انجمن لوتی: عکس سکسی جدید، فیلم سکسی جدید، داستان سکسی
داستان سکسی ایرانی
  
صفحه  صفحه 81 از 112:  « پیشین  1  ...  80  81  82  ...  111  112  پسین »

Erotic Stories | داستان های سکسی حشری کننده (آرشیو شماره یک)


میهمان
 
یتیم خونه

اون روزا رو خوب يادم نيست ، فقط پنجره هاي بزرگ اون يادمه ، تخت هاي كنار هم و صداي گريه بچه ها ، قهر و آشتي هاي تموم نشدني و مسئولين خانمي كه بعضي هاشون خيلي مهربون بودن . هيچ خاطره خاصي از اون دوران يادم نمونده ، فقط لحظه وداع از يتيم خانه رو يادمه ، آقا و خانمي كه بعدها پدر و مادرم شدند ، يه خانم مهرباني اونجا بود كه همه بهش ميگفتن حميده خانم ، من تقريبا مي شه گفت سوگلي اش بودم ، هميشه مي گفت كه خدا ذليل كنه پدرومادر واقعي ام رو كه چنين پسر زيبايي رو گذاشتن يتيم خانه ، خيلي ها ميخواستن من رو به فرزندي قبول كنن ، ولي نمي دونم چرا نمي شد ، هميشه دلم ميخواست دو تا پدر و مادر خوب گيرم بياد ، خيلي از دوستام رو ديده بودم كه رفته بودن ، من هم دلم ميخواست زودتر برم ، احساس ميكردم دنياي بيرون خيلي مهربان تر از دنياي يتيم خانه است .

به هر حال من توي پنج سالگي پدر و مادر دار شدم ، تصوير روشني از اون دوران توي ذهن ام نيست ، ولي بعضي چيزا رو يادمه ، مثلا خوشحالي بي حد و اندازه ام از اين كه بالاخره من هم صاحب پدر و مادر شدم ، اون زمان فكر مي كردم كه همه بچه ها پدر و مادرشون رو اينطوري پيدا ميكنن . بعد اون من تبديل به يك بچه عادي شدم كه با بقيه هيچ فرقي نميكنه ، تقريبا بدون هيچ گونه مقاومتي اونها رو به عنوان پدر و مادر قبول كردم و اونها هم مثل بچه واقعي شون با من مهربان بودن ، شايد خيلي مهربان تر از بچه واقعي شون .

من تقريبا هيچ خاطره بدي از دوران رهايي از يتيم خانه تا زماني كه پدر مرد رو به خاطر ندارم ، به علت وضعيت مالي خوب پدر هميشه در رفاه بودم و خوشبختانه اونها به من خيلي بيشتر از بچه واقعي شون محبت ميكردن ، تقريبا يادم نمي آد در مقابل هيچ يك از خواسته هاي من مخالفت كرده باشن . همه چيز عالي بود تا اينكه اون اتفاق بد افتاد ، هيچ وقت يادم نمي ره ، من دوم راهنمايي بودم ، يه روز كه به خانه برگشتم ديدم كه حال و هواي خانه دگرگون شده ، خانه پر از ماشينه ، وقتي رفتم داخل ، ديدم همه دارن گريه مي كنن ، عمه ها و خاله هام همگي مي اومدن و من رو بغل مي كردن و گريه ميكردن ، نمي ذاشتن من برم پيش مامانم ، هيچ كس هم بهم نمي گفت چي شده ، تمام مرداي فاميل عصبي بودن و داشتن سيگار مي كشيدن و قدم مي زدن ، چند تا از بزرگتراي فاميل داشتن گريه مي كردن ، به دلم افتاده بود كه يه اتفاقي براي پدر افتاده ، ناگهان مادر رو ديدم كه ضجه كشان در حاليكه خودش رو داشت از دست زناي فاميل خلاص مي كرد به طرفم اومد و من رو بغل كرد و زار زار گريه كرد ، من هم گريه ام گرفته بود ، مطئمن شدم كه پدر رو از دست دادم ، بعدا فهميدم كه پدر تصادف كرده و توي تصادف در جا از بين رفته .

دوران سياهي بود ، تقريبا تا روز چهلم ، توي خونه ما گريه و ماتم بود ، ديگه مدرسه نمي رفتم و من هم پر از اشك بودم ، نمي تونستم مرگ رو درك كنم ، اونم مرگ كسي رو كه تا چند روز بود پيشم بود و بغلم ميكرد ، ولي مي دونستم كه چيز بديه . مادر توي اين مدت يك ماه به اندازه چندين سال پير شده بود ، نمي دونستم چطور بايد آرومش كنم ، وقتي من رو ميديد گريه اش بيشتر مي شد ، همه بهم ميگفتن كه پيش مادرم كمتر برم .

به هر حال اون دوران جهنمي گذشت و كم كم هم من و هم مادر به شرايط جديد عادت كرديم ، من تازه وارد اول دبيرستان شده بودم و صدام دو رگه شده بود . هنوز هم زيبا بودم ، اون قدر زيبا كه هر كي من رو براي بار اول مي ديد شروع مي كرد به تعريف كردن ازم . مادر خيلي بهم وابسته شده بود ، من شده بودم مرد زندگي اش . هميشه كنارم بود ، هيچ كاري رو بدون من نمي كرد ، حتي بدون من خريد نمي رفت .

وضعيت مالي ما بعد از پدر با قبل اون هيچ فرقي نكرد ، تقريبا تمام منابع درآمدي پدر سرجاشون بودن و از اونجا كه پدر نصف املاك اش رو قبل از مرگ اش به اسم مادر كرده بود ما هيچ مشكلي نداشتيم ، باقيمانده هم با كسر ماليات بر ارث و اين جور چيزا به من مي رسيد . هيچ كدوم از اعضاي فاميل توي مسائل مالي ما دخالت نمي كردن و حتي پدربزرگ ام كه از پدرم ارث مي برد ، سهم الارث خودش رو بالكل بخشيد به مادرم ، جالب اينجاست كه به مادرم هم گفت كه اگه ميخواد ازدواج كنه از طرف اون و خانواده پدرم هيچ مشكلي و ممانعتي وجود نداره ، و الزامي نيست كه مادرم به پاي پدرم بمونه و ازدواج نكنه ، ولي مادرم هيچ وقت زير بار ازدواج مجدد نرفت .

سال اول دبيرستان همزمان با تغييرات هارمونيكي چشم گير در وجود من هم بود ، تا پيش از اون دنيا براي من محدود به فوتبال و تلسكوپم و كتاب هاي علمي – تخيلي مي شد ، ولي نمي دونم چرا بعدش داستان شكل ديگري گرفت ، مثلا توي كلاس ها بچه ها از دخترا حرف مي زدن ، از اين كه يه لذت جديد رو كشف كردن كه تا پيش از اون هيچ آشنايي باهاش نداشتن ، خلاصه من اول دبيرستان با استمناء آشنا شدم ، تقريبا توي كلاس ما همه اين كار رو مي كردن و اونقدر عادي بود كه كسي توي كلاس در مورد مضرات و بدي هاش صحبت نمي كرد . حتي يه دوستي داشتم كه همه اش از عمه اش كه طلاق گرفته بود صحبت ميكرد و اينكه توي ذهنش چند بار ترتيب اش رو داده و حتي جزئيات اش رو هم براي ما تعريف مي كرد ، اين مسئله باعث مي شد كه بچه ها به شدت حشري بشن و فوق العاده كنجكاو ، كنجكاوي كه تا پيش از اون در مورد چيزاي ديگه بود .

من اون موقع ها هنوز هم با مامان مي رفتم حموم ، هيچ وقت به اين فكر نكرده بودم كه تنهايي هم مي شه رفت حموم . من از موقعي كه يادم مي اومد با مامان رفته بودم حموم و هنوز هم اين ماجرا ادامه داشت . يه روز كه رفته بوديم حموم ، براي اولين بار بود كه من كيرم شق شد ، براي اولين بار بود كه به كون مامان نگاه مي كردم ، اون موقع هنوز جذابيت سكسي سينه ها برام كشف نشده بود و فقط كون بود كه برام جاذبه سكسي داشت ، براي اولين بار بود كه كون لخت مامان رو ميديدم و كيرم شق شد ، اونقدر ضايع اين اتفاق افتاد كه مامان هم متوجه شد ، سريع بهم گفت كه اون چيه و من هم بهش گفتم كه نمي دونم ، احساس كردم كه ناراحت شده . خودم هم ناراحت شدم ، اصلا فكر نميكردم كه مامان اونقدر ناراحت بشه .

چند روز گذشت و من تقريبا داشتم اون ماجرا رو فراموش ميكردم كه مامان دوباره رفت حموم و طبق روال معمول من رو هم با خودش برد ، ظاهرا با اين كه مي دونست كه من به سني رسيدم كه يه ذره خطرناك شده اومدن مشتركم به حموم ، ولي از اون جايي كه عادت كرده بود ، نمي تونست ترك كنه اين عادت رو ، ولي من ديگه نديدم كه جلوي من شورت اش رو در بياره و به همين علت هم ديگه من حشري نشدم .

يك سال گذشت و من دوم دبيرستان شدم و اطلاعات جنسي ام به شكل چشم گيري بالا رفت ، رشد عجيبي هم كرده بودم ، تقريبا مي شه گفت كه قدم خيلي بلند شده بود ، چهره ام هم مردانه تر مي شد ، ريش هنوز درنياورده بودم و برخلاف بقيه بچه هاي هم سن و سالم صورتم يه دونه جوش هم در نياورده بود ، هنوز هم من و مامان با هم مي رفتيم حموم ، يه بار كه رفته بوديم حموم دوباره كيرم راست شد ، مدت ها بود كه چنين اتفاقي نيفتاده بود و همين قضيه مامان رو خيلي ناراحت كرده بود ، شايد كم كم بايد راه مون رو جدا مي كرديم و جدا جدا مي رفتيم حموم ، من تقريبا هيچ كنترلي روي خودم نداشتم و به محض اين كه وارد حموم مي شديم كيرم راست مي شد ، خوابيدني هم در كار نبود ، يه بار به مامان گفتم كه اجازه دارم كه غسل كنم و اون هم چيزي نگفت و من در مقابل اش غسل كردم ، تقريبا داشت اين مسئله هم عادي مي شد ، تا اينكه من دور و بر كيرم پشم در اومد ، حالا يكي از كارهاي حمومم زدن پشم ها بود و اجتنابي هم نبود ، مامان نمي تونست بپذيره جدايي از من رو ، واسه همين هم وقتي ازش خواستم كه اجازه بده كه پشم هام رو با تيغ بزنم ممانعتي نكرد ، كم كم داشت روم خيلي باز مي شد تا جايي كه گاهي اوقات بدون شورت مي اومدم حموم ، مي تونستم ناراحتي مامان رو از چشماش بخونم ، از يه چيزي ناراحت بود ، يه بار كه آبم اومد توي حموم براي اولين بار خنده اش گرفت ، گفت اي شيطون ديگه قرار اين چيزا رو نداشتيم ، نميدونم چرا ، ولي بعد اون ماجرا ديگه همش ميخنديد ، تا اين كه خودش هم يه روز لخت اومد حموم ، البته همون يه روز و بعدش برگشت به حالت عادي ، ولي همون يه روز من سه چهار بار آبم اومد ، يه توافق نانوشته بين مون بود كه اجازه داريم از ديدن همديگه لذت ببريم ولي هرگز اجازه نداريم كه خط قرمزا رو بشكنيم .

يه روز كه من توي اتاقم بودم و داشتم تمرين هام رو مي نوشتم ديدم كه مامان گفت برم اتاقش و پشت اش رو بخارونم ، معمولا اين كار خيلي طبيعي بود و هر وقت پشت اش ميخاريد ، من مي رفتم و پشت اش رو ميخاروندم ، ولي معمولا از روي لباس بود ، براي اولين بار ديدم كه لباس هاش رو در آورده و پشت اش رو به من كرده و ميگه كه بخارون ، پشت اش رو خاروندم و اومدم بيرون . اونجا بود كه براي اولين بار يه ايده شيطاني اومد توي ذهنم ، اونم اين بود كه حالا كه ما به صورت غير علني اين قدر با هم حال ميكنيم ، چرا اين مسئله رو علني نكنيم . بعد اون هر شب خواب سكس با مامان رو ميديدم ، هيچ وقت توي خانه هيكل اش رو ديد نمي زدم ، ولي بعد اون ماجرا ، كارم شده بود كه هر وقت مامان خم مي شه به كون اش نگاه كنم ، مامان هم متوجه شده بود كه من نگاه ام هميشه پشت سرشه .

يه روز توي حموم ازش خواستم كه پشت ام رو ماساژ بده و اون شروع كرد به ماساژ دادن ، بهش گفتم مامان شنيدي كه روغن زيتون بهترين وسيله براي ماساژه ، اظهار بي اطلاعي كرد ، و خيلي سريع رفت روغن زيتون آورد و ريخت روي پشت ام و شروع كرد به ماساژ دادنم ، كيرم مثل سنگ شده بود ، برگشتم و بهش گفتم مامان مي شه اون جام رو هم بمالي ، جا خورد ، شايد انتظار نداشت كه كارمون به اينجا بكشه ، مخالفت كرد و من دوباره اصرار كردم ، گفت كه اولين و آخرين باره و من هم موافقت كردم و شروع كرد برام جلق زدن و آبم به شديد ترين وجه اش پاشيد هوا و همش ريخت روي دست اش ، خنده اش گرفته بود ، شايد اون هم حشري شده بود ، بهم گفت كه مثل مردا شدم ، من هم بهش گفتم كه ديگه مرد شدم و بهتره كارهايي كه مردا مي كنن رو بكنم ، مامان چيزي بهم نگفت .

يه شب بهم گفت كه برم روغن زيتون رو بيارم و پشت اش رو ماساژ بدم ، بهش گفتم كه لباساش كثيف مي شه و اون هم همه لباساش رو درآورد ، از اون جايي كه ما هميشه توي حموم لخت بوديم با هم ، اين مسئله چندان برام تحريك كننده نبود ، ولي براي اولين بار بود كه مي تونستم بدنش رو بمالم ، پشت اش رو ماليدم و اومدم پايين و ران هاش رو ماليدم و به يك باره دست ام رو بردم لاي پاهاش ، از جا پريد ، گفتم شايد ناراحتش كردم ، ازش پرسيدم كه آيا ناراحت شده ، يه لبخندي بهم زد و گفت كه نه و مي تونم كارم رو ادامه بدم ، خيلي حشرم بالا زده بود ، يه كون و كس آماده و خوشگل و تپل مپل روبرومه و من هم كيرم مثل سنگ شده ، بهش گفتم مامان لباسام كثيف شده ، اجازه دارم درشون بيارم ، مخالفتي نكرد و من هم تمام لباسام حتي شورتم رو هم درآوردم ، وقتي روي كون اش نشستم فهميد كه شورت پام نيست و خودش رو سفت كرد ، زياد اعتنا نكردم و شورع كردم به ماساژ دادن و به همراه دستام كونم رو هم بالا پايين مي بردم ، يهو كيرم افتاد لاي پاش و خيلي نزديك شد به كس اش ، خودش رو سفت كرد و بهم گفت كه زياده روي نكنم ، بهش گفتم كه حواسم هست ، چنان حشري شده بودم كه تمام آبم ريخت روي كس اش ، هيچي بهم نگفت و بعدش لباسم رو پوشيدم و رفتم اتاقم ، ولي اون بدون لباس شب رو همون جوري خوابيد ، احساس كردم كه خيلي لذت برده .

فرداش سر ناهار گفت كه بايد باهام حرف بزنه ، بهم گفت كه يه ذره داريم زياده روي ميكنيم و اين رابطه باعث خدشه دار شدن رابطه مادري و فرزندي مي شه ، نمي دونستم چي بايد بگم ، فقط تاييدش ميكردم ، بهم گفت كه از اين به بعد بيرون حموم هيچ كاري نبايد انجام بديم . لحن اش آمرانه بود ، احساس كردم بيشتر از اوني كه به من دستور بده ، داره به خودش دستور مي ده ، چون من تقريبا مثل يه بره رام بودم و هرچي اون مي گفت انجام مي دادم ، چيزي نگفتم ، تا مدت ها هيچ اتفاق خاصي نيفتاد ، توي حموم هم فقط لخت بوديم و گاهي اوقات بدنمون به هم مي خورد و گاهي من آبم مي اومد و همين .

تا اينكه يه شب اتفاقي افتاد كه ديگه بعد اون هيچ مسير بازگشتي وجود نداشت ، بعد اون شب ماساژ بعضي شبا مامان رو مي ديدم كه لخت ميخوابيد ، البته مي دونستم كه لخت خوابيدن يه لذت ديگه داره ولي نديده بودم ، يه شب كه از كنار اتاق مامان رد مي شدم تا برم اتاق خودم ، ديدم كه داره لخت با خودش ور مي ره ، صداي آه و اوه اش رو هم شنيدم ، از اون جايي كه من و اون خيلي از خط قرمز ها رو شكسته بوديم ، زياد برام عجيب نبود ، شايد هم وجود يه پسر زيبا و سكسي كه توي حموم لخت مي بينيش و كيرش هم هميشه راسته ، هر زني رو وادار به خودارضايي كنه ، با اين كه برام عجيب نبود ولي بدحوري تحريك ام كرده بود و هي خودم رو مي ذاشتم جاي بابا كه دارم مامان رو ميكنم ، يهو ديدم مامان فرياد ميزنه ساعد بيا كه دارم مي ميرم ، خيلي ترسيدم ، گفتم نكنه براش اتفاقي افتاده باشه ، وقتي رسيدم به اتاقش ، بهم گفت كه سريع لباسام رو كامل در بيارم ، اطاعت كردم و سريع لباسام رو درآوردم ، لاي پاش رو باز كرده بود و گفت بيا كه دارم مي ميرم ، ولي رفتم سريع من رو كشيد سمت خودش و كيرم رو با دستاش برداشت و كرد توي كس اش . نمي دونم چي باعث شده بود كه اين قدر كنترل اش رو از دست بده ، ولي اصلا انتظار نداشتم اين حركت رو . من هم كه خيلي سگ حشر شده بودم شروع كرده به تلمبه زدن و اونقدر لذت بخش بود كه سريع آبم اومد و حتي نتونستم كيرم رو بيرون بكشم ، تمام ابم ريخت تو كس اش و در يك لحظه سكوت عجيبي بين مون حاكم شد ، فقط صداي نفس نفس زدنمون به گوش مي رسيد ، بغلم كرد و من رو خوابوند رو سينه هاش ، دم گوشي ام گفت مرسي كه اومدي ، وگرنه مي مردم ، اين آخرين حرفي بود كه اون شب زد و بعدش همون جوري جفت مون خوابمون برد .

نمي دونم چرا وقتي پلي رو آدم پشت سرش خراب مي كنه ، ديگه نمي شه اون پل رو درست كرد ، انگاري پل من و مامان هم شكسته بود ، من و اون ديگه نسبت به هم حس مادر و فرزندي نداشتيم ، بيشتر يه حس زن و شوهري بين مون حاكم شده بود ، شايد من با هيكل درشت و چشمان زيبام و صداي درشت و اندام مردانه و قوه شهواني ام بهترين گزينه بودم براي شوهر شدن ، نمي دونم چرا بعد اون خجالت مي كشيدم بهش بگم مامان ، ترجيح دادم كه فرزانه صداش بزنم و اون هم همون ساعد قبلي صدام مي زد ، بعد اون تقريبا هر شب من و فرزانه سكس داشتيم . مثل يه زن و شوهر واقعي . عذاب وجداني هم در كار نبود ، يه رضايت دوطرفه تمام داستان رو توجيه ميكرد ، تا اين كه من دانشگاه قبول شدم ، اگر چه مي تونستم توي شهر خودمون برم دانشگاه ، وقتي فرزانه اصرار كرد كه بايد از هم جدا شيم و اين اتفاق بايد مي افتاده و اون انتظار چنين روزي رو مي كشيده . خيلي سخت بود لحظه جدايي ، بعد اون ماجرا نمي دونم چرا ديگه فرزانه بهم اجازه نداد كه بهش نزديك بشم ، من خيلي سعي كردم كه با هزاران استدلال ، فرزانه رو همون فرزانه سابق بكنم ولي گويا يه احساسي بهش ميگفت كه دوست داره همون مامان سابق باشه تا همون فرزانه سابق . الان من سال چهارم دانشگاهم و چهار سال از اون دوران طلايي ميگذره و من ديگه روم نمي شه به مامان بگم فرزانه و دوباره مامان صداش مي زنم ، اگر چه توي نگاهش ميخونم كه بدش نمي ياد اون روابط بازم ادامه پيدا كنه ولي يه چيزي توي درونش نميذاره كه اون دوباره تن به اون سكس هاي قديم بده ، شايد به خاطر افزايش سنه و شايد هم دليل ديگري داره ، به هر حال دوران طلابي من با مامان فرزانه ، همون دوره دو ساله قبل دانشگاه بود . هيچ كدوم از اون اتفاقات باعث نشده كه من از عشق ام به مامانم كاسته بشه ، ماماني كه دو سال خودش رو در اختيار من قرار داد تا بتونم شيريني هايي رو تجربه كنم كه كمتر بچه اي توي اون سن تجربه ميكنه .

من توي دانشگاه هيچ وقت با دخترا دچار مشكل نشدم ، جذابيت ظاهري ام بعلاوه تجربه فراواني كه توي اون دو سال پيدا كرده بودم ، من رو تبديل به يك اسطوره كرده بين همكلاسيهام ، اسطوره اي كه مامانم از من ساخته بود .

اتفاقاي عجيب زيادي توي زندگي ام افتاد ، ولي هيچ كدومش اين قدر روي زندگي من تاثير نگذاشت و من احساس ميكنم پيچيده ترين زندگي ممكنه رو داشتم ،


زندگي اي سرشار از مسيرهاي پيش از اين ناآزموده


شاهین
     
  
میهمان
 
مادر و دختر گدا

سر ظهر بود و خسته و كوفته داشتم از مغازه به خونه برميگشتم.
بد جوري تو كف بودم. خيلي وقت بود كه سكس نداشتم و هردختري كه از كنارم رد ميشد را بد جوري نگاه ميكردم.
خونه چندروزي بود كه خالي بود و به اين زودي ها هم نميومدند. تو فكربودم كه چطوري يك نفر و پيدا كنم كه بكنم كه ناگهان صدايي از پشت سرم اومد:
-آقا ببخشيد.
رومو برگردوندم. يك دختر بچه 14 ساله بود كه شديدا خودشو تو چادر پوشونده بود. معلوم بود گداست. البته سر و وضعش از خيلي از گداهايي كه ديده بودم بهتر بود. دخترك به چشمهام زل زد و گفت: آقا ببخشيد. ما چند روزه هيچي نخورديم. مامانم ميگه يكم پول ندارين كه باهاش يك چيزي بخوريم.
تازه متوجه مادرش شدم. 39 تا 41 ساله بود. اونم شديدا حجابش رارعايت كرده بود. معلوم بود از اون پايين شهريان. البته مادره كمي به خودش رسيده بود. با ديدن او فكر شيطاني معروف پسرها از ذهنم گذشت.
جواب دادم: به مامانت بگو بياد كارش دارم. مادرش فقط چند قدم با من فاصله داشت و به ما نگاه ميكرد. دخترك، مادرش رابه طرف من آورد و خودش كمي آنطرفتر رفت. آنقدر شهوت به من فشار آورده بود كه نميدونستم دارم چكار ميكنم. اگر به مادرش پيشنهاد سكس ميدادم معلوم نبود چه اتفاقي ميفتاد. ولي مگه كير صاحب مرده من چيزي حاليش ميشد. نگاهي به مادره كردم و گفتم: ببين من خيلي ركم. براي خودت 5 تومن. براي دخترت 10 تومن. خونه ام 2 ميدون بالاتره. مياي يا نه؟
مادره بدجوري به من نگاه كرد. بدجوري! اما در آخر حرفي زد كه خيلي تعجب كرد:
- پولو پيش ميگيرم ها!
و من از خدا خواسته گفتم: اشكالي نداره.
بهشون گفتم: كمي پشت سرم راه بيفتند و دنبالم بيان. دفعه اولم بود كه بدون ماشين كسي را داخل خانه ميبردم و براي همين ميترسيدم. وقتي به خونه رسيدم و اونها هم اومدند داخل. به پشت سرم نگاهي كردم نكنه كسي باشه. اما خوشبختانه چون سر ظهر بود هيچكس اونجا پيداش نميشد. بلافاصله 15 تومن شمردم و گذاشتم رو ميز. مادره نگاهي به پولها كرد و تندي چادرش درآورد. زيرش يك لباس و دامن پوشيده بود. فقر از لباس هر دوشون زار ميزد.
يك لحظه دلم به حالشون سوخت. اما بعد به خودم گفتم: خوب خودشون خواستند.
از طرفي بقدري شهوتي بودم كه حاليم نميشد چقدر ميتونم پست باشم كه از موقعيت اونها دارم سواستفاده ميكنم.
دختره در گوش مادره طوريكه ميخواست من نشنوم گفت: مامان ميشه بگي با من كاري نداشته باشه.
من شنيدم ولي به روم نياوردم.
مادرش به من گفت: ببين به من 3 تومن بده اما به دخترم كار نداشته باش. جواب دادم:طي كرديم. اول بهت گفتم. اما چون آدم عوضي نيستم با تو بيشتر ور ميرم.
ديگه چييزي نگفتند.
بهشون گفتم لخت بشند. مادره تندي لخت شد اما دخترش كمي طول داد و شورتشو هم در نياورد.
بدن دختره واقعا رويايي بود.
بااينكه بچه بود حسابي بدنش رسيده بود. البته مشخص بود حرفه اي نيست. چون با كمي اخم و تخم رفتار ميكرد.
مادره كيرمو تو دستهاش گرفت و شروع كرد به خوردن. ترسيدم نكنه كثيف باشه.
بهش گفتم: همين الآن بگو مريض كه نيستيد؟
- نه، تميزيم بابا.
ديگه چيزي نگفتم. به خودم لعنت فرستادم كه اول حموم نبردمشون.
حتي يك لحظه خواستم ببرمشون حموم. اما بقدري شهوتي بودم كه دلم ميخواست همونجا بكنم.
به دختره گفتم: بيا جلو تو هم بخور. دختره اومد و با مادرش شروع كردند به خوردن. البته وقتي دختره ميخورد چون ياد نداشت دندونهاش حسابي كيرمو اذيت ميكرد. اما چيزي نگفتم.
بعد از حدود 5 دقيقه بلند شدم و به هردوشون گفتم به صورت چهار دست و پا سرشونو بذارند روي مبل. حالا 2 تا كون جلوي روم بود. يك كون چاق و يك كون لاغر.
كيرمو اول كردم تو كون مادره و شروع كردم به عقب جلو كردن.
دخترك بلند شد و با دستهاش كون مادرش رابيشتر باز كرد.
كمي كيرم خشك شده بود. براي همين دوباره درش آوردم و كردم تو دهن دختره و بعد از كمي ساك كه برام زد، گذاشتم تو كون مامانش.
دختره را دوباره برگردوندم و با دستهام كونشو شروع به انگشت كردن كردم.
به خودم گفتم:بذار اينم بكنم. براي همين كيرمو در آوردم و ميخواستم بذارم تو كسش. كه مادرش گفت: دخترم پرده داره. بكن تو كونش.
گفتم:اي بابا. تو كه نگفتي پرده داره. من بخاطر كون خالي 10 تومن پول نميدم.
مادره گفت:اگر ميخواي پرده شو برداري بايد 50 تومن بدي.
زيرلب فحشي دادم و گذاشتم به كونش.
بعد از مدتي شروع كرد به گريه.
مادرش زير گوشش ميگفت: الآن تموم ميشه و سينه هاش رو ميمالوند.
ديگه داشت آبم ميومد. به مادره گفتم: بايد هر دوتون آبم رو بخوريد.
و مادره سرشو به معني باشه تكون داد.
در آخرين لحظه سريع كيرمو در آوردم و هر دو دهنشون را باز كردند.
آبم با فشار تو دهن هر دوشون ريخت.
البته عمدا آبم را بيشتر تو دهن دختره ريختم. وقتي كاملا آبم اومد، مادره كيرمو كرد تو دهنش و ليس زد و بعد از چند لحظه در آورد.
بلند شدند و لباساشون را پوشيدند.
موقع رفتن به جاي 15 تومن، 25 تومن بهشون دادم.
مادره گفت:10 تومن زياددادي؟
گفتم: آره ميدونم چي ميكشي! فكركن از اول 25 تومن طي كرديم.
مادره خنديد و هيچي نگفت. دختر را بوسيدم و يك انگول كردم. و بعد درو باز كردم و از هر دوشون خداحافظي كردم.


شاهین اصفهان
     
  
زن


 
زن خوشگل در بیمارستان

اسمم پدرامه و الان 21 سالمه تو کردستان زندگی میکنم و این خاطره برمیگرده به یه سال و نیم پیش که من تقریبا 19 سالم بود که پسر عموم واسه عمل کلیه باید میرفت تهران و چون از اون طرف نمیتونست رانندگی کنه ازم خواست که باهاش برم راستش اول نمیخواستم برم بعد قبول کردم . ظهر رسیدیم تهران یه کم تو خیابونا دور دور زدیم و ساعت 6 رفتیم بیمارستان لبافی نژاد خیابون پاسداران اونجا بستریش کردن . اون شب نذاشتن من همراش باشم و چون بجز گواهینامه هیچ مدرک شناسایی همرام نبود هر هتل و مسافر خونه ای میرفتم کارت ملی میخواستن آخر سر مجبور شدیم جلو بیمارستان تو ماشین بخوابیم . صب که از خواب پاشدم از ماشین که پیاده شدم چون هنوز یه کم خواب آلود بودم تو یه صحنه ی خنده دار افتادم تو جوب کنار خیابون و لباسام حسابی کثیف شد راستش من فک میکردم کارمون فوقش دو روزه واسه همین یه دست لباس برده بودم فقط . وقتی پسر عموم اینو دید بهم پول داد و گفت که یه دست لباس خوشگل واسه خودم بخرم من خیلی اصرار کردم که نمیخوام ولی اون گفت چون به خاطر اون اومدم باید بگیرم . پسر عموم آدم خرپولیه نمایشگاه ماشین داره این پولا واسش مثل پول تو جیبی بچشه . خلاصه تو همون خیابون پاسداران چند تا بوتیک بودن که خداییش لباسای باحالی داشتن یه دست لباس سنگین و شیک گرفتم وقتی برگشتم دیدم دارن پسر عمومو میبرن اطاق عمل . وقتی رفت تو اطاق منم با یه جمعیت خیلی زیاد که منتظر مریضاشون بودن جلو اطاق عمل وایستاده بودم که یهو یه بچه 2.3 ساله خورد به پام که انصافا خیلی خوشگل بود منم چنتا شکلات بهش دادم و تو دلم گفتم که پدر و مادر این بچه حتما خیلی خوشگلن که همچین دختری دارن . تو همون حال و هوا بودم که یکی از اون طرف دخترو صدا زد وقتی رومو برگردوندم یه زن چادری تقریبا 32.33 ساله یه کم توپول موپول که مامان دختر خانوم بود . من که خشکم زده بود بود همیشه آرزوی همچین چیزیو داشتم

یه زن بزرگ تر از خودم با پوست سبزه و چشمای سبز و اون لهجه ش منم از خودم بگم تعریف نمیکنم ولی خداییش چند سال بوکس رفتن هیکلمو رو فرم آورده و ته ریش میذارم و قیافم مردونس و از این پسرای دختر نمای همسن خودم بدم میاد . اون روز هم که لباسای جدید کامل مشکی پوشیده بودم معلوم بود که زنه ازم خوشش اومده بود چون تو چند ساعتی که جلو اطاق عمل بودیم ازم چشم برنمی داشت و زیر چشمی با اون چشمای سبزش نگاه میکرد منم که اول کلا از خیرش گذشته بودم چون فک نمیکردم همچین چیزی به تورم بخوره ولی کم کم بیشتر پررو شدم و منم تو چشاش نگاه میکردم . تقریبا ساعت دوازده بود که پسر عموم رو از اطاق عمل آوردن بیرون و ما خانوم رو ندیدیم تا شب که تو سالن بیمارستان کس چرخ میزدم که دیدم رو صندلیا نشسته و با گوشیش ور میره اما اینبار بدون چادر با مانتوی چسب و پوتین چرمی . نمیدونم چرا چادر میذاشت؟ من که اون صحنه رو دیدم داشتم منفجر میشدم رفتم رو به روش رو صندلیا نشستم دیگه فقط من بودم و اون و مستخدمی که مثلا سالن رو تمیز میکرد ولی داشت با چشاش دختررو میخورد . آقا دوباره شد همون آش و همون کاسه زل زد تو چشای ما منم که بی عرضه . دیگه داشت میرفت تو بخش که منم به خودم اومدم و چون نمیخواستم از دست بدم وقتی برگشت منو نگاه کرد یه چشمک زدم و اونم یه لبخند زد و راهش رو عوض کرد رفت به سمت حیاط بیمارستان منم که دیگه چند لحظه دیگه منفجر میشدم راه افتادم دنبالش وقتی رسیدم تو حیاط دیدم رو یه صندلی نشست منم رفتم کنارش نشستم ولی هیچ حرفی نزدم خودش گفت : منظورت از اون چشمک زدن چی بود ؟ منم با خنده گفتم تیک عصبیمه شما منظورت از اون همه زیرچشمی نگاه کردن چی بود؟ گفت نیگا کردن به یه آقا پسر خوشتیپ ممنوعه ؟ منم گفتم نه همونجوری که چشمک زدن به یه دختر خانوم خوش قیافه ممنوع نیست یه کم خندید و گفت دیگه شوخی بسته راستشو بگو منظورت چی بود منم گفتم منظور خاصی نداشتم وقتی یه پسر به یه دختر خوش قیافه چشمک بزنه یعنی ازش خوشش اومده دیگه گفت از من ؟ ولی تو که خیلی بچه ای منم رفتم تو فاز اون فیلسوف معروفه گفتم عزیزم سن فقط یه عدده دل تصمیم میگیره اونم با یه نگاه ( از اونا که به بچه ها میکنن ) گفت حالا گیریم که سنمون مشکلی نداشته باشه تو که بچمو دیدی من شوهر دارم همون لحظه بود که قیافم عوض شد . یهو گفت شوخی کردم بابا من 2 ساله که شوهرم تو دریا غرق شده بعد گفت که اسمش زهراست و 34 سالشه اومده بود که خواهرشو اونجا عمل کنن و 2 سال بود که شوهرش که رو لنج کار میکرده غرق شده بود و از اون موقع تا اون وقت با کسی نبوده . منم خودمو کامل معرفی کردم خیلی حرف زدیم بعد داشت حرف میزد و اتفاقا حرفاش اصلا سکسی نبود که یهو گفت چون تو این چند سال با کسی نبوده حاضره با هرکسی که ازش بخواد سکس کنه منم که اینو شنیدم از جام بلند شدم و زود گفتم حتی من ؟ یه لبخندی زد و گفت باید ببینم دووم میاری یا نه؟ گفتم یعنی کردا رو دست کم گرفتی؟ گفت دیگه دیگه . منم زودی گفتم میشه بقیه حرفا رو تو ماشین بزنیم؟ یه نیگا به اطرافش کرد و گفت کدومه ماشینت ؟ گفتم من ماشین ندارم مال پسرعمومه جلو بیمارستان پارک کردم . پا شدیم جدا جدا رفتیم بیرون که نگهبانه بعدا واسمون حرف در نیاره من زنگ زدم به پسر عموم و گفتم گشنمه میخوام برم یه چیزی بخورم اونم زنگ زد خواهرش که ببینه بچش بیدار شده یا نه . سوار شدیم و راه افتادم و تو یکی از همون کوچه های اطراف اتفاقا کاملا یادمه نیستان نهم تو یه تاریکی پارک کردم گفت : خوب گفتم خوب به جمالت میگفتی گفت : تو منو آوردی اینجا منم دیگه رفتم رو کار : دستم رو گذاشتم رو روناش و لبامو بردم جلو یه لب آبدار ازش گرفتم بعد یه دستم پشت گردنش بود با یه دست سینه هاشو میمالوندم بعد گفتم میشه ببینمشون با یه عشوه یی گفت خودت باز کن دکمه های مانتوش رو باز کردم یه سوتین مشکی تنش بود که دادمش پایین دو تا پستون سفت سبزه با نوک قهوه ای سوخته افتاد بیرون که من سالها بود دنبالشون میگشتم مث قحطی زده ها افتادم به جون پستوناش همون موقع اونم کیرمو از رو شلوار میمالید و میخواست دکمه های شلوارمو باز کنه که خودم واسش باز کردم و شلوارو تا زانو کشیدم پایین اول یه کم به کیرم نگاه کرد بعد گرفت تو دستش و کرد تو دهنش و مک میزد ولی خیلی حرفه ای نبود دندوناش میخورد بهش ولی اینقد شهوتی شده بودم که تو همون 1 دقیقه اول آبمو تو دهنش خالی کردم بعد با خنده گفت کثافت چرا نگفتی داره آبت میاد؟ تو که میگفتی بهم اعتماد کن گفتم حالا که چیزی نشده چند دقیقه ی دیگه دوباره بلند میشه واسه اصل مطلب . گفت اصل مطلب کاندوم میخواد منم گفتم که ندارم و عمرا من برم کاندوم بخرم روم نمیشه گفت حالا تو برو یه داروخونه خودم میخرم رفتم جلو یه داروخونه رفت یه بسته کاندوم گرفت رنگش سبز بود من ازش خوشم نمیومد البته با پول پسر عموه خدا عمرش بده اگه میفهمید با پولش کاندوم خریدم ...../ بلاخره تو یه کوچه بن بست خلوت وایسادیم و رفتیم رو صندلی عقب خوبی ماشین این بود که شیشه هاش دودی بود و تو شب اصلا از بیرون نمیتونستی داخلشو ببینی . اول مث دفعه قبل من شلوارمو دادم پایینو اونم کیرمو میمالید و از هم لب میگرفتیم و منم پستوناشو که عاشقشون شده بودم رو میمالوندم بعد دهنشو برد طرف کیرمو یه 2.3 دقیقه ای واسم ساک زد شاید زیاد بلد نبود ولی من که رو ابرا بودم بعد ازم یه لب گرفت و گفت تو نمیخوای کاری بکنی ؟ من که اولین سکسم بود هول شده بودم و بلد نبودم ولی اون با تجربه تر بود . تجربه ی من فقط فیلمای سکسی بود واسه همین با تقلید از اونا شلوارشو در آوردم و با دیدن اون شرت مشکیش که با سوتین ست بود دیوونه شدم و به کسش حمله کردم مزه زیاد خوبی نداشت ولی وقتی با اون کارم صدای ااااخ و اوووه و اوووووفش میومد بیشتر حشری میشدم و بیشتر میخوردم بیچاره معلوم بود تو این 2 سال چی کشیده چون خیلی داشت حال میکرد و بعضی وقتا خودش کسشو تکون میداد و سرمو به کسش میچسبوند . بعد که تیشرتمو در آوردم فک کرد میخوام بکنم ولی من مدتها دنبال چند تا پای خوشگل بودم . من عاشق پای دخترام با اینکه پوتین پاش بود و عرق کرده بود ولی من مزه شو با هیچی عوض نمیکردم نوک انگشتاشو تا زانوهاش لیس میزدم اونشب اونقد پاهاشو لیسیدم که خودش خسته شد و گفت دیره ها!!!!! منم اوکی دادمو خودش کاندومو واسم گذاشت و رفت رو کیرم و خودشو تکون میداد ولی چون نمیتونست بلند حرف بزنه یواش آه اوه میکرد منم که بعضی وقتا لبام یا رو لباش بود یا رو پستوناش دیگه داشت آبم میومد که در آوردمو خودمو کنترل کردم تا به قول معروف آبا از آسیاب بیفته بعد به شکم رو صندلی خوابوندمش و کلی سوراخ کونشو لیسیدم انصافا سوراخ خوشگلی داشت سبزه و همرنگ با پوست خودش بعد میخواستم بکنم که هر کاری کردم نذاشت آخرش هم ما تسلیم شدیم و فقط به فشار دادن کیرم رو کونش قانع شدم به لطف ارضا شدن قبلیم حالا دیر ارضا تر شده بودمو بعد از یه کم دوباره کس لیسی رفتم سراغ پوزیشن مورد علاقم یعنی یکی از پاهاش رو شونم . پای چپش رو انداختم رو شونم و شروع کردم تلمبه زدن دیگه حرف نمیزد فقط چشاشو بسته بود و یواش ناله میکرد خیلی محکم میزدم ولی بعد 2.3 دقیقه آبم ریخت تو کاندوم و افتادم روش گفت نگفتم هنوز بچه ای؟ پس من چی ؟ دوباره رو آوردیم به لیسیدن کس مبارکشون تا یهو سرمو محکم گرفت و بدنش سفت شد بعد چند دقیقه همینطوری مث بیهوشا افتاده بود ولی من تو بعضی از داستانا خوندم که موقع ارضا شدن آب دارن ولی من که غیر از یه کم لزجی چیزی ندیدم که حالمم به هم زد بعد لباسامونو پوشیدیم و رفتیم بیمارستان . دیگه نمیخواست منو ببینه ولی به اصرار من شب دوم فقط واسم ساک زد و رفت دیگه واسه فرداش که از بیمارستان رفتن و من دیگه هیچ وقت ندیدمش و الانم واسم مثل یه خاطره ی خوبه که امیدوارم یه روزی تکرار بشه .

دوستت دارم:
هدیه ایست که هرقلبی، فهم گرفتنش را ندارد،
قیمتی دارد که هرکسی، توان پرداختنش را ندارد،
جمله ی کوتاهیست که هرکسی، لیاقت شنیدنش را ندارد،
بی شک تو همیشه لایق این هدیه کوچک من هستیL♥VE YѼU aredadash
     
  
↓ Advertisement ↓
TakPorn
مرد

 
سکس با زن اکبر


زمستون سال هفتاد بود.توي ميني بوس داشتيم ميومديم سنندج. بعد از دو روز علافي مريوان رو به قصد سنندج ترک ميکردم. ماموريت اداري بود و ناچاري. ما هم بايد تن درميداديم. اما با هر بد بختي بود تموم شد و ديگه برميگشتم خونه. هيچ جا خونه خود آدم نميشه. اما وقتي به خونه سرد و بي روح خودم فکر ميکردم حالم گرفته ميشد. حدود شش ماه بود از زنم جدا شده بودم و سواي مسايل سکسي و اين جور مسايل تازه پي برده بودم همه چيز تو زندگي سکس نيست و چيزاي ديگه اي هم وجود داره که بايد مد نظر قرار بگيره. تو همين فکرا بودم که احساس کردم يکي داره صدام ميزنه...آقا؟آقا؟ بفرماين ميوه؟منم رومو طرفش کردم. يه زنه تقريبن چهل ساله بود و يکم چاق و تپل. البته جداي از سنش که از من زياد تر بود خيلي تو دل برو بود. اه بازم از اين فکراي احمقانه کردم. ابله !!!مگه نميبيني شوهرش پيشش نشسته؟ خودمو از اين افکار موذيانه خلاص کردم و گفتم؟خيلي ممنون خواهرم ميل ندارم. اگه تو ماشين چيزي بخورم حالم بد ميشه.اي آقا چي چي ر وحالم بد ميشه.
مگه از خوردن تا حالا کسي حالش بد شده ؟ بفرمايين. مطمئن باشين نمک نداره..اينو گفت و خنديد. منم ديگه تعارف رو جايز ندونستم و يه دونه بر داشتم.دستت درد نکنه خواهرم. خيلي ممنونخواهش ميکنم. راستي شما تنها هستين؟بله از ماموريت دارم ميام.اهل سنندج هستين؟بله. شما اهل کجا هستيد. البته به لهجه تون ميخوره اهل سقز يا بانه باشين؟درسته؟بله. ما اهل بانه هستيم.يه نگا بيرون انداختم. کم کم باريدن برف شروع شده بود. رو کردم بهش و گفتم:شما براي چي مريوان رفته بوديد؟شما ازدواج کردين؟يکم فکر کردم. اومدم بگم زنم رو طلاق دادم که گفتم بابا مردم که نبايد همه چيه تو رو بدنن. منصرف شدم و گفتم:بله. الان شش ساله ازدواج کردم. يه بچه سه ساله هم دارم.خدا نگهدارش باشه. راستش دختر بزرگم با يه پسر مريواني ازدواج کرده. ما هم يه هفته اينجا بوديم.اها. به سلامتي. ايشالا خوشبخت بشن.خيلي ممنون.الان ميخواين يکراست از سنندج برين بانه؟بله. توي گاراژ که پياده شديم ماشين ميگيريم و ميريم بانه.ايشالا به سلامت برسين.
اينو گفتم و برگشتم. بخار روي شيشه رو پاک کردم و بيرون رو نگا ميکردم. برف آروم آروم ميباريد. دلم هواي امير (پسرم ) رو کرده بود. کاشکي زود تر ميرسيديم. البته فرقي نميکرد. چون خونه مادرم بود و هر وقت که ميرسيدم بايد صبح ميرفتم. ساعت يازده شب بود و تقريبن سي کيلومتر تا سنندج راه مونده بود. نزديکاي سنندج که رسيديم يهو بارش برف شديد شد و شانس با ما يار بود که وقتي جاده بسته شد ما ديگه تو شهر بوديم. رسيديم توي گاراژ و پياده شديم. منتظر شدم ماشين بياد زود برم خونه. کولاک بود. نميتونستي جايي رو خوب ببيني. ماشين نبود برگشتم تو گاراژ يه خورده هوا بهتر بشه ديدم همون زن با شوهرش توي گاراژ ايستادن. با خودم گفتم حتمن منتظر کسي هستن. اما چهرشون به منتظر ها نميخورد. همون جور ساکت و بي حرکت ايستاده بودن. رفتم جلو و بهشون گفتم :منتظر کسي هستين ؟شوهره جواب داد:نه منتظر ميني بوس هستيم بريم بانه.با هوايي که من ميديدم و گاراژ خالي تا فردا صبح ميني بوس در کار نبود. الانم ساعت يازده و نيم بود. اگه اونجا ميايستادن تا صبح يخ ميزدن. بهشون پيشنهاد دادم :حالا ماشين نيست. جاده بستس و تا فردا باز نميشه. بهتر نيست بياين کلبه حقيرانه من فردا صبح برين ؟زنه رو کرد به شوهره و گفت:اکبر آقا بهتره بريم. ما که تو سنندج کسي رو نداريم. فردا صبح زود حرکت ميکنيم و ميريم. البته اگه مزاحم اين آقا نيستيم؟منم سرمو انداختم پايين و گفتم :اي بابا چه مزاحمتي. تازه الانم بچه ام خونه مادرمه و اگه برم خونه تنها هستم.پس خانمتون کجا هستن؟خواستم بگم زنم طلاق گرفته يه دفه يادم افتاد که بهش گفتم ازدواج کردم و حرفي از طلاق نزدم. بعد از کمي تامل گفتم خونه مادرم هستن.با هم رفتيم خونه. حوالي دوازده رسيديم. اون موقع هنوز از لوله کشي گاز خبري نبود و اکثر خونه ها با چراغ نفتي روشن ميشد. بعضي ها که وضعيت بهتري داشتن موتور خونه و شوفاژ داشتن والا اکثر خونه ها با چراغ نفتي روشن ميشد. از زير زمين نفت رو آوردم و تو چراغ ريختم و يه چايي دم کردم.
چاي رو که خورديم لرز توي راه از بدنمون بيرون رفت. خونم يه آشپز خونه کوچيک داشت با دو تا اتاق. البته يه چراغ داشتيم درنتيجه يه اتاق گرم داشتيم. بهشون گفتم همين جا تو اين اتاق با هم ميخوابيم. جا انداختم. اتاق زياد بزرگ نبود جاي اونا رو جوري انداختم که زنه بالاي اتاق مرده وسط و خودم پايين يکم با فاصله خوابيدم. يه ساعت از نيمه شب گذشته بود. روم به طرف پنجره بود. از نور تير چراغ برق ميتونستم حجم برف رو ببينم. داشتم ريزش برف رو ميديدم که خوابم برد. يه دفه تو خواب ديدم يکي داره به پام ميزنه. با خودم گفتم شانس ما رو ببين مهمون دعوت کن خونت لگد هم بخوري. بي خيال شدم و گفتم بابا عيبي نداره خوابه نميدونه يکم پايين تر خزيدم ديدم نه لگد زدناش ادامه داره. برگشتم ديدم زنه بغل دستمه. پا شدم و گفتم :مشکلي پيش اومده؟نه عزيز جون چيزي نيست.اينو گفت و کيرمو گرفت تو دستش. يه لحظه يخ کردم. اگه شوهرش بيدار ميشد و اين صحنه رو ميديد چي کار ميکرد ؟ البته نميتونست کاري بکنه چون من خيلي تنومند بودم و چند سالي بود جودو کار ميکردم اما مساله اين نبود. مساله نامردي بود که من درحق اونا ميکردم.


خودمو عقب کشيدم و گفتم :نکن. الان اکبر آقا بيدار ميشه خيلي بد ميشه. يه امشب رو بي خيال.تو کاري به اين حرفا نداشته باش. اکبر آقا هم با من. اون کاري نداره. ما يکم با هم حال ميکنيم و بعدش ميخوابيم.چي چي رو اکبر آقا با من؟ اگه بيدار بشه آبروي من ميره.اينو يکم بلند گفتم. احتمالن اکبر آقا شنيده بود اما خودشو به خواب زد و رو شو کرد طرف ديوار. زنه گفت:ديدي؟ ديدي راست ميگفتم. اصلن بذار راحتت کنم. الان چند ساله اکبر اقا از کار افتاده. من خيلي وقت پيش خواستم ازش جدا بشم. اما اون خيلي منو دوست داره. بهم گفته با هر کي ميخواي باش اما حرف طلاق رو نزن. به خاطر بچه ها قبول کردم. البته هنوز هم برام جاي سواله که چطور يه مرد ميتونه اينو قبول کنه. نميدونم.اينا رو گفت و ساکت شد. راستش خودمم يکم هوايي شده بودم. شش ماه بود که کيرم فقط به شرتم برخورد ميکرد و به غير از شاشيدن هيچ کار ديگه اي نکرده بود. پيشنهادشو قبول کردم و رفتم زير پتو. اونم اومد زير پتوي من.صورتمو بردم جلو و يه لب حسابي ازش گرفتم. مثل اينکه اونم مثل من خيلي وقت بود سکس نداشته بود. چون با يه لب آهش در اومد. بهش گفتم يواش حالا که اينجوريه ما هم نبايد سو استفاده بکنيم. باورم نميشد همچين موقعيت توپي گيرم اومده. دست بردم از زير لباسش و دو تا پستوناشو که قد دو تاطالبي بودن گرفتم. سوتين نداشت. حقم داشت. هيچ سوتيني نميتونست اين پستونارو تو خودش جا بده. هوس کردم پستوناشو بخورم. لباسشو دادم بالا و لبامو رو نک پستونش گذاشتم. هر جا رو دست ميزدي پستون بود. يکم پستوناشو خوردم و دستمو بردم تو شلوارش. شرت هم پاش نبود. يکم رو شکمش گشتم تا کسش رو پيدا کردم. از بس چاق بود. البته خودمم خيلي وقت بود سکس نداشتم جاش يادم رفته بود. (البته زنم لاغر بود و کسش هم دم دست ) اما با زن چاق سکس نداشتم و تو اتاق تاريک بود. منم موقعيت استراتژيک کس يادم رفته بود(احتمالن از خوشي). آها بالا خره پيداش کردم. يه کس تپل و گوشتالود درست مثل صورتش. بهش گفتم :_اي جونم. دخترت از اينجا اومده بيرون. خوش به حالش. چه جاي گرم و نرمي اون فقط چشماشو بسته بود. کسش خشک خشک بود.
با خودم گفتم اگه اين جوري بکنمش داد و هوارش آبرومونو ميبره. يکم کسشو ماليدم و لاله گوششو خوردم. يواش يواش صداش در اومد. جلو دهنشو گرفتم. بعد از چند ثانيه کسش داغ شد و حرکاتش بيشتر. احساس کردم الانه که ارضا بشه. دستم ديگه خيس شده بود از آب کسش. خواستم دستمو بردارم و از راه کير بهش حمله کنم که دستمو محکم گرفت رو کسش و گفت ادامه بده. مثله اينکه نميخواست اين حال رو از دست بده. منم ادامه دادم و يه دفه يه استکان آب جوش ريخت تو دستم. و بي حرکت ايستاد. دستم از گرماي آب کسش داشت ميسوخت که دو تا فواره ديگه اينبار کمتر از کسش آب ريخت رو دستم. گذاشتم از اون حالت ارگاسم در بياد. دستشو گرفتم و گذاشتم رو کير باد کرده خودم. دستش خشک بود و مالش کيرم با درد همراه بود. دستم هنو.ز از آب کسش خيس بود. يکم دستمو به دستش ماليدم و يکم رو کيرم تا حسابي لرج بشه. آها حالا شد. کيرم باد کرده بود اما هنوز شق نکرده بودم. کيرم يه مقدار بزرگ بود و زمان ميبرد تا شق بشه. يکم ديگه ماليد و تقريبن آماده عمليات شده بودم. خيلي آروم اونو برگردوندم و کيرمو گذاشتم بين لبه هاي کسش. يکم فشار دادم. سرش با زور رفت تو. اومد داد بزنه جلو دهنش رو گرفتم و تا دسته فرستادم تو. اينبار نفسش بند اومد. چند لحظه به همون حالت وايسادم و آروم عقب جلو ميکردم. جرات نداشتم تا ته بکنم توش. ميترسيدم نتونه خودشو کنترل کنه و داد بزنه. ول يبا اينکه سنش زياد بود و مادر هم بود اما کس تنگي داشت. حالا شايد تا حالا کير به اين بزرگي نخورده باشه اما خلاصه خيلي حال ميداد. کسش هر ثانيه داغ تر ميشد. کيرم داشت ميسوخت. درش آوردم و بهش گفتم ميخوام بيام روت. اونم گفت : تورو خدا زود تر دارم ميميرم خلاصم کن. بهش گفتم اين بار ميخوام تا ته بکنم آماده اي؟ با سر جواب داد بکن. آروم و بدون صدا رفتم روش. چه شکم نرمي داشت. سرمو گذاشتم بين پستوناش و يکم خوردم و اومدم بالا. با دست کيرمو رو کسش ميزون کردم و آروم فرستادم تو. پاهاش بسته بود و اين کسشو تنگتر ميکرد. پاهاشو از هم باز کردم وکيرمو آروم تا ته فرستادم تو. براي يه لحظه تموم کيرم فضاي کس تنگشو احاطه کرد. خيلي احساس خوبي بود. همه کيرم تحت يک فشار گرم و مطبوع بود. شروع کردم تلنبه زدن و يه دستم رو دهنش بود. ديگه آهو ناله نميکرد. چشماشو بسته بود و آروم ميخنديد. منم ديگه نزديک اومدنم بود. کيرمو در آوردم و آبموريختم بيرون. نميدونم کجا اما شايد يه دقيقه آب کيرم داشت خالي ميشد. کجا نميدونم. شايد تو شلوارش خالي کردم. اون به نفس نفس زدن افتاده بود اما من تازه شارژ شده بودم و بلافاصله بعد از اينکه کيرمو با شلوارش پاک کردم دوباره گذاشتم تو کسش يکم تلنبه زدم جاري شدن يه باريکه داغ رو زير کيرم احساس کردم. براي دومين بار آبش اومده بود. البته براي خودم جاي تعجب بود که آبم اومده بود اما کيرم هنوزشق شق مونده بود و تازه داشتم فعاليت هم ميکردم. حدود ده دقيقه ديگه تلنبه زدم و دوباره آبم اومد. اونم بعد از دوبار ارضا شدن ديگه بسش بود.
رفت پيش شوهرش و گرفت خوابيد. اما من انگار ده ساعته که خوابيدم و الان قبراق و سر حال توي جام نشسته بودم. ساعت دو و نيم بود. پاشدم رفتم تو حياط يه سيگار روش کردم و با آرامش کشيدم. بعد از سکس همه چي مزه ميده. داشتم به زنم فکر ميکردم. راستي چرا از هم جدا شديم. اون خونه بزرگ و ماشين ميخواست اما من نداشتم. البته شايد تا حالا پشيمون شده باشه. همه که نميتونن ثروت مند باشن. فردا ميرم و به مادرم ميگم بره باهاش صحبت کنه که برگرده.برف ديگه داشت بند ميومد. از اون سوز چند ساعت پيش ديگه خبري نبود. رفتم تو. ساعت سه شده بود شال و کلاه کردم رفتم بيرون و براشون سنگک داغ و حليم گرفتم. ساعت پنج رسيدم خونه. از بس شلوغ بود. اکبر آقا پا شده بود و داشت سيگار ميکشيد. يه لحظه خجالت کشيدم تو صورتش نگا کنم. اما گفتم آبروداري کنم و چيزي به روي خودم نياوردم. نشستم پيشش و منم يه سيگار ديگه چاق کردم و با هم کشيديم. زنش هم کم کم پاشد. با هم صبونه خورديم. نزديکاي شيش و نيم بود که بلند شدن برن. ميني بوس ساعت هفت حرکت ميکرد. منم تا دم در همراهيشون کردم. اکبر آقا جلو بود و زنش عقب. وقتي رسيديم دم در زنش يهو کيرمو گرفت تو دستش و يه نوازش کوچولو کرد و خدا حافظي کردن و رفتن. اين سکس برام حکم يه محرک رو داشت. چون درست فرداي همون روز مادرم رفت و به همسر سابقم گفت که اگه مايله و دلش ميخواد پسرم حاضره دوباره با هاش ازدواج کنه و اونم موقعيت رو خوب ديد حرف مادرم رو پذيرفت و به اين ترتيب بود که يک سکس ناخواسته زندگيم رو دوباره رو به راه کرد.پایان
بودی تـــــــو تو بغلم

گردنت بود رو لبم
     
  
مرد

 
ماجرای جنده شدنم

بعد از زلزله رودبار و بعد از اينكه تموم كس و كارمو توي زلزله از دست دادم منو به تهران آوردن و تو يك بهزيستي پيش بقيه بچه ها ازم نگهداري ميكردن.تا اينكه حاج محمود كه يك مرد ۵۰ ساله وراميني بود منو به سرپرستي قبول كرد و بعد از خوندن يك خطبه دختر خونده حاج محمود شدم.حاج محمود منو همراه خودش به باغشون توي ورامين برد. اون موقع ۱۰ سالم بيشتر نبود.حاج محمود مردي عصبي با هيكلي درشت و تنومند بود. همه اهل محل براش احترام قائل بودن و ازش حساب ميبردن. دو تا زن داشت كه هر روز اونها رو سير كتك ميزد و جرات حرف زدن روي حرفش رو نداشتن. تموم بچه هاشم تو سن پائين ازدواج كرده بودند و رفته بودن و تنها يه دختر ۱۵ ساله از زن دومش توي خونه بود كه اونم نامزد داشت.من از همون اول پيش محبوبه زن اولش بودم و اساسام توي خونه محبوبه بود اينو بگم كه خونه دو تا زن حاج محمود از هم جدا بود اما جفت خونه ها توي يك باغ بودن.


برخلاف بقيه حاجي رفتار خيلي ملايمي با من داشت و رو حساب حاجي همه هواي منو داشتند.هنوز چند هفته اي از حضور من نگذشته بود كه محبوبه به خاطر ضرب و شتم حاجي در خواست طلاق داد و از خونه حاج محمود رفت و من توي خونه محبوبه تنها زندگي ميكردم. حاجي ناهار و شام برام مياورد و حسابي ازم مراقبت ميكرد. اون موقع همش ته دلم براش دعا ميكردم كه منو از بيكسي نجات داده.روزگار ميگذشت و هفته اي يكي دوبار حاجي منو حموم ميكرد.آب گرم لوله كشي توي اون باغ پيدا نميشد و حاجي آب رو روي اجاق گرم ميكرد و يه لگن پر از آب گرم ميكرد و منو لخت ميكرد و توي اون لگن ميشست. براي خودمم عادي شده بود كه حاجي به همه جام دست بزنه و با ليف به همه جاي بدنم سرك بكشه.حاجي هروقت منو ميشست دو سه بار كف صابون رو دم سوراخ كونم و كسم ميماليد و بعدش حسابي آب ميكشيد و ميگفت جائي كه ان و گه و شاش ازش بيرون مياد رو اگه هفته اي دوبار تميز نشوري مريض ميشي. پيش خودم ميگفتم چقدر شانس آوردم من كه تا حالا اينجوري خودمو تميز نكردم و زنده موندم.خيلي وقتها هم وقتي نظافت كون و كسم رو انجام ميداد انگشت كلفت و زبرش اتفاقي تو كون يا كسم ميرفت. تو يكي از همين موارد كه انگشت حاجي تو كسم بود درد شديدي احساس كردم و خوني ازم رفت.درسته.حاجي تو سن ۱۱ سالگيم با انگشتش پرده ام رو زد. اما من كه با دنيا و ادماي بيرون هيچ ارتباطي نداشتم اصلا نفهميدم كه چه بلاي اون روز سرم اومده. حاجي خيلي راحت مثه بقيه روزاي ديگه منو شست و لباس تنم كرد و رفت.اكثر شبها من تو اتاق تنها ميخوابيدم و برام طبيعي بود. اما شبهائي كه حاجي با زن دومش دعواش ميشد ميومد و پيش من ميخوابيد. يك رختخواب بزرگ پهن ميكرد با دو تا بالش و كنار هم ميخوابيديم.تو اكثر اين شبا نصفه شب با احساس مالش چيز گرم و كلفتي به خودم از خواب ميپريدم و ميديدم ناخودآگاه دامنم بالا رفته و كير حاجي هم اتفاقي لاپامه و خود حاجي هم خوابه بدم ميومد از اينكه بغل حاجي بخوابم اما مجبور بودم. اكثر شبا وقتي هنوز كامل خواب نرفته بودم مالش شروع ميشد. بعضي شبها هم نصفه شب بوي بدي كه بعدا فهميدم آب كير حاجيه و تو شلوارش خالي شده تو رختخواب ميپيچيد و تا صبح حالت تهوع داشتم اما چيزي نميتونستم بگم.تو تمام اين مدت يك دفعه هم توي مغزم نيومد كه دارم مورد سو استفاده قرار ميگيرم.اين روزا گذشت تا يك شب تموم اهل باغ به مهموني رفتن و منو حاجي اونشب تا صبح تو كل باغ تنها بوديم. حاجي طبق معمول كه منو حمام كرد. درها رو ازتو قفل كرد و پرده ها رو كشيد.گفت اسباب بازيامو ببرم و با هم بازي كنيم از توي همه اسباب بازيها منچ رو انتخاب كردو گفت تو اين بازي هر كي باخت بايد لباساشو در بياره. دست اول من باختم و مجبورم كرد كه لخت شم و تو دست دوم هم خودشو بازوند و لخت شد. كير حاجي رو تا اون موقع نديده بوديم قطرش اندازه دور بازوي من بود.



و تيره رنگ و ترسناك بود. بهم نزديك شدو منو خوابوند روي زمين و اون كير ترسناكش رو حسابي چرب كرد و بي مقدمه تا اونجائي كه قدرت داشت اونو توي كسم فرو كرد.جيغم به آسمون رفته بود اشك از چشمام جاري شده بود اما حاجي عين ديوونه ها شده بود مثه فرفره كيرش رو توي كسم عقب و جلو ميكرد اصلا التماساي منو نميشنيد. وقتي كيرش از تو كسم در ميومد احساس ميكردم شكمم سبك شده. ديگه ناي جيغ زدن و عربده كشي رو نداشتم تو حالت نيمه بيهوش بودم كه احساس كردم چيز گرمي واردم شد.تو همون حال حاجي مكثي كرد و كيرش رو در اورد و لباس پوشيد و رفت. زماني كه به خودم اومدم صبح شده بود. بعد از اون ماجرا رفتار حاجي با من بد شده بود مثه بقيه با من رفتار ميكرد.حتي بدتر.چند وقت بعد احساس حامله بودن رو پيدا كردم. نميدونم چرا اما خودمو از حاجي قائم ميكردم كه نبينه.


نه كسي رو داشتم چيزي ازش بپرسم نه كسي كه باهاش درد و دل كنم. يه بار نصفه شب كه به دستشوئي رفتم بچه به دنيا اومد اينقدر درد داشتم كه به تنها چيزي كه فكر نميكردم بچه بود اصلا عقلم نميرسيد كه با بچه بايد چكار كنم براي همين در باغ رو باز كردم و بچه رو كمي اونور تر از در خونه كنار چمنا گذاشتم و برگشتم توي خونه و خوابيدم.صبح با صداي عربده كشي حاجي از خواب بيدار شدم. بعدها فهميدم كه وقتي كارگرا اول صبح داشتن ميرفتن سر كار بچه رو ميبينن و در خونه حاجي رو ميزنن و ميگن اين بچه مال شماست و حاجي هم كه ميدونسته ماجرا رو بچه رو ور ميداره مياره تو و همونجا خفه اش ميكنه. اما همسايه ها پليس رو خبر كردن و مياد وسراغ بچه رو ميگيرن و حاجي رو دستگير ميكنن و منو هم به بهزيستي بر ميگردونن.


تو بهزيستي همه ماجراي منو ميدونستن تا چيزي ميشد لقب فاحشه و بدكاره بم ميدادن زندگي توي بهزيستي از زندگي پيش حاجي سخت تر بود. واسه همين بعد از يكسال از بهزيستي فرار كردم.بعد از چند وقت خيابون گردي و سير كردن شكمم با زباله هاي مردم تو يك پارك با يك زن ميانسال به اسم شهين آشنا شدم كه اون منو با يك شهر نو آشنا كرد. ديگه از زندگي نكبت بارم خسته شدم و رنگ بالاتر از سياهي رو امتحان كردم. خيلي بهتر از زندگي كنار خيابون و خوابيدن تو پارك بودو بعد از چند سال يك جنده تمام عيار شدم

پایان
بودی تـــــــو تو بغلم

گردنت بود رو لبم
     
  
مرد

 
کون دادن مامانم به رادیولوژیست
سلام من اسمم سعید و 18 سالمه و داستانی رو که میخوام براتون تعریف کنم مربوط به سال قبل میشه که ما به ترکیه رفته بودیم برای مسافرت به کشور..... نمیگم به خاطر مسایل امنیتی وقتی ما رسیدیم ترکیه ما رو بردن برای برداشتن عکس پاسپورتی و آزمایشگاه
و اما مامانم: مامانم اسمش نسترن 41 سالشه قد 159 سانت و وزن 86 کیلو کون خیلی خیلی گنده ای داره طوری که راه رفتنی هر مردی دوست داره از کون بکندش واقعا کونش خیلی گندس شاید باورتون نشه ولی چند بار تو خیابون جلو خودم بهش تیکه انداختند.


و اما بقیه داستان ما رفتیم آزمایشگاه و برای عکس برداری از قفسه سینه مارو خواستند و اول منو خواستند من رفتم تو و سریع آماده شدم منظور از آماده شدن برای برداشتن اشعه ایکس باید پیراهنتو در بیاری خلاصه کار من تموم شد و نوبت مامان رسید. دکتر با لحنی هوس آمیز گفت شما خانم بفرمایید مامان رفت تو و دو دقیقه ای خبری نشد بعد از چند دقیقه دکتر از اتاق رادیو بیرون اومد و گفت یه 20 دقیقه ای طول میکشه قفسه سینه این خانم مشکل داره بعد دو دقیقه که دکتر دوباره رفت تو پرستار منو صدا زد و گفت بیا این کارت هارو ببر دکتر امضا کنه بیزحمت منم گفتم باشه و رفتم ته سالن اتاق رادیو صدای مامانم میومد که به ترکی میگفت نه نه دکتر من از شیشه کناری در که پرده ام داشت و یه ذره جا داشت تو رو نگاه کردم



مامانم پیرهن نداشت به خاطر عکس و دکتر هم روبه روش چه چیزی بود سینه های سفید از پشت سوتین قرمز توری که قشنگ نوک سینه هاش.بیرون بود منم که حشری شده بودم تو نرفتم دکتر گفت به مامانم خیلی خب باشه حالا تکیه بده به این برد میخوام ایکس ری بگیرم و مامانم تکیه داد مامان یه شلوار مشکی پارچه ای تنگ تنش بود که حسابی کونش و زده بود بیرون و یه کفش پاشنه بلند که خیلی سکسیش کرده بود خلاصه مامان تکیه داد و دکتر به بهانه درست کردن مدل وایستادنش بهش چسبید و کونشو هی با دست.جابجا میکرد مامانم که انگار بدش نیومده بود بعد با دستش سینشو میگرفت و میچسبوند به برد و باهاش بازی میکرد بعد به مامان به ترکی گفت عجب کون گنده ای داری و یه دفعه شروع کرد به خوردن گردن مامان سرجام سیخ شده بودم نمیتونستم برم تو بعدش دکتر تو همون حالی که داشت گردنشو میخورد دستشو برو به.شلوار مامان من داشت از شدت حشر آبم میومد شلوار مامانو با یه دست کشید.پایین بدون اعتراض مامان وای چی میدیدم کون سفید گنده بدون مو و حتی یه خش پاهای مامانم سفید تازه اصلاح کرده بود یه شرت صورتی پررنگ پاش بود دکتر سریع اونم در آورد با زبون رفت سراغ سوراخ کون مامان و لیس میزدش بعد کس مامانو میخورد سوراخ کون مامان صورتی بود انگار که بهش دست نخورده باشه بعد دکتر شلوارشو در آورد چی میدم یه کیری که راحت5 2 سانت میشد و کلفتیش واقعا شبیه به فیلم های سوپر بود مامان وقتی خودش کیر دکترو دید ترسید بعد دکتر سریع یه ذره تف زد و کرد تو کس مامان بعد از.4 دقیقه کیرش در آورد گفت داگی استایل شو..



مامانم از شدت شهوت گوش میکرد دکتر اول یه انگشتشو کرد تو سوراخ کون مامان تا ماهیچه هاش شل شه که مامان نذاشت و گفت خیلی درد داره مخصوصا این کیر که دکتر به ترکی تهدید کرد که الان میرم آزمایشتو خراب میکنم به پسرتم میگم یه چیزاییرو و بهت ویزا ام نمیدن بدون آزمایش مامانم به ناچار گفت نگو نه نه میدم بهت دکتره سریع دومین انگشتشو کرد تو و در آورد مامانم اه بلندی کشید بعد دکتر سره کیرشو گذاشت رو سوراخ مامان خیلی آرام سرشو فشار داد که مامان یه کوچولو جیغش بلند شد بعد اروم تا وسط فشار داد که مامان گفت سوختم جیغ کشید دکتر زد تو گوشش و گفت آروم خفشه همه میفهمن الان بعد اروم دوباره تا ته کرد.تو و عقب جلو میکرد و با سینه های مامان بازی میکرد بعد 5 دقیقه که گفت آبم داره میاد و با همه فشار خالی کرد تو کون مامان کیرشو که در اورد چی میدمیدم.سوراخش انقدر باز شده بود که باید. 5تا انگشت دستم میرفت تو دلم خیلی سوخت ولی تقصیر کون گنده و سفیدش بود که کار دستش داد بعدم پاشدو سریع لنگان لباساشو پوشید و اومد بیرون من که سریع رفتم سالنو اون برگه هارو گذاشتم دم اتاق رادیو دیدم مامان داره میاد لنگان لنگان گفتم چیشده گفت خوردم زمین جلوی اتاق رادیولوژی خلاصه رفتیم هتل... به قلم:سعید
بودی تـــــــو تو بغلم

گردنت بود رو لبم
     
  
مرد

 
یکی از شبای داغ الهه و میثم
من الهه هستم. 21 سالمه زیاد قدبلند نیستم. (160 سانت) و 65 کیلو. یعنی در واقع دختر خیلی لاغری نیستم. شوهرمم میثم 23 سالشه. 175 سانت قدشه و حدود 78 کیلو وزنشه.
دختر چشم و ابرو مشکی هستم و سینه های گوشتی و پری دارم که میثم عاشقشونه. کسم هم تپل و پنبه ایه. در کل تن پر و تپلی دارم.
میثمم کیر خیلی کلفتی داره. راستش ما هنوز نامزدیم و عروسی نکردیم. یعنی هنوز پرده مو نزده. با این کیر کلفتش هروقت به روز عروسیمون که میخواد پرده مو بزنه فکر میکنم ترس تمام وجودمو پر میکنه.
با تموم این حرفا دختر داغ و حشری هستم و تا حالا نشده که ازم بخواد و من دریغ کرده باشم. خیلی وقتام شده که خودم رفتم سراغش و شروع کننده سکس بودم.


یه بار که اومده بود خونه ی ما، شب موقع خواب توی اتاق خوابم بودیم. خیلی خسته بود و خوابش میومد. ولی من اون شب حشرم زده بود بالا و دلم میخواست. برای اون شبم حسسسسسابی به خودم رسیده بودم :دی
چیزی بهش نگفتم ولی سعی داشتم با کارام تحریکش کنم. وقتی بهم شب بخیر گفت و لبامو بوسید بیشتر از حالت معمول لبامو فشار دادم روی لباش. واسه همین یه ذره ازم لب گرفت. کم کم دستمو بردم روی سرش و انگشتامو کردم لای موهاش. می دونستم تحریکش کردم برای همین واسه اینکه اذیتش کنم بهش گفتم بخواب عشقم خسته ای و همزمان ازش فاصله گرفتم.


بعدشم رفتم تو بغلش که مثلا میخوام توی بغل تو بخوابم. اونم دستاشو دورم حلقه کرد. همزمان پاهامو آروم میمالیدم به پاهاش. میدونستم از این کار خوشش میاد. ولی هنوز دوس داشتم سر به سرش بذارم. اونم که دیگه حسابی تحریک شده بود دستشو آورده بود رو سینه هام. ولی مثلا نمیخواست به روی خودش بیاره. ( حال میکنین چه زن و شوهر پررویی هستیم؟ نمیخواستیم کم بیاریم!)
همزمان که با پاهام پاهاشو میمالیدم زانومو آروم آوردم بالاتر و مالوندم روی کیرش که دیدم بعله حسابی بزرگ و سفت شده.
نفسای میثم عمیق شده بود. با خنده بهش گفتم مگه خوابت نمیومد؟ اونم با یه حالت خمار گفت خودت شیطونم کردی حالا سر به سرمم میذاری؟


خلاصه با خنده شروع کردیم از هم لب گرفتن. لحظه به لحظه داغ تر می شدیم. من همزمان دستم روی کیرش بود اونم دستش روی سینه هام. با یه ولع خاصی سینه هامو میمالوند. دوس داشتم زودتر دستشو ببره زیر لباسم و سینه هامو بگیره تو دستاش. توی همین فکرا بودم که همین کارو کرد. لباسمو در آورد. بند سوتینمو باز کرد و افتاد به جون سینه هام. عاشق اینم که با دستاش نوک سینه هامو فشار بده. همزمان که لب میگرفتیم از هم، نوک سینه هامم توی دستاش بود. منم دستمو کرده بودم توی شرتش و با کیرش بازی میکردم. میدونستم دوس داره. دیگه نفساش نامنظم و عمیق شده بود. منم دست کمی از حال اون نداشتم. یهویی حمله کرد سمت سینه هامو تا میتونست کردشون تو دهنش. با زبونش با نوک سینه هام بازی میکرد. کسم داغ شده بود و داشت میترکید. منم دیوانه وار داشتم دستمو بالا پایین میکردم رو کیرش. کم کم داشت صداش در میومد. همزمان که سینه هام تو دهنش بود دستشو آورد لای پام. به خودم لرزیدم و ناله کردم. میثم شروع کرد قربون صدقه م رفتن. جوووووووووون بگووووو بازم بگو آههههههههههه. منم ناله هام بلند تر شد. یه دستش رو سینه هام بود یه دستش رو کسم. دیوونه شده بودم. میگفتم همه ش مال خودته. سینه هامو دوس داری؟ آرهههههههههههههه؟ میگفت عاشقشونممممممم. مال خودمنننننننننننننن. دیگه طاقت نداشتم.



گفتم میثمممممممممممممم بخور کسمووووووووو. بخورششششششششششش. اونم واسه اینکه حشری ترم کنه هنوز داشت با سینه هام ور میرفت و دیوانه وار میخوردشون. سرشو محکم فشار دادم سمت کسم. هنوز میخواست دیوونه ترم کنه. کیرشو میمالوند لای کسم که خیس خیس شده بود ولی من دلم زبونشو میخواست که چوچولمو فشارررررر بده. یهویی دیوونه شد و حمله کرد سمت کسم. همین که زبونشو زد رو کسم آروم گرفتم. غرق لذت و خوشی شدم. همچین زبونشو فشار میداد رو چوچولم که فقط میخواستم جیغ بکشم. عاشق این بودم که بره لای پام و کسمو بخوره. همینجور زبونشو میکشید لای کسمو با لباش چوچوله مو فشار میداد. دیگه تو آسمونا بودم. نفسم بند اومده بود. با یه لرزش شدید به ارگاسم رسیدم. اون ولی هنوز داغ بود. همین که آبم اومد با کیرش حمله کرد لای کسم. همه ش کیرشو میمالوند لای کسم که دیگه از آبم خیس و سر بود. صداش بلند شده بود. آهههههههههههههه آههههههههههههه . کیرشو آورد جلوی دهنم. منم که عاشق خوردن کیرش. رفتم سمت کیرش و از تخماش تا نوک کیرشو لیس میزدم. حالا نوبت من بود دیوونه ش کنم. فقط لیس میزدم. نمیذاشتم توی دهنم. داشت دیوونه میشد. همزمان با دستم پایین تخماشو میمالوندم. همون موقع یهو کیرشو کردم تو دهنم که میثم یه آههههههههههههههههه بلند کشید. با دهنم براش تلمبه میزدم و بالا پایین میکردم. اونم دستش رو سینه هام بود و میمالوندشون. دیگه صداش داشت در میومد. وقتی خوب کیرشو خوردم، رو پشت خوابوندمش و خودم اومدم نشستم رو کیرش. کیرشو میمالوندم رو سوراخ کونم. دیوونه تر شد و سینه هامو محکم تر فشار داد. همه ش آه و اوه میکرد. آهههههههههههههه زودباش بذارش تو سوراختتتتتتتتتتت. اووووووووووووووووفففففففففففففف قربون کون گوشتیت برم الهه



. لباتو میخوامممممممممممممم. هم زمان که داشتم کیرشو فشار میدادم رو سوراخم خم شدم روش تا لبامو بخوره. دستشو از سینه هام بر نمیداشت. منم آروم آروم فشارو بیشتر میکردم تا کیرش بیشتر بره تو. درد داشت ولی وقتی میدیدم چیجوری داره باهام حال میکنه تحمل میکردم. یکم که کیرش رفت تو کونم مکث کردم. اونم با چنان ولعی سینه هامو میخورد که انگار میخوان ازش بگیرنشون. دوباره داشتم داغ میشدم. شروع کردم بالاپایین کردن. میثم دستشو گذاشت رو کونم و محکم چنگش زد. فقط ناله میکرد. اوففففففففففففففف تند ترررررررررررر. تند تررررررررر. چند تا سیلی محکم در کونم زد. منم که دوباره داغ شده بودم محکم تر بالاپایین میکردم. تو حال خودمون نبودیم. صداش خیلی بلند شده بود. آههههههههههههههههه آآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآا اوففففففففففففففففففففففف منو کشتی الهه عزیزممممممممممممممممممم. منم با حرفام دیوونه ترش میکردم. با همین کیرت میخوای پاره م کنی؟ قربون کیر کلفتت برم عزیزممممممممممممممم. خوبههههههههههههههه؟ دوس دارییییییییییییییییییییییییی؟ بازم خم شدم ازش لب گرفتم که آبش اومد.
بهش دستمال دادم و پاکش کرد. بعدشم چند دقیقه توی بغل هم دراز کشیدیم و قربون صدقه هم میرفتیم. کم کم چشمامون گرم شد و خوابمون برد.

من تجربه نویسندگی نداشتم. سعی کردم دقیق بنویسم امیدوارم خوشتون اومده باشه.
با یادآوری اینا کسم داغ کرد ولی حیف که امشب پیشم نیست. تلافیشو فرداشب که پیشمه سرش در میارم :دی
برای پایداری عشقمون و خوشبختیمون دعا کنین پــــــــــــایان
بودی تـــــــو تو بغلم

گردنت بود رو لبم
     
  
مرد

 
من و مامان جنده دوستم
من شهابم الان 20 سالمه اما اون موقعه16 سالم بود این خاطره ام سکس من و مامان دوستمه من از راهنمایی تو کلاس با یکی رفیق شده بودم که اسمش بهنام بود و هم محله ای ما رشت گلسار میشینیم و دیگه تعریف زن های رشتی شنیدید البته خودم متولد تهرانم یعنی تهرانیم.بگذریم این بهنام این پسره بهنام یه پسر کوسخل و مشنگ دیونه بود اصلا یه وضعی قد تقریبا بلند لاغر شلوار تنگ لی هم میپوشید کلا کس خول من هم از این فرصت سو استفاده کردم و اونو تو کلاس بقل خودم نشوندم بچه شری هم بود اما چون خر من برو داشت تو مدرسه همش وساطت می کردم..بالاخره من از دوران ابتدایی تو فکر کردن و کون ....اینا بودم اینم گیر ابرده بودمش بقل خودم نشوندمشو همش انگشتش می کردم بعد کم کم وقتی خونشو خالی بد میبردم میکردمش و اونم ساک میزد و.... وقتی اولین بار مامانشو دیدم دهنم وا مونده بود یه زن رشتی تیکه حدودا 37 اینا قد بلند تو پر کون بزرگ و سفت و گرد سینه بزرگ و سیخ لب گنده مو مش خوش تیپ و صورتا هم خوشگل بالاخره تو نخش بودم یه روز از این روز ها که رفته بودم بهنام کردم وقتی بهنام رفت دستشویی من رفتم تو منو گوشی شمارشو برداشتم.....

بالاخره گذشت و گذشت تا سال سوم دبیرستان منم قیافم تغییر کرده و تریپم خوب و خوش هیکل گه گاه هم مادر بهنام تو خیابونا میدیم همونطوری داف بود متوجه شده بودم همش با پسرای جوون میگره امارش دراوردم دیدم اره خانوم یه پا کوسه .تا اینکه یه روز داشتم همینطوری شماره هایی که توگوشیمه حذف کردم دیدم که شماره نوشته شراره مامان بهنام یاد قضیه چند سال پیش افتادم گفتم بذار ببینم شماره خودشه اگه هست برم تو کارش...بلاخره اس دادم شراره خانوم جواب داد بله شما.....دیگه اس بازی شروع شد منم مخشو زدم قرار رسید به ملاقات که همو تو همون گلسار دیدیم اون ماشین 206 داشت سوار شدمو صحبت کردیم منو شناخت گفت چقدر بزرگ شدی و.....
البته خوش تیپم بودم ویکم هم تو دل برو باهم رفتیم گشتیمو و...رفاقت شروع شد من نمیخواستم برای یه دوره کوتاه باشه برای همین باهاش رفاقت شروع کردم.من از اول دبیرستان بخاطر قیافه مردونه وبیشتر از سنم کس وکون میکردم و همون موقع هم که با شراره رفیق شده بودم ادامه داشت.



داف های میزان گلسار و کوس های ناب رشت کرده بودم و هر روز با یه دختری اما این یه چیز دیگه بود منم بیش از حد معمول دخترا باهاش عشق بازی می کردم می خواستم برای مدت طولانی داشته باشمش. باهم بیرون میرفتیم انزلی لاهیجان اسکله مهمونی پارتی دوستاشم مثل خودش کوس بودن و همه جنده پسر باز اما این توشون یه چیز دیگه بود تا اینکه یه روز تابستون گفتم مامان بابام برای 10 روز رفتن تهران منم تنهام خونه اونم گفت منم تنهام بیا خونمون پیش هم باشیم من و اون ه قضیه روفهمیده بودیم خودمونو اماده کردیم من چند تا ترامادول خوردم و موقع رفتن خونشون چند تا دلستر و اب میوه و... گرفتم رفتم در زدم



وقتی در باز کرد چی دیدم دهنم کف کرد کفش پاشنه بلد بو های بولند و خوش حالت ارایش غلیظ یه تاپ که نصف سینش بیرون بود و یه ششلوار چسبون فجیه ابم در امود لبشم قرمز کرده بود اصلا جیگری بود یکیم نشستیم حرف زدیم کم کم حرفامون سکسی شد گفتم کلک تیکه ای شدی برای کی این تیپ و زدی گفت برای تو عشقم و.... کم کم بهم وابسته شده بود میگفت نسبت به پسرای دیگه خیلی بهم وابسته شده و.... گفت پسرش بهنام و دخترش اتنا که 21 سالشه واونم دافه باهم تنی نیستن و خودشونم نمیدونن بهنام یه طورای حرومزاده است منم گوش می کردم پای گوشتی وخوشتراششو انداخته بود رو پاو و منم دستم لای رونش بودو رونشو گاهی اوقات کس شو میمالیدم گذشت که کم کم حشر هردو زد بالا و افتادیم رو کاناپه و شروع کردیم به لب گرفتن لبش مثل اتیش بود خیلی مزه میداد در عین حال بایه دست داشتم کونشو میمالیدم با یه دست سینشو بعد کم کم رفتم به سمت گوشو گردنش اخه توانایی من تو سکس خیلی بالا انال سکس و سافت سکس و سکس خشن و.... از هزاران فیلم و عکس و قدرت بالی تخیل و استعدادم استفاده میکنم تو سکسام تجربه هم کمکم می کنه بالخره صداش در اومده بود تاپشو کندم کرست نبسته ود چون سینه های گنده و سف و سیخ داره ....



رفیتم رو تخت شلوارشم کندم شرتشم کندم کونه گنده سفید سفتو سرحال و سیخ با یه کس تمیز بی مو و بوی خوب عطر اون لباسمو کند شروع کردم دوباره یکم لب بعد گردن وگوش کمکم اومدم لای سینه و بعد با دست سینه میملوندم و اون یکی هم می خوردم سر سینش مثل کیر بچه سیخ بود میمکیدم و گاهی اوقات گاز میزدم و با زبون بازی می کردم خود سینشم می لسیدم می مکیدم گاز می گرفتم حشر هر دو خیلی بالا زده بود اومدم رو نافش و همینطوری پایی که اون داشت لحظه شماری می کرد که کسشو بخورم پاشو گذاشتم رو شونمو شروع کردم به لیسدن پاهاش خیلی می چسبید دیوانه شده بود همینطوری رو رونش که باد ست کم کم کسشو بازی میدادم جیق های بلند میزد

که رسیدم کسش زبونو تو کسش می چرخوندم چچولشو گاز کوچیک می گرفتم چچولشو می لیسیدم و گاهی با دست میما لودم که یهو خودشو سفت کردو اب کس داغش ریختو حلقم اون ارضا شد اما شرو ع قضیه بود 3 تا ترامادول با اسپری 5 ساعت تاخیر تو سکس با این همه زور دار شده بود دوباره سکس گفت حالا نوبت منه لب گرفتیم حسابی حالا اون سر ذوق اومده بود از من بیشتر خوبی این زنا اینه تجربشون بیشتره و حال بیشتری میدن بعد گردنمو خورد بعد رفت سراغ کیرم کیرم 20 سانته اما خیلی کلفته قشنگ ساک میزد 20 دقیقه ساک زد بعد پرید رو کیرم بال ایی ن میرفت 40 دقیق بالا پایی رفت بعد خسته شد
که خوابید سگی و من سگی شروع کردم به کردن اونم دیر ابش میومد دیگه عادت کرده بود 20 دقیق هم سگس 2 دومی بار ابش اومد رسیدم به کونش لای کونشو باز کردم بوی عطر میداد سوراخشم تنگ بود میگفت کرم میزنه و... و تمیز دیونه شدم سوارخ کونشو و درز کونشو لیسیدم لپ های کونشم لیسدیم و چندتا گاز گرفتم باهاشم بازی می کردم گفت کونم میخواره گفتم یکمی ساک بزن 5 دقیقه ساک زد دوباره سگی وایستاد و سگی کونشو نیم ساعت گایدم بعدش 2 تا بالیش گذاشتم زیر شکمش کامل رو ش به پشتش خوابیدم کیرم تو کونش بود تلمبه میزدم اونم جیق و داد واه وناله میرد یه دستم داشت باسینش بازی می کرد یه دستشم زیر گردنش جک بود و داشتم گردنشم میخوردم گذاشت داشت کم کم اب کمرم تکون میخورد بااینکه بیشتر من میکردم بااین حال میگفت کی ابت میاد خسته شدم اینگار برای جردادنم اومدی منم می گفتم پس چی جرت میدم پارت کی کنم خونت میارم همینوطری کردیم که گفتم ابمو کجات بریزم گفت هر جا دوس داری گفتم تو کجا دوسداری گفت فرق نمیکنه گفتم میخوری گفت عاشقشم گفت داره میاد اخیش گفتم نه 20 دقیق دیگه مونده بع بیس دقیق بلند شدم 5 دقیق ساک زد ابم ریخت ودهنش همه 1 لیتر می شد فکر کنم غلیظ داغ داشت بال میابرد که همه خورد گفت این همه ب هاین غلیظی داشتم بالا میابردم دیگ هبقل هم خوابیدیم یکیم لب گرفتیم قربون صدقه هم رفتیم انگا نه اینگا اختلا فسنی داریم مثل دو عاشق بعد خوابیدیم چون هم خسته بودیم هم من قرص خوردم بیهوش شدم هر دو لخت لخت بقل هم خوابیدیم صبح بیدار شدم اون بیدار شده بود صیحانه درست کرده بود خوردیم رفتیم دوش گرفتیم تو حموم هم یه دست سکس کردیم بدنش خیس سکسی شده بود چسبودنمش به دیوار لنگه شو دادم هوا ایتاده کردمش بعد یکم از کون اما هدفم لا پا بود کیرم گذاشتم لای پاش 20 دقیق جلو عقب کردم اما چون کیرم رو کسش می رفتو منم با دست ور میرفت مباه هم ارضا شدیم"



اما قبل از اینکه ابم باد سریع کردم تو کسش ابم ریخت تو کسش. دوش گرفتیم با حوله اومدیم بیرون گفت دخترم دیشب اومده خونه گفتم میدونه جنده ای گفت نفهم جنده چیه فقط اهل دلم گفت اره اونم مثل خودمه گفتم بهنام گفت اون الکلی شده فجیه و پیش دوستاشه گفتم شوهرت گفت منو با یکی دیگه دیده بود طلاق گرفتیم اما اونم با یکی دیگه بود گفت حافظ من قرص نمیخورما گ فتم عیب نداره می خوام ازت بچه داشته باشم جا خورد گفت نه رحمم وبستم گفتم اشتباه کردی دیگه هر شب سکس و بیرون رفتن و ... یه شبم پارتی رفتیم درواقع مهمونی بود که همه بودن فقط یکیم مست بودیم البته هر دو مون وضعمون خوب بود اون از جوونی دختر پولدار بود منم پسر پولدار همش دیگه از اون موقع در حال سکسیم اونم دیگه هیمشه بامن میگه بهترین تجربه سکس با من داشته و داره عاشق میشه منم ازش غیر یه جنده خوشم اومده ازش الان مثل دوس دختر دوس پسریم و هنوزم باهم در ارتباط و سکسیم

به قلم: شهاب
بودی تـــــــو تو بغلم

گردنت بود رو لبم
     
  
مرد

 
یکی از شب های رویایی ام
نور قرمز چراغ خوابي كه كنار تختمون بود افتاده بود تو صورتش.
نگاهش كردم, احساس آرامش كل وجودمو فرا گرفت.
زل زد تو چشمام و يه لبخند قشنگ زد, ديوونه ی خنده هاشم. وقتی ميخنده ديگه هیچي از دنيا نميخوام
منو گرفت تو بغلش, آروم صورتمو نوازش ميكرد, بين بازوهاش آروم گرفتم, نفسای گرمش به گردنم ميخورد.
آروم لباشو گذاشپ رو لبام, از حرارت لباش داشتم ديوونه ميشدم. منو ميبوسید و آروم لبامو ميخورد.
كم کم رفت سمت گردنم, ميدونست وقتي گردنمو ميبوسه چقدر لذت ميبرم...
بغلش كرده بودم و دستمو ميكشيدم لاي موهاي صاف و قشنگش. منو از خودش جدا كرد و دوباره زل زد تو چشام, هنوزم وقتي نگاهم ميكنه قلبم از جا كنده ميشه!


گفت خانوميه نازم؟ اجازه ميدي؟
منم با حركت سرم گفتم آره
تاپمو از تنم در آورد و خيره شد به تنم! انگار دفعه اولش بود تنمو ميبينه...
گفت جوووون, بعدش نوك يكي از سينه هامو گذاشت تو دهنش و اروم ميخوردش! اونيكي سينمم با دستش ماساژ ميداد.
سينه هامو با دست فشار ميداد و همه جاي تنمو غرق بوسه ميكرد! وقتي رسيد به شلواركم يه نگاه شيطنت آميز بهم كرد و بعد شلوارك و شورتمو باهم در آورد.
منم تيشرتشو از تنش در آوردم و شونشو بوسيدم


منو خوابوند رو تخت و پاهامو باز كرد و شروع كرد به خوردن و ليسيدن و مكيدن كسم.
ديگه دست خودم نبود, از ته دل ناله ميكردم! انقدر لذت بخش بود كه انگار تو اين دنيا نبودم...
أنقدر كوسمو مكيد كه داشتم از حال ميرفتم, گفتم امير جونم بسه! ديگه جون واسم نمونده! يه لبخند قشنگ زد و اومد كنارم, لبامو بوسيد! منم شلوارشو در آوردم, كيرش حسابي باد كرده بود! داشت شُرتشو پاره ميكرد!
شرتشو در آوردم و كيرشو گرفتم تو دستم! سفت سفت شده بود, خيلي داغ بود...
يكم با دستم باهاش بازي كردم, بعد گذاشتمش تو دهنم, اول همه جاشو ليس زدم, بعد سرشو گذاشتم تو دهنم و حسابي ميكش زدم, انقدر مكيدمش و هم زمان هم با دستم ماليدمش بهم گفت دختر بسه! الان آبم ميادا!!!!
منم يه خنده ي كوچولو كردم و ولش كردم.
خوابوندم رو تخت, كيرشو از بالا تا پايين كوسم ميكشيد! با اين كارش حشرمو 100برابر ميكرد!
با ناله گفتم اميييير! زود باش ديگهههه...
اونم يه چشم عشقم گفت و كيرشو آروم فشار داد داخل!


دستاشو گذاشت دو طرف سرم و خم شد روم, هميشه دوست داره موقع سكس زل بزنه تو چشمام تا به قول خودش لذتو تو چشمام ببينه...
شروع كرد به تلمبه زدن, اولش آروم ميزد و ازم لب ميگرفت... بعدش حركتشو تند تر كرد!
وقتي ميديدم عشقم داره اينجوري لذت ميبره ديگه هيچي از دنيا نميخواستم...
ميگفت جووون...چه كس تنگي دارييييي.... دارم ميكنمت نفسم...
منم از شدت لذت فقط ناله ميكردم!
وقتي داشتم ارضا ميشدم ديگه تقريبا جيغ ميزدم!
اين كارم باعث شد اونم حسابي حشري بشه و با چندتا تلمبه محكم آب داغش بريزه تو كوسم...
خسته شده بود, سرشو گذاشت رو سينم و مثل فرشته ها خوابيد...
بودی تـــــــو تو بغلم

گردنت بود رو لبم
     
  
مرد

 
سکـــــــــــــــس جذابم

ﺍﯾﻠﯿﺎ ﻫﺴﺘﻢ33ﺳﺎﻟﻪ ﻭ ﻣﺠﺮﺩ.ﻗﺒﻞ ﺍﺯ ﺍﯾﻨﮑﻪ ﺩﺍﺳﺘﺎﻧﻢ ﺭﻭ ﺑﺮﺍﺗﻮﻥ ﺗﻌﺮﯾﻒ ﮐﻨﻢ ﻻﺯﻣﻪ ﮐﻪ ﯾﻪ ﻣﻘﺪﻣﻪ ﺑﺮﺍﺗﻮﻥ ﺑﮕﻢ ﻭ ﺑﺮﻡ ﺳﺮ ﺍﺻﻞ ﻣﻄﻠﺐ.ﻓﻘﻂ ﭼﻮﻥ ﺩﻭﺳﺖ ﺩﺍﺭﻡ ﺩﺍﺳﺘﺎﻧﻢ ﺭﻭ ﮐﺎﻣﻞ ﺑﺮﺍﺗﻮﻥ ﺑﮕﻢ ﺍﻣﯿﺪﻭﺍﺭﻡ ﮐﻪ ﺧﺴﺘﻪ ﻧﺸﯿﻦ.ﺭﺍﺳﺘﺶ ﻣﻦ ﺧﯿﻠﯽ ﻭﻗﺖ ﺑﻮﺩ ﮐﻪ ﺗﻮ ﺳﺎﯾﺘﻬﺎﯼ ﺳﮑﺴﯽ ﭼﺮﺥ ﻣﯿﺰﺩﻡ ﻭ ﺩﺍﺳﺘﺎﻧﻬﺎﯼ ﺳﮑﺴﯽ ﺩﯾﮕﺮﺍﻥ ﺭﻭ ﻣﯽ ﺧﻮﻧﺪﻡ. ﺑﻌﻀﯿﺎﺷﻮﻥ ﺧﯿﻠﯽ ﺟﺬﺍﺏ ﻭ ﻗﺸﻨﮓ ﺑﻮﺩﻥ ﻭ ﻭﺍﻗﺎ ﺣﺸﺮﯼ ﮐﻨﻨﺪﻩ. ﺍﯾﻦ ﺷﺪ ﮐﻪ ﺧﻮﺍﺳﺘﻢ ﺩﺍﺳﺘﺎﻥ ﺧﻮﺩﻡ ﺭﻭ ﺑﺮﺍﺗﻮﻥ ﺗﻌﺮﯾﻒ ﮐﻨﻢ ﮐﻪ ﺷﻤﺎ ﻫﻢ ﻟﺬﺕ ﺑﺒﺮﯾﺪ. ﻣﻦ ﺍﺯ ﺯﻣﺎﻧﯽ ﮐﻪ ﻓﻬﻤﯿﺪﻡ ﺳﮑﺲ ﺍﻡ ﺍﻑ ﺍﻡ ﺑﺎﺏ ﺷﺪﻩ ﺧﯿﻠﯽ ﺗﻮ ﻓﮑﺮﺵ ﺑﻮﺩﻡ ﮐﻪ ﺑﺎ ﯾﻪ ﺯﻭﺝ ﺭﺍﺑﻄﻪ ﺑﺮﻗﺮﺍﺭ ﮐﻨﻢ ﻭ ﺧﯿﻠﯽ ﺑﻪ ﺍﯾﻦ ﻣﺪﻝ ﺳﮑﺲ ﻓﮑﺮ ﻣﯽ ﮐﺮﺩﻡ.ﺗﺎ ﺍﯾﻨﮑﻪ ﯾﻪ ﺷﺐ ﺑﯽ ﺧﻮﺍﺑﯽ ﺯﺩ ﺑﻪ ﺳﺮﻡ ﻭ ﺭﻓﺘﻢ ﺗﻮ ﭼﺖ ﺭﻭﻡ.ﯾﻪ ﺳﺎﻋﺘﯽ ﻫﯽ ﺍﯾﻦ ﻭﺭﻭ ﺍﻭﻥ ﻭﺭ ﮐﺮﺩﻡ ﺩﯾﺪﻡ ﮐﺴﯽ ﺭﻭ ﭘﯿﺪﺍ ﻧﻤﯽ ﮐﻨﻢ ﮐﻪ ﺑﺎﻫﺎﺵ ﺳﮑﺲ ﭼﺖ ﮐﻨﻤﻮ ﺍﻫﻞ ﺣﺎﻝ ﺑﺎﺷﻪ.ﺩﯾﮕﻪ ﺗﺼﻤﯿﻢ ﮔﺮﻓﺘﻪ ﺑﻮﺩﻡ ﺑﺮﻡ ﺑﺨﻮﺍﺑﻢ ﮐﻪ ﺩﯾﺪﻡ ﯾﻪ ﭘﯿﻐﺎﻡ ﺍﻭﻣﺪ.ﺍﻭﻝ ﻣﺸﺨﺼﺎﺕ ﻣﻨﻮ ﺧﻮﺍﺳﺖ ﺑﻌﺪﺵ ﺧﻮﺩﺷﻮ ﻣﻌﺮﻓﯽ ﮐﺮﺩ.ﮐﻪ ﻓﻬﻤﯿﺪﻡ ﯾﻪ ﺯﻧﻪ.ﺧﻼﺻﻪ ﺷﺮﻭﻉ ﮐﺮﺩﯾﻢ ﺑﻪ ﺻﺤﺒﺖ ﻭ ﺑﯿﺸﺘﺮ ﺑﺎ ﻫﻢ ﺁﺷﻨﺎ ﺷﺪﯾﻢ.ﯾﻪ ﺧﻮﺭﺩﻩ ﮐﻪ ﮔﺬﺷﺖ ﮔﻔﺖ ﻭﺏ ﺩﺍﺭﯼ ﺑﺒﯿﻨﻤﺖ؟ﮔﻔﺘﻢ ﺁﺭﻩ ﻭ ﻭﺏ ﺩﺍﺩﻡ ﻭ ﺍﻭﻧﻢ ﻋﮑﺴﺸﻮ ﮔﺬﺍﺷﺖ.ﺗﻌﺮﯾﻒ ﺍﺯ ﺧﻮﺩ ﻧﺒﺎﺷﻪ ﻣﻦ ﺁﺩﻡ ﺧﻮﺵ ﺭﻭﯾﯽ ﻫﺴﺘﻢ ﻭ ﻗﯿﺎﻓﻢ ﻣﺮﺩﻭﻧﺲ ﻭ ﺧﯿﻠﯿﻢ ﺑﻪ ﺧﻮﺩﻡ ﻣﯿﺮﺳﻢ.ﺍﯾﻦ ﺧﺎﻧﻮﻣﻪ ﮐﻪ ﺍﺳﻤﺶ ﻣﮋﮔﺎﻥ ﺑﻮﺩ ﺧﯿﻠﯽ ﺍﺯ ﻣﺎ ﺧﻮﺷﺶ ﺍﻭﻣﺪ ﻭ ﺧﯿﻠﯽ ﺍﺑﺮﺍﺯ ﻋﻼﻗﻪ ﮐﺮﺩ ﺗﺎ ﺍﯾﻨﮑﻪ ﺍﺯ ﻫﻤﺪﯾﮕﻪ ﺗﻠﻔﻦ ﮔﺮﻓﺘﯿﻢ ﻭ ﻗﺮﺍﺭ ﺷﺪ ﺑﻌﺪ ﺍﺯ ﭼﺖ ﺑﺎ ﻫﻢ ﺻﺤﺒﺖ ﮐﻨﯿﻢ ﮐﻪ ﺻﺪﺍﯼ ﻫﻤﺪﯾﮕﺮﻭ ﺑﺸﻨﻮﯾﻢ.ﺁﺧﺮﺍﯼ ﺣﺮﻓﺎﻣﻮﻥ ﺗﻮ ﭼﺖ ﺭﻭﻡ ﮔﻔﺖ ﮐﻪ ﻣﻦ ﺷﻮﻫﺮ ﺩﺍﺭﻡ.ﮔﻔﺘﻢ ﻣﻮﺭﺩﯼ ﻧﺪﺍﺭﻩ؟ﯾﻪ ﻭﻗﺖ ﺷﺮ ﻧﺸﻪ ﺑﺮﺍﺕ؟ ﮐﻪ ﮔﻔﺖ ﻧﻪ ﺧﯿﺎﻟﺖ ﺭﺍﺣﺖ ﺑﺎﺷﻪ ﺑﺎ ﭼﺖ ﮐﺮﺩﻧﻢ ﻣﺸﮑﻠﯽ ﻧﺪﺍﺭﻩ. ﺧﻼﺻﻪ ﺍﺯ ﭼﺖ ﺭﻭﻡ ﺭﻓﺘﯿﻢ ﺑﯿﺮﻭﻥ ﻭ ﺑﻬﻢ ﺯﻧﮓ ﺯﺩ.ﺑﺎ ﻫﻢ ﺻﺤﺒﺖ ﮐﺮﺩﯾﻤﻮﺧﯿﻠﯽ ﺍﺑﺮﺍﺯ ﻋﻼﻗﻪ ﮐﺮﺩﻭ ﻗﺮﺍﺭ ﺷﺪ ﮐﻪ ﺍﺯ ﻃﺮﯾﻖ ﺗﻠﻔﻦ ﺑﺎ ﻫﻢ ﺩﺭ ﺍﺭﺗﺒﺎﻁ ﺑﺎﺷﯿﻢ.ﭼﻨﺪ ﺭﻭﺯ ﺑﻪ ﺍﯾﻦ ﻣﻨﻮﺍﻝ ﮔﺬﺷﺖ ﺗﺎ ﺍﯾﻨﮑﻪ ﯾﻪ ﺭﻭﺯ ﮐﻪ ﺧﻮﻧﻪ ﺗﻨﻬﺎ ﺑﻮﺩﻣﻮ ﺑﺪﻡ ﺣﺸﺮﯼ ﺷﺪﻩ ﺑﻮﺩﻡ ﺍﺱ ﺍﻡ ﺍﺱ ﺩﺍﺩ ﮐﻪ ﻣﯽ ﺗﻮﻧﯽ ﭼﺖ ﮐﻨﯽ؟ﮐﻪ ﮔﻔﺘﻢ ﺁﺭﻩ. )ﺭﺍﺳﺘﺶ ﻣﻦ ﺧﯿﻠﯽ ﺁﺩﻣﻪ ﺩﺍﻏﯽ ﻫﺴﺘﻢ ﻭ ﺳﮑﺲ ﺭﻭ ﺧﯿﻠﯽ ﺩﻭﺳﺖ ﺩﺍﺭﻡ.(ﻣﻨﻢ ﻟﺨﺘﻪ ﻟﺨﺖ ﺑﻮﺩﻣﻮ ﺭﻓﺘﻢ ﭘﺎﯼ ﭼﺖ ﺭﻭﻡ ﻭ ﺷﺮﻭﻉ ﮐﺮﺩﯾﻢ ﺑﻪ ﺻﺤﺒﺖ.ﻭﻗﺘﯽ ﻭﺑﻪ ﻣﻨﻮ ﺩﯾﺪ ﮐﻪ ﺑﺎﻻ ﺗﻨﻢ ﻟﺨﺘﻪ ﮔﻔﺖ ﭼﺮﺍ ﻟﺨﺘﯽ؟ ﮔﻔﺘﻢ ﺁﺧﻪ ﮔﺮﻣﻤﻪ ﮐﻪ ﯾﻬﻮ ﮔﻔﺖ ﺑﺪﻧﺘﻮ ﭘﺸﻤﺎﯼ ﺳﯿﻨﺘﻮ ﺩﻭﺳﺖ ﺩﺍﺭﻡ.ﻣﻦ ﯾﻪ ﺗﮑﻮﻧﯽ ﺧﻮﺭﺩﻣﻮ ﯾﻮﺍﺵ ﯾﻮﺍﺵ ﻣﺪﻝ ﺣﺮﻑ ﺯﺩﻧﻤﻮﻥ ﻋﻮﺽ ﺷﺪﻩ ﺭﻓﺖ ﺗﻮ ﻓﺎﺯ ﺳﮑﺲ.ﺑﻪ ﺟﺎﯾﯽ ﺭﺳﯿﺪ ﮐﻪ ﺩﯾﺪﻡ ﺩﯾﮕﻪ ﻧﻤﯽ ﺗﻮﻧﻢ ﺗﺤﻤﻞ ﮐﻨﻤﻮ ﺑﻠﻨﺪ ﺷﺪﻡ ﻭﺍﯾﺴﺘﺎﺩﻡ ﺟﻠﻮﯼ ﻭﺏ.


ﻣﮋﮔﺎﻥ ﻭﻗﺘﯽ ﮐﯿﺮ ﺷﻖ ﺷﺪﻣﻮ ﺩﯾﺪ ﺩﯾﮕﻪ ﮐﻼﻓﻪ ﺷﺪﻭ ﺷﺮﻭﻉ ﮐﺮﺩ ﺑﻪ ﻗﺮﺑﻮﻥ ﺻﺪﻗﻪ ﺭﻓﺘﻦ ﮐﯿﺮﻣﻮ ﺍﺯ ﭘﺸﺖ ﻭﺏ ﺳﯿﻨﻪ ﻫﺎﺷﻮ ﻣﯿﻤﺎﻟﯿﺪ.ﺳﺮﺗﻮﻧﻮ ﺩﺭﺩ ﻧﯿﺎﺭﻡ ﺟﻮﺭﯼ ﺍﺭﺿﺎ ﺷﺪﻡ ﮐﻪ ﻫﻤﻪ ﺁﺑﻪ ﮐﻤﺮﻡ ﯾﻬﻮ ﺯﺩ ﺑﯿﺮﻭﻥ ﻭ ﭘﺎﭼﯿﺪ ﺭﻭ ﮐﯿﺒﻮﺭﺩ ﮐﺎﻣﭙﯿﻮﺗﺮﻡ.ﺍﻧﻘﺪﺭ ﺣﺸﺮﯼ ﺑﻮﺩﻡ ﮐﻪ ﺩﯾﮕﻪ ﺑﺮﺍﻡ ﻣﻬﻢ ﻧﺒﻮﺩ ﮐﺠﺎ ﺩﺍﺭﻡ ﺍﺭﺿﺎ ﻣﯿﺸﻤﻮ ﻫﻤﻪ ﺁﺑﻤﻮ ﺧﺎﻟﯽ ﮐﺮﺩﻡ.ﻣﮋﮔﺎﻧﻢ ﮐﺴﺶ ﺑﺪ ﺧﯿﺲ ﺷﺪﻩ ﺑﻮﺩ ﺍﻣﺎ ﻧﺘﻮﻧﺴﺖ ﻟﺨﺖ ﺑﺸﻪ ﻭ ﺍﺭﺿﺎ ﺑﺸﻪ ﭼﻮﻥ ﺷﻮﻫﺮﺵ ﺑﯿﺪﺍﺭ ﺑﻮﺩﻩ ﻭ ﺗﻮ ﭘﺬﯾﺮﺍﯾﯽ ﺩﺍﺷﺘﻪ ﻓﯿﻠﻢ ﻣﯿﺪﯾﺪﻩ. ﺍﺯ ﺍﻭﻥ ﺭﻭﺯ ﺑﻪ ﺑﻌﺪ ﺣﺮﻓﺎﯼ ﻣﺎ ﻓﻘﻂ ﺭﺍﺟﻊ ﺑﻪ ﮐﯿﺮ ﻭ ﮐﺴﻪ ﻫﻤﺪﯾﮕﻪ ﺑﻮﺩ ﻭ ﻣﻦ ﻭﺍﻗﻌﺎ ﺩﻭﺳﺖ ﺩﺍﺷﺘﻢ ﺑﮑﻨﻤﺶ.ﺗﺎ ﺣﺎﻻ ﺯﻧﯽ ﺑﻪ ﺍﯾﻦ ﺣﺸﺮﯼ ﻧﺪﯾﺪﻩ ﺑﻮﺩﻡ.ﺍﻣﺎ ﺑﺎﻭﺭ ﮐﻨﯿﻦ ﺍﯾﻨﮑﻪ ﺷﻮﻫﺮ ﺩﺍﺷﺖ ﻋﺬﺍﺑﻢ ﻣﯿﺪﺍﺩ.ﺍﺯ ﯾﻪ ﻃﺮﻑ ﺧﯿﻠﯽ ﺩﻭﺳﺖ ﺩﺍﺷﺘﻢ ﺑﻪ ﻭﺻﺎﻟﺶ ﺑﺮﺳﻢ ﺍﻣﺎ ﺍﺯ ﯾﻪ ﻃﺮﻓﻪ ﺩﯾﮑﻪ ﺧﯿﻠﯽ ﻋﺬﺍﺑﻪ ﻭﺟﺪﺍﻥ ﺩﺍﺷﺘﻢ.ﺍﻣﺎ ﺑﻬﺶ ﺷﮏ ﮐﺮﺩﻩ ﺑﻮﺩﻡ ﮐﻪ ﺗﻮ ﭼﻪ ﺟﻮﺭﯼ ﺟﺮﺍﺕ ﻣﯿﮑﻨﯽ ﺩﺭ ﺑﻮﺩﻥ ﺷﻮﻫﺮﺕ ﭼﺖ ﮐﻨﯽ ﮐﻪ ﻫﺮ ﺩﻓﻌﻪ ﻣﯿﮕﻔﺖ ﺑﺎ ﭼﺖ ﮐﺮﺩﻧﻢ ﻣﺸﮑﻠﯽ ﻧﺪﺍﺭﻩ ﻭ ﻓﮑﺮ ﻣﯿﮑﻨﻪ ﺩﺍﺭﻡ ﺑﺎ ﺯﻧﺎ ﭼﺖ ﻣﯿﮑﻨﻢ.ﻫﺮ ﺭﻭﺯ ﺑﯿﺸﺘﺮ ﺑﻬﺶ ﻭﺍﺑﺴﺘﻪ ﻣﯿﺸﺪﻡ ﻭ ﮐﺎﺭ ﺑﻪ ﺟﺎﯾﯽ ﺭﺳﯿﺪﻩ ﺑﻮﺩ ﮐﻪ ﻭﻗﺘﯽ ﮐﻪ ﺑﭽﺶ ﻣﯽ ﺭﻓﺖ ﻣﺪﺭﺳﻪ ﻭ ﺗﻨﻬﺎ ﻣﯿﺸﺪ ﺯﻧﮓ ﻣﯿﺰﺩ ﺑﻬﻢ ﮐﻪ ﻣﯽ ﺧﻮﺍﻡ ﺑﺎ ﺻﺪﺍﺕ ﺍﺭﺿﺎ ﺑﺸﻢ.ﭼﻨﺪﯾﻦ ﺑﺎﺭ ﭘﯿﺶ ﺍﻭﻣﺪ ﮐﻪ ﻣﺤﻞ ﮐﺎﺭﻡ ﺑﻮﺩﻡ ﻭ ﻣﺠﺒﻮﺭ ﻣﯿﺸﺪﻡ ﺑﺮﻡ ﺗﻮ ﺩﺳﺸﻮﯾﯿﻪ ﺷﺮﮐﺖ ﮐﻪ ﮐﺴﯽ ﺻﺪﺍﻣﻮ ﻧﺸﻨﻮﻩ ﻭ ﻗﺮﺑﻮﻥ ﺻﺪﻗﺶ ﺑﺮﻡ ﺗﺎ ﺍﺭﺿﺎ ﺑﺸﻪ.ﺧﯿﻠﯽ ﺍﺫﯾﺖ ﻣﯿﺸﺪﻡ.ﺑﺎﻭﺭ ﮐﻨﯿﻦ ﺭﺍ ﺑﻪ ﺭﺍ ﺗﻮ ﻣﺤﻞ ﮐﺎﺭﻡ ﮐﯿﺮﻡ ﺭﺍﺳﺖ ﻣﯿﺸﺪ.ﭼﻨﺪ ﺑﺎﺭ ﺧﻮﺍﺳﺘﻢ ﺩﻭﺳﺘﯿﻤﻮﻧﻮ ﺑﻪ ﻫﻢ ﺑﺰﻧﻢ ﺑﻪ ﺍﯾﻦ ﺧﺎﻃﺮ ﮐﻪ ﺷﻮﻫﺮ ﺩﺍﺷﺖ.ﺍﻣﺎ ﻭﻗﺘﯽ ﺻﺪﺍﺷﻮ ﻣﯿﺸﻨﯿﺪﻡ ﻣﻨﺼﺮﻑ ﻣﯿﺸﺪﻡ. ﯾﻪ ﺑﺎﺭ ﺗﻮ ﺧﯿﺎﺑﻮﻥ ﺩﺍﺷﺘﻢ ﯾﻪ ﻣﺴﯿﺮﯼ ﺭﻭ ﭘﯿﺎﺩﻩ ﻣﯿﺮﻓﺘﻢ ﮐﻪ ﺯﻧﮓ ﺯﺩ ﺩﯾﺪﻡ ﺑﺪ ﺣﺸﺮﯾﻪ ﻭ ﻣﯽ ﺧﻮﺍﺩ ﺍﺭﺿﺎ ﺑﺸﻪ ﮐﻪ ﻣﻨﻢ ﺑﺎﻫﺎﺵ ﻫﻤﺮﺍﻫﯽ ﮐﺮﺩﻣﻮ ﺍﺭﺿﺎ ﺷﺪ.


ﮐﯿﺮﻡ ﺍﻧﻘﺪﺭ ﺭﺍﺳﺖ ﺷﺪﻩ ﺑﻮﺩ ﮐﻪ ﭼﻨﺪ ﺗﺎ ﺯﻥ ﮐﻪ ﺍﺯ ﮐﻨﺎﺭﻡ ﺭﺩ ﺷﺪﻥ ﺑﺪ ﺯﻝ ﻣﯿﺰﺩﻥ ﺑﻪ ﮐﯿﺮﻡ.ﺧﻼﺻﻪ ﻫﺮ ﺭﻭﺯﻡ ﺷﺪﻩ ﺑﻮﺩ ﺣﺸﺮﯼ ﺑﺎﺯﯼ ﻭ ﺭﺍﺳﺘﺶ ﺩﺍﺷﺘﻢ ﮔﺎﯾﯿﺪﻩ ﻣﯿﺸﺪﻡ. ﺧﯿﻠﯽ ﺑﻬﺶ ﻣﯿﮕﻔﺘﻢ ﮐﻪ ﮐﺎﺷﮑﯽ ﺗﻮ ﺷﻮﻫﺮ ﻧﺪﺍﺷﺘﯽ ﺗﺎ ﻣﯽ ﺗﻮﻧﺴﺘﻢ ﺑﺎ ﺧﯿﺎﻟﻪ ﺭﺍﺣﺖ ﺑﮑﻨﻤﺖ ﮐﻪ ﻫﯽ ﺑﻬﻢ ﻣﯽ ﮐﻔﺖ ﺳﺨﺖ ﻧﮕﯿﺮ ﺑﺎﺑﺎ ﺩﻭﺭﻭﺯﻩ ﺩﻧﯿﺎ ﺭﻭ.ﺗﺎ ﺍﯾﻨﮑﻪ ﯾﻪ ﺭﻭﺯ ﺳﺮ ﮐﺎﺭ ﺑﻮﺩﻡ ﮐﻪ ﺑﻬﻢ ﺯﻧﮓ ﺯﺩﻭ ﮔﻔﺖ ﺍﻣﺸﺐ ﻣﯿﺘﻮﻧﯽ ﺑﭽﺘﯽ؟ﮔﻔﺘﻢ ﺁﺭﻩ.ﮔﻔﺖ ﺣﺘﻤﺎ ﺑﯿﺎ ﯾﻪ ﮐﺎﺭ ﻭﺍﺟﺐ ﺑﺎﻫﺎﺕ ﺩﺍﺭﻡ.ﺧﻼﺻﻪ ﺷﺐ ﺭﻓﺘﻤﻮ ﮔﻔﺘﻢ ﻣﮋﮔﺎﻥ ﺑﮕﻮ ﮐﻪ ﺍﺯ ﺻﺒﺢ ﻓﮑﺮﻡ ﻣﺸﻐﻮﻟﻪ. ﮔﻔﺖ ﺍﯾﻠﯿﺎ ﺍﮔﺮ ﺷﻮﻫﺮﻡ ﺑﺪﻭﻧﻪ ﻭ ﺭﺍﺿﯽ ﺑﺎﺷﻪ ﮐﻪ ﺑﺎ ﻫﻢ ﺑﺎﺷﯿﻢ ﺗﻮ ﺑﺎﺯﻡ ﻋﺬﺍﺑﻪ ﻭﺟﺪﺍﻥ ﺩﺍﺭﯼ؟ﮔﻔﺘﻢ ﻣﮕﻪ ﻗﺮﺍﺭﻩ ﮐﻪ ﺑﺪﻭﻧﻪ ﮐﻪ ﺑﺎ ﻣﻨﯽ؟ﮔﻔﺖ ﺍﻭﻝ ﺟﻮﺍﺑﻪ ﻣﻨﻮ ﺑﺪﻩ.ﮔﻔﺘﻢ ﺭﺍﺳﺘﺸﻮ ﺑﺨﻮﺍﯼ ﻋﺎﺷﻘﻪ ﺳﮑﺲ ﺍﻡ ﺍﻑ ﺍﻣﻢ. ﮔﻔﺖ ﺟﺪﯼ ﻣﯿﮕﯽ؟ﮔﻔﺘﻢ ﺁﺭﻩ ﻭ ﺧﯿﻠﯿﻢ ﺑﻬﺶ ﻓﮑﺮ ﻣﯿﮑﻨﻢ.ﮔﻔﺖ ﺍﺯ ﺭﻭﺯ ﺍﻭﻝ ﺷﻮﻫﺮﻡ ﻣﯿﺪﻭﻧﺴﺘﻪ ﻭ ﻣﻦ ﺑﺎ ﺭﺿﺎﯾﺘﻪ ﺍﻭﻧﻪ ﮐﻪ ﺑﺎﻫﺎﺗﻢ.ﯾﻬﻮ ﺍﻧﮕﺎﺭ ﺑﺮﻕ ﺑﻬﻢ ﻭﺻﻞ ﮐﺮﺩﻧﻮ ﮔﻔﺘﻢ ﻣﮋﮔﺎﻥ ﻣﺮﮔﻪ ﺍﯾﻠﯿﺎ ﺭﺍﺳﺖ ﻣﯿﮕﯽ ﯾﺎ ﻣﯽ ﺧﻮﺍﯼ ﺍﯾﻨﻄﻮﺭﯼ ﺑﮕﯽ ﮐﻪ ﻋﺬﺍﺑﻪ ﻭﺟﺪﺍﻥ ﻧﺪﺍﺷﺘﻪ ﺑﺎﺷﻢ؟ ﮔﻔﺖ ﺑﻪ ﺟﺎﻥ ﺟﻔﺘﻤﻮﻥ ﺭﺍﺳﺖ ﻣﯿﮕﻢ.ﺍﻣﺎ ﺍﻭﻻ ﭼﻮﻥ ﻧﻤﯿﺸﻨﺎﺧﺘﻤﺖ ﻧﮕﻔﺘﻢ ﮐﻪ ﺑﯿﺸﺘﺮ ﺑﺸﻨﺎﺳﻤﺖ.ﺩ

ﺍﺷﺘﻢ ﮐﺴﺨﻞ ﻣﯿﺸﺪﻡ ﭼﻮﻥ ﺑﻪ ﺁﺭﺯﻭﻡ ﺭﺳﯿﺪﻩ ﺑﻮﺩﻡ.ﺍﻣﺎ ﺑﺎﻭﺭ ﺍﯾﻨﮑﻪ ﺷﻮﻫﺮﺵ ﺧﻮﺩﺵ ﺧﻮﺍﺳﺘﻪ ﺑﻮﺩﻩ ﮐﻪ ﯾﻪ ﻧﻔﺮﻭ ﭘﯿﺪﺍ ﮐﻨﻪ ﺧﯿﻠﯽ ﺑﺮﺍﻡ ﺳﺨﺖ ﺑﻮﺩ.ﻣﮋﮔﺎﻥ ﮔﻔﺖ ﺗﻮ ﻓﮑﺮ ﺑﺎﺵ ﯾﻪ ﺑﺮﻧﺎﻣﻪ ﺑﺰﺍﺭﯼ ﺑﯿﺎﯼ ﭘﯿﺸﻪ ﻣﺎ.ﯾﺎﺩﻡ ﺭﻓﺖ ﺑﮕﻢ ﮐﻪ ﻣﮋﮔﺎﻥ ﻋﺰﯾﺰﻡ ﺳﺎﮐﻦ ﺷﻬﺮ ﺷﯿﺮﺍﺯﻩ. ﺭﺍﺳﺘﺶ ﺩﯾﮑﻪ ﮐﻼﻓﮕﯿﻢ ﺻﺪ ﺑﺮﺍﺑﺮ ﺷﺪﻩ ﺑﻮﺩ ﻭ ﺍﺯ ﻃﺮﻓﻪ ﺩﯾﮕﻪ ﻭﺍﻗﻌﺎ ﺧﻮﺷﺤﺎﻝ ﺑﻮﺩﻡ.ﺑﻌﺪ ﺍﺯ ﺩﻭ ﺳﻪ ﻫﻔﺘﻪ ﯾﻪ ﻣﺮﺧﺼﯿﻪ 3ﺭﻭﺯﻩ ﮔﺮﻓﺘﻤﻮ ﺭﻓﺘﻢ ﺷﯿﺮﺍﺯ.ﺻﺒﺢ ﺭﺳﯿﺪﻣﻮ ﺑﻬﺶ ﺯﻧﮓ ﺯﺩﻡ ﮐﻪ ﻣﻦ ﺭﺳﯿﺪﻡ.ﺁﺩﺭﺳﻮ ﺩﺍﺩ ﻭ ﮔﻔﺖ ﺑﯿﺎ ﮐﻪ ﻣﻨﺘﻈﺮﺗﻢ.ﻣﻨﻢ ﯾﻪ ﺩﺳﺘﻪ ﮔﻞ ﮔﺮﻓﺘﻤﻮ ﻣﺎﺷﯿﻦ ﮔﺮﻓﺘﻢ ﮐﻪ ﺑﺮﻡ ﭘﯿﺸﺶ.ﺍﻣﺎ ﺩﺭ ﺣﺪ ﻣﺮﮒ ﻫﯿﺠﺎﻥ ﺩﺍﺷﺘﻢ.ﻗﺒﻞ ﺍﺯ ﺍﯾﻨﮑﻪ ﺑﺮﺳﻢ ﺩﺭﻭ ﺑﺎﺯ ﮐﺮﺩﻩ ﺑﻮﺩ ﻭ ﺭﻓﺘﻢ ﺗﻮ.ﺧﻮﻧﺸﻮﻥ ﻭﯾﻼﯾﯽ ﺑﻮﺩ ﻭ ﻭﻗﺘﯽ ﻭﺍﺭﺩ ﺷﺪﻡ ﺩﯾﺪﻥ ﺗﻮ ﺭﺍﻫﺮﻭ ﻭﺍﯾﺴﺎﺩﻩ.ﻫﻤﺪﯾﮕﺮﻭ ﺑﻐﻞ ﮐﺮﺩﯾﻢ ﻭ ﺑﺎﻭﺭ ﮐﻨﯿﻦ ﺻﺪﺍﯼ ﻗﻠﺒﻪ ﺩﻭﺗﺎﻣﻮﻧﻮ ﺭﺍﺣﺖ ﻣﯿﺸﺪ ﺷﻨﯿﺪ.ﺟﻔﺘﻤﻮﻥ ﻋﯿﻨﻪ ﮔﭻ ﺳﻔﯿﺪ ﺷﺪﻩ ﺑﻮﺩﯾﻢ.ﺧﻼﺻﻪ ﺭﻓﺘﯿﻢ ﺗﻮ ﻭ ﻣﺘﻮﺟﻪ ﺷﺪﻡ ﮐﻪ ﻣﺎ ﺩﻭﺗﺎ ﺗﻨﻬﺎﯾﯿﻢ.ﮔﻔﺘﻢ ﺷﻮﻫﺮﺕ ﮐﺠﺎﺱ ﮔﻔﺖ ﺑﺸﯿﻦ ﻣﯿﮕﻢ.ﯾﻪ ﺷﺮﺑﺖ ﺁﻭﺭﺩ ﮐﻪ ﺑﺨﻮﺭﻡ ﮐﻪ ﺍﺯﺵ ﺧﻮﺍﺳﺘﻢ ﺍﻭﻝ ﺍﻭﻥ ﺑﺨﻮﺭﻩ ﺑﻌﺪ ﻣﻦ.ﯾﻪ ﮐﻢ ﺧﻮﺭﺩ ﮐﻪ ﻟﯿﻮﺍﻥ ﺭﮊﯼ ﺷﺪ ﺑﻌﺪ ﻣﻦ ﺧﻮﺭﺩﻡ ﮐﻪ ﻃﻌﻢ ﺭﮊﺵ ﺣﺸﺮﯾﻢ ﮐﺮﺩ.ﭘﯿﺸﻢ ﻧﺸﺴﺖ ﻭ ﺩﺳﺘﺎﺷﻮ ﮔﺮﻓﺘﻢ ﻭ ﮔﻔﺘﻢ ﺷﻮﻫﺮﺕ ﭼﺮﺍ ﻧﯿﺴﺖ؟ ﮔﻔﺖ ﺑﻪ ﻣﻦ ﮔﻔﺘﻪ ﻣﯽ ﺧﻮﺍﻡ ﺍﻭﻟﯿﻦ ﺳﮑﺴﺘﻮﻧﻮ ﺗﻨﻬﺎ ﺑﺎﺷﯿﻨﻮ ﻧﻬﺎﯾﺘﻪ ﻟﺬﺗﻮ ﺑﺒﺮﯾﻦ.ﺑﻌﺪﺍ ﺑﺎ ﻫﻢ ﺳﮑﺲ ﺧﻮﺍﻫﯿﻢ ﮐﺮﺩ.ﺑﺎﻭﺭ ﮐﻨﯿﻦ ﺍﺻﻼ ﻧﻤﯽ ﺗﻮﻧﺴﺘﻢ ﺑﺎﻭﺭ ﮐﻨﻢ.ﺍﻣﺎ ﺍﯾﻦ ﻋﯿﻦ ﻭﺍﻗﻌﯿﺖ ﺑﻮﺩ.ﺧﻼﺻﻪ ﺑﻌﺪ ﺍﺯ ﮐﻠﯽ ﺻﺤﺒﺖ ﺭﻓﺘﻢ ﺗﻮ ﺻﻮﺭﺕ ﻣﮋﮔﺎﻥ ﻋﺰﯾﺰﻡ ﻭ ﺧﯿﻠﯽ ﺁﺭﻭﻡ ﻟﺒﺎﻣﻮ ﮔﺬﺍﺷﺘﻢ ﺭﻭ ﻟﺒﺎﺵ.ﻟﺒﺎﺵ ﺁﺗﯿﺶ ﺑﻮﺩﻥ ﻭ ﺣﺮﺍﺭﺗﺸﻮﻥ ﺗﻤﺎﻣﻪ ﺟﺴﻤﻤﻮ ﻣﯿﺴﻮﺯﻭﻧﺪ.ﺑﻌﺪ ﻧﺸﻮﻧﺪﻣﺶ ﺭﻭ ﭘﺎﻡ ﻭ ﺷﺮﻭﻉ ﮐﺮﺩﻡ ﺑﻪ ﻟﺐ ﮔﺮﻓﺘﻦ.ﺍﯾﻦ ﺯﻥ ﺑﯿﻨﻈﯿﺮﻩ.ﺗﺎ ﺣﺎﻻ ﺯﻧﯽ ﺑﻪ ﺍﯾﻦ ﺣﺸﺮﯼ ﻧﺪﯾﺪﻩ ﺑﻮﺩﻡ.ﮐﻠﯽ ﺍﺯ ﻫﻢ ﻟﺐ ﮔﺮﻓﺘﯿﻢ.ﺑﻌﺪﺵ ﮔﻔﺘﻢ ﻣﮋﮔﺎﻥ ﺟﺎﻥ ﻣﯿﺸﻪ ﯾﻪ ﺩﻭﺵ ﺑﮕﯿﺮﻡ؟ﭼﻮﻥ ﺷﺐ ﺗﺎ ﺻﺒﺢ ﺗﻮ ﺭﺍﻩ ﺑﻮﺩﻡ ﺧﺴﺘﻪ ﺷﺪﻡ.ﮔﻔﺖ ﺁﺭﻩ ﻋﺰﯾﺰﻡ.

ﺩﺳﺘﻤﻮ ﮔﺮﻓﺘﻮ ﺑﺎ ﻟﺒﺎﺱ ﺑﺮﺩ ﺳﻤﺘﻪ ﺣﻤﻮﻡ.ﺧﻮﺍﺳﺘﻢ ﻟﺨﺖ ﺑﺸﻢ ﮐﻪ ﻧﺬﺍﺷﺖ ﮔﻔﺖ ﺧﻮﺩﻡ ﻟﺨﺘﺖ ﻣﯽ ﮐﻨﻢ.ﺭﻓﺖ ﯾﮑﯽ ﺍﺯ ﺭﻭﺳﺮﯾﺎﺷﻮ ﺁﻭﺭﺩ ﻭ ﭼﺸﻤﺎﻣﻮ ﺑﺴﺖ.ﺑﻌﺪ ﺷﺮﻭﻉ ﮐﺮﺩ ﻟﺒﺎﻣﻮ ﻣﯿﮏ ﺯﺩﻥ.ﺑﺎﻭﺭ ﮐﻨﯿﻦ ﺗﻮ ﺁﺳﻤﻮﻧﺎ ﺑﻮﺩﻡ.ﺑﻌﺪ ﺍﺯ ﻟﺒﺎﻡ ﺍﺳﺎﺳﯽ ﮔﺮﺩﻧﻤﻮ ﻟﯿﺴﯿﺪ ﻭ ﺭﻓﺖ ﺗﻮ ﺳﯿﻨﻢ.ﺑﻌﺪ ﭘﯿﺮﻫﻨﻤﻮ ﺩﺭﺁﻭﺭﺩﻭ ﺑﻌﺪ ﺷﻠﻮﺍﺭﻣﻮ.ﺣﺎﻻ ﻣﻦ ﺑﺎ ﯾﻪ ﺷﻮﺭﺕ ﺟﻠﻮﺵ ﺑﻮﺩﻣﻮ ﺍﻭﻧﻢ ﺩﺍﺷﺖ ﻫﻤﻪ ﺟﺎﻣﻮ ﻣﯿﻠﯿﺴﯿﺪ.ﺩﺭ ﺁﺧﺮ ﺧﯿﻠﯽ ﺁﺭﻭﻡ ﮐﯿﺮﻣﻮ ﺍﺯ ﺗﻮ ﺷﻮﺭﺗﻢ ﺩﺭﺁﻭﺭﺩﻭ ﻭﻗﺘﯽ ﺩﯾﺪﺵ ﺷﺮﻭﻉ ﮐﺮﺩ ﺑﻪ ﻗﺮﺑﻮﻥ ﺻﺪﻗﻪ ﺭﻓﺘﻦ.ﻣﻦ ﺩﺍﺷﺘﻢ ﻣﯿﻤﺮﺩﻡ.ﮐﯿﺮﻣﻮ ﺍﻭﻝ ﮐﻠﯽ ﻣﺎﭺ ﮐﺮﺩﻭ ﺁﺭﻭﻡ ﮔﺬﺍﺷﺖ ﺗﻮ ﺩﻫﻨﺶ.ﺍﻧﮕﺎﺭ ﮔﯿﺮﻣﻮ ﮔﺬﺍﺷﺘﻦ ﺗﻮ ﮐﻮﺭﻩ ﺩﺍﺷﺖ ﺫﻭﺏ ﻣﯿﺸﺪ.ﺣﺎﻻ ﻣﻦ ﻫﻨﻮﺯ ﺟﻠﻮ ﺩﺭ ﺣﻤﻮﻡ ﺳﺮﻩ ﭘﺎﻡ.ﺳﺮﺗﻮﻧﻮ ﺩﺭﺩ ﻧﯿﺎﺭﻡ ﺣﺴﺎﺑﯽ ﺟﻠﻮ ﺩﺭ ﺣﻤﻮﻡ ﮐﯿﺮﻣﻮ ﺧﻮﺭﺩ ﻭ ﮔﻔﺖ ﺣﺎﻻ ﺗﻮ ﻣﻨﻮ ﻟﺨﺖ ﮐﻦ.ﻣﻨﻢ ﭼﺸﻢ ﺑﺴﺘﻪ ﺷﺮﻭﻉ ﮐﺮﺩﻡ ﺑﻪ ﺧﻮﺭﺩﻥ ﮔﺮﺩﻧﺸﻮ ﺑﻌﺪ ﭘﯿﺮﻫﻨﺸﻮ ﺩﺭﺁﻭﺭﺩﻣﻮ ﺑﻌﺪ ﺷﻠﻮﺍﺭ ﺟﯿﻨﺸﻮ ﺑﻌﺪ ﺷﺮﻭﻉ ﮐﺮﺩﻡ ﺑﻪ ﻟﯿﺴﯿﺪﻥ ﺑﺪﻧﺶ.ﺑﻌﺪ ﺳﻮﺗﯿﻨﻮ ﺷﻮﺭﺗﺸﻮ ﺩﺭﺁﻭﺭﺩﻣﻮ ﺷﺮﻭﻉ ﮐﺮﺩﻡ ﺑﻪ ﻟﺴﯿﺪﻥ ﺳﯿﻨﻪ ﻫﺎﺵ.ﺳﯿﻨﻪ ﻫﺎﺵ ﻭﺍﻗﻌﺎ ﺧﻮﺷﻤﺰﻩ ﺑﻮﺩﻥ.ﺗﺎ ﺗﻮﻧﺴﺘﻢ ﺧﻮﺭﺩﻡ.ﺑﻌﺪ ﺭﻓﺘﻢ ﺳﺮﺍﻏﻪ ﮐﺴﺶ.ﺧﯿﺴﻪ ﺁﺏ ﺑﻮﺩ.ﭘﺎﻫﺎﺷﻮ ﺑﺎﺯ ﮐﺮﺩﻣﻮ ﺭﻓﺘﻢ ﻻﯼ ﭘﺎﻫﺎﺷﻮ ﺷﺮﻭﻉ ﺑﻪ ﻟﯿﺴﯿﺪﻥ ﮐﺮﺩﻡ.ﻫﺮﭼﯽ ﺁﺏ ﺩﺍﺷﺖ ﺧﻮﺭﺩﻡ ﻭ ﻟﯿﺴﯿﺪﻡ ﺑﻪ ﺣﺪﯼ ﮐﻪ ﺟﯿﻖ ﻣﯿﺰﺩ. ﭼﺸﻤﺎﻣﻮ ﺑﺎﺯ ﮐﺮﺩﻭ ﺭﻓﺘﯿﻢ ﺗﻮ ﺣﻤﻮﻡ.ﻣﻨﻮ ﺷﺴﺘﻮ ﻣﻨﻢ ﺷﺴﺘﻤﺸﻮ ﺩﻭﺑﺎﺭﻩ ﺷﺮﻭﻉ ﮐﺮﺩ ﺑﻪ ﺳﺎﮎ ﺯﺩﻥ.ﺑﺎﻭﺭ ﮐﻨﯿﻦ ﮐﯿﺮﻡ ﺑﺪ ﺷﻖ ﺷﺪﻩ ﺑﻮﺩ.ﺍﺯ ﺣﻤﻮﻡ ﺍﻭﻣﺪﯾﻢ ﺑﯿﺮﻭﻥ ﻭ ﻫﻤﺪﯾﮕﺮﻭ ﺧﺸﮏ ﮐﺮﺩﯾﻤﻮ ﺭﻓﺘﻢ ﻟﺒﻪ ﺗﺨﺖ ﻧﺸﺴﺘﻢ ﺍﻭﻣﺪ ﺷﺮﻭﻉ ﮐﺮﺩ ﺑﻪ ﺳﺎﮎ ﺯﺩﻥ.ﻭﺍﻗﻌﺎ ﺣﺮﻓﻪ ﺍﯼ ﺳﺎﮎ ﻣﯿﺰﺩ.ﻓﻘﻂ ﺗﻮ ﻓﯿﻠﻤﺎ ﺩﯾﺪﻩ ﺑﻮﺩﻡ ﺍﯾﻦ ﻣﺪﻟﯽ ﮐﺴﯽ ﺳﺎﮎ ﺑﺰﻧﻪ.ﻫﺮ ﺩﻭﺗﺎﻣﻮﻥ ﺑﺪ ﻧﺎﻟﻪ ﻣﯿﮑﺮﺩﯾﻢ.ﺑﻌﺪﺵ ﺧﻮﺍﺑﻮﻧﺪﻣﺶ ﻟﺒﻪ ﺗﺨﺘﻮ ﺍﺳﺎﺳﯽ ﮐﺴﺸﻮ ﺧﻮﺭﺩﻡ.ﯾﻪ ﮐﺴﻪ ﺑﺴﯿﺎﺭ ﺗﻤﯿﺰ.ﻟﺒﺎﯼ ﮐﺴﺶ ﺻﻮﺭﺗﯽ.ﺧﯿﻠﯽ ﺧﻮﺷﮕﻞ.ﺟﺎﻟﺒﻪ ﮐﻪ ﭘﺸﻤﻪ ﮐﺴﺸﻮ ﺷﻮﻫﺮﺵ ﺻﺒﺢ ﻗﺒﻞ ﺍﺯ ﺭﺳﯿﺪﻥ ﻣﻦ ﺯﺩﻩ ﺑﻮﺩ ﻭ ﮐﺎﻣﻼ ﺻﺎﻑ ﻭ ﺗﻤﯿﺰ ﺑﻮﺩ).ﺑﺎﻭﺭ ﮐﻨﯿﻦ ﻋﯿﻦ ﺩﺍﺳﺘﺎﻥ ﺭﺍﺳﺘﻪ.ﺧﻮﺩﻣﻢ ﻫﻨﻮﺯ ﺗﻮ ﮐﻔﻢ ﮐﻪ ﺷﻮﻫﺮﺵ ﺭﺿﺎﯾﺖ ﺩﺍﺩﻩ ﮐﻪ ﺯﻧﺸﻮ ﺑﮑﻨﻢ.(ﺧﻼﺻﻪ ﺑﻌﺪ ﺍﺯ ﺧﻮﺭﺩﻥ ﮐﺴﺶ ﺧﻮﺍﺳﺖ ﮐﻪ ﺩﺭﺍﺯ ﺑﮑﺸﻢ ﺧﻮﺩﺵ ﺑﺸﯿﻨﻪ ﺭﻭ ﮐﯿﺮﻡ.ﺩﺭﺍﺯ ﮐﺸﯿﺪﻡ ﻭ ﺍﻭﻣﺪ ﺭﻭﻡ ﺧﯿﻠﯽ ﺁﺭﻭﻡ ﻭ ﺭﻣﺎﻧﺘﯿﮏ ﺁﺭﻭﻡ ﺁﺭﻭﻡ ﮐﯿﺮﻣﻮ ﮐﺮﺩ ﺗﻮ ﮐﺴﺶ.ﻭﺍﯼ ﯼ ﯼ ﯼ ﯼ ﯼ ﯼ ﮐﻪ ﭼﻘﺪﺭ ﺗﻨﮓ ﺑﻮﺩ.ﺍﻻﻥ ﮐﻪ ﺩﺍﺭﻡ ﺍﯾﻦ ﺩﺍﺳﺘﺎﻧﻮ ﻣﯿﻨﻮﯾﺴﻢ ﺑﺪ ﺭﺍﺳﺖ ﮐﺮﺩﻡ.ﮐﯿﺮﻡ ﮐﻪ ﺭﻓﺖ ﺗﻮﺵ ﺟﻔﺘﻤﻮﻥ ﺩﺍﺷﺘﯿﻢ ﺳﮑﺘﻪ ﻣﯿﮑﺮﺩﯾﻢ.ﺧﻼﺻﻪ ﺷﺮﻭﻉ ﮐﺮﺩ ﺑﻪ ﺑﺎﻻ ﻭ ﭘﺎﯾﯿﻦ ﮐﺮﺩﻥ.ﻫﻤﭽﯿﻦ ﺟﯿﻖ ﻣﯿﺰﺩﻭ ﻧﺎﻟﻪ ﻣﯿﮑﺮﺩ ﮐﻪ ﺩﻭﺳﺖ ﺩﺍﺷﺘﻢ ﺑﻤﯿﺮﻡ.ﺑﻌﺪ ﺑﻠﻨﺪ ﺷﺪﻣﻮ ﺑﻪ ﺣﺎﻟﺖ ﺳﮕﯽ ﺧﻮﺍﺑﻮﻧﺪﻣﺸﻮ ﺍﺯ ﭘﺸﺖ ﮔﺬﺍﺷﺘﻢ ﺗﻮ ﮐﺴﺸﻮ ﺷﺮﻭﻉ ﮐﺮﺩﻡ ﺑﻪ ﺗﻠﻤﺒﻪ ﺯﺩﻥ.ﺗﻤﺎﻣﻪ ﺑﺪﻧﻢ ﺧﯿﺲ ﺷﺪﻩ ﺑﻮﺩ ﺍﻣﺎ ﺩﻭﺳﺖ ﻧﺪﺍﺷﺘﻢ ﺍﺭﺿﺎ ﺑﺸﻢ.ﺑﺮﮔﺮﺩﻭﻧﺪﻣﺶ ﻃﺎﻕ ﺑﺎﺯ ﺧﻮﺍﺑﯿﺪ ﺭﻓﺘﻢ ﻻﯼ ﭘﺎﻫﺎﺵ ﺩﻭﺑﺎﺭﻩ ﮔﺬﺍﺷﺘﻢ ﺗﻮ ﮐﺴﺸﻮ ﻣﯿﮑﺮﺩﻣﻮ ﻟﺐ ﻣﯿﮕﺮﻓﺘﻢ.ﻋﺮﻗﻪ ﺻﻮﺭﺗﻢ ﻣﯿﭽﯿﮑﯿﺪ ﺭﻭ ﻟﺒﺎﺵ ﺍﻭﻧﻢ ﻟﯿﺲ ﻣﯿﺰﺩﻭ ﻣﯿﺨﻮﺭﺩ.

ﺍﻧﻘﺪﺭ ﺗﻠﻤﺒﻪ ﺯﺩﻡ ﮐﻪ ﺩﯾﺪﻡ ﮐﯿﺮﻡ ﻣﯿﺨﻮﺍﺩ ﺑﺘﺮﮐﻪ.ﮔﻔﺘﻢ ﻣﮋﮔﺎﻥ ﺟﻮﻧﻢ ﺁﺑﻢ ﺩﺍﺭﻩ ﻣﯿﺎﺩ ﮔﻔﺖ ﺩﺭ ﺑﯿﺎﺭ ﮐﺎﺭ ﺩﺍﺭﻡ.ﺩﺭﺁﻭﺭﺩﻡ ﺍﻭﻣﺪ ﻧﺸﺴﺖ ﭘﺎﯾﯿﻦ ﺗﺨﺖ ﻭ ﺷﺮﻭﻉ ﮐﺮﺩ ﺑﻪ ﺳﺎﮎ ﺯﺩﻥ.ﺍﻧﻘﺪﺭ ﺳﺎﮎ ﺯﺩ ﮐﻪ ﺷﺮﻭﻉ ﮐﺮﺩﻡ ﺑﻪ ﺩﺍﺩ ﺯﺩﻥ ﮐﻪ ﺩﺍﺭﻩ ﻣﯿﺎﺩ.ﺯﺑﻮﻧﺸﻮ ﺩﺭﺁﻭﺭﺩ ﻭ ﻣﻨﻢ ﯾﻬﻮ ﺍﺭﺿﺎ ﺷﺪﻣﻮ ﺍﻭﻧﻢ ﻫﻨﻮﺯ ﺩﺍﺷﺖ ﮐﯿﺮﻣﻮ ﻣﯿﻤﺎﻟﯿﺪ.ﺁﺑﻪ ﺧﯿﻠﯽ ﺯﯾﺎﺩﯼ ﺍﺯﻡ ﺍﻭﻣﺪ ﻭ ﻫﻤﺸﻮ ﺭﯾﺨﺘﻢ ﺭﻭ ﺯﺑﻮﻧﻮ ﺩﻫﻨﻪ ﻣﮋﮔﺎﻥ ﻋﺰﯾﺰﻡ.ﯾﻪ ﻣﻘﺪﺍﺭﺷﻮ ﺧﻮﺭﺩ ﯾﻪ ﻣﻘﺪﺍﺭﺷﻢ ﺭﯾﺨﺖ ﺭﻭ ﺳﯿﻨﻪ ﻫﺎﺵ ﮐﻪ ﺑﺎ ﺩﺳﺘﺲ ﻣﺎﻟﯿﺪ ﻫﻤﻪ ﺟﺎﯼ ﺳﯿﻨﻪ ﻫﺎﺵ.ﺍﺯﺵ ﻟﺐ ﮔﺮﻓﺘﻤﻮ ﺭﻭ ﺗﺨﺖ ﺭﻓﺘﯿﻢ ﺗﻮ ﺑﻐﻞ ﻫﻢ.ﺍﯾﻨﻢ ﺑﮕﻢ ﮐﻪ ﺷﻮﻫﺮﺵ ﻭ ﺑﭽﺶ ﺭﻓﺘﻦ ﺧﻮﻧﻪ ﻣﺎﺩﺭ ﺷﻮﻫﺮﺵ ﮐﻪ ﻣﺎ ﺗﻨﻬﺎ ﺑﺎﺷﯿﻢ. ﻣﯿﺪﻭﻧﻢ ﺯﯾﺎﺩ ﺣﺮﻑ ﺯﺩﻡ ﺍﻣﺎ ﺩﻭﺳﺖ ﺩﺍﺷﺘﻢ ﺩﺍﺳﺘﺎﻧﻪ ﻋﺸﻘﻪ ﻣﻨﻮ ﻣﮋﮔﺎﻥ ﺟﻮﻧﻤﻮ ﺑﺎ ﺟﺰﯾﯿﺎﺕ ﺑﺪﻭﻧﯿﻦ.ﻣﻦ ﺗﺎ ﻓﺮﺩﺍﯼ ﺍﻭﻥ ﺭﻭﺯ ﭘﯿﺸﻪ ﻋﺸﻘﻢ ﺑﻮﺩﻡ ﻭ8ﺩﺳﺖ ﮐﺮﺩﻣﺶ.ﺑﺎ ﻫﻢ ﻏﺬﺍ ﺧﻮﺭﺩﯾﻢ ﮐﻪ ﺩﺳﺖ ﭘﺨﺘﺶ ﻋﺎﻟﯽ ﺑﻮﺩ.ﺻﺒﺤﺎﻧﻪ ﺧﻮﺭﺩﯾﻢ ﻭ ﺷﺐ ﺗﺎ ﺻﺒﺢ ﺗﻮ ﺑﻐﻞ ﻫﻢ ﺑﺎ ﺁﺭﺍﻣﺸﻪ ﮐﺎﻣﻞ ﺧﻮﺍﺑﯿﺪﯾﻢ.ﻭﺍﻗﻌﺎ ﻟﺬﺕ ﺑﺮﺩﻡ.ﻣﮋﮔﺎﻥ ﻫﻤﻪ ﺟﻮﺭﻩ ﺑﺮﺍﻡ ﺳﻨﮕﻪ ﺗﻤﻮﻡ ﮔﺬﺍﺷﺖ.ﻣﻨﻢ ﺑﺎﻭﺭ ﮐﻨﯿﻦ ﻋﺎﺷﻘﻮﻧﻪ ﮐﺮﺩﻣﺶ ﻭ ﺑﺎ ﻫﻢ ﻗﺮﺍﺭ ﮔﺪﺍﺷﺘﯿﻢ ﮐﻪ ﺩﺍﺳﺘﺎﻧﻪ ﺳﮑﺴﻤﻮﻧﻮ ﺑﺰﺍﺭﯾﻢ ﺗﻮ ﺳﺎﯾﺖ ﮐﻪ ﻫﻤﻪ ﺑﺨﻮﻧﻨﻮ ﻟﺬﺕ ﺑﺒﺮﻥ.ﻣﻦ ﻫﻨﻮﺯﻡ ﻣﮋﮔﺎﻧﻤﻮ ﺩﺍﺭﻡ ﻭ ﺷﻮﻫﺮﺵ ﻫﻢ ﺍﺯ ﺍﯾﻦ ﺑﺎﺑﺖ ﺧﻮﺷﺤﺎﻟﻪ ﮐﻪ ﻫﻢ ﻫﻮﺍﺷﻮ ﺩﺍﺭﻡ ﻫﻢ ﺍﺳﺎﺳﯽ ﻣﯿﮑﻨﻤﺶ.ﺍﻻﻥ ﭼﻨﺪ ﻭﻗﺘﻪ ﮐﻪ ﻧﺘﻮﻧﺴﺘﻢ ﺑﺮﻡ ﺷﯿﺮﺍﺯ ﻭ ﻣﮋﮔﺎﻥ ﻋﺰﯾﺰﻡ ﺳﮑﺲ ﻧﺪﺍﺷﺘﻪ ﻭ ﻗﺮﺍﺭﻩ ﮐﻪ ﺑﻪ ﺯﻭﺩﯼ ﺑﺮﻡ ﭘﯿﺸﺶ.ﺣﺘﻤﺎ ﺩﺍﺳﺘﺎﻧﻪ ﺟﺪﯾﺪﻣﻮﻧﻮ ﺑﺮﺍﺗﻮﻥ ﺧﻮﺍﻫﻢ ﻧﻮﺷﺖ.ﺍﻣﯿﺪﻭﺍﺭﻡ ﻫﻤﻪ ﺷﻤﺎ ﺩﻭﺳﺘﺎﻥ ﺍﺯ ﺯﻧﮕﯿﺘﻮﻥ ﻟﺬﺕ ﺑﺒﺮﯾﻦ ﻭ ﻫﻤﯿﺸﻪ ﺷﺎﺩ ﺑﺎﺷﯿﻦ.ﺍﯾﻦ ﺩﻧﯿﺎ ﺧﯿﻠﯽ ﺯﻭﺩ ﮔﺬﺭﻩ ﻭ ﺑﺎﯾﺪ ﺗﺎ ﻣﯿﺸﻪ ﺣﺎﻝ ﮐﺮﺩ.ﻫﯿﭻ ﺗﻀﻤﯿﻨﯽ ﺑﻪ ﻓﺮﺩﺍ ﻧﯿﺴﺖ. ﺷﺎﺩ ﻭ ﺳﺮﺣﺎﻝ ﻭ ﺧﻨﺪﻭﻥ ﺑﺎﺷﯿﻦ ﻭ ﻟﺤﻈﺎﺗﺘﻮﻥ ﭘﺮ ﺍﺯ ﺳﮑﺲ.
نوشته: ایلیا
بودی تـــــــو تو بغلم

گردنت بود رو لبم
     
  
صفحه  صفحه 81 از 112:  « پیشین  1  ...  80  81  82  ...  111  112  پسین » 
داستان سکسی ایرانی

Erotic Stories | داستان های سکسی حشری کننده (آرشیو شماره یک)


این تاپیک بسته شده. شما نمیتوانید چیزی در اینجا ارسال نمائید.

 

 
DMCA/Report Abuse (گزارش)  |  News  |  Rules  |  How To  |  FAQ  |  Moderator List  |  Sexy Pictures Archive  |  Adult Forums  |  Advertise on Looti
↑ بالا
Copyright © 2009-2024 Looti.net. Looti Forums is not responsible for the content of external sites

RTA