قسمت نوزدهم------------------------------جلو در ویلا رسیده بودیم که گفت امشب اولین سکس زندگیت رو تجربه میکنی. فقط امشب نسبت به همه چیز بی خیال باش. اونجا بود که به امیر اعتراف کردم بدم نمیاد کرده شدن هانیه رو ببینم...دم در ویلا بهم پیشنهاد داد باید جلو خواهرت از این خواب آورها آموباربیتال بخوری که از تو خیالش راحت باشه و بقیش دیگه با ما.قرار شد تظاهر به بیماری کنم و احساس سر درد شدید . اونها هم بعد از خوابیدن من با دخترها برن بیرون ابسولوت بخورن.داخل ویلا که شدیم سرم رو گرفته بودم و هوای بد دریا رو بهونه کردم که حالت استفراغ و تهوع دارم. میدونستم چطور فیلم بازی کنم. بچه ها که شام خوردن من لب به غذا نزدم . بعد شام امیر چند دقیقه ای بود سامان رو برده بود بیرون ویلا. وقتی برگشتن مطمئن بودم تو کونش عروسیه. امیر برام اس ام اس زد که سامان میگه فکر نمیکردم هادی تا این مرحله هم بی خیاله باشه. *******هانیه نگران من بود . فرانک هم کانالهای MBC های عرب ست رو چک میکرد. به خاطر اینکه بیشتر بچه ها رفته بودن تهران ویلا خلوت شده بود و سوت و کور. نیم ساعت بود سرم رو گرفته بودم تو دستام . ساعت حدودا 10 شب بود که ازش خواستم از تو ساکم برام آموباربیتال بیاره. تمام بدنم از هیجان می لرزید و استرس داشتم. همین خودش یه نوع مشخصه میگرن بود. ولی من از چیز دیگه می لرزیدم. چند لحظه بعد قرص رو همراه یه لیوان آب برام آورد . جلوی هانیه گذاشتمش زیر زبونم و آب خوردم روش. نشسته بود همون جا و قرصه هم زیر زبونم داشت تلخ میشد. این امیر کس کش هم نشسته بود رو مبل و داشت منو نگاه میکرد . هانیه رفت تو اتاقم تختمو آماده کنه منم سریع از دهنم درش آوردم و گذاشتمش زیر فرش. اگه می خوردمش تا فردا ظهر یه دم خواب بودم. سامان هم با فرانک تو ماهواره چرخ می زدنداومد بیرون وکمکم کرد بلند شدم . واقعا لرز داشتم ولی لرز سکس بود. دراز کشیدم رو تخت . برق رو خاموش کرد رفت تو سالن پیش بچه ها. اون نیم ساعت برام مثل سال گذشت . موزیک گذاشته بودند و کر کرخندشون بلند بود. آروم بلند شدم از لای در داخل سالن رو دید زدم. سامان کنار هانیه نشسته بود و امیر و فرانک هم روی مبل روبرویی که من اونها رو نمیدیدم. داشتن شو میدیدن. یه لحظه احساس کردم هانیه داره میاد سمت اتاقم. سریع رفتم دراز کشیدم. اومد تو . بوی ادکلنش هم پیچید تو اتاق. احساس کردم بالا سرمه و چند لحظه همین جوری تکون نمی خورد . صدام کرد. اول فکر کردم فهمیده بیدارم .چند دقیقه پشت سرم بود وبعد رفت بیرون. ترسیده بودم لو رفته باشم .برای همین چند لحظه همون جور بی حرکت موندم و دوباره پا شدم رفتم تو سالن رو دید زدم. داشتن میرفتن بیرون. به محض اینکه از ویلا زدن بیرون از اتاق اومدم بیرون. سر کیرم خیس شده بود. اصلا حال خودم رو نمی فهمیدم. با باطن خودم در جنگ بودم. یه حس غریبی در من به وجود اومده بود. یه دلم میگفت این قدر بی غیرت شدی که جلوی خودت میخوان با خواهرت حال کنن. یه دلم میگفت مگه نمیخواستی این روز رو ببینی مگه نمیخواستی با یه دختر حال کنی. تو اون یک ساعتی که بچه ها بیرون بودن با خودم در جنگ بودم. هنوز تلکیف خودم رو نمیدونستم . بیشتر تمایلم به انجام این کار بود . از ترس لو رفتن ماجرا رفتم رو تخت دراز کشیدم. ساعت حدودا دوازده شب بود که احساس کردم اومدن . سریع خودمو به خواب زدم. قلبم مثل گنجشک میزد.یکی وارد اتاق شد و در رو بست و گفت بیداری؟ امیر بود.گفتم آره و آروم گفت ببین اگه تحمل نداری بی خیال بشیم. گفتم منظور؟ ادامه داد .فردا فک و فامیلت رو نیاری در خونه ما آبروی خودت میره. دیگه راه برگشتی نبود. برای همین موافقت کردم. فقط از بابت ودکا خودن هانیه نگران بودم که امیر به من اطمینان داد فقط به اندازه ای دادیم خورده که بذاره بکنمش. نیم ساعت بعد که صدای تو سالن کمتر شد رفتم کنار دراتاق نگاشون کردم. نشسته بودن رو مبل . بازم مثل دفعه قبل فرانک و امیر رو ندیدم انگاری بازم رفته بودن رو مبل روبرویی که من دید نداشتم.تو دلم غوغایی بود. از یه طرف نگران بودم هانیه بابت مشروب خوری بلایی سرش بیاد و من تا ابد بدبخت بشم و از طرف دیگه این کیر شق کرده ما اعتراض میکرد که جلق زدن دیگه بسه.... شرایطی دلهره آوری بود دیگه می تونستم بدن ناز هانیه رو لخت جلوم ببینم. بدنی که بارها از روی شلوار حسرت دیدن کس و کونش رو می خوردم. از طرف دیگه فرانک رو زیر خودم حس میکردم. دوران تو کفی من دیگه تموم شده بود هر چند هانیه تاوانش رو پس میداد. برام مهم نبود . اون که بذار بود چه فرقی براش میکرد...چند دقیقه بعد از رفتن امیر دوباره با احسان اومدن تو اتاق و رو تخت من نشستن.. امیر پیشنهاد داد برای اینکه هیچ کدوم از ما فردا نامردی نکنه و آبرو ریزی نشه. چند لحظه از هم با موبایل فیلم بگیریم و هر سه نفر تو فیلم اعلام کنیم که این کار رو مشترک انجام دادیم. من با فیلم گرفتن مخالف بودم ولی اون اسرار میکرد. بالاخره گوشی موبایل رو گذاشت روبروی تخت و هر چی امیر میگفت ما دو نفر هم تکرار میکردیم....ادامه...
قسمت بیستم-----------------------رفتن تو سالن و بعد چند لحظه منو صدا کردن که همه چی حله فقط نباید خودمو به هانیه و فرانک نشون بدم. در رو باز کردم و از لای در نگاشون میکردم. هانیه پشت به من رو مبل نشسته بود و با سامان لب تو لب بود.از خجالت آب میشدم ولی لذتش بیشتر از خجالتش بود. کیرم داشت شلوارمو جر میداد.تا اون موقع دست زدن یه پسر به خواهرمو ندیده بودم . دستای سامان زیر سوتین هانیه تو حرکت بود و من با اینکه پشت سر اونها بودم میدونستم برای تحریک بیشتر هانیه داره سینه هاشو میماله .بعد از چند لحظه هانیه رو بلند کرد طوریکه موهای بلندش رو کتف سامان رو پوشونده بود یه نگاه به من کرد انگاری تردید داشت بعد از پشت چسبوند به هانیه و در حالیکه با یه دستش سینه های هانیه رو مالش میداد به سمت اتاق خواب هلش داد و با دست دیگش در حال رفتن شلوار هانیه رو پائین میکشید . هنوز تردید داشتم. شهوت چنان فشار وارد میکرد که اجازه فکر به من نمیداد . جلوی در اتاق خواب که رسیدن داشتم پشیمون میشدم ولی وقتی نگاهم به شلوار پائین اومده هانیه و اون رونهای سفید و یک دستش افتاد زبونم بند اومد . جلوی درب اتاق امیر جای خودش رو با سامان عوض کرد.حالم شدیدا خراب شده بود. امیر زیر بغل هانیه رو گرفت بردش تو اتاق روبرویی اتاق من... چند لحظه بعد دوباره اومد از تو سالن یه بالشت برداشت و دوباره رفت تو اتاق. قرار شده بود اول امیر هانیه رو بکنه . اگه تونست بکنه اونوقت من هم برم سر وقت فرانک... کیرم حسابی خودش رو جر میداد تا از تو شلوارم بزنه بیرون. حشرم حسابی بالا زده بود. اگه هم تا اون زمان غیرتی در من مونده بود با دیدن اون اوضاع دیگه وجود نداشت.بعد اینکه سامان فرانک رو برد تو اتاق سمت حیاط خلوت تونستم بیام تو سالن. برای اینکه دخترها نفهمن کی به کیه قرار شده بود تو اتاق بدون نور حال کنیم. رفتم تو سالن رو مبل نشستم. چند لحظه بعد هم سامان اومد تو سالن و کنار من نشست. مشخص بود قرار نیست سامان با فرانک حال کنه وگرنه تو سالن نمی اومد. هنوز فرصت نشده بود در مورد چگونه ودکا ابسولت خوردن هانیه ازشون بپرسم ولی سامان خلاصه وارگفته بود به اسرار فرانک خورده... بلند شدم رفتم کنار در اتاق و از لای در نگاشون کردم. تو اون تاریکی هر دو رو تخت بودن و امیر داشت لباس های خودش رو د ر میاورد و مدام اوف اوف میکرد . وقتی دست به کار لباس های هانیه شد از دیدن اون صحنه احساس ضعف شدیدی میکردم. داشتم خودمو خراب میکردم اومدم نشستم تو سالن. سامان روبروم نشسته بود . همون لحظه سامان با خنده ازم پرسید فکر نمیکردم این جوری باشی و بذاری با خواهرت ..ادامه نداد و منم جوابش رو ندادم. میدونستم میخواد بگه تعصب نداری و بی غیرتی ولی خیالی نبود. این غیرت چه فایده ای داره وقتی خواهرم خودش بذاره و اهل حاله ...سامان همچنان برای خودش حرف میزد و من گوش نمیکردم که صدای جیغ های هانیه و گریه بلندش از تو اتاق در اومد. دیگه همه چیز تموم شده بود و باید به فرانک فکر میکردم. دیگه کار تموم بود و جای پشیمونی نبود. صدای گریه هانیه هنوز میومد و تبدیل به آخ های کوتاه شده بود .هیجان تمام بدنم رو گرفته بود. احساس میکردم آبم میخواد بیاد. سر کیرم ذوق ذوق میکرد و میسوخت. سریع بلند شدم رفتم کنار در. امیر دو دستش رو ستون تخت کرده بود و چنان تلمبه میزد که انگار تا حالا کون نکرده. بیشتر از ناله های کوتاه هانیه از رفتار امیر لذت می بردم از آخ وای گفتنش معلوم بود حسابی داره حال میکنه... دختر رویاهای سکسی من زیر امیر خوابیده بود. دختری که حتی فکر کرده شدنش توسط پسرهای دیگه هم منو ارضا میکرد. دختری که بارها به خاطر کون خوشگل و خوش فرمش جلق زده بودم. دختری که وقتی تو خونه راه میرفت کیر من مدام براش شق میکرد... چه عکس هایی که از کس و کونش تو شلوار خونگی نگرفته بودم و چه روزهایی که اول صبح برای دیدن مقداری از بدنش به بهونه های مختلف تو اتاقش سرک نمی کشیدم. بیشتر وقتها شب ها دمر میخوابید و من بدبخت چنان درحسرت کونش می سوختم که حدی نداشت....مطمئن بودم اگه خودم نمی خواستم بکنمش حتما تا حالا هانیه رو آدم کرده بودم . اصلا فکر نمیکردم بشه به این راحتی سکس و حال دادن هانیه به یه پسر رو ببینم. شهوت تمام وجودم رو گرفته بود. حس کرده شدن خواهر توسط یه پسر لذت وصف ناشدنی به من داده بود به خصوص که هانیه خوشگل بود و میدونستم حسابی آب طرف رو در میاره .دختر آرزوهای سکسی ام رو لخت رو تخت دیدم . امیر چراغ اتاق رو خاموش کرده بود و تنها نور آباژور بود که به بدن سفید و ناز هانیه می تابید. نور کم باعث شده بود نتونم هیکل نازش رو ببینم. برنامه امیر این بود که برق اتاق خاموش باشه تا قوه تشخیص هانیه و فرانک کمتر بشه .اصلا حرفی نمی زدم. فقط محو تماشای اون بدن لخت که زیر نور کم مشخص نبود شده بودم. آخ که چه نعمتی تو خونه ما بود و من به خاطر خواهر و برادری دیرکشفش کرده بودم. هنوز باور نمیکردم این کون هانیه هست که داره. زیر ضربه های محکم امیر به فاک میره. هنوز باورم نشده بود تنها با یه پشنهاد بتونم هم کون بکنم هم کون دادن هانیه رو ببینم. اون وسط تو تاریکی اتاق و نور کم رنگ آباژور فقط کمر و کون امیر رو می دیدم که خیلی سریع بالا و پائین میشد.با توجه به رفتارهایی که از هانیه توی اون چند ماه دیده بودم و آماری که امیر داده بود شک نداشتم هانیه کون میده و بذاره همین باعث میشد بیشتر از دیدن گائیده شدنش لذت ببرم. امیر از تو کفی در اومده بود و حسابی داشت کون میکرد و من هنوز تو کف بودم. اون لحظات آرزو میکردم کاشکی جای امیر بودم. امیر کارش رو خوب بلد بود . معلوم بود کون زیاد کرده چون بالشت هم زیرشکم هانیه گذاشته بود تا کونش حسابی باز بشه. وقتی تلمبه میزد با هر ضربه امیر هانیه هم آخ کوتاهی میکشید. آب منم داشت می اومد. دست خودم نبود. برای همین کیرمو بیرون از شلوارم گذاشته بودم تا شلوارم کثیف نشه.امیر تلمبه میزد و در گوش هانیه آروم صحبت میکرد. صدای آه کشیدنهای طولانی و کش دار هانیه و ضربه های محکم امیر تو کونش که خیلی هم سریع بالا و پائین میکرد .چنان حالم رو خراب کرد که بالاخره همون جلوی در بدون دخالت دستم خود به خود ارضا شدم و آبم پاشید رو سرامیک های کف سالن. یه لحظه احساس ضعف کردم . بدنم کرخت شده بود. اصلا حواسم به سامان نبود که داشت نگام میکرد و نیشخند میزد. از یه طرف به خاطر اینکه آبم اومده بود بی حال بودم و از طرف دیگه احساس بدی نسبت به این کار پیدا کرده بودم.. انگاری از خودم متنفر شده بودم که این قدر راحت گذاشتم امیر با هانیه حال کنه. اون موقع بود که فهمیدم چرا امیر خواسته بود که از هم فیلم بگیریم. میدونست بعد از کرده شدن هانیه و ارضا شدنم چه حسی پیدا می کنم. امیر هنوز محکم تلمبه میزد ومعلوم بود هنوز آبش نیومده. موندن اونجا رو جایز ندونستم به خصوص که حس بدی هم پیدا کرده بودم. اومدم رو مبل نشستم سامان داشت با کیرش از روی شلوار بازی میکرد. احساس سر درد داشتم. منگ بودم. چند دقیقه بعد که حالم بهتر شد احساس گرسنگی شدیدی پیدا کردم رفتم سر فریزرپارچ آب رو روی صورتم خالی کردم . دوباره برگشتم افتادم رو مبل. اصلا حال نداشتم. نگاه های سامان به من اذیتم میکرد. به حرف اومد و گفت دارم چیزهایی جدیدی ازت کشف میکنم بعد هم اشاره کرد به کف سالن و جایی که آبم اومده بود....جوابش رو ندادم . نگاه کردم دیدم رده های سفید آب کیرم ریخته رو سرامیک های کف سالن.تازه فهمیدم ضایع کردم.... هنوز تو بهت کار امشب بودم که فردا صبح چه اتفاقی می افته و اینکه اگه قضیه لو بره برای همه ما بد میشه. فرانک نمیدونست که من قراره اون شب بکنمش و اگه میفهمید با امیر یه جنگ حسابی راه می انداخت. اصلا فکرش رو نمی کردم شرایط طوری بشه که از کاشان بیام شمال و دادن هانیه رو از نزدیک ببینم. وای که چقدر دوست داشتم این لحظه رو ببینم. ادامه...
قسمت بیست و یكممنتظر امیر بودم بیاد و برم سر وقت فرانک ولی ازش خبری نبود. نیم ساعتی بود که داشت تلمبه میزد. به سامان نگاه اعتراض آمیزی کردم اونم طوریکه صداش به زحمت شنیده میشد اشاره کرد که امیر بی حس کننده زده و ازم خواست به امیر نگم که به من جریان بی حسی رو گفته. هنوز از تو اتاق صدای امیر و صدای شبیه به گریه هانیه رو می شنیدم .دوباره داشتم شق میکردم. شانس آوردم همون موقع ها کارش تموم شد وگرنه ممکن بود بازم آبم بیاد و من حسرت کردن فرانک رو بخورم.وقتی اومد تو سالن بی حال بود ولو شد رو مبل . حالم دوباره بد شده بود برای همین به امیر گفتم بلند شه بره جای دیگه بشینه ولی بی خیال بود. اون لحظات به هانیه فکر میکردم به اینکه چطوری به امیر چنین پیشنهادی دادم و اونم سریع قبول کرد..مطمئن بودم امیر از نیت من خبر نداره که خودمم تو کف هانیه هستم . با توجه به کار چند دقیقه پیش امیر زیاد هم تحمل کردن این کار برام سخت نبود.. لامصب کرده شدن خواهر توسط یه پسر هیجان و شهوت فوق العاده زیادی داره. فقط باید بعد از ارضا شدن 20 تا 30 دقیقه به هیچ چیز فکر نکرد. تنها 20 دقیقه این حالت بد در من وجود داشت و دوباره شهوت کرده شدن هانیه توسط دیگران در من تقویت شده بود فقط نباید میگذاشتم زود آبم بیاد .*******بالاخره نوبت من شده بود. دل تو دلم نبود. باور نمیکردم قراره با فرانک حال کنم. البته تاوانش رو هانیه داده بود. یاد اون همه برنامه ریزی برای کردنش و اون همه تلاش افتادم. ولی حالا مست و بی خبر بود. خیالم از بابت مستی هانیه و فرانک راحت بود. این قدر تو خوردن ناشیگری کرده بودن که فرق کیر و خیار رو نمی فهمیدن. رفتم تو اتاقی که فرانک توش خوابیده بود.دوباره چنان شهوتی شده بودم که حال خودم رو نمی فهمیدم. خجالت می کشیدم لخت بشم به خصوص که امیر مدام تو اتاق سرک می کشید ولی شهوت اجازه نمیداد بی خیال بشم .فرانک دختری بود که رقصیدنش مثل خواهرم باعث شهوت میشد حالا دمر خوابیده بود جلوم. تو اون گرما شدیدا سردم شده بود تمام بدنم می لرزید. به خصوص دندون هام که بدون دلیل روی هم می لغزیدن. نفسم رو حبس کردم و دستمو بردم سمت شورتش و محکم کشیدمش پائین. اولین بار بود کون یه دختر رو بدون شورت و شلوار از نزدیک میدیدم. بدون مو فرانک سبزه بود و کونش هم رنگ پوستش بود .آخ که از دیدن اون کون چه حالی پیدا کردم . با این وجود به نظرم هیکل و کونش در مقابل هیکل و کون هانیه خار و خفیف بود .کنجکاو شدم کسش رو هم لمس کنم. از ترس اینکه برگرده و منو ببینه همون جور که دمر خوابیده بود دستم رو بردم زیر شکمش و سمت کسش. حرارت و داغی بدنش گرمای خاصی به دستم داده بود. همه چیز نرم بود. کون و ران هاش. حالا هم دستمو می کشیدم طرف کسش. این بار هم دوست داشتم با چیزی عجیب برخورد کنم. این قدر دستمو از زیر کونش بالا آوردم که در گودی رون هاش قرار گرفت و آروم بردم سمت پائین این گودی... دستم که رسید به یه شیار چنان شهوت وجودمو گرفت که رفتم طرف صورتش و از لپش ماچ کردم. لا مذهب همه چیز این دخترها نرمه ... دیگه هیچ چیز حالیم نبود. دستمو تو شیار کسش میکشیدم و لپش رو ماچ میکردم و فرانک هم دستمو رو کسش نگه میداشت و نمیذاشت ببرم جای دیگه و دستمو می مالید به کسش. شلوارمو تا جایی که روم میشد کشیدم پائین. از وصف اتفاقات اون شب عاجزم. اولین سکس و اولین شب سکس همیشه در ذهن هر دختر و پسری باقی می مونه.آبم داشت می اومد. اولین بار بود کس و کون یه دختر رو لمس میکردم . برای همین پیش در آمد آبم اومده بود. کیرمو در آوردم و گذاشتم لای کون فرانک. اوف که چه لذتی داشت. چقدر قارچ کونش نرم بود . داشتم از شدت لذت ارضا میشدم . سریع از روش پا شدم و کیرمو تف مالی کردمو و گذاشتم رو سوراخش و خوابیدم روش و فشار دادم بره تو کیرم تو تگنا قرار گرفته بود و سرش داخل شده بود.تا خواست بره تو تکون خورد و کیرم دوباره لیز خورد لای کونش و آبم فوران کرد رو کمرش و کونش...هم بی حال بودم هم کفری که نتونسته بودم تو کونش بذارم. بر عکس من امیر نزدیک 40 دقیقه تلمبه زده بود و حسابی نفس هانیه رو بریده بود...امیر اومد تو اتاق و گفت کون کردن بلد نیستی. معلوم بود اونم داشته ما رو نگاه میکرده . از روش پا شدم و با دستمال کون و کمرش رو پاک کردمو و خودمو با زحمت کشوندم کنار. فرانک هم مثل سگ واق واق میکرد و سعی میکرد برگرده من نمیذاشتم. با هزار زحمت پا شدم اومدم تو سالن و خودم رو انداختم رو مبل. اولین بار بالاخره توسط بدن یه دختر ارضا میشدم. شدیدا هم منی ازم خارج شده بود. طوریکه تا چند دقیقه ضعف داشتم.امیر هم اومد کنارم ایستاد و باز کس شعر گویی اش شروع شد. برو کون کردن یاد بگیرو مسخره کنان رفت تو اتاقی که فرانک داخلش بود. *******هر سه مثل جنازه ها ولو شده بودیم رو مبل و حرفی نمی زدیم. تقریبا یک ساعتی گذشت تا اینکه جو دوباره به حالت اول برگشت. ساعت 2 شب بود که دوباره تحریک شده بودم. یه نگاه به اتاق هانیه و فرانک انداختم هر دو مست و پاتیل و بی حال رو تخت خواب ولو بودن. بعد از چند لحظه امیرو سامان رفتن تو اتاق هانیه .خیلی دوست داشتم دوباره کرده شدن هانیه رو ببینم به خصوص توسط امیر که هانیه ازش خوشش نمی اومد. برای اینکه دوباره ارضا نشم بی خیال هانیه و امیر شدم و رفتم تو اتاق فرانک و یه بالشت هم با خودم بردم همونجا کنار فرانک دراز کشیدم. اون شب اصلا توی دنیای خودم نبودم. اصلا فکرشم نمیکردم با دادن چنین پیشنهادی به امیر بتونم فرانک رو بکنم . فرانک دختری که از نظر سنی از من بزرگتر بود جلوم لخت خوابیده بود و خرناس میکشید. امیر بعد از من یه دور فرانک رو کرده بود . رو تختی رو از روش کنار زدم و هیکلش رو تو نورآباژور دیدم. یاد سال پیش افتادم که هنوز نسبت به هانیه نظری نداشتم. اون زمان فرانک برام رویا بود ولی حالا جلوم بود. یه وری خوابیده بود . اول دمرش کردم و بعد رفتم بالا و روش خوابیدم. بیدار شد.سرم رو با دو دستش گرفت و میخواست برگرده لب بگیره نگذاشتم . برای اینکه شناسایی نشم خودم رو از لب گرفتن محروم کرده بودم . لای کونش لاپایی میزدم . باز آبم داشت می اومد. تو حال کردن با دخترا خیلی ضعیف بودم. تازه فقط روش خوابیده بودم. سریع بلند شدم بالشت رو گذاشتم زیر شکمش و شورتمو کشیدم پائین و کیرمو تف مالی کردم. هر لحظه امکان داشت آبم بیاد .سوراخ کونش رو تف مالی کردم و سرش رو گذاشتم رو سوراخش و با همه توانم فشار دادم توش . تا نصفه رفت تو و جیغش رفت به آسمون و فحش داد . دیواره کونش کیرم رو احاطه کرده بود. لذت زیادی تمام وجودم رو در بر گرفته بود. چقدر داغ بود.آبم داشت می اومد. دهنش رو گرفتم و دوباره محکم فشار دادم توش . این بار لیز خورد و تا ته رفت توش. آخ که چقدر داغ بود. داشتم آتیش میگرفتم. هیجان زیادی داشتم. تقریبا 17 سانت کیرمو فرستاده بودم تو کونش می خواستم از لذت داد بکشم. بدنش رو محکم گرفته بودم که مثل دفعه قبل در نیاد . با دستش روی تخت رو چنگ می زد و از پشت سر پاهاش رو به کمرم می کوبید. لامصب این قدر حال داد که تا اومدم تلمبه بزنم آبم اون تو فوران کرد. چند دقیقه روش بودم و با یه بدبختی رفتم تو سالن. بالاخره کون کرده بودم. سامان تو سالن بود و معلوم بود کارش تموم شده . هنوز صدای آخ و اوه امیر و هانیه بلند بود. اگه تا همین چند ماه پیش به کونی بودن هانیه شک داشتم حالا جلو خودم داشت کون میداد .تو یه حالت خاص بودم. حال خودم رو نمیدونستم. از یه طرف از اینکه هانیه رو کرده بودن ناراحت بودم از یه طرف از اینکه خودم هم با فرانک حال کردم راضی بودم. به عبارتی اگه هانیه اینکاره نبود عذاب وجدان میگرفتم.....حدود ساعت 6 صبح بود که دوباره تحریک شده بودم. امیرهم اون شب چند بار هانیه رو کرده بود و جبران اون یک سال تو کفی رو درآورده بود. سامان هم این وسط از بی غیرتی من و معامله با امیر استفاده کرده بود و یکی دوبار با هانیه حال کرده بود. منم با اینکه مبتدی بودم ولی تونسته بودم از تو کف بودن در بیام . .بالاخره آخرین بار حوالی 6 صبح تونستم 5 دقیقه تحمل کنم و چند تایی تلمبه بزنم. چون چند بار هم آبم اومده بود برای همین به دیر ارضا شدنم کمک میکرد. لامصب برای اینکه آبم زود نیاد مجبور بودم هر چند لحظه بکشم بیرون و بلند شم و تو اتاق راه برم و دوباره بخوابم روش و بکنم اون تو....آبم که اومد تو کونش خالیش کردم. ساعت 30/6 صبح بود.ادامه...دوستان عزیز برای تایپ این زندگینامه وقت زیادی صرف میشه. اگه احساس میكنید كه این تاپیك جریان انحرافی برای دیگران ایجاد میكنه و یا اینكه این ماجرا رو به خاطر طبیعی نبودنش نمی پسندین اعلام كنید تا دیگه ادامه ندم با تشكر
قسمت بیست و دومصبح برای اینک پیش دخترها تابلو نشم اومدم بیرون رفتم تو اتاقی که هانیه منو برای خواب برده بود خوابیدم .امیر هم فرانک رو برد تو سالن قرار بود بقیه برنامه این طوری باشه که من ظهر بیدار شم و بچه ها زودتر بیدار شن و برن بیرون. بالاخره من هم حال کردم. اون هم با دختری که لاشی ترین دوست خواهرم بود. کسی که چند ماه زور زدم تا مخش رو بزنم ولی به دلیل ناشی بودنم و آماتور برخورد کردنم دستم رو شده بود.ولی حالا تونسته بودم حسابی تو کونش رو آبیاری کنم. هر چند این وسط امیر هم به هدفش رسیده بود.دیدن کرده شدن هانیه و کردن فرانک از آرزوهام بود که تحقق یافت. اصولا آرزوهای سکسی به خصوص از نوع دیدن سکس خواهر راحت میتونه با همکاری دیگران بر آورده بشه. مطمئنا دیدن سکس خواهر تنها آرزویی هست که دیگران با جون و دل قبول میکنن همکاری کنن. اون شب چند بار ارضا شده بودم و دیگه نفس برام نمونده بود.*******ساعت اتاق خوابی که در آن خوابیده بودم 8 رو نشون میداد. پر از استرس و التهاب بودم. با اینکه دیشب چند باری کون کرده بودم و احساس خستگی شدیدی میکردم ولی به دلیل استرس و نگرانی زیاد خواب زده شده بودم. لامصب این دخترا وقتی کون میدن حسابی آب طرف رو میکشن بیرون. اون شب حسابی تلافی این چند سال تو کفی رو در آورده بودم .نگران عکس العمل هانیه و فرانک بودم. مطمئن بودم هر دو میدونستن دیشب کونشون گذاشتن. از این دلهره داشتم که متوجه شده باشن همه چیز برنامه ریزی شده بوده. دوست نداشتم پای من وسط بیاد. چون حتما باعث اختلاف شدیدی بین من و هانیه میشد و همه برنامه های من برای کردنش به هم می خورد. از اون طرف هم حسابی آبرو ریزی میشد. هیچ سر و صدایی بیرون از اتاق نبود. از دلهره زیاد دوباره رو تختم ولو شدم. نفهمیدم چه زمانی خوابم برد. بیدار که شدم ساعت اتاق 2 ظهر رو نشون میداد. عجیب بود که اول صبح خوابم نمی اومد ولی بعدش تا ظهر خوابیده بودم. باز هم صدایی از بیرون اتاقم نمی اومد. بلند شدم و در حالیکه سعی میکردم خیلی عادی جلو کنم رفتم تو سالن. هیچ کسی تو سالن نبود. از استرس زیاد زنگ زدم به امیر. دیگه می بایست طبق عادتم بعد از خوردن قرص هام بیدار شده باشم. جواب داد و گفت اینا فهمیدن ما کردیمشون ولی فکر میکنن من و سامان بودیم. از کله صبح داریم دعوا میکنیم. به خصوص هانیه حسابی شاکی شده میدونه من کردمش... انتظار این حرف رو داشتم. شانس آوردم به پیشنهاد امیر چراغ ها رو خاموش کرده بودیم وگرنه الان آبرو ریزی شده بود. قطع کردم و رفتم سر فریزر. ناهار برام گذاشته بودن. ساعت نزدیک 5/ 2بعد از ظهر اومدن ویلا. خجالت میکشیدم به فرانک و هانیه نگاه کنم. وقتی عکس العمل منفی در مورد خودم ندیدم فهمیدم در مورد من چیزی نمی دونن. کم کم با طبیعی شدن حالتم مزه کون کردن دیشب می اومد زیر زبونم. این وسط من خوب دو دره کرده بودم کسی از من شاکی نبود ولی حسابی از دست امیر و سامان شاکی بودن و سعی میکردن بروز ندن. اون روز غروب وضعیت طوری شد که هانیه ازم خواست بدون بچه ها برگردیم تهران. من مخالفت کردم ولی اون ول کن نبود.تهدید کرد که اگه با اون برنگردم تنها بر میگرده. اعتراض کردم که این شمال به غیر از روز اول همش دعوا و مسخره بازی بود. ولی اصلا توجه نکرد. ماشین هم نداشتیم و تنها ماشین فرانک بود.. از هانیه که جدا شدم به امیر زنگ زدم. گفت هانیه شاکیه چرا من کردمش. حتی با فرانک هم به خاطر اینکه بهش ودکا خورونده تا من بکنمش و قبلا هم برای اردلان ردیفش کرده به هم زده و از سامان هم شاکیه چرا گذاشته من بکنمش. با کلی اعتراض به رفتار هانیه رفتیم ترمینال و با اتوبوس برگشتیم تهران. خوب خوابیدی؟ حالت بهتر شد؟ کی بیدار شدی؟ ناهار تو یخچال گذاشته بودیم خوردی؟ امیر چیزی نگفت؟ فرهاد زنگ نزد؟ اینها سوالاتی بود که تو راه بارها و بارها از زبون هانیه شنیدم .میدونستم میخواد مطمئن شه که من خواب بودم یا نه. از اون طرف هم امیر مدام زنگ میزد به هانیه و بحث میکردن. تلفن زدن های امیر تو اتوبوس هم باعث سیخ شدن کیرم میشد. به خصوص حرف های سر بسته ای که هانیه تحویل امیر میداد برای من تحریک کننده بود. با هانیه طوری برخورد میکردم که مطمئن بشه من از جریان دیشب خبر ندارم. خیالم راحت بود که فرانک نفهمیده من هم کردمش.. تهران که رسیدم از خستگی نای بیدار بودن نداشتم. ساعت 11 شب رسیدیم تهران. هانیه همون تو حیاط مانتو و لباسش رو در آورد و تا رسیدیم طبقه بالا آماده برای خواب بود. هنوز تو بهت ماجرای شمال بودم. ماجرایی که هرگز فکر نمیکردم به این شکل اتفاق بیافته. اون شب نزدیک های صبح خوابم برد. باز هم ظهر بیدار شدم. ظهر امیر زنگ زد . شاکی بود که من آدم بی معرفتی هستم. سر جریان هانیه خجالت میکشیدم با امیر صحبت کنم. به همین دلیل کلی زنگ زد تا جواب دادم. شاکی بود چرا جواب نمیدم. رفتارمون خیلی سرد بود. فقط ازم پرسید هانیه چیزی به من گفته یا نه. جواب منفی که دادم گفت بین هانیه و فرانک حسابی شکر آب شده . هانیه فکر کرده فرانک از عمدی بهش مشروب داده تا من بکنمش. تلفن های منو هم جواب نمیده این طوری پیش بره چیزی از رفاقت ما باقی نمی مونه. منم حرفاش رو تائید کردم و چون دیگه تمایلی به رفاقت با امیر نداشتم تلفنی رفاقتمون رو به هم زدیم چون میدونستم اگه ادامه پیدا کنه برای من خطرناک میشه.رفاقت من و امیر اون روز تموم شد و از همدیگه قول گرفته بودیم که از جریان شمال جایی حرفی نزنیم. قرار شد اون کلیپ موبایل رو نگه داریم تا کسی نتونه جایی حرفی بزنه. درسته که فرانک خواهرش نبود ولی جز فامیل نزدیک امیر بود... فکر نمیکردم هانیه رفاقتش با فرانک رو اینطوری به هم بزنه چون اینا خیلی فابریک بودن حتی هانیه به درخواست فرانک به اردلان حال داده بود ولی وقتی چند روز گذشت و خبری از فرانک نشد فهمیدم که قضیه جدی شده.البته نبودن فرانک دیگه برای من مهم نبود چون دیگه کرده بودمش و حسرت به دل نبودم . هرچقدر از ماجرای شمال میگذشت من بیشتر خوشحال میشدم. این خوشحالی به دو دلیل بود. یکی اینکه این وسط من بدون درد سر کون کرده بودم. طرف هم فرانک بود اولین دختری که براش شق کرده بودم و دلیل دوم اینکه هانیه از جریان خبر نداشت و می تونستم در آینده بکنمش.تو اون مدتی که از سفر شمال میگذشت هانیه برای موجه کردن عدم ارتباطش با فرانک بعد از کلی قسم و و شرط و شروط گذاشتن که نباید به کسی چیزی بگم گفت اون شب که فرانک مست بوده جلوش کراک کشیده و ازش خواسته اونم همین کار رو کنه...بیچاره فرانک که چه تهمت هایی بهش میزد .منم وقتی دیدم هانیه داره فیلم بازی میکنه خودمم همکاری کردم و از اینکه با فرانک به هم زده استقبال کردم...چند روز بعد برای هانیه خواستگار اومد و همین باعث شد از انزوا در بیاد. این پنجمین خواستگار تو سن 18 سالگیش بود. اصولا هر وقت خواستگار براش می اومد غرور زیادی پیدا میکرد و میدونستم غرورش به خاطر خوشگلیشه. همه خواستگار ها رو یا بابام رد کرده بود یا خودش. از اول هم مشخص بود هانیه به خاطر تحصیل تو خارج هم که شده جواب رد میده. سهیل خواستگار محترم هم رفت کنار اون خواستگار های قبلی. حرص میخوردم که کدام آدم میخواد این لاشی رو بگیره. ادامه...
قسمت بیست سوم--------------------بعد از جریان شمال کار هرشبم جلق زدن به خاطرکردن کون فرانک و گائیده شدن هانیه بود. ورود کیرم تو کون فرانک و داغی داخلش هیچ وقت از یادم نمی رفت و همین موضوع خود ارضایی های من شده بود. گاهی به فرانک و کونش فکر میکردم گاهی هم به کون کردن امیر و گریه های هانیه که وقتی یادم می افتاد با کوچکترین حرکت دستم آبم راه می افتاد .بعد از جلق احساس بدی پیدا میکردم ولی این احساس به ساعت نرسیده از بین می رفت و باز کیرم از یادآوری ماجرای شمال شق میکرد. اون زمان بیشتر وقتها تو خونه بودم و ده روزی بود که تو سیستم نرفته بودم. یک روزاز مرتضی اس ام اس اومد که توش لیست تعادل بچه ها رو زده بود. تعادل من رو هم 3 زده بود. در صورتیکه من تنها دو نفر رو تو زیر مجموعه خود داشتم. زنگ زدم و جریان رو پرسیدم . برای تشویق من تعادل من رو 3 زده بود در صورتیکه در تعادل 3 می بایست 6 نفر رو در زیر مجموعه خود داشته باشم. از یه طرف مرتضی شدیدا به من فشار وارد میکرد و میگفت لیدرها منتظرن تو جلسه لیدرشیب بالای 5 ببیننت. از طرف دیگه تو سیستم امنیت نداشتم و از اشکان واهمه داشتم که بازم با من درگیر بشه دیگه امیر هم وجود نداشت که از من حمایت کنه. با اشکان حرف نمی زدم. ولی اون هر بار فرصت میکرد کس شعر بارم میکرد. در گیری ما تنها به اون دعوا ارتباط نداشت چون چند روز بعد از اون ماجرا لاستیک های چرخ 206 اشکان چاقو کاری شده بود و اون هم از چشم من و امیر می دید. از اینکه خودم رو تو اختلاف امیر و اشکان دخالت داده بودم شدید پشیمون بودم. انگاری دشمنی با همدیگه تو سیستم و زدن زیر آب همدیگه یا مد بود یا از ارکان بقا تو سیستم بود. چون به غیر از اشکان و امیر دو نفر دیگه فرزاد و مهرداد هم با هم درگیر بودن ولی هیچ وقت مثل امیر و اشکان دست به یقه نشده بودن. بعد از کلی سگ دو زدن تو سیستم و پیچوندن مرتضی و بقیه بچه ها کم کم با تعاریفی که بقیه میکردن دوباره علاقه مند به ادامه کار تو سیستم شده بودم ولی وجود اشکان برام قابل تحمل نبود .هر روز هم با یکی مشکل پیدا میکرد. آخرین بحثی که باهاش داشتم گم شدن دسته چک بانکیش بود که از چشم من می دید. با همه این اشکالات همچنان امیدوار برای کسب درآمد و حال کردن با دخترهای تو سیستم بودم.تو جلسات لیدر شیب مدام از گلد کوئیست به عنوان غول نت ورک و شاخه ای از سازمان تجارت جهانی نام برده میشد که ما هم عضوی از آن هستیم. موضوع بحث اون روزها (VOCHER) بود که نوعی امتیاز محسوب میشد و بر اساس قوانین کمپانی هر فرد بعد از دریافت پنجمین 250 دلار خود و همزمان با ششمین 250 دلار یک ووچر می گرفت که در صورت زیاد شدن آن از کمپانی یک هدیه از جمله سکه یا گردنبند هم دریافت میکرد.این چیزها رو که می شنیدم و می دیدم به خصوص که بعضی ها تو سیستم اولین 250 دلارشون رو گرفته بودن به حال خودم افسوس می خوردم که چرا وضعیت من این طوری شده. سر همین به تکاپو افتادم هر طور شده زیر مجموعه خودم رو گسترش بدم. با شناختی که از بچه های محلمون داشتم بعید میدونستم که وارد سیستم بشن. به هانیه هم با وجود لاشی گری هاش امیدی نداشتم بیاد. با فرانک هم بعد از جریان شمال قطع رابطه کرده بودیم. تنها یکی از هم خدمتی هام باقی مونده بود که آمار گلد کوئسیت رو داشت. بچه آریا شهر بود. شب رفتم سراغ هانیه و فرداش هم رفتم آریا شهر خونه دوست هم خدمتی. بیچاره پاش تو تصادف با موتور شکسته بود دیدم اوضاعش خرابه موضوع رو مطرح نکردم. شب قبلش با هانیه صحبت کردم و همه تلاشم رو کردم که مخش رو بزنم بیاد تو سیستم. چاره ای نبود باید این چاقال رو می آوردم .از در آمد بالا براش گفتم. از 250 دلار . از اینکه تو موفق تر از من میشی و تعداد دوستات هم که زیاده. توضیح بیشتری ازم خواست . حوصله نداشتم اون وقت شب و گفتم خودش بیاد تو یکی از جلسات و همه چیز رو از نزدیک ببینه. روز سه شنبه بود با هانیه رفته بودیم انقلاب کتاب مکالمه انگلیسی بخره و ساعت 7 بعد از ظهر هم با بچه ها تو شرکت جلسه داشتیم که کمی زودتر رسیدیم . هنوز بیشتر بچه ها نیومده بودن و هانیه هم با یکی دو تا از دخترا گرم گفتگو بود.تا حالا هانیه رو این طور خسیس ندیده بودم. برای 500 هزار تومان داشت آبروی من رو جلو بچه ها می برد. بالاخره حرفاش که تموم شد از بچه ها عذر خواهی کردیم و زدیم بیرون .تو راه از هانیه در مورد اومدن و نیومدنش پرسیدم برای اومدنش یک سری شرط گذاشت که گفت شب بعد از شام بهت میگم. بعد از شام رفتم تو اتاقش رو تختخوابش با شلوارک دمر خوابیده بود و کتابی رو که خودم داده بودم بهش مطالعه میکرد. ((چه کسی پنیر مرا جابجا کرد)) این کتاب رو امیر زمانی که خودم می خواستم تو سیستم عضو بشم به من داده بود. کیرم دوباره سیخ شد. این دخترعجب کونی داشت. بازم یاد شمال افتادم و تلمبه های امیر تو کونش و گریه های همین چاقالی که رو تخت دمر خوابیده.... خوش به حال امیر که همچین کونی رو کرده بود. حاضر بودم دار و ندارمو بدم یه بار از کون بکنمش. بدون اینکه اهمیتی بده من وارد اتاقش شدم به کارش ادامه داد. کمی از شلوارکش به دلیل کشیده شدن بدنش رو تخت خواب نسبت به بقیه قسمت ها پائین تر بود و پوست سفیدش بین شورت و تاپش معلوم بود. چاک کونش حتی از دم در هم مشخص بود. اگه این امیر لامذهب چراغ اتاق رو موقع کردن هانیه خاموش نکرده بود من می تونستم اون بدن ناز و کون قلنبه رو ببینم ولی افسوس...حسابی سیخ کرده بودم برای اینکه متوجه نشه نشستم رو صندلی ازش نظرش رو پرسیدم. برگشت رو کمر و گفت اول اینکه اگه 500 تومانش سوخت من این ضررش رو جبران کنم و 500 تومان رو از پول خودم بهش بدم. دوم اینکه تو جلسات و پرزنت افراد نمی خواد دخالت داشته باشه چون به کلاس زبانش لطمه می خوره ... داشت همینطور بلغور میکرد و بیشتر حرفاش رو نفهمیدم . نگاهم به سینه هاش بود . آخرش قبول کردم و گفتم فردا محصولات رو مرتضی معرفی میکنه اون بلده تخصصی حرف بزنه مطمئن باش چیزی نیست که ضرر کنی... هر چند میدونستم عمرا یکی از شرط هاش رو قبول نمی کنم ولی برای آوردنش تو سیستم باید قبول میکردم. خوشبختانه تو اون مدتی هم که تو سیستم بودم از سیستم چیز بدی پیش خانواده نگفته بودم و همین باعث شده بود پدر و مادرم مخالفتی بابت ورود هانیه به سیستم نکنن. اون شب به یاد کونش و جریان شمال کف دستی رفتم. فرداش با مرتضی هماهنگ کردم که برای پرزنت هانیه اقدام کنه. ساعت 8 شب باید اونجا می بودیم. قرار بود مرتضی و سودابه با کمک الهام هانیه رو پرزنت کنن.ظهر همون روز رفتم کرج پیش دامادمون. زده بود به سرم دامادمون هم وارد سیستم کنم. قبلا که باهاش در مورد سود سیستم حرف میزدم خیلی جدی گوش میکرد ولی هیچ وقت ازش نخواسته بودم وارد سیستم بشه... ساعت حدودا 11 شب بود که برگشتم خونه . از دامادمون نامید شدم. قبول نکرده بود رفتم تو اتاقم و یه نگاه هم تو اتاق هانیه کردم. معلوم نبود داره به کی اس ام اس میده . خوش به حال طرف ...ازش پرسیدم چطور بود. دهنش رو کج کرد و گفت چیه آدم مثل برج زهر مارباید بشینه یه جا و یکی براش طوطی وار حرف بزنه. گفتم این شگرد کاره . از صحبت هاش مشخص بود قبول کرده وگفت دوستت برام حساب E.CARD باز کرده و فردا می خواد برام خرید کنه. از اینکه تونسته بودم 3 نفر رو تو زیر مجموعه ام داشته باشم تو کونم عروسی بود.میدونستم این لاشی این قدر جذابیت داره که میتونه خیلی ها رو جذب سیستم کنه.اینطوری افراد زیر مجموعه من هم زیاد میشد و تعادلم بالا می رفت. از اون دو نفر هم خدمتی هام که بخاری بلند نشده بود.دیگه وقتش بود منم به پراید فکر کنم ماشینی که خیلی از بچه های تو سیستم ادعا میکردن از طریق سود سیستم خریدن...فردای همون روز رفتیم از عابر بانکش پول برداشتیم برای خرید سکه و بالاخره هانیه هم گلد کوئیستی شد.ادامه...
قسمت بیست چهارم----------------------روز گار من همچنان با تو کفی میگذشت. هفت ماه بود که تو سیستم عضو بودم و یک ماه بود که تعادل خودم رو به با حضورهانیه به عدد سه رسونده بودم . هنوز دنبال کسی بودم که بتونم وارد سیستمش کنم. هانیه دقیقا عکس اون چیزی عمل کرد که من انتظار داشتم. اصلا تو مجموعه اون خبری از دخترایی مثل عاطفه و نگار که می شناختم نبود و در عوض همه غریبه بودن. تو همین یک ماه چهار نفر به زیر مجموعه خودش اضافه کرده بود و از من جلو زده بود. جالبتر اینکه سه تا ازچهار نفر مجموعه اون پسر بودن . با توجه به دختر بودنش حضور این پسر ها تو مجموعه اون برایم عجیب بود. تو اون یک ماهی که تو سیستم بود با الهام و سودابه رفیق فابریک شده بود. انگاری جای خالی فرانک رو الهام گرفته بود . از طرف دیگه حرف های زیادی پشت سر الهام بود . امیر گفته بود که الهامو کرده. مسعود هم همین رو میگفت .بعد از اینکه پاش به خونه ما هم باز شد. تصمیم گرفتم منم اگه داد بکنمش .و اما رفتار هانیه از ابتدای ورودش بر پایه لاشی گری و جلف بازی بود. شاید اون سه نفر هم با عشوه ریختن و لاشی گری تو سیستم کشونده بود. منم چون حرفه ای عمل میکرد از این شیوه جذب افراد بدم نمی اومد حتی دوست داشتم تو سیستم مخشو بزنن تا ازش آتو بگیرم. درست یک هفته از ورود هانیه به سیستم گذشته بود که مثل دختر های دیگه حجاب رو کنار گذاشت. البته من هم کمتر به رفتارش اعتراض میکردم و از اینکه بیشتر بدنش رو تو دید دیگران قرار بده لذت می بردم. رفتارش نشون میداد از اینکه وارد سیستم شده پشیمون نیست . خیلی شاد و سر حال بود. به خصوص تو مهمونی های FUN و پارتی هایی که بیشترشون از بچه های سیستم بودن حسابی می رقصید و با دیگران لاس میزد و شوخی میکرد. اون پارتی ها بر عکس پارتی های خونه ما و فرانک خیلی شلوغ و مختلط بود و افراد مسن و میان سال هم تو پارتی ها بودن. کار منم تو پارتی ها آمار گیری از هانیه بود . با هر پسری که صحبت میکرد یواشکی نگاشون میکردم و حسابی آمارش رو میگرفتم. دنبال این بودم که ازش آتو بگیرم. تو جریان شمال برای اینکه یک طرف ماجرا من بودم نتونستم ازش آتو بگیرم ولی تو سیستم دستم باز بود. هر طور شده بود باید این کون رو قبل از رفتن به اوکراین میکردم. هانیه تو مهمونی هایFUN که بیشتر برای ورود افراد جدید برگزار میشد مورد توجه اعضای جدید قرار میگرفت. همین باعث شده بود تو پارتی های بیرون از سیستم هم مدام برای جذب افراد جدید با پسر های زیادی لاس بزنه. تقریبا 2 ماه از ورود هانیه به سیستم میگذشت و پای الهام هم به خونه ما باز شده بود. این دختر شاخصه خاصی داشت و خیلی راحت با همه فابریک میشد. همین باعث شده بود خیلی ها از جمله امیر و مسعود و بقیه ترتیبش رو بدن. منم زده بود به سرم اگه شد بکنمش. به خصوص که از مسعود قول گرفته بودم اگه این دفعه خواست بکنه منم باشم و دو نفری بکنیم. دختر خوش رویی بود وقتی می خندید خوشگل میشد. بدن متوسطی داشت. نه چاق نه لاغر. پوست سفیدی داشت و عینکی بود . وقتی اولین بار دیدمش فکر نمیکردم این به غیر از درس خوندن کار دیگه ای بلد باشه. به خاطر الهام بیشتر اوقات روز تو خونه مجردی مسعود و حسام پلاس بودم. اونها هم میدونستن هدفم چیه چون تو یکی از همون روزها مسعود گفت میخواد الهام رو بیاره خونه. انگاری دنیا رو به من داده بودن. تو کونم حسابی عروسی شده بود. تو یه حالت خاصی رفته بودم. مزه کون کردن تو شمال دوباره اومده بود زیر زبونم. موقتی هانیه رو فراموش کرده بودم. طبیعی بود چون می تونستم راحت و بدون درد سر با الهام حال کنم. بر عکس هانیه دست یافتنی بود. قیافه با مزه ای داشت. به خصوص عینک که میزد قیافه اش مثل این دختر ای مثبت میشد... *******اون روزها هم گذشت و من به مسعود گیر داده بودم زودتر الهام رو بیاره . بر عکس من اون خیلی طبیعی رفتار میکرد. مشخص بود تو اون سن این قدر دختر کرده که براش عادی شده. اما من تابلو کرده بودم که تازه کارم. بالاخره یه روز پنجشنبه بود که زنگ زد به گوشیم و ازم خواست یه مکالمه رو گوش کنم. با شنیدن مکالمه کیرم داشت شق میکرد. پشت تلفن حسابی از کس و کون الهام میگفت و جون جون میکرد و الهام هم با فحش های دخترونه جوابش رو میداد. معلوم بود از حرف های مسعود زیاد بدش نمیاد. قرار شده بود سه شنبه هفته دیگه بیاد خونه به مسعود حال بده.دل تو دلم نبود. با این حال برای من یه مشکل وجود داشت الهام نمیدونست قراره منم بکنمش.کمی دلهره داشتم. برنامه این بودکه وقتی مسعود کارش تموم شد راضیش کنه و من برم تو اتاق و بکنمش. هنوز نمیدونستم الهام میتونه دو تا پسر رو تو دو ساعت جواب بده یا نه. هانیه که تو شمال دو نفر رو جواب داده بود.میدونستم پنج روز دیگه دومین سکس زندگیم رو با یه دختر انجام میدم. از مسعود خوشم اومده بود. تا اون روز هر چی که ازش خواسته بودم دریغ نکرده بود. قرار سه شنبه رو از این جهت گذاشته بود که حسام تهران نباشه. میگفت سه نفری نمیشه حال کرد.مسعود به خاطراینکه من حال کنم موضوع رو به حسام نگفته بود تا طبق برنامه کاریش بره کرج خونه فامیلشون..بالاخره روز موعود فرا رسید. اون روزها مثل سال برام گذشتن. تو خونه بودیم و منتظر تا الهام بیاد. قرار بود من تو اتاق روبرویی پنهان بشم وقتی رفتن رو کار بیام بیرون و نگاه کنم. مسعود گوشی موبایلمو ازم گرفته بود که یک وقت فیلمبرداری نکنم. قرار بود بعد از کردنش همونجا راضیش کنه به منم حال بده. ساعت حدودا 7 شب بود که در زدن. سریع پریدم تو اتاق و درم بستم. دستم سمت کیرم بود و داشتم میمالیدمش که دیدم مسعود خودش رو انداخت تو اتاقی که من توش پنهان بودم. هراسان بود. گفت الهام تنها نیست و هانیه هم همراهشه. مغزم به یک باره گیر پاچ کرد و کیرم خوابید. شوکه شده بودم. ازش پرسیدم این کس خل اینجا چیکار میکنه. در حالیکه آماده میشد بره بیرون اظهار بی اطلاعی کرد. بیرون که رفت در رو بست منم رفتم پشت دراتاق . صداشون می اومد. هانیه احوال حسام رو می پرسید. کپ کردم این حسام رو از کجا میشناسه. منگ بودم . تو گوشم انگار صوت میکشیدن. هانیه میدونست الهام برای چی اونجا اومده سر همین به مسعود تیکه مینداخت و اونم سعی میکرد هانیه رو از خونه بیرون کنه. بالاخره هانیه رفت ولی کلی سوال تو ذهنم به وجود اومده بود. رفتار مسعود مشکوک بود. فکرهای زیادی تو ذهنم بود. بیشترین دلیلی که به مسعود در قبال هانیه مشکوک شده بودم پرسیدن احوال حسام از مسعود بود. میدونستم اومدن هانیه با الهام کاملا تصادفی بوده چون در غیر این صورت مسعود باید خیلی خر باشه که با بودن من تو خونه هانیه رو اونجا کشیده باشه ولی پرسیدن احوال حسام که تو سیستم هم عضو نبود برام عجیب بود.به هر حال رفتم تو کمد لباس مسعود پنهان شدم. چند دقیقه بعد صدای باز شدن در اومد مسعود بود ولی تنها. وقتی دید رفتم تو کمد یواشکی میخندید. در عوض خندیدن مسعود من ضد حال خورده بودم .ازش جریان اومدن هانیه رو پرسیدم. میگفت از تو جلسه سیستم شرکت با هم اومدن اینجا. ضد حال بزرگی خورده بودم. بالاخره همیشه دنیا بر وفق مراد نیست. بر عکس ماجرای شمال که همه چیز به خوبی پیش رفت ولی اینجا همه چیز بر عکس بود. کیرم به یکباره خوابید. حضور هانیه اونجا برای من مانع بزرگی بود. با اینکه قرار شده بود مسعود الهام رو راضی کنه به منم حال بده ولی ازش خواستم این کار رو نکنه. خود مسعود هم از این رفتار من متعجب بود. میگفت این همه زور زدی باهاش حال کنی حالا بی خیال شدی؟ تازه داشت عواقب این کار برای من روشن میشد. هانیه و الهام با هم رفیق فابریک بودن . تا اون موقع اصلا فکر نکرده بودم که ممکنه الهام بعدا همه چیز رو به هانیه بگه .به خصوص که هانیه هم همراهش اومده بود و میدونست قراره الهام به مسعود حال بده . تازه ممکن بود الهام قبول نکنه به من هم حال بده و بعد همه چیز رو به هانیه بگه و جای آتو گرفتن از هانیه اون از من آتو بگیره. حاضر نبودم همه برنامه هام در مورد هانیه رو تو این دو سال با کردن الهام خراب کنم. بدن و کونی که هانیه داشت برام مساوی بود با کردن چندین دختر. تازه اگه میکردمش همیشه در دسترس بود می تونستم هرشب برم تو اتاقش بکنمش. خودم رو جر دادم تا کیرم رو قانع کردم فعلا بی خیال بشه. در میان بهت و حیرت مسعود ازش خواستم خودش با الهام حال کنه منم حال کردنش رو ببینم. بیچاره از اهدافم خبر نداشت. مدام متلک مینداخت که تو از خواهرت حساب می بری. حرفاش برام اهمیت نداشت. صحبت کردن بیشتر با مسعود از جانب الهام شک برانگیز بود برای همین سریع رفت بیرون. منم آماده بودم با رفتن اونها تو تختخواب، برم و از پنجره ای که دریچه کولر رفته توش داخل رو دید بزنم. جای مناسبی برای نگاه کردن بود. نگاهم به مسعود و الهام بود ولی فکرم پیش هانیه. اومدن هانیه اونجا برام خیلی سنگین بود. فکرهای جورواجور میکردم. احساس میکردم شاید هانیه هم با مسعود رابطه داره.صدای اعتراض الهام حواسم رو برد تو اتاق . مسعود بعد از مالوندن سینه و کس و کون الهام التماس میکرد براش ساک بزنه الهام هم تهدید میکرد خوشش نمیاد و اگه زور بگه اونم حال نمیده ....*******این قدر با کیرم بازی کردم که نزدیک اومدن آبم بود. مسعود بی توجه به التماس های الهام که ازش میخواست یواش تر بهش بکوبه کیرش رو تا خایه فرستاده بود تو کون الهام و داشت تند تند تلمبه میزد. صدای آه و اوخ کوتاه الهام اون وسط به خاطر ضربه های مسعود مدام قطع میشد. کمی به مسعود حسادت میکردم. هم کیرش درازتر از من بود هم قیافه دختر پسندی داشت. همین باعث شده بود همیشه دختر دور و اطرافش برای حال کردن باشه. آه و ناله الهام با جون جون کردن مسعود قاطی شده بود. چند دقیقه ای بود مسعود داشت به حالت سگی کون میکرد و منم نگاهشون میکردم . دیدن کون دادن یه دختر 19 -20 ساله کیرمو چنان حساس کرده بود که زودتر از مسعود من ارضا شدم و شلوارمو کثیف کردم. چند دقیقه بعد هم مسعود با سر و صدای زیاد و زدن چند تلمبه محکم تو کون الهام بی حرکت شد. این کونده مسعود هم خوب کون دخترها رو پر آب میکرد.بی حال بودم. پاهام سست شده بود. الهام و مسعود هم مثل جنازه رو تخت بی حرکت بودن. صدای الهام که از مسعود میخواست بذاره بلند شه بره توالت منو متوجه خودم کرد که نباید اونجا باشم. سریع برگشتم تو اتاق. الهام میخواست بره توالت آب مسعود رو خالی کنه و من سر راهش بودم. وقتی برگشت هم شدیدا به مسعود بابت این کارش معترض بود...اون موقع چیز جالبی که کشف کرده بودم کون بی مو و خوش استیل مسعود بود که فوق العاده هم سفید بود. درازی کیرش رو که دیدم شاید 20 سانتی میشد چند سانتی از مال من بزرگتر بود .ادامه...
قسمت بیست و پنجمبه خونه که رسیدم تازه افکار پریشون تو ذهنم جولان میداد. یه فکرم پیش جریان الهام و مسعود بود و کیرم تو خیابون سیخ میشد یه فکرم هم به اومدن هانیه تو خونه مسعود ختم میشد. نمیدونم چرا یه حسی میگفت مسعود و هانیه با هم رابطه دارن. همین افکار باعث شده بود موقع دیدن سکس مسعود و الهام زیاد نتونم لذت ببرم. مدام فکرم میرفت سمت هانیه. به خصوص که مسعود بعد از وارد شدن به اتاقی که من در اون پنهان بودم همه حرفهایی رو که جلوی در به هانیه زده بود سانسور کرده بود. شاید فکر نمیکرد من پشت در گوش ایستاده باشم.اون شب چنان موضوع برام ناراحت کننده و اعصاب خورد کن شد که به طور کل الهام از ذهنم بیرون اومده بود...فردای همون روز تصمیم گرفتم یه جوری به گوشی هانیه دسترسی پیدا کنم و آمارش رو بگیرم. البته من دنبال آتو گرفتن از هانیه بودم و برام فرقی نمیکرد با کی رفاقت میکنه. تازه مدتی بود از زدن مخش توسط پسرهای تو سیستم هم حال میکردم. از اینکه به خاطر کس و کونش باهاش لاس میزنن و دنبال این هستن که بزننش زمین حال میکردم چون برام ثابت میشد هانیه خیلی کردنیه که دیگران اینطوری میرن رو مخش. چند روز مدام حواسم به گوشی موبالیش بود. قبل از اون اصلا حواسم به تلفن هایی که بهش میشد نبود ولی حالا فرق میکرد.گوشی موبالیش زنگ خور زیادی داشت ومنو به شک انداخته بود.تا بوق سگ با تلفنش تو رختخواب حرف میزد و کرکر خندش بلند بود. شانس آورده بودم اتاق مطالعه بین اتاق من و اون قرار داشت وگرنه شبها نمیذاشت بخوابم... بالاخره یه شب موقع خوابیدنش تصمیم گرفتم برم گوشیش رو بردارم. اون شب پشت در اتاقش آمار میگرفتم. از یه طرف می ترسیدم پدر و مادرم بیان طبقه بالا و از یه طرف هم دنبال آتو گرفتن از این لاشی بودم. ساعت 1 شب بود که کپه مرگش خوابش برد.خود منم خوابم گرفته بود ولی میخواستم بفهمم با کی لاس میزنه. ساعت حدود 2 شب با هزار ترس و دلهره وارد اتاقش شدم . هر چی گشتم گوشیش رو پیدا نکردم. معلوم بود زرنگتر از اونی هست که من فکر میکنم. احتمال میدادم تو کمدش گذاشته باشه که به اونجا به دلیل صدا دادن در کمدش نمیشد دست زد. اون شب شکست خورده بودم و اعصابم داغون بود. اصلا فکر نمیکردم اینقدر محتاط باشه. با کیر و خایه ای آویزون رفتم تو رختخوابم و دیگه تا خود صبح خوابم نبرد...چند روز هم گذشت و من همچنان دنبال آمار هانیه بودم. یکی دوبار دیگه هم مثل اون شب فرصت کردم و رفتم تو اتاقش ولی حکایت شب اول پیش اومد و به جایی نرسیدم... *******عصر پنجشنبه بود و یه پارتی FUN)) تو خونه یکی از کله گنده های سیستم. چند تا از بچه های سیستم به علاوه کلی آدم غریبه تو مهمونی حضور داشتن. غریبه ها رو از این جهت دعوت میکردن که به خاطر دختر پسرهای جوان سیستم هم که شده وارد سیستم بشن. در حقیقت دخترهای تو سیستم وظیفه داشتن با شیوه هایی خاص افراد رو به سمت خود جذب کنن. من هم تو اون مهمونی حواسم به هانیه و لاس زدن با الهام بود. از وقتی که مسعود جلوی من الهام رو کرد سعی میکردم تو مهمونی ها الهام رو دست مالی کنم برای همین هر بار که میدیدمش بیشتر باهاش حرف میزدم و اونم انگاری بدش نمی اومد با من لاس بزنه... با بیشتر کسانی که تواون مهمونی از بچه های سیستم بودن آشنا بودم و رابطه حسنه داشتم. شاید فقط اشکان بود که ارتباطی با اون نداشتم. البته تو اون مهمونی هم نیومده بود. آدم مغروری بود. شاید بیشترین زمانی که مستقیم باهاش صحبت کردم به زمانی بر میگشت که تو خونه امیر من رو پرزنت کرد. بعد از دعوای امیر و دخالت من و بعد هم سوراخ کردن چرخ های ماشینش که من خودم فکر میکردم کار امیر بود از من هم کینه گرفته بود طوریکه تو سیستم برای من و الهام که اتفاقا این اواخر هم به خونه ما هم رفت و آمد داشت حرف در آورده بود که من دارم ترتیب الهام رو میدم... این ادعای اشکان شاید به خاطر سابقه بد الهام تو سیستم بود. چون دختری بود که چند تا از بچه های سیستم کرده بودنش... بیچاره من که تو کف بودم و آرزوم بود همچین دروغی واقعی باشه. جالب اینکه همه میدونستن خودش با چند تا از دخترهای تو سیستم ارتباط داره.... همه کس شعراش رو تحمل میکردم تا اینکه اون روز تو پارتی به دور از چشم بچه های آشنای سیستم دخترعموش سودابه رو با فرزاد دوست جون جونی اشکان تو یکی از اتاقها در حال لاو ترکوندن و دستمالی کردن دیدم. اتاقه شلوغ بود و همه غریبه بودن لباس های سودابه جلوی فرزاد چنان باز بود که منم سریع گوشی موبایلمو در آوردم و بدون اینکه گوشی رو جلو چشمم بیارم همون جوری یواشکی چند تا عکس ازشون گرفتم خودمو به کوری زده بودم از سودابه تا اون روز چیزی منفی ندیده بودم همیشه لباس های سنگین می پوشید و با شلوار جین بود ولی اون شب با تاپ دامن کوتاه بدون جوراب با فرزاد لاس میزد. معلوم بود چشم اشکان رو دور دیده و داره از نبود اشکان نهایت استفاده رو میکنه.سودابه همون دختری بود که تو خونه امیر همراه اشکان منو پرزنت کردن. فکر نمیکردم دختری اهل رفاقت و یا حال باشه. اومدم کنار مسعود نشستم. سرمم به شدت درد میکرد و میگرنم دوباره عود کرده بود آمارشون رو دادم.. شاکی شد که چیکار داری به کارشون. دیدم تحویل نگرفت رفتم پیش مهرداد. اون خودش با فرزاد درگیر بود. تا جریان رو گفتم سریع بلند شد و گفت تو کدوم اتاقن. اول چند تا دروغ سر هم کردم و بعد اتاق رو نشونش دادم و بلند شدم رفتم کنار هانیه و بقیه. حسابی دلم خنک شده بود..تو اون مهمونی جدایی از آمار دادن به مهرداد و لاسیدن با الهام که حسابی هم جو گیر شده بود حواسم به هانیه و کس و کونش هم بود. وقتی با من صحبت میکرد دهنش بوی مشروب میداد. کمی بی تعادل بود .معلوم بود زیاد نخورده... یکی دو تا از عضوهای جدید هم باهاش لاس میزدن شانس آورده بودم پدر و مادرم همدان خونه مادر بزرگم بودن اتفاقا همین روزها رو برای کردن هانیه در نظر گرفته بودم. خود هانیه هم از این روزها برای ولگردی و الافی استفاده میکرد. هر ماه پدر و مادرم برای دیدن مادر بابام دو روزی می رفتن همدان . مادر بابام هم مثل بابام لج باز و یکدنده بود. بعد از فوت شوهرش حاضر نشده بود به تهران بیاد و با ما زندگی کنه. میگفت اینجا کار و زندگی دارم...برنامه کردن هانیه رو برای چنین روزهایی ریخته بودم که اگه خواستم بکنمش زمانی باشه که پدر و مادرم همدان باشن . اون روز هم خود هانیه از نبود پدر و مادرم سو استفاده کرده بود و مشروب خورده بود. میدونست من با کارهاش کاری ندارم روز به روز بیشتر انحراف پیدا میکرد.اون شب تو مهمونی فقط با یه پس گردنی آروم اعتراض خودمو به مشروب خوردش اعلام کردم که زیاد این اعتراض رو جدی نگیره... هر چقدر بیشتر تو این وادی ها میرفت راحت تر می تونستم در آینده بکنمش. مانتوهایی که تو سیستم می پوشید چنان تنگ بود که کونش و پستونش بیرون میزد. تو زمستون چکمه می پوشید که تا ساق پاهاش ارتفاع داشت. تو تابستون هم مانتو آستین کوتاه می پوشید که دستهای سفیدش تا آرنج بیرون بود.چنان رژ لب میکشید و صورتش رو سرخ میکرد که از 20 کیلومتری تابلو بود که میگه بیا منو بکن.... تو حرف زدنش بلند بلند میخندید.. خیلی ها تو محل دنبالش بودن و حالا من با کردنش یه شاه کس رو میکردم. همه این تفکرات در من وجود داشت تا اینکه خودم برای خودم درد سر درست کردم. اون ماه شاید پر حادثه ترین ماه زندگیم بود. روز بعد از مهمونی به درخواست مهرداد اون عکس هایی رو که از فرزاد و سودابه گرفته بودم براش بلوتوث کردم .میدونستم با فرزاد مشکل داره منم که با اشکان مشکل داشتم برای همین همون دروغ های روز قبل رو این بار مفصل تر براش گفتم که تو اتاق داشتن لب میگرفتن و فرزاد دستمالیش میکرد. ازش خواستم عکس ها رو بین بچه های آشنای سیستم به صورت ناشناس بلوتوث کنه اگه هم به کسی داد بگه تو مهمونی براش بلوتوث کردن. چند روزی کارم همین بود .میخواستم تلافی خالی بندی اشکان در مورد خودمو و الهام رو در بیارم...ادامه...
قسمت بیست و ششم-----------------------------درست یک هفته بعد از اون مهمونی کذایی مهرداد اومد و در مورد سودابه اطلاعات جدیدتری خواست. حدس زدم شاید میخواد مخشو بزنه برای همین کس شعر زیاد گفتم حتی گفتم بذاره و میخوام بکنمش غافل از اینکه اون روز صدامو با گوشی موبایلش ضبط کرد و یه راست رفت گذاشت کف دست اشکان. من با مهرداد مشکلی نداشتم اون با فرزاد در گیر بود میخواست حال فرزاد رو بگیره. شاید عکس ها براش کافی نبودن و تصمیم داشت بیشتر فرزاد رو ضایع کنه.اصلا فکر نمیکردم مهرداد اینکارو کنه. تازه فهمیده بودم چرا مهرداد این همه ازم سوال میکرد... این اولین حادثه بد این ماه بود چون یه روز که از شرکت بیرون زدم شانس تخمی تنها خارج شدم. یکی از پشت سر یقه لباسم رو گرفت. اشکان بود . از بخت بدم کسی هم همراهم نبود . فحش ناموسی میداد و منو میکشوند طرف 206 . بیکار نبودم و فحش هاش رو جواب میدادم. هر لحظه منتظر بودم دعوای شدیدی سر بگیره. جثه اشکان از من بزرگتر بود و میدونستم اگه کسی ما رو جدا نکنه حتما ازش کتک میخورم. خودم رو به بی خبری زده بودم. یه خانمه که انگار میدونست دعوامون شده با اینکه تو دستش میوه بسته بندی شده بود اومد بین ما قرار گرفت. منم از فرصت استفاده کردم و قبل اینکه قفل فرمون اشکان تو سرم بخورده یقه لباسمو از تو دستش کشیدم و لباسم پاره شد. همون موقع که سرش پائین بود و داشت قفل فرمون رو بر میداشت با مشت گذاشتم پشت گردنش و فرار کردم. نفسم دیگه بالا نمی اومد چند دقیقه بود می دویدم و اشکان هم پشت سرم بود. فکر میکردم بی خیال میشه ولی همچنان می دوید. شانس این بار با من یار بود که از اشکان لاغرتر بودم و اون سنگینتر بود. شاید همین باعث شده بود به من نرسه ولی همچنان می دوید. تو راه فحش خواهر و مادر میداد و منم جوابش رو میدادم. دیگه داشتم کم می آوردم و خودم رو برای کتک خوردن آماده میکردم که دیدم سرعتش کم و شد و بعد ایستاد. منم از سرعتم کم کردم ولی همچنان می دویدم. تو یه کوچه پیچیدم و تا سر کوچه که رفتم دیگه ندیدمش. زنگ زد به گوشیم و تهدید کرد بگیرمت جلو بچه ها میکنمت و منم کیرمو حواله دادم بهش. تهدید میکرد داداش سودابه رو میندازم به جونت. بگیرمت با قمه کونت رو پاره میکنم. بچه واقعا شری بود . اون روز هم که با امیر دعواش شده بود امیر داشت کتک میخورد که من رفتم کمکش. راستش دیگه جراعت نداشتم برم شرکت. اون روز تا خود شب برام اس ام اس تهدید می فرستاد . میگفت همه جا رو پر کردی فرزاد با سودابه حال کرده . بعد گیر داد به من که تو میخوای بکنیش؟ باباش بفهمه میاد در خونتون کونتو پاره میکنه. تهدید میکرد به خانواده سودابه همه چیز رو میگه. بیشتر از خودش می ترسیدم تا دیگران. یه جورایی عصبی بود. تو دعوای امیر و اشکان اینو فهمیده بودم. اشکان شماره منو میگرفت منم شماره مهرداد رو اونم یا خاموش میکرد یا جواب نمیداد.خودم رو به راحتی آب خوردن درگیر یه ماجرای ناموسی کرده بودم. اون دروغهایی که من برای مهرداد گفتم خیلی ناجور بود. تا قبل از این ماجرا اختلاف من با اشکان سر درگیری با امیر بود ولی حالا پای دختر عموش هم وسط کشیده شده بود . بعد از اشکان منتظر تهدیدهای فرزاد بودم. بالاخره یک طرف قضیه فرزاد بود ولی در کمال ناباوری اصلا از طرف فرزاد با من تماس گرفته نشد. تهدید های اشکان شبانه روزی شده بود همین باعث شد دو هفته قید رفتن تو شرکت رو بزنم. چهار پنج روز کارش همین بود و بعد دیگه اس ام اس نداد. بعد از دو هفته با فشارهایی که مرتضی برای فعالیتم تو سیستم وارد میکرد و حرف های مسعود که خبر میداد در نبودت اشکان دور بر هانیه موس موس میکنه تصمیم گرفتم برم شرکت.شاید تنها خصلت خوب این لات غول بیابونی این بود که مشکل من و خودش رو به دیگران منتقل نکرده بود. چون اصلا از طرف فرزاد و سودابه تلفنی به من نشد. همه چیز رو از دید بچه های سیستم پنهان کرده بود. همین باعث شد برای رفتن مجدد به شرکت از جانب سودابه و فرزاد احساس امنیت کنم. فقط نباید تنها از شرکت خارج میشدم. هانیه هم تعجب کرده بود چرا دو هفته تو سیستم نمیام. از درگیری من و اشکان فقط تا همون روز خبر داشت که با سر شکسته رفتم خونه. میدونست من و اشکان سر امیر مشکل داریم ولی هیچ وقت دخالتی نمیکرد. ته دلم هنور از اشکان می ترسیدم این بار دیگه مسئله شخصی نبود و پای دختر عموش وسط بود . از این می ترسیدم منو ببینه جلو بچه ها قاطی کنه. به مسعود همه چیز رو گفته بودم . میگفت تو سیستم همه چیز مثل قبله ولی اشکان زیادی اطراف هانیه می چرخه . از اون طرف هانیه هم در شرف گرفتن اولین 250 دلارش از شرکت بود که همین بیشترمنو مجاب کرد برگردم. بالاخره با هزار دعا و نذر و نیاز همراه مسعود رفتیم شرکت. بیشتر کنار مرتضی بودم. از اون بچه کونی رفتار تهدید آمیزی ندیدم همین باعث شد تو سیستم راحت با بچه ها فعالیت کنم. فرزاد با من صحبت نمیکرد. شاید از قضیه خبر داشت. رفتار سودابه هم کاملا طبیعی بود مثل قبل با من هم گپ میزد. اون روز مهرداد رو ندیدم. بچه ها میگفتن هفته قبل تسویه کرد و رفت. خیلی دوست داشتم دهنش رو صاف کنم. از عهده این کس کش عوضی می تونستم بر بیام.عصر به بهونه دستشویی از شرکت سریع زدم بیرون. زنگ زدم هانیه که من تنها میرم خونه. چند روزی کارم همین بود. کم کم فهمیدم انگاری اشکان بی خیال شده چون تو اون مدت با هم حرف نمی زدیم و تهدیدی هم در کار نبود. با فرزاد هم دقیقا مثل اشکان بودم. یه جورایی احساس میکردم شاید آماری که من در مورد فرزاد و سودابه دادم درست بوده و اشکان فهمیده من دروغ نگفتم. این قدر رفتارشون عادی بود که این فکر کم کم تو ذهنم بیشتر قوت میگرفت. دومین اتفاقی که اون ماه افتاد کشف رفاقت هانیه و مسعود بود. بالاخره یک شب تونستم به گوشی لاشی خانم دسترسی پیدا کنم. اون شب از غروب تا ساعت یک شب پای سیستم بود و تو سایت مقر اصلی شرکت که یه سایت هنگ کنگی بود چرخ میزد. منم طبق معمول پشت در اتاق مطالعه حرفاش رو گوش میکردم. از یه طرف با موبایلش حرف میزد و از یه طرف هم خار اینترنت رو گائیده بود.چنان با آدم اون طرف خط لاس میزد که احساس میکردم آبم میخواد بیاد. معلوم بود طرف داره به هانیه کس شعر میگه که هانیه مدام از کلمه زهر مار و یا بکن اونجات استفاده میکنه. ساعت یک و ربع بود که هیکلش رو هم کشید و از پای سیستم بلند شد. همون موقع هم تو کونم عروسی شد که گوشیش رو روی میز کامپیوتر جا گذاشته بود. بماند که چقدر دعا کردم برنگرده گوشی رو برداره. هر چقدر که از زمان میگذشت من بیشتر استرس پیدا میکردم طوری که باز بدنم لرزش گرفته بود. حدود نیم ساعت گذشت . رفته بودم تو تختم دعا میکردم وقتی تو اتاق مطالعه رو نگاه میکنم گوشیش اونجا باشه. بلند شدم و رفتم سمت اتاق مطالعه . حتی از اینکه بفهمم با کی دوست شده خوراک کف دستی چند روز من بود. خودم حدس زده بودم باید مسعود باشه. در اتاق مطالعه رو که باز کردم تمام بدنم رو لرز گرفت. موبایلش اونجا رو میز بود. اول رفتم کنار در اتاقش تا مطمئن بشم خوابیده. خیالم که راحت شد اومدم تو اتاق مطالعه و گوشیش رو سریع بردم تو اتاق خودم. بالاخره یه روز اشتباه کرد. تمام بدنم می لرزید. بی اراده دستم رفت سمت کیرم. ادامه...
قسمت بیست و هفتمگوشیش رو در عرض چند دقیقه چک کردم. برام اصلا موزیک و کلیپ های سکسی مهم نبود. از بچه های سیستم هم زیاد اس ام اس اومده بود . معلوم بود نمیخوان دخترای تو سیستم رو از دست بدن و هر کی دنبال مخ زدنه. فقط دنبال این بودم بدونم این آخرین تلفنی که اون طوری با اون طرف خط صحبت میکرد کی بوده. چند لحظه بعد تمام حدسیاتی که زده بودم درست از آب در اومده بود. مسعود بود. مسعود بود که تو اس ام اس هاش حسابی قربون هانیه رفته بود. شاید بیشتر از 20 تا اس ام اس از مسعود و حسام بود که حرفهایی دختر خرکن توش بود.. حرفاش طوری بود که احساس کردم از خیلی وقت پیش با هانیه حال و هول میکنه..یاد اون روز تو خونه مسعود افتادم. قرار بود الهام رو بکنیم. هانیه هم همراه الهام اومده بود. تازه داشت همه حدسیاتم شکل معنی داری به خود میگرفت. برام مسجل شده بود مسعود با الهام و هانیه رابطه داره این چیزها رو که فهمیدم زیاد حساس نشدم. قبلا حدس زده بودم ممکنه پای مسعود وسط باشه. حالا مطمئن شده بودم. اس ام اس هایی که خودش باز کرده بود رو خوندم . بقیه پیامهایی که هنور باز نکرده بود رو هم خوندم و پاک کردم تا نفهمه باز شده. بعد هم گوشیش رو همونجا رو میز کامپیوتر گذاشتم. نتیجه کلی که از خوندن اس ام اس ها گرفتم همون حدسی بود که زده بودم. در حقیقت همون روز که هانیه و الهام اومدن تو خونه مسعود فهمیده بودم اینا با هم حال و حول دارن... از فرداش تصمیم گرفتم حالا که مسعود و هانیه به دور از چشم من با هم رابطه دارن منم در صدد آتو گیری از هانیه باشم. برای من لذت کرده شدن هانیه توسط یه پسر به اندازه کردنش توسط خودم لذت بخش بود. کم کم اشکان رو فراموش میکردم به خصوص که کمتر تو سیستم می دیدمش و گاهی هم در هفت روز هفته اصلا نمی دیدمش. دوباره افتاده بودم دنبال آمار هانیه. شاید تو رفاقت با دختر جماعت ضعیف بودم ولی در پی بردن به حاشیه های رفاقت هانیه با دیگران استاد بودم. *******هانیه در شرف گرفتن250 دلار دومش بود و هر روز با افتخار سایت رو باز میکرد و موجودی حسابش رو چک میکرد. یه جورایی حسودی میکردم. میگفت یکی از لیدرها ازش خواسته به کسی از بچه های سیستم نگه موجودی حسابش چقدره. اصلا نگه 250 دلارش رو گرفته. همین موضوع کمی شک برانگیز بود. هانیه چهار نفر زیر مجموعه داشت و دیگه زیادش نکرده بود .منم سه نفر رو تو زیر مجموعه داشتم حتی زیر مجموعه هانیه برای منم بود. بالاخره من بالادستی هانیه بودم. ولی تا اون موقع پولی نگرفته بودم. احساس میکردم داره سرم کلاه میره. یه اتفاق دیگه تو همون روزها باعث شد من بیشتربه سیستم شک کنم. آذر ماه اون سال بیشتر روزنامه های دولتی به یکباره گیر دادن به شرکت های هرمی که فعالیت اونها غیر قانونیه. صحبت سر غیر شرعی بودن فعالیت شرکت از طرف مراجع تقلید شده بود و اینکه باید با اعضای اون برخورد بشه. ((روزنامه کیهان و وطن امروز)) از روزنامه های وابسته به دولت بیشتر از بقیه تیتر ترسناک داشتن. جو ناجوری تو بین بچه ها ایجاد شده بود. معلوم نبود کی راست میگه و کی دروغ. چند روز بعد برای اینکه امنیت مجددا به سیستم برگرده و ترس بچه های سیستم از بین بره. مکان شرکت رو به یکی از محلات نیاوران تغییر دادن. جلسات توجیحی گذاشتن و اعلام کردن که ایراد دولت جمهوری اسلامی و اعتراضش به فعالیت این نوع شرکت ها برای اینه که ما مالیات مفت خوری به جمهوری اسلامی نمیدیم. با این حال چند تا از بچه های سیستم که چند تاشون رو می شناختم از جمله پدرام و سمیرا که نامزد بودن و اشکان و سودابه از سیستم خارج شدن منم که دیدم اوضاع این طوری شده ترس از بازداشت شدن و مشکلاتش باعث شد که به هانیه پیشنهاد خروج از سیستم رو بدم ولی اون بی خیال نبود و میگفت پولش هنوز به ریال تبدیل نشده...*******تو خونه پای سیستم بودم و تو یاهو چت میکردم که اس ام اس اومد برام.اشکان بود .کلی فحش خواهر و مادرتوش نوشته بود . منم همون ها رو براش SEND کردم. دیگه خیالم راحت بود که از سیستم گورش رو گم کرده و می تونم هر چی دلم خواست بهش بگم. باز اس ام اس داد که اون دوست مادرجندت میگه تو لاستیک ماشینو چاقو کاری کردی . جوابش رو نمیدادم. چون مدتی بود که همینو میگفت ولی اس ام اس های بعدی که فرستاد فهمیدم این بچه کونی امیر دوباره رفته دنبال پولش و برای اینکه از اشکان پول بگیره بازم پاره کردن لاستیک ماشین اشکان رو انداخته گردن من. تخمم حسابش نکردم. میدونستم داره دروغ میگه . از چت کردن خسته شدم و رفتم بیرون. پاتوقم مثل همیشه خونه مسعود بود . تو راه بودم که یه اس ام اس اومد. از یه خط ایرانسل و شمارش ناشناس بود. بازش که کردم. نوشته بود. دو تا از بچه های سیستم دیروز آبجیت رو راضی کردن و بردن تو پارک جنگلی چیتگر باهاش حال کردن حدس میزدم باید اشکان باشه. احتمالا دیده جواب اس ام اس هاشو نمیدم از روی کون سوزی اینو فرستاده . جواب نمیدادم. تا نزدیک های ظهر از همون شماره تلفن کلی اس ام اس اومد همش هم همین قضیه چیتکر رو تکرار کرده بود.زنگ زدم به همون شماره تلفن. کسی جواب نمیداد. اس ام اس دادم اون دو نفر گو خوردن با دهن تو. جوابی نیومد. یه جورایی با توجه به سابقه هانیه و لاشی بودنش شک کردم شاید حرفاش راست باشه. چون دیروز هم گفته بود داره با بچه ها می ره پارک جنگلی. نزدیک خونه مسعود بودم که باز اس ام اس اومد. آدرس یه ایمیل یاهو با پسورد بود. این بار هم ایمیل رو مثل اس ام اس قبلی چندین بار تکرار کرد . نمیدونستم منظورش از این آدرس ایمیل چی بود . کنجکاو شده بودم برای همین تصمیم گرفتم تو خونه مسعود ایمیل رو چک کنم. اونجا که رسیدم یک راست رفتم سراغ کامپیوترش. خودش داشت با یه دختره چت میکرد. میگفت دختره بچه اهوازه . آتیشش هم تنده و عشق بچه تهران داره.بی خیال حرفاش شدم و منتظر بودم کارش تموم شه. مونده بودم این که این قدر دختر دور و اطرافش زیاده دیگه چرا چت میکنه. کلی نق زدم تا بلند بشه ولی بی خیال نمیشد. بی خیال شدم و برگشتم خونه.اونجا هم هانیه پای سیستم بود. داشت سایت سیستم رو چک میکرد. ازم خواست کمکش کنم بره تو سایت.نمی تونست وارد سایت بشه. به بهونه ای از پای سیستم بلندش کردم بره بیرون. خودم نشستم پشت کامپیوتر و رفتم تو یاهو و همون آدرس ایمیل. یه فایل عکس بود دانلود کردم. عکس یه شورت قرمز دخترونه بود که روی چمن افتاده بود و با خودکار عکس یه کیر و خایه روش کشیده بودن. تا اون موقع به رنگ شورتهای هانیه دقت نکرده بودم. کیرمم حسابی شق کرده بود. نمیدونم چرا هر کی در مورد هانیه کس شعر میگفت باور میکردم.. شاید اگر این خبر رو دو سال پیش به من میدادن هانیه رو زنده نمیذاشتم ولی حالا قضیه فرق میکرد. هنوز مطمئن نبودم طرف راست گفته باشه. هدفم این بود لباس های هانیه رو نگاه کنم. چون تو اتاق مطالعه بودیم منتظر شدم ظهر بشه و بریم پائین برای ناهار . بعد از ناهار موقعش که شد رفتم بالا تو اتاق مطالعه و از اونجا هم رفتم تو اتاقش. دنبال شورت هاش میگشتم. هر چی گشتم شورت قرمز ندیدم. هر لحظه که میگذشت و من شورت قرمزی نمیدیدم کم کم پی می بردم طرف دروغ گفته . حدس میزدم کار اشکان باشه و شاید دنبال تلافی جریان سودابه هست . تابلو و واضح بود کار اشکانه چون تنها با اشکان مشکل داشتم هر چند فرزاد هم بود. دیگه بی خیال گشتن شده بودم. رفتم پای کامپیوتر و دوباره مشغول چت کردن تو یاهو شدم . داشتم مطمئن میشدم این یابو علفی چون از سیستم خارج شده برای اینکه تلافی سودابه در بیاد برای هانیه حرف درآورده. همه این افکار باعث شد خیالم راحت بشه. با اینکه میدونستم پسرهای دیگه از جمله مسعود ممکنه با هانیه حال کرده باشن ولی اشکان دشمن من بود و هدفش تلافی جریان سودابه و بردن آبروی من بود.اون ساعت از فرصت تنهایی استفاده کردم و با عکس های که اون روزصبح وقتی خواب بود از پستون و کس و کونش گرفته بودم کف دستی زدم. بعد از کف دستی رفتم حمام. اومدم لباس هامو در بیارم که یه تاپ و شورت قرمز اونجا آویزون تو رختکن بود. احساس لرز کردم. احساس سر خوردگی. احساس شکست. آدم اون طرف خط از کجا میدونست هانیه شورتش قرمزه. حداقل دعا میکردم اونی که کرده اشکان نباشه. رفتم سر وقت شورته. بازرسی کردم بیرون شورتش که چیزی نبود ولی داخل رو که دیدم عکس یه کیر و خایه دقیقا مثل عکس تو ایمیل وجود داشت.اداامه...
قسمت بیست هشتم-----------------------------------اون ساعات حال خودم رو نمیدونستم. بدنم داغ شده بود. چنان کفری شدم که از حموم زدم بیرون و میخواستم برم دهن هانیه رو صاف کنم تا رفتم تو راهرو تازه فهمیدم نه شلوار پامه نه شورت فقط زیر پیراهن تنمه. سریع برگشتم تو حموم. به خاطر کف دستی که زده بودم نفس برام نمونده بود. نمیدونم چرا فکر میکردم کار اشکانه. کاشکی به هانیه جریان دعوا با اشکان رو میگفتم تا سمت اون نره و کار به اینجا نکشه. نفهمیدم چطوری حمام کردم. صابون تو حمام نبود منم کفری بودم چنان سر مادرم عربده کشیدم که بدبخت سریع پرید تو حموم. تصمیم گرفته بودم بیرون که اومدم بزنم دهن هانیه رو جر بدم . شک نداشتم که کردنش . بدبختی تو خونه نمی تونستم بزنمش دنبال راهی بودم بیرون از خونه حسابی دهنش رو صاف کنم . هدفم گرفتن اعتراف بود بدونم به کی حال داده. ولی باز کیرم مانع شد. یک دفعه یاد آتو گیری افتادم. ته دلم میگفت بیچاره مگه خودت نمیخواستی بکنیش اینکار رو کنی ممکنه دست از لاشی بودن برداره و آدم شه تا ابد تو کف بمونی. هر لحظه که زیر دوش میگذشت از عصبانیتم کم میشد تا جایی که اومدم بیرون رفتم تو اتاقم. سردرد داشتم. حدود یک ساعتی خوابیدم. بیدار که شدم. بهتر شده بودم. میدونستم اون غیرت چند سال پیش رو در مورد هانیه ندارم. ولی با اشکان چه باید میکردم؟ اون که دیگه تو سیستم هم نبود. حتی به سودابه هم دسترسی نداشتم. بد موقعی از سیستم خارج شدن. تنها کاری که می تونستم انجام بدم دادن عکس های سودابه و فرزاد به بچه های سیستم بود که بازم به دلیل بیرون رفتن اشکان و سودابه از سیستم فایده نداشت. فکرم کار نمیکرد. مردد بودم اگه این جریان رو وسیله آتو قرار بدم جواب میده یا نه. همه مسائل رو تجزیه تحلیل میکردم. این شورت چیزی نبود که هانیه رو مجبور کنه به من حال بده. چون میتونست بگه خودت کشیدی یا هزار دلیل دیگه. هنوز تصمیم نگرفته بودم که باید چه کنم. برای همین شورت رو بردم زیر آب گرمکن کنار حمام پنهان کردم تا بیشتر فکر کنم. اومدم پای کامپیوتر لاشی خانم باز داشت سایت رو چک میکرد. ازم خواست کمکش کنم بره تو سایت. یه لحظه چنان سرم سنگین شد که یه آن تصمیم گرفتم لیوان تو دستمو محکم بکوبم به گردنش ولی خود خوری کردم. نشستم پشت سیستم هر کاری کردم وارد سایت سیستم بشه نمیشد. انگاری سایت دوباره درخواست عضویت میکرد.. پا شدم رفتم تو اتاقش بگم که سایت میگه دوباره عضو شو دیدم داره با آدم اون طرف خط بحث میکنه و فحش میده.. منو که دید قطع کرد. گفتم عضویتت باطل شده و در ضمن نمیشه وارد شد. حرفی نزد و رفت پای کامپیوتر. خودش هم چند بار دوباره تلاش کرد ولی نشد. خواستم زنگ بزنم مرتضی پیگیری کنه نگذاشت و مانع شد. همین کارش شک برانگیز بود برای همین تصمیم گرفتم زنگ بزنم مرتضی جریان رو بپرسم. اومدم تو اتاق خودم و زنگ زدم به مرتضی . مرتضی اصلا از جریان 250 دلار گرفتن هانیه خبر نداشت. یه مقدار از تعرفه و شرایط گرفتن سود برام گفت که مشخص میکرد گرفتن 250 دلار به همین سادگی نیست.گوشی رو که قطع کردم تنها یک راه برای مشخص شدن ایراد کار مونده بود و اون هم گرفتن اطلاعات از خود هانیه بود. دوباره رفتم تو اتاق مطالعه. بازم داشت با گوشی موبالیش حرف میزد. وارد اتاق که شدم دوباره گوشی رو قطع کرد. کفری شدم و سرش داد زدم یا به من بگو مشکلت رو یا خودت حلش کن. دیدم باز حرفی نمیزنه. گفتم مرتضی میگه گرفتن 250 دلار به همین آسونی نیست. هر کی اینو گفته سرکارت گذاشته.... چند دقیقه ای بود که سرش رو تو پاهاش گرفته بود. همه چیز شک برانگیز بود. تابلو بود سر کارش گذاشتن. از راه مهربونی وارد شدم و سرش رو از لای پاهاش در آوردم و گفتم. بعید میدونم این سیستم سودی برای ما داشته باشه. تا حالا هم کلی ضرر کردیم. انگار حرف های من تاثیر کرد و گفت منو سر کار گذاشتن. هر کاری کردم نگفت کی سر کارش گذاشته. گوشی موبایلش رو گذاشته بود رو میز کامپیوتر. تصمیم گرفتم خودم سر از کارش در بیارم.نزدیکش شدم و گوشیش رو از رو میز برداشتم. اعتراض کرد و خواست گوشی رو بگیره نگذاشتم. تلاش میکرد گوشی رو بگیره همین باعث شد بیشتر شک کنم. تماس هاش رو دیدم. شماره اشکان بود. سعی میکردم خودمو خونسرد نشون بدم. ولی زیاد موفق نبودم. گوشی رو دادم بهش. دیگه همه چیز رو فهمیده بودم. اون موقع کم کم جزئیات کار برام روشن میشد. برای اینکه فکر کنه هنوز از چیزی خبر ندارم گفتم اشکان کلی پول امیر رو بالا کشید. سر امیر منم باهاش درگیر شدم تو چطوری به این بی پدر اطمینان کردی که پول بگیری ازش. شروع کرد فحش دادن به اشکان. تنهاش گذاشتم و اومدم تو اتاق خودم. همه چیز کم کم برام روشن میشد. احتمالا اشکان با وعده دادن 250 دلار در هفته هانیه رو راضی کرده بهش حال بده. این لاشی هم اونقدر عقل نداشته بفهمه 250 دلار به پول ایران میشه نزدیک 225 هزار تومان در هفته. در ماه میشه 900 هزار تومان و این غیر قابل باوره. تازه گرفتن سود باید از طرف مسئول اصلی سیستم و لیدر اصلی باشه نه یک عضو فعال.تازه فهمیدم چرا بعد از ورود مجددم به سیستم از اشکان با اون همه ادعا تو دعوا و تهدید کردنم کار خاصی ندیدم. وقتی دیده دستش به من نمیرسه هانیه رو زده زمین مطمئن بودم اگه نمیخواست از سیستم بره هیچ وقت صداش رو در نمی آورد که با هانیه حال کرده. یه جوری خودمو تو این قضیه مقصر میدونستم. در حقیقت این من بودم که با ناشیگری از کس کشی مثل امیر دفاع کردم و حالا هم جور این کارمو میکشیدم. آبروم تو سیستم رفته بود مطمئن بودم از این به بعد آمار هانیه هم مثل الهام و سمیرا و بقیه تو سیستم پخش میشه. وقتی به کل ماجرا فکر کردم احساس کردم اون کسی که باید دهنش گائیده بشه منم نه هانیه. برای همین از اون حالت دیونه کننده ای که پیدا کرده بودم خارج شدم...اون روز دیگه اس ام اسی از جانب اشکان یا همون فرد ناشناس نیومد. شاید میدونست زیاد کس شعر بگه ممکنه قضیه ناموسی بشه و کار به خانواده بکشه. هیچ وقت این قدر دست و پا بسته نبودم. فکرم به جایی نمی رسید. هانیه اصلا در مورد ارتباطش با اشکان به من حرفی نزده بود. عاقبت کارش هم که معلوم بود. البته میدونستم اشکان از اون بکن های تو سیستمه و آمار کس و کون هایی که تو سیستم کرده بود رو امیر قبلا داده بود. بعد ها فهمیدم اشکان قبل از هانیه چندین دختر دیگه تو سیستم رو به همین شیوه زده زمین. اون روز عصر حالم بهتر شده بود. در مقابل اشکان کاری نمی تونستم انجام بدم ولی در مورد هانیه نمی تونستم بی خیال باشم. یه فکری از ظهر همون روز تو ذهنم بود و هرلحظه هم برای اجرا کردنش مصمم میشدم. حالا که دستم به اشکان نمی رسید باید از این فرصت بیشترین بهره رو می بردم. این بهترین فرصت بود که باید انجامش میدادم. عصر اون روز یه سیم کارت تالیا خریدم و با در نظر گرفتن همه جوانب فکرم رو عملی کردم. تصمیم داشتم خودم رو جای اشکان جا بزنم و از اون خط به شماره هانیه اس ام اس بزنم و بگم دیروز تو پارک چیتگر تو شورتت امضاء کردم و عکسش رو برای هادی ایمیل کردم. دیگه تحمل نداشتم صبر کنم. نمیخواستم حسرت کون هانیه تا ابد تو دلم بمونه.ادامه...