انجمن لوتی: عکس سکسی جدید، فیلم سکسی جدید، داستان سکسی
داستان سکسی ایرانی
  
صفحه  صفحه 2 از 3:  « پیشین  1  2  3  پسین »

خاطرات سکسی لیلا


زن

 
خاطرات سکسی لیلا قسمت دهم

در یک شب پاییزی من در اوج سرمستی خودم را به حوادث سپرده بودم و در حالیکه امید خودشو بعنوان مرد آرزوهای من نشون میداد، با لذت تمام شاممون رادر میان لبخندها و نجواهای عاشقانه سرو کردیم .بعد ازشام با امید تو پارک حاشیه زاینده رود قدم میزدیم وامید برام حرفهای عاشقانه میزد.نمیدانم چگونه، ولی حرفهای امید داشت سحرم میکرد.دوباره تا سی و سه پل برگشتیم و امید گفت اگه موافقی تا مسیر خونه رو پیاده بریم .هیچ اراده ای از خودم نداشتم .سرمو تکون دادم و راه افتادیم تو چهارباغ بالا.هوا بشدت سرد شده بود و دستام سردشون شده بود.یه لحظه دستامو با هوای دهنم گرم کردم .امید که تمام حواسش به من بود ،سریع دستشو جلو آورد و دستمو تو دستش گرفت. تنم لرزید و رعشه ای آروم و خفیف بر اندامم افتاد.تپش قلبم نامنظم شده بود وسینه هام میلرزیدند .

دستهای زنانه ولطیف من کاملا تو دستهای ورزشکاری ومردونه امید گم شده بود وهر از گاهی امید با انگشت شستش پشت دستمو نوازش میکرد.قلبم میخواست از سینه بزنه بیرون.امید از من میگفت و از زیباییهای من.دیوانه وار عاشق چشمای سیاهم شده بود و وقتی تو چشام خیره میشد احساس میکردم نفسش میخواد قطع بشه.نگاهاش پر از خواهش و التماس بود وحرفهاش پر از تمجید . منو به آسمونا میبرد.....با حرفهای دلنشینش احساس آزادی غریبی میکردم میخواستم پربکشم و رو به آسمونا پرواز کنم....تو اون هوای سرد عطرهوای لطیف بهاری به مشامم میرسید.

مثل دختربچه ها شده بودم و آزادانه تو خیابون خلوت قدم میزدیم . از هیچ کس وهیچ چیزترس و واهمه نداشتم .امید که در اوج احساساتش در حال آب شدن بود گفت :لیلا جون توالهه عشق منی ! الان میتونم برات بمیرم برای این سادگیهات برای این قشنگیهات و مهربونیهات.....داشت برای من شعر میخوند .میگفت لیلا جان من تو این چشات حل شده ام! بذار تو چشات غرق بشم ...... تو عمرم هیچ صحنه ای به زیبایی چشمات ندیده ام!.....اونا رو از من دریغ نکن لیلا ! خواهش میکنم......
شاید بیش از یک ساعت بود که قدم میزدیم تا رسیدیم دروازه شیراز. باید از هم جدا میشدیم ولی یه حس عجیبی مارو بهم وصل کرده بود .نه او توان خداحافظی داشت و نه من جرات دعوت به خونه.....چند لحظه به سکوت گذشت تا اینکه امید به حرف اومد و گفت : خانومی ! لیلای من ! یه امشبو....، فقط همین امشبو، چشا تو از من دریغ نکن...... بذار امشب با چشات باشم و غرقشون بشم..........شاید تا فردا نتونم زنده بمونم......خواهش میکنم لیلا...... داشت التماسم میکرد و دستمو بالاتر آورد و بوسید. کم کم حس تردید در وجودم داشت از بین رفت .

نفس عمیقی کشیدم و گفتم سرافرازم میکنی عزیزم ....... اون خونه متعلق به خودتونه .... و راه افتادیم .دیگه نمیخواستم به بعدش فکر کنم و با عشقم به سمت خونه راه افتادیم.......
دم در که رسیدیم خیلی آروم از پله ها بالا رفتیم تا یه وقت کسی متوجهمون نشه. رفتم اتاق پشتی و لباسهامو درآوردم و یه تاپ رکابی لیمویی و شلوار استرچ مشکی پوشیدم.یه خورده رژ هم زدمو اومدم پیش امید.امید کاپشنش درآورده بود و با یه پیرهن خط دار سه دگمه نشسته بود رو کاناپه .یه فاصله بیست سی سانتی بینمون بود.... امید نزدیکتر اومد و دستمو گرفت و بوسید وبعد اونو میون هردو دستش گرفت و شروع به نوازشش کرد.حس گوارایی وجودمو پر کرده بود و وسط سینه ام تیر میکشید.انگار قلبم میخواست بیرون بزنه و جاش تنگ بود.امید سرشو آورد و به سرم چسبوند.و دست راستشو دور گردنم انداخت .اضطراب و ترس توام با لذت وجودمو فرا گرفته بود.

حالا صدای نفس امیدو میشنیدم و گرمای نفسهاشو رو صورتم حس میکردم.امید در حالیکه بازومو فشار میداد به لبهام خیره شده بود . ناخوداگاه بدنم رو منقبض کرده بودم وبا ترس خودمو در اختیارش گذاشته بودم.شاید بیشتر از یک دقیقه بود که تکون نمیخوردیم که امید سرشو خم کرد و جلوتر آورد و لحظه ای بعد تماس لبهای داغشو لبهای نرمم حس کردم . منهم جوابشو دادم خیلی آروم از لبای گوشت آلودش بوسیدم و چشامو بستم. با اولین تماس لبهامون انگار که که از داخل کسم چیزی سوراخ شده باشه جریان شدید آب کسم رو روی شورتم احساس کردم .بدنم ریلکستر شد و عضلاتم شل شد.حالا بی اختیار و سرشار از لذت خودمو تو دستای امید رها کرده بودم و او حریصانه لبامو میکشید تو دهنش..... لحظه ای مکث کرد و چشامو روبروی چشاش آورد و من لبریز از احساسات، چشامو بستم .امید سرشو جلو آورد و با آرامش از پشت چشمام بوسید.هرچه امید میخواست انجام میداد و در این بین آب کسم بود که مثل شیری که باز باشد پیوسته روی رونام و شورتم میریخت.

من دختر سرکش که مثل یه آهوی وحشی از همه مردا گریزان بودم و تابحال دست هیچ مردی بهم نرسیده بود ، شده بودم یه دختر آروم و مطیع که امید تو بغلش جا داده بود و مثل یه گربه ملوس خونگی ناز و نوازشم میکرد. منی که شاید روزی دهها نفر در حسرت یک نیم نگاهم بودند ،امید کاملا تصاحب کرده بود و شروع کرد به چیدن میوه های تنم.بعد از چند دقیقه لب دادن و گرفتن و دیدن چهره سرخ شده امید از پشت چشمای مستم ،دستای وحشی و جستجوگر امید رو روی سینه هام حس کردم .

سینه هام کاملا رو به بالا و سفت بودند و نوک آنها از شدت هیجان مثل سنگ شده بود و با فشردن سینه هام با دستای قوی امید انگار که لذت به درون سینه بیقرارم تراوش میکرد.و از آنجا توی قلبم میریخت و به کل بدنم پخش میشد .امید خیلی آروم سینه هامو نوازش میکرد و از زیر سینه هام میگرفت و با فشار مختصری تا وسطش میومد .منهم گرمم شده بود و در حالیکه سرم تو آغوش امید بود باد کردگی وسط پاهای امید و میدیم اما جرات اینکه دستمو جلوتر ببرم را نداشتم.امید یه لحظه ازم جدا شد و گفت عزیزم ! میخوای رو زمین بشینیم؟! و دستمو گرفت بلندم کرد . بی اراده بودم و امید سریع یه بالش گذاشت رو زمین و من دراز کشیدم.امید هم کنارم دراز کشید و در حالیکه یه دستشو از زیر گردنم رد میکرد، آروم خزید روی من . پاهامو از هم واکردم و امید یه زانوشو گذاشت وسط پاهام و زانوی دیگرشو هم بیرون پاهام به رونم چسبوند.

سنگینی خودشو با زانوهاش کنترل کرد وکاملا منو زیر خودش گرفته بود و سینه هامو با سینه های پهنش فشار میداد.حالا کیرش کاملا راست شده بود و سفتی اونو روی انتهای رونم و کنار کسم احساس میکردم.امید لبامو یکی یکی میکشید تو دهنش و میک میزدو با زبونش بازی میکرد و هر از گاهی پایین تنه اشو با فشار به رونم فشار میداد.رژم کاملا رو دهن و لبهای امید و خودم پخش شده بود ومن بی اختیار ناله میکردم و امید تمام دهنمو میبوسید و با زبونش روشونو خیس میکرد.امید سرشو پایینتر برد و شروع کرد به بوسیدن زیر گردن و گلوم. شروع کرد به قربون صدقه ام رفتن و تعریف از پوست سفید و صاف و صیقلی ام. پوست زیر گردنم به شدت حساس شده بود و تماس لبای خیس امید لذت زیادی تو بدنم میریخت. ته ریش صورتشو به زیر گردنم میمالوند و زبری صورت مردانه منو به اوج لذت زنانه میرسوند تا حالا انقدر تو زندگیم از کسم آب نزده بود انگار که در حال ادرار بودم ، ادراری که قطع نمیشد و با بوسه ها و لیس زدنهای امید جانم، بیشتر میشد.

امید در حالیکه یه دستش پشت گردنم بود و مجال هر حرکتی را با دستای قویش از من گرفته بود ، کمی به پهلو خم شد وبا دست دیگرش سینه چپمو گرفت و شروع کرد به ورز دادن و مالوندن اون. حتی از روی کرستم حرکات دستشو قشنگ حس میکردم و نوک سینه هام کاملا بیرون اومده و قسمت داخل کرستم سراشونو میسابید. امید دستشو از زیر تاپم رد کرد و اونو به کرستم رسوند .یه خورده پوست اطراف سینه هامو و روی کرست حریرمو نوازش کرد و بعدش دستشو کرد زیر کرستموو سینه چپمو تو مشتش گرفت . تماس دستهای قوی و مردانه امید با پوست لطیف و حساس سینه ام باعث شده بود لذت زیادی تو وجودم بریزه و دهنم خشک بشه .

نمیتونستم حرف بزنم و بهش بگم چقدر دارم لذت میبرم. امید در حالیکه با ظرافت سینه سفتمو میمالوند انگشتاشو روی نوک سینه ام رسوند و با انگشتاش اونو فشار داد و چرخوند که همین حرکت منو به اوج رسوند و همانند فوران آتشفشان، لذتی ماورای تصوراز ته دلم به غلیان و جوشش افتاد و تو بنم جاری شد.ضربان شدید قلبمو که سینه ام براش تنگ بود رو حس میکردم و لرزش شدیدی تو وجودمو فرا گرفت .بدنم به پیچ و تاب افتاد و با شدت کمر و کسمو که تحت فشار نیم تنه پایین امید بود به بالا تکون دادم وبا صدای بلند ناله ای پر از لذت کشیدم........

با جیغهای من امید هم بشدت به هیجان آمده بود و ناله های پر از شهوت سر داده بود.دستشو از زیر تاپم در آورد و رو زانوهاش بلند شد. از دستام گرفت و بلندم کرد و سرمو تو آغوشش گرفت یه بوسه ای از وسط ابروهام ورداشت و خیره شد به ابروهاي مشكي و كشيده ام. چشاش نیمه باز بود. آهی کشید و بعد دوباره برگشت رولبام.چند تا بوس آروم کرد و بعد با شهوت و شروع به میک زدن لبام کرد. آب دهنامون با هم مخلوط شده بود و لبای امید هم برق میزد .امید لبامو یکی یکی و بعد جفتشونو با هم میکشید تو دهنش و با شدت میک میزد طوری که احساس میکردم هر آن ممکنه از لبام خون بیرون بزنه . امید انقدر حشری شده بود که حواسش به من نبود که به سختی میتونستم نفس بکشم وپیوسته لبامو تو دهنش جمع میکرد و با کشیدن دهنش، تمام سطح لبهامو با داخل لباش تر میکرد و وقتی لبام از تو دهنش در میومد صدای خفیف وکیوم بلند میشد.

قدرت هر کاری از من سلب شده بود و من بی اختیار تو بغلش لمیده بودم و خودمو بهش سپرده بودم .بعد از یه مدت امید از لبام فارغ شد و ودستشو رو صورتم گذاشت و به سینه اش فشار داد.سینه اش پهن و محکم بود و صدای تپش قلبش تو گوشم پیچید. دستاشو دور سرم گرفته بود و روی سینه اش فشارم میداد که احساس آرامشی توام با لذتی فوق العاده از بودن در آغوش یک مرد قوی بهم دست داد. صورتمو نوازش کرد و بوسه ای از گونه ام ورداشت و به چشام که به سختی باز میشد خیره شد.چند لحظه بعد در حالیکه صداش میلرزید آروم و کنار گوشم نجوا کرد: عزیزم ! آه ه ه ه ه ه ه ! لیلای من! دارم میمیرم برای این سینه پر مهرت عزیزم........ خوشگلم بذار قشنگترین ستاره های دنیا رو روی سینه هات ببینم؟..... اجازه میدی ؟......خوشگل ترینم ! اجازه میدی لباستو در بیارم؟!.......بیحال بودم و زیر لب بهش گفتم عزیزم همش مال خودته......اوخ خ خ خ خ امید من! چیکار میکنی با من؟......
امید دستاشو پایینتر آورد و از زیر تاپم گرفت و آروم بالا کشید وبا دقت از بازوم و سرم رد کرد وگذاشتش زمین.یه سوتین توری مشکی پوشیده بودم و بغلم کرد و دستشو برد پشتم تا سوتینمو بازش کنه.یه خورده ور رفت ولی بلد نبود چجوری گیرشو بکشه. کمکش کردم و گیره سوتینمو آزاد کردم. امید بندای کرستو از بازوهام سر داد پایین ودستامو بلند کردم و کرستم افتاد رو پاهام سرمو خوب نمیتونستم نگه دارم و امید با بازوش از گردنم گرفته بود و همین باعث شده بود سینه هام بیشتر بزنه بیرون.
امید با دیدن سینه هام چشاشو برا لحظه ای بست و زیر لب گفت : اوفففففف لیلا من! چغدر خوشگله این سینه هات....اوه ه ه ه ه ه ه ......لیلا !.... من میمیرم برا این تن بلورت....... واااای لیلا چی ساختی ؟لیلا اینا دو تا الماسن بخدا....... قربونت برم عزیزم ...... بدنم عرق کرده بود و تپه های سینه ام زیر نور میدرخشید در حالیکه دستاشو رو سینه هام میلغزوند گفت واااااای لیلا چقدر نرم وداغه سینه ات......تماس دستای زبرش رو پوست لطیف زیر سینه ام یه حس تازه ای داشت .از فرط هیجان شدید سینه هام به لرزش افتاده بودند و امید ازپهلو محکم بغلم کرده بود و نبض کیرشو تو پهلوم احساس میکردم........
امید منو دوباره به پشت خابوند وخودشم سریع پا شد تی شرتو وزیر پیراهن رکابیشو در آورد و انداخت زمین.سینه اش پهن بود وعضلات پشت پستوناش باد کرده بودند وخط باریکی اونا رو از هم جدا کرده بود.بدنش کم مو بود ولی عضلانی وبا تناسب عالی. کمربندشم سریع آزاد کرد و شلوار کتانشو در آورد و انداخت کنار.جلوی شورتش کاملا خیس بود وبرجستگی کیرش که به سمت بالا ایستاده بود ،تا زیر کش شورتش امتداد داشت.وقتی کنارم زانو زد و دستشو برد رو شلوارم و با چشاش و حالت چهره اش ازم اجازه خواست که درش بیاره.ناله ای کردم و کمرمو بلند کردم تا بتونه درش بیاره.از شورت مشکیم که با سوتینم ست بود گرفتم و نذاشتم اونم در بیاره.

شلوار استرچم چسب بدنم بود و امید به آرومی اونو از رونام و ساق پاهام کشید بالا و انداختش زمین.ناخواسته و غریزی پاها و رونامو بهم چسبونده بودم ووسط پاهامو ازش قایم میکردم.امید دستی روی رونام کشید و اهی گفت و سپس بالاتر اومد وبه آرومی رونای منو با زانوهاش جمع کرد و دستاشو دو طرف سینه ام گذاشت و خودشوکشید روی من.حرارت بدنش که بهم خورد بیحالتر شدم و زیر لب ناله میکردم. امید سینه های پهن و داغشو روی سینه هام که مثل دو تا تپه گرد از وسط سینه ام بیرون زده بودند، چسبوند .دستاشو از زیر بازوهام رد کرد و اونا رو به شونه هام رسوند محکم منو بغل کرد ولباشو روی لبام گذاشت.با شدت لبامو میمکید که صدای قشنگی میداد وهر از گاهی با تکون دادن سینه هاش،سینه هامو نوازش میداد که لذت زیادی به درون بدنم میریخت .

کمرشو با فشار بهم فشار میداد وسفتی کیرشو که تند تند میزد، رو تپه گوشتی بالای کسم حس میکردم .روناشم با فشار به رونام چسبونده بود وپاهامو بهم فشار میداد. در حالیکه قدرت هر حرکتی از من گرفته شده بود از بالا و پایین منو میمالوند و فشار میداد و میبوسید........

ادامه دارد...
     
  
زن

 
خاطرات سکسی لیلا قسمت یازدهم

تا حالا تو زندگیم تو همچین موقعیتی گیر نیفتاده بودم . امید با دستا و پاهای قویش منو کاملا زیرش گرفته بود و با شوق و حرارت مشغول کام گرفتن از اندام من بود و من با بدنی لخت وعرق کرده با آغوش باز پذیرای مردی قوی و عضلانی بودم که کاملا مرا تو دستاش مهار کرده بود.کم کم حس شهوتی زنانه در من داشت به وجود می آمد.حسی که باعث میشد ترس ازمرد ازوجودم خارج بشه و من با رغبت و اشتیاق آغوش خودم را برای یک مرد باز کنم و از اینکه یک مرد با حرص و ولع زیاد از من لذت میبرد ، به شوق بیام.

این حس برام جدید بود و باعث شد کم کم شروع به نوازش پشت و کمر امید بکنم.امید بشدت در حال عرق ریختن بود و بدنش داغ و مرطوب بود ، انگار که تازه از حموم دراومده باشه.عضلات پشتش به سرعت منقبض میشدند و امید بیشتر و بیشتر منو به خودش فشار میداد و دهن امید تو مکیدن شیره دهنم و لبام خیلی بیقرار بود.گرما و مالش سینه هامون باعث شده بود لایه ای عرق بین ما شکل بگیره و سینه های نرم من با مالش سینه های عضلانی امید به اطراف کشیده میشد. امید سرشو پایین تر برد و شروع کرد به مکیدن زیر گردنم .

همه سطح زیر گلو و گردنمو میلیسید و تو دهنش میکشید و بعضی وقتا هم گاز کوچکی میزد.امید دستاشو از زیر بغلم بیرون آورد ورو زانو هاش بلند شد و شروع کرد به نوازش سینه هام . نوک سینه هام کاملا متورم و حساس شده بودند و احساس خارش عجیبی رو نوک سینه هام میکردم .امید با کف دستاش سینه هامو از بیخ جمع میکرد اونا رو به بالا هل میداد و ولش میکرد. سینه هام سفت بودند و با برداشتن دستاش از روشون مثل فنر سر جای خودشون برمیگشتند و برای لحظاتی روی سینه ام مثل یویو میلرزیدند . امید با لمس سینه هام و لرزشهای اونا خیلی حشری شده بود و هر از گاهی همه سینه هامو تو مشتش جمع میکرد و میچلوند که دردی توام با ریزش لذت به درون سینه ام تو وجودم میپیچید.چهره امید خیلی بهم ریخته بود و با صدای بلند ناله میکرد و آخخخ و اوفففف میکرد انگار که داشت درد میکشید.

لذت درونی من هم کم کم داشت بیشتر و بیشتر میشد و کانون لذت وسط سینه هام بود که تیر میکشید و از داخل لرزشی توش افتاده بود و امواج خفیفی از وسط قفسه سینه ام به کل بدنم پخش میشد.امید برای لحظاتی دستاشو از سینه هام ورداشت و لذت به تک تکشون نگاه کرد و سرشو پایین آورد.گرمای نفسهاش رو روی سینه ام حس میکردم که تماس لبای داغ امید رو روی نوک سینه ام احساس کردم. اولش با آرامش نوک ممه ام روبا لبای گوشتیش بوسید و بعد کم کم کشید تو دهنش .با تماس زبون زبرش روی نوک حساس سینه ام ، بدنم روی موجی از لذت افتاد که منو به تاب آورد.

بدنم به اینطرف و آنطرف کشیده میشد و باعث میشد نوک سینه ام از دهن امید دربیاد که این امیدو حشریترش میکرد و با ولع ممه امو تو دهنش میکشید و نوکشو با فشار زبون میزد.زبری زبونش منو به اوج میرسوند و احساس سبکی فوق العاده ای بهم دست داد.انگار که تو هوا معلق بودم ..... امید با شدت و حدت نوک سینه امو زبون میزد و هاله قهوه ای رنگ اطرافشو که حالا خیلی کمرنگ شده بود را با زبون داغش میلیسید .نوک سینه هام و زیر سینه هام که خیلی لطیفتر از سایر قسمتهاش بود برای امید لذتبخش بود بطوریکه حالا سینه ام رو با زبونش از پایین با فشار به بالا هل میداد و ولش میکرد و بعدش در حالیکه سینه هام از شهوت و هیجان به لرز افتاده بودند رو میکشید داخل دهان داغش.

خارش سینه هام ازبین رفته بود و با میک زدنهای امید احساس کردم لذتی فوق العاده از نوک سینه هام به بنم نفوذ میکنه و تو کل بدنم پخش میشه وته دلم از شعف و لذت پر شده بود و کسم که، شیره ای ازش بیرون میزد، نیز به تاب و تب افتاده بود و از داخل میزد. آه ه ه ه ه و ناله های من که تبدیل به جیغهای بلند شده بود، امیدو بیشتر تحریک میکرد و او با اشتیاق بیشتری سینه هامو میخورد و لیس میزد. امید دیوانه وار از این سینه به اون یکی حمله میکرد ومیک میزد ، زبون میزد ، میلیسید و گاز میگرفت که باعث شد درد لذتبخشی تمام سینه امو فرا بگیره .لحظه ای بعد با مکش قوی دهن امید خروج جریان قوی شیر از نوک ممه ام رو حس کردم.

امید بااحساس شیرم تو دهنش دیوانه وار با مکشی فوق العاده تا نصف سینه امو کشیده بود تو دهنش و شیرموبا شدت میمکید و با لذت میخورد.لذتی که امید از مکیدن شیرم میبرد براش غیر قابل تحمل بود و احساس کردم دچار تشنج شده و بدنش حرکات و انقباضهای غیر عادی پیدا کرده بود و با حسی آمیخته به حس لذت زنانگی و مادری که حس منحصر بفردی برام بود میخواستم شیره جانم را به عشقم بدم .این عشق باعث شد تولید شیر از داخل غدد شیریم رو احساس کنم وجریان شیر به نوک سینه ام سرازیر شد و امید با لذت میخورد.شیرین ترین لحظه عمرم بود که شیرمو به کسی میدادم که عاشقانه منو دوست داشت و ازم لذت میبرد.

درحالیکه دستمو تو موهای امید فرو برده بودم با عشق شیره جانمو بهش میدادم. .دیدن چهره سرخ شده امید و لرزشهای غیرارادی بدنش که با فشارزیاد کیرش روی کسم همراه بود و میک زدن های پیاپی امید باعث شد لرزی که وسط سینه ام احساس میکردم با موجی که از انتهای واژنم و دهانه رحمم تیر میکشید یکی بشود و رعشه ای تمام بدنم را فرا بگیره و تپش قلبم اوج بگیره و لحظه ای بعد انگار که چیزی از داخل رحمم کنده شد، جریان شدید آب کسم رو احساس کردم که با جیغ بلند من همراه شد .امید روی لباش و دهنش سفید بود و قطرات شیرم از دهنش روی سینه ام میچکید.در حالیکه به سختی نفس میکشید خودشو بالاتر کشید و لباشو به لبام چسبوند.مزه شیرین شیرم با شهد لباش یکی شده بود و من غرق لذت شدم و بدنم که شل شد واز فرط لذت بیحال شدم ........

نیمه های شب بود و ساعت از 2 گذشته بود.احساس خستگی مفرطی میکردم و نیاز به استراحت داشتم . امید همچنان بیتاب بود و نفس نفس میزد و از لبام میبوسید اما من دیگه توان بیدار ماندن نداشتم. امید هم با دیدن شرایط من کم کم آروم گرفت. پلکهام به شدت سنگین شده بودند و توان باز نگه داشتن چشمامو نداشتم و لحظه ای بعد در اوج خستگی ، به خواب راحتی لغزیدم......

.....صبح اتاق روشن شده بود که چشامو باز کردم و خودمو لخت در کنار امید ، زیر لحاف دیدم. امید با زیرپیراهن و شورت خوابیده بود ولی من فقط یه شورت تنم بود.حتی سوتینم هم نداشتم و سینه هام آزاد بودند و کرست مشکیم گوشه اتاق افتاده بود. امید هم تو خواب سنگینی بود. از اینکه لخت در کنار امید خوابیده بودم یه خورده ترس ورم داشت .

فکر کردم شاید خواب میبینم اما لحظاتی بعد حوادث شام دیشب با امید و بعدش اومدنش به خونه و عشقبازیهامون یادم افتاد.آروم لحافو از روم کنار زدم و از جام بلند شدم.موهام بهم ریخته بود و عرق بدنم رو تنم خشک شده بود و حس خوبی نداشتم. حوله امو ورداشتم و رفتم که یه دوش بگیرم.حمومم 10 دقیقه ای طول کشید و بعدش رفتم تو اتاقم و لباس تمیز پوشیدم.امید هنوز خواب بود .یه نگاه به یخچال انداختم .خوشبختانه نون داشتیم و بساط چای و نیمرو رو آماده کردم.تخم مرغا رو که انداختم امید از صدای جلز ولز نیمرو بیدار شد .

با مهربانی سلام و صبح بخیر گفت .منم بهش گفتم عزیزم دارم صبحونه رو آماده میکنم ، فقط دست و صورتتو بشورتا منم سفره رو بندازم .امید رفت دستشویی و سریع برگشت و تو آماده کردن صبحونه کمکم کرد. شده بودیم مثل نامزدایی که رفتند ماه عسل......من یه خورده ازش خجالت میکشیدم و نمیتونستم تو چشاش نگاه کنم .امید اولین لقمه رو که ورداشت ، آورد جلوی من گفت

خانومم! ....بخور نوش جونت بشه...بره اونجا که درد وبلا توش نیفته! با این حرفش جو صبحونه خودمونی تر شد. دهنمو باز کردمو و در کنار لقمه یه گاز کوچولو هم از انگشتش گرفتم. امید گفت ای شیطون! هیچی نشده میخوای منو بخوری؟!... با کمرویی لبخندی زدم ویواش گفتم میخواستی انقدر خوشمزه نباشی!......گفت اگه به خوشمزگیه که من باید تا صبح تو رو تموم کرده بودم! .....

پشت چشممو نازک کردم و مثل بچه ها گفتم چیکار کنم میخواستی بخوری!!! ...امید میخندید......منم یه لقمه کوچولو ورداشتم و دستمو بردم جلو دهنش و گفتم خوشگلم! عزیزکم! ببین این چه مزه ای میده بهت؟! امید هم لقمه و انگشتای منو با هم گرفت تو دهنشونگه داشت. با دندوناش آروم رو انگشتام فشار میاورد. گفتم: وای امید ترو خدا منو نخور! قول میدم دختر خوبی باشم !ببخشید اشتباه کردم!....

امید انگشتمو ول کرد و لقمه اشو که قورت داد گفت: راستش، آشپز خیلی خوشمزه تر از غذاست!....... خلاصه با شوخی وخنده و مهربونی اولین صبحونه مونو با هم خوردیم. وسط صبحونه متوجه شدم که هر از گاهی امید پاشو بهم جمع میکنه و چهره اش عوض میشه. انگار که دلدری چیزی داشته باشه. چند بار این مساله اتفاق افتاد و بعد از صبحونه که وسایلو جمع کردیم ، ازش پرسیدم خوشگلم ! چت شده ؟ دلت درد میکنه؟! مریض شدی؟! امید سرشو به علامت منفی تکون داد ولی آشکارا میدیدم که داره درد میکشه.

گفتم پاشو بریم دکتر، ولی اول بگو کجات درد میکنه ؟ یه خورده مکث کرد و آروم گفت راستش از دیشب بیضه هام درد گرفتن و دردش تو دلم میپیچه .گفتم آخه چرا؟ مگه چیزی شده؟ سرشو پایین انداخته بود و چیزی نمیگفت گفتم عزیزم بهم بگو .... شاید بتونم کمکت کنم .....گفت میدونی ........چجوری بگم لیلا جون! .....گفتم فارسی بگو!......خندید وگفت راستشو بخوای هر وقت من زیاد تحریک بشم و تخلیه نشم بیضه هام دردشون میگیره.... از داخل دردم میگیره و میزنه ته دلم....

گفتم خب یعنی اگه تخلیه کنی خوب میشن؟ گفت آره احتمالا ..... گفتم خب چرا تخلیه نمیکنی حالا؟ از من روت نمیشه؟ برو حموم تنتو آب بزن خودتم راحت کن دیگه!..... . گفت راستش من بدم میاد که جلق بزنم .......از این حرفش یه خورده سرخ شدم امید با پررویی ادامه داد که برای مرد جلق خوب نیست و عوارض داره و این حرفا ، محکم گفتم خب!!!! فهمیدم ! حالا من چیکار میتونم بکنم؟

سرشو انداخت پایین و آروم گفت : اگه تو این زحمتو بکشی خیلی ازت ممنون میشم. گفتم خوب دیگه چی پسرخاله؟!! سرشو انداخته بود پایین و چشاشو بسته بود ولی از درد بخودش میپیچید . ساکت شده بود و حرف نمیزد و سکوت اتاق رو فرا گرفته بود.نمیدونستم چیکار کنم ولی درد کشیدن و ناراحتیشم نمیتونستم تماشا کنم . دیشب امید خودشو وقف من کرده بود و بزرگترین لذت عمرمو بهم داده بود .چند لحظه سکوت کردم و بعد بهش گفتم :عزیزم برو اونجا بخواب خودم کمکت میکنم. امید مثل یه پسر بچه خوب و حرف گوش کن، سرشو رو بالش گذاشت و دراز کشید.

منم اومدم پیشش و سرشو تو بغلم گرفتم و سرشو نوازش کردم.......گفتم : نمیذارم درد بکشی خوشگلم! نازم ! مامانم! جونم!..... الان خودم راحتت میکنم. دستشو باز کرده بود و من سرمو رو بازوی عضلانیش گذاشتم که مثل یه بالش بود برام.دستمو بردم رو سینه هاش و عضلات قوی و ستبر سینه اشو نوازش کردم.خیلی محکم و استوار بودند و حتی از روی پیراهنش خط وسط سینه اش مشخص بود.دستمو پایینتر بردم و شکم کوچیک و سفتشو مالوندم. شکم و کمرش باریک بود ومیشد ماهیچه های شکمشو شمرد .اندام عضلانی و پرش داشت منو هوایی میکرد.

دستمو که پایینتر بردم وااااای یهو سر کیرش اومد تو دستم. ترسیدم و دلم خالی شد.راستش با اینکه تو فیلم سوپر خیلی کیر و کس دیده بودم ولی اولین بارم بود که به یک کیر داغ و زنده ! دست میزدم. امید چشاشو بسته بود و نفسهای عمیق میکشید. یه خورده مردد بودم که بیشتر برم جلو ....امید زیر لب گفت لیلا! تروخدا زودتر راحتم کن!....بیضه هام دارن میترکن!... دیگه نمیتونستم صبر کنم .دلمو به دریا زدم وبلند شدم و کنارش نشستم.برآمدگی کیرش که از وسط پاهاش شروع میشد تا روی خط شورتش ادامه داشت و سایه کیرش از روی شورت معلوم بود.

اولین کیر زندگیم خیلی بزرگ میومد به چشمم. از بغلای شورتش گرفتم وآروم کشیدم پایین. امید داشت ناله میکرد و چهره اش دردو نشون میداد.درحالیکه با دستام آروم داشتم شورتشو از رونای پک و پهنش سر میدادم پایین امید هم کمرشو بلند کرد تا راحتتر بتونم لختش کنم. چشام به برجستگی کیرش دوخته شده بود و با کنار رفتن شورت ، کیر بلند و کلفتش جلو چشام ظاهر شد.کیرش راست راست بود و به شکمش چسبیده بود و تند تند داشت نبض میزد و با هر نبضش سر کیرش میلرزید.حسی آمیخته به ترس و بهت وجودمو فرا گرفته بود.وااااای چقدر بزرگه این خدا .....

تو دلم میگفتم ....... کیرش قرمز و کبود بود و کلاهکش که باد کرده و متورم بود کمرنگتر ازتنه اش بود .بیضه های درشتش ، تیره تر از کیرش بودن و همه فضای بین روناشو گرفته بودند. در کل مثل هیکل بنسازها عضلانی بود: از زیر، رگهاش باد کرده بودند و ماهیچه هاش زده بود بیرون . پوستش هم کاملا کشیده و قبراق بود. شورتشو تا زانوهاش کشیده بودم پایین . امید گفت عزیزم درش بیار تا راحتتر باشم .شورتشو که از پاهش درآوردم امید رونا و پاهاشو کاملا از هم وا کرد و بیضه هاش تو گودی بین روناش افتادند .خزیدم وسط پاهاش و دستمو جلوتر بردم و از تنه کیرش گرفتم.

خیلی داغ بود انگار که تب داشته باشه .نبض کیرشو تو دستم احساس میکردم . پوست دستم که سفید بود کنتراست خوبی با کیر قرمزش ایجاد کرده بود و تفاوت رنگ پوستامون فاحش بود.دستمو مشت کردم و کیرشو فشار دادم و امید بصورت غریزی کمرشو بالا و پایین کرد و آه وناله هاش بیشتر شد و زیر لب ازم میخواست که با کیرش بیشتر بازی کنم . امید یه لحظه بلند شد و سریع پیرهنشو از تنش درآورد و انداخت کنار.حالا لخت مادرزاد جلوم خوابیده بود و من وسط پاهاش زانو زده بودم وکیرشو تو دستم گرفته بودم و باهاش ورمیرفتم.من ناشیانه کیرشو فشار میدادم وخود امید کم کم شروع کرد تند تند ضربه زدن. کیرشو محکم تو مشتم گرفته بودم و امید کمرشو با شدت بالا میآورد و بیضه هاش به دستم میخورد و وقتی پایین میبرد پوست کیرش ، روی کلاهکش غلاف میشد.

حس شهوتم از دیدن کیر کلفتش داشت بیدار میشد و دهنم خشک شده بود.کیرش خیلی قوی بود و روبه شکمش دراز شده بود ومن به سختی اونو به سمت خودم میکشیدم .از سوراخ کیرش آب بیرون زده بود وکلاهکشو لیز کرده بود. امید گفت لیلا برام جلق بزن! محکمتر!ترو خدا!....گفتم عزیزم آخه چجوری ؟ چیکار کنم؟! گفت همینجوری که گرفتیش محکم تلمبه بزن، بالا پایین کن .....شروع کردم و امید هم کمرشو تکون میداد. دستم عادت به این کار نداشت و نمیتونستم تند بزنم .. امید خودش از پایین تند تند کیرشو تو مشت من بالا پایین میکرد.

آب کیرش که بیرنگ و لزج بود داخل و بیرون دستم مالیده بود. امید داد زد لیلا خیسش کن! تف بزن خوشگلم ! دستمو از کیرش ورداشتم خواستم آب دهانمو روش بندازم ولی تقریبا هیچی توش نیفتاد .هیجان زده بودم و یک قطره هم آب تو دهنم نبود. امید بلند شد و گفت لیلا کیرمو محکم بگیر.حالا تنه اش هم یه خورده خیس بود.امید یه تف آبدار انداخت روی کلاهک کیرش و گفت لیلا بمالونششششش ! تند تر بزن ! آب دهنش لزج بود و با مالوندن اون رو تنه کیرش همه کیرش تو دستم سر میخورد. امید دوباره به پشت خوابید و شروع کرد محکم بالا پایین کردن. کیرش لزج شده بود و منم که با مشتم سفت دورش گرفته بودم ، سر خوردن کلاهک و تنه کیرشو داخل دستم حس میکردم .کسم شروع کرده بود به آب دادن و با دیدن صحنه سر خوردن کیرش تو دستم حشری شده بودم .کسم از داخل مور مور میکرد و حشری شده بودم .

خم شدم وسرمو بردم پایین و تونستم یه تف کوچولو از دهنم رو کیرش بندازم . با دستم اونو رو کلاهک و پایینترا پخش کردم و سرعت جلق زدنمو بیشتر کردم. امید با صدای بلند داد میکشید و کیرشو تو مشتم میکوبید که ناگهان بدنش منقبض شد و نعره ای کشید.نفسش تو سینه حبس شده بود و پاهاشو تیر میکشید و لحظه ای بعد فوران آب کیرش شروع شد که تا روی سینه و شکمش پاشید.

بیضه هاش میلرزیدند و رگ انتهای کیرش به شدت میزد و با هر حرکت آب بیشتری را بیرون میریختند.چند لحظه بعد انقباضهای بدنش کمتر شد و امید آروم گرفت. .قطرات سفید آبش خیلی غلیظ بود ومثل ژله روی شکم و سینه اش میلرزید و درخشش خاصی داشتند......

ادامه دارد...
     
  
زن

 
خاطرات سکسی لیلا قسمت دوازدهم

مقداری از آبش روی دستم ریخته بود و منهم از شدت هیجان میلرزیدم.اولین بار بود که یک مرد جلوی من نعره میکشید و جلوی چشمم آبشو با قدرت بیرون میپاشید. امید بیحال شده بود ولی کیرش همچنان راست بود و فقط کمرش یخورده خم شده بود.امید لخت مادرزاد با پاهای گشاد و کیر نیمه راست جلوم دراز کشیده بود و من با بدنی داغ وسط پاهاش زانو زده بودم و به کیر کلفت و بیضه های درشتش که وسط پاهاش آویزان بودند و به آرومی در زیر کیرش تکون میخوردند خیره شده بودم .

حس سنگین شهوت همه اتاقو گرفته بود و امید چشاشو بسته بود .انگار که به خواب رفته بود. قطرات آبش رو بدنش شل و رقیقترشده و به جریان افتاده بودند . به سختی تونستم رو پاهام بلند بشم و کلینکسو ورداشتم و سینه و شکمشو پاک کردم. دستام بوی آبشو گرفته بود. بوی رطوبت و منی امید برام تازگی داشت .رفتم دستشویی و دست و صورتمو آب زدم.برگشتم اتاق و امید چشاشو باز کرده بودو با مهربانی نگاهم میکرد.لبخندی زد و گفت مرسی عزیزم.... آخخخخخ که چقدر راحت شدم لیلا جون! خیلی دردش بد بود .

گفتم خوب شدی نازم؟! گفت دردش خیلی کمتر از قبل شد و داره بهترم میشه....... اوففففف لیلا خیلی قشنگ آبمو درآوردی عزیزم.....چقدرهم لذت بردم .یه دختر خوشگل و مامانی با دستهای ظریف و سفیدش برام جلق زد . وایییییی لیلا من قربونت برم چقدر خوشگل و نازی تو؟!..... گفتم پاشو!.... پاشو زود یه دوش بگیرکه همه جای بدنت کثیف شده عزیزم . گفت اونم به چشم! و پا شد رفت حموم و منم حوله الهام ورداشتم که بهش بدم . درو که باز کردم هیکل نازشو دیدم که زیردوش رفته بود و آب از روی سینه قشنگش و رونای مردونه اش جاری بود.

سینه هاش زیر آب برق میزدند .بدنش کم مو بود و عضلات بازوها و روناش خیلی خوشتراش بودند.منو که دید لبخندی زد.کیر نیمه راستش شروع کرده بود به زدن و لحظه به لحظه روبه بالا میومد.با دیدن هیکل مردونه اش زیر آب حس عجیبی سراغم اومد ....... سینه پهن ، کمر باریک و رونای توپر و کیر بزرگ و بیضه های درشت که حالا کاملا آویزان بودند و بنظربزرگتر میرسیدند ، حس شهوتو تو وجودم بیدار میکرد.چقدرقشنگ بود بدنش . بالا تنه اش با پایین تنه اش تناسب عالی داشت . با دیدن بدن تراشیده اش داشتم داغ میشدم ،انگار گرمایی از بدنش تشعشع میکرد و روی تن من فرود میامد.لبخندی زدم و اومدم بیرون.کسم از داخل زق زق میکرد و حس آشنای خارش انتهای واژنم اومده بود سراغم . یه ویار عجیبی تو دلم افتاده بود و میخواستم کیر تبدارشو بازم احساس کنم،اینبار روی کسم.......

دوش امید 5 دقیقه بشتر طول نکشید و در حالیکه حوله شو دور کمرش پیچیده بود اومد تو پذیرایی .گفتم عافیت باشه عزیزم!....یه مکثی کرد و گفت باشه!....خندیدم و گفتم میبینم که زبونت باز شده آقا پسر! گفت از دولتی سر شماست خانومی! آدم مریض هم باشه دکترش شما باشین!.......جلو اوپن ایستاده بودم و میخواستم میوه و دیس هارو بچینم رومیز.اومد جلوتر و زل زد به چشام .

چشماش آبدار بودند و میدرخشیدند و بوی شامپو از سر و بدنش بلند شده بود.دستشو بلند کرد و انداخت دور گردنم و لبای داغشو چسبوند روی لبام و یه بوسه عمیق و طولانی ازم گرفت.درحالیکه لبامو با لباش میکشید ازم جدا شد و گفت: عززززییزممممم! میذاری من عاشقت باشم؟!!........ میذاری تو این چشمای خوشگلت غرق بشم؟!!......تند تند لبامو میبوسید و دست راستشم آورد بالا و از گونه هام نازم میکرد.پشتم به اوپن چسبیده بود و امید هم کمرشو میجنبوند و روو کسم فشار میاورد . داشت حشری میشد و کمرشو رو جلوی من میچرخوند و سفتی کیرشو رو رونام و زیر شکمم حس میکردم که حوله اش از کمرش باز شد و افتاد رو زمین.

کیرش راست واستاده بود .از بالا کیرش سفید تر و نازتر بود و بیشتر دلمو میبرد .سر کیرشو گذاشت روی سه جاف کسم و شروع کرد به فشار دادن.شلوار استرچم رونامو کامل جمع کرده بود و حالت مثلثی کسم در زیر نافم قشنگ پیدا بود .امید داشت زمزمه میکرد: لیلای من! حالا من دیوونت شدم !....... لیلا ! بازم برات تب کردمممم!.....ببینش! اوه ه ه ه ه!
ببین از عشقت چجوری شده ه ه ه !.....عزیزم!.....دستاشو پایینتر آورد و جفت کپلامو گرفت و با فشار بیشتری کیرشو رو کسم میمالوند.کف دستشو کامل باز کرده بود و کپلای پهنمو میکشید و از هم جداشون میکرد و کیرشم بیشتر فشار میداد.سر کیرش زیر کسم افتاده بود و چاک وسطشو فشار میداد.... دلم میخواست از جا در بیاد ..... خدایا این چقدر سفته!......چقدر رشیده!!!......از بالا لب میگرفت و از پایین فشار میاورد .تو چشام نگاه میکرد و انگار چیزی میخواست .دستاشو رو کش شلوارم برد و خواست درش بیاره . ترسیدم و با دستام از شلوارم گرفتم . حالت چهره اش عین آدمهای درد کشیده بود و آه و ناله میکرد. گفت لیلا ترو خدا! داره میترکه!!بذار الان سریع تموم میشه!...... گفتم :وای امید!.....چی میگی تو! امید من یه دخترم...... میخوای چیکار کنی؟!....در حالیکه مینالید گفت نترس خوشگلم !.... نترس کاریت ندارم.... عروس من......... بذار یه لحظه بذارم وسط پاهات!....... طول نمیکشه! زود تموم میکنم.......

ته دلم خیلی دوست داشتم داغی کیرشو وسط پاهام حس کنم ولی میترسیدم امید یهو دیوونه بشه و کاری بده دستم. در حالیکه یه بند التماسم میکرد و از خواهش میکرد قسم میخورد که اذیتم نمیکنه.کیرش هم مثل استخون شده بود و روی کسمو سوراخ میکرد.نفس عمیقی کشیدم و دستامو از رو کش شلوارم ورداشتم و امید شورت و شلوارمو با هم کشید پایین.با دیدن کس سفیدم حالتش عوض شد دستشو برد لای پام و همه کسمو تو مشتش جمع کرد و چلوند و با صدای بلند اوففففففی گفت.موهای کسمو تازه تراشیده بودم و تپه روی کسم سفید سفید بود . امید دست و پاشو گم کرده بود و از کس به باسن و رونام حمله میکرد.

حرکاتش خیلی سریع شده بود و با تکونهای شدید بدنش کیرش تو هوا مثل پاندول تاب میخورد.حالا دیگه تقریبا کیرش روی شکمش دراز شده بود و نوکش رو به من بود.کیرش داشت آب میداد و کلاهکش بقدری متورم وباد کرده بود که رنگش عین خون شده بود .امید سر کیرشو گرفت و هل داد پایین و آروم سرش گذاشت زیر کسم و.رونام به نسبت تپل بودند و قسمت بالای رونام کاملا بهم چسبیده بودند.واااای چقد کیرش داغ شده بود.سر کیرش اسفنجی و نرم بود و نرمی و داغیشو زیر کسم قشنگ احساس میکردم و مالشش رو رونام حس خیلی قشنگی بهم داد.رونامو بهم فشار دادم تا بیشتر داغیشو حس کنم. امید کپلای باسنمو تو دستاش گرفتو کیرشو تا آخر سر داد. چشاشو بسته بود و از لذت و هیجان آه و ناله ای کرد و قربون من میرفت.

خیلی حشری شده بود و کیرش لای پام به شدت نبض میزد.تنه کیرش به زیر کسم میسابید و سر کیرش با زیر لمبرای باسنم مماس شده بود و اونا رو از هم جدا کرده بود.تماس کیرسفت وداغ امید با لبهای بیرونی کسم لذتی باورنکردنی تو جونمم ریخت و کسم شروع به زدن کرد و آبش راه افتاد.امید پایین تنه اش رواصلاح نکرده بود و تماس تپه گوشتی و پشمالوی بالای کیرش با برجستگی رو کسم ، منو به لرز انداخت.موهای بالای کیرش بهم پیچیده و زبر بودند و مالش اونا رو پوست صاف و صیقلی کسم و زیر نافم حس شهوت زنانه ام رو خیلی بالا برد.

حالت چهره امید هم عوض شده بود و غلیان شهوت تو چشاش برق میزد.ازکپلام گرفته بود و از وسط اونا رو از هم سوا میکرد و کیرشو بیشتر فشار میداد بطوریکه سفتی تپه رو کیرشو دقیقا حس میکردم.چند لحظه بعد امید کیرشو از لای پام بیرون کشید و وقتی به کلاهکش رسید دوباره با شدت سرش داد داخل.منم دیگه حشری شده بودم و ناخوداگاه وقتی امید میخواست کیرشو به جلو سر بده، منم کسمو جلو میاوردم و صدای بهم خوردن گوشتامون بلند میشد که حس شهوتمو بیشتر و بیشتر میکرد.

آبم سرریز شده بود و با آب امید مخلوط شده بود و لای رونام کاملا لیز و سر بود و امید همه طول کیرشو عقب و جلو میکرد. صدای شلپ شلپ برخورد کسم و با کیرش که حالا مثل استخون بود دلمو به لرز انداخت و کسم ازداخل تیر کشید و بدنم ضعف کرد طوریکه نمیتونستم رو پاها وایسم. دستامو انداختم دور گردن امید و ازش آویزون شدم.امید چند تا ضربه دیگه هم زد و وایستاد.تنه کیرش به تاق کسم که لاش باز شده بود ، چسبیده بود وفشار میاورد وکلاهک داغ و اسفنجیش وسط لمبرای گوشتی باسنم آروم گرفت ........

امید هم داشت نفس نفس میزد . دستاشو بالاتر آورد و دور کمرم قلاب کرد. در حالیکه لبامو میخورد و کیرش لای پام آروم گرفته بود ، با دستاش پشتمو از گردن تا کپلام نوازش میکرد.گفتم امید خسته ام ...... آه ه ه ه ه بذارم زمین امیدم!.....امید عرق کرده بود وچهره اش هم خیلی حشری وشهوانی شده بود وبا دیدن خستگیم به آرومی کیرشو از لای پام بیرون کشید . کلاهک نرم وباد کرده اش از وسط لمبرهام تا زیر دهانه کسمو نوازش کرد و در آخر با فشار از وسط پاهام به بالا جهید و به شکمش برخورد کرد.

امید نفس زنان گفت خوشگلم!.....تو هم پیرهنتو در بیار تا راحت باشی و بعد خودش دستاشو انداخت زیر پیرهنم و کشید بالا و از سرم درش آورد.با لذت و شعف داشت به سوتین زرشکی خوشرنگم نگاه میکرد ولی خیلی زود متوجه خستگیم شد و منو به پشت روی زمین دراز کرد.بصورت غریزی پاهامو جفت کرده بودم و یه دستمو رو کسم گذاشته بودم .هنوز ازش خجالت میکشیدم .
امید رفت از اونطرف اتاق یه بالش برام بیاره ودیدن کیر راستش در این حالت که موقع راه رفتن به این سو و آنسو تاب میخورد برام صحنه زیبایی بوجود آورده بود. وقتی امید بالشو زیر سرم گذاشتو از نزدیک به بدن لختم خیره شد و احساس کردم تو حالت عجیبی رفته .نگاهش رو همه جای بدنم میچرخید از رونام گرفته تا روی کسم و شکم و سینه هام در حالیکه به زیر شکمم زل زده بود ،دستاشو رو صورتشو موهاش میکشید و آه و ناله میکرد.فکر میکنم دیدن بدن لختم براش فراتر از تحملش بود.با صدایی لرزون شروع کرد :

لیلا! بخدا زیباترین منظره عمرمو دارم تماشا میکنم.......واییییی ماشا... چه سر و سینه ای داری خوشگلم ....اوه ه ه ه ه شکمت چقدر قشنگه خانومی!..........قربون ای رونای تپلت برم من..... تو شاهکار خلقتی لیلای من......خدا ترو برا من فرستاده ....اوخخخخخ لیلا من خوشبختترین مرد دنیام که تورو دارم .......فرشته من!.....عشق من......بذار از سر تا پا فقط ببوسمت خانومم!....واییییی لیلا تو الهه عشق منی.....

با جملات عاشقانه امید داشتم پر در میاوردم.میخواستم توانش میداشتم وپرواز میکردم به آسمونا.....امید برام دلرباترین مرد بود و حالا عمیقا احساس عشق میکردم بهش و از اینکه دیوانه وار منو میپرستید دلم لبریز از شعف و شادمانی بود و میلرزید.امید شروع کرد و از پاهام بوسید .عاشقانه و عمیق از تمام بدنم بوسه ورمیداشت و تنمو بو میکرد.کیرش یه خورده خم شده و نیمه راست شده بود.

ساق پاهامو نوازش میکرد و داخلشونو میبوسید و هر از گاهی به آرومی میلیسید.به زانوهای گوشتی ام که رسید اونا رو به آرومی تو دستاش جمع کرد و مالشی داد و چرخشی بهشون داد وبا انگشتاش مالید. یه دستشو بالاتر آورد و بیرون رونمو، ماهیپه های سفتمو نازی کرد و بعد تو دستش گرفت و ماساژشون داد . سرشو آورده بود وسط رونام و داخل رونامو میبوسید.نفس گرمش روی رونام، داشت قلقلکم میداد و در عین حال لذت گوارایی تو وجودم میریخت.امید لباشو بالاتر آورد و دستمو که رو کسم گرفته بودم، به آرومی بوسید.

رو دستم خیلی مکث کرد و تک تک انگشتامو میبوسید.انگار ازم خواهش میکرد که بهش اجازه جلو رفتن بیشتر بهش بدم ولی من روم نمیشد دستمو وردارم و از طرفی هنوز کورسویی از افکار منطقی در انتهای سرم سوسو میزد که منو وادار میکرد همه جواهرات و مرواریدهامو پیش امید رو نکنم....امید سرشو بالاتر آورد و سرشو رو شکمم به اینطرف و آنطرف میکشید.حس نفس گرمش روی ناف و زیر شکمم بسیار لذتبخش بود چشامو بسته بودم و از پا تا بسر داشتم شیرین ترین لذت عمرمو میبردم. حالا مردی که عاشقانه دوستش داشتم ، منو تا حد پرستش بالا برده بود و به زیبایی های تنم تعظیم میکرد...... امید با ظرافت لباشو رو شکمم میلغزوند و میبوسید.زبونشو بیرون آورده بود و با نوک زبونش تنمو قلقلک میداد و وقتی به نافم رسید اطرافشو با لبا و زبونش داغش کرد و در آخر زبونشو فرو کرد تو نافم و شروع کرد به چرخوندن.

دستاشو بالاتر آورد و از زیر کرستم گرفت و اونو از روی سینه هام سرش داد به بالا و جفت سینه هام بیرون افتادند.با دستای داغش سینه هامو به آرومی فشار میداد و نوکشونو با دو انگشت میگرفت و میچرخوند.سرشو آورد وسط سینه ام و لبای داغشو گذاشت درست روی جناغ سینه ام و با فشار ملایمی بوسیدش . نفس عمیقی کشیدمو دلم به لرزی دلنشین افتاد. چقدر امیدم تو عشقبازی مهارت داشت و به زیبایی بدنمو زیر رگبار بوسه گرفته بود.با بوسه های بی پایان امید بدنم داغ شده بود و رو اوج بودم.صدای تپش قلبم بیقرارمو تو سینه ام میشنیدم و عضلات شکمم شل و سفت میشدند و کسم که از داخل تیر میکشید و من بی اختیار روناموبهم فشار میدادم و از شدت سرخوشی و مستی لبامو گاز میگرفتم.

بدنم زیر دستای مردونه اما نوازشگر و مهربان امید پیچ و تاب میخورد. احساس زیبایی از زن بودن بهم دست داده بود و از اینکه معشوق و دلارام یک مرد عاشق بودم کیف میکردم .از طمانینه و حرکات ملایم عشقم نهایت لذت را میبردم . کم کم امید خودشو رو من کشید و بدنشو رو بدنم سوار کرد. زانوهاشو دو طرف رونام گذاشت وبا داخل روناش پاهامو جمع کرد.کیرش حالا داشت نبض میزد و طولش لحظه به لحظه بیشتر میشد.امید ابروهاشو چین داده بود و چشاش نیمه باز بود و با دهن بسته آه میکشید و مینالید.یه دستشو کنارم گذاشت و با دست دیگه اش دستمو از روی کسم بلند کرد و کیرشو روی کسم و تا زیر نافم دراز کرد به آرومی تا روی سینه ام خزید .بیضه هاش که بینهایت نرم و لطیف بودند زیر کسم وسط رونام افتاده بودند .تماس کیر سفت و راست شده اش کسمو به جنبش انداخت و شیره داخلش با سرعت بیشتری ازش بیرون زد و وسط رونام خیسترشد.

امید لبای داغ و مرطوبشو رو سینه هام چسبوند و در حلیکه یکیشو تو دهنش میکشید اون یکی رو با دستش فشار میداد و میچلوند. تماس لبای مرطوب و نرمش روی نوک قهوه ای سینه ام که خیلی سفت شده بود ، لذت را به درون سینه ام میریخت وبا فشار دستاش که همه سینه امو جمع میکرد ،موج خفیفی تو قفسه سینه ام میپیچید .امید به آرومی نوک سینه امو میک میزد و هر از گاهی با زبونش لیس میزد و هاله قهوه ای سرسینه امو با زبونش تر میکرد و چشاشو بالا می آورد و نگاهم میکرد.احساس میکردم با تمام وجودش میخواد بهم لذت بده و منتظر واکنشهای من بود .چقدر قیافه اش دوست داشتنی شده بود ......با قلبی پر از عشق آهی از سر لذت کشیدم و گفتم : آه ه ه ه ه ه......امید من ! چیکار کردی با من.......

امییییید ! .......ببین!.... منو از خودم گرفتی امید...... امید آتیش زدی بجونممممممم ! وایییییییی دارم از لذت میمیرم امید.....امیییید ! این سینه ام خیلی تنگه واسه این عشقت ...... عزیزممممم !.... عشق من....امید جونم..... مرد من......
امید هم آهی کشید و سرشو بالاتر آورد و همه بدنشو رو تن بیقرار و تبدار من دراز کرد و کاملا بهم چسبیدیم. لباشو رو لبام گذاشت و با تمام وجود از وسطشون میمکید.سینه های پهن و مردونه اش روی تپه های گرد ونرم من خوابیده بود و ناف گود افتاده اش رو نافم بود و کیربلند و رشیدش روی کسم دراز شده بود.

دستاشو از زیر بغلم رد کرد از شونه هام گرفت و با بازوهای قوی ورونای عضلانیش میخواست منو بیشتر و بیشتر وسط آغوشش جمع کنه..... تو دستاش و زیر اندام قویش مچاله و جمع شده بودم و امید هر از گاهی پشتشو قوز میکرد وبا کیرش رو کسم و زیر شکمم فشار می آورد.آب کیرش کسمو مرطوب کرده بود و اون وسط تا زیر نافم سر میخورد.

امید به پهلو برگشت و با دستش سر کیرشو تو سه جاف زیر کسم میزون کرد و به آرومی سرش داد و تا آخر تو سه کنجی انتهای رونام و زیر کسم فرو کرد، طوریکه برجستگی و تپه های روی کسم با مال امید مماس شد.در حالیکه کیرش مثل استخون سفت بود کلاهک باد کرده و متورمش بینهایت نرم و داغ بود و زیرکسمو ناز میکرد.امید به آرومی شروع کرد به عقب و جلو کردن و منم رونامو با فشار بهم چسبونده بودم تا اون وسط برا کیرش تنگترو گرمتر بشه و با دستام هم که دورش قلاب کرده بودم ،پشتشو ناز میکردم.

امید لحظه به لحظه داغتر میشد و سرعتشو بیشتر کرده بود.زاویه کیرش خیلی به سمت بالا بود ووقتی تا آخر فرو میکرد لای کپلامو از هم سوا میکرد وموقع درآوردن کپلای خیسم رو هم می افتادند که این کارش برام تازگی داشت .رفت و برگشت کیر داغ و مرطوب امید از لای کپلام خیلی حشریم کرد وناخوداگاه پشت امیدو چنگ زدم بطوریکه امید از شدت درد یا هیجان با صدای بلند ناله ای کرد.امید یه دستشو پایینتر آورد و برد زیر باسنم و شروع کرد به چنگ زدن و نیشگون گرفتن از لمبرهام.خیلی حشری شده بود و واقعا باسنم دردش گرفته بود.امید یه لحظه تند تر زد و پس از چند ضربه کوتاه بلند شد و گفت:لیلای من!..... من این کونتو میخوام!.....وای چقدر تپلو نرمه......
ادامه دارد...
     
  
↓ Advertisement ↓
زن

 
خاطرات سکسی لیلا قسمت سیزدهم

......لیلای من.......خوشگلم برگرد....میخوام از عقب بذارم لاپات....حتی در اوج شهوت هم از اینکه یه مرد برای میگفت کونتو میخوام ، سرخ شدم ولی هرچه بود در اوج هیجان و لذت بودم و بی اراده . امید کمکم کرد و از کمرم گرفت و منو برگردوند به شکمم وبعد پاهامو کمی از هم باز کرد و وسطشون زانو زد. دستاشو پشت زانوهام گذاشت وبا کف دستاش گودیشو مالش میداد که حس خوبی توام با قلقلک بهم دست میداد.

از زیر رونام شروع به نوازش کرد و کم کم بالا تر اومد وتا بیخ روناموتو دستاش جمع کرده بود.چند لحظه با رونای تپلم که به سختی تو دستاش جا میشد ور رفت وبعد دستای گرمشو رو جفت کپلام گذاشت و شروع به نازو نوازششون کرد . با کف دستاش بالا و پایینشو بصورت پرخشی نوازش میکرد و بعد تو چنگش می گرفت.
دستاشو پایینتر آورد ودر حالیکه ماهیچه های سفت رونامو با دستای قویش نوازش میکرد و فشارشون میداد، لباشو روی کپلام گذاشت با داخل لباش یکی یکیشونو‎ ‎بوسید و با زبون و دهنش ترشون کرد. یه خورده با کمر و لمبرهام ور رفت ولی احساس کردم هوله و دست و پاشو گم کرده . حالا سرشو برده بود لای پاهام و با هوس زیاد اززیرلمبرام میبوسید و داخلشونو لیس میزد وهمزمان با دستاش مثل خمیر ورز میدادشون و نیشگونای خیلی بزرگ ازشون میگرفت و با سیلی های محکمی روی کپلامو نوازش میکرد!.

درد لذتبخشی باسنم رو گرفته بود و بی اختیار باسنمو بلند کرده بودم و زیر دستای امید به آرومی میچرخوندم.امید با شدت لمبرامو تو چنگش میگرفت و در حالیکه انگشتاشو تو کپلای نرمم فرو میکرد با انگشتای شستش لمبرامو از هم وا میکرد. کپلامو شل گرفته بودم و مطمئن بودم بخوبی سوراخ کونمو که دل دل میکرد رو میدید.امید سرشو تا وسط کپلام بالا آورده بود و بیخ رونامو لیس میزد و میبوسید وجریان نفسشو وسط کپلام و روی سوراخ کونم حس میکردم. امید بشدت داشت نفس نفس میزد وانگشتای شستشو تا کناره سوراخ کونم آورد و داشت اونو از هم وامیکرد که احساس درد کردم و کمرمو پایین آوردم و کپلامو جمع کردم. امید ناله ای کرد و تمرکزشو از سوراخ عقبم ورداشت وکمی بالاتر اومد .

رون چپمو وسط رونای گرم وعضلانیش گرفت و دست راستشو از وسط کپلام رد کرد و یهو همه کس گوشتیمو تو دستش گرفت و شروع کرد به چنگ زدن . با ساعدش به تاق کسم فشار می آورد و تمام سطح کس و کلیتمو با دستهای پهنش گرفته بود و ورز میداد و میچلوند. کیرش روی انتهای رونم و لمبرم کشیده میشد و آبش روی کپلم رو خیس کرده بود. وایییی خدایا این امید با من دیگه میخواد چیکار کنه؟! شده بودم مثل یه عروسک تو دستای امید که هرکاری میخواست باهام میکرد. با گرفتن کسم تو دستش آه و ناله های شهوتیش بلند شد.وای کستو برم من لیلا......چی کردی دختر با این کونت........اوففففففف چه نرمه لیلا ....عین ژله است ......

با دستاش محکم از پهلوی کپلام میزد که اونا رو به لرز مینداخت و بیشتر ناله میکرد.
اوه ه ه ه ه ه ه .....ببین بهش دست میزنی همینجوری با تکوناش دل آدمو میلرزونه ،واااااایییییی .....لیلا این کون نیست طلاست....... مرمره ! .......چقد سفید و تپله کونت .....اوه ه ه ه ه لیلا فقط میخوام این کون پک وپهنت بغلمو پرکنه....... لیلا میخوام این الماسا تو بغلم باشن ...آه ه ه ه لیلای من! .....من برات میمیرم ......واسه این کون تپلت میمیرم لیلااااااا......آه ه ه ه ه ه بازم آبمو درآر.....

حرفهای امید داشت منو به مرز جنون میرسوند.چقدر این پسر با انرژی و شیطون بود ومن نمیدونستم. اولش که اومده بود فکر میکردم بچه مودب و سربه زیری ولی حالا با شهوت هی از کون من میگفت و کیرشو به رونام و کپلام میمالید.حرفاش خیلی تحریکم کرده بود وانگشت کردناش هم منو دیوونه تر میکرد.امید یه دستش زیر کسم بود و با دست دیگه اش حالا داشت محکم به پهلوی لمبرام میزد طوری لرزش کپلمو حس میکردم .

صدای سیلی زدناش روی کپلام ، تو اتاق میپیچید و صدای امید که با دهن بسته از روی شهوت ناله میکرد ، فضا رو خیلی تحریک کننده و شهوانی کرده بود. کسم بشدت تحریک شده و خارش داشت و آب زیادی ازش بیرون میزد و کف دست امید خیس و لزج شده بود. امید دستاشو رو کسم مالید و انگشتاشو با شیره ام تر کرد و در حالیکه لای کسمو باز میکرد انگشت وسطیشو وسط کسم و روی کلیتوریسم گذاشت و شروع با فشار مالوندنش کرد. تماس انگشتش با کلیتوریسم منو بیقرار تر کرد و ناخوداگاه کمرمو رو دستش میچرخوندم و کسمو رو دستش فشار میدادم.

متوجه صدای آه و ناله خودم شدم که بی اراده اسم امیدو صدا میکردم و ازش میخواستم بیشتر بره جلوتر. واییییی امید خیلی میخاره توش!........اووووووفففففف ! ......آخخخخخخخ فشارش بده امیدم!......اووووووی ......امید!...... بکن توش! انگشتتو ببر توووووووشششش!.......قشنگه امییییید .......چقد دستات قوی امید من......اوه ه ه ه ه عزیزم مواظبم باش.......آه ه ه ه ه امیییید! دهانشو بمال.......

آب کسم اون وسطو کاملا خیس کرده بود و امید انگشتشو پایینتر آورده بود و رو دهانه کسم که لیز و آبدار بود، گذاشته بود و و فشار میداد.انگشتش زبر و ناهموار بود و لبه های ناخنش رولبهای داخلی کسم کشیده میشد. از روی شهوت و حس عجیبی که ناشی از تحریک شدید کسم بود ،کسم از داخل مکش میکرد و میخواست انگشتشو بکشه داخل و ناخوداگاه داشتم انگشتشو با کسم میک میزدم.عضلات کسم بدون اراده من منقبض میشدند ونوک انگشتشو فشار میدادند و به داخل هدایت میکردند. یه چند بار که امید هم انگشتشو عقب و جلو کرد احساس کردم انگشت زبرش داره از دهانه کسم رد میشه و تو تکونهای شدید امید احساس سوزش رو دهانه کسم کردم.

جیغ آرومی کشیدم و با حسرت و اندوه گفتم امید دردم میگیره عزیزم.....درش بیار خوشگلم!...... امید کمی جابجا شد و دستشو از لای پاهام در آورد . داشت نفسهای عمیقی میکشید و زیر لب آخ و اوف میکرد.سرمو کمی برگردوندم و دیدم امید با شهوت دست و انگشتاشو بو میکنه و زبونشو روی نوک انگشتش میکشید و آبمو مزه میکرد. دیدن مستی امید برام خیلی شیرین بود .امید از روی مستی هرکاری میکرد و میخواست به عمیق ترین و خصوصی ترین جاهای بدنم دسترسی داشته باشه و مزه شون کنه و آب کسمو آنچنان با ولع مزه میکرد که انگار شهد وانگبین مزه میکرد.

نگاهی به کیرش انداختم . حالا کیرش با دو تا بیضه کبود که از زیر آویزون بودند ، تا شکمش بالا اومده بود ،انگار که یه استخون از وسط پاهاش تا زیر نافش کشیده شده بود. از زیر رگهاش باد کرده بود و یجورایی حالتشو ترسناک کرده بود. امید دست خیسشو آورد رو سر کیرش و با لذت شروع کرد به نوازش کلاهک کیرش واز بالا و پایین سرشو با کف دستش نوازشی کرد و در حالیکه دستاشو دور کیرش حلقه میکرد چند بار هم تا انتهای کیرش عقب و جلو کرد.با لذت سر کیرشو تا رون و کپل لخت من پایین می آورد و وقتی ولش میکرد کیرش با سرعت به بالا میجهید و با شکمش برخورد میکرد .

از دیدن منظره کیر راستش که روی پاهام میمالید و جلق میزد حسی آمیخته به ترس و شهوت وجودمو فرا گرفته بود.هم احساس نیاز شدیدی میکردم که کیرشو داخل بدنم ،وسط پاهام و روی کسم حس میکردم وهم از طرف دیگه دیدن کیری به این بزرگی وهیبت و سفتی که سرش رو رو به سقف متمایل کرده بود ، ترسی تو وجودم میریخت و اینکه نکنه امید بخواد به زور اذیتم کنه.

امید یه چند بار کیرشو تو مشتش حلقه کرد و چند بار جلق زد و بعد در حال آه و ناله شهوتی زانو هاشو دو طرف زانوهام گذاشت و پاهامو کمی جمع کرد.منهم رونامو بهم چسبوندم و نفس عمیقی کشیدم و ریلکس در زیرش دراز کشیدم وخودمو سپردم دست امید و منتظر کارهای حشری امید شدم. ........
درحالیکه رونامو با زانوهاش بیشتر بهم فشار مبداد تماس آب گرمی رو وسط کپلام حس کردم. امید آب دهنشو درست وسط چاک باسنم میریخت و صدای تفش که سعی میکرد آب بیشتری وسط کپلام بریزه رو میشنیدم.لحظه ای بعد امید در حالیکه به جلو خم میشد ، یه دستشو تکیه گاه کرد و با دست دیگه اش سر کیرشو پایینتر آورد و گذاشت وسط کپلام.

تماس کلاهک کیرش که خیلی نرم و داغ بود منو به لرز انداخت و بدنم به ارتعاش در اومد ولی حس شیرینی بهمراهش تو وجودم می ریخت که منو خیلی سریع رام کرد وترس از وجودم خارج شد. وای چقدر ناز بود کیرش ، نرمی سر کیرشو، گوشت داغ وسفتشو با وسط لمبرام حس میکردم . امید از تنه کیرش گرفته بود وبه آرومی سر کیرشو وسط کپلام بالا پایین میکرد وآب دهنشو با کیرش وسط کپلام پخش میکرد و لحظه به لحظه کیرشو بیشتر تو سجاف باسنم فرو میکرد و رطوبت وسط کپلام تا نصف کیرش رو خیس کرده بود.

حالا دیگه امید خیلی حشری شده بود وبا شوق و حرارت کیرشو وسط لمبرهام فرو میکرد و بعد سرشو بالا میاورد و روی سوراخ عقبم میذاشت و بعد وسط چاک باسنم درازش میکرد و به بالا سرش میداد و عقب و جلو میکرد و دوباره با دستش به سجاف باسنم هدایت میکرد و وسط کپلای نرم و مرطوبم فرو میکرد و با صدای بلند آه میکشید .
کیرش وسط کپلام براحتی سر میخورد و امید دستشو از رو کیرش ورداشت و در حالیکه هر دو دستشو در دو طرف بدنم تکیه گاه میکرد ، روی من دراز کشید.تماس سینه های پهن مردمو با پشتم حس کردم که وجودمو لبریز از لذت کرد.حالا مرد من ، امید من، پشتشو قوز کرده بود و کیرش تا نصف وسط پاهام بود.امید کمی زانوهاشو جابجاکرد و کمرشو جلوتر آورد و کیرشو تا آخر فرو رفت.
آه ه ه ه ه ه چقدر کیرش سفت بود . کیر داغش داشت آتیشم میزد.نبض زدنهای کیرشو وسط پاهام حس میکردم وموهای اطراف کیرش دقیقا روی لمبرهام چسبیده بود و با تکونهای کمرش موهای زبرش کپلامو میخاروند. کیر کلفتش، رونا و لمبرهای نرممو از هم باز کرده بود و تماس شکم گرمشو با کمرم ، و سینه هاش با پشتم منو به زیباترین حس زنانه ام هدایت کرد.امید منو کاملا زیر خودش گرفته بود و کیر راستش به زیر کسم فشار میاورد و داشت چاک کسمو باز میکرد.

برجستگیهای لمبرهام درست تو گودی دو طرف میان تنه امید افتاده بود و کیر بلند و راست امید وسط کپلام آروم گرفته بود و سرش از جلو بیرون زده بود و بیضه های نرمش وسط لمبرای پهنم آروم گرفته بودند . در چنین حالتی درنهایت شهوت، محکم بهم چفت شده بودیم. امید باسنمو فشار میداد و کون و کپل تپل و گوشتیم که زیر فشار کمر قوی امیدم، عرق کرده بود ، چسب کیر و خایه و میان تنه امید شده بود وکپلام زیر فشار شدید امید از پهلو به بیرون زده بودند.آخخخخ که چقدر لذتبخش بود امید منو محکم تو بغلش و زیرش گرفته بود و کیر کلفتش وسط لمبرهام با تکونهای شدید ، میتپید.

با فشار کمرش کپلای نرمم فشرده میشدند و موج لذت رو تو وجودم خالی میکردند. بر عکس بدن نیمه ورزشکاری من که حالا گوشت و چربی زیر پوستم جمع شده بود و تمام تنم با قوس و انحناهای ملایم ، نرم و صاف بود ، امید با بدنی عضلانی و سفت و سخت منو از پشت تصاحب کرده بود و در حالیکه از زیر شونه هام و بالای سینه هام میگرفت با تمام قوا به باسنم داشت فشار می آورد و آخرین میلیمترهای کیرشم وسط رونام جای میداد . امید کیرش رو تو سه کنجی بین کسم و رونای تپل و گوشت آلودم که حالا با آب کسم و آبدهان امید و پیش آبش لیز و لغزنده شده بود ، عقب و جلو میکرد و لحظه به لحظه سرعت و شدت تلمبه زدنشو بیشتر میکرد.

صدای شلپ شلپ برخورد رونای ورزشکاریش با باسنم داشت منو به اوج میرسوند و لحظه به لحظه انقباضهای داخل کسم شدیدتر میشد. گرمای سینه یه همبستر جوون و رشید با سر و صورت تراشیده و خوش آب و رنگ نفسو تو قفسه سینه ام تنگ کرده بود و نفس گرم و مردونه اش ، بدن عضلانی وعرق کرده اش و دستای بزرگ وقویش که مجال کوچکترین حرکتی رو از من گرفته بود ،داشت دیوونه ام میکرد.کاشکی میشد این کیر سفتو داخل کسم احساس میکردم........آخخخخخخخ کاش میشد خارش و زق زق ته کسمو با آب اشتیاق جوونی و زور کمر پهلوونیش میخابوند .

کاش میشد این کیر داغ و کلفت منو باز میکرد و دیواره های کسمو میسابید و رگهای کلفت و باد کرده اش رو با غشا داخل کسم که به رنگ گلبرگهای رز صورتی دراومده بود ، حس میکردم. کاش میشد این نبض زدنها و تپشهای کیر بیقرارشو تو کسم آروم میگرفت .وایییی چقدر انتهای کسم ، به خارش افتاده بود و من بیچاره رو به پیچ و تاب انداخته بود. از کشمکش امید روی باسنم و لای پام ، رونام و لمبرهام عرق کرده و خیس شده بود و امید بعد از هر تلمبه ای رو کپلام سر میخورد و پشمهای زبرش پوست نازک باسنمو میسابید.

امید زاویه کیرشو بیشتر به سمت بالا گرفت و لحظه ای بعد کلاهک اسفنجی متورمش با باز کردن لبهای داخلی کسم درست روی دهانه کسم قرار گرفت.وای که قلبم میخواست از شدت هیجان بایسته. امید که تازه متوجه ورودی کسم شده بود با تنظیم زاویه کیرش و افزایش بیشتر فشار رو کپلام میخواست سر کیرشو داخل کسم بکنه.گفتم امییییید! آخخخخخخ مواظب باش خوشگلم........الان رو دهانشه ناز من.....فشارش نده ه ه ه! .......من میترسم امید .....اوووووووفففففف ......تو نگه دار بذار من تکونش بدم عزیزم..........
ادامه دارد...
     
  
زن

 
خاطرات سکسی لیلا قسمت چهاردهم

امید کمرشو فشاری داد و از پشت به من چفت شد.حالا نرمی و داغی سر کیرشو رو دهانه کسم حس میکردم که با باز کردن لبهای داخلی و ورودی کسم ، که یه سوراخ تنگ و غضروف مانند بود، یکی دوسانتی توش سر خورده بود . ورود کیرش تو ابتدای کسم منو به تاب انداخته بود و امید با فشار کیرش داشت سوراخ کسمو بیشتر وا میکرد. گفتم امید جلو نده تووو.....بذار خودم یواش تکونش میدم....و با حرکت آروم شروع کردم به تلمبه زدن با باسنم.
وقتی باسنم بالا میومد تقریبا بیش از نصف کلاهک کیرش از سوراخم رد میشد و لبه های کلاهک نرم و اسفنجیشو با دهانه کسم حس میکردم و وقتی حرکتمو عکس میکردم ، کیرش از تو سوراخم بیرون میومد.این سکسمون نسبتا امن بود و باسن تپلم نمیذاشت امید خیلی بتونه کیرش داخل کسم بکنه. با اینحال ورود سر کیرش تو کسم جفتمونو حشری و مست کرده بود و آه و اوف های شهوتی جفتمون تو اتاق بلند شده بود:
- امممممممممممم! لیلا چقدر تنگ این کست خوشگلمممممممم!........
- وووویییی نگو امییییید کیرت خیلی کلفته......قربون مرد خودم برمممممم.....

- واااااایییییی توش خیلی داغه لیلا!......
- اوه ه ه ه ه ه!..........اوفففففففففف مال خودته عزیزممممم ......
- اوخخخخخخخخخ لیلا سرش رفته تو.......واااای !......

- امید خیلی نازه !........داره بازم میکنه ......
- اوخخخخخخخخخ عزیزم چقدر قشنگه از پشت داری کیرمو میخوریییییی ! ..........

اوففففففف لیلا اگه ببینی چقد قشنگ از لای کون سفیدت ، کیرم داره سر میخوره ه ه ه!......
- واییییییی امید ...آخخخخخ داری بازم میکنی امیییییید.....

- واااااایییییییی لیلا من همشو میخوا م ....آه ه ه ه ه ه ه .......لیلا ازت سر نمیشم....
- اوه ه ه ه عزیزم همش مال خودته.......

- اوووووه ه ه ه ه لیلا من برا این کون و کپلت میمیرمممممم...مثل ژله است این کونت.....واییییییی...........
- اوففففف بکن عزیزم ، بکن امیدم ...........

- وای لیلا تو خوابم نمیدیدم که تو یه روز زیرم بخوابیییییی.....
-ممممممم.........امید توش میخاره....... کاش میشد همش بکنی تووووووووو.....

و باسنمو تو بغلش فشار دادم و کیرش بیشتررفت تو.....
چند بار به آرومی با باسنم براش تلمبه زدم ولی وقتی باسنمو بالا میدادم امید هم بطور غریزی کیرشو به پایین فشار میداد و تقریبا تمام کلاهکش میرفت تو وهر آن نزدیک بود کار بده دستم. بعد از یکی دو دقیقه امید و من هرجفتمون داشتیم تلمبه میزدیم ومن قشتگ ورود کلاهک متورم کیرش رو تو کسم حس میکردم و لمس آروم پرده ام رو با سر کیرش حس میکردم.

تو اوج لذت از ترس پاره شدن پرده ام، با دستم به رونش فشار میاوردم که امید بیشتر فشار نده ولی لحظاتی بعد باز هم امید میخواست بیشتر بره داخل. کسم شدیدا آب انداخته بود و ورودی کسم و لای پاهام کاملا لیز و لغزنده بود و فقط لذت بود که منو عشقم از هم میبردیم. امید کمی ازم جدا شد ودستاشو دو طرف کمرم تکیه گاه کرد و بصورت نیم خیزشروع به تلمبه زدن کرد.کیرش جای خودشو پیدا کرده بود و تمام کلاهکش سر میخورد تو کسم و امید لحظه به لحظه شدت ضربتهاش بیشتر میشد.

با باز شده دهانه کسم و ضربه های قوی امید که روی باسنم فرود میامد و صدایی دلنشین و شهوتی از لمبرهام بلند میشد، آتیش شهوت ، دیگ دلمو به جوش آورده بود و دلم لبریز از عشق و لذت زنانه شده بود. از شدت لذت و شهوت صدام بریده بریده بیرون میومد وبه سختی نفس میکشیدم. موج شدیدی از انتهای کسم، دهانه رحمم به ارتعاش دراومد وتو کل بدنم پیچید و احساس کردم عضلاتم از اختیارم دراومدند و به حالت خلسه رفتم ودیگه نتونستم خودموتکون بدم و بیحال در زیر امید ولو شدم .

امید داشت با شدت روی باسنم میکوبید و سر کیرش داخل کسم عقب و جلو میشد ولی احساس کردم که حرکت زمان برام کندتر شده و ضربه های امید مثل اسلوموشن روی باسنم فرود میومد. فریادهای امید و صدای شلپ شلپ بهم خوردن بدنامون برام گنگ و مبهم بود و تو گوشم میپیچید واکو میشد، انگار که در زیر آب غوطه ورباشم. لحظه ای بعد احساس کردم امید با سرعت کیرشو از لای پام در آورد و وسط پاهام احساس خنکی کردم وبدنبالش تماس مایعی داغ را روی پشتم و باسنم احساس کردم.

امید دیوانه وار فریاد میکشید وپاهاش با انقباضهای پی در پی رونای منو جمع میکردند ودر حالیکه کیرشو تو دستش گرفته بود و جلق میزد با فشار آبشو پشت من خالی میکرد . من قدرت هیچ حرکتی را نداشتم ودر حالیکه به سختی میتونستم نفس بکشم ،بیحال زیر او افتاده بودم. وقتی تمام آبشو پشتم خالی کرد، کیرش نیمه راست بود وشروع کرد به ضربه زدن روی کپلام و مثل شلاق با کیرش به لمبرهام و وسط چاک باسنم ضربه میزد و ناله های شهوتی سر میداد . کیرش سنگین بود و ضربه هاش درد لذتبخشی تو بدنم میریخت.......

امید نفس نفس میزد و از پشتم به پهلوم خزید وتقریبا بدون اراده در کنارم سقوط کرد و چشاش هم رفت.منهم از شدت هیجان به حالت خلسه افتاده بودم و ضربان قلبم کم کم کمتر شد و دیگر توان باز نگه داشتن پلکهامو نداشتم و به خواب عمیقی غلطیدم.......نمیدونم چقدر گذشته بود که با تکونهای بدنم چشامو باز کردم . امید در کنارم دراز کشیده بود و دستشو رو باسنم گذاشته بود .

امید خم شد و از گونه ام بوسی کرد و بعد از کمی سکوت شروع به ور رفتن با باسنم کرد. بعد از کمی مالوندن شروع به سیلی زدن کپلام کرد .با کف دستش محکم رو لمبرهام میکوبید و با لرزش تپه های سفیدم آه و ناله میکرد و خنده های حشری سر میداد. کمی بعد متوجه شدم که دستشو روی چاک باسنم گذاشته و داره وسطشو فشارش میده و بعد از آن یه انگشتشو گذاشت رو سوراخ عقبم و با نوک انگشتش شروع به مالش و سیخ زدنش کرد.

کاریش نداشتم و خودمو شل گرفته بودم و فکر میکردم دیگه الان تمومش میکنه که یهو امید بلند شد و لمبرامو از هم وا کرد و یه تف غلیظ و آبداری وسطشون انداخت وبعد با شدت بیشتری شروع به کند و کاو سوراخم کرد . روی سوراخم لیز شده بود و امید داشت سر انگشتشو فرو میکرد که یهو احساس سوزش کردم و خودمو جمع کردم وگفتم امید عزیزم! بس کن ترو خدا ......این کارا چیه.... خسته ام ......به عقبم دست نزن دیگه..... مریض میشم امید.... او ه ه ه ه ه درد داره ه ه ه ه..... بوسم کن .....و خودمو براش لوس کردم. اما امید با حرارت بیشتری دوباره به سوراخ پشتم چسبیده بود و باهاش ور میرفت و ناله های من بیشتر حشریش میکرد. گفت من باید این غنچه رو امروز وا کنم لیلا .....

گفتم امید من دخترم! تو از من چی میخوای؟ گفت : اممممممم با کست کاری ندارم لیلا!......... هرچند تومطمئنی پرده ات سر جاشه ؟!......... نکنه ازاین کرکره هاست ؟ ها ها ها ها.............ولش کن اصلا...... ولی عوضش میخوام همچین از کون بکنمت که تا یه هفته نتونی درست بشینی ...... نگو که دفعه اولمه و از این حرفا ......خودتم میدونی کس و کون برا کردنه و هر کی نکنه و نده ، مشمول ذمه از دار دنیا میره!..........بره توش دیگه نمیذاری درش بیارم! ..........

گفتم: امیدم ،عشق من !من خیلی دوستت دارم عزیزم، اما تو چرا اینجوری شدی؟ گفت اگه دوستم داری باید یه کون هم بهم بدی که خیلی آتیشی شده ام ...... کیرش حالا دیگه راست شده بود. داشت با فشار ، دوباره انگشتشو تو کونم جا میکرد ولی درد سوزناکی اومده بود سراغم و امید دیوونه تر شده بود و تو حال خودش نبود. یهو رفت پایین و وسط پاهام زانو زد واز کمرم گرفت و منو چهار دست و پا کشید تو بغلش.

دستام رو زمین بود و کونم تو بغلش قرار گرفته بود.امید گفت لیلا همینجوری قمبل کن که دیگه طاقتم طاق شده و کیرم واسه کونت راست!....از کپلام گرفته بود با زانو هاش داشت پاهامو از هم وامیکرد ولی انگار پاهش کوتاهتر از من بودند و کیرش به زور به سوراخ عقبم میرسید و به کسم میمالید. از ترس اینکه نکنه بخواد پردمو بزنه ،دستمو از زیر رو کسم گذاشتم .

کیرش خشک شده بود و لحظه ای بعد فشار کلاهک نرمش رو روی سوراخ کونم بخوبی حس میکردم. امید خم شد و یه تف آبدار انداخت رو سوراخم و در حالیکه با یه دست از کمرم گرفته بود و به پایین فشار میداد با دست دیگه اش از تنه کیرش گرفته بود و کیر کلفتشو تف مالی میکرد و رو سوراخم فشار میداد. گفت لیلا شاسیتو بیار پایین بذار کیرم بهش برسه .......اوه ه ه ه ه ه ه ه....... حالی میده گاییدن دخترشاسی بلند....... اوفففففففف تو خوشت نمیاد؟! ......بخند لیلا! ها ها ها ها....... بزورلبخندی زدم ولی اصلا آمادگی سکس از عقب رو نداشتم . امید انقدر آب دهنشو روسوراخم ریخته بود که کاملا لیز شده بود و کلاهک اسفنجیش داشت سوراخمو وامیکرد.

اولش نرمی و داغیش رو سوراخم که حالا کاملا کشیده شده و باز شده بود ، حس خوبی بهم میداد ولی وقتی شروع کرد به فشار دادن، احساس کردم دارم پاره میشم و تمام حس شهوت از سرم پرید.... امید یه فشارشدید آورد و بهو احساس کردم نوکش رفت داخل که درد وحشتناکی تو بدنم پیچید . خودمو با فشار ازش جدا کردم و باسنمو از تو بغلش درآوردم و شروع کردم به گریه . گفتم امید چرا این کار رو با من میکنی ؟ ....... امید من اصلا حسشو ندارمممممم!...... امید با کیر راستش که تو هوا داشت تاب میخورد دوباره از پشت بغلم کرد و گفت لیلا لوس نشو دیگه!.... یعنی چی؟ کولی بازی در میاری!........یه دقه صبر کن وقتی همش بره تو همچین کیف بکنی که دیگه از این به بعد قربون کیرم بری ......

چهره اش برافروخته بود و چشاش پر از شهوت بود ولی من نمیخواستم ادامه بدم و خودمو جمع کردم و با ترس بهش گفتم من اینکارو نمیکنم!...... برو کنار....بهم هم دست نزن دیگه!......اما امید دستشو بلند کرد وبا خشونت سیلی محکمی تو گوشم زد و گفت ببین دختر کوچولو! کیر من دیگه طاقت نداره تو هم تا اینو نخابونی نمیذارم تکون بخوری!......... و دوباره قمبلم کرد و سر کیرشو روسوراخم میزون کرد و دوباره فشار داد . صورتم میسوخت و اشکم رو گونه هام سرازیر شده بود و آروم و بیصدا گریه میکردم. سر کیرش رو سوراخم سر میخورد و جابجا میشد ولی امید بالاخره رو وسط سوراخم قرارش داد و یه فشار محکمی داد که تمام کلاهکش رفت تو ...... درد دلخراشی از وسط باسنم به پشتم پیچید.

میخواستم بلند شم اما امید منو محکم با دستاش مهار کرده بود و داشت کیرشو فشار میداد. بدنم تحت تنش بود و بشدت دردم گرفته بود. امید هم حشری شده بود و شروع کرد که: ها ها ها بالاخره گذاشتم کونت جنده خانوم!......اوفففففففف...... چقد چشمم دنبال این کونت بود ها هاها ها ......حالا دیگه قلعه اتو فتح کردم خوشگله ......خوشحال باش ........نوبت اویکی قلعه ات هم میرسه .......فقط جون من یه خورده عشوه هم بیا ......بذارعیشمون تکمیل بشه......حال بده دیگه لیلا ها ها ها ها ....دارم از لذت پرواز میکنم لیلا ....آه ه ه ه ه ه ه ............اوخخخخخخ عجب تنگه این سوراخت دختر......نکنه راس راستکی این منم که دارم برا اولین بار غنچه اتو وا میکنم! ......لیلا جون مادرت فقط زیاد ورجه وورجه نکن بذارحسابی از کون بگامت وهوس این چند وقتوبخابونم....... اوخخخخخخ چه قشنگه .......سفید برفی خودمی......... تو کونی خودمی! .......جان کون شاسی بلند........آه ه ه ه ه ه چه کیفی میده!...... اوه ه ه ه ه ه......... داشت با حرفاش تحقیرم میکرد و از حرفاش حالم بهم میخورد .........

نفسهاش تند تر شده بود ولی من اصلا لذت نمیبردم و در حال اشک ریختن و زجر کشیدن بودم .حرفاش بیشتر از کیرش داشت عذابم میداد. امید اصلا حواسش به من نبود وبی توجه به ناله ها و اشکهای من، داشت سر کیرشو عقب و جلو میکرد و هر بار بیشتر فرو میکرد طوریکه حالا ضربه های بیضه هاشو رو کسم حس میکردم . امید یه لحظه از بغلای کمرم محکم گرفت با تمتم قدرت کیرشو فشار داد که تا ته داخل سوراخم شد و پشمای مجعد و زبرکیرش به باسنم چسبید . احساس کردم از پشت پاره شده ام و خون ازش بیرون میزنه.

دلم بهم میپیچید واحساس تهوع شدید میکردم و دیگه نتونستم تحمل کنم بدنمو پیچ و تاب دادم تا از دستش خلاص بشم . با کشمکش من و امید کیرش از کونم در اومد و امید دوباره خواست سر کیرشو بزور داخل بکنه که بدنش به لرز افتاد و پاهاش سفت شدند و لحظه ای بعد امید با فریاد های بلند آبشو رو سوراخم و وسط کپلام پاشید . یه دستشو روکمرم گذاشته بود و باسنمو به پایین فشار میداد و با دست دیگه اش جلق میزد و ابشو رو باسنم خالی میکرد و سرکیرشو به سوراخم میمالید.

آبش که تموم شد و آرومتر شد نفس زنان گفت خیلی کولی هستی لیلا.....نذاشتی درست و حسابی بگامت......
بابا مگه دفه اولت بود! .....ولی خب باشه حالا حالا ها باهات کار دارم......این اولش بود صبر کن.....و به پشت رو زمین دراز کشید.منهم بیحال و کرخت رو فرش ولو شدم .وسط پاهام خیس بود و کمی هم از آبش رو فرش ریخته بود که با رونام حسشون میکردم..........

ادامه دارد...
     
  
زن

 
خاطرات سکسی لیلا قسمت پانزدهم

وقتی کاملا هوشیار شدم احساساتم بهم ریخته و درهم شکسته بود . بدون هیچ احساسی نگاهی به وسط پاهاش کردم. کیر خوابیده امید وسط پاهاش آروم افتاده بود و بیضه هاش کاملا آویزون بودند. دیدن این منظره و وضعیت خودم برام خیلی ناراحت کننده بود .امید سرشو جلوتر آورد و بوسه آرومی از گوشه لبام گرفت و گفت دوستت دارم لیلا....... ولی قول بده دفعه بعد دیگه اینقدر شلوغی نکنی باشه؟!.......

من گیج و منگ بودم. گفتم میخوام برم حموم و از جلوش بلند شدم و رفتم سمت حموم .امید هم سریش شد و چسبید به من . در حمومو باز کردم و داخلش شدم ولی امید هم خودشو به من چسبونده بود و میخواست باهام بیاد تو. برگشتم و خیلی سرد بهش گفتم امید من دوست ندارم تو حموم کسی باهام باشه گفت بابا بیخیال بذار بیام بدنتو بشورم یه خورده پشتتو بمالم خوب بشی خوشگله!....تندی بهش گفتم: نه! برو کنار......و بازومو از دستش در آوردم.

لبخند رو لبهاش از صورتش محو شد و امید برگشت تو اتاق.تمام بدنم و مخصوصا وسط پاهام و لای باسنم لزج و خیس بود. جلو چشمام سیاهی میرفت و بزور خودمو سرپا نگه داشته بودم.بزور لیفو ورداشتم و تمام بدنمو با صابون کف مالی کردم و رفتم زیر دوش.جریان آب داغ حموم یه خورده بدنمو آروم کرد ولی خستگی مفرطی داشت از پا مینداخت منو. حمومو زود تمومش کردم وموهام و بدنمو با حوله هام خشک کردمو وحوله پیچ سریع رفتم اتاق پشتی .
بعد از من امید رفت حموم و من که احساس سرما میکردم یه پلیور و شلوار تنم کردم و روی تختم دراز کشیدم و چشامو بستم که افکارمختلف به مغزم هجوم آوردند.........

تو این چند ماه من امیدو دوست داشتم و عاشقش شده بودم ولی ........ امید چطور؟......تو این چند ماه هیچ وقت به سکس فکر نکرده بودم و فقط با شیطنتهای دخترانه سر به سرش میذاشتم ولی چطور شد که رابطه ما به سکس کشیده شد اونم اینجوری ........که امید تحقیرم کنه؟...... یه لحظه یادم افتاد که چطور تا ساعتی قبل لخت مادرزاد زیر امید دراز کشیده بودم و امید مثل یک عروسک با من هر کاری دلش میخواست انجام میداد و با شهوت ازم کام میگرفت و.........آخرشم اینجوری اذیت و تحقیرم کرد. اصلا من چرا اینقدر بهش پا دادم ؟!

از اینکه خودمو، بدنمو و خصوصی ترین جاهای بدنمو در اختیار امید گذاشته بودم از خودم بدم اومد. احساس کردم عشق آسمانی که بین من و امید بوجود آمده بود و به تصور من یه عشق پاک و بی همتا بود ، رو به قهقرا و اضمحلال رفته....... با سکس از عقبش که بیشتر حالت تجاوز داشت وبا حرفهای مبتذل و کثیفی که بهم زده بود یجورایی احساس میکردم غرور دخترانه ام لکه دار شده ومن تو این رابطه مغبون شده و حیثیت و عزتمو از دست داده ام . حس بدی بهم دست داد وجلو چشمام سیاهی رفت نمیتونستم از جام بلند بشم واحساس ضعف میکردم.

دلم بهم میپیچید .با بیحالی تمام ازجام بلند شدم و رفتم پذیرایی و رو کاناپه نشستم .امید از حموم در اومد و خودشو داشت خشک میکرد و با دیدن چهره سرد من ولباسهای پوشیده ام فهمید باید لباسهاشو بپوشه . لباسهاشو تنش کرد و چون شلوار زیر نداشت شلوار کتانشم پوشید .امید اومد کنارم و باز شروع کرد به ور رفتن با من . حس حالی برام نمونده بود.گفتم امید بسه دیگه! امید شوکه شده بود و با بهت نگاهم میکرد.شروع کرد که لیلا من دوستت دارم و..... بازبا تمام وجود از عشقش بهم میگفت ولی حرفاش به دلم نمی نشست و خیلی سرد ساکت نگاهش میکردم .

تو قلبم یه حس قوی بوجود اومده بود: امید تو این چند ماه دنبال لذت بردن از بدن من بود و همه حرفا و ابراز علاقه هاش فقط یک فیلم بود برای رسیدن به مقصودش ....... حالا هم میخواد منو کامل زیر سلطه اش بگیره و بیشتر ازم کام بگیره . سرمو اداخته بودم پایین و نگاش نمیکردم و در درونم هم، حس پشیمانی از در اختیار گذاشتن بدنم در برابرش داشتم.......گفتم امید من خسته ام.گفت عزیزم خب این یه خورده طبیعیه ولی من الان زنگ میزنم برامون غذا بیارن..... تا جون بگیری خوشگلم.....ترو خدا لیلا من تازه ترو پیدا کرده ام، تو عشق منی ، همه زندگی منی و.....گفتم امید یه چیزی ازت میخوام. با شیطنت گفت تو جون بخواه عزیزم – تو اصلا امید پلو درست کن برا ناهار- قیمه قیمه ام کن ........خیلی جدی و محکم گفتم برو!...........هنوز با بهت و شیطنت نگام میکرد و لبخند کوچیکی رو صورتش بود که فریاد کشیدم امید تنهام بذار!همین حالا! .......!

لبخند از صورتش رخت بر بست وبا حسرت یا شایدم استهزا نگاهم کرد . مکثی کرد و گفت خب، خیلی مزاحمت شدم ...... میبخشی و...... ممنون بخاطر همه چی..... آخرشو با استهزا گفت وکاپشنش ورداشت و از خونه زد بیرون. سرمو انداخته بودم پایین و با بسته شدن در یهو یغضم ترکید و زدم زیر گریه.......آه ه ه ه خدایا چرا اینجوری شد؟ چرا یبارکی خراب شد؟ آخ لعنت به تو امید که گولم زدی....... زندگیمو بهم ریختی .....آتیش زدی تو وجودم...... خفقان قلب گرفته بودم و از شدت گریه شونه هام میلرزید ...... چقدر من دختر هرزه ای شده بودم ..... چقدر خام..... همش تقصیر این قلب پدر سگ صاحابم بود ......چقدر ساده....... چرا اینجوری من خامش شدم خدا........

منی که تا نیم ساعت یه ساعت پیش خودمو خوشبخت ترین آدم دنیا میدونستم ، زنی که یه مرد تمام عشقشو بپاش ریخته .........زنی که یه مرد با عزت و احترام و عشق، پاهاشو میبوسید........ حالا خودمو عین یه تکه آشغال بیمصرف دیدم که امید انداختش تو آشغالدونی ..... آخخخخخخ فاصله بهشت و دوزخ برام فقط چند دقیقه بود......حس ملکه پادشاه مقتول را داشتم که از اوج عزت به حضیض ذلت افتاده ....... رفتم و ولو شدم کف اتاق و هق هق گریه کردم ولی حتی گریه هم راحتم نمیکرد و در اوج استیصال و خفقان قلب بودم و اشکام رو گونه هام سرازیر شده بود.

صورتم خیس شده بود و با تمام وجود و با صدای بلند ناله میکردم که دیدم امید صدام میکنه:
لیلا عزیزم!...... پاشو خوشگلم........ترو خدا لیلا پاشو ...... تند تند از گونه هام میبوسید و اشکامو پاک میکرد و نوازشم میکرد. چشامو که باز کردم دیدم امید کنارم دراز کشیده و با مهربانی نازم میکنه. گفت عزیزم! داشتی خواب میدیدی؟!........اوخ من فدات بشم که ترو اینجوری نبینم خوشگلکم..... نترس عزیزم ، دیگه تموم شد .....من اینجام ....پیشتم لیلا.......دیگه هیچوقت تنهات نمیذارم.....همیشه میخوام در کنارت باشم.......قربونت برم ناز من!.....درد و بلات بره تو جون من لیلای من......

بخودم اومدم و از اینکه همه اینا خواب بوده ته دلم احساس شادمانی فوق العاده کردم و درحالیکه هنوز اشکام رو گونه هام سرازیر بود، دستامو انداختم دور گردنش و محکم چسبوندم به سینه هام. گفتم امید بخدا خیلی دوستت دارم......آه ه ه ه ه ه...... امید من، همیشه باهام مهربون باش .......دوستم بدار امیدم...... اشکام به صورت و گونه های امید میمالید و صورت اونم خیس شده بود. از گریه های من امید هم بشدت تحت تاثیر قرار گرفته بود و درحالیکه محکم منو تو بغلش میفشرد ، اشکاش سرازیر شد. سرمو با دستاش ناز میکرد وعاشقانه بغلم کرده بود و یه دستشو به پشتم رسوند و با دستای مردونه اش نوازشم کرد .

حالا هر دوتایی مثل ابر بهاری اشک میریختیم و همدیگه رو بوسو ناز میکردیم. وسط گریه هاش گفت لیلا تو چیزیت نشه عزیزم......گلها که گریه نمیکنند ، من بمیرم تا اشکاتو نبینم خوشگل ترینم...... بذار من گریه کنم و با اشکامو به پای تو ، گل زیبای خودم، آب بدم...........تو همه زندگی منی لیلا....... تمام سهم من از بهشت موعود ......... تو برام یه دنیا ارزش داری لیلا.........

دلم از حرفاش آروم شد و گفتم تو هم گریه نکن عزیزم! منو ببخش که ناراحتت کردم...... امید بخدا نمیخواستم اینجوری بشه........نمیدونم چرا ...... امید بدترین کابوس عمرمو میدیدم........میخواستم بمیرم امید ، ولی اون صحنه ها رو نبینم.......امید من نمیتونم جز مهربونیت ازت چیزی ببینم...... اوخ من فدات بشم امیدم........قربون این دل مهربون و عاشقت بشم............چقدر مهربونی تو........گریه نکن ناز من این اشکای پاکت منو تو خودشون غرق میکنند امید........ کمی آرومتر شدیم و امید با مهربانی اشکامو از روی گونه هام پاک میکرد و از گوشه لبام به آرومی میبوسید. یه لحظه به چشای قرمزو عاشقش خیره شدم و بعد از سکوتی کوتاه ، خودمو تو بغلش بیشتر جا دادم وبه آرومی در گوشش گفتم: عشق من! عاشقم باش...........

ادامه دارد...
     
  
زن

 
خاطرات سکسی لیلا قسمت شانزدهم

.......مدتی رو تو بغل هم موندیم و بعد یه آن من بخودم اومدم و متوجه شدم که هر دو لخت مادرزاد هستیم. امید با ملایمت و عاشقانه نازو نوازشم میكرد و با حرفای دلنشینش دلم آروم میگرفت . کمی سردم شده بود و خودمو بیشتر به امید چسبوندم و خودمو تو بغلش جا کردم.

سینه های سفید و ظریف من روی سینه های پهن و برنزه امید افتاده بود و با فشار امید نوکشون فشرده میشد و تو سینه ام فرو میرفت.هر دو بیحال بودیم و توان بلند شدن نداشتیم که تلفن زنگ زد.بلند شدم و نگاهی به ساعت انداختم 12 ظهر بود ...گوشی رو ورداشتم....

- الو بفرمایید !....
- خانم ........
- بله بفرمایید خودم هستم...
- لیلا خودتی منم ........ کجایی تو دیشب چند بار زنگ زدم نبودی.
- آخ ببخشید سحر جان من بیرون بودم
- مگه قرار نبود زنگ بزنی با هم قرار بذاریم یه چند ساعتی شیمی تجزیه رو با هم دوره اش کنیم.......

اصلا حواسم نبود سحر از بچه های خوابگاه بود و از دانشجوهای ممتاز دوره مون که ازش خواسته بودم یه نصف روزی با هم باشیم و بهم کمک کنیم.

- گفتم سحر جان میبخشی عزیم ! قرار امروزمون یادم رفته بود اصلا !.....من در خدمتت هستم عزیزم...من بیام اونجا یا شما زحمت میکشی؟ گفت هر جور تو راحتی......من خودم هم یه کاری تو اصفهان دارم اگه مزاحمت نیستم بعد ناهار میام پیشت و تا 7-6 با هم مطالعه میکنیم ، فکر کنم ساعت 2 در خونت باشم..... آدرس خونه رو بهش دادم و ازش خداحافظی کردم.

رو کردم به امید و گفتم آخ آخ آخ ! ....عزیزم من اصلا حواسم نبود .....یکی از بچه ها امروز میاد پیشم برا مطالعه....امید گفت خب اشکال نداره من دیگه مزاحمت نمیشم.گفتم صبر کن یه ناهار درست کنم بخوریم بعد برو که امید گفت نه دیگه اگه ساعت 2 قرار گذاشتی دیگه فرصت نیست منم باید برم دیگه مهران نگرانم میشه .گفتم پس امید تا من دوش میگیرم یه خورده اینجا رو مرتب کن تا بیام.

سریع پریدم تو حموم و آبو بازش کردم....یکم موهامو شستم و وقتی زیر دوش ، دستمو بردم لای پام ، دیدم حسابی لیز و لزج شده ...از طرفی بدنم هنوز کرخت بود و برای همین لیفو ورداشتم با صابون کاملا کفیش کردم و تمام بدنم رو با آرامش از بالا، از زیر گردنم تا پایین، تا نوک سرانگشتای پاهام، لیف کشیدم .

بدنم کاملا کفی و سر شده بود.....همیشه لیف کشیدن روی بدنم حس خیلی قشنگی بهم میداد ولمس نرمی و صافی اندامم حس خوش آیندی در وجودم ایجاد میکرد......هنوز کمی احساس کوفتگی تو عضلاتم داشتم و برای همین شروع به نوازش و ماساژ بدنم با دستام کردم. وقتی دستامو به آرومی روی بدنم سر میدادم، لمس قوس و کمونهای و پوست صاف بدنم، روح و جسممو رها از درد و کوفتگی و تنش میکرد و احساس میکردم شادابی و طراوت دوباره به زیر پوستم برمیگرده و ناخوداگاه آهی از سر راحتی میکشیدم .

ساق پاهام رو با ملایمت و طمانینه نوازش دادم وماهیچه های دوقلوی پشت ساقم را که از زیر دستم براحتی فرار میکردند، کمی ورز دادم تا کمی ریلکس بشن و بعدش یه کم پشت زانوهامو مالوندم و دستامو تا روی رونام بالا کشیدم.رونای بلند و کشیده ام که در انتها و در زیر باسنم تپل تر شده بودن و کپل های برجسته و کشیده ام که زیر دستای لیزم به اینطرف و اونطرف می جنبیدند. بیخ رونامو کمی ورز دادم......از بس زیر بدن قوی امید رونامو بهم فشارداده بودم و امید بهشون فشار آورده بود، کمی خسته شده بودند و با انگشتام داخل رونامو خیلی آروم ناز و نوازش کردم.

میون پاهام و کسم کاملا لیز شده بود و با مالش لبهای بیرونش هنوز بدنم به هیجان و جنبش درمیومد و با کشیدن و ول کردنشون و لرزشی که ایجاد میشدحس شیرینی وجودمو پر میکرد.زانوهامو خم كردمو چمباتمه زدم و در حالیكه لبهای داخلی کسم رو با دو انگشت باز کرده بودم، با انگشت وسطی اون یکی دستم با دقت و آرامش تمام تمیزش کردم.

کسم از داخل هنوز زق زق میکرد و کلیتوریسم هم به حالت اول برنگشته بود و سفتی اونو زیر انگشتام بخوبی حسش میکردم.ماساژ کلیت و حرکت دورانی اون همیشه منو تحریک میکرد و بدنمو تو سراشیبی لذت و رها شدن از این دنیا قرار میداد.
دستامو بالاتر کشیدم و تپه گوشتی بالای کسم را که سفت بود لمس کردم. هنوز زیر شکمم از داخل لرزش خفیفی داشت و مالشش لذتبخش. دستامو به طرفین بدنم رسوندم و از دو طرف چند بار باسنمو بالا و پایین مالوندم و بعدش از پهلو به بالا سرش دادم.

انحنای سرینم منو به باریکای کمرم هدایت میکرد وبا حرکت دستام به جلو ، قشنگ گردی شکمم رو حس میکردم و نوازش دور نافم که حس خیلی خوبی بهم میداد و یه کوچولو قلقلکم میومد.دستامو که از زیر سینه هام به بالا میکشیدم سینه هام براحتی تازیر چونه ام کش میومدند و بعد مثل ژله از زیردستم سر میخوردند و سرجاشون برمیگشتند. بعد از اون همه فعالیت بازوهامو یکی یکی با دستای لیزم ماساژ دادم و عضلاتم کمی ریلکس تر شد.ایکاش امید میومد تو و کمی پشتمو ماساژ میداد!!...ولی دیگه روم نمیشد بهش چیزی بگم و از طرف دیگه عجله هم داشتم.

با بدنی کف آلود رفتم زیر آب داغ .....با شستن کفها از روی تنم ،بدنم داشت به آرامش میرسید و همزمان ذهنم هم فارغ از تنش و استرس شد . این حموم کردن بعد از اون همه شیطنت با امید حس خیلی خوبی بهم داد و خستگی و کوفتگی بدنم از تنم خارج شد.

موهامو با حوله کوچیک خشک کردم و حوله بزرگمو رو شونه هام انداختم و رفتم اتاق پشتی .وقتی بدنمو کامل خشک کردم برای یه لحظه جلوی آینه قدی اومدم و بدن لختمو که حالا بعد از حموم کمی تبدار بود و به سرخی میزد، برانداز کردم. یکم سینه های برجسته و گردمو تکون تکون دادم و انعکاسشو تو آینه دیدم:....منظره شهوتناکی ایجاد میشد و خودم هم از لرزشش خوشم میومد.

تو 20 سالگی بدن ورزشکاریم خیلی خوش فرم بود ولی یکم چربی داشت زیر پوستم جمع میشد و همین باعث شده بود نرمی قوس و کمانها و انحناهای بدنم خوش فرمتر بشه.همیشه مادرم میگفت :
یه خورده وزن بگیرتا یکم آب بره زیر پوستت دختر! انقدر هم نرو ورزش !...ورزش زیادی هم برا قلب خوب نیست ها، گفته باشم!!.....

با یادآوری حرفای مامانم یه لحظه دلم براش تنگ شد آرزو کردم کاش الان پیشم بود.همیشه برام اسفند دود میکرد و میگفت پیش دوستات زیاد لختی نگرد!.....چشمت میزنن! . یه لحظا بخودم اومدم و متوجه حضور امید تو اتاق پذیرایی شدم و سریع سوتینم مشکیمو رو سینه هام گذاشتم از پشت بستمش و با شورت توری مشکی ستش کردم و یا یه رکابی و شلوارک چسبون از اتاقم زدم بیرون.

امید تا منو دید یه سوتی زد و گفت ماشاا... چه خانومی شد خوشگل من! امید به قربونت بره!...امید پیشمرگ خوشگلش بشه!... جوووووون!......داشت از حال میرفت که لبخندی زدم و گفتم امید جان زود باش تو هم یه آب به تنت بزن تا روحیت تازه بشه و رو فرم بیای! امیدم خنده کنون گفت البته!.....هر چی خانومی امر کنن! و لبخند و چشمکی برام فرستاد و راهی حموم شد.

یه خورده آشپزخونه رو هم مرتب کردم و ظرفای نشسته رو آب زدم.....یه 10 دقیقه که گذشت دیدم امید با روحیه و نشاط تمام از حموم دراومده و لباسهاشو تنش میکنه بعدش سریع اومد پیشم .گفتم امید! ترو خدا ببخش اینجوری شد ها! آخه من از قبل من با سحر قرار گذاشته بودم و اصلا یادم نبود......حالا خوب شد که آدرس بهش نداده بودم و زنگ زد برا گرفتن آدرس.

امید هم لبخندی زد کاپشنشم تنش کرد و اومد روبروم و با حسی کاملا عاشقانه گفت : این چه حرفیه عزیزم!.....ماکه دیگه باهم تعارف نداریم!......برای با هم بودن همیشه فرصت هست خانومی!.......

یه لحظه مکثی کرد و دوباره گفت: لیلا زندگی من از دیشب تا الان می ارزه به کل 23 سال زندگیم...... از این به بعد، لحظات بدون تو رو از عمرم حساب نمیکنم.........سرشو جلو آورد و بوسه عمیق و طولانی از لبام ورداشت و در حالیکه چشمهایش را به عمق چشمام دوخته بود از درون آه میکشید.بوسه داغش منو تو حس سنگینی فرو برد و منهم با لذت تمام لبهای مردونه و خوشگلش رو با داخل لبام بوسیدم و تر میکردمشون
بعد از کمی بازی و نوازش هم ، با حسرت از هم جدا شدیم.......درحالیکه امید نمیتونس از لبام دست بکشه!و چند بار برگشت و دوباره بوسیدشون....

رفتنی بهش گفتم امیدم بیرون میری مواظب باش جلب توجه نکنی...میفهمی که؟!!
گفت به چشم خانومم......
از اینکه بهم میگفت خانوم ته دلم از شعف و شادمانی پر میشد. تصور خیلی زیبایی از خانوم بودن تو ذهنم بود.......
     
  
زن

 
خاطرات سکسی لیلا قسمت هفدهم

.....اون روز بعد از ظهر را کلا با سحر مشغول مطالعه شدیم و بعد از کمی ارزیابی ، متوجه شدم بازم از درسهام عقب افتادم. سحر عزیز خیلی کمکم کرد و جزوه خیلی کاملی داشت که عصر اونروز رفتیم و فتوکپی ازش گرفتیم. نمیخواستم تو هیچ درسی بیفتم وبرای همین از سحر خواهش کردم شب رو هم پیشم بمونه و بیشتر کارکنیم .

شب امید زنگ زده بود و ازم میخواست همدیگه رو ببینیم ولی برا من که آدم منطقی بودم ، بیتوجهی به امتحاناتم غیر ممکن بود و خیلی محترمانه ازش معذرت خواستم و حضور سحر رو بعنوان بهانه مطرح کردم و خوشبختانه امید هم متوجه شد و دیگه تا آخر هفته بهم زنگ نزد.

اون چند روز تنهایی رو بشدت مشغول مطالعه شدم و یک شب هم رفتم پیش بچه های خوابگاه که از نظر درسی خیلی برام مفید بود.آخر هفته الهام و رویا هم سر رسیدند و مطالعه تیمی درسامون که بیشترشون هم مشترک بود شروع شد.تفریحات و فوق برنامه ها! تو اون روزا تعطیل شد و خوشبختانه هر سه تاییمون تو درسامون کاملا راه افتاده بودیم و براحتی واحدهامون پاس شد.

امید عزیز چند باری تلفنی تماس گرفت وچند بار سرپایی بهمون سر زد ولی کلا تو اون روزا زیاد پاپیچم نمیشد.
شب آخری که امتحاناتمون تموم شده بود ،نفس راحتی کشیدیم و انگار که از تازه قفس آزاد شده باشم ، احساس لذت و سرخوشی و آزادی میکردم و با لذت نفس میکشیدم و روحیه هامون شد مثل اولش و حس شیطنت دخترانه و بازیگوشی به وجودم دوباره برگشته بود و احساس نیاز به ریلکس شدن داشتم.

نیاز به یه تفریح و تمدد اعصاب و رها شدن انرژی انباشته شده در طول امتحاناتمون داشتم و برای همین به الهام و رویا گفتم امشب شام همتون مهمون خودمین ! الهام گفت آخ جون! میخوای به امید هم بگم بیاد؟! گفتم نه امشبه رو به یاد ایام قدیم خودمون حال میکنیم میریم تو چهارباغ چرخی میزنیم و شام هم بیرون میخوریم ،سه تایی!......

بچه ها قبول کردند و آماده شدند برا گشت شبانه.....منم یه خورده چشم و ابرومو مداد کشیدم و رژقهوه ای روشنم که خیلی بهم میومد رو لبام مالیدم و روش براق کننده زدم و یه روسری زرشکی هم سرم کردم. یه مانتو تنگ و شلوار لی رنگ روشنمو تنم کردم و کاپشن کرمی بهاریمم روش و دم درکفش اسپورت سفید هم پام کردم و منتظر بچه ها واستادم........

دم درالهام تا منو دید ، گفت باز تو میخوای ملتو بکشونی دنبالمون؟! ...... با این تیپ زدنت ؟!......لیلا ترو خدا پلیس ملیس بهمون گیر میده ها! گفتم بابا این حرفا چیه؟!.... اولندش چشات خوشگل میبینه!.....دومندش لیلا جونت با حجاب رسمی داره میره ددر!.... کسی هم که از اون زیر میرا خبری نداره! ....سیمندش تا کور شود هر آنکه نتواند دید!.....رویا هم گفت ماشا... بزنم به تخته چه تیکه ای شدی جیگر!!.....گفتم تو دیگه حرف نزن که همینجا واست راست میکنم ها!.......با این کون وکپل تپلت !.......... و زدم زیر آواز: تپل مپل ،تو دل برو، هلوی پوست کنده ام!!!!......

هر سه شاد و سرحال راه افتادیم تو کوچه. هوا خیلی سرد شده بود ولی برای ما سه نفر انگار بهار بود و بیتوجه به اطرافمون شیطنت میکردیم و سربه سر هم میذاشتیم . ملت هم یجورایی میخ ما سه تا شده بودند. الهام از من و رویا محجوبتر بود و هر از گاهی میگفت تروخدا لیلا آرومتر .....همه دارن نیگاهمون میکنن!.

گفتم بذار انقدر نگاه کنن تا چششون درآد! وانگهی یه خورده شادی وهیجان برا ملت هم خوبه!....خلاصه یه ساعتی تو چهارباغ پیاده روی میکردیم تا رسیدیم به زاینده رود و داشتیم تو حاشیه رودخونه به سمت پل خواجو قدم میزدیم که چند تا از این بچه قرتی ها که بیشتر به پایین شهریا میخوردند ،دنبالمون افتادند.هر چی ما بی محلی کردیم ، دیدیم از رو نمیرن و از پشت سر چسبیده بودند به ما و هی تیکه های جلف و پیش پا افتاده بارمون میکردن!

یکیشون که پرروتر از بقیه بود هی خودشو نزدیک میکرد لوس بازی درمیاورد و میخواست شماره تلفن بده........ برگشت به من گفت خانوم خوشگله این پیشت باشه یه وقت لازمتون میشه!......هیکلشو از سر تا پا برانداز کردم و گفتم چیه کلنگ؟!....چی میخوای؟!بجا نمیارم!......... گفت من جوادم بچه ها بهم میگن جواد نیویورکی !.... افتخار بدین به ما و امشبو در خدمتتون باشیم.......
سرمو انداختم پایین و همچنان به راهمون داشتیم ادامه میدادیم..... یکی دیگشون هم جلوتر اومد و گفت بهه خانوم جوون رشیده مملکته بابا، یه خورده تحویل بگیرین دیگه!......... نه گذاشتم و نه ورداشتم گفتم طویله مون پر شده!، فعلا تو چمنا قدم بزنید و بچرید تا پاهاتون واشه!.......

الهام گفت لیلا ولشون کن یه وقت ممکنه بیتربیت باشن.....ولی ول کن نبودن و هی از ما جلو میزدن و راهمونو سد میکردن...... اونی که میگفت اسمش جواده دستاشو از هم واکرد و راهو بست. عرض معبر خیلی باریک بود و نمیتونستیم رد بشیم ....رویا گفت آقا شما چقدر سریشین!..... برو اونور دیگه اه!..... پسره میگفت مامان جونم عروس میخواد منم میخوام امشب یکی رو با خودم ببرم!.......چند نفر هم اطراف واستاده بودند و ما رو نگاه میکردند......

دیدم نمیشه !رفتم جلوتر و روبروش واستادم و گفتم حرفت چیه بچه جون!..... گفت حال که نمیدین ! لااقل عوارضی رو بدین و بفرمایین رد بشین......ماچی ،بوسه ای ........ لبخندی زدم و گفتم خیلی بامزه ای !..... و دستمو بردم جلوتر از زیر چونه اش گرفتم که نیشش وا شد و دندونای زردش نمایان شد .منم ناگهان با پشت دستم کشیده ای رو صورتش خوابوندم که برق از چشماش پرید........چند نفر زدند زیر خنده ...منم محکم و جدی بهش گفتم گورتو گم کن و دیگه هم سر راهم سبز نشو فهمیدی یا نه؟! برو کنار!.......و هلش دادم کنار......

پسره شروع به چرت و پرت گفتن کرد که دیگه ما وانستادیم .......یه جوون کنار واستاده بود که با دیدن ضایع شدن پسره خنده ای کرد و گفت: آدم تو آفتابه پپسي بخوره، ولی خيط نشه!.......خنده ام گرفته بود ولی سریع دست بچه ها رو گرفتم و از اونجا دور شدیم الهام میگفت لیلا این چه کاری بود که کردی ؟....شاید مزاحممون بشن...... گفتم پس تا الان چی کار میکردند؟!........نترس من این بچه پر رو ها رو میشناسم هرچی مظلوم تر باشی سریش میشن و پرروبازی درمیارن ولی یه کشیده که بخورن دیگه از رو میرن..... فکر کرده با امل طرفه مرتیکه مادر به خطا.....

خوشبختانه دیگه اونشب مورد دیگه ای پیش نیومد و بیشتر دانشجوها که از بغلمون که رد میشدند تیکه های بامزه ای مینداختند که برام جالب بود. شام هم رفتیم یه پیتزاییه که فضای خوبی داشت و موزیک ملایمی گذاشته بود. غذا رو سفارش دادیم و منتظر شدیم. در فضای آروم و زیبای رستوران که به نحو زیبایی نورپردازی شده بود و موزیک آروم و روحبخشی نیز در سالن پیچیده بود و در میان بوهای زیبای ادوکلنهای دختر ها و پسرها ، دوباره متوجه زیباییهای دوستای خوشگل و نازم شدم .

تو سایه روشن سالن الهام و رویا خیلی زیبا جلوه میکردند و چشمهای سبز الهام و دو تا گوی عسلی رویا زیباترین منظره بود که میتونستم از نزدیک ببینم.
     
  
زن

 
خاطرات سکسی لیلا قسمت نوزدهم

…..وقتی الهام رفت دستشویی رویا از بازوهام گرفت و یه لبخند شیطانی زد و گفت آخ جووووون! امشب دیگه ترتیب الهامو میدم!گفتم زیاد تند نرو خوشگله!تو خودت اگه امشب جون سالم بردی از دست من ، اونوقت برو سراغ الهام!...

رویا گفت: لیلا خیلی شیطونی ها !! من هیچ وقت فکر نمیکردم با الهام که انقدر باکلاس و رسمی و بچه مثبته ، بشه از این شوخیا و بازیگوشیا کرد! ولی توی ناقلا هر کاری از دستت بر میاد!!تو با این زبونت مارو از لونش میکشی بیرون! گفتم اگه میخوای ببینی شاگرده چی بلده، ببین اوستاش کی بوده!!!!انگار یادت رفته کی اینکارا رو یاد من داده شیطون!!!! یادت رفته ها؟!!!

رویا آهی کشید و گفت مگه میشه؟! اوففففف ..... لیلا دوباره یاد اولین باری که شیطونیامون گل کرد، افتادم!.... هومممممم !....بغلت کردم و سینه هامونو بهم فشار دادیم و...... کم کم دستای من رفت روی او باسن خوشگل و نازت!!!! اوه ه ه ه ه لیلا!کسم از تو تکون میخوره!...میجنبه!در حالیکه داشت بغلم یکرد دستاشو دور گودی کمرم حلقه کرد و جلوشواز بالا و پایین محکم چسبوند به من.... منم از شونه هاش گرفتم وجفتمون نگاهمونو رو سینه هامون که بهم چسبیده بودند و من خیلی قشنگ ، نرمی و گرماشو رو زیر سینه های خودم حس میکردم، دوخته بودیم...

به آرومی نگاه هامون به بالا حرکت کرد و لحظه ای بعد چشمامون بهم دوخته شد.... شهوت از چشمای عسلی زیباش و لبای قلوه ایش که نیمه باز بود ، میبارید ... لپاش داشتند گل مینداختند و نفسش گرمتر شده بود انگار گمشده ای داشت که اونو تو وجود من پیدا کرده بود.... نیرویی از لبهای رویا در حال جذب من بود و بی اختیار ، با قلبی لبریز از عشق و محبت به زیباترین آفریده دنیا ، سرمو کمی پایین آوردم و لبامو درست وسط لبای خوشگل و مرطوبش چسبوندم..... نرمی و لطافت و شیرینی بی مانند لباش برام زیباترین حس لذت را به ارمغان آورد و دلم به لرزش افتاد....

رویا خیلی زود به ناله افتاد و در حالیکه سعی میکرد لبامو تو دهنش بکشه ، زیر لب آه میکشید.منهم با دست راستم که پشت سرش گذاشته بودم محکم رویا رو به طرف خودم کشیدم با داخل لبام ، لب بالایی رویا رو در میان گرفتم.......
رویا و من در اوج هیجان در حال کام گرفتن از هم بودیم که الهام از دستشویی اومد بیرون و ما رو تو بغل هم و لب رو لب دید! و صداش در اومد که:

واااای از دست شما دو تا!!...نمیشه که شما رو یه دقیقه تنها بذارم! زود میچسبین به هم!...منو رویا انگار که از خواب پریده باشیم ، یه خورده گیج و منگ بودیم ولی من زود به خودم اومدم و گفتم: خداییش الهام دختر به این خوشگلی تا حالا دیدی؟!!! بخدا حوریها هم چشمای این رویای منو ندارن!!! آدم میخواد فقط از صبح تاشب نیگاشون کنه!!و توشون غرق بشه!.....الهی لیلا پیشمرگت بشه رویا جون!!!به آرومی از هم جدا شدیم و رویا هم کمی خودشو مرتب کرد و گفت الهام من هم موندم تو دست این لیلا!!! همش خودشو به من میچسبونه!.... والله نمیدونم چیکار کنم از دستش!!

یه چشم غره ای به رویا رفتم و گفتم حالا دیگه لوس نشو! بهت گفتیم خوشگلی ، دیگه طاقچه بالا نذار دیگه!!!....خب بچه دیروقته بیاین بخوابیم دیگه!!
اومدیم که بخوابیم، رویا گفت بچه ها من وسط میخوابم ها!! که هر طرفم یه خوشگل داشته باشم! منهم به شوخی دستمو مشت کردم و انگشت شستمو بهش نشون دادم و گفتم:آناناس!!اول اینو بخور بعد!!.... و گفتم عمرا اگه بذارم تو وسط بخوابی و آخرش تو دعواها وشوخیهای ما نتیجه این شد که الهام وسط باشه و ما هم کنارش بخوابیم.

چراغا رو که خاموش کردیم ، زیر نور قرمز چراغ خواب هنوز داشتیم شوخی میکردیم و سر به سر هم میذاشتیم که رویا صداش در اومد که لیلا خدا بگم چیکارت کنه !! این شونه هام و پشتم چقدر درد میکنه.....گفتم از بس که این چند روزه قوزکردی و خودتو با کتابها و جزوه ها کشتی!! ...... اون موقع حواست نبود، حالا که یه شب رو من میخوام در کنار عروسکم بخوابم ، نمیذاری؟!!!!الهام هم که سردش بود خودشو به من چسبونده بود و خیلی آروم به حرفای ما میخندید!....

رویا کمی دنده به دنده شد ولی باز غر میزد که تقصیر تو بود که تو شب سرد مارو کشوندی بیرون!!! و ..... یکم که گذشت رویا در حالیکه خودشو برام لوس میکرد گفت: لیلا جونم! .... لیلا جونم !! گفتم ها؟!!! گفت میای پشتمو ماساژ بدی؟!!!.... بخدا انگار سوزن فرو کردن به پشتم!!خیلی درد میکنهههههه!!!! و خودشو برام لوس کرد.گفتم والله من سوزن نشنیدم ولی بعدنا ممکنه میخ طویله پشتت بکنن!!!! و هممون زدیم زیر خنده.....

الهام یه خورده دیر متوجه منظورم شد ولی بعدش گفت لیلا!! امان از دست این حرفای تو!!!..... گفتم انگار به تو هم خیلی مزه کرده نه؟!! تو هم دوست داری میخ طویله ؟!!!.... الهام گفت لیلاااااااا !!! نگو این حرفا رو! مگه از این کارا هم میکنن!!!گفتم کدوم کارا خوشگله!!!! گفت منظورم اینه که، .... چجوری بگم، ....هومممم..... مگه از عقب هم چیز میکنن!!؟.....یعنی .... نزدیکی میکنن!!؟؟ ....

خیلی جدی ولی یکم با شوخی و حالت لاتی بهش گفتم: خوشگله! شب عروسیت ، بله هرو که گفتی یعنی تا آخرشو دیگه هستی!!! این پسرا امروزی هم که دیگه چشم و گوششون وا شده و به تنها چیزی که فکر نمیکنند سکس رسمی و عرفیه!!! یه روز میخواد از بالا بخوری ، یه روز از پایین، یه روز جلو یه روز عقب و ..... فکر کردی میخواد تو رو ببره شبا حمد و قل هوا... باهم تمرین کنید!!!!

الهام گفت نگو تروخدا!!! گفتم همینه که هس!! منکه میگم بیا خودم بگیرمت!!! من فقط ناز و نوزت میکنم و بوس بوس!!! رویا گفت لیلا! بیا منو بساز!!! بخدا دیگه نمیتونم!!...داشت ادای معتادا رو در میاورد!..... گفتم خدا بگم چیکارت کنه رویا که نمیذاری با این مامانی یه شب رو با آرامش سر کنیم ؟!!! باشه برگرد ببینم!!!

از رو الهام رد شدم و رویا رو دمرش کردم.... زانوهامو دو طرف پاهاش گذاشتم و با فشار زانوهام ، پاهاشو بهم چسبوندم و بلوزشو از روی کمرش تا بالا کشیدم .... خواستم زیر شونه هاشو بمالم ، که دیدم سوتینش نمیذاره واسه همین بهش گفتم باید سوتینتو واکنی رویا خانوم!!! گفت خودت زحمتشو بکش! و گیره سوتینش مشکیشو واکردم و حالا با دستای بلند و کشیده ام پشتشو از پایین به بالا و برعکس ماساژ دادم و نوازشش کردم! شونه هاشوبا کف دست مالوندم و از زیرشون نیشگونای بزرگ میگرفتم.....دو طرف گردنشوتو مشتم جمع میکردم و با انگشت شستم به آرومی ورز میدادم و رویای خوشگلم که داشت از سر راحتی و آسایش آه و اوففف میکرد و قربون صدقه من و دستام میرفت!!!....

الهام داشت تو تاریکی شب و زیر نور چراغ خواب نیگامون میکرد ...... گفت رویا تو هم بدن توپری داری ها!!!تپل و گوشتی!!! گفتم بد چیزیه الهام !!! همش گوشت و دنبه اس!! و با دستم به باسن رویا چند تا ضربه زدم!.... رویا انگار منتظر این حرکتم بود ، گفت لیلا جونم!.... یه خورده باسنمم ورز بده ه ه ه !!!!....نیشگونش بگیر عزیزم!!! قربون اون دستای طلات برم من!!! گفتم لوس نشو حالا، باشه !!! .....

یه خورده دیگه گودی کمر و پهلوهاشم مالوندم و رو کردم به الهام و گفتم مواظب قلبت باش الهام جون! یه وقت هیجان زیاد شوکه ات نکنه!!! و به آرومی شلوارک و شورتشم تا نصفه های رونای تپلش پایین کشیدم و کپلهای قلمبه و گوشتی رویا افتاد بیرون!!! الهام یه بارکی انگار که چیز خارق العاده ای دیده باشه، نیم خیز شد و اومد نزدیکتر و با تعجب به باسن لخت رویا و دستای من که داشتم کپلای پک و پهن رویا رو ناز میکردم ، نگاه کرد و گفت: لیلا خجالت بکش!!! چیکار میکنی ؟!! وا...... زشته!!! یعنی چی!؟؟

با شوخی و خنده بهش گفتم : این کجاش زشته الهام!!؟؟ تو تو خواب هم همچین باسنی رو نمیتونی ببینیش!!بد سلیقه!!!..... رویا گفت :وای.... الهام اگه بدونی چه لذتی میده به آدم وقتی که باسنتو ماساژ میدن؟!!!! خیلی خوبه لیلا جون! فقط نیشگوناتو بزرگتر بگیر!....آخخخخخ! همینجوری که الان داری میکنی!!! ووووووی!!!.......داشتم همه کپلشو با انگشتام که کاملا از هم وا کرده بودم، تو مشتم جمع میکردم و در انتها با انگشت شستم از پایین به بالا ورز میدادم و توده لمبراشو به طرف خودم و رو به بالا میکشیدم.....

هر از گاهی دستای پهن و کشیده امو رو کپلاش میخوابوندم و به آرومی روشون میچرخوندم و با کف دستام فشارشون میدادم و بعدش انگشتای شستمو وسط کپلاش میذاشتم و وقتی لمبر هاشو تو مشتم جمع میکردم، وسط باسنش از هم باز میشد و گودی میون کپلش که تیره تر از بدن سفیدش بود بوضوح دیده میشد ......
     
  
زن

 
خاطرات سکسی لیلا قسمت بیستم

رویا با ذوق و شوق مدام ازمن تعریف میکرد و منو به ادامه ماساژش که برای اولین بار در پیش چشمان متعجب الهام انجام میدادیم ، ترغیب میکرد.....الهام بعد از بهت و حیرت اولیه کم کم به حالت عادی برگشت ولی هنوز ادای بچه مثبت ها رو در میاورد و میگفت لیلا!.... تو هم یه چیزت میشه ها!! خب لا اقل از رو شورتش ماساژ بده! که رویا جواب داد :

الهام اگه بدونی دستای داغ لیلا جونم ،روی پوست بدنم چه لذتی میده ، هیچ وقت این حرفو نمیزدی!!! ووووی لیلا کارت عالیه عزیزم!! امشب منو ساختی!!!.....لیلا جون یه خورده رونامم بمال بسه دیگه!!! گفتم چیز دیگه هم میخوای بگو ها!!! یه وقت تعارف نکنی!!!....کم کم داشت حالم خراب میشد و دیو خفته شهوت درون ، در شرف بیداری بود!! حالا بیش ازهر زمان دیگر احساس نیاز به سکس و بازیگوشی داشتم ولی حضور الهام مانع بزرگی برام بود که نتونم به تن تشنه ام، آب گوارای وجود رویا رو برسونم.......لرزشهای خفیف انتهای واژنم منو وادار میکرد که بی پروا از رویای شیرینم کامجویی کنم ولی عقلم مانع میشد و ناچار به لذت از ماساژ و نوازش رویا قناعت کردم......

برای اینکه دسترسی بیشتری به رونای تپلش داشته باشم ، شورت و شلوارشو اینبار تا روی زانوهاش پایین کشیدم و با آرامش و طمانینه به نوازش و ماساژ روناش ادامه دادم..... وقتی نوازش روناش به قسمت انتهایی روناش، چسبیده به کپلاش رسید ، زانوهامو کمی وا کردم و رویا روناشو از هم بازتر کرد و من با راحتی تمام شروع کردم به ورز دادن و گرفتن نیشگون از کپلها و داخل رونا و گوشت سفید شاه ماهی زندگیم ، رویا ی شیرین.....

دوباره از بالا شروع میکردم و تا پشت زانوهاشو میمالوندم و دوباره از پشت زانو هاش تا انتها و بیخ روناشو ....اینبار رویا برای اینکه دسترسی بیشتری بهم بده باسنشو کمی بلند کرد و من دستمو درست وسط روناش و زیر کسش رسوندم و در حین مالش بیخ روناش ، از روی شیطنت یه کوچولو هم کسشو چنگ زدم و مالوندم که رویا یه جیغ کوچولو کشید، ولی من همچنان دستم وسط روناش بود و انگشتام روی کسش و با انگشت وسطیم رطوبت و شیره جونشو احساس میکردم .....

الهام که هنوز با شک و تردید داشت به رفتار من و رویا نگاه میکرد ، گفت: ماشاا... چشمم روشن!! دیگه چی موند که شما انجامش ندین؟!!! ......رویا هم گفت لیلا !! گفتم رونامو بمال یا اونجامو؟!!! .... منهم که اون شب تقریبا حشری شده بودم و شیطنتم به اوج رسیده بود گفتم : آخه رویا جون وسط پاهات ، انگار یه آهن ربای قوی کار گذاشتن ...... تا من دستمو گذاشتم کنارش ، دست منو کشید بطرف خودش و تازه شانس آوردی نرفت تو!!!....هر چی بیاد وسط پاهات ها، هورتی میکشدش تو!!....

لحن صحبت کردنم کمی حشری شده بود و گفتم : رویا آهنربات چقد داغ هم هستش!!! ..... آبم انداخته!!! .....این آهن رباست یا .......؟؟؟!!! که الهام گفت لیلا !باریکلا به تو !!!زشته!!!..... بکش بیرون دستتو از اونجا!! ......وا.......!!

خلاصه با اکراه دستمو از وسط رونای رویا بیرون آوردم و در حالیکه رونا و باسنشو ناز میکردم ، با خنده موضوع رو فیصله دادم که :.... بابا ما که هممون دختریم و این حرفا چیه!!!؟....تو خوابگاه خیلی از بچه ها لختی میگردن و حتی شورت هم پاشون نمیکنن و.....

برای حسن ختام کارم یکی دو بار هم پشت و کمر وریا رو مالوندم و یه خورده هم باسنشو نوازش کردم که دیدم رویا داره از حال میره!....رویا که بقول خودش بدنش به آرامش رسیده بود ، نیاز به خواب داشت و تو خواب و بیداری شلوار و شورتشو بالا دادم و بزور ازم تشکری کرد و چشاش هم رفت.......

برگشتم به الهام گفتم : ببین!!...عین دختر بچه هاست هنوز!!.....چقد امروز خسته شده بود خوشگلم!.....و به آرومی سوتینشو بستم و بلوزشو کشیدم پایین.....
فکر میکنم دیدن صحنه های لختی وماساژ رویا ، الهام رو تهییج کرده بود و دهنش خشک شده بود و نمیتونست خوب حرف بزنه..... خودم هم دیگه کاملا حشری شده بودم و هنوز به همبازی نیاز داشتم.... نفس زدنهام تندتر شده بود و هر از گاهی رعشه ای از شکمم بلند میشد که مجبور میشدم بدنمو پیچ و تاب بدم.....

گفتم الهام!! خوشگلکم! بخواب تا تورو هم بسازمت!! الهام گفت نه لیلا نمیخواد زحمت بکشی و من اهل ماساژ نیستم و ..... که گفتم تعارف نکن دیگه!! برگرد تا راحتت کنم!!! یه وقت سرما پشتتو خشک نکنه فردا مریض بشی!....الهام بالاخره با اکراه برگشت و گفت نمیخواد لباساموبکنی لیلا!! همینجوری از رو لباسم خوبه! ...گفتم لوس نشو دیگه!...اینجوری که نمیتونم....صبر کن بلوزتو بدم بالا ... و پیرهنشو تا بالای سوتینش جمع کردم و گیره های سوتینشم از هم واکردم که الهام با حالتی آمیخته به خجالتت و کمرویی گفت :

....لیلا نکن!!!..... آخه..... اینجوری .....بدنم مور مور میشه!.... گفتم الهام میخوام همچین بسازمت که تا عمر داری فراموش نکنی!!اصلا نگران نباش!!....فقط بدنتو شل بگیر و کاملا ریلکس باش!!......ویاری تو دلم بود که بدن زیبا و ظریف الهام رو به آسایش و راحتی برسونم و از این اندام زیبا لذت ببرم و برای همین آنچه که از فن ماساژ بلد بودم روی بدن ظریف و مینباتوری الهام بکار بستم .....

وقتی دستامو دو طرف کمرش گذاشتم ، انگشتای شستم در دوطرف ستون فقراتش قرار گرفته بود و با حرکتی موزون و آرام شروع به ماساژش از پایین تا بالای شونه هاش کردم و از اونجا دستامو به شونه ها و کولش رسوندم و با گودی کف دستم به آرومی مالوندم. از بالای شونه هاش و از روی پوست لطیفش نیشگونهای کوچولو و یواش میگرفتم و همینجوری تا گودی کمر باریکش میومدم....برخلاف بدن تو پر و گوشت آلوی رویا الهام حتی یک گرم هم چربی زیر پوستش نبود و یه خورده که پوستشو بیشتر میکشیدم ناله میکرد.....

بتدریج با حرکات موزون دستهای کشیده ام روی سطح کمر و پشتش، الهام ریلکس تر شد و نفس راحتی کشید و زیر لب آهی گفت.....علامت خوبی برای من بود و منو بیشتر به اشتیاق آورد....دستامو تا زیر بغلش بردم و پهلوهاشو با دو انگشت به آرومی گرفتم و نیشگون خفیف ولی ادامه داری ازش گرفتم و به آرامی و بتدریج پایین و پایین تر آوردم تا به گودی دور کمرش رسیدمو دوباره این کار رو، رو به بالا تکرار کردم و نرسیده به زیر بغلاش ، انگشتام با سینه های جوجوش مماس شد و نرمی و برجستگی سینه هاشو بخوبی حس کردم.... هنوز مردد بودم که بیشتر برم جلو یا نه ولی حس خواستنی عجیب وجودمو پر کرده بود و اشتیاقم به دسترسی به نقاط ممنوعه الهام بی انتها........

بعد از لحظه ای مکث ،یواش دستمو جلوتر بردم ودر حالیکه سینه راستشو ناز میکردم جلوتر رفتم و از زیر سینه اش دستمو رد کردم و سینه اشو به آرومی تو مشتم گرفتم .......حالا یه کم هم به جلو خم شده بودم و موهای پریشونش به صورتم میخورد .....آروم در گوشش گفتم: ناقلا اینا چیه اینجا قایم کردی ها؟!!!...... سینه هاش کوچیک و مثل لیموی شیراز بود بهمون طراوت و با پوستی داغ و بسیار بسیار لطیف و صاف .....زیباترین و دلربا ترین لعلی که بشه نازش کرد و تو دست گرفت....... الهام که در حال لذت بردن و اوج رهایی از تنش های اون روز و شب بود ، هنوز آمادگی این برخوردا رو نداشت و گفت :

لیلا!! نکن عزیزم.....زشته یه وقت رویا میبینه!!!......دستت درد نکنه خیلی خوب بود....بسسسسه دیگه!! ضربان قلبم داشت بالا میرفت و نفسهام تندتر شده بود و حالا دیگه جوابهاشو بیشتر به حساب ناز کردن میذاشتم تا اعتراض و با شور و حرارت بیشتری نازش میکردم.......در حالیکه به جلو خم میشدم و رونای الهامو جمع میکردم، وزنمو با یه دستو و زانوهام کنترل کردم وبدنمو پشت الهام دراز کردم و سینه راستشو کاملا تو مشتم جمع کردم......

سینه هام روی پشتش لمیده بود و صورتمو نزدیک صورتش آورده بودم و حالا حرارت و عطر صورتش رو بخوبی حس میکردم..... زانو هامو بیشتر وا کردم و کسمو به باسنش چسبوندم و به آرومی فشار دادم......الهام دیگه ساکت شده بود و چشماشو بسته بود و در سایه روشن اتاق و در تاریکی شب که انگار مجوزی برای شهوترانی انسانهاست ، در حال تاراج میوه هاش بودم......الهام کمروتر از اون بود که لذت جسمی و سکسی که من بهش میرسوندم رو رد کنه!!!.... با تپه سفت روی کسم به وسط کپلاش فشار میاوردم که باعث میشد باسن نرم و ژله ای الهام جمع وفشرده بشه ......

بعد از چند لحظه سکوت که فقط صدای نفس زدنهامون اونو میشکست، برای اولین بار صدای آه الهام بلند شد و پشت سرش چرخشی که الهام به باسنش داد و نیم تنه منو به لرز انداخت....صورتمو کمی جلوتر بردم و از لپای گرمش بوسه ای ورداشتم که صدای الهام دراومد: آه ه ه ه ه ه لیلا!!.....داری چیکار میکنی!!.....اوفففففففف!! ....... اهوممممممم........

همزمان الهام باسنشو زیر کسم داشت میچرخوند و بالا پایین میکرد....تاریکی شب حجب و حیا رو از من و البته الهام گرفته بود و بعد از دقیقه ای بغل کردن الهام از پشت سر و مالش باسنش ، از روش بلند شدم و در اوج منگی دستامو دو طرف شلوارش گذاشتم و شورت و شلوارشو با هم کشیدم پایین!..... مقاومت های ناچیز الهام هم در حال محو شدن بود و دیدن باسن کوچیک اما گرد الهام که سطح اون در زیر چراغ کم نور، به روشنی میزد و زیبایی خیره کننده ای داشت حس شهوت رو در وجود من چند برابر کرد و ناخوداگاه دستمو روی کسم گذاشتم و به سختی کلیتمو فشار دادم......
     
  
صفحه  صفحه 2 از 3:  « پیشین  1  2  3  پسین » 
داستان سکسی ایرانی

خاطرات سکسی لیلا


این تاپیک بسته شده. شما نمیتوانید چیزی در اینجا ارسال نمائید.

 

 
DMCA/Report Abuse (گزارش)  |  News  |  Rules  |  How To  |  FAQ  |  Moderator List  |  Sexy Pictures Archive  |  Adult Forums  |  Advertise on Looti
↑ بالا
Copyright © 2009-2024 Looti.net. Looti Forums is not responsible for the content of external sites

RTA