انجمن لوتی: عکس سکسی جدید، فیلم سکسی جدید، داستان سکسی
داستان سکسی ایرانی
  
صفحه  صفحه 27 از 125:  « پیشین  1  ...  26  27  28  ...  124  125  پسین »

داستان های پیوسته و قسمت دار سکسی


مرد

 
برو به جهنم شوهر بسیجی ! ( ۲ ) قسمت آخر

کون دادن لذتش بیشتر در این بود که مظفر جونم بیشتر حال کنه .. اون روز به خیر گذشت .. ولی دیگه از روزای دیگه مظفر دم صبح میومد منو می گایید و سریع هم این کارو انجام می دادیم که یه وقتی منان بیدار نشه . واسه دوروزی برای مظفر کاری پیش اومد و نتونست که بیاد . منم به یاد اون و عادتی که داشتم دم صبح می رفتم حموم . همون یه روزی که نبود دلم خیلی واسش تنگ شده بود . ولی از بس فکرم پیشش بود حس کردم که سایه کیر مظفر رو توی آینه می بینم . نه این سایه نبود یه کیر دیگه بود .. ترس برم داشت . نکنه جن باشه .. من این یکی رو پنجاه پنجاه قبول داشتم ولی هیکلش به آدما می خورد .. وااااااییییییی منان بود .. -منان اینجا چیکار می کنی .. زشته .. اگه می خوای بری حموم صبر کن من بیام بیرون و تو برو -مامان اشکالی نداره که دو نفری بریم ؟/؟ منم بیام داخل ؟/؟ -بی ادب . زشته کی بهت گفته که به مامانت نظر بد داشته باشی . -بدون این که چیزی بگم و دعوتی کنم اومد پیش من . کاملا لخت بود . -خب مامان غریبه ها می تونن بیان و من نمی تونم ؟/؟ .. وای من بمیرم خدا مرگم بده اون موضوع من و مظفر رو از کجا فهمیده بود یا دیده بود یا این پسره دهن لق بهش گفته بود . نههههه در هر دو صورت چطور غیرتش قبول کرده بود که اون با من باشه و چیزی نگه .. حتما برای این که خودش بیاد سراغ من .. -پسرم .. من مادرتم . همسر یک بسیجی با ایمان و مکتبی که جونشو گذاشته کف دستش داره با اسرائیل غاصب که هر چی بد بختی می کشیم از دست اونه می جنگه .. انصاف نیست ... دیگه از اونجایی که می دونستم کس شر دارم میگم حرفمو ول کردم . دستشو گذاشت رو شونه هام و منو نشوند و کیرشو مالوند به دهنم گفت حالا یه خورده کیرمو فرو کن توی دهنت کمتر حرف بزن .. شروع کردم به ساک زدن . باید به اونم باج می دادم تا چیزی به باباش نگه . اخلاقشو می دونستم . اگه چیزی می خواست تا به دست نمی آورد ول کن نبود . یه پنج دقیقه ای واسش ساک زدم -حالا داری میشی یه مامان خوب . منو کف حموم خوابوند و کس لیسی رو شروع کرد .. هرچی ازش خواستم که کسمو نکنه قبول نکرد .. -مامان آخر عشق و حاله . منم دلم می خواست . داشتم مثلا ناز می کردم و می خواستم یه جوری متانت خودمو نشون بدم . هر چند مادری که به دوست پسرش کس بده چه متانتی می تونه داشته باشه ؟/؟ -آخخخخخخخخ منان جان فدات منان جان کسسسسسم کسسسسسسم یک دست و آتیشی آتیشش کن . دوستت دارم . دوستت دارم . کیر منان مثل کیر مظفر کلفت نبود ولی خیلی داغ و گوشتی وکاری بود . وقتی منان پسر گلم کیرشو می کرد تا ته کسم و درش می آورد با تمام درازای کیرش کیف می کردم . -وای وای وای منان منان منان .. ول نکن ول نکن .. داشته باش همینو داشته باش .. عوضش نکن .. دوستت دارم . دوستت دارم . اون خیلی راحت تر و سریع تر از مظفر در بار اول آبمو آورد . کاراش ضربتی و سرعتی بود . مثل باباش که می رفت با زنای عرب حال می کرد و می گفت دارم با اسرائیل می جنگم . -منان بریز آبتو توی کسم .. از مظفر که کمتر نیستی .. -مامان ؟/؟ -نترس مگه بابات وقتی بر می گرده و این همه منو می کنه و تو کسم خالی می کنه بار دار میشم ؟/؟ نترس قرص می خورم و اگه کار به جای باریک بکشه آشنا هم دارم . ما آدمای با ایمان هم در دادن پارتی داریم هم در گرفتن .. -زود تر بگو مامان .. هر چند می دونستم مظفر تو کست آب می ریزه ولی خب دوست نداشتم داداشم بچه اون باشه .. -شایدم دختر می شد .. دو تایی خندیدیم .. منان چشاشو بست و با چند تا ضربه کیری و کاری در حالی که تمام بدنش رفته بود توی حس و لذت و می لرزید آبشو توی کسم خالی کرد . . اونم مثل مظفر عاشق کون بود . منم که دیگه راه کونم باز باز بود و هر مدل کیری رو قبول می کرد . یه حالی هم از طرف کونم کردم . آخر کار بهم گفت مامان می تونم یه چیزی ازت بخوام .. -تو که ما رو گاییدی دیگه از این بالاتر چی می خوای -مامان اینم مربوط میشه به همون گاییدن . می دونم تو هم خوشت میاد . دوست دارم من و مظفر دو تایی تو رو بکنیم . وقتی که دو تا کیر با هم میره توی بدنت و میاد بیرون ببینیم و حال بکنیم .. -عزیزم زشته . دو نفر که با هم سکس می کنن یه شرم و حیای خاصی بین اوناست . اگه یه نفر سومی هم بیاد این شرم و تمرکز از بین میره .. -مامان من و مظفر این حرفا رو با هم نداریم . حتی اگه می شد حاضر بودیم دو نفری یه زنو بار دار کنیم نصف بچه مال اون باشه نصفش مال من -کس خل شدی پسر .. باشه .. هر چی تو بگی .. ولی وقتی تو رو برای کار بیرون و خرید فرستادم این طرف و اون طرف نق نزنی ها -چشم مامان حتما . -ببینم شما می خواین دو نفری دو تا کیر توی تن من ببینین و حال کنین .. پس من چی .. من باید سرمو بر گردونم یا خم کردن نمیشه خوب دید -مامانی با موبایل یا تنظیم دوربین برات ردیفش می کنیم که بعدا ببینی و حال کنی . -دستت درد نکنه . خیلی هیجان زده شده بودم . منم دیگه وسوسه شده منتظر بودم مظفر بر گرده .. دوروز بعد سه تایی مون این بار روی تخت ولو شدیم . دو تایی هر کاری می تونستن با من انجام دادن . یه بار با هم کیرشونو کردن توی دهنم و در یه حالت هم دو تایی کیر رو فرستادن داخل کس . اولش مخالف بودم با این که دو تا کیر باهم بره توی کون -بچه ها اگه کونم جر بخوره و بسیجی دلاور بر گرده مشکوک میشه .. -مامان اگه دردت گرفت بگو ما درجا می کشیم بیرون .. -یه وقتی فکر نکنین منم کون گشادما ؟/؟ -نه مامان این طبیعیه .. نمی دونستم به چی داره میگه طبیعی -فقط فیلم یادتون نره دو تا کیر وقتی رفت توی کونم انگاری کونم شده بود یه راکت .. یه موشکی که می خواست منفجر شه ولی عجب کیفی داشت . وقتی بعدا فیلمشو دیدم بیشتر کیف کردم طوری که دلم می خواست اون دو تا کنارم بوده صحنه تکرار می شد . ولی واسه این که ارگاسمم کنند گفتم که یه حالت قمبلی بگیرم مظفر بذاره توی کسم و منان فرو کنه توی کونم و دو تایی کمر و پاهامو داشته نمی ذاشتن تکون بخورم . وضعیتم طوری بود که می تونستم رو مظفر خم شده اونو ببوسم .. خیلی جانانه و مشتی بهم حال دادن . واسه ارگاسم شدن فشار زیادی به خودم نیاوردم طوری بهم حال داده اعصابمو آروم کرده بودند که دو دقیقه بعد از اراده و تمرکز و حس گرفتن آبم اومد .. حالا فقط آب اونا رو می خواستم . منان تو می تونی بریزی توی کونم . مظفر تو صبر کن من بعد از تموم شدن کار منان طاقبا ز کنم . می خوام آبتو توی تنم جذب کنم . حرومش نکنم -مامان گل کاشتی امروز گل کاشتی مثل همیشه .. -فعلا تو عسل گلتو بریز توی کونم که مظفر جونم منتظره . منان در حالی که با دستاش دو تا قاچ کون و کپلهای منو فشار ش می داد کیرشو چند بار کرد توی کونم و کشید بیرون و در یه لحظه مثل فشفشه آبشو خالی کرد توی سوراخ کون مامانش ... مظفر : منان جون من عجله ندارم . خوب کون مامانتو دید بزن و باهاش حال کن عشق کن .. -مظفر جون می دونم دیگه خیلی کمرت سنگین شده . واسه تماشای کون مامانی وقت وسیعه .. رو زمین طاقباز شده مظفر پاهامو انداخت رو شونه هاش. از منان خواستم بیکار نشینه کیرشو در همون حالت من بذاره توی دهنم . مظفر هم مثل یک مرد , خستگی ناپذبرانه منو می گایید .. -مهشید جون بریزم -اوخ بریز دیگه چقدر میذاری که من تشنه بمونم . مگه نمی بینی کسم دهنشو باز کرده آب آب میگه تا این حرفو زدم آبو آتیش کرد .-مهشید جون مهشید جون داره میاد و می ریزه . می خوام خنک شم -منو بسوزون و خنک شو .. منان کیرتو واسه چی از دهنم کشیدی بیرون -مامان تو خودت پسش زدی که می خواستی حرف بزنی .. -منان دوباره کیرتو بکن توی دهنم . سینه هاموبمالون . سکس با دو تا مرد خیلی لذت می داد . بعد از تموم شدن سکس و این که دیگه جایی و نایی واسه حال کردن نمونده بود سه تایی در بغل هم به خواب رفتیم . دیگه کارمون در اومد . من و منان و من و مظفر خودمون سکس جدا داریم که هیچ .. دو به یک هم که داریم هیچ , تازگیها مظفر داره از این میگه که مامانشو می خواد بیاره توی خط که یه سکس ضربدری و چهار نفره هم داشته باشیم . این دیگه خیلی حال میده .. جاااااااان چه شود ! به سلامتی هرچی شوهر بسیجی گور به گور شده ... پایان ... نویسنده .... ایرانی

شب است و ماه می‌رقصد
ستاره نقره می پاشد
من اما
ساکت و خاموشم
     
  
مرد

 
زن بابام میشی ؟ ۱
شاید کسی باورش نشه که یک دختر برای پدر خودش دوست دختر جور کنه . حتی گاهی در همون خونه ای باشه که اون و دوست دختر باباش با هم گرم صحبت و احتمالا که چه عرض کنم حتما سرگرم کارای دیگه ای هستند . . دست بیرحم روز گار مامان منو وقتی که تازه می خواستم برم دبیرستان ازم گرفت . همش از این می ترسیدم که نکنه بابا بخواد بره زن بگیره . بابا نوشاد من مرد خیلی شیک پوش و خوش قیافه ای بود و هست و خیلی راحت با هر زنی که دوست داشته باشه دوست می شه . ولی حداقل این مردونگی رو داره که با زنای شوهر دار رابطه بر قرار نکنه . مامانم زن مهربونی بود هرچند مثل بابا سفید وخوشگل نیود ولی با نمک و جذاب بود . منم به مامانم رفته بودم . پدرم هنوز چهل سالش نشده بود که من رفتم دانشجو شدم . دانشجوی همون شهری که درش زندگی می کردم . بار ها و بار ها منو از این که یک مرد نیاز به همدمی داره و بدون زن نمی تونه زندگی کنه می ترسوند . با این که می دونستم این حرفا رو واسه این می زنه که یه توجیهی واسه خوش گذرونیهاش داشته باشه بازم می ترسیدم و در مقابل دختر بازی و زن بازیهاش کوتاه میومدم . اون حتی ملاحظه منو نمی کرد . فقط بلد بود به من هشدار بده که نارینه حواست باشه که دوست پسر نگیری نارینه جنس همه پسرا خرده شیشه داره .. نارینه من مرد هستم و مردا رو خوب می شناسم . ولی از حق نگذریم تا موقعی که مامان زنده بود کار خلافی رو در این زمینه ازش ندیدم . هنوز کارای مربوط به ثبت نام در دانشگاه رو تموم نکرده بهم میگه نارینه حواست باشه دخترای دانشجوی این دوره زمونه روشون بازه تو حسابت از اونا جداست نکنه گول حرفای اونا رو بخوری . ولی نارینه جون می دونم که هوای باباتو داری . میگن خیلی هاشون بی خیالن و دختر هم نیستن . اگه بتونی منو باهاشون آشنا کنی نشون میده که باباتو خیلی دوست داری و خودتو هم همین طور . دیگه اصلا به این فکر نمی کنم که بخوام برم زن بگیرم .. دیوونه ام کرده بود . از این دخترایی که دختر نباشند چهار پنج تایی رو در کلاسمون داشتیم . می خواستم طفره برم و حرف بابا رو نشنیده بگیرم . مگه ولم می کرد همراه من میومد تا دم در دانشگاه و وقتی هم که سر کار نبود به وقت تموم شدن کلاسام به بهونه دید زدن همکلاسام میومد سراغم . اون چند تا دختر زن , اولش فکر می کردند که بابام دوست پسر مردمنه ولی وقتی که فهمیدن بابامه شروع کردن به پاچه خواری من و وقتی هم که فهمیدن زن نداره بیشتر سراغشو می گرفتن . هرچند می دونستم اگه به بابام کمک نکنم اون خودش از عهده اش بر میاد ولی چند روز دیرتر اما برای این که بعدا رو من منت نذاره که دخترم هوامو نداشته و تهدیدم نکنه مجبور شدم که خودم گلاره رو واسش جور کنم . . دختره از اون چند تا از خط خارج شده ای که می شناختم مهربون تر و مودب تر بود و می شد چند کلام حرف باهاش زد بقیه عین چاله میدونی ها تیکه پرون بودند و اصلا معلوم نبود چه جوری دانشجو شدن . می خواستند بابا رو ساندویچ کنن .البته این اولین باری نبود که یکی رو واسه بابا جور می کردم . قبل از این که برم دانشگاه یکی دو تا از بیوه های فامیلو واسه بابا ردیفش کردم که پدر پس از این که یکی دوبار با اونا بود دیگه زنا دلشو زدند و همش دنبال تنوع طلبی بود . بیشتر وقتا وقتی که حشری می شدم جز این که با خودم ور برم و با کس و سینه هام بازی کنم کار دیگه ای از دستم بر نمیومد . وقتی که بابا وگلاره تو خونه مون که خیلی هم بزرگ و ویلایی بود خلوت می کردند من می رفتم دور ترین نقطه ای که می شد از اتاق خوابشون قرار گرفت یعنی اتاق خودم . دلم می خواست منم یکی رو واسه خودم می داشتم . رنج می کشیدم بابام از این که رو همون تختی که بار ها و بار ها مامانو روش گاییده بخواد کس دیگه ای رو هم بکنه خیالش نبود ولی من رنج می کشیدم.. گلاره دو سه بار بابابام سکس کرد . اون بیست و سه سالش بود . پنج سال ازم بزرگتر بود و خیلی دیر دانشجو شده بود . خودش می گفت که قبلا شوهر داشته و مطلقه هست . نمی دونم راست می گفت یا نه ولی فرقی هم واسم نمی کرد . چون خیلی از دخترا از این که دیگه به وقت ازدواج دوشیزه نباشند خیالشون نبود . از این می ترسیدم که نکنه اون بخواد بابا رو طوری تورش کنه که واسه همیشه مال اون شه و نامادری من شه .. من از زن بازیهای بابا خیلی تو گوشش خوندم .. یه روز بهم گفت نارینه چرا این قدر می ترسی . نترس من خودم اهل حالم . اگه دوست داشتم سر خونه زندگی اولم می موندم . من از این که پای بند باشم خوشم نمیاد . راستی نارینه تو چرا دوست دختر بابات نمیشی -چی میگی گلاره دیوونه شدی ؟/؟ . اصلا فکرشو نمی کنم . تازه پدرم پدرمو در میاره اگه بخوام این فکر رو تو سر خودم بذارم . و اون عشقی رو که یک پدر به دخترش داره اصلا فرق می کنه زشته . مگر این که اون قدر افکارمونو شیطونی کنیم و.... حرفمو قطع کرد و گفت پس تا آخر عمرت تو خماری بمون . این بابایی که من دیدم فکر نکنم اصلا به تو و نیاز هات فکر کنه . اگه خواستگار هم واست بیاد ترجیح میده که شوهرت نده تا پیشش بمونی و واسش دختر جور کنی . هر چند خودش می تونه ولی تو که باشی کارش خیلی راحت تره .. ببین نارینه دوست داری که باباتو وقت سکس ببینی ؟/؟ -گلاره زشته . خودتو هم لختی . سختت نیست . -بابا از ما دیگه گذشته . من بی خیال این حرفاهستم . مگه تو مث من زن نیستی ؟/؟ هوس نداری ؟/؟ همون کس و همون هوس و التهابه دیگه . از چی خجالت بکشم ؟/؟ اگه هوسو در خودم بکشم باید از خودم خجالت بکشم که نتونستم کاری واسه خودم انجام بدم . چند تا سایت سکسی و داستانهای سکس با محارم و پدر و دختر رو به من معرفی کرد -نارینه اینا رو بخون و یه خورده ذهنتو آماده کن . امروز غروب هم من و بابات با همیم . ظاهرا فکر می کنه تو خونه نیستی هر چند برای اون فرقی نمی کنه . در اتاقو هم سعی می کنم نیمه باز بذارم . اون حتی وقتی تو نباشی می ترسه که یهو بیای و اونو ببینی . از اینش فقط می ترسه -پس واسه چی میگی ممکنه راضی شه باهام سکس کنه . -نمی دونم باید دید و روش کار کرد . . اون روز اون و بابا رو به وقت سکس دیدم .. گلاره یه چیزو فراموش کرده بود و این که من یک دخترم و چطور می تونم خودمو در اختیار مردی بذارم که کاملا و مثل اون ازش لذت ببرم . ولی فقط واسه تنوع و هیجان راضی شدم که صحنه رو ببینم هر چند از این که پدر با یکی دیگه باشه و من شاهد صحنه باشم در اصل عذاب می کشیدم ولی وقتی اون دو تا را دیدم که چه جور دارن تن و بدن همو می لیسند و بابا هم با حرص خودشو بهش چسبونده و پاهاشو از وسط باز کرده کیرشو کرده توی کس گلاره همونجا زانوهام سست شد و اگه ترس از آبرو ریزی نبود از جام نمی تونستم پا شم . از نوک پا تا فرق سرم در حال سوختن بود . گلاره ازم سفید تر و خوش پوست تر بود ولی نمک و جذابیت منو نداشت . اختلاف سنی اونا نشون نمی داد که 16 سال باشه . نمی تونستم زیاد به صحنه نگاه کنم . شاید بابام منو می دید . ولی گلاره با چند بار جیغ کشیدن و دست و پا زدن ارضا شد و بابا هم آبشو ریخت توکسش . اینجا بود که گلاره شروع کرد به مخ بابا رو به کار گرفتن . -نوشی جون تو نمی خوای واسه دخترت یه کاری بکنی -چیکار کنم برم براش خواستگار گیر بیارم . اون بچه هست . باید درس بخونه .. وقتی بابا بهم می گفت بچه , می خواستم جیغ بکشم . .. همین حرفش بیشتر وادارم کرد که نسبت به سکس با اون بی خیال تر شم . یعنی علاقه نشون بدم . یه بچه ای نشونت بدم که از این حرفت پشیمون شی .. بحث بی نتیجه آن دو ادامه داشت -میگی چیکار کنم گلاره نکنه دلت می خوا د خودم دوست پسرش شم . -آره چه اشکالی داره -مسخره می کنی .. بدنم می لرزه -ببین نوشاد جون الان دوستم اکی با این که شوهرم داره باباباش سکس می کنه . می گه این جوری بیشتر لذت می برم و اعصابم آروم میشه .. -گلاره داری عصبی ام می کنی من اصلا همچین فکرایی ندارم . اصلا اون اگه بدونه من همچین فکری در موردش می کنم .... -مگه می کنی ؟/؟ -نه اگه بخوام این فکر رو بکنم .-پس اگه اون راضی باشه تو هم راضی هستی ؟/؟ -چرا حرف تو دهن آدم میذاری . ببین گلاره تو به غیر از همسرم اولین زنی هستی که بیشتر از سه بار باهاش بودم . پس دوستت دارم و بهت احترام می ذارم که این رفتا ررو باهات دارم . کاری نکن که این باورهام خراب شه . اصلا فکرمو خرابش کردی . من و دخترم ؟/؟ -نگو که تحریک نشدی .. -اون هم همسرمه هم مادرمه هم خواهرمه هم دخترمه . تنها کسیه که برام مونده از زنایی که واسم درجه یک باشن .. -خب عزیز پس ازش بخواه که نقش همسری خودشو انجام بده .. دلم می خواست اون لحظه دهن و سر تاپای گلاره رو غرق بوسه اش کنم که این قدر بی ریا و خالصانه می خواست هوای منو داشته باشه . -گلاره حالمو خرابش کردی . فکرمو مشغول کردی . دخترم اصلا تو باغ نیست . اون به خودش نمی رسه و می دونم این مسائل براش اهمیتی نداره . نه از این حرفا نزن . نارینه هنوز بچه هست . -ببین نوشی جون از این نترس که دختری دخترت رو بگیری . همه چی با یه اشاره قابل حله . -می دونم می دونم الان دیگه به لطف علم همه چی حله ولی اصلا پیش کشیدن این حرفا چه موردی داره . خیلی راحت حرف می زنی مگه خودت با بابات بودی -نه ولی اگه اون بخواد با من باشه حرفی ندارم . -نهههههه وااااایییییی چی داری میگی -البته اگه تو منو نخوای . آفرین گلاره خوب تونسته بود بابا رو بپیچونه و کمی آب بندیش کنه .. بابا می گفت که من به خودم نمی رسم و در بند این چیزا نیستم .. می دونم چیکارت کنم نوشاد . از اون به بعد با دامن های کوتاه و چسبون و آرایشی ملایم که به چهره ام بیاد و روژی که لبامو کلفت تر نشون بده خودمو رو در روش قرار می دادم . فیلمهایی رو می دیدم که صحنه زیاد داشته باشه . از خواننده های مردی حرف می زدم که بهشون علاقه دارم -نارینه تو چرا این جوری شدی ؟/؟ حواست هست داری چیکار می کنی ؟/؟ -بابا من بزرگ شدم . در یه محیطی هستم که دخترا پسرا با همند . باید زندگی کنم و وارد اجتماع بزرگتری شم . نمیشه که همش خودمو با قوانین چهار دیواری مطابقت بدم . اگه بدونی چند تا پسر دوست دارن که باهام دوست شن به دخترت می بالی .. -دیوونه شدی . اجازه نداری به هیشکدوم از اونا روی خوش نشون بدی . جنس همه شون خرابه -چیه بابا تو خودت میری با به دختر دانشجو به نام گلاره دوست میشی اون وقت یکی دیگه با دخترت دوست نشه ؟/؟ -از دستت دیوونه شدم دختر . بابا فقط یه شلوارک پاش بود و بهترین وقتی بود که خودمو بندازم بغلش و با سینه های لختش ور برم .. همین کارو هم کردم . -بابا تو منو دوست داری ؟/؟ سرمو رو سینه اش گذاشته و از کناره ها چش تو چشاش انداختم . کار سختی بود و اونم به زحمت می تونست نگاهشو به نگاه من بدوزه . -نارینه یه خورده داری شیطون میشی . -بابا منم یه انسانم . با کف دستم سینه هاشو مالش می دادم . انگشتامو فرو می بردم لای موهای سینه اش و لبامو هم همون دور و بر می گردوندم . خوشش میومد و چشاشو می بست . صورتشو بوسیدم و آروم آروم رفتم طرف لبش . -بابا دوستم داری ؟/؟ ازم دلخوری ؟/؟ خودمو بیشتر بهش چسبوندم . می خواستم ببینم کیرش در چه وضعیتی قرار داره . پاهامو آروم به شلوارکش مالوندم . چقدر سفت و شق شده بود .. بابا خوشش اومده بود . وقتی که یه مرد کیرش به خاطر یه زن شق شده باید بدونم که این آمادگیشو داره که اون زنو بکنه . اینو گلاره بهم گفته بود . دست از سرش بر داشتم .. نگاه بابا طور دیگه ای شده بود . من خودمو فانتزی تر کردم . شیک تر و خوشگل تر تا بهش نشون بدم که بچه نیستم . شب جمعه ای قرار بود گلاره بیاد خونه مون و تا صبح بابابا تنها باشه . بابا خودشو خیلی شیک کرد ریش و سبیلشو تیغ کرد و صورت خوشگلشو برق انداخت و عطرایی به خودش زده بود که مثلا یه زنو تحریک کنه که منو بیشتر تحریک کرد . منم عطرای ملایمی به خودم زدم . اصلا بهم توجهی نداشت .. منتظر گلاره بود . منم یه پیرهن یه سره بیکنی نمایی تنم کرده بودم که کمرش تا باسن کاملا بر هنه بود و موهای بلندو مشکی و صا ف منم که تا انتهای کمر می رسید تصویر پشت منو خیلی زیباتر نشون می داد . می دونستم که بابا از بچگی به این که موهای من بلند باشه علاقه داشته . هر بار مامان موهامو کوتاه می کرد باهاش دعوا میفتاد . صبر کردم تا گلاره تلفنشو بزنه.. زنگ زد و گفت که شرایطش طوریه که نمی تونه بیاد . زد تو ذوق بابا . دوست فداکار من این کارو به خاطر من انجام داده بود . بابا شده بود برج زهر مار . اون اگه هوس کس به سرش میفتاد تا نمی کرد آروم نمی نشست . مامان از دستش امون نداشت .. در همین گیر و دار قیچی رو دادم دستش و گفتم بابا موهامو از وسط کمر بزن .. -دختر دیوونه شدی . مگه نمی دونی که من موهای بلند دوست دارم ؟/؟ -تو دخترتو دوست نداری . موهاشو دوست داری ؟/؟ -نارینه من عصبی هستم . اون امشب منو قال گذاشت -عوضش تو با منی . لذت نمی بری ؟/؟ -من یه چیز دیگه ای هم می خواستم . ولی اون که نیومد . -نارینه ازت دلخور میشم . این کارو نکنی ها . یه وقت من نیستم نزنی ها .. -تو که ازش استفاده نمی کنی . بهش اهمیت نمیدی . دستشو گذاشت رو موهام . کف دستشو رو موهام گذاشته بود و رو کمرم می کشید . این کارو با اشتیاق خاصی انجام می داد . حس کردم که چند درصدی اثر حرفای گلاره اونو وادار به این شیوه نوازش کرده .. -من امشبو چیکار کنم -بابا یه خورده خود نگه دار باش . .. بازم با موهای بلند و مشکی و اتوکشیده ام ورمی رفت . اتو که نکشیده بودم . حالتش به این صورت بود . اون این کارو از پشت انجام می داد که یه لذتی رو در تمام بدنم حسش می کردم . امروز عکسای انفرادی بابا رو کنار عکسای تکی خودم گذاشته بودم و وقتی می دیدم بابام چقدر جذاب و تو دل برو و دختر کشه به بقیه دخترا حسودیم می شد -نارینه بهم قول دادی ها -بابا من قولی ندادم . رومو بر گردوند و این بار لبمو بوسید . نمی دونم چرا این قدر حساس بود به این که دخترش بایدحتما موهای بلند داشته باشه . یه بار دیگه زانومو خم کرده زدم به قسمت کیرش . هنوز سفت بود . .. داشتم دیوونه می شدم . من از اون سکس می خواستم . می خواستم بابای قشنگمو لخت کنم و باهاش سکس داشته باشم . اون هنوز جوون بود . سی و نه سالش بود . فقط بیست و یک سال ازم بزرگتر بود . .... ادامه دارد .......نویسنده ....... ایرانی .

شب است و ماه می‌رقصد
ستاره نقره می پاشد
من اما
ساکت و خاموشم
     
  
مرد

 
زن بابام میشی ؟ ۲

حرفای گلاره واقعا منو از راه به در برده بود . همین چند ساعتی چند تا داستان هم در مورد سکس پدر و دختر هم خونده بودم که دیگه نور علی نور شده بود . اعصاب منو به هم ریخت . نمی دونم چرا منو به حال خودم ول کرد . خودشم درب و داغون بود . من به اون نیاز داشتم و اون نیاز به گلاره داشت . قبل از خواب یک اقدام عجیبی کردم که به همون اندازه که امکان داشت نقشه ام بگیره به همون اندازه احتمال داشت که عصبانی ام کنه و نقشه هام نقش بر آب شه . یه سوتین و شورت خیلی فانتزی به رنگ سفید تنم کرده لباس خواب توری مامانو که به رنگ آبی خیلی ملایم و بسیار بدن نما و شیک بود پوشیدم . می دونستم این لباس رو بابا بیشتر از بقیه لباسا دوست داره . اومدم تا یه شب به خیر بهش بگم .. اون اول حواسش نبود . بی مقدمه شروع کردم به صحبت در مورد مسئله ای که اصلا جاش نبود . -به حق چیز های ندیده و نشنیده .. امروز شنیدم که یکی با باباش رابطه سکسی داره .. شوکه شدم .. -تعجب نداره نارینه جون از اینا خیلی فراوون شده . دیگه کسی واسه ارزشها و روابط ارزشی و مقدس ارزشی قائل نیست -ولی خب هر دو طرف راضین .. یه لحظه چشش افتاد به لباس خواب من . سابقه نداشت که من این جوری جلوش ظاهر شم . شاید اگه قبلا از این کارا می کردم یه خورده دقتشو تحت تاثیر قرار می داد . -این چه وضعشه . واسه چی به وسایل مامانت دست زدی . سرم داد کشید .. بغض گلوشو گرفته بود . تو چقدر شبیه اون شدی . انگار اون زنده شده روبروم قرار گرفته.. چرا سر خود این کارو کردی .... دستمو جلوی صورتم گرفته و اشک ریزان رفتم اتاق خودم و خودمو انداختم رو تخت . هم احساساتی شده بودم و کاملا رفته بودم توی حس و هم این که اخلاق بابا رو می دونستم و دوست داشتم که ناز منو بکشه . خیلی سخته واسه مردا که بخوان از این کارا بکنن ولی ما دخترا کار خودمونو بلدیم . غم و رنج خودمونو در یه حالت معلق نگه می داریم و طوری اونو کنترل می کنیم که فیلم به نظر نیاد چون می دونیم کوچک ترین غفلت و لغزشی باعث میشه که از طرفمون امتیاز نگیریم و تا وقتی که مطمئن نشدیم داریم به هدفمون می رسیم یک قدم پا پس نمی ذاریم . با صدای بلند اشک می ریختم . .. بیا دیگه بابا چقدر لفتش میدی . حالا منو پیش خودم خیطم نکن دیگه .. بالاخره اومد و کنارم نشست . دستاش دوباره رفت رو موهام . -عزیزم این لباس خواب خراب بشه چی . یاد گار مامانته .. -بابا تو حالا باید هوای زنده ها رو داشته باشی . دخترت اینجا داره جون میده .. اون وقت داری غصه لباسو می خوری . چرا من نمی میرم . چرا زود تر نمیرم رم پیش مامان .. راحت میشم . -عزیزم تو از همه دنیا واسم عزیز تری -منهای این لباس -بابا تو اصلا بهم توجه نداری . از وقتی که مامان مرده همش فکر خودتی . به بهانه زن گرفتن و این که من بترسم همش میری با زنای دیگه ای -اگه دلت می خواد و ناراحت نمیشی من برم زن بگیرم -بابا موضوع رو منحرف نکن . تو به من اهمیتی نمیدی . لباس خوابو بالا زد و شروع کرد به نوازش و مالش آروم کمرم . خیلی خوشم میومد .. لباسو از سرم در آوردم . -حالا خیالت راحت یاد گار مامانو خرابش نمی کنم . فقط هر وقت من مردم این پیرهنو همراه من من کنار مامان چالش کنین .. خود به خود که اسم مامان اومد گریه ام گرفت ولی حواسم بود پیش عکس العمل بابا که این بار سخت بغلم زد و منم بغلش کردم و اگرم می خواست در بره نمی ذاشتم در ره .. چه صحنه ای شده بود . کیر بابا بی اندازه دراز و شق شده و آماده پرتاب شدن از سکو بود . وسط پاهام به کیر داخل شلوارش چسبیده بود . پاهامو حرکت می دادم . -نارینه مثل بچگی هاتی از این که تنتو بمالم خوشت میومد .. -الان هم حس می کنم بچه ام . -میگی ماساژت بدم .. -دوست دارم این قدر بدی تا بخوابم -بزرگ شدی . الان بدنت جلو منه نیمه لختی .. سختت نیست ؟/؟ از نظر حجمی نود و پنج درصد تنم لخت بود و اون می گفت نیمه لخت . شاید همون که کسم توی دید نبود واسش نیمه لخت به نظر می رسید . شروع کرد کارشو .. چقدر از حرکت دستاش روبدنم لذت می بردم . -بابا حالا که داری کارتو انجام میدی رو باسنمو هم خوب انجامش بده . من همون دخترتم .. هر دست اندازی او بهم حال می داد . قسمت جلو شورتم کاملا خیس شده بود . بابا دو تا برش کونمو هم می گردوند . خیلی تپل شده بودند . مثل تن من . آخه خیلی بهم می رسید و از نظر تغذیه هوامو داشت . خیلی حواسم بود که خوابم نبره .. اوخ بابابابا ..کیرت شقه . تو که دلت می خواد چرا یه کاری نمی کنی . هر کار بد یا خوبی رو بالاخره باید از یه جایی شروع کرد . اگه می خواستم برم توی حس اون وقت بابا صدا می زد خوابی یا نه و راستی راستی هم خوابم می برد . یه چند دقیقه ای رو که خوب حال کردم گفتم بابا بیا حالا نوبت منه . من باید ماساژت بدم . امشب گلاره تو رو گذاشته توی خماری . دخترت که نمرده .-خدا نکنه -بابا هم پشت کرده بود . اون باید زیر شلوارکش هم یه شورت پاش کرده باشه . چون کیرش اذیت می شد و عادت نداشت اونو تنها پاش کنه . . شلوارک بابا رو کشیدم پایین -چیکار می کنی -این جوری بهتره .. یه لحظه شورتشم داشت میومد پایین که اونو داد بالا . یه نگاهی از پهلو به کیر به تشک چسبیده داخل شورتش انداختم . عجب چیزی بود . هر چند از نزدیک مال کس دیگه ای رو ندیدم ولی داخل موبایل چند مدل عکس سکسی و فیلمشو داشتم و کیر بابا رو وقتی هم که داشت گلاره رو می گایید دیده بودم . حساب کار دستم افتاده بود . همراه با ماساژ به سینه های بابا دست می زدم . صورتشو لباشو از پهلو می بوسیدم .. یواش یواش حس کردم که دارم خوابش می کنم . چشاش رفته بود روی هم . ریسک عجیبی بود . دستمو گذاشتم لای شورتش .. هر لحظه منتظر فریادش بودم . منتظر بودم دعوام کنه حتی اگرم خوشش میومد باید این کارو می کرد .. ولی حس کردم کیرش داره می پره . یه پرشهایی که انگار می خواد بره عقب . بعد ها فهمیدم که این کارش واسه نوعی جلوگیری کردن بود ولی من تنه کیرشو می مالیدم . اون چشاشو باز نمی کرد . مثلا می خواست بگه من خوابم .. دیگه حس کرد که من متوجهم که اون بیداره . -نارینه داری چیکار می کنی . ازت انتظار نداشتم . دیگه تا این حد ؟/؟ .. طوری تشر نمی رفت که من جا برم و بزنم به چاک . بازی من و اون ادامه داشت . با این حال بازم هراس داشتم . این بار شورت بابا و سوتین خودمو درش آوردم . تا بخواد بفهمه چی شده یه فشار به اون آورده طاقبازش کردم . زورم بهش نمی رسید چون فکر کنم دلش می خواست زیاد خودشو سنگین نکرد . در جا کیرشو گذاشتم توی دهنم چسبیده بودم به نقطه حساسش تا رامش کنم .. -نهههههه نههههههه نارینه نه .. این کار زشتو نکن .. ولی با نوازش موهام از طرف اون فشار منم رو بابا جونم بیشتر شد تا توی دهنم خالی کرد .. چند شم می شد شاید بار اولم بود و نمی دونستم چی به چیه یه خورده شو خوردم . طوری به بابا نشون دادم که دارم لذت می برم . لذت که می بردم . وقتی دیدم بابا چطور چشاشو بسته و بازم چند تا پرش دیگه رو به جلو به کیرش داده تا آبشو بیشتر خالی کنه تو دهنم شوق و ذوقم زیاد تر شد و به خاطر لذت بابا جونم احساس لذت کردم . -خب بسه دیگه هیچی بهت نمیگم .. -بابا پس من چی . این قدر خود خواه نباش دیگه .. طوری عصبی و طلبکار وانمود کردم که یه خورده جا رفته بود . پس سیاست زنا به این میگن ؟/؟ البته همیشه نتیجه نمیده ... -بابا میگی چیکار کنم . تو زن داشتی و ده تا دوست زن و دختر هم تا حالا گرفتی .. یعنی خود خواهی تا این حد . شورتمو کشیدم پایین و کس تپل و نازمو گرفتم طرفش و گفتم بابا نگاه کن چقدر خیسه . چقدر هوس داره ؟/؟ چقدر داغه و یکی رو می خواد که خنکش کنه ؟/؟ بابا من از غریبه ها بخوام که بیان کمکم ؟/؟ بابایی که همش هوای غریبه ها رو داره ؟/؟ چشای بابا گرد شده بود . برق هوسو می دیدم و می خوندم ولی فوری گفت نارینه زن که میگن شریک شیطونه همینه . آره من امشب هوس گلاره رو داشتم . به این کیر شق نگاه نکن . من که نمی خوام با .. با ... -بقیه شو نمی خوای بگی بابا .. -پس من چی ؟/؟ تازه اینجا گلاره ای نمی بینم . تن لخت منو می بینی و شق می کنی اون وقت میگی به یاد اون بوده ؟/؟ سر ما یکی رو شیره نمال . رفتم کوسمو بمالونم طرف کیرش -چیکار می کنی زشته . -ما چند قدم بر داشتیم طرف زشتی , بیشترشو هم می تونیم بر داریم .. -به شرطی که به کسی نگی . خلاف میلم و به خاطر تو کونتو می کنم . -بابا پیش من فیلم نیا .. به موقعش به تو کون هم میدم ولی حالا کسم می خاره . نگودختر هستی و زن میشی و از این چیزا توی کتم نمیره . الان دوره و زمونه ای شده که پرده گذاری راحت تر از پرده بر داریه . -همه اینا رو می دونم ولی بازم نمی تونم .. دیگه می دونستم که رشته امور و سکان کشتی هوس در دستان من قرار داره . یه حال و هوایی از پریود هم داشت در من به وجود میومد . باید می جنبیدم وگرنه دیگه در شرایط پریودی درست نبود کس بدم . بابا کمرش سست شده بود و نمی تونست حرکتی بکنه . جای حساسشو گرفته بودم توی دستم . آخه مردا که جز همین نقطه به اون صورت جای حساس خاصی ندارند . مثل ما زنا که نیستند اگه به چهار پنج جای بدنمون دست بزنن ولو میشیم . -ببین نارینه زشته از این نقطه ضعف من سوءاستفاده نکن . همیشه گفتم و بازم میگم تو جای مادر و خواهر و همسرم هستی که هر سه تا رو از دست دادم و دختر هم که سر جاش پس برای من خیلی عزیزی .. -منم بهت میگم بابا اتفاقا این نقطه ضعف به نفع منم تموم میشه . من می خوام وقتی که جای مامانم هستم اون نقششم به خوبی انجام بدم . کف دستمو رو کیر بابا می گردوندم . سوتین خودمم در آورده یه گوشه ای پرت کرده بودم . پدر بی اندازه سست شده بود . همون کمر سستشو با کف دو تا دستام مالشش می دادم و هر چند لحظه یه بار دستمو میذاشتم رو کیرش -نهههههه نههههههه نکن باهام این کارو نکن با خودت این کارو نکن .. شیطون نشو -بابا خوشت نمیاد .. ؟/؟ -نارینه ما تو ایران زندگی می کنیم -خب بکنیم . چی رو می خوای توجیه کنی ؟/؟ وقتی که هر دو تامون می خوایم چه ایرادی داره . تازه هرچی که میشه ما هی میگیم خارج .. خارج خارج .. طوری میگیم که انگاری پا به هر جایی که خارج از ایران یعنی همون اروپا و امریکا و یه سری کشور های مثلا بی بند و بار دیگه بذاریم هر جا یه دختری رو گیر آوردیم داره با پدرش سکس می کنه . بیا بیابیا واسه دختر یکی یه دونه ات ناز نکن . پدررو که خیلی راحت طاقبازش کرده به طرف خودم بر گردونده بودم و شورتشم که تا آخر کشیده بودم پایین . خیلی دلم می خواست این آخرین تیکه ای رو هم که رو تنمه اون درش بیاره . ولی باید خودم این کارو می کردم و می رفتم رو کارای اساسی دیگه . -بابا این قدر سخت نگیر . تنها تفاوت یا تفاوت اساسی ما با مردم بی خیال تر کشور های بی خیال تر در اینه که اونا سخت با مسائل بر خورد نمی کنن . همه چی رو خیلی راحت می گیرن . یه تیکه خون می خواد ازم بریزه . خب بیاد . عوضش هم من راحت میشم هم تو .. دیوونه شده بودم . من سست تر از بابا نشون می دادم . کسمو انداختم رو کیرش -نارینه .. همین جور بمالش . کیرو نفرست توی کس . همین جوری حال کن . من لذت می برم . -منم باید کیف کنم بابا . منم آدمم . اصلا شوهر نمی خوام . همین جا می مونم .. استرس داشتم . تصمیم سختی گرفته بودم . شاید عواقب خیلی بدی داشت که من نمی تونستم اونو پیش بینی کنم . ولی می دونستم اگه این کارو انجام ندم رنج و حسرت بیشتری رو به دنبال داره که من تا اینجاش اومدم و نتونستم ادامه بدم . آدم مگه چقدر می خواد عمر کنه که تا این حد عذاب بکشه .. -بابا حالا که به من رسیدی این قدر شل شدی ؟/؟ هنوز احساس شرم و خجالت رو در چهره اش احساس می کردم . از روی پلکهای بسته اش . شاید منتظر بود که من یه کاری بکنم . قلبم تند تند می زد . کیر بابا رو صاف صافش کرده و خودمو بالاتر کشیدم . اونم دل تو سینه اش نبود . دیوونگی پشت دیوونگی .. اونو هم مثل خودم بارش آورده بودم . حالا من بودم که داشتم بابامو تربیت می کردم . نوک کیر بابا رو سوراخ کسم قرار داشت . خودمو به طرف پایین حرکت دادم . سر کیر بابا حالا بود توی کسم -نارینه دیوونه نشو هنوز دیر نشده -بابا تا حالاش هم خیلی دیر شده . خیلی دیر . هرکی خربزه می خوره پای لرزش هم میشینه . حالا دو نفرمون پای لرزش می شینیم . ولی یه لرزش شیرینیه بابا . نمی دونی چقدر راحت میشیم . خیلی حال می کنیم . نترس . چاقو که نمی خوای فرو کنی .. -کاش یه چاقو فرو می کردم توی قلبم و خودمو راحت می کردم -بابا این قدر ناز نکن . کیرت یه حرف دیگه ای می زنه . ببین چه راحت قبول کرده ؟/؟ این دو تا این پایین زبون همو به خوبی می فهمن من و تو هم باید زبون همو بفهمیم دیگه . حالا بابا می خوام تو رو ببوسم . کاملا سوار بر پدرم بودم . فقط وسط بدن ما یه وجب فاصله داشت که اونم به خاطر وجود کیر بابا بود . من اگه می خواستم در همون حالت لبامو به لباش نزدیک کنم کیر به طور خودکار بیشتر می رفت توی کس وقتی لبم رو لبش قرار می گرفت کیر به آخر خط می رسید . چقدر از این بازی لحظه ای خوشم میومد . لحظه به لحظه لبامو نزدیک ترش می کردم . نارینه فقط به بوسه فکر کن . کیر و کس خودشون همو درک می کنند . برو به سوی بوسه . لبای بابا . همین طور هم شد چون می خواستم کاملا رو بابا دراز بکشم همراه با نزدیک تر شدن لبام کیرش بیشتر می رفت توی کس . نارینه فقط به لب و به بوسه فکر کن . جوووووون این قدر حال میده و من خبر نداشتم ؟/؟ از نوک انگشتا تا بالای سرم همه سست شده و حسی نداشتم . به تنها چیزی که فکر نمی کردم خون کسم بود . میشه پاره نشده باشه ؟/؟ به درک بذار شده باشه که دیگه اعصابم راحت شده باشه . مگه این پرده رو می خوام ببرم جواهر فروشی بفروشمش ؟/؟ مایه دردسره . شره . باید ریشه شر رو کند .. جووووووون لبام رفت رو لبای بابا وکسم می سوخت دردش گرفته بود . ولی تحمل می کردم . لذت با درد قاطی شده بود . فقط این جمله رو از بابا شنیدم که گفت بالاخره کار خودتو کردی ؟/؟ نذاشتم ادامه بده . لبامو گذاشتم رو لباش . چهار پنج سانتی از کیرش اون بیرون مونده بود و جا داشت که بره .. -بابا بیحال نباش . این اولین سکسمه .. دستتو بذار رو سینه هام .. خیلی دردم میاد ولی کیف می کنم . بابا زود باش -نارینه می ترسم . مادرت نزدیک بود غش کنه . -من دارم از شل بودن تو غش می کنم . همین کارا رو کردی که دقش دادی . با غریبه ها خوب بلدی کنار بیای . حالا که به ما می رسی این قدر مقرراتی میشی ؟/؟ لبام رو لبای بابا کارشو می کرد . کیر بابا توی کس داغ و تنگ من حرکتی نداشت . شاید نمی تونست حرکتش بده و می ترسید . از هوس و از سوزش داشتم می سوختم . اصلا صدای شکافته شدن بکارتمو حس نکردم . شاید با درد های دیکه قاطی شده بود . تازه دست بابا رفته بود رو سینه های نیمه درشت و تازه وآبدار من که دیدم می خواد خودشو از اون زیر بکشه بیرون . .... ادامه دارد .......نویسنده ....... ایرانی .

شب است و ماه می‌رقصد
ستاره نقره می پاشد
من اما
ساکت و خاموشم
     
  
↓ Advertisement ↓
TakPorn
مرد

 
زن بابام میشی ؟ ۳ قسمت آخر

کیرش اون داخل داشت می رقصید . -آخخخخخخ آخخخخخخخ تقصیر من نیست . تو خودتو چسبوندی -آروم بابا .. چیه .. عیبی نداره حال کن حال کن نترس . من تا فردا باید پریود شم .. بابا راحت باش تازه شروعشه .. کیرشو کشید بیرون . آب کیرش و خون نشسته رو کیرش و اطراف کس من یه منظره قشنگی درست کرده بودند . اصلا هول نخوردم . به لذت و شیرینی لحظه های بعدش فکر می کردم . دورنگ سرخ و سفید منو به یاد شکلاتهای دورنگ در همین مایه ها مینداخت . با دستمال خودمو تمیز کرده سرمو گذاشتم رو سینه بابا . -پدر هنوز دوستم داری ؟/؟ -اگه دوستت نداشتم که این قدر راحت قبول نمی کردم -چی ؟/؟ نفهمیدم یعنی تو خودت اصلا دوست نداری منو بکنی ؟/؟ -هر دو تاش هر دو تا .. من از دست تو چیکار کنم . -اگه گلاره بفهمه چی ؟/؟ -اولا که اون خیلی منطقیه همه چی رو درک می کنه در ثانی مگه ما قراره همه اسرارمونو به مردم بروز بدیم ؟/؟ پدر جونی چه احساسی داشتی وقتی کیرت رفت توی کسم . -نمی دونم از خودم و بیشتر از تو خجالت می کشیدم . -بابا مگه خجالت کشیدنها هم با هم فرق می کنه ؟/؟ تو دختر مردم رو میاری خونه باهاش سکس می کنی حساب نمی کنی من یه دخترم و چه حالی میشم خجالت نمی کشی . حالا این کار خجالت داره که می خوای با اونی که از وجود و گوشت و خون خودته هم بستری کنی ؟/؟ یکی از دلایل بد بختی های ما هم همینه دیگه . بابا منتظر چی هستی ؟/؟ -منتظرم تا یه خورده ردیف تر شی . بلبل زبونیهات هم کم شه تا بهت نشون بدم بابات کیه -ما که چیزی ندیدیم از این شیر بی یال و کوپال . -نارینه این کیر آرزوی هر زنیه .. -بابا نگو خجالتی هستی .. من چی بگم بهت تو بزرگتری و احترامت واجب ولی وقتی بی احترامی کنی من چیکار کنم . تو الان با من داری سکس می کنی به یه زن دیگه چیکار داری . یه قدرت تازه ای پیدا کرده بود . تازه موتورش گرم افتاده بود . بغلم زد و منو برد وسط اتاق . نیمتنه امو به نیمتنه اش چسبوند و پاهام از دو طرف پهلوهاش آویزون بود . غصه اینو می خوردم که کمرش درد نگیره . کونمو از پشت به دو طرف بازش کرد و کیرشو از جلو با لبه های کسم میزان کرده و اونو چسبوند به سوراخ کسم تا راهشو بگیره و بره طرف بالا .. -آخخخخخخخخ بااااابااااااا بابا جونم . بابا دارم آتیش می گیرم . بابا قلبم .. کیف داره .. من ولت نمی کنم . تا هر وقت گفتم باید همین جا بمونی .. همین جا بمونی همین جوری منو بکنی -نارینه عزیزم دخترم عشق من بابا فدای اون کس تنگت تو که می دونی همیشه حرف حرف توست - به جون لباس خواب مامان راست میگی ؟/؟ -فراموشش کن . این دفعه باید برام بپوشیش .. همیشه واسم بپوشش . بازم برات می خرم . هر کاری بکنی هر حرفی بزنی دیگه هیچی نمیگم . حالا اون شده بود همون بابایی که می خواستم . تن من هوش از سرش ربوده بود . کس من سینه هام وسوسه اش کرده بود و اونو از راه به در کرده .. گلاره ممنونم ممنونم که هوامو داشتی و بهم گفتی که باید چیکار کنم . دلم می خواست همین جوری توی بغلش رو هوا بمونم . هنوز باورم نمی شد که دیگه دختر نیستم ولی دختر نبودن هم چه کیفی می داد . -بابا زمینم نذاری ها . تا می تونی رو هوا باید منو بکنی . می دونم خسته نمیشی .. چقدر کیف داره . بابای بد جنس چرا زود تر از اینا بهم نرسیدی -اگه یه بار دیگه بهم بگی بد جنس میذارمت زمین -باشه دیگه نمیگم . هر جوری دوست داری منو بکن . دستامو دور گردنش حلقه زده بدون این که به خستگی اون فکر کنم خودمو داده بودم به دستش . چقدر احساس آرامش می کردم . حس می کردم که کسم دریای آب شده و از دور و برش کلی چیزای آبکی در حال راه افتادنه . ولی هنوز خوشم میومد .. -نارینه چرا این قدر دیر ار گاسم میشی . این که اولین سکسته .. -هنوز حسش نکردم نمی دونم چیه . فقط می دونم لذت می برم و نمی خوام منو بذاری زمین -الان بهت نشون میدم چیه . دستاشو محکم تر دور کمرم حلقه زده و با سرعت و نیروی بیشتری منو از زمین یه هوا می گایید -اوووووههههه پدر جونی .. اووووووهههههه .. یه جوریم .. نمی تونم وای بابا منو بذارم زمین سوختم سوختم کیرتو بکش بیرون .. -نهههههه نهههههههه منم دارم حال می کنم . کیف کن نارینه کیف کن .. بیرون نمی کشمش . اگه بکشم بیرون میگی بازم بکنمش . میگی بازم بذارم توی کسسسسست .. نهههههه نههههههه .. -بابا بیرحمی بیرحمی ووووووویییییی اوووووووخخخخخخخ کسسسسسسسسم کسسسسسسسم بابا بابا جونم .. منو بذار زمین ولی اون به حرفم توجه نمی کرد بد تر و بیشتر منو می گایید طوری منو به طرف بالا و پایین حرکت می داد که تمام کیرش وارد کس تنگم می شد و میومد بیرون آخخخخخخخ حس کردم یه آبی داره ازم می ریزه لذتی که در تمام تنم پخش شده بود انگاری رسیده بودن به هم و در یه منطقه ای جمع شده و از کسم اومدن بیرون . همه بدنم در حال لرزیدن بوده و محکم به بابام چنگ انداخته بودم . -ولم نکن بابا ولم نکن .. نکن .. دوستت دارم .. دوستت دارم خوشم میاد .. همونجا رو هوا توی بغل بابا در حال چرت زدن بودم . دیگه کمر واسش نذاشته بودم . منو گذاشت رو تخت و بغلم کرد و بوسید .. -چیه نارینه فکر کردی بابات شله و پیر شده .. -نه می دونم که بابای من جوونه و خوش تیپ ترین و خوش کیر ترین مرد دنیاست . -خوشت اومد نارینه .. -آره بابا یه چیزیه که آدم می خواد برسه بهش ولی انگار یه استرس خاصی به آدم دست میده که یه حالت فرار بهش دست میده . یه فراری برای رسیدن به اون . فکر نکنم هیچ چیز دیگه ای تو دنیا مث این باشه . در حال حرف زدن بودم که بابا نوشاد لباشو گذاشت رو سینه هام و میک زدن از اونجا رو شروع کرد و از اونجا هم رسیدبه کوسم .. وای چقدر خوشم میومد . چه حالی داشت این حرکت اون . -بابا تو همه کسمو آبش کردی .. اون وقت برای دفعه بعد چی می خوای بخوری .. -نترس دوباره میاد سر جاش .. با دو تا دستاش طوری پاهامو مالش می داد که ازش خواستم دوباره کیرشو بکنه توی کسم . لذت می بردم از این که خیسی کسمو می دیدم که همراه کیر بابا بیرون کشیده میشه . هیجان زده شده بودم . می خواستم پدر ازم لذت ببره .. درد داشت ولی دوست داشتم بهش کون بدم . کون بدم تا در این بهترین روز زندگیم به بهترین و عزیز ترین کس زندگیم یه حالی داده باشم . کف دستمو روکسم کشیده و خیسی ها رو منقلش می کردم به روی سوراخ کونم . -وای نارینه . سوراخ کونت خیلی تنگه . -بالاخره یه روز که باید بکنی و گشاد ترش کنی .. کیرشو مالوند به سوراخ کونم . همون تماس بیرونی نزدیک بود اشکمو در بیاره . اون سر کیرشو به کونم می مالید و منم به خودم فشار می آوردم . نزدیک بود هر لذتی که برده بودم و زیر پوست بدنم جمع شده بود بپره بیرون که به هر حال یه چند سانتی از کیر بابا رفت توی کونم .. -نارینه دختر آتیشپاره من واسه امروز همین قدر بسه -باشه بابا هر چی تو بگی ولی واقعا درد داره . یه چیز قلمبه ای رفته تو کونم انگاری می خواد بتر کونه جرم بده . -این از خاصیت کیر باباته .. داشتم به این فکر می کردم که به غیر از گلاره دیگه تحملشو ندارم که بابا با زن دیگه ای طرف شه .. نوشاد جونم دستاشو رو کونم داشت و باهاش بازی می کرد تا این که آبشو آورد و یه بار دیگه توی سوراخم خیس کرد . ولش نمی کردم می خواستم طوری اونو سر حال و کیف بیارم که دیگه هوس کس دیگه ای رو نکنه و نکشه و توانشو نداشته باشه . تازه قصد داشتم از ماه دیگه و همراه با پریود خوردن قرص ضد بار داری رو شروع کنم . -بابا من شاید فردا پس فردا پریود شم . کسم یه بار دیگه هوس کیر کرده .. اون شب تا صبح بابام منو گایید . از کس منو گایید . صبح تا ظهر خوابیدیم . صبحانه و ناهاررو با هم خوردیم و تا غروب هم منو کرد .. و واسه شب هم بر نامه داشتیم که پریود شدم ولی کاری کردم که از کون منو بکنه و کیرشو روی کسم بماله .. صبح شنبه که گلاره رو دیدم گفت چطور بود -عالی نارینه جون عالی .. -ببینم نارینه تو اگه دوست دختر بابام بمونی از این که من و اون با هم رابطه داشته باشیم حسادت نمی کنی ؟/؟ -دیوونه .. عزیزم اگه می خواستم این کارو بکنم که این پیشنهاد رو از اول بهت نمی دادم . یه شب که گلاره اومده بود خونه مون هنوز بابا نیومده بود . خیلی خوشگل کرده بود . اصلا حسادت نمی کردم به این که شبو می خواد کنار بابا بخوابه . -گلاره زن بابام میشی ؟/؟ خندید و گفت نمی دونم بهش فکر نکردم . اول باید خودمو قانع کنم که پا بند شم و بعد باید خونواده رو راضی کنم . تازه خود باباتم چی میگه .. ولی من میگم اگه زن و مرد راضی باشن هیشکی نمی تونه مانع شه . ما خودمون به بقیه و سنگ انداز ها فرصت خود نمایی میدیم . که نباید این طور باشه و بشه . بابات شونزده سال ازم بزرگ تره ولی اصلا نشون نمیده .. اما از یه چیزی تعجب می کنم . سخت ترین مانع واسه این کار خود تو بودی نمی دونم چه طور راضی شدی .. حالا بیا یه کار دیگه با هم بکنیم .. درو از داخل قفل کردیم و دو تایی مون رفتیم تو حمومی که داخل اتاق خواب بود .. بدن همو لیف زده و رفتیم تو خط لز چه حالی می کردیم .. فکر نمی کردم لیسیدن کس یه زن دیگه هم تا این حد به یک زن حال بده .. گلاره حتما باید زن بابام می شد . به خاطر خودم به خاطر خودش به خاطر بابام و این که دیگه هیشکی رو داخل خودمون راه ندیم . .. بابام دیگه نمی تونست زن بازی کنه . چهار میخه اش کرده هواشو داشتیم .. وقتی به بابا گفتم بابا نمی خوای زن بگیری ؟/؟ ... از تعجب داشت شاخ در می آورد . وقتی اسم گلاره رو بردم خیلی خوشحال شد .. -ولی نارینه من و تو دیگه نمی تونیم مث سابق با هم باشیم -اتفاقا این از اون چیزاییه که گلاره جون حاضره سر سفره عقد امضا بده که نارینه همیشه همیشه با باباش سکس داشته باشه .. نزدیک بود از زبونم بپره موضوع لز رو به اون بگم که گفتم باشه بعد . حالا نارینه جون زن بابام شده . روز به روز اخلاقش داره بهتر میشه .. مخ بابا رو کار گرفتیم که یه سکس سه نفره داشته باشیم . وقتی یه دختری با بابا و زن باباش سکس سه نفره داشته باشه به نظرتون شوهر کردن اون دختره دیوونگی محض نیست ؟/؟... پایان .. نویسنده .... ایرانی

شب است و ماه می‌رقصد
ستاره نقره می پاشد
من اما
ساکت و خاموشم
     
  
مرد

 
سیـــــــــــــــــزده طلسم شــــــــــــــــــکن ۱

من اسمم سامانتاست .. سی سالمه و پونزده سال از شوهرم سامان کوچیکترم . البته اسم اصلی من ساراست ولی ازبس سامان سامانتا صدام کرده این اسم رومن مونده .. ما باهم زندگی خوبی داشتیم و در این مدت نه اون اهل خیانت بود و نه من . هرچند اون به منم به زور می رسید . وقتی دوستان صمیمی می نشستیم و با هم از سکس می گفتیم یه سری از اونایی که پرروتر بودند و به خیال خودشون صمیمی تر از کیر کلفت شوهرشون می گفتند و از این که دوبار اونا رو به ارگاسم می رسونن و آبشونو میارن . شوهرم خیلی زود موقع سکس خودشو خالی می کرد ومنم تاحدودی لذت می بردم اما همیشه بعد از تموم شدن کارمون بازم دلم می خواست منو بکنه ولی عین مادرمرده ها می گرفت می خوابید . با همه اینا خیلی خوشبخت بودیم . اون کارش بساز و بفروشی بود وهمین حالاشم من و هر کدوم از دو تا بچه های نوجوونمون که یه دختر و یه پسر هستن صاحب یه آپارتمان هستیم .. هفته دوم عید رو از تهران پاشدیم و راه افتادیم شمال ویلای اختصاصی خودمون . هوا گرم و آفتابی بود وحتی یه لکه ابر هم تو آسمون نمی تونستی ببینی . ما دو تا ماشین بودیم . خواهرم وشوهرش و پسر ودخترش هم باهامون بودند . صبح سیزده بدر واسه این که به ترافیک نخوریم دوست داشتیم زودتر برگردیم تهرون ولی هوای دلپذیر روکه دیدیم هوس کردیم بریم جاده آلاشت و بین راه اطراق کنیم . مثل ما خیلی ها بودند . بساط چای وقلیون و منقل وکباب راه افتاده بود . ناهاروکه خوردیم دسته جمعی دراز کشیدیم تا از این هوای دلپذیر لذت ببریم . دوسه ساعت دیگه هوا خیلی سرد می شد . شوهرم طبعش گرم بود و پس از پونزده سال ازدواج طوری رفتارمی کرد که انگار سال اول ازدواجمونه . یه نگاهی به من انداخت ومنم یه نگاهی به او .. بچه ها رفته بودن خودشونو با انواع و اقسام بازیها سر گرم کنند و بزرگا هم درحال چرت زدن بودند . این من و اون بودیم که هوسمون گل کرده بود . تا می تونستیم از اونا دورشدیم . یه خورده خوراکی و آب میوه و تخمه و آجیل هم با خودمون بردیم . انگار داشتیم می رفتیم به اتاق خوابمون صفا کنیم . شوهرم با این جاها آشنایی داشت و قدیما با دوستاش خیلی این طرفا میومد . یه ده دقیقه ای که دور شدیم دیگه نه هیشکی مارو می دید و نه ما کسی رو می دیدیم . رفتیم یه جایی که تابش آفتاب اونجارو گرمتر می کرد وآسمون آبی و سر سبزی طبیعت زیبا ما رو آروم تر . صورتمون از هوس داغ شده بود . خنکی خاص همراه با گرما .. خودمونو کاملا لخت نکردیم اینجا تازه تابستونش آدم به زور می تونه لخت شه . با بوسه شروع کردیم هردومون احساس می کردیم که تب کردیم بلوزمو هم در آوردم و یه زیر انداز نخی رو که با خودمون آورده بودیم پهن کردم تا من و شوهر گلم مشغول شیم . شلوارمو هم ازپام در آوردم چون خیلی خیلی داغ شده بودم حتی از هوس زیاد می تونستم خودمو بندازم تو آب .. نهههههه بخشکی شانس این سر و صدا چی بود که از پایین میومد حتما یه زن وشوهر دیگه هم مثل ما اینجارو بلدن .-هیس ساکت باش سامانتا اینجا امنه بیخیال -سامان من می ترسم بیا لباسامونو بپوشیم . شیطونو لعنت کنیم و بریم ولی با این حال افتاده بودم روش و ولش نمی کردم . تو عالم هوس ناله می کردم -سامان داری پیر مرد می شی کوسم داره از هوس می سوزه یه خورده لخت تر شو . من که نباید کیرتو از پشت شلوارت بمالم . درهمین حال حس کردم که دستای سامان دور کمرم حلقه شده وبا قدرت خاصی که سابقه نداشت داره ماساژم میده . یه لحظه چشای پراز هوس و التماسمو باز کردم و دیدم دستای سامان رو زمین افتاده و اونم مث من تو عالم خودشه ولی دو تا دست دیگه دور کمرم بود -نههههههه ولم کن ولم کن . شروع کردم به فریاد کشیدن . شوهرم که تازه متوجه شده بود جریان چیه خواست بجنبه که دید زیر دست و پای من گیر کرده . یه نفر دومی اومد و اونو محکم نگه داشت و نذاشت که کمک بخواد یا از من و خودش دفاع کنه . اونا سه نفر بودند .-به به خانوم خوشگله می بینم که طبیعت سیزده رو دارین به گند می کشین -خواهش می کنم مارو ول کنین . اگه شما تعزیراتی و گشت هستین مارو ببرین پایین تپه ها تا بهتون ثابت کنیم زن و شوهریم . می دونستم دارم چرت و پرت میگم چون با این قیافه های درست و حسابی که داشتند نشون می دادند که تعزیزاتی و منکرات و از این جور کوس شرات نیستند .-خواهر ما قصد بدی نداریم . اگه بخوای نوبتی صیغه ات می کنیم که حلال در بیاد . خودت که آماده آماده ای .-نه بهم دست نزنین . چشای سامان داشت از کاسه در میومد . سرش دود کرده بود دلم واسش می سوخت . ترس برم داشته بود . اگه مارو می کشتند هیشکی نمی فهمید .-بشیر تو مواظب این نره خر و این اطراف باش نوبتی کشیک میدیم . اون دونفری که قصد گاییدن منو داشتند شلوار و شورتشونو در آوردند ولی بلوزشونو در نیاوردند . کیرشون هنوز جا داشت که شق تر شه . همین حالاشم دو تا کلفتی کیر سامانو داشت و طولشم بیشتر بود . ترسیدم . اون مقدار خیسی کوسمم خشک شده بود . ازهمه اینا بدتر جلوی سامان باید گاییده می شدم .-خانوم خوشگله این که سن باباتو داره چه جوری پیشش می خوابی . ما جای داداش کوچیکاتیم ولی درعوض چیزای بزرگ داریم و کارای بزرگ می کنیم . دونفری افتادن روم . دست و پا زدن منم فایده ای نداشت . یکیشون شورت و یکی دیگه سوتین منو در آورد . یه خورده سردم شده بود و به خودم می لرزیدم . منو تو آفتاب قرار دادن تا کمتر احساس سر ما کنم . منو طاقباز انداختن رو زمین . یکی افتاد رو من و دیگری هم واسه کمک به اون نیمتنه منو با فشاری که به جفت شونه هام می آورد به زمین می چسبوند . هر وقت که می دیدم دهنم بازه یه فریادی می زدم که بشیر که نگهبان بود فریاد زد اگه شلوغش کنی چاقو میره توی قلب شوهرت . ساکت شدم . اون که شونه هامو فشار می داد وبعدا فهمیدم که اسمش بهروزه همین که دید من شل شدم کیرشو در آورد و اونو که دیگه به نهایت رشد و شقیت رسیده بود به لبم چسبونده بود ولی من دهنمو باز نمی کردم . از اون طرف اون یکی که دقایقی بعد متوجه شدم اسمش رامینه سرکیرشو به کوس خشکم فشار می داد . همون بیرون احساس درد می کردم ولی چاره نبود باید تحمل می کردم تا زنده در می رفتیم تازه اگه بعدا بهمون رحم می کردند . دیگه ازجیغ کشیدن می ترسیدم .-ناناز عجب کوس تنگی داری . این شوهرت که سن باباتو داره مثل این که خوب بهت حال نمیده . شایدم راست می گفت و کیر غیر استاندارد سامان هنوز نتونسته بود کوس منو گشاد کنه . درد رو به زور تحمل می کردم خیلی آروم گفتم بیرحم سنگدل اونجام جرخورد .-کوسسسسستو میگی خجالت نکش ما اینجا همه با هم محرمیم .-یه خورده که حال کنی و گریس کاری کنی این کیر منو و رو غلتک که بیفتی خودتم میای کمکم .-نه نه وای دارم از درد می میرم .. یه فشاری به سر کیرش داد که یه خورده از کله کیرش رفت تو کوسم با یه فشار دیگه چند سانت دیگه رو فرستاد داخل . -خیلی خشکی نازنین . اسمتو که به ما نمیگی مجبوریم بهت بگیم نازنین چون خیلی ناز داری .. .... ادامه دارد .......نویسنده ....... ایرانی .

شب است و ماه می‌رقصد
ستاره نقره می پاشد
من اما
ساکت و خاموشم
     
  
مرد

 
سیـــــــــــــــــزده طلسم شــــــــــــــــــکن ۲ ( قسمت آخــــــــــــر )

ببین این طبیعت خوشگلو آب و هوای سالم و آسمون آبی سیر رو که حتی یه لکه ابر هم نداره . سابقه نداشت این موقع سال هوای اینجا تا این حد گرم باشه . بازم بگو سیزده نحسه .. آخ که می میرم واسه سیزده به در . من که سیزده خودمو همین جا در کردم . درد کوس داشت منو از پا مینداخت . فکرمو جای دیگه ای مشغول کردم , به چیزای بد که یه وقتی شیطون گولم نزنه خوشم بیاد . فکرمی کردم که از اینجا در بریم شوهرم باهام چه رفتاری داره . مثل گذشته منو قبول می کنه یا نه . اون یه خورده حسود هم بود . هر چند خیلی هم زن ذلیل بود . چند دقیقه ای گذشت . رامین خیلی با ملایمت کیرشو می فرستاد تا آخرای کوسم و می کشید بیرون .. -اوخ نازنین من .. داری یواش یواش میشی یه دختر خوب .. کیرشو گرفت جلوی صورت من و گفت اگه باورنداری از این بپرس . می بینی همه آثار خیسی و هوس تو روش نشسته . راست می گفت . من بدون این که بخوام داشت خوشم میومد و خوشمم اومده بود ولی نمی خواستم سامان زجر بکشه . دوستش داشتم بهش احترام میذاشتم . اون شریک زندگیم بود . این جوونا با هوسهای لحظه ای خودشون می رفتند و من و شوهرم بودیم که باید عمری با هم زندگی می کردیم -نه نه من لذت نمی برم . خب اون داخل خودش یه خیسی خودشو داره ازتون متنفرم . ولی کار به جایی رسیده بودکه دیگه چشامو بسته بودم تا در اوج لذت خودم غرق شم ولی خیلی هم مراقب بودم که سامان نفهمه که دارم حال می کنم . بی اختیار دهنمو واسه کیر بهروز باز کرده بودم ولی قبل از این که کیرشو توی دهنم جا بدم متوجه شدم که سامان همه چی رو می بینه . طوری که شوهرم نفهمه آروم بهش گفتم منو ببرین جایی که ازدید سامان دور باشه . استرس عجیبی داشتم . یه خورده از خودم خجالت می کشیدم از این که داره خوشم میاد و اون تنفر اولیه داره به لذت تبدیل میشه اونم این قدر سریع . سامان بعد از این جریان چه رفتاری باهام در پیش می گیره . من دچار چه حالتی می شم ؟/؟ با این کشمکشهای درون خودم مبارزه کردم تا بتونم ازلحظاتی که در آن به سر می برم نهایت لذتو ببرم . فکرشو نمی کردم این قدر راحت تسلیم بشم و تغییر موضع بدم . اصلا نفهمیدم کی از تیررس سامان دورشدم . فقط همینو می دونستم که رو دست اون دو نفر در حال حرکتم و جامو دارن عوض می کنن . از وقتی که بهشون چراغ سبز نشون دادم اونا مث موم تو دستام بودند . کف دستمو گذاشتم رو کوسم و خیسی اونو به رامین نشون می دادم اونم زبونشو می کشید رو کف دستم و اونو می لیسید . سرمو به عقب بر گردوندم و در حالیکه کیر رامین رفته بود تو کوسم کیر بهروزو گذاشتم تو دهنم و واسش ساک می زدم . حالا اون دو تا رو خیلی مهربون تر و جذاب تر می دیدم . یه جایی قرار گرفته بودم که اون دور دورا می شد رفت و آمد ماشینا رو دید . اکثرا می رفتند طرف جاده اصلی . مسافرایی که در حال بر گشت به خونه هاشون بودند . اوایل بعد از ظهر بود . -خوشگله نازنین همینه .. ما همینو میخوایم . کیف نمی کنی داری یه کیر درست و حسابی می خوری -اوهوووووووآره آرررررره کیففففف داره کوسسسسسسم داره حال می کنه . من اسمم سامانتاست سامانتا ... کوسسسسسم داره جا میفته . چقده کلفته کیرررررررت رامین جون . حالا راحت تر میره و میاد .. کیرشو محکم تر می کرد تو کوسم و درش می آورد و از طرفی رو سینه هام خم شده و نوک هر یک از سینه هامو به نوبت می مکید . بازم یه لحظه به این فکر افتادم که نکنه این لذت بی نهایت یه بد بختی رو هم به دنبال داشته باشه ولی بازم فوری فکرمو متمرکز لحظه حال کردم تا حال کنم . یه کیر توی دهنم بود و یه کیر توی کوسم و یه جفت لب هم رو سینه ام و چها تا دست هم رو تنم .. تازه داشتم به این پی می بردم که بعضی از دوستام حق داشتند که از لحظه های زندگیشون نهایت استفاده رو می بردند و به یه مرد قانع نبودند .-رااااااااامین -جووووووووون -یه خورده کمرم رو زمین یخ کرده .. زیر انداز در مقابل سر مای زمین نازک بود . -ظاهرا این بهروز خان ما هم یه خورده یخ زده . بهروز برو به این بشیر بگو یه جوری سوژه رو آب بندیش کنه خودش بیاد اینجا . سامانتا خوشگله گرمگن می خواد ... یه لحظه ترس برم داشت -خواهش می کنم سر شوهرم بلا یی نیارین من هر جوری بخواهین بهتون حال میدم وخودمم دارم حال می کنم .. رامین از بغل کیرش انگشت کوچیکه شو کرد تو کوسم و درش آورد و خیسی کوسمو روبرو چشام گرفت و گفت از اینش معلومه که حرف راستو می زنی و بعدشم اونو گذاشت تو دهنش و انگشتشو میک زد .. این کاراش هوسمو زیاد تر می کرد . بهروز رفت و چند دقیقه بعد با بشیر برگشت . ظاهرا محکم تر شوهرمو بستند و توی دهنشم پارچه ای چپوندند . لباسشونو تا زدند و انداختند زیر زانوم که در مقابل فشار به زمین درد نگیره آخه من پشت به اونا قرار گرفته و قمبل کرده رامین رفته بود زیر من و کیرشو از زمین به هوا کرده بود تو کوسم و بهروز هم پس از این که یه چیزی که نفهمیدم چیه به کونم مالید کیرشو خیلی آروم فروکرد تو کونم -واااااایییییی جررررررخوردم پاره شدم نه نه اوخ اوخ . بهروزواسه اینکه گرمم کنه طوری که مزاحم گاییدن بهروز و رامین نشه دستاشو دور کمرم حلقه زده بود و با سینه ها و کمرم ور می رفت وقتی دید دارم جیغ می کشم و از درد کون می نالم کیرشو فرو کرد تو دهنم ومنم بی اراده همچین کیر کلفتشو گاز گرفتم که این بار جیغ بشیر رفت به آسمون .. بشیر وقتی کیرشو از دهنم کشید بیرون جای دندونام رو کیرش باقی مونده بود -وایییییی درد کون دارم منو ببخش از درد گازت گرفتم . یه خورده حالا بهتر شدم کونم حالا داره به کیر بهروز عادت می کنه -ولی کیر من داره می سوزه سامانتا جون . داره آتیش می گیره . بهروز که دلش سوخته بود کیرشو از کونم بیرون کشید و جاشو داد به بشیر و اونم کیرشو فروکرد تو کونم و حالا دیگه بهروز نقش گرمکن منو پیدا کرده بود -بهروز خیلی مردی رفیق .. کون سامانتا کیرمو شفا داده . انگاری دیگه سوزش و درد ندارم ... رامین با خونسردی داشت کارشو می کرد و بهروز و بشیر با دستاشون کونمو مورد نوازششون قرار داده بودند . حالا دیگه گرم گرم شده بودم . بیشتر از یه ساعتی می شد که داشتند منو می گاییدند و در این ده دوازده سالی که از ازدواجم می گذشت هیچوقت تا به این اندازه گاییده نشده بودم . خودمو رو رامین خم کردم . دوست داشتم لباشو ببوسم . دوست داشتم سه تایی فشارم بگیرن . دیگه از فریاد زدن هراسی نداشتم . سامانو هم فراموش کرده بودم . حس می کردم که دنیا و این سیزده به در زیبا فقط خودشونو آماده کردند تا من از این طبیعت زیبا و زندگی لذت ببرم . گاهی از خوشی زیاد واسه خودم و اونا آواز می خوندم . یه تغییراتی رو از نظر لذت سکس در خودم احساس می کردم که حس می کردم باید همونی باشه که دوستام از ارگاسم و ارضا شدن میگن . لذت و هوس دور سینه و کوسم یه حالتی پیدا کرده بود که انگار با یه سرعت فوق العاده و یه حرکت چرخشی در حال گشتنه . دستامو به زیر انداز و زمین فشار می دادم و با فریاد تقاضای کیر می کردم -وااااااییییییی نمی تونم تحمل کنم . محکم تر خواهش می کنم . من می خوام کیر میخوام همه رو می خوام دوستتون دارم عاشقتونم کیف کنین لذت ببرین لذت بدین . بکنین منو اوووووفففففف چرا من بی حیا شدم امروز من جنده شمام بکنین منو یه جوری منو بکنین که من دیگه واسه امروز نخوام . منو سیرابم کنین یه جوری بهم آب بدین که دیگه تشنه ام نباشه . رامین گفت سامانتا عزیزم ماهم طوری بهت حال میدیم که بفهمی کیف کردن و گاییده شدن یعنی چه . واسه چند ساعتی سیر و سیراب میشی ولی دوباره هوس این کیرای چاق و چله رو می کنی . اون شوهری رو که من دیدم اگه بیست و چهار ساعته بخواد تورو بکنه محاله که آبتو بیاره -پس تو آبمو بیار من نمیدونم تو داری از چی حرف می زنی فقط می دونم هیچوقت از سکس سیر نشدم . هیچوقت به اونجایی که می خواستم نرسیدم همیشه تشنه بودم .. نزدیک بودبه خاطر محرومیت های گذشته گریه ام بیاد ولی ضربات رفت و بر گشتی دو تا کیر تو دهنم و حرکات کمکی نفر سوم منو طوری کرده بود که هر لحظه داشتم بیشتر از لحظه قبل ازهوس می سوختم وفکرم مشغول خوشی ها شد -جوووووون کون سامانتا رو عشق است . من که امروز با گاییدن این کون از 25 سالگی رسیدم به 20 سالگی .-بشیر اگه بدونی چه کوس تنگی داره از کوس یه دختر بچه هم تنگ تره . .-بشیر , رامین زود باشین منم میخوام با همه جاش حال کنم -صبر کن این خانوم خانوما رو ار گاسمش کنیم تا واسه همیشه یه خاطره خوش از سیزده به در و بچه های شمال داشته باشه . حس می کردم دارم بیهوش میشم . دارم از حال میرم قلبم داشت از کار می افتاد . نمی دونستم آخرش به کجا می رسم . راهی بود که تا به حال ازش نگذشته بودم و به آخرش نرسیده بودم ولی خیلی حس و حال خوبی داشت .. فقط حرکتای کیر و اوج لذتمو احساس می کردم و داغی شدید و کوسم مث یه سماوری که شیرشو باز کرده باشن انگاری یه مایع داغی از خودش داد بیرون -آههههههه جوش آوردم یه چیزی داره ازم می ریزه .. رامین که این جور دیده بود گفت جووووووون داری ارضا میشی .. داره آبت می ریزه و با همون سرعت به گاییدنش ادامه می داد . لذت من با یه کشش خاصی همراه بود .. -رامین بشیر من آبتونو می خوام . نوبتی بریزین می خوام دونه دونه و جهش به جهش باهاش حال کنم . اول رامین آبشو سر بالایی ریخت تو کوسم .. -جاااااااان سامانتا این تا حالا این جوری از گاییدن کسی کیف نکرده بودم . و از اون طرف بشیر در حالی که با کف دستش به کونم می زد گفت اگه بدونی این چه کونی داره آدم به کونش که نگاه می کنه میخواد آبش بریزه چه برسه به این که کیرشو هم توش فرو کنه . اینو که گفت داغی آب کیرشو یواش یواش تو سوراخ کونم احساس می کردم . واسه اولین بار طعم شیرین لذت نهایی رو چشیده بودم . از هیجان زیاد نمی دونستم چیکار کنم . کیر بهروز رو گذاشتم تو دهنم واسش ساک زدم و با لذت اونو لیسش می زدم و با مکندگی خاصی اونو به وجد آورده بودم . حس کردم که علاوه بر سوراخ کون و کوس از این طرف هم باید خودمو سیراب کنم . تا به حال پیش نیومده بود که آب کیر سامانو بخورم ولی اونا طوری سر حالم کرده بودند که من حاضربودم لیوان لیوان منی اونا رو نوش کنم . همین کارو هم کردم و بهروز در حالی که چشاشو بسته بود و منو محکم به خودش می فشرد آبشو ریخت تو دهنم و منم با لذت همه رو خوردم . چهار تایی تو بغل هم دراز کشیدیم و به آسمون نگاه می کردیم . با هم درددل می کردیم . اصلا یادمون رفته بود کی هستیم و کجا هستیم . شماره تلفن های همو به هم دادیم . واقعا سیراب شده بودم . روحیه گرفته بودم . تازه معنی زندگی و جوونی رو می فهمیدم . دوباره باهم ور رفتند و بعد از چند دقیقه ای هوسم برگشت و کیر های اونا هم دوباره شق شد . زیبایی طبیعت و منظره های اطراف و کوه و جنگل و رود خونه و دور نمای زیبا هم هوس منو دو چندان کرده بود . از اونجایی که یه بار آبشونو خالی کرده بودند این بار منو با مقاومت بیشتری می کردند و دست عوض کرده بودند تا هیچ کیری از هیچ سوراخی بی نصیب نمونه . باورم نمی شد که یه بار دیگه هم به ار گاسم رسیده باشم . دوست نداشتم ازشون خداحافظی کنم . من به اونا مدیون بودم و اونا هم ازم تشکر می کردند .. -سامانتا جون هر وقت نیاز داشتی روز قبلش زنگ بزن تا دسته جمعی یا حداقل یکی از ما بیاد پیشت و یه تجدید خاطره ای بکنه -من این خوبی شما بچه های باحالو هر گز فراموش نمی کنم . حتی اگه تا مدتها موقعیت جور نشه واستون زنگ می زنم و با هم حرف می زنیم . اون خوش تیپ ها رفتند ویه ده دقیقه ای صبر کردم تا از اونجا دورشن و خیلی هم به خودم فشار آوردم که فیلم بازی کنم و خودمو ناراحت نشون بدم که سامان بهم مشکوک نشه ... اونو بازش کردم و رفتم تو هم و با چهره ای گرفته روبروی سامان قرار گرفتم . هر کاری خواستم بکنم گریه کنم نشد . -سامان ! زندگی دیگه واسم ارزشی نداره من خودمو می کشم . می دونم دیگه واست ارزشی ندارم . من خودمو می کشم . می دونم تو دیگه دوستم نداری . -سامانتا واسه ما فیلم بازی نکن . گاهی صدات میومدو من چند کلمه ای رو که شنیدم داشتی لذت می بردی .. -وقتی خودمو کشتم وقتی بی سامانتا شدی اون وقت می فهمی که من لذت می بردم یانه .. اونا می خواستن تو رو بکشن اگه پیششون فیلم نمیومدم که می کشتنت .. اینه جواب این کار من ؟ خودمو به خاطر تو قربونی کردم . میرم الان خودمو می رسونم جاده و میندازم زیر ماشین تا از دستم راحت شی من دیگه نمی تونم این ننگو تحمل کنم . تا جاده فاصله زیادی بود . سامان که تحت تاثیر قرار گرفته بود دنبالم دوید و به من رسید -منو ببخش سامانتا . می دونم خیلی اذیت شدی . می دونی که چقدر دوستت دارم ولی از این که یکی دیگه با تو بوده انگار رو دلم کارد کشیده باشن -اگه بدونم با مرگ من این احساس ننگ در تو از بین میره این کارو می کنم -نه نه سامانتا مقصر منم که تو رو آوردم اینجا .. دوستت دارم .. -همدیگه رو بغل زدیم و بوسیدیم و اونم یه دست با اون کیر کوچولوش منو گایید و خواستم که آبشو هم خالی کنه تو کوسم که اگه یه وقتی دسته گلی آب داده باشم بندازم گردن اون . هرچند قرص ضد بار داری می خوردم ولی خب یهو دیدی که عمل نکرد . البته این زن شیطون هر کاری از دستش بر میاد . فیلم بازی کردن رو به نهایت رسونده بودم .. سردرد رو بهونه کردم و تا تهرون رفته بودم تو عالم خودم . فقط به خوشی سیزده و خوش یمن بودن اون واسه خودم فکر می کردم , به این که که دفعه دیگه چه جوری می تونم اونا رو ببینم . به این فکر می کردم که حالا راحت تر می تونم دوست پسر بگیرم . وقتی چند روز بعد پریود شدم یه نفسی به راحتی کشیدم .. پایان .. نویسنده .. ایرانی

شب است و ماه می‌رقصد
ستاره نقره می پاشد
من اما
ساکت و خاموشم
     
  
مرد

 
لز با عملیات جیمز باندی1
.
‏.
‏"خونمون توی محله های تقریبا پایین تهرانه..یه خونه ی قدیم با 3تا اتاق که یه اتاقش برای منه و یه اتاقش برای خواهرم بیتا که از من 6سال بزرگتره..یه اتاق میمونه که اونم برای مامان و باباس که عملیاتشونو بدون استرس اونجا انجام بدن.
اتاق من یه پنجره هم داره رو به حیاط که واقعا صبحا وقتی پا میشی و بیرون رو از اونجا میبینی برای کل روز شارژ میشی آخه یه باغچه ی قشنگ و ناز هم داریم که شاید تنها نقطه ی دیدنی خونمون باشه اونم بخاطر علاقه ی پدرم به گل و گیاه.راستی یادم رفت بگم اسمم بهنازه.
از بچگی با پسرا میونه ی خوبی نداشتم یادمه 7سالم بود که با کلی التماس یه دوچرخه پدرم برام گرفت.
یه روز که داشتم توی کوچمون بازی میکردم دیدم پسر همسایه ی سر کوچمون که 1سال ازم بزرگتر بود جلوم رو گرفت:
-برو اونور میخوام بازی کنم.
-الان بیا پایین من میخوام یه دور بزنم
-این دوچرخه خودمه به هیچکسم نمیدم
شاید اون لحظه هر دختر دیگه ای بود دوچرخه رو میدادو میزد زیر گریه.
دستشو اورد که منو بیاره پایین خودش سوار شه که یدفعه چنان زیر گوشش خوابوندم که دست خودم درد گرفت خودمم تو تعجب بودم که این زور رو از کجا آوردم بدبخت سینا آنچنان ترسید که دستشو گذاشتو فرار کرد سمت خونش هنوزم که هنوزه منو میبینه قشنگ ترسو تو چشاش میفهمم.
البته حقش بود.این طوری بود که از بچگی فقط با دخترا بازی میکردم و هیچ پسری رو هم تو بازیم راه نمیدادم.
در حال حاضر 17 سالمه؛قیافه ی خوبی دارم و هیکلمم بخاطر باشگاه والیبال رفتنم ورزشی شده.
یه شب همه خونه بودیم که تلفن زنگ خورد مامان گوشیو ورداشت دیدم هی میگه بالای سر قدم رنجه میفرمایین.
پیش خودم گفتم این کیه که مامان باش اینجوری حرف میزنه.گوشیو که گذاشت بیتا و بابا رو صدا کرد.
مامان-منوچهر مژده بده
بابا-چی شده مگه?!خیره
منو بیتا هم همینجور با تعجب نگاهشون میکردیم
مامان-بیتا اون آرایشگاه که هفته پیش باهم رفتیم رو یادته?!
-آره چطور مگه?!
-صاحب اون آرایشگاه ازت خوشش اومده آخر هفته میاد برای پسرش خواستگاری
اینو که گفت بیتا از خجالت سرخ شد اما تابلو بود خوشحاله
بابا-حالا شماره ی ما رو از کجا پیدا کرده?!
-هیچی ما که داشتیم از آرایشگاه میومدیم خانوم ایزدی رو دیدیم که داشت میومد داخل آرایشگاه شمارمون هم ازون گرفت.
بهر حال اون شب همه شاد و خوشحال بودن.من هم خوشحال بودم هم ناراحت..ناراحتیم ازین بابت بود که اگه بیتا میرفت تنها میشدم واقعا
تابستون هم بود مدرسه نمیرفتم که یکم سرم گرم باشه.
شب 5شنبه شد که خونوادگی اومدن.
درو که باز کردم رفتم جلوی پنجره که ببینمشون داماد که واقعا خوشتیپ بود با یه کت و شلوار خردلی به همراه یه دست گل بزرگ اومد داخل پدر و مادرش هم دیدم؛1دختر هم همراشون اومد که 20 اینا میزد؛داماد هم 25 سالش بود.
اسم داماد سعید بود و اسم خواهرش فریبا ؛واقعا خونواده ی خوبی بودن طوری که همون شب اول بیتا بله رو گفت و مقدمات یه مجلس عقد هم چیدن.
خونشون زیاد از ما دور نبود 2تا کوچه بالاتر از ما خونه داشتن.
یه روز مونده بود به جشن که با مامان رفتیم شهر تا برای خودم لباس بخرم توی یکی از لباس فروشیا یه لباس گرفتم که چسب بدنم بود و تا بالای زانوم میرسید؛چاک سینمم معلوم بود؛آبی آسمونی بود
فردا صبحش با بیتا رفتیم آرایشگاه آرایشمو طوری کرد که با لباسم ست باشه.
بعد آرایش واقعا خوشگلو سکسی شده بودم حتی آرایشگر رفت برام یه اسپند دود کرد؛بیتا هم خوشگل شده بود؛اما زیبایی چهره ی من بیشتر بود.
ساعت 8بود که سعید آقای گل اومد دنبالمون تا بریم تالار جشن.
***********
هرکی از فامیل منو میدید شروع میکرد به تعریف کردن با همه احوال پرسی کردم و نشستم
بیشتر دخترا وسط بودن و داشتن با آهنگ "عشق من باش" بهنام صفوی بالا پایین میپریدن که دختر خالم زهره منم برد وسط.
دیگه اون وسط حسابی شلوغ بود هر کی یه لباس قشنگ داشت که همشون برای ما زنا تحریک کننده بود وای بحال مردا.
همینجور داشتم میرقصیدم که یکی از پشت بغلم کرد اولش ترسیدم برگشتم دیدم فریباس سرشو آورد جلو گوشم و گفت:چه سکسی شدی بهناز جون
اینو گفت و خودشو چسبوند به من؛با هم بالا پایین میپریدیم که دیدم دستشو برد پایینتر گذاشت رو لپ های کونم تقریبا داشت میمالیدشون حسابی داغ کرده بودم هم تو اون وضیعت استرس داشتم که کسی نبینتمون هم داشتم حسابی حال میکردم و دوس داشتم ادامه بده.
سینه های سفتشو حسابی چسبونده بود به من؛دستاشم از روی لباس رسوند به قاچ کونمو با انگشتش به سوراخ کونم فشار میاورد.
حسابی عرق کرده بودم خدا رو شکر که شلوغ بود بعد یه ربع آهنگ قطع شد و وقت شام بود.
فریبا-بهناز عزیزم بیا پیش من بشین
رفتم کنار اون نشستم
فریبا-خوب بود?!
-چی!ها!آره آره
-چرا رنگت پریده حالا فدات بشم
-نمیدونم شاید چون اولین بارمه
دیگه تا آخر مهمونی اتفاق خاصی نیوفتاد شب وقتی اومدیم خونه سریع پریدم تو حموم..حسابی شورتمو خیس کرده بودم خودم شستمش تا مامان نبیندش.
فردای اون روز سعید و فریبا با هم اومدن خونمون تا چشم به فریبا افتاد داغ کردم.
سعید و بیتا رفتن تو اتاقش فریبا هم اومد پیش من
فریبا-خب خانوم خوشگله چطوری عزیزم?!
-خوبم شما خوبی?!
-وقتی پیش توأم عالیم.
همینجور که حرف میزد بم نزدیک میشد تا چسبید بم دستشو گذاشتم روی رون پام و داشت اونجارو میمالید تا رسوندش به کسم که از روی شلوارم معلوم بود که خیس کرده تا سرمو برگردوندم تا نگاهش کنم لباشو گذاشت روی لبم
خیلی قشنگ و آروم لبمو میخورد منم اصن بلد نبودم فقط باش یکم همکاری میکردم منو حول داد روی تخت و خودشو انداخت روی من لب بالامو میک میزد دستشو چسبونده بود به 2طرف باسنم شلوارمو آروم کشید پایین.دستاشو گذاشت روی رونم که اون لحظه آتیش گرفتم؛لبشو آروم گاز میکردم دستای منم دور کمرش بود و اونو به خودم فشارش میدادم دستشو تا نزدیکیای کسم میبردو دوباره برمیگردوند کسم داشت از جا کنده میشد که یهو یادم اومد پنجره بازه سرمو سمت راست چرخوندم که یهو دیدم 2تا چشم سریع از جلو پنجره کنار رفت اما شناختمش مادرم بود فریبا رو هرجور بود کنارش زدم و آروم بش قضیه رو گفتم اونم سریع خودشو جمع و جور کرد؛من از خجالت داشتم آب میشدم حالا چجوری تو چشم مادرم نگاه کنم
.
پایان قسمت اول
     
  
مرد

 
لز با عملیات جیمز باندی۲


فریبا که دیگه داشت از خجالت میمرد بهونه آورد که باس زودتر بره سعید هم مجبور شد همراهش بره.
میترسیدم از اتاقم برم بیرون؛یه ساعتی گذشته بود که دیدم در اتاقمو میزنن.
-بله؟!
-منم مامان درو وا کن.
وای مامان بود چه خاکی حالا تو سرم بریزم.
درو وا کردمو سریع پریدم رو تخت به پشت دراز کشیدم تا مامانو نبینم.
مامان-بهناز واقعا از تو انتظار نداشتم.این چه کاری بود؟ها!
هیچی نمیگفتم یعنی چیزی برای گفتن نداشتم.
مامان یه نیم ساعتی نصیحتم کرد و رفت؛خدا رو شکر گفت که بابا نمیگه.اون شب بدون اینکه شام بخورم خوابیدم.
صبح مامان اومد گفت ناهار خونه سعید(دامادمون) دعوتیم پاشو آماده شو.
منم الکی باشگاهو بهونه کردم و نرفتم.اونا رفتن و من خونه تنها موندم.
حدود ساعت 12 اینا بود که دیدم صدای زنگ خونمون میاد؛یعنی اینقد زود برگشتن؟!
درو وا کردم فریبا بود این اینجا چی کار میکنه اگه مامان بفهمه چی!
-سلام عزیز من -سلام فریبا مگه بابام اینا اونجا نیومدن!!
-چرا!اما دیدم تو نیومدی گفتم بهترین فرصته به دروغ گفتن امروز دانشگاه کلاس فوق العاده دارم.
-اما فریبا اگه خونوادم بفهمن کارم تمومه دیگه.
از چی میترسی تو!کسی که خونه نیست!خونوادتم مطمئن باش تا غروب نمیان.
رفتیم تو اتاقم تا پنجررو دیدم رفتم ببندمش که چشم خورد به مهری خانوم که تو ساختمون روبرو طبقه دومش خیاطی داره قشنگ زل زده بود به اتاق من خدا کنه فریبا رو ندیده باشه آخه اون همه اخبارو کف دست مامانم میذاره.
-فریبا!
-جانم؟
-اینجا نمیشه بیا بریم انباری پشت خونمون تا صدامونم کسی نشنوه.
رفتیم اونجا یه پارچه پهن کردیمو روش نشستیم؛فریبا یه تاپ سفید که آرم تام و جری قشنگی روش بود پوشیده بود.
دستشو دور کمرم گرفتو منو انداخت رو خودش لبامو گرفت تو دهنش مثه قحطی زده ها میخورد.
-اوف من فدای این لبای خوشگلت بشم که این چند وقته دیوونم کردن بهنازم.لبامو دوباره کشید تو دهنش؛دستمو بردم زیر تیشرتشو شکمشو میمالیدم؛بلند شدیم لباسامونو کندیم و دوباره بهم چسبیدیم چه گرمایی بینمون بود سینه هاشو تو دستام گرفتم و چنگ میزدمشون؛شلوارو شرتمو آروم با هم درآورد انداخت گوشه منو به حول داد و افتاد روم ؛احساس میکردم از داخل دارم منفجر میشم.سرشو برد لای پام زبونشو گذاشت روی کسم که یه آه بلند کشیدم؛زبونشو فشار میداد به چوچولم و حسابی با دندوناش لبه های کسمو میکشید.منم با یه دستم بالای کسمو میمالیدم با دست دیگم سرشو به لای پام فشار میدادم.که یهو به اندازه یه سطل آب ازم ریخت و بیحال افتادم فریبا اومد بالا لبمو آروم ماچ کرد و منو تو بغلش گرفت.
تو بغلش یه ساعتی خوابیدم..با بوسه های فریبا از خواب پا شدم و باهم رفتیم حموم اونجا هم یکم شیطونی کردیم.
اون روز بهترین روز زندگیم بود هنوزم تو هر موقعیتی با عشقم فریبا عملیات داریم و هیچوقت همدیگرو تنها نمیذاریم.
"پایان"
     
  
مرد

 
دوبی با برکت۱
همیشه تو خونمون دعوا بود..اصلا با هم نمی ساختن.در روز بیشتر از 5تا جمله نمیتونستن با هم حرف بزنن.مادر و پدرم رو میگم.واقعا موندم چجوری اینا باهم ازدواج کردن؛البته اون موقع بچه بودن.چون زمان ازدواج مادرم 14 سالش بود بابا 19 سال.سال بعد منو به دنیا آوردن.اسمم رامینه..تک فرزند بودم.همینقد هم که منو به این سن رسوندن کلی کار کردن..در حال حاضر 20 سالمه؛با قیافه ی معمولی اما هیکل ورزش کاری..از 16سالگی باشگاه بدن سازی میرفتم الانم میرم؛تنها جایی که توش آرامش دارم.
پدرم مهندس نفته و مادرم دکتره.کم پیش میومد همه باهم کنار همدیگه خونه باشیم اما همون قدری هم که با هم بودیم همش جنگ و دعوا بود.
یه شب بابا زودتر اومده بود خونه.
-سلام رامین مامانت کو؟
-سلام؛تازه رفته حموم
-رامین میخواستم بگم 3تا بلیط گرفتم برای دوبی آخر هفته
-واقعا بابا؟؟؟!
-آره عزیزم
-ایول دمت گرم بهترین خبری بود که میتونستی بدی.
وقتی که مامان سیمین از حموم اومد بابا بش قضیه رو گفت اونم مثه من ذوق زده شده بود.
اون شب یکی از معدود شبایی بود که با هم خوب بودن؛چقدر آرامش لذت بخشه..حاضر بودم هرچی دارم بدم اما این آرامش بمونه..
فردا صبحش زنگ زدم به جی افم
-سلام فاطمه خانومه خوشگلم
-سلام آقای خودم؛خوبی؟
-آره فدات الان کجایی؟
-خونم؛تنهام پاشو بیا اینجا
-باشه؛پس میبینمت
گوشیو قطع کردم سریع آماده شدم و با ماشینم رفتم طرف خونشون که قیطریه بود.
-بله؟
-رامینم؛درو وا کن
درو که وا کرد مثه همیشه اول رفتم طرف باغچه ی قشنگشون که فوق العاده بود؛دوس داشتم 1روز فقط بشینمو بش خیره بشم.
-آقای ما رو باش تو اومدی منو ببینی یا این گل و گیاهو
-به به سلام خانوم من؛میبینم تاپو شلوارکی که برا تولدت گرفتمو پوشیدی.
-آره دیگه؛سلیقه عزیزمه
-حالا بپا کثیفش نکنی قیمتش از تو بیشتر
اینو که گفتم افتاد دنبالم یه چند دور دور حیاط دویدیم تا بالاخر خسته شدیم روی صندلی تو حیاط نشستم فاطمه هم اومد کنارم.
دستاشو گرفتمو کشیدمش تو بغلم.
-رامین تا کی دوبی میمونین؟!
-فکر کنم 2هفته
-دلم برات خیلی تنگ میشه
-الهی من فدای اون دل کوچیکت بشم...اینو گفتمو لبمو گذاشتم روی لبش.طعم رژی که زده بود داشت دیوونم میکردم.
دستشو برد پایین و گذاشت روی رامین کوچولو و از رو شلوار نوازشش میکرد؛منم دستمو رسوندم به سینه های مرمریشو اونا رو تو مشتم گرفتم حسابی آه و اوه ش در اومده بود.
یدفعه احساس احساس لرزش بدی کردم...آخ ویبره گوشیمه
هرجور بود فاطمه رو کنار زدم و گوشیو جواب دادم.
-بله؟
-سلام رامین؛منم مامان..ماشینم توی خیابون خراب شده همینجور موندم؛زود بیا کمکم
-ای بابا؛باشه باشه.حالا کجایی؟!
-نیاوران خیابون.........
آدرسو ازش گرفتمو با فاطمه خداحافظی کردم رفتم طرف مامان.

پایان قسمت۱
     
  
مرد

 
مـــامـــــــــــان سکسی ، بسیجی جوانمـــــــــــــــرد ۱

من نمی دونم چرا در جامعه ما یه سری همش دوست دارن در کار دیگران سرک بکشن از فضولی خوششون میاد . تازه جون خودشون فکر می کنن که دارن ثواب هم می کنن . آدم تو خونه خودش هم آسایش نداره . آدم با یکی 20 سال بزرگتر از خودش ازدواج می کنه که 20 سال هم زود تر می میره همینه دیگه . شوهرم وقتی می مرد شصت سالش بود و من چهل سال داشتم . حالا یه دوسالی از این جریان می گذره . من و پسرم عمید که تازه هیجده سالش تموم شده با هم زندگی می کنیم . من حتی وقتی هم که باباش زنده بود عادت داشتم کنارش تقریبا لخت تو خونه بگردم . راحت باشم . مثل بعضی مادرا نباشم که پیش بچه شون روسری از سر نمی گیرن و دامنای تنگ و چسبون نمی پوشن . یه خونه ویلایی بزرگ با کلی تجهیزات داشتیم که خدا بیامرزی همه رو به اسم من کرده بود با چند باب مغازه و دو تا ماشین . تابستون و زمستون این زن همسایه بغلی که خونه اش بلند تر از خونه ما بود و از پنجره اتاقش داخل خونه مون سرک می کشید دیوونه ام کرده بود . همش می خواست ببینه این طرف من و پسرم داریم چیکار می کنیم . از اون مومن های جون عمه اش با حجاب و سابقه دار بود . چند سالی رو ازم بزرگ تر بود . اسمش هم بود عذرا خانوم . همسایه های دیگه می گفتند اون از همون اول انقلاب فضول و جاسوس و شلاق زن و لو بده بوده . منم بد تر می کردم . هر وقت می دیدم اون داره منو موقع شنا دید می زنه همین یه شورتی رو که به عنوان مایو پام بود از پام در می آوردم . از دست این عمید هم امون نداشتم . تازگی ها خیلی شیطون شده بود . وقت و بی وقت خودشو بهم می چسبوند . اوایل فکر می کردم از روی محبت و علاقه هست ولی وقتی که خوب دقت کردم حس کردم که این پسره هم در قاطی داشتن دست کمی از عذرا خانوم نداره . یه بار منو که با یه مایو تنگ یه تیکه ای داخل استخر بودم بغلم می کنه . خودشم یه شورت پاش بود . شورتش هم طوری خیس خورده بود که انگاری کیرش زنده و خالص زده باشه بیرون . پسر حداقل یه مایو رو می پوشیدی دیگه . طوری خودشو بهم چسبوند و بغلم زد که اصلا فکرشو نکرد که من در مورد اون چه فکری می کنم . امان از دست تو عمید ! بد تر از این ، این که طوری بغلم زد و پاشو از همون ناحیه کیر به بدنم چسبوند و طوری چشاشو بسته بود که انگاری من و تمام دنیا هم چشامونو بسته ایم . یک آن لرزید و من حرکات انفجاری ریزش آب کیرشو داخل شلوارش حس می کردم . یه دیوونه این جوری یکی هم اون جوری . منم خودم کم دیوونگی نداشتم . هوس سکس با یه غریبه به سرم افتاده بود . می دونستم اینایی که الان ادای بسیجی و بسیج بازی رو در میارن نود درصدشون زرنگند و می خوان زرنگ بازی در بیارن و ده در صدشون کس خلن . اون کس خلا رو که نمیشه آدمشون کرد باید یه جایی سرشون به سنگ بخوره یا این زرنگ ها یه سوتی بدن که اونا متوجه بشن . اون وقت اونا یا زرنگ میشن یا آدم . دلم می خواست این نود در صد رو یه جوری کیرشون می کردم . خلاصه کلام این عذرا خانوم ما همه بچه ها شو سر و سا مون داده بود و تنها با شوهرش زندگی می کرد . یه صندلی راحتی کنار استخر گذاشته بودم و هر بار که حس می کردم عذرا خانوم شلاق زن فضولیش گل کرده میرفتم روش دراز می کشیدم و دستمو از لای شورتم می ذاشتم روی کسم و باهاش بازی می کردم . این عذرا فضول از همون بالا دستشو به حالت تاسف این طرف و اون طرف حرکت می داد . این که چرا من این جوری هستم . خاک بر سر شما که آبروی هر چی دین و ایمونو بردین . خونه مردمو چرا دید می زنی .. یه روز که لخت داشتم توی استخر خونه ام شنا می کردم یک آن دیدم پشت سر عمید وارد خونه شد . می دونستم حال و روزشو . ولی حوصله کل کل کردن با اونو نداشتم . از طرفی می خواستم یکی از همین مومن های قلابی رو کیر کنم و شاید به کمک اون نیاز داشتم . همچین توپش پر بود که من یه لحظه فکر کردم نکنه اون صاحب خونه باشه . -ببینم زن تو خجالت نمی کشی که پیش پسرت این جوری می گردی . یه حجبی یه حیایی .. ایمانت کجا رفته .. -اون موقع که تو بچه های مردمو شلاق می زدی پرید رفت . -یعنی من این قدر پیرم ؟/؟ -فکر نکنم زیر پنجاه باشی . می خواستم چند تا بیشتر بارش کنم گفتم ولش . .. -اگه یه وقتی شوهرم از اون بالا تو رو این جوری ببینه چی میشه .. دلم می خواست وقتی که این حرفو زد اونو دو دستی بچسبم و پرتش کنم توی آب -عذرا خانوم کسی مجبورت نکرده اونجا وایسی و به خونه مردم سرک بکشی . تجسس گناه کبیره هست . -ولی خیلی از علما گفتند برای حفظ اسلام نیازه . نمی دونم کدوم حضرت بود که گفت جاسوسی برای حفظ اسلام است . خیلی سخت بود بفهمم که این جزو کس خلاست یا زرنگ ها . یه فایل هم باید باز می کردم که مخلوطی از زرنگا و کس خلا باشند . شایدم خودشو به کس خلی می زد . هر چند از فیلم بازی کردن پیش این جنده های اسلامی خوشم نمیومد ولی حس کردم باید با همون رنگ خودشون اونا رو نقاشی کرد . یعنی با این انسانهای بیشرم باید که منافقانه بر خورد کرد . منتها در جهت ریشه کن ساختن این عوضی ها . -عذرا خانوم فکر نکنین که من دین و ایمانم ضعیف شده . من هم یک زنم . شوهرم اون وقتا که زنده بود کیرش کیر نبود که به دردی باشه.. -واااااییییی عاطفه خانوم . خدا مرگم بده . گناهه چرا این جوری حرف می زنی -چه گناهی مگه شما هر شب از شوهرت کیر نمی خوری . تازه دو سال هم ازت جوونتره .. در هر حال تا زنده بود همون کیر نصفو نیمه اش یه دردی رو دوا می کرد ولی همون نصفه حالا زیر خاک آب شده . من باید چیکار کنم . منم آدمم دیگه . برم صیغه شم ؟/؟ صیغه یک مرد زن دار یا مجرد .. بالاخره یک مرد با ایمان که باید پیدا شه به داد من برسه . شما این دور و برا مرد با ایمان سراغ ندارین ؟/؟ مثلا خودش مومن باشه زنش هم مومن و درک کنه مسائلو . البته زنش می تونه همسر دائم باقی بمونه و من صیغه ای بشم . رنگ از رخساره عذرا پریده بود . حس کرد که منظورم شوهرشه .. -عاطفه خانوم نه .. من کسی رو نمی شناسم -مطمئنی .. اعصابشو خط خطی کرده بودم . حاضر بود جون و دین و ایمونشو بگیری ولی نظر بد به شوهرش نداشته باشی . منم که خیلی از عذرا خوشگل تر بودم وکم سن تر . می تونستم لقمه خوبی واسه اون باشم . هر چند همچین قصدی نداشتم که با شوهره رو هم بریزم . -خب عذرا خانوم میگن اگه همسایه گرسنه باشه و طرف سر به بالین بذاره بخوابه گناه کرده . زیر کیر شوهرت می خوابی به فکر بیدار ها هستی ؟/؟من دوست دارم یه مرد بسیجی یه فرد با ایمان مذهبی مثل آقات نه این که خودش باشه ها بیاد و یه کار حلال با هام انجام بده .. عذرا خانوم ماتش برده بود . نکنه این زنیکه بیفته گردن شوهرش .. فوری فکری به خاطرش رسید . دوستش اکرم واسه پسر بسیجی خودش امان خیلی ناراحت بود . از این که چرا نمی تونه واسش زن بگیره . ممکنه به انحراف کشیده شه .. .لحن مهربانانه تری به خود گرفت . -عاطفه خانوم اگه اون بسیجی بیست سالش باشه ایرادی نداره که ؟/؟ .. گل از گل من شکفته بود . ولی به زور جلو خوشحالی خودمو می گرفتم . -نه چه اشکالی داره . بالاخره جوانان ما هم باید یه روزی پخته شن . ما به عنوان یک امت واحده باید به جوانان خودمون انرژی بدیم . -من اول باید واسه مامانش زنگ بزنم . مامانش مدیر بر نامه های اونه . اون بدون اجازه مامانش آب نمی خورده . رفت یه گوشه ای که فقط خودش و اکرم بشنون که چی داره میگه ولی من خودمو طوری بهش نزدیک کرده بودم که متوجهم نشد و صدای هردو رو می شنیدم صدای اون طرف خیلی قوی پخش می شد .-الو اکرم جان یه زن جا افتاده خوش بدن و سکسی به تورم خورده حرف نداره . می تونی واسه چند روزی برای پسرت صیغه اش کنی . یه ماهی بدون تیغه . اصلا نیازی به مهر و این حرفا نیست . تمام بر نامه ها رو می تونی همین جا انجام بده . -عذرا جون کی می تونم ببینمش . این امان ، امان ما رو بریده . میگه من حتما زن می خوام . بد جوری شهوت زده به سرش ...........ادامه دارد ...............نویسنده .............. ایـــــــــــــــــــــــــــــــــــرانی .

شب است و ماه می‌رقصد
ستاره نقره می پاشد
من اما
ساکت و خاموشم
     
  
صفحه  صفحه 27 از 125:  « پیشین  1  ...  26  27  28  ...  124  125  پسین » 
داستان سکسی ایرانی

داستان های پیوسته و قسمت دار سکسی


این تاپیک بسته شده. شما نمیتوانید چیزی در اینجا ارسال نمائید.

 

 
DMCA/Report Abuse (گزارش)  |  News  |  Rules  |  How To  |  FAQ  |  Moderator List  |  Sexy Pictures Archive  |  Adult Forums  |  Advertise on Looti
↑ بالا
Copyright © 2009-2025 Looti.net. Looti Forums is not responsible for the content of external sites

RTA