ارسالها: 3650
#161
Posted: 11 Sep 2012 00:14
به سلامتی مادرزن ( ۲ )
گفتم بهتره یه یکدستی بزنم ببینم صدای چیزی در میاد یا نه بعد کارمو انجام بدم . در اتاقو قفل نکرده بودم .-بفرمایید داخل در بازه .. اینو که گفتم چند ثانیه نشد صدای پا اومد .. انگاری داشت فرار می کرد . منم با چند تا پرش از اتاق خارج شده و الهه رو که در حال فرار بود دم در اتاقشون غافلگیر کردم . اونو گوشه دیوار به دام انداختم . چهره اش نشون نمی داد که زیاد ترسیده باشه یا خجالت کشیده باشه . بیشتر یه هیجان و هوس خاصی رو می شد تو صورتش دید ولی با این حال مقاومت می کرد . شاید اینم از سیاستش بود .. -الهه جون تو دیگه تسلیمی . زیر نفوذ منی . یه چیزی که بیشتر منو حشری کرده بود این که وسط تنش یه تیکه چرم مشکی به عنوان بلوز بود و از کون به پایین کاملا لخت و سوتین هم نداشت . خیلی ناز شده بود . چه حالی می داد همون یه تیکه رو هم خودم در می آوردم و کاملا لختش می کردم . باید همه جاشو می لیسیدم . -نهههههه نههههههه امید .. خوب نیست . من جای مامانتم . -مامانمم اگه بخواد تو کارم فضولی کنه همین جوری می کنمش .. پشت در چیکار می کردی . می خواستی کیر منو ببینی دیگه کوس دختر ت چی .. وای خدا مرگم بده تو خجالت نمی کشی حواسم نبود الان الهام میاد پایین .. -ناراحت نباش الهه جون می تونی یه شکم و یه دهن سیر بخوری از این کیر .. اون تا دو سه ساعت دیگه نمیاد . همه اینا واسه این بود که به دامت بندازم -نههههههه نههههههه من به دخترم خیانت نمی کنم .. -اینجا که جز من و تو کسی نیست . دو سه تا از انگشتای دست راستمو کردم تو کوسش و انگشت شستمو هم فروکردم تو کونش . وقتی انگشتامو تا ته می رسوندم انگشتایی که توی کوس جا داشتند انگاری تو دریا غرق شده بودند . -بگیر الهه .. خودتو آماده کن .. -زشته چیکار می کنی -میای کیر من و کوس دخترتو دید می زنی رو تخت دراز می کشی یه چیزی فرو می کنی تو کوست زشت نیست ؟/؟ همون نشسته و زانو زده کونشو از وسط باز کرده زبونمو گذاشتم رو سوراخ کون و یه چند دقیقه هم کوسشو میک زدم .-نهههههه نههههههه امید .. ولم کن .. کف دستمو چند بار محکم به کون مادر زنم کوبیدم و گفتم اگه من ول کنم این ولم نمی کنه . پاشدم و وایسادم .همون گوشه دیوار کیرمو چسبوندم به کوس و با یه حرکت روبه جلوی آروم کیر سفتمو کردمش تا ته کوس مادر زن کون درشتم .. کوس که جای خود داشت . هوس از سر و صورت الهه در حال باریدن بود و نمی دونست چیکار کنه . اون به دیوار چسبیده بود و منم ایستاده و محکم اونو فشار داده به دیوار داشتم و از پهلو صورت و لباشو می بوسیدم . سینه هاش به دیوار فشرده شده ومن یه خورده بدنشو عقب کشیده و جفت سینه های درشتشو گرفتم تو دستام . -چی می شد شما مادر و دختر رو هر شب در کنار هم می گاییدم . -من راضیم .. -اوووووههههه چه عجب بالاخره مامان جون یه حرفی زد .. -امید بالاخره کارتو کردی . خیلی سمجی -ببین من از تو زرنگ ترم . فکر نکن تو کیرمو دید زدی و من بیکارنشستم . در واقع اول من بودم که تو رو لخت دیدم داشتی با کوست ور میری -اگه می دونستم داماد به این چشم چرونی دارم دخترمو بهش نمی دادم . -چیه حتما منو دربست واسه خودت می خواستی . -چقدر از خودت متشکر هستی . -کف دستمو گذاشتم رو کوسش و گفتم این داره بهم میگه -امید جان یه لحظه همین جا باش من بر می گردم . دوسه دقیقه دیگه بر گشت نمی دونم چه کاری داشت . ولی به محض این که اومد خودشو انداخت رو تخت . -ببینم داماد ما چیکار می کنه . چند مرده حلاجه . لبه های کوسشو به دو طرف باز کرد و گفت ادامه بده . خیلی تشنه کیر بود و امون نداد که یه خورده کوسشو لیس بزنم . -الهه چقدر داغی . یه گلوله آتیش . مثل یه کوره هوس -ببینم تو توی اون کوره رفتی ؟/؟ -فعلا که از همه داغ ترشو دارم حس می کنم . -بپا که آتیش نگیری و اون وقت باید آتیش نشون بیاد خنکم کنه .. جواب نداشتم بدم ولی پاهاشو از وسط بازش کردم طوری که دردش گرفت -حالا نشونت می دم مامان الهه طوری که دیگه درجا بسوزی .. -چیه داماد گلم .مرد بخواد منو ارضام کنه .. نزدیک بگم از تو گردن کلفت تراشم گاییدم که حس کردم ننه خانوممه و دستم پیشش رو میشه . تمام سنگینی تنمو انداختم روش و خودمو از پایین به طرف بالا می کشیدم .. اون قدرت دریافتش زیاد بود و منم قدرت ارسالم . اصلا هم نمی گفت نفسم گرفت و دردم اومد . منو درسته با آغوش و کوس باز و هیکل ناز پذیرفت . یعنی گاییدن مادر زن این قدر راحت بود و من نمی دونستم ؟/؟ نه این قدر ها هم نباید راحت باشه . یه داماد خوش تیپ و جوون می خواد و یه مادر زنی که زیاد در بند ایمان نباشه .. وای قربون اونایی برم که ایمان دارن . پاهای الهه جونو بلندش کرده انداختمش دو طرف پهلوهام و بازم همین طور رو به جلو حرکت می کردم . -جوووووووون قربون اون هیکل ناب و نازت بشه امید .. -من فدای داماد گلم بشم . -مامانی الهه جون من !عمرت هزار سال .. -اگه بدونم تو هم هزار سال پیشم می مونی حاضرم زنده بمونم . -الهه جون کیرم تو کوست قفل شده اگه بخواد گریه کنه کی اشکاشو پاک می کنه ؟/؟ -همونی که باهاش در تماسه .. ظاهرا مادر زنم بعد از این که الهام رو به دنیا آورد دیگه نتونست بچه دار شه . -امید جون فعلا واسه گریه کردن زوده . اول لبای کوسمو بخندون بعد با چشای کیرت گریه کن .. قربون داماد فهمیده ام برم .. .. ای امان از دست این مادر زن بی جهت نبود که می خواست من داماد سر خونه شم . کوسش فقط یه خورده گشاد تر از کوس الهام نشون می داد . از اونجایی که خودمو اسیر یه تنوع کرده بودم وقتی کیرم با داخل و بیرون کوس الهه تماس می گرفت یه حس هیجان و هوس تازه ای رو در تمام بدنم حس می کردم . حس این که از زندگی توی این خونه خسته نمیشم . به خودم فشار می آوردم که آبمو زود تو کوس الهه جون خالی نکنم . می خواستم لیاقت خودمو به اون نشون بدم . خیلی سریعتر از اونی که حس می کردم و خودشم انتظار داشت تسلیم محض من شد و با چنگ اندازیهاش به ملافه های اطراف و گاز گرفتن پارچه ای که تو دهنش گذاشته بود نشون می داد که نزدیکه که آبش بیاد . با زیاد تر کردن سرعت رفت و بر گشتی کیرم دیگه نذاشتم که فرصتی پیدا کنه تا فکرش بره جای دیگه . حس کردم که با هوس زیادش می خواد با پاها ش بهم لگد بزنه و من آروم به پاهاش فشار آوردم . لحظاتی بعد تمام بدنش به ناگهان شل شد . دستاش رها شد و لباش پارچه رو ول کرد و چشاش پس از چند بار باز و بسته شدن و خماری بسته شد و منم بدون این که به کیرم حرکتی بدم لبمو گذاشتم رو لبای الهه قشنگم و کیرمو در یه توقف لذت بخش گذاشتم به حال خودش که هر کاری که دوست داره انجام بده . حس کردم که دنیایی از لذت از تمام تنم اومده رو کیرم نشسته و داره منفجر میشه . مثل یه آتش فشان شعله های مذابو داره می ریزونه تو دره داغ الهه جونم . دره ای به نام کوس . -الهه الهه .. تو الهه زیبایی و هوسی .. -تو هم سلطان امید منی .. دیگه ولت نمی کنم .. -مامان .. مامان .... وایییییی الهام اومده بود . وحشت منو گرفته بود .. -نترس داماد خوشگلم در قفله .. -مامان بیداری ؟/؟ امید منو ندیدی ؟/؟ من گوشه ای قایم شدم و الهام هم که جوابی نشنیده بود رفت بالا .. منم رفتم داخل حموم درو از داخل قفل کردم . ..الهه بعدش میره بالا یه چیزی به الهام میگه و بر می گرده . میاد پایین و دوباره درو از داخل قفل می کنه .. میاد داخل حموم پیش من . دوباره لخت لخت .. -من برم الهه جون . -کجا تازه اومدی . هنوز خیلی باهات کار دارم .. ترس ولم نمی کرد . -الهه جون حالا خیانت نمیشه ؟/؟ -اگه بذارم بری به خودم خیانت کردم . نمی دونی ارگاسم شدن با کیر یه آدمی جوونتر چقدر به آدم لذت میده . نترس به الهام گفتم که یکی از دبیرستان زنگ زد یه دبیر بیمار شد و خواهش کردن ازت جاش بری .. سه ساعت دیگه بر می گردی . سه ساعت گفتم چون عاقلانه تر به نظر بیاد . نمی تونستم بگم که دوساعت دیگه.. آخه رفت و بر گشت رو هم باید در نظر بگیرم . دیوونه ام کرده بود .من باید سه ساعت دیگه اونو می گاییدم . لذت بخش بود ولی زیاد بود .. رنگم مثل گچ سفید شد .. -الهه جون کت و شلوارو لباسام یه گوشه ای ولو شدن . کفشی که باهاش برگشتم و همش با اون میرم مدرسه چی ؟/؟ -نگران نباش اول سکسمون همه رو جمع کردم آوردم پایین .کفش رو هم از راه پله گرفتم . کله الهه این جور وقتا خوب کار می کنه . لذت نمی بری مادر زنی به این زبلی داری ؟/؟ اینو که گفت حس کردم هوسم ده برابر که نه صد تا هم نه هزار برابر شد . بغلش زدم و سر تاپاشو غرق بوسه کردم . واسه این که حال و هوای حمومو به خودم نگیرم ازش خواستم که بیاییم بیرون . دوباره افتادم روش و تا می تونستم اونو گاییدم . دستمو جلو دهنش داشتم تا منو پیش الهام رسوا نکنه . با همه زبل بازیهاش انگاری که هوس اونو از خود بیخود کرده بود . یه بار دیگه هم ارگاسم شد . آب کیرم که در حال پس زدن از کوسش بود رو جمع کرده و با کف دستام مالوندمش به سوراخ کونش .. خودش حس کرده بود که می خوام چیکار کنم واسه همین کونشو قمبل کرد و با یه دست زدن به کیرم سفت ترش کرد . حرکات و حرفاش همه وسوسه انگیز بود . وقتی کیرمو به سوراخ کونش فشار داده و فرستادمش تو کونش سعی می کردم کمتر مژه بزنم تا این ثانیه های ارزشمند رو از دست ندم . سینه های درشتشو توی دستام داشتم و کونشو می گاییدم . چقدر کیف می کردم که کیرمو راحت می کنم تا ته کونش و می کشم بیرون و آبم نمیاد . پس از چند دقیقه ای که به همین حالت کردمش اون خودشم کونشو حرکت می داد . دستشو گذاشته بود رو کوسش . انگاری بازم هوس داشت . یه بلایی به روز گارم آورد که چند تا قطره هم بود برای بارسوم ریختم تو کونش .. دیگه از حال رفته بودم ولی خودمو مسلط نشون دادم . وقتی که به اتاقم بر گشتم الهامو دیدم که لخت روی تخت دراز کشیده . دمرو همون حالتی که من خیلی دوست دارم . اون کون قمبلی اون واویلا بود . نگاهش به شلوارم بود تا شق شدن کیرمو ببینه . ولی من سه سرویس با مامانش حال کرده بودم . شق شو لعنتی . تو ذوق الهام جونم نزن .. فوری مسیرمو عوض کرده و رفتم یه قرص وایاگرا خوردم که نیمساعتی رو با کوس خوری مشغول شم و بعدش که این قرصه اثر کرد کارمو انجام بدم . همینم شد . حس این که دو تا زنو تو یه خونه میگام و اثر این قرص طوری منو به هیجان آورد که با وجود خستگی شدید و سردرد خفیف بازم با لذت همسرمو می گاییدم . هر ضربه ای رو که تا ته کوس الهام وارد می کردم تو دلم می گفتم به سلامتی تمام مادر زنای دنیا ... پایان .. نویسنده .. ایرانی
شب است و ماه میرقصد
ستاره نقره می پاشد
من اما
ساکت و خاموشم
ارسالها: 3650
#162
Posted: 17 Sep 2012 00:24
چه رفتنی ! چه اومدنی !
ماشینمو داده بودم تعمیرگاه . یه تعمیرگاهی که نمایندگی هم بود و از همونجا ماشینمو گرفته بودم . بااین که استاد دانشگاه بودم ولی از اونجایی که اوایل راه بودم هنوز زیاد وضع مالی روبراهی نداشتم . من حتی نمی دونستم اون ماشینی رو که اون زنه با مانتوی سرخپوست نشونش از اون پیاده شده و یه رنگ مشکی سیر وخیلی خوشگل داره اسمش چیه . همرنگ مانتوی صاحبش بود . وقتی طرف صورتشو برگردوند پاهام واسه یه لحظه سست شده بدنم به لرزه افتاد . باورم نمی شد خودش باشه . اعصابم به هم ریخته بود . خودش بود . خود خودش . اون حالا باید تو امریکا باشه . اینجا چیکار می کنه . حتما اومده یه سری بزنه و برگرده . من که با خودم عهد کرده بودم هر وقت که دیدمش یا یه تف بندازم تو صورتش یا رومو برگردونم . -ببخشید ماشینو کی می تونم ببرم -غروب حاضره . سرمو انداختم پایین . خدا کنه لیدا متوجهم نشده باشه . هرچند دیگه اون ارزشو واسش نداشتم . شایدم هیچوقت نداشتم . لعنتی کی بهت گفت دوباره پیدات شه ؟/؟ چرا نمیذاری زندگیمو بکنم ؟/؟ بودنت و نبودنت برام سمه . اصلا خودت سمی . از اونجایی که من وایساده بودم تا خروجی فاصله زیادی بود و می دونم که اگه روشو به سمت خروجی بر می گردوند منو می دید . قلبم تو سینه می تپید . یه روزی تو آسمونا دنبالش می گشتم ولی حالا که پیداش کرده بودم می خواستم از دستش به آسمونا فرار کنم . چند قدم با خروجی بیشتر فاصله نداشتم -پیام ! پیام ! منم لیدا .. وایسا نرو .. جوابشو ندادم .. عوضی حالا که رفتی تو غربت و ازدواج کردی یاد من افتادی ؟/؟ سریع خودمو رسوندم به ایستگاه اتوبوس و تاکسی . می خواستم سوار اولین ماشین شم و خودمو از اونجا دور کنم . مقصد واسم مهم نبود . همین کارو هم کردم . قالش گذاشتم . از شرش خلاص شده بودم . ولی می دونستم این اون چیزی نبود که ته دلم می خواستم . من هنوزم عاشقش بودم . اون آخرای دلم هنوزم یه جایی واسش داشتم . گمشده یا بیوفایی که یه روز رفته بود و منو با آرزوهام تنها گذاشته بود . پنج سال همدیگه رو می خواستیم . عاشق هم بودیم . واسه هم می مردیم . اون عشقی رو که تو کتابا خونده بودم می تونستم تو رابطه خودم و اون ببینم . اونم بهم می گفت که باورش نمیشه یه مردی مثل من باشه که عشقو با تمام وجودش بپرسته و با تمام احساسش از وفا بگه .. وضع مالیشون خیلی بهتر از ما بود . خونه شونو فروختند و از همسایگی ما رفتند . رفتند امریکا تا پیش داداشش باشن . اونا همونجا موندن و اون وقتا خیلی راحت تر از حالا می شد اقامت گرفت . اون رفت و دیگه ندیدمش . فقط از فامیلاش شنیده بودم که ازدواج کرده . سه سال بعد از این که رفته بود خارج با یه جوون ایرونی ازدواج می کنه . منم که تا یک قدمی روانی شدن پیش رفته بودم با یه دختر مهربونی به نام نغمه ازدواج کردم . اون یکی از هم دانشگاهیهام بود . تا لیسانس خونده بود و دیگه ادامه نداد . عاشقش نبودم ولی اون خیلی پاک و مهربون و نجیب و دوست داشتنی بود . همه دردهای زندگیمو بهش گفتم . گفتم که جریان اینه و اونم باهام راه اومد . کمکم کرد . کمکم کرد تا بتونم سرپاوایسم . به درسم ادامه بدم . با سختیهای زندگیم ساخت . من دکترامو گرفتم ودر رشته مدیریت بازرگانی واسه خودم متخصص شدم . حتی درخیلی از رشته های دیگه مرتبط با اون راحت می تونم تدریس کنم . استاد پروازی هم هستم وگاهی هم با یه هواپیما واسه چند ساعت تدریس میرم مشهد و یه شبم اونجا می مونم . نغمه واسم یه دختر خوشگل آورده که مثل یه پروانه دور باباش می گرده . اسمش هم هست پروانه .. من دیگه نمی تونم به گذشته های تلخم کاری داشته باشم . اما دلم بود پیش لیدا . کاش می رفتم نزدیکش و اون تفو مینداختم تو صورتش . کاش بهش می گفتم خیلی پستی . یه جایی از ماشین پیاده شدم . با توجه به این که تهرون خیلی بزرگ و پیچ درپیچ شده و این مسیری رو که با تاکسی رفته بودم شخصی رو نبود می دونستم که لیدا اگرم بخواد تعقیبم کنه پیدام نمی کنه .. .ولی این دوره زمونه پول حلال مشکلاته . وقتی از تاکسی پیاده شدم اونوپشت سر خودم سمت پیاده رو دیدم . آب دهنمو جمع کرده و می خواستم بندازم تو صورتش ولی نتونستم . -اون وقتی که باید میومدی دنبالم نیومدی . چیکارم داری بی وفا . سنگدل .. پست ..عوضی .. آشغال .. -پس از ده سال این طوری ازکسی که یه روز واسش می مردی پذیرایی می کنی پیام ؟/؟ -یه روزی واست می مردم ولی حالا حاضرم با دستای خودم بکشمت -من حاضرم پیام . حرفی ندارم . حاضرم با دستای تو بمیرم . اگه خوشحالت می کنه . اگه این جوری منو می بخشی . چیکار می کردم . همراه خونواده ام رفته بودم امریکا . راه برگشت نداشتم . اولش قرار بود 3 ماهه برگردیم . شد 6 ماه و بعد یواش یواش موندیم . اصلا نمی خواستم ازدواج کنم . حتی یه سال هم شوهر نداشتم . همش به فکر تو بودم . آخرشم ازش جدا شدم . کاری از دستم بر نمیومد . تو دانشجو بودی . من تو ایران با چه امیدی و پیش کی می موندم -تو حتی این موضوع رو با من درمیون نذاشتی که نظر منو بدونی .. برو زندگی منو خراب نکن -ولی زندگی من خراب شده .. -چیه حالا بر گشتی ایران که چی بشه . -یه خورده که تونستم روپام وایسم و خودمو بگیرم دیگه اومدم ایران . تنها برگشتم . من اسیر خاطره هام هستم -لیدا الان ده ساله گذشته . ده ساله از اون ظلمی که درحق من کردی .. خیلی مسخره ای . ولی اون اومده بود تا آتیش به خرمن پر محصول زندگی من بزنه . مثل مسخ شده ها دنبالش راه افتادم -اصلا عادت ندارم تو ایران زندگی کنم . اومدم تو کوچه قدیمی مون . از خونواده ات آدرستو خواستم بهم ندادن . ساعتها جلو در خونه بابات کشیک وایسادم تو رو ندیدم . اصلا یکی به بابات سر نمی زنی ؟/؟ -اون ساعتایی که تو کشیک وای می ایستی نه . من تنهام . قراره بابا و مامان تا چند وقت دیگه بیان و ییلاق و قشلاق کنن ولی من دلم برات تنگ شده بود . -لیدا فکر نکن اینجا امریکاست که خیلی راحت و مسخره با همه چی بر خورد کنی . من واسه خودم شخصیت دارم . خوشگل تر و چاق تر شده بود . آخرین باری که دیدمش بیست ساله بود و حالا سی سالش بود . بهترین سالهای زندگیشو دور از من بود و من فقط دو سال ازش بزرگتر بودم با یه ماشین دوباره بر گشتیم کنار تعمیر گاه . ماشینشو گرفت و منم ناخواسته کنارش نشستم . راستش این بعد از ظهرو استراحت داشتم و مجبور بودم وقت تلف کنم تا ماشینم حاضر شه . اون منو به هر طرف که می خواست می کشوند . انگار که اتفاقی نیفتاده . یه خونه ویلایی شیک طرفای ونک واسه خودش ردیف کرده بود . دلارهای امریکایی کار خودشونو کرده بودند . -ببینم تنهایی نمی ترسی ؟/؟ --لیدا و ترس ؟/؟ ! -معلومه دختری که سابقه آدمکشی داشته باشه از چی باید بترسه . لیدا شماره موبایل منو گرفت و شماره خودشو داد به من . خیلی پوست کلفت بود . ده سال رابطه مونو باد هوا کرده بود و طوری رفتار می کرد که این ده سالی انگاری فقط ده دقیقه بوده و هیچ اتفاقی نیفتاده . مانتوشو در آورد و اون روسری نازکشو هم انداخت یه گوشه ای . فکر کنم یه مدل از اون لباس غربی هاشو تنش کرده بود . نمی دونم این چه مدل لباسی بود که یک وجب درمیون بدنشو لخت نشون می داد . کمرش کاملا لخت .. سینه های درشتش بیرون زده . ..پاهاش تا قسمتی از بالای زانو لخت .. -پیام اینجا دیگه کسی نیست . نمی خوای بهم خوش آمد بگی ؟/؟ -ببینم کس دیگه ای رو پیدا نکردی که فریبش بدی ؟/؟ ازحال کردن با غربیها خسته شدی .. دستشو تا اونجایی که می تونست برد عقب و یه سیلی جانانه گذاشت زیر گوشم .. اینم جواب این همه وفاداری من .. راستش صورتم می سوخت .. دلمم می سوخت . دردم کرده بود . ولی یه جورایی احساس آرامش می کردم از این که این جور عکس العمل نشون داده . اون حرفمو باور نداشت و من خودمم باور نداشتم و دوست نداشتم که باور داشته باشم اون به غیر از اون یک سالی که شوهر داشته با کس دیگه ای بوده . با این حال سرمو انداختم پایین و خواستم که واسش یه نازی کرده باشم . اون ده سال عذابم داده بود و تازه می رفتم یه جورایی فراموشش کنم . اون آماده بود خودشو در اختیار من بذاره .. یه روزی این بزرگترین آرزوی زندگیم بود که بدن لختشو در آغوش بگیرم و هنگام سکس بهش بگم که با تمام وجودم دوستت دارم می خوامت . واست می میرم . تا آخر زندگی به هیچ زن دیگه ای فکر نمی کنم . راستش این هوس هوس در آغوش کشیدن اون هنوز در من وجود داشت ولی دیگه چه جوری بهش می تونستم بگم که بهت وفادار می مونم تا آخرین لحظه زندگیم با توام . من عشق و هوس هردو رو با هم می خواستم .. حالا هم عاشقش بودم . حس کردم که هنوزم می تونم براش بمیرم ولی اون زنی اون نغمه ای که چشم به راهمه . پروانه ای که دورم می گرده . من با اون گذشته تلخ و تاریکم چیکار کنم . چه طور می تونم روشنش کنم . چطور می تونم بهش بگم دوستش دارم . دراین صورت چطور می تونم واسه نغمه خودم از دوست داشتن زمزمه کنم و پر زدنهای پروانه امو ببینم و لذت ببرم ؟/؟ دوتا زن عاشقم بودند . دوستم داشتند ولی من نمی تونستم عاشق هر دو تا باشم . شاید دوست داشتنو بشه تقسیم کرد ولی عشقو نمیشه قسمت کرد . لیدا خودشو انداخت تو بغل من . مثل ابر بهار اشک می ریخت . -دستم بشکنه پیام . من همش به فکر تو بودم . همش تو رو تو خاطرم داشتم . حتی جراتشو نداشتم که یه تماس باهات بگیرم . مجبور شدم ازدواج کنم . اشکهای من و اون به لبای داغمون که رو لبای هم قرار داشتند رسیده بود . اون منو برده بود به گذشته های دور . دیگه داشت خیلی چیزا فراموشم می شد یا دلم می خواست که فراموش کنم زن دارم و بچه .. دلم می خواست فراموش کنم که به اولین عشق و شایدم آخرین عشق زندگیم نرسیدم .. دلم می خواست سر تاپای عشق از دست رفته امو که در نهایت ناباوری دوباره به دستش آورده بودم غرق بوسه کنم . اون سدی رو که عبور از اون واسم یه عقده شده بود بشکنم . یه روزی اون فرسنگها ازم دور بود و من ناتوان از رسیدن به اون بودم و حالا که در کنارمه بازم از رسیدن به اون ناتوانم . خدایا .. ای خدا بگو واسه چی من و ما و عشقو آفریدی .. آفریدی تا این همه عذاب بکشیم ؟/؟ -پیام ! من هرگز فراموشت نکردم . دستمو که می ذاشتم لای پیرهنش خود به خود با یه جایی از بدن لختش در تماس بود . عطری به خودش زده بود که تا حالا بوشو در هیچ جایی حس نکرده بودم . نمی دونستم درکجا قراردارم . آخر خوشبختی یا ته بدبختی .. خدایا چرا بعضی وقتا بهترین آرزوهای آدم تبدیل به بدترین آرزوها میشن .. خدا چرا ..چرا. نمی دونستم چند بار لبای لیدا رو لبام قرار گرفت و ول شد . دونیروی مخالف درتضاد با من بودند . وجدان یا بی وجدانی .. بودن یا نبودن .. ماندن یا رفتن .. من درکجای کار و زندگی هستم . چشام پراشک شده بود . اما اون با همه زیبایی و ثروت اومده بود تا جسم و روحشو تقدیم من کنه .. -لیدا تو نمی دونستی که من زن دارم ؟/؟ -چرا به گوش من رسیده بود . فکر می کردم شاید تو هم بعد از ازدواج یه حسی مثل حس بعد از ازدواج منو داشته باشی فکر نمی کردم این قدر بی عاطفه باشی . با این حرفاش داشت خامم می کرد و منم دوست داشتم که فریبشو بخورم . همون عشوه گریها رو داشت . همون لیدای نازمن بود .. تپل تر ولی همون صدا و همون نگاه .. -شنیدم تو دانشگاه تدریس می کنی ... درهمین لحظه نغمه واسم زنگ زد . از لیدا فاصله گرفتم -عزیزم یه کلاس فوق العاده واسم گذاشتن .. دیرم شده -پیام شوخیت گرفته تو که امروز بعد از ظهرو تعطیل بودی .. -شوخی کردم عزیزم .. ماشینو دادم تعمیرگاه اومدم خونه یکی ازدوستام همون نزدیکیها تا دو سه ساعت دیگه بر می گردم .. نمی دونم چرا دست پاچه شده بودم و هنوز هیچی نشده رفته بودم تو فاز دروغ . -پیام چقدر دلم برای اون نگاه آشنات تنگ شده همون نگاهی که با عشق و صفا بود . همون نگاهی که درش دنیایی پاکی و نجابت بود و از وفا می گفت . دستامو دور کمرش حلقه زده گفتم توکه می دونی یه آدم هیچوقت اولین عشقشو فراموش نمی کنه . کاش هرگز بر نمی گشتی .. -ناراحتی از این که منو دیدی ؟/؟ -آدم گاهی وقتا حسرت چیزایی رو که از دست داده می خوره .. ولی بعضی وقتا حسرت چیزایی رو که از دست داده و می تونه به دست بیاره و نمی تونه بره طرفش می خوره .. -پیام می دونم درحقت خیلی ظلم شده می دونم بدون این که بخوام مقصر منم . البته ناخواسته ولی گناه این جدایی میفته گردن من . تو دیگه نمی تونی کاملا متعلق به من باشی ولی من می تونم کاملا مال تو باشم تا هر وقت که تو بخوای تا هر وقت که تو دوست داشته باشی . حاضرم با دستای تو بمیرم ولی جدایی از تو رو نبینم .. بغلم کن لختم کن .. هرکاری دوست داری باهام انجام بده . من فقط می خوام با تو باشم . اون گمشده رویاهامو می خوام . عشقمو می خوام من تو رو میخوام . یه قسمتی از وجودتو .. تو رو .. می بینی که زن خودخواهی نیستم . نمی خوام زندگی تو رو خراب کنم . قسم می خورم که هیچ توقع زیادی ازت نداشته باشم . قسم می خورم . منم دلم شکسته . هیچ مردی دیگه نمی تونه بیاد تو زندگیم . فقط تو و من . می رفتم تا به یکی از آرزوهای خاک شده ام برسم . آرزویی که فراموشش کرده بودم . لحظاتی بعد دوتایی مون تو اتاق خواب بودیم . سرش رو سینه ام بود . این بار من بودم که نازشو می کشیدم . با بوسه های آروم خودم اونو که از خداش بود یواش یواش لختش کردم و اونم از طرف دیگه دستش رو لباسای من کار می کرد . موبایلمو خاموش کردم . نمی خواستم به هیچی فکر کنم جز لیدا . بذار یه خورده با گذشته دفن شده ای باشم که دوباره جون گرفته بود . از پوشش من و اون فقط یه شورت رو تنمون بود . سر لیدا بازم رو سینه هام قرار داشت و منم از نوازش موهاش رسیدم به سینه هاش .. سینه هاش خیلی درشت تر از سینه های ده سال پیشش بود . هرچند هیچوقت کاملا بر هنه ندیده بودمشون . نوکش تازه بود . پوستشم لطیف و خودشم سفت . دستمو گذاشتم رو اون سینه ها .. و اون یه دستشو با هوس گذاشت لای شورتشو با کوسش ورمی رفت . اون دستشو گرفتم تو دستم و از توشورتش کشیدم بیرون و انگشتاشو دونه دونه گذاشتم تو دهنم -اووووهههههه نهههههه پیام .. نههههه نهههههه .. خواهشششش می کنم .. وقتی اون این حرکاتو نشون می داد بیشتر حسرت گذشته مو می خوردم . من عشق و هوسو با هم می خواستم . دست راستمو گذاشتم لای شورت لیدا رو کوس خیسش و دست چپمم رو سینه هاش کار می کرد . رو عشقم خم شده و در سه زاویه باهاش ور می رفتم . کوس و سینه ها و لبامو هم که رو لباش قرار داده اونو می بوسیدم . اونم دستشو کرده بود تو شورتم و با کیرم بازی می کرد . دیگه نمی خواستم به هیچی فکر کنم . نه به تقدیر نه به بازی سرنوشت نه به زن و فرزند نه به شکست و پیروزی .. مگه زندگی چیه .. شکار لحظه ها اگه لحظه ها رو شکار نکنی وقتی می رسه که خودت شکارمیشی . شورتامونو هم از پامون در آوردیم . اون بهم می گفت برم روش و منم بهش می گفتم که نمی خوام سنگینی مو بندازم روت . با این حال یه خورده خودمو سبک کرده و روش قرار گرفتم . -لیدا بالاخره گولم زدی . ده سال قالم گذاشتی . ده سال هر شب و هر روز به یاد تو و اون خاطرات 5 ساله عذاب می کشیدم ولی ده دقیقه ای فریبم دادی -دوست نداشتی فریب بخوری ؟/؟ عشق من تو فریب منو نخوردی . فریب عشقو خوردی . فریب دلتو خوردی .. اون چیزی که حقته خواستی و بهش رسیدی . -دوستت دارم لیدا .. دوستت دارم .. کیرم مماس با کوسش بود . مثل بقیه قسمتهای بدنم که از روبرو با هم در تماس بودیم . کیرمو روی کوس آبدارش حرکت می دادم . رو اون حفره کوچولوش زوم کرده بودم . چقدر آرزوی این لحظه رو داشتم . یک آرزوی فراموش شده و شاید هم رویایی که دیگه هرگز فکر رسیدن به اونو نمی کردم . گاهی وقتی در بدترین شرایط یا در زمانهایی که اصلا فکرشو نمی کنی خدا تو رو به اون خواسته های رویایی ات می رسونه .. -پیام دیگه بیشتر از این منتظرم نذار . -لیدا تو هم احساس منو داری ؟/؟ با نگاهی که درش عشق و هوس موج می زد سرشو تکون داد سر کیرم لبه های کوسشو به دو طرف باز کرده راه عبورشو هم به خورده باز کرد . یواش یواش و با لذت کیرمو به طرف ته کوس لیدا می فرستادم -چه با احساس داری منو می کنی . اگه بدونی چقدر لذت می برم . هنوز نمی تونم باور کنم . بغلم کن . فشارم بگیر عشق من . وقتی تو رو اون جور عصبی و فراری دیدم حس کردم که دیگه برا همیشه از دستت دادم ولی وقتی نگاهتو دیدم فهمیدم که همون دل کوچولو و مهربون و عاشقتو داری . دوستم داشته باش پیام . همیشه عاشقم باش . دلم می خواست همونجوری که دوستم داره و انتظار عشقو ازم داره و عاشقشم به همون صورتم ارضاش کنم . حس کنه که می تونه رو من حساب کنه . اون تنها زن زندگیم نبود ولی حالا که اونو در اختیار داشتم دلم می خواست که برای همیشه تنها مرد زندگیش باشم . این همون چیزی بود که خودش می خواست و می گفت . پس نمی تونست بهم بگه که خود خواهم . گویی که رو ابرها در حال پرواز بودم . ابرای خیال . زندگی رو خیلی شوخی تر از اونی که قبلا فکرشو می کردم می پنداشتمش . این جوری بود که تونستم از اون ثانیه ها استفاده کنم . چرا چرا دنیا به کام من نباشه .. -لیدا واسه چی این طور شد . -مهم نیست . از این لحظه ها لذت ببر . مهم اینه که حالا در کنار همیم . بذار لیلی و مجنون غصه بخورن و اونایی که به هم نرسیدن . ما دیگه نمی تونیم مدعی باشیم که از هم دور موندیم -ولی به چه قیمتی ؟/؟ -به قیمتش کاری نداشته باش عزیزم . چیزی که مهمه قیمت عشق من و توست . به من بگو چند می ارزه . -بیشتر از یه دنیا . از همه شادیهایی که توی این دنیا وجود داره بیشتر ولی نه به قیمت غمگین کردن آدمای مهربون . منظورمو فهمیده بود . می دونست که من و اون نباید کاری کنیم که نغمه و پروانه ناراحت شن . -نمی تونی و نباید که به من ایراد بگیری لیدا -من همچین حرفی نزدم . یه بار خودمو فدا کردم ولی به خاطر تو سعی کردم فنا نشم . خودمم چوبشو می خورم . همون که صدای نفسهاتو می شنوم و خودمو به آغوشت سپردم و تو هم منو تو بغلت جا دادی واسم یه دنیا می ارزه . اون تو این شهر بدون فامیل نبود ولی فعلا تنهای تنها زندگی می کرد و خودشو به من سپرده بود . با اون به یه نشاط و تازگی خاصی رسیده بودم . سکس با لیدا هم برام تازگی داشت . در مدت پنج سال آشنایی فقط چند بار همو بوسیده بودیم و بدنهامونو از پشت لباسامون در تماس با هم قرار داده بودیم . همین و بس ولی خیلی بی پروا و سریع می دونستیم که چی می خوایم . تن همو داغی بدن و هوسو که خون عشق در رگهای هوس ما جریان داشت همان طور که رگهای عشق ما پر از خون هوس بود و من و اون جسم و روح خودمونو متعلق به هم می دونستیم . یکی دو بار افکار مزاحمو از خود دور کردم . داشتم به این فکر می کردم که این نمی تونه و نباید آخرین تماس ما باشه ولی من نمی تونستم با ریا و دورنگی زندگی کنم . خیلی برام سخت بود . لیدا دومین زنی بود که باهاش سکس داشتم . حالت کوسش همون حالت وتنگی کوس نغمه رو در اوایل ازدواجم داشت . دستاشو گذاشته بود رو سینه هاش و با هوس فریاد می زد .. -پیام می خوام که برای اولین بار لذت سکسو به من بچشونی . من هنوز نمی دونم یه زن وقتی که به اوج هوس می رسه و ارگاسم میشه چه حالی پیدا می کنه . هنوز به اون نقطه نهایی نرسیدم . -راستشو می گی لیدا ؟/؟ -فکر می کنی با تو دورنگم ؟/؟ -بازم نگاه ناز و مظلومانه ولی شیطنت بارش نشون می داد که داره حقیقتو میگه .. لذت می بردم از این که خودشو داده دست من تا اونو به اونچه که می خواد برسونم . حس کردم که قدرتم چند برابر شده .. یه حس غیرت و مسئولیت بهم دست داده بود . بیچاره تا حالا چقدر باید عذاب کشیده باشه . کیرمو از کوسش بیرون کشیدم تا یه خورده با میک زدن اون بتونم داغش کنم و بعد برم به همون گاییدنش مشغول شم . -دختره غربی ده سال تو دیار غربت .. خیلی سختمه باور کنم فقط همون یه مدت کوتاه ازدواج و بعدش چند سال دوباره مجرد بودن و...-فکرمی کنی دنیای غرب یعنی دنیای آلودگیها و هرکی رفت اون ور آب نمی تونه سرشو بالا بگیره ؟/؟ درحالی که تو ایران خودمون خیلی بدتره . تو نمی تونی به این آسونیها خوب رو از بد تشخیص بدی . کوس ناز و کوچولوی لیدای قشنگمو گذاشتم تو دهنم و با تمام وجود و حسم لیسیدن ومکیدنشو شروع کردم . با همون حرکت اولم دو تا دستاشو گذاشت رو سرم و می خواست اونا رو با آخرین نیروش به عقب بفرسته ولی من به کوسش فشار بیشتری آورده و نمی ذاشتم که دستاش کاری بکنن . زبونمو رو چوچوله اش می گردوندم و قسمت بالاشو بین دو تا لبا و زبون و دندونام قرار داده و با فشار میکشون می زدم . لیدا که دید نمی تونه کاری کنه که سرمو از رو کوسش بر دارم دستاشو گذاشته بود روی ملافه تشک و رو اون چنگ انداخته یود . مچ هر یک از دستاشو گذاشتم تو کف یکی از دستای خودم . دستشو باز کرده و انگشتاشو با دستام آروم فشار داده و هوسشو تنظیم می کردم . -پیام خیلی خوشم میاد .. نههههه ... تنهام نذار .. با من بمون .. دوستم داشته باش .. واسه همیشه . اونو جلز و ولزش کرده بودم . در مرحله بعدی کف دستمو گذاشته بودم رو کوسش و باهاش ور می رفتم . دیگه از حال رفته بود . مثل آدمای بیهوش که باید رو صورتشون آب می پاشیدی تا چشاشو باز کنن شده بود . می دونستم اون هوس یه دوشیزه و یه دختر در اوایل جوونی خودشو داره و منم با یه خورده تحرک می تونم اونو به ارگاسم برسونم . خوب که اونو نرم و ردیفش کردم دهنمو بردم قسمت بالا و منتهی الیه کوسش و دوسه تا از انگشتامو فرو کردم تو سوراخ کوس و و با حرکت انگشت و میک زدن اونو داغ داغ داغش کردم و وقتی دیدم داره از حال میره یه بار دیگه روش سوارشدم و این بار سریعتر از قبل و با شدت بیشتری کیرمومی کردم تو کوسش و می کشیدمش بیرون . -لیدا باورم نمیشه -شاید باور نکنی که منم باورم نمیشه ولی اون جادوگرو که تو کوسم احساس می کنم .. جونمو می بینم که داره برای تو پر می کشه و می خواد فدات شه باورم میشه که در آغوش توام . به دستام استراحت نمی دادم و با هر قسمت از تن لطیفش که می تونستم و دستم بهش می رسید ور می رفتم . یه جا بند نبود . دو تا پاهاشو بهم می فشرد . غمهای دنیا رو از یاد برده بودم . -پیام یه حالی دارم که هیچوقت نداشتم . نفسم انگاری بالا نمیاد . قلبم یه جوری می زنه .. حس می کنم داره از جاش در میاد . دستای کوچولو و تپلشو رو سینه هاش می گردوند و اونا رو فشارشون می گرفت .. با ناله های هوسش وادارم می کرد که با قدرت بیشتری جلو گیری کنم . به چشاش فشار می آورد مشتاشو گره می کرد و از این سو به اون سو می غلتید ..-پیام .. پیام جونم بیا رو من بیابچسب بهم . فکر کنم آبم اومد .. اون جوری شدم که آرزوشو داشتم . آرزوشو که تو منو به این آرزوم برسونی . می دونم خیلی ازم دلخوری . می دونم مثل اون وقتا دوستم نداری . می دونم مثل قدیما عاشقم نیستی .. می دونم خیلی دلت می خواست تو تنها مرد زندگیم باشی و من جز تو واسه کسی لخت نشم .. باور کن هنوز مایع و مایه زندگی کسی رو تو کوسم راه ندادم . می خوام آبتو بریزی تو کوسم .. تشنه ام . به همون اندازه که تشنه محبتتم .. مثل آدمایی که قرصای روان گردان می خورن منم به هیچی فکرنکرده کمر ناز و گوشتالودشو بغل کرده و یه خورده اونو به طرف خودم کشیدم و با یه بوس
شب است و ماه میرقصد
ستاره نقره می پاشد
من اما
ساکت و خاموشم
ارسالها: 3650
#163
Posted: 17 Sep 2012 00:26
ادامه چه رفتنی ! چه اومدنی !
یه خورده اونو به طرف خودم کشیدم و با یه بوسه داغ بازم با سرعتی که لذت کیر و پوست کیرمو زیاد تر می کرد و تمام تنمو می لرزوند به گاییدن عزیز به دست آورده از دست داده ام ادامه دادم .. -لیدا لیدا .. عشق من دوستت دارم .. آروم شده بودم . فقط به اون آبی که در حال ریخته شدن به کوس لیدا بود فکر می کردم . چشامو بسته بودم . اونم محکم منو بغل زده بود . تمام سکسهایی رو که فقط با یه زن داشتم فراموش کرده بودم . فکر می کردم برای اولین بارمه که می خوام تو کوس یه زن آب بریزم .. چقدر احساس آرامش می کردم . اون برای اولین بار بود که می خواست آب کیر و منی رو با کوسش جذب کنه ولی من اولین بارم نبود که می خواستم تو کوس زنی خالی کنم .. همین افکار تا حدود زیادی به من آرامش می بخشید تا این غمو فراموش کنم که اون یه سالی رو شوهر داشته . یک ساعت دیگه هم با هم سکس کردیم . ماساژش می دادم . به کون خوشگلش چنگ مینداختم . گاه برای دقایقی به اندام سفیدش خیره می شدم . من چه طور می تونستم اونو تنها به حال خودش ول کنم . دوباره حس می کردم که مالک اونم . مالک جسم و جان اون . اون منو به تعمیرگاه رسوند . ماشینو گرفتم و رفتم خونه . فکرم پریشون بود . دلم می خواست برگردم سمتش . دلم می خواست پیشش باشم . از سالهای جدایی بگم . خسته و خمار رسیدم خونه . نغمه و پروانه دوتایی شون مثل پروانه دورم می گشتند . یواش یواش داشتم از خواب گران بیدار می شدم . باورم نمی شد که اون برگشته باشه .. وقتی بی ریایی و صداقت نغمه رو می دیدم شرمنده می شدم . من تا کی می تونستم به این بازی خودم ادامه بدم . غرور اون در هم می شکست اگه متوجه جریان می شد . مثلا می خواستم چیکار کنم دوتایی رو با هم داشته باشم ؟/؟ نغمه رضایت نمی داد . اگرم می خواستم به این موش و گربه بازیهای خودم ادامه بدم چطور می تونستم با زنم باشم و به زن دیگه ای فکر کنم . من چطور می تونستم عشق و هوسمو قسمت کنم . به این امید بودم که شاید گذشت زمان نوبری بودن این لحظاتو کم کنه و من با هردو زن بر خوردی منطقی داشته باشم . حتی حس می کردم که دارم به دختر پنج ساله ام هم خیانت می کنم . اون شب وقتی که نغمه خودشو لخت کرد تا خودشو در اختیارم بذاره بوی عطر خاصی رو از روسینه هام و زیر گلوم شنید . یه جاهایی که لیدا خیلی باهاش ور رفته بود .. یه خورده اخماش رفت تو هم -اگه نمی شناختمت فکر می کردم با یه زن دیگه بودی -عزیزم خونه دوستم بودم بوی عرق تنم داشت خفه ام می کرد از عطر زنش استفاده کردم . دیگه اخم کردن نداره .. یه خورده هم هوس داشتم ولی بیشتر به خاطر این که مشکوک نشه با شور و حال خاصی با نغمه عشقبازی کردم و ارضاش کردم تا فکر نکنه که سرد شدم ولی فکر لیدا این اولین و آخرین عشق زندگیم از سرم بیرون نمی رفت . کارم در اومده بود . هفته ای حداقل دوبار شبا باهاش بودم . یه شبی رو که در اصل تو مشهد بودم ولی یه شب دیگه رو هم به یه بهونه ای به خونه می گفتم که خارج از شهرم و واسه خودم ماموریت جور کرده بودم تا هفته ای دوشبو با لیدا باشم . اون شبی رو که راستی راستی در مشهد بودم لیدا هم باهام میومد و معمولا با من پرواز می کرد یعنی تو یه هواپیما می نشست . اون خیلی خوب بود . سعی می کرد حسادت خودش به نغمه رو نشون نده . اونو صیغه اش کردم تا واسه ما شر درست نشه . وقتی نغمه برام از عشق و صداقت و دوست داشتن می گفت دلم می خواست زمین دهن باز کنه و منو ببلعه . چقدر از دورنگی بیزار بودم .. خدایا چرا گاهی وقتا آخر خوشبختی آدمو طوری می کنی که شبیه ته بد بختی بشه .. ولی من سعی می کردم که این روزای خوشم به پایان نرسه . لیدا ازم بار دار شد . من و اون مواظب حرکاتمون بودیم . اون بیگدار به آب نمی زد . می دونم دلش می خواست طول هفته رو باهام باشه ولی باید به همینشم قانع می بود . وقتی می خواستم با نغمه سکس کنم بیشتر وقتا حس می کردم که لیدا رو در کنارم دارم . وقتی با لیدا بودم حس می کردم که دارم درحق نغمه ظلم می کنم . هرچند یه جورایی خودمو با وضع موجود وفق دادم و سعی می کردم هردوشونو راضی نگه داشته باشم ولی خیلی سخت بود که بتونم شخصیت خودمو عوض کنم . قبلا با یه شوق و ذوق خاصی میومدم خونه . شیرین زبونیهای پروانه و بازیگوشیهای اون و دلبریهای نغمه واسم یه لذت و هیجان دیگه ای داشت . همش از این هراس داشتم که یه روزی همه اینا بر ملا شه و دیگه نتونم تو روی نغمه نگاه کنم . تازه اگه لیدا همراه و کمکم نبود دیگه باید چیکار می کردم . اگه بابا مامانش از امریکا بر می گشتند و می پرسیدند شوهرت کیه و بابای این بچه ای که تو شکمته مال کیه چی می شد . حالا هفت ماه از برگشتن لیدا می گذره . یه دوسه ماهی به زایمانش مونده . مدتیه به فک و فامیلاش سری نمی زنه . بهم قول داده وقتی بابا مامانش بر گشتن نذاره آبروم پیش زنم بره ولی من این یکی مادر زنمو می شناختم . اون تا از رادیو تلویزیون اعلام نمی کرد ول کنم نبود . اون روزی که لیدا فهمید بچه پسره انگاری که دنیا رو بهش داده باشن . خیلی خوشحال بود از این که برام پسر میاره . از این که نغمه واسم دختر آورده و اون پسر . می گفت مردا خیلی پسر دوست دارن . به خودش می بالید . راستی پروانه و داداشش تا چند سال باید همدیگه رو نشناسن و نبینن ؟/؟ شبا که نغمه می خوابید گاهی می رفتم تو حیاط و یه گوشه ای تلفنی با لیدا حرف می زدم . اون با این شرایط کنار اومده بود . دیوونه خودشو خوشبخت ترین زن دنیا می دونست . اون روزایی که می تونست خیلی راحت همه چی رو حلش کنه رفت و با بر گشتن خودش راه سخت تر رو انتخاب کرد . راستی آینده چی میشه ؟/؟ گناهکار کیه ؟/؟ مقصر کیه ؟/؟ تا کی باید نگران باشم . تا کی باید لبخند های پاک و بی ریای دو زنو ببینم و ندونم که آخرش چی میشه ؟/؟ من نغمه رو هم دوست دارم . شریک غمها و شادیهای خودمو . اون بود که در سخت ترین شرایط کمکم کرد تا رو پام وایسم و تسکینم داد تا با غم از دست دادن لیدا کنار بیام . خیلی سخته با دلهره زندگی کردن .. هر لحظه نگران بودن از این که پرده ها بره کنار و راز ها بر ملاشه . یه شبی من و نغمه با هم نشسته بودیم و فیلم می دیدیم . مرد داستان وضعیتی مشابه وضعیت منو داشت وتنها فرقش با من در این بود که زن دومش عشق اولش نبود .. نغمه که داشت این فیلمو می دید گفت اگه من جای زن اولی باشم اصلا طاقت نمیارم . یه لحظه بند نمیشم . مهرم حلال جونم حلال .. وقتبی اون این جوری حرف می زد چهار ستون بدنم می لرزید . اصلا نمی دونم به دانشجوهام چه جوری درس میدم . دلم به این رویا خوش بود که شاید نغمه , لیدا رو در کنار خودش تحمل کنه ولی با این جور حرف زدناش از خواب بیدارم کرد ولی چه فایده که من همچنان دوست داشتم که درخواب بمانم . شاید در این میونه نشه کسی رو گناهکار دونست ولی همینو می دونم که نغمه و پروانه من بی گناهند ... پایان .. نویسنده .. ایرانی
شب است و ماه میرقصد
ستاره نقره می پاشد
من اما
ساکت و خاموشم
ارسالها: 3650
#164
Posted: 17 Sep 2012 23:07
شیلا ( ۱ )
تابستون سال 78 بود . من 25 سالم بود و 6 ماه بود كه خدمتم تموم شده بود و يه مغازه كيف و كفش تو وليعصر اجاره كرده و مشغول بودم . اون موقع يادمه با يه دختري به اسم سهيلا دوست بودم كه البته باهاش سكس هم داشتم ، اما اين ماجرا مربوط به سهيلا نيست.
يه روز ظهر تو مغازه نشسته بودم و نهار مي خوردم كه تلفن زنگ زد . گوشي رو برداشتم و صداي شهرام رو شنيدم .
شهرام يكي از دوستاي دوران دانشگاهم بود كه بعد از دانشگاه و خدمت هم باهم ارتباطمون خيلي گرم و صميمي ادامه داشت و هنوز هم به همون گرمي ادامه داره . خلاصه شهرام گفت : با 2 تا دختر دوست شدم و واسه يه ساعت ديگه قرار گذاشتم . زود خودتو برسون شهرك غرب اول ايران زمين . بهش گفتم: تو اين گرما كي حال داره بياد تا شهرك غرب.
گفت: بلند شو بيا كه همچين هلويي از دستت نپره. منم گفتم : خيلي خب بابا ، ميام ببينم چه لعبتي رو قراره با ما دوست بكني.
قبلش يه چيزي رو درباره خودم بگم. من قدم 184 سانت و وزنم 81 كيلوئه. قيافه ام هم بد نيست . از نظر اخلاقي آدم مغروريم و حاضر نيستم به هر قيمتي يه دخترو به دست بيارم . وقتي احساس كنم كه يه دختر زياد از من خوشش نيومده و براي چيزاي ديگه با من دوست شده بلافاصله اون رابطه رو قطع مي كنم و اصولا مثل بعضي پسرا نيستم كه فقط براي سكس با يه دختري دوست باشم .، بلكه معتقدم سكس بايد همراه با علاقه و ميل و كشش دو طرفه باشه تا زيبا و به ياد موندني باشه. به همين دليل به خودم گفتم مي رم ، اگه از دختره خوشم اومد و احساس كردم كه اونم از من خوشش مي آد ، مي مونم و در غير اين صورت بر مي گردم . خلاصه رفتم و سر قرار رسيدم .
اول خيابون ايران زمين كه براي من هزار تا خاطره داشت . براي مني كه 4 سال اونجا دانشگاه رفته بودم و خيلي خاطره داشتم . بعد از چند دقيقه شهرام اومد و نشست تو ماشين و گفت : 2 تا هلو الان ميان . مواظب باش ضايع نكني بپرن.
بذار مخشونو بزنيم هفته بعد ببريمشون باغ شما با هم يه تني به آب بزنيم .
گفتم : تو كه اخلاق منو مي دوني . اگه ازش خوشم بياد و اونم از من خوشش بياد و طالب باشه مي تونم باهاش باشم ، وگرنه من نيستم. گفت : خب بابا ، اخلاق تخميتو مي دونم . حالا سعي كن كاري كني كه ازت خوشش بياد .
چند دقيقه بعد يه پرايد سفيد جلوتر از ما نگهداشت كه از عقب معلوم بود 2 تا دختر توش نشستن . شهرام گفت : خودشونن . و پياده شد و رفت طرفشون و باهاشون شروع به صحبت كرد . بعد از چند لحظه دخترا از ماشين پياده شدن و به طرف ماشين ما اومدن . حقيقتا يكي از يكي خوشگلتر و نازتر بودن. نمي دونستم كدومشون قراره با من دوست بشه . پياده شدم و سلام كردم و باهاشون دست دادم . شهرام ما رو به هم معرفي كرد. سميرا و شيلا .
قرار شد بريم تو يه كافي شاپ تو خ شريعتي پايين ميرداماد تا اونجا بيشتر با هم آشنا شيم . اونا تصميم گرفتند كه با ماشين خودشون برن و ما هم با ماشين خودمون رفتيم. تو راه شهرام نظرمو پرسيد و گفت : من سميرا رو مي خوام . نظرت راجع به شيلا چيه ؟ گفتم : قيافه اش كه حرف نداره ، ولي نمي تونم الان نظرمو بگم !!! بعد از كافي شاپ بهت مي گم . گفت : دهنت سرويس . از سرت هم زياده . تو عمرت با همچين لعبتي رفيق شده بودي ؟ گفتم : نه . ولي منم
بد چيزي نيستم ! رسيديم به كافي شاپ و 4 تا قهوه سفارش داديم و شروع كرديم به حرف زدن . خودمونو بيشتر به هم معرفي كرديم . اونا هر دوتا 21 ساله بودن و دانشجوي زبان . شيلا قدش 172 بود و وزنش 59 كيلو . سميرا قدش 165 بود و وزنش 53 كيلو. خونه سميرا زعفرانيه بود و شيلا تهرانپارس .
بعد از 2 ساعت كه كلي حرف زديم و يه عالمه خنديديم ، تصميم گرفتيم بريم . به خودم گفتم بايد همين الان تكليفو روشن كنم. به همين خاطر به شيلا گفتم : شيلا جان ، اگه موافق باشي من و تو با ماشين من بريم و سميرا و شهرام با ماشين سميرا تا اونا بتونن باهم راحتتر حرفاشونو بزنن .
فكر مي كردم كه اگه جواب مثبت بده ، خب اونم از من بدش نيومده و مي شه روش حساب كرد . اما اگه جواب منفي بده ممكنه نخواد با من رابطه داشته باشه .
شيلا گفت : آره. اينجوري بهتره . اونا بهتر مي تونن با هم حرف بزنن .
سميرا گفت : شما داريد براي خاطر ما فداكاري مي كنيد يا سنگ خودتونو به سينه مي زنيد .
خنديدم و گفتم : هرجور دوست داريد حساب كنيد . ما مي خوايم باهم بريم تا شما راحت باشيد .
خنديدن و از هم جدا شديم .
تو راه خونه شيلا اينا خيلي با هم حرف زديم . وقتي رسيديم جلوي خونه شون و خواست پياده بشه ، دستاشو گرفتم تو دستام و گفتم : شيلا بهتره با خودت و با من روراست باشي . من ازت خيلي خوشم اومده ولي تو رو نمي دونم . فكراتو بكن و اگه دوست داشتي و دلت خواست با هم رابطه داشته باشيم ، بهم زنگ بزن .
شماره مو بهش دادم و دستاشو بوسيدم . هيچي نگفت . تو چشام نگاهي كرد و گفت : خداحافظ و پياده شد .
برگشتم مغازه . يه جوري شده بودم . تا اون لحظه همچين احساسي رو تجربه نكرده بودم . همش فكر مي كردم كه منتظر تماسش هستم . خيلي اضطراب داشتم . ساعت 5/9 شب بود و مي خواستم مغازه رو ببندم كه تلفن زنگ زد . وقتي گوشي رو برداشتم و صداي شيلا رو شنيدم كه گفت : سلام شاهين جان .... دلم هري ريخت پايين . گفتم : سلام عزيزم
خلاصه Ok رو داد تا با هم يه رابطه قشنگ و شيرينو شروع كنيم .
تا يه هفته فقط تلفني با هم حرف مي زديم . روزي 5 تا 6 ساعت با هم حرف مي زديم و علاقه مون به هم روز به روز بيشتر مي شد. بعد از يه هفته قرار گذاشتيم تا 4 تايي با شهرام و سميرا بريم باغ ما تو دماوند . روز موعود من يه شيشه شراب ناب گرفتم و با جوجه كباب و ساير مخلفات ساعت 11 صبح راه افتاديم به سمت باغ . دو روز قبل هم به سرايدارمون گفته بودم آب استخرو عوض كنه و اونروز هم خودش تو باغ نمونه . تو راه من و شهرام يه عالمه جك مجاز و غير مجاز گفتيم و كلي خنديديم . وقتي رسيديم باغ ساعت 12 بود . تا ماشينو برديم تو و درو بستيم ، همونجا شهرام لباساشو در آورد و با شورت پريد تو آب . گفتم : شهرام چقدر هولي . چرا با شورت پريدي تو آب . مي رفتي مايوتو مي پوشيدي . گفت : خيلي ناراحتي همين شورتو هم دربيارم . نمي دونيد آب چه حالي ميده . زود باشيد لخت شيد بيايد تو آب . بعدش هم شروع كرد رو ما آب پاشيدن . سميرا سريع رفت تو خونه و مايوشو پوشيد و اومد بيرون .
عجب هيكل تميزي داشت . سفيد و خوشگل . سينه هاي تپل و رون و ساق پاي سفيد و كشيده و بدن ناز . نمينجوري داشتم نيگاش مي كردم كه شهرام گفت : اوهوي اون مال منه داري مي خوريش. برو مال خودتو بخور . شيلا گفت : حتما من خوردني نيستم ديگه . خنديدم و رفتم تو خونه . شيلا هم پشت سر من اومد تو و رفت تو اتاق و گفت : من مايو مو مي پوشم و آماده مي شم بريم تو استخر. منم رفتم مايومو پوشيدم و 2 تا ليوان شراب ريختم كه در اتاق وا شد و شيلا از توش اومد بيرون . خداي من.......... چي ميديدم . يه حوري با يه مايو دو تيكه . هيچ عيب و نقصي نمي تونستي توش پيدا كني . قد بلند ، بالا تنه تو پر ، ساق پاي صاف و كشيده ، كون قلمبه و خوشگل ،كوس تپل كه از تو مايو داشت مي زد بيرون . خيره شده بودم و داشتم با چشام مي خوردمش . اومد سمت من و گفت : چيه ؟ تا حالا آدم نديدي ؟ گفتم : آدم چرا . ولي حوري نديده بودم . تو فوق العاده اي . خنديد ، دستشو انداخت دور گردنم و گفت : چه آدم باشم و چه حوري مال توام . دلم مي خواد قبل از اينكه بريم تو آب منو ببوسي . و خودش لباشو به طرفم آورد. بغلش كردم و به خودم فشارش دادم و لباشو تو لبام گرفتم و شروع كردم به مكيدن . اونم لباي منو مي مكيد و زبونشو تو دهنم مي چرخوند و خودشو سفت به من فشار مي داد . كيرم داشت مايومو پاره مي كرد . شيلا هم نامردي نمي كرد و كوسشو رو كيرم گذاشته بود و فشار مي داد و از بالا هم زبونشو تو دهنم مي چرخوند . 5 دقيقه تو همين حالت بوديم تا از هم جدا شديم شيلا گفت : شاهين تو چقدر داغي . حرارت بدنت خيلي بالاست . نكنه تب داري ؟ گفتم : آره دارم تب عشقه ، حرارت لذتيه كه از بودن با تو دارم مي برم . گفت : پس تا آتيش نگرفتي بريم تو آب تا يه ذره خنك شي.
گفتم : باشه ولي امروز تو بايد منو آتيش بزني . گفت : اون موقع مي ترسم منم آتيش بگيرم . گفتم : عيب نداره . اگه آتيش گرفتي آب مي ريزم روت تا خاموش شي . يه دونه محكم زد به كونم و با خنده گفت : كثافت ........ دو برو تو آب . رفتم 2 تا ليوان شرابو آوردم و به شيلا گفتم : يه ليوان مال ما ، يه ليوان هم مال شهرام و سميرا . ليوان ما رو تو بيا افتتاح كن . ليوانو گرفت و گفت : من زياد نمي خورم . نمي خوام مست باشم و اين روز قشنگو تو مستي سر كنم . مي خوام تموم لحظاتشو با تو و در كنار تو در كمال هوشياري به خاطر بسپارم . بعد ليوانو به سمت من گرفت و گفت : به سلامتي تو كه دنيامو زيباتر كردي . گفتم : نوش جونت عزيزم . اونم يه قلپ خورد و ليوانو به من داد . منم ليوانو گرفتم به طرفش و گفتم : مي خورم به سلامتي تو كه گرماي وجودت داره آتيشم مي زنه . و همه ليوانو سر كشيدم . اونم گفت : گواراي وجودت عشق من . بعد 2 تايي باهم رفتيم طرف استخر . از خونه كه اومديم بيرون ديديم بله ، شهرام يه گوشه استخر سميرا رو گير انداخته و دارن لباي همديگه رو مي خورن . سميرا تا ما رو ديد خودشو از شهرام جدا كرد و گفت:
زشته ديگه ، خجالت بكش. شهرام هم ما رو نگاه كرد و گفت : بر خرمگس معركه لعنت . نمي تونستي نيم ساعت همون تو بموني ما شنامونو بكنيم بعد بيايد بيرون . خنديدم و گفتم : نيست شما هم داشتيد شنا مي كرديد . شهرام رو به سميرا كرد و گفت : من و شاهين با هم اين حرفا رو نداريم . بعد رو به شيلا گفت : شما چطور شيلا خانوم ، تو و سميرا هم با هم راحتيد يا نه ؟ اجازه مي ديد عشق خودمو جلوي شما ببوسم يا نه ؟ شيلا خنديد و گفت : راحت باش . من و سميرا از شما ندارتريم . اصلا شما اجازه داري جلوي من لختش كني و هر كاري دوست داري باهاش بكني . شهرام برگشت و رو به سميرا گفت : آخ جون اجازه تو كامل گرفتم . ديگه نه نگو كه شاكي مي شم . سميرا هم به شيلا گفت: عوضي تو كه لالايي بلدي چرا خوابت نمي گيره ؟ شيلا گفت : آخه هيشكي نيست كه منو لخت كنه و بخوابونه . شهرام منو نگاه كرد و گفت : خاك بر سرت ، كبريت بي خطر . آدم همچين لعبتي پيشش باشه و هيچ غلطي نكنه . نكنه تو خواجه شدي و من خبر ندارم . گفتم : نمي دونم . به نظر تو من خواجه ام ؟ گفت : نه . ولي اينو بايد به شيلا خانوم ثابت كني نه به من . منم رفتم طرفش و ليوان شرابو دادم دستش و گفتم : ثابت مي كنم. همين امروز ثابت مي كنم .
بعد يه شيرجه زدم تو آب و اومدم طرف شيلا و گفتم : بپر بغل من كه امروز بايد خيلي چيزا رو بهت ثابت كنم . اونم پريد بغلم و در گوشم گفت : يه ذره شنا كنيم و بريم تو خونه . بذار شهرام و سميرا راحت باشن . منم خنديدم و گفتم : فقط اونا بايد راحت باشن . ما نبايد راحت باشيم . گفت : ما هم بريم ناهارو آماده كنيم . حالا تا شب وقت زياده .
لبامو گذاشتم رو لباشو بوسيدمش و گفتم : باشه . 5 دقيقه بعد ميريم . 5 دقيقه شنا كرديم و بعدش از آب اومديم بيرون و رفتيم تو خونه . به شيلا گفتم : تو يه ماست و خيار درست كن تا منم جوجه ها رو سيخ كنم . از پنجره آشپزخونه استخر معلوم بود . ديدم شهرام سينه هاي سميرا رو لخت كرده و داره اونارو مي خوره . سينه راستشو كرده بود تو دهنش و سينه چپشو با دستش مي مالوند . دست ديگه اش هم داشت كون سميرا رو مي مالوند .
شيلا هم خيارا رو برداشت و با ظرفش اومد پيش من . من يه چشمم به جوجه ها بود كه داشتم سيخ مي كردم يه چشمم هم به كنار استخر كه شهرام داشت سميرا رو مي خورد . شيلا گفت : تو داري جوجه هارو سيخ مي كني يا (با اشاره به كيرم) مي خواي اينو سيخ كني . گفتم : اينو كه تو سيخ كردي .
شهرام مايوي سميرارو كامل درآورده بود و افتاده بود به جون كوسش و داشت اونو مي خورد . صداي آه و اوه سميرا هم بلند شده بود و من داشتم با شيلا اين صحنه هوس انگيز رو نگاه مي كردم . شيلا خيارارو ول كرده بود و سرشو گذاشته بود رو شونه من و داشت با دستاش بدنمو نوازش مي داد . بعد چند دقيقه سميرا گفت : شهرام بسه . بيا بالا مي خوام كيرتو بخورم . شهرام هم از خدا خواسته اومد بالا و شورتشو در آورد و نشست لبه استخر . سميرا هم وايستاد تو استخر و كير شهرامو گرفت تو دستش و اول يه ليس به سر تا سر كيرش زد و بعد اونو كرد تو دهنش و شروع كرد به ساك زدن . از اونطرف من جوجه ها رو سيخ زدم و رفتم دستامو شستم و اومدم طرف شيلا كه داشت صحنه ساك زدن سميرارو تماشا مي كرد . از پشت بغلش كردم و يه بوسه روي گردنش گذاشتم و شروع كردم لاله گوششو خوردن .ادامه دارد
آره داداش
شب است و ماه میرقصد
ستاره نقره می پاشد
من اما
ساکت و خاموشم
ارسالها: 3650
#165
Posted: 17 Sep 2012 23:09
شیلا ( ۲ )
بعد 30 ثانيه شيلا آهي كشيد و گفت : جون شاهينم ..... دوستت دارم.... منم همينجوري گردن و گوششو مي خوردو كه
يه دفعه برگشت رو به من و گفت : ديگه نميتونم تحمل كنم . منم مي خوام . و همون لحظه نشست و مايوي منو كشيد پايين و كيرمو از بند اسارت مايو رها كرد . كيرم تو دست شيلا بزرگ و بزرگتر مي شد. يه دستي از بالا تا پايينش كشيد و سرشو بوسيد و گفت : كيرت هم خيلي داغه . مي ترسم بخورو دهنمو بسوزونه . بعدش كيرمو تا جايي كه مي شد كرد تو دهنش . قشنگ احساس كردم كه سر كيرم به ته حلقش خورد. داغي دهنش و گرمي زبونش داشت منو ديوونه مي كرد . خيلي قشنگ ساك ميزد . كيرمو تو دهنش مي كرد و با حالت ميك زدن اونو از دهنش مي داد بيرون . وقتي سر كيرمو ميك ميزد ، جونم مي خواست دربياد. صداي آه و اوه من بلند شده بود . مي گفتم : آهههههههه داري ديوونم مي كني . كيرمو از دهنش درآورد و با دستش برام شروع كرد به جلق زدن و گفت : شاهين جونم اجازه ميدي تو سكس بي تربيت باشم . يه آهي كشيدم و گفتم : آره جيگرممممم چي از اين بهتر كه راحت حرفاتو بزني . گفت : پس دهن منو بگا . منم گفتم : چشم .... هرچي كه تو بخواي . و كيرمو چپوندم تو دهنش . بازم شروع كرد به ساك زدن .
بعضي وقتا با دندوناش سر كيرمو گازاي كوچولو و يواش مي گرفت . با اين كارش يه لرزشي تو بدنم مي افتاد و ديوونه مي شدم و داد مي زدم . اونم كه مي ديد من از اين كارش خيلي خوشم مي آد اونو ادامه مي داد . چند دقيقه بعد منو نشوند رو اوپن آشپزخونه و از زير شروع كرد تخمامو خوردن . اونا رو مي كرد تو دهنش و با فشار مي داد بيرون . ديگه داشتم از لذت مي مردم . كيرم به حد انفجار رسيده بود . گفتم : شيلا بسه ديگه ..... الان آبم مياد ...
شيلا هم بدون توجه به حرفاي من پاهامو داد بالا و يه ليس از زير سوراخ كونم زد و اومد رسيد سر كيرم و اونو كرد تو دهنش . دستامو انداختم زير بغلش و بلندش كردم و گفتم : شيلا تو معركه اي ...... واقعا فوق العاده اي .........
لباشو گرفتم تو لبام و شروع كردم به خوردن لبها و زبون خوشمزه و شيرينش .... لباشو مي خوردم و با دستام پشتشو نوازش مي كردم . دستام تموم بدن شيلا رو لمس مي كرد و پوست صاف و ليز اونو نوازش مي كرد . از لباش رفتم به طرف گوشش و لاله گوش شيلا رو با زبونم بازي مي دادم و مي مكيدم . با زبونم دور تا دور گوششو مي ليسيدم و مي بوسيدم . بعد از اينكه با اين كار صداي آه و اوه شيلا به سختي بلند شده بود رفتم سراغ گردن سفيد و صاف شيلا و گردنشو مي مكيدم و مي بوسيدم . آروم آروم با دستام بنداي مايوشو از پشت گردنش و پشتش باز كردم و يواش يواش بدون كوچكترين عجله اي بدن زيباي شيلا رو نقطه به نقطه كشف مي كردم ... شيلا هم دستا شو كرده بود تو موهاي من و با صداي نازي آه آه مي كرد و موهامو نوازش مي داد . وقتي دستاشو دادم بالا و شروع كردم زير بغلشو ليسيدن
صداش لرزيد و با يه صداي كاملا حشري گفت : واااااااييييييييي شاهين ، تو ديگه كي هستي ............. داري ديوونم مي كني ........... تو خيلي سكسي هستي ........ دارم ديوونه مي شم ........ منو بخور......... همه جاموبخور .......... من مال توام
منم با اين حرفاش بيشتر تحريك مي شدم و تموم تلاشمو مي كردم تا اون بيشتر لذت ببره .
وقتي اومدم سراغ سينه هاش ديدم كه اون دو تا سينه خوشگل و سفيد و سربالا كاملا سفت شده و نوك خوشگل و ناز صورتيش كه يه هاله صورتي رنگ كوچولو دورشو گرفته ، زده بيرون . بدون عجله با تموم سطح زبونم نوك سينه شو يه ليس زدم و بعدش اون اناراي خوشگلو به ترتيب شروع به خوردن كردم . شيلا ديگه فقط لذت مي برد و آه و اوه مي كرد ........... وقتي وسط دو تا سينه شو مي ليسيدم سرمو به شدت به سينه هاش فشار مي داد و ناله مي كرد . آه ه ه ه ه ه
تا اون لحظه به پايين تنه اش دست نزده بودم . شيلا همونجوري كه به اوپن آشپز خونه تكيه داده بود سر منو بلند كرد و گفت : ديوونه من ، تو نمي خواي به پاهاي من دست بزني ...... گفتم : چقدر عجله داري !!! همه جات بايد به نوبت كشف بشه .... گفت : پاهام ديگه قدرت نداره . نمي تونم سرپا بايستم .... سريع بغلش كردم و گفتم : اين كه غصه نداره عزيزم ...... و رو د ستام بردمش طرف اتاق خواب كه يه نخت دو نفره روش بود . گذاشتمش رو تخت و خوابيدم بغلش . بوسيدمش و گفتم : اميدوارم از بودن با من احساس راحتي و امنيت كني . لبامو بوسيد و گفت : هيچوقت اينقدر از بودن در كنار كسي احساس آرامش نكردم . تو چشاش نگاه كردم . هيچوقت فكر نمي كردم كه بتونم كسي رو اينقدر دوست داشته باشم . گفتم : شيلا ..... تو اولين دختري هستي كه از نه دل مي خوام بهش بگم دوستت دارم
يه ويشگون از بازوم گرفت و با يه اخم نازي گفت : اي ناقلا ... پس به اون يكيا از سر دل مي گفتي كه دوستشون داري.
گفتم : نمي گم به هيچ دختري نگفتم دوستت دارم . ولي تو اولين كسي هستي كه دلم نمي خواد از بغلش جدا بشم. اميدوارم اين احساسو هيچ وقت از دست ندم و اتفاقي نيفته كه تو از بودن با من احساس خوبي نداشته باشي و از داشتن اين رابطه پشيمون بشي .
با گفتن اين حرف احساس كردم بغض كرد . بعد از چند لحظه چشماي ناز شيلا پر اشك شد و گفت : تو خيلي بدي ....
من فقط يه هفته است كه با تو آشنا شدم . اونوقت تو با من كاري كردي كه شبا نتونم خوب بخوابم و همش به اين اميد باشم كه كي صبح مي شه تا بتونم با تو حرف بزنم . منم ناخودآگاه اشك از چشام سرازير شد و گفتم : اميدوارم لايق اين همه علاقه باشم .
شيلا صورتمو بوسيد . اشكامو پاك كرد و به تيكه پايين مايوش اشاره كرد و گفت : تو نمي خواي اينو دربياري تا با هم حساب بي حساب بشيم. كيرم كاملا خوابيده بود . بهش گفتم : باشه براي بعد نهار. گفت : چرا ؟ گفتم : حسش نيست . اونم با يه لحن حشري گفت : من تا كيرتو تا ته تو كوسم فرو نكني و سر كيرتو ته كوسم احساس نكنم از اين اتق بيرون نمي رم . با تعجب گفتم : پس اجازه مي دي تو كوست بكنم . گفت : فكر نكني پرده رو به باد دادم ....... نه خير پرده ام حلقويه . گفتم : خوبه . امتحانم كردي ديگه ... گفت : اولا اين مساله رو دو ماه پيش فهميدم . يه عفونت داخلي داشتم كه رفتم دكتر و اونجا متوجه شدم . بعدشم براي تو كه بد نشد . راحت مي توني هر كاري دلت خواست بكني . ولي اينو بدون كه من اونجوري كه تو فكر مي كني نيستم . گفتم : مگه من چجوري فكر مي كنم .
گفت : هر كس باشه فكر مي كنه كه طرف تا حالا خيلي زياد سكس كرده و چون پرده اش حلقويه ديگه اجازه مي ده راحت هر كاري مي خوان بكنن . يه چيزي رو راجع به من بدون . من قبل از تو با دو تا پسر ديگه دوست بودم . ولي با هيچكدومشون سكس نداشتم . فقط با يكيشون در حد لب و بوسه بوده و نه بيشتر . حالا اگه فكر مي كني كه من پرده مو بر اثر سكس از دست دادم و دختر خرابي هستم ، ديگه دست خودته و من اصراري ندارم كه فكرتو عوض كنم .
گفتم : چرا فكر مي كني كه من راجع به تو همچين تصوري دارم ؟
گفت : هركس باشه همچين فكري مي كنه . مگه غير از اينه ؟ ما كه نمي تونيم خودمونو گول بزنيم .
گفتم : من اينطوري فكر نمي كنم . از نظر من دختري كه پرده نداره حتما نبايد دختر بدي باشه . تازه مال تو كه حلقويه .
گفت : منظورت چيه ؟
گفتم : ببين .... دخترا مي تونن بدون پرده باشن و دختر خيلي خوبي باشن . حالا ممكنه اين پرده رو بر اثر يه اتفاق يا حادثه از دست داده باشن و يا حتي بر اثر سكس . ولي دليلي نمي شه كه دختري باشه كه زير هركسي خوابيده باشه .
همينطور كه يه دختر مي تونه پرده داشته باشه و زير صد نفر خوابيده باشه بدون اينكه پرده اش آسيب ببينه .
گفت : خب آفرين ... چه چيزايي مي دوني . ديگه چي ؟
گفتم : هيچي .... فقط يه چيزي رو بدون كه اگه من تصميم به ازدواج بگيرم و بخوام دختري رو انتخاب كنم ، اينكه اون دختر قبل از من با چند تا پسر دوست بوده و سكس داشته يا نه و اگر داشته تا چه حدي بوده تنها سواليه كه از اون دختر نمي كنم و اين مساله اصلا براي من مهم نيست . گفت : خب براي تو چي مهمه ؟
گفتم : الان نمي تونم بگم . با يه ناز و در عين حال بدجنسي در حاليكه تو چشاش يه برق كودكانه مي زد گفت : من اونطوري هستم كه تو دوست داري ؟ من چجوري باشم تا تودلت بخواد كه با من ازدواج كني و براي هميشه مال من بشي ؟ گفتم : ببين شيلا جون ... من تو رو دوست دارم ولي در حال حاضر نه براي ازدواح ..
گفت : چي كار كنم تا منو براي ازدواج هم بخواي ؟
گفتم : هيچ كاري لازم نيست بكني . اولا كه چقدر زود من برات يه مورد مناسب براي ازدواج شدم !!!!! ثانيا تو بهتره خودت باشي و سعي نكني خودتو اونجوري كه من مي خوام نشون بدي . اگه قرار باشه با كسي ازدواج كني ، بهتره كه خودتو همونجوري كه هستي بهش بشناسوني تا راحتتر بتونيد تصميم بگيريد .
با يه اخم ناز و قشنگي گفت : پس حالا كه با من ازدواج نمي كني منم بهت نمي دم .
نوك بيني شو بوسيدم و گفتم : من تو رو براي سكس نمي خوام . اونم يه سكس يه طرفه . باشه الان لباسامو مي پوشم .
و اومدم بلند شم كه دستمو گرفت و گفت : خيلي خب بابا .... حالا قهر نكن .... بهت مي دم ... ولي تو هم قول بده بهم بگي كه از من چه انتظاراتي داري تا بتونم نسبت به ازدواج با تو فكر كنم ؟
گفتم : تو از نظر خوشگلي و خوش هيكلي و سكس هيچي كم نداري و فوق العاده اي . و اين مساله مهم رو تماما داري.
منم دوستت دارم . ولي دوست داشتن من در حال حاضر كاملا احساسيه . اجازه بده يه مدت بگذره و اين احساس جاي خودشو به عقل بده تا بتونم تصميم بگيرم .
گفت : تو اين مدت حتما مي خواي بري با دختراي ديكه هم باشي ؟ آره ؟
گفتم : بستگي به تو داره .
گفت : يعني چي ؟
گفتم : من تورو از نظر سكسي به قدري ارضا مي كنم و بهت آرامش مي دم كه قدرت فكر كردن به مرداي ديگه رو نداشته باشي . تو هم سعي كن با من همين كارو بكني تا هيچوقت به دختر ديگه اي فكر نكنم. سفت بغلم كرد و در گوشم گفت : اگه تو مال من باشي ، هر كيو كه دلت بخواد فقط لب تر كن تا خودم برات جورش كنم .
لباشو با تمام قدرت بوسيدم و گفتم : من از پس تو بربيام كلي هنر كردم . نمي خواد كسي رو برام جور كني . فقط قول بده خودت باشي و سعي نكني برام نقش بازي كني .
گفت : قول مي دم كه خودم باشم و اميدوارم كه بتونم اون چيزي باشم كه تو دوست داري و تو هم همونطوري باشي كه من دوست دارم تا بتونيم در كنار هم براي هميشه بمونيم .
بعد با يه لحن هوس آلودي ادامه داد : حالا نمي خواي منو به اوج لذت برسوني .
با دستش كيرمو كه كاملا خوابيده بود تو دستش گرفت و گفت : اينم كه خيلي كار داره تا آماده شه . و بلافاصله به طرف كيرم خم شد و اونو تو دهنش كرد و شروع كرد به ساك زدن .
گفتم : شيلا منم مي خوام كوستو بخورم .
سريع مايوشو كاملا از پاش در آورد و به حالت 69 خوابيد رو من و گفت : كوس و كونم مال تو.......... بخورشون .......
بكنشون .......... جرشون بده......... همش مال توئه .
منم شروع كردم كوس جيگرمو ليسيدن . زبونمو رو شيار صورتي وسط كوسش مي كشيدم و از پايين تا بالاي كوسشو مي ليسيدم . وقتي به چوچولش مي رسيدم اونو بين لبام مي گرفتم و با يه فشار كوچولو با زبون تحريكش مي كردم . وقتي اين كارو مي كردم ، اونم همزمان با اين كه كيرمو محكم ميك ميزد ، كوسشو سفت به صورتم فشار مي داد ، به حدي كه نفسم بند مي اومد . همونجوري كه اون داشت كيرمو مي خورد و تخمامو ليس مي زد منم رفتم سراغ كون خوشگل و نازش و شروع كردم لمبراشو گاز گرفتن و ليسيدن و رفتم سراغ سوراخ كونش و اونو ليسيدم و بعد زبونمو تو سوراخ كوسش فرو كردم . با فشار دادن و چرخوندن زبونم تو سوراخ كوس شيلا ، ديگه هيچي حاليش نبود و كيرمو ول كرده بود و داشت جيغ مي زد . بعد چند ثانيه كه شيلا داشت جيغ مي زد و مي گفت : شاهين........ بخورررررررر
سريعترررررررر..... دارم ميام م م م م م ..... واي منو كشتي ، دارم مي ميرم ...... آخخخخخخخ جووووننن .... و كوسشو چند بار به صورتم فشار داد و همه آبش خالي شد .
شيلا همونجا رو تخت برعكس من ولو شد . برگشتم طرفش و ديدم چند قطره اشك از چشاش اومده و صورتشو خيس كرده و شيلا هم هنوز داره نفس نفس مي زنه . لباشو بوسيدم و گفتم : جيگر من داره گريه مي كنه . چشماي خمارشو باز كرد و گفت : مرسي.... هيچوقت تو عمرم همچين لحظه اي رو تجربه نكرده بودم . تموم بدنم لمس و بي حسه . خيلي عالي بود . وقتي داشتم ارضا مي شدم احساس مي كردم كه آبم داره از لاي استخوناي تموم بدنم بيرون مي آد .
وااااي ي نمي دوني چه حالي داد . شما هم وقتي ارضا مي شيد همچين احساسي داريد؟ گفتم : براي ما هم خوبه ولي نه به اندازه ايكه خانوما لذت مي برند .
شيلا شروع به نوازش كيرم كرد و گفت : تو نمي خواي منو بكني تا آبت بياد ؟ گفتم : خيلي مهم نيست . همين كه تو ارضا شدي و آب شيرينت اومد براي من خيلي لذت بخش بود . با شهوت تمام گفت : ولي من مي خوام كلفتي كيرت كوسمو پر كنه . زود باش منو بكن .. كوسمو جر بده .... زود باش ديگه ..... منم گفتم : چشم .. و شروع كردم با چوچولش وررفتن و كوسشو ماليدن تا دوباره خيس بشه و آماده ورود كير من . بعد از دو دقيقه صداي آه و ناله شيلا دوباره بلند شد . منم بلند شدم و سر كيرمو گذاشتم رو چاك كوسش و بالا و پايين كردم . چند بار كه كيرمو رو شيار خوشگل كوس شيلا بالا پايين كردم گفت : آه زود باش ....... بفرست تو اون كير كلفتو .......... من بازم به كارم ادامه دادم كه با التماس گفت : تو رو خدا .... دارم مي ميرم ... التماست مي كنم .... منو بكن .......
منم خيلي آروم سر كيرمو فشار دادم تو كوسش و به طور يكنواخت و آروم كيرمو كردم تو اون كوس خيس و تنگ ..
تو مدتي كه داشتم كيرمو فشار مي دادم تا بره ته كوسش صداي شيلا در نمي او مد و فقط داشت منو نگاه مي كرد .
وقتي همه كيرم رفت تو شيلا يه آه بلند كشيد و گفت : تموم شد..... تا ته كردي تو ....... با سر تاييد كردم . يه نفس محكم كشيدو گفت : شاهين .... بذار يه كم بمونه تا جا وا كنه .... نفسم در نمي آد . خيلي كلفته . .... با اين كه كوسم پر آبه ولي خيلي درد كشيدم .... دستامو انداختم زير بغلاش و با بدنم تموم بدنشو پوشوندم و لباشو بوسيدم و گفتم : اگه خيلي درد داشت چرا هيچي نگفتي . خنديد و گفت : هر دردي كه از طرف تو باشه برام شيرين و لذت بخشه .
همونطور كه كيرم تا ته تو كوسش بود گفتم : با اين حرفات منو ديوونه خودت مي كني ....
گفت : به جون خودت كه از همه دنيا برام عزيزتري برات نقش بازي نمي كنم . بهت قول مي دم اين حرفا همش حرفاي دلمه . گفتم : پس خودتو براي يه سكس زيبا آماده كن ....
كيرموكشيدم بيرون و شروع كردم به تلمبه زدن .. صداي آه آه شيلا فضاي اتاقو پر كرده بود . مي گفت : جووووووونم كير مال خودمه........ شاهين مال خودمه ........ آه ه ه ه ه .... منو بكن شاهينم ....... شيلا داره بهت كوس مي ده ..... كوس من مال توئه .... كيرت كوسمو پر كرده ....... آيييييييي ...... آه مامان بيا ببين كه چه حالي دارم مي كنم ......... اووووومم
گفتم : شيلا يواش الان صدات مي ره بيرون سميرا مياد تو اتاق . گفت : بذار بياد . سميرا ببين چه حالي دارم مي كنم ....
سميرا جات خالي .... عجب كيري تو كوسمه ...... واااااااايييييي ......
سرعتمو بيشتر كردم .. شيلا هم مي گفت : تندتر .... محكمتر بزن ته كوسم ..... زود باش ..... تند تر ....... دارم ميام .....
آييييييييي ....... و با شدت خودشوبه من مي كوبيد ..... منم با شدت هر چه تمامتر تلمبه مي زدم كه با يه صدايي مثل جيغ براي بار آخر خودشو به من كوبيد و همه آبش خالي شد . منم احساس كردم كه يواش يواش داره آبم مياد ولي
نمي خواستم اون حال خوبو زود تموم كنم . به همين خاطر كشيدم بيرون تا هم شيلا ريلكس بشه و هم من بتونم بيشتر ادامه بدم . خوا بيدم بغلش . با بيحالي تمام گفت : تو هنوز آبت نيومده ..... عجب كمري داري ..... بده كيرتو بخورم .
گفتم : نه هنوز كار دارم . همونجوري كه به پهلو خوابونده بودمش به پهلو برش گردوندم و يه پاشو بالا گرفتم و از بغل كيرمو فرو كردم تو كوسش و شروع كردم به تلمبه زدن . تو اين وضعيت بعد از 2 دقيقه احساس كردم كه آبم داره مياد.
به شيلا با حالت آه و اوه گفتم : شيلا جونم ....... آبم داره مياد ..... آههههههه ........ سريع كيرمو از كوسش كشيدم بيرون و با فشار همه آبمو پاشيدم رو شكم و سينه هاي شيلا و اونم با دست همه آبمو تو سينه اش پخش كرد . بعداز اون با يه حالت كرختي افتادم بغل شيلا و بوسيدمش . شيلا گفت : شاهين جون چطور بود ؟ خوب بود يا نه ؟ گفتم : فوق العاده بود . همچين احساس قشنگي رو تا حالا تجربه نكرده بودم . گفت : نوش جونت عزيزم ......پایان .
آره داداش
شب است و ماه میرقصد
ستاره نقره می پاشد
من اما
ساکت و خاموشم
ارسالها: 2517
#166
Posted: 18 Sep 2012 09:42
روزگار تلخ قسمت اول
شهنام : سلام ، کجایی بابک ؟
من : سرِ کار هستم
شهنام : کی سرِ کارت گذاشته ؟
من : دیوانه ، چیه حالا اصول دین می پرسی ؟
شهنام : کی مرخص میشی ؟
من : از کجا ؟
شهنام : از این زندگی
من : تو کلاً نمی تونی 2 دقیقه آدم باشی دیگه ؟
شهنام : نه ، اینم سوال داره آخه ؟
من : واقعاً که ، پینوکیو آدم شد ، اما تو نمیشی
شهنام : میدونم ، تو چقدر خری که تازه فهمیدی
من : وای ، چقدر واق واق میکنی آخه ، میگی چه مرگته که زنگ زدی و یک ساعت مارو از کار و زندگی انداختی یا نه ؟
شهنام : آخه نگفتی کی سرِ کارت گذاشته
من : کار نداری ؟ خداحافظ .
شهنام : هوی ، وحشی ، چرا متمدن نشدی تو ؟ نمیفهمی آدم تلفن رو روی یک آدم متشخص قطع نمیکنه ؟
من : آخه دقیقا مشکل اینه که تو از این یک چیز هیچ بویی نبردی
شهنام : بابا ، یک ساعت وقت مارو الکی گرفتی ، اینقدر نالیدی که یادم رفت چی می خواستم بفرمایم
من : وااااااااااای ، بگو دیگه
شهنام : کارت تموم شد بگو بیام دنبالت
من : چرا ؟
شهنام : میخوام بیام بخورمت
خب بیکارم ، پاشو بیا بریم دریا ، بچه ها هم میان اونجا ، میریم حال و هوامون هم عوض میشه
من : این بچه ها بزرگ نشدن هنوز ؟
شهنام : نه بابا ، توام بلدی ؟
من : باشه ، ساعت 2:30 جلو درِ دفتر باش بریم ، خداحافظ .
شهنام : مرسی خره خوبم ، میبینمت
من : چی ؟
شهنام : چی چی ؟ فرمودم مرسی دوست خوبم ، میبینمت .
من : خودتی ، خداحافظ .
( ساعت 2:40 )
شهنام : سلام عزیزم ، بفرما در خدمت باشیم
من : خاک تو سرت ، مگه داری جنده سوار میکنی ؟
شهنام : نه بابا ، دور از جناب جنده
من : بریم .
حرکت کردیم ، بیخیالِ دنیا ، از کنار همه رد میشدیم ، آدما و ماشین های رنگ و وارنگ
در طول مسیر شهنام شروع کرد با ضرب روی فرمون زدن و خوندن
شهنام : بابک خره ، لای لای ، بابک الاغ و عنتره ، لای لای ، سوار بشی راه میبره ، لای لای
من : تو آدم نمیشی نه؟ (محکم زدم به سرش)
شهنام : اوه ، چه باحال ، این خره ما مشت هم میندازه ها
من : لال شی ایشاالله
گوشیم داشت زنگ میخورد
من : شهنام جان ، لطفاً خفه شو
شهنام : الو ، جونم عشقم ؟ بگو قربونت برم (توام گاییدی مارو با این عشقت)
من : اون روزی که تو خفه شی مطمئنم روز قیامتِ
نازنین : سلام عزیزِ دلم ، خوبی ؟
من : سلام عزیزم ، مرسی ، جونم عشقم ؟
همین لحظه ام صدای ضعیف شهنام اومد : دیدی گفتم
نازنین : هیچی نفسم ، دلم برات تنگ شده بود ، گفتم قبل باشگاه رفتنم زنگ بزنم ببینم کجایی و صدای نازت رو بشنوم و با روحیه برم باشگاه
من : الهی من بمیرم برات که اینقدر مهربونی ، دردت بجونم
نازنین : خدا نکنه آقایی ، جونت سلامت
من : مواظب خودت باش عزیزکم
نازنین : چشم ، اما نگفتی کجایی ها ؟
من : با شهنام دارم میرم دریا ، البته اگه دوست نداری بگو همین الان برمی گردیم
باز شهنام آهسته و با خنده : به گور عمم بخندم اگه بخاطر حرف این گاگول برگردم
نازنین : نه عزیزم ، احتیاجی نیست ، برو خوش باش ، خوش بگذره
من : اما ... ؟
نازنین : اما چی عمر من ؟
من : اما توی این یکسالی که تو باشگاه میری من که تغییری توی اندامت ندیدم والله
شهنام : آخه تو کلاً کوری ، این چیزا که به چشمت نمیاد
نازنین : خب کم کم دیگه آقای گُـــــلم
من : باشه نفس ، مواظب خودت باش
نازنین : چشم ، توام همینجور عزیزم ، به شهنام هم بگو همسر آیندم رو به انحراف نکشونه ها
شهنام : بابا این خودش همه رو منحرف میکنه ، من باید مواظب خودم باشم
من : آخه فوضول خان ، تو حواست به حرف زدن من و نازی هم هست ؟
شهنام : واه ؟ نیست حالا حرفای شما هم شنیدن داره ، اینقدر ناز و کرشمه میاید که چـِندش که هیچ ، آدم چـِنچشش میشه
من : چشم نازی ، حتماً ، برو بسلامت ، دوست دارم خوشگلم ، خدا پشت و پناهت ، خداحافظ
نازنین : مرســـی ، منم دوست دارم ، بوس بوس ، خداحافظ .
شهنام : بابک ؟
فقط نگاهش کردم
شهنام : تا الان فکر میکردم فقط کوری ، الان فهمیدم لال هم هستی
من : بگو ، چیه ؟
شهنام : مگه مال بابای پدر سوختت رو خوردم که اینجوری حرف میزنی باهام ؟
من : فدای سرم نگو
شهنام : بابک ؟
من : جانم داداش ؟ بفرما ؟
شهنام : حال آدم رو بهم میزنید با این عشقم و عزیزم و جونم و نفس گفتنتون
من : دوباره دلت کتک میخواد ؟
شهنام : بخدا اگه یکبار دیگه دستت کثیفت بهم بخوره...
من : دستم بخوره چی ؟
شهنام : میرم جنگلداری اطلاع میدم و میگم بیان این جانورِ وحشی و ناشناخته رو بگیرن
هر دو زدیم زیر خنده
دیگه در ادامه مسیر چیزی نگفتیم و به آهنگ هایی که شهنام گذاشته بود گوش میدادیم
داشتم به این یک سال و چند ماهی که با نازنین آشنا شده بودم فکر میکردم ، این فکرها توی ذهنم مثل برق و باد می گذشت که چطور از یه آشنایی ساده تا یه همچین عشقی پیش اودیم
به اینکه چقدر دوسش دارم
به کارایی که انجام میداد و انجام میده و به اینکه چقدر راحت با مهربونیش جای خودش رو توی دلم باز کرد
به اینکه بعضی وقت ها که تنها بودم و می اومد پیشم و غیر از یک سِری شیطونی هایی که خودش اجازه میداد هیچ اتفاقی بینمون پیش نیومده بود ، با اینکه مدت ها از آخرین رابطه جنسیم می گذشت و اینکه نازنین هم رضایت نمیداد ، حتی از فکر همخوابی با یکی دیگه و فکر خیانت به نازنین هم فرار میکردم
به اینکه چه کارایی که بخاطرش انجام دادم و چه مشکلاتی رو که پشت سر گداشتم ، اما همه ی اینا به یک لحظه صدای خندیدنش می ارزید ، به یک لحظه کنارش بودن می ارزید
همینجوری داشتم به فکرها ادامه میدادم که یهو حواسم جمع شد و دیدم که در ماشین باز شد و شهنام دیوانه گفت : جناب رئیس خواهش میکنم بفرمایید ، قدمتون رو جفت تخمامون
آخه شازده ، غرق افکارت هستی درِ ماشینم من باید باز کنم برات ؟
من : ببخش داداش گلم
شهنام : بخشیدم ، بیا این دریا همش مال تو ، میگم الان نوکرهام کار سَندش رو انجام بدن قربان
من : واقعاً که تو آدم نمیشی
دیگه کم کم رسیدیم به ساحل و رفتیم پیش یکی از دوست هامون که اونجا کافه سنتی و یک سری آلاچیق داشت ، شهنام گفت که بقیه هم قراره بیان اینجا
و بچه ها هم رسیدن ، نعیم ، بهزاد ، علی ، آرش و یکی از دوستاشون به اسم مهران که اولین باری بود که میدیدمش
شروع شد به سلام و احوال پرسی های گرم با بچه ها و آشنایی با مهران ، بعد از یک ساعتی والیبال بازی کردن و یک کمی هم آب تنی دیگه همه خسته و داغون رفتیم و ولو شدیم توی آلاچیق ، با هزار ترس و لرز هم نفری 2 پیک ویسکی خوردیم و دیگه جُک گفتن و خنده و مسخره بازی ها هم شروع شد و کم کم بحث رسید به خوندن اس ام اس و کم کم هم رسید به کلیپ های سکسی
هرکی هرچی داشت رو گذاشت و همه دیدن و دیگه چیزی نبود واسه دیدن که یهو مهران گفت یک سوپرایز توپ براتون دارم ، اینم یک کلیپ که چند روز بیش از یکی از دوست دخترام که یکسالی میشه باهاش رابطه دارم گرفتم ، دوربین رو هم یک جای عالی گذاشته بودم و فیلمش عالی شده
پیش خودم گفتم حتماً مست شده و نمیفهمه که داره چه غلطی میکنه ، واسه همین زمانی که گوشیش رو بهم داد نگاه نکردم و دادم که بقیه ببینن ، هرکی هم دید تعریف کرد و گفت مهران دمت گرم ، عجب تیکه ای رو زمین زدی و طرف عجب کُسیه و از این جور چرندیات
شهنام : بابا کیرمون خشکید ، بدید ما هم ببینیم دیگه
من : اِی خاک عالم توی اون سرت
شهنام : خاک تو سر عمه جونت که برم قربون اون کونش
من : مجبورم نکن بیام خودم بکنمت و بدم بچه ها فیلم بگیرنا
همین لحظه گوشی رسید دست شهنام و شروع کرد نگاه کردن فیلم ، منم یه جعبه خالیه آبمیوه تکدانه رو ورداشتم و پرت کردم طرفش ، درست برخورد کرد به پیشونیش ، اما هیچ عکس العملی نشون نداد ، انگار بدجور محو تماشای فیلم شده بود ، منم جعبه دوم و پشتش جهبه سوم رو پرت کردم طرفش ، اما واقعا انگار توی این دنیا نبود
من : هوی ، چته کُس ندیده ؟
شهنام : بابک ، صبر کن اینو برای خودم بلوتوث کنم ، بعد رو کرد به مهران و گفت مهران جان ایراد نداره که مهران مخالفت کرد ، اما بعد فهمیدم که شهنام عوضی فیلم رو بلوتوث کرد واسه خودش
چند دقیقه گذشت و داشتم سیگار می کشیدم که صداش اومد
شهنام : بابک ؟ بابک جونم ؟
من : دیگه چته ؟ چی میخوای باز .... میکنی ؟
شهنام : بیا بریم یکم قدم بزنیم ، باهات کار دارم .
این رو با یه چشمک بهم گفت که واقعا دلم نیومد بهش نه بگم .
راه افتادیم و یکم جلوتر یک جایی واسه نشستن بود ، به خواسته ی شهنام نشستیم ، شروع کرد به صحبت ، گفت یک راست میرم سر اصل مطلب ، اما خواهشا مثل همیشه مرد باش و بچه بازی در نیار ، تا همین الان هم تو چیزی رو از دست ندادی که هیچ ، تازه شانس هم آوردی داداش عزیزتر از جونم
خودتم میدونی از بحث این خل بازی های من و لاس زدن هام باهات که بگذریم مثل یه داداش تنی دوست دارم و خاطرت از هر چیزی برام مهمتره ، پس خواهشا روی من رو زمین ننداز و عاقل باش ، به این فکر کن که خدا خیلی دوست داشته که...
من : ده حرف بزن دیگه مرتیکه ، زجر کشم کردی لعنتی ( این هارو با یک حالت شُک بهش میگفتم ، واقعاً گیج بودم )
شهنام : بیا ، اینو از گوشی مهران یواشکی بلوتوث کردم ، ببین خودت میاد دستت ، اما بدون اگه...
من : خفه شو دیگه ، بده بیاد اون لعنتی رو
یه چیزایی از توی ذهنم رد میشد ، اما نمیخواستم بهشون فکر کنم
گوشی رو ازش گرفتم و فیلم رو پلی کردم
چندین و چند دقیقه گذشت تا از لب گرفتن و چیزای دیگه رسید به صحنه ای که دختره کاملاً برگشت به سمتی که دوربین مخفی شده بود
تو تمام مدتی که تا اینجا برسه حس میکردم اون لباس ها ، اون اندام ، اون موهای بلند رو میشناسم
و وقتی که کاملاً برگشت توی دوربین ، از درون شکستم ، قشنگ صدای خُرد شدنم رو شنیدم ، انگار زمین و زمان دورم در حال چرخش بود
بعد از یک مدت بخودم اومدم
اینجا دیگه کجاست ؟
من اینجا چیکار می کنم ؟
شهنام : داداش گلم چطوره ؟
من : شهنام ، اینجا دیگه کجاست ؟ من اینجا چیکار می کنم ؟
شهنام : درمانگاه امام علی هستیم داداش ، یکم حالت بد شد ، مجبور شدیم بیاریمت اینجا
با خودم میگفتم خدایا شکرت ، پس یعنی همه ی اینا خواب و خیال بود ؟ یعنی خواب بودم و اون فیلم مسخره رو توی وَهم و خیالم می دیدم ؟
من : شهنام ، چی شده ؟ خواب میدیدم ؟ خیلی حالم بد بود نه ؟ یعنی همه ی اونایی که تو گفتی و دیدم خواب بوده ؟
این لحظه بود که تکون تکون های سرِ شهنام و جواب دادنش دوباره تمام دنیا رو روی سرم خراب کرد
شهنام : نه داداش ، خواب نبود (توی همین لحظه ام گذاشت و از اتاق رفت بیرون)
دیگه فهمیدم نه ، همه چی واقعیت داشت ، فقط مشکل این بود که من طاقت باور این موضوع رو نداشتم و کارم کشیده بود به اینجا
اصلاً نفهمیدم کی و چجوری از اون درمانگاه اومدم بیرون ، فقط یادمه که توی خونه بودم و شهنام یک لحظه ام از کنارم دور نمی شد
نگاهای کل خانوادم روم سنگینی عجیبی داشت ، انگار همه این موضوع رو میدونستن و باور کرده بودن جز منِ احمق
یک لحظه اومدم دستم رو بکوبم توی سرم که یک دست دیگه جلوم رو گرفت و گفت : داداشم ، من که هنوز نمُردم که بذارم داداشم همچین کاری رو بکنه .
روحم میخواهد برود یک گوشه بنشیند ، پشتش را بکند به دنیا پاهایش را بغل کند و بلند بلند بگوید : من دیگر بازی نمیکنم
آخه خدایا ، در حق کی بدی کردم؟ چرا من ؟ مگه در حق خوده نازنین چه بدیی کردم که باهام این کار رو کرد ؟
دوستت دارم:
هدیه ایست که هرقلبی، فهم گرفتنش را ندارد،
قیمتی دارد که هرکسی، توان پرداختنش را ندارد،
جمله ی کوتاهیست که هرکسی، لیاقت شنیدنش را ندارد،
بی شک تو همیشه لایق این هدیه کوچک من هستیL♥VE YѼU aredadash
ارسالها: 2517
#167
Posted: 18 Sep 2012 09:45
روزگار تلخ قسمت دوم
یاد اون روزی افتادم که باهاش تنها بودم ، کنار هم روی تخت دراز کشیده بودیم ، داشتم موهاشو ناز میکردم که طاقت نیاوردم و شروع کردم به بوسیدن لب هاش ، اونم باهام همکاری میکرد ، لذت غیر قابل توصیفی داشتم ، کم کم دستمو بردم و از روی تاپش شروع کردم به مالیدن سینه هاش
خیلی آهسته و آروم و با یک لحن زیبایی گفت بابک بخورشون ، مال خودته عزیزم
تاپش رو دادم بالا ، با کمک خودش سوتین مشکیش رو باز کردم و شروع کردم به خوردن و لیسیدن سینه هاش ، دیگه جز صدای آه و اوه کردنش هیچ صدایی ازش شنیده نمی شد
اینقدر این کار رو ادامه داده بودم که یه لحظه احساس کردم واقعاً از هوش رفته ، ترسیده بودم ، اما بعد چند ثانیه چشمای نازش رو باز کرد
کم کم از روی سینه هاش رفتم پایین تر و روی نافش ، اول یه بوسه روی نافش و بعد شروع کردم به چرخوندن زبونم رو دور نافش ، دیگه طاقت نیاورد و گفت بابک جان بسته آقایی ، دیگه طاقت ندارم ، می خواستم برم پایین تر که با مخالفتش روبرو شدم و گفت گفتم که دوست دارم بقیه چیزهای دیگه دوست دارم بعد از ازدواج با هم داشته باشیم
با اینکه اون روز واقعا داشت بهم فشار میومد و اما بخاطر عشقی که بهش داشتم با گفتن یه چشم عزیزم همه چیز رو تموم کردم
اما الان که یاد اون فیلم لعنتی میوفتم تمام وجودم آتیش میگیره و بارها و بارها به خودم لعنت می فرستم
یاد چند روز پیش افتادم که بهم گفته بود میرم باشگاه و بعدِ دو ساعت هرچقدر هم که بهش زنگ میزدم هیچ جوابی نمیداد ، بعدش هم شب بهم زنگ زده بود و گفت که از باشگاه دیر بیرون اومده بود و بخاطر سایلنت بودن گوشیش بوده که متوجه زنگ زدن من نشده
این دقیقا همون روزی بود که اون مهران لعنتی میگفت که این فیلم رو ضبط کرده بود
دلم میخواست قبل از دیدن اون فیلم لعنتی می مُردم و این بلاها سرم نیومد و این روزها رو تجربه نمیکردم
رفتم روی بالکن نشستم و سیگار پشت سیگار بود که روشن میکردم ؛
بر سيگارم پُك ميزنم ؛ رد دود را ميگيرم تا خدا
شايد خدا هم مثل من است ، اما سيگار نميكشد
بيخيال
سيگاری ديگر دود ميكنم .
بازم سیگار پشت سیگار ؛
کشیدن سیگار که بهانه نمیخواهد
زخم میخواهد ، آن هم نه هر زخمی
تنها زخمی که از پشت به دست عزیز ترین ها بر تو زده باشند .
روزها می گذشت و فقط زوری میرفتم سر کار و برمیگشتم خونه ، با هیچکی ارتباط نداشتم جز شهنام که هرروز زمانی که میرسیدم میدیدم توی اتاق من نشسته و منتظرمه
خیلی باهام حرف میزد ، اما من هیچی بیادم نمی موند ، شاید خودم بودم که اینجوری می خواستم ، واقعا نمی دونم
نازنین هم که بارها و بارها بهم زنگ میزد ، بهش گفته بودیم که یک حمله عصبی شدید رو رد کردم و باید استراحت مطلق باشم ، اونم جز ابراز دلتنگی حرفی از دیدن من نمیزد ، همش نازم میداد و قربون صدقه ام میرفت ، اما دیگه مثل گذشته حرفاش برام زیبا و دوست داشتنی نبود ، بارها و بارها بین حرف زدن باهاش حالت تهوع بهم دست میداد از شنیدن حرفای دروغیش
از اینکه اینقدر خر بودم ، پیش خودش چه فکرها که نمیکرد ، اینکه روزی صد بار به ریشم می خندید
اما خدایی هم هست ، هیچی توی این دنیای لعنتی نداشته باشم اما خدای مهربون رو دارم
شب بود و بعد از اینکه نیم ساعتی که به زور با نازنین حرف زدم رفتم روی بالکن اتاقم و با خودم می گفتم
گاهی دلت می خواد انسان نباشی ،
گوسفندی باشی
پا روی یونجه ها بگذاری
اما دلی را دفن نکنی ،
گرگی باشی
گوسفند ها را بِدری
اما بدانی کارت از روی ذات است ، نه از روی هوس
به خودم که اومدم صبح شده بود ، تکیه داده بودم به میله های بالکن و تازه فهمیدم که همینجوری از دیشب خوابم برده بود ، تمام بدنم درد میکرد
از پاکت سیگارم که تغریباً خالی بود یه سیگار دیگه روشن کردم ، اما صبحی که بجای عشق با سیگار شروع شود ، یک شروع دوباره نیـست ، امـتداد پایان است برای کسی که دیگر امیدی به ادامه ندارد
اما مگـر قلب من بـت بود ، که خـدا برای شکستـنش تو را فرستاد
رفتم توی پذیرایی که ببینم بقیه کجان ، مادرم رو صدا کردم و بگم چرا بیدارم نکردید که برم شرکت که دیدم دارن آماده میشن که برن بیرون از شهر ، در پاسخ از مادرم شنیدم که : آخه گل پسرم ، امروز مگه تعطیل رسمی نیست ؟ دیشب هم اومدم توی اتاق بهت گفتم که امروز قراره دسته جمعی با عمو علی و عمو سعید اینا بریم بیرون ، توام گفتی نمیام ، تازه میخواستم بیام بیدارت کنم و بگم که ما داریم میریم نفسِ مامان
اوه ، راست میگفت ، اصلا حواسم به روزهای هفته نبود
فقط یه چیزی بود ، که شنیدن صدای مادرم و مهر و محبتش بود که بهم عشق و اُمید زندگی می داد .
همه رفتن ، من موندم و باز سیل افکاری که دوباره سرم خراب می شد
نمی دونم چقدر گذشته بود که یهو به خودم اومدم و دیدم که گوشیم زنگ میخوره ، آره ، نازنین بود ، با بی میلی جوابش رو دادم ، حال و احوال پرسی و حرفهای بیخود رد و بدل میشد
نازنین : خونه ای دیگه ؟
من : آره ، تنهام ، همه رفتن بیرون از شهر
نازنین : خب چرا زودتر نگفتی بهم ؟ چیه نکنه دیگه دوست نداری بیام پیشت که بهم نگفتی ؟
یه لحظه سکوت کردم ، یه فکرایی توی ذهنم بود ، فکر تلافی کردن ، فکر اینکه بهش بفمونم اونقدری هم که فکر میکنه ساده و احمق نیستم
نازنین : بابک ؟ بابک ؟ چرا جواب نمیدی ؟ حالت خوبه عزیزدلم ؟
من : آره ، فقط یک لحظه سر گیجه گرفتم
نازنین : پس الان احتیاجه و نگی هم میام پیشت عزیزم
من : نه اتفاقاً میخواستم بهت بگم ، اما فکر میکردم خواب باشی
نازنین : پس تا یک ساعت دیگه پیشتم عزیزم ، کاری نداری ؟ خداحافظ
من : نه مواظب خودت باش داری میای ، خداحافظ .
بلند شدم و یکمی خونه رو الکی مرتب کردم که باز صدای گوشی اومد ، این دفعه شهنام بود ، تا گوشی رو جواب دادم
شهنام : سلام عزیزم ، عزیزم سلام ، دوست دارم ، کونت میذارم...
من : سلام برروی ماهت ، چطوری داداش ؟
شهنام : یعنی این ادبت گاییده مارو ، واقعا کونتم بذارم همینقدر مؤدبانه برخورد میکنی؟
من : آی از دست تو پسر
شهنام : کجایی دادا ؟
من : خونه
شهنام : خونه چه غلطی میکنی ؟ بیام دنبالت بریم بیرون ؟
من : نه ، تنهام ، میای تو پاشو بیا اینجا
شهنام : پیشنهاد بی شرمانه ؟ دعوت به خونه ی خالی ؟ نه داداش ، طرفت رو اشتباه گرفتی
من : میومدی هم راهت نمیدادم داخل ، قراره نازنین بیاد پیشم
شهنام : بابک ؟ تو آدم نمیشی ؟ بازم نازنین ؟ نمیخوای دست از سر اون جنده برداری ؟
من : نه ، اتفاقاً برنامه دارم براش
شهنام : بابک ؟ کُس نگو ، چه فکری توی اون کله ی کیریته ؟ نکن تورو خدا ، داستان درست نکن واسه خودت
من : نمیدونم ، اما دنیا همینجوری نمیمونه داداش
شهنام : قسم دادمت دیوانه ، حماقتی نکن که بعد مثل خر توش گیر کنی ها ، اصلا الان من میام اونجا که تو گه اضافه نخوری
من : اگه میخوای بین برادری و رفاقتمون مشکلی پیش نیاد پس نیا ، نترس نمی خوام بکشمش ، برنامه دیگه دارم براش
شهنام : باشه ؟ اینجوریه دیگه ؟ دمت گرم .
من : چجوری ؟
شهنام : هیچی ، فقط زدی چندتا هم از طرف ما بزن
من : خفه شو بابا
شهنام : باشه ، فقط تورو مرگ من مواظب باش هر گهی داری میخوری
من : باشه ، امره دیگه ای نیست ؟
شهنام : نه ، مواظب خودت باش ، بهم زنگ بزن دیرتر ، خداحافظ
من : خداحافظ داداش .
ساعت همین جوری می گذشت و فکرای زیادی رو داشتم توی ذهنم مرور میکردم ، واقعاً یک لحظه حالم از خودم بهم خورد واسه این فکرایی که میکردم
اما تاوان این دل شکسته رو کی میداد ؟ تاوان این احساس و این غرور له شده رو کی میداد ؟
من غرورم را از به راحتی به دست نیاوردم ، که هروقت دلت خواست خُردش کنی ، غرور من اگر بشکند با تکه هایش شاهرگ زندگی تورا نیز خواهد زد .
داشتم سیگار میکشیدم و توی فکر بودم که دیدم صدای زنگ آیفون میاد ، رفتم در رو باز کنم که دیدم نازنینِ
اصلا متوجه گذشت زمان نبودم ، چقدر زود گذشت این یک ساعت
مثلاً رفتم جلوی در و پله های ورودی حیاط ، تا اومد دهنم باز موند ، چه تیپی ، یه شال سبز خوش رنگ و مانتو و کیف و کفش سِت و بوی عطری که زمانی خیلی عاشقش بودم و خودم خریده بودم براش ، یه لحظه تمام دنیا از یادم رفت و واقعاً عاشقانه به آغوش کشیدمش بخودم فشارش میدادم ، یهو یاد اونروز و اون فیلم لعنتی افتادم ، اینکه چقدر راحت خودش رو توی بغل یکی دیگه انداخته بود و از خودم جداش کردم ، یک لحظه خیلی جا خورد و گفت چی شده بابک ؟ چرا یهو فرار کردی ازم ؟
دیدم بدجور گاف دادم ، با خنده گفتم هیچی دخترِ خوب ، فرار چیه ؟ نمیخوای همین جا بمونیم و تمام همسایه ها مارو ببینن که ؟ بریم داخل خونه ، بفرما عزیزکم
اومد داخل و شروع کرد باز کردن دکمه های مانتوش و شال سبزش رو هم برداشت و گذاشت روی یکی از دسته های راحتی های توی سالن ، نشست روی مبل ، یک ساعتی گذشت و از هر دری حرف زدیم ، چندین و چندبار گفت که چقدر دلم برات تنگ شده بود و از این حرفها ، واقعا دیگه حرفاش هیچ لذتی برام نداشت جز اینکه تنفرم رو بیشتر کنه
به بهانه سیگار رفتم توی اتاقم ، بعد چند لحظه نازنین پشت سرم اومد توی اتاق
نازنین : بابک مگه نگفتم سیگارت رو کم کن ؟ من که گفتم دوست ندارم همسر آیندم سیگار بکشه
من : باشه ، کم کم
آخه خدای من ، این عوضی تا چقدر میخواد به این کاراش ادامه بده ؟
گوشیم رو برداشتم و دراز کشیدم رو تختم ، اومد کنارم دراز کشید ، داشت نگام میکرد که آروم لبم رو بردم جلو و لبش رو بوسیدم ، بعد از چند لحظه بوسیدن تبدیل شد به لب گرفتن ، دیگه داشتم لب هاش رو میکندم ، بعضی وقتها لبش رو گاز می گرفتم ، نمیدونم از درد یا شهوت بود که ناله های خفیفی میکرد
دستمو بردم زیر تاپ سفیدش و شروع کردم به بازی کردن با سینه هاش ، باز مثل همیشه با کمک خودش سوتین و تاپش رو از تنش در آوردم ، افتادم به جون سینه هاش ، با زبونم نوک سینه هاش رو میلیسیدم و بعضی وقتها هم نوکشون رو دندون میگرفتم
دیگه ناله های شهوتیش شروع شد ، چشماش رو بسته بود ، منم همینجوری ادامه دادم به خوردن و لیسیدن تا بتونم کاملاً شهوتی و دیونش کنم
اوووووف ، بابک ، همش مال خودته ، بخور عزیزززززم ، اوووف (صدای نفس نفس هاش رو بغل گوشم حس می کردم)
رفتم پایین تر ، خواستم دکمه های شلوارش رو باز کنم که بازم همون حرفای تکراری و بیخود همیشگیش شروع شد ، واقعا اون لحظه دلم میخواست دستم رو می بردم بالا و یک سیلی محکم میزدم بهش و سرش داد میزدم و میگفتم خر خودتی و دیگه بسته هرچقدر فیلم بازی کردی جلوم ، اما جلوی خودم رو گرفتم ، تصمیم داشتم قدم به قدم پیش برم ، بهش گفتم نازی ؟ تا حالا شده تو نخوای و من اذیتت کنم ؟ این کار هم فقط برای لذت بیشتر تویه عزیزم ، برعکس تصورم زیاد مخالفت که نکرد هیچ ، خودش دکمه اول شلوارش رو باز کرد ، با دستم جلوی ادامه کارش رو گرفتم و بهش فهموندم که میخوام خودم این کار رو بکنم ، بقیه دکمه هاش رو باز کردم ، هرچقدر سعی کردم شلوارش راحت پایین نمی اومد ، نازنین یکم خودش رو بالا کشید و تونستم اول تا روی رونهاش بکشم پایین و بعدش شلوارش رو کاملاً در آوردم ، یه شورت مشکی پوشیده بود که وسطش طرح یک گل بنفش داشت ، سرم رو بردم جلو و شروع کردم بوسیدن کُسش ، کم کم شرتش رو از پاش در آوردم ، انگار که تازه تمام بدنش رو تمیز کرده بود ، پاهاش رو از هم باز کردم و زبونم رو گذاشتم رو کُسش ، شروع کردم به لیسیدنش ، یه بوی خاصی میداد ، بعد شروع کردم به مکیدن چوچولش و دیگه الان بود که مثل دیونه ها جیغ می کشید ، اووووووووووف ، بخورش ، همش مال خودته ، بابک جونم مال خودته ، بخورش عزیرم ، صدای آه و اوهش تمام فضای اتاق رو پر کرده بود ، چند دقیقه ای کارم رو ادامه دادم و با لرزش شدید و جیغی که کشید فهمیدم به ارگاسم رسیده
یه چند لحظه کاملاً بی حال بود ، بعد از اینکه رو فرم اومد کلی قربون صدقه ام رفت و ازم تشکر کرد ، صدام کرد و گفت دراز بکش که میخوام سوپرایزت کنم ، دراز کشیدم ، اومد و سعی کرد که شلوارکم رو از پام بیرون بکشه که با کمک خودم موفق شد ، بعد از اونم شرتم رو در آورد و اول با دستاش شروع کرد با مالیدن کیرم ، گرمیه دستاش حس خاصی رو بهم منتقل می کرد ، داشتم توی دلم میگفتم که ای کاش هرگز این روزها برام پیش نمی یومد که یک لحظه متوجه گرمای خاصی روی کیرم شدم و به خودم که اومدم شروع کرده بود به ساک زدن ، جوری این کار رو انجام میداد که انگار یک عمره که پورن استاره ، سرعتش رو بیشتر کرده بود ، جوری میک میزد که صدام در اومده بود ، چندین دقیقه ادامه داد و نزدیک بود که ارضا بشم ، خودم عقب کشیدم و بهش گفتم که بسته ، گفت آخه چرا ؟ تو که هنوز ... که من حرفش رو قطع کردم و گفتم می خوام دوباره به اوج برسونمت ، فقط با علامت سرش حرفم رو تأیید کرد ، اومد دوباره دراز بکشه که بهش گفتم نه ، من همیشه عاشق این بودم که این کار رو توی حالت داگ استایل انجام بدم ، بالاخره اومد و دقیقاً جوری که میخواستم موند ، دوباره شروع کردم و بوسیدن و لیسیدن و مکیدن کُسش ، باز صداش بلند شده بود و بازم بلند بلند داد میزد که اووووووووووف ، بخورش ، همش مال خودته ، بابک جونم مال خودته ، بخورش عزیرم ، همش آه و اوه میکرد ، چندین بار هم محکم خودش رو به طرف سرم فشار میداد
دقیقا همین لحظه بود که دوباره همه چیز بیادم اومد ، اون فیلم لعنتی ، این عذاب هایی که این چند وقت کشیدم ، اینکه توی اون فیلم چطور خودش و تنش رو به یکی دیگه سپرده بود ، کسی که تمام عشق و زندگی من بود ، کسی که عاشقانه دوسش داشتم و ...
الان دیگه کُسش کاملاً خیس شده بود ، منم با گفتن یه اوف مثلاً اومدم نشون بدم که خسته شدم خودم رو کشیدم بالا تا شک نکنه به چیزی و همین لحظه با یه دستم سر کیرم رو خیس کردم و کیرم رو از پشت تنظیم کردم ، سرش رو گذاشته بود روی تشک و من رو نمی دید ، این لحظه بود که به اون چیزی که براش برنامه ریزی کردم نزدیک شده بودم ، توی یک لحظه کیرم رو به کُسش نزدیک کردم و با دستام کمرش رو گرفتم که راه فرار نداشته باشه ، با یک فشار کیرم رو فرستادم تو کُسش و تا به خودش بیاد و جیغ بزنه و مثلاً دراز بکشه که بخواد از زیرم فرار کنه منم محکم بغلش کردم و افتادم روش ، اما با همین حرکتش کیرم بیرون اومد و من همینجوری روش دراز کشیده بودم و شروع کرد به فحش دادن و گفتن این که : آشغال ، چه گهی خوردی ، تو چه غلطی کردی ، مگه قرار نبود ...
سرش داد زدم که خفه شو کثافت عوضی ، زیر مهران هم خوابیده بودی همین گه هارو میخوردی ؟
یک لحظه ساکت شد ، اما سریع شروع کرد به گفتن اینکه چرا داری چرند میگی ؟ مهران کدوم خری هستش ؟
دهنش رو گرفتم و گفتم خفه شو تا خودم واسه همیشه خفت نکردم ، گوشی رو از کنار تخت برداشتم و فیلم رو براش گذاشتم که ببینه ، به محض اینکه چند دقیقه ای از فیلم گذشت شروع کرد به گریه کردن و گفتن اینکه بابک گه خوردم ، غلط کردم ، بخدا این مال گذشته هاست ، مجبورم کرده بود ، داشت ادامه میداد به حرف زدنش که بازم سرش داد زدم خفه شو ، ببند اون دهن کثیفت رو
اون روزایی که مینالیدی میخوای بری باشگاه همین بود ؟ باشگاهِ مهران میرفتی دیگه ؟
عوضی این مال همون روزیه که تو بهم گفتی داری میری باشگاه و تا شب به بهانه سایلنت بودن گوشیت جواب تلفن هام رو نمیدادی ، پیش خودت میگفتی بابک که نمیفهمه و خره و بهم اعتماد داره ، اما فکر نمیکردی دستت اینجوری رو بشه و یه عوضی تر از خودتم این فیلم رو ازت بگیره و روز و ساعتش رو بگه نه ؟
اینجا بود که اشکای منم سرازیر شد ، نازنین آخه چرا ؟ مگه من واست چی کم گذاشته بودم ؟ دیگه چیکار باید میکردم برات که نکردم ؟ من احمق که حتی بخاطر خواسته های تو هیچ کاری نمیکردم ، اما چرا با یکی دیگه ؟ چرا با خودم نه ؟ چرا زندگی منو اینجوری بهم ریختی ؟ چرا ؟ چرا ؟ چرا ؟ چراااااااااااااااااااااا لعنتی ؟
خدایا ؟ یعنی این همه مدت با یه هرزه بودم و عاشقش بودم ؟ یعنی یه جنده رو واسه زندگی آیندم میخواستم ؟ یعنی میخواستم این کثافت رو به عنوان شریک زندگیم انتخاب کنم ؟ آخه واسه چی این کارو باهام کردی عوضی ؟؟؟؟؟؟
شروع کرد به گفتن اینکه بابک گه خوردم ، غلط کردم
بهش گفتم خفه شو ، فقط خفه شو و اگه صدات در بیاد بخدا جنازتم از این خونه بیرون نمیره ، فکر کنم بخاطر ترسش بود که هیچ حرفی نمیزد
بلند شدم از روش و کشیدمش عقب ، دوباره به همون حالت اول برگشتیم ، اما این دفعه فرق میکرد
دوباره کیرم و خیس کردم و گذاشتم روی کُسش و با یه فشار محکم فرستادمش داخل و جیغ بلندی کشید و بلند داد زد واااای مامان ، مُردم ، تا اومد بره جلوتر محکم با دستم زدم روی کونش ، فهمید که نباید مسخره بازی در بیاره ، داشتم محکم و تند تند عقب و جلو میکردم ، نمیخواستم لذتی ببره ، سعی داشتم تا جایی که میشه کیرم رو بکشم بیرون و دوباره محکم ضربه بزنم
چند دقیقه ای بود که داشتم به کارم ادامه میدادم ، داشت صدای ناله هاش به آه و اوه تبدیل میشد ، اما نه ، نمیخواستم دیگه لذتی ببره ، نمیخواستم مثل همیشه ازم استفاده ای کنه و واسه همین بود که بیرون کشیدم و یه تُف انداختم روی سوراخ کونش ، تا فهمید جریان چیه افتاد به التماس و اینکه بابک تورو خدا نه ، من نمیتونم و ... باز با فریاد من روبرو شد و دوباره بهش گفتم اگه صدات در بیاد اول تو بعد خودم رو میکشم کثافت ، کاندومی رو که از قبل داشتم از توی کشوی لباس هام برداشتم و بازش کردم و کشیدم روی کیرم
سر کیرم رو گذاشتم روی سوراخ کونش ، هرچقدر سعی کردم راحت داخل نمی رفت ، اما بازم سعی کردم که بالاخره سرش رفت تو ، جیغش رفت رو هوا و چنگ زد به پتوی روی تختم ، بهش گفتم بخدا اگه صدات در بیاد من میدونم و تو
یکم صبر کردم ، معلوم بود دردش کمتر شده ، اما این دفعه با یه فشار محکم تا آخرش رو فرستادم داخل ، بازم صدای جیغش بلند شد و گفت واااااااااای خدا ، مر.... که همین لحظه 2 بار با دستم محکم زدم به کونش ، دیگه جز ناله های خفیف هیچ صدای دیگه ای ازش نمیشنیدم ، بعد چند لحظه عین دیوانه ها شروع کردم به تلمبه زدن و عقب و جلو کردن ، اما با چه حال و روزی ؟
با هر حرکتی که میکردم اشک بود که مثل سیل از چشمام سرازیر میشد ، داشتم میکردمش اما تمام این یکسال و تمام اتفاقای اخیر بود که از جلو چشمام رد میشد و اینا فقط باعث عصبی تر شدن و خشن تر شدنم میشد ، به غرور شکسته ام فکر میکردم ، به اینکه چجوری خرد شدم ، به اینکه چطور این همه مدت من رو به بازی گرفته بود ، به زخم هایی که به جا گذاشته بود
شدت زدن ضربه هام بود که داشت شدید و شدیدتر میشد ، جوری که باعث شده بود بیضه هام درد بگیرن ، دیگه داشتم ارضا میشدم
سرش داد زدم برگرد ، کاندوم رو سریع برداشتم ، میخواستم ثمره ی این رابطه و این کثافت کاری هارو توی صورتش خالی کنم ، بالاخره تخلیه شدم و تمامش روی صورت و چونه و حتی روی سینه هاش پاشیدم ، حتی نگاهمم نمیکرد ، جعبه دستمال کاغذی رو از روی میزم برداشتم و پرت کردم سمتش و گفتم زود باش خودت رو تمیز کن و لباست رو بپوش و واسه همیشه از جلوی چشمام گُم شو ، تا اومد صدام کنه بابک حرفش رو قطع کردم و داد زدم سرش که گفتم گُم شو ، برو خدارو شکر کن که جنازت از این خونه بیرون نرفته ، به خدا قسم صدات در بیاد و بخوای کس شعر تحویل من بدی تیکه تیکه میکنمت
هیچ حرفی نمیزد و داشت خودش رو پاک میکرد ، لباسم رو پوشیدم و نشستم کُنج اتاق و سیگار روشن کردم ، نگاه میکردم به اینکه چجوری داشت واسه همیشه از زندگیم می رفت و پُک محکمی به سیگارم میزدم .
رفت ، واسه ی همیشه رفت ، با داغ بزرگی که روی دلم جا گذاشته بود ، با زخمهایی که روی روح و غرور و احساسم به جا گذاشته بود
دوستت دارم:
هدیه ایست که هرقلبی، فهم گرفتنش را ندارد،
قیمتی دارد که هرکسی، توان پرداختنش را ندارد،
جمله ی کوتاهیست که هرکسی، لیاقت شنیدنش را ندارد،
بی شک تو همیشه لایق این هدیه کوچک من هستیL♥VE YѼU aredadash
ارسالها: 3650
#168
Posted: 21 Sep 2012 23:20
ازمامان به مامان 1
از اون بسیجی های با ایمان کوچه امون بودم . هیشکی رو الکی گیر نمی دادم . صبح زود عبادتمو می کردم . شبای جمعه دعای کمیل سه شنبه ها دعای توسل و جمعه ها هم که نماز جمعه ام در مصلی به راه بود . اسمم عارفه و سال آخر دبیرستان درس می خونم . مامانمم مثل من و پدرم با ایمانه و با این که خیلی خوشگل و جذابه همیشه خودشو پوشیده نگه میداره ...نه برادر دارم نه خواهر . پدرم تو سپاه کار می کنه که راستش نمی دونم کارش چیه یعنی تخصصش چیه ولی تعهدش قویه . بالاخره یه جوری خودشو مشغول کرده . من از گناه خیلی می ترسم . فقط تنها نقطه ضعف من اینه که هر وقت یه خواهر بی حجابو می بینم یا تصادفا چشام تو اینترنت به یه عکس یه خورده باز و لخت زنان میفته شهوتی میشم . اون وقت میرم و با کیرم مسغول میشم . یه خورده رو پوستش دست می کشم ونمی ذارم لذتش اوج بگیره . بعدشم یه خورده دیگه مواظبم آبش چسبناک نشه . بعضی وقتا که میرم توالت و می بینم که همراه با ادرار آب چسبناک می ریزه بیرون محکم با دو تا دستام می کوبم تو سرم و می گم خاک بر سرتو وایمانت . غسل افتاد گردنت هیچ ,کفاره هم باید بدی ولی معمولا کفاره رو نمی دادم . خیلی سنگین بود . عیبی نداره من اینجا با خداطرفم . میگن خدا حق الله رو می گذره ولی حق الناسه که نمی بخشه منم که این جا حق کسی رو نخوردم . بعضی وقتا کیره و کنترل کیر از دستم در میره ودر حالت شک بین جلو برم یا عقب برم آب منی می ریزه بیرون ولی چون در حالت تردیده حال نمی کنم ولی بعضی وقتا میگم این یه دفعه رو درست و حسابی جلق می زنم دیگه نمی زنم . اون وقت کیرمو چرب چرب می کنم آروم روش دست می کشم و یک زن اسراییلی رو تو خاطرم مجسم می کنم که کون لختش روبرومنه و میگم تو فلسطینو اشغال می کنی ؟/؟عوضی پس بیا این کیررو بگیر . واسه این زن یهود اسراییلی رو انتخاب می کنم که جلق زدن من حلال در بیاد . به هر حال یکی دونفر ازدوستان بسیجی که در غرب تهران زندگی می کردند از من شرقی خواستند که بیام محله شون و یه خونه ای هست که در اصل یه جنده خونه بهداشتیه . یعنی مثل شهر نوی قدیم نیست که برای جنده های خوبش مثل نانوایی صف بکشن . این جا یه جنده ممکنه هفته ای سه بار هم کوس نده . تازه صیغه چند ساعته یا یه روزه و یا عملیاتی هم می تونی بکنی که حلال در آد . خیلی هیجان زده شده بودم . صحبت حلال که شد تصمیممو گرفتم . پول هفتگیمو از مامان می گرفتم . هفته ای ده هزار تومن .بیست تومنم داشتم .یه ده تومن دیگه جور می کردم ....برام تو ضیح دادن که چند مدل جنده داریم . بعضی ها جوونن و زود می خوان بدن و یه چیزی بگیرن دررن . بعضی ها سنشون بیشتره بالاخره با نظر خودمن و تصمیم دوستان بر آن شد که یک جنده بین سی و پنج تا چهل را برایم در نظر بگیرند که می گفتند یک زن مطلقه بوده که هر چی بهش پول بدی انعامی قبول می کنه . اون بیشتر دوست داره حال کنه . عاشق کیر های جوونه . فکر کنم خوب بسازدت .-باشه حلالش می کنم . واسه شب جمعه قرار بذار .-دعای کمیل چی ؟/؟-خب جزو واجبات که نیست . تازه به مامانم میگم میخوام برم اون ور شهر دعا خونی . نفس عمل مهمه . جاش که مهم نیست -در هر حال من با این جنده هماهنگی می کنم فقط یادت باشه این زن سیر خورده کیر نخورده هست وتا می تونی بهش حال بده ولش نکن . هر چند اون مثل یه زالو بهت می چسبه . تمام بر و بچه ها و بسیج منطقه حداقل نفری یه دست اونو گاییدیم . چه کون مشتی !چه کوس تنگی !چه سینه های درشتی !-ولی من باید صیغه اش کنم -باشه ..هر کاری دوست داری بکن . به هر حال چند روز گذشت و ما پوله رو جور کردیم . با با رفته بود یه منطقه شهر دعاخونی و مامان هم هنوز خونه بود و راه نیفتاده بود . ومنم از هیجان ریش انبوهمو با ماشین تراشیدم . زیاد عمقی نرفتم که حرام در بیاد . از این کارا کمتر می کردم مامان کوکب تعجب کرده بود . ولی قبل از این که چیزی بپرسه در رفتم . ویکساعت زودتر خودمو به محل قرار رسوندم . اصغر که کار چاق کن اصلی بود گفت تو پولو زودتر به من بده من بهش میدم واسه شخصیتت خوب نیست بهش پول بدی -یعنی شما بی شخصیتین ؟/؟-نه ما قبلا به دستش دادیم عادی شده -چقدر بدم خوبه -فعلا یه بیست و پنج تومن بده تا ببینیم چی میشه . جوون زیر بیست یا زیر سی نیست ولی معرکه هست . صیغه نامه روهم کنارم گذاشتم تا بتونم ترتیبی بدم که امشب یه جنده اسلامی رو بکنم . فقط یه آبجو اسلامی کم داشتم . یکساعت و نیم گذشت هی روبروی آینه باخودم ور می رفتم . ادکلن فرانسوی به خودم می زدم . این مدت سه بار کیرمو با صابون شستم تا بونگیره . تو حال و هوای خودم بودم واز بس خسته شده بودم دیگه داشت یادم می رفت واسه چی اومدم این جا . یهو در به روی پاشنه چرخید و یه مانتو مشکی زنونه از اون زیر نظرمو جلب کرد . جوووووووووون جندههههههههه اومد . هیجانی شده بودم . دیگه صیغه نامه هم داشت از یادم می رفت . حالا بعد از قرنی یه جنده رفتیم بکنیم من راضی اون راضی ....سرمو بلند کردم . یخ شدم خاک عالم بر سرم . تمام اینا نقشه بود که منو گیر بندازن ؟/؟مامان منو به تله انداخته بود . اون چه جوری تعقیبم کرده بود تا اینجارو پیداکنه ؟/؟بیچاره خودشم از این که پسرشو این جوری اسیر کوس دیده بود رنگش مث گچ سفید شده و نزدیک بود پس بیفته . شانس آوردیم که زبون هیچکدوممون باز نشد . یک سوءتفاهمی برای هردو ما ایجاد شده بود . ما هردو فکر می کردیم که طرف اومده اون یکی رو گیر بندازه که مجری یعنی همون دوست کوس کشم اصغر بسیجی پاپیش گذاشت و گفت عارف جان اینم از اون جنده با حال کیر طلب ساک زن با مرامی که قولشو داده بودم . پول دو ساعتو هم نمی گیره ولی اگه تا صبح بگاییش جیکش در نمیاد . یه ساکی واست بزنه که تا عمر داری لذتش زیر کیرت بمونه . حالا تنهاتون میذارم خوش باشین . ا نعامشو پیش دادم که با دل خوشی ساک بزنه و حال بده . مادرم دستشو بالا آورد که بزنه زیر گوشم که دستشو محکم رو هوا گرفتم -چیه دست پیشو می گیری که پس نیفتی ؟/؟یه چیزی طلبکاری ؟/؟من اگه واسه کوس کردن اومدم نیاز دارم زن ندارم . ببین اینم دستور العمل صیغه . با خودم آوردم که کار حلال و شرعی صورت بدم تا گناه نکنم و دنبال زن مردم راه نیفتم . توچی مامان ؟/؟!مامان مومن ....حاج خانوم محل ..مناجات تا صبحگاهان یعنی این ؟/؟زن با ایمانی که همه سرش قسم می خورن .. ادامه دارد .. نویسنده ..ا یرانی
شب است و ماه میرقصد
ستاره نقره می پاشد
من اما
ساکت و خاموشم
ارسالها: 3650
#169
Posted: 21 Sep 2012 23:22
از مامان به مامان 2
اشک از چشای مامان کوکب جذاب 36 ساله ام سرازیر شده بود . خیلی هم خودشو مالیده بود . کوفتش می گرفت تو خونه از این کارا بکنه . -مامان چرا؟/؟--پسرم .. هوس .. شیطون گاهی میره تو جلد آدم .-تو که این جوری معلومه شیطون همیشه تو جلدته .-آخه بابات خوب بهم نمی رسه اونم دنبال زن صیغه ای و مادر شهید و همسر شهیده. وقتی هم که یه ماه در میون میاد سراغ من همه جاش مو داره و بوی گند میده و اون کیر نجسشم باید واسش ساک بزنم . صورتشو که از اشک خیس شده بود آورد جلو صورت من و گفت بیا بزن زیر گوشم تا آروم بگیری . الهی تا همین فردا صبح من بمیرم و تو بی مادر بشی -واسه چی آخه؟/؟واسه یه کیر ناقابل ؟/؟چون لو رفتی ؟/؟چون مخفیانه کوس و کون دادن بهت مزه می داد و دیگه نمی تونی از این کارا بکنی ؟/؟لبامو گذاشتم رو صورتش و اونو بوسیدم بغلش کردم . هیچوقت مامانو به این صورت با هیجان بغل نکرده بودم . -به بابات که چیزی نمیگی ؟/؟-به شرطی که توبه کنی . -باشه توبه می کنم . -یه شرط دیگه هم داره -چیه پسرم آهههههههههه قبوله . باکمال میل . عارف من پسرم جوووووووون یعنی من امشب می بینم که پسسسسسسر گلم کیییییییییییییییییررررررررررررررشو فرو می کنه تو کوسسسسسسسسسسم و منو می بخشه ؟/؟جااااااااااان چه حالی داره !عزیزم هنوز مادرت رو تا به اون حدی دوست داری که یه شرط هم اون واست بذاره ؟/؟-آره مامان فدای کوسسسسسس و کووووووووووونت بگردم -من میخوام از این به بعد تو خونه هم همیشه باهم حال کنیم . -دیگه نگو مامان ادامه نده که کیرم شلوارمو پاره کرد -فقط این اصغر و بر و بچه های بسیج اینجاروهیچوقت طرف محله ما نیار اگرم آوردی بهم اطلاع بده که من آفتابی نشم . یه موقع بفهمن که مادرتم . -خیالت راحت . دگمه های مانتوی مامانو بازش کردم . و اونم راحت لختم کرد . سوتینشو من باز کردم و شورتشم خودش در آورد . هیکل توپ توپ . مامان رفت سراغ حرکت تخصصیش . -ماشاءالله چه عظمتیه به کیر بابات رفته . خوش استیل و کلفت و تازه این کیر تو کوس نکرده و قدرشو بیبشتر میدونه . دهنشو گذاشت رو کیرم و دور کیرمو از بالا به پایین می چرخوند و همون چرخشو از پایین به بالا ادامه می داد -وایییییییی اوخخخخخخخخخ ماااااااااااااماااااااااان تو این درسارو کجا خوندی ؟/؟جاااااااااااااان . مامان پس از ساک زدن دایره ای سریع چسبید به ساک زدن عمود و از بالا به پایین بعدشم زبونشو در آورد و همه جای کیرمو لیس زد . وقتی جلوی کیرمو از محل ختنه گاه به طرف بالا ساک می زد بیشتر از جاهای دیگه حالی به حالی می شدم . زبونشو از ختنه گاه می کشید به طرف سر کیرم .-اووووووووففففف مامان این حرکتتم لذت زیادی میده . نرم میخوری یه کیف نرمی هم تو تموم تنم پخش میشه -منم کیف می کنم از این که پسرم داره کیف می کنه .-مامان جون اگه دیدی آبم شروع کرد به ریختن سرعتو فشارو زیادش کن تا آبم جا نمونه وهرچی که می خواد بیاد بیاد . خبر داشتم که کوکب خوشگله از اون منی خورهای قویه که اگه یک لیوان آب کیر بدن دستش یک ضرب همه رو تا آخر سر می کشه . یه قطره منی از سر چشمه اش حرکت کرد مامان خوب می دونست باید چیکار کنه . مثل یه دکتری که به کارش خیلی وارد بود زبونشو کشید عقب و در جا کیرمو فرو کرد تو دهنش و سرعت و فشار میک زدنو با لباش زیاد کرد -جووووووووون جوووووون ماااااااااااماااااااااااان مااااااااااااامااااااااان همه تنم داره خیس می کنه -بریزش تو دهنم عزیزم بذار که منم نوشش کنم و حالشو ببرم . این لذیذ ترین کیییییییییررررررریه که تا الان دارم می خوررررررررمشششششش -یک دو سه چهار تا ده جهشو شمردم که آبم ریخت تو دهن مامان دیگه آمار از دستم در رفته بود . دیگه حسی واسم نمونده بود جااااااااااان مااااااااماااااان من دارم میفتم تو بغلت -خودتو ول کن بیا تو بغلم دوستت دارم . همین جور که حرف می زد دهنش کف کرده بود و یه خورده از آب کیرای ریخته شده تو دهنش در حال برگشتن بود .ا ین چند روزه برادرای بسیجی یه خورده برام از چگونگی سکس و این برنامه ها تعریف کرده بودند . همشون حداقل یک بار مامانو گاییده بودند و می دونستن که اون با چه چیزایی بیشتر حال می کنه . دو تا پاهاشو به دو طرف باز کرده لنگاشودادم به هوا . دهنمو گذاشتم روکوسش . زبونمو هم کشیدم روش .کل این سکس و هر حرکتش واسم تجربه اول بود . فقط بچه که بودم شلوار دختر همسایه مونو پایین کشیده و کیرمو گذاشتم لای کونش و دیدم یکی داره میاد خودمو جمع و جور کردم می دونستم کار بدیه فقط همین . وقتی داشتم کوس مامانو میک می زدم با این که خوشبوبودولی چون عادت نداشتم یه جوری می شدم . از بس به خودم گفتم عارف جان تو از همین طرف در اومدی همان طور که از همین طرف کاشته شدی . نباید با کوس مامانت غریبگی کنی . بهش حال بده یه کاری کن که دیگه دنبال کیرای دیگه نباشه . آبرو ریزی نکنه . چوچوله ها و دور و بر کوس مامانو گذاشتم تو دهنم و با فشار دندون و زبون طوری که حسابی حال کنه میکش زدم .- آهههههههه عزیزم عزیزم باورم نمیشه که این اولین تجربه اته . جوووووووووووون بخوررررررشششششش همش مال تو از این به بعد کوسسسسسسمو فقط میدم تو بخوریششششش . قربون پسسسسسر گلللللم . من به سرعت زبونمو از اول تا آخر کوسش می کشیدم که اونم اومد همراهیم . سرمو به کوسش بیشتر چسبوند . حالا ما دو طرفه داشتیم حرکتو اجرا می کردیم . اون کوسشو همراه با تن و کمرش بالا و پایین می کرد و تمام لب و لوچه امو خیس می کرد منم که داشتم کار خودمو می کردم .-آییییییییییییییی آییییییییییییییی عارففففففففففففف اووووووففففففففففففف پوست و گوشت و استخوننننننم سوخت وایییییییییییییی نزدیکه ادامه بده وللللللللم نککککن .. سرعتشو زیاد کرد منم تند تر کوسشو میک می زدم . -نزدیکه ... وایییییی عاررررررف جوووون حرکت کرد آه حرکت کرد زیر سینه هامه الان زیرکوسسسسسمه الان داره می ریزه بیرون آههههههههه داغغغغه داغغغغغغغه .دهنمو گذاشتم رو سوراخ کوسش ببینم چی میگه -نسوزی عزیزم من دلشو ندارم . ریخت ریخت ریخت فوری دهنمو به کوسش قفل قفل کردم . جیغ می کشید و سرمو محکم فشار می داد . راست می گفت یه چیز گرم و روونی رفت تو دهنم و من دست از لیس زدن ور نمی داشتم . اونجوری نبود که منو بسوزونه . ولی خیلی حال کردم که به مامان کوکبم حال دادم . هنوز لذت و خوشیهای دیگری در راه بود . هنوز کیرم وارد عملیات نشده بود . -مامان می دونی الان به چی فکر می کنم ؟/؟به یه چیزی که باعث می شه بیشتر لذت ببرم . -بگو چیه عزیزم -به این که وقتی رسیدیم خونه روزا و شبای دیگه ای هم تو راهه .. من و تو بازم از این برنامه ها خواهیم داشت . -گل گفتی پسر گلم . کیر منو تو دستش گرفت و گفت گل من حالا دیگه نوبت اینه که این گلو بذاری در اختیار باغبون تا فیضشو ببره -مامان جون ایرادی نداره که من خودم کیرمو تو کوست فرو کنم .؟/؟-اولین بارته راهشو می دونی ؟/؟-آره کوکب جونم یه هدف و سوراخه دیگه . انگشتمو گذاشتم داخل کوسش و یه خورده باز نگهش داشتم . نوک کیرو هم رسوندم نزدیکش . دستمو ول کردم . وحالا دیگه کیرم با نقطه حساس و مرکزی کوسش که خیس خیس بود در تماس بود . کوکب جون و من در یک لحظه خودمونو به طرف هم کشوندیم و من طعم اولین لذت ورود کیر به کوسو با تماس با کوس مامانی چشیدم و تجربه کردم . بازم پنجاه پنجاه شریک شدیم کوس و کیر در دو جهت مخالف به طرف هم حرکت می کردند . -وایییییییییی عارف نمیدونی که این جور گاییده شدن چه حالی میده !اصطکاک کیر وکوس زیاد میشه و لذتش پوست سرمم قلقلک میده . وای که چه عشقی می کنم . -فدای عشق و حالت مامان .بگیرش کیر منو مامان . ببین پسرت مرد شده خودتو خسته نکن . الان دیگه سرعتم چند برابر سرعت مادر جون شده بود -آه آه آه اوههههههههه عجب کیییییییییییییییررررررررررررررری دست پخت خودمه که الان رفته تو کوسسسسسسسسسسسم . کیرت برگشته به اصل خودش .بکن منو . هیچ کیری تا حالا این قدر بهم کیف نداده . جووووووون بکن . آش و لاشم کن . مامانتو بکن که دیگه کوسشو دست هر نامحرمی نده ... ادامه دارد .. نویسنده .. ایرانی
شب است و ماه میرقصد
ستاره نقره می پاشد
من اما
ساکت و خاموشم
ارسالها: 3650
#170
Posted: 21 Sep 2012 23:23
از مامان به مامان 3(قسمت آخر)
بس کن مامان دیگه نمی خوام از غریبه ها حرف بزنی -ای حسود !-تو دیگه الان مال منی حق نداری از بقیه بگی -چشم فعلا که مادرت زیر کیرته و کنیزته . روکوکب جونم خم شده سینه هاشو گذاشتم تو دهنم -مامان چه خوشمزه هس انگار کیرم مث دریا شده و لذت هوس داخلش مث یه موج رگهاشو بالا و پایین می بره -عارف بخورررررر سینه هامو بخوررررر درست مثل بچگیهات مثل اون وقتا که شیر سینه امو می خوردی میکش می زنی . حالا دیگه لبات کلفت تر شده اون موقع دوست داشتم زودتر شیرتو بخوری و من استراحت کنم . ولی حالا دلشو ندارم لب و دهنتو از رو سینه هام ورداری . بخور بمال نوکشو میک بزن . آهههههههه نههههههههه کوسسسسسم -مامان چقدر شهوتی هستی ؟/؟-امروز فرق می کنه . تو خیلی حشریم کردی . خیلی خیلی حشریم کردی .-مامان آرایش که می کنی خیلی خوشگل تر میشی . قول بده وقتی هم که تو خونه دارم می گامت واسم آرایش کنی -همچین خودمو واست عروس می کنم که کیرت تا منو ببینه شق کنه . حالا بزن منو بساز . -نگاه کن مامان کیرمو تا ته بیرون میکشم دوباره میذارمش تو .-همینه همینه بذار ببینم . بزن ببینم .بیشتر حال کنم .بغلم بزن . فشارم بگیر له و لورده ام کن . بچسب بهم . تمام دستوراتشو انجام می دادم . پلکاش رو هم قرار گرفتند . آهی کشید و آروم گرفت . آروم آروم زمزمه می کرد که قربون کیرت بازم ارضام کردی . من در وصف جنده ای که قرار بود بکنم یعنی همین مامانم شنیده بودم که هر کی که اونو می کنه آبشو می ریزه توی کوسش و از نظر بهداشتی مطمئنه منم به استناد گفته اصغر آقا و این که تنسی تاکسیدو بابا چی دارم میگم بسیجی هرگز دروغ نمیگه بازم چند ضربه درشت و کاری به کوس مامان زدم که چشماش داشت از کاسه می پرید بیرون و اون وقت شلیک رگباری کیر من بود وسیبل مامان .-جاااااااااان بددددده آب کیییییییییرررررررررتو بده -بگیر مامان آبم داره می ریزه تو کوسسسسسسست وای خالی کردم جااااااااان چشامو بستم تا در آرامش خودمو سبک کنم -خسته نباشی جووووووون با داغی کیرت و آبش هم منو سوزوندی هم سیرابم کردی . مامانو بر گردوندمش . من تا کون مامانو نمی گاییدم ول کن معامله نبودم . دستمو گذاشتم رو کونش . خیلی چرب و براق شده بود . کیرمو که پس از تخلیه شل شده بود درجا شق کرد . سرمو گذاشتم روش و شروع کردم به خوردن و گاز گرفتن و ور رفتن با کوسش . -جان جان جان کون مامان مامان مال منه -بکن عارف تو سوراخ کونمم به هوس آوردی خیلی حریصی من و تو رو واسه هم ساختن ....با ضربات دست پشت در اتاقو کوبیدند -عارف هنوز تموم نشده ؟/؟دو ساعته که مشغولی . گشادش کردی .پشیمون میشه و دیگه نمیاد . اون بیچاره چیزی نمیگه تو ولش کن دیگه .-اصغر آقا !عارف جان جوون باحالیه نیم ساعت دیگه کارمون تموم میشه -باشه خانوم شما که اعتراضی ندارین ماهم حرفی نداریم . ادامه دادیم . دیگه به خوردن و میک زدن تن و بدن و سوراخای مامان عادت کرده بودم . سوراخ کون مامانو با لذت می خوردم . این هیجان در من وجود داشت که بعد از خوردن و میک زدن سوراخ کون مامان کیرمو میذارم توش . می دونستم دوام در مقابل همچین کونی برجسته و با حال کار حضرت فیله . کیرمو گذاشتم وسط درز پشت و بین دو قاچ کونش و چند بار به طرف بالا و پایین حرکتش دادم و اب کیرمو ریختم رو کون مامان تا هم یه حالی کرده باشم و هم وقتی میذارم تو کونش بهتر حال کنم و بیشتر بگامش .-عارف جون خب می ریختی تو کوسسسسم دیگه . تو که میدونی اسراف حرامه -آره تو رساله هم نوشته . خب یه تنوعی بود . ایراد نداره . یادم بنداز رفتم خونه کفاره اشو بدم . بسته به این داره که آدم مقلد کی باشه . یه خورده سوراخ کون کوکبو وارسیش کردم . انگشتمو گذاشتم داخلش . بدک نبود . با این که در این قسمت هم کار کرده نبودم ولی حس می کردم باید کون مامان خیلی کار کرده باشه . این بسیجیهای گرگی که من می شناختم به کون حیوونا هم رحم نمی کنن چه برسه به آدم . می دونستم کم کمش بیست تا کیر مامانو گاییده . از این به بعدش باید دقت می کردم که فقط کیر من باشه که حالشو تنظیم می کنه . یعنی مامان با کیر من 21کرده و اگه یه ورق دیگه روش بکشه اون وقت سوخته . انگشتمو از سوراخ کونش در آوردم و به جاش کیرمو گذاشتم . اصلا چربشم نکردم . کیرم رقت داخل . کیپ کونش شده بود . مامان دردش نگرفت . کیر کلفت منو تحمل کرد ومنم حالمو می کردم . کیر بقیه دوستان راهو برام هموار کرده بود . کمر کوکبو گرفته بلندش کردم اونو به شکل 90درجه و قمبل کرده درش آوردم تا استیل و شمایل کونش کاملا تودیدم باشه -مامان نمیدونی تماشای کون خوشگل و باحالت چه لذتی میده !-عارف کیرت داره یه دنیا حال بهم میده داخل کونمو داره ماساژمیده . وای دوست دارم همین جا زیر کیرت بخوابم . چه ماساژو نرمش با حالی !اون داخلو داغ و نرمش کرده -بکن کونمو بکن عاشق کون دادنم -مامان تو عاشق چی که نیستی ؟/؟-برخلاف بعضی ها که با کون دادن حال نمی کنن به نظرم کون دادن خیلی باصفاست . بزززززززن کیرتو تا ته بفرست بچسب به کونم . آخخخخخخخخ که من می میرم واسسسسسسه کیررررررت -منم می میرم واسه قمبل کونت .-عارف بکن بزن نترس دردم نمی گیره من تحمل می کنم . کف دو تا دستمو گذاشتم رو هر طرف قاچ کون مامان یه خورده بالا کشیدمش کیرمو تا ته می فرستادم و می کشیدمش بیرون . سرعت حرکتو زیادش کرده بودم و سرعت آه و ناله کردن کوکب جون هم زیاد شده بود -جان جان عارف بکن حال بده کونم آبتو می خواد . بریز تو کونم -مامان تو نمی خوای ارگاسم شی ؟/؟-بقیه باشه واسه خونه بده .شاید این برادرا ی نگهبان اینجا کار داشته باشن .بخوان برن خونه .شب جمعه هست و باید به دعا خونی و زن و بچه اشون برسن . چسبیدم به کون مامانی و چشم ازش نمی گرفتم کیرمو تا آخر می فرستادم و می کشیدمش بیرون . کون مامان می لرزید وبا هر لرزش کلی لرزش تو من ایجاد می شد . اخرشم یکی از این لرزه ها کار دستم داد و همین جور که به کون مامان ضربه می زدم خودمو ول کردم و و آب کیرم که حرکتشو شروع کرد منم سرعتمو کم و تماس خودمو با کون مامان زیاد تر کردم و با یه تحریک فوق العاده ریختم تو کون مامان .-عارف جااااااااان کونم داغ کرد . چی ریختی توش ؟/؟وای که دیگه مردم از هوس . کونمم سیراب کردی . زود لباساتو بپوش بریم خونه که من طاقت ندارم . هنوز هوس دارم . بقیه سکسو باید خونه انجام بدیم . این یه ساعت راه تا خونه مث سه سال می گذره . باباتم به این زودی برنمی گرده . مامان پرایدشو با خودش آورده بود . با این که گواهینامه نداشتم ولی پشت رل نشستم . چون دیگه هم اون و هم من می ترسیدیم که ممکنه شهوت نذاره خوب رانندگی کنه . تو راه مامان پونزده هزار تومن پول داد دستم -بیا بگیرش مادر که به بچه اش کوس میده دیگه پول نمی گیره . حالا بهم بگو من همین پونزده تومن می ارزیدم ؟/؟..ای اصغر نامرد .. نامرد ده تومنو زده بود به جیب .-جون مامان من بیست و پنج تومن به اصغر داده بودم . اون ده تومنو واسه خودش گرفت . امااینو بدون تو واسم به اندازه یه دنیا می ارزی وتو قیمت نداری . نمیشه رو تو قیمت گذاشت . کوس و کون و وجودت واسم بی نهایت با ارزشه . فقط مامان باید یه قولی بهم بدی .-چه قولی ؟/؟-دیگه این خلافکاریها رو کنار بذاری و دنبال مردای دیگه نباشی .-من تو رو دارم عارف . امکان نداره بهت خیانت کنم -پس مامان اول که رفتیم خونه باید توبه کنی بری حموم آب توبه بریزی سرت تا وقتی که تو رو میگام به طور رسمی هم بدونم که تو دست از کارهای گذشته ات کشیدی -اولا باید به حرف من اعتماد داشته باشی ثانیا چون میدونم می خوای شرعیش کنی و توبه من رسمی بشه چشم قبول می کنم -آره مامان خوشگلم من چون می دونم تو زن معتقدی هستی و توبه اتو نمی شکنی ازت چنین خواهشی کردم -حالا عارف من می تونم یه خواهش ازت بکنم ؟/؟-بگو مامان جونمو بخواه -نه فقط کیرتو میخوام -اونم که همیشه مال توهه -حالا میخوام -کجا بریم وسط خیابون ؟/؟-ببین من اونجا یه کوچه تاریک می شناسم میریم ته کوچه که بن بسته . پشت ماشین ترتیب منو بده . آخه کوسسسسسسسم خیلی میخخخخخخخاررررره هر چی با ناخن می خارونمش خارشش گرفته نمیشه فقط کیییییررررتو می تونه خارششششششو بگیره -یعنی خونه دیگه کیر نمی خوای ؟/؟-چرا این یه پیشوازیه برای مرحله بعدی . خدایا اگه یه وقت این قرصای ضد بارداری اثر نکنن چی میشه ؟/؟وقتی پشت ماشین داشتم شورت مامانو پایین می کشیدم به این فکر می کردم که با این همه آتیش تند و کوس دادنهاش چطور تونسته که این همه مدیریت داشته باشه و بیشتر از یه بچه هم نداشته باشه . بهتره در یه مورد خاص که تا به حال بهش توجهی نکردم یه بررسی داشته باشم . رفتم خونه اولین کاری که می کنم اینه که یه عکس بزرگ بابا رو می چسبونم به آینه و خودم روبروش وای می ایستم ببینم هیچ شباهتی بین این دو تا قیافه هست ؟/؟..پایان ...نویسنده ..ایرانی
شب است و ماه میرقصد
ستاره نقره می پاشد
من اما
ساکت و خاموشم