انجمن لوتی: عکس سکسی جدید، فیلم سکسی جدید، داستان سکسی
داستان سکسی ایرانی
  
صفحه  صفحه 90 از 112:  « پیشین  1  ...  89  90  91  ...  111  112  پسین »

Erotic Stories | داستان های سکسی حشری کننده (آرشیو شماره یک)


مرد

 
سکس پریسا در هتل

من پریسا 35 ساله چند سالی است که خارج از ایران زندگی میکنم با شوهرم و پسرم. من میخوام در مورد ماجراهای سکسیم که در اینجا پیش آمده بنویسم. رابطه من با شوهرم بد نیست ولی از لحاظ ارتباط جنسی من همیشه در حسرت داشتن بیشترش بودم. شاید باور نکنین ولی ما ماهی یک بار و یا 2 ماه یک بار سکس داریم . که هربار خیلی کوتاه. من هیچ لذتی نمیبرم. همیشه دلم میخواست یه سکس واقعی با لذت را تجربه کنم. از شوهرم نا امید شده بودم. به اینجا که آمدیم این فکر به سرم زد که شاید بتونم اینجا کسی را پیدا کنم که باهاش ارتباط جنسی در خفا داشته باشم. حداقل میدونستم که سنگسار نمیشم. شرایطم طوری نیست که بتونم از شوهرم جدا شم و خیلی چیزها هست که بخوام در رابطه با شوهرم بگم ولی جاش در این سایت نیست.



از لحاظ ظاهری در ایران زیبا بودم ولی در انجا خیلی خیلی زیبا هستم. اینو فهمیدم چون بطور مداوم بهم گفته میشد. قدم 167 و وزنم ۱۱۰.خودم فکر میکنم یه کمی چاق هستم ولی هیکلم خیلی سکسیه. بقول اینجائیا خیلی hot هستم. زبان اینا انگلیسیه. من هم نوشتن و خواندنم بد نیست ولی مکالمه ام افتضاحه. فکر کردم چطوری میتونم کسی را پیدا کنم و فقط تنها راه حل را اینترنت دیدم. سرچ کردم برای sex date و سایتهای زیادی بود یکیو انتخاب کردم و عضو شدم. عضویتش رایگان بود ولی برای ارسال پیغام به دیگران باید پول پرداخت میکردم منم منصرف شدم. بعد از مدتی دیدم پیغامهای زیادی تو inbox ام هست. فهمیدم اونایی که پول پرداخت کردن و میتونن به من پیغام بدن من هم میتونم براشون پیغام ارسال کنم. اینطوری شد که تونستم با تعدادی چت کنم.


تقریبا همه از من عکس می خواستند ولی من هرگز راضی به اینکار نشدم. یکی به من پیشنهاد داد که همدیگه را برای چند دقیقه در یک محل عمومی مثل یک فروشگاه ببینیم . اگر خوشمان آمد بعد قرار بزاریم. من هم قبول کردم. 8 سال از من بزرگتر بود و متاهل و شدیدا دنبال این بود که ملاقات ما مخفیانه باشه. من دیدم شرایطمون مثل همه. یه روز قرار گذاشتیم در یک فروشگاه فقط شاید 5 دقیقه طول کشید . سلام و احوالپرسی . من قلبم اومده بود تو دهنم و بزور حرف میزدم. قیافش خیلی جذاب بود و اندام خوبی داشت. لحجه اش خیلی غلیظ بود. هر چیزی را چند بار تکرار میکرد تا من متوجه بشم من هم فقط yes و no میگفتم. و خداحافظی.
اما بلافاصله تکستها شروع شد. خیلی از زیبایی من تعریف کرد و مصر بود برای ملاقات. از اونجایی که خودش هم متاهل بود گفت در یک هتل اتاق میگیره . در هر محله ای که من بخوام و هر موقع که من بخوام. منم یه روزو انتخاب کردم. وسط روز. گفت میتونه یکی دو ساعت و مرخصی بگیره . اسمش استیو بود. استیو در ایمیلهاش جزئیات کامل روشهای سکسی را که دوست داشت مینوشت و نظر منو هم میپرسید .
مثلا گفته بود که دلش میخواد من براش ساک بزنم و اینکه دلش میخواست آبشو تو دهنم خالی کنه و حتی گفته بود با خودش تویز میاره اگر من خواستم ازشون استفاده میکنه. حتی گفت که اون خودشو کامل شیو میکنه و از من هم همینو خواست که انجام بدم.


سرتونو درد نمیارم. خیلی وارد بود. وقت ملاقات اون زودتر در هتل بود. بهش تکست زدم که رسیدم. از داخل ساختمان در اضطراری را باز کرد من وارد ساختمان هتل شدم. این درها از خارج از ساختمان باز نمیشه. و اینجوری مجبور نبودم از در اصلی وارد بشم. خودش جلوتر میرفت و گفته بود که من با فاصله پشت سرش برم. که اگر کسی در راهرو رد شد ما را با هم نبینه. از یه راهرو گذشتیم اون رفت تو یه اتاق و درو باز گذاشت . من هم با فاصله رفتم داخل و اون درو از داخل قفل کرد. راستشو بخواهین ترسیده بودم. استیو هم متوجه شد و گفت که هیچ اجباری نیست . گفت تو خیلی nervouse هستی کمی بگذره اگر بهتر نشدی هیچ کاری نمیکنیم. روی مبل اتاق با فاصله کمی کنار هم نشستیم. حالا فرصت کردم یه کم اتاقو وارسی کردم. هتل شیکی بود. اتاق خیلی بزرگی نبود ولی همه چی داشت. اون صحبت میکرد و من سعی میکردم بفهمم چی میگه. در مورد خودش و زنش گفت . و سوالهایی هم از من کرد . فقط میخواست یخو باز کنه. از من پرسید که آیا میخوام بمونم در اتاق یا برم , جواب دادم اوکی هستم و نمیرم. یه کمی ترسم ریخته بود . یعنی میل شدید من به سکس بر همه چی غلبه کرد. بعد از حدود 20 دقیقه حرف زدن نزدیکتر نشستو بهم چسبید. شروع کرد به تعریف از زیباییهای من. انگشتاشو تو موهام کرد و میگفت چقدر زیبا هستن و انگشتشو روی ابروهام میکشید و روی لبهام. دیگه هیچ حرفی نبود فقط لمس کردن. خیلی به آرومی شروع کرد به بوسیدن لبهام . احساس میکردم میلرزم. منو نوازش میکرد و میبوسید . لبهام گردنم و دوباره لبهام . خیلی هیجان داشتم .



همینطور که منو میبوسید بغلم کرد من هم با اشتیاق بغلش کردم همدیگه را محکم تو بغل همدیگه فشار میدادیم. لب میگرفتیم. گردن همدیگه را میبوسیدیم دوباره شدید بغل میکردیم . هر دو با اشتیاق زیادی همدیگه را تو بغل هم فشار میدادیم. بوی ادکلنش خیلی خوب بود و من مستش شده بودم. یه دفعه بلند شد جراغها را خاموش کرد . اومد طرف من همه لباسهای منو درآورد خیلی سریع و لباسای خودشو هم همینطور. من جرات نداشتم به آلت تناسلیش نگاه کنم. منو از پشت روی لبه تخت خوابوند و خودش کنار تخت روی زمین به زانو نشست طوری که سرش تراز تخت بود. پاهای منو بالا آورد و باز کرد و شروع کرد به لیسیدن کسم. وای که چه حالی داشتم. همینطور میلیسید و میخورد و خسته نمیشد. دیوونه شده بودم سرشو که بین پاهام بود با دستم میگرفتم. خیلی احساس خوبی بود. موهاشو نوازش میکردم. دیگه از خود بیخود شده بودم و اون هنوز میلیسید. بعد بلند شد روی تخت دراز کشید از من خواست روی صورتش بشینمو لبه بالایی تختو بگیرم و زانوهام دو طرف صورتش بودند و دوباره شروع کرد به لیسیدن کسم . زبونشو میکرد داخل و با دستهاش سینه هامو میگرفت . خیلی خوشم میومد. و به من میگفت زبونمو فاک کن. من هم روی دهنش فشار میدادم. خیلی عالی بود . هر دو حال میکردیم. زبونشو میکرد داخل کسم و من فشار میدادم بیشتر حال میکردم. یه مدتی هم اینطوری گذشت. تا حالا این احساسو تجربه نکرده بودم . بعد بلند شد منو به پشت خوابوند و کیرشو به آرومی وارد کسم کرد و شروع کرد به فاک کردن. آخو اوخم بلند شده بود . نمی تونستم جلو صدامو بگیرم گاهی اروم میکرد و گاهی شدید و گاهی همینطور که میکرد سینه هامو فشار میداد. و میگفت feel so goood feel so goood .


طوری میگفت که من با شنیدن صداش لذتم بیشتر میشد. بعد از مدتی گفت من ride کنم . ولی من نفهمیدم یعنی چی. خودش به پشت خوابید و اشاره کرد برم روش. اونوقت فهمیدم . نشستم روی کیرش و بالا پایین میرفتم وای که چه حالی داشت. و سینه هامو هم میچلوند. گاهی روش میخوابیدم و دوباره مینشستم. من چند بار ارگاسم شدم.


همه بدنم میلرزید. و شل میشدم. بعد از مدتی نمیدونم چقدر طول کشید گفت بیا dogy بشو من چهار دستو پا شدم شروع کرد به کردنم . کیرشو خیلی عمیق در بدنم احساس میکردم. بعد از کمی به پشت خوابید و گفت ساک بزنم. منم شروع کردم . آهو نالش بلند شد خیلی وارد نبودم ولی با تمام وجود دوست داشتم لذتی را که به من داده را جبران کنم. بعد از کمی آبش در دهنم اومد و من بیرون میریختم . بهم اشاره ذاذ که ادامه بدم معلوم بود خیلی حال میکرد. همینطور آبش میوومد تو دهن من و من بیرون میریختم. تا اینکه کیرش تمیز شد از دیدن صورتش که داشت حال میکرد خیلی لذت میبردم. یه حوله کوچک آماده دم دست داشت داد به من دهنمو پاک کردم و براش بدنشو با حوله پاک کردم. هر دو خسته کنار هم دراز کشیدیم و باز هم لب میگرفتیم. احساس رضایت خیلی خوبی داشتم. دلم نمیخواست از کنارش بلند شم.



امیدوارم علاقه مندان به سکس از این ماجرا خوششون اومده باشه. و حقیقی بود . واقعا برای من اتفاق افتاده . من استیو را دوباره بارها دیدم. دفعه های بعدی از تویز هم استفاده کرد. اگر علاقه دارید میتونم براتون تعریف کنم. فقط من نمیدونم چقدر باید وارد جزئیات بشم. آیا همینقدر خوبه ؟ یا باید بیشتر یا کمتر باشه ؟


پریسااا
بودی تـــــــو تو بغلم

گردنت بود رو لبم
     
  ویرایش شده توسط: shomal   
مرد

 
آراد عزیزمی

این ماجرا واسه سال 87 من حدودا 22 ساله بوودم و....

جدود سه سالی از دوستیه منو آراد میگذشت دیگه فقط رضایت پدرامون مونده بود و مادرامون کاملا از رابطمون با خبر بودن.
... آراد یک پسر با شخصیت,خوشتیپ,و البته پولدار... و همیشه میگفت باباش گردنش کلفته و ازین حرفا...کلی افتخار میکرد.و
البته من اخر نفهمیدم چیکارست.
داستان از جایی شروع شد که آراد منو به یک(دورههمی)
دعوت کرد . قرار شد ظهر بیاد دنبالم تا بریم یکم لباس بخریم .
منم رفتم یه دوش گرفتم تا آراد برسه.
از هموم اومدم بیرون دیدم مثله همیشه خوش قول اومده و داره با مامان صحبت میکنه و میگه فقط یه مهمونیه معمولیه و زود برمیگردیم.
کللی کارمو راحت کرد. مامانم قبول کرد.(بابام طلاق گرفته و فقط بعضی وقتا خونست.)
تو اطاق بودم و داشتم کارامو میکردم ,لباسامو عوض کردم و داشتم ارایش میکردم که آراد اومد تو واستاد پشتمو دستاشو گذاشت رو شونهام . میگفت که قرار زودتر باباشو راضی کنه و من زنش بشم.این حرفاش خیلی خدشهالم میکرد و کللی به خودم وعده میدادم با حرفاش ...
خلاصه رفتیم و بعد خرید سریع اومدیم خونه تا من اماده بشم .
بعد اماده شدن من ساعت حدودا 8 راه افتادیم.
آراد تو ماشین شروع کرد راجبع به سکس حرف زدن.. خیلی کم پیش میومد که ازین بحثا کنیم.
ما تو این چند سال 2,3 بار با هم خوابیده بودیم و همیشه در حد خوردن بدنامون و این حرفا تموم میشد.
ولی این بار اراد سکس از جلو یا عقب رو از من خواست. با تعجب بهش گفتم: اراد من هنوز باکره ام هاااا تو که میدونیی اینو .دیگه چرا ازم میخوای.از عقب هم بعد غضیه ماهان دیگه پشت دستمو داغ کردم سکس نکنم...
تو فکرم این بودم که نکنه آراد میخواد با کسی دوست شه و بخاطر این که ایین حرفارو بهم میزنه. که یهو آراد گفت: ما بلاخره چند وقت دیگه ازدواج میکنیم و تو خانم من میشی.
پس چه فرقی میکنه الان یا چند ماه دیگه. این حرفاش یکم دلمو اروم کرده بود که قرار نیست آراد با کسی دوست بشه
ولی از طرف دیگه کللی ترس داشتم ازین که اینکارو کنم... این بحثا تا دم خونه دوسته آراد ادامه داشت.رسیدیم به یه خونه ویلایی خیلی بزرگ..
از بیرون ملوم بود خونه بزرگیه ولی وقتی وارد خونه شدیم... خیلی بزرگ بود .. بعد از سلام و تعارف های زیاد آراد
با دوستش رفت تو اشپزخونه داشتن صحبت میکردن و این اصلا واسم مهم نبودکه چی میگن.. منم رفتم لباسامو عوض کردمو اومدم تو جمعو با چند تا دختر و پسری که پیشم بودن مشقول حرف زدن شدیم...گرم به صحبت بودیم که آرادو دوستش اومدن پیشمون و ازمون خواستن که بریم سمت اشپزخونه تا مشروب بخوریم
. من فقط وقتایی که آراد ازم میخواست بخورم چند شات میخوردم..ولی اینبار فقط 2 3 شات بیشتر خوردم و خیلی طول نکشید که دیدم حالم داره بد میشه و پاشدم و رفتم تو حیاط... نشسته بودم که یهو اراد با تعجب اومد و پرسید چیززی شده؟
بهش گفتم که حالم هیچ خوب نیست .. آرادم زیر بغلمو گرفت و منو برد تو اطاق خواب منو دراز کشوند رو تختو رفت بیرون..
من تا چشامو باز میکردم دنیا دوره سرم میچرخید.واسه همین بیشتر چشام بسته بود.
دوباره در اطاق باز شد اراد و دوستش اومدن تو ازم میپرسیدن : خوبی؟ چیت شده؟ منم فقط به آراد میگفتم که بریم بیمارستان... اخه هیچ وقت ایتجوری نشده بودم .. آرادم گفت نه لازم نیست و دراز بکشی خوب مبشیی..
دوست آراد رفت بیرون از اطاق و آراد در اطاق و بست و اومد کنار تخت نشست. حرفای دلگرم کننده میزد.. که مثلا نبینم خانمم حالش بده یا اینکه آراد پیش مرگت بشه.
.. بعد یکم حرف زدن آراد اومد رو تخت کنارم دراز کشید..سرمو بلند کردو دستشو گزاشت زیر سرم ..آرامش همه وجودمو گرفته بود.
آراد شروع کرد گونمو بوس کردن.صدای نفسای آراد و گرمیه نفساشو رو گونمو تو گوشم احساس میکردم.
با دستش که زیر سرم بود صورتمو چرخود و روبه رو با خودش کرد..لباشو به لبم میچسوندو لبای کوچیک ازم میگرفت.
هیچ وقت آرادو به این زیادی دوست نداشتم.با دستش که زیر گردنم بود پشت سرمو اون دستشم رو هم رو صورتم گذاشت و صورتمو با فشار چسبوند به خودش لبامون با فشار به هم چسبیره بود. آراد با زبونش لبامو از هم جدا کرد و زبونشو کرد تو دهنم.خیلییی سکسیی بودو
با این کارای آراد داشتم دیوونه میشدم. اینبار حالم با همیشه فرق میکرد.. آرادم پر احساس ترو حرفه ای تر شده بود.
دوستای آرادم تازه اهنگ گذاشته بودن و داشتن میزدن میرقسیدن.. آراد دستشو از زیر سرم کشید و اومد روم ولی هیچ وزنی روم نبود.
چونمو گرفتو سرمو داد بالا . لباشو گذاشت رو گردنم.. سینم با یک نفس عمیق اومد یالا و تپش قلبم زیاد شد.
به هیچی فکر نمیکردم یک خلا واقعی همه وجودمو گرفته بود..
آراد همین جوری که گردنمو میخورد دستشو از رو شکمم کرد تو لباسم دستش از رو سوتین سینمو گرفته بود .نفسام تند شده بود و شورتم خیس. دستمو گذاشته بودم رو دست آراد که رو سینم بود رو سفت به سینم فشار میدادم دستشو.
آراد دستشو در اوردو دستامو برد بالا سرم... لباسمو با دوتا دست گرفتو از تنم در اورد... بالای سینهامو که تپل از سوتین بیرون بود رو با لباش میخوردو میمکید .. دستاشو برد زیر کمرم منم شکمم رو دادم بالا تا راحت تر باشه
...از شدت شهوت هیچی نمیفهمیدم و همه کارارو ناخود آگاه انجام میدادم. آراد سوتینمو باز کردو از تنم درش اورد.
دوتا سینمو با دستاش گرفتو دوباره لباشو به لبام نزدیک کرد. من با دستام سر آرادو محکم گرفته بودم و مثل قحطی زده ها لباشو میخوردم .با اینکه من هنوز داشتم لباشو میخوردم ولی آراد صورتشو جدا کردو لباشو گذاشت رو سینم.
دهنش خیلی داغ بودو من با اینکه خودم داغ بودم اما گرمای اونو کاملا احساس میکردم.خیس عرق بودمو
نوکه سینمو میک میزدو با دستاشم سینهامو میمالیید هیچ وقت اینجوری نخورده بود سینهامو...
داشتم دیوونه میشدم. با دوتا دستم دوشکه زیرمو چنگ میزدم و آراد گشنه تر و وحشی تر سینمو میخورد.
واقاا دیوونه شده بودم .
آراد رو رونه پاهام نشست و لباس خودشو در آوورد. سینهاشو به سینهام چسدبوندو با صورت خیسش دوباره شروع به لب گرفتن ازم کرد. انگار اصلا عجله ای واسه اینکه ارضا بشه نداشت.
حالا کاملا خابیده بود رووم و من کلفتیه کیر راست شدشو رو پاهام حس میکردم.. سورتشو میکشید رو تنمو میرفت پایین.. شلوارمو از پام در اورد.. از رو شرتم که کاملا خیس شده بود صورشو چسدبوند به کسم. با هر تکونی که صورتشو رو کسم میداد من دیوونه تر میشدم.
شرتمو که از خیسسی و عرق زیاد به تنم چسبیده بوود رو ارووم از پام کشید پایین و در آوورد.
با انگشتش رو کسم و چوچولمو میمالید. چشام بسته بود و با تمام وجود داشتم لذت میبردم. لباشو گذاشت رو کسم و با زبون همجای کسمو لمس میکردو لیس میزد..
داشت کمکم آبم میوومد که آراد زبونشو کرد تو سوراخ کسم.من با همه زورم صورت آراد و به کسم فشار میدادم. آراد پاشد نشست
و کمر بندشو باز کرد شلوارشو در آوورد و اومد کنار تخت جلو صورتم شرتشو کشید پایین کیرش که سفته سفت بود اومد جولو صورتم. از جام پاشدم وکیر آرادو با دستم گرفتمو با دستم چند بار جلو عقب کردم.
خیلی بلد و حرفه ای نبودم آخه سکسی نداشتم...
کلاهکه کیرشو کردم تو دهنمو شروع کردم میک زدنه نوکه کیرش آراد خودشو هولل داد جلو کیرش تا نصف رفت تو دهنم. داشتم اوق میزدم که آراد کیرشو در آووردو دوباره کرد تو دهنم .
اینبار آرووم آرووم کرد تو دهنم و شروع کرد تو دهنم تلمبه زدن...
چون دماغم عملی بود و کیرر آرادهم خیلی کلفت بود واسه همین اصلا نمیتوونستم نفس بکشمو آرادهم اینو میدونست پس خیلی ساک نزده بودم که آراد کیرشو از تو رهنم کشید بیرون..
کیرشو گذاشت لایه پامو منم پاهامو بهم چسبوندم.. کیرش هربار که جلو عقب میشد به لبهای کسم و روی چوچولم مالیده میشد آراد داشت لایه پام تلمبه میزد عالی بود با تمام ووجود کیره کلفتشو لایه پام
حس میکردم آراد با دستاش سینهامو گرفت بودو منم با دستام بغلش کرده بودم که هیو بدنم شروع به لرزیدن کردو لس و شل شدم. دستم از رو کمره آراد پایین افتاد ...ارضا شده بودمو آب کسم کیره آرادو لغزنده تر کرده بود لایه پااام
آراد که که نفهمیده بود من ارضا شدم داشت تند تند تلمبه میزد
ولی من که دست خودم نبود و پاهام از هم باز شد و کیره آراد با زور وارد کسم شد..تا ته تو کسم فورو شد . از ته دل جیغ کشیدم .
آراد کیرشو در آووردو با ترس میگفت عمدی نبود به خدا
عمدی نبود... ولی دیگه کار از کار گذشته بود بدنم از ترس و درد داشت میلرزید .. نمیتونستم از جام پاشم آراد اومد نزدیکم با بغض میگفت ببخشید عشقم گه ....... ازین حرفا.. رفت و دستمال هوله ای اوورد و شروع کرد تمیز کردن.. من تازه گریم گرفته بود و اینم میدونستم که آراد کاملا بی تقصیر بوده ولی کاری که نباید میشد شده بود دیگههه. ولی غصه خوردن هیچیرو درست نمیکرد..
یه نیم ساعتی دراز کشبدمو بعد پاشدم و لباسامو پوشیدم و رفتیم تو پذیرایی.. اوناهم که تازه رقصیدنشون تموم شده بود.. تا منو دیدن فک کردن واسه مشروب خوردنه که رنگم پریده... آراد منو سوار ماشین کردو ...ملافه خونیهه تخته دوستشو هم آورد.. منو رسوند خونه و اون شب رو پیشمون موند... منو آراد بعد از اون غضیه زیاد سکس نکردیمو رابطموونم طی گذشته زمان هی سرد تر میشد...
الان من حدودا 27 سالمه و از آراد 4 .5 ساله که هیچ خبری ندارم.

مرسی که خوندید داستانو..
بودی تـــــــو تو بغلم

گردنت بود رو لبم
     
  
مرد

 
سفر روئیایی

وقتي من كلاس چهارم دبيرستان بودم اواخر پاييز بود كه داشتم كنار بخاري درس مي خوندم كه مادرم ناغافل اومد تو اطاق و گفت باز اين جنده طلاق گرفت ؟! بايد بگم كه مادر من معلم بود و بابام هم تو سپهسالار كفش زنونه مي فروخت . اصولا مادرم هيچ وقت اين مدلي صحبت نمي كرد. يه چيز هم كه تا يادم نرفته بايد بگم اينه كه مادرم كلا چيز مالي نبود . تنها دليلي كه فكر مي كنم باعث شده بود كه بابام باهاش ازدواج كنه ثروت پدر بزرگم بود كه يه تاجر نسبتا موفق فرش بود . بگذريم مادرم اين جمله رو گفت و من گفتم كي ؟ كي باز از شوهرش طلاق گرفته؟! مادرم كه تازه فهميده بود كه حرف بدي زده يكم سكوت كرد وگفت اين فریده رو ميگم ديگه . فریده خانم دختر دائي مادرم بود كه يه زن ٤٢ ساله بود كه اتفاقا دختر دايي مادرم بود اون بيچاره رو چون باباش تو سن كم از دست داده بود به زور تو سيزده سالگي شوهر داده بودن به يه آدم عوضي كه هر كاري بگي باهاش كرده بود و بعد طلاق داده بود با دوتا بچه فریده هم كه عقل درستي نداشت زن يكي ديگه شد كه اونم هروئيني در اومده بود دست آخر زن يه آدم مادر قهوه ع بود كه اونرو برده بود شمال بدو بچه هاش كه كس و كونش رو يكي كرده بود . تا اونجا كه من شنيده بودم هم خودش ميكرده هم رفقاش. كار ندارم خلاصه به مادرم گفتم خوب طلاق گرفته كه باشه به ما چه ربطي داره ؟ كه مادرم گفت آخه طلاق گرفته رفته تو ويلاي ما . من كه يكم گيج شده بودم مثل منگا داشتم نگاه مي كردم كه مادرم از كوره در رفت و گفت خير سرم پسر بزرگمي بايد هواست به مادرت باشه . كه باز بيشتر گيج شدم گفتم خوب بايد چيكار كنم ؟ گفت خوب بابات داره ويلا به موضوع رسيدگي كنه من هم نميتونم باهاش برم تو باهاش برو كه كار دستمون نده . اين فریده يه مارمولكيه كه دومي نداره تا بالباتو از راه به در نكنه ول كن نيست . تازه كه دوزاريم افتاده بود گفتم مادر من يه عالمه درس دارم بعد هم بايد برم مدرسه . آخه اون سال ساله آخرم بود هم بايد ديپلم ميگرفتم هم كنكور قبول ميشدم وگرنه بايد مي رفتم سربازي . اينم از اون قوانين مسخره ايران بود . در هر حال اينرو كه به مادرم گفتم مادرم گفت آره ديگه حالا كه بهت احتياج هست درس داري حالا سال تا سال لاي كتابا رو هم وا نميكني اونوقت براي يه همچين موضوع مهمي وقت نداري وقتي براي مادرت هوو آورد بدبختمون كرد .بشين تست كنكور بزن . من كتابم رو بستم گفتم خوب چيكار كنم ؟مادرم مثل دختر بچه ها اومدو گفت اي پسر خوب شيرم حلالت پاشو با بابات برو شمال چشم از ش ور ندار . من گرفتار امتحانات مدرسه ام وگرنه خودم ميرفتم آخه تازه مدير شده بود ميترسيد بهش گير بدن. با اكراه گفتم باشه اما غيبت مدرسه ام چي گفت من زنگ ميزنم اطلاع ميدم تو نگران نباش . خلاصه درد سرتون ندم فوري رفت به بابام گفت كه سعيدم ببر . اولش بابام هم مخالف بود ولي اصرار مادرم رو ديدن به بهانه اينكه بياد هواش عوض شه بهتر براي كنكور مي خونه ما رو راهي كرد. بابام تو راه شروع كرد به حرف زدن و گفت پدر پسر بايد با هم رفيق باشن و راز دار هم باشن خلاصه حسابي مخمون رو كار گرفته بود تا اينكه رسييم ويلاي شمال كه چشم تون روز بد نبينه فریده خانم اومد در رو باز كرد كه يه چادر نازك سرش بود با يه بوليز چسبون كه يقهاش بازه باز بود و سينه هاش قلمبه زده بود بيرون يه دامن كوتاه هم پوشيده بود كه خيلي تنگبود كه حسابي كونش رو قنبل نشون مي داد راستشرو بخوايد من كه يكم تحريك شده بودم . رفتيم تو ويلا كه چادرش رو انداخت و ديگه خيلي خدموني بهاهامون ماچ وبوسع كرد . كه برام خيلي عجيب بود . حسابيم به خودش رسيده بود . معلوم بود تازه رفته حموم . فوريم پرسيد سعيد جون چي شد تو اومدي مگه مدرسه نداشتي كه تا اومدم جواب بدم . گفت چرا مادرت نيومد . كه يه توضيح تخمي دادم وًرفتم وسايل رو ازماشي بيارم كه ديدم يه دختر ديگه هم تو حياط هست باهاش سلام عليك كردم و يه سري خرت و پرت و آوردم تو از فریده پرسيدم اين كيه گفت دختر اين گلخونه سر خيابونيه است مياد شبا پيش من كه تنها نباشم . بعد گفت امشبم بابا ننش نيستن اينجا ميمونه بعد به يه حالت مسخره بهم گفت كه اگه يه موتم به دايات رفته باشه دس به كلفت بازيت بايد خوب باشه . آخه يه جورايي از دايام شاكي بود و اعتقاد داشت زن دايام مثل كلفت ها ميمونن . خلاصه فریده خانم سري يه شام مشدي درست كرد داد خورديم كه الحق دست پختش خيلي از مادرم بهتر بود بعدم جامو انداخت كنار بخاري منم كه حسابي خسته بودم رفتم بيهوش شدم كه نصف شب با صداي سر صدا بيدار شدم آره درست شنيدم صداي بدر و بابام بود .رفته بودن تو اتاق بغلي اما صداشون ميومد بلند شدم كه ديدم به اين دختر شماليه هم بيداره . بهش گفتم چيه كه يواش دستش رو به علامت سكوت گذاشت رو ببينيش . بعد بلند شد سرش. رو برد به طرف در تا بهتر بشنوه . منم در اين حين بلند شدم و همين كار رو كردم در اين پزيشن خيلي به دختره نزديك شده بودم در حالي كه تقريبا تو بغلم بود . صداي بابام ميومد كه داشت به فریده قولهاي تخمي ميداد ميگفت تو ديگه شوهر نكنه من همين شمال برات ويلا ميخرم زندگي كن خودمم ميام بهت سر ميزنم . اونم مي گفت. كه من كه از خدامه آخه زنت نميزاره بعد هم يكم يكم صداي ايش و آه و اوه شون درومد فكر كنم بابام داشت مدل سگي ميكردش . كه هشر اين دختره هم زد بالا دستش رو از روشلوار گذاشت رو كيره من . منم ديگه داشت كيرم مي تركيد سرم رو بردنم جلو ماچش كردم و كشيدمش تو رخت خواب يه زره باسينه هاش ور رفتم سينه هاش مثل ليمو تازه نرم كوچيك بود بعد يكم سينه هاش رو خوردم بعد ام اون دستش رو كرد تو شلوارم شروع كرد به مالوندن كيرم من كه تا اون روز گرمي تن هيچ دختري رو حس نكرده بودم پيرهنم رو دادم بالا پيرهن اونم كشيدم بالا تنم رو بهش چسبوندم من كه تا اون روز هيچ سكسي نداشتم ميدونستم كه نبايد ازجلوبكنم اينه كه چرخوندم تا كونشرو بغل كنم در همين حين شرتش رو كشيدم پايين بعد كيرم رو به طرف كونش يكم مالش دادم اون كه كلا خيس شده بود منم خيلي وارد نبودم كيرم رو حول دادم جلو كه هنوز تلمبه اول رو نزده آبم اومد حسابي از حال رفته بودم اونم همينطور كه جفتمون به اين حالت خوابمون برد كه صبح با صداي جيغ دختره بيدار شدم . چشمتون روز بد نبينه زده بودم پرده مرده رو تركونده بودم ملافه مون هم شده بود پر خون اصلا مونده بودم اين همه خون از كجا اومده بود . مثل مجسمه خشكم زده بود كه فریده خانم فرستادم بيرون بابام كه تازه بيدار شده بود به هم گفت چي شده گفتم گند زدم، گند ،اين چه بد بختي بود . فریده خانم خيلي سريع ملافه هارو جمع كرد تو مشماع و شروع كرد به آروم كردن دختره !نميدونم چي مي گفت اما دختر جيغ زدنش تبديل شد به گريه كردن . حگريه مي كرد و با لهجه شمالي مي گفت آي بدبخت شدم . خلاصه فریده اومد بيرون و به بابام گفت . بابام يه نگاه به من كرد و گفت خاك توسوت ريدي. من هم مثل مجسمه نشستن بودم . حالا ننه ات با بپا فرستادنش ريد تو همه چي ! خلاصه فریده و بابام رفتن تو يه خورده دختر رو آروم كردن و بعد هم فریده بردش حموم . از حموم اومدن بيرون لباس پوشيدن بعد بابام من رو برد تو و به دختره گفت اتفاقي كه افتاده بايد اصلا صداش رو هم در نياريد بعد شروع كرد يك مشت مزخرفات گفت و خلاصه تصميم اين شد ما بريم تهران بعد يه هفته با مادرم بيايم خاستگاري رسمي و يه پولي هم بابام داد به فریده كه دختر رو ببر خريد كنه . ما نزديك ظهر راه افتاديم به طرف تهران. تو راه بابام باز از رفاقت پدر و پسر گفت و اينكه هركسي ممكنه تو زندگيش گند بزنه. بعد هم تاكيد كرد من چيزي به مادرم نگم تا خودش همه چي رو راست و درست كنه. تهران كه رسيديم ديگه بابام گفت نمي خواد بري مدرسه . من رو برد در مغازه بعدم يه هفته اي جور كرد من رو با يكي از راننده ترانزيت ها فرستاد آلمان البته نه به اين سادگي كه مي گم مادرم همش گريه مي كرد نمي دونم اصلا به هش چي گفته بود . در د سر تون ندم از آلمان هم داييم اومد برد من رو ايتاليا از اونجا هم نميدونم چه جوري با يه خانوم آمريكايي هماهنگ كردن و من رو برد امريكا پيش دايي بزرگم . اول ها اصلا اوضاع خوب نبود چون بدون برنامه فرار كرده بودم . اما كم كم همه چي عادي شد. منم ديگه نفهميدم بابا م با دختره وفریده چيكار كرد فقط ميشنيدم كه مادرم همش به فریده نفرين مي كنه
بودی تـــــــو تو بغلم

گردنت بود رو لبم
     
  
↓ Advertisement ↓
مرد

 
نمی خواستم ، اتفاق افتاد . اما خوب شد که اتفاق افتاد!

سلام ، من تکتم هستم و این جریان در 23 سالگی من و یکسال پس از ازدواج ام اتفاق افتاد . اول از خودم بگم که دختری هستم با چهره قشنگ اما معمولی و هیکلی لوند با سینه های خوش فرم ، قد کوتاه هم نیستم. من از زمان راهنمایی سر گوشم می جنبید و پسرها هم دستمالی ام می کردن بخصوص از طرف یکی از پسردایی هام که سرانجام هم برای اولین بار با اون سکس از پشت داشم . اواخر دبیرستان هم دوست پسرم اوپن ام کرد و از اون به بعد روابط سکسی داشتم مخصوصا تو دوران دانشجویی ، خلاصه گرچه زیاده روی نکردم اما تو اون مدت شش هفت سال حال خودم را برم ، چون واقعا سکس رو دوست داشتم. من تو خانه هم خیلی شر شور داشتم و همیشه با همه شوخی می کردم.


بریم سر ماجرا ، بله سال آخر دانشگاه تازه شروع شده بود که یکی از دوستان قدیمی و صمیمی پدرم بعد مدتها از خارج برگشت و به دیدن ما آمد و کم کم رفت و آمدمان زیاد شد ، آنها سه پسر داشتند که دوتاشون با آنها در کانادا زندگی می کرد و پسر سوم بنام سهیل در دانشگاه مشهد داشت فوق لیسانس می گرفت . خانواده دوست بابام خیلی ثروتمند بودند و سهیل هم قرار بود بعد از روشن شدن وضعیت سربازی اش بره کانادا. خلاصه یک روز آنها خواستند که به خواستگاری من بیایند . من هم بعد از یکم وقت گذروندن جواب دادم که بیایند . بابا و مامانم به من گفتن که تصمیم با خودته اما بنظر ما سهیل کیس خوبیه هم تحصیلات داره هم پولداره هم که چندسال دیگه میره خارج که تو خیلی دلت می خواد بری . من هم دیدم مورد خوبیه و باید نان را چسبوند .خلاصه خواستگاری صورت گرفت و من هم جواب مثبت دادم و چون جفتمون درس میخوندیم یک شیرنی خوردیم و مراسم عقد و عروسی را در پایان درس ما مقرر کردیم.


اینجا زمانی بود که من دیگه بایستی پسربازی ها را کم کم خاتمه می دادم و از همه مهمتر چون با سهیل بدون دوران رفاقت به مرحله ازدواج رسیده بودیم میترسیدم اوپن بودن من براش مهم باشه ، از دستش بدم و آبروریزی بشه پس باید بفکر ترمیم پرده می افتادم . خلاصه تو دوماه اول رابطه با دوست پسرم را بهم زدم و بعد با پرس و جو یک دکتر در کرج پیدا کردم که با پرداخت مبلغی بیشتر از عرف بازار بکارت منو حسابی جفت و جور کرد . خلاصه با گسترش رابطه ام با سهیل کم کم بیشتر بهش علاقمند شدم . پسرباحال و آدم خوبیه و بلاخره هم کارمون به سکس کشید و این بار اون پرده ام رو زد . با خودم هم فکر کردم که من که عشق و حالم را تو این چند سال کردم ، سهیل هم که پسر خوبیه پس دل بدم به زندگی زناشویی و دیگه چشم و دلم نجنبه .
بعد از پایان درسمون در یک مراسم مجلل در خانه باشکوه پدر سهیل عروسی کردیم ، مراسمی که همه فامیل و دوستام را انگشت به دهن کرده بود و هنوز از آن یاد می کنند. رابطه من با سهیل خیلی خوب بود و هیچ کمبودی احساس نمی کردم بخصوص که سهیل هم از نظر جنسی بد نبود و ما از نظر سکسی مشکلی نداشتیم . شش ماه از ازدواجمون گذشته بود که خانواده سهیل برای انجام یکسری از کارهای تجاریشون باز آمدن پیش ما و چون من و سهیل در خانه پدریش زندگی می کردیم آنها هم پیش ما آمدن . روزها می گذشت و ما بیشتر با هم قاطی می شدیم و بقول خودشون من جای دختر نداشته آنها را پر کردم. پدر و مادر سیهل خیلی آدم های خوب و البته شوخی بودن و من باهاشون خیلی احساس راحتی می کردم ، تمدید زمان ماندن آنها در تهران بدلیل ادامه کارهای تجاری باعث عمیق تر شدن روابط ما شد . چند وقت بعد عموی سهیل هم برای همان کارهای تجاری آمد تهران . عموعلی در نوجوانی رفته بود خارج و نزدیک سی سال بود که خارج زندگی می کرد



. مردی 44 ساله که کمتر بنظر می رسد، قد بلند با چهره بسیارگیرای مردانه.کمی ترش رو ، کم حرف و جدی بود با هیکل لاغر ولی ورزشکارانه و همیشه سرش را ماشین میکرد درست عکس برادرش که خیلی شوخ و بگو بخند و خپل بود .عموعلی هم در خانه بزرگ ما مستقر شد. کلا آدم آرومی بود و فقط درموارد جدی و یا وقتی ازش سوالی می شد صحبت می کرد و همیشه وقتی من با پدرشوهرم شوخی می کردم اون چپ چپ نگاه میکرد ، اما بعضی وقت ها نگاهش عوض می شد و من حس می کردم داره با چشم چرونی منو نگاه می کنه.


روزها همینطور می گذشت تا اینکه خرید خدمت سهیل نهایی شد و فقط باید میرفت دوره آموزشی و رفت به شیراز . هفته دوم بعد رفتن سهیل خیلی دلم براش تنگ شده بود برای فرار از دلتندگی رفتم با دوستانم آرایشگاه و بعد خرید و آمدم خانه ، مامان و بابای سهیل کلی از سر و وضعم تعریف کردن و پدر سهیل گفت : تکتم جون باز چی خریدی برو بپوش ببینیم . من هم رفتم پوشیدم و امدم کلی خودم را لوس کردم براشون ، پدر سهیل با خنده گفت : سلیقت مثل همیشه خیلی عالیه اما من وقتی مثل دختر بچه ها موهاتو خرگوشی درست می کنی و لباس های دخترنه می پوشی بیشتر دوست دارم. من هم گفتم : چشم بابا جون می پوشم برات و زدیم زیرخنده. من رفت بالا و موهامو خرگوشی دودسته کردم روی هر گوشم و روبان پاپیونی زدم بعد یه جوراب ساق بلند تا بالای زانو راه راه سفید صورتی پوشیدم با شلوارک جین و یک تی شرت استریج راه راه سفید و صورتی مثل جورب هام و یک کفش پاشنه بلند سفید و رفتم پایین یهو پریدم تو اتاق ، بابا و مامان از دیدن من زدن زیر خنده و من هم ادای دختر بچه ها رابراشون درآوردم. داشتیم الکی شوخی می کردیم و می خندیدیم که چشمم افتاد به عموعلی که داشت از راه رو رد می شد و یک نگاه به من انداخت ، نگاهی شیطنت بار ! و رفت طرف آشپزخانه ، ما هم یک چشمک به هم زدیم زدیم زیره خنده .


تمام شب عموعلی فقط برای شام آمد پایین و سرمیز هم مثل همیشه ساکت بود و زودتر از همیشه رفت بالا تو اتافش . بابا و مامان هم رفتن بخوابن و من نشستم پای تی وی و ساعت یک رفتم بالا که کم کم بخوابم . از جلوی در اتاق عموعلی رد شدم که چراغش خاموش بود ، بعد از جلو اتاق بابا و مامان رد شدم که دیدم چراغ مطالعه روشنه دری زدم سرم را بردم تو دیدم بابا داره کتاب میخونه و مامان هم داره ناخون هایش را مرتب می کنه . باز شکلکی درآوردم شب بخیر گفتم و رفتم تو اتاق خواب .آباژور روی میز کنار تخت را روشن کردم و شلوارک جین را درآوردم که یک دفعه صدای بسته شدن در رو شنیدم برگشتم که دیدم عموعلی تو اتاق ایستاده ، سریع شلوارک رابرداشتم و جلوم گرفتم و گفتم : ترسیدم عمو علی! چیزی شده ؟ عموعلی بدون اینکه چیزی بگه آمدم بطرف من و رو در روی من واستاد و با نگاهی حوسبار سراپای منو برانداز کرد و بعد شلوارک منو گرفت و از دستم کشید و انداخت روی تخت ! من که فهمیده بودن جریان از چه قراره زبونم بند آمده بود . عموعلی دو دستی بالای رون های منو گرفت و باز همینطور منو با شهوت نگاه می کرد ! من با لکنت گفتم : عمو چیکار می خواهی بکنی ؟ گفت : هیچی ، نترس توکی جون ! تا حالا اینجور صدام نکرده بود ، صدای دورگه مردون اش وحرارت بدنش رو تو عمق وجودم احساس کردم . بعد عموعلی دست چپشو برد لای پام ! گفتم: نکن عمو ! نکن توروخدا ! عمو گفت : نترس ، فقط میخوام برات بخورم ! اجازه می دی ؟ فقط کوست رو بخورم ! هان گنجیشکک ام !؟ گفتم : نه عمو ، این چه حرفیه ! درست نیست ! گفت : چرا ؟ من فقط میخوام برات بخورم ، کار دیگه نمی کنم فقط لیس و مک و خوردن !؟ هنوز دستش لای پام بود و هیچکاری نمی کرد ، با اون نگاه نافضش خیره شده بود تو چشمام و مثل همیشه جدی اما با شهوت می گفت فقط میخورم !



من محکم پاهام را به هم چسبونده بودم و دل تو دلم نبود ، می دونستم دروغ میگه و می خواد منو بکنه ! اما جدی داشت میپرسیدو نگاهم می کرد و اگر می گفتم نه برمی گشت می رفت اما من ناخودآگاه گفتم :آخه صدامون رو میشنون اگر بیان تو ، آبرومون میره ! از این جواب خودم متعجب شدم ! و فهمیدم شهوت قدیمی من بیدار شده و داره به من غلبه می کنه ! جواب من مثل اینکه عمو را مصمم تر کرد و آروم منو نشوند روی مبل راحتی کنار تخت ! و بعد آروم جلوی پام نشست روی زمین و همینطور که به چشمام نگاه می کرد زانوهامو از هم باز کرد ! گفتم : نه عمو ولم کن ، نه ! عمو گفت: نترس عزیزم و شروع کرد به بوسیدن پاهام از روی جوراب تا رسید به جای لخت بالای زانوم و با طرز خاصی لبای داغشو می کشید روی کاشاله هام و بعد بوسه های آتشین از کشاله رون هام گرفت که از هیجان و ترس و شهوت داغ و نمناک شده بودن ! صدای نفس های منقطع ما در روشنایی کم آباژور و سایه ما روی دیوار فضای نفسگیری رو بوجود آورده بود ! تو مخ من گرداب بود از یکطرف فکر سهیل و وجدانم نهیب می زد که از خودم دورش کنم و از طرف دیگه ترس از بیدار شدن و بابا و مامان و رسوایی به من دستور میدادن که این ریسک و دیونگی رو پایان بدم و از طرف دیگه شهوت دیرین دل و تنم رو فرا گرفته بود ! بی اراده احساس کردم شورتم خیس شده !



عموعلی پاهامو از هم باز کرد و باستن منو کشید تا لب نشیمنگاه مبل جلو و به بوسه های داغش بطرف کفل ها و کوسم ادامه داد ! وااای هر بوسه ای که روی کشاله های رون ام میزد و به کوس ام نزدیک می شد من احساس ضربان بیشتری دور و توی کوس ام می کردم و کون ام بوود بوود می کرد ، دیگه شهوت کاملا به من غلبه کرده بود ! عمو شروع کد به بوسیدن های داغ نسبتا طولانی تر از کوس ام از روی شورت و با زبونش آب لجز کوسم رو که شورتم رو خیس کرده بود به دهنش کشید ! واااش ! می اختیار گفتم : دیووونه ! عمو نگاهی با تبسیم به من کرد و آروم شورتم را از روی کوسم کشید کنار ! و همینطور بهش نگاه می کرد ! نگاهی از روی تحصین به من انداخت و بعد آروم سرش برد پایین و با تعنی با همه زبانش از بالای سوراخ کونم تا سر چوچولم یک لیس کامل زد و همه آب لجز کوسم را به دهان کشید !وای سوراخ کون ام دیگه از بوود بوود و عرق داغ داغ شده بود و دلم میرزید ! بعد آروم باستنم رو داد بالا و شورتم را کشید روی زانوهام و با دید اطمینان دهنده ای از یکی از پاهام خارج کرد و دوباره پاهام رو از هم کاملا باز کرد و با آرامش گذاشت رو دسته های مبل ! حالا کوس من کاملا مثل یک هلوی رسیده دربرابر صورت عمو بود ! عمو سر تازه تراشیده خوش فرمشو برد لای پام و با دستاش پاهای منو کاملا از هم باز کرد !



حس کشش شهوتناک عضلات کشاله رون و کفل هام که با کرختی حشرییت از هم باز شدن را تو زندگیم تا اونوقت اینقدر عمیق و دیوانه کننده حس نکرده بودم. عمو همانطور که یک نگاهش به من و یک نگاهش به کوس ام بود با نوک زبون لای کوسم را تک می زد تا کوسم باز آب انداخت و شروع کرد به خوردن کوسم از پایین ! مغز من دیگه تو کوسم بود و با احساس حشریت تمام منتظر بود که کی چوچولم را می خوره ! عمو دست راستش را دور رون ام انداخت و برای اولین بار دست به کوسم زد و بالای لب های کوسم را از هم باز کرد تا چوچول من که باد کرده بود بهتر بیرون بزنه ! و شروع کرد به بازی با تک زبونش و چوچولم ، فک بزرگ و مردونش را تند و تند تکون می داد و چوچول منو تحریک می کد ! وااای ناخن های من داشتن دسته های مبل را پاره میکردن !!! درحالی که نمی تنستم چشم از کوس و چوچولم و زبان عمو بردارم ناخودآگاه تیشرت ام را بالا زدم و دست انداختم به سینه چپ ام !!! وااااای ، نفس ام در نی آمد !!! داشتم میلرزیدم و تو مبل قرار نداشتم ، کمرم دور محور زبون عمو چرخ های خفیف میزد ! داشتم به اوج میرسیدم عمو تک های تند تر میزد و ناگهان همه چوچولم را مکید تو دهنش و به مکیدن ادامه داد !! واااشششش هاهاها، ها ، ها ، ها آآآآآآآآآآآآآآ ، آ،آ ! ها، ها ، ها ، آی آی ! آبم آمد و برای اولین بار تو عمرم مثل یک جوی بارک از کوسم به طرف سوراخ کونم بیرون زد و راه افتاد !!عمو منو کشید پایین تر طوری که دیگه کمرم روی نشیمن گاه بود ، بعد پاهام را همونطور باز با آرامی جمع کرد تو شکمم ! من با دستام پاهم رو تو هوا نگهداشتم و می خواستم همه کوس و کونم را بچپونم تو دهن عمو ! عمو لبخنی از رضایت و پوزیشن من زد و دو دستی کون منو از هم باز کرد اول آب کوسم رو لیس زد و بعد شروع کرد به زبون زبون کردن دور سوراخ کونم و لیس زد کوسم از پایین !! جووون باز شروع شد!!



عمو کم کم زبونش را میکرد تو کوس ام و بالا و دور سوراخ کونم را تک میزد ، وای سورخ کونم مثل برق بوود بوود می کرد و دلم میخواست زبونشو بکن توش اما اینکار را نمی کرد ، و باعث دیوانگی بیشتر من می شد !! عمو دستم رو گرفت و بلندم کرد و برگردوند پای چپ رو هدایت کرد روی مبل و قمبلم کرد و زانو زد پشتم روی زمین و شروع کرد چاک کون و کوسم را از پشت خوردن و با دست چپش چوچول ام رو مالیدن ! واااش !حرکت سر تراشیدش که جوری تو لای چاک من فرو رفته یود که فقط فرقش رو می تونستم از پشت کمرم ببین خودش باعث می شود حشری تر بشم ، حالا دیگه کل کوسم را تو دهنش می کشید و می میکید و زبوش با سرعت نو کوس ام می چرخید و با دو انگشتش چوچول ام را می مالید !!! تو همین حین انگشت شستشو آروم آروم تو سوراخ کون ام میچرخوند و فرو میکرد !! آه آه اف اف ها جون جوون ! آه آه آآآآآ ها ه آآآهآآآ داشتم اوج میگرفتم و فقط منتظر بودم کی میخواد پس ترتیبمو بده ! که یک دفعه بلند شد و همانطور که داشت با دست راستش هنوز کوسم رو میمالید چند بوسه از کمرم گرفت و منو راست کرد ، صورتم را برگردوندم چونه منو با دستای بزرگش گرفت و با ملایمت تمام گونه ام را لیسید ! جفتمون آکنده از شهوت و لذت تو چشم هم نگاه می کردیم که لب های منو به لب گرفت و زبونش با زبونم گره زد و بعد سرش برد عقب و گفت : مرسی عزیزم ! و یک قدم گذاشت عقب و گفت : شب بیاد موندنی بود ، تبسمی کرد و چرخید طرف در و گفت: من دیگه بیشتر مزاحم نمی شم شب بخیر !! من هاج و واج و در اوج شهوت رفتم طرفتش و برش گردوندم و گفتم : کجااا؟ چیکار می کنی؟ خیلی جدی گفت : گفتم نترس فقط میخواهم بخورمت ، خوب خوردم، مگه بدت اومد ؟ گفتم : بازی درنیار تو باید تا آخرش ادامه بدی .



گفت : ببین عزیزم .. که من ناخودآگاه برشگردندم و انداختمش روی مبل .گفت : مجبور نیستی ! گفتم : حالا هرچی ، تو نمی تونی منو تو این حال ول کنی و بری !! و بند شلوار راحتی شو شل کردم و کیرشو از شورتش کشیدم بیرون ، بلند شد اما دست گذاشتم روی شکمش و نگهش داشتم !! کیرش کمی شل شده بود اول آبی که از ترشح کرده بود را از سر کیرش خوردم و بعد شروع کردم با ولع از بالا تخمش تا سرش لسیدن !!! جون کیر کیر مردونه ! کم کم کیرش بلند شد حالا کیرش رو بالا گرفته بودم و تخماشو کشیدم تو دهنم و با چشمام بهش گفتم : آره من هم شگردای خوبی بلدم عمو جون نازنین!! نفسش ، عمیق و منقطع شده بود ، دستشو زده بود به کمرش و همه کیرشو داده بود تو دهنم ، من هم با ولع تا ته اش میکرم تو حلقم و از زیر تا جایی که میشود زبونم را دراز می کردم که بالا تخماشو تک بزنم ، اوق می زدم و عمو هم کم کم دیونه می شد سر منو روی کیرش فشار میداد ، و زیر لب ناله می کرد ، یک دفعه سرم رو کشید کنار و کیرشو گرفت رگهای گردنش زده بودن بیرون و با شهوت بی پایان تو چشمام نگاه کرد ، بلندم کرد ،شلوار و شورت و تیشرتش را کند و نشست روی تخت و منو کشید طرف خودش روی تخت آروم کیرشو جلوی سوراخ کوسم میزون کرد و با با دستاش آروم گذاشت بشینم رو کیرش و فقط تا ختنه گاه میزاش بره تو و منو بالا پایین میکرد ،داغی کیرش واای که چه حالی می داد، کوسم می خواست تا ته بکنه تو اما اون فقط آروم و پیوسته تا ختنه گاه میکرد و درمیاورد و باز میکرد و درمی آورد !!!



خدایا اگر این گاییدن پس من تاحالا داشتم بچه بازی میکردم !!! خیلی با تجربه و کارکشته بود برای بردن آدم به اوج !! هر دفعه می برد پایین من منتظر بودم کیرش تا عمق گوشت و پوست کوسم بره اما باز من تشنه رو از لب آب برمیگردوند و باز لب چشمه می برد تا کوسم حسابی آب انداخت بعد یه دفعه ولی آروم تا دسته کرد توم ! آخ جووون ، بکن بکن ادامه بده !!باز من را جوری هدایت می کرد که از ته تا سر کیرش بالاپایین بشم عین اسب سواری ، آروم و پیوسته و با دستاش چاک کونم رو جوری ازهم می کشید که فکر می کردم الان که درز کونم از هم باز بشه !!! اوم اوم اوووم اوووم وااای جون ! بزن دیگه تندتر بکوب دیگه !!! عمو روی تخت دراز کشید و منو رها کرد تا خودم بکنم ،و دست برد به پستون هام و بردشون تو دهنش ! و من هم از خدا خواسته شروع کردم سواری روی کیرش ،چلپ چلپ چلپ و تپ وتپ ، جون جون جووووون ! آه مرررسی که منو کرددددددی جوووووون !! اینکه نمی تونستم صدامو بلند کنم و همه جیغ و داد و لذتم را با صدای خفه بهش می گفتم بیشتر حال میداد! این گایش و سکس کاملا ممنوع و یواشکی در حالی که تو اتاق بغلی بابا و مامان خوابیده بودن بیشتر منو حشری می کرد !! از فکر اینکه الان در باز بشه و ما رو تو اون حالت ببینند خنده هیستریک گرفتم و با دل و جون به دادن به عمو ادامه دادم ، دلم میخواست کیرش رو تا اعماق وجودم حس کنم . بعد عمو بلند شد و منو خوابوند لب تخت و پاهام را انداخت روی بازوهاش و کیرش رو کرد تو کوسم و شروع کرد تلمبه زدن آروم و آروم از سر تا ته و کم کم سرعتش زیادشد و پاهای من را داد بالا و بالاتر جوری که با دو دستش پاهمو تو تخت فشار می داد وتقریبا عمودی دیوانه وار می کوبید تو کوسم!!



من چنگ انداختم و رو تختی رو کردم لای دندونام تا دادم درنیاد ! ووووو وووووو هاها ها ها هااااااااااااا فوفوفوفوفوفو جوووووون صدای تخت داشت در می امد که عمو منو برگردوند و به حالت سگی کف اتاق و کرد تو کوسم و باز تپ تپ دیوانه وار می کوبید !!! و با دست دیگش چوچول ام رو میمالید !!!! بگااااااااااا بگااااااااااا جووووون ، کوسکش جووون ،،، و بعد ایستاده ادامه داد از پشت پستون چپ ام رو تو یک مشتش داشت و با دست دیگش کمرم رو سفت گرفته بود و می کوبید احساس می کردم الان کیرش می خوره تو مغزام ، سرمو برگردوندم و چشم تو چشم می دادم و می کرد ، لب رو به دندون گرفته بود و می خورد ، میخواستیم فریاد بزنیم . نفاسش تند شده بود و سرتاپاش عرق می ریخت . تخماش می خورد زیر کفل و کوسم ، تاپ تاپ تاپ . آه آه جووون جوون بگاااااااا جوووووون آه لعنتی جوووووون جووون جون نن و از ته دل ارضاع شدم عمو هم ناگهان کشید بیرون و من رو نشوند جولوش و کیرشو به طرف صورتم گرفت و ناگهان صورتم زیر حجم آبش داغ شد ، با ولع کیرشو و آبشو لیسیدم . نفس ما بریده بود . عمو دست بکمر به آسمون نگاه می کرد و من روی زمین ولو شدم ، منو بلند کرد و با تی شرتش صورتمو پاک کرد و در آغوش کشید . و برای اولین بار صداش درآمد گفت : مرسی تکتم از اول می دونستم باید خوش سکس باشی و من گفتم : و تو می خواستی این سکس عجیب رو از من دریغ کنی ؟



گفت : خوب شد که نگذاشتی برم عزیزم . بعد چند دقیقه نوازش من بلند شد و شب بخیر گفت و رفت . بعد از رفتنش توی تخت افتادم و در حالی که کوسم را نوازش می کردم به این سکس بی نظیر باورنکردنی فکر می کردم ! ها واقعا من بهترین سکس عمرمو با یک مرد که جای پدرم می تونست باشه انجام دادم و وقتی خوب نگاه می کنم می بینم که سکس های قبلی من دربرابر این شب بچه بازی بیش نبوده . البته ما تا عمو در تهران بود چند بار دیگه سکس داشتم و لذت سکس را بعدها در کانادا هم باهاش ادامه دادم تا بلاخره تونستیم از این رابطه صرفه نظر کنیم . از اون به بعد من فقط با سهیل می خوابم ، اما عموعلی یه چیز دیگه بود.
بودی تـــــــو تو بغلم

گردنت بود رو لبم
     
  
مرد

 
احمد و زن مطلقه

سلام به دوستان امیدوارم همگی خوب باشید



خاطره ای که میخوام براتون بگم دقیقا 1392/8/18برام اتفاق افتاد و باید بگم بهترین خاطره سکسی برام بود.(نا گفته نماند خیلی از چیزها هست که باورش سخته برای ادم من خودم وقتی تو این سایت داستان و خاطره میخوندم همیشه میگفتم نامردا خالی بندی میکنن ولی واقعا این موضوع برای خودم اتفاق افتاد میدونم باور کردنش سخته ولی دوست دارم لذت ببری و خواهشن فحش ندید دلیلی برای دروغ گفتن اونم تو این سایت ندارم فقط هدف لذت بردن )
دوسالی هست اومدم تو یکی از شهرهای شمالی بخاطر شغلم هرکاری کردم که پارتی بازی کنم منو نفرستن نشد ولی الان که فکر میکنم میبینم خوب شد اومدم اینجا بعد از مدتی به پیشنهاد یکی از دوستام یه فروشگاه کامپیوتر هم دایر کردیم و بعد از ظهرها معمولا بعد از اداره میامدم فروشگاه واقعا شهرهای شمالی خصوصا سمت جنگل گلستان زندگی کردن داره سرسبزی و جاهای تفریحی زیاد داره از اصل موضوع خارج نشیم


مدتی بود برای حسابرسی مغازه مجبور بودم بعد از اداره مستقیم برم مغازه تا به حسابهای مغازه برسم یه فروشنده معتمد به کمک یکی از دوستان پیدا کرده بودم و در نبود من فروشگارو میچرخوند البته بگم از کارهای سیستم خیلی حالیش میشد بخاطر همین قبول کردم یه روز ظهر بعداز اداره خودمو رسوندم سریع مغازه و شروع کردم به حسابرسی و چون معمولا سر ظهر خلوت بود خیابون در مغازرو میبستم مشغول حسابها بودم که دیدم یکی داره میکوبه به شیشه مغازه نگاه کردم دیدم یه خانم با یه دختر بچه با صدای بلند گفتم مغازه تعطیله عصر ولی خانمه بازم توجه نکرد بلند شدم رفتم جلوی در درو باز کردم تا چشم به چشمش افتاد به پته پته افتادم گفتم ببخشید کاری داشتید گفت معذرت میخوام خونه تنها بودم گفتم اگه ممکنه یه سی دی ترانه برام رایت کنید گفتم باشه مشکلی نداره خانمه با بچش وارد مغازه شد یه خانم زیبا پوست سفید با سینه های درشت صورت تقریبا کشیده چشمهای عسلی با یه مانتو تقریبا تنگ که باسنش ادمو روانی میکرد نشست رو بروم رو صندلی راستش اینم بگم تا سوژه بعضی ها نشدم من واسه خودم سی دی رایت نمیکردم چه برسه مشتری ولی این یکی بقول بعضی ها استثنا بود واسه همین گفتم سنگ مفت گنجشکم مفت اونهایی که اینجوری کس تور کردن میدونن من چی میگم بگذریم


ازش پرسیدم چه ترانه هایی میخوایی گفت زیاد شاد نباشه از چندتا خواننده گفت براش رایت کردم تو مدتی که داشتم کار رایت و انتخاب اهنگو براش انجام میدادم سر صحبتو باز کردم گفتم ببخشید شما اهل اینجا هستید یه نگاهی بهم کردو گفت بله مگه شما اهل اینجا نیستید گفتم نه بخاطر شغلم تقریبا دوسالی هست اینجام و یکم از اون حرفهای تعریفی از شهر اونروز تموم شد و سی دی رایت شد اسم خانمو نگفتم پریسا با بچش با کلی تشکر رفت
چندروزی بود که همش تو فکر پریسا بودم دائما چشماش تو فکرم بود طبق روال پنچ شنبه یکم زودتر از اداره کارم تموم شد و سر راه یه پیتزا خریدم رفتم مغازه فروشندم هم تازه داشت میرفت بهم گفت که دارم میرم مسافرت بعداز ظهر نمیام گفتم باشه طبق روال هر روز نشستم پشت سیستم و مشغول حسابرسی و تو اینترنت چرخیدن بودم محو کار خودم بودم که با صدای پریسا مثل برق گرفته ها سرمو بردم بالا دیدم پریسا خانم اینبار تنها کلی احوال پرسی و از این حرفها گفت ببخشید اون سی دی اونروز زدید تو دستگاه سی دی نمیخونه اگه ممکنه دوباره برام رایت کنید گفتم مشکلی نداره یه نگاه معنی داره بهش کردم اونم یکم خجالت کشید و نشست رو صندلی روبرم خب پیش خودم میگفتم این خانم شوهر داره اگه خودش پا بده میکنم خلاصه رایت سی دی تموم شد یهو بهش گفتم ببخشید دخترتون با خودتون نیاوردید گفت پیش باباشه منم چیزی نگفتم سی دی رو دادم بهش تشکر خداحافظی


پریسا رفت و من تو فکر اینکه چجوری بتونم بیشتر نگهش دارم تا بتونم فکرمو پیاده کنم پنچ شنبه هم گذشت جمعه ها معمولا دیر از خواب بیدار میشم و تا برسم مغازه ساعت از9صبح هم میگذره رسیدم دم در مغازه وارد مغازه شدم طبق روال پشت سیستم نشستم مشغول اینترنت تلفن زنگ خورد صدای یه خانم بله بفرمایید ببخشید من همون خانمی هستم که دوبار برای رایت سی دی اومدم مغازتون چندین باز تماس گرفتم تازه رسیدید مغازه گفتم بله گفت کامپیوتر خونمون مشکل داره اگه براتون زحمتی نیست یه نگاهی بهش بندازید گفتم اگه براتون ممکنه بیارید مغازه گفت نمیتونم بلد نیستمو از این حرفها(با خودم گفتم ماشالله شما زنها چی بلد هستید جز ارایش و بردن دل جوونهای مردم به خانمها بر نخوره)بهش گفتم باشه اشکالی نداره ادرس لطفا بدید شاگردمو فردا میفرستم یهو برگشت گفت نه خواهش میکنم منو میشناسه دوست ندارم بیاد خونمون تا اینو گفت یهو شوکه شدم گفتم باشه من امروز میتونم بیام بقیه روزهای هفته فقط عصرها هستم خلاصه ادرس داد وسائلو برداشتم سوار ماشین رسیدم به ادرس طبق گفته خودش در نیمه بازه فلان رنگ بیا داخل طبقه دوم زنگ طبقه دومو زدم جواب داد گفتم ببخشید تماس گرفته بودید حرفمو نیمه تمام گفت اوه بله ببخشید بفرمایید بالا رفتم طبقه دوم در زدم درو باز کرد با یه چادر تقریبا تیره اومد جلوی درب و کلی عذر خواهی ببخشید اقای مهندس وارد شدم گفتم خب الان شوهرشم هست میاد مارو راهنمایی کرد اتاقی که کامپیوتر بود گفتم ببخشید پس شوهرتون کو جوابی نداد و من مشغول کامپیوتر شدم تقریبا ده دقیقه ای گذشت دیدم دوباره وارد اتاق شد گفتم سیستمو ویندوز میخواد جلوی در ایستاده بود یه نگاه معنا داری بهش انداختم نیش خندی زد پیش خودم گفتم الان بهترین موقعه واسه سر در اوردن از این کارش دوباره پرسیدم دختر کوچولوتون کجاست گفت اینو که دیروزم پرسیدی پیش باباشه گفتم ببخشید مگه باباش اینجا نیست گفت نه دو سالی هست از هم جدا شدیم واااااااای احمد این همون تیره بود تو تاریکی



تو حین نصب سیستم و صحبت فهمیدم که خانم کارمند هم هست و خونه مال خودشه و روزی چند ساعت بچشو شوهرش میاره پیش مادرش خلاصه برگشت گفت شما اهل کجایید و اینجا مجردی یا متاهل و گفتم مجردم و بچه فلان شهرم ولی تقریبا دوسالی هست ماموریتی اومدم اینجا و از این شهر خوشم اومد موندنی شدم کار ویندوز که تمام شد بلند شد رفت برام چایی بیاره منم مشغول ویروس کشی تو پارتیشن هارد و تو فکر اینکه چجوری این کوسو از دست ندم بودم که دیدم پریسا خانم با یه سینی چای و چندتا شیرینی اومد تو اتاق اومد سینی چایی وارد اتاق شد روبروم ایستاد دلو زدم به دریا گفتم ببخشید میتونم یه سوال بپرسم گفت بله بفرمایید گفتم باید قول بدید ناراحت نشید گفت خودم میدونم گفتم چیرو گفت تو سیستمم فیلم اونجوری بود گفتم ای دل غافل این سیستمو این داستانها همش الکی بوده گفتم اره یکیش همین ولی اون یکیش چیز دیگه ای هست گفت نه خب بگو از صندلی بلند شدم گفتم راستش دوست دارم باهاتون یهو ناخوداگاه رفتم طرفش دستمو زدم به سینش باور کنید بی ناموس باشم اگه یه کلمه از این حرفارو دروغ بگم انگار سینش کلید چادرش بود چادرشو انداخت وقتی چشم به بالا تنش که فقط یه سوتین داشت و یه دامن بلند پاش بود افتاد فککم قفل کرد با خنده بهم گفت چیه تاحالا ندیدی گفتم چرا دیدم ولی اینجوریش نوبره خندید یهو زدم کمرشو گرفتم چسبوندمش به خودم و فقط گفتم شدیدا دیوونتم



لب تو لب شدیم چه لبهای یه رژ لب ملایم زده بود هر دو داغ داغ بودیم باور نمیکرد بخدا الان دارم این داستانو مینوسیم باورش برای خودمم سخته دستمو انداختم از پشت سوتینشو باز کردم ااووووف چه سینه های نازو نرمو خوش فرمی با اینکه یبار زایمان داشته ولی بدنش واقعا دیوونه ار نرمو خوش فرم بود شروع کردم به خوردن سینه هاش از بس که بی کیری کشیده بود تو حین خوردن سینه هاش و مالوندش ارضا شد گفت بریم تو اتاق خواب دستمو گذاشتم روی کونش از دامن کیرم بلند شد یه نگاهی به شلوارم انداخت و با خنده گفت بوی کوس به مشامش رسیده رفتیم تو اتاق خواب سریع لباسامونو با کمک هم در اوردیم واییی چه بدنی چه کوس باد کرده ای خوابوندمش لبه تخت و بدون مقدمه شروع کردم خوردن کوسش کوس صاف و سفید با زبونم میکشیدم به چوچولش و اونم خودشو بالا پایین میکرد و میگفت بخورش جوووووون بخورش زبون بزن داره میاد اوف بزن بزن داره میاد یهو لرزید به خودش با خنده بهش گفتم 2 هیچ بلند شد نشست لبه تخت و شروع کرد خوردن کیرم با اینکه از این کار زیاد خوشم نمیاد بهش گفتم بخواب یکم با کیرم کشیدم رو کوسش بالا و پایین کردم چه کوس داغی داره سر کیرمو گذاشتم جلوی کوسش یهو فشار دادم تو یه جیغی زد با دستش زد به سینم گفت این کسه ها سوراخ بالشت نیست شروع کردم به تلمبه زدن



با یه دستم سینشو گرفته بودم و تند تند تلمبه میزدم اخ و اوف پریسا شهوت منو دوبرابر میکرد و چندبار نزدیک بود ابم بیاد ولی سریع میکشیدم بیرون خلاصه تو چند حالت از کوس کردمش به حالت بقول دوستان سگی گفتم بشه چشمم خورد به کونش یه تف انداختم رو کیرمو گذاشتم دم سوراخش گفتم الانه مقاومت کنه ولی یواش یواش کردم تو کونش باور کنید باسنش مثل این فیلم سکس ها وقتی تلمبه میزدم مثل ژله موج میشد شاید دخ تا تلمبه نزدم که ابم اومد و همشو خالی کردم تو کونش اقتادم کنارش بلند شدم که لباس بپوشم برم گفت باش کسی که خونم نمیاد شما هم که تنهایی بهش گفتم باشه برم مغازه کارمو ردیف کنم ظهر میام پیشت ظهر که رفتم خونه دیدم خیلی عادی جلوم با یه شلوارک و تاپ اومد و بعد از ناهار یه حال مشتی تو حموم کردیم امروز که 1392/8/26هست فکر کنم 7...8بار کردمش البته اکثرا شب رفتم چون خونش اپارتمانیه قراره امروز بیاد خونمون برای اولین بار
بودی تـــــــو تو بغلم

گردنت بود رو لبم
     
  
مرد

 
زهره زن میانسال

...من مجید سی وپنج ساله از تهران هستم...بدون مقدمه یک روزخانمی روسوارکردم تقریبا چهل وپنج شیش ساله...سرصحبت رو باهاش باز کردم وازش بیوگرافی کامل به عمل آوردم وبعدازتقریبا یک آشنایی کامل شماره تلفنم رو بهش دادم ونزدیک های خونش پیادش کردم وخداحافظی کردیم ورفت...(اسمش زهره اهل تهران بیوه وشاغل وشغلش پرستاربیمارستان وسنش چهل وهفت سال خونه ام از خودش داشت ودرضمن گفت سه ساله طلاق گرفته وبچه هم نداره...)اون روز گذشت ومن رفتم دنبال کارم.شیش روز بعدازاون روزگوشیم زنگ خورد وجواب دادم وبله زهره خانم بود وبعدازمکالمه وگذاشتن قرار شمارش روسیوکردم...آخه اونروز اصرارنکردم شمارش روبگیرم واون هم نداد.باهاش توی یک فرهنگ سرا قرارگذاشتم وچندساعتی روباهم گذروندیم وآب میوه ای خوردیم وصحبت کردیم وخلاصه حسابی ازهم خوشمون اومد..



.ازدوستی ما تقریبا بیست ویکی دوروزمیگذشت وماتواین مدت هفت هشت بارهمدیگرودیدیم وباهم بیرون رفتیم ولی فقط با هم دست میدادیم وخیلی سنگین باهم تا میکردیم وخب چون تقریبا سن وسال جفتمون هم جوری بود که جا افتاده بودیم وبه هرحال ظرفیت وجنبه هم داشتیم.بعدازاین مدت تماس ودیدارهای پی درپی یک روزبالاخره بعدازیکماه که از دوستیمون میگذشت که همون روزهم خونمون کسی نبود هماهنگ کردم بیادخونه ولی یامیخواست بهم رونده ویاتعارف میکرد ویانمیدونم فکربد وهرچیز دیگه نمیومد وخلاصه بعدازیک تومار خایه مالی راضیش کردم وخلاصه آوردمش خونه...وقتی هم که اومدخونه تقریبا یک ذره سرسنگین شده بود وچرا نمیدونم...شاید میخواست بفهمونه که آقاجون ازسکس وکس وکون خبری نیست وبیخیال .من هم کلا آدم صبوری هستم ومراعات زیاد میکنم...بگذریم دوساعت توخونه مابود ومن هم تو این دوساعت براش میوه وچای آوردم وخوردیم وکلی صحبت کردیم وخلاصه خوش گذشت ولی اتفاق دیگه ای نیوفتاد وما با هم از اون کارها نکردیم واونروزهم گذشت.میخواستم یواش یواش بیخیالش بشم وشمارشودلیت کنم واگرهم زنگ زد ریجکت کنم اما گفتم صبرمیکنم وچند روز دیگه به خودم مهلت بدم.تاکه یک روزصبح من رفته بودم دیسک وصفحه کلاچ ماشینم رو عوض کنم توتعمیرگاه بودم گوشیم زنگ خورد ودیدم زهرهه.بعداز سلام واحوال پرسی گفت کجایی وجریان رو بهش گفتم وخلاصه ازم خواست که همدیگروببینیم ومن هم برای غروب باهاش قرارگذاشتم.کارم توتعمیرگاه تاظهرطول کشید وبالاخره تموم شد ورفتم خونه ناهارویک حموم واومدم بیرون.بعدازظهر همون روزباهاش تماس گرفتم که یک جامثل همیشه پارکی کافی شاپی فرهنگ سرایی جایی باهاش قراربذارم وساعتی باهم باشیم



.ساعت چهاروخورده ای بعدازظهرزنگ زدم وبعدازسلام واحوال پرسی بهم یک چیزی گفت که شاخ درآوردم...!.گفت بیا خونه پیشم.حالامن هم ازخداخواسته وشهوتی ولی خیلی نورمال یه نیمچه کلاسی گذاشتم وگفتم حالا باشه یک وقت دیگه ومزاحم نشم واز این کس وشعرها واون هم گفت دیگه لوس نشو وبیا ودرضمن سر راهت یک بسته ماربورو هم برام بگیر...من هم گفتم باشه وآدرس دقیق دقیق خونشو دوباره گرفتم ورفتم.(پشت تلفن گفته بود رسیدی نزدیک خونه تک زنگ بزن که آیفون روبزنه وسریع برم طبقه دوم و واحدهشت...چون مغازه سوپری روبروی خونشون یک آدم کس کش آمارگیر فضولی بود واون نمیخواست من یک جورهایی آفتابی وتابلوباشم.سرتون رو به درد نیارم رسیدم دم درب خونه .کوچه خلوت .آمارسوپری رو گرفتم وتک زدم وگفتم منم زهره درخونه ام واون هم درب روبازکرد.ازپله ها رفتم بالا.نفسم به شمارش افتاده بود.رسیدم طبقه دوم درب واحد هشت رودیدم.دوتا تقه یواش زدم و ودرب باز شد...چی دیدم.زهره اون زهره نبود.یک شلوار استرج مشکی وتاپ بنفش...کون گنده وکس قلنبه وسینه های زیبا.سلام واحوال پرسی.بعدازیک ربع ساعت صحبت دوتا چای ریخت وآورد خوردیم ورفت آلبوم عکس هاش روآورد ودیدیم وبعدازیک ساعت گفت خسته شدی دراز بکش راحت باش.دیگه تقریبا خیالم راحت بود روم هم بازشده بود.گفت شلوارک هست بیارم؟ من هم باپررویی...آره اگر زحمتی نیست...شلوارک رو آورد ومن هم پام کردم ودرازکشیدم.زهره گفت مجید ازت خوشم اومده خیلی بامعرفتی ومردی وبا ظرفیت وبرای همین هم بهت اعتماد کردم وآوردمت خونه خودم...حالا دوست دارم هرجور دوست داری باهم باشیم...گفتم چی جوری میخوای باشم؟گفت اون جوری که من میخوام باشم دوست دارم توهم باشی واومد طرفم ومن هم دوزاریم افتاد که این میخواد.گفتم میتونم بوست کنم؟گفت چراکه نه؟! صورتش روآورد جلو بوسیدمش.اون هم یک بوس از من کرد.گفتم سکسی باشیم وگفت من همین رو میخوام.شروع کردیم لبهای همدیگرومکیدن...زهره برخلاف برداشت من از روزهای اولش خیلی داغ ومست وحشری بود وچنان لبهای من رو میلیسید ومیمکید که کیرم گنده وداغ شده بود که میخواست شلوارک و شرطم رو پاره کنه دوستان...بعدازچند دقیقه که لب ولیس هم رو خوردیم ومکیدیم زهره با یک حالت شهوتی گفت مجید جوووون میخوام کییییرتوبوخورم...!



من هم مست وحشری وکیر درحال انفجارشلوارک و شرطم رو درآوردم وزهره دیوونه وار کیرم وباخایه هام رومیخورد ومیلیسید...جون که چه ساک حرفه ای وتمیزی میزد لامذهب...حالادیگه من مست وهیچ چیزحالیم نبودوگفتم زهره میخوام از کون وکست بوخورم...گفت بدت نمیاد .؟ گفتم نه.دراز کشید وپاهاش رو داد بالاومن هم شروع کردم کسش رو خوردن ولیسیدن ...کسش رومیلیسیدم ومیخوردم وزهره درحالی که پاهاش رو دور گردن من انداخته بود هی میگفت جووون...هوووم...آآآآآآه ه ه ه ....بوخورمجید جووووون آآآه ه ه بوخور کسمو...همشوبخور...آآه ه ه...چند دقیقه ای کسش روخوب خوردم و شروع کردیم باز لب ولب لیسی ولب خوری وبعداز چند دقیقه لب رفتیم69...من روبه جلوخوابیدم وزهره افتاد روم طوری که کون وکسش رو صورتم ومن مستانه براش میخوردم واون هم اینبارجانانه کیرم رو ساک میزد وآه واوه میکرد...چند دقیقه با پوزیشن 69 مال هم رو خوردیم ومن گفتم پاشو ولی اون پانمیشد وبا حالت داغ وحشری وبا کون گنده ژله ای وکس پفکی تپلش داشت من رو واقعا خفه میکرد...



حالا من اون زیر خوابیدم ویک کون گنده وداغ وژله ای صورتم رو پوشونده ویک کس تپل خیس هم تودهنم ویک دهن داغ هم داره کیرم رو میخوره...وبعدازچند لحظه که دیگه داشتم هم حال میکردم وهم خفه میشدم زهره بلند شد وگفت مجیدجووون بکن توش ش ش ...بلند شدم سرکیرم روتنظیم کردم دم کسش ویواش کردم توش ...راه اول صفت وتنگ ولی بعد از یکی دوتلنبه نرم تر شد وبعداز هفت هشت ده تا عقب جلو در همون حال که سینه های زیباش رو میمکیدم واون هم حشروارآه واوه وآخ آخ میکرد یهو...هورت...فورت فورت آبم ریخت توکسش ومن شل شدم...بعدازچند لحظه لبی گرفتیم ومن رفتم یک دوش گرفتم واومدم بیرون وزهره هم یک سیگار روشن کرد وچند دقیقه ای باهم بودیم ومن بلندشدم وخداحافظی کردم ورفتم...بعداز این جریان سه چهاربار دیگه باهاش سکس خفن داشتم وبعداز یک مدت هم دوستیمون سرقضایایی سرد شد ومنجر به لغو...الان هم نزدیک یکساله هیچ خبری از هم نداریم...این بود یکی از خاطرات من در سکس ودوستی... بد وخوب ببخشید وخدانگهدار...
بودی تـــــــو تو بغلم

گردنت بود رو لبم
     
  
مرد

 
زن شهوتی و خیانت کار

ساعت نزدیک چهار عصر بود که پسر داییم زنگ زد.
آرمان: علی رضا کجایی؟
من: پیتزایی همیشگی، دارم ناهار میخورم.
آرمان: باشه من با آویشن (دوست دخترش، 17 ساله، چادری و یکم چاق، آرمان میگفت از سکس از عقب و ساک زدن خوشش میاد) تا 10 دقیقه دیگه میام برت میداریم.
وقتی اومدن گفتن باید بریم دنبال آرزو خواهر آویشن (نمیشناختمش ولی بعد فهمیدم اون هم چادریه، یکم چاق، 21 سالشه و چهار ساله ازدواج کرده)
گفتم باشه بریم. تا رسیدیم آرزو شروع کرد داد و بیداد که چرا دیر کردید! 50 تاماشین جلوم ترمز کردن، آبروم رفت تو خیابون...تا رسیدیم کافی شاپ من خواستم سر به سرش بگذارم گفتم من واقعا از دختر های چاق بدم میاد، اون هم واسه اینکه کم نیاره گفت برو گمشو ابرو پاچه بزی( ابروهام یکم پر پشته) خلاصه ما تا آخر اون روزبه هم پریدیم و به هم بدو بیراه گفتیم. من میگفتم اگه یه طناب ببندیم بهت میتونیم جای بالون تحقیقاتی بفرستیمت فضا... آخرش هم موقع جدا شدن گفت ابرو پاچه بزی اون گوشی گوشت کوبت رو بده موبایلم شارژ باطریش تموم شد یه زنگ باید حتما به مامانم بزنم، شب قراره بریم خونشون. خلاصه جدا شدیم و پسر داییم گفت علی رضا این چه مدله حرف زدن بود با این دختره، جای اینکه مخش رو بزنی همش ضایعش کردی که... حالت خوش نیستا! گفتم بیخیال مهم نبود خیلی. چند روز بعد موبایلم اس ام اس اومد.


سلام؛ گفتم: شما؛ گفت: مگه تو همون پسره نیستی که از دختر های چاق بدت میاد! گفتم اِ تویی آرزو! چه خبرها؟ خلاصه کلی از همه چی حرف زدیم و آخرش گفت من شوهرم هفته ای یه روز تهران نیست دلت خواست یه سری بهم بزن.
یه روز هماهنگ کردیم رفتم خونش، واَوو بدون چادر، با آرایش و موهای مش کرده و یه تیشرت سفید و شلوار تیره خیلی خوشگل شده بود! نا خود آگاه بغلش کردم و یه بوس از لپش کردم، رفتیم تو اطاق پذیرایی روی مبل بغل هم نشستیم، بعد میوه و چایی آورد تعریف کرد از اینکه چون سر و گوشش میجنبیده باباش تو سن کم به زور شوهرش داده، از سکس شون پرسیدم، گفت: کم سکس نمیکنن ولی شوهره خودش فقط ارضا میشه میگیره میخوابه...یه لحظه چشم تو چشم شدیم شاید دو سه ثانیه بدون حرکت موندیم صورت هامون 10-15 سانتیمتر باهم فاصله داشت خیلی ناگهانی لباش رو چسبوند به لبهای من و شروع کرد لب گرفتن... خیلی رومانتیک و جذاب بود درست شبیه فیلم ها... موبایلش زنگ زد، خواهر شوهرش بود شروع کردن حرف های خاله زنکی...منم خیلی با حوصله و آرووم شروع کردم تی شرتش رو در آوردن، درست مثل اینکه لباس یه نوزاد رو از تنش دراری، اول دستی که آزاد بود آرووم از آستینش خارج کردم، بعد موبایلش رو نگه داشتم با یه دستم و کل تیشرت رو در آوردم، حالا رسیدم به یه سوتین کرم رنگ، که دوتا سینه ی بزرگ ولی نه خیلی صفت رو تو خودشون پنهان کرده بودن، از پشت آروم گیرش رو آزاد کردم وسوتینش رو با آرامش از سینه هاش جدا کردم، تلفونش تموم شد، با تعجب به من نگاه میکردو گفت واااای خدایا! خیلی باحال لباسم رو درآوردی! تا به حال تو عمرم کسی به این قشنگی لختم نکرده بود! از روی مبل اومد پایین شروع کرد زیپم رو باز کردن، شلوارم و با شرتم هم زمان کشید پایین، یه هو کیرم سیخ افتاد بیرون، گفت واای چه کیره بزرگی! چند سانته؟ گفتم 18، گفت اِ خوش به حال زنت! ماله شوهره من همش 14 سانته دوتا هم تلنبه میزنه زودی میاد! شروع کرد به ساک زدن، جوری با قدرت میک میزد که گفتم همین الانه که تخمام رو از تو سوراخ کیرم بکشه بیرون... بعد دستش رو گرفتم کشیدمش روی مبل، با یه هوله کوچیک پرتش کردم رو مبل شلوارش و در آوردم شورتش هم کرم رنگ بود، از روی کس شرتش رو تو دندونم گرفتم و کشیدمش پایین وای دو طرف کسش کاملا برگشته بود روی سوراخش و اصلا داخل کسش معلوم نبود، من این مدل کس رو میبینم یاد زبون گاو می افتم )



خلاصه شروع کردم خوردن کسش زبونم رو تا جایی که میتونستم فرو میکردم تو کسش و هم زمان روی کسش رو با دستم تند تند میمالیدم، صدای نالش در اومده بود، بعد کیرم رو گذاشتم روی کسش چند بار بالا و پایین کردم که با صدای ناله مانندی گفت بکن تو دیگه مردم! کیرمو فرو کردم و شروع کردم تلنبه زدن، بعد یک دقیقه در آوردم و به خوردنش ادامه دادم، گفت یه جایی از بدنم هست که اگه بخوری مثل دیوونه های شهوتی میشم! گفتم کجا؟ گفت گردنم! منم شروع کردم خوردن گردنش بعد چند ثانیه کلا حالتش عوض شد، راست میگفت بدجوری شهوتی شده بود ناله هاش تبدیل به جیغ شده بود و از شدت شهوت دستش و کرده بود لای موهام و اونا رو میکشید، منم وحشیانه تر ادامه دادن به مکیدن گردنش هم زمان با دستم کسش رو تند تند میمالیدم... اخ اهه اااای هم بخور هم بمال آره.. بخورررر..علی گردنمو بخور...احساس میکردم حتی از شدت شهوت پاهاش شروع کرد به لرزیدن، دو دستی منو به عقب پرت کرد، مثل دیوونه ها پرید روم و شروع کرد به خوردن کیرم تا ته میکرد توی دهنش جوری که حتی یکی دو بار داشت عُق میزد...پاشد از روم، لنگ هاشو هوا کرد، من هم دوباره رفتم سراغ کسش این دفعه هم زمان انگشتمم خیس کردم و سعی کردم توی کونش ببرم،خیلی آروم اول یک انگشت بعد کم کم دو سه انگشتم رو کردم توی سوراخ کونش،



حالا کیرم رو گذاشتم روی سوراخ کونش سریع دسش رو تف زد گذاشت دم سوراخ کونش یکمی هم مالید سر کیر من، شروع کردم این سری از کون تلنبه زدن، نمیتونستم پشت سر هم بیشتر از دو سه دقیقه تلنبه بزنم چون آبم میومد، وسطش در میاوردم واسش 5،6 دقیقه میخوردم و دوباره تلنبه میزدم، شاید سه چهار بار این کارو کردم، که یه فکری به ذهنم رسید، گفتم خیار دارید، گفت آره تو یخچال، رفتم وآوردم گذاشتم روی کسش تا نصفه کردم تو، کیرم رو هم کردم توی کونش، مونده بود که میخوام چی کار کنم؟ سر خیار که بیرون بود رو گیردادم به یه شیار کوچیکی که بالای کیرم وقتی تلنبه میزدم ایجاد میشد، هم زمان که از کون میکردمش این خیاره هم تو کسش جلو عقب میشد، بدجوری ناله میکرد، با دستاش کمرم و چنگ میزد، آخخخخ آخخخخ بکن، الان میام اییی یکم دیگهه ایییی آه... و بیحال شد، منم چند ثانیه بعد اومدم آبم روپاشیدم روی سینه و صورتش، این قدر تاخیر انداخته بودم تو اومدنش که آبم چند برابر شده بود، خودمم باورم نمیشد و فاتحانه کیرم و دستم گرفته بودم و تا قطره آخر رو روی بدنش خالی کردم... بعد ولو شدم تو بغلش، گفت امروز فکر کنم حداقل چهار بار اومدم... منم یه لبخند بهش زدم و پیشونیش رو بوسیدم و سریع یه دوش گرفتم و خداحافظی کردم.

توراه زنگ زدم که حالش رو بپرسم و تشکر کنم بابت امروز، که گفت از کسم خون میاد! هربار زیاد سکس میکنم اینجوری میشه.
بودی تـــــــو تو بغلم

گردنت بود رو لبم
     
  
مرد

 
شوهر اجباری

سلام. اسم من رهاست.20 سالمه و تو زندگیم خیلی تنهایی کشیدم. همیشه از خانوادم دوری کردم و هیچوقت باهاشون راحت نبودم. یه خانواده ی پر جمعیت که دونه دونه بوقتش سر زندگیشون میرفتن. همیشه به خوشبختی همسن و سالام غبطه میخوردم و از اینکه نمیتونستم یه ساعت بشینم مث بچه ی آدم با پدر و مادرم از مشکلاتم بگم ناراحت بودم. امان از اختلاف نسلها. میموند 4 تا خواهرم که خودشونو با این شرایط وفق داده بودن و سوار بر خر مراد زندگیشون رو باشادی میگذروندن. منم خیلی تلاش کردم که بتونم مث اونا بیخیال باشم ولی نشد،نتونستم.نتونستم و19سال خرد شدم.دیگه فهمیده بودم که تنهاراه رهایی من از این فلاکت ازدواجه. ولی چه ازدواجی!منو از بچگی واسه پسرعموم نشون کرده بودن.اونا تویه استان دیگه بودنو منم بیشتر از یکبار علی رو ندیده بودم.اونموقع هم از این قضیه خبر نداشتم.حتی باهاش یه کلمه حرف نزده بودم. فقط میدونستم شوهرم نظامیه و قیافشم بد نیس!



خیلی سعی کردم که این اتفاق نیفته اما باپافشاری پدر ومادرم مجبوربه این وصلت شدم.نامزدی وعقد وعروسی کلشسه ماه طول کشید.باید عروس مردی میشدم که هیچ شناختی ازش نداشتم.گذشت تا شب حجله رسید. علی بحدی واسم غریبه بود که حس میکردم اگه بدنمو ببینه گناه کردم.

این سه ماه نحس هم اصلا باهاش ارتباطی نداشتم یعنی خود خرم نزاشتم و گرنه اینقد واسم سخت نبود اون شب.همه رفتنو تنها موندم بااون.صدای قلبم رو میشنیدم،دوست داشتم فرارکنم ولی نمیشد.وقتی به این فکر میکردم که قراره چند دقیقه دیگه چی بشه،وقتی بستر آماده مو میدیم اشک تو چشام حلقه می بست. یخ زده بودم.داشتم به خودم دلداری میدادم که هر چیم که باشه بهتراز تحمل اون خونواده ی کوته فکره.همه تعریفشو میکنن میگن پسر خیلی ماهیه،اخلاقش بیسته و صبوره.



تو این فکرا بودم که در باز شد.هول شده بودم نفس نفس میزدم حس میکردم توی یه قالب یخ گذاشتنم.انگار آخر دنیام بود.چشمام خیس شده بود. خودمو جمع وجور کردمو پاهامو توبغل گرفتم وسرمو گذاشتم روپاهام.صدای نفسام کل اتاق روگرفته بود،یهو دستی رو روی پشتم حس کردم داشتم سکته میکردم.این دومین برخوردمون بود اولیش وقتی بودکه حلقه رو دستم کرده بود. لرزشم بیشترشده بود،هرکار کردم نتونستم سرمو بلندکنم.علی گفت:چته چرا انقد میلرزی؟ سردته؟ صداش آرامش خاصی بهم میداد ولی این کافی نبود.بهم نزدیکترشد دستشو انداخت دورکمرم.وپاهام رو با ضربات آروم دستش صاف کرد رو زمین و سرم بی تکیه گاه موند.دستشو ازجلو از روی شکمم رد کردو تودست دیگش که دور کمرم رو گرفته بودقفل کرد.من همچنان سرم پایین بود و بازم نفس نفس میزدم.باهام حرف میزد ولی من انگار تواین دنیا نبودم،زیرچشمی بسترو نگاه میکردم وازش میترسیدم.منو به خودش چسبوند وبا دستش سرمو بالا آورد ونگاهمون توهم گره خورد.چشاش آروم بود حس خوبی بهم میداد وخبری از شهوت نبود این آرومم کرد.ولی چشای من خیس بود وباحلقه کردن دستش دور کمرم خیس ترم شد.سرموگذاشت روشونه هاشو آروم چادرم افتاد.ما رسممون اینطوریه که عصر لباس عروس رواز تن درمیاریم بعدش یه لباس راحتی میپوشیم که معمولا زیباترین لباسمونه.منم اون شب یه شال سفید بایه تونیک کوتاه وشلوار تنم بودم.وقتی چادرم افتاد تنیک تنگم خودنمایی کرد.چشمامو بسته بودم و سردی تنم جاشو با تب عوض کرده بود. پا شد و رفت یه بالش آورد رو زمین و دستمو گرفتو با لبخندمعصومش بهم گفت فقط یه کم پیش هم دراز میکشیم تاوقتیکه حالت بهترشه و تو بخای...



تو چشاش نگا کردمو چشامو محکم بستمو نفسمو دادم بیرون.منو باخودش برد و آروم درازم کردو خودشم پهلوم درازکشیدودستشو انداخت دور کمرم منو به خودش چسبوند وسرمو گذاشت روسینش وآروم شالمو انداخت(البته همینجوری روسرم بود و موهام کلا مشخص بود!!!)باهام حرف زدو حرف زد ومنم مث یه بچه ی کوچیک که بغل مادرش باشه آروم گرفته بودم وفقط گوش میدادم.حس خیلی خوبی بود دوست داشتم زمان همونجامتوقف شه علی همیشه اینطوری موهامونوازش کنه وباهام حرف بزنه.میگفت:میدونم که واست خیلی سخته زن کسی باشی که هیچی درموردش نمیدونی و به اجبار زنش شدی.یه لحظه خشکم زد فک نمیکردم اون این قضیه رو بدونه.تو چشاش نگاه کردم باهزار تا سوال.لبخند شیطنت آمیزی زد وگفت چیه جا خوردی! تو منو خیلی نمیشناسی ولی من هم اون عموی لجبازمو میشناسم هم تورو. لبخندی زدم و گفتم:منو؟چرخید و سنگینی بدنشو روم حس کردم دستاش زیرسرم بود وتوچشای هم زل زده بودیم ونفس نفس میزدم.گفت چه عجب خانم یه کلمه حرف زد!



داغ شده بودمو فقط توچشاش نگاه میکردم.یکی از دستاشو آورد بیرونو آروم رو شکمم دست میکشید.نگاهش دیگه نگاه چند دقیقه پیش نبود و این منو میترسوند.گفت:تواین چندسال که فهمیدم نشون کردمی اولاش خیلی ناراحت شدم نه که تو بد باشی(دستش رو سینه م رسیده بود)ولی خب دوست داشتم خودم زنمو انتخاب کنم.میدونستم این دوتا داداش هرکار بخان میکنن.روت زوم کرده بودم تا بشناسمت بینم چطور دختری هستی.ازت خیلی خوشم اومده بود نه به اون اولاش که لعنت میفرستادم به این بزرگترا که مارو آدم حساب نمیکنن نه به بعدش که قربون صدقه شون میرفتم چون میدونستم آخرش مال خودمی.نفسام کمترشده بود،بادستش کمرمو بالاتر آورد و چسبوندبه خودش.اضطراب تو چشامو دیده بود.آروم در گوشم گفت مطمئن باش که اذیت نمیشی فقط کافیه دوسم داشته باشی اونوقته که میفهمی زندگی چه مزه ایه،نفسای گرمش درگوشم یه حالیم کرده بود حس خوبی همراه بااضطراب.ادامه داد مطمئن باش خوشبختت میکنم خانم خوشگلم.



بیشتر از اونیکه فک کنی دوست دارم،نمیدونی چقد منتظراین لحظه بودم.وقتیکه مال خودم ببینمت،تو بغلم بگیرمت و نقطه به نقطه ی بدن خوش فرمتو بوس کنم. یهو شروع کرد به بوس کردن.لب وگردن پیشونی وبالای سینه هام.حس خاصی داشتم خوب بود ولی اشک توچشام جمع شده بود.اون مث دیوونه ها بوس میکرد وبادستاش منو به خودش میچسبوند.یهو سرشو بالاآورد و خیلی خوشحال باصدای بلند گفت حیف این لباسا نمیزارن پایین تربرم.منو نشوند وشروع کرد به در آوردن

به دیوارتکیه دادم و میخاستم مانعش بشم که صورتشو یه شکلی کرد(با ابروش اخم میکرد وبالباش میخندید)شهوت تو کل وجودش دادمیزد. یهو بهم حمله کرد و در عرض یک دقیقه تونیکم رو درآورد.خندید و گفت جوون اینا چقدکوچیکن ها؟ازخجالت سرخ شده بودم وسرم پایین بود.یهو گفت اشکال نداره خودم بزرگشون میکنم!بیشتر خجالت کشیدم.بغلم کردو از پشت سوتینمو باز کرد.یا بلد نبود یادستپاچه بود تا بازشون کرد منم توبغلش داشتم خفه میشدم! آروم باهاشون ورمیرفت وتوچشام زل زده بود.منم یه نگاه به اون میکردم ویه نگاه به سینه هام که تومشتش بود.حرکاتش تندتر شده بود همش میگفت بابا اینا خیلی کوچیکن چیکارکردی باهاشون.احساس درد میکردم یهو سینمو بحدی فشار دادکه ازبین انگشتای دستش داشت میزدبیرون.داد زدم علی تورو خدا درد داره.توچشام زل زد وآروم دستاشو واکرد.گفت فدای علی گفتنت،میدونی تاحالا اسمم از دهنت نشنیدم؟سوتی داده بودم ،حالا ازعمد همش فشارمیدادو ازنوکش گازمیگرفت تامنم اسمشو دادبزنم.



دیگه واقعا داشتم گریه میکردم.حس میکردم سینه هاموندارم.بادستام سرشوگرفتم وباگریه توچشاش گفتم توروخدا علی دارم میمیرم خیلی درد دارم کلی التماسش کردم تا دس ورداشت.حتی دست خودمم به سینه م میخورددردم میومد.داشتیم نفسی تازه میکردیم که یهو پاشد وبغلم کردو همون حال شلوارمو کشیدبیرون وانداخت روتخت.فک اینکه علی کسموببینه داغونم میکرد چه برسه به واقعیتش.چشاموبستم.وقتی بازکردم دهنم بازمونده بود.علی نمیدونم باچه سرعتی لخت شده بود واونجابودکه فهمیدم چیزای دیگه ای هم واسه ترسیدن هست!!!دوباره افتادروم و شروع کردبه لمس بدنم وبوسیدنم.حال عجیبی بود هم میترسیدم هم لذت میبردم.یه ربعی همینجوری ادامه داد.بعدش توچشام زل زد،تادیدحال منم عوض شده یه لب طولانی ازم گرفتو رفت نشست وسط پاهام.کیرش خیلی راست بود.فکراینکه این به این قطوری بره تو اون سوراخ کوچیک موهاموسیخ میکرد.بهم گفت عشقم فقط خودتوشل بگیر نمیخام دردبکشی.هروقت درد داشتی بهم بگو باشه؟باترس زیادسرموتکون دادم اونم فهمید واومد بالاوسرموگرفت تودستاشواشکاموپاک کرد وگفت بخداهواتو دارم عزیزم.



یه لب گرفت رفت پایین.اولش یه کم مالشش داد به کسم و بعدکه حسابی خیس شدم تنظیمش کرد روکسم و گذاشت در سوراخش ودستشو حلقه کرد دورکمرم.دیگه نمیتونستم تکون بخورم.آروم آروم کردش تو.زحمت زیادی داشت آخه کیرش خیلی کلفت بود.درد داشتم ولی جزئي بود.تااینکه حس کردم دردی تموم وجودم روفراگرفت یه جیغ بلندکشیدم وزدم زیرگریه ولی علی نامرد بازم ادامه میداد.فلج شده بودمو اصلانمیتونستم خودموتکون بدم.بعدچندتاعقب وجلوکردن علی کیرشوکشیدبیرون.غرق درخون بود. حس میکردم خنجر خورده توکسم.گرمیه خون رو تو کسم حس میکردم.حتی حال گریه کردنم نداشتم.علی کیرشو پاک کردو منم همینطور.دستمال سفیدم جمع کرد و گذاشت یه گوشه ی اتاق.یه پد بهداشتی واسم گذاشت رو شرتم که ازقبل اون گوشه کنارای تخت گذاشته بودم.نمیتونستم تکون بخورم به زحمت شرتمو پام کرد وبغلم کرد وعذارخواست بابت بدقولیش همونجور لخت خوابیدیم....
بودی تـــــــو تو بغلم

گردنت بود رو لبم
     
  
مرد

 
زیباترین شب زندگیم با شهرام

تو دوران نامزدیمون خیلی درباره سکس و این چیزا حرف میزدیم و با اینکه دوتامون خیلی علاقه به انجامش داشتیم، هیچوقت کارمون حتی به لخت کردن هم نرسید.یعنی خودمون نذاشتیم برسه.دوست داشتیم بعد ازدواج یه چیز نو واسه هم داشته باشیم.
یه روز که داشتیم درباره سکس حرف میزدیم بهشهرام گفتم:شهرام جونم..راستش من از شب اول خیلی میترسم..نمیدونم..شاید اصلا شب اول اونکارو نکردیم.
با یه دستش صورتمو ناز کرد و گفت:اشکال نداره خانومم.مطمئن باش قشنگترین شب زندگیت رو واست میسازم.هروقت تو خواستی انجام میدیم چون آمادگی تو خیلی مهمه گلم.راستی..شرطش اینه که هروقت آماده بودی تا قبل شب بهم خبر بدی.منم قبول کردم.


گذشت تا رسید به شب عروسیمون
ما موافق ریخت و پاش و این حرفا نبودیم به خاطر همین تا جایی که تونسیم عروسی رو ساده برگزار کردیم.
بعد عروسی سوار ماشین شدیم و با شهرام جونم رفتیم خونه خودمون.
خودش لباسامو عوض کرد و واسه اولین بار منو با کرست و شرت دید..منم خیلی خجالت میکشیدم ولی گذاشتم کارشو بکنه.
یکم که نگاه کرد سریع سرشو اورد طرف صورتم و گفت:واای..بیشتر از این به ببینم دیوونه میشم!!زود لباستو بپوش دیگه سارا !
خودش لباسمو تنم کرد از این که ازم لذت می برد حس خیلی خوبی داشتم.
اون شب بعد یه عالمه بوس و ناز کردن و مالش تو آغوش گرمش خوابم برد.
چند روز بعد احساس کردم دیگه وقتشه که با شهرام لذتمون رو شروع کنیم.
ظهر که میواس از سرکار بیاد یه تیشرت قرمز و شلوار تنگ پوشیدم و رفتم دم در استقبالش


گفت:به به!!چه خوشگل شدی سارا خانوم!
کیفشو ازش گرفتم و گفتم:ممنون گلم.یه خبر خوب واست دارم.امشب آماده باش چون سارا از امشب لخت تو بغلت میخوابه
یه لبخند زد و گفت: یعنی آمادگیشو پیدا کردی؟
تایید کردم و منو بغل کرد و چن دقیقه لب ازم گرفت.
قبل غروب بهم گفت:سارا جونم..خانوم گلم..میگم آماده شو تا ببرمت خونه خواهرت.خودمم جایی قرار دارم.بعدش میام دنبات و شب رویاییمون رو میسازیم.
یکمی ناراحت شدم.دوست داشتم تا آخر شب باهام لاس بزنه ولی به روی خودم نیاوردم و منو رسوند خونه خواهرم.
بعد چند ساعت اومد دنبالمو رفتیم خونه.
درو باز کرد و گفت: بفرمایید سرورم
گفتم: دیوونه!ای چه جور حرف زدنه؟! زنتما!
ی لبخند زد و هلم داد تو.


وقتی از حیاط میگذشتیم دیدم چراغا خاموشه ولی حال نورانیه..حس خاصب داشتم.یکمی ترس و اضطراب.
در حال رو که باز کردم چیزی دیدم که باورم نمیشد.دستامو جلو دهنم گرفت و یه جیغ کوچولو زدم.
شهرام از دم در حال با شمع یه راه ساخته بود تا دم در اتاق خوابمون.خیلی رمانتیک بود.
گفت:نمیخوای بری؟
آروم آروم را افتادم..بی اختیار راهی که واسم ساخته بود رو گذروندم تا رسیدم به اتاق خواب.
درو که باز کردم دوباره دهنم وا موند.
دور تا دور اتاق رو شمع گذاشته بود



.
وارد اتاق شدم.گفتم: شهرام..چیکار کردی تو عزیزم؟چرا انقد زحمت کشیدی؟
از پشت بغلم کرد یه بوس گذاشت رو لپم و گفت:ببخشید خانومم..ازاین بهتر نتونسم
داشتم دیوونه میشدم.برگشتم و گفتم:نمیخوای شروع کنی؟!
تو چشام خیره شد و سرشو اورد طرفم و محکم شروع کرد به مکیدن لبهام.محکم میمکید و میخورد.منم حسابی حشری شده بودمو خودمو بهش میمالوندم
آروم آروم لباسای همو درآوردیم تا فقط شرت و کرستم موندم.اونم فقط شرت داشت


منو خوابوند رو تخت و اومد طرفم.از گردن و لاله گوشم شروع کرو به خوردن و لیسیدن تا رسید بین سینه هام..منم نفس نفس میزدم و قربون صدقش میرفتم.
دستاشو آورد و کرستم رو کند.
با تعجب گفت : واااای..اینا چین عشقم؟!
بعد سریع سرشو اورد طرفشون شروع کرد به خوردن سینه هام..نوکشونو اروم گاز میگرفت و میمکید..رو آسمونا بودم.بدنم داغ کرده بود
گفتم:شهرام جونم..دیگه طاقت ندارم..پردمو جر بده..بجنب..بجنب
اونم همینجوری بدنمو مکید تا رسید به نافم.


یه بوس گذاشت رو دلم و اروم اروم شرتمو در آورد.منم که طاقت نداشتم مثل دیوونه ها دست کردم و شرتشو وحشیانه کندم.
شروع کرد به خوردن کسم..وواای..چه حالی داشت.زبونشو میکشید رو شکاف کسم و محکم میخورد..انگار داشت با کسم لب میداد.
گفتم: بسه شهرام!!بسه!
وای همینجوری ادامه میداد..انقد لیس زد تا نزدیک بوو ارضا بشم.سریع خودمو جمع کردم و هلش دادم رو تخت تا دراز بکشه
شروع کردم به ساک زدن واسش..خیلی وارد نبودم ولی خیلی آخ و اوخش دراومده بود.موهامو ناز میکرد و قربون صدقم میرفت.تا اینکه سرمو کشید کنار و گفت:آماده ای بریم سر اصل کار؟
گفتم: من خیلی وقته آماده ام همسر مهربونم


اسپری زد به کیرش و چنتا یخ کوچولو از فریز اورد.تعجب کردم.ازش که دلیلشو پرسیدم گفت:میخوام دردت کم شه گلم.
یه اسپری هم به کسم زد و حسابی کیر خودش و کسم رو با یه کرم چرب کرد.
یکی از یخ ها رو بهم داد و گفت:سعی کن بین لبات یا تو دهنت نگه داری
منم چشم گفتم و گذاشتم بین لبام
خیلی اذیت میشدم ولی باید صبر میکردم ببینم عشقم چه فکری داره.
یخ دوم رو گذاشت رو کسم
یه تکونی خوردم..کسم یخ کرده بود!


همینطور ک چشامو بسته بودم تا درد یخ هارو تحمل کنم یه سوزش کوچولو مثله نیش زدن مورچه احساس کردم.
یخ رو درآوردمرو یه آخ گفتم..وقتی پایین رو نگاه کردم و کیر خونی شهرام رو دیدم فهمیدم کار انجام شده
رفت کیرشو تمیز کرد و برگشت.گفت:چطور بود عزیزم؟اذیت نشدی فدات شم؟
گفتم:یخ ها یکم اذیتم کرد ولی درد پردمو اصلا حس نکردم..منون عشقم
دوباره خوابید رومو بعد یکم لب گرفتن گفت:
ادامه بدیم عزیزم؟
گفتم: پس چی؟!زود باش!


کیرشو تنظیم کرد و اروم کردش تو
وواای..چه حالی داشتم.به خاطر تنگیش درد داشت ولی خیلی لذت بخش بود.
شروع کرد به عقب جلو کردن
هربار که میکردش تو یه آه طولانی میکشدم
اونم همش قربون صدقم میرفت و بعضی وقتا منو میبوسید
سینه هامو هم گرفته بود تو دستاش و میمالیدشون..وووواای.چه حالی داشت.احساس میکردم دارم پرواز میکنم
چشمامو بسته بودم و فقط آه و ناله میکردم تا اینکه دیگه کنترلمو از دست دادم بدنم با یه لرزش ارضا شد ولی شهرام تمومش نکرد که هیچ،سرعتشو بیشتر کرد.
دیگه رسما داشتم داد میزدم


شهرام هم کارش به آه و اوه افتاده بود و سینه هامو محکم میمالید
بعد دو سه بار ارضا شدن،کیرشو در آورد و آبشو خالی کرد رو شکمم
اومد کنارم خوابید.محکم بغلش کردم و با صدتی لرزون گفتم: فوق العاده بود عزیزم..فوق العاده
لبخند زد و گفت: خیلی خوشحالم که راضی هستی.همه وجودم مال تو. سعی کردم هرکاری میتونم واست بکنم عشق نازنینم.
تو چشاش زل زدمو شروع کردم به خوردن لبهاش
بعدشم سرمو گذاشتم رو سینشو با افتخار تو آغوشش خوابم برد.
بودی تـــــــو تو بغلم

گردنت بود رو لبم
     
  
میهمان
 
جنده ى بابلسر

سلام به همه ى داداشا و آبجيهاى من. كوچيك شما دانيالم 21 سال سنمه قد 180 تا 190 وزن 68. خاطره اى كه ميخوام تعريف كنم جاى دورى نميره قضيه ى همين پارساله. من و رفيقام يك اكيپ شاد و شنگوليم. فقط بدى رفقام اينه كه كس نديدن.يه روز ديدم جمع شدن هى شیرین شیرین ميكنن. پرسون پرسون كه اين شیرین كيه فهميدم اين كسخلا آمار يه دختر جنده رو گرفتن كه به قول خودشون مثل خر آمار ميده، پاميده خلاصه اينكه جندست و به صد نفر داده. مثلا ميخواستن بكننش كه دختره اونا رو پشم كسشم حساب نكرد. خلاصه اينكه چند وقت بود نياز جنسى داشتم اين اواخرم تنها شده بودم. اينكه شماره ى
شیرین و ازشون گرفتم. اول زنگ زدم باهاش صحبت كردم مكالممون اين بود: -سلام -سلام -خانم شنيدم بابلسر هوا خرابه پيش مرگ نميخواين -نه من خودم يكى دارم -پس منو بذار تو نوبت -نميشه -واسه ى چى؟ -چون من مثل اون به كسى خيانت نمى كنم -خانومى الان من عاشقتم ميخوامت بايد چى كار كنم -سرتو بكوب به ديوار -تو دل دارى سر عشقتو خون مالى كنى؟ -آره اصلنم واسم مهم نيست...(خلاصه كسشر جاتى از اين قبيل تو اول كار بين ما رد و بدل شد كه من قطع كردم و اس بازى رو شروع كردم .كارى كه من تو مخ زدن روش تسلط بيشترى دارم. بازم ما به واس هم كسشر جات فرستاديم تاكه من اينو نوشتم: خانومى تو الان فقط بگو با من دوست مى شى يا كه دارم وقتمو تلف ميكنم؟ نوشت اگه نميخواستم باهات دوست شم الان جواب اس هاتو نميدادم. خلاصه اينكه رفتيم تو كار معرفى و كسشر جاتى از قبيل اينكه تاحالا باكسى رابطه داشتى يا نه و فلان و اينا.بعد چند روز قرار گذاشتيم همديگرو ببينيم تو پارك شورا بابلسر. خوشتيپ كردم و با هوندا 125 تخته گاز رفتم شورا. اس دادم كجايى؟ آدرس داد فلون جا رو صندلى نشستم. رفتم ديدم كل پارك خلوته فقط يه دختر خانم خوشگل كمر باريك با يه شال نارنجى نشسته رو صندلى خدا خدا ميكردم خودش باشه. خدا رو شكر دعام مستجاب شد. رفتم از پشت صندلى بى مقدمه نشستم كنارش. يه نگاهى انداخت و گفت دانيال خودتى؟ گفتم قربون اون تعجبت خود خودمم. يه چند ثانيه اى بدون كلمه اى حرف از سر تا پامو نگاه كرد. خودمونيم من قدم نزديك 190 بدن سازى هم ميرم به تيپ و قيافم هم ميرسم .بعيدم نبود اوايل تو كفم نره . خلاصه اينكه زر زدنا شروع شد كه قيافت به صدات نميخوره و خوشتيپى و كوفت و زهره مار.نخود نخود كرديم با موتور رسوندمش خونه خودمم رفتم خونه.بعد از اون هردو همش سعى ميكرديم بحث سكس رو مطرح كنيم. خلاصه اينكه يه روز تو اس بازى گفتم تاحالا طعم سكس رو چشيدى؟ نوشت نه چطور؟ (اگر چه ميدونستم مثل خر داره كسشر ميگه اما چيزى نگفتم) نوشتم ميخواى طعمشو بچشى؟
نوشت راستشو بخواى آره چند وقته نياز جنسى دارم عزيزم. نوشتم پس بيا يه روز نياز همو بر طرف كنيم نوشت هر وقت كه تو بخواى عزيزم. خلاصه اينكه دهن
خودمو گاييدم دستمال رفيقمو زدم كليد خونه ى مجرديشو گرفتم و رفتم دنبال شیرین. از خونه ى مجردى حميد هم تنها چيزى كه سالم بود تختش بود خخخخخخ. خلاصه اينكه بردمش تو مانتوشو در آورد و منم پالتومو در آوردم. يك تاپ صورتى خوشگل تنش بود محشر شده بود با اون رژ مايع صورتى كه زده بود هم ست شده بود. رفتم جلو بقلش كردم گفتم دلم برات تنگ شده بود. يه كم لب بازى كرديم منم بى اختيار دستم رفت روكونش دستم و از كونش برداشت گفتم مثل اينكه يادت رفته ما واسه چى اينجاييم! گفت نه عزيزم فقط دلم ميخواد آروم آروم پيش بريم. از گردن شروع كردم به بوسيدن و بوييدن و ليسيدن و خلاصه هرچى ييدن داره.يواش دستم و بردم زير تاپش يهو ديدم سينش تودستمه چون سوتين نپوشيده بود.تاپشو در آوردم چسبيدم سينه سمت چپشو تا ناموسو ريشه خوردم ديدم آخرش
شیرین با دستاش بزور سرمو از سينش برداشت و گفت بسه ديگه منم بى خيال شدم. گفت ميخوام طعم كيرتو بچشم گفتم بفرما لامصب سيخ سيخ شده بود پوست كيرم داشت جر ميرفت اومد نزديكاى 1دقيقه خوشگل عين پورن استار هاى برازرز ساك زد بعد سرشو بلند كردم گفتم اگه همينجورى ادامه بدى آبم در مياد اونوقت به قسمت هاى اصلى نميرسيم.پاهاشو آورد بالا منم شلوار جينشو در آوردم شرتشم در آوردم ديدم كسش خيس خيس.خواستم دخول كنم گفتم آماده اى گفت برو توش.اول كله كيرمو چسبوندم تن سوراخ بعد سرشو هل دادم تو.انتظار داشتم جيغى ،دادى، آهى چيزى بشنوم چون حس سكس به همين جيغ داداى دختراست.ديدم نه جنده فقط پلكهاشو به هم فشار دادو لبشو گاز گرفت همين.تو دلم گفتم الحق كه 100 نفر تورو كردنو جنده ى بابلسرى. فكر ميكرد الان ميپرسم پردتو كى زدو فلان اينا.نميدونست آمارشو دارم.خلاصه اينكه يكم سوراخش كه وا شد شروع كردم به تلمبه زدن.بعد به اين فكر افتادم كه از كون با داگى استايل بكنمش يهو ديدم آبم در اومد.آبمو ريختم رو شكمش .كيرم بعد از ارضا شدن چند دقيقه شق ميمونه.منم خيلى كيرى داشتم چون مجبور بودم واسه ارضا شدن اين جنده با اون حالم تلمبه بزنم .كير من بعدش خوابيد و اين جنده ارضا نشد خلاصه با انگشتو هر كوفتى كه بود وارد عمل شديم كه پس از دقايقى به گفته ى خودش ارضا شد.يكم نشستيم و زر زديم كه امروز خيلى حال داد و اينا بعد واسه جنده زنگ زدن كه
كارش دارن. لباسارو پوشيديم رفتم جنده رو رسوندم خونه .از اون روز به بعد شمارم عوض شد و جورى پيچوندم كه انگار پسرى به اسم دانيال وجود نداره.
دمتون گرم كه خوندين ببخشيد اگه طولانى بود اگه ميخواين عقده خالى كنين فحش بدين يا هر كسشر ديگه اى بگين خواهشا فحش ناموس ندين. باى
     
  
صفحه  صفحه 90 از 112:  « پیشین  1  ...  89  90  91  ...  111  112  پسین » 
داستان سکسی ایرانی

Erotic Stories | داستان های سکسی حشری کننده (آرشیو شماره یک)


این تاپیک بسته شده. شما نمیتوانید چیزی در اینجا ارسال نمائید.

 

 
DMCA/Report Abuse (گزارش)  |  News  |  Rules  |  How To  |  FAQ  |  Moderator List  |  Sexy Pictures Archive  |  Adult Forums  |  Advertise on Looti
↑ بالا
Copyright © 2009-2024 Looti.net. Looti Forums is not responsible for the content of external sites

RTA