انجمن لوتی: عکس سکسی جدید، فیلم سکسی جدید، داستان سکسی
داستان سکسی ایرانی
  
صفحه  صفحه 7 از 112:  « پیشین  1  ...  6  7  8  ...  111  112  پسین »

Erotic Stories | داستان های سکسی حشری کننده (آرشیو شماره یک)


مرد

 
سکس روستایی

سلام خدمت همگی دوستان اسم من علیرضاست 23سالمه اهل یکی از روستاهای استان فارس همگی شما واسه خودتون خاطراتی داشتید که همه نه ولی بسیاری از اونا عالی بودن واسه همین منم تصمیم گرفتم یکی از خاطراتمو واستون بگم.
حدود 10 روزه سربازیم تموم شده ولی گیج گیجم.قبل از خدمت خاطرات عالی زیادی داشتم ولی فقط اولین خاطره سکسمو واستون مینویسم اگه خوشتون اومد ادامه میدم اگرم نه که همین اولین و آخرین داستان من میشه.و اما خودم حدود 180قد 95هم وزنم نه چاقم نه هیکلی یه چیزی بین این دوتا.همیشه ته ریش میزارم موهامو هم مدل ساسی مانکن میزنم البته اینو بگم اصلا از ساسی مانکن خوشم نمیاد و از اول مدل موهام همین بود .

این خاطره من مربوط میشه به 4سال قبل همه چی از جایی شروع شد که دوستم امین ازم خواست کاری کنم با دوست دخترش فریباحال کنه آخه 6ماه باهم بودن ولی خودش کمرو بود نمیتونست بهش بگه واسه همین هرجور بود واسش اینکارو کردم.من ابجی فریبا رو چند بار دیده بودم ولی هیچوقت موقعیتی جورنشد که باهاش حرف بزنم آخه اینجا روستاست آداب و رسومش با شهر فرق زیادی داره و مثلا هنوز حریم ها حفظ میشه .البته به ظاهر.فریبا و مریم (دوست دخترم،آبجی فریبا)اهل روستای کنار ما هستن.از فریبا در مورد آبجیش پرسیدمو چیزایی دستگیرم شد که زیاد جالب نبود اخه میگفت مغروره از پسر خوشش نمیادوبه همه کس رو نمیده پیش خودم گفتم حالا میبینیم خلاصه به هر سختی بود فریبا رو راضی کردم با آبجیش در مورد من صحبت کنه بعد از 2روز بهم زنگ زدو گفت بهش گفتم قرار شده بهش زنگ بزنی شمارشو هم بهم داد میدونستم شماره منو هم به مریم داده واسه همین پیش خودم گفتم بزار اون زنگ بزنه شمارشو سیو کردم ولی نزنگیدم چند روز گذشت و زنگ نزد منم زنگ نزدم یه شب اعصابم خرد بود و دنبال راهی واسه سرگرم شدن میگشتم که گوشیمو برداشتم به همه مخاطبام تک زدم دیدم مریم پیام داده عجبی بعد از چند روز تازه تک میزنی فهمیدم به اونم تک زدم خلاصه چندتا پیام بهش دادم گفت زنگ بزن زنگ زدم حدود نیم ساعت با هم حرف زدیم ولی زیاد خوشش نیومد منم زیاد اصرار نکردم آخه مریم دانشجوبود دو سال هم از من بزرگتر بودفکر میکرد با سن سالی که دارم اندامم ریزه میزه هست آخه مریم خودش 170قدش و 69وزنش بود کمر باریک کون بزرگ و سینه جاافتاده منم چون کمی مغرورم خداحافظی کردم و همه چی تموم شد.

حدود 3ماه از این ماجرا گذشت که دیدم ساعت 11شب مریم زنگ زد اسمشو پاک کرده بودم ولی شمارشو شناختم فکر کردم میخواد اذیت کنه واسه همین جوابشو ندادم چندبار زنگ زد بعدش پیام داد ازم خواست جواب بدم کارم داره بار پنجم که زنگ زد جوابشو دادم بهم گفت از من خوشش اومده میخواد باهام باشه ماجرا از این قرار بود که من واسه کاری رفته بودم شهر اونم با فریبا اونجا بوده وقتی فریبا منو بهش نشون داده بود باورش نمیشده آخه فکر میکرده من هیکلم کوچیک باشه بالاخره قرار شد فردا همدیگه رو بینیم رفتم سر قرار دیدم فریبا هم باهاشه سلام کردمودستمو دراز کردم ولی اون دست نداد و فقط جواب سلاممو داد خیلی بهم برخورد پیش خودم گفتم چقدر بیشعوره.بعد از چند دقیقه باهم بودن خداحافظی کردم و رفتم آخه خیلی بهم برخورده بود نیم ساعت بعد زنگ زد جواب دادم ازم معذرت خواهی کرد و گفت چون نمیخواسته پیش آبجیش سوتی بده مجبور شده دست نده و بعدش گفت از خداش بوده دستامو لمس کنه کلی با هم حرف زدیمو خیلی از هم خوشمون اومدبهش گفتم باید کارتوجبران کنی و از دلم دربیاری البته من اصلا کینه ای نیستم ولی خواستم سرش منت بزارم گفت چه جوری جبران کنم رو شوخی گفتم نیاز نیست تو کاری کنی من جبرانی میکنم منظورمو فهمید گفت تنها یا با بابات.منم گفتم چه فرقی داره منم ازبابامم من بکنم انگار بابام هم کرده گفت میتونی خلاصه منم واسه حرف سکسی زدن استاد بودم جوری حرف زدم که کم آورد.بالاخره مریم کوتاه اومد فکر کردم ناراحت شده حرف سکسی زدم ولی بعدا گفت خیلی از این کار خوشش امومده بودولی انتظلر داشته که من کوتاه نیام منم که فکر کردم اون ناراحت شده تمومش کردم.بهم گفت فردا میخواد بره دانشگاه آخه دانشگاهش یه شهرستان دیگه بود .گفتم خوابگاهی گفت نه خونه دانشجویی داریم گفتم خونتون مرد نمیخواد گفت واسه شباش یا روزاش گفتم واسه هر دوش گفت اگه مردی باشه که واسه هردوش جواب بده که عالیه.بهم گفت بیا خونمون ولی بهش گفتم اول تو بیا بعد من میام بعداز اصرار راضی شد که بیاد حالا منو بگو که خونمون شلوغ بود و خونه آبجی و داداشم شلوغتر.دیگه نتونستم کنسلش کنم چون هم کیرم پاشده بود هم همین اول کاری بدجور کم میاوردم.

بعد از کلی جنگیدن با کیرمو مخم به فکرم رسید بریم باغ.راستی ما یه چاه تلمبه وسط دوتا کوه داریم که رادیو هم هیچ موجی نمیگیره چه برسه به وجود تلفن و انتن موبایل.تنها جایی هست که من خیلی دوستش دارم آخه از دنیا و تمام زد و خوردش جداست واقعا واسه خودش بهشتی هست.راستی برق هم نداره ایشالاه قسمت همتون بشه تا یه شب رو داخلش بگذرونید تا حرفامو باور کنید.وسط باغ سیبمون یه خونه کوچولو هست باب زمان تنهایی .خلاصه تصمیم آخرو گرفتم که بریم باغ بهش گفتم قبول کرد.توکونم عروسی بود تا صبح خوابم نبرد تمام وسایل رو آماده کردم صبح که بیدار شدم مامانم بهم گفت امروز جایی نرو بابات باهات کار واجب داره .بدجور افکارم از هم پاشید دیدم نمیشه بیخیال مریم بشم به داداشم تمام ماجرا رو گفتم داداشم احمد 8سال از من بزرگتره ولی پایه ایم بهم گفت تو برو کستو بکن کاری بود من انجام میدم بوسیدمشو رفتم.به مریم زنگ زدم گفت سوار اتوبوسم ازش خواستم پیاده بشه با ماشین رفتم سوارش کردم فکر و خیال سکس کیرمو شق کرده بود و از زیر شلوار معلوم بود.هم دوست داشتم کیرمو ببینه تا ببینم چه عکس العملی نشون میده هم میترسیدم از اومدن منصرف بشه آخه قرار ما فقط دیدن و بام بودن بود حرفای سکسی فقط جنبه کل کل و شوخی داشت.نیم ساعت تو ماشین با هم بودیم ولی اصلا حرف سکس نزدیم فقط قربون صدقه هم میرفتیم.بالاخره رسیدیم وسایل رو گذاشتیم داخل خونه و من رفتم دنبال هیزم واسه شب آخه اواسط پاییز بود و هوا سرد.وقتی برگشتم دیدم مریم مانتو و روسریشو در آورده و با یه تاپ بنفش و شلوار جین وایساده و موهای مشکی و بلند که تا روی کونش بود کیرمو راست کرد رفتم داخل بهش گفتم مریم خیلی دوست دارمو گرفتمش تو بغل کیر شق شدم مالیده میشد به پاهاش سفتیشو حس میکرد ولی هیچکدوممون به روی خودمون نمیاوردیم ناخواگاه لبمو گذاشتم رو لباشو بوسیدمش مریم هم که منتظر همین کارمن بود دیگه نذاشت لبمو از رو لبش بردارمو شروع کردیم لب خوردن 5دقیقه ای لب خوردیم فهمیدم مریم خیلی شهوتش بالا زده خواستم کمی اذیتش کنم بهش گفتم دیگه کافیه کمی رفتم عقب دیدم مریم داره نفس نفس میزنه و لباشو میخوره دیدم کمی ناراحت شد ولی من از کارم پشیمون نشدم چون بعدش پریدم بغلش کردم و بهش گفتم امشب جوری میکنمت تا بیهوش بشی جدایی چند لحظه ای من باعث شد حالا چند برابر حشری بشه و خوشحالتر گفت نامرد کسی که نکنه.خوابوندمش رو زمین خوابیدم روش قبلا زیاد لب خورده بودم واسه همین جوری میخوردم که احساس کردم با لب خوردنم ارضا شد (لب خوردنم تو سکس زبانزده خاص و عامه) موهاشو پیچیدم دور دستمو لبشو میخوردم کم کم رفتم سراغ لاله گوشش هر چه بیشتر میخوردمش داغتر میشد تمام مدت چشاش بسته بود منم خندم گرفته بود از فرط حشریت هرکارمیکرد چشاشو باز کنه نمیتونست موهاشو کشیدم عقب تا سرش بره بالا بعد گردنشو کامل با زبونم تی کشیدم همین جور که لب میخوردم پاهاشو بازکرد من وسط پاهاش جاشدم کسش از رو شلوار هم داغ بود تاپشو در اوردم وقتی سوتینشو دیدم شهوتم چند برابر شد آخه از سوتین قرمز بینهایت خوشم میاد واسه همین افتادم رو سینه هاشو با سوتین خوردمشون آخ که چه حالی داد سوتینش خیس خیس شده بود بیرونش آوردم بستمش روی پپشونیم مریم خیلی خوشش اومد سرمو گرفتو دوباره شروع کرد لبامو خوردن با دستم شلوارشو کشیدم پایین لباشو از رو لبام برداشت کمی ترسید گفتم نکنه میخوای از لب چشمه تشنه برگردیم که دوباره لبشو گذاشت رو لبم دیگه کیرم داشت فیوز میسوزوند شلوارشو در آوردم شرتش خیس بود دست کشیدم رو کسش اه کشید گفت بلندشو و هلم داد عقب گفتم نکنه پشیمون شد که منو هل داد عقب دست کرد کمربندمو بازکرد بهم گفت من کیرتو میخوام نه شلوارتو با کمک خودم شلوارمو در اورد خواست دست به شرتم بزنه گفتم هنوز وقتش نشده باید خمارش بشی دوباره کسشو خوردم دستاشو گذاشته بود رو سرم فشار میداد رو کسش همش میگفت بکن توش اولش فکر کردم از رو شهوت اینو میگه ولی باز گفت علی جون بابات کیرتو بکن تو کسم گفتم دیوونه میخوای کار دستمون بدی گفت بکن تو کسم بازه هم شکه شدم هم خوشحال(بعد فهمیدم مریم 8 ماه نامزدی بوده و جداشده که نامزدش پارش کرده)منم که دیگه فکر کس کردن داشت دیوونم میکرد شرتشو آوردم بیرون و افتادم رو کسش و لیسیدن کسش دیوونش کرده بودم ولی هنوز نذاشته بودم کیرمو ببینه وقتی دید شرتمو در نمیارم گفت علیرضا نکنه کیر نداری نکنه خواجه ای من که میدونستم میخواد خرم کنه تا شورتم بیرون بیارم گفتم آره کیر ندارم بس که حشری شده بود دیگه عصبی شد بلند شد منو هل داد رو زمین تا اومدم بفهمم چه خبره شرتمو آورد بیرون یه لحظه خشکش زد گفتم چی شد دیدی حالا کیر ندارم گفت علیرضا چقدر کیرت کلفته منم گفتم چیه هضمش واست سخته گفت نه عاشق کیر کلفتم بعد گرفتش تو دست و نگاش کرد گفتم خوب بخورش گفت میخورم ولی اگه خفه شدم خبرت میکنم بعد گذاشتش تو دهنش بعد از بالا تا پایینشو لیسید کمی تف گذاشت سر کیرمو گفت علی قول بده واسه همیشه کیر خودم باشی بهش گفتم باشه عزیزم ولی امشبه رو امتحانش کن شاید بهت نساخت.خندید و دوبار شروع کرد خوردن هم کیر من کلفت بود هم دهن مریم کوچیک واسه همین اولش کمی اذیت شدم بعد بهم حال داد اولین بار بود که کسی واسم ساک میزد واسه بار اول خوب بود .منم دیگه اخ ووای گفتنم شروع شده بود مریم واسه ایکه تلافی کنه گفت آخو وای بیخودی نکن که دیگه نمیخوام بکنی توکسم گفتم باشه نمیکنم بعد همینجور که کیرمو میخورد کشیدمش طرف خودمو مدل 69 شدیم زبونمو گذاشتم رو کسش خیس بود ولی مزه خوبی داشت پاشو باز باز کردم آخه دوست دارم کس رو با غاش باز ببینمو بخورم چند دقیقه که خوردم مریم دیگه شهوتش زده بود بالا و داشت حال میکرد کلا کیر من یادش رفته بود کسشو محکم فشار میداد رو دهنم که زبونمو کردم توکسش که پاشو محکم فشار داد به سرم دردم گرفت ولی چیزی نگفتم که دیدم بدنش داره میلرزه و دهنم پر آب شد راستش من نمیدونستم دخترهم آبش میریزه بیرون ولی تو اون لحظه فهمیدم و آبشو خوردم اولش کمی از خودم بدم اومد ولی بعد بهم حال داد بلندش کردم نگام کرد و معصومانه ازم خواست کیرمو بکنم توکسش منم باشه ای گفتمو رو کمرخوابوندمش یه بالشت گذاشتم زیر کمرش تا کسشو کامل ببینم بعد پاشو باز باز کردم کسش داشت باهام حرف میزد واسه کیرم التماس میکرد منم دیگه منتظرش نذاشتم کمی تف گذاشتم سر کیرمو گذاشتم رو کسش هر چی فشار دادم داخل نرفت شک کردم گفتم شاید بهم دروغ گفته شاید اپن نباشه گفتم اگه بازه پس چرا هنوز تنگه گفت که نامزدش فقط با انگشت بازش کرده دید هنوز دودلم و شک دارم خودش انگشتشو کرد تو کسش من که دیگه مطمئن شدم راست میگه انگشتشو کشیدم بیرون و گذاشتم دهنم لیس زدم دوباره تف گذاشتم سر کیرمو گذاشتم رو کسش سرکیرمو کردم تو کس مریم خیلی دردش گرفت آخه من کیرم کلفت بوداز کس دادن پشیمون شد گفت علی بکش بیرون منم که میدونستم اگه بکشم بیرون دیگه نمیذاره بکنم توکس چه برسه به کونش و باید با لاپایی سر کنم یه فشار دادم نصف کیرم رفت تو کسش یه جیغ کشید که من ترسیدم ولی خدارو شکر تا فاصله 10کیلومتری مون کسی نبود که بشنوه همین جور خوابیدم روش چند دقیقه که گذشت شروع کردم تلمبه زدن مریم التماسم میکرد که بکش بیرون منم که برای اولین بار کیرم رفته بود تو کس اونم چه کسی تنگ و آکبند فقط تلمبه میزدم دیگه ناله های دردناک مریم هم تبدیل شده بود به ناله های شهوتی احساس کردم آبم داره میاد همیشه دوست داشتم دوست دخترم آبمو بخوره به مریم گفتم قبول نکرد وقتی بهش گفتم من آبشو خوردم اونم تصمیم گرفت بخوره کیرمو کشیدم بیرون مریم سریع برعکس شدو گذاشت تو دهنش منم شروع کردم عقب جلو کردن که احساس کردم آبم داره میاد جهش اول آبم که ریخت داخل دهن مریم بدش اومد وکیرمو کشید بیرون کمی از آبم ریخت داخل دهن مریم و باقیش رو سینه و گردنش آبم که کامل خالی شد مریم بهم گفت با این همه آب پس چه جوری میگن خشکسالیه و دوتایی زدیم زیر خنده احساس خوبی داشتم مریمو خوابوندمو شروع کردم لباشو خوردن.وقتی موقع سکس ارضا میشم چندبرابر هوس میکنم که طرف مقابلمو لیس بزنم.حدود چند دقیقه لیسش زدم مریم بهم گفت فعلا بسه اگه دوباره حال کنیم خستمون میشه دیگه واسه شب خوابمون میبره من امشبه رو کارت دارم نمیخوام بخوابی.بلند شدیم من شلوارک و رکابیمو پوشیدم مریم هم شلوارکو سوتین پوشید ولی تاپشو نپوشید شالشو انداخت رو شونش رفتیم بیرون کنار جوی آب نشستیم و کمی آب خوردیم و به سروصورت زدیم رفتیم بین درختای سیب گشتن چند دقیقه ای لب میگرفتیموهمدیگه رو میمالیدیم.بعد از چند ساعت دوباره برگشتیم سمت اتاق دوست داشتم بیرون اتاق آتیش روشن کنیمو کنار هم بشینیم نظر مریموپرسیدم خیلی خوشش اومد قبول کرد آتیشش رو روشن کردیمو کنارش نشستیم مریم نشست بغلم .منم که همیشه کیرم شقه شروع کردم مالیدن مریمو لب و سینشو خوردن مریم هم که حشری شده بود بلند شد دستمو گرفت گفت پاشو بریم تو اتاق دوباره کسم کیرتو میخواد باهم رفتیم دوبار یه حال اساسی کردیم .
اونشب ما 4 بار سکس داشتیم صبح که بیدار شدم دلم نمیخواست جدابشیم مریم که بهونه دانشگاه داشت نظر داد که یه شبانه روزدیگه بمونیم منم که تو کونم عروسی شد به مریم گفتم چیه کیر کلفت بهت ساخته اونم گفت کیر خودمه به تو هم هیچ ربطی نداره و با هم خندیدیم دوباره با هم حال کردیم یه شبانه روز دیگه موندیمو دلی از عزا در آوردیم(حدود7بار حال کردیم) این دو شبانه روز دوروز از بهترین روزهای زندگی من بود
این اولین خاطره ای هست که من نوشتم و گذاشتم تو سایت پس اگه دوست دارید ادامه بدم نظر بدید
من با این و اتاقو مریم خاطره های بسیار خوب زیادی داشتم اگه دوست دارید بازم تعریف کنم نظر یادتون نره
همتون رو از همنجا میبوسم پسرا یه دونه واسه لباشون دخترا دوتا یکی لبشون یکی کسشون
     
  
مرد

 
گایش بیوه شارژی

من دانشجویه رشته مکانیکم توی شهر بومهن من چون خونمون کرج بود و رفت امد مشکل یه خونه اجاره کردم هرشب میرفتم و با ماشین چرخ میزدم که یه شب رفتم تو یه پاساژ دیدم که یه خانومی هی میره اینور تونور بدون مقصد بو یکم امار بازی کردیم که دیدم رف بیرون منتظر تاکسی سریع ماشینو روشن کردم رفتم دنبالش سوار شد اولش خوب بود زنگ میزد حرف میزدیم بعد معلوم شد که بیوست 2بار بهم گفت که میشه برام شارژ بگیری 1بار براش گرفتم که فهمیدم میخواد بتیقه که به فکر افتادم و گفتم باید بکنمش خلاصه حرف سکس انداختم وسط اونو گفت باشه اما شرط داره باید پول بدی منم که تاحالا به کس پول نداده بودم و نخواهم داد.گفتم باشه شب ساعت 9 رفتم دنبالش اوردمش شام هم درست کرده بودم باهم خوردیم بعد شرو کردم(البته چون میخواستم دهنشو سرویس کنم 1قرس خوردم 1کاندوم تخیریم خریدم )شروع کردم به خوردنشو این حرفا که شهوتش زده بود بالا هی میگفت بکن توش اما من تو خماری نگه میداشتمش نیم ساعتی خوردمش که کردم توش چند بار تلمبه زدم که دیدم داره میلرزه فهمیدم ارظا داره میشه تو همون حالت سرعت تلمبه زدنمو بردم بالا دهنش داشت سرویس میشد خیلی تنگ بود از اید بیوه تازهای بی تجربه بود خلاصه قرص کاره خودشو داشت میکرد اصلا احساس این که بخوام ارضا بشم و نداشتم گفتم برگرد به حالت سگی که بکنم تو کونش اولش ممانعت کرد اما کردم داشتم جرش میدادم کخ یهو از پشت دراوردم کردم جلو که اشک تو چشش جمع شد هی تلمبه زدم که شد 1ساعت سکس اعتراض میکرد که چرا ابت نمیاد منم هیچ اهمیتی بهش نمیدادم که شد 1:30 داشت کم کم ارضا میشدم دیدم هنوز کافی نیست هی تلمبه میزدم میدیدم داره ابم میاد نگه میداشم که میگفت چرا میگفتم خسته شدم که شد 2 ساعت دیدم که واقعا دارم ارضا میشم در اوردم کردم تو کونش که صدای جیقش داشت کرم میکرد چندتا تلمبه زدم دیدم ابم داره میاد که آوردم بیرون نذاشتم ابم خارج شه کاندومو در اوردم یواشکی کردم تو کسش بازم چنتا تلمبه زدم ریختم توش داشت گریه میگرد که دیدیم از کیفش سریع قرص در اورد خورد داشتم میبردمش خونش که گفت حالا پولمو بده که بهش کفتم الان که همراهم ندارم شماره کارت بذه بهت کارت به کارت کنم که داد فرداش بهش زنگ زدم خوشحال شد اما وقتی بهش گفتم که هیچ وقت احساس نکن که با یه شارژ2 هزارتومنی داری یکرو میچاپی اشتباه میکنی که داشت گریش میگرفت گفتم که برو احساس نکن که خیلی زرنگی همین همیشه دست بالای دست هست .
     
  
مرد

 
من و خانم کارمند مخابرات

قبل از همه چیز باید بگم این داستان یا احتمالا داستانهای بعدی که توی این سایت میذارم کاملا حقیقیه و خاطرات من با دوست دختر هام یا کسانی هست که به نحوی کارم باهاشون به سکس کشیده.
با جزئیات کامل نوشتم و امیدوارم حوصلتون سر نره
من پایان هستم. 31 ساله از گرگان . از بچگی بسیار کنجکاو بودم و خیلی زود سر از سکس و مسایل مربوط به زن و مرد در آوردم. خاطره ای که اینجا میارم مربوط به حدود 6 سال پیشه که به صورت اتفاقی با یه دختر سن بالا آشنا شدمو با هم 3 بار سکس داشتیم.
یه شب که خونه مادرجونم بودم دختر داییم که خیلی شیطونه یه آی دی بهم داد و گفت که واسه یه دختر سن بالاست و اون 2ماهه که داره باهاش به عنوان یه پسر چت میکنه! خیلی تعجب کرده بودم و ای دی رو ازش گرفتم و ساعتی که معمولا میومد توی چت رو ازش پرسیدم . بهش گفتم پس دیگه با این آی دی نیا تا من آی دی خودمو بهش بدم. یه سری مشخصات و اطلاعات هم ازش گرفتم تا گند کار در نیاد .دختر داییم به من گفت این دختره توی مخابرات کار میکنه و وقت اداری همیشه آنلاینه.
خلاصه من همون شب رفتم تو نت و واسش آفلاین گذاشتم که من علی(اسمی که دختر داییم رو خودش گذاشته بود) هستم و این آیدی جدیدمه . از این به بعد با این آی دی با هم چت می کنیم.
فرداش دیدم که بععععللللله. خانم آف گذاشته که : خیلی بی معرفتی . 2هفته است که ازت خبری نیست و ازین جور حرفا ...
سرتونو درد نیارم. بعد از چند جلسه چت کردن گفتم دیگه وقتشه که همو ببینیم. اولش مخالفت می کرد ولی کم کم رام شد . میگفت اگه منو ببینی ازم خوشت نمیاد . من یه خورده تپلم. چادری هم هستم . بهش اطمینان دادم که برام مهم نیست و هر طور که راحتی بگرد و این جور چرندیات. خلاصه یه روز غروب که کلاس (آموزش ضمن خدمت) داشت باهاش قرار گذاشتم . از شانس من کلاسش هم با خونه ی ما فاصله ی چندانی نداشت. خلاصه قرار شد که کلاسو بپیچونه و بریم باهم یه گپی !!!! بزنیم. خیلی می ترسید و نمی خواست کسی ببیندش. 4 سال از من بزرگتر بود و به خاطر اینکه کارمند قراردادی بود دوست نداشت واسش دردسری پیش بیاد. منم از این واهمه ی اون استفاده کردم و بهش گفتم یه جایی رو سراغ دارم که می تونیم بریمو راحت با هم حرف بزنیم. بعد از کلی اصرار بالاخره قبول کرده بود که با هم بریم اونجا. مکان و از قبل هماهنگ کرده بودم. خونه ی یکی از دوستام بود که زیر خونه آرایشگاه خواهرش بود ولی خواهرش مدتی بود که کار آرایشگری رو ول کرده بود و شوهر کرده بود رفته بود سر خونه و زندگیش.
خلاصه ما رفتیم سر قرار و بعد از چند دقیقه خانم تشریف آوردن. اسمش لاله بود. همونطوریکه گفته بود چادری بود و تپل که چه عرض کنم، سینه های بزرگش کاملا از زیر چادر هم به چشم میخورد . با احتیاط زیادی توی راه پله یه پاساژ همون اطراف با هم صحبت کردیم و قرار شد که من جلو برم و اون از پشت سر دنبال من بیاد. خونه دوستم نزدیک بود . خلاصه به هر ترفندی بود خانومو کشوندیمش تو آرایشگاه. رنگش شده بود مثه گچ دیوار. دستاش کاملا میلرزید و پشیمونی رو تو چشماش می شد دید.
یه چند دقیقه ای با یه خورده فاصله ازش نشستمو بهش اطمینان دادم که اینجا امنه و مشکلی پیش نمیاد. یه خورده راجع به کلاسش با هم صحبت کردیم و یواش یواش خودمو بهش نزدیکتر کردم. به من گفت از اینکه با من دوست شدی پشیمون نیستی؟ تو 4 سال از من کوچکتری؟ از قیافم بدت نمیاد؟ (قیافش خیلی معمولی بود و اهل آرایش هم نبود) یه خورده چرندیات تحویلش دادم و یواش یواش دستشو گرفتم. از گرفتن دستم ابایی نداشت ولی صورتش به شدت سرخ شده بود . در حین صحبت متوجه شدم که اصالتا روستاییه و خانواده مذهبی داری. بیرون اومدن براش سخته و فقط به بهونه کلاس میتونه تنها بیاد بیرون. موقع حرف زدن زیاد تو چشام نگاه نمی کرد. یواش یواش کف دستش عرق کرد و من بهش گفتم چرا راحت نیستی. چادرو مانتوتو درار خب.
لاله: نه راحتم . مرسی . همینجوری بهتره.
من: مگه اومدی مصاحبه بدی؟ از من خجالت می کشی؟
لاله: نه . آخه
من: دیگه آخه نداره که. راستش من اینجوری معذبم. احساس میکنم با من راحت نیستی
خلاصه با کلی اصرار چادرشو درآورد و با مانتو و مقنعه کنارم نشست. خودمو بهش نزدیکتر کردم و دستمو انداختم دور گردنش و آروم لپشو بوسیدم. یه خورده خودشو کنار کشید و گفت : نکن . من اومدم اینجا با هم حرف بزنیم
گفتم خب داریم با هم حرف میزنیم دیگه. حالا چی شده مگه؟ یه بوس کوچولو که اشکالی نداره. اگه ناراحت میشی خب دیگه نمی بوسمت. یه خورده تریپ ورداشتمو یه کم ازش فاصله گرفتم که مثلا بهم برخورده. تریپم خیلی زود جواب داد و خودش اومد نزدیک تر و اروم گفت: ناراحت شدی؟ گفتم: نه! خب لابد از من خوشت نیومده دیگه؟ مشکلی نیست . من گفتم بیای اینجا تا با هم راحتتر باشیم. پیش خودم میگفتم تو مثه این دخترای 16 یا 17 ساله نیستی و بلدی چطور با یه پسر برخورد کنی که ناراحت نشه. ما که دیگه بچه نیستیم . میدونیم چه کار کنیم و تا چه حد پیش بریم که باعث دردسر نشه. بلاخره ما دوست داشتنمونو باید یه جوری به هم ثابت کنیم دیگه(استدلالو دارین؟). من چند ماهه که دوست داشتم تو رو از نزدیک ببینم و ببوسمت ولی مثل اینکه تو راحت نیستی. اوکی. از این به بعد فقط با هم چت میکنیم که تو هم ناراحت نشی.
لاله: نه . نه ... من ... من فقط ... آخه می دونی چیه. من تا حالا هیچ مردی رو نبوسیدم. من ازین کارا بلد نیستم. نمیخوام از من نارحت بشی.
من: خب این نشون میده که تو دختر خوبی هستی و و من عاشق همین سادگی و صداقتتم. من که نمی خوام اذیتت کنم . بذار از کنار هم بودن لذت ببریم عزیزم.
همینطور که این حرفا رو میزدم خودمو کاملا کنارش کشیدمو دوباره دستمو انداختم پشت گردنش. دیگه اصراری به درآوردن مانتو و مقنعه ش نکردم. دوباره لوپشو بوسیدم . اینبار مقاومتی نکرد. چشماشو بسته بود و منم با جسارت بیشتری اینبار لبشو هدف گرفتم و با دست راستم آروم آروم روی سینه های بزرگش مانور دادم. خدایی لب دادن هم بلد نبود! یواش یواش سینه هاشو می مالیدم . بعد از چند لحظه متوجه شدم که دیگه حالش داره خراب میشه. لپ های تپلش به شدت گل انداخته بود و دست منو روی سینه هاش فشار میداد ولی همچنان چشماش بسته بود. یه خورده مقنعه شو دادم کنار و لاله ی گوشش رو که کاملا سرخ شده بود میک زدم و در همین حین دکمه های بالای مانتوشو باز کردم و از توی تیشرت دستمو بردم تو و سینه های فوق بزرگشو تو دست گرفتم. فکر میکنم سایز سینه هاش از 80 یا 85 بود و نوک کاملا برجسته شو داشتم لمس میکردم. یواش یواش مانتوشو درآوردم و بعد از یه خورده اصرار تیشرت و سوتینشم در آوردم. خوابوندمش روی کاناپه ای که توی آرایشگاه بود و خودم روش خوابیدم. وقتی سینه هاشو میخوردم سرمو رو سینه هاش فشار میداد ولی صداش در نمیومد. کاملا حشری شده بود ولی نمی ذاشت برم سمت شلوارش. منم اصراری نداشتم. دوست داشتم اونقدر تشنه بشه که خودش ازم بخواد. پامو وسط رونای چاقش گذاشتمو با زانو به کسش فشار میاوردم. از بالا هم سینه هاش تو دهنم بود. یواش یواش دستمو از تو شلوارش کردم تو و از روی شورت به کسش رسوندم. شورتش خیسه خیس بود ولی نمیذاشت دستمو تو شرتش بکنم. بی خیال شدمو تصمیم گرفتم که از سینه های معرکه ش نهایت استفاده رو ببرم. شلوارمو که در آوردم دیگه براش مسلم شده بود که تا ارضام نکنه دست از سرش برنمی دارم. برای ساک زدن هیچ پیشنهادی بهش ندادم. کسی که لب دادن بلد نبود چطوری ازش بخوام که برام ساک بزنه؟ سریع روی شکمش نشستم و کیرمو خیس کردم و گذاشتم لای سینه هاش. با دستام سینه هاشو گرفتم و شروع کردم به حال کردن . باورتون نمیشه! با دستاش چشماشو بسته بود و حتی به کیر من نگاه هم نمی کرد ولی از نفس نفس زدناش مشخص بود که داره حال میکنه. بعد از چند دقیقه آبمو با فشار لای چاک سینه هاش خالی کردم و سریع بلند شدم که لباسمو بپوشم. وقت چندانی برام نمونده بود ولی لاله بی حال روی کاناپه دراز کشیده بود . به شدت حشری بود و تو چشماش هم التماس رو میشد دید و هم ترس و نگرانی. کمکش کردم که لباسشو بپوشه و یه خورده ناز و نوازشش کردم. سریع جمع و جور کردیمو اول لالهو راهی کردم 5 دقیقه بعد خودم اومدم بیرون. کلیدو به رفیقم دادم و تشکر کردم. شب همش فکر میکردم که یا پشیمون میشه و دیگه سراغی از من نمیگیره یا کلا خوشش اومده و از این به بعد دهن ما رو سرویس میکنه. فردا ساعت نه و نیم صبح وقتی یاهو رو باز کردم دیدم که آنلاینه و چند تا آف هم واسم گذاشته! سریع پی ام داد ولی روش نمیشد چیزی از دیروز بگه . قرار بعدی رو همون روز تو چت با هم گذاشتیم و ...
اگه از این خاطره استقبال بشه جریان قرار بعدی و خاطرات دیگه خودمو هم تو این سایت براتون میذارم.
     
  
↓ Advertisement ↓
TakPorn
مرد

 
اولین بار- آخرین بار

من ماندانا هستم19سالمه می خوام از اولین سکسم بگم که آخرین سکسم هست و بعدش دیگه هیچ وقت من سکس نخواهم داشت.
وقتی 17ساله م بود با فرهاد آشنا شدم یه دوستی ساده و معمولی و صحبتهای عادی که تقریبا شش ماه از دوستی ما می گذشت که من با دوست پسرم بهم زده بودم و اونم دو سه روزی بود دیگه با دوست دخترش نبود که برای اولین بار از سکس حرف می زد و خیلی اوقات ما سکس تلفنی داشتیم اما بعد از 1ماه دوستی ما خراب شد چون دختری بهش پیله کرد و تریپ ازدواج برداشتن و دختره رابطه فرهاد رو با همه حتی دوستای پسرش بهم زد و من فهمیدم عاشقش شدم و کار شب و روزم گریه شده بود دیگه نمی تونستم با کسی دوست شم که یه روز تو میدون انقلاب اتفاقی هم رو دیدیم دعوتم کرد به یک کافه تا اون موقع هیچوقت دستاشو نگرفته بودم که خودش دستامو گرفت و دوباره رابطه مون خوب شد و بعد از دوماه فهمیدم که دختره نمی تونسته باهاهش کنار بیاد و بعد از بهم زدنشون بله برون کرده بوده خلاصه من و فرهاد باهم دوست شدیم و من واقعا عاشقش شدم و ازش خواستم باهم سکس داشته باشیم که مطمئن شم من مال اونم اون روزا هنوز 19 سالم نشده بود یه روز من دانشگاه رو پیچوندم و ون هم سرکار نرفت و رفتیم خونه شون روزی بود که هیچکس اونجا نبود من ساده لباس می پوشم یه تی شرت با شلوار جین پام بود بعد از اوردن چایی دستامو گرفت و می بوسید من تو بغلش گرفت گونه هامو گوشهامو پیشونیم رو می بوسید که برای اولین بار لباشو گذاشت رو لبام حس عجیبی بود من روی مبل دراز کشیدم و منو بغل کرد برد توی اتق خوابش بعد شروع کرد به خوردن و بوسیدن گردن و گوشم که تیشرتمو اروم ازتنم دراورد و ازروی سوتین مشکیم سینه هام رو ماسلز می دادکه بازش کرد و شروع کرد به خوردن سینه هام و من فقط چشمامو بسته بودم اومد پایین تر و زبونش رو دور نافم کشید و میک می زد و از روی شلوار کسم رو می بوسید و اروم دکمه شلوارمو باز کرد و کشید پایین و از روی شرت لیسش می زد و بعد دراورد و شروع کرد به خوردنش و من فقط اروم ناله می کردم و یک دفعه برای اولین بار ارضا شدم اومد بغلم کردو منو بوسید و گفت لباساتو بپوش بهش گفتم اما تو چی گفت تو دختری من نمی خوام از پشتم باهات سکس داشته باشم چون نه تو دوست داری و نه من اروم گفتم می توونم واسه ت ساک بزنم با اصرارهای من قبول کرد دکمه های پیرهنشو با هم باز کردیم و باهم شلوارش رو در اوردیم و خودش آلتش رو از توی شرت در اوردن بلد نبودم ساک بزنم و دندونام می خورد به آلتش و خندید و گفت تو این کاره نیستی و از دهنم درش اورد گفتم فرهاد بکن تو گفت دیوونه شدی دختر؟!گفتم من می خوام واسه تو باشم گفت نه کلی گریه کردم و بعد قبول کرد اروم سرش گذاشت لای کسم و بالا پایین می کرد و آروم کرد تو من جیغی آروم کشیدم تمام وجودم درد می کرد و می سوخت ناخن هامو پشتش می کشیدم و صدای جفتمون توی اتاق می پیچید و من ارضا شدم اونم داشت ارضا میشد و تن من بی جون تو بغل اون بود که آلتش رو بیرون کشید و ابش رو ریخت روی شکمم بوسم کرد و بغلم کرد با هم رفتیم حموم و کلی اونجا منو بوسید و منو به دیوار حومو چسبوند و دوباره تو کرد و هردو ارضا شدیم وقتی اومدیم بیرون ملحفه ش خونی بود خون پاره شدن پرده من و با هم ملحفه ش رو عوض کردیم اون روز کلی به من خوش گذشت باز هم همو بوسیدیم اما دوهفته گوشیم زنگ حورد و فرهاد بود گفتم جونم عزیزم صدای یه زن بود ترسیدم گفت از بیمارستان... زنگ می زنیم شما نسبتی با آقای فرهاد... دارین گفتم بله من نامزدشم گفت هرچه زودتر خودتون رو برسونید بیمارستان ایشون تصادف کردن خودم رو رسوندم رفتم تو اورژانس و اسمش رو گفتم و دکترم همون جا بود گفت میشه با من بیای منو برد سردخونه تمام تنم می لرزید که جنازه بی جون عشقم رو بهم نشون داد نمی تونستم هیچ حرفی بزنم و ازم پرسید خودشه و منم تایید کردم و برای آخرین بار لباشو بوسیدم فرهاد من بی جون با صورتی کبود و اروم خوابیده بود قرار بود فردا باهم بریم بیرون اما اون اخرین دیدار ما بود شماره خونشون رو دادم و زنگ زدن و همه فهمیدن که من باهاش دوست بودم و مادرو پدرم برعکس تصورات من هیچی نگفتن و دلداریم میدادن و فرداش روز 4شنبه بود فروردین 90 و عشق من برای همیشه توی بهشت زهرا خوابید و من تا آخرین لحظه دیدم چه جوری روی اون خاک می ریختن از اون روز به بعد تمام روزهایی که باهاش بودم حرف زدم و چت کردم سکس داشتم واسه م تکرار میشه نه با عکسی حرف می زنم و خوذم رو زندونی کردم و همه ش آهنگ بروکن آنجل آرش رو می بینمو گوش میدم و هر دقیقه آرزو می کنم که بمیرم.
     
  
مرد

 
پویان

سلام من الناز هستم، این ماجرا مربوط میشه به حدوداً چهار سال پیش.
بیست و یک سال داشتم، پدرم رو تو دو سالگی بر اثر تصادف از دست دادم. اما خوانواده ی خیلی گرمی داشتیم. من و مامان و داداشم امیر. مامان من دوستای خیلی خوبی داشت و هر هفته دوره ای خونه ی یکی مهمونی بود. دیگه ما بچه هام با هم حسابی صمیمی بودیم اما تو جمع خودمون یکی با همه فرق داشت برام. اسمش پویان بود. بیست و پنج ساله، بسیارخوشگل، خوش تیپ، باحال و دانشجوی ارشد مکانیک تهران. از این تیپ پسرا که دم به تله نمیدن و از دخترا فقط برای سرگرمی استفاده میکنن. قهرمان شنا بود؛ خلاصه قد و هیکلش ایرادی نداشت. البته اینم بگم که منم تو فامیل و آشنا از نظر تیپ و هیکل و چهره تقریباً تک بودم. راستش همیشه دوست داشتم تو چشم باشم. اصلاً از این دخترا نبودم که هر روز با یکی باشه، بر عکس... نه برای اینکه محدود باشما! اتفاقاً به لطف امیر که هر روز با یه دختر میومد خونه منم مجوز خیلی کارا رو داشتم، اما چون از خیلی وقت پیش ها احساس میکردم عاشق پویانم به خودم اجازه ی کاری نمی دادم. ما خیلی باهم بودیم، خیلی با هم تنها بودیم اما کمترین قدمی از گلیمش درازتر نمیکرد و این موضوع کمی آزارم میداد، چون با وجود این که همه بهم میگفتن هیکلت خیلی سکسیه اما پویان نسبت بهم بی تفاوت بود... ما اکثر اوقات شوخی داشتیم و من از هر فرصتی استفاده میکردمو خودمو مینداختم تو بغل پویان ولی بالاخره پویان هم پسر بود و گاهی سنگینی نگاهشو حس میکردم، مخصوصاً وقتی لباسم باز بود یا مثلاً از وول وول خوردنش میفهمیدم یه خبراییه چند بارم که روی پاش میشستم یهو یه برامدگی رو زیرم حس میکردم... منم بدجنسی میکردم و خودمو میزدم به کوچه ی علی چپ و همیشه دلشو آب میکردم. عاشق این بودم که پویان بهم درخواست سکس بده و من عشقم رو با تمام وجود نشونش بدم... اما روز ها میگذشت و من بیشتر کلافه میشدم و عاشق...
یه روز مثل همیشه مهمونی بود، ما همگی خونه ی شراره جون، مامان پویان بودیم. اما این بار فرقش این بود که این مهمونی به مناسبت خداحافظی با پویان بود که برای مدت کوتاهی میرفت آمریکا پیش خاله جونش. میز غذا رو داشتن آماده میکردن که مامانم گفت الی برو طبقه ی بالا و پویانو صدا بزن برای ناهار. منم بدون معطلی از پله ها رفتم بالا و بدون اینکه در بزنم وارد اتاق شدم و... یهو صحنه ای دیدم که بند دلم پاره شد! (تازه اونجا بود که معنی این حرفو فهمیدم) واااااااای خدای من چی می دیدم! پویان من تازه از حموم اومده بود، شورتش پاش بود و داشت سرشو خشک میکرد... چه هیکلی داشت! دلم میخواست بپرم و از پشت بغلش کنم... دلم میخواست حرفمو بگم چون برای چند ماه دیگه نمیدیدمش و نمی دونستم چطور باید بدون اون نمیرم! تمام تنم یخ کرد، آب دهنمو قورت دادم و جلو رفتم. صدامو صاف کردم که تازه متوجه من شد و برگشت اما خیلی عادی برخورد کرد. فقط گفتم ناهار و سریع برگشتم به طرف در که پویان گفت الی چیزی میخواستی بگی که پشیمون شدی؟! من چند لحظه دو دل موندم که اگه بگم چی میشه یعنی... دوباره یاد اون چند ماه افتادم! بعد یهو یه شهامتی پیدا کردم، برگشتم طرفش... به سمتش رفتم و دو دستم رو گذاشتم روی اون سینه های مردونش و گفتم پویان... من... من... من خیلی دوست دارم! یه نگاهی بهم کرد و گفت وا خوب منم دوست دارم الی خل شدی؟ گفتم آره خل شدم من واقعاً دوست دارم... من واقعاً عاشقتم و نمیتونم به کسی جز تو فکر کنم... دوست دارم همیشه کنارت باشم و تو بغل تو باشم! میخوام مال من باشی... آروم لبامو بردم کنار لبشو محکم بوسیدم که جای رژ لبم رو صورتش موند. سریع منو کنار زد و بی توجه به من انگار که نشنیده باشه شروع کرد به پوشیدن شلوارش که من اصلاً توقع این برخورد رو نداشتم!! دوباره رفتم سمتشو بازوشو گرفتم. قبل از اینکه چیزی بگم گفت ببین من به تو هیچ علاقه ای ندارم! هیچی !! دست از سر من بردار. اینو خیلی بلند و با تاکیید خاصی گفت. خواستم از احساسم بگم که یه سیلی تقریبا محکم زد تو گوشم...
تو یه لحظه هر دو در همون حالت موندیم!! هر دو متجب به هم زل زدیم. من اصلاً توقع اینو ازش نداشتم، آخه مگه من چی گفته بودم؟!! خیلی سریع اشک تو چشام پر شد و با افتادن اولیش به روی گونه پویان تازه فهمید چه غلطی کرده! به طرف در برگشت... چند لحظه معطل موند، انگارخود درگیری داشت! یهو برگشت طرفم و من که حالا صورتم از اشک خیس خالی شده بود رو محکم تو بغلش کشید... تپش تند تند قلبشو روی سینم حس کردم. جای سیلی رو چند بار بوسید... گفت الی منو ببخش، دستم بشکنه! منم تو رو خیلی دوست دارم! منم عاشقتم! بیشتر از اونی که تو بتونی تصور کنی... منو محکم در آغوش کشیده بود طوری فشارم میداد که احساس کردم دارم له میشم!! نفس هاش که به گردنم میخورد رو فراموش نمیکنم... پیشونیمو با کمی مکث بوسید و ادامه داد که من خیلی وقته این حس رو به تو دارم، دیوونتم اما ما نمیتونیم... منو ببخش که رهات کردم، ما نمیتونیم...
این آخرین حرفایی بود که بعد از سه ماه تو گوشم بود... اما لحظه ای از فکر پویان بیرون نیومدم. تا اینکه چند روز بعد از توی اتاقم صدای مامانو شنیدم که داشت با زهره جون، یکی از دوستاش حرف میزد. داشتن راجع به پویان حرف میزدن وااااااای خدای من! چیزی که میشنیدم برام قابل هضم نبود... پویان یه غده خطرناک رو مدت ها توی سرش حمل میکرد و قرار بود فردا یه عمل سخت رو انجام بده که بالای 70% احتمال مرگ داشت. اصلاً این سفر یه سفر تفریحی نبوده... وای خدا!! پاهام سست شد! سرم گیج رفت و ناخودآگاه نشستم روی تخت. آخرین مکالمه دوباره برام مرور شد... تازه داشتم بیشتر میسوختم چون تازه به حرفای پویان رسیدم که میگفت ما نمی تونیم... من چقدر ظالم و خود خواه بودم... الهی بمیرم برات پویان من!! قربونت برم که این راز رو توی سینت نگه داشتی و دم نزدی... حالا تنها کاری که از دست من بر میومد دعا بود و دعا...
نمیدونم شبش کی خوابم برد اما فردا صبح زود بیدار شدم و سراغ پویانو از مامان گرفتم. اونم بی خبر بود... داشتم میمردم... ساعت حدوداً 12 شب بود که مامان پویان زنگ زد و گفت حال پویان خوبه!! داشتم بال در میاوردم!!
2 ماه گذشت... اون روز برام یه روزخیلی معمولی بود تا اینکه از دانشگاه اومدم خونه و دوباره با عشقم رو به رو شدم... چون خطش رو عوض کرده بود باهاش در تماس نبودم و نمیدونستم میاد. تا دیدمش بدون اینکه به کسی سلام کنم یه راست پریدم تو بغل پویان و پشت سر هم اشک شوق می ریختم. سفت گرفته بودمشو رهاش نمیکردم تا به خودم اومدم و دیدم توی جمع همه دارن مارو یه جوری نگاه میکنن. اون روز خیلی سخت بود که عادی رفتار کنم... نگاهم همش پیش اون بود. خلاصه فک کنم همه بو برده بودن!! وقت خداحافظی پویان بغلم کرد و سریع و آروم تو گوشم گفت فردا شب تنهام منتظرم نذار. اولش فک کردم اشتباه شنیدم اما با چشمکی که زد منظورشو گرفتم...
فرداش بعد از ظهر که از اپیلاسیون اومدم یه حموم حسابی رفتم و سکسی ترین ست لباس زیرمو پوشیدم، روشم یه تاپ مشکی توری... چون خودم سفیدم، تاپ خیلی بهم میومد. کلی لوسیون و عطر رو خودم خالی کردم و به مامانم گفتم که میرم پیش شیوا، دوستم که بعضی شبا میرفتم خونشون درس می خوندیم. خلاصه مثل یه عروسک خودم رو درست کردم و راه افتادم. نیم ساعت بعد رسیدم. در زدم و بلافاصله در باز شد تا رسیدم بالا پویان به استقبالم اومد و به محض بسته شدن در منو محکم کشید طرف خودش... وای بازم بوی همون عطر قدیمو میداد... خودم رو تو بغلش رها کردم. یه دقیقه همون جوری موندیم و بالاخره اون منو از خودش جدا کرد و تعارف کرد برم تو. تازه متوجه اون هیکل قشنگش شدم! چی هم پوشیده بود... یه شلوارک آدیداس که بیشتر لباساش همین مارک بود و یه تیشرت تنگ که تا دیدمش پیش خودم گفتم وای من نمیتونم اینو در بیارم...
خلاصه مانتو و شال رو در آوردم و نشستم که پویانم با دو لیوان شربت اومد و روی مبل رو به من نشست. منم بلند شدم و رفتم روی پاش نشستم... وای خدای من بازم کیر قلمبشو زیرم حس میکردم... برای اولین بار زیر گلوم رو بوسید... چیزی توی دلم فرو ریخت. بعد یه بار زبونش رو با حوصله و فشار روی گلوم کشید و جاشو فوت کرد... بند دلم پاره شد... کارش رو خوب بلد بود آخه پویان کلی دوست دختر داشت که براش میمردن. گفت حالا اول شربتت رو بخور بعد باهم کلی کار داریم. شربت رو خوردیم و من در انتظار تکرار اون اتفاق بودم. یهو پرسید الی تو مطمئنی؟ گفتم از چی؟ گفت از اینکه امشب لمست کنمو... پریدم تو حرفش و گفتم ببین! من نیومدم اینجا که تو لمسم کنی! اومدم که منو پاره کنی... من اینجام چون عاشقتم!! میمیرم برات! دلم میخواد ازم لذت ببری! دلم میخواد اولین سکسم با کسی باشه که عاشقش باشم! میخوام ببینم میتونی جرم بدی؟ با این حرفم کیرش رو حس کردم که داشت فشار میاورد... نذاشت حرفم کامل تموم شه و با یه حرکت لب پایینمو گرفت... داغ داغ بود. بلند شد و همون جوری که من پاهامو دورش حلقه کرده بودم به اتاق خوابش، طبقه ی بالا رفت... تا منو گذاشت روی تخت لبامون جدا شد که یه نفسی بکشیم. بند تاپم رو باز کرد و اون رو با یکم فشار از تنم دراورد. تا سینه هام رو دید گفت الــــــــی!! من همیشه تو کف اینا بودم... باورم نمیشه! گفتم عزیزم همش مال خودته. سوتینم رو با یه دست باز کرد و گفت که تو این کار مهارت خاصی داره!! یه نفسی گرفت و با خشونت تمام افتاد به جون سینه هام و من لذت میبردم... اول چند تا مک محکم زد که حس کردم جونم داره از سینه هام بیرون میاد... بعد یهو رهاشون کرد. با نوک زبونش به نوک سینم ضربه میزد. خیلی با این کار حال میکردم... داد زدم بخورشون دیگه پویان... به شوخی گفت مگه الکیه؟ باید التماسم کنی عزیزم... منم که اهل التماش نبودم دستمو کردم تو شرتش و اونقدر محکم کیرش که حالا خیس هم بود رو تو دستم فشار دادم، دادش دراومد! وای چقدر بزرگ و داغ بود...به سرعت شلوارامونو در آوردیم... دلم میخواست همون لحظه پارم کنه! شرت منو که حالا خیس خیس بود رو در آورد و بو کشید... تا چشمش به کسم افتاد سرش رو برد لای پام و روش رو یه بوسه زد... وای چقدر حال میده آدم با عشقش یه تب تند رو تجربه کنه! زبونش رو با فشار میداد تو کسم و روی چوچولمو لیس میزد... واااااااااای... صدای آه و اوهم در اومده بود... اونم هی میگفت جوووووووونم، الی جونم عشقم من، آه بکش، دوست دارم صداتو، خودم میکنمت... با این حرفاش و دیدن سر و گردنش که کاملاً قرمز شده بود به شدت تحریک شدم... چشماشو بسته بود و لباشو رو چوچولم گذاشته بود و فقط مک میزد و میلیسید... آخخخخخخخخ... سرشو به طرف خودم فشار میدادم بی حال شده بودم... این اولین باری بود که تا این حد پیش رفته بودم! یهو حس کردم بدنم یخ کرد. چشام سیاهی رفت و آبم با یکم فشار پاشید تو صورت پویان!! یه لرزش خفیفی کردم. پویان اومد بالا و بغلم کرد... سفت سفت... گفت عشق منی، عاشقتم الی...! اما هنوز کیرش آماده بود. آروم تو گوشم گفت الی من نمی خوام پارت کنم، میخوام سالم بمونی. اما من که تصمیم خودمو گرفته بودم سریع با اخم پویانو از روم کنار زدم و شرتشو تا رونش پایین کشیدم. چی میدیدم! یه کیر بلند، با قطر تقریباً زیاد... چند تا رگ از روش باد کرده بود و کلاً رنگش به قرمزی میزد! باورم نمیشد پویان چقدر مرد شده بود! چقدر بزرگ شده بود! حالا من میخواستم کیر دوست دوران بچگیم رو ساک بزنم... با اینکه زیاد خوشم نمیومد، اما برای تحریک کردن پویان و اینکه یوقت فکر نکنه چون تا حالا سکس نداشتم پس بچه ام، کیرش رو تا اونجایی که میتونستم کردم تو دهنم... وای طعمشو خیلی دوست داشتم... پویان با دستش میخواست منو جدا کنه و با خنده میگفت الی با دم شیر بازی نکن، عواقبش پای خودتااااااااا! منم گفتم عاشق عواقبشم و دوباره کیرشو تو دهنم جا دادم. محکم مک میزدم، زبونم رو دورش میکشیدم. شنیده بودم زیر کیر آقایون حساسه پس تو همون ناحیه هی کیرشو بازی میدادم با زبونم... یه گاز کوچولو ازش گرفتم که دادش در اومد که چی کار میکنــــــــی تو وحشی! منو که کشتی... حالا نوبت تخماش بود. به آرومی بوسیدمشون و با چند بار مک زدن پویان گفت داره میاد الی پاشو. منم دوس داشتم آبش بیاد اما نه به این زودی... اما چاره ای نبود و آبشو روی شکمم خالی کرد. بعد بی حالو رمق افتاد روم اما من ناراحت از این که هنوز دخترم... شاید نباید به این زودی براش ساک میزدم! چیزی نمیگفتم فقط به یه نقطه خیره شدم. فک کنم فهمید موضوع چیه و دوباره شروع کرد به نصیحت که من دوست ندارم برای تو در آینده مشکلی پیش بیاد و از این حرفا... منم پشتمو کرده بودم بهش و اصلاً جوابی نمیدادم.
پویان با لحن تندی گفت دختر احمق فک میکنی برای من زحمتی داره؟ یا من این حرفارو برای خودم میگم؟ یهو پا شد و منو با یه دست چرخوند و دست دیگه پاهامو باز کرد. دوباره شروع کرد به مکیدن کسم، صدای ملچ و مولوچ خوردنش تو اتاق پیچیده بود... دستمو تو موهاش تکون میدادمو حال میکردم. کیر راست شده ی پویانو حس کردم اول با دست اونو تنطیمش کرد رو سوراخ کسم و بعد با یه حرکت سریع اونو وارد کسم کرد... اصلاً آمادگی نداشتم! یه جیغی زدم که هم پرده ی گوش پویان پاره شد هم پرده ی بکارت من!! بی اختیار ناخن هام تو بازوش فرو رفت و خودمو به سختی منقبظ کردم... چند لحظه نتونستم نفس بکشم! خیلی درد داشتم! اشک از چشمام سرازیر شد... دیگه اصلاً صدای پویانو نمیشنیدم که داشت قربون صدقم میرفت. یهو به خودم اومدم دیدم دارم بازوی پویانو با سوراخ میکنم! صداشو شنیدم که میگفت تبریک میگم خانوم خوشگل من! هیچ وقت تنهات نمیذارم... هم دیگرو بوسیدیم. دوباره کیرشو بیرون کشید اما نه تا انتها و شروع کرد به تلمبه زدن. اولش با هر بار جلو یا عقب بردن اشک میریختم و خودمو منقبظ میکردم اما کمی که گذشت لذت واقعی رو با عشق خودم تجربه کردم... تند تند تلمبه میزد، محکم گرفته بودمش و دلم نمی خواست رهاش کنم. ضربه هاش خیلی سریع و محکم شد، فریاد بلندی زد و هر دو برای بار دوم و البته بسیار شیرین تر ارضا شدیم و تمام آبشو توی کس من خالی کرد. بیحالی و سستی یه بار دیگه تنها حسی بود که داشتیم. کیرشو دراورد و من یکم خون روی اون دیدم همچنین روی کس خودم. خیلی خوشحال بودم و با تمام وجودم میبوسیدمش!
یه ساعت دراز کشیدیم و بعدش یه دوش گرفتیم. میخواستیم شام بریم بیرون، اما من یه سوزش خاصی رو احساس میکردم و نمی تونستم راحت بشینم برای همین شامو سفارش دادیم و تو خونه خوردیم. از شب تا صبح هم با آرامش کامل تو بغل پویانم، عشقم، خوابیدم.
پویان به حرفش عمل کرد و ما الان 15 روزه که یه زوج خوشبختیم. امیدوارم همه به عشقشون برسن...
     
  
مرد

 
گاییدن دخترک زرنگ (طنز)

این داستان 100% به صورت واقعا؛ واقعی نگارش شده و صرفا جهت آگاه سازی و انتقاله تجربیاته تجربه شده ی گروهی از محققین و دانشمندانه توانمند؛ به خوانندگانه شهوانی عرضه شده است و هیچ ارزشه دیگری ندارد
warning
این داستان نتیجه ی سالها کار و تلاشه شبانه روزیه هیئت دافان و نویسندگان دانشگاه تهران است و صرفا جهت استعمال در سایت شهوانی خلق شده لذا هر گونه سوء استفاده ی مادی و معنوی یا کپی برداری از این اثر هنری جرم محسوب شده و توسط پلیس 110 مورد ضرب و شتم و تجاوز خونی قرار خواهد گرفت Devil
داستان:
سالها بود که از آشناییه ستاره زیگیل با حسن هولو پسر خاله ی کس خلم می گذشت و من هنوز نتونسته بودم به دور از چشم های حریص حسن اونو دستمالی کنم این شد که از خیره زیگیل گذشتم و رفتم که برم دنباله یک سوژه ی جدید
خلاصه از بین زن های همسایمون و دختراشون متوجه ی یک کس خاص ببخشید کیس خاص شدم Big Grin
بله اون اسمش نغمه بود و بر خلاف اسمش صداش عین خوده قد قده مرغ بود و دندوناش هم که بسان گراز اونم از نوعه وحشیش بود البته این نغمه خانم ما خصوصیاته مثبته زیادی هم داشت از جمله رعایت بهداشت دهان و دندان؛ رعایت نظم و قلمبگیه ی شدید در ناحیه ی باسن Big Grin
این شد که زدم تو نخ نغمه و شروع کردم بهش نخ دادن ولی افسوس که نغمه چون گاوه ماده ای هر روز از جلوی ما رد میشد و دور از جون گاو سرش رو هم بلند نمی کرد تا دست کم ببینه که این جنابی که داره در مدحه کونش جانفشانی می کنه کیه
این چنین شد که جمله ی محبوبم رو به زبون آوردم و گفتم که به تخمم Big Grin
با حالی زار در راهه برگشت به قصرمون بودم که تلفنم زنگید؛جواب دادم فهمیدم که ستارس و چون با حسن بهم زده بود و چون می دونسته که من تو نخشم بدش نمیاد که برای ریدن به حسن هم که شده به ما یه پایی بده؛ احتمالا می خواست دهنه حسن رو کونی کنه Big Grin
این شد که قرار گذاشتیمو و خلاصه کارها جلو رفت تا به جای خوبش رسید یعنی قراره سکسی البته الان دیگه بعد از گذشت 40 سال درست یادم نیست که من رفتم خونه ستاره اینا یا اون اومد به قصر ما ولی احتمال میدم که من رفتم پیشش چون می ترسید که نکنه یک وقت من و حسن دست به یکی کرده باشیم و بخوایم ازش فیلم بگیریم
خلاصه رفتم خونشون و تا در رو بستم بدون معطلی و خجالت به ستاره حمله کردم و بدون توجه به اینکه اون چی پوشیده شروع کردم به لخت کردنش اینقدر وحشیانه این کار رو کردم که شروع کرد به غر غر کردن ولی من تشنه تر از این حرفا بودم که کمترین توجهی به ستاره داشته باشم از طرفی هم کاملا مطمئن بودم که این دفعه ی اول و آخری هست که دستم به ستاره می خوره چون ستاره هدفی جز کیر زدن به حسن نداشت و چون خودش فاقد کیر بود از کیره من که پسرخاله ی حسن بودم مایه گذاشته بود Big Grin
بعد از لخت کردن ستاره دو زانو نشوندمش روی فرش و سریع کشیدم پایین و گذاشتم تو دهنش؛ داشت غر غر می کرد که من از این کثیف کاریا خوشم نمی یاد که شروع کردم به عقب جلو کردن؛ سر و موهاشو از پشت گرفته بودم که در نره و تا جایی که می شد کیرمو توی حلقش فشار می دادم که صداشو کمتر بشنوم Devil
بعد از مدته دل انگیزی که به گاییدن دهنش صرف شد و از صدای "اوق اوقاش" لذت می بردم کیرمو از حلق ستاره کشیدم بیرون؛ با این کار شاهد موجی از تف بودم که به کیرم چسبیده بود و داشت کش میومد که البته برای من صحنه ی فوق العاده سکسی و دل چسبی بود Smug
انداختمش رو تخته کوچولوی خودش و نشستم رو کونش که باز صداش در اومد که توش نکن و بذار وسطش
بدون هیچ حرفی سره کیرمو گذاشتم رو سوراخه کونش و هیکله بزرگمو انداختم روی بدنه ظریفه ستاره تا جلوی تکون های احتمالیه بعدیش رو بگیرم؛ دیگه موقش بود می دونستم که جونه حسن رو به لبش رسونده بود اما هیچ وقت توی این 3 سال نذاشته بود که حسن ازش یک کامه درست و حسابی بگیره پس واسه حسن هم نیت کردم Devil
توی این چند دقیقه ستاره کاملا دستگیرش شده بود که روحیاته من با حسن چقدر متفاوته واسه همین از سلیته بازی هایی که قبلا حسن برام تعریف کرده بود خبری نبود فقط داشت آروم آروم گریه می کرد
یک تنه سفید زیرم بود
یک کیر شق و خیس هم روش
بدون حرف اضافه شروع کردم به هدایت و هل دادنه کیرم به سوراخه تنگه کونه ستاره و تا اونجایی که کیره کلفتم طاقت داشت وزنمو انداختم روی کونه ستاره
ستاره داشت بال بال می زد و رو تختیشو چنگ میزد دیگه از شدت گریه حتی نمی تونست التماس کنه
کمی از وزنه بدنمو انداختم رو سینم که روی کمر ستاره بود تا از فشاره روی کیرم کم بشه البته نه واسه اینکه ستاره سنگ کوب نکنه فقط واسه اینکه بیش از توانه کیرم بهش فشار وارد نکرده باشم
در مدته خیلی کمی با سره کیرم احساسه گرمای شدیدی کردم تخمام هم چسبیده بود به درزه کونه ستاره Devil در همین حین گریه های ستاره به جیغ تبدیل شده بود؛ بالشش رو از زیره سرش کشیدم بیرون و انداختم روی سرش و چند تا مشت محکم زدم روی بالش و بهش گفتم جیک نزن تا صداشو آورد پایین
بعد از خفه شدن ستاره نوبته عقب جلو کردن بود که همون طور که روش خوابیده بودم خودمو روی زانو هام چند سانت میکشیدم بالا و باز ول می کردم روی بدنه ستاره؛ لذتش باور نکردنی بود انگار که من پادشاه کل دنیا بودم Devil
دخترک چنان نرم و تنگ بود که به زور جلوی خودمو گرفته بودم که آبم نیاد و چنان لذتی می بردم که حتی لحظه ای هم به بیرون کشیدن و دوباره جا زدنه کیرم فکر نکردم؛ وقتی فهمیدم که نزدیکه پاشیده شدنه آبمه؛ چنان به سرعته تلمبه زدنم اضافه کردم که دیگه چشمام جایی رو نمیدید؛ بالاخره آبم پاشید تو کونه ستاره و خشم و شهوت منم باهاش بیرون ریخت ولی با این حال دوست نداشتم از روی ستاره بلند بشم یا بکشم بیرون تا اینکه صدای ستاره رو شنیدم که با عصبانیت و جیغ می گفت که پاشو دنده هام خورد شد نمی تونم نفس بکشم
بلند شدم؛ اونم به آرومی بلند شد و با نفرتی که توی چشماش موج می زد گفت خواهش می کنم برو تا بابا مامانم نیومدن
می دونستم دروغ میگه و فقط میخواد از شره من راحت بشه؛ به تخمم هم نبود با مشت گذاشتم تو سینه های کوچولوش Devil موهاشو سفت کشیدم و چشم تو چشم بهش گفتم دفعه بعدی خواستی حاله یک پسری رو بگیری لااقل برو سراغه دوسته نزدیکش نه فامیلش
انداختمش کنار که افتاد رو زمین ولی دیگه دهنشو باز نکرد و هناق گرفت
لباسامو پوشیدمو زدم بیرون بعدها که ماجرا رو واسه حسن تعریف کردم اول باورش نمی شد ولی بعد که چند تا آدرس از خونه و بدنه ستاره بهش دادم زد زیره گریه
     
  
مرد

 
مشهد با برکت

سلام بچه ها من حمید هستم خیلی وقت هست که داستان سکسی میخونم اما میدونم نصفش الکی هست اما میخام یه خاطره که تازه برام اتفاق افتاده رو براتون بنویسم
من 21 سالمه چند تجربه نیمه سکسی و سکسی هم دارم یه بار نشسته بودم جلو کامپیوتر که بابا اومد گفت میخای بریم مشهد پا بوس امام رضا منم گفتم خالا بیبینم تا چی میشه منم تو یه سایت فلش بودم داشتم چت میکردم که یدفه تو مغزم خورد بزار واسه اون موقعه که مشهدم یکی رو جور کننم آخه مشهد یه روز بیشتر فادیه نداره بیشتر آدم خسته میشه ما هم یه هفته با هوا قرار بود بریم تو این فکرا بودم که یدفه یه نفر مخفف مشهد تو بود پی ام دادم گغت مشهدی یه 21 سالشه منم برای این که نپره گفتم 23 سالمه رفتم رو مخش و مخشو زدم گفتم میام مشهد پیشت شماره رو گرفتم و اون روز که داشتم میرفتم هم گغتم که من شوخی نکردما دارممیام
رسیدم فردگاه زنگ زدم بهش دیدیم خاموشه یه تف بزرگ تو دهنم جم کردم انداختم به شانسم و کلمه زیبای به تخمم رو به زبان اوردم رفتم سوار تپلف شدم یه ساعت خورده ای تو راه بودیم که رسیدیم فرودگاه مشهد و بابا اینا هم دداشتم میرفتن سمت هتل که دیدم موبایل داره ونگ ونگ میکنه شماره شهری مشهد بود که زنگ خورد بله خانم خودشون بودن من هم اون تف که انداخته بودم پاک کرذم یه زنگ زدم قرار شد شب هم دیگه رو بیبینیم اونم ساعت 12 شب که فهمیدم اونا بالا شهر میشننند من وسظ شهر که بخام برم یه ساعتی رو الافم یکم با هم حرف زدیم هی بهش میگفتم منو دعوت کن خونتون بلخره شب شد از این که برم فردا بیبینمش داشتم میمیردم خابم نبورد صبح زنگ زدم و من هم تازه خابم برده بود نفهمیم ساعت 11 اینا بود که زنگ زدم که بیا ببینمت اونم یه جا تو وسط شهر قرار گزاشتیم فکر کنم تقی آباد بود یه کافی شاپ رفتیم یه 8 هزار تومن من پیاده شدم و قرار شد بره خونه منم برم هتل رفتیم شب شد زنگ زدم فلانی کجاایی گفت بیا وکیل آباد منم یه تاکسی در بست کردم رفتم ویکیل آباد تو کوه بیابون بود که یه دفه دیدیم مثل جن اومد جلوم من هم دیگه خودمونی تر شده بودم بهش دستم انداختم گل کردنش و ررفیتم یه جایی بود ساکت نیم دونستم چی کار کنم آخه دختره چادری بود من هم زیاد فکر نمی کردم که این کاره باشه یکم داستان دری وری تعریف کرد و گفت حمید چقدر تو خوبی گفتم برای چی گفت که : آخه معمولا پسرا همشون هی خودشونو میمیالن به منو و از این حرفا که بهش گفتم من اینجوری نیستم و باید خود دختر بخاد که یسری سوال از دوست دختر قبلی سکسی شد ماجرا خلاصه فهمیم بابا این کارس من شوت بودم گفتم گوشتو بیار جلو که در گوشت یه چیزی بگم تا این که گوششو اورد جلو منو یه بوس انداختم رو گونه هاش یدفه دیدم نیشش تا بناکوش باز شد منم دوباره گفتم یه چیز دیگه در گوشت بگم گه دباره گوشه شو اورد جلو من یه بوس دیگه کرم و با اون دستم با لاله گوشش ور میرفتم هی بوس میکردم صورتتشو که یکم دیدم رنگش عوض شد و لبشو گزاشت روی لبای من من هم یه للب گرفتم و هی لب میگرفتم وای چه حال میداد تو هوای آزاد لب یه دفه رفتم سر گردنش و خورردن گردنش وای چه کردنی داشت خیلی صاف بود که یدفه دیدیم این دختره سینه هم دداره دستمو از رو گزاشتم رو سینه هاش وای چه سینه های داشت گفتم قلبت مال من که دستمو از رو مانتوش کردم تو سینه ها و سوتینو زدم کنار وای چه حالی بود سنه هاش شق شق شده بود هی میمالوندم که آهش در اومدم دیدم خیلی بی کاره دستشو گرفتم بردم سمت گیرم که یدفه دستش رفت تو شلوارم وا کیر من هم دیگه متری مشد گررفت منم خودمو جمع کردم و دستمو تو شرتش کردم وای خیس خیس بود یکم حالم بهم خورد آخه کسش پشمالو بود این برای من میمالید من هم برای اون دگه داشت آبم میومدم یه ده دقیقه ای داشت کیرمو میمالون که خودم کیرم در اوردم گفتم بخخور گفت زشته یه وقت یکی بیاد گفتم نه من هواسم هست تا کیرم دید مثل نخورده ها افتاد به جونش و میخورد منم که کمر زیاد سفتی ندارم یه دو دقیقه که خورد آبمو با فشار زیاد پاشیدم تو دهنش وای منم عادت ندارم جغ بزنم پر آب دهنش پر آب شد که نمی تونست حرف بزنه که دییدم داره گریه میکنه میگه چرا ریختی تو دهنم منم مجبورش کردم تا آخرشو بخوه خیلی ناراحت شد از این که من این کارو کردم منم مثل کرگدن افتادم گفت پاشو بریم خونه ما منم که دیدیم اوضاع جوره گفتم باشه بریم خونه شما وای چه خونه ای داشتن با لا شهر بود خیلی مشتی بود دوبلکس تا وارد خونه شدم پراهنم رو در اودم و با شلوار لی راه میرفتم که یدفه منو کشوند سمت اتاق خاب من هم که دل و جون نداشتم پرت شدم که دیدیم داره سینه های منو میخوره من هم نگاه میکردم خیلی باحال بود که یه دفعه خودش بالا تنشو لخت کرد و من هم گغتم سینه میخام و دوباره افتادم به جونش اون کیر منو میخور من هم از از رو شرت واست میخوردم و کنار زده بودم وای دیگه حالم داشت به هم میخورد هی موهای کسش میرفت تو دهنم دیدم بنده خدا دختره و پرده داره فهمیدم که باید از جلو بندی کار نممیدی می تونستم اما نامردی بود رفتم عقب یه دید زدم دیدیم بله خانم کونی تشریف دارن دور کونش سیاه سیه بود که با یه اشاره انگشتم رفت تو که یه آهی کشید که قلب بنده داشت وا می ایستاد دیدم داره کیر منو میبله هموشو و چیزی وای کون پارش نمیزاره که که گاز کوچولو به چوچولشو ردم که یهو یه حیغ زد که تمام پشمای من سیخ شد بلندش کردم و یه لب گرفتم حالم به هم خورد بو اب کیر میی داد و کیرو گراشتم در کونش و ای چه با حال بدونه اینگه چیزی بگم رفتم تو نه سری نه صدایی من هم جلو عقب شدم که دیدیم اونم داره کمکم میکنه داغ داغ شده بودم دستمو میمالیدم لای کسش و هی اون ناله میکرد که دیدیم مکس کرد و شل شد من هم دیدم ان طوری گفتم آآبمو میخایی بخوری یا برزم تو کونت که انگار آب خوردن رو دوست نداشت راضی به آآب تو کون رختن شد من دریچه آآب باز کردم تو کونش تمام آآبمو خالی کردم تو کونش وای اومد جلو آب کیرم از کونش میچکید وای دیگه نا نداشتم نفش بکشم که یه دفه چشامو بستم خابیدم یه نیم ساعت بعد پاشو حمید برو گم شو که مامانم اینا دارن میان من حول کردم که برم شلوار اینا رو جمع کردم پوشیمدم و زدم بیرون خدافظی کردم که دم در یه تاکسی بود سوار شدم رفتم به سمت هتل دست تو جیبم کردم دیدم وای هرچی پول داشتم دختره برداشته و لختم کرده من هم به تاکسی گفتم برگر تا برم پولو بگیرم که گفتم برو گم شو ساعت مچی مو جا پولش برداشت ساعت 230 هزار تومنی برای 8 هزار برداشت منم پیاده کر هر چی زنگ زدم بر نداشت من کونه رو کردم اما پولی که دادم پول 30 تا کس هم بیشتر بود بعد رفتم حمام و رفتم حرم که توبه کنم انشالله خوشتون بیاد و براتون جالب بوده باشه
     
  
مرد

 
آش نخورده و ....

سلام
حدودا 2 سال پیش یه دوست دختر داشتم که اسمشو میذارم ساناز.
محل کارش نزدیک مغازه پدرم بود منم همونجا باهاش اشنا شدم اخه منم پیش پدرم کار میکنم.خیلی تیکه خوبی بود و شدیدا تو کفش بودم اما راستش سرو گوشش میجنبید و تا دلتون بخواد جلف بود,بگذریم.
یه مدت که از اشناییمون گذشت و صمیمی تر شدیم و چند بار تو ماشین باهاش ور رفتم فهمیدم که اگه خونه خالی باشه طرف با کله میاد,حالا مگه خونه خالی میشد فصل مدرسه دانشگاه و.... بود تعطیلی هم در کار نبود دوستامم هیچ کدوم خونه دستشون نبود.
خلاصه جور نشد تا اینکه یه روز ساناز گفت خونوادش شب عروسی دعوتن و خودش نمیره ابراهیم (باباش) هم تا دیر وقت سر کاره ونمیاد ازم خواست طرفای ساعت 8.30 برم پیشش منم از خدا خواسته قبول کردم.اون روز کبکم شدیدا خروس میخوند عصر رفتم باشگاه بعدش فوری برگشتم خونه دوش گرفتم تر تمیز کردم کلی وسواس به خرج دادم تا از تو لباسام یه دست که از همه بهتر بود و پوشیدم و زدم بیرون. ساعت تقریبا 8 شده بوده با دوستم تو پارک نزدیک خونه ساناز بودم بهش زنگ زدم حالا مگه ایرانسل را میداد اصلا نمیگرفت خلاصه یه ربعی طول کشید تا شمارشو گرفتم جواب داد گفت بیرون بوده تازه رسیده خونه کسی هم خونه نیست درو باز میذارم بیا منم از دوستم خداحافظی کردم رفتم سمت خونشون درو باز گذاشته بود رفتم تو حیاط دیدم اونم تو حیاطه بعد سلام احوالپرسی گفت این چه طرز لباس پوشیدنه یه کم رسمی تر باش همون لباسی که کلی وسواس واسش خرج کردم اینو که گفت دوس داشتم جرش بدم خلاصه دعوتم کرد تو کفشامو تو جا کفشی گذاشتم و رفتیم تو خونه اونم درو قفل کرد من نشستم رو مبل اونم گفت میره لباس عوض کنه میاد رفت تو اتاقش لباس عوض کرد یه تی شرت شلوارک پوشیده بود که بد جور تحریکم کرد با اینکه خیلی حشری شده بودم پیش خودم فک کردم این که خودش منو دعوت کرده خونه پس حتما میکنمش بذار خودمو سنگین بگیرم رفت دو لیوان چای اورد نشست پیشم دستمو گرفت یکم باهاش بازی کرد سرشو گذاشته بود رو سرم بوی ادکلنش دیونم کرده بود دستمو انداختم گردنش اروم داشتم پیشونیشو بوس میکردم یهو سرشو بر گردوندو نمیدونم چی شد لب تو لب شدیم اساسی بعد گفت پاشو بریم اتاقمو بهت نشون بدم رفتیم اتاقش نشتم رو تختش اونم اهنگه هتل کالیفرنیای ایگلزو گذاشتو اومد نشست پیشم باز لب تو لب شدیم همینجور که داشتم لباشو میخوردم دستم رو سینه هاش کار میکرد اولش یه کم من و من کرد اما معلوم بود بدش نمیاد تی شرتشو دادم بالا یه کم دیدم خودش دستاش داد بالا منم درش اوردم پیرهنه خودمم در اوردم داشتم با سینه هاش ور میرفتم همزمان هم سوتینشو وا کردم ساعت تقریبا 9یا شایدم 9.15 شده بود سر گرم سینه هاش بودم که دیدم یه صدایی میاد چشتون روز بد نبینه اقا ابراهیم زود کارش تموم شده بود در حیاطو وا کرده بود اومده بود تو اما کلید در حالو که ساناز قفل کرده بود نداشت میدونست که ساناز خونس و داشت صداش میزد ساناز فوری تی شرتشو پوشید به منم گفت همینجا بمون تا یه جوری بپیچونمش تو بری معلوم بود خیلی ترسیده گفتم الانه که بره سوتیو بده.راستش منم روانم قهوه ای شده بود و رنگ رخسارم عین گچ گفتم الانه که ابراهیم بیاد این دختره جلفو ببنده به ما یه دستو یه پامم ضربدری بندازه پشت قبالش.پیرهنمو پوشیدم و نشستم رو تخت, ساناز درو واسش بازکرد اومد نشست رو مبل و تلویزیونو روشن کرد یه چای خوردو ساناز واسش شام اورد یه ساعتی گذشت ساناز در حالیکه صداش از ترس میلرزید بهش گفت مامان گفته از تالار که برمیگردیم دیر وقته خودت بیا دنبالمون اونم گوشیو ورداشت زنگ زد به مامان ساناز گفت من خستم نمیتونم بیام به دکتر(دومادشون) بگین برسونتون خونه اونم گفت دکتر خونواده خودش هستنو ماشینش جا نداره روم نمیشه خلاصه تلفنی حرفشون شد منم تمام اینا رو داشتم میشنیدم کیر حواله شانسم میکردم اخرش ابراهیم جلو زنش کم اورد گفت باشه میام پاشد رفت دنبالشون که از در نرفته بود بیرون, برگشت. زنش زنگ زده بود گفته بود میخوام صد سال سیاه نیای دکتر گفته خودم میرسونمتون, داریم میایم.باز ابراهیم اومد نشست خیلی اعصابم بهم ریخته بود شانس اوردم تو اتاق ساناز نمیومد که اگه میومد جایی واس قایم شدن نبود. یه چند دیقه گذشت ساناز اومد پیشم گفت رفته وضو بگیره نماز بخونه تو اتاق اونوری نماز میخونه خبرت میکنم بری خلاصه بعد 5-6 دقیقه ساناز اومد گفت الان میتونی بری با هزار ترس و لرز اومدم تو حال خدا رو شکر خونشون بزرگ بود متوجه نمیشد رفتم بیرون کفشامو دستم گرفتم رفتم تو کوچه 50 متر اونور تر پوشیدم اومدم خونه. چند روزی گذشت تلفنی ادامه میدادیم.بعضی وقتا به بهانه اینکه هم کلاسیمه میومد دم مغازه دنبالم اون روزه کیری هم زنگ زد گفت ساعت 6 میام دنبالت بریم یه چرخی بزنیم گفتم باشه.ساعت تقریبا 5 بود با پدرم مغازه بودم که گفت فکراتو کردی گفتم راجع به چی گفت دختر عموت.خیر سرم کل دنیا دختر واسشون نشون میکنن یه شامپانزه هم واس ما نشون کرده بودن اونم از بچگی نافشو واسم بریدن تنها خوبیش اینه وضع مالیشون عالیه پدر منم که بازاری سریع مارو گذاشته بود بنگاه.گفتم پدر هزار بار گفتم بازم میگم من از این دختره خوشم نمیاد دیگه اسمشو نیار ول کن که نیستی.اونم جاتون خالی نباشه شروع کرد مگه چشه دخترای این دوره زمونه مال زندگی نیستن و شانس اوردی این گیرت اومده خلاصه حرفمون شد اساسی زدم بیرون از مغازه رفتم یه سیگار دود کنم که کاش نمیرفتم سیگار و کشیدم برگشتم که دیدم ساناز اومده دنبالم پدرمم امواتشو اورده جلو چشش که تو از را به درش کردی این نامزد داره خانم محترم ولش کن دیگه دنبالش نیا تهش اینو بگم بابام پروندش.ساناز رفت یه ساعت بعد زنگ زد گفت تو که نامزد داری چرا به من گیر دادی دروغگو کثافت .... هر چی گفتم اشتباه منیکنی تو کتش نرفت گفت دیگه شمارمو پاک کن.حالم کیری شده بود نه تونستم بکنمش نه حداقل یه حال درست درمون باهاش بکنم گفتم که خیلی تیکه خوبی بود.حالا که پریده بود دو سه روز تعطیل شد خونوادم دسته جمعی رفتن شمال که یه هفته بمونن من نرفتم که بعد تعطیلی مغازرو باز کنم حالا که نمیخواستم خونمون خالی شده بود. یکی دو روز گذشت طاقت نیاوردم بهش اس دادم از اون اس الکی ها که همه میدن مثلا اشتباه شده ولی اشتباه نیست.یه چیزی الکی نوشتم فرستادم واسش که جواب نداد بعد نوشتم که ببخشید اشتباه شده میخواستم واس یکی دیگه بفرستم که جواب داد اوکی یه کم خوشحال شدم ادامه دادم نوشتم بابت او جریان متاسفم اشتباه میکنی باید واست توضیح بدم که نوشت خر خودتی دیگه از این اشتباهات نکن(پیام اشتباه نده) خداحافظ برای همیشه.منم واس اینکه کم نیارم نوشتم به درک در حالی که ما تحتم در حال سوختن بود به شکلی که واس روشن کردن سیگار نیازی به فندک نبود.
از دوستان تقاضا دارم که به من و ناموسم فحش ندن چون مردو مردونه هیچ دروغی تو این داستان نبود,امیدوارم همگی موفق باشین.
     
  
مرد

 
دیوانگی در پیتزافروشی

من کوروشم-میخوام یه خاطره کوتاه تعریف کنم-من یه دوس دختربه اسم سولماز دارم-شهر ما کوچیکه ونمیتونیم راحت اینور اونور بریم-مجبوریم برای دیدن هم بریم مرکز استانمون-من و اون قول قول ازدواج به هم دادیم اما هنوز شرایطش مهیا نیس-هرروز بالای صد تا به هم اس میدیم و این اواخر تعداد اس ام اسای سکسیمون زیاد شده-البته اون دوس نداره یا ناز میکنه اما من بدجور تو کفشم-ازش قول میگیرم که اکه ایندفه رفتیم بیرون چیکارا بکنیم مثلا میگم میزاری سینتو بخورم یا کستو بمالم-اونم باهزار ناز وافه قول میده-(بهرحال امکانات و خلافای هرشهری با جایی مثل تهران فرق داره)-خلاصه یدفه که رفتیم پیتزا فروشی-ساعت 11بود وهیچکس جزما نبود-طبقه دوم بودبم و جای امنی بود-من یکم مقدمه چینی کردمو بعدش خاستم ببوسمش-اولش نمیزاش بالاخره یه لب ازش گرفتم ویواش یواش به سینه هاش دس میزدم-گف میان میبینن بیخیال شو گفتم نترس نمیان و با اصرار مانتوشو دراوردم وسینشو خوردم-سینش خیلی ناو قشنگه-وقتی میخوردم اون به پله ها نگاه میکرد کسی نیاد-نوک سینشو مکیدم که سرمو کشید کنار گف درد داره نکن-صندلیشو کشیدم جلوتر و مانتوشو دادم بالا دس کردم تو شلوارش-کونشو خیلی دوس دارم-سفید وگندس-یکم کونشو ناز کردمو بیشتر بردم تو تا انگش کنم سراخشو بازم نزاش-یکم زیادی لوسه-با خاهش والتماس زیب شلوارشو باز کرد تا کسشو بمالم-یکم مالیدم بعدش انگشتمو بردم توش-گف روانی پاره میشه گفتم یه ذره میکنم توش-اگه یکی میومدبالا ابرومون میرف اما راس کرده بودمو نمیشد دس وردارم-دستمو ازشلوارش در اوردم گفتم میخام کونتو بخورم-سرشو تکون دادو گف مگه خونه خالته0میان میبینن-بازم گیر دادمو خاهش کردم اخرش پاشد یکم شلوارشو کشیدم پایین کونشو بوسیدم خاستن بلیسمش که نشست ونزاش-گف کثیفه دیونه گفتم میخامش خیلی سازی-بلندش کردم نشست روم ویکو کونشو به کیرم مالیدم یدفه پاشد گف الان یکی میاد بس کن-پیتزامونو اوردن-اون داش میخورد گفتم یکم کیروم مبمالی؟گف حالم بهم میخوره ناراحت شدم اونم با اکراه از رو شلوار مالید گفتم بزرگه؟گف نه زیاد-خلاصه اونروز یکم از هوسم بهش کم کردم اما ارزومه کونشو بکنم-اما یه مشکل دارم-اون قبلا تو زمان دانشجوییش بایکی دوس بوده-طرف مخشو زده سینشو خورده و به بدنش دس زده-اینارو خودش بم گفته-به نظر شما کون اینام بش داده؟چطور بفهمم؟ با همچین دختری ازدواج بکنم؟
     
  
مرد

 
مشتری مداری

بازم آلارمه گوشیم!تاحالا پنج بار خاموشش کردم وامونده رو.پاشدم.رفتم دستشویی دستو صورتمو به آب زدم.کییییرم تو این شانسه تخمی که منو گاییده.از امروز متنفرم.چون باید مثله سگ کارکنم.یکشنبه ها روز پرکاره منه.یه لیوان چایی خوردمو دو،سه تا لقمه کوچولو نون پنیر.رفتم لباسامو پوشیدمو راه افتادم.تو راه دیدم گوشیم داره زنگ میخوره.
-بله؟
-سلام سهیل.کجایی تو پس مرد؟
-تو راهم حاجی.یه ربع دیگه مغازه ام.
صاحب کار مادرجندم بود.30ثانیه دیرتر برسی،زنگ بارونت میکنه.مغازه باربری که توش کارمیکنم،تقریبا بین مردم این شهر،خوشنام تره.واسه همینم منو بقیه کارگرا از حقوقمون راضییم.بالاخره رسیدم.
-حاجی سلام.شرمنده دیرشدها.
-دشمنت شرمنده پسرجان.بیا که امروز خیلی کار داری
-چشم حاجی.لیست مارو بده ما بریم نوکرتم.
-بگیر.برو خدا به همراهت.
-خدافظ
آخیش بالاخره اومدم بیرون.
یه نگاهی به لیست انداختمو رفتم سراغه اولین مشتری.اسمش (مستعار) آیدا سرمدی بود.یه جوریی شدم.قلبم تندتر میزد.تاحالا این همه مشتری زن داشتم ولی این یکی یه جور دیگه بود واسم***رسیدم در خونش.زنگ زدم.بعد چند ثانیه یه زنه حدود30سال درو باز کرد.رفتم تو.بدونه معطلی شروع کرد
-اینا آتاآشغالا رو باید ببریم تو باغمون.سریع باید دست بکار شیم.بیا.بیا سر اینو بگیر
رسما باید نقش یه کارگره ماهرو بازی میکردم.ولی از اینکه حتی سلامم نکردو نذاشت منم سلام کنم،خیلی تعجب کردم.باکمک هم وسایلو جمع کردیم.با خودم گفتم"آخه زن،میمردی دوتا کارگر بگیری؟مارو گاییدی واسه این آشغال پاشغالات.ریدی به هیکلمون رفت"
تو راه که داشتیم میرفتیم،تازه متوجه هیکله دیییییوانه کنندش شدم.هیکلی کاملا اروپایی.دیگه نگاه های چپ چپم بهش شروع شد.فهمیدو خودشو جمو جور کرد.ولی این چشمای لامصبم مگه دستبردار بودن؟وسطای راه گفت
-چشمات درد میکنن؟
-نه چطور؟؟
-چون اصلا حواست به رانندگیت نیس.همش سمته منی.
-تقصیره این چشمامه.
-شوهره منم همین مشکلو داشت که دوسال پیش ازش طلاق گرفتم
-عجب حسن تصادفی!!!!بچه هم داری؟چند سال خونه شوهر بودی؟
-نه.هفت سال.الان 31سالمه.
-منم 29سالمه.مجردم.
سر صحبت اساسی باز شد.در حد تیم ملی.رسیدیم باغشون.جایه دنج و باصفایی بود.بعد از تخلیه بار(دوباره دهنم سرویس شد)گفت ناهارو پیشه من باش.منم باکمی اکراه قبول کردم.البته خیلی باهم صمیمیی شده بودیم که اینو بهم گفت.دیگه تقریبا حکم دوتا دوستو داشتیم.رفتیم تو اشپز خونه واسه درست کردن ناهار.خیلی باهم احساسه راحتی میکردیم.اون با یه تیشرت تنگ و شلوارک بود جلو من.تو آشپزخونه چندبار باهاش شوخیایه فیزیکی کردم که البته اونم جوابمو با عشوه هاش میداد.خم شده بود تا از تو کابینت یه چیزی ورداره.وسوسه شدمو دستو زدم به کونش.یه دفه پرید بالا و گفت
-اوییی.سهیل چیکار میکنی...
-شوخی فیزیکی
-چه شوخیایه باحالی بلدی تو...شوهرم که هیچوقت از این کارا بامن نمیکرد...
-میخوای من من جایه شوهرت اینکارارو بکنم؟
یهو خودشو پرت کرد تو بغلم.گفت جووووون.دوساله کیر ندیدم.منم گفتم جوووون منم دو ماهه کس ندیدم.مثله و حشیا شروع کردیم به لب گرفتنو خوردن گردن.وحشیانه تیشرتشو کندم ازتنش و باکله رفتم روسینه هایه نازو کوچولوش.منو پس زدو شلوارمو کشید پایین.کیره قرمزو خوشگلمو که دید،گل از گلش شکفت.اول نوکشو یکم بازبونش خیس کرد.بعد یه دفه کلشو کرد تو دهنش.همراه با ساکی که میزد آبه دهنش میریخت رو زمین.خوابوندمش.شرتوشلوارشو کشیدم پایین.اووووووف.یه کسه اروپایی صافو صورتی.با شدت شروع کردم به خوردن.چوچولشو با دندونام آروم گاز میگرفتم.میییییک میزدم.یهو آبش پاشید دوره دهنمو رو صورتم.باهمون وضع لب گرفتیم.کیرمو گذاشتم دمه کسش و با فشار کردم تو.من خوابیدم کف زمین و اون خوابید رومن.بالا پایین میرفت.سینه هاشم تودهنم بودن.نوکه برجستشونو با نوکه زبونم خیس کردم.حس کردم آبم داره میاد.بهش گفتم.پاشدو برام ساک زد.یهو آبم بافشار پاشید تو دهنش.کیرم تو دهنش نبض پاشیدن آبمو میزد که اون از این عمل خیلی خوشش میومد.بعدش همرو تف کرد رو کیرم.بعده ناهار،خداحافظی کردمو رفتم سراغه مشتریه بعدی.اسمش :ضیا محمودی بود...
     
  
صفحه  صفحه 7 از 112:  « پیشین  1  ...  6  7  8  ...  111  112  پسین » 
داستان سکسی ایرانی

Erotic Stories | داستان های سکسی حشری کننده (آرشیو شماره یک)


این تاپیک بسته شده. شما نمیتوانید چیزی در اینجا ارسال نمائید.

 

 
DMCA/Report Abuse (گزارش)  |  News  |  Rules  |  How To  |  FAQ  |  Moderator List  |  Sexy Pictures Archive  |  Adult Forums  |  Advertise on Looti
↑ بالا
Copyright © 2009-2024 Looti.net. Looti Forums is not responsible for the content of external sites

RTA