قسمت یازدهم داستان "تحقق آرزوی سکس ضربدری":من که فکر می کردم تا چند دقیقه دیگه کوس دادن سحرو می بینم حالم گرفته شد. خواستم صداش کنم و حسابی تو اتاق خودمون بکنمش تا این همه شهوت که داشت بیضه هامو می ترکوند رو تخلیه کنم. ولی باز گفتم عجله نکنم شاید دوباره اتفاقاتی بیفته. دوباره کس شعر گفتن هاشون شروع شد ولی متاسفانه حتی اون صحنه های قبلی هم تکرار نشد. ظاهرا پدرام تو ذوقش خورده بود و سحر هم همین رو می خواست. کمی صبر کردم تا شاید اوضاع تغییر کنه و دیدم نمی تونم بیشتر از اون سرپا بمونم و فکر کردم بهتره منم برم داخل اتاق و به پدرام کمک کنم. به هر حال او خیلی می ترسید که اگه زیاد گیر بده به سحر، از دستش دلخوره بشه و اتاق رو ترک کنه. از طرفی سحر هم طبیعی بود که کمی خودشو بگیره و ناز کنه. به هر حال اولین تجربش بود. برگشتم و سری به ندا زدم تا مطمئن شم خوابه. گر چه اون شب به خاطر تبی که داشت بی قراری می کرد و مرتب خودشو تکون میداد ولی مطمئن بودم بیدار نیست. این بار که برگشتم کمی سر وصدای بیشتری کردم تا متوجه رفتنم بشن. وقتی رفتم تو با وجود اینکه هر دو تا کمی خودشونو جمع و جور کردن ولی سحر هنوز با کرست و شلوارک کنارش بود و معلوم بود از رفتن من جا خورد. نگاهی به من انداخت و گفت عزیزم هنوز نخوابیدی؟ منم گفتم چرا خوابیده بودم ولی یک لحظه بیدار شدم و وقتی دیدم نیستی خواستم سری بهتون بزنم. البته از حالت چشام معلوم بود که اصلا نخوابیده ام. سحر گفت بیا بشین. اتفاقا پدرام چند بار گفت اگه آرش نخوابیده بگو بیاد پیشمون. منم که دیگه نمی خواستم دوباره اون جو با شخصیتیشون حاکم بشه و دوست داشتم زودتر من و پدرام بیفتیم به جون سحر گفتم: چند دقیقه قبل که بهتر پیش رفته بودید. چرا عقب گرد زدید. سحر فورا منظورمو فهمید و گفت یعنی تو ما رو نگاه می کردی؟ منم خندیدم و گفتم آخه مگه مردی پیدا میشه که بدونه زنش با مردی تو یه اتاقه تنهایی نشسته و سری نزنه ببینه چه خبره ! هر دو زدن زیر خنده و گفتم الان خودم کار ناتموم پدرامو کامل می کنم. سحر گفت نه آرش جون اینجا نه. بیا بریم اتاق خودمون. من گفتم نخیر من دوست دارم همینجا بکنمت. تا پدرام ببینه ما چه سکس های با حالی داریم و به جای کوسی که زنش به من داد حداقل یک فیلم سوپر ایرانی به صورت پخش مستقیم بیفته. فورا سحرو بغل کردم و شروع کردم به لب گرفتن. با اینکار دیگه نمی تونست چیزی بگه. پدرام هم که اولاش فقط نگاه می کرد وقتی دید که سحر اعتراضی نداره و داره جلوی چشمش با ما من حال می کنه به جمع ما پیوست و دستشو گذاشت رو سینه سحر. منم به سحر گفتم دراز بکش تا من و پدرام یه مسابقه بذاریم. گفت مسابقه چی؟ گفتم من و پدرام هر کدوم یکی از سینه هاتو می خوریم و تو امتیاز بده که کدوم بیشتر بهت حال داده. گفت آرش دیگه خیلی پر رو شدی. گفتم این سر شام فردا برای رستوران جمشیده و من نمی خوام ببازم. تو یک چشم بهم زدن کرستشو از پشت باز کردم و هلش دادم رو تشک. شروع کردم به خوردن پستون راستش. پدرام هم شروع کرد به خوردن اون یکی. اولاش سحر فقط به من نگاه می کرد ولی کم کم شروع به ناله کرد و دیدم که داره موهای سر پدرامو نوازش می کنه. گفتم نمی خوای امتیاز بدی؟ خندید و گفت رقابت خیلی تنگاتنگه ! برای اینکه حق کسی ضایع نشه باید بیشتر فکر کنم. با این صحبتش هر دو وحشی تر شدیم و من گاهگاهی گاز کوچولویی هم می گرفتم تا بیشتر نالشو بشنوم. من که عادت های سکسی سحرو می شناختم حدس زدم الان کوسش خیس خیس باشه. آروم دستمو بردم رو شورتش و اول کمی از رو مالوندم. می دونستم تو این شرایط خودشم همینو می خواد. اونم که می دونست دست منه مخالفتی نکرد. کم کم دستمو بردم داخل شرتش و انگشتمو رسوندم به چوچولش. از شدت لذت جیغی کشید. شیار کوسش هم خیس بود و هم داغ. کمی پاهاشو از هم بازتر کرد تا راحت تر بتونم چوچولشو بمالم. سینشو ول کردم و اومدم سمت کوسش تا مسلط تر باشم. حالا دیگه سینه و صورتش در اختیار پدرام بود و کوسش در اختیار من ولی هنوز شرت و شلوار پاش بود. خیلی دوست داشتم گرمای کوسشو رو زبانم حس کنم. اما برای اینکه حالگیری نکنه و راجع به در آوردن شرتش مخالفتی نکنه، سعی کردم این کارو یک دفعه انجام بدم و شورت و شلوارو با هم کشیدم پایین. خواست بلند شه و نذاره ولی چون سر پدرام رو سینه هاش بود نتونست به موقع بلند شه و مانع این کار شه. منم فورا لباساشو دورتر انداختم و سرم بردم تو پاش. مقاومت زیادی نکرد و راحت تونستم پاشو باز کنم. افتادم به جون کوسش. همزمان که چوچولشو می لیسیدم انگشت اشارمو هم می کردم تو کوسش و شروع کردم به چرخوندن و عقب و جلو کردن. خیسی کوسش اونقدر بود که همون اولاش مقداری از آبش ریخت رو تشک. واقعا بیشتر از این کیرم نمی تونست صبر کنه. لنگاشو باز کردم و کیرمو به در کوسش نزدیک کردم تا اول کمی به در کوسش بمالم. سحر که متوجه شد می خوام بکنمش گفت آرش جان بیا بریم اتاق خودمون. شاید یه وقت ندا بیدار بشه. منم خندیدم و گفتم نه خیالت راحت باشه و یک دفعه تا ته کردم تو کوسش. همیشه این کارو تدریجی انجام می دادم تا کیر کلفتم کوسشو اذیت نکنه. ولی اون شب از بس تشنه کیر بود و خیش شده بود فقط آهی از روی شهوت کشید. پدرام هم بی خیال کارهای خودش شد و اومد که گاییدن سحر رو از نزدیک ببینه. شروع کردم به تلمبه زدن. گرچه هنوز کیر پدرام تو کوس سحر نرفته بود ولی همین که یک نفر داشت سکس ما رو تماشا می کرد لذتم چند برابر شده بود و هر لحظه احساس می کردم داره آبم می یاد. برای اینکه زود نیاد و حالگیری نشه به سحر گفتم بیاد تو بغلم. این یکی از حالت های مورد علاقه منه. کمی هم تو این حالت کردمش و خواستم به پدرام بگم که بیاد جای من و ترتیب سحرو بده. پدرام هم لخت شده بود و کنارمون نشسته بود. وقتی نگاهم به کیرش افتاد که خیلی شق نشده بود ونیم خیز بود تعجب کردم. تو این فکر بودم که چرا اینجوری یه که سحر انگار که به برق وصل شده باشه از بغلم پرید بیرون و پتو رو به خودش پیچید و در حالیکه به طرف در می رفت گفت: چی شده مامان ! الان می یام.
قسمت دوازدهم داستان "تحقق آرزوی سکس ضربدری":رو به پشت سرم کردم و دیدم که ندا همونجایی وایساده که من نیم ساعت پیش وایساده بودم ولی روش به طرف پذیرایی بود و انگار داشت دنبال ما می گشت. پدرام هم که فهمید بچمون بیدار شده رنگش سفید شد و پرید پشت در. کیر من که تا چند دقیقه پیش مست مست بود یک دفعه انگاری که با پتک رو سرش کوبیده باشن خوابید. سحر درو پشت سرش بست و صداشو شنیدم که می گفت مامان من اینجام، حموم رفته بود داشتم خودموخشک می کردم. آب می خوای بهت بدم؟ پدرام یواشکی پرسید فکر می کنی منو دید؟ گفتم نه تو اونورتر بودی و ندا هم چشماش خواب آلود بود. نگران نباش. ندا هم چند باری که سحر از حموم در اومده رو لختی دیده، مشکلی نیست. البته خودمم کمی نگران بودم که ندا متوجه چیزی شده باشه ولی لازم بود پدرام رو دلداری بدم. بعد از یک ربع سحر برگشت و با ناراحتی گفت دیدی هر چی بهت گفتم بریم اتاق خودمون گوش نکردی. گفتم نگران نباش، مطمئنم پدرامو ندیده. گفتم منم اینجور فکر می کنم چون اگه می دیدش می پرسید این آقا کیه. چند لحظه بعد که هیکل سکسی سحرو دیدم و یاد عشق و حال هاش با پدرام افتادم دوباره کیرم بلند شد و گفتم بیا تا سکسمونو ادامه بدیم. سحر گفت من که همه چیز از سرم پرید، دیگه هم حاضر نیستم اینجا ادامه بدیم بیا بریم اونور. گفتم من نزدیک ارضا شدنم بود قول می دم زود آبم بیاد و بعد برم نگهبانی بدم تا پدرام کوستو افتتاح کنه. سحر گفت ما قرار نیست کاری بکنیم. تا همین جاشو هم زیاده روی کردیم. گفتم به هر حال کیر من الان کوس می خواد. گفت باشه فقط زود تمومش کن. گفتم باشه و کیرمو دوباره فرستادم تو. بعد از کمی تلمبه زدن گفتم سحر چیزی ازت می خوام نه نگو. گفت چی می خوای؟ در گوشش گفتم می خوام با پدرام حال کنی؟ گفت پس این چی بود؟ گفتم نه از نظر من تا کیرش نره تو کوست و آبش نیاد حال کردن نیست. چند ساله که دیدن این صحنه آرزومه. حالا هم همه چیز فراهم شده. یک بار به خاطر من امتحان کن، ولی در آینده اگه خودت دوست داشتی این کارو بکن. گفت آرش خیلی برام سخته. گفتم تو خیلی کارا رو به خاطر من قبول کردی، اینم روش. این تنها چیزیه که ازت می خوام. چیزی نگفت و من اینو به حساب رضایتش گذاشتم. کیرمو در آوردم و جامو به پدرام دادم. اونم گر چه هنوز تو شک بود ولی اومد و شروع کرد به لب گرفتن از سحر. با آرامش بوسه هاشو به طرف گردن، سینه و ناف سحر ادامه داد و بعد آهسته گفت اجازه می دی بخورمش؟ سحر با چشماش اوکی رو داد و پدرام شروع کرد به زبان کشیدن به اطراف کوسش و بو کردن اونجا. کم کم زبانشو به چوچولش نزدیک کرد و با آرامش خاصی شروع کرد به لیسیدن چوچول و شیار کوسش. کم کم زبانشو تا جایی که می تونست فرو می کرد تو کوسش و بعدها از سحر شنیدم که اون حرکات زبان تو کوسش خیلی بهش حال داده. آخه من معمولا به لیسیدن چوچول و لبای کوسش اکتفا می کردم. کوس لیسیش کمی بیش از حد طول کشید، گر چه من خیلی از دیدن این صحنه لذت می بردم و داشتم با کیرم ور می رفتم ولی دوست داشتم زودتر گاییده شدن سحرو ببینم. کیر پدرامو نگاه کردم تا ببینم سیخ شده یا نه، ولی حتی مثل قبل نیم خیز هم نبود. حدس زدم داره ساک زدنو ادامه میده تا کیرش بلند شه. اما بعد از چند دقیقه سحر هم دوست داشت به جای زبان کیر بره تو کوسش و بهش گفت بیا روم. اونم رو سحر دراز کشید ولی وقتی کیر پدرام به روناش خورد فهمید که هنوز آمادگی نداره. پدرام تو همون حالت شروع کرد به مالیدن کیر خوابیدش به در کوس سحر ولی بعد از یک ربع هم فایده نداشت و خودشو کنار کشید و گفت ببخشید من الان آمادگی ندارم. معلوم بود بغض کرده. منم برای اینکه بیشتر از این تحقیر نشه و حال من و سحر گرفته نشه گفتم دیگه نوبت منه و بعد از چند دقیقه تلمبه زدن آبمو تو کوسش تخلیه کردم. رفتم دستشویی و وقتی برگشتم دیدم پدرام در حالیکه داره گریه می کنه داره راجع به مشکل جنسیش صحبت می کنه. اینجور تعریف کرد که: من دوران مجردی چند بار با دوست دخترام سکس داشتم و گرچه خیلی شهوتی نبودم ولی کمبودی هم احساس نمی کردم. با مریم هم سکسمون بد نبود ولی گاها که دعوا می کردیم پیش می اومد که هفته ها سکس نداشتیم و احساس می کردم که روز به روز میل جنسیم کمتر میشه ولی اینو به بی علاقگی به مریم نسبت می دادم. بعد از جریان طلاق و رفتن به زندان موقع تحریک شدن دردهایی رو تو شکمم احساس می کردم و متوجه شدم که گرچه هنوز میل جنسی دارم ولی کیرم سیخ نمیشه. دو تا دکتر رفتم و نهایتا گفتن مشکلی که داری با عمل جراحی حل میشه و چون ریسکش بالاست توصیه می کنیم تو انگلیس انجامش بدی که اونم با توجه به هزینه بالا و مشکلات فعلی به آینده موکولش کردم. من و سحر خیلی از این موضوع ناراحت شدیم. من برای دلداری هم که شده بود گفتم حالا شاید دکترا اشتباه کرده باشن و مشکل خاصی نباشه. گفت نه هر دو تاشون متخصص داخلی هستن و بعید می دونم اشتباه کرده باشن. من گفتم ولی یک اورولوژیست باید تو رو ویزیت کنه. گفت نمی دونستم. گفتم اتفاقا دکتر خیلی خوبی تو کرمانشاه هست که تازگیها درجه پروفسوری رو هم گرفته. فردا نوبتی برات می گیریم ببینیم اون چی میگه. اون شب حدود ساعت 4 خوابیدیم و ندا که ساعت 9 بیدار شد مامانشو صدا کرد و گفت مامان یکی تو اتاق منه. تو دلم گفتم اونی که تو اتاقته اگه دیشب کمی مردونگی داشت ترتیب مامانتو داده بود. خودم جوابشو دادم و گفتم دخترم اون آقا دوست منه و صبح رسید خونمون، خسته بود رفت تو اتاق تو کمی بخوابه، سر وصدا نکن. بعد از ظهر با هزار خواهش و تمنا نوبتی برای ساعت 11 شب از پروفسور جواد زرگوشی گرفتیم. پس از صرف شام در رستوران و دیدن پارک کوهستان رفتیم مطب دکتر. پدرام بعد از نیم ساعت اومد بیرون و خیلی خوشحال بود. گفت دکتر بعد از معاینه و سونوگرافی خیلی تعجب کرده که دکترهای دیگه همچین نظری دادن و گفته که این به خاطر یک شوک عصبی برات پیش اومده که باعث شده یک سری ماهیچه ها ورم کنن و نتونی انزال بشی و مدتی زیر نظر باشی همه چیز مثل اولش میشه. البته تعدادی آزمایش هم براش نوشته بود که قرار شد من بعدا نتیجشونو به دکتر نشون بدم. همه خیلی خوشحال شدیم و قرار شد امشب جشنی بگیریم.
قسمت سیزدهم داستان "تحقق آرزوی سکس ضربدری": بعد از این که خونه رسیدیم، ندا زود خوابید و من به سحر گفتم امشب هم پیش پدرام بمون شاید حالا که فهمیده مشکلش حاد نیست بتونه کاری بکنه. سحر هم گفت تو هم که تمام فکر و ذکرت این شده که یکی منو بکنه ولی باشه به خاطر تو و اینکه شاید کمکی به رفع مشکل پدرام باشه، من سعی خودمو می کنم، البته تو هم باید قول بدی مثل یه بچه خوب بخوابی، شاید پدرام اینجوری راحت تر باشه. گفتم سعی می کنم. رو تخت دراز کشیدم و دوباره به یاد صحنه های شب قبل افتادم. فکر اینکه ممکنه تا چند دقیقه دیگه کیری بره تو کوس زنم و من این صحنه رو که مدتها بود منتظر دیدنش بودم رو از دست بدم باعث شد که بی خیال قولم به سحر بشم و برم پشت در. از شانس بد من در اتاق خیلی کم باز بود جوری که هیچی معلوم نبود. کمی گوش دادم ولی بجز صداهایی که نامفهوم بود چیزی نشنیدم. گفتم وقتی برم تو که صدای آه و نالشون بیاد. حدود یک ربع دیگه صبر کردم و چون معلوم بود دیگه صحبت نمی کنن و با وجود اینکه صدای آه و ناله ای هم نمی شنیدم اما حدس زدم که حداقل مشغول عشق و حالن. به آرامی شروع کردم به هل دادن در و هر بار بعد از اینکه یک سانتی باز می شد، کمی دیگه صبر می کردم تا متوجه نشن و حسشونو خراب نکنم. شاید بعد از یک ربع ساعت تونستم درو به اندازه ای باز کنم که هیکلشون دیده بشه. وقتی نگاه کردم دیدم که سحر دراز کشیده و پدرام رفته روش. از تکون دادن بدنش و صدای نفس زدنش حدس زدم که اون کیر لامصبش بلند شده و در شرف فرو کردن تو کوس سحره. سحر جوری وایساده بود که روش به در بود. منم برای اینکه بهتر این صحنه رو ببینم تا حد ممکن سر مو جلو برده بودم. سحر که منو دیده بود بدون اینکه پدرام متوجه بشه دستشو تکون و به من فهموند که داخل نروم. منم سرمو به نشونه تایید تکون دادم. سحر دوباره مشغول نوازش پشت پدرام شد و داشت یه جورایی پدرامو به خودش فشار می داد. می دونستم که خودش هم داره حال می کنه ولی مطمئن بودم داره به خاطر من وکمک کردن به پدرام اینجوری خوب همکاری می کنه. کمی که گذشت و من که دیگه منتظر بودم پوزیشن رو عوض کنن تا منم مطمئن شم که دخول انجام گرفته، دیدم که پدرام خودشو کنار کشید و دستشو رو شکمش گذاشت، انگار که دل درد شدیدی داشته باشه. من مردد بود که چکار کنم ولی سحر که می دونست من پشت در هستم صدام کرد و خودشو به پدرام نزدیک کرد و گفت چی شده؟ پدرام که معلوم بود از شدت درد به زور می تونه حرف بزنه گفت نمی دونم. من زود رفتم و کمی آب آوردم تا بخوره. سحر مرتب می گفت می خوای بریم دکتر. ولی پدرام اصرار داشت که چیز مهمی نیست. پس حدود ده دقیقه کمی بهتر شد و گفت نمی دونم چرا اینجور شدم. با اینکه کیرم سیخ نشده بود ولی خیلی لذت می بردم و هر لحظه احساس می کردم آبم می خواد بیاد ولی با درد همراه بود تا اینکه دردم خیلی شدید شد. گفتم آخرین بار کی ارضا شدی؟ گفت خیلی وقته. شاید شش ماه. حدود نیم ساعت دیگه پیشش موندیم و احساس کردیم حالا که بهتر شده احتیاج به استراحت داره و از طرفی ممکنه با دیدن سحر دوباره تحریک بشه. خداحافظی کردیم و اومدیم رو تخت خودمون. هنوز رو تخت دراز نکشیده بودم که سحر شورتمو پایین کشید و کیرمو تو دستش گرفت. گفت قربون این برم که همیشه سر حال و قبراقه. خیلی هوسشو کردم. گفتم فدات بشم، الان حسابی می کنمت. خوابوندمش رو تخت و خواستم لب بگیرم و سینه هاشو بخورم که گفت آرش واقعا نمی تونم بیشتر از این صبر کنم. زود باش بکن توش. فقط شرتی پاش بود اونو در آوردم و دستمو گذاشتم روش. خیلی خیس و داغ بود. وقتی به این فکر می کردم که سحر اولین کوسشو داده خیلی برام سکسی تر می شد. به شوخی گفتم ولی این کوس کیر رفته توش، دیگه دست دوم شده، من کونتو می خوام. گفت نه بابا اگه می رفت توش که اینجور تشنه نبودم. فقط کمی زبونشو کرد تو. گفتم ولی خودم دیدم که روت دراز کشیده بود و تکون می خورد. گفت آره، ولی فقط بین رونام بود، سیخ نشده بود که بره تو. این حرفش مثل پتکی بود که تو سرم خورد. دوست داشتم حتی اگه در حد چند تا تکون هم که بود، سحر کیر دیگه ای رو تو کوسش حس می کرد ولی باز با خودم گفتم همین هم غنیمته. اگه در آینده با کسی دیگه بخوابه حتما کوسش افتتاح می شه. سر کیرمو در کوسش گذاشتم و در حرکت اول تا ته فرستادم تو تا خوب حسش کنه. بعد شروع کردم به عقب جلو کردن و تلمبه زدن. از بس که لغزنده بود فکر می کردم منو سر کار گذاشتن و پدرام آبشو ریخته تو کوسش. بعد از کلی تلمبه زدن تو حالت های مختلف ازش خواستم چهار دست و پا وایسه و از عقب شروع کردم به گاییدنش. وقتی که احساس کردم داره آبم می یاد دستمو بردم رو چوچولش و شروع کردم به مالیدنش. می دونستم که خیلی زود ارضا میشه. کمتر از یک دقیقه جیغی کشید و بدنش به لرزه افتاد. ارضا شدن سحر خیلی عمیقه و معمولا این جور مواقعی نمی تونه کیرمو تو کوسش تحمل کنه، درست مثل من که بعد از ارضا سر کیرم خیلی حساس میشه و اگه سحر به شوخی بهش دست بزنه گر چه حال میده ولی مثل قلقلک می مونه و نمی تونم تحمل کنم. سحر خودشو تکون می داد که کیرم در بیاد ولی من از پشت محکم گرفتمش و همون تکونها باعث شد آب منم مثل سیل جاری بشه و کوسشو پر کنه. هر دو از خستگی تو همون حالت دراز کشیدیم. مطمئن بودم که پدرام این همه سر وصدا رو شنیده و خیلی ناراحت شده که نتونسته سحرو بکنه، زنی که دیدن بدنش برای خیلی ها در حد یک رویاست، چه برسه به اینکه لخت و آماده بغلشون باشه. وقتی خواستم برم دستشویی دیدم که مقدار زیادی آب ریخته رو تشک. ساعتو که نگاه کردم از سه گذشته بود. سحر گفت تو بخواب من کمی پیش پدرام بمونم تا خوابش ببره. گفتم باشه ولی دیگه شیطونی نکنی ها. گفت نه بابا غلط بکنم دیگه تحریکش کنم. او رفت و من با وجود اینکه مطمئن بودم که دیگه جرات نمی کنن کاری بکنن و با وجود اینکه خیلی هم خسته بودم ولی باز دوست داشتم برم و پشت در وایسام ببینم چه خبره. یه جورایی عادت کرده بودم ولی باز بیخیال شدم و چشامو بستم تا خوابم ببره. روز بعد پدرامو به فرودگاه رسوندم و ازش قول گرفتم که در اسرع وقت آزمایش ها رو انجام بده.
قسمت چهاردهم داستان "تحقق آرزوی سکس ضربدری": بعد از اون ماجرا انگیزه مضاعفی برای پیدا کردن زوجی جهت سکس ضربدری پیدا کردم وبنابراین بیشتر روزا تو چت روم می رفتم. یک روز با زوجی آشنا شدم که اول همون سری اول بهم وب بدن دادیم و تلفنی صحبت کردیم. بعد از چند بار چت، قرار گذاشتیم که بیرون همدیگرو ببینیم. گر چه زنه خیلی خوشگل نبود و اصلا با سحر قابل قیاس نبود ولی من خیلی برام مهم نبود. می خواستم مردی پیدا بشه که سحرو بکنه و منم جلوی چشماش کوس زنشو جر بدم. کمی که از آشناییمون گذشت متوجه شدم که زنه ما رو در حد دوستی خانوادگی می خواد و مرده چون خیلی از سحر خوشش اومده بود هر کاری می کرد تا دوستیمون ادامه پیدا کنه. وقتی که فهمید سحر راحته و مشکلی برای سکس نداره، می خواست مقدمات سکس دوتایی مونو با سحر آماده کنه. اما چون متوجه شدم برای راضی کردن زنش تلاشی نمی کنه و حتی می خواد اونو از این بازی خارج کنه باهاشون بهم زدم. بعد از دوستی با چند زوج دیگه متوجه شدم که بیشتر مردا مثل من نیستند که از سکس زنشون با کسی دیگه لذت ببرن و هدف اصلیشون از سکس ضربدری کردن زن طرفه و اکثرا بدون اینکه قبلا زناشونو آماده کرده باشن اقدام به دوستیابی می کنن. حالا بگذریم که خیلی ها اصلا مجرد بودن و زن نداشتن. من شاید اگه مرد مجرد مطمئن و با شخصیتی پیدا می کردم اجازه می دادم سحر باهاش باشه ولی اونهاییکه متاهل بودن و می خواستن با دروغ و زرنگی به سحر برسن رو نمی تونستم تحمل کنم و فورا رابطمونو باهاشون قطع می کردیم. چت من و پرویز گر چه کمتر شده بود ولی هنوز ادامه داشت و هفته ای یک بار با هم دیگه چت می کردیم. سحر هم بعد از ماجرای پدرام خیلی راحت تر شده بود و خیلی وقتا تو سکسمون می گفت که پس کی پرویز رو می یاری تا منو بکنه. بخصوص که بیشتر وقتا که با پرویز چت می کردیم و او از سکس با دوست دختراش تعریف می کرد، سحر کنارمون بود و فهمیده بود که پرویز تو سکس کم نمی ذاره. ولی با توجه به غروری که هر دو تا داشتن صحبتی از پیشنهاد دوستی با همدیگه نمی کردن. یک شب که با پرویز چت می کردم و سحر کنارم بود، زنگ واحدمون به صدا اومد، من به پرویز گفتم که یک دقیق صبر کنه زود بر می گردم. درو که باز کردم دیدم همسایه ها هستند که می خواستن تو پارکینگ راجع به حق شارژ جدید و چند موضوع دیگه صحبت کنیم. این کار حدود بیست دقیقه طول کشید. وقتی برگشتم دیدم سحر داره تایپ می کنه. فکر کردم چون دیر کردم پرویز خارج شده و سحر داره با کسی دیگه چت می کنه. ولی دیدم آیدیه پرویز روشنه و سحر داره با او چت می کنه. خندیدم گفتم چیه داری مخ دوستمو می زنی. گفت نه بابا وقتی تو رفتی بعد از چند دقیقه مرتب می نوشت کجا رفتی؟ بمونم یا برم؟ منم نوشتم که آرش رفته پایین بر می گرده. اونم شروع به احوالپرسی کرد و مرتب بحث هایی رو پیش می کشه تا به چت ادامه بده، منم گفتم بی ادبی یه که جوابشو ندم. گفتم خوب کاری کردی ولی الان هم ادامه بده ببینم چی میگه. مشخص بود که پرویز از خداشه من اون شب تا چند ساعت دیگه هم بر نگردم. در نهایت از سحر پرسید راستی روزا که آرش سرکاره، چطوری اوقات بیکاریتو سپری می کنی؟ سحرم گفت معمولا تلویزیون نگاه می کنم و یا تو اینترنت خودمو سرگرم می کنم. پرویز گفت من علاقه ای به فیلم ندارم و دوست هم ندارم با هر کسی چت کنم. اگه اجازه بدی اینجور مواقعی با هم صحبت کنیم. سحر مونده بود که چی بنویسه. گفتم که زشته بگی نه. بگو اگه اون وقت هایی که وصل میشی منم بیکار بودم مشکلی نیست. اون شب تموم شد و من فهمیدم که تا چند وقت دیگه این کیر پرویزه که می ره تو کوس سحر. روزهای بعد به بهانه هماهنگی برای چت شماره بهم دادن و من یک آیدی اختصاصی برای سحر درست کردم. بعضی وقت ها که با پرویز چت می کردم ازش می خواستم که کم کم صحبت هاشو سکسی کنه و از سحر هم می خواستم با او راحت باشه. دیگه بیشتر وقتا وب بهم می دادن و اگه یک شب سحر حسشو نداشت که خودشو برای وب آماده کنه، پرویز اونقدر گیر می داد که راضیش می کرد. بعضی وقتا که از سر کار برمی گشتم و نوشته هاشونو می خوندم از جملاتی مثل چشمات خیلی قشنگه و لباتو بخورم و دوست دارم یک شب تا صبح بغلت باشم و ... می فهمیدم که پرویز کارشو خوب بلده. بیشتر از یک ماه طول نکشید که حرفاشون کاملا سکسی شده بود. پرویزی که قبلا باید دو ماه باهاش صحبت می کردی تا بعد از کلی ناز و ادا سری به ما می زد، حالا دیگه مرتب دم از مسافرت به کرمانشاه می زد و نهایتا قرار شد چهار شنبه بیاد خونمون. سحر هم که قبلا اگه پرویز می اومد بیشتر راجع به اینکه چه غذایی درست کنه حرف می زد، حالا سوالاش این شده بود که وقتی بیاد چی بپوشم؟ آرایشم چه جور باشه بهتره؟ و از این حرفا. گرچه تازه موهاشو رنگ کرده بود ولی دوباره رفت آرایشگاه و رنگشو تغییر داد چون می گفت این مدلو تو وب دیده و تکراری شده. یک روز قبل از اومدنش تمام بدنشو اپیلاسیون کرد. واقعا که ماه شده بود و من به پرویز حسودیم می شد که قراره همچین کوسی رو بکنه.
قسمت پانزدهم داستان "تحقق آرزوی سکس ضربدری":پرویز با ماشینش اومده بود و غروب رسید. چون اون موقع ندا بیدار بود و سحر می خواست با پرویز روبوسی کنه، ازم خواست وقتی رفتم به استقبالش، ندا رو هم با خودم ببرم و موقع برگشت کمی ندا رو تو راهرو معطل کنم تا اونا عملیات روبوسیشون رو انجام بدن. همین کارو کردم و به بهانه باز کردن بند کفش هاش ندا رو کمی معطل کردم. ولی پرویز که از ماجرا بی خبر بود فقط سلامی به سحر کرد و مستقیم رفت به سمت پذیرایی. من از این همه نقشه کشیدن و حماقت پرویز خندم گرفته بود ولی سحر معلوم بود خیلی بهش برخورده. البته بر خلاف همیشه که پرویز سحرو با روسری و حجاب دیده بود، معلوم بود این بار از دیدن سحر با موهای پریشون و تاپ و شلوار بهت زده شده و وقتی کم کم روش باز شد به سحر گفت: به به خیلی از اونی که تو وب می دیدمت خوشگل تری. سحرم گفت اختیار داری چشات قشنگ می بینه. بعد از صرف شام خوشمزه سحرجون من قرار شد که ماشین پرویز رو ببرم خونه یکی از آشناها که دو سه کوچه از هم دور بودیم. چون پارکینگمون جای اضافه نداشت. ندا هم که هر وقت می رم بیرون دنبالم می یاد و هر کاری کردم قانع بشه نیاد فایده نداشت. ندا رو هم بردم و بعد از یک ربع برگشتیم. دیدم پرویز و سحر رو مبل دو نفره کنار هم نشستند و قبل از اینکه ندا بیاد تو پذیرایی سحر پاشد و نشست رو مبل یک نفره. همه برای خوابیدن ندا لحظه شماری می کردیم. چون حتی اگه می خواستیم یک جوک سکسی تعریف کنیم باید احتیاط می کردیم. یواشکی گفتم من وندا نبودیم شیطونی کردید؟. سحر خندید و گفت دوست باحالی داری، بعد از رفتن تو اومد کنارم نشست و دستوم گرفت. بعد یه بوسی کرد وتازه یادش افتاد که اول باید اجازه می گرفت. با مظلومیتی ازم می پرسه اجازه هست ببوسمت. منم گفتم باید قبل از بوس اول اجازه می گرفتی. همه زدیم زیر خنده. وقتی سحر ندا رو برد بخوابونه من فورا رفتم و بساط مشروبو آماده کردم. پرویز از این فرصت استفاده کرد و گفت حالا چیکار کنم؟. گفتم سحر خیلی با تو راحته. الان هم مشروب رو می زنیم و سعی می کنم اونم زیاد بخوره بعد به بهانه مستی هر کاری میشه کرد. فقط خجالت نکش و سعی کن این سری کارو تموم کنی. همین جور شد و موقع مشروب پرویز پیالشو دست گرفت و نشست بغل دست سحر رو مبل سه نفره. منم پا شدم و اونور سحر نشستم. یک پیکو که بالا کشیدیم، پیک دوم رو پرویز گفت می خوام از دست سحر خانوم مست بشم. سحر هم کمی از ویسکی خودشو خورد و بقیشو به پرویز داد. بعد از من گفتم به من چی میدی؟ سحر گفت هر چی بخوای گفتم فعلا لبی بده تا وقت چیزای دیگه. سحر گفت پر رو نشو. گفتم نه بابا انگار مست کرده و دیگه نمی دونه کدوممون شوهرشیم. می ترسم امشب سر من بی کلاه بمونه. پرویز دستشو رو سینه سحر گذاشت و عجب دور و زمونه ای شده. می خوان جلو چشم آدم زنشو بدزدن. درسته خانوم خودم؟ سحر گفت واقعا کمی دیگه بخورم به اونجا هم می رسم که ندونم کدوم شوهرم هستید. گفتم من یه فکری خوبی دارم. اون موقع کاری به قیافه ها نداشته باش چون نمی تونی چشاتو باز کنی. کیرمونو بگیر تو دستت و هر کدوم بزرگتر بود بدون که مال شوهرته. هر سه تا زدیم زیر خنده. چند پیاله دیگه که زدیم سحر و پرویز گفتن ما دیگه بسمونه. منم برای اینکه اولین سکس زنمو با بهترین دوستم تو مستی از دست ندم دیگه بی خیال شدم. دیدم که پرویز و سحر مشغول لب گرفتن شدن. منم مشغول شدم و شروع کردم به خوردن سینه هاش. چون سه نفری رو مبل جامون نمیشد من پیشنهاد دادم بریم تو اتاق. وقتی رفتم دیدم که سحر دو تا تشک یک نفره رو کنار هم انداخته. مطمئن شدم که سحر واقعا دوست داره تجربه ناتمام قبلیشو با پدرام حالا با پرویز تمام کنه. جالب اینجا بود که دیگه کوچکترین ناز و ادایی هم نمی کرد و تو یک چشم به هم زدن پرویز همه لباساشو در آورد. وقتی که هیکل سفید سحرو در آغوش پرویز دیدم و چشمم به کیر کوچک اما مثل فولاد پرویز افتاد دیگه مطمئن شدم که دارم به آرزوم می رسم. چون پرویز مشغول خوردن سینه های سحر بود منم کمی پایین تر رفتم و پاهای سحرو کمی بیشتر باز کردم تا فرم کوسشو قبل از سکس به خاطر بسپارم و با بعد از کیر خوردن مقایسه کنم. به آرومی صورتمو به چوچولش نزدیک کردم و شروع به بوئیدن و لیسیدنشو کردم. ناله های حشری سحر آدمو دیوونه می کرد. پرویز گفت سهم منو هم بذار همشو نخوری. منم گفتم نترس، شانس آوردی که من هوس لب کردم. رفتم بالا، دیدم از بس پستوناشو مکیده روی سینش خیس شده. خیلی هوس بوسیدن لبهاشو کردم. ولی سرمو بهش نزدیک کردم در گوشم گفت بذار اول پرویز بکنه تو. گفتم باشه گلم، خودمم همین نظرو داشتم. شاید طفکی می ترسید کیر پرویز هم بخوابه و باز تو کف بمونه. ولی من خوب پرویز رو می شناختم و می دونستم که تا دوساعت هم سکسش طول میکشه. می دونستم که پرویز اهل ساک زدن نیست و این کارو دوست نداره، بنابراین اومدم پایین تر تا اون لحظه ناب فرو رفتن کیر تو کوس سحرو ببینم. کمی پاهای سحرو باز کرد و کیر برافراشتشو در کوسش تنظیم کرد.
قسمت شانزدهم داستان "تحقق آرزوی سکس ضربدری":نگاهی به سحر انداختم که چشماشو بسته بود. بعد از این که کمی سر کیرشو رو شیار کوسش کشید روی سحر دراز کشید و مکثی کرد. سحر هم هر دو تا دستشو پشت پرویز گذاشت. دیگه نمی تونستم کیر پرویز رو ببینم که رفته تو یا نه ولی با شنیدن صدای آخ سحر برای یک لحظه نزدیک بود آبم بیاد و فهمیدم کوس زنم افتتاح شد. بعد از اون صدای ناله های شهوت انگیز سحر و نفس زدن های پرویز شروع شد. با توجه به اینکه کیر پرویز خیلی بزرگ نبود و کوس سحر کاملا آماده گاییدن بود، مطمئن بودم که همه ناله های سحر از لذت زیادیه که میبره. برای اینکه حرکت کیر پرویز رو ببینیم رفتم پشت سرشون. سحر لنگاشو انداخته بود رو پشت پرویز و من رفت وبرگشت کیر پرویز رو تو کوس زنم میدیدم. از بس کوس سحر آب ترشح کرده بود مقداری روی سوراخ کونش ریخته بود. منم شروع به پخش کردنش اون و مالیدن سوراخ کونشو با انگشت شدم. دوست داشتم این صحنه تا ابد ادامه پیدا کنه. جرات دست زدن به کیرمو نداشتم. چون می دونستم فورا آبم می یاد. دوست داشتم این سکسو از زوایای دیگه هم ببینم. اومدم کنارشون و دیدم پرویز در حین خوردن سینه و گردن قسمت هایی رو مک می زنه، جوری که اثرشون تا مدتها موند. یکی هم زیر گردنش بود که بعدا سحر هر روز پرویزو لعنت می کرد که اینجوری آبروشو برده. بعد از نیم ساعت تلمبه زدن خودش دراز کشید و به سحر گفت بره بشینه رو کیرش. صدای شلق شلق سکسشون اتاقو پر کرده بود چه برسه به آه ونالشون. خوب بود دیر وقت بود و احتمال اینکه کسی از همسایه ها بیدار باشه کم بود. احساس کردم که پرویز فراموش کرده این زنه شوهری هم داره و می خواد حالی بکنه. کیرمو بردم جلو دهن سحر تا برام بخوره. کمی سرشو خورد ولی معلوم بود حس نداره خوب ساک بزنه. بهم بر خورد که اینجوری داره سرم بی کلاه می مونه. تو دلم گفتم الان کونت می ذارم تا دیگه شوهرتو فراموش نکنی. رفتم پشتشون و کمی از آب کوسشو در کونش ریختم و کیرم رو سوراخش تنظیم کردم. گر چه می دونستم کیرم به این راحتی ها تو کونش نمی ره و خیلی باید باهاش ور برم ولی پیش خودم گفتم همین هم حال میده. چند بار که فشار می دادم به خاطر لغزنده بودن اطراف سوراخش کیرم سر می خورد و پایین می رفت. وقتی سر کیرم به کیر پرویز و کوس سحر می خورد خیلی حال میداد. تصمیم گرفتم که با همون جا حال کنم. وقتی کیرمو بهتر تنظیم کردم دیدم با اینکه کیر پرویز تو کوسشه ولی سر کیر من هم میره تو. لذتی که اون لحظه از سکس می بردم رو هیچوقت تجربه نکرده بودم. کم کم فشار کیرمو بیشتر کردم و با توجه به اینکه اونجا خیلی خیس بود و کیر پرویز هم کوچیک بود، احساس کردم کیرم می تونه بیشتر بره تو. انگار که کوس سحر به صورت بیضی بود که می تونست دو تا کیرو در بالا و پایینش جا بده. برای یک لحظه که کیر پرویز اومد بیرون من کیرمو فرستادم تو و بعد که در آوردم او فرستاد تو. چند بار این حرکتو تکرار کردیم ولی تو یکی از تکونها فرو کردن کیرها همزمان شد و بعد از اینکه کیر پرویز رفت تو احساس کردم مال منم کامل رفت تو. سحر جیغی کشید و گفت آرش درش بیار. منم خواستم این کارو بکنم. اما این حرفش باعث شد که به ادامه این حرکت ترغیب بشم. گر چه دیگه پرویز عقب جلو نمی کرد ولی کیرشو تا ته تو کوس سحر بود و وقتی که من کیرمو می کردم تو احساس می کردم کوس سحر خیلی تنگ وجمع و جور شده. افسوس که همین باحالیش باعث شد نخواسته آبم بیاد و همشو همونجا خالی کردم. کیرمو که بیرون کشیدم نوبت پرویز بود که با کیرش جولان بده. دو سه تکون که داد گفت آرش چکار کردی که اینقدر با حال شده؟ گفتم من آبم اومد، فکر کنم لغزندگی آب منه که باحالش کرده. گفت آره تا حالا همچین کوسی نکرده بودم. سری بعد من اول آبمو می ریزم تا بدونی چی میگم. بعد از اون ضربه های شدید و وحشیانه پرویز شروع شد بطوریکه من لرزش سینه های سحرو از کنار می دیدم. سحر که دیگه بی حال شده بود گفت من دیگه نمی تونم تو این حالت وایسم. سعی کن زودتر آبت بیاد. حالا دیگه می دونستم که پرویز هر چقدر از طولانی بودن سکسش با دوست دختراش تعریف کرده، بیراهه نبوده. پرویز گفت: چند ساله تو کف رسیدن به تو هستم. اون روزهایی هم که تو چت ازت وب می خواستم و خودتو برام می گرفتی یا به طعنه می گفتی محاله بتونی منو لمس کنی برام عقده شده و می خوام امشب همشو سرت خالی کنم. منم گفتم نوش جونت پرویز جون. می خوام اونقدر بکنیش که بفهمه سکس طولانی یعنی چی و دیگه به سکس های یک ساعت من نگه غیر عادی. پرویز گفت دمر بیفت تا همه جوره حال کنم. سحر دمر افتاد و پرویز از عقب کیرشو فرستاد تو کوسش. پرویز کمی شکم داشت و موقع مشروب خوردن از سحر پرسید که می دونی چرا دخترا از مردی که شکم داشته باشه خوششون می یاد. سحر گفت فکر نمی کنم اینجور باشه. پرویز گفت چرا همین جوریه ولی دلیلشو بعدا برات میگم. تو این حالت چند بار کیرشو تو کوس سحر عقب جلو کرد و بعد رو سحر دراز کشید. بعد گفت حالا فهمیدی شکم به چه دردی می خوره؟ سحر گفت آره قوس کمرمو پر می کنه. پرویز گفت آفرین جایزه ات اینه که یک ساعت بیشتر بکنمت. سحر گفت نه غلط کردم. واقعا دیگه نا ندارم. پرویز ده دقیقه دیگه تو این حالت ادامه داد و آخر سر گفت آبمو کجا بریزم؟ منم گفتم مشکلی نیست بریز توش، سحر قرص می خوره. پرویز گفت پس به پشت دراز بکش تا از روبه رو بکنمت و لحظه ای که آبمو می ریزم تو کوست چشاتو نگاه کنم. صحنه ای که پرویز آخرین قطره آبشو تو کوس سحر خالی کرد رو هیچ وقت فراموش نمی کنم. بعد از اون همونجوری لخت رفتیم تو پذیرایی و کمی میوه خوردیم. به ساعت که نگاه کردم حدود 4 بود. پرویز رفت اون یکی اتاق تا بخوابه. من وسحرم رفتیم رو تخت خودمون و به سحر گفتم ببخشید که اذیت شدی ! گفت کی اذیت شدم؟ گفتم موقعی که دو تایی کیرمونو فرستادیم تو. لبخندی زد و گفت راستش زیاد اذیت نشدم، اتفاقا باحال بود. انگار یک کیر خیلی کلفت رفته بودم تو کوسم. گفتم پس چرا گفتی این حالتو ادامه ندم؟ گفت فقط نمی خواستم پرویز فکر کنه که چقدر کوسم گشاده که دو تا کیر رفته توش ! گفتم این چه حرفیه؟ اصلا اینجوری نیست. جالب اینجا بود که پرویز در تمام طول سکس از تنگی کوس سحر تعریف می کرد و روز بعد هم که ازش پرسیدم با قاطعیت گفت واقعا در مقایسه با کوس های دیگه که کردم تنگ بود و فکر نمی کردم بعد از چند سال که کیر کلفت تو رفته توش همینجور مونده باشه. خیلی هم از هیکلش تعریف کرد، چیزی که سحر قبل از اومدنش همش نگران بود که نکنه نسبت به دخترایی که پرویز باهاشون دوست بوده کم و کسری داشته باشه.
با سلام به خدمت همه دوستاندر جواب ariaeeboy باید عرض کنم که برای من زیاد مهم نیست که فکر کنید این یک خاطره واقعی یه یا به قول شما خیال پردازی، فقط برای کسایی که می خوان همچین زندگی رو تجربه کنن ولی شک دارن که داستانم واقعی باشه یا نه می خوام بگم به جون همه کسایی که دوستشون دارم تمامی این مطالب برای من اتفاق افتاده و مانند اینه که خاطرات شخصیم رو برای خودم نوشته باشم. ولی چون این مدت که با بعضی زوجها دوست میشدم بارها مردا ازم می خواستن که از تجربیاتم براشون بگم و من مجبور بودم کل این مطالبو بصورت خلاصه تو چت برای تک تکشون تعریف می کردم، تصمیم گرفتم خاطراتمو بنویسم و اونو تو یک سایت پر طرفداری بذارم تا کسای دیگه هم از اون استفاده کنن و در خصوص قسمت دوم نظرتون که گفته بودید این با روحیه زنا سازگاز نیست آیا شما فکر می کنید تو همین جامعه هیچ زنی به شوهرش خیانت نمی کنه؟ حالا اون زنا کسایی هستند که ریسک لو رفتن رابطه و تاوان های بعدیشو هم می پذیرن ولی زنهایی که به خاطر اینکه زندگیشون از هم نپاشه این کا رو نمی کنن اگه شرایطی براشون پیدا بشه که مثل زن من طی دو سال رو ذهنیاتشون کار بشه و مطمئن باشن بعد از این که با کسی سکس کنن شوهرش نه تنها ازشون جدا نمی شن بلکه حتی بیشترم دوستشون خواهند داشت، چند درصد از این شرایط استقبال نمی کنن؟ از لحاظ آماری هم اگه تحقیقی راجع به موضوع سکس ضربدری انجام بدید متوجه میشید که نه تنها در کشورهای خارجی، بلکه در همین ایران آمار زوجهایی که به سمت این نوع سکس گرایش پیدا می کنن روز به روز بیشتر میشه و حتی بعضی مسئولین نسبت به آن هشدار میدن. حالا اگه شما دوست دارید فکر کنید که همچین چیزی غیر ممکنه و هیچ زنی این کارو نمی کنه، راحت باش و اینجوری فکر کن.
قسمت هفدهم داستان "تحقق آرزوی سکس ضربدری":با توجه به طولانی بودن سکس سحر پرویز فکر کردم که سحر خیلی خسته است و دوست داره بخوابه. منم چشمامو بستم که بخوابم ولی دیدم سحر گفت تو که نامرد نبودی؟ گفتم چرا؟ گفت خودتو دوستت ارضا شدید، می خوای منو همین جوری رها کنی؟ گفتم آخی فدات شم. من همیشه در خدمتم. ولی چرا نذاشتی اونجا با هات ور برم تا پرویز هم ارضا شدنتو ببینه؟ گفت راستش گرچه تجربه جدیدی بود و خیلی لذت بردم ولی اونقدرها راحت نبودم که تمرکز کنم. از طرفی پرویز هم فقط به فکر فرو کردن کیرش تو کوسم بود و با چوچولم ور نرفت. راست می گفت ما هیچ کدوم با چوچول سحر ور نرفته بودیم تا ارضا بشه. نمیدونم فقط سحر اینجوره یا همه زنا، اما سحر فقط اینجوری ارضای کامل نمیشه و هیچوقت فقط با فرو کردن کیر تو کوسش ارضا نمیشه. اما وقتی با خوردن و یا مالیدن چوچولش ارضا میشه خیلی حال می کنه. جوری که منم بهش حسودیم میشه. بدنشو به لرزه می افته و برای حدود یک دقیقه با تمام قدرت خودشو جمع می کنه و به خودش می پیچه. جوری که بعدش احساس می کنه عضلات رونش گرفته. چوچولش خیلی خیلی حساس می شه و اگه دستمو برندارم و به مالشش ادامه بدم حتی عصبانی میشه. خیلی دوست داره که جیغ بزنه ولی به خاطر اینکه همسایه ها صداشو نشنون، خودشو کنترل می کنه اما همیشه هم موفق نمیشه، چون یک بار زن واحد بغلیمون بعد از کلی قسم دادن سحر که این موضوع بین خودشون بمونه بهش گفته بود که صداتون به اتاق خواب ما می رسه. گفته بود خواستم بگم که مراعات کنید چون مطمئنم خودتون این موضوعو نمی دونید و شوهرم گفته که گناه داره ما صداشون بشنویم! شروع کردم به مقدمات ارضا کردن سحر. گرچه ما ژل لوبریکانت داریم ولی همیشه اونقدر باهاش ور میرم که با آب کوس خودش چوچولشو خیس کنم. ولی سحر گفت آماده است و می تونم شروع کنم. انگشتمو تو کوسش کردم و کمی از آبشو به چوچولش مالیدم. کاملا مشخص بود که این منی پرویزه که داره می یاد بیرون. چون من قبل از پرویز آبمو تو کوسش ریخته بودم و مطمئنا طی یک ساعتی که پرویز کیرشو تو کوسش عقب جلو می کرد، از آب من چیزی تو کوسش باقی نمونده بود. اونقدر تحریک شده بود که چند دقیقه بیشتر طول نکشید و ارضا شد. همونجور که حدس می زدم ارضا شدنش نسبت به شبهای دیگه خیلی عمیق بود. در تمام مدتی که با کوسش ور می رفتم کیرم انگار که یک هفته کوس نکرده باشه، سیخ شده بود. سحرم که متوجه این موضوع شد گفت می خوای یک دور دیگه بکنی. منم گفتم آره خیلی می خوام، بخصوص که اون حرف پرویز که می گفت خیلی حال میده کوسی رو بکنی که پر از منی است رو امتحان کنم. کیرمو تو کوسش فرو کردم و شروع به تلمبه زدن کردم. واقعا انگار که کوس دیگه رو می گائیدم. با توجه به اینکه تازه آبم اومده بود فکر می کردم ارضا شدنم طول بکشه، اما منی پرویز کار خودشو کرد و بعد از ده دقیقه ارضا شدم. بعدش سحرو بغل کردم تا در آغوشش خوابم ببره. کمی راجع به حوادث امشب فکر کردم، هنوز باورم نمیشد که به آرزوی دیرینه ام رسیده باشم. تصمیم گرفتم که تاریخ امشب رو مثل تاریخ تولد و ازدواج و سایر روزهای مهم زندگیم یادداشت کنم و حتی در سالگردش جشن کوچک دو نفره ای بگیریم. حالا دیگه خوشحال بودم که سری قبل سکس سحر و پدرام جور نشد و کسی سحرو برای اولین بار کرد که هم لیاقتشو داشت و هم بهترین دوستم بود. اما از بابت اینکه به نوعی سکس ضربدری رو هم تجربه کنم دوست داشتم پدرام هم که زنشو گائیدم دومین نفری باشه که سحرو می کنه.صبح سحر بیدارم کرد و گفت ظاهرا پرویز بیدار شده، تو هم بیدار شو. پرویز که از دستشویی داشت می اومد بیرون از لای در نگاهی به اتاق ما انداخت و گفت اجازه هست؟ ما هم گفتیم بفرمایید. گفت ظاهرا دیشب دوباره شیطونی کردید و همونجور که گوشه تخت نشسته بود کمی اونو فشار داد و بعد به شوخی گفت آره دیگه ما فقیر فقرا باید رو زمین بخوابیم ولی بعضی ها رو تخت فنری. چرا دیشب نذاشتی اینجا سکس بکنیم ترسیدی فنراش خراب شه؟ گفتم نه دیوونه این تشک خارجی یه و هیچیش نمیشه ولی اگه اینجا سکس می کردیم که سر و صدامون باعث میشد که همه همسایه ها بریزن اینجا. گفت آره راست میگی. بعد از صبحانه راجع به شب گذشته صحبت شد و گفتم پرویز واقعا فکر می کردی که بتونی سحرو بکنی؟ گفت راستش با توجه به مخ زنی هایی که این چند وقت انجام داده بودم فکر می کردم امشبو بغلش بخوابم ولی شب بعد کارمون به سکس بکشه. سحر خواست چیزی بگه که پرویز فورا اضافه کرد ولی نمی دونستم سحر اینقدر باحال و با شعوره که بیشتر از این منو تو کف نذاره. منم گفتم آره دیگه، من قبلا بهت می گفتم که سحر بهترین زن دنیاست و به خاطر من همه جوره همکاری می کنه. بعد پرویز گفت ولی دیشب وقتی که آبت اومد من نگران شدم که احساس بدی نسبت به سکس من و سحر پیدا کنی و ناراحت بشی چون معمولا آدم تو شهوت خیلی چیزا براش بی اهمیت میشه ولی بعد از این که ارضا شد نسبت به اون کارا پشیمون میشه. منم گفتم نه من قبلا خیلی رو این موضوع فکر کردم و می دونستم که حس بدی پیدا نمی کنم. پرویز که دیگه روش باز شده بود تا ندا می رفت اتاق خودش، از فرصت استفاده می کرد و سحرو بغل می کرد و ازش لب می گرفت و یا سینه هاشو می مالید. بعد از ظهر که شد احساس کردم که پرویز و سحر چیزی می خوان بگن. پرویز گفت آرش جان بیا یه کاری برای ما بکن. گفتم در خدمتیم، چیکار کنم؟ گفت ندا رو ببر بیرون و یه کم بگردونش تا من ببینم این تشکتون کیفیتش چه جوره. سحر گفت نه دیوونه اینجور نمیشه. آرش با ندا بره بیرون، این همسایمون می فهمه من و تو تنهاییم و زشت میشه. آرش جون اگه بتونه ندا رو اتاقش سرگرم کنه کافیه. منم گفتم باشه، فقط پرویز جان زیاد طولش نده. نکنه یه وقت ندا بیاد بیرون و حالتون گرفته شه. الان ندا تو اتاقشه و من سرگرمش می کنم. شما هم در اتاقو ببندید ولی قفل نکنید. خوش بگذره. رفتم دیدم ندا سی دی سیندرلا گذاشته، کمی صداشو بلند کردم و گفتم به به چه فیلم قشنگی؟ اونم شروع کرد و هر صحنه ای که می اومد برام تعریف می کرد. حدود بیست دقیقه گذشت و خیلی دوست داشتم برم سری به سحر و پرویز بزنم. ولی ترسیدم که ندا هم دنبالم بیاد. حتی برام سخت بود که این یک صحنه رو هم از دست بدم. داشت فکر می کردم چکار کنم که صدای باز شدن درب اتاق اومد و هر دو شاد و شنگول اومدن بیرون. گفتم تموم شد؟ پرویز گفت آره، ما هم دو ساعتی داریم و هم یک ربعه. فهمیدم سحر و پرویز از بس که امروز با هم ور رفتن هر دو آماده بودن و فورا شروع کردن به اصل کاری.
قسمت هیجدهم داستان "تحقق آرزوی سکس ضربدری":شب رفتیم پارک کوهستان و قلیونی زدیم. وقتی برگشتیم به پیشنهاد پرویز قرار شد اون شبو مشروب نخوریم تا سرحالتر باشیم. من که شب قبلش نمی دونستم چی پیش می یاد بی خیال عکس و فیلم گرفتن شده بودم ولی می خواستم امشب حتما چند تا یادگاری از این صحنه های ناب داشته باشم تا بعدا بتونم با دیدنشون لذت ببرم. رفتیم تو اتاق و سحر لامپو خاموش کرد و شب خواب رو روشن کرد. گفتم لامپ رو خاموش نکن تا کمی فیلم و عکس بگیرم، ولی هر دو تا نظرشون این بود که بی خیال بشم تا بیشتر بتونیم حال کنیم و گفتند تاریک باشه فانتزی تره و منم ترجیح دادم مخالفتی نکنم و منتظر فرصت مناسبی بمونم. سحر رو تشک دراز کشید و گفت من دوست دارم برم زیر پتو. هر کی می خواد بیاد اونجا. پرویز گفت من هستم و پتو رو کنار زد و رفت بغل سحر ولی من هوس کردم کمی اونا رو از روی پتو نگاه کنم. چند لحظه بعد صدای خنده و آخ اوف هر دوتاشون شروع شد و من همونجور که پتو رو نگاه می کردم که انگار دو نفر دارن زیرش کشتی می گیرن، شروع کردم به ور رفتن با کیر برافراشتم و تصور می کردم که الان زیر پتو چه اتفاقی داره می افته. چند دقیقه نگذشته بود که دیدم تاپ و شاوارک سحر از زیر پتو پرت شد بیرون. صبر کردم تا کرست و شرتشو هم دربیاره ولی چون طول کشید تصمیم گرفتم خودم رو هم وارد این بازی بکنم. بدون اینکه برم زیر پتو، دست راستمو بردم داخل و چرخوندم تا ببینم چی رو شکار می کنم. اولین چیزی که اومد تو دستم یکی از پستون های سحر بود. فشار محکمی دادم که سحر جیغی کشید و گفت دیوونه یواشتر! اذیتم کنی می رم پیش شوهرم که فقط نوازشم میکنه. پرویز گفت من که فقط دارم لب می گیرم، کاری نکردم. همون لحظه پرویز رو سحر دراز کشید و دست من بین سینه هاشون گیر کرد و پرویز گفت: فهمیدم این آرش نامرد می خواد منو پیش تو خراب کنه و دست منو هل داد و گفت: آقا مزاحم نشید. و الا به 110 زنگ می زنم ها، نمی ذارن آدم دو ساعت با زنش راحت باشه! خواستم پتو رو کنار بزنم و خودمم برم زیرش، ولی یاد مخالفت های دوتاشون راجع به گرفتن فیلم افتادم و نظرم عوض شد. گفتم بذار وقتی این کارو بکنم که کیر پرویز تو کوس سحر رفته باشه و اون وقت سریع فیلمبرداری رو شروع کنم. دستمو این بار به سمت پایین تر بردم تا ببینم سحر شرت پاشه یا نه. دیدم هنوز در نیاورده. کمی رونشونو مالوندم و دستمو بیشتر به سمت کوسش دراز کردم. دستم به کیر پرویز خورد که داشت عقب و جلو می کرد. گفتم احتمالا بین روناش گذاشته و داره اونجوری حال می کنه. ولی صدای سحر مثل مواقعی بود که کیر تو کوسشه، چون هر بار که پرویز کیرشو تکون می داد آهی می کشید. خواستم ببینم موضوع چیه. بیشتر دستمو دراز کردم و فهمیدم که کیر پرویز خیسه. متوجه شدم که پرویز از لای شرت سحر کیرشو فرستاده تو. دیدم که بیشتر از این نمیتونم صبر کنم و پیش خودم گفتم این صحنه چیزی نیست که بشه از دستش داد. دوربین رو مد فیلمبرداری تنظیم کردم و لامپ اصلی اتاقو روشن کردم. رفتم کنارشون و تو یک چشم به هم زدن پتو رو کنار زده و مشغول فیلمبرداری شدم. پرویز مشغول گاییدن سحر بود و انگار اصلا متوجه این تغییرات نشد ولی سحر گفت بی خیال آرش، لامپو خاموش کن و خودتم بیا کنارم. گفتم شما راحت باشین، من اینجوری حال می کنم. گفت پس شرتمو در بیار. داره شرتمو هم می فرسته تو. خندیدم و گفتم کسی دیگه داره کوس می کنه من باید شورتتو در بیارم؟ پرویز گفت پس رفاقت برای چیه؟ دوربینو کنار گذاشتم و خواستم این کارو براشون انجام بدم. ولی پرویز رو سحر دراز کشیده بود و نمیشد. گفتم حداقل چند لحظه صبر کن تا شورتشو در بیارم، نترس تموم نمیشه، تا صبح مال خودته. پرویز از روش بلند شد و وقتی که سینه هاشونو نگاه کردم دیدم خیس عرقن. ظاهرا فعالیت زیاد و زیر پتو بودن باعث شده بود اینجوری بشه والا هوا گرم نبود. سحر چند تا دستمال ازکنارش برداشت و مشغول پاک کردن عرق صورت و سینه پرویز شد . گفت نکنه سرما بخوری. منم شورت سحرو که نصفش خیس بود رو در آوردم و دوباره دوربینو بدست گرفتم. این دفعه پرویز لنگ های سحرو باز کرد و در حالیکه به کوسش نگاه می کرد، سر کیرشو در کوسش تنظیم کرد و با یک تکون ناگهانی فرستاد تو. منم که این صحنه رو از پهلو شکار کرده بودم، رفتم پایین تر تا رفت و برگشت کیر دوستمو تو کوس زنم ببینم. حدود ده دقیقه این حالتو ادامه دادن و من حسابی عکس و فیلم گرفتم. افسوس که نمیشد صورتشون معلوم باشه، چون ممکن بود یه زمانی دست کسی بیفت و همه چیز لو بره. بعد گفتم که کنار هم دراز بکشن و پرویز از پشت بکنه تو کوسش. این صحنه خیلی قشنگ بود، بخصوص برای فیلم برداری، چون پرویز یک لنگ بالا برده بود و کوس و کون هر دوتاشون کاملا معلوم بود. خیلی هوس کرده بودم که حرکت دیشبو تکرار کنیم که کیر دوتامون همزمان رفته بود تو کوسش. به سحر گفتم که بذار پرویز به پشت بخوابه و تو برو روش تا منم بتونم شروع کنم. سحر گفت که می خوای مثل دیشب بکنی؟ گفتم آره چیزی نگفت ولی پرویز گفت نه اونجوری خوب نیست، گفتم چرا؟ اون که خیلی حال داد. گفت آخه اون موقع من زیر بودم و نمی تونستم خوب کیرمو عقب جلو کنم. گفتم خوب اگه می خوای تو بیا بالا و من زیر. قبول کرد و من دراز کشیدم. سحر اومد رو کیرم نشست. کوسش گر چه خیس و آماده بود ولی تنگ بود، چون کیر پرویز کوچیکه. چند بار عقب جلو کردم تا خوب کوسش باز شد. پرویز کمی تف به سر کیرش زد تا سر کیرش خیس تر بشه و راحت تر بره تو. شانس آورد که سحر این حرکتشو ندید، چون خیلی به این کار حساسه. هر وقت که کوسش کمی خشکه فقط از ژل لوبریکانت استفاده می کنیم و حتی اگه جایی باشیم که ژل نباشه، اجازه استفاده از آب دهنم رو نمی ده. داشتم توکوسش تلمبه می زدم که دیدم سر کیر پرویز داره به کیرم می خوره و داره دنبال جای مناسبی می گرده که کیرشو بفرسته تو. کمی تقلا کرد و گفت نمیشه. گفتم عجله نکن. چون دیشب شد، امشب هم می شه. گفت پس تو در بیار من بکنم توش بعد تو که راهشو بلدی بکن تو. این کارو کردیم ولی با وجود اینکه تونستم کیرمو بفرستم تو دیدم حق داره که می گفت راحت نمیشه عقب جلو کرد. چون من پاهامو دراز کرده بودم و پرویز یه جورایی روی پای من نشسته بود تا به کوس سحر مسلط تر باشه. بنابراین تا ته کیرمو فرستادم تو و همونجور ثابت موندم تا پرویز بعد از تعدادی تلمبه کیرشو دربیاره و نوبت من بشه. دیدم پرویز باز منو فراموش کرده و خواستم چیزی بگم که خوشبختانه پرویز که کون سحرو دیده بود، گفت به به عجب کونی؟ خیلی دوست دارم اینو هم امتحان کنم. سحر خواست مخالفت کنه که من گفتم آره فکر خوبیه. ما قبلا با کیر مصنوعی همچین تجربه ای رو داشتیم و خیلی باحاله. سحر گفت نه آرش دردم می گیره. گفتم کون تو کیر منو هم تو خودش جا داده چه برسه به کیر پرویز که از کیر مصنوعی مون هم باریک تره. با بیرون رفتن کیر پرویز از تو کوس سحر، هم قدرت مانور دهی من بالاتر رفت و هم دونستم که به زودی سحر چیز جدیدی رو تجربه می کنه. چون هر چه باشه کیر مصنوعی نمی تونه نقش یک کیر گرم و باحال رو بازی کنه. به پرویز اشاره کردم که از ژلی که کنارمون بود استفاده کنه. پرویز هم اول کمی با انگشت با کون سحر ور رفت و بعد از چند دقیقه کیرشو در سوراخ کونش گذاشت. کمی روش داز کشید و از جیغ نزدن سحر معلوم بود که خیلی آروم داره این کارو انجام میده. کمتر از اون چیزی که انتظارشو داشتم کیر پرویز رفت تو و جالب اینجا بود که دقیقا رفت و برگشت کیرشو تو کون سحر احساس می کردم. انگار که بین کوس و کون یک پرده نازک باشه. قبلا هم همین تجربه رو با کیر مصنوعی داشتیم ولی فکر کردم اون به خاطر سفت بودنشه و کیر طبیعی فرق کنه. شاید حدود یک ربع هر دو تو کون و کوسش تلمبه زدیم و آخر سر هماهنگ کردیم که همزمان آبمون بیاد. سکس اون شب خیلی خیلی حال داد چون سحر هم دیگه روش باز شده بود و برخلاف شب قبل که ساکت بود کلی حرف های سکسی برامون می زد . وقتی کنار هم دراز کشیدیم که استراحتی بکنیم تازه یادم افتاد که از این صحنه آخر فیلمی نگرفتیم و خیلی حالم گرفته شد. روز بعد هم تا نزدیک ظهر خوابیدیم. قبل از نهار من و پرویز رفتیم و مقداری نان برنجی و کاک و نان خرمایی براش گرفتم تا بعنوان سوغات ببره خونشون. بعد از نهار هم قرار شد راه بیفته تا شب استراحتی بکنه و فرداش بتونه بره سرکار. کمی قبل از رفتنش، ندا رو بردم اتاق خودش تا سحر و پرویز بتونن خوب با هم خداحافظی کنن. پرویز رفت و من وسحر تا غروب راجع به احساسمون نسبت به ماجراهایی که این چند روزه اتفاق افتاده بود صحبت کردیم. خوشبختانه هیچکدوم پشیمون نبودیم و این برای من خیلی ارزش داشت.
قسمت نوزدهم داستان "تحقق آرزوی سکس ضربدری":دو سه هفته به تعطیلات عید مونده بود و من تصمیم گرفته بودم طبق روال بیشتر سال ها برم مسافرت. نظر سحر رو که پرسیدم گفت پدرام هر روز زنگ می زنه و ازمون می خواد بریم اصفهان. راستش من چند بار اصفهان رفته بودم و از طرفی چون پدرام مشکل جنسی داشت مایل نبودم بریم اونجا. ولی وقتی دیدم سحر اصفهانو دوست داره و از طرفی پردام زیاد اصرار کرده بود قبول کردم. صبح روز بیست وهشتم راه افتادیم و غروب که رسیدیم پدرام اومد دنبالمون. با توجه به رابطه ای که با مریم داشت مطمئن بودم خونه خودش نمی ریم و از طرفی فکر می کردم که اگه ما رو ببره خونه پدرش راحت نیستیم. ولی وقتی به مقصد رسیدیم متوجه شدم که خونه دربستی رو برای یک چند روز اجاره کرده. خونه تمیز و بزرگی بود و امکاناتش هم خوب بود. ماهواره هم داشت و مجبور نبودیم تحویل سال به جای شبکه با حالی مثل manoto1 پای برنامه های صدا و سیما بشینیم. گرچه کلی اصرار کرده بودم که از کرمانشاه مشروب بیارم که هم ارزونتره و هم مطمئن تر ولی پدرام قبول نکرده بود و در یخچال رو که باز کردم دو بطری ویسکی و کلی مخلفات دیدم. پدرام کلی اظهار شرمندگی کرد که بر خلاف خونه ما که با غذاهای خوشمزه سحر ازش پذیرایی شده بود، مجبوره این چند روز ما رو به رستوران ببره. چون روز اول خسته بودیم و حس بیرون رفتنو نداشتیم، پدرام رفت و پیتزا گرفت. بعد از شام ندا چون خسته بود زود خوابید و من و سحر رفتیم که دوشی بگیریم. زیاد طولش ندادیم و بدون اینکه شیطونی کنیم در اومدیم. گرچه سحر به خاطر روزی چند ساعت صحبت کردن با پدرام از لحظه لحظه زندگیش خبر داشت و منم از طریق سحر در جریان همه چیز بودم ولی به رسم احترام چند سوالی ازش پرسیدم و او گفت که جدیدا دویست سکه دیگه به مریم داده و تعهدی ازش گرفته که تا مرداد ماه دیگه کاری به کارش نداشته باشه و بنابراین وضع روحیش خیلی بهتر شده بود. البته می دونستم از لحاظ جنسی بهبودی پیدا نکرده، چون چند ماه بود که نتونسته بود آزمایش های اسپرم دکتر زرگوشی رو انجام بده و هر وقت ازش می پرسیدیم که چی شد می گفت نتونستم تخلیه بشم و نهایتا فقط بقیه آزمایش ها رو به دکتر نشون داده بودم. موقع خوابیدن سحر اصرار داشت که تو اتاق های جداگانه بخوابیم. دلیلشو که پرسیدم به آخرین سکسمون پیش پدرام اشاره کرد وگفت می ترسم دوباره اذیت بشه و یا چون نمی تونه با من سکس داشته باشه، روحیش خراب شه، ضمن اینکه خودمم چون مدتی یه از این حرفا با هم نداشتیم کمی خجالت می کشم. منم گفتم برای من فرقی نمی کنه ولی از خودشم بپرسیم بهتره. من از پدرام پرسیدم که کجا دوست داری بخوابی؟ اونم گفت که اگه اجازه بدید پیش شما. گفتم پس ما می یام اتاق تو، چون ندا اینجا خوابیده. رفتیم و من و سحر شروع کردیم به لب گرفتن. پدرام هم نزدیک ما شد و دست سحرو گرفت و مشغول نوازش و بوسیدنش شد. من که کیرم اماده بود رفتم سراغ کوس سحر که ببینم اونم آماده است یا نه. چون قرارمون این بود که به خاطر شرایط پدرام زود شروع کنیم و سعی کنیم زیاد طولانی نشه. پدرام هم رفت و مشغول خوردن سینه هاش شد. کمی انگشتمو تو شیار کوس سحر حرکت دادم ولی فهمیدم که هنوز خیس نشده. البته تا حدودی هم طبیعی بود چون آخرای دوره پریودی سحر بود. پدرام که متوجه شد می خوام برای سحر ساک بزنم، گفت اگه اجازه بدی من بخورمش. من و سحرم که می دونستیم پدرام همین کار از دستش بر می یاد، چیزی نگفتیم و پدرام شروع کرد به لیسیدن چوچول و کوس سحر. از ناله های شهوت انگیز سحر معلوم بود که پدرام کارشو خوب انجام میده. دیدن این صحنه گر چه مثل وقتی که پرویز وحشیانه سحرو می گایید لذت بخش نبود ولی باز تحریک کننده بود و دوست داشتم ادامه پیدا کنه. بعد از ده دقیقه ای سحر گفت آرش بیا شروع کن. پدرام کنار رفت و من کمی سیر کیرمو به در کوس سحر میالیدم که معلوم نبود این همه آبی که اونجا ریخته از کوس خودش بوده و یا دهن پدرام. آهسته کیرمو فرستادم تو و تلمبه زدنام شروع شد. پدرام هم در حالیکه سینه های سحرو می ممالید مشغول لب گرفتن شد. پدرام شرت پاش بود ولی احساس کردم کیرش نیم خیزه. من که داشت یادم می رفت من و سحر چه قولی بهم دادیم، می خواستم تو پوزیشن های دیگه هم سحرو بکنم. بهش گفتم حالت سگی وایسا تا از پشت بکنم تو کوست. سحر گفت من خستم، قرار بود زیاد طولش ندی. همین حالتی تمومش کن. منم کمی بهم برخورد که سحر داره به خاطر پدرام سکسمونو کوتاه می کنه و به ذهنم رسید که تلافیشو سرش در بیارم و محکم بکنمش و فردا دلیلشو بهش بگم. وحشیانه شروع کردم به تلمبه زدن. جوری که سر کیرم به دهانه رحمش گیر می کرد و کاملا احساسش می کردم. من که انتظار داشتم اعتراض سحر شروع بشه که چرا اینجوری می کنم، متوجه شدم که بیشتر از قبل داره لذت می بره و مرتب می گفت آخ جون محکم تر بکن، جرم بده، این کیرت دیوونم می کنه، اون لحظه خیلی هوس کردم که لباشو بخورم. روش دراز کشیدم و شروع کردم به خوردن لباش. از بس که پدرام لباشو خورده بود، بو و مزه سیگار گرفته بودن و همین منو دیوونه تر می کرد. پدرام هم مرتب می گفت: به خدا که تو عمرم همچین سکس قشنگی ندیده بودم. خوش به حالتون. خیلی عاشقانه است و ... معلوم بود که خیلی حشری شده. این حرفا و ضربه های شدیدی که به کوس سحر می زدم باعث شد که نتونم خودمو کنترل کنم و ارضا شدم و همه آبمو تو کوسش خالی کردم. جالب اینجا بود که سحر گفت چی شد؟ چقدر زود اومد، تازه داشتیم حال می کردیم. پدرام فورا چند تا دستمال کاغذی برام اورد و من مشغول تمیز کردن کیرم شدم. وقتی از دستشویی برگشتم دیدم سحر رفته رو تشک پدرام دراز کشیده و گفت: آرش جان امروز رو کلا رانندگی کردی و خسته ای، بگیر بخواب، ما هم کمی حرف بزنیم بعد می یام پیشت می خوابم. گفتم باشه. برای اینکه خوابم ببره رو مو کردم اونور تا هم دیدن سحر و پدرام در آغوش هم فکرمو مشغول نکنه و هم نور شب خواب به صورتم نتابه. خواستم کمی صبر کنم ببینم کار اونا به کجا می رسه ولی با توجه به چیزهایی که از پدرام می دونستم گفتم هیچ اتفاق خاصی نمی افته و بهتره بخوابم. به خاطر خستگی و اینکه انگیزه ای برای بیدار موندن نداشتم زود خوابم برد. نمی دونم چقدر از اون زمان گذشته بود که یک لحظه بیدار شدم. کمی دور و برمو نگاه کردم و یادم افتاد که اصفهانیم . یاد آخرین کارهای قبل از خوابمون افتادم و خواستم اونور نگاه کنم بینم سحر برگشته یا همونجا خوابش برده. صورتمو برگردوندم و دیدم که سحر دقیقا همون لحظه بلند شد و در حالیکه لخت ایستاده بود، چند تا دستمال کاغذی رو تو کوسش فشار داد تا چیزی نریزه. فورا چشامو بستم تا متوجه بیدار شدن من نشه. خیلی فکرم مشغول شده بود که تو این مدت که خواب بودم چه اتفاقاتی افتاده. آیا پدرام تونسته سحرو بکنه و انزال بشه؟ چند دقیقه بعد صدای باز شدن دربی اومد و فهمیدم که سحر از دستشویی برگشته. صدای قدم هاشو می شنیدم که تا نزدیکی پدرام رفت و آهسته گفت این چی بود ریختی تو؟ اندازه یک پارچ آب بود. تو دستشویی هر کاری می کردم تمومی نداشت. دیگه مطمئن شدم چه اتفاقی افتاده. پدرام که اینو شنید خنده ای کرد و با افتخار گفت آره دیگه می دونی چند ماه بود که جمع شده بود؟ بیا دراز بکش تا من برم دستشویی. سحر گفت نه منم دیگه میرم بخوابم، ساعت چهاره. قبلش خیلی دوست داشتم بدونم ساعت چنده ولی چیزی نبود نگاه کنم، وقتی اینو از زبان سحر شنیدم نزدیک بود از تعجب شاخ در بیارم. یعنی حدود سه و نیم ساعت سحر بغل پدرام بوده و الان کارشون تموم شده؟ احساس کردم که سحر اومد و کنارم دراز کشید. وقتی خواست پتومونو روی خودش بکشه من به بهانه این تکون خوردن پتو وانمود کردم که همون لحظه بیدار شدم و گفتم سلام هنوز نخوابیدی؟ گفت سلام عزیزم. دیگه می خوام بخوابم. منم گفتم بیا بغلم. اون خودشو نزدیکتر کرد و پتو رو رومون کشید. فکر اینکه یک کیر دیگه رفته تو کوس زنم منو خیلی حشری کرده بود و احساس کردم که کیرم داره بلند میشه، سحرو بغل کردم و گفتم چقدر حرفاتون طول کشید؟ گفت پدرامه دیگه، خودت که می شناسیش. شروع کردم به بوسیدن لباش. دوباره بو و مزه سیگار می دادن. گفتم من امشب نتونستم به تو برسم و ارضات کنم. گفت نه مهم نیست تو هم خسته ای، بذار برای فردا شب. گفتم نه چرتی زدم و خوابم نمی یاد. خیلی دوست داشتم که با همون منی پدرام کوسشو خیس کنم و بمالمش تا آبش بیاد. اونم که معلوم بود امشب ارضا نشده و خیلی حشری شده چیزی نگفت. انگشتمو بردم لای چاک کوسش. بعد از ده سال تجربه فرق آب کوس زن و منی رو می دونم ولی دوست داشتم از زبان خودش بشنوم. گفتم خیلی جالبه، کوست خیلی خیسه، انگار که تازگی منی توش ریخته باشن. سحر گفت راست میگی؟ گفتم آره گفت لابد یکی بعد از تو منو کرده. گفتم یعنی چی؟ گفت حالا کارتو انجام بده که دیگه بشتر از این نمی تونم صبر کنم، بعدش برات تعریف می کنم. دو سه دقیه مالش چوچوله کافی بود تا کاملا ارضا بشه. گفتم حالا بگو گفت وقتی تو خوابیدی من با پدرام تا حدود ساعت سه حرف زدیم و تو این مدت همش باهام ور می رفت. یک لحظه دستم به کیرش خورد و دیدم که نیم خیز شده. کمی خجالتو کنار گذاشتم و گرفتمش تو دست. بیشتر می خواستم ببینم وضعیتش بهتر شده یا نه. پدرام که این حرکتو از من دید گفت: سحر جون یه چیزی ازت می خوام نه نگو. گفتم چیه؟ گفت می خوام امشب امتحانی بکنم ببینم می تون تخلیه بشم. گفتم بیخیال شو. می ترسم مثل کرمانشاه این وقت شب دل درد بگیری. گفت نه باور کن خیلی بهتر شدم چون چند بار که برای آزمایش جلق زدم دردی نداشتم ولی نزدیک به یک ساله که تخلیه نشدم و دارم دیوونه میشم. می خوام امتحانی بکنم. هر چی می خواد بشه بذار بشه. منم مردد بودم وحتی یک بار خواستم بیام و ازت اجازه بگیرم ولی دلم نیومد بیدارت کنم، قبول کردم و پیش خودم گفتم یا کیرش بیشتر از این سفت نمیشه و نمی تونه کاری کنه یا موفق میشه و هر سه نفر خوشحال میشیم که مشکلش حل شده. برای اینکه کمکش کنم کمی کیرشو از روی شرت مالیدم و حرف های سکسی براش زدم. کم کم دیدم در حدی سیخ شده بود که می تونست تو بره، خودش هم که اینو می دونست بدون معطلی لباسامو در آورد و کیرشو فرستاد تو. چند بار که عقب جلو کرد حس می کردم که داره سفت تر میشه. چند بار انگار که می خواست انزال بشه اما نمی تونست ولی من تشویش می کردم تا ادامه بده. چون اگه تو این موقعیت همنمی تونست شدیدا روحیش خراب میشد و بعدا درمانش مشکل تر میشد. با اینکه معلوم بود درد داره و خیلی عرق کرده بود ولی می خواست موفق شه. یک لحظه حرکاتی از خودش نشون داد که فکر کردم انزال شده گفتم شدی؟ گفت آره ولی احساس می کنم کامل نبوده ولی باید بیشتر سعی کنم. دوباره ادامه داد و بعد از حدود سی ثانیه کاملا ارضا شد. آبش خیلی رقیق بود ولی از بس زیاد بود انگار شلنگ ابی توکوسم گذاشته بودن. حدود یک ربع تو همون حالت دست وپامو بوسیده و ازم تشکر کرد. از خوشحالی گریه می کرد. منم به سحر گفتم کار خوبی کردی که بهش کمک کردی و صورتشو بوسیدم. همون لحظه پدرام که معلوم بود به خواب عمیقی فرو رفته، خر و پفش شروع شد.