انجمن لوتی: عکس سکسی جدید، فیلم سکسی جدید، داستان سکسی
داستان سکسی ایرانی
  
صفحه  صفحه 22 از 125:  « پیشین  1  ...  21  22  23  ...  124  125  پسین »

داستان های پیوسته و قسمت دار سکسی


مرد

 
باحیای دیروز , هوسبازامروز


من اسمم مونیکاست . دختری با رویاها و فانتزی های سکسی زیاد .. بااین که خیلی خوشگل بودم و هنوز هستم ولی نمی دونم چرا از این که بایه پسر دوست شم باهاش حرف بزنم و یه خورده از اون کارایی که خیلی از دخترا می کنن انجام بدم خجالت می کشیدم . سر کوچه من یه پسر جوون و خوش تیپ و بلند قد و خوش اندام بود که یه بوتیک خیلی شیک داشت . من هر چند وقت درمیون از کنار مغازه اش که رد می شدم به بهانه خرید اسپری وگاهی لباس زیر زنونه که فروشنده زن اونا رو می فروخت وارد مغازه می شدم تا اونو ببینم .. پنج شش سالی رو ازمن بزرگترنشون می داد وقتی دیپلممو گرفتم فقط دلم می خواست زودتر ازدواج کنم تا بتونم با هوس خودم کناربیام . خسته شده بودم وحسرت می خوردم از این که دخترای بد قیافه یا پایین تر از خودمو می دیدم که از سکس با دوست پسراشون میگن وبازم حسرت می خوردم که چرا من جای اونا نیستم . واسه همین به یه خواستگار معمولی خیلی زود بله رو گفتم و خونواده هم واسه این که از کنترل یه دختر هراس داشتند و از آینده جامعه می ترسیدند منو شوهرم دادند . شوهرم مرد خوبی بود . زیاد خوش تیپ نبوده کارمند بوده و یه آپارتمان هم از خودش داره که نزدیک خونه مونه . یه دوست داشتم به اسم سوسن . از اون دخترای شیطون بود از اونایی که خیلی حشری بود و مثل من نبود که رو خواسته هاشو بپوشونه . اون اگه کوسش می خارید یا کون و سینه هاش و تنش به یه لرزش هوسی دچار می شد تا تن خودشو به تن یه پسری نمی زد ول کن نبود . وقتی یه روز صبح اومد واسه دیدنم موقع رفتن گفت مونیکا تو سلیقه ات خوبه اگه باهام بیای که واسه خودم چند تا تاپ و تی شرت انتخاب کنیم ممنون میشم . فروشنده هم دوست پسرمه -باز کی رو تورزدی -همین سر کوچه ای شماست .. اسمش داریوشه .. پسر خوبیه .. سرم داشت گیج می رفت ..همونی بود که من سالها در خیال خودم می دیدم که باهام طرف شده و داره باهام سکس می کنه -سوسن تو چه جوری باهاش آشنا شدی .. -هیچی خیلی راحت من با فروشنده زن دوستم . از دوستای جون جونی قدیم .. اومن باهام صمیمیه .. واسم تعریف می کرد که ساعت 1تا 4 بعد از ظهر بعضی روزا که وقت تعطیلشه داریوش اونو می بره طیقه دوم مغازه یا همون بوتیکش و باهاش سکس می کنه . هرروز نه .. چون مغازه بیشتر وقتا یه سره بازه . بعضی وقتا که دختره رو می فرسته خونه بهم زنگ می زنه که برم پیشش . منو می بره طبقه بالا .. اگه بدونی چه حالی داره .. نمی دونی چقدر به هردوتامون می چسبه -ببینم سوسن تو دختر نیستی ؟/؟ -مونیکا جون مجبور نیست که حتما بذاره تو کوسم . کوسمو می خوره . سینه هامو میک می زنه . من واسش ساک می زنم ولی اوف اوف .. از کون دادن نگو و نپرس .. بااین که تا حالا چند بار کرده تو کونم و یه خورده راهش به نسبت روزای اول بازتر شده ولی هر بار می خواد بکنه توش می ترسم ولی وقتی که میره یه حالی میده ... سوسن وادارم کرد که با هم بریم اونجا . جمیله هم بود .. یه اشاره ای بهم کرد و گفت اگه دختره اینجا نبود ازش شورت و سوتین هم می گرفتم و اون وقت می دیدی چطور باهاش حرف می زنم .. -مونیکا خانوم شنیدم ازدواج کردین . از وقتی که ازدواج کردین دیگه ازمون خرید نمی کنین ؟/؟ درسته که این بوتیک اون بالابالاهای شهر نیست ولی جنساش همه بالا بالاست و درجه یک . خندیدم و گفتم قیمتش هم حتما خیلی بالاست -شما خودت صاحب مغازه ای . تشریف بیار تا حس کنی کیفیت و ارزونی رو .. دگمه های پبرهنش تا پایین باز بود و موهای سینه مردونه شو بهم نشون می داد . حالا دیگه بهتر می تونستم نگاه مردونه شو بشناسم . فکر می کردم حالا که من متاهلم دیگه نباید حسی بهم داشته باشه از این که بخواد باهام طرف شه و نظری داشته باشه . حالا مدتی از اون روزا می گذره روزایی که من تو خیال خودم اونو تصور می کردم که باهام حال می کنه .. خیلی جذاب تر از شوهرم بود بر شیطون لعنت .. سوسن اصلا بهش نمیومد .. اونم که نمی تونست بهش کوس بده .. وقتی که سوسن تعریف می کرد داریوش سر تاپاشو می لیسه من یه جوری می شدم . راستش به سوسن حسودیم می شد . سوسن از اون چیزی که دوستش واسش تعریف کرده بود سوءاستفاده کرده بود و منم می تونستم از چیزی که سوسن واسم تعریف کرده بود همین استفاده رو ببرم .. شیطون رفته بود تو جلدم .. خیلی رو من اثر گذاشته بود . اون شب سردردو بهونه کرده به شوهرم راه ندادم .. اصلا دوست نداشتم باهاش عشقبازی کنم .. سوسن که یه دختر خوشگلی هم نبود بتونه با داریوش باشه ولی من سرم بی کلاه بمونه ؟/؟ حس می کردم بی عرضه ام .. اگه من برم بوتیک و یه جوری بخوام باهاش حال کنم چی میشه ؟/؟ .. تصمیم خودمو گرفته بودم . تا جلال می خواست از اداره برگرده می شد چهار بعد از ظهر .. ولی سوسن هم نباید می رفت اونجا .. از کجا معلوم که داریوش فروشنده خودشو نبره بالا و ترتیبشو نده .. اون دور و بر خیلی آروم و آهسته حرکت می کردم .. دور وبر ساعت یک بعد از ظهر این کارو انجام می دادم . خیلی هم به خودم رسیده بودم . دختره اومد بیرون .. حالا باید سریع خودمو می رسوندم داخل مغازه .. تا داریوش با سوسن تماس نگیره.. همین کارو هم کردم .. طوری عجله کردم که پام به جایی گیر کرد و نزدیک بود زمین بخورم . داریوش با تعجب بهم نگاه می کرد .. از اونجایی که می دونستم اون چه پسر هیزیه و تا اونجایی که فقط من می دونم و سوسن دو تا دخترو می کنه یه خورده دلیر تر شدم -به ! مونیکا خانوم . آفتاب از کدوم طرف در اومده که به ما افتخار دادین -خب ما مشتری قدیمی شما هستیم . شما هم جای برادر ما . من باهاتون احساس صمیمیت زیادی می کنم . اتفاقا یه سری وسیله و جنس هست که هر چند زنونه هست ولی از اون دختره می خوام بگیرم و باهاش در این مورد مشورت کنم روم نمیشه با شما خیلی راحت ترم و احساس نزدیکی بیشتری می کنم .. کاش می تونستم مانتو مو در آرم و خودمو لخت نشون بدم .. -خب حالا چی می خواستین -خب شما یک مرد هستین و اون خواسته ها و هیجانات مردونه رو بیشتر باهاش آشنایی دارین .. این جا رو یه لحظه تپق زدم ولی خودمو قانع کردم که ادامه بدم چون جنس خراب داریوش رو می شناختم . من می خوام چند تا شورت و سوتین فانتزی بگیرم . اولا می خوام که جنسش خوب باشه و در ثانی رنگش شاد و ثالثا تحریک کننده باشه یه مرد ازش خوشش بیاد ..یعنی شوهرم و روحیه شو عوض کنه . قیمتش برام مهم نیست .. اینا رو که واسه داریوش می گفتم حس کردم که چشاشو با هوس درشت کرده و به من نگاه می کنه .. داخل چشاش سرخ شده بود .. اصلا نمی دونست چی بگه . زده بودم به هدف . اونو سستش کرده بودم . خودمم سست شده بودم . دلم می خواست دستمو بذارم رو مانتوم و از جلو شلوار روی کوسمو بمالم . سنگینی ناشی از خیسی کوسمو حس می کردم . -ببخشید یه سری جنسای خوبمون اون بالا هست . من اگه بخوام چند تا چند تا بیارم پایین شاید حوصله تون سر بیاد . یدفعه هم نمیشه .. پس اگه اسرار خاصی اون بالا وجود نداره من بیام بالا .. - اگه اجازه می فرمایید من درو از پایین ببندم که مشتری دیگه ای وقت شما رو نگیره .. دیگه دوزاریم افتاد که اون خیلی بیشتر از من دوست داره باهام طرف شه . چون اگه واقعا به کاسبی خودش اهمیت می داد می تونست در آن واحد به چند تا مشتری برسه . همراش رفتم بالا .. -ببینم مزاحم ناهار و استراحت شما که نشدم -نه گاهی وقتا هم مغازه رو نمی بندم -پس باید ببخشید که به خاطر من .. -اوه تو رو خدا از این حرفا نزنین مونیکا خانوم . اگه گرمتونه می تونین روپوشتونو در آرین . منم از خدا خواسته مانتومو در آوردم و روسری رو هم دادم عقب . فقط یه خورده پشت موهامو نگه داشته بود . چند تا شورت و سوتین دستش گرفت یکی از یکی نازک تر . قبل از این که اونا رو بده دست من اونا رو تو دست خودش طوری می گردوند و باهاشون بازی می کرد که انگاری کون و سینه های من اون زیر باشه . منم حس می کردم وقتی که اون داره روش دست می ماله داره به بدن من دست می زنه . اون با چشایی سرخ و نگاهی طالب در حال ور اندازم بود و من هم با صدایی که التماس ازش می بارید ازش می خواستم که بهم بگه کدومشون رو حس می کنه که یه مرد ممکنه ازش بیشتر خوشش بیاد .. -مونیکا خانوم بعضی جذابیت ها و لذتها جنبه عمومی داره و در بعضی موارد سلیقه ایه .. بیشتر مردا به نظر من از شورتایی خوششون میاد یا از سوتین هایی که بیشتر اندامهای تحت پوشش خودشو نپوشونن . یعنی شورت بیشتر باسنو بندازه تو دید و سوتین هم بیشتر قسمتهای سینه رو نشون بده .. وای چقدر راحت صحبت می کرد . من وقتی پیش دکتر زنان که مرد بود می رفتم اونم این طور راحت صحبت می کرد ولی دکتر حسابش جدا بود . خوشم میومد از این طرز حرف زدنش .. -ولی در بعضی موارد یه شورت و سوتین رو آدم باید توی تن طرف ببینه که بهتر متوجه شه که طرف چه استیلی پیدا می کنه .. شما اگه دوست دارین چند تا از این شورت و سوتین ها رو با خودتون ببرین هرکدوم رو که آقاتون پسندید بگیرین و بقیه رو برش گردونین ..-این جوری سختمه .. اگه راه دیگه ای هست .. -مونیکا خانوم راه دیگه ای که هست ولی نمی خوام جسارتی کرده باشم اصلا بیانش هم درست نیست و با عقل جوردر نمیاد و یه جورایی زشته .. -این که شما بخواهید این جنس ها رو رو تن من ببینید و نظر بدید ؟/؟ ...این یه تیکه رو قلبم مثل قلب یک گنجشک اسیر می زد . ادامه دادم : من که سختم نیست ولی وقت شما گرفته میشه .. اینو که گفتم یه لحظه نگاهمو به شلوار داریوش دوختم و کیرشو که ورم کرده و یه وری و دراز و منحرف شده بود متوجهش شدم . اون از همین الان شق کرده بود -من به خاطر شما حاضرم تا شب هم که شده مغازه رو بسته نگه داشته باشم . اخلاق مداری شرط اول در مغازه داریه .. پس اگه اجازه می فرمایید چند تا از اینا رو بدین تا من برم اتاقک پروو . رفتم اون داخل و بلوزمو در آوردم .. شلواروشورت و سوتین خودمو هم در آورده و کاملا بر هنه شدم . حالا بایستی مال مغازه رو می پوشیدم . کوسم چقدر خیس بود .. باید پاکش می کردم که متوجه هوسم نشه و از طرفی اگه بعضی از این شورتها رو انتخاب نمی کردم و در هر حال برش می گردوندم همه خیس و لک دارمی شد . شورت خودمو لای کوسم کشیده و تمیزش کردم ولی وقتی به یاد این می افتادم که ممکنه داریوش کیرشو بالاخره فرو کنه تو کوسم بازم خیسی کوسم زیاد می شد . در هر حال یه مدل لانبادایی رو انتخاب کردم . به رنگ مشکی و یه سوتینی هم بستم که فقط یه قسمت از زیر سینه هامو محو کرده بود و بقیه رو انداخته بود بیرون ..یه خورده روژگونه و لبمو غلیظ ترش کرده و با این که اتاقک زنگ هم داشت داریوشو صداش کردم . وقتی درو باز کرد من پشت به اون بودم و از داخل آینه می دیدمش . کف دستشو گذاشته بود روی کیرش . رومو بر گردوندم -واااااایییییی معرکه شدین مونیکا خانوم . -ببینم اثرش چه جوریه -خیلی قویه خیلی . رو من یکی که خیلی اثر کرده . -ببینم شوهرم خوشش میاد ؟/؟ -من که خیلی سخت پسندم خوشش اومد اونم همین طور . رومو طرفش گرفتم . به سینه هام نگاه می کرد و می گفت سوتینش حرف نداره با استیل سینه هاتون خیلی میاد . دستشو آورد و گذاشت رو سینه هام اولش سختم بود ولی بهش عادت کردم . یه خورده سوتین رو شل و سفت کرد و گیره های پشتشو جابجا و عوض و بدل که مثلا می خواست تنظیمش کنه جون خودش .. اگه دهنشو میذاشت رو نوک سینه هام راحت تر تنظیم می شدم . -اجازه هست یه نگاه دیگه به شورتتون بندازم ؟/؟ هم از جلو و هم از پشت .. جلو رو که توی دید خودش بود . آروم آروم اومد پایین تر . دستشو رو کناره های شورت قرار داد . بعد چند تا از انگشتاشو هم گذاشت رو همون قسمتی که زیرش کوس من قرار داشت . شورته خیلی خیس شده بود از خجالت داشتم آب می شدم . -داریوش خان این یکی خوبه این یکی رو می برم اگه میشه یکی دیگه رو هم امتحان کنم -نه باید خوب ببینم . پشت کنین یه نگاه هم به باسنتون بندازم .. اوووووخخخخخ دستاشو گذاشته بود رو کونم . دو طرفو میزانش می کرد که مثلا با شورتم بخونه .. چند تا از انگشتاش رفته بود به طرف چاک کونم که خیسی کوسم تا اونجا هم نفوذ کرده و داشت رو کونم می نشست . اون خیسی رو حس می کردم که داریوش داره با انگشتاش می ماله . چقدر دلم می خواست که انگشتاشو می برد طرف کوسم و اونارو فرو می کرد توش و مثل یک کیر میذاشت تو و درش می آورد .. -داریوش خان دارین تنظیمش می کنین که عکس بگیرین ؟/؟ من می خوام شورت بگیرم .. حالا تاثیرگذاری اون رو شما چطور بوده -خیلی عالی عالی .. -چرا صدات می لرزه -هیجان زیاده .. از هیجانه -پس به نظرت رو آقام اثر خوبی داره -فوق العاده هست .. بنابراین اینو می گیرم .. یکی دیگه رو الان می پوشم شما بیرون تشریف داشته باش صدات می کنم .. کیف می کردم از این که تونستم اونو تا این حد به هوس بیارم . از اون شورتهایی که خیلی نازک تر از لامبادا بود و یه نخی بود که فقط رو درز وسط کون و بالای باسن سر مرز کمر قرار می گرفت پام کردم و این دفعه سوتین هم نبستم . دوباره احضارش کردم . این بار بوی عطرملایم و هوس انگیزی رو ازش می شنیدم که تازه ازش استفاده کرده بود . بازم پشت به اون قرار گرفته بودم که دلشو ببرم . از اون هفت خط ها بود . -ببینم سوتین یادت رفت .. یه عشوه ای اومده و با ناز و کرشمه بهش گفتم داریوش خان می خوام قالبشو با دستات بسنجی و اندازه دستت بیفته تا ببینی کدومشون مناسب ترن .. یه لحظه که بهش دقت کردم دیدم فقط یه شورت پاشه و دگمه های پیرهنش تا پایین باز و سینه ها و نیمتنه شو می شه کاملا لخت دید برای ثانیه هایی چشممو به کیر ورم کرده اش که سوسن خیلی از تیزی و کلفتی و بلندی اون تعریف می کرد دوختم . همین یه چشمه باعث شد حس کنم یه تحول دیگه رو کوسم و دورش به وجود اومده و بازم بیشتر خیس کردم . با همون شورت خیلی فانتزی خودش خودشو از پشت بهم چسبوند . شکم لختش رو کمر لختم قرار داشت کف دستاشو گذاشت رو سینه هام که نوکش از نوک خنجر هم تیز تر شده بود . -ببینم این شورت بهم میاد ؟/؟ -عالیه عالی ..مونیکا جون ..من زن ندارم .. سر فرصت می تونی بهم بگی چه مدل شورتی پام کنم که دخترا خوششون بیاد ؟/؟ درحالی که از هوس نفسم بند اومده بود و صورت و تمام تنم داغ شده بود گفتم اون بسته به سایز یه قسمت از بدنت داره -کجا مونیکا جون ؟/؟ -همون جایی که حالا بهم چسبیده -آزارت میده ؟/؟ -نه-پس خوشت میاد ؟/؟ -نمی دونم .. دستمو از پشت به طرف شورتش که روش از خیسی کوس من خیس شده بود دراز کردم و به طرف داخل شورت رسوندم . کلفتی کیرش حداقل دوبرابر کلفتی کیر شوهرم به نظر اومد .. دلم می خواست همون آن اونو درش بیارم و به کوسم بمالم ولی یه لحظه از داخل آینه که چشام به چشای بسته داریوش افتاد و دیدم که چه جوری در آتیش کوس من داره می سوزه به هیجان اومدم و با خودم گفتم بسوز داریوش بسوز که چند ساله دارم در آتیش تو می سوزم .

ادامه دارد ..........نویسنده ...... ایرانی
شب است و ماه می‌رقصد
ستاره نقره می پاشد
من اما
ساکت و خاموشم
     
  
مرد

 
ادامه داستان باحیای دیروز , هوسبازامروز

بسوز و ببین که سوختن چه حالی داره .. در همین افکار بودم که دیدم با چند تا جمله سور پرایزم کرد -آههههههه مونیکا نمی دونی چند ساله که در آتیش هوس تو دارم می سوزم . حسرت تو رو می خورم . نمی دونی وقتی که شنیدم ازدواج کردی و بهم نرسیدی چقدر حسرت خوردم و دلم سوخت .. جاش نبود که بهش بگم هوسباز .. چون خودم هم یه آدمی مث اون بودم ولی بعدا سر فرصت حالیش می کردم . پس اونم همون حس منو داشت . دلم واسش سوخت . من چه می دونستم . من که این قدر بد جنس نبودم . چقدر جامعه ما از این نظر ضعف داره . از بس دخترا و پسرا رو در تنگنا میذارن و به اصطلاح منگنه می کنند دیگه جایی نمی مونه واسه این که بیان حس هوس همو به هم بگن و همو تامین کنن . حالا من و اون از احساس هم با خبر بودیم . داریوش شورتشو پایین ترکشید تا من راحت تر بتونم کیرشو توی دستای خودم داشته باشم . کیرشو از ته تا سر با دستام مالشش داده و بعد اونو به کونم می مالیدم . جلوتر نمی تونستم برم چون یه آینه تمام قد اونجا نصب بود . کیرشو ول نکرده و اونو به کونم مالیدم و به وسط اون . دو تا برش کونم به هم کیپ شده بودند . دستمو از رو کیر بر داشته دو تا دستامو گذاشتم دو طرف آینه تا لاپامو بیشتر و بهتر بازش کنم . حالا باید شکاف کوس و کونم بهتر معلوم شده باشه . -داریوش کیرتو می خوام .. -مطمئنی که انتخابتو کردی -آره عزیزم این انتخاب اول و آخرمنه ..امون نده .. بکن توش .. از اون وقتی که دختر بچه بودم منتظرش بودم . خیلی سخته چشم انتظاری . -جووووووون مونیکا دلم چقدر واسه گاییدن یه کوس اونم از نوع ناب و اصیلش تنگ شده بود . بازم دلم می خواست گوشاشو بکشم ولی نخواستم شیرینی اون لحظاتو خرابش کنم . سر کیرش چسبیده به کانون کوسم بود . -داریوش . .بذارش توش . دیگه چرا داری دلمو آب می کنی -مونیکا می خوام بیشتر باور کنم که تو رو دارم و به آرزوم رسیدم .. -اگه می خوای باور کنی این قدر منو توی خماری نمیذاری .. ببینم نکنه فکر می کنی اگه بذاریش تو کوسم این آخر آرزوهاست . پدرتو درمیارم داریوش . نفستو می گیرم .. یه دستشو دور سینه ام حلقه زدو گفت فعلا این منم که دارم نفستو می گیرم من و خودشو یه پهلو کرد و کیرشو فرو کرد تو کوسم . نیمرخ کرده به آینه نگاه می کردم . واسه اولین باربود که کیرشو می دیدم . اونم از آینه . -خوششششم میاد .. چقدر خوشششششششم میاد کوسسسسسسم .. داریوش کییییییررررررت همش مال خودته ؟/؟ چقدر کلفته. چقدر بلند شده ! نگاه به کیرش که با چه هیجان و اشتهایی می رفت تو کوسم و بر می گشت هوس منو زیاد می کرد . بااین که کمرم درد گرفته بود ولی دلم می خواست درهمون حالت باشم . -مونیکا عزیزم دلم نمیاد کیرمو از تو کوست بکشم بیرون .. اینجا عشقبازی کردن هم یه حال و هوای خاصی داره .. -چی می خوای بگی داریوش -می خوام بگم که دوست دارم بیفتم روت .. سینه هاتو بخورم .. کوستو بخورم .. همه جاتو لیس بزنم ولی اینجا نمیشه .. مثل دختر بچه ها ناز کرده گفتم یه خورده بکن چند تا دیگه بزن بریم . از در که رفتیم بیرون منو رو دستای خودش بلند کرد و برد انداخت رو تخت . سرشو گذاشت لای کونم . -مونیکا چقدر کونت باحاله . این نخ نازکی هم که به عنوان شورت پات کردی ..-خب فرو شنده اش تویی دیگه -خریدارشم تویی عزیزم .. اگه بدونی چقدر هوس انگیز ترت می کنه . -حالا کونمو وقت داری بعدا بیشتر می بینی . رو کردم طرفش تا بدنشو ببینم و منم از تماشاش لذت ببرم . -داریوش خودتو بهم بچسبون . بیا روم . می خوام لذت ببرم . بدنت بهم حال بده . اون رو من بود و کف دو تا دستامو گذاشتم رو سینه اش .. چقدر سینه ات موداره ؟/؟ -زشته ؟/؟ -نه بهت خیلی میاد هیکلتو هوس انگیز تر می کنه . دلم میخواد سرمو بذارم رو سینه هات باهات حرف بزنم بهت بگم دوستت دارم و تو مشغول باشی و منو بکنی . -حالا دوست نداری بکنمت ؟/؟ آخه کیرش ازکوسم اومده بود بیرون و به لاپام چسبیده بود . پاهامو به دو طرف باز کرده و دستامم همین طور . کیرشو چسبوند به سر کوسم و یه نگاه تو چشام انداخت و همراه با آهنگ ملایم و روح نوازی که درحال پخش شدن بود و کاری می کرد که با عشق و تمایل بیشتری خودمو در اختیارش بذارم رو من خم شد و همزمان که کیرش در حال فرو رفتن توی کوسم بود لباشو هم گذاشت رو لبام . چشامو بسته غرق لذت شده بودم .. اون لحظه به هیچی فکر نمی کردم . طوری هم خودشو رو من سبک کرده بود که بدنم درد نگیره . به هر قسمت از تماس بدنش با بدنم که فکر می کردم و می رفتم توی حس اون می دیدم که فوق العاده لذت بخشه . از قسمت وسط بدن گرفته به طرف بالا و سینه هاش که در تماس با سینه هام بود . موهای بدنش که با یه قلقلک خاصی هوسو در تمام بدنم پخش می کرد . لبهاش .. لبهای داغش که همراه با کیر و نوازش دستش بر سر و بازی با موهای سرم منو به جایی از هوس رسونده بود که جز به آخر خط به هیچی فکر نمی کردم . می خواستم حرف بزنم ولی لبام بسته بود . با سکوت و حرکاتم واسش حرف می زدم . کوسم با یه پرشهای خاصی می خواست خودشو هوسمو کنترل کنه .. به خودم فشار می آوردم .. یه لحظه چشامو باز کردم و دوباره بستم .. نمی تونستم یه جا و به یه حرکت بند شم . حالا دلم می خواست که اون تمام سنگینی خودشو بندازه رو من نفسمو بند بیاره و من زیر دست و پاش نتونم هیچ کاری بکنم . من تسلیم اون بودم و اون با تمام قدرت داشت منو می کرد . دستمو دور کمرش گذاشته و اونو محکم به بدنم فشارش دادم . بعد ولش کردم تا جلو سرعتشو نگرفته باشم .. -داریوش خیلی بهم می چسبه .. یه خورده تند تر .. -مونیکا خوشت میاد ؟/؟ لذت می بری ؟/؟ -تو چی عزیزم .. حسش نمی کنی ؟/؟ -چرا داریوش .. هوس خوب می تونه زبون هوسو بفهمه .. -پس چرا اون وقتا که من تشنه تو بودم و می خواستمت .. -منم می خواستمت .. مثل حالا .. ولی دختر بودم یه شرم و حیای خاصی داشتم .می ترسیدم .. -همه این جوری نیستن ..-می دونم داریوش . می دونم که می دونی همه این جوری نیستن .. بازم دلم می خواست گوشاشو بکشم که دیگه با اون دو تا دختر رابطه نداشته باشه ولی نخواستم کاری کنم که هوسم بره عقب . معلوم نبود این پسره شیطون این بالا چیکار می کنه که حتی یه اتاقکی واسه تخت ردیف کرده . پاهامو مثل یه ژیمناست کار بازش کرده و اونم دور و سرعت بیشتری به کیرش داده بود و لبه ها و چوچوله های دو طرف کوسمو بازکرده و با فشار کیرشو می کرد تو کوسم و با همون فشار می کشیدش بیرون .. -نههههههه داریوش عزیزم .. خواهش می کنم .. این جوری دیگه تاب و توان ندارم . سوختم . کوسم . می خواد می خاره . -الان خارششو می گیرم . اول با انگشتام بعد با کیرم .. با چند تا انگشتش سر کیرمو خاروند و بعد یه پامو گذاشت رو شونه هاش و منو یه پهلو کرد و از بغل به کارش ادامه داد . انگشتشو هم می کرد تو سوراخ کونم که خیلی دردم میومد . -داریوش زودتر ارضام کن کمرم درد گرفته . -مونیکا آبمو چیکار کنم .. -خالیش کن تو کوسسسسم .. هر وقت که راضیم کردی .. -جدی میگی ؟/؟ -چقدر حرف می زنی . هر چه باداباد . کیر وقتی میره داخل یه کوس تا آبشو اون داخل نریزه که فایده ای نداره . این مثل اون می مونه که یه زن یه میوه ای رو گاز می زنه و تو دهنش مزه مزه می کنه بعد آبشو می ریزه دور من آبتم می خوام .. اینو که گفنم حس کردم که یه جریان برق قوی به تنش وصل کردند . داریوش در همون وضع چشاشو بسته بود و با فشاری که به خودش می آورد جلو آبشو می گرفت . درعوض من به خودم فشار می آوردم که آبم بیاد . هوسم داشت آب می شد . وسط کوسم . دور و برش زیر شکم اطراف سینه ها همه دست به دست هم داده بودند تا سر حالم کنند . خودم می دونستم که حرکاتم عجیب و غریب شده .. انگشتمو گذاشته بودم رو لبه بالایی کوسم و کمک کیر داریوش شده بودم .. -آخخخخخ آخ .. آخ .. آخ .. ولم نکن .. ولم نکن .. به خورده .. به یه موبنده .. ولم نکن .. زوده .. زوده .. صبر کن .. الان خالی نکن .. آخخخخخخخخخ کوسسسسسسم .. کوسسسسسم تیرشششش کن .. داریوش .. بدنش خیس عرق شده بود .. خسته اش کرده بودم ولی چشام دیگه باز نمی شد حس کردم که در این دنیا نیستم .. آبم داشت میومد . حرارتی که تمام تنمو آب کرده بود . چقدر این لذت و حالت ادامه داشت .. داریوش همین جور در حال کردنم بود و منم در یک ار گاسم طولانی .. حتی نمی خواستم یه ثانیه شو از دست بدم .. دیگه یه جای کار حس کردم که به آخرش رسیده .. چند لحظه ای رو در حس و آرامش خودم بودم .. -داریوش تشنه ام .. -جووووووون منم تشنه ام که تو کوسسسست خالی کنم .. چقدر تنگه .. کوس کردن چقدر مزه میده .. چه حالی داره -کون کردن چی داریوش ..؟/؟ یه نگاهی بهم انداخت و تو فکر رفت . -مونیکا ازت انتظار ندارم که بهم کون بدی . اون میل خودته .. خوب موضوع رو عوض کرده بود . من می خواستم یه اشاره ای به خلافهاش کرده باشم ولی اون از موضوع فاصله گرفته بود . سرمو بالا گرفته تا کیرشو وقتی می کشه بیرون و دوباره فرو می کنه توی کوس ببینم . قیافه هوس انگیزش هوس منو زیاد می کرد . -مونیکا داره میاداومد . اومد . بااین که خودم داغ بودم و کوسم داغ داغ ولی آب کیر داریوش خیلی داغ ترم کرده بود . مثل یه تشنه کویری بهش نیاز داشتم . کوسم بهش نیاز داشت . در همون حال که داشت تو کوسم خالی می کرد صورت و زیر سینه ها و گردنمو غرق بوسه کرده بی تابانه منو در آغوش کشیده بود و باهام ور می رفت .. یه چند دقیقه ای رو گذاشتم که به حال خودش باشه و بعد دستشو گرقتم و گذاشتم رو سوراخ کونم . هر چند حتی یه بار هم تا به حال کون نداده و کیری نبود که از مرز کونم رد شده باشه ولی دوست نداشتم از این به بعد کیر داریوش از کون دیگه ای رد شه . هر چند این مردا رو اگه صد تا زنجیرشون هم کنی اون کاری رو که می خوان انجام میدم . -عزیزم اگه دلت می خواد من حرفی ندارم بذاری تو کونم -من که تا حالا کون نکردم . میگن خانوما خیلی دردشون میاد و آقایون خیلی کیف می کنند . عصبانی شده بودم . اگه وقت و شرایط دیگه ای بود تحریمش می کردم . رو مو بر گردوندم گوششو با دو تا دستام گرفته و گفتم باورم نمیشه در این سن هنوز آزمایش نکرده باشی . رنگش پریده بود . چقدر در مقابل من ضعف داشت . انتظارشو نداشت این برخوردو باهاش داشته باشم . -منظورت چیه مونیکا من چون دوستت داشتم اینو گفتم . -ببینم این تخت واسه چی اینجاست ؟/؟ -واسه اینه که بعد از ظهر اگه خسته بودم یه ساعتی مغازه رو ببندم و بخوابم .. -من اگه بفهمم دختر دیگه ای غیر من تو زندگیت هست دیگه طرفت نمیام . خیلی هم زرنگم . -من این کارو نمی کنم ولی تو شوهر داری .. تو هم شوهر داری .. -خب تو هم برو زن بگیر بی حساب شیم . این که حرف نشد . رفت از پایین یکی از بهترین کرمها رو آورد . نصف قوطی خالی بود . حس زنونه من می گفت که اونا رو رو کون بقیه خالی کرده .. خودمو باید واسه یه درد جانکاه آماده می کردم . کونمو گرفتم طرفش و اونم خیلی غلیظ کرمو به کیر خودش و کونم مالید و پس از یه دستمالی مفصل کیرشو به سوراخ کونم فشار داد -حالا می تونی اولین کون کردن زندگیتو افتتاح کنی .. دیگه حرفی نزد و جوابمو نداد می دونست که هرچی بگه من جوابشو می دم ترجیح داد ساکت بمونه ولی کیر خیلی تیزش کونمو داشت پاره می کرد . هنوز وارد کونم نشده همون روشو داشت آتیش می داد . مشتامو به هم گره کرده بوده به بالش روبروم چنگ مینداختم . صدای شکستن یکی دوتا از ناخنهام رو شنیده بودم . -گفته بودم که خیلی درد داره .. صدام در نمیومد . تو دلم گفتم اگه پاره پاره شم و بخیه بخورم باید کیرتو امروز فرو کنی تو کونم . حتی اگه منشی و فروشنده زن یعنی جمیله بیاد منو ببینه . انگشت وسطی خودمو کردم تو کونم و چند دقیقه ای با سوراخم بازی کردم . خیلی تنگ تر از اونی بود که فکرشو می کردم . تازه کیر داریوش حداقل سه تا کلفتی این انگشتم می شد . اون داخلو با فرو کردن انگشتم بی حس کرده بودم . -داریوش بکن بکن حالا بهترین موقعشه -خیلی تجربه داری .. احمق می خواست بهم بگه حتما تو هم قبلا کون دادی .. ولی با خودم گفتم ولش .. با این حال دلم طاقت نیاورد و گفتم داریوش زبونمو باز نکن این اولین کیریه که داره میره تو کونم وتو هم بی دلیل بهم تهمت نزن اگه هم نمی خوای پاشم برم ولی من واسه دروغ گوییهای تو دلیل دارم .. لال شد و فقط یه فشاری به کیرش آورد که نمی دونم برای بستن زبون من بود یا حال کردن خودش که همچین دردی رو تو عمرم نکشیده بودم .. حتی اون لحظه فکر کردم اگه درد زایمان هم به همین صورت باشه که اصلا نمیشه بچه آورد .. -وووووی وووی .. ایییییی من جر خوردم پاره شدم کونم وواووووخخخخخ کونم .. ولی اون دیگه رحم نداشت -مونیکا خودت خواستی من بهت گفته بودم .. ولی این کون پلمب شده بوده که حالا دارم بازش می کنم .. یه سوتی عجیبی داده بود -تو از کجا می دونی که این پلمب شده هست ناقلا . پس تو جنس شناسی .. نا جنس .. -همین جوری گفتم . چون خیلی سفت و سخته .. دستشو گذاشت دور کمر کیرش و با فشاری شدید اونو به طرف کونم فرستاد .. -نههههههه ... نههههههه ... آخخخخخخ .. این که تا ته نباید بره تو کونم.. تو که نزدیک نصفشو فرستادی تا همین جاش خوبه .. خوبه .. بسه دیگه .. بیرحم .. سنگدل .. ولی اون همین جوری کونمو می گایید . همون شش هفت سانتی رو که کرده بود تو کونم سریع می کشید عقب و دوباره می کردش داخل .. -اووووووههههه .. آخخخخخخ .. درد داره -مونیکا جون درد داره ولی حال هم می کنی -تو چی تو چی داریوش .. بگو دوستم داری بگو فقط منو می خوای عاشقمی -اینا رو نمی دونی ؟/؟ -می دونم می دونم می خوام بازم بشنوم .. داریوش واسم حرفای عاشقونه زد . دستشو گذاشت رو کونم و دو طرفشو باز کرد ولی با این که دردم می گرفت با حس کلفتی کیرش و این که مال منه و از دو تا رقیب خودم پیشی گرفتم داشتم لذت می بردم . اونم چه لذتی .. کف دستمو هم گذاشته بودم رو کوسم و باهاش ور می رفتم . دوباره حشری شده بودم .. طوری از فرو کردن کیرش توی کونم کیف می کرد که به نظرم اومد داره به همون اندازه کوس کردن حال می کنه واسه همین گذاشتم هر کاری دلش می خواد انجام بده ... -مونیکا کیرم .. دیگه نمی تونم .. پرش رگهای کیرشو تو کونم حس می کردم حس کردم دور کوس و شکاف کونم داغ شده .. کونم پر شده بود از آب کیر داریوش .. واسه دومین بار هم که توی تنم خالی کرد سرشار از آب بود . -خب دیگه هم من دیرم شده .. هم فکر می کنم که یواش یواش مزاحم از راه برسه .. فقط اینو بدون که من حواسم خیلی جفته .. اگه سر سوزنی بفهمم که با کس دیگه ای رابطه داری امکان نداره چراغ سبز نشونت بدم . اصلا قرمزش می کنم .. قول ؟/؟ -قول مردونه .. یه ساک شورت و سوتین زنونه داد دستم بدون این که بابتش پولی بگیره و شیک ترین پیراهنی رو هم که اندازه تنم بود بهم هدیه داد .. -مونیکا وقتی که تو رو دارم بقیه رو می خوام چیکار . -ببین داریوش اگه دروغ گفته باشی حسابت با منه .. خایه هاش جفت کرده بود . حداقل اینو می دونستم که داخل بوتیک با اون دو تا زن دیگه کاری صورت نمیده در عوض خودم بهش سرویس می دادم . چند روز بعد که سوسن رو دیدم خیلی ناراحت بود -چته دختر -این داریوش معلوم نیست چشه ؟ /؟ نه منو می کنه نه کارگرشو .. -بی خیال مردا همه شون همینن . شاید یکی رو گیر آورده خوشگل تر که هم می تونه از کون بکندش هم از کوس ..-ولی هرگلی یه بویی داره .. -سوسن جون ولش کن . ممکنه اون گل دور و برش خار گذاشته باشه که مردک بیچاره نمی تونه کیرشو از اون طرف رد کنه . سوسن که رفت با خودم فکر کردم مونیکا خیلی بد جنسی .. ولی دیدم اشک کوسم از این تصورم در اومده .. اون یعنی کوس با زبون خوش هوس به من می گفت که اصلا هم بد جنس نیستی چیزی که فراوونه مرد خوش تیپه . مهم اینه که کدوم زن زرنگ تره و تورش می کنه ... پایان .. نویسنده .. ایرانی

شب است و ماه می‌رقصد
ستاره نقره می پاشد
من اما
ساکت و خاموشم
     
  
مرد

 
من و دخترم زنش شدیم(1)
سلام.من ژاله هستم.40 سالمه. داستان های زیادی اینجا نوشتید و منم بدم نیومد ماجرای زندگیم و اینکه چطور شد که شدم یه زن مردبازو براتون تعریف کنم. 38 سالم بود که از شوهرم طلاق گرفتم. شوهرم یه دکتر بود. دکتر روانپزشکی که اگه بیمارش زن بود محال بود با هاش رابطه برقرار نکنه. یه مرد فوق العاده رفیق باز و زن پرست. بگذریم. به هر حال یه روز گفت که از ایران داره میره و رفت و منو با دخترم تنها گذاشت.البته قبل رفتنش خونه ای که توش بودبم رو به نامم کرد و رفت. تو این 2 سال که با دخترم تنها زندگی میکردم خیلی چیزا تغییر کرد و زندگیم خوب پیش نمیرفت. اوایل مجبور شدم برم سر کار. تو یه شرکت کوچیک شدم یه منشی. چون تیپ و هیکلم خوب بود همون جا دووم آوردم و بیرونم نکردن و با حقوق بخور نمیرش میگذروندم.حتما پیش خودتون میگید با تیپ خوب و هیکل خوب چرا دوباره ازدواج نکردم؟ اونایی که مثل منن درکم میکنن چون تمام پیشنهاد هایی که بهم میشد یا برای صیغه بود یا برای دوستی.یعنی فقط منو برای سکس می خواستن و بس. منم بدم نمیومد سکس داشته باشم، مخصوصا که زنی حشری و داغ بودم اما به خاطر دخترم نمی تونستم هر کاری دلم میخواست بکنم برای همین اصلا تو فکر ازدواج نبودم. یکی دیگه از تغییراتی که خیلی ناراحتم میکرد دخترم بود. دخترم 19 سالشه اسمش میتراست. تقریبا به خودم رفته اما یه کم قدش کوتاه تره و این باعث شده کونش و سینه هاش بیشتر خودنمایی کنه و بزرگتر نشون میده. از روزی که باباش گذاشت رفت رفتارش روز به روز بدتر میشد. هر لباسی که دلش میخواست می خرید و می پوشید،مانتو های کوتاه تا روی باسن و آرایش زیاد و ... که من هر کاری میکردم نمی تونستم جلوشو بگیرم. نمیدیدم با پسر بپره برای همین سعی کردم زیاد بهش فشار نیارم.
اوضاع به همین شکل پیش میرفت که زد و شرکت کوچیک ما ورشکست شد و من از کار بیکار شدم. تو این وضع گرونی و بیکاری مملکت این بد ترین اتفاق بود. چند هفته ای دنبال کار گشتم اما پیدا نشد که نشد تا که اون روز تو روزنامه اون آگهی استخدام رو دیدم. به یک خانم جهت کار در عکاسی با حقوق مکفی نیازمندیم. زنگ زدم و حقوقش رو پرسیدم و حقوق خوبی میدادن و آدرسش به خونمون نزدیک هم بود. گفتم خدایا شکر فکر کنم گیرش آوردم. سریع رفتم و خودمو رسوندم که یه وقت دیر نشه. یه عکاسی کوچیک اما شیک و ترو تمیز که یه آقایی 45 ، 46 ساله توش مشغول بود. رفتم داخل و سلام کردم و گفتم برای کار اومدم. با خوش رویی همه چیز رو برام توضیح داد و گفت شما چون خونتون به اینجا نزدیکه برای این کار مناسبید فقط باید یک مقدار بیشتر به خودتون برسید. وای باورم نمیشد از این بهتر هم میشه؟ بعد از یک مقدار شرح وظایف گفت برو خونه و از فردا صبح به صورت امتحانی یک هفته بیا تا ببینیم چی میشه.
خوشحال بودم که کار خوبی گیر آوردم و نزدیک خونمه و خیالم راحت شده بود.فرداش یه مقدار بیشتر آرایش کردم و یه مانتوی تنگ تر تنم کردم و رفتم سر کار. هفته ی اول گذشت و منصور ازم راضی بود و باهام قرار داد بست. آدم خوبی به نظر میرسید و من متوجه شدم از من خوشش اومده. 2 ماه گذشت. منو منصور با هم رابطه خوبی داشتیم و من یه مقدار ازش خوشم اومده بود و نصبت بهش علاقه پیدا کرده بودم و اون هم همین احساس رو به من داشت که یه روز بهم گفت که دوستم داره منم گفتم این حسو منم دارم اما به خاطر دخترم نمیتونم وارد رابطه ای بشم که منصور گفت من میخوام باهات ازدواج کنم. نمیدونستم چی بگم. داشتم بال در میاوردم از خوشحالی. احساس خوشبختی میکردم. خلاصه قرار گذاشتیم که تا یه مدت نامزد شیم و بیشتر همدیگه رو از نزدیک بشناسیم و دخترم هم با منصور آشنا تر بشه.
بعد از نامزدی رفتار منصور هر روز صمیمی تر میشد و سکسی تر. منم بعد از مدت ها داشتم دوباره حضور یه مرد رو در کنارم حس میکردم که همین باعث شد منم بدم نیاد رابطه سکسی باهاش داشته باشم اما از یه طرف دوست نداشتم به این زودی این رابطه بینمون پیش بیاد. سر کار که همش دستش یا تو کون من بود یا تو سینه هام اما سکس نه. یه روز از صبح که اومدیم سر کار شروع کرد به مالوندن خودش به من. از پشت هی کیرشو می چسبوند به کونم.منم برای اینکه نخره تو حالش بهش میگفتم نکن منصور از بیرون می بینن زشته. اما اون به کارش ادامه میداد.بد جور حشری شده بودم و نمی خواستم به این زودی بهش پا بدم.ظهر به بهونه نهار درب مغازه رو بست و رفتیم طبقه بالای مغازه تا نهارو گرم کنیم و بخوریم.من پای گاز بودم که دوباره اومد وکیرشو از پشت چسبوند به کونم و شروع کرد با دستاش سینه هامو مالوندن.منم به روی خودم نیاوردم چون نمیخواستم باهاش سکس کنم اما کیر شق شدش بد جور حشریم میکرد. گفتم منصور جان عزیزم اینجا جاش نیست آخه.گفت من این بدن نازو باید همین امروز یه حالی بهش بدم. حیف نیست این کس و کون ناز کیرنره توش؟ اولین بار بود منصور اینجوری حرف میزد به خاطر همین آب از کسم بود که میریخت بیرون. گفتم عزیزم یه کم صبور باشی بهشون میرسی. گفت نمیتونم امروز بد جور هوس کونتو کردم باید بکنمت. گفتم عزیزم من اینجوری دوست ندارم دوست دارم تو تخت بیام تو بغلت.گفت ژاله اگه امروز نکنمت دیوونه میشم.اینو گفت و مانتومو داد بالا تا بالای کمرم.گفتم منصور نه! دست انداخت دور شلوارم که پارچه ای بود و کمرش هم کشی بود و راحت کشیدش پایین تا زیر باسنم.میخواستم جلوشو بگیرم اما هم میترسیدم بهش بر بخوره هم خودم بیش از اندازه حشری شده بودم. توجه کردم دیدم شرتمم با شلوارم کشیده پایین. راستشو بخواین یکم شیطونی کردم و کونمو براش دادم عقب تا خوشگل به نظرش بیاد. یکم تف کرد تو دستشو مالید به سوراخ کونم.وای که چه حس خوبی بهم میده این کار.شروع کرد سوراخ کونمو با تفش مالش دادن و گه گداری هم انگشتشو میکرد تو تا سوراخم باز بشه. بعد کیرشو تفی کرد و گذاشت رو سوراخ کونم. باورم نمیشد به این راحتی بهش پا دادم و داره منو میکنه اما صدام در نمیومد. یه کم که فشارداد سر کیرش رفت تو.دستمو گذاشتم رو دیوار کنار گاز و تکیه دادم به دیوار و از درد کمی که همیشه اول کون دادن بهم میاد لذت بردم و آروم جیغ میزدم و آه میکشیدم و منصور کم کم کیرشو میکرد تو. کیرش خیلی کلفت بود و دردش خیلی دیر رفت و سوراخم 5 دقیقه ای شد که گشاد شد و منصور تونست شروع کنه به تلمبه زدن. بد جور داشتم لذت میبردم. بعد از دو سال یه کیر کلفت خیلی بهم چسبید.وقتی بدنش محکم با کونم بخورد میکرد شالاپ صدا میکرد و من کمی پرت میشدم به جلو.کون دادنو اینجوری محکم خیلی دوست دارم. منصور بدون کوچکترین مکسی یه یک ربعی کرد و آبشو خالی کرد توم. با اینکه خیلی بهم حال داد اما دوست داشتم حالا که منو کرده از کس هم میکرد تا منم ارضا بشم ولی چیزی نگفتم. همونطور چسبیده بودم به دیوارو و منصور کیرشو آروم تو کونم عقب جلو میکرد. وای چه حالی میداد با اینکه آبش اومده بود و ارضا شده بود کیرش هنوز کلفت بود و سوراخ کونمو میخاروند. دست خودم نبود آروم ناله میکردم و گاهی آروم زیر لب می گفتم جووون که منصور از پشت بقلم کرد و درگوشم گفت خیلی حال کردم با کونت.تا به حال کون به این گندگی و تنگی نکرده بودم! پیش خودم فکر کردم مگه چند نفرو تابه حال کرده؟! همونطور که کیرش تو کونم بود یه کم کونمو دادم عقب و مالوندم بهش و با قر دادن به کمرم بهش گفتم عزیزم نوش جونت کونم مال خودته. آروم کیرشو کشید بیرون و برم گردوند و یه لب ازم گرفت و گفت دوست دارم. منم بهش گفتم منم دوست دارم که چشمم به کیرش افتاد! یه کیر کلفت و سفید و خوشگل! یه لحظه دلم خواست بشینم و یه دل سیر کیرشو بخورم اما جلوی خودمو گرفتم و سعی کردم این بار اولی ندید بدید بازی درنیارم. شرتشو براش کشیدم بالا و شلوارشم همینطور.اونم شرت و شلوار منو کشید بالا و مانتومو درست کرد. اون روز بعد از دو سال یکی از بهترین روزای من بود.دیگه رومون تو روی هم باز شده بودو منصور یا من هر وقت دلمنو میخواست سکس میکردیم. البته منصور علاقه ی شدیدی به کون من داشت. میگفت کونت تو دنیا تکه!
پیدا کردن یک دختر "وفادار" از پیداکردن یک مارمولک پرنده سخنگوی یهودی سرخابی نجار شاخدار 55 ساله در اقیانوس ارام سخت تره
     
  
↓ Advertisement ↓
مرد

 
من و دخترم زنش شدیم (2)
یکی دو ماهی از شروع رابطه سکسیمون گذشت. منصور نه تنها یه مرد فوق العاده برای زندگی مشترکمون، یه مرد سکسی تموم عیار هم بود.اون تو سکس هیچی برای من کم نمیذاشت. وقتی سکسو شروع میکرد تمام بدنم رو می خورد و قرق بوسم میکرد. زیرش که میخوابیدم از لذت بیهوش میشدم و دیگه دوست نداشتم از روم بلند شه. کیرش تمام بدنم رو داغ میکرد و زره زره بدنم رو به لذت سکس آغشته میکرد. اونایی که زیر مردای خوش سکس خوابیدن میفهمن چی میگم.
منصور فقط یه مرد خوب برای من نبود، اون تونسته بود جای پدر میترا رو هم براش پر کنه. منصور و میترا شدیدا با هم خوب شده بودن. انقدر خوب که میترا منصور رو بابایی صدا میکرد و شب ها که از سر کار میومدیم خونه همدیگرو بقل میکردن و کلی همو میبوسیدن. ازاین بهترنمیشد. اوایل نگران بودم که میترا نتونه با منصور ارتباط بر قرار کنه اما حالا خیلی خوشحالم که تونستن انقدر خوب پیش برن و همدیگرو انقدر زیاد دوست داشته باشن. اما دیری نکشید که متوجه چیزی شدم که منو خیلی ترسوند.منصور هر شب منو تا خونم میرسوند و تادیر وقت پیشمون میموند و بعد میرفت خونه ی خودش بعضی شب ها هم میموند. یه شب که داشتم تو آشپزخونه قهوه درست میکردم و منصور و میترا داشتن با هم شوخی میکردن و بلند بلند می خندیدن یهو ساکت شدن! کنجکاو شدم. حس کرم که چیزی نظرشون رو جلب کرده. قهوه ها رو برداشتم و آروم از آشپزخونه اومدم بیرون که اون صحنه رو دیدم! میترا تو بقل منصور نشسته بود و لباش رو چسبونده بود به لبای منصور و داشتن از هم لب میگرفتن!!! تمام بدنم سرد شد اما به روی خودم نیاوردم و رفتم پیششون و اونها هم تا منو دیدن سریع خودشون و جمع کردن و شروع کردن دوباره شوخی کردن. لبخند سردی زدم به این معنی که چیزی ندیدم.
باورم نمیشد چی دیدم. خیلی ترسیده بودم.تازه یاد اون حرف منصور افتادم : "تا به حال کون به این گندگی و تنگی نکرده بودم". یعنی منصورم یه مرد زن بازه؟ اصلا چرا تا به این سن ازدواج نکرده؟ چند بار ازش پرسیده بودم اما هیچوقت جواب درستی نگرفته بودم. ازاون شب تا یه مدت همش تو این فکرها بودم که نکنه منصور به میترا تجاوز کنه؟! شب ها اصلا خابم نمیبرد و تا دیر وقت تو تختم بیدار میموندم. تصمیم گرفتم سر از گذشته منصور در بیارم. فرداش سر کار ازش پرسیدم منصور یادته وقتی داشتی بار اول منو میکردی گفتی تا به حال کون به این تنگی نکردم؟ گفت آره! گفتم تو که ازدواج نکردی تا حالا.مگه چقدر کون کرده بودی که اینجوری گفتی؟ فقط دروغ نگو! دوست دارم بدونم آخه اون حرفت خیلی حشریم کرد و هر وقت به یادش می افتم حشری میشم! منصور یکم با تعجب نگام کرد و یه لبخند موزیانه ای زد.گفتم بگو دیگه جون من بگو؟ منصور حرفی زد که ترسمو چند برابر کرد. گفت ناراحت نمیشی که؟ گفتم معلومه که نه.هر چی بوده گذشته و مهم اینه که الان بهترینی. یه کم فکر کرد و گفت ژاله من تقریبا تمام دخترها و زنهای فامیلمون رو کردم! البته وقتی جوون تر بودم. من همیشه علاقه زیادی به کون زنا داشتم و به خاطر تیپ و قیافه جذابم تقریبا همه ی دخترها و حتی زن های شوهر دار فامیل رو یک بار هم که شده کردمشون! برای همین هم هست که هیچ وقت ازدواج نکردم. نیازی نداشتم که ازدواج کنم. البته الان میدونم که کار خوبی نمیکردم و سر به راه شدم! بعد بهم یه چشمک زد و دوباره موزیانه خندید. داشتم دیوونه میشدم دیگه باورم شد که یه رابطه ای بین منصور و میترا هست. چون کم نیارم گفتم پس بگو چرا انقدر خوش سکسی و تو سکس محارت داری! گفت آره قدیما همش فکر و ذکرم کردن کون دخترها بود. دختر عمه نوشین رو که یادته؟ گفتم آره گفت انقدر کرده بودمش که سوراخ کونش شده بود اندازه ی سوراخ اگزوز ماشینم! گفتم خوبه حالا لازم نیست تعریف کنی.
شب وقتی رسیدیم خونه به چیزایی دقت کردم که هر شب اتفاق می افتاد اما من اصلا بهشون دقت نمیکردم چون تو فکرشون نبودم. میترا آرایش کرده بود و یه تاپ تنگ که هم نصف شکمش معلوم بود و هم سینه هاش، و یه دامن پوشیده بود تا زیر کپل های کونش و کون لخت گندش از زیر اون دامن زده بود بیرون. اول منو بقل کرد و بوسم کرد و بعد پرید بقل منصور.سینه های درشتشو میمالید به منصور و تقریبا لب های همدیگرو میبوسیدن. منصور هم دستشو تقریبا روی کون میترا میبرد و اونو فشار میداد به خودش! دیگه داشتم دیوونه میشدم.سریع رفتم تو اتاقم تا لباسهامو عوض کنم و اونارو نبینمشون. منصور متوجه رفتار من شد و اومد تو اتاق و گفت ژاله عزیزم چیزی شده؟ گفتم نه یه کم سرم درد میکنه. گفت میخوای ببرمت دکتر؟ گفتم نه منصور بخوابم خوب میشه. گفت شام نمیخوری؟ گفتم نه میل ندارم و رفتم تو تختم و پتورو کشیدم رو خودم.منصور اومد یکم دست کشید رو موهامو بوسم کرد و از اتاق بیرون رفت و در رو پشت سرش بست. نمیدونستم چیکار کنم. یعنی چیکار میشد کرد؟ شاید زیادی حساس شدم و اصلا چیزی نیست! اما یاد حرف امروز منصور افتادم اون تمام دختر های فامیل رو کرده بود! یهو یادم افتاد که با اومدنم تو اوتاق و بسته شدن در اون دو تا الان تنها هستن و شاید؟! اما نه اشتباه میکنم. تو این فکر ها بودم که خوابم برد و وقتی از خواب پریدم 1 ساعتی خوابیده بودم. ساعت 12 شب بود. به در نگاه کردم دیدم چراغ ها خاموشه.گویا منصور رفته بود.بلند شدم برم یه چیزی بخورم. درو باز کردم اومدم بیرون که دیدم چراغ اتاق میترا روشنه و در بستست! آروم رفتم پشت در و گوشم چسبوندم صدای منصور از تو اتاق میومد که میگفت خیالت راحت مامانت سرش درد میکنه حالا حالاها بیدار نمیشه و امشب مال خود خودتم. تنم از ترس میلرزید. یه صندلی آوردم گذاشتم پشت در و رفتم بالا تا از شیشه ی بالای در ببینم تو چه خبره. دیگه باورم شد. منصور روی تخت نشسته بود و شلوارگرمکنش تا زانوهاش پایین بود و میترا با همون لباس ها تو بقل منصور نشسته بود و داشت با کیر منصور از روی شرتش بازی میکرد که منصور شروع کرد لبای میترارو خوردن و دامن کوتاه میترارو زد بالا و شروع کرد کونشو مالوندن. تازه دیدم که شرت پای میترا نیست! میترا هم دستشو برد داخل شرت منصور و کیرشو کشید بیرون و بلند شد نشست جلوی پای منصور و شرتش و با گرمکنشو از پاش کشید بیرون. نشست روبروش و کیر منصورو کرد تو دهنش و شروع کرد خوردن. وای جوری میخورد انگار 10 ساله اینکارست. منصور چشماشو بسته بود و موهای میترارو گرفته بود و سرشو روی کیرش بالا پایین میکرد و گاهی سر میترارو روی کیرش فشار میداد تا کیرش تا ته بره تو دهنش و میتار بعد از چند ثانیه سرفه های شدیدی میکرد و سرشو میاورد بالا تا کیر از دهنش در بیاد. میترا عین جنده ها شده بود! منصور که موهای میترا تو مشتش بود سر میترارو بلند کرد تا پاشه و میترارو پرت کرد رو تخت.سریع تاپشو از تنش کشید بیرون و رفت روش خوابید و شروع کردن از هم لب گرفتن و دامن میترا هنوز دور کمرش بود.بدن همدیگرو به شدت میمالوندن و لبای همدیگرو میخوردن. منصور شروع کرد از گردن میترا خورد و اومد رو سینه هاش. تا به حال سینه های منو به این شدت نخورده بود عوضی. انقدر با شدت میخوردشون که قرمز شده بودن و تمام سینش پر شده بود از تف منصور.چشمم به کیر منصور افتاد که رو کس میترا مالیده میشد و منصور بالا پایینش میکرد. خیلی بیشرف بود خوب میدونست توسکس چیکارکنه. آروم اومد پایین ترو زبونشو کشید رو کس میترا که آه ه ه میترا رفت هوا. منصور تو کس خوردن دومی نداشت. چنان کس میترارو میخورد که میترا از لذت به ملافه ی روی تخت چنگ میزد و لباشو گاز میگرفت. بعد پا شد دوباره خوابید رو میترا و دوباره لبای همدیگرو خوردن و میترا دستشو برد سمت کیر منصور و اونو گذاشت رو کسش.پیش خودم گفتم دوباره میخواد کیرش مالیده شه رو کسش اما منصور آروم آروم کردتو کس میترا.دیگه خونم به جوش اومده بود.سرم داشت گیج میرفت. همونجا نشستم و زدم توسر خودم. دخترم شده یه جنده.بعد ها فهمیدم که 2 سالی میشه میترا پرده نداره و کس دادن به پسرا براش یه تفریحه. دوباره بلند شدم دیدم منصور همونطور خوابیده روشو با ضربه های محکم، تند تند داره تو کس میترا تلمبه میزنه که کیرشو کشید بیرونو میترا برگشتو چهار دستو پا شد و منصور کیرشو از پشت کرد تو کسشو موهای میترارو جمع کرد تو یه دستشو از عقب میکشید ک باعث شده بود میترا سرشو بیاره بالا و کمرش بیاد پایین تر و کونش بیاد بالاتر و خودشو بده عقب تر تا دردش نیاد و منصور از این عقب اومدن و بالا اومدن کونش برای کردن بیشتر کیرش تو کس میترا استفاده میکرد و با یه دستشم دامن میترارو که دور کمرش بودو گرفته بود و میکشید و محکم ضربه میزد. میترا شدیدا ناله میکرد معلوم بود داره از لذت بیهوش میشه که منصور میترارو ولش کرد و میترا همونطور به شکم افتاد رو تخت و خوابید. اونجا لای پای میترارو دیدم که انقدر ارضا شده بود انگار جیش کرده و خیس خیس بود. منصور ول کن نبود و دستهای میترارو پشت کمرش جمع کرد و سر کیرشو تفی کردو کیرشو گذاشت رو سوراخ کونش و طوری فشار داد که میترا چشاشو بستو خیلی آروم گفت آییییییییی کونممممممممممم و منصور خوابید رو میترا و این باعث شد میترا نتونه از زیرش در بره و کیرشو تو کونش عقب جلو میکرد و میترا همچنان التماس میکرد که بکشه بیرون. من که از اون صحنه ها تو حال خودم نبودم به دیوار کنار در چنگ میزدم. منصور تند تند تلمبه میزد که خودشو محکم چسبوند بهش و تمام آبشو خالی کرد تو کون میترا.
من دیگه اومدم پایین و صندلی رو گذاشتم سرجاش و خواستم برم تو اتاقم که قبلش رفتم نزدیک در و دوباره گوشمو چسبوندم به در که شنیدم دارن با هم حرف میزنن. منصور از کون میترا تعریف میکرد که گفت میترا میخوام باتو ازدواج کنم! میترا گفت نه برای چی؟ من مال خودتم دیگه نیازی به اینکار نیست! هر وقت خواستی تو بقلتم عزیزم. منصورم حرفشو تایید کرد و صدای خنده هاشون بلند شد. دویدم تو اتاقمو تا صبح گریه میکردم. میدونستم اونا هم تا صبح دارن سکس میکنن. دیگه هیچی برام مهم نبود.
فرداش سر کار نرفتم و به همه چیز فکرکردم. کاری نمیشد کرد.فقط میتونستم ازمنصور جدا بشم و ببینم چطور منصور با میترا ازدواج میکنه. یک هفته به روشون نیاوردم و چیزی بهشون نگفتم. دوست داشتم تلافی کنم که تصمیم گرفتم دیگه عوض بشم اما قبلش باید کاری میکردم، ازدواج! به منصور اسرار کردم که دیگه وقتشه و باید عقد کنیم.اونم قبول کردو این اتفاق افتاد. از فردای اون روز من هم شدم یکی مثل خودشون. یه زن مردباز. مرد های خانواده ی منصورو تنها گیر میاوردم وبهشون پا می دادم و اونها هم با استقبال زیادی منو می کردن. تازه فهمیده بودم تنوع سکسی که میگن یعنی چی! تازه فهمیدم لذت از سکس یعنی چی! منصورم که روحش خبردار نبود و همون همسر خوب باقی مونده بود. این بود تلافی همه ی کارهایی که کرده بود و میکرد . . .
موفق باشید
پیدا کردن یک دختر "وفادار" از پیداکردن یک مارمولک پرنده سخنگوی یهودی سرخابی نجار شاخدار 55 ساله در اقیانوس ارام سخت تره
     
  
مرد

 
خواهر خوب وخوشگلم 5

لبامو مثل کوس تارا گرد و غنچه کرده و ماچش می کردم . هر چند کوسش گنده تر از لبام بود ولی من با بوس بوس های خودم اونو سر حالش کرده بودم . شاید اون یه فشار زیاد تری می خواست تا بیشتر باهام حال کنه . دستامو رو کوس تارا جونم قرار داده کوس خیس اونو چنگش می گرفتم . دستم خوب می تونست رو کوسش سوار شه . -عزیزم عزیزم خواهر نازم . ترانه عزیزم . تارا کف دستشو گذاشته بود پشت دستم که رو کوسش بود و اونو با فشار بیشتری به کوسم چسبوند . دوتا پاهاشو محکم به هم فشرد و با این کارش کوسش و دو تا کف دستای رو کوسو هم در تماس و فشار بیشتری رو هم قرار داد . -بیا .. ترانه بیا .. بیا رو من می خوام لباتو ببوسم . می خوام بیشتر حال کنم . بیا خودتو بهم بچسبون دوستت دارم . می خوام میخوام .. خودمو انداختم رو تارا . قبل از این که لباشو ببوسم اول سینه هاشو بوسیدم . سینه هاش یه خورده درشت تر از سینه های من بود . نوکش تیز شده بود . نشون می داد خیلی خوشش اومده . ازم می خواست که به این کارم ادامه بدم . دستمو رو تمام قسمتهایی از بدن تارا که در دسترسم بود می کشیدم . هیچوقت اونو تا این حد مست و سر خوش ندیده بودم . خودشو مدام از این پهلو به اون پهلو می غلتوند . بار ها و بار ها دیده بودم که دستش رو کوس یا سینه ها و روی کوس و سایر قسمتهای بدنش قرار داشته و یه جوری داره با خودش حال می کنه ولی حالا که من داشتم بهش حال می دادم یه لذت دیگه ای می برد . همونجوری که من خوشم میومد یکی دیگه با سینه ها و کوسم ور بره اونم همین حالو داشت . -ترانه ترانه .. چقدر خوشم میاد داری این کارارو باهام می کنی .. از کجا یاد گرفتی شیطون .. خودش از این حرف خنده اش گرفته بود . می دونست سوال عجیبی کرده . -از تو خواهر خوب و خوشگلم . از تارای قشنگ و دوست داشتنی خودم . انگشتشو گذاشت رو لبش و لباشو غنچه کرد و گفت حالا بوس بوس بوس .. لبامو به لب تارا جونم چسبوندم . نمی دونستم باید چیکار کنم که اونم به یه حالتی برسه که من بهش رسیدم .. می دونستم زور و تلاش زیادی می خواد . وقتی که تارای عزیزمو می بوسیدم دلم نمی خواست لبامو از رو لباش وردارم . یه چسبندگی خاصی بین لبای من و اون به وجود اومده بود طعم شیرینی داشت لبای تارای من . طوری که هوس و هیجانو به من و کوسم بر گردوند . دلم می خواست خودمو بندازم رو اون . همین کارو هم کردم . تارا پاهاشو باز کرد قدش از قدمن بلند تر بود یه خورده خودمو بالاتر کشیدم و دوباره لبامو به لباش چسبوندم . کوسم رفت رو کوسش . حالا با یه حرکت غلتونی طوری دو تا کوس رو در برخورد با هم قرار داده بودم که صدای هوس هر دو تا مون در اومده بود -اووووووههههه تارا جون چقدر خوشم میاد .. یه جمله می گفتم و دوباره لبمو به لبش می چسبوندم اونم خیلی آروم همراه با بوسه های داغ و آتشین و هوسبار می گفت منم لذت می برم ترانه .. خیسی کوس من و تو مخلوط شده و دوتایی رو هم می غلتن . چه هیجانی .. همراه باافزایش سرعت تارا منم به سرعت خودم اضافه کرده و دوتایی با ناله هایی که می کردیم و با فشار هایی که بیشتر رو کوسمون وارد کرده اوج بیشتری گرفته و حال بیشتری می کردیم . وقتی نگاه من و تا را با هم تلاقی کرد و به اصطلاح چش تو چش هم دوختیم به خوبی می دونستم که راز نگاه همو خوندیم . اونم همون چیزی رو می خواست که من می خواستم در نگاهش یه زار و التماس خاصی بود که منم با نگاه خودم همین التماسو داشتم . باز من یه بار به اون بالا بالاها رسیده بودم . دلم می خواست واسه خواهر عزیزم جانفشانی کنم . اونی که این همه مدت واسم زحمت کشیده بهم حال داده بود باید بهش حال می دادم . از این کوس روی کوس دیگه حالت بهتری سراغ نداشتم . دیگه دستمو که نمی تونستم تو کوس فرو کنم . اون وقت وضعیت خطرناک می شد و کار به جاهای باریک می کشید . دو تایی مون دستامونو دور کمر هم حلقه زدیم و به این حرکت خودمون ادامه دادیم . من که حس می کردم با یه شتاب ثابتی در حال کیف کردن هستم ولی تارا هر لحظه که می گذشت هوسش بیشتر می شد . چشاش خمار شده بود . رو لبایی که در حال بویدن و بوسیده شدن بود یه حرفایی رو می آورد که متوجهش نمی شدم . فقط می دونم که می خواد هر طوری که شده آتیش خودشو خاموش کنه . دستامو رو سینه های گرد و خوشگلش گذاشته بودم تا داغ ترش کنم . تارا خودشو به طرف بالا پرت می کرد . نمی ذاشتم کوسش از هدف خارج شه . لبشو با فشار بیشتری میک می زدم و گاهی زبونمو فرو می بردم تو دهن بازش و با زبونش مماس کرده و هوسمو می رسوندم به اونجا .. خواهرم بی تاب شده بود . منم دست کمی از اون نداشتم ولی می خواستم بهش نشون بدم که خواهرشم با عرضه هست و می تونه رو من حساب کنه . تارا دیگه خودشو به طرف بالا پرت نمی کرد .. دیگه لبامو گاز نمی گرفت و این پهلو اون پهلو نمی کرد .. چشاشو بسته بود و آروم شده بود . ولی لباش همچنان رو لبام قرار داشت . دستاشو که از دور کمرم باز شده بود دوباره به کمرم حلقه کرد -ترانه خسته نباشی .. توبهترین خواهر دنیا واسه یه خواهر هستی ... ادامه دارد .. نویسنده .. ایرانی
شب است و ماه می‌رقصد
ستاره نقره می پاشد
من اما
ساکت و خاموشم
     
  
مرد

 
مربی عملی من ۱

این داستان اولین داستان تک قسمتی سکسی به نویسندگی من بود که در دی ماه 89 منتشرشد . آن زمان بیشتراز پنجاه درصد آن به سبک کتابی ساده نوشته شده که اینک تمامی متن رابه صورت محاوره ای ساده یا گفتگوی خودمانی درآورده با همان شکل و سوژه اقدام به انتشار مجدد آن کرده ام . ممکن است بسیاری فرصت بازگشت به گذشته ها و مطالعه آن را نداشته بوده یاباشند. درهرحال شاید پس از بازنگری درسبک به یک بار دیگر خواندنش بیارزد . با تشکر ازلطف و همراهی وحوصله شما : ایرانی
هنوز سیزده سالم نشده بود تنها فرزند خانواده بودم.اونم پس ازکلی نذر و نیاز خدا منو به پدر و مادرم داد. آن زمان پدرم محمد 40 ساله مادرم میترا 35 ساله و من اسماعیل خان تقریبا 13ساله بودم که تازه میخواستم به دبیرستان برم. پدرم معلم و مادرم خیاط خانگی بود. بنده یکی یدونه رو خیلی در تنگنا میذاشتن . اگه چند دقیقه ای بیرون میرفتم تا با دوستام بازی کنم دنبالم میومدن و از این بابت پیش دوستام خجالت میکشیدم . ما در یکی از خونه های متوسط شهر تهران که نزدیک پارک شهر بود زندگی می کردیم . دو تا کوچه اون ورتر خونه عمو اینام بود.عمو جانم حسن آقا 50 ساله بود یه اتوبوس ازخودش داشت که بین تهران - بندرعباس کارمیکرد و اگه خیلی هنرمیکرد میتونست هفته ای 3 روز خونه باشه که دو روزش همیشه خواب بود . اوناهم یه پسر داشتند به اسم قاسم که خیلی با ایمان بود . از ریخت و قیافه خودم بگم که معلوم نبود به کدوم یک از آبا و اجداد خودم رفتم که اینقدر خوش تیپ دراومدم . موهایم پرکلاغی پر, چشام آبی ملایم و صورتم سرخ و سفید بود . مادرم هر چند میگفت تو چشم آبی هستی و کسی نمیتونه به چشم آبیها نظر بزنه اما با اینحال دلش طاقت نمیگرفت و یه نعل آبی ضد چشم زخم بمن آویزون میکرد که من هر وقت سرشو دور میدیدم در میاوردم . همه از ترکیب موهای سرم با چشام تعجب میکردند انگار که سیاه مو چشم آبی نمیشه از نظر اطلاعات سکسی و رابطه با دخترها یک ببو گلابی تمام عیار بودم . در رابطه با دخترها خیلی خجاتی بوده اعتماد بنفس نداشتم . از خانواده ام هم حساب میبردم در رابطه با مسائل زناشویی فکر میکردم که زنها با کون دادن حامله میشن . کوس روبرای ادرار میدونستم و تنها راه بیرون آمدن بچه روشکم . زیباترین دخترای محل از خداشون بود که با من دوست شن من امل به یک زشت اونا هم قانع بودم عاقبت یکروز یکی از دوستان بمن گفت تو که از استارت کار میترسی چرا اول بهش نامه نمیدی؟؟/؟؟ منم شیر یا خطی یه نفرو نشون کردم و یه چیزایی نوشتم که خودم هم نمی فهمیدم چیه . نامه رو به همون دوستم دادم اون اونو به دوست دخترش داد و دوست دخترش اونوبه نشون کرده من داد . از بعدازظهر که نامه به مقصد رسیده بود تا شب از هیجان نمی دونستم چکار کنم . راستی فردا جوابموچی میده ؟؟/؟؟ البته جوابشو همون شب گرفتم ساعت 9 یکی از شبهای تابستون بود . زنگ دو سه دقیقه صدا میکرد . با لگد داشتند در رو از جا در می آوردند. پدر و مادرم هر دو بسمت در رفتند و بازش کردن. من از پشت پنجره همه چی رو می دیدم . یک مرد گردن کلفت سبیل چخماقی با یک زن چادری بد قیافه پشت در بودند . نامه مرا همچین هوا داده بودند که انگار سند جنایت امریکاست.- پسرت خجالت نمیکشه این نامه ها رو برای دخترم مینویسه بگو بیاد بیرون تا جرش بدم . پدرم گفت اول بذارین نامه رو ببینم . متوجه جریان شد ولی به دروغ گفت که خانه نیستم.- عوضی حالا بمن دروغ میگی و پس از گفتن این جمله سیلی محکمی بصورت پدرم زد که به زحمت جلوی به زمین افتادنشو گرفت بخاطر پدرم بیرون اومدم -آقا ببخشید اومد طرف من تا منوبزنه. مادرم خود شو بین من و او ن انداخت.- اگه جرات داری دست رو زن جماعت بلند کن . ناگهان در این لحظه اتفاق عجیبی افتاد زن بد قیافه بعد از دیدن من گل از گلش شکفت و گفت غلام ولش کن بعد به مادرم اشاره کرد و گفت خانم ما نمیخوایم آبرومون توی محل بره جوونن و همدیگه رو دوست دارن یک صیغه محرمیت می خونیم یه محکم کاریهایی میکنیم بعد که کمی بزرگتر شدن عقدشون میکنیم . غلام زن ذلیل هم حرف زنشو تایید کرد پدر و مادرم جوش آوردند و به هر حال با عذرخواهی های من اون شب غائله ختم به خیر شد . -اصلا ازت انتظار نداشتیم تو دهنت بوی شیر میده چه وقت اینکاراست اینا گردن افتاده ان یه وقتی اگه دختر مردم رو حامله می کردی چی می شد؟/؟ قرار شد منو مدتی نزد پسر عموم قاسم خان بفرستند تا از ایمانش مستفیض شم . ماموریت قاسم خان از فردا شب شروع م یشد حوصله اشو نداشتم . صبح زود باید برای عبادت بیدارم می کرد در هر حال اولین شبی بود که باید برای آموزش پاکدامنی و دوری از گناه به خونه عمو جان می رفتم . قاسم بمن می گفت که صبح بیدارم می کنه و من و قاسم و مادرش سرگرم شام خودن بودیم که عمو جان سر رسید.- مرد تو هنوز نرفتی ؟/؟ نه شاگردم نیومد مریض شد کمکم هست ولی یه وردس می خوام . قاسم که احترام به پدرو واجب می دونست با پدر جانش رفت من هم می خواستم به خونه برم که عظمت خانم چهل ساله که سینه های برجسته و کون بزرگ و صورتی سفید و تپل داشت بمن گفت کجا بری اینوقت شب فردا من خودم می رسونمت . رختخواب منو پایین تختش گذاشت و خودش روی تخت دراز کشید.- نمی ترسی که؟/؟ نه زن عمو مگه بچه ام.- ببخش من تنم درد میکنه نمی تونم رو زمین بخوابم من به اتاقی دیگه رفته و دوساعتی تلویزیون دیدم اونموقع ماهواره و کامپیوتر و از این چیزها نبود تازه ویدیو داشت مد می شد پس از آنکه به اتاق خواب برگشتم شوکه شدم . واااااااااای شمد از روی زن عمو کنار رفته بود و کون برجسته اش در زیر نور کم رنگ و قرمز شب خوابی خود نمایی می کرد . کرست بزرگش هم که امروزه به آن سوتین میگویند مشخص شده بود . من فقط عاشق کون بودم . دستیابی به اون برایم رویایی شده بود... بابا بده این زن عموته نباید بهش نظر بد داشته باشی . روتشک دراز کشیده و کیرمو همون لحظات که به کون زن عمو نگاه میکردم به زمین می سابیدم . خدای من آبم اومد شلوار قاسم کثیف شد اگه زن عمو ببینه چی میگه ؟/؟ فوری رفتم کنار جا لباسی و سریع پیژامه ای که روش لکه ننگ بود رو آویزون کردم طوریکه قسمت لکش در معرض دید نباشه . شورت که مال خودم بود خیالم نبود از بخت بد من پیژامه دیگری که نصیبم شد مال عمو جان بود . عمو حسن از من کوتاهتر بود شلوارشو که پوشیدم دیدم یه وجب از مچ پام بالاتر اومده چاره ای نبود. رفتم کپه مرگمو بذارم که جل الخالق این شیطان لعنتی نذاشت بقیه شمد هم از تن عظمت خانم و کون عظمت کنار رفته بود . کیرم دوباره بیست سانتی شد شلوارو پایین کشیده و شروع کردم به جلق زدن که چشمتون روز بد نبینه زن عمو سرشو ناگهان برگردوند و به من مجال نداد سنگر بگیرم .- تو زندگی منو نجس کردی آدم توی خونه خودش راحت نمی تونه بخوابه ؟؟/؟؟ اون از کار دیروزت اینم از امروز . از جا بلند شد برقوروشن کرد . من از ترس شلوارمو هم یادم رفت بالا بکشم .- اون چیه اینقد بهش می نازی خر هم داره اگه مامانت بفهمه چه حالی می شه؟/؟- نه زن عمو غلط کردم گوه خوردم به مامان چیزی نگو تو رو خدا به مامان نگو من الان میرم.- خر شدی روز روشن نمی تونی تنها بری خیابون الان این نصفه شبی می خوای بری ؟؟/؟؟ معلم تعلیمات دینی تو قاسم دو سه روز دیگه برمی گرده تا اون بیاد من کاراشوانجام میدم آخه باید یه جوابی به این میترا و ممد آقا بدم چی بگم؟/؟ بگم پسر ناز نازیشون اومد خود و دید زد و جلق زد و رفت همین ؟/؟ تازه حریف عموت نمیشم که خیلی دوستت داره . خودم یجوری آدمت می کنم که دیگه دخترای مردم نتونن گولت بزنن تو چشم و گوش بسته ای اما من کاری میکنم که تو حواست جفت باشه وقت هم زیاد دارم فقط نباید از این آموزش با کسی صحبت کنی . عظمت خیلی خوشگل و هوس انگیز بود با وجود داشتن کون بزرگ و سینه هایی درشت پاهایی کشیده کمری موزون و شکمی بدون چربی اضافه داشت در صورتش هم از لک و چروک خبری نبود . همین ویژگیها حداقل او نو 10 سال جوانتر نشان می داد. - خیلی چیزها باید یاد بگیری و کار خیلی سختیه اما بمن میگن عظمت . بعد در حالیکه با دست راستش به سر و سینه و پایین تنه اش اشاره میکرد میگفت مادرت میگه که تو هنوز بچه ای و هیچی درمورد اینها نمیدونی و خیلی راحت میتونن فریبت بدن دلم برای زن بیچاره م یسوزه مثل من همین یه دونه رو داره ولی من کمکش میکنم کاری می کنم که نظرش عوض بشه روبرو و پشت بمن ایستاد سرم داد زد بند کرستمو باز کن . راستش نمی دونستم باید چیکار کنم ؟؟/؟؟ دو طرف کرست یا سوتین امروزی رواز کناره های کمر گرفته و می خواستم از بالای سر زن عمو درش بیارم.- هالو مگه داری بلوز درمیاری اون پشت سگگ داره در دو جهت مخالف بازش کن . خیس عرق شده بودم خوشبختانه پس از دو دقیقه موفق شدم.- شورتو که بلدی در بیاری اگه نه بهت یاد بدم بعد از در آوردن پیژامه ام شورتمم هم واسم پایین کشید . انگار مادر میخواد بچه اشو حموم کنه. من هم شورتشو پایین کشیدم . - زیر پیرهنتم در بیار درست نیست که من لخت لخت باشم و تو یه چیزی تنت باشه . ترس برم داشته بود البته هوس شدیدی هم داشتم تنها عامل دلگرمی من کون بزرگ و سفید و قلمبه ایش بود . -حواست باشه موقع عشقبازی با یه دختر چیکار باید بکنی منکه فقط سکس را در کون کردن می دیدم پرسیدم عشقبازی چیه ؟/؟ عجله نکن بهت یاد میدم ولی مثل اینکه خودش بیشتر عجله داشت . -فرض کن من یک دخترم و میخوای باهاش عشقبازی کنی بیا اول موهامو نوازش کن موهای سیاه و بلندش تا نزدیکیهای باسنش می رسید . مثل اینکه چیزی رو فراموش کرده بود . یه دقیقه صبر کن الان برمی گردم معلوم نبود میخواد چیکار کنه بعد از چند دقیقه برگشت با آرایش خفیفی که زیبایی اونو دو چندان می کرد ادکلن هم زده بود ظاهرا قسمت باسن و زیر شکمشوهم شسته بود چون از ش کمی آب چکه میکرد. در وضعیت قبلی قرار گرفتیم روبروی هم و من سوار بر او موهاشو نوازش کردم .- سر که نمیشوری با احساس تر و ملایم تر . حرف خانم معلمو گوش کردم.- حالا نرمه گوشامو میک بزن و با نوک زبونت باهاش بازی کن.- زیر گردنمو آروم بمال بعد دستتو دور کمرم حلقه کن و بعدش هم لبامو ببوس به بوسیدن که رسیدم دیگه حسابی بیحال شده بودم نمی دونم این لذت بود یا شکنجه کیر 20 سانتی ام که در حال ترکیدن بود رگهاش آنچنان متورم شده بود که راحت میشد به اون سرم وصل کرد. قسمت بوسه طولانی شده بود. دستم بطور اتوماتیک کمرشونوازش می کرد. کمر و موهای لختشو با هم. صدای آه ه ه ه و ناله اش بلند شده بود. -میدونی چیه وقتی دوست دخترت رو هوس بیاری اینجوری آه و ناله می کنه حواست باشه حالا کمی پایین تر میریم این دو تا سینه ها رو که میبینی اینا هم دو تا نوکاش فعلا کمی برجسته شده اینهم از نشونه های شهوتی شدنه بیا آروم با لذت انگار که داری شکلات می خوری میکش بزن. اینکارو هم با هر دوطرف انجام دادم نوک سینه ها سفت تر و تیزتر شدند خدایا تا کی صبر کنم کی به سر منزل مقصود یعنی کووووووووون می رسیم همینجوری زیر سینه هامو ببوس تا پایین رسیدیم به شاشگاه اینجا رو با زبون بلیس و با جفت لبات میک بزن می تونی از دندونات هم کمک بگیری به شرطی که گاز نگیری چون اگه باعث درد و سوزش یک نواخت و مداوم بشی از میزان هوس کم میشه. چندشم شد -همه درسهارو باید امشب بدی ؟/؟ -وقت نداریم تو مگه حرف حساب حالیت نیست دو روز دیگه که فامیلات برگردن اونا چه برداشتی میکنن تشخیص نمیدن که من از روی دلسوزی دارم این کارو می کنم پاشو باز کرد و محوطه ای رونشون داد که شبیه خربزه مشهدی بود که از وسط نصفش کرده باشند یا توت فرنگی البته خیلی خیلی کوچکتر از خربزه مشهد و کمی بزرگتر از توت فرنگی.- می دونم چت شده به این ناحیه میگن کوووووووووووس اینجا فقط محل ادرار و ارتباط با مثانه نیست . همینطور با انگشت هم اشاره میکرد این ناحیه ای که کیرررررررر توش میره با رحم ارتباط داره آب سفید یا شیره ای یا آب منی یا کیر از این ناحیه به رحم یا تخمدان زن می رسه و معمولا موقع تخمک گذاری که سه روز در ماهه و در بیش از نود درصد زنان این سه روز روزهای 8و9 10از21روز پاکیه واگه در اینموقع آمیزشی صورت بگیره و آب کیر یا منی به تخمک برسه معمولا زن حامله میشه . فرق بین دوشیزه و زن هم اینه که در چند سانتی متری اول این راه یک پرده حلقوی به نام بکارت وجود داره تو باید خیلی مواظب باشی اگه بخوای کیرت رو توی کوس یه دختر بکنی و حالیت نباشه و از 5 سانت ردش کنی پرده پاره میشه خون کم یا زیاد میاد که بسته به آدمش داره اونوقت مجبوری بگیریش چون در جامعه ما به این مسئله اهمیت خاصی میدن و کمتر کسی حاضر میشه که با چنین زن یا دختری که دیگه دختر نیست ازدواج کنه براهمین بیشتر پسرا دوست دارن با زنهای مطلقه دوست شن یا زنهای شوهردا ریا به هرصورت بیوه که البته رابطه با زنهای شوهردار گناه خیلی بزرگیه ولی این دسته از زنها چون عبور آزاد دارن لذت بیشتری میدن.- زن عمو دارید بمن درس زیست شناسی میدید؟؟/؟؟.- کارتو شروع کن همونجوریکه گفتم بخورش و حرف زیادی هم نزن.شروع کردم به کوس لیسی اولش با شکنجه همراه بود فکر می کردم که دارم کله پاچه ای روکه هرگز نخورده بودم میخورم باز هم آه ه ه ه کشیدنهایش شروع شد. بعدهم تبدیل به صداهایی شد که فکر میکردم در حال زایمانه . نمیدونم چرا محوطه کوس خیس و چسبناک شده بود؟؟/؟؟.- دارید شاش میکنید. اوه پسرم منو ببخش تقصیر خانم معلمته که توضیح بیشتری نداد.- از ابتدای هوس زن ترشحاتی از این ناحیه خارج میشه که نشون دهنده تمایل زن برای ادامه سکسه و مرد باید هر طور شده با تحریک زیاد زن رو راضی کنه و اون یه قلقلک مخصوصیه که معمولا همراه با اون آب گرمی از ناحیه تناسلی درونی و بعد بیرونی زن خارج میشه بعضی زنها با کوس لیسی هم راضی میشن البته دلیل نمیشه که کیر نخوان بعضیها را هم باید اینقدر با کیربکنی تا آبشون بیاد و اینوهم اضافه کنم اگه خودتو نگیری که لذت نهایی که زن میبره حداقل 5 و حداکثر9برابرلذتیه که مرد میبره پس حواست باشه که زن یا دختری روکه چسبیدی به این راحتی ول نکنی که اگه راضیش نکنی ممکنه بره به یکی دیگه کوس بده حتی خیلی از زنای شوهر دار چون کوسشون نیاز داره میرن دوست پسر می گیرن چون کیرهای تازه تر و باحالتر دارن و شوق و اشتیاقشون بیشتره و بیشتر قدر کوسو میدونن.- زن عمو در مورد کون و سوراخ کون پس کی توضیح میدی ؟/؟-ادامه دارد .................نویسنده .......... ایرانی
شب است و ماه می‌رقصد
ستاره نقره می پاشد
من اما
ساکت و خاموشم
     
  
مرد

 
مربی عملی من ۲

تو که منو کشتی از بس کون کون کردی یوقت خیال بد بسرت نزنه تمام کارای من از سر دلسوزی و علاقه ایه که مثل پسرخودم بهت دارم چاقو که هیچوقت دسته خودشو نمی بره می بره؟؟/؟؟-بعد به حالت سگی یا دو زانو و یا 90درجه نشست کون سفت و سپید و گوشت آلود و شکیل و هوس انگیزش روبروی صورتم قرار داشت چه سوراخ کون تنگی داشت بی طاقت شده بودم به جلق زدن هم راضی بودم ولی هم می ترسیدم هم خجالت می کشیدم با انگشتش بقسمت بیرونی مقعدش اشاره کرد تو که خودت می دونی اینجا محل دفع مدفوعه و باید همیشه تمیز نگهش داشت چون محل ورود خیلی کیپ تر از محل ورود کوسه در مردها لذت زیادی ایجاد می کنه زنها هم نه اینکه بدشون بیاد اما اگه کیر کلفت باشه ممکنه این ناحیه زخم بشه درد بگیره مواردی که نمیشه از راه کوس کاری کرد یعنی هفت روز در ماه که بعلت فعل و انفعالات داخلی رحم و..خونریزی نمیشه آمیزش کرد این راه بد نیست ولی توصیه نمیشه البته اگه زن عاشق مرد باشه و با تمام وجود دوستش داشته باشه ممکنه از کون دادن کیف کنه و این می تونه یک مکمل خوب هم برای سکس باشه به اینصورت که هنگام خوردن یا کردن کوس اگه با انگشتات با مخرج یعنی همان سوراخ کون ور بری و بازی کنی هوس زن زیادتر میشه و چند قدم به ارضای نهایی نزدیک تر میشه. بی اختیار انگشتمو به سوراخ کون زن عمو مالیدم با دست چپم موها و کمرشو نوازش میدادم و با لب و زبان و دندونم دوقاچ کونشو میک میزدم کیر کلفت و درازم رو هم به رون چپش می سابیدم من کون میخواستم کوووووووووون. هر دو باهم ناله می کردیم چرا بمن رحمی نمی کنه خیانت به عمو گناه گاییدن زن شوهردار اینها برام معنا نداشت کیرم هنوز آمیزشی نداشت و این پدر و مادری که من می شناختم تا ده پانزده سال دیگه برام زن درست کن نبودند. این چه جور درس دادنیه این که منو کشت ناگهان زن عمو یک دور چرخید و بمن گفت من امشب برای تعلیم تو هرکاری کردم حتی خودمو هوسی کردم تا توعملا متوجه حساسیت کار بشی سعی می کنم که این درس برات درس شیرینی باشه که تاعمر داری از یادت نره و راست هم می گفت.- اگه کیرت کلفت باشه می تونه خیلی از نقاط ضعفتو موقع عشقبازی پوشش بده . من امشب ازت انتظاری ندارم فقط میخوام ببینم میتونی یه مقدار از درسا رو پیاده کنی من کمکت میکنم میدونم کون دوست داری ولی اگه لذت کوسو بچشی دیگه اینقدر کون کون نمیکنی من الان کاری میکنم که نه سیخ بسوزه نه کباب . دستور داد که طاقباز به روی تخت دراز بکشم طوری خود شو رو من سوار کرد که پشتشو کون و کمرش روبروی من قرار داشتند. کیرمو با دست چپش گرفت واونو به کوسش هدایت کرد. احساس کردم سوختم فکر کردم کیرم آب شده.- حالاکونم می بینی کوسم میکنی چطوره ؟؟؟؟/؟؟؟؟. من در عالم خودم بودم بی حس شده بودم همان بیست ثانیه اول آبم اومد و از راه کوس کمی روی تخت برگشت کرد -اشکال نداره خالی کن کیرت بزرگه مسئله ای نیست. چهار پنج سانتی کیرم کوچکتر شده بود اما مقاومتم بیشتر شد دقایقی بعد همون هوس قبلو داشتم ولی میتونستم خودمونگه دارم تا عظمت جان به ارگاسم برسه کیرم دوباره به حداکثر شقیت رسیده بود لذت وصف ناپذیری را در تمام سطوحش احساس می کردم بنظر می رسیدعظمت کمی خسته شده باشه بیچاره برای آموزش من هرکاری می کرد از او خواهش کرم صاف و دمرو یعنی بروی شکم بخوابه که بازم بتوانم کون خوشگلشوببینم اینکاروانجام داد و من هم افتادم روی او وکاملا منطبق شده بودم پی در پی کیررررررم روبه کوووووووووووسش فرو می کردم و در می آوردم همچنان چرب و پر از مایه و مایع هوس زن عمو جان بود بیچاره برای تعلیم من چه زجری می کشید من باید بهش ثابت میکردم که تعلیماتش بی نتیجه نبوده . با آنکه کولر روشن بود ولی کمی عرق کرده بودم چه جیغهایی که نمی کشید. خود مو کمی نیم خیز کردم اما کیرم همینطور به حرکات رفت و برگشتی خود در کوس ادامه می داد و من از زیر به سینه های عظمت چنگ مینداختم شونه ها و کمرشو ماساژ میدادم گردن و نرمه گوششو می بوسیدم و میک می زدم با نوک زبونم با داخل سوراخ گوشش بازی می کردم خدا رو شکر از شاگردش راضی بود. دوستت دارم ادامه بده چقدر خوب کارتو بلدی چه زود داری یاد می گیری همینجوی همینجوری بکنننننننننن بکنننننننننن ادامه بددددددددده.ولم نکنننننننننن. نزدیکهاااااااااااا.آه ه ه ه ه.پس از آه ممتد و سکوتش فهمیدم که بازهم سبک شده است اما کمر من سنگین شده بود همینطور بحالت سگی تا ته کوسش فرو میکردم و در می آوردم و اینکار را با شدت هر چه تمامتر انجام میدادم وقتی کیررررررررررم به نهههههههه کووووووووووس می رسید دو طرف کشاله رانم به دوقاچ کونش و قسمت زیر شکم و بالای کیرم به قسمت بالای کون او که دو سه سانت بیشتر با سوراخ کونش فاصله نداشت برخورد می کرد که بی اندازه لذت بخش بود.لحظاتی بعد تمام وجودم بار دیگر سست شد و بی اراده چشمام بسته شدند و در آرامشی توصیف نشدنی بار دیگه آب کیرم توی کوسش خالی شد . با آنکه بیحس و بیحال بود داشت حرف می زد عجب معلم با مسئولیتی.- با انگشتش به دو طرف برآمدگیها و برجستگیهای دوطرف و نوک کوسش اشاره می کرد و میگفت مثل اینکه درمورد چوچوله توضیح زیادی بهت ندادم. اینها حساس ترین نقاط کوس هستند. چوچوله رو باید با انگشت مالوند با زبون لیس زد با دندون میک زد مثل آدمهای مست حرف می زد معلوم بود خیلی توعالم تدریس رفته.- راستی برات ساک نزدم ساک زدن یعنی خوردن کیر میک زدن و لیسیدن کیر. مردها خیلی خوششون میاد سریعتر از هر علت دیگه ای کیرشونو بلند می کنه یخورده صبر کن من کیرتو ساک میزنم از اینکه بتونم هوست بیارم و خوشحالت کنم خوشحال میشم این حرفها رو زد و توی بغل من آروم گرفت و خوابید.درحالیکه من کیرم لای پاش و دستم روی کونش بود یکی دوساعتی را در آغوش هم خوابیدیم من کمی زودتر بیدار شدم روم باز شده بود سرمو کردم لای کونش با کف دستم کوسشو مالوندم با نوک زبونم سوراخ کونشو لیس زدم دیگه بیدارشده بود. روشو را به طرف من کرد کیرموتودستش گرفت و به دهنش فرو کرد به زحمت نصف اون تا اول گلوش می رسید.چه کیفی داشت فکر می کردم در دنیای لذت و آرامش پرواز می کنم جلوی خودمو نتونستم بگیرم آب کیرم خیلی روان و بی مکث به دهان عظمت خوشگلم ریخته شد. حالا که آبو تا ته خالی کردمو کمرم سبک شد خجالت کشیدم و ترسیدم اما دیدم که زن عمو با چه لذتی حتی یک قطره از آبوحروم نکرد و همه را نوش جان کرد حتی پس از خالی شدن تا دو دقیقه همچنان کیرمومیک میزد تا باقیمانده آب چسبناکشو بخوره.- ببخش زن عمو دست خودم نبود.- چی رو ببخشم اسی جون من حالیمه زن باید مرد رو راضی کنه.مرد باید زنو راضی کنه.- پس به من امتیاز منفی نمیدی.- آخه واسه چی ؟/؟ فقط یادت باشه از میک زدن کوس و چوچوله ام طفره نری من دیگه نباید به تو بگم تازه میخوام یه تشویقی هم به تو بدم چون پسر خوبی بودی درساتو خوب یاد گرفتی اجازه داری کونمو بکنی از این به بعد هر موقع ازت راضی باشم و درساتو خوب جواب بدی یه سرویس کون جایزه ات.- اووووووخ جووووووون.با خود گفتم من بخاطر این جایزه حاضرم تا اون سر دنیا برم حالا که اینطور شد حاضرم ساعتها کوسشو بخورم و بلیسم و بکنم و ماساژش بدم و با همه جاش ور برم تا به این جایزه برسم با شنیدن این حرف 5 دقیقه تمام داشتم قسمت کون و سوراخشوغرق بوسه می کردم.- خب حالا بسه دیگه بذار یه خورده آروم بگیریم وقت زیاده فقط اگه دوست داری این درسا ادامه داشته باشه جز حرف من به حرف هیشکی دیگه توجه نکن . دیگه حالیم نبود چی میگه.افکار و تخیلات من پرشده بود از تصویر کون و سوراخ کون زن عمو . همچین احساسی داشتم که انگار تا دقایقی دیگه دروازه های بهشت بروم گشوده میشه .خانه حمام درست و حسابی نداشت که بعضی کلاسها رو به وانجا انتقال بدیم خیلی تنگ بود و بزحمت یکنفر توش جا میشد که البته عظمت جان با یه دستور عمو جان را مجبور کرد که ولخرجی کنه و حمام را وسیعتر و مجهز تر کنه که البته اینکار یکی دوماه بعدش یعنی وقتی که مدرسه ها باز شد انجام شد . البته زن عمو نگفت که بخاطر وسعت بخشیدن به کلاس درس میخواد حمومو بزرگتر کنه.در هر حال اول زن عمو به حمام رفت و بعدا من . بار دیگر دو تایی رو تخت بودیم.- این من و این هم کون من و سوراخش ببینم تو که اینقدر کون کون میگی حریفش میشی ؟/؟ ببینم چند مرده حلاجی میتونی منو روسفید کنی ؟/؟ امان ندادم انگشت میانی دست راستم را به کوسش فرو کردم و با کف دستم کس و چوچوله ها را مالیدم با یک دست با سینه هایش بازی می کردم ظاهرا امتحانم بد نبود چون آخ و اوخ عظمت دراومده بود. کوسش هم حسابی خیس شده بود. داشتم پشیمون می شدم که چرا اینجوری شروع کردم اگه یه موقع از من امتحان کوس کنی بگیره من چیکار کنم ؟/؟ من به تیر کون آمدم البته از کوس کردن هم خیلی لذت برده بودم و این دیدگاه من نسبت به کوس عوض شده بود ولی آخه چند بار کوس کرده بودم ؟/؟ حداقل برای تنوع و رسیدن به آرزوی همیشگی باید کون رو هم می کردم . حالا انگشت میانی دست راستم داخل کوس بود و عقب و جلو می کرد و انگشت شست همان دستم باسوراخ کونش بازی می کرد سوراخ خیلی خیلی تنگی داشت چطور می تونست کیر منو تحمل کنه و به اون اجازه عبور بده ؟؟/؟؟ با خود م گفتم حتما راهی هست بچه به اون بزرگی از کوس میاد بیرون من نتونم این کونو بکنم ؟/؟ تازه زن عمو انواع و اقسام کرم و روغن هم کنارم گذاشته بود تا از هر کدوم که برام راحت تره استفاده کنم روغن زیتون و روغن بادام و کرم نیوآو و..هر چه دیگه دم دستم بود به کیر و سوراخ آکبند و پلمب شده کون مالیده و از آب کوس هم استفاده کردم آرام با ترس و لرز سر کیر رو داخل فرستادم راستش بی آنکه عظمت بفهمه قبلش جلق زده بودم که مقاومتم بیشتر بشه که یه موقع سیستم کیر تو کون بهم نخوره و پس نره هر چند کیر من در حالت خوابیده 14 سانت میشد ولی شق فرو کردن حالش بیشتر بود . میلیمتر به میلیمتر و بعد سانتیمتر به سانتیمتر راهشوپیدا کرد. -بکنننننن کونم کیررررررر میخواد کیر تو اسی قشنگ و چشم آبی منو چه خوب بلدی منو تسخیر کنی بکنننننننن چیکار کردی فکر نمیکردم از امتحان کون دادن خوشم بیاد ولی مثل اینکه با این انگشتات داری کاری می کنی که هوس از کووووس به کووونم منتقل بشه از کون آبدارم خوشت میاد ؟/؟ دوست داری همیشه با کون آبدارم ازت امتحان بگیرم درسته که اونموقع تو دنیا نبودی تا پلمپ کوسمو باز کنی ولی از بس پسر خوبی هستی و همه چی رو زود می گیری افتخار میکنم که پلمب کونمو تو باز کردی یادت باشه این همیشه امتحان آخره اگه از بقیه امتخانا سر بلند بیرون اومدی این امتحانم ازت میگیرم . با این حرفاش هوسم بیشتر میشد نمی دونستم از بی نهایت هم اضافه تر داریم ولی هر لحظه فکر می کردم بیشتر هوسی میشم انگار خواب می دیدم.کون چاق و تپل , سینه هایی برجسته , کمر و شکم خوش نقش و باریک صورتی گرد و بسیار زیبا , موهایی همرنگ موهای من , چشمانی به رنگ سیاه و درشت و هوس انگیز لبایی غنچه ای , نصف کیرموداخل کونش کردم بیشتر از این جایزنبود. احتیاط مستحب بود که بیشتر فرو نکنم نرم نرم عقب و جلو میکردم.- عیبی نداره دوست داری محکمتر و با سرعت بیشتری بذار تو و بکش عقب اگه هم دردم بیاد لذتش باعث میشه تحمل کنم.- اطاعت میشه زن عمو جان.- ببین دیگه آخرین بارت باشه وقتیکه دونفری باهممیم اینجور سنگین صدام می کنی . احساس می کنم خیلی برات پیرم معلوم نیست این اسمو از کجا پیدا کردن قحطی اسم بود ؟/؟ هر کی ندونه فکر میکنه چه خرسی باشم . عظمت ... دو نفری که هستیم منو صدا می کنی عظی یا عظی جون در همون حالت که کیرموبه شدت عقب و جلو می کردم و او هم بشدت فریاد میزد و هوسی شده بود گفتم چشم زن عمو! حواسش سر جاش بود- از همین حالاباید دستورو انجام بدی عجب سوتیی داده بودم ایندفعه گفتم چشم عظی جون واقعا چه استاد با مسئولیت و حواس جمعی بود همینطور که بشدت می کردمش با دو تا دستام به دوتا کپلش چنگ مینداختم -اگه یه خورده دیگه ادامه بدی آبم میاد -تو بگو تا فردا ادامه میدم با گفتن این حرفا امتیازاتم بیشتر شد. -عظی جون اگه قبول بشم بمن مدرک میدی برم پی کارم ؟/؟ -مدرک کیلویی چنده ؟/؟ این امتحانیه که باید همیشه بدی حتی وقتیکه میخوای زن بگیری یا زن گرفته باشی این مدرکش معنویه همیشه باید رو فرم باشی میتونی ورزش کنی غذاهای خوب بخوری.آ خخخخخخخخخخخ این صحبتها رو ولش بذار کمی تو حال خودمون باشیم ظاهرا بازم داشت به تمتع نهایی می رسید . نمی دونم چرا برای عمو جانم کلاس نذاشته بود . سرشوکه کمی بسمت چپ برگرداود دیدم که چشاش خمار شده و گاهی هم بسته میشه . دوزاریم افتاد فهمیدم نزدیکه منم که دیگه بی طاقت شده بودم بیشتر با کوس و سینه هاش هم ور می رفتم تا بعد از اون تو کونش آب بریزم لحظاتی بعد چند تا آه پشت سر هم کشید و قال قضیه کنده شد. من هم با همان هیجان اولین تخلیه تا می تونستم و میومد خیلی نرم آب کیرمو ریختم تو سوراخ کون عظی جون فکر کنم روده ها شم شستشو دادم تازه داشت سردمون میشد که بجای لباس پوشیدن کولر روخاموش کردیم ساعت 6 صبح صبحانه مفصلی خوردیم و تا میتونست این عظی جون تقویتم کرد.عسل گردو موز شیر کاکائو . میگفت چون درس میخونی باید اینهارو بخوری تا جون بگیری چه معلم خوبی جای مجانی , غذای مجانی , آغوش مجانی , کوس و کون مجانی تدریس و امتحان مجانی. فکر کنم تا موقعیکه زنده میموند بمن مدرک بده نبود ولی فکر کنم روز اولش لیسانسمو گرفته بودم . -حواست باشه منکه دارم پیش عمو یا قاسم و یا پدر و مادرت حرف می زنم ساکت باش اصلا چیزی نگو میترسم کارارو خراب کنی ببین این کتاب احکام و غسل و این چند تا جزوه دینی قاسم خان روبگیر حفظ کن اگه میخوای هفته ای سه شب با هم باشیم بحرفام گوش کن . سوتی ندی ها حرف نمی زنی تو خیلی ساده ای گند نزنی ها اونوقت اگه پشت گوشتو دیدی کونمم می بینی . اینو که گفت حسابی جا خوردم و با خود گفتم لالمونی بگیرم بهتره این چجوری میخواد طوری برنامه رو بچینه که هفته ای سه شب باهم باشیم ؟/؟ مگه مادرم میذاره.- هان توی چه فکری؟/؟ ظاهرا فکرمو خونده بود.- بمن میگن عظی هفت خط عظی شیطون فقط نمیدونم چطور شد که گیر یه مرد 10سال بزرگتر از خودم افتادم ولی ایندفعه رو نمیذارم سرم بی کلاه بمونه . معلوم نبود زن عمو سنگ منو به سینه می زنه یا جوش خودشو میزنه ؟؟/؟؟ صبح زود من و اون به خونه مون رفتیم مثلا منوبه اتاق دیگه فرستادند تا حرفهاشونو نشنوم اما مخصوصا بلند صحبت میکرد تا بشنوم.- میترا جان کار تو نیست بخوای ردیفش کنی بسپار دست من میدونم چیکارش کنم حسابی اونو میارم تو خط دین و مسجد و دعای کمیل و عبادت نصفه شب و.. ولی زمان می بره جوانه و شور و حال جوانی اجازه نمیده سریع همه اینارو بگیره دیدی که چطور قاسمو تربیت کردم تازه من خونه بیکارم خوشحال میشم که یه کمکی بکنم . راستی یادم رفت بگم در این محفل دوستانه پدرم هم حضور داشت اول پدرم صحبت کرد ببین عظمت خانم تو که میدونی من یه معلمم و میترا هم خیاط نمیتونیم شب و روز دنبالش راه بیفتیم تو کوچه ها نمی دونیم تو مدرسه دوستاش کین چند تا خیابون اون ورتر شده مرکز معتادا می دونیم که هفته چند روز جدایی از پسرمون برای هر دو نفرمون سخته ...... ادامه دارد ......نویسنده ..........ایرانی
شب است و ماه می‌رقصد
ستاره نقره می پاشد
من اما
ساکت و خاموشم
     
  
مرد

 
مربی عملی من ۳ ( پایانی )

ولی از خدامونه که پیش شما آموزش ببینه همانطورکه قاسمو تربیت کردین من و حسن فقط همدیگه رو داریم پدر و مادرمون که مرده ان خواهر و برادر دیگه ای هم که نداریم راستی چطور شد با این همه منطقی بودنتون یکی دو هفته پیش که قاسم برای درس طلابی تو فیضیه قم قبول شد نذاشتیش بره؟/؟-اتفاقا میخواستم الان همینو بگم اشتباه کردم نباید مخالفت می کردم دیشب خواب دیدم یه سیدی با شال وعمامه سبز اومد سراغم شبیه قاسم بود البته قاسم که سید نیست ولی خیلی خلاصه بمن گفت تو داری راه کفرو میری و من در همان صحنه آتش جهنم رودیدم خیلی ترسیدم درسها از چند روز دیگه شروع میشه طاقت دوریشو ندارم ولی بچه ها تا کی میخوان پیش بابا ننه باشن برگرده میفرستمش سریع بره ثبت نام اسماعیل هم مثل پسر من میمونه حسن آقا چند بار ازم خواهش کرد که اجازه بدم قاسم بره طلابی اونموقعیکه سر کاره از شما خواهش می کنه که اجازه بدین دو سه روزی اسماعیل پیش من بمونه تا تنها نباشم تازه اون جای پسر منه شما هم که میدونین من چقدر راجع به اخلاقیات و مسائل دینی حساس و متعصبم چاره داشته باشم موی سرمو به خروس هم نشون نمیدم با اینحال یه صیغه محرمیتی چیزی می خونیم که اگه مثلا روسری از سرم افتاد معذب نباشم . مادرم گفت درود بر شرف و پا کدامنی تو کاش همه زنها مثل تو بودن.- جاری عزیزم شما خودت خوبی همه رو مثل خودت می بینی در گوش مادرم یه چیزی گفت که هر دو زدند زیر خنده بعدا بمن گفت که گفته اگه اسماعیل هفته ای دو سه شب نباشه شما راحت میتونین آخ و اوخ کنین . اگه اجازه می فرمایید فعلا با خودم ببرمش تا حسن آقا بیاد و ببینیم وضعیت چی میشه البته طی روز اگه بخواد میتونه سه چهار ساعتی بیاد خونه من خودم میارمش وقتی هم که میخواد برگرده خونه عموش شما شخصا اونو بیارید تحویل من بدید منم به شما رسید میدم.همه با هم زدند زیر خنده.- آخه اینطرفا معتاد خیلی زیاد شده پول و پله ای دستمون بیاد باهم از این محل پا میشیم و میریم بالای شهر یک جفت آپارتمان کنار هم می گیریم که این پنج دقیقه فاصله هم نباشه بالاخره اجازه میدین من اونو با خودم ببرم ؟؟/؟؟- اجازه ما دست شماست ما در مقابل شما صاحب بچه نیستیم من تو اون اتاق که گاهی از پشت پنجره سرک می کشیدم از اینکه چه جوری در مدت کمتر از 15 دقیقه همه چی رو ردیف کرده داشتم شاخ در می آوردم داشتم با دمم گردو می شکستم میگن شیطان معلم فرشته ها بوده ولی فکر کنم این زن عموعظی من معلم شیطان بوده . پدر و مادرم ضمن بدرقه بمن گفتند که سعی کنم از تجربیات زن عموم نهایت استفاده رو ببرم . زن عمو هم گفت اگه کوچکترین خلافی بکنم منو بخانه بر می گردونه . چه قیافه ای بهم زده بود این زن عمو با چادر و مقنعه و روبند سیاه شبیه مومنای خشک و درجه یک بود همونایی که جا نماز رو آب می کشند . بالاخره به خونه رسیدیم.- اسی جون میدونی چی می چسبه اینکه اول غذا درست کنیم بعد ناهار بخوریم بخوابیم و بعدش هم درسهامونو دوره کنیم عجب دوره ای کردیم . از چپ از راست از عقب از جلو از پایین بالا هر چه می تونستیم رو هم پیاده کردیم . زن عمو بمن امیدواری داد که عمو و پسر عمو منو مثل پسر و برادرشون دوست دارند و خیلی به چشم پاکی و سادگی من ایمان دارند . دو روز بعد عمو حسن و پسر عمو قاسم برگشتند . یک جشن 6 نفره خودمونی تو خونه شون برگزار شد یکی بخاطر رفتن قاسم به قم یکی مثلا بخاطر آموزش دینی من توسط زن عمو.عظی جون کاری کرد که عمو حسن چند روزه حمام خونه رو که گوشه حیاط قرار داشت وسیعتر کرد و یک وان هم یه گوشه ای گذاشت که بیشتر سایزش به قایق می خورد . انگار پیشنهاد عظی بود شاید اینجوری بیشتر بدرد کلاس درسش می خورد. در هر حال قاسم خان به قم رفت و عمو جان به بندر عباس و من و عظی جون به حمام رفتیم .عظی روی کف حموم و بروی شکم خوابیده بود و من هم مثل دلاکها لیفش می زدم همه جاشو می مالوندم تمام تنشو کفی و صابونی کردم کوسشو از طرف کونش دست می زدم بدنش حالت ژلی پیدا کرده بود بیشتر از همه وقتی به 2 قاچ کونش دست می زدم لذت می بردم یه جاشو می مالیدی جای دیگه اش ورم میکرد.چقدر تنش هوس انگیز شده بود وقتی کیر صابون زده و کف آلود منوماساژ داد و باهاش بازی کرد اونقدر لذت بردم که درجا آبم اومد . دیگه خود مختار شده بودم وعظی کاری بکارم نداشت منم روش دراز کشیدم قسمت وسط بدنموبه باسنش چسبوندم . او بروی شکم دراز کشیده بود و من هم دراز کش بر روی او قرار گرفته و می کردمش سبک جدیدی هم یاد گرفته بودم از کس در میاوردم و از کون می کردم و برعکس.خیلی از این کارم خوشش میومد تمام بدنش شده بود عین ژله مگه این کسش خشک بشو بود ؟/؟ انگار داخل شکمش لوله کشی آب داشت وقتی از روبرو می کردمش مثل دوعاشق بهم نگاه می کردیم . نگاهی که باعث میشد همدیگه رو متعلق بهم بدانیم و با تمام وجود یکدیگر را در آغوش بگیریم با لذت لب رو لبای هم بذاریم . یک لحظه زندگی بدون او واسم خیلی دشوار بود درسهای مدرسه ام را خوب می خوندم کتابهای دینی هم زیاد می خوندم . مسجد می رفتم و در هر حال این استاد حسابی تعلیمم داده بود و منو مثل خودش درآورد کار بجایی رسیده بود که به عمو حسن حسودی می کردم انگار ازش طلبکار بودم . مدتی گذشت هنوز زمستون نرسیده بود یه روز که قرار بود یکی دو ساعت بعدش عمو حسن بیاد دیدم یک دستمال کلینکس کلفت که بعدا فهمیده بهش میگن نوار بهداشتی رو برداشت به خون مرغ آغشته کرد و گذاشت لای کوسش و شورت و شلوارش هم پاش کرد بعد چند تا ازاین نوارها را هم با خون مرغ درهم آمیخت و یک نایلون فریزر رو گرفت و همه رو ریخت توش و گذاشت بالای سطل آشغال . بله کاری که نباید می شد شد قرص ها اثر نکرده بودند یا چه علت دیگه ای خدا می دونه .عظی جون باردار شده بود. می گفت که بچه مال منه. بد بختی اینکه عمو جان هم نطفه اش از نظر تعداد ضعیف شده بود . البته چاره داشت که درمان بشه ولی نه به این سرعت که سر و ته قضیه رو هم آورد ولی از خونسردی عظی شیطون خوشم میومد. وقتی عمو جان برگشت به او گفت مژده یک خبر خوش یک داروی گیاهی پیدا شده که نطفه رو قوی میکنه چند تا بخوری جواب میده خیلی هم گرون خریدم . عموی خوش باور هم که به زن عمو شکی نداشت و تازه وقت و حوصله این دکتر و اون دکتر رو نداشت و زن عمو هم مثلا آخرین روز عادت ماهانه اش بود قبول کرد که قرص ها رو بخوره و دو سه روز بیشتر بمونه و شانسشو آزمایش کنه . این قرصها چند تا ویتامین بیشتر نبودند . در هر حال وقتی یک ماه بعد خبر خوش حاملگی را به عموجان داد از خوشحالی نزدیک بود سکته بکنه. گوسفند قربونی کرد و مهمونی مفصلی گرفت.همه کارها خوب پیش می رفت فقط بجای 9 ماه مثلا باید 8 ماهه زایمان می کرد که مخفی کردن این یکماه در قبال عظمت کارهای عظمت شیطان چیزی نبود.عمو بفکر تامین آتیه بچه هایش افتاد مقدار پس اندازی را که برای روز مبادا کنار گذاشته بود انداخت تو کار خرید ملک و املاک و در عرض چند ماه صاحب سه قطعه زمین در شرق تهران شد. اونقدر فعال بود که رانندگیش روهم داشت. بچه ها بدنیا اومدند. آره دوقلو بودند یکی دختر یکی پسر. طاهر و طاهره. من تو انتخاب اسمها دخالتی نداشتم سیزده سال و نیم ازشون بزرگتر بودم ولی خب عجب اسمهای با مسمایی داشتند.عمو جان بین بچه ها عدالت را رعایت کرد و 3 قواره از زمینهاشو بین قاسم و طـاهر و طـاهره تقسیم کرد. خدا پدرشو بیامرزه چون آینده بچه هامو که این دوقلو بودند تامین کرده بود از خوش شانسی یا بد شانسی هردو کپی من شده بودند.-آه ه ه ه چقدر این دوتا شبیه پسر عموشونن ؟؟/؟؟.یعنی من اسی . دیگه نمی دونستن من بابا کوچولوشونم خلاصه کنم از سرنوشت قهرمانان داستان بگم که قاسم خان سالی یکی دو بار پیداش میشد تا ججت الاسلامی اشو خبر داشتم لبنان میرفت سوریه می رفت فلسطین میرفت. توی جنگ ایران و عراق شرکت میکرد.آخر و عاقبت باخبر شدیم که به جرم قاچاق اسلحه شرکت در چند بمب گذاری و ترور بیگناهان و همکاری جدی با القاعده به 222سال زندان در یکی از زندانهای غرب امریکا محکوم شد. بازم خدار و شکر بیشتر محکومش نکردند . عمو جان هم وقتیکه بچه هام 9 ساله بودند سکته کرد و مرد . چون تا بحال زن عمو شوهر داشت و عقد مجدد یا صیغه او گناه و باطل و نشدنی بود تصمیم گرفتیم صیغه موقت کنیم تا گناه نکرده باشیم من هم در دانشگاه تهران سال آخر رشته حقوق درس میخونم.بچه های دوقلوم در کلاس چهارم ابتدایی درس می خونن و هوش و ذکاوت بالایی دارند. امیدوارم مثل مادرشون شیطون نباشن. پدرم باز نشسته شده مادرم هم کمتر خیاطی می کنه وقتی موضوع را به بچه ها گفتیم خیلی زود متوجه شدند و حالا بابا صدام میکنن خوشحالن که یتیم نیستن وااااااااااااای وقتیکه موضوع را به پدر و مادرم گفتم یعنی10 سال زیر آبی رفتن رو دیگه عکس العملشونو نگم بهتره . 3 ماه بعد من و زن عمو ببخشید عظی جون بازم ببخشید زن صیغه ایم با بچه هامون رفتیم خونه بابام کلید داشتم و با پر رویی رفتیم تو . مادرم خواست بزنه زیر گوشم اما از نوه های خوشگلش خجالت می کشید. بالاخره باهم آشتی کردیم قرار شد برام برن خواستگاری یه جا دیگه . من و بابا و مامان و همسرم و دوتا بچه هام رفتیم خواستگاری همکلاس دانشگاهیم بود. درواقع دومین زن زندگیم که قرار بود باهاش عشقبازی کنم ولی فکر می کنم این عظی جون جل و پلاس منو آب کنه و نذاره چیزی به مهناز جونم برسه موقع خواستگاری بچه هام سوتی داده و هی میگفتن بابا. بابا. منم از پشت سرشون اشاره می زدم چند وقتی نیست پدرشون مرده بخاطر علاقه ای که بمن دارن میگن البته کسی حرف بچه هارو باور نمیکنه کی فکرشو می کنه قبل از سیزده سالگی اونها رو تولید کرده باشم.؟؟/؟؟ خونه های مرکز شهرمونو فروختیم و یه سه واحده اختصاصی یک شکل هر کدوم با 150 متر زیر بنا توی شرق تهران گرفتیم و همه باهمیم طبقه اول مثلا بابا و مامان اکثرا نوه ها پیششونن مخصوصا وقتیکه خانمم بعد از ظهرها میره شرکت منم توی دایره حقوقی یکی از بانکها کار می کنم که نزدیک خونه امه وقتیکه برمی گردم سه چهار ساعتی وقت دارم که با عظی جونم باشم همون ترکیب قدیمو داره فقط یکی دوتا چین روی صورتش افتاده.اگه بچه ها خونه باشن مجبوریم بریم اتاق خواب درو از داخل قفل کنیم شب هم که مجبورم تلنگ در رفته به اون یکی که تازگیها حامله شده برسم یعنی در طبقه سوم . نمی دونم تا کی میتونم به این وضع ادامه بدم. مهناز خیلی خوبه مهربونه با شخصیته تازه پدرشم تاجره و حاضر بود بهترین خونه رو در اختیار ما بذاره اما وضعیت فامیلی ما را درک کرد و با هاش کنار اومد. خدایا منو ببخش درمونده ام نمیدونم آخرش چی میشه ؟؟؟/؟؟؟ ولی یه حسی بمن میگه که این عظی شیطون آخرش یه کاری واسم می کنه. پایان....نویسنده ....ایرانی

شب است و ماه می‌رقصد
ستاره نقره می پاشد
من اما
ساکت و خاموشم
     
  ویرایش شده توسط: aredadash   
مرد

 
خواهرخوب وخوشگلم 6

من و تارا ساعتهای زیادی رو به هم اختصاص دادیم . خیلی با هم صمیمی شده بودیم . مثل دو تا عاشق و معشوق همدیگه رو دوست داشتیم . دیگه مال من و مال تو نمی کردیم . واسه چیزای الکی با هم کلنجار نمی رفتیم . مامان توران از این وضعیت خیلی تعجب کرده بود . لذت می برد که دختراش این قدر با هم خوبن و راحت با هم کنار میان . یه شب جمعه ای بابا با دوستاش رفته بود بیرون . عادت نداشت از این کارا بکنه .. مامان هم زود گرفت خوابید و من و تارا دوباره مشغول شدیم . یه جایی خونده بودم که زن و شوهرا وقتی یه مدت که از ازدواجشون می گذره و با هم سکس می کنند دیگه اون شور و حال اولیه رو ندارن . شاید اوایل هر روز با هم سکس کنند و بعد این میزان به یه روز در میون و دوروز در میون برسه . ولی من و تارا هرچی بیشتر با هم لز می کردیم بیشتر تشنه هم می شدیم و بیشتر طالب بدن هم بودیم . حس می کردیم که نمی تونیم یه لحظه از هم جدا باشیم . یاد گرفته بودیم که دوتایی چه طور هوای همو داشته باشیم و چیکار کنیم که طرفمونو زود تر ارضا کنیم . هر وقت هم یکی خسته بود و حال و حوصله ای نداشت یکی دیگه فعالیت می کرد . این قدر با طرفش ور می رفت تا بالاخره سر حالش می کرد . این بهترین داروی سر درد و عامل رفع خستگی بود . اون شب من و تارا یه بار دیگه رفتیم تو رختخواب . با هوس و خیلی آروم لباسای همو در آوردیم . یه فیلم هم از لز گذاشتیم که همراه با اون هیجان و عطش خودمونو زیاد تر کرده و هم این که یه تنوعی به کارمون داده باشیم ولی هر دومون تشخیص دادیم که لزی که ما با هم داریم هیجان و التهابش خیلی بیشترو طبیعی تره . تا نزدیکای صبح به هم حال دادیم احساس خستگی نمی کردیم ولی دیگه خوابمون گرفت و لخت تو بغل هم خوابیدیم . یه لحظه چشامو باز کردم و دیدم که تارا هم چشاش باز شده و گیج و منگ داره به من نگاه می کنه و یه اشاره هم به روبرو می کنه . واااایییییی مامان توران اونجا ایستاده بود و با خشم به من و تارا نگاه می کرد . -چشمم روشن دخترا .. . پس بی خود نبود که آب دهن همدیگه رو می خوردین . تارا زودتر لب باز کرد .. مامان فکر بد نکنین ما این جوری راحت تر می خوابیم . اعصابمون راحت تره و درسامونو بهتر می خونیم .. از اون فکرایی که تو سرتونه اشتباهه .. -راست میگه مامان تارا جون راست میگه -هردوتاتون خفه شین . فقط اگه باباتون بفهمه جریان چیه دیگه قید هر دو تاتونو می زنه . هیچ فکرشو کردین که اگه کار به جاهای باریک می کشید و یه چیزی فرو می کردین تو سوراخ هم من باید چه خاکی به سرم می ریختم ؟/؟ من هیچی شما ها باید چه خاکی بر سرتون می ریختین . من که قرار نبود از دواج کنم . شما باید فکر خودتون می بودین که باید یا ترشیده تو خونه می موندین یا این که یه پیرمردی میومد باهاتون ازدواج می کرد .. من و تارا با تعجب به مامان نگاه می کردیم . ترس باعث شده بود که از دقت ما کم شه . اون فقط با یه شورت و سوتین کنار ما قرار داشت . کونش از بغلای شورت طوری زده بود بیرون که دلم می خواست سرمو بذارم روش و گازش بگیرم . -شماها خجالت نمی کشین ؟/؟ چسبیده به هم لخت لخت کنار هم دراز می کشین و میگین قصد کار بدی رو نداشتین دارین شیطون گول می زنین ؟/؟ پاشین دخترا .. پاشین بینم .. -مامان من خوابم میاد .. باید بخوابم و بعدا درس بخونم . -کوفت و مرضو درس بخونم . اون موقع که خودتو لخت تو بغل خواهرت انداخته بودی درس نداشتی ؟/؟ به به این خیار قلمی ها رو . حتما تو کون هم فرو می کردین . چقدر هم با سلیقه این و استاندارد کارو می دونین .. مامان ما رو برد رو تخت خودش . نمی دونستیم گه چه تنبیهی برای مادر نظر داره ولی وقتی که رسیدیم گفت دوباره برین رو تخت . من به گریه افتاده بودم . تارا با آرنج به پهلوم زد و با ایما و اشاره به من می فهموند که سوتی ندم . -ترانه سوتینمو در بیار بینم .. با ترس و لرز سوتین مادرو باز کردم . -تارا شورتمو در بیار .. تارا هم شورت مامانو از پاش کشید پایین . با این که چند لحظه پیش هوس کون مامانو کرده بودم ولی دچار یه ترس خاصی شده بودم .. مامان اومد رو تخت دراز کشید بین من و تا را فاصله انداخت . خب دخترا من الان وسط شما دو نفرم ... نمی دونم چطور شده بود که دیشب این در لعنتی رو قفل نکرده بودیم و به این عذاب دچار شدیم . از خجالت داشتم آب می شدم ولی نمی دونم چرا تارا یه خورده آروم تر شده بود . مامان یه خورده خودشو کج کرد طوری که روبروی خواهرم قرار گرفت وقمبل کرده به طرف من . کون گنده و سفید و یه دستشو که خوب نگاه کردم دوباره یه جوری شدم ولی می دونستم یه تنبیه حسابی واسمون در نظر داره .. -خب بچه ها منم حالا لخت وسط شمام ببینم به نظر شما درسته آدم این جوری دوستانه کنار هم بخوابه ؟/؟ اصلا همچین چیزی امکان داره ؟/؟ دست تارا رو از روبرو گرفت و گذاشت رو کوسش و دست منو هم از پشت گرفت و اونو رو چاک کونش قرار داد که در نهایت اونم به کوس می رسید -خب حالا اگه در خواب این دستا به این جا برسه چی میشه .. یه خورده به دستاتون حرکت بدین اون وقت متوجه آثارش میشین .. من که از حرفای مامان چیزی نمی فهمیدم . یه خورده سرمو بالا آورده و تارا یه نگاه معنی داری بهم کرد و یه لحظه که مامان سرشو به طرف من بر گردوند خواهرم یه چشمکی بهم زد که دوزاریم افتاد . یعنی مامان جونی هم بععععععله .... ادامه دارد .. نویسنده .. ایرانی
شب است و ماه می‌رقصد
ستاره نقره می پاشد
من اما
ساکت و خاموشم
     
  
مرد

 
منم می تونم ۱
فکر نمی کردم یه روز کارم به اینجا بکشه . من و دوست پسر ؟/؟ منی که یه روزی همه زنای این کاره رو مسخره می کردم و با متلک به حرفاشون گوش می دادم . البته زیر آب زن دوستام نبودم . وقتی با دوستام می نشستم و اونا از دوست پسراشون می گفتند و من از دوست دخترای شوهرم بهم می خندیدند . آخه من اصلا از این کارا خوشم نمیومد . تاره زن جذابی هم نبودم . اسمم میتراست و این جریان مربط به 38 سالگی ام میشه . قدم متوسط پوستم سبزه متمایل به روشن . با حدود هشتاد کیلو وزن و 1:65 قد و لبایی کلفت و چشایی درشت که یه خورده هم چهره ام به زنای شرق آسیا می خورد خیلی حشری بوده و هستم ولی شوهرمو دوست داشتم . هنوزم دارم ولی اون از اونجایی که خیلی خوش تر کیب بود و تنوع طلب پس از بیست سال زندگی مشترک هنوز دنبال تفریح خودش بود . پسرم تازگیها رفته بود سربازی و دخترم هم ازدواج کرده بود . مثل خودم زود شوهر کرده بود و یه چهل کیلومتری باهام فاصله داشت . یه روز با یکی از دوستام که در مورد کارای شوهرم درددل می کردم بهم می گفت تو چرا دوست پسر نمی گیری . اون عقده درونت تخلیه میشه . دیگه احساس کمبود نمی کنی . زجر نمی کشی . حس می کنی آروم شدی . سرت کلاه نرفته و در مقابل کارای اون یه کاری هم تو انجام دادی . حالا بر داشت جامعه ما یه جور خاصیه تو مراقب خودت باش که کسی از این جریان چیزی نفهمه . گفت و گفت و گفت تا این که وسوسه شدم فقط در حد صحبت با یکی دوست شم . خیلی از ریخت و قیافه خودم خجالت می کشیدم . از این که با یه جوون مثلا 15 سال کوچیکتر از خودم دوست شم . اگه نگم جای مادرش حداقل جای خواهر خیلی بزرگش بود م . ولی در یه عروسی دوستای شیطونم که همه شون با وجود شوهر داری دوست پسر هم داشتند منو با یه پسر شوخ و شنگ آشنا کردند . اولش سختم بود . صورتم سرخ شده بود ولی یواش یواش یه بهونه هایی واسه حرف زدن پیدا کردیم . اون مدام از این می گفت که چقدر جوونم و بهم نمیاد که بالای سی باشم و از این حرفایی که اگه تعارف هم باشه یه زن از شنیدن اون خیلی خوشش میاد . راستش من نمی خواستم این رابطه رو زیاد کشش بدم ولی نمی تونستم . هرچی می خواستم فاصله بگیرم بازم یه چیزی بود که منو ازش دور نمی کرد و بیشتر به دامش مینداخت . زوبین تازه کارمند یه اداره ای شده بود و هنوز زن هم نداشت و پیش خونواده اش زندگی می کرد . 24 سالش بود . 14 سال ازم کوچیک تر بود . تلفنی با هم خیلی حرف می زدیم . فکر و ذهنم شده بود اون و فقط به اون اهمیت می دادم . به تنها چیزی که فکر نمی کردم این بود که یه روزی باهاش رابطه داشته باشم . عروسی دختر یکی ازدوستام بود . اون روز اونم اونجا بود . دیگه خیلی خودمونی باهام حرف می زد . بهم گفت که کارم داره . رفتیم یه گوشه ای که کسی نبود -خیلی خوشگل شدی میترا . فکر نمی کنی این جور فانتزی جلوی بقیه ظاهر شدن باعث حسادت من شه ؟/؟ از این طرز حرف زدنش لذت می بردم . -تو که برات دختر کم نیست -ولی همه که میترا نمیشن . یه لحظه بدون این که فرصت عکس العملی داشته باشم منو تو بغلش گرفت و بوسید .. انتظار این کارو نداشتم . خشمگین شده بودم . حس کردم از این که فکر می کنه هر کاری که دوست داره می تونه باهام انجام بده لجم گرفته بود ولی با حرکت لباش روی لبام منم داغ شده و هماهنگ با اون می بوسیدمش . زود از هم جدا شدیم که کسی نیاد . فکرم به هم ریخت . لحظاتی بعد وقتی که رفتم دستشویی و دستمو گذاشتم رو کوسم متوجه خیسی بیش از اندازه اون شدم . من حشری شده بودم . بدون این که اراده شو داشته باشم هوس خودش اومده بود سراغم من ازش فرار می کردم نمی خواستم اسیر اون باشم ولی اون خودشو اسیر من نشون می داد . حتی از این که اونو در کنار دخترای دیگه ببینم حسادت می کردم . من از این که در مورد شوهرم بی خیال شم خودمو سپرده بودم دست زوبین . به حرفاش به این که صحبت کردن با یه پسرو خلاف می دونستم و می خواستم یه جوری خودمو ار ضا کنم که منم می تونم و قدرت دارم . ولی حالا به این حسادت می کردم که نکنه دوست پسرمو ازم بگیرن . این که بخوام خودمو یه روزی در اختیار زوبین بذارم که اون باهام سکس داشته باشه منو دیوونه کرده بود . تابو شکنی برام سخت بود ولی نمی خواستم که با دخترای دیگه خودشو ارضا کنه . محمود شوهرم متوجه این تغییر روحیه ام شده بود . -می دونم کار زیاد باعثه که این روزا بهت نرسم .. خواست یه جوری از دلم در بیاره و باهام سکس کنه هرچی که باهام ور می رفت مثل یه مجسمه بودم . حس می کردم که یه غریبه داره بهم دست می زنه . وقتی تصور می کردم اگه زوبین جای شوهرم باشه و باهام ور بره چه احساسی بهم دست میده مو بر تنم سیخ می شد . وقتی محمود یه کاری واسش پیش اومد که برای دو سه روز باید می رفت به یه شهر دیگه .. ساعتها با خودم کلنجار رفتم که آیا از زوبین دعوت کنم که بیاد خونه مون یا نه . بالاخره آوردمش .. داشتم خودمو گول می زدم که اصلا به فکر سکس با اون نیستم . طرفش نمیرم . ولی اگه اون بخواد من چیکار کنم . من که نمی تونم بهش نه بگم . یه پیرهن چرم کوتاه یه سره به رنگ صورتی تنم کردم که فقط تا انتهای باسنمو پوشش می داد . خیلی هم کیپ بود . می دونستم چشمشو خیره می کنه . بین صورتی و سفید دودل بودم که کدوم رنگو انتخاب کنم . خودمو خیلی مامانی کرده بودم . یه شام مفصل هم تر تیب داده بودم . با یه جعبه شیرینی و دسته گل اومده بود پیشم . -واااایییییی دوشیزه میترا رو -ببینم اگه مجرد بودم و چند سال جوونتر باهام ازدواج می کردی ؟/؟ -تو همین الان هم جوون و خوشگلی .. با همین سنی که الان داری باهات ازدواج می کردم . شیرینی و شربتی رو که آورده بودم لب بهش نزد -چیه خوشت نیومد -آدم که یه چیز شیرین ترو می بینه هوس اونو می کنه . دیگه اینا راضیش نمی کنه . ضربان قلبم شدید شده و حس کردم منظورشو فهمیدم . اون از این که منو این جوری می دید به وجد اومده بود. روی کوسم یه حرکتایی رو احساس می کردم .. ولی اضطراب عجیبی هم داشتم . من با پسر و دخترم هم صحبت کرده بودم و مطمئن شده بودم که هیشکدوم از اونا تا آخر هفته نمیان . پریز تلفن ها هم همه رو کشیده بودم . سوکت آیفون رو هم قطع کرده بودم .. داشتم خودمو گول می زدم . می گفتم می خوام از سکس فرار کنم ولی دوست داشتم شکارم کنه . از اونجایی که اولین بارم بود نمی دونستم چی میشه . اولین باری که می خواستم با کسی غیر از محمود رابطه داشته باشم . اونم بعد از بیست سال ازدواج . خیلی سخت بود ولی از اون روزی که با زوبین آشنا شده بودم حس می کردم که مشکلات روحی من به حداقل رسیده ولی نیاز ها و خواستهای من در رابطه با خود زوبین جهت دیگه ای پیدا کرده بود . باید خودمو هماهنگ با این نیاز ها می کردم . اون منو جادو کرده بود . من فقط نزدیک شدن اون به طرف خودمو احساس کرده بودم . ولی بازم نفهمیدم کی شروع کرد به بوسیدن من . اون داغ تر و ملتهب تر از من بود . همسری نداشت تا به وقت نیاز بتونه ارضاش کنه تسکینش بده واسه همین از برق هوسی که تو چشاش بود خوشم میومد . پسر خوبی بود . درددل هایی که این همه مدت با هم داشتیم ذهنمو برای یه سکس داغ با اون آماده کرده بود . حرکت هوس رو در سینه هام حس می کردم . اون رو کاناپه و در کنار من قرار گرفته بود . ....ادامه دارد ...........نویسنده ........ ایرانی
شب است و ماه می‌رقصد
ستاره نقره می پاشد
من اما
ساکت و خاموشم
     
  
صفحه  صفحه 22 از 125:  « پیشین  1  ...  21  22  23  ...  124  125  پسین » 
داستان سکسی ایرانی

داستان های پیوسته و قسمت دار سکسی


این تاپیک بسته شده. شما نمیتوانید چیزی در اینجا ارسال نمائید.

 

 
DMCA/Report Abuse (گزارش)  |  News  |  Rules  |  How To  |  FAQ  |  Moderator List  |  Sexy Pictures Archive  |  Adult Forums  |  Advertise on Looti
↑ بالا
Copyright © 2009-2024 Looti.net. Looti Forums is not responsible for the content of external sites

RTA