انجمن لوتی: عکس سکسی جدید، فیلم سکسی جدید، داستان سکسی
داستان سکسی ایرانی
  
صفحه  صفحه 4 از 7:  « پیشین  1  2  3  4  5  6  7  پسین »

مجموعه طنز من و بابام از داش علی


زن

 
نصايح پدرانه

***
يه بار تو خونه با بابام دوستانه نشسته بودم و داشتم با هاش اختلاط ميكردم.

داش علي : بابا چرا گوشي با كلاس نميخري؟ اين 1100 دو ساله باهاته

بابام : بذا يه مثال بزنم...ببين جنده و دوست دختر و همسر، هر سه تاييشون يه معنا رو ميدن...هر سه تاييشون از نظر يه مرد ، براي يه چيز دنيا اومدن و اون هم دادنه.منتها به يكيش ميگن جنده...به يكيش ميگن دوست دختر...به يكيش هم ميگن همسر
شايد بزك يكي از اون يكي بيشتر باشه ، ولي ماهيت و كاربرد هر سه تاشون يك جوره.
گوشي هم همينه...شايد قيافه هاشون فرق كنه ولي همشون يه كار انجام ميدن اون هم برقراري تماسه.بقيش ديگه بزك مزكه.
حالا منظور منو فهميدي يا ميخواي بيشتر توضيح بدم.

داش علي : آره بابا كاملا فهميدم.مثالت حرف نداشت.
حالا بابا چرا موقعي كه مشتري مياد تو مغازه ، اين همه خايه ماليش رو ميكني؟اون اگه بخواد خونه بخره خوب ميخره ...نياز به خايه مالي شما نيست. تازه اون طرف بايد خايه مالي كنه كه خونه گيرش بياد.

بابام : آهان...حالا خوب گوش كن تا برات توضيح بدم...اينايي كه من ميگم حاصل يك عمر تجربه است
، ببين علي يه سوال ... مخ چند در صد از دخترهايي كه دنبالشون ميفتي رو ميتوني بزني

داش علي : حدودا 30 درصد

بابام : خوب اين يعني اينكه همه دخترها به آدم پا نميدن در حالي كه همشون كشته مرده كير هستن.درسته؟ دليل اين كلاس گذاشتن اينه كه پسرهايي كه ميفتن دنبال دخترا ، تعدادشون زياده و اين امر باعث ميشه دختره با خيال راحت بهترين گزينه رو انتخاب كنه و به هر كسي پا نده.
حالا مشتري هم همينه....چون تعداد خونه و بنگاه زياده ، پس مشتري دنبال بهترين گزينه است پس بايد مخشو بزني....منظورم رو تونستم برسونم؟

داش علي : آره بابا ... عالي بود.....بابا يه سوال ديگه : چرا وقتي يه كاري ميكنم كه باب ميلت نيست ، سرم داد ميزني؟

بابام : ببين...فرض كن يك نفر جفت پا بزنه تو تخمت...اون لحظه ميتوني داد نزني؟ اصلا به جز داد زدن ميتوني به چيز ديگه اي فكر كني؟

داش علي : آهان...ايول ...پس اينطور

بابام : آره پسرم....اينه

داش علي : خوب چرا شما اين همه به اينترنت رفتن من گير ميدي؟مگه اينترنت همش چت و عكس سكسيه؟

بابام : در مورد تو آره
.
داش علي : حالا چرا خودت خانوم بازي ميكني ولي منو نميذاري خانوم بازي كنم؟

بابام : ببين علي......ديدي وقتي من رانندگي ميكنم حواسم به ماشين جلويي هست كه نرم تو كونش؟....ديدي زياد سرعت نميرم؟....ديدي لايي نميكشم مگر تو مواقعي كه لازم باشه؟منم دوست دارم سرعت برم ولي نميرم
.حالا اينو مقايسه كن با رانندگي خودت كه هم لايي ميكشي و هم فاصله رو رعايت نميكني و هم سرعت ميري.
خوب
كس كردن هم همينه....من وقتي كس ميكنم همه جوانب رو در نظر ميگيرم و همينجوري آبم رو ول نميكنم تو كس طرف كه درد سر بشه.آبرو ريزي هم نميكنم . خودمو تابلو هم نميكنم.
ولي تو چي؟....تا حالا چند نفر از دستت شاكي شدن كه آبتو ريختي تو كسشون؟
تا حالا چند تا دختر بدبخت رو تو محل تابلو كردي؟

داش علي : ايول....راست ميگي....پس دليلش اينه

بابام : حالا بذا يه چند تا نصيحت بكنم كه درسي باشه براي آينده ات:
اول اينكه هميشه موقعي كه داري مخ يه خانوم رو ميزني و ميخواي باهاش مبلغي رو طي كني ، زماني رو تصور كن كه اون خانوم رو كردي و آبت اومده و ميخواي اين مبلغ رو پرداخت كني.
اگه اينجوري فكر كني هيچ وقت پولاتو به گا نميدي
.دوم اينكه هيچ وقت وسط جمع خوابت نبره چون ممكنه بگوزي و آبروت بره
.سوم اينكه به هيچ دختري دل نبند.عشق و عاشقي مال فيلمهاي فارسيه...هميشه سعي كن " بكن در رو" باشي.

داش علي : ايول بابا اينو خوب اومدي

بابام : هيچ وقت سعي نكن تو زندگي دنبال فيلم سوپر باشي...اگه عرضه داري خانوم بكن(البته سعي كن من نفهمم) والا فيلم سوپر مثل اينه كه بهشت رو نشونت بدن فقط به خاطر اينكه كونت بسوزه.
هيچ وقت براي هيچ دختري پول خرج نكن....عمه منم بلده با پول خانوم بازي كنه....مرد اونه كه هم خانوم بازي بكنه و هم پول خرج نكنه.
بزرگترين درسي كه من تو زندگيم گرفتم اينه كه هيچ وقت دنبال جنده نرم....پس سعي كن هميشه مثل من يه خانوم تك پر پيدا كني كه فقط با خودت بپره.

داش علي : بابا بيوه باشه بهتره يا دختر

بابام : دختر اينجوري كه كم پيدا ميشه. چون دخترا دنبال ازدواجن...اگه بود فبها اگه نبود همون بيوه خوبه
.فيلم هاي فارسي رو پاس بدار.
من ميميرم و ميرم ولي اين نصايح رو با آب طلا بنويس و تو مخت حك كن.اينا رو تو هيچ كتابي نمينويسن و تو هيچ دانشگاهي درس نميدن.منم كه باباتم دارم بهت ميگم.
با رفيقات كه هستي ، همديگه رو دور نزنيد ، باهم دور بزنيد (معادل اين جمله : به هم نخنديد با هم بخنديد)

داش علي : بابا يعني چي؟

بابام : يعني همديگه رو نپيچونيد ، باهم بپيچونيد. فهميدي؟

داش علي : نه نفهميدم...اين كه همون شد

بابام : كلاه سر هم نذاريد .... كلاه سر ديگران بذاريد ؟ فهميدي؟

داش علي : نه

بابام : بذا با زبون ساده تر بگم ببين يعني اينكه كون همديگه نذاريد ، متحد شيد و كون غريبه ها بذاريد. حالا فهميدي؟
داش علي : آره بابا...خوب اينو از اول بگو،
راستي بابا اينايي كه ميگي واقعا درس زندگي ها...من اگه شما رو نداشتم چيكار بايد ميكردم؟بازم بگو

بابام : به خاطر جمع و به خاطر ضايع نشدن گوزت رو تو شكمت حبس نكن...نذار به خاطر يه گوز ساده ، تخمات باد كنه
هيچ خانومي رو از كون نكن...اگه مجبور شدي لاپايي بكن
.كون پسر جماعت نذار كه لواط عرش خدا رو ميلرزونه.
تو دعوا مراقب لگدت باش كه به تخم طرف نگيره.
عرق رو هميشه سر پا بخور كه اگه نشسته بخوري مينشونتت.
چيز سنگين تر از توانت بلند نكن كه تخمات رگ به رگ نشه.
تو كل كل زباني كم نيار حتي اگه كار به بيمارستان بكشه.اين نكته خيلي مهمه.
بعد از كس كردن حتما بشاش.
تو شاشيدن زور نزن ، ول كن بذا خودش بياد
بيشتر از ماهي يك بار، پول خرج كيرت نكن (خانوم بازي)
...............................................
قربان شما داش علي
     
  
زن

 
تدريس تضميني كونده بازي

***
بابام : محسن قوشباز تونست مهدي يزدي رو بپيچونه ؟ اون لگن نفتي رو (موتورشو) تونست قالبش كنه؟

داش علي : آره بابا...يك جونوريه كه نگو.... پول موتور صفر رو ازش گرفت

بابام : علي ساقي رو جديدا ديدي؟ قرار بود براش سمينوف (ويسكي) بيارن....بهم وعده فردا رو داده

داش علي : وعده سر خرمن داده بابا....اون جاي عرق سگي ، شاش قالبت نكنه شانس آوردي

بابام : تخمه ها رو به گا دادي بچه كوني ، بده بياد اينور...بسه
تو همين گفتگوها بوديم كه يهو زنگ خونه به صدا در اومد و عمه با پسرش يونس اومدن خونه ما.
بابام گفت بسه ديگه ...اينا رو سريع جمع كن.كس شعراتم تا اطلاع ثانوي تعطيل كن . اون فيلم هم از ويدئو در آر(تو عصر هاي تكنولوژي ، باباي ما با ويدئو فيلم نگاه ميكنه.)
اين يونس يك آدم بچه مثبت و در عين حال پخمه اي كه همتا نداره .دو سال پيش كنكور قبول نشد و رفت سربازي و الان از سربازي اومده و دنبال كاره.
اون 22 سالشه كه 8 سالش رو تو جمكران و 11 سالش رو تو توالت ويك سالش رو پشت كنكور و 2 سالش رو تو خدمت گذرونده.
بابام به عمه گفته بود كه اگه يونس كار پيدا نكرد بياد وردست خودش . عمه هم اونروز در واقع اومده بود كه يونس رو بذاره ور دست بابام تو مغازه.
يه چي ميگم يه چي ميشنويد...اين يونس واقعا بچه كس خل و پخمه اي...از اونايي كه عمري از خونه بيرون نيومده...من هر موقع اينو ميديدم از سادگيش سوء استفاده ميكردم و اسكولش ميكردم و ميذاشتمش سر كار.
اون شب بابام همون اول كار به من گفت كه علي حواست باشه اگه بخواي اين بچه رو اذيت كني ، كونت ميذارم.
ولي من مترصد فرصت بودم تا يه سوژه خنده اي جور كنم.
گفتم يونس سربازي خوش گذشت؟ من شنيدم تو سربازي به بچه هاي مودبي مثل تو فشار وارد ميشه(يعني ميكننش)
تونستي اين دوره رو بدون فشار رد كني؟

يونس متوجه منظورم نشد ولي بابام سريع مطلب رو گرفت و برام چشم غره رفت.من سريع تغيير موضع دادم و گفتم بابا منظورم اينه كه تو خدمت ، به بچه هايي كه مثل يونس مودب باشن و زاغارت نباشن سخت ميگذره.
حالا يونس به تو سخت گذشت يا "خشك " گذشت؟

عمه و پسر عمه متوجه نشدن و يونس گفت تقريبا خوش گذشت.
گفتم پس خشك گذشت...خدا رو شكر
بابام كه با تيكه هاي من آشنا بود و از طرفي نميخواست جلوي عمه با من در گير بشه و منم از اين فرصت نهايت استفاده رو ميبردم زل زد به صورت عمه و يونس و در حالي كه سعي ميكرد با يك داستان شگفت انگيز توجه اونا رو از رو من برداره ، يه پس گردني بهم زد بدون اينكه نگاهشو از رو عمه و يونس برداره.
من ساكت شدم و بابام شروع كردن به كس شعر گفتن و خالي بستن در مورد دوران خدمت خودش.
من كه كل داستان خدمت بابام رو از هم خدمتي و دوست قديميش آقا يعقوب شنيده بودم فقط تو دلم داشتم ميخنديدم.
حالا تو متن زير جمله اول خالي بندي بابامه و جمله دوم حقيقت ماجراست كه آقا يعقوب برام تعريف كرده بود.

بابام : من تو خدمت كسي بودم كه يه گروهان برام پا ميچسبوندن.

نقل قول يعقوب : به خاطر اينكه تو فرماندهي لشكر خدمت ميكرد و كمترين درجه دارشون سرگرد بود مجبور بود صبح تا شب براشون پا بچسبونه.

بابام : من تو خدمت يك روز اضافه نياوردم

نقل قول يعقوب : به خاطر ترك پست و غيبت تو صبحگاه و شامگاه و جيم زدن از در و ديوار پادگان، چهارده ماه اضافه خدمت داشت.

بابام : من تو خدمت فقط با ليسانسه ها رفيق بودم

نقل قول يعقوب : فقط با اراذل و اوباش پادگان رفيق بود

بابام : من وقتي پست ميدادم كسي جرات نميكرد سمت برجك من بياد.

نقل قول يعقوب : سه ماه از اضافه خدمتاش به خاطر رد كردن رفيقاش از سيم خارداربراي خريدن سيگار، اون هم در زمان آماده باش بود.

بابام : كل آشپزخونه پادگان رفيقام بودن و من به قاعده سه نفر غذا ميگرفتم.

نقل قول يعقوب : همون روز اول با مسول آشپزخونه دعوا كرده و تا آخر خدمت من غذاي اينو ميگرفتم.

بابام : من اصلا بازداشت نشدم

نقل قول يعقوب : يك روز در ميون بازداشگاه بود

بابام : من تو خدمت هيچ خلافي نكردم حتي سيگار هم نكشيدم

نقل قول يعقوب : يه شب دژباني رفته بود سر بساط عرق خوري اين و گذاشته بود دنبالش.بعد از دو ساعت تعقيب و گريز رفته بود تو چاله تعميرگاه پادگان تا صبح قايم شده بود.

بابام : من تير اندازيم حرف نداشت....هميشه بعد از تير اندازي مرخصي تشويقي ميگرفتم

نقل قول يعقوب : تو ميدون تير بر خلاف دستور فرمانده كه گفته بود اسلحه ها رو تك تير باشه ، اين اسلحه رو گذاشته بود به حالت رگبار و انگشتش قبل از دستور رفته بود رو ماشه و تمام دور و برياش رو بسته بود به رگبار. شانس اورده بود كه فقط دو سه نفر رو راهي بهداري كرده بود.بعدشم يك هفته بازداشگاه بود.
بابام : من اصلا تو خدمت تنبيه نشدم ولي همه سربازها حداقل يك بار سينه خيز و كلاغ پر رو تجربه كردن.

نقل قول يعقوب : يه روز كه صبحگاه مشترك بود اين خواب بود و مسوول گردانشون اومده بود بالا سرش و با لگد بيدارش كرده بود.اين هم به جاي اينكه بيدار شه به هواي اين كه يكي از سرباز ها داره بيدارش ميكنه ، از زير پتو بهش فحش داده بود و حسابي تنبيه شده بود.
تنبيهش هم اين بوده كه يه كوله پشتي پر از آجر گذاشته بودن پشتش و دو تا كلاه آهني هم گذاشته بودن سرش و صورتش رو با واكس سياه كرده بودن و دور پادگان چرخونده بودنش.(براي عبرت ديگران)
خلاصه بعد از كلي خالي بستن در مورد دوره خدمتش قرار شد يونس از فردا بياد در مغازه.
من و بابام و يونس اول وقت رفتيم مغازه و بعد از رو به راه كردن بساط چايي و غيره ، بابام شروع كرد به ياد دادن فوت و فن كار در بنگاه به يونس .
مكالمه رو داشته باشيد:

بابام : ببين يونس جان اولين چيزي كه بايد ياد بگيري اينه كه تو ظاهر تو روي مشتري بخندي ولي در باطن بايد كونش بذاري.

يونس : يعني بايد باهاش لواط كنم؟

بابام : آره بايد باهاش لواط كني.منتهي با زبونت

يونس : متوجه نشدم دايي

داش علي : يعني بايد بپيچونيش...دورش بزني

بابام : فهميدي يونس ؟

يونس : آره بايد بچرخونمش...بايد دورش بگردم

داش علي : زير لب گفتم كيرم تو مخت

بابام : بابا جان يعني اينكه بايد گولش بزني...حالا فهميدي؟
يونس : از اول بگو دايي....آره

بابام : حالا درس بعدي....ببين بايد كسي كه اومده خونه اي رو اجاره بده يا بفروشه ، بايد بزني سر مال و كسي كه اومده خونه اجاره كنه يا بخره بايد از مال حسابي تعريف كني.....گرفتي؟
يونس : آره .... بايد كسي كه اومده خونه اي رو اجاره كنه يا بخره ، بايد بزنم سر مال و كسي كه اومده خونه اجاره بده يا بفروشه بايد از مال حسابي تعريف كنم....

داش علي : مختو گاييدم پسر

بابام : علي كس نگو
يونس تو چرا بر عكس تحويل ميگيري؟ ول كن بابا....درس بعدي....هر موقع يه خانوم تنها اومده بود خونه اجاره كنه يا بخره فقط منو صدا ميكني....خونه خالي ها رو فقط من نشون مشتري ميدم ...تاكيد ميكنم فقط خودم.

يونس : چرا؟

بابام : چون براي تو خطر ناكه.ممكنه بلايي سرت بيارن

يونس : چه بلايي؟
داش علي : از همون بلاهايي كه خودش ميخواد تو خونه خالي سر ملت در بياره

بابام : علي خفه شو.
به اين دختره‌ ( فرناز) نگاه هم نميكني...اون شوهر داره.شوهرش هم تعصبيه...چند روز پيش اومده بود مغازه و به خاطر صحبت كردن يكي از مشتري ها با فرناز ، دست به تيزي شده بود.
تو عروسيشونم با همون لباس دامادي گرفته بود پسر داييش رو به قصد كشت زده بود و كار كشيده بود به پاسگاه.

داش علي :راست ميگي بابا ؟ بابا فرناز كي شوهر كرد؟
بابام تو گوشم ميگه : بابا خالي بستم ....اينجوري گفتم كه از الان حواسشو جمع كنه

گفتم اي كونده....عجب فيلمي هستي تو....ايول.... ايول ....باحال بود
يكي زد پس گردنم و گفت : ما اينيم ديگه

يونس : من تو عمرم به هيچ دختري نگاه نكردم

داش علي : كير غول رو شكوندي

بابام به من اشاره كرد و منو كشوند تو آبدارخونه و گفت: علي اين پسر خيلي كار ميبره تا آدم شه

گفتم بابا بچه خوبيه كه...خيلي مودبه

گفت كس نگو ... خودتم ميدوني منظورم چيه....بايد درستش كني

گفتم چشم

گفت از امروز تحويل تو....ببينم چيكار ميكني ... فقط جلق ملق يادش نده ... بعد ديگه هر كاري خواستي بكن
يك ماه ديگه ميام سر وقتش و تستش ميكنم اگه بازم بالا پايين بزنه ، تو رو مقصر ميدونم و كونت ميذارم.
بچه ها نظرها خيلي كم شده ....بد جور تو كف نظرم
قربان شما .... داش علي
     
  
زن

 
اين ديوونه خونه ديگه كجاست ما رو آوردي

***
یه دختر عمه دارم به اسم فرانک که همین دو ماه پیش نامزد کرد و هنوز عروسی نگرفته.رسم عمه اینا اینه که تا عروسی نشه ، عروس و داماد حق همبستر شدن ندارن.
فرانک تقریبا هم سن منه و من بچه که بودم چند باری باهاش دکتر بازی کرده بودم و حسابی کس و کونش رو معاینه کرده بودم.
خلاصه یه شب عمه تماس گرفت و به بابام گفت که فرانک و ایرج (نامزدش) رو میفرسته خونه ما تا بابام سر از کار پسره در بیاره و قبل از عروسی شناخت ما از پسره بیشتر بشه.
حالا دختر عمه و نامزدش شب اومدن خونه ما و بابام با اصرار اینا رو نگه داشت برای شام و چون فرداش هم تعطیل بود نذاشت اینا شب برن و نگهشون داشت.
حالا بابام تریپ بزرگترا رو برداشته و داره زیر زبون پسره رو میکشه.
من همون اول کار اومدم حرف بزنم که بابام در گوشم گفت بچه کونی زارت و زورت نمیکنی که امشب جاش نیست.منو همراهی کن میخوام یه ذره خامش کنم و خلافهایی که کرده رو از زیر زبونش بکشم بیرون....منم گفتم عشق است منم پايه ام

بابام : خوب ایرج جان تعریف کن

ايرج : از چی؟
بابام : کار و زندگی و درس و دانشگاه ...
ایرج که فوق العاده پسر سر به زیر و خجالتی بود کمی در مورد بیو گرافی خودش توضیح داد

بابام گفت ببینم ایرج جان ، سیگار هم میکشی

ايرج : نه به خدا...آقا مسعود این چه حرفیه

پسر چرا ترسیدی؟ سیگار که خلاف نیست ...میخواستم ببینم اگه سیگاری هستی یه نخ برات روشن کنم( مثلا داره ایرج رو خام میکنه که ببینه سیگار میکشه یا نه)

ايرج : نه آقا مسعود ما کلا دودی نیستیم

بابام : پس آبکی حال میکنی....ببین خجالت نکش من اینجور چیزا رو خلاف نمیدونم الان پسر خودم علی ، یه بشکه عرق بهش بده جلوی من سر میکشه تخمشم نمیگزه...چون از نظر من مشکلی نداره.

ايرج : نه آقا مسعود...من اصلا اهل این برنامه ها نیستم.
من بابام رو کشیدم یه گوشه و گفتم: بابا اين طور كه تو داري بازجويي ميكني معلومه که به این راحتی اعتراف نمي کنه.میخوای شب اینو نگه داریم و فردا من اینو ببرم بیرون و سر از کارش در بیارم.
بابام گفت برو بچه برو....تو جوجه ميخواي به من جيك جيك ياد بدي؟ تو فقط با من همراهي كن ببين چجوري زير زبونش رو بكشم.گفتم خوب بابا...فقط سريعتر ....ساعت 2نصف شبه.

بابام : خوب ايرج جان ، تا حالا حالتي بهت دست داده كه در آن واحد فقط كف دستهات و زانوهات خاكي بشه؟

ايرج : آقا مسعود اجازه بديد من برم.....

بابام : كجا؟ مگه من ميذارم....قول دادي شب بموني....خيلي خوب بابا ديگه سوال نميپرسم بگيريد بخوابيد.

داش علي : زير شلواري بيارم
.خلاصه شب گرفتيم خوابيديم و بابام بي صبرانه منتظر صبح بود تا پته پسره رو بريزه رو آب.
من داشتم مقدمات اولیه "دید زدن" رو آماده میکردم که بابام متوجه شد و خندید.
گفتم بابا چرا میخندی؟ گفت دلم به حالت میسوزه که امشب ناکام میمونی چون اینا قرار نیست تو یه اتاق بخوابن.
حال ما گرفته شد ولی ایرج خبر نداشت که قرار نیست پیش فرانک بخوابه.بخاطر همین میخواست شب به خیر بگه و بره طبقه دوم پیش فرانک که یهو بابام سه تا جای خوابی رو که تو حال انداخته بود رو نشون ایرج داد و گفت بچه ها بياييد جاها رو انداختم.
ایرج که متوجه ماجرا شد ریده شد به حالش و رفت و رو اولین تشک دراز کشید.بابام که به سفارش عمه میخواست کاملا مراقب ایرج باشه که یه وقت رو فرانک کاری نکنه گفت ایرج وسط بخواب.
نه من رو تشک نازک تر راحت تر هستم.
باشه رو اون بخواب.....بعد اون یکی تشک رو برداشت و اینور ایرج انداخت و باعث شد ایرج بیفته وسط.
خلاصه با هزار تا کونده بازی جای ایرج رو انداخت بین من و خودش.به من هم سفارش کرد که مراقب باشم.
ببین علی حواست باشه...تو باید بیدار بخوابی که یه وقت این پسره ما رو تو خواب نپيچونه و بره سر وقت فرانک.
گفتم بابا چرا انقدر گیر میدی؟بابا این بدبخت این همه که تا الان خرج کرده اگه تو بازار آزاد خرج میکرد الان به قاعده پنجاه تا لاپايي ، كس کرده بود.

بابام : کس نگو بخواب حواستم جمع باشه.
خلاصه رفتیم تو رخت خواب و بابام بعد از پنج دقیقه و بر خلاف همیشه که بعد از دو ساعت خوابش میبرد خوابش برد یا بهتر بگم خودش رو زد بخواب.
تو همون حالت یه غلتی زد و دستشو انداخت رو سینه ایرج که اگه این خواست بلند شه بابام متوجه بشه.بعد با خیال راحت گرفت خوابید.
خر
پف
خووووووور
ها
پف
بابام خوابش برد و طبق معمول با صدای خرخرش در و دیوار رو به لرزه انداخت.
من بالش اینو تکون دادم و این یه حرکتی کرد و سبیلاش افتاد در گوش ایرج.
حالا تو گوش این بدبخت داشت خرخر میکرد و تو خواب حرف میزد.
خر
پف
خر
پف
فرناز
جون
آه
جون
وای
خر
پف
علی کونت میذارم
محسن یه شعر گفتم قافیه اش اینه : "کیرم دهنت"
من به خال لبت گرفتارم شدم کونی...کون بی پشم تو را دیدم و کیرم دهنت
خر
پف
پف
خر
ها
آهاي
هوي
وای
جون
آی
.اين خرخر ميكرد و کس شعر بود که تو خواب داشت میگفت و بدبخت ایرج هم از خجالت ، خودش رو زده بود به خواب.
بدبخت ایرج که قبل از خواب چایی به شکمش بسته بودیم یه لحظه بلند شد رفت دستشویی که بشاشه.تو همون فاصله بابام با دیدن یه خواب وحشتناک از خواب پرید و نشست و در حالی که هنوز خواب از سرش نپریده بود گفت:
وای
آخ
هوی
علی...علی...آی....کونده وایسا و الا کونت میذارم
من بابام رو تکونش دادم تا خواب از سرش بپره

بابام : من کجانم؟ اینجا کجاست؟
گفتم بابا خواب دیدی بیا این آب رو بخور خواب از سرت بپره
. لیوان آب رو خورد و من گفتم بابا چی خواب دیدی اینجوری پریدی.
گفت تو مغازه گلدون رو شوت کرده بودم سمت تو که جا خالی دادی و گلدون خورد سر دختر مردم (فرناز)و سرش خون اومد.
گفتم بابا تو دیگه کی هستی؟ این جنده رو تو خواب هم ول نمیکنی.
کونده من با اون چیکار دارم....اون جای دختر منه

گفتم تویی که من میشناسم اگه دختر داشتی به اونم رحم نمیکردی
!
يهو چشمش افتاد به جاي خالي ايرج و برق از در كونش پريد......این کونده (ايرج)کجاست؟
پاشو علی پاشو....پاشو کیرم دهنت رودست خوردیم....یارو ما رو دور زد.
گفتم کی ؟....گفت این ایرج.....تو از پنجره وارد شو ، من هم از جلوي در غافلگيرش ميكنم
بدو
بدو
گفتم بابا پياده شو باهم بريم...اين بدبخت رفته بشاشه
.راست ميگي؟
آره
بابام گفت من ديگه طاقت ندارم ...بايد همين امشب سر از كار اين در بيارم

ايرج از دستشويي اومد و بابام كه اصلا به تخمش هم نبود كه ساعت 4 صبحه ، دوباره شروع كرد به سوال كردن.
خوب ايرج ميخوام يه چيزي بپرسم دوست دارم رك و پوست كنده جواب بدي.تا حالا كس كردي؟
منظورت چيه آقا مسعود؟ بابا دست شما درد نكنه...اين چه سواليه؟ بذاريد بخوابيم تو رو خدا
من به بابام اشاره كردم و در گوشش گفتم بايد مقدمه چيني كني ....حالا بذا من بپرسم تو ياد بگير.
ايرج فرض كن رفيقت مكان داره و يه خانوم بلند كرده و تو رو دعوت كرده به ضيافت....حالا كس ميكني يا نه؟
علي جان خواهش ميكنم اين سوالها رو ول كنيد....من اهل زنا و اين چيزا نيستم.
گفتم بذا از يه زاويه ديگه به مطلب نگاه كنيم.
بابام : از چه زاويه اي؟
داش علي : از زاويه عقب

بابام : نگاه كن بينيم

داش علي : خوب ايرج خان اين سوال منو راست حسيني جواب بده تا بلند شيم بخوابيم. تا حالا كون دختر گذاشتي؟
يهو ايرج از جا بلند شد و فرانك رو صدا كرد:
فرانك بيا حاضر شو بريم.اينا ديوونه اند بابا....اين ديوونه خونه كجا بود ما رو آوردي؟...رواني شدم از دست اينا.

بابام : ميخواي بري كجا؟

ايرج : ميبرم فرانك رو ميرسونم خونشون بعد ميرم خونه دوستم

بابام : فرانك ساعت 4 صبح جايي نميره ...خونه دوستت كجاست؟
ايرج : ميدون حر

بابام : همون ميدوني كه شاه داره كون اژدها ميذاره

ايرج : بابا شما ديگه كي هستيد؟
خلاصه بابام فرانك رو نگه داشت و ايرج در حالي كه خيلي شاكي بودن و با وجود اصرار زياد مادرم ،‌ لباسها رو پوشيد كه بره . ايرج در حال غر زدن و رفتن بود كه يهو بابام گفت ايرج فقط يه سوال ديگه...اينم جواب بدي ميتوني بري...تلخكي ملخكي هم حال ميكني؟ اگه حال ميكني بمبي حال ميكني يا قلقلي؟

ايرج : برو بابا ديوانه

بابام فرداي اون روز فرانك رو رسوند خونشون و يكي دو روز بعدش عمه گريه كنان زنگ زد و گفت ايرج از ازدواج منصرف شد.اون هم به خاطر دست گلي بود كه شما آب دادي.
بابام هم جواب داد ول كن بابا...بهتر....ايرج معتاد بود....
قربان شما داش علي.......
     
  
↓ Advertisement ↓
زن

 
ماشين يا توالت سيار

***
چند سال پيش كه من هنوز گواهي نامه نگرفته بودم چند باري ماشين مسعود رو زده بودم به در و ديوار و حسابي داغونش كرده بودم.به خاطر همين بابام گفته بود كه هيچ رقم ديگه ماشين دستم نميده تا گواهي نامه بگيرم.
من يكي دو ماهي بود كه تو كف ماشين بودم كه بابا بزرگم با پيكان قراضه اش اومد تهران خونه ما.
ماشين خيلي درب و داغون بود.در واقع يك لگن تمام عيار بود به معني واقعي كلمه.
پيكان مدل 48 با رنگ نخودي كه بابا بزرگم كاپوت عقب رو با طناب بسته بود به گلگير عقب.
گلگير عقب رو با يه طناب ديگه بسته بود به شاسي.
سپر هم كه تو هوا معلق بود، يك طرفش رو با سيم مفتول بسته بود به اگزوز و طرف ديگه اش رو به دستگيره در عقب.
قالپاقها رو با چسب دوقلو چسبونده بود به رينگها.
يه طناب از قفل كاپوت جلو كشيده بود داخل ماشين كه وقتي طناب رو ميكشيدي ، كاپوت عقب باز ميشد.
وقتي در جلو رو ميبستي در عقب كنده ميشد و بلعكس.
تو دنده يك هشتاد تا پر ميكرد و تو دنده سه همش 50 تا پر ميكرد. تو دنده چهار موتور آتيش ميگرفت . دنده عقب هم كه اصلا نداشت.
شيشه هاي عقب رو با پيچ گوشتي و شيشه هاي جلو رو با يه تيكه چوب مهار كرده بود.
آينه هاي بغل اصلا وجود نداشت و آينه داخل ماشين هم شكسته بود.
برف پاكن ها انقدر كهنه بود كه وقتي كار ميكرد شيشه رو جر ميداد.
در ماشين رو كه يه كم محكم ميبستي سقف ماشين ميومد پايين.
تو ماشين كه ميشستي فنرهاي صندلي ميرفت تو كونت.
وقتي راهنما ميزدي برف پاكن كار ميكرد و وقتي برف پاكن رو ميزدي قالپاق ها در ميومد.
وقتي بوق ميزدي دنده عوض ميشد
من به بابا بزرگم گفتم كه اگه فرغون سوار بشي از اين بهتره.جوابي كه به من داد اين بود : سالاره ، حرف نداره ، تو چه ميفهمي ماشين چيه؟ ده نفر پاش نشستن ولي من نفروختمش.
من كه تو كف رانندگي بودم ميخواستم ماشين رو كف برم.
بابام همون اول كار به بابا بزرگم گفت كه مراقب سوييچ باش كه علي نپيچونه.
بابا بزرگم سوييچ رو تو دستش گرفت و تا شب اونو رها نكرد.منم كه ديگه قضيه برام حيثيتي شده بود تصميم داشتم به هر قيمتي هست سوييچ رو دودره كنم.
منتظر شدم تا همه گرفتن خوابيدن.من ديدم بابابزرگم سوييچ رو گذاشت زير بالش و خوابيد.
سوييچ دقيقا زير اون قسمتي از بالش بود كه بابا بزرگم سرش رو گذاشته بود.بنابر اين منتظر شدم تا اون يه غلتي بزنه و بره اون سر بالش.
از ساعت 11:30شب منتظر موندم و دقيقا ساعت 1 شب بابا بزرگه غلط زد و من سوييچ رو برداشتم.
ماشين رو برداشتم رفتم سر وقت شاهين و سوارش كردم و رفتيم تو خيابون.
ساعت يك نصف شب بود كه با اولين دوري كه دور ميدون پونك زدم در سمت شاهين باز شد و شاهين يه قل خورد رو آسفالت و چهار تا قالپاق هم دنبالش.
نگه داشتم و شاهين سوار شد و گفت : علي تو كس خلي پسر.اين ماشين كه سوار شدن نداره بيا بريم خونه.ولي من كه عشق ماشين بودم قبول نكردم رفتم سمت ولنجك.
چند تا خيابون رو بسته بودن و ما تو ولنجك مجبور شديم بندازيم تو كوچه پس كوچه و گم بشيم.بعد از دو سه ساعتي سر گردوني ساعت سه و نيم چهار رسيديم محل.
من شاهينو در خونشون پياده كردم و رفتم سمت خونه.
يهو ديدم بابام و بابا بزرگم با زيرشلواري و تو كوچه منتظر وايسادن.من يك آن اينا رو ديدم و با سرعتي كه داشتم يه تيكاف زدم و در همون حال ترمز دستي رو كشيدم و فرمون رو كامل چرخوندم كه ماشين سر و ته شه و فرار كنم.(مثل فيلمها)
دود غليظي از لنتهاي ماشين بلند شد و ماشين سرو ته شد.
صحنه كاملا جيمز باندي شده بود و من با سر و ته شدن ماشين ، زدم رو دنده يك و اومدم گازشو بگيرم كه ديدم يه طرف ماشين خوابيده.فرمون هم از جاش در اومده و تو دستمه.هر كاري كردم نتونستم ماشين رو دو سه متر بيشتر حركت بدم و مجبور شدم كه بايستم.
در حالي كه فرمون تو دستم بود پياده شدم و ديدم چرخ عقب ماشين در اومده و يه طرف ماشين رو زمينه.
من پياده شدم و سرم رو انداختم پايين .بابام و بابا بزرگم يه نگاه به من كردن و يه نگاه به فرموني كه تو دستم بود و يه نگاه به ماشين.
بابا بزرگم دو دستي زد تو سرش و بابام يه نگاه چپ به من كرد و سبيلهاشو تاب داد.منم سرم رو انداخته بودم پايين و زير چشمي اينا رو ميپاييدم و منتظر فحشهاي اين دو تا بودم

بابام : اي كيرم دهنت

بابا بزرگ : اي كيرت دهنم

بابام : كس كش

بابا بزرگ : كون كش

بابام : جا كش

بابا بزرگ : ديوث
بابام : اين ماشين مال تيكاف كشيدنه؟

بابا بزرگ : جواب بده...

بابام : بي شرف

داش علي : شرمندت آقا جون

بابام : كيرم تو پروندت
بابا بزرگ: بيا برو گم شو خونه

داش علي : فرمونو چيكار كنم؟

بابا بزرگ : بكن تو كونت

من فرمون رو گذاشتنم رو كاپوت ماشين و با ترس و لرز از جلوي بابام رد شدم و رفتم سمت خونه.
من انتظار داشتم موقعي كه دارم از جلوي بابام رد ميشم يه پس گردني بخورم ولي علاوه بر پس گردني يه تيپا هم از بابا بزرگم خوردم و پام رفت تو سطل آشغال.
من از رفتن سطل آشغال به پام شاكي شدم و پامو از سطل آشغال در آوردم و يه لگد زدم زيرش.
از اقبال بد سطل آشغال خورد تو سر بابابزرگم و لگدم در ادامه خورد به تخم بابام.
بابام تخمشو گرفت و با صداي بلند شروع كرد به فحش دادن كه آي بچه كوني مگه من نگفته بودم هميشه مواظب لگدت باش كه به تخم كسي نگيره.
تو همين هيري بيري يهو ديدم همسايه روبرويي سرش رو از پنجره آورد بيرون و داد زد كه آي كونكشا ساعت 4 صبحه.
شماها دهن ما رو گاييديد از دست پسرت شب و روز نداريم.
بابا بزرگم كم نياورد و سطل آشغالي كه تو دستش بود رو پرت كرد سمت يارو و اون بدبخت با خوردن سطل به سرش ، آروم پنجره رو بست رفت.
خلاصه اون شب به سر رسيد .
صبح بابا بزرگم گير داد به بابام كه ماشينو بايد با خرج خودت بدي صافكاري و مثل روز اولش كني...
بابام گفت كه اين پيكان ديگه به درد نميخوره.تعميرش هم بكنيم فايده نداره چون عمرش رو كرده.بهتره كه همينجوري بفروشيمش و اين پيكان جوانان باباي فرزين رو بخريم.خيلي تر و تميزه و داره ميفروشدش.
من اون پيكان رو ديده بودم...خيلي جيگر بود....رنگ قرمز كه حتي يه خط هم روش نيفتاده بود.
اينا رفتن و همون روز پيكان بابا بزرگم رو با جرثقيل جمعش كردن و فروختن و پيكان جوانان باباي فرزين رو خريدن.
به بابام گفتم اونو چند فروختي اينو چند خريدي؟
گفت اونو دويست هزار تومن فروختيم و اينو سه ميليون و دويست هزار تومن خريديم.
حالا با اين وضعيت كونده بازي بابا بزرگه رو داشته باشيد.
مسعود كيرم تو دهن خودت و بچه ات كه ماشين مثل دسته گلم رو به گا داديد و اين لگن رو برام خريديد.حالا من با چه رويي سوار اين لگن بشم؟
تا صبح روز بعد كه محسن قوشباز هنوز نيومده بود جلوي مغاازه و از ماشين جديد تعريف نكرده بود ، بابا بزرگم همش غر ميزد كه حالا با اين ماشين زنونه چيكار كنم؟(به خاطر رنگ قرمزش ميگفت)
اينم تعريفهاي محسن از ماشين جديد با اون لكنت كيري:
ايول ....ايول.....عجب پيكان جوانان گوجه اي ملسي خريدي مش نجف‎ ‎عجب ركابي
عجب رينگهايي
بابا عجب ماشين دليه الله وكيلي
يه بوق بزن جون من ، حال كنيم
بابام گفت محسن سبيلاتو پاك كن عن دماغ چسبيده بهش.زيپ شلوارتم ببند.
شوخي بود آق مسعود؟
بابام بزرگم : مسعود ولش كن....چيكارش داري؟....محسن جان ميگفتي!
خلاصه ....اين پيكان جوانان تو اون سال در نوع خودش بهترين بود ولي بعد از شش ماه كه بابا بزرگم دو باره اومد خونه ما ، ماشين به اون ماهي رو تبديل كرده بود به يك "توالت سيار" تمام عيار .....صد مرتبه بدتر از پيكان قبليش.
قربان شما داش علي...........
     
  ویرایش شده توسط: Avizoon2   
زن

 
خاطرات پنگوئن

***
بايرام پنگوئن رو كه ميشناسيد .همون باباي محسن قوشباز با اون مكالمه تلفني معروفش.
يه سري اومده بود تو مغازه و با بابام در حال اختلاط بود كه باعث شد من از خنده برينم به خودم.

پنگوئن : يادت به خير جواني

بابام : تعريف كن بينيم جوانيات پخي بودي يا نه

پنگوئن : وقتي كه هفت سالم بود يه تراكتور آدم از دهاتمون (عروج آباد) راهي شهر شد.اونا داشتن ميرفتن كه تو شهر كار كنن كه منم يواشكي سوار تراكتور شدم و بدون اينكه كسي بفهمه از ده خارج شدم.

بابام : خوب؟

پنگوئن : اون موقع فقط ده قاسم آباد براي شهر ميني بوس داشت و فاصله اون ده از ده ما زياد بود و ما اول با تراكتور رفتيم سر جاده.
سر جاده سوار وانت شديم رفتيم تا زور آباد
از زور آباد با الاغ رفتيم تا حسين آباد
،از حسين آباد پياده رفتيم تا شير آباد
از شير آباد رفتيم كير آباد و ....
خلاصه اين پنگوئن دهن ما رو گاييد تا برسه دم ميني بوس

پنگوئن : مثلا امروز كه سوار ميني بوس شديم فردا شب رسيديم شهر.تو شهر يه نفر داشت دنبال كارگر ميگشت براي كار در معدن.
ما رو بردن معدن و تا شش ماه نتونستيم برگرديم شهر.
بعد از شش ماه برگشتيم ده و اين در حالي بود كه هيچ كس از رفتن من به سفر خبر نداشت و چون آخرين بار منو تو توالت ديده بودن فكر ميكردن من افتادم تو چاه توالت و مردم.

داش علي : يعني دهنه سنگ توالت انقدر گشاد بود؟

پنگوئن : پسر جون تو ده كه سنگ توالت نداشتيم يه بشكه بيست ليتري رو از وسط ميبريدن و ميذاشتن سر چاه توالت و بعنوان سنگ توالت استفاده ميكردن.

داش علي : آهان.....اي ول....اينو نميدونستم.....خوب؟

پنگوئن : خلاصه اينكه آقام (بابام) با ديدن من سكته كيري كرد و مرد.
مادرم از غم دوري من سرطان عن گرفت و مرد.
داداشم كه انگار روح ديده بود از ترس اسهال خوني گرفت و مرد......

بابام : بابا تو ديگه كي هستي

پنگوئن : بعد از چند سال كه من رقيا (زنش) رو تازه گرفته بودم ، دولت يه سد نزديكي عروج آباد زد و كل دهات رفت زير آب و اونايي كه زنده موندن اومدن شهر.
اولش خيلي بهم سخت گذشت كار نبود و ما براي سير كردن شكم زن و بچه ، همه كار كرديم الا كون دادن.

بابام : كونم دادي ولي روت نميشه بگي....هر هر هر

پنگوئن : نه بابا ندادم

داش علي : وقتي بابام ميگه دادي يعني دادي...حرفشو گوش كن....بالاخره هرچي باشه چهار تا كاندوم بيشتر از تو پاره كرده و تجربه اش بيشتره.

بابام : علي خفه شو ....خوب پنگوئن ميگفتي.....شغلهايي كه بعدا پيدا كردي چي بود؟

پنگوئن : يه مدت مقني بودم يعني چاه ميكندم
من با شنيدن جمله چاه كندن خندم گرفت و گفتم غاز هم ميكندي آقا بايرام

بابام زد تو پرم و گفت پنگوئن ادامه بده

پنگوئن : يه مدت حمالي ميكردم چون بنيه داشتم در آمدش خوب بود
يه مدت هم آشغالي بودم.اون موقع كه ماشون پاشون (ماشين پاشين) نبود كه....يه گاري داشتم و شبها ميرفتم آشغالا رو جمع اوري ميكردم.
ولي بهترين و خاطره انگيز ترين دوران زندگي من مربوط ميشه به زماني كه هم نوكر خودم و هم آقاي خودم

بابام : و اون دوره چه زماني بود؟

پنگوئن : همون دوره اي كه نمكي بودم . بركت خونم زياد بود ....محسن هم تو همون سالها به دنيا اومد.

داش علي : عجب سال نهسي بوده

پنگوئن : نگو علي....پسر خوبيه

خلاصه تو اون سال تمام ارثيه اي كه آقام مونده بود رو فروختم و يه گاري نو خريدم و شدم نمكي تا بعد از عمري خر حمالي ، يه شغل آبرو مند به دست بيارم.

بابام : اره خداييش.....پاهات مادر زادي اينجوري يا اتفاقي برات افتاده كه الان مثل پنگوئن راه ميري؟

پنگوئن : با اينكه يك عمره منو پنگوئن صدا ميكنن ولي هنوز من نميدونم پنگوئن چي هست...خوردنيه؟ بردنيه؟ كردنيه؟ ....چيه

بابام : حالا چرا پاهات اينجوري شده

پنگوئن : آقا مهندس (اون به همه ميگه مهندس) گنده گوزي نداره ولي چون پرسيدي ميگم....جوان كه بودم رفته بودم تو طويله تا اون ماده الاقه رو كه آقام تازه خريده بود رو بكنم.وقتي كارم تموم شد داشتم ميرفتم كه الاقه يه جفتك انداخت و جفتكه گرفت به كمرم و كمرم نا كار شد.
به خاطر همين الان پنجاه ساله كه مجبورم اينجوري راه برم.
تا عمر دارم نه اون الاقه رو ميبخشم و نه آقام رو حلال ميكنم كه رفت اون الاق رو خريد.
اون كلمه " گنده گوزي" كه بايرام گفت باعث شد تا بابام ازش بپرسه كه كردن اين الاق چه گنده گوزي داره كه اين لفظو به كار بردي

پنگوئن : آخه خدا بيامرز نصرت ، يعني پسر داداش خواهر عموي من (همون پسر اون يكي عموش) هم با جفتك همون الاق رفت به رحمت خدا.ولي من بنيه ام بيشتر بود فقط كمرم اينجوري شد.

بابام : مرد حسابي خجالت نميكشي كس الاق ميذاري؟...مگه زن قحط بود

پنگوئن : زن قحط نبود امكانات كم بود.
داش علي : حالا همون پسر عموت نصرت ، اونم رفته بود الاقه رو بكنه كه مرد؟
پنگوئن : نه بابا اون بدبخت تو طويله خوابش برده بود كه الاقه اومده به گوسفنده جفتك بزنه كه گوسفنده جا خالي داده و لگد الاق گرفته به تخمهاي نصرت و باعث مرگش شده.

داش علي : گوسفنده عجب تيز بوده ها

پنگوئن : آره ....خيلي....البته گوسفند نبود بز بود....بز از گوسفند سريع تره.
خلاصه ما هر چي كه الان تو زندگيمون داريم از اون گاري نمكي داريم.
با همون گاري محسن تا اول دبيرستان درس خوند.
دو بار رفتيم قم
سه چهار بار رفتيم شاه عبدالعظيم
محسن رو فرستادم خدمت
با همون گاري دخترم رو شوهرش دادم

بابام : به كي شوهر دادي؟
به پسر داييش....اون توي ترمينال جنوب واكسيه....پسر خوبيه

بابام : چقدر در آمدشه؟
روزي هفتصد هشتصد تومن....اگه تعطيلات باشه و مسافر زياد باشه تا هزار و پانصد تومن هم كار ميكنه

بابام : تو كس خل بودي دختر رو دادي به همچين آدمي؟

نه بابا بنده خدا بچه خوبيه
سر پا نميشاشه
دعوا نميكنه
دختر منو يه جوري نميزنه كه كار به بيمارستان بكشه
تو جمع نميگوزه
در آمدشم كه متوسطه....قبول دارم اعياني نيست ولي چرخ زندگيش رو ميچرخونه
. منم وقتي ديدم شرايطش كامله دخترم رو دادم بهش

بابام : ولي دخترت رو اگه به يه آدم حسابي ميدادي براش بهتر بود.

پنگوئن : از اين " اگر" ها تو زندگي فراوانه
،خاله من اگر كير داشت ميشد داييم
.عمه من اگر كير داشت ميشد عموم
ول كن آقا مسعود...زندگي دو روزه

قربان شما........داش علي
     
  
زن

 
كوپه خالي

***
اين داستاني كه ميخوام تعريف كنم مربوط به رفتن من و بابام به مشهده.
حالا داستان اينكه چه اتفاقي افتاد كه بابام تو سن نزديك به 48 سالگيش تصميم گرفت براي اولين بار بره مشهد اينه كه چند سال پيش كه من داشتم ميخوندم براي كنكور ، بابام خيلي اين در و اون در ميزد كه من كنكور قبول شم.منم درس نميخوندم و بابام حسابي كلافه شده بود تا اينكه يك روز فرزين به بابام پيشنهاد كرد كه نذر كنه كه اگه من دانشگاه قبول شدم منو ببره مشهد.
بابام هم كه قبولي من تو كنكور، اون زمون براش خيلي مهم بود دست به خايه امام رضا شد و نذر كرد كه اگه من قبول شدم همون روز دوتايي بريم مشهد.
من كنكور قبول شدم و بابام مجبور شد نذرش رو ادا كنه.
بابام كه حالا خرش از رو پل گذشته بود رو به فرزين كرد و گفت : كيرم تو قبر بابات كه با اين پيشنهادت ما رو به درد سر انداختي.كي حال داره بره مشهد.
خلاصه ما يكي دو روز بعد از قبولي من تو كنكور ، دو تا بليط خريديم و با قطار راهي مشهد شديم.بابام كه اصلا با مسافرت مشهد حال نميكرد دنبال يه سوژه اي بود كه سفر بهش خوش بگذره.
تا اينكه دو تا تيكه شاه كس آرايش غليظ اومدن و دقيقا رفتن تو كوپه بغلي ما.اونا يك كوپه رو كامل گرفته بودن تا مزاحم نداشته باشن.
بابام كه تا اون موقع همش غر ميزد و فحش و بد و بيراه بود كه نثار فرزين و قبر باباش ميكرد با ديدن اين خانوما گفت خدا پدرتو بيامرزه فرزين.
موقع سوار شدن به قطار بابام سريع رفت و چمدانهاي اين دو تا جنده رو بلند كرد و گذاشت تو كوپه شون و گفت ما همين كوپه بغلي هستيم .ميدونم كه مسافرت تنها براي دو تا خانوم تنها يه كم سخته ، به خاطر همين هر كاري داشتيد كافيه به ما بگيد ما انجام ميديم.
خلاصه قطار حركت كرد و هر كي رفت تو كوپه خودش.
من تو راهرو وايساده بودم و داشتم از پنجره بيرون رو نگاه ميكردم كه يهو شاشم گرفت و خواستم برم دستشويي.
به بابام گفتم من دارم ميرم دستشويي تو هم مياي؟
گفت نه تو برو.
چند قدمي رفته بودم كه يهو بابام از پشت منو صدا كرد و با صداي بلند گفت:
علي وايسا منم بيام.
يكي از همون خانومها با لباس خواب يه ذره از در كوپه رو باز كرد و گفت:
هي آقا چه خبره؟ چرا داد ميزني؟ مگه اينجا سر زمينه؟
فكر ميكنيد بابام چي جواب داد؟
مگه چيه ؟ ناراحتي تو هم با ما بيا...
زنه : كجا

بابام : رستوران
.زنه شاكي شد و گفت : برو بابا ديوانه....بعد در رو بست و رفت تو.
منو بابام رفتيم توالت و برگشتيم تو كوپه...بعد از نيم ساعت بلند شديم رفتيم رستوران قطار كه شام بخوريم.
رسيديم رستوران و ديديم كه يكي از همون زنها نشسته و منتظره كه براش شام بيارن.
قبل از شام ، من يكي از همين خاطره هايي كه براتون تعريف ميكنم رو براي بابام تعريف كردم و زنه ناخواسته اونا رو شنيد و خنديد.
من كه ديدم زنه با كس شعرهاي من حال كرده رفتم جلو كه آمار اون يكي خانومه رو ازش بگيرم كه زنه گفت اون تو ايستگاه قبلي بايد پياده مي شد.
من تو دلم گفتم ايول....تو بميري اگه من اينو تو اون كوپه خالي نكنم تا آخر عمرم عذاب وجدان ميگيرم.
بابام از برق چشماي من ، از چيزي كه به فكرم خطور كرده بود آگاه شد و گفت پسرم بيا بشين سر ميز.مزاحم اين خانم محترم نشو.
شام رو خورديم و زنه در حال بلند شدن بود كه چشمش افتاد به قيافه من و دوباره ياد خاطره من افتاد و نتونست جلوي خنده اش رو بگيره و در حال خنديدن يه سري تكون داد و رفت.
بابام گفت علي.... كونده فكر بد بخواي بكني كونت ميذارم. الان يه سره ميري تو كوپه و كپه مرگت رو ميذاري و ميخوابي.
بر گشتيم تو كوپه و ديديم كه دو نفر مسافر ديگه كه ظاهرا لر بودن اومدن تو كوپه ما.
من طبق معمول تو راهرو وايساده بودم كه يهو زنه در رو باز كرد و با همون لباس خواب كه روسريش رو هم نصفه نيمه انداخته بود رو سرش منو صدا كرد و گفت : ببخشيد آقا
من برگشتم و زنه دوباره با ديدن قيافه من خنده اش گرفت و بعد به زور جلوي خنده اش رو گرفت و گفت خدا بگم چيكارت كنه پسر جون....مردم از خنده.آخه اون چي بود تعريف كردي؟....ميخواستم خواهش كنم اگه ميشه اين چمدان منو از اون بالا بديد.
من از خدا خواسته پريدم تو كوپه و چمدان رو آوردم پايين.
زنه يه بسته اي از چمدون در آورد و من دوباره چمدون رو گذاشتم بالا.
يه كمي با هم گپ زديم و زنه اسم منو پرسيد.منم اسم اونو پرسيدم.
ويدا خانوم....داش علي

ويدا گفت آفرين علي آقا....استعداد خوبي تو خندوندن مردم داري
گفتم بابا اون خاطره اي كه تو رستوران گفتم دست گرمي بود...اگه دوست داشته باشيد بعد از اينكه بابام خوابيد ميام همينجا و چند تا ديگه تعريف ميكنم كه حسابي بخندي
ويدا هم اوكي داد
تو همين لحظه بابام با سر و صداي زياد ، مثل تانك در كوپه خودمون رو باز كرد و منو به زور كرد تو كوپه و گفت كونده توي تهران دنبال خونه خالي هستي اينجا هم دنبال كوپه خالي؟....كونده ميگيري ميخوابي صداتم در نمياد.منم همينجا يه سيگار ميكشم ميام تو.
بابام وايساد تو راهرو و رفت تو مخ زنه.
ويدا : بهتون تبريك ميگم ....پسر شيرين و باهوشي داري....دانشگاه هم كه قبول شده

بابام : آره پسر خوبيه....شما لطف داريد.ولي خوب يه كم جوانه ديگه...متوجه هستيد كه

ويدا : خوب بايد جوانها رو درك كرد....اتفاقا آدم ها تو اين سن دل پاكي دارن....دلشون مثل آينه است.
هر كي جاي من بود از تعريف هاي ويدا به خودش ميباليد ولي بدبختي نسل ما اينه كه با شنيدن اين حرفها كيرمون راست ميشه...
من تو اون لحظه به شق درد مزمن دچار شدم و دنبال سولاخ ميگشتم كه كيرم رو قايم كنم و منتظر بودم بابام بياد بخوابه تا برم سر وقت ويدا.

بابام : شما چرا تنها مسافرت ميكنيد؟

ويدا : دختر خواهرم تو مشهد دانشجو است دارم ميرم بهش سر بزنم.
بابام : چرا خواهرتون خودش نرفته شما رو فرستاده؟

ويدا : آخه اون در گيره شوهر و بچه و زندگيه

بابام : مگه شما شوهر نداريد؟

ويدا : نه من مجرد هستم....شب به خير
بابام در حالي كه انگشت به كون مونده بود و در حالي كه شديدا رفته بود تو فكر گفت شب به خير
بابام اومد تو كوپه و چراغها رو خاموش كرد كه بخوابيم.
بابام تخت بالا خوابيد منم تخت پايين.
من يك ساعتي منتظر شدم و با صداي خرخر بابام متوجه شدم كه خوابيده...تا اومدم بلند شم برم بيرون از همون بالا با لگد زد تو سرم و گفت بگير بكپ.
من فهميدم اين خودش رو زده به خواب و خرخرش الكيه.
اين قضيه چند باري تكرار شد و من نتونستم بابام رو خواب بدم.
انتظارم به طول انجاميد و نا خود آگاه خوابم برد.
بعد از نيم ساعت كه خوابيده بودم با بوي چس يكي از مسافرها از خواب پريدم.بوي چس انقدر غليظ بود كه من شاكي شدم و گفتم كس كشا چس دادن تا اطلاع ثانوي ممنوع شد.دفعه بعد چس بديد كونتون ميذارم.
يكي از لرها تو اون تاريكي گفت پسر جان بگير بخواب....بعد گفت الحمدالله....خدايا شكرت كه معده درست كار ميكنه.
كس كش چس دادن رو نشانه خوب كار كردن معده ميدونست.
سر شب اين لرها خربزه خورده بودن كه يهو يكي ديگه از لرها با آروق گفت مراد اون ساك رو بده من ... زير سرم پايينه.
با آروق يارو چنان بوي خربزه اي تو كوپه پيچيد كه من شاكي شدم و گفتم پايين و بالاتون رو گاييدم كه نذاشتيد بخوابيم....يكي از بالا ميرينه اون يكي از پايين.
من كه تو اون تاريكي عكس العملي از بابام نديدم فكر كردم كه خوابش برده و از خدا خواسته پريدم بيرون كه برم سر وقت ويدا.
چراغهاي كوپه زنه خاموش بود و من چند بار در زدم كه يهو ديدم چراغها روشن شد ديدم سه من سبيل پريد بيرون....آقا مسعود بود.
نگو اون موقعي كه من كشيك ميدادم كه بابام بخوابه ، اونم داشت زاغ منو چوب ميزد كه من خوابم ببره...و تو اون لحظاتي كه من درگير چس و آروق لرها بودم اون داشت ويداخانوم رو ميگاييد.
بابا تو مگه تو كوپه خودمون خواب نبودي اينجا چيكار ميكني؟
بابام : انقدر اين لرا چسيدند كه داشتم مسموم ميشدم گفتم بيام پيش اين خانوم كتاب بخونيم.

داش علي : كتاب؟ تو تاريكي؟ زنه سريع چراغها رو خاموش كرد و در رو هم بست.
گفتم حالا صفحه چند بودي؟

بابام : بيا برو تو مزاحم خواب مردم نشو....منو به زور كرد تو كوپه و تو تاريكي يه لگد زد به يكي از اين لرها و سريع پريد رو تختش و تا صبح نذاشت بيام بيرون....لره با خوردن لگد سراسيمه از خواب پريد و در حالي كه نفهميده بود لگد رو از كي خورده با عصبانيت داد زد اي كيرم تو دهن ننه صاحب قطار.
صبح زنه رو ديدم و زنه بدون اينكه به روي خودش بياره كه ديشب گاييده شده ، از من عذر خواهي كرد.
گفتم خيالي نيست...به جاي من ، بابام براتون خاطره تعريف كرده....بابام هم از ماست فرقي نميكنه....ايشالله سفر بعدي ...اگه امام رضا بطلبه
. شوهر خواهر ويدا تو راه اهن اومد دنبالش و منو بابام هم رفتيم يه هتل گرفتيم و همون روز رفتيم حرم.
بابام يه كس چرخ تو حرم زد و گفت علي ...تو بميري بيا از همينجا سر خر رو كج كنيم بريم شمال....زيارت كرديم ديگه
،گفتم خوب بابا...ريدي با اين مشهد اومدنت ...بريم شمال

قربان شما......داش علي
     
  
زن

 
داش علي عاشق شده يا....؟

***
عروسي ساناز ، دختر خاله ي كتايون بود.اين قضيه مربوط ميشه به قبل از اينكه پويا با دختر داييم كتايون ازدواج كنه(همونا كه الان دبي زندگي ميكنند و منو بابام سكس اينا رو ديد زده بوديم)
ما هم خانوادگي تو اون عروسي دعوت بوديم ولي مادرم كه قرار بود مادربزرگم رو ببره دكتر ، با ما نيومد و منو بابام رفتيم عروسي و كتايون هم كه مربي اروبيك بود و هيكل فوق العاده داشت هم با پدر و مادرش اومدن.
اين كتايون رو كه ديدم عروسي رو ول كردم و ديگه چشم ازش بر نداشتم.يه دامن كوتاه با يه تاب كوتاه پوشيده بود و بدن سفيدش مثل مرواريد از بين لباسهاش برق ميزد.
موهاي بورش رو مدل قارچي زده بود كه باعث شده بود جلوه گردنش ده برابر بشه.
شده بود شاه ماهي مجلس.عروس بياد كير منو بخوره اگه با اون همه آرايش انگشت كوچيكه كتايون بشه.
كتايون مربي اروبيك بود و رقص فوق العاده اي داشت.فاميلهاي زندايي من كه مادر كتايون باشه ، بر خلاف كل فاميل آدمهاي اشرافي هستن و تو عروسيهاشون زن و مرد قاطي هستن.
مجلس بسيار محترم
عروسي تو باغ بود و بابام كه ديد عروسي مختلطه سريع رفت و سر ميزي كه نزديك محل رقص بود نشست و منم رفتم پيشش نشستم.
من همه رو ول كرده بودم و فقط داشتم به كتايون نگاه ميكردم كه يهو ديدم اومد سمت ما كه به ما خوش آمد بگه.آخه عروسي دختر خاله كتايون بود و ما اونجا غريبه بوديم.
واي خدا....بوي ادكلنش رو كه شنيدم انگار يه اسپري "كير راست كن" زدن رو كير من .
سلام آقا مسعود....زحمت كشيديد.
چرا گل آورديد خودتون گليد...انتظار نداشتيم

بابام : خواهش ميكنم دخترم...وظيفه است...ايشالله عروسي خودت
خوب علي آقا تو چطوري...خوشحالم كه افتخار دادي و اومدي.
من كه كيرم از حشر داشت ميتركيد و مخم كار نميكرد با صداي لرزون و مثل اين اسكول ها يه لبخند كيري زدم و در حالي كه داشتم عرق ميريختم تنها چيزي كه به ذهنم رسيد بگم يه مرسي خشك و خالي بود.
مرسي
عين اين بچه كوچيكها.
كتايون كه رفت بابام گفت اي كيرم دهنت...تو باز چه مرگته؟ تو كه دختر جماعت رو با زبونت حامله ميكني چرا مثل بچه دو ساله ها جواب كتايون رو دادي؟
گفتم هيچي بابا...همينجوري
بابام كه دليل اون حالت منو ميدونست گفت بلند شو وايسا ببينم....اون ميخواست ببينه من راست كردم يا نه
! منو با اصرار بلند كرد و يه نگاه به عقب جلوي ما كرد و گفت :
بشين...بشين كيرم دهنت بشين كه حيثيت منو بردي....آخه كس كش اين چه وضعيه؟
گفتم بابا اين دفعه فرق ميكنه....فكر كنم عاشق شدم

كس نگو بچه كوني ....اولين شرط عشق اينه كه كيرت راست نشه ولي احوال تو الان داره از شدت " شق درد" اورژانسي ميشه.
گفتم اين عرقي كه رو پيشاني منه ، كيرخر نيست كه...نشانه عشقه

آخه بچه كوني به گروه خون تو ميخوره عاشق بشي....تويي كه من ميشناسم با اولين سيخي كه بزني همه چيز يادت ميره

گفتم من نميدونم بابا....من عاشق شدم ....انقدر هم به من گير نده.
خلاصه اركست و خواننده ها اومدن و مجلس جون گرفت...كس و كونهاي زيادي اومدن رقصيدن ولي چشماي من فقط دنبال كتايون بود.
كتايون اول كار نرقصيد و گذاشت موقعي كه همه رقصيدن و يه كم اون وسط خلوت شد اومد و پشماي همه رو ريخت.موقعي كه كتايون داشت ميرقصيد من زل زده بودم به كتايون و بابام زل زده بود به من....منم كه اصلا حواسم نبود.
يهو ديدم بابام يه لگد از زير زد به تخمام و گفت كوني لب و لوچه ات رو جمع كن آبروم رفت
من با اون لگد به خودم اومدم و ديدم زبونم افتاده بيرون و چشمهام چهار تا شده.سريع خودمو جمع كردم.
بابام گفت علي كونت ميذارما ....كوني تو چه مرگته؟
كير راست شده ام رو براي اينكه تابلو نشه پيچوندم و كردم تو سولاخ جيب شلوارم كه از قبل ايجادش كرده بودم و رفتم دستشويي و يه آبي به سر و صورتم زدم.
برگشتم سر ميز و ديدم كتايون اومد سمت من و گفت علي غريبي نكن پا شو بيا برقص.
من كه دوباره رفتم تو كف كتايون مثل گوسفند بهش نگاه كردم و هيچي نگفتم كه يهو بابام گفت :
علي پاشو

داش علي : ها

بابام : علي

داش علي : ها...ها

بابام : هوي علي كجايي

داش علي : اينجام

بابام : به من نگاه كن بابا

داش علي : تو كجايي

بابام : همينجا رو به روت...ميبيني كتايون جان ، پسرم از دست رفت...علي بلند شو بابا.... پاشو بابا پاشو برو با كتايون جون برقص

داش علي : چيكار كنم؟

بابام : برقص

داش علي : با كي؟

بابام : با كتايون

داش علي : چرا

بابام : پاشو علي....پاشو پسرم

داش علي : ها ؟
بابام كه حسابي نگران حال من شده بود گفت علي حالت خوبه؟ ميخواي ببرمت دكتر

داش علي : كي رو؟

بابام : تو رو....ببرمت دكتر؟

داش علي : كجا ببري؟

بابام : دكتر

داش علي : كي رو ببري

بابام : تو رو

داش علي : چرا ببري

كتايون گفت آقا مسعود اين حالش خيلي بده . شما ميدوني علتش چيه.

بابام گفت هيچي بابا....بعد زير لب گفت فكر كنم كس فاسد خورده

كتايون از حرف بابام فقط كلمه "فاسد" رو شنيده بود گفت آره منم فكر كنم مسموم شده.بذا برم براش آبليمو بيارم
تا كتايون دور شد بابام يه مشت زد تو سرم و گفت بچه كوني منو فيلم نكن پاشو برو برقص
من سريع بلند شدم وبابام كتايون رو صدا كرد :
كتايون نميخواد آبليمو بياري بيا ...علي خوب شد
كتايون دست منو گرفت و برد وسط گود و شروع كرديم به رقصيدن.يه يك ربعي با كتايون رقصيدم و چون به اندازه كافي دستم و بدنم رو به تنش ماليدم ديگه اون حالت نديد بديدي من كم كم از بين رفت و كيرم خوابيد.
شدم همون داش علي قديم.
بابام رفته سمت بار و مخ يه زنه رو كار گرفته بود و عين سگ عرق ميخورد
من و كتايون هم كه جفتمونم از رقص خسته شده بوديم رفتيم سر ميز نشستيم و شروع كردم كه مخ اينو بزنم.
يه پسره اتو كشيده با كراوات و اينا كه از فاميلهاي مادري كتايون بود اومد نشست سر ميز ما و من ديدم كتايون حسابي اينو تحويل ميگيره.اسم پسره پدرام بود.

كتايون : معرفي ميكنم...علي آقا پسر عمه ام.....آقا پدرام پسر خالم

پدرام : خيلي خوشبختم

داش علي : منم خوشبختم.....تو دلم گفتم كير تو شانست علي كه لب دريا بري بايد يه آفتابه آب با خودت ببري.
اينا شروع كردن به صحبت و حرفهاي من نيمه كاره موند.
ديدم اينجوري نميشه بايد يه برنامه پياده كنم.ولي مشكل اينجا بود كه اگركاري ميكردم براي دك كردن پسره ، اونوقت كتايون به حسن نيتم شك ميكرد و ميفهميد كه من دارم براش دون ميپاشم.
كتايون يه لحظه رفت پيش مادرش و من فرصت رو غنيمت شمردم.دل رو زدم به دريا يه لحظه بلند شدم و دستهامو گذاشتم زير بغلم و تو لحظه اي كه پدرام حواسش نبود با كون يه ضربه زدم به ميز و پارچ نوشابه اي كه رو ميز بود ريخ رو لباسهاي پدرام.
سريع از جا پريد ولي دير شده بود و لباسهاش به گه كشيده شد.

پدرام : من كه ميدونم چرا اين كار رو كردي

داش علي : براي چي اين كار رو كردم

پدرام : تو كونت ميسوزه كه كتايون با من دوسته....ولي شازده اينو بدون ما مدتهاست كه باهم دوستيم.

داش علي : اگه راست ميگي بگو ببينم تا حالا چند بار كرديش؟

پدرام : مودب باش بي فرهنگ

داش علي : لاپايي كردي يا لا پستوني

پدرام : گفتم مودب باش

داش علي : يه سوال ديگه....كونش هم گذاشتي؟
پدرام سرش رو تكون داد و بعد مامانش رو (كه خواهر زنداييم بود) صدا كرد و گفت:مامان من لباسهام كثيف شد.ديگه نميتونم اينجا بمونم اونم با وجود همچين آدمهايي.

داش علي : مامانم اينا
مامان چه ماماني....يه زن 45 ساله جا افتاده....جون....بده بكوبيم مامان پدرام....من زل زده بودم به سينه هاي مامان پدرام....چاك سينه زده بود بيرون و ممه ها با زبون بي زبوني با من حرف ميزدن:
بيايد منو بخوريد

داش علي : خيلي دوست دارم بخورمتون ولي اينجا نميشه

خيلي حال ميديم ها....بيا ما رو بخور

داش علي : بابا پسرش اينجا وايساده ...نميشه كه

ولش كن بابا اون اسكوله....حداقل يه دستي به ما بزن....ببين چه لاپستوني داريم

مادر پدرام خودشو جمع كرد و گفت آقا پسر به چي زل زدي؟؟

داش علي : هيچي...هيچي

تو علي نيستي پسر؟...پسر آقا مسعود؟

گفتم بله من عليم....

مامان پدرام : واي چقدر بزرگ شدي

داش علي : آره بزرگ شده

مامان پدرام : ماشالله....
همينجوري گرم صحبت بوديم كه پدرام گفت مامان من دارم ميرم خونه...كاري نداري؟

گفتم از اولشم كاري نداشتيم....اجازه ميدم بري

مامان پدرام خنديد و من كيرم راست شد
تو اين لحظه بابام اومد و يه پس گردني آروم زد پس كله ام و تو گوشم گفت برو با هم سن خودت بپر....برو حالشو ببر
اون مامان پدرام رو از چنگ ما در آورد و من كير خوردم.
رفتم نشستم يه گوشه و منتظر كتايون شدم
.كتايون اومد و من تا آخر مجلس رفتم تو مخش و اون روز حسابي مخشو زدم .چند باري انگشتش كردم و چند باري هم بهش مالوندم.
باهاش قرار بيرون هم گذاشتم.ديگه مطمئن بودم كه به يك هفته نكيشده ميتونم كتايون رو بكنم.
به خاطر همين از همون شب موبايل ورداشتم و داشتم مقدمات مكان خالي و اينا رو جور ميكردم كه بابام فهميد.
گفت : حالا حرف من بهت ثابت شد؟ ديدي عاشق نبودي فقط راست كرده بودي؟ تويي كه من ميشناسم تا آخر عمرت عاشق نميشي.
تو فقط يه عشق تو زندگيت داري اونم كيرته....برو كونده نبينم كيرتو براي اين دختر بدبخت صابون بزني.
اين دختر صاحب داره.

قربان شما........داش علي
     
  
زن

 
نصايح داش علي
***

يكي از پسر عموهام به اسم ساحل خيلي بچه مثبت يا بهتر بگم كس خله .
اون تقريبا هم سن منه.....فقط يكي دو ماهي از من بزرگتره
يه روز ميره و يه دوچرخه كورسي دست دوم به قيمت 50هزار تومن از بچه محلشون مي خره و يارو پول رو ازش ميگيره ولي تحويل دوچرخه رو موكول ميكنه به چند روز بعد و در واقع اينو ميپيچونه.
تلاشهاي عموم براي گرفتن دوچرخه يا پولش بي نتيجه ميمونه و متوسل ميشه به بابام.
تو پرانتز بگم كه عموم به همون ميزاني كه جلوي بابام و من بد دهنه ، جلوي بچه هاي خودش مودبه.
- مسعود اين بچه كس خل من رفته يه دوچرخه خريده و 50 هزار تومن پول داده ، ولي به جاي دوچرخه ، كير گذاشتن كف دستش.
بابام منو مامور ميكنه كه برم پول دوچرخه رو از يارو بگيرم.
من يكي دو باري رفتم و با زبون خوش ازش خواستم ولي اون قالتاق تر از اين حرفا بود.من ديدم اين يارو با زبون خوش دوچرخه رو تحويل نميده.رفتم سراغ بابام و گفتم اين كار خرج داره.من دوچرخه رو ميگيرم ولي خرج داره.
بابام : چقدر ميخواي
داش علي :80 تومن

بابام : پول دوچرخه چقدر هست؟
داش علي : 50 تومن

بابام : كيرم دهنت

بابام پانصد تومن داد و گفت خودتو جر هم بدي بيشتر از اين نميدم حالا برو دوچرخه رو بيار.
عموم گفت علي جان اگه دقيقا بگي چقدر پول لازم داري بهت ميدم ولي اگه رقم پرت بگي كير خر هم دستت نميدم.
من حساب كردم و ديدم بيست تومن لازم دارم تا به اندازه 80 هزار تومن پول تقلبي بخرم كه 50 تومنش رو قالب كنم به يارو و دوچرخه رو ازش بگيرم و 30تومنش هم قالب كنم به سحر تا به قاعده 10بار سكس ، بكنمش(هر بار 3 هزار تومن)

داش علي : عمو اگه بيست تومن بدي حله

عموم : بيا اينم 15 تومن

داش علي : گفتم بيست تومن...
بابام : بردار برو ديگه .... كونكش .....ما از اين يه كار خواستيم اين تو فكر تيغ زدن ماست....پاشو برو با دوچرخه برگرد.
خلاصه پول رو برداشتم و پول تقلبي ها رو خريدم و رفتم سر وقت يارو و دوچرخه رو ازش گرفتم.
بعد از اينكه دوچرخه دستم اومد بهش گفتم برو كونده....سر يه بچه اسكل كلاه گذاشتي فكر كردي خيلي زرنگي.
حالا برو پول تقلبي خرج كن تا به تعداد 50 هزار بار كونت بذارن.
يارو بعد از اينكه فهميد پولها تقلبيه يه كم بالا پايين پريد ولي كار از كار گذشته بود و طرف كير رو خورده بود.
دوچرخه رو بردم و تحويل عموم دادم.
عموم خوشحال شد و به پسرش گفت ياد بگير ساحل جان.

بابام : ميخوام يه زنگ بزنم مريم خانم(زن عموم) و سارا(دختر عموم) هم بيان ناهار دور هم باشيم.

عموم : مزاحم نباشيم

بابام : نه بابا....الان زنگ ميزنم

من با شنيدن اسم سارا راست كردم .

عموم : باشه حالا كه اصرار داري زنگ بزن .....بعد رو كرد به پسرش و گفت ساحل جان زندگي همش درس خوندن و مسجد رفتن و اين چيزا نيست....بايد يه كم زرنگ باشي تا كسي كلاه سرت نذاره...مگه نه علي ؟
اصلا علي يه كمي با ساحل صحبت كن تا يه كم ازت زرنگي ياد بگيره.
من يه نگاه به بابام كردم و ميخواستم ازش تاييد بگيرم كه اين كار رو بكنم يا نه....
بابا اجازه هست يه چند كلامي ، ساحل رو مهمون كنم و نصيحتش كنم؟

بابام در حالي كه گوشي دستش بود گفت : بكن بينيم (نصيحت)
ببين پسر جون تو نبايد راحت به آدما اعتماد كني.مثلا يارو ميگه دوچرخه رو بهت ميده ، تو بايد يه در صد هم كه شده احتمال بدي كه جاي دوچرخه يه چيز كلفت بذاره دستت.

عموم : علي جان فقط يه كم مودب تر.....بعد بلند شد رفت دستشويي...
شما ادامه بديد.
من در حالي كه بابام سرگرم تلفن بود و عموم هم دستشويي بود ، بلند شدم و دستهامو گذاشتم پشتم و جلوي ساحل شروع كردم به قدم زدن.تريپ جدي و مردونه برداشتم و نصيحت رو ادامه دادم.
داش علي : خوب ببين ساحل داشتم ميگفتم....كجا بوديم؟

ساحل : "چيز كلفت".....
داش علي : آفرين....و اما "چيز كلفت"

ساحل : راستي علي منظورت از اين كلمه چي بود

داش علي : يه چيز خيلي مهم....اگه حواست جمع باشه كه هيچ وقت اين چيز كلفت تو دستت قرار نگيره بهت قول ميدم هيچ وقت تو زندگي دچارش نشي و لازمه اين امر اينه كه اون چيز كلفت رو كاملا بشناسي....حالا بعدا توضيحات كامل رو در مورد اين شيء بزرگ بهت ميدم.
دوم اينكه ساحل جان هيچ وقت قبل از گرفتن جنس و بازرسي اون پول رو تحويل نده.مثلا ميري آبكي بخري پول رو ميدي مياي خونه ميبيني يارو به جاي آبكي ، شاش آبجيشو تحويلت داده

ساحل : آبكي چيه؟

داش علي : آبكي ؟.....آبكي؟ ....بابا آبكي ديگه .. آبكي....نفهميدي؟

ساحل : نه

چطوري بهت توضيح بدم كه كامل متوجه بشي؟....
ببين بذا از اين زاويه بهش نگاه كنيم.... آبكي مايعي هست كه هر وقت اونو خوردي ، بعد از خوردنش ميري فضا و تازه بعدش هم بابات با كير مياد تو صورتت....حالا فهميدي؟

ساحل : اصلا
داش علي : ولش كن بزرگ ميشي خودت ياد ميگيري
قتل ديگران رو گردن بگير ولي گوز ديگران رو گردن نگير
تو جمع اگه بوي چس اومد هرگز گردن نگير چون ماهيت چس بگونه اي كه صاحب چس معلوم نميشه.اگه متهم شدي به چسيدن بدان كه طرف داره يه دستي ميزنه و از چسيدن تو مطمئن نيست.

ساحل : گوز هم همينجوريه؟

داش علي : نه....گوز چون صدا داره ، قضيش فرق ميكنه
موضوع بعدي اينه كه سعي كن چند تا كس شعر ياد بگيري و فقط با فارسي ادبي صحبت نكني....اين كلمات نقش مهمي تو ارتباط زباني داره...اگه بلد نباشي 90 درصد حرف مردم رو متوجه نميشي....

ساحل : مثل چي؟

مثلا همين "يه چيز كلفت" در واقع استعاره از گول خوردنه.....حالا فهميدي؟

ساحل : كاملا

داش علي : ايول بابا آي كيو.....
حالا بايد ياد بگيري كه چند تا زيد براي خودت دست و پا كني تا وقتي به شق درد مزمن دچار شدي ، بتوني خودت رو معالجه كني.
موقعي كه من حرف ميزدم ساحل هم داشت با پوست ميوه ها بازي ميكرد

داش علي : بچه خاك بازي نكن حواستو جمع كن ببين من چي ميگم
تو همين لحظه برگشتم و ديدم بابام با يك پارچ آب تگري وايساده پشت سرم .تا برگشتم پارچ آب خالي شد رو كيرم و كيرم يخ يخ شد.

بابام : پاشو ...پاشو كيرم دهنت با اون نصيحت هات.....اين كس شعرا چيه تحويل بچه مردم ميدي؟
ساحل جان اين پسر "كس گف" اعظمه....حرفاش رو گوش نكني...

ساحل : "كس گف" يعني چي عمو مسعود؟

داش علي : ديدي آق مسعود....حالا فهميدي چي داشتم يادش ميدادم؟.....كيرم دهنت ساحل كه به خاطر تواين همه درد سر تحمل كردم.....حالا ميرم با اون دوچرخت يه دور ميزنم تاعوضش در بياد
.دوچرخه رو برداشتم و بردم . با دو چرخه انداخته بودم تو سر پاييني و باهاش صد تا داشتم ميرفتم .
فرمون دوچرخه رو هم ول كرده بودم . كنترل دوچرخه از دستم در رفت و يهو رسيدم جلوي يه ساختمون نيمه كاره كه يه تپه ماسه ريخته بودن جلوش.
من ديدم نميتونم دو چرخه رو كنترل كنم خودمو پرت كردم رو ماسه ها و دو چرخه افتاد وسط خيابون و بلافاصله يه كاميون با سرعت از روش رد شد و دوچرخه به گا رفت.
عموم لاشه دو چرخه رو بعد ها به قيمت 2 هزار تومن فروخت به نمكي.
قربان شما...........داش علي
     
  
زن

 
كبوتر با كبوتر، باز با باز

مدتي بود كه تو مسنجر مخ يه زن بيوه 35ساله به نام pari tanha رو زده بودم و بعدا از دو سه ماه چت كردن ، اونو دلبسته خودم كرده بودم.
اون دنبال همزبوني و رفاقت ساده بود ولي من فقط يه هدف داشتم اونم سكس بود....و اون روز ميخواستم با پري ملاقات كنم تا بيشتر به من اعتماد كنه تا در آينده بتونم بكنمش....اون زن راحتي بود ولي توي سكس سرسخت بود و به راحتي پا نميداد.
يه بار كه بابام رفته بود كه يه خونه كيري رو كه مال رفيقش ، آقا صمد بود رو قالب كنه به يه مشتري ، من با زنه قرار گذاشتم و از مغازه به عنوان محل ملاقات استفاده كردم .چون سر ظهر فرزين و فرناز هم نيستن.
من آدرس رو دادم به زنه و رفتم تو مغازه منتظر نشستم....بابام قرار بود تا عصر نياد ولي ظاهرا از شانس كيري ما كارش زود تموم شده بود.
طبق تماس تلفني كه دايم با موبايل پري تنها داشتم فهميدم كه رسيده سر خيابون و 5 دقيقه ديگه داشت ميرسيد در مغازه .
من رفتم پشت شيشه وايسادم تا پري تنها برسه كه از دور ديدم بابام داره مياد.
تو اون هيري بيري تنها فكري كه به ذهنم رسيد اين بود كه در مغازه رو از تو قفل كنم و برم تو آبدارخونه قايم شم تا بابام متوجه نشه كه من تو مغازه ام.
بابام رسيد و كليد انداخت و در رو باز كرد و نشست پشت ميزش.
گوشي رو برداشت و صمد رو گرفت و كلي بهش بد و بيراه گفت.
5 دقيقه بعد از بابام ، پري تنها با مانتوي چسبون بلند و با آرايش غليظ كه كير هر بيننده اي رو به خودش جلب ميكرد رسيد و اومد تو مغازه....منم تو آبدارخونه قايم شدم و تخم ندارم بيام بيرون.

پري : سلام....ببخشيد فكر كنم اشتباه اومدم
.چشماي بابام با ديدن پري تنها چهار تا شد و يه انگشتش رفت به دهنش و انگشت ديگه اش رفت تو كونش(انگشت به كون موند)

بابام : با كي كار داشتي؟

پري : با يه پسر بيست و دو سه ساله...اسمش علي

بابام : بيا ...بيا كه درست اومدي....بيا بشين الان علي هم پيداش ميشه.

پري : نه ديگه مزاحم نميشم.

بابام : بيا بابا بيا...من با علي اين حرفا رو ندارم بيا بشين بينيم چكاره ايم.....بيا بينم با علي چيكار داري

پري : نه ديگه اصرار نكنيد من با خودش كار داشتم.

بابام : بيا بابا...بيا من صاحب كار علي هستم...ما باهم اين حرفها رو نداريم.

پري : نه مرسي...اينجاها آژانس پيدا ميشه؟

بابام : شما جنده اي؟
من با شنيدن اين جمله پشمام ريخت و تو دلم گفتم كير تو دهنت مسعود...آخه لاشي اين چه سواليه ميپرسي؟

پري : آقا حرف دهنت رو بفهم....من ادرس آژانس رو ازتون خواستم شما چرت و پرت ميگي؟

بابام : آژانسم داريم ولي فكر كنم شما جنده اي...بيا بشين كارت دارم....آخه ميدوني چيه؟ هر زني كه مياد مغازه و اولش سراغ علي رو ميگيره و با ديدن من تعجب ميكنه و بعدش آدرس آژانس رو ميخواد مطمئنا از دو حالت خارج نيست يا جنده است يا تك پره.
چون علي با هيچ زني كاري نداره مگر اينكه قصد كردنش رو داشته باشه.
حالا شما كدومشي؟ حالا ناراحت نشو...من ازت معذرت ميخوام...به خدا فقط شوخي بود
بعد بلند شد و دستهاي پري تنها رو كه از حرفهاي بابام شگفت زده شده بود گرفت و نشوند روي مبل.

پري : ما باهم دوستيم....تو مسنجر با هم دوست شده بوديم و قرار گذاشته بوديم همديگه رو ببينيم....همين

بابام : شوهر داري؟
پري : نه...يعني طلاق گرفتم....لطفا زنگ بزنيد يه آژانس بياد
ببين تو بهت ميخوره كه 35 يا 36 سال رو داشته باشي من از خانوم با وقار و جا افتاده اي مثل شما انتظار نداشتم كه خام يه الف بچه بشه.

پري : نه بابا علي پسر خوبيه....من اولين باره باهاش قرار گذاشتم....كاري هم قرار نيست بكنيم

بابام : خانم ما اين موها رو آسياب سفيد نكرديم....يه زن بيوه به چه منظوري ميتونه با يه پسر 22ساله دوست بشه بجز براي سكس و اين صحبتها.
ولي نگران نباش...من كاري ندارم شما كاملا راحت باشيد.
من فقط اينو ميخوام بگم كه علي به درد شما نميخوره....
پري تنها كه بعد از صحبتهاي بابام خيالش راحت شده بود گفت شما از كجا ميدوني...علي خيلي هم بچه خوبيه....من كاملا اونو شناختم.

بابام : من باباي علي هستم خالي بسته بودم كه صاحب كارشم...ولي شما نترس....منو علي رفيقيم

پري : علي ميگفت منو دوست داره و ميخواد دوست خوبي برام بمونه.من تنهام و تهران هيچ فاميلي ندارم...فقط دنبال يه همزبون ميگشتم كه فكر كنم علي گزينه خوبيه

بابام : گول نخوريا ....علي فقط دنبال كردنه....حواستو جمع كن اون خالي مالي زياد ميبنده...اصلا بگو بينم علي چه حرفهايي هايي بهت زده؟ بگو تا بگم.

پري : اون به من گفته كه به خاطر هر چيزي هم كه با من دوست شده باشه به خاطر سكس دوست نشده.

بابام : مطمئن باش فقط به خاطر سكس باهات دوست شده...اينو من كه باباشم بهت تضمين ميدم ديگه چي گفته؟

پري : گفته تو تنها كسي هستي كه تو آسمان بي ستاره زندگي من ، مثل خورشيد ميدرخشي

بابام خنديد و زير لب گفت اي كيرم دهنت علي.....در حالي كه همچنان داشت ميخنديد گفت :خوب ديگه چي گفته؟

پري : گفته منو به خاطر خودم دوست داره نه به خاطر پولام

بابام : مطمئن باش كه بعد از يه بار كردن ، پول جنده بازيهاش و عرق خورياشو از تو خواهد تيغيد....حالا ببين...ديگه چي گفته؟

پري : گفته كه يه پرادو داره كه براي مسافرت استفاده ميكنه و يه 206 داره كه براي داخل شهر خريده.
بابام دوباره خنديد و گفت اون يه كير هم نداره سوارش بشه چه برسه به پرادو و 206خوب ديگه چه خالي هايي بسته؟

پري : گفته اگه هزاران بار هم منو ببينه بازم سير نميشه

بابام : يه بار بكنتت همه چي يادش ميره...حالا علي رو ول كن....اونو من ميشناسم...آدم قالتاقيه
.تو بيا با خود من دوست شو تا طعم زندگي رو بكشي .من تجربه دارم و موقعيت شما رو درك ميكنم.
بابام شروع كرد به زدن حرفهاي قشنگ زدن و مخ پري تنها رو حسابي زد
من با خودم گفتم بلند شو علي....بلند شو كه مرغ از قفس پريد....ولي تخم نداشتم خودمو نشون بدم
بابام در عرض يك ساعت چنان مخي از پري زد كه من تو سه ماه نتونسته بودم بزم....آخرين جمله اي كه بابام گفت قرار خونه بود.
باورم نميشد....بابام در آستانه كردن پري تنها قرار گرفته بود.
پري تنها بعد از اينكه مخش گاييده شد با بابام روبوسي كرد و رفت(ببينيد چه مخي ازش گاييده بود )
بعد از رفتن پري من از آبدارخونه زدم بيرون و خودمو زدم به كوچه علي چپ و گفتم :اه ....بابا شما اينجايي؟....كي اومدي؟
بابام كه با ديدن من تعجب كرده بود گفت بيا اين بيست تومن رو بگير برو برا خودت چيز ميز بخر....
داشت منو خر ميكرد.
من ديدم بابام كاري باهام نداره ، جرات پيدا كردم و گفتم بابا بيست تومنو نميخوام جون من بيخيال اين پري بشو.

بابام : چقدر از حرفهاي ما رو شنيدي؟
گفتم هيچي...من تو آبدارخونه خواب بودم....فقط پري رو كه داشت از در خارج ميشد ديدم

بابام : برو كونده....برو با همسن خودت بپر....كبوتر با كبوتر، باز با باز....من يه كم اون جنده رو نصيحت كردم كه دست از سرت برداره

اين داستان ادامه داره
     
  
زن

 
بدرقه جراح مغز
***

همسايه بغل دستي ما بيست روزي بود كه اساس كشي كرده بود و يه همسايه جديد جاي اينا اومده بود كه يه زن بود كه يه پسر و دختر دوقلو و همسن من داشت.
اينا خيلي سانتال مانتال بودن و من بعدا فهميدم كه محل قبلي اينا شهرك غرب بوده و خيلي خانواده باكلاسي هستن.مادره دكتر بود باباشون هم مهندس معماري كه چون كارش تو آلمان بود همراه اينا نيومده بود ايران و هر سه ماه يك بار به اينا سر ميزد.
بچه ها تو اروپا به دنيا اومده بودن و تربيتشون اروپايي بود و به خاطر بيماري مادر بزرگشون مجبور شده بودن چند سالي بيان ايران زندگي كنن.
مادره انقدر خوشگل و خوش هيكل بود كه نميتونستم اينو از دخترش تشخيص بدم.دختره هم اخر تريپ بود.
پسره هم كه اسمش هومن بود شب روزش تو فست فود و كافي شاپ و كوه ميگذشت.

داش علي : ببخشيد آقاي محسن قوشباز...نظرتون راجع به اين خانواده چيه؟

محسن قوشباز : والا به نظر اين حقير ،‌ سر و گوش اين خانواده خيلي ميجنبه.دختره و مادره تو محل موقع راه رفتن با زبان بي زباني ميگن كه بياييد ما رو بكنيد.
پسره هم كه چاغال دربستيه...انفرادي حال ميكنه.در كل بايد عرض كنم كه جنس اينا كامله ...هم كون دارن هم كس جا افتاده دارن هم جنده مادر زاد دارن.
بازار شايعه در مورد اين خانواده حسابي بالا گرفته بود.
يكي ميگفت پسره رو كرده
يكي ميگفت مادره رو كرده
يكي ميگفت دختره رو كرده
يكي ميگفت توامان پسره و مادره رو كرده
.اون يكي ميگفت توامان دختره و پسره رو كرده
.همه اين شايعات خالي بندي بود و زايده مغز معيوب امثال محسن.
بازار تحقيقات و جاسوس بازي در مورد اين خانواده حسابي داغ بود و اين شايعات باعث شده بود همه محل خيال كنن كه اعضاي اين خانواده همگي جنده و كوني هستن.
يه بار از بابام كه تا اون موقع هيچ كدوم از اعضاي اين خانواده رو نديده بود خواستم تا نظرش رو راجع به اين خانواده بگه كه تو جوابم گفت :
ولمون كن بابا ....گاييديد ما رو...هر جا ميري صحبت ايناست
گفتم فكر كنم شما اصلا اينا رو نديده باشي.
گفت نه نكردمشون ....تا حالا چشمم به جمال كس و كونشون روشن نشده....
با خودم گفتم پس اينطور...اين كونده اينا رو هنوز نديده.
گذشت و گذشت تا اين كه يه شب پسره كه اسمش هومن بود ( و بعدها به هومن چاغال معروف شد) شب اومد در خونه ما

هومن : ببخشيد مزاحم شدم

بابام : خواهش ميكنم

هومن : ميتونم از راه بالا پشت بوم شما برم خونمون.آخه كليد ندارم.

بابام : مگه كسي خونتون نيست؟

هومن : خواهر مادرم خونه نيستن

بابام : خواهر مادرتو گاييدم(با صداي مبهم گفت)

هومن : بله؟

بابام : هيچي.... سلام به خواهر مادرتون برسونيد....بيا برو ....علي تو هم باهاش برو
ما رفتيم بالا پشت بوم و ديديم كه در خرپشته اينا بسته است و نميتونه وارد خونه بشه.

هومن : اي بابا...حالا چيكار كنم؟...مامانم رفته رودهن.... تا فردا نمياد
گفتم خواهرت كجاست هيچي نگفت

گفتم بيا بريم خونه ما.....بيا بريم كه كلي باهات كار دارم(بيا بريم بينيم چكاره ايم امشب)
خلاصه رفتيم تو خونه و قرار شد هومن شب بمونه خونه ما.
بابام : بارون كس از آسمون بياد يكيش نميره سر كير ما....ولي اگه دو تا كير از آسمون بياد يكيش ميره تو كونمون اون يكي ميره تو دهنمون.
اون از اين ناراحت بود كه از يك خانواده سه نفره ، كه دو تا كس داره و يه كون ، كونش بايد پشت در بمونه و از اين بد شانسي خودش شاكي بود ولي چيزي راجع بهش نميگفت.
گفتم بابا حداقلش اينه كه ميتونيم آمار درست رو از زير زبونش بكشيم بيرون و بر اساس شايعات تصميم گيري نكنيم.
بابام با اينكه خودش هم دنبال اين قضيه بود ولي نميخواست جلوي من رو كنه.
چه تصميم گيري كنيم كس كش؟....باز زدي تو خاكي؟...ميخواي چيكار كني؟
نه بابا...منظورم اينه كه ميتونيم داستان اينا رو بفهميم....كار خاصي انجام نميديم فقط آمار دستمون مياد

بابام : كس ترشيده نخوري يه چيزي ميشيا
علي....بريم بريم بينيم قضيه چيه.
رفتيم پيش هومن تا تحقيقات اوليه رو انجام بديم.
بابام قبلش به من گفت كه سعي كن سوالاتت رو رك نپرسي تا طرف شك نكنه.

بابام : ببينم هومن جان آبجيت شبا تا ساعت چند تو خيابوناست؟

هومن : آقا مسعود اين چه سواليه؟

بابام : علي خيلي تابلو بود سوالم؟

داش علي : نه...فقط خواهر طرفو گاييدي....خوب هومن جان چه خبرا....از محل جديد خوشت اومد؟

هومن : آره محل خوبيه...با صفاست

داش علي : ايول....بچه محلا هم حرف ندارنا....مامانت شاغله؟
بابام : كونده رك نپرس

هومن : اي...بگي نگي....

بابام : يعني چي بگي نگي؟....نيمه وقت كار ميكنه؟...كجا كار نميكنه؟

هومن : دقيق نميدونم ....زياد تو بحرش نميرم فقط اينو ميدونم كه ساعت خاصي نداره

داش علي : يعني به موبايلش زنگ ميزنن
هومن : به موبايل كه نه....قرارهاش از قبل فيكس ميشه( مادرش جراح مغز بود كه علي الحساب تو يكي از بيمارستانهاي تهران يكي دو تا عمل در هفته انجام ميداد)

داش علي : اسم مستعار هم داره

هومن شاكي ميشه و ميگه يعني چي؟ اسم مستعار چيه؟
بابام مياد كه سوتي منو لاپوشوني كنه : كي گفت "اسم مستعار"؟...من كه نشنيدم...علي تو گفتي "اسم مستعار"؟

داش علي : نه...اسم مستعار چيه؟....هومن اشتباه شنيدي

بعد از اينكه اين سوتي رو لاپوشوني كرديم بابام تو گوشم گفت : كيرم دهنت

بابام : خواهرت كجا كار ميكنه؟
هومن : شما ها چرا انقدر گير داديد به خواهر و مادر من؟

داش علي : كنجكاويه ساده....چيكار ميشه كرد هومن جان....

بابام : اين حرفها رو ول كنيد...تا حالا سابقه داشته خواهرت شب نياد خونه؟
هومن دوباره شاكي ميشه و ميگه شما منظورت چي بود آقا مسعود؟

بابام : ناراحت نشو بابا...منظورم اينه كه خواهرت الان پيش مامانته؟...اونم نياد بمونه پشت در؟

هومن : آهان ...ببخشيد من يه فكر ديگه كردم....نه پيش مامانم نيست خونه دوستشه

داش علي : دوستش دختره؟
هومن دوباره شاكي ميشه و ميگه : نه پس ميخواستي پسر باشه؟

داش علي : ناراحت نشو...ميخواستم ببينم دوست خواهرت دختره يا زنه؟....كي حرف پسر زد؟
هومن : آهان ببخشيد...من نميدونم چرا امشب همش دارم اشتباه ميكنم....واقعا ببخشيد

بابام : عيبي نداره....راحت باش....حالا نگفتي دختره يا زنه؟

هومن : زن

داش علي : پس اينطور....بعد دولا شدم و تو گوش بابام گفتم : بابا فكر كنم رفته خونه بكشش...بپرس ببين مكانشون كجاست

بابام : مكانشون كجاست؟

هومن : مكان كي؟

بابام : ببخشيد ...منظورم خونه دوست خواهرته...همون زنه

هومن : آهان....سعادت آباد

بابام : اسم خواهرت چيه؟

هومن : اي بابا....اين چه سوالاتيه كه ميكنيد بابا؟....اسمش نگار....خوب شد؟
من منظور شما رو از اين سوالها نميدونم.به خدا خوبيت نداره.شما با اسم خواهر من چكار داريد؟خيلي ناراحت شدم از اين حرفتون. خوبه كه منم اسم خواهر شما رو بپرسم .ناراحت نميشي؟ ناراحت ميشي ديگه ...هر كي باشه ناراحت ميشه.

بابام : نه چرا ناراحت بشيم؟ اسم خواهر من خديجه است....علي هم كه اصلا خواهر نداره....اينكه ناراحتي نداره

هومن : ولي من ناراحت ميشم...آقا مسعود ببخشيدا....ميشه ازتون خواهش كنم ديگه از اين سوالها نپرسيد؟

بابام : آره ميتوني.....اسم مامانت چيه؟

هومن : اوه....ماي گــــــــــــــــــــــــــــــاد (oh…my god)

داش علي : بابا مگه هومن ازت خواهش نكرد كه از اين سوالا نپرسي؟....خوب ناراحت ميشه ديگه.

بابام : ها؟.....چرا؟......چيو؟.....آهان ببخشيد

داش علي : اينو ولش كن هومن.... يه سوال ديگه ميپرسم....شبهايي كه خواهرت دير مياد خونه يا اصلا نمياد ازش نميپرسي كجا بود....با كي بود....ها.....نميپرسي

هومن : خودتم كه داري از اين سوالا ميپرسي علي آقا

داش علي : آخ ببخشيد حواسم نبود....من 22 سالمه ...آبجي تو چند سالشه؟
هومن يه نگاه چپ به من كرد و گفت كه بابا شماها ديگه كي هستيد.

بابام : پاشو برو چايي بيار كره خر....چرا بچه مردمو اذيت ميكني؟
من رفتم چايي بيارم وقتي برگشتم ديدم هومن رفته و بابام داره تخمه ميخوره

داش علي : اه....بابا هومن كو؟

بابام : يه سوال كردم نميدونم چرا ناراحت شد. حيف كه جواب نداد اگه جواب ميداد كل آمار ميومد دستمون

داش علي : چه سوالي؟

بابام : گفتم مادرت جنده است؟....

گفتم تو خواهر طرفو گاييدي بعد ميگي نميدوني چرا ناراحت شد؟...عجب بابا.
خلاصه اين خانواده تو محل ما يك ماه هم دوام نياوردن و رفتن يه جاي ديگه.
موقعي كه اينا از محل ما رفتن من يكي دو هفته اي بود رفته بودم خونه بابا بزرگم و وقتي برگشتم علت رفتن اينا رو از بابام پرسيدم

بابام جواب داد :
ول كن بابا....همون بهتر كه رفتن ...يه محل رو به گه كشيده بودن.
من كه تازه فهميده بودم اين خانواده كي بود و از كجا اومده بود شاكي شدم و گفتم : شما چرا اجازه دادي؟ ...اين بدبختها آلاخون بالاخون شدن به خاطر بي جنبه بازي بعضيا؟... چي ميگي بابا؟....

بابام : ميگم كير خر تو كونت....صلاح نبود كه دو تا جنده با يه كونده ديوار به ديوار ما باشن....اگه ميموندن من نميتونستم تو رو از بالا پشت بوم جمع كنم.
داش علي : بابا دو تا جنده با يه كونده چيه؟....اينا همشون دكتر مهندس بودن....زنه يكي از بزرگترين جراحان مغز و اعصاب آلمان بود.

بابام : كيرت دهنشون...به تخم چپم.....برو "پشت خنجر" رو بذار تو ويديو نگاه كنيم....كس كش من كه ميدونم تو كونت از كجا ميسوزه.
     
  
صفحه  صفحه 4 از 7:  « پیشین  1  2  3  4  5  6  7  پسین » 
داستان سکسی ایرانی

مجموعه طنز من و بابام از داش علی


این تاپیک بسته شده. شما نمیتوانید چیزی در اینجا ارسال نمائید.

 

 
DMCA/Report Abuse (گزارش)  |  News  |  Rules  |  How To  |  FAQ  |  Moderator List  |  Sexy Pictures Archive  |  Adult Forums  |  Advertise on Looti
↑ بالا
Copyright © 2009-2024 Looti.net. Looti Forums is not responsible for the content of external sites

RTA