انجمن لوتی: عکس سکسی جدید، فیلم سکسی جدید، داستان سکسی
داستان سکسی ایرانی
  
صفحه  صفحه 122 از 125:  « پیشین  1  ...  121  122  123  124  125  پسین »

داستان های پیوسته و قسمت دار سکسی



Streetwalker
 
fult000:
این داستان کپی شده از سایت شهوا. ن. ی بود

واقعا؟
جناب gharibe_ashena چطور به خودتون اجازه دادید از سایت ش....چیزی رو تو لوتی کپی کنید؟
اگر این موضوع واقعیت داشته باشه شما شان و جایگاه انجمن لوتی رو زیر سوال بردید و تمام ما رو بازی دادید.
و اگر این موضوع به من ثابت بشه شما رو به لیست پیشگیری منتقل خواهم کرد.
💔تلخم،حقیقت داره این تنها شدن بی عشق
تلخم،دلت میگیره،دنبالم نیا بی عشق
تلخم،حقیقت داره این تنها شدن بی عشق
تلخم،همینه تا همیشه حال من بی عشق...
❤️‍🩹
     
  ویرایش شده توسط: Streetwalker   

 
Streetwalker
سلام
داستان کپی شده از سایت بودش ولی انقدر داستان قشنگ و زیبا بود که دلم نیمد اینجا نزارمش
و بقیه هم لذت نبرن
و اینکه خیلی از داستان های دیگه هم داره کپی میشه از سایت های دیگه
ولی من اسم نویسنده داستان رو انتهای داستان گذاشتم و ادعایی سر اینکه من نویسنده داستان هستم نداشتم که بخوام سواستفاده کرده باشم
فقط بخاطر جذابت داستان بود که اینجا بازنشر دادم
اگه این کار ممنوعه اوکی مشکلی نیستش ارسال نمیکنم
ولی واقعا حیف این داستان بود که تو انجمن نباشه
غریبه ترین آشنا در میان دوستان
     
  

Streetwalker
 
gharibe_ashena
در هرحال از شما بعنوان یک کاربر حرفه ای انتظار خیلی بیشتری میره.شما که نباید مثل یک کاربر غیرحرفه‌ای ای تازه کار عمل کنید.
همیشه آب از بلندی به گودی سرازیر میشه نه برعکس!
در پایان درسته که ما در کشورمان حق کپی رایت رو رعایت نمیکنیم ولی اگر قرار چیزی از جایی به جای دیگه کپی بشه حتما مبدا و نام نویسنده ذکر بشه و بهتره قبلش مدیر مربوطه در جریان قرار بگیره.
لطفا همه کاربرها رعایت کنند.
💔تلخم،حقیقت داره این تنها شدن بی عشق
تلخم،دلت میگیره،دنبالم نیا بی عشق
تلخم،حقیقت داره این تنها شدن بی عشق
تلخم،همینه تا همیشه حال من بی عشق...
❤️‍🩹
     
  
↓ Advertisement ↓
مرد

 
منم داستان واقعیه زندگیمو میتونم بنویسم، پر از شهوت و سکسای عجیب، ولی خب میترسم
کسی میتونه کمکم کنه؟
     
  

Streetwalker
 
milad__irani:
میترسم

میترسید؟!


milad__irani:
کسی میتونه کمکم کنه؟

کمک؟!
برای نوشتن خاطرات یا تخیلات شما؟!
💔تلخم،حقیقت داره این تنها شدن بی عشق
تلخم،دلت میگیره،دنبالم نیا بی عشق
تلخم،حقیقت داره این تنها شدن بی عشق
تلخم،همینه تا همیشه حال من بی عشق...
❤️‍🩹
     
  

 
Streetwalker
حتما بازم از دوستان معذرت میخوام
و البته مدیر تالار
غریبه ترین آشنا در میان دوستان
     
  
زن

 
سلام اسم من رامينه و 40 سالمه و با مادر و پدرم زندگي مي کنم . اسم مادرم شهناز و 58 سالشه يه دونه خواهر خوشگلم دارم که 36 سالشه و چند ساله ازدواج کرده و اسمشم شهرزاده
داستان من از اونجا شروع شد که اکثرا داستانهاي سکسي مي خوندم و فيلم زياد مي ديدم . و همش تو نخ مامانم و خواهرم بودم عاشق اين بودم که ترتيب همه زناي فاميل و بدم اکثرا هم با شورتاي مامان يا خواهرم خودمو ارضا مي کردم . خواهرم اينا طبقه بالاي خونه ما و تو يه اپارتمان زندگي مي کردند شوهرشم اکثرا به خاطر کارش خونه نبود چون رو کشتي کار مي کردن منم از اونجايي که شوهرش نبود زياد مي رفتم خونشون و تو کاراي خونه کمکش مي کردم ولي هميشه چشم چروني رو مي کردم .ديگه آمپر چسبونده بودم و مي خواستم يه جوري شهرزاد و بکنم اکثرا شبا خونه پيش شهرزاد بودم تا تنها نباشه تصميم گرفتم شب که مي خوابم شلوارمو دربيارم و فقط با شورت بخوابم و صبح که شهرزاد مي خواد منو بيدار کنه تو اون وضعيت منو ببينه . صبح با صداي در دستشويي بيدار شدم و فهميدم شهرزاد رفته دستشويي مي دونستم منو برا صبحانه بيدار مي کنه برا همين يه کم با کيرم ور رفتم تا شق بشه بعد چشمامو بستمو منتظر شدم ديدم شهرزاد اومد در اتاق و باز کرد بعد يه مدت درو بست و رفت مي دونستم که کيرمو ديده منتظر شدم دوباره بياد بعد يه مدت اومد و گفت رامين پاشو بيا صبحانه کيرم هنوز راست بود و تو شرت علم شده بود اومد تکونم داد گفت پاشو ديگه منم به وول خوردن از جام پا شدم و به روي خودم هم نياوردم که چه وضعيتي دارم شلوار پوشيدمو رفتم تا صبحانه بخورم رفتم دستشويي صورت و شستيمو اومدم از پشت بغلش کردم داشت چايي مي ريخت کيرم چسبيده بود به کونشو اونم هيچ اعتراضي نمي کرد يه بوس از گونش کردمو گفتم قربون خواهر خوشگلم برم .
با صداي نازش گفت امروز چي شده که قربون من ميري
گفتم من هميشه قربان خواهر گلم ميرم
گفت چرب زبوني نکن برو سر جات بشين چايي بيارم
منم گفتم چشم واي تازه ميديدم چي دارم مي بينم لباس خواب پوشيده بود يه ساتن مشکي که کير هر کي رو راست مي کرد . گفتم خوشگل شدي امروز
شهرزاد گفت خوشگل بودم وگرنه مسعود منو نمي گرفت که
گفتم اون که نيست اينم شوهر بود تو کردي ديدم اخماش رفت تو هم رفتم گفتم ببخشيد منظوري نداشتم و يه بو از لپش کردم اونم با مکث ديدم بدش نمياد با خودم تصميم گرفتم امروز بايد کارو تمام کنم
ديدم خنديد و گفت تو نمي خواي صبخانه بخوري همش داري منو مي خوري
منم تو هوا گرفتم گفتم مگه نمي گي خوشگلي خوشگلا را بايد خورد ديگه گفت پررو
مم گفتم خوش بحال مسعود کوفتش بشه
گفت بسه ديگه صبحانتو بخور منم گفتم چشم و نشستيم صبحانه رو خورديم و همش چشم رو اون سينه هاو پاهاي لختش بود اونم فهميده بود اما چيزي نمي گفت .
بعد از صبحانه ظرفا رو جمع کرد و شرو کرد به شستن منم که کيرم راست شده بود باز از پشت بغلش کردمو و بوسيدمشو گفتم خواهر گلم امروز کاري نداره انجام بديم گفت چرا جايي نريا کلي کار دارم من هنوز پشتش بودم . داشتم از بوي موهاش مست ميشدم گفتم شهرزاد موهات چه بوي خوبي ميده سرمو بردم تو موهاشو بو کردم يواش گوششو گاز گرفتم يه اه ريز کرد و فهميدم که به گوشش حساسه گفت نکن رامين يه جوري ميشم گفتم چه جوري گفت به تو ربطي نداره دوباره گوششو کردم تو دهنمو ليس ميزدمو گاز گرفتم ديدم خودشو کشيد عقب و داشت تو بغلم وا مي رفت ديگه ميدونستم چي مي خوام داشتم ديوونش مي کردم کيرمم داشت شرتمو جر ميداد دستامو تو همون حال گذاشتم دو طرف کمرش ديدم دستاشو گذاشت روش گفت رامين نکن گفتم تا نگي چجوري ميشي ولت نمي کنم
شهرزاد داشت ميمرد دوس داشتم همونجا برگرده و خودش بياد لب بده اما نامرد هولم داد و دوييد سمت اتاق خوابش منم دوييدم سمتش و قبل بستن در اتاق وارد اتاق شدمو انداختمش رو تخت از پشت افتاد رو تخت منم پريدم روشو با هم کلنجار مي رففتيم واي خداي من تو کلنجار منو شهرزاد لباسش رفته بود بالا اون کون خوشگلشو ميدم يه شورت سکسي سياه که فقط لاي کوس و کونش بود بهتر از اين نميشد سفت خودئمو بهش چسبوندمو کير شق شدمو همونجا روي کونش گذاشتم .
دوباره شروع کردک به خوردن گوش شهرزاد و بو کردنش اونم ديگه شهوتي شده بود هي ميگفت رامين مردم نکن گفتم بگو چجوري ميشي ديگه نا نداشت بزرگي کيرمنم رو کونش احساس ميکرد گفت شهوتي ميشم گفتم يعني حالا شهوتي شدي با خجالت گفت اره گفتم قربون خواهر خوشگلم برم گفت حالا ديگه ولم کن گفتم شهرزاد گفت جونم داداشي گفتم خيلي دوست دارم گفت منم دوست دارم رامين جون گفتم اونجوري نه شهرزاد من واقعا عاشقتم
ديدم ساکت شد و چيزي نميگه گفا رامين بلند شو تا کار دستمون ندادي از روش بلند شدم ولي چشمم اون کون سفيد رو دوست داشت اومد بلند شه گفت ميدوني چي ميگي گفتم ار ه دوست دارم شهرزاد گفت من خواهرتم و ثانيا شوهرم دارم تو همون حين کيرمو هم ورنداز مي کرد که راست بود ميدونستم نياز داره اما همينطوري نميشد گفتم چيکار کنم مي خوامت و برام هيچ چيز مهم نيست مهم خودتي بلند شدم روبروش واستادمو و دستاشو گرفتم و سرمو بردم تا بوسش کنم و کاري نکرد اولين لبمو ازش گرفتم و بعد دومي و سومي ديگه خودشو وا داده بود و داشتيم لب همديگه رو مي خورديم بايد کار و تمام مي کردم ازوم خوابوندمش رو تخت و شرو کردم به بوسيدنشو قربون صدقه رفتنش دوباره ازش لب مي گرفتم و نازش مي کردم شروع کردم به خوردن زير گردنش که ديگه شل شد و گفت رامين دوست دارم منم گفتم شهرزاد جون عاشقتم دوباره شروع کردم به خوردن لبش که اونم ديگه حاليش نبود من برادرشم و چنان زبون همو مي خورديم که فکر نکنم ماله مسعود و اينجوري مي خورد يواش دستمو و گذاشتم رو سينه هاشو شروع به ماليدن کردم و همزمان دستشو گرفتمو گذاشتم رو کيرم تا دستش بهش خورد گفت چقدر بزرگه گفتم چي بزرگه نمي خواست بگه کيرت هنوز خجالت داشت اما مي خواستم ديگه شرمش بريزه دوباره گفتم چي بزرگه شهرزاد گفت کيرت رامين گفتم قربونت برم هنوز که نديديش که بايد ببينيو نظر بدي يکي از بندهاي لباس خوابشو دادم پايين تا راحتت بتونم سينشو بخورم تا سينشو ديدم داشتم غش مي کردم يه سينه 75 با توک صورتي ديد همينطوري موندم گفت چيه گفتم خيلي زيبان کوفتش بشه مسعود و شروع کردم بخ خوردن اونم ديگه دستشو برده بود تو شرتم و داشت با کيرم بازي مي کرد ديگه بايد تير نهايي رو ميزدم يواش دستمو گذاشتم رو کوسش و شروع کردم به ماليدن حسابي اب انداخته بود شرتشم که شورت نبود يه خط که کوسش پيدا بود ديگه داشت ناله ميکرد و من به ارزوم رسيده بودم خواهرم شهرزاد ماله من شده بود .
يه زن خوشگل با بدني سفيد که دله هر کسي رو اب مي کرد
اومدم بالا و دوباره ازش لب گرفتم و گفت رامين تو لخت نميشي گفتم خودت بايد لختم کني جفتمون از تخت بلند شديم او من لباس خوابشو از تنش دراوردم اونم شلوارمو کشيد پايين و منم همزمان تي شرتمو درآوردم ديگه فاصلش با کيرم شورت بود که اونم درآورد و کيرم پريد بيرون گفت وووووووووواه کيرت چه نازه رامين گفتم قابل خواهر گلمو نداره شروع کرد به ور رفتن با کيرمو بوسيدنش بلندش کردم و گذاشتمش رو تخت و رفتم سمت کوسش که بخورم گفت رامين کثيفه گفتم تميزش مي کنم شهرزاد جون من عاشق خوردن کوستم حيفه اين کوس نيست افتاده دسته مسعود خندش گرفت گفتم از اين به بعد ماله مني شهرزاد قول ميدي بهم و رفتم لباشو بوسيدم اونم محکم بوسيدم و دوباره بهش گفتم ماله مني شهرزاد؟ گفت اره عزيزم از اين به بعد ماله توام ديگه شهوت کار خودشو کرده بود و شهرزاد داشت حال ميکرد خيلي وقت بود با مسعود نبود و موقع سکسم مسعود زودتر ارضا ميشد ولي حالا رامين چنان داشت باهاش سکس ميکرد که مسعود نتونسته بود ايندفعه نوبت شهرزاد بود که رامينو ببوسه و بگه دوست دارم هواي اتاق خواب کاملا شهواني شده بود .
مي خوام کوستو بخورم عزيزم شهزاد پاهاشو باز کرد و من اول يه بوس به کوسش زدم و شروع کردم به کوس خوردن خوشگلترين خواهرم شهرزاد به خودش مي پيچيد داشتم کوسه خواهرمو مي خوردم که با هم بزرگ شده بوديم شهوت کاره خودشو کرده بود جفتمون داشتيم لذت مي برديم شهرزاد قربون صدقم مي رفت و مي گفت رامين کوسمو نابود کردي منم کير مي خوام گفتم چي مي خواي گفت کير کير رامين کير شوهر جديدمو بوسيدمشو گفتم من از کوست سير نميشم شهرزاد بيا برعکس شيم کوستو بذا رو دهنم حالا 69 شده بوديم و من داشتم کوسه شهرزاد و مي خوردم و کيرم هم تو دسته شهرزاد داشت بازي ميخورد که احساس کردم داره شهرزاد کيرمو مي خوره ديگه داشتم ديوونه ميشدم عکس عروسي مسعود و شهرزاد رو ديوار بودو من بيشتر خال ميکردم گفتم مسعود کجايي ببيني کوسه زنتو مي خورم تو همين حال بودمو چوچوله شهرزاد تو دهنم که ديدم لرزيئد و آبش و ريخت تو دهنم منم همشو خوردم و افتاد بين پاهام گفت چيکار کردي باهام رامين . بغلش کردمو بوسيدمش و گفتم تازه اولشه عشقم من هنوز کوسو کونتو افتتاح نکردم همسر گلم
شهرزاد ديگه ماله من شده بود گفت رامين من هنوز به مسعود از کون ندادم
گفتم عزيزم يه کاري مي کنم حال کني کونت ماله مرداي فاميل بشه کوستم ماله منو مسعود
گفت خاک تو سرت تو چقدر بي غيرتي
گفتم دسه خودم نيست عزيزم من فانتزي رو دوس دارم شهرزاد
يه نگاه تو چشام کرد و دوباره لب تو لب گفتم عزيزم قنبل کن مي خوام اون کون خوشگلتو بخورم برگشت و من شروع کردم به خوردن سوراخ کونش و همزمان با کوسش ور مي رفتم اب کوسشو به سوراخ کونش ماليدمو يواش يه انگشتمو کردم تو گفت يواش کم کم خوشش اومد و من عقب و جلو مي کردم
گفتم شهرزاد روغن زيتون دارگفت اره تو اشپزخونه تو کابينته منم زود رفتمو برگشتم تو اتاق خواب يه کوس خوشگل رو تخت بود که از کردنش سير نميشدم يه مقدار روغن ريختم رو سوراخ کوسش و ماساژ دادم تا چرب و جذب شه بعد گفتم بيا کيرمو بخور مي خوام راست شه
شهرزاد کيرموکرد تو دهنشو شروع کرد به ساک زدن و من قربون صدقش مي رفتم
اهههههههههههههه شهرزاد تو حرف نداري قربونت برم چه زبونه نرمي داري عشقم مامان کجاست ببينه اي کاش مامانم اينجا بود کيرمو درآورد گفت دييونه تو به مامانم رحم ميکني گفتم نه از اونم لب مي گرفتم بخورش شهرزاد
شهرزاد که درگير اين سکس رويايي شده بود با مهارت کير منو مي خورد ديگه کيرم راست شده بود گفتم برگرد عزيزم گفت رامين يواش فقط گفتم چشم يه کمي روغن زيتون به کير خودمو کون اون زدمو و يواش کيرمو تو کونش جا دادم اولش يه خورده دردش گرفت و خودشو داد جلو اما گرفتمش و بعد کم کم بقيه کيرم رفت تو بعد يه مدت کونش عادت کرده بود اون کون تنگ ماله من شده بود و داشتم توش تلمبه ميزدم گفتم اين کون ماله کيه شهرزاد مي گفت ماله داداش گلم شوهر جديدم بکن رامين همزمان خودشم با چوچولش بازي مي کرد منم همش به مسعود فحش ميدادم ميگفتم کوفتت بشه مسعود زنت ديگه زنه منه شهرزاد منه کوسو کونش ماله منه ديگه کونه شهرزاد باز شده بود و داشت حال ميکرد و کونشو با عشوه عقب و جلو ميکرد کير من ديگه طاقت اين همه خوشبختي رو نداشت با تمام نيرو ابمو تو کون شهرزاد خالي کردم اونم همزمان دوباره ارگاسم شد. کيرم تو کونش دلدل ميزد و اب خالي مي کرد اونم قربون صدقش مي رفت اه رامين کشتي منو از وقتي ازدواج کردم تا حالا اينطوري حال نکرده بودم .گفتم عزيزم تو عشقه مني از اين به بعد وقتي تنهاييم همينه گفت شوخي نکن رامين تو از سکس سير نميشي گفتم شهرزاد جون من از تو سير نميشم هنوز اون کوسه خوشگلت مونده عزيزم گفت رامين ابم دوبار اومده کوسم حساسه بذار برا بعد ديدم خودش مي خود و از اين به بعد ماله منه گفتم هر چي عروس خانم بگه
لخت تو بغل هم بوديم و ابم از کونش ميزد بيرون با دستمال پاکش کردم گفت مي رم حموم گفتم نه بمون پيشم بعد با هم ميريم
اومد تو بغلم ديگه شهرزاد ماله من بود اين لحظه هيچوقت يادم نميره اومد تو بغلمو و پاشو باز کرد تا کوسش بيوفته رو کيرم گفت رامين اينم کوسم دوسش داري گفتم اره عزيزم گفت هيچوقت فکر نمي کردم با تو سکس کنم داداش گفتم بد بود گفت نه ولي من شوهر دارم گفتم از اين به بعد دوتا شوهر داري خنديد و گفت باشه مسعود نميدونه هووو داره منم خنديدم گرماي کوسش که به کيرم مي خورد و حرفامون کيرمو دوباره راست کرد گفت اين کير سيرموني نداره گفتم نه تا همه زناي فاميلو جر نده ول کن نيست گفت شوخي مي کني گفتم نه اينقدر دوس دارم خاله شهلا و خاله ميترا و مامان شهناز و بکنم گفت شوخي نکن گفتم من خيلي هاتم شهرزاد عاشق سکس چند نفرم مثلا من و تو مامان يا من و تو دخترخاله ژيلا گفت واقعا دوس داري گفتم اره گفت تو ديونه اي گفتم اگه نکردم بعد بگو اول بايد مامانو بکنم تو هم بايد کمکم کني اينکارو مي کني گفت چي ميگي رامين گفتم کمکم ميکني گفت چجوري گفتم اون با من تو کمک مي کني گفت باشه يه بوس از لبش کردمو گفتم تو هم هاتيا گفت اره خيلي گفتم عزيزم دوس داري يه کير ديگه هم برات پيدا کنم شهرزاد گفت چي ميگي رامين گفتم دوس ذاري گفت اره ولي کي گفتم يه مطمئنشو پيدا ميکنم تو حرفامون هم کير من راست شده بود هم کوسه اون آب انداخته بود گفتم شهرزاد گفت جونم گفتم کوستو مي خوام عزيزم گفت رامين يه وقت ابتو نريزي تو حامله ميشم گفتم عزيزم يه روزي خواستي حامله شي بايد از من باردار شي نه از مسعود جيگرم بوسيد منو کفت باشه عشقم ديگه رسما مثله زنو شوهرا قربون صدقه هم مي رفتيم اومد رومو کيرمو بادست به سمت سوراخ کوسش هدايت کرد تا سرش رفت تو گفت رامين کيرت از مسعود کلفتتره گفتم تو هم که کلفت دوس داري شهرزادجون کيرم داشت از گرماي اون کوس ميسوخت شهرزادم رو کيرم بالا پايين ميرفت و تلمبه ميزد سينه هاشم تو دستم بود و مي ماليدم حدود دو دقيقه داشت تلمبه ميد که ارضا شد و منم کشيدم بيرون و ابم ريخت رو تخت واي داشتم مي مردم از خوشي گفتم شهرزاد چيکارم کردي گفت عزيزم دوس داشتي گفتم چه جور همونجا تو بغل هم خوابمون برد وقتي بيدار شدم ديدم شهرزاد نيست رفتم ديدم داره ناهار درست ميکنه و رفته حموم و يه ارايش زيبا کرده از پشت بغلش کردم گفتم چه خوشگل شدي براي کي ارايش کردي گفت براي تتو عزيزم دوباره از هم لب گرفتيم گفتم عزيزم از اين به بعد پيش من بايد لخت باشي دوس دارم اون بدنو هميشه ببينم رفت اتاقو لخت اومد بيرون گفت خوبه گفتم حرف نداري حيفه اين بدن نيست مسعود قدرشو نميدونه از اين به بعد شب تا صبح اين کوسو کون ماله منه و يه دست رو کوسش کشيدم ديدم خيسه گفتم اين هلو که بازم ابداره گفت اون کيره کلفتتو مي خواد رامين شوهر گلم از اون به بعد منو شهرزاد هنوزم با هميم و بچشم از من داره
     
  
مرد

 
انتقام سخت. ۱
بچه بودیم و توی محوطه باز کنار کوچه مون فوتبال بازی میکردیم. همه بچه ها اوضاع مالی متوسط داشتنند بجز من که بچه یتیم بودم و اوضاع مالی مون افتضاح بود . جمعه بود رفتیم ، فوتبال نزدیکای ظهر توپ رو ی شوت محکم کردم از شانس گند ما افتاد تو خونه همسایه. هم جا اروم بود هیج صدای نمیومد که یهو در باز شد و اقای غلامی اومد بیرون . اقای غلامی ی مرد کچل و بد اخلاق که،خدمتکار دبیرستان بود. گفت :کی بود؟ همه ی بچه ها منو با دست نشون دادن ؛ اونم رسید به منو، دوسه تا کشیده محکم بهم زد.بعد ی فحش پدر داد که اشکام تو چشمام جمع شد. زورم بهش نمیرسید من بچه، اون مرد گنده . گفت: شیشه پذیرایی خونه م شکسته میام در خونتون.ی چاقو میوه خوری از جیبش در اورد زد توی توپ پاره اش کرد و بچه همسایمون هم بخاطر توپش گریه افتاد، رفت مادرشو اورد. خلاصه دم خونمون شد بازار شام. مادرم بنده خدا هیچ پولی نداشت و وقت حقوق مستمری نرسیده بود از ی طرف پول شیشه، از ی طرف پول توپ، از طرف دیگه سرافکندگی مادرم و خانوادم
اقای غلامی پولشو گرفت رفت. همسایمون تازه اومده بود توی محله، وقتی اوضاع مارو دید فهمید به پسرش گفت خودم برات میخرم.معذرت خواهی کرد بابت رفتار زنش. بعد از اون روز به بعد بجای بازی رفتم تو ی مغازه شاگردی، بجز وقت مدرسه . پول توپ و شیشه جور شد پس دادم به مادرم ولی خوشحال نمیشد میگفت: تو باعث شدی به پدرت فحش بدن. همیشه دنبال تلافی از اقای غلامی بودم. ی جور که ی عمر بسوزه .کار میکردم و درس میخوندم
رفتم دبیرستان اون ادم عوضی هم خدمتکار بود هر روز عصر چوب میبرید واسه زدن دانش اموزان . تو اب میزاشت و مدیر بچه ها رو میزد

 

گذشت من دیگه مدرسه نمیرفتم روزای بدبختی داشت تمام میشد . اوایل اذرماه بود وشبا سرد شده بود. از مغازه بر میگشتم دیدم مائده دختر غلامی خدمتکار مدرسه دم در ایستاده. رد شدم دیدم ترسیده گفتم چیزی شده گفت:نه ولی...
گفتم: ولی چی ؟گفت خیلی وقته اینجام کسی خونمون نیست منم رفته بودم پیش مژده درس بخونم
گفتم: درب اتاقاتون بازه گفت: اره زدمشون بهم رفتم.
از روی دیوار و رفتم پریدم تو حیات خلوتشون و در پذیرایی رو که باز کردم. انگار کل ماجرای شکستن شیشه از جلو چشمم گذشت، وقت تلافی بود انتقام سختی که براش درنظر گرفته بودم. کلید داخل در بود قفلش کردم رفتم درخونشون رو باز کردم. ی نگاهی ب کوچه انداختم خلوت بود.گفتم: بیا تو اونم ساده اومد داخل
گفتم: بخاریتون کجاست دستامو گرم کنم بعد برم؟
گفت: تو حاله روشنه رفت منم برای احتیاط شبند در رو بیصدا بستم رفت سمت حال
ی نگاهی بهش انداختم. ی دختر کم سن وسال توپول و کشیده اصالتا ترک بودو سفید مث برف رفتم پشتش لباس خونگی تنش بود از پشت گرفتمش داشت قبض روح میشد، زبونش بند اومده بود. خوابوندمش کف حالو دست گذاشتم دم دهنش گفتم ساکت حرف بزنی میکشمت. دستمو برداشتم جیغ نزنیا دیدم با چشم اشاره داد گفتم: ی کمی باتو حال میکنم زود میرم، میدونی حال چیه؟ گفت: هر کاری میکنی زود برو، داداشم تا 9 میاد. دستمو کردم تو لباسش، دستمو گرفت .اخم بهش کردم دستمو ول کرد ساعت 8.25 بود یکمی ور رفتم با بدنش، سینه انچنانی نداشت شلوار وشورتشو کشیدم پایین حسابی کسشو خوردم اروم ناله میکرد حالت سگیش کردم کس و کون سفیدشو باهم لیس میزدم زبون تو سوراخ کونش میکردم دارزکشید وکسشو میخوردم کونشو انگشت میکردم مجبورش کردم کیرمو لیس بزنه.ساک زدن بلد نبود فقط میخواستم کیر خوب خیس بشه. گفتم: خب رو کیرم توف کن خودمو همه اب دهنمو روسوراخ کون مائده ریختم شورتشو دادم گفتم: درد داشتی گازش بگیر صدات بیرون نره
کیرمو با تمام حرص یکجا تو کونش فشار دادم. داشت از درد میمرد؛ کشیدم بیرون دوباره فشار دادم چند تلمبه زدم دیدم اشک از چشماش زده بیرون دیدم تلافی نشده گفتم: قندونتون کجاس؟ با دست عسلی کنار تلویزیون رو نشون داد سه چهارتا قند گذاشتم دهنمو سگی نشوندمش محکم تو کونش تلمبه میزدم کشیدم بیرون گفتم: کپل کونتو رو بکش سوراخت باز بشه وتمام اب قندتو دهنم ریختم تو سوراخ کونش.دوباره کردمش تا ابم اومد ریختم تو کونش حالم که جا اومد سه تا سیلی محکم زدم رو کونش گریه گرفت گفت این همه حال کردی حالاهم میزنی؟ گفتم :کردمت چون بابات بهم فحش داد. زدمت چون بابا جونت ی بچه یتیم بی پناه رو زد .از این به بعد منو دیدی کار پدرت یادت بیاد و بهش بگو: بچه ها زود بزرگ میشن

مائده رو دوسال میکردم نقریبا زنم بود حتی تونستم مژده دوستش رو هم بکنم ولی هیچ کدوم مث اولین بار حال نداد تا اینکه ی برنامه بزرگتر واسه اقای غلامی چیدم . داستان انتقام سخت شروع شد که بعدا براتون تعریف می‌کنم...

روانپزشک بیمار
     
  
مرد

 
سلام
من دوسال پیش یه داستان توی همین تاپیک گذاشتم که ناقص موند به اسم آلزایمر، امیدوارم اشکالی نداشته باشه که دوباره بذارمش ولی اینبار کامل
من نویسنده نیستم، فقط فانتزی های خودمو واردش کردم.
یه جاهایی شاید خیلی مصنوعی بشه، یا گی هم داره که شاید بعضیا دوست نداشته باشین.
به هرحال امیدوارم لذت ببرید
just do it
     
  
مرد

 
آلزایمر -قسمت اول
ساعت فکر کنم از هفت گذشته بود، ولی گرمای هوا هنوز کلافه کننده بود. ماشینو پارک کردم و رفتم سمت فروشگاه که یکم خرت و پرت بگیرم. هنوز یه هفت هشت قدمی با درب ورودی فروشگاه فاصله داشتم که درب اتوماتیک باز شد و یه خانوم جوان یا شایدم یه دختر حدودا سی ساله سراسیمه به بیرون دوید. از نگاه جستجوگرش حدس زدم باید دنبال کسی باشه. اینجور وقتا خیلی خودم رو دخالت نمیدم، آرام به کناری ایستادم تا احیانا باهاش برخورد نکنم. راستش بیشتر از این که شرایط این خانم توجه منو جلب کنه ظاهرش بود. اصولا آدم خیلی چشم چرونی نیستم، ولی خب منم یک مرد هستم و در مقابل یک سری از صحنه ها، اون هم کوتاه دلیلی برای مقاومت نمیبینم، گرچه مذهبی نیستم ولی از اینکه مدام چشمم در بدن زنان و دختران سیر کنه حس خوبی ندارم. در نظر دوستانم انسانی هستم اهل مطالعه، آرام و با وقار. شایدم همین خصوصیاته که این توهم رو در من ایجاد کرده باید حتما سر به زیر باشم. اما خودم رو که نمیتونم گول بزنم، من یک مرد هستم و پر از نیاز. چطور میتونم وقتی حتی برای چند لحظه زیبایی بدن یک زن رو میبینم لذت نبرم؟ بگذریم، دم غروب بود و افتاب خمیده عصر تابستون داخل فروشگاه رو گرم تر میکرد. در همون چند لحظه ای که کنار ایستادم تا اون زن سراسیمه از کنارم رد شه براندازش کردم. قد متوسطی داشت، 165 شاید، مانتوی معمولی ای تنش بود که باز بود و به خاطر دوویدنش در کنار بدنش در پرواز بود. از لفظ چاق نمیخام استفاده کنم چون عموما تصویر بدی تو ذهن خواننده ایجاد میکنه، بهتره بگم بدن تو پری داشت، با کمی پهلو و شکم، و سینه هایی نسبتا بزرگ. شلوار لی خاکستری ای تنش بود که خیلی تنگ و چسبون نبود ولی پر بودن رون هاش رو و لرزششون رو موقع دویدن منعکس میکرد. پیرهن یقه بسته ی مشکی ای هم تنش بود که نسبتا ضخیم بود اما تابش آفتاب بی رحم عصر تهران باعث میشد تا سوتین معمولی ای که پوشیده بود تا حدودی مشخص بشه. بزرگی سینه هاش باعث شده بود سوتینی بپوشه که اکثر سینه هاشو بپوشونه، احتمالا این پوشش برای خیلی ها عادی باشه، اما من گرایش عجیبی به این تیپ و فیزیک دارم. حتی صورت ساده و بی آرایشش و علیرغم اینکه لباس پوشیده ای نداشت اما مشخص بود که تلاشی هم برای خود نمایی نکرده بود و این منو بیشتر مجذوب خودش کرد. نهایتا چند ثانیه طول کشید، از کنار من رد شد و محو شد، برای چند ثانیه تصویر اندامش در ذهنم و ثبت شد و وقتی پا به فروشگاه گذاشتم کم کم محو شد.
بین قفسه ها در گردش بودم که صدای پیر مردی منو به خودش آورد
-امیر جان کجا بودی بابا؟ بیا این پاکت شیر رو بگیر، هرچی صدا میزنم سانی نیست.
برگشتم سمت صدا، پیرمرد که بهش میخورد 80 سال رو رد کرده باشه پاکت شیر رو گرفته بود سمت من و بهم خیره شده بود: بگیرش دیگه پسرم، مادرت خونه منتظره.
بی اختیار شیر رو ازش گرفتم و اطرافمو نگاه کردم به این امید که شاید همراهی کنارش باشه. پیرمرد گفت: بزارش تو سبد دیگه چرا ماتت برده پسر.
گفتم چشم پدر جان، ولی شما تنهایین؟ کسی همراتون نیست؟
پیرمرد گفت: وا خب با توام دیگه، سانازم بود که نمیدونم کجا غیبش زد یهویی.
احتمالا از دخترش حرف میزد. بهش گفتم: بیا پدرجان بریم اینارو حساب کنیم، باید بریم کم کم. امیدوار بودم که از حراست فروشگاه کمک بگیرم. آروم آروم که به سمت صندوقا میرفتیم همون زن که دم در ورودی دیدمش داشت با یک نفر که لباس فرم داشت صحبت میکرد. کم کم که بهش نزدیک شدیک نگاهش سمت ما چرخید. نگاه متعجبش و حیرانشکم کم جای خودش رو به خوشحالی داد، هنوز قرمزی چشم هاش نرفته بود که دوید طرف ما و بلند گفت: بابا جون کجا بودی پس؟ همه جارو دنبالت گشتم. دلم هزار راه رفت، چرا عاخه ازم دور میشی؟ پیرمرد گفت: رفتم شیربردارم سانی جون، ببین امیرم اینجاست. و برگشت من رو نگاه کرد. من مونده بودم چی بگم، نگاه ساناز هم سمت بود و خوشحالی یافتن پدر مجددا از چهره ش محو شد. تقریبا حدس زدم که چه اتفاقی ر حال رخ دادنه. ساناز گفت: پدر دیگه دیر شده باید بریم مادر منتظرته وروش رو برگردوند سمت من و گفت: ببخشید... حرفش رو قطع کردم، نمیخاستم دل پیرمرد رو بشکنم، نذاشتم ادامه بده و گفتم: اشکال نداره ساناز جان من خریدارو میزارم تو ماشینت شما پدرو ببر، من یسری کار دارم که باید بهشون برسم، سعی میکنم زود بیام خونه. ساناز هنوز کمی متحی بود، ترولی خریدمو همونجا پشت صندوق گذاشتم و با هم رفتیم سمت خیابون، ماشینشون خیلی فاصله نداشت. ساناز در جلو رو باز کرد و کمک کردم که پدرش سوار شه، در رو که بستم اومدم عقب ماشین، ساناز یواش داد زد: آقا..، ایستادم، اومد سمتم: ببخشید که مزاحمتون شدم، پدرم شمارو با برادرم اشتباه گرفته، دور از جون شما چند سالی هست از دستش دادیم. البته این شباهت شما به برادرم بی تاثیر نبوده که شمارو با امیر اشتباه گرفته. گفتم: نه خواهش میکنم، حدس زدم، ببخشید که دخالت کردم، احساس کردم اینجوری راحت تر از من جدا میشه. گفت: بله ممنونم ولی کاش اینکار رو نمیکردید. اینجوری تا شب منتظر شما میمونه. نگاهش رو به زمین دوخت، یه لحظه ناراحتی ای که تو دلش بود رو حس کردم.گفتم: معذرت میخام، راستش قصد نداشتم که ناراحت بشه، شاید نباید اینکارو میکردم. بازم عذرخواهی میکنم. گفت: نه اشکالی نداره، عادت کردیم به این وضعیت. تا شب سراغ شمارو میگیره و کم کم فراموش میکنه. گفتم: خب میتونم هر از گاهی ببینمشون، شاید اینجوری برای ایشونم بهتر باشه که با واکنش سریعش روبرو شدم: نه نه، راستش خیلی خیلی ممنونم از حسن نیت شما ولی دیگه شمارو نبینه بهتره، بهتره این توهمش هرچه زودتر از بین بره، تا باز یکی رو ببینه و یاد امیر بیفته، حداقل یه مدتی آرامش داریم. گفتم: متوجهم، قصد دخالت نداشتم، بیشتر از این هم مزاحمتون نمیشم، امیدوارم زیاد دلتنگی نکنن. گفت: منم ممنونم از شما، ببخشید که وقتتون رو گرفتیم. داشتم بر میگشتم که دیدم دستش رو دراز کرد تا دست بده، باهاش دست دادم و به سمت فروشگاه برگشتم. داشتم به این فکر میکردم که بعد از این شناخت کمی که ازش پیدا کرده بودم اون جذابیت جنسی ای که در نگاه اول ازش ایجاد شده بود رو نداشتم، انگار تبدیل شده بود به یک علاقه ی شخصی.
خرید هام تو دستم و بود و نزدیک ماشین شدم، بوق ماشین کناری منو از جا پروند. شیشه رو داد پایین، دیدم همون خانوم پشت فرمونه و پدرش هم کنارش نشسته. پدرش گفت: امیر جان بیا اول خونه ی ما یه چایی بخور بعد برو، خیلی وقته ندیدمت پسرم، متعجب نگاه میکردم، ساناز که شرمندگی از چهره ش میبارید گفت: خیلی وقتتو نمیگیریم داداشی، و باز خیلی آروم گفت: توضیح میدم براتون. دیگه حرفی نمونده بود بزنم. کار خاصی هم نداشتم، یک چایی بود و کمی هم دل پیرمرد شاد میشد. ساناز همین که شیشه رو میکشید بالا گفت: پس بیا دنبالم. خریدارو گذاشتم تو ماشین و دنبالشون راه افتادم. حدود یک ربعی تو راه بودیم.
رسیدیم به یه آپارتمان حدود ده ساله، از ماشین پیاده شدم و رفتم طرفشون تا کمک کنم پدرش پیاده بشه. دستشو گذاشتم تو دستای ساناز تا ببردتش سمت اسانسور و منم پشت سرش خریداشونو بردم. داخل اسانسور نه چندان بزرگشون که شدیم روبروی هم ایستادیم. نور هالوژن داخل اسانسور که به پیرهنش میتابید باعث شد تا از بالا خط سینه ش رو بتونم ببینم. که بخاطر پوشش زیاد سوتینش دو سه سانتی بیشتر از دیده نمیشد. فکر میکنم این نوع سوتین ها برای کسانیه که سینه های بزرگی دارن و خیلی تمایل به نمایش دادنشون ندارن. البته دلیلی هم نداشت که توی یه روز معمولی و واسه خرید سعی کنه که حتما اندامشو به نمایش بگذاره.
‌وارد آپارتمان شدیم، به نظر ۱۵۰ متر میرسید، ‌وارد نشیمن شدیم که یک دست مبل راحتی قهوه ای زرشکی داخل چیده شده بود. خونه خیلی معمولی ‌و دنجی به نظر میرسید.
ساناز گفت: باباجان بیا بریم تو اتاق تا کمکت کنم لباستو عوض کنی، پدر رفت سمت و اتاق و ساناز برگشت سمت من وطوری که پدرش نشنوه گفت: خیلی خیلی ببخشید، راستش نمیخاستم اینجوری بشه اما این دفعه خوشحالیش با دفعه های قبل فرق میکرد. یه برقی تو چشماش میدیدم که بی سابقه بود، باور کنید خیلی مزاحمتون نمیشم، یه عصرونه میخوریم تا پدرم بخابه، خیلی بیدار نمیمونه. گفتم: نه خواهش میکنم مشکلی نیست، هستم در خدمتتون. نفهمیدم که کی روسریش از سرش افتاده بود، موهاش تا روی شونه هاش بود و خرمایی. گفت: بفرمایید بشینید تا برسم خدمتتون. نشسته بودم رو صندلی و آپارتمانشون رو ورانداز میکردم.

پدر کنارم نشته بود و از گذشته هاش میگفت تا ساناز وارد نشیمن شد و سینی چایی و کمی بیسکوییت تو دستش بود، باز محو تماشای هیکلش شده بودم. عذاب وجدان داشتم ازین که وارد منزلشون شده بودم برای یه کمک کوچیک و باز چشمم به اندام اون خانوم بود. لباس چندان بازی نپوشیده بود اما این بدن برای من جذاب بود، یک تاپ معمولی یقه بسته مشکی که از روی شونه آستین نداشت پوشیده بود، بازوی های تو پر و سبزه ش دوست داشتنی بود. با یه شلوار استرج قهوه ای که نسبتا تنگ بود ولی فاقش اونقدر کوتاه نبود که بشه همه جزییات رو از جلو دید ولی لرزش رون هاش موقع راه رفتن از دید من پنهان نمیموند. برگشت تا روی مبل روبروی من بنشینه، خط شورت نه چندان تنگش که دیدنش کمی دقت میطلبید با زاویه 45 درجه از روی باسنش به بالا رفته بود، نشست و پاهاشو انداخت روی پاش. تماشای رون توپرش برام لذت بخش بود. شروع کرد به توضیح دادن در مورد کارش به پدرش و حین صحبت کردن موهاش رو از رو شونه هاش جمع میکرد تا بالای سرش ببنده. دیدن زیر بغلش دوباره نگاه من رو به خودش جذب کرد. ازون فاصله میتونستم موهای ریزی که دو سه روز از اصلاحشون میگذشت رو ببینم و کمی عرق که روشون نشسته بود. بستن موهاش تموم شد و تا اینجا جذاب ترین قسمت بدنش رو دیده بودم.
just do it
     
  
صفحه  صفحه 122 از 125:  « پیشین  1  ...  121  122  123  124  125  پسین » 
داستان سکسی ایرانی

داستان های پیوسته و قسمت دار سکسی


این تاپیک بسته شده. شما نمیتوانید چیزی در اینجا ارسال نمائید.

 

 
DMCA/Report Abuse (گزارش)  |  News  |  Rules  |  How To  |  FAQ  |  Moderator List  |  Sexy Pictures Archive  |  Adult Forums  |  Advertise on Looti
↑ بالا
Copyright © 2009-2024 Looti.net. Looti Forums is not responsible for the content of external sites

RTA