انجمن لوتی: عکس سکسی جدید، فیلم سکسی جدید، داستان سکسی
داستان سکسی ایرانی
  
صفحه  صفحه 12 از 12:  « پیشین  1  2  3  ...  10  11  12

(Fetish Stories) داستان های فتیش


مرد

 
من و خانم مدیرعامل - شروع بردگی

سلام

من ۸ سالی هست که در المان زندگی میکنم. بعد از اتمام لیسانسم به این کشور رفتم و فوق لیسانسم را که سه سالی طول کشید در رشته ارتباطات گرفتم. بعد از تمام شدن ارشدم برای کارهای مختلف اپلای کردم و نهایتا به عنوان پرسونال اسیستنت (personal assistant) مدیرعامل یک شرکت لبنیات مشغول به کار شدم.

در این جایگاه من وظیفه داشتم کارهای مربوط به شخص مدیرعامل را پیگیری کنم و در واقع دست راست ایشون باشم. از کارهای مهمتر مثل هماهنگ کردن قرارهای کاری و جلسات ایشون تا همه کارهای مربوط به مدیرعامل.

خانم پائولا که مدیرعامل شرکت بودن حدود ۳۷ سال داشتن و الان ۴۲ ساله هستن. خانم با چهره معمولی ولی قد بلند (۱۷۸) با استایل المانی.

همون ۵ سال پیش که من در این جایگاه قرار گرفتم، بهم گفتن که حقوق پایه ام کم هست ولی در طول زمان کارهای بیشتر بهم داده میشه و برای هرکار جدیدی که به شرح وظایف ام اضافه بشه حقوقم افزایش پیدا میکنه. مثلا اون اوایل به جلسات و بازدید ها که میرفتیم، خودشون رانندگی میکردن، ولی بعد از دو ماه رانندگی کردن به وظایف من اضافه شد و خب روی حقوقم هم تاثیر میذاشت.

به همین دلیل من همیشه سعی میکردم بیشتر خدمات را به ایشون بدم. از طرفی، از سال ها قبل هم حس برده خانم ها بودن را داشتن. برای همین از سرویس دادن به خانم پائولا لذت میبردم.

از وقتی راننده شخصی ایشون شدم، دیگه صد درصد زمانم با ایشون میگذشت. از اول صبح که با ماشین شرکت دنبالشون میرفتم تا اخر شب که برشون میگردوندم. و برنامه دقیق کاری و غیر کاری ایشون را داشتم. مثلا هفته ای دو روز عصر ها تنیس میرفتن. من چون علاقه نداشتم به تنیس و بلد هم نبودم توی محوطه منتظر میموندم تا بعدش ایشون را برسونم خونه‌.

بعد از حدود ۶ ماه که به فصل گرما رسیده بودیم، من متوجه شدم که ایشون مانیکور و پدیکور کردن. و اولین بار بود که ایشون را با صندل میدیدم. پاهای بسیار زیبا و انگشتان کشیده ای داشتن. یک کمی تعجب کردم که کی این کار را انجام دادن، بعد از اینکه بهشون گفتم چقدر دست ها و پاهاتون زیبا شدن، پرسیدم کی این کار را کردین. که متوجه شدم ایشون اخر هفته ها ماساژ میگیرن و شخصی هست که به خونه ایشون میره برای این کار. در ضمن کارهای پدیکور و مانیکوری هم بلده. که من گفتم خوش به حالش!

ایشون تعجب کرد و گفت یعنی چی. گفتم یعنی کاش من میتونستم این کارها برای شما انجام بدم. خانم پائولا احساس کردند که من برای حقوقش این را میگم ولی من هم برای حقوقش میگفتم و هم اینکه لذت میبردم به ایشون خدمت کنم. گفت باید این کارها را بلد باشی، همینجوری که نمیشه. گفتم یعنی اگر یاد بگیرم، میتونم من انجام بدم که ایشون گفتن اگر حرفه ای شدی اره. من رفتم دو تا کلاس ماساژ و ماندیکور و پدیکور ثبت نام کردم و سه ماهی این دوره ها را میرفتم. و مرتب روی چیزهایی که یاد میدادن تمرین میکردم. تا بعد از مدتی بهشون گفتم که من حرفه ای شدم. ایشون که خیلی تعجب کردن، گفتن چجوری که من توضیح دادم که شنبه ها کلاس میرفتم که یاد بگیرم.

قرار شد یک هفته برم منزل ایشون و دقیق ببینم که اون اقای ماساژور چی کار میکنه و بعد یک بار من امتحان کنم. اگر ایشون راضی بودن، این کار را هم من به عهده بگیرم. در پوست خودم نمیگنجیدم. منتظر بودم که اخر هفته بشه و برم منزل ایشون که هیچوقت داخلش نرفته بودم. همیشه از بیرون منتظر ایشون شده بودم. خلاصه اون روز فرا رسید.

من رفتم و دیدم یه اقای با تجربه اومده و شروع به کارش کرد. من پر از شوق بودم ولی بیشتر استرس اینو داشتم که حواسم را جمع کنم و همه کار اون را یاد بگیرم. تمرکز ماساژ روی کمر، شانه ها، دست ها و بازوها ونهایتا پا ها بود. بعدش که اون اقاهه رفت، گفت نظرت چیه، گفتم من به حرفه ای ایشون نیستم، ولی تمام تلاشم میکنم در حدود چند ماه کاملا حرفه ای بشم. و خواهش کردم که به من اطمینان کنن. قرار شد یک بار هم من این کار را انجام بدم تا ایشون نظر نهاییشون را بگن. بعدش بهم گفتن که اگر حتی قبول کنن، تا وقتی حرفه ای نشم از افزایش حقوق خبری نیست. وقتی من گفتم اصلا مهم نیست و من برای حقوق این کار را نمیکنم. یه دفعه عصبانی شدن، فکر کردن من قصد دیگه ای دارن. به من گفتن از خونه برو بیرون و دیگه شرکت هم نیا. ازفردا نیازی به من نیست. هرچه تلاش کردم توضیحی بدم ایشون نپذیرفتن و من مجبور به ترک خونه شدم. خیلی ناراحت بودم. تصمیم گرفتم که فرداش بهشون زنگ بزنم و توضیح بدم ولی ایشون تماسم را جواب ندادن. چند روز بعد دوباره تماس گرفتم و بعدش دوباره به منزل ایشون رفتم ولی جوابی نگرفتم. نهایتا تصمیم گرفتم همه چیز در مورد بردگی خانم ها و فوت فتیش را به ایشون بگم. یه متن یک صفحه ای در این مورد تهیه کردم و انتهاش سه چهار تا لینک فیلم و مطلب گذاشتم و به ایشون ای میل کردم. اما بازم جوابی ندادن. یک هفته گذشت، دوباره ای میل زدم و گفتم که در ای میل قبلی حقیقت را گفتم و من واقعا به این کار احتیاج دارم. چون اگر تا دو ماه دیگه نتونم کاری بگیرم مجبورم حتی المان را ترک کنم و اینا. باز جوابی نیومد. تصمیم گرفتم یک روز برم شرکت و منتظرشون بشم تا بیان و براشون توضیح بدم.

اونروز اومدن و خودشون رانندگی میکردن. من رفتم به سمتشون که صحبت کنم اما ایشون شیشه ماشین را پایین نیوردن. هرچی التماس کردم فایده ای نداشت اما وقتی داخل رفتن به نگهبان اشاره کردن و چیزی بهش گفتن. نگهبان گفت خانم اجازه دادن که بری دفترشون و باهاشون صحبت کنی. حدود یک ماه بود که بیکار شده بودم و هرجور شده باید کاری میکردم. چون وقتی شما از کاری بیکار میشین عملا کار جدیدی نمیتونین پیدا کنین. به خاطر اینکه همیشه توصیه نامه از کار قبلی نیاز هست که من طبیعتا نداشتم.

خلاصه خودم را به دفتر ایشون رسوندم. به منشی گفتم که خانم را میخوام ببینم. منشی تماس گرفت و خانم پائولا گفتن الان وقت ندارن و منتظر باشم. حدود پنج ساعت پشت در اتاق نشستم تا اینکه ناهار خانم را اوردن. به منشی که ناهار را برد برای ایشون گفته بودن که من میتونم برم داخل‌. خلاصه رفتم تو اتاق و ساکت بودم. تا اینکه ایشون سکوت را پاره کردن و گفتن اگر حرفی نیست بیرون. گفتم خانم سوتفاهم شده. من اصلا منظورم چیزی که شما فکر کردین نبود. من واقعا لذت میبرم از اینکه به شما خدمت کنم. نمیدونم ای میل من را خوندین یا نه؟ که ایشون گفتن این مزخرفات چی بود نوشتی؟ دروغ گفتن برای اینکه خطا قبلی از بین بره مشکل بزرگتریه. گفتم دروغ نگفتم. من از خدمت کردن به خانم ها لذت میبرم. ایشون که مطمئن بودن من دروغ گفتم، گفتن پس یه کاری میکنیم، فردا عصر من تنیس دارم، میای اونجا و بعد از تمام شدن بازیم، و جلوی دوستان تنیسم و بقیه، کفش و جورابم را در میاری و پاهام را لیس میزنی تا عرقشون از بین بره و پاهام تمیز بشه. دقیقا مثل اون برده ها توی کلیپ هایی که فرستاده بودی. اگر این کار را کردی، میتونی برگردی سرکارت و با شرح وظایف جدید به من خدمت کنی، اگر نکردی هم میری و پشت سرت را نگاه نمیکنی. سکوت من را فراگرفت. نمیدونستم چی بگم. از یه طرف دلم میخواست بهشون خدمت کنم و کارم را دوباره به دست بیارم. از طرف دیگه این اولین بارم بود که میتونستم پای یه خانم را ببوسم و بلیسم. اون هم پاهای عرقی ایشون و جلوی بقیه دوستانشون. گفتن چیه ساکت شدی؟؟!! مگه همین را نمیخواستی؟ گفتم چرا ولی جلوی بقیه دوستان یک کم سخته. گفتن تا فردا عصر فکر هات را بکن. اگر خواستی میتونی ساعت ۵ اونجا باشی. و تا ساعت ۶.۳۰ که بازی ما تموم میشه منتظر پاهای عرقی من باشی. با یه لبخند تحقیر امیزی گفتن. اگر هم نخواستی که هیچ! الانم به سلامت.

تمام مسیر تا خونه که حدود ۲ ساعت بود را پیاده رفتم و فکر میکردم که چه باید بکنم. از طرفی دلم میخواست میخواست کارم و خدمت کردن به خانم را به دست بیارم، از طرفی دلم نمیخواست بقیه از این حس من خبردار بشن. حتی مطمئن بودم که با لذت پاهای عرقی ایشون را تمیز میکنم با زبونم. ولی نه جلوی همه دوستانشون و ادم های ورزشگاه. خلاصه ۲۴ ساعت سختی را سپری کردم ولی چاره ای جز قبول کردنش نداشتم. همش فکر میکردم دخترخاله ایشون که توی شرکت هم رفت و امد داره میبینه و همه شرکت هم خبردار میشن. ساعت چهار فردا خودم را اماده کردم و خیلی مرتب و اتو کشیده به سمت باشگاه تنیسشون رفتم و ۱۰ دقیقه به ۵ اونجا رسیدم.

خانم زودتر از من رسیده بودن چون ماشینشون اونجا بود. به کنار زمین که رسیدم، دیدم خانم هم دارن از رختکن میان. یه لبخندی به زدن که انگار خوشحال شدن. من سرم را پایین انداختم و فقط دلم برای خودم میسوخت. یه لحظه پاهای بسیار زیباشون میومد توی ذهنم و غرق شادی میشدم و یه لحظه چشمم به دوستان خانم و به خصوص دختر خاله اشون میوفتاد و غمگین میشدم. بعد حدود نیم ساعت خانم به سمتم اومدن. من بلند شدم و دستم را به سینه گذاشتم به نشانه احترام. خانم دستشون را دراز کردن و منم باهاشون دست دادم ولی اخمشون رفت توی هم یک کم و دستشون را بالا نگه داشتن. فهمیدم که باید ببوسم. بوسیدم خیلی ارام و متین و خانم لبخند روی لبشون اومد و دستی به سرم کشیدن. گفتن خب؟ گفتم چی بگم خانم. گفتن اماده ای دیگه؟ پاهام هم دارن عرق میکنن قشنگ. تا یک ساعت دیگه قشنگ خیس عرق میشن‌. وظیفه ات را انجام میدی جلوی دوستام؟ سرم را پایین انداختم و گفتم بله خانم. گفت چیه انگار دوست نداری؟ اون برده توی کلیپ که با ذوق و شوق بسیار میکرد این کار. مگه دوست نداری؟ گفتم چرا. پاهای شما بسیار زیباست. و من خیلی دوستشون دارم ولی جلوی بقیه خجالت میکشم. چون این اولین بارمه و اینا‌. گفتن پس چجوری میدونی دوست داری؟ گفتم که از قبل این حس را به پاهای خانم ها داشتم و دوست داشتم بهشون سرویس بدم و واقعا عاشق دست و پاهای شما شدم وقتی دیدمشون. گفت خوبه دیگه. عاشق باید سختی هم بکشه و تو به هرحال باید از یه جا شروع کنی دیگه و پا شد رفت.

وقتی تایمشون تموم شد، رفتن به سمت رختکن و به من اشاره کردن که برم سمت رختکن. کنار در که رسیدیم، گفتن همینجا می ایستی تا من برم تو ماجرا را براشون تعریف کنم و بعدش تو را صدا میزنم. هر دستوری دادم بهت مو به مو اجرا میکنی. فهمیدی؟ گفتم بله خانم. رفتن داخل و در را بستن. با هم حرف میزدن و گهگاهی میخندیدن. من فقط بعضی وقت ها صدای خنده هاشون را میشنیدم. بعد حدود نیم ساعت که منتظر بودم، صدام زدن. رفتم تو و دیدم کسی نیست‌. همه دوست هاشون رفته بودن انگار از در دیگه رختکن و من متوجه نشده بودم. خانم روی صندلی ها نشسته بودن. من با تعجب نگاهشون کردم. گفتن اماده ای؟ گفتم بله ولی دوستاتون نیستن؟ گفت دلم برات سوخت. کم کم تربیتت کنم که برده خوبی برام بشی. البته بهشون گفته بودم که شیطنت کردی و من اخراجت کرده بودم و حالا قبول کردم برگردی به شرطی که نوکریم را بکنی. ولی نگفتم که عاشق عرق پاهای منی! و خنده ی تحقیر امیزی کردن. حالا یه روز دیگه میگم جلوی اونها بهم خدمت کنی. من که از خوشحالی تو چشم هام اشک جمع شد. رفتم جلوتر و جلوشون زانو زدم. و مرتب میگفتم خیلی ممنون. لطف کردین. دستشون را روی سرم کشیدن و یک چک کوچک زدن توی صورتم گفتن دهن باز و زبون بیرون. منم دهنم باز کردم و تا جایی که میتونستم زبونم را بیرون دادم. گفتن این زبون باید خیلی بعد ها برام جبران کنه. امروز نجاتت دادم. گفتم من خودم برده شمام. جز دارایی های شمام. زبونم که دیگه هیچی. غلط میکنه از دستور شما سرپیچی کنه. گفت خوبه! گفتم اجازه میدین به پاهاتون خدمت کنم الان. گفتن نه هنوز لیاقتش را نداری و الانم خسته ام بریم خونه.

سوییچ ماشین را بهم دادم و گفتن ساکمم بزار توی ماشین تا من بیام بریم. گفتم بریم؟ گفت انگار یادت رفته یکی از وظایف برده رانندگیه. من از خوشحالی نتونستم خودم را کنترل کنم. افتادم به پاهاشون و شروع کردم کفش هاش را بوسیدن. نمیدونم چطوری اینقدر از خودم بیخود شده بودم. که بعد از چند تا بوسه با پاهاشون هلم داد اونطرف و سرم داد کشید. گفت اخرین باره که یک حرف را دو بار میزنم. فقط دستورات من را اجرا میکنی. نه یه کلمه کمتر و نه بیشتر. سرم منگ شد. متوجه شدم که واقعا برده خانم شدم و دیگه اختیاری از خودم ندارم. همین که روی زمین بودم. دستور دادن که پاشو کاری را که گفتم انجام بده. پا شدم ساکشون و وسایلشون را برداشتم و بردم گذاشتم توی ماشین و ماشین را روشن کردم. خانم که نزدیک ماشین شدن در را براشون باز کردم و خانم نشستن و بعد در را بستن. به خونه که رسیدیم، دوباره در را باز کردم و خانم پیاده شدن و هنگام پیاده شدن گفتن ماشین را پارک کن و بیا داخل.

ماشین را پارک کردم و رفتم داخل. دیدم روی مبل لم دادن. ارام ساک و وسایلشون را نشون دادم و گفتم کجا بزارم؟ به کنار ستون اشاره کردن. اونجا گذاشتم. بعد گفتن از این به بعد برده منی. کارهای شرکت را مثل سابق انجام میدی تا یکی دو ماه تا یکی را به عنوان جایگزینت پیدا کنم. و بعدشم که خونه اومدیم کارهای خونه را انجام میدی. محل زندگیت هم میشه اتاق کنار حیاط. پرسیدم همون اتاقی که قدیم ها که سگ داشتین اونجا نگهش میداشتین؟ گفتن اره. ولی نگران نباش. یه تغییراتی میگم بدن اونجا را. سرویس بهداشتی میسازیم اونجا و یک کم اتاق را میگم بزرگترش کنن. که میشه جای خواب فقط. گفتم هرچی شما بگین خانم.

گفتن الان مرخصی و برو خونه ولی همه وسایلت را به جز تخت خوابت و کمد لباست و یه فرش کوچک بزار برای فروش که تا حدود یک ماه دیگه میای اینجا مستقر میشی‌. از فردا هم هرروز ساعت ۷ صبح اینجایی و تا ساعت ۱۰:۱۵ شب در خدمت منی اگر پارتی و مهمونی هم باشه که تا وقتی مهمون ها برن و همه کارها انجام شده باشه. شرح وظایفت را هم به مرور بهت میگم. اولیش اینکه هرروز صبح با دستمال مرطوب ماشین را تمیز میکنی اگر اون روز بارونی نبود. تا۷:۲۰ دقیقه باید کارت تموم شده باشه. حرفی چیزی؟ گفتم چشم سرورم. گفتن به من بگو خانم همیشه. گفتم چشم خانم. گفتن افرین! و مرخصی تا فردا صبح.

فردا صبح اومدم و ماشین را تمیز کردم و منتظر خانم بودم که ناگهان دیدم در خونه باز شد و وارد حیاط شدن. رفتم جلو و سلام کردم. دیدم دیگه بهم دست ندادن و حتی دستشون را بالا نیوردن که ببوسم. نزدیک که شدن دوباره سلام کردم. سری تکان ندادن و گفتن از امروز دستوراتی که بهت میدم دقیق یادت بمونه. چون چیزی دو بار تکرار نمیشه. صبح به صبح که من را دیدی بعد از سلام کردنم میای جلو و زانو میزنی و هرکدام از دست هام را میگیری و یک بوسه به پشت دستم میزنی. بعد بلند میشی و میری در ماشین را باز میکنی. گفتم چشم خانم. گفت یک کم خلاقیت داشته باش. هردفعه یه چیز نگو. که گفتم اطاعت میشه خانم. توی ماشین نکاتی را بهم گفتن. مثلا اینکه خودم باید خلاقیت داشته باشم و کارهایی را که فکر میکنم ایشون ازش لذت میبره به ایشون پیشنهاد بدم. ایشون بررسی میکنن و بهم نتیجه را میگن. خودشون هم شب ها در مورد فوت فتیش و اینا مطالعه میکنن که با این حوزه بیشتر اشنا بشن.

همینطور یک ماهی گذشت و من تمام وقت در خدمت خانم بودم. فقط صبح به صبح میتونستم دست ایشون را ببوسم و بعد ایشون را برسونم و کارهام در شرکت را انجام بدم . بعدش حدود ساعت ۵ با توجه به برنامه روزانه خانم (مثلا برنامه تنیس یا کارهای دیگه) ایشون را برمیگردوندم و بعدش در خونه کار میکردم. همه چیز برق برق میکرد در خونه و افیس شخصی ایشون در شرکت از شدت تمیزی. وظیفه های دیگه مثل خرید و اشپزی برای شب ها و شنبه یکشنبه ها (ظهر و شب) هم بر عهده من بود. ولی در تمام این مدت هیچوقت توفیق این را نداشتم که به پاهاشون خدمت کنم یا ماساژ بدم و اینا.

اتاق من اماده شد. یه اتاق ۶ متری و یک حمام و دستشویی ۲ متری. شنبه اخر هفته اش خانم بهم مرخصی دادن که برم واسایلم را بیارم. تخت و کمد لباسام و یه یخچال خیلی کوچک را اوردم و خونه قدیمم را تحویل دادم. بعد از ظهرش که روی تختم خوابیده بودم، خانم پیام دادن که خدمتشون برسم. رفتم دیدم که روی مبل نشستن و دارن ایمیل هاشون را چک میکنن. رفتم داخل و گفتم امری هست خانم؟ گفتن خونه جدید چطوره؟ گفتم کوچیک هست ولی همین که افتخار خدمت شما را دارم عالیه. گفتن ولی نیومدی ازم تشکر کنی؟ گفتم ببخشید خانم. رفتم کنار مبلشون زانو زدم و گفتم خیلی ممنونم که به من خونه دادین. من همه چیزم را مدیون شما هستم. اجازه میدین دستتون را ببوسم؟ سری تکان دادن به نشانه تایید و من هردو دستشون را بوسیدم. و همچنان زانو زده منتظر بودم. گفتن توی این یک ماه اخیر، نوکرم بودی. ولی از امروز جایگاه ارتقا پیدا میکنه و برده شخصی خودم میشی. از فردا دیگه قراردات با شرکت قطع میشه و پولی دریافت نمیکنی. خورد و خوراکت اینجاست. لباسی هم زیاد نیازت نمیشه و من به صورت پول تو جیبی بهت میدم. نگران اخراجت از المان هم نباش، وکیل شرکت داره کارهات را میکنه که من به صورت قانونی سرپرستت بشم. من توی این یک ماه مطالعات زیادی کردم و کاملا با میسترسی آشنا شدم. اینکه صاحب اختیار همه چیز تو باشم برام دلچسبه. منم که سرم پایین بود، گفتم ممنونم لطف دارین. گفتن از این به بعد در خونه به صورت برهنه حضور داری و اجازه اینکه لباس بپوشی نداری. یک کم جا خوردم ولی خوشحال شدم که بالاخره بعد از این همه مدت کار کردن پیاپی اونم روزی ۱۵-۱۶ ساعت، من میتونم برده شخصیشون هم باشم. چشمم مدام به پایین و به پاهای بسیار زیباشون بود که لاک قرمز هم زده بودن. گفتم چشم خانم. گفتن شروع کن پس. با تعجب نگاه کردم و دیدم یک کشیده روی صورت خوابید. گفتن لخت شو. تی شرت و شلوار و جورابم را در اوردم. و دوباره زانو زدم کنار مبلشون و سرم را پایین انداختم. که کشیده دوم روی صورتم نشست. گفتن لخت نمیفهمی یعنی چی؟ سریع پا شدم شورتم را هم در اوردم و دستام را از خجالت جلو التم گرفتم. که گفتن دست کنار. ارام دستم را کنار بردم که یک دفعه خنده خانم بلند شد. گفتن همینه؟! چقدر کوچیکه. خب معلومه تو نمیتونی دوست دختری داشته باشی. همین هم که برده ای باید تمام تلاشت را بکنی وگرنه کسی حاضر نمیشه تو را قبول کنه. من عرق خجالت روی پیشونیم نشسته بود. با اینکه تحقیر میشدم ولی لذت میبردم. التم داشت بزرگتر میشد، که خانم گفت چه بی جنبه هم هست. کارت که تموم میشه توی خونه، میای به حالت سجده کنار پاهای من قرار میگیری. که من گفتم بله و به حالت سجده شدم. که گفتن دهنت باید دقیقا جلوی پاهای من قرار بگیره به صورتی که زمین جلوی پای من را داری میبوسی. منم رفتم جلوتر. سرم روی زمین بود و لبم روی پارکت های جلوی دمپایی ایشون قرار گرفت. زیر چشمی به پا و انگشت های کشیده و زیبای ایشون نگاه میکردم. پاهاشون نسبتا بزرگ بود ولی خب متناسب با قد بلندشون بود ولی سایزشون را دقیق نمیدونستم. واقعا ارزو داشتم به این پاها خدمت کنم. که یکدفعه پای راستشون را بلند کردن و همینطور که دمپایی پاهاشون بود به سر من ضربه کوچکی زدن. گفتن این یعنی اینکه کارت دارم. سرت را بالا بگیر. سرم را بالا گرفتم دیدم به کنار مبل اشاره کردن. فهمیدم اون کنار باید زانو بزنم. دوباره به جلو پاشون اشاره کردن و من یه حالت سجده در اومدم. گفتن خوبه ولی زمان میبره تا همه چیز را یاد بگیری. اما به خاطر این یکماه خدمتت و ارتقات به سمت برده مخصوص من (با خنده گفتن) برات جایزه دارم. من همچنان در حالت سجده بودم که ارام با پاشون زدن تو سرم و کنار مبل اشاره کردن. من کنارشون زانو زدم. جایزه ات روی اون میزه. بیارش. رفتم جلو و دیدم یه دستگاه چستیتی است. گفتن درش بیار و بپوشش. باید همیشه پوشیده باشی. فقط هفته ای دو سه بار برای چند دقیقه اجازه داری درش میاری که خودت را نظافت کنی. بعد ازم پرسیدن چقدر وقت یکبار خودت ارضا میکردی قبل از این. گفتم هفته ای دو سه بار. گفتن احتمالا از این به بعد دو سه ماهی یا شاید شش ماهی یک بار بشه اگر پسر خوبی باشی. من در حالی داشتم میپوشیدم اون چستیتی را، اشک توی چشمام جمع شد. خانم که من را دیدن گفتن میدونم اولش شاید برات سخت باشه ولی عادت میکنی. اکر پسرم خیلی خوبی باشی، شاید حتی ماهی یک بار بزارم خودت را ارضا کنی. خب جایزه دومی هم داری. گفتم ممنون خانم. جایزه دومم چیه؟ گفتن اون کفش های تنیس من را از جاکفشی بیارشون. رفتم اوردمشون. گفتن به مدت ۱۵ دقیقه اجازه داری از بوی ناب عرق پاهای من استنشاق کنی. من واقعا خوشحال شدم. گفتم راستی؟!. گفتن اره. این جایزه اخر ماهت هست. بعد با همون حالت قبلی به جلوی پاهاشون اشاره کردن. همین که کفش هاشون توی دستم بود، متوجه شدم سایز پاشون ۴۱ هست. من کفش ها را روی زمین گذاشتم و به صورت سجده در اومدم و دماغم در کفش های خانم کردم. گفتن بوش چطوره؟ گفتم خیلی بو ملایمی میده و اصلا تند نیست. و بوشون واقعا عالیه. فقط. گفتن فقط چی؟ گفتم التم داره دستگاه را منفجر میکنه که صدای قه قهشون کل خونه را برداشت و گفتن خوشحالم که اینقدر خوشت اومده. مطمئن بودم عاشق بوشون میشی. نگران اون هم نباش. باید تحت کنترل باشی و کم کم عادت میکنی. و بعد سکوت همه جا را فرا گرفت. من هر چند دقیقه دماغم را از این لنگه کفش به اون لنگه میبردم تا بیشترین حجم بوی عرق پاهاشون توی شش هام بره. و صدای نفس عمیق من فقط میومد. داشتم فکر میکردم که هیچوقت چنین بوی خوبی به دماغ نخورده. بوی قدرت و تسلط کامل بر من را میداد. نگاهم دوباره با پاهای لاک زده اشون افتاد و فشار به التم بیشتر شد. از اون طرف چون وزنم روی دست هام بود در حالت سجده یک کمی درد گرفته بودن. ولی همه این درد ها در برابر شوق پیچیدن بوی عرق پاهای خانم ناچیز بود. تا نهایتا بعد از حدود یک ربع گفتن بسته دیگه. کفش ها را بذار سرجاش و برو به کارهای خونه برس. در ضمن. الان دو سه هفته است که بچه ها توی تنیس و خانم منشی سوال میپرسن که چطور شده رابطه ما عوض شده نسبت به ماه های قبل. من تصمیم دارم کم کم بهشون بگم ولی نه الان. چند وقت دیگه. توی این مدت همش ازت عکس میگیرم. میخوام یه کلکسیونی از بردگی تو درست کنم. وقتی لخت بودم و یا وقتی اجازه میداد کفششون را بو کنم. فکرکنم این کلکسیون را درست کردند که من فکر برگشت از بردگی به سرم خطور نکنه.

دو هفته که گذشته بود یک روز که داشتم میبردم خانم را شرکت. بهشون گفتم که چستیتی خیلی بهم فشار اورده، میشه زودتر بازش کنین، گفتن پررو شدی. چرت و پرت میگی. دو روز بهت خندیدم ها. دیگه من ساکت شدم. کلا نا امید شده بودم و تخم هام ورم کرده بود و پر شده بود. هفته بعدش جمعه که کارهای شرکت زودتر تموم شده بود رفتن در محوطه باز نزدیک دریاچه و یک ساعتی دویدن. کاملا خیس عرق شده بودن. اومدن سوار ماشین شدیم و رفتیم خانه. ایشون وارد خونه شدن و من که باید لخت در خانه رفت و امد میکردم لباس هام را در اوردم. بهم گفتن امروز سورپرایز دارم. من که مشتاق شنیدنش بودم گفتن امروز این شانس را داری که خودت را تخلیه کنی چون تخم هات داره بنفش میشه از بس که پر شده. و اگر کارت را خوب انجام بدی یه جایزه عالی داری. من که این حرف را زدن، از خوشحالی زانوهام شل شدم و جلوشون به حالت سجده در اومدم. کلید را اوردن و جستیتی را باز کردن. بعد بردنم در حمام و بهم دستور دادن که پاهام را به دیوار بزارم به شکلی که ک ی ر م جلوی صورتم قرار بگیره. گفتن ابت را باید کامل بخوری و اگر ذره ایش خورده نشده تنبیه میشم ولی اگر کامل همش خورده بشه، جایزه دارم. بعدش جوراب هاشون که از عرق کاملا خیس بود را دراوردن و جلوی بینی من گرفتن و به من اجازه دادن که شروع کنم. من که اصلا از بوی عرق پاهای خانم از خود بیخود شده بودم به تندی التم را ماساژ میدادم و الاتم فقط چند سانتی از دهنم فاصله داشت. بعد از دو سه دقیقه حجم زیادی اب یکدفعه به دهنم پرتاب شد. طعم خوبی نمیداد ولی یکدفعه چشم هام به چشم خانم افتاد و مجبور شدم همه را قورت بدم. یک کمیش روی صورتم ریخته شده بود و کمیش هم روی دست خانم که باهاش جوراب هاشون را جلوی بینی من گرفته بودن. که خانم اون ها را با دستشون برداشتم و جلو صورت من گرفتن تا لیس بزنم. وقتی مطمئن شدن همه ابم را خوردم، لبخندی زدن و گفتن پاشو خودت تمیز کن و جوراب های من را به عنوان جایزه بردار. قشنگ با دهنت همه عرقشون را قورت بده. و خودشون جوراب ها را روی صورت من ول کردن و پا شدن دستشون را شستن و رفتن. من که تمام وجودم پر از شادی بود جورات را توی دهنم گذاشتم و شروع به مکیدم کردم. واقعا طعم بی نظیری داشت. یک کمی تهش شور بود ولی تمام سلول های بدن پر از شوق بود. حدود ۱۵ دقیقه که هر جوراب را مکیدم و جورابشون را با دهنم قشنگ تمیز کردم، رفتم توی اتاق نشینم کنارشون زانو زدم و اجازه صحبت خواستم. و عرض کردم که تمام عرق های جورابشون را بلعیده ام. گفتن خوبه. حالا عرق پاهام را تمیز کن. من از شنیدن این حرف خیلی هیجان زده شدم. قلبم تند تند زد. ک ی رم هم دوباره بزرگ شد. به حالت سجده در اومدم و و پای راستشون را از دمپاییشون در اوردمو روی دستم گذاشتم و اروم شصتشون را روی دهنم کردم و شروع به مکیدن کردم. بعد تک تک انگشت ها را مکیدم به شکلی که ذره ای عرق یا کثیفی بهشون نمونده باشه. بعد به حالت دو زانو شدم و کف پاشون را از پاشنه تا انگشتان لیسیدم. چقدر پوست پاهاشون لطیف بود. واقعا طعم خوبی میدادی پاشون. بعد از حدود ۱۰ دقیقه لیسیدن کف پا، شروع به لیسیدن روی پا کردم و نهایتا انگشتان و بین انگشتان را لیسیدم و مکیدم. بعد همین کارها را با پای چپشون انجام دادم. فکر کنم حدو ۴۰ دقیقه لیسیدن پاهاشون طول کشید. که خانم پرسیدن پاهام تمیز شد. گفتم بله خانم. گفتن خوب دقت کن، نباید هیچ ذره کثیفی به پاهام باشه و هیچ بویی نده دیگه. چند تا نفس عمیق کشیدم از پای راستشون و هیچ بویی نمیداد دیگه ولی پاشنه پاشون به سفیدی بقیه جاها نبود. پای چپ کاملا سفید شده بود ولی احساس کردم هنوز لای انگشتانشون خوب تمیز نشده و یک کمی بو میداد. گفتم خانم اگر اجازه بدین پاهاتون را تمیز تر کنم. که سرشون را تکون دادن و من دوباره ۱۵ دقیقه ای انگشتان پای چپ و پاشنه پای راست خانم را لیسیدم. برای پاشنه پای راستشون مجبور شدم از دندون هام هم استفاده کنم به عنوان سنگ پا. بعد از اتمام کارم کنار مبل خانم زانو زدم. خانم نگاهی به پاهاشون انداختن و دیدن که کاملا سفید شده و برق میزنه. بعدش دستی به صورتم کشیدن و گفتن مادرزادی پالیسی انگار. ولی نکاتی هست که باید یاد بگیری. از این به بعد لیسیدن پاهام را به صورت روزانه انجام میدی. وقتی میخوای پاهام را بلیسی باید ببینی هدف از این کار چیه. اگر پاهام کثیف و عرقی باشه. هدف تمیز کردن اونهاست. ولی اگر پاهام خیلی خسته باشه باید با دهنت ماساژشون بدی که مکیدن قسمت های مختلف پاهام از جمله انگشتان هدف اصلیه. ممکنه هردو اینها هم باشه. یعنی هم پاهام کثیف باشه و هم نیاز به ماساژ دهانی داشته باشه. حالا کم کم یادت میدم این کارها را. و اینکه خیلی طولش دادی، تمیز کردن عرق پاهای من نباید نزدیک ۱ ساعت طول بکشه. من همین که سرم پایین بود، معذرت خواهی کردم. خانم دستی روی سرم کشیدن و گفتن برای دفعه اول اشکال نداره. حالا هی که از عرق پاهای من بخوری با وجود تر و کارکشته تر میشی و کارهات را بهتر انجام میدی و بلند خندیدن. گفتم بله خانم همینطوره.

چند ماهی بود که به صورت روزانه بردگی خانم و پاهاشون را میکردم. بزرگترین تفریحم شده بود لیسیدن پاهای خسته و عرقی خانم. بزرگترین جایزه ام شده بود اجازه خانم برای ارضا کردن خودم که مجبور هم بودم ابم را کامل بخورم. دیگه کاملا در لیسیدن پاهاشون مسلط شده بودم. خانم پیاده روی پا برهنه را دوست داشتن. خیلی وقت ها به خصوص اخر هفته ها بعد از ورزش کوتاهی که در حیاط میکردن، دستور میدادن که کفش و جوراب هاشون را در بیارم و چند دوری پیاده دور حیاط راه میرفتن و پاهاشون کاملا خاکی و عرقی بود ولی من بدون لحظه ای تامل و با علاقه بسیار پاهاشون را تمیز میکردم. تمام روح و جسمم با کوچکترین اشاره خانم در خدمت ایشون قرار میگرفت. ولی با همه سرویس های من اجازه دادن خود ارضایی خیلی نا منظم بود. بعضی وقت ها هفته ای یکبار میتونستم انجام بدم و بعضی وقت ها دو سه هفته ای یکبار. اما یک بار این اجازه برای مدت طولانی بهم داده نمیشد. و حدود بیش از یک ماه از اخرین خود ارضایی ام گذشته بود. هرچی التماس میکردم هم خانم میگفتن الان وقتش نیست. یک شبی که اومدیم خونه، من طبق معمول پاهای ایشون را تمیز کردم و بعد ایشون دوش گرفتن و من شامشون را براشون اوردم (چون توی المان شام را بین ساعت ۶ تا ۷ عصر میخورن) و مشغول ماساژ دادن پاهاشون شدم با کرم نرم کننده. شامشون را که خوردن، گفتن چیزی خوردی برای شام؟ گفتم نه؟ گفتن من دیگه میل ندارم. پاشو کیف من و یک لیوان اب در لیوان خودت بیار تا بهت بگم. من کیفشون و یک لیوان اب را اوردم و تقدیم کردم. گفتم بیا اضافه غذای من را بخور سریع. من که گرسنه هم بودم شروع به خوردن کردم ولی یک کم تعجب کردم. چون معمولا اضافه غذای ایشون کم بود و من برمیگردوندم توی اشپزخونه و اون را به همراه مقدار دیگه ای غذا توی اشپزخونه میخوردم. خلاصه غذام را که خوردم گفتن برای امروز کافیته دیگه. این یه لیوان اب را هم بخور میخوام دهنت را ببندم. یه لیوان اب را هم خوردم و خانم از توی کیفشون یه دهنبند دراوردن. گفتن اینو برای تو خریدم. هم یک کمی چاق شدی توی خونه موندی و هم باید بیشتر از این ها تحت کنترل من باشی. من فول اسلیو میخوام. دهنبند من را بستن و یک قفل کوچک بهش زدن. اصلا دیگه نمی تونستم دهنم را باز کنم و چیزی بگم. واقعا سختم بود. از طرفی چستیتی که بیش از یک ماه جز برای نظافت باز نشده بود و حالا دهنبند. گفتم حتما صبح باز میکنن. ولی صبح باز نکردن و با همون دهنبد خانم را رسوندم شرکت. نگهبان شرکت من را با دهنبند دید ولی بقیه ندیدن، چون وقتی خانم پیاده شد گفت امروز چون دهنبند داری نمیخواد بیای تو شرکت و برگرد خونه. عصر بهت پیام میدم کی بیای دنبالم. حدود ساعت ۴:۳۰ بود که پیام دادن ۵:۳۰ اینجا باش. من از گرسنگی و به خصوص تشنگی داشتم می مردم. تازه کلی توی خونه هم کار کرده بودم. بعد که دنبال خانم رفتم، ایشون سوار شدن، و من اصلا نمیتونستم حرفی بزنم. ایشون شروع کردن به صحبت کردن، گفتن من برده معمولی نمیخوام. برده کامل میخوام که هیچ اختیاری از خودش نداشته باشه و تسلط من باید کامل باشه. الان که رفتیم خونه مواظب باش که دستورات را مو به مو انجام بدی. منم سر تکون دادم یعنی چشم. توی خونه که رسیدیم معمولا از تمیز کردن پاهای ایشون شروع میکردم ولی چون دهان و زبونم خیلی خشک بود، نمیشد. یعنی رطوبت پای ایشون از دهن من بیشتر بود. وقتی زبونم را به کف پای ایشون کشیدم احساس کردم یک کم زبونم مرطوب تر شد و حس خیلی بهتری داشتم. بعد خانم گفتن چقدر رطوبت زبونت کم شده. که من سرم پایین و گفتم بیشتر از ۲۴ ساعته چیزی نخوردم‌. گفتن الان درستش میکنم. یکی از لیوان های مخصوص خودت را بیار. رفتم لیوان را اوردم و خانم من را بردن توی حمام. و لیوان را گرفتن زیرشون و شروع کردن به ادرار کردن توی لیوان من. من خیلی ترسیده بودم و تعجب کردن. بعد لیوان که پر شد دادن به من دادن و گفتن بخور که اب بدنت تامین بشه. واقعا بوی نا مطلوبی میداد. گفتم اخه که یک کشیده اومد توی صورتم. و بعدش گفتن اگر نخوری دهنبند بسته میشه تا فردا شب و دوباره فردا شب همین اب را باید بخوری. حتی ادرار جدید هم بهت نمیدم. مفت نیست که! در ضمن جستیتی ات بسته میمونه تا برده حرف گوش کنی بشی. منم که دیدم هیچ چاره ای نیست و خیلی تشنه هستم. دماغم را گرفتم و با یک نفس کل لیوان را خوردم. خانم از این که بینی ام را گرفتن ناراحت شدن. دوباره لیوان را پر کردن با ادرارشون و گفتن نصف لیوان را بدون اینکه دماغت را بگیری قلپ قلپ میخوری و قبل از قورت دادن توی دهنت میچرخونی ادرار من را. من سه چهار قلپ خوردم که خانم گفتن بسته دیگه. لیوان را گرفتن و بقیه ادرار توی لیوان را روی صورت من ریختن و گفتن صورتت را با ادرار من بشور. بوی بد و حالت استفراغ کل بدنم را گرفته بود. ولی چاره ای نداشتم. گفتن همینجور وسط حمام میمونی تا ادرار ها روی صورتت خشک بشه. بعد از ده دقیقه گفتن پاشو دوش بگیر و دهان و بدنت تمیز کن و بیا و بیرون. من این کار را کردم و دیدم خانم هم توی حموم خودشون دوش گرفتن و این بعد از مدت ها اولین شبی بود که من پاهاشون را با زبونم حمام نکرده بودم. اومدن بیرون و گفتن سیر اب شدی؟ گفتم بله خانم. گفتن ادرارم دوست داشتی؟ من سکوت کردم. گفتن این حالا اولشه. مطمئن باش عاشقش میشی بعد ازیه مدت. خلاصه اونشب اجازه دادن شامم را هم بخورم و دوباره دهنبند را بستم. و تا یک هفته من هرشب حداقل یک لیوان ادرار خانم را میخوردم. دیگه کم کم داشت عادی میشد برام ولی لیسیدن پاهاشون را خیلی بیشتر دوست داشتم. حتی هرچه قدر پاهاشون کثیف و عرقی باشه. و بعد از یک هفته دهنبد را باز کردن و بهم گفتن امشب ادرار نیست و میتونم اب معمولی بخورم و به پاهاشون خدمت کنم. من واقعا خوشحال شدم. گفتن دیگه بهت دهنبند نمیبندم فعلا ولی هرموقع گفتم باید ادرار من را با اشتیاق بخوری. گفتم چشم خانم. این باعث میشه مطیع تر و برده بهتری بشی. اینو که گفتن افتادم روی پاهاشون و شروع به بوسیدن و لیسیدن با تمام وجودم کردم و یکی دو بار پارس کردم که دستی به سرم کشیدن و گفتن چه سگ خوبی شدی تو. اونشب یک ساعتی پاهاشون را لیسیدن. اولش برای تمیز کردن پاهاشون و بعدش ماساژ دهانی پاهاشون. و بعد از اینکه از کارم راضی بودن. بهم گفتن یک روز چستیتی را باز میکنن که هرچند بار بخوام بتونم خودم را ارضا کنم. ولی بار اولش باید ابم را بریزم روی پاهای ایشون و بعد با زبونم تمیز کنم. که من با اشتیاق این کار را کردم. بعد طبق معمول خانم دوش عصرگاهی گرفتن و من فکر کنم تا فردا ۱۰ بار خودم را ارضا کردم بعد از حدود یک ماه و نیم. چون معلوم نبود کی بتونم دوباره خودم را ارضا کنم.

در این مدت که من برده کامل ایشون هستم خیلی راضیم. دیگه خیلی چیزها از جمله نوشیدن ادرار ایشون برام عادی شده. و چون یک کم ترش هم هست و من چیزهای ترش هم دوست دارم، حتی برای دلچسب شده. چون دیگه حقوقی ندارم و کاملا با ایشون زندگی میکنم، پول برای خرید لوازم شخصیم از جمله لباسم برای بیرون (چون توی خونه معمولا برهنه کامل هستم مگر زمان هایی توی زمستون که خیلی هوا سر میشه و ایشون اجازه میدن چیزی بپوشم) از ایشون میگیریم. اینجور وقت ها به پاهشون میوفتم و پارس میکنم و دم تکون میدم، تا یک کمی بهم پول بدم. یک بار که به پول بیشتری احتیاج داشتم، یک روز کامل اب نخوردم و فرداش که شروع کردم به لیسیدن پاهاشون، گفتن چرا اینقدر دهنت خشکه. چون معمولا شیوه ای که ایشون میپسندن اینه که اول پاهاشون را لیس ابکی (مقداری زیاد اب دهنم روی پاهاشون باشه) بزنم و بعد اب روی پاشون را مک بزنم با دهنم تا کثیفی پاهاشون با انزیم های اب دهان من کاملا تمیز بشه. خلاصه گفتم از دیروز هیچ ابی نخوردم تا شاید این سعادت پیدا کنم از اب وجود شما بخورم. لبخندی روی لبشون نشست و گفتن فکر نکنم زیاد توفیق داشته باشی ولی برو لیوانت بیار ببینم چی میشه و نصف لیوانی بهم ادرار دادن خوردم. و گفتن دو سه لیوان اب بخور و دهنت تمیز کن و بیا وظیفه ات را انجام بده. بعد از لیسیدن کامل پاهاشون که ازشون خواستم یک کمی بهم پول بدن، بهم مقدار بیشتری دادن چون برده قدرشناسی شدم.

دیگه بعد از گذشت یک سال همه از جمله دوستانشون و کارکنان شرکت میدونستن که من برده شخصی خانم پائولا هستم. ولی جزییات را نمیدونستن. فکر میکردن من راننده شخصی ایشون هستم و کارهای خونه را میکنم و پاهای ایشون را با دستام ماساژ میدم. چون این چیزها را یا شنیدن یا دیدن خودشون مثلا وقتی زیر میز ایشون در شرکت پاهاشون را ماساژ میدم. اما در سالهای بعد تا امروز که دارم این اتفاقات را یادداشت میکنم حوادث دیگه ای اتفاق افتاده که اگر از این فصل اول ("شروع بردگی") استقبال شد به مرور مینویسم
     
  
مرد

 
من و خانم مدیرعامل - بردگی کامل

سلام

امیدوارم از فصل اول داستان (من و خانم مدیرعامل - شروع بردگی) که مربوط به شروع بردگی من برای خانم پائولا میشه لذت برده باشین. اگر اون را نخوندین پیشنهاد میکنم اول اون را بخونین که در متن ماجرا از ابتدا قرار بگیرین.

حدود یک سال که از بردگی من (ورود من به خونه خانم و زندگی در اتاق کنار حیاط ایشان) برای خانم گذشت. یک روز اخر هفته ای خانم صدام زدم. و اشاره به کنار دستشون کردن. من کنارشون زانو زدم و سرم را پایین انداختم. ایشون گفتن سرت را بالا بگیر، میخوام باهات یه حرف جدی بزنم. خوب گوش بده. گفتم چشم خانم. گفتن ولی اول ازت یکی دو تا سوال میپرسم. میدونی الان چقدر وقته برده شخصی من شدی. گفتم یک سال و چهار پنج روز. گفتن اره. من برام مهمه که تو هم به عنوان برده در این مدت راضی بوده باشی و از زندگی جدیدت لذت ببری. این یک سال برات چجوری بود و بهترین و بدترین لحظه هاش چه چیزهایی بوده؟ گفتم من از این یک سال واقعا لذت بردم. شما بانو بسیار زیبا و مقتدری هستین که من از خدمت کردن بهتون واقعا لذت میبرم. هم خیلی جدی هستین و هم در عین حال خیلی مهربون. بوی عرق بدنتون و طعم عرق و خاک پاهاتون از بهترین بو ها و مزه های این دنیاست‌. خانم لبخند رضایت روی لبشون نشست و گفتن خوشحالم که از زندگی جدیدت لذت میبری. گفتن چه چیزهایی برات سخت بود و دوست نداشتی در این مدت. گفتم اوایل که جلوی بقیه در شرکت و جاهای دیگه زانو میزدم و پاهاتون را ماساژ میدادم یک کم سخت بود و خجالت میکشیدم زیر نگاه های سنگین مردم. ولی الان عادت کردم و جایگاهی که دارم برام لذت بخشه. یا خوردن ادرار شما اول ها برام سخت بود و بوش که یک کم تنده برام خیلی نامطبوع بود ولی بعد از مدتی برام خوشایند تر شد و عادت کردم. الان شاید باورتون نشه ولی بعضی وقت ها که دلم یه چیز ترش میخواد، هوس نوشیدنش را میکنم. همین الانم دلم میخواد تازه. تنها دو چیز هست که برام هنوز سخت هست. یکی اون دو سه باری که تنبیهم کردین و مجبور شدم مدفوع شما را مزه مزه کنم. واقعا تا چند روز حالم بد بود. و دیگری این دستگاه چستیتی به خصوص وقتی بیشتر از یک ماه اجازه ارضا کردن خودم را پیدا نمیکنم، خیلی کلافه میشم. خانم گفتن پس روی همه رفته راضی ای کاملا. که من سرم را به نشان تایید تکان دادم. همچنین گفتن، تو از روز اول شخصیت کاملا مغلوب و برده طوری داشتی. من هنوز روز اولی که پاهای عرقیم را لیس میزدی یادمه که چطور با اشتیاق این کار میکردی و احساس کردم پالیسی توی ژن هات هست. ولی چستیتی خیلی تاثیر مثبت روت گذاشت. این باعث میشه همیشه خودت را تحت کنترل بدونی و تمرکزت روی سرویس دادن به من باشه و بدونی اگر خوب سرویس ندی ازادیت دیرتر انجام میشه. همچنین اینکه هردفعه اب خودت موقع ارضا شدن یا به طور میانگین هفته ای یک بار ادرار من یا ۴ ماهی یکبار مدفوع من را میخوری، روی شخصیتت و هرچه مطیع تر شدنت تاثیر میذاره. ممکنه هنوز مدفوع من را دوست نداشته باشی ولی مطمئنم اگر ده دوازده بار دیگه امتحان کنی، برات عادی میشه مثل نوشیدن ادرارم که امروز هوسش را کردی. منم چون میدونستم خوشت نمیاد اون سه دفعه گفتم هر بار یکی دو قطعه کوچکش را بخوری. باید از این به بعد بیشتر باهات کار کنم تا بهش عادت کنی و عاشقش بشی. مطمئن باش مزه کردن ادرار و مدفوع من به صورت منظم برای اینده ات و زندگی جدیدت مفید هست و برده بهتری ازت میسازه. مثلا بذاریم ماهی یکبار یک کم مدفوعم را بخوری. ایندفعه روش بهت ادرار میدم که بشوره ببره. خوبه؟ گفتم هرچی شما بگین. من تمام تلاشم میکنم که بهترین برده دنیا براتون باشم و هر کاری بکنم که شما خوشحال بشین. گفتن خوبه، تو باید هرروز برده بهتری بشی و هیچ کاری نباشه که انجام دادنش برات سخت باشه. اگر تلاشت رابیشتر کنی، از این به بعد جایزه هم بیشتر بهت میدم. مثلا میدونم چقدر دوست داری غذات را زیر پاهای من بخوری. هر دفعه که مدفوعم را با اشتیاق و سریع خوردی، یکی دو شب خودم شامت را دهنت میذارم با پاهام. گفتم خیلی ممنونم خانم. شما خیلی به من لطف دارین.

خانم ادامه دادن، توی این یکسال خیلی از کسی از رابطه ما خبردار نشد. اکثرا میدونن که تو حکم کارگر و راننده شخصی من را داری. حداکثر توی شرکت دیدن زیر میزم نشستی و داری پاهام را با دستت ماساژ میدی. یا توی باشگاه تنیس هم همینطور. ولی من دوست دارم همه خبردار بشن و تو برده تمام وقت من در خانه و بیرون باشی. تو هم گفتی از این یکسال خیلی راضی هستی، پس نباید مشکلی باشه درسته؟ گفتم راستش و سکوت کردم. گفتن به هرحال یک هفته وقت داری به این موضوع فکر کنی. اگر قبول نکنی، من شروع میکنم به گشتن دنبال یک برده واقعی تمام وقت که براش شرایط و موقعیت خدمت فرق نکنه. گفتم اخه خانم من دوست دارم برده شما باشم. گفتن باید در همه موقعیت ها و جلوی همه دوست داشته باشی. و در ضمن بدون که من صدها عکس و فیلم از تو در همه لحظه های خدمتت دارم. اگر قبول کنی، و برگه هایی را امضا کنی، قابلیت برگشت وجود نداره واگر بعدش پشیمون بشی من میتونم قانونا اون عکس و فیلم ها را منتشر کنم. چهره من انگار خیلی ناراحت شده بود. چون خانم گفتن حالا ناراحت نباش. تا یکشنبه هفته بعد وقت داری جواب نهاییت بهم بگی. حالا هم پاشو لیوانت بیار ببینم شربتی چیزی میتونم بهت بدم که هوست برطرف بشه. رفتم لیوانم اوردم و دادم به خانم و خانم رفتن توی حمام و توی لیوانم ادرار کردن. وقتی لیوان بهم دادن، گفتن پر نشد متاسفانه ولی نصف بیشتر شد. ذره ذره بخور که بیشترین لذت را ببری. منم ارام ارام ادرار خانم نوشیدم و بعدش از خانم تشکر کردم. خانم هم گفتن نوش جونت‌. شاید اگر برده کامل شدی گذاشتم بری زیرم و با زبونت برام سکس دهانی انجام بدی. اگر این سعادت را داشته باشی، میتونی طعم ابم را هم بچشی حتی. من خیلی خوشحال شدم و صورتم را به زیر دمپایی پای راست خانم که روی پای چپشون انداخته بودن به نشانه خاکساری کشیدم.

من توی اون یک هفته مدام فکر میکردم. دوست نداشتم پوزیشنم را از دست بدم. من واقعا خانم را به عنوان ارباب و میسترسم دوست داشتم. ایشون خیلی مهربون و در عین حال مقتدر و کاربلد بودن. با اینکه اشنایی خاصی نداشتن به این حوزه در اوایل ولی ظرف مدت یکی دو ماه یک میسترس کامل و شش دانگ شدن. ولی فکر کردن به تجربه مثلا خوردن مدفوع خانم جلو بقیه برام سخت. نهایتا یکشنبه شد و خانم صدام زدم و به جلو پاهاشون اشاره کردن. من در حالت سجده در اومدم و ازم پرسیدن فکر کردی؟ تصمیمت چی شد؟ من نمیدونم چرا اینقدر استرس داشتم. قلبم تند تند میزد. در حالی که بدنم و صدام از شدت استرس میلرزید، دمپاییشون را بوسیدم و گفتم خانم من دوست دارم همه عمرم را زیر پاهاتون باشم. خانم لحظه ای مکث کردن و گفتن پس قبول داری برده کاملی برای من باشی؟ گفتم بله خانم و یک قطره اشک از گوشه چشمم سرازیر شد. ولی اگر میشه مثل یک سال اخیر به مرور پیش برین که من تربیت بشم چون من تربیت خدمت به شما را در مکان های عمومی ندارم. گفتن نگران نباش، تربیتت میکنم به مرور. و بعد پاهاشون را از دمپایی هاشون در اوردن. با شصتشون اشک من را پاک کردن و پاهاشون را جلو من گذاشتن و گفتن الان میتونی انگشت های پاهام را مک بزنی و لیس بزنی تا ارامش پیدا کنی. من شروع به مکیدن و لیسیدن انگشت هاشون بسیار زیباشون کردم. با اینکه پاهاشون خیلی تمیز بود (چون وقتی پاهاشون کثیف و عرقی هست بیشتر تحریک میشم و لذت میبرم) ولی ارامش پیدا کردم. و نیم ساعتی مشغول لیسیدن و مکیدشون شدم. بعدش بهم گفتن فردا صبح دوشنبه وکیل شرکت میاد، باید اسنادی را امضا کنی که طبق قانون المان نشون میده تو از سلامت کامل عقل و روح بهره مندی و انجام بردگی برای من چیزی است که با اشتیاق انجام میدی و بهت لذت جنسی میده این کار. تا به لحاظ قانونی کاملا مجاز باشه و امر شخصی تلقی بشه. گفتم چشم خانم. هرچی شما بگین. که با پای چپشون شروع به نوازش سر من کردن.

صبح دوشنبه که رفتم خانم را برسونم شرکت. رفتم توی دفتر خانم و منتظر وکیل شدیم تا اومد و من اسناد را امضا کردم و انگشت زدم. همچنین یک پزشک و روانپزشک اومدن و هرکدوم ۲۰ دقیقه ای باهام صحبت کردن تا مطمئن بشن سلامت عقل و جسم دارم و از این کار لذت میبرم. و نهایتا همه چیز قانونی شد.

از اون به بعد تقریبا همه چیز مثل قبل بود در یکی دو ماه اولش. فقط همینطور که قبلا گفته بودن، فرکانس خوردن مدفوعشون توسط من را زیاد تر کردن و مجبور بودم بیشتر مدفوعشون را بخورم. با اینکه یک تیکه دو سه سانتیش را می خوردم ولی بسیار تحقیر کننده بود ولی خوبیش این بود که روش یک لیوان ادرارشون بهم میدادن برای همین طعم مدفوع زیاد توی دهنم نمیماند. و همچنین حوادثی را پیش میاوردن که من کم کم به خدمت کردن به ایشون جلوی دیگران عادت کنم.

مثلا یک بار که قرار گذاشتن با خانم بتی (دختر خاله اشون) و خانم شارلوت (دوست صمیمیشون) که این دو نفر جز باشگاه تنیس هم هستن، برن کنار دریاچه بدوند، من را هم طبق معمول بردن. بعد حدود نیم ساعت دویدن، خانم ها خسته شدن و امدن روی یک نیمکت نشستن. دریاچه زیاد شلوغ نبود و هرازگاهی یک نفر رد میشد از جلوی نیمکت. خانم وقتی نشستن روی نیمکت من را صدا زدن و بهم گفتن روی زمین جلوی نیمکت بشین، کفش و جوراب هام را در بیار و پاهام را با دستت ماساژ بده. خب این برای خانم ها بتی و شارلوت عجیب نبود چون بار ها این کار را توی باشگاه تنیس کرده بودم. ولی این اولین بار این کار را جلوی مردم توی خیابون و کنار دریاچه میکردم. ولی چون صورتم به سمت خانم و نیمکت و دریاچه بود، مردم را که از پشت سرم رد میشدن نمیدیدم و این باعث میشد که کارم را ریلکس تر انجام بدم. خانم ها هم گرم صحبت بودن. توی باشگاه معمولا چند دقیقه هر پا را ماساژ میدادم که دچار گرفتگی نشه و دوباره جوراب و کفش خانم را بهشون میپوشندم و میرفتیم خونه. اما کنار دریاچه و بعد از حدود نیم ساعت، خانم شارلوت به خانم گفتن این بچه گناه داره. دست درد شد، نیم ساعته داره پاهات را ماساژ میده. کلا نیم ساعت که بیشتر ندویدیم. که خانم جواب دادن تو نگران این نباش‌. این خودش عاشق دست ها و پاهای منه. ندیدی توی باشگاه هم میاد دستام میبوسه؟ خانم شارلوت گفتن اوایل میدیدم ولی ماه هاست که ندیدم! که خانم جواب دادن الان فقط اجازه داره پاهام را ببوسه. تازه خودش اصرار داره که به پاهای من خدمت کنه. خانم شارلوت و بتی خیلی متعجب شدن و منم عرق خجالت روی پیشونیم نشست. بعد خانم به من نگاه کردن و گفتن درست نمیگم؟ منم سرم انداختم پایین و گفتم بله. خانم درست میگن. خانم شارلوت و بتی یک نگاهی به من کردن و گفتن یعنی تو از ماساژ دادن پاهای پائولا و بوسیدن دست و پاهاش لذت میبری؟ و من همچنان که سرم پایین، سری تکان دادم و تایید کردم. بعد بهم گفتن ببوس پاهاش را ببینیم؟ البته که عرقیه اگر بدت نمیاد؟ من نگاهی به خانم کردم و پیشونیم کاملا عرق کرده بود. خانم گفتن اربابش من هستم. من باید بهش اجازه بدم. بعدشم الان جلوی شما خجالت میکشه. بعدش دستشون را روی سر من کشیدن و گفتن خجالت نکش. خانم ها بتی و شارلوت نزدیکترین افراد به من هستن و در این مورد به کسی چیزی نمیگن. حتی بتی به خواهرم مارن ( که در شهر دیگه در ۵۰۰ کیلومتری شهر ما) هم چیزی نمیگه. گفتن حالا بیا به یاد قدیم ها دست های منو ببوس دوباره خانم ها ببینن. و دستشون را جلوی صورت من گرفتن. منم بعد از مکث کوتاهی هر دست را یک بار بوسیدم. گفتن چون برده خیلی خوبی بودی بهت اجازه میدم روی همین پای راستمم که داری ماساژ میدی ببوسی تا خانم ببینن چقدر تو پاهام را دوست داری. و خانم ها هم دیگه سوالی فعلا نمیپرسن در رابطه با تو تا بعدا خودم براشون بگم. من سرم بالا اوردم و دیدم هر دو از تعجب دارن شاخ در میارن. ولی خانم راست میگفت خب. من از خدمت کردن بهشون واقعا لذت میبرم. با اینکه از خجالت عرق کرده بودم ولی از اون چیزی که فکر میکردم اسون تر بود.

یا مثلا یکبار که خانم همسایه خونه کناری اومده بود خونه خانم تا اشون چند تا اچار بگیره ( اینجور وقت ها من معمولا یا میرفتم توی اشپزخانه یا میرفتم توی اتاق خودم ) خانم به من گفتن دم دست باش و جایی نرو تا صدات کنم. بعد خانم همسایه دم در خونه چند دقیقه ای با خانم خوش و بش کرد. بعد گفت من اچار فلان میخوان. خانم گفتن اچارهام توی اون کمد بالای در ورودی هست و به اونجا اشاره کردن. بعد من را با اسم برده صدا زدن. من به صورت برهنه و با چستیتی اومدم و بعد بهم گفتن اون اچارها را از بالا بده.

یا مثلا چند بار وقتی من زیر میزشون توی دفتر داشتم پاهاشون را با دستم ماساژ میدادم و همزمان منشی تو اتاق بود بهم میگفتم به صورت چهار دست و پا بشو تا من پاهام را روت بزارم و استراحت کنم.

همه این اتفاقات ریز و درشت توی یکی دو ماه اول میوفتاد. تا یکی دو هفته بعد از اون روز دویدن کنار دریاچه به همراه خانم ها بتی و شارلوت، و بعد از تایم تنیسشون توی رختکن، خانم بتی به خانم گفتن خوش به حالت که همچین برده ای داری که اینقدر بهت خدمت کنه. بعد رو به من کردن و گفتن پائولا همه چیز را به ما گفته‌. گرچه با بعضی چیزهاش را باور نکردیم. ولی خب بالاخره خوبه دیگه. بعد خانم گفتن کدوم قسمتش را باور نکردی، مگه تا حالا از من دروغ شنیدی؟ خانم بتی گفتن نه ولی خب عجیبه واقعا اگر پاهای عرقیت را لیس بزنه و تمیز کنه. بعد خانم گفتن الان بهش یه دستوری میدم که باور کنی. الان پاهام عرقیه دیگه. خانم بتی گفتم خب معلومه بعد از ۱.۵ ساعت تنیس. گفتن حالا بهش دستور میدم که شصت پاهام را بکنه توی دهنش و هر کدوم را ۵ دقیقه مک بزنه. خوبه؟ خانم بتی سری تکون دادن. خانم پا راستشون را گذاشتن روی پای چپشون و سر من را گرفتن و گفتن میخوام ببرمت توی بهشت. و سرم من را به سمت پاهاشون بردن. منم چشم هام را بستم که خانم ها را نبینم و شصت پای راست خانم را شروع به مکیدن کردم. خانم ها کاملا سکوت بودن و فقط نگاه میکردن. بعد خانم گفتن بسته و من را به سمت دیگه هدایت کردن و پای چپشون را روی پای راستشون گذاشتن و من شروع به مکیدن اون یکی انگشت شصتشون کردم. بعد از چند دقیقه که خانم ها بتی و شارلوت نمیدوستن چی بگن، گفت چرا اینجوریه این؟ خانم گفتن تازه اگر بهش دستور بدم پاهای شما را میلیسه. حالا یک روز دعوتتون میکنم بیاین خونه تا قشنگ ببینین برده من چقدر خوبه. گفتن پس چرا چند باری که در مدت چند ماه پیش اومدیم نبود. خانم گفتن چون خجالت میکشید معافش کردم از خدمت. بعدش اونها وسایلشون را جمع کردن و رفتن و من هم جوراب ها و کفش های خانم را بهشون پوشاندم و به سمت خونه راه افتادیم. توی مسیر بهم گفتن تجربه مکیدن شصت من جلوی خانم ها چطور بود؟ گفتم خیلی سخت نبود چون که چشم هام را هم بسته بودم. گفتن خوبه. میخوام یک روز دعوتشون کنم بیان خونه ام و تو اون روز باید سنگ تمام بذاری. گفتم چشم خانم.

بالاخره خانم ها بتی و شارلوت برای اخر هفته یکشنبه دعوت شدن. خانم گفته بودن همه کارها از جمله خرید، تمیزکاری و اشپزی باید تا شنبه عصر تموم بشه. شنبه هم زودتر مرخصی تا برای یکشنبه کاملا سرحال باشی. من تمام کارها را انجام دادم و حدود ساعت ۷ بعد سرو شام خانم و شستن ظرف ها کنارشون زانو زدم و گفتن کارهای من تمومه. خانم گفتن خوبه افرین برده من. برای فردا استرس داری؟ گفتم یک کمی ولی خب خانمها میدونن که من افتخار بردگی شما را دارم. گفتن برای فردا چند تا بازی هم خواهیم کرد. به همه امون خوش میگذره نگران نباش. فردا همه کاری ازت خواهم خواست گه بکنی، هم برای من و هم برای خانم. گفته بودی از خدمت به همه خانم ها لذت میبری، درسته؟ پس از خدمت به اونها هم باید لذت ببری، گفتم بله ولی در این یکسال و خورده ای برده اختصاصی شما شدم. از خدمت به هیچکس بیشتر از خدمت به شما لذت نمیبرم. خانم خندیدن و گفتن مطمئنم. ولی وقتی من بهت دستور میدم انگار داری به طور غیر مستقیم به من خدمت میکنی، درسته؟ گفتم بله. گفتن افرین. بعد پرسیدم یعنی جلوی اونها بهم دستور خوردن ادرار و مدفوع هم میدین، که خانم گفتن نه فعلا. بقیه حسودیشون میشه و قه قه خندیدن.

بالاخره صبح یکشنبه فرا رسید. صبح یکشنبه دوش گرفتم و خانم چستیتی را برای دقایقی برای نظافت باز کردن. حدود سه هفته از اخرین خودارضاییم گذشته بود. تازه سه هفته قبل هم به صورت نصفه کاره تونستم خودم را ارضا کنم. تخم هام کاملا پر شده بود. ساعت ۱۱ که شد خانم ها زنگ زدن. من در حیاط را از ایفون باز کردم و کنار در خونه به صورت دو زانو نشستم. خانم ها کنار در ورودی ساختمون که رسیدن چشمشون به من افتاد و گفتن تو چرا لختی؟ خانم جواب دادن سگ من باید همیشه لخت باشه. اگر شما تا حالا همیشه با لباس دیدینش به خاطر اینه که مردم کوچه و خیابون بهش حسودی نکنن که افتخار بردگی من را داره. بعد دعوت کردن که خانم ها بیان داخل. (از اینجا دیگه لفظ خانم را برای خانم ها بتی و شارلوت به کار نمیبرم). شارلوت گفت اون اهنه چیه به ک ی ر ش؟ خانم گفتن اون چستیتی است و براشون توضیح دادن که این برای تمرکز من خوبه و اینا. خانم ها وارد شدن و خانم دستور دادن که پاهای شارلوت و بتی را ببوسم. شارلوت کفش کتونی و بتی کفش رسمی پوشیده بود. منم انجام وظیفه کردم روی کفش هاشون را بوسیدم و خانم ها قهقهه زدن. بعد خانم ها روی مبلمان نشستن و مشغول اوردن میوه و شیرینی از اشپزخونه شدم. بعد که همه پذیرایی اوردن، خانم گفتن بیا بخواب زیر پاهای ما. من خوابیدم به طوری که پاهای خانم روی صورتم بود و پاهای شارلوت و بتی به ترتیب روی سینه و شکمم بود. و همینطور که خانم داشتن از اول همه چیز را برای شارلوت و بتی تعریف میکردن من مشغول بوسیدن و لیسیدن پاهای خانم بودم. بعد خانم دست زدن و به کنارشون اشاره کردن. من به صورت دو زانو کنارشون نشستم و سرم پایین بود. خانم به شارلوت و بتی گفتن دوست دارین تجربه کنین، اونا هم گفتن حتما. بعد خانم به من دستور دادن که کفش خانم ها را در بیارم و پاشون را بو کنم و بعدش بپرستم. اول کفش های کتونی شارلوت را بوسیدم دوباره و درشون اوردم. جوراب های سفیدی پوشیده بودن که خیلی نو نبود چون تهش یکی سیاه بود. شروع کردم به بو کردن پاهای شارلوت. بوشون ملایم بود ولی به خوبی بوی پاهای خانم نبود. روی زبونه کفششون سایز ۳۹ درج شده بود. بعد بهم دستور دادن جوراب هاشون را بیارم. ناخن هاشون لاک ابی اسمونی داشت. پاهای زیبایی داشتن ولی فرم پاهاشون توپر بود و مثل پاهای خانم کشیده نبود. باهاشون را بوسیدم و شروع به لیسیدن کردم. شارلوت یک کم قلقلکی بود و پاهاش را دستم میکشید. ولی بعد از چند دقیقه یک کم بهتر شد. همینکه انگشتهای شارلوت را مکیدم، خانم دستور دادن به پاهای بتی برسم. کفش های رسمی بتی را در اوردم. ته کفش سایز ۳۸ درج شده بود. پاهاشون را بو کردم و جوراب های شیشه ایشون را دراوردم. پاهای بتی چندان زیبا نبود و لاکی هم نداشت. انگشت دوم (کنار شصت) یک کم کج طور بود. و بوی پاهاشون هم یک کم تند بود. با دستور خانم شروع به مکیدن انگشتهای بتی کردم. خیلی طعم متفاوتی داشت پاهاش. یک کمی تند تر بود و در مقایسه با پاهای خانم و شارلوت بد طعم تر بود. بعد از چند دقیقه خانم گفتن کافیهو الان میخوایم یه بازی ای کنیم.

بعد یه چشم بند اوردن و چشم های من را بستن و را جایی نشاندن به صورت دو زانو. بعد گفتن ما سه نفر پاهامون را جلوی صورتت میگیریم که بوشون کنی و یک لیس کوچک هم میتونی به پاهامون بزنی. بعد باید از بو و طمع پاهامون تشخیص بدی پای کی هست. اگر در تشخیص پایی اشتباه کنی به همون میزان تنبیه میشی. خلاصه بازی را شروع کردن. اولین پا بوی خیلی ملایمی میداد. متوجه شدم یا پای خانم هست یا شارلوت. بعد با اولین لیسی زدم حس کردم پاهای خانم هست. و گفتم پای خانم هستم. خانم بتی گفت چه باهوش. که متوجه شدم درست گفتم. سختی این بازی برای من تشخیص بین پاهای خانم و شارلوت بود چون هردو بوی خیلی ملایمی داشتن (یا اصلا بو نمیدادن) و چون تمیز بودن مزه ای هم نمیدادن. فقط پاهای شارلوت یک کم مزه دار تر بود چون یک کمی توی کفش مونده بود. پای بعدی پای بتی بود و همون اول از بوش متوجه شدم. نهایتا ۳۰ باری پاهاشون را جلوی من گرفتن و و معلوم شد که نهایتا پاهای بتی ۱۱ بار بوده و من همش را درست تشخیص دادن. پاهای خانم ۹ بار بوده که من یک بار به اشتباه گفتم خانم شارلوت و ۱۰ بار پای شارلوت بوده که من یک بار به اشتباه گفتم خانم و دو بار هم در وقت ۵ ثانیه ام هیچ اسمی را نگفتم. نهایتا کمترین تشخیص را در مورد پاهای شارلوت دادم و باید تنبیه میشدم. خانم گفتن حالا بعد از ناهار تنبیهش میکنیم. و به من دستور دادن ناهار را روی میز غذاخوری سرو کنم. من ناهار را امده کردم و کنار خانم دو زانو نشستم و اجازه صحبت خواستم. بعد از کسب اجازه گفتم که ناهار خانم ها اماده است و خانم ها رفتن به سمت میز که شروع به صرف ناهار کنن. من هم به اشپزخانه رفتن تا اگر کاری دارن خانم ها سریع به خدمتشون برسم. بعد از حدود ۱۵ دقیقه خانم صدام زدن، و به جلوی پاهاشون اشاره کردن. من به حالت سجده جلوی پاهای خانم افتادم و خانم رو به شارلوت و بتی کردن و گفتن این برده خیلی دوست داره که من غذا دهنش بذارم، و برای همین میخوام به خاطر تلاشی که برای این مهمونی کرده بهش جایزه بدم. برای همین اجازه میدم زیر پاهای من غذاش را بخوره. و بعد ظرف سالادشون که نصف بیشترش را خورده بودن کنار پاهاشون گذاشتن و پاهاشون را توی ظرف سالاد گذاشتن و به من اشاره کردن که شروع به خوردن خونم. منم که اصلا چهره بتی و شارلوت را نمیدیدم با ارامش و اشتیاق شروع به خوردن اضافه سالاد خانم کردم. در این مدت یکی دو بار شارلوت و بتی به زیر میز نگاه انداختن تا مطمئن بشن که من دارم سالاد ها را از پاهای خانم میخورم. در این مدت خانم ها داشتن غذای اصلی که پوره سیب زمینی و استیک بود را میخوردن. بعد از نیم ساعت که من همچنان زیر میز بود و سالادم خیلی وقت بود که تموم شده بود و من مشغول تمیز کردن پاهای خانم بودم که سسی و سالادی شده بود، خانم به پایین نگاه کردن و گفتن افرین همش را خوردی. شارلوت و بتی هم نگاه کردن زیر میز و گفتن حتی یه قطره سس به پاهات باقی نذاشته. پاهات از اولش هم تمیز تر شده که خانم ظرف سالاد را کنار گذاشتن و میخواستن ظرف غذای اصلی خودشون را روی زمین بذارن که نصف پوره های سیب زمینیشون و یک تکه خیلی کوچک استیک باقی مونده بود. شارلوت و بتی هم گفتن که ما هم سیر شدیم و بنابراین ته مونده غذا همه را یکی کردن روی زمین کنار پاهاشون گذاشتن و پاهاشون را گذاشتن توی پوره ها. منم پوره ها را از پاهای خانم لیس میزدم. اون وسط ها یکی دو تا تکه کوچک استیک که مونده بود هم با پاشون جلوی صورت من گرفتن که من با ولع تمام خوردم. در این بین خانم ها مشغول خوردن دسر بودند و من که غذام را خورده بودم و سیر شده بودم پاهای خانم را میلیسیدم تا تمیز تمیزبشه. ولی پوره ها زیر ناخن هاشون و لای انگشتانشون هم رفته بود. و خانم گفتن یه تشک کوچیک اب بیارم و با اب باهاشون را تمیز کنم. این کار را کردم و پاهاشون را خشک کردم و خانم ها به اتاق پذیرایی برگشتن و مشغول صحبت شدن. منم مشغول جمع کردن میز شدم. بعدش که همه ظرف ها را شستم دو زانو خدمت خانم رسیدم. خانم رو به شارلوت کردن و گفتن به عنوان تنبیه چی کار دوست داری برده من برات بکنه. شارلوت یک کم فکر کرد و گفت اگر تو اجازه بدی یک بار بعد تنیس پاهای عرقی من را تمیز کنم. تازه شاید توی محوطه باشگاه یک کم پابرهنه قدم زدم که کثیف هم بشن. خانم به من نگاه کردن و گفتن فکر کنم این بیشتر براش جایزه است ولی خب اشکال نداره. باشه پس جلسه بعد تنیس برده بهت خدمت میکنه. خلاصه اونروز خانم ها رفتن و مهمانی تمام شد. با اینکه روز پر استرسی بود ولی به من خوش گذشت با خانم ها. این اولین بار بود که بو و طعم پاهای دو تا دختر دیگه به جز خانم را امتحان میکردم. و همش به این فکر بود که چقدر من خوش شانسم که خانم ارباب من هستن. هم به لحاظ زیبایی پاهاشون و هم به لحاظ عطر و طعم عرق پاهاشون.

جلسه بعد تنیس، خانم ها به رختکن اومدن، بتی طبق معمول لباسش را سریع عوض کرد و رفت. خانم رو به شارلوت گفتن که این برده نیم ساعت چهل دقیقه در خدمت توست. هر دستوری بهش بدی برات انجام میده. منم توی این مدت میرم همین جا دوش میگیرم و یک کم توی سونا بخار میشینم. حدود یک ساعت دیگه میام. اگر هم از دستورات سرپیچی کرد با چند تا کشیده به خودش میاد. به من هم گفتن از شارلوت حرف شنوی کامل داشته باش‌. من با متانت کفش و جورابشون را در اوردم و شروع به بو کردنشون کردم. هنوز لاک های ابی اسمونی روی ناخن هاشون بود. ولی عرق پاشون بوی تندتری نسبت به خانم میداد و شبیه پاهای بتی بود. متوجه شدم که پس اونروز فقط پاهاشون تمیز بوده وگرنه بوش تند هست. یه ده دقیقه ای را مشغول بو کردن پاهاشون بودم که شارلوت فکر کرد من دارم وقت را تلف میکنم که پاهاش را نلیسم و تمیز نکنم. شروع کرد به چک زدن توی گوش من و صورت من و میگفت تند تند بلیس. من اینقدر چک خورده بودم که توی گوشم زنگ میزد. بعد از یک ساعت خانم برگشت و گفت چطورین شما. من که صدای خانم را شنیدم به طرفشون رفتم و شروع به پارس کردن کردم و پاهاشون را میبوسیدم‌ خانم به شارلوت گفتن با این حیوونکی چی کار کردی. صورتش مثل لبو شده. شارلوت گفت میخواستم بهتر بلیسه که پاهام حسابی تمیز بشه. خانم دستی روی سرم کشیدن و گفتن بیچاره خوب تمیز کرده. شارلوت گفت اولش خوب تمیز نمیکرد تا وقتی زدمش خوب تمیز کرد‌ خانم هم با خنده به شارلوت گفتن اشکالی نداره. باید تنبیه میشد دیگه. و خانم ها از هم خدافظی کردن و ما به سمت خونه رفتیم. تا خونه هنوز صورتم قرمز بود و توی گوشم زنگ میزد. خانم گفتن من دوش گرفتم اونجا. فقط بیا شام من را بیار و بعدش مرخصی‌.

من چندین ساعت قبل خواب داشتم فکر میکردم که چه ارباب مهربونی من دارم. اگر زیر دست کسانی مثل شارلوت بودم، تا حالا حتما کشته شده بودم. فرداش که داشتم خانم را به شرکت میبردم، کسب اجازه کردم و گفتم خانم میتونم چیزی بگم. بعدش بهشون گفتم که من تمام دیشب را فکر میکردم که شما چقدر خوبین و من چقدر خوشحالم که به شما خدمت میکنم و ارباب من شما هستین. شما همزمان بسیار با ابهت و مهربان هستین. من با افتخار هرکاری شما بگین براتون انجام میدم حتی جلوی مردم همه شهر. از این به بعد خوردن مدفوعتون هم برای من افتخاره. میخواستم ازتون بخوام برای بهتر تربیت شدن، مثل قرار هفتگی ادرار نوشیدن، به من هفته ای یک بار مدفوع خودتون را بدین. خانم یه نگاهی به من کردن و گفتن هدف از خوردن مدفوع و ادرار من این بود و هست که تو مطیع تر از قبل و برده بهتری باشی. من فکر کنم همون ماهی یکبار مزه کردن مقدار کمیش برات کافی باشه. اما اگر خودت دوست داری، من حرفی ندارم. گفتم بله خانم خودم دوست دارم. گفتن باشه پس از امشب شروع میکنیم. منم ازشون تشکر کردم.

شب طبق معمول رفتم دنبالشون، و اومدیم خونه‌. من برهنه شدم و کنار خانم رفتمو دو زانو نشستم. و خانم اجازه لیسیدن و تمیز کردن پاهاشون را دادن. بعدش خانم حمام نرفتن و گفتن بعد از غذا دادن به تو میرم. شام من را بیار. شام خانم را اوردن و ایشون میل کردن. بعدش بهم گفتن اینقدر دستشویی دارم که ممکنه منفجر بشم‌‌. بشقاب و قاشق و لیوان مخصوص خودت را بیار توی حمام. من بردم و به خانم دادم. خانم روی ظرف من نشستن و مقداری مدفوع توی ظرفم ریختن. بعدش لیوانم را زیرشون گرفتن و پر از ادرار کردن. بهم گفتن اول این لیوان را بخور. من سریع ادرارشون را خوردم و لیوان را بهشون دادم. دوباره لیوان را پر کردن و دادن بهم و گفتن اینو با شامت بخور! و بعدش ازم خواستن که برای اولین بار زیرشون برم و باقیمانده مدفوع و ادرار را لیس بزنم تا ایشون تمیز بشن. من زیر ایشون رفتم و شروع به لیسیدن کردم. با ولع بسیار ایشون را میلیسیدم و ایشون واقعا خوششون اومده بود. بعدش بهم گفتم که از این به بعد هفته ای دو سه بار هم باید بری زیرم برای س ک س دهانی. که من گفتم حتما. باعث افتخارم هست. و بعدش گفتن خب شامت را بخور ببینم. من یه نگاهی به خانم کردم و شروع کردم قاشق ادل را خوردن و بعد از خوردن دو قاشق خانم گفتن چطوره؟ گفتم همچنان مزه اش را دوست ندارم ولی بالاخره عادت میکنم. الان بهتر از قبل میتونم بخورم و حس تحقیرش در برابر شما اربابم را دوست دارم. خانم گفتن نوش جونت. منم مطمئنم بعد از دو سه ماه کاملا با اشتیاق میخوری. بعدش رفتن و گفتن من میرم دوش بگیرم و تو هم پاشو خودت و حمام را خوب تمیز کن. بعد من خودم و حمام شستم و بیرون که اومدم دیدم خانم روی مبل نشستن و دارن کتاب میخونن. کنار اوشون دو زانو نشستم. ایشون کتاب را بستن و رو به من گفتن، فکر نمیکردم در عرض یک سال و چند ماه اینقدر خوب پیشرفت کنی. الان دیگه تبدیل به یه برده کامل شدی. فقط باید بردگی در اجتماع ها را باهات کار کنم که دیگه برده شش دانگ بشی. گفتم ممنون خانم. گفتن احتمالا طی دو سه هفته اینده برای تعطیلات کریسمس یه سفر به برلین خواهیم داشت تا خواهرم مارن را ببینم بعد از مدت ها. تو را هم با خودم میبرم. اونجا میتونم این قسمت را هم باهات خوب کار کنم.

خواهرشون هم مثل خانم قد بلند با پاهای زیبا بودن. ایشون هم مدیریت یه شرکت سرمایه گذاری را داشتن. و این سفر برای من از خاطره انگیز ترین سفرها شد.
یادمه اینقدر به خانم و خواهرشون در برلین خدمت کردم که کاملا برام عادی شده بود. دیگه انگار کسی را موقع خدمت کردن نمیدیدم و انگار فقط من و اربابم وجود داریم. توی برلین خانم و مارن رفتن یه کفش فروشی بزرگ تا کفش بخرن. من اونجا شاید بیش از صد جفت کفش پای خانم و خواهرشون کردم. خانم و مارن کفش را میپسندیدن و روی نزدیکترین صندلی مینشستن. من سایز ۴۱ و ۳۹ اون کفش را برای خانم و خواهرشون مارن میاوردم. موقع در اوردن و پوشاندن کفش ها ، من خیلی ارام پاهاشون را میبوسیدم. اگر کفش را میپسندیدن که کلا ۳ بار رخ داد، پاهاشون را بوسه باران میکردم. تازه وقتی صندل میخواستن بپوشن، باید جورابشون را در میاوردم و اونوقت پاهای برهنه اشون را میبوسیدم. کفش فروشی هم نسبتا شلوغ بود برای خرید کریسمس. مردم در اطراف ما بودن و خدمت من به خانم ها را میدیدن. یکجایی که خانم مارن میخواستن یه صندل را امتحان کنن (چون کفش های تابستانه تخفیف زیادی خورده بود)، وقتی جوراباشون را دراوردم و پاهاشون را بوسیدم، دیدم پاهاشون چقدر خوش فرم هست. قبلا پاهاشون را دیده بودم و هیچوقت توی دستام نگرفته بودم و از اون نزدیکی ندیده بودم. خیلی شبیه پاهای خانم بود فقط دو سایز کوچکتر بود. نهایتا خانم دو جفت و خواهرشون مارن یک جفت کفش خریدن.

در راه برگشت از برلین، ما دو تا صندلی در قطار گرفته بودیم ولی خانم روی دو تا صندلی لم داده بودن و من زیر صندلی بودم اونجایی که در واقع جاپایی بود. و از نگاه بقیه مسافران هم خجالت نمیکشیدم و خوشحال بودم که همچنین اربابی دارم. تا یکی از مسافران از اون طرف به خانم گفت این اقا گناه داره. بذارین روی صندلی بشینه‌. خانم خیلی مودبانه بهش گفت که به شما مربوط نیست این موضوع واین خودش دوست داره زیر پاهای من باشه. تازه الان میخواد پاهام را ماساژ بده، خانم مسافر گفت ماساژ؟ خانم گفتن بله. و به من اشاره کردن که شروع کن. من بوت های خانم را در اوردم جلوی همه مسافران، و چند تا نفس عمیق کشیدم، بعدش شروع به ماساژ دادن پاهای خانم کردم. بعد از حدود نیم ساعت خانم گفتن جوراب هام را در بیار. و مشغول شو. جوراب هاشون را در اوردم درون نیم بوتشون انداختم و شروع به بوسیدن پاهاشون کردم. در پر تنش حالت زندگیم هم اگر بودم، بازی کردن با انگشتها و پاهای خانم برای بهترین ارام بخش بود. قدیم تر احساس خجالت میکردم جلوی بقیه ولی اینبار احساس میکردم نگاه بقیه به من حسادت امیزه. خلاصه دو ساعتی با پاهای خانم بازی میکردم و حسابی سرگرم بودم. الان که سه سال و نیمی از اون روز ها گذشته من هر روز عاشقانه تر به خانم پائولا خدمت میکنم و هیچ کاری نیست که برای ایشون انجام بدم و سختم باشه یا خجالت بکشم. هرکاری را با علاقه بسیار انجام میدم. و زندگی من کاملا متحول شد.
     
  
مرد

 
سلام

این داستان خیلی به واقعیت نزدیکه. فقط اسامی‌ و تا حدودی جزییات را عوض کردم که حریم شخصی افراد حفظ بشه.

اسمم شایان هست. تقریبا پنج سالم بود که فهمیدم پدر و مادرم با هم رابطه خوبی ندارن و مرتب جر و بحث میکردن. دو سه سال بعدش قرار شد که از هم جدا بشن و بابا که بخشی از کارش خارج از کشور، به خاطر تحریم ها کل کارش را منتقل کرد و رفت ترکیه. من حدودا ۱۰ سالم بود که مامانم هم دوباره ازدواج کرد و من دیگه تمام وقت پیش مادربزرگم و خالم بودم. تنها خاله من که چندین سالی از مامانم کوچکتر بود هم با اتفاقاتی که برای مامانم افتاده هم توی ازدواج اولش با بابام و هم توی ازدواج دومش (چون بازم خیلی راضی نبود) تصمیم گرفته بود اصلا ازدواج نکنه. خالم ۱۴ سال از من بزرگتره و اسمش سارا است. دختر خوش چهره و قدبلندی (۱۷۲) هست و خیلی اهل ورزشه. کار اصلیش هم موسیقی است و پیانو میزنه و همچنین به واسطه تسلطش روی زبان انگیسی ترجمه و تدریس میکنه. من و خالم و مادر بزرگم سالها بود که تقریبا با هم زندگی میکردیم. حتی زمانی که مامان و بابام از هم جدا نشده بودن من هفته ای دو سه روز خونه مامان بزرگم بودم. این داستان بر میگرده به زمانی که من حدود ۱۶ ساله بودم. وقتی خونه بودیم بیشتر زمانمون را با هم میگذروندیم و خاله ام تقریبا شده بود هم خواهرم و هم مامانم. خیلی توی درس های مدرسه و همه کارهام کمکم میکرد. من همیشه ترس این را داشتم که خالمم یک روز بره از پیشم. حالا یا ازدواج کنه بالاخره یا تصمیم بگیره مستقل از مادربزرگم زندگی کنه. اون زمان خیلی دلم میخواست که بتونم براش کاری کنم. در همون مدت تازه به لطف اینترنت با فوت فتیش و اینا اشنا شده بودم. تا قبل اون مثل خیلی های دیگه فکر میکردم فقط من از پاهای خانم ها لذت میبرم. و به جز حس مدیون بودن به خالم، حس بردگی پاهاش را داشتم. سارا پاهای زیبایی داشت. انگشتان کشیده و خوش فرم و سایز کفشش ۴۱ بود. سرگرمیم شده بود خوندن داستان های مختلف فوت فتیش و دیدن کلیپ های کوتاه. چون هیچ اپشن دیگه نداشتم، تصمیم گرفتم یکبار با سارا تجربه اش کنم. یکبار که میخواست به دست و پاهاش لاک بزنه، بهش گفتم میشه اجازه بدی من بزنم. گفت بلدی؟ گفتم نمیدونم ولی خب یاد میگیرم. مخالفتی نکرد. اولش خودش یکی از دست هاش را زد و من نگاه میکردم. بعد من دست دوم را شروع به زدن کردم. اولش زیاد خوب نمیزدم و چند بار مجبور شدیم با استون پاک کنیم. ولی بعدش دیگه خوب میزدم. بعد که پاهاش را شروع کردم حس خاص بهتری داشتم. وقتی لاک زدن تموم شد، شروع کردم پاهاش را فوت کردن. گفت چی کار میکنی؟ گفتم فوت میکنم که لاکش زودتر خشک بشه. که با خنده گفت لازم نیست. گفتم سارا، میشه من دست و پاهات را ببوسم. یکدفعه جا خورد و گفت چرا؟ گفتم اخه تو این سال ها حکم مادر من داشتی. خیلی دلم میخواد یه جوری از زحمت هات تشکر کنم. گفت نه لازم نیست. همین که کلامی تشکر کنی کافیه. اینجوری غرورت لطمه میخوره. گفتم غرورم لطمه نمیخوره! یعنی من در حد اینکه دست و پات را ببوسم و ازت تشکر کنم هم نمیدونی؟ گفت این چه حرفیه. لپم را ببوس مثل همیشه. منم کیف میکنم. گفتم نمیخوام. اون که تشکر نیست. خیلی گیج شده بود. گفت پس فقط امروز اونم چون همین یک کم پیش حمام بودم. انگار باورش نمیشد من همچین کاری را بکنم. دست هاش گرفتم و هر کدومش را چهار پنج بار بوسیدم. یه تعجب زیادی روی صورتش نقش بست و گفت ممنونم شایان جان. ولی به این کارها نیاز نیست. گفتم نه خودم دوست دارم. بعدش همیجور که چهارزانو روی زمین نشسته بودیم. گفتم میشه پاهات را دراز کنی پس. پاهاش را دراز کرد. و من همین که بوس اول را به پاهاش زدم پاهاش را جمع کرد و گفت کافیه. گفتم اخه نشد که. اون یه پا چی؟! تازه مگه بهشت کف پاهای مادر نیست. گفت من مامانت نیستم که. گفتم اندازه مامانم که به فکرمی. دوباره ارام پاهاش را دراز کرد و من هر پا را چند بار بوسیدم. و دوباره تشکر کردم. گفت اخرین بارت بود ها. گفتم ببین من چه خوشحالم. یعنی این خوشحالی کم را از من دریغ میکنی!؟ گفت اخه من متوجه نمیشم یعنی چی. گفتم مگه تو هرروز نمیری باشگاه. گفت چرا. گفتم خوب بعدش میری دوش میگیری دیگه. من بعدش میاد دست و پاهات را میبوسم که تو نگران نشی که من مریض بشم و اینا. خوبه؟ چیزی نگفت و پا شد رفت.

فرداش که از باشگاه اومد، رفت دوش گرفت و اومد یک لیوان شیر خورد و رفت توی اتاقش. بعد از چند دقیقه رفتم در زدم و رفت تو اتاقش. روی تخت دراز کشیده بود. گفت چطوری؟ امروز مدرسه چه خبر بود و اینا؟ اون یه اتفاق بامزه از باشگاه گفت. بعدش که سکوت شد گفتم من برم دیگه. فقط قبلش اجازه میدی دست و پات را ببوسم؟ اصلا هرروز باید اجازه بگیرم؟ گفت نه اجازه نمیدم و هرروز هم نگو. گفتم چرا اخه؟گفت خوشم نمیاد و خجالت میکشم. گفتم خودم خواهش میکنم. گفت نه و لطفا برو. گفتم اینجوری باشه من هرروز ازت میپرسم و خواهش میکنم. هرروز مجبوری جواب نه بدی و منو ناراحت کنی. گفت بیخیال نمیشی؟ که منم با سر گفتم نه! گفت نمیدونم هرکاری دوست داری بکن. که من نزدیک شدم و پای راستش را بوسیدم. گفت چی کار میکنی؟ گفتم خودت گفتی هرکاری دوست دارم بکنم. گفت برای روزهای دیگه گفتم یعنی هرروزم بپرسی جوابم نه هست. پاشو برو. گفتم این یکی را بوسیدم اون را نبوسیدم از دستم ناراحت میشه ها! که یهو لبخند زد و حالت جدی بودنش رفت. منم از فرصت سواستفاده کردم که شروع کردم به بوسیدن پاهاش. اونم دیگه چیزی نگفت. پاهاش واقعا مثل برگ گل بود. خیلی خوشحال بودم که میتونم پاهاش را ببوسم. بعد از چند دقیقه که فکر کنم هرپاش را بیست بار بوسیدم گفت بس کن دیگه. چندبار؟! گفتم میخواستم دیگه خجالت نکشی. دیگه از فرداش میرفتم پیشش اگر پاهاش در موقعیت مناسب بود چند تا بوس هم میکردم. بعد از یکی دو هفته کاملا براش عادی شده بود. و انگار خوشش هم میومد. دیگه کمترین مقاومتی نداشت. میرفتم میشستم کنار پاهاش و همینطور که باهم حرف میزدیم پاهاش را ماساژ میدادم و میبوسیدم. تا یک روز که اومد خونه، یک کم لنگ میزد. من تو اتاقم بودم، مامان بزرگم گفت چی شده سارا؟ من از اتاق اومدم بیرون. گفت هیچی فکر کنم زیاد فشار اوردم توی باشگاه. پاهام درد گرفته. یه دوش اب گرم بگیرم خوب میشه. حوله اش برداشت و رفت حمام. تا اومد و رفت توی اتاق و لباس هاش را پوشید، براش یه لیوان شیرش را ریختم و با خرما بردم توی اتاقش. گفتم چون پاهات درد میکنه من برات اوردم. مامان بزرگم هم اومد دم اتاق گفت چطوری مادر؟ گفت خوبم مامان. یک کم درد میکرد الانم خوب شد. گفت خب پس و رفت. من نشستم کنار پاهاش روی تختش و شروع کردم به ماساژ دادن پاهاش. بهم گفت یه چیزی بگم بعد از ۲۰ دقیقه که از روزمره و اینا حرف زدیم؟. گفتم بگو. گفت واقعا بعد ورزش که میام پاهام را ماساژ میدی خیلی سبک میشم. مرسی ازت. خیلی خوشحال شدم. گفتم اخجون و شروع کردم تند تند پاهاش را بوسیدن. گفت خب حالا. گفتم منم یه چیزی بگم؟ گفت بگو. گفتم قول میدی عصبانی نشی؟ گفت اره. منم الکی گفتم پاهات خیلی خوشمزه هم هست. گفت چی! گفتم چند روز پیش که بعد از چند تا تدریس اومدی خونه و خسته بودی. روی مبل خوابت برد. من اومدم پاهات ببوسم. یهو زبونم خورد به پاهات. طعم خوبی میداد واقعا. من بیشتر از طعمش لذت بردم. گفت یعنی، یعنی پاهام لیسیدی؟ منم با کمی خنده چیزی نگفتم. گفت شایان واقعا برات متاسفم. گفتم چرا. گفت مریض میشی. گفتم حالا که نشدم. چیزی نگفت. گفتم اگر میخواستم پاهات بلیسم که اجازه نمیدادی، مجبور شدم. حالا اصلا همچین اتفاقی نیوفتاده بود. گفت اخه خواب منم سنگین نیست چطور نفهمیدم. گفتم خیلی خسته بودی، روی مبل خوابت برده بود. الان که پاهات درد میکنه و تمیز هم هست میخوای امتحان کنم. انگار دلش میخواست. گفت من حریف تو نمیشم! هرکاری دوست داری بکن. منم شریع شصت پاش کردم توی دهنم و شروع کردم به مکیدن. گفت شاااایاااان! ولی پاش را عقب نکشید. همینطوری تک تک انگشهای پاهاش را مکیدم. بعد شروع کردم به لیسیدن کف پاهاش. واقعا غرق در لذت بودم. خیلی حس خوبی داشتم. بعد از نیم ساعتی هردو تا پاهاش راکامل لیسیده بودم. اونم معلوم بود خوشش اومده بود. گفت چطور بود؟! گفتم خب بود ولی چون رفته بودی حموم بی طعم بود پاهات. من پاهای نمکی (بخوانین عرقی) بیشتر دوست دارم. دیگه از اون روز کلا ماجرا عوض شد. هروقت دلم میخواست با پاهاش بازی میکردم. میبوسیدم میلیسیدم و اونم کاملا عادت کرده بود.بعضی روزها میگفت امروز به پاهام کم توجه کردی ها. که من شروع میکردم به لیسیدنشون. یکروز که مامان بزرگم رفته بود خونه یکی از همسایه ها، سارا اومد از باشگاه. همین که میخواست بره حمام گفتم میشه من قبل حموم به پاهات توجه کنم. گفت اخه خیس عرق شده ان. گفتم چه بهتر. گفت باشه اگر دوست داری. نشست لب تختش و من روی زمین زانو زدم. جوراب هاش را دراوردم. کاملا جوراب ها و پاهاش خیس خیس بود. ولی بوی تندی نمیداد. یه نفس عمیق کشیدم و شروع کردم به لیسیدم. گفت واقعا عرق پاهام دوست داری؟ گفتم اره خب پای نمکی خوشمزه تر از بی طعمه! اونم خیلی خوشش اومده بود با اینکه سعی میکرد ابراز نکنه. کلا سارا شخصیت قوی و برتری جویی داره. تا حدود زیادی هم تفکرات فمنیستی داره. و همه این ها باعث میشد از اینکه من را زیر پاهاش ببینه براش خوشایند باشه. از اون به بعد دیگه رفتارش با من به مرور عوض شد. زیاد دیگه تو درس ها و کارام کمک نمیکرد. برعکس از من میخواست توی تمیز کردن اتاقش و . . . کمک کنم. وظیفه تمیز نگه داشتن کفش هاش هم به من داد. همیشه برق میزدن. اما اتفاقی که باعث شد متوجه بشم روابطمون عوض شده، موقع تولدش بود. اون روزها مامان بزرگم با چند تا از دوستاشون رفته بودن شمال. کلا یه اکیپی بودن که سالی دو سه سفر مثلا یک هفته ای میرفتن. من از پول تو جیبی هام تصمیم گرفتم یه پابند که البته طلا نبود (بدلی بود) را بهش کادو بدم. کادو را برداشتم رفتم تو اتاقش و گفتم سارا جان تولدت مبارک باشه. من برات یه کادو کوچیک گرفتم. خیلی کم توجه گفت ممنون و همچنان که پشت میزش بود دوباره به مطالعه ادامه داد و پاهاش را هم روی میزش انداخته بود. گفتم اگر وقت نداری بعدا مزاحم بشم؟ گفت نه بیا ببینم چی گرفتی. کادو را بهش دادم و با بی میلی باز کرد. گفت این چیه؟ دستبنده؟ گفتم نه پا بنده! گفت خب خودت ببند به پام و برو درحالی که به پاهاش روی میز بود اشاره کرد. منم اروم گرفتم و به پاش بستم و اومدم که بوسش کنم. گفت چی کار میکنی؟ گفتم بوست کنم! گفت من خوشم نمیاد دهنی که پایی حالا لپم را ببوسه. گفتم دهنم پایی نیست. گفت خوشم نمیاد دیگه! حالا سریع پاهام ببوس و برو تا به کارم برسم. منم هر پاش را سه چهار بار بوسیدم و ازش تشکر کردم. گفت خواهش میکنم. بعد که انگار دید من خیلی ناراحت شدم. گفت شایان خودت خواستی دیگه پاهام را ببوسی. یادته من اوایل موافق نبودم. ولی الان هردو عادت کردیم. منم خوشم نمیاد دهنی که پاییه بیاد صورتم ببوسه. گفتم یعنی دیگه هیچوقت نمیتونم لپت را ببوسم. با خنده گفت دیگه فکر نکنم بذارم دست هام را هم ببوسی. دیگه فقط پاهام. گفتم باشه مرسی ولی یه کیک کوچیک هم گرفتم. هر وقت خواستی بگو بیارم با هم بخوریم. گفت خواهش میکن، بیار الان میخوریم با هم. برای من قهوه هم بیار. رفتم قهوه درست کردم و کیک را اوردم. سارا دو تا تکه اش را برید و توی دو تا ظرف گذاشت. یکیش را با قهوه گذاشت روی میزش برای خودش و اون یکی را توی سینی گذاشت و کنار پاهاش روی زمین گذاشت. گفت بیا این هم برای تو. میتونی کیکت را زیر پاهام بخوری. اگر هم دوست داشتی چون پسر خوبی بودی میتونم با پاهام دهنت بذارم. من که تا حالا اینو تجربه نکرده بودم. خوشم اومد و خوشحال شدم. رفتم نشستم کنار صندلیش و گفتم میشه دهنم بذاری. یهو پای راستش گذاشت روی تکه کیک من و فشار داد. تقریبا تمام کف پاش کیکی و خامه ای شده بود. گفت حالا شروع کن پاهام لیس بزن و از پاهام بخور. دیگه کامل احساس حقارت میکردم در برابرش. خلاصه ذره ذره کیک را خوردم. و بعدش یه تشت اب گرم اوردم و پاهاش را تمیز کردم. الان بعد از حدود یک سال هنوز من در خدمت سارا هستم!
     
  
↓ Advertisement ↓
صفحه  صفحه 12 از 12:  « پیشین  1  2  3  ...  10  11  12 
داستان سکسی ایرانی

(Fetish Stories) داستان های فتیش

رنگ ها List Insert YouTube video   

 ?

برای دسترسی به این قسمت میبایست عضو انجمن شوید. درصورتیکه هم اکنون عضو انجمن هستید با استفاده از نام کاربری و کلمه عبور وارد انجمن شوید. در صورتیکه عضو نیستید با استفاده از این قسمت عضو شوید.

 

 
DMCA/Report Abuse (گزارش)  |  News  |  Rules  |  How To  |  FAQ  |  Moderator List  |  Sexy Pictures Archive  |  Adult Forums  |  Advertise on Looti
↑ بالا
Copyright © 2009-2024 Looti.net. Looti Forums is not responsible for the content of external sites

RTA