انجمن لوتی: عکس سکسی جدید، فیلم سکسی جدید، داستان سکسی
داستان سکسی ایرانی
  
صفحه  صفحه 28 از 125:  « پیشین  1  ...  27  28  29  ...  124  125  پسین »

داستان های پیوسته و قسمت دار سکسی


مرد

 
مـــامـــــــــــان سکسی ، بسیجی جوانمـــــــــــــــرد ۲

همش می زنه تو سرش و آهنگ واویلا واویلا رو می خونه . میگه برم لبنان اونجا فراوونی زنه -خواهرم اونو اونجا نفرستی ها وقتی برگرده خواجه بر می گرده .. عذرا یه لحظه منو که دید دستپاچه شد و خداحافظی کرد . فردای اون روز تو همین خونه خودمون وعده گذاشتیم . اون شب عمید خودشو به تن نیمه لخت من می چسبوند و کیر شق می کرد -مامان مامان می خوای شوهر کنی ؟/؟ دیگه منو دوست نداری ؟/؟ مامان شوهر چی داره که من ندارم . -پسر تو که دیگه بچه نیستی الان هیجده سالته . ولی من خودم شنیدم که عذرا خانوم می گفت اونی که قراره شوهرت شه 20 سالشه و ..-پسر تو نمی دونی یه زن چی می خواد من که نمی تونم بگم تو شوهرم باش -ولی از کجا می دونی که نمی تونم -خیلی پررویی پسر به کی رفتی نمی دونم . دیدم ناراحت شد بغلش زدم و اونم از این وضع استفاده کرد و خودشو بهم چسبوند . عشق به این که بالاخره با یکی ار تباط سکسی بر قرار می کنم و فانتزی سکسی با یه جوان هیجان منو زیاد تر کرد و دیگه نفهمیدم عمید با من چیکار کرد . فقط خودشو اون قدر به من مالوند که فهمیدم آبشو تو شلوارش خالی کرده .. روز بعدش عذرا و اکرم خانوم با هم اومدند . اجازه دادم هر طوری که دوست دارن با هام حرف بزنن . بذار فکر کنن رئیسن . اکرم تا منو دید یکدل نه صد دل عاشق تن و بدن من شد . آخه سینه هایی به این درشتی باسن برجسته پاهایی کشیده شکمی فانتزی و اندامی موزون در این دوره و زمونه کجا گیر میاد .. اکرم : عذرا جون عاطفه جون دختره ؟/؟-نه بابا پسرش تقریبا همسن پسر توست . -پسرم تجربه سکسو نداره . من خودم باید همین جا باشم و دستورات لازمو بهش بدم . -ببینم اون قبول می کنه که تو حضور داشته باشی . اصلا عاطفه خانومو قبول می کنه ؟/؟ -رو حرف من حرف نمیاره . النظافه من الایمان . عاطفه خانوم اون یه تیکه موی بالای کستو بگیری بد نیست . دستامو داد بالا و گفت زیر بغلت هم که مو داره . پسرم خیلی مشکل پسنده -اون که تا حالا چیزی پسند نکرده . -فرقی نمی کنه من و اون نداریم . در ضمن اون از کس و کون چیزی نمی دونه من باید همین جا وایسم خودم بهش آموزش بدم و بار اول شاهد سکس باشم . دلم طاقت نمی گیره . یه عمریه بچه بزرگ کردم نمی تونم بی تفاوت باشم . همین یه پسرو دارم . -ببخشید باباش هم میاد جریانو از نزدیک می بینه ؟/؟ -نه باباش واسه دختراش کلاسای آموزشی میذاره . منم مسئول این پسرم شدم . به هر حال باید مبارزه کرد -ببخشید می خواین منوبه صیغه امان جان در بیارین . کی خطبه می خونه -من خودم واردم . همین جا صیغه یک بار مصرف می خونم . -یعنی با این صیغه فقط میشه یک بار سکس کرد ؟/؟ -نه یه نصفه روز .. بعد من پسرمو می برم و دوباره هر وقت که اومدیم یه خطبه دیگه می خونیم . در ضمن یادت باشه یه چادر مشکی مخصوص بذاری سرت اگه خواستی بریم بازار برات بگیرم به عنوان عروس گلم .. -نه مادر شوهر جان من خودم دارم . به نظرم اومد این مادر شوهربسیجی رو یه جایی دیدم . انگاری دبستان با هم همکلاس بودیم . ولی اون منو به جا نیاورد . تمام سوراخ سنبه های بدنمو دید زد فقط به کسم چراغ قوه ننداخته بود . هر جا رو که نگاه می کرد به عذرا خانوم هم می گفت که اونم بیاد یه دیدی بزنه . -ببخشید امان جان هم که تشریف بیارن همین بر نا مه ها هست ؟/؟ -خب پسرم عمری رو غرق ایمان و مذهب بوده اون چه می دونه کس که از وسط باز میشه مسیر کیر به کدوم سمته -باورم نمیشه بسیجی جان بر کف تا حالا کیر بر کف نشده باشه . عمید پسر گل من یه گوشه ای قایم شده بود و با حسرت موضوع رو تعقیب می کرد . روز بعدش این امان خان و عذرا خانوم و اکرم خانوم با هم تشریف فر ما شدند . منم چادر مشکی رو انداختم سرم ولی گفتم ببخشید عروس چادر سفید سرش می کنه . همش که نباید عزاداربود -حرف نباشه . این فرق می کنه صیغه با عقد دائم فرق می کنه .. چند تا ورد خوند و مثلا ما محرم شدیم . عذرا : اکرم من برم ؟/؟ من و پسرت نا محرمیم . -نه تو باش . تا وقتی که امان رو لختش نکردیم تو باش . الان باید خوب بهش بگیم چیکار کنه . من و اون پسر بسیجی که خیلی هم خوش تیپ بود و ته ریش هم داشت زیر چشمی به هم نگاه می کردیم . چادر از سرم در آوردند و کاملا لخت جلوی اون پسره قرار گرفتم . امان تا منو لخت دید دستشو گذاشت جلو شلوارش و با کیرش ور رفت -پسر م . این زنته . مثل این که عادت کردی . تو که اهل گناه کبیره نبودی استمنااز گناهان بزرگه . چی بهش می گن عوام ؟/؟ -جق جلق زدن مامان . -تو که از این کارا نکردی .. -مامان بس کن . وادارم نکن دروغ بگم . -وای من بچه تر بیت نکردم توی آتیش جهنم بسوزه .. توبه کن توبه کن . از این به بعد عاطفه خانوم که هست دیگه نباید جق بزنی . تو پنج دقیقه هم نمی تونی صبر کنی ؟/؟ مبارزه با نفس جهاد اکبرت کجا رفت . آبروی بسیجی رو نبر دیگه .. منم واسه این که امان زیاد ناراحت نشه دستمو گذاشتم روی کسم و باهاش ور رفتم . که مثلا این یک امر طبیعیه -اکرم خانوم هر مالشی معنای جق زدن رو نمی ده . امان جان پسر متدین و خیلی با شعوریه -یعنی مادر شوهرت بی شعوره ؟/؟-خواهش می کنم من جسارت نکردم . منو رو زمین خوابوندن و دوباره راه سوراخ و طرز فرو رفتن کیر توی کس رو هم به این پسره آموزش دادند . عجب گیری افتاده بودیم . من خودم بهتر به این آموزش می دادم . اصلا آموزش سکس همراه با عمل بهتره . این جوری این بسیجیه بیشتر گیج می شد . رفتم روی یکی از اون صندلی خوابیده های کنار استخر دراز کشیده لاپامو باز کردم تا این خانوما بهتر آموزش بدن . هنوز طعم شوهر جدید رو نچشیده دو تا مادر شوهر نصیبم شده بود . اکرم به نوک سینه هام اشاره کرد . -امان جان پسر گلم با دو تا انگشتات نوک سینه های عاطفه خانومو مالشش بده . تیز میشه . وقتی خوشش بیاد این حالت بهش دست میده . بسیجی خجالتی یه چیزی در گوش مامانش گفت .. مادره گفت ای شیطون . باشه من الان درستش می کنم . اکرم اومد بهم گفت که امان دوست داره من قمبل کنم یه آموزش هم حرکات و رزم اولیه رو از ناحیه کون هم ببینه . یه اشاره ای به امان کرده و خیلی آروم بهش گفتم آدم از زنش که خجالت نمی کشه . بد بخت کیر داخل شلوارش ورم کرده بود و کاری نمی تونست بکنه . اکرم طوری باهام رفتار می کرد که انگاری این اونه که باهام ازدواج کرده . کونمو به طرفشون قمبل کرده بودم . اونم اونو از وسط بازشون کرد و داشت واسه پسرش تشریح می کرد . -دیگه اینا رو باید بدونی چیه . عذرا : چه می دونه بیچاره تا حالا از این راه که نرفته . پسر چشم و گوش بسته و با ایمانیه . سرش تو لاک خودش بوده . یه پاش خونه هست و یه پاش مسجد و یه پاش هم توی خیابونه و داره دنبال خلافکارا می گرده .. اکرم : ببینم پسر منو جزو چهار پایان کردی ؟/؟ -عذارا : نه اینی که من گفتم سپاهه نه چهار پا . اکرم کف دستشو رو کس من کشید و خیسی اونو به پسرش نشون داد . -این نشون می ده که عاطفه جون نیاز جنسی داره . منتظرته .. دلمو برده بودن . مدتها بود که سکس نداشتم و اینا نه منو درک می کردند نه این جوان بیست ساله خجالتی رو . ایمان زیادی کس خلی هم میاره دیگه . -خب امان جان از این طرف هم می تونی راحت کارتو بکنی .. -اگه سوالی داری می تونی همین الان بکنی . پسر جان بر کف بسیجی اومد جلو و با دو تا دستاش کونمو بازش کرد و انگشت اشاره شو گذاشت رو سوراخ کونم -مادر جان برای این حکمی هست ؟/؟ -عزیزم تا اونجایی که من می دونم جایز نیست . در این مورد باید دید دستور مراجع مختلف چیه ولی این بابات همیشه یک تبصره ای برای من می آورد . -پس راه حلی داره ؟/؟ -برای کون من نقشه چیدین ؟/؟ اکرم : زن که رو حرف شوهرش حرف نمیاره . در اسلام زن باید که مطیع باشه .. نکنه راستی راستی فکر کردن که من زن عقدیشون شدم .اومدن یه چیزی خوندن و رفتن و خودشون هم نفهمیدن چیه . -مامان من واسه امتحان دادن آماده ام . اکرم یه نگاهی به عذرا خانوم انداخت و من هم که از رو عادت و ادبمه که گاهی وقتا به اون و هم به اکرم میگم خانوم ولی حیفه اسم خانوم رو اونا گذاشتن ..عذرا یه نگاه عجیبی به اکرم کرد وگفت می دونم من الان میرم تا گناه نکنم ولی اکرم جون خیلی مراقب این پسر بسیجی باش . ایمانشو مثل خودت قوی کردی حالا نوبت چیزای دیگه شه . . قبل از این که عذرا از خونه بره بیرون و تعجب می کردم که چطور رضایت داده بره تا شاهد این فیلم سوپر نباشه پسرم عمید رفت جلوشو گرفت و زار زار گریه ..-پسر جان نکاح یک سنت مقدس اسلامه . تازه امان خان هم یه جوان خوبیه . -پس من چی که جز مامانم هیشکی دیگه رو ندارم . یعنی اون بابام میشه ؟/؟ فقط دوسال ازم بزرگتره .. -خب اون از الان تا دوازده ساعت دیگه باباته . این از کرامات یک بسیجیه که به موقعش می تونن بابا ی یتیمان هم بشن .. وقتی فاصله شون زیاد تر شد دیگه صداشونو نشنیدم . دلم واسه پسرم می سوخت . ولی باید منو درک می کرد . لحظاتی بعد این پسره اومد و رو کونم سوار شد . یه نگاهی به دور و برش انداخت و مامانشو ندید . یه نفسی به راحتی کشید . -امان جون من راستشو بگو تازه کاری ؟/؟ خیلی هیجان زده بود . نتونست یا نمی خواست که جواب منوبده کیرشو مالید به سوراخ کونم و تا بیام یه چیزی بگم اونو فرو کرده بود توی کونم . بهم مهلت نداد تا ببینم کیرش چه شکلیه و بتونم یه لذتی هم از تماشای کیرش ببرم . -آههههههههه .. آههههههههه .. -چیه امان خوشت میاد ؟/؟ آخرش کار خودتو کردی . فکر نمی کنی که یک زن اونم بار اول بیشتر دوست داره از کس بهش حال بدی ؟/؟ اون که منو تنها گیر آورده بود یواش یواش داشت زبونش باز می شد -عاطفه جون . حس می کنم پاداش مبازه با نفس خودمو گرفته باشم . سوراخ کون من هم اونو نا امید نکرده بود . ...........ادامه دارد ...............نویسنده .............. ایـــــــــــــــــــــــــــــــــــرانی .

شب است و ماه می‌رقصد
ستاره نقره می پاشد
من اما
ساکت و خاموشم
     
  
مرد

 
مـــامـــــــــــان سکسی ، بسیجی جوانمـــــــــــــــرد ۳ ( قسمت آخر )

هیجان این که تا چند دقیقه دیگه کیرشو فرو کنه توی کسم یه لذت خاصی رو در من به وجود می آورد که بتونم از کون دادن لذت ببرم .. -آهای امان جان . خوب متوجه نمی شم تو الان کیرتو کجا فرو کردی ؟/؟ از این فاصله من نمی تونم خوب ببینم .که کیرت توی کسه یا کون . خطا نکرده باشی . تازه بهداشتی نیست .. اکرم خانوم همه چی رو زیر نظر داشت . سرمو که بالا کردم از اون بالا دیدم که عذرا خانوم از خونه خودشون همه چی رو زیر نظر داره . عجب گیری افتاده بودیم . جنده ها همچین مصیبتی ندارند که من داشتم . اکرم نمی دونست که عذرا داره نگاه می کنه . -ببین امان سیاست داشته باش . راه بیفت بریم طرف اتاق . این که درست نیست -آخه مامان ناراحت میشه . -من که با مامانت از دواج نکردم . تازه از این به بعد قراره هفته ای چند بار زنت بشم . آفرین پسر خوب . یه نگاه به اون بالا بنداز عذرا جون هم داره من و تو رو می بینه . این محرمه ؟/؟ خیلی گناه می کنی . حیفه اون جوون رعنا و رشید و با ایمان و یک بسیجی متدین و رزمنده جان بر کف بدنشو به یک نامحرم نشون بده . خیلی بده . تازه من زنتم اجازه نمیدم بهت . به چه حقی باید کیرتو یه نامحرم از اون بالا ببینه . اونو بردمش اتاق ولی حس کردم عمید داره جریانو می بینه . دررو از داخل قفل کردم . رفتیم توی اتاق خواب و در اونجا رو هم بستیم و حالا این رزمنده اسلام شجاعانه تر افتاد روی من . این بار کسمو هدف گرفت .. منم کسمو حرکتی داده گذاشتم رو دهنش . کسمو روی صورت و لباش حرکت دادم تا یه آموزش کس لیسی درست و حسابی بهش داده باشم .. -عاطفه جون خوبه ؟/؟ راضی هستی ؟/؟ -آخخخخخخخ نمی دونی وقتی زن آدم از آدم راضی باشه چه ثوابی براش نوشته میشه . یه حس خوبی در من به وجود اومده بود . حس باز گشت به دوران جوانی . اون موقع که 20 سالم بود یه چهل ساله داشت منو می گایید حالا که چهل سالم شد ه بود واین سنو ردش کرده بودم یه کیر بیست ساله داشت تر تیب منو می داد . چه جالب . اصل خاصیت جا به جایی در ریاضیات . عاطفه عاطفه لذت ببر کیف کن . بی خیال پسرت بی خیال اون دو تا زن فضولی که اون دور و برت هستند .. طوری فریاد می زدم و کیر کیر می کردم که می دونستم همه دارن صدامو می شنون .. از تماس دستای امان با کونم لذت می بردم . سینه هامو به خوبی می خورد . با تنم ور می رفت .منو به آخر هوس رسونده بود . حس می کردم که دیگه نزدیکه ار ضا شم نمی دونم آیا متوجه شد که در حال ارگاسمم یا نه ولی همین جور حس می کردم که یه جریانی در بدنم به راه افتاده که داره طول ار گاسممو زیاد می کنه . در همین لحظات اونم نتونست یا نخواست جلوی ریزش آبشو بگیره . محکم کمرشو چسبیدم . من دیگه به عواقبش فکر نکردم . حس کردم که نیاز دارم . نیاز به این که آبشو توی کس تشنه ام خالی کنه .. . عمید پشت در اتاقمون بود و چند بار با دست به پشت در زد . مامان مامان بیا اینو اکرم خانوم داده . بیا میگه این لازمه .. . لعنتی چرا نمی ذاره ..ما حالمونو بکنیم . در اتاقو باز کرده خودمو کنار کشیدم تا سرمو ببینه و تن لختمو نبینه هر چند در محوطه و کنار استخر منو لخت دیده بود . دستشو دراز کرد و دو تا کاندوم دستش بود -اینو اکرم خانوم داده گفته بدمش به بابا امان واجبه حتما برای ایمنی لازمه .. نمی دونم چی شد که سرشو جلو تر آورد و آب کیر امان رو که از کسم در حال خالی شدن بود دید .. خیلی دلم واسش سوخت . -عزیزم اینو ازت می گیرم ولی به اکرم خانوم بگو دیگه خیلی دیر شده چون نوش دارو بعد از مرگ سهراب اومده . این بار واسه این که بیشتر بهش حال بدم تا از این صیغه های موقت در موقت داشته باشیم رفتم رو کیرش نشستم و سوراخ کونمو گذاشتم روش . یه سرویس به این شیوه منو گایید و بعد هم اومد پشتم قرار گرفت و از این طرف هم حال کرد .. امان نه چاق بود و نه لاغر ولی باهاش حال می کردم . وقتی که این بار توی کونم خالی کرد در جا خودمو کنار کشیدم و کیرشو گذاشتم توی دهنم .. چقدر قیافه اش خوشگل شده بود وقتی که رفته بود توی خماری . در هر حال وقتی کارمون تموم شد عذرا و اکرم و عمید رو دیدیم که دارن کنار استخر با هم حرف می زنن . البته عمید داشت زار زار گریه می کرد و از بی پدری و از بی زنی و بی مادری می نالید . اکرم و عذرا هم همراه با عمید اشک می ریختند . عذرا بعدا برام تعریف کرد که عمید گفته که مامانش به جای این که به فکر اون باشه که حالا یه جوونه به گناه کشیده نشه اول رفته دنبال جور کردن واسه خودش . اون شب عمید باهام حرف نزد . حتی طبق عادت که خودشو به من می مالید و تو شلوار خیس می کرد این کارو نکرد . حتی جلوش سکس می گشتم اونو بغلش می زدم ولی انگار نه انگار . -من دیگه مادرت نیستم ؟/؟ -تو یک مادر هوسبازی . این حرف اون مث یه خنجری بود که به قلبم فرو رفته باشه . صبح روز بعد دیدم که اکرم و عذرا و امان در خونه مونو زدند . معلوم نبود این عذرا واسه چی خودشو نخود هر آش می کنه . دو تا زن منو کشیدن کنار و گفتند عمید پسر یتیمیه و یتیم نوازی در اسلام ثوابش زیاده . انگاری از دیروز به جیگرمون کارد کشیده باشن . اگه می تونستی هوای پسرتو هم داشته باشی خیلی خوب می شد . ما تصمیم گرفتیم واسه این که همه راضی باشند و دل یتیمی نشکنه و پسر منم راضی باشه یه بر نامه سکس دو تا پسرا رو با تو پیاده کنیم .. -یعنی چه . یعنی من با دو تا پسر ؟/؟ امان پسر با ایمانیه . یعنی رضایت میده ؟/؟ آخه اون الان دوازده ساعت صیغه به سر اومده .. -دخترم ! (حالا تو نگو ما هم سن بودیم )عیبی نداره جای دور نمیره . رضایت بده پسرم برای این که قدم خیر برداره هر کاری می کنه . میشه حالا یه خطبه ای دوباره خوند وتو و امان رو صیغه کرد . تو و پسرت که محرم هستید . خود به خود همه چی حلال میشه . اگه یه غریبه می خواست بیاد و تو رو با امان شریک بشه حرام بود ولی حالا که پای پسرت در میونه عیبی نداره . نمی دونی چقدر دلم سوخت وقتی اون زار زار گریه می کرد . امان هم میگه هر چی عاطفه جون بگه من حرفی ندارم . -با پسرم هم حتما حرف زدین -حسابی اون که با دمش داره گردومی شکنه . اصلا به روش نیاورده سیاستشو پیش تو نگه داشته . ولی میگه اگه مامان نخواد چی ؟/؟ اون و امان طوری رفیق شدن که امان میگه هر چی که تجربه کسب کرده در اختیارش میذاره . خلاصه من و امان و عمید سه تایی مون تک و تنها شدیم . این بار دو تا زنو ردشون کردیم و از خونه بیرون فرستادیم . ولی می دونستم که عذرا اکرمو می بره خونه شون و از اون پنجره بالا ما رو زیر نظر می گیرن . با این حال گفتم به درک باشه . دیگه دو تا زن با هم جیک شده بودند و حلال و حرام هم کنار رفته بود . و دیگه نامحرم و محرم رو کنار گذاشته بودند و به ثواب اخروی و یتیم نوازی فکر می کردند . وقتی من و دو تا پسرا کنار استخر تنها شدیم تعارفات شروع شد . امان : اول شما بفرمایید برادر .عمریه در کنار شما بوده واسه شما زحمت کشیده . ما در مقابل شما صاحب زن نیستیم . -بابا امان ! امکان نداره تا شما کیر جلو نذارین یعنی پا پیش نذارین قدمی بر دارم . اگه محبتهای شما نبود این مادر کجا بود که هوای منو داشته باشه -پسرهه بی نمک کاری نکن که بهت کس ندم ها . من کم به تو محبت کردم ؟/؟ این جوری جلو پسر مردم ویک بسیجی با ایمان آبرومو می بری ؟/؟ یه اشاره ای به کسم کرده گفتم من چقدر باید به خاطر این یه تیکه گوشت خجالت بکشم . رفتم طرف کیر پسرم و کف دستمو دورش حلقه زده گفتم شما مردا همش باید به فکر این باشین..؟/؟ امان : عمید اول برو از دل مادرت در بیار . رضایت اونو جلب کن . چون این کار ثوابش از همه چی بالاتره . تو که نباید دل مادرتو درد بیاری . بهشت زیر پای مادرانه . اون برات زحمت کشیده..عمید اومد منو بغلم زد و دو تایی مون به شدت گریه می کردیم . امان هم که خیلی احساساتی شده بود نتونست جلو گریه شو بگیره . پسرم که شرمنده اخلاق بسیجی جوانمرد شده بود خودشو انداخت توبغلش و گفت بابا امان نوکرتیم . کی میگه بسیجی بده . کی میگه بسیجی نامرده . ازبس این ضد انقلابیون منافق پشت سر شما شایعه پراکنی کردن ما هم دیگه باور کردیم . شرمنده ایم -دشمنت شر منده باشه .. از پسرا اجازه گرفته و رفتم سریع یه آرایش مختصری کردم و اومدم . دهن دو تایی شون از تعجب وا مونده بود ولی بازم به هم تعارف می کردند . -پسرا ایثار گری هم حدی داره منو که نباید فراموش کنین . کنار آب و سکوی استخر پسرمو رو زمین درازش کرده رو کیرش نشستم . از اون طرف امان کون پرست هم کردتوی کونم . واسه اولین بار بود که کیر عمید جانو توی کسم احساس می کردم . چه احساس خوب و قشنگی بود . از این که دیگه احساس ناراحتی نمی کنه خیلی خوشحال بودم . اون بالا اکرم و عذرا که از این نمایش فیلم هندی احساساتی شده بودند همچنان با دستمال در حال پاک کردن اشکهای خود بودند . -اووووووففففففف عمید عمید پسرم . چه کیییییییررررررررری .. کی این قدر بزرگ شده مادرت خبر نداشته .. واسه این که امان ناراحت نشه مجبور بودم از کیر اونم که توی کونم رفته تعریف کنم . ولی می دونستم که این بسیجی درک و شعورش خیلی بالاست . و از این که من از کیر پسرم تعریف کنم ناراحت نمیشه . -امان جون تند تر کونمو بکن . کیف کن . لذت ببر . دو تایی مقاومتشون زیاد شده بود . پسرم که به اندازه کافی از پشت شلوار در یه حالت شبه جق منو گاییده بود و این امان هم که دیروز هم خو دش هم منو سیر کرده بود . پیوند اتحاد ما سه تا لحظه به لحظه محکم تر می شد دو تایی شون دستاشونو گذاشته بودند رو سینه هام و منم دستامو گذاشته بودم رو دستای اونا . چه صحنه با شکوهی . از امان خواستم که کیرشو بذاره توی کسم . تا دو تا کیر با هم وارد کسم باشه و این دو تا کیر در اثر تماس با هم وحدت کلمه ای بین امان و عمید به وجود بیارن که نا گسستنی باشه .. -آخخخخخخخ پسرا پسرا بیشتر از خود سکس این محبتهای سکسی منو به هیجان میاره دوستتون دارم . اون بالا عذرا و اکرم چه سوتی می زدند . به هیجان اومده بودند از این که دو تا کیر رو توی یک کس می دیدند . با خودم گفتم هنوز کجاشو دیدین . این بار ازشون خواستم دوتایی بکنن توی کونم . به زحمت این کارو انجام دادند ولی دیگه حرکت نمی تونستن بکنن . -حالا بریم توی آب . منو بردن داخل آب . چه صفایی داشت . این بار امانو بغل کرده و کیرشو فرو کردم توی کسم و عمید هم از پشت کمرمو گرفته بود و کونمو می گایید . -آههههههه نهههههههه پسرا پسرا . باید ارضام کنین . دیگه طاقت ندارم . هوس دارم . یه بار ارضام کنین بعدا هر کاری دوست دارین انجام بدین . دوباره کنار استخر دراز کشیدم و پاهامو به دو طرف باز کردم . دو تا سر اومد طرف کسم .. با این که خیلی کیف می کردم و لذت می بردم ولی ازشون می خواستم که یکیشون رو کسم زوم کنه . امان اومد رو سینه هام و نوکشونو میک می زد . پسرم عمید هم کسمو می خورد .-عمید عزیزم کسسسسسسم کسسسسسسم دوباره کیر می خواد کیر کیر کیییییییییررررررررررر . پاهامو بازترش کرده و عمید کیرشو فرو کرد توی کسم .-امان جان یه دقیقه برو بپرس شوهر عذرا خانوم خونه نباشه .. چون هوس کرده بودم اون فضا رو بلرزونم .. چند لحظه بعد بر گشت و گفت نه اونا اون بالا تنهان و توی خونه کس دیگه ای نیست . فریاد زدنو شروع کردم تا سکس بیشتر بهم بچسبه .-آخخخخخخ عمید کسسسسسسسسسسسسم کسسسسسسسسسسم کیییییییررررررت گازششششش بگیر بگیر .. جووووووووون . شروع کرده بود به بوسیدن ملایم تمام بدنم و نوازش کردنم -آها آها آها خوبه خوبه ولم نکنین بچه ها ادامه بدین داره میاد داره میاد . آبم داره میاد . دارم حال می کنم . حال می کنم . حال می کنم . اوووووووففففففف اوووووووووففففففف دستمو رو سینه عمید گذاشته و با آخرین زورم چنگش می گرفتم .از هوس زیاد دلم می خواست سرمو بکوبونم به لبه های استخر .. -آههههههه آههههههههه داره می ریزه . عمید مامانتو سر حالش کردی . مال من ریخت . حالا یه کاری کن مال تو بریزه ..-اوووووخخخخخخ مامان مااااامااااااان کیرم کیرم . چه باحالی مامان چقدر مزه میده . کیف داره . همیشه بهم بده . پسر خوبی میشم . -بریز دیگه خالیش کن از تشنگی مردم .. -چقدر داغه -مامان اومد اومد اومد ..-عمید این همه پرش کیر داری ؟/؟ چقدر آب داری -این از برکت گاییدن مامانه دیگه.-زود باش کیرتو در آر بذار توی دهنم امان جان تو برو کیرتو بذار جای کیر عمید آبتو خالی کن توی کسم نترس کجا بود بار دار شم . عمید کیر خوش طعمشو فرو کرد توی دهنم و امان هم گاییدن کسمو شروع کرد . چه مزه ای می داد کیر خوردن و دو تایی کیر خوردن . کیر پسرمو تمیزش کردم و اون رفت سراغ لبام و بوسیدنم . امان هم توی کسم خالی کرد و کیرشو کشید بیرون و به طور خود کار همون کیر رو فرو کرد توی دهنم . لحظاتی بعد دو تا پسرو صداشون زده گفتم و با انگشت به منی هایی که در حال بیرون ریختن و پس زده شدن از کسم بودند اشاره کرده و گفتم پسرا شما خیلی با محبتین . به هم دست دوستی و پدر و پسری و بهتره بگیم برادری دادین . ایثار گرین . اما این آب کیر رو می بینین اینا رفتن تو هم و یه اتحاد قشنگی رو به وجود آوردند . اتحاد از این که دو تا پسر غرور خودشونو زیر پا گذاشته تا نشون بدن که خود خواه نیستند . با ادغام آب کیرتون در داخل کس من یک پیوند خونی هم بین شما ایجاد گردیده . یهو دیدیم یه صداهایی از اون بالا میاد . انگاری که تظاهراتی شده باشه . عذرا خانوم و اکرم جان دو تایی دستای مشت کرده شونو رو به آسمون گرفته شعار می دادند بسیجی ،عاطفه ، عمید جان !پیوندتان مبارک ! ... پایان .. نویسنده .... ایـــــــــــــــــــــــــــــــرانی .

شب است و ماه می‌رقصد
ستاره نقره می پاشد
من اما
ساکت و خاموشم
     
  
مرد

 
دوبی با برکت۲

وقتی رسیدم پیش مامان دیدم ماشینو دارن بکسل میکنن..مامانو سوار کردم و رسوندمش خونه.
خودمم یکم تو شهر دور زدم و برگشتم خونه..
-سلاام مامان بابا کی میاد پس؟6 7ساعت دیگه پروازه ها.
-سلام عزیزم؛میرسه الان؛زنگ زد گفت تو راهه.توأم برو چمدونتو ببند هر وسیله ای هم میخوای بردار...
رفتم تو اتاق کامپیوترو روشن کردم چندتا آهنگ پلی کردمو شروع کردم به جمع کردن وسایل بهرحال 2هفته قرار بود بمونیم..
بابا هم اومده بود دیگه همچی آماده بود که بریم فرودگاه..
که موبایل بابا زنگ خورد-بله! -آره الان خونم -یعنی چی؟من دارم میرم مسافرت -هیچ آدم دیگه ای جز من نیست!!
منو مامان داشتیم با تعجب به حرفای بابا گوش میدادیم گوشیو که قطع معلوم بود عصبانیه.
مامان-چی شده رضا؟
-چمیدونم بابا میگه یکی از پالایشگاه ها مشکل پیدا کرده باید برم اونجا.
-یعنی مسافرت کنسل شد بابا؟!
-نه رامین تو با مامان برین منم تا 2 3 روز دیگه میام.
مامان-اما...!
-اما نداره دیگه؛شما برین منم زود میام.
بالاخره منو مامان تنها سوار ماشین شدیم و رفتیم فرودگاه.
-اوف چقدر هواپیما تأخیر داره!
مامان-میگن تا نیم ساعت دیگه میاد
بلند شدم برم دستشویی یه آبی به سر و صورتمون بزنیم که چشم خورد به یه مهماندار که زل زده بود به من یه چشمک براش زدم که با یه لبخند جوابمو داد قیافه ی با نمکی داشت واقعا؛حیف که عازمم وگرنه میموندم اون مخ نداشتتو میزدم.
**********
-مامان بیا اینم صندلیای ما
منو مامان کنار هم نشستیم.
یه بار وقتی 10سالم بود رفته بودم دوبی با مامان و بابا اما طبیعتا چیزی یادم نمیاد؛برا همین خیلی ذوق داشتم.
وقتی داشتم از پله های هواپیما پایین میومدم مات زیبایی شهر شدم..چراغ های زیادی که به شهر زیبایی خاصی داده بودن,برج های بلند.الکی نیست که مدرن ترین شهر دنیا شناخته شده.
با مامان سوار یه تاکسی شدیم و رفتیم به هتلی که بابا برامون رزرو کرده بود.
-وای عجب هتلیه مامان عکساشو چندباری تو اینترنت دیده بودم.
-آره خیلی قشنگه معماری یونانی توش بکار رفته.
اسم هتلش آتلانتیس بود وقتی از در هتل رد شدم تفاوت رو احساس کردم هوای بیرون واقعا گرم بود اما اینجا مثله بهشت بود یه هوای عالی.مثل گیجا به درو دیوار و ستونای هتل زل زده بودم.خب حق بدین تاحالا ندیده بودم.
رفتیم جایی که باید کلید اتاق رو تحویل میگرفتیم.یه زن خوشگلو شیک اونجا بود که وقتی نام رزرو کننده رو گفتیم کلید اتاقمونو داد یه اتاق 3 نفره.که یه تخت یک نفره داشت با یه دو نفره.
دم دمای صبح بود از خستگی هم من هم مامان ولو شدیم روی تخت و خوابیدیم.

پایان قسمت 2
     
  
↓ Advertisement ↓
مرد

 
عشق وشهوت وشکیبایی ۱

از سر خاک بر گشتیم هنوز همون زیبایی گذشته رو داشت . . همون صورت گرد و تپل بچگی هاشو . همون طراوت دوران نوجوانی و جوانی خودشو . هیچوقت نخواست عشقمو بپذیره . حتی حالا که بعد از 15 سال ازدواج یه سالی می شد که شوهرش مرده بود . مینای 38 ساله دو تا دختر داشت 15 و 7 ساله . یکی اسمش بود معصومه و یکی دیگه منیژه . چقدر از بچگی ونوجوونی ام با اون خاطره داشتم . از روزی که به اون گفتم که دوستش دارم رابطه من و اون خراب شد . -ببین میلاد من دوست دارم با یکی ازدواج کنم که عاشقش باشم . من و تو از سه سالگی با هم همبازی و همسایه بودیم . با هم درس می خوندیم . خونواده های ما ما رو به عنوان دو تا خواهر و برادر می شناختند . راست می گفت . خونه ما یه خونه خیلی بزرگ و قدیمی بود که از وسط نصف شده بود و بین دو تا خونه در هم داشت . یعنی دری که مخصوص ما دو تا خونواده ها بود که بریم خونه هم . نه اون زیاد به دخترای دیگه گرایشی داشت نه من به پسرا . آخرشم وقتی که با باش مرد خیلی زود با یکی ازدواج کرد . هرچی زار زدم که مینا از چی می ترسی من تنها پسر بابام هستم و این قنادی بزرگ که حالا بهش میگن شیرینی سرا می تونه به پنجاه نفر روزی بده .. بابا می خواد منو مسئولش کنه . به گوشش نرفت که نرفت . بیست و دو ساله بود که از دواج کرد . یعنی حدود هیجده سال بعد از این که اولین بار دیدمش . تا مدتها عین آدمای گیج , حال و روز درست و حسابی نداشتم دلم می خواست بمیرم . باورم نمی شد که کار خودشو کرده باشه . یه روز ازش پرسیدم مینا راستشو بگو با عشق ازدواج کردی ؟/؟ -بس کن . من نمی خواستم کسی دلش به حال من بسوزه . دیگه از اون به بعد حال و حوصله دختر یا زنی رو نداشتم . مینا بعد از 15 سال ازدواج بیوه شده بود . ولی من هنوز از دواج نکرده بودم . هنوزم دوستش داشتم هنوزم وقتی اونو می دیدم به یاد بچگی هام میفتادم . به یاد این که بر سر عروسکش خیلی با هم کل کل می کردیم و آخرش من اونو می زدم و اونم با پنجه هاش به صورتم فشار می آورد . برادر بزرگش میومد و اونو با خودش می برد ولی پنج دقیقه بعدش با هم بودیم . بزرگتر که شدیم با هم تو کوچه پس کوچه ها قدم می زدیم . راه مدرسه مون تا آخراش یکی بود . با هم می رفتیم و گاهی با هم بر می گشتیم . دوستاش فکر می کردند من دوست پسرشم . سی و پنج سال از اولین لحظه های در کنار هم بودن می گذشت و من چقدر دلم می خواست که اونو در آغوش بکشم و بعد از این که عشقمو بهش ابراز کردم باهاش سکس کنم . نه از اون سکسایی که دلمو بزنه و منو ازش دور کنه . یه بار وقتی که پونزده سالم بود بوسیدمش . وقتی اون هم صدا و هماهنگ با من لبامو می بوسید حس کردم که این اول راه عشق من و اونه ولی بازم همون لجبازی و همون حسی که من و تو نمی تونیم و نباید که عاشق هم باشیم .. مینا بعد از مراسم سالگرد شوهرش ازم خواست که از اونجایی که دلش خیلی گرفته و می خواد یه دوری تو خونه قدیمی مون که حالا متروکه مونده و شاید آپارتمان شه بزنه منم باهاش همراهی کنم . اتفاقا هر دو تا خونه به همون صورت مونده بود . هر چند وقت در میون یکی میومد و علفهارو هرس می کرد و درختا رو اصلاح . چقدر دلم می خواست به مینا بگم که تو رو با دو تا بچه قبولت می کنم . باهام ازدواج کن ولی می دونستم دوست 35 ساله من که بعد از از دواجش دیگه اون صمیمیتو باهاش نداشتم تن به این کار نمیده . شش ماه بعد از مرگ شوهرش این حرفو بهش زدم که گفت اصلا حرفشو نزن . ولی من نا امید نشدم . به عنوان یک دوست سعی می کردم تنهاش نذارم . خونواده های ما با این مسئله کنار میومدن ولی پیش خونواده شوهرش سختش بود که باهام باشه . هرچند اون توجهی رو که من می خواستم نسبت بهم نداشت . با منیژه که به خوبی کنار میومدم . معصومه هم روز به روز باهام بیشتر خو می گرفت . اون دیگه یه دختر بزرگ شده بود و سال دوم دبیرستان درس می خوند . به باباش خیلی علاقه داشت . مینا واسش تعریف کرده بود که ما با هم از بچگی دوست بودیم .. یه روز معصومه ازم پرسید که چرا با مادرش ازدواج نکردم .. -راستش من دلم می خواست ولی مادرت قبول نکرد . گفتم دوستی ما طور دیگه ایه . تازه اگه با هم ازدواج می کردیم امروز دیگه تویی به این صورت نبودی .. در هر حال اون روز دوتایی مون پس از مدتها به اون خونه قدیمی پا گذاشتیم . -مینا من این جا رو چقدر کوچیک می بینم -شاید واسه اینه که خودتو بزرگ می بینی . خیلی دلم می خواد به اون روزا بر گردم . روزایی که هیچ غمی رو حس نمی کردم . منم همین طور مینا . دلم می خواد عروسکتو زیر پاهام له کنم .. -خیلی بد جنسی میلاد واسه چی ؟/؟ من چه هیزم تری بهت فروختم . -هیزم تر نفروختی ولی یک قلب خشک روحی سنگی رو در کنارم قرار دادی . مینا به سکوتی سنگین فرو رفته بود . به یاد وقتی افتاده بودم که با شجاعت اونو بوسیده بودم . دستامو گذاشتم رو دستش با نگاهی اخم آلود منو ترسوند ولی گذاشت که دستشو لمس کنم . -مینا هنوزم دوستت دارم . هنوزم عاشقتم . -میلاد نذار احترام بین ما از بین بره -من دوستت دارم . تو رو با تو دو تا بچه که سهله با صد تاش هم قبول دارم . توی چشاش نگاه کردم . یه حس غریبی بود . یه حسی که نمی دونستم آیا داره با خودش می جنگه یا با من ؟/؟ وشایدم خودش نمی دونست که با هردومون داره می جنگه . دستمو فرو بردم لای موهای سرش . خودشو کنار کشید ولی اونو دوباره به سمت خودم کشوندم . وقتی لبامو به لباش نزدیک کردم مقاومتی نکرد . وقتی لباشو با لبام حرکت می دادم اومد کمکم . حس کردم که به آغاز پرواز رسیده ام . دنیایی که مدتها پیش باید برام می ساخت .. بعد از چند دقیقه خودشو ازم جدا کرد .. -نه میلاد درست نیست . نه من نمی تونم . نمی تونم . -بچه بودی خوش جنس تر بودی -ولی تو این قدر بی ادب نبودی .. سی و پنج ساله که داری قلبمو می شکنی -ولی تو که در سه سالگی عاشق نشدی -تو چه می دونی تو که عاشق نبودی تا حس عاشقا رو درک کنی . سرمو بر گردوندم تا اشکامو نبینه . دوست داشتم عاشقانه بغلش کنم باهاش عشقبازی کنم . بهش بگم واسه دوست داشتنش هر کاری می کنم . -میلاد چته .. چرا ساکت شدی ؟/؟ دلتو شکستم .. ؟/؟ با صدایی بغض آلوده گفتم عادت همیشگی توست . تو خیلی وقته که قلبمو شکستی . من که برادرت نبودم . اومد نزدیک تر .. صدای نفسهاشو می شنیدم . -مینا چرا اذیتم می کنی . اگه دوستم نداشتی چرا منو بوسیدی -می خواستم ببینم چه حسی می تونم نسبت به تو داشته باشم . -مینا چرا اون روز ها بامن از دواج نکردی .. -بس کن میلاد چند بار بهت بگم ..نمی خواستم کسی به حال من بی پدر دل بسوزونه .. -چطور عشق و دلسوزی منو قبول نداشتی ؟/؟-نه -ولی مینا من گاهی از نگات عشقومی خونم -اشتباهی می خونی . من الان روحیه ندارم . -مینا ازم فرار نکن . تو خیلی مغرورانه به من و خواسته ام نگاه می کنی . هنوزم مث اون روزا خوشگلی . با چشایی درشت موهایی بلند . ابروانی یهم پیوسته . نمی خوای اینو قبول کنی .. -میلاد بیابریم . راستش من از نگات می ترسم . یه نگاهی پر از شهوت .. -مینا تو فقط شهوتو می بینی ولی هیچوقت عشقو که در کنارت بود ندیدی . عشق برات مثل همون هوایی بود که هرروز هر لحظه و ثانیه باهاش بودی . تو با همه وجودت حسش می کردی ولی از اعتراف به اون می ترسیدی . تو تا کی می خوای خودتو فریب بدی که اسیر سالها زندگی مشترک بدون عشقی . اون رفته . تویی که موندی باید زندگی کنی . بچه هات هم همین طور . مگه من چه گناهی کردم که عاشقت شدم . روی قالی کثیف خاک گرفته ای ایستاده بودیم . تصمیم گرفتم اون کاری رو که سالها قبل باید انجام می دادم انجام بدم . بغلش کردم . خواستم که ببوسمش لباشو جمع کرد و نذاشت ولی سرانجام تسلیم شد ............ادامه دارد ...............نویسنده ............ایــــــــــــــــــــــرانی .
شب است و ماه می‌رقصد
ستاره نقره می پاشد
من اما
ساکت و خاموشم
     
  
مرد

 
عشق وشهوت وشکیبایی ۲

شاید ترسیده بود .. -میلاد خواهش می کنم این کارو نکن . درکم کن -تا به کی .. تا اون وقتی که دیگه بر نمی گرده ؟// اون زمانی که عاشقم بودی و با لجبازیهات رفتی و با یکی دیگه ازدواج کردی ؟/؟ من چیکارت می کردم . به پات میفتادم . می گفتی تا این کارو می کردم -نههههههه نهههههههه خواهش می کنم . بوی خاک خفه ام کرده بود ولی من عشق و هوسو در همین خاک احساس می کردم . بر روی قالی زیبایی که یه روزی با پای برهنه روش راه می رفتیم و حالا می تونستیم با کفش روی اون حرکت کنیم . -مینا زندگی داره می گذره حتی دنیا داره پیر میشه .. قبل از این که لبامو روی لباش محکم تر کنم دستمو از زیر بلوزش به سوتینش رسوندم . حس کردم که دوست داره یک شکست خورده پیروز باشه . -مینا فکر نکن اسیر منی . این منم که تسلیم توام . این منم که عمری به دنبال توام و دارم به غرورت اجازه میدم که زندگی کنه . آره من هوس دارم . دلم می خواد که باهات سکس کنم . نیازمه . نیازی در کنار عشق . ولی تو چرا با غرورت روی عشقت سر پوش گذاشتی . نوک سینه هاش تیز شده بود . . سوتینشو دادم بالا . تا راحت تر با سینه هاش ور برم . -نهههههه میلاد .. بیشتر نه .. بیشتر تحریکم نکن .. -زندگی کن مینا .. در کنار من و با عشق .. قبل از این که جین کشی اونو پایین بکشم دستمو گذاشتم لای پاش تا بیشتر تحریکش کرده باشم . تا اون احساس خفته ای رو که ازش فرار می کنه بیدار ترش کنم . با دو طرف و با دو تا پاش به کف دستم که لای پاش قرار داشت فشار می آورد . نشون می داد که چقدر لذت می بره . شلوارشو خیلی آروم کشیدم پایین . شورتش کاملا خیس بود . -میلاد خواهش می کنم . ولم کن - دیگه خیلی دیر شده .. خیلی دیر شده . دستمو از کناره های شورت رسوندم به کسش . حالا دیگه چشاش باز نمی شد . اون چشای بسته و نگاه خمارشو دوست داشتم . من اونو با تمام وجودم دوستش داشتم . حتی اگه بهم می گفت برم بمیرم این کارو براش انجام می دادم ولی اونم باید می فهمید که دراعماق وجودش دوستم داره . نمی خواد که دیگران اینو بدونن . نوعی بیماری و غرور و شاید هم سرپوشی بر این مسئله که در گذشته اشتباه نکرده . می خواستم ولش کنم و برم از اتاقهای متروکه تشک کهنه ای بیارم می ترسیدم لج کنه . . شلوارشو کشیدم پایین . پاهای لخت و سفیدشو و اون کسی که با چند تار موی خیس انتظارمو می کشیدرو اسیر لبهای خودم کردم . شورت و شلوارشو در آوردم . پیرهن خودمو گذاشتم زیر پاهاش . -نکن نکن دیوونه چیکار می کنی . سرم روی کسش قرار گرفته بود . بالاخره به آرزوم رسیده بودم . اون طلسم و اون تابو شکسته شده بود . چقدر دسترسی به کس عشقمو دشوار می دیدم . اون عشق من بود و نیاز به سکس و احساس شهوانی هم نیازی دیگه از نیاز های انسانی .. نه این یک گناه نیست . موهای سرمو می کشید و پاهاشو به زمین می زد . ولی من ول کنش نبودم . با لذت اون کس خیسو میکش می زدم . کسی که اگه سالها پیش در اختیارش می گرفتم شاید تا به این حد درشت نشون نمی داد ولی بازم باید به روزی که الان درش هستم می رسیدم . حس می کردم که اون حالا مال منه و می تونه باشه . دور کسشو میک می زدم . زبونمو تا انتها فرو می کردم توی کسش طوری که انتهای زبونم داشت می ترکید .. مینا سعی داشت که زیاد نناله ولی من فشار میک زدنو زیاد ترش کرده بودم . کاش با اون در یه وضعیت بهتری سکس می کردم که این قدر سختی نمی کشید . ولی برای من رسیدن به یک رویا از هر چیزی بالاتر بود . . دستامو زیر کمرش قرار دادم تا بدن نرم و سفیدش خراشی نبینه . . مجبور شدم که برم و یکی از تشک های کهنه رو بیارم تا مینای من سختش نباشه . وقتی که بر گشتم اون به همون حالت رو زمین قرار داشت . غرق در هوس . فرار نکرده بود . حالا می تونستم راحت تر باهاش عشقبازی کنم . این اجازه رو به خودم دادم که کاملا برهنه اش کنم . -میلاد -جون میلاد -فکر نمی کنی تا اینجاش هم زیاد رفتی . -فکر نمی کنی که زیادی مغروری ؟/؟ حتی شورتمم از پام در آورده و بی پروا خودمو بهش جسبوندم . کاش این کارو 16 سال پیش انجام می دادم . کاش این ترس و احترام قلابی رو در خودم از بین می بردم . من که روح و وجودشو با تمام وجودم می خواستم . . صورتمو روبروی صورتش قرار دادم . -مینا نمی خوای چشاتو باز کنی نگام کنی ؟/؟ -خجالت می کشم . شرمم میاد . تو داری به خواسته ات می رسی . همونی که از دوازده سیزده سالگی به دنبالش بودی . -تو هنوزم داری نیشم می زنی ؟/؟ من به خاطر تو ازدواج نکردم . تورفتی خونه شوهر . شوهری که هر چند به گفته خودت مرد آقایی بود ولی عاشقش نبودی . تو عاشق من بودی و هستی ولی نمی خوای قبول کنی . می خوای یه فکر و فرهنگ خاصی رو ثابت کنی . می خوای بگی حرفت درسته .. چی بگم حس کردم اگه با یکی دیگه ازدواج کنم به اون عشقی که در اعماق قلبم نسبت به تو دارم خیانت کردم . تو در آغوش یکی دیگه بودی ومن .. نمیگم امامزاده بودم منم نیاز داشتم .. شاید یکی دو اشتباه هم کرده باشم ولی هر گز نخواستم سایه من رو سر زن دیگه ای باشه و سایه اون زن رو سر من . تو نمی تونستی هیشکدوم از اینا رو ببینی . حس کردم که پاهاش داره از هم فاصله می گیره تا من کیرمو راحت تر بذارم لاپاش . لبامو گذاشتم روی لبای داغ و پر هوسش . سینه ها شو به سینه هام چسبوندم . کیرمو در لغزندگی کسش به طرف جلو حرکت دادم . حس کردم که همون اول داره آبم میاد . کشیدمش بیرون . دلم می خواست مینا با دستای خودش اونو بمالونه و آبم تو دستش خالی شه . یا این که وسط دو تا سینه هاش خالی کنم . یا روی کونش .. حس کردم این جوری ممکنه توی کسش خالی کنم و اونو برنجونم . چون همش از ترسش می گفت . به بهانه دستشویی رفتم یه گوشه ای طوری که اون منو نبینه و من اونو ببینم سنگر گرفته و با جلق زدن آبمو خالی کرده بر گشتم . چند دقیقه ای باهاش ور رفتم تا کیرم تقریبا به اندازه ثابتش بر گشت یه بار دیگه اونو توی کسش فرو کردم . گرمای عشقو در کنار هوس احساس می کردم . -مینا دوستت دارم دوستت دارم . عاشقتم . من بدون تو می میرم .. بهم بگو .. بگو که دوستم داری . بگو تو هم عاشقمی ولی اون سکوت کرده بود . دو تا دستامو رو سینه های درشتش که کمی شل نشون می داد گذاشته و یکسره به حرکت با شتاب یکنواختم ادامه می دادم . دستمو از رو سینه هاش بر داشته و صورت و موها و لباشو لمس می کردم . نمی دونم این زن چرا چیزی نمی گفت چرا این قئدر مغرور بود . یه دستشو رو سینه اش گذاشته بود و یه دستشو روی کسش و اونو به طرف بالا می کشید . می دونستم که داره ارگاسم میشه . خیلی زود داشت ارضا می شد . سرعتمو زیاد ترش کرده تا جایی که که حس کردم به نقطه آخر رسیدم . لباشو گاز می گرفت به چشاش فشار می آورد .. -آهههههه نههههههه .. نهههههههه -خوشت میاد مینا ؟/؟ . جوابی نمی داد فقط آروم ناله می کرد تا این که بی حس شد و دیگه حرکتی نکرد . دلم می خواست بازم آبمو خالی کنم . کیرمو گذاشتم لای سینه هاش و دو تا سینه ها رو به طرف درون و در تماس با کیرم قرار داده و کیرمو از پایین تا زیر چونه اش می رسوندم . -آههههههه مینا مینا .. دوستت دارم دوستت دارم .. چه لذتی داره آدم با عشقش سکس کنه . انگار دنیا زیر پاشه .. آب کیرم بین سینه های مینا خالی شد . دلم می خواست مینا سرشو بذاره رو سینه های من ولی این من بودم که عاشقانه سرمو رو سینه هاش گذاشتم . . احساس آرامش عجیبی بهم دست داده بود . -مینا حس می کنم خیلی سبک شدم . -معلومه دیگه با اون آبی که رو سینه هام ریختی و بالاخره به خواسته ات که تصاحب من بود رسیدی معلومه که باید احساس سبکی بکنی . -مینا من دوستت دارم . -تو فقط همینو می خواستی . همینو که نشون بدی زن تسلیمه . این که به خودت ثابت کنی می تونی به خواسته ات برسی .-من عاشقتم . ازت تقاضای ازدواج می کنم . من اون جوری که تو فکر می کنی نیستم . -دیگه هیچی برام مهم نیست . تو خود سرانه هر کاری که خواستی کردی -مینا تو خودتم می خواستی . نگو که نمی خواستی . تو خودتم لذت بردی . من هوس و عشقو از نگات خوندم . -هوس یه امر طبیعیه ولی به چه قیمتی . من بهت گفتم ولم کن .. از عشق هم نمی خوای واسم حرف بزنی .. دیگه هرچی بین ما بوده تموم شده . من دیگه نمی تونم بهت احترام بذارم -ولی مینا من احترامم نسبت به تو بیشتر شده . حس می کنم حالا باید بیشتر بهت محبت کنم . نشون بدم که تو رو فقط واسه جسمت نمی خوام -یعنی می خوای تظاهر کنی ؟/؟ -چرا هر حرف منو با یه حرف دیگه تعبیر می کنی . -تو منو به چنگ آوردی . خیلی هم خوب عشقبازی می کنی . -مینا تو یه مشکل روحی خود آزاری داری . برو پیش یک روان شناس -بی خود می کنی عاشق یه دیوونه هستی . مینا رو دیگه ندیدم تا ده روز بعد .. اونم از بس دو تا دختراش که باهام دوست شده بودند و خبرمو می گرفتند مامانه دلش سوخت و مثل دو تا تخته سنگ کنار هم قرار گرفتیم .. -دخترا این بار آخره که با عمو میلاد میریم بیرون .. منیژه : بابا احمد ناراحت میشه . ؟/؟ روکردم به منیژه و گفتم عزیزم اسم بابات اسفندیار بود .. -عمو جون بابا اسفندیار نه .. این بابا احمد که می خواد بابام شه .. -مینا تو می خوای ازدواج کنی ؟/؟توکه تا هفته پیش داشتی از رنج و عذاب دوری از اسفندیار می گفتی و این که بهش احترام میذاری . از من داری فرار می کنی -هیسسسسس .. پیش بچه ها سختش بود . -معصومه جون مامانت داره از همه چی از من و از خودش فرار می کنه .. . یه دوری توی خیابونا زدیم . دخترا رفتند خونه شون و من و مینا توی ماشین چند دقیقه ای رو با هم حرف زدیم . -بازم کارخودتو کردی . -چرا عادت داری دل اونایی رو که دوستت دارن بشکنی . دخترات منو دوست دارن . من می تونم مث بچه های خودم دوستشون داشته باشم . در کنار بچه هایی که می تونستی برای من بیاری .-میلاد تو یک پسری هنوز . درست نیست که یه زن بیوه با دو تا بچه رو بگیری -خانوم خانوما نمی خوان واسه من دلسوزی کنن . تو خیلی بدی . بد جنسی . خود خواهی . پول پرستی ..منم می تونستم آینده تو و بچه ها رو تضمین کنم . چرا چرا .. حالا که عشق و هوسو با تمام وجود در آغوش کشیدیم ؟/؟ تا به کی می خوای منو زیر پاهات له کنی ؟/؟ بگو برات چیکار کنم که کنارم بمونی . بگی که دوستم داری . . هرروز که خورشید غروب می کنه به غم غروب نگاه می کنم . حس می کنم که شاید این آخرین غمم باشه که در تاریکی شب گم میشه . شاید با طلوعی دیگه عشق تو به من روشنی ببخشه . بیایی و برای همیشه در کنارم بمونی . بیای و بگی که دوستم داری . بیای و بگی که دیگه تنهام نمی ذاری . نرو .. نرو مینا . فکر کن منم یه عروسکی هستم که دلت نمیاد از دستش بدی . -دیگه تموم شد همه چی تموم شد . ...........ادامه دارد ...............نویسنده ............ایــــــــــــــــــــــرانی .

شب است و ماه می‌رقصد
ستاره نقره می پاشد
من اما
ساکت و خاموشم
     
  
مرد

 
عشق وشهوت وشکیبایی ۳ ( قسمت آخر )


قول و قرار ها گذاشته شد ... اون روز که مینا می خواست برای بار دوم از دواج کنه من به خونه خاطره ها پناه بردم . به اون قسمتی که خونه خودمون بود . جالب اینجا بود که این دو تا خونه در کنار هم به هم وفادار مونده بودند ولی عشق من حالا که فرصتی دوباره پیدا کرده بود بازم می خواست از آشیون عشق من پر بکشه . چقدر این یک سالی رو امید وار بودم . چقدر سر کوفت این و اونو شنیده بودم که این زن به دردت نمی خوره . دو تا بچه داره . واست دردسره . ولی من گوشم به این حرفا بدهکار نبود و نیست . من اون مینای کوچولوی خوشگلمو می خواستم . مینایی رو که با من بزرگ شده بود . مینایی که همگام با من به سن بلوغ رسیده بود . مینایی که تا چند روز قبل فقط دوبار بوسیده بودمش . حالا یه بار دیگه می رفت تا اونو از دست بدم . شاید برای به دست آوردنش خوب نجنگیده بودم . ..رفتم کنار درخت انجیر نشستم . هوا گرم بود . دیگه کسی توی این خونه نیست . ولی هنوز درخت انجیر با اون قد بلندش وایساده و منو نگاه می کنه . هنوزم بهم میگه بی عرضه هیچ غلطی نکردی . مینا تا وقتی که کوچیک بود خیلی سر به سرش می ذاشتم ولی وقتی که بزرگ شد و خانوم شد و حس کردم که عاشقشم هر چی می گفت گوش می کردم گاهی باهاش کل کل می کردم . مینا عاشق انجیر بود . . اونایی رو که اون پایین بودن براش می چیدم . و اون بالاتر ها رو اگه می شد براش با چوب مینداختم . هرروزصبح زود از خواب بیدار می شدم تا ببینم چند تا انجیر دیگه پخته . قبل از این که بقیه بیدار شن اونا رو می چیدم و واسه مینای خودم قایمش می کردم . -دختر تو شکم درد می گیری .. دیگه به آخرش که می رسید می رفتم بالای درخت . یه بار همون بالا آویزون شدم نه می تونستم برم جلو و نه برگردم . به هزار مصیبت برگشتم پایین . حالا انجیرا زیاد شدن ولی مینای من نیست علف ها بلند شدند . پرنده ها گوشه خونه زیر سقف لونه کردند .. یادت هست بهم می گفتی دست کنم تو لونه پرنده ها جوجه شونو در آرم تا بغلش کنی ؟/؟ واسشون دون می پاشیدی ؟/؟ آخه مینا من برات مث یه پرنده کوچولو نمی شدم ؟/؟ تو دل اونو نمیشکستی ولی قلب منو شکستی . چقدر در اول بعد از ظهر همه جا تاریکه . چرا دلم یه جوریه . به مراسم عقدش دعوت بودم ولی نرفتم . چطور می تونستم برم قربانگاه خودم . اون یه بار دیگه منو به دست تنهایی سپرد . راستش هیچوقت با صدای بلند و زار زار اشک نریخته و نگریسته بودم ولی اون روز عقده هام سر باز کرد وبه صدای بلند گریه می کردم . دیگه گریه رو واسه مرد عار نمی دونستم . یه صدایی پشت سرم شنیدم . صدای پای آشنایی میومد .نترسیدم . دزد چی می خواست ببره . قالی کهنه یا خشت های قدیمی رو .. یا تشک نم گرفته رو .؟/؟ حس کردم مادرم پدرم یکی اومده واسه دلداری من ولی صدای پاش صدای پای اونا نبود . صدای پای مینا بود . اون که الان باید در مجلس عقدش باشه . کسی که با اون سنگدلی ولم کرده و رفته چطور خواسته واسه دلداری من بیاد . نه بهتره بی خود خودمو امید وار نکنم . می ترسیدم سرمو بر گردونم تمام دلخوشی هام از بین بره . -میلاد ! میلاد ! دیگه صدای پامو نمی شناسی ؟/؟ قلبم لرزید خودش بود . حتما اومد نصیحتم بکنه . ولی الان ؟/؟ -صدای پاتو می شناسم ولی صدای قلبتو دیگه نه . اومدی تا بهت تبریک بگم ؟/؟ اومدی تا بهم بگی من دوست نامردی هستم که به عروسی تو نیومدم ؟/؟ اومدی تا قلب زخمی منو بازم خراش بدی ..-میلاد اومدم ازت بخوام که بازم مثل قدیما برام انجیر بچینی . نگاه کن اون بالا بالا ها چقدر درشتن .. -مینا راستی راستی قاطی کردی ها . تو الان یک زن متعهدی . مثل آدمای مهربون مثل عاشقای مهربون باهام حرف می زنی . بیش از این آزارم نده . من واسه تو تا کوه قاف هم میرم ولی چرا آخه چرا .. . برو بالا درخت و بر گرد تا بهت بگم چرا این کارو کردم . نمی تونستم بهش نه بگم . نمی تونستم .. یک فریز خاکی کنار درخت افتاده بود . اونو بر داشته رفتم بالا درخت . وقتی که بر گشتم دیدم صورت مینا غرق اشکه .. -چیه مینا پشیمونی ؟/؟چرا حالا ؟/؟ مینا مثل ابر بهار اشک می ریخت .. -میلاد بغلم کن منو ببوس . منو بزن . منو ببخش .. خدایا چرا تا حالا این قدر گناه می کردم . چرا عشق خالص تو رو به بدی جواب می دادم . -مینا بس کن . برو سر خونه زندگیت . دیگه همه چی تموم شد . سرنوشت من همین بود . باور کن وقتی شوهرت مرد اولین عکس العملم این بود که واسه تو ناراحت شدم . -می دونم حقیقتو میگی .. -بغلم نمی کنی ؟/؟ -نه منو نمی بوسی ؟/؟ -نه -دیگه بهم نمیگی دوستم داری عاشقمی ؟/؟- نه -دیگه عاشقم نیستی ؟/؟ دوستم نداری ؟/؟ .. اینجا رو سکوت کردم . -من فدای سادگی و پتکیت بشم که نمی تونی بهم دروغ بگی . بغلم کن . بغلم کن . ببین من دستامو برات بازش کردم . آغوشم برات بازه . بیا تا من بغلت بزنم . تا من بهت بگم دوستت دارم تا من بهت بگم عاشقتم .. -مطمئنی که حالت خوبه مینا ؟/؟ -حسرت می خورم که چرا سالها پیش حالم به این خوبی نبوده . حالا منم از عشق دوباره جوون شدم . مثل سالهای اول جوونی .. من هنوز مجردم . عقدمو بهم زدم . نتونستم . . فریاد زندگی من همه چیز من تو بودی واسه همین در سکوت زندگی این فریادرو احساس نمی کردم . حرف قشنگی بهم زدی بیشتر ماها وقتی که غرق اکسیژنیم قدرشو نمی دونیم . تو عشقو مثل یک اکسیژن به وجودم هدیه کردی . در خون من در وجودم در تار و پودم . ولی من همش حس می کردم یه چیزی کم دارم . کور بودم . نور زیاد عشق چشامو کور کرده بود . وقتی پدرم مرد غرور من بهم اجازه نداد که بیام طرفت شاید اونو یک ترحم احساس می کردم . شاید می خواستم خودمو قانع کنم که دوستی ما یک رابطه خواهر انه برادرانه بوده .. -چی شد حالا بیدار شدی .. -میلاد هیشکی واسه همیشه نمی خوابه همین جوری که هیشکی واسه همیشه بیدار نمی مونه . نمی دونم چرا یهو حس کردم دارم نفس کم میارم . غرق در دریای عشق بودم ولی وقتی که رسیدم به خشکی حس کردم که نمی تونم از دریا دل بکنم . راست گفتی شاید از همون وقتی که تو عاشقم شدی منم دوستت داشتم ولی همش از این حسم فرار می کردم . شاید شرم داشتم . می ترسیدم . هر چند اون سالها یکی دو بوسه گرم از لبام بر داشتی ولی به خاطر همون تا مدتها خوابم نبرد . مینا نتونست ادامه بده . منم بد تر از اون فقط بغلش کرده می بوسیدمش و با دستای هم اشکای همو پاک می کردیم .. میون هق هق گریه اش بازم حرف می زد و می گفت می دونی چی بیشتر دلمو سوزوند ... ده بار توضیح داد تا فهمیدم چی داره میگه .. می گفت اون لحظه ای که من میلاد حس می کردم که اون از دواج کرده ولی به خاطر عشق و احترام به اون رفتم بالای درخت .. من مینا دلم می خواست زمین دهن باز کنه منو ببلعه تا این همه شرمسار نباشم . که تو چه جوری با این که حس می کنی منو از دست دادی بازم دوستم داری و بهم احترام میذاری -مینا تو رو خدا این جوری نگو .. -می دونم نمی تونم ولی سعی می کنم برات زن خوبی باشم . اگه هنوزم بخوای در کنارم بمونی . -من برای همیشه قدر اکسیژن عشقو می دونم . بیا بریم بالامیلاد -کجا -توی همون ایونی که اون دفعه با هم سکس کردیم. شیرین ترین سکس زندگیم بود . ولی می خوام الان از اونم بهتر باشه .. هر چند هر کدومش یه لذت خاصی داره . -مینا مطمئنی ؟/؟ -آره آره .. هر کاری دوست داری انجام بده . نترس دیگه نترس که از دستت فرار کنم . -تو چطور احساس منو درک کردی . -چون دوستت داشتم عاشقت بودم . نمی تونستم اینو قبول کنم . این بار مینا بود که دو تایی مونو لخت کرد . دلم می خواست به چای پر ستاره اش که هنوز پر اشک بود نگاه کرده و باهاش حرف بزنم -باورم نمیشه در خونه خاطره ها و آرزوهام بازم با تو سکس داشته باشم . -منم دلم نمیاد خونه خاطره های عشق و هوسمو ویرونش کنم .-حالا وقت این حرفا نیست . باید خونه عشقمونو اون جوری که شایسته شه بسازیم میلاد . با یه بوسه رفتیم به دنیای خاطرات . به گذشته ها و آینده ها . با حال و حال خود حال کرده وحس می کردیم که دیگه هیچ غمی جز جدایی نمی تونه دلمونو به درد بیاره . این بار مینا پیش قدم شد واسم ساک زد .. -نههههه عزیزم نهههههه ولی سرعت و نرمش کارش به حدی بود که با خجالت وهوسی زیاد در حالی که دستامو پشت سرش قرار داده بودم آبمو تو دهنش خالی کردم . مینا با عشق و لذت و هوس هرچی رو که ریخته بودم تو دهنش خورد .. -میلاد چته .. دوست نداری برات یه زن سکسی ناب ویه معشوقه ناز و یه همسر عاشق و وفادار باشم ؟/؟ -باورم نمیشه .. پاهاشو به دو طرف باز کرد . -میلاد هوسم زیاده .. حس می کنم به همون اندازه که عاشقم هوس دارم . -نکنه می خوای به اندازه تمام سالهای بلوغ با هم مشغول باشیم ؟/؟ -حالا دیگه منو نمی خوای ؟/؟ -لجباز . لجباز . حالا که کنارمی لجبازیهاتو هم دوست دارم . -من که نباید بهت بگم . اینو گفت و دستاشو دور گردنم حلقه زد . کیرم روکسش فرود اومد . این بار دیگه از این استرس نداشتیم که توی کسش آب بریزم یا نه . -عزیزم عزیزم .. نمی دونم چرا حس می کنم که تا این حد نباید احساس خوشبختی کنم . حس می کنم گناهه -مینا این گناه نیست . گناه اونی بود که سالها خوشبختی یعنی عشق رو در کنارت می دیدی و ازش فرار می کردی . خدای ما با شادیها مخالف نیست . کیرمو با فشار می کردم تو کس اولین و آخرین عشق زندگیم و با دستام دورشو ماساژمی دادم . نوازشش می کردم تا هوسش زیاد تر شه .. -میلاد بکن منو باور کن اون دفعه هم حال می کردم . لذت می بردم ولی حالا می خوام حس کنم که مال منی . هوسو در کنار عشق می خوام باور می کنم که تو مال منی . حالا دیگه به هیچ وجه از دستت نمیدم . می دونم درکم می کنی . من و دخترامو . برات مهم نبوده که من قبلا ازدواج کردم -ومهم هم نخواهد بود . برای من خود تو مهمی . دوستت دارم . اون حس لطیفی رو که درون جسمته دوست دارم . همون روانتو . همون که لذت سکس رو چند برابر می کنه . همون که امروز تو رو به سوی من بر گردونده .. -میلاد ! بازم از این حرفای قشنگ برام می زنی یا فقط امروزه ؟/؟ -من حتی سالهایی رو که تو در کنارم نبودی در ضمیر پنهان خودم و با خودم از این حرفا می زدم . تا آخر دنیا تا وقتی که بشه گفت بهت میگم دوستت دارم عاشقتم تو تنها زن زندگیم هستی . -نمی دونی چه حالی دارم . میلاد ولم نکن دوستت دارم دوستت دارم . کیرتو آرومش نکن . چقدر داغه دارم می سوزم .. بگو دوستم داری . نزدیکه بیاد .. نزدیکه -مینا دوستت دارم دوستت دارم .. -آهههههههه آههههههههه .. میلاد میلااااااااااااد .. دیگه تمومه .. ..آههههه فقط تا اونجایی که می تونی سیرابم کن . دیگه از این بهتر نمیشه . عزیزم . عشق من شنیدی ؟/؟ -مگه میشه حرف ادلتو نشنید ؟/؟ چند بار دیگه کیرمو به لبه های کس مینا مماس کرده و اونو به نرمی وارد کسش کرده در یک آن در اوج لذت آبمو ریختم توی کس عشق بیدار شده ام که از لذت و خماری چشاشو بسته بود . ... ما با هم ازدواج کردیم . اون واسه من یه پسر به دنیا آورد که فکر می کنم محصول اولین سکس بعد از ابراز علاقه اش بود . یعنی همون روزی که قرار بود برای بار دوم ازدواج کنه و بهمش زد . هنوز خانه خاطره ها رو خرابش نکردیم . البته باید گفت خانه های خاطره ها . -میگم مینا فکر نمی کنی ما دیوونه ایم که هر چند وقت در میون میاییم اینجا و عشقبازی می کنیم ؟/؟ -فقط که این نیست کلی قدم می زنیم . به کودکی می رسیم و به نوجوانی و جوونی وبعد.. ببین میلاد تو یه عمری دیوونه بودی و دیوونگی کردی می دونی چه لذتی داره . پس لذت دیوونگی رو از من نگیر -دیوونتم مینا . -من بیشتر .. -فکر می کردم تو رو برای همیشه از دست دادم . ولی می دونی چی دستگیرم شد مینا .؟/؟ این که خدا شکیبایی و شکیبایان رو دوست داره .... پایان .. نویسنده ............ایــــــــــــــــــــــرانی .
شب است و ماه می‌رقصد
ستاره نقره می پاشد
من اما
ساکت و خاموشم
     
  
مرد

 
جنگل عشق و انتقام ۱

داشتم دیوونه می شدم . اصلا فکرشو نمی کردم بهم خیانت کنه . خیلی دوستش داشتم . می خواستیم با هم عروسی کنیم . من اسمم بابکه . بچه ناف تهرونم . خونه مون طرفای ناصر خسروست . شغلمم فروش وسایل صوتی تصویری تو یکی از مغازه های توپخونه نزدیک لاله زاره . خیلی شوخ و شاد و شنگولم . یعنی تا دیروز که این جوری بودم . لیسانس الکترو نیک هم دارم . دیدم درس خوندن دوزار هم نمی ارزه . بیشتر ادامه ندادم. ولی خب یه نموره ای به درد کارم می خورد . خلاصه کنم که این خوش تیپی و جوانمردی کار دستمون داد . یه دختر با لاشهری که خوشگل نبود و خوش زبون بود میاد کوس خلی مارو می بینه و عاشق ما میشه . موضوع از این قرار بود که وقتی می خواست یه جنسی رو بخره من راست و حسینی قیمت خرید و سود و همه چی رو می گفتم . جنس چینی که می خواست بخره می گفتم آشغاله اگه نخرین بهتره .-اگه آشغاله پس چرا آوردین ؟/؟روم نشد که بگم کار پدرمه . در هر حال خلاصه کنم که پدرش از اون سر مایه دارای بالای شهری بود و من نفهمیدم از شانس ما بود یا کم شانسی که اون اومده بود این طرفا خرید . عاشق هم شدیم زبونش گولم زد . هر چی بابا ننه پیرم بهم می گفتن به دردت نمی خوره قبول نمی کردم . روزهای زیادی رو با هم می گشتیم گاهی هم از عشق و عاشقی می گفتیم . روزا با دیدن خورشید و افتاب و شبا هم با دیدن ماه و ستاره کیف می کردیم . دنیایی بود . قرار شده بود که بیام خواستگاریش و اونم می گفت که نگران خونواده و این اختلاف طبقاتی نباشم . یه روز همین جوری که مثل برق و باد اومده بود مثل برق و باد هم رفت . دست یه نره خرو می گیره و میاد مغازه زل زل تو چشام نگاه می کنه و میگه بابا گفته منو از ارث محروم می کنه اگه باهات عروسی کنم . اینم رامین دوست پسر جدیدمه . قیافه یارو رو که نگاه می کردم تو دلم به پسره گفتم بی غیرت که هستی ولی خوب گفتن میمون هر چی زشت تره بازیش هم بیشتره . این دم اسبی و گیس درست کردن موهای سرت دیگه چیه . دوست دختر با لا شهری من که حتی دیگه از شنیدن و بردن اسمش حالم بهم می خوره گفت دوران خوب و پر خاطره ای بود هیچوقت فراموشش نمی کنم . منم بهش گفتم منم خیلی از آشنایی با شما خوشوقت شدم . از خجالت علت به هم خوردن ازدواجو به خونواده نگفتم و یه چاخان ساختم . با پراید مدل پنج سال پیش خودم اومدم شمال واسه خودم داشتم می گشتم تا اعصابم آروم شه . دیگه از هر چی زن و دختره بدم اومده وخیلی ها به من متلک میگفتن . منظورم دخترای لب ساحلن .بیشترشونم همشهریای تهرونی خودم بودن . دیگه از دیدن ماه و ستاره هم بدم میومد . نمی دونستم چیکار کنم . یه چادر مسافرتی داشتم و این ور و اون ور با خودم یدک می کشیدم . بی هدف از این شهر به اون شهر می رفتم . خسته شدم و تصمیم گرفتم به تهرون بر گردم .از جاده زیبای هراز راه بازگشتو پیش گرفته و چند کیلومتری بعد از آمل یه رودخونه قشنگی گیر آورده و کنارش نشستم تا چش کار می کرد جنگل بود ماشینو یه گوشه رودخونه و جایی پارک کردم که تو دید اونایی که از جاده رد میشن نباشه وبا این که نم هوا زیاد بود احساس آرامش زیادی می کردم شنیده بودم که چند کیلومتری یا حتی گاهی چند صد متری پشت این جنگلا البته نه در همه قسمتها خونه های جنگلی قشنگی وجود داره . کنجکاوی وادارم کرد که برم ببینم چه خبره . هر چی بیشتر تو دل درختا می رفتم احساس خفگی بیشتری می کردم یعنی هوا شرجی تر می شد . همین طور به رفتن ادامه می دادم . داشتم با خودم فکر می کردم به اون بلایی که سرم اومده بود . وای عجب راهی رو انتخاب کرده بودم پس از یکی دو ساعتی یه آلونکی رو یه گوشه ای دیدم .تصمیم داشتم که بر گردم . خیلی از جاده دور شده بودم .یک دفعه حس کردم یه چیزی مث یه سنگ یا یه چوب کلفت خورد تو سرم . نفهمیدم چی بود . وقتی که چشامو باز کردم همه جارو تاریک می دیدم . سرم گیج می رفت . چند دقیقه ای گذشت که چشمم به کیر لختم افتاد . اصلا لخت لخت بودم . هیچی یادم نمیومد . ستاره ها بالا سرم چشمک می زدند پشت و فرق سرم درد می کرد . یواش یواش یه چیزایی به خاطرم میومد . خیالم جمع شد که زنده ام و از نکیر و منکر هم خبری نیست . طناب پیچ شده بودم . ولی چیزی تو دهنم نچپونده بودن . چون هر چی داد می زدم صدام جز به خدا و همون آدم دزد یا آدم دزدا به گوش کسی نمی رسید . شایدم راهزنا رفته بودن . این پشه ها پدرمو در آورده بودن . داشتن منو پوست می کندن . سر و صدای دو تا زنو شنیدم . کلی هیزم جمع کرده بودن .-تا صبح هم اگه اتیش روشن کنیم بسمونه -زودتر بریم پیک نیکو روشن کنیم . که هوا جون میده واسه چایی خوردن .-آره یه چیزی بخوریم و بعدش بریم سراغ این اقا خوشگله و حالشو جا بیاریم -به به می بینیم که بیدار شده .-دزدای کثیف چرا لختم کردین پولمو که دزدیدین ولم کنین برم -به همین سادگی ؟/؟-هنوز باهات خیلی کار داریم . چهره شون به خوبی مشخص نبود . آهنگ صدای یکیشون نشون می داد که معتاده . همون معتاده شروع کرد به صحبت . ما نماینده جامعه زنانیم . به حمایت از اونا و خودمون می خواهیم حالتو بگیریم . اگه پشت گوشتو دیدی اونور جنگلو می بینی . اون یکی به حرف اومد و گفت راست میگه ما باید از شما مردا انتقام بگیریم .-حالا کی گفته شما نماینده زنا باشین من نماینده مردا ؟/؟من بد بخت چه گناهی کردم . دقایقی بعد از صحبتاشون فهمیدم که اون معتاده اسمش اشرفه و اون سالمه اسمش آتوساست .-حالا با من می خواهین چیکار کنین . اشرف :عجله نکن می فهمی . ببین همجنسات چه بلایی سرم آوردن . تازه به دوستم قول ازدواج دادن و ولش کردن . منو معتاد کردن و اون افسردگی گرفته . تازه اول جوونیمونه .باید نسل شما مردارو از رو زمین ور داشت .-می خواهین منو بکشین .؟/؟دردی دوا نمیشه . خوب و بد همه جا هستن . اشرف یه کاردی رو که شبیه ساطور بوده و به درد قطع کردن سر گاوو گوسفند می خورد داد دست آتو سا و با یه تخم مرغ که نمی دونستم آب پزه یا خام اومد سراغم -این یه تخم مرغ سفته می خوام بکنم تو کونت می خوام ببینم جا میشه ؟/؟-نه تو رو خدا این کارو نکنین -ببین آق پسر تو این دنیا یه کیر هایی داریم که از این تخم مرغ هم کلفت تره . نمیدونی چند تا از این کیرها خشک خشک رفتن تو کونم !حالا یکیشو تو تحمل کن . تازه مگه یه تخم مرغ چقدر طولشه .!ناراحت نشو ما زیادم نامرد نیستیم . یه خورده با مرامیم . دست و پازدن من فایده ای نداشت . هر چند به قیافه آتوسا که کنار نور آتیش مشخص بود نمیومد که این کاره یعنی بد جنس و آدمکش باشه ولی من می ترسیدم . غم یه تخم مرغو خورده گفتم فعلا ساکت باشم بهتره سر سوراخ کونمو با روغن نباتی جامد چربش کرد و تخم مرغو هم روغن مالی کرد . انگشتشو فرو کرد تو کونم .-واییییییی بی انصاف دردم اومد -تحمل یه انگشت نازکو نداری پس ما چیکار کنیم ؟/؟داشتم از درد می مردم خدایا کمکم کن . واقعا عجب استقامتی دارن بعضی از این زنا که کیر های کلفتو توی سوراخ کونشون جا میدن . واییییی خدایا توی این جنگل من دست و پابسته ام خودت به دادم برس . نوک تخم مرغو تو کونم فرو کرده و یه خورده بیشر فشارش داد -نهههههههه دارم از درد می میرم -هر کاری بخواهین واستون انجام میدم . به نظرم اومد نصف تخم مرغ رفته تو کونم .ا گه بیشتر می رفت داخل چه جوری می خواست در بیاد . وای وای احساس سوزش و خراش می کردم . یه خورده از پوسته تخم مرغ در اثر فشار دست اشرف و تنگی کونم ترک برداشته و یه قسمت از سوراخ کونمو اذیت کرده بود . اشک از چشام راه افتاده بود -آتوسا بیا ببین عجب صحنه با حالی شده . وای اگه تو نو جوونی کون می دادم و سوراخ گشادی داشتم شاید امروز این تخم مرغو راحت تر تحمل میکردم . در همین افکار بودم که دیدم تخم مرغو از کونم در آورده و رفت سراغ کیرم .-کیر بدی نیست کلفته ولی نمیدونم چرا شق نمیشه . دو تا خانوم خوشگل جلوت وایستادن بی عرضه .خواجه ..دود آتیش می خورد به صورتم و داشت خفه ام می کرد . از شر پشه خلاص شده بودم ولی نفس نمی تونستم بکشم .-آتوسا کاردتو بنداز برنامه شماره دو رو پیاده می کنیم .دوتایی شروع کردن به لخت شدن . داشتن جلو آتیش به سبک اسپانیولی واسم می رقصیدند و استریپ تیز می کردند . هیچ احساسی نسبت به اشرف و آتوسا نداشتم .. کون لخت و سینه هاشون کوس بی موی آتوسا و پر موی اشرف هیچکدوم کیرمو بلند نمی کرد . از تشنگی داشتم تلف می شدم -تو رو خدا بهم آب بدین از تشنگی دارم می میرم -باشه الان بهت آب میدیم . ما که یزید کربلا نیستیم . آدم سر مرغو گوسفندو که می خواد ببره بهش آب می رسونه . بیحال شده بودم .اشرف و آتوسا دوتایی اومدن طرف من . کوسشونو به طرف دهن من گرفته شروع کردن به شاشیدن .-زود باش زود باش دهنتو باز کن . این آب لوله کشی نیست که هر وقت شیر آبو باز کنی آب داشته باشه . حرومش نکن پشیمون میشی . یاد نوشته و رساله مجتهدین افتادم که اگه آدم مجبور شد به خاطر رفع تشنگی شاش هم می تونه بخوره . دهنمو بیشتر در مسیر شاش آتوسا باز می کردم که یه موقع نکنه از اعتیاد اشرف چیزی به ما بماسه . ولی شاش اشرف هم یه خورده اش رفت تو دهنم . کمی شور و بد مزه بود . می دونستم دوباره سریع تشنه ام میشه . اشرف کوسشو گذاشت رو دهنم . بوی بدی می داد . همون بوی شاش و عرق بود حالم داشت بهم می خورد نزدیک بود همون شاشو بالا بیارم -آتوسا این قدر خجالت نکش تو هم بیا جلو خودی نشون بده ناسلامتی دو ست پسر تو تو رو هم قال گذاشته . ولی خب تو حالا دختری و من نیستم . انگار آتوسا خودش استقلال نداشت و بیشتر تابع حرفای اشرف بود. کون گنده اشو آورد گذاشت رو دهنم . کوسشو می چسبوند به لبام چند دقیقه ای به خیال خودشون باهام حال کردند و بعد دست از سرم ور داشتن . دو نفری داشتن یه چیزی می خوردن و به من توجهی نداشتن . خیلی بیرحم بودند یه چیزی تو مایه های مادر معاویه . همون هند جگر خوار خودمونو میگم .-می تونم حرف بزنم ؟/؟-حتما غذا می خوای . اگه غذا می خوای باید به عرض انور عالی برسونم که ما داریم غذای تو رو تو شکممون تولید می کنیم دم صبح آماده تحویله -ممنونم نوش جون خودتون من گرسنه ام نیست . همون آبی که بهم دادین کافیه . فقط می خواستم یه چند دقیقه ای به حرفام گوش بدین . یه آدمو که می برن دار بزنن به آخرین حرفاش گوش میدن به آخرین خواسته هاش توجه می کنن -بنال ببینم چی زر می زنی . وقت ندارم باید برم خودمو بسازم . من از سیر تا پیاز ماجرای خودم و اون دوست دختر بالای شهری رو واسشون تعریف کردم . اتفاقا هر دوی این آدم دزدا هم شهریم بودن . تاثر و تاسفو می شد تو چهره آتوسا خوند ولی اشرف ککشم نمی گزید. به تنها چیزی که فکر می کردم زندگیم بود ولی خواستم احساسات این زنا رو هم تحریک کنم .-زندگی واسم دیگه ارزشی نداره وقتی عشق آدم به آدم خیانت کنه . وقتی اون پیمان قشنگ باهمه آرزوها خاک بشه زندگی واسه یه عاشق چه ارزشی داره ؟/؟!همون بهتر که اون عاشق هم خاک بشه و بمیره . زندگی دیگه برام ارزشی نداره . اگه قراره بمیرم چه بهتر به دست آدمایی باشه که خودشون مث من درد عشقو کشیده باشن . رنج عشقو قبل از من و خیلی بیشتراز من تحمل کرده باشن .منو بکشین و بیشتر از این عذابم ندین . عذابی که از جدایی می کشم خیلی بیشتر از عذاب مرگه ولی به هیشکدومتون نمیاد که قاتل باشین چون اگه دل مهربونی نداشتین هیچوقت عاشق نمی شدین . خودم تحت تاثیر قرار گرفته بودم . آتوسا در حالیکه زار زار گریه می کرد از جاش بلند شد و رفت . اشرف داد زد خر نشو دختر اولین دوست پسر منم درست مثل این بود . این مردا همش از این کوس شرات میگن . میدونم اشرف هم تحت تاثیر قرار گرفته بود . ولی غرورش اجازه نمی داد احساس خودشو نشون بده . -اشرف خانوم شمارو به هرچی که بهش اعتقاد دارین قسم میدم حالا نه .بعد از کشتنم به این شماره موبایلی که الان بهتون میدم زنگ بزنین شماره دوست دختر سابقمه . درسته که بهم خیانت کرده قالم گذاشته ولی دروغگو نیست .اون درمورد من همه چی رو به شما میگه . آتوسا به آلونک پناه برده و اشرف پیک نیکو روشن کرده با یه سیخ نازک فلزی و تریاک داشت خودشو می ساخت -چیکار کنیم آق پسر تو بیابون لنگه کفشی هم واسه ما نعمته . اینا واسه ما تنبون نمیشه کار ما از شیشه هم گذشته . چند دقیقه بعد عین خرس گرفت خوابید . شانس آوردیم که پیک نیک خاموش شده بود ولی نزدیک آتیش بود و خطرناک بود . فرم و حالت آتیش طوری بود که واسه تریاک کشیدن مجبور شده بود از گاز پیک نیک استفاده کنه . خودمو رو زمین می کشیدم تا ببینم چیزی واسه خوردن پیدا می کنم یا نه .آتوسا پیداش شد . در هوای مهتابی جنگل و نور آتش صورت قشنگش هنوز خیس اشک بود . - ببینم حتما ماشین داری .-چی بود -می تونی یه قول مردونه بهم بدی ؟/؟-چه قولی !-اگه دستاتو باز کردم کاری به کارم نداشته باشی . وتازه اگه میشه تا تهرون باهات بیام . من از خونه فرار کردم الان همه منتظرم هستن ومن تنها دختر خونواده ام . چهار تا برادر و یه خواهریم . حتما بابا مامان تا حالا دق کردن . حرفات تکونم داد . فهمیدم که خوب و بد همه جا هست -فکر نمی کنی دروغ گفته باشم ؟/؟-تو نگات یه چیزی هست که از دروغ نمیگه .-تونگاه دوست پسر خائنت از این چیزا نبود ؟/؟فکر نمی کنی من خواسته باشم سرت شیره بمالم ؟/؟-نه نمی دونم . آدم تو زندگی اگه همش بخواد بد بین باشه باید بره بمیره -بازم کن من نامرد نیستم . قول میدم صحیح و سالم بدون هیچ حس انتقامجویی تو رو ببرم تحویل خونواده ات بدم طناب دو ر دست و پامو پاره کرد و یه ساک دستی با خودش آورد که لباس و یه خورده وسیله توش ریخته بود . بدو بریم زود باش وقت نداریم لباس بپوشیم هواهم که هنوز به اون درجه از سردی نرسیده . این اگه بیدار شه مث یه خرس قوت داره . تکواندو کار هم هست پدر مارو در میاره ............ادامه دارد ...............نویسنده ............ایــــــــــــــــــــــرانی .

شب است و ماه می‌رقصد
ستاره نقره می پاشد
من اما
ساکت و خاموشم
     
  
مرد

 
جنگل عشق و انتقام ۲

این جوری که افتاده به مرده ها هم نمی تونه لگد بزنه -بریم دیگه . سوییچ و موبایل و لباسا و پولای منو و یه خورده هم خوردنی با خودش آورد که بین راه جون بگیریم هر چند قدمی که بر می داشتم چشام سیاهی می رفت و آتوسا کمکم می کرد .خوردنیها رو داد دستم. مث یه تمساح همه رو بلعیدم . یه چراغ قوه هم با خودش آورده بود .-ببینم بابک راهو بلدی ؟/؟-فکر کنم بدونم -آخه من دقت نکردم . اشرف اینجارو میدونست . چراغ قوه اش ضعیف بود یه خورده از روبرو رو روشن می کرد . زوزه گرگ یا شغال از دوردستها به گوش می رسید . آتوسا می ترسید -نترس من باهاتم . کارد هم که داریم . میریم . به سلامت هم میریم . بعضی از قسمتهای راهو مجبور بودیم آهسته تر بریم -من خجالت می کشم از رفتار زشتی که داشتم . باورم نمیشه این کار ها رو من کرده باشم .-می دونم تقصیر اشرفه .-آره ولی اونم خیلی عذاب کشیده خیلی -تو نمی خوای منو بزنی ؟/؟یه حرف بدی بهم بگی ؟/؟تو چه جور آدمی هستی انگار نه انگار اتفاقی افتاده .-واسه چی ؟/؟من خودمم درد کشیده ام . حالا من اومده بودم یه قدمی بزنم و خودمو تسکین بدم و شما هم اومده بودین که دق و دلیتونو سریکی خالی کنین . فقط می ترسیدم نکنه یه وقتی دیوونگی کنین آدم بکشین .-هرگز !نه من آدمکشم نه اشرف -آتوسا دنیا فقط دنیای بدیها نیست . تو این دنیای بزرگ ما خوب هم میشه پیدا کرد . درسته کمن ولی حداقل تو باید خودت خوب باشی . اگه بد باشی که نباس انتظار خوبی داشته باشی . آن قدر خوبی کن خوبی کن تا بالاخره یکی قدرتو بدونه . اونقدر خوبی کن تا بد و بدی شرمنده شه . بدی کردن هیچ سودی واست نداره ... مثل انسانهای اولیه اولیه یعنی قبل از عصر حجریها لخت لخت توجنگل بودیم و درددل می کردیم یهو پامون به یه گل گیر کرد و دو تاییمون سر خوردیم . خودمو انداختم زمین تا تن آتوسا به زمین نخوره و بیفته رو من و زخمی نشه . فهمید که چرا این کارو کردم . دیگه از روم بلند نشد . چراغ قوه خاموش شده بود . همه جا تاریک بود . درختا تا حدودی جلو نور مهتابو گرفته بودن . چشام تا حدودی به تاریکی عادت کرده بود . تن سرد من و اون هر دوداغ شده بود . من افتاده بودم رو چمن و خاک و خس و خاشاک واونم افتاده بود روم . هیچکدوممون دوست نداشتیم حرکت کنیم . نگاهمو به طرف چشاش دوختم . سفیدی مردمکشو می دیدم . اونم داشت بهم نگاه می کرد . صدای بلبل و چند تا پرنده دیگه سکوت جنگلو در هم شکسته بود . یه آب باریکه ای از چند قدمی ما داشت رد می شد . دو تا دستامو رسوندم پشت سر آتوسا و سرشو به طرف خودم و لبام خم کردم . اون خودشو رو من ول کرد ومن و اون در جنگل تاریک زیر نور مهتاب که بیشتر روی درختای کوتاه رو روشن می کرد کنار جوی آب با یه بوسه داغ عشقبازیمونو شروع کردیم . کیرم دیگه می رفت تا بلند شه . و خیلی زود هم شق شد انگار که می خواست شکم آتوسا رو پاره کنه بره توش نفسهای تند و آرومش بوی جنگل و عشق ,حس کینه و انتقامو در هر دوی ما از بین برده بود .-بابک خیلی مردی خیلی آقایی فکر نمی کردم دیگه هیچوقت بتونم به هیشکی دل ببندم .-به همین زودی ؟/؟همین نصفه روزه ؟/؟عجول نباش اسم این که عشق نیست . از این کارا کردی که به هیچ جا نرسیدی .-تو هر طور که میخوای فکر کن .فقط منو ببوس می خوام خودمو بسپرم به یه مردی که مرده -به مردی که یه مرده ولی شاش زنارو می خوره -یادم ننداز از خجالت آب می شم . بغلم کن بابک . خودشو بیشتر بهم می چسبوند . از تماس سینه هاش با خودم لذت زیادی می بردم . نمی خواستم تن قشنگ و ظریفشو بذارم رو زمین و زخمیش کنم . سینه هاشو انداخت رو لبم دیوونه وار میکشون می زدم .-بابک نمی دونی تو این طبیعت چه حالی می کنم . خیلی به من آرامش می ده و آرامش میدی .-فکر نمی کنی من دختر پررو وجلفی هستم که این طور راحت خودمو در اختیارت گذاشتم .؟/؟-کی اصلا این حرفو زده تو خانمی . شازده خانمی هستی که هیشکی تا حالا قدرتو ندونسته . من محت و مهربونی رو تو چهره ات خوندم . اشرف هم نمی تونه بد باشه ولی تو خیلی مهربون تری .-من و اون از مدرسه راهنمایی تا آخر دبیرستان با هم همکلاس بودیم -وحالا هم با هم فرار کردیم . آره بیچاره اونا سه تا خواهرن برادر هم ندارن . حرف زدن باعث می شد که از عشقبازی عقب بیفتم . نجات از مرگ و مهلکه سبب شده بود که درجه هوس من زیاد شه و سر تاپای آتو سا رو می لیسیدم . ازش می خواستم که تنشو بچسبونه به لب و دهنم .-عزیزم اشکالی نداره من می خوابم رو زمین باور کن دردم نمیاد هر چی لباس و پیرهن و پارچه و روسری و....داشتیم پهن کردیم رو زمین مانتوی آتوسا خودش واسه مون یه فرش شده بود حالا اون طاقباز رو زمین بود و منم قرار گرفتم روش . کیر منو با دستاش گرفته بود و گفت عزیزم بده به من .برسونش به دهنم . می خوام واست ساک بزنم .من دارم واسش می میرم . نمیدونی تو این جنگل زیبا عشقبازی چه حالی میده !همیشه دوست داشتم یه همچین جایی با اونی که دوستش دارم سکس داشته باشم . دلشو نشکوندم . کیرمو سپردم به دهنش .-جووووووووون کاشکی که این کیییییییییرررررررررواسسسسسسه همیششه مال من شه . مال کوسسسسسسس و کوووووووووون و دهنم شه . خیلی باحاله می تونستم ببینمش که با چه اشتهایی داره کیرمو ساک می زنه -آتوسا نه نه این جوری نه داره می ریزه آبم داره می ریزه تو دهنت . اینو که گفتم شدت مکشو زیاد تر کرد و با ناز و هوس بیشتری کیرمو میک زد به آب کیرم مهلت فکر کردن و منتظر بودنو نداد -آههههههه جاااااااااان قربون دهنت آتو سا سبک شدم بدت نیومد ؟/؟-نه عزیزم نمی دونی که چه حالی کردم تو شاشمو خوردی . منم چه ایرادی داشت مایه هوستو می خوردم . حالشو بردم . حالا من و تو تو وجود همیم . نسیم خنک جنگل شروع به وزیدن کرد . هوس زن یعنی دوشیزه آتو سا هر لحظه بیشتر می شد . حالا این من بودم که خوردن وسط تنشو شروع کردم .و کوسشو گرفتم به دهنم .-جووووووووون هر چی بخوام می تونم داد بزنم . صدامو بالا ببرم . وایییییییی کوسسسسسسسم داره اتیش می گیره .من سوختم من کیییییییررررررررر میخوام -یواشتر عزیزم حنجره ات پاره میشه .-بذار کیفمو بکنم بابک . هیچ جا و هیچ وقت دیگه نمی تونم این طور داد بکشم . کارم نداشته باش -ما الان به اشرف نزدیک تریم تا به جاده -نترس اون تا صبح نشه از جاش تکون نمی خوره . باهام حرف می زنی من جیغ نزنم ؟/؟یالله کوس خوردنتو شروع کن -دیوونتم آتو سا دستور بده . دوباره جیغ و دادشو شروع کرد . ضجه هاش طوری بود که آدمو به یاد مراسم عزا می انداخت . -بابک باور کن هیچوقت تو عمرم تا به این حد هوس نداشتم . راست می گفت کوسش مثل آب پاش آب پخش می کرد . یک آن همچین جیغ و نعره ای کشید که بی اختیار منو به یاد تارزان انداخت .-آخیش جووووون حسش می کنی ؟/؟ازبس که خوبی آبای کوسسسسسسسم رضایت دادن بیان بیرون . حال دادی بابک . ممنونتم . دوستت دارم . می دونم دوستم نداری . می دونم فکر می کنی هرزه و جلفم ولی من دوستت دارم . حالا کوسسسسسسم کیییییییررررررررتو می خواد -چی میگی ؟/؟تو دختری میخوای زن شی ؟/؟-تا حالا که دختر بودم به چه دردم خورده . من خودم راضیم خودمو در اختیارت بذارم . انتظاری هم ازت ندارم . میدونم میری و تنهام میذاری .اینو از تو چشات میخونم .-تو تاریکی چطور می بینی ؟/؟-حسش می کنم . بذار یه خاطره خوش از یه جوونمرد داشته باشم .-اون جوونمردی که بکارت یه زنو پاره کنه و بره دیگه اسمش جوانمرد نیست . اون نامرده تو چه بخوای چه نخوای من این کاروو نمی کنم .-من می خوام هوس دارم دوستت دارم .عاشقتم . پس عشق در یک نگاه به چی میگن .؟/؟-الان شبه و خوب نمی بینی .-من با چشای دلم می بینم ...قبول نکردم پرده اشو پاره کنم و کوسشو بگام . با این کارا بیشتر شیفته و دیوونه ام می شد . فقط ازش خواستم که واسم قمبل کنه کیرمو تو سوراخ کونش فرو کنم و اونم با کمال میل قبول کرد .-هر جوری دوست داری منو بکن . درد نمی کشم . تحملم خوبه . چون عاشق تو و مردونگی توام . حس کردم باید بدن خیلی جذابی داشته باشه . من فقط اونو در تاریکی شب و کنار اتش دیده بودم . با انگشت و سر کیرم سوراخ کونشو برای گاییدن تنظیم کردم . یه خورده به سختی می رفت حس می کردم که به خودش فشار زیادی میاره . یادم رفته بود از خیسی کوسش کمک بگیرم . ولی بالاخره تا وسطای کیرمو فرو کردم تو کونش . حالا این من بودم که از لذت زیاد تو جنگل سر و صدا می کردم . رون پای تپل و کون تپل ترش در سکوت شاعرانه جنگل زیبا منو به وجد آورده بود . دیگه اون فشارو به خودش نمی آورد . نسیم روح نواز موهای قشنگشو از این طرف به اون طرف می برد . کیرم توی کون قشنگ و هوس انگیز آتوسا تحملشو از دست داده بود . بدون مشورت با اون و بی اجازه من آب کیرم خودشو خالی کرد تو سوراخ کون آتوسا خوشگله -جوووووووون بابک تو این هوای سرد این آب داغ تو توی کون من خیلی چسبید و حال داد . گرمم کرد .دوباره بغلش کردم لباشو بوسیدم .حس کردم خیلی دوستش دارم .سردمون شده بود .لباسامونو که خیلی کثیف و خاکی شده بود پوشیدیم -بابک چرا از این طرف میری راهو اشتباهی میری .این طرف فکر کنم ما رو دوباره به کلبه برسونه -خب منم میخوام بریم به کلبه دنبال اشرف . اون تنهاست -ولش کن ما که تازه از دستش در رفتیم اون خطرناکه -هیشکی تو زندگی خطرناک نیست عزیزم . اون که خطرناک تره می تونه از همه مهربون تر باشه . اون تنهاست تنهای تنها . یادت رفت وقتی که اسیر بودم چی گفتم ؟/؟؟/؟تو سعی کن خوب باشی . ادم از خوبی که بدی ندیده . آتوسا خودشو چسبوند بهم . صورتش پر اشک شد -یعنی راستی راستی این آخرین شبیه واین آخرین لحظاتیه که من کنار توام . باورم نمیشه . نه نه تو خیلی خوبی بابک . اصلا دوست ندارم به جاده برسیم . تو خیلی خوبی . بدیها رو با خوبی جواب میدی . با نامهربونا مهربونی می کنی . نیمساعتی به عقب برگشتیم . هوا داشت روشن می شد اشرف سر جاش نبود . یهو مثل یه ببر وحشی از روی یکی از درختا پرید جلو پای ما یه کارد بزرگ هم دستش . آتوسا خودشو انداخت بین من و اون .-ما اومدیم ببریمت -تحویل پلیس بدین ؟/؟آتوسای خائن حقته که تو رو هم بکشم . آتوسا رو به زور هل داده و جلوی اشرف قرار گرفتم -بیا با هم بریم تهرون . من کمکت می کنم که رو پای خودت وایسی . کمکت می کنم به زندگی برگردی . دنیا بزرگه . همیشه رو یه پاشنه نمی گرده .-تو تو کمک می کنی ؟/؟شما مردا همه تون از یه قماشین . می خواهین فقط آب کیرتونو خالی کنین و برین پی کارتون . تو وجودتون عشق و احساس و عاطفه نیست -تو وجودت خودت هست که اون رفتارو با من داشتی ؟/؟-اشرف ما خیلی از این جا دور شده بودیم . به در خواست بابک برگشتیم . من موافق نبودم . اما اون می گفت نامردیه که تو رو تنها بذاریم .اون میخواد کمکت کنه . اون یه جوونمرده . یه مرده . یه مرد واقعی . از همونایی که ما تا امروز ندیده بودیم . از اونایی که من عاشقشم و اون دوستم نداره و میخواد تنهام بذاره و بره . از اونایی که با تمام وجودم دوستش دارم . معلوم نبود چه وقت گفتن این حرفا پیش اشرفه . شایدم از توجه من به او حسادت می کرد .-خودم کمکت می کنم تا ترک کنی . من خواهر ندارم . مث یه برادر از خواهر خوبم حمایت می کنم . اسم خواهرو که آوردم تازه لبخند آتوسا رو دیدم .-بنداز اون کاردتو . این لات بازیها چیه . به زنها اصلا نمیاد .-نه مردن واسم بهتره . شیشه که ترک نداره -اشتباه نکن این مرگه که میگن وقتی که آدم رفت چاره نداره . اگه اراده کنی توی زندگی نشد نداریم . اراده کن . سمو از خونت دورکن . واست یه کار پیدا می کنم . اگه هم نتونستم نمیذارم سختی بکشی .-منم کمکت می کنم اشرف . من و بابک دوتایی کمکت می کنیم -البته اگه دوباره همدیگه رو ببینیم .-آتوسا از این حرفم ناراحت شد و ساکت . کارد از دست اشرف افتاد پایین . حالا دیگه اون هق هق گریه رو شروع کرده بود . خودشو انداخت تو بغلم -داداش !یعنی تو واقعا کمکم می کنی ؟/؟آره ؟/؟یعنی تو این قدر مردی که جواب نامردیهای منو با مردونگی میدی ؟/؟-آدم اگه یه خوبی کنه از بنده خدا نباس انتظار داشته باشه . پیش خدا گم نمیشه .-من چه طور می تونم جبران خوبیهاتو بکنم ؟/؟-این حرفو نزن شاید یه روزی تو هم بتونی تو زندگیت یه قدمی واسه یکی برداری . این یه نعمتیه که آدم بتونه واسه کسی یه کاری بکنه . هیچوقت در زندگیت برای کاری که در حق دیگری می کنی ازش انتظار نداشته باش . کاری هم نکن که طرف فکر کنه داری منت می ذاری . همش احساس کن هر چقدر واسه یکی زحمت می کشی بازم کم کشیدی . از خدا بخواه به تو قدرت بده و سلامتی تا به خاطر اون و در راه اون خوبی کنی . دیگه هم این قدر به مردا بد بین نباش و همه رو به یه چشم نگاه نکن . چشای اشرف برق می زد . مثل آسمونی که یهو ابر سیاهی جلوشو گرفته باشه اشک سیل آساشو تو بغلم سرازیر کرد . تا چند دقیقه فقط صدای عذر خواهیشو می شنیدم . آتوسا داشت حرص می خورد . ولی من نمی ذاشتم که اونو ازم جدا کنه . وقتی که تقریبا ساکت شد گفت به عزیز ترین عزیزام به دل شکسته ام به روح پاک تو قسم می خورم که ترک کنم .حالا می بینی .من می تونم -آره تو می تونی ...عبارت به روح پاک تو قسم رو که گفت آتوسا دوباره حساس شد و اومد اشرفو ازم جدا کرد . خودمونو به جاده رسوندیم . دوساعتی می شد که آفتاب سر زده بود . سه تایی سوار پراید شدیم . آتوسا اومد کنار من نشست و اشرفو اون پشت تنها گذاشت . هر چی بهش گفتم بره پیش دوستش بشینه قبول نکرد . تمام راه رو از بس حرف می زد سرمو خورد . خیلی جذاب تر و خوشگل تر از اونچه بود که تو تاریکی دیده بودمش .-آتوسا! یه خورده ملاحظه دوستتو بکن این قدر خودتو عاشق نشون نده . اینا همش خیالته .من و تو که تا چند ساعت دیگه ازهم جدا میشیم . اول تو رو می رسونم خونه و بعد هم پیگیر کار خواهر اشرفم می شم .-یعنی من هیشکی تو نیستم .؟/؟دیگه به من اهمیت نمیدی ؟/؟یه خاطره ای بود و تموم شد ؟/؟پس تو هم مث بقیه مردایی ؟/؟هر طور می خوای فکر کن . من که به زور باهات کاری نکردم . به تو هم که قول ازدواج ندادم ............ادامه دارد ...............نویسنده ............ایــــــــــــــــــــــرانی .

شب است و ماه می‌رقصد
ستاره نقره می پاشد
من اما
ساکت و خاموشم
     
  
مرد

 
جنگل عشق و انتقام ۳ ( قسمت آخر )

می دونی چی دلم میخواد -چی میخواد -دوست دارم منحرف شی بریم ته دره بمیریم راحت شم تا دیگه جدایی از تو رو نبینم .-خیلی خودخواهی . ما که نمی خوایم بمیریم چه گناهی کردیم . آبجی اشرف تو دوست داری الان بمیری ؟/؟-نه من تازه یه داداش خوب پیدا کردم واسه چی بمیرم -بیا تحویل بگیر . مارو می خوای به کشتن بدی که چی بشه . ببینم آتوسا دوست داری این چند ساعت اخرو که با هم هستیم بریم یه هوایی بخوریم ؟/؟خیلی خسته شدیم . یه غذایی بخوریم -باشه ولی لباسامون خیلی کثیفه . در منطقه وانا که از طرف آمل به تهران نرسیده به پلوره ماشینو نگه داشتم . دوست داشتم بریم زیر پل وانا واون دور و بر از رودخونه و مناظر زیبای طبیعت استفاده کنیم . اینجا دیگه آب و هواش شرجی نبود . در گوش اشرف هم یه چیزی گفتم . خندید و گفت باشه . از اشرف خواستم که از ماشین پیاده شه و یه هوایی تازه کنه چهره اش در هم شده بود . حس کردم که مواد بهش نرسیده -نترس من کمکت می کنم . نمیدونستم باید چیکار کنم -همینجا می شینم . در این جا صداشو بالاتر برد و گفت آخرین قدماتو هم با آتوسا بزن که تا چند ساعت دیگه باید تحویل خونواده اش بدی . من و آتوسا دستامونو تو دست هم گذاشتیم و رفتیم کنار رودخونه .-عزیزم یه روز خوبو با هم داشتیم نه ؟/؟-آره کاش از این روزا تکرار و تکرار می شد ومن تو حسرت اون یه روز نمی موندم .-خب هر شروعی یه پایانی داره . تو فکر می کنی که عاشقمی ولی یه خورده فکر کنی می بینی این عشق نیست . فقط با چند تا کارمن که به نظرت خوب میاد یا اومده عاشقم شدی ؟/؟تو که منو نمی شناسی . شاید پشت این چهره من یه آدم پلیدی وجود داشته باشه . تو از کجا میدونی ؟/؟-یه آدم که نمیشه تا اخر عمرش همش اشتباه کنه -مگه خودت نگفتی که مردا همش بدن .-آره ولی تو استثنایی -از کجا مطمئنی ؟/؟شاید منم بد باشم .-ولی من چند چشمه از کاراتو دیدم .من و اشرف کوچیکت کردیم ولی تو شخصیت مارو حفظ کردی . سرشو گذاشت رو سینه ام و گفت میدونی که چقدر دوستت دارم و عاشقتم و واست می میرم منو اذیت می کنی ؟/؟-نه جدی میگم -پس واسه چی منو آوردی کنار رودخونه تا این زیباییها رو بدون زیبایی عشق ببینم ؟/؟کوه ,رودخونه ,درختای کنار رودخونه سکوت .. حتی این پل بالا سرمون انگار صدای ماشینارو می خوره . تو اگه نباشی اینا واسم چه ارزشی داره !-من نمی تونم عاشق زنی بشم که هر 6 ماه در میون عاشق یکی میشه -یعنی تو واقعا این طور در مورد من فکر می کنی ؟/؟من که الان حرارت عشقو تو دستات حس می کنم . سرشو گذاشته بود رو سینه ام و منم لحظه به لحظه حس می کردم بیشتر بهش وابسته میشم ... سرانجام رسیدیم به تهرون خودمون . تهرونی که با همه زشتیها و زیباییهاش دوستش داشتم . اول باید آتوسا رو می رسوندم بعد هم پیگیر کارای اشرف می شدم .. اشرف یه نگاه خاصی بهم انداخت . فهمیدم چی میگه . ازم می خواست که آتوسارو اذیتش نکنم . من داخل ماشین نشسته بودم و آتوسا هم زنگ در خونه شونو زد . یه دقیقه بعد دیدم چهار تا گردن کلفت اومدن پایین . ظاهرا داداشاش بودن . داشتم خودمو آماده می کردم که در جواب تشکرشون یه جمله مناسب بگم که دیدم عین آپاچی ها به طرفم حمله کردند -خود خودشه . خود نامردشه . حالا آبجی ما رو می دزدی ؟/؟منو از ماشین پیاده کردند ویکیشون همچین مشت محکمی به دهنم زد که خون از دماغ و دهنم جاری شد و با یه مشت دیگه افتادم زمین . .آتوسا خودشو رسوند بالا سرم و بغلم کرد .-ولش کنین اون جونمو نجات داده برین گمشین . دلسوزی بسه . خاله خرسه ها !دست از سرم ور دارین . اون منو رسونده خونم شما تو خونه نشستین و ادای با غیرتا رو در میارین ؟/؟اون از شما با غیرت تره . اون منو پیدام کرد و به شما رسوند . برین دورشین . این جواب خوبیهاش نیست . یه کاری نکنین که دوباره بذارم برم . عجب سیاستی داشت این آتوسا . داداشا مثل موش رفتن تو سوراخاشون . اشرف هم اومده بود بالا سرم . یه اشاره بهش زدم که همین جا بمونه .-عزیزم منو ببخش اونا اشتباه کردن .عشق من منو ببخش . خودمو بالا کشیده و رفتم پشت ماشین قسمت صندلیهای عقب . اشرف هنوز اون کنار وایساده بود . دوباره یه چشمکی بهش زدم که همونجا وایسه . در ماشینو بسته و آه و ناله رو شروع کردم -بمیرم برات خیلی دردت اومد ؟//-چیکار کنم این دستمزدم بود دیگه -بگو حالا برات چیکار کنم . بهم بگو چیکار کنم که منو ببخشی -باهام ازدواج کن . با من از دواج می کنی ؟/؟-چی !دوباره بگو !یعنی اثر این مشتها بوده ؟/؟بازم بگو -با من ازدواج می کنی ؟/؟-اشرف !اشرف !بابک از من تقاضای ازدواج کرد . باورت میشه ؟/؟-آره من از دیروز می دونستم .-چی ؟/؟راست میگه بابک ؟/؟پس تو هم عاشقمی ؟/؟تو هم دوستم داری ؟/؟اگه عاشقمی پس چرا از دیروز تا حالا اذیتم می کردی -شاید منم می خواستم آزمایشت کنم دوستت دارم آتوسا . عاشقتم . واست می میرم .-منم دوستت دارم .دوستت دارم بابک . یه اشاره دیگه ای به اشرف زده که دو زاریش افتاد .آتوسا خودشو انداخت رومن ولباشو گذاشت رولبای خونی من .. خونی که پر از عشق و احساس پاک من نسبت به اون بود .. پایان .. نویسنده .. ایـــــــــــــــــرانی .

شب است و ماه می‌رقصد
ستاره نقره می پاشد
من اما
ساکت و خاموشم
     
  
مرد

 
دوبی با برکت(قسمت آخر)

ا صدای زنگ گوشیم از خواب پریدم دیدم مامان از منم زودتر بیدار شده.-سلام مامان
-سلام عزیزم؛پاشو آماده شو بریم پایین صبحانه بخوریم.
مامان یه لباس یه سره ی قهوه ای تنگ که تا سر زانوش بود و فقط با 2تا بند نازک به بدنش وصل شده بود پوشیده بود منی که پسرش بودم نمیتونستم جلوی خودمو نگه دارم اما خودمو لعنت کردمو پشیمون شدم.
رفتیم پایین فقط دو یا سه تا خونواده ی دیگه هم اونجا بود صبحانه ی کاملی بود واقعا,صبحانه رو که خوردیم قرار شد بریم یکم تو شهر دور بزنیم و خرید کنیم.
عجب شهری بود تو خیابون مونده بودم چیو نگاه کنم,گیج شده بودم که دیدم مامان رفت تو یه عطر فروشی منم همراش رفتم.چندتا عطرو تست کرده بود که فروشنده یه عطریو آورد که روش نوشته بود سکسی؛شنیده بودم اما تاحالا بو نکرده بودم عطرای سکسی رو مامان یکم از عطرو زد رو دستم,واقعا عجب بویی داشت الحق که آدمو تحریک میکرد.مامان همون عطرو انتخاب کرده بود تعجب کرده بودم که مامان یه عطر سکسی گرفته بود.
بعدش هم رفتیم سراغ خرید لباس,من 2تا تیشرت پیرکاردین گرفتم با یه شلوار ورزشی آدیداس.مامان داشت میرفت سمت اتاق پرو که صدام کرد برم پیشش.
مامان-رامین همینجا وایسا تا صدات کنم.
دم در اتاق پرو ایستاده بودم که صدام زد.وای چی میدیدم ی لباس واقعا قشنگ رنگش سفید بود و فقط دو سه وجب پایینتر از باسنش بود و اگه خم میشد شرتش پیدا میشد؛از بالا هم فقط نصف سینشو پوشش داده بود و کاملا سینه های درشت مامانو نشون میداد پشت کمرشم که کامل لخت بود.
مامان-چطوره؟
-محشر شدی مامان,عالیه.
یه خنده ی نازی کرد -باشه پس همینو میگیرم.
-اوکی پس زود باش
خریدامونو کردیم و برگشتیم هتل.دیگه ظهر شده بود سفارش دادیم که ناهارو بیارن اتاقمون.
بعد ازینکه ناهارو خوردیم رفتیم که بخوابیم.
مامان-عزیزم بیا رو همین تخت باهم بخوابیم.
ته دلم از این پیشنهاد مامان خوشحال شدم اما الکی یکم ناز کردم در کل بالاخره رفتم و کنارش دراز کشیدم.
پتو رو انداخت رو هردو تامون و پشت به من خوابید.اما من خوابم نمیبرد,با اینکه هی به خودم نهیب میزدم که این مادرته زشته این فکرا اما شهوت خیلی قوی تر از این حرفا بود.
از زیر پتو پاهامو چسبوندم به پای مامان,تو همون حالت پامو تا زانوش میبردم همینجور میمالیدم به پاش.یکم جا به جا شدم و بطور حرفه ای پشت دستمو چسبوندم به کون مامان دستم داغ کرده بود صورتم حسابی خیس عرق شده بود دستمو یه ذره به کون نرمش فشار دادم اما دیگه بیشتر ازین جرأت نمیکردم,کمرمو یکم دادم جلو تا کیر راست شدمو به بدن مامان برسونم با کلی استرس کیرم از رو شلوار چسبوندم به بالای کونش دیگه بدنم از شهوت میلزرید خودمو عقب جلو میکردم آروم و به مامان میمالوندم که یدفعه دیدم مامان تکون خورد از ترس زهرم ترکید.سریع رومو برگردوندمو خودمو به خواب زدم؛خدا رو شکر صدای خروپف مامان دوباره درومده بود اما من دیگه از ترس کیرم خوابیده بود بیخیالش شدمو گرفتم خوابیدم.
با تکون خوردن پتو از روم از خواب پاشدم دیدم مامان داره آماده میشه که بره حموم.
منم تصمیم داشتم اون شب برم دیسکو
-مامان شاید تا تو بیای من اینجا نباشم.
-واسه چی؟کجا بری!
-راستش سر همین خیابون یه دیسکو داره برم اونجا حوصلم سر رفته
-رامین من اینجا تنها چیکار کنم!
-خب هستی تا من بیام؛زود میام
-اصلا منم باهات میام
-مامان دیسکو میخوام برما
-میدونم اینجا تنهایی میپوسم باهات میام فقط وایسا برم حموم بیام بعد با هم بریم.
-باشه پس سریعتر
مامان رفت حموم؛؛بعد یه ساعتی اومد که وقتی دیدمش کپ کردم همون لباسی که امروز خریده بود رو پوشید و یه آرایش حسابی هم کرده بود موهاشم به طرز حرفه ای ریخته بود روی شونه هاش.
-مامانی بابا میدزدنتا
-غلط میکنن پس تو چیکارمی!
-قربون مامان خوشگلم
دیگه آماده ی رفتن شدیم,یه تاکسی گرفتیم و رسیدیم به دیسکو
همراه مامان رفتم داخل عجب شیر تو شیری بود حسابی شلوغ بود دست مامان تو دستای من بود حسابی خودشو چسبونده بود بم.
رفتیم روی صندلیای کنار بار نشستیم,به اون نفری که پشت میز بود فهموندم دوتا پیک ویسکی برامون بریزه,زیاد اهل اینچیزا نبودم صرفا برای اینکه بدنم گرم بشه اون موقع خوردم.یه پیکو من خورد یکی دیگه رو مامان
-رامین عزیزم بریم وسط
-باشه بریم
دست مامانو گرفتمو رفتیم وسط,بمال بمالی بود اون وسط یه دختره از پشت کونشو هی به کونم فشار میداد مامانم گاهی مورد عنایت مردای اونجا قرار میگرفت.
کمر مامانو گرفتمو چسبوندمش به خودم,وای کیرم دقیقا زیر شکم مامان بود ؛اینقد هیجان زده بودم که احساس کردم الاناست آبم بیاد مامان دو تا دستشو برد پایینتر و رسوند به لپای کونم و اونا رو با دستش میمالید
یه آهنگ آروم گذاشته بودن.مامان هم معلوم بود حسابی داغ کرده.
دستمو از پشت رسوندم به لای پای مامان.حسابی چاک کونشو مالیدم نالش دیگه درومده بود.که یدفعه لباشو چسبوند به لبام واقعا انتظار این حرکتو نداشتم حسابی شکه شدم کم کم به خودم اومدمو منم همراهیش کردم,لب بالاییمو گرفته بود و حسابی میزد دستشو رسوند جلوی شلوارمو گذاشت رو کیرم قشنگ احساس خارج شدن چند قطره آبو از کیرم فهمیدم من همینجور با لمبرای کون نازش بازی میکردم دستمو از زیر اون دامن کوتاهش رسوندم به رون پاش؛حسابی براش مالیدم دیگه به وضوح آه و اوه میکرد آروم آروم دستمو بردم بالا و از روی خط شرطش کس خیسشو چنگ گرفتم که یه دفعه یه جیغ زد خدا رو شکر اینقد شلوغ بود کسی حواسش به ما نبود ؛لبمو گازای ریز ریز میگرفت ؛از بس کسشو مالوندم که آبش درومد و دستم پر ترشحات کس مامان جونم شد.که یدفعه خودشو از من جدا کرد و رفت سمت سرویس بهداشتی.
بعد نیم ساعتی برگشت.
-رامین دیگه بریم هتل
از لحن سردش تعجب کردم.
یه آژانس گرفتیمو برگشتیم منتظر این بودم تا مامان بگه برم کنارش بخوابم اما خودش افتاد رو تخت و پشت به من خوابید؛
منم متعجب از رفتارش رو تخت خودم خوابیدم.
صبح که از خواب پاشدم اثری از مامان ندیدم.
رفتم سمت دست شویی که دیدم یه کاغذ به درش چسبیده ورش داشتم:"سلام عزیزم میخواستم راجع به اتفاقات دیشب تو اون دیسکو باهات حرف بزنم اما روم نمیشد برا همین این نامه رو نوشتم,میخواستم قضیه ی دیشبو فراموش کنی اون یه اتفاق بود و بس شاید من زیاده روی کردم چون تو جوونی و پر هیجان,اما دیگه حتی فکر اون شب رو هم نکن عزیزم,الانم پایین منتظرتم بیای صبحانه بخوریم"
واقعا تعجب کرده بودم هم خجالت کشیده بودم حالا که دیگه از هیجان دیشب درومدم میبینم خوب شد کارمون به جاهای باریکتری نکشید منم با مامان موافق بودم.دیگه هم تا آخر اون سفر درباره اون شب حرفی نزدیم تا هنوز حرمت مادر و فرزندی بینمون وجود داشته باشه.

پایان
     
  
صفحه  صفحه 28 از 125:  « پیشین  1  ...  27  28  29  ...  124  125  پسین » 
داستان سکسی ایرانی

داستان های پیوسته و قسمت دار سکسی


این تاپیک بسته شده. شما نمیتوانید چیزی در اینجا ارسال نمائید.

 

 
DMCA/Report Abuse (گزارش)  |  News  |  Rules  |  How To  |  FAQ  |  Moderator List  |  Sexy Pictures Archive  |  Adult Forums  |  Advertise on Looti
↑ بالا
Copyright © 2009-2025 Looti.net. Looti Forums is not responsible for the content of external sites

RTA