انجمن لوتی: عکس سکسی جدید، فیلم سکسی جدید، داستان سکسی
داستان سکسی ایرانی
  
صفحه  صفحه 6 از 12:  « پیشین  1  ...  5  6  7  ...  11  12  پسین »

(Fetish Stories) داستان های فتیش


زن


 
فوت فتیش

سلام به همه عزیزان فوت فتیشی
اسم من میثم 18 سالمه قد حدودا 180 وزن 78 من میخوام اولین خاطره فوت فتیشم رو براتون تعریف کنم
این داستان کاملا واقعیه من خودمم از داستان های تخمی تخیلی متنفرم خب میریم سر اصل مطلب:

من از بچگی به پا و بوسیدن پای دخترا علاقه داشتم. همیشه پای اشنا و فامیل رو دید میزدم و بعضی موقع ها هم جوراب زن عمو و خاله هامو برمیداشتم و بو میکردم خیلی حال میداد. من این حسمو از حدود 6 7 سالگی داشتم و به هیچکس نگفته بودم تا اینکه چند ماه ژیش با سایت های مختلف فوت فتیش اشنا شدم قبلا فکر میکردم که روی کره خاکی فقط من این حسو دارم ولی فهمیدم خیلی ها اینجورین. واسه همین تصمیم گرفتم به دوست دختر عزیزم رویا (مستعار)
حسمو بگم وقتی بهش گفتم یکم شوکه شد.
اولش مسخرم میکرد ولی بعد ها که ادرس سایت های مختلف فوت فتیش رو دادم یواش یواش با حسم کنار اومد
اولش برام از طریق MMS عکس پاشو میفرستاد بعد چندروز راضیش کردم که جورابشو بگیرم که موفق هم شدم.
راستی اینو هم بگم که من عاشق جوراب رنگ پا هستم خلاصه شبا موقع خواب جورابشو میبردم زیر پتو و تا وقتی
خابم ببره بوش میکردم بهترین بوی دنیارو میداد به نظر من
بعد چند روزش به سرم زد که باهاش قرار بذارم و پاهاشو ببوسم اولش زیر بار نرفت ولی بعدا قبول کرد. ( رویا عاشق اینه که میسترس باشه و تحقیر کنه پسرارو) منم عاشق اینم که اسلیو باشم و یه دختر تحقیرم کنه...
خلاصه باهاش قرار گذاشتم توی مدرسه خودشون. فکر احمقانه ای بود ولی جای دیگه ای هم نبود...
بعد از اینکه مدرسشون تعطیل میشد یعنی ساعت 3 رویا و چند نفر دیگه میموندن و تو سالن ورزشی مدرسشون والیبال تمرین میکردن اون به من گفته بود ساعت 3 میرن باشگاه ساعت 30/4 تموم میشه من به سرم زده بود و میخواستم بعد از تمرینشون باهاش برم قرار ولی بعدا فهمیدم ساعت 30/4 در هارو میندن و اینجوری رویا نمیتونست بیاد بیرون بهش گفتم ساعت 4 به بهانه اب خوردن بیاد بیرون منم میرم ابخوری منتظر میمونم دل تو دلم نبود داشتم از اضطراب میمردم
ابخوری مدرسشون جداگانه بود و سر پوشیده بود رفتم تو منتظر موندم بیاد و بلاخره اومد.........
داشتم سکته میکردم یه کفش ورزشی که مسلما بوی مورد علاقه منو میداد وبا لباس ورزشی اومد تو من نگاه کردم کسی نیاد و بعد سلام و احوال پرسی بوسش کردم اصلا روم نمیشد ولی زده بودم سیم اخر اونم منو بوس کرد
قبلا باهاش برنامه رو چیده بودم
اونم همونطور که اخلاقمو میدونست تحقیرم کرد و گفت: توله سگ بشین زمین یکم مکث کردم که با سیلی چنان زد تو صورتم که هنوز زنگش تو گوشمه
نشستم بعد بهم گفت چهار دستوپاشو اطاعت کردم بعد عزیزم دستور داد که باشو ببوسم منم صورتمو بردم جلو انگار دنیا مال من بود اصلا باورم نمیشد اولین مااااااااااااااچ رو چسبونم رو کفشش بعد ازش خواهش کردم کفششو در بیاره قبول کرد
واااااااااااااای انگار تو خود بهشت بودم دوس هی نفس عمیق میکشیدم و اصلا دوست نداشتم بازدم کنم
بوی پاش تو کفش ورزشی فوق العاده بود شروع.شروع کردم افتاه بودم به جون پاهاش و بوسه بارونش میکردم خیییییییییییلی حال میداد حالا دیگه داشتم پاشو میلیسیدم از رو جوراب زیاد حال نمیداد واسه همین جورابشو در اوردم
پاهاش سفید سفید بود خوشتراش بود پاهاش شروع کردم به لیسیدن نهایت حال رو میداد رو یا هم معلوم بود خوشش اومده هی بهم دستور میداد و تحقیرم میکرد منم از خدا خواسته قبول میکردم پاهاش خیس اب شده بود بهم گفت دیر شده باید برم
منم که به مقصودم رسیده بودم زیاد گیر ندادم خودم در حالی که تحقیرم میکرد جورابشو پاش کردم و بعد کفششو
یه نگاه شیطنت امیز بهم کرد و خندید منم بابوووووس جوابشو دادم خیییییلی خوش گذشت بهترین روز عمرم بود این هفته هم قراره برم. فقط دارم لحظه شماری میکنم واسه اون لحظه

دوستت دارم:
هدیه ایست که هرقلبی، فهم گرفتنش را ندارد،
قیمتی دارد که هرکسی، توان پرداختنش را ندارد،
جمله ی کوتاهیست که هرکسی، لیاقت شنیدنش را ندارد،
بی شک تو همیشه لایق این هدیه کوچک من هستیL♥VE YѼU aredadash
     
  
مرد

 
پای دختر عموم رو بوسیدم

من از بچگی به جوراب سفید فتیش داشتم.نمیدونم شاید یه جور عقده.ولی وقتی یه دختر شیک و حسابی بالباسای قشنگ و مخصوصا جوراب سفید میبینم اونا رو از خودم بالاتر میدونم و یه جور احساس حقارت پیشش دارم. نمیدونم شاید این حس منو،شما هم داشته باشید.همیشه جورابای فامیل رو برمیداشتم و بو میکشیدم و تو رویاهام پاهاشونو میبوسیدم تا این که یه روز رفتم سراغ دختر عمو.خونه ما دو طبقه بود و اون روز طبقه پایین مهمون بود من به مینا گفتم بریم بالا و رفتیم. اون روی مبل نشست و من جلوی پاش به مبل تکیه دادم.اون داشت با لب تاب ور میرفت و من هم با پاهای اون.خیلی ناز بود .چند بار بهش گفتم چه جورابای قشنگی داری.جوراب سفید اسپورت از همونا که منو دیونه میکرد.تو فکرم چند بار پاهاشو بوسیدم و به عکس العملش فکر میکردم که اون میگه جلوم زانو بزن و ازم بخواه که تو رو به کنیزی قبول کنم و بذارم که جورابامو بشوری.یا این که فکر میکردم که از دستم ناراحت بشه و من برای جبران بهش پیشنهاد بدم که منو تنبیه کنه.درست مثل تو فیلما.باسنمو سرخ کنه،کتکم بزنه دوست داشتم شش دونگ مال اون بشم و اون خودشو صاحب من بدونه و همه جور تنبیه حاضر بودم بشم.در همین حین که تو فکر بودم دل و زدم به دریا و نهایتا پاشو بوسیدم.اونم با تعجب گفت خدامرگم بده این چه کاریه.چند تا دیگه پاشو بوسیدم ولی اون از جاش بلند شد گفت من میرم پایین.منم دستشو گرفتم و با خواهش و التماس گفتم نرو.چند تا بوس هم به دستش زدم.ولی از دستم فرار کرد.
من با یه احساس ترس دنبالش رفتم مبادا چیزی به کسی بگه.راستی سن اون 28 و من 20 داشتم.رفتم جلو بهش گفتم که اولا این جریان پیش خودمون میمونه و از غم دلم براش گفتم که چه جوری از دیدن جوراب سفید تو پاهاش حشری شده بودم.اما اون اصلا درکم نکرد و این اولین و اخرین بوسه ای بود که من به دست و پای مینا زدم.امید وارم بازم فرصتی بشه.
نترس نترس نترس بچه جون
برو برو بازم به میدون
امید نذار هیچ وقت بمیره... غم جای اونو بگیره...
یه مورچه اگه صد دفعه دونش بیفته، صد دفعه برش میداره!
واسه چی؟ واسه اینکه امید داره......
     
  
مرد

 
کون دادن من به یه خانم

سلام به همگی
دوست داشتم تجربه ای که تو این زمینه داشتم رو با شما درمیون بذارم . امیدوارم بتونم به دوستانی که به این موضوع علاقه دارن حسم رو رسونده باشم . من نویسنده نیستم پس ببخشید اگه جمله هام و نگارشم اشکال دارن . و ممنون از وقتی که میذارید و میخونید یکی از فانتزیهایی که تو سکس خیلی دوست داشتم این بود که زیر سلطه خانم ها باشم . مثل همه ی کسانی که این ادعا و حس رو دارن من هم از بچگی این علاقه رو تو وجودم میدیدم . بزرگتر که شدم و کم کم به اینترنت دسترسی پیدا کردم تونستم بیشتر بگردم دنبال این موضوع . همونجورم که میدونید رابطه mistress-salve خیلی گستردست و تو هر بخش هم علاقه مندای خودش رو داره . من تو ذهن و خیالم همیشه به strap-on یا pegging علاقه داشتم . با خیال پردازی خیلی هم حال میکردم .



فکر کنم از حدود 19-20 سالگی تو اینترنت دنبال یه پارتنر میگشتم . اولین کسی هم که یادمه پریسا نامی بود که تو یاهو 360 دیدم ، بالای صفحه ش نوشته بود اگه دختر لز یا پسر کونی هست حاضره که باهاشون رابطه داشته باشه . انقد خجالتی بودم که به زور باهاش یکم چت کردم ، به نتیجه هم که نرسید قاعدتا . خلاصه کنم . تا الان که بنده 28 سالمه تو اینترنت به دنبال پارتنر میگشتم . به دوست دختر آخریم گقتم گرایشمو تو این موضوع ، انصافا خیلی با فکر باز برخورد کرد و قبول کرد . ولی یک ذره لذت نداشت برام ، خیلی مصنوعی این کار رو میکرد . در حد انگشت کردن هم بود جلو تر نرفتیم . نه خودش لذت میبرد نه من . من همچنان این فانتزی رو تو ذهنم داشتم و دنبال کسی بودم که اونم دوست داشته باشه اینکارو . از صدها آدم کلاش و بیکار و حال بهم زنی که اون وسط اومدن و به هرطریق سر کار گذاشتن و مسخره بازی دراوردن نمیخوام حرفی بزنم . برسیم به اصل داستان





قبل از عید تو فیسبوک با یه خانمی که ازخودم 5 سال بزرگتر بود آشنا شدم که دوست داشت پسر بکنه ، بر خلاف همیشه اصلا هم سر کاری نبود . یکم چت کردیم بیشتر آشنا شدیم تلفن دادیم . تا این مرحله زیاد برام اتفاق افتاده بود ولی در کمال تعحب من باهاش قرار گذاشتم و رفتیم بیرون . ( تو پرانتز یه حرفی بزنم : تو رویا آدم خیلی ایده آل فکر میکنه و همه چیز رو در لذت بخش ترین حالتش تصور میکنه ، رویای من این بود که خانمی که اینکار رو با من میکنه خیلی قد بلند و زیباست و همه ی این صفت های عالی رو داره ، ولی خانمی که من رفته بودم ببینمش اصلن اینجوری نبود . بهتر بگم کاملا برعکس بود . همون موقع هم که چت میکردیم خودش بهم گفت ولی واقعا تصمیم گرفته بودم که یک بار هم که شده این تجربه رو داشته باشم ) . با ماشین رفتم دنبالش . اولش خیلی رسمی و بداخلاق بود . من هم هنوز یخم باز نشده بود . کم کم باهم صحبت کردیم و گرم گرفتیم . یکمم شیطونی میکرد هی کیرمو میمالید ، از تجربه های قبلیش میگفت . چیزی که خیلی خوشم میومد در موردش این بود که عین مردا راجع به کردن صحبت میکرد . خوی خشن مردونه داشت .





به هدف این اومده بودیم بیرون که فقط همدیگه رو ببینیم ولی هر دو یه جورایی داغ کرده بودیم . بدون برنامه قبلی من گفتم اگه پایه ای بریم دفتر من یه حرکتی بکنیم . با کلی سوال جواب قبول کرد بیاد . حقم داشت دفعه اول یکی رو ببینی بعد باهاش نمیشه بری مکان که . واسه اینکه کمتر بترسه گفتم بیا بالا من در دفترو باز میذارم ،خودش بره تورو نگاه کنه که کسی نباشه .دیگه راضی شد و رفتیم . اومد بغلم کرد . قدش تا سینه م بود . پیرهنمو داد بالا شروع کرد سینه م رو خود . خیلی از سینه تحریک میشم . قشنگ جوری داشتیم سکس میکردیم که انگار اون مرده و من زن . و من کاملا راضی بودم از این وضع .کم کم رسید به شلوارم ، کشیدش پایین رفت سراغ کیرم . کیرم 16-17 سانته با قطر 5 بزرگ که نیست ، ولی نسبت به اون بزرگ بود خوشش اومده بود از کیرم . خیلی خوب ساک میزد . دندوناشو یه بار هم حس نکردم . اون وسط خیلی هم دوست داشت لب بگیره ازم ، دقیقا من هم اصلا دوست نداشتم ببوسمش . هیچ حس و میلی نداشتم واسه بوسیدنش . ولی خب دوست هم نداشتم اون ناراحت باشه و سکسمون یک طرفه باشه . برم گردوند شروع کرد به مالوندن کونم . کونمم بزرگه نسبتا ، خیلی حال میکرد .





تا قبل از رسیدن به کون من همه ی حرکاتش خیلی آروم و ملایم بود . ولی وقتی نوبت کونم شد قشنگ وحشی شد . واقعا حس میکردم دوست داره جرم بده . من رو صندلی پشت به اون خم شده بودم . سریع باز کرد کونم یه تف انداخت وسطش . خیلی دوست داشتم برام میخورد ولی خودش دوست نداشت . تف انداخت و سریع شروع کرد انگشت کردن . انگشتاش تپل و کوتاه بودن . ولی من داشتم اذیت میشدم . من تا قبل این به کسی که نداده بودم ، در کل چند باری با خیار خودمو کرده بودم . حالا اون یهویی افتاده بود رو کون منو با خشونت انگشت میکرد . سعی کردم تحمل کنم و انتظار داشتم جا باز کنه زودتر . یکم که خشونتش کم شد خودشم فهمید دردم اومده آرومش کرد . خودش میگفت : هم دوست دارم درد بکشی هم دلم نمیاد اذیتت کنم . تو همون حالت که پشت بهش بودم برگشتم ببینم صحنه پشت رو که یهو کمرم گرفت . . درد وحشتناکی داشت . یکم که آروم شدم به حالت معمولی رو صندلی نشتیم یکم کونم آوردم جلوتر که بتونه بازم از زیر انگشت کنه . هم زمان داشتم خود ارضایی میکردم . یه Dirty Talking هم داشتیم که خیلی چسبید . هی فحش میداد و راجع به کردن من حرف میزد . به شدت تحریک کننده بود برام . خیلی زود و شدید ارضا شدم . کلی هم به گند کشیدیم خودمون و اونجارو . بنده خدا کلی لباساش خاکی شد . به سیگاری کشیدم و آبمیوه خوردیم ، یکم آروم تر که شدیم اومیدیم بیرون . اون روز کل داستان ما این بود.





بعد یکی دو روز مسیج داد گفت میخواد از یکی دیلدو (کیرمصنوعی) بخره روش نمیشه تنها بره گفت منم برم باهاش . با یکی تو فیسبوک آشنا شده بود ، اون آقا میگفت از ترکیه میره جنس میاره . یه دیلدو 18 سانتی مشکی با کمربند 65 هزارتومن . یه جا تو خیابون باهاش قرار گذاشته بود . قبل عید بود و همه جا شلوغ .اولش یکم شوخی گرفتم ولی جدی جدی رفتیم دیلدو بخریم. دقیقا شبیه فیلمای مافیایی که یکی از کنار یکی دیگه رد میشه بهش یه کیف میده . پول که آماده بود ، اونم جنسشو گذاشته بود تو یه پلاستیک مشکی . وقتی رسیدیم بهم من رفتم جلو چک کردم . همه چی درست بود پولو دادیم جنس و گرفتیم . کلا 20-30 ثانیه نشد . چون تاحالا برام پیش نیومده بود و ندیده بودم ، کل ماجرا برام خیلی عجیب و پرخطر میومد ولی وقتی رفیتم گرفتیم وبدون دردسر برگشتیم دیدم همه چیز چقدر میتونه عادی باشه . حیف تو ایران آزادی نداریم . شاید اگر بخوام منصقانه بگم ارزش اون دیلدو دست بالا 15-20 هزار تومن بیشتر نباید باشه . در کل قضیه برام خیلی جالب پیش رفت , بعد این همه مدت که من داشتم میگشتم هم آدمشو پیدا کردم هم بلافاصله ابزارشو  هفته دوم عید خانواده م مسافرت بودن.



دعوتش کردم خونمون ، باز با کلی سوال جواب آخرش مطمئن شد و اومد . قبل اینکه بیاد خونه خیلی سعی کردم با خیار و همون دیلدو خودمو آماده کنم . خب کونم نسبت به ابعاد دیلدو تنگ بود ولی جالبیش این بود که با دیلدو که از خیار بزرگتر بود کمتر اذیت میشدم چون بافتش نرم بود . دوست داشتم تمام کمال استفاده کنیم از این موقعیت . رفتم خیلی خوب شیو کردم . ترو تمیز کزدم . از صبح داشتم واسه عصر آماده میشدم . هی با خیار میفتادم به جون خودم که یکم باز شه سوراخم . دیگه عصر که میخواستم برم دنبالش خیا رو گذاشتم تو کونم (خونه هامون نزدیک بود تقریبا) که سوراخم بیشتر باز بمونه . تا رفتم دنبالش و برگشتم داشت اشکم درمیومد . خیلی وضعیت اذیت کننده بی بود . فقط دوست داشتم برسم خونه . ناشیانه عمل کردم . خلاصه باز با عملیات مافیایی وارد خونه شدیم که کسی ایشونو نبینه . (گویا یه مدت محل کارش منطقه ما بوده ) . هرچی خواستم پذیرایی کنم گفت چیزی نمیخواد . قشنگ عین یه مرد اومده بود منو بکنه بره . کم کم مشغول شدیم . همون مراحل داشت تکرار میشد . لب . سینه . ساک .





دیگه کامل منو لخت کرده بود .داگ استایل رفتم روتخت . از قبل تو خونه لوبریکانت هم داشتم .ژل زد و آروم شروع کرد انگشت کردن . این دفعه هم من از قبل خودم با خودم ور رفته بودم هم اینکه از ژل استفاده میکردیم ولی باز انگشتش اذیت میکرد .دیگه خودم گفتم همون دیلدو رو آروم بکن . به دیلدو ژل زد و خیلی آروم شروع کرد . سرش که میرفت تو بقیه ش راحت میرفت . ولی واسه سوراخ من یکم انگار بیگانه بود این حالت ، سوراخم میخواست به حالت اولش برگرده یعنی بسته بشه ولی چون دیلدو توش بود نمیشد . یه حالت بلاتکلیفی داشت. یکم که گذشت داشت برام عادی میشد. نمیدونم چرا دوست نداشت به کمرش ببنده . گرفته بود تو دستش میکرد . الان که دارم مینویسم به ذهنم رسید ، دوست داشته ببینه که داره میره تو کونم . ولی من دوست داشتم ببنده به کمرش ، خودم براش بستم .دوباره مدل داگی رفتم رو تخت . اومد پشتم و سر دیلدو رو گذاشت رو سوراخمو آروم داد تو .





هنوز یکم درد ناخوشایند داشت . باز میگم خوبی این خانم این بود که واقعا حس مردونه داشت و دوست داشت از طرف مقابلش استفاده کنه . قشنک مثل یه دختر داشت منو میکرد . وقتی تا آخر میرفت تو احساس میکردم میخوره به ته روده م یا هرچیز دیگه که اونجا بود و درد شدیدی داشت. یکی دوبار تا آخر کرد ، که باعث شد خودم بکشم جلو . براش توضیح که دادم به اندازه میکرد تو . یکم سرعت گرفت تلمبه زدنش . وقتی که درد دهانه مقعدم ساکت شد به شدت داشتم لذت میبردم . تو همین حالت که تلمبه میزد انگار اعضا درون بدنم جابجا شدن یا براشون برخورد یه جسم خارجی عادی شده بود ، چون دیگه تا ته کرده بود تو کونم . شکمش رو حس میکردم دیگه چسبیده به کونم . ولی دیگه درون بدنم هم درد نداشتم .خیلی خوب و قشنگ داشت تلمبه میزد . برای اولین بار داشتم لذتش رو تجربه میکردم . خیلی معرکعه بود . این بار هم موقع کردن برگشتم ببینم چجوری میکنه باز کمرم گرفت . از داگی که خسته شدیم من خوابیدم رو شکمم و اونم خوابید روم . همزمان که میکرد گوشمم میخورد .





این هم خیلی حس خوبی بود . نمیدونم دقیقا چجوری باید بگم ، حس پایین تر بودن ، تحت سلطه بودن ، اینکه ازم داره استفاده میشه باعث میشد از نظر ذهنی هم خیلی لذت ببرم . بعد از چند دقیقه دوباره پوزیشن رو عوض کردیم ، اون وسطا هی کیرمم میگرفت ساک میزد .این دفعه با کمر خوابیدم پاهامو دادم بالا زیر کمرم بالش گذاشتم و اون از روبرو اومد . این پوزیشن هم خیلی خوب بود . چشم تو چشم بودیم . رویایی بود . هر پوزیشنی که دوست داشتم رو امتحان میکردیم. دوست داشتم موقعی که میکنتم یکی خوب فیلم میگرفت همزمان میدیدم . آخر سر تو مدل داگی بودیم . من رو ی تخت و اون پایین تخت ایستاده منو میکرد .





تو همون حال خودارضایی کردم که باز با شدت خیلی زیاد ارضا شدم آبمم با کلی کثیف کاری ریخت رو تخت . من که خیلی حال کرده بودم .بهش گفتم اگه ارضا نشده کمکش کنم با دستم براش کولیتوریسشو بمالم و ارضا شه که خودش قبول نکرد . میگفت تا همین حد هم براش خیلی خوب بوده . شورتش خیس خیس بود . میخواستیم کم کم جمع و جور کنیم بریم بیرون که حالش بد شد .خیلی شدید ضعف کرده بود . خیلی لجباز بود . راهی نمیذاشت بتونم کمکش کنم . معلوم بود داره از حال میره ، هیچی قبول نمیکرد بخوره . آخر سر یکم نمک دادم بهش فشارش بیاد بالا . یکم حالش جا اومد بردم رسوندمش . خلاصه این بود خاطره من

نوشته سورنا
بودی تـــــــو تو بغلم

گردنت بود رو لبم
     
  ویرایش شده توسط: shomal   
↓ Advertisement ↓
مرد

 
داستان لیس زدن جورابهای خواهرم
--------------------------------------

سلام
قبل از هر چيزي لطفآ اونايي که جنبه ندارن و فوت فتيش نتيستن نخونن ممنون
اسم من بهنامه ۲۱ سال دارم و يه خواهر بزرگ تر از خودم دارم که اسمش سميراست و 5 سال از من بزرگتره...

داستان از جايي شروع نشده و من تا اونجايي که يادمه و مغزم کار ميکنه عاشق پا با جوراب بودم در اصل چطور بهتون بگم مزه اصلي پا تو جوراب جم ميشه و اونايي که خودشون تا به حال امتحان کردن مطمآنم که ميدونن...من خوب يادمه که 5 يا 6 سال داشتم که عاشق پا بودم ولي نه پاهاي خواهر خودم....من هميشه وقتي که خودمو ارضا ميکردم مينشستمو به پاهاي دختر فاميل فکر ميکردم و بعد خودمو ارضا ميکردم...تا بلاخره کار به جايي کشيده شد که من از اين کار خسته شدمو ميخواستم که واقآ پاي يه دخترو بليسم و اين واقآ ارزوي من بود...داستان از اينجا شرو ميشه که...
من يه خواهر دارم که الان 26 سال داره و وقتي که اين اتفاقات شرو شد من فقط 14 سال داشتم يعني دقيقآ خواهرم 19 سال داشت و خيلي دختر مغرورو خود بيني بود حتي تا اون حد که از خداش بود که من به پاهاش بيفتمو پاهاشو بليسم يا براش ماساژ پا انجام بدم...
بلاخره يه روز که دختر خالم اينا اومده بودن خونه ما و تابستون بودو هوا هم گرم بود دختر خالم جوراب سفيد کف دار پوشيده بود که منم عاشق جوراب سفيد کف دار بودم اون موقها....(الانم که يادم افتاد دهنم اب افتاد....اوفففف که چه طعمي داره)...خلاصه اينا اومدن خونه ما و با خواهرم اينا حرف زدنو اينا و بلاخره لحظه موعود فرا رسييد....دختر خالم جوراباشو در اوردو انداخت به يه گوشه ولي من نميدونستم که اون جوراباشو در اورده و کجا انداخته واسه همين با کلي استرابو استرس دنبال جوراباي يه دختر 17 ساله گشتم ولي نبود که نبود لا مصب....خلاصه بعد از کلي گشتن ديدم که کنار در اتاق خواهرم يه جفت جوراب سفيد افتاده يعني انقدر خوشحال شدم که انگار دنيا رو بهم دادن....بعدش دوييدمو سريع رفتمو ورداشتمشو سريع رفتم طبقه بالا که هيشکي اونجا نبود....شرو کردم به بو کشيدنو بو کشيدن انقدر بو کشيدم که ديگه داشتم دييونه ميشدم واي که چه بويي داشت...واي خداي من بعد اين که ديگه واقآ حشري شده بودم شرو کردم به ليس زدن جوراب و جورابو رسمآ انداختم داخل دهنمو با کلي شوقو اشتياق داشتم توي دهنم ميجوييدمش واي چه طعمي داشت....جورابايي که کفش لکه برداشته بود و زيباييه خاصي به جوراب ميداد به قدري که ادمو دييونه ميکرد....خلاصه من در حالي که يکي از جورابارو روي بينيم گذاشته بودمو اون يکي رو داشتم توي دهنم ميجوييدم انقدر حشري شده بودم که دو بار جق زدم که بعدش ديگه خواست حالم به هم بخوره که جورابارو بردم گذاشتم سر جاش...بعد نزديک به 10 دقيقه بعد بازم حس حشرييتم گرفت و ميخواستم برم و بازم جورابارو بردارمو بخورم که دختر خالم با خواهرم از اتاق زدن بيرون...(دختر خالم يه دختر خيلي خيلي خوشگلو نازه که واقآ از اون دخترا که مثال خيلي کمي براش هست...)(خواهرم يه دختر با قيافه معمولي ولي اندامش فوقولادست و پاهاش واقآ فوقولاده تر هستن...)
اينا اومدن روي مبل نشستنو به جمع خاله و مادرم ملحق شدن....که باعث شدن که من ديگه نتونم اون جورابارو کش برم که بعدآ گفتم عيب نداره بهتر که دوباره کش نرفتم چون هنوز خيسيه جورابا رو جوراب مونده بود و منو به فکر ميبرد که نکنه يه موقع چيزي بفهمن....بلاخره بعد از حدود تغريبآ يه ساعت و نيم خالم اينا حدود ساعت 5 بعد از ظهر پاشدنو رفتن و منم ازشون خدافظي کردم....وقتي برگشتم خونه ديدم همون جوراباي سفيد کف دار کنار در اتاق خواهرم همون طوري که ول کرده بودم همونجا مونده...بعدش با خوشحالي تمام رفتم به خواهرم گفتم که ابجي اينا جوراباي دختر خاله مهسا نيست مونده جلو در اتاقت....ابجيم با تعجب پاشد اومد جلو در اتاقو گفت نه اينا جوراباي منن...چطور مگه؟!
منم که ديگه از شدت حشرييت دستو پامو گم کرده بودمو نميدونستم چي دارم ميگم يهو شوکه شدمو فهميدم که اون جورابايي که من بردم کلي بوش کردمو کلي ليسشون زدم جوراباي خواهرم بوده....بعدش من دييونه شدمو گفتم اخه عوضيه الاغ نفهم ادم جوراباشو در مياره اينجا ميزاره مگه تو اتاق خودت جا نيست اخه چرا اينجا گذاشتي جوراباتو اشغال....خواهرم که عصباني شد...(خداييش وقتي عصباني ميشد اصلآ عصاب مصاب نداشت ميزد لحو لوردم ميکرد با اين که من ازش فقط 4 سال کوچيکتر بودم)يه سيلي محکم چسبوند در گوشم گفت به تو گوه خوردنش نيومده مگه تويه اشغال کي هستي که به من بگي جورابامو کجا بندازم يا کجا نندازم....از اون طرف مادرم اومد گفت اينجا چه خبره خواهرمم شرو کرد گفت که فلان شده و بهمان شده و ده تا اتفاق ديگه هم گذاشت روشو گفت به مادرم....مادرمم که طبق معمول حرف خواهرمو باور کرد که البطه خداييش حق با اون بود...مادرم برگشت به من گفت که از خواهر بزرگترت معذرت بخواه من که در اون لحظه واقآ شکه بودمو اعصابم خورد شده بود نميدونستم چي کار دارم ميکنم بلاخره بعد از چند بار تکرار مادرم از خواهرم معذرت خواستم بعدش خواهرم برگشت بهم گفت حالا برو گم شو تو اتاقت تا نزدم لحت نکردم....منم بي اختيار گفتم چشم که باعث شد خواهرم از اين که حرفشو گوش کردم احساس غرور بکنه....خلاصه من رفتم توي اتاقمو دراز کشيدم روي تختمو هر چقدر سعي کردم ليس زدن جوراباي خواهرمو از مغزم بيرون بيارم نشد که نشد هيچ بدتر حشري تر هم ميشدمو فقط فکرم مونده بود رو پاهاش و اين که يعني واقآ پاهاي خواهرم انقدر خوشمزه و خوشبو هست چطور ممکنه اخه چرا اين اتفاق افتاد و چرا بايد ميفتاد...بعدش انقدر حشري شدم که چندينو چند بار فقط براي پاهاش جق زدمو جق زدم....خلاصه....روزا گذشت يه روز مادرم رفته بود خونه همسايه و من تو خونه تنها بودم که يهو ديدم خواهرم اومدو درخونهرو باز کرد و منم که بعد اون قضيه کلي با خواهرم مهربونتر شده بودم ولي انگار نه انگار اصلآ واسه خواهرم مهم نبود...بعد اين که خواهرم از حياط خونه رسيد به در خونه و درو باز کرد من ديگه تو اوج حشرييت بودم يعني چطور بگم داشتم نابود ميشدم...وقتي که خواهرم داشت کفشاي اسپرتشو از پاش در مياورد با چنان دقت و لذتي داشتم نگاه ميکردم که هيچي تو اون لحظه جز بو کردن جوراباي اسپرت سفيد خواهرم برام مهم نبود خلاصه خواهرم اومد داخلو من بهش سلام کردمو بهش گفتم خسته نباشيد اونم که اومد طرف اشپزخونه تا اب برداره و بخوره خيلي ارومو سرد جواب منو داد و گفت سلام ممنون...بعدش که داشت درست از کنار من رد ميشد همون لحظه بود که بوي پاهاي عرق کردشو حس کردم....واي که چقدر فوقولاده و زيبا بود درست مثل همون روز که داشتم جورابشاو ميخوردم...چقدر بوي خوبي داشت پاهاش....بعد من که يواشکي داشتم به جوراباش نگاه ميکردم برگشت در حالي که اب ميخورد ازم پرسيد که مامان کجاست؟منم گفتم رفته خونه همسايه الانا مياد....خلاصه ابو خوردو رفت توي اتاقش و منم که چشم مونده بود رو لکه هاي جوراب خواهرمو از شدت حشرييت داشتم دييونه ميشدم....بعد اين که رفت توي اتاقشو درو بست من سريع دوييدم به طرف کفشاش تا مبادا اون بوي مقدس پاهاشو از دست بدم همين که رسيدم به کفشاش سريع جلو کفشاش خم شدمو سريع کفشاشو بوسيدم بعد اين که کفشاشو بوسيدم داشتم توي ذهن خودم فقط اينو تجسم ميکردم که چطور اون کفشا رو در اورد اونم با جوراب سفيد اسپرتش که عرق کرده بود...سريع کفشاشو برداشتمو بردم توي اتاقم در حالي که هنوز داشتم بوي عرق پاشو بو ميکشيدمو از شدت لذت داشتم دييونه ميشدم...تا اين که خواهرم از تو اتاقش اومد بيرون و منو صدا کرد (اسم خواهرم سميراست)
گفت که بهنام کنترلاي تلوزيونو کجا گذاشتي...؟
منم يهو دسپاچه شدم چون جا کفشيمون از تو اتاق کاملآ مشخص بودو ديده ميشد...بعدش من سريع خودمو جمو جور کردمو گفتم ابجي کنترلا رو مييز اشپزخونست...اونم گفت که پيداش کردم خلاصه من که واقآ خشک شده بودمو نميدونستم الان چطوري کفشارو برگردونم جلو جا کفشي يهو بعد از حدود 15 دقيقه صداش در اومد ميخواست بره خونه همسايه.... پس کفشاي من کوو؟؟؟!!!!!!
من شرو کردم به خودم بدو بيراه گفتن....واي احمق چرا کفشاشو اوردي توي اتاقت اخه بيشور ابلح....من که داشتم اينا رو ميگفتم يهو خواهرم وارد اتاق شدو کفشاشو تو دست من ديد...من که ديگه رسمآ شکه شده بودم.....خواهرم از من پرسيد با کفشاي من چي کار داري ميکني....؟؟؟؟!!!!!!!نکنه باز دنبال انتقامي اشغال؟؟؟؟؟!!!!!!!
منم که تو حالت شک بودمو نميدونستم چي بايد بهش بگم برگشتم بهش گفتم نه بخدا ابجيي
بخدا داشتم کفشاتو تمييز ميکردم تا از دلت در بيارم ابجي جونم....
سميرا:اره جون خودت تو گفتيو منم باور کردم...يه لگد خيلي محکم زد تو شکمم طوري که کفشاش از دستم افتاد...
بعدش من شرو کردم به التماسو خواهش که بخدا داشتم کفشاتو تمييز ميکردم چون انقده اذييتت کردم ميخواستم از دلت در بيارم
منو ببخش تو رو خدا بخدا ميدونم خيلي اذييتت کردم خيلي خيلي منو ببخش ابجي کفشاتو اورده بودم توي اتاقم تا تميزشون بکنم تا کفشات خوشگلتر ديده بشن...اونم که خيلي از دستم عصباني بودو دلخور با اخم بهم داشت نگاه ميکرد....بعدش يهو اخمش فرو نشستو برگشت بهم گفت اخه داداشم ابجي فدات شه اين ديگه چه مدل از دل دراوردنه....بعدش من با گريه برگشتم بهش گفتم که ابجي جونم من خواستم بهت بگم که من چقدر خودمو جلو تو بي ارزشو بي لياقت ميدونم که ميخواستم با تمييز کردن کفشات اينو بهت ثابت کنم...بعدش اون دلش واسه من سوختو منو بغل کردو برگشت بهم گفت که داداش اين چه کاري بود کردي اخه...؟؟؟!!!
اه تو که با اين کارت منو بيشتر هم ناراحت کردي که....بعدش من شرو کردم به التماسو تمنا و خواهش و گفتم که تو رو خدا منو ببخش من بهت قول ميدم از اين به بعد هر کاري که بهم ميگي رو بکنم...اصلآ از اين به بعد تو به من هر چي بگي دستوره خوبه ابجي جونم....؟؟؟؟اونم که خوشش اومده بود خنديدو گفت باشه خوبه....
بعدش بهم گفت که حالا کفشامو با چي داشتي تمييز ميکردي؟؟؟؟!!!!!
منم که ديگه واقآ دستو پامو گم کرده بودمو ديگه احساس ميکردم کار از کار گذشته و يجوري ته دلم انگار دلم ميخواست بهش بگم که من واقآ چرا داشتم اين کارو ميکردمو احساس ميکردم که اگه همه چي رو بهش بگم بهتره....بعدش برگشتم گفتم بهش ابجي من کفشاي مقدس تو رو داشتم با زبونم ليس ميزدم....
بعدش اون شرو کرد به خنديدنو برگشت بهم گفت پسر اين چه کاريه داشتي ميکردي و حالا چرا مقدس اينا چه حرفاييه که تو ميزني....
بعدش من برگشتم بهش گفتم که ابجي من ارزوم اينه که نوکر تو باشمو پاهاتو ببوسمو همين جورابايي رو که همين الان تو پاته رو بو بکشمو ببوسمو ليس بزنم.....
بعدش ابجيم باز زد زيير خنده و مسخره کردن منو گفت که پسر اينا چه حرفاييه ميزني اخه....داري حالمو بهم ميزنيا اه....
بعدش من گفتم که حتي اگه باورت نميشه بزار پاهاتو ببوسم تا باور کني....
سميرا يهو خنديدنش قطع شدو با تعجب برگشت بهم گفت تو واقآ الان ميخواي همين جورابارو که تو پاي منه اونم در حالي که جورابام عرق کرده ببوسيو ليس بزني؟؟؟؟!!!!!
گفتم اره بخدا اين ارزوي منه که فقط واسه يه روز نوکر تو باشم فقط واست خدمت کنمو هر کاري رو که ميگي رو برات انجام بدم....
بعدش اون با کمال تعجب گفت اخه اين کارا يعني چي بهنام از تو بعيده اين حرفا .... يعني چي اخه واسه چي ميخواي اين کارارو بکني حتمآ بايد براش يه دليل داشته باشي ديگه يا نه....؟؟؟
بعدش من برگشتم بهش گفتم بخدا خودمم نميدونم فقط تو رو خدا بزار حداقل يه بار کف پاهاتو ببوسم...تور رو قران فقط يه بار بزار ببوسم فقط يه بار....
بعدش اون برگشت بهم گفت خوب من که از خدامه تو همچين کاري بکنيو کف پاهاي منو ببوسي ولي تا براي اين کارت يه علط درستو حسابي نياري نميتونم همچين اجازه اي رو بهت بدم....
من بازم شرو کردم با گريه و زاري به التماسو داشتم قسمش ميدادم که تو رو خدا بزار فقط پاهاتو ببوسمو بوي پاتو از نزديک تنفس بکنم....
اونم که رسمآ شوکه شده بودو ديگه داشت از دست من دييونه ميشد برگشت بهم گفت :باشه اما يه شرط داره... عوضش من هر کار بگم بايد برام بکني....اگه قبول داري ميزارم پاهامو ببوسي...
منم که ديگه واقآ از شدت شوقو هيجان داشتم دييونه ميشدم و از شدت حشرييت دستو پام داشت ميلرزيد با کمال مييل گفتم قبوله هر چي تو بگي قبولمه....
بعدش در حالي که روي تختم نشسته بود برگشت بهم گفت باشه خوبه...حالا بهت اجازه ميدم هر چقدر که دوس داري پاهامو ببوسيو بو بکشي اما فقط بو ميکشيو ميبوسي و هر وقت که بهت گفتم کافيه وايميستي از ليس زدن هم خبري نيست دلتو خوش نکن اينو هم چون دلم برات سوخت گفتم بهت تا پاهامو ببوسي...
منم که در همون حالت شوک و انتظار مونده بودم با دستو پاي لرزون گفتم چشم ابجي تو هر چي بگي من همون کارو ميکنم....
بعدش اون در حالتي که داشت خندش ميگرفت گفت خوب حالا شرو کن ببينم ميخواي چي کار بکني...
همين که ابجيم اين حرفو گفت من همون لحظه سرمو خم کردمو يه نفس خيلي هميق از جورابش گرفتم به طوري که احساس کردم که روحم ازاد شدو پرواز کرد....واي شگفت انگييز بود....چه عطري داشت اون پاهاي عرق کرده...واي خداي من انگار به بهشت رسيده بودم....انگار تويه يه دنياي ديگه بودم....بعد اين که کلي پاهاشو بو کردمو ابجيم داشت مستقيم از بالا منو نگاه ميکرد من شرو کردم به بوسيدن پاهاش.....اولش ابجيم خجالت کشيدو پاهاشو جم کرد اما بعدش انقدر خوشش اومد که برگشت بهم گفت حالا اين ورشو ببوس يا اون طرفشو ببوس انگشتمو ببوس...ابجيم انقدر تعجب کرده بود از کار منو با اين همه احساس بوسيدن پاهاش که داشت شاخ در مياورد.....
که يهو برگشت بهم گفت ديگه کافيه.....
بعدش بهم گفت که حالا که من تو رو به ارزوي بوسيدن پاهام رسوندم حالا فقط ازت يه چييز ميخوام فقط بايد بهم بگي که چرا اين کارارو ميکني و واسه چي...
من که ترسيده بودم چاره اي جز گفتن حقيقت نميديدم....
براي همين برگشتمو شرو کردم به گفتن....
ولي نه حقيقتي رو که اون ميخواست حقيقتي رو که من براش ساختم....)))))
من بهش گفتم که من از بچگي اينطوري بودم که واقآ هم اينطوري بودم از بچگي...بهش گفتم که ابجي من عاشق اين که پاهاي يه دخترو ليس بزنم بو بکشم ببوسم بپرستمش و هر کاري رو که ميگه براش انجام بدم...
بعدش اون گفت خوب وقتي اين کارو ميکني چي ميشه مگه؟؟؟
من برگشتم بهش گفتم هيچي نميشه خوب ....خودومم نميدونم چرا اينطوري هستم ولي واقآ عاشق اين اين کارم....واقآ نميدونم چرا ولي واقآ عاشق اين که پاهاي دخترا رو بليسمو بو بکشمو بپرسمشون و هر کاري رو که ميگنو براشون انجام بدم....اين ارزوي منه که فقط يه بار جورابتو در بياريو بزاري توي دهن منو بهم بگي که جورابتو بجووم و همه چرکاي جورابتو بخورم....
بعدش اون برگشت گفت....اوعه...حالمو بهم زدي بهنام با اين حرفات واقآ که....
بعدش من گفتم خوب ابجي تو فقط يه بار اين کارو بکن خوب با کردن اين کار که قرار نيست که اتفاقي برات بيفته خوب....به خاطر من ابجي تو رو خدا تو رو قران.....فقط يه بار بهت قول ميدم که ديگه ترکرار نشه ازت خواهش ميکنم بخدا بعدش هر کار بگي ميکنم....
بعدش اون انقدر تعجب کرده بود که گفت ببين بهنام اين کارايي که تو ميگي خيلي زشته واسه يه پسر من خواهر تو هستم واقآ نميتونم همچين کاري باهات بکنم خواهش ميکنم قسمم نده....
بعدش باز من شرو کردم به قسم دادنو التماس کردن....
تو رو خدا ابجي فقط همين يه بار بخدا ديگه تکرار نميشه فقط يه بار بزار پاهاتو با همين جورابا ليس بزنم خواهش ميکنم.....
بيچاره سميرا که ديگه واقآ از تعجب شاخ در اورده بودو از دست منم ديگه خسته شده بودو کلافش کرده بودم....برگشت گفت باشه قبوله ولي بعد اين من هر کاري بگم بايد بکنيا گفته باشم بهت....
يعني اون لحظه من داشتم ميرفتم تو کما....
يعني باورم نميشد که سميرا بهم اجازه داد که پاهاي مقدس و زيباش رو بليسم....يعني اين واقعيت بود....يعني همچين چيزي ممکنه....واي خدا داشتم ديونه ميشدم از شدت حشرييت...
بعدش اون در حالي که داشت حرف ميزد من رفته بودم تو توهمو هيچي نميشنيدم....بعدش يهوو جلو چشم دست تکون دادو گفت...الو کسي اونجا هست....ده يالا ديگه اگه ميخواي پاهمو ليس بزني زود باش الان مامان ميرسه خونه.....زود باش يکم...
يعني همين که اين حرفو شنيدم ....واي خدا ...
شرو کردم به ليس زدن اولين ليسمو درست از پاشنه پاش که هنوز جوراب تو پاش بود زبونمو چسبوندمو همينطور تا نوک پنجه انگشت شست پاش محکم زبونمو چسبوندمو خيلي ارومو با ملايمت ليس زدم.....واي داشتم دييونه ميشدم باورم نميشد که يه همچين اتفاقي افتاده....يعني طعم پاشو که داشتم ميچشيدم واقآ خارقولاده بود.....بهترين طعمي که تا به حال توي تمام عمرم چشيده بودم....هنوز کمي از عرق پاش زيير انگشتاش و پايين جوراب مونده بود ....واي صورتمو ميچسبوندمو بوش ميکردم بعدش ليسش ميزدم همينطور که داشتم پاهاي سميرا رو ليس ميزدم ديدم که سميرا واقآ از اين کارم خوشش اومده و واقآ داره از اين کارم لذت ميبره که يهو رفتم سراغ انگشتاشو همه انگشتاي خوشگلشو کردم تو دهنم داشتم خفه ميشدم ولي واقآ ارزششو داشت من همينطور که داشتم انگشتاي پاي سميرا خواهرمو ليس ميزدم سميرا ناخوداگاه اون يکي پاشو درست اورد گذاشت جلوي بينيه من تا پاهاشو بو بکشم ....واقآ سميرا داشت لذت ميبرد از اين کار من....
همينطور انقدر ليس زدمو ليس زدم تا اين که جوراباش کاملآ خيس خيس شده بود...همينطور که سرم گرم ليس زدن بود سميرا برگشت بهم گفت بهنام جوربابامو در بيار بدون جوراب ليس بزن...يالا...همين که اين حرفو زدم من اون جوراباي سفيدشو در اوردم .....واي پاهاش چقدر نازو زيبا بود....انگار پاهاي يه فرشته بود....واي من واقآ به ارزوم رسيده بودم....واقآ داشتم پاهاي کسي رو ليس ميزدم که ارزوم بود.....بعد اين که جورابشو در اوردم سريع رفتم سراغ انگشتاشو سريع لاي انگشتاشو مک زدمو خوب با زبونم لاي انگشتاشو ليس ميزدم ....ما که همينطور تو حالو حول بوديم يهو مادرم در حياطو وا کردو گفت که بچه ها من اومدم....منو سميرا که دستو پامونو گم کرده بوديم سريع خودمونو جمو جور کرديم....
سميرا سريع دوييد توي اتاقو جوراباش موند تو اتاق من....
منم سريع در اتاقو قفل کردمو جوراباي سميرا رو همونطور انداختم دهنمو قشنگ جوييدمو هر جاييش چرک داشتو خوردم...با نهايت لذت و عشق....و همينطور که داشتم يکي يکي جورباشو ميجوييدمو ليس ميزدمو ميمکيدم اون يکي جورابشو که هنوز خيس بود گذاشتم روي بينيمو قشنگ ازش نفس گرفتم.....بعدش شرو کردم به جق زدن.......انقدر جق زدن تا اين که حالم داشت به هم ميخورد....
بلاخره بعد اين که رفتم دستو صورتمو شستم برگشتم وقتي به جورابا نگاه کردم ديدم که خداييش سفيد سفيد شدنو رو جوراب ديگه اصلآ چرک نمونده....بعدش خودم رفتم قشنگ جوراباي خواهرمو تمييز با ريکا شستم....تمييز تميزشون کردم بعدش بردم انداختم رو رخت خشک کن تا خشک بشه....
بعد همه اين قضايا که سميرا خواهرم هم اي اين کار خوشش اومده بود بارهاو بارها اين کارو تکرار کرديم به روشهاي مخطلف و با انواع جوراباي شيشه اي و اسپورت تا جايي که با هر کدوم از جوراباش يه خاطره دارم.....ولي هيچ کدومشون به خاطره جوراباي سفيدو نازنينش که براي بار اول ليس زدم نميرسه....اين که جوراباشو انداختم رو رخت کن و برگشتم تو اتاق خواهرم داشت به من نگاه ميکردو ميخنديد در حالي که مادرم تو اشپزخونه بود منم خندم گرفتو خنديدم....بعدش خواهرم اومد تو اتاقمو گفت خيلي خوشم اومد بايد بازم از اين کارا بکنيم من که واقآ خوشم اومد از اين کارت حالا به هر دليلي که اين کارو ميکني ....من ميخوام از اين به بعد همون طور که خودت گفتي به من خدمت بکنيو منو بپرستي درست همون طور که خودت گفتي من واقآ نميدونم اين کاراي تو چه معني داره ولي من از همون اولش که کفشامو ليس زدي به روي خودم نياوردم وقتي که داشتي جورابامو بو ميکردم بهترين احساس رو داشتم احساس ميکردم که يه ادم خيلي مقدس هستم که تو داري منو ميپرستي...
حالا از اين به بعد من ميخوام که تو منو بپرستي....
و من با تمام عشق و وجودم قبول کردم که نوکر خاهر خودم باشم واسه همين توي دنيا هيچ عشقي جز خواهرم نداشتم....
با تمام وجودم افتخار ميکنم که تا همين الان نوکر ايشون بودم...
و ايشون براي من مهربانترين سرور دنيا هستن حتي وقتي که بهم دستور دادن تا کف همه کفشاشونو جلو چشمشون براشون ليس بزنم......تا حدي که زبونم رسمآ زخم افتاده بود.......
الان من 21 سال دارم و سرورم 26 سال داره و قراره به همين زوديا ازدواج بکنه...
و از اين که براي ارباب خودم سمیرا تا الان خدمت کردم واقآ احساس خوشبختي ميکنم...
دوستان لطفآ نظر بدین و اگر خوشتون اومد بهم بگین تا شاید از بقیه خاطراتمم تعریف کردم...
با تشکر بهنام...
:|
     
  
مرد

 
داستان لیس زدن جورابهای خواهرم(قسمت دوم)
----------------------------------------------------
سلام بازم منم بهنام....امیدوارم از قسمت قبل داستان لذت برده باشید این بار اومدم تا خاطره دیگه ای رو از بردگی برای خواهر بزرگترم براتون تعریف کنم...
تغریبآ نزدیک سه هفته از قضیه قسمت اول گذشته بود که دیگه خواهر بزرگترم برای خودش میسترس شده بود و واقآ درست مثل یه میسترس رفتار میکرد...
وقتی از خونه میخواست بره بیرون و کسی خونه نبود بهم دستور میداد تا کفشاشو براش بپوشونم و قبلش پاها و کفشاشو ببوسم تا بهم اجازه بده که کفشاشو براش بپوشونم....خارج از قضیه از اونجایی که خواهرم دیگه واقآ فهمیده بود من چه حسی به پاهاش دارم مخصوصآ وقتی که جوراب پاش باشه و عرق کرده باشه یا کثیف باشه....به خاطر همین کلآ توی این مدت 3 هفته بیشتر از دو بار بهم اجازه نداده بود تا پاهاشو لیس بزنم و فقط بهم دستور میداد تا پاهاشو براش بمالم یا ببوسم ولی عوضش وقتی جوراباش کثیف میشد بهم دستور میداد تا جوراباشو از پاهاش در بیارم و در حالتی که روی تخت یا روی مبل مینشست بهم دستور میداد تا جوراباشو جلو چشمش توی دهنم بکنم و خوب مک بزنم تا جوراباش قشنگ پاک بشه وقتی من این کارو میکردم اون فقط به من نگاه میکردو کلی میخندودو منو مسخره میکردو بهم میگفت که درست شبیح یه سگ شدی منم از این که این حرفو میشنیدم واقآ خوشحال میشدمو احساس میکردم که اربابم ازم راضیه....)....خلاصه حالا بریم سراغ یکی از داستانای منو اربابم....:
خلاصه....تابستون تازه تموم شده بودو اولای مهر بود از اونجایی هم که خواهرم دانشگاه میرفت اگه موقعیت خوبی برامون پیش میومد من جورابای سرورمو براش میپوشوندم که خواهرم واقآ از این کار خوشش میومد....خلاصه بعد تقریبآ یه هفته رفتن به دانشگاه که کلآ از وقتی که دانشگاه شرو شده بود یه جفت جوراب میپوشید به رنگ شیشه ایه کف دار رنگ پوستی که وقتی براش میپوشوندم واقآ رو پاهاش فوقولاده دیده میشد واقآ زیبا بود....خلاصه چون این جورابو هر روز میپوشید یعنی تغریبآ یه هفته بود که داشت این جوراباشو میپوشیدو هنوز شسته نشده بودن که (البطه شستنشونم وظیفه من بود...) )تصمیم گرفته بود با دوستاشون با هم دسته جمعی برن کوه....برای همین اون روز که میخواستن برن کوه همون جورابای نشسته و کثیفشون که بوی عرق پاهای فوقولادشونو میداد پوشوندم و خواهرم تغریبآ ساعت دورو بر 9 بود که از خونه زد بیرون...(من احساس میکردم که خواهرم برای این که هر روز این جورابارو میپوشه و هر روز پاهاش توش عرق میکنه یه قصدو هدفی داره..)وقتی که خواهرم رفت من فقط خدا خدا میکردم که وقت برگشتن تو خونه هیچکسی نباشه و خواهرم وقتی برگشت بهم دستور بده تا عرق پاهای مقدسشو براش تمیز بکنم....بله....بلاخره ساعت گذشتو گذشت تا این که ساعت شد 12 که مادرم تصمیم گرفت پاشه بره خونه مادر بزرگم(که الان فوت کرده)و بلاخره مادر از خونه رفت پدر هم که سره کاره فقط موند این که خواهرم از کوه برسه و بهم دستور بده تا پاهاشو براش تمیز کنم ساعت داشت همینطور میگذشتو منم هر لحظه حشری تر میشدم....بلاخره ساعت نزدیکای 3 بود و منم داشتم تلوزیون نگاه میکردم که یهو در باز شدو خواهرم اومد.....وای خدای من......یعنی الان پاهاش کلآ عرق کرده از کفش تا انگشتاش الان کامل خیس عرقه....همین که رسید دم در خونه و دید کسی خونه نیست سریع بهم دستور داد : بهنام سریع بیا جلوم و کفشارو از پاهام در بیار خیلی خستم و منم که همینو شنیدم برگشتم گفتم: بله سرورم خواهرمم که مثل همیشه بعد شنیدن این کلمه خندید....من رفتم جلو و با شوق جلوش زانو زدمو تعظیم کردم میخواستم کفشای مقدسشو در بیارم که یهو خواهرم برگشت بهم گفت چیزی یادت نرفته...منم که همون لحظه یادم افتاد پاهای سرورمو نبوسیدم سریع قبل این که کفشاشو در بیارم همه جای کفشاشو بوسیدم...(خواهرم عاشق این بود که فقط یکی صبح تا شب پاهاشو ببوسه...خیلی خوشش میومد)من که همینطور داشتم پاهاشو میبوسیدم رسیدم به قسمت پشتو طرف پاشنه پاش یعنی پاهای خواهرم انقدر عرق کرده بود که من حتی میتونستم بوی جورابو پاهاشو از بغل ساق کفششم بو بکشم....وای چه بویی داشت....من که همینطور داشتم کفشاشو میبوسیدمو به بوسیدن ادامه میدادم خواهرم بهم دستور داد که:دیگه بوسیدن کافیه (تا وقتی که بهم نمیگفت بوسیدن پاهاشو بس کنم باید پاهاشو میبوسیدم اینو خودش بهم گفته بود چون دوس داشت همیشه این کارو کنم و این کار بهش یه جور حس بزرگ بودن میداد و با خودش فکر میکرد که ببین من چقدر بزرگ و مقدسم که برادر کوچیکم داره منو میپرسته و پاهامو تا وقتی که بهش بگم میبوسه...)
خلاصه بعد این که به من دستور داد تا پاهاشو نبوسم بعدش بهم دستور داد و گفت که بهم افتخار میده تا کفشاشونو از پاهاشون در بیارمو داخل کفشاشونو بو بکشم منم که برام اون لحظه یه لحظه رویایی و خارقولاده بود با افتخار تمام کفشاشونو در اوردم و در حالتی که با افتخار تمام و مثل یه سگ پاشنه کفششونو گرفته بودم تا سرورم پاهاشونو از کفش در بیارن همون لحظه هم درست مثل یه سگ داشتم با بینیم بوی اون جورابای شیشه ایه کف دار رنگ پوستیه خارقولاده رو بو میکشیدم....خلاصه بعد این که کفشای سرورم رو در اوردم خواهرم سریع به من نگاه کردو گفت زود باش داخل کفشامو بو بکش قبل این که بوش تموم بشه و منم که مثل همیشه ارزوی بو کردن جورابای و داخل کفش خواهرمو داشتم سریع دماغمو کردم داخل کفششو مثل یه سگ بو میکشیدم ونمی و رطوبط موجود توی کفش رو کاملآ احساس میکردم که حاصل عرق پاهای خواهرم بود....وای چه بویی بود وای هنوزم که هنوزه وقتی یادم میفته بدنم از شدت لذت میلرزه....من همینطور داشتم بو میکشیدمو بو میکشیدم که از اون طرف خواهرم هم مثل همیشه داشت با دقت منو نگاه میکرد و لذت میبرد که من یعنی برادر کوچیکش چقدر با لذت و دقت دارم بوی پاهاشو میکشم توی بینیم و چقدر با دقت تمام به دستوراتش گوش میدم و عمل میکنم انگار نه انگار که من همون برادری نبودم که صبح تا شب با هم درگیر بودیمو دعوا میکردیم...همینطور که من داشتم کفشای اسپورت سفید رنگ مقدس و زیبای خواهرمو بو میکشیدم خواهرم بهم گفت که کفشام خیلی کثیف شده و باید بعد این که پاهاشو خوب تمیز کردمو شستم باید کفشاشو هم براش تمیز کنمو براش برق بندازم....و من باز هم بعد شنیدن این دستور از سرورم و گفتن چشم سرورم همینطور داشتم بو میکشیدم که خواهرم گفت دیگه کافیه سگ خوبم......وای این اولین بار بود که خواهرم به من گفت سگ خوبم.....وای خدای من این حرف خواهرم واقآ منو تکون دادو منو برد تو اوج لذت....من که هنوز میتونستم نمیه داخل کفشای خواهرمو که حاصل از عرق پاهای خواهرم بود احساس کنم مجبور شدم تا بینیمو از داخل کفشاش بیارم بیرون و در حالی که هنوز پاهای سرورمو بعد از بیرون اوردن پاهاش از کفش نبوسیده بودم و هنوز به بوسیدن اون پاهای عرق کرده فکر میکردم بلند شدمو جلوش وایسادم....بعدش خواهرم برگشت بهم گفت که چرا وایسادی جلوم زانو بزنو پاهامو ببوس بعدشم من امروز خیلی راه رفتمو خیلی خسته شدم میخوام که تو منو مثل یه اسب ببری کنار مبل منم که هیچ وقت تا به حال انظار شنیدن همیچن حرفی رو از خواهرم نداشتمو هیچ وقت هم فکر نمیکردم که خواهرم تا این حد پیشرفت بکنه با تمام وجودم گفتم بله سرورم همین الان پاهاتونو میبوسمو براتون چهار دستو پا میشم خواهرمم که همیشه از شنیدن بله سورم خندش میگرفتو در حالت خنده گفت افرین حیون خوبم...من که همینطور چهار دستو پا رو زمین بودم شرو کردم به بوسیدن پاهای خواهرم همین که لبمو چسبوندم به جوراب خواهرم نمو عرق پاهای خواهرمو رو لبم احساس کردمو بعد از بوسیدن پاهای خواهرم به عنوان تشکر خواهرم طوری سوار من شد که پاهاشو درست از روی شونم اویزون کرد و پاهاش خورد به دستم که احساس کردم که جوراباش کاملآ نمه و خیس عرقه...
در همون حالت من واقآ داشتم لذت میبردم که کفی خوشگل جورابای خواهرم داره با دستام برخورد میکنه و خواهرم سوار من شده و منو به عنوان یه حیون کوچیک و ضعیف جلو خودش میدید....خلاصه خواهرم بلاخره به من دستور داد تا حرکت کنم ولی واقآ کار خیلی سختی بود باور کنید خیلی سخت بود مخصوصآ وقتی یکی روی شما بشینه تازه میفهمید که چهار دستو پا راه رفتن چقدر سخته خلاصه من خودمو با هزار تا بدبختی و به زور رسوندم جلوی مبلی که روبروی تلوزیون بود فاصله زیادی نبود ولی واقآ برای بار اول کار سختی بود...وقتی رسیدم جلو مبل خواهرم یه دستی به صورتم کشیدو 3 تا کشیده اروم به صورتم زدو بهم گفت افرین حیون من کارت خوب بود و از روی من پیاده شدو روی مبل نشست....(در حالی که داشتم چهار دستو پا حرکت میکردم خواهرم از بس خندید منم خندم گرفت ولی واقآ تجربه عالی بود برای اولین بار)....وقتی روی مبل نشست بهم گفت اگه میخوای که بزارم پاهامو لیس بزنی بهم التماس کن...منم که از خدام بود پاهای خواهرمو با تمام عرقی که روی کف پاهاش و زیرو لای انگشتاشه شرو کردم به التماس کردن...سرورم ازتون خواهش میکنم بهتون التمس میکنم بهم اجازه بدین تا براتون پاهاتونو تمیز کنم....انقدر التماسش کردمو بهش تمنا کردم که اخرش خواهرم بعد از کلی به من خندیدنو مسخره کردن در حالتی که به من به عنوان یه بدبخت نگاه میکرد بهم گفت باشه کافیه دیگه تا عرق پاهام خشک نشدن همه ی عرق پاهامو لیس بزنو بخورشون...منم که فقط منتظر شنیدن همین جمله بودم پس شرو کردم به لیس زدن اما بعد گذشتن مراحلی...اولین کاری که کردم یکی از پاهای خواهرمو بلند کردمو طوری روی دستم قرار دادم که انگار خواهرم پاشو روی میز قرار داده که در همین حین خواهرم اون یکی پاشو برداشتو گذاشت روی همون پایی که من بلند کرده بودم تا هر دو تا پاهاشو بلیسم و بهم گفت تا وقتی که من نگفتم حق نداری دستتو تکون بدی یا پاهامو ول کنی حالا شرو کن....الان وزن هر دو تا پای خواهرم روی یه دستم بود و من داشتم بوی جورابهای شیشه ایه کف داری رو که عرق کرده بودنو میکشیدم....وای که چه بوی محشری بود....چقدر فوقولاده و زیبا بود این بو....و بعد از کلی بوسیدن کف پاهای عرق کرده خواهرم لذت بردن از بوی کف پای خواهرم شرو کردم به لیس زدن اولین لیسی رو که زدم درست زبونمو چسبوندم به پاشنه جورابش یعنی درست انتهای کفی جورابش که واقآ زیبا جلوه میکرد و در حالی که هنوز عرق پاهای خواهرم خشک نشده بود همینطور زبونمو کشیدم تا نوک انگشت شستشو(عجب طعمی داشت....وای هنوزم که هنوزه مزش زییر زبونم مونده...وای که چه طعمی داشت) همینطور ادامه دادم برای این که خواهرم بیشتر از این کار لذت ببره هر دو تا پاهشو لیس میزدم یعنی یه بار پای راستش و یه بار پای چپش که واقآ احساس کردم که خواهرم داره از این کار لذت کافی رو میبره همینطور ...بعدش سرمو بردم جلوتر و همه انگشتای پای راستشو کردم داخل دهنم تا خوب و قشنگ همه چرکای انگشتاشو بخورم و همین که همه انگشتاشو با جوراب کردم دهنم قشنگ همه انگشتاشو با هم مک زدمو هم عرقی رو که لای انگشتای پا و زییر انگشتای پاهاش بودو مثل یه سگ خوردمو داشتم از شدت لذت دیوونه میشدم....بعدش رفتم سراغ اون یکی پاشو همین کارو با اون یکی پاش کردم بعدش تک تک انگشتای خوشگلشو میکردم داخل دهنمو برای هر انگشتش مک میزدم تا سرورم از این کار لذت ببره...همین کارو با اون یکی پاش هم کردم...من که همینطور داشتم انگشتای سرورمو براش مک میزدم احساس میکردم که خواهرم واقآ داره از این کارم لذت میبره و همینطور داشتم ادامه میدادم تا این که یهو برگشت بهم گفت که کف پامو بلیس و من هم که هنوز انگشت کوچیک خواهرم توی دهنم بودو داشتم مک میزدم براش انگشتشو از دهنم در اوردمو شرو کردم به لیس زدن جایی که لذتش برای هر دو طرف بیش از اندازست...حنمآ میپرسید کجا....درست همون جایی که زیر انگشتای پاست و همیشه در حین راه رفتن اون قسمت پا خم میشه....درسته همون خمیدگی کف پا(پنجه پا) که درست متصل میشه به مهره های انگشتا و بیشتر عرق پاهای خواهرم هم اونجا جم شده بودو انقدر مک زدم تا همه عرق پاهای خواهرمو خوردم و واقآ لذت بردم از این کار...بعدش برگشتمو همون طور مثل قبل شرو کردم به لیس زدن کف پاهای خواهرم و از پاشنه تا پنجه پاهاشو همون طور داشتم لیس میزدم که خواهرم یهو برگشت گفت همون طور که پنجه پامو مک زدیو انگشتامو قشنگ خوردی همون طوری پاشنه پاهامو هم برام مک بزن منم که اصلآ تا اینجا به فکرم نرسیده بود سریع شرو کردم به مک زدن پاشنه های پای خواهرم و در همون حالت که داشتم پاشنه پای خواهرمو مک میزدم با دندونام قشنگ پاشنه پاشو با ملایمت و ارامش تمام گاز میگرفتمو پاشنشو روی دندونام سر میدادم که اینجا دیگه متوجه شدم که خواهرم تو اوج لذت گم شده انقدر این کارو کردم تا خواهرم تمام لذت رو از لیس زدن پاهاش ببره....همینطور که داشتم پاهای خواهرمو با جوراباش لیس میزدم خواهرم برگشت گفت بسه دیگه....من که با شنیدن این جمله شکه شدمو احساس کردم که دیگه کار خواهرم با من تموم شد که یهو شنیدم که خواهرم گفت که لیس زدن از روی جوراب بسه دیگه الان جورابامو در بیارو همینطور ادامه بدم و تا وقتی بهت نگفتم کافیه همین طور ادامه بده....و من باز به شوق اشتیاق تمام اومدمو جورابای خوشگل کف دار رنگ پوستی خواهرمو با تمام احساسات و با تمام ارامش در اوردم همین که جوراباشو در اوردم خواهرم گفت که جورابارو بنداز روی شونه هات هنوز باهاشون کار داریم منم که واقآ از این رفتار خواهرم لذت میردم گفتم بله سرورم هر چی شما بگین.....بعدش خواهرم گفت حالا شرو کن به مک زدن لای انگاشتام و قشنگ چرک پاهامو بخور و قشنگ تمیزشون کن....و من شرو کردم به باز کردن لای انگشتای خواهرمو قشنگ با زبونم لای انگشتاشو لیس زدمو و بعد شرو کردم به مک زدن لای انگشتاش و هر چیزی که لای انگشتاش بود رو با نوش جان خوردم....بعدش شرو کرم به لیس زدن کف پاهاش و پاشنه پاش که میدونستم خیلی دوس داره تا پاشنه پاشو همون طوری مک بزنم پس منم شرو کردم به مک زدن پاشنه پاش و بازم پاشنشو با دندونام میگرفتمو سر میدادم تا نهایت لذت رو ببره و با نهایت دلو جان تمام کف پاشو لیس زدم به طوری که پاهاش کاملآ خیس شده بود...خلاصه بعد از کلی لیس زدن پاهای خواهرم....خواهرم بهم دستور داد تا یه تشت بیارم که ابش تغریبآ گرم باشه وباید قشنگ دقت بکنم تا ابش حتمآ حالت نیم گرم داشته باشه و من که میخواستم برم حموم تا اب نیمه گرم رو برای خواهرم بیارم خواهرم گفت که من هنوز حرفم تموم نشده تو چطور جرات کردی بلند بشی و بری....یهو یه سیلی محکم چسبوند زییر گوشمو گفت که بار اخرت باشه که وسط حرفم از جات تکون میخوریو به حرفم بی توجهی میکنی من خواستم دهنمو باز کنمو بگم که سرورم من به حرف شما بی توجهی نکردم که یکی دیگه چسبوند اون طرف گوشم....واقآ سنگین بود سیلیاش....بعدش گفت حیون مگه من بهت نگفتم وسط حرف من حرف نباشه تکون خوردن نباشه هیچ چیز دیگه ای نباشه...بعدش من برگشتم بهش گفتم ببخشید سرورم دیگه تکرار نمیشه...بعدش ایشون برگشت بهم گفت افرین حیون کوچولوی من...بعدش گفت که میخواستم بگم که قبل رفتنت داخل جورابامو قشنگ در بیار و کامل بکن توی دهنت تا هر چی چرکو کثیفی روی جورابه قشنگ تمیزو پاک بشه...من که عاشق شنیدن این حرف بودم سریع جورابای خواهرمو از روی دوشم ور داشتمو سریع داخل جورابو در اوردم که در همین حین خواهرم بهم گفت دقت کن هر چیزی رو که از داخل جوراب بیفته بیرونو باید بخوری پس وقتی داخل جورابو در میاری بیرون جورابمو بگیر جلو دهنت و دهنتو باز کن اگر چیزی از داخل جوراب بیفته بیرونو من ببینم که تو اونو نخوردی باید روی زمینو خوب بگردیو هر طور شده پیداش بکنیو بخوریش وگر نه بهت دستور میدم تا تمام اون قسمت زمینو لیس بزنی تا هر طور شده بخوریش...(البطه چون انقدر زیاد جورابای خواهرمو لیس زده بودمو بعدش گذاشته بودم روی دوشم ...دوشم تغریبآ خیس شده بود)خلاصه من داخل جورابارو در اوردمو قشنگ انداختمش داخل دهنمو با نهایت لذت جورابارو مک میزدمو از طعم زیباش نهایت لذت رو میبردم و هر چقدر هم که مک میزدم سیر نمیشدم واقآ طعمش سیری ناپذییر بود....خواهرم برگشت گفت حالا که جورابا رو انداختی داخل دهنت یالا پاشو برو تشت رو بیارو قشنگ پاهامو بشور و تمیز کن....رفتمو با هزار بدبختی اب نیمه گرم درست کردم درست همون طور که خواهرم خواسته بود....از این طرفم که داشتم ابو اماده میکردم خواهرم از اون طرف هی داد میزد پس این اب چی شد پس؟!؟!؟!....منم که جوراب دهنم بودو نمیتونستم حرف بزنم فقط داشتم سعی میکردم که سریعتر ابو اماده کنم تا سرورم ناراحت نشه یه موقع....خلاصه ابو اماده کردمو درست همون طوری که گفته بود نصف تشتو پر اب کردم البطه تشت کوچیک بود ولی پاهای خواهرم توش جا میشد....تشتو برداشتم بردم جلو خواهرم زانو زدمو خیلی ارومو یواش پاهای مقدس و زیبای خواهرمو برداشتمو گذاشتم داخل اب به طوری که اب تا زییر مچ پاش بود سریع شلوارشو تا زدم تا شلوارش یه موقع خیس نشه(خواهرم اکثرآ شلوار لی میپوشه برای همین همیشه خوش تیپ به نظر میاد)....درست همون طوری که خودش گفته بود.....پاهاشو با تمام عشق و وجودم با صابون شستم....لای انگشتا کف پاهاش.....و یه پارچ اب هم اورده بودم تا پاهاشو بعد شستن با صابون توی تشت روی پاهاش اب بریزم تا صابون روی پاش بره و پاهاش کاملآ تمیزه تمیز بشه...بعد این که پاهای خواهرمو قشنگ شستمو تمیز کردم پاهاشو با حوله شخصی خودم که همیشه بعد شستن دستو صورتمو خشک میکردم پاهاشو خشک کردم...بعد این که پاهاشو خشک کردم خپیهو خواهرم بی رحمانه ترین دستوری رو بهم داد که توی تمام این مدت هیچ وقت چنین دستوری نداده بود....اون دستور داد تا یه لیوان بیارم و تمام اب توی تشت رو که توش پره اب صابون بود رو بخورم ....من واقآ شوکه شدمو خشکم زد و از یه طرفم میترسیدم که اب صابون رو بخورم ولی وقتی یه لحظه مکث کردمو هنوز جورابا توی دهنم بود یهو خواهرم برگشت داد زد مگه با تو نیستم حیون یالا برو لیوان بیارو سریع ابی رو که باهاش پاهامو شستی رو بخور....منم که دیگه دیدم چاره دیگه ای ندارم سریع رفتمو یه لیوان اوردمو شرو کردم به خوردن اب...من ابو در حالی میخوردم که هنوز جورابای خواهرم داخل دهنم بود ولی باور کنید بیشتر از 4 لیوان دیگه نتونستم بخورم دیگه از این بیشتر میخوردم میمردم.....خلاصه با هزار بدبختی ابو خوردم و در حالی که داشتم اب صابونی رو که باهاش پاهای خواهرمو شسته بودمو میخوردم خواهرم فقط داشت به من نگاه میکردو میخندید....خلاصه بعد این که اب صابونو خوردم خواهرم گفت که برو خدارو شکر کن که بهت نگفتم که ریکا بریزی توی دهنت تا جورابامو قشنگتر تمیز کنی(این حرف رو در حالی میزد که داشت میخندیدو به من نگاه میکرد_ گفتم اینو بخوری تا ببینم تا چه از من اطاعت میکنی که معلوم شد حیون وفا داری هستی.....خلاصه بعد خوردن اب صابون نزدیک به دو ساعت دیگه هنوز جورابای خواهرم توی دهنم بودو فقط داشتم مکشون میزدم در حالی که دهنم طعم صابون گرفته بودو واقآ حالم داشت به هم میخورد....(بعد چند روز هنوز طعم صابون توی دهنم بود)....بعد این که جورابی خواهرمو از دهنم در اوردمو نگاه کردم خداییش روی جوراب کوچکترین اثار لکه یا کثیفی نبود از بس که من جورابو مک زدم توی دهنمو همه چرکای جورابو خوردمو تمیزش کردم.....بعدش جورابرو بردمو قشنگو تمیزو با علاقه شستمو انداختم رو رخت اویز.......(اینو هم بگم وقتی که جوراب داخل دهنم بود و پاهای خواهرمو شستمو اب صابون توی تشت رو خوردم خواهرمم رفت داخل اتاقش تا استراحت کنه و به من دستور داد تا برم داخل اتاقش تا پاهاشو بمالم که بعد از کلی مالوندن و ماساژ دادن به پاهای خواهرم خواهرم خوابش گرفتو خوابید بعدش من رفتم تو اتاق خودمو در حالی که هنوز جورابا دهنم بودو حالم از طعم صابون توی دهنم به هم میخورد انقدر جق زدم که دیگه داشتم بیهوش میشدم....)....اینم از قسمت دوم داستان امیدوارم که نهایت لذت رو از داستان برده باشید...
برای همتون بهترین فوت فتیشهارو ارزو دارم....
اگر از داستانهای من خوشتون میاد بهم بگین تا در صورت امکان ادامه داستان رو بنویسم....با تشکر بهنام@};-
:|
     
  
مرد

 
حدود 2سال بود که با بردگی جنسی برای بانوان آشنا شده بودم.
خیلی علاقه داشتم که* برده یه زن باشم ولی* هیچ میسترسی پیدا نمی کردم.ولی بجاش دوستای برده مثل خودم زیاد داشتم تو نت.
یکیشون که خیلی دوست بودم اسمش بود میلاد.اون دو سال ازم بزرگتر بود و می گفت تا حالا 2تا میسترس داشته.(من اون موقع 17ساله بودم)
یه بار که با هم چت می کردیم گفت یه زنی رو می شناسه که پول میگیره و دو ساعت میسترس میشه که قیمتشم صد تومنه.
منم که شدیدا دنبال یه میسترس بودم قبول کردم و اون گفت باهاش هماهنگ میکنه.
بعد دو روز میلاد بهم گفت با زنه حرف زده و واسه پنج شنبه ساعت 4بعد از ظهر وقت گرفته.
از خوشحالی داشتم بال در می آوردم.
از پول پس اندازم صد تومن برداشتم.
از دوشنبه تا چهار شنبه همش استرس داشتم و دل تو دلم نبود.شبا خواب نداشتم از غذا افتاده بودم همه فکر و ذکرم شده بود *بردگی*
خلاصه اون سه روز عین سی سال واسم گذشت و وقت موعود رسید.صبحش طبق توصیه دوستم رفتم حموم و همه موهامو شیو کردم و خلاصه خودمو آماده کردم اونقدر استرس داشتم که شبش رو اصلا نخوابیدم صبحونه و نهار هم که اصلا از گلوم پایین نرفت.
چون خونه میسترس از خونمون دور بود ساعت 2به بهونه گردش با دوستام زدم بیرون.ساعت سه و نیم رسیدم ولی چون قرار ساعت چهار بود یکم خودمو تو کوچه ها علاف کردم تا چهار شد و زنگ در رو زدم. (باید می گفتم از طرف پیک اومدم) تا اینو گفتم در واشد.
رفتم تو....یه خونه حدود 200متری با حیاط و یکمی قدیمی بود.رفتم تو تا در رو زدم دیدم یه زن که نه پیر زن بالای50سال با قد کوتاه (فک کنم حدود 155و اینا باشا) چاق، با آرایش غلیظ و موهای رنگ و مش قهوه ای که تابلو جنده بود و یه دامن کوتاه راه راه آبی و سفید با تاپ آبی جلوم وایستاده. (اصلا انتظار اینو نداشتم همیشه تو رویاهام فکر میکردم یه میسترس زیبا و جوان دارم) تو شک بودم که با یه سیلی محکم به خودم اومد.زنه صدای نسبتا کلفتی داشت که می گفت پس سلامت کو حیوون ادب نداری آشغال؟
از گردنم گرفت و انداخت زمین (اون موقع بود که دیدم بدن سفید با ناخن بلند که رنگ لاک ماش سفید بود و دستش لاک نداشت و برق ناخن زده بود و بدنش اصلا مو نداشت)
یهو سوارم شد....سنگین بود....شاید سی چهل کیلو از من وزنش بیشتر بود.گفت یابو برو سمت مبل....به هر زحمتی بود رفتم.مچ دستام درد گرفت.
تا رسیدیم به مبل پیاده شد و رو مبل نشست (راستیتش اول خواستم منصرف شم چون اون میسترس رویاهام نبود ولی چون خیلی تو کف بودم گفتم بذار امتحان کنم)
گفت من هیچ محدودیتی ندارم و هرکاری خواستم باهات میکنم.فهمیدی؟
گفتم بله.
یه سیلی محکم زد گفت از این به بعد میگی بله بانو!
یه سیلی ده زد گفت چی؟
من گفتم بله بانو
یکی دیگه زد و گفت چی؟
منم تکرار کردم
باز زد و گفت چی؟
( داشت گریم می گرفت خیلی محکم میزد)
"فکر کنم هفت بار زد و گفت فکر کنم فهمیدی"
گفت تایم کار من دو ساعته اگه کارت خوب باشه اجازه میدم بیشتر بمونی.
حالا پولو بده.
منم پول رو دادم بهش و اونم بدون نگاه کردن انداخت رو* عسلی.بعد گفت حالا لخت شو.
با اینکه خجالت می کشیدم ولی به خاطر ترس از کتک زود لخت شدم.
تا زانو زدم جلوش یه قلاده از روی عسلی برداشت و وصل کرد به گردنم.
گفت حیوون یالا شروع کن پاهامو لیس زدن تا بقیه کاراتو بگم.
منم زودی شروع کردم لیسیدن پاهاش.تمیز بودن.ولی خوشمزه با ولع می لیسیدم.همه جای پاشو از هیجان می لرزیدم.انگشتاشو مک می زدم و قشنگ می خوردم.
ایشونم بدون توجه تلوزیون میدیدن.
بعد چند دقیقه گفتن بسه.
بهم گفتن ناهار خوب خوردی؟
منم گفتم نه.
گفت پس بیا بهت غذا بدم.منظورشو نفهمیدم
باز سوارم شد و گفت برو اون اتاق.
منم با رحمت رفتم.همین که وارد شدم شکه شدم.
آخه رو در و دیوار پر عکس لخت زنها و شکنجه بود.
یه بارفیکس وسط بود.چند تا میز و صندلی عجیب و غریب.کلی چوب و ترکه و کمربند و شلاق و وسایل مختلف.
از پشتم پیاده و شد و یه ظرف رو نشون داد گفت بیارش.
"تو ظرف عکس یه سگ بامزه بود"
اووردم.ایشون دامنشونو دادن بالا که دیدم زیرش شرت نپوشیدن و یه کس پر مو دارن.
نشستن رو ظرف و یه دستشویی از نوع اسهالی با رنگ مشکی زدن تو ظرف.
حالم بهم خورد.دیگه گوه خور نبودم که.
بعد کونشو کرد طرفم گفت بلیس حیوون.
منم با چندش شروع کردم خوردن گوه های اطراف سوراخش هی سرمو فشار میداد به کونش که بس کرد.گفت 30ثانیه وقت داری غذاتو بخوری وگرنه کاری میکنم بدتر از مرگ.
با چندش شروع کردم خوردن.چون قاشقی چیزی نداشتم و گوهش اسهالی بود خوردنش سخت بود که یه دفعه گفت.وااااای وقتت تموم شد.
زود بقیه اشو بخور تا تنبیه ات رو بگم.منم تند تر خوردم که وقتی تنوم شد.گفت:واسه هر ثانیه دو تا ترکه میرنم.ده قانیه کم اوووردی پس 20تا.بخواب رو صندلی.اطاعت کردم.و ایشون یه چوب نارک برداست و شروع کرد زدن رو باسنم.خیلی درد داشت.بیست تا که تموم شد شروع کرد با ناخن به زخم هام کشیدن که دردش بدتر شد. گفت یالا تشکر کن.
منم افتادم به پاش و شروع کردم بوسیدن و تشکر در حالی که هق هق گریه میکردم.
بعد گفت حالا می خوام بهت نوشیدنی بدم تا طعم غذات از دهن بره.بدو اون کاسه رو بیار.
اووردن ایشون نشست رو صندلی و شروع کرد شاشیدن تو کاسه.بعد گفت بخورش.مننم ار ترس همشو یه جا سر کشیدم.که یهو یه سیلی زد تو گوشم و گفت کی گفته باید یه جا سر بکشی.می کشمت.
وبعد منو کشوند طرف بارفیکس و گفت برو ازش آویزون بمون.20تا میزنم اگه هرر بار بیوفتی دوتا اضافه میشه.
افتادم پاش و با گریه التماس میکردم منضرف شه ولی گفت برو بالا وگرنه می کشمت.منم مجبورری رفتم بالا و شروع کرد با یه کمربند کلفت منو زدن.دردش بی نهایت زیاد بود.
در ضربه ششم نتونستم خودمو نگهدارم و افتادم که گفت واااای دو تا اضافه شد.باز رفتم بالا همه سعیمو کردم ولی تو چهاردهمی باز افتادم. و ایشون 24تا ضربه زد بعد که افتادم زمین شروع کرد با ناخنهای پای رو زخمام کشیدم منم بلند گریه میکردم ولی برای بانو اصلا مهم نبود بعد زجر زیاد نشست رو کمرم از درد داشتم می مردم که گفت برو سمت توالت. (موندم می خواد چیکار کنه آخه همین الان دستشویی ایشونو خوردم)
همین که رسیدیم به دستشویی گفت می خوام خوب کاسه توالتو تمیز کنی.
باورم نمی شد.این دیگه چه کاریه با یه سیلی مجبور شدم دستورشونو اطاعت کنم ولی اصلا حال خوبی نداستم.بعد تموم شدن باز نشست پشتم و رفتیم به اتاق بعد منو به یه تخته بست و چشم و دهنمم همین طور.یه چند لحظه بعد درد شدیدی رو تو آلتم حس کردم.آره داشت می سوزوند و خودش می خندید.نمی تونستم تکون بخورم یا داد بزنم که بی هوش شدم.بعد با سردی آبی که به صورتم خورد به هوش اومدم و دیدم با فندک کیر و خایه هامو یکمی سوزونده.بدجور می سوخت.گفت یالا پاهامو بلیس که تنبیهت کردم.با گریه و درد شدید شروع کردم بوسیدن و تشکر"ممنون بانو که سگتون رو تنبیه کردید.ممنون که اجازه دادین حیوون خونگیتون باشم"
که رفت نشست رو یه مبل راحتی گفت از بس زدمت تنم عرق کرده زود باش تنمو بلیس و عرقامو بخور.
از پاهاش شروع کردم لیسیدن و هرچی عرق سر راه بود می خوردم.واقعا لذت بخش بود.روی پاهاش زیاد عرق نکرده بود ولی یکم پشت زانوش بود.ولی رونهاش خیس بود.با ولع می خوردم که رسیدم به لا پاش و بوی عرق زیاد تر شد.با اشتها می خوردم.خوشمزه بودن. بعد پلهو ها و شکمو تا رسیدم به زیر بغلش.مو داشت.حالم به هم خورد ولی از ترس کتک موهاشو مک می زدم و می جویدم. بعد گردنش که پاشد پشتشو کرد بهم.منم شروع کرد خوردن پشت رونش بعد باسنش انصافا باسن بزرگ و خوبی داشت منم با اشتها می خوردم.کلی عرق کرده بود و منم عاشق خوردن عرقاش بود مزه شور و باحالی داشت مدام سرمو به کونش فشار میداد که یهو گوزید تو صورتم بعدم گفت دهنتو باز کن بچسبون به سوراخ کونم منم اطاعت کرد و با ذوق منتظر بودم که یهو ایشون گوزید تو دهنم بعدم گردنشو لیسیدم بعد برگشت و انگشتای دست راستشو کرد دهنم اونقد فشار میداد و نگه می داشت تا عوق میزدن در میاورد.اونقد اینکارو کرد تا بالا اووردم.بعد دهنمو باز کرد و تف کرد تو دهنم و منم با اشتها قورت دادم.پنج شش بار اینکارو کرد.بعد سرمو به کوسش فشار داد و منم شروع کردم خوردن کوسش و هسرمو فشار میداد.گوشامو می کشیدو سیلی می زد و کوسش به صورتم می مالید.اونقد اینکارو کرد تا ارضاء شد.
"بعد گفت برو لباساتو بپوش گمشو خونتون"

_________________________________

تندی لباسامو پوشیدم اومدم خونه.تا یه مدت بدنم درد میکرد و با خودم گفتم *دیگه گوه بخورم دنبال برده بودن باشم*
یه سرباز وقتی میریه به ته خط تازه تبدیل به وزیر میشه...
     
  
مرد

 
BLACKCROW: داستان لیس زدن جورابهای خواهرم
--------------------------------------
سلام
قبل از هر چيزي لطفآ اونايي که جنبه ندارن و فوت فتيش نتيستن نخونن ممنون
اسم من بهنامه ۲۱ سال دارم و يه خواهر بزرگ تر از خودم دارم که اسمش سميراست و 5 سال از من بزرگتره...
دمت گرم عالی بود
بودی تـــــــو تو بغلم

گردنت بود رو لبم
     
  
مرد

 
تجربه فوت جاب با همسرم

سلام به همه دوستان.



داستانی که می خوام واستون تعریف کنم مربوط به اولین فوت جاب من و همسرم هستش.من یوسف هستم , سی و چهارساله و کارمند اموزش و پرورش در یکی از شهرستانها. همسرم مریم چهار سال ازم کوچکتره و خانه دار هستش.ما شش ساله که ازدواج کردیم.چهار ساله اول ما معمولا هفته ای دو بار باهم رابطه داشتیم ولی از سال پنجم خیلی سردتر شدیم و رابطه کمتر شد (بدلیل یکنواخت بودن نوع رابطه)[هی برو رو تخت بوس، لیس، توش و تمام] من چون اصلا اهل بی غیرتی و ضربدری نیستم و نمی خوام به زنم خیانت کنم و فقط دنبال راه حل جدید واسه حال کردن بودم.یه بار تو اداره بیکار بودم رفتم نت گردی که یهو به ذهنم اومد ما که فیلم و عکس سوپر داریم نکنه داستانش هم باشه که زدم*داستان سکسی* دیدم ای دل غافل چقدر سایت رفتم و کلی داستان جور واجور خونودم که به طوری حشری شدم که شبش سه بار با همسرم نزدیکی کردم و باز سیر نشدم که بقیه دفعات رو همسرم اجازه نداد.فرداش باز رفتم اونجا و یه تالار دیدم به اسم *فوت فتیش* با خودم گفتم این دیگه چیه؟ رفتم چند تا داستان در مورد بردگی و اینا بود که اصلا نپسندیدم ولی چندتا در مورد فوت جاب بود که پا رو لیس میزد و کیر رو می ذاشت لاش و ابشو می ریخت اونجا که بدجور ذهنمو مشغول کرد و علاقه مند شدم حتما انجامش بدم.



رفتم خونه که همون اول کفش های مریم رو که جلو در ورودی دیدم یجوری شدم دلم یه طوری شد.رفتم تو دیدم خانوم خانوما تو حمومه.منم لباسمو عوض کردم و دست و صورتمو شستم نشستم جلو تلوزیون که بعد فکر کنم حدود بیست دقیقه اومد و سلام کرد و رفت اتاق تا لباس بپوشه.منم مشغول خوندن تلتکست بودم.که گفت بیا نهار.بعد نهار باز اومدم تا بقیه مطالب پیام نما رو بخونم که مریم اومد نشست کنارم (راستی اینم بگم اون منو خیلی دوست داره و همیشه بهم محبت میکنه و هرکاری بگم انجام میدم؛ البته، منم واسش هر کاری میکنم ولی همیشه اون سرتر از منه) بله میگفتم که اومد نشست و منم چون میدونستم اهل پیام نما و اینا نیست زدم تلوزیون که سریال نمی دونم چی چی رو ببینه (آخه شب فوتبال داشت نذاشتم فیلمه رو ببینه) اونم طوری نشست رو مبل که پاهاشو بغل کرده بود (مریم قد کوتاهی داره حدود یک متر و پنجاه و پنج سانت و لاغره و فقط چهل و هفت کیلویه و بور هستش و سفیده سفیده.دست و پاهای کوچیک و نازی داره [کلا دختر نازی بود]) یه لحظه که چشم به دست و پاهاش افتاد دیدم وای یه لاک قرمز به ناخن هاش زده که حال آدمو خراب میکرد.یکم که به پاهاش نگاه کردم، گفتم:مریم چقدر پاهات نازه!



یه لبخند زد و مشغول دیدم فیلم شد.منم دستمو گذاشتم رو پاش و آروم مثل ناز کردن اومد تا انگشتاش اونم باز یه لبخند زد و هیچی نگفت.منم گفتم چقدر لاکت خوشگله (آخه خیلی کم لاک میزد) اونم گفت مرسی یهو تو جعبه آررایش دیدم هوس کردم استفاده کنم.خوشت اومد؟من:آره.ناقلا چرا تا حالا نمیزدی؟مریم:نمیدونستم که دوست داری.چشم از این به بعد هروقت بگی میزنم.من:پس همیشه بزنمریم (با یه لبخند):چشم.گذشت دو روز که منم هی از پاهاش تعریف میکردم و اینا تا آمادش کنم واسه امتحان کردن فوت جاب.تا رسید روز سوم بعد از اون ماجرا شب موقع خواب من و مریم رو تخت خواب.که مریم لاک صورتی زده بود.من:وای این لاکه چقدر بهت میاد.مریم:مرسیمریم:یوسف جان یه چیز بگم راستشو میگی؟من:بله عزیزم مگه من تا حالا بهت دروغم گفتم؟!مریم:میدونم ولی ناراحت نشیااا...من:باشه بگو قول میدم ناراحت نشم.مریم (با مکث):تو قبلا اصلا راجع به پاهام هیچی نمی گفتی چرا چند روزه ازشون تعریف میکنی؟من که تو بد مخمصه ای بودم موندم چی بگم.اگه راستسو بگم ممکنه ناراحت بشه اگه نگم پس چجوری بگم بیا فوت جاب کنیم.پس تصمیم خودمو گرفتم که هرچه بادا باد باید امتحان کنم.همه چیو گفتم از چگونه پیدا کردن سایتها تا داستان فوت جاب.بعدش گفتم:عزیزم میذاری امتحانش کنم؟که جواب منفی داد و گفت که دوست داره مردش تکیه گاهش باشه نه که از این کارای پست بکنه.منم شروع کردم به توضیح دادن که غرورمو له نمی کنم همون مرد سابقم فقط بجای اعضای دیگه بدنت می خوام از پاهات استفاده کنم چه اشکالی داره؟! بعد کلی توضیح و تمنا و التماس قبول کرد که یه بار امتحان کنیم اگه خوشش نیومد دیگه تمومه.منم چون خیلی از این کار خوشم میومد خواستم کاری کنم که همسرم خوشش بیاد و اجازه بده هر وقت خواستم این کارو باهاش بکنم.



اول از لب گیری شروع کردم و حسابی لب تو لب شدیم منم که بدجور حشری شده بودم یه دل سیر لباش رو خوردم و شروع کردم لیس زدن صورتش که خیلی خوشش میاد (کلا از لیس زدن بدنش خوشش میاد) آروم آروم رفتم سراغ گلوش و حسابی بوسه بارونش کردم بعد نوک زبونمو می کشیدم رو پست گلوش و بعدش یواش مک میزدم بعد از اون حسابی گوششو خوردم و باز لب تو لب.تیشرتشو در اووردم شروع کردم خوردن بالای سینه هاش بازو هاش حسابی آب دهنیش کردم. سوتین قرمزشو در آوردم و اول یه بوس از نوک دوتا سینش کردم و یکم مالش دادم اون دو تا سینه نرم و سایز شصت و پنج رو بعد همه جای سینه هاسو بوسه های ریز میکردم و یهو یه سینه شو کردم دهنم که یه اوییی گفت و خندید منم همش نوک سینه هاشو لیس میزدم و مک میزدم که نوک ممه هاس حسابی بیرون زده بود و سینه هاش سفت شده بودن گاز میزدم نوکشونو پوست اطراف رو لیس میزدم.اونقد اون ممه هاشو خوردم و مالش دادم که گفت تو رو خدا بسه درد میکنن.اومدم دامنشو در اووردم شروع کردم رونهاشو لیس زدن بعدش مک میزدم که حسابی ناله میکرد (البته چندبار هم گاز زدم که دادش رفت هوا)شرت ست سوتینشو با دندون کندم که یه جیغ کوچولو زد و شروع کردم اطراف کوسش رو لیس زدن که هی التماس میکرد بخورمش منم حسابی اذیت کردم ولی بعد یه لیس از پایین تا بالای کوسش زدم که یه ناله کردم حال اومدم اساسی شروع کردم تند تند زبون زدن.



لب های کسش رو باز میکردم تا خوب توشو بخورم چوچولشو می کردم تو دهنمو طوری میمکیدم که جیغش بلند میشد و گاز میگرفتم.بالای کوسش رو که خیلی دوست داره می مالیدم و می خوردم. حسابی تو کیف بود که رکابی و شلوارکمو در اووردم گفتم مریمی یکمی واسم می خوری؟ اونم بلند شد نشست رو تخت منم بلند شادم تا راحت واسم ساک بزنه.اولی با دستش می مالید و نوک زبوشو میزد که اذیتم کنه منم طاقت نیاوردم و هی خواهش میکردم بخوره ولی اون شیطونیش گل کرده بود و پدرمو دراوورد تا کرد دهنش.اول سرشو کرد تو دهنش و یه مک زد که مرد و زنده شدم بعدش یه گاز از کله کیرم گرفت که از درد پریدم هوا و اون می خندید.گفتم خیلی لوسیگفت (با خنده) خودت اون همه گاز زدی من چیزی گفتم؟بعدش گفت تو بلد نیستی چجوری دردشو کم کنی بیا خودمو خوبش میکنممنم رفتم جلو اول آروم با دست مالید و بعدش کلشو بوس کرد بعد چند لحظه همه جای کیرمو شروع کرد بوسیدن و بعد با دست می مالید همزمان تخم هامو زبون میزد بدجور حال میکرد که شروع کرد همه جای کیرمو لیس زدن رو ابرا بودم بعد سر کیرمو زبون میزد تند تند که خیلی جالب بود (آخه خیلی کم اتفاق میوفتاد واسم ساک بزنه چون من کوسش رو نمی لیسدم اونم واسه تلافی ساک نمیزد و گرنه کارشو خوب بلد بود)



گفت: حالا دردش خوب شد (با یه عشوه)گفت: آره عسلم خیلی خوبهگفت: حالا بهترم میشهشروع کرد قشنگ ساک زدن و کیرمو میکرد دهنش و در میاورد بعد یه مدت گفت خوب حالا بیا شروع کنووای قند تو دلم آب شد (خوب چیه اولین باره دارم فوت جاب میکنم دیگه)بعد خوابید رو تخت.منم رفتم پایین پاهاش(یکم خجالت میکشید)از مچ پای چپش گرفتم بلند کردم بعد آروم زبونم خواستم بزنم به پاشنه پاش که تا نوک زبونم به پوستش خورد سریع پاشو کشید عقب که کلی خواهش و التماس کردم تا راضی شه بعد از اینکه آرومش کردم زبونمو پهن کردم روی پاشه پای کوچولو موچولوش و آروم آروم میلیمتر میلیمتر کشیدم تا بالای پنجه پاش.اصلا حالی داشتم که تا اون موقع تو عمرم این حال و هوا رو نداشتم یجوری انگار گوشام کر شده بود و بدنم داغ شد طعمی بود عجیب که کلمات نمی تونن بیانش کنند.ولی زود خودمو جمع کردم و آروم پاشنه پاش رو شروع به لیسیدن کردم و تا می تونستم بیشتر پاشنشو می کردم دهنم (راستی بگم همزمان هم کس مریم رو می مالیدم که نکنه از این کار منصرف شه و حال کنه در حالی که...)بعد که یه دل سیر پاشنشو خوردم اومدم بالاتر و سینه پاش رو شروع کردم لیسدیدن و مکیدن وای اون پاهای کوچولو و سفید با کف صورتی کم رنگ با لاک های صورتی اون انگشتهای باریک و زیبا حالا در اختیارم بود و خودمو لعنت میکردم که چرا اینقدر دیر این جواهر رو پیدا کردم خاک بر سر من خاک...



وای داشتم از لذت می مردم، کیرم داشت می ترکید و نفس کشیدن واسم سخت بود.اومد بالاتر و پنجه اون پاهای رویایی رو به لب گرفتم لیس زدن و مک زدن که هیچ با دندون می کشیدم روش (البته یواش) اومدم بالا و انگشتهاش رو دونه دونه می لیسدم وقتی همشونو لیسیدم یکی یکی می کردم دهنم و مک میزدم لای انگشتاش که خیلی حالمو داغون میکرد بعدش اومدم روی پاش رو شروع کردم لیسدین از مچ پاهاش لیس میزدم تا رو انگشتاش وای اون پاهاش سفید با اون انگشتهای باریک و زیبا با لاک ویران کننده داشت از خود بی خودم میکرد.حس میکردم داره روحم از جسمم جدا میشه هیچکدوم از حواس پنج گانه من کار نمی کرد اختیارم رو از دست داده بودم و تنها چیزی که میدیدم اون دو تا گوهر ناب بود.طعمی که پاهاش داشت رو با طعام بهشتی عوض نمی کردم اون پاها رو از زندگیم بیشتر دوست داشتم کناره های پاش هم از زبونم پنهان نموندن و شکار این دهان شدن بعد از این که پای راستشو هم حسابی خوردم پاهاشو جفت کردم و گذاشتم رو صورتم وای چه پوست لطیفی داشت، شبیه هیچکدوم از پوست اعضای بدنش نبود.آخ پاهاشو می مالیدم به صورتم، به گلوم ، به سینه هام داشتم می ترکیدم از شهوت و لذت.واقعا میتونم بگم عمری که قبل این گذشته و از دست دادم فنا شد.تا رسوندم به کیر مبارک وقتی بین اون پاهای بی نظیر گذاشتم بدنم گر گرفت آهی کشیدم که همسرم از لذت بی شمار من آگاه شد...



شروع به حرکت دادن آلتم کردم که بعد لحظاتی دیدم که مریم اون فرشته ی زندگی من خودش شروع کرده به تکون دادن پاهای افسانه ایش روی آلتم از شهوت نمی تونستم چشممو باز کنمو کلمه ای بر زبان بیاورم بعد دقایقی دیگر نتوانستم خودمو کنترل کنم و حس آمدن منی رو تو تک تک سلول های آلت تناسلی ام حس کردم و بعد مقداری زیاد آب که تا به حال از من خارج نشده بود آمد که قسمت اعظم اون روی پاهاش و بقیه روی تخت و شکمش ریخت.طوری شدم که بی حال افتادم روی مریم و اون شروع به نوازش من کرد بعد یه مدت که حالم جا اومد مریم گفت:خوب بود عزیزم؟منم جواب دادم:بهترین ارضاء شدن عمرم بود.گفت:پس من؟گفتم:ببخشید اصلا یادم رفتگفت:میشه کوسمم مثل پاهام با اشتها بکنی؟(الآن که اونو زیباترین زن دنیا میدیدم) بعد پاک کردن بدنش با دستمال چنان کوسی کردم که دیدنی و چون اون مربوط به موضوع اصلی نمیشه از تعریفش صرف نظر میکنم.

ممنون که خاطره منو خوندین.اینم بگم همسرم خیلی از اینکه پاهاشو لیسیدم و باهشون خالی شدم خوشش اومد و بعد اون بارها اجازه داد که باهم این نوع رابطه رو داشته باشیم.ببخشید که وقتتون رو گرفتم.

خداحافظ همگی
بودی تـــــــو تو بغلم

گردنت بود رو لبم
     
  
مرد

 
داستان محبت مادرانه عالی بود
nibahi
     
  
مرد

 
لطفا بازم داستان بزارید . مخصوصا فتیش خانوادگی با احساس
nibahi
     
  
صفحه  صفحه 6 از 12:  « پیشین  1  ...  5  6  7  ...  11  12  پسین » 
داستان سکسی ایرانی

(Fetish Stories) داستان های فتیش

رنگ ها List Insert YouTube video   

 ?

برای دسترسی به این قسمت میبایست عضو انجمن شوید. درصورتیکه هم اکنون عضو انجمن هستید با استفاده از نام کاربری و کلمه عبور وارد انجمن شوید. در صورتیکه عضو نیستید با استفاده از این قسمت عضو شوید.

 

 
DMCA/Report Abuse (گزارش)  |  News  |  Rules  |  How To  |  FAQ  |  Moderator List  |  Sexy Pictures Archive  |  Adult Forums  |  Advertise on Looti
↑ بالا
Copyright © 2009-2024 Looti.net. Looti Forums is not responsible for the content of external sites

RTA