ارسالها: 114
#47
Posted: 21 Oct 2011 18:14
داستان
این یک داستان تخیله... یک فانتزی... به سبک متفاوت از بقیه داستانها نوشتم.
نسترن 15 سالشه و با مادرش اومده کلینیک برای تزریق آمپول هاش. مثل همیشه دکتر آمپول داده. 4 تا پنیسیلین که هر روز باید 2 تا تزریق بشه. چون حالش خوب نیست مادرش مستقیم از مطب دکتر آوردش که آمپولاش رو بزنه. تو راه از داروخانه نزدیک کلینیک همه داروهاش رو هم گرفته. 4 تا شیشه پودر پنی سیلین که یکیش هم با بقیه فرق داره و روش نوشته 1200000 واحد. 4 تا آب مقطر و 4 تا سرنگ پنج میل. حتی مادرش 4 تا پد الکلی هم گرفته تا آمپولزن محل تزریق روی باسن نسترن رو با اونها تمیز کنه. وقتی هم میخواستن از خونه بیان بیرون چون مادرش فکرش رو میکرده که دکتر آمپول میده، به نسترن گفت که شلوار گشادتر بپوشه و شورت نخی هم پاش کنه تا هم موقع تزریق و هم بعدش راحتتر باشه. هرچند نسترن خیلی از آمپول زدن میترسه ولی مادرش باهاش در این زمینه ها شوخی نداره و بزور هم شده آمپولش رو میزنه. مثل پارسال که مجبور شدن دست و پاش رو بگیرن تا آمپول زن بتونه بهش آمپول تزریق کنه. بعد از گرفتن قبض رفتن تو اتاق تزریقات چند تا تخت داشت که با پرده از هم جدا شده بودن و یک میز که مسئول تزریقات اونجا نشسته بود. اون روز یک مرد سیبیلو مسئول تزریقات بود. مادرش در حالی که دست نسترن رو گرفته بود رفت جلو و گفت: اینجا خانم تزریقاتی نداره؟ فقط شما هستین؟
- الان فقط من هستم. اگه میخواین خانم بزنه باید عصر بیاین. خودتون تزریق دارین؟
- نه. دخترم داره. تا عصر دیر میشه. اشکالی نداره.
بعد کیسه دارو ها رو گذاشت رو میز و نسخه رو داد به آقای تزریقاتی و گفت:
- دکتر گفتن دوتا امروز و دوتا فردا باید تزریق بشه.
- (بدون اینکه به نسترن نگاه کنه و خطاب به مادرش) پنی سیلینه. قبلاً تزریق کرده؟
- بله 6 ماه پیش. حالا اگه لازمه دوباره تست کنید.
- نه لازم نیست. یکیش پنادوره. امروز میزنه؟
- بله زحمتش رو بکشین لطفاً.
آقای تزریقاتی 2 تا از شیشه ها که یکیش هم پنادور هستش رو برمی داره و روی میز میزاره بعد سرنگ ها رو برمیداره و سوزن رو سر یکی از اونها میزاره و آب مقطر رو پر میکنه و داخل پنادور خالی میکنه و تکون میده تا مخلوط بشه. همه این کارها رو جلوی نسترن میکنه که داره با بغض نگاه می کنه.
- بیحس کننده بزنم داخلش؟
- نه شنیدم ایجاد حساسیت میکنه. معمولی بزنین.
- باشه. لطفاً دخترتون رو آماده کنید تا بیام.
همزمان شروع به آماده کردن سرنگ دوم میکنه تا جفتش رو با هم تزریق کنه. مامانش دستش رو میگیره و میبره به سمت یکی از تخت ها. قلب نسترن تند تند میزنه و بغض شدیدی داره و هر لحظه ممکنه گریه کنه. مامانش شلوارش رو شل میکنه و میگه:
- نسترن جان، دراز بکش رو تخت. سریع تموم میشه عزیزم.
نسترن در حالی که از شدت بغض نمیتونه حرف بزنه، روی تخت دمرو میخوابه، سرش رو میچرخونه و از لای پرده آقای تزریقاتی رو میبینه که 2 تا پد الکل رو از کیسه داروها برمیداره و همراه 2 تا سرنگ که پر از مایع سفید رنگی هستن و سوزن روکش دار هم دارن به طرف تخت میاد. پرده رو کنار میزنه و میاد جایی که باسن نسترن جلوش باشه. یکی از سرنگ ها رو میزاره رو تخت و روکش سوزن یکی دیگه رو برمیداره و هواگیری میکنه. با دستش به سرنگ تلنگر میزنه و کمی از مایع سفید رنگ از سوزن میریزه بیرون و در حالی که به سرنگ نگاه میکنه به مادرش میگه: اول پنی سیلین 633 رو تزریق میکنم که دردش کمتره بعد پنادور رو میزنم. نسترن هواگیری سرنگ رو میبینه. همیشه از این کار میترسیده چون بعدش قرار بوده اون سوزن داخل باسنش فرو بره و مایع سفید هم داخل باسنش پمپ بشه و تحمل دردی که تمام باسنش رو فرا میگیره. مادر نسترن بلوزش رو میزنه بالاتر روی کمرش و شلوارش رو که قبلاً دکمه ها و زیپش رو باز کرده بود تا جائی که میشه میکشه پائین . باسن نسترن درحالی که هنوز شرت پاشه کامل دیده میشه. نسترن نسبت به سنش باسن بزرگ و برجسته ای داره و شورت نخی قرمز پاشه. کمی از بالا و پائین شرتش، کمرش و رون پاهاش هم دیده میشه. بعد بخاطر اینکه 2 تا آمپول داره، مادرش شورتش رو از دو طرف تا وسط خط باسن نسترن میکشه پائین تا آقای تزریقاتی به هر دو طرف باسنش دسترسی داشته باشه. قلب نسترن تند تند میزنه و خیلی میترسه. آقای تزریقاتی پد الکلی رو باز میکنه و بدون اینکه چیزی بگه روی قسمت بالا سمت راست باسن نسترن خیلی محکم میکشه. باسن نسترن با هر حرکت پد الکلی تکون میخوره. نسترن با اینکه نمیتونه ببینه ولی از حرکت دست و خنک شدن باسنش میفهمه که چند لحظه دیگه قراره سوزن رو داخل باسنش فرو کنن. واسه همین ناخودآگاه باسنش سفت میشه و ترسش بیشتر میشه. آقاهه که این رو میبینه میگه:
- پات رو شل کن. شل نکنی درت میادا.
ولی نسترن یکدفعه میزنه زیر گریه و با وحشت هی میگه نمیخوام بزنم! نمیخوام بزنم! سعی میکنه در حالی که شرتش پائیه از روی تخت بچرخه و بلند بشه. مادرش به زور سعی میکنه دوباره دمرو بخوابونش. ولی نسترن خیلی تکون میخوره و آروم نمیشه. مادرش عصبانی میشه و خودش میشینه روی تخت، نسترن رو میکشه روی زانوهاش طوری که دولا بشه و نیم تنه بالاش زیر بغل مادرش روی تخت باشه . پاهاش رو هم دور پاهای نسترن قلاب میکنه که اصلاً نتونه تکون بخوره و فقط باسنش رو به بیرون و آماده تزریق آمپول باشه. نسترن همچنان به شدت گریه میکنه و باسنش هم سفته. مادرش شورتش رو که قبلاً نصفه پائین بود تا زیر باسنش میکشه پائین و پاهای خودش رو بیشتر جمع میکنه تا نسترن رو محکمتر بگیره. این کارش باعث میشه نسترن بیشتر دولا بشه و باسنش بیشتر قلمبه بشه. بعد به آقای تزریقاتی میگه:
- ببخشید این دختر خیلی از آمپول میترسه. بیزحمت تزریق کنید.
- محکم بگیریدش که تکون نخوره سوزن تو پاش بشکنه.
برای اینکه باسنش شل بشه آقای تزریقاتی با دست همون قسمت که قراره به اونجا تزریق کنه رو با دست چند بار بین انگشتانش فشار میده و بعدش 3 تا ضربه نسبتاً محکم با دست به باسن نسترن میزنه و هر ضربه رو که میزنه میگه شل کن... با اینکار باسن نسترن نسبتاً شل میشه و آماده میشه که سوزن رو داخلش فرو کنن. آقای تزریقاتی بلافاصله دوباره 3 بار با پد الکلی روی باسن برجسته شده نسترن میکشه و سریع روکش سوزن رو بر میداره و با دوتا انگشت کمی از باسن نسترن رو محکم جمع میکنه و سوزن رو خیلی سریع داخل اون قسمت تا نزدیک به انتها فرو میکنه و انگشتهاش رو آزاد میکنه. نسترن که داشت گریه میکرد همزمان با فرو رفتن سوزن یکدفعه باسنش تکون میخوره و سفت میشه و گریه اش تبدیل به جیغ میشه. مادرش مواظبه که زیاد تکون نخوره واسه همین محکمتر میگیرش. آقای تزریقاتی در حالی که سوزن سرنگ رو داخل باسن نسترن نگه داشته صبر میکنه تا تکون باسنش تموم بشه و دوباره 3 تا ضربه آرومتر میزنه بالای محلی که سوزن تو باسنش فرو رفته تا شل کنه. باسن نسترن در حالی که سوزن سرنگ تا انتها داخلش فرو رفته و پدال سرنگ هم در دست آقای تزریقاتی هستش از لای پرده دیده میشه. آقای تزریقاتی با شل شدن باسن نسترن شروع میکنه به فشار دادن پدال و پمپ کردن مایع سفید داخل عضله. درحالی که تازه اولشه میگه:
- خوب دیگه تموم شد!
- (وسط جیغ زدن میگه) آی آیییییییییییییی آیییییییییییییییی
هرچی مایع سفید بیشتر داخل باسنش تزریق میشه درد بیشتری رو احساس میکنه و گریه اش بیشتر میشه. حدود 20 ثانیه بعد در حالی که تا آخر مایع سفید داخل عضله باسن نسترن تزریق شده پد الکلی رو دور سوزن روی محل فرو رفتن سوزن میزاره و سوزن رو سریع میکشه بیرون و با پد الکلی روی باسنش رو فشار میده. نسترن هنوز گریه می کنه و اشک تمام صورتش رو گرفته. باسنش کاملاً لخته و یک پد الکلی روی بالا سمت راستش دیده میشه. آقای تزریقاتی سرنگ دوم رو برمیداره و روکش سوزنش رو برمیداره و در حالی که هوا گیری میکنه میگه:
- این آخریشه. ولی باید خودتو شل بگیری. دردت میاد اگه دوباره سفت کنی.
مادرش دوباره سعی میکنه که پاهای نسترن رو سفت تر بگیره و ضمناً کمی هم به سمت راست میچرخه تا آقای تزریقاتی بتونه راحت تر به سمت چپ باسن نسترن آمپول بزنه، این کار دوباره باعث میشه باسنش قلمبه بشه. آقای تزریقاتی پد الکلی دوم رو درمیاره و مثل دفعه قبل کمی باسن برجسته شده نسترن رو با دست دیگه ورز میده و پد الکلی رو میکشه روی قسمت بالا سمت چپ. بعد با انگشتاش کمی عضله رو جمع میکنه و مثل دفعه قبل سوزن رو خیلی سریع تو قسمت جمع شده فرو میکنه و بعد انگشتاش رو رها میکنه. اینبار هم تکون شدید و جیغ بلند نسترن... دوباره صبر میکنه تا باسنش حالت عادی پیدا کنه ولی با شروع پمپ کردن، صدای گریه نسترن تبدیل به جیغ ممتد میشه و باسنش هم مثل سنگ حسابی سفت میشه طوری که دیگه نمیتونه تزریق کنه. نسترن همونطور که دولا زیر بغل مادرشه و جیغ میکشه از شدت درد سرش رو میاره بالا و باعث میشه باسنش که تا حالا بیحرکت جلوی آقای تزریقاتی قلمبه شده بود، تکون بخوره. مادرش در حالی که میگه نسترن جان بلند نشو، بخواب... دوباره سرش رو میبره پائین و کمرش رو میگیره که تکون نخوره. آقای تزریقاتی با یک دست به بالای محل فرو رفتن سوزن ضربه میزنه و همزمان خیلی آروم پدال رو فشار میده. ضرباتش رو نسبتاً محکم میزنه طوری که صداش شنیده میشه. همش هم میگه شل کن! شل کن! درد پنادور خیلی شدید تو تمام باسن نسترن پیچیده و تقریباً نمیتونه تحمل کنه واسه همین نمیتونه باسنش رو شل نگه داره. با تموم شدن تزریق آمپول دوم آقای تزریقاتی پد الکلی رو میزاره دور سوزن و میکشه بیرون و جای تزریق رو کمی فشار میده. قبل از اینکه بره پد الکی اول رو برمیداره و محل تزریق آمپول اول رو هم نگاهی میندازه و بعد دوباره میزاره روش. نسترن همچنان داره هق هق کنان گریه میکنه. کل باسنش خیلی قرمز شده و کمی هم داغ. مادرش پاهاش رو آزاد میکنه و شورتش رو میکشه روی باسنش. این کار رو طوری انجام میده که پدهای الکلی روی باسنش جابجا نشن. بعد هم کاملاً نسترن رو آزاد میکنه که بایسته. نسترن همچنان با چشمان اشک آلود داره گریه میکنه. مادرش شلوارش رو هم درست میکنه و میگه بریم خونه. نسترن در حال گریه و در حالی که لنگ میزنه و دوتا دستش هم روی دو طرف باسنش هست به طرف در اتاق تزریقات میره. مادرش هم دنبالش میره و از آقای تزریقاتی تشکر میکنه که آمپولها رو برای نسترن تزریق کرده. در حالی که هنوز درد داره و گریه اش قطع نشده وارد سالن انتظار میشن و تمام کسانی که اونجا بودن میفهمن صدای جیغ و گریه اتاق تزریقات مال کی بوده. ولی نسترن داره به فردا فکر میکنه که 2 آمپول پنی سیسلین دیگه باید به باسنش تزریق بشه....
آمپول خوردن دیگران رو دوست داری ببینی بیا اینجا
https://www.looti.net/15_5925_1.html
اگر داستان آمپول خوردن میخوای بیا اینجا
https://www.looti.net/12_5924_1.html