نيستي. تازه يادم افتاد که سبزي پلو رو ميگفت.
بوي غذا ميومد. پرسيدم شام خوردي. جواب داد که داشتم شام درست ميکردم که گفتي سبزي پلو داريم هوس کردم ديگه بيخيال شام خودم شدم. شامو که ميخورد منم همراهيش ميکردم که گفت سهم منه مگه تو نخوردي؟> گفتم چرا خوردم. زد زير خنده و گفت شوخي کردم بخور . گفتم که نه ديگه, انگار تو خيلي گرسنه اي که جواب داد خيلو وقته دست پخت مامانمو نخوردم . دست پخت مامانت منو يا غذا هاي مامانم ميندازه که يهو زد زيز گريه . بي اختيار سرشو گرفتم تو آغوشم . چشم افتاد به عکس مادر و پدرش که هردو فوت شده بودن. تنها بود تنهاي تنها. گفتم کسيو نداري ؟ چرا. دارم 2 تا خواهر دارم شب عيد رفتن مسافرت خارج. پرسيدم پس تو. نرفتم. خواستم چراغ خونه شب عيدي روشن باشه. بي اختيار يه بوس کوچيک ازش گرفتم. گفت تورو خدا براي من امشب فرستاده که تنها نباشم. بغلش کردم يه لب کوچيک ازش گرفتم که خودش همراهي کرد. با ولع خاصي لبامو ميخورد. داشتم راست ميکردم. دلم براش ميسوخت کفتم بايد امشب يه حال اساسي بهش بدم که شب عيدي کلي بهش خوش بگذره و غم خونوادشو فراموش کنه.

بلندش کردم چسبوندمش به دیوار. پاشو آورد بالا و از زیر گرفتمش, گردنشو میخوردم چه بوییی میداد. یواش سواش مری کچل داشت شلوارمو پاره میکرد. بازم لبشو خوردم. تیشرتشو درآوردم و رفتم سراغ سینه هاش بدون عمل خوش فرم بود, گرد بود و خوش اندازه نوکش بیرون بود با دندون یه گاز ازش گرفتم که دادش رفت هوا. کاملا بی اختیار شده بود. تمام سینه اش رو لیس زدم. تازه حموم رفته بود انگار میدونست امشب براش چه اتفاقی میخواد بیفته, نافشو زبون میزدم یواش یواش دستمو گذاشتم روی کسش. خیسیشو از روی لباس میشد فهمید. از رو شلوار میمالیدم براش. دیگه نفساش تند شده بود. ناله میکرد. دستمو یواش کردم تو شورتش. خیس خیس بود با نگشتم حسابی چوچولشو غلغلک دادم . دیگه فریا میزد انقدر مالوندم که یه تکون شدید خورد و دیدم به حال افتاد تو بغلم. ارضا شده بود خوابوندمش روی مبل. شلوارکشو دراوردم یه شرت توری سفید پاش بود. کسش از زیرش برق میزد. شرتشو آروم درآوردم خیلی خوشگل بود. پاشو باز کردم رفتم لای پاش, تا زبونمو گزاشتم رو چوچولش یه تکون خورد تازه فهمید کجاس. میگفت بخور ماله خودته. زبون میزدم. بازم ناله هاش رفه بود رو هوا. یه گاز از کسش گرفتم که بازم ارضا شده بود . گفت نوبت توه که ارضا بشی. گفتم تو دختری. گفت ماله خودته. دوست دارم پاره ام کنی. گفتم نه دختر. کار دستمون میدی. که حلم داد روی مبلو شرتمو کشید پایین مری کچلو گرفت تو دستش. شروع کرد به ساک زدن خوب ساک میزد. یهو گفت میخوام تلافی کنم , تا گفتم چی یه گاز اساسی از کیرم گرفت. دادم رفت هوا. یه 5دقیقه همین طوری برام ساک میزد. من کلان آبم دیر میاد. خوابوندمش رو مبل و که گفت پارم کن. من گفتم چشب اولین بارم بود گه میخواستم پرده یه دخترو بزنم یکم حول شده بودم. کیرم گذاشتم جلو کسشو یواش بازی میدادو که گفت زود باش دوست دارم تو خودم حسش کنم. که با یه فشار دادمش تو. خودشو جمع کرد انگاری دردش اومده بود. ولی فقط ناله میکرد . گفت که جرم دادی. زود باش تند بزن پارم کن. شروع کردم تلمبه زدن چشاشو بسته بود, ناله های حشری کننده ای میزد. اگه کسی فقط ناله هاشو میشنید خودشو خراب میکرد. تند ترش کردم. یه چندتا پوزیشن که عوض کردم دیگه فقط پیش خودش زمزمه میکرد. پارم کردی. دیگه داشتم میومدم گفتم دارم میام . (راستی از سکس از پشت خوشم نمیاد) گفت بریز تو یکی دوروز دیگه دوره ام شرو میشه. منم با فشار تمام آبمو ریختم توش . ولو شدم روی زمین اونم اومد بغلم خوابید. بغلش کردم تا صبح 2 بار دیگه باهم سکس داشتیم. تا الانم هروقت منو میبینه میگه شب عید امسالو هیچ وقت فراموش نمیکنه.

دوستت دارم:
هدیه ایست که هرقلبی، فهم گرفتنش را ندارد،
قیمتی دارد که هرکسی، توان پرداختنش را ندارد،
جمله ی کوتاهیست که هرکسی، لیاقت شنیدنش را ندارد،
بی شک تو همیشه لایق این هدیه کوچک من هستیL♥VE YѼU aredadash
     
  
↓ Advertisement ↓
زن


 
عشق ورزی ما در باغ

سلام من ستاره هستم ودر حال حاضر17سال دارم.خوشحالم که شما میتونید داستان من روبخونید.ازاینجا شروع شدکه من سال دوم راهنمایی بودم تو مسیرمدرسه یک ساندویچی وجودداشت ازاونجا خرید میکردم برای ناهار یکروزبجای فروشنده ی ساندویچی یک اقاپسرخوشگل اونجابودودایی صاحب ساندویچی بود.2.3باررفتم مغازه و اون پسرخوش قیافه رو دیدیم حتا بگذریم که باهم صحبت میکردیم ولی دوست پسرم نبودنمیتونستم بهش بگم دوست دارم عذاب میکشیدم.تا اینکه دوم دبیرستان شدم ومسیرمدرسم عوض شد.غصه میخوردم که نمیتونم ببینمش.تااینکه یک روز به موبایل فروشی دوستش رفتم سراغ اقاپدرام (پسرخوش قیافه)روگرفتم شمارشوبهم دادزنگ زدموباهم دوست شدیم.خیلی خوشحال بودیم و خاطراتمونو بازگو میکردیم.تا اینکه یک روز ازم درخواست کرد تا با هم به باغ بریم قبول کردم و رفتیم.خب ببخشیدکه خستتون کردم داستان ازاینجاشروع میشه.تو باغ بودیم باهم هرف میزدیم زمستون بود و هوا سرد.بخاریه باغو روشن کردیم اومد پیشم وروی پام درازکشیدخجالت زیادی باهم نداشتیم که پدرام عزیزم شروع به زدن حرفای سکسی کرد.دستشو گذاشت رولبم بلندشد و صورتمو ناز کرد بهم گفت اگه دوست داری میتونی لبمو ببوسی منم تجربه اول سکسم بودنفس نفس میزدم فهمید روم نمیشه خودش شروع کرد منو می بوسیدوسینه هامومیمالید حس خوبی به همراه ترس داشتم ترس از پیچوندن هنرستان.سینه هامو لخت کرد بدون اینکه چیزی بهش بگم اجازه میگرفت باسرعلامت رضایت میدادم نمیتونستم حرف بزنم لباسامو کلا دراورد و شروع کرداز لبم لیسیدن تا به گردنم رسیدخیلی خوشحال بودم که یهوحس دردگرفتم نوک سینمو گازگرفته بود خندیدمو ادامه داد رفت سراغ نازم شروع کردبه قربون صدقه رفتن خیس شده بودم ولی صدام درنمیومد ازم خواست پدرام کوچولوشوبخورم منم هنگ کرده بودم ولی قبول کردم طوری براش ساک زدم که خودم فکرکردم حرفه ایم کیرش هی سفت تروسفت ترمیشدکه سرموکشیدبالاودوباره لباموخوردمنم براش کم نزاشتم لباشوکبودکردم.ازمخواست کیرشوبزاره توباسنم قبول کردم یک کرم وازلینو تموم کردیم ولی انقدر درد داشتم که جلوگیری کردم اونم قبول کردو لاپایی گذاشت ابش اومد همینطور اب من چون اه و اوهم دراومده بود.جفتمون خسته وراضی بودیم.خوابمون برد.

دوستت دارم:
هدیه ایست که هرقلبی، فهم گرفتنش را ندارد،
قیمتی دارد که هرکسی، توان پرداختنش را ندارد،
جمله ی کوتاهیست که هرکسی، لیاقت شنیدنش را ندارد،
بی شک تو همیشه لایق این هدیه کوچک من هستیL♥VE YѼU aredadash
     
  
زن


 
پارتی و خوشبختی

سلام من تینا هستم و19 سالمه.من دختر خیلی خیلی شیطونی بودم و اگه تعریف از خود نباشه نازو خوشکلم تا حالا نشده از پسری خوشم بیاد واون ب من پیشنهاد دوستی نده. اما تا قبل این ماجرا سکس نداشتم.یه روز که حوصلم بد سر رفته بود زنگ دوستم سارا زدم.سارا اون روز خیلی خوشحال بود اصلا اون روز بی مقدمه بهم گقت تینا میخواسم زنگت بزنم وای دختر یه مهمونی دعوت شدیم که توپه توپه.با تعجب بهش گفتم مهمونی!!!کی دعوت کرده؟!!
سارا گفت:تازه با یه دختری اشنا شدم که دختره خیلی خوبیه و با کلی اصرار خودشو داداشش پیشنهاد مهمونی و قبول کردم تولد داداششه وای تینا داداششم تیکه اس باید ببینیش.راسی مهمونیشون دوستانس خانوادگی نی این فوق العادس.توش مونده بودم چی بگم اخه از طرفی نمیشناختمشون از طرفی دلم میخواس برم.اون روزم مامان اینا خونه نبودن رفته بودن خوزستان منم شبا سارا پیشم بود.بگذریم سارا بد وسوسم کرده بود.خلاصه یه تیپ تک زدم وقرار شد سارا بیاد دنبالم.سارا با هستی{دوست جدیده سارا}و داداشش دم یه رستوران قرار گذاشته بودن وقتی ب رستوران مورد نظر رسیدیم یه دختر 20 ساله که همون هستی بود با یه پسره خوش هیکل وخوش تیپ از ماشین پیاده شدن به نظر از این مایه دارا بودن.هستی و برادرش امدن جلو و سلام کردن ما هم ک پیاده شدیم و با هاشون دست دادیم
سارا شروع کرد ب معرفی.تینا جون این دوست جدیدم هستی واینم داداششون اقا هومن هستن.بچه ها انم دوستم تیناست.هومن نگاهی کرد ب من و گفت خوشبختم.خیلی ممنون منم همچنین. هستی ب سارا رو کرد گفت سارا جون میشه ما با هم سواره ماشین تو بشیم من از رانندگی هومن میترسم اصلا از سرعت خوشم نمیاد ان هومنم هی من اذیت میکنه.نمیدونم چرا این حرف زدم ولی سریع در جوابش گفتم من عااااااااشق سرعتم.دیدم هر 3تتشون پوز خند زدن و هومن گفت باشه نیا من با تینا میرم ویلا همو میبینیم.وااااای داشت قند تو دلم اب میشد.سریع سوار ماشین شدیم و راه افتادیم.هومن واقعا تند میرفت. تو ماشین که بودیم همش بهم با یه شیطنت خاصی نگاهم میکرد.و میگفت میترسی میگفتم نه اصلا در صورتی که داشتم سکته میکردم.

خلاصه ما زودتره همه ب ویلا رسیدیم عجب ویلایی بود فوق العاده شیک.من و هومن وقتی با هم وارد شدیم با یه جمعیت زیاد دختر پسربا فشفشه ازمون استقبال کردن بعد از کلی احوال پرسی و معرفی من ب همه هومن من برد تو اتاق خودش وگفت لباس عوض کن بیا بیرون منتظرتم الانم هستی اینا میرسن.و رفت بیرون.منم یه لباس زرد که پایینش مشکی بود پوشیدم که تا زیره باسنم میومد وموهای شکلاتی بلندم باز کردم وکفشای پاشنه داره مشکیمو پوشیدم.خیلی ناز شده بودم دستام یخ کرده بود خیلی دوس داشتم نظر هومن بدونم.در باز کردم هومن پشت در منتظرم بود وقتی من دید از سر تا پا برندازم کرد و ناخودا گاه بوسم کرد باورم نمیشد منم هیچی نگفتم.دستم گرفت و گفت چرا ین همه سرده دستات عزیزم.من که یه ترس شیرینی تو وجودم بود گفت هیجی نی هومن جان نگران نباش.یک مرتبه دیدیم همه مهمونا امدن تو راه رو و گفتن زود باشین بچه ها همنم دست من گرفت و رفتیم سالن.
بعد از اینکه یکم ویسکی خوردیم
هومن گقت باهام میرقصی.منم از خدا خواسته قبول کردم من رقصم حرف نداشت کمر نرمیم داشتم.میرقصیدم و هومن شاباش میریخت رو سرم بعد یه موزیک ملایم گزاشتن که هومن دس انداخت دوره کمرم و اروم گردنم میبوسید.سارا و هستی هم امدن و اونا هم میرقصیدن.لبای داغ هومن منو دیونه میکرد لباش گزاشت و لبام واروم میخورد.
دستم گرفت من برد ب اتاقش یکم ترسیده بودم رو ب هومن کردم گفتم هومن من....هنوز حرفم تمام نشده بود که گفت...ووندااااات سسسس من عاشقتم میخوام ماله خودم بشی.مال منی دنیا رو ب پات میریزم عشقم. من خابوند رو تخت خودشو انداخت روم .
موهامو پچونده بود دوره دستش و گردنم میخورد اروم اروم امد سراغه لبام لبام میخورد و مگفت میخامت.....
دستاش میمالید رو سینه هام اروم لباسم در اراورد و با سر زبونش دوره سر سینم لیس میزد.دستشو از رو شرتم میمالید ب کسم.که دستشو گرفتم.هومن نمیتونم میترسم.درد نداره عشقم ون همش مقاومت میکردم اما اون من باز میخابوند.کم کم شورتم کند و با سر زبونش شروع کرد ب خوردن چوچولم دیگه جیغای کوچیک میکشیدم ااااااه واویم بلند شد.لباس هومن کندم واو عجب بدنی داشت خطهای ماهیچه ای رو شکمش....
برجستگی کیرش از زیر شلوار وقتی میمالید بهم حس میکردم مثل سنگ شده بود.میترسیدم اما ترسش شیرین بود کسم خیس خیس بود با دستاش اروم میمالیدش.و اروم میگفت میخوام عروست کنم عروس کوچولویه من...
موهامو تو دستش گرفت و کیرشو میالید تو صورتم میگفت بخورش تینا ماله خودته بخورش بعد کیرش کرد تو دهنم منم تندتند با زبونم میخوردمش کیرش مثل سنگ شده بود بزرگم بود
کیرش دراورد مالید ب بدنم بعد دباره کوسم خورد با سر کیرش با کسم بازی میکرد
یادمه هومن بهم گفت پاهامو باز کنم و اصلا سفت نگیرم.
کیرش گذاشت رو کسم و شرو کرد ب خوردن لبام بعد کیرش محکم فرو کرد تو کسم جیغ بلندی زدم گرمای خون تو کسم حس میکردم درد تمتم وجودم گرفته بود و پاهام میلرزید.
هومن اینقد تند تند تلمبه مبزد که جیغ میزدم و اشک میریختم ولی اون قربون صدقم میرفت و میگفت دردت امد کیرم کست پاره کرد و شرو میکرد ب خوردن لبام و مالوند سینهام.دیگه داشتم لذت میبردم
بکن محکم بکن هومن
هومن میگفت دوس داری اره
ابش که داشت میومد ریخت رو سینم وبوسم کردو خودشو انداخت رو تخت و بعد امد طرفم با دسمال سینمو کس پاک کرد.وهمون روز من ب عنوان نامزدش به همه دوستاشون معرفی کرد و من الان با هومن خوشبختی حس میکنم....

دوستت دارم:
هدیه ایست که هرقلبی، فهم گرفتنش را ندارد،
قیمتی دارد که هرکسی، توان پرداختنش را ندارد،
جمله ی کوتاهیست که هرکسی، لیاقت شنیدنش را ندارد،
بی شک تو همیشه لایق این هدیه کوچک من هستیL♥VE YѼU aredadash
     
  
زن


 
سحر ناموس دوستم

سلام... خاطره ای که می خوام براتون تعریف کنم حداقل مربوط میشه به 2 سال پیش ... اسمم سعید هست بچه شهرستان که به خاطر حرمت شهرم نام شهر رو نمیگم الان 6 سالی میشه فارغ التحصیل شدم الان هم 27 سالمه .... دوران دانشجویی با پسری آشنا شدم که خدایش خیلی پسر با خدا و با حالی بود البته اینم بگم که من هم از لحاظ اعتقادی بسیار بالا بودم و تو یه خانواده بسیار مذهبی بزرگ شدم اما این داستان هنوز بعد از گذشت 2سال به عنوان بدترین خاطره زندگی ام به عنوان لگه ننگ رو پیشونیم مونده و هر وقت فکرشو میکنم باعث آزار و اذیتم میشه ... از خاطره زیاد فاصله نگیریم ... تو دانشگاه وقتی با اکبر دوست شدم رابطمون خیلی خودمونی شد اکبر تو اون دوران عشق اینو داشت که خیلی زود زن بگیره از لحاظ مالی هم وضع مناسب داشتند سر تونو درد نیارم یک سالی مونده بود که درسمون تموم بشه که اکبر با یه دختر بنام سحر آشنا شد منم بخاطراینکه درسم یک ترم زودتر تموم شده بود یکم ارتباطمون کمتر شده بود بعد یک سال نامزد بودن سحر و اکبر اونا با هم ازدواج کردن اکبر یه قد حدودا 175 و خانومش هم حدود 170 بود. دوران زندگی شیرین اونا روز به روز بهتر میشد و خوشبختی شون بیشتر منم هر از گاهی میرفتم خونشون و به اونا سر میزدم مثل خواهر از من پذیرایی میکرد سحر واقعا دختر خوشگل و تحصیلگرده بود تحصیلات سحر مهندسی عمران بود. زندگی گرم اینها روز به روز بهتر میشد دو سه بار با هم به مسافرت رفتیم .. تفریحی با دوستان هر جا میرفتیم اکبر سحر رو با خودش میاورد از لحاظ پوشش هم محجبه بود ... صمیمیت ما هر روز بیشتر میشد تا اینکه اکبر بعد از 2 سال از کار بیکار شد و مجبور شد برای ادامه کار به عسلویه بره .....سحری که یک لحظه بدون اکبر نفس نمی تونست بگشه حالا اکبر تقریبا 1 ماهی می شد به شهرمون نیامده بود .

سرتونو درد نیارم یکی از همین شبا بود که پیامی برام آمد دیدم سحر نوشته اقا سعید کنتور خونه پریده من میترسم درست کنم امشب هم تنها هستم نرفتم خونه بابام اگه زحمت نیست بیا اینو درست کن منم سوار ماشین داداشم شدمو به فاطه 30 دقیقه بعد دم خونه سحر رسیدم. در که زدم سحر در و باز کرد بخدا اصلا فکر سکس یا نگاه بد به ناموس دوست و برادرم تو ذهنم نبود . راهنمایی کرد و کنتور بهم نشون داد و سریع درستش کردم . دیدم خیلی ضایع هست با یه دختر تنها تو خونه سریع خدا حافظی کردم که یه دفعه سحر گفت بیا تو یه کاری باهاتون دارم . قبول کردمو رفتم داخل سحر یه چادر سفید تنش کرده بود و از تو آشپزخونه صدا کرد آقا سعید چای بریزم یا قهوه منم گفت چای بدی بهتر قهوه به کلاس ما نمیاد خنده ای کرد و نشست مقابلم... منم چون از زندگی شیرین اکبر و سحر خبر داشتم بهش گفتم ان شاالله همیشه رو لبات خنده باشه .... در حالی که داشتم قهوه میخوردم سحر در جوابم گفت ای بابا آقا سعید چه دل خوشی..... سرتونو درد نیارم بعد از 10 دقیقه صحبت گفت تو این دوسال خیلی برامون سخت گذشت گفتم برا چی ...گفت بیخیال اصرار کردم که بعد از کلی اصرار من گفت راستش اکبر زیاد علاقه ای به سکس نداره در مقابلش من بسیار نیاز دارم به سکس که این برام شده یه مشگل .... من داشتم از خجالت آب میشدم ...پا شدم که برم بهم گفت سعید می تونم یه خواهش کنم .. گفتم بفرما .... بدون مقدمه گفت امشبو پیشم میمونی منم به شوخی گفتم خدا حافظ تا نگفتی رو تختم هم بیای .... حرفم هنوز تموم نشده بود که گفت آره مگه چی میشه ... از حرفش خیلی ناراحت شدم صبرم تموم شد یه سیلی محکم زدم تو گوشش .... سحر نتونست جلوی من گریه کنه و سریع رفت تو اتاقش خدایشش خیلی به من احترام می گذاشت ... از بیرون متوجه شدم سحر داره تو اتاق خوابشون گریه میکنه رفتم در اتاق خوابشونو زدم گفت بیا تو .... نشستم کنارش رو تخت فرصت نداد بشینم گفت سعید من عاشق اکبرم ولی اون نمی تونه منو ارضا کنه .... دست انداخت دور کردنم ... تمام وجودم داشت می لرزید ...حرف نمی تونستم بزنم ...آب دهنمو نمی تونستم قورت بدم ... بدن سفید و چشمای زیبای سحر داشت دیونم میکرد به همه چیز فکر میکردم الا به اکبر.....تو حال خودم بودم دیدم سحر داره از من لب میگیره باور کنید تا اون لحظه من کوچگترین سکسم نداشته بودم تا لب از من گرفت سست سست شدم تمام ایمان و اعقایدمو فروختم و شروع کردم به لب گرفتن از سحر ... دیدم سحر میگه میشه لباساتو در بیاری ...دستام کار نمیکرد خودش از تنم درآورد بعد خودش کاملا لخت شد یه سوتین مشکی با شورت مشکی پاش بود واقعا دستم که بهش خورد احساس کردم پنبه هست دستمو گذاشتم رو سینه هاشو شروع به خوردن سینه هاش کردم داشت دادش در میامد یادم رفت بگم منم 190قدم بود با 90 کیلوگرم وزنم هیکلم نسبت به اکبر هیکلی تر و تو پر تر بود دیدم علاوه بر اینکه خیلی تو کفه خیلی عجله داره از جلو بکنمش تا دید کیرم سفت شده تلافی یکی دو ماه نداشتن سکس داره در میاره تا گذاشتم دم کسش دو بار که داخل کردم صداش درآمد 8 دقیقه شد از جلو کردمش عرق هر دو تامون درآمده بود . گفت میشه از عقب جرم بدی خیلی حشره ای شده بود .به پشت خوابوندمش و یه قمبل کرد و با کرم کردم داخل کونش 5 بار که عقب جلو کردم آبم آمد و پشت کونش خالی کردم داشتم از حال میرفتم ولا شدم رو تخت چشمامو باز نمیشد سحر هم ارضا شده بود چشام که باز شد نگاه افتاد به عکس داخل اتاق سحر با اکبر دوتایی عکس انداخته بودند ... سحر گفت به چی نگاه میکنی گفتم به عکس کسی که بهش خیانت کردم ... گفت فکرشم نکن از این راز هیچ کس خبر دار نمیشه ..... یه چیزی گفت بدجور داقونم کرد گفت بیا شام بخور بعد برو ولی خدایش هیچ کس مثل اکبر تا حالا نتونسته منو ارضا کنه .... گفتم پس اون حرفا چی بود .گفتی.. گفت چون دوستت داشتم و خیلی نیاز به سکس داشتم کاری دیگه نمیشد بکنم معذرت اومد جلو تا بوسم کنه تا از دلم در بیاره دوباره یه سیلی بدتر از اون اولی بهش زدم اما اینار گریه نکرد .... و گفت من عاشق تو و اکبر هستم بخدا فکر نکنی جای دیگه رفتم خوابیدم .... سرم داشت میترکید شلوارمو پوشیدمو زدم بیرون از خونه ....یه سیگار روشن کردم انقدر اعصابم داقون بود نمیدونم شاید تا صبح با ماشین تو خیابون پرسه زدم یه هفته بعد اکبر از عسلویه برگشته بود و بهم زنگ زد می گفت بی مرام یادی نمیکنی ..خبری ازت نیست کجایی ... بی مرام ما نبودم یه سری به بچه های ما میزدی .... نذاشتم حرفش تموم بشه گفتم اکبر فقط حلالم کن گفت واسه چی گفت روم نمیشه بگم اونم چون فکر بد نسبت به من نمیکرد زیاد اصرار نکرد دو سه روز بعد یه سری به هر دو شون زدمو تا الان که 2 سال از اون واقعا میگذره اصلا ندیدمشون ... انتقالی گرفتم چون مجرد بودم رفتم مشهد برا کار .... الان چند وقتی هست نامزد کردم ....

دوستت دارم:
هدیه ایست که هرقلبی، فهم گرفتنش را ندارد،
قیمتی دارد که هرکسی، توان پرداختنش را ندارد،
جمله ی کوتاهیست که هرکسی، لیاقت شنیدنش را ندارد،
بی شک تو همیشه لایق این هدیه کوچک من هستیL♥VE YѼU aredadash
     
  
زن


 
مسافر حشری

‏هوا خيلي گرم بود از دفتر كارم كه تو يكي از محله هاي شمال غرب شهره راه افتادم بيام سمت خونمون كه جنوب شهر بود سر ظهر بود آخه ساعت يك تا چهار دفتر تعطيل بود و بهترين موقع براي انجام كاراي عقب مونده... با ماشين پرايدم كه گه گاهي هم باهاش مسافر ميزدم راه افتادم واسه اين كه پول حسن آقا رو بدم... بيچاره حرفي نميزد اما يه ده ماهي ميشد كه قسط وامم رو نداده بودم و چون اون ضامنم بود بانك داشت از حقوقش كم ميكرد.... توي راه چنتا مسافر زدم و پيادشون كردم تا اين كه يه دختري واستاده بود جلو مترو رفتم جلوتر بهش بوق زدم ديدم يه نگاه تو ماشين كرد بهش گفتم خانم كجا ميري... با صداي لرزون گفت پاستگاه... يه لبخنده كوچيكي رو لبم نشست و با سر اشاره كردم بيا اونم خنديد و امد جلو نشستيه دختري لاغربا سينهاي اناري كمري باريك وپوست گندمي كه چشماي خيلي زيباي داشت نميدونم چرا ديگه بيخيال مسافراي ديگه شدم و راه افتادم چند متري كه رفتيم دختره گفت پايه اي بريم يه چرخي بزنيم و منم كه از خدا خواسته گفتم بريم اما قبلش من يه پولي بايد به يه بنده خدا بدم وبعد هرجا خواستي بريم اونم يه من مني كرد گفت باشه همينطور كه ميرفتم سمت خونه اي حسن آقا توي راه سر شوخي دستمالي باز شد و دستامون تو دستاي هم بودجوري كه بازوم ميخورد به سينهاي سفتو اناريش كه من دستم بردم سمت روناي پاش وشروع كردم به مالوندن كه از حالتاش فهميدم خوشش امده به خودم جسارت بيشتري دادم و رفتم سمت كسش و ارم ميماليدمش كه يه دفه گفت داري تحريكم ميكني بايد ارضام كنيا با يه لحني گفت كه دوتاي زديم زيره خنده و همينجوري داشتيم حال ميكرديم.... تا اين كه رسيدم جلو خونه اي حسن اقا بهش گفتم بشين من پولو بدم و بيام رفتم زنگو زدم حسن اقا امدش جلو در پول بهش دادم و كلي تشكر كرد بعد يكم گپ زدن امدم پيشه دختره كه اسمش مريم بود و گفتم بريم و راه افتاديم توي اين فكرا بودم كه چطوري يه جا جور كنم بكنمش كه يه هو دختره افكارم رو ريد توش و گفت گشنمه پيتزا ميخوام ومثل طوطي شروع كرد به تكرار منم كه پوله كافي نداشتم به اندازهاي دو تا پيتزا گفتم من سيرم اما بريم برات بخرم ... جلو اولين پيتزا فروشي زدم رو ترمز رفتم مقازه كه سفازش بدم مبايلم زنگ زد خواهرم بود ميگفت با مامان رفتيم خريد هايپر استار ميتوني بياي دنبالمون منم از زماني كه بابم مرده يه جوراي تاكسي سرويسه اونا شده بودم ....كه من با خوشحالي گفتم كه نه كار دارم و براي اين كه ببينم خونه تا كي مكانه ازش پرسيدم تا كي هستين كه گفت يه ساعت كارمون گيره و بعد مياييم ميتوني بياي منم گفتم نه مشتري دارم و با خوشحالي پيتزا رو گرفتم رفتم تو ماشين ودادم به دختره كه گفت وايستا يه جا تا بخورم منم گفتم ميريم خونه اي ما اونجا بخور... كه نزاشت به خونه برسه و تو راه همشو خورد رفتيم تو خونه و من از پشت چسبيدم بهش توپله ها كه يه ساختمونه چهار واحديه ما طبقه اي دوميم كليد انداختم رفتيم تو و به خاطر كمي وقت از همون اول شروع كردم بقل كردن ولب گرفتن كه نميزاشت و هي ميگفت چه خبرته حالا بزار خونتون ببينم اما منم بي اعتنا همين جوري داشتم لختش ميكردم وپرتش كردم روي تخت و شروع كردم به مكيدن سينه هاش ودستمم رم كسش هي ميمالديم بد جور آب كسش ره افتاده بود و انقدر حشري شده بود كه داشت به خودش ميپيچيد وكمرش يه سي سانتي از تخت امده بود بالا كيرمو نخورد منم به خاطر همين كسشو نخوردم نشستم روش كه بكنمش كيرم وگرفتم جلوي سوراخ كسش كه نميزاشت وهي ميگفت نه نكن دخترم وپرده دارم.... كه يه هو زنگه خونرو زدن بيخيال شدم گفتم شايد همسايهان و ماشينو بد جاي گذاشتم بي خيال مشغول شدم كه دوباره پشت هم چند بار زنگ زدن واز جام پريدم دختره ترسيده بود مبگفت كيه منم گفتم نميدنم كه از ايفون ديدم مامانم و خواهرم هستن ريدم به خودم و يه لحظه چشام سياهي رفت ديدم دختره اروم داره كرستشو تنش ميكنه هر ان مامانم اينا ميمودن بالا و آبرو ريزي ميشد كه سريع لباساي دختره رو دادم دستش و همينجوري لخت در و باز كردم وفرستادمش طبقه اي بالا و با صداي اروم گفتم كه تو پله هاي بالا سريع بپوش و دويدو رفتم كلي دستمال كاغذي و هر اثر جرمي بود رو تن تن جمع جور كردم و وقتي امدم جلو در واحد ديدم خواهرم ومادرم پشت درن و با عصبانيت گفتن چرا در پايين رو باز نميكردي كه ديدم نگاشون به چهرهاي عرق كرده و مضظرب خيره شد و انكاري چيزو فهميده باشن كه مامانم گفت ديدم ماشينت جلو دره زنگ زديم بياي كمك تا وسايلي رو كه خريديم بياري بالا هر كدوم دستاشون چنتا نايلون بود منم من من كنان گفتم دستشوي بودم چيزي مونده پايين بيارم مامانم گفتش اره رفتم پايين داشتم نايلونارو ور ميداشتم كه ديدم دختر با خنده جلومه منم يه نفس راحتي كشيدم و با اشاره بهش گفتم برو سر كوچه تا بيام وسايلو بردم بالا كه ديدم مامنم با دادو بيداد ميكه اين جنده كي بود رفتش پايين و پردهها رو چرا كشيدي تخت چرا انقدر به هم ريختس و هي ميگفت ميكشمت من تو اين خونه نماز ميخونم جنده مياري تو... اون ميگفتو من هم هي انكار ميكردم و راه افتادم امدم دختره رو سوار كردم كلي خنديدم و رفتيم تو پارك نشستيم اون روز ديگه سره كار نرفتم و بعدشم مامانم حرفهامو باور نكرد اما ديگه به روم نياورد....‏

دوستت دارم:
هدیه ایست که هرقلبی، فهم گرفتنش را ندارد،
قیمتی دارد که هرکسی، توان پرداختنش را ندارد،
جمله ی کوتاهیست که هرکسی، لیاقت شنیدنش را ندارد،
بی شک تو همیشه لایق این هدیه کوچک من هستیL♥VE YѼU aredadash
     
  
زن


 
سارا دختری با سینه های فوق درشت

سلام
من شهيادم و مي خوام خاطره ى يه سكس جالب رو براتون تعريف كنم من قدم ١٨٠ و وزنم ٩٠ و كير متوسطي دارم
من سال ٨٨ وارد دانشكاه شدم و سال ٨٩ سارا كه همشهرى من بود و دختر زيبا و خوش اندام با سينه هايى مافوق درشت بود و دورادور مى شناختمش رو ديدم كه اونجا قبول شده شمارمو بهش دادم كه اگه كارى داشت براش انجام بدم و اون هم ماهى يكبار يه سوال درسى ازم مى كرد يا درباره امتحانا سوال مى برسيد و من بعضى كارهاى اداريمو ازش مى خواستم تا اينكه براى محرم اتفاقى با هم بركشتيم شمال و تو اتوبوس تقريبا نزديك به هم بوديم و بعد از اون شب يه س م س بهم داد كه تعجب كردم: ميخوام بدونم تو كه با همه آقايون فرق دارى تا حالا كسى رو دوست داشتى؟
من هم ناراحت از شكست عشقى گفتم آره و يه كم باهاش درد و دل كردم و از اون به بعد حس كردم بهم حس خاصى داره كه بعد از از دست دادن رويا برام مهم نبود تا اينكه تابستون سال بعد يه دخترى با يه شماره ناشناس بهم س ميداد كه عاشقتم و ... و من بى اعتنايي كردم تا اينكه تو آذر همون سال بالاخره ديد نمى تونه با من دوست شه خودشو معرفى كرد و فهميدم كه سارائه خيلى ناراحت شدم از اينكه بايد دلشو بشكونم بهش كفتم نمى خوام با كسى باشم و حقيقتش از وابستكى مى ترسيدم آخه يه بار به خاطر وابستكى به رويا داشتم خودكشى مى كردم و اون هم ناراحت شد و كفت ديكه واسه هميشه باهام كاري نداره اما بعد از اينكه هردو بركشتيم شمال واسه محرم س داد كه نمى تونه فراموشم كنه و ميخواد با من زندكى كنه حتى فقط يك شب...
شب هشتم محرم بود و با كلى استغفرا... و اينا خودمو راضى كردم يه شب باهم باشيم و بهش س دادم كه شب بياد خونمون و به بهانه اومدن دوستام خانوادمو راضى كردم شب خونه مادربزركم بمونن
ساعت هفت رسيد و با يه جعبه شيرينى اومد تو خندم كرفت مي خواستم برم واسش جايى دم كنم به رسم خواستكارى كه ديدم با ناراحتي كفت: امشب اومدم فقط كنارت باشم تا صبح و واسه هميشه برم ممنون كه بهم فرصت دادى باهات زندكي كنم
من هم الكى با سر تاييد كردم و اون اومد نشست و من هم كنارش نشستم و تو دلم واسه دست زدن به سينه هاش غوغا بود
كفتم سارا خانوم من؟ نميخواي لباساتو در آرى راحت باشى؟
لباساشو در آورد و با يه تاب و دامن اومد كنارمو دستامو كرفت و بهم نكاه كرد و نكاه زيباش با بغض توام شد كه نزديك بود من هم اشكم در آد لبامو بهش نزديك كردم و جند دقيقه تو بغلم فشارش مى دادم و ازش لب مى كرفتم و اون هم با تمام وجودش منو بغل كرده بود بالاخره دستمو بردم سمت سينه هاش خيلى بزرك بود و فوري تابشو در آورد و واي ي ي ي ي سوتين مشكى با سينه هاى مرمرى سفيد فورى سوتينشو در آوردمو مشغول شدم با يه دست سينشو مي ماليدم و با دهنم داشتم اون سينشو مى خوردم كه ديدم عشق كار خودشو كرده و سارا داره آه و اوه مى كنه من هم فورى لباسامو در آوردمو سارا هم شلوارشو در آورد و روى زمين دراز كشيد و كفت: شهيادم منو امشب به حجله ببر بذار حس كنم عروس روياهاى تو ام
من هم كفتم باشه عزيزم و كنارش روي فرش دراز كشيدم و اونو بغل كردم و اون هم منو محكم بغل كرد و آروم تكرار مى كرد شهيادم من عروس تو ام ساراى تو ام
تا اينكه حسابى تحريك شدم و شورتشو در آوردم و مشغول خوردن كسش شدم اما جون خيلي تجربه نداشتم داشت ازش بدم ميومد كه اون بلند شد كيرمو با دست كرفت و كذاشت تو دهنش كه ساك بزنه و شروع كرد كه كمي اولش اذيت شدم آرامش عجيبى حكمفرما بود و من هم تو اوج آسمونا بودم كه حس كردم داره آبم مياد و فورى از دهنش كشيدم بيرون و كفتم:
عروس خانوم حالش خوبه؟
سارا با يه لحن سكسى كفت: تا عروس تو نشم نه زياد
من هم كيرمو كذاشتم سر كسش و آروم حركت مي دادم بعد از دو سه دقيقه ديدم حسابي تحريك شده من هم فورى كيرمو كذاشتم روى سوراخش و آروم سرشو كردم تو كسش از بس داشت حال ميداد مدام قربون صدقه هم مي رفتيم هر دفعه بيشتر فرو مي كردم تا اينكه يه هو تا ته كردم تو كسش يه جيغ بلند كشيد كه برام مهم نبود آخه اونوقت شب همه اهل محل مسجد بودن و من هم شروع كردم به تلنبه زدن كه ديدم خون از كنار كيرم زده بيرون با انكشتم بهش نشون دادم كفت : عزيزم من خوشبخت ترين عروس دنيام من هم حسابى تلنبه زدم در همين حين سارا بدنش به طرز آرومى لرزيد و ارضا شد من هم تند تر تلنبه زدم و تمام آبمو ريختم رو سينه هاش و كنارش دراز كشيدم و با موهاش بازى مي كردم كه ديدم داره كريه مي كنه معلوم بود خيلي ترسيده من هم دلداريش دادم و بردمش تو حمام تا اونجا دوش بكيره و تا صبح مثل يه همسر مهربون با هم حرف زديم و البته يه بار ديكه سكس كرديم و سارا در حال كريه، صبح از خونه من رفت و بعد از يه مدت از دانشكاه انتقالى كرفت و براى هميشه رفت و ديكه ازش خبري نشد تا اينكه امسال شنيدم نامزد كرده اما حس عذاب وجدان دارم.

دوستت دارم:
هدیه ایست که هرقلبی، فهم گرفتنش را ندارد،
قیمتی دارد که هرکسی، توان پرداختنش را ندارد،
جمله ی کوتاهیست که هرکسی، لیاقت شنیدنش را ندارد،
بی شک تو همیشه لایق این هدیه کوچک من هستیL♥VE YѼU aredadash
     
  
زن


 
سعید و زهره خانم

سلام رفقا من سعيدم 22ساله از جنوب قدم حدود175وزنم 75به علت اين ك باشگاه ميرم بدنم سر فرمه بد نيست
ميخوام يه خاطره شيرين براتون نقل كنم
جريان از اينجا شروع شد ك من با چت آشنا شدم راستش اولش چيزي ازش سردر نمي اوردم كم كم حرفه اي شدم
چند وقتي اونجا وقت تلف میکردم تا اين ك با زن آشنا شدم آره زن ولي بيوه بود
اما اون زن ك الان زن صيغه اي منه اسمش زهره ست 32يا 33ساله قدش حدود170با سينه هاي بزرگ و خوشمزه ك من عاشقشونم اووووهم بوسسس واسه سينه هاي زهره جونم
خلاص تلفني حرفيدن هاي ما شروع شد
تنها مشكل من و اون اين بود ك تو يك شهر نبوديم حدود4ساعت فاصله باهم داشتيم خلاص يك روز تصميم گرفتم برم ديدنش
صبح زود بلندشدم رفتم سوي يار حدود ساعت 10رسيدم
راستی يادم رفت بگم اون معلمه اونم يك مرخصي ساعتي گرفت و با يه ماشين اومد دنبال
يه پژو شيشه دودي ك گفت مال داداشش
اولش خيلي ترسيدم گفتم نكن جريان خفت گيري باشه
دل زدم به دريا رفتم طرفش
در ماشين رو ك باز كردم يه فرشته توش بود
با يه آرايش كم ولي لباي قرمز و گوشتي
بهش دسم دادم و سوار شدم
بخاطر گرماي هوا و استرس خيس عرق شده بودم
اونم راه افتاد و همش بهم نگاه ميكرد و لبخند میزدم رفتيم بيرون شهر يه جا دنج وايساديم من بخاطر خسته گي رو صندلي ماشين دراز كشيدم
اونم از بالا سرم باهم حرف ميزدو نگام ميكرد
خيلي چهره تو دل بروي داشت
پاشدم رفتم طرفش
بهش گفتم زهره
اون جانم سعيد
زهره جان لبات رو بهم ميدي
چيزي نگفت
سرم بردم جلو
آروم لبم رو گذاشتم رو لباش
و خوردمشون اون ن همكاري ميكرد ن مقاومت
دستم گذاشتم رو سينه اش
لبام هم رو لباش بود
اوووهم و هي ميخوردم
دكمه مانتوش رو باز كردم
واي خداي من
يه تاپ نارنجي تنش بود کشيدمش بالا سرم رو كردم تو سينه هاش و
بالاي سينه هاو چاكشون رو ميخوردم اونم داغ داغ شده بود
رفتم طرف گردنش ك سرش رو عقب كشيد و گردنش رو خوردم تا رسيدم به لباش
ديگه هردو داغ داغ شده بوديم
ولي اونجا جاي سكس نبود
دستم و گذاشتم رو كسش ك گفت بس
بايد برگرديم
من اسراري نكردم
واسه برگشت من پشت فرمون نشستم
تو راه برگشت وقتي ميخواستم دنده عوض كنم دستم رو ميگرفت و با انگشتام بازي ميكرد تا رسيديم منودم ترمينال پياده كرد و رفت
منم سوار شدم و برگشتم تو راه چندين بار بهم زنگ زدو اس داد تا رسيدم
بعد از اون موضوع رابطه مون بيشتر شد
تا حدوديك ماه بعدش
ك قرار شد پسرش رو بفرست خونه باباش و من برم پيش
يه پسر۸ساله داشت
من عصر راه افتادم ك آخرشب برسم اونجا
وقتي رسيدم ساعت 11شب بود
گفت12بيا آدرسم داد
ساعت 12رسيدم سركوچه
شب تاريک تو شهر غريب
تا خونه شون رو پيداكردم چند دقيقه طول كشيد
رفتم داخل
اينقدر استرس داشتم ك صداي قلبم رو ميشنيدم
گفت برو تو اتاق خواب تا من بيام
و با دست اشاره كرد
من رفتم داخل
ك يهو با يك پارچ شربت اومد داخل گذاشتش رو ميز
برگشت طرفم
من بغل كرد منم به آغوش كشيدمش و تيكه اش دادم به ديوار
لبام رو گذاشتم رو لباش با وله تمام لباي هم ديگه رو ميخورديم
بهم گفت سعيد
گفتم جانم زهره
گفت خیلي دوست دارم
منم بهش گفتم منم دوست دارم نفسم
دستم و گذاشتم رو سينه هاي بزرگ و نرمش
فشارش ك دادم گفت اه سعيد ديونتم
خوابوندمش رو زمين
تاپش رو كشيدم بالا
زبونم رو از رو شكمش تا سینه هاش بالا ميكشیدم
تاپش رو كشيدم بيرون
يه سوتين مشكي تنش بود
شروع كردم خوردن گردنش
و سينه هاش رو ميمالوندم نفساش تند تند شدن
سوتينش رو خودش در اورد
دو كوه سفيد افتادن جلوم
نوك شون رو كردم تو دهنم
اووووهم جوننن زهره چ خوشمزه ان اين سينه هات اونم با شهوت گفت سعيد بخور شون بخورشون مال خودت
دستم گذاشتم رو كسش ك داغ داغ شده بود
تي شرت منو اون كشيد بيرون
منم دستم رو كسش بود
هم زمان ك شكمش رو ميخوردمو ميومدم پايين شلوار و شرتش رو كشيدم بيرون
كسش خيس و
داغ شده بود
زبونم رو كشيدم لاي كسش ك گفت سعيد بخورش بخورش ك مال خودته
منم حسابي ميخوردمش
زهره هم حسابي اوه و ناله ميكرد از كسش سير نميشدم
گفت من كير ميخوام سعيد كير تور رو
شلوارم رو خودش كشيد پايين
كيرمو تو دستش گرفت
آروم با زبون ميكشيد رو نكش
داشتم ديونه ميشدم
چپوندش تو دهنش و وله ميخورد اووووم سعيد چ خوشمزه ست كيرت دوسش دارم
تخمام رو ميكرد تو دهنش و زبونش رو ميكشيد رو كيرم حسابي حشرم زده بود بالا
همون طور ك خوابيده بودم رو كمر اومد نشست رو كيرم
يواش كردش تو كسش
جوووون چ داغ كست زهره
اره نفسم داغ داغ شده
كير تو رو ميخواد
خودشو بالا و پايين ميكرد و با شهوت تمام میگفت اوووه سعید جرم بده پاره كن كسم رو
خسته شد خوابوندمش رو كمر
پاهاش رو از هم باز كردم
كيرم رو كسسش بالا پایين ميكردم ك گفت لامسب بكن توش ديگه
منم يهو همي كير17سانتيم رو كردم تو كسش ک گفت اه ه ه ه ه سعيددد ديونم كردي
بكن سعيد بكن جرم بده
اه ه ه ه ي ي سعيد جرم بده
منم چون از قبل اسپری زده بودم آبم نمي ومد تا يهو شل شدو گفت اه ه ه ه سعيد عاشقتم ارضا شده بود ولي من ول كن نبودم سرعتم رو زياد كرده
خم شدم روش گردنش رو ميخوردمو کسش رو ميگايدم
ك ديگه جيغ ميكشيد دم دهنش رو گرفتمو با تمام قدرت ميكردمش ديگه طاقت نيوردم كيرمو كشیدم بيرون همه آب كمرم رو كس و شكمش پاشيدم
خيس عرق شده بودم
اونم ناي بلند شدن نداشت
با دستمال خودش و تميز كردو
سرش رو گذاشت رو
سينم بوسيدش و گفت سعید گفتم جانم
گفت عاشقتم
بعدش یه لب اساسي ازم گرفت
و همون طور خوابيديم
صبح زودم من بلند شدم و برگشتم خونه
؛تا الانم حدود يكسال با هم هستيم
البته الان ديگه صيغه كرديم؛

دوستت دارم:
هدیه ایست که هرقلبی، فهم گرفتنش را ندارد،
قیمتی دارد که هرکسی، توان پرداختنش را ندارد،
جمله ی کوتاهیست که هرکسی، لیاقت شنیدنش را ندارد،
بی شک تو همیشه لایق این هدیه کوچک من هستیL♥VE YѼU aredadash
     
  
زن


 
سود گوشی

من یاسرساکن یکی از شهرهای جنوب کشورم یک مغازه ی موبایل فروشی کوچک همم دارم تقریبا 7ماهی میشد 3/1391 داخل مغازه نشسته بودم که یک دختر خانم سبزه و چادری اومد برای فروش گوشی نوکیا x3 که میگفت شهریه دانشگاه نداره .دانشجوی رشته ی حسابداری دانشگاه ازاد است در شهر ما در خوابگاه است اخه ساکن یکی از شهرهای اطراف است بگذریم.. گفتم گوشیو چند میفروشی گفت 100 تومان گفتم باشه سیم کارتتو بده بزارم روی گوشی امتحانش کنم سیمو داد گذاشتم روی گوشی به شماره ی خودم زنگ زدم و گوشیو امتحان کردم و گوشیو خریدم و رفت از مغازه رفت بیرون با گوشی بهش اس دادم گفتم سیم کارتتو خواستی خریدارم شب اس داد گفت اگر خواستم بفروشم میام پیشت .من زیاد ازش خوشم نیومد چون سبزه بود زیاد خوشگل هم نبود ولی خیلی دوست داشت باهام دوست بشه ماجرا گذشت بعداز چند هفته زنگ میزد قیمت گوشی میگرفت و... خیلی میخارید(هوس کیر کرده بود)بعد از چند وقت با هم شبا اسمس بازی میکردیم تقریبا دوست شدیم تا گذشت 1ماهی که من زیاد تو کف یک کس بودم بهش گفتم قبول نکرد گفت گناه داره گفتم گناهش گردن من و که این حرفها چرندن که اخوندا به گوش مردم میزنند و ... حدود 30 دقیقه ای با هم از پشت تلفن با هم صحبت کردیم اخر جور نشد از حرفهاش معلوم بود دوست داره ولی از گناهش میترسه دیدم به بهانه ی دوستی نمیشه بکنیش بهش گفتم عاشقت شدم ادرس خونتونو بده من دوستی دارم میفرستمش دنبال تحقیق خیلی خوشحال بود گفت فردا میام ادرسو میدمت فردا ظهر ساعت 1 اومد اخر وقت خیابان خلوت بود خیلی خوشحال بود ازپشت ویترن رفتم روی صتدلی کنارش نشستم با هم صحبت کردیم از شهوت داشتم میمردم اخه خیلی بهش نزدیک شدم داشتم کنترلم را از دست میدادم دستم را بردم پشت سرش از شدت شهوت قفل کرده بود اومدم سرمو بزارم روی شونه هاش که یک لحظه همچراغمون اومد زد حالی خیلی بدی خوردم بعد ماجرارو یک جوری پیچوندیم و دختره رفت خوابگاه بهم اسمس داد گفت به همچراغتان بگو در موردش فکر بد نکنه منم الکی بهش گفتم باشه رفتم خونه از شدت شهوت یک جلق زدم جاتون خالی. تا گذشت چند روز به دروغ گفتم تحقیق کردم تمومه تا بعد از دانشگاه با هم عقد میکنیم و از این حرفها گفتم ظهر ساعت 2 بیا مغازه با هم حرف بزنیم و یک کادویی برات گرفتم بدمت گفت مگه از پشت تلفن نمیشه گفتم حضوری باور میکنی که میخوامت قبول کرد و اومد

ظهر بود همه مغازه های اطراف هم بسته شده بودند دوباره روی صندلی کنارش نشستم ولی اون صندلیشو از کنار من اونطرف تر برد گفتم چرا گفت یک بار کسی میا بد میشه و نمیتونی خودتو کنترل کنی گفتم نترش این موقع ظهر کسی نمیاد نترس بیا کنارم میتونم خودم را کنترل کتم نیومد بلند شدم رفتم کنارش گرفتمش توی بغلم داشتم میمردم از شهوت پیش خودم گفتم ظهری دیگه کردمش منو زد کنار گفت اشغال میبینن کادوی من کو گفتم پشت مغازه اومد پشت مغازه روی صندلی گفتم بشین نشست گفتم چشاتو ببند چشاشو بست نشستم روی صندلی گرفتمش تو بغلم پاهامو دور کمرش قفل کردم شروع به خوردن لباش کردم اونقدر لباشو خوردم که لباش سرخ شد نگذاشت لباساشو در بیارم از روس لباس کس و سینه هاشو مالیدم یکهو دست زدم زیر روسریش و در اوردمش بلند شد و جیق زدگفتم باشه کاریت ندارم صبر کن من درو از پشت قفل کنم بیاییم با هم حرف بزنیم قبول نکرد قفلو از دستم گرفت خیلی ترسیده بود تا دوباره خواستم به زور لباسشو در بیارم ممانعت کرد دیگه منم زیاد روش گیر ندادم و خیلی حالمو بد کرد رفتیم بیرون ویک اژانس گرفتیم رسوندمش خوابگاه و رفتم خونه با خودمم گفتم ای به خشکی شانس .برای فردا ظهر قبول کرد بیا رفتم داخل مغازه درو خودش قفل کرد رفتیم پشت مغازه خوابیدم گفتم لباساتو در بیار قبول نکرد گفتم پس بیا تو بغلم اومد تو بغلم و شروع به خوردن لباش کردم بدش میومد از روی شلوار اینقدر کیرمو به کسش مالیدم تا ابم اومد اصلا حال نکردم و رفتم خونه شب ساعت 9 اومد مغازه رئی صندلی نشست تا تمام مغازه ها بسته شدن تقریبا 10/30 شد بردمش پشت لباساشو در اوردم اینقدر سینه هاشو خوردم که داشت میمورد لباسامو در اوردم روشو کرد اونور که کیرم را نبینه بعد خوابیدم روش جفتمون لخت بودیم سینه هامون روسی همدیگه کیرم لای پاش داشتم میموردم رفتم یک کاندوم که یکی از دوستا بهم داده بودن اوردم کشیدم روی کیرم سر کیرم را گذاشتم دم کسش پاهاشو قفل کرد به زور سر کیرم را کردم داخل کسش خیلی داغ بود یکم عقب جلو کردم دیدم داره اخ اوخ میکنه که یک با کاندوم ترکید صدایی اومد من نفهمیدم صدای چیه دختره گفت کندوم تعجب کردم پیش خودم گفتم اون از این حرفه ایاشه کندوم را در اوردم و لا پا زدم تا ابم اومد شبم بود قشنگ معلوم نبود چی به چیه پوشیدیم و رفتیم تا چند وقت هی هروز به من زنگ میزد میگفت با مامانت در مورد من حرف زدی گفتم وقت نمیشه میپیچوندمش و... تا چند یک دو هفته ای شد بعضی موقعه ها میکردمش تا یک روز خونه خالی شد ادرس خونه را بهش اس دادم رفتم داروخونه یک بسته کاندوم سه تایی خریدم اومدم خونه بعد زنگ زد رفتم داخل کوچه اوردمش توی خونه درو بستم همونجا چادرشو در اوردم بردمش داخل اتاق جفتموم لخت خوابیدم روش تف زدم سر کیرم کیرمو کردم داخل کسش خیلی تنگ بود عقب جلو کردم تا ابم اومد چند دقیقه ای روش خوابیدم بهش گفتم پرا پرده نداری خودشو زده بود به کوچه ی حسن چپ نگو که خودش حرف ای بود گفت تصادف کردم پرونده پزشکی هم دارم و ... همینجور تو بغلش خواب بودم کیر شلم وست پاش شق کرد و دوباره کردمش اینقدر محکم تلنبه میزدم که درد احساس نکرد بعد ابم اومد بار سوم گفتم برام جلق بزن یکم زد تا کیرم دوباره سفت شد شروع کردم به تلنبه زدن هرچی میزدم نمیومد کسشو دیدم که ابش در اومده بود چند دقیقه استراحت کردم روش دوباره تلنبه زدم تا ابم اومد بعد اژانس براش گرفتم رفت و رفتم دوش گرفتم باورتون میشه تا 2 ماه کیرم خواب بود دیگه از دختره خوشم نیومده بود چون دروغ داده بود دیگه تحویلشم نگرفتم چون نمیخوام برام دردسر بشه همین جلق خودمونو میزنیم.

دوستت دارم:
هدیه ایست که هرقلبی، فهم گرفتنش را ندارد،
قیمتی دارد که هرکسی، توان پرداختنش را ندارد،
جمله ی کوتاهیست که هرکسی، لیاقت شنیدنش را ندارد،
بی شک تو همیشه لایق این هدیه کوچک من هستیL♥VE YѼU aredadash
     
  
صفحه  صفحه 68 از 112:  « پیشین  1  ...  67  68  69  ...  111  112  پسین » 
داستان سکسی ایرانی

Erotic Stories | داستان های سکسی حشری کننده (آرشیو شماره یک)


این تاپیک بسته شده. شما نمیتوانید چیزی در اینجا ارسال نمائید.

 

 
DMCA/Report Abuse (گزارش)  |  News  |  Rules  |  How To  |  FAQ  |  Moderator List  |  Sexy Pictures Archive  |  Adult Forums  |  Advertise on Looti
↑ بالا
Copyright © 2009-2024 Looti.net. Looti Forums is not responsible for the content of external sites

RTA