انجمن لوتی: عکس سکسی جدید، فیلم سکسی جدید، داستان سکسی
داستان سکسی ایرانی
  
صفحه  صفحه 8 از 8:  « پیشین  1  2  3  4  5  6  7  8

((عبور از خط قرمز))


مرد

 
ساعت 9 شب

قسمت شست و نهم
---------------------------


از کوچه خودمون که رد شدیم دستشو تو دستم گرفتم اولش مقاومت کمی کرد ولی بالاخره دستشو تو دستم گرفتم وگفتم میدونی آرزوم شده بود. با قیافه ای که نشون میداد هنوز داره خجالت میکشه نگاه پرسش گرایا نه ای بهم کرد. برای اینکه بدونه منظورم چیه همونجور که دستش تو دستم بود دستمو بردم سمت کونش و گفتم اینو میگم. حرفی نزد. به ایستگاه مترو میرداماد که رسیدیم گیر داد که میخواد بره کرج خونه خواهرم. از اون اسرار بود و از من انکار. دستشم هنوزتو دستم بود. چند تا رهگذر هم یه جورایی ما رو نگاه میکردن. برای اینکه تابلو نشم همراهش وارد مترو شدم. داشتم مخشو میزدم بریم یه جای خلوت صحبت کنیم. کم کم کارم به التماس کشیده میشد. ارزش داشت که التماس کنم چون اگه برای بار دوم میکردمش یعنی کار تمومه. هنور وانمود میکرد دادنش به من اتفاقی بوده.
تا ایستگاه سعدی پائین اومده بودیم و این چاقال منو تا اون ایستگاه پائین کشنوده بود. بهش میگفتم میخوام از دلت در بیارم و دوست ندارم از دستم ناراحت باشی. جالبی کارش این بود که هنوز منو مستقیم نگاه نمیکرد. نباید میذاشتم بیشتر از این به ایستگاه امام خمینی و بعد صادقیه و خونه خواهرم نزدیکتر بشه برای همین تو ایستگاه سعدی دستشو کشیدم و از در مترو خارج شدیم. چه کارهایی که به خاطر کونش نمیکردم. ازش خواستم بریم جایی شام بخوریم منم حرفمو بزنم بعد خودم می رسونمش کرج....
با هزار مکافات از ایستگاه خارجش کردم. یه دربست گرفتم سمت پارک ملت رستوران گردباد. ساعت 9 شب بود و غذای مورد علاقشو براش سفارش دادم. همه جوره سعی میکردم جو بین خودم و هانیه رو به حالت قبل از کردنش برگردونم. اون شب باید هر چی تو چنته داشتم رو میکردم تا بازم بکنمش و از این حالت درش بیارم. اون ساعت موقع غذا خوردن سکوت سنگینی بین ما حاکم بود و من بودم که تلاش میکردم هر جور شده به حرفش بیارم. رستوران به خاطر اینکه عید بود و همه بیرون زده بودن کمی شلوغ بود و نمیشد خوب حرف زد. از یه طرف می ترسیدم حرفی بزنم که جنی بشه و تو اون جمعت تابلو بشیم از یک طرف هم نمیخواستم همه چیز تو سکوت بمونه. بالاخره با کلی خود خوری بهش گفتم مطمئن باش همه چیز بین خودمون میمونه. دوباره همون حرفهای قبلی رو تکرار کردم و گفتم من که با زور نکردم خودتم دلت میخواست. بعد برای اینکه کارمو موجه کنم بهش گفتم مطمئن باش هر کسی دیگه هم بود همین کارو میکرد.
دوباره مخ زنی رو شروع کردم و جلوش اعتراف کردم که از سه سال پیش دنبال یه همچین روزی بودم .بهش گفتم الهام بهونه بود و من خودتو میخواستم. الانم حاضرم هر کاری بگی انجام بدم تا از دستم ناراحت نباشی...
با بی میلی غذا میخورد. هانیه واقعا آخر فیلم بود. کونش رو داده حالا خودش رو پشیمون نشون میداد.
صحبت کردن تو میان اون همه جمعیت بیشتر از اون جایز نبود بعد از غذا میخواستم بکشونمش پارک ملت اونجا نزدیکترین جا و مکان خلوت به رستوران گردباد بود. هدفم این بود جوری وقت تلف کنم تا ساعت از ده شب بگذره و مترو تعطیل بشه. به هیچ عنوان دوست نداشتم اون شب رو از دست بدم. تو راه بازم دستشو گرفتم این بار مخالفتی نکرد همین منو پر رو تر کرد. این قدر وراجی کردم تا ساعت از 10 شب گذشت خیالم کمی راحت شد. از تمام کارهایی که تو این سه سال انجام داده بود و من فهمیده بودم براش گفتم و آخرش هم گفتم هیچ وقت با این کارهات مخالف نیستم فقط منو دریاب...
آروم تو یکی از مسیرهای پارک ملت راه می رفتیم. مسر خلوت بود و از حرفهایی که به هانیه زده بودم شق کرده بودم. دستش هنوز تو دستم بود. هنوز سکوت کرده بود و سر پائین راه میرفت. برای اینکه جو رو عوض کنم ارش پرسیدم با آرتین چطوری دوست شده. جوابی نداد قبلا گفته بود همکلاسیشه ولی نگفته بود کی پبشنهاد دوستی داده. هنوز لال بود منم کفرم از این لال شدنش در اومده بود. بهش گفتم هر کی میاد به دو هفته نمیرسه میزنه این تو و همزمان دستشو ول کردمو و چهار انگشتمو کردم لای کونش. سریع برگشت پشت سرشو نگاه کرد وقتی دید کسی نیست فحشم داد که یکی می بینه. گفتم به درک . سه ساله دارم تحمل میکنم دیگه خرم از پل گذشته بود و مترو تعطیل بود به قصد بردنش تو فاز سکس دستمالیش میکردم. میدونستم عمرا با ماشینهای شخصی نمیره کرج...
بهش پیشنهاد دادم روی یه صندلی پشینیم و مشکل به وجود اومده رو حل کنیم. در حالیکه با ناخنهای دستش بازی میکرد تا اومد بشینه رو صندلی دستمو گذاشتم زیر کونش. واقعا از روی مانتو هم فرقی با لختش نداشت. دیونه کننده بود .ازم خواست تا یکی ندیده دستمو از زیرش بکشم بیرون ولی من همچنان به کارم ادامه میدادم. وقتی دید دارم دستمالیش میکنم باز گیر داد میخواد بره کرج. بهش ساعت رو یادآوری کردمو و گفتم نیم ساعته مترو تعطیل شده.. فحشم داد که با اراجیفم حواسش رو پرت کردم.
سریع از روی صندلی پا شد منم بلافاصله دستمو دور کمرش قرار دادم و هلش میدادم تا مسیر دلخواه منو بره حرفو عوض کردمو و گفتم آرتین هم دنبال کونته مطمئن باش.. جایی که اصلا فکر نمیکردم یهو با صدای بلند زد زیر خنده.....
بیشتر به خودم فشارش دادم و آروم کنار گوشش گفتم جونننننن خوشت اومد؟ هنوز میخندید. بهش گفتم اگه اینجا پارک نبود همین جا تا دسته میکردمت. این بار بیشتر از قبل صدای خندش بالا رفت. منم وقتی میخندید کنار گوشش جون جون و آخ آخ میکردم...
بهش گفتم حالم خرابه بریم خونه هر چی بخوای و هر کاری بگی برات انجام میدم . در حالیکه میخندید بایه حالت مسخره بهم گفت من گور ندارم که کفن داشته باشم. زدم تو خط پرو بازی و گفتم یه کیر دارم درست سایز کونته... این بار به حالت غش ولو شد رو یکی از صندلی های کنار مسیر منم نشستم کنارش و کشیدمش سمت خودم. بهش گفتم اگه لب تابو میخواد حاضرم بهش بدم. در حالیکه داشت با ناخنهای مصنوعیش بازی میکرد گفت در مقابل؟... بلافاصله گفتم فقط یه کون ناقابل....
چند لحظه سکوت بین ما بود. نه اون حرفی میزد نه من ...کیرمم اساسی شق کرده بود و علنی فشارش میدادم. بهش گفتم چی شد میدی؟در حالیکه روبروش رو نگاه میکرد یه نوچ آروم گفت که احساس کردم ساختگیه. رفتارش نشون میداد داره فیلم بازی میکنه. دستشو گرفتم و گفتم دیره برگردیم خونه. به سمت درب پارک حرکت کردیم .هانیه اون رفتار خشک چند ساعت پیشش رو تا حدودی نداشت وکمی بهتر شده بود. تو مسیر درب پارک دو تا پسر تقریبا 25،26 ساله افتاده بودن دنبال ما . به هانیه که موضوع رو گفتم پیشنهاد داد بشینیم روی صندلی تا بیان برن. وقتی نشستیم به ما که رسیدن یکیشون اومد کنار ما نشست خیلی مودبانه ازم پرسید فراریه؟ خندم گرفت و گفتم نه آقا نامزدمه.بیچاره چنان خجالت کشید که تند تند ببخشید معذرت میخوام میگفت.شاید انگولک های منو دیده بودن...
جلوی درب پارک دربست گرفتیم برای خونه ولی این چاقال به یارو راننده گفت بره کرج.. راننده هم شاکی شده بود که شما مشکلتون رو حل کنید تا من بدونم کجا باید برم. بر عکس من هانیه زیاد اسرار نکرد .در عوض گفت لب تابو باید بهش بدم. جلوی یارو نتونستم بهش بگم. خودکارم رو درآوردم و کف دستم نوشتم لب تاب در مقابل کون..
چیزی نگفت ... انگشتمو شبیه سوراخ کردمو گذاشتم روی رون پاش. هی به پاش می کوبیدم تا ببینه.
چند دقیقه بعد مسافران سوریه زنگ زدن این بار هانیه جواب داد. داشت توضیح میداد پارک ملتیم و داریم می ریم خونه... فکر کنم نگران بودن ما چرا خونه نیستیم. تو این زمانی که هانیه با پدر و مادرم صحبت میکرد کف دستم نوشتم میذاری فدای کونت بشم؟ و منتظر بودم حرفاش تموم شه نشونش بدم.
وراجیش که تموم شد دستمو بردم جلو صورتش نوشته کف دستمو نشونش دادم. جوابمو با خاک بر سرت داد. یارو هم مونده بود این به کی فحش میده. تا رسیدیم سر کوچه بیشتر از 10 بار هی به پای من میزد و میگفت بده لب تابو باشه؟ منم مثل خودش نوچ نوچ میکردم.
ساعت نزدیک 12 شب رسیدیم جلوی در خونه و پیاده شدیم. کیرم به یکباره علم شد. کلید انداختمو ازش خواستم بره تو خونه نمی رفت .جالب اینکه میگفت لب تابو بهش بدم میخواد ببره کرج...
اون وقت شب داشتم به کس خل شدنش یقین پیدا میکردم....دستشو گرفتم و کشیدمش داخل خونه...
تا در رو بستم از پشت سر بقلش کردمو گفتم دارم میمیرم تو اون تاریکی از پشت به کونش چسبوندم و رفتم تو فضا... سینه هاشو از پشت سر میمالیدم و التماس میکردم بذاره بکنمش...سعی میکرد خودش رو از دستم در بیاره به خاطر همسایه ها تو سکوت تقلا میکردیم میخواستم بقلش کنم و ببرمش تو اتاق یه پاشو پشت پای من گیر داده بود و نمی تونستم بقلش کنم. همین که نمی تونستم بقلش کنم باعث خنده هانیه شد و دهنش باز شد بلافاصله لبمو رو لبش گذاشتم....
هر دو به خاطر تلاش زیاد نفس نفس می زدیم. همچنان التماس میکردم بذاره بکنمش.. هنوز سینه هاشو میمالیدم. در حال تقلا بهم گفت لب تابو بهش بدم. این بارم بهش گفتم اگه بذاره بکنمش میدم بهش. یه لحظه احساس کردم مقاومتش داره کم میشه طوریکه از پشت سر به من تکیه داد و چند لحظه بعد هیچ حرکتی نمیکرد و آروم تو بقلم بود. نه حرفی میزد نه مقاومتی میکرد.برای اینکه روی زمین ولو نشه زیر بقلشو گرفتمو و در گوشش گفتم این بار آگاهانه میخوای بدی دیگه؟ بازم سکوت کرده بود.
بقلش کردم و در حالیکه به سمت سالن و طبقه بالا می بردمش بهش گفتم تو منو ساپورت کن منم همه جوره هواتو دارم . حسابی تو کونم عروسی بود. هانیه بد جوری باخته بود.. نمیدونم این بار بعد کون دادنش دیگه چه جوری میخواد موجه کنه... مثل اینکه بالاخره خوش شانسی سراغ من اومده بود. کردن کون یه دختر اونم وقتی مال خواهر باشه سراسر هیجانه که من اون لحظه به شدت تمام این هیجان رو حس میکردم.کیرم چنان شق کرده بود که شلوارمو اذیت میکرد. اینبار میخواستم بدون اسپری بکنمش. دفعه اول بعد اینکه بی حسی از بین رفته بود بیشتر از زمانی که کیرم بی حس بود بهم حال داده بود. تا اون موقع هنوز درباره اینکه شب ها می رفتم سراغش چیزی بهش نگفته بودم دیگه احتیاجی نبود بگم....وارد اتاقش شدم و رو تخت خواب خودش روی کمر خوابوندمش و رفتم بالشت اتاق خودمو آوردم و کنار بالشتش قرار دادم.تعجب کرده بود تا اومد بلند شه بره بیرون جلوش رو گرفتم و سریع در اتاقشو قفل کردمو و کلید رو موقتی گذاشتم بالای کمدش که دستش بهش نمی رسید. انگاری فهمیده بود هدفم چیه ...بهش گفتم سه سال برای یه شب تا صبح تو تختخوابت صبر کردم دیگه نمیتونم تحمل کنم.... یه وای ی ی ی بلند گفت و سرش رو تو دستاش پنهان کرد. . بهش گفتم لباس هاشو در بیاره. هیچی نمیگفت. هر چی گفتم لباسهاتو در بیارحرفی نمیزد. خودم مشغول در آوردن شلوارم شدم. کمربند شلوارمو در آوردم و زیپو کشیدم پائین و کیرمو انداختم بیرون. بعد از درآوردن شلوار و شورتم چند لحظه با کیر شق کرده بالا سرش بودم. همونجا تی شرتمو در آوردم و انداختم پائین تختش... دست انداختم به شلوار جین تو پاش و گفتم دارم میمیرم . خودم زیپ شلوارشو باز کردم و در حال پائین کشیدن شلوارش یهو زبونش باز شد و گفت فقط یه بار باشه؟ منم که از حشرکم مونده بود دیونه بشم موافقت کردم اول با دو دستم شلوار و شورتشو تا زانو پائین کشیدم که جیغ کوتاهی کشید و دستشو جلوی کسش گرفت. جواب جیغشو با یه جون دادم و این بار از قسمت ساق پاش شلوارشو کشیدم بیرون طوریکه لنگاش یه متری از رو تخت بلند شد. آخ که چه لذتی داره شلوار و شورت یه دختر رو از پاش در بیاری....
شلوارشو که در آوردم شورتش وسط پاهاش گیر کرده بود. دست انداختم شورتشو گرفتم و جای اینکه از پاش درش بیارم همونطوری که تو پاش بود به سمت بالا کشیدم و مدام به سمت چپ و راست می بردم. لنگاش هم با شورته چپ و راست میشد. از دیدن اون صحنه آبم داشت میزد بیرون. چند لحظه برگشتمو رو به دیوار ایستادم. اینطوری جلوی اومدن آبمو میگرفتم. از حشرم که کم شد برگشتم سمتش. شورتشو از پاش در آوردم . هنوز دستش رو کسش بود. سریع دستشو کنار زدم تا کسشو ببینم. یه نه بلند گقت و ملحفه روی تخت رو کشید رو صورتش.معلوم بود خجالت میکشه...
کس ناز یه دختر 17، 18 جلوی چشمام بود. بارها آرزوم بود کس و کون این دخترهای دبیرستانی که از مدرسه تعطیل میشن و تو خیابون با دوستاشون قهقه میزنن رو ببینم. چند ساعت پیش که هدفم این بود زودتر بکنم تو کونش دقیق تر نگاه نکرده بودم ولی حالا جلوش نشسته بودم و هر دو سوراخ رو بازدید میکردم. شکل کسش منظم و خوش تراش بود یه شیار صاف و صیقلی که با دستش مانع نگاه کردن کامل من میشد. این دختر واقعا مظهر زیبایی دخترانه بود و من از این همه زیبایی منگ بودم. پاهای خوش تراشی داشت وقتی شلوارشو در اوردم نشستم روی پاهاش و یه چند لحظه مات زیبایی بدنش شدم.
بیشتر از این اگه نگاش میکردم ممکن بود خودمو بدون کردن خراب کنم. هنوز ملحفه روی سرش بود. رفتم روش دراز کشیدم. دوست نداشتم کیرمو با کسش تماس ندم. برای همین کیرمو آروم روی کسش قرار دادم. یه وای گفت که از حشر کم مونده بود بفرستمش اون تو.... لامصب حرکات و رفتارش هم آدمو حشری تر میکرد.. در حالیکه روش دراز کشیدم بودم کیرمو روی کسش میمالیدم تو همون حالت هم سعی میکردم تاپشو از تنش در بیارم. ناچار باید ملحفه روی صورتشو بر میداشتم ولی سفت ملحفه گرفته بود و ول نمیکرد. چه خجالتی میکشید. مونده بودم چیکار کنم . کیرم روی کس پر حرارتش کم کم آتیشی میشد که فوران کنه . در کل تو کردن دخترها ضعیف بودم. تا میکردم توش آبم میخواست بزنه بیرون. البته میدونستم این به خاطر تو دسترس نبودن دختر برای سکسه و تجربه نداشتن خودم...
ازش خواستم ملحفه رو از روی صورتش برداره قبول نکرد وقتی تلاش میکردم خودم ملحفه رو بردارم شروع کرد به جیغ زدن . مونده بودم چیکار کنم. این بار قصد داشتم به جای دمر کردنش لنگاشو بدم بالا و از جلو بندازم تو کونش...
تنها کاری که در مقابل این بدن ناز می تونستم انجام بدم خوردن سینه هاش بود. چون میدونستم کیرمو با هر جای بدنش و به خصوص کونش تماس بدم تو کمتر از یک دقیقه آبم می پاشه بیرون. تاپشو تا روی ملحفه روی سرش بالا داده بودم. حالا هم ملحفه روی سرش بود هم تاپش....
یکی دو دقیقه که سینه هاشو خوردم کم کم صداش در می اومد. تو خوردن سینه هم ناشی بودم. نمیدونستم کجاشو بخورم بیشتر بهش حال میده ...
تا اون موقع خیلی سعی کرده بودم آبم نیاد کم کم داشت از کنترلم خارج میشد. بی خیال سینه هاش شدم و به قصد کون کردن از روش بلند شدم. بالشت خودمو گذاشتم زیر کمرش تا سوراخ کونش هم ارتقاع کیرم بشه.. بعد اینکه کیرمو کامل تف مالی میکردم روش خیمه زدم و با زبونم سوراخ کونش رو لیسیدم تا کاملا لیز و خیس بشه. هانیه هم تو اون لحظات هی میگفت فقط یه بار باشه؟...
میدونستم با این کون زیاد دوام بیارم یک دقیقه هست برای همین تصمیم گرفتم بدون ملاحظه بکنم توش و تلمبه بزنم...
بد جوری حشرم بالا زده بود. لنگاشو بالا دادم روی کتف هام و کیرمو رو سوراخ کونش تنظیم کردم. اولین بار بود کلاهک کیرمو خیلی واضح رو سوراخ هانیه می دیدم. احساس کردم بدنش کمی میلرزه ... اهمیت ندادم . همه زورمو جمع کردم رو کیرمو با فشار زیاد هل دادم تو کونش. بلافاصله کیرم انگاری یه چیزی رو یکدفعه شکافت و رفت توش.. نصف کیرم تو یه محیط گرم و لذت بخش قرار گرفت و ماهیچه های سوراخش دور کیرمو سفت گرفته بود...جیغ بلند هانیه و بلند بلند گریه کردنش هم نتونست مانع فشار دوباره کیرم نشه و با یه فشار محکم دیگه تمام کیرم داخل شد. هانیه زیر تاپ و ملحفه ای که روش کشیده بود زار زار گریه میکرد. هیچ وقت اون روز و لحظه ورود کیرم به کونش از یادم نمیره ...
همیشه آرزوم بود یه دختر 17،18 ساله رو از کون بکنم . فکر نمیکردم این آرزو رو هانیه برآورده کنه.
با حالی خراب که هیچی حالیم نبود بلافاصله شروع کردم تلمبه زدن. این پیروزی من بود. به اونچه که میخواستم رسیده بودم . آبم با همون تلمبه اول داشت بیرون میزد. خودم رو بهتر میشناختم. میدونستم به زودی آبم میاد و بر عکس دفعه قبل هانیه اصلا لذتی نمی بره ولی کاری از دستم ساخته نبود. تو اون لحظات فقط لذت خودم برام مهم بود. احساس میکردم این لذت حق طبیعی منه سه سال همه میکردن و من حسرت میخوردم. هر وقت میفهمدم کردنش من جقشو میزدم. سر جریان اشکان تا یک ماه هر شب کارم خود ارضایی بود. هر شب شورتمو مینداختم تو ماشین لباسشویی برای مادر بیچارم ...
گریه های هانیه برام اهمیت نداشت. حرارت داخل کونش نمیذاشت به چیز دیگه ای فکر کنم.تصمیم گرفتم ملحفه رو از روش کنار بزنم و ازش لب بگیرم. در حالیکه هنوز لنگاش رو کتف هام بود به سمت صورتش خیز برداشتم. این باراصلا برای برداشتن تاپ و ملحفه روی سرش مقاومتی نکرد. تاپشو پائین آوردم و ملحفه رو از روی سرش برداشتم. تمام صورتش پر از اشک بود. صورتش سرخ شده بود . آبم تا سر کیرم اومده بود. بی اهمیت به گریه کردنش لبمو رو لبش گذاشتم اونم انگاری از این بی اهمیت بودن من کفری تر شد هر وقت که میتونست لبشو از رو لب من در بیاره کثافت و آشغال بود که همراه گریه کردنش از دهنش بیرون میزد. با دو تا تلمبه محکم دیگه بهش گفتم دیگه تموم شد و تلمبه سوم رو محکم کوبیدم توش و نگه داشتم لبمو از روی لبش برداشتم تا صورتشو موقع ورود آبم به کونش ببینم. تا لبمو از رو لبش برداشتم فحش بود که همراه گریه کردنش از دهنش بیرون میومد.منم سکوت کرده بودم و سفت کتف هاشو گرفته بودم تا آبم با فشار داخل کونش ریخته بشه...
کارم که تموم شد بی حال شده بودم. یاد چند ساعت پیش افتادم که ریخته بودم توش. هنوز هم قبلیه توش بود و اینم به اون اضافه شده بود....
تا لنگاشو پائین دادم جنی شد و دیگه فحش هاش شبیه جیغ شده بود. ازش فاصله گرفتم بلند شده بود رو تختش نشسته بود. رفتارش طوری بود که انگاری میخواد چیزی به سمتم پرت کنه. رفتم کنار در اتاقش.. تازه از اون حشریت خلاص شده بودم و نفهمیده بودم که بدون رحم کرده بودمش. ازش معذرت خواهی میکردم و اونم همش فحش میکشید. داشتم شلوارمو می پوشیدم که یه چیزی خورد به دیوار خرد شد. نگاه کردم پارچ رو میز کنار تختش بود. کف اتاق رو خرده شیشه برداشته بود. هنوز سرم رو از فرش اتاقش بالا نگرفته بودم که یه چیزی محکم خورد تو سینه ام. این بار لیوان رو پرت کرده بود. شانس من لیوان نشکست دستامو جلو خودم گرفته بودم داشتم میرفتم طرفش که آرومش کنم چراغ آباژورشم پرت کرد که از لای دستم رد شد و قسمتیش با صورتم برخورد کرد. سریع صورتمو گرفتم و نشستم رو زمین. اولش خواستم فیلم بازی کنم که مثلا کوتاه بیاد ولی چند لحظه بعد سوزش شدیدی تو صورتم احساس کردم. دستمو برداشتم دیدم خونیه. هانیه همچنان فحش میداد و منم رو فرش ولو شده بودم.... انگاری واقعا کون هانیه کار دستم داده بود. کف دستمو نشونش دادم و دوباره رو فرش و جایی که شیشه کم ریخته بود نشستم رو زمین...

دوستان عزیز ادامه جریان اون شب در قسمت بعدی [b][/b]
     
  
مرد

 
اول بگم مادرررررررررررر اینترنت ایرانو سگ بگاد

قسمت هفتادم
---------------------------
قسمت هفتادم
--------------------
تو صورتم احساس کوفتگی و تو بینی ام احساس سوزش میکردم. چند لحظه که گذشت تازه فهمیدم خونی که رو دستمه از دماغمه.... هانیه هنوز داشت گریه میکرد. برای اینکه از این وضعیت درش بیارم.بلند داد زدم کورم کردی... فکر نمیکردم این حرفم تاثیری در رفتارش داشته باشه ولی یه دفعه گریه اش قطع شد و اومد سمت من. بلافاصله داد زدم که طرف من نیاد رو فرش شیشه خورده زیاده. اونم همونجا ایستاده بود و ازم میخواست دستمو از رو صورتم بردارم. تمام کف دستم خونی شده بود همین هانیه رو بیشتر ترسونده بود. ازش خواستم آروم باشه و بهش گفتم به خاطر شیشه های روی فرش از جاش تکون نخوره برم جارو بیارم... یه دستمال کاغذی چپوندم تو دماغم و با بدبختی از رو کمدش کلید در اتاق رو برداشتمو رفتم بیرون طبقه پائین توسالن اول خون های صورتمو تو حموم شستم بعد جاروی حموم رو برداشتم سریع اومدم بالا.... هانیه هنوز همونجا ایستاده بود اون تاپش هنوز تنش بود و من شلوار پام بود.. تا منو دید سریع دستشو گرفت جلوی کسش هنوز ازم شرم میکرد. شیشه خورده ها رو با جارو جمع کردمو و ریختم همونجا تو سطل کاغذ های باطله. کارم که تموم شد اومد سمت من دماغمو معاینه کرد. دیدم بهترین فرصته که از دلش در بیارم. چشماش هنوز قرمز بود دلم یه لحظه براش سوخت برای همین در حالیکه ازش معذرت میخواستم گفتم ببین تو هم اگه پسر بودی و سه سال تو کف یه دختر بودی اگه بهت میداد دیونه وار میکردیش. همونجور که با دماغم ور میرفت خیلی جدی پرسید یعنی تو این سه سال داشتی زاغ سیاه منو چوب میزدی؟...مال منم فرقی با مال دخترهای دیگه نداره....گفتم اتفاقا از تعداد زیاد کننده ها فرقش معلوم میشه به خصوص این که خوبم آب میاره.. تا اینو گفتم دماغمو گرفت و فشارداد که این بار من آخم در اومد
بهترین زمان و موقعیت بود که در موردش اعتراف کنم. بازم رفتم رو مخش و گفتم این قسمت وقتی راه میری هم برای پسرهای تو محل و هم برای من دیونه کنندس و همزمان دستمو گذاشتم رو کونش. تا این کار رو کردم. با عشوه خنده بلندی سر داد و گفت تو آمار پسرهای محلم داری؟ جای جواب حرف خودمو زدم و گفتم آخ هانیه اگه دست من بود حتما پارش میکردم... بدون اینکه منتظر جوابش بشم رفتم تو اتاقم و لب تابو براش آوردم. تا لب تابو دستم دید جیغی از خوشحالی کشید و دستاشو به هم کوبید... باید برای کردن کونش اونم به صورت دائم هزینه میکردم و از دادن لب تاب به هانیه اصلا پشیمون نبودم. لب تابو رو تختش گذاشتم و رو تختش نشستم اونم در حالیکه از خوشحالی نمیدونست چی بگه نشست همونجا. بهش گفتم این مال تو ولی منو امشب دریاب که بد جوری خرابتم...هنوز داشت از بابت لب تابه ذوق میکرد.
دیدم حرفی نمیزنه ازش جواب خواستم...نگاهی به ساعت تو اتاقش کرد و گفت میخوام بخوام ساعت 2 شبه باشه فردا...
منم که دنبال فرصت بودم بهش گفتم فردا هم میخوام امشب هم میخوام...همیشه میخوام...
در حالیکه لب تابو می بست بهم گفت خیلی پر رویی ...
ازش بابت چند دقیقه پیش معذرت خواستم و دوباره تاکید کردم تو حال خودم نبودم. اعترافات دختر خر کن کردم که تو این سه سال هیچ دختری نتونسته تو ذهن من بیاد و همش دنبال خودش بودم. بعد در حالیکه لب تابو روی میز و جای پارچ شکسته شده تو اتاقش قرار میدادم بالشت خودمو دوباره کنار بالشت خودش قرار دادمو روی تختش خوابیدم. اون هنوز سر پا بود. ازش خواستم برق اتاقشو خاموش کنه نور چشمامو اذیت میکنه. وقتی خاموش کرد تا چند لحظه چیزی نمیدیدم. چشمام که به نور عادت کرد دیدمش هنوز کنار پریز برق ایستاده بود. آروم بهش گفتم مگه نمیخواستی بخوابی؟...
هنوز همونجا ایستاده بود . معلوم بود خجالت میکشه بیاد رو تختش دراز بکشه. دو سه بار دیگه صداش کردم حرفی نمیزد. ولی آروم به سمت تخت می اومد. کیرم دوباره علم شده بود. اول رو تخت نشست و بدون حرف چند لحظه مکس کرد و و بدون اینکه حرفی بزنه کنار من دراز کشید. افکارش رو میخوندم . حدس میزدم چی فکر میکنه. شاید براش حس ناشناخته ای داشت که رو تختش جای یه پسر غریبه برادرش دراز کشیده و میخواد تا صبح باهاش حال کنه...
دو تایی رو تخت دراز کشیده بودیم و صورتمون رو به سقف بود. مطمئن بودم هانیه میدونه تا صبح نمیتونه راحت بخوابه. دستمو بردم زیر سرش قرار دادم و در حالی که موهای سرش رو نوازش میکردم بهش گفتم اولین بار نفهمیدی چرا بهم دادی دومین بار که دیگه آگاهانه بود...
حرفی نمیزد. بازم زدم تو فاز حرف های دختر خر کن. بهش تاریخ اون روز که با فرانک و بقیه می رقصیدن رو یاد آوری کردمو و گفتم من از اون روز تا حالا تو کف این بودم و همزمان دستمو به کونش رسوندم ولی مسئله خواهر و برادری مانع میشد. بهش گفتم بعد اینکه اشکان باهات حال کرد تصمیم گرفته بودم همون رو آتو قرار بدم و بکنمت ولی بازم توان این کار رو نداشتم.
شلوارمو از پام در آوردم و ازش خواستم تاپشو از تنش در بیاره. کیرم چند دقیقه ای بود همینطور سیخ مونده بود.
چند بار بهش گفتم ولی نه جواب میداد نه تاپشو در می آورد.
دستاشو زیر سرش قرار داده بود و سقف رو نگاه میکرد دستمو بردم سمت سینه هاش آروم شروع کردم به مالیدن....
ازش پرسیدم جلو بستس؟
حرفی نزد و ناچارا بهش گفتم تو که اهل حالی و خوشت میاد چرا جلوت هنوز بستس
با یه صدایی که معلوم بود ادای منو در میاره گفت نکه تو خوشت نمیاد..
گفتم منم خوشم میاد به خصوص که مال تو باشه...
بعد هم به خودم فشارش دادم و گفتم جون نمیدونی چه کونی هستی...
یک دفعه زد زیر خنده.. گفتم جون نخوند. همینجوری هی آخ....وای... جون... بود که بهش میگفتم و اونم خندش بیشتر میشد. معلوم بود خوشش میاد ازش تعریف کنن...
بهش گفتم تا حالا کسی از جلو ازت خواسته؟
در حالیکه هنوز سقف رو نگاه میکرد گفت اشکان اول از جلو میخواست خیلی هم التماس میکرد وقتی دید نمیدم بهش از عقب کرد.
بعد اینکه این سوال رو کردم ناخودآگاه سوال های دیگه هم تو ذهنم اومد.
ازش در مورد الیاس پرسیدم که اولین بار اون باهاش حال کرده یا نه . جواب داد الیاس نبوده داداش های نگار بودن. داشتم شاخ در می آوردم. توضیح بیشتری که ازش خواستم فهمیدم هر دو تاشون با هانیه حال کردن از همون مدل کردن ها که یکی میکنه بعد اون یکی میاد تو...
میگفت داداش بزرگش 37 سالش بود. من با کوچیکه دوست بودم ولی نامردی کرد و با داداش بزرگش هماهنگ کرده بود...
آخ که وقتی هانیه این حرفها رو میزد کم مونده بود آبم بزنه بیرون...
حالا هانیه بودکه منو سوال پیچ کرده بود که از کجا میدونم اون با کیا بوده. منم اسم الیاس،اردلان، سامان، علیرضا، نیما رو گفتم که بیشترش رو امیر آمار میداد.ه.و فقط علیرضا و نیما رو خودم حدس میزنم.
ازش پرسیدم از اینا کیا نکردن؟ سکوت کرده بود. سکوتش نشون میداد حدسام درست بوده.
حشرم داشت بالا میزد .در حالیکه همچنان سینه هاش رو میمالیدم دستمم دوباره بردم سمت کونش و آروم کونشو فشار میدادم و با سوراخش بازی میکردم. بهش گفتم میدونستی من دیونه اینم و با فشار زیاد انگشتمو تا نصفه کردم توش. دستشو آورد جلو مانع دستم بشه و گفت هنوز جاش درد میکنه و دستمو در بیارم. بهش گفتم کی بیشتر از همه کرده؟ اینو.. اشاره به کونش کردم. در حالیکه دوباره دستمو از رو کونش دور میکرد گفت با اردلان یک ماهی بودم. فرانک بهم گفت داداشم میخواد باهات دوست باشه منم قبول کردم. هر وقت حونشون مهمونی بود بعد اینکه کلی با دوستام می رقصیدیم یواشکی منو می برد تو اتاقش اول جوری منو ارضا میکرد که دو سه بار ارضا میشدم بعد کار خودشو میکرد. سر حرفه ای بودنش یک ماهی باهاش بودم تا اینکه یه روز بعد از تموم شدنش کارش امیر هم اومد تو اتاق منم چون خوشم ازش نمی اومد و سر اردلان منو چاقال شخصی اردلان خطاب میکرد جیغ و هوار کردم که از این خوشم نمیاد نذاشتم کاری با من بکنه...
برای اینکه بدونم ماجرای شمال رو لو میده یا نه ازش پرسیدم امیر کردت یا نه. منکر شد و گفت عمرا نذاشتم بهم دست بزنه......
تو دلم بهش بابت دروغش میخندیدم.
صداش لرزش داشت معلوم بود داره حشری میشه.
صورتمو بردم نزدیک صورتش و گفتم چرا به من دادی؟
نمیدونم شاید تحریک شده بودم احساس کردم که باید بدم.
سریع گفتم الان چی الان احساس نمیکنی باید بدی؟
قاقا خندش بلند شد یه جون بلند گفتم و رفتم تو گردنش.. بهش گفتم در آینده جوری میکنمت که اردلان نکرده باشه. فعلا تا میره توش آبم میاد...اونم کر کر خندشو سر میداد.
چند دقیقه بینمون سکوت بود.
داشتم آروم آروم سینه هاشو میمالیدم. صورتم نزدیک صورتش بود و تو نور آباژور نگاش میکردم. صورتش رو به سمت من برگردوند و با یه نیشخند ریز گفت بچه مگه تو خواب نداری. در جوابش فقط نگاش میکردم و هی آخ آخ و اوف اوف میکردم.
چند دقیقه کارش همین بود منو نگاه میکرد و منم آخ جون آخ کون...میگفتم اونم نیشش باز بود و دندونای سفیدش تو نور کم آباژور معلوم بود. برگشت گفت مثل اینکه واقعا دیونت کردما...
دستشو تو دستم گرفتمو و در حالیکه سمت کیرم میبردم گفتم دیونم کردی پدرمو در آوردی به خاک سیاه نشوندیم....دستش تا به کیرم خورد سریع دستشو کنار کشید و من دوباره دستشو بردم رو کیرم که مثل چوپ خشک بود و همونجا رو کیرم نگه داشتم. یکی دو دقیقه دستش بی حرکت رو کیرم بود ولی کم کم کیرمو ماش میداد. وای که چه حالی داشتم میکردم...
هنوز داشتم نگاش میکردم. سفیدی چشماش به صورت ناجوری چپ و راست می رفت.
داشت با خیسی سر کیرم بازی میکرد و به اطراف کیرم میمالیدش. یاد اون همه آب کیری که تو کونش ریخته بودم افتادم هنوزم توش بود شاید فرصت نکرده بود بره دستشویی شایدم یادش رفته بود. شایدم خوشش می اومد...
نگاهم به صورتش بود و داشتم فرم چشماش رو نگاه میکردم که برگشت گفت منو میکنی؟....
با این حرفش کم مونده بود از خوشی سکته کنم. داشتم بال در میاوردم. جوابشو با آخ... وای... جون... دادم و در حالیکه حسابی قربون صدقش می رفتم بلافاصله لبمو رو لبش گذاشتم و حسابی مک زدم. جوری لبش رو میخوردم که تمام لبش تو دهنم قرار گرفته بود. وقتی لبمو از رو لبش برمیداشتم چنان نفس نفس میزد که انگاری داشته خفه میشده. بهش گفتم تو این برهه از زمان شاید خوب نتونم از عهده ارضا کردنت بر بیام به خاطر اینکه با دختر جماعت نبودم ولی مطمئن باش به مروز زمان جوری ازکون میکنمت که از جلو ارضا بشی.
میدونستم اگه تو لب خوری و مالیدن کس و کونش زیاده روی کنم هر لحظه ممکنه آبم بیاد. تو همون چند دقیقه هم که سینه و کس و کونش رو میمالیدم سر کیرم خیس شده بود. با اینکه دوبار کرده بودمش به دلیل اینکه چند روزی کمرسازی کرده بودم هنوزم توانایی کردنش رو داشتم. ازش خواستم برگرده دمر شه اولش ناز میکرد ولی وقتی دید دارم رو کیرم تف میزنم آروم برگشت و دمر شد. بالشت خودمو زیر شکمش گذاشتم تا کونش بالا بیاد و بعد حسابی از خجالت کونش با آب دهنم در اومدم. لای کونش رو باز کردمو از پائین تا بالاشو زبون میکشیدم. سه چهار بار که اینکار رو کردم کم کم آه کشیدنش شروع شد و منم بار هر بار آه کشیدنش جون جون میکردم.
دیگه اصلا برام قابل تحمل نبود باید میکردم توش... کیرمو تو اون تاریکی رو سوراخ کونش تنظیم کردمو روش خوابیدم. این بار از هانیه خواستم برای اینکه زیاد درد نکشه خودش کم کم کیرمو توش بفرسته. فشار اولیه رو که دادم کیرم تو تنگنا قرار گرفت آه کشیدن هانیه تبدیل به آخ شده بود. بازم کمی فشار دادم کلاهک کیرم که داخل شد صدای وای وای هانیه هم کل اتاق رو برداشت. ازش خواستم شل کنه بره توش اونم هی شل و سفت میکرد و سوراخش به کیرم فشار وارد میکرد همین لذت زیادی بهم میداد طوریکه به هانیه التماس میکردم شل کنه بذاره بقیه اش هم داخل بشه آبم داره میاد. دیدم اصلا توجه نمیکنه منم دوست نداشتم اون طوری آبم بیاد کیرم تا نصفه توش بود. از کتفاش گرفتم که از زیرم در نره با تمام زورم فشار دادم یه دفعه لیز خورد تا ته رفت توش... صدای آخخخخخخخخ هانیه کنار گوشم مثل زنگ صدا داد و تا مرز گریه کردن جلو رفت. آبم داشت بیرون میزد تکون نمیخوردم تا از حالت ارضا شدن در بیام. هانیه هنوز درد میکشید و ناله میکرد و منو با یه حالت بغض فحش میداد.
کمی که از تحریک پذیریم کم شد تا نصفه کشیدم بیرون و دوباره با فشار کردم توش. هانیه بازم آخخخش در اومد و تقریبا هر بار میکردم توش اونم آخ بلند میکشید. هفت هشت بار توش کردم و کشیدم بیرون حسابی لیز و روان شده بود. به خاطر اینکه دوبار آبم اومده بود این بار داشتم بیشتر حال میکردم. به خاطر لیز و روان بودن سوراخش سرعت تلمبه زدنمو بیشتر کردمو و در گوشش از داغی توش و تنگی کونش میگفتم همونجور که کیرم توش بود ازش خواستم به حالت سگی قنبل کنه. تا این کار رو کرد احساس کردم سوراخ کونش تنگ شد جوری که کیرم با سختی توش میرفت وای که خودمو تو کره مریخ میدیدم اصلا تو حال عادی نبودم و محکم تلمیه میزدم چند تا تلمبه دیگه که زدم احساس کردم آبم اومده سر کیرم..به هانیه حرف های سکسی میزدم و تهدید به پاره کردن کونش میکردم تا ته توش میکردم و میکشیدم بیرون. و اونم فقط آه و اوخ میکرد.
موقع اومدن آبم بود و تو آسمونها بودم. بازم تصمیم داشتم توش کونش بریزم هانیه اون دوبار قبل اصلا حرفی در مورد اومدن آبم نزده بود و منم که همینو میخواستم با دو تا تلمبه محکم از دو طرف پهلوش گرفتم و محکم به کیرم فشارش دادم و چشمام از لذت باز نمیشد. سوزش لذت بخشی تمام کیرمو در برگرفت و ریختن آبم تو اون کون داغ و لیز رو با تمام وجود حس کردم. همونجور به صورت سگی کونشو محکم به کیرم فشار میدادم تا آبم کاملا توش بریزه.... بعد از خالی شدن آبم تو کونش آروم ولش کردمو اونم رو تخت دراز کشید. با دستمال کاغذی کیرمو پاک کردمو و کنارش خوابیدم. هانیه همونجور دمر دراز کشیده بود. رفتم نزدیکتر کنارش قرار گرفتم. صورتش رو به سمت خودم چرخوندم و ازش تشکر کردم و گفتم ارضا شده یا نه که جواب منفی داد. حالم کمی گرفته بود. نتونسته بودم آبشو بیارم. تلاشی هم برای اینکار نکرده بودم. انگاری تنها چاره اش همون اسپری مسعود بود. موهاشو ناز میکردم و با انگشتم با لبش بازی میکردم. بهش گفتم اینقدر نازی که تا میکنم توش آبم میخواد بیاد .خندید و چشماشو بست . نور آباژور نشون میداد ساعت 3 صبحه طفلک نذاشته بودم بخوابه . خودمم حتی توان اینو نداشتم از رو تخت بلند شم . ملحفه رو تختشو رو روی کونش و کمرش کشیدمو و بالشت خودمو گذاشتم کنار بالشت هانیه و کنارش خوابیدم.. نگاش کردم چشماش بسته بود. صداش کردم با بی حالی تمام جوابمو داد. نازش کردمو و چشمامو بستم....
ادامه...
     
  
مرد

 
قسمت هفتاد و یكم
-------------------
اون شب نفهمیدم کی خوابم برد. خستگی و کوفتگی ناشی از سکس اومده بود سراغم. . بیدار که شدم بدنم کرخت شده بود. ساعت رو نگاه کردم 7 صبح بود. هانیه با تکون خوردنش روی تخت منو بیدار کرده بود. با بدبختی و خستگی تموم پا شدم نشستم رو تختش. چند دقیقه که گذشت تازه یاد جریان دیشب افتادم. احساس میکردم همه جریانات دیشب خواب بوده... هنوز باورم نشده بود که من دیشب خواهرمو مثل دخترهای غریبه تا نزدیک صبح کرده باشم. نمیدونستم. به بدنش نگاه کردم روی کتف خوابیده بود. وقت مناسبی بود که بدنش رو بدون مزاحمت دید بزنم. هانیه لخت مادرزاد رو تخت خوابیده بود.تا چشمام از حالت خواب آلودگی در بیاد چند دقیقه طول کشید. دیگه جایز نبود روی تختش بخوابم. با توجه به اینکه عید بود و از سحر خیز بودن خواهر بزرگم اطلاع داشتم میدونستم کلید خونه ما رو هم داره و هر لحظه ممکنه بیاد خونه ما... دیدن من و هانیه تو اون وضعیت لخت تو تخت خواب هانیه برای ما حکم مرگ داشت.
تو همون حالت بدنش رو نگاه کردم. کونش به طرف من بود.آروم سرم رو نزدیک کونش بردم و اون سوراخ ناز رو برای چندمین بار نگاه کردم. رنگش متمایل به صورتی بود حتی دور سوراخش ذره ای کدری و سیاهی دیده نمیشد.
آروم یه طرف کونش رو به سمت بالا بردم لای کونش کمی باز شد و من اون سوراخ دوست داشتنی رو از فاصله چند سانتیمتری دیدم.خیلی دوست داشتم کیر یه پسره غریبه رو از همین فاصله ببینم که داره داخلش میره....
با اینکه دیشب سه بار از کون کرده بودمش با دیدن بدن و سوراخش دوباره حشرم داشت بالا میزد. یاد چند ماه پیش افتادم که دیدن بدن لخت هانیه از راه دور هم برام آرزو بود حالا داشتم سوراخ کونش رو از چند سانتیمتری بازرسی میکردم. چه کیرهایی که این کون آبشون رو آورده بود....
احساس پیروزی میکردم. احساس فتح دختری که مجاز نبودم فتحش کنم. همین احساس خوبی به من داده بود. شاید سرکش بودم ولی مهم نبود.اونچه که مهم بود رسیدن به دختری بود که آرزوشو داشتم ..
داشتم دوباره تحریک میشدم. با وجود اینکه همین چند دقیقه پیش ترس از این داشتم خواهر بزرگم بیاد خونه ما ولی دوباره بدن هانیه مستم کرده بود طوریکه نمی تونستم بی خیالش بشم. آروم طوریکه بیدار نشه به همون شیوه که خوابیده بود بهش نزدیک شدم. کیرمو که عین چوب شده بود لای کونش قرار دادم.بازم هوس کرده بودم بکنمش. حالت من تو اون زمان طوری بود که انگاری تازه دستم به یه دختر رسیده بود اونم یه دختر 17، 18 ساله دوست داشتم تمام طول روز بگیرم بکنمش..
چند باری که لای کونش لاپایی زدم و کیرمو لای کونش فشار دادم بیدار شد. با ناله خفیفی ازم خواست بذارم بخوابه ولی من دیگه تو حال عادی نبودم باید آبم می اومد. به حرفش توجه نکردم همون طور که بهش چسبونده بودم هلش دادم تا دمر بشه. اون که با صدای ضعیفی اعتراض میکرد من جوابشو با جوننن اوففف در گوشش میدادم. آروم کیرمو لای کونش قرار دادم. دوست نداشتم خودمو طوری به هانیه نشون بدم که فکر کنه براش ارزشی قائل نیستم برای همین تصمیم گرفتم لای کونش لاپایی بزنم تا آبم بیاد....
برای اینکه راحت بخوابه در گوشش گفتم توش نمیکنم.. وقتی دیدم چیزی نمیگه آروم کیرمو لای کونش حرکت دادم. چه لذتی رو تجربه میکردم.این اولین بار بود لای کونش لاپایی میزدم. تصمیم داشتم این بار از این کون ناز به صورت مسالمت آمیز استفاده کنم.
حدود 5 دقیقه لای کونش لاپایی میزدم و هر چند لحظه برای اینکه آبم نیاد کیرمو بی حرکت لای کونش نگه میداشتم و بعد دوباره حرکت میدادم... آخ که چه حالی میداد یه کون نرم و ژله ای....
نزدیک اومدن آبم بود هنوز تصمیم نگرفته بودم کجا خالیش کنم.سر کیرم ذوق ذوق میکرد و کلفتر شده بود. هر بار که به صورت هانیه نگاه میکردم بیشتر تحریک میشدم و با وجود اینکه کیرم لای کونش بی حرکت بود ولی آبم تا سر کیرم می اومد . فکر نمیکردم صورتش اینطوری تحریکم کنه...
.برای اینکه بتونم مانع اومدن آبم بشم نگاهمو ازش می دزدیدم تا تحریکم کمتر بشه..چند باری این کار رو کردم این اولین بار بود که داشتم خودمو کنترل میکردم. اولش تصمیم داشتم آبم که اومد تو دستمال کاغذی خالیش کنم ولی بعد نظرم عوض شد و تصمیم گرفتم همونجوری که روش خوابیدم و کیرم لای کونشه بذارم آبم بیاد.
کیرمو لای کونش میزون کردم. لامصب چنان چاک عمیقی داشت که فقط کلاهک کیرم بیرون و روی بالای کونش قرار داشت. کیرمو بدون حرکت لای کونش قرار دادم و نیم خیز شدم سمت صورتش.... چشماش آروم رو باز و بسته میکرد انگاری بین خواب و بیداریه...
چند لحظه که نگاش کردم احساس کردم کیرم لای کونش داره کلفت تر میشه .. میدونستم تا چند لحظه دیگه
کار تمومه... سر کیرم داغ شده بود. و هی تکون میخورد. اینقدر نگاش کردم تا کیرم کار خودش رو به نحوه احسنت انجام داد و چند لحظه لذت وصف نشدنی تمام بدنمو در برگرفت. ریختن آبمو لای کونش و کمرش حس میکردم.
بعد از اومدن آبم از روش بلند شدم و نگاه که کردم دیدم لای کونش تا نزدیک گردنش آب کیری شده. اصلا فکر نمیکردم اینطور با فشار بیرون اومده باشه..با بی حالی تمام مونده بودم آبمو چطوری از روی کمر و کونش پاک کنم.
لباساش کنار تختش بود. شورتشو برداشتم اومدم سمت گوشش گفتم مجاز نیست که اینطوری بخوابی یهو اون کس خل های کرجی سر برسن بیچاره میشم و بعد لنگاشو با کمک خودش بالا دادم و شورتشو با زحمت پاش کردم و آب کیرهای رو کونشو هم با بالا کشیدن شورتش پاک کردم. بعد از پوشیدن تاپش آروم در گوشش بابت شب و حالی که داده بود تشکر کردم و رفتم تو اتاق خودم....

********

اون شب بالاخره شرایط اونجوری پیش رفت که من دوست داشتم.. بالاخره بعد این همه سال انتظار به اونچه که میخواستم رسیده بودم. کردن یه دختر 17،18 ساله اونم شب تا صبح واقعا برام لذت بخش بود. خوشحال بودم که دیگه دوران جلق زدن من تموم شده... البته باز به زرنگی خودم بستگی داشت که چطور با هانیه برخورد کنم که همچنان بهم حال بده. انصافا کردن هانیه برام لذتش از جلق به خاطرش چندین برابر بیشتر بود.
میدونستم با توجه به اینکه هانیه خواهرمه اگه بین حال کردنم با هانیه فاصله بندازم ممکنه این فاصله باعث بشه ما به دوران قبل سکس برگردیم برای همین تصمیم داشتم حتی اگه در طول روز نتونستم بکنمش ولی همچنان جو سکسی رو بین خودمون حفظ کنم...
صبح روز یازدهم هانیه سر ظهر ساعت 1 بعد از ظهر از خواب بلند شد. من اون روز بعد از لاپایی و پوشیدن لباس به هانیه رفتم تو اتاق خودم و اونجا خوابیدم. خودمم ساعت 11 مجددا بیدار شدم. هنوز بدنم کوفته بود. جلق که میزدم اینطوری خسته نمیشدم ولی کردن چیز دیگه ای بود.
خوشبختانه غیر از این مزاحم همیشکی الهام که ساعت 11 بهم زنگ زد و منو بیدار کرد تا ظهر نه مهمونی اومد نه خواهر بزرگم اومد اونجا....
الهام ساعت 11 صبح زنگ زد و با حالتی شبیه نیشخند ازم پرسید دیشب خوب خوابیدم یا نه. هی الکی از حالت صدام ایراد میگرفت که چرا خواب آلودم چرا خسته به نظر میام مگه دیشب نخوابیدم. آخرش هم یه اس ام اس داد که شب وصال چه خوش باشد....
این الهام کونی هم برای ما شاخ شده بود.
حوصلم سر رفته بود ساعت 5/12رفتم پائین پای تلویزیون برنامه های کس شعرش رو نگاه کردم جالب نبودن منم رو مبل چرت میزدم که بعد از نیم ساعت جیگر من از پله ها پائین می اومد. چشماش انگاری ورم کرده بود خیلی شل و ول راه میرفت. رفتم استقبالش و بقلش کردم. لپشو ماچ کردمو و گفتم صبحونه بخوریم یا ناهار. تو اون حالت خواب آلودگی خندش گرفت... دل منو دوباره برد... از اون حالت شرم دخترونش کم شده بود و خیلی راحت با من حرف میزد. طوریکه انگاری اصلا دیشب اتفاقی نیافتاده... رفت حموم ... منم نیاز داشتم که حموم برم بدنم بوی عرق میداد ولی برای اینکه ضایع نباشه و امنیت داشته باشه گذاشتم بعد از هانیه حموم برم....
منتظر بودم که هانیه از حموم بیرون بیاد تا من برم که این بار مسعود بهم زنگ زد. وقتی بهش گفتم بالاخره کردمش پشت تلفن تا چند دقیقه برام سوت و کف میزد و میگفت به جمع کون کن ها خوش اومدم.
بعد کلی پرت و پلا گفتن بهم گفت که میخواد حال کردنم با هانیه رو یواشکی ببینه. از من انکار و از اون اسرار. بد جوری گیر داده بود و ول کن نبود. به زمین و زمان متوسل شده بود تا من قبول کنم....

ادامه..


دوستان عزیز برای اینكه الاف نشین از این به بعد اعلام میكنم كه پست بعدی ماجرا رو كی میذارم
بعدی امشب ساعت 11 شب
     
  
↓ Advertisement ↓
مرد

 
قسمت هفتاد و دوم
---------------------
هانیه که از حموم بیرون اومد من رفتم. اصلا توانایی زیر دوش ایستادن رو نداشتم. بد جوری دیشب ازم آب رفته بود. کونش هر چی تو این یه هفته تو کمرم جمع کرده بودم بیرون کشیده بود. زیر دوش به حرفهای مسعود فکر میکردم. نمیدونم چرا گیر داده بود حال کردنم با هانیه رو ببینه. شاید برای اون هم تازگی داشت..خودش میگفت برام خیلی هیجان انگیزه . شایدم باور نکرده بود من کار هانیه رو تموم کردم. فکر های زیادی در مورد این خواسته مسعود میکردم. یه نظرم این بود شاید این میخواد فیلم بگیره یه نظرم میگفت این میخواد موقع کردن بیاد تو و جلو من با هانیه حال کنه... آخرین نظرم این بود شاید واقعا به خاطر هیجانشه...
از حموم که بیرون اومدم یه راست رفتم برای خوردن ناهار. هانیه تو آشپزخونه بود. وقتی کنارش ایستادم انگشتش کردم . همچین باز ناز گفت نکن کم مونده بود آبم بیاد. چه عشوه ای می اومد. همونجا جلوی فر بهش گفتم آخرش نگفتی چرا به منم دادی. در حالیکه وسایل مورد نیاز پیتزا رو آماده میکرد گفت خودت میگی سه سال دنبالش بودی ازش پرسیدم یعنی تو هر کی دنبال کونت باشه بهش میدی؟ بشقاب تو دستش رو به حالت تهدید بلند کرد. ازش دور شدم و گفتم این افغانی سبزی فروش سر کوچه هم از پشت بد جوری نگات میکنه.. فکر کنم یه قرنه دنبال کونته... تا اینو گفتم با چنگال گذاشت دنبالم. رفتم سمت پله های طبقه بالا. تا نیمه راه اومد و گفت یعنی تو دیگه هیچ وقت نمیخوای دیگه؟...
با این حرفش از پله ها پائین اومدم و گفتم من حاضرم خودم یه نفری بدون دیگران فداش بشم و همزمان پنج انگشتمو گذاشتم لای کونش...واقعا نرم و لطیف تا ضربه بهش میزدم مثل زله میلرزید.
در حالیکه به سمت اوپن هدایتش میکردم بهش گفتم ببین من جریان اون سه سال خماری رو بعد از راضی کردنت بهت گفته بودم نه قبلش... . هانیه نمیخواست قبول کنه منم مدام بهش میگفتم اعتراف کنه که من راضیش کردم...
دوباره کنار فر که رفت این بار از پشت چسبوندم به کونش ... بازم با ناز طوری که آدم فکر میکرد میخواد گریه کنه گفت بذارم کارشو کنه. آخ که داشتم اون کون ناز رو از رو شلوار دید میزدم. یاد اون همه آب کیری که تو کونش ریخته بودم افتادم. آخرش نفهمیدم چیزی از آبه تو کونش مونده بود که خالیش کنه یا خیر فقط اینو مطمئن بودم تا ظهر ساعت 1 که پائین اومد هنوز تو کونش بود.
با کف دستم محکم در کونش کوبیدم یه نیشگون ناجور از کپلش گرفتم و بلند گفتم آخرش اگه من این کونو پاره نکردم. هنوز قسمتی از کپل کونش تو دستم بود و نمی تونست تکون بخوره که تلفن زنگ زد. ناچارا موقتی بی خیالش شدم تا تلفن رو جواب بده. انگاری خواهرم از کرج زنگ زده بود. حرف زدنشون که طولانی شد برای اینکه بی خیال وراجی بشه دستمو بردم تو شلوارش و بعد شورتش سمت کسش... داشت با خواهرم صحبت میکرد که زد زیر خنده. مطمئن بودم از این حرکت من خندیده چون بعد اینکه تلفنش تموم شد با پرویی هر چه تموم گفت تو هم هی کس و کون ما رو دستمالی کن...
بهم گفت که باید بریم کرج شام دعوت شدیم. تازه عید هامون هم آمادس.. چه ناجور خورد تو برجکم. من داشتم بازم برای امشب کیرمو صابون میزدم کون بکنم. اولش فکر میکردم مثل همیشه نمیره ولی این بار برخلاف همیشه تصمیم داشت بره. بدجوری ناراحت بودم. پیش بینی کرده بودم تو این چند روز بدون دردسر و مجانی کون میکنم ولی انگاری شانس با من نبود. هر کاری کردم قبول نکرد. کم کم به این نتیجه می رسیدم شاید دیگه نمیخواد بهم بده. یهو ته دلم لرزید.
دیشب هم نتونسته بودم غیر از اولین بار آبشو بیارم. خیلی ناشیگری کرده بودم و فقط فکر خودم بودم.اساسی خورده بود تو ذوقم. کنار فریز بود و داشت یخ خورد میکرد. رفتم کنارش گفتم امشب باید تو خماری این بمونم و دستمو به کونش رسوندم. هیچی نگفت. بالاخره حرف اصلی رو زدم و گفتم نکنه پشیمون شدی حال دادی داری از دست من در میری؟ خنده بلندی سر داد و گفت بابا پوسیدیم از بس تو خونه موندیم...پیشنهاد کرد یا بریم کرج یا بریم خونه عموم.... این عمو همونی بود که یکی از پسرهاش یه زمانی زاغ سیاه هانیه رو چوب میزد.
ناچارا خونه خواهرمو قبول کردم ولی برای اینکه مطمئن بشم رفتن خونه خواهرم فرار از دست من نیست دستمو کردم تو شلوار و شورتش و بردم روی سوراخ کونش کمی اونجا رو فشار دادم و گفتم این دیگه مال منه از دیشب سندشو بنام کیرم زدم.
بازم با چنگال تا پله ها دنبالم کرد...

*******

تو حین خوردن پیتزای هانیه در زدن. اولین بار بود که از در زدن یکی تو عید خوشحال میشدم. آرزوم بود مهمون اومده باشه که نتونیم کرج بریم. ناچار بودم هر جا هانیه میره منم به خاطر کونش دنبالش برم..
در رو که باز کردم اوهههههههههه این لاشیه کونی الهام بود. همون دم در بهم گفت دیشب خوب خوابیدم یا نه.داخل که اومد به هانیه بابت چشمهای ورم کردش گیر داد. این لاشی چقدر فضول بود. نیومده به ما پریده بود. حقش بود بگیرم یه تف بندازم در کونش و جای هانیه بندازم توش.
با هانیه که تنها میشد آروم در گوشش صحبت میکرد و بعد یهو خندش کل اتاق رو بر میداشت. نمیدونم چرا عشق ضربه زدن به بدن هانیه رو داشت. هر چند لحظه که حرف میزد بدن هانیه رو فشار میداد و آه و ناله هانیه رو در می آورد. یه بار اینقدر بد سینشو فشار داد که هانیه مجبور شد در حال آه و ناله رو زمین بشینه. کفرم در اومد داشت عشق منو اذیت میکرد رفتم کنارشون و به الهام گفتم این خاصیت لزبینی رو از کی به ارث بردی؟ جای الهام هانیه جواب داد از لیدا و بعد یه جوری خندید که من دلم براش غش رفت. وقتی میخندید خوشگلتر میشد. الهام لیدا رو نمیشناخت برای همین دهنش باز مونده بود که هانیه کی رو گفته.
اون روز الهام هر وقت از کنار من رد میشد هی در حال عبور بهم میگفت دیشب خوب خوابیدم یا نه.
الهام بد جوری گیر داده بود و این می تونست بعدا مشکل ساز بشه . برای اینکه زیاد دور و اطراف من نباشه رفتم بالا تو اتاق مطالعه و پای سیستم. دیگه نیازی به فیلم خونه مسعود و عکس هایی که یواشکی موقع خواب هانیه ازش میگرفتم نبود. همه رو پاک کردموتا به گوشه زباله دانی تاریخ بپیوندن...
تو اتاق مطالعه بودم که اس ام اس اومد برام. این لاشی الهام بود. زده بود از اینکه داماد مادرت شدی چه احساسی داری؟ دیگه شورشو در آوردی بود. بلند شدم رفتم پائین دهنشو سرویس کنم دیدم تو سالن رو هانیه نشسته و داره محکم با کف دست رو کون هانیه میزنه. تو دلم بهش فحش دادم که لامصب اونجا رو نزن اونجا مال منه... تا منو دید رو به هانیه گفت حیف که مثل داداشت ندارم بذارم اینجا منم کفرم در اومد و گفتم مسعود که داره خوبشم داره خودت که دیدی منم دارم ... کم مونده بود داد بزنم عشق منو ول کن لزبین کونی...دیدم هانیه داره از خنده سنکوب میکنه... منم وقتی وضع رو اینجوری دیدم خودمم خندم گرفت. نفهمیدم چی گفته بودم. دست الهامو گرفتم و کشیدمش کنار... هانیه رو بلند کردم و آروم که الهام نشنوه در گوش هانیه گفتم جیگر منو میزنه پفیوس دوباره هانیه به حالت ریسه رفت...
با اینکه حرف های الهام نیش دار بود ولی حضورش بین ما دو نفر شادی و خنده ایجاد کرده بود . نمیدونم چه حسی بود که منو بیشتر به هانیه علافه مند کرده بود. انگاری بعد از کردنش یه نوع وابستگی در من ایجاد شده بود و هر لحظه بیشتر میشد. یه حسی مثل دوست داشتن مثل عاشق شدن.....
الهام ساعت 5 عصر گورشو گم کرد...اون موقع که رفت من تو اتاقم بودم و داشتم با مسعود حرف میزدم. بازم همون حرفهای صبح رو تکرار میکرد میگفت خیلی برام جالبه که برادری تو کون خواهرش تلمبه میزنه میخواد ببینه...
چند دقیقه ای تو اتاقم داشتم با مسعود بحث میکردم که دیدم هانیه اومد تو اتاقم و بهم گفت منم میام کرج یا نه. با سر موافقت کردمو و بعد اینکه تلفن رو قطع کردم رفتم تو اتاقش.. داشت لباس عوض میکرد. منو که دید دوباره پرسید میام کرج یا نه. منم که حسابی احساسی شده بودم گفتم تو هر جا بری منم میام... حتی تو کون خر.. همونطور که لوازم آرایشش دستش بود زد زیر خنده و به دیوار تکیه داد.
من خودم سریع آماده شده بودم و تو اتاقش منتظر آماده شدنش بودم داشت آرایش میکرد وگاهی وقتها پشت سرشو نگاه میکرد.. منم با هر بار برگشتنش براش بوس حواله میدادم.
ساعت 5/6 بعدازظهر رسیدیم خونه خواهرم. هانیه تاکید کرده بود مبادا اونجا کاری کنم که خواهر بزرگم و دامادمون بهمون شک کنن. شاید بیشتر از ده بار تاکید کرده بود من یه وقت کار اشتباهی نکنم.. تو راه مثل این دوست دخترها و دوست پسرها دستشو گرفته بودم و هر چند دقیقه یکبار دستشو جلوی دهنم می بردم و ماچش میکردم. هر بار اینکار رو میکردم هانیه تو خیابون ریسه می رفت. بهش میگفتم دیونم کردی سه ساله دیونه شدم. از واژه های احساسی زیادی استفاده میکردم تا حالت منو درک کنه. حتی از اس ام اس هم برای رسوندن احساساتم بهش استفاده میکردم.
اونجا که رسیدیم خواهر بزرگم مهمون داشت انگاری شام هم قرار بود بمونن. خوشم نیومد. مهمونها از فامیل های دامادمون بودن و یه پسره هم سن من هم با اونها بود که احسساس میکردم مزاحم کارهای من با هانیه هست. پسره رو تا اون روز ندیده بودم. اونم مثل اینکه بد جوری تو کف رفته مدام سعی میکرد با هانیه حرف بزنه. انگاری بودن من رو اونجا به هیچ گرفته بود. از هانیه خواسته بودم محلش نذاره اونم انصافا همین کار رو میکرد.
همگی پای تی وی نشسته بودیم و آجیل و شیرینی میخوردیم. نیم ساعت بعد عیدی خواهر بزرگمو که دو تا تراول 50 تومانی بود سر فرصت که هانیه تو آشپزخونه بود دادم به هانیه... چشماش گرد شده بود. باور نمیکرد من اینقدر بخشنده باشم.. داشتیم فیلم میدیدم که برام اس ام اس اومد. از الهام بود بازش کردم نوشته بود
چی شد کردیش یا نه؟....


ادامه...
فردا ساعت 11 شب
     
  
مرد

 
دوستان این قسمت زیاد سکسی نیست ولی باید نوشته میشد تا ماجرا نامفهوم نباشه

قسمت هفتادو سوم
جواب اس ام اس الهامو ندادم. با این اس ام اس کیری که داد ریده شده بود تو حالم. دیگه از اون بگو بخند های چند دقیقه پیش با هانیه و بقیه خبری نبود. برام فهمیدن موضوع توسط الهام مهم نبود بلکه اونچه من ازش می ترسیدم بازگو کردن رابطه من و هانیه توسط الهام به دیگران بود که میدونستم این لاشی دهنش چفت و بست نداره...
هانیه رو به بهونه الناز بچه خواهرم کشیدم تو آشپزخونه ... ازم بابت بخشیدن عیدی خواهر بزرگم بهش کلی تشکر کرد و منم که فرصت طلب بهش گفتم تو هم فردا شب جبران کن... بی خیال متلک هایی که میداد شدم و اس ام اس الهامو نشونش دادم. تا دید خندید اصلا تعجب نکرد. حالا من بودم که از بی خیالی هانیه نسبت به این موضوع متعجب بودم. بهم گفت اصلا حرفاشو جدی نگیرم و ادامه داد اون روز که ما تنگی واشی بودیم اول فکر میکرد دوست جدید گرفتم بعد که شماره تو رو دید تعجب کرده بود و جریانو ازم پرسید. منم بهش گفتم هادی داره شوخی میکنه ولی اون باور نکرد و ول کن نبود میگفت این جور رابطه ها خیلی زیاده...
دیگه همه چیز برام روشن شده بود. معلوم بود الهام باور نکرده شوخی بوده و حتی چند ساعت قبل هم جهت معاینه من و هانیه خونه ما اومده بوده.
هانیه که رفت تو سالن به الهام اس ام اس دادم و جوری براش نوشتم که فکر کنه من از چیزی خبر ندارم ...
تو سالن بودم که گوشیم زنگ خورد. همین لاشی الهام بود. بلند شدم رفتم تو آشپزخونه ...
تا اومد حرف بزنه من ازش گله کردم که این حرفهای چرندی که میزنی منظورت چیه. اونم هی حاشیه میرفت. آخرش به صورت دست و پا شکسته منظورش رو رسوند. بهش گفتم آخه احمق جون وقتی هانیه همیشه کنارمه دیگه چه نیازیه که این حرفها رو براش اس ام اس کنم؟.اونم انگاری دور برداشت و این بار بدون واهمه گفت تو تهران الان خیلی ها دارن از این مدل استفاده میکنن .کمی صدامو بالا بردم تا بترسه ولی این لاشی تر از اونی بود که فکر میکردم. وقتی دوباره ازم پرسید این بار تهدیدش کردم که اگه بخواد به این کس شعر گفتنش ادامه بده ارتباطمون رو باهاش قطع میکنیم و گوشی رو قطع کردم. واقعا اعصابم خورد شده بود. مونده بودم مثلا اگه من میگفتم آره کردمش چه سودی برای این داشت...
واقعا دیگه داشت باورم میشد که الهام هم مثل لیدا تمایلات همجنس خواهانه داره.. رفتارش با هانیه هم اینو نشون میداد. اون شب تصمیم گرفتم اگه بازم الهام گه زیادی خورد دهنش رو صاف کنم...
برگشتم تو سالن هانیه رو مبل نشسته بود و فیلم می دید. بقیه هم یا فیلم میدیدن یا وراجی میکردن. همون پسره خودش رو در حال تی وی دیدن نشون میداد ولی میدونستم حواسش جای دیگس..
با اینکه الهام اعصابموخورد کرده بود ولی از ذوق فردا شب که بازم کون میکنم و یه شب توپ در انتظارمه بی خیال الهام شدمو و برای هانیه که معلوم بود الکی به فیلم میخنده تا برای پسره جلب توجه کنه اس ام اس دادم و نوشتم اونجوری میخندی این یارو تو شورتش خودشو خراب میکنه. ..
صدای زنگ اس ام اس که اومد خنده هانیه هم پشت سرش بلند شد.آروم که کسی نبینه رو به سمت هانیه دستمو شبیه سوراخ کردم .
دیدم داره اشاره میکنه برم تو آشپزخونه.. اونجا که رفتم اول به من توپید که مگه نگفتم حرکت اضافه تو جمع نکن. ..بعد هم در مورد اون پسره بهم گفت که داره بهش یواشکی آمار میده...
قرار شد هانیه سر به سر پسره بذاره کمی بخندیم. وارد سالن که شدیم هانیه رفت جای خودش نشست و منم خودمو با دامادمون مشغول کردم. با اینکه یه بحث الکی راه افتاده بود ولی شش دنگ حواسم به این پسره بود.
چند دقیقه که نشسیم هانیه به بهونه الناز بلند شد رفت تو حیاط و یکی دو دقیقه بعد هم پسره رفت منم داشتم با دامادمون در مورد موضوع فیلمه بحث میکردم. جالب اینکه این بار پسره تو سالن نیومد و هانیه تنها برگشت. نگاش کردم اشاره کرد. برم تو اتاق خواب. اونجا رفتم اس ام اس داد که پسره تو حیاط بهش شماره داده و میخواد اس ام اس های پسره رو برام بفرسته بخندیم..
قرار شد من همونجا تو اتاق خواب دراز بکشم وتو سالن نیام. اولین اس ام اس رو که داد بهم گفت پسره اومده تو سالن نشسته داره آمار تو رو میگیره.
سریع گوشی رو تو حالت سکوت قرار دادم تا صدا نده. ناراحت بودم که هانیه چه راحت شمارشو به پسرها لو میده ولی یه حس تو بدنم از این کار خوشش می اومد. از اون لحظه اس ام اس های پسره توسط هانیه برام فرستاده میشد و من میخوندم و کیرمم شق میکرد. تو اس ام اس ها پرسیده بود دوست پسر داره یا نه و اینکه به خوانندگی علاقه داره یا نه. اوههههههههههه حتما میخواست بگه خواننده هست. حرفهای پسره حوصلمو سر برده بود و داشت همون جور که دراز کشیده بودم خوابم می برد.که دیدم اس ام اس اومد تا حالا حال و حول داشته یا نه... اینو که نوشت چشمام چهار تا شد. منتظر اس ام اس های دیگه بودم که دیگه خبری نشد. اولش فکر کردم شاید هانیه داره سانسور میکنه ولی وقتی صداشون از تو سالن بلند شد فهمیدم دارن میرن. پا شدم رفتم بدرقه
وقتی رفتن نفس راحتی کشیدم موقع خواب ازش خواستم به بهونه الناز تو اتاق خواب الناز بخوابه. شاکی شد که میخوای بیچارمون کنی. هر چی گفتم من حالم خرابه قبول نکرد. باید شرایط رو برای فردا شب آماده میکردم برای همین بهش گفتم من فردا از شب تا صبح میخوام هیچ بهونه ای هم قبول نمیکنم. همون موقع هم که با هانیه در مورد فردا شب بحث میکردیم. اس ام اس اومد. باز از الهام بود. زده بود من که میدونم کردیش چشمهای هانیه پف کرده بود
همون موقع کم مونده بود گوشی رو بکوبم تو سر هانیه و بهش گفتم من دهن اینو سرویس میکنم و رفتم بخوابم.
من و دامادمون تو یه اتاق خوابیدیم و هانیه و خواهرم هم تو یه اتاق دیگه.. براش اس ام اس دادم و نوشتم که چرا حرفات با این پسره رو سانسور کردی منتظر شدم جواب نداد.
خوابم نمی اومد ساعت 11 زنگ زدم به مسعود. معلوم نبود کجا بود که دور و اطرافش سر و صدا زیاد بود. بهش جریان الهامو گفتم که گیر داده به من و هانیه. اونم وقتی حرفامو شنید شاکی شد به الهام دری وری گفت. همه اس ام اس های الهامو از بعد از ظهر همون روز براش اس ام اس کردم. چند دقیقه بعد زنگ زد به گوشیم و گفت این الهام کونش میخواره تقصیر خودته اگه اون روز که با هانیه اومده بودن خونه ما تو هم میکردیش حالا برات شاخ نمیشد.
بهم گفت میخواد یه برنامه بذاره دهن الهامو صاف کنه..
از جزئیاتش پرسیدم چیزی نگفت. هی میگفت دهنش گائیدس صبر کن.... تا فردا میفهمی..
بعد هم دوباره گیر داد به همون خواسته خودش که میخواد حال کردنم با هانیه رو ببینه. شاید نزدیک نیم ساعت با من بحث کرد آخرش بچه هایی که اطرافش بودن صداش کردن وگرنه هنوز میخواست ادامه بده..
نمیدونستم مسعود در مورد الهام چی تو سرشه. ولی هر چی که بود دوست داشتم هر چه سریعتر این سوتی که الهام ازم گرفته بود تموم بشه.
تو همین فکرها بودم که نفهمیدم کی خوابم برد. بیدار که شدم بدنم کوفته بود هنوز آثار تلمبه هایی که زده بودم روی پاهام وجود داشت مثل زمانیکه کوهپیمائی میکردم بالای رونهام درد میکرد.
تنها یک شب از حال کردنم با هانیه گذشته بود و من از همون کله صبح عطش شدیدی پیدا کرده بودم بازم بکنم. شاید زیادی حشری بودم شایدم این طبیعت پسرها بود که تا دستشون به دختر می رسه کس و کون سالمی برای دخترها باقی نمیگذارن....
بلند شدم هنوز بقیه خواب بودن. ساعتو نگاه کردم 8 صبح بود. صبح روز دوازدهم فروردین... اونجا چیزی برای تفریح نبود ناچار رفتم ببینم هانیه بیداره یا نه. شانس تخمی من خواب بود. کلا همه خواب بودن. مجبور شدم دوباره برم تو رختخوابم.
تا ساعت 9 صبح با گوشیه موبایلم بازی میکردم هنوز اینا خواب بودن. زرشششششک از مسعود برام اس ام اس اومد اگه بیدارم بهش بزنگم. منی که حوصلم سر رفته بود سریع بهش زنگ زدم بازم همون خواسته خودش رو مطرح کرد ول کن نبود. بهش توضیح دادم که اصلا با این شیوه سکس حال نمیکنم و دوست ندارم انجامش بدم. بالاخره آقا قبول کرد و ازم خواست ساعت 1 بعد از ظهر در خونشون باشم. هر چی گفتم برای چی حرفی نزد و گفت فقط سر وقت اونجا باشم. از بابت حسام خیالمو راحت کرد که رفته مسافرت.. قبول کردم ولی تا ساعت 1 هنوز خیلی وقت بود.. اون روز تا ظهر چشمام دنبال کون هانیه بود. دوباره آتیش شهوتم زبونه میکشید و دوست داشتم زودتر بریم خونه خودمون و این آتیش رو تو هانیه خالی کنم. چنان عطشی به کردن هانیه پیدا کرده بودم که تصمیم گرفته بودم سر قرارم با مسعود نرم ولی وقتی دوباره زنگ زد از هانیه خواستم سریعتر آماده بشه برگردیم. از خونه خواهرم ساعت 12 زدیم بیرون تا برسیم تهران یک ربع به یک بود.. از هانیه خواستم بره خونه و خودم یه دربست تا خونه مسعود گرفتم. اونجا که رسیدم سریع بهم جریان رو گفت و ازم خواست تو اتاق روبرویی منتظر باشم. فکر نمیکردم مسعود چنین هدفی داشته باشه قصد داشت الهامو جلو من ضایع کنه. این کار رو دوست نداشتم. هر چی که بود الهام دوست صمیمی هانیه بود...

ادامه..
     
  
مرد

 
قسمت هفتاد و چهارم
--------------------------------
ساعت یک و نیم بعد از ظهر زنگ خونه رو زدن. مطمئن بودم الهامه. مسعود بازم مخ زنی کرده بود که مثلا جلوی من باهاش حال کنه ولی قصد این کار رو نداشت. هدفش فقط در آوردن شلوار و شورت الهام بود. قرار بود حضور من اونجا اتفاقی باشه ..از من خواسته بود بعد اینکه علامت داد برم نذارم بیشتر جلوتر بره...
تو اتاق روبرویی حرفاشون رو می شنیدم. قرار بود منم برم تو راهرو. به مسعود قبلش اخطار داده بودم که با این کار ممکنه الهامو برای همیشه از دست بده ولی اون معتقد بود الهام خر تر از این حرفاس وگرنه هیچ وقت اون حرفها رو به تو نمیزد..همه چیز رو مسعود برنامه ریزی کرده بود و من اجرا کنندش بودم. به هیچ وجه هم قرار نبود صحبتی از حرفهای الهام در مورد رابطه من و هانیه بشه.... کل هدف این بود که آبروی الهام جلوی من بره و دیگه هارت و پورت نکنه..
بالاخره زمان وارد شدنم به راهرو رسید. وارد راهرو که شدم مسعود الهامو به دیوار چسبونده بود و ازش لب میگرفت. الهام تا منو دید مسعود رو پرت کرد عقب شوکه شده بود حتی جواب سلامم رو نداد و با حالت خاصی مسعود رو نگاه میکرد. شاید پیش خودش فکر میکرد ما دوتایی قراره از خجالت کونش در بیائیم. داشتن با هم بحث میکردن... مسعود ازش میخواست بره تو اتاق ولی اون قبول نمیکرد.بیشتر از صدای الهام التماس مسعود رو می شنیدم. وقتی دید الهام نمیخواد حال بده در حالیکه از پشت با یه دست بغلش کرده بود با دست دیگش داشت زیب شلوار الهامو پائین میکشید. داد و بیداد الهام نشون میداد نمیخواد جلو من بهش حال بده ولی مسعود دست بردار نبود. تقلا های الهام و فحش هایی که به مسعود میداد کم کم کیرمو شق کرده بود. هر دو تاشون هنوز تو راهرو بودن. من هم اونجا گهگاهی از مسعود میخواستم بی خیال بشه که این البته فیلم بود. میدونستم الهام اونجا اومده به مسعود حال بده ولی بودن من اونجا مانع دادنش بود. حوصلم کم کم داشت سر میرفت که مسعود یهو زیر پای الهام رو خالی کرد و الهام با کون خورد زمین. تا اون موقع جفت پا انداختن یه پسر به یه دختر رو ندیده بودم ولی نمیدونم چرا حال عجیبی بهم دست داده بود. انگاری ضعیف و مغلوب بودن جنس مخالف بهم حالت خوبی میداد و از این کار مسعود لذت می بردم. با بی میلی به مسعود میگفتم بی خیال شه ولی میدونستم که حرفم واقعی نیست. الهام روی موکت تو راهرو مثل جنازه خورده بود زمین و تقلا میکرد بلند شه ولی مسعود دستاش رو روی کتف الهام گذاشته بود و اجازه بلند شدن نمیداد. تو یه حرکت سریع همونجور که الهام التماس میکرد بذاره بلند شه هر دو پای الهامو جمع کرد تو دستش و به سمت بالا کشید. حالم واقعا خراب بود دیگه به زور از مسعود میخواستم ولش کنه و بیشتر نگاه میکردم..
هر چه مسعود بیشتر جلو می رفت حال منم خرابتر میشد. هر دو ساق پای الهام تا مچ پا روی سینه و شکم مسعود بود طوریکه الهام از کمر به بالا روی زمین و از کون به پائین رو هوا بود. در حالیکه کیرم حسابی سفت مثل چوب شده بود و میشد برجستگی اون رو کامل از روی شلوار دید رفتم نزدیکتر که مانع کار مسعود بشم ولی تلاش الکی میکردم. مسعود وقتی لنگ های الهامو کاملا بالا برد دست انداخت از زیر کونش شلوارشو به سمت بالا کشید. چاک کونش که پیدا شد حال منم بدتر شد.. این مسعود کونده هم با این کارهاش خوب باعث حشری شدن من شده بود.به خصوص که شلوار الهامو از مچ پا گرفته بود و به سمت بالا می کشید هر بار که این کار رو میکرد هم شلوار الهام کمی از پاش در می اومد هم خود الهام چند سانتی متری رو موکت راهرو کشیده میشد. منم تنها اون وسط از مسعود میخواستم بی خیال بشه . به محض اینکه شلوارش تا زانو پائین کشیده شد زد زیر گریه و به مسعود فحش پدر داد. اونم که به پدرش حساس بود دست انداخت شورتشم تا زانو پائین کشید و من که تو فاصله یک متری طبق قرار قبلی باید مانع مسعود می شدم خیلی قشنگ کس و کون الهام رو از نزدیک زیارت کردم. دست مسعود رو گرفتم و به سمت خودم کشیدم ولی انگاری این کونده واقعا میخواست بکنتش حالا شلوار خودشو پائین میکشید. حال و روز منم اصلا خوب نبود. صدای گریه الهام و فحش های جور وا جور هم کل راهرو رو پر کرده بود.... لاشی سعی میکرد دو پاش رو از دست های مسعود در بیاره ولی چون زورش نمی رسید با پیچوندن هر دو پاش توسط مسعود دمر شد اوففففففففففف چه کونی جلو بود.یه بار از راه دور چند ماه پیش این کون رو دیده بودم ولی این بار از نزدیک می دیدم....اصلا برنامه این نبود مسعود الهام رو بکنه ولی همه چیز جور دیگه ای جلو رفته بود.
تلافی فحش هایی که الهام به مسعود میداد با انداختن تف در کون الهام جواب داده شد. مطمئن بودم چیزی از آبروی الهام با دیدن کس و کونش پیش من نمونده چه برسه بخواد جلوی من هم کرده بشه.. شانس آوردم الهام از من نخواست مانع مسعود بشم چون در این صورت واقعا نمیدونستم باید طرف کی رو بگیرم...
تقلای هر دو طرف برای مغلوب کردن طرف مقابل این بار روی کون الهام ادامه داشت. من هم اون وسط ایستاده بودم و هر از گاهی از مسعود میخواستم از روی الهام بلند شه ولی تو باطنم اصلا اینو نمیخواستم. مسعود کیرش لای کون الهام بود و داشت آماده ورودش میکرد. مطمئن بودم با این کارش الهام عمرا دیگه بهش حال بده. کیر من بینوا هم چنان از دیدن این صحنه ها سیخ شده بود که از دید الهام پنهان نبود تا اومدم برای بار چندم از مسعود بخوام بی خیال شه صدای آخ........ الهام و وای سوختم ... وای سوختم تو گوشم و تو راهرو پیچید و بعد از اون هر بار همراه آخ.. یه فحش پدر هم نثار مسعود میشد.
حشرم چنان بالا زده بود که یه لحظه خواستم به مسعود بگم منم میخوام بکنم ولی صورت دردناک الهامو که دیدم و ضربه های محکم مسعود برای ورود کیرش به کون الهام از این کار صرف نظر کردم.
داشتم نگاشون میکردم. مسعود که تلمبه زدن رو شروع کرد همزمان با الهام بحث میکردکه مگه تو نیومده بودی حال بدی خوب مثل یه دختر خوب کونتو بده.... از این همه تحرک مسعود رو کون الهام حسودیم شد. با سرعت زیادی داشت تلمبه میزد بدون اینکه آبش بیاد و اونوقت من 10 تا تلمبه به زور میزدم. این کونده مسعود تو کون هانیه هم که تلمبه میزد دقیقا با همین سرعت و شتاب بود...
حسابی حشری شده بودم . با اینکه دوست داشتم از این موقعیت پیش اومده نهایت استفاده رو بکنم و الهامو از کون بکنم ولی به دو دلیل بازم نتونستم . اول اینکه کمرمو برای هانیه نگه داشته بودم و دوم اینکه اگه منم الهامو میکردم ممکن بود منو هم مثل مسعود تهدید کنه. موقعیت من به خاطر هانیه از مسعود خطرناک تر بود. تنها هدف از بودن من اونجا ضایع شدن الهام بود. که خوب این اتفاق افتاده بود. دیگه آبرویی برای الهام جلوی من نمونده بود. مسعود حسابی داشت تلمبه میزد و الهام هم در حال گائیده شدن با صدای لرزان مسعود رو تهدید میکرد به داداشش میگه دهن مسعود رو صاف کنه. مسعود جواب حرفهای الهام رو با ضربه های محکمتر میداد و آخرش که داشت آبش میومد به الهام گفت اینم به داداشش بگو که توش ریختم....
آخرین ضربه رو که زد من دم در خونه بودم و میخواستم از خونه خارج بشم. اگه بیشتر از این اونجا میموندم ممکن بود نتونم خودمو کنترل کنم.. اومدن آب مسعود مساوی شد با خارج شدن من از خونه.
با کیر شق کرده و تابلو وارد کوچه شدم. سعی میکردم از تو جیب شلوارم کیرمو تو دستم بگیرم که به صورت افقی کمتر معلوم بشه.
تو راه پیاده به سمت خونه مدتی راهپیمائی کردم. حواسم به اتفاقات اون روز بود و اینکه کلی اتفاق تو این عید افتاده و بیشترش برای من خوش یمن بوده.
هنوز نمیدونستم این کاری که مسعود کرد چقدر میتونه تو روحیه الهام تاثیر بذاره البته اینو میدونستم مسعود بیشتر از این که برای من کار کنه برای کیر خودش کار میکنه.حدود بیست دقیقه بعد زنگ زدم به مسعود. ازش گله کردم که چرا طبق برنامه عمل نکرده. جای جواب کلی کس شعر بار من کرد که خایه نداشتم الهامو بکنم.بعدش هم گفت من جای تو جوری کردمش تا خونشون هی تند تند بگوزه....
هنوز فکرم تو خونه مسعود بود و تلمبه های مسعود. این قدر این بشر حول بود که حتی بالا تنه الهامو لخت نکرده بود و شلوار و شورت هم تو پاش مونده بود.
ماشین گرفتم تا خونه. نزدیک خونه که رسیدم حالا این بار کیرم برای هانیه شق کرده بود. تو ماشینه برای خودم آهنگی رو زمزمه میکردم و گاهی چنان از خود بیخود میشدم که توجه راننده هم از تو آینه بهم جلب میشد. آخ که حال خودم رو نمیفهمدم تو کچه که رسیدم کیرم از همون وسط کوچه شق شق بود. در خونه که رسیدم زرشککک کلید خونه تو کلیدام نبود. انگاری تو کشوی میز اتاقم جا مونده بود.ناچار باید می رفتم از درب پارکینگ که درب شمالی ساختمان بود وارد بشم. رفتم کوچه پشتی و جلوی درب پارکینگ کلید انداختم وارد شدم و از پله های جلوی درب رفتم بالا تو اتاق هانیه اونجا نبود تو اتاق مطالعه هم نبود. رفتم پائین اونجا هم نبود. انگاری کیر خورده بودم. زنگ زدم بهش. بعد از چند بار که زنگ زدم برداشت و گفت با آرتینه عصری برمیگرده خونه. چه کیری خورده بودم. دلم درد گرفته بود. کیرمو بد جوری برای کونش آماده کرده بودم حتی جلق هم بابت دیدن حال کردن مسعود و الهام نزده بودم.
از خونه با اعصاب کیری بیرون زدم و رفتم سر کوچه پیش بچه ها. طبق معمول نیما و چند تای دیگه اونجا بودن. نیما یکی از کنندگان هانیه بود برادرکوچیکه نگار هم دیدم. بی خیال از کارهایی که کردن خیلی معمولی باهاشون حرف میزدم. انگار نه انگار که هانیه بهشون کون داده... اونها هم خیلی عادی برخورد میکردن. البته اینو میدونستم به محض خارج شدن از مغازه حرفها پشت سر هانیه و آمار دادن هاشون به همدیگه شروع میشه.
دو ساعتی اونجا با همدیگه میگفتیم می خندیدم. ساعت 6 عصر زنگ زدم هانیه گفت خونس. از مغازه که بیرون اومدم کیرم داشت شق میکرد. این بار هم از درب پارکینگ وارد شدم و رفتم بالا اونجا نبود ولی صدای بخش موسیقی شادی از تو سالن طبقه پائین می اومد. ضبط صوت رو از اتاقم برده بود تو سالن پائین که رفتم اوففففففف چی میدیدم ....

ادامه...
     
  
مرد

 
قسمت هفتاد و پنجم
--------------------------
اوففففففففف چی میدیدم هانیه یه شلوار کوتاه لمه شل و ول به رنگ آسمون دود گرفته تهران همراه با تاپ بدون آستین همون رنگ پوشیده بود داشت تو آینه خودش رو نگاه میکرد.. اون مدل شلوار و تاپ رو تا حالا تنش ندیده بودم. ولی خیلی سکسی و کردنی نشونش میداد با دیدن من کر کر خندش بلند شد جون جون گویان رفتم کنارش. دستمو روی کونش که حسابی چاکش از روی شلوارش هم معلوم بود گذاشتم و گفتم این شلواره عشق منو خوب نشون میده.
با یه حالتی که ناز و عشوه از رفتارش می بارید گفت تو که خیرت نمیرسه آرتین برام خرید. اینو که گفت چنان خورد تو ذوقم که حالت حشریتم ازم پرید. کفری شده بودم. بهش گفتم خوبه حالا دو برابر قیمت این لباس پاره ها رو دیشب بهت دادم و بعد اون 100 تومان تراول رو به رخش کشیدم... تا اینو گفتم با یه حالتی کمی متمایل به خشن بهم گفت وظیفت بوده... به غریبه که ندادی...تازه بیشترم باید بدی....
بهترین فرصت بود. بهش گفتم تو با من راه بیا، منو مثل بقیه هر وقت خواستم بساز منم هر چی بخوای دریع نمیکنم.
برای اینکه از جبهه ای که داشت علیه من میگرفت در بیاد بهش گفتم حالا برای چی برات لباس خریده؟ جوابمو نداد . منم برای اینکه ببرمش تو فاز سکس و بتونم از این حالت خشک درش بیارم و بکنمش دوباره دستمو رو کونش گذاشتمو و گفتم حتما اونم برای این داره خرج میکنه.... یه خنده ای کرد که کم مونده بود همونجا جلوی آینه سرپایی بگیرم بکنمش. معلوم بود هر وقت در مورد کس و کونش باهاش حرف میزنم خوشش میاد. این حالت رو تازه تو هانیه کشف کرده بودم و میخواستم روی همین حالتش مانور کنم. هنوز دستم رو کونش بود و آروم میمالیدمش....ازش پرسیدم چند وقته با آرتینه .. دستمو از رو کونش پس زد و گفت 25 روزی میشه. پیش خودم فکر کردم سامان دوست امیر که تونسته تو یه هفته لنگهای هانیه رو بده بالا حتما آرتین هم تو این 25 روز کار رو تموم کرده... آروم بهش چسبوندم و گفتم حالم خرابه منو دریاب. بد جوری میخوام... این بار داشت از تو کیفش لوازم آرایش بیرون میاورد و تو همون حال گفت چیه باز برا من راست کردی؟ منم کم نیاوردم و گفتم برای تو سه ساله که راسته.... بعد سه سال این حق قانونیه منه که بهم بدی...
پشت به من از لرزش بدنش معلوم بود که داره میخنده. پر رو شدم و محکم بهش چسبوندم همونجور در حال خنده بهم گفت این حق رو از کجات آوردی... خودم خندم گرفته بود. از پشت بغلش کرده بودم و همزمان در گوشش قربون صدقش می رفتم و میگفتم امروز با اینکه فرصت داشتم حال کنم ولی مال تو رو ترجیح دادم بعد هم جریان الهام و مسعود رو براش گفتم. از تعجب شاخ در آورده بود. باور نمیکرد مسعود چنین برنامه ای برای الهام ریخته باشه. داشت مسعود رو فحش میداد. بعد هم به من فحش داد و گفت همون بار اول که با الهام حرف زده مجابش کرده که حرفهای من تو اس ام اس شوخی بوده....
اونم قبول کرده... این حرفو که زد برای من بهتر شد که الهامو نکردم. تو همین فکرها بودم که برگشت گفت تو که ازم میخواستی الهامو برات راضی کنم چرا امروز نکردیش؟ منم همون حرفهای قبلی رو براش گفتم که الهام بهونه بوده و من دنبال خودت بودم... دهنشو مثل گاله باز کرد و در حالیکه میخندید گفت آخه مال من مگه چی داره که مال بقیه نداره..؟. احساس کردم انگاری دوست داره ازش تعریف کنن چون خودش هم میدونست برتری های زیادی داره ولی انگاری دوست داشت از زبون دیگران بشنوه... منم که میدونستم چی میخواد در حالیکه کس و کونش رو میمالیدم از پشت بهش چسبوندم و گفتم من که داداشتم دنبالشم وای به حال بقیه.. بعد هم در گوشش التماس میکردم بذاره بکنمش. دیدم هیچی نمیگه یه ماچش کردم و سریع رفتم طبقه بالا. اسپری مسعود رو روی کیرم خالی کردم بماند که کیرم چه سوزشی گرفت انگاری آب داغ رو کیرم ریختن. چند دقیقه صبر کردم تا از اون حالت خارج بشم. کیرمو برای یه شب تمام سکسی آماده کرده بودم. تو ذهنم همه چیز رو از قبل آماده میکردم. این بار باید جوری میکردمش که خودشم به اندازه من حال کنه. تصمیم داشتم با کمک اسپری سینه هاشو براش بخورم. با کیرم رو کسش مانور کنم. حتی کسش رو براش بخورم . این بار هدفم این بود کاری کنم تا صبح از کرده شدنش توسط من راضی باشه. مسعود گفته بود تا می تونم باید آب هانیه بیارم اینطوری راه رو برای آینده هموارتر میکنم. بعد اینکه تختمو آماده کردم اومدم برم پائین بیارمش بالا دیدم تو اتاقشه تا رفتم اونجا ضد حال اساسی رو ازش خوردم. داشت مانتو می پوشید حسابی هم آرایش کرده بود ... مونده بودم چی بهش بگم. با حالی خراب و داغون رفتم کنارش و اول آروم بهش گفتم که بهش نیاز دارم و حالم خوب نیست. توجه نکرد و گفت داره میره لوازم آرایشی بخره... انگاری من موندم و یه کیر تمام حشری.... هنوز همونجا بودم و داشتم التماس میکردم ولی عین خیالش نبود حتی ازش خواستم بعد اینکه برگشت بهم حال بده ولی جواب درست و حسابی نمیداد. از حول اینکه بره بیرون و دیگه برنگرده خونه بهش گفتم منم باهاش میام. حرفی نزد و منم رفتم تو اتاقم و سریع آماده شدم...
با یه اعصاب کیری و دل درد ، همراه هانیه تو کوچه بودم. اون لحظه هر کی با من سلام و علیک میکرد جای جواب مطمئناً فحش نثارش میکردم. از همه مسخره تر کیرم بود که تو خیابون بی حس شده بود و من اصلا وجود کیر تو شلوارمو حس نمیکردم. چقدر حالت بدی داشت. به طعنه جریان رو به هانیه گفتم تا جریان رو فهمید چنان خنده ای کرد که چهار تا آدم اون طرف تر نگامون کردن .انگاری خوب بهونه ای برای خنده هانیه تو خیابون دستش داده بودم. این قضیه تو مترو هم همچنان موضوع خنده هانیه بود و هر چند دقیقه یکبار در گوشم می پرسید هنوز بی حسه یا نه و بعد بی توجه به آدمهایی که کنارمون هستند میزد زیر خنده... منم بی خیال به خنده هاش و اطرافیان برای اینکه شرایط برگشت به خونه و کردنش رو مجددا آماده کنم با خودکار کف دستم نوشتم میخوای کستو بخورم؟ و بعد طوریکه آدمهای کناریمون نفهمن یواشکی کف دستمو میگرفتم جلوی صورتش تا بخونه...
اونم وقتی این چیزها رو میخوند کمی از خندش کم میشد. معلوم بود هنوز خجالت میکشه....
تو مغازه لوازم آرایشی کلی برای خودش از رژ لب گرفته تا آینه و لاک و کوفت زهر مار انتخاب کرد و آخرش هم با یه خنده کیری یکی از تراول ها رو جلوی من درآورد و داد به فروشنده. یه جورایی حرصم گرفته بود. چه راحت جلوی من پولهای من بیچاره رو خرج میکرد. همون موقع منم براش خط نشون کشیدم که برسیم خونه تلافیشو سرش در میارم... رفتار هانیه تو فروشگاه لوازم آرایشی چنان تابلو بود که خانم فروشنده هانیه رو جای دوست دخترم فرض کرده بود اونم داشت برای زنه فیلم بازی میکرد.
بیرون از فروشگاه دوباره التماس های من برای زودتر برگشتن به خونه ادامه داشت.. مطمئن بودم خودش هم میدونه چرا دوست دارم سریعتر برگردیم. کیر بینوای منم دیگه از تب و تاب افتاده بود و اون بی حسی کاملا بر طرف شده بود ولی همچنان تو راه موضوع اصلی حرف های هانیه بود. براش خط و نشون میکشیدم که پاش برسه خونه لنگاشو میدم هوا ورتی میندازم توش اونم فقط برام شیشکی می بست....
هنوز از دادن اون صد تومان پول به هانیه ناراحت بودم ولی چون میدونستم باعث ادامه کون کونک بازیم با هانیه میشه دیگه بی خیالش شدم. تو راه زنگ زد به الهام جواب نمیداد . تراژدی فرانک دوباره در حال شکل گرفتن بود. منم بدم نمی اومد رفاقت هانیه و الهام تموم بشه. بودن الهام تو خونه ما جلوی پدر و مادرم برام خطرناک بود.
بازم نزدیک خونه که شدیم کیرم داشت شق میکرد. جلوی در ناز میکرد و تو حیاط نمی رفت. از همونجا براش کر کری خوندم. اونم فقط خنده تحویلم میداد.
به محض اینکه اومدم در حیاط رو ببندم گوشیم زنگ خورد. مسافران سوریه بودن مجبور شدم چند دقیقه ای باهاشون تو حیاط بحرفم. این چاقال هم تو سالن صدای ضبط رو بالا برده بود و معلوم نبود داره چه گهی میخوره. کم کم با طول کشیدن صحبت هام با پدر و مادرم عصبی میشدم شاید 15دقیقه بود داشتن وراجی میکردن ولی هر جوری بود تحمل میکردم. حرف ها که تموم شد کم مونده بود گوشیمو پرت کنم تو باغچه تو حیاط. سریع رفتم تو سالن. اوفففففف باز این چاقال داشت می رقصید مانتو و لباس بیرونش رو در آورده بود و با همون لباس آرتین داشت می رقصید. تا منو دید در حالیکه با اسم صدام میکرد یه دستشو بالای سرش گذاشته بود و اون یکی دستشم نزدیک کونش قرار داده بود کمرشو قر میداد و هی همراه با آهنگ افشین میخوند آ د بیا آ د بیا آها آها ، آها آها... بعد هم دولا شد و دستشو رو شکمش گذاشت کم مونده بود از خنده ولو بشه رو زمین... داشتم دیونه میشدم. کنترلم دست خودم نبود. کیرمم بیشتر از اون دیگه شق نمیشد... سر این ادا و اطوارش تا رفتم طرفش خنده کنان و جیغ کشان دوید تو اتاق خواب پدر و مادرم. شانس تخمی دیر رسیدم در رو قفل کرده بود. از همون پشت در بهش گفتم بگیرمت کستو میخورم... خندش دو برابر شده بود. از پشت در برام شیشکی می بست. اومدم تو سالن نشستم . واقعا اگه خواهرم نبود حتما باهاش ازدواج میکردم. فکر نمیکردم با وجود اینکه کردمش بازم باهام حرف بزنه... روحیه خوبی داشت. اومدم تو سالن رو مبل نشستم منتظر بودم بیاد بیرون بگیرمش. اول یواش از لای در نگاه کرد وقتی دید من رو مبل نشستم اومد بیرون و این بار نزدیک همون اتاق دوباره آ د بیا و قر کون و کمر رو شروع کرد و همراه رقصش میخندید. رو پنجه پا آماده بودم حرکت کنم طرفش انگاری حرکات منو هم همراه با رقصش زیر نظر داشت چند بار تا پامو تکون میدادم یه وای میگفت و نیم خیز میشد سمت در اتاق... دیدم داره حسابی حال میکنه دلم نیومد حالشو بشکنم تصمیم گرفتم بذارم حسابی خودشو برام لوس کنه بعد سر فرصت کون مبارکشو بگیرم ازش....
بازم مثل قبل تا نصف سالن دنبالش دویدم . هانیه هم جیغ کشان وای مامان گویان فرار کرد تو اتاق. وضعیت طوری شده بود انگاری من دیو بودم و قصد گرفتنش رو دارم جوری وای مامان میگفت که انگاری جن دیده... با اینکه آهنگ افشین تموم شده بود و آهنگ بعدی هم در حال تموم شدن بود ولی این دیونه هنوز میومد تو اتاق و هی آها آها و آ د بیا میکرد و بار چهارم که اومد تو سالن بهش گفتم بگیرمت کستو میخورم.
قصد اصلیم هم واقعا همین بود میخواستم امشب حسابی از کنار من بودنش حال کنه... خودمو شب اول بد نشون داده بودم.
بار پنجم که اومد تو سالن تمام نیروی تو تنمو جمع کردم و به محض اینکه کنترل ضبط رو برداشت تا باز آهنگ افشین رو بیاره دویدم سمتش. جیغ کشان کنترل ضبط رو پرت کرد طرفم و دوید سمت اتاق. تا اومد در اتاق رو ببنده در اتاق رو به سمت داخل هل دادم و وارد شدم. هنوز جیغ میکشید و میخندید. معلوم بود شکست رو قبول کرده. در حالیکه قربون صدقش می رفتم بغلش کردمو و آوردمش تو سالن تو بغلم دست و پا میزد ولی طوری نبود که نتونم خودمو کنترل کنم. بردمش وسط سالن و همونجور که تو دستام بود نفس زنان بهش گفتم بهت گفته بودم بگیرمت کستو میخورم....
اونم دستاشو جلو صورتش گرفته بود هی وای نه میگفت...
روی کمر گذاشتمش رو زمین و در حالیکه سعی میکردم شلوارشو بکشم پائین بهش گفتم خیلی کم دیوانه ات شدم حالا تو هم با اینطوری رقصیدنت آتیش منو تندتر کن.. از شلوارش گرفتم و به سمت پائین کشیدم. با دستش مانع کارم میشد. چی نازی میکرد. اول دست چپشو زیر پای چپم گذاشتم و بعد هم دست راستشو زیر پای راستم. ... خودمم رو پاهاش نشسته بودم. داشت میخندید. آروم شلوارش پائین کشیدم. به حرف اومد و گفت واقعا میخوای بخوریش؟
در حالیکه داشتم اون شیار باریک و منظم رو نگاه میکردم بهش جواب مثبت دادم. هیچ موی زائدی اطراف کسش نبود. وقتی کسشو با کس های این زنهای تو فیم پورنو مقایسه میکردم انگار یه چیز بکر و دستنخورده پیدا کرده بودم. هنوز داشت میخندید. دیگه مثل شب های قبل صورتشو نمی پوشوند. شاید هم چون من دستاشو زیر پام داشتم کاری نمی تونست انجام بده.
حشرم با دیدن کسش چنان بالا زده بود که دیونه وار سمت کسش خیز برداشتم همین باعث شد دستاش از زیر پام بیرون بیاد. این اولین تماس لبم با کسش بود. دستاشو چپ و راست سرم قرار داده بود و مانع میشد که راحت زبونم رو روی کسش بکشم. دو سه بار اول که رو کس بدون موش کشیدم آهش در اومد. کم کم مزه نا فرمی تو دهنم ایجاد میشد.
هر چه بیشتر لیس میزدم و میخوردم مزه دهنم یه جورایی دهن جمع کن میشد. توی این فیلمها و تعاریفی که تو اینترنت خونده بودم خیلی خوردن کس رو خوشمزه فرض کرده بودن منم باور کرده بودم ولی اینجا مزه شوری داشت و یه جورایی داشت حالم به هم میخورد. مونده بودم این آقایون که همه جا شعار خوردن کس سر میدن چطور میتونن این کار رو انجام بدن...
تو گهی که بابت خوردن کسش خورده بودم مونده بودم. اگه ادامه نمیدادم ممکن بود ناراحت بشه اگه هم ادامه میدادم ممکن بود رو کسش بالا بیارم.. ضد حال اساسی خورده بودم. به زور داشتم زبونمو رو کسش میکشیدم. هانیه سرمو رو کسش فشار میداد و من مجبور بودم برای اینکه حالم بد نشه با مکس این کار رو انجام بدم. سعی میکردم بیشتر بالای کسش رو بخورم .. ترشحات کسش زیاد شده بود و من بدبخت کم مونده بود رو کسش اوغ بزنم. 5 دقیقه ای تحمل کردم و با خودم عهد کردم دیگه چنین غلطی نکنم.
آروم از روش پا شدم و رفتم دستشویی دهنمو شستم . صورتمو تو آینه نگاه کردم از عرق خیس شده بود و به قرمزی میزد.
وقت اسپری زدن نداشتم. اومدم تو سالن هنوز خوابیده بود. کنارش دراز کشیدم و موهاش رو نوازش کردم. نگاش میکردم خواستم با نگاه بهش بگم چی میخوام. با لباش رو صورت من فوت میکرد.. جواب این کارشو با جون و آخ و کون میدادم تا زودتر به نتیجه برسم. دستمو بردم زیر تاپش و رو سینه هاش. با نگاهش رد دستمو دنبال میکرد. در حالیکه داشتم سینه هاشو میمالیدم ازش پرسیدم آرتین کاری کرده یا نه . دستشو رو دستم قرار داد و گفت نه ولی التماس میکنه....منم دارم تیغش میزنم... بعد هم چنان بلند زد زیر خنده که دیگه تحملم تموم شد و در حالیکه اوف اوف و کون کون میکردم لبمو محکم رو لبش گذاشتم. مثل وحشی ها افتادم به جونش... بلند شدم و شلوارش رو مثل مسعود که شلوار الهامو پائین کشید من شلوار هانیه رو کامل از پاش در آوردم. در حال بیرون آوردن شورتش از پاش بودم که گفت من هنوز ارضا نشدم... باز خورد تو برجکم. با اینکه دنبال بهونه بودم زودتر بکنمش ولی از اینکه منو به عنوان ارضا کننده خودش قبول کرده خوشحال بودم. بعید میدونستم با قرار دادن کیرم روی کسش آبم نزنه بیرون. ولی چاره ای نداشتم. دوست نداشتم این روزهای ابتدایی حال کردنم با هانیه خاطره بدی از خودم به جا بذارم. بعد از در آوردن تاپش خودمم کامل لخت شدم. دیگه حجب و حیای خواهر و برادری بین ما کاملا از بین رفته بود و من و هانیه به چشم یه غریبه با هم برخورد میکردیم. دوباره رو پاهاش قرار گرفتم رو بدنش نیم خیز شدم و کیرمو روی کسش قرار دادم. به محض تماس کیرم با کسش یه لطافت یه نرمی خاصی روی کیرم حس کردم که آه منو در آورد . تازه داشت مزه کس یه دختر رو با کیرم حس میکردم. هانیه داشت حالات صورت منو نگاه میکرد . بی خیال از نگاههای هانیه شروع کردم به حرکت دادن کیرم روی کسش. خودمم داشتم حرکت کیرم رو کسش رو نگاه میکردم. سر کیرم داغ شده بود. کم کم احساس ارضا شدن میکردم. وقتش بود خودمو کنترل کنم. کیرمو چند ثانیه از کسش فاصله دادم . حالم که بهتر شد این بار کلاهکش رو روی سوراخش گذاشتمو و در حالیکه با دستم از بدن کیرم گرفته بودم روی سوراخش حرکت میدادم. چند بار که این کار رو کردم آه و ناله هانیه در اومد. اصلا فکر نمیکردم با این روش میشه یه دختر رو دیونه کرد..

ادامه فردا ساعت 9 صبح

دوستان عزیز من جلوتر اعلام کنم که فکر اشتباه نکنید من هانیه رو اپن نکردم.
     
  
مرد

 
poooria
و اما جواب شما


poooria: انگار یكی دقیقا بخواد افكار و نظر شما رو نسبت به این چیزها عوض كنه.
هر کسی بر اساس جو خانوادگی باز و بسته بودن شرایط فرهنگی خانواده میتونه دید متفاوتی نسبت به این قضیه داشته باشه. من قصد تحمیل عقایدم رو به کسی ندارم.
poooria: اول اینکه توش میگه آرزوی همه ی برادرا اینه که کس وکون خواهر خودشونو ببینن یا بکنن و..
ببین توی جامعه بسته ایران که فشار جنسی به خصوص برای آقایون هست. پسرها دیدن زدن رو گدایی میکنن.. یه مثال میزنم.
پسری نوجوان رو در نظر بگیرید که تو کوچه و خیابون دختری همسن خودش رو از پشت سر نگاه میکنه. با توجه به اینکه تو محیط بسته ایران دسترسی به جنس مخالف برای این نوجوان تازه به سن بلوغ رسیده سخته ابتدا با نگاه از پشت به کون دختره بدن اون دختر رو آنالیز میکنه و حسی مثل شهوت پیدا میکنه . در حقیقت اون دختر رو از روی مانتو دید زده و حس خوبی بهش دست داده... حالا اگه همون پسر تو خونه یه خواهر همسن اون دختر یا هم سن خودش داشته باشه دوست داره بیشتر دختر ها رو کشف کنه و این بار با توجه به اینکه خواهرش حکم همون دختر رو داره میتونه اون رو بدون مانتو دید بزنه تا بفهمه یه دختر بدون مانتو چه هیکلی داره..
همین باعث میشه با توجه به اینکه تو خونه خواهر که لباس بازی نسبت به اون دختر تو خیابون داشته مورد توجه قرار بگیره.
من هنوزم میگم برای برادرهایی که تازه دارن به کردن یه دختر فکر میکنن کردن خواهر هم آرزوشون هست نه اینکه 30 سالشون بشه بازم بخوان با خواهرشون باشن..


کافیه که خواهر یکی جلوش لباس باز بپوشه اول با نگاه شروع میکنه بعد که به نگاه عادت کرد به بیشتر می اندیشه. دختر دختره چه خواهر باشه چه غریبه. همه یه چیز دارن. امکان نداره یه خواهری بخواره داداشه نخواد بخارونه. اونهایی هم که میگن ما نگاه نمیکنیم ولی پا بده نگاه میکنن. چون از نظر اونها همه دخترن.
من خودم اصلا قبل اینکه برم تو کف خواهرم سه سال پیش چند باری تو خواب دیده بودم که دارم دستمالیش میکنم و حتی یکی دوبار هم تو خواب ارضا شده بودم. برای همین بود که ذهنم قبلا این حس رو داشت و آماده بود که علنی بشه اون روز هم که لباس باز پوشیده بود چون از قبل تو خواب هم به فکرش بودم تو حالت واقعی هم کم کم رشد پیدا کرد.
بازم میگم تو محیط بسته خانوادگی دید زدن امری عادیه دیگه...



poooria: مرد حسابی چرا الکی حرف دهنمون میزاری!؟ اینجا حتی اونایی که کس ندیده باشن هم دوست دارن با یه غریبه ارتباط برقرار کنن تا یه آشنا
منم اگه درست خونده باشی اول رفته بودم تو کف فرانک یه مدت خوراک کف دستی های من بود. بعد که دیدم تو خونه از اون بهترش هست که اهلش هم هست کم کم بی خیال فرانک شدم.
اونهایی هم که خواهر ندارن شرایطش براشون ایجاد نشده ... برای فراهم شدن یه تمایل بسترش هم لازمه...


poooria: چون مخصوصا تو سکس که همه یه جورایی برای دست یافتن بهش جوگیر میشن. !
ممکنه سوتی هایی بدن! و بعدا نظرشون عوض بشه درمورد طرف یا آبروشون بره و هزار دلیل دیگه که خودتون میدونید! لذا فقط کسی که تو بیابون باشه و جنس مونث غریبه تو شعاع 20 کیلومتریش نبینه شاید اینطور فکر کنه که اول خواهر بعد غریبه!! والبته بعضی استثنا ها!
حالا اگه طرف بفهمه خواهرش اهل حال هست فکر میکنی بی خیال میشه؟

poooria: بعدم خواهرو مادر که آدم داره باهاشون زندگی میکنه و باهمه ی رفتارو شخصیت و باطن و حتی بدنشون آشنا بوده پس اگه علاقه ای هم باشه و تو کف موندنی باشه نسبت به اون کسی که غریبه تره و دست نیافتنی تره هست! نه خوهر و مادر.بعدشم یه خورده غیرتم بد نیستا!
!
میگم این چیزی که تو بالا گفتی تحمیل عقاید خود شما به دیگران نیست؟
من مخالف شدید سکس با مادر هستم حتی تفکراتش ولی در مورد خواهر با توجه به اینکه هم سنه و اینکه خودشم دنبال پسر مخالف نیستم.

poooria: یا اینکه میگه از کرده شدن خواهرم توسط یه پسر حال کردم.!.اولا نویسنده واقعا بی غیرته وغیرتش آدمو خنده میندازه!نه اونجا که میگه به مسعود بگه بیاد هانیه رو بکنه تا راه کردنش باز شه! (مگه میدون مینه؟:دی) نه اونجا که سر قضیه خونه خواهرش وپسر آشنای خواهرش غیرتی شده که هانیه بهش آمار نده!عجب!
کدوم قسمتو میگی؟ اگه منظورت خونه دامادمون بود باید به عرض شما برسونم شما هم وقتی یکی رو نتونی بکنی دوست نداری کسی دیگه هم بکنه ولی اگه هدفت این باشه که خودتم بکنی اول راه رو برای کرده شدنش باز میکنی وقتی خوب راه باز شد خودتم میکنیش.
ببین من اول خیلی حواسم بهش بود به خصوص تو دوران دبیرستان اینو بارها قبل اینکه برم تو کفش تو ماجرا گفته ام..
ولی وقتی خودمم تصمیم گرفتم بکنمش دیگه کون سوزی نداشت برای همین تازه خودمم یه
جورایی همکاری میکردم بیشتر جلو بره...
در مورد مسعود هم شما تمام قسمت ها رو با هم قاطی کردی و از اول و آخر آوردی گذاشتی کنار هم ؟.....
جریان کردن مسعود بعد از جریان شمال بوده که کلی آدم با هانیه حال کردن یکی امیر... سامان... و
اشکان... بعد من بیام برای مسعود غیرتی بشم؟....
در مورد خونه دامادمون تو کرج و اون پسره هم برو دقیقتر بخون. اونجا نوشتم که هانیه بهم گفت برم تو اون اتاق تا آمار پسره رو بده....
اینم بدون تو ذات آدمی هست وقتی به یه چیزی میرسه دوست نداره اون چیز رو با دیگران تقسیم کنه برای همین هم من بعد از رسیدن به هانیه با اینکه از دیدن کرده شدنش توسط دیگران دیونه وار حال میکردم ولی دوست نداشتم مال دیگران هم باشه ولی چون خودش دوست داشت نمی تونستم جلوش رو بگیرم...


poooria: بعدم دیدن سکس خواهر یه حس داره اونم اینکه داری سکس یه آشنا رو میبینی مثل دختر عمه و برو عقب تر !تازه اگه واقعا آدم تو احساسش فرقی بین دیدن سکس آشنا وغریبه داشته باشه
شما یه نگاه به کل سایت بندازی می بینی که خیلی ها دوست دارن کردن خواهر و زنهاشون رو ببینن. شما اگه آدم بی حسی هستی دیگران مثل شما نیستن.
اصولا یه حس ناشناختس که لذتش چند برابر یه سکس معمولیه چون انسان منع شده حریص شده این به انسان بیشتر لذن میده..
من بیشتر به صورت پسره موقع سکس با هانیه نگاه میکردم که چه حالتی پیدا میکنه. حالت چشماش حرکت لبهاش... بیرون آوردن زبونش... به خصوص که پسره ندونه کسی داره نگاه میکنه یا داداشه دختره داره نگاه میکنه و اونجوری که میخواد حال کنه....

poooria: نگه وقتی دیدم داره خواهرمو میکنه و من نمینونم بکنمش احساس کیر خوردن کردم!
یارو میبینه دوستش دختر آورده میکنه.کونش میسوزه میره یا حال یارو رو میگیره یا خودشم میره دختره رو میکنه.!
خودت داری میگی دوست دخترشو آورده منم باشم راحت میرم تو میکنم
ولی شما هنوز فرق خواهر و دوست دختر رو حس نکردی..
کردن خواهر به این راحتی ها نیست که راحت آتو بگیرن بکنن...


poooria: بعد این میگه حال کردم که جاکشی کردم و سکسو دیدم.خدا میدونه چقدر خندم گرفت.!
شما اگه من دختر بیارم نمیکنی؟ مکان آماده نمیکنی؟ اون جای آدم خالیبند.

poooria: یکی هم اونجا که هی از سختی راضی کردن خواهرش میگفت!(آخه مرد حسابی اینی که مثلا میخواستی بکنی خواهرته حداقل 18 ساله باهم زندگی میکنید.بعد تو نمیدونی چکار کنی خوشش بیاد و مخشو تیلیت کنی زنگ میزنی یارو بیاد راهو باز کنه؟!) اینجوری که من از داستان برداشت کردم نویسنده یه آدم خار و بی عزت نفسو تو سری خور بوده که اینطور عمل کرده واز خودش انگار هیچ چی نداشته!.البته ببخشید این نظر شخصی منه.
شما یه جا میای امر و نهی میکنی... یه جا میای از حرفه ای بودن خودت میگی که من عرضه نداشتم یکی دیگه رو واسطه کردم. انگاری شما زیاد از این داستانهای چند خطی خوندی....
میگی 18 سال باهام زندگی کرده بعد میخوای یه شبه مخشو تیلیت کنم؟

poooria: دلم میسوزه برای اینجور آدما! حتی اگه خودم باشم. از طرفی از دولت و جامعه بیزارن.میان اینجا فکر میکنن اینجا دیگه واقعا جایی هست که میخواستن!غافل از اینکه هرجایی کسی هست که بخواد دشمنی کنه و به یه عده ای ضرر بزنه! و نقشه ای برای آیندشون داشته باشه! البته من منظورم به مدیران سایت یا به طور خاص نویسنده این داستان نیست.چون من که تاحالا از جانب مدیران بدی ای ندیدم.شما رو نمیدونم.و فکر کنم خود پرنس عزیز هم با بیشتر حرفام موافق باشه.
شما که تو این سایت اومدی نمیدونستی اینجا جایی هست که میتونه شما رو منحرف کنه؟ منم خندم گرفت
نتیجه گری از کل حرفات این بود. در حقیقت این همه گفتی تا آخرش بگی :


غافل از اینکه هرجایی کسی هست که بخواد دشمنی کنه و به یه عده ای ضرر بزنه! و نقشه ای برای آیندشون داشته باشه! البته من منظورم به مدیران سایت یا به طور خاص نویسنده این داستان نیست.چون من که تاحالا از جانب مدیران بدی ای ندیدم
شما هم نظرت رو به دیگرات تحمیل کردی دوست عزیز. و از همه مهمتر میتونستی این ماجرا و به محض اینکه به خانواده کشید نخونی.
درسته این ماجرا ممکنه برای بعضی ها انحراف ایجاد کنه ولی برای بعضی ها تجربه میشه که شیوه رفتاری خودشون رو تو خونه تغییر بدن. پدرها بین بچه ها فرق نگذارن. برادرها زیاد تو خونه نمونن با دوستاشون بیشتر بیرون برن.. خواهرها زیاد رفتارشون رو تابلو نکنن. و....


بازم مرسی که فکر کنم نیم ساعتی وقت گذاشتی که اینها رو نوشتی
     
  
مرد

 
سلام
شرمنده دوستان عزیز که ادامه ندادم. راستش آدم تو زندگی اشتباهات زیادی میکنه که حتی تا مدتها نمیدونه که اشتباه میکنه.
اتفاقی برای من نیافته هستم و گاها به سایت سر می زنم.
من به اشتباهات خودم پی بردم و نخواستم دیگه ادامه بدم. حتی اومدم تمام قسمت های ماجرا رو حذف کنم ولی امکانش نبود. ولی حالا که خیلی مشتاقین فقط بگم 7 ماه بعد هانیه رفت اوکراین و من سر رفتن اون با پدرم دعوا کردم. تو این مدت 7 ماه هم همه جوره باهاش حال کردم هر چه به زمان رفتنش نزدیک میشدم تقاضاهای بیشتری ازش میکردم. با استفاده از آتوهایی که داشتم ازش همه جوره اطاعت میکرد تا مانع رفتنش نشم. منم به کارهای اشتباه خودم ادامه میدادم تا روز رفتنش که باز سر اینکه پدرم بین من و اون فرق گذاشته بود حسابی با پدرم دعوامون شد. روز رفتنش هانیه مثل آدمهای بیمار بود تو فرودگاه عرق از سر و صورتش می ریخت شاید فکر میکرد هر لحظه ممکنه همه چیز رو لو بدم و آبرو ریزی کنم. طوری به من نگاه میکرد که دل سنگدل ترین آدمها هم به حال و روزش کباب میشد. دلم سوخت براش....
اون رفت و من تنها شدم و تا چند روزی با پدرم دست به یخه بودم. تو ماه های بعد هم هر بار مسئله بین من و پدرم پیش می اومد کار به دعوا تو حیاط خونه و وساطت همسایه ها میکشید. آخرش تصمیم گرفتم به صورت مجرد زندگی کنم. پسرعموم پیشنهاد داده بود با اوضاعی که تو خونه دارم مجرد زندگی کنم برای همین منو به دوستش سیامک معرفی کرد. اون دانشجو هست و الان مدتیه با اون هستم.
قضیه نه لو رفت و نه مشکلی برام پیش آورد ولی هر روز که میگذره عذاب وجدان ولم نمیکنه. احساس میکنم مثل آدمهای عادی زندگی نمیکنم. صورت مظلوم هانیه تو فرودگاه که کم مونده بود رو زمین ولو بشه خیلی رو من تاثیر منفی گذاشته ... مدتیه همه چیز رو کنار گذاشتم. سه چهار ماهی هست مستقل شدم و کم کم حس برگشت به خونه در من بوجود اومده و میخوام برگردم. دنبال زمینه چینی هستم.
بدرود دوستان عزیز


این داستان کاملا تخیلی بوده و حتی یک درصد هم واقعیت ندارد و فقط جهت سرگرمی نوشته شده است
     
  
صفحه  صفحه 8 از 8:  « پیشین  1  2  3  4  5  6  7  8 
داستان سکسی ایرانی

((عبور از خط قرمز))


این تاپیک بسته شده. شما نمیتوانید چیزی در اینجا ارسال نمائید.

 

 
DMCA/Report Abuse (گزارش)  |  News  |  Rules  |  How To  |  FAQ  |  Moderator List  |  Sexy Pictures Archive  |  Adult Forums  |  Advertise on Looti
↑ بالا
Copyright © 2009-2024 Looti.net. Looti Forums is not responsible for the content of external sites

RTA