انجمن لوتی: عکس سکسی جدید، فیلم سکسی جدید، داستان سکسی
داستان سکسی ایرانی
  
صفحه  صفحه 99 از 112:  « پیشین  1  ...  98  99  100  ...  111  112  پسین »

Erotic Stories | داستان های سکسی حشری کننده (آرشیو شماره یک)


مرد

 
سکس زیر شیروانی سکس با مشتری

يه روز ظهر تابستون ساعت دو و سه تو مغازه خواروبار فروشی مون؛ خودم تنها بودم، هوا هم خيلی گرم بود و پرنده هم تو خيابون پر نمي زد... در همین حین درحالی که پشت پیشخون حوصله ام سررفته بود؛ یهو يه خانوم حدودا سی و پنج ساله که بنظر معلول میومد؛ از اينها که يک پاشون آهن کشی شده و کج کج راه میرن؛ اومد تو مغازه که خريد کنه... از یک پا معلول بود؛ ولی خوشگل و سفید و تپل مپل و موهای مش کرده و یه مانتو مشکی و از گرما و اون سختی راه رفتن، عرق کرده ... منم که تو اون گرما کف کرده بودم گفتم یه کم باهاش حرف بزنم و يه حالی باهاش کنم و از اون حال و هوا بیام بیرون...، سر صحبت رو باز کردم و شوخی و خنده و از هردری سخنی، که یکی دوبار حین حرف زدن هی دستش رو هم به شوخی گرفتم ... چیزی نمی گفت و به حرف زدن ادامه می داد... همین باعث شد که تو اون گرما حشری بشم



تصمیم گرفتم شانسمو برای کردنش آزمایش کنم... تو مغازه بجز یه کلمن آب چیزی نداشتم... صمیمی تر که شدیم بهش پیشنهاد کردم بیاد روی صندلی بشینه و یه لیوان آب خنک بهش بدم... اول گفت نه، ولی با پرروئی دستش رو گرفتم و خلاصه به هر کلکی بود آوردمش پشت پيشخون.... مغازه رو نمي تونستم ببندم، فقط در شيشه ای جلو رو نیم قفل کردم و خودمم نشستم کنار صندلی پشت پیشخون که از بیرون معلوم نباشه... اول میگفت چرا درو قفل کردی؟ ولی چون کاری نمیتونست بکنه زیاد پیگیر نشد... حین آب خوردن از مرحله دستش رو گرفتن فراتر رفتم و اینبار هی دستمو میزاشتم روی رون ش که یه شلوار از این ساتن های نازک و گشاد پاش بود...به بهونه سوال از چگونگی معلولیتش و کفش مخصوصی که پاش بود و ساپرتهای فلزی که تا بالای زانوهاش بود هی دست به رونش میزدم و هردفعه بیشتر میمالیدم و بالاتر میرفتم.... خودش هم حسابی حشرش زده بود بالا تو اون گرما و چیزی نمی گفت... دستامو دیگه تا کشاله رونش و کنار کسش بالا میبردم.... از عمد دست به کسش نمیزدم تا حشری بشه...



نفسش بند اومده بود و دستامو گرفته بود و فشار میداد.... بهش گفتم پاشو بریم بالا... معلوم بود زیاد اینکاره نیست... زل زده بود تو چشام و دستم که لای پاش بود رو فشار میداد...قبول کرد... کمکش کردم از راه پله فلزی و باریکی که ته مغازه بود بردمش بالا...پشت پیشخون هم میتونستم بخوابونمش و بکنمش؛ ولی هم شلوغ بود هم یه کم دید داشت از بیرون و خطری بود؛ اونجا نمی شد.... خلاصه؛ بردمش تو انباری زير شيروانی که درست بالای مغازه بود... انباری بود و امکاناتی نداشت، سقف هم کوتاه بود و حتی نميشد بایستی... دوسه تا کارتون انداختیم و نشستیم روی زمین کنار هم... روسری شو باز کردم و همینطور که گردنشو میخوردم دکمه های مانتوشو باز کردم... سوتین نبسته بود و فقط یه زیرپوش نازک تنش بود... سینه شو گرفتم تو دست... تو این دنیا نبود و چشماشو بسته بود و بسختی نفس میکشید...فرصت زیادی نداشتم... خوابوندمش روی زمين... بی طاقت شده بود و نفس نفس میزد... همینجور که لبم رو لبش بود دست کردم وسط پاش و کسش رو از رو شلوار گرفتم... لبمو گاز میگرفت و مک میزد..



همینطور که به پشت روی همون کارتونها خوابیده بود دکمه شلوارشو باز کردم و زیپش رو کشیدم پائین و کسش رو از روی شرت گرفتم .... شورتش خیسه خیس بود... از کنار شرتش انگشتمو کردم تو کسش... صدای آه و اوه ش بلند شده بود... لبش رو ول کردم و شلوار و شورتش رو با هم تا نزدیکای زانو کشیدم پایین ... شرت و شلوار خودمم در آوردم و بعدش هم تی شرتمو و لخته لخت شدم ... اونهمه دم و دستگاه دور پاش و اون فضای تنگ و بی طاقتی هردوتامون برای سکس... با هر بدبختی بود پاهاشو دادم بالا... کس خیسش از اون زیر و از لای پاهاش زده بود بیرون... سر کیرمو گذاشتم دم کسش و با یک آه ه ه ه و یه فشار کیرم تا ته سُر خورد تو کسش...عجب کسی داشت... داغی و تنگی کسش رو روی کیرم حس میکردم... بيچاره از بس نداده بود کسش مثل کس يه دختر تنگ بود.. سينه هاش هم همونجور کوچيک و خوش فرم باقی مونده بودن.. داخل کسش کوره آتیش بود... سرشو داده بود عقب چشماشو بسته بود و سر زانوهای منو منو چنگ میزد و ناله میکرد... با شدت میکوبیدم رو کسش... کیرم تا ته تو کسش میرفت و میومد... احساس میکردم کسش کیرمو قورت میده هربار... زیاد دوام نیاوردم و بعد از چند دقیقه ارضا شدم.... آبمو ریختم ته کسش... اون هنوز ارضا نشده بود ... دلم نیومد ولش کنم... هنوز چشماش بسته بود و سرش رو به عقب خم بود و ناله میکرد... شروع کردم کسش رو با همون آب خودم مالیدن و انگشت کردن تا اینکه اونم بعد از چند لحظه ناله خفیفی کرد و ارضا شد.... افتادم کنارش و یه بوسش کردم و سیگارمو روشن کردم....



بخاطر همون کس و کون خوشگلش آدرسش رو گرفتم و بعدها چندین بار هم رفتم توی آپارتمانش و شب هم موندم.... کردنش بدون اون دم و دستگاهها؛ توی خونه خیلی راحتتر بود.... یه چندبار هم از کون کردمش که کون خوشگل و تنگ و نرمی داشت... عاشق من شده بود و بیتاب روزهایی که برم پهلوش و حسابی بکنمش... موقع دادن با تمام وجود میداد و از ذره ذره بدنم استفاده میکرد... فانتزی های سکس شو روی من اجرا میکرد... از بوسیدن تا ساک زدن... ارضا که میشد اینقدر باحال بود که منم خودبخود یکبار دیگه باهاش ارضا میشدم... میخوام اینو بگم که بعضی از این معلولها بهترین کس و کونها رو دارن.... قدر جنس رو هم خوب میدونن... هیچ فرقی هم با ما ندارن و بعضاً صد پله از ما هم بامعرفتر و باحالترن... قدرشونو بدونیم.... از ما گفتن



ارسالی از: نیمو
بودی تـــــــو تو بغلم

گردنت بود رو لبم
     
  
مرد

 
من و همسرم فرزانه

رئیس شرکت بعد از گذاشتن چند تا پروژه جلوی دستم اتاقم را ترک کرد... دیگه داشت صبرم لبریز می شد... ای کاش زمان دو ساعت و نیم جلو میرفت... دیگه فکرم به کار هام نبود... فکرم خونه بود... خونه پیش فرزانه...

نزدیک دو هفته از ازدواجمون می گذشت و من به دلیل مرخصی های ماه عسل باید کار های ناتمام را تمام می کردم...
کش و قوزی به بدنم دادم و از ته دل یه خمیازه کشیدم... یه دفعه برام یه اس ام اس امد... گوشیم را از روی میز برداشتم...
دیدم فرزانه هست... باز دوباره از اون پیام های عاشقانه داده بود... احساس می کردم اون هم دلتنگ منه...

بالاخره گذشت...


ساعت چهار بود و زمان خونه رفتن... مثل پرنده ای که از قفس آزاد کردن سریع وسایلم رو جمع کردم و فلنگ و بستم...

بعد از نیم ساعت دم در خونه...
زنگ را زدم... بعد از چند ثانیه در باز شد... فرزانه با صدای خاصی گفت: سلام عزیزم.
بهش سلام کردم و رفتم تو و ازش یه لب شیرین گرفتم... هیچ چیز بعد از یه روز خسته کننده به اندازه لب های فرزانه نمی چسبید...
بعد از این که لباس هام را در آوردم امدم توی آشپزخونه پیش فرزانه... از پشت خودم رو چسبوندم بهش و در گوشش گفتم: دوست دارم... اونم هم در جواب با لبخند برگشت و بوسم کرد...
دیگه تحمل نداشتم... درحالی که لب هاش رو می خوردم سینه هاش رو می مالوندم...
اسپری سکسی به خودش زده بود و من رو خیلی حشری می کرد... خط چشمش دیوونه ام می کرد...
آروم آروم بردمش توی اتاق خواب و افتادیم روی تخت... چند دقیقه فقط ازش لب گرفتم...


بعد از لیسیدن گردنش رفتم سراغ سینه هاش... یه کم از روی لباس با هاشون بازی کردم و بعد لباسش رو در آوردم...
و بعد از اون سوتینش رو...
پوست فرزانه سفید بود... قدش 167 ... وزنش 51 ... سینه های متوسط...
شروع به خوردن سینه هاش کردم... تا جایی که جا می شد توی دهنم فرو می کردم.... اونم چشم هاش رو بسته بود و آه می کشید... بعد دامنش رو کشیدم پایین و از روی شرتش با کسش بازی می کردم... کس فرزانه تمیز و صورتی بود... شورتش رو در آوردم و شروع به لیسیدن کسش کردم.... در برابر این کارم خیلی تحریک می شد... و آه و نالش بلند میشد.... زبونم رو می کردم تو کسش و در می آوردم... خودم هم خیلی بدم نمیومد از این کار... بعد همراه با زبون انگشت هم کردم تو کشس.... دستم رو گرفت که یعنی دیگه بسه... منم شرتم رو در آوردم و کیرم که راست شده بود رو گرفتم سمت دهنش... اونم شروع کرد به ساک زدن... من ایستاده بودم کنار تخت و اون روی تخت نشسته بود... کمی که ساک زدن را تند کرد ترجیح دادم روی تخت بخوابم و برام ساک بزنه... خیلی خوشم میومد وقتی برام ساک میزد... مخصوصا این که فرزانه کارش رو بلد بود و موقع ساک زدن با تخمام ور می رفت... منم با پستون هاش بازی می کردم... دیگه داشتم ارضا می شدم که گفتم دست نگه داره...


بعد سریع بازو هاش رو گرفتم و خوابوندمش روی تخت... یه تف زدم به دستم و مالیدم لب کسش و کیرم رو دادم تو کسش... کسش خیلی تنگ نبود و هر دفعه راحت می کردمش... چند ثانیه اول فرزانه داد می زد و می گفت: بسه ... تورو خدا آروم تر بکن... یه کم آروم تر...
ولی بعد کلا لحنش عوض میشد و می خواست که تند تر بکنمش...
بعد از سه چهار دقیقه فرزانه ارضا شد و چند دقیقه بعد من احساس کردم که آبم داره میاد... نمی خواستم انقدر زود بچه دار بشیم برای همین کیرم رو در آوردم و گرفتم سمت دهن فرزانه... همیشه موقع ارضا شدن آبم رو یا توی صورتش خالی می کردم یا توی دهنش... دهنش رو باز کرد و منم چند بار کیرم رو کردم تو دهنش و در آوردم و آبم رو ریختم توی دهنش...
فرزانه آب کیرم رو تا آخر می خورد... چند بار بهش گفتم اگر دوست نداری نکن ولی خب انگار بدش هم نمیومد خیلی...



وقتی ارضا شدم خوابیدم کنارش و بهش لبخند زدم ،اونم همین طور... سرم رو چسبوندم به سرش و گفتم: مرسی خانومی حال دادی...اونم در جواب از لب هام یه بوس کرد... همیشه در قبال این حرفای من همین کار رو می کرد...الان یه سال از ازدواجمون می گذره و من هیچ وقت شیرینی لحظات اون دوران را فراموش نمی کنم...
بودی تـــــــو تو بغلم

گردنت بود رو لبم
     
  
مرد

 
به باغبون خونمون کس دادم زن شوهردار

سلام ، من شهلا هستم ، 35 ساله ،
من يه شوهري دارم که 15 سال ازم بزرگتره و خيلي هم خشکه مذهبه ، راستش بيشتر به خاطره پولش باهاش ازدواج کردم و
زندگيمون هم بد نبوده تا حالا ، اما از نظر سکس خيلي سرد بي ميل بود از اول و من نقطه ي مخالف اون ، کاملا حشري!!

شوهرم شغلش تجارت بود و گاهي پيش ميومد که مثلا در ماه دو هفته خارج بود و خونه نميومد ، منم از اين فرصت ها استفاده ميکردم و به دور از چشمش با مردايي که خوشم ميومد و سر راهم قرار ميگرفتن سکس مي کردم طوري که شر هم نشن.



خب بريم سراغ خودم 35 سالمه و هيکل تو پري دارم ، سينه هام سفت سفت سايز 85 ، رون هاي پام هم پره که هر مردي رو ديونه مي کنه !

ما توي يه خونه ي بزرگ ويلايي زندگي مي کنيم باغچه هاي زيادي دارم که يه باغبون براي رسيدگي به گلا داريم که يه روز در ميون مياد شوهرم 2 هفته بود خارج نرفته بود و منم خيلي تو کف سکس بودم تا اينکه تصميم گرفتم نخ بدم به علي آقاي باغبون!

من تو خونه لباساي آزاد مي پوشم ولي وقتي تو حياط اينا ميرم بايد چادر سرم کنم !

دم عيد بود و حاجي خونه بود و صبح علي آقا (باغبون) زنگ زد و در و باز کردم و طبق معمول لباساشو عوض کرد و مشغول باغچه ها شد.
منم حشرم زده بود بالا و از حاجي هم که آبي گرم نميشد ،
از حاجي اجازه گرفتم برم پيش علي آقا و ياد بگيرم رسيدگي گلدوناي توي خونه رو خودم انجام بدم و چند تا گلدونم برام خاکشو عوض کنه.



شلور لي پام بود و از اونجايي هم که حاجي اصلا دقتي بهم نداشت بعد از اوکي دادنش رفتم با يه دامن کوتاه عوضش کردم و
يه يه تاپ بندي هم تنم بود که سوتينم هم در آوردم طوري که برجستگي نوک سينه هام کاملا معلوم بود!
چادرم هم سرم کردم و رفتم تو حياط.
خسته نباشي علي آقا
-سلامت باشيد خانم
علي آقا از حاجي اجازه گرفتم بيام چند ساعت در اختيارت باشم !
(بازي کردن با مردا رو خوب بلدم)
چشاش 4 تا شد و گفت :
-در خدمتم خانم ، امرتون چيه ؟
مي خوام برام خاک چند تا گلدون رو عوض کني و به منم ياد بدي.
-چشم خانم

رفتيم سمت تراس خونه و رفتم از تو خونه چند تا گلدونم رو آوردم و آمار حاجي رو گرفتم که داشت تلفن بازي هاي سفر جديدش رو مي کرد.
گلدونا دستم بود و سمتش اومدم چادرم هم هي باد ميدادم.

اونم گلدونا رو ديد و رفت از تو انبار گلدون خالي هاي مناسب رو آورد،
سرپا نشسته بودم جلوش و حرفاشو کاراشو مثلا گوش ميدادم و چادرم رو نم نم باز مي کردم طوري که خط سينه هام رو ميديد.
يه نگاهش به گلدونا بود و يه نگاهش به ممه هام
قرار شد گلدون بعدي رو خودم همون کارارو بکنم ،
ما هم يه جايي از تراس بوديم که حاجي از هيچ پنجره اي ديد نداشت به اونجا مگر اينکه در رو باز مي کرد!
خلاصه گلدون رو دستم گرفتم و به کلي چادر رو ول کرده بودم و باز شده بود و تمام رون هامو و سينه هامو ميديد.
خيس عرق شده بود و منم خودمو زده بودم به کوچه علي چپ که مثلا من حواسم نيست !
که يه هو به زبون اومد :
- خانم چادرتون باز شده يه وقت حاجي ميبينه خوبيت نداره!
اوا ، اصلا حواسم نبود علي آقا ببخشيد ، خودم رو جمع و جور کردم مثلا.
علي آقا به حاجب حرفي نزنيا ، مگرنه نمي زاره ديگه بيام چيزي ازت ياد بگيرم ،
-چشم خانم ، شما هم که عمدي نبوده کارتون ، حواستون نبوده. من گفتم حاجي نبينه ما هم از کار بي کار شيم!
نه علي آقا خيالت راحت ، اون اينجا رو ديد نداره ، نميبينه ، حواس من جمع تر از شماس !
دوباره چادرم رو باز کردم و گفتم : تو دهنت قرص باشه همه چي حله !!
کم مونده بود بالا سرش چند تا علامت تعجب ظاهر شه !
مشغول کار بوديم که بهش گفتم علي آقا شما هم خيلي هيزي ديگه هااا ! چشت رو يه چند ثانيه بردار از همه جون من !
خنديدم و دوباره ادامه ي کار ،ديگه براش پاهامو باز هم مي کردم تا شرت سبزم رو هم ببينه ! بيچاره از شق درد داشت ميمرد !

خلاصه اون روز تموم شد و بهش گفتم حالا بازم گلدون دارم که بايد عوض شه ، واسه پس فردا ايشالاه،
گفت چشم و حتما خانم و يه خنده کردم و رفت !
خودمم بد جوري داغ کرده بودم .
فردا شب شوهرم پروازش اوکي شد و 4 صبح ميرفت.
منم براي ادامه ي نقشم آماده بودم.

آفتاب نزده حاجي رفت و چند ساعت بعد علي آقا قرار بود بياد ، دل تو دلم نبود.
زنگ رو زد و باز کردم و طبق معمول لباساشو تو انبار عوض کردو منم رفتم دم در صداش کردم و گفتم علي آقا نيم ساعت ديگه کاراتو بکن،
بايد بياي به گلدوناي توي خونه برسي.
گفت چشم و منم رفتم زير دوش و صبحانه و يه لباس خواب طوريه کرم رنگ پوشيدم و زيرش هم يه شورت و سوتين گيپور مشکي !
خودم با ديدن خودم حشري مي شدم چه برسه يه مرد !



صداي تق تق در اومد و يه چادر دوباره انداخم رو سرم و در رو باز کردم و با خنده سلام کردم ،
جواب داد و مستقيم رفت پشت پنجره پيش گلدونا !
گفتم علي آقا صبحونه خوردي ؟
گفت آره ،
ديگه رفتم و پيشش و شروع به صحبت راجع به گلدوناهمش نگاهش به تنم بود که يه جا رو ببينه و نمي تونست !
گفتم چيه علي آقا ؟ خوشت اومده ها ! فکر کردي مثه اون روزه ؟! و خنديدم !
ترسيد ، آروم گفت حاجي ميشنوه يواش !!
گفتم حاجي صبح رفت سفر !

علي آقا لباسم امروز ديگه زيادي بازه ، نمي تونم چادر رو برات بزنم کنار ديد بزني !
-چشم خانم ، هر چي شما بگيد !
آخي چه حرف گوش کنيا علي آقا !!

چادر رو براش زدم کنار و گفتم نگا رسما انگار هيچي تنم نيست !
_واي ، اين لباسه اسمش ؟
اين لباس خوابه ، راحته آدم شبا توش !
_حاجي هم راحته کارش ديگه !
نبابا حاجي که شعور اين چيزا رو نداره ، اون فقط مي خوابه !!
_اي بابا مگه ميشه خانم ؟
فعلا که شده ،قدر نمي دونه والا !
انگار خيلي دوس دارياا ؟؟
_ساکت شد
دوس داري باز ببيني ؟
_دروغ چرا خانم ، شما خوشگليد
ها ها ها ، باشه ببين



نشستم رو مبل و چادر رو انداختم و پام رو باز کردم گفتم بيا
جلوم نشست و نگاه مي کرد ابله فقط !!

خودم زدم کانل پررو بازي و گفتم اين لباش اصلش بدون شرت و سوتينه ، پشتم رو کردم بهش و لباسم رو دادم بالا و گفتم بازش کن !
باز کرد و شرتمم خودم در آوردم و برگشتم !
حالا خوب نگاه کن !دستم رو گذاشتم رو کسم و تکون ميدادم ،
گفتم بخورش علي آقا بدو ...

جواب نداد و رفت روش با صورت ، زبونش رو کشيد رو کس خيسم و نفسم بند اومد ،
چوچولم رو ميک ميزد و منم سرش رو فشار ميدادم تو کسم ، عاشق اين کار بودم...
يه بار هم ارضا شدم موقع خوردنش!

اومد رو سينه هامو با تمام عشق مي خوردش و نوکشو گاز مي گرفت !!
جووون ، چقدر خوب مي خورد !
بلند شد و لباسشو در آورد و شرتشو خودم در آوردم ، باورم نميشد ! چنين کيري نديده بودم تا حالا !
اين همه سکس داشتم ، اما اين کير عجيب کلفت و دراز بود !
مي خواستم از کون هم بهش بدم ، اما با ديدن اندازش پشيمون شدم !
سرشو کردم تو دهنم ،ليس مي زدمش ، جووون ؛ عجب کيري داشت لامصب !
نصفشم تو دهنم جا نميشد !طعمش عالي بود و وقتي تو دهنم بود نمي تونستم زبونم رو دورش بچرخونم اينقدر بزرگ بود !!



بلند شديم و گفتم بريم رو تخت ، کاندوم تو خونه داشتم ، کاندوم بي حس کننده!
کشيدم رو کيرش و گفتم بکن...
پاهامو دادم بالا...
سرشو کرد توش و جيغم رفت رو هوا ، واي چه لذتي داشت ، عقب و جلو مي کرد و سينه هام هم بالا پايين ميرفت !
ذاشتم ديوونه مي شدم برگشتم به پشت ، گذاشت تو کسم تا تهه مي کرد !
گفت از عقب ؟
اول گفتم نه ، ولي نه اي که فهميد يني اره !!!

کونمو قنبل کرد و تف ماليد سرش انگشتشو کرد توش.. جووونم ، الانم يادش ميفتم حال مي کنم !!
سرشو به زور فرستاد توش... واي درد داشت
، ولي با لذت !
تا نصف کرد توش و عقب جلو ميکرد ، ديگه جا باز شده بود و فقط داشت حال ميداد.
تا ته کرد توش و هي کامل در مياورد و مي کرد توش ، داشتم ميمردم !
گفت ديگه داره مياد ، بلند شدم و خوابوندمش رو تخت و کيرشو مي خوردم و جق ميزدم براش.. تا اينکه آبش اومد و نصفيشو خوردم !
نيم ساعت رو تخت افتاديم و يه راه ديگه جرم داد !!
هنوز باهاش سکس مي کنم ،و هيشکي هم نميدونه ، بهش پيشنهاد دادم يکي از دوستامم بيارم دو تاييمون رو بکنه ، با کله قبول کرد، دارم رو راضي کردن دوستم کار مي کنم !

اونم پيشنهاد داده بهم دوستشو بياره تا دوتايي منو بگان ، ولي فعلا بهش اوکي ندادم!

قربون کيراي راست شدتون برم ، اگه خوشتون بياد بازم مي نويسم براتون
بودی تـــــــو تو بغلم

گردنت بود رو لبم
     
  
↓ Advertisement ↓
TakPorn
مرد

 
سکس با استاد به ظاهر مذهبی

من دختری ۲۲ ساله و خوشگل وخوش هیکل( هیکل سکسی) هستم.چشام سبزه پوستم جوگندمی. کمرباریک سینه های بزرگ سایز۷۵ ..الان ک اینومینویسم دلم باسه اون خ تنگ شده امیدوارم دوباره باهم باشیم ..دانشجوی ترم اول بودموهیچ کس توزندگیم نبود سرم تودرسم بود! تااینکه یروزبابی حوصلگی رفتم سرکلاس..من استادونمیشناختم تعریفشوشنیده بودم ک مجرده وخوشتیپه و مغرور...اونروز تاچشمم بهش افتادازش خوشم اومد خ شوخ بود..همه دخدرا توکفش بودن..شماره شوبه دانشجوها داددخدرا باذوق سیوش کردن..جالب اینجاس همه کلاسش دخدرا بودن!! درسشو دوس نداشتم خ سخت بوداما ب عشق اون همیشه میرفتم سرکلاسش ینی همه دخدرا فقط بعشق خودش میومدن کلاس..شماره شوبرداشتم بهش اس میدادم..ی شب بایه شماره ناشناس اس دادم بش اونم ج داد گف شما؟ خودمومعرفی نکردم گفتم ازتو ویچت پیدات کردم..تو سایتت نوشته بود استاد دانشگاهی و..اون شب بهم زنگیدتاصبح حرف زدیم صداش مست بود حرفای ناجورمیزد امیگف تاحالابا کسی سکس داشتی منم گفتم نه ( البته داشتم درحدمالوندن) گف دروغ میگی داشتی ازمالوندنم بیشتر...باکره ای؟؟!!



باورم نمیشداین استادمون بود داشت این حرفارومیزد..گف فردابیا ببینمت من اول مخالفت کردم بعدگفتم میام امارمواشتباه دادم نمیدونس دانشجوشم.. فرداش رفتم دفترش دکوردفترش خ شیک بود خودشم تیپ زده بود.... بادیدنش دلم لرزید ولی انگارمنونشناخته بود. نشستیم روبروی هم گف ازخودت بکو منم گفتم شماچقدباسم اشنایید! گف جایی همودیدیم؟؟ منم دیگ میخاستم خودمومعرفی کنم گفتم اره سرکلاساتون تودانشگاه من دانشجوتونم ترم سه ام گف اره توهمونیکه سرهمه کلاسای من حاضرمیشدی حتی کلاساییکه مال تونبودن..اونروزم سرکلاس گوشیت زنگ خورد باهات برخوردکردم!! جالبه منوکامل یادش میومدگف میخاستم خودت معرفی کنی! گفتم استادحتما باید متوجه نگاه های من شده باشی! اخه سرکلاس ی لحظه هم چشم ازش برنمیداشتم عاشقش بودم باورم نمیشدپیششم. خ بدنگاه میکرد گف توکلاس چاق بنظرمیومدی الان لاغری! اصلاشبیه توکلاست نیستی من رفتم نشستم نزدیکتر روی مبل دونفره مشکی اونم پشت میزش بود چن ثانیه نگاه هم کردیمو اومد نشست پیشم تو چشمام نگاه میکرد گف منودیدی؟ نظرت ؟؟ گفتم عاشقت بودموهستم.



.شب شده بود گف شب شده دیرت نشه برسونمت..بعدبلندشد بره چای بیاره دنبالش رفتم ازپشتش دستموگذاشتم رودستاش باتعجب برگشت نگام کردباورش نمیشد دستشوگرفتم اوردمش تواتاق نشستیم هنوس توشوک بود لباموبش نزدیک کردم گذاشتم رولباش نفس عمیق کشیدم گف چکارمیکنی سرموگذاشتم روشونه ش گفتم دست خودم نیس کارعشقمه دستمو بوس کردو بهم نزدیک شد لباموگازگرفت دستشو گذاش روسینه هام لمس میکرد گف دوس داری؟؟ سرموتکون دادم شالمودراورد گف چ موهای بلندو خوشگلی داری نشستم روپاش کیرش وحس میکردم داشت گردنمو لیس میزد لبای همو خوردیم درهمون حال بلیزشودراوردم عاشق بازوهاش بودم هیکلشودوس داشتم میلیسیدم اونم دکمه های مانتومو بازمیکرد سینه هامو ک دیدحشری شد.. اخه سینه هام سفیده سفته خوشگله جوووون لباشوگذاش روسینه هام باولع میخورد منم ایییی میگفتم شلوارمودراورد ازروشورت باکسم بازی میکرد لباموبوس کردو شورتمودراورد خابوندم کسم خیس خیس بود ساک زدباسم صدام بلندشد اه کشیدم اخخ ته ریشش میخورد به لبه های کسم منم عاشق ته ریشش بودم همیشه بلندشدتندتندلبامومیمکیدونفس میکشید..کیرشواز روشلوار لیس زدم بنظرکلفت میومد کمربندشوبازکردم کشیدمش پایین دیدم کیرش اصلا مونداره تعجب کردم ک چرا ی مردمجرد موهاشوزده فک کنم ازدیشب خودشواماده کرده باسه امشب..



انقد واسش ساک زدم ک دیگ خ شق شده بود منوانداخت رومبل پاموبلندکرد کیرشوکشید روکسم انقدروکسم کشید ک داشتم دیوونه میشدم گفتم محمد بکن توش..بکن توکسم اونم نمیکرد فقط میکشید روش دادزدم گفتم محمد جررررم بده ....لبامو محکم بوسید حواسم پرت شد محکم کیرشوکرد کسم ..من پرده داشتم اما انقدعاشقش بودم میخاستم فقد ب اون بدمش.. خون بافشار ازش زدبیرون.... جیغ کشیدم خ درد داشت اما اون ادامه داد اروم شدم و حال میکردم ای ای میکردم اونم باصدام حال میکرد بعد تلمبه میزد دیگ داشتم سرمیشدم هردومون ارضا شدیم ابش اومد گف کجا بریزم گفتم بریز تو کسم.. نمیخاستم از کسم دراره داش حال میداد ..گف نمیخام حامله شی عسیسم گفتم نه بریز اونم همشو خالی کرد توکسم تواون حالت ازهم لب گرفتیم .. سکس ک تموم شد اومد بغلم کرد بوسم کرد گف رابطمون بین خودمون بمونه ... بعد از اونم هفته ای یبار باهم سکس داشتیم الان درسم تموم شده خ وقته ازینجا رفته نمیدونم کجاااا ولی دلم هنوز باهاشه
بودی تـــــــو تو بغلم

گردنت بود رو لبم
     
  
مرد

 
زیباترین کابوس و عشق ممنوع

دیگه به پیامام جواب نداد نمیدونم چرا من هیچ کاری نکرده بودم ولی الهام رفت چند روز ازش دور بودم قبل رفتنم برای امتحانای پایان ترم بهم گفت شوهرش بهش شک کرده و دائما چکش میکنه بهش گفتم من دیگه بهت نمیزنگم هر وقت تونستی خودت بزنگ ولی فقط یه بار زنگ زد و دیگه صدای قشنگشو نشنیدم...
میگفتم حدود یک سال و نیم پیش بود که تو سایت یه پیام گذاشته بودم برای پیدا کردن یه دوست خوب که هم مهربون و با وفا باشه و هم داغ و شهوتی بماند که با چند نفر آشنا شدم و هرکدوم به دلایلی به هم خورد تا 7/10/91 که یه پیام از یکی از کاربرهای سایت برام اومد و خیلی زود تو یاهو با هم دوست شدیم مشکلاتمون دقیقا مثل هم بود همسر هردومون خیلی سرد مزاج بودن و به شدت مذهبی هردو بچه داشتیم و نمیتونستیم جدا بشیم از دنیا کمی محبت میخواستیم و یه آغوش گرم هردو خیلی داغ و شیطون بودیم این بود که بعد از حدود سه هفته تلفن به هم دادیم و اولین بار صدای نازنینشو شنیدم تو همون صدای اول حس کردم بیشتر از جونم میخوامش بعد یه هفته قرار گذاشتیم شهرک غرب همو دیدیم حدود یه ساعت دور زدیم با ماشین تو خیابونا و من رسوندمش احساس میکردم یه نور جدید به زندگیم تابیده



منی که هیچکس هیچوقت نتونسته بود رامم کنه الان برده عشقم بودم بماند خیلی طول کشید تا به هم اعتماد کردیم اولین باری که اومد دفتر خیلی خوب یادمه کلی صحبت کردیم قلیون کشیدیم و چای خوردیم الهام هنوز بهم اعتماد نداشت و معلوم بود آمادگی برای سکس نداره منم چون میخواستم از دستم نره بی جنبه بازی در نیاوردم و اون روز گذشت ،الهام رفت و من موندم با ذهن پر از تشویش تا قبل اومدنش تو زندگیم خیلی داغون بودم همسری دارم که درکم نمیکنه سرش فقط تو مهر و سجاده است شاید سالی پنج یا شش بار سکس داریم و اونم مثل گوسفند نه عشق بازی و نه هیچ لذتی جز ارضا شدن جنسی
الهام روحمو جسممو و همه چیزمو مال خودش کرد ،اونم مثل من بود همسری داشت به شدت بیتفاوت و مغرور سه یا چهار ماه یک بار سکس داشتن اونم در حد یه خروس .


اصلا به الهام من بها نمیداد و بود و نبودش براش فرقی نمیکرد دائم اذیتش میکرد و الهام هم مثل من افسرده شده بود. روزهای اولی که با هم دوست شده بودیم فکر میکردم اونم مثل بقیه دنبال اذیت کردن و بازی با احساس منه از خودم بدم میومد و خواستم تموم کنم از داروخانه چند بسته قرص گرفتم اومدم دفترم همشونو خوردم و بهش زنگ زدم میخواستم آخرین صدایی که تو زندگیم میشنوم صدای اون باشه تو صداش مهربونی خاصی بود و حرف زدم باهاش . کم کم قرصها اثرشونو روی من گذاشتن صدام شل شد دیگه داشتم هزیون میگفتم و فقط یادمه بهش گفتم چه غلطی کردم و خداحافظی .
صدای جیغاش تو تلفن قشنگ یادمه گریه هاش هنوز تو گوشمه فهمیدم اونم دوسم داره میخواد تکیه گاه غمهاش باشم ولی دیگه دیر بود من خوابیدم و دیگه نشنیدم


خدا نخواست برم چشممو باز کردم دیدم تو بیمارستان لقمان هستم دوستم مهدی برای کاری اومده بود دفتر اون موقع شب هیچ وقت نمیومد، وقتی منو دیده بود که روی میز افتادم زنگ میزنه اورژانس و منو میبرن بیمارستان ، زنده موندم تا زیبا ترین کابوس زندگیمو تجربه کنم بله دوستان الهام فرشته من بود همه کسم و بهترین دوستم
چند روز بعد از اون ماجرا من مرخص شدم و اومدم دفتر الهامم زنگزد و گفت میخواد منو ببینه کاری که همسرم تو اون چند روز نکرد دعوتش کردم و اومد تا رسید پیشم آنچنان محکم بغلم کرد و منو بوسید که غرق در آرامش شدم احساس کردم وزن ندارم و در حال پروازم ناخود آگاه اشک میریختم نمیدونم چرا ولی دوست داشتم تو بغل کسی که حس میکردم دوسم داره گریه کنم بغضم از خانواده و همسرم دهن باز کرد و فقط گریستم و عشقم منو میبوسید و نوازش میکرد نمیدونم چی شد که لبامون تو هم قفل شد سروع یه سکس داغ با تمام احساس گریه میکردیم و هردو عشق بازی
تمام بدن همو بوئیدیم بوسیدیم و نوازش کردیم لذت خوردن واژن عشقم هنوز برام زیبا ترین لذت دنیاسن بوسیدن بدن نازش و کش و قوسهایی که به بدنش میداد دیوونم میکرد


دلم نمیخواست تموم شه تمام وجودشو خوردم و اونم همینطور با همه وجود تمام بدن منو با لبهای قشنگش لمس میکرد هردو تو فضا بودیم هنوز گرمای واژنش وقتی یادم میاد غرق در لذتم میکنه برای اولین بار وارد چشمه وجودش شدم چه گرم و لطیف بود حس میکردم فاتح دنیا شدم سکس با عشق بازی و احساس .
انواع پوزیشنها رو روی هم امتحان کردیم و هر دو غرق در لذتی بودیم که سالها در حسرتش میسوختیم و زیبا ترین لحظه و قتی بود که عشقم در آغوشم به بالاترین ارضای جنسی رسید از همه جای واژنش آب بیرون میریخت انگار تمام خون بدنش زیر پوست زیباش جمع شده بود. بله عشقم به زیبا ترین ارگاسم زندگیش رسیده بود و حالا میخواست این کار منو جبران کنه بعد از یکی دو دقیقه شروع کرد به خوردن بدنم از لب تا نوک پا هیچ محدودیتی برای لذت دادن به من نداشت اولین زنی بود که باسکس از پشت با اینکه درد زیادی تحمل میکرد مخالفت نکرد اون روز سکسمون حدود سه ساعت طول کشید و من اندازه یک عمر ازش لذت بردم


این شروعی بود برای یک رابطه عاطفی خیلی عمیق که هجده ماه طول کشید سکسهای بسیار داغ که هیچوقت من ازش سیر نشدم


الان نمیدونم کجاست نمیدونم چی شده که جوابمو نمیده ولی میدونم داستانمو میخونه
میدونه خیلی دوسش دارم و میدونم اونم دوسم داره ولی نمیدونم چرا رفت شاید زندگیش داشت به مشکل می افتاد شاید ازم خسته شده بود و شاید ناکسان جدامون کردن
هر چی بود فکر کنم تموم شد فقط اینو میدونم که انقدر همو دوست داشتیم و داریم که با اینکه از همه چیز هم خبر داریم حتی تلفن همسرای همو داریم هیچوقت ضربه ای به هم نزدیم حتی موقعی که در بدترین شرایط بودیم و به شدت دعوامون شده بود و کاری نمیکنیم که با آبروی هم بازی کنیم
در ضمن برای حفظ آبروی عشقم اسم واقعیشو ننوشتم و اسمش مستعار هست
این بود تجربه عشق ممنوع و شیرین ترین کابوس زندگی من
بودی تـــــــو تو بغلم

گردنت بود رو لبم
     
  
مرد

 
زن مشاور فرماندار

یکی از مشتریان ما مشاور فرماندار شهر ما هست.بیشتر خرید منزلش هم خانمش انجام میده یه روز زهرا(اسم زنش هست)آمد مغازه و خریدش رو کرد و سفارش کرد که وسایلش رو با پیک برایش به منزل بفرستیم خودم تصمیم گرفتم وسایل رو براش به منزل ببرم به منزل زهرا که رسیدم در زدم و در رو باز کرد و وسایل که بهش دادم گفت اقا میلاد از ماهواره هم سر در میاری؟؟گفتم یه خورده.چطور مگه؟
گفت ماهواره تنظیم نیست حاجی هم که بیشتر توی ماموریت هست درست باشه وقتی بیکارم با ماهواره سرگرم میشیم.گفتم الان که باید برم مغازه باشه برا یه وقت میام و درستش میکنم.گفت اگر زحمتی نیست الان بیا درست کن هم حاجی الان خونه نیست هم هانیه(دختر 12 ساله اش) رفته مدرسه.رفتم توی خونه که نگاهی به ماهواره بیندازم من که نشستم جلو دیسیور ماهواره رفت توی یه اتاق و لباسش رو عوض کرد و یه چادر سفید پیچید دور خودش و آمد کنار من.زهرا گفت راستی اقا میلاد تا شما کارت تمام میشه من برم حمام و حمام کنم و بیام.قبل از رفتن به حمام مقداری میوه و شربت هم برام اورد.اونقدر زیبا تر و حشری شده بود که رووم نمیشد بهش نگاه کنم و کیر من هم داشت از شق میترکید
گفتم من میرم یه وقت دیگه میام گفت نه شما درست کن من میرم حمام کنم چند دقیقه دیگه میام اصرار کرد و من ماندم.حدود 10 دقیقه بود که رفته بود حمام و من داشتم شبکه های سکس و کد گذاری میکردم ترس از اینکه بعد بیاد و شبکه ها رو ببینه و در مورد من فکر بد بکنه چون خیلی رو ما حساب باز کرده بود که ....
15 دقیقه گذشت که صدام کرد که اقا میلاد ببخشید من حوله رو توی اتاق هانیه جا گذاشتم میشه لطف کنید و بهم بدین.من نمیدونستم باید چی بگم گفتم باشه الان میارم.رفتم توی اتاق و دیدم حوله روی تخت خواب دخترش افتاده.و یه سوتین و شرت زنانه و چندتا هم لابس زنانه دیگه روز تخت بود.عمدا صدا زدم زهرا خانم فقط حوله رو بیارم؟؟یا بقیه لباس ها رو هم بیارم؟؟گفت نه فعلا فقط برام حوله روبیار اگر خواستم صداتون میکنم البته شرمنده شما شدم.حوله رو بردم جلو در حمام و پشت در رو زدم.وقتی آمد در حمام رو باز کنه و حوله رو بگیره از پشت شیشه بدن سفیدش رو دیدم.که کیرم بازم مثل اول شد.در رو باز کرد و گفت حوله رو بزارید رو صندلی من دستم خیسه.گذاشتم رو صندلی ولی بدنش رو ندیدم چون ترسیدم نگاه کنم.تشکر کرد و من رفتم توی سالن بعد گفتم زهرا خانم از مغازه بهم زنگ زدن باید برم گفت صبر کن امدم بیرون شما برید بازم گفتم چشم.دو دقیقه بعد دیدم حوله رو اورده دور خودش و از حمام امد بیرون.مستقیم رفت توی اشپزخانه.بعد صدام زد و گفت ببخشید که اینجوری امدم بیرون آخه روم نشد دوباره به شما زحمت بدم و بگم بقیه لباس ها رو بهم بدین.گفتم خب دیگه من میرم گفت صبر کن الان میام بعد با همون حوله امد توی حال پذیرایی.
گفت تنهایی نمیتونم سوتین رو بپوشم کمکم کنید چون همیشه حاجی بهم کمک میکنه و میبندم. بعضی وقتا هم میرم دخترم.رفت تو اتاق هانیه و صدام کرد که بیا.منم رفتم دیدم سوتین رو گذاشته رو سینه اش و به من گفت از پشت ببند.فقط حوله دور کونش بود و بقیه بدنش لخت لخت بود چه سینه های داشت دومین باری بود که زن رو این طور میدیم لخت.دستم رو یه خورده از جلو کشیدم رو سوتین که صاف بشه که زهرا گفت اقا میاد یواش گفتم شرمنده اگر درد گرفت گفت درد نگرفت چیزم شد.
بعد گفتم اجازه هست حوله رو بردارم که لباست رو بپوشی ؟؟
خندید و گفت اره بابا بردار.وقتی برداشتم کونش امد جلو چشمام.اون نشت رو تخت خواب هانیه دخترش و من ایستاده بودم.یه نگاه به کیرم انداخت گفت اقا میلاد راحت باش.بگیر بشین بعد دستش رو برد برا اینکه شرتش رو پا کنه.شرتش رو کرد تنش.منم نشتم کنارش دست انداختم دور گردنش و یه لب گرفتم و اونم منتظر این حرکت بود و سریع شروع به اه اه اه کردن کرد و اخ و اخش در امد منم دستم سریع بردم به سمت کسش تازه موهای کسش رو زده بود صاف صاف.بعد دراز کشید و منم خوابیدم روش و شروع کردن به گردنش خوردن خیلی حشری بود سریع سوتینش رو در اوردم و سینه اش رو مالیدم خیلی مزه بود و سینه ای رو خوردم.گفت میلاد لباست رو در ار منم شلوارم رو در اوردم و کیرم رو از روی شرت میمالد و شورتم رو در اورد و با کیرم بازی کرد و گفتم یه خورده میخوریش؟؟
گفت اره بعد کرد تو دهن و شروع به خوردن کرد بعد بازم دراز کشید و من شرتش رو در اوردم و شروع کردم به مالیدن کسش.گفت میلاد حالا بکن سریع منم سریع کیرم رو کردم تو کسش کسی که کس کرده میدونه چی حالی میده یه زن 28 ساله رو کردن .
تا میشد کردمش با یه دست کسش رو میمالیدم با یه دست هم سینه ای.بعد من خوابیدم و بلند شد نشست رو کیرم و شروع کرد بازم به اه اه اه ... کردن.گفتم اگر ابم امد بریزم تو کست یا بریزم بیرون؟؟گفت بریز تو کسم بعدش میرم قرص میخورم.ابم امد و ریختم تو کسی بهم گفت میلاد من که ارضاع نشدم باید یه بار دیگه هم بکنی تا من ارضاع بشم.گفتم باشه ولی اول یه خورده از عقب بکنم؟؟
گفت عقب درد داره.گفتم از جلو هم که اولین بار دادی درد داشته الان از عقب بهم بده تا بتونم ارضاعت کنم.اون جلو زانو زد و کون خوشکلش جلوم بود کیرم رو اروم گذاشتم در سوراخ کونش و اروم کردم توش خیلی درد داشت براش.گفت درد داره نمیشه.گفتم یه لحظه صبر کن رفتم و یه ذره شامپو اوردم و کشیدم در سوراخ کونش که راحت بره توش.
دوباره شروع کردم به کردن از عقب خیلی دردش میامد ولی بلاخره یه خورده کردم تو کونش که اشکش در امدوبعد گفتم راحت دراز بکش که دردت نیاد دراز کشید من شروع کردم به تلمبه زدن و مرتب از کون کردمش و اون هم جیغ میزد.یه خورده سر کیرنم خونی شد ولی بهش نگفتم که خون امده.گفت از جلو بکن که دارم از حشری میمیرم.منم باز از جلو کردمش تا ارضاع شد.بعد من رفتم و تا چند روز که میامد مغازه بهم میگفت هنوز عقبم درد داره.بعد از اولین برنامه سکس من با زهرا هر وقت که خونه تنها هست زنگ میزنه و من به بهونه بردن وسایل میرم و میکنم.
بودی تـــــــو تو بغلم

گردنت بود رو لبم
     
  
مرد

 
شیشه

بعد از ۱۳ سال که از ایران بیرون بودم ،قرار شد یه سفر به ایران برم چون که صاحب یه پسر شده بودم و خانواده‌ میخواستن اولین نوه شونو ببینن.
خلاصه ما قبول کردیم و رفتیم ایران.چند روز اول مهمون بعضی‌ داشتم و روز چاهروم زدم بیرون دنبال چندتا از دوستی‌ قدیمی‌،که هنوز باهم رابطه داشتیم
اول رفتم در خونهٔ علی‌ ،علی‌ همدورهٔ باشگاهیم بود و هنوز هم تو کار ورزش بود.
من به کسی‌ نگفته بودم که دارم میام که به قول معروف نیان فرودگاه زیارت ما.
علی‌ وقتی‌ منودید کفّ کرد چون زودتر از اون رفته بودم باشگاهش ،و به عنوان مربی جدید داشتم شاگرداشو تمرین میدادم.
علی‌ حدودا ۱۳۰ کیلو بود و مربی جودو بود.
ما با هم قبل از این که من از ایران بزنم بیرون حکم مربگری درجه ۲ گرفتیم و علی‌ بعدا ادامه داد و تا دان ۴ رفته بود.
خلاصه بعد از کلی‌ یاد گذشته‌ها رفتیم سراغ اصل مطلب یعنی‌ کس.
علی‌ گفت که سیستم مثل قبل نیست و داستان خیلی‌ راحت تر شده و یه دور بزنی‌ چندتا کس گیرت اومده.
قرار شد فردا من نزیک ظهر بیام و بریم کس بازی.شب رفتیم قرارگاه که یعنی‌ خونه مخفی علی‌ بود .دوتا از بچه‌های دیگه هم اومدن و به قول خودشون بست ردیف کردن که به ما حال بدن.
تو همین اوضاع احوال دیدم یه جعبه آوردن و هرکی‌ رفت سراغ بساط خودش .
گفتم این داستانا چی‌ ، علی‌ گفت صبر کن رات میندازیم .
خلاصه اون شب ما جریان شیشه و شیشه بازی رو دیدیم و خودمم یه چند کامی‌ گرفتم.
فرداش با علی‌ رفتیم یه جایی‌ به نامه شهرک گلها، خونه‌ یه خانومی به نام
فرح که بهش میگفتن خاله فرح.
علی‌ تو حرف زدن رقیب نداشت و تو خالی‌ بندی همیشه تز‌‌هایی‌ میداد که تو قوطی هیچ بقالی پیدا نمی‌شد.
قبل از این بریم تو به من گفت که حواست باشه از خارج اومدی که زن بگیری و مجردی.
چون خاله فرح خانوم بیار و خودش دوتا دختر داره که فیشون خیلی‌ بالاست.(یعنی‌ قیمتشون )ولی‌ بین تز‌ ببینیم چیکار میشه کرد .
از همون دم در تحویل بازار شروع شد و منم که اصلا تو کار کلاس ملاس نبودام مجبورشدم یه خورده خارجی بازی درارم.
وارد خونه که شدیم یه هوو کوپ کردم،دو تا دختر بچه که مدل بچه مدرسهایی‌ها خودشونو درست کرده بودن جولم سبز شدن و باهم دست دادن و خودشونو معرفی کردم و منم از فرصت استفاده کردم و با دوتاشون روبوسی کردم ولی‌ لبمو آوردم نزدیک لباشون ،
اسم بزرگ که ۱۶ سالش بود لاله و کوچیکه که من هنوزم قربونش میرم لادن.
چی‌ بگم جفت‌شون عروسک ،مخصوصا کوچیکه که اصلا نمی‌شد روش قیمت بذاری.خلاصه ما نشستیم و شروع کردیم به خالی‌ بندیهایی که علی‌ گفته بود .
خاله فرح پرسید که بست چی‌ برات حاضر کنم که تا من اومدم جواب بدم علی‌ گفت خاله یه ‌ست کامل چند تموم می‌شه ،من گفتم که ‌ست کامل کدوم .
علی‌ گفت بچه خارجی‌ تو کاریت نباشه از قدیم گفتن مهمون اسب صاحب خونس .

ما هم گفتیم ایوالله و خاله فرح زد زیر خنده و گفت علی‌ این بچه مدرسه یی به تیپ تو نمیخوره،گفتم بابا تازه اومدم که با سیستم آشنا بشم ،خاله فرح گفت علی‌ زود رات میندازه،

خاله فرح پرسید ،آقای خارجی‌ این دوتا باب میلتون هستن یا براتون چیز دیگه سفارش بدم؟

علی‌ گفت خاله اول فی‌ روو تموم کنیم بعدا بریم سراغ سفارش.کل فرح گفت ‌ست کامل ،که بازم من گفتم آقا اول بگین این ‌ست کامل چی‌ که شاید ما چیز دیگه یی هم خواستیم.
علی‌ گفت ‌ست کامل یعنی‌ از الان تا هر وقت که موندی با مشروب ،غذا ، شیشه ،و خانم.
حالا اگه چیز دیگه یی میخوای بگو.گفتم خانوم مسئله اول ،من می‌خوام که سکس فول باشه.علی‌ گفت یعنی‌ نمنه.؟گفتم یعنی‌ وقتی‌ میریی تو اتاق هر کاری دوست داشتی بکنی‌.خاله فرح زد زیر خنده و گفت مثل این که اشتهات خوبه ،خنومی اونجا چیکار می‌کنن که ما بلد نیستیم؟
گفتم کی‌ گفت بلد نیستین یعنی‌ که تو همه سورخا بشه کرد.همه زدیم زیر خنده که لادن گفت شما شانس بیاری زنده از اتاق بیایی بیرون، اونا که تو اینترنت میبینی‌ فیلم ،اینجا اجرا می‌شه.گفتم از همون اول فهمیدم که راسته کار خودمی اسکول گرل،خاله فرح گفت خوب یعنی‌ علی‌ با لادن علی‌ هم گفت خاله ما که زیاد اهل فشار نیستیم ولی‌ بعدا دو تا شون با بهمن می‌رن.
آقا بهمن اکی ؟منم گفتم حرف نداره،داش علی‌ .خاله فرح پاشد و بالی رفتن که فی‌ رو تموم کنن که من دست تو جیبم نکنم.
لادن و لاله هم داشتن اتاق هارو ردیف میکردن.لادن اومد جلو گفت عزیزم چند گرم برات بذارم ،گفتم نمیدونم بذار علی‌ بیاد . زد زیر خنده گفت علی‌ می‌خواد بکشه یا تو؟ گفتم تو خودت می‌‌کشی؟گفت با اجازه شما.گفتم پس هرچقدر دوست داری بذار.
مشروب چی‌ می‌خوری؟گفتم چی‌ دارین؟ همه چی‌.خودت چی‌ دوست داری ؟ من مشروب ملایم .گفتم هرچی‌ خودت می‌خوری منم هستم.

گفت مزه؟ گفتم اون لا پای قشنگت مزش.گفت بی‌ ادب .آدم مشروبو با کس میخوره

گفتم چراکه نه مزه بهتر از اون نداریم.گفت باشه و علی‌ با خاله فرح اومدن تو .علی‌ گفت سفارش دادی گفتم اره ولی‌ یه چیزی یادم رفته.علی‌ گفت چی‌ ؟گفتم به پرسم که صاف یا نه علی‌ گفت صاف نبود بریزش پایین، یه هموم تو حیات پشتی‌ هست .بابا جای بی‌ کلاس نیومدیم .گفتم داش علی‌ فی‌ اکی ؟گفت لاشی بازی در نیاورد گفتم اگه بهمن از لادن خوشش بیاد کارشو ردیف میکنه ببرتش، به خاله فرح گفتم به لادن ندا بده که کم نیار.

علی‌ یواشکی دو تا قرص بهم داد گفت به بهونه دستشویی برو بنداز بالا.گفتم چیه؟

گفت ویاگرا ایرانی‌ .گفتم اسدلا اورجینال آوردم.گفت بابا دمت گرم.گفتم علی‌ یخورده هم کوک دارم.گفت خالی‌ نبند.گفتم نه بابا راست میگم .گفت بابا سالار کارت حرف نداره.
خاله فرح گفت که همه چی‌ حاضره.
من رفتم تو دستشویی کوکو تقسیم کردم و قرص رو هم انداختم بالا،چون وقتی‌ بساط دود باشه کیر راست نمی‌شه.
خلاصه رفتیم تو اتاق و من همون اول گفتم که لادن یه سندلی‌ هم بیار ،پرسید واسه چی‌ ؟الکی‌ گفتم کمرم درد می‌کنه و باید هر چند وقت یبار چند دقیقه رو سندلی‌ بشینم.

اونم رفت یه سندلی‌ آورد.
خلاصه رفتیم تو اتاق و من همون اول گفتم که لادن یه سندلی‌ هم بیار ،پرسید واسه چی‌ ؟الکی‌ گفتم کمرم درد می‌کنه و باید هر چند وقت یبار چند دقیقه رو سندلی‌ بشینم.
بست حاضر بود و نشستیم که اول چندتا دود بگیریم.گفتم لادن می‌شه قبل از این که شروع کنیم یه کاری بکنی.گفت از الان من در اختیار توهم بچه خارجی‌ و اومد جلو یه لب داد.گفتم دامن از این کوتاهتر نداری .گفت دارم دامنشو زدم بالا دیدم یه شورت توری داره .گفتم صاف ؟ گفت مثل مرمر.

گفتم دامنتو عوض کن اون کوتاهرو بپوش ،شرتتو هم در بیار.اون سینهای لیمویی که کرست نمیخواد اونم در بیار و یه چیز لخت بپوش که وقتی‌ روسینهات میوفته
نوکش معلوم بشه.

گفت بیا. در کمدشو باز کرد و گفت هچی میخوای انتخاب کن. من هم یه تیپ بچگونه براش انتخاب کردم و نشستیم سر بساط.گفت تو همین‌جوری میشینی‌ گفتم که نه و پاشدم لبسمو در آوردم و با یه شرت و رکابی نشستم.شروع کردیم به حرف زدن و من از این وره بازار واسش تعریف می‌کردم .چند تا دود که گرفتی‌ گرم شدیم و گفت که نمیخایی شروع کنی‌.؟
گفتم یواش یواش بذار بزنه بالا بعد.گفت چی‌ بزنه بالا؟گفتم حرارت. بعد بلند شدم و کوکو آوردم.گفتم یه بشقاب بده.پرسید اون چی‌ ؟گفتم کوک.گفت راست میگی‌ ؟دروغم چی‌.وایی‌ رفتیم رو هوا.گفتم اونم تا کجا. گفت از کجا آوردی؟از اونو‌ر .چه‌جوری؟گفتم گذاشتمش تو کفّ پام.(ولی‌ در اصل ریخته بودم تو پاکت شیر خشک پسرم)
دوتا خط مشتی‌ گذاشتم و چپو ،راست زدم.لادن گفت چی‌ کار کنم گفتم یه سراخ دماغتو بگیر و با این لوله از اون یکی‌ بکش بالا،نصفش این ور نصفش اونو‌ر.برای اولین بر کارش بد نبود . گفت این چه حالی‌ داره ؟گفتم مثل شیشه‌است ولی‌ خیلی‌ بهتر.بیست دقیقه‌ای میشد که گفتم بیا بغلم .وای رو هوا بودم یه جوجه تو دستم بود. (من خودم ۸۵ کیلو هستم ) لادن ۴۰ کیلو هم نمی‌شد.شروع کردم به خوردن لباش لامصب به سنش نمی‌خورد اون زبونشو یه توری میکرد تو دهنم که می‌خواستم بچسبه و دیگه کنده نشه.از رو لباسش ممه هاشو میک میزدم اومد درش بیاره گفتم حالا نه.کیرم راست شده بود اونم نشسته بود روش و جلو عقب میکرد.بلندش کردم که بذارمش رو سندلی‌ گفت می‌شه یه خط دیگه بزنیم .گفتم واسه همین کار اووردمش.یه خط دیگه زدیم و دستشو گرفتم بلندش کردم گفتم چهار بشین رو سندلی‌.

گفت من کمر درد ندارم ، گفتم می‌دونم جیگر تو بشین کاریت نباشه. چهار زانو نشست رو صندلی پشت به من.قمر مصنوعی چی‌ میدیدم یه کس که مثل غنچه بود و من می‌خواستم اون قونچرو گلش کنم.از زیر شروع کردم با لیسیدن واییییییی دیوونه وار داشتم کسشو میخوردم یه خرده رفتم بالاتر تا نزدیک سوراخ کونش با زبون بکون کوچیکش بازی بازی می‌کردم و یواش یواش انگشتمو می‌کردم توش .دوباره زبونمو می‌کردم تو کوسش و سر چوچولشو میمیکیدم،بهمن دارم می‌میرم چیکار میکنی‌؟گفتم حالا شروع نشده، کیه شروع می‌شه ،طاقت داشته باش کس طلا،این کس نباید حروم بشه ؛گفت باحال حرف میزنی.حسابی‌ داشت به خودش می‌پیچید منم دیگه داشتم وحشیانه میلیسیدمش،آروم بلندش کردم بوردمش رو تخت.
رکابیمو در آوردم گفتم بشین لبه تخت ،اومد جلو نشست شرتمو کشیدم پایین ، یه هوو یه جیغ کشید گفت وایی‌ این چی‌ ؟گفتم همونی که منتظرش بودی .کیر .
بهمن ،تورو خدا این خیلی‌ بزرگ . گفتم ،حواسم هست خوشگل فعلا بخورش ،سرشو گرفتم و کیرمو آروم کردم تو دهانش.یکی‌ از بهترین صحنه‌ها،وقتی‌ نمیتونست همشو جا کنه به‌ می‌خواست سرشو عقب بکشه ،نمی‌ذاشتم بعد زور میزد و من از دهنش در میاووردم و دوباره می‌کردم تو.حسابی‌ که کیرمو صیقل داد پیرنشو در آوردم با همون دامن بوردمش رو سندلی‌ پاهاشو تا میشد باز کردم و دوباره شروع کردم به لیسیدن.حسابی‌ که کوسش با د کرد رفتم و یه خط دیگه آماده کردم این ختو که زدیم یه خورده کوک مالیدم رو کوسش و چند تا میک محکم زدم و سر کیرمو یواش یواش رو کوسش میمالیدم.وایی‌ اون کس کوچولو می‌خواست با این کیر کلفت جنگ کنه،سرکیرم از لبهای کوسش گذشت و یه خرده رفت تو ،بهمن یهو نکنی‌
از کیرم چشم بر نمی‌داشت خیلی‌ تو حل بود،دیگه طاقت نداشتم یواش یواش فشرو زیاد کردم فقط دیدم که دستشو گذشته
جلویی سینم میگه تورو خدا فشار نده دارم می‌میرم من که زده بود بالا پاهاشو
چسبوندم به دستهای سندلی‌ و شروع کردم به تلمبه زدن ،عجب کوس تنگی داشت،مگه میرفت تو، حس می‌کردم که کله کیرم داره با آخرین قدرتش تو اون دنیای تنگ و تاریک پیش میره تا به آرزوش برسه ،منم داشتم توی اون چشاش که پر از درد و شهوت و لذت بود نگاه می‌کردم و حال می‌کردم،همین‌جوری دولا شدم و رفتم رو ممهاش مثل بچه‌های ۴ ، ۵ ساله شروع کردم به میکیدن ،

از بس کوچیک بودن همش میومد تو دهانم.یه هوو از رو سندلی‌ بلندش کردم و دراز کشیدم رو زمین اونم همونطوری روم بود ،گفتم مدل سندلی‌ بشین ، پاهاشو آورد جلو و خودشو کشید بالا ،مچ پاهاشو گرفتم و گفتم تلمبه بزن،شروع کرد به بالا پایین شدن و من فقط داشتم به اون کوس کوچولو نگاه می‌کردم که چه جوریی لبهای نازوکش باز و بسته میشد.خیلی‌ تو حال بود چشماشو بسته بود و تند تند تلمبه میزد.دیدم اگه همینطوری بزنه زود آبم اومده ، گفتم یواش ،دیدم داره کارشو می‌کنه و یخورده تندترش کرد و محکمتر فهمیدم که می‌خواد ارگاسم بشه منم جوابشو دادم که خوابید روم و پاهاشو انداخت زیر پام و خودشو خالی‌ کرد ،منم داشتم به احساساتش جواب میدادم و نوازشش می‌کردم،یه خرده که گذشت ،یه نفس عمیق کشید و سرشو بالا آورد ، لبشو گذشت رو لبم و شروع کرد به بعضی‌ کردن با لبم ، بعد گفت ،حالا؟
گفتم قرار نبود شما ما رو بکنی‌، قرار بود ما شما رو بکنیم،!!!! گفت من که حرفی‌ ندارم، گفتم پس نیمهٔ دوم بعد از استراحت، قبول .قبول
گفتم فکر کنم تاکتیک هملرو عوض کنم . گفت میخا ییی چیکار کنی ،خندیدم و گفتم میریم سراغ صندوق عقب،.
گفت اون صندوق قفل و کلیدش گم شده. گفتم اگه هر در رو که کلیدش گم شد ، با یه راهی‌ می‌شه باز کرد ، مال این صندوق دست من،.
بودی تـــــــو تو بغلم

گردنت بود رو لبم
     
  
مرد

 
یک بعدازظهر متفاوت

هفت صبح یه روز سرد پاییزی به سختی تونستم خودمو از تخت خواب جدا کنم و بدون توجه به اصرار های مادرم برای خوردن صبحانه،اماده شدم که بتونم به کلاسم برسم.حتما براتون پیش اومده که نیم ساعت با موهاتون کلنجار برین و اخرشم اونجوری که میخواید نشه و اگه مثل من یه خورده وسواسی و خرافاتی باشید این اتفاق میتونه حسابی روزتونو به گند بکشه به هر حال با یه روحیه داغون از خونه زدم بیرون و چون به خاطر قضیه موهام حسابی وقت تلف کرده بودم امیدی برای رسیدن به کلاس نداشتم با توجه به اخلاق استاد و حال روز خودم قید کلاس رفتنو زدم اینجور وقتا معمولا ترجیح میدم وقتمو به دود کردن چند نخ سیگار و خوردن یه قهوه تو کافه نزدیک دانشگاه بگذرونم به همین خاطر بلوار دانشگاه رو رد کردم و راه افتادم سمت کافه، طبق معمول چهار راهی که به کافه منتهی میشد و چراغش همیشه برای من قرمز بود ترافیک کشنده ای داشت و من بیشتر اوقات مجبور میشدم یکی از سیگار هامو توی ترافیک این چراغ لعنتی بکشم اصلا شاید همین چراغ باعث شده بود من سیگاری بشم!!غرق افکارم در مورد چراغ و سیگار و استاد و موهای نا فرمم بودم که صدای ضربه ی محکمی که به شیشه ماشینم خورد حسابی تکونم داد،دوستم وحید بود با اون شوخی های خرکیش،بعد از این که سوار شد و چند تا فحش حسابی نثارش کردم،گفت: که اونم به کلاس نرسیده و داره بر میگرده خونه که یه چیزی بخوره بعدش گفت از وقتی که هم اتاقیش برگشته شهرشون غذای درست و حسابی نخورده اخه همیشه دوستش بوده که اشپزی میکرده و این فقط کوفت میکرده و ظرفها رو هم میذاشته واسه اون بیچاره،همینطور که توی ترافیک داشتم به مزخرفاته وحید گوش میدادم سه تا دختر که مشغوله صحبت با ماشین جلویی بودن توجهمو جلب کردن وحید که فهمیده بود به حرفاش گوش نمیدم با دنبال کردن مسیر نگاهم پوزخندی زد و گفت:ای ناکس داری کجا رو دید میزنی ؟بدون اینکه نگاهش کنم گفتم خفه شو بزار ببینم چی میگن،یکی از دخترها که با فاصله از دو دختر دیگه ایستاده بود، کم سن و سال تر از اون دو نفر به نظر میرسید و من در یک لحظه که روشو به سمت ما چرخوند تونستم چشمهای درشت و میشی رنگشو ببینم دو دختر دیگه مشغول جرو بحث با سرنشین های ماشین بودن. محو چشمای دخترک شده بودم که وحید گفت:میشناسمشون هر سه شون از خونه فرار کردن اینجا میان که خرجشونو در بیارن!گفتم:ندیدمشون قبلا، گفت:بیشتر شبها میان اینطرفا،لابد دیشبو با اون پسرا بودن.من که حسابی درگیر معصومیت غم انگیز چشمهای رو به روم بودم، باور اینکه دخترک مجبور شده به خاطر پول خودشو در اختیار کسانی که اصلا نمیشناخته بزاره برام غیرممکن بود...صدای بوق ماشین پشت سری حالیم کرد که چراغ سبز شده و میشه چند متری جلوتر رفت.کار دخترها با اون ماشین به فحش و داد و هوار رسیده بود که وحید با یه لبخند جلف دهنشو گشاد کرد و گفت :نظرت چیه؟جواب دادم منظورت چیه؟گفت:میخوای این دخترها رو برداریم بریم خونه من بعد از ظهرو با اینا بگذرونیم،اولش میخواستم یه چیزی بارش کنم که حالش بد شه اخه احمق میدونست که من از این جور روابط که پول رد و بدل میشه و حالت خرید و فروش دارن متنفرم ولی راستش همیشه دوست داشتم در مورد زنهای خیابونی بیشتر بدونم و سوالات زیادی داشتم که ازشون بپرسم و این میتونست یه فرصت عالی باشه،من تا اون روز با هر دختری که ارتباط برقرار کرده بودم در بهترین شرایط شش ماه طول میکشید که بتونیم با هم بخوابیم چون سکس بدون احساس برام بی معنی و تهوع اور بود وتا زمانی که کاملا از لحاظ حسی به طرف مقابل نزدیک نمیشدم سکسی در کار نبود.به هر حال رو به وحید که انتظار پاسخ مثبت منو نداشت و دهنش از تعجب گشاد تر شده بود گفتم:قبوله باید چیکار کنم؟،هنوز حرفم تموم نشده بود که وحید با چندتا بوق کوتاه تونست توجه دخترا رو جلب کنه اونا هم که از ماشین جلویی نا امید شده بودن با دودلی به سمت ما اومدن یکشون که ظاهرا بزرگتر به نظر میرسید نزدیکتر شد و گفت چی میخواین؟وحید گفت داریم میریم خونه اگه شما هم میاین سوار شید نهارتون با ما، دختر جواب داد:اولا که خر خودتی دوما ما روزها کار نمی کنیم،دیشبو نخوابیدیم الان که بریم تا غروب میخوابیم،(برام خیلی جالب بود که این دخترها هم تابع یک سری مقررات و اصول کاری هستن که حتما تو این مدتی که به این سبک زندگی کردن فهمیدن که باید این قوانین نانوشته رو رعایت کنن)وحید گفت:اگه این بعد از ظهرو با ما باشید امشب و فردا شب نمیخواد کار کنید،دختره جواب داد:مطمئنی؟براتون گرون تموم میشه ها، وحید گفت:خیلی خب حالا سوار شید فعلا،با اشاره دختر بزرگتردو نفر دیگه هم به سمت ماشین اومدن و بعد از نگاه کوتاهی که به ظاهر ما و ماشین انداختن سوار شدن،در طول مسیر چند بار دیگه هم از طریق ایینه ماشین تونستم اون چشمهای فوق العاده رو ببینم.نزدیک خونه که شدیم وحید پیاده شد و چند لحظه بعد با پیتزاهایی که برای نهار گرفته بود برگشت...وارد خونه که شدیم میشد بوی املت هایی که تو این چند روزه سوزونده شده بود رو حس کرد بعد از یک ساعتی که وحید با مسخره بازی و جوکهای تکراریش تونسته یود دخترها رو حسابی سر کیف بیاره ومنم از ترکیب زیبای چشمها و لبخند شیرین دخترک سر ذوق اومده بودم همگی مشغول نهار خوردن شدیم،بعد از نهار وحید که متوجه نگاهای تحسین امیز من به دخترک شده بود با شیطنت خاصی گفت:خب خانومها و اقایون محترم دیگه بهتره بریم سر اصل مطلب،بعد روشو به من کرد و گفت:تو با این خانم کوچولو برین توی اتاق،منم همینجا با این جوجوها می مونم،دخترک بلافاصله بعد ازاین حرف بلند شد و با حالت بخصوصی از جلوی من گذشت و وارد اتاق شد،حس عجیبی بود ذهنم کاملا از چیزهایی که قبلا بهشون فکر میکردم و دوست داشتم در مورد زندگی این زنها بدونم خالی شده بود،میتونستم چشمهای زیبایی که دست نیافتنی به نظر می رسیدند رو به راحتی داخل اتاقی نمدار و بی روح تصاحب کنم،چند لحظه طول کشید تا تونستم خودمو جمع و جور کنم و وارد اتاق بشم،دخترک روی تخت چوبی و کهنه ای که بیشتر فضای اتاق رو پر کرده بود دراز کشیده بود و خیره به سقف اتاق نگاه میکرد وقتی که متوجه حضور من شد به سمت در چرخید و یکی از دستهاشو به عنوان تکیه گاه زیر سرش گذاشت و چشمهاشو که درخشش عجیبی پیدا کرده بودند رو به من دوخت.روی تخت کنارش نشستم وتو این فکر بودم حرفهامو چطور شروع کنم که دخترک نیم خیز شد و انگشتشو به نشونه سکوت روی لبهای صورتی رنگش گذاشت و با دستش اروم صورتمو به صورتش نزدیک کرد و من میتونستم برخورد نفسهای پرحرارت و شهوت انگیزشو با صورتم احساس کنم زبونم بند اومده بود که یه دفعه وحید درو باز کرد و گفت:میبینم که هنوز تو مقدمات گیر کردین من و جوجوها چندتایی وحید کوچولو هم پس انداختیم، باور کنید اگه اون لحظه تو شرایط عادی بودم حقشو کف دستش میذاشتم ولی واقعا چیزی برای گفتن نداشتم سعی کردم با نگاه بهش بفهمونم گورشو گم کنه که گفت:شوخی کردم اومدم یه چیزی بردارم،بعدش به سمت میز کوچیکی که کنار تخت بود اومد و از کشوی میز یه بسته کاندوم برداشت و وقتی که میخواست بره بیرون یکی از کاندومها رو به سمت ما پرتاب کرد و گفت:"اول ایمنی بعد کار" بعدش هم یکی از اون لبخند های پهنشو تحویلمون داد و رفت بیرون،دخترک که متوجه عصبانیت و حرص من از وحید شده بود خنده ریزی کرد و سریع لبهاشو روی لبهام گذاشت،از گرما و لطافت لبهاش عضلات صورتم کرخت شده بود،درست تو همین لحظه بود که مطمئن شدم نمیتونم مقاومت کنم و در مقابل این لبهای خوش طعم و اغوش گرم کاری ازم ساخته نیست درهمون حالت که لبهامون روی همدیگه بود بدنمو اروم روی تن نرم و خوش بوی دخترک کشوندم و نا خوداگاه شروع به باز کردن دکمه های لباسش کردم،بعدش اهسته لبهامو به سمت گردن و گوشهای ظریفش بردم و جند لحظه ای هم موهای بلندشو که به رنگ قهوه ای روشن بود و بد جوری هم به چشمهای بی نظیرش میومد بو کشیدم بعد از اینکه لباسهامونو به کمک هم در اوردیم اولین چیزی که توجهمو جلب کرد سینه های فوق العاده خوش تراش و نرمی بود که نوک خوشرنگش با هاله ای از رنگ قهوه ای ملایم تزئین شده بود وخوردنی ترین خوراکی ای بود که تو عمرم دیده بودم با کشیدن دستهام روی پوست شفاف سینه هاش دوباره با ولع تمام شروع به خوردن لبهاش کردم و اهسته به سمت سینه ها پایین میومدم لحظه ای که به برامدگی لطیف سینه هاش رسیدم بدون شک از قحطی زده های سومالی هم گرسنه تر بودم،با لبها و زبونم با نوک کوچیک سینه اش که در حال سفت شدن بود بازی میکردم و ازطعم عالیشون لذت میبردم... به سختی تونستم از سینه هاش دل بکنم و از روی شکم خوش فرمش بگذرم وقتی زبونمو داخل شکاف متناسب و تمییز کسش که گوشتالود و صورتی رنگ بود کشیدم موسیقی نفسهای تند و صدای خوش اهنگش اشتیاق و شهوت منو بیشتر میکرد. کمی که روی تخت جا به جا شدیم اون شروع به کشیدن زبونش روی گردن و سینه های من کرد همینطور که به سمت پایین حرکت میکرد با دستش التمو نوازش میکرد، وقتی که التمو داخل دهن کوچیکش کرد میدونستم اگه بذارم ادامه بده همه چیز خیلی زود تموم میشه واسه همین با اشاره ی دست بهش فهموندم که ادامه نده،اونم روی تخت به پشت خوابید و منم در حالی که رو زانوهام ایستاده بودم و کاندوم رو روی التم کشیده بودم سعی کردم التمو خیلی اروم رو لبه های کسش بکشم با این کارم حسابی تحریک شده بود و بریده بریده اه میکشید با احتیاط سر التمو وارد کردم با اینکه چشماشو بسته بود میشد لذتی رو که زیر پلکهاش جریان داشت رو حس کرد،با تکون ارومی که به خودم دادم بقیه التمو وارد کردم گرمای معرکه ای تمام وجودمو گرفته بود و میتونستم دیواره های کسشو که به التم فشار میاوردن رو حس کنم به و ضوح صدای ضربان قلبمو میشنیدم و نفس کشیدنم به طرز محسوسی سریعتر شده بود بعد از چند بار که جلو و عقب رفتم به صورت تمام قد روش دراز کشیدم و تلمبه هامو تندتر کردم هردومون به اوج رسیده بودیم که من بازم حالتمونو تغییر دادم تا زمان بیشتری رو در اختیار داشته باشیم اینبار پشتشو به من کرد و با انحنای خوبی که به کمرش داد حالت کاملا مناسبی به خودش گرفت منم در حالی که سینه هاشو توی دستام داشتم روش خم شدم و التمو وارد کسش کردم که حالا به خاطر تغییر حالت تنگتر شده بود بعد از چند دقیقه رویایی که تلمبه زدنم سریعتر شده بود با لرزشی که اندام زیباشو فرا گرفت فهمیدم که ارضا شده وچند لحظه بعدش همون سرخوشی و لرزش شیزین سراغ من هم اومد و هردو خیس عرق روی تخت ولو شدیم کاملا کرخت و بی حس شده بودم و به سختی تونستم از روی دخترکی که حتی اسمش رو هم نمیدونستم بلند شم هر دو به پشت دراز کشیدیم،یه سیگار روشن کردم و در حالی که به دود سیگار که در محیط بی روح اتاقک محو میشد خیره شده بودم اتفاقات این بعد از ظهر متفاوت رو مرور میکردم.
بودی تـــــــو تو بغلم

گردنت بود رو لبم
     
  
مرد

 
آموزش رزمی به استاد

من سیاوش هستم 26 ساله این یه خاطره واقعیه نه یک داستان.
موضوع برمیگرده به 5 ماه پیش که تازه از مسابقات اومده بودم و بخاطر قهرمانی یه بنر تمام قد از من تو دانشگاه نصب شده بود . شاید قبل از اون فقط دوستای خودم و همکلاس هام منو میشناختن اما بعد نصب این بنر دیگه تمام دانشجویان و اساتید منو میشناختن.برای خیلی از دوستام از اساتید نمره میگرفتم. یه روز پسر عمه ام که تو دانشگاه ما بود گفت سیا یکی از درسها غیبت هام داره پر میشه و استادش هم خیلی سخت گیره تو بیا وساطت کن یه طوری مخ استاد رو بزن که درسم رو حذف نکنه منم گفتم باشه چون به قول بچه ها خیلی قدرت بیان خوبی دارم و یه وجه خاصی هم تو دانشگاه داشتم .

باهاش قرار گذاشتم که بعد کلاسش من برم پیش استادش. وقتی کلاسش تمام شد دانشجو ها داشتن میرفتن بیرون از کلاس منم سرگرم سلام علیک با بچه ها اصلا حواسم به استاد نبود تا کلاس تقریبا خلوت شد رفتم تو چشمم خورد به استاد یه زن حدود 30 ساله که چادر سرش کرده بود.تا منو دید شناخت سلام کردم پا شد خیلی گرم جوابم رو داد منم جریان غیبت های پسر عمه ام رو بهش گفتم و خالی بستم که الان چند وقت با من میاد تمرین و تو بعضی کلاس هاش غیبت کرده و این حرفها اون هم گفت باشه درستش میکنم. وقتی خواستم خداحافظی کنم بهم گفت آقای فلانی یه عرضی داشتم گفتم بفرمایید. به پسر عمه ام گفت میتونی بری من و اون تنها شدیم. ازم پرسید چند سال رزمی کار میکنم منم گفتم حدود 12 سال گفت آموزش هم میدید؟ گفتم آره حدود 6 تا شاگرد خصوصی دارم . گفت برای خانم ها چطور؟ گفتم اتفاقا دو تا از شاگردام دختر هستند و میرم تو پارکینگ خونه شون باهاشون کار میکنم. یه چند تا سوال ازم پرسید و آخرش گفت میتونم شماره تونو داشته باشم تا باهاتون تماس بگیرم در مورد کلاس رزمی. منم شماره دادم.

یه چند روزی گذشت تا اینکه یه روز که تو باشگاه بودم وقتی رفتم سر گوشیم دیدم یه تماس بی پاسخ دارم حدس زدم این استاد باشه زنگ زدم تا گوشی رو برداشت خیلی گرم باهام سلام و علیک کرد. و گفت پروانه هستم فلانی.دیدم بله خودشه.گفت 4 نفر هستن که میخوان تو پارکینگ خونه اینا بهشون تمرین بدم. گفتم باشه برنامه ها شو ردیف میکنم باهاتون تماس میگیرم. بهش زنگ زدم و زمان تمرین رو بهشون گفتم روز تمرین رفتم به آدرسی که داده بود.در زدم در رو باز کرد تو یه پارکینگ خصوصی یه چند تا تاتامی گذاشته بودن فقط فاطمه تنش لباس ورزشی بود دختر عمه ، خواهر و دوست فاطمه با مانتو بودن. فاطمه خیلی استیل سکسی داشت اصلا فکرشم نمیکردم همچین بدنی داشته باشه. بدنش به درد رزمی نمیخورد اما جون میداد برای سکس. خیلی کون بزرگی داشت. به اونها گفتم بدون لباس ورزشی نمیتونین تمرین کنین. اون ها هم گفتن نه امروز میخوایم بریم خرید گفتیم از شما بپرسیم چه لباسی بخریم که مناسب باشه منهم براشون توضیح دادم در کمال تعجب اون سه تا رفتن منو فاطمه تنها شدیم.

فاطمه گفت نمیخوای لباس عوض کنی تمرین کنیم؟ منم گفتم باشه کجاعوض کنم؟ گفت همین جا میتونی عوض کنی؟ گفتم اینجا؟ گفت آره. گفتم اینجا که زشته نمیشه . گفت نه من میرم اونطرف. منم رفتم یه گوشه داشتم لباس عوض میکردم دیدم فاطمه داره زیر چشمی نگاهم میکنه منم به روی خودم نیاوردم بدنم شدیدا آماده بود چون دو ماه دیگه مسابقه کاپ آزاد بود و سعی کرده بود وزنم زیاد بالا نره اولش میخواستم یه تی شرت آستین بلند بپوشم اما وقتی بدن و کارهای فاطمه رو دیدم یه تاپ پوشیدم وقتی رفتم پیش فاطمه از نگاهش معلوم بود مجذوب هیکلم شده شروع به گرم کردن کردیم زیاد فشار نیاوردم یه خرده دست و پا کار کردم باهاش تو تمام حرکاتش سعی میکرد خودشو به من بمالونه. تو یه صحنه که میخواستم پا کار کنم باهاش کنارم ایستاده بود منم دلمو به دریا زدم بقلش کردم سریع دستش رو حلقه کرد دوره کمرم یه آه کشید که داشت آبم میومد لبش رو گذاشت روی لبم معلوم بود خیلی آتیشش تنده. گفت بریم تو خونه اینجا خطرناکه.

رفتیم بالا دیدم بله خانوم خودش یه سوئیت جدا داره تا رفتیم تو عین مار دور من میپیچید منم خوابوندمش رو زمین دراز کشیدم روش مثل دیونه ها لب میگرفتیم خیلی آتیشش تند بود دستش رو گذاشت زیر تاپ من رو بدنم میکشید همش میگفت جووون چه بدنی داری منم بلندش کردم بلوزش رو در آوردم تو عمرم همچین سینه هایی ندیده بودم فوق العاده بود سوتین مشکی شو باز کردم افتادم به جون سینه هاش سفتی سینه هاش منو بیشتر حشری میکرد اون هم هی پیچ و تاپ میخورد صدای آه آهش تمام سوئیت رو برداشته بود شلوار سفیدی که پوشیده بود رو از تنش در آوردم واقعا رون های پری داشت منم عاشق اینطور بدنهایی هستم شرتش رو هم از پاش در آوردم دراز کشیدم روش کیرم رو از شلوار به کسش میمالوندم ازش لب کیگرفتم با دستهام هم با سینه هاش ور میرفتم از زیرم اومد بیرون اومد رو شکمم نشست تاپ منو در آورد و سرش رو سینه هام گذاشت دستش رو برد پایین شلوار و شرتم رو با هم درآورد تا کیرم رو دید گفت جوووووووووووووووووووووون من قربونش برم. کیرم تقریبا بزرگ و کلفت هست اینو اکثر زنهایی که کردم میگفتن.یه خرده برام ساک زد با اونکه تقریبا خوب ساک میزد اما من دوست داشتم زودتر بکنمش. پاشد نشست رو کیرم یه لحظه ترسیدم گفتم اینکه حلقه دستش نبود که بگم شوهر کرده گفتم مگه دختر نیستی؟ گفت هیس سر کیرم رو تو کسش جا داد و همزمان یه آهههههه از سر لذت گفت و سرش رو به سرم نزدیک کرد و لبش رو رو لبم گذاشت بهم گفت نترس من از شوهرم جدا شدم. منم خیالم راحت شد برگردوندمش رفتم روش، کیرم رو تا ته چپوندم تو کسش یه آخ گفت که فکر کردم کاملا جر خورده بازوهام رو چنگ زده بود منم شروع به تلمبه زدن کردم خیلی کسش تنگ بود اون هم تو آسمونها بود. اولش فقط آخ و اوخ میکرد یواش یواش دیگه ناله میکرد همش میگفت جونم بکن منو جرم بده من مال توام.

برگردونمش سگی شد کردم تو کسش مو های بلندش رو از پشت تو دستم گرفتم و شروع به تلمبه زدن کردم اینطوری بهم بیشتر حال میداد یه خرده که گذشت گفت برگردیم به حالت اول دوباره برگردوندمش کیرم رو گذاشتم تو کسش حدس زدم که میترسه بکنم تو کونش چون کون فوق العاده بزرگی داشت و کونش بدجوری وسوسه ام کرده بود که بکنم توش. کیرم تو کسش بود و تند تند تلمبه میزدم و با سینه هاش ور میرفتم اون با یه لرزش خفیف که همرام بود با چنگ زدن به پشتم و حلقه کردن پاهاش دور کمرم ارضا شد منم هم تمام آبم تو کسش خالی شد. هر دو بیحال شدیم زیر گوشم گفت دوستت دارم . گفت آبم خالی شد تو حامله نشی؟ گفت اگه حامله میشدم که از شوهرم جدا نشده بودم. همونطوری که کیرم تو کسش بود خوابمون برد نمیدونم 10 دقیقه بود یا بیشتر فقط یادمه با نوازش گونه هام بیدار شدم. لبم رو رو لبش گذاشتم کیرم کوچیک شده بود اما اون هنوز حس سکس داشت با کاراش داشتم دوباره تحریک می شدم . گفتم سعی نکن برای سکس دوباره تحریکم کنی چون ضرر میکنی . گفت از سکس با تو ضرر نمیکنم .گفتم حتی اگه از عقب بکنمت؟ گفت هر چی تو بخوای من حاضرم. یه خرده ور رفتیم با هم دوباره برام ساک زد بلندش کردم برگردوندمش هنوز کیرم خوب سفت نشده بود گفتم لای باسنت رو باز کن منم کیرم رو گذاشتم لای کونش و خوابیدم روش کیرم لای کونش بود. اونقدر کونش بزرگ بود که همینطوری هم کلی بهم حال میداد. دستم رو از زیر بقلش رد کردم و سینه هاشو گرفتم و شروع به مالوندن کردم سرش رو برگردوند و بهم لب میداد واقعا تو سکس خیلی پر انرژی بود همزمان کونش رو حرکت میداد کیرم حسابی سیخ شد پا شدم یه بالش انداختم زیرش ،کونش قمبل شده بود گفتم خودت رو بده عقب لای کونش حسابی از ترشحات کیرم خیس شده بود کیرم رو گذاشتم رو سوراخ کونش فشار دادم برخلاف انتظارم سرکیرم راحت رفت تو خوابیدم روش گفت صبر کن جا باز کنه. تا حالا همچین چیزی تو کونم نرفته بذار منم لذت ببرم. منم یواش یواش فشار دادم نا نصف کیرم رفت تو اون هم آخ و اوخ میکرد گفت دیگه بسه بیشتر از این نکن توش پاره میشم اما من اصلا اینطوری بهم حال نمیده حتما باید تا ته فرو میکردم تو از یه طرف باسنش نمیذاشت بیشتر فرو کنم. دستم رو گذاشتم زیرش کمرش رو کشیدم بالا همزمان فشار دادم کیرم تا ته رفت تو اون هم یه جیغ بلند کشید که سریع اون دستم رو گذاشتم جلوی دهنش این باعث شد چون تکیه گاه نداشت تمام وزنم افتاد روش و کیرم به ته کونش ضربه زد که اون هم از درد دستم رو گاز گرفت. گفت مردم،پاره شده احساس میکنم الان آلتت تو شکممه. خوابیدم روش و تلمبه زدم اون هم خیلی درد میکشید چون تازه سکس داشتم و آبم اومده بود این بار دیگه از ارضا خبری نبود یه چند دقیقه ای تلمبه میزدم و همزمان ازش لب میگرفتم و به سینه هاش چنگ میزدم اون هم کم کم داشت لذت میبرد میگفت جون بکن منو دارم حال میکنم داری پاره ام میکنی چه حالی میده چقدر بزرگ ماله تو بکن تند تر تند تر بکن فکر کن داری باهام مبارزه میکنی ضربه بزن منم تندتر میکردم دیگه کاملا خیس عرق شده بودم گفت آبت رو بریز تو کونم منم با چند تا ضربه محکم آبم رو تو کونش خالی کردم. پا شدم رفتم دستشویی صورتم رو شستم. اومدم بیرون برام یه لیوان شیر موز آورد گفت خیلی حال کردم خیلی خوب فقط تورو تمام مقدساتت کسی نفهمه . هرچی باشه تو تو اون دانشگاه دانشجویی و من استاد برام خیلی گرون تمام میشه. گفتم اگه این موضوع رو کسی بفهمه برای من هم خیلی بد میشه خیالت راحت باشه. گفت به تو خوش گذشت؟ حال کردی؟ گفتم خیلی.میخوام این جلسات تمرینی ادامه داشته باشه. گفت با کمال میل. با هم رفتیم حمام تو حمام هم یه خرده با هم عشق بازی کردیم بهش گفتم دیگه برای امروز سکس بسه امروز هم زیاده روی کردیم . زیاده روی باعث میشه بدنم قدرتش رو از دست بده. بعد حموم یه خرده ماشاژم داد این کار رو خیلی خوب بلد بود. از اونروز به بعد هم تمریناتمون ادامه داره هم تقریبا هفته ای یه بار سکس میکنیم. بعضی از شب ها میرم پیشش و تا صبح عین زن و شوهر کنار هم میخوابیم. چون واحد فاطمه طبقه همکف آپارتمان هست و کل ساختمون مال بابای فاطمه بوده یه قسمت از پارکینگ رو یه دیوار کشیده بودن بسته بود هم برای تمرینات فاطمه اینها هم برای اینکه فاطمه میخواست تو خونه اش راحت باشه و بقیه واحد ها هم از پارکینگ اونطرفی استفاده میکنن هم برای تمرین تو پارکینگ هم برای سکس مکان خوبیه.
بودی تـــــــو تو بغلم

گردنت بود رو لبم
     
  
مرد

 
تلافی کارهای غزل

سلام
من هر روز یکی دو از داستان های این سایتو میخونم بعضی ها واقعا تو کفن و .... شعر مینویسن شرمنده
خوب اسم ها هم واقعی هستن من مجیدم و آخرای 17 سالگیمه پارسال تو اتوبوس میرفتم مدرسه یه شماره دادم که زنگید و اول کلاس گذاشت که من نمیخوام با کسی باشم و ... منم در جا گفتم باشه هر وقت دیدی میخوای با من باشی زنگ بزن خداحافظ
بعد از دو هفته زنگ زد و گفت یه هفته باهاتم اگه خوب بودی میمونیم که موندیم دو ماهی دو حد بوس و بغل و این علافی ها گذشت اما راه سکس نمیداد. تا این که ایمان رفیقمو با خودم بردم سر قرار با غزال
وقتی غزال رفت ایمان گفت مثل سگ بهم پا میده برم رو کارش!! چون با ایمان خیلی صمیمیم گفتم نوش جونت ! به جان خودم 1 ساعته مخا زد!
خیلی به کونم زور آورده بود یعنی چون ایمان یه ساعته مخا زد گفتم دهن غزال رو سرویس میکنم
از شانس من غزال ایمانا با شکیلا دبد و سر دو روز برگشت افتاد به غلط کردم حالا نوبت من بود که گوز کلاس بزارم که تو با احساسم بازی کردی و ما به درد هم نمیخوریم و.....
اس داد ببخش جواب دادم ببین من یه پسر داغم که از دوستی انتظاراتی دارم مثل سکس گفتم قبول کرد که میکنم نکرد هم به درک گورش گم میشه!
هی اس داد ترا خدا اینا نخواه منم سفت وایساده بودم که یا سکس یا تموم که گفت بای
منم گفتم ریدیم که یه هفته بعد ایمان زنگ زد گفت غزال میگه به مجید بگو شرطش قبوله و اصرار داشت بدونه شرطم چی بوده که نگفتم.
دوباره با غزال قرار گذاشتم و بهش گفتم سکس نمیخوام میخواستم یکم تنبیه بشه که اعتماد کنه یک ماهی باش بودم که زنگ زد گفت مانیتورم افتاد روشن نمیشه چکار کنم؟ و التماس که بیا کمکم کن کسی خونه نیس همه رفتن خونه مامانجونم من امتحان داشتم تنهام
منم اسپری نداشتم میخواستم حسابی بگامش رفتم طبقه بالا سراغ شیره تریاک های عموم و نزدیک 1 گرم با آب خوردم و رفتم اونجا البته تخمام پاپیون شده بود آخه یه داداش رزمی کار داشت اگه میرسید کیر خودما حواله خودم میکرد!
خلاصه رفتم داخل و دیدم بله ال سی دی شکسته و هیچ کاریش نمیشه کرد تا اینو گفتم کم مونده بود گریه کنه که منم به بهونه دلداری سرش رو گرفتم بغلم و فشار دادم به سینم . یکم آروم شد دستم رو گذاشتم لبه پیرهن که بکشمش بالا اومد نذاره که گفتم سکس رو قبول کردی گفت الان نه گفتم الان بهترین وقته یکم زور زد منم یه دفعه پیرهن و ول کردم شلوارش کشی بود با شرط کشیدم پایین تا زانوش که افتاد به التماس و ولم کن دستش رو گرفته بودم که شلوارو نکشه بالا پاهامون به هم گیر کرد خوردیم زمین منم با یه حرکت شلوارو کندم برا پیراهنش گریه میکرد اما کمتر مقاومت نشون داد من اصلا نمیخواستم حال کنه برش گردوندم و نشستم روش و کمر بندم رو باز کردم گفت توش نه گفتم ببین من میکنم اگه میخوای دردت نیاد بگو کرم کجاس که خودشا سفت گرفت منم با دست محکم کوبیدم رو کونش که جیغ زد منم گفتم شل بگیر گفت ترا خدا مجید که یکی دیگه خورد و شل کرد دیدم کرم نمیده گفتم حالا که خوارتا گایدم میفهمی!
سر کیرم رو آروم کردم که دیدم داره خودشا میکشه جلو و آخ و اوخ دستم رو انداختم دور گردنش و اون دستم رو گذاشتم دم دهنش و یکدفعه تا آخر فرو کردم هر چی زور زد فرار کنه منم با خودش میکشید نمیتونست جیق بزنه فقط اشکاش رو دستم سر میخوردن شاید چهل دقیقه کردمش و ریختم توش و بلند شدم گفتم شرمنده موقعی که حشریم حکم حکم کیرمه نه مغزم که تف کرد تو صورتم و گفت گمشو منم زدم تو گوشش و شروع کردم به لباس پوشیدن اونم یه گوشه گریه میکرد و هیچی نمیگفت منم گفتم خداحافظ و اومدم
دوستان رعایت حالمو بکنین داستان اولم بود در ضمن اون لاشی بود و الا این مدلی به فنا نمیرفت اگه میکردم درست میکردمش
بودی تـــــــو تو بغلم

گردنت بود رو لبم
     
  
صفحه  صفحه 99 از 112:  « پیشین  1  ...  98  99  100  ...  111  112  پسین » 
داستان سکسی ایرانی

Erotic Stories | داستان های سکسی حشری کننده (آرشیو شماره یک)


این تاپیک بسته شده. شما نمیتوانید چیزی در اینجا ارسال نمائید.

 

 
DMCA/Report Abuse (گزارش)  |  News  |  Rules  |  How To  |  FAQ  |  Moderator List  |  Sexy Pictures Archive  |  Adult Forums  |  Advertise on Looti
↑ بالا
Copyright © 2009-2024 Looti.net. Looti Forums is not responsible for the content of external sites

RTA