انجمن لوتی: عکس سکسی جدید، فیلم سکسی جدید، داستان سکسی
داستان سکسی ایرانی
  
صفحه  صفحه 21 از 125:  « پیشین  1  ...  20  21  22  ...  124  125  پسین »

داستان های پیوسته و قسمت دار سکسی


مرد

SexyBoy
 
مامان حمیرا

قسمت آخر

همشو ریختم تو کونش. بعد کیرمو کشیدم بیرون. مامان هنوز نیومده بود. برگشت خوابید رو میز. منم افتادم به جون کسش. انقدر خوردم که آب مامانم اومد. بعد پاشد. دیدم آبم از کونش داره میاد بیرون. مامان می گفت: وقتی آب کیر می ریزه تو کونم خیلی حال می کنم. وقتیم که از کونم می زنه بیرون و از رونم سرازیر میشه خیلی حال می کنم. مورمورم میشه. منم کپلای کونشو گرفتم و می لرزوندمشون و می گفتم: عجب الماسای درشتی. جون میده برا دزدیدن. مامانم گفت: نه، اینا همین جا می مونه. شما هر وقت خواستی می تونی باز بیای اینجا ببینیشون. بعد برگشت دامنشو پوشید. گفت: چه عجب این دفعه به پستونام گیر ندادی. منم گفتم: نترس گذاشتم برا وقتی که جریان سکست با دکترتو برام تعریف می کنی، اون موقع می خورمشون. مثل کسی که داره فیلم می بینه چیپس و ماست می خوره. بعد هردو خندیدیم و ناهار خوردیم. بعد ناهار به مامان تو شستن ظرفا کمک کردم. مامان گفت: چی شده؟ قبلنا از این کارا نمی کردی. منم گفتم: می خوام زودتر تموم بشه بریم تا برام تعریف کنی. چند روزه موندم تو خماریش، دارم می میرم. مامانم شیطنتش گل کرد. گفت: حالا کی گفته من می خوام برات چیزی تعریف کنم؟ منم با یه لحن التماس گفتم: مامااااااااااااااااان. اونم خندید و گفت: باشه عزیزم. حالا که اینقدر پسر خوبی شدی، ظهرم خوب به مامان از کون حال دادی منم به قولم عمل می کنم. بعد رفتیم تو اتاق. مامان گفت: صبرکن این کرستمو دربیارم، کوچیکه اذیت می کنه. گفتم: خوب چرا اینو می پوشی؟ مامان گفت: خوب دلیل داره. کرست کوچیک باعث میشه سینه هام قلمبه تر بشه. بعد درش آورد و دوباره تیشرتشو پوشید. نوک پستوناش از زیر تیشرت معلوم بود. منم گفتم: این جوری که خیلی باحال تره. وقتی تکون می خوری پستوناتم می لرزه. آدم خوشش میاد. مامانم کرستشو انداخت گوشه اتاق و اومد پیش من. بعد گفت: حامد چرا اینقدر دوس داری من جریان سکسامو برات تعریف کنم؟ منم گفتم: خوب خوشم میاد دیگه. برام جالبه مامانم با آدمای غریبه چه جوری سکس کرده یا می کنه. وقتی تعریف می کنی مثل اینکه دارم از نزدیک می بینم و خیلی حال میده. بعد مامان گفت: یعنی دوست داری یکی منو بکنه تو نگاه کنی؟ منم گفتم: آره، بدم نمیاد یه فیلم سوپر زنده ببینم. مامان بغلم کرد گفت: تو چقدر اخلاقت عجیب غریبه بچه. بعد گفت: چهار یا پنج سال پیش بود که اون مشکل برام پیش اومد. (پریود با درد شدید) وقتی شبنم دکترشو به منم معرفی کرد رفتم پیشش. دیدم با اینکه دکتر مامایی مرده ولی خیلی سرش شلوغه. معلوم بود کارش درسته. وقتی نوبتم شد روم نمی شد برم تو. منشیش چند بار تکرار کرد تا بلند شدم. وقتی رفتم تو دیدم یه مرد میانسال حدود 45 ساله، خیلی شیک، کروات زده و با ادب گفت: بفرمایین بشینین عزیزم. منم نشستم رو صندلی جلو میزش. بعد گفت: مشکلتون چیه؟ منم با خجالت گفتم: دکتر یه مدتیه موقع قاعدگیم خیلی درد دارم. پیش هر دکتریم رفتم نتونسته کاری برام بکنه تا اینکه شبنم خانم شما رو به من معرفی کرد. دکتره گفت: کدوم شبنم؟ گفتم: شبنم عامری. دکتره زود شناختش. گفت: پس شما رو ایشون معرفی کردن. بله می شناسمشون. خانوم خوش برخورد و خوشگلیم هستن. من از تعریف غیرعادی دکتر جا خوردم ولی به روی خودم نیاوردم. بعد دکتره گفت: بفرمایین لباستونو در بیارین و پاهاتونو رو تخت باز کنین. منم یه خورده معطل کردم. دکتره فهمید چمه: خواهش می کنم بفرمایین. تمام خانومایی که دفعه اول میان اینجا اینطورین ولی عادی میشه. منم رفتم پشت پرده. دکتر گفت: کامل لباستونو در بیارین فقط با یه شورت و کرست و اون لباس یه سره که اونجا آویزونه رو بپوشین. من دیگه داشتم آب می شدم. آخه تا اون موقع پیش هیچ مردی غیر بابات لخت نشده بودم. با تمام کمبودا و احتیاجاتی که داشتم سمت هیچ مردی نرفته بودم. مثل لبو سرخ شده بودم. بعد اومدم بیرون و رفتم رو تخت دراز کشیدم، پاهامو گذاشتم رو پدالای بغل تخت. پاهام کامل باز شده بود و تا ته کسم معلوم بود. دکتره اومد یه دستی به کسم کشید و گفت: خیلی خوب کردین که اصلاحش کردین. این جوری راحت تره. با این حرفاش من بیشتر خجالت می کشیدم. بعد یه دستکش کرد تو دستش. شورتمو داد کنار و انگشتش رو کرد تو کسم و به دیواره های کسم فشار می آورد. من یه حس عجیبی داشتم. هم خیلی خجالت می کشیدم هم کسم به خارش افتاده بود. یه چند بار دستشو کرد تو و فشار داد ازم می پرسید درد دارم یا نه. منم جواب می دادم ولی دیگه صدام داشت عوض می شد. دکترم فهمید و یه خورده دیگه الکی طولش داد. منم اعتراضی نکردم ولی هیچ کدوم به روی خودمون نیاوردیم وگذاشتیم به حساب معاینه. بعد گفت: ظاهرا مشکل خاصی نداری. آخرین بار کی چکاپ کامل شدین؟ منم گفتم: پارسال. گفت: پس یه چکاپ کاملم باید بشین. بعد یه سری دارو برام نوشت و یه رژیم غذایی هم بهم داد که رو کمتر شدن درد قاعدگی تاثیرداشت. بعد گفت: شما سینه های بزرگی دارین. دکتر قبلیتون بهتون توضیح داده چجوری ازشون مراقبت کنین؟ باز خجالت کشیدم و گفتم: بله یه چیزایی گفته. دکتر گفت: از چه کرمی استفاده می کنین برای سینه هاتون؟ منم گفتم: کرمی استفاده نمی کنم. گفت: پس چه دکتری بوده که شما پیشش می رفتین؟ من یه کرمم براتون می نویسم یک روز در میون استفاده کنین و سینه هاتونو باهاش کامل ماساژ بدین. من یه نمونشو دارم اگه بخواین می تونم بهتو نشون بدم. بعد گفت: هر ماه تست سرطان سینه می کنین؟ منم گفتم: هر ماه که پیش دکترم نمی رفتم ولی وقتایی که می رفتم بله. بعد گفت: پس اجازه بدین من یه معاینه بکنم. بعدش دوباره اومد سراغم. لباسه مثل لباسای تیمارستانی بود. از پشت بند داشت. اومد پشتم بندشو باز کرد و کمک کرد کرستمو دربیارمو حس می کردم قلبم می خواد کنده بشه. خیلی هیجان داشتم. بعد دکتر اومد خیلی آروم سینه هامو گرفت تو دستش و گفت: ببینین چقدر حالت خودشو از دست داده و آویزون شده. اگه از اون کرم استفاده کنین هم تا اندازه ای به حالت عادیش بر می گرده هم این ترکا که به خاطر بزرگی زیاد سینه هاتونه از بین میره. بعد با انگشت فشار می داد که ببینه توده چربی داره توش یا نه. من دیگه حالی به حالی شده بودم گه گاهی کنترلمو از دست می دادم و لرزهایی می کردم که دکترم فهمید من حالم خراب شده ولی بازم هیچی نگفت. قشنگ که سینه هامو دست مالی کرد گفت: آخرین پریودتون کی بوده؟ منم گفتم: حدود دو هفته پیش. دکترم گفت: خوب پس شما این داروها رو دو هفته استفاده کنین مطمئن باشین این دفعه درد معمولی خواهید داشت مثل همه. منم گفت: واقعا دکتر اگه اینجوری بشه که واقعا ممنونتون میشم. بعد دکتره یه خورده تعارف کرد و گفت: بعد از قاعدگی بافت سینه نرم تر میشه. اون موقع بهتر میشه تست سرطان سینه کرد. دو هفته دیگه بیاین هم نتیجه رو به من بگین هم یه چکاپ کامل بکنم. منم رفتم لباسامو پوشیدم، از دکتر تشکر کردم و رفتم بیرون. ولی هنوز یه جوری بودم. حشری شده بودم ولی نمی خواستم قبول کنم که توسط یه مرد غریبه تحریک شده بودم. وقتی این جوری فکر می کردم از خودم خجالت می کشیدم ولی واقعا خیلی تحریک شده بودم وقتی اومدم خونه کلی با خودم ور رفتم تا ارضا شدم .
فردای اون روز شبنم منو تو راهرو دید. گفت: چی شد؟ رفتی پیش دکتره؟ منم گفتم: آره یه سری دارو جدید داد گفت مشکل جدی نیست، با همین داروها حل میشه. شبنم گفت: اگه اینجوری گفته حتما حل میشه. اون الکی حرفی نمی زنه. منم گفتم: خدا کنه. بعد گفت: بهت نگفت که باید یه چکاپ کلی بشی. منم گفتم: آره، اتفاقا گفت. چطور مگه؟ شبنمم یه خنده مرموز کرد و گفت: هیچی آخه منم که رفتم پیشش همینو بهم گفت. حدس زدم به توام بگه. بعد خدافظی کرد و رفت. (یکمم از شبنم براتون بگم. یه زن تپل مپل مامانی که حدود ده سالی از مامانم کوچیک تر بود. کون داره دو برابر مامان. از روی چادرم میشه حرکتشو دید. تصور کنین لختش چیه. با پستونای قلمبه از مال مامان کوچیک تر ولی معلومه گردتر وتازه تره. خوب هرچی باشه یه ده سالی کوچیک تره. تنها ایرادش شکمشه. یه کمکی شکم داره. من خودم یه چند باری وقتی خونه ما بود و من سرزده می اومدم وقتی می دوید سمت چادرش دیده بودمش. در کل خوب کسیه. مبارک شوهرش باشه) یه چند روزی داروهامو خوردم ولی همش یه حس عجیبی داشتم. از این که یه دکتر مرد سینه ها و کسمو مالیده بود، کرمکی شده بودم. ولی چون دفعه اولم بود از خودمم خجالت می کشیدم ولی به خودم که نمی تونستم دروغ بگم. از دکتره خوشم اومده بود. اون پمادیم که دکتره داده بود و می مالیدم به پستونام خیلی چرب و لیز بود. وقتی با اون پستونامو می مالیدم بیشتر حشری می شدم. خلاصه همین جوری گذشت تا موقع پریودم. دکتره راست می گفت. دیگه از اون درد وحشتناک خبری نبود. یه درد خفیف داشتم که اونم عادی بود. خیلی خوشحال شدم. به شبنمم گفتم که دیگه درد ندارم وخیلیم ازش تشکر کردم. فردای اون روز باید می رفتم پیش دکتر. خیلی تو دلم آشوب بود. نمی دونم چرا. اولش گفتم نمیرم ولی بعدش گفتم نه حالا برای چکاپم که نرم برای تشکرم که شده باید برم. بالاخره فردا شد. منم رفتم. وارد اتاق دکتر که شدم دیدم با همون چهره مهربون و آرومش پشت میزشه. تا منو دید بلند شد بهم گفت: خوب مشکلتون حل شد یا نه؟ منم گفتم: بله دکتر حل شد. خیلی ازتون ممنونم. واقعا کمک بزرگی کردین. دکترم یه خورده تعارف کرد وگفت: خب، برین لباستونو دربیارین که چکاپتونم امروز انجام بدم. منم که منصرف شده بودم از چکاپ ولی روم نشد به دکتر بگم. یه جوراییم باز کرمم گرفته بود. دکتر گفت: چرا پس معطلین؟ یه خورده طول می کشه. پس زود باشین تا صدای مریضای دیگه در نیومده. نمی دونم چی شد منم به حرفش گوش کردم. رفتم پشت پرده و لخت شدم. دکترگفت: لباس زیرتونم دربیارین. منم در آوردم، رفتم رو تخت. حالا لخت لخت جلوی دکتر خوابیده بودم. دوست داشتم اونم لخت بشه بیفته روم. منم یه کمک فیلم بازی کنم که نکن... که نگه طرف از خدا خواسته بود، بعد منو بکنه. تو این فکرا بودم که دکتر دستشو گذاشت رو پستونم و آروم می مالیدشون. می گفت: الان خیلی نرم تر شده، راحت میشه معاینشون کرد. بعد پستونامو خیلی آروم و با حوصله می مالید، مثلا معاینه می کرد. منم کنترلمو از دست داده بودم. نفس عمیق می کشیدم و چشمامو می بستم. دکترم دیگه فهمیده بود. گفت: از اون کرم که گفتم استفاده می کنین؟ منم گفتم: بله. دکتر گفت: بهتره این کارو شب ها شوهرتون انجام بده چون هم برای سینه های شما خوبه هم می تونه مقدمه کار باشه. من خیلی خجالت کشیدم. گفتم: اون از این کارا نمی کنه. گفت: چرا؟ منم دیگه روم باز شده بود، حشریم شده بودم گفتم: از این کارا خوشش نمیاد. زود میره سر اصل کاری و زودم می خوابه. دکتر دیگه معاینش تموم شده بود. منم حالم خراب تر. گفت: از اون دفعه که جلوتون رو معاینه کردم یه چیزایی متوجه شدم که نسبت به سنتون یه ده سالی عقب تره، یعنی مثل یه زن سی سالس. اون کرمی که من دادم زیادم تاثیر نداره. بیشترین تاثیر با تحریک مداومه. چون تو اون حالت گردش خون شما بیشتر میشه و باعث میشه سینه هاتون خیلی دیر حالت خودشونو از دست بدن. حالا اگه شوهرتون این کارو نمی کنه شما خودتون بکنین. بعد گفت: بلندشین برای آزمایش، نمونه ادرار و مدفوع شما رو لازم دارم. بعد دوتا کاسه شیشه ای بزرگ آورد و گفت: لطفا تو این ادرار کنین. ولی من نمی تونستم. دکتر گفت: اینجا دیگه جای خجالت نیست. زودتر لطفا. منم رفتم رو ظرف و سعی کردم بشاشم ولی متوجه شده بودم که دکتر یه جور خاصی نگاه می کنه. نمی دونم ولی مثل این که از دیدن شاشیدن من خوشش می اومد. برای همین این کارو ازم خواست بکنم، وگرنه می تونست موقع رفتن دوتا ظرف آزمایش بده و منم برم تو دستشویی مطب، ولی منم چون تونسته بودم یه کاری بکنم که دکتر خوشش بیاد راضی بودم و هیچی نگفتم. بعد گفت: روی تخت چهار دست و پا بشینین تا این مایع رو بفرستم تو پشتتون و شما با زور خارجش کنین که هم نمونه بردارم هم تمیز بشه برای باقی چکاپ. منم رفتم رو تخت قمبل کردم. با گفتن اون حرفا که از سکس با شوهرم راضی نیستم دکتره یه جوره دیگه شده بود. بد نگام می کرد. بعد یه چیزی شبیه سرم که لوله پلاستیکی سرش بود رو کرد تو سوراخ کونم و مایع رو با فشار فرستاد تو کونم. حس می کردم دارم پر آب میشم. بعد مثل شاشیدن خودمو خالی می کردم تو اون یکی ظرفه. چند بار این کارو انجام دادیم. بعد دکتر گفت: خب، بخوابین رو تخت. منم خوابیدم. یه دستکش دستش کرد و دوتا انگشتشو کرد تو کسم و مثلا معاینه می کرد. منم چشمامو می بستم و سعی می کردم خودمو کنترل کنم ولی نمی شد. دکترم می دونست چقدر حشریم ولی نمی دونم چرا هیچ کاری نمی کرد. شاید می ترسید من آبروریزی کنم. منم پیش خودم گفتم: پس باید یه چراغ سبز نشونش بدم. بعد همین طور که انگشتشو می کرد تو و در می آورد من یه آه ه ه ه ه ه کشیدم. دیدم دکتر سرشو سریع بلند کرد گفت: دردتون اومد؟ منم گفتم: نه و یه مکث کردم که خودش گرفت چه نوع آهی بوده. دکتر دیگه مطمئن بود منم می خارم و بدجور حشریم. گفت: خوب تقریبا تموم شد. فقط یه نمونه برداری مونده. اونم اسپرم. منم مخصوصا گفتم: یعنی باید چیکار کنیم؟ دکتر گفت: شما باید یه جوری خودتونو ارضا کنین و یه مقدار اسپرم به من بدین. منم گفتم: آخه نمیشه، یعنی نمی تونم. دکترم دیگه جسارت پیدا کرده بود و گفت: خب، اگه ناراحت نمی شین منم می تونم کمکتون کنم. بعد من با یه لبخند گفتم: یعنی چه جوری دکتر؟ گفت: سرتو بزار رو بالش، باسنتو بده بالا تا بهت بگم. فهمیدم که دکترجون چشش دنبال کون من بوده. بعد یه کرم آورد زد به کونم و انگشتشو کرد تو. گفت: خیلی تنگه. تا حالا از کون سکس نداشتی؟ منم گفتم: نه. گفت: دوست داری داشته باشی؟ منم گفتم: بدم نمیاد. همین طور که انگشتشو عقب جلو می کرد گفت: جوووون، این تا حالا کیر توش نرفته این جوریه، اگه کیر بره توش جا بازکنه وگنده تر بشه چی میشه؟ بعد آروم انگشت دومشم کرد تو. من که دیگه طاقت نداشتم. گفتم: خوب حالا از جلو مشغول شو تا عقبم آماده بشه. اونم گفت: چشم. زود شلوارشو کشید پایین. کیرش خیلی باریک ولی دراز بود. یه کاندوم کشید سر کیرش. منم تو همون حالت مونده بودم و منتظر کیر. باورم نمی شد دارم با یه مرد دیگه غیر شوهرم سکس می کنم. ولی تو اون لحظه فقط کیر می خواستم. بعد دکتر اومد پشتم. کیرشو می مالید به کسم که ازش آب راه افتاده بود. خم شد روی من و در گوشم گفت: تو که این قدر سکسی و حشری هستی چرا تا الان این قدر خودتو عذاب دادی؟ حیف این کس و کون نیست بی مصرف بمونه؟ بعد کیرشو با کسم تنظیم کرد و آروم کیرشو کرد تو کسم. کسم پر آب بود. دکتر می گفت: چقدر آب ازت راه افتاده. خوب زودتر می گفتی کیر می خوای. من که مردم از شق درد. کیرش داغ بود. خیلی خوشم اومده بود. نفسم در نمی اومد. دکترم دیگه داشت تلمبه زدناش تندتر می شد. از یه طرف کیرشو می چپوند تو کسم از یطرف دوتا انگشتشو کرده بود تو کونم و هر دو رو عقب جلو می کرد. من دیگه نالم در اومده بود. دکتر می گفت: چیه؟ خوشت اومده؟ حال می کنی؟ دوست داری بازم بکنمت؟ من با حرکت سر جوابشو می دادم. بعد انگشت سومشم کرد تو کونم. نمی دونم چی زده بود به سوراخ کونم. انگشتش لیز می خورد می رفت تو. من دیگه داشتم منفجر می شدم از لذت. تا بالاخره ارضا شدم. دیگه جون نداشتم رو پام وایسم. خوابیدم رو تخت. دکتر گفت: چی شد؟ آبت اومد؟ تازه کجاشو دیدی. هنوز کون آکبندت مونده. بعد دکتر از روم بلند شد. کیرشو کشید بیرون. یه چیز شبیه گوش پاک کن آورد منو برگردوند، پاهامو از هم باز کرد و اونو کرد تو کسم و چرخوند. گفت: چطور بود؟ خوب کمکت کردم که آبت بیاد؟ منم گفتم: آره خیلی خوب بود. دکتره کلا عوض شده بود. نه به اون با ادبی اولش نه به این حرفاش. ولی منم از حرفاش خوشم می اومد. دوست داشتم باهام این جوری حرف بزنه. بعد دوباره پاهامو باز کرد و شروع کرد به لیسیدن کسم و دوباره انگشتاشو کرد تو کونم. دوباره حشری شدم. سینه هامو می مالیدم و کمرمو بلند می کردم. کسمو فشار می دادم تو صورتش دکتر که دید باز من حشری شدم. گفت: برگرد به صورت چهار دست وپا شو. منم برگشتم. یه خورده کپلامو چنگ زد و بوسید. بعد دوباره از اون کرمه به سوراخ کونم و کیر خودش زد و گفت: آماده ای کونتو افتتاح کنم؟ منم سرمو تکون دادم. اصلا نمی تونستم حرف بزنم. نمی دونم از خجالت بود یا حشری بودن. ولی صدام در نمی اومد. دکتر خیلی آروم و حرفه ای سر کیرشو کرد تو کونم و یه مکث طولانی کرد و گفت: هر وقت دیدی جا باز کرده خودت بیا عقب. منم همین کارو کردم. یه چند دقیقه ای طول کشید تا تونستم کیرشو کامل تو کونم جا بدم. برخلاف خیلی ها که اولین تجربه سکس از کونشون با درد و بدون لذت بوده مال من خیلی راحت و با لذت بود. شاید به خاطر کارکشتگی دکتر بود. دیگه دکتر شروع کرد خیلی آروم به تلمبه زدن. منم کمکش می کردم. دکتر می گفت: وای، عجب کونی داری! خیلی وقته همچین کون تنگی به پستم نخورده. تا حالا کجا بودی تو؟ دیگه کونم گشاد گشاد شده بود و دکتر با تمام زورش که از روی شهوتش بود کیرشو تو کونم فرو می کرد. منم حال می کردم. بعد کیرشو کشید بیرون و گفت: خوشت میاد از کون می کنمت؟ منم باز سرمو تکون دادم که یعنی آره. گفت: نه، این جوری به درد نمی خوری. التماس کن تا باز بکنمت. منم گفتم: بکن دیگه، زود باش. دکتر می گفت: نه، بازم بگو چیکار کنم. من دیگه داشتم می مردم از حشریت. دیگه زبونم باز شده بود. گفتم: بکن تو کونم. بازم از کون بکن منو. بیشتربکن. همه کیرتو بکن تو کونم. دارم حال می کنم. دارم کون میدم. اینا رو که گفتم دکتر دیگه دیوونه شد. کیرشو یه دفعه کرد تو کونم و مثل وحشی ها تلمبه می زد. طوری که پرت می شدم جلو. پستونام مثل تاب جلو عقب می شد. یه چند دقیقه با سرعت بالا منو از کون کرد تا این که هردو با هم آبمون اومد. دکتر سریع بلند شد، خودشو جمع و جورکرد و گفت: زودتر خودتو مرتب کن. ویزیتم خیلی طول کشید. بیرون کلی مریضه که الان شک می کنن این تو چه خبره. منم تا اینا رو شنیدم تازه یادم افتاد کجام و چیکار کردم. زود پا شدم و خودم و جمع و جور کردم. تو کونم احساس سوزش می کردم. به دکتر گفتم. اونم زد رو کپلای کونم. گفت: عادیه، چند بار دیگه که کیر بره توش عادت می کنی. خوشتم میاد. کمک کرد شورت و کرستمو پوشیدم. بعد منو چسبوند به دیوار، گفت: خوشت اوم. منم گفتم: آره خیلی وقت بود اینجوری حال نکرده بودم. دکترم گفت: هر ماه که میای برای معاینه بیین این فاصله اگه کس و کونت به خارش افتاد بیا دوات پیش خودمه. بعد یه لب آبدار ازم گرفت. منم بغلش کردم. دیگه خجالت نمی کشیدم. ازش تشکر کردم و لباسامو پوشیدم. احساس می کردم دوباره تو حجله بودم. موقع راه رفتن سوزش کونم بیشتر می شد. برای این که تابلو نشه خودمو کنترل کردم تا مریضای دیگه بویی نبرن که دکترجون چه حال اساسی به کس و کونم داده. اون روز تا شب یه جور دیگه بودم. احساس خوبی داشتم. دوست داشتم بازم فردا برم دکتر چکاپم کنه ولی نمی شد. فردای اون روز شبنم اومد خونمون. بعد گفت: خب، حالت چطوره؟ خوب شدی؟ منم گفتم: آره، خیلی ازت ممنونم. خیلی دکتر عالی بود. بعد شبنم گفت: این نظر برای قبل چکاپ یا بعدش؟ من تعجب کردم. سریع خودمو لو دادم. اول فکر کردم دکتره با شبنم با برنامه این کارو با من کردن. بعد شبنم چهره متعجب منو که دید گفت: نترس بابا، من دهنم قرصه. تازه خودمم یه پام پیش دکتر و تجربش تو سکس گیره. اون روز که گفتی برات یه چکاپ کامل در نظر گرفته پیش خودم گفتم: به به حمیراجون نمی دونی چه ضیافتی در انتظارته. این دکتره روشش همینه. از هر زنی که خوشش بیاد یه چکاپ براش می نویسه. بعدم این قدر الکی باهاش ورمیره که طرف خودش با التماس بگه منو بکن. تخصصشم کونه. ناصر شوهرم از سکس از کون خوشش نمی اومد. منم تا اون موقع تجربش نکرده بودم. دکتر رام انداخت. الان دیگه حرفه ای شدم. یه مرد بده دستم با کونم آبی ازش می کشم که چاهش خشک بشه. من که ماتم برده بود. این واقا همون شبنم نجیب و چادری همسایه ما بود که مثل جنده های کار کشته حرف می زد؟ بعد مامان پاشد، گفت: خوشت اومده ها هر روز برات قصه سکسی میگم! منم ماچش کردم. گفتم: آره، چه جورم. خیلی ماهی مامان. بعد از اون دیگه اتفاق تازه ای نیفتاده که براتون تعریف کنم. اگه ماجرایی پیش اومد براتون میگم. خلاصه مامان حمیرای عزیز من الان شش تا شوهر داره. یعنی دکتر- سعید- منصور- داداش حمید- من و آخر از همه بابام که دوره ای با هر کدوم که بخواد سکس می کنه. ولی می دونم سیر بشو نیست .
.What's life? Life is love
.What's love? A kissing
.What's kissing? Come here and I'll show you

Sexy
     
  
مرد

 
تمنای تمنا 1

از همون جوونی خیلی حشری بودم . تو عرض یه سال سه چهار تا دو ست پسرعوض می کردم . خیلی دوست داشتم بهشون حال بدم وحال کنم . واسه این که دختریمو اتز دست ندم همش مجبور بودم ازکون بدم . تا این که دیپلممو گرفتم و منم که مثل اسمم تمنا تمنای زیادی داشتم و پر از هوس و شور و شوق جوونی بودم گول حرفای یه پسره همسن خودمو می خورم و کوسمو تقدیمش می کنم . ای خاک عالم تو سرت تمنا که تموم نشونیهایی که اون پسره از خودش می داد همه غلط بود . حتی تو خونه خودمون منو گاییده بود و دختری منو گرفته بود . پدر و مادر از غصه داشتند دق می کردند . آخرشم یه نفر که 22 سال بزرگتر از من بود و چهل سالش می شد اومد منو گرفت . وای چقدر بابا مامانم خوشحال شدند و منم که تا ابد نمی تونستنم بشینم که یه جوون کوس خل بیاد و یه زن کوس خل تر از خودشو بگیره . شعبان وضعش خوب بود . تاجر برنج بود و یه خونه دو طبقه بزرگ هم تو اولای میدون آزادی به طرف انقلاب داشت که بعدا بچه هامونو فرستادیم طبقه اول . مرد خوبی بود خیلی بیشتر از اینا ملک و املاک داشت وراستش واسم زیاد مهم نبود . من فقط می خواستم آتیش هوسمو خاموش کنم . تا چند سال اول کیرش بدک نبود مثل ماشین پیکان فعال بود . بچه اولمون دختر بود که اسمشو گذاشتیم شوکت که خیلی شرور بود و شیطون و دومی هم که قربونش برم یه کاکل زری خوشگل بود و 6سالی کوچیک تر از خواهرش که اسم اونو گذاشتیم یعنی اسم اون پسره رو شوهرم گذاشت شعیب . هیچم از این اسمای عربی عهد عتیقی دهن پر کن خوشم نمیومد . شوکتو که پارسال شوهر دادم تا قبل از این که کار دست خودش بده و خودشو گرفتار یک پیرمرد کنه و یه جوون ترتیبشو بده ... حالا یه پیر مرد 60 ساله و زن 38 ساله و یه پسر 12 ,13ساله کل اعضای خونه رو تشکیل می دادند . در این 20سالی که از ازدواجم می گذشت به غیر از 5 سال اولش بقیه رو یک سکس درست و حسابی نداشتم . مخصوصا از پنجاه سالگی شوهرم به بعد . دست از پا هم خطا نکردم و آتیش هوس خودمو با چیزای مصنوعی و وررفتن با خودم یه جوری می خوابوندم . کیرش که شق بشو نبود . قرص وایاگرا هم که می خورد یا فشارش می رفت بالا یا سر درد می گرفت . وقوز بالا قوز تر این که از بس که ناشکری کردیم همینش هم از دست ما گرفته شد و آقا یخه ما دیگه شد یخ در بهشت . سکته زد و نصفه راست تنش فلج شد . حالا باید مث یه بچه کوچیک ازش پذیرایی و مراقبت هم می کردیم . دو تا پاشم کرده بود تو یه کفش که پرستار نمی خوام و تو مراقبم باش . .کشتم خودمو تا واسه روزش پرستار گرفتم . شبارو خودم عهده دارش شدم . این از این . دیگه می دونستم این شوهر واسم شوهر بشو نیست . نیروهای متضاد در جسم و روحم با هم دست به یقه شده معلوم نبود کدومشون می خوان پیروز شن . دیگه تصمیممو گرفته بودم . باید هر جوری شده خودمو خالی می کردم . باید خودمو مینداختم تو بغل یکی . کوسمو می دادم به دست یه کیری که منو تا یه مدتی آب بندی کنه . می دونستم که جوونا عاشق کوسن و گاییدن زنا . تو همین گیر و دار یه روز پشت تاکسی نشسته بودم وداشتم به خونه بر می گشتم . دو تا جوون خوش تیپ و خوش هیکلو دیده بودم یه خورده این نیروهای درهم و برهم داخل جسم و روحم دوباره منو به حرکت در آورده و وسوسه ام کرده بودند . یه پامو گذاشتم روی پای بغل دستی فوری کنار کشیدم . به جای این که من معذرت بخوام جوونه معذرت خواست . اینم از شانس ما . یه دفعه دیگه کرم ریختم . بغلی من به بغلی خودش که ظاهرا دوستش بود اشاره زد طوری که منم بشنوم گفت یارو مثل این که کوسسسسسه -اشتباه نکنی -بابا چی بهت میگم متوجه شدم که خارش داره -جا داری ؟/؟-آره امشب خونواده می خوان برن عروسی و چند ساعت در بست خونه دارم . بغل دستیم یه نگاهی به من انداخت و منم تو چشاش زل زده سرمو تکون دادم که بله من هستم . شماره یک به شماره دو سقلمه ای می زنه و میگه نگاه کن بهش اهل حاله چی میگی با هم پیاده میشیم قرار میذاریم ؟/؟این بار شماره دو بهم نگاه کرد و گفت ول کن حمید زیر بیست سال خیابون ریخته من برم اینو بچسبم که سن ننه من و تو رو داره ؟/؟تازه حتما دو برابر اون جنده های جوونم پول می گیره .اینا دک و پزشونم خیلی زیاده . نزدیک بود دهن باز کنم بگم حاضرم دستی بدم و کیرتونو بهم بدین . دیگه روم نشد وچند صدمتر قبل از خونه پیاده شدم . رفتم میوه فروشی و خودمو سر گرم خرید کردم . مشتری دیگه ای نبود . دیدم اون وسطا یه جای تنگ جناب میوه فروش داره میوه هارو ردیف می کنه وخوبا رو از بدا جدا می کنه منم خودمو زدم به کوچه علی چپ وتومسیرش کونمو از پشت مانتوم به کیر قایم شده اش چسبوندم .ظاهرا اونم جزو دوزاری کج ها بود که ازم عذر خواهی کرد که جارو تنگ کرده ..رفتم خونه دیدم شوهر خانوم پرستاره اومده دنبال زنش که اونو ببره .زن و شوهر اصلا بهم نمیومدن . گویی زنه پنجاه سالش بود ومرده سی سالش . فوری مانتومو در آورده و باسن توپ خودمو که از داخل داشت شلوار جینمو می ترکوند نشون شوهره داده و اونم با لبخند همراهیم کرد . بالاخره می رفتم تا موفق شم . پرستاره یه چشم غره ای به شوهرش رفت و گفت دیگه لازم نیست که شبا بیاد پی اون . همش به در بسته می خوردم . عصبی شده بودم . غذای شعبانو دادم و اومدم توی هال وکنار شعیب نشستم . ماشاءالله یواش یواش داشت واسه خودش مردی می شد . رفت حموم و منو تنها گذاشت -مامان ببخشید باخودم حوله نیاوردم -رفتم در حموم باز کرده که حوله رو بدم دستش یه لحظه که در باز شد تن لختشو دیدم . درهمان فرصت کوتاه تنها چیزی که توجهمو جلب کرد کیر مردونه و درازش بود با این که موهای دور کیرش خیلی حجیم بوده و تا وسطای آلتشو می پوشوند ولی از ابهت کیرش کم نکرده بود .خودشو کنار کشید حوله رو گرفت ومنم درو بستم .. نه .. نه تمنا !تمنای کیر پسرتو نداشته باش . اون چشم و گوش بسته هست . تو مادرشی .. نه ... نه ..رفتم آشپز خونه . کلفت ترین و دراز ترین بادمجونی رو که دیدم بر داشتم و شورتمو کشیدم پایین تا یه جوری خودمو آروم کنم . بادمجون رو میذاشتم تو کوسمو در می آوردم . با این که هر چند لحظه پاکش می کردم ولی بازم خیسی زیاد کوسم پوست بادمجونو براق تر می کرد . درسته از کیر پسرم کلفت تر بود اما می دونستم بادمجون اگه توی کوس بره نیاز به کیر رفع نمیشه ولی اگه کیر بره توی کوس دیگه نیازی به بادمجون نیست .. ادامه دارد . .نویسنده ..ایرانی
شب است و ماه می‌رقصد
ستاره نقره می پاشد
من اما
ساکت و خاموشم
     
  
مرد

 
خواهرو خوب خوشگلم 3

تارا تارا خواهر جون چیکار داری می کنی ؟/؟ اگه الان مامان بیاد ببینه زشته -نه مامان نمیاد . اون حالا خوابیده . من درو قفل کردم اگرم در بزنه و بیاد ما لباسامونو می پوشیم . می دونه که من این روزا در کنار توام و به هیچ وجه تنهات نمی ذارم . بیا عزیزم خواهر کوچولوی ناز و خوب ودوست داشتنی من دوستت دارم دوستت دارم . ببینم خوشت میاد . دوست داری باهات از این کارا می کنم ؟/؟ لذت می بری ؟/؟ -سرمو تکون دادم که یعنی آره -باشه ترانه جون تا هر وقت دوست داشته باشی من کنار تو می مونم و باهم حال می کنیم . باشه ؟/؟ -باشه تا را جون .. اون خودشو به من می مالید و یه حرکات عجیبی ازخودش نشون میداد . نمی دونم چرا همچین حالی شده بودم . تا حالا سابقه نداشت . شاید به خاطر وضعیت عادت ماهانه من بوده باشه .. هرچه بود از این تغییرات خیلی خوشم میومد . یه دگرگونی خاصی داشتم . دیگه حس می کردم با دنیای گذشته ام فاصله گرفته ام . طوری که دوست داشتم با خودم باشم یا با اون چیزایی که راضیم می کنه ووابسته تمایلاتی که دارم . می خواستم یه جورایی خودمو با احساسات و خواسته های جدیدم هماهنگ کنم و حس کردم که تارا این کاررو به خوبی انجام میده و خیلی راحت می تونه درکم کنه . خواهرم با دستاش تمام بدنمو می مالید و این کاررو طوری ماهرانه انجام می داد که دلم نمی خواست به این زودی دست از من بر داره . برام جالب بود این هیجانی که به کوسم می داد . پس اون باید چند سالی باشه که از این هیجان خودش لذت می بره . کف دستشو گذاشته بود رو کوس من . خیلی خوشم میومد . طوری لذت می بردم که اصلا دلم نمی خواست از این وضعیت رها شم . لذتی که تمومی نداشت . حوصله هیچ کار دیگه ای رو هم نداشتم . وقتی دستشو میذاشت رو سینه ام یا رو کوسم پوست زیر سینه هام و دور کوسم یه لذتی رو به تمام تنم پخش می کرد که دوست داشتم تارا همش پیشم بمونه اصلا دوست نداشتم برم مدرسه . دلم می خواست خواهرم همین جوری پیشم دراز بکشه . منو به شکم خوابوند و دهنشو گذاشت رو کون کوچولوم -حالا کون خواهر نازمو می بوسمش و یواش یواش گازش می گیرم . خیلی خوشم میومد از این که کونمو خیلی آروم گازش می گرفت . من بزرگ شده بودم و تارا هنوز مثل بچه ها داشت نازم می داد . چقدر خوشم میومد وقتی که اون زبونشوروسوراخ کونم میذاشت و با پهنای زبونش رو کونم می کشید و دوطرفشو به پهلو ها باز می کرد و نوک زبونشوازاونجا می ذاشت رو سوراخ کوسم . یه قلقک خاصی رو در من به وجود می آورد که لحظه به لحظه بیشتر خیسی کوسمو حس می کردم . یه آبی و تری خاصی که مدتی قبل اونو نداشتم و حالا دچار یه هیجان خاصی شده بودم . تارا هنوز اون فرصتو به من نداده بود که به پسرا فکر کنم . البته قبلش از این که پیش یه پسر جلب توجه کنم خوشم میومد ولی هنوز به این مسئله که یه روزی با پسری بخوام عشقبازی کنم و لخت تو بغلش باشم و لذت بدم و لذت ببرم فکر نکرده بودم . تارا یواش یواش خودشم یه حالتای عجیب و غریبی پیدا کرده بود . دوست داشت یه جورایی خودشو به من بمالونه . بازم منو برگردوند و رو من دراز کشید انگاری در این حالت اون جوری که می خواست نمی تونست کوسشو به کوس من بچسبونه و حرکتش بده . برای همین منو نشوند و خودشم روبروی من نشست . دوتایی مون رفتیم تو هم من پاهامو بو دوطرف باز کرده و از دو طرف پهلوهاش رد کردم و اونم کوس منو با کوس خودش طوری می مالید که جیغم داشت می رفت آسمون . نمی دونم چرا این لذت خواهی من تمومی نداشت و می خواستم به همین حالت بمونم . من و تارا اون شب تا می تونستیم با هم حال کردیم . اون کوس منو می لیسید و میکش می زد . نیمه های شب این من بودم که نمی ذاشتم اون بخوابه .. وقتی واسه خوابیدن دراز کشیدیم صداش کردم -خواهر جون .. بهم نگاهی انداخت و التماس رو توی چشام خوند -چیه عزیزم خواهر کوچولوی نازم . ترانه عزیزم ..می دونم بازم می خوای .. -با این که خوابم میاد نمی دونم چرا خوابم نمی گیره .. -باید بخوابی استراحت کنی . اون وقت مامانی صبح میگه دختر نازش چرا این قدر خواب آلوده .. بمیرم برات که عادت نداری . پس ببین من الان چند ساله چی می کشم ؟/؟ ولی یه خواهر بزرگتری نداشتم که به دادم برسه . اما من نمی ذارم ترانه من که غنچه ناز و کوچولوش تازه باز شده ولی هنوز دست نخورده و بکره سختی بکشه .. نمیذارم همش تو خواب و خماری باشه . پاهاتو باز کنم تا بازم کمکت کنم .. لاپامو باز کردم و اون دهنشو گذاشت رو کوسم . این بار با مکش بیشتری قسمت بالای کوسمو گذاشت تو دهنش . خیلی بیشتر از قبل منو یه جوریم کرد . ناله هامو تو گلوم خفه می کردم . دلم می خواست به دور و بر خودم لگد بندازم و به هرچی که نزدیکم بود چنگ بندازم و فشارش بگیرم . .... ادامه دارد .. نویسنده .. ایرانی
شب است و ماه می‌رقصد
ستاره نقره می پاشد
من اما
ساکت و خاموشم
     
  
↓ Advertisement ↓
TakPorn
مرد

 
بهترین هدیه عشق

من وهدیه از بچگی با هم دوست بودیم . دبستان و راهنمایی و دبیرستان و حتی دانشگاه همکلاس بودیم .. همسایه دیوار به دیوار . اون ازم خیلی خوشگل تر بود و یه خورده شیطون .. منم درسته مثل اون خوشگل نبودم ولی بانمک وجذاب بودم . کمتر پیش میومد که سر مسئله ای اختلاف نظر داشته باشیم . ولی من منطقی تر بودم . بااین حال هیچوقت از ته دل نسبت به هم حسادت نمی کردیم و به داشته های هم . درس من بهتر بود . ولی اونم همش نمرات خوبی می گرفت . مادررشته مهندسی برق درس می خوندیم . افشین از همون اول همکلاس ما بود . سه سال بزرگتر از ما .. پسر خیلی خوش قیافه ای بود و مودب .. با بیشتر دخترا و پسرا گرم می گرفت . البته با دخترا هم که طرف صحبت می شد از روی ادب و نزاکت خاصی بود . دخترا همشون دوست داشتند که اون دوست پسرشون شه ولی اون زیاد در بند این مسائل نبود . درسشم در حد متوسطی بود . حدس می زدم اون باید خارج از این محیط دوست دختر داشته باشه . درست مثل هدیه من که یه دوست پسر داشت که از بستگان دورش بود و دوستش ولش کرد و رفت بایکی دیگه ازدواج کرد .. خیلی واسش ناراحت بودم . مدتها گذشت تا تونست خودشو بگیره . -هدیه بهت گفته بودم تا درسامون تموم نشده نباید عاشق شیم --ببین افسانه چیکار کنم عشق خودش اومد -سرزده اومد ؟/؟ حتما تو هم دعوتش کردی که بیاد . وقتی در خونه دلتو زد درو باز نمی کردی -عشق وقتی درخونه دلو بزنه در خود به خود باز میشه . وقتی که مثل یه مهمون بیاد تو خونه ات بشینه میشه صاحب خونه و دیگه درو به روی هیشکی دیگه باز نمی کنه . -اون وقت می تونه بی اجازه هم بره و یه دنیا حسرت و پشیمونی هم واست بذاره -بس کن افسانه تو اصلا حرفامو نمی فهمی .. هروقت عاشق شدی می فهمی که من چی می گفتم و چی می کشیدم . -امکان نداره .. امکان نداره . مگه من مغز خر خوردم . می خوام با فکری آزاد لیسانسمو بگیرم و بعد فوق لیسانس و بعدش هم دکترا .. اصلا فکرشو نکن . مرد و پسر و از این جور چیزا تا ابد ریخته .. -نکنه دوست داری یه جوون با اسب سفید بیاد خواستگاری یه ملکه مادر ترشیده .. مدتی بود که افشین به بهانه های مختلف میومد و ازم جزوه می گرفت و در مورد مسائل درسی حرف می زد ولی حس می کردم اصلا حواسش به متن دروس نیست و فقط می خواد یه جوری بامن وقت صرف کنه .. آخرش در این مورد با هدیه صحبت کردم . -این پسره پررو از جون من چی می خواد -ببین هدیه بقیه دخترا بهت حسادت می کنن . -که چی . راستی تو چی ؟/؟-اگه دوست جون جونی من نبودی شاید . ولی داغ اون یکی هنوز به دلم مونده . دیگه به هیچ مردی نمی تونم اطمینان کنم . -آخه میون این همه خوشگل چرا باید دنبال یه ضعیفش باشه .. -حتما یه جورایی رفتی خونه دلشو درشو زدی ؟/؟ -فعلا اونه که داره در خونه دلمو می زنه ؟/؟ ببینم هدیه تو می تونی جای من جوابشو بدی ؟/؟ اگه دوست داری تو در خونه قلبتو واسش باز کن . -من از این غلطا نمی کنم .. -آها یادم نبود اون خودش میاد . واسه ما میشه آقا عشقه .. یعنی همون آقا گرگه . دوست داری بگیرش واسه خودت .. افشین ول کنم نبود . هیکل تپلی هم نداشتم که بگم اون یه جورای دیگه ای منو می خواد . دیگه این چند روز آخرو به بهونه های الکی دور و برم می گشت و من تحویلش نمی گرفتم . تا این که یه روز وقتی چند نفر از دخترا رو که دور و برش دیدم حس کردم که دارم حرص می خورم . آخرین بار بد جوری خیطش کرده بودم . -آقا افشین راستش من درس دارم و خداییش مثل بقیه دخترا نیستم . اهل مزاح و تیکه پراکنی هم نیستم و این که بخوام با این پسر و اون پسر برم بیرون . ازم خواسته بود که با هم بریم بیرون ... خیطش کرده بودم .. اونم رفته بود وسط دخترایی که همشون ازمن خوشگل تر بودند . -چیه افسانه امروز کم حوصله ای ؟/؟ نکنه عشق جون جونی خودتو با بقیه دیدی حوصله نداری . مردا همش همین طورن تا از یکی زده میشن میرن دنبال بقیه . -من و اون که با هم نبودیم . تازه من بودم که ناامیدش کردم و اصلا هم نمی خوام درموردش حرف بزنم . -ببین من نمی خوام دوست من بالاتر از خواهر من این قدر ناراحت باشه .. با عصبانیت داد زدم واسه چی ناراحت باشم واسه یه احمق ؟/؟ -ببینم ازکی تا حالا حماقت و درایت افراد به شما ربط داره ؟/؟ چند میلیارد آدم تو دنیا زندگی می کنند نشنیدم تا حالا قضاوت خاصی در مورد هیشکدوم از اونا داشته باشی -چقدر گیرمیدی هدیه . کورخوندی اگه فکر کردی من بهش علاقه دارم -فعلا که داره با بقیه حال می کنه .. وقتی که هدیه این حرفو بهم می زد با همه علاقه ای که بهش داشتم دلم می خواست موهاشو بکشم و از ریشه در بیارم . وسط روز بود و نفهمیدم افشین با کدوم دختر رفت . فقط سایه ای از اونا رو از دور می دیدم . تا این که کلاسای غروب ما تموم شد . این چند روز اخیر اون وقتایی که کلاسای عصرمون تموم می شد میومد وسط من و هدیه قرار می گرفت و منو با خودش می برد وتو همین محوطه حرفای الکی می زد . عادت کرده بودم به این که دنبالم راه بیفته و با منت قبول کنم که کنارم باشه .. به خودم گفتم افسانه کار درستی کردی که باهاش بیرون نرفتی پررو می شد .. ولی حالا که بد تر شد . دوروز می شد که لای کتابامو باز نکرده بودم . حال وحوصله درس خوندنو نداشتم . دوست داشتم از همه فرار کنم حتی از رفیق جونی خودم هدیه .. رفتم یه گوشه ای و رو یه نیمکتی نشستم . هدیه هم منو گم کرده بود و شاید این من بودم که گمش کرده بودم . همه رفته بودند و جز من کسی نمونده بود از همکلاسیهای خودمون . یهو از پشت نیمکت و درختا یه صدایی شنیدم و یه سری مثل سر غاز اومد بیرون .. -وااااااایییییی افشین ترسیدم .. زهره ترک شدم -فکر کردی از دست من می تونی درری ؟/؟ از این که می دیدم بازم بهم توجه داره خوشحال بودم و خاطرم جمع شده بود واسه همین حس کردم بهتره یه خورده متانت خودمو حفظ کنم و بازم یه طاقچه بالایی بذارم . ازدستش عصبانی هم بودم -ببینم دخترای دیگه کوشن . کسی رو گیر نیاوردی .؟/؟ -ببین اونا همشون لوسن .-پس خودتم باید خیلی لوس باشی که دنبال اونایی .-در مورد من اشتباه می کنی -ببینم منم اگه لوس بشم دست از سرم بر می داری ؟/؟ -تو که نمی تونی حقیقتو عوض کنی .. افسانه من دوستت دارم . چرا نمی خوای اینو درک کنی . -افشین منم دوستت دارم . همه آدما رو دوست دارم . -ولی من عاشقتم . یه لحظه صورتم سرخ شد . انتظارشو نداشتم که این قدر صریح و پوست کنده این حرفو بهم بزنه . جوابی ندادم و از دستش فرار کردم . مثل دیوونه ها راه می رفتم . دلم نمی خواست پشت سرمو نگاه کنم . گستاخ پررو .. دم در هدیه منتظرم بود -دختر کجایی تو . چقدر منتظرت باشم . سوار پرایدش شدیم و رفتیم طرف خونه -دختر چته ؟/؟ چرا رنگت پریده . -در زد . بالاخره درزد . ولی نداشتم بیاد تو خونه . -ببینم قاطی کردی ؟/؟ -نه هلش دادم انداختمش بیرون .. دو دقیقه بعد همه چی رو واسش تعریف کردم . -ببین دختر فکرمی کنی هلش دادی انداختیش بیرون ؟/؟ اون الان تو خونه دلته .. اگه نبود این طور حرص نمی خوردی .-ولی اون یک مزاحمه -کسی که وارد خونه دل آدم میشه هیچوقت یک مزاحم نیست -هدیه عزیزم . دوست خوب من ..میگی من چیکار کنم . -از دست دلت نمی تونی در بری . به دلت نمی تونی نه بگی . اگه امشب راحت خوابیدی بدون که دوستش نداری .ادامه دارد ...نویسنده ....ایرانی
شب است و ماه می‌رقصد
ستاره نقره می پاشد
من اما
ساکت و خاموشم
     
  
مرد

 
بهترین هدیه عشق ۲

اگه تا صبح بیدار بودی بدون که خیلی خیلی دوستش داری و نمی تونی دوری از اونو تحمل کنی -اگه یه خورده خوابیدم چی . -زیاد فرقی نمی کنه .. بالاتر از خواهرم دستمو گرفت تو دستش .. -افسانه بدجوری اومده تو خونه دلت .. اینو از نگات و از گرمای تنت می فهمم . -نه من می خوام درسامو بخونم . افکار مزاحمو نمی خوام . -تو از دستش فرار کردی . فکر می کنی تا چند بار می تونی این کارو انجام بدی و اون بی خیال باشه ؟/؟ وقتی صاحب خونه تحویلش نگیره ازش پذیرایی نکنه معلومه میره یه خونه دیگه .. هدیه با این حرفاش داشت آتیشم می زد . . اون شب تا صبح نخوابیدم . همش به اون فکر می کردم . این دفعه اگه بگه دوستم داره عاشقمه یه خورده نرم تر باهاش بر خوردمی کنم . یواش یواش کاری می کنم که فراموشم کنه . ... نکنه بعد از رفتن من رفته باشه بایکی دیگه .. نه همه دخترا رفته بودن و فقط هدیه دم در بود .. نکنه بیرون از دانشگاه یه دوست دیگه داشته باشه .. به من چه . داشته باشه .. ولی افشین دیگه تحویلم نگرفت . سه روز گذشت و من منتظر بودم . -افسانه می بینم اون اومده تو خونه دلت و سیمان کاری هم کرده و تکون نمی خوره . چیه تحویلت نمی گیره ؟/؟ از سیاستشه .. می خواد به تو درس بده ولی بازم صبر آدم یه حدی داره . -چیکار کنم هدیه . تو جای من بودی چیکار می کردی -بهت هیچ توصیه ای نمی کردم . کل اگر طبیب بودی سر خود دوا بکردی . من اگه روضه خونی وارد بودم خودم گریه ام می گرفت -یا مثلا اگه لالایی بلد بودی خودت خوابت می برد . هردومون خندیدیم و همو بغل زدیم . چقدر به دوستی هدیه نیاز داشتم و اون در این لحظات آرومم می کرد . چند بار می خواستم پاپیش بذارم و خودم در این مورد باهاش یعنی با افشین حرف بزنم ولی غرورم اجازه نمی داد تا این که در ساعت استراحت بین دو تا از کلاسها صدام کرد . من نتونستم حرفی بزنم . چون دچار استرس عجیبی شده بودم . -من بابت چند روز قبل از شما عذر میخوام . شما شخصیتت با بقیه فرق می کنه . حس می کردم یه حس خاصی رو نسبت به شما دارم . .... مجبور بودم اینجا رو بر خودم مسلط شم -پس خدا رو شکر دیگه اون حس رو ندارین متوجه شدین که اشتباه می کردین -نه اتفاقا متوجه شدم که خیلی بیشتر از اون حس خاص رو دارم تا به حدی که وقتی فکرشو می کنم شما نسبت به من هیچ حسی ندارین و بدون من راحت ترین دیگه اصراری به این ندارم که بخوام تو خونه قلبتون جایی داشته باشم -افشین امروز چقدر رسمی حرف می زنی .. می تونی خودت باشی ؟/؟-واسه اینه که باید خودمو عادت بدم که دنیای من و تو فرق می کنه .. -افشین تو در دیدار قبلی آخرین حرفایی که به من زدی چی بود ؟/؟ سرشو انداخت پایین . پسری که با بقیه دخترا خیلی بی پروا حرف می زد در مقابل من به زانو افتاده بود . این شرم وحیا بهش نمیومد . شایدم خیلی میومد و من از این حالتش خوشم میومد . -گفته بودم که عاشقتم -این طور بی احساس ؟/؟ -وقتی طرفت بی احساس باشه انتظار داری چه جوری بگم . -می خوام یه بار دیگه با احساس اون روزت بگی . اگه هنوزم همون حسو داری .. یه نگاهی بهم انداخت . مثل کسی که داره یه دیوونه ای رو ور انداز می کنه -افسانه میخوای منو دست بندازی ؟/؟ -شاید این تو باشی که می خوای منو دست بنداری . این همه دختر خوشگل و فانتزی چرا دنبال من یکی راه افتادی ؟/؟ -واسه این که عاشقتم . عاشقتم . عاشقتم .. اینو گفت و این بار اون بود که می خواست در ره . اینو با تمام وجودش گفته بود . به یاد حرف هدیه افتادم که گفت خودت باید انتخاب کنی . فرصت برای تصمیم گیری کم بود . می دونستم اگه ازم دورشه دیگه برای همیشه رفته .. می دونستم که نبودنش و از دست دادنش واسم عذاب بیشتری رو به همراه داره -افشین وایسا . نرو .. نمی تونستم فریاد بزنم که دوستت دارم . عاشقتم .. اومد نزدیک من سرمو انداختم پایین .. صورتم سرخ شده بود ..چند نفس عمیق کشیده گفتم -افشین منم یه حسی دارم مثل حس تو .. -دوسم داری ؟/؟-اوهو -عاشقمی ؟/؟ -شاید -شاید ؟/؟ -آره .. من دوستت دارم . عاشقتم . اون لبخندشو که انگاری دنیا رو بهش داده باشن هر گز فراموش نمی کنم . هدیه اومده بود نزدیک ما . از نگاههامون همه چی رو فهمیده بود . دوست خوب من بهترین راهنمام .. اونو بوسیدمش .. من و افشین از اونجا دور شدیم . خیلی حرفا واسه گفتن داشتیم . خیلی . چقدر اون روز فضای دانشگاه رو قشنگ تر می دیدم . گلها و گیاهان رو . درختا رو ..خورشید و آسمون آبی و آفتابی رو .. دنیا رو فقط در خودم و افشین خلاصه شده می دیدم . -افشین نباید کاری کنیم که از درسامون عقب بمونیم . -تو بخون به من تقلب برسون -اون وقت تو چیکار می کنی -فکر می کنم واست جملات عاشقونه می سازم .-اگه من بخوام برات جملات عاشقونه بسازم چی ؟/؟ -تو با همون نگات بگو .. -دوستت دارم افشین به اندازه روزایی که بهت نگفتم دوست دارم بهت بگم که دوستت دارم . راستی چی شد این همه دختر هوا خواه تو هستند و تو منو انتخاب کردی . راستش بیشتر دخترا یی که ..... ادامه نداد . فهمیدم می خواد چی بگه . یه خورده بهم برخورداز این که با خیلی ها برخورده ولی با خودم گفتم عیبی نداره اون تا حالا که با من دوست نبوده . از این به بعدشو کار دارم -افشین تو میدونی که اولین دوست پسر منی ؟/؟ -راست میگی ؟/؟ چه خوب . پس واقعا انتخاب به جایی کردم .. راست می گفت هدیه . عاشق اصلا حال و هوای خودشو نمی دونه . با این که من و افشین سعی می کردیم در مقابل بقیه بر خوردی داشته باشیم که نشون ندیم عاشق هم هستیم ولی من ته دلم یه جوری می خواست که حداقل دخترای کلاس جریان ما رو بدونن تا دیگه به خودشون اجازه ندن دور و بر عشقم باشن . راستش یه جورایی داشتم طعم حسادت رو می چشیدم . تمام فکر و ذهنم شده بود اون . وقتی که در کنارش نبودم به این فکر می کردم که داره چیکار می کنه و نکنه یکی بیاد اونو ازم بگیره . سعی می کردم نسبت به هدیه هم بی توجه نباشم که اونم رنج نکشه از این که حالا که عشقش به او نارو زده دوستشم کمتر هواشو داره و با اون حرف می زنه . یکی از غروبایی که کلاسمونو تعطیل کرده بودیم و من می خواستم با افشین باشم بهم گفت که جایی کار داره و عذر خواست .. هیچوقت به این سبک باهام بر خورد نمی کرد . به دل نگرفتم . رفتم طرف هدیه .. اتفاقا اونم همینو گفت .. بی خیال شدم و رفتم طرف خونه . رفتم تا ماشین بگیرم .. یه چند دقیقه ای که منتظر شدم دیدم که یه وسیله ای رو جا گذاشتم . به سرعت به طرف دانشگاه بر گشتم . از دور صحنه ای رو دیدم که خشکم زد . هدیه و افشین با هم بودند . در مورد یه مسئله ای با هم حرف می زدند . اونایی که فقط تا حالا با هام سلام علیک داشتند یهو دختر خاله پسر خاله شده بودند . خونم به جوش اومده بود . ازاین همه نا جوانمردی افشین و از پشت ضربه زدن هدیه .. باورم نمی شد . تقریبا بیست سال دوستی با هدیه ای که از بچگی باهاش بودم . اون بهترین دوستم بود . شاید درد خیانت هدیه واسم کشنده تر بود . منتظر بودم یه کاری کنند که من متوجه اشتباهم بشم . اونا فکر می کردن که من رفتم و از یه جایی که قایم شده بودند اومدن بیرون . افشین هدیه رو سوار ماشین خودش کرد و من پاهام سست شد و به دیوار دانشگاه تکیه دادم . نفسم نمیومد . دلم گرفته بود . باورم نمی شد . روزگار کثیف و زشت کردار . لعنت .. لعنت بر هر چی عشق و دوستیه .. تف تف بر هردوتون .. من که نخواستم و نمی خواستم عاشق بشم .. افشین پست و نامرد از اولش می رفتی عاشق همین هدیه می شدی .. حالا من نه هدیه رو دارم نه تو رو . به سرعت می دویدم . خیلی ها که هنوز تو محوطه بودن تعجب می کردن که من چرا این جوری می دوم . کتابمو بر داشته و رفتم دستشویی و سرمو به دیوار تکیه داده زار زار گریستم .ادامه دارد........نویسنده ....ایرانی
شب است و ماه می‌رقصد
ستاره نقره می پاشد
من اما
ساکت و خاموشم
     
  
مرد

 
بهترین هدیه عشق ۳ ( پایانی )

شب قبلش با هزاران امید و آرزو به خواب رفته بودم و اون شب با هزاران درد و رنج و آرام بخش .. دیگه هدیه رو تحویلش نگرفتم و افشینو هم همین طور .. دوتایی نگرانم شده بودن . من فقط سکوت کرده بودم و چیزی نمی گفتم . رفته بودم در یه حالت افسردگی . از دست دادن دو دوست دو عشق از دو نوع مختلف ..خیلی درد ناک بود -افسانه چته . -افسانه دیگه مرده . عشقا پوچ و بی ارزش شده . اصلا معنی نداره .. -افسانه من چه کاری کردم که تو باهام بدی ؟/؟ -هیچ کار من با خودم بد کردم ... با خودم فکر می کردم حتما هدیه به این عشق نیاز داشته ولی چرا منو قربونی کرده ؟/؟ چرا از اول نرفته طرفش ؟/؟ زیر چشمی هدیه و افشین رو می دیدم که یه چیزایی دارن بهم میگن .. افشین رفت و هدیه پیشم نشست .. -از جون من چی می خوای برو گمشو .. من دیگه نمی خوام ریختتو ببینم -افسانه تو اعصابت سر جاش نیست . بیا ببرمت دکتر .. یه مشکل روحی داری -مشکل من شما دو تایین تو و افشین .. طوری رفتار می کرد که انگار هیچی نمی دونه . همرام میومد و من هلش می دادم -افسانه من تنهات نمی ذارم .. دستمو آوردم بالا و یکی زدم زیر گوشش -برو عوضی اونی رو که نباید تنها بذاری تنها نذار . اون خیلی آروم باهام اومد ولی به زور سوار ماشینم کرد . دلم می خواست چپه می کردیم هردومون می مردیم . یه لحظه موبایلش زنگ خورد . سریع شماره شو دیدم .. افشین بود . دیگه برام مهم نبود .منو خونه پیاده کرد و خودش رفت تا با عشقش خلوت کنه و بگرده . شاید این یه حکمتی بود که من خیلی راحت دوستمو بشناسم . بعد از بیست سال . حس کردم که از ناحیه سر دارم دچار یه تیک عصبی میشم . مدام اون دو نفرو در آغوش هم تصور می کردم . خدایا اون مث خواهرم بود . ما با هم ندار بودیم . هرچی داشتیم با هم قسمت می کردیم . اگه بگم آب دهن همو هم می خوردیم دروغ نگفتم . اگه نگم بیشتر از خونواده ام دوستش می داشتم حداقل در ردیف اونا بود . همدمم بود . بیست سال .. آینه من بود . هدیه چرا بهم خیانت کردی .. ظهر اون روز نه با افشین حرفی زدم نه با هدیه . ظهر که کلاس تعطیل شد رفتم یه گوشه خلوتی میون سبزه ها و درختا تا کسی منو نبینه و آروم گریه کنم . افشین اومد نزدیکم -برو گمشو نمی خوام ببینمت ..-افسانه تو چت شده بریم دکتر .. تا امروز گفتیم حرمت تو رو نگه داشته باشیم شاید خوب شی ولی دیگه من و هدیه قصد داریم به خونواده ات جریان بیماری تو رو بگیم -تو و هدیه می تونین خیلی کارا بکنین .. -باشه اگه دیگه دوستم نداری بگو . فکر می کردم دخترا دلی عاشق و مهربون داشته باشن و باوفا باشن . شاید یکی دیگه رو پیدا کرده باشی . بی شعور خودش با یکی دیگه اونم با بهترین دوستم رو هم ریخته بود داشت به من می گفت بی وفا .. -افسانه من دیگه از زندگی تو میرم . چون خودت می خوای -برو به درک خوش باشی با عشق جدیدت -ولی این هدیه رو به مناسبت روز زن که فرداست واست گرفتم . بازش کن ببین خوشت میاد ؟/؟ یه انگشتره . نمی دونستم تو از چی خوشت میاد و اندازه تو رو سلیقه تو رو نمی دونستم و از مد روز هم اطلاع نداشتم . چند بار زحمت هدیه جونو زیادش کردم .. اون خوی تو رو و سلیقه ات رو می شناخت . می خواستم واست سور پرایز باشه .. انگار یه سطل آب یخ و یه سطل آب داغ رو رو سرم ریخته باشند .. همونجوری که داشتم به خودم فحش می دادم خاک بر سرت افسانه بی شعور , افسانه احمق نفهم از خوشحالی تو آسمون عشق در حال اوج گیری بودم .. جعبه انگشتر رو نمیکت قرار داشت و از افشین خبری نبود .. کجا رفته بود پسره . از خوشحالی نزدیک بود کله پاشم . رسیدم بهش -صبر کن کجا میری افشین . این جوری می خوای شریک غم و شادی های من باشی ؟/؟ این جوری منو در سختیها تنهام میذاری ؟/؟ یعنی دوروز منو در این حالت تحمل نکردی ؟/؟ اینقدر بدم ؟/؟ من که خیلی دوستت دارم . با شیطنت زنونه خودم کاری کردم که نه تنها از دلش در آورده و دلشو دوباره به دست آوردم بلکه یه چیزی هم طلبکار شدم . افشینو همونجا نگه داشته بهش گفتم فعلا بمون علف زیر پات سبز شه تا من ببینم این دختره هدیه کجاست . حسابی گند زده بودم . دونفری دو سه روز رفتند واسه من خرید کنن و من فکر می کردم دارن عشق و حال می کنند . این هدیه از اون نازکدلا بود . اینو یه گوشه ای گیر آوردم . سرشو بر گردوند -هدیه باهام قهری ؟/؟ من حالم خوب نبود .. دیدم اشک از چشای نازش داره سرازیر میشه .. میون هق هق گریه اش می گفت من به خاطر بیماری تو عذاب می کشیدم و اون وقت تو میذاری زیر گوشم ؟/؟ اون موقع که بچه بودیم این جور باهام لج نمی کردی . دست هدیه رو گرفته و به طرف صورتم بردم .. -منو بزن بزن هدیه .. چند تا بزن . محکم تر بزن . حقمه .. دل تو خواهرمو شکستم . مثل ابر بهار اشک می ریختم .. منو ببخش .. منو ببخش دست خودم نبود . دوتایی توبغل هم داشتیم گریه می کردیم . من بهترین دوست زندگی و خواهرمو یه بار دیگه پیدا کرده بودم -هدیه بگو منو بخشیدی دست من نبود . دستت درد نکنه عجب هدیه ای .. خوش سلیقه بودی .. .. راستش هنوز جعبه جواهرو باز نکرده بودم ولی لازم بود ازش تشکر کنم . آخ که من و این هدیه خوشگل خودم به اندازه بیست سال با هم درددل داشتیم .. -ساعت چنده افسانه -هیچی سه بعد از ظهره -چه عجب افشین رضایت داد که هدیه شو که داد بره . -وای خدا مرگم بده من اون پسره رو سه ساعته که کاشتم . -حتما رفته حالا .. دونفری رفتیم به اونجایی که افشین منتظرم بود .. عشق من در حالی که سرشو تکون می داد گفت زیر پامو نگاه کن راستی راستی علف سبز شده ...... پایان ... نویسنده .. ایرانی

شب است و ماه می‌رقصد
ستاره نقره می پاشد
من اما
ساکت و خاموشم
     
  
مرد

 
خواهر خوب و خوشگلم 4

تارا جونم .. تاراجونم .. حالم داره یه جوری میشه .. حالم .. وای خوشم میاد .. با دهن نرم و زبون و دندونش یه کارایی می کرد که دستمو گذاشته بودم رو سرش و موهاشو می کشیدم . تارای خوشگل من که موهاشو خیلی دوست داشت و بهش اهمیت می داد چیزی بهم نگفت ولی فشار دهنش رو کوس منو زیاد تر کرده بود . حالا خیلی راحت کنار هم لخت می شدیم . تارا خیلی بهم حال می داد . هیچ چیز به اندازه وقتی که کوسمو میذاشت تو دهنش بهم لذت نمی داد . اون روز وقتی که تمام کوس و مرکز ثقل اونو گذاشت تو دهنش و با فشار منظم و باحال اونو لیسید و میکش زد من فقط به خودم فشار می آوردم . دلم می خواست همین جوری بدوم و از یه لذت زیاد فرار کنم . لذتی که خیلی زیاد بود و با اون هوس اوج گرفته بودم . خواهرم می دونست باهام چیکار کنه . روز ها و حالتهایی بود که اونو پشت سر گذاشته بود و حتی حالا هم باهاش روبرو بود برای همین احساسات و نیاز های منو درک می کرد . این رفتار اون سبب شده بود که تا حدود زیادی احساس خانومی کنم . رابطه من و تارا فقط به سکس ختم نمی شد . در واقع این لذت بردن ها در اخلاق و رفتار من هم اثر مثبت گذاشته بود . مقوله هوس جدا بود و مقوله رفتار و اخلاق و کردار و اندیشه و گفتار نیک چیز دیگه ای . شاید دلخوشی من که کی شب می رسه و خواهر جون تو رختخواب کنار من قرار می گیره منو داغ داغم می کرد و به من هیجان می داد . وقتی در همون روز یعنی روزی که تارا با اوج هیجان کوس کوچولو و خیس منو لیس می زد و من به یه حدی از سرمستی و خوشی و لذت رسیده بودم اون فشار کوس لیسی منو زیاد کرد و دستاشو گذاشت رو سینه هام و همه طرفه خواست که به من حال بده . نمی دونستم ته سکس و آخر خوشی و کیف به چی میگن ولی وقتی برای آخرین بار از لذت نمی دونستم چیکار کنم و این لذت طول کشید دستم از رو سر خواهر جونم افتاد .. روی تخت ولو شده و مثل هر دفعه دیگه ای که به من حال می داد رفته بودم در یه حالت خماری . بااین که خیلی خوشم میومد بازم دلم می خواست .. دوست داشتم که تارا بازم باهام ور بره . کف دستشو می ذاشت رو کوسم و باهاشون بازی می کرد . چقدر از این کارش خوشم میومد . بعضی شبا دوبار و در دو سرویس با هم حال می کردیم . هر چند سرویس اول هیجانش بیشتر بود و لذت بیشتری بهم می داد ولی دومی هم کلی لذت بخش بود . یک بار بعد از این که از اون حالتا بهم دست داد دیدم که تارا بغلم زد و خودش زیر قرار گرفت و دستاشو دور کمرم حلقه زد و منو سخت به خودش فشرد . از پایین کوسشو به طرف کوس من حرکت می داد و سعی می کرد با یه حرکت کوس به کوس هر دو تا کوس و صاحباشونو به هیجان بیاره .. اینو هم بگم که در این یک ماهی که از دوران بلوغ من گذشته بود یه تغییراتی رو از نظر وزنی و اشتها به غذا در خودم احساس می کردم و همه اینها رو مدیون تارا جونم بودم که باعث ترشح هر چه بیشتر هورمونهای زنانگی در من شده بود . وزنم داشت بیشتر می شد . چاق تر شده بودم . کونم تپل تر و بر جسته تر شده و سینه هام یه خورده درشت تر . تارا جون باهاش خیلی حال می کرد .. اون روز که تارا رو من قرار گرفت و سر تاپامو می لیسید و بین کوس خودش و کوس من اصطکاک برقرار کرده بود تازه به این فکر افتادم که خواهر جونم که این همه زحمت می کشه چرا من باهاش حال نکنم و یه جورایی نشون ندم که می تونه رو من حساب کنه . منم باید نشون می دادم که تارای گلم چقدر واسم عزیزه و اهمیت داره . واسه همین همون لحظه پس از یه تغییر حالت که تونستم بر بدن تارا مسلط باشم دهن کوچولوی خودمو گذاشتم رو کوسش که از کوس من درشت تر به نظر می رسید و چوچوله ها و نقاط حساسش بیشتر . -اووووهههه ترانه ترانه چقدر دهنت گرمه .. خودت گرمی .. چفدر خوشمزه و باحال کوسمو می خوری -از خواهر بزرگ نازم یاد گرفتم . حالا اون دستشو قرار داده بود رو سرم و لای موهای سرم و طوری نوازشم می کرد که دهنم رو کوسش سست شده بود . با این حال دست از تلاش بر نداشته و سعی می کردم طوری کوسشو میک بزنم که اونم بتونه حال کنه . کوس تارا یه طعم خاصی می داد . کوس منم باید همین طعمو می داشت . من که هر وقت می خواستم پیش تارا جونم بخوابم اونو با آب و صابون می شستم . تارا هم نظافتو رعایت می کرد . چقدر خواهرم از این کارم خوشش میومد . وقتی می دیدم که اون داره لذت می بره منم با یه انگیزه بیشتری این کارو انجام می دادم . اون موهای سرمو نمی کشید بلکه با نوازش زیاد اونو به کوسش فشار می داد .-نهههههههه ترانه .. ترانه .. خواهر کوچولو و خوشگلم . بخورششششش .. چقدر خوب و زود همه چی رو یاد گرفتی .. لذت لذت دادن دست کمی از لذت لذت بردن نداشت . و منم نوعی احساس غرور می کردم از این که دارم به خواهر بزرگم حال میدم و اونو از خودم راضی نگه می دارم . همون کارایی رو که اون باهام می کرد منم با اون انجام می دادم .... ادامه دارد .. نویسنده ... ایرانی
شب است و ماه می‌رقصد
ستاره نقره می پاشد
من اما
ساکت و خاموشم
     
  
مرد

 
الو ! عشق ؟ ۱

خیلی تصادفی و تلفنی با هم آشنا شدیم . شماره رو اشتباهی گرفته بود . ازم عذر خواست . اتفاقا هم شهری هم در اومده بودیم . صداش خیلی قشنگ بود . به دلم نشست . بااین که سال آخر دبیرستان بودم و خیلی هم جذاب ولی از دوست پسر گرفتن فراری بودم . شایدم از بس دور و برم پسر بود و از صحبت کردن با اونا اشباع شده بودم دیگه خیالم نبود . دور و بر خودم منظورم اینه که سه تا داداش داشتم بزرگتر و کوچیک تر از خودم و سه تا پسر خاله هم داشتم که اونا مثل داداشام باهام رفتار می کردند . واسه همینم بود که اون بتی رو که بعضی دخترا از پسرا واسه خودشون درست می کنن من شکسته بودم ولی نمی دونم چرا اون روز دلم می خواست بازم این صدارو بشنوم . من از یه خط ایرانسلی صحبت می کردم که به اسم خودم نبود و اصلا این جریان مال اون وقتایی بود که زیاد به ثبت اسم خریدار اهمیتی نمی دادند و اونم از یه همچین شماره ای استفاده می کرد .. در هر حال من و اون با یه بهونه هایی بازم با هم تماس می گرفتیم . بیشتر اون واسم زنگ می زد . استرس عجیبی داشتم . از این که خونواده ام بفهمن با یه پسر دارم حرف می زنم . گاهی وقتا نمی دونستم از چی بگم .ولی چیزی نمونده بود که در باره اش حرف نزده باشیم الا عشق و دوست داشتن و از این جور چیزا . راستش تمام دوستان بلا استثنا دوست پسراشون ولشون کرده بودند و تا اونجایی که خبر داشتم همه شون دیوونه وار عاشق دوست پسراشون بودند . بهشون وفادار بودند و خیلی هم رویایی فکر می کردند . خب اون وقت من چه جوری میومدم خودمو مچل یه پسری می کردم که از همون جنس آدماست ؟/؟ پس از چند هفته تازه صحبتو به دوست دختر ها و پسر ها کشوندیم و سر این مسئله با هم طوری بحث کردیم که نزدیک بود به رابطه تلفنی مون خاتمه بدیم . من از دخترا دفاع می کردم و اونم از پسرا -ببین امین تمام دوستام همه از پسرا نامردی دیدن .. -عادله من اگه یه روزی با کسی دوست شم نامردی نمی کنم . تو همه رو به یه چش نگاه نکن .. تو که آدما رو نمی شناسی شاید دوستات خودشون مقصر بودند . -تو این طور فکر کن . دوباره با هم خوب شدیم . امین سه چهار سالی رو ازم بزرگتر بود و دانشجو بود . البته اینا چیزایی بود که اون واسم تعریف می کرد ومنم دیگه قبول می کردم . چون اگه حرفاشو قبول نمی کردم دلیلی واسه صحبت کردن با اون نداشتم . بیشتر صحبتای تلفنی و پیام دادنهای ما ساعت ده یازده شب به بعد بود . یا اون وقتایی که به بهونه درس خوندم تو اتاقم تنها می شدم . سعی می کردم شبا آخر وقت باشه که از درسام نمونم . خیلی بهش عادت کرده بودم . همش یه حرف الکی هم که شده پیدا می کردیم تا بتونیم صدای همو بشنویم و با هم باشیم . یه شب بهم گفت عادله هنوزم فکر می کنی مردا نامردو بد قولن ؟/؟ -اوهو -می خوای با هم شرط ببندیم؟/؟ -چه جوری ؟/؟ یه خورده ساکت شد و گفت مثلا ما با هم دوست شیم و بعد ببینیم چی میشه ؟/؟ -مگه الان با هم دوست نیستیم ؟/؟ -چرا ولی مدلشو عوض کنیم .. حس کردم قلبم داره تند تر می زنه . به زحمت لرزش صدامو خوابوندم و گفتم اگه هیشکدوممون نامردی نکردیم اون وقت چی میشه ؟/؟ -هیچی مساوی میشیم بر می گردیم سر خونه اولمون .. -یعنی از هم جدا میشیم ؟/؟ -دختر هرکی که اول جدا شه میشه نامرد یعنی به این نتیجه می رسیم که نباید زود قضاوت کنیم -خب حالا باید چیکار کرد . -هیچی باهم دوست تر میشیم .. صداشو آروم تر کرد -عادله من دوستت دارم .. از اون دوست داشتنایی که مدتیه دلمو می لرزونه -امین اینم جزو فیلمه ؟/؟ -عادله فیلم کجا بود من راستی راستی دوستت دارم . هر جا که میرم هر کاری که می کنم انگار یاد تو فکر تو صدای تو با منه . دلم می خواد یه روزی برسه که صاحب این صدارو از نزدیک ببینم و بهش بگم دوستش دارم . بهش بگم که دلم می خواد واسه همیشه مال من باشه .. -ببینم امین خودتی که داری این حرفا رو بهم می زنی ؟/؟ -فکر می کنی خیلی پررو شدم ؟/؟ نمی تونم عاشق شم و به یکی بگم دوستت دارم ؟/؟ -آخه تو که هنوز منو نمی شناسی . نمی دونی چه جور آدمی هستم . نمی دونستم جوابشو چی بدم . سرخی گونه هام و تپش قلبم نشون می داد که منم دوستش دارم . بهش وابسته ام . دلم می خواد بیشتر باهاش باشم . بیشتر باهاش بگم و بخندم و با هم به فرداهامون فکر کنیم .. -امین ..-چیه -امین ..-چیه -می ترسم -نترس عزیزم من اینجام . شجاعتو از من یاد بگیر -امین منم دوستت دارم دوستت دارم .. خیلی وقته که می خوام اینو بهت بگم -ببینم عادله اینم از فیلمته ؟/؟ دوتایی مون زدیم زیر خنده .. اون روز صحبتامون حال و هوای دیگه ای داشت . همه چی رنگ دیگه ای به خودش گرفته بود . زندگی من از این رو به اون رو شده بود . عاشق شده بودم بدون این که اونو ببینم . اونم همین حس منو داشت . ولی می ترسیدم . مراقب بودم که همه اینا فریبی بیش نبوده باشه .. عادله این قدر خودتو وابسته به اون نکن که در مقابل ضربه احتمالی دوام نیاری . من عاشق شده بودم . حرفای قشنگ می زد . از محبت و عشق و آزادی می گفت . از این که آدما باید همدیگه رو دوست داشته باشند و به هم عشق بورزند . از خوبی می گفت از نعمتهایی که خدا واسمون آفریده .. واسه هم حرفای عاشقونه زیادی می زدیم . پیام می دادیم . حتی در کلام و پیام همدیگه رو می بوسیدیم . یه مدت که گذشت تازه رسیدیم به وضع ظاهری هم . من با اعتماد به نفس از ظاهر جذاب خودم گفتم ولی اون ساکت بود و بالاخره پس از چند بار طفره رفتن و ساکت بودن بهم گفت عادله من یه خورده بد قیافه هستم . بدنم می لرزه که بگم زشت ولی در هر حال عشق تلفنی همینه دیگه .. عشق دیگه جلو چشامو گرفته بود . درجا بهش جواب دادم عزیزم من که از اول خواستمت و عاشقت شدم که تو رو ندیده بودم . تو رو با همه کم و کسریهات قبول دارم . مهم خودتی ارزش انسانی توست . فرهنگ تو و مهم تر از همه اینا این که از ته دلت دوستم داری .. حس کردم اون طرف صدای گریه اش میاد .. -وای پسر . عشق نازک نارنجی من . دلشو ندارم که به خاطر من اشک بریزی . تازه جای تو هم من باید گریه کنم .. از هق هق اون گریه ام گرفته بود .. -امین تو رو به خاطر خودت دوست دارم .. اگه بدونم همینی هستی که میگی -تو که هنوز منو ندیدی .. -بالاخره یه روز که همدیگه رو می بینیم -ولی حس می کنم اگه منو ببینی بذاری بری -امین تو هنوز منو نشناختی .. این دل آدمه که عاشق میشه . مگه تو خودت دل نداری . چرا با من این جوری حرف می زنی ؟/؟ مگه خودت دوستم نداری ؟/؟ اگه من یه دختر زشت بودم یا باشم میذاری میری ؟/؟ با هم چه قهر و آشتی ها که نداشتیم . هر وقت که سر یه موضوع الکی با هم بگو مگو می کردیم دوتایی مون مثلا قهر می کردیم .. موبایلامونو خاموش می کردیم و دوتایی مون هم زمان روشن می کردیم . بیشتر وقتا اون بود که پا پیش می ذاشت . گاهی وقتا هم من پیش قدم می شدم . دوست نداشتم فکر کنه از این که زشته من بهش اهمیتی نمیدم و مغرورم .. نمی دونم این نخو کی داد که همدیگه رو ببینیم . من شروع کردم یا اون .. پس از این که پس از ماهها قول و قرار هارو گذاشتیم که همدیگه رو در فلان پارک و زیر فلان درخت قدیمی و تنومند و کنار استخر ببینیم دوباره شروع کرد به یه سری حرفای الکی زدن .. عادله می دونم تو دختر قشنگی هستی همش از این می ترسم که وقتی منو دیدی بذاری بری .. فقط به ظاهر آدما توجه داشته باشی .. -امین ازت خواهش می کنم تا روز دیدارمون باهام کل کل نکن . بذار آشتی باشیم . تو خودت خوب می دونی چقدر دوستت دارم و برای تو از هیچی دریغ نکرده از جونمم مایه میذارم . ادامه دارد .................نویسنده .......... ایرانی
شب است و ماه می‌رقصد
ستاره نقره می پاشد
من اما
ساکت و خاموشم
     
  
مرد

 
الو ! عشق ؟ ۲

پس حرف الکی نزن . اون روز بالاخره فرار رسید . دل تو دلم نبود . باید یه کاری کنم که اون احساس حقارت نکنه . مهم درون زیبای اونه . این که با تمام وجودم دوستش دارم . بهش احترام میذارم .. زیاد به خودم نرسیدم و خوشگل تر نکردم که بتونم یه حدی رو باهاش رعایت کرده باشم . همه طرفه به فکر این آقا بودیم و اون داشت واسه ما ناز می کرد . لعنتی چرا این قدر دیر کرده بود . اون که هیچوقت بد قول نبود .. اون دور و بر کسی رو ندیدم . یه پارک در یه جای آروم و در یه ساعت آروم . فقط سی چهل متر اون طرف تر یه پسری نشسته بود .. نکنه خودش باشه .. بی خیال نشسته بود واسه خودش سوت می زد و به این طرف و اون طرف سنگریزه پرت می کرد . خیلی هم خوش تیپ بود . موهای سرش صاف و مشکی و لخت بود .. امین موهاش صاف بود و می گفت که دماغش خیلی گنده هست این که یه بینی قلمی داشت .. امین از این می گفت که پوستش سبزه هست ولی این سفید و جذاب بود .. می خواستم ازش راجع به امین بپرسم روم نشد .. با ایما و اشاره می خواست منو به طرف خودش بکشونه .. یه چشمک هم بهم زد .. بااین که خیلی خوش قیافه بود و دختر پسند ولی من دریچه قلبم فعلا به روی امین بسته شده بود و یه خال موی اونو به صد تا مثل این نمی دادم . پسره بی تربیت بهم چشمک می زنه که برم بهش حال بدم . گوشی رو از مانتوم در آورده واسه امین زنگ زدم .. در همین لحظه گوشی اون پسره عوضی هم زنگ خورد .. -امین کجایی من زیر پام علف سبز شده -عادله جون من علفهای زیر پاتو می بینم . دلت نمی خواد بیای کنار من بشینی ؟/؟ -کجایی پسر من اینجا جز یه جوون هیز و احمق و ابله کسی رو نمی بینم . امین من می ترسم . بد قول بد جنس باهات قهر می کنم تا چند روز که بفهمی نباید منو سر کار بذاری . فکر کردی قیافه ات رو ببینم ازت جدا میشم ؟/؟-می دونم تو ثابت کردی که دوستم داری .. یه خورده بیا جلوتر سمت همون پسره .. من نزدیکشم ..آها ... خب ..خب .. خوبه .. نزدیک تر که شدم دیدم همون بچه خوشگله هست که داره باهام حرف می زنه .. یخ شده بودم .. پاهام سست شد . امین زشتی در کار نبود . اون بهم دروغ گفته بود .. اون بهم دروغ گفته بود .. شاید هر کی جای من بود خوشحال می شد از این که اون به جای زشت زیباست .. ولی من حتی توان فرار نداشتم . بدنم می لرزید ازش متنفر بودم .. -یه نگاهی بهم انداخت و گفت درست همون طور که می گفتی خوشگلی .. خوشگل و مهربون و نجیب .. -وتو یه عوضی دروغگو .. رومو برگردونده و قصد فرار داشتم .. یه لحظه پاهام سر خورد و افتادم زمین .. -بهم دست نزن بی شعور دروغ گو واسه چی خودتو بهم این جوری معرفی کردی .. می خواستی کاری کنی که من بذارم برم اون وقت اون شرطی رو که با هم گذاشتیم و می گفتی دخترا بدن و من می گفتم پسرا بی وفان ببری ؟/؟ این جوری می خواستی ببری ؟/؟ -این طور نیست عادله .. من می خواستم امتحانت کنم -خفه شو .. مسخره خودتی . خوب من و غرورمو له کردی . فقط اگه جرات داری بیا دنبالم .-عادله من دوستت دارم عاشقتم .. من همه این کارا رو کردم که ببینم فکر و عکس العملت چیه ؟/؟ -پررو ببینم اگه من یه دختر زشتی بودم اون وقت تو خودت میومدی سراغم ؟/؟ -عادله من حتی با چشمک زدن خواستم تو رو بکشونم طرف خودم و تو بازم امتحانتو خوب پس دادی . دستمو بردم عقب و با آخرین زورم یکی گذاشتم زیر گوشش . -به نظر تو من چه جوری باید امتحانت کنم . چه جوری ؟/؟ -می دونم اشتباه کردم . نباید تو رو به اشتباه مینداختم . بیا این طرف صورتمو هم بزن اگه دلت خنک میشه -واسه من ادای عاشقا رو در نیار . سیمکارتمو از داخل گوشی در آورده و انداختمش توی آب . -دیگه همه چی تموم شده . -عادله مگه من چیکار کردم . بایکی دیگه که نبودم . من دوستت دارم . عاشقتم . تنهام نذار . -بچه خوش تیپ ! دخترای زیادی دوست دارن باهات باشن . احمقایی مث من فراوونن که گولشون بزنی -عادله من دلم میخواد که زنم بشی -البته قبل از ازدواج هدفت همین بود که خامم کنی -من چیکار کردم . تازه خودمم خواستم که این دروغم روشه . ببین همین دروغ زیبایی عشقمو نسبت به تو دو چندان کرده . -برو گمشو .. نذار من بددهن تر از این شم . امین واسه من مرد .. معلوم نیست تو الان با چند نفر دیگه هستی . مطمئن هستم تو منو به خاطر خودم نمی خوای . شاید تو یه هرزه هوسباز باشی امین . می دونم همینه . واسه چی بهم دروغ گفتی تمام پارک رو دویدم . نمی خواستم بهم برسه . پشت سرمو نگاه می کردم که دنبالم نباشه . خونه مون همون نزدیکی بود . دوست نداشتم دیگه ریختشو ببینم چند ساعت تو خیابون موندم . وقتی هم که می خواستم برم خونه دور و بر خودمو دیدم و پس از اطمینان رفتم تو خونه . تا صبح نتونستم بخوابم . حس کردم منو دست انداخته . مسخره ام کرده . به شنیدن صداش عادت کرده بودم . می دونستم بااین که می دونم سیمکارت ندارم ولی داره خودشو می کشه وشماره می گیره تا بازم به این بازی خودش ادامه بده . دیوونه عوضی . داشتم تورو آزمایش می کردم . بیا اینم جواب آزمایشت . خوب از دستش دررفتم . حالشو گرفتم . دیگه نمی تونه منو پیدا کنه . ولی باید اونو بسوزونم . حتما سوخته از این که نمی تونه نقشه شو پیاده کنه . من عاشق این عوضی بودم ؟/؟ ولی علاوه بر بی خوابی تا صبح گریه کردم . ازش متنفربودم ولی نتونستم عشقمو توی قلبم دفن کنم . چند روز گذشت یه بعد از ظهر که برای انجام کاری ازخونه اومدم بیرون دیدم یه دخترخوشگل از فاصله ای حدود پنجاه متر داره واسم دست تکون میده که وایسا .. وقتی که نزدیک تر شد دلم لرزید . چقدر شبیه امین بود . خیلی سریع و صریح رفت رو اصل مطلب . خودشو آمنه خواهر امین معرفی کرد .. به زور بر خودم مسلط شدم . دیگه هم ازش نپرسیدم چطور منو پیداکرده . -ببخشید من دیگه با ایشون کاری ندارم -ولی داداش شمارو دوست داره . اون فقط یه دروغ مصلحتی به شما گفته می خواسته بفهمه فکر و فرهنگ شما چیه ؟/؟ -من از کجا اونو بشناسم ؟/؟ -اون می خواد شما زن زندگیش باشین . خندیدم و گفتم اون جز مسخره کردن آدما کار دیگه ای از دستش بر نمیاد -داداشم خیلی مهربونه این جور راجع بهش قضاوت نکنین . یه نامه ای در آورد و داد بهم . اینو بخونش . دوست نداشتم که خواهره فکر کنه من تشنه و طالب نامه داداششم . خوب که چشاش رو طرف خودم دیدم نامه رو میون چند تا انگشتام قرار داده و مثلا می خواستم پاره اش کنم که نذاشت . -خواهش می کنم این آخرین خواهش امین بود . دختر مودبی بود . وقتی رفت نامه رو گرفته و با هیجان رفتم به همون پارکی که برای اولین و آخرین بار اونو دیده بودم . یه سری مقدمه چینی کرده بود و بعد نوشته بود ... عشق اون جوری هام که فکر می کنیم خیلی راحت به سراغ آدم نمیاد . عشقی که خیلی سخت به دل آدم بشینه خیلی سخت هم از دل آدم میره . یه آدم در زندگی خودش با خوب و بد ها و با خوبی و بدیهای زیادی سر و کار داره . با باید ها و نباید ها . با کارایی که باید بکنه و کارایی که نباید بکنه . گاهی وقتا فرصت برای تصمیم گیری خیلی کمه . ساختن یه چیز خیلی وقت می گیره اما خراب کردنش در یه چشم به هم زدنه . من هیچوقت قصد مسخره کردن تو رو نداشتم . دنیای عشق تلفنی و چتی اکثرا نافش به دروغ بسته شده اما ما آدما با احساس نزدیک و شبیه به همی که داریم گاه دوست داریم که این دنیای خیالات رو برای خودمون واقعی کنیم . ما آدما دوست داریم به ما خوبی بشه پس خودمون هم باید خوب باشیم . راستش این که بخوام یه شناختی ازت داشته باشم راه دیگه ای به فکرم نرسید . شاید من اشتباه کرده باشم .ادامه دارد ...........نویسنده ..... ایرانی
شب است و ماه می‌رقصد
ستاره نقره می پاشد
من اما
ساکت و خاموشم
     
  
مرد

 
الو ! عشق ؟ ۳ ( قسمت آخر )

در هر حال بهترین قسمت امتحان من که تو ازش سر بلند بیرون اومدی مربوط به اون وقتی بود که توی پارک بهت چشمک زده و ازت خواستم که بیای طرف من و تو اون پسر زشت خیالی رو بر منی که ظاهرم پسندیده بود تر جیح دادی در حالی قلب هردومون یکی بود . ما دلمون یکیه . دل من سیاه نیست عادله . از سنگ نیست . همون دلیه که از دوری تو و از رنج تو پر خون و رنجه .. هیچوقت فکر نمی کردم تا به این حد کسی رو دوست داشته باشم و عاشقش بشم . به من نگو دوستم نداری . به من نگو در یه لحظه کینه و نفرت جای عشقو گرفته .. دلم برای شنیدن صدای قشنگت تنگ شده . همون صدایی که ماهها بدون این که صاحبشو ببینم زندگی منو زیر و رو کرده بود . دوست داشتم روح زیبا وسربلند صاحب اون صدارو در اختیار داشته باشم . ولی حالا همون صدارو هم ازدست دادم . صدایی که واسم هم لالایی بود و هم آهنگ بیداری .. صدایی که خون عشقو تو رگهام به جریان مینداخت .. صدایی که پای رفتنم بود صدای خوندنم بود صدایی که نگاه من به زندگی بود وامید من به فردا و فرداهای دور ونزدیک . عادله من ادعا نمی کنم که بی تو می میرم ولی زندگی بی تو برام حکم زندگی در دنیای نیستی و تباهی رو داره . من بی تو با یه مرده فرقی ندارم . یه خورده فکر کن . ببین من اگه اشتباهی کردم تو باید کمکم کنی و راه درستو به من نشون بدی . می دونم دلت از سنگ نیست . می دونم دل مهربون دختر خوشگلی که قبول کرد عاشق یه پسر زشت بشه از سنگ نیست .. عادله من همون قلبو دارم همون دلو .. تو قلب اونو نشکستی ولی همون دلو تو سینه من می شکنی ؟/؟ یعنی من اشتباه کردم که تو مهربونی ؟/؟ یعنی تو می خواستی فقط خودتو اثبات کنی ؟/؟ نه .. نه .. می دونم که اشتباه نکردم . من فقط یه بار دیگه خودمو بهت نشون میدم اگه منو نخواستی واسه همیشه از زندگیت میرم ولی هیچوقت تو و یاد تو رو تو دلم دفن نمی کنم .. برام لحظه هایی که با تو از زندگی و عشق می گفتم همیشه به عنوان شیرین ترین خاطره هام باقی می مونه نمیگم تلخ ترین .. چون اون لحظه ها لحظه هایی هستند که اگه تو نباشی هیچوقت واسم تکرار نمیشه . دوستت دارم . کسی که صورتش زشت نیست تا ترحم تو رو قبول کنه . نامه رو به صورتم چسبوندم . اشک خیسش کرده بود . بیشترین قسمتی که رو من اثر گذاشت اون قسمتی بود که گفت من همون قلبو دارم . ولی تو حالا اون دلو شکستی .. شاید باید فرصت دوباره ای بهش می دادم . این ندای قلبی من بود . منم دوستش داشتم . نمی تونستم به دلم دروغ بگم . شایدم از این حرص می خوردم که اون با غرور من بازی کرده بود . نه من به خاطر ترحم نبود که در شرایط زشت بودن دوستش داشتم . باید حالیش می کردم . دیوونه .. من دوستت دارم . عاشقتم .. راست می گفت این امین .. از دلش می گفت ..من همون دلو دوست داشتم .. اون می خواست منو این جوری آزمایش کنه .. دلم واست یه ذره شده ..دوستت دارم . کجایی ؟/؟ به خدا نمی خواستم برنجونمت . آخه امین تو اگه جای من بودی چیکار می کردی . سرمو به سمت راست بر گردوندم تا جایی رو ببینم که واسه اولین بار اون دیوونه رو اونجا دیده بودم .. چشامو مالوندم . نه .. خودش بود اونجا نشسته بود .. یه خورده جدی شدم و رفتم طرفش .. امان از دست این پسرا .. حس کردم که حال و روز منو دیده که داره این جوری پوز خند می زنه .. -می دونستم که دوستم داری عادله . واسه من اشک می ریختی ؟/؟ داشت حرصمو در می آورد -نه امین داشتم واسه سادگی خودم گریه می کردم .. نه به خاطر دل تو . نامه رو بهش پس داده رومو بر گردوندم و مثلا ازش خداحافظی کردم . نباید روشو زیاد می کردم . باید گربه رو دم حجله می کشتم . -صبر کن نرو .. دختر این قدر مغرور نباش .. چرا این قدر خودخواهی . مگه من چیکارت کردم ؟/؟ مگه عاشق شدن گناهه ؟/؟ وایسا . بازم سرعتمو زیاد کردم .. رفتم پشت درختا و جایی که انبوه گلها و گیاهان اونجا رو استتار کرده بود .. دوست داشتم اونو به اون سمت بکشونم . به درخت تنومند تکیه داده رو زمین نشستم . -امین تو خیلی کنه ای . -تا آخر دنیا هر جا که بری دنبالت میام . اگه در فرار اول نمی تونستم خونه اتو پیدا کنم حالا تکلیف عشق ما چی می شد ؟/؟ اومد کنار من نشست .. دیگه بهش سخت نگرفتم . دیگه نگفتم پاشو برو . سرشو به طرف من برگردوند . ولی من به روبرو نگاه می کردم . از گوشه چشمم مراقب بودم حالتش بودم . لحظه به لحظه تنفر مصنوعی جای خودشو به عشق و لبخندی طبیعی می داد . صورتمو به طرفش برگردوندم . تو چشاش نگاه کردم . یه کتاب عشق بود ..نه .. یه شهر عشق هم نه .. دنیایی از عشق بود .. من به این نگاه در اولین بر خورد دقتی نکرده بودم . خیلی اذیتش کرده بودم . بیشتر از اونی که حقش بود . ولی می دونستم هیشکی جای اونو تو قلبم نمی گیره . دستمو گذاشتم تو دستم . دلم می خواست تا ساعتها همونجا بشینم و به عشق و زندگی فکر کنم ولی خیلی هم خوش قیافه بود . باید حواسمو جفت می کردم که دخترای دیگه دور و برش نپلکن .. هنوز هیچی نشده غصه اون لحظه ها رو می خوردم . داشتم به همین چیزا فکر می کردم که که حس کردم چشام بسته شده و لباش رو لبام حرکت می کنه . اون داشت منو می بوسید پسره پرو . درسته که ما تو مخفیگاه پارک بودیم ولی رو هیچی نمیشد حساب کرد . اما شیرینی اولین بوسه اون قدر زیاد بود که خودمو قانع کردم که تا دو دقیقه دیگه کسی نمیاد . دوست داشتم دستامو دور کمرش حلقه می زدم .. به خودم گفتم عادله چته دختر .. چته .. مثل این که پررویی امین هم رو تو اثر گذاشته . منم نمی دونم چرا حس می کردم هیچ بوسه ای به شیرینی اولین بوسه نمیشه ... پایان .. نویسنده .. ایرانی

شب است و ماه می‌رقصد
ستاره نقره می پاشد
من اما
ساکت و خاموشم
     
  
صفحه  صفحه 21 از 125:  « پیشین  1  ...  20  21  22  ...  124  125  پسین » 
داستان سکسی ایرانی

داستان های پیوسته و قسمت دار سکسی


این تاپیک بسته شده. شما نمیتوانید چیزی در اینجا ارسال نمائید.

 

 
DMCA/Report Abuse (گزارش)  |  News  |  Rules  |  How To  |  FAQ  |  Moderator List  |  Sexy Pictures Archive  |  Adult Forums  |  Advertise on Looti
↑ بالا
Copyright © 2009-2024 Looti.net. Looti Forums is not responsible for the content of external sites

RTA