قسمت سی و نهم---------------------------بالاخره دست برد سمت لبه مانتوش و اون رو به سمت بالا کشید...مانتوش که کنار رفت کون خوش فرم و قنبلش تو شلوار جین بیرون افتاد . چند لحظه هم از روی شلوار با کونش بازی کرد و بعد هم در حالیکه سمت پنجره رو نگاه میکرد دست انداخت دکمه های شلوار جین هانیه رو باز کرد سفیدی شورتش از زیر شلوار جین آبی چند سانتی بیرون افتاد. بعد هم با هر دو دستش از لبه های شلوارش گرفت و به سمت پائین کشید. این قدر شلوارش تنگ بود که با حرکت اول تا نصفه پائین اومد و نصف چاک کونش بیرون افتاد و حرکت دومش چنان محکم بود که شلوار و شورتش تا زانوش پائین اومد و یه لحظه برجستگی کونش مثل ژل میلرزید. از اینکه اینبار کون هانیه میخواد آب مسعود رو بیاره داشتم دیونه میشدم.دیگه برای خجالت کشیدن دیر بود... *******تو رویا سیر میکردم.دوست نداشتم اون لحظات خوشم تموم شه. چشمام در حال اکتشاف بودن دو سه سال پیش اون قسمت رویایی رو از روی شلوار و شورت کشف کرده بودن ولی حالا واسطه ها کنار رفته بودن و داشتن اون برجستگی های زیبا رو از نزدیک می دیدن.اوففففففففف که چه کونی می دیدم. انگاری بهشت گمشده ای بود که زیر شلوار هانیه گم شده بود. سفید و بدون مو .کونی که شاید خیلی ها تو خیابون آرزوی دیدن و کردنش رو داشتن... اون لحظه بالاخره تونستم موفق به دیدنش بدون شورت و شلوار بشم که همه این لحظه ها رو مدیون شخص دومی به نام مسعود بودم. بالاخره دیدمش زیبا و شهوت ناک و کردنی . همونطور که از روی شلوار پی برده بودم واقعا زیبا بود.یاد کیرهایی افتادم که کون هانیه ارضا کرده.. یاد اون همه نگا های هیز و پر تمنای پسرهای تو محل افتادم که با حسرت نگاش میکردن. حالا هانیه اینجا بود رو تخت اونم بدون شلوار و شورت. حالم اون لحظات واقعا خراب بود. کیرم سوزش پیدا کرده بود. واقعا از بیان احساستم عاجرم. احساس ضعف کردم آبم داشت می اومد .نمیخواستم اون لحظات بدون دیدن گائیده شدنش ارضا بشم چند ثانیه روی دو پام نشستم و فیلمی رو که از صحنه پائین کشیدن شلوار و شورتش گرفته بودم چک کردم. عالی بود.. دیگه هانیه تو دستام بود. بلند شدم. نمیخواستم صحنه ای رو از دست بدم. مسعود داشت کون خوری میکرد و با زبونش لای کون هانیه میکشید. کس خل لختش نکرده بود و همین منو کفری کرده بود. خیلی دوست داشتم بدنش رو کامل لخت ببینم. دوباره گوشی رو تنطیم کردم رو تخت..بازم کیرم داغ شده بود. صورت مسعود و دهان بازش نشون میداد چنان حشری شده که هیچ کس جلو دارش نیست. بلند شد و روی پاهای هانیه نشست.چند لحظه بعد بالاخره کیرش رو با تردید از تو شلوارکش در آورد و یه نگاهی به پنجره کرد. بازم خجالت کشیدم. بالاخره اونیکه زیرش بود خواهرم بود..... داشت با هانیه صحبت میکرد و کیرش رو تف مالی کرد.با اینکه قبلش کون خوری کرده بود یه تف هم لای کون هانیه انداخت بازم سمت منو نگاه کرد . این نگاه مسعود به پنجره کیر به دست یکهو تردید تو دلم انداخت. به یکباره غیرت و شهوتم با هم به جنگ رفته بودن و دو دل شده بودم. فکر نمیکردم یکدفعه این طوری بشم. حالت واقعی اون لحظات رو اگه بخوام بگم این بود که به محض اینکه تردید تو دلم افتاد کیرم حالت خاصی پیدا کرد که انگاری آبم میخواد بیاد. نمیدونم این چه حسی بود. انگاری شهوتم وقتی دید ممکنه کنار بکشم میخواست همون لحظه از بدنم بیرون بیاد. آبم داشت میزد بیرون سریع کنار پنجره نشستم که خودمو خراب تکنم. شورتمو از کیرم فاصله داده بودم تا برخوردی با جسمی نداشته باشه. آبم تا سر کیرم اومده بود و با کوچکترین حرکتی میزد بیرون. چند لحظه تو اون حالت بودم و کم کم داشت حالم خوب میشد بلند شدم از پنجره نگاه کردم مسعود رو هانیه دراز کشیده بود و داشت کیرشو رو لای کون هانیه میزون میکرد. هنوز بین شهوت و غیرت دست و پا میزدم که صدای آخ ناجور هانیه که شبیه زوزه بود تکلیفمو معلوم کرد.بیشتر تمایلم به انجام این کار بود .هانیه دو سه بار جیغ کشید و بلافاصله هم به سمت جلو خیز برداشت که مشخص میکرد مسعود اولین فشار رو جهت باز کردن راه عبور کیرش زده. دوباره هانیه رو در حالیکه که گریه میکرد با همون حالت برگردوند رو بالشت و دو دستش رو روی کتف های هانیه گذاشت ... آهنگی که پخش میشد هم نتونست صدای وای پاره شدم و جیغ های اعتراضی هانیه رو تو خودش خفه کنه. گوشی تو دستم چنان می لرزید که هر لحظه امکان داشت از دستم بیافته. هانیه سعی میکرد با یه دستش مانع ورود کیر به کونش بشه و هی آخ مامان میکرد و مسعود هم التماس میکرد شل کنه تا بره توش..بالاخره با گرفتن هر دو دستش به شکل صلیب با سه چهار ضربه محکم دیگه گریه هانیه رو در آورد و کونش اجازه ورود داد . مسعود هم درحالیکه دو دستش رو ستون خودش کرده بود بدون توجه به گریه هانیه با یکی دو فشار محکم دیگه باقیمانده کیرشو فرستاد توش و .بعد بلافاصله رو هانیه خوابید و بدون درنگ شروع کرد تلمبه زدن. تمام بدنم می لرزید. دیگه چیزی از کیر مسعود نمیدیدم. هانیه چنان دست و پا میزد که واقعا فکر کردم اولین باره داره کون میده. هم گریه میکرد هم هی آخ مامان گفتنش کل اتاق رو برداشته بود. تمام موهاش جلوی صورتش پراکنده بودن و با دستاش مانع تلمبه های مسعود میشد. رفتار مسعود نشون میداد دیونه وار حشری شده.منم احساس ارضا شدن داشتم ولی دوست نداشتم قبل از مسعود ارضا بشم...چند دقیقه ای بود مسعود داشت محکم تلمبه میکرد. بیشتراز صورت هانیه صورت مسعود برام مهم بود. معلوم بود تو اوج لذته...غرق رو صورتش جمع شده بود. زبونش رو تو دهنش میچرخوند.حالت چشماش به خماری میزد. لاشی خانم هم نه به اعتراضش اولش نه به اینکه حالا چنان داشت حال میکرد که دهنش رو با هر بار فرو کردن باز و بسته میکرد.. تا اون لحظه سعی کرده بودم مانع از ارضا شدنم بشم ولی رفتار حشری هانیه و آخ های بلندش چنان حالم رو خراب کرد که نتونستم مانع ارضا شدنم بشم و تا اومدم کیرمو از تو شورتم در بیارم آبم با فشار فوران کرد تو شورتم. بعد از اینکه آبم اومد این بار بر عکس جریان شمال اون حالت بد رو نداشتم. احساس میکردم می تونم به حال کردن مسعود و هانیه نگاه کنم. واقعا لذت خود به خود ارضا شدن برای من از لذت کردن یه دختر بیشتر بود. بی حال و بی رمق بودم. با اینکه دست چپم بابت فیلم برداری خسته شده بود ولی همچنان ازشون فیلم میگرفتم. سر و صدای مسعود هم نشون میداد داره ارضا میشه .اون لحظه تازه یادم افتاد در مورد ارضا شدن مسعود حرفی باهاش نزدم. نگاهم به صورت مسعود بود. هنوزدهنش مثل گاله باز بود و زبونش رو دور دهنش می چرخوند. اون لحظه آرزو میکردم کاشکی جای مسعود بودم و کیر من تو کون هانیه عقب جلو می رفت تو همین فکرها بودم که دیدم داره محکم ضربه میزنه . آخرین ضربه رو که رفت دیگه برنگشت.از رفتار مسعود مشخص بود آبش اومده و داره اون تو خالیش میکنه.... اصلا یادم نبود درمورد اومدن آبش با مسعود حرف بزنم... اونم طبق عادتش عمل کرده بود. در مورد سمیرا هم توش ریخته بود و همین سمیرا رو شاکی کرده بود....کیرم دوباره شق کرده بود. از اینکه مسعود هانیه رو کرده بود بیشتر از امیر لذت برده بودم .دکمه استپ ضبط رو زدم. دیگه نیازی به ضبط نبود . اونچه که باید ضبط میکردم رو ضبط کرده بودم. مسعود هنوز رو هانیه خوابیده بود و داشت لب می گرفت. چند لحظه بعد بالاخره از روی هانیه کنار رفت و کیرش رو با دستمال کاغذی پاک کرد...تو شورتم رو نگاه کردم. چنان ازم آب رفته بود که انگاری به خودم شاشیده بودم. تو اتاق رو نگاه کردم. مسعود کنار هانیه افتاده بود و هانیه هم مشغول مرتب کردن لباسش بود. آروم اومدم تو اتاق روبرویی. چنان بی حال بودم که نمی تونستم سرپا باشم. نشستم پشت در اتاقی که توش پنهان شده بودم. این دومین بار بود که اجازه میدادم پسری غریبه جلوی من با هانیه حال کنه. اون احساس بد دفعه اول رو نداشتم. تو شمال بعد از ارضا شدنم احساس بدی پیدا کرده بودم ولی این بار از اون احساس خبری نبود. جالب این بود که این بار اون احساس بد قبل از کردن هانیه توسط مسعود بهم دست داده بود.منتظر بودم هانیه بره توالت و من از خونه جیم بزنم بیرون... صداشون از تو راهرو می اومد مسعود داشت بدرقه اش میکرد. بیچاره چنان دیرش شده بود که توالت نرفت و با همون آب کیری که مسعود تو کونش ریخته بود از خونه زد بیرون...ادامه..
قسمت چهلم--------------------مسعود در رو که بست اومدم تو راهرو . خودشم همون جا جلوی در نشست میدونست من تو کف موندم از بدن هانیه تعریف میکرد و اینکه در یک جمله تنگ ، داغ، لیز با قدرت مکندگی بالا بود....بعد هم از بی عرضه بودن من گفت که اگه هانیه خواهر من بود شبها تا یه دور نکنمش نمیذاشتم بخوابه. دیرم شده بود با اینکه دوست داشتم به تعاریف مسعود و گاهی هم کس شعرهاش گوش کنم ولی دیرم شده بود. ممکن بود هانیه زودتر از من برسه مترو صادقیه بی خیال حرفاش شدم و داشتم شلوارمو می پوشیدم که اشاره کرد به شورتم ...تمام قسمتهای جلوی شورتم خیس بود و لکه بزرگی ایجاد شده بود.از خونه مسعود که زدم بیرون سر خیابون یه در بست گرفتم برای صادقیه از یارو هم خواستم سریع تر بره . ترافیک خیابون اعصابمو خورد کرده بود. اونجا که رسیدم از هانیه خبری نبود. یا زود رسیده بودم یا دیر. ساعت 30/6 بود و نیم ساعت از قرارمون گذشته بود. میخواستم زنگ بزنم به هانیه که دیدم از اون طرف خیابون از یه پراید پیاده شد. نمیدونم چرا کیرم داشت شق میکرد. دکمه بالایی مانتوش باز بود و آرایشش هم خوب تجدید نکرده بود. همه اتفاقات تو خونه مسعود جلوی چشمم بود. این آخ وای مامان گفتنش و جیغ هایی که میکشید واقعا دیدنی بود. مطمئن بودم هیچ وقت اون صحنه یادم نمیره. به من که رسید با صدایی که از ته جا بیرون میزد بهونه آورد که رفته بوده آموزشگاه و الاف خانم شایسته بوده... صداش واقعا خسته و بی حال بود. بیچاره فکر میکرد من تا اون لحظه اونجا منتظرش بودم... خیلی بی حال بود. منم بهونه آوردم که این یارو مهندسه خونش نبود ورفته بودم انقلاب دنبال کتاب. وقتی فهمید هنوز کارم تو ولنجک تموم نشده گیر داد که تنها میره کرج. قبول نکردم در عوض از همونجا دوباره دربست گرفتم برای ولنجک. ساعت 7 شب رسیدیم اونجا . چند دقیقه هم دنبال آدرسش گشتیم . شانس ما یارو این بار واقعا خونه نبود و ما رو تا ساعت 8 الاف کرد. هانیه هم مثل من کلی شاکی شده بود طوریکه پدرم رو فحش میداد. بی حال بودم ولی سعی میکردم جلوی هانیه تابلو نکنم.در عوض حرکات هانیه رو زیر نظر داشتم. بیچاره دست به کمر بود و مدام به دیوار تکیه میداد . تو آسانسور هم کونش رو به دیواره آسانسور میمالید. سر اینکه تو کونش پر از آب کیر مسعوده مدام شق میکردم.... 30/9 شب بود که رسیدیم کرج زنگ زدم به مهندسه. چون شرکت توگا ساعت 6 تعطیل میکرد قرار شد فلش مموری رو ببرم در خونش.... بگذریم که اونجا هم کلی معطل شدیم.ساعت 11 شب بود که بالاخره کارمون تموم شد و رسیدیم خونه خواهرم. اون روز با اینکه کلی حمالی کردم ولی نتیجه سه سال تو کفی رو در آوردم. شاید یکی از دلایلی که اون روز تا آخر شب برای پدرم کار میکردم و دم نزدم خوشحالی بابت آتو گیری از هانیه بود. چنان تو کونم عروسی بود که اگه یک هفته هم هر روز این طوری با حمالی تموم میشد برای من خیالی نبود...اون شب تو خونه خواهرم جایی خوابیدم که کسی نباشه. هنوزم از بابت ماجرای چند ساعت پیش کیرم مدام سیخ میکرد برای همین میخواستم جایی خلوت فیلم رو تو موبایلم نگاه کنم. بچه خواهرمو به بهونه اینکه میگرنم عود کرده از اتاقش بیرون کردم و تو اتاق الناز(دختر خواهرم) خوابیدم. لاشی خانم موقع خوابیدن رفت دستشویی چند ساعتی بود آب کیر مسعود تو کونش بود و عین خیالش نبود. با اینکه خسته بودم ولی کیرم اجازه نمیداد بخوابم... اون شب تمام فیلم هایی رو که ضبط کرده بودم دیدم. 5 قطعه فیلم شده بود. دوباردیگه هم با دیدن فیلم ها آبم اومد تو شلوارم. فیلم ها همون چیزی شده بود که خودم انتظار داشتم. همه چیز واضح فیلمبرداری شده بود. جای انکاری برای هانیه باقی نمیگذاشت...فرداش تا ظهر خونه خواهرم بودیم. خود منم ظهر از خواب پا شدم. لاشی هم با پسر خالم مشغول وراجی بود. بعد از ناهار بدون هانیه بر گشتم تهران....اون روز تا عصر چند بار دیگه فیلم هانیه رو نگاه کردم و بعد جایی تو کامپیوتر پنهان کردم و پسورد گذاشتم روش. تصمیم داشتم از این فیلم در صورت شکست مسعود استفاده کنم.شب همون روز رفتم خونه مسعود. قبلش زنگ زده بود که برم خونشون. اونجا که رسیدم رفتارش مثل قبل بود بدون هیچ تغیری. مدام ازم تشکر میکرد که گذاشتم تا آخرش بره جلو. باور نمیکرد بتونم تا آخرش تحمل کنم...حالا نوبت مسعود بود که در حق من کار خیری انجام بده. یه لیست بلند بالا از کارهاش آماده کرده بود. کلی مطلب توش نوشته بود. یه برنامه چند مرحله ای که شامل اس ام اس سکسی به هانیه، دستمالی هانیه جلوی من، دادن فیلم سکسی به هانیه و.... بیشتر کارهایی رو که نوشته بود قرار بود خودش انجام بده. رفتار مسعود هم اون شب درست مثل روزهای قبل بود. انگار نه انگار که با هانیه جلو من حال کرده. منم طوری رفتار میکردم که بدم نیومده.*******چند شب تو تختوابم با فیلم هانیه ارضا میشدم . فکرم هم پریشون بود همین باعث شده بود شب ها خوابم نبره. بعد از اینکه مسعود هانیه رو زمین زد ناراحتی عصبی گرفته بودم. دلیلش رو نمیدونستم . شاید از اینکه مسعود قبلا هم با هانیه حال میکرده ناراحت بودم.با اینکه خودم اجازه داده بودم با هانیه حال کنه ولی از پنهان کاری مسعود عصبی شده بودم.یادمه دوم اسفند بود که رفتم خونه مسعود. بعد از کلی مقدمه چینی همه چیز رو براش گفتم. دهنش از تعجب باز مونده بود. اصلا حرفی نمیزد. گفتم که همه تلفن هایی که شب ها به هانیه میزده رو میخوندم ولی سوتی نمیدادم. صورتش سرخ شده بود و من می تونستم خجالت رو تو صورتش ببینم. دیدم بد جوری پکر شده ازش خواستم با من صادق باشه و همه چیز رو از اول تعریف کنه. بعد از کلی وراجی منکر ارتباط قبلی با هانیه نشد و جریان ارتباطش با هانیه رو تعریف کرد. میگفت وقتی آبجت اومد تو سیستم اشکان و فرزاد و یکی از بچه های دیگه به اسم رامتین رفتن رو مخش. هانیه به من بیشتر پا میداد منم دیدم خودش میخواد باهاش رفیق شدم. بعد از دعوای تو با اشکان و نیومدنت تو سیستم ازم خواست برای اینکه بی آبروت کنه آبجیت رو براش ردیف کنم که قبول نکردم . اونم وقتی دید من آدمش نیستم با یه شیوه دیگه باآبجیت رفيق شد . اول با واسطه شدن خواهرت الهام رو كرد و بعد هم آبجيت رو کشوند پارک چیتکر.... منو هم تهدید کرد اگه جایی حرفی بزنم حال کردنم با سمیرا رو به پدرام میگه. اعتراف کرد که اون سه روز مخ زنی هم سر کاری بوده و قبلا با هانیه حال کرده....همه چیز تموم شده بود. اون چیزهایی که باید میفهمیدم رو فهمیدم. انگاری حرفهای مسعود منو آروم کرده بود. دیگه نه من چیز پنهانی داشتم نه اون. جالب ترين قسمت حرف هاي مسعود اونجا بود كه ميگفت هانيه الهام رو براي اشكان راضي كرده... فكر نميكردم هانيه از اين كارها هم بلد باشه. وسوسه هاي 250 دلار چه كارها كه نكرده بود.برای اینکه دوباره به حالت صمیمی قبل برگردیم جو رو عوض کردم و از اجرای برنامه هاش برای روزهای آینده پرسیدم. مسعود هم وقتی دید برای ادامه کار چراغ سبز نشون دادم کم کم حالت صورتش عوض میشد.*******روز هفتم اسفند بود. بعید میدونستم مسعود بتونه شرایط رو طوری ردیف کنه که هانیه راضی بشه به من حال بده. نه اینکه نشه بلکه فکر میکردم بیشتر از یک ماه و شایدم بیشتر طول بکشه. تنها مسافرت پدر و مادرم و مادربزرگم تو عيد به سوريه و مشهد بود كه وقت كافي براي كردنش ايجاد ميكرد. خودم تصمیم داشتم اگه تا عید مسعود نتونست مخشو بزنه فیلم رو به هانیه نشون بدم و با تهدید بکنمش.بالاخره اولین چرقه ها رو مسعود از روز هشتم به بعد زد. برنامه این بود که مسعود برای من و هانیه تند تند شعر رپ بسازه و بفرسته با این تفاوت که برای هانیه سکسی باشه و برای من معمولی. تنظیم کرده بودیم زمانی این کارو انجام بدیم که من و هانیه تو اتاق مطالعه کنار هم باشیم بعد من کس شعرهای مسعود رو نشون هانیه بدم و شعرهایی که مسعود به هانیه داده بود رو بخونم. منم همین کار رو کردم. ساعت 3 بعد از ظهر بهش اس ام اس دادم که شروع کنه.... اون روز مسعود از تو دانشگاه و سر کلاس کلی اس ام اس داد و منم از خنده دیگه بی حال شده بودم. هانیه هم فقط اولین بار که اس ام اس سکسی مسعود تو گوشیش رو خوندم کمی مقاومت کرد و نمیذاشت بخونم ولی وقتی خوندم و جای اعتراض جواب مسعود رو از گوشی هانیه براش فرستادم انگار کم کم براش عادی شد و خودش هم تو چیدن کلمات شعر رپ کمک میکرد ....هر دو تا گوشی موبایل رو گذاشته بودم کنار هم روی میز کامپیوتر و خودم هم با هانیه تو اینترنت دنبال شعرهای رپ می گشتم. قدرت این رو نداشتیم که خودمون سریع شعر بسازیم. هانیه پشت کامپیوتر نشسته بود و منم بالا سرش بودم و کمکش میکردم شعر پیدا کنه.اس ام اس هم که می اومد من گوشی هانیه و خودم رو بر می داشتم و میخوندم و بعد نشونش میدادم. اس ام اس های مسعود به من به دلیل پسر بودنم بیشتر کل کل بود ولی در مورد هانیه فرق میکرد و بیشتردر مورد کس و کونش بود. تو شعرهاش در مورد هانیه از واژه های بترکونمت یا بکنمت زیاد استفاده میکرد و صورت هانیه هم گاهی با خوندن حرفهای مسعود سرخ میشد که من این تغیر قیافه رو درک میکردم. جای هانیه من جواب میدادم . کیرم از حرفای مسعود به هانیه سیخ شده بود .شانس آوردم پشت صندلی هانیه بودم. مسعود حرف رو کشیده بود به اشکان و جریان پارک چیتگر. دیگه شعر نمیداد بلکه کل کل سکسی بود که با هانیه راه انداخته بود و میگفت جوری میکنمت که اشکان نکرده باشه اینا رو که نشونش دادم خواستم دوباره جواب مسعود رو بنویسم که گوشی رو ازم گرفت و در حالیکه عصبی به نظر میرسید خاموشش کرد. احساس میکردم می تونم رو آخرین حرفهای مسعود به هانیه مانور کنم. برای همین در حالیکه داشت سایت های مد لباس و مو رو نگاه میکرد ازش پرسیدم مسعود از کجا جریان تو و اشکان رو میدونه؟ بعد از اینکه دو سه بار این سوال رو ازش پرسیدم با یه حالت عصبی جواب داد چه میدونم و از جاش بلند شد بره بیرون که نذاشتم و دوباره نشوندمش رو صندلی و گفتم حالا که فهمیده با اشکان رفیق بودی افتاده دنبالت....حرفمو قطع کرد وگفت تو حالت عادی نبودم و چیز خورم کرده بود. بعد هم در حالیکه به اشکان فحش میداد از اتاق زد بیرون.وای که چه حشری شده بودم. داشتم دیونه میشدم. سریع رفتم تو اتاقمو خودمو خالی کردم. توی اون سرما حسابی گرمم شده بود. مسعود کونده چه حرفهایی به هانیه زده بود. هنوز باورم نمیشد اون همه کلمات سکسی در مورد هانیه رو نشون هانیه داده باشم. این پیشنهاد مسعود بود.تو کونم حسابی عروسی بود. احساس میکردم یک قدم به جلو برداشتم. مسعود واقعا حرفه ایی عمل کرده بود. البته قرار نبود در مورد اشکان چیزی بگه یعنی به فکرمون هم نرسیده بود موضوع اشکان رو تو اس ام اس ها بیان کنیم ولی مسعود این کار رو کرده بود....ادامه...
قسمت چهل و یكم------------------------دو روزهم گذشت . مسعود توی این دو روز کلی برای هانیه خالی بسته بود که من و اون با شیوا یکی از دخترهای تو سیستم که قبلا دوست دختر فرزاد بوده چند باری حال کردیم. نظر مسعود این بود که باید طوری وانمود کنیم که من هم اهل حال و حول هستم و با دخترها هم خوابیدم . مسعود مثلا زیر آب منو جلو هانیه زده بود . به قول مسعود این زیر آب زنی دو تا حسن داشت. یکی اینکه هانیه میفهمه تو هم اهل عشق و حال و کس و کون کردن هستی و اگه اون به اشکان حال داده تو هم با شیوا حال کردی و دیگه نمیتونی بابت ارتباطش با اشکان اعتراض کنی. دوم اینکه بیشتر از گذشته با توجه به آتویی که از تو داره راه برای لاشی گریش هموارتر میشه و به نوعی آزادانه رفتار میکنه . البته تقصیر خودم بود توی این دو سه سال به دلیل اینکه دنبال آتو گیری از هانیه بودم خودم رو جلوی هانیه مثبت نشون داده بودم. حالا میفهمیدم که کارم اشتباه بوده و شاید اگه ادای بچه مثبتها رو در نمی آوردم الان کرده بودمش. رفتار هانیه تو خونه بعد از زیر آب زنی مصلحتی مسعود با من مثل قبل عادی بود. شاید من انتظار این رفتار عادی رو ازش نداشتم .میدونستم خیالش از بابت من بیشتر از قبل راحت شده. مطمئن بودم تا زمانیکه بابت رفاقتش با پسرها بهش اعتراضی نکنم موضوع حال کردنم با شیوا رو وسط نمیکشه. از اینکه فهمیده منم مثل خودش حال و حول کردم احساس خوبی داشتم.....تو خونه بودیم و هانیه داشت تو سالن راه می رفت و با الهام تلفنی صحبت میکرد.. فکری سریع ذهنم رو مشغول کرد و بدون فکر تصمیم گرفتم اجراش کنم. بهترین فرصت بود که همرنگ جماعت بشم . قصدم این بود به هانیه پیشنهاد رفاقت با الهامو بدم حداقل اگه هانیه و بعد الهام هم قبول نمیکرد ولی این پیشنهاد یه نتیجه خوب داشت و اون این بود که حجب و حیای بین من و هانیه با توجه به اینکه هر دوتامون اهل عشق و حال بودیم از بین می رفت و من می تونستم با خیالی آسوده تر در مورد کس و کون دخترها و حتی حال کردن با خودش باهاش حرف بزنم. اگه موفق میشدم تقریبا 80 درصد راه رو رفته بودم.... اون روز تا عصر دنبال راهی بودم بتونم موضوع رو به هانیه بگم. هر چی سعی کردم نتونستم حضوری به هانیه بگم تصمیم گرفتم بهش اس ام اس بزنم. ساعت 9 شب بود طبق چند شب گذشته هانیه و پدر و مادرم داشتن فیلم میدیدن.منتظر بودم هانیه بره طبقه بالا که بهش اس ام اس بدم اونم نشسته بود کنار پدرم و تکون نمیخورد. منم تو این مدت اس ام اس های مورد نظرم رو آماده کرده بودم . کمی استرس داشتم. در مورد این برنامه ای که خودم ریخته بودم با مسعود صحبتی نکرده بودم و ترس از این داشتم که اگه به مسعود بگم مخالفت کنه.....بالاخره ساعت 11 شب برای خوابیدن اومد بالا. سعی میکردم خونسرد رفتار کنم. همه چیز علیه هانیه داشتم. سریع اولین اس ام اس رو فرستادم. در مورد ارتباطش با الهام بود. توش نوشته بودم فکر نمیکردم الهام با توجه به اینکه برای اشکان راضیش کردی بازم باهات رفاقت داشته باشه. منتظر جواب بودم هر چی صبر کردم جواب نیومد. اس ام اس دوم رو همون لحظه براش فرستادم که اشکان هم سر تو رو کلاه گذاشت هم سر الهام رو.... بازم جواب نداد. منم گیر دادم به 250 دلار و تند تند می نوشتم 250 دلار یه دور.داشتم همینطور عدد 250 دلار رو براش اس ام اس میکردم که دیدم اس ام اس اومد. فحش داده بود هم به من هم به اشکان...داشتم تو آرشیو اس ام اس ها دنبال سومین اس ام اس می گشتم که اس ام اس اومد. این بار لحنش آرومتر بود گفته بود تو منو بردی تو سیستم من از اولش هم دوست نداشتم بیام.... بالاخره تا ساعت 1 شب همه حرفامو در غالب اس ام اس براش فرستادم. به الهام ابراز علاقه کردم که ازش خوشم اومده میخوام باهاش رابطه داشته باشم .ازش خواستم در جهت رسیدن به هدفم کمکم کنه و الهام رو راضی کنه. اولش قبول کرد کمکم کنه انگاری دوزاریش نیافتاده بود منظورم از رابطه چیه ولی وقتی گفتم با الهام یه رابطه از نوع اشکانی میخوام دیگه جواب اس ام اس ها رو نداد. شاید فکر میکرد دارم خالی می بندم شایدم باور نکرده بود منم اینکاره باشم برای همین دیگه معطل نکردم و اون چه تو دلم بود ریختم بیرون.اس ام اس زدم که منم از این کارها خوشم میاد. تازه مخالف دوست پسر گرفتن خودت حتی اگه از نوع اشکانیش هم باشه نیستم. بعد هم برای اینکه جو ایجاد شده رو سکسی کنم آخرین اس ام اس رو با این مظمون که ((مسعود میگه الهام رو کرده و بذاره)) براش فرستادم و ازش خواستم الهامو رو راضی کنه با من رابطه داشته باشه....واقعا انقلابي به پا شده بود. انقلابي كه مسعود شروع كننده اون بود و منم تحت تاثير رفتار مسعود حركت ميكردم. انگاري جراعت بيشتري پيدا كرده بودم. خودم واقعا نفهمیدم این همه حرف ناجور رو چطوری برای هانیه فرستادم. ولی میدونستم این حرفها رو به پشتوانه فیلمی که از هانیه داشتم زدم. هانیه هنوز نمیدونست من میدونم الهام رو برای اشکان راضی کرده. تصمیم داشتم اگه به این حرفام اعتراض کرد جریان رو براش بگم. جالب اینجا بود که هر وقت موضوع اشکان رو پیش میکشیدم خودش رو تبرئه میکرد و طوری وانمود میکرد که اون روز تو پارک حالت عادي نداشته و اشکان با زور باهاش حال کرده. هر بار یه حرفی میزد.فرداش جمعه بود .صبح اول وقت بیدار شدم. کمی استرس داشتم. هنوز هانیه رو بعد از حرفهای دیشبم ندیده بودم. نمیدونستم عکس العملش چیه . سعی میکردم عادی جلوه کنم....ادامه...
قسمت چهل و دوم-------------------برای صبحونه که اومد پائین اولش سعی میکردم نگاش نکنم ولی وقتی دیدم با پدر و مادرم راحت حرف میزنه کم کم اون استرس از بین رفت. شاید اصلا حرفهای منو به کسش هم حساب نکرده بود. کم کم کفری میشدم. به خاطر بودن پدرم نمیتونستم کاری کنم. صبحونه که خوردم رفتم بالا. همیشه بعد از صبحونه میرفت تو اتاقش .از حرفهای دیشبم راضی بودم. کمترین اثرش این بود که هانیه فهمیده بود منم اهل حال هول هستم از همه مهمتر دیشب طوری حرف زده بودم که هانیه از بابت من برای حال دادنش به دیگران از هفت دولت احساس آزادی کنه...بالا که اومدم اول رفتم کنار در اتاقش. داشت با تلفن حرف میزد.رفتم تو اتاقم و از اونجا دوباره بهش اس ام اس دادم. نظرش رو خواسته بودم. بلافاصله بعد از اس ام اس من پیام داد که به من ربطی نداره خودت باهاش صحبت کن. اینو که نوشت کفری شدم و بلافاصله موضوع راضی کردن الهام برای اشکان رو نوشتم و گفتم با اینکه به من ربطی نداره ولی مسئله تو و اشکان و حال دادنت هم زوری نبوده تازه الهام رو هم براش راضی کردی.منتظر جوابش بودم. واقعا این حرفها رو نمیشد حضوری گفت. به چند ماه پیش که فکر میکردم هیچ وقت تا این مرحله به هانیه نزدیک نشده بودم. تو همین فکر ها بودم که اس ام اس اومد. زده بود(( اگه من با اشکان بودم تو هم با شیوا بودی فکر نکن من خبر ندارم)). از خوندن پیامش پکی زدم زیر خنده. هانیه با همه لاشی گریش ولی خنگ و زود باور بود.براش پیام دادم که من منکر ارتباطم با شیوا نیستم. رابطه تو هم با اشکان به من ربطی نداره. مخالف ارتباطت با دیگران هم نیستم. با هر کی میخوای باش ولی الهامو برام راضی کن....دیدم از اس ام اس خبری نیست زنگ زدم به مسعود. گفت رفته کرج و فردا میاد. در حین صحبت بودم که چند تا اس ام اس با هم اومد. تلفن رو قطع کردم و اس ام اس ها رو باز کردم. تو همشون نوشته بود ((خیلی بی شرف هستی))کیرم حسابی شق کرده بود. نا خودآگاه داشتم با هانیه حرفهای تحریک آمیز میزدم. سر همین فحشش کم مونده بود بگم الهام بهونه هست من کون خودت رو میخوام....*******اصلا دنبال الهام نبودم و همه تلاش اون شبم این بود هانیه رو بیارم تو خطی که خودم در نظر گرفتم. موفق هم بودم. هر چی خواستم گفته بودم. درست بود که تا اون موقع نتونسته بودم با دختری ارتباط داشته باشم ولی در عوض حواشی این کارها رو خوب بلد بودم. چند روز بعد مسعود خبر از دادن 2 تا سی دی سکسی گروه امانوئل ها که فکر میکنم جمعا 6 قسمت بود به هانیه داد که قرار بود جلوی هانیه شماره 3 و 4 رو به من بده. بعد برای روز دوشنبه یک روز مونده به شب چهار شنبه سوری برنامه گذاشت سه تایی بریم پارک یا سینما که من سینما رو ترجیح دادم. خود مسعود هم سینما رو به خاطر تاریک بودنش ترجیح داد. قرار بود هانیه رو جلوی من دستمالی کنه تا بیشتر رومون به هم باز شه.از اخلاق هانیه شناخت کافی داشتم و میدونستم هیچ وقت پارتی رفتن و مهمونی و تفریح رو کنسل نمیکنه. همین باعث شد من و مسعود بدون مخ زنی دعوتش کنیم سینما اونم با کله اومد. غافل ازاینکه چه برنامه ای براش چیدیم.تو راه حال خوبی داشتم. احساس میکردم این کار با کمک مسعود شدنیه. بذار بودن هانیه هم کار رو برای من آسون میکرد. تو راه سینما مسعود با هانیه شوخی میکرد طوریکه گاهی وقتها هانیه درمقابل رفتار مسعود ازمن کمک میخواست منم بر عکس عمل میکردم و از مسعود دفاع میکردم. سعی میکردم به شوخی های مسعود و هانیه با هم اعتنایی نکنم تا مسعود بیشتر جلو بره...... میدان ولی عصر ساعت 2 بعد از ظهر. هوا سرد بود . کنار گیشه بلیط فروشی ایستاده بودیم. برای دیدن فیلمه تردید داشتیم. به نظر فیلم خوبی نمی اومد. کلا فیلم های زمان احمدی نژاد به درد آشغال دونی میخورد....موقع ورود به سالن سینما و تاریکی سالن، مسعود در حالیکه هانیه جلوتر از ما در حرکت بود بهش چسبوند که از نگاه هانیه هم دور نموند ولی جلوی من سوتی نداد. شاید بودن من کنارشون مانع عکس العمل هانیه بود .کیرم به خود لرزید و کم کم داشت سیخ میکرد. مسعود از زمانیکه که وارد سالن سینما شدیم تا زمانیکه روی صندلی کنار هم نشستیم دستاش رو بدن هانیه می چرخید با اینکه نگاهم به فیلمه بود ولی حواسم به درگیری مسعود و هانیه بود و خودمو بی خیال نشون میدادم. بالاخره با کیر شق کرده که تو راه به خاطر رفتار مسعود با هانیه مدام سیخ میشد برگشتیم خونه. سر کوچه که رسیدیم مسعود از همون سی دی امانوئل ها با علامت مشخص روی جلدش به من داد. سی دی ها رو طوری تو دستم گرفته بودم که هانیه هم بفهمه...بازم روی سی دی ها برنامه داشتیم. این لاشی یکی دو روزی بود شب ها تا دیر وقت پشت کامپیوتر بود. احتمالا سی دی های مسعود رو نگاه میکرد. برنامه این بود من مچش رو بگیرم که مثل من از مسعود فیلم امانوئل گرفته.. همون شب بعد شام دوباره به هانیه اس ام اس دادم. تا اون لحظه نتونسته بودم حضوری حرف هام رو بزنم. براش نوشتم با توجه به شوخي هاي مسعود تو سينما فکر كنم اونم دنبال همون چيزيه كه اشكان کرده.... منتظر جواب شدم. جوابی نیومد. تو اتاق مطالعه پشت کامپیوتر نشسته بود و تو اینترنت کس چرخ میزد. منتظر بودم بره تو اتاقش ولی تا ساعت 12 پشت سیستم بود. حدس میزدم بازم داره فیلم سکسی های مسعود رو می بینه. یه لحظه دیدم بهترین زمان برای مچ گیریه.تصمیم گرفتم برم تو حیاط دکمه فیوز کنتور برق رو خاموش کنم تا برق خونه قطع بشه و سی دی که نگاه میکنه تو سی دی رام کامپیوتر بمونه و نتونه سی دی رو در بیاره. این طوری میخواستم به سی دی که نگاه میکنه دسترسی پیدا کنم و فرداش با نشون دادن سی دی داخل سی دی رام به خودش یک قدم دیگه به کونش نزدیک تر بشم....با اینکه ازش یه فیلم کامل داشتم و می تونستم به راحتی تهدیدش کنم و بکنمش ولی به دو دلیل اینکار رو نکردم یکی اینکه اون فیلم خونه مسعود گرفته شده بود و اگه نشونش میدادم میگفت شما برنامه ریختین منو بکنید و ممکن بود کار به جاهای باریک بکشه... دوم اینکه من میخواستم اول از در راضی کردنش جلو برم و یک عمر کس و کون بکنم. اگه راضی شد و داد که چه بهتر اگه نداد اونوقت اون فیلم رو به عنوان آتو ناچارا رو میکردم و میکردمش...ادامه..
قسمت چهل و سوم------------------------------رفتم طبقه پائین بعد اینکه اطمینان پیدا کردم پدر و مادرم خوابن از همون جا برای اینکه سر و صدا نکنم پا برهنه رفتم تو حیاط و فیوز کنتور رو شل کردم و سریع اومدم بالا. شانس آوردم تو راهرو و راه پله فرش بود وگرنه ممکن بود صدای پامو یشنوه. سریع پریدم تو اتاقم و از کیری که به هانیه زده بودم حال میکردم. تصمیم داشتم فردا صبح زود قبل از بیدار شدنش برم سر وقت کامپیوتر. چند دقیقه منتظر عکس العمل هانیه بودم. به محض اینکه صدای در اتاقش رو شنیدم خیالم راحت شد.....ساعت هشت و نیم صبح بود از خواب پریدم. خیلی دیر بیدار شده بودم. در کمال تعجب برق داشتیم. بلافاصله رفتم تو اتاق مطالعه کسی اونجا نبود. تو اتاق هانیه رو که نگاه کردم هنوز خواب بود. احتمال میدادم بابام قبل از رفتنش فیوز رو زده باشه. بلا فاصله رفتم پشت کامپیوتر و روشنش کردم .بدون اینکه اجازه بدم ویندوز بالا بیاد سی دی داخل سی دی رام رو در آوردم. خودش بود با همون جلد امانوئل.... اولش تصمیم داشتم برم بیدارش کنم و سی دی رو نشونش بدم . با مسعود که تلفنی صحبت کردم مخالف این کار بود. نظر مسعود این بود که صبر کنم تا خودش بیاد بگیره..... اون روز سه شنبه آخر سال و شب چهارشنبه سوری بود .با مسعود رفتیم میدون مولوی یکی از محله های قدیمی و کثیف تهران و وسائل آتش بازی خریدیم.تو راه برگشت به خونه بودیم و نگران عاقبت کار.اگه همه چیز خوب پیش می رفت تنها چند روز تا کردن هانیه باقی مونده بود.مسعود منو تا سر کوچه رسوند و رفت. با کلی مواد منفجره ازنارنجک گرفته تا ترقه و سیگارت وارد خونه شدم. هر سال تو کوچه ما مراسم چهار شنبه سوری با شکوه برگزار میشد. از پریدن روی آتش گرفته تا رقص دختر و پسرها تو کوچه و قاشق زنی و پرتاپ نارنجک و فشفشه و کوفت زهر مار همه چی وجود داشت. وارد خونه که شدم هانیه مثل این وحشی ها و جیغ کشان اومد استقبالم و هر چی سیگارت خریده بودم به همراه کلی فشفشه از تو کارتن برداشت. لاشی فقط نارنجک ها رو بر نداشت.بعد شام رفتم بالا تو اتاق مطالعه . تصمیم داشتم فیلم کون دادنش به مسعود رو باز نگاه کنم و کف دستی بزنم که دیدم اومد تو اتاق. یه فشفشه روشن هم دستش بود و سریع رفت کنار پنجره اتاق مطالعه و از اونجا پرتش کرد تو کوچه. بی اهمیت از این کارش الکی با درایو های کامپیوتر کار میکردم . منتظر بودم بره بیرون تا فیلم رو ببینم که برگشت گفت سی دی داخل سی دی رام رو تو برداشتی. شوکه شدم ولی چون انتظار این جمله رو داشتم زود به خودم مسلط شدم و جواب مثبت دادم و گفتم اگه من حواسم نباشه در مقابل بابا هم منو بگائیدن میدی هم خودت رو هم مسعود بیچاره تو درد سر می افته. اسم مسعود رو از این جهت آوردم تا بفهمه میدونم سی دی رو از کی گرفته. همین جور کنار پنجره نیم خیزشده بود و تو کوچه رو نگاه میکرد . بازم داشت فشفشه روشن میکرد.. یه شلوار سفید لمه هم پاش بود که به دلیل نیم خیز شدن روی پنجره حسابی چاک کونش رو نشون میداد کیرم داشت شق میکرد . برای اینکه موضوع فیلم هچنان حفظ بشه رفتم سر کشو کمدم و سی دی خودش همراه همون دو تا سی دی که از مسعود گرفته بودم براش بردم. کیرم به نهایت شق کردن رسیده بود. دیگه تصمیم نداشتم برجستگی کیرمو از هانیه پنهان کنم. این نظر مسعود بود که باید پر رو باشم. چون اصلی ترین و مهمترین چیزی که بین من و هانیه مانع ایجاد کرده بود همون حجب و حیا بود که دیگه با پیش اومدن موضوع فیلم ها از بین رفته بود.فشفشه بعدی رو که پرتاپ کرد کنارش بودم. هر سه تا سی دی رو نشونش دادم و گفتم این دو تا هم مال خودمه بد نبود. جالب بود که من اصلا فیلم ها رو ندیده بودم. ازش خواستم دو تا فیلم رو فردا بهم پس بده . پشتش ایستاده بودم . خیلی دوست داشتم همونجا بهش بچسبونم ولی نمیشد. صورتش رو به کوچه بود و سعی میکرد خودش رو با روشن کردن فشفشه ها مشغول کنه. منم چون دیگه فرصت بهتر از این گیر نمی آوردم گفتم من مخالف فیلم دیدن و رفیق بازی و حال کردن نیستم خودمم خوشم میاد ولی حواست به بابا باشه بفهمه هر دوتامون سراز قطعه گمنامان بهشت زهرا در میاریم.این چیزها رو گفتم تا احساس کنه منم شریک جرمشم و در مورد من بیشتراحساس امنیت کنه. از شانس من حواسم به صحبت کردن بود و نفهمیدم کیر شق کردمو دیده یا نه.هنوز همراه هانیه کنار پنجره ایستاده بودم و داشتیم مراسم آماده سازی جشن چهار شنبه سوری رو نگاه میکردیم. پسرهای همسایه روبرویی همون همسایه که دخترش سال پیش ازدواج کرد داشتن تو کوچه اکو و آمپلی فایر نصب میکردن . یه تعداد دیگه از بچه های کوچه هم ریسه رو دیوارها میکشیدن. درکل کوچه ما تو مراسم سنتی نوروز خیلی فعال بود. البته تو کس بازی هم سر آمد بودن و بیشتر این کارها برای بیرون کشیدن دخترهای کوچه از خونه ها بود...سعی میکردم کیر شق کرده ام رو بیشتر به هانیه نزدیک کنم. چنان در حسرت کونش می سوختم که اگه کیرم با کونش برخورد میکرد ممکن بود همون جا ارضا بشم. هنوز رو لبه پنجره نیم خیزیود و کار بچه های کوچه رو نگاه میکرد. منم در حالیکه در مورد برگزاری مراسم امسال و تفاوت های مراسم داخل کوچه و بیرون کوچه باهاش صحبت میکردم طوری کنارش ایستاده بودم که قسمت راست برجستگی کونش درست روبروی کیرم بود. چنان حشری شده بودم که هر لحظه کیرمو بهش نزدیک تر میکردم. فاصله کیرم با کونش تنها به یک یا دو سانت رسیده بود پیش در آمد آب کیرم هم اومده بود. کوچکترین حرکتی میکرد کیرم با کونش تماس پیدا میکرد.منتظر حرکتش بودم. داشت فشفشه روشن میکرد. به محض پرت کردن فشفشه و جابجا شدنش کیرم به قسمت راست کونش مالیده شد. داشتم از حال می رفتم. چقدر نرم بود. نمیدونستم متوجه شقی کیرم شد یا نه ولی چنان به من حال داد که تصمیم گرفتم بازم بهش بچسبونم. تو پرتاپ سیگارت باهاش همکاری میکردم و بازم دنبال فرصت بودم. خوبی پنجره این بود که فقط جای ایستادن یک نفر وجود داشت و منم فرصت طلبی میکردم و بیشتر پشت هانیه می ایستادم. کارمون شده بود پرت کردن سیگارت روسر و کله پسرهای در و همسایه.چند دقیقه ای بود سعی میکردم برم پشت سرش ولی اون جوری که میخواستم جابجا نمیشد. داشتم از شق درد میمردم. تصمیم گرفتم خودم اقدام کنم. به محض اینکه رو پنجره نیم خیز شد تا داخل کوچه رو ببینه منم سریع فاصله کیرمو با کونش باز مثل قبل به یک یا دو سانتی رسوندم با این تفاوت که کیرم رو این بار درست رو چاک کونش تنظیم کرده بودم. هنوز نمیدونستم آخرش چی مشه به محض اینکه برگشت عقب قشنگ فرو رفتن کیرم لای چاک کونش رو حس کردم طوریکه هر دو قسمت لمبرهای کونش هم به پاهام چسبید. یه لحظه حس کردم آبم داره میاد. لامصب چه کونی داشت. مثل ژله نرم بود. این بار دیگه مطمئن بودم شقی کیرمو با تمام وجود حس کرده. به خصوص که در حال خندیدن بود و با این کار من خنده اش قطع شد.موقعی که برگشت تو اتاق برای اینکه جو رو عادی کنم ازش درخواست سیگارت کردم و سعی کردم کیر شق شده ام رو ببینه. حالتش عوض شده بود. یه حالت خاص که فکر میکنم ناشی از بهت و تعجب بود. همه تلاشم این بود که هانیه احساس کنه بذار بودنش حتی رو من هم تاثیر گذاشته.سی دی ها رو برداشت و از اتاق خارج شد. منم بلافاصله همونجا یه مشمپا فریزر سر کیرم کشیدم و به دلیل حشر زیاد کف دستی زدم.اون شب با وجود هیجان شب چهار شنبه سوری مدام لحظه رفتن کیرم لای کونش تو ذهنم بود. میدونستم هانیه فهمیده بهش چسبوندم. جالب اینجا بود بعد از چسبوندن من دیگه تو کوچه چیزی پرت نکرد. شاید اگه تو حالت عادی بهش می چسبوندم متوجه نمیشد .با وجود اینکه خودش عقب اومد و کونش به کیرم چسبید ولی شق بودن کیرم نشون میداد که کار من عمدی بوده.ادامه..
قسمت چهل و چهارم--------------------مراسم چهار شنبه سوری شروع شده بود. پدر و مادرم طبق سنت هر ساله رفته بودن خونه عموم. کلا بابام چهار تا برادر داشت که هر سال شب چهار شنبه سوری دور هم جمع میشدن و به روش قدیمی این شب رو برگزار میکردن. من و هانیه هم به سبک خودمون و جوان های امروزی با این شب حال میکردیم. تو کوچه ما بچه ها دو دسته شده بودن. گروه نارنجک بندازها که سر کوچه و تو خیابون نارنجک پرتاپ میکردن و دود زیادی راه مینداختن و گروه ما که بیشتردنبال کس بازی و رقاصی داخل کوچه بودیم. تو کوچه حسابی شلوغ بود. طبق مراسم هر سال بچه ها تو کوچه آتش بزرگی به پا کرده بودن که کسی خایه نداشت از روش بپره. در عوض چند تا از دختر و پسرهای تو کوچه که بیشترشون هم ناشناس بودن و احتمالا فامیل همسایه ها دور آتیش می رقصیدن. تو دخترها فقط عاطفه رو می شناختم که با اونها در حال رقص بود. همراه نیما و سپهر و یکی از پسرهای همسایه کناری ما داخل کوچه کنار آمپلی فایر ایستاده بودیم و رقص دخترها رو دید می زدیم. قصدمون پرتاب سیگارت زیر پای دختر و پسرهای در حال رقص بود .تو جیب همه ما هم کلی نارنجک و ترقه که برای جنگ آخر شب با بچه های سر کوچه آماده کرده بودیم. با اینکه میدونستم چند تا از بچه های کوچه با هانیه حال کردن و هنوز هم ممکنه حال کنن ولی همچنان تحملشون میکردم و با هم رفیق بودیم. اونها هم طوری رفتار میکردن که جای هیچ شکی باقی نمیذاشت. سیگارت بود که زیر پای دختر و پسر های در حال رقص می ترکید و ریتم رقصشون رو به هم می ریخت. من از تو کوچه و هانیه هم از تو پنجره حسابی به دختر و پسرهای در حال رقص با سیگارت حال میدادیم.حسابی خنده بازار شده بود....بازم وسوسه مالیدن به هانیه اومده بود سراغم. هنوز مزه چسبوندن چند ساعت پیش به هانیه رو با کیرم حس میکردم. بی خیال نیما و سپهر شدم و برگشتم تو خونه. قصدم این بود از بودن هانیه کنار پنجره حسابی استفاده کنم و دستمالیش کنم.وارد اتاق مطالعه که شدم یه سیگارت پرت کردم جلوش. جیغ کشان دستهاش رو گرفت جلو صورتش. سیگارت منفجر شد و دودش تو خونه پیچید. فحش داد. منم خنده کنان دست کردم تو جیبم و این بار نارنجک در آوردم. وحشت کرد و جیغ کشان رفت تو اتاقش. کیرم داشت شق میکرد. قبل اینکه اتاقش رو قفل کنه در رو با فشار باز کردم و به بهونه اینکه فحش داده طوری وانمود کردم که میخوام تو پیراهنش سیگارت بندازم. اونم وحشت زده شده بود و به غلط کردن افتاده بود ولی من هدف دیگه ای داشتم. همه این کارها رو با خنده و شوخی انجام میدادم. تو فکر این بودم چطوری به کونش بمالم. رفتم سمتش و یه دستش رو گرفتم و پیچوندم. دقیقا یاد کار امیر تو شمال افتادم. همزمان که دستش رو می پیچوندم پشتش قرار گرفتم. اونم به غلط کردن افتاده بود. سعی میکردم دستش رو بیشتر بپیچونم تا به سمت من قنبل کنه. کیرم به نهایت شقی رسیده بود . زاویه خودم رو درست با کپل کونش تنظیم کرده بودم. خودم بدون حرکت بودم و هانیه رو مجبور میکردم کونش رو بیشتر به سمت من بیاره. با اینکه چند ساعت پیش جلق زده بودم ولی بازم شدیدا حشری شده بودم. بالاخره طرف مقابلم کم چاقالی نبود. هانیه بود. کسی که خیلی ها کرده بودنش. همین تعداد زیاد منو بیشتر مصمم میکرد بکنمش...هانیه وقتی می دید دستش رو بیشتر می پیچونم فحش میداد و همین باعث میشد من همون فحش رو دلیل برای ادامه پیچوندن کنم.بالاخره اول کلاهک کیرم با چاک کونش تماس پیدا کرد. داشتم دیونه میشدم. هیچ وقت فکر نمیکردم بتونم تا اینجا جلو بیام و همه اینها رو مدیون مسعود بودم. آخرین فشار به دست هانیه باعث شد خودش کونش رو به کیرم بچسوبه و کیرم به صورت عمودی لای کونش جا خوش کرد. داشتم از لذت می مردم. دوست نداشتم از این وضعیت در بیام. هانیه تقلا میکرد دستش رو از تو دستم دربیاره همین باعث میشد کونش از کیرم چند سانتی فاصله بگیره ولی هر بار با پیچوندن مجدد دستش از روی اجبارکونش رو به کیرم می چسبوند و منم حسابی حال میکردم. چندین بار این کار رو کردم چنان حشری شده بودم که تصمیم گرفتم یه بار کامل بهش بچسبونم. همون جور که به سمت من قنبل کرده بود سریع دستش رو ول کردم و بلافاصله هر دو دستم رو برای اینکه دقیقا کونش رو به کیرم فشار بدم از پائین شکمش رد کردم و به هم قفل کردم و بعد کونش رو با فشار زیاد به کیرم چسبوندم وانمود میکردم میخوام با دست هام سیگارت رو روشن کنم.دیگه هیچ چیز جز لذت نمی فهمیدم. انگاری تو آسمونها بودم. چقدررررر نرم بود. کون فرانک بدون شورت هم به نرمی کون هانیه نبود. چسبوندن به کون یه دختر اونم از روی شلوار واقعا آدم رو دیونه میکنه.همچنان فحش میداد وتقلا میکرد خودش رو از دست من آزاد کنه همین باعث میشد کیرم بیشتر بین چاک کونش دارای حرکت بشه. اصلا دوست نداشتم بدون اینکه آبم بیاد ولش کنم ولی چاره ای نبود برای اینکه ضایع نباشه بلافاصله سیگارت و کبریت رو انداختم زمین و خودم هم هانیه رو ول کردم و برای اینکه تابلو نباشه روی زمین نشستم. همزمان که داشتم وانمود به روشن کردن سیگارت میکردم هانیه هم به تلافی اون همه آزار و اذیت با مشت گذاشت تو گردنم و رو سرم نشست. اجازه دادم این طوری تلافی کنه و با روشن کردن سیگارت فرار کرد تو راهرو و منم سیگارت رو پرت کردم همونجا...بیرون که رفت سریع رفتم توالت کف دستی زدم آخ که نای حرکت نداشتم. هنورنکرده کلی آب ازم رفته بود وای به حال روزی که بخوام کیرمو تو کونش بکنم. چشمام خسته شده بود. احساس خواب داشتم. بی خیال مراسم چهار شنبه سوری شدم و رفتم تو اتاقم خوابیدم. هانیه معلوم نبود کجا رفته بود. برای اینکه کس خل بازیش گل نکنه در اتاقمو قفل کردم و گرفتم خوابیدم.تو تختخوابم به این فکر میکردم هانیه در مورد شقی کیرم چی فکر میکنه....بیدار که شدم حسابی گرسنه بودم. هنوز از تو کوچه صدای موزیک می اومد. ساعت رو نگاه کردم 10 شب بود. نیم ساعتی خوابیده بودم و سر و صدای داخل کوچه نذاشت بیشتر بخوابم.. رفتم تو اتاق مطالعه. هانیه اونجا نبود. طبقه پائین هم نبود. تو کوچه رو که نگاه کردم به درخت وسط کوچه تکیه زده بود و جماعت رقصنده رو نگاه میکرد. بازم این لاشی یه شش هفت تا پسر رو الاف خودش کرده بود. این چندمین بار بود که می دیدم وقتی تو کوچه میره الاف های سر کوچه تو کوچه جمع میشن معلوم بود آمار هانیه رو دارن و میدونن بذاره...دو سه تاشون از همکلاسیهای دبیرستانی خودم بودن. بیشتر وقتها با موتورتو خیابون اصلی محل ویراج میدادن. نیما رو که میشناختم. سعید هم بود همون که عاطفه رو کرده بود. برای اینکه دیده نشم رفتم گوشه پنجره و از اونجا شروع کردم آمار گیری. واقعا لذت می بردم وقتی می دیدم پسرهای تو کوچه افتادن دنبال هانیه. بذار بودن هانیه هم به اونها کمک میکرد....مدتی بود کنار پنجره ایستاده بودم و رفتار اونها رو زیر نظر داشتم. شلوغ بودن تو کوچه و رقصیدن پسرهای همسایه، بودن اونها تو کوچه رو توجیه میکرد. هانیه هم بایه مانتو تنگ و طبق معمول آستین کوناه به رنگ سفید که سینه ها و کونش تابلو بیرون زده بود به اینها آمار میداد. چند دقیقه ای نگاه کردم دیدم خبری نیست بی خیال کوچه شدم. اومدم پای ماهواره نیم ساعتی خودمو مشغول کردم. دنبال راهی بودم دوباره به هانیه بمالم....اون شب فکر های عجیب و خطرناکی تو ذهنم اومده بود. وسوسه شده بودم همون شب وقتی خوابه برم سراغش. پدر و مادرم هم که احتمالا صبح بر میگشتن و اینم به تمایلم برای این کار کمک میکرد. دو دل بودم و هنوز تصمیم قطعی نگرفته بودم. ادامه...
قسمت چهل و پنجمساعت 11 شب بود . مراسم تموم شده بود و ازکوچه صدایی نمی اومد. در عوض سر کوچه غوغایی بود.هنوز کلی نارنجک تو نایلون داشتم که نتونسته بودم ازشون استفاده کنم. اصلا فکر نمیکردم وضعیت طوری بشه که به خاطر دستمالی هانیه مجبور بشم تو خونه بمونم . این بار با نگارکنار در خونه ما بودن وراجی میکردن .هر وقت این کار رو میکرد میدونستم داره تو کوچه آمار میده. این شگرد کارش بود و من دیگه شناخته بودمش دوباره رفتم کنار پنجره همینطور که حدس می زدم بود. سعید و یه نفر دیگه کنار خدمات موبایل تو کوچه روی صورت هانیه و نگار لیزر مینداختن یا کوچه رو به قصد مخ زنی و دادن شماره و یا هر کوفت و زهرمار دیگه ای بالا و پائین میکردن. این لاشی هم کنار در خونه با تاپ بدون آستین و یه شلوارک کوتاه تا زانو به اونها پا میداد. بر عکس هانیه نگار دختر مثبتی بود و چیزی در موردش نشنیده بودم ولی اون شب بهونه خوبی بود برای تو کوچه موندن هانیه.تصمیم داشتم از خونه برم بیرون ولی به دلیل آماری که سعید و هانیه به هم میدادن مردد بودم. بازم کون هانیه وسوسه ام کرد تصمیم به رفتن بگیرم. میخواستم موقع رفتن حتی اگه یه لحظه هم شد با توجه به اینکه هانیه و نگار دم در ایستادن به هانیه بمالم. بعد هم این نارنجک ها رو برای اینکه رو دستم باد نکنه سرکوچه بترکونم. آخرش هم برم رستوران شام بگیرم.حسابی شق کرده بودم فقط می بایست شرایطش مثل سابق جور باشه. قبلا چندین بار چنین فرصت هایی دم در حیاط داشتم ولی می ترسیدم اجراش کنم.شورتم رو در آوردم و فقط یه شلوار نازک پارچه ای پام کردم . میخواستم برای احساس لذت بیشتر تا می تونم موانع پارچه ای رو از سر راه کیرم بردارم. با کیر شق کرده رفتم پائین. به راهرو که رسیدم هانیه و نگار بیرون از خونه و کنار در ایستاده بودن .شرايط طوری نبود بشه بهش مالید حسابی کیر خورده بودم. ناچارا با کیر شق کرده اومدم تو کوچه .تو راه این دو تا سعید و رفیقش نایلون سیاه رو که تو دستم دیدن مثل این سگها بو کشیدن که توش نارنجکه و اومدن دو تا ازم گرفتن . انگاری بوی باروت و کس رو خوب می فهمیدن.رفتم سر کوچه فکرم پریشان بود. هنوز باور نمیکردم اون روز تونسته باشم به هانیه بچسبونم. دیگه مطمئن بودم هانیه شقی کیر منو حسابی احساس کرده و از سیخ بودنش حسابی تعجب کرده. تمام تلاشم این بود که هانیه بفهمه هر دختری که بذار باشه ممکنه برادرش هم به سبب بذار بودنش بخواد باهاش حال کنه . هنوز نمیدونستم چقدر تونستم این فکر رو تو ذهنش ایجاد کنم .چند دقیقه ای بود سر کوچه ایستاده بودم و یواشکی گریپاژ و روغن سوزی سعید و اون پسره جلوی خونه رو دید می زدم. معلوم بود خیالشون از بابت من راحت شده که دارن با هانیه و نگار حرف می زنن. نایلون نارنجک ها تو دستم بود. صدای انفجار نارنجک های بچه های دیگه تو خیابون می اومد ولی من هنوز کاری نکرده بودم. از بیرون اومدنم پشیمون شده بودم و انگاری دوست داشتم دوباره برگردم خونه. یه جورایی اون شب احساس میکردم به هانیه وابسته شدم. بی انگیزه نارنجک ها رو تو جوی آب خالی کردم و سریع رفتم چلوکبابی. عاشق کوبیده بودم.دو تا گرفتم و سریع برگشتم خونه. تو راه تصمیم گرفته بودم وقتی خوابه برم سراغش دستمالیش کنم.به خونه که رسیدم یه ضد حال دیگه هم خوردم. پدر و مادرم برگشته بودن . بابام از اینکه من اون شب سالم موندم تعجب کرده بود. همیشه حرفاش بوی طعنه داشت. همه چیز بر خلاف اون چیزی که فکر میکردم جلو می رفت ولی چنان اون چند ساعت بهم حال داده بود که حتی بودن اونها تو خونه هم باعث نشد بی خیال بشم. با هانیه تو آشپزخونه شام خوردم و تو فکر اجرای برنا مه نصف شب بودم. *******اون شب قبل خواب ساعت روی میزم رو برای ساعت 2 شب تنظیم کردم. هیجان زیادی داشتم و همین باعث میشد خوابم نیاد. مدام چرت میزدم ولی خوابم نمی اومد. تو همین بین خواب و بیداری یک ربع به دو شب از چرت پریدم. دیگه تحمل نداشتم این یه ربع رو هم صبر کنم. ساعت رو از کوک خارج کردم و آروم از اتاقم زدم بیرون. اول رفتم طبقه پائین تا از پدر و مادرم مطمئن بشم. وقتی فهمیدم مشکلی نیست اومدم بالا پشت اتاق هانیه ایستادم. هنوز نمیدونستم چی شد که به یکباره دستمالی های هانیه از صبح شروع شد. اصلا فکرش رو نمیکردم تو یک روز این قدر پیشرفت کنم. آروم در رو باز کردم .اول کلید اتاقش رو در آوردم تا به واسطه زنجیری که بهش آویزون بود موقع باز و بسته شدن صدا نکنه. کلید رو پائین در اتاقش درست رو فرش و زیر قفل درب گذاشتم. نور آباژر اتاقش نشون میداد روی کتف خوابیده و پتو هم رو خودش کشیده بود....صورتش طرف در بود و یه لحظه ترس برم داشت که نکنه بیدار باشه منو ببینه و جیغ و داد کنه. سریع به خودم مسلط شدم . همونجا کنار در یکی دو دقیقه ایستادم تا مطمئن بشم خوابه اگه هم بیدار بود باید از علت حضور من تو اتاقش می پرسید که منم هیچ چیزی تو اون چند لحظه به ذهنم نمی رسید. خوشبختانه حرکتی نکرد که مشخص میکرد خوابه. آروم رفتم کنار تختش... ادامه...
قسمت چهل و ششم---------------------------تمام بدنم میلرزید. با اینکه هوای اتاق گرم بود ولی احساس سرما میکردم. دندون های بالا و پائین فکم به هم میخورد. رفتم پشت سرش قرار گرفتم. لاشی ناجور خوابیده بود. اگه کاری میکردم که بیدار میشد با توجه به اینکه صورتش سمت در بود ممکن بود موقع خروج از اتاقش منو ببینه. دستمو بردم سمت پتوش و از گوشه پتو گرفتم و به سمت بالا کشیدم . لامصب نصف پتو لای پاش گیر کرده بود و نمیشد کاریش کرد. تنها کاری که می تونستم بکنم لب گرفتن بود. رفتم بالای سرش. کیرمم تو دستم گرفته بودم و مدام می مالیدمش. کم کم رو صورتش دولا میشدم. بعید میدونستم با این لرزیدن بتونم ازش لب بگیرم. فاصله صورتم تا صورتش 10 تا 15 سانت بود. سعی میکردم از دهن نفس بکشم تا موقع بازدم از بینی، نفسم به صورتش نخوره. دستمو جلو دهنم گرفتم تا بیرون اومدن نفسم رو کنترل کنم. وقتی مطمئن شدم همه چیز میزونه کم کم لبمو بهش نزدیک کردم تا اینکه نوک لبش به لبم برخورد کرد. هنوز احساس لذت نکرده بودم. دهنمو به اندازه ای که همه لبش تو دهنم جا بشه باز کردم و کل لبش رو کردم تو دهنم . یک دفعه حشرم به نقطه جوش رسید. اولین بار آروم لبش رو کردم تو دهنم و دومین بار از حشر زیاد لبمو محکم رو لبش گذاشتم و لبش رو یکی دوبار میکیدم. تا تکون خورد مثل این برق گرفته ها سریع بالای تختش دراز کشیدم. بازم بدنم دچار لرزش شده بود. اصلا فرصت بیرون رفتن از اتاقش رو نداشتم. صدای رو تخت نشون میداد حرکت کرده. دعا میکردم از جاش بلند نشه. چندین دقیقه که فکر کنم 10 دقیقه شد همون طور بالای تختش بدون حرکت دراز کشیده بودم. هر چقدر زمان میگذشت و اتفاقی نمی افتاد از تپش قلب منم کمتر میشد و امکان اینکه خواب باشه بیشتر میشد. با توجه به رفتارهایی که تو این چند ماه کرده بود و کونی که به اشکان داده بود و فیلمی که ازش داشتم اگه بیدار میشد مجبور میشدم همه چیز رو بهش بگم و تهدیدش کنم. حتی با وجود اینکه اون فیلم تو خونه مسعود گرفته شده بود ...بالاخره بعد از 15 دقیقه به خودم جراعت دادم و از بالای تختش پا شدم. نگاش کردم. بازم همون طوری مثل قبل خوابیده بود و پتو رو مثل قبل رو خودش کشیده بود و زحمت های منو به هدر داده بود.تردید داشتم از اتاقش برم بیرون یا نه . ممکن بود بیدار باشه. هنوز یه دستم تو شلوارم بود و داشتم کیرمو می مالیدم. چه لبی گرفتم. خودم حال کردم. مگه اینکه تو خواب ازش لب بگیرم . کم کم جای رفتن وسوسه شدم بازم ازش لب بگیرم. این کیر لامصب ما هم ول کن نبود. دوباره آهسته بلند شدم و بالای سرش قرار گرفتم. بازم تمام بدنم رو لرز گرفته بود. روی صورتش دولا شدم. کمی از موهای سرش روی صورت و لبش ریخته بود و برای من مانع ایجاد کرده بود. به آهستگی موها رو از روی لبش کنار زدم و صورتمو به صورتش نزدیک کردم. تلاش میکردم نفس هام به صورتش نخوره . این بار بر عکس دفعه قبل سعی میکردم به آرومی لبم رو روی لبش بذارم. همه چیز خوب پیش میرفت ولی بازم تا لبم رو لبش قرار گرفت آمپرم بالا زد و دوباره کل لبش رو کردم تو دهنم. چند ثانیه لبش رو خوردم و جهت احتیاط سریع نشستم بالای تخت. هیچ صدایی نمی اومد. تو همون حالت نشسته کیرمو میمالیدم....ده دقیقه که گذشت تصمیم گرفتم این بار سینه هاش رو بمالم. این کار به نسبت لب گرفتن آسون تر بود. داشتم خودمو آماده میکردم از پشت تخت بلند شم که دیدم از روی تخت صدا اومد. بلافاصله بیشتر از قبل و تقریبا به حالت خوابیده پشت تختش قرار گرفتم. قلبم مثل قلب گنجشک میزد. کیرمم به یکباره افول کرد.... حرکت رو تختش باعث شد گرفتن سینه هاش رو ناچاراً ده دقیقه دیگه به تاخیر بندازم. خوشبختانه بیدار نشده بود ولی در عوض منو ده دقیقه دیگه منتظر گذاشت...اصلا احساس خواب آلودگی نمیکردم. کیرمم دوباره سیخ شده بود و ول کن نبود.تقریبا بعد از طی زمانی معین از بالای تختش پا شدم. نگاش کردم هنوز رو کتف خوابیده بود پتو از لای پاش در اومده بود ولی هنوز رو بدنش بود. احساس کردم میشه با کمی تلاش پتو رو از روش کنار بزنم. تصمیم گرفتم به خاطر بیرون اومدن پتو از لای پاش جای سینه های خوش فرمش کونش رو دستمالی کنم. هیچ چیز هانیه به اندازه کونش منو خمار نکرده بود....از پشت تختش پا شدم اومدم پشت سرش قرار گرفتم. هنوز صورتش به سمت در اتاق بود اول همه جوانب کار رو بررسی کردم تا مشکلی پیش نیاد آروم دستمو بردم سمت پتو . از لبه آویزون پتو روی تخت گرفتم و به سمت بالا کشیدم. تا اون موقع پتو رو تخت بود ومشکلی نبود ولی به محض اینکه نزدیک بدنش شدم پتو رو میلیمتری و آروم کنار میزدم. قسمت بزرگی از کمرش بیرون اومده بود حالا نوبت پاهاش بود. از پتوی پائین پاش گرفتم و آروم به سمت بالا کشیدم. سعی میکردم پتو با بدنش تماس نداشته باشه. دستام کمی لرز داشت همین باعث میشد تعادلم به هم بخوره.بالاخره پتو رو بردم بالای شکمش. به خاطر اینکه روی کتف و یه وری خوابیده بود تونستم پتو رو بالای شکمش و رو بدنش نگه دارم. کونش بیرون افتاده بود. همون شلوارکی که تو کوچه کنار در پوشیده بود پاش بود . داشتم دیونه میشدم. کیرم بدجوری بی تابی میکرد و میخواست اولین بار توسط کون هانیه فوران کنه. شورتمو تا زانو پائین کشیدم میخواستم بازم مثل عصر کونش رو با تمام وجود حس کنم. آروم رو تختش نشستم. خواستم تخت خوابش وزن منو با وزن هانیه تنظیم کنه پاهامو رو تختش دراز کردم و بعد هم خودمو مثل خودش یه وری کردم و رو تخت دراز کشیدم. مطمئن بودم این طوری جلو برم این کون بالاخره مال من میشه.تا اون شب این چنین آزاد نبودم که نزدیک بدنش باشم. کم کم فاصله کیرمو با کونش کم میکردم. خوشبختانه قد هانیه تنها 10 سانت از من کوچکتر بود و این برای من خیلی خوب بود. حرارت بدنش رو حس میکردم. کلاً این دختر گرمایی بود و بر عکس اون من سرمایی بودم. سر کیرم خیس شده بود و بی تابی میکرد. چنان حشری شده بودم که زده بود به سرم شلوارک و شورتشم بکشم پائین ولی تحمل میکردم.اول دست راستمو آروم گذاشتم رو لمبر راست کونش. بی حرکت بودم. چه گرمایی داشت. وقتی دیدم مشکلی نیست آروم دستمو بلند کردم و این بار گذاشتم لای کونش. پنج انگشت دستمو رو چاک کونش بی حرکت گذاشته بودم. هیچ وقت کون هانیه رو این طوری لمس نکرده بودم.کم کم جراعت پیدا کردم و دستمو حرکت دادم. دنبال سوراخ کونش میگشتم. با کمی فشار روی چاک کونش بالاخره پیداش کردم. کمی تو رفتگی داشت. داشتم از حال می رفتم. دست چپم رو بردم سمت کیرم و در حالیکه سعی میکردم با سوراخش بازی کنم کیرمم می مالیدم. توي اين مدت تو كفي هيچ وقت جراعت نكرده بودم وقتي خوابه به بدنش دست بزنم ولي با راهنمايي و دل جراعتي كه مسعود به من داده بود كم كم جراعتم بيشتر ميشد.واقعا این دختر همه چیزش نرم بود. همه چیزش محشر بود و لطیف که شاید اگه بهش دست میزدی جاش زخم میشد. خوش به حال کسایی که هانیه رو کرده بودن ....هنوز با دستم انگشتش میکردم.لذت و نگرانی هر دو با هم قاطی شده بود. از یه طرف نگران این بودم که بیدار بشه از یه طرف هم اگه همونجا ارضا نمیشدم ممکن بود تا چند روز اعصابم خورد بشه. برای خاتمه دادن به این وضعیت تصمیم گرفتم کار اصلی رو انجام بدم به خصوص که هر لحظه ممکن بود آبم بیاد. کیرمو با چاک کونش تنظیم کردم و آروم لای لمبرهای کونش قرار دادم. بعد هم یواش یواش بدنم رو چسبوندم به کونش. هر چقدر که بیشتربه کونش فشار میدادم. گرد و قنبله بودن کونش رو بیشتر حس میکردم.. مثل گرگی که به طعمه اش رسیده باشه انگاری آب دهنم راه افتاده بود.اون لحظات شاید بهترین و پر هیجان ترین لحظات زندگیم بود. چسبوندن به کون هانیه اونم بدون اینکه متوجه بشه واقعا برام لذت بخش بود. چه قنبلی داشت. کم کم به کونش فشار وارد میکردم و همین باعث شد کیرم تو نرمی کونش بیشتر فرو بره. واقعا به اوج لذت رسیده بودم. هیچ گاه این قدر به هانیه نزدیک نشده بودم. مشخصا تو بیداری نمی تونستم این طوری دستمالیش کنم.زده بود به سرم دستمو بکنم تو شلوارکش ولی ترس از بیدار شدنش و اینکه دوست داشتم زودتر ارضا بشم مانع شد. در عوض بیشتر به کونش فشار وارد کردم. آبم داشت می اومد. کیرم دقیقا تو چاک کونش به صورت افقی قرار گرفته یود .دو طرف کپلش هم کیرمو احاطه کرده بود. تو اون لحظات چنان حشری بودم که اگه بیدار میشد هم تا آبم نمی اومد ولش نمیکردم. داشتم به اوج می رسیدم. سر کیرم حساس شده بود. دو سه بار آروم لای کونش لاپایی زدم که احساس خوشایندی تمام وجودمو در بر گرفت و آبم با فشار زیاد روی لباس هانیه و مقداری هم رو تختش و بدن خودم ریخت.... کمی وحشت کرده بودم. احساس میکردم الانه که بیدار بشه و همه چیز لو بره. شانس آوردم لباس تنش بود که آبم رو کمرش ریخت. ادامه..
قسمت چهل و هفتم-----------------------------وای که چه لذتی داد وقتی ارضا شدم. هنوز باور نداشتم تونسته باشم کیرمو به این راحتی لای کون هانیه قرار بدم. آب زیادی ازم رفته بود و شدیدا خوابم گرفته بود. بدنم حالت کرختی داشت.... انگار فشارم افتاده بود.آروم از رو تخت پا شدم. تصمیم داشتم آب کیرهای رو تخت و لباسش رو پاک کنم ولی بازم ترسیدم بیدار بشه. بی خیال آب کیرها شدم و چند لحظه سرپایی نگاش کردم. اصلا از این کارم پشیمون نبودم. اون شب قنبل کونش رو با تمام وجود و بدون مزاحمت حس کرده بودم. بعد از چند دقیقه که پشت سرش ایستاده بودم آروم از کنار تختش رد شدم و از در اتاقش خارج شدم...تو تخت خوابم که رفتم تازه داشتم مزه کونش رو حس میکردم.هانیه برام دست یافتنی شده بود و میدونستم این حرکات مقدمه کردن هانیه هست. دختری که اگه میکردمش حداقل تا زمانیکه ایران بود می تونستم حسابی بکنمش.... تو همین فکرها بودم که نفهمیدم کی خوابم برد...ساعت 11 صبح بیدار شدم. وقتی هوشم سر جاش اومد فهمیدم دیشب چی کار کردم. کمی احساس ترس داشتم. یه جورایی احساس میکردم هانیه ممکنه فهمیده باشه. در هر صورت باید می رفتم طبقه پائین و صبحونه می خوردم. بلند شدم رفتم پائین تو آشپزخونه کسی نبود.برای خودم چایی ریختم. هر جا سرک میکشیدم از هانیه خبری نبود. کم کم شک میکردم نکنه جریان دیشب رو فهمیده. پا شدم رفتم پیش مادرم. داشت لباس می شست ازش سراغ هانیه رو که گرفتم گفت رفته مغز گردو بخره....این کس خل صبحونه پنیر و مغز گردو میخورد. صبحونه خوردنش هم مثل آدمهای عادی نبود.منتظر بودم برگرده. همه چیز به طرز رفتار هانیه بستگی داشت. البته اگه هم دستمالی دیشب رو میفهمید بازم هیچ غلطی نمی تونست کنه اون همه آتو ازش داشتم که برای آخرین لحظه در صورت راضی نشدنش گذاشته بودم کنار...وقتی چاقال اومد رفتارش رو زیر نظر گرفتم. خیلی عادی برخورد میکرد. هر چه زمان میگذشت من حالم بهتر میشد. کم کم معلوم میشد از جریان دیشب چیزی نفهمیده به خصوص که در مورد هیجان مراسم دیروز (چهار شنبه سوری) با من حرف میزد. دیگه خیالم راحت شده بود. منم دیدم بهترین فرصته گذاشتم تو برجکش آروم طوری که فقط خودش بشنوه جریان آمار دادن به سعید رو بهش گفتم.فکر میکردم الانه که منکر بشه و بزنه زیر رفتارهایی که تو کوچه داشت. ولی در کمال خونسردی همه چیز رو انداخت گردن سعید که اون خودش گیر داده بود که به من شماره بده ...با تکون دادن سرم وانمود کردم که برام اهمیت نداره. صبحونه که خوردم اومدم تو اتاقم. بازم دنبال راهی بودم به بهونه ای دستمالیش کنم ولی کیر خوردم این یارو هانیه تا غروب بیرون بود. تصمیم گرفته بودم بازم شب برم سراغش. دیشبش خیلی حال کرده بودم.به بهونه گرفتن فیلم های سکسی که دستش بود رفتم تو اتاقش اونجا نبود . تو سالن هم نبود و رفته بود حموم .وقتي حموم رفته بود شک کردم احتمالا به یکی حال داده حالا اومده رفته حموم.برگشتم تو اتاقم و تو فکر عملیات امشب بودم. با توجه به رفتار معمولی هانیه احساس میکردم می تونم در مقابل دستمالی هانیه کمی آزادانه تر عمل کنم. به فکر برنامه نصفه شب بودم که یه لحظه فکری ذهنمو مشغول کرد. با اینکه خطر ناک بود ولی دیدم شرایطش فراهم شده و میشه اجراش کرد. داشتم از این فکر دیونه میشدم. کم کم راغب میشدم انجامش بدم. این کیر بیچاره ما هم مدام خودش رو به در و دیوار شلوارم می کوبید و التماس میکرد. ناچارا به خاطر هیجانی که این کار داشت تصمیم گرفتم عملیش کنم. بلافاصله رفتم طبقه پائین. بعد اینکه از مادرم خیالم راحت شد رفتم پشت حموم ایستادم. هانیه اون تو بود. خیالم که از بابت زیر دوش بودن هانیه راحت شد آروم در حالیکه نشسته بودم وارد رختکن شدم .بلافاصله شلوارکی رو که برای پوشیدن آماده کرده بود از چوب لباسی برداشتم و جنگی اومدم طبقه بالا تو اتاق خودم. با سوزن دوخت اون قسمت از پشت شلوارکش که روی سوراخ کونش قرار میگرفت رو به انداره 3 سانت شکافتم و بعد هم سریع بردم گذاشتم روی چوب لباسی حموم ... شورتشو از رو چوب لباسی دقیقا انداختم پائین چوب لباسی که لگن لباسهای نشسته وتوش پر از آب بود. میدونستم این کون گشاد بیاد بیرون ببینه شورتش افتاده تو لگن خیس شده مجبوره فقط شلوارک بپوشه. چون کمد لباس هاش بالا تو اتاقش بود. قصدم این بود از این امتیاز به نحوه دلخواه استفاده کنم و این بار کیرمو مستقیما با سوراخ کونش تماس بدم. ادامه...
قسمت چهل و هشتم-----------------------دعا میکردم تو اتاقش که میره شورت نپوشه. خودمو خوردم و جر دادم تا بفهمم شورت پوشیده یا نه ولی نتونستم. برای همین تصمیم گرفتم باهاش گلاویز شم. دنبال بهونه بودم پیدا نمیکردم. شلوارکش پاش بود و تاپ رو روی شلوارکش انداخته بود. از بابت سوراخ شلوارکش مطمئن بودم ولی در عوض نمی تونستم ببینم شورت پوشیده یا نه. رفتم تو اتاقش بازم با تلفن مشغول بود. به بهونه تلفن زدن گوشی رو ازش گرفتم و کوبیدم رو جاش که یه هوووو بلند گفت که صداش تو گوشم پیچید. خندم گرفت و دستشو پیچوندم فحش داد منم بیشتر پیچوندم و در حالیکه دست خودشو رو تاپش گذاشته بودم به سمت بالا کشیدم و گفتم میخوام به مسعود زنگ بزنم. عجب شیوه ای به ذهنم رسیده بود. مقداری از کمرش لخت شد و من شورتی ندیدم که از شلوارش بیرون زده باشه. احتمال زیاد میدادم شورت نپوشیده باشه. دیگه بی خیال شدم و تصمیم گرفتم نصفه شب که رفتم سراغش همونجا با دستمالی بفهمم پوشیده یا نه.داشتم از حشر می بردم. فقط کافی بود تا ساعت 9 شب هانیه یا بقیه نفهمن شلوارکش سوراخه بعد از ساعت 9 دیگه خیالم راحت میشد چون این لاشی طبق عادتش می رفت تو اتاقش یا مجله خارجی میخوند یا تو اتاق مطالعه پای کامپوتر بود... اون شب خودمو به گرسنگی زده بودم تا مادرم سریعتر شام بیاره. فقط حواسم به هانیه بود و به کس شعر های بابام هم توجهی نمیکردم. دل تو دلم نبود. بالاخره ساعت 30/9 شد و با نیم ساعت تاخیر مثل هر شب رفت تو اتاقش مجله خارجی بخونه. هنوز هانیه متوجه پارگی شلوارش نشده بود. بابام هم که عشق فیلم بود و فیلم می دید. رفتم بالا تصمیم داشتم موضوع الهام رو دوباره بهش بگم و یه بحث سکسی راه بندازم.وارد اتاقش که شدم یه وری رو تختش خوابیده بود و مجله می خوند. کونش رو به دیوار بود و نمی تونستم پارگی شلوارکش رو ببینم. هنوز از زمانیکه در خونه رو براش باز کردم بیشتر از چند کلمه با هم صحبت نکرده بودیم.اول موضوع فیلم هایی که دستش داشتم رو مطرح کردم که اومدم ازش بگیرم. در حالیکه از روی تخت پا میشد حسابی کونش رو دید زدم. لامصب مثل ژله تو شلوارکش می لرزید. داشتم شق میکردم ولی اصلا قصد پنهان کردن کیرمو نداشتم. فیلم ها رو از روی پارتیشن برام آورد. ازش سوال کردم فیلم ها رو دیده یا نه. بازم با دهن کجی جواب منفی داد. دو تا سی دی دیگه هم تو بالای پارتیشن کتابخونش بود به بهونه اینکه میخوام اون دو تا سی دی رو بردارم از روبرو بهش نزدیک شدم. کلاهک کیرم به ران سمت چبش خورد . یه دفعه تمام بدنم آتیش گرفت و آمپرم رفت رو صد درجه. سی دی ها رو برداشتم و اومدم کنار . دوست داشتم اعتراض کنه ولی نکرد. دیدم هیچی نمیگه دو تا سی دی خودمو همراه اون دو تای دیگه دوباره بهش پس دادم و گفتم امشب حتما نگاشون کنه فردا میخوام بدم به مسعود. خودم نمی فهمیدم این حرفها رو به این راحتی چطوری به هانیه می زدم. رفت نشست رو تختش و با مجله خارجیه ور می رفت. دیدم بهترین فرصته که سر صحبت رو باز کنم. منم رفتم نشستم کنارش و آروم گفتم با الهام صحبت کرده یا نه. هنوز حرفم تموم نشده بود که فحش داد خیلی بی شرفم که ازش چنین درخواستی دارم. خودمم میدونستم هانیه هیچ وقت الهامو برام ردیف نمیکنه شاید اگه غریبه بودم قضیه فرق میکرد به همین دلیل بیشتر دنبال این بودم که بحث حال کردن و حال دادن رو باز کنم تا حجب و حیای بین ما از بین بره و راحت تر در مورد کس و کون باهاش حرف بزنم.فحش که داد بهونه خوبی دست من داد تا دستمالیش کنم. بلند شدم و بالا سرش ایستادم. کیرم داشت شق میکرد. نشستم رو سرش اونم هی فحش میداد. لامصب انگاری بو برده بود من هدفم دستمالیه از روی زمین بلند نمیشد. همه چیزهایی که بهش میگفتم با خنده و مسخره بازی بود. دستشو کشیدم و به زور بلندش کردم. منتظر بودم فحش بده. دستش رو بپیچونم ولی فحش نمیداد. اون موقع که سکوت کرده بود بهترین زمان بود که حرفمو بهش یزنم بهش گفتم الهامو خیلی ها کردن و همه میدونن بذاره . منم دنبالشم و بدم نمیاد با این جور دخترها رابطه داشته باشم. باید برام ردیفش کنی... این جملات آخر رو دو پهلو گفتم که متوجه بشه خودش هم از نظر من بذاره. سعی میکرد دستش رو از تو دستم در بیاره و ازم میخواست که خفه شم. منم همون موقع سریع رفتم پشت سرش مثل دفعات قبل دستش رو پیچوندم و گفتم من بی شرفم یا تو که اینو دادی به اشکان و بعد همزمان چهار انگشتمو گذاشتم لای کونش. چقدر نرم بود. مثل لاستیک خاصیت ارتجاعی داشت. کیرم به نهایت شقی رسیده بود.اون لحظه علنی انگشتش کرده بودم . سعی کردم طوری باشه که به پارگی شلوارش نرسه. حرفی نزد نه در مورد حرفی که بهش زدم نه در مورد اینکه انگشتش کرده بودم. لذت می بردم از اینکه حرفی نمی تونست بزنه. برای همین بازم تصمیم گرفتم روش سوار شم و گفتم انگاری مسعود هم افتاده دنبال تو از شوخی هاش و سی دی هایی که بهت داده معلومه که اونم دنبال اینه و همزمان خواستم دوباره انگشتش کنم که جا خالی داد ودستمو پس زد. انگاری میدونست میخوام دستمالیش کنم.تصمیم گرفتم دوباره انگشتش کنم ولی بهونه ای برای اینکار نداشتم. بازم درخواستمو در خصوص راضی کردن الهام مطرح کردم . تصمیم داشتم در صورت مخالفت دستشو بپیچونم که جای مخالفت یه داد زد که برق از کونم پرید. از ترس اینکه پدرم بیاد بالا بی خیالش شدم و رفتم تو اتاقم. کفری بودم که این طوری سر من داد زد. همین باعث شد نیم ساعت بعد دوباره برم تو اتاقش. ادامه...