قسمت اول داستان "تحقق آرزوی سکس ضربدری":من آرش هستم و می خوام خاطره سکسی خودمو راجع به سکس ضربدری براتون بگم. همه جریانات این داستان کاملا واقعی یه و حتی نخواستم به بهانه اینکه خواننده ها رو بیشتر حشری کنه بهش آب و تاب بدم. چون بعضی نویسنده های داستانهای سکسی اونقدر خال بندی می کنند که هر خواننده ای پی می بره این داستان تخیلی یه و این موضوع باعث کمتر شدن جذابیت داستان میشه. قبل از هر چیز می خوام یادآوری کنم که هدف من از بیان این خاطراتم این نیست که تضمین کنم هر کسی همین مراحل رو طی کنه مشکلی براش پیش نمی یاد. بیشتر دوستان می تونن از این مطالب فقط در حد یک داستان سکسی از آن استفاده کنند ولی کسانی هم که به سکس ضربدری علاقه دارن ولی هنوز نمی دونن چطور شروع کنن و یا اینکه بعدا چه حسی پیدا می کنن این خاطره می تونه براشون مفید واقع بشه. ولی از آنجاییکه شرایط روحی و محیطی هر کسی با دیگران متفاوته، در نظر داشته باشن که ممکنه زندگییشون از هم بپاشه و لازمه بی گدار به آب نزنن.اول می خوام کمی از خودم بگم. من الان 33 سال سن دارم و همسرم سحر 29 سالشه، 8 سالی میشه ازدواج کردیم. یک دختر ناز 4 ساله هم داریم. من چون از بچگی توی یک خانواده مذهبی بزرگ شدم تا چند سال پیش حتی اهل نماز و روزه هم بودم ولی به خاطر اینکه ذاتا آدم شهوتی هستم درهمان ایام دانشجویی هم که تازه اینترنت باب شده بود زیاد به سایت های سکسی سر می زدم و کارم شده بود دانلود عکس و فیلم و خوندن خاطرات سکسی. پس از مدتی با واژه سکس ضربدری آشنا شدم ولی از انجاییکه زنم رو خیلی دوست داشتم و هنوز اون حس غیرتی که از بچگی در ما ایجاد میشه رو در وجودم داشتم، هنگام خواندن داستانها خودمو جای شخصیت های داستان قرار می دادم نه اینکه این موضوع رو برای خودم و زنم تصور کنم. پس از چند سال این نگرش تغییر کرد و احساس کردم که دوست دارم چنین موضوعی رو تجربه کنم. من با وجود اینکه از بچگی فکر و ذکرم سکس بود و اگه موردی پیش می اومد ردش نمی کردم ولی از روزی که با زنم نامزدم شدم عهد بستم که به او خیانت نکنم. چند سالی که دانشجو بودم و با یکی از دوستای صمیمیم خونه گرفته بودیم حتی مواردی پیش می اومد که دوستم جنده می آورد خونه و من برای اینکه به زنم خیانت نکنم از خونه می زدم بیرون. یا پیشنهاد سکس بعضی ها از آشنا ها و فامیلا رو رد می کردم. در کل آدم سر به زیری بودم و رو این حساب همه زنای فامیل و حتی زنای همکارام کاملا به من اعتماد داشتن و با من راحت بودن. سحرم که متوجه این موضوع شده بود و حتی بدون اینکه من بخوام از بعضی ماجراهای قدیمی خبردار شده بود، منو از صمیم قلب دوست داشت و حتی اگه تو مهمونی و یا سر خیابون زن خوشگلی رو می دیدم و ازش تعریف می کردم نه تنها ناراحت نمی شد بلکه همراهی هم میکرد چون می دونست در حد همین حرفاست و خیالش راحت بود که دزدکی بهش خیانت نمی کنم. بعد از مدتی راجع به بعضی بحث های مذهبی سوالاتی برام پیش می اومد و با بحث با بعضی همکارهای روشنفکرم و مطالعه کتاب هایی مثل 23 سال مرحوم دشتی و مطالعه نظریه تکامل نگرشم نسبت به مذهب و مسایل مربوط از قبیل عقد و گناه و .... دگرگون شد. از اون پس اگه هنوز به زنم خیانت نمی کردم فقط به خاطر این بود که پیش خودم فکر می کردم من و زنم قلبا پیمانی با هم بستیم که باید متقابل باشه و تا آخر عمر به اون پایبند باشیم، حتی اگه اون خطبه عقد مسخره به زبان عربی هم جاری نمی شد. از دیدن آدم های مذهبی که زن و بچه داشتند و پنهانی با کسای دیگه رابطه داشتن و به خیال خودشون به صرف اینکه عقدش کردن کار بدی انجام ندادن حالم به هم می خورد و از این قوانینی که این مزایا رو فقط در اختیار مرد قرار داده بیزار بودم. حدود یک سال طول کشید تا ذهن سحر رو نسبت به اعتقاداتش عوض کردم و بهش فهماندم که معیارهای انسانیت از قبیل احترام به حقوق دیگران، نوع دوستی، کمک به دیگران و ... که به صورت ذاتی در وجود انسان هست خیلی بالاتر از قوانین و قراردادهایی دست و پاگیری است که در دین وضع شده. بعد از این مرحله زندگیمون دگرگون شد. بعضی شب ها با هم می نشستیم و بعد از خوردن مشروب، حسابی حال می کردیم. اگه قبلا چادر می پوشید حالا دیگه مانتوی تنگ می پوشید و با کمی آرایش اون زیبایی فوق العاده ای که داشت بیشتر نمایان میشد و خیابون که می رفتیم با دیدن مردهایی که با دیدنش آب از لب و لوچه شون راه می افتاد هم احساس غرور می کردم و هم لذت می بردم. ولی چون روحیشو می شناختم جرات نمی کردم راجع به سکس اون با کسی دیگه صحبت کنم. چون اون بخاطر عشقش به من و بهتر شدن زندگیمون تا اینجا همکاری کرده بود و می ترسیدم با مطرح کردن یک باره این موضوع همه چیز خراب بشه. پس تصمیم گرفتم این کارو خیلی تدریجی انجام بدم. گر چه هر دو آدم های حشری بودیم و سکسمون از همون اوایل زندگی رضایت بخش بود و تو همون سال اول زندگی همه پوزیشن ها رو امتحان کرده بودیم و هر دو برای هم ساک می زدیم و چند وقت یک بار از کون می کردمش ولی بعضی موانع بود که حذفشون کلی وضعیت سکسمونو بهتر کرد. مثلا سال های اول سحر بعد از سکس می رفت دوش می گرفت که برای نماز غسل کنه ولی بعد از اینکه عقایدش عوض شد، همیشه اول دوش می گرفتیم و سپس سکس شروع می شد. خوردن مشروب و داشتن سکس با یک زن مست که دیگه قابل توصیف نیست. کاملا احساس می کردم که در عالم مستی شهوتش خیلی بیشتر میشه و ارضا شدنش عمیق تر. با هم می نشستیم فیلم سوپر نگاه می کردیم و سپس کارهای اونا رو تکرار می کردیم. بنابراین رضایت مندی سکسیمون روز به روز بیشتر میشد و حتی بر عکس همه تعداد سکسامون در هفته بیشتر هم شده بود. کاملا اثرات مثبتشو در زندگیمون می دیدیم و با وجود اینکه در تمام طول زندگیمون حتی یک شب هم با هم قهر نبودیم و یا دعوای آنچنانی نداشتیم ولی بعد از این که سکسمون با حال تر شده بود احساس می کردم حتی نسبت به اشتباهات همدیگه خیلی راحت تر گذشت می کنیم و دونستم بی دلیل نیست که میگن دلیل بیشتر طلاق ها نارضایتی یه سکسی است. بیشتر مواقع موقع سکس تصور می کردم که مردی دیگه داره زنمو می کنه و من دارم با زن اون مرد سکس می کنم. این تصورات به عنوان فانتزی سکسی تا مدتی خوب جواب می داد و خیلی حال می کردم. اما بعد از مدتی کمرنگ شد و فهمیدم برای اینکه بیشتر حال کنیم باید بتونم با خیال راحت اونو به اسم زنای دیگه که دوست دارم باهاشون سکس کنم صدا کنم و اونم همکاری کنه و نقش اونا رو بازی کنه. بنابراین یک روز بهش گفتم می خوام سکسمون از این هم بهتر بشه. سحر گفت منم دوست دارم و همه جوره همکاری می کنم ولی فکر نمی کنم چیزی باقی مونده باشه. گفتم چرا هست اونم فانتزی سکسی یه. گفت یعنی چی؟ خودم کمی براش توضیح دادم و برای اینکه ثابت کنم که پایه علمی داره چند تا مقاله از اینترنت رو بهش دادم تا بخونه. اولاش مخالف بود و می گفت که کار درستی نیست که مثلا موقع سکس به زن همکارت فکر کنی و یا من به پسر همسایمون. ولی کم کم متقاعدش کردم که این کار هیچ ضرری به کسی نمی رسونه و خیلی لذت سکس رو بیشتر می کنه. کم کم قبول کرد که برای من مخالفتی نداشته باشه و حتی ادای اونهایی رو که من می خوام برام در بیاره. ولی گفت که من دوست ندارم تصور کنم با کسی غیر از تو سکس کنم. منم چون روحیشو می شناختم برای خودش اصرار نکردم و منتظر گذر زمان شدم. برای اینکه سحر حساس نشه و خودمم به این فانتزی ها عادت نکنم که اگه بعضی وقت ها نباشه از سکس با سحر لذت نبرم، چند وقت یک بار این کارو می کردیم و من ازش می خواستم که به جای یک زن شوهر دار که شوهرش خونه نیست به من کوس بده و حرفاش اینقدر طبیعی و زیبا بود که لذت ارضا شدنم چند برابر می شد. همون مواقع احساس کردم زمانهایی که داره نقش زنهایی رو بازی می کنه که به دور از چشم شوهرشون با یک غریبه سکس می کنن خودشم بیشتر لذت می بره و حشری تر میشه. اما من به روش نمی آوردم تا این حسش سرکوب نشه. کم کم تو اوج شهوت از الفاظی مثل جنده خوشگل و ... براش استفاده می کردم تا براش عادی تر بشه. بعد از چند ماه اسم پسرای خوشگلی رو که هر دو می شناختیم براش می آوردم و می گفتم دوست داری امشب فلانی تو رو بکنه. چند بار اول مخالفت کرد ولی کم کم اعتراضی نمی کرد و نهایتا به جایی رسید که می گفت امشب نوبت منه و تو باید نقش یک مرد غریبه رو بازی کنی. زندگیمون خیلی عالی شده بود تا اینکه فکر کردم باید این فانتزی های رو کمی واقعی تر کنم تا اونم برای سکس واقعی آماده تر بشه.
قسمت دوم داستان "تحقق آرزوی سکس ضربدری":در یکی از ماموریت هایی که از طرف شرکت به کشور ایتالیا رفتم با دیدن یک sexshop به ذهنم رسید که یک کیر مصنوعی بخرم و به عنوان سوغات براش ببرم. یکی رو انتخاب کردم که خیلی شبیه کیر واقعی بود و ویبره داشت. گر چه می ترسیدم تو فرودگاه لو بره ولی اینقدر از این فکر خوشم اومد که ریسکشو پذیرفتم و با در آوردن باطری های دستگاه ویبرش اونو داخل لباس هام جاسازی کردم. خوشبختانه مشکلی پیش نیومد و وقتی سوغات ها رو بهش می دادم، اونو نشون ندادم. شب که شد بعد از دو هفته دوری هر دو خیلی حشری بودیم و برای آخر شب که بچمون بخوابه لحظه شماری می کردیم. شب بعد از کلی لب و نوازش و غیره وقتی دیدم کوسش حسابی خیس شده و برای فرو کردن کیرم تو کوسش التماس می کنه گفتم من دوست دارم امشب یه چیز جدیدی رو امتحان کنیم. گفت چیه؟ گفتم می خوام مثل فیلم های پورنو با دستمالی چشاتو ببندم تا نبینی چکار می کنم و این انتظاری که برای فرو کردن کیرم تو کوست داری بیشتر بشه و هر دو بیشتر حال کنیم. گفت حالا بذار برای یه وقت دیگه، من واقعا الان نیاز دارم زودتر شروع کنی. دو هفته است که منو نکردی. بعد خندید و گفت فکر می کنم کم کم دارم فراموش می کنم کیرت چه فرمی بود. منم که دیگه داشتم به خاطر احترام به نظر اون کردن یک کیر مصنوعی تو کوس زنم رو به شب های دیگه موکول می کردم با شنیدن این حرفش پیش خودم گفتم الان بهترین فرصته. ازش خواهش کردم که همین امشب این فانتزی سکسی رو امتحان کنیم. با یک روسری چشماشو بستم و گفتم فرض کن من هنوز برنگشتم و تو از بس کف کردی رضا رو آوردی خونه تا ترتیبتو بده (رضا پسر جوان و خوشگلی تو فامیلمونه که متوجه شدم بیشتر دوست داره با اون تو تصورش سکس کنه) اونم آخ جونی کرد و گفت رضا جون فدات کیرت بشم، بیا حسابی منو بکن که دو هفته است سکس نداشتم. منم شروع کردم و بعد از کمی انگشت کردن تو کوسش و خوردن چوچولش کیر مصنوعی خوش فرمم رو از زیر تختخواب در آوردم و برای اینکه متوجه مصنوعی بودنش نشه کمی اون توی دهنم گذاشتم تا گرم بشه. سپس آروم سرشو به لبه های کوسش مالوندم. با دیدن این صحنه اینقدر شهوتی شدم و لذت بردم که نزدیک بود آبم بیاد. اونم یکی دوبار می خواست دستشو بیاره جلو و به خیال خودش کیرمو بکنه تو کوسش ولی من برای اینکه نفهمه کیر خودم نیست دستاشو گرفتم و گفتم من رضا هستم و سبک سکسم با آرش فرق می کنه. اندازه و شکل کیرمون هم فرق می کنه. مثل آرش کیرم بزرگ نیست ولی قول میدم حسابی بهت حال بدم. بعد از کلی مالوندن به در کوسش خیلی آهسته کیر مصنوعی رو فرستادم تو و چند بار عقب جلو کردم. گر چه سحر خیلی تو حس بود ولی چون کیر من بزرگ و کلفته و اون کیر مصنوعی نسبتا باریک بود، ظاهرا متوجه شد و گفت آرش جدی جدی انگار یک کیر دیگست. منم گفتم مثل اینکه خیلی رفتی تو حس و فکر می کنی کیر کوچک رضا توشه ولی نه همون کیر خودمه ولی چون کوست خیلی خیسه اینجور احساس می کنی. حالا هم حالتو بکن. واقعا خیلی لذت بخش بود که وقتی بصورت واقعی تر می دیدم که کیر دیگه داره می ره تو کوس زنم، تو اون شرایط طبیعی یا مصنوعی بودنش خیلی برام فرق نمی کرد. اونم معلوم بود خیلی حال می کنه چون با وجود اینکه کیر مصنوعی انعطاف پذیری خوبی داشت ولی می شد اونو طوری کج کرد که سرش به نقطه G بخوره و بیشتر حال کنه. بعد از چند دقیقه واقعا داشت از شدت لذت نفس نفس می زد که دیگه نتونستم تحمل کنم و کیر مصنوعی رو در آوردم و مال خودمو فرستادم تو. هنوز شروع به تلمبه زدن نکرده بودم که شاید به خاطر تغییر سایز و یا فرم کیرم متوجه شد و یک دفعه بدون اینکه حرفی بزنه روسری رو از چشمش باز کرد و به کیر مصنوعی که در دستم بود نگاه کرد. یک دفعه خودشو عقب کشید و با بهت به کیر مصنوعی نگاه کرد. با تعجب گفت این چیه دیوونه؟ گفتم این سوغات فرنگه. معلومه خیلی باهاش حال کردی. نمی دونم اگه واقعیش بود تا حالا چند بار ارضا شده بودی؟. گفت مسخره بازی در نیار من فکر کردم کیر خودته که اونجوری شدم. گفتم مهم نیست حالا دوست داری ادامه بدم. گفت خودت کمی بکن، چون خیلی یادش کردم، بعد اونو امتحان کن. منم شروع کردم ولی به خاطر دیدن اون صحنه احساس کردم که داره ابم می یاد. آبمو تو کوسش خالی کردم. گفت چی شد؟ پنجر شدی؟ گفتم آره ولی رضا جونت هنوز می خواد حال کنه. این دفعه بصورت ناگهانی تا دسته کردم تو کوسش جوری که به دهانه رحمش گیر کرد و گفت یواش تر، جرم دادی. حالا دیگه می تونستم ویبرشو روشن کنم تا بیشتر حال کنه. وقتی ولوم ویبرشو چرخوندم یه جورایی ترسید و خواست درش بیاره. گفت چی شد؟ گفتم نترس اینجوری حالش بیشتره. خلاصه اون شب تا ساعت دو بیدار موندیم و آخر سر به کمک کیر مصنوعی و لیسیدن چوچولش کاملا ارضا شد و روز بعد اعتراف کرد که تا حالا اینقدر از سکس لذت نبرده. شب های بعد بعضی مواقع از اون به عنوان یار کمکی استفاده می کردم و از اونجاییکه کیر من کلفتر از حد نرماله قبلا که می خواستم چند ماه یک بار از عقب باهاش سکس کنم، مجبور بودم برای اینکه سحر اذیت نشه کلی با سوراخ کونش ور برم و با انگشت بازش کنم. اما بعد از این ماجرا با صرف وقت کم تری کیر مصنوعی رو می فرستادم تو و بعدش مال خودمو. بعضی وقت ها هم همزمان که اون تو کونش بود خودم از کوسش می کردمش و اون می تونست لذتی رو که بعضی زنا تو فیلم های سوپر با فرو شدن دو تا کیر تو کون و کوسشون می برن رو تجربه کنه. همه چیز خوب بود ولی می خواستم که به جای اون کیر مصنوعی یک کیر واقعی توسط مرد با احساسی بره تو کوسش. دوست داشتم جلوی چشم خودم همدیگرو نوازش کنن، لب بگیرن، حرف های سکسی بهم بگن، کوسشو بخوره و بعد از یک گاییدن حسابی منی شو ببینم که از لبه های کوس سحر داره می زنه بیرون. من اینا رو خیلی دوست داشتم ولی از طرفی چون واقعا دوستش داشتم و نمی دونستم بعد از عملی شدن این موضوع چه احساسی نسبت بهش پیدا کنم تصمیم گرفتم که عجله نکنم و از عواقبش مطمئن شم. حالا بگذریم که راضی کردن سحر به سکس واقعی خودش یک پروژه جدید بود برام.
قسمت سوم داستان "تحقق آرزوی سکس ضربدری": یک روز سحر سرما خورد و دکتر براش آمپول تجویز کرد. صبح یکیشو تو درمانگاه تزریق کرد ولی یکی دیگه رو باید شب می زد. بعد از شام با هم رفتیم درمانگاهی که تزریقات توسط خانم انجام می گیره. اما دیدیم فقط آقایی اونجاست. پرسیدم قضیه چیه گفت که شبا خانوم نداریم. خانومم گفت مرسی میریم جای دیگه. چند جای دیگه هم سر زدیم اونا هم فقط مرد بودن. آخرش گفتم ببین، هر جا بریم همینه. تزریقاتی ها هم مثل دکترا محرم هستند، خیلی مهم نیست. خودمم می یام کنارت. با کلی اصرار قبول کرد. منم خوشحال شدم که این اتفاق قراره بیفته چون علاوه بر این که مطمئن بودم که با دیدن این صحنه که زنم شلوارشو کشیده پایین و در حالی که کمی هم از شرتش معلومه، مردی داره چیزی رو به باسنش فرو می کنه لذت می برم، می تونستم بعدا نیز تو فانتزی های سکسیم چیزهای دیگه رو بهش اضافه کنم و بیشتر لذت ببرم. مهمتر از همه اگه بعد از دیدن این صحنه احساس خوبی نداشتم، از ادامه این برنامه هام جلوگیری کنم و کاری نکنم که سکس زنم با مردی دیگه به واقعیت بپیونده و بعدا عذاب وجدان پیدا کنم. اون لحظه که زنم به خاطر حیاش و یا اینکه نمی دونست چقدر شلوارشو بکشه پایین و مرد با پر رویی تمام کمی دیگه شلوارشو پایین کشید و لحظه ای که با آرامش آمپولو توش فرو می کرد و حتی لحظه ای که کمی پنبه رو باسنش مالش داد برای من دست کمی از یک سکس نداشت و تا مدتها با این صحنه حال می کردم و کاری کردم که دوباره این صحنه ها تکرار بشه. گرچه مثل خیلی موضوعات سکسی دیگه اون اولیش حس خیلی بهتری داشت. حالا دیگه تصمیمم برای پیدا کردن زوجی مطمئن برای عملی نمودن سکس ضربدری قطعی تر شده بود. کم کم موضوع دیگه رو مطرح کردم و اون این بود که با توجه به اینکه رومون به هم باز شده بود من از بحث تنوع طلبی مردا برای سحر صحبت کردم و اینکه من دوست دارم در حد داشتن سکس با زنای دیگه باشم ولی بهش اطمینان دادم این موضوع هیچ لطمه ای به زندگیمون نمی زنه و قول دادم هر موردی هم که باشه با اطلاع و اجازه اون باشه و هیچوقت با کسی اونقدر ادامه ندم که وابستگی روحی ایجاد بشه. اونهم مثل هر زن دیگه ای اول قبول نکرد ولی فکر کنم با شناختی که از من داشت و مطمئن بود قبلا مواردی رو به خاطر او رد کردم و اهل گول زدنش نیستم و برای اینکه نشون بده چقدر به خواسته های من اهمیت میده و دوست داره از زندگیم لذت ببرم بعد از چند روز قبول کرد و من بهش قول دادم از این موضوع پشیمون نشه. مدتی برای سکس دنبال مورد مناسبی گشتم ولی موفق نشدم. یک روز به سحر گفتم که کمکم کنه اونم قبول کرد به شرط اینکه فامیل و آشنای نزدیکمون نباشه و طرف زن غریبه بدون شوهر باشه همکاری کنه، حتی می گفت دختر نباشه تا یک وقت آویزونت نشه. به فکر یکی از فامیل های دور خودم افتادم که خیلی زیبا بود و حتی قبل از سحر می خواستم اونو بگیرم ولی پس از آشنایی با سحر نظرم عوض شده بود. شنیدم که سال گذشته از دست بدگمانی های بی مورد شوهرش ازش جدا شده و خونه پدرش زندگی می کنه اما نمی تونستم شمارشو گیر بیارم. از اونجایی که خانومم تو دبیرستان دورادور می شناختش به بهونه ای به خونشون زنگ زد و بعد از چند بار تونست شماره همراهشو هم ازش بگیره. ولی گفت از این به بعد دیگه با خودته. خط ایرانسلی خریدم و تا مدتی بهش پیام می دادم ولی ظاهرا اهلش نبود و نهایتا بیخیال شدم. یاد زنی افتادم که چند سال پیش همسایمون بود و اون هم طلاق گرفته بود ولی از ظاهرش و برخوردای اون سالها معلوم بود که اهل حال دادنه. اتفاقا اون موقع که مستاجر پدرش بودیم خیلی با خانومم دوست شده بود و بعد از اینکه از اونجا رفتیم چند بار شماره جدیدمونو گیر آورده بود ولی خانومم باهاش سرد رفتار کرده بود و اونم بی خیال شده بود. با هم رفتیم در خونشون ولی خانومی اومد و گفت که دو سال شوهر کرده و خونش سنندجه. به شانس بدم لعنت فرستادم.
قسمت سوم داستان "تحقق آرزوی سکس ضربدری": یک روز که خانومم خونه پدرش بود نشستم پای اینترنت و با سرچ کردن لغت ضربدری چند آگهی دوست یابی پیدا کردم. برای چند تاشون ایمیل فرستادم و گفتم که می خوام باهاشون اشنا شم. همون شب که ایمیلمو چک کردم دیدم یکیشون نوشته بیا چت تا صحبت کنیم. زوجی بودن از اصفهان به نام های پدرام و مریم. من با اینکه کامپیوتر رشته تحصیلیم نیست ولی با توجه به علاقه ای که دارم و از سال 78 تو خونه کامپیوتر داشتم به اکثر برنامه ها مسلط هستم و علاوه بر تدریس چند تا نرم افزار هم نوشتم. اما هیچوقت چت نکرده بودم چون به نظرم کار مسخره ای می اومد. اما فورا مسینجرو نصب کردم و با مطالعه سریع آموزش چت تو اینترنت دستم اومد چکار کنم. ساعت ده شد که شروع کردیم به چت. من صادقانه بهشون گفتم که دوست دارم سکس ضربدری داشته باشم ولی زنم راضی نیست و اونا قبول کردن که تو این زمینه بهم کمک کنن. بعد برای اینکه مطمئنم کنن زوج هستن بهم وب دادن و دیدم که زن چاقی که صورتش معلوم نیست، تی شرت قرمزی پوشیده و مردی پشتش وایساده و سینه هاشو می ماله. بهشون گفتم که مرده دست چپشو تکون بده و زنه با دست راست ممه چپشو بگیره. با انجام دادن این کار مطمئن شدم که به جای وب واقعی فیلم پخش نمی کنن. چون تو همون مطالب آموزشی متوجه شدم که بعضی ها از این کارا می کنن. بعدش شماره تماس دادن و من با هر دو تاشون صحبت کردم و قرار شد که ما دوستیمون ادامه بدیم تا سحرو هم کم کم به راه بیاریم. بعد از چند روز کم کم به من اعتماد کردن و حتی وب صورت دادن. منم برای نشون دادن حسن نیتم رفتم وبکمی خریدم و وب صورت دادم. بعدا با مریم بیشتر گرم گرفتم و هر موقع برام فراهم میشد وب سکس و یا تل سکس می کردیم. به خاطر قولی که به سحر داده بودم و برای اینکه کم کم وارد دوستیمون بشه یک روز گفتم که زنی پیدا کردم و دارم به راضیش می کنم که با هم سکس داشته باشیم. با تعجب گفت کیه و چرا زودتر به من نگفتی. گفتم چون اینترنتی بود خواستم مطمئن شم که سرکاری نیست بعد بهت بگم. هم خودشو دیدم هم شوهرشو. با تعجب گفت شوهرشو از کجا دیدی؟ گفتم پیش هم بودن. گفت مگه میشه مردی به زنش اجازه بده با کسی دوست بشه. گفتم آره، بعضی ها دنبال سکس ضربدری هستن و براش راجع به ضربدری صحبت کردم. گفت پس تو هم می خوای من با شوهر اون دوست شم؟ گفتم من دوست دارم ولی اجباری نیست. اونا بدون تو هم حاضرن دوستیشون با من ادامه بدن. گفت من تا نبینمشون باورم نمیشه. سری بعد که چت کردیم اونم کنارم نشست و وبشونو دید. گفت من فکر می کنم اینا زن و شوهر نیستن و این دوست دخترشه. من گفتم منم همین فکرو می کردم ولی من حدود دو هفته است که باهاشون دوستم و هر وقت و هر ساعت که زنگ می زنم می یان پای چت. پس معلومه زن و شوهرن. گفت شاید دختر فراری باشه. گفتم شایدم ولی برای من چه فرقی می کنه. مهم اینه که من این زنه رو بکنم. گفت حق با توئه ولی من تو بازی شما نیستم. گفتم هر جور دوست داری. از اون به بعد بیشتر وقتا که با مریم چت می کردم سحر هم کنارم می نشست. مدتی گذشت و کم کم اونا شک کردن که من مجرد باشم و گفتن تا سحر هم کمی وب نده و نبینیمش ما دیگه ادامه نمی دیم. من این موضوعو به سحر گفتم و گفتم فقط در حد یک وب بذار تو رو ببینن تا دوستیمون خراب نشه. گفت نمی ترسی از وبم سو استفاده ای بشه؟ گفتم نه من نمی ترسم چون من برای روز مبادا موقع وب سکس در حالیکه صورتاشون کاملا معلومه از بدن لخت هر دوتاشون عکس و فیلم گرفتم ولی تو حتی می تونی با روسری و حجاب کامل و در کنار خودم بهشون وب بدی. نهایتا قبول کرد و اونا وب منو و سحرو در کنار هم دیدن و تلفنی هم کمی با سحر صحبت کردن. ظاهرا پدرام بعد از دیدن سحر خیلی ازش خوشش اومده بود چون روزای قبل از اون همش می گفت که زودتر سحر هم باید با او چت کنه ولی بعد از اون می گفت اصلا نیازی نیست عجله کنیم، کم کم راضیش می کنیم تا نکنه یک وقت ناراحت بشه و همه چیز خراب بشه. بعد از مدتی سحر بعضی وقتا با مریم چت می کرد ولی با پدرام نه اما من و مریم خیلی با هم راحت بودیم و حسابی به هم حال میدادیم. نزدیک اسفند 88 بود که من به عنوان ماموریت باید یک روز می رفتم اصفهان و از کارخانه ای بازدید می کردم. تو چت با مریم صحبت کردم و با خوشحالی ازم دعوت کرد که سری بهشون بزنم. من گفتم که دوست دارم بیام ولی مطمئنم سحر قبول نمی کنه بیاد و حتی اگرم بیاد فایده ای نداره. مریم گفت من با پدرام صحبت می کنم و اگه اون حرفی نداشتی خودت تنهایی بیا. خیلی دوست دارم اون کیر بزرگتو از نزدیک ببینم و حسابی لیسش بزنم. منم گفتم منم آرزومه که کوستو سیراب کنم و دیگه این کار توئه که پدرام رو راضی کنی. روز بعد مریم گفت که پردام میگه خوش اومدی منتظرتیم. ظاهرا پدرام برای رسیدن به سحر حاضر بود خیلی چیزا رو قبول کنه. منم با سحر صحبت کردم و گرچه نگران به نظر می رسید ولی به خاطر من قبول کرد که برم پیششون. من سه شنبه شب پرواز داشتم و چون چهار شنبه کارم تموم می شد رفتم و بلیط برگشتو به جمعه عصر تغییر دادم تا بیشتر بتونم با کوس تپل مریم حال کنم. روز موعود فرا رسید و من بعد از اتمام کارام به پدرام زنگ زدم بیاد دنبالم. راستش دلهره عجیبی داشتم که نکنه نقشه ای برام کشیده باشن و از این حرفا. ولی نهایتا دلو به دریا زدم و گفتم اگه این فرصتو از دست بدم ممکنه بعدها حسرتشو بخورم. پدرام اومد و بعد از کلی روبوسی منو سوار ماشینش کرد و رفتیم خونه.
قسمت پنجم داستان "تحقق آرزوی سکس ضربدری": مریم به استقبالم اومد و بعد از دست دادن و روبوسی منو به داخل راهنمایی کرد. مریم تاپ و شلوارک پوشیده بود و معلوم بود که خیلی زیاد به خودش رسیده. بوی ادکلنش آدمو خفه می کرد. گر چه چاق بود و صورتش خیلی زیبا نبود و اگه من اون تو خیابون می دیدم ازش خوشم نمی اومد اما با اون لباس های سکسی و موهای رنگ کرده و صورت آرایش کردش احساس کردم که ارزش این سفرو داره. اولاش خیلی راحت نبودم چون اولین بار بود همچین فضایی رو تجربه می کردم ولی کم کم جو عوض شد و با مهربونی هاشون منم احساس راحتی کردم. بعد از خوردن میوه مریم گفت اگه می خوای دوشی بگیر منم تشکر کردم و رفتم حموم تا هم صورتمو اصلاح کنم و هم خستگی از تنم در بره. وقتی تو حموم بودم متوجه شدم که مریم پشت در حمومه و داره به شیشه می زنه. منم لای درو باز کردم که گفت چیزی لازم نداری؟ منم گفتم نه مرسی. نیم نگاهی به کیرم انداخت که نیم خیز بود و با لبخند گفت نه ظاهرا همون چیزی یه که تو وب دیدم. منم گفتم مطمئن باش تو دست تو بزرگتر هم میشه. خندید و رفت. خواستم همونجا جلقی بزنم که شب دیرتر آبم بیاد ولی باز منصرف شدم و گفتم اینجوری حالش کمتر میشه. من دو روزی وقت دارم تا حسابی بکنمش. از حموم که در اومدم موقع شام بود. از وضع خونه معلوم بود که از اون زنای کون گشاده که فقط بلدن کوس بدن. خبری هم از شام نبود. وقت شام پدرام گفت شام بریم بیرون؟ قبل از اینکه من بگم آره یا نه مریم گفت نه آرش امشب خسته است. برو شام بگیر تا تو خونه بخوریم. اونم قبول کرد و رفت که پیتزا بگیره. قبل از اون راحت نبودم ولی بلافاصله رفتم رو مبلی که اون نشسته بود و لبم رو لبش گذاشتم. بعد از چند تا بوس آروم دستمو گذاشتم رو سینه هاش و شروع کردم به مالیدنشون. اونم دستشو آورد گذاشت رو کیرم و شروع کرد به مالیدن. بعد هم روناشو مالیدم وکم کم زیپشو کشیدم پایین. از رو شرتش زبونمو می کشیدم رو کوسش و کم کم سعی کردم با دندون اونو از پاش در بیارم. دیدم اینجوری بی فایده است و در نمی یاد. با دست درش آوردم و به کوسش نگاه کردم. به نظر می رسید همون روز اصلاح کرده، کمی زبونم رو رونش کشیدم تا حسابی حشری بشه. متوجه شدم که صدای نفسش تغییر کرده و سرمو به سمت کوسش فشار می ده. من خیلی وقتا چوچول سحرو لیس می زنم ولی از پوست اضافه بالای چوچول مریم خوشم نیومد گر چه اون لحظه اونقدر شهوتی بودم که همشو کردم تو دهنم. تا این کارو کردم از شدت لذت جیغی زد و من به ادامه کار بیشتر ترغیب شدم. بعد از اون انگشتمو کشیدم رو چاک کوسش و معلوم بود که حسابی خیس شده. کمی انگشت اشاره مو کردم تو و از حالت تو رفتنش احساس کردم که بر خلاف هیکلش کوس تنگی داره. دوست داشتم اولین بار که می کنمش پیش چشم شوهرش باشه. ولی چون می دونستم پدرام برای پیتزا رفته و حداقل یک ساعت دیگه برنمی گرده و من نمی تونم تا اون وقت تحمل کنم. کیرمو در آوردم که بکنم توش. ولی گفت که دوست داره اول کمی برام ساک بزنه. منم سرپا وایسادم و کیرمو به سمت دهنش نزدیک کردم. گرمای دهنشو که روی کیرم احساس کردم حس خوبی بهم داد. چند دقیه ای برام ساک زد ولی چون گاها دندونش به سر کیرم می خورد ترجیح دادم با کوسش حال کنم. کیرمو از دهنش در آوردم و لنگاشو باز کردم. کمی سرشو به در کوسش مالیدم که با حالت التماسی گفت که زودتر شروع کنم. از خونه که اومده بودم سحر مرتب سفارش می گرد که از کاندوم استفاده کنم ولی به دلیل اینکه کوس کردن بدون کاندوم خیلی باحالتره و حتی چند بار که برای سحر کاندوم می زدم از بس کاندومها برای کیر من کوچک بودن، کیرم درد می گرفت و زود می خوابید این کارو نکردم. چون اونم چیزی نگفت این کارمو اینجور توجیه کردم که این زنه شوهر داره و مطمئنا مثل جنده ها با خیلی ها نبوده و مشکلی پیش نمی یاد. باورم نمی شد که کیرم اینجوری به زور بره تو ولی با چند بار عقب و جلو کردن کامل رفت تو. کمی که تلمبه زدم احساس کردم دارم انزال میشم. می تونستم کمی مکث کنم و دوباره ادامه بدم تا طولانی تر بشه. من موقع سکس با سحر به همین روش تا یک ساعت هم سکسمونو طول میدم. ولی تو اون لحظه احساس کردم که نزدیکه پدرام برگرده و دوست نداشتم تو اون حالت ما رو ببینه. بهش گفتم آب من داره می یاد، چکار کنم. گفت چقدر زود؟ گفتم امشب جبران می کنم، نگران نباش. گفت باشه، می تونی بریزی توش، من قرص می خورم. خوشحال شدم که می تونم آبمو تو کوسش بریزم. چون لذت سکس به همینه. بعد از اینکه آبمو تو کوسش ریختم و چند بار عقب و جلو کردم، کیرمو با دستمالی تمیز کردم و رفتم دستشویی. هنوز بیرون نیومده بودم که صدای پدرام می اومد. وقتی اومدم تو هال دیدم مریم هم لباساشو پوشیده و مشغول انداختن سفره است. بعد از شام احساس کردم که امشب کیرم به خاطر اینکه تازه آبش اومده نمی تونه حسابی سرحال باشه و پیش مریم و پدرام آبروم می ره. رو این حساب یک دونه قرص سیلدنافیل 50 میلی گرمی (ویاگرا) رو که قبلا تهیه کرده بودم دزدکی خوردم تا امشب برام معجزه کنه. بعد از یک ربع ساعت احساس کردم کیرم داره بلند میشه که خوشبختانه مریم به بهانه خستگی من گفت زودتر بخوابیم. وقتی که دیدم پدرام تو تا تشک آورد و کنار هم تو پذیرایی پهن کرد مطمئن شدم که با سکس ما مشکلی نداره. من هم مسواکی زدم و قبل از اونا رفتم رو تشک. پشت سرش مریم اومد کنار من خوابید و شروع کرد به لب گرفتن. پدرام هم بعد از دستشویی و خاموش کردن چند تا لامپ اومد اونور مریم و دراز کشید. گر چه فقط نور قرمز ملایمی از شبخواب تو اتاق بود و همه جا نسبتا تاریک بود ولی به خاطر اینکه کمی سرد بود مریم پتو رو رومون کشید و تا من دستمو بردم رو سینه راستش که بهم نزدیکتر بود متوجه شدم دستهای پدرام هم مشغول شده و داری اون یکی رو می ماله. همزمان هر دو تا صورتمونو به گونه هاش نزدیک کردیم تا ببوسیمش ولی مریم صورتشو به طرف من برگردوند تا با لب گرفتن و خوردن زبان های همدیگه حال کنیم و حق مهماننوازی رو به جا بیاره. پس از چند دقیق من دستمو بردم سمت رانهای گوشتیش که واقعا داغ بودن و از روی شرت کوسشو می مالیدم. مریم گفت یکیتون برام بخورتش. پدرام قبل از من گفت من می خورم و با کنار زدن پتو پاهاشو باز کرد و شروع کرد به لیسیدن چوچول مریم از روی شرت. مریم بعد از چند لحظه برای اینکه بیشتر حال کنه خودش شروع کرد به در آوردن شرت مشکیش تا پدرام کوسشو بهتر بخوره. منم کمی نیم خیز شدم و به این صحنه فوق العاده زیبا و حشری کننده نگاه کردم. کیرم حسابی شق شده بود ولی دوست داشتم سکسشونو هم ببینم که پدرام پس از یک ساک حسابی گفت بفرما برات آمادش کردم. گفتم نه اول خودت. گفت نه دوست دارم تو اول شروع کنی. گفتم باشه. رفتم روش دراز کشیدم. کیرمو بین روناش قرار دادم و سعی کردم به داخل کوسش هدایت کنم. از بس که هیکلی بود و من به بدن مانکنی سحر عادت کرده بودم متوجه شدم لازمه که با دست سر کیرمو به داخل بهشتش هدایت کنم. پدرام هم که ظاهرا خیلی وقت بود منتظر دیدن این صحنه بود رفت پشت سر من تا این صحنه رو بهتر ببینه و وقتی متوجه شد هنوز کیرم داخل کوسش نرفته، با دستش کیر منو گرفت و رو کوسش تنظیم کرد. نمی دونم چرا تماس دستش با کیرم اینقدر حال داد، شاید به این دلیل بود که می دونستم این دست شوهر همین زنه است که می خوام تا ته بکنم تو کوسش. بعد از اینکه داخل رفت چند بار تلمبه زدم و یک دفعه یاد موضوعی افتادم. من به عنوان یادگاری و برای اینکه به سحر نشون بدم و ثابت کنم که مریمو کردم دوربین عکاسی دیجیتالی با خودم آورده بودم که تعدادی عکس و فیلم بگیرم. اما نمی دونستم که اونا اجازه می دن یا نه. تو همون حال گفتم کاش میشد الان چند تا عکس از این کیر و کوس گرفت تا بعدا با دیدنش حال کنیم. پدرام گفت آره خوب میشد ولی ما دوربین نداریم. گفتم من با خودم آوردم و تو اون کیف دستی یه. اگه می تونی زحمتشو بکش. مریم گفت از چی می خواید عکس بگیرید. گفتم نترس عکسهایی می گیریم که صورت هیچکدوممون معلوم نباشه. تا پدرام رفت دوربینو بیار چند بار محکم کیرمو تو کوسش فرو کردم جوری که نفسش بند اومد. مرتب می گفت آخ جون چه کیر کلفتی داری؟ تا حالا همچین چیزی ندیده بودم. حقم داشت کیر پدرام نصف کیر من هم نبود. پدرام دوربینو آورد و من در همون حال که تو کوس زنش می کردم تنظیمات دوربینو درست کردم تا عکس های با کیفیتی بگیره. از اون لحظه به بعد پدرام شد عکاس ما و از حالت های مختلف عکس و فیلم می گرفت. چند بار تعارف کردم که بیاد جای من ولی گفت اینجوری بیشتر حال می کنم. از فرم کیرش هم که تقریبا نیم خیز بود معلوم بود که واقعا تعارف نمی کنه و آمادگی کردن نداره. حدود یک ساعت تو پوزیشن های مختلف گاییدمش و آخر سر گفتم که من می خوام آبم بیاد. چکار کنم؟ مطمئن بودم که با توجه به سکس غروب می تونم بریزم توش ولی اینو از این جهت گفتم که مریم خودش پیش پدرام اوکی بده. مریمم گفت بریز عزیزم. بعد از اینکه خالی شدم کیرمو تمیز کردم و قرار شد بخوابیم. مریم قبل از ما خوابش برد و چون خر و پفش شروع شد من به بهانه اینکه کنار کسی خوابم نمی بره، پتویی برداشتم و رفتم اون یکی اتاق.
قسمت ششم داستان "تحقق آرزوی سکس ضربدری":روز بعد حدود ساعات 10 بیدار شدم که دیدم پدرام نیست و مریم داره صبحانه درست می کنه. گفت که پدرام رفته شرکت، معذرت خواهی کرده و گفته اگه تونستم برای نهار می یام. بعد از صبحانه کمی صحبت کردیم و کلی راجع به آشناییش با پدرام صحبت کرد. فهمیدم که قبلا ازدواج کرده و یک پسر داره که پیش شوهر قبلیشه. بعد از طلاق با پدرام آشنا شده و علیرغم مخالفت های خانواده پدرام با هم ازدواج کردن. آلبوم عکسشو آورد و عکس هایی رو بهم نشون داد. از سکسشون پرسیدم که همونجور که شب قبل دیده بودم و انتظار داشتم زیاد راضی نبود و سکس دیشب منو برابر با همه سکس هایی می دونست که تا حالا با پدرام داشته. پدرام زنگ زد و گفت که برای نهار نمی تونه بیاد و غروب همدیگرو می بینیم. بعد از نهار کمی کنار هم دراز کشیدیم و من هوس کردم چند تا عکس ازش بگیرم. دوست داشتم به غیر از اون عکس های سکسی چند تا عکس هم از صورت و بدنش داشته باشم. بعدش من لپ تاپمو آوردم و تعدادی عکس از کون و کوس سحر که قبلا گرفته بودم رو نشونش دادم. چون گیر داد بود که می خواد کوس سحرو ببینه. به خاطر سکس های دیشب و اینکه می دونستم امشب هم برنامه داریم بی خیال شیطونی شدم و تا غروب خودمونو با بوس و نوازش و کس شعر گفتن مشغول کردیم. برای شام رفتیم بیرون و از سی و سه پل و چهار باغ دیدن کردیم. وقتی رسیدیم خونه من رفتم که دوش بگیرم. خواستم زود بیام بیرون که دیدم مریم پشت دره و میگه منم می خوام آبی به بدنم بزنم. گفتم بیا تو تا خودم برات لیف بزنم. اومد زیر آب و من کمی زیر آب دستمالیش کردم و براش لیف زدم. کیرم بلند شده بود ولی ترجیح دادم چند ساعت دیگه صبر کنم. چون قرار بود شب مشروب بخوریم و دوست داشتم تو اون حالت بکنمش. بعد از حموم بساط مشروبو آوردن و بیشتر از نصف یک شیشه ویسکی جانی واکر رو خوردیم. حسابی گرم کرده بودیم و هر سه مستقیم رفتیم روتشک هایی که قبلا پهن کرده بودن. مریم گفت امشب می خوام از کون و کوس همزمان بدم. من گفتم باشه ولی تو سوراخکاری معمولا اول مته ریز رو می زنن بعد درشت ترها رو. الان هم اول پدرام کمی کونتو باز کنه بعد من می کنم توش تا اذیت نشی. پدرام گفت نه آرش جان دوست دارم از اولش خودت این کارو بکنی. گفتم باشه کوس برای تو و کون برای من. پدرام رفت زیر خوابید و کم کم کیرشو کرد تو کوسش منم مقداری این صحنه رو نگاه کردم و چند قطعه عکس گرفتم. مریم گفت که بیا شروع کن می خوام همزمان دو تا کیرو تو وجودم حس کنم. منم کمی ژل لوبریکانت به سر کیرم و در کونش مالیدم ولی از بس بی حال بودم حس ور رفتن با سوراخشو نداشتم. گفتم همون با کیرم به در کونش بمالم کم کم باز میشه . باسنش اونقدر بزرگ و نرم بود که از همون اول که هنوز هیچی توش نرفته بود، احساس کنم کیرم توشه. گاهگاهی آه بلندی می کشید که من نمی دونستم از درد کیر منه یا از شهوت. احساس می کردم سر کیرم تو کونشه که پدرام گفت من آبم اومد. تعجب کردم آخه هنوز ده دقیقه هم نشده بود. مریم حالش گرفته شد و گفت چرا صبر نکردی تا کیر آرشم بره تو. اونم گفت دست خودم نبود. پدرام از اون زیر اومد بیرون و مریم دمر افتاد رو تشک. اتفاقا من اینجوری بیشتر حال می کنم. قشنگ روش دراز کشیدم وبا حوصله بیشتر شروع کردم به باز کردن کونش. پدرام هم شروع کرد به عکس گرفتن. خیلی طول کشید تا کامل رفت تو ولی از آول تا آخرش حال داد و سعی کردم عجله نکنم تا اذیت نشه. آخراش مریم گفت درش بیار و از جلو بکن ولی من چون از کثافت کاری خوشم نمی یاد و حتی اگه بشورمش دوست ندارم کیری از کون در بیارم و بکنم تو کوس گفتم نه می خوام آبمو همینجا خالی کنم تا اینجا رو هم سیراب کنم. آبمو ریختم تو کونش و اونقدر روش موندم تا کیرم خوابید و درش آوردم. بعد از اون سکس طولانی پدرام که جریان دیدن عکس های کوس سحرو از مریم شنیده بود خواهش کرد که اونم ببینه. گر چه خسته بودم ولی برای اینکه ناراحت نشه بهش نشون دادم. وقتی اونا رو دید واقعا کف کرد. دوباره رفتم اون یکی اتاق و خوابیدم. روز بعدش پرواز داشتم. چون دیر بیدار شدم بعد از صبحانه مریم خواست نهار درست کنه که من گفتم واقعا سیرم. ساعت 11 پدرام منو به فرودگاه رسوند و به خونه برگشتم.
قسمت هفتم داستان "تحقق آرزوی سکس ضربدری":وقتی رسیدم خونه اولین چیزی که سحر ازم خواست نشون دادن عکسهای سکسی مون بود. وقتی دید که کاندوم نزدم کلی بهم گیر داد و من براش یه عالمه توضیح دادم تا کمی آروم شد. عجیب این بود که بعد از کردن مریم خیلی هوس کوس سحرو کرده بودم و شب یک سکس حسابی داشتیم. بعد از این سفر دوستی خانوادگیمون بیشتر شد و سحرم کم کم قبول کرد که بعضی وقت ها با پدرام چت کنه و یا تلفنی با هم صحبت کنن. پدرام هم کارشو خوب بلد بود و بدون هیچگونه شتاب و عجله ای گاهگاهی تو چت صحبت های سکسی پیش می کشید و از زیبایی های سحر تعریف و تمجید می کرد. یکی دو بار اصرار می کردن که یک هفته ای با هم بریم شمال اما من بدلیل اینکه کارمند بودم و نمی خواستم مرخصی هام هدر بره اونو به تعطیلات نیمه خرداد موکول کردم. بعد از سکس حضوری که با مریم داشتم دیگه سکس چت زیاد بهم حال نمی داد و دیگه بیشتر مواقع سحر پای سیستم بود و با پدرام چت می کرد. منم از این قضیه خوشحال بودم و دوست داشتم این چیزا براش عادی بشه. بعد از مدتی مریم و پدرام هر کدوم جداگانه از همدیگه پیش ما شکایت می کردن و ادعا می کردن که رفتار طرفشون سرد شده. بخصوص مریم که غیر مستقیم به من و سحر می گفت که پدرام بیش از حد دوست داره با سحر صحبت کنه و کم کم داره نگران میشه که زندگیش از هم بپاشه. وقتی هم با پدرام صحبت می کردیم می گفت که اونا قبل از آشنایی با ما هم مشکل داشتن و حتی برای طلاق به دادگاه رفتن ولی این مدت که با شما دوست شدیم کمی بهتر شده بود تا الان که باز شروع کرده به بهانه گیری. منم که دیدم اینجوره به سحر گفتم دیگه صلاح نیست که دوستیمونو باهاشون ادامه بدیم. چون هم معلوم نیست کدوم راست میگن و هم اینکه دوستی تو با پدرام مطمئنا بی تاثیر نیست. مشخص بود که سحر دوست نداره تمومش کنیم. اما به خاطر من قبول کرد و ما بهشون گفتیم که دیگه ما رو فراموش کنن. چند هفته ای گذشت و احساس کردم که سحر می خواد چیزی رو به من بگه. نهایتا اینجور مطرح کرد که پدرام هر روز پیام میده که تو شرایط روحی بدی است و می خواد بدون اینکه مریم بدونه با من ارتباط داشته باشه. من مخالف بودم ولی فهمیدم که سحرم دوست داره ادامه بده. قبول کردم فقط گفتم به پدرام بگو سعی کنه تا دوباره زندگیشو بسازه تا ما خودمون مقصر ندونیم. چند هفته گذشت که نمی دونم مریم چطور متوجه ارتباط سحر و پدرام شده بود به سحر زنگ زد و با ناراحتی همه عقده هاشو سر سحر خالی کرد. منم کلی سحرو دلداری دادم و گفتم که از حرف های مریم ناراحت نشه. اونم فکر می کنه که مشکل ماییم و بعدا می فهمه خودشون مشکل دارن. اتفاقا دو سه ما که گذشت مریم چند بار پیام داده بود و کلی معذرت خواهی کرده بود ولی سحر می گفت که دیگه حاضر نیست باهاش حرف بزنه. منم تو این ایام که دیدم دوستیمون با اونا بهم خورده و مریم آدم منطقی و نرمالی نیست دنبال زوج مناسب تری می گشتم. ولی هر زوجی که تو چت باهاشون آشنا می شدم بعدا معلوم میشد زنه راضی نیست. دیگه یه جورایی بی خیال ضربدری شده بودم. ولی هنوز خیلی دوست داشتم که برای یک بار هم که شده کوس دادن سحرو ببینم. به این نتیجه رسیدم که برای سکس سحر لازم نیست که طرف حتما متاهل باشه و منم با زن اون سکس کنم. بنابراین رو دوستای مجردم تمرکز کردم و یاد یکی از دوستان دوران دانشگاهیم افتادم که میشه گفت صمیمی ترین و قابل اعتماد ترین دوستم بوده و هست. از طرفی خیلی خوشگل و باکلاس بود و بدون شک بهترین گزینه برای اولین سکس سحر بود. اما واقعا مونده بودم که چطور باهاش مطرح کنم و بگم بیا زن منو بکن. چون ما علاوه براین که تمام دوران دانشجویی با هم خونه هم بودیم، رفت و آمد خانوادگی داشتیم و حتی چند بار بعد از ازدواج به ما سر زده بود و کاملا سحرو می شناخت و مطمئنم اگر هم بهش می گفتم باور نمی کرد که سحر اهل این کارا باشه. از طرفی سحرم می گفت من تا حالا به چشم دوست صمیمی تو به پرویز نگاه کردم و نمی تونم با اون رابطه سکسی برقرار کنم و از طرفی هر چند پرویز خیلی خوشگل و خوش تیپه و هر دختری آرزوی دوستی با اونو داره ولی من هنوز برای ارتباط با هیچ کس آمادگی ندارم و فکر نمی کنم در آینده هم بتونم. منم گفتم من به تنها کسی که اعتماد دارم پرویزه و هیچ وقت این ریسک رو نمی پذیرم که با غریبه ای سکس کنی و بعدا مشکلی برامون درست شه. لازم هم نیست حتما سکس کنی. تو یه مدتی باهاش دوست شو و با هاش راحت باش. اگه بعدا جور شد و دوست داشتی بهش بده و گرنه همین که باهاش راحت تر باشی و موقعی که می یاد خونمون لازم نباشه روسری سر کنی کافیه. من بعد از دوران دانشجویی چند ماه یک بار تلفنی با پرویز صحبت می کردم و می دونستم که چنین موضوع مهمی رو نمی شه تو تلفن مطرح کرد. بنابراین یک روز بهش زنگ زدم و بعد از احوالپرسی گفتم راستی تو چت بلدی؟ گفت آره . چرا؟ گفتم هیچی. امشب بیای تو چت تا بیشتر صحبت کنیم. اونم گفت پس تو هم چتی شدی؟ گفتم تازگی ها یاد گرفتم. شب وصل شدم و آیدیشو که با sms برام فرستاده بود اد کردم. بعد از احوالپرسی های معمول صحبتو به بحث های سکسی کشوندم و ازش راجع به دوست دختراش پرسیدم. با اینکه همون زمان دانشجویی هم خیلی تو کف پیدا کردن دوست دختر و داشتن سکس بود ولی با توجه به کمبود امکانات (نداشتن ماشین و موبایل و...) زیاد موفق نبود و کلا یک مورد براش پیش اومد که اونم نتونست زیاد باهاش حال کنه. اما حالا اوضاع فرق می کرد و حداقل پنج شش مورد دور و برش بودن و گاهگاهی هم سفرهای خارجی می رفت. بعد از اینکه کمی راجع به دوستش جدیدش صحبت کرد ازم پرسید تو که هنوز مثل قدیم دنبال این کارا نیستی و به سحر پایبندی؟ منم گفتم راستش من وتو با هم دوستیم و نمی خوام چیزی رو ازت پنهان کنم. منم با یکی دوست شدم و گاهگاهی با هم حالی می کنیم. یک دفعه زد زیر خنده و گفت ما رو گرفتی. من تو رو می شناسم. دارای خالی بندی می کنی. منم گفتم نه به جان پرویز، راست میگم. بعد گیر داد که کیه؟ دختره؟ منم گفتم نه زنه، با دختر که نمیشه حال کرد. گفت لابد بیوه است. چون اخلاق منو می دونست که حتی اگه دنبال سکس برم به زن شوهر دار کاری ندارم. منم که دیگه می خواستم چیزهای دیگه رو هم باهاش مطرح کنم پنهانکاری نکردم و گفتم نه اتفاقا شوهر داره. گفت راست میگی؟ گفتم آره، می دونم می خوای چی بگی ولی قضیه این زنه فرق می کنه چون شوهرشم در جریانه و مشکلی نداره. خندید و گفت حتما داستانهای سکسی زیاد خوندی. شنیدم همچین مردهایی هستند ولی باورم نمیشه تو ایران هم پیدا بشن. گفتم حالا یکیشون گیر ما افتاده، فردا شب بهت ثابت می کنم. گفت نه همین امشب. دیر وقت بود ولی از بس گیر داد گفتم این چند عکسو ببین و نظر بده. چند تا از عکس های سکس اصفهانو براش shareکردم و چون دوران دانشجویی چند بار به شوخی کیرمونو بهم نشون داده بودیم، با دیدن عکس کیر من کنار کوس زنی و کیر مردی فهمید که من با زنی دیگه سکس داشتم. ولی بعدش گفت که ممکنه این مرد که کنارته شوهر زنه نباشه و دوستت باشه که جنده ای رو می کنید. گفتم من دلیلی نداره دروغ بگم. در ضمن هر وقت اومدی خونمون می تونم پیش خودت تلفنی با هر دو تاشون صحبت کنم تا مطمئن شی. با شناختی که از من داشت قبول کرد و خداحافظی کردیم.
قسمت هشتم داستان "تحقق آرزوی سکس ضربدری":شب بعد راجع به این موضوع کنجکاوتر شده بود و داستان آشناییمون بهش گفتم البته با حذف قسمت هایی که مربوط به سحر بود. چون احساس کردم هنوز خیلی زوه. بعد از این صحبت ها سراغ سحرو گرفت و من برای اینکه راحت باشه گفتم تنهام و سحر رفته خونه پدرش. گفت سحر می دونه؟ منم برای اینکه کم کم با روحیات جدید سحر آشنا شه راستشو بهش گفتم و گفتم آره. گفت این دیگه امکان نداره. هیچ زنی این موضوع رو قبول نمی کنه چه برسه به سحر که واقعا مذهبی یه و خیلی هم دوست داره. منم گفتم دیگه مذهبی نیست ولی اتفاقا همین دوست داشتن زیاده که باعث شده به خاطر من این موضوع رو قبول کنه و کم کم اینو بهت ثابت می کنم. گفت چه جوری؟ گفتم اگه عجله نکنی بعدا از زبان خودش می شنوی. اون شب هم گذشت و من هر شب با سحر صحبت می کردم که تلفنی با پرویز صحبت کنه و موضوع رو بگه. ولی سحر قبول نمی کرد و می گفت اونقدرا باهاش راحت نیستم که راجع به این موضوع با پرویز صحبت کنم. ضمن اینکه نمی دونم بعد از گفتن این حرفا پرویز چه دیدی نسبت به ما پیدا کنه. گفتم من خودم بهش می گم ولی حداقل موقع چت که وب می دم بیا کنارم بشین تا بدونه که در جریان صحبت هامون هستی و دروغ نمی گم. اینو هم به پرویز گفتم و اون قبول کرد که در اینصورت حرف های منو قبول کنه. سری بعد که با پرویز چت می کردم و تو وب سحر کنار من بود، دوباره همون جریاناتو تکرار کردم تا پرویز مطمئن شه که سحر در جریان رابطه من با اون زوج هست. ولی آخر سر پرویز گفت من تا سحر خودش این جملاتو تایپ نکنه مطمئن نمی شم. منم گر چه دیگه بهم برخورد ولی بدمم نیومد که این موضوع مقدمه ای بشه برای چت های بعدیشون. با کلی اصرار سحر قبول کرد که این موضوع رو تایپ کنه. حتی جالب اینجا بود که پرویز می خواست که دوربین روی کیبورد تنظیم بشه تا مطمئن بشه این دست های سحره که تایپ می کنه. وقتی هم که سحر تایپ می کرد می گفت این دست آرشه. منم دستامو کنار دستای سفید و ظریف سحر گذاشتن تا مطمئن شه. بهش زنگ زدم و با خنده بهش گفتم داره میشه قصه شنگول و منگول که می گفتن باید دستاتو ببینیم. کلی به این موضوع خندیدیم. بعد پرویز چند تا سوال از سحر پرسید و اونم جوابشونو تایپ کرد. پرویز هم که معلوم بود دوست داره چت با سحرو ادامه بده چند تا سوال دیگه هم پرسید. چت اونا یک ساعتی طول کشید. سری بعد که با پرویز چت می کردم گفت می خوام چیزی ازت بپرسم ولی می ترسم ناراحت بشی. گفتم ما با هم دوستیم، راحت باشه. گفت سحر که این اجازه رو به تو داده بتونی با زن مردم سکس کنی، تو هم این حقو به اون می دی اگه خواست با کسی دوست شه؟ منم که حدس می زدم این سوالو می خواد بپرسه فورا نوشتم آره، چرا که نه؟ تو وب معلوم بود که از شنیدن جوابم نزدیک بود شاخ در بیاره. در ادامه گفتم ببین خودت می دونی که من آدم منطقی هستم و دوست دارم که تو روابط زناشویی همه چیز دو طرفه باشه. ضمن اینکه خیالم راحته سحر اگر هه بخواد با کسی دیگه رابطه داشته باشه مثل من فقط حهت تنوعه و فقط منو دوست داره و مشکلی پیش نمی یاد. اینو که گفتم پرویز گفت آرش تو خیلی باحالی، دوست دارم زن که گرفتم بار اول تو بکنیش! من که انتظار شنیدن این حرفو از پرویز نداشتم خیلی حال کردم و خیالم راحت شد که پرویز هم هر چند که هنوز مجرده و داره از چیزی مایه می ذاره که نداره، اما حداقل دیدگاه بدی نسبت به این کارای من نداره و همون کسی هست که ما دنبالشیم. اون شب از خوشحالی اینکه همه چیز خوب پیش رفت و مقدمات کار آماده شد خوابم نمی برد. روز بعد به این فکر افتادم که کم کم پرویز رو به داشتن سکس با سحر ترغیب کنم تا پیش قدم بشه. من یکی دوسال گذشته تعدادی عکس از کوس و کون و سینه سحر گرفته بودم که خیلی قشنگ بودن و گاها اونا رو تو چت به بعضی ها نشون داده بودم و با اینکار لذت می بردم ولی حالا تصمیم گرفته بودم که اونا رو به پرویز نشون بدم تا بدونه اگه سحر راضی به سکس بشه چه کوسی گیرش می افته. سری بعد که باهاش چت می کردم گفتم که جدیدا با زن بیوه ای دوست شدم و دیروز باهاش سکس داشتم. گفت راست میگی؟گفتم آره، عکساشم هست. گفت بیار نشون بده. منم اول عکسی رو نشون دادم که کیرم کنار کوس سحر بود و چون مریم خیلی چاق تر از سحر من بود، مشخص بود که اینا همون عکس های مریم نیستند. کم کم بقیه عکس ها رو که از زوایای مختلف گرفته بودم بهش نشون دادم و پرویز که همیشه آدم مغروری بود و به ندرت از چیزی تعریف می کرد شروع کرد به تعریف و تمجید از کوس و کون و سینه های سحر و منم خیلی از این حرفاش لذت بردم. آخر سر بهم گفت که نوش جونت ولی جان من کاری کن سری بعد که اومدم خونتون منم این زنه رو بکنم. معلومه خیلی کردنی یه. منم گفتم حتما، مطمئن باش هر کاری از دستم بر بیاد انجام می دم تا کیرت بره تو کوس این زنه. من باهاش صحبت می کنم و راضیش می کنم. بعدش به سحر گفتم که عکساشو به اسم یکی دیگه برای پرویز فرستادم. اول کلی شاکی شد که چرا بدون اجازه من اینکارو کردی و اگه بفهمه خیلی بد میشه. گفتم اولا که من قبلا هم این عکس هارو برای بعضی ها فرستادم و تو خبر نداشتی. در ضمن من می خوام کم کم بفهمه که عکس توئه و اگه بخواد زشت باشه برای من زشته که عکس های سکسی زنمو به دوستم نشون دادم نه برای تو که فکر می کنه اصلا از موضوع خبر نداری. بعدشم اضافه کردم که ولی نمی دونی چقدر از عکسا خوشش اومده بود. سحر تا اینو شنید گفت اینو میگی تا من کمتر ناراحت باشم ! پرویز با خیلی ها سکس داشته و ندید بدید عکس های من نیست. منم فورا گفتم نه به جان تو، هم می تونم History نوشته هامو بیارم تا خودت بخونیش و هم سری بعد که چت کردیم کنارم بنشین تا بفهمی چقدر تو کف کوسته. لبخندی زد و گفت آخه که تو چقدر به فکر دوستت هستی ! با تغییر لحنش فهمیدم که زنها چقدر دوست دارن مورد پسند مردا قرار بگیرن. از اون به بعد پرویز هر وقت که با من چت می کرد سراغ اون زنه رو می گرفت که بین خودمون به کرمانشاهی یه معروف شده بود و ازم می خواست که عکس های جدیدی ازش بگیرم و بهش نشون بدم. منم سعی کردم نفهمه که اونا عکس های سحر هستند تا کاملا مطمئن شم که از هیکل و چیزهای دیگه سحر خوشش اومده و بعدا حاضره برای راضی کردن سحر وقت بذاره. بعد از مدتی خواستم غیر مستقیم بهش بفهمونم که این عکس های سحره. یک شب که حدود ساعت ده بود ازش پرسیدم این سری می خوای چه جور عکسی از اون کرمانشاهی یه برات بفرستم. اونم چند حالت گفت که قبلا براش نفرستاده بودم. گفتم باشه. در اسرع وقت می فرستم. چون بچه مون خوابیده بود فورا دست بکار شدم و با همون جزئیات عکس گرفتم و بهش زنگ زدمو و گفتم که وصل شو تا عکسارو نشونت بدم. بعد از دیدن عکس ها حس کردم که متوجه شده قضیه چیه اما چون حدس می زد سحر کنارم باشه چیزی نگفت. روز بعد ساعت 8 که شرکت بودم زنگ زد و گفت این عکسای کیه که بهم نشون می دی؟ گفتم مگه قبلا بهت نگفتم. یه زن کرمانشاهی یه که شوهر داره و گاهگاهی می کنمش. گفت مسخره نشو راستشو بگو. گفتم من دروغ نگفتم فقط یک چیزو فراموش کردم که بگم و اون این که این زنه همیشه تو خونه منه ! معلوم بود هم متعجب شد و هم خوشحال که من دارم عکس های کون و کوس سحرو بهش نشون می دم. ولی احساس کردم که روزهای بعد روش نمیشد که بگه عکس های جدید زنتو برام بفرست. چند هفته بعد تو یکی از ماموریت هام به تهران چند ساعتی وقت داشتم و سری بهش زدم. حس کردم که می خواد چیزهایی بپرسه ولی داره حاشیه می ره. برای اینه سر صحبتو باز کنم و یه جورایی از سکس ضربدریمون در آینده مطمئن شم شروع کردم و گفتم پرویز تو اون شبی که به من گفتی اگه من زن بگیرم اول می دم تو بکنیش، این حرفت از روی شهوت بود یا واقعا تو ذهنت هم هست. گفت راستش من هنوز مجردم و تو تخیلاتم اینو دوست دارم ولی نمی دونم بعدا که زن داشته باشم بازم این حس رو داشته باشم یا نه. این دقیقا همون جوابی بود که انتظارشو داشتم. بعد من گفتم درسته. منم اینجورم با این تفاوت که من الان زن دارم ولی این حس روز به روز داره قویتر میشه و دوست دارم همونجور که اون می خواد من از زندگیم لذت ببرم اونم این لذتو با یک نفر مطمئن تجربه کنه. گفت یعنی واقعا دوست داری کسی با زنت سکس کنه؟ گفتم من با تو راحتم که این حرفو می زنم. آره واقعیتش اینه که حتی وقتی بهش فکر می کنم کیرم راست میشه و قویترین فانتزی سکسی منه. گفت می دونم ولی فکر می کنم سحر راضی نشه. گفتم آره ولی تا حالا پیشرفت هایی داشتیم و فکر می کنم بتونیم که با کمک هم این رویا رو تحقق ببخشیم. حاضری کمک کنی؟ اونم گفت ببین آرش به جون داداشم قسم من تو این چند ساله که با هم رفت و آمد داشتیم هیچ وقت به چشم بد به سحر نگاه نکردم. منم گفتم مطمئنم که همینجوره ولی حالا قضیه فرق می کنه. اونم گفت آره منم همینو می خواستم بگم. ولی حالا که تو حرفی نداری و می خوای سحر هم لذت ببره من حاضرم همکاری کنم. گر چه حرفش منطقی بود ولی یه کمی بهم زور داشت که جوری حرف می زد که انگار می خواد به ما لطف کنه که بیاد ترتیب زنمو بده. ولی به هر حال چاره ای نبود. گفتم باشه کم کم مقدماتشو فراهم می کنم. گفت حالا به نظرت چکار کنیم. گفتم من کاری می کنم که با هم دوست شید و در حد چت و تلفن با هم صحبت کنید. بقیش دیگه به تو بستگی داره که چکار کنی. تو هم که مخ زنیت خوبه. مطمئنم تا چند ماهه دیگه همه چیز طبق میلمون پیش میره.
قسمت نهم داستان "تحقق آرزوی سکس ضربدری":وقتی برگشتم با سحر صحبت کردم و گفتم می خوام با هم راحت باشیم و راجع به موضوعی باهات صحبت کنم. گفت باشه. گفتم می دونم تو تا چند وقت پیش اهل هیچ برنامه ای نبودی و به خاطر من بود که خیلی چیزا رو قبول کردی. بعد از اینکه مدتی با پدرام چت کردی فهمیدم داری از این کار لذت می بری. حالا که با اونا بهم زدیم می خوام با پرویز دوست بشی. گفت درسته خیلی از دخترها آرزوی دوستی با اونو دارن ولی من نمی دونم چرا باهاش راحت نیستم. من ترجیح میدم که با غریبه ها هم صحبت بشم. گفتم مطمئن باش بعد از مدت کوتاهی نظرت عوض میشه. چون همونطور که خودت هم می دونی پرویز آدم خیلی مهربون و شاد و با شخصیتی یه. از طرفی پدرام چون پای زنش در میون بود من بهش اعتماد داشتم ولی اگه طرفمون مجرد باشه یا زنش با من نباشه من نمی تونم بهش اعتماد کنم و می ترسم در آینده مشکلی برامون پیش بیاد ولی من کاملا به پرویز اعتماد دارم. گفت باشه ببینم چی پیش می یاد. روز های بعد که با پرویز چت میکردم اون مرتب می پرسید چکار کردی. منم می گفتم که اون جواب رد بهت نمیده ولی تو باید شروع کننده باشی. ولی مشکل اینجا بود که پرویز آدم مغروری بود و به خصوص چند سال اخیر دخترا خیلی دور و برش بودن و پر روش کرده بودن و وقتی بهش می گفتم یه جوری شروع کن، مثلا وقتی داریم با هم چت می کنیم تو پیشنهاد بده که با سحر احوالپرسی بکنی و بعدش بحثی رو باهاش ادامه بده می گفت آخه اگه اون قبول نکنه من ضایع میشم، تو یه کاری کن که اون شروع کنه. از طرفی سحر هم می گفت من هیچوقت غرورم اجازه نمی ده به پرویز بگم بیا با من چت کن. اگه ازم درخواست کرد حرفی ندارم در غیر اینصورت بیخیال شو. منم دیگه اصرار نکردم چون حرف سحر منطقی بود. چند ماهی گذشت و دیگه داشتم به فکر پیدا کردن غریبه ای می افتادم که بیاد و با التماس سحرو به دوستی دعوت کنه. برای همین به پیشنهاد من یک آیدی برای سحر درست کردم و شبا تو چت روم می رفتیم و با مردا چت می کردیم. وقتی هم که جهت اطمینان وب می خواستن سحر بدون اینکه صورتش معلوم باشه وب سینه و بدن می داد و اونا هم بعد از اینکه مطمئن می شدن طرف زنه و سرکاری نیست وب صورت می دادن و اونایی رو که خوشتیپ تر بودند اد می کردیم و شبای بعد با وب سکس خیلی حال می کردیم. سحر کم کم جلو وب لخت می شد و سینه و باسن و کوسشو نشون می داد و اونا هم با دیدن این صحنه ها جلق می زدن. هر شب که این کارو می کردیم با تصور اون کیرهایی که برای کوس زنم راست شده بودن و آبشون اومده بود سحر برام سکسی تر میشد و به جای اونا حسابی می گاییدمش. برای چند تاشون هم سکسمونو جلو وبکم انجام می دادیم تا بیشتر حال کنن و سحر منو به عنوان دوست پسرش معرفی می کرد که در نبود شوهرش رفتم خونشون. تو اون مدت بالغ بر 50 کیر با اندازه و سایزهای مختلف دیدیم ولی بعدها با شنیدن این شایعه که وب ها توسط مخابرات کنترل میشن کمتر اینکارو انجام می دادیم و یک شماره ایرانسلو بهشون می دادیم که بنام خودمون نبود و اونا زنگ می زدن و با زنم سکس تل می کردن. مطمئنا همه این ها خیلی رو سحر تاثیر گذاشته بود ومن دیگه مطمئن بودم اگه مورد مناسبی گیرمون بیاد سحر حاضر به سکس هم میشه. یک روز پیامی از پدرام برام رسید که نوشته بود اگه اجازه بدید باهاتون صحبت کنم. اول اعتنایی نکردم ولی روزای بعد بازم پیام داد و گفته بود دچار مشکلی شده و عاجزانه خواسته بود که با من و سحر صحبت کنه. وقتی با سحر مطرح کردم متوجه شدم که برای اون هم فرستاده. نظر سحرو که خواستم گفت شاید مشکلی براش پیش اومده که ما می تونیم حلش کنیم. به هر حال مدتی دوستمون بوده و الان درست نیست جوابشو ندیم. گفتم پس خودت باهاش صحبت کن، ظاهرا بیشتر مایله با تو حرف بزنه. نهایتا متوجه شدیم که کارشون به جدایی کشیده و مریم مهریه اش رو که دو هزار سکه بوده به اجرا گذاشته و پدرام رو چند هفته ای فرستاده زندان و چون پدرام تونسته با فروش سهام شرکت و چیزای دیگه ششصد تاشو بده فعلا اومده بیرون تا بقشو هم پرداخت کنه. این اتفاقات شدیدا روحیه پدرامو بهم ریخته بود و حتی مشکلات جسمی براش پیش آورده بود که بعدا راجع بهش صحبت خواهم کرد. با توجه به اینکه می دونستم هدف پدرام از ازدواج با زن بیوه و نه چندان خوشگلی مثل مریم، کمک به او بوده خیلی ناراحت بودم که حالا داره اینجوری تاوانشو پس میده و از طرفی متوجه شدم که سحر یا به خاطر حس ترحم و یا علاقه خودش دوست داره باهاش صحبت کنه. منم حرفی نداشتم و اینجوری بود که دوباره با هم دوستیشونو از سر گرفتن. این کار خیلی به پدرام کمک کرد چون از طرفی پدرام بغیر ما کسی رو نداشت که در چنین شرایطی بهش روحیه بده و حتی خانوادش به خاطر مخالفتشون با ازدواج او و مریم، خودشونو کنار کشیده بودن و از طرفی سحر آدم خیلی مهربون و فهمیده ای بود و به خوبی می تونست سنگ صبور این جور کسایی باشه. دیگه جوری بود که روزی دو سه ساعت تلفنی با سحر حرف میزد ولی متوجه شدم که صحبت هاشون خیلی بوی سکس نمی ده و خیلی محترمانه با هم حرف می زنن. پدرام دوباره تونست تا حدودی زندگیش رو به روال قبلی برگردونه ولی دیگه جدا زندگی می کرد. بعد از چند ماه سحر گفت که پدرام هر روز اصرار می کنه که بیاد خونمون و ما رو از نزدیک ببینه. منم اول با این سفرش موافق نبودم ولی وقتی دیدم سحر هم دوست داره بیاد و چون من خونه اونا رفته بودم بهش گفتم بیاد، فقط آخر هفته بیاد که منم مجبور نشم زیاد مرخصی بگیرم.. چند روز قبل از اومدن پدرام سحر مرتب راجع به نحوه پوشش از من می پرسید و من گفتم او قبلا تو رو بدون روسری تو وب دیده و از طرفی من با زن او رابطه داشتم، پس می تونی راحت باشی و هر چی می خوای بپوشی. این اولین باری بود که سحر می خواست از نزدیک و بدون حجاب با غریبه ای باشه و بنابراین خیلی اضطراب داشت. اما مشکل بزرگی که داشتیم دخترمون بود که تا حالا ندیده بود مادرش با همچین پوششی پیش غریبه ها باشه. نمی دونستم براش سوالی پیش می یاد و یا اینکه چیزی نمی فهمه و فکر می کنه که همه چیز عادیه. اما شانس آوردیم که پدرام ساعت 11 شب می رسید و حدس زدیم اون موقع ندا خواب باشه، به خصوص که شب قبلش به خاطر سرماخوردگی و تب شدیدش خوب نخوابیده بود. گفتیم روز بعدش هم یه کاری می کنیم. شب رفتم فرودگاه و پدرام رو آوردم خونه. خونه ما آپارتمانی یه و واحد روبه رویی آشناست. سحر هم که تصمیم گرفته بود با پدرام دست بده و اگه روش شد باهاش روبوسی کنه ازم خواست که وقتی پدرام اومد تو، من کمی تو راهرو معطل کنم تا هر دو راحت تر باشن. منم که از خدام بود کسی زنمو ببوسه قبول کردم ولی وقتی رفت تو نتونستم این صحنه رو از دست بدم و در حین اینکه خودم رو مشغول در آوردن کفش ها کرده بودم از لای درب وردوی نگاهی به داخل انداختم. دیدم که پدرام سلامی کرد و خواست مستقیم به سمت پذیرایی بره که سحر دستشو دراز کرد و بعد از اینکه پدرام نیم نگاهی به سحر انداخت که تاپ و شلوارک پوشیده بود و با آرایش قشنگی که کرده بود بهش دست داد، اونم صورتشو جلو برد و همدیگه رو بوسیدن. شاید قبلا صحنه های دیگه مثل کوس نشون دادن زنم تو وب به غریبه ها رو دیده بودم، ولی احساس کردم دیدن این صحنه لذت غیرقابل توصیفی رو در من ایجاد کرد، چون واقعی تر و از نزدیک بود. وقتی که به پدرام نگاه می کردم باورم نمیشد که این همون پدرام هشت نه ماه پیش باشه. خیلی شکسته بود و حتی موقع صرف چایی متوجه شدم که دستاش می لرزه و خودش از این موضوع خجالت میکشه. ما هم چیزی به روش نیاوردیم، ولی احساس کردم که سحر تو ذوقش خورده و اون حسی رو که قبلا در وجودش شعله ور شده بود داره خاموش می شه. بعد از صرف میوه کمی راجع به بدبختی هاش صحبت کرد که یک دفعه زد زیر گریه. ما هم خیلی ناراحت شدیم ولی برای اینکه از اون جو خارج شیم گفتم که تو الان خسته ای، بریم بخوابیم تا فردا سرحال باشیم و کرمانشاه رو خوب بگردیم. البته به شرط اینکه دیگه این چند روزه حرفی از مریم نباشه. احساس کردم پدرام و سحر از این پیشنهاد خوششون نیومد ولی نمیشد چیزی بگن. منم بیشتر هدفم این بود که با استراحت و خوابیدن، پدرام از اون حالت دربیاد.
قسمت دهم داستان "تحقق آرزوی سکس ضربدری": ما دو تا اتاق خواب داریم. چون ندا هنوز تو اتاق خودمون و کنار تخت ما می خوابه، تو اتاق دیگه رختخوابی براش پهن کردیم و پدرام راجع به بالکن پرسید که اونجا سیگاری بکشه. منم گفتم همون اتاق به بالکن راه داره. من رفتم رو تختخواب دراز کشیدم و سحر بعد از انجام کاراش اومد تو اتاق. گفت که دلم براش می سوزه خیلی بهم ریخته. منم گفتم آره، اصلا فکر نمی کردم زندگیش اینجور بشه. بر خلاف همیشه که به محض دراز کشیدن رو تخت سحر شیطونی هاش شروع میشد و شروع می کرد به لب گرفتن، احساس کردم تو فکره. گفتم چیزی شده؟ گفت نه. گفتم نه معلومه داری به چیزی فکر می کنی، بگو. گفت راستش وقتی که قرار بود بیاد اینجا میگفت می خوام از تمام مدتی که اونجام استفاده کنم و همشو باهات حرف بزنم. حالا اگه اجازه بدی من برم پیشش کمی صحبت کنیم، تو هم اگه خوابت نیومد بیا اونجا. گفتم این چه حرفیه، اینکه اجازه گرفتن نمی خواد، برو منم اگه تونستم می یام پیشتون و اگر هم خوابم برد که فردا وقت زیاده. سحر از اتاق بیرون رفت و چون اتاقها بغل هم هستند از صدای در بالکن متوجه شدم که پدرام هنوز تو بالکنه. کمی هوا سرد بود و فکر می کنم سحر پدرامو دعوت کرد که بیاد تو اتاق. منم چشامو بستم که بخوابم ولی بر خلاف همیشه که تا سرمو رو بالشت می ذاشتم خوابم می برد، امشب احساس کردم که از خواب خبری نیست و حس خاصی دارم. کم کم این خیالات به ذهنم خطور کردن که الان زنم با پدرام دارن چی میگن و تو چه حالتی نشستن. درب اتاق ما کاملا باز بود ولی لامپش خاموش، ولی از نور قرمزی که از شب خواب اتاق کنار به راهرو می تابید فهمیدم که سحر وقتی رفته تو درو کاملا نبسته و کمی بازه. البته با توجه به شناختی که از سحرم داشتم بعید می دونستم که درب رو کامل ببنده و کاملا می دونستم هدفش از رفتن پیش پدرام همصحبتی و دادن دلداری به اون بوده نه چیز دیگه. ساعت از دوازده گذشته بود، همسایه ها خوابیده بودن و همه جا ساکت بود. انتظار داشتم با توجه به اینکه درب هر دو تا اتاق بازه صداشونو بشنوم ولی بی فایده بود. حتی نجواشون هم نمی اومد. معلوم بود یا ساکتن و یا خیلی آهسته حرف میزنن. یاد صحنه چند ساعت پیش افتادم که سحر با اون لباس های سکسی پدرامو بوسید و احساس کردم کیرم داره بلند میشه. برای حس بیشتر تصوراتمو کامل تر کردم. به این صورت که الان پدرام داره لباسهای سحرو در می یاره و بعد از کلی بوس و نوازش کیرشو در کوس سحر تنظیم کرده و داره می فرسته تو. قبلا هم سحرو با کسای دیگه اینجوری تصور می کردم ولی این بار خیلی قوی تر بود شاید حس ششم می دونست که بعید نیست این اتفاق امشب بیفته. حدود یک ساعت رو با این افکار سپری کردم ولی دیدم خوابم نمی بره و از طرفی چون سحر هنوز برنگشته بود برام سوال بود که اونجا چی میگذره. چند بار خواستم سری بزنم ولی ترسیدم سحر ناراحت بشه. هر کاری کردم نتونستم از این کار منصرف بشم. بنابراین تصمیم گرفتم که خیلی آهسته به درب اتاقشون نزدیک بشم شاید بتونم حرفاشونو بشنوم. پاورچین پاورچین به درب اتاق نزدیک شدم و گوشمو روی ستون در گذاشتم. صداشون می اومد ولی متوجه نمی شدم چی میگن. دیدم درب اتاق حدود 10 سانت باز مونده، کمی سرمو جلوتر بردم و تشک رو دیدم. پاهای سحر و پدرام هم معلوم بود، با توجه به زاویه ای که درب اتاق با تشک داشت فهمیدم اگه بیشتر از اینو هم دید بزنم اونا مونو نمی بینن. کمی بیشتر اومدم کنار و حالا دیگه قسمتی از بالا تنه شونو می دیدم. معلوم بود که پشتشون وبه دیوار تکیه دادن. بجز شونه هاشون که با هم در تماس بودن چیز دیگه ای ندیدم. از دیدن این صحنه لذت بردم و منتظر موندم ببینم اتفاق دیگه ای می افته یا نه. ظاهرا هنوز مشغول صحبت بودن. نمی دونم این صحبت ها چی بود که چند ماهه ادامه داره و هنوز تموم نشده. بعد از چند دقیقه پدرام دست راست سحر گرفت تو دستش و مشغول نوازش شد. از بر خورد عادی سحر حدس زدم که قبلا هم در این حد با هم تماس داشتن. کمی بعد پدرام همون دستشو بالاتر آورد و به آرامی شروع به بوسیدن کرد و به حرفاش ادامه داد. خیلی دوست داشتم چهره شونو هم ببینم ولی از این ترسیدم که اگه سحر متوجه حضور من بشه خودشو جمع و جور کنه و از دیدن صحنه های بهتر بی نصیب بشم. بنابراین خیلی آهسته کیرمو از تو شرت در آوردم وشروع کردم به مالیدنش. کمی بعد متوجه شدم که می خوان دراز بکشن و ظاهرا از این حالت خسته شدن. کمی خودم عقب کشیدم و بعد از اینکه کنار هم دراز کشیدن با این فکر که چون نور شبخواب زیاد بود و داخل راهرو تاریک، حدس زدم اگه کمی از در فاصله بگیرم اونها احتمالا منو نبینن. اینکارو کردم و صورت ناز سحرو دیدم که پدرام بهش خیره شده. از این فکرم خوشم اومد و با خیالت راحت شروع به نگاه کردن کردم. حالا هر دو تا سرشون رو بالشت بود و کنار هم دراز کشیده بودن. کمی که گذشت دیدم پدرام گونه سحرو بوسید و دستشو رو سینش گذاشت. ظاهرا سحر از این کارش خوشش نیومد و دستشو از رو سینش برداشت. پدرام هم به همون بوس کردن قناعت کرد ولی این بار به جای گونه ازش لب گرفت. سحرم شاید به خاطر حرکت قبلیش مخالفتی نکرد و این بار همراهیش کرد. دوباره مشغول صحبت شدن و دیدم که پدرام یک پاشو بلند کرد و رو ران سحر گذاشت. چون سحر عکس العملی نشون نداد، دوباره دستش رو سینه چت سحر گذاشت و بعد از اندکی مکث کمی فشارش داد. به صورت سحر که نگاه کردم دیدم چشماشو بسته و مطمئن شدم داره لذت می بره. چون تو این مدت رفتارهای سکسی اون دستم اومده بود. بعد از چند دقیقه مالیدن، اون یکی رو هم تو دست گرفت و به اونم حال داد. سحر هنوز چشماش بسته بود و این بار پدرام صورتشو به بین سینه هاش نزدیک کرد و اونجا رو بوسید. درسته که هنوز تاپ تنش بود ولی یقش به اندازه ای باز بود که می تونست بین ممه هاشو بوسید. سحر چشماشو باز کرد و لبخندی زد. پدرام دستش برد رو شکمش و خواست تاپشو بده بالا تا ممه هاش بیفته پایین. سحر دستشو گرفت ولی با خواهشی که پدرام کرد، مخالفتشو ادامه نداد. پدرام با حوصله تاپو بالا کشید تا بهتر بتونه با سینه هاش ور بره ولی چون تاپ تنگ بود، هنوز قسمت هایی از ممه هاش بیرون نیافتاده بود که دیدم سحر نیم خیز شد و تاپ رو کامل در آورد. حالا کرست مشکی سحر که با شورتش ست بود و هفته پیش براش خریده بودم رو می دیم. بدون اینکه دراز بکشن پدرام شروع کرد به بوسیدن و خوردن سینه هاش از رو کرست. منم که این صحنه خیلی برام جذاب بود شروع کردم به جلق زدن. اما به محض اینکه می خواست آبم بیاد دست نگه می داشتم تا لذت بیشتری ببرم و دوست داشتم نهایتا تو کوس سحر آبمو تخلیه کنم. کم کم سحر که انگار خسته شده بود دوباره دراز کشید. پدرام که دیگه داشت کم کم راه می افتاد این بار دستشو به شکم سحر نزدیک کرد و بعد از کمی مالش ناف دستش رو به سمت کوسش نزدیک کرد. از رو شلوارک کمی کوسشو مالوند و همین جور که سحر دراز کشیده بود و ناله های خفیفی می کرد، نیم خیز شد و شروع کرد به بوئیدن و بوسیدن کوس سحر. بعد یواش یواش شروع کرد به در آوردن شلوارک سحر. انتظار داشتم سحر مانع اینکار بشه ولی دیدم اینجور نشد و حتی کمی باسنش رو بلند کرد تا راحت تر اینکارو انجام بده. بعد از درآوردن شلوارک سحرو می دیدم که با شرت و کرست دراز کشیده و مردی داره با هاش ور میره. خیلی تحریک شده بودم و واقعا لذتم قابل توصیف نبود. بعد از اون کمی رونها و کوسشو از روی شرت بوسید. خیلی دوست داشتم این شرت لعنتی رو هم در بیاره تا من نیمی از رویاهام تحقق پیدا کنه. فهمیدم همین قصد رو هم داره و انگشتشو تو کناره های شرتش فرو کرد تا درش بیاره. سحر که متوجه شد یک دفعه نیم خیز شد و شورتشو که کمی پایین اومده بود بالا کشید. کمی اطرافو نگاه کرد و شلوارکشو پا کرد. پدرام خواهش کرد که حداقل شوار رو نپوشه ولی بی فایده بود و با لبخندی که زد بهش فهموند که بیشتر از این حق نداره پیش بره.