قسمت پنجاه و نهم----------------------------جلوی در تهدیدش کردم که بالاخره محتویات جعبه شیرینی رو روی سرش خالی میکنم. هنوز کاملا از اتاقش خارج نشده بودم که دیدم از پشت سرم صدای شیشکی اومد. خودش بهونه دستم داد و منم باید حسابی استفاده میکردم. برگشتم تو اتاقش رو تختش نشسته بود تا منو دید به صورت یه وری باز سرش رو لای پارچه رو تختش کرد و با صدای خفه ای فحش میداد. دیگه مثل قبل کونش تو دسترس کیرم نبود و تنها راه دستمالیش همون نیشگون گرفتن بود. بازم رفتم بالای سرش و اول دو سه باری از بازوی دستش نیشگون گرفتم که مثلا پارچه روی سرش رو بی خیال بشه بعد با گفتن اینکه این قسمت درد بیشتری داره از کونش نیشگون میگرفتم. بازم کیرم مثل برق سیخ کرد. هیچ وقت فکر نمیکردم دخترها به موی سرشون اینقدر حساس باشن ...هانیه همچنان از لای پارچه وق وق میکرد و معلوم نبود چی میگه منم بیشتر نیشگون هایی که میگرفتم از برجستگی کونش بود. هنوز مردد بودم دستمو ببرم سمت اون سوراخی که سه سال بود براش هلاک بودم یا نه . بالاخره با تکونهایی که به بدنش میداد دیدم بهترین فرصته عنان از کف دادم و در حالیکه سعی میکردم تصادفی جلوه کنه دستمو بردم وسط کونش و دو انگشتی از اطراف سوراخش نیشگون گرفتم... وای که چه حالی داد . از روی شلوار هم نرم بود و هم داغ ....کمی هم تو رفتگی داشت حشرم صد چندان شده بود. کیرمم چنان سیخ شده بود که تو شلوارم اذیت میشد. برای دستمالی بیشتر تصمیم گرفتم با گیر دادن دستم به کونش از روی تخت بلندش کنم برای همین در حالیکه با یک دستم مجددا تظاهر به درآوردن پارچه روی سرش میکردم با دست دیگم از زیر کونش گرفتم و در حالیکه چهار انگشتم لای کونش و روی سوراخش بود سعی کردم از روی تخت بلندش کنم . تمامی فشار دستم رو برای بلند کردنش از روی تخت به چاک کونش وارد میکردم طوریکه خیلی واضح انگشت وسطم رو روی سوراخش فشار میدادمتا دیدم بین تاپ و شلوارش مقداری لخت شده بی خیال بلند کردنش شدم و با گفتن اینکه پوست شتر داری دردت نمیاد از جای لخت کمرش نزدیکترین جا به کونش نیشگون گرفتم که یه متر پرید بالا... اون زمان بهترین فرصت بود مرحله دوم راضی کردن رو اجرا کنم. برای اینکار باید یه جوری دستمو تو شلوارش میکردم روی بدن یه وریش خیمه زدم و بازم اول از روی شلوار گوشت کونش رو تو دستم فشار دادم و به بهونه اینکه هنوز تسلیم نشده و دردش نمیاد با گفتن اینکه خیلی پوست کلفته دستمو بردم زیر شلوار و شورتش و یه نیشگون جانانه از برجستگی کونش گرفتم که تکون خوردن هاش شدیدتر شد طوریکه کونش و پاهاش رو مدام روی تخت می کوبید. منم به بهونه نیشگون گرفتن دستمو در نیاورده بودم و حسابی از خوردن جاهای مختلف کونش به انگشتام حال میکردم طوریکه کم مونده بود آبم بیاد...دیگه جایز نبود ادامه بدم برای همین از روی پهلوی راستش پا شدم چون چندین دقیقه بود تو اتاقش بودم و داشتم سر به سرش میذاشتم ممکن بود بعد اینکه ولش کردم داد و هوار کنه و پدر و مادرم بفهمن ما دعوامون شده برای روزهایی که نیستن فکری بکنن. از همه مهمتر اینکه بازم نصف شب میخواستم تو خواب بازم برم سراغش ممکن بود با زیاده روی کردنم این دفعه نذاره باهاش حال کنم. تو خواب که حال میداد و من دنبال علنیش بودم.بی خیال فحش ها و دری وری هاش شدم و با جعبه شیرینی رفتم تو اتاقم. برای اون روز بس بود. تو اون ساعات کیر شق کردمو بارها بهش مالیده بودم و صداش در نیومده بود. اون روز تلاش زیادی در جهت راضی کردنش کرده بودم. یکی رسوندن دستم به بهونه نیشگون گرفتن به کونش بود و دوم بردن دستم تو شلوارش باز هم به همون بهونه قبلی که تداوم این دومی با وجود بودن پدر و مادرم تو خونه کمی خطرناک بود.آخر شب موقع خوابیدنم به مسعود زنگ زدم و همه چیز رو براش گفتم اونم یه احسنت بهم گفت و ازم خواست به دست کردنم تو شلوار هانیه به هر بهونه ادامه بدم که تنها راه راضی کردن یه دختر همینه... *******اون شب طبق معمول به خاطر استرسم دیر خوابم برد طوریکه تا چشمام روی هم رفت و بیدار شدم ساعت از 3 صبح هم کمی گذشته بود در صورتیکه تصمیم داشتم ساعت 2 بیدار بشم. سردرد میگرنی باز اومده بود سراغم با این حال تصمیم نداشتم بی خیال بشم.پدر و مادر و مادر بزرگم ساعت 7 صبح به سمت سوریه پرواز داشتن و ممکن بود زودتر بیدار بشن و من نتونم با هانیه کاری کنم... لامصب چنان چاقالی بود که تحمل نداشتم یه شب رو بدون دستمالیش سر کنم برای همین خطر بیدار شدن پدر و مادرم رو به جون خریدم و آماده میشدم برم تو اتاقش. فقط 45 دقیقه وقت داشتم ساعت 6 صبح هم باید تا فرودگاه پدر و مادرم رو بدرقه میکردیم. کیرم از همون ابتدا مثل چوب سفت شده بود. کلیدی که ساخته بودم رو برداشتم و رفتم سمت اتاقش... اول پاورچین پائین رفتم تا از خواب بودن پدر و مادرم و مادر بزرگم مطمئن بشم.... دو دقیقه بعد پشت در اتاق هانیه بودم. بازم در اتاقش قفل بود . معلوم بود هنوز هم میخواد وانمود کنه خبر نداره میرم سراغش... این دیگه داشت بد جوری فیلم بازی میکرد. بعد از باز کردن قفل در اتاقش آروم در اتاقش رو از داخل پشت سر بستم وهمونجا کنار در ایستادم. با یه دستم کیرم رو مالش میدادم و همزمان شیوه خوابیدن هانیه رو بررسی میکردم. طبق عادتش رو نیم تنه خوابیده بود .هنوز تصمیم نگرفته بودم چیکار کنم .بی اختیار رفتم سمت تختش کیرم شق شق بود . کنار تختش نشستم و چند لحظه بدنش رو زیر نظر گرفتم. پشت به در اتاقش و یه وری خوابیده بود. پتو زیر پاهاش گیر کرده بود نه به کسش دسترسی داشتم نه به کونش. ناچارا باید پتو رو از زیر پاش در می آوردم. این قضیه پتو هر بار برای من دردسر درست میکرد و کلی وقتم رو میگرفت...بدون ترس و استرس از یه گوشه پتو گرفتم وبه سمت خودم کشیدم. پتو بد جوری زیرش گیر کرده بود و نیاز به فشاربیشتر داشت. یاد اون زمان افتادم که موقع دست زدن به تخت و پتوش تمام دست و پام میلرزید ولی حالا بر خودم مسلط بودم....فشارم به پتو برای بیرون کشیدن از زیر بدنش بیشتر شده بود طوریکه با بیرون اومدن پتو از زیر پاش باعث حرکتش رو تخت شدم . آروم کنار تختش روی زمین نشستم. چند لحظه بعد بلند که شدم پتو هنوز روش بود ولی کامل از زیر بدنش در اومده بود. با بیرون اومدن پتو حالا هم به کسش دسترسی داشتم هم به کونش... بعد از در نظر گرفتن شرایط محیط و وقت کم کسش رو انتخاب کردم. بازم تصمیم داشتم کار شب قبل رو انجام بدم.ادامه...
قسمت شستم------------------------چون وقت کمی داشتم وقت میخواستم آبشو بیارم . همون کارهای شب قبل رو این بار هم تکرار کردم با این تفاوت که اینبار زودتر دستام خیس و لزجی شد. جالب اینکه پارچه رو تختشو تو دستش شبیه مشت گرفته بود صورتش هم تو بالشت کرده بود و من نمیتونستم صورتش رو ببینم. آروم دستموکشیدم بیرون و از پشت سر کردم تو شورتش میخواستم برم سراغ جایی که من براش میمیردم. انگشتم که اون سوراخ ناز رو لمس کرد داشتم قاطی میکردم . چه گرمایی داشت. بعد اون شب که بیدار شد دیگه کونش رو از تو شورت لمس نکرده بودم. در حالیکه سوراخ کونش رو به آرومی مالش میدادم آروم گفتم سه سال دنبال اینم . میدونستم بیداره و داره فیلم بازی میکنه دو سه دقیقه سوراخ کونش رو مالیدم دیدم دیگه نمی تونم ادامه بدم. آبم داشت میومد. سریع دستمو کشیدم بیرون و صورتش رو نگاه کردم. هنوز سرش تو بالشت بود. اون لحظه با هر جون کندنی بود خودمو نگه داشتم تا آبم نیاد و بعد رفتم تو اتاق خودم. تو تخت خوابم همش کارهایی که تو اون چند دقیقه کردم تو یادم می اومد و همونها هم داشت منو ارضا میکرد. لامصب بهش فکر که میکردم سریع شق میکردم. کمرم هم که پر بود دیگه وضعمو بدتر کرده بود.چنان خسته بودم که نفهمیدم کی خوابم برد ...*******با تکون های بدنم از خواب پریدم. یه لحظه مغزم اومد تو کونم. مثل این جن زده ها بلند شدم و رو تختم نشستم. مادرم بود. منو تکون میداد بیدار شم. احساس میکردم قضیه لو رفته و کونم پارس... هنوز گیج خواب بودم که از اتاقم خارج شد.. تا هوشیار شدم یه مدت طول کشید .تازه یادم اومد اینا قرار بوده صبح زود برن فرودگاه و ما هم باید تا فرودگاه می رفتیم. تو راهرو و کنار در اتاقم الکی با لباس خوابم ور می رفتم وگوش ایستاده بودم ببینم تو اتاق هانیه بین مادرم و هانیه چه حرفهایی زده میشه.... بیرون که اومدن منم در حالیکه خودمو خواب آلو نشون میدادم به سمت پائین پله ها حرکت کردم. اینها هم پشت سرم می اومدن ....پائین که رفتیم چند دقیقه بعد جلوی در دستشویی منتظر بودم هانیه بیاد بیرون و من برم داخل البته هدفم این بود بدونم حالت و رفتارش عادی یا نه.. بیرون که اومد چشماش رو میمالید و حرفی بین ما رد و بدل نشد. از اون طرف مادرم میخواست برای ما صبحونه درست کنه که من نذاشتم و برای اینکه زودتر حرکت کنیم و هانیه یه وقت به سرش نزنه چیزی بگه یه راست رفتم تو ماشین آژانس نشستم. منتظر بودم اونها هم بیان. کم کم داشت خوابم می برد تقریبا نیم ساعت طول کشید تا اومدن. انگاری کپکم داشت خروس میخوند. چمدونها رو خود بابام تو صندوق عقب گذاشت و خودش جلو نشست. عقب من بودم بعد هانیه اومد بالا و بعد مادرم و مادربزرگم...چهار نفر تو عقب ماشین حسابی جا رو تنگ کرده بود. منم که دنبال حرف زدن با هانیه و عادی کردن جو بین خودمو و هانیه بودم تنگی جا رو بهونه کردم و بهش گفتم بره جلو بشینه ...به اونچه که میخواستم رسیدم چون اول صبح داشت بین من و هانیه کل کل میشد که پدرم طبق معمول از من خواست کوتاه بیام و برم جلو بشینم. نیشخند هانیه به من که ناشی از شکست من بود نه تنها منو ناراحت نکرد بلکه بیشتر حالمو خوب کرد. در حال پیاده شدن از سمت چپ ماشین روسریش رو از رو سرش انداختم و پیاده شدم. از اینکه این بار هم بی دردسر با کونش حال کردم حسابی تو کونم عروسی بود.....تا خود فرودگاه چرت میزدم. جا تنگ بود و نمیشد خوابید. از اون طرف هم مادرم و مادربزرگم مدام فک میزدن . اونجا که رسیدیم خواهر و دامادمون هم طبق قرار قبلی اومده بودن . قرار بود اون روز بعد از فرودگاه بریم خونه خواهر بزرگم ...تا ساعت هفت و نیم صبح الاف بودیم. هواپیما با نیم ساعت تاخیر بلند شد. قبلش از طرف پدر و مادرم کلی سفارش شنیدیم. خیالم که از بابت پروازشون راحت شد نفس راحتی کشیدم. خایه مالی نکردن هانیه در مورد کارهای این چند روز یعنی اینکه بدش نمیادکه دستمالیش میکنم...صبحونه رو در همون حالت ذوق و شوق از نبود پدر ومادرم و تنها شدنم با هانیه خوردم. اصلا میلی به خوردن نداشتم. دامادمون اول صبح عشق فیلمهای آمریکایی داشت ومیگفت آدم باید تو تعطیلات عید از هر فرصتی برای خوشگذرونی استفاده کنه. با اینکه فیلمی که گذاشته بود باب میل من بود و خیلی دوست داشتم ببینم ولی خلاص شدن از دست خواهرم و دامادمون برای من مهمتر بود. بدون توجه به سفارش های پدرم که از من و هانیه خواسته بود برای خراب نشدن روزهای عیدمون با دامادو خواهرم به تفریح بریم همون روز صبح تصمیم به بازگشت گرفتم. حتی یک درصد هم فکر نمیکردم هانیه بخواد بمونه برای همین ساعت نزدیک 11 صبح بود که رفتم تو آشپزخونه و از هانیه خواستم اگه میاد لباس بپوشه. ده قیقه نکشید آماده شد. اخلاقش کاملا دستم بود دوست نداشت آقا بالا سر داشته باشه . جالب اینکه اگه من خونه خواهرم می موندم اونم به خاطر اینکه خونه خودمون کسی نبود مجبور بود بمونه.... بیرون که رفتیم سعی میکردم بیشتر باهاش حرف بزنم و همه چی رو برای دستمالی دوباره تو خونه آماده کنم. میخواست ایستگاه صادقیه از من جدا بشه و بره دنبال الهام منم چون از اون طرف با الهام برمیگشت خونه ما مخالفتی نکردم. مترو کرج تو عید خلوت بود و سریع رسیدیم صادقیه... اونجا از هم جدا شدیم و اون رفت فلکه دوم خونه الهام و دوستاش....*******ساعت دوازده و نیم بود که رسیدم خونه ... تو راه غذای حاضری گرفته بودم و خونه خودمون خوردم . به اتاق هانیه هم سرک کشیدم . روی تختش دراز کشیدم و به این فکر میکردم امشب که دیگه کسی خونه نیست باید کار رو یکسره کنم و عملیات لذت بخش دخول رو انجام بدم..با لپ تابم یه فیلم آمریکایی دیدم و بازی شرک رو تا چند مرحله جلو رفتم. هانیه عاشق بازی شرک و مرد عنکبوتی بود. ساعت حدودا 4 بعد از ظهر بود که آیفون خونه صداش در اومد . میدونستم چاقال ها اومدن . زنگ زدن هانیه همیشه تابلو بود. دوست نداشتم الهام هم با اون اومده باشه ولی همه چیز باب میل من جلو نمی رفت. تا ساعت 5 بعد از ظهر بین ما سه تا کل کل و خنده بود که سهم من و الهام بیشتر بود و هانیه اول زیاد راغب نبود شاید هنوز خجالت میکشید ولی کم کم به حالت اولیه برمیگشت . شاید فیلم بازی کردن من که ادامه فیلم هانیه بود به نرمال شدن رفتار هانیه کمک میکرد. این دو تا با بازی شرک خوار لپ تاب منو گائیدن و منم برای هر چه بیشتر خودمونی شدن رفتار هانیه چیزی نمیگفتم. تازه تو رد کردن مراحل کمکشون هم میکردم.سر رد کردن مراحل بازی شرط بندی کردیم ولی به محض اینکه من مرحله چهارم رو رد کردم بازم در زدن. دیگه واقعا کفری شده بودم. انتظار کسی رو نداشتم . هر کس بود چقدر خروس بی محل بود.....در رو که باز کردم کمی جا خوردم. دوستای هانیه بودن . نگار و یکی دیگه که بعدا فهمیدم اسمش سیما بود. دومی رو نمیشناختم. به هر حال هر دو مزاحمم بودن. با کم محلی دعوتشون کردم داخل... اینا هم هر وقت همدیگه رو میدیدن کلی قربون هم میرفتن و ماچ و بوسه و تف مالی سر و صورت که من فقط کیرم از این کاراشون سیخ میکرد..بازم ضد حال پشت ضد حال ... جمعشون که جمع شد بازی رو بی خیال شدن و رفتن تو فاز رقص....... تازه اونجا بود که فهمیدم هانیه دوستاش رو دعوت کرده خونه بزن و برقص.. اصلا بهم نگفته بود بعد از ظهر میخواد چیکار کنه. به هر حال فعلا کیر خورده بودم و شرایط برای دستمالی فراهم نبود. اولش کمی باهاشون رقصیدم ولی بعد برای دید زدنشون لپ تابو بردم تو آشپزخونه و از اونجا تو حال رو دید میزدم. علاوه بر لباس های باز هانیه که چشمهای منو حریص خودش کرده بود همون دختره سیما هم یه شبه راه صد ساله رفته بود و لباساش دست کمی از هانیه نداشت. جالب اینجا بود که روی هم شاید چند جمله بیشتر باهاش حرف نزده بودم ولی انگاری خیلی احساس خودمونی بودن کرده بود....ادامه...
قسمت شست و یكم------------------------------کیرم کاملا شق کرده بود به خصوص که چند تا کس هم چند متر اون طرفتر در حال قر و پر بودن.طبق معمول این سه سال، نگاهم به تاپ یه بند و دامن کوتاه هانیه و اون رونهای خوردنی و سینه های برجسته و کون نازش بود. اون دختره سیما با اینکه قیافه بدی نداشت ولی چون سن بالا بود حدس میزدم 25 سال سن داشته باشه به مزاج من خوش نیومده بود. در کل به دختر جماعت بالای 20 سال علاقه ای نداشتم...با لپ تابم هم مشغول دید زدن بودم و هم بازی سایلنت هیل2 رو بازی میکردم. کم کم رقصشون به زد و خورد کشید. سر به سر هم میگذاشتن و با مشت و لگد به جون هم افتادن..... موهای همدیگه رو میکشیدن و جیغشون خونه رو برداشته بود.آخرش هانیه از تو حال با اشاره دست ازم خواست آبمیوه براشون آماده کنم. منم نوکر شخصیش شده بودم و به خاطر کونش هر چی میگفت گوش میکردم. آماده که کردم نبردم براشون. میخواستم به این بهونه بکشمش تو آشپزخونه و اگه شد دستمالیش کنم. تو اون تاپ و دامن کوتاه آبی آسمونی بد جوری کس شده بود.این قدر معطل کردم و بازی کردنم رو حساس نشون دادم که مجبور شد خودش بیاد.تا اومد ازم دور بود و مجبور شدم جای دستمالی باهاش به حرفم و گفتم تو خونه کم چاقال داریم اینا رو هم دعوت کردی؟ تا اینو گفتم کر کر زد زیر خنده . معلوم بود خوشش اومده فکر نمیکردم خوشش بیاد *******با رفتن مهمون های هانیه نفسی راحتی کشیدم و کم کم حالت خاصی میگرفتم. ساعت 8 شب بود و دیگه کسی خونه نبود و خیالم از همه چیز راحت بود. اون روز داشت بدون پیشرفت تو راضی کردنش میگذشت و من هنوز کاری نکرده بودم. هنوز همون تاپ و دامن تنش بود. دنبال بهونه بودم دستمالیش کنم ولی بهونه دستم نداد و رفت تو اتاقش...برای شام بازم رفتم غذا حاضری خریدم. وقتی برگشتم داشت شرک بازی میکرد. هنوز تصمیم نگرفته بودم امشب بازم برم سراغش یا نه... تو همین فکرها بودم که یه فکر بکری تو سرم اومد. ظروف غدای یکبار مصرف رو گذاشتم تو اتاق مطالعه بعد در حالیکه برای رد کردن مراحل بازی برای هانیه کری میخوندم رفتم لپ تابم رو از اتاقم همراه یه صندلی آوردم گذاشتم کنار صندلی هانیه و نشستم کنارش پای میز کامپیوتر وبازی کردنش رو نگاه کردم. سعی میکردم حالت های مسخره به خود بگیرم و جوری وانمود کنم که من از اون بهتر بلدم. تو مرحله چهارم سه چهار بار سوخت همین باعث شد براش کری بخونم و اونم هر بار حرف میزدم ورد زبونش خفه شو بود. ازش خواستم بذاره اون مرحله رو براش رد کنم ولی دسته بازی رو نمیداد. دیدم بهترین فرصته در حالیکه کنارش نشسته بودم دستمو بردم پشت سرش و از نزدیک کونش یه نیشگون آروم گرفتم. عکس العمل منفی نشون نداد و منم دنبال بهونه دوم بودم که این بار از کونش بگیرم. شانس تخمی من مرحله چهارم رو رد کرد ولی برای منم زبونش رو در آورد. باز دستمو بردم پشتش وبالاخره از سمت چپ کونش نیشگون گرفتم. این بار از درد جابجا شد ولی چنان تو بازی غرق بود که چیزی نگفت. به بهونه اینکه میخوام تعادل و تمرکزش رو به هم بزنم دو تا انگشت دستمو رو کمرش بازی میدادم اونم هی عمرا عمرا میکرد. این عمرا گفتنش باعث شد دستمو ببرم سمت کونش و چند باری از روی شلوارش نیشگون بگیرم و بعد دوباره با گفتن پوست کلفت دستمو از شلوار و شورتش کمی داخل بردم و رو خط کونشو نیشگون گرفتم. اولین بار که این کار رو کردم در حالیکه دسته بازی تو دستش بود بلند شد و چند لحظه سرپایی بازی کرد و دوباره نشست. الکی خودمو با لپ تابم که همین بازی شرک رو تا مرحله 9 رفته بودم مشغول کردم و دوباره برگشتم سمت هانیه ......... مرحله پنجم رو که رد کرد یه جیغ بلند کشید که یه لحظه برق از کونم پرید.... جیغش باعث شد از اون حالت حشریت بیرون بیام. تازه یاد شام افتادم. غذاها روی میز کامپیوتر بود و هانیه هم اینقدر تو بازی غرق بود یادش رفته بود شام بخوریم... منم که بابت شرایط محیطی و روحی گرسنه نبودم ودوست نداشتم تو اون ساعت هانیه از رو صندلی بلند بشه بی خیال شام بودم.بازم کر کری رو شروع کردم و برای به هم زدن تمرکزش موهای سرش رو میکشیدم و روی کمرش دو انگشتی تنبک میزدم و بازم از رو شلوار کونشو یه نیشگون گرفتم و دوباره دستمو یه مقدارکردم تو شلوار و شورتش و این بار آروم جای نیشگون دو انگشتی اونجا تنبک میزدم. عکس العمل هانیه تنها (نکن تمرکزم به هم میخوره بود) و همین جراعت منو بیشتر کرد که دستمو در نیارم. همونجا شاید یک دقیقه دستمو نگه داشته بودم . وقتی دیدم هیچی نمیگه کمی داخل تر بردم و تقریبا تو امتداد خط کونش نیشگون های آروم میگرفتم و همینجور به بهونه نیشگون دستم تو شورتش بود انگشت بزرگم بیشتر از بقیه رو خط کونش بود و چنان لرزشی بدنم رو گرفته بود که اگه دستمو حرکت نمیدادم راحت میتونست لرزیدن دستمو بفهمه. تو دنیای دیگه بودم و داشتم به اونچه که تو این سه سال دنبالش بودم میرسیدم. تصمیم گرفتم بیشتر پیشروی کنم و یه مقدار دیگه دستمو هل دادم جلو و داشت میرسید به جایی که باید فتح میکردم که باز بلند شد و سرپایی بازی کرد و اومد بشینه کف دستمو گذاشتم زیر کونش و بی خبر نشست رو کف دستم. هیچ وقت با فشار کونش رو لمس نکرده بودم. وقتی نشست رو دستم تازه فهمیدم لامصب چی ساخته اوف....... که چقدر نرم بود. حشرم بالا زده بود ولی تحمل میکردم. عکس العمل هانیه در مورد اینکه دستمو گذاشتم زیر کونش فقط جابجا شدن بود که با این وجود هنوز هم بیشتر دستم زیر کونش بود.شاید دو دقیقه بود که دستم داشت حسابی اون زیر حال میکرد که مرحله بعدی رو نتونست رد کنه و در حالیکه میگفت تو کرم ریختی من نتونستم و سوختم دستتشو آورد سمت کونش که دستمواز زیر کونش در بیاره....بازم یکی دو دقیقه با لب تاپم ور رفتم و دوباره برگشتم تو فاز هانیه.... این بار بدون حرف و بهونه دستمو اول بردم رو کمرش چند لحظه اونجا نگه داشتم و بعد بردم پائین سمت کونش و از لای شورتش کردم داخل. تنها حرفی که بابت اعتراض از هانیه شنیدم کلمه نوچ بود. برای اینکه کمی از اون جو سکوت کم کنم و بیشتردستمو داخل ببرم سعی میکردم شلوغش کنم راه های مخفی بازی رو نشونش بدم . اونم جو گیر شده بود و مدام دسته بازی تو دستش رو چپ و راست می برد و رو صندلی تکون میخورد. من فرصت طلب هم تو یه فرصت که کمی زیر کونش خالی شد دستمو بیشتر تو بردم طوریکه انگشت بزرگم تقریبا تا وسطهای چاک کونش رفت و بقیه انگشتام برجستگی دو طرف کونش رو لمس کردن...لامصب بدون مو و حسابی صاف و صیقلی بود.حرارت پوست کونش هم دیونم کرده بود... در کل میدونستم دخترایی که اهل حال هستند حسابی به پائین تنه خود می رسند و چاقال هم از این امر مستثنی نبود. هانیه رو داشتم کم کم راضی میکردم. رفتارش نشون میداد داره علنی هم خودش رو وا میده . نمی بایست بدون فکر عمل میکردم. زبونم از بالا فعال بود و یک دم فک میزدم و راهنمائیش میکردم و از پائین هم یواش یواش انگشتای دستمو تو شورتش حرکت میدادم. طوریکه برجستگی های دو طرف چاک کونش رو با انگشت شست و دو تا از انگشتای دیگه فشار میدادم مطمئن بودم میدونه من چی میخوام ولی به روی خودش نمیاره... سه چهار دقیقه ای دستم تو شورتش بود و لای کونش می چرخوندم اونم هیچی نمیگفت و خودش رو مشغول بازی نشون میداد. واقعا فکر نمیکردم توان راضی کردن هانیه رو داشته باشم ولی شرایط چیز دیگه ای رو نشون میداد. اون موقع فهمیدم راضی کردن خواهر خیلی آسونتر از دخترای غریبه هست و هر کی بخواد آبجیش رو بکنه کارش راحت تر...ادامه...
قسمت شست و دوم-----------------------------کیرم تا مرز ارضا شدن پیش رفته بود. هانیه غرق بازی بود و منم دستم تو شورتش بود و روی کونش..... دیدم مشکلی نیست قصد پیشروی داشتم و چهار انگشتمو زیر کونش صاف کردم و به سمت جلو فشار دادم. تا کمی دستم جلو رفت بازم پا شد و سر پایی بازی کرد. منتظر بودم بشینه ولی انگاری قصد نشستن نداشت. سیم کوتاه دسته بازی رو بهونه کردم که پورت پشت کیس رو لق میکنه و ازش خواستم بشینه. با تعلل نشست و همزمان گفت کرم نریزم تا این مرحله رو رد کنه. هنوز یک دقیقه نبود نشسته بود که بازم دستمو بردم رو کمرش و بعد خواستم از تو شورتش رد کنم تو که این بار بلند گفت کرم نریزم بذارم بازیشو کنه. با اینکه کمی از صدای بلندش جا خورده بودم کاملا بر خودم مسلط بودم و بدون ترس دستمو دوباره کردم تو شورتش و برای اینکه حرفی زده باشم گفتم این چند مرحله هم که رد کردی من کمکت کردم وگرنه چیزی بارت نیست. جوابمو با شیشکی داد و مشغول بازی شد منم طبق معمول اول چند لحظه روی چاک کونش دو انگشتی تنبک زدم و بعد چهار انگشتمو روی کونش قرار دادم و انگشت بلندم رو لای شیار کونش گذاشتم . موقعی که با حرکت بدنش زیر کونش خالی میشد منم بیشتر دستمو جلو می بردم. اونم وقت نوچ نوچ میکرد. تقریبا تا همونجایی که دفعه قبل جلو رفته بودم پیشروی کرده بودم دیگه تحملم تموم شده بود و نمی تونستم خودمو کنترل کنم برای همین دستمو محکم فشار دادم جلو طوریکه انگاری از این فشار زیاد دستم جا خورد . در حالیکه دسته بازی تو دستش بودهر دو دستش رو روی میز قرار داد .کونش رو کمی بلند کردم و با فشار دوم، دستم این بار تا مچ زیر کونش رفت. جیغ کوتاهی کشید .هنوز دسته بازی تو دستش بود. برگشت سمت من و گفت میذارم بازیشو کنه یانه؟... منم زده بودم تو خط پرویی گفتم تو بازیت رو کن هر چند تو این اولی ولی تو بازی سر از کون خر... نذاشت حرف کامل شه و دستشو آورد سمت دستم که از تو شورتش بکشه بیرون ولی من مقاومت کردم. خودشم زیاد تلاش نکرد دستمو در بیاره . سریع دکمه PLAY رو دسته بازی رو با اون دستم زدم که بازی از حالت STOP در بیاد. اونم مجبور شد دسته بازی رو برداره و ادامه بده. در حال بازی چند باری ازم خواست دستمو در بیارم ولی توجه نکردم .... یکی دو دقیقه بود بازم جوگیر بازی شده بود و دیگه حرفی نمیزد منم دیدم شرایط آمادس در حالیکه برای بازی راهنماییش میکردم از کدوم راه بره انگشت بزرگمو از روی برجستگی کونش آوردم وسط کونش و سرانگشتم رو آروم گذاشتم رو سوراخ کونش... چند لحظه نگه داشتم وقتی دیدم چیزی نمیگه و هنوز مشغول بازیه جراعتم بیشتر شد و سر انگشتمو کاملا رو سوراخش قرار دادم و چند بار فشار های کوچیک دادم. لامصب چنان نرم و شل بودکه مقداری از سر انگشتم از سوراخش عبور کرده بود. حرارت سوراخش چنان حالمو خراب کرد که آبم داشت می اومد و به زور خودمو کنترل میکردم. از سکوتش استفاده کردمو و سوراخشو حسابی مالش دادم. انگشتهای دیگه هم به کار انداختم و تقریبا پنج انگشتی کونش رو مالش میدادم که دیدم دسته بازی رو گذاشت رو میز و با یه صدای لرزون ازم خواست دستمو در بیارم... منم بی خیال نسبت به درخواستش پرو شده بودم و انگشتمو بیشتر رو سوراخش فشار دادم که احساس کردم آبم میخواد بزنه بیرون. برای اینکه تابلو نشم سریع دستمو در آوردم و از روی صندلی پا شدم رفتم پائین تو آشپزخونه ......اجازه نداده بودم آبم بیاد در عوض یه کمر پر آب برای کونش آماده کرده بودم.برگشتم بالا چاقال هنوز داشت بازی میکرد. تازه کلی ذوق میکرد که رفته مرحله 9 همونجایی که من رفتم...ظروف غذا رو برداشتمو و یادآوری کردم ساعت نزدیک 11 شبه و بیاد پائین شام بخوره... رفتم پائین و تو آشپزخانه غذا ها رو گرم کردم. درست 15 دقیقه بعد از رفتن من اومد. خیلی عادی سر میز شام انگار که همه چیز نرماله در مورد خوره شدنش تو بازی و کس شعرهای دیگه باهاش بحث راه انداختم ولی فکرم جای دیگه ای بود .تو فکر این بودم که چطوری هانیه رو روی تخت بخوابونم.... تو همین فکرها بودم که ازم خواست لب تاپمو برای فردا بهش بدم دارن میرن تنگه واشی. بعد هم پیشنهاد برگزاری یه پارتی خودمونی تو خونه خودمون رو برای پس فردا شب داد و آخرش هم آب پاکی رو روی دستم ریخت که با الهام و دوستاش برای دوازده فروردین میخوان برن گیلان و قلعه رودخان....مخم داشت سوت میکشید. اشتهام کور شد و دوست داشتم پیاز تو دستمو بکوبم تو صورتش...کم کم متوجه میشدم نموندن هانیه تو خونه خواهرم کرج به همین دلایل بوده چون میدونه که من با رفتنش و در کل کارهاش مخالفتی نمیکنم. خلاصه با این برنامه ای که در نبود پدر و مادرم ریخته بود من بیچاره باید همچنان آرزوی کردن کونش رو به گور می بردم.با اینکه شدیدا کفری بودم ولی جلوی خودمو گرفتم پیشنهاد همراهی برای فردا و تنگه واشی دادم خیلی راحت بهم گفت آرتین اینطوری راحت نیست. پوکی زدم زیر خنده...آرتینو نمیشناختم. ازش که اطلاعات خواستم فهمیدم بازم از آشناهای کلاس زبانشه. حالم گرفته بود چون فردا اگه میرفت دستم به هیچ جایی بند نبود. اعتراض منو که دید جا خورد . تو همون حال که جوجه کباب سلطانی کوفت میکرد ازم پرسید قبلا اینقدر غیرتی نبودی چی شده حالا....برای اینکه یادش بیارم کارهاش رو از پشت میز بلند شدم و در حالیکه به سمت پله های طبقه بالا میرفتم بهش گفتم من هنوزم همون جوری هستم که تو میخوای ولی حواست باشه آرتین مثل اشکان رو شورتت امضا نکنه... از این حرف خودم حال کردم . مطمئن بودم ضایعش کردم . بی خیال نسبت به اراجیفی که بعد از این حرفم میزد رفتم بالا و تو اتاق خودم....روی تختم خوابیده بودم و لب تابمو گذاشته بودم روی شکمم و داشتم فیلم میدیدم . فیلم واقعا هیجان انگیزی بود .موضوعش گمشدن یه یارو تو جزیره بود با اینکه فیلم توپی بود ولی نمی تونستم رو موضوع فیلم تمرکز کنم. به شانس کیری فکر میکردم که هیچ وقت منو ول نمیکنه. اگه نمیذاشتم بره ممکن بود لج کنه و این چند روز تنهایی و فرصت برای کردنش به تاخیر بیافته. به خصوص که برای منم حسابی وا داده بود و کم مونده بود راضیش کنم ....هنوز 20دقیقه از فیلم نگذشته بود که اومد تو اتاقم و گفت بالاخره لب تابمو میدم یا نه.منم ناچارا تو وضعیتی نبودم که با درخواست هاش موافقت نکنم جواب مثبت دادم و گفتم فردا خواست بره با خودش ببره...درست وسطهای فیلم بودم که متوجه شدم از تو اتاق مطالعه سر و صدا میاد تازه فهمیدم این کس خل تو اتاق مطالعه اس. فکر میکردم رفته خوابیده به خصوص که چند دقیقه پیش با لباس خوابش تو اتاقم اومده بود. یه لحظه استرس تمام بدنم رو در برگرفت و خواب از سرم پرید. اگه لباسش رو دوباره عوض نکرده باشه پس باید الان فقط شورت و تاپ تنش باشه . با این تفکر کیرم به یکباره علم شد. سریع بلند شدم رفتم کنار در اتاق مطالعه.انگاری داشت بازی میکرد. یه نیرویی تو ذهنم میگفت هانیه از عمدی صدای کامپیوتر رو زیاد کرده که من بدونم بیداره. حتی اومدن تو اتاقم با شورت و تاپ هم ممکن بود عمدی بوده باشه. شرایط رو که سنجیدم این فکرم واقعی تر میشد. هیچ وقتی این قدر پای سیستم نبود به خصوص که آخر شب هم بود برام کمی عجیب بود... دلمو دست کیرم دادم و رفتم تو. این بار داشت GTA بازی میکرد . منو که دید اصلا تعجب نکرد و تازه صداش در اومد و از موضوع بازی GTA تعریف کرد. موضوعش اول شخص بود و آزادی که فرد داخل بازی داشت .تو خیابون آزاد بود و میتونست آدم بکشه. بانک بزنه. ماشین بدزده و خیلی کارهای دیگه.....اونچه تو اون لحظات برای من مهم بودبازی GTA نبود بلکه با شورت و تاپ نشستن هانیه روی صندلی کامپیوتر بود. میخواستم از این موقعیت نهایت استفاده رو ببرم احساس میکردم خودشم دلش میخوادادامه...
قسمت شست و سوم---------------------------به بهونه اینکه من این بازی رو قبلا بازی کردم صندلیمو کنارش قرار دادمو و به اصطلاح خواستم راهنمائیش کنم. دوست نداشتم فرصت ها رو از دست بدم. تصمیم داشتم هر چه سریعتر رو تختم بخوابونمش...ده دقیقه بدون هیچ کاری از جانب من گذشت و سعی میکردم با دست زدن به کیرم و نگاه کردن به رونهای لخت هانیه جو رو عوض کنم و با فکرش ارتباط برقرار کنم. لامصب یه دونه مو حتی یه دونه مو هم روی رونهای پاش نداشت و حسابی صاف و صیقلی بود. همین صاف بودن رونهای پاش رو بهونه کردم و در حالیکه دسته بازی تو دستاش بود دستمو گذاشتم روی رون راستش و گفتم لامصب چی ساختی...تا این حرف زدم نیشش باز شد ومنم پروتر شدم و گفتم ولی کونت یه چیز دیگس...نیشش این بار بسته شد و به ظاهر بدش اومد و فحش داد ولی میدونستم از این حرفها خوشش میاد. تو اون ساعات شب برای راضی کردنش هم از زبونم کمک میگرفتم هم از دستام... دست چیم چند دقیقه بود روی رون راستش بود همزمان که باهاش حرف میزدم آروم با رونش بازی میکردم. هنوز به غیر از مالیدن رون پاش کار خاصی نکرده بودم که دیدم سرش رو گذاشت رو کتف سمت چپ من ودرحالیکه همچنان بازی میکرد یکی دو دقیقه تو اون حالت موند. کیرم به نهایت شقی رسیده بود. این کارش باعث شد جسارتم بیشتر بشه و دستمو ببرم بالاتر و نزدیک لبه شورتش قرار بدم. این بار هدفم کسش بود. آروم انگشتای دستمو از روی رونش کشیدم سمت لبه شورتش و کمی داخل بردم که خندید و گفت این کارو نکنم قلقلکش میاد.. منم به بهونه اذیت کردنش این کارو بیشتر انجام میدادم. چند باری دستش رو گذاشت روی رون پاش که مانع حرکت انگشتای من بشه ولی هر بار که دوباره دستش رو برمیداشت در حالیکه یک دم فک میزدم کمی بیشتر داخلتر می بردم...کیرم چنان شق کرده بود که تابلو از زیر شلوارم بالا زده بود و شکلی شبیه تپه درست کرده بود.سعی میکردم جوری بشینم که کیر شق کردمو ببینه. اصلا به روی خودم نمی آوردم که خوشش میاد یا نه...تقریبا کف دستم زیر شورتش و روی رونش بود. بیشتر از اون نگذاشته بود جلوتر برم هر دو دستش رو همراه دسته بازی روی دست من گذاشته بود و اجازه حرکت نمیداد در همون حال هم بازی میکرد.. جالب اینکه تو شبهای قبل و موقعی که به اصطلاح خواب بود حتی چند بار با مالیدن کسش ارضاش کرده بودم...تا نزدیکی های کسش رفته بودم ولی بیشتر از اون نمیذاشت جلو برم. حرارت رونش دیونم کرده بود. ناچارا دستمو در آوردم و با گفتن اینکه بی خیال بازی بشه و فیلم بذاره دستمو بردم پشت کمرش رو ستون فقراتش نگه داشتم.رفتارش نشون میداد بی انگیزه بازی میکنه چون فقط یا با چوپ تو سر عابرین پیاده میزد یا با ماشین مردمو له میکرد. کمی مردد بودم دستمو به کونش برسونم یا نه. بالاخره تردید رو زمانیکه داشت با چوپ دنبال یه زنه میکرد و خودشم خندش گرفته بود کنار گذاشتم و در حالیکه ادای خندیدنش رو در میاوردم دستمو کردم تو شورتشو همونجا چند لحظه نگه داشتم. تو کونم کم کم عروسی میشد وقتی دیدم هیچی نمیگه. دنبال بهونه بودم بازم انگشتمو برسونم به سوراخ کونش.. بازم همون کلکی که قبلا زدمو اجرا کردم و گفتم تو بازی صفری ولی تو این نمره بیستی و همزمان کمرشو کمی به سمت خودم کشیدم تا یه طرف کونش از روی صندلی بلند شه و بعد دستمو بلافاصله رو چاک کونش گذاشتم و روی سوراخ کونش قرار دادم.نمیدونم از حرف من بود که زد زیر خنده یا از طرز کتک خوردن همون زنه تو بازی ....هنوز میخندید و دستمم رو سوراخ کونش بودحالم دوباره داشت خراب میشد. برای اینکه حرفی زده باشم گفتم چیه زدی خوار زنه رو گائیدی حالا کر کر میخندی.. تا اینو گفتم خندش چند برابر شد و تقریبا به حال غش رفت.... سرش رو گذاشت رو کتف من و همون جور میخندید. این دومین بار بود اینکار رو میکرد. یه لحظه وسوسه شدم تا دهنش بازه ازش لب بگیرم تا دو سه سانتی لبش هم رفتم ولی پشیمون شدم. دوباره شروع کرد بازی کردن... تو خیابونها دنبال زنها میگشت و با چوپ اونها رو کله پا میکرد. میگفت صدای جیغ کشیدنشون خیلی با حاله.... منم کار خودمو میکردم و حسابی سوراخشو میمالیدم. تو حین بازی وقتی که بالاخره از زدن زنها با چوپ خسته شد و دنبال درگیری با ماشین های پلیس بود ازش پرسیدم با آرتین چطور آشنا شده. در حالیکه برای چهارمین بار سرش رو روی کتف من گذاشته بود گفت این آرتین پسر یکی از استادهای زبانشه و .... نذاشتم به کس شعر گویی در مورد پسره ادامه بده. بهش گفتم کی امضا میکنه؟ جوابش به من یه پس گردنی آروم بود.باز خنده های کیریش شروع شده بود . یه ماشین دزدیده بود و آهنگ تو ماشینه هانیه رو به رقص آورده بود طوریکه بشکن میزد و نشسته می رقصید. دسته منم هنوز لای کونش و سوراخش کار میکرد. یک دفعه زد به سرم حالا که حواسش پرت بازیه و داره بدنش به واسطه رقصش حرکت میکنه سریع دستمو برسونم به کسش. تو یه فرصت که زیر کونش خالی شد دستمو یه لحظه و سریع بیشتر تو بردم.... تا اومد بشینه رو دستم که نذاره پیشروی کنم انگشتام کسش رو لمس کردن. دستاشو محکم گذاشت روی کسش که نتونم کاری کنم ولی من از پشت سر بهش دست زده بودم و کار زیادی نمی تونست انجام بده. اونجا بود که پی بردم چرا نمیذاشت به کسش دست بزنم. چاقال خودش رو سرگرم بازی و بی تفاوت به حرفام و مالیدن کونش نشون میداد در حالیکه حسابی داشته حال میکرده و کسش خیس خیس بود. داشتم از حال می رفتم . واقعا داغ و نرم و خیس... خوش به حال کسی که این کس رو پاره میکنه... مونده بودم چرا تا اون روز با این همه خوشگلی و هیکل بیست چرا کسی پردشو نزده... به هر حال بیشتر از همون چند لحظه نتونستم رو کسش مانور کنم چون دستمو کلا از شورتش در آورد و دوتا فحش هم نثارمون کرد کاشکی همه این حال کردن ها فقط جزاش همین دو تا فحش بود.ادامه...
قسمت شست و چهارم---------------------------مثل اینکه بد جوری خجالت کشیده بود چون بلافاصله بعد از این کارم در حالیکه از روی صندلی بلند میشد قصد داشت مانیتور و کیس رو خاموش کنه ، سریع شورتش رو چنان کشیدم پائین که تا ساق پاش پائین اومد . آخ که چه کونی دیدم مثل ژله یه لحظه موج برداشت. بلافاصله جیغ کشید و در حال فحش دادن شورتش رو کشید بالا انگاری اصلا انتظار این حرکتو از من نداشت تنها جریمه این کارم چند تا فحش آبدار و محکم بسته شدن در اتاق مطالعه بود. بیرون از اتاق که رفتم هانیه تو اتاقش نبود و رفته بود طبقه پائین.رفتم تو اتاق خودم رو تختم دراز کشیدم. بد جوری خسته بودم. جالب اینجا بود تا زمانیکه با هانیه تو اتاق بودم اصلا این خستگی رو حس نکرده بودم . واقعا اون شب شبی عجیب بود که در تاریخ زندگیم همیشه به یادم میمونه. اصلا باورم نمیشد تونسته باشم همه جوره هانیه رو دستمالی کنم.البته اینکه خود هانیه هم دلش میخواست دروغ نبود. اون شب به خاطر بی خوابی شب قبل وآبی که یکی دو ساعت قبل ازم رفته بود بدجوری خسته بودم و تصمیم گرفته بودم موقتی بی خیال هانیه بشم ولی اون شب چراغ سبزهای هانیه محدود به اتاق مطالعه نشد و زمانیکه تو اتاق خودم داشت خوابم می برد زنگ زد به گوشیمو و گفت کلیدهای عددی لب تابه کار نمیکنه . فحش کشان بلند شدم رفتم تو اتاقش با همون شورته دمر خوابیده بود رو تختش و لب تاپ من بینوا هم بالای سرش روشن بود و معلوم نبود داره چیکار میکنه. جلوی تختش که رسیدم احساس کردم یه جورایی داره آمار میده بکنمش. دکمه Num lockخاموش بود و این کس خل یا نفهمیده بود یا میخواست آمار بده... هر لحظه که میگذشت با رفتارهای هانیه بیشتر یقین پیدا میکردم که دوست داره بکنمش خوابیدن با شورت اونم دمر بعد اینکه شورتش رو تو اتاق مطالعه کشیدم پائین نشون میداد دوست داره همون شب کار رو تموم کنم.با اینکه کردن هانیه تنها آرزوم بود ولی دوست نداشتم زمانی که خسته هستم بکنمش.در ثانی چراغ اتاقش هم خاموش کرده بود و فقط نور لب تاپ تو اتاقش بود که اینطوری نمی تونستم اون بدن ناز و کون خوش استیلش رو واضح ببینم... مشکل لب تاب که حل شد بدون اینکه به هانیه دست بزنم با حالی خراب و حشری رفتم سمت در... شاید اگه اون شب خسته نبودم تا خایه میکردم تو کونش ولی دوست نداشتم با خستگی این کا رو کنم.تو تختم که رفتم وقتی حالم بهتر شد از این تصمیم خودم حال کردم. فکر نمیکردم بتونم در مقابل کون هانیه که سه سال دنبالش بودم مقاومت کنم. در ثانی اون شب به دلیل خستگی بیشتر از یه دور کون کردن برام امکان پذیر نبود در صورتیکه دنبال این بودم شب اول حال کردنم با هانیه حداقل چهار پنج دور بکنمش... دیگه هانیه برای من دست یافتنی شده بود . دیگه باید به کون کردن فکر میکردم. انتظار نداشتم هانیه رو به این راحتی راضی کنم. البته خوب سه سال برنامه ریخته بودم ولی همه کارها تو این ماه آخر انجام شده بود....به این نتیجه رسیده بودم که انگاری راضی کردن خواهر آسون تر از دخترهای غریبه هست*******فردای اون روز ساعت 11 صبح بیدار شدم. به خیال اینکه هانیه هم خواب مونده و نرفته دماوند بلند شدم و رفتم تو اتاقش. لامصب مونده بودم کی رفته تخت خوابشم مرتب کرده بود.بعد از خوردن صبحونه شدیدا بی حوصله شده بودم. ضبط صوت تو سالن رو تو اتاقم آوردم و با موسیقی و صدای بلندش اتاقمو منفجر کردم. با کامپیوتر دو تا فیلم دیدم که نفهمیدم موضوعش چی بود. پدر و مادرم هم که زنگ زدن میلی به صحبت نداشتم. از قرار معلوم با صحبت هایی که تلفنی شد فهمیدم مادر بزرگمم از خر شیطون پائین اومده و دیگه بعد از برگشت از سفرسوریه به همدان نمیره و میخواد با ما زندگی کنه. البته برای من مهم نبود . شاید اگه تازه مخ زدن هانیه رو شروع کرده بودم مزاحمم بود ولی حالا دیگه برام مهم نبود.اون روز به مسعود هم زنگ زدم و همه چیز رو براش گفتم. بهم تبریک گفت و ازم خواست برای اینکه دیرتر آبم بیاد از اسپری استفاده کنم و اینکه کجاهای کیرم بزنم که بتونم حسابی حال کنم... بازم ازم قول گرفت که باید بذارم یه دور دیگه با هانیه حال کنه... بی طاقت شده بودم ورفتارم مثل این آدمهایی بود که منتظرن یکی کس بیاره تو خونه بکنن.. از صبح که بیدار شدم چون به هانیه دسترسی نداشتم با اس ام اس افتادم به جونش. به بهونه بودن با آرتین کلی کس شعر بارش کردم و هی بهش در مورد تداعی امضا روی شورت این بارتوسط آرتین بهش اس ام اس میدادم که آرتین خان کی امضا میکنه؟ یا اینکه براش نوشتم کاشکی من جای اشکان و بچه های محل بودم.. جواب اس ام اس هامو نمیداد ولی بعد اینکه براش زدم سه سال دنبال کونتم اس ام اس داد که خاک بر سرت الهام داره میخونه چرت و پرت نوشتنت رو....تا این اس ام اس رو داد نزدیک بود سکته کنم . چند دقیقه تو کما بودم و منگ شده بودم . چه حسی پیدا کرده بودم. به یکباره مغزم گریباژ کرده بود. به خودم که اومدم سریع زنگ زدم بهش. اول این لاشی الهام جواب داد و بعد اینکه کر کر خندشو شنیدم گوشی رو داد به هانیه. سرش توپیدم که گوشیش دست این کس خل چیکار میکنه. اونم جوابی داد که برای من قانع کننده نبود. میگفت با آرتین و بقیه تو رودخونه بوده و گوشیهامون رودست الهام داده بودیم .... اعصابم به هم ریخته بود. نمیدونستم چیکار کنم. باز جای شکرش باقی بود که این کس شعر ها رو یه پسر نخونده بود. بالاخره ساعت 3 بعد از ظهر بود که اومد ولی تنها نبود و الهام هم باهاش بود. نمیدونم این سر خر مزاحم دیگه چرا باهاش اومده بود. بدبختی اینکه مطمئنا ً با اون اس ام اس ها حتما بو برده بود که من تو کف هانیه هستم. هانیه حالا مدتی بود بعد این فرانک جنده با الهام می پرید. میدونستم الهام هم تاریخ مصرفش پیش هانیه یه مدت بعد تمام میشه و نفر جدیدی جای اون رو میگیره.. از حرفاشون معلوم بود آرتین اونها رو تا سر کوچه رسونده.... وقتی اومدن داخل رفتار الهام یه طور خاص بود. از اول ورودش یه جورایی با نیشخند با من حرف میزد ولی سوتی نمیداد . ازشون پذیرایی میکردم و سعی میکردم کنارشون نباشم. با اون اس ام اس ها خیلی ضایع بود کنارشون باشم. ولی وقتی دیدم دوتایی سرشون تو گوشیه هانیه هست و دارن کر کر میخندن یه لحظه کم مونده بود قاطی کنم . فکر میکردم دارن اس ام اس های منو میخونن با این وجود بازم نرفتم کنارشون توی همین افکار بودم که صدای زنگ گوشی هانیه در اومد و کرکرخندشون سالن رو برداشت. معلوم نبود با کی داشت حرف میزد . چند دقیقه که گذشت از حرفاش فهمیدم انگاری پای یکی دیگه هم وسط اومده. یه جورایی فهمیدم دلیل کر کر خندشون من نیستم حس کنجکاویم باعث شد برم کنارشون . بر عکس اونچه که فکر میکردم شد و الهام گفت که دوست آرتین میخواد با هانیه رفیق شه و هی داره اس ام اس میده و قربون صدقش میره... ادامه
قسمت شست و پنجم------------------------خیالم از بابت جوی که فکر میکردم علیه منه کمی راحت شده بود برای همین منم قاطیشون شدم و به بهونه خوندن اس ام اس های پسره گوشی رو ازش گرفتم و دنبال این بودم اس ام اس های خودمو پاک کنم که باز نیشخند های الهام شروع شد و گفت بیچاره هانیه باید به کلی آدم جواب پس بده. کر کر خنده هانیه بلند شد و چنان خندید که سرش از رو مبل به سمت مخالف آویزون شد. برای اینکه جو رو عوض کنم از عاقبت شرکت هرمی پرسیدم و آمار بچه ها . میگفت اونم دیگه شرکت نمیره جو خیلی بد شده و قدیمی ها که بیشتر دنبال رابطه با دخترها بودن پراکنده شدن و آدمهای جدید جایگزین شدن. بعد هم از سمیه و دوستی و رابطش با مسعود گفت. جالب بود که اونم از رابطه سمیه و مسعود خبر داشت. مطمئن بودم مسعود بهش گفته بوده. وقتی تعجب منو دید حرفی زد که احساس کردم از این حرفش منظوری داره میگفت رابطه های insect تو جامعه خیلی زیاد شده و معلوم نیست کی به کیه شاید فکر نمیکرد من معنی insect رو بدونم . تابلو بود منظورش من هستم ولی برام دیگه خیالی نبود.برای اینکه از دست کس شعر های الهام خلاص بشم بی خیال گوشی هانیه شدم و دوباره رفتم تو آشپزخونه. یک ساعتی بود کیرم با دیدن این دو تا کس شق کرده بود و فقط سعی میکردم از الهام پنهان نگهش دارم. ساعت چهار بعد ازظهر بالاخره عکس دیدنشون از تفریح اون روز تو لب تاب به فاک رفته من تموم شد .الهام دم در خونه وقتی خواست شرش رو کم کنه مثل این مست کرده ها با هانیه به شوخی گلاویز شد و کرکر خندشون کل راهرو رو پر کرد..هر دوتاشون دولا شده بودن و این کس خل گردن هانیه رو با یه دستش گرفته بود و با یه دست دیگش سینه های هانیه رو جوری فشار میدادکه من نبینم.. یه لحظه یاد اون دختره تو شمال افتادم لیدا . پیش خودم فکر کردم اینم شاید خصوصیات لز بینی داره که اینجوری افتاده به جون هانیه...صدای آخ و ناله هانیه و خنده الهام چنان بود که من همونجا تو راهروبراشون راست کرده بودم.منتظربودم گورش رو گم کنه وقتی داشت از در بیرون می رفت رو به من گفت شب خوبی داشته باشی و شرش رو کم کرد.******* اصلا این حرف آخر الهام و اینکه فهمیده من دنبال هانیه هستم برام مهم نبود.علیه الهام اینقدر آتو داشتم که اگه بخواد جایی دهنش رو باز کنه منم تلافی کنم. بچه محل ما هم نبود که تو محل رو پر کنه. دوم اینکه من دیگه گولدکوئیستی نبودم که بخواد اونجا هم آمار بده سوم اینکه فقط با مسعود ارتباط داشتم که مسعود خودش خبر داشت من دنبال هانیه هستم.نیم ساعت بود از رفتن الهام گذشته بود. من از همون زمانیکه هانیه در رو به روی الهام بست کارمو شروع کردمو و قصدم بردن هانیه تو همون فاز شب قبل بود برای همین موقعیکه اومد از کنارم رد بشه. با یه دستم محکم در کونش زدم منتظر بودم باز کس شعر بگه به این بهونه برم باهاش گلاویز شم ولی چیزی نگفت و رفت تو سالن. با کیر شق کرده منم پشت سرش رفتم. کمی دستپاچه بودم ولی سعی میکردم به خودم مسلط باشم.سریع برگشتم تو اتاقم و دنبال راهی بودم که بتونم بکنمش. خودش شب قبل آمار داده بود. حسابی هم استراحت کرده بودم و شاد و شنگول بودم. از صبح ضبط صوت LG MDS7155 HIFIتو سالن رو فقط با باند های METAL-X آورده بودم تو اتاقمو و کلی با آهنگ های خارجی و ایرانی حال کرده بودم. رفتم سر وقت ضبط صوت آهنگ های ایرانی ملایم رو بیشتر دوست داشتم. ولوم رو بالا بردم طوریکه از هر طرف اتاقم صدا تو گوشم می پیچید. از هانیه خبری نبود. کمی که آهنگ گوش کردم یهو یاد آرتین افتادم. آرتین بهونه خوبی بود برای شروع کاری که سه سال بود میخواستم انجام بدم و تقریبا برام رویا شده بود. در حالیکه صدای بلند آهنگ مورد علاقه ام تمام فضای اتاق و تو راهرو طبقه بالا رو پر کرده بود تحت تاثیر اون آهنگه (قلعه تنهایی از فرامرز اصلانی) چند بیت شعر عاشقونه از همون آهنگه براش اس ام اس کردم. .دیدم جوابی نداد این بار براش اس ام اس زدم که آرتین کی میخواد امضا کنه؟ داشتم اس ام اس دوم که در مورد دوست آرتین بود رو آماده میکردم که دیدم اس ام اس اومد برام. نگاه کردم دیدم زده نه به اون شعرهات نه به این چرت و پرتی که نوشتی. تا خوندم خودم خندم گرفت. راست میگفت. دوباره زدم تو فاز عشق و عاشقی ولی جای شعر حرفهای دلمو براش اس ام اس کردم براش زدم سه ساله حالت یک عاشق رو دارم اونم یه عشق افلاطونی ولی تو این مدت سکوت کردم. چند تا اس ام اس اعتراف براش فرستادم. اعتراف به اینکه وقتی فهمیدم اشکان کردش تا یک ماه سر این قضیه خودمو سرزنش میکردم که چرا من که سه سال دنبال عقبت بودم اشکان بهش رسید..تو اس ام اس آخر حرف اصلی رو زدم که سه ساله دارم تحمل میکنم ولی دیگه طاقتم تموم شده میخوام بهت برسم .ده دقیقه ای منتظر شدم تا جواب بده ولی چیزی نیومد. تصمیم گرفتم خودم برم تو اتاقش بلند شدم در حالیکه کنترل ضبط صوت دستم بود صدای آهنگ مکابیز (نفرین) روبه خاطر حالت تکنویی که داشت تا آخر ولوم دادم . شانس آوردم اتاقم پنجره نداشت وگرنه با این لرزش حتما شیشه ها می ریخت پائین. از اتاقم بیرون رفتم و با کمی استرس رفتم تو اتاق هانیه اونجا نبود. صداش کردم چند لحظه بعد دیدم داره از پله ها بالا میاد. تو راهرو که رسید به خاطر ریتم آهنگ مکابیز رقصش گرفته بود و چند ثانیه ای در حال عبور با آهنگه تکنو زد که من داشتم برای تکنو زدنش غش میکردم. به من که رسید بهش گفتم چی شد منم ساپورت میکنه یا نه؟ انگاری نمیدونست منظورم چیه تو اتاقش که رفت تازه فهمیدم گوشیش تو اتاقش بوده و خودش طبقه پائین تو سالن . بهش اشاره کردم گوشیش رو برداره و اس ام اس ها رو بخونه . گوشیش رو از رو تختش برداشت و منم پر از استرس پشتش ایستاده بودم. وقتی بلند بلند اس ام اس ها رو میخوند به حرفام میخندید جراعتم بیشتر شد و از پشت سر دستمو به سینه هاش رسوندم و بهش چسبوندم. هنوز داشت میخوند و میخندید و منم با هر بار خندیدنش در گوشش جون جون میکردم. جالبه وقتی به اونجا رسیدکه گفته بودم میخوام بهت برسم یهو ولوم صداش پائین اومدادامه..
قسمت شصت و ششم-------------------خودش رو با گفتن اینکه من (دیونه شدم) از دستم در آورد. لرزش صداش کاملا تابو بود. تا اومد بره سمت تختش دستمو به کونش رسوندم و یه انگشت جانانه کردم. هیچی نگفت و نشست رو تختش و عکس های تفریح صبحشون رو نگاه میکرد. شرایط برای کردنش فراهم بود. فقط یه شورت و تاپ تنش بود .جالب اینکه زمانیکه پدر و مادرم خونه بودن هیچ وقت جلوی من با شورت نگشته بود .رفتارشم نشون میداد میخواد بده... رفتم کنارش نشستم و در حالیکه منم عکسهاشون رو نگاه میکردم آروم کنار گوشش گفتم فقط یه دور .... همین یه دورباشه؟... سه ساله تحمل کردم یه دور حقمه.حرفی نمیزد و خودش رو با عکس ها و توضیحاتی که میداد سر کار گذاشته بود. منم در حالیکه حشرم بالا زده بود دستمم از پشت کرده بودم تو شورتش و حسابی لای کون و سوراخ کونش رو میمالیدم. فقط نوچ نوچ میکرد. در حالیکه دست راستم همچنان لای کونش بود دست چپم رو آروم بردم زیر تاپش و سینه سمت چپش رو تو دستم گرفتم. وای که چه موهبتی بود. اگه دنیا شهر هرت بود حتما همونجا از هانیه جداش میکردم. با دستش کمی مانع شد و دستش رو روی دست من گذاشته بود تا مانع مالوندن سینه اش بشه ولی اینکار رو ضعیف میکرد. کمی که سینه اش رو مالوندم دستش رو پائین آورد و خودش رو به عکس دیدن مشغول کرد. جالبی کارش این بود که من اصلا توضیحی در مورد عکس های اون روزشون نخواسته بودم ولی اون برام توضیح میداد..چند دقیقه که مالیدمش دیدم ریتم صداش عوض شده و میلرزه. دیگه معطل نکردم وسریع از در بیرون رفتم و شلوارم رو از پام در آوردم . اسپری مسعود رو از زیر تختم بیرون کشیدم و تا زدم سوزش شدیدی رو سر کیرم ایجاد کرد ولی ارزشش رو داشت. ضبط رو خاموش کردم و با بالا تنه لخت و تنها با یه شورت رفتم تو اتاقش. به خاطر اینکه اسپری زده بودم کیرم هنوز مقداری سوزش داشت و اذیتم میکرد. به بهونه دیدن عکساشون رفتم کنارش رو تخت خوابش نشستم. به ظاهر عکسها رو نگاه میکردم ولی حواسم جای دیگه بود. خیلی از اونها رو نمیشناختم . تنها عکس های آرتین با هانیه نظرمو جلب کرد . پسره بچه سوسول به نظر میومد. به یه درخت تکیه داده بود. و هانیه هم پشت درخته ایستاده بود که عکسه نمای جالبی پیدا کرده بود. دیگه برام مهم نبود با کی دوست میشه تو اون لحظات فقط کونش برام مهم بود. دوباره فعال شدم و در گوشش زمزمه میکردم که هیچکس نمیفهمه. لبم نزدیک لبش بود و نفس گرمش به صورتم میخورد.حرف های عاشقانه زیادی بهش زدم. حتی بهش گفتم اگه بخواد لب تابو هم بهش میدم. تا اینو گفتم زد زیر خنده و گفت که تو لب تابمو از جونتم بیشتر دوست داری. صداش به طرز عجیبی میلرزید . انگاری مالیدن کون و سینه هاش داشت جواب میداد. در حالیکه دستم رو سوراخ کونش بود به سوراخ کونش اشاره کردمو و گفتم تو اینو بده من هر چی دارم بهت میدم. ساکت بود و هیچی نمیگفت. دیدم هیچی نمیگه .تصمیم گرفتم ازش لب بگیرم از همونجا دو دستی سرش رو گرفتم و لبمو محکم رو لبش گذاشتم. آخ که رفتم تو فاز یه دنیای دیگه.. شانس آوردم اسپری کار خودش رو کرده بود وگرنه همون جا با لبش آبم می اومد. هانیه مقاومت ظاهری میکرد و فحش های رکیک میداد طوریکه برای جدا کردن لبش از من فقط صورتش رو تکون میداد و از دستاش کمک نمیگرفت. دیگه نباید معطل میکردم ممکن بود اثر اسپری از بین بره و نتونم درست و حسابی تلمبه بزنم. هم التماس میکردم بذاره بکنمش هم سعی میکردم تاپشو از تنش در بیارم. با صدای خفه ای ازم میخواست ولش کنم. ناپشو تا زیر سینه هاش بالا داده بودم که دیدم فحش کشان از روی تختش بلند شد و آروم رفت سمت در اتاقش این آروم رفتنش نشون میداد دلش میخواد بکنمش ولی نمیخواد سوتی بده. منم برای اینکه فکر کنه نمیدونم اونم دلش میخواد هی بهش التماس میکردم. از پشت سر گرفتمش ودر گوشش گفتم هیچکس نمیفهمه تو که میدی فکر کن منم غریبه هستم و بلافاصله با هر دو دستم از پشت سر سینه هاش رو گرفتم و مالیدم.. هانیه مقاومت زیادی نمیکرد که دال بر مخالفتش باشه منم هر چی به زبونم میومد برای بردنش روی تخت به کار می بردم.در حالیکه آروم هلش میدادم به سمت تخت بهش گفتم من سه ساله دنبال کونتم اونوقت هر کی از راه میرسه به یه هفته نمیرسه میزنه اون تو...بدنش شل شده بود طوریکه کم مونده بود رو زمین بشینه. تمام وزن بدنش رو روی من ول کرده بود. هنوز داشتم سینه هاش رو میمالیدم . موهاش رو صورتش پخش شده بودن و صورتش معلوم نبود. چه هيجاني تو دلم بود. جلوي تخت آوردمش و سرپا نگهداشتمش .تمام كونش را توي دستم گرفته بودم. از هانیه هیچ حرفی جز ولم کن بیرون نمی اومد.صداش هم حسابی میلرزید که نشون میداد بد جوری قافیه رو باخته... بالای بدنش رو که رو تخت قرار دادم ولم کن گفتن هاش بیشتر شد ولی اصلا به صورت فیزیکی مانع ام نمیشد. سریع از پائین دو پاش گرفتم و درحالیکه پاهاش تو دستم بود هلش دادم به سمت بالای تخت. چون دستاش رو روی تخت ستون خودش کرده بود با هل دادنش مجبور شد رو تخت به صورت افقی با دستاش راه بره . منم سریع پاهاش رو روی تخت بردم و نشستم رو پاهاش. هنوز التماس های من و ولم کن های هانیه ادامه داشت .بی توجه به حرفاش قربون صدقه کونش می رفتم از روی پاهاش کمی به سمت بالاتر رفتم تا دستم به کونش برسه.... از روی شورتش کونش رو چنگ میزدم. از حشر کم مونده بود سکته کنم. هانیه سعی میکرد با دستاش مانع چنگ زدن کونش بشه ولی من دستاشو پس میزدم. چنان کون نرمی داشت که تا دستم بهش میخورد تا چند لحظه حالت موج بر میداشت. دستمامو بردم سمت لبه شورتش... فهمید میخوام چیکار کنم جون مامانو قسم داد ولش کنم ولی من اهمیت ندادم.میدونستم اینا همش فیلمه . تا از لبه های شورتش گرفتم بالاخره ولوم صداش در اومد و گفت آخ وای نکن دیونه و سرش رو گذاشت لای دستاش. شروع كردم يواش يواش شورتش را پايين كشيدم .هر يك ذره كه شورتش پايين مي اومد نفس من داشت بند مي آمد انگار يك رابطه معكوس بين شورتش و نفس كشيدن من وجود داشت. چاک کونش تا نصفه معلوم شده بود . دیگه نتونستم تحمل کنم. سه سال برای دیدن کونش تو روز روشن صبر کرده بودم. از دو طرف لبه شورتش گرفتم و محکم کشیدم پائین. همه زيبايي خلقت رو يكجا جلوي خودم ميديدم سرازپا نمي شناختم کونی به سفيدي برف كه پوشيدن شورت قرمزش قشنگي هاشو بيشتر نشون ميداد. کمرش تورفتگی و گودی خیلی با حالی داشت که کون برجسته و قلنبشو حسابی جلوه میداد. بالاخره اون تیکه جواهری که خیلی ها تو کفش بودن رو دیدم واقعا زیبا بود. خوش فرم و برجسته که ترکیب بی نهایت گیرایی از یک بمب سکسی ایجاد کرده بود. چنان مست و حشری شده بودم که با دو دستم لاشو باز کردمو و اون سوراخ نازش رو دیدم.هنوز باورم نمیشد. لبمو رو سوراخ کونش قرار دادمو اول ماچش کردم بعد شروع به لیسیدن کردم. هانیه بعد اینکه شورتش رو پائین کشیدم تو سکوت مطلق بود. صورتش رو همچنان لای دستاش گذاشته بود و دیگه صداش در نمی اومد. انگاری فیلمش دیگه تموم شده بود. از اولش هم معلوم بود میخواد بده..ادامه..
قسمت شصت و هفتم------------------------با دستام سینه هاش رو میمالیدم. انگاری دوست داشتم تمام بدنش روکشف کنم دستمو بردم زیر شکمش و سمت کسش... چند لحظه بعد یه تیکه گوشت خالص داغ تو دستم بود سر انگشتمو لای کسش بالا و پایین میکردم.نمناک بود و میدونستم تا چند دقیقه دیگه شر شر آب کسش راه میوفته. این دومین بار بعد از فرانک بود که دستم به کس یه دختر می رسید. جالبی کار اینجا بود که بر عکس شب قبل که نمیذاشت به کسش دست بزنم این بار اصلا حرکتی دال بر مخالفت نکرد. کاملا تو سکوت بود و اصلا حرفی نمیزد. بد جوری وا داده بود. باورم نمیشد تا چند دقیقه دیگه میخوام کون هانیه بذارم. شورتش رو بدون کوچکترین مخالفتی از پاش در آوردم و بعد هم رفتم سراغ تاپش. همچنان سرش تو دستاش بود و همین مسئله باعث میشد نتونم راحت تاپشو از سرش در بیارم. بعد اینکه دستاشو از دور سرش بیرون کشیدم تاپشو از تو سرش در آوردم و انداختم پائین تختش. کاملا لخت رو تخت بدون اعتراض دمر دراز کشیده بود انگاری منتظر بود من بکنمش. بازم دستاشو دور سرش گذاشته بود و من صورتش رو نمی دیدم. از بالای سرش کل بدنش رو دید می زدم. گردن کشیده و زیبایی داشت. شونه هاش نسبتاً باریک و خوش فرم بود. ساق پای زیبا، مچ پای باریک همه چی میزون. انگاری بچه محلامون زودتر از من هانیه رو کشف کرده بودن... اصلا از کاری که میخواستم بکنم پشیمون نبودم. ضبط صوت اتاق هانیه رو روشن کردم و آهنگی ملایم و رمانتیک از Enrique که اون روزها هانیه زیاد گوش میکرد و منم خوشم میومد رو روی Repeat گذاشتم و صداش رو طوری که بشه شنید تنظیم کردم. دیگه تحملم تموم شده بود. کیرم داشت شورتمو جر میداد. سریع شورتمو کشیدم پائین و اومدم کنار تختش و آروم اومدم رو تخت. یه کم گردنش رو بوسیدم و زبون زدم از بالا تا کمرشو لمس کردم و بوسیدم. در حالیکه روی هانیه دراز میکشیدم کیرمو که مثل سنگ شده بود لای کونش گذاشتم که دیدم بدنش رو یه مقدار جلو کشید احساس کردم کمی خجالت میکشه اهمیت ندادم منم کمی جلو رفتم و این بارکیرمو درست لای کونش گذاشتم و کامل روش خوابیدم.آخ که چه لذتی میده خوابیدن رو بدن و کون یه دختر... آروم در حالیکه روش دراز کشیده بودم دستاشو از دور سرش جدا کردمو و سرش رو آوردم بالا نزدیک صورت خودم . بعد هم هر دو دستمو دور سرش حلقه کردم تا دوباره سرش رو لای دستاش پنهان نکنه....سه چهار دقیقه ای بود با ریتم آهنگه داشتم لاپایی میزدم و چنان لذتی هم می بردم که کنار گوش هانیه آروم آخ و اوخ میکردم هنوز بین ما سکوت بود. به صورت هانیه که نگاه میکردم دهنش کمی باز بود و چشمای درشت و خوشگلش هم نیمه باز بودن . میدونستم داره حسابی حال میکنه. تند تند نفس میکشید . وقتی دیدم شرایط آمادس و حسابی حشری شده تصمیم گرفتم کار رو تموم کنم. سریع از روش پا شدم و هر چی تف تو دهنم بود رو کیرم خالی کردم و کل کیرمو خیس کردم. حسابی بی حس بود. کون نازشو از هم باز کردمو و دوباره سوراخشو نگاه کردم. بدون حتی یه تار مو. صاف و صیقلی. یکی دوبار با دستم به کونش ضربه زدم مثل امواج آب میلرزید. کیرمو دقیقا رو سوراخش تنظیم کردم و خوابیدم روش . بازم دستاش رو دور سرش گذاشته بود دوباره خواستم دستامو دور گردنش حلقه کنم که دیدم این بار نمیذاره سرش رو بالا بیارم. با زور دستاشو جدا کردم وصورتش رو آوردم بالا و کنار گوشش آروم گفتم چون میخوام بکنم توش خجالت میکشی؟ جوابمو نداد و دوباره سکوت برقرار شد. کیرمو اول رو سوراخش کمی بازی دادم وقتی دیدم حسابی لیز لزج و شده آروم فشار دادم بره توش. تا سر کیرم تو تنگنا قرار گرفت سوراخشو بست و خودش رو سفت کرد.در گوشش نجوا کردم دارم میمیرم شل کن بره توش. کمی که خودشو شل کرد منم کیرموآماده میکردم تا بدون پنهان کاری و با رضایت خودش داخل اون بهشت پر حرارت و داغش کنم. صورتمو کنار صورتش قرار دادم. مقداری از موهاش هم روی صورت من ریخته بود. دهنش نیمه باز بود و لبم نزدیک لبش بود. کم کم با کیرم رو سوراخش قشار می آوردم دوباره ازش خواستم خودشو شل کنه تا دیدم شل کرد محکم فشار دادم بره توش... یه آخ کش دار و طولانی کرد و بعد در حالیکه دهنش باز بود هی وای مردم میکرد. بیشتر کلاهک کیرم داخل شده بود تنگی و داغی تو کونش چنان لذتی وصف نشدنی به من داد که از خود بیخود شدم و این بار محکمتر از دفعه قبل فشار دادم که تا نصفه تو کونش رفت تا اومد جیغ بکشه لبم رو روی لبش گذاشتم و صدای خفه ای ازش بیرون اومد. من که تو آسمونها سیر میکردم.چشمامو بستم و در حالیکه از روی لذت ناخود آگاه آه میکشدم با یه فشار مداوم و طولانی تا ته هل دادم توش و برای اینکه به اون یکی دو سانت باقی مونده کیرم ظلم نشه با دو دستم لای کونش رو باز کردم و بقیه رو هم فرستادم داخل. دیگه فقط خایه هام بیرون مونده بود. به خودم که اومدم هانیه داشت گریه میکرد و فحش میداد هی واژه کثافت ولم کن رو تکرار میکرد. منم هر بار میگفت ولم کن میگفتم تا آبم نیاد ول نمیکنم.. داخلش داغ داغ بود و حالت مکندگی داشت.. موهاشو نوازش کردم وبا صدای لرزون آروم در گوشش گفتم سه سال دنبال کونت بودم فکر نمیکردم به این راحتی بهم کون بدی ... دو سه دقیقه در حالیکه کیرم تا ته تو کونش بود کنار گوشش زمزمه میکردم. گفتم مطمئن باش همه چیز همینجا بین خودمون میمونه و جایی درز پیدا نمیکنه . فقط تو به منم مثل بقیه پسرها خدمات بده هر چی بخوای برات فراهم میکنم. بعد هم برای اینکه از دلش در بیارم سر و صورتش رو نوازش کردم و چند باری هم لپش رو ماچ کردم و قربونش رفتم . یکی دو دقیقه بعد آروم که شد آماده شدم کار اصلی رو انجام بدم.نمیدونستم عکس العمل هانیه با تلمبه زدنم چی ممکنه باشه .شاید فکر میکرد با اولین عقب و جلو آبم میاد. در گوشش گفتم با اجازه و شروع کردم به تلمبه زدن... آخ که چقدرتوش داغ بود چند بار اول به سختی به خاطر تنگی کونش عقب جلو کردم که دوباره آخ وای.... هانیه در اومد از فرط لذت دیگه کنترلم دست خودم نبود حرارت و لیزی داخلش دیونم کرده بود . کونش کم کم لیز و روان میشد و کیرم راحتر توش میرفت . تو حال خودم نبودم. داشتم کونی رو میکردم که کلی به خاطرش جلق زده بودم. کونی رو میکردم که کلی به خاطرش بی غیرت شده بودم. سرعت تلمبه زدنمو کم کم بیشتر میکردم دوست نداشتم یه دفعه وحشی بازی در بیارم. هنوز به اون سرعتی که مسعود تو کون هانیه تلمبه میزد نرسیده بودم. رو بدنش با دو دستم ستون زده بودم و کیرمو تا ته میکردم توش وبعد تا کلاهک کیرم بیرون میکشیدم و دوباره تا ته میکردم توش.... همون جور که کیرم تا ته تو کونش بود بالشت روی تختش رو زیر شکمش گذاشتم تا کونش بالا بیاد و لاش بیشترباز بشه. بعد هم کاملا روی هانیه خوابیدم .اسپری هم مانع اومدن آبم شده بود دیگه دیونه وار با سرعت هر چه تمام تلمبه میزدم .جوری میکردمش که آه و ناله هانیه به حالت گریه رفته بود. معلوم نبود داره آه و ناله میکنه یا میخواد گریه کنه .یه دستشو سمت کونش آورده بود و بدن منو به عقب حل میداد. لذت کون کردن تمام وجودمو در بر گرفته بود. با هر بار توش کردن تو دلم به جون مسعود دعا میکردم که بهم اسپری داد صدای آخ و اوخ کش دار هانیه و آهنگ در حال پخش ضبط صوت فضای عجیبی تو اتاق ایجاد کرده بود. صورتم کنار گردنش بود و مقداری ازموهاش هم رو سر من ریخته بود. با هر بار وای وای کردن هانیه منم کنار گوشش جون جون میگفتم. گردنش رو لیس میزدم و دستمو تو موهاش میکردم .. برای اینکه بیشتر بهش حال بده دستمو بردم سمت کسش اول نمیذاشت بهش دست بزنم ولی دستشو پس زدم و تو دستم گرفتمش. خیس خیس بود. یه تیکه جواهر که مشخص بود هنوز شکل و شمایل یه کس باکره رو داره. تا ته کردم تو کونش ونگه داشتم . کم کم کیرمم دیواره کون هانیه رو بیشتر حس میکرد. معلوم بود داره از حالت بی حسی در میاد همزمان که کیرم تو کونش بود با دستم تند تند کسش رو میمالیدم. خودشم دستشو آورده بود رو دستم و دست منو به کسش بیشتر فشار میداد. یکی دو دقیقه کارم همین بود و بدون تلمبه زدن داشتم کسش رو با کمک دست خودش میمالیدم تنگ شدن کونش و خیس شدن دستم و از همه مهمتربیرون کشیدن دستم از رو کسش توسط هانیه نشون میداد من تونستم به وظیفه خودم عمل کنم.. جالب اینجا بود که سوتی نداد ارضا شده . چند لحظه بعد از ارضا شدنش دوباره شروع کردم به تلمبه زدن. دستش رو دوباره آورد سمت کونش و منو آروم به سمت عقب حل میداد در گوشش گفتم خودت خلاص شدی حالا نمیخوای منم خلاص شم؟ بازم سکوت بود که هانیه تو این چند دقیقه خوب اجراش کرده بود. ادامه...
قسمت شصت و هشتم----------------------دوباره با شدت تمام به کونش می کوبیدم. سر کیرم داغ شده بود و بی حسی داشت از بین میرفت لذت کون کردن با نعره های هانیه که دیگه به جای آه آه های هاییییییییییی میکرد به اوج رسیده بود.آبم داشت می اومد. میدونستم ممکنه هانیه دیگه به من کون نده و این اولین و آخرین باری باشه که میذاره بکنمش برای همین تصمیم داشتم آبمو تو کونش بریزم تا اگه نخواست دوباره بهم کون بده حداقل اون اصل کاری رو تو کونش خالی کرده باشم تا اگر در آینده دعوامون شد یا باهاش مشکل پیدا کردم یاد این لحظه بیافته و خجالت بکشه..... کنترل ضبط رو در حالیکه هنوز داشتم تلمبه میزدم از کنارم برداشتم و ضبط رو خاموش کردم. حالا دیگه فقط صدای های های هانیه و نفس نفس زدن های خودم و بالا پائین شدنم رو تختش می اومد نزدیکای اومدن آبم بود وحشی شده بودم چنان تو کونش تلمبه میزدم که دهنشو مثل گاله باز کرده بود و بلند بلند آه آه میکرد. قطرات عرق از سر و صورتم رو دستم میچکید.آبم دیگه داشت میزد بیرون.....صورتش رو گرفتم طرف خودم .موهای آشتفته اش رو صورتش پخش بودن .بلافاصله محکم لبم رو رو لبش گذاشتم و لحظه ورود آب کیرم تو کون هانیه محکم تا ته کردم توش و نگه داشتم...در حالیکه لب و دهنشو میخوردم سر کیرم سوزش لذت بخش عجیبی گرفت و ورود آبمو با فشار زیاد تو کون هانیه حس کردم. لذت وصف ناشدنی تمام بدنمو در بر گرفت لذت ناب رسیدن به آرزوی سه ساله لذت فتح کون یه دختر.... چشمام نیمه باز بودن ... هفت هشت باری آبم با فشار داخلش ریخت طوریکه حتی خود هانیه هم متوجه شد چون وقتی آبم به طور مقطعی می ریخت تو کونش همزمان اونم چند باری آروم آخ آخ کرد....موقع ارضا شدنم تو کونش سکوت کرده بودم تا نفهمه .احساس میکردم اگه بهش بگم یا تابلو کنم ممکنه وحشی بشه یا نذاره اینکارو کنم. کیرمو تا ته توش نگه داشته بودم تا آب کیرم تو عمق کونش بریزه...نفسم دیگه بالا نمی اومد. هنوز گردن هانیه تو دستام بود. آروم ولش کردم که سرش رو گذاشت لای دستاش.. همون جور روش دراز کشیده بودم و کیرم تو کونش بود. تازه نرمی کونش رو حس میکردم. اصلا حس بلند شدن از روی بدنش رو نداشتم. میومد. همونجور که روش خوابیده بودم موهای سرش رو جمع کردم بالای سرش و اومدم صورتش رو بچرخونم سمت خودم که نذاشت و دوباره صورتش رو لای دستاش پنهان کرد. برای اینکه از اون حالت درش بیارم آروم در گوشش گفتم. هم تو راضی شده بودی که بهم بدی هم من دوست داشتم که بکنمت...دیدم هنوز به حاالت قبله و حرفی نمیزنه. بهش گفتم من که زوری نکردمت خودتم دلت میخواست ...هنوز تو سکوت بود. بهش گفتم تو که اهلشی و خوشت میاد دیگه این اداها برای چیه؟ بالاخره به حرف اومد و گفت من هنوز نمیدونم چی شد بهت دادم.. درجوابش با خنده گفتم خصلت دخترها و بعضی ها اینه که تا وقتی کون رو ندادن نمیفهمن دارن چیکار میکنن ولی وقتی کون رو به فاک میدن و شهوتشون میخوابه تازه میفهمن چیکار کردن.... بازم سکوت کرده بود.کیرمو از تو کونش کشیدم بیرون و از روش با بدنی خسته و کوفته پا شدم و ملافه روی تختش رو روی کون نازش کشیدم وکنارش دراز کشیدم. هنوز سرش تو دستاش بود. در حالیکه سعی میکردم دستاش رو از دور سرش بیرون بیارم بهش گفتم میدونی به خاطرکونت تو این سه سال چه هزینه هایی رو دادم؟داشتم با انگشتاي دستش بازي ميكردم كه گفت ميخواد تنها باشه. بدون حرف با زحمت زیاد بلند شدم و شورتمو پوشيدم و با بی حالی تمام از در اتاقش بيرون زدم. احساس خاصي داشتم. احساس پيروزي احساس تصاحب دختري كه سه سال كردنش آرزوم بود….بالاخره منم جا پای بچه محلامون گذاشتم و موفق شدم از کون بکنمش.... انصافا همون جور که فکر میکردم کردن هانیه برام چندین برابرلذت بخش تر از کردن فرانک بود. کلاً لذتی که از کردن خواهر به آدم دست میده چندین برابر یه دختر غریبه هست. شاید لذت فراوانش برای این باشه که داری کسی رو میکنی که مجاز نیستی بکنی و راضی کردنش به قصد گائیدن هم لذت زیادی داره.... . دیدن کس و کون و سینه ها بدون شلوار و شورت و از فاصله چند سانتیمتری برای خواهر شاید با خجالت همراه باشه ولی برای برادر که عمری خواهرش رو با لباس دیده بسیار لذت بخشه..... دستمالی خواهر به صورت پنهانی که ندونه کون و سینه هاشو دستمالی میکنی واقعا لذت داره و حتی این لذت وقتی خودشم میدونه داری دستمالیش میکنی ولی نگرانه که پدر و مادر بفهمن و هی بهت میگه نکن مامان و بابا میفهمن چندین برابر میشه.... من صرفاً زمانیکه هانیه اون شب رو تختش دمر دراز کشیده بود و به بهونه مشکل لب تاپ منو صدا کرد تو اتاقش تا بکنمش و من اون شب نکردمش لذت زیادی بردم. لامصب این دخترها وقتی حشری میشن میخوان که همون لحظه ترتیبشون رو بدی...من شخصا مطمئن هستم خیلی از دوستانی که سن اونها کمتر از 23 سال هست وخواهر هم سن خودشون یا کوچکتر دارن مثلاً بین 17 تا 21 سال خواه ناخواه سینه و کون آبجیشون رو دید می زنن منتهی بعضی ها این میل رو سرکوب میکنن بعضی ها هم دنبال این هستن بیشتر ببینن.به نظرم داشتن یه خواهر خوشگل که اهل حال هم باشه نعمتی هست برای برادرها که می تونن از این نعمت حسابی استفاده کنن. روی تختم دراز کشیده بودم. به خاطرکونی که کرده بودم حسابی خسته بودم. چشمام داشت از فرط خستگی میسوخت . زنگ زدم به مسعود تا خبرکون کردنم رو بهش بدم. وقتی بهش گفتم همین چند دقیقه پیش انداختم توکونش....باور نمیکرد بهش گفتم هانیه از شب قبل بدجوری پا میداد که بکنمش ولی چون حال نداشتم گذاشتمش برای امروز....پشت تلفن کلی برام سوت کشید و گفت از امروز ديگه افتادي تو خط كون كردن ....ازم خواست طوري با هانيه رفتار كنم كه هميشه منو ساپورت كنه بعد هم قولي كه بهش بابت هانيه داده بودم رو ياد آوري كرد ... تلفن رو كه قطع كردم رو تختم دراز كشيدم. مسعود واقعا تو كردن هانيه منو خيلي كمك كرده بود و من به خوبي اين رو ميدونستم. حتي چند دقيقه پيش هم منو راهنمايي كرد كه نبايد بين حال كردنم با هانيه فاصله بندازم. ميگفت اگه بتوني كاري كني كه براي دومين بار بهت كون بده راه براي كون كردن هاي آينده ات باز ميشه و ميتوني هر شب يه كون مفت و بي دردسر بكني....حدودا يك ربع بود از اتاق هانيه بيرون اومده بودم و از هانيه خبر نداشتم داره تو اتاقش چيكار ميكنه. صداش هم نمي اومد. با خستگي مفرط پا شدم رفتم كنار در اتاقش داخل رو نگاه كردم.شورتش رو پوشيده بود و رو تختش نشسته بود و سرش رو بين پاهاش قرار داده بود.رفتار هانيه به نظرم طبيعي بود ميدونستم چه حسي داره . مطمئن بودم الان داره دنبال راهي براي موجه كردن كون دادنش به من ميگرده....روحيه دخترها رو با وجود اينكه دوست دختر رسمي نداشتم مي شناختم و ميدونستم هانيه از اين اينكه به من داده بد جوري داره خجالت ميكشه چون من غريبه نبودم كه بعد از كردنش ديگه باهام حرف نزنه يا قطع رابطه كنه و يا اينكه ديگه منو نبينه...بلكه مدام كنارشم همين باعث خجالتش در آينده ميشه... ديگه درنگ نكردم و وارد اتاقش شدم. قصدم اين بود جو رو بين خودم و اون عادي كنم. طوريكه اصلا اتفاقي نيافتاده كنارش نشستم و كمي با موهاش بازي كردم. از بودن آب كيرم تو اون كون نازش لذت مي بردم اونم انگاري يادش رفته بود بره توالت خاليش كنه. سرش رو بالا بردم و گفتم فكر كن منم يكي از همون غريبه ها بودم مثل الياس مثل عليرضا مثل اردلان مال منم هيچ فرقي با مال اونها نداره تنها فرقش اینه که مال من خودی بوده...تا گفتم مال من خودی بوده قهقه زد و سرش رو دوباره کرد تو پاهاش.احساس کردم داره میخنده چون بدنش میلرزید....در حالیکه دوباره سرش رو بالا می آوردم گفتم آدم وقتی چشمش کون یکی رو میگیره فرقی نمیکنه مال خواهرش باشه یا غریبه باید به فیض برسه. هنوز حرفی نمیزد ولی این بار سرش رو روی دستاش گذاشته بود ازش خواستم بريم بيرون هم يه هوايي عوض كنيم .هم اینکه یه سری چیزهایی هست که باید بهت بگم... حرفی نمیزد شاید اینم فیلمش بود. چند دقيقه اي بود ازش ميخواستم بلند بشه ولی رو تختش نشسته بود و تکون نمیخورد. بلند شدم از زير بقلش گرفتم از روي تختش بلندش كردم. همچين باز ناز گفت نميام كه همونجا ميخواستم بخوابونم دوباره بكنمش ...خودم پشتش بودم براي همين آروم به كونش چسبوندم و در گوشش گفتم آدم سير نميشه از اين و محكمتر به كونش فشار آوردم. از روی تختش هلش دادم پائین. هنوز داشت ناز ميكرد. كمكش كردم مانتوش رو پوشيد. تو حين مانتو پوشيدنش هم قربون صدقه اش مي رفتم هم دستماليش ميكردم. وقتي لباس هاشو مي پوشيد سعي ميكرد منو نگاه نكنه ولي من پر رو تر از اين حرفها بودم. سرش رو با دو دستم گرفتم سمت صورت خودم و گفتم بريم بيرون كلي حرف دارم باهات . بالاخره مجبورش كردم مستقيم منو نگاه كنه. بهم گفت ميخواد بره كرج خونه خواهرم. چه راحت گذاشت تو برجكم. فكر كنم فهميده بود اگه شب اونجا باشه کون سالمی براش نمیذارم.... ولي من بازم كون ميخواستم. درست بيست دقيقه بعداينكه ازاتاق هانيه اومده بودم بيرون باز هوس كرده بودم كون بكنم..بهش گفتم اول بريم من حرفامو بزنم بعد خواستي برو...ميخواستم مخشو بزنم دوباره بكنمش. كردن هانيه اين بار برام مهمتر از اولين بار بود.چون اگه براي بار دوم بهم كون ميداد ديگه نمي تونست اين ادا ها رو در بياره و بگه نفهميدم چرا بهت دادم... دومین بار یعنی سرآغاز کون کردنهای بعدی... دومین بار یعنی آگاهانه کون دادن...از اتاقش كه بيرون اومديم تا درب خونه دستمو روي كونش گذاشته بودم اين كير بي نوا هم سريع قد كشيده بود. تو كوچه كه رفتيم بي خيال دستماليش شدم و شروع كردم به وراجي....پشت سرش که قرار میگرفتم نگاهم به كونش و آبي كه توش ريخته بودم بود. حال ميكردم كه يادش رفته دستشويي بره و آب كيرم داشت تو كونش صفا ميكرد. مانتوی تنگش تمام زوایای کونش رو نشون میداد و حتی شیار وسط کونش هم تابلو مشخص بود....ادامه..