انجمن لوتی: عکس سکسی جدید، فیلم سکسی جدید، داستان سکسی
داستان سکسی ایرانی
  
صفحه  صفحه 11 از 125:  « پیشین  1  ...  10  11  12  ...  124  125  پسین »

داستان های پیوسته و قسمت دار سکسی


مرد

 
من و زن چادری و گوشتی

قسمت سوم

معجونو خوردیم و تو همون حالت نشسم رو صندی کامپیوترم ,اونم رو تخت نشسه بودو سینه هاش بیرون بود ,دستمو انداختم زیر یکی از سینه هاش سعی میکردم
با موج دادن بهشون خودمو سریع تر تحریک کنم ,و بعد از چند دقیقه دوباره تحریک شدم و کیرم از لای درز حوله خود نمایی کرد ,وقتی این منظره رو دید گفت وای چه زود
گفتم اره دیگه ما عقیمیم , حوله شو باز کردم و نشستم کنارش ,دستشو دور کیرم حلقه کردو شروع به مالوندش کرد ,چون تازه ارضا شده بودم یه خورده بدم میومد ,اما وقتی
سینه هاشو فشار میدادم از این قضیه یادم میرفت ,ازش خواسم دمر دراز بکشه و قبول کرد ,شروع کردم به ماساژ دادنش میدونسم خسه س از طرفی میخواسم خودم
به اوج برسم ,همینطور ماساژش میدادم و باز رسیدم به جای مورد علاقه م که میشد کونش ,این دفه کونشو دو دستی گرفتم دستم و فشار میدادم ,باهاش بازی میکردم
مثل ژل تکون میخورد لامصب و هی حشری ترم میکرد ,یک طرف لمبرشو شروع کردم به لیس زدن ,ازش یه گاز کوچیک گرفتم ,دیدم خوشش میاد
خودمم خیلی این کارو دوس داشم ,چندتا گاز بزرگ تر از لمبراش گرفتم و سعی کردم با دوتا دستم لای کونشو باز کنم ,بی شرف اینقدر رو فرم بود که سوراخشو به زور
میدیدم ,بازشون کردم , چشم به سوارخ قشنگش افتاد وااااای
,یه دونه مو هم نداشت ,کاملا بسته بود و معلوم برا باز کردنش باید حسابی وقت میذاشتمو انگشتش میکردم ,
تو همین حین بودم که گفت از فکر اون بیا بیرون ,به حرفش توجهی نکردم و شروع کردم لیسیدن سوراخش ,سعی میکردم زبونمو فرو کنم تو
ولی اینگاری صد سال بود باز نشده بود ,اینقدر زبون زدم که زبونم خسته شد ,انگشت اشاره مو نزیک سوراخش کردم ,که یه دفه برگشت و گفت نه درد داره
گفتم باشه ولی من اینجارو دوس دارم ,قول میدم اگه درد داشت بی خیال شم باشه؟ با اکراه قبول کرد ,باید خیلی مراقب میبودم
نمیخواسم از دست بدم این کون خوش طعمو برا همین دوباره زبون زدن رو ادامه دادم و پاشدم انگشتمو چرب کردم و اروم کردم تو کونش
اینقدر تنگ بود که انگشتمو پس میزد ,انگشتمو کردم تو و چند دقیقه در نیاوردم تا کونش عادت کنه به این حالت ,انگشت دومم رو چرب کردم و
خیلی با احتیاط سعی کردم فرو کنم که یهو گفت اووووی ,با خودم گفتم این که با دوتا انگشت اینجوری اووی میکنه چطوری میخواد کیرمو تحمل کنه
هر طور بود انگشتامو کردم تو اروم اروم و کم کم سریع عقب جلو کردم ,داشت باز میشد کونش حس کردم داره خوشش میاد ,چون جیغای کوچیکش
با لذت توام شده بود ,سر کیرمو به اطراف سوراخش میمالوندم تا حشری تر بشه ,میخواسم کیرمو بفرستم تو بهش گفتم اولش یه خورده درد داره ولی بعدش
دردش به لذت تبدیل میشه ,گفت باشه ولی جون هرکی دوس داری یواش ,گفتم باشه قربونت برم قول میدم ,تو دلم گفتم همچین بکنمت که یادت بره معنیه یواشو
سر کیرمو چرب چرب کردم و زنجیرشو ازاد کردم و اروم کیرمو فرستادم تو ,اولش نمیرفت اما یه دفعه سر خوردو طوری که از یه جای تنگ به جای گشاد رفته باشه رفت تو
,جیغ کشید و سعی کرد بره جلو تا کیرم خارج بشه اما محکم نیگه ش داشم و گفتم عزیزم خوب میشه ,صب کن یه خورده ,گفت نه من نمیخوام اصلا ,
گفتم یه کوچولو صب کن اگه خوب نشد درش میارم قبول کرد و منم خیلی اروم کیرمو یه خورده کشیدم عقب واروم تر از اون دادمش جلو,
سرعتمو بیشتر میکردم و اونم بیشتر عادت میکرد اینقدر که کامل بهش عادت کرد و منم حرکتامو سریع کردم ,
داشت حال میکرد و میگفت جوووون جرم بده احسان ,حرفاش بیشتر تحریکم میکرد ,وقتی مطمئن شدم داره لذت میبره
کیرمو کشیدم بیرون ,نمایی که همیشه دوس داشم از نزیک ببینم ,یه سوراخ کون باز ,سوراخش بازه باز شده بود ,به خودم افرین گفتم که اینجوری بازش کرده بودم
خطهای چروک کونش باز باز شده بود و سوراخ مثه دهن ماهی باز و بسته میشد ,سر کیرمو چرب تر کردمو فرستادم تو موقع ورودش دردش گرفت و کیرمو
تا ته فرستادم تو و تا تونسم فشارش دادم و کیرمو منقبض کردم ,
دوباره کیرمو در اوردمو به سوراخش خیره شده ,این حرکتو هی تکرار میکردم ,در حالی که صداش پر شده بود از شهوت برگشت بهم گفت
د لعنتی بکن دیگه چرا اینجوری میکنی ,به حرفش توجهی نکردم و به کارم ادامه دادم ,با انگشتای اشاره دو تا دستم
از دو طرف سعی کردم سوراخشو باز کنم ,دقیقا مثه حالتی که میخوای یه چیزو جر بدی بازش کردم ,دوس داشم تا ته شو ببینم ,
هیچی حالیم نبود ,دوباره کیرمو محکم فرستادم تو و شروع به تلمبه زدن کردم ,هیچ وقت اونطوری وحشی نشده بودم
اونم هم درد میکشید و هم حال میکرد ,بر خلاف همیشه این دفعه زودتر داشم ارضا میشدم ,شاید کارایی که قبلش کرده بودم باهاش باعث ش شده بود.
سرعت ضربه هام بیشتر و بیشتر شد ,حس کردم دارم از کیرم میام بیرون ,بهش گفتم دارم میام ,گفت ن ن نریز...... که دیگه دیر شد و همه ابمو خالی کردم تو کونش
وصفش اصلا اسون نیس و نمیتونید حالشو درک کنید . روش دراز کشیدم ,دوس نداشم کیرمو در بیارم ,با این که مشکل بود اما دستمو به رگ زیر کیرم رسوندم و ازش خواسم
کونشو منقبض کنه تا قطره اخر ابم بریزه تو کونش . این کارو کردم قلقلکم اومد و خنده م گرفت ,گفت بد نگذره نمیخوای پاشی؟
گفتم نه چه عجله ایه . 22 سال پاشده بودم حال چند دقیقه بخوابم طوریه؟ خندید گفت از دست تو . حوله رو با انگشتای پام کشیدم سمت خودمو
و نا مرتب انداختم رو خودمون و کیرم همچنان تو کونش بود .بعد از چند دقیقه واقعا کوچیک شد وتو کونش کامل خوابید ,گرسنه م بود
و بدنم نیاز به انرژی داشت کیرمو کشیدم بیرون که چند ثانیه بعدش همه ابم اومد بیرون ,گفتم وای فرشته چیکا میکنی تخت ......
که دیگه ریخته بود بهش گفتم حالا که ریخت پس همه شو بریز بیرون راحت شی
اونم از خدا خواسه نیم کیلو ابوچکوند رو تختم قطره های اخرشو که میریخت بیرون یه حباب قشنگ درست شد دور سوراخش
که هر دو خندیدیم . بعد از اون رفتم یه مقدار مکمل برا اون و خودم درست کردم
با شیرموز مخلوط جاتون خالی خوردیم . ساعت نزیک یک شده بود ,گفت باید بره ,گفتم کجا ؟ چشاش گرد شد گفت بازم؟
گفتم خوب الان که نه ولی نیم سات ... ولی نه بدنم خیلی افت میکنه بی خیال . و اون روز هر طور بود تموم شد
     
  
مرد

SexyBoy
 
ناديا1
اين داستان هم در آرشيو داشتم براتون ميزارم اميدوارم خوشتون بياد؛؛؛؛ من نادیا یه پسر دارم به اسم نوید. اول از خودم بگم یه زنه 39 ساله متولد فروردین و وزنم 83 کیلو، قدم 189سایز سینه 85 رنگ پوست سفید موهام سیاه، رنگ مشکی رو دوست دارم. صورت گرد و تپل همیشه آرایش دارم. از نوید بگم 17 ساله رشته تجربی با استعدادی بالا که تو فامیل لنگش گیر نمیاد و چشاش مثه چشای خودم قهوه ای سوخته یه کم تپل عادت نداره شورت بپوشه، کنجکاو و لجباز ولی بدون تکبر. یه روز توی کامپیوتر داشتم می گشتم که نظرم به صفحات ذخیره شده افتاد. تعدادشونم خیلی بود. یکیشونو باز کردم دیدم بالاش نوشته کرست و متنشو دیدم چندین داستان بود و همشونم سکسی نشستم و یکیشو خوندم فهمیدم کار نویده. چون مهدی شوهرم زیاد پای کامپیوتر نمی نشست فقط خودم و نوید کار می کردیم. خلاصه چندین روز من می نشستم پای داستانها و تنها داستانی که خیلی خوشم اومده بود یا یه جورایی خیلی خیلی جالب بود داستانهای مامان بود که حالمو تغییر می داد. تو خونه هم حس می کردم نوید خیلی نگام می کنه ولی اصلا تو خط این فکرا نبودم که روم نظر داره. یه روز به نوید گفتم: میخوام برم بازار تو هم باید بیای. گفت: باشه. رفتیم و من هم می دونستم که نوید شورت نمی پوشه. بردمش و براش یه شلوار خریدم و گفتم پرو کن رفت تو و برگشت گفت: خوبه. گفتم: پشستشو ببینم. خلاصه گفتم: راحتی توش؟ می خوای اینم ببین و یکی دیگه بهش دادم و رفت تو اتاق پرو، منم دنبالش رفتم گفت: مامان درو ببند. گفتم: می خوام ببینم چطوره. گفت: آخه گفتم: اشکالی نداره نگات نمی کنم. گفت: باشه روشو کرد اون ور و خم شد. یهو یه نیشگون از لپ کونش گرفتم. گفتم: آخه چی داری که قایمش می کنی؟ چیزی نگفت و خلاصه برگشتیم خونه. یکی دو روز بعد رفتم تو توالت و نویدو صدا زدم، گفتم: نوید بیا. اومد. گفتم: برام یه شورت میاری؟ گفت: برای چی؟ گفتم: یه مشکلی پیش اومده نمی تونم بیام بیرون. یه نیشخند مرموزانه ای زد و رفت و برگشت و شورتو داد به من و رفت. داشتم تو آتیش شهوت می سوختم. روز به روز علاقه ی من به نوید بیشتر می شد و همش سعی می کردم راحت تر جلوش باشم و لباسای راحت تر می پوشیدم. یه روز رفتم که ببینم نوید پای کامپیوتر هست یا نه، دیدم نشسته یهو دستشو کشید. منم چیزی نگفتم و اومدم بیرون اونم اومد پیشم و گفت: می خوام برم بیرون چیزی لازم نداری بگیرم؟ گفتم: نه. رفتش بیرون و منم نشستم پای کامپیوتر و یه عكس سکسی گذاشتم رو دسک ناپ و نشستم دیدن عکسها. صدای نوید اومد که می گفت: مامان نون گرفتم. خلاصه گفتم: بزار لای سفره و بیا اینجا. اومد، تا مانیتور رو دید خشکش زد. گفتم: این چیه؟ گفت: نمی دونم. گفتم: بیا عوضش کن. اومد و با کلی شرم عوضش کرد. گفتم: حتما پیش من این جوری شده. چیزی نگفت و منم ادامه ندادم گفتم: داشتم تو اینترنت می چرخیدم یهو رفتم تو یه سایت که دیدم این جوریه. می خواستم بگیرم به بابات نشون بدم عکسهای با مزه ای بود تو ندیدی؟ گفت: نه. گفتم: بشین اینجا راحت باش. نشست پیشم گفتم: عکس نداری تو کامپیوتر؟ گفت: چه عکسی؟ گفتم: از همینا دیگه. گفت: نه. گفتم: ببین من مامانتم و تو هم دیگه بچه نیستی اگه هست بده منم ببینم. گفت: ندارم. رفتم تو هیستوری و لیست سایت ها رو در آوردم. گفتم: ببین به من دروغ نگو، داری یا نه چیزی نگفت. گفتم: تو کدوم درایوه؟ گفت: تو اف. گفتم: بیارشون. طفلک زبونش بند اومده بود ولی چاره ای نداشت. یهو صدای زنگ در اومد منم گفتم برو درو باز کن و تا رفت منم نشستم پای فال و خودمو سرگرم کردم. دیگه نوید نیومد تو خلاصه اون روز گذشت و من هم همش تو فکر اون داستانها بودم یه روز می دونستم که دیگه وقت اومدن نویده نشستم و موهای پاهامو تراشیدم که وسط کار رسید و تا منو دید گفت: کمک نمی خوای؟ گفتم: چه کمکی؟ گفت: هیچی. کاری چیزی نداری؟ گفتم: نه ولی بیا بشین اینجا کارت دارم. نشست روبروم. منم سر حرفو باز کردم و گفتم: نوید چند تا دوست دختر داری؟ گفت: حالا. گفتم: نداشتیما. گفت: سه چهارتایی. گفتم: کی هستن؟ گفت: یکیش مریم دختر همسایمون، یکی دیگه هم نگار که یک سال از خودم بزرگتره و بقیه هم تو اینترنت. گفتم: خب کدومشونو بیشتر می خوای؟ و همین جور طوری پامو تکون می دادم تا شورتم پیدا بشه و اونم متوجه شد. من سرمو انداخته بودم پایین و کارمو می کردم، یه لباس گشاد هم پوشیده بودم که سینه هام از تو یقه ام پیدا بود. گفت: همشون خوبن. گفتم: پس چرا منو دید می زنی وقتی خودت داری؟ گفت: من؟ گفتم: آره. گفت: تو مامان منی و من پسرتم. گفتم: همین دیگه پسرم هستی که این سوال رو ازت می کنم. هیچی نگفت: گفتم: شیطون شدی ها. گفت: مامان یه سوال ازت بپرسم جوابمو میدی؟ گفتم: آره، چرا ندم؟ گفت: میدی؟ خندیدم و گفتم: جوابتو آره. گفت: قضیه شورت چی بود؟ گفتم: هیچی، بعدا بهت میگم. دیگه چیزی نگفت. گفتم: خوب از دوستات بگو. گفت: چی بگم؟ گفتم: می بینیشون یا نه؟ گفت: آره. گفتم: خب بگذریم از خودت بگو. کجا میری؟ کجا میای؟ گفت: هیچی مامان می خوام یه سوال دیگه کنم ولی جوابمو بده. گفتم: بپرس. گفت: چرا عکسها رو که دیدی چیزی نگفتی؟ گفتم: باید می گفتم. گفت: نمی دونم ولی انتظار نداشتم چنین عکس العملی داشته باشی، مامان خیلی بیشتر از اون چیزی که فکرشو می کردم مهربونی. واقعا خیلی مهربونی. گفتم: خب تو هم دل داری و باید یه جوری نی نای نای.... (حرفمو خوردم). چیزی نگفت. گفتم: نوید داستانها رو خوندم خیلی خوب بودن. گفت: یعنی تو خوشت میاد؟ گفتم: آره خب منم آدمم. خلاصه بهش گفتم: نوید امشب در اتاق خواب رو باز میزارم و بیا ببین. گفت: چیو؟ گفتم: لوس نکن خودتو، تو بیا می خوام یه داستان واقعی بهت نشون بدم. خلاصه شب به مهدی پیله کردم و درو باز گذاشتم و چراغ خواب رو روشن گذاشتم و کارو شروع کردیم سعی می کردم صدامو به نوید برسونم. خلاصه کار که تموم شد لخت لخت پا شدم لباس خوابمو پوشیدم، بدون شورت و سوتین اومدم که برم کاندوم رو بندازم تو دستشویی و خودمو بشورم. درو پشت سرم بستم و اومدم بیرون. نوید هم رفته بود از اتاقش سرک می کشید. رفتم دستشویی و خودمو تمیز کردم و برگشتم و رفتم خوابیدم. در رو باز گذاشتم و خوابیدم تو بغل مهدی و اونم قربون صدقم می رفت. گفت: چه سینه هایی داری آدم خودشو خراب می کنه اینا رو می بینه. خلاصه منم گفتم: آره پس چی تازه به بیشتر از دونفر اجازه ندادم که ازشون بخورن. گفت: کیا؟ گفتم: تو عزیز دلم و نوید که سیری ازشون شیر خورد. الهی قربونش برم، فردا می خواد زن بگیره از سینه های زنش بخوره. خلاصه اون شب با حرفهای حشری کننده خوابیدیم
.What's life? Life is love
.What's love? A kissing
.What's kissing? Come here and I'll show you

Sexy
     
  
مرد

SexyBoy
 
ناديا2
صبح هم مهدی رفت سر کار و نوید هم رفت مدرسه و ساعت تقریبا دوازده بود که نوید اومد و سر میز نهار خوری نشست. گفتم: دیشب ذکر خیرت بود عزیزم. گفت: آره شنیدم. گفتم: چیزی هم دیدی؟ گفت: آره. گفتم: خب چطور بود؟ گفت: عالی. گفتم: نهار می خوری یا نه؟ گفت: بزار با بابا بخوریم. دیشب که به من تعارف نکردین. هم اون خورد هم تو. گفتم: وا، نوید! گفت: چیه؟ گفتم: خیلی بدی، مقصر من بودم که نشونت دادم. گفت: مامان چاکرتم هستم، خیلی حال دادی. گفتم: من حال دادم؟ گفت: آره. گفتم: خیلی خب برو کامپیوترو روشن کن، الان میام. اونم رفت. منم یه دامن پام بود و شورتمو درآوردم و رفتم پیشش. گفتم: خب برو تو اون سایتهای دیشبی ببینم داستان جدید چی اومده. خلاصه نشستیم و چند تا سایت باز کرد. گفتم: نوید تا حالا با دوستات کاری هم کردی؟ گفت: نه، فقط حال ساده. گفتم: حال ساده چیه؟ گفت: لب دیگه، جلوتر نرفتم. گفتم: خب ببینم دودولت چه جوریه اون روز هی قایمش می کردی. با هزار مکافات بیرونش آورد. یه کم ورندازش کردم. گفتم: ببین چی درست کردم و یه بوس از کلش کردم که خودشو جمع کرد گفتم: می دونی کوچیک که بودی چقدر می بوسیدمش؟ حالا یاد قدیما افتادم. قربون پسر تپلیم برم. گفتش: مامان می خوام مال تو رو ببینم. گفتم: مال من مال تو نداره! موس کامپیوترو زدم کنار نشستم رو میز و دامنمو زدم بالا. تا دیدش ماتش برد. گفتم: چیه؟ تا حالا ندیدی؟ گفت: نه. گفتم: حالا ببین. یه کم نگاش کرد. گفتم نمی خوای لمسش کنی؟ گفت: می زاری؟ گفتم: چرا که نه؟ با دقت نگاش می کرد دستشو آورد و زد بهش. گفت: چقدر نرمه. گفتم: قابل نداره. داشتم می پکیدم ولی جلو خودمو می گرفتم. گفتم: دودولتو بکن توش ببین چه نرمه. درش آورد و گذاشتش دم كسم و منم گرفتمش و هی می مالیدمش به خودم. گفتم: خواست بیاد بگو. چیزی نگفت. اومدم پایین و جلوش زانو زدم و کردمش تو دهانم. اونم هی سعی می کرد دستشو به سینه هام برسونه. یه کم که خوردم یهو سرمو سفت گرفت و گفت: مامان داره میاد. منم ادامه دادم. یهو آبش اومد و همشو ریخت رو صورتم و لباسم و همین جور که می ریخت منم حرفهای حشری کننده می زدم و بهش می گفتم: بریزش، بریز، این آب از وجود منه و می مالیدمش و با یه دستم خودمو انگشت می کردم. دیگه نزدیک بودم. بعد با یه دستم انگشت می زدم و می کردم تو دهانم بهش نگاه کردم و گفتم: این آب از وجود منه. خلاصه یه کم مالیدمش و کردم تو دهانم و دراز کشیدم کف اتاق و دامنمو زدم بالا. گفتم: بیا یه کم بمالش. خلاصه کار منم تموم شد. دیگه کم کم مهدی سرو کلش پیدا می شد. رفتم پیرهنمو عوض کردم و اومدم. این قدر حال می داد بدون شورت. نوید هم اومد تو اتاق من و عوض کردن پیرهنمو دید و دستشو گذاشت رو سینم. گفتم: چیه؟ دوست داری؟ گفت: دیوونشم، حاضرم زیرشون بمیرم. گفتم: خدا نکنه. سوتینمو زد کنار و شروع کرد به خوردن. مثل وحشی ها می خورد. گفتم: یواش عزیزم یهو یه گاز از نوکش گرفت. گفتم: آی، نوید چیکار می کنی؟ گفت: خیلی دوسشون دارم و به هزار زور و مکافات جدا شدیم. گفتم: وقت زیاده، این جوری بخوای پیش بری هم خودت از پا می افتی هم من. خلاصه روز گذشت و نوید بهم گفت: امشب هم برنامه دارین؟ گفتم: نه، بابات شک می کنه. میگه غیر عادی شدم. گفت: اذیت نکن، امشبو ردیفش کن. گفتم: برای خودت چونه بزن نه بابات. گفت: مامان از هم زده نمیشین؟ گفتم: هفته ای دو سه بار نه، ولی یه چیزی بهت میگم بین خودمون بمونه، بابات با زنای همسایه هم خوابیده. گفت: جدی؟ کدومش؟ گفتم: با فرشته زن آقای فلانی، محبوبه روبروییمون و مینا گفت: تو از کجا فهمیدی؟ گفتم: بابات بهم گفته. گفت: خب تو هم با کسی خوابیدی؟ گفتم:، نه کسی می تونه به من چپ نگاه کنه؟ خلاصه برنامه شبو جور کردم موقع خوابیدن باز درو باز گذاشتم و این بار مهدی گیر داد، گفت: درو ببند. گفتم: بابا هی می خوایم درو باز کنیم، ببندیم، سرو صدا بلند میشه و نزاشتم حرف بزنه، لبمو تو لبش قفل کردم و خوابیدم کنارش. تو چشای هم نگاه می کردیم. من دست مهدی رو تو دهانم کردم و زبون می زدم. به مهدی گفتم: زبونتو در بیار می خوام لیسش بزنم. خلاصه لخت شدیم و کیرشو عمود کرده بود. بهش گفتم: بخواب و پاهاتم دراز کن. کیرش عمود بود. یه کم تف زدم و کاندومو کشیدم روش و نشستم و یه کم که کیرشو جا دادم خوابیدم روش. همیشه من زود تر از مهدی ارضا می شدم ولی این بار مهدی جلوتر زد. گفت: من دارم می رسم، تو چی؟ گفتم: هنوز نه. خلاصه روش بلند شدم و گفتم: یه کم با جلوم بازی کن. منو انگشت می کرد و سینه هامو می خورد. نزدیک که شدم، گفتم: بکن توش. گفت: باشه. خوابیده بودم، پاهامو باز کردم و دادم هوا اونم وسط پاهام نشست و کرد تو و خوابید روم. منم پاهامو دور کمرش قفل کردم و هی حرف می زدم اونم به کارش ادامه می داد. منم هی ناله می کردم و آه می کشیدم و هر بار که می کرد تو منم با پاهام فشارش می دادم و هم زمان نفسمو با یه آه بیرون می دادم. محکم بهش چسبیدم. با هم ارضا شدیم و مهدی خودشو خالی کرد تو من و همون جور روی من خوابید. منم با موهای سرش بازی می کردم و نوازشش می دادم. مهدی گیج شده بود. خودمم حال نداشتم ولی یهو یاد نوید افتادم یه نگاه به طرف در کردم دیدم هنوز داره سرک می کشه دستمو براش بلند کردم و اونم دستشو تکون داد دوست نداشتم مهدی از روم بلند بشه. کیرش تو کسم خواب رفته بود. گفتم: صداش بزنم ولی دلم نیومد. نوید بلند شد و اشاره کرد گفت: بیا. منم مهدی رو صدا زدم و گفتم: بخواب من برم خودمو بشورم و بیام. دستمال کاغذی رو میز توالت بود ولی گفتم: صبر کن یه چیزی بیارم بکشم رو کیرت و تمیزش کنم. دیدم شورتم کنار تخته. برداشتم و کاندوم رو در آوردم و با شورتم کیرشو تمیز کردم و بلند شدم. گیج گیج بود. کم کم خواب بود. منم لخت لخت حرکت کردم و اومدم بیرون و درو بستم و به طرف دستشویی حرکت کردم. نوید اومد طرفم. گفتم: خوب بود؟ گفت: عالی. کاندوم رو کردم تو دهانم و مک زدم. یهو چشمم به دستمال کاغذی افتاد. گفتم: اینا چیه دستت؟ گفت: دستمال کاغذی. گفتم: حتما خودتو خالی کردی. گفت: آره. گفتم: باشه فردا حسابتو می رسم و رفتم دستشویی و بعد که اومدم بیرون دیدم ايستاده منتظر من. گفتم: دیوونه اگه بابات بیاد بیرون چکار می کنی؟ گفت: هیچی. گفتم: خب بدو تو اتاقت. سرشو انداخت پایین و رفت. دلم براش سوخت. رفتم و اتاق خوابمون و درم بستم و شورت مهدی رو پاش کردم ولی مثل مرده افتاده بود. خلاصه منم لباس خوابمو پوشیدم و... ادامه دارد
.What's life? Life is love
.What's love? A kissing
.What's kissing? Come here and I'll show you

Sexy
     
  
↓ Advertisement ↓
TakPorn
مرد

SexyBoy
 
ناديا3
خوابیدم. صبح زود مهدی رفت سر کار و منم رفتم حموم. تموم که کردم حوله رو دور خودم پیچیدم و اومدم بیرون. نوید خواب بود. صداش زدم: نوید، نوید، پاشو شیرتو گرم کردم، پاشو بخور و سینمو تو دستم گرفته بودم. خوابش سنگین بود، زیاد تحویل نگرفت. منم رفتم اتاق خوابم و گرفتم خوابیدم. هنوز 5 دقیقه بیشتر نرفته بود كه نوید گفت: کو شیرم؟ گفتم: سرد شد و خندیدم. اومد نشست کنارم. گفتم: پتو رو کنار نزنی ها، من لختم. اگه خواستی بیای زیر باید لخت بیای. خلاصه تیز لخت شد و اومد زیر. گفتم: می خوام یه چیزی بهت بگم. داری زیاده روی می کنی اگه این جوری باشه دیگه درو باز نمی زارم. گفت: مگه چی شده؟ گفتم: دیشب چند بار جق زدی؟ گفت: سه بار. گفتم: خب الان چیزی تو کمرت نیست و فشار زیادی هم روته. تازه تو تو سن رشدی و بدنت به انرژی نیاز داره. این جوری همه انرژیهات میره واسه کمرت و نباید این جوری باشه. تازه نباید شب دنبال من راه بیفتی اگه بابات بیاد بیرون چی؟ دیشب بابات شک کرده بود. می گفت: درو ببند. خلاصه بهت گفته باشم این راهش نیست. الانم هیچ کاری نمی کنی. خواستی بخواب ولی دست درازی نمی کنی. نویدم هیچی نمی گفت. بهش گفتم: از این به بعد هفته ای سه بار ارضا میشی. این جوری هم بابات شک نمی کنه هم از هم زده نمی شیم و هم فشار کمتری روته و الانم بهتره بری تو اتاق خودت. اونم چیزی نگفت و رفت خیلی دلم براش سوخت، ولی بهتر بود این جوری باشه چند روز بعد، شب جمعه به نوید گفتم: امشب برنامه داریم کلی ذوق کرد. گفتم: نوید بیشتر دوست داری برنامه شبو ببینی یا خودت بکنی گفت: مامان هر دو شو دوست دارم. گفتم: ای کلک برنامه از پای تلویزیون شروع میشه راستی نوید جون از من ناراحتی؟ گفت: نه، برای چی؟ گفتم: همون قضیه که سه بار در هفته. گفت: نه، خیلی هم خوشحالم. خلاصه برنامه شروع شد و نوید مثلا خواب بود و نشستیم پای تلویزیون و بحثو شروع کردم و از محبوبه همسایه روبروییمون و گفتم: این محبوبه هم خوش تیپ ترین زن تو محله است هیکلشم حرف نداره، دوست دارم یه روز جلو روم بکنیش. خندید و گفت: خانوم بد نگذره؟ گفتم: با تو و بدی؟ یهو خندیدیم. گفتم: هفته آینده از چهار شنبه می خوایم بریم شمال خونه ناهید اینا. (خواهر کوچکتر از خودم که 6 ساله ازدواج کرده) تو هم محبوبه رو بکن جای من. گفت: به سلامتی، میشه همین الان برین؟ گفتم: حسابتو می رسم اگه بدون کاندوم کردیش، خودت می دونی. خندید و گفت: نترس، برو فکر خودت باش که شب جمعه سرت بی کلاه می مونه. خندیدم و گفتم: تو محبوبتو بکن منم یه کاری می کنم. گفت: محبوب من تویی، کی می تونه جای تورو بگیره؟ بریم تو اتاق خواب تا حالیت کنم دنیا دست کیه. گفتم: بشین بابا یه کم تلویزیون ببینیم و کم کم دستمو بردم تو شلوارش. گفت: امشب بخور که تا دو هفته دیگه خبری نیست. منم به حالت قهر پشتمو کردم بهش. گفت: یعنی قهری؟ گفتم: نه، یعنی بچسبون بهم. خندید و از پشت بغلم کرد و سینه هامو می مالید. گفتم: اوف، کندیشون. گفت: مال خودمه، به تو چه؟ گفتم: فعلا که من حمالیشو می کنم، مهدی سینه هام چطوره؟ گفت: دوست دارم یه کم کوچیک تر باشه. گفتم: مثل محبوبه؟ گفت: مگه اندازشو بلدی؟ گفتم: آره بابا چند روز پیش با هم رفتیم سوتین و شورت خریدیم. گفت: به به، خوشم میاد که جفتتون کم نمیارین، نه آرایشتون می افته نه شهوتتون. خیلی خوشحالم که تو رو دارم. گفتم: منظور؟ گفت: شهوتی ترین آدمی هستی که دیدم. گفتم: همه زنا برای شوهرشون این جورین، مگه با کس دیگه ای هم می تونن بخوابن؟ مجبورن همه شهوتشونو جلو شوهرشون اجرا کنن. چون راحت ترین جا برای یه زن بغل شوهرشه. مهدی، چقدر منو دوست داری؟ گفت: هر چه بگی کم گفتی. گفتم: زن ایده آل تو بودم؟ گفت: آره، باور کن زندگی بدون تو سخته. منم غرق حرفاش بودم. بغلم کرد و برد اتاق خواب و در رو بست. اصلا حواسم نبود. به خودم اومدم. یادم به نوید افتاد. گفتم: مهدی جیشم میاد، می تونم از تو بغلت بیرون بیام؟ گفتش: بفرما عزیزم. گفتم: الان میام. خودتو گرم نگه دار نزدیک در که رسیدم باز گفتم: سرد نشی ها. (منظورم این بود که اگر نوید پشت دره حواسش جمع باشه). رفتم بیرون. نویدو ندیدم. رفتم طرف دستشویی و زودی برگشتم و رفتم طرف اتاق نوید. دیدم بیداره. گفتم: ببخشید مامان جون در رو بستیم، تو حال خودم نبودم، تو آسمونا بودم یهو یاد تو افتادم. هر کی جای من بود اون حالو ترک نمی کرد ولی من ترکش کردم، به خاطر تو. گفت: مامان خیلی دوستت دارم. گفتم: چیزی هم دیدی؟ گفت: پای تلویزیونو آره. گفتم: امشب از اون شباست، بیا، باشه؟ گفت: چشم مامان. لبشو بوسیدم و گفتم: خودتو خراب نمی کنی ها میزاریش واسه خودم. رفتم تو اتاق و دیدم مهدی داره باهاش بازی می کنه. گفتم: عزیزم منتظر موندی؟ گفت: آره، خیلی. گفتم: فدات بشم و لخت شدم و با ناز لباسامو در آوردم و به شورتم که رسیدم همه نگام به مهدی بود و لبامو گاز می گرفتم. اومدم جلو و دستمو کردم تو دهنمو و کشیدم رو جلوم و یه کم انگشت کردم. در حین کار نگاهم به مهدی بود. گفتم: نمی خوای لخت شی؟ گفت: چرا. لباسشو در آورد. من چشم از روش بر نمی داشتم. شورتشو که در آورد دیگه داشتم می پکیدم. سینمو تو دستم گرفتم و نزدیك لبم آوردم و به مهدی نگاه می کردم. نوکشو با دندونام گرفتم و ول کردم و حرف می زدم: اوف، دارم دیوونه میشم، می فهمی. اینو دلم پر بود. نمی دونم چرا اشک تو چشام حلقه زده بود. یه جو عجیب داشتم. مهدی اومد کنارم و همین جور تو چشای هم نگاه می کردیم. لبهام می لرزید و حرف می زدم: مهدی دوستت دارم، خیلی دوست دارم. حاضرم تو دستات بمیرم. مهدی هم اومد و دوتا دستشو رو بازو هام گذاشت و گفت: چته امشب؟ من فقط لبام می لرزید. دوست داشتم بغلش کنم. سفت منو گرفته بود. باز گفت: نادی چته؟ چیزی شده؟ یهو زدم زیر گریه. منو تو بغلش گرفت و نوازشم می کرد. سرمو آوردم بالا و اشک از چشام مي اومد. ارادم خیلی ضعیف شده بود. با انشگتاش اشکمو پاک کرد و گفت: نادیا خیلی دوست دارم. یه کم که تو بغل هم بودیم کم کم حالم عوض شد. دیگه اشکی نداشتم. دلم خالی شده بود و بیشتر تو فکر مهدی بودم. تو چشای هم نگاه می کردیم و هیچی نمی گفتیم. صورتمو نزدیک صورتش کردم و لبمو بهش چسبوندم و دستمو دور گردنش کردم. اونم با دستاش کمرمو می مالید، اومد پایین تر و گردنمو خورد. سرمو گرفت و هی گونه هامو می بوسید. کم کم صورتمو بوسه بارون کرد. لپمو تو دهانش کرد و گاز گرفت. چیزی نگفتم. هی فشار داد. خودمو گرفتم. آتیش عشقش نمی ذاشت دردو رها کنم. هی گاز می گرفت و هی فشار می داد. اونقدر فشار داد که هم اشکم در اومد و یه قطره جیشم اومد. یهو دستمو گرفتم زیر جلوم. که ولم کرد. گفتم: فهمیدی چقدر دوست دارم؟ خیال می کنی حرفم باد هواست؟ بهت گفتم که حاضرم جلوت بمیرم. یهو تو بغل گرفتم و فشار داد، اونقدر که نفسم بند اومد. گفت: دوستت دارم حیف که نمیشه. گفتم: چی نمیشه؟ گفت: داد بزنم و بگم دوست دارم. یهو منو بغل کرد و گذاشت رو تخت و روم خوابید تو چشای هم نگاه می کردیم و بدون این که یک کلمه بگیم دادمی زدیم. اون می گفت: دوستت دارم. منم می گفتم: عاشقتم. خیلی اوج گرفته بودیم، اما هیچ علاقه ای به نزدیکی نداشتیم یعنی هیچ کدوم تلاش کارو نداشتیم. بیشتر دوست داشتم وجودمو به مهدی نشون بدم و خودمو بهش فشار بدم. چیز مهدی خواب خواب بود و آتیش من هم خوابیده بود. مهدی روی من بود و کم کم خوابمون برد. وقتی پاشدم دیدم صبح شده، مهدی کنارم خوابیده هردو لخت لخت. یه چیزی دور خودم کردم و رفتم اتاق نوید دیدم خوابه. طفلک تا صبح بیدار بوده. اومدم اتاق خواب و درو بستم و مهدی رو صدا زدم. گفتم: نمی خوای بلند شی؟ گفت ساعت چنده؟ گفتم: هشت و نیم. گفت: نه. گفتم: یه چیزی بپوش و بخواب. همین جوری کنارش سوتینمو بستم و شورتمو پام کردم. بعد رفتم جلو آینه دیدم لپم کبود شده. اومدم یکی زدم در کون مهدی گفتم: ببین چیکارم کردی. حالا به نوید چی بگم؟ چه جوری جلو بقیه بپوشونمش؟ گفت: بزار بخوابیم. خلاصه لباسمو پوشیدم و دوتا چسب زخم زدم رو لپم و شورت مهدی رو به زور پاش کردم و گفتم: یه چیزی بپوش، صبح شده ها. یهو منو کشید طرف خودش و گفت: بگیر بخواب کنارم، روز جمعس. خلاصه هر کاری کردم از زیر دستش در برم نشد. همون جا خوابیدم... ادامه دارد
.What's life? Life is love
.What's love? A kissing
.What's kissing? Come here and I'll show you

Sexy
     
  ویرایش شده توسط: SexyBoy   
مرد

SexyBoy
 
ناديا4
تقریبا ساعت یازده بود که بیدار شدم و رفتم نهار درست کردم. به نوید گفتم: تو ظهر به بهونه ی این که می خوای بری استخر برو بیرون، بعد بیا تو. ساعت تقریبا دو بود که نویدو بیرون کردم و اومدم سر وقت مهدی گفتم: دیشب که کاری نکردیم میای تلافی کنیم؟ گفت: باشه. گفتم: خیالمون راحت باشه، نوید رفته استخر و نمیاد. می تونیم حسابی حال کنیم. رفتم تو بغل مهدی و شروع کردم لب گرفتن. مهدی با کسم بازی می کرد و منم کیرشو می مالیدم. شروع کردیم به لب دادن و شروع کرد به مالیدن من. منم دیگه تو حال خودم نبودم. گفتم: بریم اتاق خودمون. رفتیم اونجا. من نشستم روبروی میز توالت و شروع کردم عشوه اومدن و آرایش کردن. اونم از پشت به من چسبونده بود و سینه هامو می مالید. طبق نقشه و هماهنگی نوید اومده بود تو و منم دیگه باید مهدی رو می بردم تو هال که رو مبل کارو شروع کنیم. خلاصه رفتیم تو هال و مهدی رو نشوندم و نشستم رو پاهاش و هی کونمو می مالیدم بهش. بهم گفت: بشین رو بروم منم نشستم و دکمه های بالایی پیرهنمو باز کرد و دست گذاشت رو پستونام. گفت: اوف، اینا چیه؟ گفتم: ممه هامه می خوایشون؟ گفت: اوه چه جورم. همین جور از کرستم بیرونشون آورد و شروع کرد به لیسیدن. منم سعی می کردم آه و ناله کنم. بعد از مدت ها می تونستم راحت جیغ بکشم. مهدی هی می لیسید و من ناله می کردم. مهدی گفت: الان هر چه داد بزنی کسی نیست که به دادت برسه. منم خندیدم گفتم: مگه می خوای چکار کنی؟ گفت: می خوام از کون بکنمت. گفتم: راست میگی؟ گفت: راست میگم؟ امروز می خوام کسو کونتو یکی کنم. گفتم: اون وقت جلو نوید چه جوری راه برم؟ گفت: بابا نوید کجا می فهمه؟ منم خندیدم و گفتم: آره نمی فهمه. گفت: خب نظرت چیه اونم بدون کاندوم؟ گفتم: حرف نداره، ولی یه جوری که زیاد اذیت نشم. گفت: چشم، فدای نادی خودم بشم، عشق منی، مگه میشه که بهت بد بگذره؟ تو منو داری. خلاصه گفتم: خب نمی خوای شروع کنی؟ شب هم می تونی این حرفها رو بزنی. گفت: به چشم. شلوارمو در آورد و شروع کرد به بوسیدن زانوهام و اومد بالا. سه چهار تا ماچ از کسم البته رو شورت گرفت. منم پیرهنمو در آوردم و مهدی رو هم لخت کردم. گفتم نوید خوب ببینه. نشست وسط پاهام و شروع کرد بوسیدن رونم و شورتمو در آورد و انگشتشو کرد تو دهن من. گفت: می خوام سوراختو گشاد کنم، با خودم گفتم: کاش این کارو با نوید شروع کرده بودم. هر چه بود کیرش کوچیک تر بود و من تابشو داشتم. به مهدی گفتم: من نمی تونم کیرتو بخورم یعنی کونم تاب کیرتو نداره، بزار چند روزی بگذره و منم کم کم خودم آمادش می کنم. گفت: چه جوری مثلا؟ گفتم: خودمو انگشت می کنم، کم کم باز میشه. گفت: نه، می خوام خودم جرش بدم. البته اونقدر ها هم تنگ نبود ولی نمی خواستم مهدی بو ببره. انگشتشو کشید رو کونم. گفتم: مهدی، یه کم ماساژش بده. کم کم شل می کنه. خلاصه شروع کرد و هم کسمو می خورد هم کونمو انگشت می کرد. کم کم فشارو شروع کرد و انگشت وسطیه رو تا یه بند کرد تو. اولش سخت رفت ولی درد نداشت. کم کم کردش تو و در آورد. گفتم: همشو بکن تو و بگیر، بیرون نیار جا باز کنه. اونم اطاعت کرد بعد بیرون آورد و سعی کرد دوتا انگشتشو بکنه تو. اینجا بود که احساس جریدگی می کردم. مهدی گفت: کونت کجا بوده اینقدر نرمه؟ مثه بالشتی که از پر قو ساخته باشنش. گفتم: من چیز بد برای تو میارم؟ بهترین کون تهرونه ها، نرمی منو ببین، نرمی زنهایی که می کنی هم ببین. گفت: قربون تو برم که مثلت گیر نمیاد. خلاصه همین جور که انگشت می کرد منم دستمو خیس کردم و کشیدم رو کسم و چشامو بستم. مهدی هم فشارو بیشتر کرده بود. گفتش: یالا پاشو می خوام بکنمت. برگرد. منم برگشتم گفت: رو زمین به حالت سگی زانو بزن. گفتم: صبر کن برم تشک نوید رو از رو تختش بیارم. گفتش: باشه. اومدم تو اتاق نوید و دیدم رفته پشت تخت خوابیده. گفتم: بیا فیلمو ببین حال کن و تشکو برداشتم و اومدم بیرون. انداختمش جایی که نوید بتونه راحت ببینه و چهار دست و پا مدل سگی قمبل کردم جلو مهدی. کیرشو گذاشت دم کونم و گفت: آماده ای؟ گفتم: آره بکن ولی یواش. گذاشتش دم سوراخم و یه کم فشار داد. کشید عقب و یه کم زبون زد و انگشتش کرد و دوباره شروع کرد دو طرف قمبلم رو با دست گرفت و کیرشو گذاشت دم سوراخم و فشار داد. با دست گرفتمش و نذاشتم خطا بره. یه کم فشار داد سرش رفت تو. یه کم درد داشت. چون سرش کلفت تر از بدنش بود و یه جورایی جا باز می کرد برای بقیه کیرش. یه کم فشار داد، منم لبمو گاز می گرفتم. گفت: دراز بکش رو زمین. منم خوابیدم. کیرشو فشار داد تو و تا آخر کرد تو. یه جیغی کشیدم که مهدی ترسید ولی بیرون نکشید. همون جا چسبید بهم و گفت: تکون نخور الان جا باز می کنه. کونم داشت جر می خورد. اشکم در اومده بود و نفسم بالا نمی اومد. کم کم ساکت شد ولی لذتش کو؟ مهدی دیگه داشت خودشو می جنبوند و باز دردش شروع شد ولی سعی کردم خودمو نبازم. احساس می کردم کیرش می خوره به شکمم. مهدی داشت می کرد و منم فقط درد می کشیدم. کم کم دردش کم شد ولی دیگه نمی تونستم، مثل این که کونم زخم شده باشه. مهدی می کرد و من داد می زدم. گفتم: مهدی بسه، جر خوردم، مهدی بسه. مهدی نگه داشت. گفت: نمی تونی؟ گفتم: نه دارم می پکم، در بیار زود. بدبخت بیرون کشید. گفتم: بابا نخواستم، از بس درد کشیدم دیگه هیچ حس شهوتی نداشتم. مهدی متوجه نشد. گفت: خب بزار از جلو بکنم. گفتم: نمی خوام بزار راحت باشم، برو تو حموم خودتو خالی کن. چه می دونم برو محبوبه رو بکن. دید که نخیر از سکس خبری نیست. اومد یه کم نوازشم کرد و لبمو بوسید. یهو بلند شدم، کیرشو کردم تو دهانم و شروع کردم به ساک زدن. گفت: چیکار می کنی؟ تحویلش نگرفتم و ادامه دادم. یهو گفت: داره میاد. از رو تشک کشیدمش کنار و گفتم: پاشو. اونم بلند شد و ایستاد. منم جلوش زانو زدم و ساک زدن رو ادامه دادم. گفت: داره میاد. گفتم: بزار بیاد. زدم زدم تا اومد و ریخت رو سینم و صورتم و خلاصه خودمو خیس خیس کردم. بلندم کرد و گفت: خیلی حال داد. گفتم: باشه، زود بریم حموم که نوید کم کم پیداش میشه. به زور راه افتادم، ولی خیلی درد داشتم. مهدی بغلم کرد و رفتیم حموم. تو این فاصله نوید جیم شد و حموم کردیم و اومدیم بیرون. اومدم خوابیدم و مهدی هم پای تلویزیون نشست. خوابم برد تا ساعت تقریبا پنج و نیم که مهدی اومد بالای سرم. گفت: چطوری؟ بهتر شدی؟ گفتم: ای، تا وقتی تکون نخورم دردش ساکته. نوید اومد؟ گفت: آره. گفتم: چیزی نگفت؟ گفت: چرا، ولی بهش گفتم افتاده و پاهاش درد می کنه. اومد بالای سرت، خواب بودی دیگه چیزی نگفت. گفتم: خب، به نظرت الان کار خوبی کردی؟ گفت: ببخش ،جبران می کنم. گفتم: باشه. خلاصه اون روز گذشت و رسیدیم به چهار شنبه و با تذکراتم از مهدی جدا شدیم و حرکت کردیم تو اتوبوس هم نوید هی سرشو به سینم می چسبوند. گفتم: چه خبره؟ سینه هامو له کردی. گفت: مامان از الان تا برگردیم زن منی ها! گفتم: خیلی خوب. خلاصه وقتی رسیدیم ناهید و شوهرش با دختر کوچیکش اومدن جلو ما. بعد از رو بوسی و احوالپرسی سراغ مهدی رو از من گرفتن. گفتم: مهدی این هفته خیلی سرش شلوغه بعد از کلی حرف و حدیث رسیدیم خونه و من قضیه ها رو به ناهید گفتم. کلی خندید و گفت: خوش به حالت که این قدر صمیمی هستین. گفتم: عجله نکن، می خواستی یه پسر بزایی که کمک شوهرت باشه و خندیدم، اونم خندید. گفتم: خب، اتاق من و شوهرم کجاست؟ گفت: تو اتاق همیشگیتون. گفتم: باشه امشب شما هم برنامه دارین؟ گفت: آره. گفتم: ما هم داریم
پایان
.What's life? Life is love
.What's love? A kissing
.What's kissing? Come here and I'll show you

Sexy
     
  
مرد

SexyBoy
 
اشتباه من1
فرزاد تنها پسر عموی من هست. ما از بچگی با هم بزرگ شدیم وچون خونه هامون کنار هم بود کاملاً مثل خواهر وبرادر بودیم. اما در نظر خانواده ها ما می توانستیم زوج مناسبی برای هم باشیم. فرزاد از من چهار سال بزرگتر بود و بیشتر دوران بچگی ما دو تا با هم گذشت تا اینکه فرزاد برای تحصیل وفرار از سربازی رفت دبی و بعد هم مجارستان تا هم درس بخواند هم اینکه سربازی نره. از اون به بعد هم دیگه نمی توانست برگرده وهر شش ماه یک بار عمو و خاله زری با هم می رفتند اونجا تا فرزاد رو ببینند.این جریان بود تا اینکه کم کم کار سربازی فرزاد رو درست کردند و دیگه برای برگشتن مشکلی نداشت تا بلاخره یک روز عمو گفت که : فرزاد داره کارهاش رو درست می کند که برگردهمن خوب خوشحال شدم چون هرچند که فرزاد رو خیلی همسر اینده من می دونستند اما هر دو ما در کنار اینکه نقش دختر عمو و پسر عمو رو برای هم ایفا کنیم بیشتر مثل دو تا دوست یا شایدم خواهر وبرادر برای هم بودیم.بلاخره شبی که قرار بود که فرزاد برگرده رسید من تا اون ساعت که می خواستیم به استقبالش بریم هیچ احساسی نداشتم اما وقتی که سوار ماشین شدیم که بریم فرودگاه یک احساس خواست به من دست داد یک استرس عجیب تو وجودم از یک طرف یک انتظار دوست داشتنی بود که هر لحظه هم بیشتر می شد.موقعی که فرزاد رفت هم تو فرودگاه و هم تو خونه دور از چشم دیگران کلی گریه کردم. بین من و اون هیچ چیز نبود جز یک احساس پاک و مقدس بین خواهر ویک برادر و شایدم عاشق شده بودم ولی خودم متوجه نبودم.توی فرودگاه خیلی ها برای استقبال امد بودند و خیلی از دختر های فامیل امده بودند ولی نوع نگاه ها باز هم به من یک نوع دیگر بود و شاید منتظر بودند که واکنش من بودندبلاخره پرواز نشست و بعد از تشریفات گمرک دیگه استرس من بیشتر از هر لحظه دیگه بود.بلاخره فرزاد امد و درحالی که من داشتم به این نگاه می کردم که تو این مدت چقدر تعقیر کرده شروع کرد به روبوسی که از پدر و مادرش شروع شد تا خاله و...نمی دانم چرا بهش خیره شده بودم و متوجه نشدم که جلوی من ایستاده و دارد من رو نگاه می کرد.وقتی صدام کرد که : سارا خوبی ؟ناخداگاه نگاهش کردم و برام مهم نبود که دیگران چه فکری خواهند کرد و مثل یک برادر یا یک دوست یا... بغلش کردم و هرچی سعی کردم که جلوی گریه ام رو بگیرم نتونستم و اشک رو صورتم رو گرفت که فرزاد با یک بوسه که رو گونه هام کرد مثل اینکه تمام استرسی که داشتم از من گرفتچند روز بود که فرزاد امده بود و از نوع حرکاتش و رفتارش دیگه احساس می کردم که اون هم به رابطه بینمون جدی تر نگاه می کند و این از یک جهت باعث شد که من خوشحال بشم و از یک جهت هم باعث بشه که دوباره ترس وجودم رو بگیره.اخه با وجود اتفاق های که بین من وعموم افتاده بود عمو حاضر به این ازدواج می شد یا نه ؟ تصمیم گرفتم که در اولین اقدام دیگه با عمو سکس نداشته باشم تا ببینم که چی می خواهد بشهخیلی زود جواب سوالم رو گرفتم و متوجه شدم که عموم با این ازدواج مخالفهعموم که تا چند وقت پیش هرجا که بودیم من رو عروس خودش معرفی می کرد و با هزار باز تذکر دادن مادرم و زن عموم این عادت رو ترک کرد حالا من رو برای ازدواج با پسرش مناسب نمی دید. البته این رو به شکل روشن نمی گفت چون پای خودش هم گیر بود ولی خوب هر طوری که می توانست سعی می کرد که جلوی این کار رو بگیره اما خوب فرزاد تصمیم خودش رو گرفته بود و زندگی که این چند سال خارج از کشور داشت باعث شده بود که تو کارش مصمم باشه و تسلیم تصمیم پدر نشهامـــــــــــــا این همه ماجرا نبودبله این همه ماجرا نبود و عموم از تمام قدرتش سعی می کرد که استفاده کنه تا من و فرزاد به هم نرسیمیک موقع سعی می کرد که به فرزاد بگه که من اون رو دوست ندارم و با کسه دیگه هستم حتی برای این کار به یکی از پول داده بود تا فرزاد رو تحدید کنند که دیگه به من فکر نکنه اما هیچ کدوم از این ها فرزاد رو قانع نکرد و عموم رو هر لحظه از هدفش دور تر می کردچندین بار عموم سعی کرد که دوباره با من سکس داشته باشه اما با مخالفت من روبرو می شدولی کاری که نباید می کردم رو کردم و این یکی از بزرگترین اشتباهات من بودصبح مادرم وقتی از خواب بیدارم کرد هنوز خسته بودم با اینکه تازه از خواب بلند شده بودم اما مثل اینکه استرس های داشتم باعث شده بود که خستگی تمام بدن رو سست و بدون حس کنهبعد از صبحانه مادرم اماده شد که بره بیرون و وقتی سوال کردم که کجا دارد می رود گفت : با خاله داریم خیاطی اگر تو هم میای کارهات رو سریع انجام بده بریممن هم که خسته بودم تصمیم گرفتم خونه بمونم و ای کاش که می رفتمچند دقیقه از رفتن مادرم گذشته بود که صدای زنگ در باعث شد که از فکر بیرون بیام و به سمت در رفتم و در رو باز کردمفرزاد بود. بعد از سلام و... دعوتش کردم که بیاد تو که قبول نکرد و گفت که کار داره و باید بره بیرون و از من خواست که بعد از ظهر کارهام رو بکنم که با هم بریم بیرون و من هم قبول کردم واون هم خداحافظی کرد و رفتدر رو بستم وامدم رو کاناپه نشستم که این بار صدای زنگ تلفن رشته افکارم رو پاره کرد.برخلاف میلم به سمت تلفن رفتم و گوشی رو برداشتم- بله- سلام دخترم خوبی؟- مرسی عمو جان شما خوبید؟- ای منم بد نیستم. عمو یک کار مهم باهات دارم یک سر بیا خونه ما.-شما مگه خونه هستید؟- اره عزیزم امروز زیاد حالم خوب نبود نرفتم بازار-عمو اخه من کار دارم اگرممکنه پای تلفن بگید.- نه عزیزم حتماً باید بیای اینجا می خواهم در مورد اینده تو و فرزاد باهات حرف بزنم- نمیشه همین حالا بگید؟- نه- چشم پس من میام-خداحافظ- خداحافظبا اینکه خیلی دلم شور می زد کارهام رو کردم و رفتم خونه عمو اینهادر رو که زدم خودش در رو باز کرد. کاملاً جدی به نظرمی رسید و خیلی رسمی دعوتم کرد که بشینم من هم همین کار رو کردمهمانطوری که فکرش رو هم می کردم شروع کرد در مورد فرزاد حرف زدن و اینکه من و اون به درد هم نمی خوریم و...جالب بود که تو این راه برای موفقیتش حتی پسرش رو هم زیر سوال می بردحدوداً نیم ساعت بود که داشت سعی می کرد که من رو از تصمیم که گرفتم منصرف کنه ولی موفق نشدولی برگ برندش رو که من ازش می ترسیدم رو رو کرد و بازی رو به نفع خودش کردبله جریان سکس رو مطرح کرد و اینکه این دلیل مخالفتش است و اگر فرزاد هم این ماجرا رو بفهمه مطمئن باشم که دیگه بهم نگاه هم نخواهد کرددیگه چیزی برای دفاع کردن از خودم نداشتم و عموم راستمی گفت ولی من هم به هیچ عنوان حاضر نبودم که فرزاد رو از دست بدهم به خاطر همین سعی کردم با خواهش و التماس عموم رو راضی کنم که این جریان پیش خودمون بمونههرچی من بیشتر التماس می کردم اون بیشتر خوشحال می شد و مقاوتش هم بیشتر می شدکم کم داشتم از این کار دلسرد می شدم که عموم از جاش بلند شد و به سمت اتاق خوابش رفت و در حالی که داشت دور می شد گفت : یک راهی هست اگر می خواهی بهش برسی دنبالم بیاو بد هم رفت توی اتاقشون من تا حدودی منظورش رو فهمیده بودم اما این کار درست بود؟ یعنی من باید برای رسیدن به فرزاد بهش خیانت می کردم ؟ ولی تو اون لحظه برام اول این مهم بود که دیگران چیزی نفهمند و دوم اینکه به فرزاد برسمبدون اختیار بلند شدم و به سمت اتاق خواب عموم رفتموقتی وارد شدم دیدم که عموم روی لبه تخت نشستهگفتم : عمو چه راهی هست ؟گفت : سارا نگاه کن من نمی خواهم تو رو از دست بدهم امامی دونم که نمی توان جلوت رو هم بگیریم پس اگر می خواهی من کوتاه بیام یک امروز هر کاری بگم باید بکنی قبوله ؟گفتم : عمو اخه...........- اخه نداره هستی یا نه ؟- مجبورم که باشم راه دیگه هم هست؟...ادامه دار
.What's life? Life is love
.What's love? A kissing
.What's kissing? Come here and I'll show you

Sexy
     
  
مرد

SexyBoy
 
اشتباه من2
پس شروع کنو درحالی که دستش رو رو کیرش گذاشته بود و تکون می داد گفت شروع کن که امروز خیلی کار داریمباید این کار رو می کردم شاید که از این وضع نجات پیدا می کردم.روی زمین بین دوتا پاش زانو زدم و اروم دستم رو روی کیرش گذاشتم از روی شلوار احساس می کردم که به همین زودی تحریک شده. می خواستم که این بار کارم رو به بهترین شکل انجام بدهم شاید اونهم به قولش عمل کنه. با دست شروع کردم با کیرش از روی شلوار بازی کردن داشتم بیدار شدنش رو از روی شلوار احساس می کردمشروع کردم که شلوارش رو در بیارم که خودش تو این کار کمکم کرد و شلوارش رو در اورد زیرش شرت هم نداشت و کیرش که ایم بار کاملاً اصلاحش کرده بود و سفید سفید شده بود جلوی روم بود. حالا که پشماش رو زده بود کیرش خیلی بزرگتر خودش رو نشون می داد از یک طرف هم بیشتر تحریکم می کردکیرش توی دستم گرفتم و بعد از اینکه چند بار با دستم کل کیرش رو مالیدم حالا نوبت این بود که اون کیر سفیدش رو بکونم توی دهنم و براش ساک بزنم. داشتم سعی می کردم تمام تجربه سکس های که داشتم و سکس های که دیدیم رو تو این ساک زدن خلاصه کنم از کلاهک شروع کردم و گاهی با زبون یک دور کامل دور کلاهکش رو لیس می زدم می دونستم که برخورد نوک زبونم با زیر کلاهکش خیلی تحریکش می کنه و این کار رو چند بار تکرار کردم حالا نوبت این بود که کل کیرش رو توی دهنم جا بدم وشروع کنم به ساک زدن کامل ولی باز هم گاهی این کار رو تکرار می کردم. مطمئن بودم که عموم داره لذت می بره. دوباره کیرش رو در اوردم و حالا نوبت تخماش بود یکی یکی رو شروع به لیسدن کردم و گاهی کامل توی دهنم می کردم معلوم بود که این کار حسابی تحریکش می کنه. هیچ وقت کیر عموم رو ندیده بودم که اینطوری ایستاده باشهعموم در حالی که من داشتم به کارم ادامه می دادم از جاش بلند شد و من رو کنار زد و با یک حرکت تیشرتش رو در اورد و حالا لخت لخت شده بود و من رو روی تخت انداخت واقعاً دیگه دیوانه شده بود دکمه شلوارم رو باز کرد و پاچه شلوارم رو گرفت و بالا گرفت و با خشونت وسرعت تمام شلوارم رو در اورد و شرتم و تیشرت و سوتینم رو هم انقدر سریع و دیوانه وار در اورد که من از ترش چشمام رو بسته بودم وقتی چشمام رو باز کردم که گرمای زبونش رو روی کسم احساس کردم و دستاش رو که سعی می کرد بیشتر کسم رو از هم باز کنههمیشه از این کار لذت می بردم اما این بار وحشیانه بودن این کار بیشتر تحریکم می کردصورت عموم خیس خیس شده بود و من هم دیگه داشتم ارضامی شدم که عموم دست از کارکشید و امد بالای سرم و زانو زد ودوتا پاش رو کنار صورتم گذاشت و از من کیرش رو به زور کرد توی دهنم و من در حالی که اب دهنم توی گلو پریده بود وداشت خفم می کرد باید کیر عموم رو هم تحمل می کردمبلاخره با شرایط کنار امدم و شروع به ساک زدن کردم چند لحظه این کار رو ادامه دادم که عموم بلند شد و امد پایین تخت ایستاد و من در حالی که هنوز روی تخت بودم به سمت لبه تخت کشید و پاهام رو با دو تا دستاش بالا گرفت و و گفت همینطور نگه دار و بعد کیرش رو با دستش گرفت و روی سوراخ کونم گذاشت.یکی از انگشتهاش رو توی دهنش کرد و روی سوراخم کشید و بعد یک بار هم کرد تو و در اورد و این بار بلافاصله بعد از این که کیرش رو روی سوراخم احساس کردم درد شدیدی هم احساس کردم که مجبورم کرد برای کم شدن سوزش کنم جیغ بکشمعموم اصلاً متوجه نبود که چجوری کیرش روکرده تو و من دارم درد می کشم و داشت کار خودش رو می کرد و به شدت تلنبهمی زد.من هم که به خاطر درد و خسته شدن پاهام کمی پاهام رو پایین اورده بودم با تشری که عموم سرم زد دوباره پاهام رو بلند کردم تا اینکه عموم در حالی که کیرش توی کونم بود امد جلو روی تخت و طوری که من رو محکم من رو نگه داشته بود که ازش جدا نشم سعی کرد من رو برگردونه و این کار رو هم کرد و من حالا روی چهار دست وپا بودم و عموم داشت کیرش رو به شدت توی کونم تکون می داد فقط گاهی صبر می کرد و اب دهنش رو از بالا روی کیرش و سوراخ کونم می انداخت ودوباره ادامهمی داد. هر لحظه که می گذشت ضربه های که می زد محکم تر بود و طوری که سینه های من به شدت می لرزید و این به حدی بود که اذیتم می کرد واحساس می کردم کیرش توی کونم داره به روده و... برخورد می کنه و داره شکمم رو پاره می کنهاز یک طرف هم چنگ محکمی که رو کپل های کونم زده بود به شدت می سوخت و کاملاً ناخنش رو حس می کردم که توی گوشتم فرو رفتهداشت خیلی سریع تلنبه می زد که کارش رو متوقف کرد و از من خواست که بر گردم تا ابش رو روی سینه هام بریزههرچند از این کار زیاد خوشم نمی امد اما مجبور بودم و برگشتم تا کارش رو بکنه داشت با دستش کیرش رو به شدت تکون می داد که بک لحظه به یک دست دیگش صورت من رو گرفت و کیرش رو نزدیک صورتم کرد و من فقط تونستم که چشمام رو ببندم و احساس کردم که ابش روی صورتم و سرم خالی شدبعد از اینکه با دستام چشمام رو پاک کردم وچشمام رو باز کردم چیزی دیدم که داشتم سکته می کردمفرزاد دم در ایستاده بود و داشت ما رو نگاه می کرد عموم هم هنوز متوجه نشده بود که از نوع نگاه کن فهمید و برگشت اما فرزاد فرصت نداد و رفت به سمت بیرون و در مسیرش داد زدهردوتون کثافت هستید لجن های هرزهو عموم به سمتش دوید اما قبل از اینکه بتونه بهش برسه اون از در رفت بیروندیگه نمی تونستم جلوی خودم رو بگیرم به سمت دستشوی رفتماز دیدن خودم حالم بهم خورد همه اب کیر ها روی موهام و صورتم بود و فرزاد من رو در این وضعیت دیده بودگریه امانم نمی داد اما چه سود دوهفته بعد فرزاد از ایران دوباره رفت و همه براشون این کار فرزاد عجیب بود اما من وعموم میدونستیم اون چرا این کار رو کرده بود.پایان
.What's life? Life is love
.What's love? A kissing
.What's kissing? Come here and I'll show you

Sexy
     
  
مرد

SexyBoy
 
خاطره سكس ترانه1
پدرم بر اثر یه بیماری طولانی ما رو ترک کرد و رفت و من و مادرم تنها موندیم گرچه از لحاظ مالی هیچ مشکلی نداشتیم ولی با تموم شدن درسم افسردگی هم به سراغم اومد بخاطر مادرم فکر ازدواج رو از سرم بیرون کرده بودم و از طرفی از ازدواج میترسیدم قصه های وحشتناکی که از بد دلی و سخت گیری های شوهران دوستام میشنیدم کافی بود تا منو از ازدواج متنفر کنه و ترسمو بیشتر کنه مجبور شدم برم پیش روانپزشک بعد از چند جلسه گفت حتما یه سرگرمی برای خودت درست کن.به کارهای خونگی جور واجور رو آوردم اما هیچ کدوم درد منو دوا نکرد تو مراجعه بهدی دکتر بهم گفت سعی کن یه شغل برای خودت دست و پا کنی و کمی خودتو از محیط خونه دور بکن رو همین حساب به آشنا ها سپردم برای یک کار مطمئن پیدا کنه چون راجب محیط کار هم داستانهای زیادی شنیده بودم یه روز دائیم اومد خونمون و گفت یه شغل خوب با حقوق خوب و محیطی بسیار امن برات پیدا کردم پاشو بریم تا معرفیت کنم ایشون از دوستامه خیلی خوشحال شدم و یه شور و شعف خاصی در من بوجود اومد خیلی سریع یه مانتو بلند مشکی با مقنعه وبدون آرایش و راه افتادم تو راه بالاخره بر ترسم غلبه کردم و از دائیم پرسیدم : دائی این دوستت اسمشون چیه ؟ گفت شهرام. شهرام سلیمی.یه شرکت بازرگانی داره تو خیابون ........ گفتم دائی خانوم دیگه هم اونجا هست ؟ گفت آره یه خانم حسابدار اونجا هست که دائم تو شرکته البته نه اینکه فکر کنی شهرام یه آدم خشک و مذهبیه برعکس خیلی راحت و ریلکسه و حتی دوست دختر هم داره اما حساب همه چیزش جداست و تو مطمئن باش و بعد از کمی مکث گفت : اگر خودت رفترات خوب باشه اون اصلا سعی نخواهد کرد خودشو بتو نزدیک کنه الته تو هم خیلی مسائل رو سخت و جدی میگیری بهرحال هر جور که فکر کردی درسته همونطور رفتار کن. تو زندگیم خیلی از پسرها خودشون رو بمن نزدیک میکردن اما بلافاصله تقاضای جنسی داشتن تو ذهنم مجسم کردم که شهرام حتما یه پسر قد بلند و تراش خورده با صورتی صاف و خلاصه یه هنرپیشه خارجی رو تصور میکردم با کت و شلوار روشن و انگشتر های الماس و ساعت طلا با یه پیپ خاموش گوشه لبش دائیم گفت ترانه کجائی پیاده شو دیگه. به خودم اومدم و سریع پیاده شدم یه ساختمون 7 طبقه رو نشون داد و گفت طبقه چهارم اینجاست. بارها از مقابل این ساختمان رد شده بودم اما تصور نمیکردم یه روز اونجا مشغول به کار بشم خیلی هیجان داشتم و تقریبا داشتم میلرزیدم دائیم زیر آرنجمو گرفت و تقریبا منو با خودش میکشوند داخل سوار آسانسور شدیم و طبقه چهارم پیاده شدیم یه پلاک برنجی کنار در بود که نوشته بود : شرکت بازرگانی............ خودمو مرتب کردم و در زدیم در باز شد و رفتیم تو یه خانم حدود 40 ساله ولی خیلی خوش هیکل و خیلی خوشگل درو باز کرد خیلی رسمی با دائیم احوالپرسی کرد انگار دائیم زیاد اونجا اومده بود بعد خانمه رفت به یکی از اتاقها و بما اشاره کرد بریم تو از هیجان داشتم میمردم همش دستم به مقنعه ام بود و هی صافش میکردم تا رفتیم تو دیدم بلند شد و خیلی صمیمانه با دائیم دست داد و تعارف کرد بشینیم یه مرد معمولی و کمی هم سنگین وزن به نظر میرسید با سبیل و موهائی مشکی صاف که کمی هم توپیشونیش ریخته بود با اونی که تو ذهنم تصور کرده بودم هیچ شباهتی نداشت اما خیلی سخت و مغرور به نظر میومد از همون اول از موهاش خیلی خوشم اومد کاملا سیاه و لخت وقتی تکون میریخت و موهاش رو پیشونیش تکون میخورد دلم میلرزید شروع به صحبت کرد گفت دائیتون به گردن من خیلی حق داره و بمن خیلی کمک کرده شما هر طور که خودتون مایلید مشغول بشید دائیم دخالت کرد و گفت نه شهرام جون ایشون برای اعصابش میخواد کار کنه و بهتره تابع نظم و انظباط سایرین باشه تا خودشم راحت تر باشه قرار شد فعلا منشی و دفتر دار آقای سلیمی باشم بعد از کلی صحبت خیلی با من خودمونی شد و گفت از همین الان میتونید مشغول بشید و منو به خانمی که توی هال شرکت بود معرفی کرد و با هم آشنا شدیم و من پشت میزم نشستم کمی از هیجانم کم شد و احساس راحتی کردم دائیم رفت مرتب منظر بودم که شهرام بیاد و خودشو بمن نزدیک کنه اما هیچ خبری نبود با خودم قرار گذاشتم اگه اینطور شد سریع واکنش خیلی سختی نشون بدم و آبروریزی کنم ولی حتی بهم نگاه هم نمیکرد اون روز تا عصر بودم و ناهار هم پشت میز خودم خوردم اما خانم حسابدار با آقای سلیمی ناهار خورد گفتم حتما با هم سر و سری دارند و کنجکاو بودم اما حریم بینشون محفوظ بود و برخوردشون رسمی و در مقوله کار بود ساعت 3 حسابدا ر رفت و من با شهرام تنها موندم و ایشون اومد و کلید های دفتر را بهم داد و در آخر گفت حتما دائیتون راجع بمن گفته من بعضی دوستامو به دفتر دعوت میکنم و شاید رفت آمد های ببینید که باعث تعجبتون بشه اما شما فقط به کارتون برسید و زیاد به مسائل توجه نکنید تا خودتون راحت تر باشید تو همین حین زنگ خورد و من از ایفون کنار میزم درو باز کردم یه خانمی خیلی آراسته و حدود 35 ساله اومد تو یه نگاهی مخصوصی بمن کرد و شهرام بلافاصله منو معرفی کرد و گفت که اونجا مشغول بکار شدم اون خانم با من دست داد و گفت اشرف و بعد با شهرام رفتن تو اتاق و درو بستن خیلی کنجکاو شدم میدونستم باید خبرائی باشه اما نمیدونستم کنجکاویمو چطور ارضا کنم از سوراخ کلید چیزی معلوم نبود بد جوری خوره به جون افتاده بود آخرشم یک صندلی که کنارم بود رو جلو کشیدم و ازش کمی رفتم بالا یواشکی از شیشه بالای در تو رو نگاه کردم دیدم خانمه مانتو و روسریشو در آورده و یه شیگار بلند مشکی دستشه و رو مبل لم داده و شهرام هم پشت کامپیوترش مشغول بود خبر خاصی نبود و ترسیدم اومدم پائین گفتم چرا اون خانم مانتوشو درآورده حتما میخوان من برم اما در باز شد و اشرف اومد بیرون و رفت تو آشپزخانه و با یه بطری خیلی خوشگل که مایع ارغوانی توش بود رفت تو اتاق شهرام یادم اومد تو آشپزخونه هنوز فضولی نکردم خیلی عادی رفتم سر یخچال و درشو باز کردم وای پر انواع بطریهای مشروب بود مقداری هم قوطی های رنگارنگ هنوز اینقدر مشروب یه جا ندیده بودم یه صدائی از پشت سرم گفت : اهه اهوم. برگشتم دیدم آقای سلیمیه خشکم زد فکر کردم کارم تمومه خیلی راحت گفت ما مهمون خارجی زیاد داریم و اینها بیشتر مال اونهاست و به سادگی یه قوطی سفید و طلائی رو برداشت و با خودش برد برگشتم پشت میزم و دبدم حسابی عرق کردم گفتم برای امروز بسه و کیفمو برداشتم و بی هوا رفتم سمت در و یه در کوتاه زدم و درو باز کردم و با تعجب به اونها نگاه کردم اشرف رو پای شهرام نشسته بود و داشت با لیوان خودش مشروب به شهرام میداد سریع برگشتم بیرون و شهرام پشت سرم اومد و گفت اگه میخواهید تشریف ببرید میتونید اما هر وقت وارد اتاق من شدید حتما در بزنید و کمی مکث هم بکنید و خیلی هم جدی هم گفت بدون هیچ لبخند معنی دار که منتظرش بودم حس کردم بهم بر خورده از شرکت اومدم بیرون و رفتم خونه مادرم پرسید چطور بود ؟ گفتم خوب عالی فکر میکنم دارم تغییر میکنم و نمی دونم چرا این حرفو زدم صبح اول وقت رفتم شرکت کسی نیومده بود کمی اطراف رو مرتب کردم و نشستم کمی بعد شهرام اومد و بعد حسابدارش خیلی رسمی سلام و علیک و کار روزانه شروع شد تا عصر هیچ خبری نبود گفتم حتما امروز میگه من باهاش ناهار بخورم اما خبری نشد طرفهای عصر یه دختر خانم خیلی خوشگل در زد و اومد تو سر تا پامو یه نگاهی کرد و دستشو بطرفم دراز کرد : مژگان....... هستم شما ؟ گفتم ترانه محلاتی. کمی دستمو تو دستش نگه داشت و بعد رفت اتاق شهرام در باز بود و اون هم نشست کمی بعد اشرف اومد گفتم حتما الان بین اینا دعوا میشه یا دلخوری پیش میاد اما اونها با همدیگه آشنا بودن و نشستن به صحبت کمی بعد شهرام منو مرخص کرد مدتها گذشت هیچ خبری از دعوت من به جمع و محفل اونها نشد و من داشتم عصبی میشدم دلم میخواست با اونها باشم اما میدونشتم که اونها سکس دارن ولی من جراتشو نداشتم هنوز چیز مردها رو ندیده بودم حتی فیلم سکسی هم ندیده بودم اما چند روز بود خیلی احساس شهوت عجیبی داشتم و ترشحاتم زیاد شده بود یه روز تصمیم گرفتم بمونم و سکس اونهارو ببینم اون روز مژگان اونجا بود هر چی واستادن من نرفتم و وقتی شهرام گفت میتونید برید گفتم وقت دکتر دارم و چون به اینجا نزدیکه میمونم شونه هاشو بالا انداخت و گفت پس اگه کسی زنگ زد یا اومد شرکت تعطیله و انگار ما نیستیم بعد رفت و در رو از تو قفل کرد رعشه به بدنم افتاده بود که اولین بار تجربه اش میکردم کمی بعد آهسته از صندلی رفتم بالا و تو رو نگاه کردم چیزی رو که میدیم باورم نمیشد مژگان کیر شهرام رو درآورده بود و لیس میزد اولش از همه بدم اومد بعد دیدم از خومم یه آبی راه افتاده و کل شرتمو خیس کرده نا خوآگاه دستمو بطرف کسم بردم و با تماس دستم احساس خیلی خوبی بهم دست داد کمی مالوندمش و لذت عمیقی رو حس کردم با دیدن کیر شهرام حال منم بدتر میشد حالا مژگان شلوارشو درآورده بود و از روبرو تو بغل شهرام بود و کیر شهرام کاملا تو کسش بود دیگه حالمو نفهمیدم و اومدم پائین و حسابی کسمو مالوندم کمی بعد ارضا شدم و مایع شیری رنگی از کسم اومد بیرون یدفعه حس کردم همه دارن منو نگاه میکنن سریع خودمو جمع و جور کردم ولی کسی نبود از صندلی رفتم بالا و دوباره تو رو نگاه کردم مژگان داشت کیر شهرام رو میمالوند و کمی بعد یه آبی ازش زد بیرون و مژگان اونها رو ریخت رو صورتش و میمالوند به همه جاش خیلی دلم میخواست به کیر شهرام دست بزنم اما میدونستم که نمیشه کیفمو برداشتم و رفتم اما صحنه سکس اونها همش جلو روم بود و تا رسیدم خونه دیدم نمیشه رفتم حموم و تو وان کلی خودمو مالوندم 2 بار تو حموم ارضا شدم وقتی اومدم بیرون مادرم گفت ترانه چی شده ؟ خیلی سرحال بنظر میای چشات برق میزنه گفتم چیزی نیست روحیه ام بهتر شده. صبح رفتم شرکت وقتی شهرام اومد به بهانه های مختلف میرفتم تو اتاقش و از نزدیک به شلوار و جائی که فکر میکردم کیرش باشه نگاه میکردم فکر کنم خودشم فهمید اما به روم نیاورد کمی بعد در زدن و من درو باز کردم یه پسر جوون و خوشتیپ اومد تو خانم حسابدار گفت اوف باز شرارت اومد پسره اومد جلو بعد برگشت و گفت شما کارمند جدید هستید ؟ گفتم بعله. با چشاش داشت منو میخورد گفت من سامان هستم دوست سلیمی و کمی من ومن کرد بعد رفت فهمیدم که از طریق این پسر میشه به جمع شهرام اینا وارد شد اون رفت تو اتاق شهرام و شروع کرد به شوخی و خنده و جکهای سکسی گفتن. خانم حسابدار فقط میخندید و شهرام هم گاهی وقتا صدای قهقه اش میومد منم نمیتونستم جلوی خند مو بگیرم و سامان هم هی لودگی میکرد و جکهای ناجورتر میگفت که شهرام در رو بست کمی بعد صدای زد و خورد از تو اتاق اومد من و خانم حسابدار هردو دویدیم و درو باز کردیم دیدیم شهرام و سامان هر دو کف اتاق ولو شدن و میز وسط اتاق دمر شده با دیدن ما همونجور موندن و بعد با خنده بلند شدن و ما هم اومدیم بیرون و درو بستیم...مدتی شهرام و سامان اونجا بودن بعد سامان اومد ببرون تقریبا ظهر شده بود منو به اتاق دیگه صدا کرد و رفتم اونجا رو مبل نشسته بود و دستشو بطرفم دراز کرد با دودلی باهاش دست دادم و اون دستمو محکم گرفت و منو رو پاهاش نشوند مقاومتی نکردم آهسته بهم گفت امشب میخوایم با شهرام و خاله ام شام بریم بیرون تو هم میای ؟ گفتم دوست دارم اما از شهرام میترسم گفت اون با من تو همین حین دیدم شهرام بالای سرم واستاده با عجله از روی پای سامان بلند شدم و رفتم بیرون تصمیم گرفتم که شب با اونها نرم از فکری که شهرام راجع بهم بکنه میترسیدم رفتم خونه و عصر برگشتم شرکت کارهامو کردم اما ظهر که خونه بودم رفتم حموم و حسابی به هیکلم صفا دادم ست نارنجی لباس زیرم رو پوشیدم و یه دست لباس حسابی و نازک روش اما ترسی عجیب و ناشناخته به دلم افتاده بود بار اولم بود هنوز باکره بودم و میدونستم اگه اتفاقی بیفته حتما درد خواهم داشت اما از یه طرف تصمیم داشتم به زندگی بدون سکس پایان بدم لابد چیز خوبی بود که خیلی از دخترها خودشون میومدن و به شهرام میدادن و میرفتن و یا همه جا صحبت از سکس و این حرفها بودش سامان گفته بود سر ساعت 8:30 جلوی رستوران غذای شب باش که البته پیتزا فروشی هست با دودلی و ترس آمیخته به هیجان رفتم سمت محل قرار تو دلم میگفتم حتما شهرام به دائیم میگه وآبروم میره چون شهرام با اینکه خیلی اهل دختر بازی و این حرفها بود اما برا سکس حتی بمن اشاره هم نکرد بخودم میگفتم
.What's life? Life is love
.What's love? A kissing
.What's kissing? Come here and I'll show you

Sexy
     
  
مرد

SexyBoy
 
خاطرات سكس ترانه2
پیاده شدیم و خودش جلوتر رفت دیدم یه خامنی اومد جلو و با شهرام صحبت کرد سامان هم زیر بغل کیوانو بگی نگی گرفته بود و شهرام حسابی خم شده بود گفتم حتما دل درد شده خلاصه رفتیم بالا و شهرام سریع شلوارشو عوض کرد و با یه شلوارک کوتاه اومد تو اتاق ارش هم همه لباسهاشو درآورد و با یه شرت نشست سیمین فقط مانتوشو باز کرد اما تنش بود یه بلوز خیلی نارک زیرش بود که نوک سینه هاش از زیرش پیدا بود ارش کمی مشروب اورد و یه پیک کوچیک با نوشابه خوردم خیلی بد مزه بود ولی گرم شدم و آروم یدفعه دیدم سیمین سر کیر شهرام رو از کنار پاچه شلوارک کمی بیرون کشیده با دیدن اون صحنه کاملا ارضا شدم از لرزیدنم همه فهمیدن و شهرام گفت : الهی بمیرم برات دختر تو که اینقدر کف بودی چرا چیزی نگفتی بابا ؟ خندیدم گفتم خیلی امشب حال دادین گفت حالا کجاشو دیدی اما سیمین گفت من و شهرام میریم اتاق خواب شما هم همینجا قاطی نمیشیم سر کیر شهرام بیرون بود سیمین جلوتر رفت تو اتاق شهرام داشت با ضبط ور میرفت و یه آهنگ گذاشت سامان رفته بود دستشوئی سریع رفتم جلو و سر کیرش رو گرفتم یه نگاهی بهم کرد و گفت آفرین اینکه خجالت حالیش نیست ببین چه بروز خودت آوردی که با دیدن این ارضا شدی ! و بعد از بالا شلوارکشو کشیدم جلو کیرشو کامل و از نزدیک دیدم اطرافشو تراشیده بود و صاف صاف بود تخماش کاملا سفید بود و آویزون شده بود سر کیرش خیلی قرمز بود و کیرش شبیه لوله بود خیلی قطور گفتم فکر میکنی بتونی اینو تو من جاکنی ؟ گفت آره خیلی راحت جوری که تا زیر نافت حسش کنی ! آخرش حرفمو زدمو و گفتم ببین به دائیم که چیری نمیگی ؟ گفت مگه خر مغزمو گاز گرفته خیالت راحت باشه سیمین کیوانو صدا کرد سر کیرشو بوسیدم گفت یک کم بکن دهنت ! بلافاصله تا جائی که میشد کردم تو دهنم چشمام بسته بود فکر کردم همشو خوردم اما وقتی نگاه کردم دیدم همش بیرون شهرام داد میزه که سیمین جون الان میام تو حاضر شو و چشماشو بست دست گذاشت رو سرم و آهسته منو به ساک زدن واداشت یدفعه جیغ سامان دراومد که میگفت : کونـــــــــــــــــــــــــده اون سهم منه برو مال خودتو بخور تو اگه بکنیش که دیگه بدرد من نمیخوره و اومد و سرمو کشید عقب و بلافاصله لباشو چسبوند رو لبهام بی اختیار دستم رفت طرف شورتش و کیرشو گرفتم انگار خواب بود کمی مالوندمش گفتم چرا بزرگ نمیشه شهرام از خنده ترکید داشت رو زمین غلت میزد گفت اون بزرگترین سایز کیر آرشه سیمین اومد بیرون تا کیر آرشو دید گفت وای سامان روتو بکن اونور اما ارش بی خیال کیرشو سمت سیمین نشونه رفت و گفت خاله امشب باید همه باهم باشیم اما سیمین با تحکم گفت نه من خاله ات هستم نمیشه و کیوانو با خودش کشون کشون برد تو اتاق خواب اما کمی لای در باز بود دیدم که داره سریع لخت میشه و بعد کیوانو کشوند رو خودش سامان داشت با کسم ور میرفت و هی میگفت : اگه خاله نکردمت اگه با همین کیرم نکردمت سامان نیستم...سامان خیلی بمن توجه نداشت همش دنبال دید زدن خاله اش بود یکی دو بار بی هوا رفت تو اتاق اونها اما سریع و پکر برگشت بیرون من دیگه بی خیال شده بودم برا همین کل لباسهامو درآوردم تا بحال جلو هیچکس اینطوری لخت نشده بودم به راحتی کسمو در معرض دید سامان قرار دادم سامان یدفعه نشست و لبهاشو گذاشت رو لبای کسم و هی میگفت بابا سالار عجب کس مشتی داشتی دلت اومده اینو قایم کنی و بیشتر لبای کسمو مک میزد داشتم ناله میکردم خدا این سکس چی بود که من اینهمه عمرم رو بدون اون سر کرده بودم ازش میترسیدم سکس یعنی زندگی وقتی سامان بهم حال میداد حس میکردم هی سبک و سبکتر میشم با دستم سرشو محکم به کسم فشار دادم یدفعه بالا رو نگاه کرد و گفت نه بابا حسابی راه افتادی و بلند شد گفت میخوری گفتم بار اولمه ولی میخورم تا خم شدم گفت ببین من دلم میخواد بریم پیش اونها با هم حال کنیم گفتم بد نیست ؟ سیمین خالته ها ؟ گفت نه بابا تا اینجاشو اومدیم من بارها رفتم تو حموم سیمین رو ماساژدادم اما بغیر از یه بار که زورکی سینه هاشو گرفتم و مالوندم نذاشته دست به کسش برسونم گفتم حالا چیکار کنیم. گفت من میرم تو تو هم چند لحظه بعد بیا و همونجا برام ساک بزن. گفت باشه سامان رفت تو و تا خواستم برم دیدم صدای خنده میاد رفتم تو خنده بیشتر شد دیدم همه به هیکل لخت من نگاه میکنن رفتم جلو و پیش سیمین دراز کشیدم شهرام کیرش مثل تنه درخت واستاده بود خیلی هوسناک بود سرخه سرخ شده بود و کله اش به کبودی میزد تخمای سفیدش آدمو بطرف خودش میکشوند بهم گفت راحت باش و هر کار دلت میخواد بکن تا راحت بشی سیمین یه لب ازم گرفت تا حالا لبای یه زنو نچشیده بودم خیلی خوشمزه بود سامان گفت خاله یه بازی جدید و یدفعه سیمین رو بلند کرد و گذاشت رو هیکل شهرام که خوابیده بود و سامان کیر شهرام رو گرفت و گفت ترانه جون خیسش میکنی ؟ من با کمال میل چند بار خوردمش و بعد سامان کیر شهرام رو کرد تو کس سیمین اونها داشتن میکردن اما دیدنش منو خیلی تحریک میکرد سامان از سیمین داشت لب میگرفت و من آخرش رفتم سمت تخمای شهرام یه بوی خوبی میداد کمی زبون بهش زدم جمع شد و یکیشو کردم تو دهنم خیلی با حال بود مزه جالبی داشت کمی بعد سامان اومد و به سیمین گفت برگرد اونهم برگشت و باز رفت بالای شهرام و خواست کیرو بکنه تو کسش که سامان نذاشت و گفت ترانه.. منم رفتم جلو باز ساک زدم باز ارضا شدم اما به روی خودم نیاوردم و خیلی هم حشری شده بودم بعد ازم خواست یه تف رو سوراخ کون سیمین بکنم که کردم و سامان کیر شهرام رو با فشار کرد تو کون سیمین سیمین نفسش بند اومد بود ولی داد میزد بیشتر بیشتر بکن توش تا جر بخورم همش فکر میکردم الان کونش پاره میشه اما نشد و بالاخره با تف های من همش رفت تو ( نگین کثافت دیگه خودشون میگفتن تف بزن ) و شهرام بزور خودشو بالا پائین میکرد خیلی تنگ دور کیرش رو گرفته بود تو همین حین سامان علیرغم مخالفت سیمین کیرشو کرد تو کس سیمین بعد از چند لحظه دیدم سیمین بطرز وحشتناکی داره حال میکنه گرچه شهرام خیلی نمیتونست فعالیت کنه اما سیمین غیر ارادی داد میزد و میگفت یالا جرم بدین کونی ها جر بدین دیگه و از این حرفها و سامان سخت داشت مهشیدو میکرد و من کنار شهرام دراز کشیده بودم و سینه هامو به پهلوش میمالیدم گاهی دستشو میبرد سمت سینه یا کسم ولی هیکل اونها روش سنگینی میکرد و دوباره دستش میرفت زیر سیمین. سامان کیرشو کشید بیرون و آبش ریخت رو سینه سیمین سینه های سیمین خیلی ظریف و خوشگل بود و دوست داشتم سینه هاشو با آب سامان لیس بزنم اما یک کمی چندشم میشد سامان ولو شد رو تخت و سیمین هم کنارش از کس سیمین مایع غلیظ شیری رنگی زده بود بیرون شهرام نیم خیز شد و گفت : لعنتی ها شما که شدین من چی ؟ و یه نگاه بمن کرد خیلی یواش بهش گفتم من چی ؟ منو نمیکنی ؟ سرمو گرفت تو دوتا دستاش و گفت نازتو برم عزیز واقعا میخوای بدی ؟ گفتم آره مگه چیه اما تو دلم میترسیدم گفت بفرما و من خوابیدم. چشمامو بستم و خودمو به اون سپردم لای پامو باز کرد و کسمو لیس زد خیلی وارد بود زبونشو به یه جائی میزد که انگار منو برق میگرفت کمی بعد گفت میخوریش گفتم نه ؟ گفت چرا ؟ آشاره کردم به کس سیمین و آبش خندید و گفت اشکال نداره و بعد سر کیرشو گذاشت لای لبای کسم وای خیلی بزرگ بود و اون موقع میفهمیدم که چی داره میره تو کسم کمی فشار داد کسم خیلی خیس بود و اون که فکر میکرد من بازم کیرشو تا ته کرد تو نیم خیز شدم و دست گذاشتم رو سینه اش فهمید دردم اومده و منتظر شد باورم نمیشد اون کیره همش تو کس من باشه کمی بعد گفتم آهسته گفت دردت اومد گفتم جر خوردم گفت تاحالا دادی ؟ گفتم نه بار اولمه با تعجب نگاهی به کسم کرد و گفت کمی خون اومده تو باکره بودی ؟ گفتم آره بودم ولی نیستم و تو منو جزو زن ها کردی انگار ناراحت شده باشه کمی رفت تو هم اما فوری گفتم ببین اقای سلیمی اصلا مهم نیست و ازت ممنونم که سکس رو بمن فهموندی خیلی خوشحال و افسوس گذشته رو میخورم که سکس رو تو خودم کشته بودم الان خیلی خوشحالم و امیدوارم مرتب بتونم بهت بدم. خندید و چهراش باز شد و شروع کرد.خندید و چهراش باز شد و شروع کرد گفت دردت نمیاد گفتم نه دارم لذت میبرم و دستمو گذاشتم رو کونش و به خودم فشارش دادم سوزش کسم جای خودشو به لذت عمیقی داده بود که همراه با آرامش بود دیگه از زندگی هیچی نمی خواستم اما دوست داشتم مثل سیمین کرده بشم با دو تا کیر اما اصلا روی گفتنش رو نداشتم شهرام هم که اصلا آبش نمیومد و داشت خیلی آروم و عمقی منو میکرد سامان اومد و گفت ناجنس اخرش سهم منو خوردی کس کش ؟ دیگه من اگه کیرمو بکنم یا نکنم تو این کس که فرقی نمیکنه ؟ و کیوانو بلند کرد و خوابوندش و گفت ترانه جون یک کم کیرشو بخور بلکه آبش بیاد آدم نیست که فیله ؟ و من با اکراه کیرشو به لبم مالیدم انگار یدفعه شهوتم بزنه بالا کیرشو کردم تو دهنم مزه خاصی داشت مخاط منو و سیمین و خون کسم روش بود البته کاملا تمیز و سفید ولی با این چیزا تماس پیدا کرده بود اما همش یه طعم داشت طعم شهوت و اون لذتبخش بود سامان منو به جلو هل داد و و برگردوند و به سیمین گفت زحمات ترانه رو جبران کن و سیمین کیر شهرام رو خورد و تفی کرد بعد ارش کیر شهرام رو کرد تو کونم خیلی درد داشت جیغ میزدم ولی میخواستم بره تو شهرام میخواست در بیاره اما با داد و جیغ میگفتم بزار بره بمن توجه نکن و سامان با خنده کم کم میکرد تو بالاخره گفت ترانه جون الان یک کیلو کیر تو کونته و بعد بلافاصله اومد روم و کیرشو کرد تو کسم اصلا قابل مقایسه با شهرام نبود قلقلکم میومد ولی از تو کیراشون مماس میشد و خیلی خوشم میومد شهرام به سختی میزد چون کیرش اگه میومد بیرون دیگه نمیرفت تو ارش خیلی سریع آبش اومد و شهرام همونطور که رو کیرش بود منو بلند کرد و در واقع به جلو خوابوند و شروع کرد به کردن و کیرشو کامل میاورد بیرون و باز میکرد تو کونم هم لذت داشت هم درد تا خیلی جاها حسش میکردم کمی بعد ارگاسم شدم و شهرام کیرشو کشید بیرون و گفت لعنت بمن آبم که نیومد سیمین اومد جلو و هر دو بسمت کیر شهرام سرهامون رو بردیم و شروع به ساک زدن کردیم سیمین از سوراخ کون شهرام زبونشو میذاشت و تا سر کیرش لیس میزد و بعد سر کیرشو مک مک میزد بعد از چند دقیقه شهرام گفت بگیر که اومد و سیمین گفت بخواب زیرش و من دراز کشیدم زیر کیر شهرام و آبش روم فوران کرد خیلی زیاد اومد به دستم مالیدم لزج بود ولی عطر خاصی داشت سیمین با نوک ربونش مزه کرد و گفت شهرام چقدر آبت شیرینه چی خوردی ؟ شهرام نیم خیز شد و خندید و گفت بچه ها واقعا خیلی حال دادین سیمین گفت شما هم همینطور دور از چشم اونها دستمو که آبی بود مزه کردم عجب طعمی داشت واقعا شیرین بود تصمیم گرفتم اگه با شهرام سکس کردم ابشو جلو خودش بخورم تا بلند شدم آبها سرازیر شد و شهرام منو با کلی دستمال کاغذی پاک کرد و بلافاصله سامان یه لیوان مشروب داد دستم قهوه ای بود چشماو بستم و بلند داد زدم به سلامتی هر چی مرده اونهام گفتم به سلامتی هر چی دختر با مرامه و همه رفتیم بالا تا سوراخ کونم سوخت ظاهرا رقیق نشده بود روز بعد که رفتم شرکت انگار نه انگار اتفاقی افتاده باشه شهرام همونطور خشک و سرد باهام رفتار کرد تا ظهر و ظهر که میخواست از کنارم رد بشه یه آن دیدم کیرش بلند و در حین رفتنش کیرشو گرفتم یه نگاهی بهم کرد و گفت بیا تو رفتم و درو از تو قفل کرد و گفت تو اولین دختری که خودم بکارتشو زدم از دیشب تا حالا فکر یه بار دیگه آبمو آورده نشست روصندلی و گفت اگه میخوای معطل نکن سریع کیرشو کشیدم بیرون و کمی ساک زدم و بعد شلوار وشورتمو درآوردم و رفتم تو بغلش و کیرشو خودم کردم تو کسش خیلی زود داشت ارضا میشد گفتم میخوام آبتو بخورم و گفت برو پائین رفتم و براش ساک زدم کمی بعد آبش پاشید تو دهنم اما هی میومد و منم براش میخوردم یا میریختم رو صورتم شهرام با شهوت زیادی بمن نگاه میکرد تو همون حین منم ارضا شدم و شهرام منو محکم تو بغلش گرفت و صورتمو بوسه باران کرد...دوستان خوب این تموم شد اما شاید خاطراتی رو که با شهرام داشتیم و یا چند نفری بوده همین جا بازم بنویسم ضمن اینکه خیلی سعی کردم از طریقه نگارش شهرام تقلید کنم تا شاید خوشتون بیاد ضمن اینکه بقول شهرام اینجا برای ماها یه دنیای مجازیه شاید داستان من با شهرام خیلی فرق کنه اما اون به ذهنش و من به ذهنم جور خاصی پرو بال پرواز میدیم تا در واقعیات گذشته سیر کنند.پایان
.What's life? Life is love
.What's love? A kissing
.What's kissing? Come here and I'll show you

Sexy
     
  
مرد

 
پیمـان و نسـترن

4ماه بود من و نسترن دوست بودیم. در این مدت خیلی شرایطمون در نوسان بود. مثل تمام پسرها و دخترها گاهی دعوا گاهی قهر خب بعد از همۀ اینها هم آشتی!
یکی از همین آشتی ها بود که باعث شد مسیر زندگی جفتمون عوض بشه.
خوب یادمه ؛ 26تیر1384 . بهش زنگ زدم و گفتم میدونم زود عصبانی شدم و ناراحتی پیش اومده تقصیر من بوده اون هم قبول کرد و یه ذره حرف زدیم و قرار شد عصری بریم بیرون یه هوایی تازه کنیم و یه چیزی بخوریم.
داشتیم پله های پارک ساعی رو میرفتیم پایین که مامانم زنگ زد و گفت حال پدربزرگم بد شده و بردنش بیمارستان ! از همینجا به بعد تقریبن چیزی از حرفاشو نشنیدم. فکرم فقط مشغول 1 چیز بود : میشه من و نسترن باهم تنها بشیم ؟!
با مامانم خداحافظی کردم و اصلن به روی خودم نیاوردم که خونه خالی شده و فرصت خوبی پیش اومده. انگار طرز راه رفتنم عوض شده بود ، مدام تنمون بهم برخورد میکرد. انگار هنگ کرده بودم و هرکدوم از اتفاقهای اطرافم با سرعتی کمتر از حالت معمول رخ میداد! توی یه دنیای دیگه بودم ! که ... ... با صدای نسترن به خودم اومدم:
-: دستم شکست !
-: چی ؟!!
... نکاه کردم دیدم انقدر دستشو محکم گرفته بودم که انگشتاش سفید شده بود و از کف دستش عرق میچکیــد! عین آدمهایی که خون میبینن و میترسن حول کرده بودم. یه دستمال کاغذی از جیبم درآوردم و دستشو از عرق پاک کردم. نیمکت نزدیک بود ، نشستیم.
چندبار دستمال رو کشیدم روی دستش و اصلن حواسم نبود که دارم بی اختیار دستشو میمالم. زیر چشمی نگاهش کردم ، سرشو انداخته بود پایین و داشت میخندید. خنده ای که شرارت و حرارت سکس از پشتش پیدا بود ! سرش بلند کردم و گفتم :
-: ببخشید ... ، حواسم نبود !
-: آخه چی بگم ؟! ... اشکال نداره Smile ... هنوز عصبانی هستی ؟! یا ناراحت پدربزرگتی ؟!
... این رو که گفت انگار آب یخ ریختن رو سرم ! یهویی کُپ کردم ! امـا انگاری یکی حرف گذاشته باشه توی دهنم گفتم :
-: آره ، بیچاره دوباره قلبشه ... فکر کنم کار امشبم دراومده!
-: امشبت ؟!
-: آره دیگه ! کسی غیر از من که نمیتونه بمونه بیمارستان. باید برم خونه و وسایلمو بردارم و برم بیمارستان ....
... حرفم توی دهنم ماسید ! پیش از اینکه جملۀ من تموم بشه بی مقدمه گفت :
-: میخوای منم باهات بیام تنها نباشی ؟!!
اصلن یادم نمیاد چه جوری و کِـی و با چه وسیله ای رسیدیم دم در خونه! فقط یادمه کلید انداختم و اومدیم توو . برگشتم که درو ببندم ... دیدم نسترن داره نگاهم میکنه! بعدن دستگیرم شد که اینـجور نگاه ها یعنی چی !
آروم آروم اومد جلو و تا جایی که میز ناهارخوری بود ! نفسـهای جفتمون تند شده بود ، دستشو آروم آورد دوره گردنم منم بی اختیار دستمو گذاشتم روی صورتش و با شصتم چونشو نوازش میکردم... رفتیم سمت همدیگه ، نرمی پوست گردنش دیوونم میکرد. داغ شده بود چشماش هی خمار میشد نفسنفس میزد ... نزدیکتر شدیم ... با لبهام گرمای دهنشو حس میکردم ... زیر لب گفت :
-: پیمان بوسم کن.
انگار فقط منتظر این حرف بوده باشم، لبامو چسبوندم به لباش. مکث کرد ؛ 1 لحظه نفسش بند اومد، همراه با برگشتن نفسش شروع کرد به میک زدن لبهام. آروم و حشری. چشمامو بسته بودم داشتم میمکیدم که دیدم تکون نمیخوره! چشمامو باز کردم،زل زده بود توی چشمام! چشمایی سرشار از خواهشی که میشد گرماشو از صدای نفسهاش شنید! پلک زد ، چشمک زدم ، لبمو گاز گرفت ، منم زبونمو توی دهنش چرخوندم. انگار یهو حشری تر شده باشه با دستاش گردنمو سفت گرفت و شروع کرد به خورن لبام ، داشت لثه هامم میکند! دستمو بردم طرف کمرش و آروم بالای کونشو گرفتم! مکث کرد،فهمیدم جای حساسی رو دست کشیدم! نفهمیدم کی دستشو از دور گردنم برداشت. داشتم رو بالای کونش بازی میکردم که دستش رفت طرف شلوارم. شلوارم کتونهای نازک بندی بود و زیپ د کمه نداشت! دستشو کشید روی کیرم و با شیطنت لبمو گاز گرفت. منم دستمو بردم پایینتر ، حالا دیگه کون قلمبه و سفتشو با دستام گرفته بودم.
آروم آروم رفت عقب ، چشماش بینظیر بود ، خمارِ خمار ! رفتم جلو با حرکت دستام روی شونه هاش حالیش کردم که برگرده. بیحال بود ، تا اومد بهم پشت کنه افتاد توی بغـلم ؛ منم یه دست زیر کتفش یه دست زیر زانوهاش بلندش کردم و بردمش روی کاناپه ، تا خواستم بذارمش پایین دستاشو دور گردنم حلقه کرد. توی همون حالت لب گرفتیم. گونه هاش سرخ شده بود و نفسهاش نامنظم. در همون حالت وایسوندمش روی کاناپه و مانتوشو درآرودم. سینه های گرد و سفیدش از زیر تاپ نارنجیش دلربایی میکرد. زانو طاقت نیاورد و آروم ول شد توی بغلم؛ انقدر داغ شده بود که تمام تنش گُله گُله قرمز بود.خوابوندمش روی کاناپه و ... تازه چشمم افتاد به چیزی که دیوونم کرد! بین پاهاشو نگاه کردم ، خیسی پس داده بود. شلوار گرمکنش نازک بود و انگار 1 لیوان آب ریخته باشن روش خیس بود!
پیرهنمو درآوردم وافتادم روی سینش از بالای سینه تا گردنشو تا جایی که میتونستم میک زدم و ماچ کردم. توو همون حالت بیحالی گاهی صداهایی از گلوش بیرون میومد ولی اصلن مفهوم نبود. آروم آروم رفتم پایین بند شلوارشو باز کردمو داشتم میکشیدمش پایین که چشمم افتاد به کسش! اصلن فکرشم نمیکردم کسش انقدر تمیزو خوشگل باشه! 1 کس ناز که فقط خط بود ، اصلاح شده تمیز و سفید . انقدر پف کرده بود که کاملن سفت شده بود. شلوارشو که از پاش درآوردم زانوهاشو به هم نزدیک کرد، انگار توی اون حالت خجالت کشیده بود! خوابیدم روی کاناپه و پاهاشو باز کردم... ... ... وای که عجب کسی داشت ! کس به اون نازی و گردی و خوشـفُرمی نوبر بود. دستمو بردم طرف کسش ، هنوز دستم بهش نخورده بود که لبشو گاز گرفت و یه تکون کوچیک به خودش داد. دستمو کشیدم عقب و صورتمو بردم جلو. زبونمو آروم کشیدم روی قلمبگی کسش ... آآآه ... واااا یییییی ... پی...مان ... مَــ ... ن ... اُووو ...
دیگه حالیم نبود چی میگه و صداش چقدر بلند شده ، فقط میخوردم و میک میزدم . با زبونم لای کسشو واکرده بودم و قشر نرم و خیس توشو لیس میزدم. با هربار زبون زدنم یه تکون میخورد و یه آخ میگفت! یهو حرکتش تند شد ، انقدر تند که من ثابت مونده بودم و اون کسشو بالا پایین میکرد! صداش خونه رو برداشته بود. تکونهاش شدیدتر شد و کسشو با تمام زور به دهنم فشار میداد ؛ با صدایی شبیه جیغ توأم با ناله از حال رفت. تمام دور دهنم و لبم بیحس شده بود ، آروم اومدم عقب و نگاهش کردم. چند ثانیه بیحرکت بود ... ... ... .
با یه نفس عمیق تکونی به خودش داد و سرشو بلند کرد و نگاهم کرد. خوابیدم روش. از لب گرفتم. وسط مکیدن لبش خودشو کشید عقب و گفت :
-: این شلوار مسخرتو در بیار پدرسگ!
همونجور ک هروش بودم دستشو برد زیر تنم و بند گرۀ بند شلوارمو باز کرد. با زبونش لب پایینمو لیس میزد و تا جایی که میشد شلوارمو کیشد پایین. کش شرتم به کیرم گیر کرده بود، دستشو کرد تو شرتم که درش بیاره یهو چشماش گرد شد! یه جور خاص با دستش کیرمو میمالید ، انگار داشت کشفش میکرد! لبامو مکید و با صدای بچه گونه ای که اکثر دخترا بلدن گفت :
-: پِسَـلِ بَد ! این کیرته یا میلۀ داربست ؟!
چه حرفا و کارهایی بلد بودیم و توی این 4 ماه چقدر خومون رو سانسور میکردیم! باورسخت و جالب بود!
دستشو گذاشت توی سینمو به عقب هُلم داد. حالا من خوابیده بودم روی کاناپه و شلوارم تا زانو پایین بود. عین بچه گربه های لوس خودشو میمالید به پاهام و بالا می اومد. از زانو تا روی رونمو لیس زد تا رسید به کیرم. بدون اینکه بهش دست بزنه به حرکت دهن و زبون سُرِش داد توی دهنش. وااااای که این حرکتشو هرگر فراموش نمیکنم. توی همون حرکت اول تا نصفه کیرمو کرد توی دهنش! همونجور که توی دهنش بود لباشو شل کرد تا آب دهنش بریزه و بیاد تا پایین و بریزه روی تنه و لای پام. اون قسمت از کیرمو که توی گرمای دهنش داشت میپخت با زبونش میلیسید و وفتی به سرش میرسید محکمتر فاشر میداد. گفتم : یه وقت آبم اومد حالت بد میشه ها!
کیرمو از درآورد و بعد از قورت دادن آب دهنش گفت : میخوام 1 جوری ارضات کنم که تا عمر داری یادت نره !
و بعدش شروع کرد به خوردن. با اینکه اولین بارم بود که یکی داشت برام ساک میزد ولی انگار نمیتونستم بهتر از اون رو تصور کنم. یه کارایی میکرد که جسمم خالی میشد و میمُردم و دوباره زنده میشدم. توی یکی از همین حالتها احساس کردم تمام وجودم داره از سر کیرم خارج میشه! آ آ .. آآ....آ آ آ آ...آ ه ه ... . لَخت و بی توان ، انگار زیر تریلی بوده باشم ولوُ شدم روی کاناپه!
آروم خودشو عقب کشید و پاشد رفت از رو میز وسط هـال دستمال کاغذی برداشت و محتویات دهنشو خالی کرد توی دستمال. پرسید دستشویی کجاست،با دست اشاره کردم و انگاری از حال رفتم.
با حرکت دستهای نرم و ظریف و لطیفشروی موهام و احساس نفسهاش بالای سرم بیدار شدم. سرمو گذاشته بود روی پاشو نوازشم میکرد. غَلت زدم و سرمو برگردوندم طرف تنِش ؛ هنوز لباساشو نپوشیده بود. شکمشو ماچ کردم و یه زبون کوچولو زدم. خندید. سرم و چرخوندم طرف صورتشو گفتم : ببخشید ، نفهمیدم چطوری شد که ... حرفمو قطع کرد : اشکالی نداره! خودمم دوست داشتم!
-: نسترن چی شده یهو ؟! اینجوری بودی و من نفهمیده بودم ؟
سرشو انداخت پایین و با لحنی ناراحت گفت : چون اینجوریَم نیمخواستم دوست پسر داشته باشم،پیمان آتیش من خیلی تندِ ! یهو منفجر میشم! 3ماهِ دارم با خودم کلنجار میرم که باهات باشم یا نه! اگه دیگه سکس نباشه تو ناراحت میشی؟؟
از رو پاش بلند شدم و یه لب کوچولو ازش گرفتم و سرشو گذاشتم روی سینَم و شروع کرد به گــریــه .... .
-----------
ادامــه دارد ...
     
  
صفحه  صفحه 11 از 125:  « پیشین  1  ...  10  11  12  ...  124  125  پسین » 
داستان سکسی ایرانی

داستان های پیوسته و قسمت دار سکسی


این تاپیک بسته شده. شما نمیتوانید چیزی در اینجا ارسال نمائید.

 

 
DMCA/Report Abuse (گزارش)  |  News  |  Rules  |  How To  |  FAQ  |  Moderator List  |  Sexy Pictures Archive  |  Adult Forums  |  Advertise on Looti
↑ بالا
Copyright © 2009-2024 Looti.net. Looti Forums is not responsible for the content of external sites

RTA