انجمن لوتی: عکس سکسی جدید، فیلم سکسی جدید، داستان سکسی
داستان سکسی ایرانی
  
صفحه  صفحه 5 از 7:  « پیشین  1  2  3  4  5  6  7  پسین »

مجموعه طنز من و بابام از داش علی


زن

 
روحت شاد كه شادمون كردي

***
يه روز تنها تو خونه نشسته بودم و با تخمام داشتم ور ميرفتم كه يهو بابام اومد.

بابام : پاشو برو يه چايي بيار انگار ريدن تو دهنم.
سريع بلند شدم و پريدم يه چايي ريختم براي بابام.
آخراي چايي بود و من مجبور شدم چايي كم رنگ بريزم.

بابام:كونده اين چاييه يا شاش اسبه؟....برو عوضش كن.
رفتم يه چايي اوردم و بابام يه ذره كه از چايي خورد و تف كرد بيرون و گفت كس كش اين چاييه يا آب كس رقيا؟...برو يه چايي تازه دم كن.
چايي رو دم كردم و برگشتم.

بابام : خواهر بايرام پنگوين(عمه محسن قوشباز كه اسمش نجيبه بود) تو دهات مرده....عصر همه ميخوان برن خونه بايرام... منم ميرم خواستي تو هم بيا.
داش علي : اي بابا....كي مرد؟ ....بنده خدا....خواستي بري به منم خبر بده
عصر همون روز رفتيم خونه پنگوين. وارد كوچه كه شديم چنان صداي گريه و زاري وحشيانه اي رو شنيديم كه سراسيمه دويديم سمت خونه پنگوين :

بابا بدو.... فكر كنم دعوا شده
دويديم و ديديم همه دارن خودشونو جر ميدن
.آي بالام جان چرا مردي؟
من رفتم سر وقت پنگوين و گفتم آقا بايرام چي شده؟
پنگوين : ها ها ها(گريه)

داش علي : سنش بالا بود؟

پنگوين : ها ها ها
من ديدم اشكهاي بايرام با آب دماغ و دهنش قاطي شده و از فرط ناراحتي نميتونه حرف بزنه.
رفتم سر وقت محسن و گفتم آخه چي شد مرد؟...جوان بود؟
محسن در حالي كه داشت خودشو جر ميداد گفت كمرمون شكست داش علي.واي محسن كجايي كه عمتو كشتن...ها ها ها
گفتم خدا رحمتش كنه... آروم باش مرگ حقه ...تو هم ميميري... حالا تعريف كن بينيم چي شد مرد

محسن : بچه دار بود....بچه قبل از اينكه به دنيا بياد ميرينه تو شكمش....بچه رو نجات ميدن ولي خودش ميميره.
من از علت مرگ خنده ام گرفت ولي رو نكردم.

داش علي : چند سالش بود

محسن : پنجاه....هاي هاي هاي
.من يه كم محسن رو آروم كردم و بردم خونه و برگشتم تو كوچه....از دور ديدم شاهين هم داره با باباش مياد.

داش علي : سلام شاهين خوبي؟
ببين اين محسن حالش خيلي بده.... خير امواتت يه زنگ بزن اين سحر بياد ....خونه ما الان مكانه...اين محسن رو ببريم تا سحر يه حالي بهش بده تا يه كم روحيش بياد سر جاش...به خدا ثواب بالاتر از اين گير نمياري

شاهين : باشه
شاهين زنگ زد به سحر و بعد از يك ساعت فك زدن بالاخره راضيش كرد كه بياد.
من محسن رو صدا كردم و قضيه رو بهش گفتم.

داش علي : بيا بريم خونه ما ...الان سحر مياد... بيا برو بكنش انقدر هم گريه و زاري نكن

محسن : هاي هاي هاي....خدا خيرت بده داش علي.....هاي هاي هاي....بريم
.محسن رو بردم خونه خودمون از اون ور هم سحر اومد.

سحر: داش علي اين پسره مايه پايه نميده ها....كلا يه بار بهش كس دادم و به جاي پول به من يه مشت تخمه ژاپني با يه دونه چاقو ضامن دار داد و گفت از اوني كه طي كرده بوديم بيشتر ميارزه.
گفتم خوب راست ميگفت بدبخت...چاقو ضامن دار همچين ارزون هم نيست

سحر: آخه كس كش چاقو به چه درد من ميخورد...خلاصه من نميدونم....من با تو طرف حسابم

گفتم تو حالتو بده پولشو من حساب ميكنم
.اينا رو فرستادم تو اتاق و بعد از نيم ساعت كارشون تموم شد و اومدن بيرون.
محسن : خدا خيرت بده آبجي....خيلي حالم بد بود...اسمت سحر بود ديگه؟

سحر: آره عزيزم.....هنوز منو به ياد نياوردي؟...چاقو ضامن داره يادت نيست؟

محسن : آهان...ايول...ببين چاقومو گم نكنيا...پول دستم بياد چاقو رو ميگيرم پولتو ميدم....
داش علي دستت درد نكنه داداش.
خيلي حال دادي....خدا عمرت بده...ايشالله دستت برسه به زري(ضريح)....بعد در حالي كه بغض كرده بود گفت:خدا امواتت رو بيامرزه

داش علي : تو غم نخور انگار كه دست ما رسيده به زري

محسن : مرامت روعشقه....
بعد از كردن سحر از خونه زديم بيرون و برگشتيم خونه بايرام و ديديم كه بابا وضع خيلي خرابه...اينا دارن به طرز بي رحمانه اي گريه ميكنن.
آي ننم جان... هه هه هه
بعد از تو كي ميخواد گوسفندا رو ببره بيابون... هه هه هه
كي ميخواد يونجه ها رو دروكنه... هه هه هه
بعد از تو كي ميخواد تاپاله ها رو از تويله جمع كنه... هه هه هه
پنگوين داشت خودش رو ميكشت اول گريه اش مثل آروق بود وسطش يك "ها" ي بلند بود آخرش هم مثل خنده
عا عا عا ...واي ...آخ....هــــــــــــــــا....هه هه هه هه هه...

تو اينجور مجالس آدم ميمونه بخنده يا گريه كنه.
ننه جان....بالام جان....
محسن كه روحيش نسبت به قبل بهتر شده بود ، رفت توالت و در حالي كه چشماش پر از اشك شده بود و بغض گلوشو گرفته بود از توالت خارج شد.

داش علي : بابا تو كه دوباره داري گريه كردي؟
محسن : آخه توالت ، بوي خدابيامرز عمه ام رو ميداد.
منو شاهين رفتيم بيرون تو كوچه وايساديم و محسن هم رفت پيش مهمونا.
گريه زاري ادامه داشت كه يهو ديديم يه يه ميني بوس با دو سه تا تاكسي پر از آدم اومدن خونه بايرام.
فاميل هاي بايرام بودن كه تازه خبر دار شده بودن.
با ديدن بايرام همگي هجوم بردن سمتش و صحنه شد مثل صحنه گل ايران به استراليا كه همه ريختن سر خداداد عزيزي.
انگار بايرام به استراليا گل زده و بقيه بازيكن ها ريختن سرش.
جلوي ميني بوس يه پارچه مشكي چسبونده بودن كه روش نوشته بود:
بايرام جان درگذشت ناگهاني شما را به خانواده ي عزيزتان تبريك ميگوييم.(كلمه "خواهر" يادشون رفته بود بنويسن).
زير پارچه هم نوشته بود:
از طرف خانواده صيف علي شيري و خانواده
.يه پارچه تسليت ديگه آوردن چسبوندن كه زيرش نوشته بود:
از طرف اهالي محترم باسمنج اوليا.
يه پارچه ديگه كه زيرش نوشته بود:
از طرف رانندگان خط آذري _ نعمت آباد و اهالي محترم محله سيلاب گوشتخانه و منبع
.خلاصه سنگ تموم گذاشته بودن.
يه بچه پنج شش ساله بود كه فقط داشت گريه ميكرد ولي نميدونست براي چي داره گريه ميكنه.دماغش مثل دو تا مهتابي سبز آويزون بود و گاهي هم يه هورت ميكشيد تو دهنش و مهتابي هاي جديد رو جايگزين ميكرد.
من و شاهين اون شب نتونستيم جلوي خندمونو بگيريم و كلي خنديدم.
خدا روحت رو شاد كنه نجيبه كه انقدر روح ما رو شاد كردي

قربان شما.......داش علي
     
  
زن

 
روحت شاد كه شادمون كردي

***
يه روز تنها تو خونه نشسته بودم و با تخمام داشتم ور ميرفتم كه يهو بابام اومد.

بابام : پاشو برو يه چايي بيار انگار ريدن تو دهنم.
سريع بلند شدم و پريدم يه چايي ريختم براي بابام.
آخراي چايي بود و من مجبور شدم چايي كم رنگ بريزم.

بابام:كونده اين چاييه يا شاش اسبه؟....برو عوضش كن.
رفتم يه چايي اوردم و بابام يه ذره كه از چايي خورد و تف كرد بيرون و گفت كس كش اين چاييه يا آب كس رقيا؟...برو يه چايي تازه دم كن.
چايي رو دم كردم و برگشتم.

بابام : خواهر بايرام پنگوين(عمه محسن قوشباز كه اسمش نجيبه بود) تو دهات مرده....عصر همه ميخوان برن خونه بايرام... منم ميرم خواستي تو هم بيا.
داش علي : اي بابا....كي مرد؟ ....بنده خدا....خواستي بري به منم خبر بده
عصر همون روز رفتيم خونه پنگوين. وارد كوچه كه شديم چنان صداي گريه و زاري وحشيانه اي رو شنيديم كه سراسيمه دويديم سمت خونه پنگوين :

بابا بدو.... فكر كنم دعوا شده
دويديم و ديديم همه دارن خودشونو جر ميدن
.آي بالام جان چرا مردي؟
من رفتم سر وقت پنگوين و گفتم آقا بايرام چي شده؟
پنگوين : ها ها ها(گريه)

داش علي : سنش بالا بود؟

پنگوين : ها ها ها
من ديدم اشكهاي بايرام با آب دماغ و دهنش قاطي شده و از فرط ناراحتي نميتونه حرف بزنه.
رفتم سر وقت محسن و گفتم آخه چي شد مرد؟...جوان بود؟
محسن در حالي كه داشت خودشو جر ميداد گفت كمرمون شكست داش علي.واي محسن كجايي كه عمتو كشتن...ها ها ها
گفتم خدا رحمتش كنه... آروم باش مرگ حقه ...تو هم ميميري... حالا تعريف كن بينيم چي شد مرد

محسن : بچه دار بود....بچه قبل از اينكه به دنيا بياد ميرينه تو شكمش....بچه رو نجات ميدن ولي خودش ميميره.
من از علت مرگ خنده ام گرفت ولي رو نكردم.

داش علي : چند سالش بود

محسن : پنجاه....هاي هاي هاي
.من يه كم محسن رو آروم كردم و بردم خونه و برگشتم تو كوچه....از دور ديدم شاهين هم داره با باباش مياد.

داش علي : سلام شاهين خوبي؟
ببين اين محسن حالش خيلي بده.... خير امواتت يه زنگ بزن اين سحر بياد ....خونه ما الان مكانه...اين محسن رو ببريم تا سحر يه حالي بهش بده تا يه كم روحيش بياد سر جاش...به خدا ثواب بالاتر از اين گير نمياري

شاهين : باشه
شاهين زنگ زد به سحر و بعد از يك ساعت فك زدن بالاخره راضيش كرد كه بياد.
من محسن رو صدا كردم و قضيه رو بهش گفتم.

داش علي : بيا بريم خونه ما ...الان سحر مياد... بيا برو بكنش انقدر هم گريه و زاري نكن

محسن : هاي هاي هاي....خدا خيرت بده داش علي.....هاي هاي هاي....بريم
.محسن رو بردم خونه خودمون از اون ور هم سحر اومد.

سحر: داش علي اين پسره مايه پايه نميده ها....كلا يه بار بهش كس دادم و به جاي پول به من يه مشت تخمه ژاپني با يه دونه چاقو ضامن دار داد و گفت از اوني كه طي كرده بوديم بيشتر ميارزه.
گفتم خوب راست ميگفت بدبخت...چاقو ضامن دار همچين ارزون هم نيست

سحر: آخه كس كش چاقو به چه درد من ميخورد...خلاصه من نميدونم....من با تو طرف حسابم

گفتم تو حالتو بده پولشو من حساب ميكنم
.اينا رو فرستادم تو اتاق و بعد از نيم ساعت كارشون تموم شد و اومدن بيرون.
محسن : خدا خيرت بده آبجي....خيلي حالم بد بود...اسمت سحر بود ديگه؟

سحر: آره عزيزم.....هنوز منو به ياد نياوردي؟...چاقو ضامن داره يادت نيست؟

محسن : آهان...ايول...ببين چاقومو گم نكنيا...پول دستم بياد چاقو رو ميگيرم پولتو ميدم....
داش علي دستت درد نكنه داداش.
خيلي حال دادي....خدا عمرت بده...ايشالله دستت برسه به زري(ضريح)....بعد در حالي كه بغض كرده بود گفت:خدا امواتت رو بيامرزه

داش علي : تو غم نخور انگار كه دست ما رسيده به زري

محسن : مرامت روعشقه....
بعد از كردن سحر از خونه زديم بيرون و برگشتيم خونه بايرام و ديديم كه بابا وضع خيلي خرابه...اينا دارن به طرز بي رحمانه اي گريه ميكنن.
آي ننم جان... هه هه هه
بعد از تو كي ميخواد گوسفندا رو ببره بيابون... هه هه هه
كي ميخواد يونجه ها رو دروكنه... هه هه هه
بعد از تو كي ميخواد تاپاله ها رو از تويله جمع كنه... هه هه هه
پنگوين داشت خودش رو ميكشت اول گريه اش مثل آروق بود وسطش يك "ها" ي بلند بود آخرش هم مثل خنده
عا عا عا ...واي ...آخ....هــــــــــــــــا....هه هه هه هه هه...

تو اينجور مجالس آدم ميمونه بخنده يا گريه كنه.
ننه جان....بالام جان....
محسن كه روحيش نسبت به قبل بهتر شده بود ، رفت توالت و در حالي كه چشماش پر از اشك شده بود و بغض گلوشو گرفته بود از توالت خارج شد.

داش علي : بابا تو كه دوباره داري گريه كردي؟
محسن : آخه توالت ، بوي خدابيامرز عمه ام رو ميداد.
منو شاهين رفتيم بيرون تو كوچه وايساديم و محسن هم رفت پيش مهمونا.
گريه زاري ادامه داشت كه يهو ديديم يه يه ميني بوس با دو سه تا تاكسي پر از آدم اومدن خونه بايرام.
فاميل هاي بايرام بودن كه تازه خبر دار شده بودن.
با ديدن بايرام همگي هجوم بردن سمتش و صحنه شد مثل صحنه گل ايران به استراليا كه همه ريختن سر خداداد عزيزي.
انگار بايرام به استراليا گل زده و بقيه بازيكن ها ريختن سرش.
جلوي ميني بوس يه پارچه مشكي چسبونده بودن كه روش نوشته بود:
بايرام جان درگذشت ناگهاني شما را به خانواده ي عزيزتان تبريك ميگوييم.(كلمه "خواهر" يادشون رفته بود بنويسن).
زير پارچه هم نوشته بود:
از طرف خانواده صيف علي شيري و خانواده
.يه پارچه تسليت ديگه آوردن چسبوندن كه زيرش نوشته بود:
از طرف اهالي محترم باسمنج اوليا.
يه پارچه ديگه كه زيرش نوشته بود:
از طرف رانندگان خط آذري _ نعمت آباد و اهالي محترم محله سيلاب گوشتخانه و منبع
.خلاصه سنگ تموم گذاشته بودن.
يه بچه پنج شش ساله بود كه فقط داشت گريه ميكرد ولي نميدونست براي چي داره گريه ميكنه.دماغش مثل دو تا مهتابي سبز آويزون بود و گاهي هم يه هورت ميكشيد تو دهنش و مهتابي هاي جديد رو جايگزين ميكرد.
من و شاهين اون شب نتونستيم جلوي خندمونو بگيريم و كلي خنديدم.
خدا روحت رو شاد كنه نجيبه كه انقدر روح ما رو شاد كردي

قربان شما.......داش علي
     
  
زن

 
سكس استشهادي؟

***
يه روز سر ظهر تو خونه نشسته بودم ....يهو شاهين زنگ زد:
علي مخ يه كس آس رو زدم اسمش راحله است مكان هم داره... فرستادمش در مغازتون.. برو پيداش كن و بريد تو مكانش تا منم بيام.
گفتم آخه كس كش چرا فرستادي اونجا؟...يه جاي ديگه ميفرستادي تا برم دنبالش.
خلاصه من بلند شدم رفتم در مغازه.
تو مسير بابام رو ديدم كه گلوله انداخته بود سرپاييني و داشت ميرفت جايي....تا منو ديد گفت كه برم گم شم درمغازه تا برگرده.
بابام يه ده متري بود كه از من دور شده بود كه چشمم خورد به يه تيكه آس كه پشت سر بابام داشت حركت ميكرد.
كيرم راست شد.
حالا حدس بزنيد قضيه چي بوده.
جنده اي كه شاهين تور كرده بود زودتر از من رسيده بود مغازه و بابام مخش رو زده بود و داشت ميبرد كه ترتيبش رو بده.
من كه اين موضوع رو نميدونستم طبق قرار قبلي رفتم در مغازه و منتظر راحله شدم و اين در حالي بود كه بابام قبل از من راحله رو برده بود.
من يه يك ربعي منتظر موندم و يهو ديدم كه يه زن چاق كه احتمالا مادر فولاد زره بود وارد مغازه شد.
از اونجايي كه سر ظهر كسي وارد مغازه ما نميشه من فكر كردم كه اين زنه همون راحله است.
نگو زنه فروشنده بود و طبق قراري كه با بابام داشت اومده بود تا خونش رو بفروشه به بابام.
حالا مكالمه زير در حالي انجام شده كه طرف داره راجع به فروش خونه صحبت ميكنه ولي من فكر ميكنم طرف جنده است

داش علي : خوب خوش اومدي....فكر نميكردم بياي....مرامتو بابا

زنه : مرسي....باباتون نيست

داش علي : نه ...اونو ولش كن...خوب ميتونم نرخ شما رو بپرسم؟

زنه : والا نظر من روي صد و بيست تومنه(صد و بيست ميليون تومن) البته بستگي به بودجه شما هم داره.

داش علي : براي دو نفر؟

زنه : يعني چي براي دو نفر؟

داش علي : مگه شما هموني نيستي كه شاهين تور كرده؟

زنه : يعني چي آقا؟...درست صحبت كن

داش علي : شانس ما رو جان مولا ....حالا يه جنده ميخواد به ما ياد بده چطوري صحبت كنيم.
عزيزم با اسكل طرف نيستي....عيار بازار دستمونه...
از موقعي كه وبا اومده ديگه كسي جنده نميكنه ....نرخ بهترين جنده با ساك و خونه خالي و كاندوم اضافه ، نهايت نهايت بيست تومنه.
تازه بنزين هم كه گرون شده و مردم ديگه اصلا سراغ جنده نميرن
.با گفتن اين حرفها ، رنگ زنه قرمز شد و بلند شد و دستاشو گذاشت كمرش و يه نگاه چپ به من كرد طوري كه من ريدم به خودم.

زنه : تو چي گفتي؟

داش علي : چيزي نگفتم....گفتم قيمتت بالاست...اينجا سر گردنه نيست....
زنه شروع كرد به فحش و داد و بيداد كه آي ميدم شوهرم جرت بده...ازت شكايت ميكنم و اينا...كه يهو محسن قوشباز با شلوار شش جيب و كاپشن خلباني وارد شد.با ديدن زنه تريپ با شخصيتي برداشت . گفت
ببخشيد مزاحم شدم... علي جان يك لحظه ميشه تشريف بياريد بيرون ...يه كار فرس باهاتون داشتم...بايد برم برسم به يه جلسه مهم والا ميذاشتم تو يه فرصت ديگه مزاحمتون ميشدم....
رفتم بيرون و شروع كردم با محسن صحبت كردن

داش علي : چيه كس كش...چرا اينجوري صحبت ميكني؟

محسن : گفتم جلوي خانم كم نيارم....قضيه چيه؟ يارو خيلي شكاره از دستت....كونده باز چه دسته گلي آب دادي؟...كردي پولش رو ندادي؟

داش علي : نه بابا....داشتيم در مورد مايه صحبت ميكرديم كه نميدونم چي شد يهو جوش آورد....فكر كنم ديوونه است.

محسن : بذا خودم درستش ميكنم
. رفتيم تو و محسن دو تا سرفه كرد و شروع كرد به صحبت كردن

محسن : ببخشيد علي جان اينجوري رك صحبت ميكنم ولي راه مذاكره با يه خانم محترم اين نيست...خانم شما لطفا بياييد وايسيد اينجا(وسط مغازه)
زنه رفت وايساد وسط مغازه.

محسن : ميشه يه دور كامل بزنيد؟

زنه : براي چي؟....چيزي به مانتوم چسبيده؟
محسن : شما بچرخ عرض ميكنم

زنه يه دور ، دور خودش چرخيد
محسن يه نگاه به كون مون زنه انداخت و با يه حالتي كه انگار ميخواد بز بخره گفت: نه صد و بيست تومن زياده.....ولي بايد بيشتر بررسي كنم....ميشه خواهش كنم دولا شيد و كف دستتون رو بدون اينكه زانوهاتون خم بشه بچسبوني به زمين؟
زنه وقتي ديد محسن از منم كس خل تره ، دوباره جوش آورد و لنگه كفشش رو در آورد وگذاشت دنبال من و محسن و ما فرار كرديم تو خيابون و بيرون مغازه وايساديم.زنه هم در حالي كه خيلي جوش آورده بود از مغازه خارج شد و رفت.
پسره ي خر به من ميگه نرخت چقدره
بعد از نيم ساعت شاهين اومد در مغازه و من مشخصات راحله رو پرسيدم و تازه اونجا فهميدم كه بابا اين بدبخت مشتري بوده و جنس اصلي ، هموني بود كه يك ساعت پيش ، پشت سر بابام داشت راه ميرفت.

شاهين : كيرم دهنت علي....ريدي كه....زحمتشو من كشيدم سيخشو بابات داره ميزنه....مكانم داشت ....حالا با اين شق درد چكار كنيم؟

داش علي : زنگ بزن سحر بياد ديگه....چاره اي نيست
به هواي اينكه بابام رفته مكان راحله و خونه خودمون خاليه ، ما زنگ زديم به سحر
سحر موفق شده بود پول تقلبي هاي سري قبل رو خرج كنه ولي هنوز از بابت اون قضيه دلخور بود و به اين سادگي پا نميداد.

شاهين : بيا ديگه ، به زور مكان جور كرديم
.سحر : برو كس كش برو...بيام كه به جاي پول ، كاغذ پاره تحويلم بديد؟

شاهين : جون من بيا ديگه...اذيت نكن...به خدا پول راستكي ميديم.

سحر : برو بابا خدافظ

شاهين : جون من قطع نكن

سحر : چي ميگي؟...من نميام آقا نميام
.من ديدم سحر پا نميده به شاهين اشاره كردم كه گولش بزنه

شاهين : اگه بياي دو برابر اون سري بهت پول ميديم....پول راستكي

سحر : شما ها ميكنيد ديگه همه چي يادتون ميره ....اصلا پولتونم نميخوام

من ديدم اينجوري فايده نداره و گوشي رو از شاهين گرفتم

شاهين : بيا با علي صحبت كن

داش علي : پا شو بيا ديگه جنده....ميرم به بابات ميگما
سحر با شنيدن اين جمله ريد به خودش.
از عقب نميدما....گفته باشم

داش علي : خيلي خوب بابا ...جلوتو عشقه....
خلاصه سحر با بدبختي تمام راضي شد و بعد از اينكه اومد ، سه تايي رفتيم خونه .
طبق معمول و براي احتياط ، سحر رو كاشتيم سر كوچه و منو شاهين رفتيم خونه تا وضعيت مكان رو بررسي كنيم.
به محض اينكه وارد خونه شديم من به شاهين گفتم شاهين خونه بوي كس ميده...نكنه بابام راحله رو آورده اينجا؟

شاهين : نه بابا امكان نداره.....بو از بيرون مياد
وارد خونه شديم و با شنيدن يك سري صداي آشنا متوجه شدم كه بابام داره ميكنه....راحله رو برده بود اتاق و در رو بسته بود داشت ميكرد.
دو تا صندلي گذاشتيم زير پامون و از شيشه بالاي در ، داخل اتاق رو ديد زديم.
بله.....داشت به طرز بي رحمانه اي ميكرد

شاهين : علي بابات داره سكس ميكنه يا عمليات استشهادي انجام ميده؟
بابام حسابي سر گرم كردن بود سر كير رو ميذاشت و به جاي اينكه كيرش رو حول بده تو كس ، خودش رو حول ميداد.
دقيقا كون پشم آلوي بابام سمت ما بود.
با اينكه فهميده بود ما پشت در هستيم ولي كارش رو ادامه داد تا اينكه آبش اومد و بعد طبق معمول يه لگد زد در كون راحله و بلند شد.
پاشو آبم اومد.

داش علي : ياد بگير كس كش....سكس به اين ميگن....
بابام قبل از اينكه ما فرار كنيم سريع خودشو رسوند به در و در رو باز كرد و يه لگد زد زير صندلي ها و منو شاهين ولو شديم.

بابام : شما دو تا كوني اينجا چه كوني ميدي؟....علي اين كونده رو هم وردار و برو در مغازه....همين الان
ما دست از پا دراز تر برگشتيم مغازه و ديدم كه فرزين در مغازه است.
داش علي : آقا فرزين بابام كس بلند كرده و داره تو خونه ميكنه....وقتي اومد يه ذره اذيتش كن و ازش بپرس اون زنه كه ظهر باهاش بود كي بود.
بعد از اينكه بابام اومد فرزين اين سوال رو كرد و بابام جواب داد:
ميخواستي كي باشه فرزين جان ....يه زن بي پناه....صاحب خونه اساسش رو ريخته بود بيرون و بنده خدا با 12 تا بچه قد و نيم قد ، آواره شده بود.....چكار كنيم ديگه ، ما هم از دار دنيا فقط اين دل صاحب مرده نصيبمون شده....نميتونيم آوارگي مردم رو ببينيم و جيك نزنيم.

فرزين : ايول به مرامت آقا مسعود....خيلي مردي به مولا....بذا دستتو ببوسم

قربان شما.........داش علي
     
  
↓ Advertisement ↓
TakPorn
زن

 
محجوب و با وقار مثل هلو
***
چند سال پيش ، مادر بزرگم صفر زن خودش(بابا بزرگم ، مش نجف) رو تنها گذاشت و فوت شد.
بابا بزرگه از همون فرداي چهلم مادر بزرگه ، عين كنه چسبيد به يقه بابام كه بايد براش زن بگيره.
اين داستان مال زمانيه كه ما براي چهلم مادر بزرگم رفته بوديم شهرستان.
مراسم چهلم تموم شده وهمه مهمونا رفتن و منو بابام و مش نجف تو حياط رو تخت نشستيم و مش نجف داره با بابام درد دل ميكنه منم دارم گوش ميكنم.
بابا بزرگ بسي غمگين بود و صداش از فرط غصه ، از كونش در ميومد:
من و ننت يه عمر رو يه بالش سرمونو ميذاشتيم....از موقعي كه ننت رفت زير خاك ، من خواب و خوراك ندارم...شبايي كه حاجت دارم (راست ميكنم) نميدونم سر به كجا بذارم...

داش علي : مگه خونتون حموم نداره؟

بابام : خفه شو علي....
بابام در حالي كه تريپ سنگ صبوري برداشته بود رو كرد به بابا بزرگم و گفت من كه نمردم بابا جان...مثل شير پشتتم...اصلا ميبرمت تهران كه با خودمون زندگي كني...نميذارم تنها بموني و غصه بخوري...
داش علي : بابا چرا منظور بابا بزرگ رو نميگيري؟....بابا بزرگ داره صحبت از ننه بزرگ ناتني ميكنه....چهل روزه كه سيخ نزده ، دنبال سولاخ ميگرده كه با كله بره توش

بابام : علي خفلن....چرا كس ميگي بچه؟

مش نجف :مسعود تو هنوز نتونستي اين توله ي كس ليست رو آدمش كني؟ البته زياد هم بي راه نميگه....آدم 70 ساله بيشتر از يه جوان 20 ساله نياز به همزبون داره...
بابام كه تازه قضيه دستگيرش شده بود يه سبيلي تاب داد و حالش گرفته شد...اون نگران ارث و ميراث مش نجف بود و ميترسيد كه اگه اون زن بگيره ديگه چيزي از مش نجف بهش نماسه...
بابا جان ، هم زبونت من ... سنگ صبورت من....زن ميخواي چيكار كني؟

داش علي : بابا چرا دو هزاري شما انقدر كجه؟....اون يه همزبوني ميخواد كه بكندش...

بابام : علي روزي كه من موفق بشم ملكه انگلستان رو بكنم تو هم آدم ميشي....
حالا فضا يه كم باز تر شده و بابا بزرگ راحت تر داره حرف ميزنه:
من نميدونم....بايد برام زن بگيري

بابام : بابا جان تو الان زن بگيري ملت بهت ميخندن....

مش نجف : به تخم چپ علي...من عقد دايم نميخوام...من صيغه ميخوام

داش علي : بابا اذيتش نكن...تنوع براي سن بابا بزرگ بد نيست

بابام : آقا جان من...بي خيال شو...صيغه كه بدتره...چپ و راست بايد مهريه بدي؟....
مش نجف : چرا مهريه؟

بابام : هيچكي نمياد مجاني كس و كونشو بسپاره دست تو

مش نجف : چرا مجاني؟....منم دارم كير خايمو ميسپارم بهش

بابام : آقا جان ول كن ...بذا كفن اون ننه بي چاره ما خشك شه بعد...

مش نجف : خشك ميشه...من زن ميخوام

حالا بابام ميخواد يه جوري بابا بزرگ رو منصرف كنه....
بابا جان تو بقيه رو با من مقايسه نكن... الان تو اگه زن بگيري همه بچه هات ازت فاصله ميگيرن... تو الان زن لازم نداري...يه پرستار برات ميگيرم كه بياد كاراتو انجام بده... كونت رو هم بشوره...ديگه چي ميخواي؟

مش نجف : پرستار میخوام چیکار؟ میخوام بکنم تو کونم؟

بابام : مگه زن رو میخوای بکنی تو کونت؟
بابام ديد چاره اي نداره ،‌ قبول كرد...

بابام : باشه...قبول...ولي تا سالگرد مادرم برات زن نميگيرم.
مش نجف يه كم تو فكر فرو رفت و گفت باشه قبول.
بابام : شرط دوم هم اينه كه عقد دايم كني....صيغه ميغه نداريم...
مش نجف يه كم ديگه فكر كرد و گفت باشه قبول...ولي تو اين يه سال چيكار كنم؟
بابام : بيا منو بكن

مش نجف : برام پرستار بگير...پرستارش زن باشه....البته به شرطي كه صيغه اش كنم تا وقتي كونم رو ميشوره نا محرم نباشه.
بابام شاكي شد و گفت باز كه داري حرف خودتو ميزني....مگه قبول نكردي صيغه ميغه رو بي خيال شي؟
مش نجف : نه....من؟....كي؟....كجا؟
من خنديدم و تو دلم گفتم عجب فيلميه اين كونده....

مش نجف : خوب حالا كه همه چي به خوبي و خوشي تموم شد فردا شب به پرويز بگو ميخوام بيام خواستگاري ننت(پرويز بچه كه بود شاگرد پادوي بابا بزرگم بود و براش حكم پسر رو داشت)

بابام : گفتم بعد از سالگرد مادرم....

مش نجف : ولم كن بابا....تا اون موقع من چيكار كنم؟
بابام شاكي شد و يه دور تو حياط زد و بعد كل كل شروع شد
آقا جان ....كيرت انقدر دراز هست كه به كونت برسه؟

مش نجف : چطور؟...تا حالا امتحان نكردم....
بابام : حالا يه بار امتحان كن...اگه رسيد كه خوب ، زن ميخواي چيكار...خودتو بكن....اگه نرسيد ميري دوا درمون ميكني تا برسه....تا زماني هم كه كيرت انقدر دراز نشده كه به كونت برسه ، من برات زن نميگيرم....

مش نجف : شايد به كون خودم نرسه....ولي به كون تو ميرسه....به دهنتم ميرسه....

بابام : بيار كيرتو بكن تو كون من....بكن تو دهنم ....ولي از من زن نخواه...

مش نجف : پس انتظار داري برم دست به خايه بكش هاي شهر نو بشم؟...پسر بزرگ كردم كه تو روزهاي پيري ، عصاي دستم باشه...

بابام : نه خير...بگو پسر بزرگ كردم تو روزهايي كه راست ميكنم ، برام كس كشي كنه....

مش نجف : كس كشي هم بكني براي بابات داري ميكني....سرتو بگير بالا....

داش علي : بابا اين حالش خيلي بده....مخش كاملا دايورت شده به كيرش...تمام امواج رو فقط از كيرش دريافت ميكنه ...بدجور راست كرده...بدبخت ننه بزرگ خدابيامرز چي كشيده از دست اين...

مش نجف : يه جوري ميگه "برات زن نميگيرم" كه انگار نوبرش رو آورده...كس كش تو اگه زن هم بگيري كه دست من نميدي...همش مياي اينجا و منو خواب ميدي و ميگيري ميكنيش....من تو رو ميشناسم

داش علي : زوج و فردش كنيد تا دعواتون نشه....

بابام : علي خفه شو....

مش نجف : توي كس كش هم بچه همين بابايي....بايد شش دونگ حواسم باشه كه خودمو نگيريد بكنيد چه برسه به زنم...

بابام : برو بابا....چت كردي داري كس ميگي....

مش نجف : كس ميشنوي .....من نميدونم من زن ميخوام....

بابام : تو مگه الان وقت زن گرفتنته؟....تو الان كس بكني ميميري بد بخت....

مش نجف : تو زن بگير كردنش با من....همچين واست ميكنم كه فكر كنه ميل گاردان قطار رفته بهش....

بابام : يه كلام ختم كلام....من برات زن نميگيرم

مش نجف : به تخم و آلت تناسلي نوه ام كه نميگيري.....كيرم دهنت...
بابام ديگه حسابي كم آورده بود و از عصبانيت داشت سكته ميكرد .

مش نجف : حالا بريم شام بخوريم تا بعد ببينيم چكاره ايم....راستي تو صبح رفته بودي پيش پرويز چيكار كني؟

بابام كه ديگه انگار نشادر تو كونش گذاشته باشي گفت:
رفته بودم كونش بذارم
رفته بودم ننشو بگام
رفته بودم ننتو بگام
رفته بودم كونت بذارم
رفته بودم ...رفته بودم هوا بخورم
رفته بودم كير بخورم
رفته بودم داشاخ بخورم
فكرت فقط پيش پرويز و ننه جندشه.

مش نجف : آخ گفتي مسعود....برام ميگيريش؟ جون من بگيرش برام....زنه توي وقار و حجب و حيا ، مثل هلو ميمونه(مثلا داره براي حجب و حياي طرف مثال ميزنه)

بابام : نميگيرم....تو به ننه بدبخت من رحم نكردي و بعد از چهل سال زندگي ، رفتي اون زن كوليه رو آوردي كردي و پيرزن بدبخت رو دق دادي...حداقل نكردي يه آدم حسابي بكني رفتي كولي كردي....حالا با چه تضميني برم برات ريش گرو بذارم و برات زن بگيرم؟

مش نجف : همينم مونده بود كه جلوي يه بچه كوني آبرومو ببري....اي كير تو فتقت كه تو هم مثل اون داداش كونيت ، ناخلف از آب در اومدي

داش علي : آق مسعود بكش...گير كونده تر از خودت نيفتاده بودي تا قدر عافيت رو بفهمي....
فرداي اون روز بابا بزرگ ناپديد شد و پرويز سراسيمه اومد در خونه بابا بزرگم و به بابام گفت:
اقا مسعود دستم به دامنت....زري (ننش) از ديروز ناپديد شده و همه ميگن كه آخرين بار اونو با باباي تو ديدن...
ما كلي دنبال اينا گشتيم و پيداشون نكرديم...
بعد از دو روز بابا بزرگم زنگ زد و گفت:
امام رضا طلبيده بود مجبور شدم با مش محمد بيام مشهد ...نگران نباشيد(مش محمد يعني همون زري و مشهد يعني قم)
     
  
زن

 
اصل كاري كسه
***

يه روز
محسن قوشباز با پنگوين دعوا كرده بود و خلاصه از خونه قهر كرده بود و زده بود بيرون....
دو روزي بود كه تو خيابونها الاف بود و روحيه اش خيلي خراب بود
دعواي محسن قوشباز با پنگوين ، بازتاب گسترده اي توي خبر گزاري هاي رسمي محل داشت.
البته دليل دعواي پنگوين و محسن اهميت زيادي براي اهل محل نداشت بلكه چيزي كه خبر ساز بود اتفاقاتي بود كه بعد از اون روز توسط محسن رقم خورد.
از فرط افسردگي و عصبانيت ، تو همون دو روز
با چهار نفر دعوا كرده بود كه منجر شده بود به پاره شدن دو از تا دكمه هاي پيرهنش
با يازده نفر كل كل منجر به دعواي بدون خونريزي كرده بود كه منجر به پاره شدن آستين كاپشن شده بود كه با دو تا سوزن ته گرد چسبونده بود به پيرهن.
به خاطر تيكه هاي كيري و نا بجايي كه در اثر عدم تمركز ذهني ، انداخته بود هفده هجده تا چك و لنگه كفش از زنها و دختراي محل خورده بود
روز سوم ، محسن با حالي گرفته و در حالي كه انگار با قيف ريده باشي به روحيه اش ، اومد مغازه ما.
بابام شديدا مشغول حل جدول روزنامه بود و من هم نشسته بودم و داشتم براي تخمام ، آهنگ هاي درخواستي با سوت اجرا ميكردم.
زن همسايه طبقه بالاي مغازه هم كه اسمش مريم خانم بود و خبرنگار شبكه خبر محل بود براي تهيه گزارشات زنده از وضعيت محسن و فهميدن علت دعواهاي اخير، دم در مغازه ، جلوي محسن رو گرفت تا باهاش مصاحبه كنه:
ببخشيد آقاي محسن قوشباز ميشه علت اين نا به ساماني هاي اخيري كه باعث شده تا حساسيت هاي خاصي توي منطقه ايجاد بشه رو توي چند جمله توضيح بديد؟

محسن قوشباز : برو كيرم تو فك شوهرت ....برو اعصاب ندارم ميزنم يه كاري هم دست خودم ميدم هم دست تو.

مريم خانم : برو گم شو ايكبيري....نوبرشو آورده مرتيكه حمال.
محسن وارد مغازه شد

محسن : آق مسعود سلام...داش علي سلام ...خيلي نوكرم...و بعد آروم نشست رو صندلي و سرش رو انداخت پايين

داش علي : به به ....محسن خان...چطوري حاجي؟ تريپ افسردگيه ديگه؟....ايول ايول....باحال بود

محسن :هي هي هي ....داش علي تريپ مريپ چيه؟ داش محسنت دلش خونه از روزگار ...
بعد با دستمال يزدي صورتش رو پاك كرد و رو به بابام شروع كرد به شكايت از روزگار...البته به زبان فيلم فارسي ، تا بابام متوجه بشه.
آق مسعود خيلي درد دلها دارم كه باهات بكنم...
دلم پره از زمونه....به سيبيلات قسم زمونه منو ضربه فني كرد ....

داش علي : بي خيال داش محسن....زندگي از اين بالا پايين ها زياد داره....گهي پشت به زين و گهي زين به پشت....

بابام : زر بزن بينيم چي شده

محسن : هيچي بابا...بهش ميگم برو شهرداري و اجازه بگير تا جلوي خونه ،‌ يه مغازه در بياريم تا ما هم از اين الافي راحت شيم.

داش علي : خوب جوابش چي بود
محسن : گفت برو كيرم دهنت

داش علي : حق با باباته
.بابام سرش تو جدولش بود و فقط گوش ميداد و هيچي نميگفت

محسن : بهش ميگم چون سند خونه به اسم توست تو بايد بري شهرداري....والا خودم ميرفتم راست و ريستش ميكردم

داش علي : خوب جوابش چي بود؟
محسن : گفت به جاي مغازه كير هم بهت نميدم

داش علي : عجب جواب دندان شكني داده......به قيافش نمياد انقدر كونده باشه

محسن : بهـــــــــــــع ....از باباي تو هم كونده تره

بابام يه نگاه چپي به جفتمون كرد و يه سري تكون داد و دوباره رفت تو بحر جدول

محسن : علي خيلي حالم گرفته است...ديگه هيچي بهم حال نميده....اين جنده منده هاي محل هم همگي مستعمل شدن....تو اين چند روز ، جنده جديد معرفي نشده تو محل؟

داش علي : والا من كه آمار ندارم....ولي يه سر بزن به سايت "شاهين دات كام"....اون ليست جنده هاي جديد رو روزانه آپ ميكنه.

محسن : ميگن يه نفر جديد در اومده كارش هم خوبه....ميگن "كس شايسته" ايه

دوباره بابام يه نگاه چپي كرد و گفت كس شعر ديگه بسه....بنال بينم چه گهي خوردي كه پنگوين از دستت شكاره.
محسن شروع كرد به تعريف ماوقع ، با اون لكنت كيري

محسن : اون منو درك نميكنه

بابام : از يه پير مرد چه انتظاري داري؟...كيرت از گردن بايرام كلفت تر شده ، با اين حال بازم چشم به دستاي اون بدبخت داري؟
محسن : آق مسعود بالاخره باباي كس كش آدم بايد قدم اول رو برداره يا نه؟ ...الان همين داش علي...شما پشتش نباشي هيچ پخي نميشه

داش علي : پخ ننته كس كش

بابام : من به علي كير هم نميدم....تا وقتي كه سرمو نذاشتم زمين ، هيچي بهش نميدم
. زير لب گفتم اگه تويي ، سرت كه سهله ، تهت رو هم بذارن زمين چيزي به من نميدي...حتي اگه كف دستت رو هم بذارن زمين (بكننت) ، دو گرم كير هم دستم نميدي....
شنيدن اين حرف توسط بابام باعث شد نطفه ي يه كل كل بيست سي ثانيه اي بين منو بابام شكل بگيره
كل كلهاي منو بابام به دو دسته اصلي تقسيم ميشه : يه دسته كل كل هايي هست كه فقط بابام فحش ميده و من گوش ميكنم
. دسته دوم كل كل هايي هست كه بابام فحش ميده و من علاوه بر گوش دادن ، زير لب جواب هم ميدم.
اين كل كل كوتاه جزء دسته دومه

بابام : كس كش يه كاري نكن جاي ارث ، كير بدم دستت.

داش علي : اگه از ارث محرومم كني اون دنيا از كير آويزونت ميكنن

بابام : كدوم كس كشي اين فتوي رو داده؟....توي كدوم رساله اينو خوندي؟

داش علي : توي رساله دلگشا

محسن : آق مسعود ول كن بابا

بابام : بذا اين فحش آخري رو هم بدم تا بعدا عذاب وجدان نگيرم....كير بچه ام تو كون بابات
. من از فحش بابام خنده ام گرفت چون در واقع به خودش فحش داده بود
محسن در حالي كه حالش از سوتي پير مرادش ، آقا مسعود ، گرفته شده بود گفت :
آق مسعود من در مقامي نيستم كه بخوام خداي نكرده از فحش هاي شما ايراد بگيرم شما استادي و ما شاگرد ...ولي جون من يه كم به معني فحش دقت كن تا (فحش)حروم نشه.
حيف نيست انقدر زحمت ميكشي و فحش باقلوا ميگي ولي به معناي فحش توجه نميكني....

بابام : حالا با يه بار دادن كسي كوني نميشه....دعوات با بابات سر همين كس شعرايي بود كه گفتي؟
بابام اينو پرسيد و سرش رو انداخت رو جدول(كه اندازه گوز از جدول حاليش نبود) و دوباره مشغول شد...حالا اين مكالمه رو در حالي گوش كنيد كه بابام تا آخر مكالمه سرش رو بلند نكرد و محسن داشت درد دل ميكرد.
محسن : نه بابا...من كلا با بايرام مشكل اساسي دارم...اون فقط بلده بگه "نه"

بابام : هوم

محسن : انگار نه انگار كه پسرش هستم

بابام : هوم

محسن : پولاش رو تو بالش و هزار تا سولاخ سنبه قايم ميكنه

بابام : بس كه كونده بازي در آوردي

محسن : لاشي بازي در مياره

بابام : آهان

محسن : گه بازي در مياره

بابام : خوب

محسن : بهش ميگم پول بده موتورگازي بخرم ...ميگه بيا به جاي موتور گازي ، كير منو سوار شو

بابام : خوب برو سوار شو...."دريا" دو حرفي چي ميشه علي؟

داش علي : فكر كنم ميشه "بحر"

بابام : كس كش دو حرفي

داش علي : آهان .... خليج فارس؟

بابام : ديپلمت رو گاييدم....خوب بنال محسن

محسن : به من ميگه از فاميل زن بگيرم....آخه يكي نيست بگه كس كش تو ...استغفرالله

بابام : خوب بگير...كس ، كسه....حالا ميخواد فاميل باشه ميخواد غريبه...اصل اينه كه با كيرت تفاهم داشته باشه

محسن : آخه من تو فاميل اصلا دختر درست حسابي سراغ ندارم.... قيافه هاي همشون كيري پيريه

بابام : سخت نگير بابا ....ببين پسر جون ، اصل كاري ، خود كسه....بقيه چيزايي كه دور تا دور كس رو فرا گرفته ، از قبيل شكم و پا و دست و سينه و قيافه و غيره ، اشانتيون كه باباي عروس به داماد ميده...والا جنس اصلي ، خود كسه.

محسن : راست ميگي آق مسعود....به جان خودم حرفاي تو رو بايد با طلا نوشت....بنده خدا بابام...چقدر اذيتش كردم

بابام : آره پسر جون....حالا پاشو يه زنگ بزن بابات بياد اينجا و آشتي كنيد
محسن زنگ زد و بعد از نيم ساعت ، پنگوين با يه دست "كت شلوار" نو كه براي محسن خريده بود وارد مغازه شد.
اينا همديگه رو بغل كردن و آشتي كردن...

پنگوين : بيا محسن...برات كت شلوار خريدم....بيا كت رو بپوش بريم خونه

محسن : بابا من كاپشن خلباني تنمه ، بذا باشه رفتيم خونه ميپوشم

پنگوين : نه ...بيرون سرده....از رو كاپشن بپوش

بايرام پنگوين سوزنش گير كرده بود و يه ريز داشت كس شعر چاپ ميكرد:
بپوش
بپوش
بپوش
بپوش
بپوش بپوش
بپوش
بپوش
از رو كاپشن بپوش
بپوش
بپوش
بپوش ديگه
بپوش
ميپوشي؟
بپوش
پوشيدي؟
ها؟
بپوش
محسن يهو كم آورد و داد زد كه بس كن ديگه بابا ....مخم گاييده شد
بايرام يه يك ساعتي گير داد به محسن كه الا و للا بايد كت رو از رو كاپشن بپوشي و نزديك بود كه دوباره دعواشون بشه كه بابام به محسن اشاره كرد كه بپوشه.
محسن هم حرف مرادش رو گوش داد و كت رو از رو كاپشن پوشيد و با هم گذاشتن رفتن.

قربان شما......داش علی
     
  
زن

 
اصل كاري كسه
***
زماني كه كتايون مجرد بود و هنوز عروسي نكرده بود قرار گذاشتيم كه من و كتايون و فرهاد بريم دربند.
فرهاد داداش كتايونه كه تقريبا هم سن خودمه ولي برعكس خواهرش ، انقدر چاقه اگه به چهار قسمت مساوي تقسيمش كني چهار تا داش علي از توش در مياد.
كتايون و داداشش از همه جا بي خبر قبول كردن و هدفشون تفريح و ورزش بود ولي من به تنها چيزي كه فكر ميكردم اين بود كه كيري علم كنم و لاسي بزنم.

بابام : من نميتونم بره رو بسپارم دست گرگ ...................................منم ميام
تو دلم گفتم تو به كير من ميخندي كه مياي...آخه كس كش من نبايد از دست تو يه نفس راحتي بكشم....هميشه بايد سر بزنگاه بياي كيرتو بزني؟
موقع رفتن من خواستم مخ بابا رو بزنم كه بيخيال شه و همراه ما نياد

داش علي : بابا ما سه تا جوانيم كه ميخواييم بريم و با طبيعت يه حالي بكنيم....شما چرا ميخواي جمع ما رو به هم بزني...خوب تو هم با همسن خودت برو...انقدر به من گير نده ميرم معتاد ميشما

بابام : تو همين الانم معتادي....منتهي معتاد كير مني

خلاصه هزار تا نقشه كشيدم كه جلوي اومدن بابام رو بگيرم ولي نتيجه اون همه نقشه داشت به اينجا ختم ميشد كه بابام بره و من بمونم.....بنابراين بيخيال شدم و راضي شدم بابام هم بياد
سوار ماشين شديم و چهارتايي راه افتاديم.
چهار تا كوله پشتي داشتيم كه هركدوم يكي رو برداشته بوديم.
تنها كسي كه بين ما چهار نفر از همه سرحال تر بود كتي بود چون مربي اروبيك بود و مرتب هم كوه ميرفت.
كتي يه شلوار پلنگي با كفش كوهنوردي و يه مانتوي كوتاه سفيد رنگ پوشيده بود. از اين چوب دستهاي مخصوص كوهنوردي هم داشت.
يه عينك مخصوص كوهنوردي هم زده بود و تريپش انقدر ناز شده بود كه آدم رو وسوسه ميكرد بگيره با عينك ، لاي صخره ها بكندش.
داداشش هم همون روز رفته بود و كليه وسايل مخصوص كوهنوردي رو يك جا خريده بود.
خلاصه بار كلاس گروه ما رو ، كتي و داداشش به دوش ميكشيدن.
حالا وسايل من و بابام رو داشته باشيد.
بابام يه كتوني چيني پوشيده بود و يه "دسته تي" هم از خونه برداشته بود تا به عنوان چوب دست استفاده كنه.
يه كلاه حصيري هم سرش بود يه عينك دودي كيري هم از پايين كوه خريد كه وسطاي راه يكي از شيشه هاش افتاد.
منم كه با همون تريپ عادي كه تو محل داشتم اومده بودم
.اونا تو كوله پشتي گردو و كشمش گذاشته بودن و منو بابام لحاف دشك
.اونا يه زير انداز سبك آورده بودن و منو بابام قليون و كتري و قوري
.اونا توت خشك آورده بودن و منو بابام خربزه
.اولاي دربند بوديم كه من ديدم بابام با نگاهش داره يه زن چهل ساله رو كه تنها اومده بود كوه ، حامله ميكنه.
بندهاي كوله پشتي زنه طوري از زير سينه هاش رد شده بود كه پستونها به طرز عجيبي چشم نوازي ميكردن.
من بيخيال بابام شدم و رفتم تو بحر زنه كه يهو ديدم بابام كنار زنه وايساده و داره مخش رو ميزنه.
زنه ماشينش رو بد پارك كرده بود و بابام به بهونه پارك كردن ماشين زنه ، مخش رو زد.
به كل ما رو فراموش كرده بود كه من صداش كردم و رفتيم.

بابام : خوب من ديگه بايد برم....
خلاصه راه افتاديم و تازه رسيده بوديم به رستورانهاي در بند(هنوز خود كوه شروع نشده بود) كه من احساس كردم بابام ريده و نفسش بند اومده .

بابام : هه ....هه ....بچه ها وايسيد .... هه....هه....هه....من بشينيم يه كم خوراكي بخوريم

داش علي : پا شو بابا...ما كه هنوز راهي نرفتيم.....بهت گفتما نيا

بابام : برو بچه كوني...تو وقتي به "لاله زار" ....هه....هه....ميگفتي "لاپام بذار" ، من كوهنورد بودم.
من به خاطر خودتون ميگم....كوه رو بايد با سرعت كم رفت بالا خلاصه نشستيم ويك ربع بعد، دوباره راه افتاديم و تا زماني كه برسيم به يك سوم اول راه ، بابام پنج بار و به بهونه هاي مختلف ، ما رو وادار به اتراق كرد تا نفسش رو چاق كنه.

كتي : فرهاد از تو كوله من گردوها رو بده بخوريم....آقا مسعود بفرماييد...علي جون تو هم وردار.
كتي دولا شده بود كه گردوها رو تعارف كنه كه من سينه هاي سفيد و جمع و جورش رو كه مثل ليمو بود ديدم
. زير لب گفتم بده از اون ليموها بزنيم تو رگ كتي جون...براي تشنگي خوبه

فرهاد : ليمو نداريم... كتي مگه ليمو داري تو كوله؟
كتي : نه ....ولي كاش ميخريديم
.
داش علي : كاش بود سولاخش ميكرديم ميمكيديم
اينا متوجه منظور من نشدن ولي بابام تو گوشم گفت يه بار ديگه از اين كس شعرا بگي ميدم كير آقامو جاي ليمو بمكي.
خواهر گردوها رو گاييديم و بلند شديم.
كتي از همه جلوتر بود...طبق معمول من پشت كتي بودم...پشت من فرهاد بود بابام پشت فرهاد
من گاهي از فرصت استفاده ميكردم و دستمو ميذاشتم رو كمر كتي و هولش ميدادم

كتي : علي نميخواد من راحتم....كمك نميخوام

داش علي : من راحت نيستم عزيزم....بابات تو رو دست من سپرده

كتي : راست ميگي؟

داش علي : آره بابا
به وسطاي مسير رسيده بوديم كه بابام چنان كم آورده بود كه نفسش از تو كونش در ميومد
فرهاد هم با اون هيكلش دست كمي از بابام نداشت

بابام : هه...................هه....................چه گهي خورديم

كتي : علي به بابات كمك كن....نميتونه بياد

فرهاد : آره كمكش كن...من خودم بريدم والا كمكش ميكردم

داش علي : بابا ريدي؟

بابام : برو كونده برو....برو كيرم دهنت

كتي : آقا مسعود دستتو بده من
بابام براي اينكه كتي رو از شر انگشتهاي من حفظ كنه ، دستش رو دراز كرد و گفت
بيا بيا....خدا خيرت بده دختر...تو چقدر مهربوني بابا....بعد يه نگاه به من كرد و از لب خونيش فهميدم كه داره ميگه "كيرم دهنت"
يه پنجاه شصت متري هم اينجوري صعود كرديم و بابام ديگه رسما بريد.

بابام : كيرم دهنتون بابا با اين كوهتون
.گاييده شدم

هه ...هه
يه نفر داشت از كوه برميگشت و معلوم بود كه خداي كوهنورديه ... با ديدن وضع بابام گفت آقا شما ديگه نرو بالا...براي قلبتون خطرناكه...تو كوه نبايد به خودت فشار بياري

بابام : چشم آقاي دكتر
منم كه ديدم بابام بريده و نميتونه دنبالم بذاره با خيال راحت هر كس شعري كه به افكارم خطور ميكرد به بابام ميگفتم

بابا ريدي؟...ميبينم كه بريدي...ببين من چه خوب دارم صعود ميكنم...ياد بگير

بابام : تو بيا از كير من ...هه....هه.... صعود كن

داش علي : اين همه گفتم كس فاسد نخور....حالا ميفهمي كه تغذيه چقدر مهمه.

بابام : تو بيا از كير من تغذيه كن تا معني تغذيه رو بفهمي

بعد با صداي آروم شروع كرد به من سفارش كردن
ببين كس كش...حواستو جمع كن...دست به اين دختر نميزني
كس شعر نميگي
بفهمم يك لحظه كيرت راست شده ، كونت ميذارم
بفهمم اون فرهاد و سر كار گذاشتي ، بازم كونت ميذارم
اينا بچه هاي ساده و پاكي هستن....بفهمم بد دهني كردي براي چندمين بار كونت ميذارم
من خنديدم و گفتم برو بابا حال نداريم...

كتي : شما ها چي داريد به هم ميگيد؟
بابام : هيچي عزيزم....دارم به علي توصيه ميكنم كه مراقبتون باشه...من ديگه نميتونم بيام...همينجا ميشينم

سه تايي شروع كرديم به صعود و بعد از طي صد متر از مسير فرهاد هم كم آورد و گفت شما بريد من خودم ميام.

داش علي : عيب نداره فرهاد جان...زياد به خودت فشار نيار....اگه خسته شدي بشين منو كتي ميريم تا بالا و برميگرديم
يه كم كه از فرهاد دور شديم كير من راست شد
من كلي به كتي مالوندم و به بهانه هاي مختلف از قبيل هول دادن و زمين خوردن و اينا باهاش لاس زدم.

داش علي : كوه چقدر خوبه...بازم بياييم
من ديگه كنترل خودم رو از دست داده بودم و بي هوا با كتي لاس ميزدم
. آخرين موردش وقتي بود كه كتي رو از عقب محكم بغل كردم و كيرمو چسبوندم بهش و وقتي كتي از من پرسيد كه چرا اين كار رو كردم جواب دادم كه داشتم ميفتادم
همين مسايل باعث شد تا كتي پي به افكار پليد من ببره و حواسش رو جمع كنه
من هزار تا بهونه ديگه آوردم تا باز هم لاس بزنم

داش علي : كتي مسير شلوغه ، بيا از بيراهه بريم

كتي : اينجا بهترين راهش همينه...بيراهه خطرناكه

داش علي : كتي من خسته شدم...دستمو بگير

كتي : بيا چوب دست منو بگير

داش علي : كتي دارم ميفتم...آي...اوي ....آي ....اوه....افتادما...دارم ميفتما
كتي خنديد و بدون اينكه برگرده و منو نگاه كنه گفت علي داري پسر بدي ميشيا....بيا سريع بريم زود هم برگرديم ...ديره
نزديكاي آبشار دو قلو بوديم كه من حسابي بريده بودم .

داش علي‌ : كتايون بسه ديگه...هه...هه....بيا برگرديم

كتي : چيزي نمونده انقدر غر نزن...دست منو بگير

داش علي : آخ آخ....پام پيچ خورد...بيا برگرديم

كتي : علي بهونه نيار....همش پنجاه شصت متر مونده

داش علي : من ديگه نميام....اگه ميخواي بيام بايد دستمو بگيري
كتي خنديد و گفت خوب بابا....من كه ميدونم تو چه مرگته....بيا دستمو بگير
چند باري هم برگشتني الكي پاي خودمو سر دادم و مثل آدمي كه داره ميفته كتي رو بغل كردم.
خلاصه از موقعي كه از فرهاد جدا شديم كير من راست بود تا وقتي كه برگرديم.
رسيديم پيش فرهاد و به اتفاق هم كوه رفتيم پايين تا برسيم به بابام.

فرهاد : علي جان ممنون كه كتي رو همراهي كردي

داش علي : قابلي نداشت
من از دور ديدم بابام و همون زنه كه پايين كوه كمكش كرده بود دوتايي نشستن روي يه صخره رو به غروب ، و دارن كس ميگن و كس ميشنون و قليون ميكشن.
زنه داشت با بابام گپ ميزد و بابام هم داشت خوراكيهاي زنه رو به گا ميداد.

بابام : گردو رو بگير ... ميوه رو بده

زنه : عجب غروب قشنگيه!

بابام : آره...قشنگه....اين پوست گردوها رو بگير كشمشا رو بده

زنه : آدم تو دامن كوه چقدر احساس سبكي ميكنه...افسردگي اينجا جايي نداره

بابام : جدا؟....كشمشا تموم شد....چايي بده

زنه : عجب هوايي هم داره

بابام : واقعا....ليوان رو بگير قليون رو بده
. ما با ديدن اين صحنه خندمون گرفت و من يادمه كه خيلي سعي كردم برم و تو اون حالت ، حال بابام رو بگيرم ولي فرهاد و كتي جلومو گرفتن و گفتن بريم پيش ماشين تا باباتم بياد....خوب نيست جلوي ما ضايعش كني.
ولي من سريع با موبايل يه عكس گرفتم
. رفتيم پيش ماشين و بابام بعد از سه چهار ساعت اومد و برگشتيم خونه و من اون عكس رو دادم به بابام و پول يه لب تاب نو رو ازش گرفتم ولي همه پول لب تاب رو خرج كس كلك بازي كردم.

قربان شما...............داش علي
     
  
زن

 
علي تنها ، علي پر غم
***

در شبي كه قطره هاي باران در آغوش سنگ فرش خيابونهاي تاريك شهر ، شهيد ميشدند.
پسري تنها ، اسير تنهايي و غم پر سوزي بود كه از عمق وجودش قليان ميكرد.
بغضش را در گلو حبس كرده بود تا مردان نا مرد روزگار، اشكش را نبينند.
به صورتش سيلي ميزد تا زردي چهره اش ، "نامردان خفاش پرست" شب را به پايكوبي فرا نخواند.
اون علي بود
علي دلخون
علي تنها
علي پرغم
آه...........داش علي
، صداي آهي كه از اعماق قلب مهربون داش علي طنين انداز بود ، تنها صدايي بود كه خرقه ي سكوت شب را بي رحمانه ميشكافت و خبر از احوالات دل شرر زده اش ميداد.
علي عاشق
علي مهربون
علي تنها
علي پر غم
زخم خنجر رقيب كه پهلويش را شكافته بود در برابر زخمي كه محبوبش بر سينه اش كاشته بود خجل بود.
دو روز است كه روزه غم گرفته و قصد افطـــــــــــــــــــــــــــار ندارد.
تنها ستاره ي آسمان شبهاي تنهاييش كتايون ، آخرين كور سوي عشق را از "علي تنها" دريغ كرد تا علي تنها بشه علي پر غم ، علي دلخون
تنها پسر تنهاي مسعود فيلم فارسي ، شده تنها مرد تنهاي شب.
اون اولين كبريت رو شعله ور ميكنه تا اندكي از گرمي عشق فراموش شده كتي را در دل سياه آن شب تار، شايد كه ببيند....ولي افسوس و صد افسوس كه شعله هم بر علي گريست
علي كارتن خواب
علي بيابون گرد
علي تنها
علي پر غم
امشب عروسيه كتايونه...
آن دختر زيبا
دختر دايي آرزوها....
نامزد پويا ( اين يه تيكه شعر نو است)
پويا تاجر كمك فنر بود و علي تنها تاجر عشق
ولي كمك فنرهاي پويا بيشتر از عشق علي در دل كتي رخنه كرده بود و اين بود قصه سوز دل علي.
علي تاجر
تاجر عشق
علي تنها
علي پرغم
علي دلش مثل جيبش پاك بود....پاك پاك
ليكن پويا....نه دلش پاك بود ، نه جيبش............ناپاك ...ناپاك

علي ، داش علي بود و پويا ، آق مهندس
علي هشتش گروي نهش بود ولي پويا .............آخ كه دنيا در گروي هشت و نهش بود.
پل عابر از دور پيداست....علي پرغم با پر شكسته و پهلوي خونين ناخوداگاه خودش را روي پله هاي خيس آن پل آهنين مي يابد و نظاره گر ماشينهايي ميشود كه از زير پل به سرعت زندگي رد ميشوند و علي رو در خاطرات سيزده بدر امسال غرق ميكنن.
سبزه ي سفره هفت سين روي سقف ماشين آقا مسعود بود و سبزي چشمان كتي در برق نگاه داش علي.
"علي پر غم" اون موقع "علي بي غم" بود چون كتي عشقش بود.
در آن لحظه ي سيه فام روزگار ، در آن روز سيزدهم ، سيزدهم فروردين 87 ، علي بي غم كامي از شراب وجود آتشين كتي گرفت و پر غم شد.
او سيخي زد و رسوا شد.
كوس اين رسوايي (كوس يعني طبل ، با كس اشتباه نشود) دامن طبيعت را در نورديد و خبر به مهران (پدر كتايون) رسيد.
علي به محكمه "خيانت كاران عشق" فراخوانده شد و مسعود قاضي شد.

علي پر غم : من عاشق بودم

مسعود : تو به كير من خنديدي كه عاشق بودي ....پس چرا گرفتي كرديش؟

علي پرغم : چمن زار بود و مناظر زيبا....نسيمي وزيد و كيري راست شد...كوتاهي از من نيست كه بهار بود و اانسولين خون بالا
مسعود : پرده اش رو هم زدي؟
علي پر غم : آه كه كلاغان بس دروغ ميگويند....
شرت او هرگز نكندم من ز "پا" ..... لاي پايش كردم و رفتم به گا
ماجراي عشق پر هوس علي در آن روز نحس سيزده به انجامي "شوم" رسيد و كتي جاي خالي علي را با تاجر كمك فنر در دلش پر كرد و علي تنها شد.
در شب عروسي كتي و پويا ، اين علي بود كه بازنده بود.
علي پر غم در شب عروسي با خودش گفت :
اي پسر" آلت به كام" ..كاش در آن سيزده بدر ، آلتت به جاي لاپاي كتي ، كون خودت را در مينورديد تا عاقبتت اين نشود
اين آخرين جمله علي در آن شب شادي بود گفت و بيابون گرد شد
اين قصه ي علي بي غم بود كه مدعي عشق بود ولي تجاوز كرد و علي پر غم شد
تجاوز، نه بر كتي كه بر بخت بي اقبال خود.

قربان شما.............داش علي
     
  
زن

 
كير خر" درد
***

بابام از فرناز پسته گرفته بود و خورده بود و دندون درد گرفته بود و زمين و زمان رو فحش ميداد
بابام همينجوري فحش ميداد و فرناز و من هم سرمون رو انداخته بوديم پايين و گوش ميداديم
با اينكه هميشه سعي ميكرد جلوي من با فرناز بد دهني نكنه ولي اون روز هرچي از دهنش در ميومد ميگفت

بابام : بر خلاف ميل باطنيم بايد فحش بدم ...
ماشين بابام رو يك هفته قبل از اين ماجرا كوبيده بودم به در و ديوار و ماشين تو صافكاري بود.
بنابر اين براي رفتن به دكتر از ماشين فرناز استفاده كرديم.
برو ...برو جنده اون ماشين رو روشن كن منو برسونيد مطب عليرضا(عليرضا دكتر دندون پزشك بود كه رفيق بابام هم بود)
ما سوار ماشين شديم و بابا رو برديم دكتر
دندونپزشكي شلوغ بود و ما مجبور شديم منتظر بمونيم....يه مبل سه نفره خالي شد و سه تايي چپيديم روش نشستيم.
بابام حالش خيلي بد بود و يه ريز فرياد ميزد و فحش ميداد.

داش علي : بيماران محترم و همراهان عزيز توجه فرماييد...لطفا توجه فرماييد...همونطوري كه ملاحظه ميفرماييد آقاي مسعود اعتمادي از دندان درد شديد رنج ميبرند و نا گزير از كلمات ركيك استفاده خواهند كرد لذا مستدعي است در اين خصوص همكاري لازم را مبذول فرماييد.

بابام : آي دكتر به دادم برس دارم گاييده ميشم
. من وسط مبل نشسته بودم و بابام و فرناز دو طرف من بودن.
به خيال اينكه حال بابام بده و حواسش به من نيست من حسابي چسبونده بودم به فرناز و طبق معمول كيرم رو چپونده بودم تو سولاخي كه قبلا تو جيبم تعبيه كرده بودم كه يهو بابام روزنامه رو از رو ميز بر داشت و گرفت جلو كير من و با پشت دست محكم خوابوند رو كيرم:
كس كش بذا به درد خودم بميرم....

داش علي : فرناز به بابام چي دادي كه دندونش درد گرفته؟
فرناز با دو دستش اشاره كرد به پسته هايي كه توي جيبهاي مانتوش بود و گفت : از اينا خورده
من كه فكر كردم داره كسش رو نشون ميده كيرم به قاعده ي سه ساني متر، بلند تر شد و سولاخ جيبم گشاد تر شد
گفتم : ايول...اينه....من از خيلي وقت پيش ميخواستم بهت بفهمونم كه منم خوديم با ما راحت تر باش...كيرم دهنت
بعد گفتم حالا جدي گفتي كه كس تو رو خورده و دندون درد گرفته يا شوخي كردي؟ مگه كس تو از سنگه؟
فرناز از ترس اينكه بقيه حرف منو شنيده باشن سريع خودشو جمع كرد و گفت علي منظورم به پسته هاييه كه تو جيبمه.
داش علي : اي تف به اين شانس
، من طبق معمول خودم رو زدم به خواب تا راحت تر برم تو كس و كون فرناز ، ولي داد و بيداد بابام انقدر زياد بود كه اگه ميخوابيدم همه ميفهميدن كه الكيه.
منشي دكتر يه دختر نوزده ساله صد كيلويي بود كه از چشماش معلوم بود كه جنده بالفطره است و در آينده به يكي از نخبه هاي دنياي جندگي تبديل خواهد شد .
منشي با بوي عطر "كير راست كن" خودش ، هي از جلوي ما رد ميشد و دايم بين اتاق دكتر و ميز خودش در رفت و آمد بود و اين مساله باعث شده بود تا كير من به بوي كس واكنش نشون بده .
تو دلم گفتم واي به حال شوهر اين...تو بميري پاش بگيره به فرش و بيفته روي شوهره ، شوهره شهيد ميشه.
تو همين فكر بودم كه همين قضيه براي خودم اتفاق افتاد....صحنه رو داشته باشيد:
بابام كه دندونش تير ميكشيد چشماشو بسته بود و فرياد ميزد كه يهو دندونش يه تير كيري كشيد و لگد بابام از شدت درد پريد.
تو همون لحظه منشي از جلوي بابام رد شده بود كه لگد بابام گرفت به كونش و منشي افتاد رو من.
من اومدم فرار كنم و جا خالي بدم و دقيقا زماني كه شكمم روبروي دسته مبل قرار گرفت دختره خراب شد رو من و من موندم زيرش.
شكمم افتاد بين سينه هاي دختره و دسته مبل.
انگار حسين نفهميده رفته بود زير تانك
.از شدت فشار ، دو سه تا گوز اساسي دادم .گوزها چنان وحشتناك بود كه بابام رو به واكنش واداشت:
علي جر نخوري (از شدت گوز)

منشي : ببخشيد الان بلند ميشم

داش علي : زارت
.منشي دستشو گذاشت رو مبل و با سه حركت خودشو از رو من بلند كرد.
بعد از حركت اول

داش علي : زارت

بعد ازحركت دوم
داش علي : زارت
بعد ازحركت سوم

داش علي : زارت .....

منشي : واقعا ببخشيد دست خودم نبود....
من كه مثل آدمي كه از زير آوار درش آورده باشن هنوز به خودم نيومده بودم
آخ....واي.....آي پام......آي سرم.....آي تخمم....اي دلم......زارت....آخيش راحت شدم .
ملت داشتن ميخنديدن و من بعد از اينكه حالم بهتر شد ازشون تشكر كردم:

داش علي : مچكرم....مچكرم....قابلي نداشت....تشويقم نكنيد.من متعلق به همه شما هستم

بابام : بگير بشين كونكش بگير بشين.

داش علي : ولي بابا خودمونيم خيلي حال داد....آخه آخرين گوزي كه داده بودم مربوط ميشد به سال 1998.يادش به خير...يادمه از شدت ضربه مژه هاي عمه ريخته بود.

بابام : خيلي خوب... بگير بتمرگ.....آي....آخ.....
بابام ديگه از شدت درد عصبي شده بود و بي صبرانه منتظر بود تا نوبتش بشه و زمين و زمان رو فحش ميداد كه دكتر صداش كرد

دكتر : آقا مسعود....بفرماييد
بابا و من بلند شديم و رفتيم و دكتر دندونهاي بابام رو معاينه كرد
دكتر : خيلي وضع دندونت خرابه....چيكارش كنم؟
بابام كه حسابي شاكي بود گفت :
عليرضا كير تو كون خودتو و اون كسي كه به تو مدرك پزشكي داده....
كيرم تو عنفوان جوانيت
كونكش اون دندوني كه اون سري پر كردي كيري از آب در اومد....
دكتر خنديد و گفت حالا چيكارش كنم؟....هم ميتونم دوباره پرش كنم هم ميتونم بكشم

بابام: اگه وضعش خيلي كيريه ، اون كير خرت (انبر) رو بيار و اين كير خر(دندون) رو بكش....اگر هم ميشه اين كير خر رو پر كرد با يه كير خر درست و حسابي (مواد پر كننده دندون) پرش كن.... عين اون سري يه كير خر نچسبوني روش ، دو روز ديگه دوباره كيري بشه.

دكتر خنديد و گفت چشم آقا مسعود چشم....نوكرتم هستم....دكتر آمپول بي حسي رو زد و شروع كرد به پر كردن دندون.
آي ...كس كش يواش
كونكش اين سيخا چيه ميكني اون تو؟....دندونه ها...كير خر نيست
همه مريض ها گوششون رو گرفته بودن
يكي از مريض ها كه زن بود گفت آقا پسر اين بابات اصلا عفت كلام نداره ها

داش علي : اونو ولش كن بابا....ديوونه است....همين امروز از تيمارستان اورديمش كه دندونش رو پر كنه...كارش تموم شه دوباره برش ميگردونيم تيمارستان

فرناز : علي من ديرم شده....من ميرم شما ماشين رو بذاريد تو پاركينگ خونتون

داش علي : شرت كم...خوش گلدي
كار بابام تموم شد دو تايي سوار ماشين فرناز كه دوو ماتيز بود شديم و برگشتيم در مغازه.
تا در رو باز كرديم چشممون خورد به "كريم حبي"
كريم حبي يكي بود همسن بابام كه قرص ديازپام رو مشت مشت مصرف ميكرد و يه خانوم باز حرفه اي بود.
نگو اين كونكش به هواي ماتيز فكر كرده بود كه زن تو ماشينه و با موتور افتاده بود دنبال ما

كريم حبي : اي بابا آق مسعود ماشين خودتو سوار شو ديگه ....دو ساعته خودمونو الاف تو كرديم

بابام : ببخشيد ديگه...شرمنده....بيا ما رو بكن خجالت نكش


قربان شما..........داش علي
     
  
زن

 
چشم و هم چشمی
***

بعد از اون جشن تولد بی سابقه کتی ، تو فامیل مد شد که هر کون نشوری جشن تولدش رو خیلی با شکوه تر از سال قبل بگیره و همه فامیل رو دعوت کنه....این در حالی بود که من تا اون روز تو عمرم یه دونه شمع فوت نکرده بودم و معنی جشن تولد رو نمیفهمیدم
- ببخشید آقای داش علی ، نظر شما در مورد جشن تولد چیه؟...آیا برگزاری چنین مراسمهایی در پیشرفت فرزندان تاثیر داره؟

داش علی : جشن تولد چی هست؟...خوردنیه؟...کردنیه؟....
- پس شما در جریان نیستید...اجازه بدید از پدر محترمتون بپرسم...آقای مسعود اعتمادی نظر شما چیه؟

مسعود : والا چیز خوبیه به شرطی که زن و مرد قاطی باشن
- تشکر میکنم
. خلاصه خبر بزن و بکوبهایی که تو فامیل راه افتاده بود از طریق شوهر عمه ناتنیم (شوهر دوم عمه) به گوش بابام رسید...عمه شوهرش رو مامور کرده بود تا به هر نحوی شده بابام رو راضی کنه:
مسعود اگه برای این بچه جشن تولد نگیری حرف پشت سرت زیاد میشه و انگ خسیسی میخوره به پیشونیت

مسعود : به تخم چپت
ممکنه به بی پولی متهم بشی
مسعود : به تخم راستت

ممکنه علی ناراحت بشه

مسعود : این یکی به تخم چپ و راستت

شوهر عمه دید این جوری نمیشه بنابر این از یه جبهه دیگه وارد شد
ممکنه بگن مسعود مرامی رو که ازش دم میزنه رو نداره
.
گوه بخورن که بگن مسعود مرام نداره...مسعود خدای مرامه....یک تولدی بگیرم که همه انگشت به کون ببخشید انگشت به دهن بمونن....علی تولدت کی هست؟

داش علي : دقیق نمیدونم ولی فکر کنم روز بزرگداشت "زکریای رازی" باشه....
بابام تقویم رو برداشت و دنبال روز بزرگداشت زکریای رازی گشت :
خیلی خوب...بزرگداشت زکریای رازی....
بزرگداشت زکریای رازی....
اینجا هم که نیست
اینم كه روز ارتش....اینم که نیست
آهان پیداش کردم....همین پس فرداست

خلاصه بابام راضی شد که برای اولین بار تو عمرم برام جشن تولد بگیره...

بابام : علی کیرم دهنت میخوام برات تولد بگیرم....هه هه هه

داش علي : ول کن بابا...من اهل این سوسول بازی ها نیستم...میدونم که منو دوست داری و میخوای خوشحالم کنی ولی زحمت نکش من همینجوری قبولت دارم

بابام : برای خودت داری نوشابه باز میکنی بچه؟.... من برای پوز زنی دارم این تولد رو میگیرم....قضیه حیثیتیه...
تو این لحظه محسن قوشباز وارد مغازه شد

بابام : میخوام برای علی تولد بگیرم
.
محسن با شنیدن این حرف خنده اش گرفت گفت برای داش علی؟...ولمون کن بابا آق مسعود....انقدر خالی نبند...

بابام در حالی که داشت چایی میخورد گفت : آخه کس کش مگه من کس خلم که با زبون روزه بیام خالی ببندم...اونم برای تو....آدم نیستی که مثل ادم باهات حرف بزنم...حتما باید کیر بالا سرت باشه....حالا اون قند رو بده من زیاد هم کس شعر نگو.

محسن : بفرما آقا مسعود....توت خشک تو جیبم دارما.... بدم؟
کس خل هنوز متوجه نشده بود که بابام چطوری روزه است در حالی که داره چایی میخوره....خود بابام هم حواسش نبود که خالی بندیش داره رو میشه

محسن : آق مسعود روزه ات قبول....
بابام : قبول حق....راستی توی کونده که کیرت از گردن بابات کلفت تره چرا روزه نمیگیری؟

محسن : آخه گشنه ام میشه

داش علي : ایول عجب دلیل محکمه پسندی

محسن : شوخی کردم بابا ....من روزه ام

بابام : بوی گه سیگارت کل مغازه رو برداشته اونوقت میگی روزه ام

محسن : آخه سیگار که روزه باطل نمیکنه مسعود خان

بابام : کدوم رساله اینو نوشته؟

محسن : رساله شیخ پشم الدین کشکولی....هه هه هه

بابام : هر هر هر...خندیدم.....رو کیر خر بخندی....ننت تو رو زاییده یا ریده با این همه نمک؟
خلاصه بابام توی اون دو روزی که تا تولد من باقی مونده بود همه تدارکات لازم رو انجام داد و همه فامیل رو دعوت کرد....
برای اینکه پوز همه رو زده باشه سنگ تموم گذاشته بود و هر کاری که به ذهنش رسیده بود انجام داده بود.
حالا تدارکات رو داشته باشید:
یه هفت هشت تایی " پرچم ایران" خریده بود و زده بود به در و دیوار حال....انگار که میخواییم بریم استادیوم
اکو های تکیه رو آورده بود و وصل کرده بود به ضبط و اهنگ "عروسک" عباس قادری رو گذاشته بود....
از محسن قوشباز به عنوان ارایه دهنده رقص جاهلی دعوت به عمل اومده بود
یه گوسفند خریده بود و بسته بود جلوی در حیاط طوری که هر کی وارد خونه میشد زیر پاش دو کیلو پشکل میبرد وسط حال(انگار یکی میخواد از مکه بیاد)
بع بع بععععععععععع
یه کیک بزرگ کیری با رنگ بنفش خریده بود که روش نوشته بود I LOVE YOU و زیرش نوشته بود "پیوندتان مبارک"
دو سه بطر شراب آلبالوي كيري كه خودش گرفته بود از زيرزمين آورده بود و گذاشته بود روي ميزي كه تو زير زمين بود تا به عنوان بار استفاده بشه

بابام : علی قضیه اون ترکه رو شنیدی که شب عروسیش هیچکی رو نمیذاشت بره خونش و و قتی ازش پرسیدن چرا نمیذاری گفته بود ده میلیون خرج نکردم که فقط یه نفر رو بکنم؟

گفتم آره بابا ....خوب که چی
میگم ما هم این همه خرج نکردیم که فقط یه تولد بگیریم؟.... میخوام برای مغازه تبلیغات هم بکنم....
گفتم بکن بینیم....
رفت یه مشت از کارتهایی که دو سال پیش برای مغازه چاپ کرده بود اورد و گذاشت بغل کیکها تا هر کی میاد یکی برداره....
مشاور املاک جوانمرد(اقتباس از فیلم جوانمرد)
در عرض دو روز خانه دار شوید
به املاک ما بیایید تا کامروا شوید
شماره تلفن : .......................
آدرس : ............
طبل بزرگ تکیه رو آورده بود و داده بود دست شاهین و سفارش کرده بود که همزمان که چراغها خاموش شد ، و علی خواست که شمعها رو فوت کنه ، از اتاق در بیاد و سه ضرب بزنه (سه ضرب بزنه تا پشمهای مردم بریزه)
یه سری از این ریسه هایی که پرچمهای کوچیک سه گوش ازش آویزونه و تو ايام دهه فجر از سقف كلاسهاي مدرسه آويزون ميكردن رو از سر تا سر سقف خونه آویزون کرده بود
کلی حال میکرد که برای پسرش جشن تولد گرفته.
من و شاهین دم در وایساده بودیم و کس کون مهمونهایی که میومدن رو دید میزدیم که یهو بابام اومد و در حالی که از خوشحالی نمیدونست چیکار کنه به پسرش ابراز علاقه کرد:
علی....کیرم دهنت ... دوستت دارم
. بعد يه لگد خوابوند تو كونم و یقه ام رو گرفت و کشید سمت خودش و یه کف گرگی آروم زد رو پیشونی من و گفت برو حالشو ببر...بعد رفت تو

بابام : علی من مهمونها رو تحویل میگیرم تو هم کفشا رو جفت کن(انگار هیئت بود)
يكي از عموهام دو تا دختر دوقلوي 20 ساله داره .زماني كه از ماشين پياده شدن ، من گفتم "كس هاي متحد الشكل" هم رسيدن كه يهو عموم با عصبانيت اومد سمت ما و گفت:
تو چي گفتي؟ يه بار ديگه بگو نشنيدم....چي چي هاي متحد الشكل
.من كه از شنوايي بالاي عمو شوكه شده بودم بلافاصله گفتم پرچم هاي متحد الشكل
عموم هم خر شد و يه نگاه به ريسه پرچم ها انداخت و گفت : آهان!
يه سري فاميل دور داشتيم كه محلشون ستارخان بود و اينا تريپشون خيلي خفن بود...يه جوري لباس ميپوشن كه آدم هوس ميكنه تو همون خيابون ، في االبداهه ترتيبشون رو بده
من و بابام و حتي شاهين بي صبرانه منتظر اينا بوديم ولي اينا دير كرده بودن كه يهو بابام اومد و گفت:
علي از "كس خيز داري" كسي نيومده؟...(كس خيز داري يعني ستارخان)

گفتم هنوز نه
.عموم يه لحظه از جلوي ما رد شد و من به شاهين گفتم اين عموم رو ميبيني توي مواقع اضطراري از بابام كس كش تره
كونده عموم دوباره اينو شنيد و با عصبانيت اومد سمت ما و قبل از اين كه بخواد چيزي بگه سريع گفتم :پرچم هاي متحد الشكل

عموم : آهان!
خلاصه جشن تولد شروع شد
برنامه رو بابام به من اعلام كرد و گفت كه اول چراغها خاموش ميشه (بابام يه نفر رو كاشته بود پاي فيوز تا با اشاره اون فيوز رو بزنه)بعد فرناز كيك رو مياره و بعد از فوت كردن شمعها ، با صداي طبل بزرگ ، رقص نور انجام ميشه.
رقص نوري هم كه تدارك ديده شده ، سه تا لامپ دويست بود كه قرار بود يكي از بچه ها يه تيكه كارتون رو به سرعت جلوي لامپها تكون بده .
برنامه شروع شد و چراغها خاموش شد
محسن قوشباز : فكر ميكنم فيوز پريد بهتره برم فيوز رو بزنم.
عموم پشت سر من وايساده بود
محسن وسط برنامه رفت تو حياط و يه مشت خوابوند تو دماغ پسره و فيوز رو زد و چراغها روشن شد
- كس كش مگه كرم داري فيوز رو ميزني
چراغها بدون هماهنگي روشن شد و من كه انگشتم تو كون يكي از دخترا رفته بود با روشن شدن چراغها ضايع شدم

عموم : كس كش داري چيكار ميكني تو اين هيري بيري؟

داش علي : پرچم هاي متحد الشكل

عموم : آهان! .... هان؟
خلاصه شمعا فوت شد و با بلند شدن صداي طبل مهمونها كپ كردن و چيزي نمونده بود سكته كيري بزنن.
يه تعداد بچه سيخ سوسول كه از همون كس خيز داري اومده بودن و فاميلهاي عموم بودن رفتن و نوار عباس قادري رو عوض كردن و يه آهنگ تكنو گذاشتن و ريختن وسط

بابام : اينا ديگه از كجا اومدن بابا

داش علي : بچه هاي سازمان انتقال كون ايران هستن
همه مشغول رقص و بخور بخور بودن كه من فرناز رو به بهونه آوردن چيزي فرستادم آشپزخونه و خودمم رفتم دنبالش تا يه انگشتي چيزي بكنم .
عموم اين صحنه رو ديده بود و اون هم پشت سر من وارد آشپزخونه شد و تو لحظه اي كه من خواستم با انگشتم فرناز رو غافلگير كنم عموم داد زد:
كس كش داري چيكار ميكني
منم كه پشمام ريخته بود بي هوا و با صداي بلند جواب دادم: پرچم هاي متحد الشكل

قربان شما.........داش علي
     
  
زن

 
سوتي در حد مرگ

***
تو مغازه با شاهين نشسته بوديم و داشتيم تو خلوتي ظهر ، تخمهامونو باد ميداديم و حسابي كلافه بوديم كه چيكار كنيم.
سوژه خنده ناياب شده بود و من و شاهين بي حال لم داده بوديم روي مبل و خميازه ميكشيديم وكس شعر تفت ميداديم.
- شاهين كير منو دوست داري پسرم؟
- اگه پشتش يه كون خوب باشه ، آره پسرم
- شاهين بختت بلند شده....ببين داره ميره هوا

- اون كه هوا كردي دستگيره كونته علي جون

- شاهين دوست داشتي يه چشمت كور بود و يه پات هم شل بود ولي در عوض بهت اجازه ميدادم كيرمو بخوري؟
- تو دوست داشتي يه پات شل بود و رو ويلچر ميشستي ولي در عوض شكل كير من بودي؟

- هــــــــي .... چيكار كنيم كونده...حوصله ام سر رفت...

- چه ميدونم بابا....بيا با كير من اختلاط كن
. خلاصه خيلي حوصلمون سر رفته بود كه يهو يه فكر بكر زد به سرم....مزاحمت تلفني
اول من يه شماره گرفتم و يه زنه گوشي رو برداشت
- الو.... سلام خانم
- سلام بفرماييد
- من از سازمان آب تماس ميگيرم
- امرتون
- ميخواستم ببينم فشار آب خوبه يا بيشترش كنيم؟
- نه خوبه...بذا نگاه كنم.....نه خوبه...مشكلي نيست
- پس فشار خوبه....رنگ و بوي آب چي؟....غلضتش تغيير نكرده؟
- ها؟....غلضتش؟.....آهان...برو گم و كثافت عوضي
.حالا نوبت شاهين بود اون يه شماره گرفت و يه تركه گوشي رو برداشت:
- الو سلام....يه وانت كير مصنوعي الان جلوي خونتون پارك كرده....راننده ميخواد كيرها رو بكنه تو كونت
- اه...راست ميگي....بذا نگاه كنم
يارو رفت نگاه كرد و برگشت گفت همين وانت سبزه رو ميگي؟....اون كه طالبي بار زده
- زيرش كير مصنوعي جا ساز شده
- الان ميرم حال طرف رو ميگيرم ...ممنون كه اطلاع دادي....خدافظ
.بعد يه شماره ديگه گرفت كه يه يارو قبل از اين كه شاهين بگه "الو" ، شروع كرد به فحش دادن....نگو يارو قبل ما با يكي كل كل داشت و فكر كرده بود دوباره همون آدم زنگ زده:
اي كيرم بره تو فك تو و ننتو و اون باباي كون گلابيت
.شاهين بدبخت بدون اينكه چيزي بگه سريع گوشي رو گذاشت
بعد يه شماره من گرفتم و يه دختر بچه گوشي رو ورداشت:
- سلام...چطوري كوچولو
- مرسي خوبم
- آبجي بزرگت خونه است؟
- بله
- ميشه گوشي رو بدي بهش
- بله....آبجي شيوا با شما كار دارن
شانس ما گرفت و آبجي شيوا يه دختر بيست و هفت ساله ي دوست پسر باز از آب در اومد صداش كمي كلفت تر از معمول بود ولي از عهده راست كردن كير من بر ميومد
- سلام چطوري شيوا جون ؟ خوبي؟
- مرسي....شما؟
- بابا دمت گرم ديگه....حالا ديگه دوستاي قديم رو نميشناسي ...خيلي باحالي بابا
- اميد تويي؟
- نچ
- سعيد تويي؟
- نچ
- پوريا تويي؟
- ها..........جونت بالا بياد ....من پوريام
- خوبي پوريا؟....چه خبر؟....خيلي خوشحالم كردي بعد از يه سال زنگ زدي
- تو كه بي معرفت از آب در اومدي ولي ما رفيقا رو فراموش نميكنيم....
من اگه دو سه جمله ديگه ميگفتم لو ميرفتم ولي قبلش بابام رسيد و من سريع گوشي رو گذاشتم.
- كس كش باز چه كون ده بازي داشتي در مياوردي؟
- به خدا هيچي بابا.....اصلا كونده بازي به من مياد؟ .... اصلا من اهل اين كارام؟
- اي كيرم تو دهن كس گف ات

بابام نشست پشت ميز و بعد از دو سه دقيقه ، شيوا كه شماره ما افتاده بود رو آي دي كالر تلفنشون شماره ما رو گرفت و قبل از اينكه من حركتي پياده كنم بابام گوشي رو ورداشت.
- الو ....پوريا چرا قطع كردي؟
بابام گوشاش تيز شد و يه نگاه چپ به من و شاهين انداخت و دستشو گذاشت رو دهني گوشي و گفت كيرم دهنتون....خوب؟....
- الو....شما؟

- بابا شيوا هستم ديگه خنگول

- اشتباه گرفتي خانم
. بابام گوشي رو گذاشت و بلند شد و گفت من كه ميدونم شما دوتا كوني مزاحم تلفني شده بوديد
گفتم نه بابا ....كي ميگه؟
بابام يه نگاه عاقل اندر سفيه به من كرد و رفت بيرون و تا من گوشي رو برداشتم كه دوباره زنگ بزنم برگشت و من قبل از اينكه بابام ببينه بلافاصله گوشي رو گذاشتم ولي بابام با اينكه گوشي رو دست من نديد فهميد ميخواستم چيكار كنم

بابام : داشتي چيكار ميكردي؟

داش علي : هيچي ...داشتم فكر ميكردم

بابام : يه بار جستي ملخك....دو بار جستي ملخك....آخر سر ميگرم ميكنمت ملخك
. بعد از رفتن بابام ، من سريع شماره دختره رو گرفتم و يه سوال ازش كردم كه با همون يه سوال ، دختره شروع كرد به فك زدن و راجع به نامردي كه پوريا كرده بود گلايه كرد:
- خيلي بدي پوريا....از اون موقعي كه خطت رو عوض كردي يه زنگ به من نزدي...من الان يك ساله با كسي دوست نشدم فقط به خاطر تو
- تو بايد منو ببخشي...من گرفتار بودم....راستي يادم رفته بود تو چند سالت بود؟
- خيلي باحالي بابا .... من بيست و هفت سالمه....همين سوالت نشون ميده كه اصلا برات اهميتي نداشتم
- نه عزيزم اين حرفا چيه....من انقدر گرفتار بودم كه اسم خودم هم يادم رفته....راستي خونتون همون جاي قبليه؟....كجا بود
- آره همون شهرك غرب ميشينيم
شاهين اشاره كرد كه صحبت رو بكشم سمت سكس ، من هم يه تير تو تاريكي انداختم
- راستي آخرين باري كه باهم سكس كرديم چقدر حال داد....نه؟

- آخرين باري كه باهم چيكار كرديم؟

- سكس ديگه

- آخه پوريا تو به اون ميگي سكس؟....من كه آرزوي سكس با تو موند تو دلم ولي تو فقط توي ماشين از روي لباس ميماليدي و ميرفتي
تو دلم گفتم اي كيرم دهنت پوريا

- خوب پوريا جان الان كجا هستي؟

- من الان تو ايالت "ماسا چوسه"(ماسا چوست) آمريكا هستم

- بالاخره بابات راضي شد كه تو هم بري پيشش

- بابام؟....آهان....آره

- راستي بابات الانم تاجره؟

- آره.....يه جورايي.....تاجره......زده تو كار خونه

- آفرين به بابات.....از كار لوازم خونگي زد بيرون؟

- آره بابا......دوست داشتي الان تهران بودم يه سكس باحال با هم ميكرديم

- نه عزيزم....من كيرم براي بچه كوني جماعت راست نميشه
بله....قاف داده بودم حسابي.......اون پسر بود...وقتي دختر كوچولو شيوا رو صدا ميكنه ، داداشش سريع مياد گوشي رو ميگيره و با صداي دخترونه شروع ميكنه به اسكول كردن داش علي
داش علي اسكول شده بود
.- برو كيرم دهنت

- كير خوردي بچه....برو كه كير شدي رفتي پي كارت

- كس كش مگه كرم داري خودتو جاي دختر جا ميزني؟

- كرم دارم ولي نه به اندازه تو كه تو عصر "هاي تكنولوژي" مزاحم تلفني ميشي

- كيرم تو كس شيوا

- دركت ميكنم پسر جون....هرچي باشه تازه كير خوردي
تو همين بحثها بوديم كه بابام وارد مغازه شد و قضيه رو از شاهين پرسيد و شروع كرد به خنديدن:
كيرم دهنت علي....خوب رفتي سر كار...فكر نميكردي به پست كونده تر از خودت بخوري؟...خوب آبروي ما رو بردي
برو كس كش....برو كه ريدي به قمه رفت....يه بچه كوني به همين راحتي اسكولت كرد
من كه انگار كشتي هام غرق شده باشه سرم رو انداخته بودم پايين و غر ميزدم:
- اه اه اه....پسر نگاه كن....يه بچه كوني ما رو گذاشت سر كار
محسن تو اين لحظه وارد مغازه شد و قضيه رو فهميد و شروع كرد به نصيحت من
، من سرم رو انداخته بودم پايين و محسن نصيحت ميكرد: دهنتو گاييدم علي....ما رو تو حساب ميكرديم....آبروي محل رو بردي
حالا با اين سر افكندگي چيكار كنيم ...
اين همه كونمون پاره شد و اسم محل رو انداختيم سر زبونها و تو كونده در عرض نيم ساعت همه رو باخت دادي رفت

داش علي : شرمنده ام محسن.....نامرد بدل زد والا منو كه ميشناسي

محسن : حالا خيالي نيست ...خودتو ناراحت نكن....حالا خوبه كه شانس آورديم كه اين قضيه تلفني بود...اگه رو در رو بود كه آبرو ريزي بعدش رو نميتونستيم به راحتي جمع كنيم

داش علي : بابا گفتم كه شرمنده....

محسن : سعي كن من بعد بدون مشورت بزرگاي محل ، از اين كارها نكني تا اينجوري سوتي ندي....بابا تو كه بابات بزرگتر همه است...تو همچين گنجي رو پيش خودت داري و اسكول ميشي.....به خدا افت داره

بابام : درستش ميكنم

داش علي : جبران ميكنم

محسن : حالا زياد ناراحت نباش....من دارم ميرم محل بالايي....ميرم دو سه تا فحش به اين نادر بدم (نادر به عنوان گنده لات محل بالايي و محسن به عنوان گنده لات محل ما روزي سه نوبت كل كل ميكردن ) بعد برميگردم فكرامونو بذاريم رو هم بينيم چطوري ميتونيم اين رسوايي رو بي سر و صدا جمع و جورش كنيم.
كيرم دهنت علي همه زحمتاي ما رو به گا دادي رفت.

بابام : سر راهت برو پيش اصغر قريشي تا يه وقت تيكه كم نياري.....امروز به اندازه كافي كير خورديم

قربان شما ........داش علي
     
  
صفحه  صفحه 5 از 7:  « پیشین  1  2  3  4  5  6  7  پسین » 
داستان سکسی ایرانی

مجموعه طنز من و بابام از داش علی


این تاپیک بسته شده. شما نمیتوانید چیزی در اینجا ارسال نمائید.

 

 
DMCA/Report Abuse (گزارش)  |  News  |  Rules  |  How To  |  FAQ  |  Moderator List  |  Sexy Pictures Archive  |  Adult Forums  |  Advertise on Looti
↑ بالا
Copyright © 2009-2024 Looti.net. Looti Forums is not responsible for the content of external sites

RTA