قسمت آخر. سرما روی همه چیز تاثیر گذاشته . حتی حرکت ماشینها و آدمها هم کند شده . روی همه چیز به جز روی من . برای من همه چیز گرمه . عصر قراره برم دنبال مارال بریم یه دوری بزنیم . ولی کارهای زیادی دارم که باید انجام بدم . چند تا مجوز توی شهرداری . چندتا سفارش خرید که هرکدومشون مدت زیادی وقت منو میگیره . ا ز وقتی که اومدم پیش بابا تا الان 2ماه میگذره . دارم یواش یواش به چم وخم کار واقف میشم . فعلا دفتر تهرانم . یه کار شخصی قراره بکنیم . بابا گفته که همه مقدماتشو خودم باید انجام بدم . چند باری بینمون کنتاکت شده ولی زود بی خیال شدیم . بالاخره کار مشترکه دیگه . نگاهم به ساعته که کی 5 می شه ؟ خوشبختانه کارم زود تر تموم میشه . ساعت 3 آزادم . ماشین رو آتیش میکنم تا دم خونه مارال . از دو هفته قبل که خانواده اش اومدن خونه ما و بازدید ما رو پس دادند قرا گذاشته اند که من ومارال با اطلاع خانواده ها هم دیگه رو ببینیم و معاشرت کنیم . حالا من هم دارم میرم تا یکی از معاشرت ها رو انجام بدم . باباش گفته بود که تا 7 باید برگردیم خونه . خیلی دوست داشتم که یه جای دنجی میشد پیدا کنیم کمی باهم راز و نیاز میکردیم ولی از موقعی که رفته بودیم خواستگاری تا حالا . اصلا فرصتش پیش نیومده بود . ساعت 3.5 دم خونشون بودم . یه شاخه گل مریم گرفته بودم دستم . زنگ زدم . -کیه؟-غلامم-ای وای باد .سلام . چه زود اومدی .من هنوز حاضر نیستم که -چه بد . عیب نداره منتظر میشم -آخه بده تو این سرما مریض می شی ها . (کمی سکوت کرد) میخواهی بیایی بالا؟آیفون رو زد و در باز شد . دل دل کردم که برم یا نه .ولی گرما منو به خودش کشوند بالا . توی راه پله ها گلدونها گل و گیاه بود . در زدم . در رو باز کرد . -سلام عزیزم -سلام . کسی نیست ؟ -نه . ا زکجا فهمیدی؟-از این عزیزم گفتنت !خنده با نازی کرد . دررو پشت سرم بستم -کجان مامان بابات؟-رفتن فرودگاه استقبال عموم . ا زاونجا هم که میرن خونه مادربزرگم . -تو چرا نرفتی؟-بهم گفتن بیا ولی من درس ور بهانه کردم . مگه میشد ترو نبینم ؟برای اولین بار مارال رو بی حجاب داشتم میدیدم . موهای مشکیش بلند بود تا روی کمرو یه حالا شیدایی بهش میداد . یه پیراهن دکمه دار گشاد با یه دامن بلند پشمی تنش کرده بود هردو پیچازی . آهوی خوش نقشی بود مارال . -چی میخواهی برات بیارم ؟چای؟ قهوه ؟ شیر کاکائو؟ همشون هم داغن.نشستم روی کاناپه . کاپشنمو در آوردم . -هیچ کدوم برو زود تر کارت روبکن بریم بیرون میخوام ببرمت یه جای خوب .-کجا؟-رفتیم می فهمی. برو زودتر حاضر شو -چشم رفت توی اتاقش و درروبست . گرمای اتاق بود یا چیز دیگه نمی دونم ولی حرارت بدنم لحظه به لحظه بالا و بالاتر رفت . چشمهامو بستم . وای یعنی الان من و مارال تنهاییم توی خونه؟ تنهای تنها؟ آب دهانم خشک شده بود . چند بار بیهوده آب گلومو قورت دادم . به خودم اومدم . پشت در اتاق عشقم ایستاده بودم . نگاه کردم . در زدم -بله؟ چیه باد؟-من دارم میام تو -نه ......................صبر کن نیا .....................هنوز آماده نشدم نشدم رو هنوز کامل نگفته بود که در رو باز کرده بودم و یه پامو گذاشته بودم تو . یه اتاق بود پر از عروسک و خرسهای پشمالو و زیباترین عروسک , مارال من با چشمهاش گشاد شده به من نگاه میکرد .با گامهای آرام جلو رفتم و در یه قدمیش توقف کردم . ضربان قلبم به 100 رسیده بود . مارال کمی عقب رفت و به دیوار تکیه داد . با دودست دو طرف پیراهنشو به هم آورده بود و موهاش روی صورتش ریخته بود . دلفریب بود و هوس انگیز . زمزمه کردم – عشق من زمزمه کرد- نه باد نه زمزمه کردم –عمر مندودستمو به سمت صورتش بردم و گرفتم توی دستام . حرارت اونصورت فریبا دستمو داغ کرد . لبمو به لبش نزدیک کردم ونزدیک تر . نمی فهمیدم چی داره میشه فقط داشت می شد . لبم چسبید روی لبهای گوشتالوش . بوسیدمش . بوسیدمش و باز هم بوسیدمش . زمان رو از دست دادم و نمی فهمیدم که کجام .چقدر توی این زمان بودیم نفهمیدم . وقتی کمی هوش حواسم جا اومد که دیدم دست ماارل هم به گردنمه و داره متقابلا منو می بوسه . از شدت هیجان نفس نفس میزد و سینه هاش بالا پایین میرفت . نگاهش کردم . دوبال پیراهنش کنار رفته بود و هیکل بی نظیرشو داشتم میدیدم . یه سوتین سفید تنش بود. سرشونه های پیراهن رو گرفتم و عقب تر بردم .مارال با دهان باز فقط به من نگاه میکرد . پیراهنش از تنش در اومد و افتاد روی زمین .-مارال .مارال عزیز من . تو چقدر زیبایی-باد . نه.......... خواهش میکنم . الان نه گردنشو بوسیدم . با هر بوسه طعمی بهشتی حس میکردم .سفت توی بغل خودم گرفتم و فشردمش . اون بدن ظریف و زیبا زیر دستهای من بود و من جزء جزءش رولمس میکردم . نمیتونم حسم روبگم . انگار نبودم انجا اصلا -آخ نکن باد خواهش میکنم صدای بلند مارال منوبه خودم آورد . عقب کشیدم . هردو نفس نفس میزدیم . توی چشمهای مارال اشک جمع شده بود . و به من با چشمهای گشاد خیره شده بود .سرمو انداختم پایین و از آپارتمان خارج شدم . ا زکاری که کرده بودم پشیمون شدم . نباید به زور بهش نزدیک می شدم . حالا اون ناراحته واز ناراحتی اون من هم ناراحت تر .توی ماشین نشستم . بخاری ماشین روروشن کردم . 10 دقیقه بعد مارال اومد . چیزی نگفت . توی قیافش نه ناراحتی بود ونه شادی . یه چیز گنگی بود که نمی تونستم بفهمم چیه . به هر حال ماشین روروشن کردم ورفتیم دورزدیم ولی صحبت چندانی بینمون رد وبدل نشد . از این گشت و گذار بی حاصل که برگشتیم دم خونشون دستشو توی دستم گرفتم -مارال جان عزیزم . منوببخش . به خدا این قدر دوستت دارم که نتونستم تحمل کنم . -مهم نیست . خداحافظوقتی مارال رفت گیج شده بودم که این چه حالی است که من دارم . توی همین افکار رانندگی می کردم که متوجه شدم نزدیک منزل رامبد راستی هستم .تصمیم گرفتم سری بهشون بزنم . جلوی خونش که رسیدم دیدم داره از در میاد بیرون . بوق زدم . نگاهی به من کرد و خندید اومد جلو سرشوکرد توی شیشه ماشین -چطوری شاداماد ؟ مارو دیگه یادت رفت؟! -نه قربان خواهش میکنم . این نزدیکی بودم گفتم سری بزنم حال و احوالی بپرسم -باشه برو تو سیمین و ساشلی هستند منم برم تا استودیو بیام . تا 3 ساعت دیگه میام -نه دیگه نیستین شما مزاحم نمیشم -برو دیگه خودتو لوس نکن رفتم پایین و در زدم و سیمین اومد دم در -به به ببین کی اینجاست . رامبد رو ندیدی؟ -چرا همین الان دیدمش . اصرار کرد بیام تو . -آره بیا بیا تو ببینمت تعریف کن چه کردی بالاخره ؟تا آخر شب موندم و گفتیم و خندیدم . سیمن و رامبد هنوز نتونسته بودند محل زندگیهاشون رو یکی کنند ولی باز هم خوش بودند . نمی دنم چرا ولی شاید این سختیهایی که قبلا کشیده بودند باعث شده بود نسبت به زندگی سهل گیر تر شوند .و بیشتر بهشون خوش بگذره . موقع خداحافظی سیمین بازومو نیشگون گرفت -ببینم بچه.... کی این مارال رو میاری ما ببینیمش؟ -به همین زودی ها ایشالارامبد سرشو گذاشت کنار گوشم . -اگه یه وقتی خواستی نامزد بازی کنی . خجالت نکشی ها . بیاین همینجا من اکثرا نیستم (لبخند زد) -نه بابا این چه حرفیه؟-خودتو لوس نکن دیگه .واسه منم جانماز آب نکش (بلند خندید)وقتی رسیدم خونمون بابا مامان نشسته بودند و تلویزیون میدیدند . نگاه کردم ببینم چی رو دارند تماشا میکنند که متوجه شدم فیلم عروسیشون رو بعد از مدتها در آوردند و دارند می بینند . بابا محمود هنوز توی صحنه نبود ولی مامان نشسته بود زیر قند سابی و سر سفره عقد سرش پایین بود و یه قرآن گنده هم توی دستش بود و بهش نگاه میکرد -مامان حالا خداییش داشتی قرآن میخوندی ؟-نه بابا بچه تو هم چیزی میگی ها . این قدر استرس داره آدم اون موقع . تازه همش میترسیدم بابام باز هم نظرش عوض شه . فقط به این عاقده لعنت میفرستادم که چرا این قدر آروم حرف میزنه ! بابا مامان رو بیشتر به خودش فشرد و گفت قربونش برم که از اول هم فقط به عشق من زنده بودی -خوبه حالا پررو نشی ها یه وقت! خندون از پله ها اومدم بالا . دنبا بر وفق مرادم بود . طبق قول و قرارمون توی اوایل بهمن بله بران بود . من و مارل حرفهامون رو با هم ولی زده بودیم .خودمومن بریده بودیم و دوخته بودیم مهریه( 14 سکه ) عروسی (تو خونه ما ) خونه (یه دونه توی ازگل که از بیرون مارال پسندیده بود ) ماشین (همین پراید) ماه عسل (مالزی) زمان عروسی(شب سال نو ) حالا باید این ها رو هم می قبولوندیم به خانواده ها . بر خلاف تصور قبلیم از کار ساختمان سازی هم بدم نیومده بود . ساختن یه چیز برام خیلی جالب بود . از این که از هیچ یه چیز بسازیم . دوش گرفتم و به مارال زنگ زدم -قربون خوشگلیهات برم خوبی؟-بله مرسی-من اگه از اول این هیکل رعنای تورو دیده بودم همون روز اول بیهوش میشدم توی اون اتوبوس خنده خجولانه ای کرد –نگو این جوری خجالت میکشم ازت -چرا که نگم تو از همین الان زنمی و هر مردی فدای سر تا پای زنش میشه نمیشه ؟-خب چرا ولی ما که هنوز...- بی خیال از نظر من که ما هنوز شدیم . مگه نه؟-چی بگم ؟-هیچچی . ببینم تا بله برون چند روز داریم ؟ -دوهفته -چقدر طولانی -آره راست می گی خیلی طولانیه -راستی من که نفهمیدم چرا مامانت بی خیال پسر برادرش شد؟-باد یه چیزی بهت بگم پیش خودت میمونه ؟-آره -اون هنوز هم بی خیال نشده کاملا . ولی بابا بهش گفته که حالا که این دوتا همو دوست دارند بذار با هم ازدواج کنند قسمت این بوده . نمی دونم چرا از تو خوشش اومده . باد -مگه من چمه ؟-نه بابا چیزیت نیست دیوونه . منظورم اینه که داماد ایده ال بابام با تو فرق داشت . اون دنبال یه پسر مذهبی بود برای من -عجب ...برف خیلی سنگینی اول هفته باریده و الان هوا صافه ولی خیابونها یخ بندون . دم دانشگاه مارال ایستاده ام منتظر تا کلاسش تموم شه . بهم زنگ زده که زودتر میاد چون استاد تاریخ اسلامشون نیومده . به نظرم سرما اقلا 10درجه زیر صفره چون بیرون نمی تونم وایستم .تو ماشین میشینم و بخاری زیاد میکنم . رادیو پیام اعلان کرده که فردا هم بارندگی برف خواهیم داشت . -عجب این عروسی ما پر برکت داره میشه برای این مملکت ها ! (خندم میگیره )-آقا مستقیم ؟نگاه میکنم . مارال پشت در ایستاده . میاد میشینه . صورتش سرخ شده . و دستاش هم بی حس . -بگیر دستتو روی بخار گرم شی . بگیر خنده میکنه و همون کاری که بهش میگم انجام میده . از توی داشبورد یه بسته شکلات مرسی خریدم می دم بهش با لبخند ازم می گیره وباز میکنه . این مارال من عاشق شکلاته . -خب کجا بریم امروز ؟ تا کی وقت داری؟-تا 7 -پس 5 ساعت دیگه وقت داریم . کجا بریم تو این سرما؟!-نمیدونم تو بگو -یعنی هر چی من بگم قبوله؟-بله-باشه . میبرمت خونه خودمون -وای نه . من روم نمیشه -نترس بابا کسی نیست اونجا . بابا که اصفهانه . مامان هم فردا صبح میاد . رفته خونه خاله بزرگم از اون پرستاری کنه . یه عمل انجام داده بود . پس بریم باشه ؟مارال نگاه کرد توی چشمهام -پس زود بریم و زود هم برگردیم باشه ؟خندیدم -باشه وقتی رسیدیم و ریموت رو زدم در باز بشه . زیر چشمی به مارال نگاه کردم . سرخ سرخ شده بود . توی پارکینگ از ماشین اومدم پایین و درب مارال رو باز کردم -عشق من . زیباترین دختر دنیا . خوشگلترین پری عالم .................تشریف بیارین پایین لبخندی زد و اومد پایین . وارد خونه شدیم و نشستیم توی سالن پایین . شومینه رو روشن کردم . دست مارال رو گرفتم -بیا ببرمت هم جا رو نشونت بدم . بالاخره قراره عروس این جا بشی دیگه توی خونه گردوندمش و همه جا رو تماشا کرد-باد هنوز اتاق خودتو ندیدم -اونجا رو نبینی بهتره -چرا ؟!-خب شلوغ پلوغه . به هم ریختست یه مقدار-خیلی لوسی . بذار ببینم . از نظر من که عیبی نداره -باشه حالاکه اصرار میکنی بریم ببین سوار آسانسوره شدیم و رفتیم بالا . شگفتی مارال ازدیدن خونه برام تفریح بود . جلوی در رسیدیم . -پس چشمهاتو ببند چشمهاشو بست . دستشو توی دستام گرفتم و در رو باز کردم .باهم وارد شدیم -حالا باز کن باز کرد. اتاق 70متری من متعجبش کرد -این که خودش یه آپارتمانه تا یه اتاق -کلبه درویشیه خانوم نشستم روی مبل و به مارال خیره شدم . تیو اتاق گشت و چیزها رو وارسی م یکرد . دست آخر نشست روی تخت و به من نگاه کرد -این هم ظاهر و باطن زندگی ما .پسند کردین ؟نگاهش به سیستمم افتاد . رفت سمتشو چند تا سی دی برداشت ونگاه کرد . یکیشو گذاشت توی دستگاه . یه آهنگ ملایم والس بود . ایستادم -خب با این آهنگ باید رقصید . تانگو باید برقصی رفتم جلو و با دست راستم دست راستشو و با دست چپم کمرشو گرفتم . رقصیدیم مارال سرش پایین بود . به هم نزدیک و نزدیک تر میشدیم زانوهامون به هم میخورد گردن هامون به سمت هم خم شده بودند که ناگهان مارال خودشو از دست من رها کرد -چی شد ؟!-نه نمیشه باد نمیتونم . الان نمی تونم در اتاق رو باز کرد و رفت بیرون . همینجور وسط اتاق خشکم زد . موزیک برای خودش مینواخت . احساس پوچی و مسخرگی کردم ولی هنوز به خودم نیومده بودم که دوباره مارال در آستانه در ظاهر شد . یه لحظه مکث کردو دوید به طرفم دستامو باز کردم و بغلش زدم . دستاشو باز کرد و منو به خودش فشرد .من هم اون رو به خودم فشاردادم و لباموبه گردنش رسوندم وگردن زیبا و بلوریش رو بوسیدم .سرموبالاتر اوردم و موهای زیبای همچون شبقشو بوسیدم .بغلش زدم و از زمین کندمش . نگهش داشتم . در آغوش من بود . یه دستم زیر بغلش و دست دیگه ام زیر زانوهاش بود . چشمهاشو باز کرد به من نگاه کرد ودوباره بست . لبامو روی لبهاش گذاشتم واز اون لبهای عطر آگین کام گرفتم . چند قدم حرکت کردم رفتم جلوتر و روی تختم گذاشتمش . برای لحظاتی بهش خیره شدم . قلبم به شدت به سینه ام می کوبید . دوزانو کنار تختم نشستم و دکمه های مانتوشو باز کردم .زیر مانتو یه پلیور سبز پوشیده بود . از روی پلیور پستانهاشو بوسیدم . آهی از ته دل کشید . پلیورش روهم از کمرش گرفتم واز سر درآوردم . فقط یه تاپ نازک سبز فاصله من بود و اون تن بی نظیر . دستمو بردم زیر تاپش و گذاشتم روی شکم داغش . قلبم مالش عجیبی داشت . نوک انگشتام بی حس بود .لحظه ای نگه داشتم و بعد به سمت بالاتر حرکتش دادم . آه آه آه .فقط مارال همین ها رو از بین دولب زیباش خارج می کرد . تاپ رو که از تنش کندم . پستانهای خوشگلش رو دیدم که مثل دو کبوتر در بند توی سوتینهای آبی در تقلا بودند . لب گذاشتم روی پستانهای داغش.و غرق در بوسه کردم .سوتینشو که باز کردم پستانهای خوشگلش بیرون افتادند . گرد بودندو کوچیک . با نوک صورتی و جمع و جور یکیشونو با دست گرفتم و یکی دیگه رو با زبانم مک زدم . بعد یکی دیگه رو گرفتم و اون یکی رو مک زدم . به نظرم مزه شیر و عسل میداد . زمزمه کردم-مارال من عشق من مارال فقط نالید و آخی کرد . روی شکمشو بوسیدم و اومدم پایین تا به شلوارش رسیدم .دگمه شلوارشو باز کردم و با یه حرکت از پاش در آوردمش . یه شورت رنگارنگ پاش بود . با رونهای کمی تپل و پر . ایستادم و بهش خیره شدم .مارال مارال من لخت لخت جلوی پای من دراز کشیده بود .موهای بلند و مشکیش زیرش پخش بودند . نصف تخت رو گرفته بود . عین یه پری دریایی بود که به ساحل افتاده باشه . چشمهاشو باز کرد و دستاشو روی پستانهاش گذاشت به من نگاه کرد . -باد ؟-جانم؟-تو که از من بدت نیومده؟-چرا باید بدم بیاد ؟-از این که خودمو در اختیار تو گذاشتم . هان -ای دیوونه !دوباره بغلش کردم و سر تا پاشو غرق بوسه کردم .پقی زد زیر خنده . غلغلکش اومده بود . به خودش پیچید . باز هم بوسیدم زیر بغلش که رسیدم غش غش خندید و دستشو از روی پستانهاش برداشت . یه کمی هولش دادم اون طرف و بغلش خوابیدم توی تختم . پیراهنمودر آوردم .بدنهای لختمون چسبید به هم . مارال روی یه پهلو شد و دستشو گذاشت زیر سرش . بدنمو لمس کرد .سر شانه های منو , سینه من . با موهای روی سینه ام رو بازی کرد و خندید -باد خیلی بامزه است فکر نمی کردم هیچ وقت سکس این جوری باشه -چه جوری پس فکر میکردی باشه ؟-نمیدونم ولی این جوری فکر نمی کردم باشه من دراز کش بودم که نشست روی من . کیرم که شق شده بود مشخص بود . نگاه شیطنت آمیزی به من کرد وآروم دستشو برد به سمت برجستگی شلوارم . دستش که به کیرم خورد آهم بلند شد . گویا از عکس العمل من خوشش اومده بود که بیشتر فشارش داد و با شیطنت دستشو برد توی شلوارم .-من هم ببینم ان زیر چه خبره . باشه؟- همش مال خودته انگشتاشو با تقلا رسوند به زیر شورتم . چهره اش پر سوال بود . تا انگشتش خورد به کیرم .آهی بلند از ته دل کشید . زیپمو کشید پایین . شلوارم رو که کشید با شورت باهم در آمدند. با تعجب نگاهش میکرد و آروم دستشو برد به سمتش و با انگشت زد بهش . بعد گرفت توی انگشتاش و لمسش کرد .از بالا تاپایین .تا روی بیضه هام هم رسید و نوازششو ادامه داد . لخت مادرزاد بودم ومارال با یه دونه شرت روی پام نشسته بود و به کیرم دست میزد . به پستانهاش نگاه کردم که گرد و خمره ای بودند بزرگ نبود دست زدم ونوازششون کردم .ولی سفت بود سفت سفت .آهی کشید . بلندشدم و خوابوندمش دوباره . بی معطلی شورتشو از پاش کندم و اون هم لخت شد . هردو لخت لخت شده بودیم و هردو غرق در هیجان وتمنای تن . عرق کرده بودم . اومدم پایین پاش وبه کسش نگاه کردم . کمی مو داشت ولی کلا بدنش کم مو بود . رونهاشو در اختیارم گرفتم و خم شدم و یه لیس کوچک زدم به کسش . -آآآآآآآآآآآآآآه . وآاااااااااااااااای . مزه اش یادم نیست اصلا ولی به نرمی پنبه بود . با هر لیسی که میزدم لبهای کس کوچولوش باز و باز تر میشد . یواش یواش سرخی کم رنگشو میدیدم .با هر لیس من آه مارال بلند تر میشد و سرعت حرکت من هم بیشتر . بعد از چند دقیقه . لبه های کسش کاملا باز شده بودند و نبض می زد . مارال به خودش شروع به پیچیدن کرده بود . با انگشتم چوچولش رو گیر آرورد و نازش کردم . مارال ناگهان تکون محکمی خورد و باز هم ادامه دادم دقیقا کمرش بالا پایین میشد . از این حرکات مارال هیجان من فوق العاده بیشتر شده بود . یهو جیغ زد –آه وای وااااااااااااااااای . خداااااااااااااااااااااااااااا. باااااااااااااااااااااااااااد. با هر جیغی این کلمات رو میگفت و من هم بیشتر چوچولش رو می مالیدم . چوچول رو رها کردم و دوباره لیس زدم رطوبتی رو روی زبونم حس کردم . که مارل تکونی به خودش داد -باد بیا بالاتر می خوام تو دسترسم باشی این قدر پایین نباش . کسشو رها کردم و اومد بالا دوباره بوسیدمش . لبهای همو میخوردیم . البته من بیشتر .مارال بیشتر تماشا میکرد ومن فاعل بودم اون مفعول . پستانهاش به تندی بالا پایین میرفت -باد ببخش ازت میپرسم اگه به اونجات دست بزنم ناراحت نمیشی که -نه عزیزم بیا بزن خیلی هم خوشحال میشم لبخندی زد و منو خوابوند ونوازشش کرد . تمام تنمون باهم در ارتباط یوبود . غلت زد و بغل من خوابید و با دستش حلقه کرد دورکیرم . یه نوازش از بالا به پایین و فوران آبم رو حس کردم . هول هول از دستش کشیدم بیرون ودستمو گرفتم زیر کیرم . آبم با فشار عجیبی زد بیرون . نفس نفس میزدم . هردو نفس نفس میزدیم . خودمو پاک کردم و دراز کشیدم دوباره پیشش .پتورو انداختم رومون و مارال رو سفت تو بغل گرفتم . یه کمی گذشت تا کمی آروم گرفتیم -باد ؟-جانم؟- نمی دونم چه جوری شد که این کار رو کردم .اصلا دست خودم نبود -میدونم عزیزم می دونم -وقتی از در رفتم بیرون . یه آن به نظرم رسید که قلبم توی اتاق جامونده . اگه بر نمیگشتم همونجا مرده بدم بوسیدمش و موهاشو نوازش کردم -ا زمن که بدت نیومده ؟-من چه خریم اگه این جوری باشه . من الان بیشتر عاشق تو شدم -من هم . من هم . عشق من باد من هم الان بیشتر از لحظه ای که امدیم توی این اتاق عاشقت شدم .(سکوت کرد ) باد ؟-بله؟-چیز عجیبی بود . بهت اعتراف کنم . هیجان عجیبی بود . ولی اصلا حس بدی ندارم . منو تو زن و شوهریم . هنوز فقط ننوشتند . مکه نه ؟-آره عزیزم اره خوشگلم . تو زن منی از الان تا ابد . خیالت راحت باشه چشمهای مارال سنگین وسنگین تر شد و خوابید. به صورتش نگاه کردم واقعا زیبا بود . فرشته معصومی بود . با طرح مشخص اجزای صورتش . لبخند زدم . عاشقش بودم و بالاخره بهش رسیده بودم .-پس فردا آخرین روز آزادیته بدبخت .از پس فردا شب عین الاغا باید چهار دست و پا بری و عر عر کنی برای مادر زنت -تا چشمتون کور بشه هر سه هر هر خندیدند .-تازه سهراب فردا که ببینیش دوتا گوش دراز هم در آورده سام اینو گفت و قوطیش رو یه سره رفت بالا . خالی که شد از پنجره پرت کرد توی برفا . شاهین دادزد –گوساله اون پنجره رو ببند صد بار گفتم . هیزم زیاد نداریم اینجا بعد رفت پنجره رو بست و یه چوب انداخت توی شومینه . سام که ملقب به گوساله شده بود شونه ای بالا انداخت و یه قوطی دیگه باز کرد .سهراب دستو گذاشت روی شونه باد و هولش داد تا بشینه روی مبل جلوی آتیش . نشستند و به آتیش نگاه کردند . -حالا ببینم واقعا فردا نه پس فردا بله برونته؟-خب آره شوخیم چیه؟-اخه چه با عجله؟ مگه ماها چندسالمونه که بخواهیم زن بگیریم؟ -شماها ممکنه ا زلحاظ عقلی 10سال دیگه هم کوچیک بمونین . من با شماها فرق دارم . سام و شاهین هم روبروشون نشستند . هوای بیرون ویلا یخ بندون بود . ماشین هارو همه آورده بودند توی پارکینگ تا رادیاتورهاشون یخ نزنه . تنها بودند . البته تا اخر شب دوتا دختر قرار بود بیان یکیشون دوست دختر شاهین بود و اون یکی دختر خاله دوست دختر شاهین . ظاهرا قرار بوده که با سهراب دوست بشه . -میگم شاهین حالا که باد داره زن و بچه دار میشه چطوره فردا نبریمش پیست . میافته گردنش خورد میشه . اون وقت کی جواب خونوادشو بده ؟ -سام گوزو نمی خواد تو جوش منو بزنی . خوبه اسکی رو خودم یاد دادم . حالا واسه من کری میخونی .-بله 5 سال قبل ولی حالا من اوستام و تو شاگرد -عیب نداره فردا از قله تا پایین ببینیم کی زود تر میرسه . کاری نداره که . اگه باختی تو گردنت برف میکنم . قبوله ؟-چرا که نه-حالا این حرفها رو بی خیال . جدی باشین . چی شد که تصمیم گرفتی زن بگیری خیلی عجیبه -شد دیگه . عاشق شدم دوباره سه تایی هر هر خندیدند . سام این قدر خندید که اشک از چشمهاش جاری شد و از روی مبل افتاد زمین -بچمون عاشق شده ..............بچمون عاشق شده ..............بچوم عاشق شده این قدر تکرار کردند که کلمه معنیش رو از دست دادند . تا زنگ در رو زدند . دوتا دختر اومدندتو . یکیشون شاهین رو بوسید و با بقیمون دست داد -زری ام . این هم دخترخالم رکسانا -خب زری جان . این سامه . این سهرابه . این آقا هم که عاشق امروز و بدبخت فردای ماست دوباره هر سه خندیدند -چرا چرا می خندین ؟-هیچچی زری جون این باده . فردا آخرین روز آزادیشه . زن میگیره بعدش -نازی چه خوب . تبریک میگم آقا -مرسی زری خانوم . خدا حفظت کنه اینها از اون اول تا حالا فقط منومسخره کردند -شما غصه ن