انجمن لوتی: عکس سکسی جدید، فیلم سکسی جدید، داستان سکسی
داستان سکسی ایرانی
  
صفحه  صفحه 87 از 112:  « پیشین  1  ...  86  87  88  ...  111  112  پسین »

Erotic Stories | داستان های سکسی حشری کننده (آرشیو شماره یک)


مرد

 
فرشته ای بنام پریا


وقتی بهش گفتم که برگرد و به شکم بخواب انگار تمام انرژی ای که بالا پایین شدن ها و تقلاهاش رو به پایان می بردنش رو دوباره بهش برگردونم. همیشه عاشق این بود که بهش بگم برگرد و به شکم بخواب چون اینجوری هم من مسلطتر عمل می کردم و هم اون با خیال راحتتری تمرکزش رو می ذاشت روی لذت بردن. می دونه که من همیشه دوست دارم بیشتر از من اون لذت ببره و خوب همیشه هم ابتکار عمل از ابتدا تا جایی که تشخیص می دادم حداقل سه بار ارضا شده، دست من بود. این حرکت اخری هم حسن ختامی بود بر یک عشق بازی شیرین و طولانی که همیشه با این جمله ختم می شد: آه، دارم می میرم، ببین زیرم دریاچه شده.
و جواب می گرفت: جانم، عشق من، منم همین رو دوست دارم که زیرت دریاچه بشه، اخ ببین چقدر این کس خوشمزه و کوچولوت خیس و داغ شده، الان جون می ده که یه دل سیر بلیسمش تا حسابی بوی خوش عطرش بپیچه تو تمام جونم.



دیدن اینکه کسی که زیباترینِ بدنهای دنیا رو داره جلوی روت دراز کشیده و سینه های خوشگل و سکسی و خوردنیش یک مقداریش از بغلاش معلومه و کمرش در اثر بالشتی که زیر شکمش گذاشتم چنان انحنای زیبایی گرفته که هر مردی رو مدهوش می کنه تا چه برسه به من که دیوانه ی این تن و بدن هستم. حتی فکر کردن بهش هم زیباست که این انحنای دیوانه کننده ختم به دو برامدگی لوند و گرد می شن، وای وای. کونش تو این حالت مظهر سکس و شهوت بود برام، برامده، گرد و لوند که با هر ضربه ی دست من چندین بار می لرزید این ضربه ها تا قرمز شدنش ادامه داشت تا اینکه من لای کونش رو باز کنم و بهش بگم عشق من می شه تا جایی که می تونی تو همین حالت کونت رو بدی بالاتر و کمرت رو ببری پایینتر، دوست دارم که تمام کون و کسِ خوشگلت رو ببینم و بلیسم. دیوانه کننده ست دیدن کس خوشگلش که با یه چاک زیبا ختم به سوراخ کون تنگش می شه. کس صورتی، کشیده اما تپل با چوچوله و لبه های صورتی متمایل به قرمزی که زیبایی های پایین تنه اش رو با دوتا ران کشیده کاملِ کامل می کنه. حالا اون سعی می کرد که تا جایی که می تونه کون و کسش رو بیاره بالاتر و منم با زبونم و دماغم و صورتم و لبام برم لای پاش و فقط خودم رو بی هدف بمالم به همه جاش. اینجور وقتا از شدت شهوت واقعا تعادلم از دستم می ره و واقعا نمی دونم چیکار می کنم تا با جیغها و التماس هاش به خودم می یام.





-آه، آریا، آریا، آه، آآآآآآآآآآآآآآآآه، بلیس کسمو، آآآآآآآآآآه آریا جونم، عشقم، کسمو بخور، بخور دارم ارضا می شم، تندتر تندتر، جووووووووون بخورش، همه جاشو، کونمم بخور.
- اوووووووووووووووف، جوووون، خوشمزه س عزیزم؟ دوسش داری؟ می بینی چقدر خیس شده؟ می بینی چقدر داغه؟ اره؟ بخورش آریا، دیونه، دیونه، دیونه ی من، دیونه جونم بخورش

منم حالا با این فریاد ها بیشتر تشویق می شدم که به کارم ادامه بدم، انگار نه انگار که یک ساعت و نیمه داریم با شدت هرچه تمامتر سکس می کنیم. اصلا انگار نه انگار که متوسط روزی یکبار سکس می کنیم با هم چون تازه به اینجا که می رسیم اصل ماجرای سکس ما شروع می شه. زبونم حالا لای خط کونشه و دارم به سمت پایین و به سمت کس عزیزترین موجود دنیا هرچی که هست رو می لیسم تا بیشتر و بیشتر و بیشتر بهش خوش بگذره و لذت ببره ازم. رسیدم به سوراخ کونش هرچند که همیشه در این رابطه مقاومت می کنه و علارغم همه ی لذتی که براش داره می گه نخورش، کثیفه اما نه خودش طاقت می یاره که جلوی من رو بگیره و نه من اصلا دیگه چیزی می فهمم از کثیف بودن، اخه مگه می شه یه جای بدن این موجود رویایی کثیف هم باشه؟ اب کسش رو با زبونم می مالم به سوراخ کونش که اونجا هم بوی کسش رو بگیره و بعد زبونم رو دور سوراخ کونش می چرخونم یواش یواش و بعد زبونم رو پهن می کنم و یه لیس بزرگ از سوراخ کونش.


غافلگیرش می کنم با زبونی که ناگهانی از روی سوراخ کون فرو کردم تو کسش و دارم سعی می کنم تا جایی که ممکنه بیشتر فرو کنمش. لعنتی رو هرچقدر بیشتر می لیسی و می خوریش خوشمزه تر می شه و مزه اش زیر زبونت می شینه. زبونم تو کسشه و دیواره های کسش رو حس می کنم، برامدگی های خیلی خیلی ریزی به زبونم می خوره که درست به اندازه ی برامدگی های روی زبون هست، غده های بسیارکوچیکی که این مایه ی خوشبو رو توی کس تزریق می کنه تا لزجی باعث لذت بردن هر دو نفر بشه. چرخش زبونم حالا تبدیل شده به تکون دادن نوک زبونم توی کسش، فقط نوک زبونم توی کسش تکون می خوره و به بالا و پایین کسش برخورد می کنه. نمی تونم تمومش کنم، واقعا نمی تونم از لیسیدن کس عشقم و در نتیجه دیدن و حس کردن لذت بردن این وجود خواستنی، دست بر دارم.
حالا نوبت به چوچوله اش یعنی حساسترین جای بدن زن رسیده، جایی که اگه واقعا بلد باشی چه جوری تحریکش باشی هیچ زنی تاب مقاومت نداره و بعد از این حرکت دیگه تمام خجالت هاش رو کنار می ذاره و می ره تو ابرا. چوچوله چون خیلی نرمه و حتی ظریفتر از لاله ی گوشه برای همین من برعکس همه ی ادما فکر می کنم که روی زبون برای وجود پُرز ها و غده های ترشح بذاق خیلی زِبرتر از حدی هست که بتون اونجور باید و شاید چوچوله رو تحریک بکنه، انگشت رو هم که باید فراموش کرد. این وسط هر مردی سه تا وسیله داره که بنابر موقعیت باید ازش استفاده بکن، لب، کیر و پشت زبون. من همیشه پشت زبونم رو لای لبهام می گیره و خیلی اروم اروم به همراه لبم چوچوله رو می لیسم. با دستم دوتا رون پاش رو بیشتر از هم جدا می کنه و درنتیجه لای کسش بیشتر معلوم می شه و چوچوله اش بیشتر بیرون می یاد. مثل یه مار زخمی به خودش می پیچه ولی من گرفتمش تا تماسمون قطع نشه.
داد و فریادی که راه انداختیم همه ی همسایه هامون رو هم باید به وجد اورده باشه.
آآآآآآه عزیزم، آه، اوووووووف، خدا، ای خدا، اااااااااه. اریا، اریاااااااا، اریا، اریا جونم. دیونم کردی دیونه. آه آه آه





دیگه وقتشه،خودم روش دراز می کشم اما نه به طور کامل، پاهاش بین پاهامه و کونش و کسش کمی بالا امدن و من هم روی دوتا دستام تنم رو بالاتر از اون گرفتم. کیرم رو می فرستم لای پاش البته با این دقت که توی کسش نره و همین لای پاش بازی کنه. بین پاهاش انقدر لزجه و خیس از اب دهان من و اب کس عشقم شده که کیرم خیلی زود شروع به بازی گوشی لای پاهاش و لای چاک کونش، کرد. کیرم رو می ذارم لای کونش و حالا بدون اینکه سعی کنم بکنم توی کونش فقط خودم رو در حالی که کیرم صاف صاف لای کونش قرار گرفته به بالا و پایین می کشم درست مثل سینه خیز رفتن، من روانی این حرکت هستم و اصلا تا این حرکت رو انجام ندم ابم نمی یاد.
حالا اروم اروم، با نفس هایی که یکی رو به شدت گرفتن و دیگری رو به آرام شدن می ره، کیرم رو بدون دخالت دست و با مقداری بازیگوشی لای پاهاش یعنی اینور و اون ور رفتن کیرم بلاخره خیلی خیلی نرم وارد کسش می کنم، خیلی اروم جوری که فقط رفتن سرش توی کسش چهل ثانیه طول می کشه و همین روال رو انجام می دم تا وقتی که تا جای ممکن کیرم رفته باشه تا ته توکسش. حالا با همون حرکت اهسته کیرم رو در می یارم و اینبار یک مقداری سرعت رو بیشتر می کنم ولی هنوز حرکم ارومه. صدای نفس کشیدنم شبیه به غرش زیر لب شیرا شده که احساس می کنم که وقتش شده، همیشه تو این لحظه بهم می گه اقا شیره، تا ته کیرت رو بکن تو کسم.
آه، آآآآآآآآآآآآه، اووووووووووووووف، آآآآآآه، ممممممممم


سرعتم بیشتر شده و هرچی سرعت بیشتر می شه میزان تماس شکم و سینه ام به کمر و پشت شونه هاش بیشتر می شه و من بیشتر خودم رو بهش نزدیکتر می کنم و بیشتر خودم رو بهش فشار می دم. حالا بالا تنه ام روی ارنجهام هست و دستام رو از زیر بغلش رد کردم، سرعتم زیاده، کیرم وارد کس عشقم می شه و با هر ضربه ای نفسش به طرز خوشآیندی خالی می شه. کیرم بعد از عبور از بین پره های کسش و تحریک چوچوله اش وارد بخش اول کسش می شه جایی که تازه ویژگی کسهای تپل و کشیده مثل کس عزیزترینم، مشخص می شه چون تنگی کس رو به حداثر می رسونه. دیواره های کسش همه لبریز و سرریز شدن از ابِ کسی که اروم اروم داره در اثر اصتعکاک زیاد غلیظتر هم می شه. تا هرجایی که کیرم رو فرو می کنم فشار این کس تنگ لذتی به من می ده که دیگه سر از خودم نمی شناسم.
لذتش مثل پرواز یه دسته پروانه تو دلت همه جای بدنت رو می گیره و همیشه این سوال برام بود که ایا عشقم هم این احساس رو داره؟ و اونم همیشه جوابم رو می داد که اگه تو اون لحظه حس من رو درک کنی دلت می خواد زن باشی.



ما حالا احساس می کنم که دارم اروم اروم به لحظه ی انفجار نزدیک می شم و کاملا دیگه کنترلم رو از دست دادم. بهترین لحظه ی عمرم رو دارم تجربه می کنم که تو یه لحظه کیرم رو از تو کسش در می یارم و می ذارم لای کونش خودش می فهمه و دستاش رو دراز می کنه تا کونش رو تا جای ممکن از هم باز بکنه تا سوراخ تنگ و گرم و نرم کونش محیای حضور کیرم بشه. بدون اینکه دستم رو از زیر بغلاش در بیارم با حرکت کمرم کیری که دیگه از شدت شهوت به قدری راست شده که با یه چوب خشک هیچ فرقی نداره رو روی سوراخ کونش می ذارم و درحالی که خودش هم به فرو رفتن کیرم کمک می کنه اروم اروم سرش به کمک اب کس و بذاق دهن من و فشارهای مناسب کمرم وارد کون تنگ و زیبا و گرم نابترین فرشته ی دنیا می شه که اون هم با کشیدن آهی جانانه که مظهر همیشگی شهوت هست ازش استقبال می کنه. گرماش حسابی تن رو فرا گرفته و احساس می کنم درست زیر دلم یه پر پرنده می کشن.کیرم تا جای ممکنه وار کونش شده این رو تخمهایی که حالا رسیده به سوراخ کونش می گه و من رو از شدت لذت تحریک می کنه یه فشار محکم دیگه به کیرم بدم که باعث بشه عشقم از درد با یه آآآآآآآآآآآآآخ بلند از زیر کیرم فرار کنه ولی نه خیلی دور بلکه فقط به این اندازه که از فشار کیرم کم بشه. حالا سرعت و شدت ضربه هام رو بیشتر و محکمتر می کنم، صدای آه و آخ گفتن هاش پیچیده توی آه و فداتشم، جوووووووون، عشق من، دیونه ببین کیرم تو کونته، دیونه ی خودمی تو، دارم کون یه دیونه ی خوشگل می ذارم که دیونه ام کرده. جوووووون عزیزم، پریای من، گل من، آآآآآآآآآآآه.

خودم نمی فهمم هیچ وقت که تو این تقلاها کی انگشتام دور گردنِ کشیده، باریک و بلوریش گره خورده و یک کمی حالت خفگی بهش می ده و اون یکی دستم هم رفته از زیر شکمش روی کسش و داره اونجا رو می ماله و فاصله ی بین گردن و سرشونه هاش رو هم به دندون گرفتم و نه اروم و نه خیلی محکم دارم گازش می گیرم.





دیگه وقتش شده، نمی تونم بیشتر از این مقاومت کنم، لحظه ی انفجار همه ی احساس های خوب جهان تو وجود منه، تمام قدرتم رو متمرکز می کنم روی کمر و کیرم و تا جای ممکن با فشار کیرم و تو کونش تلمبه می زنم، در همان حالی و بدون اینکه از تلمبه زدن دست بر دارم سریع پاهاش رو از هم باز می کنم و خودم پاهام رو می ذارم وسط پاهاش که کونش رو بیشتر بازکنه که دیگه کیرم تا اخرین میلیمتر ممکنه جا بشه تو کونش، اون از شدت درد اشک گوشه ی چشماش جمع بشه و داد بزنه، آرررررررررررریاااااااااا جر خوردم، آررررررریاااااا، دیونه پارم کردی، دیونه.
-جون عزیزم، الان تموم می شه، عشقم، پریاااای من، پریای دیونه ی من، آه، آه، آآآآآآآآآآآآه، آآآآآآآآآآآآآه، پریاااااااااااا جونم، گل جونم.

- آریا جرم دادی، آآآآآآآه، آریاااااااا پاره شدم ولی تو بکن عشق من، مال خودتم، آآآآآآه، آآآآآآآآآه
- پریا، داره آبم می یاد، کجا کج کککک، پپپپررررررریااااااااا عشقم.

چند فشار با نفس هایی که فقط بازدم هستند اب کیرم رو بدون اینکه فرصت این رو پیدا کنم کامل ازش بپرسم دوست داره کجاش بریزم، توی کونش خالی کردم و بی حال روش افتادم، عاشق این سنگینی هست وزن من بعد از سکسه و من هم عاشق این سنگینی فضای اتاق بعد از این طوفان هستم. سکوتمون چند لحظه بیشتر طول نمی کشه که با صدای بوسه های من که بی هدف به سر، صورت، گردن و سرشونه هاش می زنم سکوت می شکنه. اولین جمله رو اون می گه.
- وای آریا، واقعا دیونه ای تو، ببین چیکار کردی با من، دیونه؟ آآآآآآه.


و با این آه چند لحظه کونش رو تکون می ده، انگار می خواد اخرین قطره های ابم رو هم از کیرم بکشه بیرون.
- خودت ببین چیکار کردی دیونه، چشمام سیاهی رفت بس که تو من رو بردی تو اسمونا.

دوباره سکوت می شه بینمون ولی بازم برای چند لحظه که با پرسیدن تو چه فکری هستی؟ وارد یک بحث فلسفی داغ با هم می شیم که این لذت غلتی زده باشیم تو لذتِ دوباره و هزارباره شنیدنِ لحن و تُنالیته ی صدای نازش. موضوع بحثهامون البته بیشتر فلسفی و عرفانی هست، ما دیوانه ی مولانا هستیم و می شه گفت غالب بحثمان هم مربوط به همین موضوع هست. این بحث کردن ها واقعا چنان جدی می شه بینمون که انگار دوتا دانشجوی کاملا بیگانه با هم مناظره می کنند نه یه عاشق معشوقی که بیش از دو ساعت عشق بازی کرده اند. این همیشه من رو به این فکر می بره که واقعا ما دیونه نیستیم که بدون اینکه خودمون بخوایم بعد از همه ی عشق بازی هامون ناخوداگاه وارد بحث های اینچنینی می شیم؟ هرچی که هست ما که ازش لذت می بریم بی نهایت.
حالا آرام، آرام نوبت خواندن کتابی، داستانی، غزلی ست که عشقم رو به خواب ببره تا مجموعه ی لذت های من کامل بشه، چشماش رو روی هم می ذاره و اروم اروم صدای نفس هاش مرتبتر و عمیقتر می شه که من با دیدن چهره ی معصومه این فرشته ی عاشق، این دختر حیرت انگیزِ بی نظیر، این شاهکار آفرینش باشم که چطور ترکیب زیبای صورتش و برآشفتگی موهایش و لایه ی نازک عرقی که روی پیشانی اش نشسته من را با سمفونی بی همتای نفس کشیدنش به دنیای دیگه ای ببره که هیچ مخدری و الکلی نمی بره.



دوست های نادیده و غریبه ی من، این متن رو من بعد از بسیاری کلنجار رفتن با خودم برای نوشتن اش، نوشتم تا این بغض فروخفته ای دوباره مزمزه کنم و مانند خلط فرو بدمش. این متن رو نوشتم تا شاید کسی که باید بخونتش و بدونه عشق بازی های راه دور ما در ذهن من چگونه نقش بسته و چه احساس و نگاهی بهشون دارم. این رو متوجه بشه که چقدر حتی تا جزئیات دفعه به دفعه ی عشق بازی هامون خاطرم مونده و این رو درک کنه که امتحان کردن میزان دل بستگی و دیونگی من از راه تنها گذاشتن من و فاصله گرفتن ازم سختترین امتحان و آزمون دنیاست که هیچ پیامبری و هیچ انسانی تا امروز از پسش بر نیامده، تا چه برسد به من. امیدوارم این متن رو بخونه و بدونه که برای من چقدر عزیز و قابل ستایش هست. بفهمه که کم کم وقتش هست که برگرده و با یه لبخند بهم بگه دیونه جونم، تو از امتحانت سربلند بیرون امدی.
خوب دیگه وقت زمزمه کردن شعرهای حسین منزوی رسیده.
دوستای غریبه ی من، امیدوارم که این متن رو با شهوت و احساس بخوانید تا بتونید لحظه لحظه اش رو درک کنید و اون لذت باید رو ازش ببرید. البته اگر دوست داشتید می تونین برام پیغام بذارید که بازم بنویسم.


نوشته آریا
بودی تـــــــو تو بغلم

گردنت بود رو لبم
     
  
مرد

 
دوازده قــــدم تا کــــــــیر...!


گشتم تا یک مطب دکتر ترک اعتیاد خلوت پیدا کنم که کسی نشناسه و خلاصه یکی داخل کوچه تابلوی آنرا دیده بودم رفتم و جناب دکتر تنها در مطب خودشان خیلی خوش تیپ و هیکلش هم مناسب بود و انگار که مد فشن بود و من هم که قیافه ام کمی براثر کشیدن شیشه خراب شده اما صورتم هنوز جذاب هست و اندام لاغر و قد بلند تو چشم مردم دیده میشه و صورت جذاب جذب کننده نود درصد از سکس هایم بوده و تیپ اسپرت و مد روز با موهای فشن کوتاه هم تاثیر دارد با دکتر داخل مطب گپ زدیم و من راحت بدون دردسر یا خجالت که مشکل واقعی رو نگویم و فقط بگم میخوام نکشم واونم دوسه تا قرص بده و اصلا ندونه دردمن بیشتر در کجاهست نه من راحت به دکتر گفتم نمیخوام ادامه بدهم و کمک میخوام برای ترک و خسته شدم که روز و هر دم از سکس و شهوت و فاز سکسی آن خوره افتاده تو سرم و باعث میشه من همجنسگرا گاهی به کردن و گاهی به مفعول شدن برسم . دکتر لبخند زد و گفت همین که خودت تصمیم گرفته ای نصف راه را رفتی و با کمک من هم بقیه اون رو خواهی رفت اما قبل از اعتیاد هم همجنسگرا بودی ؟ جوابم مثبت بود و پرسید آن موقع هم همین مدل بودی گاهی فاعل و گاهی مفعول ؟ جواب مثبت بود و ادامه داد الان میزان ان زیاد شده یا تغیرات دیگری داره گفتم نیرو بسمت مفعول بودن چند برابر شده اما فاعل بودن تقریا میلی نمونده و دکتر گفت این قسمت خیلی اهمیت داره پس دقت کن و گفت الان میل به سکس داری فرق نداره داری گفتم نمیدونم شاید و بستگی به طرف داره که باشه اینکاره یا نه ... گفت فرض من فاعل هستم و پیشنهاد دادم شما هستی گفتم آره و عکسش گفتم نه .


دکتر گفت میخوام ببینم ساک زدن و سکس کردن رو کامل انجام میدادی گفتم بله گفت اب طرف رو هم خوردی جواب دادم باید جواب بدهم گفت برای کمک به خودت بله گفتم تو دهنم ریختن اما من نخوردم و تف کردم یا پاک کردم و سوال کرد از چه نوع آلت خوشت میامد یا میاد گفتم بزرگ و کلفت و اینطوری دوست دارم و دکتر گفت خوبه کم اشتها که نشدی بابت این مورد و هردو لبخندزدیم و قدم زنان آمد و جلوی من که روی مبل نشسته بودم درست در یک قدمی من ایستاد و گفت میخوام بمن نشون بدی که چقدر در کارت استاد هستی و وارد در حین حرف زدن تو چشمانم نگاه میکرد و نوعی احساس فرمان به خوردن کیرش داشت و از بین زیپ شلوار مخمل کبریتی کیرشو که واقعا بی نظیر بود و همیشه دنبال همچین مورد میگشتم هجده سانت بود و کلفت و یک دست واقعا کیرش کیر بود خوردنی و حال کردنی جلوی صورتم بود دستمو بردم و گرفتمش گرم بود و شق کامل و لبامو خیس کردم و کیرشو که مثل فولاد سفت شده بود رو با زبانم سرشو لیس زدم



خیلی حال کرد و من سرشو قبل از بردن تو دهانم به او نگاهی کردم رضایت در صورتش بود وداخل دهانم بردم وکمی تو دهانم جلو و عقب کردم و اما با وجود کیر آس که بود میل به سکس نداشتم و از ادامه کارم سرباز زدم دکتر که تاحالا چنین ساکی از کیرش نزده بودن گفت چون نکشیدی حالشو نداری اما اگر بکشی پایه میشی درسته گفتم درسته گفت من اینجا مقداری شیشه و دستگاه آن رو دارم میخوای برای آخرین مرتبه بکشی و نظرتو راجب این جنس که میگفت خارجی هست بمن بگی باورنمیکردم برای ترک رفته بودم اما پیشنهاد کشیدن بمن داد مکث کردم و کرم کشیدنش تو وجودم بود میخواستم بگم نه ولی نه از دهانم بیرون نمیامد مقداری که حدود نیم گرم کمتر بود و داخل پایپ و فندکش رو داشتم و آماده کردم و سرهم ده تا هم شاید نشد چنین چیزی محال بود تاثیر آن کاملا منو تکان داد فاز که هیچ بمب بود یک حال که هرچی سعی کردم دوسه کام دیگه بگیرم نفسم کم آورد دندون هام بهم میخورد دهنم خشک شده بود و تشنگی زیاد داشتم و سیگار هم خیلی حال میداد و رفتم آب بخورم و یک توالت فوری هم رفتم جهت تخلیه کامل که تو کار مشکل پیش نیاد برگشتم و داخل اتاق گفتم این آخرشه دکتر نزدیکم شد گفت میدونم این چیه دختران تازه کار که پا سخت میدن همین مقدار که تو کشیدی هم کمتر لخت میشن التماس میکنن باز تو خوبی . توخودم رفتم حالم شاید از آنچه التماس بود بد تر شد و دکتر حالا اصلا پا نمیداد و من گفتم خوب دکتر حالا برنامه چیه و با گوشی بازی میکرد و کمی که منو حسابی آزار داد آمد و گفت لباس هاتو در نمیاری و من که همین رو میخواستم کامل لخت شدم و دکتر اندام بدون مو و کون قلمبه و رو که دید گفت جووون اصل کون اوووف چه بکنمت و من نمیدونستم چیکار باید بکنم که رو مبل نشست و من جلوی اون خم شدم و کیرشو به هوای همون موقع لیس زدم و تو دهنم ببرم که زبونم و دهنم بی حس شدند.



دکتر گفت یادم رفت بگم کمی بی حسی زدم و کاملا تا مدتی سر بود لب و زبانم و بعد دکتر ایستاد و کمی تو دهنم تلمبه زد و با ژل روان کننده کونمو لیز و روان کرد و کاندوم روی اون کشید کیرش بلند و کلفت بود و من قمبل رو مبل شدم و روی کاندوم رو ژل مالید و موقع فشاردادن و داخل شدنش تو سوراخ روان بود و راحت بود و تا نصف کیرش تو بود و شروع به جلو و عقب کردن کیرش کرد و تلمبه زدن شروع شد و چه حالی میداد بمن وای یادش افتادم آآآآآآآآآآی حدود ربع میشد که کشید بیرون و کاندوم رو برداشت و سرشو روی سوراخم گذاشت و آب گرمشو روی سوراخ و کمی هم توش ریخت آبش گرم و حال میداد هنوز سرش خیس بود خواست براش ساک بزنم و من شروع کردم به خوردن و بعد زود گفت لب میز کارش باسنمو بگذارم و بعد پاهامو روی سرشونه هاش گذاشت و بدون کاندوم کیرشو فشار داد تو تا انتهای سوراخ داخل شد و کشید بیرون ولی سرشو خارج نکرد و باز تا همون جا برد بخوبی احساس میکردم و خم شد و لب کوتاهی گرفت و با انگشتای دستش نوک سینه هامو فشار میداد و بعد کمی تند تلمبه زد و دوباره رو مبل قومبول کرد و کرد تو و چند دقیقه ای داشت میکرد و سوراخ کونم باز شده بود و بی هوا یا کف دست و انگشتای دستش دوسه بار رو لپ باسنم زد که هم کمی سفت کردم هم ترسیدم و چند دقیقه بعد رفتیم بیرون از اتاق و روی میز خانم منشی که میز کوچک چوبی بود چیزی روش نبود و مقابل صورت هم از روبرو رومن خودشو کاملا انداخته بود و تند تند منو میکرد دیگه حال نمیداد سوراخ بازتر شده بود و فقط احساس کمی بود که خیلی هم لیز بود و کشید بیرون و من که دیدم داره با دست تکان میده از میز آمدم پایین و اون وقتی جلوی او نشستم و زانوهامو رو زمین بود و دهنم باز و زبونم بیرون ولی آبشو تو صورتم از بغل ریخت و بیشترش هم ریخت رو کاشی و گفتم چرا نریختی تو دهنم پس گفت هنوز بار آخر مونده و گفت فکر کنم کونت دیگه به کیر تنها حال نده و اینجا هم نمیخوام دوستی بیارم که دونفری حال کنیم و من از خوردن تو خوشم آمده و سعی میکنم زیاد آزار ندهم بهت ولی بعد گفت یا بمونه پس فردا و گفت فعلا تا فرداشب خواب نداری بعد فردا تا بعدظهر بخواب که پنجشنبه است بعد ساعت ...



این شد ماجرای ترک کردن البته بعد هفت هشت بار که منو گایید و چند بار هم بادوستی که داشت فهمیدم بهتره برم پیش دکتر دیگری چون در کنار اون فقط باید کون میبودی وسلام


نوشته :حـــــــمید
بودی تـــــــو تو بغلم

گردنت بود رو لبم
     
  

 
سکس من با عمه ام توي خونه ي مادربرزگ


سلام بر همگي.
اول از همه چیز جا داره که يه ابراز تاسفي بکنم از تعداد معدودي از افرادي که ميان داستان سکسي غير واقعي مينويسن و منم اصلا نميدونم چه سودي ميبرن از اين کار.
خدا وکيلي ازتون کسی میاد دستگیرتون بکنه اگه بياين يکي از خاطرات واقعي سکسيتونو اينجا بيان کنين ؟(حتی اگه شده با اسمهای مستعار)
يعني شما اصلا توي زندگيتون با هيشکي سکس نداشتين که مياين داستاناي دروغين گهگاه ميسازين؟
(بی احترامی نشه به دوستان و من منظورم همون عده ی معدود هستن).

بگذريم.....

الان ميخوام داستان سکسي خودم و عمه ام را اينجا شرح بدم که کاملا واقعيه و خيالتون راحت راحت باشه که کاملا واقعی واقعیه.

خب از اينجا شروع ميکنم که سيزده بدر سال ۸۹ يعني حدودا ۳ سال پيش , همه ي اعضاي فاميلاي پدرم , يعني عموهام و زن عموهام و پسر عموها و ... جمع شديم خونه ي مادر بزرگم تا با هم بريم سيزده بدر.

اون موقع خاطرم هست که عمه ام که ۲۸ سالش بود اون موقع , تازه با يه افسر نيروي انتظامي (شوهر عمم) ازدواج کرده بود که معمولا شوهرش به صورت ۲۴ ساعت خدمت- ۲۴ ساعت استراحت , توي يکي از مراکز انتظامي يکي از شهرستانهاي اطراف کرمانشاه کار ميکرد و معمولا هم بعضي از مواقع همون ۲۴ ساعت استراحتي را هم که بهش ميدادن (تا برگرده و مثلا خانوادشو ببينه) اضافه کار ميکرد.

از قضا ايشون توي روز سيزده بدر , بايد سر خدمتش حاضر ميشد و نميتونست خانواده ي پدربزرگم و ما و عموها و... را در سيزده بدر همراهي بکنه.(حتي اوايل عيد هم که خونشون رفته بوديم ايشون سر کار بود).

خلاصه خدمت شما عرض کنم که تمام خانواده ها توي خونه ي پدربزرگم دور هم جمع شدیم و قصد رفتن کردیم به يکي از مناطق خوش آب و هواي اطراف کرمانشاه به نام دالاهو.
صبح روز سيزده بدر سال ۸۹ (که هيچ وقت اين روز فراموشم نميشه) توي خونه ي پدربزرگم (که اون موقع زنده بود) جمع شديم.
مامانم و زن عموهام داشتن مرغ ها و کلمن آب يخ و زير انداز و.... را بسته بندي و جمع و جور ميکردن و ميذاشتن داخل ۴-۵ تا ماشين هاي عمو هام و خودمون و مهياي اين سفر داشتن ميشدن.
منم که اصلا و ابدا (به قول علي دايي !) فکرشم نميکردم که توي اون روز با عمه ي تازه عروسم نهایتا توی خونه ی مادربزرگم تنها بشم و سکس داشته باشم و اصلا چنين چيزي بخواد پيش بياد , منتظر بودم که ديگه حرکت کنيم و راهي دلاهو بشيم از شهر کرمانشاه.

در همين اثنا بود که عمه ام دلدرد گرفت و فکر کنم اون موقع بچه ي توي شکمش ۷ ماهش بود و عمه ام "ويار" بود و کلا وضع جسميش چندان جالب نبود و البته قرار هم بود که اين سفرو با ما بياد ولي يه دفعه اي با حليمي که اون روز صبح پدربزرگم خريده بود برای اینکه قبل از سفر همگي يه ناشتاي درست حسابي بخوريم , دل عمه ی حامله ام درد گرفت.

بعدش يه کمي مامان بزرگم براش نبات داغ درست کرد ولي دلش خوب نشد که هيچي بدترم شد.
اينجا بود که پدربزرگم بهش گفت که اگه دلش خيلي درد ميکنه ببردش دکتر ولي عمم گفت که اين دلدرد ها براش عادي شده و بخاطر حرکت جنینش توی شکمشه و نميخواد که بره دکتر و دوباره بهتر ميشه و از اين حرفا.

خلاصه نهايتا تصميم بر اين شد که يه نفر پيش عمم بمونه و منم که خدا را شاهد ميگيرم اصلا با قصد قبليه سکس نميخواستم پيش عمه ام بمونم , قبول کردم که پيش عمم باشم تا خدايي نکرده مشکلي براش پيش نياد.(اون لحظه اي که اعلام آمادگي کردم تا پيشش بمونم به هيچ عنوان حشري نبودم و فکرشم نميکردم که توي اون روز با عمم تنها بشم و سکس داشته باشم).

به هر حال خانواده ي ما همگي عازم شهرستان دالاهو شدن و من و عمم هم توي خونه ي مادر بزرگ با هم تنها مونديم.

عمم رفت يه رختخواب براي خودش پهن کرد و روش دراز کشيد و دستش را هم روي شکمش گذاشت.
منم يه راست رفتم پاي ماهواره و شروع کردم به ديدن کانالهاي مختلف و اصلا حواسمم به عمم نبود و بناي اينو نداشتم که باهاش سکس داشته باشم و از ذهنمم خطور نميکرد که با يه زن حامله اونم عمم بخوام سکس داشته باشم توی اون شرایط.

اين گذشت تا اينکه بعد از چند دقيقه ديدم عمم داره پاهاشو به همديگه ميماله (در حاليکه دراز کشيده) و چند ثانيه اي را هم به همين منوال اين کارو کرد تا اينکه نهايتا بالشو برد عقب و به پشتي تکيه داد و روي اون رختخوابش (که روي زمين بود) , نشست.
با عقب رفتن عمم , شلوار پارچه اي نرمش هم تا نزديک زانوهاش بالا کشيده شد و بدون اينکه اصلا حواسش باشه يا از عمد اين کارو کرده باشه.
منم يه لحظه که صداي تغيير جاي عممو شنيده بودم برای يه لحظه وقتیکه روی صورتم به تلويزيون بود برگشتم و عمه ام را ديدم که تا نزديک زانوهاش شلوارش بالا اومده و ساق پاهاي گندش افتاده بيرون.
من سريع يه نگاهي بهش کردم و رومو به طرف تلويزيون دوباره برگردوندم.

در حاليکه داشتم ماهواره را نگاه ميکردم هي احساس ميکردم که داره يواش يواش حالم بد ميشه.
(آخه توي خانواده ي خودم يعني خانواده ي ۴ نفري من و برادر کوچيکم و مادر و پدرم , عادت نداشتيم که مثلا مادرم بياد دامن با پاهاي لخت بپوشه و مادرم همیشه توی خونه ی خودمون پوشیده بود و کلا دیدن اندام لخت یه زن برام تازگی داشت و این شد که ديدن ساق پاي عمه ام خيلي برام هيجان انگيز شد.)

من در حاليکه داشتم ماهواره تماشا ميکردم هي لحظه به لحظه اون تصوير کوتاه ديدن ساق پاي درشت عممو توي ذهنم مرور ميکردم و هي احساس ميکردم که یواش یواش داره دماي بدنم ميره بالا.

مدام توي ذهنم هي با خودم کلنجار ميرفتم تا يه جوري خودمو آروم بکنم و اون تصوير از ذهنم پاک بشه ولي اون قدر ساق پاي زيباي عمم توي ذهنم داشت غوغا به پا ميکرد که نتونستم جلوي خودمو بگيرم و دوباره برگشتم و يه نگاه ديگه هم به ساق پاي عمم که به پشتي تکيه داده بود و همچنان ساق پاهاش معلوم بود ,انداختم.

ديگه اينجا بود که احساس کردم که واقعا حالم داره خيلي خراب ميشه و بايد برم دستشويي و يه جلقي بزنم تا اقلا اين فکره از سرم بيرون بره.
اين شد که رفتم توي دستشويي و چون هيجانم خيلي بالا بود تند تند جلق زدم (با صابون مايع) و سريع دوباره برگشتم توي اتاق پذيرايي.

عمم همچنان با همون حالت نشسته بود روي رختخوابش و دستشم روي شکمش بود.
من با ديدن دوباره ي ساق پاي عمم انگار اصلا جلق نزده بودم و دوباره شهوت اومد سراغم و با وجود اينکه تازه جلق زده بودم بازم احساس ميکردم کاملا ارضا نشدم.
خلاصه اينبار اومدم کنار عمم نشستم و بهش گفت که دلش خوب شده يا نه و اونم گفت که بهتر شده و از اين حرفا و فکر ميکنه که بچش توي شکمش داره حرکت ميکنه و به خاطر همينم دلدرد داره.

اينجا بود که من اتفاقي يه دفعه يه سوالي پرسيدم که بعدها به جاهاي باريک کشيده شد !
سوالمم از عمم اين بود که چطوري ميدونه که بچش داره توي شکمش حرکت ميکنه.

در اين لحظه بود که عمم شکمشو بالا زد و شکم گنده و سفيدش افتاد بيرون.بعدش دست گذاشت روي يکي از موضع هاي شکمش و گفت که رضا نگاه کن به اينجا .(و شايد دو دقيقه اي منتظر شد تا اون جنين توي شکمش يه حرکتي بکنه تا من ببينم).

در طي همين يکي دو دقيقه اي که عمم شکمشو بالا زده بود ديگه داشت کيرم منفجر ميشد و يه لحظه توي دل خودم گفتم که مرگ يه بار , شيونم يه بار.بايد ديگه دست به کار بشم.ديگه از اين موقعيت بهتر نميشه ديگه.

اين شد که يه دفعه بي اختيار به هواي بوسيدن جنيني که داخل شکم عمم حرکت خيلي آرومي داشت شکم عممو بوسيدم و ديدم که عمم هيچ عکس العملي نشون نداد و فقط یه لبخند مهربانانه به من داشت.

قشنگ خاطرم هست که وقتيکه شکم عممو براي اولين بار بوسيدم , بدنش خيلي گرم بود و همون بوسه ي اول , منو کاملا ديگه ديوونه کرده بود و بعدش بدون اينکه اصلا از هيچ عواقبي باکی داشته باشم شروع کردم به بوسيدنهاي پياپي همراه با شوخي روي قسمتهاي مختلف شکم عمم و يواش يواش اين بوسه ها تبديل به ليسيدن شکم و پستانهاي عمم شد و عمم هم مثل يه آدمي که بدنش لمس شده باشه , سست و بي اختيار خودشو تسليم من کرده بود و هيچ عکس العملي نشون نميداد و فقط خاطرم مياد که نرمي کف دستشو روي سرم احساس ميکردم که با ليسيدن شکم و پستانهاش , سرمو و موهاي سرمو گرفته بود.

تنها چیزی که خاطرم هست اینه که بعدش خیلی سریع من لخت شدم و عمم هم شلوارشو کشید پایین و با دراوردن پیراهن و کرستش (در حالیکه بدنش فوق العاده داغ شده بود) روی رختخواب دراز کشید و منم شروع کردم به انجام عملیات و...

دیگه خلاصه هر پوزیشنی که توی فیلمای سوپر دیده بودمو سر عمم آوردم و توی همه ی حالتا باهاش سکس داشتم فقط یکی از اون پوزیشنای فیلمای سوپرو نتوستم روش اجرا کنم که توی اون حالت زن میاد روی ران مرد میشینه و مرد هم دستاشو دور کمر زن میگیره و اون بالا و پایین میکنه.

سرتونو درد نیارم دیگه به هر حال تا غروب اون روز که خانواده ی من و عموهام و ... از سیزده بدر برگشتن , ۲ بار دیگه هم با عمم سکس داشتم و توی همون روز ۲ بار با هم حموم رفتیم.

خیلی کیف داد اون روز.یکی از شیرین ترین روزای زندگیم بوده و واقعا برای یه روز طعم زندگی مشترکو چشیدم با یه نفر !

     
  
↓ Advertisement ↓
TakPorn
مرد

 
سكس همسرم از فانتزي تا واقعيت


رامين هستم 46 ساله و همسرم آرزو 39 ساله. با اينكه همسرم 39 سالشه ولي با اين وجود اندام توپي داره. قد 165 وزن 69 سينه 80 رنگ پوست سفيد و كمي بور. اندازه دور كمر 80 سانت و دور باسن در حالت ايستاده 110 سانت و قنبلي 121 سانت يعني كمر تقريبا باريك و باسن درشت، گرد و برجسته. وقتي مانتوي تنگ ميپوشه زيبايي كونش صد برابر ميشه. موقع راه رفتن چنان كپلهاش بالا پايين ميرن كه چشم هر بيينده اي رو خيره ميكنن. در كل كون محشر و پسركشي داره. مشكلي كه باهاش دارم اينه كه كونش خيلي تنگه و زياد كون نميده ولي تا دلتون بخواد ليسش ميزنم چون عاشق و ديوونه ليسيدن كونشم. ماجرايي رو كه تعريف ميكنم مربوط به دو سال قبل ميشه و صد در صد واقعيه.
چند سالي بود كه به آرزو اصرار ميكردم يه دوست پسر بگيره چون عاشق اين بودم كسي كون خوشگلشو بماله، بخوره و بكنه. ولي قبول نميكرد. قبول نكردن آرزو بدجور دپرسم كرده بود چون آتش هوس سكس همسرم با يه مرد غريبه روز بروز در من شعله ورتر ميشد. چند سالي بود كه موقع سكس فقط تو گوشش از دوست پسر خياليش ميگفتم و موقعيكه ميكردمش بهش تلقين ميكردم چشماشو ببنده و تصور كنه دوست پسرش داره اونو ميكنه. اوايل دوست پسرش خيالي بود ولي يواش يواش به اين تخيل تجسم بخشيدم.



يه پسر خوش تيپ و خوش هيكلي بود كه فروشنده يه فروشگاه لوازم خانگي بود يه روز كه رفته بوديم ماشين لباسشويي بخريم متوجه شدم آرزو ازش خوشش اومده و حتي كمي هم با ناز باهاش حرف ميزد. ديگه وقتش بود يه آدم واقعي رو وارد ذهنش كنم واسه همين موقع سكس بهش ميگفتم الان كير اون پسره تو كسته. اوايل آرزو تظاهر ميكرد خوشش نمياد ولي بمرور اونم عادت كرده بود و موقعيكه لخت ميشديم ميرفتيم تو رختخواب و ازش ميپرسيدم امشب دوست داري كي بكندت؟ ميگفت همون فروشندهه كه اسمش محمد بود. وقتي ميخواست ارگاسم بشه چنان با هيجان فرياد ميزد و ميگفت محمدددددددد محكم تلنبه بزن كه انگار واقعا محمد داشت ميكردش. ديگه سكسهامون داشت رنگ و بويي تازه پيدا ميكرد و من خوشحال بودم از اينكه آرزو داره راضي ميشه. تنها يه مشكل سر راه بود اونم اينكه بعد از سكس آرزو منكر همه چي ميشد و ميگفت حاضر نيست با كس ديگه باشه. بايد براي اين مشكل فكري ميكردم. تصميم گرفتم وقتي با هم ميريم بيرون عمداً مسيرمونو طوري تنظيم كنم كه از جلوي فروشگاه محمد رد بشيم. يكي دو بار اينكارو كردم و به مقابل مغازه كه ميرسيديم توقف ميكرديم. آرزو ميگفت بريم ديگه اينجا كه كاري نداريم. من الكي به اجناس داخل فروشگاه نگاه ميكردم و ميگفتم صبر كن ببينم چه خبره. آرزو ميگفت ميدونم منظورت چيه ولي فكرشو از سرت بيرون كن چون من حاضر نيستم با كسي باشم.


يه روز كه جلوي فروشگاه محمد بوديم به آرزو گفتم ميخواي برات يه ماكروفر بخرم؟ گفت هروقت من گفتم ماكروفر ميخوام تو مخالفت ميكردي! گفتم حاضرم بگيرم اما بشرطيكه خودت بري از محمد قيمتشونو بپرسي. آرزو گفت خيلي بدجنسي ولي باشه قبوله. گفتم ميخوام با ناز باهاش حرف بزني و حتي اگه شده كيفتو بندازي زمين و دولا بشي برداريش ولي طوري خم بشي كه قنبل كونت قشنگ طرف محمد باشه. گفت كاراي سخت ازم نخواه. اصرار كردم و گفتم جون رامين، گفت حالا ببينم چي ميشه. من بيرون موندم طوريكه از داخل فروشگاه ديده نشم ولي بتونم توشو ببينم. آرزو رفت داخل فروشگاه و محمد اومد طرفش چون تازه ماشين لباسشويي خريده بوديم و برخلاف عموم مشتريا همه پولشو نقد داده بوديم آرزو رو ميشناخت و سلام احوالپرسي مناسبي باهاش كرد. آرزو درباره ماكروفر ازش ميپرسيد و اونم مدلهاي مختلفو نشونش ميداد و مشغول توضيح دادن بود كه آرزو كليدشو انداخت زمين و من هيجانزده بودم چون به جالبترين قسمتش رسيده بوديم تا آرزو خواست دولا بشه محمد خودش خم شد و كليدو برداشت و داد بهش و نقشه مون نقش بر آب شد.
آرزو از مغازه اومد بيرون ديدم لپاش گل انداخته ولي گفت ديگه حاضر نيستم برم توي اين فروشگاه. همش ميترسيدم كسي ما رو ببينه. گفتم فرضم كه ببينه مگه چكار ميكردي؟ داشتي جنس قيمت ميكردي ديگه. گفت لحظه ايكه كليدو انداختم زمين قلبم داشت بشدت ميزد. خيلي ترسيده بودم. من ديگه حاضر نيستم حتي از جلوي اين فروشگاه رد بشم.
اونشب موقع سكس باز محمدو وارد كردم. آرزو داغ بود و خوب استقبال كرد ولي وقتي كارمون تموم شد باز زد زير همه چيز.


مدتها بدين منوال گذشت و آرزو سخت رو حرفش بود. بايد روش جديدي رو بكار ميبردم. خيلي به نقشه هام نزديك شده بوديم ولي همه چيز در يك لحظه بهم ريخت. مدتها فكر كردم و به اين نتيجه رسيدم كه براش يه جايزه خوب و مناسب درنظر بگيرم. يه روز بهش گفتم اگه واقعاً با كسي رابطه داشته باشي حاضرم برات يه ماشين بخرم. يه ماشين صفر كليومتر كه سندش هم بنام خودت بخوره. اول باور نميكرد ولي وقتي بهش اطمينان دادم در اينخصوص كاملاً مصمم هستم گفت حالا ببينم چي ميشه.
چند روزي گذشت يكروز آرزو اومد شركت و بهم گفت اسماعيلو كه ميشناسي؟ گفتم كدوم اسماعيل؟ گفت همونكه فروشگاه خرازي و لوازم خياطي داره. گفتم فروشگاه اسي؟ همونكه مشتري دائميشي؟ گفت آره ديگه. ميشناختمش بارها با آرزو رفته بودم مغازش و هميشه هم سلام عليك گرمي باهام ميكرد. گفتم خوب چطور مگه؟ گفت خيلي وقته پيش يه روز رفته بودم مغازش جنسي ميخواستم كه نداشت بهم گفت شمارتونو بديد هروقت آوردم خبرتون ميكنم. و تو هم شماره دادي بهش؟ گفت آره ولي از اونروز هي داره بهم اس ام اس ميده و به بهونه هاي مختلف ميخواد باهام حرف بزنه ولي من تا حالا اصلاً جوابشو ندادم. نظرت چيه اينبار كه اس داد بهش جواب بدم؟ گفتم ولي اونكه متاهله. آرزو گفت فكر كنم همين مناسب باشه. گفتم باشه، يكبار جواب بده ببين چي ميگه؟ گفت اتفاقا همين نيمساعت قبل اس داده بعد گوشيشو در آورد و نشون داد گفت ايناهاش. يه اس آماده از همين مزخرفات عرفاني و عاشقانه داده بود. گفتم جواب بده. آرزو هم براش يه اس فرستاد و طولي نكشيد طرف يكي ديگه داد. آرزو هم يكي ديگه فرستاد. چند تايي كه اس رد و بدل كردن يارو بهش زنگ زد. آرزو نگاهم كرد و پرسيد چيكار كنم؟ گفتم جوابشو بده. گفت ولي پيش تو نميتونم حرف بزنم. گفتم عيب نداره برو تو ماشين بشين كه صداتو كسي نشنوه.



آرزو رفت تو ماشين و مدتي با هم گپ زدن. وقتي برگشت پرسيدم چي شد؟ چي گفتين چي شنفتين؟ گفت هيچي يه سري حرفاي عادي و احوالپرسي و اين چيزا. گفتم خوبه همينطوري ادامه بده ضمنا در باغ سبزو نشونش بده. با ناز و عشوه حرف بزن بذار ازت مطمئن بشه. گفت حالا براي اينكارا زوده. فقط يه چيزيو از حالا بهت بگم من تنها به اين شرط حاضرم با كسي دوست بشم كه هيچوقت دوستم نفهمه تو از رابطه مون خبر داري. گفتم آخه اين چه كاريه؟ همه لطفش به اينه كه منم تو جريانات شما باشم. اگه نباشم كه هيچ مزه اي نداره. آرزو گفت نه من خجالت ميكشم اصلا دوست ندارم كسي بدونه تو خبر داري. بعدشم تا زمانيكه طرف نميدونه تو خبر داري يه ترسي تو دلش هست و نميتونه شلوغ كنه و كار نامعقولي بخواد چون ميترسه تو بفهمي و براش بد بشه ولي اگه بدونه خبر داري ديگه از هيچي نميترسه و حتي ممكنه دهن لقي كنه و به ديگران بگه موضوع از چه قراره و اونوقت آبرومون تو شهر ميره. خلاصه برام كلي صغري كبري چيد تا قبول كردم چون ميترسيدم اگه رضايت نده همينم از دستم بپره و شايد تا آخر عمرم نميتونستم آرزو رو راضي به چنين كاري بكنم. بگذريم از اصل ماجرا دور نشيم. از اونروز ببعد برنامه هاي آرزو و اسي شروع شد. اس دادنها، زنگ زدنها، جوك گفتنها، خنده و شوخي كردنها و .... اوايل آرزو موقع حرف زدن با اسي ميرفت تو اتاق و خصوصي باهاش حرف ميزد ولي وقتي اشتياق زياد منو ديد ديگه يواش يواش روش باز شد و كنار من باهاش حرف ميزد. منم از اين لاس زدنهاشون لذت ميبردم. اوايل شوخيهاشون عادي بود و خنده هاي الكي ولي يواش يواش اسي جوكهاشو كشوند بسمت بالاي 18 سال و يه جورايي حرف دلشو در قالب جوك ميگفت. منم كه از اين نوع جوك و شوخيهاي اين دوتا غرق شهوت ميشدم به آرزو ميگفتم موقع حرف زدن بريم روي تختخواب من دراز بكشم و اون بشينه رو دهنم و همزمان كه من كونشو ميخورم اونم با دوستش حرف بزنه تا بيشتر حسش كنه.


اوضاع به اين شكل خوب ميگذشت. حالا ديگه موقع سكس خيلي راحت تو گوش آرزو از اسي ميگفتم و وقتي كيرم تو كسش بود ميگفت با تمام وجود گرماي كير اسي رو حس ميكنه. خيلي بهمون خوش ميگذشت. يه روز بهش گفتم تو نميخواي موضوعو جديتر كني؟ الان ديگه طرف كاملا آمادگي داره. آرزو گفت راستش چند بار بهم گفته بيا با هم بريم بيرون ولي ميترسم. گفتم از چي ميترسي؟ گفت ميترسم ديگه آخه تا حالا همچين كاري نكردم. گفتم بالاخره از يه جا بايد شروع بشه براي هر كاري يه دفعه اولي وجود داره. بعدشم تو كه نميخواي بري باهاش سكس كني، قراره فقط بريد بيرون. گفت خوب اگه سكس خواست چي؟ گفتم اصلا يه كاري كن، تو كه امروز و فردا پريودي باهاش برو بيرون مطمئن باش نميتونه سكس كنه فوق فوقش بغلت كنه و ازت لب بگيره. اگه خوشت اومد دفعه بعد بيشتر بهش راه ميدي و اگه خوشت نيومد فقط يه لب دادي و ديگه خودتو بكش كنار. آرزو كمي فكر كرد و گفت باشه حالا ببينم چي ميشه. گفتم اينطوري نميشه تو اول بايد تكليفتو با خودت مشخص كني كه اين رابطه رو ميخواي يا نه؟ با شك و ترديد نميشه. حالا بشين فكر كن ببين اگه ميتوني ديگه وقتشه شروع كني. آرزو باز كمي فكر كرد و بعداز چند دقيقه گفت باشه اگه زنگ زد و گفت بريم بيرون قبول ميكنم. از خوشحالي پريدم بغلش كردم لپشو بوسيدم و گفتم قرررربون زن خوشگل خودم برم. اونشب وقتي اسي زنگ زد آرزو كمي بيشتر از معمول بهش حال داد و چيزي نمونده بود كارشون به سكس تل بكشه كه آرزو با زرنگي درخواست سكس تل رو رد كرد.


فرداي اونروز تو شركت بودم كه آرزو اومد بهم گفت اسي دعوتم كرده بريم نهار و گردش. بنظرت چكار كنم؟ گفتم چي از اين بهتر، برو دختر الان وقتشه. مانتو لي كون نما پوشيدي، هم لباس مناسب و عاشق كش تنته هم آرايشت خوبه پريودم كه هستي. بنظر من الان بهترين موقعيته. امروز ميتونه روز شروع باشه. خيلي تو گوشش خوندم و تشويقش كردم تا راضي شد. خلاصه از همونجا بهش زنگ زد و قرارو اوكي كرد. منم زود دو ساعت مرخصي گرفتم و تا حوالي مغازه اسي رسوندمش و از اونجا رفتم خونه. طاقت نداشتم تو شركت بمونم. كيرم بدجور راست شده بود. يكدفعه آرزوهام داشتن محقق ميشدن. نفهميدم نهارو چطوري خوردم. بايد يه جوري خودمو سرگرم ميكردم تا زمان بگذره و آرزو بياد ببينم چكار كردن. نشستم پاي نت. تو فيسبوك چرخي زدم بعد نشستم پاي چت و كمي با اينو اون درباره آرزو چت كردم ولي نميدونم چرا زمان جلو نميرفت! هي با خودم فكر ميكردم الان آرزو و اسي در چه حالي هستن و دارن چكار ميكنن؟ تصور ميكردم اسي همسرمو بغل كرده و همونطور كه داره ازش لب ميگيره دستشو رو كونش بالا پايين ميبره و حال ميكنن. اين افكار بيشتر حشريم ميكرد. انتظار برگشتن آرزو داشت منو ميكشت. اونقدر حشرم زده بود بالا كه اگه كوچكترين دستي به كيرم ميكشيدم يا خودمو ميمالوندم آبم با شدت ميپاشيد بيرون. يه زنگ بهش زدم ولي برام رد تماس زد. يه اس دادم نوشتم چه خبر؟ دارم از فكر و خيال ميميرم. از خودت يه خبري بده. ولي خبري ازش نشد و جواب پياممو نداد. مثل ديوونه ها شده بودم. احساس ميكردم هواي خونه برام خفه كنندست. تو خونه موندن جايز نبود چون ممكن بود كيرمو بمالم و آبم بياد. بلند شدم لباس پوشيدم و از خونه زدم بيرون.



تصميم گرفته بودم كمي قدم بزنم تا هوام عوض بشه. بي هدف شروع كردم تو خيابون قدم زدن. يكساعتي قدم زدم و خسته شدم. بطرف خونه برگشتم. با خودم گفتم ميشينم پاي نت سرگرم ميشم. وقتي رسيدم خونه لخت شدم نشستم پاي نت تازه يكي دو نفرو پيدا كرده بودم و داشتم باهاشون حرفاي سكسي درباره آرزو ميزدم كه ديدم برام اس ام اس اومد، گوشي رو نگاه كردم ديدم از طرف آرزوست. ديگه از خوشحالي سر از پا نميشناختم. پيامشو باز كردم نوشته بود "دارم ميام خونه" بهش يه اس دادم نوشتم "چي شد؟" جواب داد "ميام برات تعريف ميكنم" باز بهش پيام دادم "طاقت ندارم برسي تعريف كني فقط بگو تا كجا پيش رفتين؟" آرزو جواب داد "به آرزوت رسيدي" با خوندن اين پيامش چيزي نمونده بود آبم بياد. از جا بلند شدم نفسمو حبس كردم كمي قدم زدم تا فكرم منحرف بشه. نبايد آبم ميومد. بعداز كمي قدم زدن وضعيتم عادي شد. نشستم و دوباره خودمو مشغول كردم. طولي نكشيد كه آرزو اومد. تا از راه رسيد بغلش كردم بوسيدمش. مانتوش عوض شده بود! يه مانتوي ريون مشكي تنگ چسبون پوشيده بود كه بخوبي سينه ها و كونشو نشون ميداد. درحاليكه دست به كونش ميكشيدم پرسيدم چرا مانتوت عوض شده؟ گفت بريم برات تعريف ميكنم. بغلش كردم رفتيم تو اتاق خواب.
رو تخت دراز كشيديم. بهش گفتم بايد همه چيزو از سير تا پياز برام تعريف كني. حتي نبايد يك كلمه رو جا بندازي. گفت باشه. من آروم و ملايم آرزو رو ميبوسيدم و ميخوردم اونم شروع كرد به تعريف كردن. گفت: سوار ماشين شديم و حركت كرديم. ديدم اسي داره بسمت خارج شهر ميره. پرسيدم كجا ميري؟ مگه قرار نبود نهار بخوريم؟ گفت چرا ولي ميريم يه جاي باصفا و خلوت نهار بخوريم. گفتم كجا؟ گفت ميريم باغ من. يه باغ دارم خارج شهر خيلي جاي باصفائيه. خونه هم دارم توش كه ميتونيم راحت باشيم بدون ترس از اينكه كسي ما رو ببينه. گفتم نه خونه و باغ نه. بهتره بريم يه رستوران خلوت خارج شهر. گفت چيه ميترسي با من بياي خونه باغ؟ گفتم نبايد بترسم؟ گفت نه، مطمئن باش در امنيت كاملي. تا زمانيكه خودت نخواي كوچكترين اتفاقي نميفته.



گفتم با همه اينا ترجيح ميدم براي اولينبار باهات خونه نيام. گفت باشه هرچي تو بگي. رفتيم بين راه يه جا نگهداشت كه آلاچيق و اينجور چيزا داشت. يه جور رستوران سنتي نزديك رودخونه. جات خالي نهار خورديم و بعد نهار اسي دستمو گرفت و گفت ميشه بريم كنار رودخونه قدم بزنيم؟ گفتم باشه. رفتيم كنار رودخونه لابلاي درختا قدم ميزديم. اسي دستمو گرفته بود. دستش خيلي داغ بود. همونطور كه از اينور و اونور حرف ميزديم يه لحظه دستمو برد نزديك لبش و گفت اجازه هست دستتو ببوسم؟ من كمي سرخ شدم و خجالت كشيدم. چيزي نگفتم. ديدم اسي دستمو بوسيد. با اينكارش داغ شدم. حس كردم بدنم خيس عرق شده. بازم دستمو بوسيد و صورتشو نزديك صورتم كرد. ترسيده بودم صورتمو كمي كشيدم عقب. گفت صبر كن بذار يقه مانتوتو درست كنم كج شده. تا خواستم بخودم بجنبم گونه مو بوسيد. برگشتم از دستش فرار كنم كه يهو محكم از پشت بغلم كرد و گفت نه تو رو خدا آرزو اينكارو نكن. ميدوني چند ساله حسرت اين لحظه رو ميكشم؟ و صورتمو از پهلو بوسيد. سينه هامو محكم گرفته بود و بخودش فشار ميداد. گرماي كيرشو خوب ميتونستم از رو شلوار حس كنم. بدجور راست كرده بود. ديگه داغه داغ شده بودم



. همونطور كه صورتشو از پهلو چسبونده بود به صورتمو و گونه هامو ميبوسيد كمي صورتمو برگردوندم طرفش اونم لباشو گذاشت رو لبام و محكم ازم لب گرفت منم كه گرم شده بودم برگشتم طرفش. از روبرو بغلم كرد و لبام گرفت تو لباش. دستشو برده بود روي باسنم و محكم باسنمو فشار ميداد. هي قربون صدقم ميرفت و لابلاي حرفاش همونطور كه باسنمو ميماليد ميگفت الهي قربون اين خوشگله برم كه منو كشته و ديوونه خودش كرده. بعد بهم گفت بريم خونه باغ؟ گفتم نه امروز پريودم. گفت باشه همين بوسيدنتم غنيمته. دوباره منو برگردوند و از پشت بغلم كرد. سينه هامو محكم چسبيد و از پهلو ازم لب ميگرفت و با قدرت كيرشو به باسنم فشار ميداد. خيلي داغ كرده بود. خيس عرق شده بود. زيپ شلوارشو باز كرد دستشو گذاشت رو كيرش و گفت داره ميتركه نميخواي بماليش؟ دلم نميخواست بهش دست بزنم واسه همين گفتم نه. خيلي التماس كرد. منم واسه اينكه دلش نشكنه باسنمو بهش فشار دادم. يهو ديدم يه لب محكم ازم گرفت و يهو گفت آه آه آه آه ....
گفتم چي شد؟ گفت تموم شد ريختم. خنديدم گفتم خيالت راحت شد؟ يه لب ديگه ازم گرفت و گفت الهي اسي قربون كونت بره منو كشتي دختر. يهو دست به پشتم زدم مانتومو درست كنم ديدم خيسه خيسه تازه فهميدم آبشو ريخته رو مانتوم. عصباني شدم گفتم آخه اين چه كاري بود كردي؟ گفت ببخشيد عزيزم باور كن دست خودم نبود. عيب نداره سر راه برات يه مانتوي خوب ميخرم. قضيه مانتو اين بود. گفتم به به عجب سليقه اي! سليقه تو بود يا اسي؟ گفت اسي انتخاب كرد و بهم گفت دلم ميخواد هميشه باسن قشنگتو توي اين مانتو ببينم. گفتم آرزو ديگه طاقت ندارم بيا آبمو بيار. گفت جااااان ميخواي برات چيكار كنم عزيزم؟ دوست داري ساك بزنم؟ گفتم نه همون مانتو لي تو بپوش درست مثل اسي از پشت بچسبونم و تو همونطوري كونتو به كيرم فشار بده آبم بياد. وقتي آرزو مانتوشو پوشيد خوب دقت كردم ديدم جاي لكه آب اسي رو باسنش مونده منم كيرمو همونجا چسبوندم. آرزو برگشت بطرف عقب و لبمو گذاشتم رو لبش. كونشو بهم فشار داد و به اين ترتيب منم درست آبمو جايي ريختم كه امروز اسي ريخته بود.


نوشته :رامین
بودی تـــــــو تو بغلم

گردنت بود رو لبم
     
  
مرد

 
نـــــــــجات غریق

اسم (مستعار) من ساراست ۲۲ سالمه و تو یه استخر تو تهران نجات غریقم ،تو استخری که من کار میکنم یه جو خاصی حاکمه و همه خیلی با هم صمیمی نیستن و هر کی سرش به کاره خودشه بگذریم،سانس خانم ها از صبح زود شروع میشه تا ساعت ۵ و بعد اون پسرا میان و ما کارو و وسایلو بهشون تحویل میدیم تا یه وقت اگر چیزی خراب شده باشه از وسایلا سریع گذارش بدیم در ضمن من سرپرست قسمت باشگاه هم بودم تو اون چند وقت تا یه نفر رو به جای من بیارن چون نیرو کم داشتن .اون روز تو سانس پسرا تو قسمت باشگاه من لباسامو پوشیدم تا تحویل فرشید بدم فرشید چند ساله مدیر اون قسمته یه پسر قد بلند و خوشتیپ و فشن همه وسایلا رو داشتم کنترل میکردم و میکردمو کم کم داشتم میرفتم که دیدم فرشید از رختکن اومد بیرون و صدام کرد و گفت یه صدایی میاد رفتم سمتشو دیدم یه گوشی افتاده زیر دستگاه یکی جا گذاشته بود



تا اومدم خم شم بردارم دیدم یه چیز سفت چسبیده به کونم زود بلند شدم و برگشتم دیدم فرشید با یه لبخند مرموز پشتم وایساده اومدم برم که دیدم دستمو گرفت و برم گردوند اومدم جیغ بزنم نفسم بالا نمیومد خیلی ترسیده بودم قلبم تند تند میزد دستشو اروم گذاشت رو دهنم و گفت اروم باش نمیذارم بهت سخت بگذره اینو که گفت بغلم کرد تنش داغ بود خودمم بدم نمیومد باهاش باشم ولی میترسیدم کسی بیاد انگار به لبام چسب زده بودن دستوم گرفت منو برد تو اتاق ماساژ نیم ساعت مونده بود تا همه بیان اخه فرشید اولین نفر میود و من اخرین نفر میرفتم منو گذاشت رو تخت VIP ماساژ لباسشو دراوردو افتاد روم مانتومو در اوردو تاپمو زد بالا و سینه هامو با دستاش میمالوندو میخورد از شهوت زیاد کمرم تیر میکشید تنم یخ کرده بود ولی اون داغ بود کم کم داشتم عادت میکردم شلوارکشو در اوردو شلوارو شورت منم کشید پایین بلندم کردو سرمو گذاشت روبروی کیرش و درش بیار عزیزم شورتش داشت جر میخورد شورتشو دراوردمو و کیرشو گذاشت تو دهنم میذاشت گوشه لپمو محکم میکشید بیرون و مو هامو محکم گرفته بود و سرمو عقب جولو میکرد صدای اهو اوهش دراومده بود و بعد ۵ دیقه گفت اوپنی با عصبانیت گفتم نه و خندید و گفت باشه


و رفت سمت کسم و با دستش روشو میمالید و اروم لیس میزد کسم خیس شده بود انگار خستگی از تنم در رفته بود بلند شدو ازم لب گرفت و گوشمو میخورد زیر گوشم میگفت میخوام جرت بدم بلندم کرد و گفت خم شو سوراخمو لیس زد و چند تا چک سکسیه محکم زد دره کونم دستش خیلی سنگین بود یکم بغض کردم رفت روغن ماساژ اورد و گفت بخواب رو تخت پاهامو داد بالا و گذاشت رو شونه هاش و سوراخمو چربه چرب کرد کیرش سفته سفته شده بود واز روغن به کیره خودش هم زد سره کیرش قرمزه قرمز شده بود اول سرشو اروم گذاشت تو و یه دفه همشو محکم کرد تو با دستاش پاهامو سفن گرفته بود که فرار نکنم از زیر دستش چون تو کونم احساسه سوزش کردم به زور بلند شدم دیدم کیرش خونیه که گفت نترس عزیزم سوراخت تنگ بود این خونش طبیعیه اخه اول فک کردم گذاشته تو کسم خیلی ترسیدم یه پاشو گذاشت رو تخت و محکم تلمبه میزد و دستشو حلقه کرده بود دور گردنم احساس خفگی میگردم بلندم کردو بغلم کرد پاهامم با دست گرفت و من دستمو حلقه کردم دور گردنش کیرشو گرفتو گذاشت تو سوراخم و از رون هام کنترلم میکرد چند دیقه که تلمبه زد منو انداخت رو تختو ابشو ریخت دور لبم ازم لب گرفت و زبونش ابشو میفرستاد تو دهنم چند دیقه کنارم خوابید و با هم حرف زدیم ...
حالا من تو استخری دارم غرق می شم که غریق نجات نداره چون بعد از اون سکس منو برد خونشون
هر بار که میگم نمیام تهدیدم میکنه که کارتو از دست میدی ...
مرسی که وقت گذاشتید و خاطرمو خوندید


نوشته :سارا
بودی تـــــــو تو بغلم

گردنت بود رو لبم
     
  
مرد

 
اولین کون دادن مارال


سلام من مارال هستم. متولد 70 هستم و الان 22سالم شده. عقد کرده هستم. شوهرم 27سالشه. این خاطره مال زمان قبل از عقد کردنم هست وقتی که نامزد بودیم. بعد از مراسم نامزدی که کم کم صمیمی تر شده بودم با شوهرم و خانوادش اکثرا خونه ی اونا بودم. یعنی معمولا از عصر میرفتم و غروب که شوهرم از سرکار برمیگشت تا صبح میموندم و فرداش برمیگشتم خونه یا آخر هفته ها و تعطیلات که دو سه روز میموندم. باهم دیگه توافق کرده بودیم که تا قبل از عروسی کاری به کسم نداشته باشه چون خانواده ی هردوتامون سنتی بودن. تا دو سه هفته بعد از نامزدی هم کاری باهام نداشت و شبا بدون اینکه به هم دست بزنیم میخوابیدیم. اما بعد از اون یه روز من خونمون بودم که اس داد بهم. نوشته بود یه چیزی بگم مارال؟ من یکم تعجب کردم چون معمولازنگ میزد بهم و اس ام اس هایی که میداد فقط در حدِ جوک و متن و... بود. خودم شمارشو گرفتم اما رد کرد! با اس داد که میخوام اینجوری بگم! منم گفتم جانم بگو!


خب ما چون قبل ازدواج دوست نبودیم زیاد باهم راحت نبودیم. خلاصه یکم مقدمه چینی کرد و از نیازاش حرف زد و از اینکه دوستم داره و اینا تا کم کم حرف رو به سکس کشوند! منم که بدم نمیومد و استقبال کردم. یادم نمیاد دقیقا جمله هاش چی بود اما کلا منظورش این بود که سکس میخواست. منم که قرار بود اون روز برم خونه ی مادرشوهرم اینا فهمیدم که امشب نمیتونه تحمل کنه البته بازم مطمئن نبودم. خلاصه یه دوش گرفتم و یکم به خودم رسیدم. موهای بدنمو با تیغ زدم چون فرصت اپیلاسیون یا موم نداشتم.
چون تا قبلش با شوهرم سکس نداشتم لباس زیر سکسی نداشتم و قرار بود واسه خرید عروسیمون لباس خوابای سکسی بخرم. واسه همین کلی گشتم بین لباسام تا یه شورت و سوتین فانتزی صورتی پیدا کنم. سکسی و لامبادا نبود اما حالت توری گیپور داشت و جذاب بود.
چون همیشه با آرایش میرفتم خونشون به ظاهر همه چیز نرمال بود اما استرس شدیدی داشتم. رفتم اونجا و با پدر و مادر و برادر شوهرم داشتیم تلویزیون میدیدیم و میوه میخوردیم تا شوهرم اومد. وقتی اومد انگار دفعه اوله میبینمش قلبم تند تند میزد! اونم وقتی لباساشو عوض کرد و پیشم نشست فهمیدم دستامو یه جور دیگه گرفته و مدل نگاهش یه جور دیگه بود. متاهل ها خووب میفهمن چی میگم چون حالت نگاه کسی که از زنش سکس میخواد تابلو میشه!
خلاصه گذشت و شب شد. پدرشوهرم که خیلی زود میخوابید همیشه. برادر شوهرمم رفته بود توی اتاقش و پای نت نشسته بود. مادر شوهرمم هم بعد شستن ظرفا و جمع و جور کردن رفت بخوابه. من و شوهرمم اصلا به روی خودمون نمی آوردیم که چه اس ام اسی داده. رفتیم توی اتاق و مثل همیشه برق رو خاموش کرد و کنارم خوابید.
اول فکر کردم شاید پشیمون شده یا روش نمیشه اما توی همین فکرا بودم که دستشو کشید روی شکمم و یکم انگشتاشو فشار داد، بعد کم کم دستش میرفت بالا البته خیلی آرووووم انگار که خودشم شک داشت! کم کم رفت روی سینه هام و همینجور ثابت دستشو گذاشت. بعد چرخید طرفم و لپمو بوس کرد! فهمیدم که تحریکه و میخواد! یهو لبم خیس شد و دیدم داره زبونشو میماله روی لبم و ازم لب میگیره!


من قبلا با دوست پسران تجربه ی لب و اینا داشتم اما سکس نه!
کم کم منم همراهیش کردم لب میگرفتیم و اونم دستشو روی سینه هام فشار میداد اما نمیمالید! انقدر ادامه داد تا اعصابم خورد شد و خودم بلیزمو درآوردم! اونم سوتینمو باز کرد و گفت اجازه میدی؟ منم توی تاریکی فقط لبخند زدم و بوسش کردم! انگار خیلی خوشش اومد چون زود سینه هامو گرفت توی مشتش و شروع کرد به لیس زدن و مکیدنش!
انقدر نوک قلمبه شده ی سینه هامو میک زد که دیگه تمام شورتم خیس شده بود! باز سرشو آورد بالا و لبامو گرفت توی دهنش و میک زد اما زود کشید کنار و نشست روی تخت و لباساشو درآورد و فقط شورت تنش موند. بهم گفت توام دربیار عزیزم. منم شلوارمو درآوردم و باز خوابیدم اما روم نشد شرتمو درآورم. اما دیگه مهرداد حسابی وحشی شده بود و کیرش شق شده بود. شرتموکشید پایین تا زانوم و همونجور که پاهام بسته بود شروع کرد به لیس زدن کسم و کشیدن زبونش لای چاک کسم. من دیگه داشتم از حال میرفتم از بس تحریک شده بودم اما خب نمیخواستم جیغ بزنم چون اتاق برادر شوهرمم طبقه بالا و چسبیده به اتاق ما بود! مهرداد دیگه کیرش داشت منفجر میشد! دستشو میبرد توی شرتش و یکم میمالید بعد باز کسمو زبون میزد!
اولش خجالت میکشید شرتشو دربیاره اما انقد حشری شده بود که شرت خودشم داد پایین و سر کیرشو میکشید لای چاک کسم! انقد خیس بودم که کیرش لیز میخورد لای کسم و وقته به چوچولم میرسید انگار همه ی بدنم بی حس میشد از شدت شهوت!


بعد خوابید روم و لبامو یکم خورد و گفت دوست داری عزیزم؟
گفتم اوهووووم. خیلی دااااااغ شده بودم و دلم میخواست با تمام وجود بهش کس بدم اما به خاطر پرده نمیشد! دستشو برد زیر باسنم و با سوراخ کونم بازی کرد. کم کم حس کردم داره انگشتشو میبره توش البته فقط سرش. گفتم نه درد داره! گفت چی؟ اما من روم نمیشد بگم! خودش بدون جواب من فهمید و گفت نترس گلم حال میده. بعد پاشد و از تخت رفت پایین. هم کرم منو از توی کیفم برداشت هم شرتشو کامل درآورد. به منم گفت دربیار عزیزم و دمر بخواب. منم هم میترسیدم هم دوست داشتم ادامه بده و کنجکاو بودم. انگشتشو چرب کرد و با سوراخم بازی کرد. برعکس همه که میگن درد وحشتناکی داره اما واسه من اینجوری نبود! درد و سوزش داشت اما کاملا قابل تحمل بود! خلاصه وقتی سه تا انگشتش راحت میچرخید توی سوراخم کیرشو چرب کرد و گذاشت روی سوراخم و کم کم فشار داد. داغیه کیرش بدجور تحریکم میکرد. سرمو به بالشت فشار میدادم تا صدام درنیاد اما آه و ناله جفتمون بلا بود! کم کم تا نصفه بیشتر کیرش رفت تو اما تا ته نکرد. بعد شروع کرد به عقب جلو کردن کیرش و بعد از سه چهار دقیقه کسمو هم انگشت میکرد و میمالید تا آخر آبم روی دستش اومد! اونم انقد ادامه داد تا بعد شیش هفت دقیقه آبش اومد و روی دستمال کاغذی خالی کرد و بلند بلند آآآآآه میکشید! بعد سکس جفتمون داشتیم بیهوش میشدیم از گرما و خستگی اما مجبور شدیم لباس بپوشیم و بخوابیم. خیلی خیلی لذت داشت. بعد از اون تقریبا هفته ای دو سه بار بهش کون میدادم و لاپایی میکرد تا بعد از عقد که دیگه کسمو اوپن کرد.


نوشته مارال...
بودی تـــــــو تو بغلم

گردنت بود رو لبم
     
  
مرد

 
به خاطر امیر طلاق گرفتم


سلام اسم مستعارم نارین و 32 ساله هستم قد 165 البته هر کس منو میبینه میگه سنم بیشتر از 25-26 بهت نمیخوره.داستان زندگیم تا 5/ 2 سال پیش معمولی بود تا اینکه 2 سال و نیم پیش متوجه شدم شوهرم بهم خیانت کرده و ی زن مطلقه رو صیغه کرده وقتی باهاش در میون گذاشتم بدون انکار گفت که عاشق شده من خیلی دنبال قضیه رو گرفتم که بهش ثابت کنم چنین چیزی نیست و اون زنه رو پیدا کردم و بدون حاشیه رفتم سر اصل مطلب که چطور میشه که از زندگیم بره بیرون خیلی راحت گفت پرشیای زیر پاتو بده تا من برای همیشه از زندگیتون بیرون برم منهم بدون هیچ حرفی قبول کردم و پرشیا رو فروختم و اونموقع 10 میلیون بهش دادم و اونهم نامردی نکرد و برای همیشه رفت.من اینکارو برای بدست اوردن شوهرم نکردم فقط میخواستم بهش ثابت بشه عشق و عاشقی پوچه اونهم تو این سن و سال.بخاطر بچه هام طلاق نگرفتم و به هیچ کس هم موضوع رو نگفتم.زندگی میکردیم اما دیگه مثل سابق نبودیم



تا اینکه 7 ماه پیش ی روز که پسرمو میبردم کلاس زبان سوار ماشین سمندی شدم که امیر راننده ش بود به شوخی گفت بچه های خودتونه؟گفتم بله.خندید و گفت بهتون نمیاد خدا زیادش کنه.منم خنده م گرفت و وقتی داشتیم پیاده میشدیم میخواست شماره بده که پسرم که 10 سالشه ی جوری نگامون میکرد .خواستم که امیر گیر نده و دنبالمون نیاد شماره رو با بقیه پولم گرفتم و اون رفت.توی زندگیم خلائی حس میکردم و کسی رو میخواستم تا منو از حال هوای زندگی داغونم دور کنه شوخ طبعی امیر باعث شد تا وسوسه بشم و بهش زنگ بزنم.وقتی زنگ زدم بهش گفتم هیچ رابطه ای بینمون نباشه فقط ی دوستی ساده اونهم گفت که دوست دختری داره که میخواد باهاش ازدواج کنه و همینجوری بهم شماره داده.از اینجا دوستی ما شروع شد و بیشتر به هم اس میدادیم و من براش اس های خنده دار میفرستادم یا باهاش درددل میکردم اونهم بیشتر مواقع منو میخندوند.البته ناگفته نمونه خونشون چند کوچه با ما فاصله داشت.اینقدر بهش اعتماد کرده بودم که ادرس خونه و همه ی مسائل زندگیمو بدون دروغ بهش گفتم .در این چند ماه 2-3 مرتبه هم همدیگه رو دیدیم ولی هیچ رابطه ی بدی بینمون نبود تا اینکه چند روز جوابمو نداد منهم که بهش عادت کرده بودم اس دادم که اگه جوابمو ندی از یکی دیگه شماره میگیرم و دیگه اسمتو نمیارم.که بعد از یکی دو دقیقه ی فرد ناشناس بهم زنگ زد و گفت که منو دیده و میخواد باهام آشنا بشه.



فهمیدم از طرف امیره.بهش گفتم دیگه مزاحمم نشو و به امیر هم گفتم خیلی نامردی.اون بلافاصله بهم زنگ زد و گفت بخاطر اینکه خودمو بدبخت نکنم و پسری ازم سواستفاده نکنه شماره مو به یکی از دوستاش داده که ازش مطمئنه.من خیلی ناراحت شدم و گفتم من با کسی دوست نمیشم دروغ گفتم که باهام حرف بزنی به دوستت بگو دیگه بهم زنگ نزنه.اونروز خیلی ناراحت شدم و دیگه بهش زنگ نزدم تا اینکه شب اس داد که دیگه دوستم زنگ نزد که؟منم گفتم نه ولی خیلی نامردی که رازهای دلمو به یکی دیگه گفتی اونم جواب داد بخدا هیچی بهش نگفتم .من اینقدر دلخور شده بودم که باهاش برای همیشه خداحافظی کردم .در این حین که آخرین اس رو دادم شوهرم اومد تو اتاق و بهم شک کرد و گوشی رو از دستم کشید و اس های اون شب رو خوند و شروع کرد به زدن من و حرفهای رکیک بهم زدن.اون شب تا خود صبح دعوا داشتیم هرچی قسم آیه خوردم که هیچ رابطه ی بدی بینمون نبوده باور نکرد و آخرش گفت صبح میریم درخواست طلاق توافقی میدیم و بخاطر اینکه با این اس ها آبروتو جلوی خانواده ت نبرم از مهریه ت میگذری و بی سروصدا جدا میشیم.منم چاره ای جز قبول کردن نداشتم.خانواده آبروداری دارم.وقتی تقاضای طلاق دادیم به 2 هفته هم نکشید که حکم طلاق صادر شد و به همین راحتی من مطلقه شدم.پسرمو برد و دخترم پیشم موند.تو این 2 هفته به امیر زنگ زدمو همه چیزو بهش گفتم.باورش نمیشد.خودمم باورم نمیشد.ی روز سند طلاق و شناسنامه مو نشونش دادم.و از اون موقع به بعد بهش گفتم که واقعا دوستش دارم اما اون فکر میکرد میخوام آویزونش بشم رابطه شو باهام کم کرد اما روراست نمیگفت که منو نمیخواد.اون منو میخواست اما راضی به بهم خوردن زندگیم نبود میگفت شوهرت پشیمون میشه و برمیگرده پیشت.اما من دیگه نمیخواستم اون برگرده اون بخاطر هیچی طلاقم داد در حالیکه من اونو با شرایط بدتر بخشیده بودم.



بعد از طلاق حرفها و کنایه های اطرافیا شروع شد و باعث شد من بیشتر تو لاکم فرو برم و از همه دوری کنم و تو این شرایط فقط امیرو میخواستم و بس.رابطه مون بیشتر شد تا جایی که ازش خواستم بعد از تموم شدن عده ی طلاقم صیغه ش بشم.اون میگفت نمیتونم 3 ماه صبر کنم و میخوام الان باهات سکس داشته باشم خوب میدونست شهوتم رو به سختی کنترل میکنم. ی دختر که سکس نکرده نمیدونه چه لذتی داره اما ی زن با سابقه سکس 10-12 ساله که همه نوع سکس رو انجام داده براش سخته بدون مرد زندگی کنه لااقل برای من که اینجوری بوده.امیر وقتی مطمئن شد که دیگه طرف شوهر سابقم برنمیگردم شروع کرد به اصرار که زودتر صیغه کنیم.از اون اصرار و از من انکار که باید عده م تموم بشه.با تمام وجودم میخواستمش اما اینم بگم که هیچ وقت ازش نخواستم که دوست دخترشو ول کنه و میخواستم که با اون ازدواج کنه.امیر 2 سال از من کوچکتره ولی منهم هیکل دخترونه ای دارم و شلخته نمیگردم و همیشه مواظب بودم که هیکلم بهم نخوره.ی شب که شوهر سابقم بچه ها رو پیش خودش برده بود و من تنها بودم(من از خودم خونه دارم و بعد از طلاق خونه بابام نرفتم) با امیر صحبت میکردم و گفتم بچه هام نیستن.اونم گفت بیام پیشت؟گفتم نه بگذار پاکی بینمون باقی بمونه و بعدا حلال با هم باشیم گفت دیگه نمیتونم میخوام بیام پیشت وگرنه تا 3 ماه تحمل نمیکنم و باید جدا شیم.بعد از کلی اصرار قبول کردم و اومد.از در که اومد تو شروع کرد به لب گرفتن از من.داشتم دیوونه میشدم طعم لبهاش معرکه بود انگار چسب داشت دلم نمیخواست لباشو برداره.خیلی زود لباسهامو کند و منو انداخت رو تخت.دیگه هیچی حالیم نبود



بزرگترین آرزوی زندگیم جلوم توی خونه م بود و داشتم باهاش حال میکردم شروع کردم براش ساک زدم و وقتی کسی رو دوست داشته باشی همه چیزش برات لذتبخش میشه اینقدر حشری بود که داشت 2 دقیقه ای آبش میومد که منو برگردوند و فقط قسمش دادم که سکس کامل نباشه که حرام ابدی بشیم.اونهم قبول کرد.وقتی منو برگردوند گفت چه باستن خوش فرمی داری!گفتم باستن نه باسن.اونم گفت وقتی باسن بزرگ باشه دیگه باسن نیست باستن هست.طبق معمول شوخ بود و منو میخندوند.از پشت دیگه نمیتونست جلوی خودشو بگیره میخواست از کون بکنه که به زور خودمو لیز میدادم که فرو نره با اینکه خودم از اون شهوتی تر بودم .زود آبش اومد و ریخت رو کمرم.دوست داشتم موقع اومدن آبش صورتشو میدیدم تا منم حال کنم اما حیف.. همینطور بیحال افتاده بود کنارم.روم نمیشد تا حالا با هیچ کس بجز شوهرم سکس نداشتم اما قدرت شهوت بالاتر از ایمان من بود ازش خواستم اجازه بده منهم ارضا بشم گفت باشه گفتم قول میدی چه با من باشی چه نباشی بخاطر امشب هیچوقت مسخره م نکنی؟گفت قول میدم راحت باش.من نمیدونم زنهای دیگه چطور ارضا میشن و این چیزا که میگن تو این سایت و مدلهای مختلف ارضا میشن راسته یا دروغ ولی من برای ارضا شدن میام رو و خودمو به آلت اون میمالونم و لب رو لبش اینقدر میمکم لبا و گردن و سینه هاشو که دیگه از حال میرم .اینقدر خودمو بهش مالوندم و لیسش زدم که ارضا شدم و موقع ارضا شدن گازش گرفتم ولی از من آبی بیرون نمیریزه.ولی خیلی شل و بیحال شدم بعد از چند لحظه فهمیدم وقتی خودمو به .. میمالوندم دوباره شق کرده و بخاطر اینکه من ضدحال نخورم جلوی خودشو گرفته تا من ارضا بشم.بعد از ارضا شدنم گفت میذاری دوباره بکنم؟



نامردی بود اگه بهش جواب رد میدادم دوباره حشری شده بود باز منو برگردوند و گفت باسنت دیوونه م کرده بذار بکنمش گفتم خواهش میکنم نکن. میدونستم کردنش لذت بی حدی بهم میده اما نمیخواستم پشیمون بشم و میخواستم برای همیشه داشته باشمش.باز هم اینقدر مالوند که آبش اومد و بازم موقع اومدن آبش صورتشو ندیدم.ایندفعه خیلی بی حال تر افتاد و تکون نخورد.بعد از چند دقیقه استراحت بلند شد و دید چند تا میس کال داره و از خونشون بهش زنگ زده بودن.میخواست بره اما من دلم نمیخواست اون شب تموم بشه.گفتم بیا بریم تو اینترنت و اومدیم تو سایت شهوانی.اولین بار بود این سایت رو میدید گفت چطوری تو این سایتها میری؟ی کمی عکسهارو دیدیم و... .گفت که دیرش شده و باید بره و رفت.
تا خود صبح بیدار بودم .هم عذاب وجدان گرفته بودم هم لذت فراموش نشدنی ای رو تجربه کرده بودم.بعد از اون شب امیر همش درخواست مجدد میکرد اما من میترسیدم ایندفعه دیگه نتونیم خودمونو کنترل کنیم و .. هرچند شاید شما خواننده ی محترم بگید گناه گناهه فرقی نمیکنه.از اون شب بیشتر از 2 ماه میگذره و من دیگه امیرو ندیدم چون دلش واقعا پیش دوست دخترش بود و منو هم دوست داشت اما نه به اندازه ی دوست دخترش.منهم توقعی نداشتم اون حق داشت.چند روز جوابمو نداد منهم تصمیم گرفتم دیگه مزاحمش نشم .ی اس دادم و باهاش خداحافظی کردم.الان عده م تموم شده و میتونم باهاش باشم اما نمیخوام خودمو بهش تحمیل کنم با اینکه شدیدا بهش محتاجم و وجودش برام کیمیاست اما اون با دوست خودش خوشبخت تره و منم به خوشبختی اون راضیم.شب و روز به یادش هستم و دلم دیگه هیچ مردی رو نمیخواد .تختخوابم بوی تنشو میده و من هرشب با بوی تنش میخوابم.

.......
ببخشید که طولانی شد و زیاد سکسی نبود .ی جورایی درددل بود با کاربرای شهوانی.تو این چند ماهه آدمای زیادی بهم پیشنهاد دوستی و صیغه دادن و حتی 2 تا درخواست عقد دایم داشتم اما من با عشق امیر زندگی میکنم عشقی که توی عمر 32 ساله م فقط یکبار تجربه کردم نه وقتی مجرد بودم نه توی دانشگاه نه بعد از طلاقم تکرار نخواهد شد.


نوشته نازنین
بودی تـــــــو تو بغلم

گردنت بود رو لبم
     
  
مرد

 
چی شد که از پسرها بدم اومد


سلام . آیلین هستم .19 سالمه و میخوام خاطره ی زندگیم رو واستون بنویسم . شاید طولانی بشه ..
10 سالم بود که از یه مغازه ای زیاد خرید میکردم . صاحب مغازه باهام خیلی جور بود . بعد از مدتی هی بهم میگفت دستتو بزن به اینجای شلوارم . محکم بزن ببینم چقدر زور داری و منم اینکارو میکردم تا یه بار کیرشو در آورد و گفت بهش دست بزن منم زدم و نمیفهمیدم ینی چی .. تا اینکه یه بار تو آسانسور بودم و باید 6 طبقه بالا میرفتم اینم اومد . بغلم کرد دستش رو برد زیر لباسم و سینه هامو محکم فشار داد و یه دستشم از رو شلوار رو کسم بود . اعصابم خورد شد . این کارا شاید 1 دقیقه طول کشید .. اما ذهنیتم نسبت به مردا عوض شد .. گذشت تا رسیدم به دبیرستان . وارد مدرسه ای شدم که هیشکی رو نمیشناختم .همون روزای اول خیلیا اومدن طرفم شاید چون تیپم با همه فرق داشت و پسرونه بود . با دختری دوس شدم که خیلی خوشگله . سال دوم چند تا کلیپ لب گرفتن لزا رو دیدم و از اونجا داستان ما شروع شد .. چند باری از هم لب گرفتیم و سینه های همو میخوردیم .این کار تا 2 سال ادامه داشت و من هیچ تمایلی به پسرا نداشتم ..



تا اینکه پیش دانشگاهی اولین سکس رو داشتیم . اینو بگم سکسون در حدی بود که باکره بمونیم . اولین بار رفتم خونشون تنها بود . پیرهنشو در آوردم و بدن لختشو دیدم . کس سفیدی داشت .. نشستم و شروع کردم به لیس زدن و ور رفتن با کسش . اونم هی سرم رو تو کسش فشار میداد . خیس خیس بود و تموم صورتم خیس شده بود .بعدش اون از شهرمون رفت و هروقت میومد چند باری سکس داشتیم و دفعات بعدی کسامون رو به هم میمالوندیم و زبونم رو میکردم تو کسش .. اما من خوشم نمیاد کسی با من از این کارا کنه . تو این یه سالی که از شهرمون رفت با دختره دیگه ای دوس شدم .. رابطه ای نداشتیم فقط دست همو میگرفتیم . حتی بوسمم نکرده بود تا اینکه یه بار بعد از کلاس گوشه ی لبم رو بوسید . فهمیدم اینم اهلشه .. منم چند ماهی بود با کسی نبودم و خیلی نیاز داشتم . یه بار اومد خونمون و تنها بودیم . چند دقیقه ای لب گرفتیم .. بعد منو چسبوند به دیوار و گردنمو میبوسی میدونس حساسم و بیشترش میکرد ..



رفتیم رو تختو لب دادن ادامه داشت . دستشو بردم زیر لباسم و گذاشتم با سینم ور بره .. حالم خیلی بد شد .. اولین رابطه ی جدی ما بود . دفعه ی بعد یه لباس یقه باز پوشیده بود . با زبون تا بالای سینه ش رو لیس زدم .. دستم رو بردم زیر لباسش و سینه های خوش فرمش رو مالوندم .. حالش حسابی بد شده بود . خم زمان لب میدادیم و بعد دستم رفتم سمت کسش .. داغ داغ بود .. یکم نوازشش کردم . خواهش میکرد بس کنم .. چند ثانیه ادامه دادم و دیدم داره خیس میشه .. با چند دقیقه لب گرفتن کارو تموم کردیم .. حس میکردم به دوستم خیانت کردم .. تصمیم گرفتم دیگه با هیچ دختری نباشم تا با پسری آشنا شدم .. خوشگل بود و خیلی سکسی.. چند باری رفتیم بیرون و گفت بهم لب بده .. 10 باری لب دادیم .. از سینه ام خوشش میومد گفت بزار دست بزنم منم گذاشتم .. یه بارم یقه ی لباسم باز بود دستشو برد تو و با نوک سینم ور رفت .. و اون یکی دستش رو گذاشت رو کسم .. میخواست ببره تو که نذاشتم .. بهش وابسته شدم و اونم همش حرفای عاشقونه میزد تا اینکه یهو عوض شد .. نه زنگی نه اس ام اسی .. گفتم حتما دلشو زدم .. منم مغرور بودم و نمیخواستم پی گیرش شم .. الان 3 ماهی هست ازش خبری ندارم .. از پسرا یه سوالی دارم . به نظرتون چرا باهام اینکارو کرد ؟؟ این شد که الان باز هم از پسرا بدم اومده ....


نوشته آیلین
بودی تـــــــو تو بغلم

گردنت بود رو لبم
     
  
مرد

 
لذت واقعی


من عسل هستم و22سالم هست.پوست روشن و قد متوسط و کمی تپل...دوست پسرم البته نامزد درحال حاضرم حمید با قد متوسط و گندمی و هیکل متوسط هردوتامون چهرمون جذابه...بگذریم این خاطره مربوط به دوسال پیش هستش من 20ساله بودم و دوست پسرم 25سال داشت ...ما 4سال بود که باهم دوست بودیم تواین 4سال اتفاق های زیادی برای ما افتاده بود.اتفاق هایی که هرکدومشون یک خاطرس.شاید یک زمانی اونها روهم توی این سایت ثبت کردم چون من تا الان محل مناسبی برای نوشتن خاطرات مخصوصا سکسی پیدا نکردم...بگذریم..ما عاشق هم بودیم اما دور از هم زندگی میکردیم من بچه شمال بودم و حمید بچه جنوب که تو شهر ما دانشجو بود و برحسب اتفاق باهم اشنا شدیم و دوست شدیم البته خیلی منتمو کشید تا باهاش دوست شدم ولی خب انگاری قسمت بود..



منو اون باهم بودیم تا اینکه بعد دوسال اون باید برمیگشت شهر خودشون البته توی این 2سال جز قدم زدن هیچ کاری نمیکردیم حتی لب هم نگرفته بودیم.بعد اینک حمیدم رفت شهرشون ارتباطمون فقط از طریق چت و تل واس بود و اون هر 3یا 4ماه به دیدن من میومد ولی جز اینکه تو ماشینش کنارش بشینم و فقط دستامو رو دستاش بزارم و از دلتنگیامون بگیم و ساعتها فقط نگاه کنیم به هم کاری نمیکردیم ...یک شب پای تلفن به من گف من شبهامو فقط رویایه تو پرش میکنه دیشب تا صبخ خواب دیدم دارم میبوسمت بعدش بهم گفت اگه اینبار اومدم پیشت بهم لب میدی گفتم نه گفت چرا مگه منو دوست نداری گفتم چرا دارم ولی تو اگه منو واسه خودت بخوای حاضری به خاطرم صبر کنی بعدش قطع کردم و جواب تلش رو ندادم تو دلم از حرفش ناراحت بودم از طرفی هم عاشقش بودم و خودم هم دلم میخاست ببوسمش.اون فردا صبحش اس داد و گفت اخر هفته میخواد بیاد پیشم و اگه من نخوام حتی دستش رو هم رو دستم نمیزاره بعدش من اس دادم گفتم باشه بیا عزیزم اخر هفته داشتم ثانیه به ثانیشو میشمردم و خیلی استرس داشتم دلم بدجوری تنگ بود...


اندازه ی یک عمر بم گذشت و زمان رسیدن حمید عزیزم رسید.رفتم سوار ماشینش شدم اول سکوت بینمون بود تا اینک دستش رو گذاشت روی دستم وگفت دلم برات تنگه حتی الان که پیشم نشستی باهم رفتیم تو یک جاده ی خلوت تا راحت تر صحبت کنیم همیشه همونجاها میرفتیم واسه دیدن هم ..اونجا دیدم تو چشماش بغض هس دستشو گرفتم و فشار دادم و لبامو بردم نزدیک لباش و اروم و به طور ناشیانه از هم اولین لب عمرمون رو گرفتیم باورم نمیشه الان که فکر میکنم دندونامون بهم میخورد.بعد دیدم یک هو کیرش گنده شد.گفتم حمید اونجات باد کرد!!!!گفت ناراحت نشی اما من هرشب با یاد تو اینطوری به خواب میرم و از خواب بیدار میشم بعد دوباره یک حسی توم بوجود اومد که دوباره بوسیدمش و بهم گف دستتو میزاری روش گفتم اره بعدش گفتم میخوام بببنمش این ک واسم 3سال شق کرده چجوریه درش اورد یهو ترسیدم گفت چت شد گفتم نمیدونم تو فیلم دیدم ولی از نزدیک یک جوریه گف دستتو بزار اروم گذاشتم دستام میلرزید بعدش گفت میخوابی یکم بچسبم بت گفتم اره.صندلی ماشینو خوابوند و دراز کشیدم و روم خوابید و بهم مالوند بعدش پاشد ویکم حرف زدیم گف با این کار اگه برم دیگه دووم نمیارم تو خونه تنهایی بوسیدمش و گفتم اینجوری نگو که دلم میگیره دلت میخواد دلم بگیره گف نه و رف.بعد 3ماه دوباره اومد ورفتیم جای همیشگی گفت میخوام عشقمو ببینم شلوارمو دراوردم تا زیر باسنم و اون هم فقط کیرشو دراورد روم خوابید و کیرشو لای پاهام زد بعد2.3دقیقه ابش اومد و ریخت تو دسمال ازون روز به بعد ما هرشب باهم سکس تل میکردیم از همه چی میگفتیم تا اب هردومون می اومد وبعد میخوابیدیم اون از کسم و کونم و سینه هام تعریف میکرد و میگفت که عاشق خوردن کسم و و ابم و چوچولم و سوراخ کونمه.اما من حسی به خوردن کیرش نداشتم و اون دوس داشت بخورم حتی میگف باید ابم رو هم بخوری و من ناراحت میشدم.



اون میگفت حتی اگه بمیره هم حاضر نیس قبل ازدواج من رو بکنه اما من یکم دوس داشتم.بعد 1سال ونیم باهم نامزد کردیم و اون شب سوم پردمو برداشت البته من میگفتم نه بزار واسه عروسیمون اما میگفت تو مال منی من تشخیص میدم زمانشو و اون تا الان کسمو زیاد میکنه و 3بار هم منو از کون کرد که البته بم گف دیگه از کون نمیکنه و فقط واسه اینکه همه جای تنم رو تجربه کرده باشه و به قول خودش شوهر همه جام باشه کونمو کرده .بعد این ماجرا من با قطعیت میگم سکس باشوهر لذت بخش ترین تجربه دنیاس و خیلی خوشحالم که این حسو فقط باشوهرم تجربه کردم .قبلا هم بهم حال میداد حال کردن های سطحیمون چون واقعا عاشقش بودم اما همراه با دلهره بود ولی الان جز لذت و ارامش چیز دیگه نیس که جزو ناب ترین لحظات زندگیمه.البته به غیر از شوهرم به چند نفر دیگه هم دادم برای همینه که با اطمینان دارم میگم.شما هم با چند نفر دیگه اگه سکس کنید شاید به نتیجه‌ای که من رسیدم برسید.ممنون از اینکه وقت گذاشتید.اگه نظراتون این بود که داستانم خوب بود سکسهای بعدیمو مفصل میگم واستون.اما شوهرم خبر نداره اینجا نوشتم داستانو..


نوشته عسل
بودی تـــــــو تو بغلم

گردنت بود رو لبم
     
  
مرد

 
مسافری که می خارید


باسلام من اشکان هستم 24 ساله.من دانشجوی رشته ی عمران هستم و برای پرداخت هزینه ی دانشگاه روزایی که بیکار هستم با ماشین بابام تو یه آژانس کار میکنم.تو یکی از روزا یه خانوم زنگ زد یه ماشین خواست و صاحب آژانس منو فرستاد منم رفتم جلوی درشون یکم وایستادم یه خانوم خوشکل که33.34 ساله بود سوار ماشین شد.باید بگم از نظر قیافه وهیکل فوق العاده و اندامی بود.وقتی نشست توی ماشین بوی عطرش مثل خودش فوق العاده بود.خلاصه تو حالوهوای بوی خوبش بودم که رسیدیم به مقصد.پیاده شد ازم خواست شمارمو بهش بدم تا هر وقت هرجا خواست بره به من زنگ بزنه تا ببرمش.بعد از این قضیه یک هفته گذشت زنگ زد و بهم گفت که برم دنبالش.منم رفتم رسوندمش.دیگه یکی دو ماه بود که هر جا میخواست بره به من زنگ میزد منم کمتر ازش پول میگرفتم و با هم صمیمی شده بودیم.یه شب رفتم تو جام تا بخابم دیدم یه اس ام اس اومد خوندم دیدم خانومس.بهم پیامک زد عزیزم هنوز نخوابیدی؟



من از دیدن این پیام تعجب کردم.فکر کردم اشتباهی پیش اومده.توجهی نکردم دوباره پیامک زد جواب نمیدی؟گفتم:فکر کردم اشتباهی شده با من بودین؟گفت:آره عزیزم.من پیامک زدم:بیا هم دیگرو فردا ببینیم.اونم قبول کرد.فردا سوار ماشینم شد با همه ی روزا فرق میکرد.بهم گفت چطوری عزیزم؟گفتم:مرسی.ازش پرسیدم:خانوم این رفتارا چیه؟شما شوهردارین.گفت:اونایی که شوهر دارن نباید زندگی کنن؟منم دیگه هیچی نگفتم.پیشنهاد داد برای ناهار خونشون دعوتم کنه اول میترسیدم ولی قبول کردم.جلوی درشون بودم بهش پیامک زدم گفتم بیام؟گفت:آره شوهرم تاشب سر کاره بچه هارم فرستادم خونه ی خواهرم.زنگ خونشونو زدم درو باز کرد.رفتم مقابل واحدشون در باز بود.رفتم داخل نشستم روی مبل تلوزیونو زده بود شبکه ی فارسی وان برام یه لیوان شربت آورد



همون طور که گفتم هیکل سکسی فوق العاده ای داشت.یه لباس دامن توری پوشیده بود از زیرشم شرت و سوتین قرمز ست کرده بود،اومد نشست پیشم لبو خردم خیلی عالی بود لباس توری تحریک کنندشو در آوردم شروع کردم به خوردن سینه هاش.چند دقیقه سینه های سفتشو خوردم.دامنشو در آوردم شروع کردم از رو شرتش کسشو لیسیدن. شرتشو کشیدم پایین.کسش خیس خیس بود باز شروع کردم به لیسیدن کسش بعد خیلی آروم کیرمو کردم تو کسش آه کشید.شروع کردم به تلمبه زدن حس فوق العاده ای بود.بهش گفتم برگرد.برگشت شروع کردم از کون کردن.کونشم خوب بود ولی کسش بهتر بود دوباره برگردوندمش کردم تو کسش سه-چهار دقیقه کردم آبم اومد کردم تو دهنش.آبمو تاقطره ی آخرش خورد. دلم نمیومد ولش کنم یکم استراحت کردم دوباره کیرمو کردم دهنش معلوم بود حسابی حال کرده.برام ساک زد دوباره کردم تو کس تنگوتوپش شروع به تلمبه زدن کردم این بار آبم دیر تر اومد.دوباره شروع کردم به خردن کسش اونقدر خوردم تا آبش اومد.از اون قضیه به بعد یه بار دیگه با هم سکس داشتیم ولی متاسفانه دیگه فرصتی پیش نیومد.


نوشته اشکان
بودی تـــــــو تو بغلم

گردنت بود رو لبم
     
  
صفحه  صفحه 87 از 112:  « پیشین  1  ...  86  87  88  ...  111  112  پسین » 
داستان سکسی ایرانی

Erotic Stories | داستان های سکسی حشری کننده (آرشیو شماره یک)


این تاپیک بسته شده. شما نمیتوانید چیزی در اینجا ارسال نمائید.

 

 
DMCA/Report Abuse (گزارش)  |  News  |  Rules  |  How To  |  FAQ  |  Moderator List  |  Sexy Pictures Archive  |  Adult Forums  |  Advertise on Looti
↑ بالا
Copyright © 2009-2024 Looti.net. Looti Forums is not responsible for the content of external sites

RTA