انجمن لوتی: عکس سکسی جدید، فیلم سکسی جدید، داستان سکسی
داستان سکسی ایرانی
  
صفحه  صفحه 89 از 112:  « پیشین  1  ...  88  89  90  ...  111  112  پسین »

Erotic Stories | داستان های سکسی حشری کننده (آرشیو شماره یک)


مرد

 
عشقبازی و سکس با استاد شیمی

سلام این یه خاطره واقعی هستش , ولی تمام اسمها مستعارن
قبل از هرچیز یکم در مورد مشخصات ظاهریم بگم قدم 185 وزن 90 کیلو و بسیار خوش تیپ البته اینو همه میگن دال بر خود ستایی نباشه....



من عشق پزشکی بودم درسمم خیلی خوب بود اما مشکلاتی برام پیش اومد و نتونستم یه جای خوب قبول شم، رشته زیست تو یه شهرستان دور از تهران قبول شدم سال 81 بود خلاصه رفتم. کلاسمون خیلی شلوغ بود و کلا 15 تا پسر داشت همه کیری پیری بودن، بقیه دختر بودن که اکثرا چادری و زشت، خیلی تو ذوقم خورده بود تا اینکه با یه دختر به اسم آزاده از گروه هنر آشنا شدم و مثل احمقا عاشقش شدم بعد از چند ماه آزاده منو پیچوند رفت با یکی دیگه، بد جور داغون شدم روزی یه پاکت سیگار میکشیدم و مشروب زیاد میخوردم، مشکلاتم خیلی حاد شد و تصمیم به ترک تحصیل گرفتم. تو همین روزا بود که امتحان میانترم شیمی داشتیم و من ترم دوم بودم دیگه، سر امتحان حاضر نشدم و تخمم هم نبود. تا اینکه روز بعد از امتحان یکه از بچه ها بهم گفت خانوم دریا دل گفته که اگر دیدینش بگید بیاد دفتر من، منم اونروز خیلی حالم بد بود آزاده رو دیده بودم با دوست پسرش و مشکلات مالیم هم زیاد شده بود پول سیگارم رو هم قرض میکردم. خلاصه با تردید رفتم دفتر استادمون که تازه کار بود و مدرکش فوق لیسانس بود از من چند سال بزرگتر و بسیار خوش اندام و زیبا بود باسنای خوش فرمی داشت بطوریکه بچه ها بهش میگفتن جنیفر،ولی من زیاد تو نخش نرفته بودم وقتی ازم پرسید چرا حاضر نشدی سر امتحان گفتم میخوام انصراف بدم با تعجب علتشو پرسید و من بغضی که ماهها تو گلوم بود ترکید و کمی باهاش درد دل کردم و اونم کلی نصیحتم کرد که مشکلاتت حل میشه و بمون،



فردای اون روز باز رفتم دفترش و بهم پیشنهاد داد که از نظر مالی و درسی کمکم میکنه خیلی تعجب کرده بودم، خانم دریادل خیلی مهربون بود چند هفته ای گذشت و من تقریبا هر روز یه ساعتی میرفتم دفترش تا جاییکه اونم واسه من درد و دل میکرد و از تجربه تلخ زندگیش گفت، هر چه زمان میگذشت صمیمی تر میشدیم و من علاقه زیادی پیدا کرده بودم بهش و تنها دلیل موندنم تو اون شهر بود ولی خیلی سخت بود که علاقمو ابراز کنم تا اینکه یه روز دلو زدم به دریا و به سختی ابراز کردم و اون هم پذیرفت، رابطه قشنگی شکل گرفته بود و اون تا حل شدن مشکلات مالیم کمکم میکرد.
یه ترم دیگه گذشت و من با عشق خانوم دریادل که حالا دیگه فرشته صداش میکردم گذروندم. تو این مدت انقد احمق بودم که اصلا به نیازهای اون فکر نکرده بودم، درسته اون نیاز داشت نیاز عاطفی که برآورده میشد و نیاز به سکس که من نمیفهمیدم، بارها و بارها بهم غیر مستقیم گفته بود ولی من فکرم به سمتش نرفته بود، ولی وقتی بو بردم توان گفتن رودر روی این مساله رو نداشتم و یه ایمیل براش زدم که چکیدش این بود که ببخشید من نیازهاتو نفهمیدم و اونم به ظاهر ناراحت شده بود و نوشته بود نیاز به چیزی ندارم در عین حال واسه شب یلدا منو به خونش دعوت کرد آخه پدر مادرش تهران بودن و اون خونه مجردی داشت گاهی بهش سر میزدن.



عصر اون روز دل تو دلم نبود رفتم حسابی خوش تیپ کردم و به همه جام رسیدم، و رفتم زنگشو زدم درو باز کرد وقتی وارد خونه شدم صحنه تکان دهنده ای دیدم زنی رو دیدم با تاپ قرمز رنگ موهای مشکی بلند که رو شونه هاش ریخته بود شکاف سینه هاش مشخص بود و زیبایی مجذوب کننده ای داشت و من همیشه تو محیط دانشگاه با مختصر آرایشی دیده بودمش در ضمن اضافه کنم از اونجاکه شهر خیلی کوچیک بود ما بیرون نرفته بودیم با هم. نشستیم و کلی گپ زدیم و آجیل و میوه خوردیم و بعدش خوشمزه ترین شامی که خورده بودم بعد از شام نشست رو کاناپه و صدام زد سعید بیا کنارم بشین رفتم کنارش نشستم و این جمله رو گفت "سعید چرا تو دنیا آدم باید تو حسرت چیزیکه دلش میخوادو منطق قبول نمیکنه بسوزه"، البته اونموقع نفهمیدم چی گفت و بعد از اون لبامو بوسید مات و مبهوت و ذوق زده بودم ولی به روی خودم نمی آوردم. حدود یک ساعت لباشو خوردم و به حالت نشسته عشق بازی کردیم تا اینکه پیشنهاد داد به اتاق خوابش رفتیم و روی تخت دراز کشید و گفت سعید من امشب مال توام هرکار میخوای باهام بکن منم رفتم سراغ لباساش و یکی یکی درشون آوردم بعد از لب و گردن رفتم سراغ سینه هاش مثل دو تا گریپ فروت سفت و آبدار بودن و و شروع کردم به خوردن، سینه هاشو مک میزدم و میمالیدم و میخوردم صدای نفساش می اومد زبونمو مالیدم به شکمش اومدم پایین تر و رسیدم به کسش شروع به خوردن کردم خیلی تمیز بود و اصلا ترشحات اضافه نداشت صدای نالش بلند شد میگفت "سعید عمرم بخورش" "میخوامت"،



یه رب کسشو خوردم بعد از اون شرتمو که هنوز پام بود در آوردم کیرمو گرفت تو دستش یکم مالوندشو بر اندازش کرد میگفت جووون چه کیر بلند و خوشکلی داری و شروع کرد به خوردن روی ابرا بودم بعدش کیرمو گذاشتم وسط سینه هاش و یکم عقب جلو کردم کلی لذت میبردیم از هم تا اینکه گفت سعید بکن اونجام میخوام، منم نامردی نکردم و سر کیرمو مالیدم روی کسش بعد آروم آروم فرو کردم خیلی تنگ و داغ بود صدای ناله هاش زیاد شد و شروع کردم به تلنبه زدن از شدت لذت اگه زلزله میشد متوجه نمیشدیم و من همچنان تلنبه میزدم طوریکه سینه هاش میلرزید و صدای برخوردش میومد، بعد از اون برش گردوندم و به اصل مطلبش رسیدم یعنی باسنای فوق العادش چند تا ضربه به باسناش زدم و دوباره کیرمو کردم تو کست و شروع به کردن کردم تو این مدت احساس کردم چند بار به ارگاسم رسید وقتی میخواستم ارضا بشم صدای ناله هام بلند شد و میخواستم آبمو بریزم رو باسناش که خودش میگفت "جووون عمرم بریز بریز تو" بخاطره همین تا قطره آخرشو ریختم تو کسش.


خلاصه اونشب اون شهر خراب شده برام بهشت شده بود و تا صبح بیدار بودیمو حال کردیم. بعد از او قضیه این اتفاق بارها افتاد و کلی با هم حال میکردیم. رابطمون نزدیک دو سال طول کشید.
از زمان جداییمون تا الان هشت سالی میگذره و این خاطره رو واسه معدودی از افراد تعریف کردم هر چند که خیلی چیزارو ننوشتم اینجا.
آخرین خبری که ازش دارم اینه که ازدواج کرد و واسه مدرک دکتراش رفت خارج از کشور. فرشته یه زن کامل بود و هنوزم حسرتشو میخورم و میخوام با این کلمات غریب و دلتنگ بگم فرشته دوست دارم یاد تو توی ذهنم ابدی شده و امیدوارم بخاطر کمکهایی که بهم کردی تو زندگیت همیشه خوشبخت و موفق باشی.


نوشته سعید
بودی تـــــــو تو بغلم

گردنت بود رو لبم
     
  
مرد

 
سکس با دختر مراکشی در هتل

سلام خدمت همه دوستان



. سال 1384 بود و من در کیش توی یه هتل آپارتمان خصوصی به عنوان رزروشن کار میکردم . هتل 70 تایی اتاق داشت و من تقزیبا از همه اتاقها خاطره دارم . اما تصمیم دارم این یکی رو براتون تعریف کنم . چندتا خانم مراکشی خیلی خوشگل و سکسی که دوبی زندگی می کردند برای تمدید ویزای خودشون اومده بودن کیش و توی هتل ما اقامت داشتن اما با گذشت نزدیک 40 روز از ویزا خبری نبود . یکیشون با قدی در حدود 190 و هیکلی زیبایی که داشت از روز اول منو دیونه خودش کرده بود ولی از شانس بعد من انگلیسی بلد نبود و همش عربی حرف می زد . یک شب که خیلی کار داشتم و کارم تا ساعت 3 طول کشیده بود ودیگه داشتم می رفتم که بخوابم تلفن زنگ زد . دیدم از اتاق خودشه . گوشی رو برداشتم و گفتش : آب میخواد . منم یک بطری آب معدنی برداشتم که سر راه بدم درب اتاقش و برم اتاق خودم بخوابم . در اتاقو که زدم اومد در و باز کرد یه سوتین ابریشمی مشکی و یک دامن بلند مشکی پوشیده بود با موهایی بلند و مشکی که تا وسطای کمرش می اومد و یک ارایش خلیجی که فقط عروس های ایرانی رو با اون چهره میشه دید . با انگشت اشاره کرد بیا تو . انگار که هیپنوتیزم شده بودم رفتم تو . در پشت سرم بست و من هنوز مات و مبهوت بودم اخه یک سرو گردن از من بلندتر بود و کمی هم هیکلی تر . از ترس اینکه مبادا کسی منو دیده باشه می لرزیدم که اب معدنی رو از دستم گرفت و گذاشت روی میز .



جلوم زانو زد و شروع کرد به باز کردن زیپ شلوارم و کیرم رو درآورد . انگار که من اصلا اونجا نبودم . معلوم بود توی این 40 روز سکس نداشته و دیگه طاقت نداره و شانس در خونه منو زده . شروع به خوردن کیرم کردم طوری کیرم و تخمهامو میخورد که نزدیک بود بیهوش بشم . تا حالا هیچ زنی منو انقدر به هیجان نیاورده بود .بعد از چند دقیقه که کیرم حسابی راست شده بود بلندش کردم و هلش دادم روی تخت . می خواشت لخت بشه ولی نزاشتم آخه لباساش خیلی سکسی ترش میکرد . دامنش و کشیدم روی سرم واز روی شرتش کسش رو لیس می زدم صدای اه و واهش اتاق و پر کرده بود شرتش و در آوردم و حسابی کسش رو لیس زدم و خوردم . احساسم میگفت که این زن به این راحتی ها ارضا نمیشه پس یک کمی کشیدمش پایین تر و بعدش سروته روش خوابیدم و کیرم کردم توی دهنش و دامن خوشگلشو کشیدم بالای تنش . خودم که دوباره کسشو میخوردم . حدسم درست بود . طوری کیرم و میخورد که ناخودآگاه آبم اومد و اون همش توی دهنش ریخت و قورت داد . دیگه طاقت نداشتم خوابیدم روش و کیرم کردم توی کسش . شروع کردم به تلمبه زدن . می دونستم که این شاید آخرین بار توی این اتاق میام و فرصت دوباره ای نیست . تلمبه های من بیشتر میشد و صدای اه و ناله اون غلیظ تر . یکبار هم که ابم اومده بود این دفعه کمی طولانی تر شده بود . انگشتهای دستم و کردم توی دهنش و اون هم میک می زد . دیگه اخراش بود کیرم و درآوردم که یهو کنارم زد و منو خوابوند روی تخت . با دوتا دستش طوی کیرم و جق زد که نزدیک بود کنده شه بعدش سریع کیرم کرد توی دهنش و مکید و مثل دفعه قبل تا قطره اخر آبم و خورد . بعدش دوتایی روی تخت خوابیدم و یک سیگار و دونفری کشیدیم . من تا حالا اینطوری زن تشنه ندیده بودم و تقریبا انرژی برام نمونده بود اخه چند روز پیشش هم با یکی سکس داشتم و اون سیر نشده بود اشاره کرد یه بار دیگه . ولی ساعت نزدیک 6 بود . منم گفتم که الان باید برم رزسپشن . ولی ساعت 2 ظهر حتما میام .



خیلی طول کشید که حالیش کنم ولی بالاخره فهمید . رفتم اتاقم و دوش گرفتم و ساعت 1 یه قرص سیدنافیلد هم خوردم و ساعت 2 جیم شدم سمت اتاقش . در رو که زدم پشت در منتظرم بود سریع در رو باز کرد و خودم انداختم تو . همون لباسهای دیشبی . انداختمش روی تخت و از نوک انگشت شصت پاش خوردم تا به کسش . مثل دیونه ها شده بود انگار که این چندوقت خیلی فشار اورده بود روش . منو پایین قرار داد و شروع به ساک زدن کرد چه ساک زدنی . کیرم که از همیشه بیشتر راست شده بود خیلی درد میکرد که یهو دیدم نشست روی کیرم شروع کرد به تلمبه زدن منم بیکار نموندم با دندون نوک یکی از سینه هاشو گرفتم و یه اهی کشید ولی هنوز تلمبه رو میزد کارش حرف نداشت . منم انگشت وسط دست راستم رو کردم توی سوراخ کونش تازه خوشش اومده بود . بلند شدیم به روش سگی رفتم پشتش و کیرم توی کونش فرو کردم همین که چنددقیقه از کون کردمش دیدم بیحال افتاد روی تخت . فهمیدم که کارم درست انجام دادم ولی من هنوز ارضا نشده بودم پس تلمبه زدن رو ادامه دادم دیگه سروصداش بلند شده بود و منم هی با دستم به کونش ضربه می زدم طوری تخت و چنگ میزد که که انگار میخواد بره زیره تخت . برش گردوندم و ریختم روی صورتش . اونم با انگشتش همو کرد توی دهنش و خورد . این رابطه چند بار دیگه تکرار شد تا اینکه ویزاش اومد و رفتش . امیدوارم خوششتون اومده باشه.


نوشته: کوروش
بودی تـــــــو تو بغلم

گردنت بود رو لبم
     
  
مرد

 
زندگی تبدیل به یه خواب شیرین شد

سلام من فرهاد 29 ساله هستمو سه ساله که ازدواج کردم و میخوام داستان زندگیمو خیلی مختصر بگم...زندگی که از جهنم تبدیل به یه خواب شیرین شد!! سال سوم دبیرستان بودم که مامانو توی تصادف از دست دادم و زندگی واسه منو بابام تموم شد و داغون شدیم! دیگه با هیچ کسی رفت و آمد نمیکردیم جز خاله ام! من حسابی درس میخوندمو بابام حسابی کار میکرد عین دوتا موتور!من همیشه واسه مادر گیتار میزدمو میخوندم ولی شبی که خبر فوتشو شنیدم گیتارمو از بالای بالکن تو شمال انداختم بیرون و شکست!(ما شمال بودیم که مامانم فوت کرد)



من حسابی درس میخوندم تا دانشگاه دولتی توی تهران قبول شمو بابام تنها نشه!و این اتفاق افتاد! میرفتم دانشگاهو میومدم تا اینکه آخر ترم استاد دو به دو بچه هارو مچ کرد تا روی پروژه کار کنیم! و منو با نیلوفر که تو دخترا درس خون ترین بود گذاشت! کار ما شروع شد نیلوفر خیلی شیطون بودو در حین تحقیقات منو میخندوند! دوست داشتنیو با نمک بود! یه روز پشت دستگاه داشت کار میکرد و منو اون تنها بودیم که عصبانی شدو گفت نمیشه من بلد نیستم! منم با یه لبخند رفتم پیششو گفتم بزار یادت بدم! پشتش وایسادمو دستمو گذاشتم روی دستش که روی دستگیره ی دستگاه بودو حرکت دادم! نا خدا گاه اون یکی دستمو حلقه کردم دور کمرش و اون برگشتو تو چشام نگاه کرد! یه دفعه یه حلقه اشک تو چشای نازش نشستو سرشو انداخت پایینو رفت! اون شب نمیدونستم این کارش چه معنی داشتو فکر کردم ناراحت شده و مجبور شدم خودم تا شب وایسمو تنهایی کارو انجام بدم! فرداش رفتیم کارگاهو نیلو میگفت بدبخت شدیم همه کارا مونده که من بهش سازه رو نشون دادمو گفتم دیروز تمومش کردم اونم یهو پرید بغلم کرد! شبش قرار شد دونفری جشن بگیریمو بریم رستوران منم حلقه ایو که واسش گرفته بودمو اماده کردمو رفتم دنبالش و تو رستوران بش گفتم من عاشق شدمو میخوام ازدواج کنم و میخوام کمکم کنی تا بهش برسم که یهو بغضکردو یه لیوان آب خورد که من بلند شدم رفتم اون سمت میزو گفتم ازش خواستگاری کردم!!



چشاش گرد شدو مثل ابر بهاری گریه میکرد و با یه لبخند میگفت بله بله!!! خلاصه نامزد کردیمو نیلوفر سعی میکرد بابامم خوشحال کنه! و موفقم شد! یه شب تو اتاقش دراز کشیده بودیم(اون شب عالی شده بود یه شرتک جین تا یه وجب بالای زانو و یه تاپ تنگ که همه جاش معلوم بود! از پشت بغلش کردمو کمرشو بوس میکردم که یهو در گوشش گفتم نیلو من یه سری نیاز دارم که...ام...!! که یهو لباشو گذاشت رو لبمو ازم لب گرفتو گفت هرچی تو بخوای اولین و آخرین عشقم! منم اومدم روش دراز کشیدمو دستمو بردم طرف زیپ شرتکش که یهو تو چشای مظلومو عاشقش نگاه کردمو پشیمون شدم! و فقط یه بوسش کردمو خوابیدیم ولی عروسیو یه ماه جلو انداختم! و شب موعود فرارسید! نیلوفرو با لباس سفید وارد خونمون کردمو هی بوسش میکردم!قلبم داشت دیگه میزد بیرون! که نیلو گفت عشقم آب! رفتم دو لیوان آب آورمو نشستم کنارش رو مبل یه قلپ خورد منم مال خودمو سریع رفتم بالا و منتظر به اون نگاه کردم! که یهو لیوانو گذاشت رو میزو بغلم کردو با گریه گفت فرهاد ازت میترسم از اتفاقی که قراره بیوفته! تورو خدا امشب نه!! منم با ناراحتی گفتم باشه عشقم گریه نکن! بعدم بلند شدمو گفتم من میرم قدم بزنم! که یهو دستمو گرفتو کشید سمت خودشو لب گرفتیم!و آروم آروم به سمت اتاق خواب میرفتیم!



جفتمون نفس نفس میزدیم که کت منو در آورد و دستش برد سمت کمر بندم منم زیپ پیرهنشو کشیدم پایینو لباسشو درآوردم!! خوابوندمش رو تختو خودم لباسامو در آوردمو با یه شرت بودم اونم فقط با یه شرتو سوتین سفید میون رز برگای روتخت دراز کشیده بود! رفتم کنارش دراز کشیدمو سرتا پاشو بوس کردمو سوتینشو درآوردمو شروع به خوردنشون کردم که یهو زد زیر خنده و گفت ووووی قلقلکم شد!! دراز کشیدم روش طوری که فرهاد کوچولو روی نازش قرار بگیره که یهو یه آه کشیدو ازم لب گرفت...شروع کردم زیر گردنشو خوردن که یهو گفت فرهاد بدو دیگه! شرتشو در آوردمو با انگشت میمالوندمش که تا داشت ارضا میشد انگشتمو بر داشتم! و شرتمو درآوردمو دوباره دراز کشیدم روش و فرهاد کوچولو رو کشیدم روی نازش که چشاشو بستو یه آه کشید و گفت فرهادم عاشقتم! بلند شدمو خوابوندمش لب تخت تا پاش رو زمین باشه که زیاد درد نداشته باشه و نیم خیز شدم روشو همینجوری که ازش لب میگرفتم کردم تو ،که گردنمو سفت چسبیده بودو چشاشو بسته بود



! آروم شروع به تلمبه زدن کردم که دیدم داره اشک میریزه منم درآوردمو گفتم درد داشت گفت نه یه حس خاصی بود! گفتم پس چرا گریه میکنی عشقم که با لبخند گفت اشک شادی فرهاد جووونم من الان خانوم توام منم یه بوسش کردمو گفتم فدای خانومم بشم! مبارک باشه نیلوفرم! و دوباره کردم تو و تلمبه زدم البته خیلی آروم! تا اینکه آبم با شدت اومدو ریختمش رو شیکمش! و تا ساعت12 ظهر خوابیدیم که با زنگ تلفن بیدار شدیم! همه خونه ی مادر خانومم منتظر ما بودن! ماهم باهم رفتیم دوش گرفتیم رفتیم اونجا! شبشم که برگشتیم نیلو یه گیتار بهم هدیه دادو من بعد از چندین سال دوباره دست به گیتار شدمو براش خوندم!


فرهاد
بودی تـــــــو تو بغلم

گردنت بود رو لبم
     
  
↓ Advertisement ↓
TakPorn
مرد

 
بینهایت عشق

وای که چه روز بدی بود اون روز،بعد از کلی غرغر کردنای مامان سر میز صبحانه بلندشدم کیفمو برداشتمو زدم بیرون از خونه.بحثمون سر خواستگاری بود که قرارگذاشته بودن آخرهفته بیان.ته دلم راضی نبود،اصلا دلم ازدواج بدون عشق نمیخواست ولی مامان درک نمیکرد.تو پیاده رو داشتم قدم میزدم و به آسمون ابری که گرفته تر از حال من بود نگاه میکردم.نمیدونم چقدر طول کشید تا رسیدم به بانک.میخواستم adsl اشتراک بگیرمو قبلش باید هزینشو واریز میکردم.شلوغی بانکو که دیدم یه لحظه پشیمون شدمو خواستم برگردم،سردرد داشت خفم میکرد.بین دو راهی برم و نرم مونده بودم که با صدای یه پسر جوون به خودم اومدم.فیش نوبتشو روبروم نگه داشته بود و میگفت که مدارکشو جا گذاشته و باید بره فردا بیاد.راستش خیلی خوشحال شدم که نفربعدی نوبتم میشد ،بعد از کلی تشکر کردن اون آقا رفت و منم به کارم رسیدم.



ازبانک که خارج شدم دیدم بارون داره وحشیانه میباره و بهتره که با آژانس برم،ولی انگار همون پسره اون روز شده بود فرشته نجات من.کنار بانک پارک کرده بود و تا منو دید پیاده شد تعارف کرد که منو برسونه.نمیدونم چرا قبول کردم باهاش هم مسیربشم،شاید رو دروایسی شایدم فرار از بارون ومعطلی آژانس.تو ماشینش گرم بود،یه عطرمردونه گرمیشو بیشترمیکرد.چشامو بسته بودم و به اتفاقای اون روز فکر میکردم که با صداش به خودم اومدم.مسیرمو پرسید واز خودش گفت،اسمش علی و دانشجوی روانشناسی بود،ازتو آینه که نگام میکرد تو چشماش آرامش موج میزد.دوست نداشتم زود برسیم،شاید واسه اوضاع خونه بود که ازش فراری بودم،ولی خوب رسیدیم و باید پیاده میشدم.بهش گفتم میدونم که نمیتونم لطف امروزتونو جبران کنم ولی ایشالا هرچی از خدا میخوای بهت بده.سرشو برگردوند و گفت میخوام بیشتر باهم آشنا بشیم این بزرگترین لطفه در حق من.



آرامش چشماش بهم اجازه فکر کردن نداد که ببینم چی درسته و چی غلط وقتی به خودم اومدم دیدم شمارش تو دستمه.خداحافظی کردم و رفتم خونه.مستقیم رفتم تو اتاقم و لباسامو عوض کردم و روتخت ولو شدم.نگاهم به سقف خیره بود و علی هم مهمون فکرو ذکرم.به این حرف رسیدم که میگن با یه نگاه عاشقش شدم.یه حس خوبی تو اون مدت کم به علی داشتم که فکر کردن بهش بهم انرژی میداد.باهمین فکراخوابم برد و باصدای مامان بیدار شدم واسه نهار.سر میز بازم حرفای صبحو تکرار کرد و خواست که بدونه فکرامو کردم یانه!
دیگه داشت از خودم بدم میومد که انقد حساس بودم،با گریه به مامان گفتم من بدون عشق ازدواج نمیکنم پس انقد تکرار نکن.بلند شدم رفتم تو اتاقم،یه هم صحبت میخواستم که ارومم کنه،کی بهتر از علی.شمارشو از تو کیفم دراوردمو سیو کردم،با یه اس به این مضمون شروع کردم:
امروز فرشته نجاتم بودی،کاش الانم که نیاز به یه سنگ صبور دارم بودی.ستاره
خیلی زود جواب داد انگار گوشی به دست منتظر یه خبر از من بوده.جواب داد که من در اختیارم،بعدظهر ساعت چند بیام کجا?!


ولی منظور من فقط یه همدم پیامکی بود نه اینکه قرار ملاقات بذاریم.حالا که علی خودش میخواست من چرا نباید قبول میکردم.قرار گذاشتیم ساعت 6 کنار بانک بیاد دنبالم.اومد و رفتیم تو یکی از قهوه خونه های سنتی خارج از شهر.جای قشنگی بود،من نشستم و علی رفت سفارش بده که یه چیزی بیارن واسمون.
اومد ونشست روبه روم و گفت سراپا گوشم واسه شنیدن هرچی که تورو ناراحت کرده.جریانو بهش گفتمو کلی دلداریم داد که همه چی درست میشه و از این حرفا.
خیلی سبک شده بودم،دیگه داشت دیرم میشد و خواستم که برسونه منو.همه چی داشت خوب پیش میرفت تا تو ماشین خواست که باهم باشیم،به خدا اگه شرم و حیای دخترونه نبود خودم ازش اینو میخواستم.اینجوری شد که علی شد مرد زندگیمو عشق توی دلم.سه ماه از بهترین روزای زندگیمونو باهم تجربه کردیم،شب تا صبح اس میدادیم و از آینده و رویای باهم بودن حرف میزدیم.کم کم از عشق داشتیم به شهوتش میرسیدیم.قرار شد آخرهفته باهم بریم خونه خواهرش که از عشقمون باخبربود.به مامانم گفتم با دوستام میخوایم بریم تور آبعلی.


ساعت 7صبح قرار داشتیم،من 6 بیدارشدم و دوش گرفتم.کل بدنمو ژیلت زدم و یه شامپو بدن خوشبو زدم و سریع اومدم که حاضر بشم. شرت سوتینی که واسم کادو گرفته بود رو پوشیدم،یه ارایش شیک وساده کردمو لباسامو پوشیدمو زدم بیرون از خونه.علی سر خیابون منتظرم بود.سوار شدم و دستامو که یخ زده بود گرفت تو دستاشو گرمم کرد.بی اختیار لبامو گذاشتم رو لباشو محکم میخوردم.نفسامون تو اون چندثانیه حبس شده بود.یه بوس محکم رو پیشونیم زد و راه افتادیم.دل تو دلمون نبود که یه روز ناب رو تجربه کنیم.خیلی زودتر از چیزی که فکر میکردم رسیدیم.آبجی مریم منتظرمون بود.بایه چای داغ و شیرینی ازمون پذیرایی کرد و به بهونه آرایشگاه تنهامون گذاشت و رفت.وااااااای خدا باورم نمیشد با عشقم زیر یه سقف تنهابودم.علی مثل بچه ها دستمو کشید ورفتیم تو اتاق خواب مریم جون اینا.صدای خنده هامون کل خونه رو پر کرده بود.رو تخت ولو شدیم،علی روم دراز کشید و نگام تو نگاش بود.بهم گفت ستاره جون قبل از هر چیزی باید قسم بخوریم که مال هم میمونیم تاآخرش،بهش گفتم دیوونه من که کارم شده روز و شب تورو از خدا خواستن.



حرفام تموم نشده بود که لباشو رو لبام قفل کرد ومیک میزد.هماهنگ شدم باهاش،کم کم از لبام فاصله گرفتو رفت سمت گوشم،نفساش که به گوشم میخورد میخواستم جونمو واسش بدم.دیگه صدای ناله هام درومده بود،با هر اااااااااااااااههههههههههی که میکشیدم علی وحشی تر میشد و دیوونه ترم میکرد،خوشم میومد کارشو خوب بلده.گردنمو لیس میزد و میمکییییییییید.چشام مست مست بود،تار میدیم.خودش فهمید خیلی بی حال شدم بلندم کرد و لباسامو دراورد تا یه خورده جون بگیرم و کم کم شروع کنیم.تو یه لحظه خودمو لخت تو بغلش دیدم حس کردم دنیا مال ماااااااااست.بدون معطلی رفت سراغ سینه هام،سینه هام خیلی بزرگ نبود ولی سفت و گرد و خوش فرم بود.یکی از سینه هام تو دهنش بود و یکیشون با دست میمالوند،حس و حالمون دیدنی بود.کیرش سفت شده بود و داشت بهم چشمک میزد.از روم هلش دادم کنار و رفتم سرمو گذاشتم رو کیرش.یه بووووووووووس محکم رو سر کیرش زدم و کم کم گذاشتمش تو دهنم.احساس میکردم کیرش تو دهنم داره میترکه انقد که سفت شده بود.راستش فکر میکردم بلد نباشم ساک بزنم یا وسطاش حالم به هم بخوره ولی کارمو خوب انجام میدادم و تونستم صدای عشقمو در بیارم،دیگه طاقتم تموم شده بود.خیس خیس بودم،کسم اتیشی بود یه حس خوبی بود که تا حالا تجربه نکرده بودم،حسی که شبیه هیچی نبود فقط میخواستم زودتر خالی بشم همین.علی منو خوابوند و پاهامو باز کرد،چوچولمو میخورد و منم با ناله هام بهش حال میدادم،انقد با ولع این کارو میکرد که انگار خوشمزه ترین چیزیه که تا حالا خورده.تصمیممونو از قبل گرفته بودیم قرار بود کامل مال هم شیم پس هیچ ترسی از پاره شدن پردم نداشتم .باچشام بهش فهموندم که تموم کنه کارو،چون واقعا حال حرف زدن نداشتم.یه لیس محکم زد روی کسم و سر کیر خودشم با اب دهنش خیس کرد.داغی کیرش رو کسم لذتبخش بود،کم کم کیرشو داخل کسم برد،خودم حس میکردم که یه چیزی مانع میشه که کیرشو تا ته احساس کنم.انگار هنوز شک داشت به کاری که داره انجام میده چون چند لحظه مکث کرد،بهش گفتم علی وجودم پر از توئه همیشههههههه پس به حسی که بینمونه شک نکن.



فشارشو بیشتر کرد در حالی که سینه هام تو دستاش بود و لبام رو لبهاش،یه آن یه درده عمیقو تو کسم حس کردم که کل وجودمو خالی کرد.علی کیرشو از کسم بیرون کشید و با دستمال خون سر کیرشو پاک کرد.خونریزی و درد و سرگیجه ای که داشتم باعث شد عشقم نگرانم بشه.سریع بلند شد یه شربت خنک واسم اورد که حالم جا اومد.وقتی دید حالم بهتر شده گفت ستاره زندیگم یه سوپرایز دارم واست،دل تو دلم نبود ببینم باز چطوری میخواد عشقشو به پام بریزه.رفت از تو ماشین یه جعبه کادوی شیک قرمز رنگ که با سنگ تزیین شده بود رو اورد.جلوم نشست و دستامو تو دستاش گرفت و ازم خواست چشمامو ببندم به عشقم فکر کنم.لباشو نزدیک گوشم اورد و اروم تو گوشم گفت وجودم خانوم شدنت مبارررررررک و یه حلقه طلایی تو انگشتم کرد.وووواااااای که همه این اتفاقا واسم مثه یه رویا بود.از همون روز اول اومده بود که فرشته نجاتم باشه.پریدم تو بغلشو سرمو رو شونه هاش گذاشتم و قول دادم تا همیشه خانوم خونش باشم.الان یک سال و نیمه که با هم زیر یه سقفیم و لحظه هامون پر از عشقه.دلاتون شاد.


حمید
بودی تـــــــو تو بغلم

گردنت بود رو لبم
     
  
مرد

 
میخامت... حالا...

- الو؟سامان؟...سلام
-سلام خانومم.خوبی؟
-خوبم.
-خوب خوب؟
-اوهوووووم...سامان؟
-جانم؟
-کجایی؟
-مغازه ام عزیزم.
-کی میای خونه؟
-شب دیگه...چیزی شده؟
کمی مکث کردم و بعد گفتم:
-میشه الان بیای؟
-چی شده مریم؟؟؟؟
-هیچی...هیچی نشده.
-داری نگرانم میکنی.جون سامان بگو چی شده
مکثی طولانی کردم و خجالت زده گفتم:
-میخامت...حالا...


چند ثانیه حرفی زده نشد و بعدش صدای سامان سکوتو شکست.
-الهی قربونت برم.میام...الان میام..
تلفونو قطع کردم و روتخت ولو شدم.
دو ماهی از ازدواجم با سامان میگذشت.ازدواج ما خیلی هم عاشقانه نبود.سامان پسر یکی از دوستان پدرم بود و فقط گهگاهی میدیدمش .حس خاصی بهش نداشتم.چیز زیادی هم ازش نمیدونستم.تنها میدونستم ک دانشجوی کارشناسی ارشد زبان انگلیسیه و بوتیکی هم در یکی از پاساژ های تهران داره.
همه چیز تا روز عروسی خواهرش سمیه مثل همیشه بود.اما اون روز اتفاق هایی افتاد که شرایط رو عوض کرد.هر بار سر بلند میکردم با نگاهش رو به رو میشدم و چند ثانیه نگاهمون بهم گره میخورد.حس عجیبی داشتم.اولین باربود ک طرز نگاهم بهش طور دیگه ای شده بود.
اون شب با همه نگاهای گاه و بیگاهش تموم شد و چند روز بعدش بود ک شماره ی ناشناسی بهم زنگ زد. جواب دادم.خودشو معرفی کرد.سامان بود .احوالپرسی کردیم ک بعدش گفت مریم خانوم ...میخام حضوری ملاقاتتون کنم .راستش باید باهاتون حرف بزنم البته ...اگه ممکنه.
باتعجب پرسیدم درباره ی چی؟ که گفت اگه اجازه بدین حضوری بگم.قبول کردم و قراری برای دو روز بعد گذاشتیم. وقتی به محل قرار رفتم صمیمی و گرم احوالپرسی کرد و شروع کرد ب صحبت کردن و نیم ساعتی راجع به مسایل کاملا معمولی صحبت کردیم ک یکهو بین حرفاش گفت:
-مریم خانوم...اولا ممنونم بخاطر اینکه امروز اینجایین دوم اینکه ...میخاستم بگم...
وبعد سکوت کرد...
نگاهش کردم.چشماش پر از آرامش بود... با یه لبخند قشنگ گفت
"دوستون دارم...خیلی"
...


از فکر بیرون اومدم.به تابلوی روی دیوار خیره شدم.یه عکس دو نفره ی بزرگ از شب عروسیمون...به یادموندنی ترین شب زندگیم...
لبخندی زدم و از رو تخت بلند شدم...دلم عجیب هوس با اون بودن رو کرده بود.انقدری که نمیتونستم تا شب صبر کنم.دلم بدن گرمش رو میخاست..
جلوی آیینه نشستم و موهام رو جمع کردم و شروع کردم به آرایش کردن..
نیم ساعتی نگذشته بود که صدای آیفون بلند شد..با دیدن تصویرش رو صفحه دلم لرزید..در رو باز کردم و منتظرش شدم...بدنم داشت از حرارت میسوخت.
تو دلم شمردم...یک ..دو..سه.. چهار.. پنج..شش.....سی و سه ...سی چهار..سی پنج.. و بعد صدای زنگ در وروی...
در رو باز کردم .
نگاهم ب نگاش گره خورد.
با حرارت گفت :
-سلام عشقم.خوبی؟
کشیدمش سمت خودم...
درو پشت سرش بست و وسایلی که دستش بود رو همونجا رها کرد و رو به روم ایستاد.
دستش رو گذاشت زیر چونم و سرم رو بالا آورد و گفت:
-چی شده خانومم؟نگام کن..


بدون اینکه نگاهش کنم لبام رو بردم نزدیک لب هاش و دیگه حرکتی نکردم.شنیدم که گفت خانوم خودمی و بعد با حرارت لبام رو بین لبهاش گرفت و شروع به بوسیدنم کرد. ناخود آگاه چشمام بسته شدند و حس خوبی همه ی وجودمو فرا گرفت. دستامو دور بدنش حلقه کردم وبه بدنم فشردمش...همونطور که لب هامو میبوسید من رو چرخوند و به در تکیه ام داد و یه دستش رو گذاشت پشت سرم و صورتش رو از صورتم جدا کرد.
چشمام رو باز کردم و نگاهش کردم .سرش رو برد پایین تر و لباش رو رو گردنم گذاشت..حرارت نفس هاش گردنمو نوازش میکرد.شروع کرد به بوسیدن گردنم و با دست دیگرش یقه ی لباسم رو ب سمت پایین کشید و لباش رو برد پایین تر و بالای سینه ام رو بوسید...
یهو بی حس شدم..پاهام شل شد .. لباسش رو چنگ زدم و بیشتر بهش چسبیدم و گفتم :ساماااان..
ازم جدا شد و با یه حرکت سریع از جا بلندم کرد.شوکه شدم و جیغ خفیفی کشیدم ک با لباش ساکتم کرد.
ب سمت اتاقمون رفت و آروم منو رو تخت گذاشت و گفت :
-دستا بالا...یالا..
و بعد لباس و سوتینم رو ازتنم بیرون کشید و ب سمت عقب هولم داد و رو شکمم نشست...
تماس دستاش با بدنم دیوانم میکرد ...


سر سینه هام سفت شده بودند.شرو کرد به خوردن سینه هام.دوباره چشمام بسته شدند و آهی از ته وجودم کشیدم.با زبون نوک سینه هام رو بازی میداد و گاز های کوچیک میگرفت.دستمو ب سمت پایین بردم و با سر انگشتام آلتش رو لمس کردم و نفسم رو با حرارت بیرون دادم.تی شرتش رو در آورد و از روم بلند شد و کنارم دراز کشید و دوباره شروع کرد ب خوردن سینه هام.دستش رو روی شکمم گذاشت و آروم ب سمت پایین برد و ب شلوارم که رسید سرعت دستش رو کمتر کرد و انگشتاش رو ب زیر لباس زیرم برد. از تماس دستش با واژنم یهکو پاهام رو تودلم جمع کردم و گفتم:وای سامان..
شروع کرد ب ماساژ دادنش .بالا و پایین رفتن انگشتاش و فشار های کوچیکی با سر انگشتاش ب کلیتوریس وارد میکرد نهایت لذت رو برام به همراه داشت...نفسم تند شده بود و آه هایی ک میکشیدم بیشتر و عمیق تر شده بودند.دستم رو روی دستش گذاشتم فهمید ک نباید ادامه بده.بلند شدم و کنارش نشستم و شروع کردم به باز کردن کمربندش.کمکم کرد .شلوار و لباس زیرش رو باهم بیرون کشیدم و بین پاهاش نشستم و آلتش رو تو دستام گرفتم.حس خوبی بهم میداد.لب هام رو روی سرش گذاشتم و چند ثانیه بی حرکت موندم و بعد با زبونم شروع کردم به بازی کردن با سرش .دستم رو زیر تخم هاش گذاشتم و لب هام رو روی آلتش میکشیدم و با زبونم خیسش میکردم و داخل دهنم میبردمش...دستش رو برده بود تو موهام و اسمم رو با حرارت صدا میزد .چند دقیقه ای این کار رو انجام دادم و بعد حرکت لب هام رو تند تر کردم ک موهام رو کشید و بلند شد نشست . دوباره منو خابوند و باقی لباسام رو سریع از تنم بیرون کشید. با دستش پاهام رو باز کرد و سرش رو برد بین پاهام و زبونش رو داخل سوراخ واژنم کرد و چرخوند.با این کارش جیغ آرومی از سر لذت کشیدم .چند باری این کارو کرد.نفسام تند تند شده بود.سر سامان رو ب سمت عقب هول دادم.رو زانوهاش بین پاهام نشست و پاهام رو رو شونه هاش گذاشت وبعد رو زانوهاش بلند شد.آلتش رو تو دستش گرفت و اطراف سوراخ واژن میکشیدش.رو خود سوراخ میگذاشتش واما داخل نمیکرد و بعد دوباره به اطراف میکشیدش .چند باری این کارو تکرار کرد.صدام در اومد و گفتم:
-ساماان...دارم دیوانه میشم ...سریع ..


با این حرفم سر آلتش رو تنظیم کرد و با فشار تقریبا زیادی داخلش کرد و شروع کرد ب عقب جلو کردن ...لبم رو بین دندونام گرفتم تا جیغ نکشم.
-آروم خانومم آروم...تحمل کن..
اسمشو پشت سر هم صدا میزدم .این حس بالاترین لذت دنیا بود...
یهو آلتش رو بیرون کشید..چند ثانیه صبر کرد و یه نفس عمیق کشید و بعد با فشار دوباره به داخل فرستادش.دوباره جیغ کشیدم.شروع کرد با سرعت تلنبه زدن..در نهایت لذت بودم سرعت حرکاتش ب اوج خودش رسید .کمرم لرزید چنتا تکون کوچیک و..بعد پاهام شل شد با تمام توان آه کشیدم که سامان آلتش رو بیرون کشید و چند بار آلتش رو تکون داد و بعد ارضا شد و آبش رو روی شکم و سینه ام ریخت و همزمان نفسش رو بیرون داد و کنارم افتاد...
چشمامو بستم.بدنم رو به سمت خودش کشید .احساس ضعف وجودم رو گرفته بود تو اون حال آروم بغلم کرد و گفت:
-مرسی خانومم.مرسی.


مریم
بودی تـــــــو تو بغلم

گردنت بود رو لبم
     
  
مرد

 
ماساژ الناز

اسمم النازه و24 سالمه حدود یک سال پیش با دوست پسرم بهم زدم از لحاظ روحی خیلی آشفته بودم یکی از دوستام یه دکتر روانشناسه بهم معرفی کرد خوب منم ازش وقت گرفتمو رفتم پیشش اوووووووووووووف که چقدر خوشتیپ بود!دکتره انگار از من بدش نیومده بود هر دفعه که می رفتم پیشش روان درمانیم میکرد روی تخت می خوابیدم واون بدنمو ماساژ میداد یک بار روان درمانی تا دیر وقت طول کشید منشی دکتر هم رفت و من واون توی مطب تنها موندیم انقد مالونده بودم که ازخود بی خود بودم یه دفعه دیدم چراغا را خاموش کرد بغلم کرد وشروع کرد لباماخوردن منم که داغ شده بودم گذاشتم فقط بمکه لباما هی کیرشو می مالید به رونم دستمو گرفت وگذاشت روکیرش وخودشم سینه هامومیمالید تی شرتمو در اورد چشمش که به سینه هام افتاد محکم گرفتوشروع به مالوندنشون کرد وااااای که آبم امده بود سوتینموباز کرد وشروع کرد به خوردن سینه هام...



بگم که سینه های بزرگو نرمو سفیدی دارم جووووووووون میده واسه میکیدنو گاز زدن دوباره خوابوندم روتخت سرش رو سینه هام بودو مک میزدو آرم دستشوبرد پایین وپایین تر گذشت روکسم صدای آخ منم در امد سرشو آورد بالا نگام کرد یه خنده بهش کردم یعنی بله از رو شلوار کسمو میمالید با اون چشمای مشکیش زل زده بود توچشمام ومنم که فقط آخ واوخ میکردم شلوارمو درآورد ودستشودوباره گذاشت روکس خیسم دوباره افتاد به سینه هام بلندم کرد شرتم و در آورد نشوندم لب تخت تختش ازین تخت بلنای دکترابود منم شروع کردم به لب گرفتن ازش لبای داغشو میکردم تودهنم میمکیدم وگاز میزدم و دکمه پیراهنشو باز میکردم دیگه داشت می ترکید شلوارشو وشورتشوکشید پایین اووووووووووووووووووف کیرش امد بیرون عجب چیزی بود کشیدم جلوتر وکیرشو گذاشت دم کسم اروم بادست بالا پایینش میکرد...



وااااااای که میمالید به چوچوله ام چه حالی داشت سر کیرشو گذاشت دم کسم نگام کرد گفتم اوه بکنم طوری نیست پرده ام ارتجاعیه اون که خدا خواسته گفت جوووووووووووووووووووووونم وآروم کیرشو هل میدادتوکسم کس منم که تنگ داشت میمرد منم داشتم حال میکردم پاموحلقه کردم دورکمرش دودستمم گذاشتم روتخت صدا نقس نفسش دیوونخ ام میکرد وبدتروبلندتر اخ واوخ میکردماونم هی تلمبه میزدم سینه هامو مک میزد کیرشو درآورد دستمو گرفت وانداختم رومبل پاهموداد بالا خوابیدروم سرکیرشوکرد توکسم وفشاردادوااااااااااااااااای که انگار دنیاروبهم دادن افتادروم بیشترهلش دادتو پاهامودورکمرش حلقه کردم فشارش دادم سمت خودم یه دفعه کیرش رفت تاته فقط آخ واوخ میکردم واونم جوووون جون میکرد هی تلمه میزد منم که دیوونه شده بودم لباشو گاز میگرفتم هی وسطش مشگفتم بکنم بکنم محکمتر اونم که تندتر میکرد وسینه هامومیخورد بهش گفتم درش بیار اونم که حال کرده بود باهام کیرشو درآورد جامونوعوض کردم خوابید رومبا افتادم روش و کیزشوکردم توکسم بالاپایین میشدم سینه هامم بالاپایین میپرد بادست میگرفتشونومی مالید اونم خودشوبالاپایین میکردوفشارمیدادتاته توم بودکیرش داشتم میمردم ولی بازم میخواستم بکندم...


دیگه داشت به نفس نفس می افتاد که دوباره کیرشو درآوردم داشت می مرد هردومون خیس عزق بودیم بلند شد نشست ونمیدونست چه کارکنه لب میگرفت میخوردم گازم میگرفت منم داغون بودم گفتم بکنم دیگه طاقت تدارم بکن توم بکن دوباره افتادروم وکردتوم تااااااااااته رفت فقط اه اه میکردم تندتند تلمبه میزد تلمبه هاشوتندترکرد عضلات کسم منقبض شد ارگاسم شدم من جیغ زدم تموم بدنم داغ شد گرکشیدم اونم یه دفعه کیرشوکشید وافتاد روم آبشوروخت روشکموسینه هام مخکم بغلش کردم هنوز داشتم اخ اخ میکردم کسم هنوز دل دل میکرد ازم لب میگرفت وقربونم میرفت ته یه 10 دقیقه افتاده بود روم جونوبلندشدن نداشت بعد بلندم کرد بادستمال پاکم کرد لباسامو پوشوندم وباهم رفتم پام بیرون اون شب فقط یک ساعت داشتیم میکردیم هنوزم که هنوزه داریم میکنیم....


الناز
بودی تـــــــو تو بغلم

گردنت بود رو لبم
     
  
مرد

 
بیوه ی جذاب

سلام...ازروزی که با زنی به نام مهین آشناشدم یکسال وخرده ای میگذره...تمام کس بازی هام یک کنار و مهین یک کنار...من مجید سی وپنج سالمه واهل تهران وبا قد 175سانتیمتر ووزن 70کیلو هستم...مهین زن بیوه ای بود 48 ساله وخیلی چهره جذاب وبدن توپرواندام زیبایی داشت وخیلی هم بامعرفت ومهربون بود .اون روتوایستگاه اتوبوس تورش کردم وباهاش رفیق شدم وخلاصه سه ماه ازدوستیمون میگذشت حتی من دست با اون نمیدادم...خیلی خلاصه باید بگم تواین مدت مهین خونه باباومامان خودش زندگی میکرد وخیلی میخواست مستقل بشه وبه همین منظوربه من برای خونه سپرده بود وخلاصه خونه ام براش پیداکردم وتقریبابعدازجابجاشدنش دوسه هفته هم توخونه خودش باهاش رفت وآمد داشتم.بعد این همه مدت تازه همون دوسه هفته بود که باهاش دست میدادم ورفت وآمد میکردیم واون میومد خونه ماومن میرفتم خونش...ولی هیچ اتفاقی بین ما نیوفتاد...انگاریه جورهایی هیفم میومد باهاش سکس کنم...سرت روبدرد نیارم یک روزبهم زنگ زد گفت ناهاردرست کردم بیاومن هم بعدازیک حموم رفتم خونش...ناهارخوردیم ویکم استراحت وصحبت دیگه موندم .دوسه ساعتی گذشت خیلی عادی بودیم البته هرازچندگاهی تواین دوسه ساعت دستهای هم رومیگرفتیم وهمدیگروهم بوس میکردیم ولی گفتم ولش کن حالا زوده...درضمن مهین خیلی لوند وشهوتی بود ولی یه جورهایی نه اینکه رودربایستی کنیم ازهم ولی هوای همدیگروداشتیم وملاحظه هم روزیاد میکردیم.



خب سن های ماهاهم سنیه که حس خودداریمون تقریبا بیشتر ازجوون های سن پایین تره.غروب شد اومدم پاشم برم مهین دستاش روانداخت دورگردنم گفت کجا؟ نمیخوام ...نرو...!یکم دست دست کردم گفتم دوست داری بمونم...گفت آره دیگه...!یه حال خاصی داشتیم هردوتامون.مهین گفت نمیخوای شلوارت رو دربیاری وبازیرشلواری بشینی وراحت تر باشی آخه ازظهره این شلوارتنگ وچسبون تنته من عوض توشکمم درد گرفت...! گفتم باشه وبعداز رفتن یک توالت اومدم جلوی خودش شلوارم رودرآوردم وبازیرشلواری دراز کشیدم.تقریبا چهارماه داشت ازرفاقتمون میگذشت ولی انگارکه جلوش دراز کشیده بودم چهار ساعته باهاش آشنا شدم...بگذریم حالا دیگه من درازکشیدم اونم دراز کشیده همینطورکه باهم گپ میزنیم هرازگاهی باکف پاهای نازش میکشید روی ساق پام وکف پام...چشمهاش مشکی وبرق خاصی داشت...بوسش کردم بوسم کرد وگفت میخوای سکس کنیم ومن هم گفتم آره بدم نمیاد ولی از یه چیزی میترسم! گفت از چی؟ گفتم میترسم بعدازسکس نسبت بهت یه جوردیگه بشم! گفت چرا!؟ گفتم هیچی ولش کن ...بلند شدم سرم روگذاشتم روسینه هاش...قلبش تند تند میزد ونفس نفس میزد...من هم قلبم به تاپ تاپ افتاده بود کیرم گنده شده بود واز زیر زیرشلواری قشنگ تابلو زده بود بالا...استرس داشتم ولی درکمال آرامش لبهاموگذاشتم رولبهاش.



مهین مستانه وداااغ وحشروار ازم لب میگرفت وحال میکرد ومنم داشتم یواش یواش مست میشدم...تقریبا یک ربع بیست دقیقه ای لب ولیس همدیگروخوردیم ...مهین چسبیده بود ومیگفت ولت نمیکنم خیلی وقت بود منتظرهمچین موقعی بودم...الان تو مال منی جووون هووووم...(درحالی که داشت گردنم رومیلیسید)میگفت مال منی اووووف بخورمت...دیگه من با این گفتار ورفتاروکردارمهین مست شدم وگفتم لخت شیم وخلاصه لخت لخت شدیم جفتمون.(مهین باوجود اینکه بیوه بود وچندسالی باپدرومادروبرادرش زندگی میکرد ولی تخت دونفرش روهنوز داشت وگذاشته بود تواتاق)...خلاصه لخت لخت رفتیم تواتاق وافتادیم روی تخت خواب دونفره.من درحالی که دمرخوابیده بودم وشهوتی مهین افتادروم به طوری که شکمش روکمرمن بود ومیگفت دلم میخوادیه کم روت بخوابم.!گفتم باشه ورومن خوابیده بود وگوشهاموباولع میکرد تودهنش وپشتموگازمیگرفت وحرکات شهوت انگیز.حالا من هم برگشتم وشروع کردم...داااغ داااغ...مست وحشری وکیردرحال انفجار.حسابی لب گرفتم واومدم پایین گردنش رولیسیدم واون آه واوه زیادی میکرد...نوک پستون هاشولیس میزدم ومیگفت جوووون اوووووووف.قشنگ ممه هاشوسیرخوردم واومدم پایینتروای چه شکم شهوت انگیزی...!روی شکمشوبوسیدم واومدم کسشوبخورم نگذاشت گفت عیبه...من که اونقدر مست بودم گفتم ساکت شوبابا...سرم روگذاشتم لای پاهاش وشروع کردم به خوردن ولیسیدن کس قشنگش...اون هم درحالی که پاهاش رو دورگردنم انداخته بود دیوونه وارآخ واوخ وآه آه میکردومیگفت دیگه عیب نیست بوخورش همشوبوخورعشششششقم...من سرم توکسشوحالابخورکی بخور...



کیرم گنده وکلش قرمزدیگه انقریب بود آبش بیادولی بلند شدم گفتم برگرد میخوام ازکونت هم بوخورم وگفت نه این دیگه واقعاعیبه ومن هم گفتم باشه پس بیا69.طاق باز خوابیدم اومدکسش روتنظیم کرد روصورتم وشروع کرد کیروخایه ها موقشننننگ خوردوساک جانانه وحرفه ای زدن درحالی که همونطوری هم کسش رومیمالید رودماغ ودهن من...داشت آبم میومدگفتم بلندشو...باحالت حشری وشیطانی گفت نه...نه...بخوااااااااب...هوووم ...اووووووم....هیسلم...جوووووووووووون...کسش هی خیس تر وداغ تر میشد وکیرمن هم داااغ ترکه درهمین حین یهو..هور...هور....آبم اومد وتقریبا کل آبم روخورد وبلندشد...من یه پنج دقیقه ای مثل ان روتخت ولو بودم...مهینهم بعدازتقریبا پنجاه دقیقه حال و نزدیکی اورگاسم شده بود...خلاصه من بلند شدم ورفتم یه دوش گرفتم ومهین جات خالی یه قهوه جوشوند وخوردیم ویواش یواش دیگه بلند شدم که برم اینبارباحالتی متفاوت دست هاش روانداخت دورکمرم وبا یه حالتی گفت بیابازهم منوتنها نذار ویه لب جانانه ازهم گرفتیم وخداحافظی کردم ورفتم...خلاصه دوستی من ومهین به یکسال طول کشید وتاسه چهارماه اول که هیچی ولی هفت هشت ماه آخرخیلی سکسی وخاطرانگیز وبهترشد(بعدازاون چه سکسهایی که باهم داشتیم...چه کس تنگی با اون سن وسال...وااای چه حالی کردم)... تاهمین اواخرکه شنیده بودم میگفت میخواد ازاین کشوربره ورفت...الان پنج شش ماهه هیچ خبری ازش ندارم ولی امیدوارم هرجاهست خوب وخوش وسلامت باشه..این بود یکی از خاطرات من....سرت روبدرد آوردم...بد وخوب ببخش خواننده محترم


مجید
بودی تـــــــو تو بغلم

گردنت بود رو لبم
     
  
مرد

 
نقشه شوهرم برای کوس و کون من

سلام اسمم شارمنا است 32سالمه میخوام داستان بی غیرتی شوهرم براتون بگم اول از خودم بگم قدم187وزنم 90 سایز سوتینم 90 پوست سفیدی دارم ما افراد مونث خانواده دارای سایز بزرگ ولی به شدت خوش فرم و سفت هستیم البته مامانم قهرمان پاتیناژبود خودم قهرمان شنا بودم من در خانواده بزرگ شدم همه چیز آزاد بود مثلا اگر پسر خاله من می بوسید اشکال نداشت وحجاب دل به خواه بود خدایش هیچ کس دست از پا خطا نمی کرد...........من از اول درس خون بودم به خاطر همین توانستم با نمرات عالی بورسیه دانشگاهای اسپانیا را بدست بیارم وقتی دوره ام تمام شد در یکی از کنفرانسایم با امیر عباس آشنا شدم هیکلی ورزشکار قد 190 ورزشکار رشته بدنسازی متخصص سکسو تراپ جونم بگه گلوش پیش من گیر کرد از اونجا امد ایران خواستگاری خلاصه با عشق علاقه زندگی ما شروع شد امیر چون استاد دانشگاه بود باید میرفت میامد من هم حاضر نبودم از ایران برم قرار شد که امیرم 60 روز اونجا باشه 10 روز ایران من هم تو این 10 روز دق دلم خالی کنم اندازه اونجای امیر نزدیک به 22 سانت بود در هر ارتباط منو 4 بار به ارگاسم میرسونه یعنی تا خود بهشت میرم



از روز اول قرار شد که دست به سینه من نزنه چون ما خانمها با دستکاری سینه زود از شکل میافته من هم جون سنه ای فوق العاده سفت و خوش فرم داشتم این شرط ضمن عقد گذاشتم از عقب هم خط قرمز بود زندگی ما شروع شد امیر خیلی دلش میخواست سینه های منو بماله یکبار هم امد در خواب مثل گرگ سنه ای منو مک میزد زدم تو گوشش بی زبون دلم براش سوخت من رد محیط کارم چند تا کرست می پوشم مانتو اداری وچادر مقنه می پوشم تا سینه های من معلوم نباشه تا که زد برای امیر یک دوره در کشور عمان گذاشتند من وصف عمان شنیده بودم در طول سفر پولمان تمام شد امیر شب که امد نشستیم فکر کردیم حالا نگومنیجر امیر در عمان در ازای دیدن سینه های من به امیر پیشناد 50 ملیون تومان کرده بود البته خصوصی با من خیلی صحبت کرد تا اخر رسید به اینکه من همرات میام خودم دکمه مانتو را باز میکنم سینه هاتو نشون میدم فوق ش یک دست بزنه نقاط حساس من یکی سینه هامه یکی لبام برای من هم خیلی ذوق داشتکه من را برم یکی من و دید بزنه رفتم آرایشکاه حسابی آرایش کردم امدم هتل قرار برای ساعت 8 شب در ویلا. من هیچ وقت کرست نمی پوشم جز در محیط کار ا همکارم منو نخورن



یک خاطره بگم یکبار در باغمون پارتی بود امدم از ساختمون مایو پوشیدم برم داخل آب یک ان دیدم صدای خرناس میاد رفتم ازپشت پاروان دیدم باغبون جدیمون به حالت نفس تنگی افتاده حالا من با مایو بهش آب قند میدادم بعدا بهم گفت تا شما را دیدم این حالت بهم دست داد 5 دقیه دیگر اونجا بودم اونوقت دیگه خودم نیودم وقتی اینو به امیرم گفتم غش غش خندید من نفهمیدم که امیر بی غیرت هست بگذریم شب یک بیکنی لامبادا داشتم پوشیدم با لباس مخصوص زنان عرب رفتیم اونج بعد از پذیرایی امیر به بهانه شنا منو برد لب دریای عمان خوب من هم برام مسئله ای نبود که برم داخل آب ما باز بار امده بودیم امیر با یک مایو من هم لخت شدم رفتیم داخل آب بعد از کلی بازی شیطنت امدیم روی ماسه های گرم ساحل امیرکنار هم دراز کشیدیم امیر گفت شارمنا سینهاتو میخوام در بیارم اون ببینه تو از الان تا بعد از مهمونی فقط دامن ÷ات باشه خوب از بچگی تو کله ما کرده بودن زن زن اول مرد هم مرد اول مثل بچه گفتم چشم ما را هدایت کردن به یک تالار خصوصی من امیر منیجر پسر منیجر و 2 عرب دیگر شام خوردیم بساط عرق و ورق امد وسط حالا نگو من بد بخت باید لا میدادم سرمون که گرم شد عمر منیجیر امیرازم خواست برای دیدن سینه هام برم روی کاناپه دراز بکشم امیر دستم گرفت منو هدایت کرد دراز کشیدم امیر شروع کرد به لب گرفتن من هم که عرق خورده بودم مست با اون همراهی میکردم



کمکم دامن من با پیچ تاب های بدن من رفته بود کنار عمر امد کنارم با چشمانی از حدقه زده بیرون عربهای داخا اطاق هم یکی بالای سر من یکی ÷این ÷ای من وایسادند من و امیر هم به لب گرفتن خودون مشغول بودیم یک ان روی سینه های من روغن ریخته شد... اول فکر کردم امیر هست اما نگو عمر بود . دیدم داره می میالونه فهمیدم عمر هست در گوش امیر گفتم امیر دردم امد قرار به دیدن بود امیر گفت یکم تحمل کن عیب نداره کمکم مثل اسیر شدم دست و پامو گرفتن همه امید من امیر بود که کنارم بود که یک ان دیدم یک چیز حدود 28 سانت درای روی بدن من میلوله چشمهامو باز کردم دیدم عمر اونجاشو درآورده بهشت منو درمالی میکنه امدم خلاص بشم اون عربها نگذاشتند تا به خودم جنیدم دیدم امیر منو بغل کرد امیر از عقب عمر از جلو چشمهام داشت سیاهی میرفت داشتم جر میخوردم خوب من سابقه ارگاسم به دفعات داشتم دیگه خودمو ول کردم تا زیر ناف احساس میکردم 1 ساعت ایتها جاشون با هم عوض میکردن من هم لذتم میبردم تا اینکه تمام شد عمر سینه همو و نمی کرد من تا پایان سفر تو اون ویلا شدم سوگلی عمر امیر هم به تلافی این کار یک ویلا در یکی از لوکس ترین محلات تهران برام خرید به نام م زد با استخر و سونا جکوزی حالا هر وقت عمر میاد امیر اطلاع میده من در ویلای شخصیام از اون پذیرای میکنم


شارمنا
بودی تـــــــو تو بغلم

گردنت بود رو لبم
     
  
مرد

 
سکس با شوهر دوستم برای انتقام

سلام من سارا هستم نمیخوام خیلی از خودم تعریف کنم در همین حد بگم که خوشگل و لوندم و البته عاشق سکس , توی سکس مهارت کامل دارم و شاید بخاطر همینه که راحت هر پسری رو تسلیم میکنم


یه دوست دارم اسمش درنا اس 2ساله ازدواج کرد با شه پسره فوق العاده خوشتیپ و خوشگل رامین واقعا خوشگل و نازه برعکس درنا که یه قیافه ی معمولی و اندام مردنی داره سینه هاش انگار جوشه کونم که هیچ برجستگی ای دیده نمیشه موندم رامین از چیش خوشش اومد اما تموم این مدتی که خونه ی درنا رفت و امد میکردم هیچوقت روی رامین نظری نداشتم درسته خیلی هات بودم اما اطراف مرد متاهل نبودم و نمیذاشتم مرد متاهلم بهم نزدیک بشه من خیلی با رامین شوخی میکردم اما اون معذب بود از شوخی هام میدونستم پسر سر زبون داریه اما نمیفهمیدم چرا معذب میشه این وسط زخم زبونای درنا خیلی ازارم میداد اون میدونست خانوادمو سالها پیش توی تصادف از دست دادم و کسو کاری ندارم اما باز ازارم میداد منم چون نمیخواستم اینم از دست بدم دم نمیزدم اما تا اون روز که دیگه طاقتم طاق شد
رفته بودم خونه ی درنا رامین سر کار بود , درنا هم باز منو گیر اورده بود و از سکس داغش با شوهرش میگفت انقدر با حرارت تعریف میکرد که حس کردم دارم داغ میشم گفتم : درنا بیخیال بابا حالی به حالیمون کردی
درنا با پزخند گفت : تو دیگه چرا توکه استاده جندگی هستی‌.


من با هرکی سکس داشتم به درنا میگفتم باهاش راحت بودم اما توقع نداشتم انقدر راحت بهم بگه جنده نارحت شدم گفتم : این چه حرفیه میزنی درنا توکه میدونی با وضعیت من که پدر و مادری ندارم هیچوقت نمیتونم ازدواج کنم نیاز جنسیم خیلی بالاس نیازمو و کمبود محبتمو فقط میتونم تو اغوش پسرای غریبه پیدا کنم توکه تنها دوستمی این حرفو میزنی من دیگه پیشه کی میتونم راحت درد و دل کنم
درنا با اخم گفت : نکن عزیز من نکن کسی بدون سکس نمرده
حرصم گرفت گفتم : پس چرا جنابالی قبل ازدواج با انواع پسرا سکس داشتی؟
درنا : مهم اینه که پردمو گذاشتم شوهرم عشقم بزنه
گفتم : اره چون میدونستی ازدواج میکنی اما من هیچوقت نمیتونم ازدواج کنم
درنا : اصلا به منچه برو به همه ی پسرای شهر بده خدارو شکر رامین انقدر عاشقم هست که کوچکترین نگاهی هم به تو نمیکنه خیالم راحته
هنگ کردم گفتم : چی میگی درنا رامین مثل داداشه منه من هیچوقت نظری روش نداشتم
درنا به مسخره خندید و گفت : تو که راست میگی هه منکه خوب میدونم دوست داری رامین یه نگاه بهت بندازه اما نه خانوم رامین فقط سکس با منو دوست داره
از جام بلند شدم و در حالی که مانتو میپوشیدم گفتم : خیلی اشغالی زبون تندت کار دستت میده در ضمن من هر پسری رو بخوام میتونم داشته باشم


درنا با اخم بلند شد و گفت : هر پسری اره اما رامین من از جنده ها متنفره حتی نمیده کیرشو دستت بگیری
دیگه نموندم بیشتر از این تحقیرم کنه زدم بیررون و از همونجا فکر انتقام تو ذهنم شکل گرفت
رامین بوتیک لباس زنونه داشت بعد اونروز چند باری رفتم پیشش خرید عمدا لباسای باز رو انتخاب میکردم و ازش میخواستم توی تنم ببینه و نظر بده اونم میدید و نظر میداد یه بار ازش خواستم بیاد تو اتاق پروو و زیپ لباس رو از پشت ببنده با تردید اومد و زیپ بست دستش به بدنم خورد یکم مکث کرد اما سریع بست و با سرعت رفت بیرون منم لباس رو در اوردم و رفتم همونطور که حساب میکردم گفتم درنا چطوره ؟
گفت : مگه خبر نداری دیشب با مامانش اینا رفتن ترکیه
ذوق زدم
گفتم : تو چرا نرفتی؟
گفت: جمعشون زنونه بود
خلاصه خرید کردم . اومدم بیرون یه هفته تا اومدن درنا وقت داشتم همون روز نشستم و یه نقشه چیدم
فرداش یه حموم توپ کردم و حسابی به خودم رسیدم عطر مخصوصم که هر مردی رو تحریک میکرد زدم یه تاپ دکلته قرمز پوشیدم و اماده شدم ساعت 8 شب زدم بیرون رفتم سمت خونشون میدونستم ساعت 8 میاد خونه تا رسیدم 9 شده بودم دستمو روی زنگ گذاشتم و بدونه اینکه بردارم پشت سر هم زدم ایفون برداشت و گفت : بله بله؟
با عجله گفتم : باز کن رامین سریع
در رو باز کرد با یرعت رفتم بالا در خونشو باز کرده بود منتظر بود منو دید با نگرانی گفت چی شده نفس نفس زدم و گفتم : داشتم اینورا رد میشدم که چندتا مزاحم دنبالم افتادن ترسیدم
گفت بیا تو اروم باش چیزی نیس
تا اینجای نقشم گرفته بود خوشحال شدم


واسم یه لیوان اب اورد و گفت:این وقت شب چرا تنها رفتی بیرون
گفتم : میخواستم داروهامو بگیرم اخه مریض بودم ... وای چقدر خونتون گرمه
گفت : مانتوتو در بیار راحت باش
مانتومو در اوردم چشمش به دکلته ی قرمزم افتاد درنا گفته بود رنگ قرمز حشریش میکنه چند لحظه نگام کرد و بعد چشماشو با حرص بست انگار میخواست با خودش بجنگه تلفن زنگ خورد جواب داد
- جانم
....
- سلام عزیزم خوبی
...
- منم خوبم عزیزم
....
- کاری نمیکردم راستش سارا اومده اینجا...
...
- نه عزیزم انگار تو خیابون چند نفر مزاحمش شدن...
همونی که میخواستم شد مطمئنم درنا داشت از حرص میمرد چون رامین گوشی رو برداشت و رفت تو اتاق صحبت کنهبعد چند دقیقه همزمان با بیرون اومدن رامین برام یه اس ام اس اومد درنا بود نوشته بود : پاشو گمشو از خونه ی من برو بیرون
برای اینکه حرصش در بیاد نوشتم براش : کجا یرم شب شاعرانه ای پیشه رومه
گوشی رو انداختم توی کیفم و رفتم سمت اشپزخونه فربد داشت چای میریخت رفتم سمتش و گفتم زحمت نکس مسخوام برم برگشت و همزمان جوری که انگار پام لیز خورده افتادم که سریع دستاشو باز کرد و منو تو بغل گرفت تو اغوش گرمش بودمو خیره به هم نگاه میکردیمنگام رو لباش چرخید و اهسته رفتم جلو لبام که رو لبای داغش قرار گرفت اتیش گرفتم اونم از خود بیخوود شد و شروع کردیم به خوردن لبای هم یهو انگار به خودش اومد و منو کنار کشید و گفت : ما داریم چکار میکنیم


دوباره رفتم سمتش و گفتم یکم شیطونی اشکال نداره
خودشو عقب کشید و گفت: نه درنا به من اعتماد داره من بهش خیانت نمیکنم
تو دلم گفتم لعنتی اما کوتاه نمیام
درنا ی عزیزم بهم گفته بود رامین از اینکه لباتو بکشی روی گردنش حشری میشه
رفتم جلو و بغلش کردم میدونستم عطری که زدم کارسازه نفسای تند و بلند میکشید لبامو رو گردنش کشیدم بریده بریده گفت : سارا خواهش میکنم
نقطه ضعف بعدی بوسیدن گوشش بود دست درنا درد نکنه که با تعریف سکسش کارمو راحت کرد
رفتم سمت گوشش و بوسیدمش نا توان شده بود اما سعی داشت مبارزه کنه گفت : سارا...سارا من نمیخوام خیانت کنم توروخدا دیوونم نکن
حالا نوبت کمرش بود
دستم رو بردم زیر تیشرتش و ناخونامو اهسته روی کمرش کشیدم دیگه کم اورد اهسته شنیدم که گفت : درنا متاسفم
و منو محکم بغل کرد و شروع کرد به بوسیدن لبام منم تو خوردن لباش چیزی کم نداشتم حسابی حشریش کرده بود سینه هامو از روی لباس مالید با یه حرگت تاپمو در اورد سوتین نداشتم سینه های گردم افتاد بیرون منم تیشرتشو در اوردم عجب بدنی خواست شلوارمو در بیاره گفتم : اینجا نه بریم تو اتاق خوابتون رو همون تختی که با درنا سکس میکنی
انقدر حشری بود که بدون هر حرفی بغلم کرد و برد اتاق رو تخت که افتادم چشمم به عکس درنا افتاد و بیشتر فکر انتقامم افتادم دقایقی بعد هر دو لخت بودیمو بدن لبای همو میخوردیم سینه هامو میخورد و میمالین با صدای پر شهوتی گفتم : سینه های منو دوست داری یا درنا ؟


اونم با شهوت جواب داد : معلومه تو درنا که سینه نداره
انداختمش رو تخت و رفتم سراغ کیرش عجب کیر ردیف و تمیزی داشت یکم نگاش کردم و باهاش ور میرفتم نگاش ازم میخواست بخورمش گفتم : درنا راس میگه برات ساک نمیزنه ؟
رامین : اره دوست نداره
گفتم : یه کاری میکنم هیچوقت بدن منو ول نکنی و کیرش رو کردم تو دهنم و با مهارت خاص خودم ساک زدم
داشت دیوونه میشد صداش کل خونه رو برداشته بود همون لحظه گوشیش زنگ خورد دست نگه داشتم و نگاش کردم حشر از چشاش میبارید گوشیش رو برداشتم و گفتم درنا اس میخوای جواب بدی؟
گفت : چون میدونس تو اینجا بودی اگه جواب ندم تا صبح دیوونم میکنه زدم رو پخش و گوشی رو بهش دادم جواب داد : جانم؟


درنا داد زد: معلومه چه غلطی میکنی دیر جواب میدی؟
رامین : خواب بودم عزیزم
شروع کردم به ساک زدن رامین چشماش گرد شده بود اما من با شیطنت بهش چشمک زدم و ادامه دادم
درنا : از کی تا حالا این ساعت میخوابی؟
معبد با یه دستش سعی داشت منو از کیرش جدا کنه اما نمیتونست
رامین : خب تو که نیستی تنها حوصلم سر میره گفتم بخوابم
درنا :اون دختره ی جنده رفت
با این حرف درنا خایه های مهبودو گرفتم دهنم و لیسیدم صدای رامین دورگه شده بود داشت با شهوتش مقابله میکرد گفت : اره عزیزم رفت


درنا : کاری که نگرد
رامین با مکث جواب داد : نه هزیزم
درنا چرا صدات اینطوریه ؟
کیرشو بیخیال شدم و رفتم روش
رامین : چجوریه مگ...
لبامو گذاشتم رو لباش نتونست ادامه بده
درنا : داری چه غلطی میکنی؟
لباشو طوری میمکیدم که نمیتونست صحبت کنه اما بالاخره منو کشید کنار شهوت زیاد عصبیش کرده بود سر درنا داد زد :منو از خواب بیدار کردی داری چرت و پرت تحویلم میدی گمشو بابا
صدای جیغ درنا اومد اما رامین گوش رو قطع کرد دوباره رفتم سمت کیرش و خوردم درنا چند بار دیگه به رامین زنگ زد حتم داشتم به گوشیه منم زنگ میزنه و حسابی مشکوک شده از راه دورم هیچ غلطی نمیتونه بکنه
رامین : بذار من میخوام کستو بلیسم
منو خوابوند و نشست لای پاهام سرش رو برد سمت کسم درنا گفته بود قشنگ میلیسه و همینطورم بودجوری چوچولومو مک میزد و میخورد که دیوونه شدم زبونشو میکرد تو کسم و میچرخوند از پایین تا بالای کسم رو میخورد انقدر حشری بودم که داد زدم : اهههههههههههه درنا کجایی ببینی شوهرت داره کسم رو میخوره جووووووون شوهرت چه قشنگ میلیسه


حرفام باعث میشد رامین تنتدتر بلیسه دیگه جیغ میزدم انقدر لیسید که بیهوش داشتم میشدم
رامین : مدل سگی بخواب
- میخوای از کون بکنی؟
رامین :اره ارزومه
- مگه تا حالا نکردی؟
رامین : نه سارا نمیده
- یعنی قبل ازدواجم نکردی
رامین : نه سکس نداشتم
- اما درنا قبل ازدواج کلی سک داشته
با تعجب نگام کرد :چی؟
مدل سگس خوابیدم و گفتم : حسابی از کون داده نمیدونم چرا به تو نمیده
رامین نفس نفس میزد کیرش رو کرد تو کونم و با حرص تلمبه میزد و میگفت : لعنتی لعنتی مثل سگ میکنمش عوضی بهم دروغ گفت گفتم : ابت نیاد که کسمم هموس کیرتو داره
بعد از اینکه کمی کونمو کرد گفت برگرد
گفتم : دراز بکش بشینم رو کیرت
دراز کشید اروم نشستم رو کیرش و شروع کردم بالا پایین رفتن ناله های جفتمون تو اتاق میپیچید داد زد : داره میاد ابم پاشو
گفتم : بریز توش
گفت : حامله میشی
داد زدم بریز
گفت : نه پاشو
تلمبه هامو تند تر کردم گفت : اووووومد پاشو بهت میگم
نشستمو خودمو چسبوندم بهش ابش تا ته خالی شد تو کسم
بیحال شد مظلومانه نگاش کردم گفت : تو هنوز ارضا نشدی ؟ دراز بکش
منو خوابوند و شروع کرد به خوردن کسم با انگشتشم چوچولمو میمالید از شهوت داد میزدم ارضا شدم اما ول نمیکرد 3 بار ارضا شدم تا ولم کرد


کنار هم خوابیدیم بعد چند دقیقه گفت : باورم نمیشه باهات سکس کردم درنا خیلی روت حساس و بهت حسادت میکنه هیچوقت نمیذاره باهات شوخی کنم واسه همین جواب شوخی هاتو نمیدادم اما از اینکه باهات سکس کردم پشیمون نیستم تو راست گفتی سهره فبلا سکس داشته؟
- اره
رامین – خیلی بهم حال دادی بازم میدی؟
- در خونه ی من همیشه به روت بازه هرموقع کیرت راست کرد در خدمتتم
اونشب تا صبح بارها سکس کردیم و سهره هم تا صبح به گوشیه هردوتامون زنگ زد
داستان حامله شدنمم هم اگه خواستین میگم بستگی به نظرات داره ببخشید اگه غلط داشت وقت نبود ویرایش کنم
فعلا....


سارا
بودی تـــــــو تو بغلم

گردنت بود رو لبم
     
  
مرد

 
مخ زدن توی اتوبوس

سلام بچه ها
یه سری از تهران داشتم می رفتم شهرستان كه لحظه ورود به اتوبوس یه دختر خانم نظرم رو جلب كرد یه دختر 28 ساله با چشای سبز پوست سفید سینه ها 70 كون متوسط و خیلی نرم و باحال. با خودم گفتم یعنی می شه من باهاش دوست شم؟ وقتی رفتم تووی اتوبوس از شانس من توی صندلی هم ردیف اون نشستم . اون سره صندلی نشسته بود ولی من در ردیف بغل ته صندلی بودم ، ما داشتیم می رفتیم اراك كه آقائی كه بغل من نشته بود قم پیاده شد من رفتم سر صندلی نشستم ، وقتی با موبایل صحبت كردم دیدم ساره داره به من نگاه میكنه منم بدوت اینكه توجهی كنم داشتم صحبت می كردم بعد از اونجایی كه می دونستم داره به حرفای من گوش می كنه با دوستم كه داشتم حرف می زدم گفتم ،وواااای علی یه خانم خشگلله پیش من نشسته ایینقدر دارم دلم می خواد باهاش دوست شم ووووو...از ای كس شعرا تا دیدم داره میخنده ، خلاصه سر صحبت باهاش باز كردمو كه كجا میرین ؟ دانشجوئین؟ باهم دیگه صحبت كردیمو من بهش گفتم میشه شماره منو بزنین تو گوشیتون ، بهش گفتم به=عد گفتم یه میس بنداز



. بعد موقعی كه رسیدیم اراك با هم پیاده شدیم ، منم به همون دوستم كه داشتم تل حرف می زدم گفتم بیاد دنبالمون خلاصه اووومدش ساره رو تا یه جائی رسوندیم. راستی من تهران كار می كردم ساره خانمم خونه خواهرش شهر ری بود، من بعد از اینكه اوون پیاده شد بهش زنگ زدمم حالو احوال راستش زیاد محل نذاشت ووولی من دیگه همش بهش زنگ می زدم تا بالاخره مخش وزدم بیش تر دوستم داشت دیگه اولا زیا دجواب تلفونم نمی داد . توی تلفن هام بهش می گفتم بوست می كنم لباتوو بخورم عزیزمممممممممممم از ای چرتو پرتا. یه سری اوومد تهران منم بازار بودم گفتم بیا بازار نهار بخوریم جائی كه من كار می كردم یه مغازه مانند بود ولی توی یكی از پاساژ ها بود خلاصه اوومد بازار باهم دیگه رفتیم مسللللمممممممم جاتون خالی نهار خوردیم. گفتم بیا بریم یه چرخی بزنیم خلاصه رفتیم تو بازار یه قسمته مخصوص سوتین و شورت می فروشن از جلوش رد شدیم گفتم می خوای واست بخرم گفت آره گفتم اینا خریدش با نصبه ، نصبشم رایگانهههههه، خندید خلاصه واسش خریدم بهش گفتم بیا بریم نصب كنم واست حدود ساعت 5 بود بچه های مغازه رفته بودن رفتیم توی مغازه ولی جائی نبود كه بشه سكس كرد چون كوچیك بود، ولی یه پشت داشت رفتیم اونجا وواااای اول بغلش كردم بعد شروع كردم به مالوندنه سینش بعد گفتم خوب الان وقته نصبه دیگه ، وای دكمه های مانتوشو كه در آوردم نافش معلوم شد چقددر سفید بووود خدا قسمت كنه بعد ستینشو درآوردم شروع كردم به خوردن سینه های نرمش جووووووون هی اه و اوه میكردددد.



بعد گفتم شلوارتم بده پائین گفت نه گفتم می خوام كس نازتو بخورم وای هر چی بگم كم كفتم همه مواشم زده بود صافه صاف شروع كردم به خوردن كسش جوونننن خوردم ولی از شانس بده ما یكه اومد دم در مغازه حاجی ( صاحب مغازه خودشم كس باز بود) صدا كرد من رفتم بهش گفتم نیست دیگه ترسیدیم كاری نكردیم رفتیم. یه دو هفته بعد دوباره اوومد بازار از شانس خوبه ما حاجی تو این دو هفته یه دفتر دیگه هم اجاره كرد كه منم كلیدشو داشتم وای ساره جوونممممم رو بردم اونجا شروع كردم به لخت كرن سینه هاشو می خوردم سر سینه هاشو محكم گاز می گرفتم بعد شلوارشو دادم پایین لباسا خودممم دادم پایین شروع به كردن كردم كییییرم كلفته گذاشتم رو ناززش خیلی خوشش اومد بعد واسش یكم لاپایی دادم تو جووون نگو كه چه لبائی دداشت لباشم همینجوری داشتم میخوردم بعد شروع كردم به خوردن كسش وایییی از پایین بدنش شروع كردم به خوردنش تا لاله های گوشش دیگه حسابی دیوونه شده بود بعد گفتم اینجوری فایده نداره این قطاره ما باید بره توی یه تونل خلاصه گفتم از پشت می شی گفت آره كیرمو خیس كردم گذاشتم دمه سوراخه كونش وااااایییییییییییییی فشار دادم پایین جوووننن كونش عین مار كیرمو بلعید چندبار بالا پایین كردم آبم كه داشت میومممد ریختم رو كمرش خدا قسمته همتون كنه خیلی خوب بود از اون به بعد 5یا 6 بار دیگه حال كردیم.


نیما
بودی تـــــــو تو بغلم

گردنت بود رو لبم
     
  
صفحه  صفحه 89 از 112:  « پیشین  1  ...  88  89  90  ...  111  112  پسین » 
داستان سکسی ایرانی

Erotic Stories | داستان های سکسی حشری کننده (آرشیو شماره یک)


این تاپیک بسته شده. شما نمیتوانید چیزی در اینجا ارسال نمائید.

 

 
DMCA/Report Abuse (گزارش)  |  News  |  Rules  |  How To  |  FAQ  |  Moderator List  |  Sexy Pictures Archive  |  Adult Forums  |  Advertise on Looti
↑ بالا
Copyright © 2009-2024 Looti.net. Looti Forums is not responsible for the content of external sites

RTA