انجمن لوتی: عکس سکسی جدید، فیلم سکسی جدید، داستان سکسی
داستان سکسی ایرانی
  
صفحه  صفحه 18 از 125:  « پیشین  1  ...  17  18  19  ...  124  125  پسین »

داستان های پیوسته و قسمت دار سکسی


مرد

 
جواب نده ۱

نمی دونم چراهمه دوست داشتن مامان منو بکنن . ازغریبه گرفته تا آشنا . ازفامیل درجه یک تا دوستای پدرم ازنگاههاشون مشخص بود . دوستام و فامیلام و همکلاسیهام یه جوردیگه ای تحویلم می گرفتن . انگارازم انتظارداشتن که من یه واسطه ای بشم واسه این که اونا راحت تر به مامان برسن . مامان نگار من خیلی نقش ونگارشده بود . بااین که 33سال بیشترنداشت ولی از یه 23 ساله هم جوون تر وتازه تر به نظر میومد . پوست صورتش سرخ وسفید بود و لک نداشت . به هرجای تن وبدنش که نگاه می کردی بیست بیست بود . ازلب ودهن وبینی قلمی وصورت گرد وبازاری وچشای سیاه خوشگلش گرفته تا موهای همرنگ چشاش که تا نزدیک باسنش می رسید . مامان وبابا باعشق باهم ازدواج کردند ودرمدت 15 سالی که ازازدواجشون می گذشت ندیدم کوچکترین پرخاشی به هم بکنن . من اسمم پرویزه وخواهرکوچولوی دوساله منم اسمش پرستوست . بابا ومامان ازاین که در عشق ووفاداری نمونه بودند زبانزد خاص وعام بوده وهمه بهشون حسادت می کردند تا این که یه اتفاقی واسه پدرم افتاد که زندگی مارو از این رو به اون روکرد . پدرم جناب آقای امیر ایرانی رو با یه زن در یک وضعیت فجیع یعنی لخت گرفتند . کارمادرم شده بود شب و روز اشک و ناله و گریه .. مرتیکه بیشعور من عاشقت بودم . کلی خاطر خواه داشتم واومدم زن تو یه لا قبا شدم . نامرد عوضی . همین حالاشم کلی دنبال منن .منم برم دنبال عشق و تفریح خودم ؟/؟ -هرچی پدرم می گفت بابا عزیز من بیگناهم . مادرمسخره اش می کرد و می گفت شما دوتا رو لخت گرفتن اون وقت ادعا می کنی که بیگناهی ؟/؟دم خروس و قسم حضرت عباس ؟/؟مامان بیچاره از بس آرام بخش و قرص خواب می خورد دیگه دلم واسش می سوخت . بابا و اون زنه که شوهرم نداشت تو باز داشت بودند و قرار بود محاکمه شن ... دوسه روز بود که می دیدم مامان یه تغییراتی در ظاهر و رفتارش داره میده . یه بار که خاله ام اومده بود خونه مون و داشت باهاش حرف می زد من رفتم پشت در اتاقش و حرفاشونو تا حدودی می شنیدم صحبت از تلافی و یه مرد دیگه و به هدر ندادن جوونی بود .. تنم مثل بید می لرزید . تحمل خیانت بابا رو داشتم ولی مامانو نه اون یک زن بود . اونم می خواست بره به یه غریبه بده ولی نمیشد کاریش کرد . یه روز پنجشنبه بود . شب جمعه ای مامان به یه عروسی دعوت بود .عروسی یکی از دوستان خاله ام بود و احتمالا خاله می خواست اونجا اونو با یه مرد جوش بده . از صبح مامان داشت به خودش می رسید .عین یه عروسک شده بود . سابقه نداشت که حتی واسه بابا خودشو این قدر به زحمت بندازه . این جور حرکاتش باعث شد که دیگه اون مهر و علاقه فرزندی من نسبت به اون کم شه . به یاد داستانهایی افتادم که توسایت امیر سکسی خونده بودم با خودم گفتم چرا من خودم از وجود اون فیض نبرم ولی چه جوری ؟/؟ پدر منو در میاره . مگه میاد یهو خودشو تسلیم من بکنه . یهو یاد همسن و سالای فامیلم افتادم . مامان کلی خاطر خواه داشت . همه عاشق کون بر جسته اش بودند . یکی دونفرشون با پررویی بهم می گفتند و بعضی ها هم با تن و بدنشون داشتن اونو می خوردند . زنگ زدم واسه پسرخاله خسرووبهش جریانو گفتم . اونم مثل مادرش خیلی پررو بود . گفت باشه من اول بعد از ظهر خودمو می رسونم . برای پسرعمه زیار خودمم زنگ زدم که اونم بیاد . باخودم حساب کردم که ممکنه پسرعموجواد هم ناراحت شه که چرا از اونم کمک نخواستم به اونم گفتم بیاد . واییییی یادم رفته بود برای پسردایی داود خودم زنگ بزنم وفعلا همین چند نفر کافی بودند . به این بهونه که می خواهیم دور هم باشیم و شب جمعه ای رو خوش بگذرونیم اونارو دعوت کردم که از اوایل بعدازظهر بیان دور هم باشیم و دیگه زده بود به سیم آخرم . موضوع رو باهاشون در میون گذاشتم . از اون طرف مامان نگار کمی عصبی شد و گفت که قراره شب که میره عروسی پرستو رو بذاره پیش من بمونه . گفتم باشه مامان قبوله .. هرچند توی ذهنم نقشه می کشیدم که اونم نره . ما بچه ها رفتیم یه اتاق دیگه و مشغول طراحی نقشه واسه دودره کردن مامان نگار شدیم . شعاع سن ما بین چهارده تا شانزده بود . تر جیح می دادم که چند تا جوون آشنا و نیاز مند کوس مامان منو بکنن تا یه غریبه نا کجا آبادی . حتی خودمم بیش از بقیه تشنه گاییدن مامان نگارم شده بودم . بااونا طی کردم که اگه شرایط طوری فراهم شد که تونستیم قلق مامانو بگیریم و اونو بکنیم اول یه سرویس تنهایی ترتیبشو بدم بعدا اونارو وارد گود کنم . مامان واسه اونا حکم زن دایی و زن عمو و خاله و عمه رو داشت . البته برای هر کدومشون یه نقشی داشت . مامان هنوز توی اتاق داشت با خودش ور می رفت . پرستو خواب بود . -مامان می تونم دو کلام باهات حرف بزنم ؟/؟-بگو پرویز جون چی می خوای ؟/؟-من می دونم امشب چه اتفاقی قراره واست بیفته .. کل جریانو واسش تعریف کردم . یخ شده بود . از خجالت نمی دونست چیکار کنه . زد زیرش .. -اگه راست میگی مامان پس نرو عروسی -من و خاله ات بر نامه ریزی کردیم . نمیشه . تو اشتباه می کنی . تو که می دونی من اگه سرم بره شرافتمو نمی ذارم زیر پا . -مامان تو اگه می خوای این جوری تلافی کنی صحیح نیست . -پس چه جوری صحیحه . یه عمر باور های آدم بره زیر سوال ؟/؟ تو چه می دونی پسرم . آبروم رفته . شدم سکه یه پول . شخصیت من رفته زیر سوال . -می خوای با غریبه .... -پرویز خفه شه -مامان من نمی ذارم اجازه نمی دم -ولم کن اصلا به تو چه مربوطه من از همین الان میرم پیش خاله نسرین تا تو یه الف بچه نصیحتم نکنی . اینو که گفت بهم بر خورد و رفتم بغلش کردم وبوسیدمش . بوی خوش تنش هوس منو زیاد تر کرد . محکم تر بغلش زدم . اونو بوسیدم نازش کردم . اولش فکر کرد دارم ازش دلجویی می کنم و ازش معذرت می خوام . لبخندی زد و گفت حالا داری میشی پسر خوب . چرا این قدر بهم چسبیدی خوبه حالا . لباشو چسبیده بودم ول نمی کردم . سینه هامو به سینه هاش فشار می دادم . می خواست خودشو از دستم خلاص کنه . به این هم اکتفا نکردم دستمو گذاشتم لای شلوارش و خواستم برسونم به کوسش . دیگه زده بودم به سیم آخر . مادر خودشو یه لحظه ازم جدا کرد با لگد محکم زد به کیرم . دردم گرفت بیحس شدم . فریاد زدم کمک کمک .. چهار تا جوون گردن کلفت و کوس پرست اومدن کمکم . افتادن رو مامان .. -بچه ها چیکار می کنین . خسرو من خاله اتم داود من عمه اتم . زیار جان با زن دایی ات ؟/؟ جواد تو این که زیر دست و پاته زن عموته . خواهش کنم ولم کنین . من باید برم عروسی . این پسره نفهمه . گول پرویز نفهمو نخورین . ما باید بازم چشامون تو چشای هم بیفته . رحم کنین . خواهش می کنم . چهار تایی افتاده بودند رو مامان . یکی شلوارشو از پاش در آورد . یکی بلوزشو و اونو نیمه لخت و با یه شورت سوتین زیر خودشون قرار دادند . من که تازه داشت حالم جا میومد گفتم بچه ها قول و قرار مون یادتون نره . اول من باید یه کیر سیر به مامانم بزنم بعد نوبت شماها .. مامان بیحال روزمین افتاده بود . اصلا دلم نمی سوخت . چون اون می خواست بره به یه غریبه کوس بده ولی این جوری ما چند تا آشنا بودیم و دیگه بقیه رومن حساب ویژه ای باز می کردند . -بچه ها برین کنار من مامانو دیگه حریفم .ادامه دارد ... نویسنده ایرانی
شب است و ماه می‌رقصد
ستاره نقره می پاشد
من اما
ساکت و خاموشم
     
  
مرد

 
جواب نده ۲
دستتون درد نکنه . اون هفته با هم دسته جمعی یه جنده ای رو که سه برابرمون سن داشت کرده بودیم و اتفاقا همه جلو هم لخت شده بودیم و موقع گاییدن جندهه همدیگه رو می دیدیم و رومون پیش هم باز شده بود . فقط یه خورده سختم بود چون حساب مامان از جنده جدا بود . هر چند می رفت تا بوسیله ما چند تا فامیل زبل یه مهر جندگی رو پیشونیش بخوره . یه خورده دلمم واسه بچه ها می سوخت . چه با حسرت به من که رو مامانم افتاده بودند نگاه می کردند . دستمو از زیر و پشت کمر مامان رسوندم به سوتینش و اونو باز کردم . سینه هاش زد بیرون . اوووووففففف چه سینه هایی . اصلا نشون نمی داد 15 سال شوهر داری کرده باشه . نه ریز بود و نه درشت . یه گردی خاصی داشت با پوستی لطیف و سفید . مامان یه تف انداخت تو صورتم . از چشاش داشت اشک میومد . -من هرزه نیستم . من نمی خوام به شوهرم خیانت کنم . ته دلم راضی نیست . این کارو باهام نکن پرویز من چه بدبختم . بااین حال بهش اعتنایی نکرده بازم خودمو بهش نزدیک کردم دوباره یه تف دیگه انداخت تو صورتم . بااین که خشمگین شده بودم حس کردم که خونسردی من می تونه اثر بهتری داشته باشه اونو جری تر می کنه و منو مسلط تر . رشته کارها رو از دستش خارج می کنه . لبامو به لباش چسبوندم و نذاشتم تکون بخوره . لباشو قفل کرده بود و نمیذاشت که اونو خوب ببوسم ولی من دست بر دار نبودم تا این که بعد از چند لحظه یه خورده قفل لباش باز شد . یه خورده آروم تر شده بود . پس از لحظاتی سکوت رو همون لبهاش خیلی آروم بهش گفتم مامان دوستت دارم عاشقتم . ازم متنفر نباش . هر چی می خوای از من بخواه . از من . من و تو . دوستت دارم .عقده هاتو می تونی به کمک من خالی کنی . کمکت می کنم تا انتقامتو از بابا بگیری . دوستت دارم . نمی خوام ناراحتی تو رو ببینم . اینو که گفتم دستمو فرو کردم تو شورت مامان و به کوسش رسوندم . کوسش یه خورده بفهمی نفهمی خیس بود ولی نه به اون حدی که بتونم نتیجه بگیرم که حشری شده . کوسش خیلی کوچیک تر از کوس اون جنده ای بود که هفته پیش کرده بودمش . دستمو گذاشتم روش و خیلی آروم چنگش گرفتم باهاش بازی کردم . هنوز یه دقیقه نشده بود که دیدم دستم از خیسی کوس مامان خیس شده . -دیدی مامان . نگو خوشت نمیاد . نگو حال نمی کنی -پرویز ولم کن . این یه چیز طبیعیه . -سرعت دستمو رو کوسش زیاد تر کردم و خیسی کوسشو بیشتر -به این چی میگی ... لبامو گذاشتم رو نوک سینه هاشو مکیدنشونو شروع کردم . طوری تیزو سفت شده بود که فکر می کردم نوک چاقو رو دارم میک می زنم . -پرویزززززز پرویززززززز نکن نکن من مامانتم .. بس کن . این بار از پیشونیش شروع کردم به بوسیدن اون و با همون بوسه ها صاف اومدم پایین رسیدم به لبهاش و زیر گلو و سینه ها و ناف و روی کوس .. شورتشو آروم پایین کشیده و کاملا لخت در اختیارم گرفتم . دهنمو گذاشتم رو کوسش . اون چها ر تا هیز همین جور وایستاده بودند و منو نگاه می کردند . -پرویز من خجالت می کشم . از اینا خجالت می کشم . -چیکار کنم مامان اینا تو نوبت بعدین -پرویز خودت حالا اومدی رو من و با پررویی داری منو میکنی . اینا رو چرا آوردی -مامان من بهشون قول دام . حالا این یه بارو منو شرمنده نکن . آبروم میره . جوونن . کوس ندیده ان . ثواب می کنی . دلم می سوزه . نمی دونی با چه شوق و ذوقی اومدن اینجا . نمی دونی چند ساله عاشق گاییدن توان -خیلی بی غیرتی پرویز -مامان فقط همین یه بار . باور کن بد نمی گذره . من خودمم دوست ندارم که پاگشایی شه هر وقت دوست داشتن تو رو بگان . اگه به من راه می دادی دیگه اونارو نمی آوردم . -پسر هر کاری راه و رسمی داره . اصلا یک در هزار تو خیالم نمی دیدم که یه روزی زیر کیر تو باشم .. حالا این قدر حرف نزن حال الآنتو بکن . حال حالاتو بده . من دارم از هوس می سوزم . ادامه بده بخورررشششششش کوسسسسسمو بخورشششش اووووووفففففف بابای نامردت باید بدونه که منم می تونم -مامان یه موقع به بابا نگی ها . همون که اعصابت راحت میشه کلیه . -من حالا یه حرفی زدم تو چرا جدی گرفتی .. ادامه بده . زودباش لخت شو . من نمی دونم کیرت چطوره . -مامان کیر من از همه این کیر هایی که اینجاست کلفت تر و بزرگتره -مگه شما کیر های همدیگه رو دیدین ؟/؟...سوتی داده بودم و باید یه جوری درستش می کردم -نه مامان جون ما خودمون خط کش گرفتیم و متر .. اندازه و ضخامتشو به هم گزارش دادیم . -جوجه رو آخر پاییز می شمرن . امشب معلوم میشه کیر کدوم باحال تره . باانگشت و زبون و لب و دهن افتادم به جون کوس مامان . جیغ و دادهای مامان تا به حدی رسیده بود که همه بچه ها که به خواهش من موقتا سرشونو اون ور کرده بودند تا مامان روونتر شه و به محیط عادت کنه دوباره سرشونو به طرف ما بر گردوندند و شلوارشونو کشیدند پایین و کیر های شق شده خودشونو گرفتند تو دستشون و باهاش بازی می کردند . منم دیگه لخت لخت شده بودم وپسرای دایی و عمه و خاله و عمو رو که می دیدم یه خورده عجول می شدم و اون جوری که می خواستم نمی تونستم حال کنم . کیرمو یه خورده بالاتر آورده و به مامان نشون دادم و گقتم نگار جون ببین چطوره . به نظرت کدوم کیر باحال تر و کلفت تره -وایییییی پرویز کم کمش کیر تو پنج سانت دراز ترو یک سانت کلفت تره . ولی خب مهم کار آیی و فعالیتشه . کیرمو دور و بر کوس مامان گردوندم مامان همش ووی ووی می کرد . -عزیزم حالتو بکن . استرس نداشته باش . به اونا کاری نداشته باش . هم رو حال تو اثر می کنه هم من . با تمر کز حال کن . فکر کن من و تو تنهاییم . -مامان کیرمو دوست داری ؟/؟میخوای ؟/؟-آررررره میخوام کوسسسسسسم کییییییررررررتو با همه وجودش می خواد . میخوام منو بکن . دوستت دارم . -پس چرااولش باهام اون جوری رفتارکردی مامان دلم شکست -توکه رفتارت بدتر بود . یه لشگر گرسنه رو انداختی روطعمه . تازه یه خواستگار که میره خواستگاری قرار نیست که اول بله روبگیره -ولی توبه کیرم لگد زدی -ناز نکن پرویز حالا میذاریش توکوس داغم خوب داغش می کنی حالش جامیاد دردش کنار میره -مامان همین الان که کوستو دیده دردش کناررفته . دوباره باناز بهم گفت راستی چی شد که تونستی خودتو قانع کنی که با من سکس داشته باشی -مامان داستانهای سکسی رو از تو اینترنت می خوندم سکس بامامان -اسم اون سایت ؟/؟-چیکارداری راستش می ترسم بگم . اون وقت بری و داستانهاشوبخونی وهوس کنی که باخیلی ها باشی -امروزه رو به کنار من دیگه می خوام فقط باتوباشم . امروز روهم به خاطر این که تو پیش بقیه سرافکنده نشی می خوام کوسمو سر افکنده کنم . حالا میگی یاباهات قهرکنم ؟/؟-وبلاگ امیرسکسی -پس از این به بعد با هم می خونیمش وباهم حال می کنیم . کارتو بکن که کوسم منتظرته . پسرداری استخاره می کنی ؟/؟ کوسسسسسم از هوسسسس زیادی داره مورمورش میشه زودباش زود کیییییییرررررررررتو بفرست تا پشیمونش نکردی . درهمین لحظه موبایل مادرزنگ خورد شماره آشنا نبود -مامان همونیه که بهش قول دادی ؟/؟-نمیدونم ولی گوشی رونمی گیرم -من دوشاخه رو از پریز تلفن خونه در آوردم حساب اینو نکرده بودم . واسه این که موبایله ضد حال نزنه اونو رو بیصدا تنظیمش کردیم . سرکیرم باورودی کوس مامان در تماس بود یه لذتی به من می داد که از گاییدن جنده اون دفعه ای بهم دست نداده بود . سرانجام خلاصش کردم یعنی روشنش کردم که بره .به اندازه دوسه تا بند انگشت از کیرمو که فرستادم بره توکوس مامان اونم از طرف خودش یه حرکتی به کوسش داد ونه کیر من به سر کوس چسبید .....ادامه دارد ...نویسنده ...ایرانی
شب است و ماه می‌رقصد
ستاره نقره می پاشد
من اما
ساکت و خاموشم
     
  
مرد

 
جواب نده ۳

دستامو دور گردنش حلقه زده و پس از چند دوستت دارم گفتن و دوستت دارم شنیدن لبهامونو رولبهای هم قرار دادیم . دیگه نذاشتم مامان به کوسش حرکتی بده خودم باسرعت کیرمو تا ته کوسش می کوبیدم لذت عجیبی به من می داد خیسی کوسش کیرمو آتیش زده بود . جنده هفته پیش این چسبندگی ولذتو به من نداده بود . دهنمو تا می تونستم باز کردم و گوش خوشگل وکوچولوی مامانو گذاشتم تو دهنم . زبون و دهن مامان آزاد شده بود و راحت ناله می کرد -پرویز محکم تر سینه هاتو به سینه ام بچسبون .. ادامه بده اوخخخخخخ دوا و شفام کنار من بود و من جای دیگه دنبالش می گشتم ؟/؟ انگشتتو فروکن تو سوراخ کونم . چنگم بگیز .. واییییییی دارم می میرم . گازم بگیر . خیلی سخت بود که بتونم واسه چند دقیقه ای تحمل کنم و تو کوس مامان آب نریزم . اون بعد از زاییدن پرستو سرلوله هاشو بسته بود و می دونستم که با آب کیر من بار دار نمیشه . درحال گاییدنش با دوتا دستام رون پاهاش ماساژ وسینه هاشو مالش می دادم و با یه مالش و نوازش عمومی به تمام قسمتهای بدنش دست می کشیدم -آهههههه مااااااااماااااااان تویه تیکه جواهری -بگو بگو کجام جواهره -همه جات مامان .. کوست همین سوراخ کونت که الان انگشت وسطیم توشه سینه هان چشم وگوش و لب ودهنت .. همه جان مامان -پرویز بگو بازم بگو مامانتو بکن .. بگو مامانت می تونه دوست دخترت باشه بگو هنوز جوونه بگو کوسش و تنش بوی تازگی روداره -مامان همش همینه که میگی . ازکیرم خوشت میاد -پسرم پرویز نازم واسش می میرم چون گه یه جون دوباره ای به من داده یه هیجان دیگه یه شور ونشاط دیگه .. یه لحظه سرمو بالا گرفتم ودرهمون حال که مامان در حال ابراز احساسات بود اون چهار تا گرگ گرسنه با نگاهشون داشتند مارومی خوردند وبااشاره دست و صداهایی آروم که فقط من متوجهش می شدم می گفتند زودباش .. بسه دیگه .. عجله کن .. حرفاشون رومن اثر میذاشت و سکس مارو زهر ماری می کرد . می خواستیم بعد از قرنی ننه امونو بکنیم . امون نداشتیم . حالا که با نگار جونم جیک شده بودم چطور می تونستم اونو بدم دست اونا.. -پرویز جون کاری به کاراونا نداشته باش توکارخودتو بکن چند باربهت بگم . کوس مامان کیرمنو به خودش قلاب کرده بود -واییییی پسرم چی ساختم چه کیری -مامان شابد به کیربابام رفته . -نه این ازاصلش بهتره بکن بزن تند تند تر حس می کنم یه سره دارم می ریزم دارم می ترکم منفجرمیشم -پس من چی مامان که اول کارم . دوستت دارم . ممنونم بابا ازکارت که مامانو دادی دست من -ادامه بده دارم پرمی کشم . کیرتوبه پایین کوسم فشاربده جاااااااااان کوسسسسس من فدای کییییییییررررررررکلفتت . دارم می ریزم داره می ریزه . پرویز جون من دیگه حرفی نمی زنم هروت دیدی آروم کمرتو نوازش کردم یعنی آبتو بریز توکوسم . نگارخوشگله من ساکت شد وفقط با آه وناله خود لحظه به لحظه اون چهار تا جوون رو بیشتروسوسه می کرد . مامان یهو به حرکاتش سرعت داد و پس از یه دست وپازدن یک دقیقه ای ساکت شد . ازاین حالتها رو بیشتر درداستانهای امیرسکسی خونده بودم که یه زن ارضا میشه وبه ارگاسم می رسه . به زحمت به خودم فشار می آوردم که تا زمانی که فرمان آتیش از مامان صادر نشده آبمو خالی نکنم . ثانیه هایی بعد دیدم مامان با نوک انگشتاش داره کمرو نوازش می کنه . یه کیف خاصی به من داد که آب کیر منو بایه لذت و قلقلک خاصی از کمر به سمت خروجی وسرکیر حرکت داد و با چند ضربه شدید داخل کوس مامان آبمو توی کوس تنگ ونازش خالی کردم . روی نگار جونم دراز کشیدم ویه خورده آروم گرفتیم . آب کیرم از روزنه های کوس مامان درحال برگشت بود . بچه ها شروع کردند به سوت و کف و هورا خونه روداشتن میذاشتن روسرشون .. -بچه ها ساکت .. کسی نباید بفهمه ماخونه هستیم . اینو گفتم ودوباره مشغول بوسیدن مامان شدم -من چطور تو روبدم دست اینا -پسرم ناراحت نباش من به این فکر می کنم که هر کیری که رفت توی کوس یاکونم کیر توست عزیزم . با خیال وتصور کیر تو با این چهار تا کیر دیگه حال می کنم -مامان تو چقدر خوبی . ممنونم از این که به فکر منی وبااین خیال خودت به من بها میدی و واسم ارزش قائل میشی -عزیزم مگه من یه پسر بیشتردارم ؟/؟ هرکیری که به من برسه باخودم میگم این کیر پسرمه هرچند کیر تو یه چیز دیگه ایه -مامان من کونتو نکردم -عزیزم یه ساعت دیگه اینارومی فرستیم برن هرچقدردوست داشتی کونمو بکن . باباتم که توزندانه . شبا به پرستو شربت خواب میدم . تازه اگرم پرستو من وتوروباهم لخت ببینه بزرگ که شد یادش میره . حالا بلند شو اون بچه ها گناه دارن بهشون قول دادی منم به خاطر تو مجبورم بهشون حال بدم -یعنی مامان باورم بشه که توخودت بااونا حال نمی کنی ؟/؟ -من چون تورو جای هرکدوم از اونا به حساب میارم حال می کنم -معذرت میخوام مامان یادم رفته بود . ازروی مامان بلند شدم و بااشاره کف دستم به بچه ها علامت دادم که حمله روشروع کنند . عین سرخپوستای آپاچی به طرف مامان حمله ورشدند . نگار خوش بدن ولطیف وظریف من هنوز رووزمین و طاقباز دراز کشیده بود . خسروخودشوانداخت رومامان کیرشو که دوسه سانتی از کیر من کوتاه تر بود فروکرد تو کوس مامان و اونو گرفت توبغلش و به بقیه فرصت خودنمایی نمی داد . نگار دوباره چشاشو بسته بود و حس کردم که داره کیف می کنه . بقیه بچه ها به حرف اومدند و گفتند پس ما چی . یه جوری باید باشه که همه مون حال کنیم . مامان مجبورشد بلندشه وقمبل کنه.خسرورفت زیرش دراز کشید و گذاشت تو کوسش و داود پسردایی هم ازروی میز توالت مامان یه کرم برداشت و پس از چرب وچیلی کردن کیر خودش وسوراخ کون مامان کیرشو یواش یواش فروکرد تو کون مامان . کیرش کوچولوبود ولی حرصمو در آورده بود . سر گل کون مامان باید مال من می شد . خسرو فروکرده بود توکوس خاله اش و داود هم گذاشته بود توکون عمه اش ... زیار: پس من چی زن دایی ؟/؟.. جواد : من هم هستم زن عمو جون ... مامان نگار : من که دوتا سوراخ بیشتر ندارم . شما خودتون یه جوری باهم کنار بیایین . اون دوتا که حالشونو کردن شما بذارین توی سوراخام ... انگاری چیزی یادش اومده باشه دهن غنچه ای وناز وکوچولو ومامانی خودشوباز کرد و به جواد وزیار اشاره زد که کیرشونو فروکنند تو دهنش . دوتا کیر چون از حد استاندارد کوچیکتر بودند تا حدودی تو دهن مامان جاشدند ونگار جون به آرومی اونا رومیک می زد . گاهی هم که می دید رسیدگی به دوتا کیر در آن واحد سخته به یکی می گفت کبرشو دربیاره اون یکی رو یه ساک جانانه می زد و بعد نوبت بعدی می شد . از اون طرف هم که خسرو و داود داشتند کوس و کون نگارمنو می کردند . دیدن کیر توی دهن مادر بیشتر عصبی ام کرد . یه جاخالی گیر آوردم و رفتم طرف سینه های مامان . لبمو دوریکی از اونا حلقه زده و شروع کردم به میک زدن نوکش . مامان بااین که تو دهنش کیر بود دست از ناله کردن نمی کشید . رفتم زیر گوشش و گفتم مامان یادت باشه کیر منو ساک نزدی ها .. چون نمی تونست حرف بزنه وجواب منو بده دستشو رسوند به کیرم وباهاش بازی کرد . بایه زبون کیری باهام صحبت کرد و منم به خوبی متوجه منظورش شدم . یعنی این که اونا رفتند واسم ساک می زنه . واسه این که دست وپاگیر نشم دوباره رفتم یه گوشه ای و به تماشا نشستم . بیشتر نگاهام متوجه کیر داود و خسرو بود و کوس وکون و صورت مامان که ببینم عکس العمل و لذتش تا چه اندازه هست . نه نه مامان داشت کیف می کرد . خسرو که کیرشو بیرون می کشید کلی خیسی کوس مامان بایه لکه های سفید هوس زنونه روش نشسته بود .. نه نباید ناراحت می شدم مامان بیچاره خودش گفت که بایاد کیر من داره کوس میده ....ادامه دارد ....نویسنده ...ایرانی
شب است و ماه می‌رقصد
ستاره نقره می پاشد
من اما
ساکت و خاموشم
     
  
↓ Advertisement ↓
مرد

 
جواب نده ۴ ( پایانی )

بیخود خودمو عذاب ندم . بازم خوبه که کیر همه شون از کیر من کوچیکتره و مامانو گشادش نمی کنند . بیخود این قدر حرص نخورم . مادر جون الان 15ساله که به بابا داده گشاد نشه .. ولی چه کون توپی داره این مامان با اون سوراخ تنگ اون وسطش . داود کوفتت بشه که دلمو بردی .. حالا مامان راست می گفت یا خسته شده بود همین جور که داشت کیر می خورد تو دهنی گفت حال کردم ارضا شدم آبتونو خالی کنین توکوسم بیچاره این دونفر هم دل دارن .-خاله جون زودتر می گفتی کیر من تو کوست آب شد -عمه فدای کون تپل وسوراخ تنگش . داود کپلهای مامان نگارو از پهلو گرفت وکیرشو با سرعت بیشتری فرومی کرد توکون مامان از اون طرف هم خسرو پسر خاله هم سرعت گاییدن نگارجونو زیاد کرد . -خاله جون بگیر بگیرش آب کیر منو اوخیش حال کردم داره می ریزه -عمه خوشگله من . من می میرم واسه کون خوشگل وسوراخ تنگش . جاااااان داره می ریزه . آبم داره میاد . حال کردم . خسرو سریع خودشو از کوس مامان جدا کرد و با دستاش زیار و جواد رو به یه طرف هول داد و کیرشو با چند قطره آبی که به تنش چسبیده بود فروکرد تو دهن مامان . مامان هم دهنشو خیلی باحال و مشتی رو کیر خسرو قفل کرده کیرشو حسابی میک زد . وقتی جواد کیرشو از دهن نگار بیرون کشید کیرش حسابی شسته و رفته و تمیز شده بود مامان اون چند قطره آبو خورده بود . از اون طرف داود که کوس رو خالی و بیکار دیده بود کیر شل شده اشو وارد کوس مامان کرد که دلش نسوزه که فقط کون مامانو گاییده . خسرو هم که این تکنیک داودرو دیده بود رفت روکون نگار و کیرشوفروکرد تو کون خاله جونش و گفت از این طرف حداقل یه تبرک بگیرم و خیالم جمع شه که کوس و کون خاله جونمو گاییدم . خسرو و داود رفتند طرف دهن مامان تا نگار جون کیر شل شده شونو دوباره شق کنه . از اون طرف جواد و زیار که خیلی به خودشون فشار آورده بودند تا منی خودشونو تو دهن مامانم نریزن به ترتیب فروکردند تو کوس و کون مامان . مامان گاه به صورت دورانی و گاه به صورت عمود یه چرخشایی به خودش می داد و اونا رو قفل می کرد که بی تابی اونارو به نهایت رسونده بود .. درهمین لحظه چشام افتاد به گوشی وموبایل مامان که یکی داشت تماس می گرفت از اون تماسهای بیصدا . گوشی روبردم جلوچشای مامان -این که همون شماره ناشناسه جواب نده .. اصلا ولش گوشی رونگیر . نگار به حرکتش ادامه دارد . حرکات چرخشی مامان کیر منو هم شق کرده بود . چقدر هوس انگیز بود این حالاتش . جواد و زیار اصلا نفهمیدند کی آب کیرشونو خالی کردند فقط آخر کار جواد فریاد می زد زن عمو جوووووون داره میاد داره میریزه مامان کیرای داود و زیار رو از دهنش بیرون کشید تا راحت ترحرف بزنه -پسر تو که آب کیرتو ریختی تو کوسم . یه آب داغو اون داخل احساس می کنم وای زیار زن دایی قربونت تویکی کی آبتو ریختی تو کونم . اون دوتای پشتی زود وارفتند . خسرو حریص تر از بقیه بود . اون قدر باکیرش دهن مامانو گایید که وقتی این بار داغ کرد کیرشوکشید بیرون و روصورت و لب و دهن مامان خالی کرد . نگار جون منم یه زبون روکیرش کشید و اون دو سه قطره آبی رو که روکیر خواهرزاده اش نشسته بود نوش کرد . داود هم که با سینه های مامان بازی می کرد اونو روی زمین دراز کرد و کیرشو گذاشت وسط سینه هاش و مامان هم با جفت دستاش سینه هارو به کیر داود فشار داد وآب داود وسط سینه هاش خالی شد . همه افتاده بودند روهم . سیرسیر شده بودند . داود و خسرو بیشر حال کرده بودند . پسرا درحال خماری بودندواون شماره ناشناس دوباره در حال تماس گرفتن بود . مامان از جاش بلند شد و رفت یه اتاق دیگه تا جواب بده -بهش میگم نمیام حالم خوب نیست . مریضم گردن که نمی زنن . وقتی که برگشت رنگش مثل گچ سفید شده بود . خودشو لخت انداخت تو بغلم . -پرویز نازم کن دلداریم بده ... بچه هارو از خماری در آورده وعذرشونو خواستیم . فقط مامان خسرو رو یه گوشه ای کشید و یه چیزی بهش گفت که بعدا بهم گفت که به خسرو چی گفته . از خسرو و داود و جواد و زیار تشکر کرد که یک شب به یاد ماندنی و پرخاطره رو واسش به جا گذاشتن . ولی مسئله امروز باید به خاطره ها بپیونده و فراموش کنن که بین اونا چی گذشته . مامان همون جا اعلام کرد که تو ضیحات بیشترشو خسرو بعدا بهتون میده . وقتی دسته جمعی رفتن بیرون ومن ومامان موندیم فوری از مامان پرسیدم چی شده چرا چیزی به من نمیگی ؟/؟ حالا ما نا محرم شدیم ؟/؟ -می دونی اونی که تماس می گرفت و ما گوشی رو نمی گرفتیم کی بود ؟/؟ -نه مامان کی بود ؟/؟ -اون بابات بود که از زندان تماس می گرفت . ثابت شد که همه اینا یه دسیسه بر علیه پدرت بوده و بابات به من خیانتی نکرده . بیچاره راست می گفته . در واقع این من بودم که بهش خیانت کردم . من احمق که اگه یه روز بیشتر صبر می کردم می تونستم به خودم ببالم که منم وفادار بوده و هستم . -مامان گریه نکن حالا پشیمونی ؟/؟ بغلش کردم و بوسیدمش . باهاش وررفتم و دوباره حشریش کردم . -مامان دیگه من و تو نمی تونیم باهم باشیم ؟/؟ -نه نه نمی دونم . آخه واسه چی من این قدر سریع تصمیم گرفتم .. دیدم مامان دوست داره تنها باشه رفتم سر کامپیوتر و مشغول خوندن داستانهای امیر سکسی شدم . بعد از دقایقی دیدم مامان اومده بالا سرم ایستاده وخودشو رومن خم کرده و میگه عزیزم پرویز خوشگله من بیا بریم توی رختخواب تا قبل از این که صبح بشه و بابا بر گرده یه صفایی بکنیم .. پایان .. نویسنده .. ایرانی
شب است و ماه می‌رقصد
ستاره نقره می پاشد
من اما
ساکت و خاموشم
     
  
مرد

 
خواهر خوب و خوشگلم 1

چقدر دوست داشتم شبا برم اتاق خواهر بزرگه ام بخوابم چهار سال ازم بزرگتر بود . نمیدونم چرا شبا تنهایی می ترسیدم بخوابم . من 8 سالم بود و اون 12 سالش . یه شب که طبق معمول می خواستم برم اتاقش و بازم ازش خواهش کنم اجازه بده که شبو پیشش بخوابم و اونم طبق معمول خیطم کنه و بر گردم ..واسه یه لحظه که آروم درو باز کردم دیدم که تارا قمبل کرده و پشت به منه و یه خیار فرو کرده تو کونش و بدون این که روشو بر گردونه دستشو گذاشته رو کوسش وداره ناله می کنه .. یواش درو بستم . می دونستم این صحنه خوبی نیست و اگه منو ببینه که اونجا وایسادم دعوام می کنه . رفتم و دیگه کاری به کارش نداشتم . یکی دو سال گذشت . من روز به روز تپل تر می شدم و بدنم بیشتر گوشت می گرفت و باسنم هم بیشتر رشد کرده بود و خیلی تپل شده بود . تارا وقت و بی وقت دستشو می ذاشت رو کونم و باهام شوخی می کرد و می گفت که وقت شوهر کردنت رسیده .. از این جور حرف زدنهاش خجالت می کشیدم و بدم میومد . دوست داشتم برم به مامان بگم . تا اینکه نزدیکای یازده سالگی ام بود . خونواده خیلی نگران بودند که چرا تا حالا پریود نشدم . یه حس و حال عجیبی داشتم . مثل سابق از این که تارا به کونم دست بزنه زیاد بدم نمیومد . تازه یه خورده هم خوشم میومد . یه تغییراتی رو در خودم حس می کردم به خصوص تو سینه هام و ناحیه کوسم و هیجاناتی که داشتم و این که بر خلاف گذشته که در رابطه با پسرا بی خیال بودم حالا دوست داشتم هر کی منو می بینه خوشش بیاد و ازم تعریف کنه . تارا پونزده سالش بود و من هم یازده سالم . اون دیگه مثل بچه ها باهام رفتار نمی کرد . با هم می رفتیم حموم و تن همو می شستیم و واسه هم لیف می زدیم . بهم می گفت ترانه همین روزاست که باید پریود شی . خیلی منو ترسونده بودند . می دیدم که مامان و تارا همش از نوار بهداشتی استفاده می کنند و خون زیادی هم ازشون می ره و همش هم از قرصای آهن استفاده می کنن که به کم خونی دچار نشن . مامان که تازگیها به خاطر خونریزی های زیاد به وقت عادت ماهانه اش دچار سر گیجه و بیماریهای عجیب و غریبی شده بود . یه روز که من و تارا تنها بودیم حس کردم یه مایعی شورتمو خیس کرده و یه چیزی داره ازم می ریزه . بالاخره منم به جرگه آدم بزرگایی که هنوز دختر بودم پیوسته بودم . دستپاچه شده بودم . دلم نمی خواست خواهر خوشگلم متوجه ضعفم شه . منو برد حموم از کمر به پایین کاملا لختم کرد . یه خورده خون ریخته بود و دیگه خبری نبود -تبریک میگم ترانه ..تو دیگه خانوم شدی .. از نوار خودش داد بهم تا بذارم رو کوسم . بر خودم مسلط شدم . یه خورده سرم گیج می رفت ولی چیزی نگفتم . بیشترهول خورده بودم . همه به دید دیگه ای بهم نگاه می کردند . مامان واسم نذر کرده بود . تارا صد و هشتاد درجه تغییر کرده بود و بهم گفت یه مدتی نیاز داری که من همراه و همدم تو باشم و بهم گفت تختمو بیارم اتاقش وکنار تخت اون بذارم و با هم بخوابیم . خواهر بزرگم اتاقشم بزرگ تر بود . من که حسودی نمی کردم . بزرگتر بود دیگه . یه جورایی دوست داشت که شبا همدیگه رو بغل بزنیم و بخوابیم . در همون روزهای اول عادت من گاهی بدون این که ازش بخوام شلوارمو می کشید پایین و نوار خونی رو خودش برام عوض می کرد . یه دستمال کاغذی می گرفت و روی کوسمو و یه خورده خیلی کم از داخلشو پاک می کرد . وقتی اون این کارو انجام می داد یه لذت عجیبی توی تمام تنم به وجود میومد . ناز می کردم وتعارف -تارا جون زشته بده بوی خون میده .. خوب نیست -عزیز دلم من و تو خواهریم . از من نزدیک تر به تو که کسی نیست . این قدر که نباید نسبت به هم غریبه باشیم . وقتی اون دستشو میذاشت رو کوسم گاهی حس می کردم که خون داره می ریزه تو دستش ولی یه جورایی خوشم میومد و یه خیسی خاصی داشت که همراه با چسبندگی بود . همون بار اول پریودم روزی دوبار باهام از این کارا می کرد -تارا من خودمم می تونم .. -نه ترانه جون . این شروع کارته یه وقتی داخل رحمت و ناحیه تناسلی تو میکربی و چرکی میشه کار دست خودت میدی .. از این که خواهرم این قدر به فکر منه لذت می بردم . خودمو مینداختم تو بغلش تا صورتشو ببوسم ولی اون خودشو می چسبوند بهم و لباشو میذاشت رو لبام و با یه حرارت خاصی منو می بوسید . گاهی دستاشو میذاشت رو سینه های کوچولو و نقلی ام . البته از رو بلوزم . سینه هایی که تا چند وقت پیشش که کوچولوتر بودم بابا مامانم بهش می گفتن جوجو .. هرچند اون وقتی هم که تازه پریود شدم همون جوجو بیشتر بهش می خورد . وقتی تارا این کارو باهام انجام می داد تمام تنم داغ می شد . خوشم میومد . یه جورایی حس می کردم که اگه مامان بابا بفهمن که اون باهام از این کارا می کنه ناراحت میشن و این کارش یه کار درستی نیست . ولی هر کاری بود که من خیلی خوشم میومد . اگه من پاک می شدم و دوره پریودم تموم می شد اون وقت دیگه دستاشو رو کوسم نمی ذاشت ؟/؟ تمام فکر و ذهنم توی مدرسه شده بود همین . کی میرم تو رختخواب و کی تارا باهام از این کارا می کنه ... ادامه دارد .. نویسنده .. ایرانی

شب است و ماه می‌رقصد
ستاره نقره می پاشد
من اما
ساکت و خاموشم
     
  
مرد

 
خط قرمز 1

من و بنفشه تازه دو ماه بود که باهم ازدواج کرده بودیم . من 25 سال و اون 22سالش بود . دو تا دوست توی بابلسر داشتیم که اونا هم زن و شوهر بودند به اسم مبین و بهاره که مبینه 24 ساله و بهاره 23 سالش بود . خانوما خونه دار بوده و من چاکر شما بهنام خرخون لیسانسیه و دبیر دبیرستانی تو تهرون بودم . این مبین خان ما هم یه زرگری تو بابلسر داشت که اون و داداشش اداره اش می کردن . و بگذریم از این که چه طوری ما و این دو نفر تو دبی با هم دوست شده بودیم . اتفاقا اونا هم دو ماه بود که ازدواج کرده بودند و ماه عسلشونو مثل ما به دبی رفته بودن .در هر حال به دعوت اونا به بابلسر رفتیم . اونا یه ویلای خیلی شیک و بزرگ تو حوالی دریا کنار داشتند وبنفشه خوشگل من هم که عاشق دریا . اگه چاره می داشت کوس و کونشو جلو دریا به باد می داد تا همه ازش فیض ببرن . قصد داشتیم یه یه هفته ای رو از دریا و ساحلش لذت ببریم که از تهرون باهام تماس گرفتن که چه نشستی بیا موقع امتحان تجدیدیه و حتما باید یه سری گزارشات و کارها رو انجام بدی هر کاری کردم نرم نتونستم . برای دو سه روز از پیششون رفته و گذاشتم که این بنفشه لااقل از دریا لذت ببره تا پس از دو سه روز که کارام تموم شد به بابلسر برگردم تا این که پس از دو روز بهاره زن مبین بهم زنگ زد و گفت که چه نشسته ای موضوع مرگ و زندگی در میونه .ا گه لیوان اب در دست داری بذار زمین و بیا بابلسر . هر کاری می کردم موضوع رو نمی گفت . حدس می زدم بنفشه قشنگم با اون هیکل ماهی نما وچشای سیاه و درشت و بدن سفید وشصت کیلویی اش تو دریا غرق شده . معلوم نبود با زانتیای خودم چه جوری خودمو به بابلسر رسوندم . شب شده بود . ساعت حدود دوارده شب بود . بهاره باهام تماس گرفت . خیلی اروم صحبت می کرد . گفت که در خونه رو واسم باز می ذاره و وقتی که رسیدم از در پشتی طوری وارد شم که بدون هیچ سر و صدایی باشه و از گوشه پله ها خودمو به اتاق بالایی برسونم . یعنی چه ؟/؟مگه می خواستیم فیلم بازی کنیم ؟/؟دلم مثل سیر و سرکه می جوشید . همین کارو هم انجام دادم . خیلی آروم پاورچین پاورپین از پله ها بالا رفتم . یه سر و صداهایی به گوش می رسید دیگه داشتم خاطر جمع می شدم که کسی نمرده . دیدم که اون کنار توی اتاقی که مخصوص من و بنفشه بوده بهاره نشسته وانگشت سبابه اشو روی بینی اش به علامت سکوت کشیده و منو دعوت به آرامش کرده و اشاره می کنه که برم طرفش . منم این کارو انجام دادم . رفتم داخل اتاقی که تقریبا بالا و گوشه هال و مشرف بر پذیرایی قرار داشت .-چی شده بهاره خانوم؟/؟من نصفه عمر شدم .-نگران نباش الان اون نصفه اشم میره -یعنی چه بچه ها کجان ؟/؟-شرمم میاد داداش یه نگاه به پایین بنداز . ببین زن تهرونی تو چه طور شوهر بابلسری منو از راه به در کرده ؟/؟!من سرمو اونور می کنم . خجالت می کشم که دو نفری اون پایینو ببینیم .پنجره رو هم باز کردم ببین اونا پشت به مان . از اون بالا و در چند متری بنفشه نیمه لختو دیدم که با لباس خواب کوتاهش روی مبل و کنار مبین نشسته و میگه مطمئنی که بهاره خوابه .؟/؟-آره عزیزم توی آب میوه اش داروی خواب اور ریختم . یه قرص اعصاب قوی هم بهش دادم . دیشب هم همین کارو کردم . در اتاق خوابو هم بستم و یه کلید فرو کردم توش . فقط سر و صدا زیاد نکن که اگه به احتمال یک در هزار یه تکونی خورد ما یه کاری بکنیم .-عزیزم صد دفعه به این بهنام گفتم ما یک تنوع توی سکسمون لازم داریم تا کی فقط همدیگه رو بکنیم یکنواخت شده اما اون منو گرفته به باد فحش و انتقاد و میگه دیگه از این کوس شعر ها نگم .-مبین جون اینا به نظر تو شر و وره ؟/؟-نه قربون اون سینه های بلوری بیرون زده از پشت سوتینت برم واسه چی کوس شر باشه . می دونی که امروز همه این مشکلات حل شده یه مرد نمی تونه فقط با یه زن باشه همین جورم یه زن نمی تونه فقط با یه مرد باشه .-عزیزم دیشب خیلی بهم حال داد ولی از بدبختی امشبو رفتم روخط قرمز .یعنی می گی کییییییییییررررررمو توی کوسسسسسسسستتتتتت فرو نکنم ؟/؟-نه این که نمیشه بذارش تو . هر درد و مرضی رو به جون می خرم فقط اگه یه لک و لوکی درست شد باید پاکش کنی .-از خوش شانسی ما این مبلها چرمیه .-زودباش طاقت ندارم مبین .-منم بدتر از توام .-کاش اون دونفر هم اینجا بودند و یک سکس ضربدری انجام می دادیم -نه بنفشه چون اونا فرهنگ و کلاسشون خیلی پایینه عمرا اگه راضی به همچه کاری بشن .-یعنی تو حاضری زنت به بهنام کوسسسسسس بده ؟/؟-اگه ناراحت نمی شی باید بگم که خیلی هم خوشحال میشم و از خدامه . ا ین یه چیز گوشتی وسط بدن ما یه لذت مخصوصی می بره که بهش میگن شهوت . لذت چشم هم تکمیلش می کنه و بهش تنوع میده . اگه تنوع تو کار نباشه زندگی چه فایده ای داره !-آخ که قربون فرهنگ و فلسفه ات بره این بنفشه و کوسسسسسس و کوووووون بنفشه . کاش به جای بهنام امل باتو ازدواج می کردم . قبل از این که توی هم قاطی بشن خواستم برم پایین و جلوشونو بگیرم که بهاره نذاشت و گفت این دو تا دیگه به درد ما نمی خورن بذار کار به جاهای حساس برسه زنگ می زنم به 110بیان که ببرنشون . اونوقت راحت تر می تونیم ازشون طلاق بگیریم . بااین که غیرتم به من اجازه نمی داد ولی این گفته منطقی بهاره رو قبول کردم . واسم تعریف کرده بود که شب قبل شوهرشو دیده که تو آشپز خونه داره یه چیزی می ریزه داخل اب میوه اش مشکوک میشه و نمی خوره . ودر اتاق خواب که قفل میشه خودشو از پنجره کوچیک اتاق که مشرف به کوچه بوده و قرار بود تازه هفته بعد پشتشو میله بذارن میندازه توی حیاط یا همون کوچه و از پشت میاد به همین جا و سکس بین مبین و بنفشه رو می بینه .-خب چه طور شد که دوباره به اتاق خواب برگشتی ؟/؟از راه پنجره که ارتفاعش بالا بود نمی تونستی برگردی . آخه دیدمش آدم می تونه خودشو پرت کنه داخل شن ولی باید نردبون بیاری مسیرو برگردی . واسه رفتن به اتاق خواب هم باید از روبروشون می رفتی .-راست میگی من می خواستم که همین جا بخوابم و هر چه باداباد یه چیزی سرهم بندی کنم . تازه اونا بودن که باید می ترسیدن نه من . از طرفی شانس هم آوردم که رفتن حموم تا بقیه کاراشونو اونجا انجام بدن . منم از فرصت استفاده کرده و با کلیدی که داشتم درو باز کرده بر گشتم سر جام .-چرا به روشون نیاوردی ؟/؟-می خواستم تو هم باشی . چون می دونستم قراره تا موقعی که تو نیستی هر شب از این برنامه ها داشته باشن . حالا که اومدی دونفری بهتر می تونیم یه تصمیمی بگیریم . بی اختیار نگاه هردومون دوباره افتاد پایین . ناکث این بنفشه خیلی سکسی و هوس انگیز کرده بود . کیرم شق شده بود . زنم داشت کوس می داد و من هوس کردنشو داشتم . و می ترسیدم که بخوام برم پایین . دوست داشتم هر چه زودتر 110بیاد و یه چماق بکنه توی کونشون . مبل چرمی به رنگ شیری بود و زیبایی تن فرشته رو بیشتر نشون می داد .مبین افتاد روش -نه ..نه ..نه ..زود باش پاررررررم کن -یواش تر احتیاط کن بنفشه .-نه دست خودم نیست عزیزم من کیییییییررررررررمی خوام . منو سخت بهم بکن . بهم حمله کن .-واییییییی بنفشه تو چقدر انرژیکی . کیرم داره شورتمو گشاد می کنه . شورتشو درآورد و کیر شق القمر شده اش را نشون بنفشه داد . بنفشه کیر مبینو گذاشت توی دهنشو ساک زدنو شروع کرد بهاره از ناراحتی سر تکون می داد و منم ازش تبعیت می کردم .یه وقتی متوجه شدم که یه چیزی شبیه بستنی آب شده از لب و لوچه بنفشه سرازیرشده .بعععععععله آب کیر مبین توی دهن بنفشه خالی شده بود . آشغال کثافت مگه کیر من چه چیزی از کیر مبین کم داشت .؟/؟کلفتیش که همون بود تازه دو سه سانت بلند تر هم که بود . پست فطرت چقدر بهت زار زدم که کیرمو ساک بزن . تازه یه هدیه واست گرفتم با منت واسم ساک زدی . خوردن اب کیرم که جای خود داشت . آرزو به دلم گذاشتی تنوع میخوای ؟/؟پشت میله های زندان کیر برادرای دینی هم دنبال تنوع می گردن . مبین افتاد به جون بنفشه . اونو مثل یک گربه ای که بچه اشو از زمین بلند می کنه بلند کرد و به طرز وحشیانه ای لباس خوابشو از تنش کشید بیرون .-همین جوری بکن . خوشم میاد باهام هارد سکس داشته باشی ...این لباس خواب گرونو همین چند وقت پیش از دبی خریده بودم . اتفاقا این دونفرهم بودند و اونجا جنده خانوم لباسشو که تازه خریده بود قایم می کرد که مبین نامحرم نبینه . غلط نکنم کوس دادن به اونو از همون موقع شروع کرده بود . روی مبل چرمی دست و پا می زد . خون کوس و پریودی بنفشه دور بر کون سفید و ژله ایشو سرخ کرده بود . پتیاره دفعه قبل که پریود شده بود اصلا اجازه نداده بود برم طرفش . نمیدونم رحم من بازه و میکروبی میشه و کمرم سنگین میشه و از این حرفا . کونشو قمبل کرده به کوسش اشاره می کرد . مبین هم معطل نکرد سوتین بنفشه رو در اورد انداخت گوشه ای و شورتشم که تا زانوش پایین کشیده شده بود از پاش در آورد و بیرحمانه کیرشو یک ضرب گذاشت توی کوس خونین بنفشه .-وایییییی قربون کیییییییررررررررربا حاللللللت برم محکم تر ..میخخخخخوام اینجا پراز خون بشششششششششه .خون هوسسسسسسس من . هوسسسسسسس کوسسسسسسممممم . بززززن کیییییرررررتو منو بکن . تشششششنه کیییییرررررتم . جوی خون به راه افتاده بود . تنه کیر مبین قرمز قرمز شده بود . دنیایی از کیف اومده بود سراغ بنفشه .-کجایی بهنام .کجایی بهاره ؟/؟کاش شمام اینجا بودین و تنهام نمی ذاشتین .!شما نمی دونین این جوری گاییده شدن چه حالی میده !-و اینجوری گاییدن .-آره تو کیف گاییدنو داری من گاییده شدنو . کیییییییرررررت کوسسسسسسمو به آتیششششششششش کشیدده بززززززن از خون نترس . کونو ببین آقا مبین .-قربون کون سرخ و سفید بنفشه ام برم . با هر ضربه کیر توی کوس بنفشه خون بیشتری به اطراف می ریخت . مبل چرمی دیگه دو رنگ شده بود .-نترس مبین من روز اول و دوم عادتم زیاد خون میرم . طبیعیه حالتو بکن تا منم حالمو بکنم . یه لحظه سرمو طرف بهاره برگردوندم .ا ونم مثل من دستش از پشت شلوار رو آلت تناسلیش بود . رفتم طرفش ..نه ...نه آقا بهنام من نمی تونم . من اهلش نیستم -هیسسسسسس بالاخره باید از یه راهی و جایی اهلش شد ..ادامه دارد ...نویسنده ..ایرانی .
شب است و ماه می‌رقصد
ستاره نقره می پاشد
من اما
ساکت و خاموشم
     
  
مرد

 
خط قرمز 2 (قسمت آخر)
دستمو گذاشتم لای شورتش . دیگه کاری نداشتیم که اون پایین چه خبره . ! نامردا کار خودشونو کرده بودن . آتیش به جون ما زده بودن .-آههههههههه یه ساعته که کوسسسسسسسم بی تابی می کنه کیییییییییرررررر می خواد -پس چرا زودتر نگفتی که من دوای دردتو کییییییررررمو بدم .-آخه روووووم نمی شد .-حالا یه چیزی من بهت بگم ؟/؟-بگو-منم از همون اول رفتم تو هوای کوسسسسسست . دلم می خواست بیام طرفت گفتم شاید بذاری زیر گوشم .-کارررررررتو بکن شورررتمو بکش پایین . کوسسسسسسمو بخور . زودتر راضیم کن تا وقت کنیم پلیسو خبر کنیم بیان اینارو ببرن .-آره نباید بفهمن . ولی بدک نمیشه اگه به روشون بیاریم . یه وقت خیال نکنن ما احمقیم و کم آوردیم و راحت تونستن مارو فریب بدن . دیگه قسمت بالای تنشو لخت نکردم همین طور مال خودمو . سرمو گذاشتم لای پاش . از لای کوسش می شد یه لیوان آب گرفت البته تصفیه نشده . هرچی تری و خیسی بود خوردم .-بهنام جوووووووون خیللللی بهتر و با حالللللل تر از مبین سکس می کنی .-نمیدونم شایدم حق با اونا باشه که یه تنوعی هم لازمه آخه تو هم خیلی پرحرارت تر از بنفشه نشون میدی . یعنی به نظرت اونا حق دارن ؟/؟ما بیخود پشت سرشون حرف زدیم و گناهشونو پاک کردیم ؟/؟-نمی دونم . فقط میدونم دارم حال می کنم . هرچی غم و غصه دارم داره از یادم میره -پس بیا با هم حال کنیم پلیسو بیخیال شیم یه سرویس همینجا بریم و بعدشم بریم پایین .-هر چی تو بگی بهنام . هرچی کیییییرررررتو بگه . باید منو به ارگاسم برسونی بعد .-نوکرتم . نوکرتم بهاره بهاری من . وای که کوسسسسسشششششو مثل یه میوه خوششششمززززززززه می خوردم و اونم هی به خودش فشار می آورد و مثل ماهی بالا و پایین می پرید . چقدر هوسی بود که با دو دقیقه میک زدن من آبش اومد .-چه زود؟/؟-آره عزیزم نیاز داشتم . نیاز داشتم . هوسسسسسسس داشششششششتم . حالا هم هوسسسسسسس کییییییررررو دارم . کوسسسسسسسم توتب کییییییییرررررت می سوزه .. حس کردیم که لخت لخت بیشتر می چسبه . تازه بعدشم می خواستیم بریم پایین . کیرم خیلی راحت رفت توی کوس تنگش . جلوی دهنشو داشتم تا پایینیهاصدای ناله اشو نشنون . می خواستم ورود ما برای اونا سورپرایز باشه . یه دستمم گرفته بودم به پره ها یا همون رادیات شوفاژوخودمو همراه با کیرم عقب و جلو می کردم .پرس پرسش کرده بودم . هیچکدوممون جیکمون در نمیومد ولی زیر تنه من به شدت دست و پا می زد و من هم زورمو می آوردم روش تا یه موقع کنترل از دستم خارج نشه . ماهی کوچولوی من پری دریایی قشنگ شمالی ام یه بار دیگه به ارگاسم رسید . صدوهشتاد درجه برگردوندمش . کون قمبل شده اش روبروم قرار داشت وخیسی کوسشو با سر سوراخ کونش ترکیب کرده و لزجش کردم . کافی نبود و درد می کشیدولی بالاخره منم باید یه جوری کمرمو سبک می کردم . چاره ای نبود . دو تا قاچای کون بهاره رو گرفته به دو طرف بازش کردم تا سوراخ کونشو بهتر ببینم یه خورده یواش و یه خورده هم با بیرحمی پنج سانت از کیر بیست سانتی امو فرو کردم تو کون تپل مپل بهاره جونم که اونم یه حالت ژله ای داشت . سرمونو بالا گرفتیم تا ببینیم کار اونا به کجا کشیده که دیدم بنفشه در نهایت پررویی داره میگه عشق من حالا که آبم اومده سوراخ کون منم میخخخخخاره . کونشو به طرف مبین گرفت و گفت کیییییییرررررتو میخواد کییییییییییررررررردرشت و باحاللللللتتتتتو . مبین هم یه پمادی آورد و روی سوراخ کووووووون زنم مالید و باسر کیرش اون اطراف بازی می کرد که من حرصم دراومد . عمرا اگه بذارم این کیره بره توی کووووووووون بنفشه . خودم چاککککککککششششششش میدم کاری می کنم که به بخیه کشی بکشه . مقعدشو خونین می کنم .کثافت چقدر زار زدم که به من کون بده ولی همش می گفت که درد داره تا کوس هست کون به چه دردی می خوره . حالا پس چرا داری راحت به غریبه کون میدی !نو که اومد به بازار کهنه میشه دل آزار؟/؟یه تنوع طلبی بهت نشون بدم که حظ کنی ..فرمان حمله رو به بهاره صادر کرده و دوتایی زوزه کشان مثل سرخپوستا و قبیله آپاچی ها از پله ها اومدیم پایین . هر دوتاشون اول یکه خوردند و پاپس کشیدند ولی تن لخت ما ومنی هایی رو که از کون و روون بهاره روون شده بود دیدند خاطر شون جمع شد . مبین به حرف اومد و گفت ای بابا شما که دست مارو از پشت بستین -کلک !بهنام کلک !تو که از طرف دبیرستان احضار شده بودی . چی شد ؟/؟بالاخره سرعقل اومدی و دیدی که سکس ضربدری چه حالی میده . آدم همیشه یکی دیگه رو دم دستش داره . به ادم هیجان میده . شور زندگی میده . نمی ذاره هوس آدم بخوابه . من که هنوز یه خورده دلم پر بود و عقده کونشو داشتم مثل یک کشتی گیر دستی به پشتش زده و به حالت نیم سگی نیم خیز انداختمش رو زمین . کون قمبل شده اشو گرفنم تو دستام ووحشیانه لاپاشو باز کردم و سر کیرمو چسبوندم به سوراخ کونش و فشار و فشار و هی فشار . تا می تو نستم فشار می دادم . پماد خمیری رو هم که مبین مالیده بود به سر سوراخ کونش پاک کردم تا بیشتر دردش بگیره .-حالا راحت به غریبه ها کون میدی و از ما دریغش می کنی ؟/؟جررررررررتتتتتت میدم خیال کردی دررفتی ؟/؟چاککککککککت میدم . پارررررررررت می کنم . رووووووونه بیمارستانت می کنم . پتیاره جنده کونی کوسده عوضی خوارتو میگام . ننه اتو شوهر میدم . مفت به مردم کون میدی و من هیچی ؟/؟خشک خشک می کنمت تا ببینی نانردی یعنی چه .-آیییییییییییی غلط کردم گوه خوردم دیگه نمی کنم . قول میدم اول تا تورو راضی و سیر نکردم دیگه دنبال بقیه نرم .-من تا کونتو پاره نکنم دست بردارنیستم . من امروز خون کوسسسسسسسستو دیدم . کیر مبین خون کوسسسسسسستو آورد بیرون . من از اون چی کم دارم .؟/؟کیر منم باید خون کونتو بکشه بیرون .-وای ماااااماااااان جوووووون پاررررررررره شدم جررررررررخوردم . مردم !مردم .بهاره و مبین گفتند حالا آقا بهنام گناه داره . بهاره هم گفت به جاش یه بار دیگه بیایین کون منو بکنین فدای سر شوهرم .-نه من تا امروز به این جنده عوضی درس ندم ولش نمی کنم . کیرمو فرو می کردم توی کون زنمو در می آوردم یه بار دو سانت یه بار ده سانت یه بار پونزده سانت . با دستام دهنشو محکم داشتم تا نصفه شبی ملتو بیدار نکنه . به مبین اشاره زدم که بره زیر تنه بنفشه و از اون زیر کوس زنمو بکنه تا یه خورده این جوری تسکین پیدا کنه .-من تا این سوراخ کون و مقعدشو زخمی و خونی نکنم دست از سر کونش ور نمی دارم . چند دقیقه ای گذشت واوخ جوووووون جوووووووون بالاخره کون بنفشه رو پاره اشششششش کردم . خون کمی زد بیرون . منم آب خودمو مث یه مرهم ریختم توش و کیرمو بیرون کشیدم .-خیلی سنگدل و بیرحمی -چیه جنده خانوم ؟/؟دیگه تا چند وقت دیگه نمی تونی کون بدی ؟/؟فعلا که داری کوسسسسسس میدی ببینم چقدر جا داری . کیییییررررررمبین توی کوس زنم بنفشه بود و در حال حرکت . بنفشه کوسسسسسس تنگی داشت . منم کیرمو از گوشه کنارا فرستادم تو کوس بنفشه . یه چند سانتی رفت داخل . عزیزم دو کییییییرررره چه طوره حال می کنی ؟/؟-آررررررره حاللللل می کنم ولی کونم می سوزه . به هزار مکافات اونو به ارگاسم رسوندیم و رفتیم سراغ بهاره که داشت پرپر می زد. من و مبین دوتایی اونو گاییدیم و این بود از نخستین سکس ضربدری ما . حدود یک ماه باقیمونده تابستونو اونجا کنگر خوردیم و لنگر انداختیم چون این عیال حشری ما تا کونش خوب نمی شد و یه دست به این اقا مبین صاحب خونه کون نمی داد مجوز برگشت به تهرانو صادر نمی کرد ..پایان .نویسنده ..ایرانی

شب است و ماه می‌رقصد
ستاره نقره می پاشد
من اما
ساکت و خاموشم
     
  
مرد

 
پایان یک رویا ۱

دردنیای مجازی اینترنتی دوستیهایی وجود دارد که گاه به عشقهایی مجازی منجر می گردد عشقهایی که گاه اثری از واقعیت می یابد اماجدایی های درد ناک این گونه دوستی ها وعشقها جز حقیقت و یا واقعیت هیچ نمی تواند باشد . حتی زمانی که یکی از این دو یا هردو متاهل هم باشند . ترجیح دادم این داستان را از زبان هر دو قهرمان قصه بر زبان آورم .... ایرانی....... وقتی شنیدم می خواد ازدواج کنه یکه خوردم . راستش انتظار همچه روزی رو می کشیدم می دونستم دیر یا زود این روز میاد ولی می خواستم از حقیقت فرار کنم . دوست داشتم از این واقعیت که اون یه روزی از آشیون عشقم پر می کشه فرار کنم . من متاهل بودم و اون مجرد . دانشجوی رشته کارشناسی ارشد یکی از دانشگاههای تهران بود . رشته برق درس می خوند . هیچوقت همدیگه رو ندیده بودیم . اون بچه اصفهان بود و من تهرونی بودم . حتی این دو سالی رو هم که از اصفهان اومده بود تهرون هیچوقت نشد که همدیگه رو ببینیم . راستش بیشتر این من بودم که طفره می رفتم . از این می ترسیدم وقتی که دنیای مجازی براش تبدیل به واقعیت شه و ببینه که من و اون با اختلاف سنی حداقل 16 سال نمی تونیم هیچوقت با هم باشیم زود تر ازم فراری شه . می ترسیدم اونو برای همیشه از دست بدم . سعی داشتم در این مدت براش یه دوست خوب باشم . یه آدم با احساس . کسی که با محبت خودش بهش نشون بده که زندگی فقط خیانت و دروغ نیست اما خودم مجرد نبودم . پس چه جوری می تونستم این کارمو توجیه کنم . یه چیزی حدود سه سال می شد که از طریق چت و ایمیل با هم ارتباط داشتیم . براش مطالب عاشقونه می نوشتم . بهش می گفتم دوستش دارم . بدون این که دیده باشمش یا حتی صداشو شنیده باشم .حتی همین حالا هم که مثلا به عنوان اولین و آخرین دیدار می خواستم برم بهش سر بزنم نمی خواستم بگم که من ناصر هستم و یه جورایی واسش می خواستم چاخان بسازم . نمی تونستم تمام باور های مجازی اونو خراب کنم . حس کنه که در این سه سالی با یکی بوده که طرف ازش خیلی بزرگتر بوده .. اونم کسی که یه قیافه متوسطی داره و معمولی . همیشه بهش می گفتم که بهترین ها رو واسش می خوام . واسش آرزوی خوشبختی کرده و می کنم . دنیای من و اون یه عالمه با هم فاصله داشت و ما در عرض کمتر از یه ثانیه با پل ارتباطی مجازی به هم می رسیدیم . حالا اون پل می رفت تا برای همیشه خراب شه . اون می رفت تا ازدواج کنه . شاید می تونستیم بازم با هم باشیم ولی درست نبود که من بخوام با یه زنی باشم و حرف بزنم که ازدواج کرده . شاید اون این طور نمی خواست و منم می شدم یه آدم پر توقع . نمی دونم نیاز من به اون چی بود . واسه چی بهش وابسته شدم . شاید می خواستم دوباره جوانی کنم . شاید می خواستم این اعتماد به نفس رو در خودم به وجود بیارم که بازم می تونم دوست داشته باشم و دوست داشته بشم . ولی همه اینها به کنار در نوشته هاش و در روح کلامش مظلومیت و معصومیت و صداقت خاصی بود که منو به طرف خودش کشوند . سه سال گذشت .. حالا اون با غرور از خواستگارش حرف می زنه . نمی دونم چرا این جوری شدم . گاهی از خودم و از زندگی بدم میاد . از این که چرا انسان به دنیا اومدم . از این که چرا هم زمان با تارای خودم به دنیا نیومدم تا عاشق اون باشم و اونو از دست ندم . اون حالا می خواد از خونه دل من پر بکشه و بره به جایی که حتی تصورش برام درد ناکه .. حالا می فهمم که گاهی وقتا که ازش گله می کردم و محبت بیشتری می خواستم بهم می گفت واقعا خود خواهی و بد جنس .. هرچند اون وقتا هم بهش حق می دادم ولی حالا بیشتر بهش حق میدم . من همسر داشتم و به اون می گفتم که دوستت دارم . اونم می گفت که من فقط تو رو دوست دارم و کسی دیگه فعلا در زندگی من نیست . به امید هم کلامی با اون زودتر از سر کارم به خونه بر می گشتم . دلم می خواست هر دقیقه از زندگیمو واسش از عشق و دوستی بگم . از این که بدون اون نمی تونم باشم .. وحالا اون داره میره و داره میره .. تصورش واسم مشکله .. واسش چند تا هدیه گرفتم .. یه گردنبند و یه دستنبند طلا .. و چند تا کارت شارژتلفن .. البته این کارت شارژها داستانش مفصله .. خلاصه اش به این صورته که اون هیچ هدیه ای از من نمی خواسته حتی پول .. واسه همین گاهی واسش کد کارت شارژ تلفن می فرستادم تااگه از راه موبایل می خواد وارد اینترنت شه زیاد هزینه نکنه .. هرچند به این چیزا نیازی نداشت ولی من دوست داشتم این کارو بکنم و همش سر این موضوع با هم بحث می کردیم . آخرش من و اون دوتایی مون از هم عذر می خواستیم ولی اون چیزی قبول نمی کرد . یه حسی به من می گفت شاید این هدایایی رو که گرفتم به عنوان اولین و آخرین یاد بود ازم قبول کنه ولی این کارت شارژها یه نوع شوخی بود تا یه خورده قلب مهربونش از یاد آوری این خاطرات یه جورایی بشه . اون پس از رهایی از من می رفت به دنیای خوشیهای خودش و من اسیر نا خوشیهای خودم می شدم . وقتی وارد صفحه چت می شدم و منتظر پیامش می شدم و چیزی نمی دیدم یه خورده دلخور می شدم . اوایل مثل بچه ها لج می کردم ولی یواش یواش سعی کردم به خاطر اونم که شده خودمو عادت بدم . خودمو عادت بدم به این که اون درس داره و باید به درساش برسه . تارا از پسرا خیلی بد می گفت . از این که همه شون نامرد و خود خواهن . شاید با یکی از این بد ها روبرو شده بود . نمی شد گفت این قضاوت درسته ولی به نظر خودمنم در مورد بیشتر پسرا صدق می کرد . واقعا چه دنیایی بود . در عرض کمتر از یک ثانیه .. رابطه ها یه حرارت خاصی پیدا می کنه ولی اون وقتا همه چی یه شور و هیجان خاصی داشت . پسرا به دخترا و دخترا به پسرا نامه می دادند . عشقا رنگ حقیقت داشت . حتی خیانت ها هم واسه خودش یه ابهت خاصی داشت . حالا همه بی خیال شدند . ولی من داشتم واسه یه دختری که می دونستم هیچوقت مال من نمیشه رنج می کشیدم . می دونستم هیچوقت بهش نمی رسم . شده بودم مثل بلدرچین مزرعه ای که می دونست یه روز دهقان میاد و لونه اشو خراب می کنه .. امروز بیاد فردا بیاد پس فردا بیاد دهقان نیومد . داشت دلش خوش میشد که شاید دیگه هیچوقت نیاد ولی بالاخره اومد یه روز اومد و خونه شو خراب کرد .. تارا من دوستت دارم برات آرزوی خوشبختی می کنم . من بهت عادت کردم تارا . من بهت عادت کردم . هر وقت می خواستم بخوابم به وقت بیداری .. هروقت می خواستم از خونه برم بیرون یا بر می گشتم ..اولین کاری که می کردم این بود که ایمیل یا چت روم رو چکش کنم . براش پیام بدم و بهش بگم دوستت دارم . چه دنیای واقعا خیالی و رویایی بود . می دونستم کار یه روزی به اینجا می کشه . شاید پیش خودم فکر می کردم این دختر وقتی که واسش خواستگار بیاد از جاش پا میشه و فریاد می زنه بابا مامان من یه مرد زن داری رو دوست دارم که وقتی که داشت دیپلم می گرفت من به دنیا اومدم . اون نه بد قیافه هست و نه خوش قیافه .. آدم مهربونیه . من عاشق صفا و صمیمیتش شدم . درسته شما منو به اون نمیدین ولی اونم که نیومده خواستگاری من .. واقعا باید خیلی مسخره می بودم اگه همچین انتظاراتی رو از این دختر می داشتم . شاید اون منو واسه یه سرگرمی می خواست . این که رفیق تنهایی هاش باشم . شایدم منو دوست داشت . شایدم برای فرار از پسرای بد به من پناه آورده بود .. شایدم فکر می کرد من یه روزی افسونگری کنم جوون بشم مجرد بشم و بیام اونو از خونواده اش بدزدم .. واقعا حق داشت که به من بگه خود خواه .. راستی این لحظه های سه ساله رو چطور می تونه فراموش کنه .. می دونم اون به سادگی همه اینا رو از یاد می بره . من به ناخوشی هام می رسم و اون تازه می خواد جوانی کنه .ادامه دارد ..............نویسنده .......................... ایرانی
شب است و ماه می‌رقصد
ستاره نقره می پاشد
من اما
ساکت و خاموشم
     
  
مرد

 
پایان یک رویا ۲

در آغوش کسی که دوستش داره .. شاید به اندازه من بهش نگه که دوستت دارم . شاید به اندازه من عشقشو بهش نشون نده ولی اونو در آغوشش می گیره . عشق و دوست داشتنو با تمام وجودش لمس می کنه . می فهمه که دنیای مجازی با دنیای حقیقی از زمین تا آسمون فرق می کنه . به راستی من چی بهش داده بودم . چی ؟/؟ من حتی در آخرین لحظه هم نمی تو نستم خودمو بهش نشون بدم . قلبم داشت ازسینه در میومد . نمی تونستم دنیای بدون اونو تصور کنم . با این که حتی یک بار هم ندیده بودمش . حتی یک بار هم صداشو نشنیده بودم . صورتمو اصلاح کردم . یکی دو تارموی سفید ابروهامو محوش کردم . چند تارموی سبیل و سرم هم سفید شده بود. سبیل هارو از بین بردم ولی نه حوصله شو داشتم و نه وقتشو که دنبال این چند تار موی سفید سر بگردم . هرچند نمی خواستم هویت واقعی خودمو بهش بگم ولی اومدیم و یه جورایی می فهمید . یه تی شرت یقه هفت قرمز تنم کردم با یه شلوار سفید . که بهم میومد . هرچند همه می گفتند که من از سن اصلی خودم خیلی جوونتر نشون میدم ولی نمی شد حقیقتو عوض کرد . یه کفش شیک و مد یا مدل روز هم پام کردم و رفتم به اون پارکی که قرار بود برای اولین و آخرین بار همدیگه رو ببینیم . البته من بهش گفته بودم که ممکنه باجناقمو بفرستم بیاد چون دلشو ندارم .. اولش قبول نکرد -ناصر تو خودت گفتی که هیشکی از موضوع ما با خبر نیست -تارا عزیزم من یه جور دیگه ای قضیه رو براش تعریف کردم .. ولی شایدم خودم اومدم .. خیلی برام سخت بود دروغ گفتن به این دختر . موارد زیادی پیش اومده بود که من چیزی رو بهش نگفته باشم ولی هر وقت می خواستم یه چیزی رو بهش بگم دروغ نمی گفتم . این بزرگترین چیزی بود که بهش می نازیدم . خیلی جالب بود روزای اول همش بهم می گفت که من به تو اعتماد ندارم . حرفاتو باور نمی کنم و منم همش خودمو می کشتم تا بهش بگم و نشون بدم که باید باورم کنه و بهم اعتماد داشته باشه . آخرشم بهش گفتم عزیزم من که ازت چیزی نمی خوام انتظاری ندارم . خواسته ای ندارم که بهم اعتماد داشته باشی یا نه . مگه من اومدم خواستگاریت و بهت گفتم بنز دارم که بعدا پراید از آب در اومده باشه ؟/؟ من می خوام در این دنیای دروغ و پوچیها واست یه دوست یا آدم با احساس خوب باشم .. گاهی وقتا حس می کردم که شاید میخوام بهش نشون بدم که خیلی خوبم ولی دیدم که نه .. چه تاثیری داره که آدم بخواد خودشو به کسی که نمی شناسه و اونو ندیده خوب معرفی کنه . البته این ارزشمنده که یه آدم خوب باشه به دیگران خوبی کنه . حقه بازی نکنه . درد دیگرانو بفهمه . با اونا هم دردی کنه . سنگ صبورشون باشه و همدلی کنه ولی اگه بخواد همه اینا از روی ریا باشه درست نیست . من باهاش اون جوری بر خورد می کردم که بودم . دوستش داشتم . دیوونه اش بودم . درد های اونو درد خودم می دونستم . نمی تونستم ناراحتی اونو ببینم . هر وقت مشکلی براش پیش میومد تا اون مشکل رفع نمی شد حس می کردم که یه بار سنگینی رو دوش منه .. اون این توجه رو به من نداشت . بی خیال تر نشون می داد . شاید واسه این بود که ازم کوچیک تر بود . یک دختر مجرد بود . شایدم واسه این بود که من زیاد بهش گفته بودم که دوستت دارم . زیاد براش نغمه های عاشقونه خونده بودم . و اون بی خیال تر شده بود . با همه اینا وقتی روزی دو سه بار واژه های دوست دارم رو با بوسه های رویایی برام می فرستاد به اندازه یه دنیا بوسه و کلام عاشقونه واسم ارزش داشت . می گفتم برات آرزوی خوشبختی می کنم و حالا هم می کنم ولی می دونستم که این به قیمت عذاب خودمه .. خدای واسه چی ما رو اسیر دنیا کردی .. بابا آدم گناه کرد و ما رو انداختی پایین .. چرا به گناه بابامون ما باید بسوزیم ؟/؟ چرا آخه ؟/؟ من اونو در اختیارم نداشتم که در همچین روزی از دستش بدم . رویایی بودن و رویایی شدن .. این افیون داره منو می سوزونه . دارم نابود میشم . می خوام بمیرم .. ولی سه سال گذشت .. شاید خیلی زود گذشته باشه .. شایدم دیر . دیگه حتی نمی خواستم به این فاجعه و روز های جدایی و بی او نبودن فکر هم بکنم . نمی خواستم اونو از دست بدم . حالا واسش خواستگار اومده .. یه پسر خوش تیپ و پولدار و خونواده دار .. از اونایی که ایده آله واسه یه دختر جوون در اول زندگیش . مثل مترسک و مثل یک دلقک شده بودم و داشتم می رفتم طرف پارک . یک نامه خداحافظی فدایت شوم هم براش نوشته بودم . ..پس از یه خورده مقدمه چینی اینا رو براش نوشته بودم ....خیلی سخته برام تارا که امروز و در همچین شرایطی ازت جدا شم . دنیای پوچیه .. یه روزی آدم همین جور باید با زندگی خودش وداع کنه . اینجایی که من حالا هستم چند قدمی جلوتر از اونجاییه که تو درش قرار داری . شاید اگه قدمهامون در کنار هم بود تصادف روز گار ما رو تا این حد به هم نزدیک نمی کرد . ولی از حقیقت نمیشه فرار کرد . هیچوقت خاطرات خوش نوشتن ها یم با تو رو نمی تونم فراموش کنم . از لحظه هایی که گفتم بغلت می زنم و هر گز نتونستم این کارو بکنم . لحظه هایی که گفتم لباتو می بوسم و با نوازش موهات خودمو مثل پرنده ای آزاد در آسمان عشق و احساس احساس می کنم .. من هیچوقت به هیشکدوم از اون رویاهام نرسیدم . حقم ندارم که برسم . تو ارزشت خیلی بالاتر از اینهاست . امروز تو به سوی سر نوشت خودت میری .. با کسی که هم طراز توست عهد می بندی . هیچ عهدی محکم تر از عهد تارای دوست داشتنی نیست . تارای خوب و مهربون . من هرگز روز های خوب با تو بودنو نمی تونم از یاد ببرم .. دیگه نمی تونم وارد صفحه چتم بشم . دیگه وارد اون ایمیلم نمیشم . دلم گرفته تارا . دلم گرفته . خوشحالم که درست تموم شده . خوشحالم که داری به اون خوشبختی و رفاهی که حقته می رسی . تو جوونی .. حقته که جوونی کنی و زندگی . درسته که من هنوزم پیر نشدم ولی بین من و تو از زمین تا آسمون تفاوته .. من راستش روم نشد امروز بیام اینجا تا از نزدیک منو ببینی .. شاید همین دور و برا یه گوشه ای پنهون شده باشم تا چهره قشنگ تو رو ببینم . چهره ای که هر طوری باشه برام زیبا ترینه . شاید بگی چون من از تو سنم بیشتره این طور حرف می زنم ولی نه این طور نیست . گاهی وقتا دنیای مجازی آدم خیلی حقیقی تر واقعی تر از هر حقیقت و واقعیتی میشه . من اینارو از ته دلم میگم و با تمام وجودم دوستت داشته خواهم داشت . حتی امروز که میری قلبتو به شریک زندگیت بسپاری بازم دوستت دارم و فردا و فردا ها هم همچنین . نمی تونی منو محکوم کنی . کسی را به خاطر اندیشه ها و احساساتش نمیشه محکوم کرد . چند تا هدیه واست فرستادم . اونا رو ازم قبولش کن . بذار دلم به این خوش باشه که اگه یه وقتی اونا رو دیدی به یاد این بیفتی که یکی هست که همیشه به یادته و تا آخرین لحظه زندگی به فکرته . یکی که همیشه دوستت داره و به این فکر می کنه که چی می خوری و چی می پوشی و از نظر جسمی و روحی در چه وضعیتی هستی . یکی که فقط تو رو به خاطر خودت دوست داره . یکی که اگه تب کنی می میره .. یکی که اگه با سکوت خودت صداش کنی اونو با آهنگ یه فریاد می شنوه . .... یه خورده دور و برمو نگاه کردم . در یکی از پارکهای تهران وعده داشتیم . جز یه دختر هیشکی دیگه رو در اون فضایی که قول و قرار کرده بودیم ندیدم . اون باید همون تارای من بوده باشه . البته اون که تارای من نیست من خودم طبق عادت و واسه دلخوشی خودم اینومیگم . راستش زیاد دقتی به مانتوش نداشتم ولی صورت سفید و کشیده و لاغرشو که جذاب هم به نظر می رسید خوب ورانداز کردم . رفته بودم تو فکر . پس این همونی بود که چند سال باهاش چت می کردم ؟/؟ اگه چند سال بزرگتر بودم می تونستم باشم جای پدرش . حالا هم می تونستم باشم . ولی خب به شرطی که در 15 یا 16 سالگی متاهل می شدم . دلم می خواست فرار کنم و به دنیای مجازی خودم پناه ببرم . خجالت می کشیدم . حتی اگه یک در صد هم می خواستم بگم من همون ناصرم پشیمون شده بودم . با ترس و لرز رفتم جلو .. دوباره بر گشتم عقب . شانس آوردم که سرش پایین بود و دیوونه بازیهای منو ندید . ادامه دارد ..............نویسنده .......................... ایرانی
شب است و ماه می‌رقصد
ستاره نقره می پاشد
من اما
ساکت و خاموشم
     
  
مرد

 
پایان یک رویا ۳

چند تا نفس عمیق کشیدم و رفتم تو حس . آخه عادت نداشتم دروغ بگم . .. -ببخشید تارا خانوم ؟/؟ یه جور مخصوصی نگام کرد که تنم لرزید ولی به زور بر خودم مسلط شدم . -ببخشید ناصر خان نتونستن تشریف بیارن . یعنی گفتن تارا خانوم خودشون در جریان هستند .. واسه همین من از طرف ایشون این وسایلو آوردم خدمت شما .. تارا به طرز عجیبی نگام می کرد . از کفش تا فرق سرمو یه دیدی زد و سری تکون داد و گفت باشه .. -ناصر خان خیلی سنگین تشریف دارن .. خیلی مراقب بودم تا چشام تو چشای تارا نیفته . نمی تونستم دروغو تو چشای خودم قایم کنم . احساس شرم می کردم . ولی تارا می خواست از خونه دلم پر بکشه . یا بهتره بگم منو از خونه دلش بپرونه . سعی کردم مردمک چشامو همش بگردونم . یا هوا و زمینو نگاه کنم . ولی تارا خیلی ناز بود . وقتش نبود که در این لحظات گریه کنم . اشکامو نگه داشته بودم برای وقتی که ازش خداحافظی کردم . حالا این که اون منو نشناسه مهم تر از همه اینا بود . .....واما بشنوید یا می شنویم از زبان تارا ....... در دنیای چت و مجازی باهاش آشنا شدم . راستش اولش فکر نمی کردم که متاهل باشه . من قبلا با یکی دو تایی چت داشتم ولی دنیای دروغ و حقه بازی و نیرنگ اونا منو از هرچی پسربود بیزار کرده بود . هر چند اونا رو ندیده بودم ولی صحبتای تلفنی و این که شماره همو داشتیم می رفت تا برای من دردسر ساز شه . هرچند به اون بچه ننه عادت کرده بودم ولی از بس حالمو گرفته بود که منو از همه چی بیزارم کرده و اعصابمو به هم ریخته بود تا این که با این یکی آشنا شدم . فکر نمی کردم زن داشته باشه . ولی از اونجایی که خیلی مودب بود و حس کردم می تونه درکم کنه دوست داشتم باهاش هم کلام شم . برام حرفای عاشقانه می زد . می گفت دوستت دارم . با این که یه خورده خنده ام می گرفت و می دونستم دنیای من و اون به هم نمی خونه و نمی خوره ولی از این که این کلمات عاشقونه رو واسم می نوشت و بهم توجه می کرد لذت می بردم . دلم می خواست باهاش حرف بزنم . وقتی باهاش آشنا شدم که داشتم کارشناسی رو تموم می کردم . بعدشم که در کارشناسی ارشد رشته برق یکی از دانشگاههای تهران قبول شده و از اصفهان اومدم تهران بازم به هم صحبتی با اون ادامه دادم . اون واسه محبت کردن وقت بیشتری داشت و منم شاید یکی رو می خواستم که که در کنارش گذشته تلخ مجازی خودمو فراموش کنم و یا این که رفیق تنهایی هام باشه . اون همش از این می گفت که بهم نیاز داره .. من با این که دقایق بسیاری از روز رو بهش فکر می کردم ولی می دونستم به جایی نمی رسیم . اوایل صحبت با اون برام هیجان بیشتری داشت . هر چه بیشتر بهم محبت می کرد من یه خورده بی خیال تر می شدم ولی دلیل نمی شد که دوستش نداشته باشم ولی اون ابهت و هیجان اولیه رو برام نداشت .هرچند یه وابستگی عجیبی بهش پیداکرده بودم . درسم تقریبا تموم شده بود . واسم خواستگار اومده بود . مغزم پربود از صحبتهای سه ساله با اون . راستش دیگه به کس دیگه ای فکر نمی کردم و اصلا فرصت فکر کردن نداشتم . شاید اونم یه جورایی کسی شد برام و همدمی که به عنوان یه جنس مخالف بتونه رفیقم باشه و باهاش درددل و مشورت کنم . شاید اگه شرایط به گونه ای دیگه رقم می خورد می تونستم عاشقش باشم . نمی دونستم خودش میاد یا باجناقشومی فرسته . از این کارش تعجب کردم . بهم می گفت هیشکی از این موضوع خبری نداره . آدم هر چی با باجناقش صمیمی باشه امکان نداره بهانه دست با جناقش بده . سر در نمی آوردم .البته در این سه سالی سه هزار بار گفته بود که من هیچ بار باهات روبرو نمیشم . شاید راه دیگه ای نداشت و یه چاخانهایی هم پیش با جناقش کرده باشه . سعی کردم قشنگ ترین مانتومو بپوشم . یه آرایش خیلی خفیف و مختصر کردم که نه سیخ بسوزه و نه کباب . یه روژقرمز خوشرنگ لبامو در کنار صورت سفیدم خوشگل کرده بود . بالاخره یکی اومد . ازم عذر خواهی کرد . گفت من باجناق ناصر هستم و اسمم سعیده .. تو دلم گفتم به من چه مربوطه .. نمی دونم چرا تو چشام نگاه نمی کرد و همش سرشو پایین مینداخت . شاید از ادبش بود . یک لحظه یادم اومد که یه وقتی که حرف نداشتیم بزنیم اون از با جناقش می گفت که خیلی قلدر و قوی هیکله خلاف خودش که شصت کیلوهم نمیشه .. غلط نکنم باید خودش باشه .. مارمولک می خوای منو گول بزنی ؟/؟ ناصر حالا میای پیشم فکر کردی می تونی رنگم کنی ؟/؟ کور خوندی .. وقتی نامه و هدایا رو از دستش گرفتم و کارت شارژو که دیدم و اون دو تیکه جواهرو دیگه دلم نیومد به روش بیارم که شناختمت . شاید از این که اونو در این موقعیت ببینم سختش باشه و عذاب بکشه . همین جوری میخ روبروم وایساده بود . چهره ای معمولی داشت . قیافه اش بد نبود . شاید پنج شش سال کوچیک تر از سنش نشون می داد . بفرمایید بشینید . من یه گوشه نیمکت و اونم گوشه دیگه اون نشست . نامه رو خوندم .. دلم یه جوری شد . منم بهش عادت کرده بودم . تا یکی دو سال اول همش بهش می گفتم هنوز باورم نمیشه که دوستم داشته باشی . بهت اعتماد ندارم و امروز داشت به این صورت باهام خداحافظی می کرد . دلم گرفته بود . یه چیزی به دل منم چنگ انداخته بود ولی حس می کردم اون ازم خیلی گرفته تر و ناراحت تره . گاهی بهم می گفت که تو نمی تونی عاشق بشی . واست زوده تو هنوز بچه ای . این حرفارو بیشتر وقتایی می زد که من کمتر بهش توجه می کردم . آخه خیلی درس داشتم . نمی خواستم حواسم پرت شه .. اون گاهی زار می زد و بهم می گفت فقط دو کلمه درروز .. ولی من باهاش مخالفت می کردم و از درسم می گفتم . آخه آخرای درسم بود و کنکور کارشناسی ارشد هم داشتم ولی لجبازیهاش باعث می شد که هر وقت بهش می گفتم سی روز در میون باهات تماس نمی گیرم کاری می کرد که به سی ساعت هم نکشه . آخه دوستش داشتم . دلم نمیومد ناراحتش کنم . می دونست که دوستش دارم می دونست که که خیلی مهربون و دلسوز و احساساتی ام . زیر چشمی نگاش می کردم . شاید این اولین و آخرین دیدار ما بود . چقدر دلم می خواست به من می گفت که ناصره تا خیلی راحت تر با هم حرف می زدیم . همون ناصرلجباز همونی که مثل بچه ها ازم می خواست که عاشقش باشم و بهش بگم دوستش دارم . گاهی خسته ام می کرد . گاهی از دیوونه بازیهاش خوشم میومد . بارها و بار ها فکر می کردم که رابطه مون تموم شده ... با هم سر این که من کم لطفم با هم بحثمون می شد .. یک ساعت با هم چت می کردیم که چرا روزی دو دقیقه بهش محبت نمی کنم و براش اس نمیدم .. آخرش که آشتی می کردیم خنده امون می گرفت .. من از اون دیوونه تر بودم . نمی دونم آیا این دوران زود گذشت یا دیر . بالاخره گذشت . هیچوقت دلشو نداشتم چند روز ازش بی خبر باشم . اون می گفت بیشتر دوستم داره . چون دلشو نداشت چند ساعت ازم بی خبر باشه . دیگه می دونستم منظور حرفاشو . هر وقت می خواست عصبانی یا تحریکم کنه و موضوع رو به نفع خودش برگردونه می گفت تو عاشق شدنو بلد نیستی . هنوز عقل و سنت به اون حد نرسیده که عاشق شی .. هر بارم که این حرفو می زد حرصم می گرفت .. ولی هر دومون لحظه ها رو شکار می کردیم . چقدر دلم می خواست تو چشاش نگاه کنم . با این که می دونستم به آخر خط رسیدیم . -ببخشید من نمی تونم اینا رو قبول کنم -ولی ناصر بهم گفته هدیه رو از شما پسش نگیرم . حالا این دفعه رو بگیرین . می دونم شما نیاز ندارین . داشتم به این فکر می کردم که این طلاها رو به چه بهونه ای ببرم خونه . بگم با کدوم طلا عوضش کردم . من پول خریدشو نداشتم . درسته بابام می تونست صد تا از اینا رو واسم بخره ولی من خودم نمی تونستم .. دلم براش سوخت . خیلی ساده تر از اونی بود که فکرشو می کردم . دلم برای حرفاش تنگ می شد . دیوونه واسه چی بهم دروغ گفت ؟/؟ توکه نیومده بودی خواستگاریم این قدر خجالت بکشی .. عادت کرده بودم به این که وقت و بی وقت باهاش چت کنم .. صرف نظر از کل کل کردنها واسم حرفای شیرین و عاشقونه می زد . چقدر حرفاش آرومم می کرد . دلم واسه دیوونه بازیهاش تنگ میشه -ببینید به ناصر خان بگین که من جواب نامه شو امشب می فرستم به ایمیلش .. یا برای آخرین بار میام تو چت .. ازدست درس خلاص شده بودم . فعلا دیگه نمی کشیدم برم دنبال دکترا . می خواستم استراحت کنم . این پسره که چه عرض کنم آقاهه به محض این که بهش گفتم خواستگار واسم اومده طوری بدنش لرزید و رفت واسم آرزوی خوشبختی کرد و کادو هم خرید که انگاری من همین الان به خواستگارم جواب مثبت داده باشم .. جدایی از اون برای منم خیلی سخته .. اگه زن نداشت و یه خورده جوون تر بود و خوش تیپ تر و پولدارتر شاید به هم می رسیدیم . اهل هیچی نبود . درسته که آدما رو نمیشه با چت کردن شناخت . ادامه دارد ..............نویسنده .......................... ایرانی
شب است و ماه می‌رقصد
ستاره نقره می پاشد
من اما
ساکت و خاموشم
     
  
صفحه  صفحه 18 از 125:  « پیشین  1  ...  17  18  19  ...  124  125  پسین » 
داستان سکسی ایرانی

داستان های پیوسته و قسمت دار سکسی


این تاپیک بسته شده. شما نمیتوانید چیزی در اینجا ارسال نمائید.

 

 
DMCA/Report Abuse (گزارش)  |  News  |  Rules  |  How To  |  FAQ  |  Moderator List  |  Sexy Pictures Archive  |  Adult Forums  |  Advertise on Looti
↑ بالا
Copyright © 2009-2024 Looti.net. Looti Forums is not responsible for the content of external sites

RTA