انجمن لوتی: عکس سکسی جدید، فیلم سکسی جدید، داستان سکسی
داستان سکسی ایرانی
  
صفحه  صفحه 26 از 125:  « پیشین  1  ...  25  26  27  ...  124  125  پسین »

داستان های پیوسته و قسمت دار سکسی


مرد

 
بگو فقط مال منی ۲ ( قسمت آخر )

خب حالا هم هوس تو رو دارم . بیا منو ببوس .. داشتم وسوسه می شدم . ولی وقتی به این فکر کردم که چه تصوری در مورد اون داشتم و حالا چه حالی دارم مخم سوت می کشید . نمی تونستم باهاش سکس کنم . -ببینم اگه دوست نداری و روت نمیشه با من باشی نازی اون طرف بی میل نیست . شب از نیمه گذشته بود اون داشت واسه خودش ترانه گوش می کرد و یه هد فون هم رو گوشش بود و من زندانی اتاق نازی بودم . خیلی خسته بودم و فردا کلاس هم داشتیم . وقتی چشامو باز کردم بوی عطر خوشی رو حس کردم که منو مست کرده . رویا رو دیدم که لباساشو پوشیده و اومده کنار من رو زمین . -پاشو پسر می چایی . پاشو رو تخت بخواب . -چه عجب لباس پوشیدی .. -مگه تو جز این یه بار کی منو لخت دیدی . دستاشو دور گردن من خواب آلوده حلقه کرد و منو بوسید . می خواستم خودمو از دستش خلاص کنم . هوس در آغوش کشیدنشوداشتم ولی نمی خواستم حس کنه که اونو برای هوس می خوام . چون واقعا هم این طور نبود من اونو به خاطر خودش دوست داشتم . درسته که بار اول زیبایی اش منو گرفت ویه حسی بهم می گفت که همه این کاراش نوعی لجبازیه .. به خودم گفتم بهنام بهتره که با ساز اون برقصم تا حدی که خودمو غرق هوس نکنم . با عشق بوسه داغشو جواب دادم . --ببینم هنوزم عاشقمی ؟/؟-عشق زود میاد خیلی سریع تر از اون چه که فکرشو کنی . ولی به این سادگیها نمیره . شایدم اصلا رفتنی نباشه . دستشو از زیر پیرهنم که از شلوارم زده بود بیرون رد کرد و با سینه های لختم بازی کرد طوری که خیلی خوشم میومد و کیرم دیگه عقب نشینی بکن نبود . -هنوزم می خوای باهام ازدواج کنی ؟/؟ -حرف من از ته دلم بوده . تو رو با همه بدیها و خوبیهات دوست دارم . -یه شرط داره -چیه -باید ببینم سکست چطوره .. نمی خواستم بند آب بدم . نزدیک بود از زبونم بپره بگم برو از نازی بپرس .. -رویا من نمی خوام عشق رویایی خودمو خرابش کنم تا به گناه آلوده شه .. حالا اون از هوس داشت هلاک می شد . هیچ آزمایش هم در کار نبود . اون با نگاهی پر از عشق و هوس بهم التماس می کرد . لبامو گذاشتم رو لباش .. -من نمی خوام دوباره راجع به عشق احساس بدی داشته باشی -بهنام من می خوام . ببین در اختیارتم . -می خوام که برای همیشه در اختیار من باشی .نه فقط حالا می خوام که مال من باشی . وجودت جس و جانت نمیگم که مال من باشه ولی میگم پیوسته به من باشه . بهم وفادار باشی .. دوستم داشته باشی .. نمی خوام بهم بگی که من یک هوسبازم .. -شما مردا همه تون هستین .. -پس من دست بهت نمی زنم . دستشو به ورم کیر داخل شلوارم رسوند وگفت پس این چیه -نمیگم نمی خوام ولی تا عشق تو رو نداشته باشم باهات حال نمی کنم . باید بهم بگی که هوسباز نیستی .. می خوام از ته دلت بگی . نه به خاطر این که تمام راهها به سکس ختم میشه . چشامو بستم در حالی که سراسر هوس بودم . -نمیگم نمیگم نمیگم -حالا که این طور شد رویا نمی خوام نمی خوام نمی خوام . دستشو به کمر م رسونده بود . خیلی تحریک شده بودم -رویا نکن . می خوای چی رو ثابت کنی -خیلی بی احساسی یه خانوم خوشگلو تو بغلت داری ولی نمی خوای باهاش حال کنی اون شروع کردبه وسوسه من -بهنام نمی خوای لختم کنی ؟/؟ -بس کن این بوسه هم به خاطر عشقم بود . -بس کن . باشه هر چی تو بگی . بغلم کن لختم کن . من تنتو می خوام . دیگه بهت نمیگم هوس باز .. دیگه بهت نمیگم .. من تو رو می خوام . تو رو .. -تو که می گفتی از مردا بدت میاد .. -نه .. نه .. دوستت دارم . دوستت دارم .. دوستت دارم .. -به خاطر هوس ؟/؟ -نه نه .. -یادت باشه چی گفتی ؟/؟ بابوسه های ملایم قصد لخت کردنشو داشتم که یکی یکی خودش لباساسو در آورد و بعد تا بفهمم چی شده خودش لختم کرد . خودشو انداخت تو بغلم .. -بهنام نمی دونم چرا این جوری شدم .. حتی نذاشت که بیفتم روش .. هیجان زده شده بود با التماس و نوعی زار زدن کیرمو گرفت دهنش .. -آهههههه عزیزم عشق من تو چقدر بد جنسی ببین چقدر تیز شده بگو برای منه بگو کوس منو می خواد .. -رویا دوستت دارم -من حالا فقط اینو می خوام .. اینو اینو من اینو دوست دارم .. حس کردم رویا شده مثل بهنام سابق ولی با هوس اون دمساز شدم چون دوستش داشتم و بهم گفته بود که بهم نمیگه هوسباز . زبونش نرم و گرم بود و با لیسیدن کیر داغم آبشو با فشار و سرعت از کیرم خارج کرد . نذاشت حتی یه قطره شم بریزه زمین . دهنشو فوری گذاشت رو سرش -نهههههه رویا رویا .. ولی رویا با جفت دستاش کیرمو در حالت دوشیدن از پایین به بالا چنگش می گرفت تا تمام آبشو خالی کنه . افتادم روش و منم کوسشو گذاشتم تو دهنم .. -نههههه بهنام چقدر حال میدی .. دوستت دارم . می خوام مال من باشی . فقط با من .. بخورش بخورش .. چرخش کون سفیدش و سینه های درشتش منو داغم کرده بود . اولین باری بود که یه کوس سالم غیر جنده رو می کردم . اونم مال کسی رو که دوستش داشتم . کوسش تنگ تنگ بود . چون بیش از یه بار اونم طبق گفته خودش کار نکرده بود . ولی برای من مهم نبود . خیلی چسبون و داغ و پر هوس .. جوووووووون دیگه از این بهتر نمی شد . چشای رویا داشت از حدقه در میومد . موهای سینه مو داشت می کند . -منو ببوس .. سینه هامو کبودشون کن .. دوستت دارم . -رویا خیلی هوس داری .. با نازی مثل این که زیاد حال نکردی -بهنام این هوس شاید برا یه چیزای دیگه باشه . شایدم بازم دارم گول می خورم .. نذاشتم ادامه بده .. لبامو کنار لباش قرار داده و قبل از این که ببوسمش گفتم تو که می دونی چقدر دوستت دارم . واسم ناز نکن .. اگه یه بار دیگه این حرفو بزنی کیرمو می کشم بیرون -میگی من دروغ میگم .؟/؟کیرمو کشیدم بیرون . به گریه افتاده بود -شوخی کردم شوخی کردم . دستشو گذاشت رو کیرم و خودش اونو فرستاد تو کوسش . خیلی از این حالت خوشم میومد که یه زن با دستای خودش این کارو انجام بده .. دندوناش به هم می خورد . هوس زیاد اونو به لرزه در آورده بود . چشاش دیگه باز نمی شد .. -بهنام زیر کیرت خوابم گرفته .. کوسسسسسم کوسسسسسم .. منو بکن .. بکنم .. دوستت دارم . . دستمو گذاشتم رو دستش که داشت سینه شو می مالید . -بهنام همینو ادامه بده . سینه مو ول نکن .. بازززم کوسسسمو بکن .. تا آخر فقط مال منی .. عین مستا حرف می زد . کیر من مستش کرده بود . همون یه باری که آبمو خورده بود دیگه کیر نگه دار من توی کوسش شده بود .. -وااااایییییی بهنام جووووووووون فدات شم .. داره میاد .. آبم داره میاد .. از اون طرف نازی با دستش به پشت در زد -چه خبرته دختر! هفت تا همسایه رو خبر دار کردی ما هم همین کیرو خوردیم دیگه -خفه شو بد بخت حواسمو پرت نکن .. این کیر مال منه مال کوس منه .. بهنام مال منه .. بگو بگو بهنام مال منی مال من -آره من مال توام و تو مال منی .. کیرمو که تو کوسش حرکت می دادم به چشاش خیره شده بودم . کف دستمو هم رو کوسش گذاشته بودم ولی نگاهمونو به همون صورت ثابت نگه داشته بودیم . ولی اون دیگه نتونست تحمل کنه .. -سوختم .. سوختم بهنام دیگه نا ندارم .. بهنام من خوشم اومده .. دوباره به سینه هام چنگ انداخته بود . حس کردم داره ارگاسم میشه .. نمی دونستم چیکار کنم .. -وایییییی رویا داره میاد .. بدون این که فکر کنم آبمو تو کوس رویا خالی کردم .. چقدر لذت بخش بود . طوری که اصلا دلم نمیومد کیرمو بیرون بکشم . بعد از چند دقیقه که یه هوشیاری بعد از سکس بهمون دست داد هردومون متوجه شدیم که عجب کاری کردیم .. -ببینم به چی فکر می کنی -به همون چیزی که تو داری فکر می کنی میترا . -می دونم منو فراموش می کنی می دونم که حس می کنی که اینم یک هوس بوده .. همین طوره ؟/؟ -من که فکر می کنم این تویی که دوست نداری من در کنارت باشم . -ببینم تو چطور می تونی با یه زن بد سر کنی -من دوست دارم برای همیشه با من سر کنی . در خوشیها و در نا خوشیها تا این که مرگ ما رو از هم جدا کنه . میترا رو بغلش کرده و در حالی که سخت اونو می بوسیدم و به درزدنهای نازی که کلید هم داشت توجهی نمی کردم آروم بهش گفتم خانومی عروس من میشی ؟/؟ -با لباس سفید میام خونه ات و با کفن سفید از خونه ات میرم بیرون ... پایان .. نویسنده .. ایرانی

شب است و ماه می‌رقصد
ستاره نقره می پاشد
من اما
ساکت و خاموشم
     
  
مرد

 
چــراغ سبــــــز و نور قــــــــــرمــز ( ۱ )

من ودوستم حمید با هم خیلی ندار بودیم . توکلاس درس و بعدش هم خارج از مدرسه و وقت وایسادن کنار مدرسه دخترونه با هم بودیم . من از اون خوش تیپ تر بودم اونم از نظر ظاهری بدک نبود ولی خیلی خوب می دونست چه جوری دخترا رو تور کنه . خیلی زبون باز بود و راحت اونا رو رام می کرد . در عوض من خیلی خجالتی بودم و همین کارمو عقب مینداخت . همیشه به این که اون این همه دوست دختر داره بهش غبطه می خوردم . تا این که یه روز بهم گفت فر هاد تو اگه نخوای خجالتو کنار بذاری یوسف پیامیر هم که باشی این روزا کسی سراغت نمیاد . باید پررو باشی حرفتو بزنی . گستاخ باش ولی زشت باش . بااین حال نمی تونستم تا این که یه روزی دلو زدم به دریا و گفتم باشه حمید تو کمکم کن . -فرهاد من اون اراده رو در تو نمی بینم . تو باید بتونی یک قدم خودت بر داری تا من ده قدم واست بگیرم . حمید صدای قشنگی هم داشت . می دونست چطور حرف بزنه که دل دخترا رو ببره . من حتی از صحبت با زن داداش خودم که فقط سه سال ازم بزرگ تر بود خجالت می کشیدم . یه روز که من و حمید کنار مدرسه دخترونه وایساده بودیم و منتظر بودیم که تعطیل شن و دخترا بیان بیرون .. من که جرات متلک پرونی رو نداشتم و حمید هم هر وقت اراده می کرد می تونست یکی رو واسه خودش جور کنه -حمید من دارم میرم . سرو ناز داره میاد . سروناز . -سرو ناز دیگه کیه .. ولی دیگه رسیده بود . زن داداش اومده بود و منو دیده بود .. -حمید این جا چیکار می کنی . مگه تو نباید خودتو واسه کنکور آماده کنی . تو دیگه مثل داداشت بازاری نشو . -زن داداش ! حمید اومده بود دنبال خواهرش . منم باهاش اومدم این جا .. ..سروناز رفت و من از خجالت داشتم آب می شدم . -ببین فرهاد من راه درمان تو رو پیدا کردم . اگه بتونی با زن داداشت دوست شی دیگه کار تمومه -من همین حالاشم باهاش دوستم -این جور دوستی نه . چی بگم من می تونم با یه نگاه تا عمق وجود زنا و افکارشون برم . اون خیلی راحت می تونه یه رابطه داغ باهات برقرار کنه . تو این فرصتو از دست نده -حمید بار آخرت باشه از این حرفا می زنی . اون زن داداشمه . تازه اگرم این طوریه که تو میگی من نامرد نیستم . به داداشم نارو نمی زنم -ببین این زن داداشت تا یه مورد غیر از شوهرشو جا داره اگه تو نخوای باهاش باشی اون استعدادشو داره که به یکی دیگه پا بده .. با این حرفاش تا حدودی وسوسه شده بودم اما هنوز تو مخم جا نمی گرفت که بخوام با زن داداش باشم . رفتم تو فکر . تازگیها هر وقت میومد خونه مون خیلی تیپ می زد . وقتی مانتوشو در می آورد واندام زیرشو از داخل لباس حسش می کردم به داداشم حسودیم می شد . دلم می خواست یه زنی مث اون می داشتم . هم مث سرو استوار و قد بلند بود و هم خیلی ناز و خوشگل با صورتی گرد سفید . روسریشو بر می داشت و موهای بلندشو که تا انتهای کمرش می ریخت نشونم می داد . اون اکثرا بعد از ظهر ها میومد خونه مون که من تنها بودم . پدر و مادرم دو تایی در بیمارستان و اتاق عمل کار می کردند . منم که بعد از ظهر ها رو کلاس نداشتم و داداش هم که می رفت مغازه .. همش اینو بهونه می کرد که اگه کاری دارم برام انجام بده . یعنی حمید راست میگه ؟/؟ اشتباه نمی کنه ؟/؟ مگه زن داداش از از دواج با فرشاد راضی نیست ؟/؟که ممکنه ... بر شیطون لعنت . ولی اگه من باهاش نباشم و اون بخواد بره با یه غریبه باشه .. نه سرو ناز این جوری نیست . من رو اون حساب دیگه ای باز کرده بودم . اون بت من بود . ولی تر جیح می دادم این بت توسط من شکسته شه تا یکی دیگه . من حتی وقتی که نصیحتم می کرد سرمو مینداختم پایین . ولی تصمیم گرفتم که پررو تر باشم . ببینم چی میشه . حالا اون جوری که حمید گفت نمی خواد بشه . شاید از خودش کمک گرفتم . آره این جوری بهتره .. بازم یه روز دیگه من و سرو ناز تنها شدیم . اون روز یه پیرهن بیکنی نما پاش بود . حالا از این که پیش من فانتزی باشه خجالت نمی کشید . پاهاش تا چند سانت بالای زانو لخت بود . پیرهن پارچه ای فیروزه ای خیلی بهش میومد . حتی پشت چشاشو همرنگ اون کرده بود . حس کردم دارم نسبت به اون یه حس خاصی پیدا می کنم . صورتم داغ شده بود . نفسم بند اومده بود . هوس های عجیبی به سرم افتاده بود . لعنت بر شیطان من یه دوست دختری می خوام که باهاش حرف بزنم .. -سروناز جون . حرفمو خوردم -چی می خواستی بگی فر هاد راحت باش شروع کردم به چاخان کردن -زن داداش این روزا همه چی بر عکس شده من از خیابون رد می شدم یه دختر بهم متلک گفته .-چی نفهمیدم . فرهاد تو که بهش چیزی نگفتی . این روزا دخترا خیلی پررو شدن . نکنه جوابشو داده باشی . تو هم که خیلی خوش قیافه و سر به زیر و مودبی . دخترا از خداشونه که یکی مث تو رو تو رکنن . نکنه بهشون چراغ سبز نشون بدی . معلوم نبود چی داره میگه این جوری که داشت حرف می زد بخاری ازش بلند نمی شد . -ولی دوستام همه دوست دختر دارن -این کار درستی نیست . -اگه دختر خوب باشه چی . -به زن داداشت نگاه نکن که یک زن بساز و خونواده دوسته . دخترایی که این جوری با پسرا دوست میشن همه شون عوضی هستن . تو هم اگه بخوای دست از پا خطا کنی و مث اون دفعه ببینمت که جلو مدرسه دخترونه وایسادی میرم به بابات یا داداشت میگم . -سرو ناز تو جواهری خواهرمی .. من خواهر ندارم ولی تو مث اونی . چرا تهدیدم می کنی . اومد جلو و صورتمو بوسید . -به دل نگیر من خوبی تو رو می خوام . ..بوی عطر هوس انگیزش رو صورتم نشست .-این جوری که فهمیدم تو از من کمک می خوای . از اون روز به بعد بازم هر وقت منو تنها گیرم می آورد سکسی تر می شد . داشت باورم می شد که هرچی حمید گفته درسته . ولی اون توانشو نداشتم اعتماد به نفسشو نداشتم که پا پیش بذارم . اگه اشتباه کرده باشم چی . حتی تازگیها زیاد سعی نمی کردم با داداشم حرف بزنم تو صورت و چشاش نگاه کنم . از خودم خجالت می کشیدم . ادامه دارد .......نویسنده .......... ایرانی .

شب است و ماه می‌رقصد
ستاره نقره می پاشد
من اما
ساکت و خاموشم
     
  ویرایش شده توسط: aredadash   
مرد

 
چــراغ سبــــــز و نور قــــــــــرمــز ( ۲ )

یه شرم خاصی داشتم . زن داداش روز به روز محبت خودشو بیشتر بهم نشون می داد . تا این که یه پنجشنبه جمعه ای داداش واسه کاری رفت شهرستان و سرو ناز هم به جای این که بیاد خونه ما یا بره خونه مامانش که تنها نباشه ازم خواست که برم خونه اونا . گفت که خونه کار داره .. بازم بر شیطون لعنت من و حمید بر نامه رو ردیف کرده بودیم که بریم خونه اونا فیلم سکسی ببینیم و واسه چند تا دختر تلفن بزنیم . البته تلفن زدن کار اون بود و من که دست و پام و دلم می لرزید اگه می خواستم با یه دختر حرف بزنم . وای زن داداش چی شده بود . معرکه . وسطای بهار بود و هوا هم تقریبا گرم . فقط دو تیکه لباس تنش بود . یه شلوارک . یه پوشش پارچه ای شال مانند که نقش سوتین رو بازی می کرد و دور سینه هاشو داشت . با اون میکاپی که کرده بود چشای سیاه و خوشگلش خیلی درشت تر به نظر می رسید . من که زیاد با این چیزا آشنایی نداشتم . حتی نمی دونستم که از مژه مصنوعی استفاده کرده که این قدر خوشگل تر به نظر بیاد . . داداش از خودش یه آپار تمان نقلی داشت اونو داده بود اجاره و خودش اومده بود یه ویلایی دربستو اجاره کرده بود می گفت سرو ناز دلش می گیره .. سرو نازو رو اون شب طور دیگه ای می دیدم . بر خودش مسلط نبود . شده بود مثل فر هاد همیشگی . . وقت خواب شد و منم رفتم یکی از این اتاقا رو زمین یه تشکی پهن کرده خوابیدم . نیمه های شب بود که حس کردم یکی آروم داره لمسم می کنه . زن داداش بود .. -فرهاد من یه صدایی شنیدم . نکنه دزد اومده باشه .. راستش منم یه استرس خاصی بهم دست داده بود ولی واسه این که پیشش کم نیارم از جام پا شده کارد آشپز خونه رو تو دستام گرفته ومانور می دادم -سروناز جون خبری نیست خیال برت داشته . -فرهاد من خوابم نمی گیره .. یا تو بیا پیشم بخواب یا من بیام کنار تو .. -زن داداش دزد که نیست . -ببین فرهاد این امل بازی رو کنار بذار . من زن داداشتم . ناموستم . غیرتت کجا رفته . نمی دونستم یه روز چند بار باید این شیطونو لعنت کنم واسه این که احترامو رعایت کرده باشم و فکر نکنه که چشم چرونی کردم پشت به او دراز کشیدم و چشامو رو هم گذاشتم . ولی مگه خوابم می برد ؟/؟ چون بوی عطر اون مستم کرده بود . حس می کردم که اگه چش رو هم بذارم و یهو ببینم که صبح شده بعد ها بابت این سهل انگاری که چرا از لحظه هام استفاده بهینه ای نکردم حسرت می خورم . یه ساعتی گذشت و صدای نفسهای سرو ناز نشون می داد که اون خوابیده . حالا می شد دزدکی یه نگاهی کرد . آخرین باری که متوجهش بودم سرش یه طرف دیگه بود . دیگه حرکتی نکرده بود . چقدر دلم می خواست اون ملافه ای رو که روش بود خیلی آروم بدم کنار و اون تن خوشگلشو. ببینم . هر چند پاهای لختش تا زانو و قسمتی از سینه هاش مشخص بود . خیلی آروم دستمو رسوندم به سر ملافه و خواستم که اونو بکشم به طرف پایین . از شانس بدم ملافه به زیر بغلش گیر کرده بود و اول باید اونو از لاش در می آوردم اونم با فشار که ممکن بود بیدار شه .. اوووووووففففف چقدر بوی مستش دیوونه ام کرده بود . تصمیم گرفتم از پایین ملافه رو بدم بالا . این جوری اگه بیدار می شد غیر طبیعی تر بود . ولی چاره ای نداشتم . فقط یه خورده از کونشو می تونستم ببینم برام کافی بود . جووووووون فدای سرو نازم بشم . یه شورت نازک براق به رنگ صورتی پاش بود که تا ملافه رو کاملا بالا نزده بود متوجه نمی شدم که شورت پاشه از بس این شورته کوتاه و نازک بود . یه خورده ازش فاصله گرفته فقط داشتم تماشاش می کردم . دستمو گذاشته بودم رو کیرم و باهاش ور می رفتم . حیفم میومد که خیلی زود آبمو خالی کنم . دلم می خواست کیرمو بچسبونم به کون خوشگلش . زن داداش یه چهار پنج سالی رو ازم بزرگتر بود ولی به غیر از کونش بقیه اندامش لاغر و خیلی فانتزی بود . اونجا رو هم از بس بهش می رسید به این صورت رو فرم نگه داشته بود . فقط داشتم نگاش می کردم . چقدر ناز بود . اوف داداش کوفتت بشه . هر وقت دلت بخواد سیر سیر این جا رو می خوری . من تا کی باید منتظر بمونم که درس بخونم و کار بگیرم و بر نامه هام ردیف شه . چقدر عشقبازی با یک دختر یا زن واسم رویا شده بود . رویایی که خیلی دور از واقعیت نشون می داد . دهنمو گذاشتم رو کون زن داداش . پوست نرم و لطیف و کون سفیدش خوردن داشت ولی نمی تونستم خیلی مماس با کونش شم . بااین که این روزا سرو ناز خیلی هوامو داشت و یه جورایی بهم حال می داد ولی من اونو به حساب صمیمیت و گرمای رابطه برادر شوهر کوچیک تر میذاشتم . اصلا فکر این که اون خودشو در اختیار من بذاره تو سرم نبود . زن داداش گل من این روزا خیلی باهام شوخی می کرد و حرفایی رو می زد که من خجالت می کشیدم . می گفت حواسم باشه که دوست دختر نگیرم و اگه گرفتم بر نامه های داخل رختخوابی با دوست دخترم نداشته باشم . استرس زیاد داشت منو از پا مینداخت . یه لحظه متوجه شدم که زن داداش داره تکون می خوره فوری بر گشتم سر جام این بار سرمو طرفش گرفتم ولی به روی بالش چسبوندمش و یه خورده ای چشامو به حالت باز و تار در آوردم .. ووووووییییی چی می دیدم اون ملافه رو از رو خودش انداخته بود و دستشو گذاشته بود رو شورتش و اونو تا زانو پایین کشید مثل این که می خواست کونش هوا بخوره . . بی انصاف فکر ما عزب او قلی ها رو نمی کنی . فکر نکنم غول چراغ جادو آرزویی رو زود تر از این بر آورده کرده باشه که صدای سرو ناز در اومد و گفت فرهاد نمایش دیگه بسه . تو که ما رو دق آوردی دست و پا چلفتی بیا بقیه شو تو بکش پایین . زود باش تو که نمی خوای داستان سکسی بنویسی این قدر لفتش میدی و هی داری برشته اش می کنی . ترس برم داشته بود . یعنی داره منو امتحان می کنه . آخه امتحان واسه چی ؟/؟ آدم که خودشو لخت نمی کنه واسه امتحان گرفتن . با این حال از خجالت تکون نخوردم . زن داداشم خیلی رک گو و بی شیله پیله بود ولی فکر نمی کردم تا این حد پیش بره . -ببین فرهاد حرکت تو رو دیدم چراغ سبز خودمو هم نشون دادم . این چراغ اگه قر مز شه دیگه قر مز میشه . چند ثانیه بهت مهلت میدم . از مردای ترسو و بی جربوزه خوشم نمیاد . مرد باید مرد باشه و مردونه حال بده و حال کنه که زن بتونه بهش تکیه کنه .... ادامه دارد .......نویسنده .......... ایرانی .

شب است و ماه می‌رقصد
ستاره نقره می پاشد
من اما
ساکت و خاموشم
     
  ویرایش شده توسط: aredadash   
↓ Advertisement ↓
مرد

 
چــراغ سبــــــز و نور قــــــــــرمــز ( ۳ )

این دل توی سینه ام دیگه مال من نبود . زود باید از مرز تابو رد می شدم وگرنه اگه چراغ قر مز می شد باید می رفتم پارکینگ می خوابیدم و حسرت لحظه های چراغ سبزو می خوردم . کون زن داداش زیر نور ملایم چراغ قرمز بهم چشمک می زد ولی هنوز چراغ اون واسم سبز بود . با ترس و لرز رفتم سراغ کونش . دستام می لرزید . -ترسو این جوری که داری پیش میری یا خاموش می کنی یا تصادف . -زن داداش یه خورده مهلت بده تو چراغ سبزتو خاموش نکن من الان روشن میشم -تو که جنبه شو نداری چرا پشت رل می شینی .. دستمو گذاشته بودم رو کون سرو ناز خوشگلم . یعنی به همین سادگی ؟/؟ -چیه فرهاد فکر می کنی خیلی راحت خودمو در اختیارت گذاشتم . نه جونم من الان ماههاست که دارم روی تو و خودم کار می کنم . همین جوری ؟/؟ این چراغ الکی سبز نشده . با این حرفاش آروم گرفتم . شورتشو از پاش در آوردم بدن نرم و سفید و هنوز دخترونه اش دیوونه ام کرده بود . هنوز روم نمی شد به صورت و چشاش خیره شم . پشت اون قرار داشتم . چه کمر ناز و پاهای کشیده ای داشت . مالش از کونو شروع کرده یواش یواش به سوتینش رسیدم وقتی هم اونو بازش کردم لبمو گذاشتم رو وسط کمرش و با بوسه هایی تند و آروم رسیدم به لباش .. -آههههههه فرهاد داری همون چیزی میشی که مدتهاست می خواستمش .. -زن داداش ببینم چراغ هنوز سبزه ؟/؟ -دیگه هیچوقت قر مز نمیشه . همیشه واسه تو سبزه .. اون خیلی حشری تر از من نشون می داد و از قرار معلوم واسه این که با اون باشم بهونه تنهایی رو کرد . در حالی که می تونست بیاد خونه ما یا بره خونه مامانش . خودشو بر گردوند و گفت حالا نوبتی هم باشه نوبت منه که بهت پاداش بدم . دو تا دستشو به سرعت گذاشت زیر زیر پیر هنم و با یه حر کت که نه با دو حرکت اونو از تنم در آورد و همین کارو هم با شورتم انجام داد . . واسه اولین بار از روبرو نگام افتاد به کوسش . . هرچند زیبایی اون زیر نور قر مز ملایم دو چندان نشون داده می شد ولی یه کوس براق و تمیز و کوچولو با یه حالت تخم مرغی و ورم کرده که جون می داد دهنمو بذارم روش و تا صبح میکش بزنم . . خیره به شکاف وسطش نگاه می کردم . تازگی و طراوتش وسوسه ام کرده بودکه زود تر یه دلی از عزا در بیارم ولی تا به خودم بجنبم کیرمو داخل دهن سروناز دیدم . اون که اشتیاق و هوسمو حس کرده بود و خودشم می خواست با ردیف کردن یه مدل 69 کاری کرد که هر دو تا مون بتونیم وسط بدن اون یکی رو میک بزنیم . . سست شده بودم . یه لحظه دهنشو شل کرد و گفت می بینم فر هاد جون یه خورده سرعتت کم شده ها . -می خوای کاری کنم که تو یکی وایسی ؟/؟ -خوشم میاد باهام این جوری حرف می زنی . حالا دیگه هم می تونی رو پاهای خودت وایسی هم رو کیر خودت . نتونستم خودمو ول کنم تا دهن سرو نازمو آب پاشی نکنم . چون خیلی هیجان زده شده و طوری با مکنده قوی خود آبمو کشید که فقط خالی شدن اونو تو دهن زن داداش گلم حس می کردم . خودم خجالتم اومد ولی وقتی کیرمو از دهنش کشیدم بیرون اثری از آب ندیدم . همه رو طوری میک زده بود که دیگه هیچی ازش نمونده بود . باورم نمی شد که اون همه صمیمیت و دوستی هایی که این چند ماه اخیر نشون داده با یه منظوری بوده باشه . زن داداشی که مث یه خواهر باهام دوست بود و یه راهنما . راهنمایی که حرفاش بار ها و بار ها به کمکم اومده بود . -سرو ناز بگو من چیکار کنم . -هیچی فقط این همه ناز نکن و ناز منو بخر . -اون که به جای خود . هر چند زن داداش بیست و دو سه سال بیشتر نداشت ولی اندامش شبیه به دخترای پونزده ساله ای بود که داخل اینترنت دیده بودم . هر جا که نیاز به کمک داشتم اون کمکم می کرد . -می دونی فر هاد من از یک زندگی پر هیجان و متنوع بیشتر خوشم میاد تا این که خودمو وابسته کنم . -هیجان هم واسه خودش نهایتی داره زن داداش -می دونم چی میگی حسود . به تو یکی خیانت نمی کنم . فعلا دارم به اوجش می رسم . اگه تو بتونی منو تا اونجا برسونی . -اگه اجازه بدی . -این من و این بدنم . ببینم چیکار می کنی . هر کدوم از سینه هاشو با دو تا دستم جمع کرده میذاشتمش تو دهنم .-اوووووخخخخخخ با این که واسه اولین بارتم هست خیلی با حال می خوریش -تو از کجا می دونی اولین بارمه -سرو نازرو این جوری نبین . اگه فرهاد واسم دوشیزه نبود این قدر راحت بهش راه نمی دادم . حواست باشه بهت چی گفتم . منم نمی تونم ببینم که واسه خودت دوست دختر گرفتی -پس واسه این بود که نصیحتم می کردی ؟/؟ کیرمو با دستش طوری مالید که مثل اولش شق شد . لعنتی این دستاش و خودش اصلا یه پا جادوگر بودند . -روش سوار شده و آروم آروم کیرمو به دور و بر کوسش مالیدم . -ببینم میشه .. میشه ؟/؟ -چی می خوای بگی می خوای بگی میشه بکنی تو کوسم ؟/؟ خیلی کوس خلی فر هاد . تمام این کارها واسه همین بوده که برسیم به همین جا . اصلا فکر کردی کره زمین واسه چی می چرخه . خورشید واسه چی اون بالا ثابت وایساده زل زده داره ما رو نگاه می کنه . اصلا هیتلر واسه چی می خواست دنیا رو بگیره یا اصلا واسه چی این ملا نخودی های ما هرچی تو سرشون می زنی تو سری خور تر میشن یا اصلا فکر می کنی واسه چی این مافیای ایتالیا میاد ایران خودمون آموزش می بینه .. واسه همین یه تیکه گوشت چماق شده لعنتیه که بره داخل این توت فرنگی شکافته شده وگرنه زندگی و دنیا و سر هم کلاه گذاشتن فایدش چیه .. -سرو ناز چقدر با حرفای خودت به آدم اعتماد به نفس میدی . -نشون بده که درت اثر کرده . کیرمو مماس با شکاف کوسش قرار دادم .هنوز زیر آب نرفته حس می کردم که کیرم داره شنا می کنه . کوسش مث یه گرداب کیرمو کشوند طرف خودش . -سرو ناز خیلی داغه .. -مث صاحبشه .. مثل عشقشه .. منو ببوس ببوسم فر هاد . . فکر نمی کردم کردن کوس یه روزی تا این حد بهم حال بده . سروناز خودشو در اختیار من گذاشته بود -آخخخخخخ حال کن فر هاد حال کن . از زندگی و جوونی خودت استفاده کن . ببین من و تو اگه هر چند شب هم که با هم باشیم هیشکی بهمون شک نمی کنه . فقط باید سیاست خودمونو حفظ کنیم . یه پای سرو نازو با دو تا دستام گرفته و بالاترش آورده تا شکاف کوسش باز تر شه . کیف می کردم از لحظه هایی که کیرمو به ته کوسش می کوبیدم و می کشیدمش بیرون . از این که زن داداش محتاج کیر من شده لذت می بردم .. . لذتم زمانی بیشترمی شد که می دونستم شبها و روز های بسیار دیگه ای هم در پیش رو دارم .. -فر هاد ولم نکن . ولم نکن . بگو خوشت میاد بگو ازم لذت می بری . مثل من که دارم حال می کنم . -سروناز تو که خودت می بینی . می بینی چه جوری زبون بسته منو باز کردی . -من اون زبونو می بندم اگه واسه کس دیگه ای باز شه -سرو ناز فقط واسه تو میشه باز . طوری باهاش سکس می کردم که انگاری فقط همین یه باره و دیگه نمی تونم به چنگش بیارم .. -ووووووویییییی فر هاد داری چیکار می کنی چیکار می کنی چقدر پیشرفته شدی -منو دست کم گرفتی . سر تا پاشو غرق بوسه کرده بودم و اون جز این که یه بالش بذاره تو دهنش و به سینه هاش چنگ بندازه کار دیگه ای از دستش بر نمیومد . معلوم نبود که تو دهنی چی داره میگه . فقط با دست بهم اشاره می زد که همین جوری ادامه بدم . باید نشون بدم که قوی هستم و می تونه رو من حساب کنه . خودمم داشتم کیف می کردم ولی لذتم به خاطر لذت دادن بیشتر می شد . یک آن بالشو به طرفی پرت کرد و در حالی که موهای سرمو می کشید خودشو کمی بالا کشید و لباشو به لبام چسبوند و گاز بوسه ای شو شروع کرد . خودشو محکم از طرف پایین به بالا پرت می کرد و یه لحظه وایساد . نمی دونستم چیکار کنم .. -فرهاد ولم نکن ادامه بده .. زود باش آبتو بده .. منم که واژه نه رو در مقابل اون نمی شناختم . کمرمو محکم نگه داشته بود شاید می ترسید که آبمو تو کوسش خالی نکنم . -جااااااان زن داداش سرو ناز گل من .. اون اولین کوسی بود که من می گاییدم و بعد ها که با زنای دیگه ای سکس داشتم فهمیدم که واقعا زن داداش من اون روزا چه کوس تنگی داشته . همراه با لذت حشری بودن و تمتع احساس آرامش عجیبی می کردم از این که هم خودمو هم زن داداشمو ارضا کردم . وقتی که با هم از حموم بر گشتیم حس کردیم که دوباره گرم افتادیم . این بار کوس تنگشو تا می تونستم لیس می زدم . فاصله کوس و کونش اون قدر کم بود و هر دو تاشم کوچیک که دلم می خواست هر دو تا رو با هم بذارم تو دهنم . سرو ناز خنده اش می گرفت . اون قدر این سوراخ کون تنگشو ماچ کردم که خودش بهم گفت فر هاد چیکارش کردی حالا کیرتو می خواد . زود باش افتتاحش کن .. درد شدیدی رو تحمل کرد ولی بهم نشون داد که چقدر دوستم داره کونش مثل خودش یه لک هم نداشت . فقط اگه انگشت می ذاشتم روش تا چند لحظه ای اثر انگشت و لک خون زیر پوست باقی موند . نمی دونستم با اون لطافت و سفیدی چیکار کنم . اون به دوست دخترای احتمالی بعدی من حسادت می کرد و من به داداشم حسادت می کردم . اون شب وقتی که می خواستیم استراحت کنیم بهم گفت فر هاد فقط سیاست خودتو حفظ کن . آدما فقط به فکر خودشونن و همش می خوان که برای هم مایه بیان . فکر نکن که اگه پیش یکی دیگه بگی زن داداشتو می کنی کلاس گذاشتنه یا اگه من بخوام پیش یه دوستی بخوام در مورد تو حرف بزنم . مطمئن باش یه جای قضیه لو میریم و دیگه نمی تونیم به این زندگی شیرین خودمون و لذت بردن ادامه بدیم . هیشکی مثل خود آدم نمی تونه راز دار خود آدم باشه . دیگران فقط حسادت می کنند . به هیچ وجه به هیشکی اعتماد نکن که پشیمونی به بار میاره . دیگران که واسه تو کف نمی زنن . حسرت تو رو می خورن و می شینن پیش چند نفر دیگه حرف می زنن . پس سعی کن کسی رو محرم اسرار خودت قرار ندی . حداقل در مورد مسائل خیلی حساس که به سر نوشت و آبروی تو بسته .. من نصیحتشو گوش کردم . حالا ده ساله که با هم سکس داریم سیاستمونو حفظ می کنیم . پیش هم فیلم هم بازی می کنیم . سرو ناز یه پسر و یه دختر هم داره که خودش میگه باباش تویی ولی من اطمینان ندارم نمی دونم شایدم راست بگه . خیلی دلم می خواد که یه روزی بفهمم که آیا اونا واقعا بچه های منند یا نه ؟/؟ .... پایان .. نویسنده ... ایرانی

شب است و ماه می‌رقصد
ستاره نقره می پاشد
من اما
ساکت و خاموشم
     
  
مرد

 
حقتو بگیر چاقالو ۱

بااین که اسمم بود نازیلا ولی هیکل نازنینی نداشتم . خیلی دلم می خواست دوست پسر داشته باشم و جلب توجه کنم . با این که خیلی خوشگل وسفید بودم ولی هیکل تقریبا چاقالو و تپل من نمی ذاشت که پسرا عاشق من شن یا این که رغبتی واسه دوست شدن با من پیدا کنند . من برادرنداشتم فقط یه خواهر بزرگتر از خودم داشتم به اسم نازنین که نمی دونستم تو عروسیش چی بپوشم که بهم متلک نگن . دوستام همه از پسرا حرف می زدند یا ازسکسشون و این که خیلی غافلگیرانه خودشونو در اختیار بوی فرندشون دیدند درحالی که دیگه کاری از دستشون بر نمیومد . عروسی خواهرم من شونزده سالم بود ولی اندامم منو ده سال بزرگتر نشون می داد هرچند صورتم به سنم می خورد . یه بارسه چهار سال پیش پسرعموم که یه سالی روبزرگتر از من بود می خواست به زور منو بکنه که نذاشتم . آخه من دلم می خواست دوست پسرم باشه . باهام حرف بزنه . احساسات منو درک کنه ولی اونم مث بقیه پسرا . اول باهام حرف زد منو نرمم کرد . حتی وقتی دستاشو گذاشت رو سینه ها م و بعد با کونم ور رفت ازبس حالی به حالی شدم که چیزی بهش نگفتم ولی وقتی که متوجه شدم داره شلوارشو می کشه پایین ترس برم داشت و خودمو از دستش خلاص کردم . بهش برخورد و دیگه سراغم نیومد اون باهام قهرکرده بود . تازه اون موقع خیلی هم تپلی نبودم . هرکاری می کردم نمی تونستم وزنمو کم کنم یا به اون حدی که می خوام برسونم .عروسی نازنین هرپسری رفته بود طرف یه دختر ولی من با حسرت به جمعیت نگاه می کردم . چه پسرای خوش تیپی بودند . همه شون کراوات داشتند . با تیپ های مختلف .. کاش یکی از اونا بهم توجه می کرد . پسرخاله ام که از اون دختر بازای تمام عیار بود و اونم دوسالی ازم بزرگ تربود گفت نازی تپلی یکی واسمون جورمی کنی ؟/؟ -داری دستمون میندازی تو که استاد این کارایی .. صدای بغل دستی هاشو می شنیدم که دارن پیش خودشون به هیکل من متلک می پرونن . اومد دستمو گرفت وبرد اتاق بغلی که کسی درش نبود . من خودمو خیلی خوشگل کرده بودم . صورتم حرف نداشت ولی سینه ها و بازوهای درشت و قد بلند و هیکل تنومند من شاید توی ذوق می زد ولی هیشکی حتی به خودش زحمت نمی داد تستم کنه . دوستم لاله می گفت که باید خوشرو تر باشم و زیادی باوقارم . حتی حاضربودم که با یکی سکس داشته باشم . خسته شده بودم . وقتی با دوستام درمورد پسرا حرف می زدیم از این که چیزی واسه گفتن ندارم خجالت می کشیدم .اونا بهم می گفتند که تو هم حقی داری و باید حقتو بگیری نه این که ازش فرار کنی و اونو نخوای . دیگه الان زمونه ای شده که حق دادنی نیست . دوستام که با تجربه بودند یه چیزایی رو در مورد تحربک پسرا گفته بودند و من دلم می خواست که محسنو تحریکش کنم . اون پیر هنی هم که تنم کرده بودم خیلی راحت بود و تا زانوم می رسید . راحت از این نظر که خیلی نرم بود . دلم می خواست خودمو به محسن بچسبونم . فضا ی عروسی و این که خواهرم امشب به مرادش می رسه حسادت و حسرت منو هم زیاد می کرد . نصف سینه های درشتم مشخص بود . یه پیرهن مشکی زرق و برق دار نازک تنم بود با حاشیه های زردوزی شده که خیلی به هیکل سفیدم میومد . بااین که چسبون نبود ولی می دونستم که پسرا کون گنده منو حس می کنن ولی دوستام می گفتند که اندام یه دختر اگه یه دست باشه کمتر توی دیده . مثلا باسن گنده باشه و شکم و شونه ها حالت ترکه ای تری داشته باشه تحریک کننده تره .. من و محسن تو اتاق تنها موندیم . اون بارها و بارها با کف دستش می زد به کونم و خودمو کنار می کشیدم . ولی این بار دلم می خواست که این کارو انجام بده ولی نمی داد . راست می گفت من همه رو از خودم می روندم . یه خورده حالت پیرهنمو طوری کردم که سینه هام بیشتر توی دید بیفته . -نازی جون تو هم بد چیزی نیستی ها . -چشم بزرگون تنگه -وای این چیزایی که من می بینم خیلی گشاده -مهم اینه که اون چیزی که نمی بینی چقدر تنگ باشه . دیگه بی پروا شده بودم . بی پروا و حاضر جواب . نمی دونم کلمات چطور خود به خود میومدن تو ذهنم ودهنم و می تونستم با واژگان بازی کنم . وقتی فکرشو می کردم نازیلا امشب میره زیر کیر شوهرش و هم کس و هم کونشو تقدیم می کنه یه جوری می شدم . بااین که همه مشکوک می شدند که چرا خواهر عروس غیبش زده ولی در اتاقو از داخل قفلش کردم . چشای محسن سرخ شده بود . به نظرم میومد با اون سنش چند لب مشروب هم خورده باشه .. دلم می خواست منو تو بغلش فشار بگیره . ولی استخونای خودش خرد می شد . دستشو از رو لباسم گذاشت رو سینه هام و از پشت هم کمرمو چسبیده بود منو به خودش فشار می داد . دیگه هیچ حرفی واسه گفتن نداشتم . این دومین باری بود که احساس سستی می کردم . پیرهنمو خیلی راحت داد بالا دستشو گذاشت روی شورتم و بعد داخل شورت و کسمو تو چنگش گرفت .. آروم آروم جیغ می کشیدم چون اگه این کارو نمی کردم مزه ام نمی داد . بار اول که سست شده بودم پسرعموم می خواست باهام حال کنه که قهرکردم ولی این بار دیگه این کارو نکردم چون دوستام گفته بودند پسرا حالا دیگه این قدر کس خل نیستن که بکنن تو کس آدم و واسه خودشون شر درست کنن . تاره دخترا آرزوشونه که کس بدن و سرو سامون بگیرن . منو یه دور بر گردوند . یه استیل داگی یا همون سگی گرفتم و قمبل کردم . دامنه پیر هنمو داد بالا شورتمو کشید پایین و شورت خودشو . یه لحظه که کیرشو دیدم ترسیدم . ولی اونو دیگه حلال وحلال مشکلات خودم می دونستم . کیرشو مثل شلاق می زد به کونم .- نازی چه کون نازی .. اصلا لاغرش نکنی ها این جوری بیشتر می چسبه -اگه بخوام خودمو لاغر کنم کونمم لاغر میشه -یه کاری کن نشه . با خیسی کسم سوراخ کونمو نرم کرد . -ووووویییی یواشتر یواشتر مامان جووووون مامان جووووون دردم میا دردم میاد ..-ببین نازی جون هرکه را کیر محسن طلبد جور هندوستان کشد . به این نمیگن کیر به این میگن راه باز کن . نازی جون تو الان صاخب صدمین کونی هستی که من دارم راهشو باز می کنم . -بی ادب بی شعور . کون بقیه رو چرا به رخ من می کشی -جاااااااان ولی نازی باور کن تو با این کونی که داری می تونی ملکه کونیها ببخش ملکه کونها بشی -خیلی پررویی ولی دیگه هیچی جلو دارش نبود . بالاخره اولین تماس کیر با کونو در روز عروسی خواهرم احساس می کردم . می دونستم که دیگه مشکلاتمو خودم باید حل کنم باید صبر داشته باشم و از هیچی نترسم .. درد کیر رو به شیرینی کون دادن و لحظه های آینده تحمل می کردم -نازی تو از اون شیطون هایی بشی که لنگه نداره . هر کونی که من بازش کردم عاشق کیر خوردن شده . از شوهر دار بگیر تا بی شوهر -بی رحم به اونا چیکار داری .. -به من چه هر بنده ای که کیر بخواد من نا امیدش نمی کنم . تو چرا اعتراض داری جهنمشو من و اون میریم . تو هم که شوهر کنی بازم میام سراع کونت و کستم می کنم .. -خیلی پررویی محسن . -تو پررو تر از منی که واسه اولین بار این قدر بلبل زبونی -به جای این کارا به کارت ادامه بده .. -چقدر بهم کیف می داد . دستشو می مالید رو کسم و کیرشو بیشتر میذاشت تو کونم . .... ادامه دارد .......نویسنده .......... ایرانی .

شب است و ماه می‌رقصد
ستاره نقره می پاشد
من اما
ساکت و خاموشم
     
  
مرد

 
حقتو بگیر چاقالو ۲ ( پایان )

واسه این که رنگ روژم پخش نشه و سوتی ندیم منو نمی بوسید . چند بار که کیرشو می کرد تو کونم و می کشید عقب دیگه نتونست جلو خودشو بگیره .. -اووووففففف نهههههه نهههههه داره میاد -محسن زوده زوده من می خوام می خوام کثافت ! ریختی تو کونم چه زود .. فقط فکر کمر خودتی . بی انصاف .. وقتی کیرشو کشید پایین برگشت آب کیر رو روی پاهام احساس می کردم . خودمو تمیز کردم . هر چند چسبندگی آبش رو شورتم نشسته بود و احساس سنگینی شدیدی در ناحیه کمرم می کردم . هوس داشتم ولی خوشحال بودم از این که بالاخره این طلسم و تابو رو شکستم . دیگه نمی تونستم به هیچی جز همین فکر کنم . اعتماد به نفس و روحیه عجیبی پیدا کرده بود . احساس غرور می کردم . دوست داشتم زود تر همکلاسی هامو ببینم و اون دوستایی رو که با اونا از این حرفا می زنم و با غرور از کون دادن خودم بگم و از سکس با پسر خاله ام . انگاری که دنیا رو فتح کرده بودم . ولی وقتی که حالا فکرشو می کنم می بینم اونا هم حاضرن جونشونو بدن تا کون ما دخترا رو داشته باشن و بگان . در هر حال تا ما یه چراغ سبزی نشون ندیم که نمیشه کارا پیش بره . وقتی که رفتم به میون جمعیت محسنو دیدم که رفته به یه دختر دیگه چسبیده . منم رفتم طرف پسر عمو پرویز که هنوزم بابت چند سال پیش باهام لج بود و تحویلم نمی گرفت .. دیگه خیلی بی خیال و بی پروا شده بودم . دوستای با تجربه ام گفته بودند که در مقابل متلک پسرا باید مقاوم باشم . با اونا دهن به دهن و محترمانه برم جلو و مزه دهنشونو بفهمم و فرمون رو بگیرم تو دست خودم . اون وقت سوار کار که شدم خیلی راحت پیش ببرم . رفتم طرف پرویز -ببینم دختر عمو چت شده که یاد ما کردی ما با بزرگا نمی پلکیم -اگه با بزرگا بر بخوری خودت بزرگ میشی . -تو با بزرگا بر خوردی ؟/؟ تو که از چیز بزرگ فرار کردی ؟/؟ -بیا با هم برقصیم تا بهت بگم که حالا فرار می کنم یا نه . -من تا طلبمو ازت نگیرم نمی رقصم . -تا پیش بقیه باهم نرقصی باهات تصفیه حساب نمی کنم . پرویز هم خیلی خوش تیپ و دختر باز بود . دلم می خواست اونو هم در کنار خودم داشته باشم تا یه پزی به بقیه دخترا که همش به اندام تپل من تیکه مینداختند داده باشم . -نازیلا خودت قول دادی ها .. -خیلی پررویی پرویز ولی باشه قول دخترعمون از قول صد تا مرد هم بالاتره .. من و محسن از چند متری یه چشمکی رد و بدل کردیم که نشون می داد منظور همو فهمیدیم . کاش هیکل بهتری می داشتم و به خوبی می تونستم باهاش تانگو برقصم وقتی دستشو گذاشت دور کمرم دوباره تمام تنم سست شد . دوست داشتم زود تر بریم تو همون اتاقی که نیمساعت پیش داشتم به محسن کون می دادم . -نازیلا می دونی چشات چی داره بهم میگه ؟/؟ با ناله ای که می دونستم داره هوس وجودمو به رخش می کشه گفتم چی داره میگه پسر عمو -داره میگه تا طلبمو ندی آروم نمی گیری .. -راست میگی .. خیلی بده حق الناس به گردن آدم باشه .. بریم . بیا بریم تا این دینو از گردنم خارج کنم . دوتایی مون رفتیم به یه اتاق دیگه . نخواستم برم جای قبلی که یه موقع محسن شوخی و کس خل بازیش گل نکنه .. دلم می خواست خودم دستامو دور گردنش حلقه کنم ولی اون که از خود بی خود شده بود بغلم زد و بدون این که نظرمو بگم منو بوسید . این بار بی خیال روژو این چیزا شدم . گذاشتم هر جوری که دوست داره منو ببوسه . رفته بودیم به اتاق من . منو رو تخت خوابوند و تا بجنبم شورتمو کشید پایین و رفت طرف کسم . . هنوز لک آب کیر محسن رو شورتم بود ولی از بس کسم خیس کرده بود احتمالا متوجه نشد . دهن گرمشو گذاشت روی کسم -نهههههه پرویز پرویز بخورشششش کسمو بخورشششش همین جوری .. چه کیفی داشت . بدون این که دستش رو سینه هام باشه وقتی کوسمو لیس می زد انگاری هوس می رفت تا اون بالا بالا ها و حتی رو سینه ام پخش می شد . رو سینه و دورش .. -پرویز پسرعمو همین جا رو داشته باش . تا هر وقت که خواستم باید کسمو بخوری .. دستاشو گذاشته بود رو سینه های درشتمو باهاشون بازی می کرد و هوسمو زیاد تر می کرد .. یه لحظه دهنشو از رو کسم بر داشت که حالم گرفته شد ولی بهم گفت به شرطی که منم تا هر وقت که دلم خواست تا اونجایی که سیرشم کونتو بکنم .-باشه باشه قبوله .. حال بده .. بده .. اوخ جون همین جوری داشت کوسمو میک می زد .. هر چند لحظه یه مکث کوتاهی می کرد و کسمو تشریح می کرد .. وایییییی عجب نار و کوچولو ولی تپله .. می میرم برای این مدل کس . -پررو بی تر بیت بی ادب مگه چند مدل خوردی . -بگو چند مدل کردی -پس واسه چی از من طلبکاری .-هر گلی یه بویی داره . نمی دونی آدم وقتی خیلی از گلهای خوشبو رو که بو می کنه چقدر روحیه می گیره . باید خدمت همه این پسرای فامیل می رسیدم . با همین کس و کونم همه شونو ردیف می کردم . کاری می کردم که جلوم زانو بزنن و برای حال کردن با من اشکشون در آد ولی فعلا خودم سست بودم .. -تند تر یه خورده تند تر . باحاله جاش خوبه خوب جایی رو چسبیدی پرویز . همین جا . نهههههه نهههههه . یه چیزایی مثل موج وسط کوس و روی کوس و اطراف و دور سینه هام در حال حرکت بود . این امواج لحظه به لحظه طوفانی تر می شد یه لحظه احساس داغی شدیدی کردم و حس کردم یه چیز گرمی داره ازم می ریزه . اون لحظه رو با هیچی توی این دنیا عوض نمی کردم . حتی اگه بابا مامانمم میومدن و منو می دیدن دوست نداشتم از جام پاشم . بیچاره پرویز یه پنج دقیقه ای رو گذاشت به حال خودم تا در عشق و کیف بمونم دلم دیگه واسش سوخت خودمو دمرو کردم و کونمو رو لبه تخت قرار دادم تا اون با تسلط بیشتری چاکشو به دو طرف باز کنه .. -نازیلا نمی دونی چقدر در حق من بی انصافی کردی . این که آب نخورده این قدر تپله وای اگه آبش بدی . لاغرش نکنی ها . -امان از دست شما مردا چقدر کونهای چاق و تپل و بر جسته دوست دارین .. اینو مخصوصا گفتم که یه جوابی باشه واسه این که تا دیگه هست از کس و کون بقیه دخترا نگه -تو از کجا می دونی که مردای دیگه از این جور کون ها خوششون میاد -از شبیه همون لحظه هایی که می دونی چند مدل کس داریم و کدومشون بهتر حال میده . حالا بیا طلبتو بگیر .. از بس کونمو ماچ کرد دیگه نزدیک بود بهش بگم یه بار دیگه هم باید آبمو بیاری . تو اتاق من کرم بود و اونم حسابی کونمو با اون نرم کرد و از اونجایی هم که یک ساعت پیش کون داده بودم خیلی نرم و راحت تر از کیر محسن تونست وارد کونم شه هر چند لحظه اول دردم گرفته بود . . قبلش خودم انگشتمو دو سانتی فرو کردم تو کونم تا اگه چیزی از آب کیر محسن اون دور و اطراف هست دیگه در بیاد و آبرو ریزی نشه که این کرم سفید هم پوشش حوبی بود . -آخخخخخ بکن بکن پرویز .. سود طلبتم می تونی بگیری .. ربا خواری کن . نزول بخور از شیر مادر هم حلال ترت .. چه مزه ای می داد کون دادن پس از ار گاسم شدن . -نازیلا چه کونی چقدر درشته . -مال تو پسرعمو جون فقط مال تو . داشتم با این روحیه ای که پیدا می کردم به این فکر می کردم که باید یه دامی هم واسه پسردایی و دو تا پسر عمه ام پهن کنم و بعدش هم یه دستی به سر و گوش غریبه ها بکشم . -پرویز پرویز! چشامو بسته بودم و تصور می کردم که چطور کیرش داره توی کونم حرکت می کنه میره جلو و مباد عقب ولی بعدش مجبور شدم به این که فکر کنم چطور با چند تا جهش داره آبشو خالی می کنه توش .. به این حس و به این آب گرم نیاز داشتم . -دختر عمو نازیلا از حال رفتم .. انگار من بابت این چند سالی بهت بدهکار بودم . این کونت چقدر آب می خواد جاااااااان .. آبشو خالی کرد و افتاد پشتم . با این که حداقل بیست کیلویی رو ازش چاق تر بودم ولی مجبور شدم یه خورده از سنگینی اونو تحمل کنم .. در هر حال اون روز همین دو تا کیر رو خوردم ولی یواش یواش قلق گیری کرده و با این آب بندی شدنم دیگه از کل پسرای فامیل پسری نمونده که یه یاد گاری تو کونم باقی نذاشته باشه . نمیشه گفت یاد گاری چون اثراتش محو میشه . حالا یواش یواش دارم رو پسرای همسایه کار می کنم و اگه در دانشگاه قبول شم و همکلاسی پسر داشته باشم با پسرای اونجا هم عشق می کنم . این وزن منم تغییری نکرده ولی دارم به این فکر می کنم که اگه یه روزی عاشق یکی بشم و بخوام شوهرم شه با چه ترفندی می تونم کسمو واسش چاک بدم ... پایان .. نویسنده ... ایرانی

شب است و ماه می‌رقصد
ستاره نقره می پاشد
من اما
ساکت و خاموشم
     
  
مرد

 
شعله های شعله ۱

چند سال ازم بزرگ تر بود . با دارو ندارش ساختم . در بد ترین شرایط سختیها رو تحمل کردم . تازه رفته بود یه کمی وضعمون بهتر شه . یه آپارتمان خریدیم . شوهرم کارش لوله کشی ساختمون و راه اندازی تاسیسات و یه کارایی در همین مایه ها بود . از وقتی که ازدواج کرده بودم میانه گرمی با خانواده شوهرم نداشتم . از اونجایی که اون تک پسر خونواده اش بود انتظار من از اونا زیاد بود ولی اون توجهی رو که من دلم می خواست بهش نشون نمی دادند . دلم می خواست خونه و زندگیشونو به اسم شوهرم کنند . آخه خیلی از خونواده ها به یه دونه پسرشون می رسیدند ولی پدر شوهرم این کارو انجام نداد .. واسه همین رفت و آمدمو با اونا قطع کردم . من وابی با عشق ازدواج نکرده بودیم . اون چهار سالی رو بزرگ تر از من بود . هیجده سالم بود که عروسی کردم . سنی نداشتم ولی تاز دیپلممو گرفته بودم . حالا دختر م سال آخر دبیرستان بود و پسرم شهروز پنج سالش بود و پدر شوهر و مادر شوهرم خیلی دوستش داشتند . سی و شش سالم بود .. تازه در آمد ابی بهتر شده بود . گاهی وقتا چندتا مجتمع و یا ساختمونو در شهر های دیگه می دادند دستش تا تاسیساتشو راه اندازی کنه .. با این حال من از این که اون در مقابل خانواده اش شله از دستش عصبی بودم . نسبت بهش سرد شده بودم . تمایلی به این که باهاش سکس داشته باشم رو نداشتم . اونم به خوبی متوجه این جریان شده بود . یه خاله داشتم و دارم که در امریکا زندگی می کنه . از شوهرش جدا شده و مجرده . بچه هم نداره . وقتی که اومد ایران واسم از اون ور آب گفت از طلاق و جدایی گفت از این که اون طرف راحت میشه زندگی کرد و من خودمو بی خود علاف نکنم . اون بااین که به روزای پیری خودش نزدیک می شد و حدود پنجاه سال سن داشت ولی هم سن من به نظر می رسید .. وسوسه شده بودم . از این که دارم به میانسالی نزدیک میشم و از زندگی خودم چیزی نفهمیدم . بچه داری و مستاجری و قناعت و سختی معیشت و .. خاله میترا بهم گفته بود که حاضره منو با خودش ببره امریکا . ولی من قبول نکرده بودم .ولی اگه شوهر نداشتم دوست داشتم برم . با این حال از اونجایی که بهم علاقه داشت برام دلار می فرستاد و یه سری وسایل آرایش و لباسای شیک .. نمی دونم چی شد و چطور که جرقه تنوع طلبی در وجود من شعله , شعله گرفت و حس کردم ابی اونی نیست که باید باهاش ازدواج می کردم . واسه خودم توجیه کرده بودم که اون خیلی بی دست و پا و خونواده ذلیله و لیاقتشو نداره که من بخوام بهش احترام بذارم . از دختر بزرگم کار با کامپیوترو یاد گرفته واسه خودم لپ تاب خریدم . واسه دخترم شهلا مثل یک دوست بودم . درمورد زندگی و پسرا نصیحتش می کردم . چون تازگیها متوجه شدم که دوست پسر داره .. شوهرم ابی دیوونه وار دوستم داشت مث پروانه دورم می چرخید . سعی داشت بهترین زندگی رو واسم تامین کنه . با من مهربون بود . طوری محبت می کرد که من حس نکنم که خونواده اش به من و اون بی توجهی کردن ولی حس می کردم که در حق من اجحاف شده . خودمو تو آینه که می دیدم این احساس در من زنده می شد که یه عمری وقتمو با شوهر داری تلف کردم . قبل از این که با پولهای ابی شاد شم دلار های خاله میترا وسوسه ام کرده بود . کار ابی گاهی به این صورت بود که یک هفته خونه نبود . چون تا دویست کیلومتر دور از محل زندگی کار قبول می کرد . خاله میترا هم توسط ایمیل واسم عکس می فرستاد از محل زندگی خودش از رفاه و راحتی زندگی اونجا . خلاصه حس کردم که منم می تونم از زندگیم بهتر و بیشتر لذت ببرم . می تونم پای بند یه سری اصول نباشم . حس کنم هنوز هم جوانم . این حس برای اولین بار وقتی در من به وجود اومد که برای اولین بار اونو دیدم . بیست و پنج سالش بود . دانشجوی فوق لیسانس رشته کامپیوتر بود . آپارتمان روبرویی ما رو در بست کرایه کرده بود . یه روز که در خروجی رو باز کرده تا برم بیرون نگاهمون به هم افتاد . از این که هنوز مورد توجه یک پسر هستم لذت می بردم . خوشم میومد که چش چرونی کنه . راستش در اولین نگاه اصلا به این فکر نمی کردم که دوست زنش شم . ولی حس کردم که به اون نگاهها و توجه نیاز دارم . انگار منتظر بود تا صدای درو بشنوه تا اونم بیاد و نگام کنه .. با ترفند هایی فهمیدم که اون شهرستانیه تنها زندگی می کنه .. شهلا می رفت مدرسه و شهروز و من خونه تنها بودیم . اونودیگه باید از سال بعد می فرستادم آمادگی . به بهانه کامپیوتر و رفع اشکال راه اونو به خونه باز کردم . هر وقت شهلا خونه نبود اونو می آوردم خونه .. ولی وقتمونو با حرفای الکی تلف می کردیم . تا این که چت کردنو شروع کردیم . در چت حرفای عاشقونه می زد ... منم جوابشو به نرمی می دادم .. خنده دار اینجا بود وقتی که همو از نزدیک می دیدیم انگار نه انگار که این ماییم که در چت اون جور با هم حرفای قشنگ رد و بدل می کنیم . بی پروایی در چت رو تا به اونجا پیش بردیم که سکس چت هم می کردیم . پیروز خیلی جذاب بود . یه تیپی داشت شبیه دوست پسر امریکایی خاله ام . نسبت به ابی سرد شده بودم . وقتی باهاش سکس می کردم همش به این فکر می کردم که در آغوش پیروزم . پس از هیجده سال زندگی مشترک باید خیلی سخت باشه که یک زن بخواد بره دنبال هوی و هوس . ولی برای من خیلی راحت بود . می خواستم از باقیمونده روز های جوانیم استفاده کنم . واسه خودم توجیه می کردم که مظلوم واقع شدم .. بیشتر سکس چت ها رو با این جمله شروع می کردم که من شوهر دارم -اونم می گفت که من جلوی شوهرت تو رو می کنم .. منم بهش می گفتم که اگه این کارو بکنی واسه همیشه مال تو میشم . حرفای عاشقونه می زدیم .. اون بهم می گفت فقط مال من باش . منم بهش می گفتم فقط مال توام .. از ابی یا شوهرم می گفت و این که پس اون کیه ومنم می گفتم اگه تو بخوای من ولش می کنم .. به هم که می رسیدیم بر خوردی عادی داشتیم .. ابی واسه یه هفته ای رفته بود راه دور و کار داشت . یه شب جمعه ای رو بااین که شهلا می دونست بهش اجازه نمیدم ازم خواست که بره خونه دوستش که همکلاسشم بود ولی این بار بهش اجازه دادم . راستش واسم مهم نبود حتی اگه با دوست پسرش می خوابید و دختریشم از دست می داد من فقط فکر خودم بودم . وقتی از بابت شهلا خیالم راحت شد با شهروز رفتم خونه مادر شوهرم .. خیلی تحویلم گرفتند چون مدتها بود اونجا نمی رفتم و شهروز رو هم با خودم نمی بردم .. ولی طوری بهشون محبت کردم که پسره رو واسه دوروزی گذاشتم اونجا بمونه . حالا خونه تنهای تنها بودم .. زنگ زدم واسه پیروز که تا دوساعت دیگه بیاد کارش دارم .. هیجان و استرس داشت دیوونه ام می کرد . نیم ساعتشو جلو آینه فقط به کسم نگاه می کردم و تنگی و گشادی اونو بر رسی می کردم که ببینم جای ایراد داره یا نه . حسابی تیغش انداخته تمیزش کردم . یه کس تپل با چوچوله های کوچولویی داشتم . سفید و چاقالو ولی تیغ انداختن کامل سبب شد که کناره هاش کمی کدر به نظر برسه . در هر حال علف باید به دهن بزی شیرین بیاد . به تنها چیزی که فکر نمی کردم شوهرم ابی بود . باید خوش می گذروندم ..... ادامه دارد .......نویسنده .......... ایرانی .

شب است و ماه می‌رقصد
ستاره نقره می پاشد
من اما
ساکت و خاموشم
     
  ویرایش شده توسط: aredadash   
مرد

 
شعله های شعله ۲

کون لقش بذار کار کنه بیاره ما بخوریم و وظیفه شه نمی دونستم چی بپوشم . رو صورتم زیاد کار نکردم . چون می دونستم صورت گرد و قشنگم با اون بینی قلمی و ابروانی کشیده و چشایی تقریبا درشت با یه آرایش خفیف زیبا میشه . لباس پوشیدن وقتمو گرفت .. یه شلوار چرمی کیپ که کونمو بر جسته نشون بده پام کردم و یه بلور مشکی توری هم تنم کردم .. با اون لبای یاقوتی و چشای کشیده ام رفتم تو خط دلبری .. پیروز هم خودشو خیلی جذاب کرده بود .. وقتی وارد خونه شد اولین چیزی که ازم پرسید این بود که شهلا خونه نیست .. وقتی که متوجه شد من تنهام یه برقی از خوشحالی رو در چشاش دیدم . طوری بهم نگاه می کرد که انگار آدم ندیده باشه .. چرا از اون چیزایی که توی چت حرف می زدیم نمی زنه .. -امشب بچه ها نیستند تنهایی نه ؟/؟ -عوضش تو هستی . اگه درس نداشته باشی می تونی اینجا بمونی .. هیشکدوم روشو نداشتیم که در مورد چت حرف بزنیم . یکی از یکی کس خل تر .. البته شاید ملاخظه اون یکی رو می کردیم . -شعله جون اون جوری تیز و رک حرف می زنم وقتی که می بینمت یه جوری میشم -تیز هست ولی رک نیست -چرا -چون اگه رک بود یه تلاشی می کردی تا انجامش بدی -شاید بعضی ها ناراحت شن -تو آزمایش کردی که ببینی اون بعضی ها ناراحت میشن ؟/؟ -اگه شدن چیکار کنم -خب انگار نه انگار . دوباره همون کارایی رو می کنی که قبلا انجامش می دادی .. یه نگاهی تو چشام انداخت .. با این که ده سالی ازش بزرگ تر بودم ولی حس کردم می تونم دوستش داشته باشم می تونم عاشقش باشم می تونم خودمو تسلیمش کنم . طوری باهاش حرف می زدم و بر می خوردم که اختلاف سنی ما نشون داده نشه . حس یه دختر مجرد رو داشتم . .رفتم دستشویی و دستمو گذاشتم روکسم هر لحظه به این فکر می کردم که اون منو به خودش فشرده کیرشو به کسم چسبونده .. فقط یه این فکر می کردم که اون منو مال خودش کرده برگشتم به پذیرایی . . نیمی از سینه هام در حال لبخند زدن به دستای پیروز بود . ولی اون اومد طرف من و دستاشو دور کمرم حلقه زد . خوب بهش وقت داده بودم که فکراشو بکنه . لباشو به لبام نزدیک کرد .-می خوام پیروز شم . می خوام بهت نشون بدم که من مرد عملم . -من منتظرم هر کاری که دوست داری انجام بده . خیلی راحت خودمو در اختیار ش گذاشته بودم . خلاف بعضی ها که از وجدان و شرمندگی و خجالت از شوهر یاد می کنن . خیلی راحت دستشو از زیر بلوزم رد کرد .. حس کردم همون دستاییه که منو به بهشت می رسونه . دستایی که باهاش جون می گیرم و حس می کنم از نو عشق و هوس دیگه ای منو به سالهای اول جوانی بر گردونده . منم دستامو دور کمرش حلقه زده و اونو محکم به خودم فشردم تا حالا حالا ها فکر رها کردن منو نداشته باشه ولی صورت گرم و نفسهای تندش از چیز دیگه ای می گفت . -مثل شعله آتیش داغی -ولی تو مثل یه پیروز می تونی این شعله رو خاموش کنی . مدتها بود که ذهن و قلب من جسممو آماده کرده بود تا خودمو در اختیارش بذارم . -اینجا نه .. اینجا نه بغلم بزنم .. بیا از این طرف .. امشب من و تو تنهای تنهاییم همه چی آماده شده .. انگاری بهم الهام شده بود و می دونستم که که اون امشب خودشو با شعله های هوس شعله داغ می کنه .. زیر نور ملایم به رنگ آبی اتاق خواب همه چیز شاعرانه و هوس انگیز شده بود . می دونستم که اون از رنگ آبی خوشش میاد . حریصانه افتاد روم . اول با زبونش لباسامو لیس می زد .. -نهههههه پیروز داری چیکار می کنی .. -من باید از هفت خان و هفت شهر عشق بگذرم تا لذت اون چیزی رو که دارم بهش می رسم با تمام وجودم حس کنم . -پس بگذر بگذر .. ولی من این وسط چیکاره ام . -تو مقصد و مقصود منی شعله .. تو داری منو می سوزونی .. نوک سینه هام تیز شده بود . کسم خیس و ورم کرده و تنم داغ داغ بود . نیمتنه امو لخت کرد و بعد رفت سراغ شلوارم .. شعله این چیه پات کردی ؟/؟ -زشته ؟/؟ -نه ولی بیشتر آتیشم میده .. یه چیزی به رنگ و روح شعله.. -پس بغلم بزن .. ببین چقدر داغم .. زیپ شلوارمو کشید پایین و دستشو گذاشت روی کسم و از اون طرف هم در حالی که شلوارمو می کشید پایین کونمو میک می زد . -پیروز عزیزم اینو بدون که همون جوری که تو مثل یه شعله آتیش شدی منم پیروز شدم . -دوستت دارم شعله دوستت دارم . منو غرق بوسه کرده بود . حس نداشتم . اسیر دستها و تن اون شده بودم . نمی دونستم که واقعا کجامو داره می خوره . هر جا رو میکش می زد حس می کردم که یه شعله ای ازش بلند میشه .. رسید به کسم .. نکنه فکر کنه که گشاد شده . ولی وقتی میک زدنشو شروع کرد نتونستم به هیچ چیز دیگه ای فکر کنم . مدتها بود که در فانتزی خودم می دیدم که کیرشو کرده توی کسم . رگ خواب من در دستهای پیروز قرار داشت . اون به خوبی می دونست باهام چیکار کنه . -زود باش .. زود باش .. شعله داره میره بالاتر .. همین جور داره زبونه می کشه .. می تونی این داغی رو تحمل کنی .. -هم می سوزم و هم می سوزونمش . پاهامو به دو طرف باز کرده در عالم بی خبری و بی حسی بدون این که فکر کنم شوهر و پسر و دختر دارم لاپامو دور کیرش چسبوندم .. کیرش سوراخ کسمو شکافت و آروم آروم راهشو به طرف داخل پیدا کرد . کیرشو محکم فشارش می دادم تا با سرعت کمتری بره توی کسم . شاید این جوری می خواستم حس کنه که کسم تنگ تره . وقتی که بهم گفت چه کوس تنگی داری که کیر آدمو کیپ می کنه انگاری دنیا رو بهم داده باشن .. . اونو غرق بوسه اش کرده بودم . بازم بگو بازم بگو .. بگو و اون با حرفای عاشقونه و هوس انگیزش رام و شکارم کرده بود . من تسلیمش شده بودم . شکاری که از به دام افتادن در دام صیاد لذت می برد . وقتی کسمو می کرد بیکار ننشسته بود . با تمام وجود تمام وجودمو لمس می کرد . فرصت فکر کردن و تمرکزو ازم گرفته بود .. -پیروز من به کجا و به چی فکر کنم . تو که منو از سر تا به پا سوزوندی . حالا نمی دونستم کیرش کلفت بود یا کس من تنگ که به هر دو تامون حال می داد . لاپامو باز کرده بودم تا اون با سرعت بیشتری کسمو بکوبونه . دیگه هیچی برام مهم نبود . فقط اون واسم مهم بود . -ببینم شعله حاضری جلوی شوهرت بهم کس بدی ؟/؟ -ببینم داری چت می کنی ؟/؟ -نه دارم کس می کنم . -پس بکن بکن ببین که چقدر با تو شادم . بازم یاد قصه هایی افتاده بودم که در این مورد خونده بودم حالا احساس اون زنا رو به خوبی درک می کردم . بذار ابی مادر ذلیل جون بکنه و در بیاره و من حالشو ببرم . اتفاقا یه بار زنگ هم زد و واسه این که بدونه خونه ام چند کلمه ای باهاش حرف زدم . یه کمی حسادت رو در چهره پیروز می خوندم -قربونت برم به خاطر تو دیگه بهش راه نمیدم . اصلا ازش لذت نمی برم .. ادامه بده بخور سینه هامو بخور .. بهم بگو دوستم داری . هیجان داشت دیوونه ام می کرد . چه سریع با کیر پیروز به قله های پیروزی رسیدم . دستامو که به دو طرف باز شده بود محکم نگه داشت و کیرشو با سرعت می کرد توی کسم .. چشامو بسته بودم و دیگه چیزی نمی گفتم . چقدر از تازگی سینه ها و بدن پیروز خوشم میومد . پوست تازه و جوونترش هوسمو بیشتر می کرد . با چشای خمارم در حالی که حس می کردم دارم ارضا میشم و آبم داره میاد موهای سینه شو می کندم .-نهههه ولم نکن .. سرمو آوردم بالاتر ..-حالا دیگه وقتشه .. دستامو دور کمرش گذاشته اونو به خودم فشردم -آهههههه شعله بازم که داری منو می سوزونی .. چقدر خواب این لحظه ها رو می دیدم . -حالا دیگه باید همش در بیداری ببینی . کیرش با هر پرش و روبوسی آبشو توی کسم خالی می کرد .. دستاشو گذاشته بود رو شونه هام . نگاهش به کسم بود . -نمی دونی چقدر خوشم میاد وقتی که آب کیررو می بینم که از توی کس می ریزه بیرون .. یه لحظه رنگم پرید از این که ممکنه زنای دیگه رو هم گاییده باشه . سکوت کردم و به حرفاش جواب ندادم.... ادامه دارد .......نویسنده .......... ایرانی .

شب است و ماه می‌رقصد
ستاره نقره می پاشد
من اما
ساکت و خاموشم
     
  
مرد

 
شعله های شعله ۳ قسمت آخر

شعله عزیزم من اینا رو از توی فیلمها دیدم .. یه خورده اعصابم آروم شد هر چند به زنای داخل فیلم هم حسادت می کردم . -خیلی اندامت خوشگله شعله .. چه شکمی داری .. از یه دوشیزه هم دوشیزه تری -می خوای برات برقصم ؟/؟ واسش یه آهنگ شاد ایرانی گذاشته شروع کردم به رقصیدن . حرکات پا و کون و کس و سینه هام طوری هماهنگ بوده هارمونی خاص و هوس انگیزی داشتند که اجازه نداد که آهنگ تموم شه از همون پشت کمر منو گرفت و کیرشو به کونم مالید . کیرشو طوری با هوس و نرمی به سوراخ کونم چسبوند که حس کردم می تونم لذت ببرم و اولین باری بود که از کون دادن لذت می بردم .. -بیشتر بیشتر بازم بذارش توی کونم بذارش بره بیشتر بره .. آخخخخخخ دردم میاد ولی خیلی لذت میده چون می دونم زیر کیر توست عزیزم .. -حرکتش بده کیرتو حرکتش بده سینه هام اسیر دستاش بود و کون من اسیر کیرش .. -چقدر زود داغ کردی پیروز . -از شعله آتشین باید پرسید از همه جات داره آتیش می ریزه . -آههههه نهههههه .. اگه من آتیشم تو که بازم داری آب جوشتو می ریزی توی تنم آهههههه بغلم کن . اون شب تا صبح توی بغل پیروز بودم . چقدر این پسرای محروم حریصن .. حریص بودن پیروز منو هم حریص و حشری کرده بود .. طوری که صبح قبل از این که شهلا بیاد خونه من و پیروز رفتیم خونه شون که واحد روبرویی ما بود چند ساعتی رو هم اونجا با هم بودیم .. خلاصه این مسئله رو زندگی زناشویی من تاثیر گذاشت .. با بهانه های مختلف دیگه با شوهرم سکس نمی کردم . اون می خوابید و من با پیروز چت و چت سکس می کردم .. حتی یکی از این شبها سکس چت ما به حدی رسیده بود که کسم خیس خیس کرده بود وسوسه شده بودم که با شوهرم ابی سکس کنم و به این فکر کنم که دارم با پیروز حال می کنم ولی دلم نیومد که به دوست پسرم خیانت کنم .. ابی متوجه تغییر روحیه ام شده بود .. وقت و بی وقت براش پیام می دادم . اون یه چیزایی بو برده بود از این که من با یکی رابطه دارم . اشتباه من این بود که از تلفن خونه هم با پیروز تماس داشتم و اونم لیست تماسها رو چاپ گرفته بود . چیزی بهم نگفت . تصادفی این لیست رو دیدم . هیچوقت به روم نیاورد که جریان چیه . واسم اهمیتی نداشت . من عاشق شده بودم . دلم می خواست پیروز تا آخر عمرش در کنارم باشه . بهم وعده از دواج داده بود . می گفت اختلاف ده سال سن مهم نیست . مهم نیست که من دو تا بچه دارم . مهم اینه که من و اون همدیگه رو درک می کنیم .. یه بار شهلا منو دیده بود که از خونه پیروز اومده بودم بیرون . می خواستم به ابی بگم که توافقی از هم جدا شیم .. بالاخره بهش گفتم . اون فقط نگام می کرد و چیزی نمی گفت . به سیگار و مشروب پناه آورده بود . در آمدش عالی شده بود . با همه اینها هر چی در می آورد می داد به من . دیگه مثل سابق مجبور نبودم حسرت خیلی چیزا رو بکشیم . ولی اینا هیچ اهمیتی واسم نداشت . به بچه هام اهمیتی نمی دادم . شهلا که بزرگ تر بود و تقریبا می دونست که جریان چیه بیشتر عذاب می کشید . ابی رفته بود خونه مامانش و جدا از ما زندگی می کرد .. من دیگه بیشتر وقتا می رفتم خونه پیروز و اونجا باهاش سکس می کردم . یه بار دوستش فراز بهم شماره تلفن داد و گفت که اگه دوست داشته باشم می تونم برم خونه مجردی اونا .. -بار آخرت باشه این پیشنهادو بهم میدی . یه بار دیگه اگه بگی به پیروز میگم .. دیگه نمی تونستم با شوهرم زندگی کنم . هوایی شده بودم . رفتیم داد گاه .. من قبول کردم از مهریه ام بگذرم و چیزی نخوام .. اونم دو تا بچه هاشو بگیره .. یه ده روزی رو هم برای نهایی شدن حکم و خوندن خطبه طلاق وقت داشتیم . ابی خیلی تحملم می کرد . قبل از جدا زندگی کردن از ابی یه نیمه شب که هوس بهم فشار آورده بود رفتم یه نیمساعتی رو با پیروز سکس کرده بر گشتم .. ابی بیدار رو کاناپه نشسته بود . چیزی بهم نگفت . منم حرفی نزدم . اما یکی از روز ها پیروز رو با یه دختر دیدم که رفتن تو آپارتمانشون .. با انگشت بهم اشاره کرد که حرفی نزنم . حس کردم باید خواهرش باشه . یه ساعت بعد با این که شهروز خونه بود ولی اومد خونه مون و منو توی حموم کرد . -عزیزم هدیه چی واسم می گیری -مگه چی شده پیروز -ازدواج کردم . اونی رو که امروز دیدی زنم بوده .. درجا گذاشتم زیر گوشش . اعصابم بهم ریخته بود . نمی دونستم چیکار کنم . حرص داشتم . بزرگترین ظلمو در حقم کرده بود . زندگی منو از هم پاشونده بود . منم بی تقصیر نبودم . هوس وعشق به تنوع .. این که احساس جوانی کنم .. حالا همه چیز در حال از هم پاشیدن بود . چرا بی خود فکر کرده بودم که می تونم عاشق شم و اونم باهام ازدواج کنه .. فکر می کردم خودمو مفت در اختیارش گذاشتم .. در جا زنگ زدم به دوستش فرازکه خونه مجردی داشت . -به یه شرط میام که آخرای سکس از پیروز بخوای که بیاد اونجا .. اونم گفت به یه شرط که با یکی از دوستاش دونفری منو بکنن .. من باید حال پیروز عوضی رو می گرفتم و دلم خنک می شد . اون نباید فکر کنه چون یک زن متاهلم هر جور که دلش خواست باهام رفتار کنه . بذار حس کنه که منم نسبت به اون عشقی الکی داشتم .. سکس با دو نفر هم چه لذتی بهم می داد . یکی گذاشته بود تو کونم و یکی توی کسم . آخرای کار همونی شد که من می خواستم .. پیروز اومد . اون ماتش برده بود .-چیه پیروز جان خودت گفتی زندگی یعنی حال کردن . منم دارم حال می کنم . بفرما -فکر نمی کردم جنده باشی . فکر می کردم عاشقم شدی .. -من اول پیش شوهرم می خوابیدم بعد میومدم پیش تو -واسه همینه که داری ازش جدا میشی ؟/؟-اون ربطی به موضوع من و تو نداره . -شعله من و تو تازه با هم مساوی شدیم .. سرشو انداخت و رفت . انتظار داشت که پس از ازدواجش بازم با هم رابطه داشته باشیم . در حالی که من به خاطرش از همسرم می خواستم جدا شم .. جلسه بعدی در دادگاه شهلا هم اومده بود . راستش دیگه دلم نمی خواست از همسرم جدا شم . به خاطر آینده خودم و بچه ها . واسه این که اونو بیش از حد اذیتش کردم اما اون می خواست ازم جدا شه . اون قدر با شخصیت و خود نگه دار بود که به روم نیاورد که خیانت کردم . ولی ازم بدش اومده بود . خسته اش کرده بودم . دوسال می شد که باهاش هم بستر نشده بودم . دلم واسه اشکهای شهلا می سوخت . حقم بود که مثل یه تفاله دورم بندازه . چیزی نگفتم . اون نمی دونست که سرم به سنگ خورده . می دونستم چقدر عذابش دادم . از این که حس کنه که من در بغل یکی دیگه بودم . از این که پیش دیگران خجالت بکشه . شاید بیشتر به خاطر غرورش بود که خیانت منو افشا نکرده بود . ولی همینشم برام یه دنیا ارزش داشت . خیلی پستم .. خیلی نمی دونستم چیکار کنم .. اون لحظه آخر بازم قاضی نصیحتمون کرد .. ابی مثل ابر بهار اشک می ریخت .. منم دوست داشتم ببارم ولی قلبم مثل سنگ شده بود . من و اون رفتیم به یه اتاق خلوت تا آخرین حرفامونو بزنیم . نمی دونستم چی بهش بگم .. -می دونم زن بدی هستم ولی اگه یه فرصت دوباره بهم بدی جبران می کنم . فقط یه بار ابی . یه بار . به خاطر شهلا شهروز .. به خاطر روزای خوبی که داشتیم .. -تو از درد درون مرد چی می دونی . وقتی که غرورشو مثل یک سوسک زیر پا لهش کنن . -ابی بس کن .. من هزاران بار بهت فرصت دادم -فقط یک بار دیگه .. حالا این منم که ازت می خوام .. دلم واسش سوخت . در حقش خیلی ستم کرده بودم .. ما با هم آشتی کردیم . نمی دونم ازش چی بگم . نمی دونم مردمو چه جوری توصیفش کنم . مردی رو که تا لحظه از دست دادنش به خوبی نشناخته بودمش . مردی که با بزرگواری خودش یه خونواده ای رو از از هم پاشیدن نجات داد . مردی که من غرورشو له کردم و اونم غرورشو زیر پا گذاشت تا یک زن آلوده رو در آغوش بکشه .. کاش زمین دهن باز می کرد و منو در مقابل بخشش اون فرو می برد . دلم می خواست چشامو به روی تمام مردای دنیا جز اون ببندم . اما نه .. باید با چشمانی باز به این جوانمرد ثابت می کردم که می تونم دوستش داشته باشم می تونم عاشقش باشم و می تونم با اراده ای قوی گذشته کثیفمو زیر پاهام له منم و به روشنی آینده امید وار باشم ... پایان .. نویسنده .. ایرانی

شب است و ماه می‌رقصد
ستاره نقره می پاشد
من اما
ساکت و خاموشم
     
  
مرد

 
برو به جهنم شوهر بسیجی ! ( ۱ )

نمی دونم اگه زمانو به عقب بر می گردوندند من چیکار می کردم . پسرم و دوستش قبل از کنکور میومدند خونه مون تا با هم درس بخونن . هرچند می دونستم هیشکدومشون درس خون نیستند . پسرم منان و دوستش مظفر فقط حرف می زدند و با کامپیوتر بازی می کردند . شوهرم میثم هم یک بسیجی و پاسدار بود که دیگه از اونجایی که خبر مرگشو بیشتر در لبنان و سوریه و این مناطق نفرین شده بود کمتر بهم می رسید . ازبس خانوم بازی داشت و دختر بازی و حلال و حرام هم سرش نمی شد به من گفت همین یه بچه کافیه .. درهر حال ماجرا از اون شبی شروع شد که اون شب مظفر خونه مون بود . ما سه تایی دور یه میز نشسته و شام می خوردیم . اینو هم بگم که من مثل شوهر بسیجی نون به نرخ روز خورم نمی تونستم فیلم بازی کنم . از من می شنوی تمام اونا حتی اگه خوب و با تقوا هم باشند بازم بدن . برای بهترین یا خوباشون باید این مثال رو بزنیم که این به ظاهر خوبان برروی زیر بنایی آتشفشانی خونه زیبایی رو ساختن . اما این خونه هر لحظه ممکنه آتیش بگیره و بهتره بگیم شکی در سوختنش نیست . حالا چه جوری این خونه رو ساختن اون داستانی جدا گانه داره . مظفر به من خیره شده بود . روسری هم که اصلا نمی ذاشتم . برای تظاهر نبود عبادت هم نمی کردم . راستش شلوار های تنگ و چسبون رو به این خاطر نمی پوشیدم که غریبه ها رو تحریک کنم ولی مظفر تحریک شده بود . دم صبح که رفتم حموم از اونجایی که فکر نمی کردم چشم چرون داشته باشیم وقتی که پهلو می کردیم تصویر اونو از آینه بزرگ پهلوی انبار می دیدم که بر هنه شده کیرشو گرفته توی دستش و داره باهاش بازی می کنه . خونم به جوش اومده بود ولی دلم خواست که اذیتش کنم . تحریکش کنم . به جای این که نیمساعت بمونم دوساعت موندم و کون بر جسته و گنده خودمو توی دید اون قرار دادم . دستمو از پشت می ذاشتم لای کونم با کسم که دیگه از حد استاندارد خارج شده بود ور می رفتم ولی اصلا به این فکر نمی کردم که یه روزی به این نمایش ها عادت کنم . من به مظفر و بازی هوس با اون عادت کرده بودم . ولی به این که خودمو در اختیارش بذارم فکر نمی کردم .چند روز بیشتر به کنکور نمونده بود . البته می دونستم مظفر بازم میاد خونه مون . من مثل یه معتادی شده بودم که باید خودمو با چیز قوی تری راضی و آروم می کردم . افکار شیطانی و سکس با مظفر به سرم افتاد . این که بخوام به شوهر بسیجی خودم که اجبارا باهاش ازدواج کرده بودم خیانت کنم خیالم نبود . چون علاقه داشتن به این طایفه ریاکار یعنی علاقه به شیطان . به شیطان باید سنگ انداخت . منان رو چیکارش می کردم .اون شب وقتی که منان بهم گفت مامان سرم درد می کنه یه قرصی بهم بده من یه قرص اعصاب خواب آور بهش دادم .. همچین خوابید که می دونستم تا فردا ظهر هم از خواب بیدار نمیشه .. مظفر که هم بازی خودشو این جوری دیده بود اومد جریانو بهم گفت و منم با یه توجیهی که واسش کردم حقیقتو که این قرص خواب بوده رو بهش گفتم . دیگه دم صبح نرفتم حموم که مطمئن باشم منان مزاحم مظفر نمیشه .. همون یازده شب رفتم حموم .. وقت رفتن هم به مظفر اعلام کردم .. -من دارم میرم حموم اگه گوشی زنگ خورد بردارش .. .. اون بازم اومد کنار حموم .. این بار تمام لباساشو در آورده بود . از اون محوطه تکون نمی خوردم تا منو کاملا ببینه اون لحظات حسابی سنگ تموم گذاشتم . حتی می تونستم کیر تمام خواجه ها رو بلند کنم . دو ساعت قبل از اومدن به حموم هم یه بلوزی تنم کرده بودم که راحت می تونست نیمی از سینه های درشتمو ببینه .. بین خودم و اون دیگه شرم و حیایی ندیدم که بخوام بیشتر از این فیلم بازی کنم . -مظفر خان خجالت نکشین بفرمایین داخل . این جور چش چرونی شما و سکوت من آتش دوزخ رو واسه هر دو تامون به ارمغان میاره .. بیا داخل .. آتش که از سر گذشت چه یک نی چه صد نی .. انگار منتظر دستور من بود . از پررو بودن اون خوشم میومد . -می دونی پاداش کسی که این همه مدت ریاضت کشیده چیه ؟/؟ هنوز باورش نمی شد ولی من برهنه بودم و ازش دعوت کرده بودم . چشام از هوس سرخ شده بود . شوهرم دوماه بود که بهم نرسیده بود . قبل از این که بیاد طرفم دستم رفت رو کسم . چیزی نمونده بود که به دست و پاش بیفتم . -درو ببند . دستم همچنان رو کسم بود . مظفر درو بست و منو بغلم کرد . آنچنان حالی بهم داد که همونجا سست شده و رو زمین دراز کشیدم . نمی تونستم وایسم . دستمو از رو کسم ور داشت با سینه هام بازی کرد لبامو بوسید . با موهام بازی کرد . شونه هامو آروم می بوسید و و یواش یواش جلوم خم شد تا کسمو بلیسه که من اینجا رو دیگه رو زمین دراز شده پاهامو به صورت هشت تا می تونستم کش آورده و به دو طرف بازشون کردم . یه خورده از این که قالب کسم گنده بود و داخلشم گشاد شده بود خجالت می کشیدم ولی کیر مظفر با این که شاید پونزده سانت هم نمی شد ولی خیلی کلفت و چاق و چله بود . یه کیر تازه و جوندار نشون می داد . مهم همون کلفت بودنش بود که به کار کس کلفت و گشاد شده من میومد . همون نظر انداختن به کیرش و بدنش کسمو خیسش کرده هر چی با دستم تمیزش می کردم بازم آب پس می داد . مظفر دهنشو گذاشت روی کوسم . صورت نرم و لبای گرمش کس داغ منو بیش از این منتظر نذاشت .. با همون میک اول سینه ها و قلب منو لرزوند . یه لرزشی ادامه دار.. -امشب هم خودت و هم کیرت باید بیدار باشین . هر دو تاتون . پس از دو سه دقیقه که کوسمو خورد و با سینه هام ور رفت از جاش بلند شد . یه جوری بهم نگاه می کرد که انگاری دوست دخترش باشم . خوشم میومد لذت می بردم از این که هوس منو داره . هوس یه زنی رو که جای مادرشه . کیرشو که به وسط کسم چسبونده بود حس می کردم که از همونجا داره منو آب می کنه . -مظفر بذارش تو. من تحملشو ندارم . حرکتو عوضش کن . یه جا بند نشو .. دوست داشتم این لذتو سریع به همه جا منتقلش کنه . کیرو فرو کرد توی کسم . آتیش گرفته بودم . من به این کیر نیاز داشتم . به این سکس و این که برم در بغل یه مرد یا پسر دیگه .. بیشتر از سکس به آرامش و اعتماد به نفس نیاز داشتم . مظفر رو من دراز کشید و همراه با بوسیدنم منو می گایید .. آب کیرش توی کس من راه افتاده بود . لذت می بردم . با ریختن آبش حس می کردم که بیشتر خوشم اومده ولی واسه این که ار گاسمم کنه باید با ضربات شدید تری منو می گایید . کمی صبر کرد تا آروم شه و کیرش اون آمادگی حرکتو پیدا کنه . این بار دیگه راحت تر منو می کرد . پاهامو انداخت رو شونه هاش . کیرش با این که مثل اول سفت نشون نمی داد ولی کلفتی اون طوری به کسم حال می داد که با هر ضربه اش فکر می کردم که آبم می خواد بیاد و بالاخره اومد .. دستم فقط به گردن مظفر رسیده بود .. -مهشید جون مهشید جون چقدر باحالی .. داری آتیش میدی .. -بکن.. کس باحالو بکن .. که دخترا این جوری نمی تونن بهت حال بدن .. -مهشید جون دوستت دارم عاشقتم . کس تو رو می خوام . کون تو رو می خوام .. هر چند این طرز حرف زدن بهش نمیومد ولی من لذت می بردم و هوسمو زیاد تر می کرد .. اون حتی کون منو هم گایید . از بس به شوهرم کون داده بودم دیگه نیازی نبود که نرم ترش کنم تا کیر راحت تر بره . .... ادامه دارد .......نویسنده ....... ایرانی .

شب است و ماه می‌رقصد
ستاره نقره می پاشد
من اما
ساکت و خاموشم
     
  ویرایش شده توسط: aredadash   
صفحه  صفحه 26 از 125:  « پیشین  1  ...  25  26  27  ...  124  125  پسین » 
داستان سکسی ایرانی

داستان های پیوسته و قسمت دار سکسی


این تاپیک بسته شده. شما نمیتوانید چیزی در اینجا ارسال نمائید.

 

 
DMCA/Report Abuse (گزارش)  |  News  |  Rules  |  How To  |  FAQ  |  Moderator List  |  Sexy Pictures Archive  |  Adult Forums  |  Advertise on Looti
↑ بالا
Copyright © 2009-2025 Looti.net. Looti Forums is not responsible for the content of external sites

RTA