انجمن لوتی: عکس سکسی جدید، فیلم سکسی جدید، داستان سکسی
داستان سکسی ایرانی
  
صفحه  صفحه 6 از 7:  « پیشین  1  2  3  4  5  6  7  پسین »

مجموعه طنز من و بابام از داش علی


زن

 
گربه نامه ( اقتباس از شاهنامه)
***

يه بار با شاهين داشتيم از كوچه محسن قوشباز رد ميشديم كه ديدم محسن يه گربه رو گرفته و تا كمر فرو كرده تو زمين و قصد داره گربه رو سنگسار كنه.
گربه پاها و كمرش تو زمين بود و بالا تنه اش بيرون بود
قضيه رو پرسيديم و محسن گفت كه اين ولد زنا(چون باباي گربه معلوم نيست به همه گربه ها يا ميگه حرومزاده يا ميگه ولد زنا) دو سه تا از كفتر ها رو لت و پار كرده دارم ازش انتقام ميگيرم...بعد شروع كرد به فك زدن :
داش علي ، اين مادر جنده از اون گربه هاييه كه "ساديسم دادن" داره...شديدا به سكس علاقه داره....به هر گربه ي نري كه ميرسه لنگها رو باز ميكنه...چند باري هم با كمال وقاحت ، از كون داده
كاري هم نداره كه كسي سكسش رو ببينه ...نبينه....يهو ميبيني وسط كوچه لنگها رو باز كرد
يه شب هم رفته بود حرومزاده هاش رو روي تشك ننه ام به دنيا آورده بود كه ننه بدبختم صبح كه پا شده بود فكر كرده بود بچه گربه ها رو ، خودش زاييده....
تازه پنگوين هم شك كرده بود به ننم و فكر ميكرد گربه كوره ، ننه ام رو حامله اش كرده
.بعدش هم هر كاري ميكرديم نميرفت تا اينكه ننم چسيد و گربه بچه هاشو برداشت و در رفت
حالا ميخوام يه درس عبرتي بهش بدم تا از اين كارا نكنه

گربه :
من كه همي شير بُدم ، قاتل و شمشـير بُدم +++ كير شدم خوار شدم كس كش و عـيارشدم

محسن آلت به دهن ، خــاك زمـــين كـــرد مرا +++ گيج شدم هار شدم چون سگ غماز شدم

گشنه منم تشنه منم ، گربه ي بي چاره منم +++ سير شدم شــاد شـــدم خــاك ره يار شدم

موش نبود گوشت نبود وعـــده شامم كه نبود +++ كــفتر او كــشتم و من ، گربه ي غدار شدم

گر نــخورم كفــتركان ، جــــان منـــم مي برود +++ خــورده لـــگد كون مـــرا ، گـــنبد دوار شدم

همچو زن فاحشـــه اي ، خاك زمين كــرد مـرا +++ سـنگ زند بر بدنم ، جــنده ي بــدكار شدم؟(سنگسار)

اين شــكم خيـره ي ما ، وسوسه ها كرد مرا +++ كفتركي خوردم و من ، گربه ي جــلاد شدم

محسن :
الا اي گـــربه ي كــون پاره ي رذل +++ كه گشتي از مقام گربه اي عزل

تو كفتر كشته اي در اين دو روزي +++ چـــنان كــوبم به مغزت تا بگوزي

تو جــــلادي و كفتر كـشته اي باز +++ همي بر كـون تو كيري كنم ساز

(جا داره از حسين 1360 به خاطر كلاس شعري كه توي مسنجر برام گذاشته بود تشكر كنم اميدوارم شعرا
خوب از آب در اومده باشه...البته تو همين شعرها هم دو سه تا از بيت ها مال حسينه)
خلاصه اين داشت گربه رو اذيت ميكرد كه من يه كم نصيحتش كردم:
بچه كوني زورت به اين گربه بدبخت رسيده؟...اين بدبخت هم بايد شكم خودشو سير كنه يا نه؟...ميخواستي بيشتر مواظب كفترهات باشي.
فردا توي اون دنيا ، همين گربه كونت ميذاره

محسن : حالا كه نميذاريد سنگسارش كنم حداقل بذاريد چهار تا فحش بدم

داش علي : نميشه....آزادش كن

محسن : فقط يه "كيرم دهنت" بگم.....قبول كن ديگه داش علي

داش علي : گفتم نميشه....آزادش كن
.با نصيحت هاي ما ، دل محسن به رحم اومد و گربه رو بخشيد و اونو از توي خاك در آورد

داش علي : از دلش در بيار

محسن : ول كن ديگه داش علي

داش علي : يالا....از دلش در بيار
محسن براي اينكه از دلش در بياره ، دو تا دست گربه رو گرفت و نيم متري از روي زمين بلندش كرد و يه كمي تاب داد و بعد ولش كرد.
محسن ما رو تعارف كرد و رفتيم تو خونشون
بعد از نيم ساعت ، چند نفر شروع كردن كوبيدن مشت و لگد به در خونه محسن اينا....يكي رفته بود بالاي در و دهنش رو از لاي سولاخهاي بالاي در آورده بود تو و داد ميزد:
باز كنيد كيرم دهنتون ، مهمون نميخواي صاحب خونه؟
مثلا براشون مهمون اومده بود
ما با اومدن مهمونها ، ميخواستيم بريم كه با اصرار محسن مجبور شديم بمونيم

محسن : اينا نوه هاي عمويم هستن خيلي كونده پر رو هستن ما كه ميريم خونشون ، به جاي ميوه و چايي ، كير هم جلومون نميذارن و بايرام رو مسخره ميكنن
.خيلي از دستشون شكارم .... وايسيد تا به كمك هم اينا رو دك كنيم

ننه رقيا (مادر محسن) بعد از اينكه مهمونها رو برد تو خونه ، اومد حياط و به محسن گفت:
ببين مثل اون سري تابلو نكني...يه كاره بر نداري بگي بچسيد بيرون...آدم براي هر حرفش يا بايد مقدمه چيني كنه يا اينكه به در بگه تا ديوار بشنوه

محسن : ok…..of course
نگو سري قبل كه اينا اومده بودن ، محسن نه گذاشته بود و نه برداشته بود گفته بود " پاشيد بچسيد بيرون"
آدم نيستن ديگه.... محسن و پنگوين و ننش بد تر از فاميل ها و فاميلها هم بد تر از اونا
خلاصه با تعارف ننه رقيا ، ما هم رفتيم پيش مهمونها نشستيم.
با محبت ترين و مودبانه ترين جمله اي كه در عرض دو ساعت بين اينا رد و بدل شد به ترتيب عبارتند از:

با محبت ترين جمله : كونكش ، بوا سير اون باباي كونيت خوب شد؟

مودبانه ترين جمله : خيلي خري (تنها فحشي بود كه از سه كاف(كير و كس و كون) خبري نبود)
يكي دو ساعتي گذشت و موقع ناهار شد و محسن داشت خودشو آماده ميكرد كه يه جوري اينا رو دك كنه ولي طبق چيزي كه ننش گفته بود نميخواست اين حرف رو مستقيم بزنه.
محسن ، منو شاهين و مادرش رو كشوند تو حياط تا فكرامونو بذاريم رو هم تا ببينيم چي بايد بگيم

شاهين : بگو ما داريم ميريم بيرون

داش علي : بگو قراره برامون مهمون بياد

مادرش : نميدونم فقط اينو ميدونم كه بايد مستقيما بيرونشون نكني
. رفتيم پيش مهمونها و محسن شروع كرد :

شاهين :محسن امروز بايد بريم ختم يكي از همسايه ها...ميدونستي؟

مهمونا : باشه ما هم مياييم...عروسي كه نيست دعوتي باشه....ما هم مياييم...ببخشيد فحش يادم رفت...كيرم دهنت

محسن : آهان يادم نبود ....راستي امروز قراره مهمون برامون بياد...اصلا ختم هم نميتونيم بريم

يكي از مهمونا : بيان...بالاخره يه تيكه نون پنيري ، كير خري پيدا ميشه دور هم بخوريم...يادم رفت فحش بدم...كيرم دهنت

محسن ديد اينجوري نميشه و راه حل سوم رو "به در بگو ديوار بشنوه" رو امتحان كرد.اون بلند شد و وايساد و يهو داد زد
مهمونا با شما نيستما....ننه رقيا بچس بيرون (به رقيا گفت كه مهمونا بشنون)

مهمونا : بچه كوني ، كونده لاشي ، ديوس ،‌ مادر جنده...چقدر تو بد دهني...فحش نده به اون خوار كسه....
ديگه همه كلافه شده بودن كه يهو بايرام پنگوين وارد شد:

بايرام : چي شده محسن

محسن : باز اين كس كشا اومدن چتر شدن....هر كاري ميكنيم نميرن

بايرام :what?........oh my god….
ok….no problem

بايرام بعد از سلام و احوال پرسي يه جوري اينا رو از خونه بيرون كرد كه همه ما انگشت به كون مونديم
.تجربه بالايي تو اين كارها داشت با اينكه مهمونها رو بيرون كرده بود ولي مهمونها موقع رفتن ، نه تنها ناراحت نشدن كلي هم از بايرام تشكر كردن
تشكر ميكنيم بايرام پنگوين....ايشالله جبران كنيم
.بعدا ماجرا رو براي بابام تعريف كردم و بابام از اون همه صحبت من ، فقط به دنيا اومدن بچه گربه ها روي تشك ننه رقيا رو گلچين كرد از خنده جر خورد.
هه هه هه....ننه اش...ننه اش...هه هه هه ...گربه به دنيا...به دنيا....آورده بود؟
هه هه هه...بايرام...بايرام...بايرام هم شك كرده بود....هه هه هه ....بهش؟

قربان شما........داش علي
     
  
زن

 
خشم مش نجف
***

يه بار با بابام و مش نجف (بابا بزرگم) نشسته بوديم تو مغازه . بابام با فرناز داخل مغازه بودن و منو بابا بزرگم جلوي مغازه نشسته بوديم و داشتيم تخمامونو باد ميداديم.
يه بچه محل داريم كه تو محل "غلام شش نخود" صداش ميكنيم چون معتاده و با هر وعده غذايي كه ميخوره 6نخود ترياك حب ميكنه.تازگي ها پسرش يواشكي رفته بود سر وقت جنس هاي باباش و مصرف كرده بود به خاطر همين همه از دست اين غلام شاكي بودن
اين اون روز نعشه كرده بود و داشت ميومد سمت مغازه ما. رسيد جلوي مغازه و بعد از سلام و احوال پرسي با من و مش نجف ، گفت:
مش نجف چه خبر؟.... احوالاتت خوبه؟....
مش نجف : برو كيرم دهنت برو....كس كش تو كي ميخواي آدم شي؟.... بيا به جاي ترياك كير منو حب كن
بدبخت غلام ديگه هيچي نگفت و در مغازه رو باز كرد و به بابام سلام كرد:
سلام آقا مسعود .... خيلي نوكرم به مولا

بابام : برو كيرم دهنت برو....برو كس كش ....بيا از كير من به عنوان وافور استفاده كن ...خوب نعشه ات ميكنه

غلام دوباره برگشت بيرون مغازه ، پيش منو مش نجف
غلام : داش علي تو چطوري....كاسبي چطوره؟

داش علي : كيري....كارمون شده بر انداز كردن اونايي كه از جلوي مغازه رد ميشن....وقتي ميان ، كيرشونو برانداز ميكنيم وقتي رد ميشن كونشونو
من و غلام رفتيم توي مغازه ولي مش نجف همون بيرون موند
مسعود خان خيلي سالاري
اين محل يه مرد داره اون هم آق مسعود
آق مسعود آخر مرامه به مولا

بابام : جنسش خوب بود نه؟
جنس .... نه بابا خمارم آق مسعود

داش علي : من شنيدم كسي كه معتاده ، موقع ريدن به خدا متوسل ميشه...درسته؟

غلام : تو از كجا ميدوني داش علي؟

داش علي : از پشت كوه كه نيومديم كه .... از پشت كوه هم اومده باشيم با هلي كوپتر اومديم داداش...آره...اينه

غلام : آره عزيز.... بدبختي طبقه ما اينه كه بد ميرينيم....در واقع نميرينيم هجده چرخ جا به جا ميكنيم.... من هر دو هفته يه بار ميرم توالت و كونم جر ميخوره و ميام بيرون...

داش علي : چطور؟

غلام : همين سري آخري ، قبل بازي پرسپوليس - سپاهان رفتم توالت و توي وقت اضافه اومدم بيرون...
داش علي چشمت روز بد نبينه.... يك ربع آخر بازي بود و من داشتم زور ميزدم كه دقيقه 75 بازي يهو ديدم يه مار داره از من مياد بيرون.....فقط يك ربع طول كشيد تا تموم شه.

داش علي : بابا خسته نباشي مرد....چه كردي ....
بابام مثل اين ميمونه كه هر دو هفته يه بار داري كون ميدي ديگه....
غلام : بابا كون دادن آقاييه....انگار كه تير سيمان كون آدم ميذارن....مگه در مياد

داش علي : پس با اين حساب وقتي داري ميري توالت بايد حلاليت بطلبي و توكل كني به فاطمه زهرا

غلام : آره داش علي همينه....من قبل از رفتن به توالت از همه حلاليت ميطلبم چون رفتنم دست خودمه و بيرون اومدنم دست حق
وقتي هم كه داخل هستم بدون خسارت بيرون نميام....يا شير توالت رو از جا ميكنم يا اينكه آفتابه رو مچاله ميكنم...البته زنجير منجير هم دور و برم باشه پاره ميكنم....ميل ميزنم....

داش علي : بابا ورزشكار....وضعيت گوزت چطوريه؟...راحت ميگوزي

غلام : آره گوز راحت تره....فقط چون مدت انتظارش پشت عن زياده وقتي ميگوزم فكم قفل ميشه

بابام : بري كون بدي از اين بهتره....كس شعر ديگه بسه... كس كش بچه ات هم داره ميشه مثل خودت...كي ميخواي از اين گه كاريات دست برداري؟

مش نجف كه حرفهاي ما رو ميشنيد اومد تو و جمع سه نفره شد.

غلام : مش نجف يه كم ما رو نصيحت كن....به خدا خودم هم از اين وضع خسته شدم

بابام به مش نجف اشاره كرد كه يه جوري با زبون اينو رام كنيم تا راضيش كنيم به ترك

بابابزرگم با اينكه از دست غلام شاكي بود ولي با آرامش خاصي شروع كرد به صحبت كردن ولي رفته رفته كنترل خودش رو از دست داد....
ببين غلام....اعتياد بوي مرگ ميده
خودتو جمع كن....يه غيرتي نشون بده و ترك كن
اعتياد باعث ميشه آدم اصل و نسبش رو از دست بده...
كسي كه معتاده هر چي هم آدم صالحي باشه باز مردم به يه چشم ديگه بهش نگاه ميكنن
فردا بچه ات هم ميشه يكي مثل خودت
. زن بدبختت چه گناهي كرده؟... ببخشيد بد صحبت ميكنم ولي كير آدم معتاد كه راست نميشه... اون بدبخت هم زنه....ميفهمي چي ميگم

غلام كمي شاكي شد و گفت اي بابا مش نجف....حرفهاي ناجور نزن ديگه

مش نجف : حرف ناجور ميزنم كونت هم ميذارم....مسعود اين مليجك (فرناز) رو بفرستش بره... احتمال داره فحش بدم(انگار كه تا اون موقع اصلا فحش نداده بود)
بابام با يه سوت و يه چشمك به فرناز اشاره كرد كه بره... اون هم كيفش رو برداشت و رفت و بابابزرگم شروع كرد به پند و اندرز:
كس كش زنت جنده ميشه
،پسرت يا كوني ميشه يا معتاد ميشه....
بابا بزرگم رفته رفته داشت داغ ميشد و هر لحظه امكان داشت يه حركتي پياده كنه كه غلام گفت : مش نجف تو خوبي ما رو ميخواي ، درست....ولي قرار نيست فحش ناموسي بدي

مش نجف : فحش ميدم كونتم ميذارم

غلام : آق مسعود يه چيز به بابات بگو

بابام : خفه شو گوش كن....

غلام : مش نجف ميدوني چيه؟....من خودم اينا رو ميدونم

مش نجف : تو به كير ميخندي كه اينا رو ميدوني
كس كش
بي غيرت
زنت داره جنده ميشه بدبخت....فردا با كس و كون جر خورده ميفرستنش سراغت
.
من ديدم بابا بزرگم شديدا شاكي شده به خاطر همين كپ كرده بودم و يه گوشه وايساده بودم
غلام هم كم كم شاكي شد و شروع كرد به كل كل

غلام : حرف دهنتو بفهم پير مرد....نذا دهنم باز شه

مش نجف : دهنتو باز كن ببين چه كيري فرو كنم توش....

غلام : مرتيكه آخه به تو چه... آق مسعود يه چيزي به بابات بگو والا ديگه از من انتظار نداشته باش كه...
بابام كه از "دست به كل كل" مش نجف خبر داشت گفت من دخالت نميكنم....هر چي دوست داريد به هم بگيد

غلام : عجب

مش نجف : كير مش رجب...كس كش تو بايد ترك كني و الا همين الان ميرم ننتو ميكنم بر ميگردم

غلام : اي بابا....

مش نجف : اي كس كش ....اي ديوث....اي كيرم دهنت...اي كيرت دهنم....تو تخم بابات نيستي.باباي بدبختت كاسب بود...نميدونم كي تو رو تو كس ننت كاشته

داش علي : بابا بزرگ لازمه كه موقع فحش دادن دقت بيشتري به خرج بدي....
بابا بزرگم همينجوري فحش ميداد و غلام هم از پسش بر نميومد كه يهو ديدم مش نجف ديگه كنترل خودش رو از دست داد و نعلبكي رو پرت كرد سمت غلام
تو همين لحظه شاهين يه آن در مغازه رو باز كرد ولي تا ديد هوا پسه بدون اينكه چيزي بگه پيچوند و فرار كرد

مش نجف : اين بچه كوني ديگه كي بود

داش علي : زير نويس بود....شما ادامه بده

غلام : آق مسعود اين بابات ديوانه است....يه چيزي بهش بگو
بابام خنديد و گفت توي كون كش تا قبول نكني كه ترك كني اين ادامه ميده

مش نجف همينجوري داشت فحش ميداد....سرعتش حدود ده فحش بر ثانيه بود:
يا ترك ميكني يا كونت ميذارم
يا ترك ميكني يا ننتو ميگام
يا ترك ميكني يا ننمو ميگاي
يا ترك ميكني يا....يا.....يا....يا كيرم دهنت
يا ترك ميكني يا همينجا كونت رو از جا ميكنم ميندازم دور
يا ترك ميكني يا..... علي يه ليوان آب بده....يا....يا.....يا با لگد ميام تو تخمات
بچه كوني
مادر به خطا
تخم جن
.
.
.
غلام كه حسابي ريده بود به خودش گفت آق مسعود بگيرش الان سكته ميكنه ....چشم....ترك ميكنم....

مش نجف: تو به كير من ميخندي كه ترك ميكني
كس كش
گه ميخوري كه ترك ميكني
ننمو ميگام
ننتو ميگام
مرتيكه كير تو دهن
بعد يه ليوان برداشت و ميخواست پرت كنه سمت غلام كه بابام دستشو گرفت و نشوندش رو مبل

بابا بزرگم له له ميزد و داشت از حال ميرفت.....به قاعده سه تا "انجمن كل كل آويزون" فحش داده بود...

بابام : بسه ديگه بابا....اين بدبخت كه قبول كرد ترك كنه مگه همينو نميخواستي....
اون كير خورد كه قبول كرد....ها؟....قبول كرد؟...راست ميگي؟

بابام : آره بابا

مش نجف : مسعود گوش كن ببين چي ميگم....همين امشب ميبريش تو زير زمين خونه خودت ...دست و پاشو به روش قپوني ميبندي يه نخ هم ميبندي به تخماش و ميكشي

غلام : مگه ميخواي اعتراف بگيري
مش نجف؟

داش علي : راست ميگه...مگه ميخواي اعتراف بگيري
. مش نجف يه نگاه چپ به من كرد و من كپ كردم و بلافاصله گفتم راست ميگه ديگه غلام...بدون نخ كه نميتوني ترك كني
خلاصه بابا بزرگم اين بدبخت رو برد انداخت زير زمين خونه و دست و پاشو بست و يه نخ هم بست به تخماش و به روش يابويي تركش داد.
دو ماه از ترك غلام ميگذشت ولي بابا بزرگم راضي نميشد كه اينو آزادش كنيم.
بعد از دو ماه و خرده اي ، بابا بزرگم در زير زمين رو باز كرد و اين بدبخت رو آزاد كرد...يه خروس هم كه از قبل آماده كرده بود جلوي پاش سر بريد و گفت:
برو....برو بينم باز هم ميگي منو بابام بزرگ كرده؟
حالا هر موقع غلام بابا بزرگم رو ميبينه ، دنبال سولاخ موش ميگرده.

قربان شما.........داش علي
     
  
زن

 
اعزام به كل كل

***
يه سري تو مغازه با شاهين وايساده بوديم كه يهو يكي از بچه ها بنام نيما با ماشين اومد در مغازه و اشاره كرد كه بچه ها بپريد بالا كه مدرسه دخترونه تازه تعطيل شده.
موقع پيچوندن از مغازه ، فرزين گفت:
علي كجا ميريد

قبل از اين كه من جواب بدم بابام گفت : يا دارن ميرن كس و كون بار بزنن ....يا اينكه ميرن يه كيري دست من بدن (كير در ادبيات بابام يعني درد سر)

فرزين : علي كجا ميريد شما ها؟

داش علي : نه بابا....يه كلي رو بايد بخوابونم ...حيثيتيه...

فرزين : دعواست؟

داش علي : نه بابا...يه جور پوز زنيه...قراره با يكي از بچه هاي كوچه پشتي پوز زني كنيم موضوع پوز زني هم اينه كه بايد تخم هاي همديگه رو بگيريم و سوت بلبلي بزنيم....اگه من كم بيارم دست از سر زيدش بر ميدارم اگه اون كم بياره ماشينش سه روز دست من ميمونه.....حالا اگه شد يه چند تا فحش هم به هم ميديم

فرزين : سوت بلبلي كه كاري نداره پسر

داش علي : بهع.....يه بار امتحان كن تخمت رو بده دست يكي غير از خودت...اگه تونستي يه سوت ساده بزني من اسممو عوض ميكنم چه برسه به سوت بلبلي ...موقعي كه تخمتو ميگيرن فقط ميتوني بي اختيار بخندي...
(بچه هاي مذكر هم امتحان كنن...خيلي سخته...يه جورايي غير ممكنه)

بابام : تو سوت بلبلي بلدي؟

داش علي : بد جور

بابام : پس يكي به افتخار كير من بزن...آخه كس كش كل كل و پوزني و هر كونده بازي كه ميخواي در مياري .... پس اين همه شهريه اي كه به دانشگاه ميدي اندازه كير خر ارزش نداره ديگه؟

داش علي : نه بابا ... اين حرفا چيه...شهريه به گا نميره چون اونجا هم كل خوني و پوز زني انجام ميدم...خيالت جمع باشه

بابام : كس كش من ميگم درس بخون....منظورم كل كل نيست

داش علي : درس؟....آهان ايول...ميخونم ميخونم
بعدش بلند شد و روي كاناپه اي كه تو مغازه داريم دراز كشيد و پاهش رو هم گذاشت روي كيف سامسونيت فرزين:
مشتري اومد بيدارم كنيد

داش علي : بابا من برم

بابام : برو ولي بفهمم كم آوردي كونت ميذارم....برو اون شلوار جينتو بپوش كه تخمات به راحتي تو دست طرف قرار نگيره....اگه ديدي داري كم مياري يه بهونه اي جور كن و دبه كن..نبينم رفتي و با يه كير كلفت توي دهنت برگشتيا.... اينجوري نميشه بگير بشين يه چند تا بدل و تاكتيك بهت ياد بدم نري آبروي ما رو ببري...
شاهين به من اشاره كرد كه كونده مدرسه دخترونه تعطيل شد و همه رفتن بدو ديگه
گفتم چيكارش كنم بابا....خالي رو بستيم بايد تاوانشم بديم ديگه
.نيما كه ديد ما اومدني نيستيم اومد تو مغازه و تو گوشم گفت : كيرم دهنت...مدرسه تعطيل شد...امروز هم كاسب نبوديم ...فردا سر كوچه منتظرم
بعدش هم رفت

بابام رفت و نشست پشت ميزش و از من و شاهين خواست كه دو تا صندلي بذاريم روبروي ميزش و بشينيم تا آموزش خودش رو شروع كنه

بابام : هوي كوني (هيچ موقع شاهين رو به اسم صدا نميكنه...انگار وظيفه داره كه حتما با لفظ كوني صداش كنه) اون باباي كونكشت كه اين چيزا رو ياد تو نميده بگير بشين حداقل اينجا يه چيزي ياد بگيري
.بابام شروع كرد ولي قبلش فرناز رو بايد دك ميكرد چون وقتي كه من و فرناز يه جا باشيم نميتونه راحت حرف بزنه به خاطر همين ميخواست فرناز رو بفرسته دنبال نخود سياه

بابام : فرناز ميري يه كيلو نخود ميخري....

فرناز : نخود براي چي؟

بابام : بخوريم و بگوزيم تو دهن آدم فضول....وقتي ميگم برو نخود بخر يعني برو نخود بخر....

فرناز : آهان قضيه نخود سياهه است؟....اوكي ....الان ميرم

داش علي : ولش كن بابا...چيكارش داري بنده خدا رو....بذا باشه....
فرناز كيفش رو برداشته بود و بند كيفش گير كرده بود به مانتو اش و باعث شده بود مانتو بمونه بالا و كل كون و بخشي از كمرش معلوم باشه .
كپل هاي كونش از پشت شلوار پارچه اي تنگش خود نمايي ميكرد
من در حالي كه داشتم حرف ميزدم يهو چشمم افتاد به اين صحنه و نا خود آگاه حرفم قطع شد و گفتم اوه اوه اوه.....ماشالله....ماشالله.... فرناز نرو خواهش ميكنم

بابام : تو يكي كس نگو خواهشا...اين بار اگه كس بگي ....الله اكبر....كونكش بذا دهن من بسته باشه

فرناز : براي چي نرم علي آقا

داش علي : بمون چايي بخوريم....بمون ديگه

بابام : فرناز مانتوت رو درست كن و زود برو و دير برگرد....
فرناز رفت و بابام شروع كرد به آموزش كل كل....

بابام : ببين من از "دست به فحش" تو خبر دارم....خوبه....البته خوب كه نه ، قابل تحمله....پس تيكه بهت ياد نميدم فقط طرز كل كل رو بهت ياد ميدم
تيكه ميكه ها رو وقتي كه داري ميري تو ذهنت مرور كن...
يكي دو تا تيكه آماده تو دست و بالت باشه كه هر وقت تيكه كم آوردي همينا رو تكرار كني....

داش علي : "كيرم دهنت" خوبه؟

بابام : نه يه چيز دهن پر كن تر...."كيرم دهنت" خيلي ساده ...

داش علي : "فكتو گاييدم" چطوره؟

بابام : نه....مثلا ميتوني بگي "دلم به حالت ميسوزه كه آخرش بايد ماشينتو بدي به من" ...آره اين خوبه
فحش خواهر مادر رو تو شروع كني كونت ميذارم.....اگه داد ميدي والا نميدي....
جايي كه كم آوردي روحيه طرف رو خراب ميكني....مثلا اگه يه تيكه خيلي آس گفت ميگي چي؟...

داش علي : ميگم كيرم دهنت

بابام : خاك بر سرت....يه چيز بايد بگي كه روحيه اش خراب شه

داش علي : ميگم .....ميگم.....قيافت كيريه....

بابام : مختو گاييدم پسر....بايد بگي ريدي با اين كس شعرت....يا ميتوني بگي كس كش برو كس شعر ياد بگير چرت و پرت تحويل من نده
اين جمله تو ميتونه باعث بشه كه طرف احساس كنه چيزي كه گفته نه تنها شاخ نبوده بلكه كس شعري بيش نبوده....هر چي هم تيكه اي كه انداخته شاخ باشه اين روش جواب ميده....
جنده هاي محلشون رو ميشناسي؟

داش علي : آره بابا....

بابام : چند تاشونو بگو ببين
م
داش علي : با لقب يا بي لقب؟

بابام : با لقب

داش علي : به خاطر مسايل امنيتي نميتونم لقبشونو بهت بگم ولي اسماشونو ميگم

بابام دو تا ليواني رو كه رو ميزش بود رو برداشت و گفت ميگي يا اينا رو بكنم تو كونت؟

داش علي : ميگم ميگم....مرجان دو كس ، شيدا كس پيدا ، اعظم منظم ، و غيره

بابام : خوبه....ميتوني بگي كه اينا زير كير بچه محلاي ما پرورش پيدا كردن....البته همه اسمها رو يك جا به كار نبر....ده فحش در ميون ، يكي از اينا رو استفاده كن....حالا بريد ببينم ميتونيد آبروي محل رو بخريد يا نه
داش علي : خيالت جمع....اگه داش علي ساربونه ميدونه شتر رو كجا بخوابونه.....

بابام : ولي من دلم شور ميزنه....تلفن رو برداشت و محسن رو كشوند مغازه...
محسن با شلوار شش جيب و يه كت تك وارد مغازه شد....(آخر تريپ)

محسن : آق مسعود يه مو از سيبيلت هم آتيش ميزدي من ميومدم....تلفن نياز نبود

بابام : كس شعر نگو....همراه علي اينا ميري ولي كل كل نميكني....فقط نظارت ميكني...هر جا ديدي كم ميارن يه جوري قضيه رو جمع و جورميكني

محسن : ايول ...كل كله؟....خيالت جمع آق مسعود....داش علي خودش اين كاره است...علي اينايي كه باهاشون كل داري بچه هاي كجان

داش علي : كوچه ذوالفقار
محسن : بابا كل اونا كه همين پارسال سر نارنجكهاي چهار شنبه سوري خوابيد

شاهين : راست ميگه...منم يادمه...رو هر نارنجكشون ، شش تا پيف پاف تركونديم...آخرش هم بعد از اينكه نارنجكهاشون تموم شد ، ما نارنجكهاي ذخيره رو رو كرديم و كلشون كاملا خوابيد

داش علي : عجب شبي بود....آخر كاري ، با سيگارت جواب نارنجك ما رو ميدادن...
ما راهي شديم و بابام پشت سر ما آب پاشيد
وقتي داشتيم دور ميشديم ديدم بابام تخمهاي فرزين رو گرفته و فرزين هم داره تقلا ميكنه كه سوت بلبلي بزنه...
__________________________________________________
ايني كه ميگم جزء داستان نيست
با وجود تمام كونده بازيهايي كه بابام در مياره ولي به خاطر همين آموزشها ، خيلي به بابام مديونم...اون اعتقاد داره كه بچه مثبت بودن با مرگ برابري ميكنه چون آدم تا روزي كه بميره بچه باقي ميمونه و هر كي از راه برسه يه كير ميده دستش...اون ، همه ي كونده بازي ها رو البته با كنترل به من ياد داده و فقط دورادور حواسش هست كه قاف ندم.
همين تربيت باعث شده تا كسي تا الان نتونسته باشه كوچكترين حقي از من بخوره... خيلي از كس كلك بازيها آرزوي جوانهاي امروزيه و به خاطر گير پدر و مادر نميتونن به آرزوهاشون برسن و افسرده ميشن....واين در حاليست كه من در سايه بابام همه نوع عشق و حالي رو تجربه كردم بدون اينكه پول زيادي خرج كرده باشم و خلافهايي مثل سيگار و اعتياد كه همين بچه مثبتها بهش دچار ميشن رو دچار بشم.
بابام كاري كرده كه تو همين سن ، به اندازه خودش ، بفهمم و تجربه داشته باشم تا در همه مسايل بتونم گليم خودم رو از آب بكشم بيرون.
با اينكه ممكنه مسخره به نظر بياد ولي اين نوع تربيتها در آينده جاي تربيتهاي امروزي كه "تربيت لاي زر ورق" هست رو خواهد گرفت و بچه مثبتي ور خواهد افتاد

قربان شما...........داش علي
     
  
↓ Advertisement ↓
زن

 
رقابت نا سالم
***

يه دختره تو محل بود به نام بيتا كه بچه محلها بد جور تو كفش بودن....هر كس به طريقي سعي ميكرد با اين دختره رفيق بشه ولي موفق نميشد
فقط كسي ميتونست با اين رفيق باشه كه يه برتري بالايي نسبت به ديگران داشته باشه....قيافه خيلي باحالي يا ماشين مدل بالايي يا ....
فرزاد يك از بچه محلها بود كه پسر فرخ بود و فرخ كسي بود كه مثل بابام ، تو محل بنگاه داشت و رقيب بابام حساب ميشد...
بنابراين به خاطر اينكه اينا دايما مشترياي همديگه رو يا قر ميزدند يا ميپروندند كل كل هاي متعددي بينشون پيش ميومد....البته فرخ بدبخت تقصير كار نبود و كونده بازي از جانب بابام بود
مثلا يه بار يه مشتري اومده بود و بابام با يه خونه كيري مخش رو زده بود و قرار بود قرارداد ببنده ولي مشتريه رفته بود و يه سر هم به بنگاه فرخ زده بود و مورد بهتري پيدا كرده بود و قراردادش رو اونجا بسته بود. و اين در حالي بود كه روح فرخ هم خبر نداشت كه قبلا چه اتفاقي افتاده
ولي بابام درتلافي اون قضيه ببينيد چه كار كرده بود:
ميدونيد كه زونكنايي كه تو بنگاهها هست حاوي شماره تلفن و برگ درخواست هاي مشتريان متعددي است كه ميان و در خواست خونه يا مغازه ميكنن.و در واقع اسم مشتريايي كه در آينده باهاشون قرارداد بسته خواهد شد اونجاست
بابام رفته بود در مغازه فرخ و بعد از كلي كل كل ، يكي از زونكن هاي فرخ رو برداشته بود و بهش گفته بود:
اينو ميبرم تا به جاي اين مشتريا ، توي يك سال آينده با كير من قرارداد ببندي....بعد ليوان چايي رو خالي كرده بود روي تخم هاي فرخ و اومده بود.
حالا اين فرزاد كه پسر فرخ هست و تريپ خيلي باحالي داره و شاخ خوشتيپ هاي محل حساب ميشه با استفاده از همين برتري مخ بيتا رو زده بود و باهاش رفيق شده بود.
تلاش تمام بچه هاي محل براي زدن مخ بيتا بي نتيجه مونده بود الا فرزاد
هر خالي كه براي بيتاميبستي افاقه نميكرد و دختره پا نميداد.
بچه محلا ميرفتن پيش بيتا و به ترتيب كير ميخوردن و برميگشتن:

شاهين : بيتا خوبي؟....من دارم دو ماه ديگه ميرم فرانكفورت پيش عموم ....قراره بزنيم تو كار بيزينس
(شاهين همش يه عمو داره كه 80 سالشه و ديگه انقدر پير شده كه ماي بي بي بهش ميبندن)

بيتا : برو بابا....هر موقع تونستي خودتو از سر كوچه ها جمع كني بيا


محسن قوشباز : پدر من توي سيسيل ايتاليا قاچاق اسلحه ميكنه...انقدر وضعش خوبه كه داره جزاير قناري رو ميخره....فردا دارن ميرن محضر تا سندش رو به نامش كنن....
من هم دست راست بابام هستم.(خود محسن از خالي بندي هاي خودش انگشت به كون مونده بود)

بيتا : تو ديگه چي ميگي حمال؟....زيپ شلوارتو بكش بالا....

محسن قوشباز : برو بابا جنده دو هزاري....فرغون بابام تو كس ننت....

بيتا : بابات با فرغون اسلحه قاچاق ميكنه؟

محسن : نه عزيز .... با فرغون كون باباتو قاچاق ميكنه

نيما : من بلد نيستم مثل بقيه خالي ببندم...راست حسيني همينم كه ميبيني....به بابا و ننه هم نيازي ندارم از اول روي پاهاي خودم وايسادم و الان يه پيكان دارم

بيتا : برو گم شو....تو ديگه چي ميگي؟

داش علي : ببين من نيومدم بهت التماس كنم....فقط ميخوام بگم كه خوبيت نداره تو محل ، بدون زيد بگردي ...مردم حرف در ميارن....بنابر اين اگه بخواي من اين زحمت رو قبول ميكنم كه باهات رفيق شم....ولي اگه خواستي با يكي ديگه بپري بايد بگم كه اون يه نفر اولا بايد از محل خودمون باشه دوما از همه بچه هايي كه تا الان اومدن سراغت ، سرتر باشه....

بيتا : تو پسرهمون سيبيله نيستي كه ديشب از بالا پشت بوم داشت خونه ما رو با دوربين شكاري ديد ميزد؟
تو دلم گفتم اي كيرم دهنت مسعود كه اينجا هم ريدي به كاسبي ما

:نه عزيزم....اوني كه ديدي مستخدم ما بود....رفته بود بالا پشت بوم تا كسوف رو تماشا كنه....

بيتا : برو بابا....تا سه سال آينده خبري از كسوف نيست

هيچ ترفندي كارگر نمي افتاد و تنها كسي كه تونست با اين دوست بشه فرزاد بود
شب رفتم خونه و قضيه رو به بابام گفتم....بابام مست كرده بود و خودش رو با "نادر شاه" اشتباه گرفته بود(آخه به نادر شاه خيلي علاقه داره و اعتقاد داره كه تنها شاهيه كه خواهر همه رو گاييده)

داش علي : بابا اين بيتا رو ميشناسي؟

بابام : او كيست اي فرزند

داش علي : چرا اينجوري صحبت ميكني بابا؟

بابام : خمر نيوشيده ايم

داش علي : آهان....نكنه ودكاهاي منو به گا دادي؟

بابام : گفتم كيست اين ضعيفه ....مادرش كيست؟ (به جاي اينكه اسم باباش رو بپرسه اسم ننش رو ميپرسه)

داش علي : بابا بيتا ديگه....همين دختر همسايه روبرويي

بابام : چه خطايي از وي سر زده است اي سفيه

داش علي : با هيچ كدوم از بچه هاي محل دوست نشد....الا فرزاد

بابام : به تخم يمين و يسارت اي دوست.....ما را با او چه صنم؟

داش علي : صنمي كه نداريم....فقط با فرزاد دوست شده...از اين بابت افكارم ريخته به هم

بابام : به تخم هاي همان بيتا كه افكارت ريخته به هم اي بي عقل

داش علي : بابا چرا كس شعر ميگي...دخترا كه تخم ندارن

بابام : پس به تخمدانهايش كه افكارت ريخته به هم اي بي هنر

داش علي : بابا درست صحبت كن بينيم چي ميگي.....تو اصلا ميدوني فرزاد كيه؟

بابام : او هم مزلفي باشد چون تو....ما از كجا بايد بدانيم او كيست

داش علي : همين ديگه....اگه ميدونستي فرزاد بچه كيه كه الان مستي كه سهله ، برق هم از كونت ميپريد

بابام : آه كه زندگي زيباست...چه صفايي دارد اين سرزمين هند....ما را بسي خوش آمد از اتراق در اين عمارت فراخ

داش علي : بابا كس شعر نگو.....فرزاد پسر فرخه....همون كه باهاش كل كل داري

با شنيدن اين جمله برق از سه فاز بابام پريد و شاكي شد

بابام : كونكش گفتي كي؟....يه بار ديگه بگو

داش علي : فرزاد كه پسر فرخه ، مخ بيتاي رو كه به هيچكي پا نميداد رو زده و باهاش رفيق شده

بابام : توي كونكش هم وايسادي نگاه كردي؟

داش علي : چيكار ميكردم؟....پا نميداد ديگه

بابام : واي واي واي واي....چه رسوايي بار اومده....چرا گذاشتي لاشي؟

داش علي : پا نميداد....از اولش هم معلوم بود به فرزاد پا ميده چون از همه بچه محلا خوش تيپ تر و با كلاس تر بود

بابام : چه ربطي داره بچه كوني....اين كارا خوش تيپي نميخواد جنم ميخواد

داش علي : نه حاجي ...خواب ديدي خير باشه...فرزاد از نظر كلاس هم از همه بچه محلا سر تره....اون موقع كه ميگفتم بذا برم كلاس بيليارد يه كم كلاس ياد بگيرم كيرتو نشون ما دادي... فكر اينجا ها رو نميكردي

بابام : ساكت

داش علی: بدبخت مست كردي افتادي اينجا فكر كردي مردم بيكار ميشينن....حاجي تو موقعي كه خواب عمارت هند رو ميديدي فرخ دست به كار بود داشت نقشه زدن پوز تو ميكشيد آخرش هم كه پوزتو زد

بابام : گفتم ساكت...دارم فكر ميكنم
من سرم رو انداخته بودم پايين و يه نفس داشتم كس شعر ميگفتم كه با بلند كردن سرم ، يه خيار سالادي رفت توي دهنم.

بابام : اين خيار تو دهنت ميمونه تا من حرفهام تموم شه

ببين كس كش...همين فردا ميري به هر قيمتي كه هست رفاقت اينا رو به هم ميزني و با اين جنده رفيق ميشي

داش علي : با چي؟....نه پول دارم ...نه ماشين دارم....نه خوشتيپي فرزاد رو دارم

بابام : من كاري ندارم...سوييچ رو بهت ميدم بقيش با خودت...فقط دست خالي برنميگردي...به هر قيمتي هست بايد پوز فرزاد رو بزني ... اگه فرزاد خوشتيپي داره در عوض تو هم يه زبون داري اندازه كير نجف

داش علي : قربون حاجي....چشم....شما عكس بده جنازه تحويل بگير
خلاصه من رفتم و با هزار تا بدبختي مخ دختره رو زدم و باهاش رفيق شدم
بعد اومدم و قضيه رو براي بابام تعريف كردم و انتظار پاداش داشتم كه بابام گفت:
تو گه خوردي كه رفتي با دختر مردم رفيق شدي....من گفتم رفاقت فرزاد رو به هم بزن نه كه خودت دون بپاش

داش علي : حالا كه خرت از پل گذشت اينو ميگي؟....خيلي بي مرامي بابا

بابام : خفه شو ... يه محل از مرام من حرف ميزنه....حالا براي اينكه به مرام من پي ببري اجازه ميدم با اين دختره بپري فقط يادت باشه دختر مردم رو به گا ندي....همسايه اند و خوبيت نداره
خلاصه چند وقتي گذشت و فرخ اومد در مغازه و با خايه مالي ، هم زونكنش رو پس گرفت و هم اختلافات رو كنار گذاشت و با هم آشتي كردن

بابام : من نوكرتم....پاتو تو كفش ما نكن ما مخلص همه كاسبهاي محل هم هستيم
اينا دل دادن و قلوه ستاندن و رفيق شدن و بابام اومد سر وقت من و گفت :
نامردي كه زيد مردم رو از چنگش در آوردي....كس كش تو يه ذره مرام نداري؟
يه ذره مردونگي نداري؟
بجه گوني
عن آقا
كي به تو گفت بري زيد مردم رو از چنگش در بياري؟....من كي اينجوري بودم كه تو اينجوري از آب دراومدي؟

داش علي : تو همون مسعودي كه يه ماه پيش منو شير كردي برم فرزاد رو به گا بدم؟....خيلي باحالي بابا

بابام : كس نگو .... برو سيرابي بخر امشب عموت مياد خونه ما (اشتباه فكر نكنيد...شام يه چيز ديگه بود...سيرابي رو براي مزه عرقش ميخواست كه شب ميخواست با عموم بخوره)

قربان شما.........داش علی
     
  
زن

 
ده بايد آسفالت بشه
تو مغازه نشسته بودم و داشتم با تخمام گل یا پوچ بازی میکردم ......... دو یک جلو بودم که یهو بابام وارد مغازه شد....................
داش علی : سلام
بابام : سلام و کیر
داش علی : علیک سلام.................... تو نمیخوای یه فکری برای آینده ما بکنی....................از پدر بودن فقط کیر زدنش رو بلدی؟....................ها؟....................با توام
بابام : چرا یه فکرایی برات دارم....................
داش علی : ایولا....................با مرام....................حالا چه فکرایی داری....................چیزی میخوای به نامم کنی؟
بابام : اره فردا میبرمت محضر سند یه قواره از زمینهای جلو (کیر خایه اش منظورش بود) رو به نامت میکنم
داش علی : پس قربونت تو که داری حال میدی یه قواره از زمینهای عقب هم به نام ما کن تا حالشو ببریم
بابام : نه....................نمیشه
داش علی : آخه چرا؟........ نکنه قولنامه اش کردی؟
تو این لحظه چند تا از کارگرهای ترک ساختمون بابام که شورش کرده بودن و همشهرياي بايرام پنگوين بودن در حالی که یه پلاکارت دستشون بود نزدیک مغازه شدن و جلوی مغازه شروع کردن به شعار دادن
روی پلاکارت هم نوشته بود :
تحسن ما یک تحسن صنفی است نه سیاسی
یه سره داشتن شعار میدادن :
ده باید آسفالت بشه .................... پول ما پارداخت بشه (پرداخت بشه)
بابام به من گفت پاشو این کس کشا رو ردشون کن برن الان حیثیت ما رو میبرن
من پریدم دم در مغازه و شروع کردم به مذاکره با اینا....................
اسم همشون از دم ......................... رب علی بود
داش علی : آقایون آقایون لطفا یک نفر حرف بزنه ببینم مشکلتون چیه....................اینجوری که من نمیفهمم حرف حساب شما چیه...............من اینجا هستم تا مشکل شما رو حل کنم
ربعلی شماره یک : الده کیرم دهنت
داش علی : شما اسم شریفتون چیه عزیز؟
ربعلی شماره یک : ربعلی
داش علی : آقای محترم چرا عفت کلام رو رعایت نمیکنی؟....................من طرف شما هستم....................برای حمایت از حقوق شما اینجام
ربعلی شماره دو : برو کپیغلو
داش علی : اسم شریف شما چیه برادر؟
ربعلی شماره دو : سيكتير بابا.........اسمم ربعلی...شهرتم زرت علي
برو به اون بابای کلاه بردارت بگو بیاد پول ما رو بده والا....................
داش علی : والا چی
همه ربعلی ها به اتفاق داد زدن : والا کیرم دهنت
داش علی : با شما کس کشا نمیشه مثل ادم حرف زد...............حتما باید با کیر شلیک کنم تو دهنتون تا ادم شید
اینا اصلا تخمشون نبود من چی دارم میگم و همینجوری شعار میدادن
ده باید آسفالت بشه .................... پول ما پارداخت بشه
تخم شما باد بشه .................... کیرهای ما راست بشه
ربعلی بزرگه یه آن به بقیه اشاره میکنه که همین ریتم رو با صدای آروم ادامه بدن تا اون یه آواز در کنارش بخونه (مثل این کنسرت ها که همزمان یه عده با صدای آروم یه بیت رو به شکل همخوانی تکرار میکنن و سر دسته گروه ، روی این صدا آواز میخونه)
اینو به شکل آواز خوند : در دایره حکمت.........................ما نقطه پرگاریم...............ما نقطه پرگاریم ....................ما نقطه پرگاریم....................آی امان....................ها ها ها ها های...............
ها ها ها های
وا ها ها ها های
دا ها ها ها های
حبیب من
اینم صدای نرم و آروم همخوانی که در طول این آواز دایما از طرف بقیه ربعلی ها تکرار میشه
ده باید آسفالت بشه
پول ما پارداخت بشه
تا که شعله گرم کار خویش شد ....................
تخم شما باد بشه
کیرای ما راست بشه
هر نئی شمع مزار خویش شد....................حبیب من...............ها ها ها ها های
يهو يه دختره كه از اون اطراف داشت رد ميشد وايساد به تماشاي اينا و كله همشون همزمان برگشت سمت دختره و چشم همه ربعلي ها چهار تا شد....نظر به راست....كير فنگ
دختره كه ديد اگه دو دقيقه ديگه وايسه از طريق نگاه حامله خواهد شد سريع پيچوند و رفت و اينا دو باره شروع كردن به شعار دادن و اواز خوندن
من که یادم رفته بود برای چی اومدم اونجا ، داشتم به کنسرت اینا گوش میدادم :
به به به....................ناز نفست
ربعلي شماره چهار : قربونت
یهو بابام در مغازه رو باز کرد و یه لگد به من زد و یه نعره ای کشید و یهو همه صداها خاموش شد
بابام : کس کشا میگیرم میکنمتونا....................من همین دو ماه پیش حقوق سه ماهتون رو یک جا دادم....................
ربعلی شماره دو : ده باید آسفالت بشه
ربعلی شماره سه : خفه شو ....................مگه نمیبینی هوا پسه؟
بابام : کس کش این دهی که میگی کجاست....................چی دارید بلغور میکنید؟
ربعلی شماره سه : گفتیم یه چیزی بگیم که قافیه درست در بیاد..........اين تيكه مال موقعي هست كه ميخواستيم دهات رو اسفالت كنيم..........شما همون پول ما رو پارداخت کنی کفایت میکنه
بابام : بهترين فحشي كه ميتونم بهتون بدم اينه كه بگم كيرم تو مختون
بابام حسابي شاكي شده بود و داشت ميرفت كه يكي از اين ربعلي ها رو بزنه كه يهو ربعلي بزرگه شروع كرد به خايه مالي
آق مسعود چيكار كنيم ديگه ....اينا هم زن و بچه دارن
ربعلي شماره دو : هوي ربعلي...گوزت رو باز كن تو گوز من نگاه كن (گوز تو زبان تركي يعني چشم)...خايه مالي نكن
داش علي : چيكارش داري....بذا كارشو بكنه....هر چي باشه خايه مالي هم يكي از سبكهاي ارتباطات اجتماعيه
بابام یه چک پنجاه هزارتومنی نوشت و اینا رو دست به سر کرد و همشون رفتن به جز ربعلي كوچيكه كه سي سالش بود
ده بايد آسفالت بشه
بابام : برو كس كش....همشهريات رفتن
من نميرم
اين چشماشو بسته بود و دهنش رو باز كرده بود و نميدونست كه همشهرياش رفتن و شورش تموم شده و همينجوري يه نفس كس ميگفت:
پول منو بده
پولمو بده
باز هواي وطنم...وطنم آرزوست
بابام رفت جلو يه يكي خوابوند زير پاي ربعلي و ربعلي افتاد تو جوب
ربعلي : اين جوب مال كدوم قناته ؟....چند تا زمين رو آب ميده
ما ديديم بابا اين ديگه خيلي تركه...ول كرديم و رفتيم تو مغازه
تو همین لحظه محسن قوشباز با تریپ افسرده طوری که انگار ریده باشی به قیافه اش ، وارد مغازه شد :
بابام : ها...............چیه کس کش...............امروز هم تصمیم گرفتی تریپ افسردگی بگیری؟
محسن : نه آق مسعود....................نوکرتم به دادم برس
بابام : دردت چیه؟....................زرت بایرام در اومده یا ننت گوز رحمت رو ول کرده
محسن : نه بابا............... نقل این حرفا نیست....................صبحی افتاده بودم دنبال یه تیکه چادری....................تو یه کوچه خلوت بعد از این که انگشتش کردم فهمیدم که طرف پیر زنه....................
داش علی : پیش میاد ...............خودتو ناراحت نکن....................این مورد برای خود منم اتفاق افتاده....................مرور زمان حلش میکنه
محسن : آخه اون پیر زنه عمه ام بود....................خوار بابام....................
داش علی : آخه کس کش تو ادم نمیشی....................حالا بعدش چه اتفاقی افتاد
محسن : هیچی عمه ام رفته بست نشسته تو امامزاده و بابام هم برای سرم جایزه گذاشته
بابام : محسن میدونی خوبي کیر در چیه؟
محسن : نه.................... در چیه؟
بابام : خوبيش اينه كه تو همچين مواقعي در دسترسه كه بگيرمش و بزنم تو سرت...اخه كس كش اين چه سوتي بود زدي....
داش علي : محسن موثرترين فحشي كه تا حالا بهت دادم چي بود؟
محسن : فكر كنم "كير تو بواسير بابات" بهترينش بود...هم خلاصه بود و هم ريتميك....به روز هم بود....
داش علي : پس كير تو بواسير بابات
محسن : مچكرم
يهو بايرام كه رد محسن رو تا مغازه زده بود وارد مغازه شد و در حالي كه از شدت عصبانيت نميدونست چيكار كنه تمام انرژي خودش رو توي فكش متمركز كرد تا آبدارترين فحشي كه بلد بود رو بده
اولش يه كم زور زد
اي
اي
اي
اي كيرت دهنم
بابام پنگوين رو آروم كرد و محسن رو ردش كرد و گفت :
اين "ده بايد آسفالت بشه" چيه كه اين همشهريات بلغور ميكنن
پنگوين : اين يه شعار نيست....از زماني كه مغول ها حمله كردن سرود ملي عروج آباد همينه
قربان شما.......داش علي
     
  
زن

 
حاج اكبر ، فرمانده گردان كربلا
تو خونه نشسته بودم و داشتم تخمهامو از نظر ايمني تست ميكردم و مسعود هم يه نمور عرق خورده بود و دل و روده ضبط يك كاسته مال عهد درشكه خودش رو ريخته بود بيرون و با صداي آروم واسه خودش كس شعر ميخوند :
يارا چه كنم...ها ها هاي....ها ها ها هاي....حبيب من
اون پيچ گوشتي رو بده بچه
عشق من .... آي امان امان امان ها ها ها هاي
داش علي : بابا ول كن اين عتيقه رو....اين ضبط سي دي خور و با اون كامپيوتر رو خريديم كه دست به خايه اين آفتابه برقي بشيم؟
بابام : سگش ميرزه به همه اين سوسول بازيا
داش علي : قند رو برسون اين چايي رو بخوريم
بابام : كير لاي پات گير نكرده كه....بلند شو خودت بردار
داش علي : اي خدا....گاييده شديم از دست اين
تو همين لحظه يكي از هم سنگرهاي بابام كه از اون حزب الاقي هاي تير بود و سال شصت تو جبهه باهم آشنا شده بودن به اسم حاج اكبر زنگ زد و به بابام گفت كه داره مياد خونه ما
بابام سال 60 بايد سه ماهي ميرفت جبهه تا بتونه كارت بسيج بگيره و بوسيله اون بتونه جواز كارخونه مقوا سازي رو بگيره
رفته بود و بعد از كلي كس كلك بازي ، به جاي عراقي ها ، دو تا ايراني رو با ماشين كشته بود و برگشته بود.
حالا عصر شده و حاج اكبر اومده خونه ما و بابام مجبور بود تريپ مسلموني و حزب اللهي و برادر بازي برداره
بابام : به به....سلام حاج اكبر....حاجي نخود لوبيا بريز....هه هه هه
حاج اكبر : يادش به خير....چطوري حاج مسعود....خيلي وقته نديدمت .... چيكارا ميكني؟
بابام : بيا ...بيا بشين كه امشب ميخواييم بريم تو شبهاي سليمانيه (سليمانيه عراق)
اينا نشستن و شروع كردن به تعريف خاطرات قديم و بعد از اينكه كمي در مورد شبهاي سليمانيه و اعزام به عمليات و اينا براي هم خالي بستن حاج اكبر گفت :
خوب حاج مسعود خودت چطوري؟...از خودت تعريف كن
بابام : آخه چي رو تعريف كنم حاج اكبر؟....آدماي جبهه تو اين روزگار نامرد و بي دين چيزي براي گفتن ندارن كه...دوره ما دوره غيرت و وطن پرستي و شهادت و اسارت بود
ولي الان فكر و ذكر نسل جديد شده پول و ثروت و كارهاي منكراتي
بعد يه دستي به سيبيلهاش كشيد و با حالتي كه انگار خر كونش گذاشته باشه يه آهي كشيد و گفت‌ :
حاج اكبر بچه هاي جبهه تو اين دوره غريب افتادن....تنها موندن....كسي حرفشون رو نميفهمه...اصلا كسي باهاشون حرف نميزنه
امروزيها تو خط پول و ثروتن ولي ما تو خط شهادت بوديم به خاطر همين ما هم مثل بقيه بچه هاي جبهه گوشه نشين شديم و يه مغازه راه انداختيم و سرمون تو لاك خودمونه....
من كه از خالي بندي ها و تريپ برداشتنهاي بابام انگشت به كون مونده بودم تو دلم گفتم آخه كس كش تو كه صبح تا شب داري عرق ميخوري و كس ميكني و كون مردم ميذاري
حاج اكبر : آره حاج مسعود...حق با توست...ولي ما مسووليم...براي حفظ اين انقلاب ، چشم آقا (مقام منظم رهبري) به دستهاي پر توان همون بچه هاي جبهه است
تو دلم گفتم : چشم آقا به تخم شما ها هم نيست چه برسه به دستتون
يكي دوساعتي گذشت و تلويزيون اذون داد و بابام با شنيدن صداي اذون بلافاصله بلند شد و آستينها رو زد بالا و گفت :
پاشو حاج اكبر....پاشو كه به قول امام نماز اول وقت از هر چيزي مهم تره....ياعلي
اينا رفتن تو حياط و وضو گرفتن و برگشتن
اين دومين يا سومين باري بود كه من نماز بابام رو ميديدم
بابام شروع كرد به نماز خوندن و اين در حالي بود كه حاج اكبر تكيه داده بود به پشتي و داشت با قوطي خالي ودكاي بابام بازي ميكرد و با من اختلاط ميكرد بابام هم داشت نماز ميخوند ولي شش دونگ حواسش به من بود تا يه وقت قاف ندم :
حاج اكبر : خوب علي آقا شما چطوري؟....
داش علي : چاكرتيم...ما هم زندگي ميكنيم ديگه...در گير درس و دانشگاه و ....
بابام : الحمد و لله رب العالمين...الرحمن الرحيم ....مالك يوم الدين...
حاج اكبر : علي آقا اين چيه؟
داش علي : ظرف ودكاست
حاج اكبر : مال كيه؟
داش علي : مال بابام
بابام : اياك نعبدو....خفه شو....واياك نستعين
حاج اكبر : چي هست؟
داش علي : يك نوع نوشيدني ....توي رساله شيخ پشم الدين كشكولي نوشته كه حلاله.......ولي بابام ازش نميخوره....فقط درش رو باز ميكنه و ميذاره بغل گلدون تا گلها خوب رشد كنن
حاج اكبر كه از همون اولش هم بابام رو ميشناخت به روي خودش نياورد و بلند شد رفت تو بالكن وايساد به هوا خوردن...
با خارج شدن اكبر از اتاق بابام نماز رو وسط كار ول كرد و به سرعت اومد يكي زد تو تخمهاي من :
اهدنا سراط المستقيم....كيرم دهنت سوتي نده....ابروم رفت....سراط الذين انعمت عليهم
از صداي در بالكن فهميديم كه حاج اكبر داره برميگرده تو اتاق ....بنابراين بابام سريع برگشت پاي مهر و نماز رو ادامه داد:
سراط الذين انعمت عليهم ولا ضــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــالين
بسم الله الرحمن الرحيم
قل هو الله احد
تو همين لحظه حاج اكبر بدون اين كه بشينه رد شد و رفت تا تابوهايي كه به در و ديوار حال چسبونده بوديم رو تماشا كنه
بابام : لم يلد و لم يولد...يلم تو يلت....يولت تو يلم....يولي به يولت....الله صمد...ولم يكن له كففو احد
رفت به ركوع و بعدش رفت به سجده و همش زير چشمي داشت در اتاق رو ميپاييد كه ببينه حاج اكبر مياد يا نه
رفت تو سجده اول ولي حاج اكبر نيومد
رفت تو سجده دوم باز هم حاجي نيومد و بابام بعد از سجده دوم همونجوري نشست و ديگه بلند نشد نشسته بود و داشت با تخماش بازي ميكرد كه يهو حاج اكبر وارد اتاق شد
بابام با ديدن حاج اكبر سريع تريپ نماز رو ادامه داد :
قد قامت الصلاه
بلند شد وايساد براي ركعت دوم
منم كه از خنديدن به نماز خوندن بابام ريده بودم به خودم
با يه بدبختي اين نمازش رو تموم كرد سر جمع شمردم سه ركعت و نيم نماز خوند
بعد از نماز بابام حاج اكبر وايساد به نماز و من به بابام گفتم :
تو كه ميخواستي تريپ برادري برداري اين قوطي ودكا رو بر ميداشتي دهنم سرويس شد تا ماست ماليش كردم
با تموم شدن نماز حاج اكبر ، موبايل بابام به صدا در اومد ....حدس بزنيد اونور خط كي بود
فرناز
بابام : الو
فرناز : الو سلام آقا مسعود....علي رو دك كردي؟
بابام : سلام خواهرم....بفرماييد
فرناز : بابا منم فرناز....با هزار تا بدبختي از خونه زدم بيرون....خونه رو خالي كردي
بابام : گفتي وسايلت رو ريختن خيابون؟....كدوم نامردي اين كار رو كرده؟
فرناز : چرا اينجوري حرف ميزني؟....مگه قرارمون يادت رفته؟
بابام : گفتي صاحب خونه....اون نا مرد به خاطر يك ماه اجاره وسايلت رو ريخته تو خيابون؟....استغفرالله....عجب زمونه نامردي شده....يه دقيقه گوشي دستت باشه....
ميبيني حاج اكبر...خونه زندگي يه زن بي پناه رو به خاطر چندر غاز اجاره با دو تا بچه قد و نيم قد ريختن تو خيابون
باشه....من الان خودم رو ميرسونم
فرناز : بدو ديگه ...من بايد شب برگردم خونه....سر راهت كاندوم هم بخر
بابام : باشه ميخرم....نگران نباش خواهرم ميخرم
بابام عذر خواهي كرد و گفت :
شرمنده حاج اكبر...كار مردم از نظر من تو اولويته...من برم يه سيخ بزنم ببخشيد يه سر بزنم به اين زن بدبخت و برگردم
بعد از رفتن بابام حاج اكبر گفت :
علي قضيه چيه؟
داش علي : والا دست به خير بابام خوبه...نه كه كارش مشاور املاكه به خاطر همين به مسايل آدمهاي بي سر پناه و بي سرپرست خيلي اهميت ميده
الان هم رفت كه يه خونه خالي گير بياره
حاج اكبر : صحيح....صحيح....
بعد يه خنده تلخي كرد و گفت خدا خيرش بده
داش علي : ميخندي حاجي !
حاج اكبر : اخه ميدوني چيه...اون موقع كه سليمانيه بوديم بابات روزي يه بار ميرفت سر وقت يه زن كرد كه اون اطراف چوپوني ميكرد
و وقتي بر ميگشت و ازش سوال ميكرديم كجا بودي ميگفت رفته بودم تانك بتركونم....البته خودش هم ميدونه كه من ميدونم ولي همين كه سعي ميكنه جلوي من علنا گناه نكنه ازش خوشم مياد
حالا رفتن اين بابات چقدر طول ميكشه؟
داش علي : منتظرش نباش....تا مكان پيدا كنه و سيخ رو بزنه و برگرده ، صبح شده
قربام شما ......داش علي
     
  
زن

 
سكس در حضور پدر
يه بار توي نشسته بودم و داشتم تخمامو به سيستم دفاع ضد موشكي مسلح ميكردم كه محسن وارد مغازه شد.
بابام كه روي كاناپه دراز كشيده بود با وارد شدن محسن سريع چشمهاشو بست و خودش رو به خواب زد تا شايد بتونه يه آتويي از بين صحبتهاي من و محسن در بياره
بابام رو كاناپه چنان خودش رو زده بود به خواب كه انگار قرار نبود مشتري چيزي وارد مغازه بشه.همينجوري دمر افتاده بود رو كاناپه مغازه
محسن ميخواست مطلبي رو با من در ميون بذاره كه من سريع جلوي دهنش رو گرفتم و گفتم كه اين كونده خواب نيست.چيزي نگو كه بعدا بر عليه خودمون استفاده كنه.
تو اين لحظه بابام يه چرخي خورد و در حالي كه از پلكهايي كه ميزد تابلو بود كه خواب نيست شروع كرد به خر و پف
محسن يه چشمك به من زد كه معني و مفهوم اين چشمك اين بود :
يه جنده بي گناه به نام ليلي از محسن درخواست كمك كرده و الان بيرون مغازه است...بنده خدا زير بارون مونده بود و محسن دلش براش سوخته و آورده كه ببريمش خونه ما تا يه كم گرم بشه
داش علي : خيلي خوب فهميدم ...بريم ... گناه داره.... بيشتر از اين زير بارون نگهش نداريم
ما ليلي رو ورداشتيم و راه افتاديم سمت خونه
تو راه كه داشتيم ميرفتيم شاهين رو از اون ور خيابون ديدم كه كه داره با سوت منو صدا ميكنه....
شاهين كه صداش به من نميرسيد با اشاره دست از من پرسيد كه قضيه چيه
منم با نشون دادن انگشت وسطي دست راستم قضيه رو بهش حالي كردم و بهش تعارف زدم ولي اون با اشاره به من فهموند كه مدرسه دخترونه داره تعطيل ميشه و بايد سريع خودش رو برسونه اونجا
ما رفتيم خونه و من ليلي رو بردم تو اطاق و به محسن گفتم كه با توجه به اين كه بابام خواب نبود احتمال داره كه حرفهاي ما رو شنيده باشه و بياد بنابراين هوا رو داشته باش
من ليلي رو بردم اتاق و شروع كردم به كردن...طبق آخرين فيلم سوپري كه ديده بودم شرت و شلوار خودم رو در نياورده بودم و با لباس داشتم ميكردم ...نگو تو اين فاصله بابام اومده خونه...حالا مكالمه محسن و بابام رو داشته باشيد...مثلا بهش سپرده بودم كه هوا رو داشته باشه
محسن : س س س س س لام آق مسعود
بابام : هيس...صدات در نياد....علي كجاست؟
محسن : داره كس ميكنه
بابام : مچكرم
من بدبخت بي خبر از همه جا داشتم تلمبه ميزدم كه يهو ديدم در باز شد و بابام وارد شد
جاي هيچ عكس العملي برام وجود نداشت و چون خيالم راحت بود كه محسن هوا رو داره خيلي جا خوردم و بدون اينكه كيرم رو از توي كس ليلي در آورده باشم همونجوري كه رو ليلي دراز كشيده بودم مثل كسي كه كير تو كونش گير كرده باشه زل زده بودم به مسعود
خودم رو آماده لگد بابام كرده بودم كه بر خلاف انتظار ، بابام گفت :
ادامه بده....ادامه بده كاري باهات ندارم...فكر كن من اينجا نيستم
اينا رو گفت و وايساد بالا سرم ....من ميخواستم بلند شم و خودمو جمع كنم كه بابام پاش رو گذاشت روي كمرمو و منو فشار داد رو ليلي و گفت حق نداري بلند شي...ادامه بده
داش علي : بابا بيخيال....بذا بلند شيم
مسعود پاش رو روي كمر من نگه داشت و اجازه نداد كه بلند شم و منو مجبور كرد تا جلوي چشماش ليلي رو بكنم
با استرسي كه بهم وارد شده بود كيرم داشت ميخوابيد ولي وقتي ديدم بابام بيخيال نميشه تمركز كردم و حس سكس گرفتم و كيرم مجددا راست شد
من به اين اميد كه بابام بعد از چند دقيقه بيخيال بشه اجبارا تلمبه رو شروع كردم و بابام پاش رو از كمر من برداشت
من كه يه نيم نگاه به بابام داشتم و از خجالت داشتم آب ميشدم حالت رو تغيير ندادم و در همون حالتي كه ليلي زيرم بود داشتم ميكردمش كه بابام گفت :
كونده گفتم فكر كن من اينجا نيستم...
من كه انتظار داشتم بابام با يه لگد سكس رو تموم كنه ديدم كه بابام تازه داره ميگه حالت رو عوض كن
جو فوق العاده سنگين شده بود و من به سختي كيرم رو راست نگه داشته بودم...هيچ تمركزي روي سكس نداشتم و فقط اداي سكس رو در مياوردم
مسعود : با جون دل بكن پسرم
داش علي : بابا بيخيال...بذا بلند شيم
مسعود : بكن حرف نزن
داش علي : بازم بكنم؟
مسعود : آره
داش علي : كيرم تو كون ننت محسن با اين نگهبانيت
من ديدم مسعود هيچ رقم بي خيال بشو نيست و عزمش رو جزم كرده كه آب ما رو ببينه
بدبخت ليلي هم كه از ترس و خجالت شده بود مثل لبو
مسعود : بكن....بكن زر اضافي هم نزن كونده....من دهن تو رو امروز ميخوام بگام
من ديدم كه مسعود بي خيال بشو نيست و دست آخر هم كه ضد حالش رو خواهد زد پس نبايد جلوش كم بيارم لذا تصميم گرفتم كه قوي تر عمل كنم و توي دلم گفتم :
باشه آق مسعود...غمي نيست...حالا كه خودت ميخواي هر چه باداباد....من ميكنم تو نگاه كن
مسعود : بكن كس كش... بكن
داش علي : ميكنما
مسعود : بكن
داش علي : بابا ميكنما....
مسعود : آره بكن... بكن كير تو دهن بكن
داش علي : كردما....ميخوام بكنما
مسعود : كونده منو فيلم نكن ....بكن
من با اصرار بابام تصميم گرفتم كه بكنم لذا تمركز كردم و فضا رو طوري تجسم كردم كه انگار بابام اونجا نيست و حالت رو عوض كردم و با تمام قدرت ليلي رو كردم
زماني كه داشتم حالت رو عوض ميكردم بابام كيرم رو ديد و گفت :
كاندوم هم كه نداري....خوب؟....ادامه بده....ميكردي
من تو اون حالت چند تا تلمبه زدم و مجدد حالت رو عوض كردم...ديگه سعي ميكردم وجود مسعود رو احساس نكنم ولي فحش بود كه توي دلم به محسن ميدادم
مسعود : ملاحظه منو نكن...اگه ميخواي كونش هم بذاري بذار....فكر كن من اينجا نيستم
داش علي : جايي كه كس باشه داش علي كون نميكنه
مسعود : بابا مرام...معرفتت ذليلم كرد....كير تو اون دهنت كس گفت بره بچه....يالا بلبل زبوني نكن.... كارتو بكن
آب من اومد و حيثيتم جلوي مسعود به باد رفت و كلفت ترين كيري كه هر آدمي ميتونست توي زندگيش بخوره رو خوردم...
خيلي كونده است با اون كارش كاري كرد كه سر ما از خجالت بره تو كونمون....از هزار تا ضد حال ديگه اي كه ميتونست توي اون لحظه بزنه بدتر و موثر تر بود
من پشتم رو كردم به بابام تا آب كيرم رو تميز كنم كه بابام منو برگردوند و منو مجبور كرد جلوي چشماش آب كيرم رو پاك كنم
من بلند شدم و خودمو جمع كردم و يهو ديدم محسن هم از توي حال يه صندلي گذاشته زير پاهاش و داره از شيشه بالاي در داخل اتاق رو ديد ميزنه
من كه شاكي بودم در رو باز كردم و يه لگد زدم زير صندلي و محسن دو متر پرت شد
داش علي : كس كش تو ديگه چي ميگي
محسن افتاده بود و اصلا نميتونست جلوي خنده اش رو بگيره
مسعود : براي چي ميخندي بي عقل ؟ ...... كير خر شكوفه داده يا خر كونت گذاشته؟
محسن : هر جفتش...خيلي خوب اومدي اين صحنه رو آق مسعود...دهنشو گاييدي
من داشتم با محسن كل كل ميكردم
داش علي : آخه كونكش مگه من بهت نگفته بودم هوا رو داشته باش؟...چرا منو فروختي؟
محسن : آق مسعود اولويت داره...جايي هواي تو رو دارم كه پاي آق مسعود وسط نباشه
من يه فحش خيلي غليظ توي گوش محسن دادم و محسن داد زد
آق مسعود فحش داد...به خدا فحش داد
مسعود خفه شو بيا وايسا اينجا ميخوام چند كلوم براتون صحبت كنم...علي تو هم بيا وايسا پيش محسن....به اون جنده هم بگو خودشو جمع كنه پيشت وايسه
محسن خايه مال كه تشنه كس شعرهاي مسعوده سريع اومد و بغل دست من صف گرفت و ليلي هم پيش ما وايساد و بابام بعد از كمي قدم زدن و نگاه كردن تو چشمهاي ما ، شروع كرد به نطق (تريپ ، تريپ اخراجي ها بود)
بابام : من به شما ها چي بگم؟...اين يكي (محسن) بلند ميكنه اون يكي (علي) ميكنه
بابام اومد سمت من و زل زد تو چشمام و بعد فرياد زد :
آدمايي كه كس كردنشون هم از رو بهانه است نه از روي تكليف
اومد سمت محسن و زل زد تو چشماش و بعد فرياد زد :
آدمايي كه جلوي من كفش جفت ميكنن و پشت سرم براي پسرم كس جور ميكنن و خونه ام رو مكان ميكنن
رفت جلوي ليلي و بعد از اينكه سينه هاش رو برانداز كرد داد زد :
آدمايي كه توي روز باروني هم دست از جندگي بر نميدارن
واي خدا...چه به روز اين مملكت اومده...اين جوانهاي ما چرا اينجوري شدن؟
محسن : به به
ما سن اينا بوديم اگه پامونو جلوي بابامون دراز ميكرديم با "چوب سگ زني" دنبالمون ميذاشت ....چي به روز ما اومده كه الان پسرمون جلوي چشممون زنا ميكنه و دم نميزنه
من زير لب گفتم : پاتو جلوي بابات دراز نميكردي فقط كيرتو دراز ميكردي
ما جوون بوديم سه تا خانواده رو خرج ميداديم
من زير لب گفتم : و كاباره گل سرخ رو به گا ميداديم
ما سن اينا بوديم....اي بابا...چي بگم...دلم خونه...خدايا جون ما رو بگير و رومونو از اين زمونه غدار ببر
محسن : به به ....
بابام زانو ميزنه و تريپ آدمي رو كه ديگه كم آورده رو بر ميداره و ميره توي فكر
محسن ميره جلو و از مسعود عذر خواهي ميكنه و شروع ميكنه به خايه هاي مسعود رو ماليدن
آق مسعود....اوستا...نبينم غمت رو...نبينم مستاسل شدي....نبينم ذليل شدي...به مولا روم سياه...به اون سيبيلت قسم ما اوني نيستيم كه شوما فكر ميكني
داش علي : بلند شو بابا...كونگشاد خايه مالي هم بلد نيست
مسعود : علي خفه شو...محسن ادامه بده
محسن : ما ديديم هوا بارونيه و اين خانم زير بارون گير كرده گفتيم بياريمش خونه يه كم گرم بشه
مسعود : چقدر هم خوب گرم شد
بابام از خايه مالي هاي محسن ، تريپ غم رو شديد تر كرد و چشماشو ماليد يعني اينكه گريه كرده...تو دلم گفتم اي كيرم تو دهن خالي بندت
محسن : به خدا قصد ما خدمت بود....آق مسعود خون نپاچ رو جيگر ما ...پاشو
محسن زير بغل مسعود رو گرفت و بلندش كرد
محسن : بابا تقصير اين علي كونده است ديگه....هر كي رو ميبينه ميخواد بكنه...ولي ديگه تكرار نميشه....پاشو قربون اون سيبيلهاي پت و پهنت....چقدر صحنه بديه اون صحنه اي كه پهلوون از پا در بياد....پاشو پهلوون
بابام با همون حالت بغض كرده كه در ظاهر نشان از جگر خونينش ميداد ولي در باطن فيلمي بيش نبود گفت : كيرم تو كون همتون علي الخصوص تو ، علي
محسن : آق مسعود ميخواي اين علي رو بيرونش كنم تا شوما يه سيخ به اين دختره بزني تا بلكه حالت بيتر (بهتر) شه؟.... براي روحيه ات خوبه ها
مسعود : نه
محسن : ميخواي برم پيش علي ساقي تا يه كم مي بخوري؟....
مسعود : نه....بخوام بخورم خونه دارم
محسن : پس پاشو بريم بيرون يه هواي بهت بخوره ، بلكه يه كم از اين حال و هوا در بياي
مسعود : باشه....بريم....علي كيرم دهنت نابودم كردي
داش علي : من چيكار كنم؟.....خودت خواستي ببيني
محسن زير بغل بابام رو گرفت و با هم رفتن
ليلي : آخيش....علي آقا كپ كرده بودم گفتم الان خون ما رو ميريزه....ولي حال بابات خيلي بد شد ....نه؟
داش علي : نه بابا....اينا سكانسهايي از چند تا فيلم فارسيه كه بابام و محسن اجرا ميكنن.
اين خايه مالي محسن هم بالاخره يه جا به كار ما اومد و باعث شد بابام تريپ غم برداره و كاري با ما نداشته باشه والا كون من و كس تو توامان پاره بود.
ليلي : حالا من چيكار كنم؟....محسن هم كه رفت
داش علي : برو لخت شو تا بيام يه دلي از عزا در بيارم...سري قبل نفهميدم من تو رو كردم يا بابام منو كرد
قربان شما................داش علي
     
  
زن

 
عروسي دختر دايي
روز موعود فرا رسيده بود
مهران داييم (باباي كتي) اومده بود مغازه كه ما رو براي عروسي كتي و پويا دعوت كنه.
من كه در ظاهر از كتي كشيده بودم بيرون ، ولي در باطن هنوز كيرم براش راست ميشد و به يادش تو خواب جنب ميشدم.
خلاصه مهران با يه دسته كارت عروسي وارد مغازه شد و از من و بابام و مش نجف دعوت كرد تا توي عروسي شركت كنيم.
از بد روزگار اين محسن كير تو دهن هم توي مغازه بود و در اين بين ببينيد چه ترفندي به كار بست تا اينم توي عروسي باشه
هنوز داييم هيچ تعارفي به محسن نكرده بود كه محسن گفت :
آق مهران ما چاكريم.....با اينكه خيلي كار دارم ولي چون شوما ميگي چشم...ميام
داش علي : كجا مياي كوني؟....مگه كسي تو رو دعوت كرده؟
مهران : عيبي نداره علي جان....آقا محسن قدم شما هم روي چشمام ....شما هم بيا
بابام : اگه ميخواي عروسي دخترت به گه كشيده بشه بذا اين محسن هم بياد
خلاصه روز عروسي ما شديم و مش نجف و محسن و بابام ورفتيم عروسي اينا
عروسي فوق العاده با كلاس و مجلس بسيارمحترم
همون اول كاري دم در باغ محسن به يكي از دخترهايي كه داشت وارد مجلس ميشد گفت : بده بسوخيم انگوري
داش علي : محسن چشماتو درويش كن تا يه كيري ندادم دستت....بچه كون اينا فاميلاي منن تو نميفهمي؟
محسن : كيرم تو مرامت ....بچه كوني من تو رفاقت تا جايي پيش رفتم كه سكس ننه بابام رو نشونت دادم ولي توي كون گلابي ما رو از يه تيكه معمولي هم محروم ميكني
داش علي : آخه شاشيدم تو دهن ننت....سكس ننه جنده تو چه نكته قابل تاملي داره كه داري منت ميذاري....ننتو داري با اين بالا شهريا مقايسه ميكني؟
من داشتم حرف ميزدم كه وسط حرفام ديدم كه اصلا محسن به تخمشم نيست من چي ميگم و بي مقدمه رفت و پيش بابام وايساد و شروع كرد به ديد زدن كس و كون هاي كس خيز داري
من تعصبي روي فاميلهاي داييم نداشتم چون يكي دو بار بيشتر نديده بودمشون و باهاشون صنمي نداشتم ولي اون روز هوس كرده بودم يه حالي از محسن بگيرم بنابراين همون قضيه تعصب و اينا رو بهونه كردم و يه خودكار از يكي از مهمونا گرفتم و روي كارت نوشتم :لطفا به پشت كارت توجه فرماييد
پشت كارت هم عبارت زير رو نوشتم :
بسمه تعالي
با سلام ، احتراما كيرم دهنت
با تشكر
علي اعتمادي
زير اين عبارت هم تصوير يك عدد بيلاخ كشيدم و گذاشتم توي پاكت و دادم دست داداش كتي و محسن رو نشونش دادم و گفتم كه اين كارت رو برسونه دستش
چون محسن پيش بابام وايساده بود اين كس مغز فكر كرد من بابام رو نشون دادم و برد و كارت رو اشتباهي داد دست بابام
بابام كارت رو در آورد و جلوي چشم محسن و داييم (كه باهاش رو دروايسي هم داشت) باز كرد و با خوندن عبارت سريع اونو مچاله كرد و گذاشت تو جيبش و يه نيشخند مليح وكيري زد و داييم هم براي اينكه بابام ضايع نشه خودش رو زد به كوچه علي چپ
ولي محسن كس مغز ول كن قضيه نبود و در حالي كه ميخنديد به بابام هم گير داده بود كه كارت رو يه بار ديگه نشون بده
بابام : مهران جان ببخشيد...محسن جان خفه شو...هر هر هر
مهران از جمع بابام اينا جدا شد و بابام اومد سمت من
مرتيكه اين لاشي بازيا چيه؟
داش علي‌: آقا شرمنده ولي مطمئنا يه اشتباهي رخ داده...اين نامه خطاب به شما نبود...من اونو براي محسن آماده كرده بودم
محسن با صداي بلند زد زير خنده و با كلمات مقطع همراه با خنده گفت : آي خنديدم....آي خنديدم....كير خوردي پسر
داش علي : بابا جون ما بذا تخماي اين كونده رو بگيرم خيلي پررو شده
بابام : خيلي خوب آبرو ريزي نكنيد بسه ديگه ملت دارن نگاه ميكنن....رفتيم محل ، كون جفتتونم ميذارم تا مشكلتون حل بشه
مش نجف كه يه گوشه نشسته بود و سرش رو تكيه داده بود روي عصا و خوابيده بود يهو از خواب پريد و گفت : پسره ي كوني
محسن : من يا علي؟
مش نجف : ها؟.....جفتتون
داش علي : آقا بريم به عروسي برسيم
مش نجف : شما بريد من همينجا ميشينم.
داش علي : پس قربونت حواست به اين محسن هم باشه ....داره دختراي مردم رو با نگاه حامله ميكنه
مش نجف : تو برو به حال و حولت برس....من هواي اين محسن رو دارم....گرچه خودتم دست كمي از اين نداري
داش علي : ولي اون مارمولك تر از اين حرفاست...حواست باشه از تيررس فحشات خارج نشه....تا خواست تكون بخوره يه فحش بهش بده
مش نجف : تا آخر مجلس اگه من گذاشتم كير اين محسن بلند شه تو بيا تف كن تو صورت من....برو خيالت جمع باشه
من و بابام رفتيم و من با ديدن كتي سرم رو انداختم پايين و تريپ داريوشي برداشتم و نقش عاشقهايي رو بازي كردم كه عشقشون رفته و با يه پولدار عروسي كرده
بعد از اين كه كس كونها ريختن وسط و رقصيدن ، كتي اومد سمت من و بابام و شروع كرد به حال و احوال
من يه كم موهامو پريشون كردم و رفتم در مسير ديد كتي و دقيقا جلوي يكي از نور افكن هاي باغ وايسادم طوري كه نور از پشت سرم ميخورد و صورتم در تاريكي كامل بود
مثل اين فيلمهاي هنري كه يه حاله نور دور تا دورت هست ولي صورتت تاريكه.
اين تريپ رو برداشتم و يه دستي به موهام كشيدم و وايسادم تا كتي چيزي بگه
كتي : علي آقا چرا اونجا وايسادي؟....بيا تو جمع ما
داش علي : قربونت آبجي
پويا : خوبي علي آقا
داش علي : تو بايد پويا باشي... پسر جون قدر اين دختر دايي ما رو بايد بدوني....يه جواهر داديم دستت حواست باشه.....يه تار مو ازش كم بشه من يقه تو رو ميگيرم
بابام : آخه به تو چه
تو همين لحظه يه صدايي از سمت جايي كه محسن و مش نجف وايساده بودن بلند شد :
اه....مش نجف بذا برم ديگه
مش نجف : وايسا سر جات كوني
كتي : اين صداي كي بود
داش علي‌: شما كاري نداشته باشيد پيام بازرگاني بود....
من ميخواستم اون قضيه سيزده بدر رو از دل كتي در بيارم بنابراين گفتم : كتي بيا بريم اونجا يه كار خصوصي باهات دارم
بابام : هر چي ميخواي بگي همينجا تو جمع بگو
مهران : بذا راحت باشن
من كتي رو بردم يه جاي نسبتا خلوت و تريپ نصيحت و دلسوزي برداشتم و شروع كردم به شر و ور گفتن:
ببين دختر من كاري ندارم كه قبلا چيا بين ما گذشته ولي الان در مورد تو احساس مسوليت ميكنم ميري سر خونه زندگيت و هر وقت ديدي اين پويا داره اذيتت ميكنه بلند ميشي و مياي خونه خودمون
كتي : اون وقت تو چيكار ميكني؟
داش علي : ازت حمايت ميكنم
كتي : مرسي علي جون ولي ترجيح ميدم تو يكي از من حمايت نكني
خلاصه ما هر چي اين در و اون در زديم كه قضيه سيزده بدر رو از دل كتي در بياريم نشد كه نشد
باز صداي مش نجف و محسن بلند شد:
هوي كونده كجا؟
جايي نميرم....الان ميام
وايسا سر جات بي عقل....جم بخوري كونت ميذارم
پويا رو چيزايي كه از من شنيده بود سريع خودش رو رسوند پيش ما ....
داش علي : بذا اين دو كلوم رو با دختر داييمون اختلاط كنيم بعدش مال تو تا آخر عمرت....نترس نميخورمش
تو اين لحظه كه محسن از دست مش نجف فرار كرده بود رسيد پيش بابام و بابام بهش گفت : تو اومدي اينجا كه بگي براي چي اومدي؟
كه تو اين لحظه مش نجف خودشو رسوند و عصا رو حلقه كرد به گردن محسن و كشيدش سمت خودش
بچه كوني از دست من در ميري؟
محسن : آق مسعود نجاتم بده....اين بابات ما رو گاييد....نميذاره نفس بكشم
بابام : تو نفس بكشي راست ميكني....همون بهتر كه نفس نكشي....مش نجف ببرش
قبل از اينكه مش نجف محسن رو ببره جاي قبلي يهو چشمش افتاد به كس و كونهايي كه داشتن ميرقصيدن و يهو گفت اينجا عروسيه يا جنده خونه؟
مهران با شنيدن اين حرف سرخ و سفيد شد
بابام : حاجي شما بريد همون جاي قبلي ....اينجا براي شما جاي خوبي نيست
مش نجف : نه آخه ميخوام ببينم اين چه وضعيه....اينجوري كه اينا ريختن وسط الان ميگيرن همديگه رو ميكنن كه
بابام در حالي كه از خجالت داشت آب ميشد گفت: خيلي خوب بابا...برو
مش نجف : نه آخه ميخوام ببينم.....
ديگه بابام شاكي شد و داد زد : برو ديگه
مش نجف : مرتيكه بي حيا مگه من شوهر ننتم كه داري داد ميزني؟....بريد هر گهي ميخواييد بخوريد به من چه.....محسن راه بيفت بينم
بابام : بابا من منظوري نداشتم.....حالا قهر نكن
مش نجف : برو كيرم دهنت برو...برو كس كش برو....برو دهنتو...
داش علي : يكي دهن اينو بگيره آبرومون رفت
مش نجف : مگه تو آبرو هم داري كس ليس.....محسن راه بيفت بينم
خلاصه ديگه چي بگم اين نجف ريد به عروسي و كاسه كوسه و نذاشت ببينيم اونجا رفتيم چه گهي بخوريم
حالا اين داستان رو تا اينجا داشته باشيد تا در ادامه بهتون بگم كه بابام چه بلايي به روز ما و اون عروسي آورد
قربن شما...............داش علي
     
  
زن

 
بازگشت داش علي
در مغازه با محسن و مش نجف و بابام وايساده بوديم (به دليل حضور بزرگاني چون مش نجف و مسعود هيچ عملياتي روي تخمها انجام نميشد)
بابام : من دارم گاييده ميشم.دلم درد ميكنه
داش علي‌ : آبگوشت ديشبي يادته؟ دقيقا شمردم 86 تا نخود داشت و طبق منطق رياضي و ماهيتي كه خود آبگوشت داره بايد به ازاي هر نخود دو تا گوز بدي تا خوب شي ....يعني حدودا 172 گوز با درجه خلوص بالاي 90 درصد
تا اين گوزها تموم نشه وضعيتت همينه كه هست
محسن : البته در اين بين چس را به عنوان يكي از موثر ترين عكس العمل هاي فيزيكي بدن نبايد از ياد برد.
هر چس به اندازه سه تا گوز روي بدن موثره و بعد از رهايي ، چشم انداز زيبايي رو در مقابل چشم انسان قرار ميده
بابام : اوكي...مچكرم...براي اين تئوري علمي مثال عيني هم داري؟
محسن : البته آق مسعود ...البته...همين اصخر حمومي كه يادتونه پارسال رفته بود به قاعده دو نفر آدم ديزي خورده بود.
وضعيت انقدر بحراني بود كه كار كشيد به بيمارستان و اورژانس.
دكترا ازش قطع اميد كرده بودن و حدث ميزدن ايشون به سرطان گوز مبتلا شده ولي در نهايت به اين نتيجه رسيدن كه عن راه گوز رو بسته بود و از خروج گوزها جلوگيري ميكرد.
با يك عمل پمپاژ ، راه عن رو باز كردن و با خروج گوز ها اصخر حمومي به آغوش خانواده باز گشت.
بابام : پس اين طور
محسن : بله همينه...علم پيشرفت كرده آق مسعود...من و شوما عقبيم
محسن : البته اين مورد كاملا نادر هست و اسم اصخر حمومي توي كتاب ركورد ها ثبت شد چون بلافاصله بعد از معالجه با سرعت 18 گوز بر مجذور ثانيه شروع به گوزيدن كرده و اين امر تعجب پزشكان بيمارستان را بر انگيخته.
دكتر گوز آبادي كه رييس بخش گوزولوژي بيمارستان گوز تهران هستن و مسوليت مستقيم اين عمل رو به عهده داشتن در گفت و گو با واحد مركزي خبر در مورد اين بيماري نادر اشاره كردن :
"اين بيماري از بيماري هاي بسيار نادري است كه در قرون وسطي از طريق يك ميمون به يك كشيش زن اروپايي منتقل شد و ماهيت اين بيماري به گونه ايست كه با سوء مصرف آبگوشت و استفاده از سرنگ مشترك شيوع پيدا ميكنه.
ولي بيشترين شدتي كه براي گوزهاي حاصل از اين بيماري در دنيا ثبت شده بيشتر از 5/3 ريشتر نبوده كه شدت گوز آقاي اصغر حمامي اين ركورد رو شكست و در واقع بنده به عنوان يك پزشك از شدت گوز ايشون سورپرايز شدم و اشك شوق ريختم."
بابام : كيرم دهنت كه نافت رو با كس شعر بريدن
داش علي : محسن لحظه اي كه داشتن اصخر حمومي رو معالجه ميكردن تو اونجا بودي؟
محسن : بلي ....شما از كجا فهميدي
داش علي : از اينكه موژه هات ريخته
بابام : كس شعر رو تعطيل كنيد كه كلي كار داريم
تو همين لحظه بايرام پنگوين سر ميرسه و قبل از اينكه وارد مغازه شه همون دم در يه حالي به سر و سينه اش ميده بعد وارد ميشه :
يا علي از تو مدد...هـين...هـيــــــــــن....اخ...اخخخخخخخخخخخخخخخ...تف
بعد وارد مغازه ميشه
بابام : آخه قبر باباتو گاييدم حتما بايد اون تف رو مينداختي جلوي در مغازه؟
پنگوين : چي ميگي تو؟
بابام : دارم ميگم يهو بكش پايين و برين جلوي در مغازه تا خيال همه رو راحت كني
پنگوين : چي ميگي تو؟
بابام : دارم ميگم ننتو گاييدم
پنگوين : محسن مهمون اومده خونه...همين الان ميري و دو پرس جوجه كباب دو پرس كوبيده ميخري...يه پرس بربري هم با خاش خاش اضافه ميخري براي من...بدو ببينم
پنگوين اينو گفت و رفت
تو همين لحظه اكبر قداره (يكي از رفيقاي لوطي بابام) با يه كاميون ده تن اومد در مغازه و پارك كرد اومد مغازه
بابام : به به اكبر خان .... چطوري مرد
اكبر : نوكرم مسعود. مسعود راه بيفت بريم كه داستان اين يارو كريم زير خاكي داره افكارمو ميريزه به هم تومبيري
محسن : به به....به به....كلوم نيست در و گوهره
مسعود : چي شده اكبر؟ باز اين كريم پرش گرفت به پر تو؟....مگه اون سري سر قضيه هبري (كبري) پرشو نچيدي؟
اكبر : اون سري پرش گرفت به پرم و پرشو چيدم ولي اينبار ميخوام پر پرش كونم....پا رو دمم گذاشته بد فرم....راه بيفت
مش نجف كه با اصطلاحات لوطي گري آشنا نبود مثل اسكولا وايساده بود و داشت به حرفاي اينا گوش ميداد و از طرفي خيلي دوست داشت كه معني حرفاي اينا رو بفهمه بنابراين گفت :
به يه زبوني صحبت كنيد اين علي بدبخت هم حاليش بشه
من تو دلم گفتم كيرم دهنت
محسن : داريم ميريم دعوا مش نجف ...بريم بريم....اكبر خان غلومم
مش نجف : مسعود خاك بر سرت كه بچه ات به سن كون دادن رسيد و تو هنوز آدم نشدي
داش علي‌ : اي بابا....پسرت رو ميخواي نصيحت كني چرا ما رو كوني ميكني؟
مش نجف : زر نزن....
بابام : جايي نميريم زود بر ميگرديم
مش نجف : هر گهي ميخواي بخوري برو بخور...به من چه من رفتم
بابام : حالا قهر نكن كجا ميري؟
مش نجف : بر بابا
بابام : كجا؟
مش نجف : خفه شو
بابام : وايسا بينم تو داري كجا ميري
مش نجف كه حسابي شاكي بود گفت : دارم ميرم ننتو بگام...دارم ميرم برينم دهنت...دارم ميرم كيرمو بكنم تو حلقت...كس كش به تو چه من دارم كجا ميرم...تو برو به كارت برس
مش نجف يه طرف و بابام و اكبر قداره و محسن هم يه طرف راهي شدن رفتن و من موندم و فرناز.
من چند وقت پيش كه فرناز يادش رفته بود از مسنجر بياد بيرون ، با آي دي يكي از دوستهاش به نام ناز گل 69 چت كرده بودم و باهاش قرار مغازه گذاشته بودم.
نازگل 69 هم كه فكر كرده بود داره با فرناز چت ميكنه قرار رو قبول كرده بود و از شانس بد ما همون موقعي كه فرناز در مغازه بود اومد.
ناز گل وارد مغازه شد و من فكر كردم مشتريه ولي يك راست رفت سر وقت فرناز و گفت ...سلام عزيزم منو شناختي؟
فرناز : نه خير به جا نميارم
نازگل : بابا منم ديگه...نازگل...ناز گل 69
تا اين اسم رو گفت قضيه دستگيرم شد من اون كار رو كرده بودم تا اين دختره مثلا توي زماني كه فرناز نيست بياد و من مخشو بزنم ولي موقعي اومد كه فرناز بود
فرناز : ناز گل تويي؟....دقيقا به همون خوشگلي هستي كه فكرشو ميكردم...ولي اينجا رو از كجا پيدا كردي؟ تا جايي كه من يادم مياد ما فقط با هم چت كرديم
ناز گل : بابا همين دو سه روز پيش با هم قرار گذاشتيم همديگه رو ببينيم .
فرناز : نه.....كي؟
من ديدم اوضاع خرابه و همه چي داره لو ميره خودمو زدم به خواب
اينا يه كم صحبت كردن و فرناز با سوالاتي كه كرد و حالت خواب منم كه ديد فهميد كه كار كار منه.
با اون كفشهاي پاشنه بلندش راه افتاد سمت من و من ريدم به خودم
تق تق تق تق ...آقاي علي آقا خيلي بي فرهنگي...كي به شما اجازه داده با آي دي من بري و با دوستم قرار بذاري؟
داش علي : خور پف....خور پف
فرناز : علي منو بازي نده من كه ميدونم خواب نيستي ....هي با توام
داش علي ‌: ها چيه؟...من كيم...اينجا كجاست؟...اينو كي كرده؟
فرناز : كي به شما اجازه داده با آي دي من بري و با دوستم قرار بذاري؟
داش علي : مگه من پسورد تو رو دارم كه با آي ديت تو چت كنم...چي ميگي تو؟
فرناز : تو حاشا كن خيالي نيست ولي بذا آقا مسعود بياد تا تكليف منو با تو روشن كنه
داش علي : برو بابا بذا باد بياد
تو همين گفتگوها بوديم كه يهو بابام اومد و فرناز كل ماجرا رو براي بابام تعريف كرد و بابام هم كه همه حواسش به ناز گل بود گفت :
عيبي نداره ....شما دو اين كليد رو بگيريد و بريد خونه تا من حال اين علي رو بگيرم و بيام پيشتون (كونده داشت از آب گل آلود ماهي ميگرفت و ميخواست يه سيخي هم به ناز گل بزنه)
فرناز ميدونست داستان از چه قراره ولي رفيقش نميدونست بنابراين با هم رفتن خونه و مسعود گير داد به من
مسعود : آخه كير تو دهن اين چه كاري بود تو كردي؟
داش علي : براي تو كه بد نشد...برو سيختو بزن و دعا كن به جون من....برو كسي كه من بارت جور كردم رو بكن وبعد بگو منو مش نجف بزرگ كرده
بابام : برو بابا كير تو دهن...من رفتم
داش علي : مراقب باش جلوي دخترها نگوزي آبروت بره...چند تا از نخودها هنوز عمل نكردنا
بابام هم راه افتاد سمت خونه و انقدر هول بود كه خبر نداشت كه مش نجف توي خونه نشسته و داره تخماشو باد ميده.
قربان شما........................داش علي
     
  
زن

 
رودست
يه سري تو مغازه داشتم تخمامواز لحاظ تاسيسات حرارتي و برودتي و قابليت عكس العمل سريع در برابر دماي هوا تست ميكردم.با انجام اين آزمايش مشاهده گرديد كه با سرد شدن هوا ، تخمها منقبض و با گرم شدن هوا تخمها منبسط ميشوند و اين تئوري راهنويي را در پيش روي دانشمندانهوا شناسي قرار داد تا تغييراتدمايي كره زمين و عالم كائنات رابا دقت بالاتري مورد مطالعه قراردهند و از روش هاي سنتي به روشهاي كاملا علمي تغيير مسير دهند.در همين اثنا محسن پرنده باز كهتوي حيوون بازي شهره عام و خاصبود و پرنده بازي سنتي را با روش هاي علمي متحول كرده بود واردمغازه شد و آخرين يافته هاي علمي خود را به اطلاع جمع رسوند:محسن : داش علي رابطه اي كه شما بين دماي هوا و تخمها برقرار كردي كاملا درست و علميست ولييه ايراد منطقي داره اونم اينه كه در دماي زيربابام كه لم داده بود رو صندليترجيح داده بود ساكت بشينه تاكس شعراي ما تموم شه تا بعد زهرشو بريزهمحسن : آخرين تحقيقات نشون ميده كه اگه كير انسان اين قابليت رو داشته باشه كه با سرعتنور به حركت در بياد ميتونه در آن واحد به سه تا كس با سرعت بيست تلمبه بر مجذور ثانيه دخول كنهداش علي : حالا ايراد اين نظريه روبگم؟محسن : بگوداش علي : اين نظريه كاملا رد شده است چون كير اگه با سرعت نور به حركت در بياد متلاشي ميشه.بابام كه تا اون لحظه ساكت بودديگه طاقت نياورد و گفت : محسن حالا به نظر تو اگه كير من باسرعت نور بره تو كون ننت ، كيرمن متلاشي ميشه يا كون ننت؟محسن : ننه ما رو قبلا بايرام متلاشي كردهداش علي : محسن كس شعرو تعطيل كن كه اين كونده داره كم كمشاكي ميشه...اگه ادامه بديم ممكنه جفتمونو با دوشكا بزنهمحسن : نه بابا فكر نكنم....آقمسعودي كه من ميشناسم پايههر گونه بحث علمي هست و سر مسايل علمي شاكي نميشهداش علي : وقتي كونت گذاشت بهت ميگممسعود : نه راست ميگه....اتفاقامنم ميخوام تو بحث شركت كنممحسن : بسم الله آق مسعود....بفرما سراپا گوشيممسعود : محسن جان فرض كن سيصد و نود و شش عدد خيار داريم دويست و سيزده تاش رو ميكنيمتو كون ننت....صد و چهل و ششتاش رو ميكنيم تو كون پنگوين ....حالا چند تا خيار ميمونه برايكون محسن؟محسن يه كم فكر ميكنه و با انگشتاش حساب كتاب ميكنه و بعد جواب ميده سي و هفت تامسعود : آفرين....حالا سوال بعدي....اين سوال در مورد زبان شناسيه....محسن : بفرما آق مسعودمسعود : بگو ببينم در جمله "ننه رقيا به صد نفر كس ميدهد"كلمه "ننه رقيا" چه صيغه ايست؟محسن : اگه به صد نفر كس بدهكه ديگه صيغه نيست....جنده استمسعود : باريكلا پسر چقدر تو باهوشيمحسن : بازم بپرس.... بازم بپرسداش علي : كلمه "عمه مهربان " درجمله "عمه مهربان محسن كس ميدهد" چه صيغه ايست؟محسن : اين ديگه نه جمله است ونه صيغه....اين يه فحش نا جورهكه ناچارا بايد جوابشو بدم : عمهداش علي در شب تار كس دادبا در رفتن اين جمله از دهن محسن ، گوشهاي مسعود از عصبانيتقرمز شد و خون جلوي چشماشو گرفت و بخار از دماغش زد بيرون و محسن با ديدن بابام دو هزاريش افتاد كه چه قافي دادهبابام از جاش بلند شد و در حاليكه هيچي نميگفت و با چشماي خشمگين و سيبيلهاي كه ازش خون ميچكيد آهسته آهسته قدم برميداشت سمت محسن و محسن همريده بود به خودشآق ...آق....آق مسعود....ش ش ششرمنده......از دهنم در رفتداش علي : كونت پاره است بدبخت....بابام جلو و جلوتر ميومد و محسنعقب وعقبتر ميرفتلحظه اي كه بابام با همين وضعيت داشت از كنار من عبور ميكردتا محسنو بزنه بي هوا يه لگد خوابوند به تخمهاي من تا حساب كار دست من هم بيادآق مسعود به مولا از دهنم در رفت.....جون من برو بشين پشت ميزت.....داش علي : آي تخمممسعود : محسن اشهدتو بخون....محسن : چرا؟مسعود : چون كونت پاره استمسعود نزديك و نزديك تر شد و محسن رو تا دم پله هاي مغازه عقبروند طوري كه اگه محسن يه قدم ديگه عقب تر ميرفت از پله ها ميفتاد پايين.تو همين لحظه بابام جفت دستاشو بلند كرد و محسن برگشت كه فرار كنه ولي بابام دستاشو انداخت رو دوش محسن و بلندش كرد رو هواحالا محسن رو تو هوا تصور كنيدكه داره دست و پا ميزنه و التماس ميكنهبابام با همون وضعيت محسن روآورد توي مغازه و پرتش كرد وسطمغازه و قبل از اينكه محسن به خودش بياد دوباره بلندش كرد و انداخت رو ميز و تمام وسايل ريخت زمينمحسن : كمك....كمكمسعود : اينجا كسي صداتو نميشنوه....بي خود داد و بي داد نكنبابام با يه دست محسن رو بلندكرده بود و من كه ريده بودم به خودم ميخواستم فرار كنم كه با دست ديگه منم گرفت و كله هامونو كوبيد به هم و انداختمون وسط مغازهمسعود : كيرم دهن جفتتون دهنتو ميگام كس كشاي لاشي ديوثهاي مادر زاد شما دو تا دهن منو گاييديد كونتونو پاره ميكنم ...كونياي بالفطرهمسعود همينجوري در حال فحش دادن بود كه يهو فرناز وارد مغازه شدداش علي : برو برو....هوا پسه....برو ....برو نيم ساعت ديگه بيا....گوشاتم بگيرفرناز ميخواست بره كه بابام فرياد زد : وايســــــــــــــافرناز كه در حال خارج شدن از مغازهبود سر جاش ميخكوب شد و لنگهكفش محسن كه توسط بابامشليك شده بود خورد به پس كله فرناز و فرناز تلو تلو خوران تخمهاي منو كه رو زمين ولو شده بودم رو لگد كرد و افتاد زمينمن ديگه شاكي شدم و بلند شدم و نعره زدم : بسه ديگه بابا....يه فحش شنيدي مغازه رو ريختيبه هم ولي خودت اينهمه فحش ميدي خيالي نيستمسعود : فحش ميدم كونتم پارهميكنم....امثال شما رو بايد سيخ داغ كرد تو سوراخ كيرتونخلاصه مسعود اون روز دهن ما رو به خاطر يه فحش كه به خواهر جندهاش رفته بود گاييد و بعدش در حالي كه انگار هيچ اتفاقي نيفتاده باشه ما رو كاشت مغازه و رفت:عزيزانم حواستون به مغازه باشه تا من برم و برگردم....مچكرممن زير لب گفتم برو بابا كوندهتا نيم ساعت پيش داشت دهنمونو ميگاييد حالا كه زهرشو ريخته و دلش خنك شده ، مهربون شدهمسعود رفت و من و محسن و فرنازمونديم تو مغازه.من كه خون جلوي چشمم رو گرفتهبود و از سوي ديگه هميشه به خاطر مسعود نميتونستم كاري بهفرناز داشته باشم اون روز براي اينكه هم از مسعود انتقام بگيرم و هم يه حالي با فرناز بكنم تصميم گرفتم گير بدم به فرنازمحسن : كوني چه فكري تو سرته؟....ببينم كيرتومن كه به خاطر اين فكرهاي شيطاني كيرم راست شده بود در حاليكه داشتم با چهره مصمم به فرناز نگاه ميكردم گفتم : محسن يابا مني يا بر ضد من.....يا برو يا اگه وايميستي كس شعر نگومحسن اومد نزديك و كير منو لمس كرد و از اندازه كير و تراكم ماهيچه اي آن پي به افكار پليد منبرد و سعي كرد جلوي منو بگيرهمحسن : علي بي خيالداش علي : برو كركره رو بكش پايينمحسن : كيرم دهن تو و اون باباتكه جفتتونم مايه درد سريد...آخهكوني مگه تو مغازه ميشه كس كرد؟ اونم از نوع تجاوزشداش علي : بار اولم نيست....بروكركره رو بده پايينمحسن : اينجا نميشهداش علي : گفتم كركره رو بده پايينمحسن : نميشه برادرداش علي : كوني گفتم كركره روبكش پايينمحسن : عزيز دل من ، من ميدونم اين دختره جنده است ولي اينجا نميشهداش علي : محسن كركره رو ميديپايين يا كركره ات رو بكشم پايين؟محسن : عصباني نشو ولي آخه اگه كركره رو بدم پايين كه ميگيري ميكنيشمحسن بي هوا دستاي منو از پشت گرفت و داد زد:فرار كن دختر....فرار كنداش علي : براي چي داري فراريشميدي؟محسن : عذاب وجدان دارم....اين دختربي گناههداش علي : اولا كه تنها چيزي كهتا حالا توي عمرت تجربه نكردي عذاب وجدانهثانيا مگه اين جنده رو نميشناسي؟اين همونيه كه تو ماجراي نبرد گوسفند نقش جنده رو بازي كرداين همونيه كه بارها خودم از زير مسعود كشيدمش بيروناين همونيه كه صبح تا شب دارهچت ميكنهاين همونيه كه كير براش حكم تنها بهانه زنده بودن رو داره....حالافهميدي چرا انقدر به كردن اين دختر اصرار دارم؟محسن : راست ميگيا....حالا كه اينطوريه بكنيمش.....الان كركره رو ميدم پايينفرناز با حالت تمسخر آميزي بهمن و محسن نگاه كرد و گفت : براتون متاسفم كه توهم زديدداش علي : الان كه كردمت ميفهمي توهمه يا واقعيتهفرناز :تو تا بخواي كركره رو بكشي پايين آقا مسعود هم رسيدهمحسن : علي اين چي ميگهداش علي : آق مسعودت رفت كه دوساعت ديگه بيادنگو اين جنده برداشته و موقعيكه منو محسن در حال جر و بحث بوديم شماره بابام رو گرفته و گوشي رو تو دستش نگه داشته ومسعود تمام مكالمات ما رو راجع به كردن فرناز شنيده و ما تا اومديم بفهميم چي شده ، مسعود باسر و صدا و مثل يه تانك وارد مغازه شدشدت گرد و خاكي كه مسعود در موقع وارد شدن به مغازه بلند شدبه حدي بود كه من ريدم به خودممسعود با زانو در مغازه رو باز كردو چنان در رو كوبيد كه چهار ستونمغازه به لرزه در اومد و در اين اثناپشمهاي محسن ريختفرناز هم با اينكه اين وسط تقصير كار نبود ولي با ديدن ابهتبابام رفت زير ميزمن و محسن اومديم فرار كنيم كهبابام صندلي چرخدار رو شوت كردجلوي پاي ما و ما شوت شديم توخيابونتو همون لحظه مادر يكي از رفيقام رو ديدم كه فقط يه بار باهاشبرخورد داشتم و به خاطر اينكه توي همون يه بار براش تريپ ادب اومده بودم منو با ادب ترين آدم محل ميدونست تو همون لحظه اي كهما ولو شده بوديم وسط خيابون ،اين زنه ما رو ديد و گفت علي آقاچي شده؟داش علي : چيزي نيست حاج خانم.....پام گرفت به اين سرعت گير وافتادمبابام : كس كشا يه بار ديگه اينورا ببينمتون كونتون ميذارم....سلام حاج خانمقربان شما .....................داش علي
     
  
صفحه  صفحه 6 از 7:  « پیشین  1  2  3  4  5  6  7  پسین » 
داستان سکسی ایرانی

مجموعه طنز من و بابام از داش علی


این تاپیک بسته شده. شما نمیتوانید چیزی در اینجا ارسال نمائید.

 

 
DMCA/Report Abuse (گزارش)  |  News  |  Rules  |  How To  |  FAQ  |  Moderator List  |  Sexy Pictures Archive  |  Adult Forums  |  Advertise on Looti
↑ بالا
Copyright © 2009-2024 Looti.net. Looti Forums is not responsible for the content of external sites

RTA