انجمن لوتی: عکس سکسی جدید، فیلم سکسی جدید، داستان سکسی
داستان سکسی ایرانی
  
صفحه  صفحه 107 از 125:  « پیشین  1  ...  106  107  108  ...  124  125  پسین »

داستان های پیوسته و قسمت دار سکسی


مرد

 
عایییییییییییییییی بود
     
  
مرد

 
کدوم داستان عالی بود؟
     
  
مرد

 
تهران 47
آزاده رفت بعدی رو بیاره. دیدم سه تا هستن. یک دختر بزرگ که خودش رو معرفی کرد فرهناز . پرسیدم چند سالته؟ گفت: 28 سال. پرسیدم: تحصیل میکنی یا تو خونه هستی؟ گفت: دارم فوق لیسانس حقوق میگیرم. نشوندمش روی تخت. چادرش رو برداشتم و یواش لخت لختش کردم. دیدم هیچ مقاومتی نکرد. خیلی خوشکل بود. سینه های متوسط و خوشکل. ولی یه کمی شکم داشت. دقت کردم نرمال نبود. سوراخ کونش رو چک کردم. دیدم گشاده. کیرم رو کردم توش دیدم راحت رفت. کمی محکم کردمش دیدم گفت: دکتر کمرم درد میگیره. بعد کوسش رو معاینه کردم دیدم به گشادی سوراخ کونش نیست. فهمیدم کار حاج آقا نیست. چون فهمیده بودم که اون بیشتر کون میکرده خیلی کم کوس میکرده. رو کردم به فرهناز گفتم: کی تو رو از جلو میکنه؟ گفت: حاج آقا تو کلاس قرآن بهم تجاوز کرد. گفتم: به من دروغ نگو تا بهت کمک کنم. کیر حاج آقا بزرگتر از این بوده. هر کسی تو رو کرده کیرش خیلی کوچولو تر بوده. که دیدم زد زیر گریه. بغلش کردم. همینطور که گریه میکرد گفت: بابام . گفتم: نکنه شکمت هم جلو اومده بچه داری؟ همینطور که گریه میکرد. گفت: ترسیدم به کسی بگم. چون بابام ما رو میزنه. کمی تو بغلم بود تا کمی آروم شد گفتم: نگران نباش خودم برات یه کاریش میکنم. بعدی داداشش بود که خودش رو فربود معرفی کرد پرسیدم چند سالته؟ گفت: 22 سالم. پرسیدم: تو چه میکنی؟ گفت: من هم دانشجو سال دوم مکانیک هستم. لختش کردم. پسره هم خیلی خوشکل و خوش تیپ بود. کیرش رو دیدم. به آزاده گفتم: بیا بخورش ببینم چقدره. آزاده کمی ساک زد دیدم کیرش 18 سانتی شد و کلفتیش هم 5 سانتی. سوراخ کونش رو نگاه کردم گشاد بود. کیرم رو کردم توش دیدم راحت رفت ولی اصلان خوشش نمیاد. گفت: حاجی مجبورم کرد. بعد زد زیر گریه گفت: از ترس اینکه بابام بفهمه مجبور شد. بابام ما رو میزنه. گفتم: تو که برای خودت مردی چطور مجبورت کرد؟ گفت: یک روز تو کلاس قرآن متوجه شد. من دست رو پای خواهرم است. گفتم: فرهناز؟ گفت: نه فریما. گفتم: خوب گفت: مجبورمون کرد که بهش کون بدیم وگرنه به بابامون میگه که من و فریما همدیگه رو دستمالی میکنیم. ما هم از ترس بابام هر کاری میگفت میکردیم.
بعد فریما رو گفتم بیاد جلو. پرسیدم چند سالته؟ گفت: 19 سال. پرسیدم تو چکار میکنی؟ گفت: برای کنکور میخوانم. همینطور که حرف میزد لختش کردم. دیدم از همشون خوشکلتر و خوش هیکل تره . کوس و کونش رو چک کردم دیدم هر دوتا رو حاجی حسابی گشاد کرده. بعد به آزاده گفتم: بگو بابا و مامانش بیان. که وقتی اومدن زهره و محدثه هم باشون اومدن. فهمیدم که دیگه کسی نیست خیالم راحت شد. مرد خودش رو معرفی کرد. حاج اسماعیل هستم. اینم زنم حاجیه بتول هست. منم رو کردم به حاج اسماعیل گفتم: متاسفانه. تو کلاس قرآن به هر سه تاشون تجاوز شده. که حاجی برگشت یکی محکم خواباند زیر گوش زنش و گفت: مقصر تو هستی هی گفتی بفرستیمشون کلاس قرآن. حالا هم خودت باید جواب گو باشی. حاجیه خانم که اشک تو چشمش جمع شده بود. محدثه سریع رفت بغلش کرد. که حاجی نتوانه دوباره بزنتش. حاجی هم رو کرد به من گفت: بیچاره اش میکنم. به بچه های من تجاوز میکنه. گفتم: آخه نمیتوانی از حاج آقا شکایت کنی. حاج اسماعیل گفت: میدونی من کی هستم. من سردار سپاه هستم. پوستش رو میکنم. گفتم: آخه مشکل چیز دیگه است. حاجیه خانم گفت: چه مشکلی؟ گفتم: مشکل اینجاست که خود حاج اسماعیل فرهناز رو از کوس میکرده. و حامله اش کرده. تا این رو گفتم: حاج اسماعیل جا خورد. حاجیه خانم اومد جلو یکی محکم گذاشت زیر گوش شوهرش. گفت: بیشرف تو به بچه های خودت هم رحم نکردی. بعد زد زیر گریه و میگفت: تو فقط بلد ما ها رو بزنی. حاج اسماعیل که عصبانی شده بود اومد بره سمت حاجیه خانم که زهره از روی شلوار کیرش رو گرفت. گفت: بری سمتش. کیرت و میشکونم. دیگه حاج اسماعیل تکون نخورد. زهره هم دستش رو از روی کیر حاج اسماعیل برنداشت. بعد به حاج اسماعیل گفتم: لخت بشه تا یه چیزی رو آزمایش کنم. زهره سریع لختش کرد. بعد کیرش رو کرد تو دهنش حسابی که ساک زد. دیدم کیرش 15 سانتی شد قطرش هم 3 سانتی بود. کیرش رو گرفتم. کردم تو کوس فرهناز. گفتم: تلمبه بزن. اونم کمی تلمبه زد که کیرش رو کشیدم بیرون. گفتم: فقط کیر حاج اسماعیل تو کوسش رفته. با این حرف حاجیه خانم از حال رفت. آزاده سریع رفت براش آب قند آورد. محدثه گرفت بهش داد. کمی سرحالتر شد. گفت: دخترم بدبخت شد. گفتم: نگران نباش یه فکر براش میکنم. میگفت چه فکری؟ دیگه کاری براش نمیشه کرد. محدثه گفت: دکتر میگه درستش میکنم درستش میکنه. بعد به محدثه گفتم: حاجیه خانم رو لخت کن یه معاینه اش بکنم. اونم چادرش رو برداشت. بعد دکمه های مانتوش رو باز کرد. منم پیراهنش رو زدم بالا با گوشی کمی معاینه اش کردم بعد کورستش رو زدم بالا دوتا سینه خوشکل متوسط رو به بزرگ ولی تقریبا سفت. کمی که مالیدمش. پرسیدم: حاجیه خانم چند سالته؟ گفت: 50 سال. گفتم: خوب موندی. بعد شلوارش رو با شورت کشیدم پایین. دیدم محدثه دار حاجیه خانم رو نوازش میکنه و سینه هاش رو میخوره و میمالونه. شورتش رو که کشیدم پایین وای عجب کوسی داشت بزرگ و خوشکل. ولی کمی مو داشت. لا کوسش رو باز کردم دیدم تنگه. پرسیدم: چند وقته که باهم سکس نداشتید؟ حاجیه خانم گفت: یکسالی است. معلوم نیست این بیشرف مشغول کردن دخترمون بوده یا کدوم بنده خدایی که همیشه میگفت خسته هستم. که با صدای توگوشی صورتم رو برگردوندم دیدم زهره یکی دیگه زد تو گوش حاج اسماعیل و گفت: زن به این خوشکلی و خوبی رو ول کرد به دخترت تجاوز میکنی؟ بعد چادرش رو انداخت. شلوارش رو با شورت کشید پایین. رو کرد به حاج اسماعیل و گفت: بیشرف بیا کوسم رو بخور. تا حاج اسماعیل اومد حرف بزنه کشیده بعدی رو هم خورده بود. مجبور شد کوس زهره رو بخوره. تا سرم رو برگردوندم. دیدم محدثه هم دار کوس حاجیه خانم رو میخوره. زهره موهای حاجی رو گرفت. از لای پاش درآورد. بهش گفت: میخواهم بشاشم تو دهنت. اگه یه قطره اش زمین بریزه خودت میدونی. فهمیدی؟ بعد یکی زد تو گوش حاجی گفت: میگم فهمیدی؟ حاج اسماعیل هم گفت: بله. زهره دوباره سر حاجی رو برد لا کوسش و تو دهنش شاشید. حاجی هم همه شاشش رو خورد. بعد زهره پاشد کیرحاجی رو گرفت. گفت: زود باش عشقم باید بریم سفره شام رو بندازیم. بچه ها گشنشونه.
زهره همینطور که کیر حاجی رو گرفته بود. رفت که سفره شام رو بندازه. محدثه هم مشغول خوردن کوس حاجیه خانم بود. حاجیه خانم هم فقط جیغ میزد و آه و اوه میکرد. آزاده هم داشت با فربود صحبت میکرد. فریما هم با امیرعلی صحبت میکردن. حاجیه خانم آبش اومد. کلی از محدثه تشکر کرد. بعد اومد لباس بپوشه که من خواهش کردم همینطور لخت باشه. حاجیه خانم گفت: سختمه. محدثه هم گفت: چادر و مانتو نپوش با همین تیشرت و شلوار باش. اونم قبول کرد.
زهره صدا زد شام حاضراست. همه لباس پوشیدن و با هم رفتیم که شام بخوریم. زهره و حاج اسماعیل هنوز لخت بودن. زهره رو پای حاجی نشست. و لقمه میگرفت با هم میخوردن. منم کنار فرهناز بودم. محدثه هم کنار حاجیه خانم. داشتیم شام میخوردیم که حاجیه خانم با بغض گفت: حالا جه خاکی تو سرم بریزم با حاملگی فرهناز. محدثه بهش گفت: دکتر گفته حلش میکنم حلش میکنه. حاجیه خانم هم گفت: آخه چطوری؟ گفتم: فهمیدم باید شوهرش بدیم. حاجیه خانم گفت: آخه کی با زن حامله ازدواج میکنه. گفتم: اونش با من خیالت راحت.
شام خوردیم. زهره دست حاج اسماعیل رو گرفت گفت: من با عشقم میریم رو تخت. آزاده هم دست فربود رو گرفت. گفت: ماهم بریم رو تختمون بخوابیم. امیرعلی هم دست فریما رو گرفت رفتن تو اتاقشون. محدثه هم گفت: منم با بتول میریم حمام. منم پذیرایی رو کمی جمع کردم و چهارتا توشک انداختم. بعد لخت شدم به فرهناز هم گفتم لخت بشه. برا خودمون دراز کشیده بودیم که فرهناز گفت: واقعا کسی با من ازدواج میکنه؟ گفتم: خیالت راحت یک دوست دارم که اگه ببینی عاشقش میشی. فقط دوتا مشکل داره گفت: چی؟ گفتم: اول اینکه کمی از تو کوچکتره و دوم اینکه سیر مونی نداره. شبانه روز باید بهش بدی. فکر کنم مامانت و خواهرت هم باید بهش بدن شاید سیر بشه. فرهناز که خوشش اومد بود. خندید و گفت: اینکه خیلی خوبه. گفتم: پس بزار ببینم تو تحملش رو داری؟ بعد بتوش رو زدم کنار. پاهاشو باز کردم افتادم به جون کوس خوشکلش حسابی خوردمش. اونم داشت عشق میکرد. و آه و اوه میکرد. بعد چند دقیقه به خودش لرزید و آبش اومد. گفت: حالا کیرت رو میخواهم. بکن تو کوسم جرم بده. گفتم: مطمئنی؟ اذیت نشی؟ گفت: نه بکن. منم کیرم رو گذاشتم رو کوسش. راحت تو نرفت با فشار فرستادمش تو. معلوم بود خیلی اذیت میشه. ولی یواش یواش که تلمبه زدم مثل اینکه کوسش بازتر شد. دوباره آه و اوهش رفت بالا. ده دقیقه ای کردمش تا آبش دوباره اومد. مال منم اومد. همون موقع. محدثه از تو حمام اومد. ما دوتا هم پاشیدم رفتیم تو دستشویی کوس فرهناز رو شستم. کیر خودم رو هم شستم بعد اومدیم بیایم بیرون فرهناز گفت: واقعا پس مشکل من حله؟ گفتم: خیالت راحت. گفت: اسم پسره چیه؟ گفتم: حامد. بعد با هم اومدیم بیرون. رفتیم سرجاهامون دراز کشیدیم. حاجیه خانم هم بعد از ما از حمام اومد بیرون. اونم دراز کشید. من کمی فرهناز رو نوازش کردم و پرسیدم: چطور بود؟ گفت: برای اولین بار بود که از سکس لذت بردم و ارضاع شدم. بعد از پشت بغلش کردم تا خوابش برد. خودم پاشدم یه لیوان آب خوردم. برگشتم سرجام. که حاجیه خانم گفت: بهش راست گفتی؟ گفتم: چی رو؟ گفت: اینکه براش شوهر پیدا کردی؟ گفتم: بله . حاجیه خانم هم دست انداخت دور گردنم و کشیدم طرف خودش و بوسیدم گفت: تو خیلی مهربونی. خیلی ممنون از محبت هات. منم گفتم: اینطوری تشکر میکنی؟ حاجیه خانم که جا خورده بود گفت: پس چطور باید تشکر کنم؟ منم پا شدم. پتوش رو زدم کنار. شلوارش و شورتش رو با هم کشیدم پایین. حاجیه خانم گفت: میخواهی چکار کنی؟ گفتم: میخواهم بات عشق کنم. بعد سرم رو بردم لاپاهاش دیدم کوسش رو محدثه براش تیغ زده صاف صاف. یک کوس بزرگ جلوم بود. حاجیه خانم گفت: من دیگه پیر شدم بدردت نمیخورم. گفتم: هیچ وقت این حرف رو نزن این کوس حداقل 30 سال دیگه کارایی داره باید من و داماد رو راه بندازه. بعد افتادم به جونش. اولش بوش کردم بعد افتادم به خوردنش. عجب کوسی بود. بعد کیرم رو کردم تو کوسش یه بیست دقیقه ای تلمبه زدم که آبم اومد. همه اش رو ریختم توش. بعد رفتیم تو بغل همدیگه. تیشرتش رو درآوردم و سرم رو گذاشتم رو سینه های خوشکلش. اونم سرسینه اش رو گذاشت تو دهنم. همینطور که سینه میخوردم. خوابم برد.
     
  
↓ Advertisement ↓
TakPorn
مرد

 
عالی بود
     
  
مرد

 
عالی بود داداش بازم منتظریم بریم تهران
     
  
مرد

 
منتظریم داداش
     
  

 
دمت گرم تهران نبود
     
  
مرد

 
تهران 48
صبح با بوسه حاجیه خانم بیدار شدم. رفتم دست و صورت شستم برگشتم دیدم سفره رو پهن کردن. دیدم حاجیه خانم و محدثه لخت هستن. فرهناز میخواست لباس بپوشه که حاجیه خانم گفت: نمیخواهد دخترم اینطور بهتره. بزار بدنت هوا بخوره. بعد دیدیم زهره اومد کیر حاج اسماعیل هم تو دستش. حاجی تا حاجیه خانم رو لخت دید یه اخمی بهش کرد و گفت: برای چی لباس تنت نیست؟ که زهره یکی زد تو گوشش و گفت: به توچه بچه کونی. دلش میخواهد لخت باشه. خیلی پرو شدی. میخواهی جلو جمع خارت کنم. بعد کیرش رو ول کرد. یکی زد درکونش. که حاجی یه آخ و اوخی کرد. منم رو کردم به زهره گفتم: چرا گشاد گشاد راه میره؟ گفت: از بس بی عرضه است. شیشه نوشابه کردم تو کونش. میگه حالا کونش درد میکنه. ولی مهم نیست آدمش میکنم. بعد با هم رفتن تو دستشویی. بعد که برگشتن شروع کردیم به صبحانه خوردن که حاجیه خانم رو کرد به من گفت: رجب جان عزیزم میتوانم یه خواهشی ازت بکنم؟ گفتم: شما جون بخواه. گفت: من عاشق زهره جون شدم. میخواهم اگه اجازه بدی برای حاجی ازت خواستگاریش کنم. گفتم: زهره زنم است. دخترم که نیست. فرهناز گفت: خواهش بخاطر من. گفتم: خاطر تو و حاجیه خانم خیلی برام عزیزه ولی زهره رو دوست دارم. حاجیه خانم گفت: زهره میتوانه زندگی ما رو عوض کنه. گفتم: باشه. ولی به یه شرط. حاجیه خانم گفت: هر شرطی باشه قبوله. گفتم: هر وقت خواستم شما و زهره رو بکنم مشکلی نباشه. حاجیه خانم گفت: قبوله. حاج اسماعیل گفت: چی قبوله. که زهره یکی محکم خواباند زیرگوشش و گفت: بار آخرت باشه رو حرف حاجیه خانم حرف میزنی. حالا هم برو پاشو ببوس و معذرت خواهی کن. بگو دیگه تکرار نمیشه. حاج اسماعیل هم رفت پای حاجیه خانم رو بوسید و معذرت خواهی کرد. قرار شد فردا برین محضر و عقد بکنن. منم گفتم: حامد رو هم میارم که با فرهناز عقد کنن.
بعد پاشدم و خداحافظی کردم رفتم. سمت خونه. جریان رو به مهتاب گفتم. مهتاب هم گفت: اینطور بهتر شد میتوانی راحت بری خواستگاری همون سروانه که میگفتی. به ابوالفضل گفتم: خونه شهین خانم رو چکار کردی درست کردی؟ گفت: تازه شروع کردم. این همایون رو هم که فرستادی خونه اون زنه که تو نیرو انتظامیه. فکر کنم خاطر خواهش شده هر روز به یه بهانه میره که کار رنگش هنوز مونده. گفتم: خودم درستش میکنم که از فردا سرکارش باشه. فقط زود تمامش کن. امروز میرم کار زمین پشتی رو هم درست میکنم که باید بریم خونه جدیدمون رو اونجا بسازی. ابوالفضل هم گفت: به چشم.
رفتم که کار زمین پشتی رو تمام بکنم. وقتی رفتم تو حیاط . دیدم سالنومه و اشکان روی یه تخت نشستن دارن صحبت میکنن. سالنومه گفت: کجا میری؟ گفتم: خونه زیور خانم. برای چی؟ گفت: ما هم بات میایم. گفتم: برای چی؟ سالنومه گفت: من درسهام سنگینه اینجا هم خیلی شلوغه نمیتوانم درس بخوانم. با اشکان میخواهیم بریم خونشون که خلوت تره که من راحت درس بخوانم به اشکان هم کمک کنم درس بخوانه. یکماه دیگه کنکوره. تا این رو گفت: یکی زدم تو سر خودم گفتم: راست میگی یکماه دیگه کنکوره؟ گفت: دروغم چیه.
سوار موتور شدیم سه نفری رفتیم. دم خونه زیور خانم. رفتیم داخل زیور تا من و دید حال و احوال کرد. تا اشکان رو دید سریع پرید بغلش کرد و بوسیدش. پرسید: چطوری عزیزم؟ اشکان هم گفت: خوبم. زیور گفت: اذیت که نشدی؟ اشکان گفت: نه مگه بچه هستم. بعد سالنومه رو دید. سلام کرد و بعد رو کرد به من گفت: این خانم خوشکله کیه؟ گفتم: سالنومه خانم دختر شهین است دارن خونشون رو تعمییر میکنن خونه ما هم شلوغ بود. اومده اینجا خونه شما که راحت بتوانه درسش رو بخوانه چون دانشجو رشته پزشکی است. و قرار با اشکان هم کار کنه. برای کنکور. زیور تا این رو شنید. پرید بغلش کرد و گفت: من فدای این خانم دکتر خوشکلم بشم. به زیور گفتم: دفتر و دستکت رو بردار بریم خونه شمسی خانم کارهای زمینها و ردیف کنیم. زیور هم رو کرد به اشکان گفت: وسایل خانم دکتر رو ببر تو اتاق اتوسا. حواست هم بهش باشه. ببین چی دوست داره بگو منیره برای نهار درست کنه. منم با رجب میرم و میام.
موتور رو گذاشتم با ماشین زیور رفتیم خونه شمسی خانم. درب زدیم. شعله درب رو باز کرد. دیدم با شعبون دارن میرن بیرون. گفتم: کجا عروس داماد؟ شعبون گفت: داریم میریم بگردیم. زیور گفت: کجا؟ برگردید. کارتون دارم بعد با هم میریم میگردیم. دستشون رو گرفت و برگردوندشون. قراردادها رو هم نوشته بود. دادم شمسی خانم خواند وامضا کرد. بعد شعبون و شعله چای و شیرینی آوردن. اول شعبون جلو زیور گرفت. زیور گفت: من از این چایی نمیخواهم بعد زیپ شلوار شعبون رو باز کرد کیرش رو کشید بیرون گفت: من از این چایی میخوام. بعد شعله رو کشید جلو دامنش رو زد بالا دید شورت نداره . سرش رو برد جلو یه لیسی به کوس شعله زد و گفت: من از این شیرینی میخواهم. بعد گفت: سریع لخت شین. و خودش هم لخت شد. رفت شمسی رو هم لخت کرد. شعله رو خواباند و افتاد به جون کوسش. همینطور که میخورد. به شعبون گفت: کیرت رو بکن تو کوسم. به شمسی هم گفت: بشین رو دهن شعله که کوست رو بخوره. منم دیدم این سه تا حسابی مشغول هستن. به زیور گفتم: فکر کنم تو خیلی کار داری من برم. زیور هم گفت: آره. منو شمسی جون با بچه ها یه سکسی بکنیم. بعد میخواهیم بریم چهارتایی خرید. طول میکشه. منم خداحافظی کردم اومدم بیرون یه ماشین گرفتم رفتم. خونه خانم جان.
وقتی رسیدم درب زدم. معصومه اومد دم در رو باز کرد. رفتم تو بغلش کردم. حسابی بوسیدمش. رفتیم تو خونه. موقع نهار بود رفتم سرمیز. همه بودن موقع نهار ملیحه و فرهاد تو سر و کله هم میزدن. احسان و سارا هم تو سر و کله هم. سارا به شوخی رو کرد به من گفت: پس این احسان رو کی میبریش خستمون کرد. منم گفتم: همین امروز. سارا یه دفع جا خورد گفت: نه. شوخی کردم. گفتم: نه. تو و احسان آبتون تو یه جوب نمیره. سارا گفت: میره. بچه خوبیه. نهار تمام شد. بچه ها رفتن تو اتاقشون. معصومه و سیما هم شروع کردن به جمع کردن میز نهار. من و خانم جان و آقا رضا و فرنگیس رفتیم تو پذیرایی. من رو کردم به فرنگیس گفتم: این احسان و ملیحه خستتون کردن. ببرمشون. فرنگیس گفت: برعکس. از وقتی ملیحه اومده تو خونمون فرهاد درس میخونه و همیشه سرحاله و از وقتی احسان اومد تو خونمون سارا هم سرحال شده همیشه میخنده و شیطونی میکنه. فکر میکنم هر دوتاشون عاشق شدن. میخواهم هر چه زودتر عقد کنن. آقا رضا هم گفت: اینطوری خیالمون راحت تره. خانم جان گفت: برو خونه به بابا و مامان ملیحه بگو امشب میایم برای خواستگاری. برای فردا هم به خانواده احسان بگو بیان برای خواستگاری. که پس فردا ببرمشون. عقدشون کنیم. معصومه و سیما هم چایی و شیرینی آوردن. فرنگیس گفت: بزارین رو میز و بشینین. سیما رو کنار خودش و آقا رضا نشوند. رو کرد به من گفت: این سیما جون رو هم میخواهم برای شوهر گلم عقد کنم. سیما که جا خورده بود گفت: نه. فرنگیس خانم. من چنین جسارتی نمیکنم. فرنگیس گفت: من بهت میگم. میخواهی رو حرف من حرف بزنی؟ سیما گفت: نه رو حرف شما حرف نمیزنم ولی من کجا و شما کجا. فرنگیس گفت: نکنه کوس من و دوست نداری؟ بعد دامنش رو زد بالا. شورتش رو هم کشید پایین پاهاشو باز کرد به سیما گفت: بیا بخور. سیما هم که جرات نداشت حرف بزنه سریع جلو فرنگیس زانو زد و مشغول خوردن کوس فرنگیس شد. فرنگیس سرش رو گرفت بلند کرد و گفت: کوسم رو دوست نداری؟ سیما گفت: عاشقشم. فرنگیس هم رو کرد به آقا رضا گفت: رضا جان. سیما رو ببر سریع بکنش. ببین دوست داره با من و تو ازدواج کنه. آقا رضا هم که حسابی شق کرده بود سریع دست سیما رو گرفت رفتن تو اتاق خوابشون. فرنگیس هم رفت پشت سرشون. من و خانم جان و معصومه هم چایی شیرینی میخوردیم که به خانم جان گفتم: من یکماه دیگه کنکور دارم. میخواهم این یکماه رو تعطیل کنم فقط درس بخوانم. برای همین میام. خونه شما که با بچه ها برای کنکور آماده بشم. خانم جان هم گفت: به معصومه میگم جات رو تو اتاق خودم درست کنه که پیش خودم باشی.
بعد ده دقیقه فرنگیس و سیما و آقا رضا خوشحال اومدن بیرون. سیما مانتو و روسریش رو هم پوشیده بود. منم احسان و ملیحه رو صدا زدم گفتم: پاشید بریم. سارا گفت: برای چی؟ گفتم: مگه تو فضولی. فرهاد گفت: سارا میگفت از احسان خسته شده. به من و ملیحه چکار داری؟ گفتم: خیلی دوسش داری امشب بیا خواستگاریش. خانم جان رو کرد به فرهاد گفت: برو برای شب یک لباس خوب آماده کن. فرهاد تا این رو شنید از خوشحالی پرید بالا رو کرد به من و گفت: خیلی چاکریم. و دست ملیحه رو هم گرفت رفتن بالا تا ملیحه آماده بشه. سارا گفت: پس من چی؟ گفتم: احسان هم اگه تو رو دوست داشته باشه. میاد خواستگاریت. سارا یه نگاه به احسان کرد و گفت: تو دوستم نداری؟ که خانم جان گفت: انشالله احسان و خانواده هم فردا میان خواستگاریت. سارا به احسان گفت: وای بحالت دیر بیای خودم جرت میدم. بعد دست احسان رو گرفت با هم رفتن که احسان آماده بشه بریم.
     
  
مرد

 
عالی بود
     
  
مرد

 
تهران 49
وقتی رسیدیم خونه. جریان رو به سوگل و آقا جواد گفتم. و احسان رو هم فرستادم که جریان خواستگاری رو به بابا و مامانش بگه. خودم هم ماشین رو برداشتم رفتم. خونه مژده. یک خونه آپارتمانی بود. زنگ زدم. مژده تا صدای من رو تو اف اف شنید حال کرد گفت: بیا بالا. گفتم: نه. تو بیا پایین میخواهم یه جایی ببرمت. مژده هام بعد ده دقیقه اومد پایین. سوار ماشین شد. من راه افتادم. مژده گفت: کجا میریم. گفتم: خواستگاری. گفت: خواستگاری کی؟ گفتم: همین پسر نقاشه همایون. چطور بود؟ گفت: بچه خوبی بود. ولی مگه پسر نباید بیاد خواستگاری دختر. گفتم: مگه مهم است؟ تو دوستش داری میریم برات خواستگاریش. سر راه گل و شیرینی خریدیم و رفتیم دم خونه خاور خانم. درب زدم خاور اومد دم درب. تا ما رو با گل و شیرینی دید سریع دعوتمون کرد داخل خونه. رفتیم داخل اتاق. همایون و حاله و هنگامه داشتن تلویزیون نگاه میکردن. تا ما رو دیدن به اشاره خاور خانم تلویزیون رو خاموش کردن اومدن. نشستیم. خاور گفت: خیلی خوش آمدید. چرا زحمت کشیدید گل و شیرینی برای چیه؟ گفتم: خاور خانم مزاحم شدیم برای امرخیر. خاور خانم که نیشش باز شده بود گفت: برای کدومشون هنگامه یا حاله؟ گفتم: برای همایون اومدیم. میخواستم ازش خواستگاری کنم برای دوست دخترم مژده جون. خاور که کمی تعجب کرده بود. گفت: من که جا خوردم. شما اومدید برای همایون. گفتم: بله. خاور گفت: پس میشه بپرسم شغل عروس خانم چیه؟ مژده گفت: تو نیروی انتظامی هستم. خاور که حال کرده بود. گفت: چرا با پدر و مادر نیومدید؟ مژده گفت: عمرشون رو دادن به شما. ما تو خرمشهر زندگی میکردیم که جنگ شد. پدر و مادرم رو از دست دادم و تنها شدم. خاور گفت: مهریه چقدر میخواهی؟ مژده گفت: یک جلد کلام الله مجید. خاور گفت: همین؟ مژده گفت: خوشبختی مهم است نه مهریه. خاور گفت: باید هیکل عروسم رو ببینم. منم مژده رو بردم وسط. گفتم: عروس خانم لخت شو. مژده هم چادرش رو برداشت. مانتوش رو هم درآورد. شد با یه تاپ و شلوار تو خونه. خاور گفت: ازت خواستم لخت بشی هیکلت رو ببینم. بعد خودش اومد جلو تاپش رو کشید بالا. کورست نداشت. دوتا سینه متوسط ولی سفت افتاد بیرون. شلوارش رو با شورت کشید پایین. عجب هیکلی شکم ورزشکاری شش تیکه. کوس کوچولو و سفت. کونش هم گرد و خوشکل و سفت. خاور محکم بغلش کرد گفت: فدات بشم چه هیکل نازی داری. اول فکر کردم دنبال پول هستی که دیدم نیستی گفتم حتما مشکل جسمی چیزی داری ولی تو همه چیزت عالیه. پس چرا اومدی سراغ همایون؟ مژده گفت: رجب انقدر از خانواده شما تعریف کرد. منم تنها بودم. دوست داشتم یه خانواده خوب داشته باشم. و باشون خوشبختی رو تجربه کنم. با رجب تصمیم گرفتیم مزاحمتون بشیم. خاور گفت: من چند تا شرط دارم. مژده هم گفت: هرچی شما بگی مامان جان. خاور که قند تو دلش آب شده بود گفت: فدای دخترم بشم اول اینکه بیای با خودمون اینجا زندگی کنی. مژده گفت: چشم مامان. خاور گفت: دوم اینکه برای مهریه یه زمین به نامت میکنم و سوم اینکه فردا میبرم عقدتون میکنم بعد میریم دهمون براتون عروسی میگیرم. مژده گفت: هرچی شما بگید مامان جان. خاور رو کرد به همایون گفت: پس چرا معطلی سریع لخت شو دیگه. خودش هم شروع کرد به لخت شدن. به هنگامه و حاله هم اشاره کرد که لخت بشن. گفت: زود باشین میخواهیم پرده عروسمون رو بزنیم. مژده گفت: ببخشید من یه مشکلی دارم. خاور گفت: بگو عشقم. مژده سرش رو انداخت پایین و گفت: من پرده ندارم وقتی بچه بودم خیلی بهم تجاوز شده از جلو و عقب. خاور گفت: فدات بشم عشقم. مهم نیست. بعد خواباندش افتاد به جون کوسش برای خودش بوسش میکرد. میخوردش. که من سریع لخت شدم. خاور رو زدم کنار کیرم رو با یه فشار فرستادم تو کوس مژده. عجب کوس سفتی بود. خاور گفت: چه غلطی میکنی؟ گفتم: به تو چه بعد به همایون اشاره کردم بیاد جلو. به همایون گفتم: من از کوس میکنم تو از کون. دونفری مشغول کردن مژده شدیم. عجب کوسی بود. ده دقیقه ای کردم که آبم اومد ریختم تو کوسش. از روش بلند شدم. همایون هم کیرش رو از کونش کشید بیرون. میخواست بکنه تو کوس مژده که خاور گفت: دیگه بستونه این عشق خودمه و مشغول خوردن کوس پر آب مژده شد. همایون گفت: پس من چکار کنم؟ خاور گفت: من چی میدونم. کیرت رو بکن تو کونت. همایون گفت: کیرم شقه میخواهم بکنم تو کوس زنم. خاور گفت: تو گوه میخوری انقدر هم مزاحم من نشو. همایون گفت: پس چکار کنم. خاور با عصبانیت گفت: میخوای بکنیش تو کوس من. بعد مشغول خوردن کوس مژده شد. همایون هم که متوجه نشد مامانش بهش متلک انداخته. اومد پشت سر خاور کیرش رو محکم کرد تو کوس خاور. تا خاور اومد به خودش بیاد همایون داشت تو کوس مامانش تلمبه میزد.
خاور سرش رو از تو کوس مژده بلند کرد یه دادی زد سر همایون که بیشرف داری مادرت رو میکنی؟ منم گفتم: خودت بهش گفتی دیگه الکی به بدبخت گیر نده. دیگه خاور خفه شد. همایون هم به کردن مامانش ادامه داد. منم یه گوش اتاق دراز کشیدم. یک لحظه چشمهام رو بستم. احساس کردم. کیرم یه حالیه چشمهام رو باز کردم. دیدم کیرم تو دهن حاله است. داره برای خودش کیرم رو میخوره. تا اومد به خودم بیام دیدم هنگامه داره میشینه روی صورت من. وای لاکونش و کوس هنگامه حسابی عرق کرده بود. اول بوش کردم حسابی که مست شدم بعد با تمام توان کوسش رو میخوردم. بعد زبونم رو رساندم به سوراخ کونش وای چه مزه ای چه بوی میداد. حسابی خوردمش دوباره شق کرده بودم. حاله رو بلند کردم. هنگامه رو نشاندم رو کیرم. عجب کون نرمی داشت. کیرم راحت رفت توش. حاله رو هم گذاشتم رو صورتم. همینطور که هنگامه رو میکردم. کوس حاله رو بو میکردم ازمال هنگامه کوچکتر بود. بوش هم کمتر بود. اول حسابی کوسش رو خوردم بعد سوراخ کونش رو خوردم که از مال هنگامه گشادتر بود. بعد هنگامه رو بلند کردم حاله رو نشاندم رو کیرم. هنگامه رو هم برگردوندم رو صورتم وای عاشق بوی کوس و کونش شده بودم حسابی خوردمش که دیدم هنگامه لرزید و آبش اومد. بعد حاله لرزید. منم کیرم رو از کون هنگامه کشیدم بیرون. رفتم پشت سرخاور خانم کیرم رو کردم تو کوس پرآبش که پسرش براش پرش کرده بود. کیرم رو راحت کردم تو کوسش و کمی که تلمبه زدم آبم اومد ریختم تو کوسش که همینطور سرازیر شده بود ازش. هنگامه و حاله سریع اومدن و شروع کردن به خوردن آب من و همایون که از کوس خاور میریخت بیرون.
بعد من خداحافظی کردم اومدم. بیرون. یکسره رفتم تو اتاقمون
     
  
صفحه  صفحه 107 از 125:  « پیشین  1  ...  106  107  108  ...  124  125  پسین » 
داستان سکسی ایرانی

داستان های پیوسته و قسمت دار سکسی


این تاپیک بسته شده. شما نمیتوانید چیزی در اینجا ارسال نمائید.

 

 
DMCA/Report Abuse (گزارش)  |  News  |  Rules  |  How To  |  FAQ  |  Moderator List  |  Sexy Pictures Archive  |  Adult Forums  |  Advertise on Looti
↑ بالا
Copyright © 2009-2025 Looti.net. Looti Forums is not responsible for the content of external sites

RTA