انجمن لوتی: عکس سکسی جدید، فیلم سکسی جدید، داستان سکسی
داستان سکسی ایرانی
  
صفحه  صفحه 2 از 7:  « پیشین  1  2  3  4  5  6  7  پسین »

مجموعه طنز من و بابام از داش علی


زن

 
هك كردن منشي
***

خیلی سعی کرده بودم منشی بابامو که یه دختر بیست و پنج شش ساله بود رو اذیتش کنم ولی نمیتونستم.تا اینکه یکی از بچه ها یه ایده جالبی رو بهم پیشنهاد داد و اون برنامه نفوذی بود.
فرزین يكي از همكاراي بابامه كه اکثرا بیرون بود و من وقتی میرفتم مغازه پشت میز اون میشستم.
يه روز رفتم مغازه و نشستم پشت میز فرزین برنامه رو اجرا كردم و رفتم تو نخ دختره.
شاهین هم با من تو مغازه بود و بابام هم پشت میزش.اولین کاری که کردم موس دختره رو قفل کردم بعد یه فایل word باز کردم و با فونت درشت(72) بزرگ نوشتم " به من كس ميدي؟ "
دختره بدبخت كه در حال چت بود تا چشمش افتاد به صفحه مانیتور دست پاچه شد و مشت بود که نثار موس میکرد.
به شاهین اشاره کردم که بره و از جلوی مونیتور دختره رد شه که دختره برینه به خودش.تا شاهین رسید پای مانیتور ، دختره بلا فاصله مانيتورش رو خاموش كرد.
آقا این قضیه رو چندین بار تکرار کردیم تا جایی که بابام با دختره کار داشته باشه و بره پشت کامپیوترش.
همین اتفاقم افتاد.
این که راه افتاد بره سمت دختره اینبار با فونت بزرگ از زبان منشي نوشتم کوس توپولم دهن مسعود. (مسعود اسم بابامه)
آقا بابای ما اینو دید.من و شاهین هم وایسادیم اینور و انگشت به کون موندن این دو تا رو میدیدیم و میخندیدیم.چند روز پشت سر هم این قضیه برای ما شده بود سوژه.
یه سری که رفتیم این برنامه رو برای چندمین بار پیاده کنیم دیدیم به جای منشی یکی از بچه محلا که دانشجو بود و من فقط باهاش سلام علیک داشتم پشت میزه نشسته.دختره هم پشت میز بابام بود و بابام هم الاف تو مغازه میچرخید که بلافاصله بعد از اینکه نشستم پشت میز فرزین اومد پشت سر من وایساد.
تا کامپیوتر رو روشن کردم دیدم یه صفحه power point تو مانیتور ظاهر شد که صفحه اول با فونت درشت نوشته بود کیر سگ آقام تو کونت(این تیکه کلام بابام بود)
همینطور صفحه ها جلوی چشم من و بابام میرفت بالا و انواع اقسام فحش بود که نثار من میشد.
بابام هم ساکت پشت سرم وایساده منم هیچ عکس العملی نمیتونستم نشون بدم.
نگو کونده رفته پسره رو آورده که همون برنامه رو اون سر ما پیاده کنه.
خودمو آماده فرار کرده بودم که یهو یه لگد خورد به صندلیمو با صورت رفتم تو مانیتور.
بلند شدم فرار کنم که خودشو رسوند پشت شاهین و یه جوری هولش داد سمت من که شاخ به شاخ خوردیم به هم و افتادیم زمین.انگار که با قطار تصادف کرده باشیم.
بلند شدم و چشمم فقط به در مغازه بود که خودمو برسونم اونجا و در برم.با هزار تا لایی که من از شاهین و شاهین از من و جفتمون از میز و صندلیا کشیدیم به زحمت خودمونو رسوندیم تا در مغازه دست انداختم به دستگیره درو باز کردم شاهین پرید بیرون و منم پشت سر اون.
در پشت سر ما در حال بسته شدن بود که اسپیکر فرزین با سرعت از لای در رد شد و تو آخرین لحظه تو خیابون خورد پشت سرم.
     
  
زن

 
وقتي تخمات شله ، بدون كه هوا گرمه
***
.
يه روز خونه ما يه مهموني بود و همه فاميل خونه ما جمع بودن.باباي منم يه بطر عرق خريده بود كه شب با عموم بخورن.و تو خرپشته خونه قايمش كرده بود.
مادرم قضيه رو فهميد و يواشكي رفت تو خر پشته و عرق رو خالي كرد به جاش آب ريخت تو بطري.اين ماجرا رو همه ميدونستن بجر بابام و عموم.
حالا تقريبا آخر شب شده و زنها رفتن طبقه بالا و جمع مردونه شده. يهو بابام ميره و بطري رو مياره.حالا اينا ميخوردن و مست بازي در مياوردن و منم كه داستان رو ميدونستم از خنده روده بر شده بودم.
بابام الكي مست شده بود و هي داد ميزد "بده من اون تفنگو بكشم اين پلنگو"
عموم هم از اون ور كس شعر ميگفت.يهو داييم كه يه آدم اتو كشيده ايه و آقاي دكتره و هميشه تو كلاس بالايي سير ميكنه گفت آقا هوا شناسي اعلام نكرد فردا هوا چطوريه.كه يهو بابام جواب داد مهران جان هواشناسي رو ميخواي چيكار؟ به تخمات رجوع كن ببين اگه جمع شده، بدون هوا سرده اگه شله بدون هوا گرمه.اينو گفت و يه خنده كيري كرد.
بدبخت داييم هم از خجالت تو جمع آب شد.منم حسابي جو گير شده بودم و كون خيار و هسته هلو بود كه پرت ميكردم تو صورت بابام وعموم و ميخنديدم.آخه اولين باري بود كه بابام كاري باهام نداشت و منم حسابي بي جنبه بازي در مياوردم.
بابام يه ذره با بقيه كس شعر ميگفت و بعد ميگفت علي يه كون خيار سمت من پرت كن.منم پرت ميكردم و ميخورد تو صورتش و اينم مي خنديد.
علي يه هسته هلو بكن تو كون دكتر...........هر هر هر
علي كون خيار رو بنداز سمت من ، خود خيار و بكن تو كون عموت.............هر هر هر
مهران ان ميخوري با قند؟(مهران سرش رو ميندازه پايين از خجالت)......................هر هر هر
حالا جالب اينجاست كه اينا به جاي عرق آب خورده بودن اگه عرق ميخوردن چيكار ميكردن.
يكمي كه اينا سر به سر جمع گذاشتن بابام فاز عرفاني گرفت زد تو خط حافظ و سعدي و...
قطره قطره جمع گردد شود شود دريا گردد.
يار در كوزه و ما گردن جهان ميگرديم.
برو اي گداي مسكين در خانه علي زن___ كه به ما سوا فكنده همه سايه هما را(شهريار)
از او جفتك زدن از من تپيدن___ حرامت باد گفت و زد به كوچه(ايرج ميرزا)
خلاصه ريد به هر چي شعر و شاعري و همه بيتها رو اشتباهي و بالا پايين ميخوند.يهو مادرم اومد و در گوش بابام گفت كه بابا انقدر ضايع بازي در نيار من آب ريخته بودم تو بطري .
با گفتن اين جمله بابام خودشو جمع كرد.تو همون لحظه من يه هسته هلو پرت كردم سمت بابام كه يهو بابام بلند شد گذاشت دنبالم كه بچه كوني مگه باهات شوخي دارم.
من در حال در رفتن بودم كه زن عموم يهو از در وارد شد داشتيم بهم برخورد ميكرديم كه من جا خالي دادم و بابام افتاد رو زن عموم(كه هم خالمه هم زن عمومه.يعني دو تا داداش اومدن با دو تا خواهر عروسي كردن)
خلاصه بابام خورد به زن عموم و زن عموم افتاد و بابام روش.و به جاي اينكه بلند شه خودشو جمع كنه داشت به من فحش ميداد.
يه بار هم تو جاده شهريار تصادف كيري كرده بود و تو بيمارستان دو سه تا مرفين بهش زده بودن و اين چت كرده بود.پرستار ميخواست ساعد اينو گچ بگيره كه به من گفت آرنج و مچش رو بگيرم تا اون گچ بگيره.من مچ و آرنج بابام رو گرفتم و با دو دست من و يك دست بابام يه حلقه درست شد كه پرستار وسط حلقه بود و جلوي من داشت دست بابا رو گچ ميگرفت.
چون شرايط اورژانسي بود پرستار ديگه حواسش نبود كه در حال گچ گرفتن كونش هي ميماله به كير من.
من ناخود آگاه كيرم راست شد و چون دستم بند بود هيچ كاري نميتونستم بكنم.بابام اين صحنه رو ديد و در حالي كه كاملا چت بود از لاي پاي پرستاربا پاي سالمش يه لگد پرت كرد به زانوي من.پرستار گفت چيكار ميكني گفت خبر نداری داره حامله ات میکنه.
نميدونم پرستار شنيد يا نه ولي اگه شنيده باشه هم كاري نكرد.
بعد آوردن به بابام سوند وصل كنن.پرستار سوند رو روغن مالي كرد و گفت آلت باباتو بگير تا سوند رو فرو كنم.رفتم كير بابامو گرفتم و داشت سوند رو وصل ميكرد كه يهو بابام تو همون حالت چت گفت اين چيه گفتم سونده شاشت ميريزه تو اين.
گفت نميشد به جاي اين تو دهن تو بشاشم.
منم خودمو زدم به كوچه علي چپ و گفتم چرا نميشه بابا دهنتو باز كن تا بگم ميشه يا نميشه.
تو تصادف لاله گوش بابام پاره شده بود و تازه بخيه كرده بودن.هر موقع ميخواست حال منو بگيره دستمو ميبردم سمت گوشش و تهديدش ميكردم كه گوشتو ميمالما.
پرستارو كه ديگه انگشتشو ميبريدي خبر دار نميشد بس كه غرق خنده بود.
پرستار به من گفت آقا لطفا شيطوني نكنيد.
بابام كه فكر كرده بود پرستار به اين گفته شيطوني نكن يه لبخند كيري زد و در حالي كه خودشو براي پرستار لوس ميكرد گفت من كه شيطون نيستم.ولي شما بلايي.
ميخواست با پرستار لاس بزنه.براي همين منو ميخواست دك كنه كه دستمو بردم سمت گوشش كه گفت علي عيبي نداره فعلا جولون بده خوب كه شدم ميدم باباي اين پرستارا تك تك كونت بذارن.
به يه زن مريض كه همون اطراف با سوندش نشسته بود گفت سوندتو پاره كنم شاشتو بخورم آبجي.
چت كرده بود ديگه .هيچي حاليش نبود كه.
فردا كه اثر مرفين رفته كاراشو براش تعريف كردم گفتم الان خجالت ميكشه ولي اون با كمال بي خيالي گفت به تخم چپ و راست بچه ات.
يه پير مرده تو اتاق اين بود خواهر تمام خوراكياشو و كمپوتاشو به ترتيب گاييده بود.
شاهين با باباش اومده بود ملاقات و براش گل آورده بود.گفت شاهين جان اين گلها رو بده بابات بخوره برو براي من كمپوت بخر.بعدشم كه يه خنده كيري.
     
  
زن

 
سحر ، شرتت اين نيست؟

***
پري شب بابام و مادرم قرار بود برن شهرستان ..من هم رو حساب خالي شدن خونه به شاهين ،سفارش كرده بودم سحر رو بياره تا كيري از عزا در بياريم.
خلاصه قضيه لو رفت و جاسوسا ما رو فروختن . بابام قضيه رو فهميد به خاطر همين مادرم با داييم راهي شهرستان شدن و بابام نرفت.
سحر يه نيم جنده ي بيست و دو ساله است كه فقط قيافش سوژه جلقه چه برسه به اينكه بكنيش.خلاصه ما حسابي راست كرده بوديم براي سحر كه قضيه لو رفت.ولي ما نميخواستيم بي خيال بشيم.با شاهين رفتيم سراغ چند تا از بچه ها ولي مكان گير نياورديم.به خاطر همين تصميم گرفتيم شبونه سحر رو ببريم بالا پشت بوم بكنيم.
شب موعود فرا رسيد و من با هزار تا بدبختي سحر رو از راه پشت بوم شاهين اينا بردم پشت بوم خودمون.شاهين هم اومد.
شاهين از اون تيپ آدماي تپل و بي خياله كه كاراي معموليش هم باعث خنده آدم ميشه.
خلاصه سحر رو برديم بالا پشت بوم و تمام افكار و توهماتي كه موقع جلق روش داشتم عملا اجرا كردم مخصوصا از عقب خيلي فشارش دادم طوري كه شاكي هم شد.
نگو تو اين فاصله باباي داوود كلك همسايه بغل دستيمون بالا پشت بوم خودشون بود.پشت بوم داود اينا دو متر از پشت بوم ما پايين تره.
ما كه كارمون تموم شده بود تو اون تاريكي دنبال شرت دختره بوديم.كه يهو ديدم يه كله از ديوار پشت بوم داود اينا داره مارو ميپاد.حالا من تو اون هيري بيري دارم ميگم بدوييد بابا لو رفتيم.ولي سحر گير داده كه شرتش رو پيدا كنه.
خلاصه پريدم پشت سحر و بلندش كردم و بردم پشت خر پشته.شاهينم لباسا رو بغل گرفت و اومد پيش ما.
حالا ما كمين كرديم و داريم پشت بوم داود اينا رو ميپاييم كه فرار كنيم.آخه بايد از پشت بوم داود اينا رد ميشديم تا برسيم به پشت بوم شاهين اينا.
هر چي وايساديم كسي رو نديديم.خلاصه تصميم گرفتيم دلو بزنيم دريا و بريم.ولي سحر گير داده بود به شرتش و شرتشو ميخواست.
گفتم بابا فردا برات يكي ديگه ميخرم.گفت تو يك بكن در رويي هستي كه من تو رو ميشناسم.برو شرت منو پيدا كن.لباساشم تنش نميكرد تا شرتش رو پيا كنيم.
ديدم اگه اينجوري بخواد پيش بره بابام قضيه رو ميفهمه و هر چي كرديم از دماغمون در مياد به خاطر همين شاهين دستشو انداخت لاي پاي سحر و همونجوري لخت مادر زاد بلندش كرد و انداخت رو گردنش و گفت علي بريم.
حالا تصور كنيد حالتي رو كه سحر داره رو گردن شاهين دست و پا ميزنه و ميگه شرتمو ميخوام و منو كه با دستم جلوي دهنش رو بستم تا صداش پايين نره و داريم ميدويم.
رسيديم لبه پشت بوم و من اول پريدم رو پشت بوم داود اينا كه سحر رو بگيرم و بعد شاهين بپره پايين.تا پام رسيد رو پشت بوم داود اينا ديدم باباي من و باباي داود دارن بر و بر منو نگاه ميكنن.
بابام گفت كره خر داري چه كوني ميدي.گفتم هيچي بابا دارم ميرم پيش شاهين.باباي داود گفت آره جون خودت.من در حال خالي بستن و راه فرار بودم كه يهو ديدم سحر كون برهنه از پشت بوم خودمون آويزون شد جلو صورت من.
شاهين بدون اينكه بدونه پشت بوم ما چه خبره سحر رو آويزون كرده بود كه من بگيرمش .
علي اينو بگير لباساشم بدم.
اه
سلام آقا مسعود
با ديدن اين صحنه باباي داود سريع پيچوند رفت پايين.منم كه خاليم رو شده بود با نا اميدي گفتم شاهين اين كيه ديگه بابا؟
ديگه لا پوشوني و اينا فايده نداشت بابام همه چي دست گيرش شده بود.
بابام با ديدن شاهين داد زد بچه كوني بيا پايين.
با اين فرياد بابام ، شاهين دست سحر رو ول كرد و سحر با كله اومد پايين.شاهين گفت آقا مسعود آقا مسعود ....
كه يهو بابام رفت روي يه ديگ برنج كه بصورت بر عكس توبالا پشت بوم داود اينا بود و دست شاهينو گرفت و انداختش پايين.
دختره در حال بلند شدن بود كه شاهين با اون كله به كله شد و خوردن زمين.
تمام لباسها پراكنده شد و شاهين و سحر بلند شدن و كنار من ايستادن. بابم به سحر گفت جنده مادر زاد تو چند سالته؟
قبل از اينكه سحر جواب بده گفتم بابا از فرناز(منشي مغازه) بزرگتر نيست.بابام گفت تو يكي اگه خفه نشي ميدم همون فرناز پستوناشو بكنه تو كونت.منم زير لب گفتم عشق است بگو فردا بياد.بابام كم آورد و لنگه دمپاييش رو شوت كرد سمت من كه خورد به تخماي شاهين.
من لباسهامو كامل پوشيده بودم سحر لخت مادر زاد بود و شاهين هم فقط يه شرت و يه پيرهن تنش بود.با شليك دمپايي منو شاهين لباسا رو از رو زمين جمع كرديم و از دو طرف دستاي سحر رو گرفتيم و با سرعت يك سوم پشت بوم بر ثانيه فرار كرديم و تو يه جاي تاريك زير يه آلونك پناه گرفتيم.
بابام كلي دنبال ما گشت و پيدامون نكرد.دو سه تا فحش داد و بي خيال شد و رفت.
حالا خيال ما راحت شده و داريم لباسا رو ميپوشيم كه سحر گفت شرت من كو.
من ديگه شاكي شدم و بلند داد زدم جنده يه بار ديگه بگي شرت پامو ميكنم تو كونتا كس كش.
شاهين و سحر لباساشونو پوشيدن و آخر سر ديديم يه شرت مردونه مامان دوز زيادي اومد.شاهين يه نگاه به شرته كرد و بعد كمر بندشو باز كرد و شرتش رو نشون سحر داد گفت سحر شرتت اين نيست؟
آقا شرت سحر رو اشتباهي پوشيده بود.
ببينيد اين بچه چقدر كس خله كه فرق شرت مامان دوز خودش رو با يه شرت زنونه نفهميده بود.
خلاصه شرتا عوض شد و لباسا پوشيده شد و داشتيم با خيال راحت از زير آلونك در ميومديم بيرون كه يهو ديديم يه بشكه بيست ليتري با سر و صداي بلند مثل يه تانك داره مياد سمتمون و بابام هم در حالي كه جعبه ميوه و لنگه كفش و كهنه سمت ما پرت ميكنه فحش و بد و بيراهه كه داره نثارمون ميكنه.
الان يه سه روزي هست كه بصورت قاچاقي دارم تو خونه تردد ميكنم.
     
  
↓ Advertisement ↓
زن

 
دا دا دا دا داش علي بالاخره كردمش. بريم
***

چند وقت پيش تو مسنجر يه مسابقه با شاهين گذاشته بوديم.قرار بود نفري يه پيغام تو چت روم بذاريم هر كي تو يك دقيقه pm بيشتري بهش رسيد اون برنده باشه.و كسي هم كه بازنده ميشه بايد تو چت به هر طريقي كه هست بره رو مخ فرناز (منشي مغازه بابام) و راضيش كنه كه بياد كون بده.
شاهين يه pm زد تو چت روم و نوشت "من كير ميخوام"
در عرض يك دقيقه بيست و هفت تا پنجره باز شد .
بعد نوبت من شد.يه pm دادم و نوشتم "من يه خانوم مطلقه هستم .بد جور هوس سكس كردم همين الان هم مكان دارم."
اينو كه زدم بيست و پنج تا پنجره در عرض يك دقيقه باز شد و من بازنده شدم.
حالا من بايد با فرناز چت ميكردم تا راضيش كنم كه كون بده.فرناز يه دختر تو داري بود كه هيچ رقم راه نميداد.مخصوصا به من و شاهين .چون كه چاغال شخصي بابام بود.تنها راه نفوذ ، راه تهديد بود.
من نقشه هامو كشيدم و قرار شد فرداي اون روز كار رو شروع كنيم.
من براي اينكار يه عكس لختي ازفرناز نياز داشتم تا تهديدش كنم.
اگه يادتون باشه تو يكي از داستانهام گفته بودم كه فرناز رو حك كردم.همون موقع كلي تو كامپيوتر فرناز گشتم كه يه عكس لختي يا نيمه لختي ازش گير بيارم ولي پيدا نكردم.بخاطر همين يكي از عكسهاي پرسنليش رو كه با مانتو و مقنعه انداخته بود كپي كرده بودم تو كامپيوتر فرزين براي روز مبادا.رفتم در مغازه و عكس رو ريختم تو فلش و رفتم خونه شاهين.
ID فر ناز رو هم كه حفظ بودم.يكي دو ساعت منتظر شديم تا فرناز آن شه.
بعد از اينكه آن شد بلافاصله با يه ID ناشناس رفتم تو مخش و خودم رو يه حكر من حرفه اي معرفي كردم كه كارم فقط آتو گرفتن از طريق حك و بعد تجاوز كردن به قربانيه.
اولين عكس العمل فرناز گفتن جمله " برو گم شو بابا حال نداري "
من كه حدس ميزدم باورش نشه قبلا عكس فرناز رو برده بودم تو برنامه paint و زيرش نوشته بودم "من فرناز هستم منتظر عكساي سكسي من باشيد."
اين عكس رو send كردم براي فرناز و گفتم من همين الان تو رو حك كردم واين عكس رو از كامپيوترت كشيدم بيرون. ميخوام اين عكس رو تو همه سايتهاي سكسي ايراني آپلود كنم.(تصور كنيد عكس فرناز با مانتو و مقنعه كه زيرش نوشته منتظر عكسهاي سكسي من باشيد.)
تا فايل رو دريافت كرد بلافاصله افتاد به خايه مالي و التماس كه جون مادرت من ابرو دارم و تا حالا با كسي سكس نكردم و ميترسم و از اين كس شعرا.
ولي من كه ميدونستم فرناز دايم داره با بابام سكس ميكنه دست بردار نبودم.از طرفي بازنده كل كل با شاهين هم بودم و بايد به مخ فرناز رو ميزدم.
آقا من كوتاه نيومدم و گير دادم كه بايد يه دور از كون به من و رفيقام بده تا من بيخيالش بشم.
خلاصه بعد از چند ساعت كش و قوس ما اينو راضي كرديم . بهش گفتم فردا آن ميشم و بهش ميگم كجا بياد.
تو اين فاصله بايد دنبال يه نفر ميگشتيم كه خودش رو جاي اون حكر جا بزنه.چون فرناز منو شاهينو ميشناخت.
بخاطر همين رفتيم سراغ چند تا از بچه ها ولي هيچ كدوم راضي نشدند و ترسيدند لو برن.بجز محسن قوش باز كه بچه محلمون بود و اندازه گوز از تكنولوژي و كامپيوتر و اينترنت حاليش نبود.
با هزار تا بدبختي به اين فهمونديم كه ما چيكار كرديم و ميخواييم چيكار بكنيم.محسن هم با اون لكنت كيريش هي ميگفت:
مو مو موخلصتيم.
چا چا چا چاكرتيم دا دا دا داش علي.
رو تو تو تو تو تخم چشام.
شوما خا خا خانوم رو برسون بقيش با با با با با با من.
ولي خالي نبسته باشي دا دا دا دا داش علي؟
گفتم بابا خالي چيه چرا كس ميگي.
گفت تو كه راست ميگي فحش بدم خالي بندو؟
گفتم فحش بده گفت كيرم دهنت.
گفتم كونده قرار بود خالي بندو فحش بدي تو به خودم فحش دادي گفت فرقي نداره.
خلاصه قرار شد محسن قوشباز نقش يه حكر من حرفه اي رو بازي كنه منو شاهين هم نقش رفيقاي اين حكر منو.
به محسن گفتم دختره منو شاهين رو ميشناسه تو هم كه بچه همين محلي ممكنه تو رو هم شناسايي كنه مكان رو براي شب آماده كن كه تو تاريكي بكنيمش.
گفت باشه.
رفتم تو مسنجر و به فرناز آدرس خونه محسن قوشباز رو دادم و حسابي تهديدش كردم كه اگه دهنشو باز كنه و كسي رو لو بده عكسش رو ميذارم تو سايت.گفتم اگه دختر خوبي باشي و به سه نفر كون بدي و صداشو در نياري منم ميرم و ديگه پشت سرمو نگاه نميكنم.ولي اگه دهنتو باز كني كه لومون بدي عكسو ميذارم تو سايت.
البته ميشد خودم رو معرفي كنم و مستقيما تهديدش كنم ولي چون از بابام ميترسيدم.به خاطر همين هويت خودم رو بروز ندادم.
خلاصه فرناز رو برديم تو مكان و منو شاهين حسابي كرديمش.بعد نوبت محسن قوش باز شد.
كونده رفت تو و صداي چك و لگد و مشت بود كه فضاي خونه رو پر كرده بود.
بعد ديديم محسن بعد از بيست دقيقه با آستين جر خورده و جاي دو تا چك تو صورت و در حالي كه تخمش رو گرفته ناله كنان اومد بيرون و گفت:
دا دا دا دا داش علي بالاخره كردمش. بريم.
نگو دختره بهش نميداد و اينم به زور متوسل شده بود.
بعد از اينكه كارمون تموم شد تو دلم گفتم : دست مريزاد آقا مسعود(بابام) عجب كوني پرورش دادي.
بعدها محسن قوش باز ضايع بازي در آورده بود و خودش رو نا خواسته پيش رفيق بابام لو داده بود كه همين مساله باعث ميشه بابام بره سر وقتش و ته و توي قضيه رو در بياره و بلايي سر ما بياره كه دفعه بعد براتون تعريف ميكنم
     
  
زن

 
دايره مرگ

***
حالا بابام قضيه تجاوز به فرناز رو فهميده و در فكر نقشه اي كه ما رو بگيره.محسن قوشباز قاف داده بود و قضيه لو رفته بود.
با شاهين در مغازه بوديم و بابام هيچ عكس العملي نشون نميداد.تا اينكه محسن قوشباز در حالي كه آهنگ "عروسك" عباس قادري رو با سوت ميزد از جلوي مغازه رد شد.بابام سريع صداش كرد و اون هم اومد مغازه.
محسن يه آدميه كه اندازه خر حاليش نيست.تريپش مثل اين نوچه هاي فيلمهاي فارسيه.فوق العاده هم آدم بي شخصيتيه.
بابام سريع به فرناز اشاره كرد كه ميتونه بره خونشون.فرناز داشت از در خارج ميشد كه يهو محسن گفت آبتو بيارم جوان.بابام هيچي نگفت و فقط سرشو تكون داد فرناز هم رفت.
منو شاهين دو زاريمون افتاد كه بابام قضيه رو فهميده و ميخواد دهنمونو سرويس كنه.محسنم با اون شلوار خمره اي و پيرهن پيچسكن مال عهد بوق در حالي كه با يه دست زنجيرشو ميچرخوند با دست ديگش هم تخمه ميخورد و با اون لكنت كيريش فك ميزد.
آق مسعود ك ك ك كرتيم.
آق مسعود فيلم فارسي هر هر هر .
يه مشت تخمه از جيبش در مياره و در حالي كه گرفته جلوي بابام ميگه :آق مسعود به علي اگه تخمه ور نداري به هم ميريزما.
بابام هم تنها عكس العملش چپ چپ نگاه كردن بود و سر تكون دادن.
بعد از اينكه فك زدنهاي محسن تموم شد بابام گفت:محسن بابات چطوره شنيدم عمل كرده.
محسن :آره آق مسعود كونشو عمل كرده.
بابام : چرا كس شعر ميگي. يعني چي كونشو عمل كرده؟
محسن : آخه آق مسعود بي ادبيه بوا سيلشو (بواسير) عمل كرده.
بابام : حالا حالش چطوره؟
محسن : خوبه.پدرش تو عمل در اومد ولي كونش كون شد.
بابام : تو هم با سر پا شاشيدنت دو سال ديگه مجبور ميشي شاش دونيتو (مثانه) عمل كني.
محسن : ترك كردم آق مسعود.الان نيم خيز ميشاشم.
بابام : حالا دستتو از دماغت در بيار بچه كوني حالم بهم خورد.
محسن : آق محسن بهش عف رهبري خورده مجبورم آزادش كنم.هر هر هر
خلاصه هر چي بابام ميگفت اين كونده يه جوابي ميداد و من و شاهين هم فقط داشتيم ميخنديديم.
بعد بابام تريپ جدي تري به خودش گرفت و گفت حالا تعريف كن بينيم چه بندي آب داديد.اين رفيق ما يه چيزايي ميگفت.
من اومدم حرف بزنم بابام گفت تو يكي فعلا خفلن نوبت تو هم ميشه بعد به محسن نگاه كرد و گفت به گوشيم.
محسن خودشو زد به كوچه علي چپ و شروع كرد خالي بستن در مورد يه موضوع غير مرتبط.
بابام گفت: محسن جان ، عزيز دل من ، كيرم تو بواسير بابات هر چي براي پسر كامجو (صادق كامجو رفيق بابامه) تعريف كرده بودي رفته براي باباش تعريف كرده اونم براي من تعريف كرده.حالا فيلم بازي نكن ميخوام از زبون خودت بشنوم.
محسن : آق مسعود به سبيلت قسم كاري نكرديم.
بابام : محسن قبل از اينكه اين ماشين حسابو بكنم تو حلقت خودت با زبون خوش بنال.
خلاصه محسن قوشباز كه ديگه راه فراري نداشت شروع كرد به تعريف ماجرا.(حالا ببينيد ما در مورد چگونگي تور كردن فرناز چي براش تعريف كرديم اين چجوري حرفاي ما رو فهميده)
آق مسعود همش تقصير داش علي و شاهينه.رفتن با مونشي شما چپ (چت) كردن بعد تو چپ دون پاشيدن واسش.ملتفتي كه چي ميگم.انگار دارن كفتر جلد ميكنن.بعد زير عكس دختره نوشتن اگه ندي ميكنيمت اون هم از ترس اين اينكه نكننش بهشون داده.
من ميدونستم در مورد كامپيوتر و تكنولوژي اندازه گوز بارش نيست ولي نميدونستم ديگه مخش تا اين حد معيوبه.حالا راجع به كفتر ازش بپرسي تا صبح برات كنفرانس ميده.
خلاصه بابام هم از حرفاي اين فقط اينو فهميد كه با تهديد فرناز رو كرديم.
بابام بلند شد و پشت ميز وايساد تريپ ناصر ملك مطيعي گرفت و ليوان چايي رو كوبيد رو ميز و سرشو انداخت پايين .
يه دستي به صورتش كشيد و سيبيلاشو يه كمي پيچوند و چند لحظه ساكت شد.دقيقا تريپي كه تو فيلم فارسي ها ميشد ديد.
محسن كه خودشم دست كمي از بابام نداشت با اين كار بابام به هيجان اومد و بلند داد زد:
آق مسعود خود حسين گيل (بازيگر سينما)شدي تو ميري (تو بميري) .به افتخار آق مسعود .بعد در حالي كه داشت كف و سوت ميزد بلند بلند ميگفت : بزن بزن
كف قشنگه رو بزن
كف بزن پسر
محكمتر
خلاصه يه پنج شش دقيقه اي تنهايي كف و سوت زد.
منو شاهين هم در حالي كه خندمونو به زور تو سينه حبس كرديم ساكت يه گوشه ايستاديم و داريم نگاه مينكيم.
بابام كه از كف زدناي محسن بدش نيومده بود همون تريپ جاهلي رو حفظ كرد وكتش رو از رو صندلي ور داشت و انداخت رو دوشش و آروم آروم رفت سمت در مغازه.
يه لحجه جاهلي هم گرفت و گفت پسر اون كليت (كليد) منو ور دا بيار..
كليد رو بهش دادم و اون در مغازه رو از تو بست.
بعد رفت سمت چهار پايه اي كه نزديك شيشه مغازه بودپشتشو كرد به ما و يه پاشو گذاشت رو چهار پايه و آرنجش رو هم گذاشت روي زانوي همون پاش و با سبيلاش ور رفت.دقيقا تريپ ناصر ملك مطيعي قبل از شروع دعوا مثلا تو يه قهوه خونه .
بعد ازچند دقيقه برگشت سمت ما و يقه محسن رو كه هنوز ضرب شصت بابام رو نچشيده بود و يه بند داشت از تريپ بابام تعريف و تمجيد ميكرد گرفت و بلندش كرد و نشوندش رو ميز و بعد يه كف گرگي بهش زد و محسن با پشت افتاد اونور ميز و با كله رفت توي سطل آشغال.
در مغازه بسته بود و ما نميتونستيم فرار كنيم.بابام گذاشت دنبال من و نزديك بود منو بگيره كه من فكر كردم الان دستشو دراز ميكنه ولي با لگد زد در كونم و با صورت رفتم تو ديوار.
بعد رفت سراغ شاهين.شاهين سنگين وزن بود و نميتونست فرار كنه.بابام كه كت داشت از رو دوشش ميفتاد كتش رو دو باره انداخت رو دوشش و يه كف گرگي زد به شاهين و شاهين با كون افتاد رو صندلي.بعد بابام سر شاهين رو كرد تو شاخ و برگهاي گلدون بزرگي كه بغل صندلي بود.
حالا از اون ور محسن خودشو جمع و جور كرده و در حالي كه از تريپ بابام حسابي هيجان زده شده و كاملا حس فيلم فارسي گرفته خودش مياد نزديك بابام.
بابام پشت يقه محسن رو ميگيره و محسن هم از خدا خواسته يه ذره دو لا ميشه و بابام با زانو چند تا ميكوبه تو شيكم محسن.محسن هم با هر زانويي كه به شكمش ميخورد به حالت حركت آهسته كمي از زمين بالا ميپريد. و صداي ضربه هاي بابام رو در مياورد.
بعد بابام پشت يقه محسن رو ول ميكنه و يه لگد نه چندان محكم ميخوابونه تو دل محسن.
محسن هم بدون اينكه شدت ضربه فشاري بهش آورده باشه از قصد با همون حركت آهسته عقب عقب ميره و در حالي كه تو مسيرش پانچ و منگنه و هر چي كه دم دستش بود رو ميريزه خودشو ميندازه رو گلدوني كه كله شاهين رفته بود توش و گلدونو ميندازه رو خودش .
آق مسعود نزن.من به تو نارو نزدم.من خودم هم از پشت خنجر خوردم.
محسن نا خواسته و از روي هيجان نقش كتك خور رو بازي ميكرد و صحنه هاي مثلا اكشن درست ميكرد و منو شاهين هم كه فقط داشتيم ميخنديديم و كتك ميخورديم.
خلاصه كتك كاري تمام شد و محسن كه انگار داشت بعد از ديدن فيلم جمشيد هاشم پور از سينما خارج ميشد گفت " دايره مــــــــــرگ"
نظراتونو بذارين تا حالشو ببريم .
مخلص شما داش علي
     
  
زن

 
كتايون دختر داييم و شوهرش.
***

يه سري رفتم خونه ديدم دختر داييم ، كتايون با شوهرش ، پويا از خارج اومدن تهران.اونا به همراه خانواده هاشون دبي زندگي ميكنن و بعضي وقتا به خاطر ماموريت پويا ميان تهران و يك هفته اي خونه ما چتر ميشن.
من نقشه ريخته بودم كه سكس اينا رو ديد بزنم بخاطر همين شبها كشيك ميدادم و وقتي اينا ميرفتن تو اتاقشون ، داخل اتاق رو ديد ميزدم.
اطاقي كه به اينا داده بوديم طبقه اول بود كه پنجره هاش به حياط باز ميشن.
خلاصه بعد از چند روز صبر كردن يك شب كه تا ساعت 2 شب نشيني كرده بوديم همه بلند شدن كه بخوابن.منم بعد از اينكه همه رفتن تو اتاقاشون مخفيانه پريدم تو حياط كه از پنجره داخل اتاق رو ببينم.
آقا ما سه شب اين كار رو كرده بوديم و نتيجه نگرفته بوديم ولي اونشب شانس ما زد و اينا رفتن تو كار هم.دختر داييم مربي اروبيكه و بدن فوق العاده اي داره.يادم مياد اونموقع كه هنوز نرفته بودن دبي خيليا تو كفش بودن.
حالا بذاريد تو پرانتز يه اصل كلي رو بگم و اون اينه كه كلا خانواده مادرم از نظر كلاس خيلي بالاتر از خانواده بابام هستن.
مادرم فوق العاده زن با سياست و با ادب ودلسوزيه.بر عكس بابام كه يه آدم بي كلاس و عشق فيلم فارسي و كونده وبد دهن كه از هيچ گونه لاشي بازي فروگذار نيست و كونده بازي رو جزء وظايف خودش ميدونه.
خلاصه ما رفتيم پشت پنجره اتاق كتايون اينا و يه چهار پايه گذاشتيم زير پامونو از پشت توري پنجره (شيشه باز بود) داخل اتاق رو ديد زديم .
پويا رفت تو كار كتايون و با صداي حشري بهش گفت هوس كردم امشب به ياد قديما قزويني بازي هم در بيارم كتي جون.
كتي جون هم با يه لبخند كير رو مثل ميكروفون گرفت تو دهنش و شروع كرد به ساكيدن و بعد از چند دقيقه چشم باز كرد و ديد از نواحي دو گانه عقب و جلو حسابي گاييده شده.
من هم كه ديگه تحملم تموم شده بود بدون استفاده از تخيل و اينبار با صحنه زنده مشغول عمل مقدس جلق بودم و تازه داشت جلق به جاهاي حساسش ميرسيد كه يهو چشمم افتاد به شيشه بالاي در اتاق كه دقيقا روبروي پنجره بود.
ديدم يه سبيل حي ميره بالا و حي ميره پايين.
نگو بابام هم از تو حال صندلي ناهار خوري رو گذاشته زير پاش و داره از شيشه بالاي در اتاق ديد ميزنه.
بدبخت پويا اينا شده بودن بازيگر اختصاصي فيلم سوپر براي منو بابام.
من با ديدن اين صحنه جلق رو نيمه كاره رها كردم و پريدم تو حال و ديدم بابام حسابي رفته تو نخ اين دو تا و اصلا حواسش به اطراف نيست.
گفتم امشب بايد دهن اينو سرويس كنم.خونه كاملا تاريك بود ولي براي اينكه مطمئن بشم يه وقت چراغا رو كسي روشن نميكنه رفتم و كنتور رو زدم.
بعد رفتم پارچ دوغي كه تو يخچال بود و از سفره شام دست نخورده برگشته بود رو بر داشتم و برگشتم سر وقت بابام و آهسته بهش نزديك شدم.
يه لگد زدم زير صندلي و بابام با صداي تلق افتاد پايين.پارچ دوغ رو پاشيدم رو صورتش و يه لگد تو تاريكي پروندم.
بابام اومد داد بزنه كه كيه در همون حال لگدي كه پرونده بودم رفت تو دهنش.
من براي اينكه تو اون تاريكي شناسايي نشم اصلا حرف نميزدم و فقط ميزدم.
بابام هم براي اينكه لو نره فقط دنبال اين بود كه فرار كنه و بره تو اتاقش.من از تاريك شدنه اندك نوري كه از در راه پله ميومد فهميدم كه بابام داره فرار ميكنه سمت راه پله كه بره طبقه بالا تو اتاقش كه سريع خودمو رسوندم به در راه پله و لحظه اي كه احساس كردم بابام داره خارج ميشه در رو محكم بستم.
در خورد تو صورت بابام و بابام افتاد.
تو اين لحظه پويا اومد بيرون و گفت چي شده بابام گفت شما بريد تو دزد اومده بود فراريش دادم.
اگه نظر بديد و نقاط ضعف و قوت رو بگيد ممنون
     
  
زن

 
بیتوته در منزل بایرام پنگوین (بابای محسن قوشباز)

***
يه روز من دخل مغازه بابامو زده بودم شاهين هم جيب باباشو زده بود و رفته بوديم خانوم بازي و اين حرفا.
باباي شاهين فهميده بود و به بابام هم آمار داده بود و ما يه شبي مجبور شديم سمت خونه آفتابي نشيم.
اون شب از شانس تخمي ما هيچ كدوم از بچه محلا رو كه بتونه شب مارو پناه بده پيدا نكرديم و مجبور شديم دست به خايه محسن قوشباز كه داستان "دايره مرگ" اونو ديروز تعريف كرده بودم بشيم.
محسن يه آدم فوق العاده بي كلاس كه هميشه سوژه خنده بچه محلا بوده.يه باباي پير داره كه به خاطر كوتاه بودن پاهاش كه باعث ميشه موقع راه رفتن بالا تنه اش تاب بخوره تو محل بهش ميگن بايرام پنگوين.
يه ننه پير هم داره كه اسمش رقياست.
خانواده محسن خانواده فوق العاده فقيريه كه شانسي تو اون محل افتادن.همه فاميلاشون تو نسيم شهر ورباط كريم و ساير شهركهاي حومه تهران زندگي ميكنن.با كلاس ترين فاميلشون عموي محسنه كه محلشون ياخچي آباده توي نازي آباد.
ما شب رفتيم خونه اينا و ننه رقيا براي شام الويا (الويه) درست كرده بود.
مواد تشكيل دهنده اين الويه فقط سيب زميني با پوست له شده بود و پياز داغ.
بعد از شام يه يك ساعتي بود كه داشتيم با بايرام پنگوين و محسن گپ ميزديم كه يهو تلفن زنگ خورد.يكي از فاميلهاي محسن به اسم جعفر بود كه زنگ زده بود تا در مورد مطلبي با باباي محسن صحبت كنه.
باباي محسن گوشي رو برداشت و مكالمه رو بشكل زير آغاز كرد :
ها ( ها يعني بله)

ها

ها

بگو
ها
ها
بگو

هوم
عليك سلام

هوم
ها

عجب
هوم
ها

گه ميخوره با باباش

ها؟؟؟؟
آهان
هوم

هوم

هوم

بهش بگو مگه دارن خر داغ ميكنن.

ها

ها

ها

ها
ها؟؟؟؟
آهان

خلاصه يه يك ساعتي با تلفن ها ها ها كرد و وسطها هم يه جمله اي ميگفت.
بعد از صحبتهاي باباي محسن با تلفن ، اوني كه زنگ زده بود(جعفر) ميخواست يه آدرسي رو بده كه باباي محسن بهش گفت پسر خودكار كاغاذ(كاغذ) بيار اين آدرسو يادداشت كن.
يارو ميخواست آدرس يه گاراژي رو بده. .
حالا محسن گوشي رو گرفته و داره آدرس مينويسه.
آدرسو داشته باشيد:
سه راه كلمن
پشت منبع
ايستگاه گوشتخانه
بعد از نانوايي بربري
پشت خونه اسماعيل كفاش- جنب خونه عبدل خرابكار –نرسيده به حسينيه باسمنجي هاي مقيم مركز- كاراژ عروج صافكار
آقا من و شاهين ديگه داشتيم از خنده روده بر ميشديم.
بعد باباي محسن دوباره گوشي رو گرفت و شروع كرد به صحبت.
حالا مكالمه رو گوش كنيد بخنديد:
باباي محسن به جعفر ميگه: گوشيني بده حسين علي

جعفرميگه چشم .... گوشي....
الو حسين علي تويي؟
خوبي

خوب
خوب

ها
آهان

گه ميخوري با ننت

گوشي رو بده جعفر. جعفر گوشي رو از حسين علي ميگيره و باباي محسن ميگه:
الو
خوب
ها
گه ميخوره با ننش

نگو بدبخت اين حسين علي به باباي محسن ميگه كه بابا جان بيا اين قبر چراغعلي(بابا بزرگ محسن) رو درست كن .قبر سولاخ شده مردم رد شدني پاشون ميره تو قبر.اگه نياي خودم ور ميدارم خاك ميريزم پرش ميكنم.
كه بابا ي محسن در جوابش ميگه گه ميخوري با ننت.
و بعد كه جعفر گوشي رو گرفته بود گفته بود كه بابا جان اين حسين علي حق داره ديگه كه باباي محسن دوباره جواب داده بود گه ميخوره با ننش
بدبخت ننه حسين علي گه بارون شد.
منو شاهين ديگه ناي بلند شدن نداشتيم انقدر كه خنديده بوديم.
يكي دو ساعتي گذشت محسن پشه بند و جاها رو ورداشت و رفتيم بالا پشت بوم .جاها رو انداختيم نزديك لونه كفترا كه بخوابيم .
محسن گفت: داش علي صداشو در نيار كه امشب ميخوام يه صحنه ای نشونتون بدم كه تو فيلم های بکن بکنی (فیلم سوپر) هم گيرش نمياري.
من كلي حال كردم و فكر كردم ميخواد خونه يكي از همسايه ها رو نشون بده.
گفتم چه خبره محسن؟
گفت ميخواييم جفت گيري بايرام رو ديد بزنيم.
گفتم بابا كونده زشته آدم كه بابا ننه خودشو ديد نميزنه گفت محسن قوشباز ميزنه.خلاصه ما رو ور داشت برد تو يه موقعيتي كه مشرف شديم به داخل خونه كه سكس ننه رقيا و بايرام رو ببينيم.
اينا چراغاي خونه رو خاموش كردند ولي چراغ حياط و بالكن روشن بود و نورش كاملا داخل خونه رو روشن ميكرد.
بايرام پنگوين بدون اينكه مقدمات سكس رو انجام بده بي مقدمه پريد رو ننه رقيا و نميدونم از صفحه چندم لباسا ،‌كس ننه رو پيدا كرد و فرو كرد بهش.
منو شاهين كه فقط ميخنديديم ولي محسن دست به جلق شده بود.
گفتم محسن از سر شب یه بند داری کس میگیا
آخه كوني مگه سكس يه پير زن پير مرد چه نكته مهمي داره كه به خاطرش جلق بزني؟
فكر ميكنيد عكس العمل محسن چي بود؟ داشته باشيد:
در حالي كه با سرعت 6 مچ بر ثانيه در حال جلق زدن بود گفت بزن داش علي بزن.حرف نزن. جلق بزن.از دستت ميره وا
گفتم برو بابا تو كس خلي.
منو شاهين بدون اينكه محسن متوجه بشه ول كرديم و رفتيم تو جاهامون خوابيديم و محسن رو تماشا كرديم.محسن هم در حالي كه يك لحظه از فعاليت نمي افتاد با كلمات مقطع و كوتاه ميگفت:
يالا بايرام
يالا
اينه
ماشالله بايرام
پنگويني بكن
داش علي بزن(فكر ميكرد پيشش وايساديم)
بزن پسر
همچين صحنه اي گيرت نمياد
ماشالله پسر
ديگه منو شاهين اون شب از خنده فقط به خودمون نشاشيديم.
بعدها این داستانو برای بابام تعریف کردم و نزدیک به یک ساعت یه نفس و بدون وقفه میخندید.طوری که ترسیده بودم نفسش بند بیاد.
قربان شما داش علي
     
  
زن

 
زري زري امشب دلم مست توئه....
***
.
يه بار ميخواستيم بريم شهرستان خونه بابا يزرگم(باباي بابام)
بابا بزرگم(مش نجف) از اون آدماي كونده ايه كه مثل بابام همتا نداره.با اينكه هفتاد و خرده اي سالشه رفته زن گرفته.(مادر بزرگم چند سال پيش فوت شده)
حالا قضيه زن گرفتن اين خودش يه داستانيه كه بعدا براتون نقل خواهم كرد.
قبل از اينكه حركت كنيم با بابام رفتيم قصابي كه مرغ و گوشت بگيريم تا مادرم براي راه غذا درست كنه.
وقتي ما رسيديم مغازه اكبر سلاخ داشت يه مشتري زن رو راه مينداخت.زنه فكش گرم شده بود و ما هم عجله داشتيم.
زنه ران مرغ خواسته بود و اكبر آقا در حال كشيدن ران مرغا داشت به كس شعراي زنه گوش ميداد و باعث ميشد ما معطل شيم.
به بابام گفتم بابا اينجوري نميشه يه چيزي بگو ديگه.
بابام گفت تو كاريت نباشه الان درستش ميكنم .
يهو بابام كون برهنه پريد تو حرفاي زنه و گفت خانوم الان همه تو كف سينه هستن شما چرا رون ميبري؟
خانومه بدبخت سرخ و سفيد شد و سريع خريدشو كرد و رفت.
مرغ و گوشتا رو گرفتيم و بعد از ظهر رفتيم ترمينال و راهي شديم.
بابام طبق معمول يكي دو تا نوار جواد يساري و داود مقامي و ... ورداشته بود كه به زور راننده رو مجبور كرد اينا رو بذاره و مخ ملت به گا رفت.
رسيديم شهرستان و رفتيم خونه بابا بزرگه.
اون 5 ماهي بود كه يه زن پنجاه ساله گرفته بود ولي من تا اون موقع زنش رو نديده بودم.
اسم زنه زرين بود (مادر بزرگ نا تني)
يكي دو روز گذشت و من داشتم با هندزفري آهنگ " نازي" سعيد آسايش رو با موبايل گوش ميدادم.
زرين براي چند ساعتي رفت بيرون و بابام و بابا بزرگم هم تو حياط يه زيلو انداختن و نشستن و مشغول خوردن هندونه شدن.
منو مادرم هم تو اطاقي بوديم كه درش باز ميشده به حياط جايي كه بابام اينا نشسته بودن.
من يه لحظه بلند شدم و سيم و دو شاخه اتو رو مثل ميكروفن گرفتم دستم و به مادرم گفتم مامان ميخوام يه كنسرت اجرا كنم به افتخار ننه بزرگ جديدمون "زري".
مادرم با خنده گفت بذا خودش هم بياد بعد.
گفتم ميخوام فقط براي خودت اجرا كنم.بعد با آهنگ نازي شروع كردم به خوندن:
اولش به زبان انگليسي يه دكلمه اومدم
نجف عبد المالكي & دي جي مسعود اسكيومنت
بعدخوندم:
زري زري امشب دلم مست تواه
زري دل تنهام هنوز دست تواه
.
.
.
زري تو كه يار نداشتي
قصد فرار نداشتي
.
.
.
من همينجوري سيم اتو رو گرفته بودم جلوي دهنم و ميخوندم و ادا در مياوردم مادرم هم ميخنديد كه يهو بابا بزرگم جلوي پنجره ظاهر شد و با حالتي كه انگار ميخوان دزد بگيرن گفت:
مسعود تو از اون ور برو من اينجا رو گرفتم(كه در نره)
تلاشهاي من براي فرار از راه درب اتاق بي نتيجه موند چون بابام سريع خودشو رسونده بود جلوي در.
پريدم سمت پنجره كه اونجا هم بابا بزرگم جلوشو بسته بود و با عصا منتظرم بود.من كه دويدم سمت پنجره بابام هم كه جلوي در بود گذاشت دنبال من.
رسيدم جلوي پنجره بابا بزرگم عصا رو بلند كرد كه بزنه تو سر من و من جا خالي دادم و عصا خورد تو سر بابام كه دنبال من بود.
بابام افتاد و من از در خارج شدم و در حال خارج شدن از در حال بودم كه برم تو حياط كه بابا بزرگم خودشو رسونده بود اونجا و در همون لحظه با من برخورد كرد و با كون افتاد تو هندونه.
خلاصه من فرار كردم و قضيه به خوشي تموم شد.
يكي دو روز گذشت و مادر و بابام رفتن بازار يه كم خريد كنن.منم كه رفته بودم بيرون تو كافي نت.تو اين فاصله بابا بزرگم فرصت رو غنيمت شمرده بود و تو حياط رو همون زيلو در حال گاييدن زرين بود.
من از كافي نت در اومدم و رفتم خونه بابابزرگه.در بابابزرگم اينا چوبيه.از اين در قديميا.
با لگد در رو باز كردم و صحنه سكس اينا رو نا خواسته ديدم و شروع كردم بلند بلند خنديدن.
بابا بزرگم كه فرصت بلند شدن و جمع و جور كردن خودشو نداشت بدون اينكه كيرشو از تو كس زرين در بياره يه خنده كيري كرد و گفت:
چيه ؟ كير خر شكوفه داده پسر كه داري ميخندي؟
عرضه داري تو هم برو زن بگير
     
  
زن

 
كس كش من تو رو فرستادم بري اونجا آدم شي يا ....
***

يكي ازدايي هام دو تا پسر و يه دختر داره كه خيلي بچه مثبت و درس خون هستن و من زياد باهاشون اياق نيستم.
چند وقت پيش با بابام نشسته بوديم خونه و بابام شروع كرد به نصيحت كردن كه يه ذره از پسر دايي هات ياد بگير.همشون درس خوننو و بچه مثبتن.توي كونده كي ميخواي آدم شي؟
اونا دنبال علم و فناوري و تو دنبال چت و اينترنت
اونا دنبال معلم خصوصي و تو دنبال چاغال شخصي
اونا دنبال نامزد بازي و تو دنبال دختر بازي
، اونا دنبال ازدواج و تو دنبال جنده پنج هزاري
، اونا دنبال جبر و هندسه تو دنبال تيركمون مگسي
، اونا دنبال هيئت و مسجد تو دنبال خونه خالي
... خلاصه همينجور داشت كس شعر براي خودش ميگفت و منو با اونا مقايسه ميكرد.كه يهو از حرفاي خودش جو گير شد و بلند شد زنگ زد به داييم و گفت الان علي رو ميفرستم خونه شما يه چند روزي مهمونتون باشه.
داييم هم گفت باشه.
من شاكي شدم و گفتم تو نظر منو نپرسيده قرار چي گذاشتي؟
گفت به نظر من ، تو نظرت رو به سگ آقام بگو تا نظرش رو در مورد نظر دادن تو بگه.
حالا پاشو برو خونه داييت يه كم از پسر داييهات انسانيت ياد بگير.
آقا ما بلند شديم و رفتيم خونه دايي.دايي با ديدن من خوشحال شد و كلي از ما پذيرايي كرد.بعد بچه هاشو صدا كرد و گفت علي چند روز مهمون ماست يه كاري كنيد بهش خوش بگذره.
داييم دو تا پسر همسن من ودو قلو به نامهاي امير و امين و يك دختره هفده هجده ساله به نام ندا داره.
روز اول به كلاس گذاشتن بچه هاي داييم و اينكه من معدلم اينه و من درسم اينجوريه و اينا گذشت و من حرفي براي گفتن نداشتم.
كونده بابام منو تو بد مخمصه اي انداخته بود.
روز دوم ديدم خيلي داره حوصلم سر ميره .رفتم سر وقت امير و ديدم تو اينترنت داره با معلمش تو مدرسه غير انتفاعي چت ميكنه و سوال درسي ازش ميپرسه.
كارش كه تموم شد گفت علي ميخواي بشيني پشت كامپيوتر؟ منم از خدا خواسته گفتم آره بابا.
سريع پريدم پشت كامپيوتر و اولين كاري كه كردم رفتم تو آويزون و چند تا عكس سكسي نشونش دادم.
پسر دايي كه اندازه گوز از اين چيزا حاليش نبود گفت علي من هر موقع ميخوام برم تو اين سايتها ميگه فيلتره.
گفتم بايد از فيلتر شكن استفاده كني.
گفتم تو فقط با معلمت چت ميكني گفت آره ديگه.گفتم حالا نگاه كن.سريع با آي دي خودم ساين اين شدم و ليست رفقا و زيدا رو نشونش دادم.
گفت علي چطوري با اينا دوست شدي به منم ياد بده.
گفتم روشهاي مختلف داره.يا از چت روم بايد استفاده كني يا اين كه آي دي طرف رو بگيري يا ...
ديدم اين امير خيلي اسكول تر از اين حرفاست.
دوباره با آي دي امير اومديم بالا و چند تا پي ام براي فرناز(منشي مغازه بابام) با فونت 72 فرستادم :
چطوري كس باقالي
، كست تو دهن مسعود
بعد از چند تا پي ام كه براي تابلو كردن فرناز فرستاده بودم يه پي ام برام اومد با اين مضمون:
كس كش من تو رو فرستادم بري اونجا آدم شي ، رفتي اونجا رو هم به گه كشيدي؟
نگو فرناز پي ام هاي منو (با آي دي امير) نشون بابام داده بود اون هم رو هوا فهميده بود كه اون ور خط منم و اين پي ام رو داده بود.
حالا اين داستان در مورد بلاهايي كه سر اين دو تا داداش و مخصوصا خواهرشون آوردم ادامه خواهد داشت.
ولي فعلا شرمندم كه بيشتر از اين نميتونم بنويسم چون وقت اصلا ندارم.
فردا ادامه همين داستان رو ميريم.
نظر يادتون نره
     
  
زن

 
ادامه قرنطينه در خونه دايي
***
:
يه شب داشتيم شام ميخورديم كه امير جلوي داييم منو ضايع كرد و با يه لبخند كيري گفت : بابا علي همش تو اينترنت با دخترا چت ميكنه
بعد همشون زدن زير خنده . منم كم نياوردم وگفتم به قول بابام يه چيزي (كير خر) شكوفه داده داريد هر هر ميخنديد؟
بجز داييم هيچ كس متوجه تيكه من نشد.
تو دلم گفتم حالا كه اينطوريه من دهن شما رو سرويس نكرده از اين خونه نميرم.
بعد از شام با بچه هاي داييم رفتيم تو اتاق امين و من تو فكر بودم كه چطوري دهن اين سه تا گوسفند رو بگام كه ندا با يه حالتي كه معلوم بود ميخواد منو ضايع كنه گفت: راستي علي تو احمد شاملو(شاعر شعر نو) رو ميشناسي؟گفتم آره بابا شاعره
اين كه انتظار نداشت من بدونم احمد شاملو كيه كم نياورد وميخواست بپرسه كه شعراشم خوندم يا نه كه من حرفشو قطع كردم و گفتم:
حالا تو بگو ببينم عباس راست قامت رو ميشناسي؟ (عباس آقا لفظي بود كه تو محل به جاي كلمه كير استفاده ميكرديم)
ندا هم انگار خيلي سوال منو جدي گرفته بود گفت نه... كيه...شاعره؟ دانشمنده ؟
گفتم نه بابا شاعر چيه دانشمند چيه....شما ها كجاي كاريد
گفت خيلي معروفه گفتم اوووووووووووووه آره بابا. خيلي.چطور نميشناسيش؟
گفت : خوب حالا چكاره هست اين عباس راست قامت؟
گفتم در وصف عباس به چند جمله بسنده ميكنم از شاعر نامي و معاصر ايران ، نازنين جلودار زاده(نازنين هم لفظي بود كه براي كس به كار ميبرديم.)
عباس قطره نيست عباس به تنهايي درياست
اين جمله رو كه گفتم ندا گفت:علي وايسا برم خودكار كاغذ بيارم بنويسم.
عباس فرد نيست عباس به تنهايي انجمنه
عباس استواره مثل كوه و مهربونه مثل گل
عباس اسطوره ايه كه كل عالم كاينات حول محور اون ميچرخن.
بشريت هويت خودش رو از ازل تا ابد مديون عباس است.
با اين حال هميشه سرش پايينه.مثل درختي كه بارش زياده
عباس رو همه ميشناسن
اون درويشه
اون قلندره
خلاصه يك ساعت در مورد عباس كس شعر گفتم و اين سه تا اسكول هم فقط داشتن نگاه ميكردن و با جان دل گوش ميدادن.ندا هم نت برداري ميكرد.
من ادامه دادم:
تو لحظات عشق اين عباسه كه محفل رو گرم ميكنه(راست ميشه)
در لحظات جنگ اين عباسه كه ورد زبانهاست(فحشهايي كه تو دعوا گفته ميشه)
اون هميشه بهترين و بزرگترين لذايذ عرفاني(جنسي) رو نصيب بشريت كرده.
اميد گفت نكنه علي منظورش حضرت ابوالفضل بوده؟
گفتم كجاي كاري پسر؟ اگه عباس نبود كربلا هم نبود.امام حسين هم نبود.......
آقا اينو كه گفتم اينا دو زاريشون افتاد و ندا پاشد و كاغذش رو پاره كرد و ول كرد رو هوا و سه تايي شروع كردن به كس شعر گفتن:
خيلي بي ادبي
عفت كلام داشته باش
منم فقط ميگفتم آخي مامانم اينا

امير: مامانم ميگفت دهن تو فقط براي فحش باز ميشه من باورم نميشد

داش علي:آخي مامانم اينا

امين: يه ذره شعور داشته باش

داش علي:آخي مامانم اينا

ندا : كثافت

داش علي:آخي مامانم اينا

ندا بابا شو صدا ميكنه بيا ببين اين بي تربيت چيا ميگه

داش علي:آخي بابا نم اينا

امير : امين جان ديدي چقدر پر روه اين علي

داش علي:آخي داداشم اينا

امين : ندا تو ديگه برو تو اتاقت. به اندازه كافي شنيدي

داش علي:آخي خواهرم اينا

خلاصه اينا باباشونو صدا كردن و نصف شب ما رو با تيپ پا انداختن بيرون.شبونه رفتم خونه شاهين و شب اونجا موندم .
شب با شاهين نشسته بوديم و مثل پرنده اي كه از قفس آزاد شده باشه داشتم ماجراي اين سه روز رو براش تعريف ميكردم.
بعد شاهين رفت دوربين شكاريشو آورد و رفتيم بالا پشت بوم جاهامونو انداختيم وخونه يكي دو تا همسايه رو ديد زديم و از اين تصاوير ناب لذت برديم و اين داستان هم به سر رسيد.
نظر بديد تا رستگار شويد
     
  
صفحه  صفحه 2 از 7:  « پیشین  1  2  3  4  5  6  7  پسین » 
داستان سکسی ایرانی

مجموعه طنز من و بابام از داش علی


این تاپیک بسته شده. شما نمیتوانید چیزی در اینجا ارسال نمائید.

 

 
DMCA/Report Abuse (گزارش)  |  News  |  Rules  |  How To  |  FAQ  |  Moderator List  |  Sexy Pictures Archive  |  Adult Forums  |  Advertise on Looti
↑ بالا
Copyright © 2009-2024 Looti.net. Looti Forums is not responsible for the content of external sites

RTA