انجمن لوتی: عکس سکسی جدید، فیلم سکسی جدید، داستان سکسی
داستان سکسی ایرانی
  
صفحه  صفحه 32 از 125:  « پیشین  1  ...  31  32  33  ...  124  125  پسین »

داستان های پیوسته و قسمت دار سکسی


میهمان
 
سلام دوستان اسم من آرمان هست این اسم واقعیم هست من 26 سالمه و می خوام خاطره سکس با دوست دخترم رو براتون بگم که امیدوارم خوشتون بیاد.این جریان 2 سال پیش هست.
دوست دخترم اسمش سمانه هست که 1 سال از من کوچیک تره و یه خواهر داره که اسمش بهاره هست اونم 4 سال از من کوچیک تره . مادرشون چندسال پیش تو تصادف رانندگی از دنیا میره و پدرشون هم بر اثر ضربه به سرش بعد از یه سال که تو کما بود فوت میکنه.اونا مجبور میشن با عمشون زندگی کنن که الان 8 ساله دارن باهاش زندگی میکنن. شوهر عمه هم که رو کشتی کار می کنه و 2 ماه رو آب هست دو هفته برمی گرده شیراز و بعد دو هفته دوباره میره سر کارش.
من با سمانه سکس داشتم ولی این داستانیی که می خوام براتون بگم از جایی شروع میشه که عمه سمانه یه بلیت 6 ماهه به کانادا میگیره تا بره بچه هاشو اونجا ببینه.
منو سمانه از 1 ماه قبل لحظه شماری می کردیم که عمه بره و خونه خالی شه خلاصه شب رفتن فرا رسید من وقتی مطمئن شدم عمه خانوم تشریف بردن وسایل مورد نیاز 6 ماه زندگی توی خونه دوست دخترم رو جمع کردم و راهی مقصد شدم.
ساعت حدود 3 صبح بود که رسیدم رفتم بالا با استقبال گرم سمانه و بهاره روبه رو. یادم نره که بگم من به بهاره به چشم خواهر نگاه می کنم .خلاصه اون شب رفتم تو تخت سمانه و اولین سکس با آرامش رو خواستم شروع کنم .سمانه از لحاظ قد چند سانتر از من بلندتره و کلا خیلی خوش هیکل هست بر عکس من که یکم لاغر هستم ولی کیر خیلی بزرگ و کلفتی دارم.داشتم میگفتم: همین که اومدم چیزی بگم سمانه گفت من روز آخر پریودیم هست و هنوز یکم خون ریزی دارم ، منو میگی انگار آب سرد ریختن روم. گفتم باشه پس حده اقل تو ارضام کن اونم مثل همیشه نه نگفت . بعد از کلی خوردن لب همدیگه شروع کردم با سینه هاش بازی کردن همین جور که دستم رو سینش بود دست اونو گرفتم گذاشتم رو کیرم با یه دستم تاپشو درآوردم و با همون دست سوتینشو باز کردم اونم مشغول بازی با کیرم بود .یواش یواش رفتم پایین تا سینه هاشو بخورم .(سینه هاش یکم کوچیک بودم که البته توی اون 6 ماه و به لطف بنده یکم بزرگ ترشدن) شروع کردم به خوردن سینه که دیگه شروع کرد ناله کردن . منم یواش یواش دستمو از پشت کردم تو شلوارکش دیدم اینجوری سخته شلوارکشو از پاش کندم اونم شلوارو شرت منو درآورد. یکم انگشتمو بردم نزدیک کونش ولی نوار بهداشتی جلوش بود. بهش گفتم سمانه من که می خوام مثل همیشه از کون بکنمت چی کار به جلو دارم تو هم که زیاد خون ریزی نداری ،بزار بکنم توش اولش قبول نکرد اما منم بی کار ننشستم و یکی از انگشتامو کردم تو سوارخ کونش یکم جابه جا شد اما تا اومد خودشو آزاد کنه انگشت دومو کردم تو و داشتم عقب و جلو می کردم ، وقتی دیدم دیگه ممانعت نمی کنه انگشت سوم و چهارمی رو هم کردم توش دیگه خیلی حشری شده بود نزدیک بود کیرمو با دست بکنه . بلند شدم رفتم از تو ساکم روغن بچه رو آوردم ریختم رو کیرم دوباره خوابیدم کنارش به بغل، سر کیرمو آروم کردم تو کونش یه جیغ کوچیک زد و لی راه به اندازه کافی باز شده بود و دردش کمتر بود خلاصه همونجوری که شرت پاش بود و نوار هم چسبیده بود به شرتش من کیرم از پشت کردم تو کونش .سمانه همیشه یکم سوزش هم داره واسه همین من صبر کردم سوزش کم یا تموم شه تا بتونم کل کیرمو بکنم تو ، وقتی آماده شده آروم آروم 19 سانترو تا ته کردم تو و شروع به عقب و جلو کردن کیرم کردم.خودتون می دونید دیگه اولش نمیشه با سرعت تلمبه زد البته من یه جورایی با این تنگیه اول کار حال می کنم شما رو نمی دونم . سرتون و درد نیارم ؛ راه که باز تر شد سرعت رو بیشتر کردم وقتی دیدم با صداش داره ناله می کنه جلو دهنشو گرفتم تا یه وقت بهاره بیدار نشه بدبخت شیم(اون خبر نداشت که ما سکس داریم:دی) اون شب چون اسپری تاخیر رو یادم رفته بود بیارم زود ارضا شدم و مثل همیشه آبمو ریختم تو کونش.
از خستگی ولو شدم رو تخت اونم رفت دست شویی ، وقتی چشمو باز کردم دیدم صبح شده_ادامه دارد
     
  
میهمان
 
منو سمی(سمانه) هر روز و هر شب روزی 1 بار 2 بار و حتی 3 بار هم باهم سکس می کردیم ، یادش بخیر چقدر که ما شیر موز می خوردیم اون روزا. سکسامون همه جا بود توی حال ، توی اتاق ، توی آشپزخونه ، حمام . دیگه بعد از یکی دو ماه رفتیم توی اتاق عمش چون تختش دونفره بود راحت تر بودیم فقط یه مشکل که داشت این بود که اتاق بهاره و اتاق عمش به هم چسبیده بودن و ما مجبور بودیم شبا صدای کمتری ایجار کنیم.یادمه یه شب که داشتم سمانه رو می کردم متوجه شدم بهاره پشت دره، سایش باعث شد نوری که از زیر در وارد اتاق میشه بشکنه ، منم دوباره دهن سمی رو گرفتم تا صدا نده ، خودمم چند دقیقه دست نگه داشتم تا بهاره بره و وقتی مطمئن شدم رفتش دوباره شروع کردم به تلمبه زدن توی کون.صبح که از خواب بیدار شدیم بهاره رفته بود کلاس زبان(از شانس خوب ما بهاره چندتا ساز می زد و هم زمان انگلیسو فرانسه می خوند و بیشتر وقتا خونه نبود، البته سمانه هم یه کلاس زبان میرفت) منم خیلی خسته بودم اما سمانه افتاد روم شروع کرد بوسیدن لبام و گردنمو گوشم. میدونست اگه گوشمو بوس کنه دیگه حتمن باید بکنمش . آروم دستشو برد سمت کیرم (من معمولن شبا دیگه لخت می خوابیدم) یکم که کیرم بزرگ شد شروع کرد به لیسیدنش بعدشم برام یه ساک درست و حسابی زد.خیلی دوست دارم یه نفر پیدا شه که کل کیرم تو دهنش جا شه ولی همچین کسی نیست.
خلاصه کیرم رو که کلی ساک زد نوبت من بود تا لختش کنم و کسش رو براش لیس بزنم،بین تمام دوست دخترای قبلیم کس سمانه از همشون زیباتر و آب دار تر بود و واقعا هیچ مشکلی نداشت.زبونمو گذاشتم رو کسش و بعضی وقتا می کردم توش تا به اوج برسه.این کارو خیلی دوست داشت و همزمان یه انگشتمو می کردم تو کونش تا راه باز شه،البته تو این مدت سوراخ کونش عادت کرده بود و دیگه نیازی به چرب کننده نداشت. وقتی دیدم زبونم یه چند سانتی راحت میره تو کسش اومدم با انگشت امتحان کنم .این اولین بار بود . انگشتمو خیس کردم و آروم فرو کردم تو کسش با کمال تعجب دیدم که انگشتم تا ته رفت تو و به چیزی نخورد!! بهش گفتم پس کو پردت؟ گفت نمی دونم!! انگشتای من خیلی بلند بود ولی من هیچی حس نمی کردم گفتم نکنه تو ارتجاعی هستی؟! گفت نمی دونم . گفتم بزار با کیرم امتحان کنم . کیرمو خیس کردم و گذاشتم لب کسش . خودم از کلفتیش ترسیدم . ترسیدم جر بخوره اما سر کیرمو آروم دادم تو خیلی دردش گرفت اما باز خبری نبود .نزدیک به 5یا 6 سانتر از کیرو کردم تو تا خورد به یه چی خیــــلی محکمی، که اصلا شباهتی با پرده نداشت بیشتر شبیه سنگ بود. خیلی سفت بود . اونم خیلی داشت حال می کرد منم بدم نمیومد ولی دوست داشتم همشو بکنم توش اما هرچی فشار دادم از اون مانع رد نشد وقتی مطمئن شدم پردش هست دیگه فشار نیاوردم.یکم که کردم دیدم دیگه اصلا بهم حال نمیده. چون کمتر از یک سوم کیرم تو بود و بقیش داشت هوا می خورد.بهش گفتم بابا کس نخواستم همون سوراخ کونت بهتره.اونو رو شکم خوابوندمو یه بالشت گذاشتم زیر شکمش و یه توف زدم روی سوراخش و آروم سر کیرمو گذاشتم تو سوراخش.من عاشق این پوزیشن هستم با اینکه اینجوری زودتر ارضا میشم ولی همیشه یه چند دقیقه سمانه رو اینجوری می کردم.خلاصه بعد از چند دقیقه تلمبه بهش گفتم دارم میام ، اون گفت تو کونم نریز گفتم پس برگرد تا بریزم رو سینت اونم برگشتو منم همه آبمو رو سینش خالی کردم.بعدشم دوتایی با هم رفتیم حمام . اونجا هم یه پاشو گذاشتم رو دست شویی فرنگی و دوباره کیرمو تا ته کردم تو سوراخ کونش. این حالتو هم خیلی دوست دارم. مخصوصا وقتی از پشت سینه هاشو می گرفتم.وقتی هم خواستم آبمو بریزم نشست رو زانو و منم همه آبمو دوباره ریختم رو سینش .داشتم از کمر درد بی هوش میشدم نشستم روی دست شویی فرنگی . اونم ول کن ماجرا نبود نشست دوباره ساک زدن.بهش گفتم من دیگه نا ندارم بهم گفت بزار لای سینم. منم این کارو کردم و کیرمو گذاشتم وسط سینش و بالاو پایین کردم . این دفعه اولم بود . هیچ وقت فکر نمی کردم انقدر حال بده!! همیشه فیلم سوپر که میدیم به خودم می گفتم آخه این کار که حال نمیده ، ولی مثل این که کاملا در اشتباه بودم.حتما بهتون پیشنهاد می کنم یه بار امتحان کنید . البته شماها دست همه رو از پشت بستین :دی
توی حمان یه بار دیگه ارضا شدم و دیگه اومدیم بیرون .ادامه دارد
     
  
میهمان
 
یه شب یه فیلم ترسناک آوردم که باهم ببینیم . یادم بود که سمانه از فیلم ترسناک بدش میاد ولی خوب به اسرار بهاره اون فیلمو گرفتم(wrong turn 4) همون اولای فیلم سمانه چون می ترسید رفت تو اتاق بخوابه منم رفتم پیشش یه بوسش کردمو برگشتم پای فیلم خداییش فیلم چندش آوری بود حتی منم تحمل بعضی از صحنه هاشو نداشتم نمی دونم این بچه که هنوز 20 سالش نشده بود چجوری داشت با لذت فیلمو میدید.
تقریبا آخرای فیلم بود گفتم ابجی من برم بخوابم اونم گفت اوکی برو عزیزم شبت خوش.اومدم تو اتاقو درو بستم و طبق معمول لخت شدم.یکم رفتم سمت سمانه دست انداختم رو کمرش اما خواب بود. دستمو برداشتم که راحت بخوابه .راستش خودمم خسته بودم.یه نمی دونم چقدر گذشته بود فقط با صدای باز شدن در از خواب بیدار شدم.سمانه هم بیدار شد ، دیدیم بهاره هست گفت ببخشید ترسیدم خوابم نمبرد میشه بیام اینجا بخوابم
_(با همون حالت خواب آلود) آره عزیزم بیا تو
فکر کردم میره سمت سمانه می خوابه ولی از اونجایی که منو خیلی دوست داره امود سمت من . تا اون لحظه یادم نبود که لختم.ت اومدم به خودم بجمبم اومد پیش خوابید.شانس آوردم که پتو و بالشتش همراش بود .یک که گذشت با صدا آروم که سمانه دوباره بیدار نشه گفت:
_آرمان چرا زیر پیرنی تنت نیست؟( دیگه چشماش به تاریکی عادت کرده بود مشخص بود که شونه هام لخته)
_خوب اتاق تو کولرش بهتر کار می کنه اینجا گرمه منم همیشه در میارم زیرپیرنیمو
یه دفعه دست کرد پتوم همونطور که داشت برش می داشت گفت خوب پتو رو از رو خودت بردار
منم وسط حرفش گفتم نـــــــــــــه اما دیگه کار از کار گذشت ، دید که من کامل لختم( تا اون لحظه پشتم بهش بود)
یهو جا خورد گفت ببخشید نمی دونستم .
_عیب نداره آبجی خدارو شکر چیزی ندیدی
_چرا دیگه شرتت رو درآ...(با یه خنده )(جملش ناقص موند مثل اینکه خودش فهمید)
_فضولی نکن ،یه دوست پسر بگیر اون بهت می گه چرا
بازم خندید بهش گفتم حالا بخوابیم؟ چیزی نگفت فقط از پشت کمرمو یه نیشگون کرد که ناخوناش نشست تو گوشتم.گفتم کصافت دردم گرفت یواااااش . اونم باز یه ببخشید گفت و سعی کرد با دست همون نقطه رو یکم بماله
_خوب شد الان یا هنوز درد می کنه سوسول؟
_سوسول عمته ،آره خوب شد.
ولی دیدم دست بردار نیست هنوز داره کمرو میماله. گفتم بهاره کافیه می خوام بخوابم.دستشو برداشت باز یکم گذشت احساس کردم دستشو آورد زیر پتوی من!! دیدم داره میره پایین سمت کیرم فکر نمی کردم بخواد بهش دست بزنه واسه همین عکس العملی نشون ندادم اما سخت در اشتباه بودم.هدفش دقیقا شخص کیرم بود که مثل بچه آدم خوابیده بود.کیرمو گرفت دستش منم سرمو برگردوندم یه نگاه بهش کردم
_راحتی؟
_تاحالا ندیدم و نه دست زدم خواستم ببینم چجوریه
_الان فهمیدی چجوریه
_چقدر کوچیکه؟
من برگشتم یه نگاه به سمی کردم دیدم هنوز خوابه روشم اون طرفه.دوباره برگشتم رو به بهاره
_اگه دستت رو برنداری بزرگ و خطری میشه
_بزار ببینم چجوریه پس
_اینجوری که نمیشه حده اقل یکم با دستت بالا و پایین کن که بزرگ شه
خیلی ناوارد بود داشت کیرمو میکند دستشو گرفتم بهش نشون دادم چجوری کار کنه .یواش یواش کیرم داشت بلند میشد.چشماشو بسته بود و با کیرم بازی می کرد،منم لبمو بردم سمت لبش یه بوس کوچیک کردمو همون لحظه گفتم: آااااااااااااخ(وقتی بوسش کردم جا خورد کیرمو محکم فشار داد.اخه قبلا فقط صورتشو بوس میکردم)
_چته خوب کندیش
_تا حالا کسی لبمو بوس نکرده بود
گفتم ااااا و دوباره یه بوس گذاشتم رو لبشو باز گفتم آاااااااااااااااااخ ،دیگه چته الان که دیگه یه نفر بوست کرده مشکلت چیه؟فقط خندید منم نامردی نکردم چشامو بستمو یه بوس دیگه گذاشتم رو لباش و بازم کیرمو محکم فشار داد ولی دیگه آخ نگفتم فقط چشامو باز کردم دیدم داره میخنده . یه چی تخم سگی بود که نگو.
یه چند بار که بوسش کردم خواستم کامل برگردم رو به رو خودش بخوابم نذاشت و بهم گفت آرمان بوسم نکن گفتم چرا ؟تازه می خواستم دست به سینه هات بزنم که گفت نه تو همه این چیزارو قبلن دیدی من تا حالا ندیدم بزار کارمو بکنم.گفتم هرچی تو بگی ولی تو الان شهوتی نشدی؟ گفت که چرا ولی تو ماله خواهرمی من نمی خوام که باهم سکس کنیم .فقط خواستم تجربه کیر دست گرفتن رئ داشته باشم و این حرف و زد و دستش رو برداشت.
_ بهاره اینجوری تا صبح شق درد میمیرم
_شق درد چیه؟
_هیچی بعد برات میگم ، فقط تو دیگه تا اینجا اومدی منو اگع ارضا نکنی یه درد اطراف کیرم پخش میشه
_باشه باید چی کار کنم؟
_اگه دوست داری میتونی بخوریش فقط دندون نگیر
سرشو برد پایین که برام ساک بزنه مثل اینکه این کارو بلد بود اما خیلی ابتدایی منظورم اینکه کم گاز می گرفت.از همون زیر پتو گفت آبتو چی کار می کنی؟گفتم شرتم پایین تخت هست بیار تا بریزم توش . اونم شرتمو گذاشت زیر کیرم اما وقتی داشتم ارضا می شدم چیزی بهش نگفتم و همه آبم خالی شد تو دهنش وااااااای که چه حالی داد. یهو از زیر پتو اومد بیرون گفت بیشور همشو ریختی تو دهنم،گفتم خوشمزه بود ؟گفت حامله نشم یه وقت .خندیدمو گفتم نه دیونه برو دهنتو بشور بیا بخواب_ادامه دارد
     
  
↓ Advertisement ↓
میهمان
 
بعد از اون شب خیلی تو فکر بهاره بودم همین باعث شده بود که توی سکس با سمانه خیلی بها ندم. و حتی بعضی وقتا اجتناب می کردم . همش به خودم می گفتم که خاک عالم تو سرت، این واقعا خواهرت نیست چرا اونشب بیشتر رو موخش کار نکردی؟ چرا سعی نکردی سینه هاشو لمس کنی. این افکار کلافم کرده بود و از اون جالب تر این که بهاره هم اصلا به رو خودش نمیاورد!!
انگار نه انگار که اونشب برام ساک زده بود. بزارین یه واقعیت رو براتون بگم من همون اول که این دوتا رو دیدم از بهاره خوشم اومد اما بعد یه مدت فهمیدم که یه اخلاقای خاص خودشو داره که با روحیات من که خیلی آدم شوخ و شرری بودم اصلا نمی سازه .هیکل بهاره خیلی نحیف بود. یه دختر 45 کیلویی لاغر اما 100 برابر خوشگلتر از سمانه. با این که لاغر بود اما پاهاش گوشتی بود(بچه که بود چاق بود) و مخصوصا ساق خیلی سکسی داشت، جالب بدونید من هر دختری رو ببینم مجزوب سینه یا کونش میشم اما اون یه ساق داشت که از 100 تا سینه خوشگل تر بود.سینه هاشم از روی لباس اندازه لیمو هاش شهر خودمون بود(شیراز) و یه کون فلت هم داشت(الان بعد از 2 سال کونش یکم اومده عقب و سینه هاش بزرگ تر شده جوری که دیگه ساق پاش کمتر جلب توجه می کنه). از بحث خارج شدم . آره دیگه سر جریان اخلاقش دیگه سمتش نرفتم و اصلا قصد اینکه با سمانه دوست شم رو هم نداشتم اما یه روز سمانه خودش به من پیشنهاد داد!! منم چون خیلی وقت بود با کسی نبودم دست رد به سینش نزدم (آخرین نفری که باهاش بودم استاد زبانمون بود اگه خواستید داستان اون رو هم میگم)
بگذریم... یه 10 12 روز بعد از اون جریان بزنامه گذاشتیم که بریم بیرون شهر.جوری هماهنگ کردیم که سمی بتونه به کلاس زبانش که ساعت 7 بعد از ظهر بود برسه.خلاصه 2 تا ماشین شدیم و رفتیم سمت تنگ سرخو(چند کیلومتر بالاتر از تنگ تیزاب) جای خیلی قشنگ و خلوتی هست به دوستان شیرازی پیشنهاد می کنم حتمن برن یه سر. صبح زود زدیم راهو رسیدم اونجا کلی مشروب خوردیمو(اولین بار بهاره مشروب خورد) آب تنی کردیم ، غورباقه گرفتیم ، خرچنگ گرفتیم ماشین حول دادیم ، زنبور یکی از دخترارو نیش زد و...دیگه منم خیلی مست بودم وقت برگشتن بود. باهمون کله گرم نشستم پشست فرمون تا شیراز اومدم تا رسیدیم خونه. سمانه فقط وقت کرد لباساشو عوض کنه بره کلاس اگه نمی رفت 3 جلسه غیبت می خورد و fail می شد.
سمانه که از خونه رفت بیرون خواستم برم حمام که بهاره مثل جت پرید تو درو بست . منم رفتم لباسامو درآوردم تا از دست اون همه کثیفی خلاص شم و با شورت نشسم چند دقیقه از حموم رفتن بهاره نگذشته بود که یه صدای "تق" اما بلند از تو حمام اومد وپشتش همس صدای جیغ بهاره . فهمیدم خورده زمین اینم بیچاره دفعه اولش بود مشروب می خورد . با دو رفتم سمت حمام صداش زدم دیدم داره با گریه می گه آرمـــــان گفتم خوب درو باز کن. یکم طول کشید تا درو باز کنه دیده بهاره لخت کف زمین پهن شده داره گریه می کنه تو اون لحظه نفهمیدم کجاش آسیب دیده اما خوشبختانه خونی ندیم. سریع جامپ زدم تو ،شیر آبو بستم و حولشو گرفتم دورش و بغلش کردم آوردمش بیرون.هنوز داشت گریه میکرد .پرسیدم کجات درد می کنه به کتفش و کلا سمت راست بدنش اشاره کرد .اما بیشترین دردش تو کتفش بود یکم بغلش کردمو اشکاشو پاک کردم شروع کردم ماساژ دادنه کتفش یکم که آروم شد منم به خودم اومدم دیم هی وای من ؛ من چرا تو این چند دقیقه به بدن لختش دقت نکردم! ولی جدا از شوخی سلامتیش خیلی برام مهم بود اصلا به چیز دیگه فکر نکردم و حتی سعی نکردم که سینشو یا لای پاشو دید بزنم، که برعکس اونارو بیشتر پوشوندم.
یکم که آروم شد ازش پرسیدم چی شد؟ گفت بخاطر مشروب سرش گیج رفته خورده زمین.گفتم عزیزم الان بهتری جواب داد آره ولی بازوم خیلی درد میکنه . بهش گفتن نترس اگه شکسته بود الان فریادت تو آسمون بود ؛ یکم کوفته شده چیزی نیست خوب میشه.ازش خواستم دستشو تکون بده سختش بود نمی تونست خوب حرکتش بده . یهو نمی دونم از کجام این حرف درومد بهش گفتم عزیزم پاشو خودم می برمت حموم می شورمت . یه نگاه بهم کرد ترسیدم ازش اما بر خلاف تصورم قبول کرد!
بلندش کردم بردمش توی حمام حوله رو برداشتم و اصلا بهش نگاه هیز نکردم که یه وقت سختش نباشه .آبو باز کردم یکم شامپو ریختم کف دستم موهاشو براش شستم بعدشم لیف و صابون رو برداشم از کمرش شروع کردم همه جاشو لیف کشیدم غیر از سینه هاشو لای پاهاش. اب گرفتم روش، لیفو بهش دادم گفتم بیا بقیه جاهاتوخودت بشور گفت اشکال نداره دیگه تو که منو دیدی بقیشم با خودت.منم از خدا خواسته شروع کردم به لیف کشیدن رو سینش هر از گاهی هم دستمو بهش می زدم بعد اومدم لای پاشو لیف کشیدم .کارم که تموم شد گفت تو چرا شورتت رو در نمیاری؟ منم اصلا حواسم نبود خواستم درش بیارم که دستمو زد کنار نشست رو زانو شرتمو دراورد. کیرمو گرفت دستش یکم باهاش بازی کرد گفتم دوستش داری؟گفت آره گفتم اندازشو چی ؟ گفت من این اولین کیریه که می بینم مگه از این بزرگترم هست؟یادم اومد این تاحالا کیر ندیده گفتم هست ولی توی ایرانیا 100 تا یکی هم کیرش انقدر نیست.جواب داد پس خوش به حالت.منم گفتم خوش به حال تو ، یه خنده کرد وگفت خوش به حال منو تو و سمانه . منم خندیدم
خواست کیرمو بزار دهنش گفتم بزار منم خودمو بشورم که گفت خودم برات میشورمش.صابون برداشت و کیرمو که حالا کاملا ایستاده بود رو گرفت دست خیلی با لطافت برام شستش.پرسید حالا بخورمش ؟ گفتم مال خودته .کیرمو گذاشت تو دهنش شروع کرد لیسیدن کیرم ، بعضی وقتا هدایتش می کردم که تخمام روهم بخوره اونم این کارو می کرد. یکم که ساک زد دیگه نتونستم جلو خودمو بگیریم گفتم نوبت منه.چیزی نگفت منم بلندش کردم و شروع کردم به خوردن لباش . واآآآآی چه خوشمزده بود.هنوز نفسش بو الکل می داد. همون جور که لباشو می خوردم دستمو گذاشتم رو سینش . خیلی سفت و خوشگل بودن با این که هنوز خوب نرسیده بود اما حرف نداشت.شروع کردم به خوردن گردن و گوشش دیگه خیلی حشری شده بود.آروم اومدم پایین سینه هاشو گرفتم به دهن و با یه دستم اون یکی رو براش مالیدم . دیگه صداش دراومده بود نقس نفس میزد هر از گاهی هم می گفت یواش.آروم دست دیگمو بردم سمت کسش(خوشبختانه قدش کوتاه بود همه چی دم دست بود) و شروع کردم به مالیدن . از لرزشش فهمیدم یه بار ارضا شد .منم سینه رو ول کردم سرمو آوردم سمت کسش شروع کردم لیسیدن کسش.کسش کوچیک تر از سمی بود اما خوش مزه تر بود .دیگه خیلی داشت ناله می کرد یکم که خوردم متوجه شدم داره می گه آرمان بکنم آرمان بکنم... پرسیدم مطمئنی ؟ گفت آرمان جون سمانه بکنم!!
گفتم اکی ولی یکم درد داره . گفت هرچی میخواد درد داشته باشه . فقط میخوام کیرتو بکنی تو کونم. گفتم اکی عزیزم.کف حموم به حالت سگی نشوندمش .چون لاغر بود لازم نبود کونشو از هم باز کنه.خودش اتومات باز شد.منم یکم نرم کننده سر (بس) زدم رو کیرم یکم هم مالیدم به سوارخ کونش.سر کیرمو گذاشتم در کونش بهش گفتم آماده ای؟ گفت زود باش
منم کیرمو یه فشار آروم دادم تا فقط سرش بره تو. یه تکون خورد باعث شد کیرم بیاد بیرون.مشخص بود دردش گرفته اما انقدر مست بود و حشری که درد توشون گم بود دوباره سر کیرمو گذاشتم رو سوراخش و فشار دادم تو تا سرش بره تو ، این دفعه چیزی نگفت و کاری نکرد منم منتظر نموندم، کیرمو خیلی آروم حول دادم تو.واااااااااااااای خیلی کونش تنگ بود. کسی که کون یه دختر لاغر رو کرده باشه حرف دل منو می فهمه.چند ثانیه طول کشید که کل کیرم رفت تو کونش، اونم داشت نفس نفس میزد.منم با همون سرعتی که کیرمو کردم تو، آوردم عقب . شاید بگم بیشتر از 20 بار این کارو کردم تا بتونم به کیرم سرعت بدم . یکم که سرعت دادم دیگه صداش درامود همش می گفت خیلی بزرگه ، بکن ،ارمان ،جون بهاره بکن،جون سمانه بکن. منم دیگه سرعت تلمبه رو بیشتر کردم تا جایی که صدای برخورد بدنمون تو حموم پیچیده بود اونم خیلی شدید ناله می کرد . یکم که خسته شدم مثل فیلمای پورن شروع کردم هی کیروم تا ته کردم تو هی کامل درش آوردم.این کار باعث میشه سوارخ کون بیشتر باز شه. چند بار این کارو تکرار کردم بعدش بلندش کردم و گرفتمش بغلم جوری که دوتا پاش دوره کمرم بود.خیلی سبک بود با یه دست بلند میشد.رفتم جلو آیده که ببینه خودش چجوری دارم جرش می دم.کیرمو دوباره گذاشتم تو کونش بهش گفتم فقط تماشا کن.شروع کردم محکم و تندتند تلمبه زدن. این دفعه دیگه داشت جیغ می کشید دیدم دارم ارضا می شم گفتم آبمو کجا بریزم ؟ گفت بریز تو دهنم تا اینو گفت آوردمش پایین و نشست رو زانو منم تمام آبمو ریختم تو دهنش ، همین جور که آبم تو دهنش بود کیرمو دوباره برام ساک زد اما کل آبمو پایین نداد.
من دیگه نا نداشتم سریع یه دست شامپو یه دست صابون زدم از حمام اومدیم بیرون .که بعد از نیم ساعت سمانه اومد_ادامه دارد
     
  
میهمان
 
چند روز از اون جریان می گذشت ، دیگه فرصت نشده بود بازم با بهاره سکس کنم گفتم که اغلب خونه نبود دنبال کلاساش بود.یه روز قرار بود شوهر عمشون از دریا برگرده(ناخدا بود) و منم باید واسه 2 هفته بار و بندیلم رو جمع می کردم برگردم خونه خودمون. بابام که سالی یه بار هم بهم زنگ نمی زد کلی شوقم کرد و فرداش برام کباب درست کرد.
یه دو روز گذشت یکی از فامیلای سمانه اومد شیراز. اسمش شیوا بود و اصفهان کار می کرد 1 سال از من بزرگتر بود. اخلاق شیوا خیلی به من شبیه بود و اهل شوخی و کرم ریزی بود و خیلی دختر با جوشی بود ، مثل خودم واسه یه جمع عالی بود و من از همون روز اول که دیدمش همش با هم شوخی لفظی می کردیم ، بعضی وقتا من کم میاوردم .من آدمی بودم که همه کس شعری به زبون میاوردم وحیا نداشتم شیوا هم شده بود مکمل من و جفتمون شده بودیم بلای جون بهاره که خیلی با ادب بود.این وسط سمانه هم از ما می خندید شیوا یه مادر بزرگ داشت که تنها بود . هر از گاهی میومد پیشش بهش می گفتن "ننه "! ننه هم میشد مادر ناتنی شوهر عمه.ولش تا خودم گوز پیچه نگرفتم. بزراین داستان رو بگم براتون:
یه چند شب با سمانه و بهاره و شیوا بیرون رفتیم شام بخوریم. تو این مدت در همین حد همدیگیرو می دیدم.تا اینکه بعد از چند روز یه تولد دعوت شدیم . روز تولد ننه و شیوا رفتن خونه سمانه اینا که چند روزی که شوهر عمه هست رو اونجا باشن .( سمانه اینا تنها فامیلی که تو شیراز داشتن همین ننه بود). البته شیوا هنور خونه بود و قرار شد ساعت 3 بعد ازظهر من برم دنبالش که با هم بریم در خونه یکی از دوستای سمانه تا ازش لباس مهمونی بگیریم واسه خود شیوا.آخه شیوا که اینجا لباسی همراش نداشت و لباسای سمانه و بهاره هم که اصلا سایزش نبودن.آدرسش رو از سمانه گرفتیم رفتیم در خونشون . وای چه خونه ای یه حیاط داشت اندازه زمین فوتبال(الکی) ولی خونه خیلی ردیفی بود.منم تاحالا این دوست سمانه رو ندیده بودم.زنگ زدیم به موبایلش تا بیاد . وقتی اومد دیدم یه دختر بیش از حد اکبیری جلمون وایساده دوتا پلاستیک هم دستشه پر از لباس مهمونی. اول فکر کردیم کلفتی چیزی هست ولی وقتی احوال سمانه رو پرسید ریدیم به خودمون.
بگذریم که برگشتنی چقدر خندیدم از اون بیچاره که من به شیوا گفتم :بدبخت امشب اینارو بپوشی سرطان پوست می گیری. اونم می گفت کدوم بدبختی حاضره با این سکس کنه؟!!
رسیدیم خونه .منم بار اولم بود می رفتم اونجا . رفتیم تو تا شیوا لباسارو امتحان کنه از من نظر بخواد .رفتیم توی اتاق که صاحب نداشت و فقط یه میز توش بود.دوتا پلاستیک رو خالی کردیم مثل جعبه مداد رنگی 72 رنگ نزدیک به 60 70 تا لباس ریخت بیرون. اینجا بود که فهمیدن بیچاره شدم .
_یعنی می خوای همه اینارو تست کنی؟
_آره زیاد طول نمی کشه.
_جون عمت
خلاصه شروع کرد لباسارو می برد پشت در می پوشید و میومد داخل تا من نظر بدم.بعضیاشون خیلی سکسی بودن . منم کرم می ریختم همش بهش می گفتم اگه اینو بپوشی دیگه اونجا گم شدی باید کجا دنبالت گشت؟ می گفت پشت درختا ، تو ماشینا ،..
لباسایی که خوب بود رو جدا کرد که یه بار دیگه بپوشن بعد یه ربع بهش گفتم :
_انقدر خودتو زجر نده بیا همین جا عوض کن من قول می دم چشامو ببندم
_میره ( یه اصطلاح شیرای)
_ تا نخوابی نمیره
_همین الانشم بادمجونت راست شده.حالا جلوت لختم بشم؟
_این حالت عادیش هست ، تو که همچین آش دهن سوزی هم نیستی
_اندازه موهای سرت دوست پسر داشتم عوضی
_چه خبره ؟ نکنه اون پایین اتوبان راه انداختی
جفتمون خندیدم.گفت پس چشمای هیزتو ببند که خسته شدم بس که رفتمو اومدم.
منم چشمامو بستمو یکی دوتا که عوض کرد گفتم : شیوا این لباسا که همشون سکسین . نصف تنت معلومه . بزار باز کنم ببیم این همه دوست پسر واسه چی با تو دوست شدن
کلی خندید یه فهش ننمون هم داد گفت گاییدم یهو جلوم لخت شد با سوتین و شورت وایساد
_بیا راحت شدی؟
منو می گی فکم افتاد.چه هیکلی البته از زیر اون لباسا می شد حدس زد ولی فکر نمی کردم انقدر سکسی باشه.سینه 75 .کون گرد کمر باریک . همه چی تووووپ. یه چرخ هم جلوم زد گفت خوبه؟
_گفتم :خوبه؟ عـــــــالیه. اصلا همین جوری بیا.
_توفعلا حواست به بادمجونت باشه
_ دوست دارم ولی قول نمیدم حرف گوش کنه
_(باخنده )خوب که هنور اصل کاریارو ندیده
_آره مثل که همچین بدشم نمیاد
_سمانه چی؟(منظورش این بود که می خوای خیانت کنی؟)
_مگه اینجاست؟
اومدم کنارم نشست و گفت تعریف بادمجونتو ازش شنیدم.گفتم شنیدن کی بود مانند دیدن.(دیگه کیرم داشت منفجر میشد معلوم خوشحال شده از این حرفایی که به شیوا میزدم).دستشو گرفتم گذاشتم رو کیرم گفتم بیا تعارف نکن.یکم از رو شلوار باهاش بازی کرد گفت میشه درش بیاری؟منم کمر بندمو باز کردم و شلوار و شرت رو آوردم تا سر زانوم، دوباره دستش رو گذاشت روش یه نگاه بهم کرد گفت می خوام بخورمش برات. تمیزه؟ گفتم قربون دهن تو آره عزیزم تاره حموم بوده.تخمامو گرفتو زبونشو رو برد سمت کیرم یه لیس به سرش زد یه نگاه به من کرد دوباره چند تا لیس به سرش و دورش زد.
گوشیم زنگ خورد، سمانه بود پرسید که کجاییم منم جواب دادم هنوز گیر شیوا هستم داره تو اتاق لباس عوض میکنه. یکم حرف زدیم ،شیوا همین طور داشت لیس میزد.وقتی گوشی رو قطع کردم آروم دستمو بردم سمت سینش. سینش یکم نرم بود ولی خوب بود.بهش گفتم میشه بخوریش دیگه؟اونم چیزی نگفت و شروع کردن خوردن اما بازم نتونست کل کیرم رو تو دهنش جا کنه.با اینکه منم کمک کردم بهش اما نمی شد.منم سوتینشو دادم پاین تا ببینم چی داره زیرش. واااای چه صحنه اب بود... چقدر نوک سینیش قشنگ بود.چقدر کل سینش ناز و خوش فورم بود.شیوا دیگه شروع کرد سرعتش رو بالا برد .منم دیگه سینه رو ول کردم خودمو کشیدم عقب و یه دستم تکیه دادم رو زمین و با دست دیگم سرش رو گرفتم تا حرکاتش رو کنترل کنم. توی ساک زدن خیلی از سمانه بهتر بود. می دونست زبونش رو چجوری زیر کیر بکشه تا حال کنی ، کیرم خیلی داغ شده بود دوست نداشتم از دهنش بیارم بیرون.اما از یه طرف هم دوست داشتم نوبت رو بده من تا بهش نشون بدم این بادمجون چه کارا که می تونه بکنه! گفتم شیوا میزاری من بیام؟ کیرمو ول کردو گفت نه دیره ، یه وقت دیگه الان فقط ارضات می کنم . منم یکم ضد حال خوردم ولی راست می گفت . گفتم آبمو می خوری؟ با سر اشاره کرد نه .بازم ضدحال ولی بجاش خوب داشت ساک میزد دیگه تمام تنم عرق کرده بود تا اینکه ارضا شدم و اونم سریع دهنشو برد عقب و همه آبم ریخت رو فرش اتاق. یه مقدار هم تو دهن شیوا ریخت که اونارو تف کرد رو رفت دهنشو بشوره_ادامه دارد
     
  
میهمان
 
بعد یه ربع شایدم بیشتر شیوا بالاخره تونست لباس دلخواهشو انتخاب کنه .منم همین طور تو فکر سکس باهاش بودم، و اعصابم ریخته بود بهم.تمام فکرم معطوف بود به کردن شیوا بود.از همون روزی که دیدمش پیش خودم گفتم این تنش می خاره و مثل اینکه درست فکر می کردم.
((دوستان اینجا خواستم بگم که تمام این ماجراها کاملا واقعی هستن، کسم خول نیست بشینم براتون کس شعر بگم.اگه فکر می کنید تاحالا دروغ گفتم مطمئن باشید دروغ گو کم حافظه است و اگه من جایی از داستان سوتی دادم مطمئن باشید دروغ گفتم.در غیر این صورت فهش بی خود نثارم نکنید . ممنون.پرانتز واسه این باز کردم که این قسمت شاید یکم باور نکردنی باشه و فهش بخورم ،اما لحظه به لحظش واقعیه)).
ساعت تغریبا 6:30 بود که حرکت کردیم سمت خونه سمانه اینا. قبلش هم زنگ زدیم که دیگه آماده باشن. بعد از چند دقیقه الاف شدن بالاخره اومدن پایین و سوار شدیم . قرار شد بریم هایلار(ساندویچی) دوتا ساندویچ بگیریم 4تایی بخوریم که اگه یه وقت اونجا دیر شام دادن گرسنگی نمیریم.ساندویچ رو گرفتیم و تو ماشین زدیم به بدن.ساعت دیگه از 7:30 گذشته بود که دیگه حرکت کردیم سمت باغ.هوا یواش یواش داشت تاریک می شد. آدرس باغ رو بلد بودم ، دقیقا جایی بود که یکی از دوستام توی همون کوچه، باغ داشت.بعد از کلی تحمل ترافیک و دور زدن پلیس راه ،به باغ رسیدیم.کوچه خیلی شلوغ بود.منظورم اینه که خیلی از ماشینا توی کوچه پارک کرده بودن. فاصله باغ دوستم تا باغی که می خواستیم بریم تقریبا زیاد بود.نزدیک به 10 یا 12 تا باغ بالاتر .بچه ها رو رسوندم به محل تولد.صدای موزیک به شدت اونجا پیچیده بود.همین باعث شد یکم نگران شم. ماشین رو بردم تو باغ دوستم که جاش امن تر باشه. نگهبان باغ دوستم منو می شناخت منم رفتم ماشین رو گذاشتم و پیاده برگشتم سمت تولد.
وقتی رسیدم شروع کردیم به خوردن مشروب و یکمم رقصدیم ؛اما چون اونجا یکم جا تنگ بود بیشتر دوستای درجه 1 بودن که وسط غر می دادن و جای ما نمیشد. ما هم اسرار نمی کردیم. هوای داخل هم که خیلی گرم بود .منم بیشتر سعی می کردم توی حیاط باشم تا توی ساختمون.اونجا چند نفر بودن که باهم سیگار می کشیدیم.من نمی شناختموشون ولی همین طوری یکم با هم حرف می زدیم.دخترای زیادی اونجا بودن تعداد دخترا و پسرا تقریبا برابر بود اما چه کسایی بود که من نمی دونم اینا کجا بودن تا قبل از این!
یخورده که چشم چرونی کردیم یهو دیدم سمانه و بهاره و شیوا با دوتا دختر و یه پسر اومدن سمت ما .تو دستشون هم ساندویچ هایلار بود.از شانس تخمی ما اینجا هم شام ساندویچ کالباس دادن.کلا خودمون چندتا توی حیاط بودیم ساعت از 12 گذشته بود منم داشتم مثل شیر گرسنه ساندویچم رو گاز می زدم که یهو یه پسره از سمت در ورودی باغ دوید طرف ما داد زد که فرار کنین که مامور اومد. اینو گفت و رفت سمت سالن ، یه لحضه یه نگاه به به سمت در ورودی کردم دیدم بـــــــــــــــــــــله آقایون پلیس از درو دیوار دارن میان تو!
همه خایه فنگ شدیم . اونا هم هنوز با ساختمون فاصلا داشتن ، تو اون لحظه فقط فهمیدیم که داریم می دوییم سمت ته باغ تا از دیوار فرار کنیم و به چیزه دیگه فکر نمی کردیم، هممون داشتیم میدویدیم دخترا یه جا وایسادن که کفش پاشنه بلندشون رو در بیارن تا راحت تر فرار کنن. همین جور که فرار می کردیم صدای جیغ و فریاد بقیه رو از داخل میشد شنید . هنوزم که هنوزه صداشون توی گوشمه.خیلی موقعیت بدی بود. به ته باغ رسیدم اول جا پا دادیم که دخترا برن اون طرف، بعدشم خودمون رفتیم.اون طرف هم یه باغ دیگه بود.همه باغا با یه دیوار کوتاه از هم جدا می شدن.پشت سرمون احساس می کردیم چند نفر دارن میان ما هم از این باغ به اون باغ می رفتیم تا اگه شد برسیم به باغ دوستم(چقدر باغ باغ شد خودم حالم بد شد ).به دیوار بعدی که رسیدیم خواهر کسته روی دیوار رو شیشه ریخته بودن . ما هم دیگه راهی نداشتیم. توی اون تاریکی همه رفتیم یه جا کنار دیوار تکیه دادیم منتظر شدیم اونایی که دنبالمون بودن برسن. وقتی رسیدن دیدم اونا هم یه مشت بدبخت مثل خودمون بودن . ولی هیچ کدوم از دوستایی که می شناختیم توشون نبودن.یه نفس راحت کشیدیم و نشستیم ، کسی حرف نمی زد فقط بعضی از دخترا از جمله سمانه و بهاره داشتن گریه می کردن.اما خیلی آروم .هیچ کس به فکر دل داری دادن نبود.همه شوکه شده بودیم. هر لحضه منتظر بودیم 4 تا سرباز بیان مارو هم بگیرن.
بعد از نیم ساعت سکوت یهو صدای مینی بوسی رو که داشت از توی کوچه رد می شد شنیدیم.یه 10 دقیقه بعد هم مینی بوس رفت و همه رو بار زد.صدای دخترا تو کل کوچه پیچیده بود.اما چی کار می شد کرد؟!یکم که آروم شدیم مطمئن شدیم کسی دنبال ما نیومد یکی از پسرا گفت برم ببینم همشون رفتن یا نه.رفت و برگشت گفت.نمیشد بری بیرون ، همه دیوارا پر شیشه هست.جلو درهم اتاق نگهبان.گفتیم خوب بهش می گفتی بره درو باز کنه،اما مثل اینکه طرف از مغز فلج بود.به ذهنش نرسیده بود این موضوع.
تقریبا 15 16 تا بویدم.یکم زبونمون باز شد. به حرف افتادیم پرسیدیم که کی ماشین داره کی نداره. 5 تامون ماشین داشتیم اما فقط دوتامون ماشیناشون دم دست بود.یکی من که تو باغ دوستم زده بودم ، یکی هم یه پسره دیگه که ماشین رو توی کوچه پارک کرده بود.بقیه هم ماشینشون تو باغ پشت سر هم پارک کرده بودن که دیگه نمی شد درشون آورد.
توی گوشیم گشتم شماره نگهبانرو پیدا کردم زنگ زدم بهش جریان و گفتم .اونم اومد و وقتی با صدا زدن پشت دیوار فهمید تو کدوم باغ هستیم ؛ در زد تا نگهبانش بیاد درو باز کنه.(اونجا همه افغانیا همدیگرو میشناختن) اونم اومد درو باز کرد یکم خوش و بش کردن بعد جریان رو که براش گفت مارو صدا زد ما هم مثل گداها همه اومدیم اونجا وایسادیم.من رفتم سمت باغ دوستم تا ماشین رو بیارم ، اون پسره هم رفت توی کوچه تا ماشین خودشو بیاره.یه مشکل که داشتیم این بود که هیچ کدوم از دخترا مانتو تنشون نبود. همه مانتواشون رو یا توی ساختمون گذاشته بودن یا تو ماشین پسرا.اونجا هیچ کس هم خایه نمی کرد که برگرده اونجا و لباساشون رو بیاره.منم دیگه ماشین رو آورده بودم دیدم دخترا میگن ما مانتوامونو می خواییم.تو اون وضعیت خیلی عصبی شدم یه داد زدم که گور پدر هرچی جا گذاشتین.شانس آوردین که الان تو اون مینی بوس نیستین.هرکی هم مانتوشو می خواد بره خودش بیاره.البته همین موضوع هم باعث شد که سمانه خانوم چند روز با ها قهر کنن.خلاصه اونجا یه پسر زن زلیل پیدا شد که بره اونجا ، اما وقتی برگشت دست خالی بود . مثل اینکه نتونسته بود وارد ساختمون بشه.می گفت که درش قفل بوده حالا دیگه راست و دروغش پای خودش.
وقتی دیگه دخترا مطمئن شدن باید قید مانتو رو بزنن سوار شدیم تا بریم .توی ماشین من که یکم جا دارتر بود 9 نفر بودیم ، و اون یکی ماشین 7 نفر. سمانه و بهاره و شیوا جلو بودن و 3تا پسر 2تا دختر عقب روی هم خوابیده بودن تا جاشون بشه.ماشین منم که دیگه بیشتر از دنده 3 نمی رفت.خیلی سنگین شده بود.به نزدیکای کوچه اصلی که رسیدیم پسره از تو اون ماشین پیاده شد که مطمئن شه کسی اونجا کمین نکرده باشه( احتمالن اینم از درخواست دخترا بود) کار که ازمحکم کاری عیب نمی کرد . منتظر شدیم که چراغ سبز بهمون بده تا رد شیم بریم و همین طور هم شد و رفتیم تو جاده و دوباره پلیس راه رو دور زدیم(پلیس راه شیراز دوکوهک یه میان بر داره که بعضیا مثل ما بلدن.مخصوصا اگه مسیرمون اون طرفا زیاد باشه).
ساعت تغریبا 2 بود . سمانه اینا گفته بودن که شب میرن خونه ننه.البته ننه خونه نبود ، گفتم که پیش شوهر عمه بود.
توی راه به بچه ها گفتیم که بیان اونجا فردا صبح برن خونشون . اول که گفتن فردا بدون مانتو چجوری برن که من گفتم حالا فردا یجوری میریم دیگه و راضیشون کردیم.البته مثل اینکه خودشون هم مجبور بودن بیان به نظر میومد قبل از رفتن به تولد به خانوادشون گفته بودن که ما شب نمیام خونه.تو راه فقط یکی از پسرا رو با خواهرش که تو ماشین بودن فرستادیم خونه و 7 نفری رفتیم خونه ننه اینا.اونجا هم سمانه چون با من قهر کرده بود پیشم نخوابید .خلاصه همه وسط حال ولو شدیم.بدون بالشت و پتو و تشک خوابیدیم . ساعت 8 صبح هم یکی یکی بیدار شدیم. شیوا یه مشت پارچه واسه اون 2تا چادر واسه اونن دوتا دختر پیدا کرد و خودشم آماده شد که بریم اینارو برسونیم. در خونشون هم چادورهاشو پس گرفتو رفتیم سمت خونه سمانه اینا . شیوا رفت تو 2 تا مانتو واسه سمانه و بهاره آورد و برگشتیم خونه ننه پیش سمی وبهار...
     
  
میهمان
 
اون 2 هفته ای که شوهر عمه مرخصی بود بالاخره تموم شد و ایشون برگشتن سر کار.منو شیوا هم بارو بندیلمون رو جمع کردیم که بریم خونه سمانه. با این که شیوا اونجا زیاد می رفت اما این مدت بهش گفتیم بیاد اونجا دوره هم باشیم اونم اول بهانه تنها بودن مادر رو آورد ولی مادر که یه عمر تنها زدگی می کرد و براش مهم نبود. واسه همین قبول کرد.
اون روزا خیلی خوش می گذشت .مخصوصا این که شیوا پیشمون بود و من اصلا حوصلم سر نمی رفت. همش توی سرو پکار(سرو کله) هم می زدیم. اما هیچ وقت فرصت نشده بود که بخوایم کاری با هم کنیم. البته انقدر خوش بودیم که اون موضوع تغریبا داشت یادمون می رفت . حده اقل واسه من که اینطور بود. روزای اول بعضی وقتا که سمانه و بهاره پیشمون نبودن مثلا وقتی تو آشپزخونه بودیم هر از گاهی واسه شوخی یه دست به کون یا سینش می زدم. اما فقط در حد شوخی بود.و واقعا نمی شد کاری کرد. بهاره هم که اصلا انگار نه انگار که من یه بار تو حموم کرده بودمش. هیچی به رو خودش نمی آورد و رفتارش مثل روزای قبل از سکس باهام بود. راستیاتش من هیکل بهاره رو خیلی دوست داشتم و از سکس باهاش لذت بردم چون کلا من از تینیجر بیشتر خوشم میاد و همیشه فیلم سکسی که می دیدم میرفتن قسمت نوجون هاش. در کل اندام کوچیک برام جذاب تره.
اون روزا خیلی زیاد غذا می خوردیم ، مخصوصا شبا که اکثرا فست فود می رفتیم یا سفارش میدادیم بیارن. واسه همین سمانه داشت چاق می شد و من بهش می گفتم که سس نریز روی غذات . یا اینکه نوشابه کمتر بخوره. خلاصه از این حرفا. این جریان انقدرادامه داشت که بعضی وقتا مجبور بودم دعواش کنم تا سس نریزه و...
یه شب به 2تا از دوستامون که الان با هم ازدواج کردن گفتیم بیان(اونا زیاد میومدن پیشمون) . شب طبق معمول شام گرفتیم بیارن خونه. پای میز شام بودیم که دیدم باز سمانه داره کل سس رو میریزه رو پیتزاش ، بهش گفتم این کارو نکنه اما خیلی ناراحت شد که بعد فهمیدم به خاطر اینکه تو جمع بهش گفتم بدش اومده. (خودتون که دیگه دخترا رو میشناسین البته شاید باید بگم که نمیشناسین)خلاصه دیدم که پیتزاشو ول کرد و دیگه لب نزد.منم خواستم چندتا لقمه بکنم دهنش اما دستمو پس می زد. همه هم این موضوع رو متوجه شده بودن.ولی خوب کسی چیزی نمی گفت.چند بار که اینکارو کرد بهش گفتم اصلا به درک نخور.اینو گفتمو سمانه پاشد رفت تو اتاق درو هم قفل کرد. حتی وقتی دوستامون خدافظی کردن که برن ،بیرون نیومد.
همش بهم می گفتن برو از دلش در بیار. اما اون درو باز نمی کرد.
دیگه موقع خواب بود که من مجبور شدم برم توی حال بخوابم.گفتم که منو سمانه تو اتاق عمش می خوابیدیم و از وقتی هم که شیوا اومده بود می رفت تو اتاق سمانه می خوابید. بهار هم که تو اتاق خودش بود.منم رفتم تو حال روی مبل دراز کشیدم و به فکر اتفاق امشب بودم.خوابم نمیرفت اعصابم داغون بود. گوشیمو گرفتم دست و شروع به چرخ زدن تو اینترنت کردم و تا چشمام خسته بشه شاید خوابم بگیره. ساعت دیگه طرفای 2 بود که دیدم شیوا از اتاق اومد بیرون رفت سمت یخچال آب بخوره.موقع رفتن متوجه من نشد چون من پشتش بود اما آب که خورد از آشپزخونه برگشت منو دید که دارم با گوشیم ور می رم.اومد سمتم با صدا آروم گفت :
_چرا بیداری؟
_خوابم نمی ره ، اعصابم خورده
_اگه جات بده تو برو تو اتاق من بیام اینجا
_نه کاری به جاش نداره ، ذهنم درگیره
یه خورده در مورد اتفاقی که افتاده بود حرف زدیم توقع نداشته باشین همه مکالمه های 2 سال پیش رو حفظ باشم. فقط یادمه که گفت :
_پس امشب باید جلق بزنی(باخنده)
_دیشب زیاد کردم ، واسه همچین موقعی
_یعنی دیگه امشب کیرت بلند نمیشه؟
_ با این حرفای تو کم کم داره بلند میشه
_شورتتوپاره نکنه!
_اون می دونه چیو پاره کنه
_آخ جون امشب ماله من میشه؟)دیالوگمون طولانی تر بود ولی یه چیز تو همین مایه ها بود)
اینو که گفت یه خورده مکث کردم اونم با یه لبخند موزیانه زیبایه صورتشو به رخم کشید.دستشو گرفتم بردم تو اتاق.درو آروم بستیم .
شیوا دوتا بازومو گرفتو لباشو گذاشت رو لبام. منم با اشتیاق شروع کردم به خوردن لباش . به خاطر هات داگی که خورده بود یکم دهنش بود میداد. خودشم از عکس العمل من این موضوع رو فهمید گفت مسواکم زدم اما بازم بو سیر میده.
کیرمو از رو شلوارک گرفت گفت که دلم واسه کیرت تنگ شده . مزش هنوز زیره زبونمه. همون جور که وایساده بودیم. دستشو کرد تو شلوارکم و کیرمو با دستاش لمس کرد . منم دستامو گذاشتم رو سینش متوجه شدم که سوتینشو (مثل تمام دخترای دیگه که شبا باز می کنن) باز کرده بود و یکی از مراحل رو برام آسون کرده بود.
سینشو گرفتم دست و شروع به مالیدن کردم اونم کیرمو میمالید . بهم گفت بخورشون منم یه کوچلو اومدم پایین و سینه های نسبتا بزرگشو گذاشتم تو دهنم و اول با زبون نوکشو خوردم بعد یواش یواش شروع کردم به خوردن و لیسیدن کلش. صدای نفساش داشت دیونم می کرد. خودشو از دستم خلاص کردو رفت پایین شلوارکمو تا زانو کشید پایین و چندتا بوس به سرش زد . یکم نگاش کرد . تنها نوری که تو اتاق بود نور چراغ توی کوچه بود که دقیقا مماس با پنجره بود. البته همون هم کافی بود تا شیوا بتونه کیرمو یه واررسی کنه. یکم که باهاش بازی کرد دوباره چندتا بوسش کردو گذاشت تو دهنش و شروع به ساک زدن کرد. واقعا خوب ساک می زد یه بار گفتم از اون دوتا و خیلی های دیگه تو این مورد بهتر بود. بدون اینکه بهش بگم تخمام رو هم می خورد. یه چند دقیقه که خوب ساک زد و کیرم رو پر خون کرد ،بلندش کردم یه لب ازش گرفتم ، گفت بریم رو تخت منم گفتم نه همین جا بهتره و برشگردوندم و چسبوندمش به دیوار.شلوارشو محکم کشیدم پایین . از روی شرت یه دست روی کسش کشیدم که دیگه کاملا خیس شده بود. شرتشو هم کشیدم پایین . خودمم هم شرتمو که تا زانوم بود دراوردم کیرمو گرفتم دست . خودش با دوتا دستش کونش رو از هم باز کرد. یه ذره کیرمو خیس کردمو کون اونو هم با آب کس خودش لیز کردم . کیرمو گذاشتم جلو سوراخ کونش و یه فشار آروم دادم تا سرش بره تو .اما از اونجایی که کیرم بزرگ هست و تو عکسا هم دیدین سخت بود یکم. چند بار سر کیرمو به سوراخ کونش فشار دادم که شیوا گفت : بزار توش بزار توش... منم این دفعه فشار رو بیشتر کردم تا سر کیرم رفت تو یکم خودشو جمع کرد و یه صدای ناله ای کرد .من یکم کیرمو نگه داشتم و شروع کردم به خوردن گردنش و یه دستمو از پشت به سینش رسوندم و محکم فشارش می دادم. می دونستم سوزش داره وقتی فهمیدم سوزشش تموم شد توی همون حالتی که بودم یعنی چسبیده بودم بهش جوری که هیچ فضایی بین شکم منو کمر اون نبود و با یه دستم گلوش رو گرفتم و با دست دیگم سینه هاش جوری لمس کردم که یه سینش کف دستم بود و با ساعد ، اون یکی سینشو فشار می آوردم و تو همون حال پشت گردنشو بوس کردمو کیرمو هل دادم جلو . خیلی آروم فشار دادم تا این که کل کیرم جا باز کرد. و با همون سرعت شروع کردم تلنبه زدن . صدا نفساش داشت منو زود تر ارضاع می کرد. کون خیلی تنگی داشت البته زیاد داده بود اما بازم کونش تنگ بود.دیگه کیرم روون شده بود منم سرعتم رو بیشتر کردم . صدای نفساش دیگه داشت بلندتر می شد که مجبور شدم با دستم جلو دهنشو بگیرم با اون دستم هم شروع کردم به مالیدم کسش. تو این مدت چندبار ارضاع شد . منم اون لحظه صبر می کردم که لرزشش تموم شه و ازش می پرسیدم که : الان دفعه چندم بود. تعدادش یادم نیست الان اما زیاد بود.همون جور که دستم رو دهنش بود می گفت:جرم بده ...
منم حشری تر از قبل تلمبه می زدم.دیگه دستاشو رو از رو کونش برداشته بود و پاهای منو گرفته بود و فشار میداد.دوست داشتم چندتا بزنم در کونش ولی نمی شد. صداش میرفت بیرون.دیگه داشت آبم میومد که بازم ازش خواستم بریزم تو دهنش که دوباره ممانعت کرد گفت بریز توش. منم دیگه نفسای آخرم بود که آبم اومد و تا اومد کیرمو کشیدم بیرون ریختم رو کمرشو کونش.از پشت محکم بقلش کردم آروم توی گوشش گفتم : سوراخت حرف نداره . اونم دوباره یه فهش به ننمون دادو گفت کصافت جرم دادی. منم در جواب، مامانشو مورد خطاب قرار دادم که یه وقت کم نیارم و گفتم کاش کیرم بزرگتر بود تا یه جور پارت می کردم که همیشه هشتی راه بری.
این حرفو زدمو گفت بریم رو تخت. منم بردمش رو تخت. به دستمال کمرشو تمیز کردم . بهم گفت چرا انقدر اسرار داری آبتو بخوردم؟مگه سمانه می خوره؟ گفتم که این حرکتو دوست دارم کسی هم نیست که بخوره(البته یه بار بهاره ناخواسته یکمشو خورد . ولی چون زیر پتو بود زیاد حال نکردم. چون نمیدیدم) .
((بابای فیلم سوپرایی که دخترا توش آب پارتنرشون رو می خورن بسوزه)).
گفتم تو تا حالا امتحان کردی؟ جواب داد که نه . گفتمش که یه بار امتحان کنید بعد بگید بده یا خوبه. یه سری تکون داد گفت شنیدم که می گن مقوی هست.گفتم چجورم. کیرمو گرفت و شروع کرد برام جلق زدن.گفتم بازم می خوای آبمو بیاری؟ گفت می خوام بخورم!! یه خورده برام جلق زد بعد که دید آبم نمیاد گفتم بیا بشین رو کیرم.اونم اومد نشست روش و خودش با دست کیرمو سمت سوراخش هدایت کرو و آروم نشست روش، تا ته که رفت تو خودشو چسبوند تو بغلم منم کونش رو گرفتم شروع کردم تکون دادن رو کیرم. دوباره با سرعت زیاد براش تلمبه زدم.یکم که تو این پوزیشن کردمش خسته شدم و رو کمر خوابوندمش و پاهاشو دادم بالا و دوباره کیرمو کردم تو سوراخش . دیگه داشت آبم میومد که بهش گفتم : وقتی بهت گفتم بشین رو زانوت دهنتو باز کن.چندتا تلمبه دیگه زدم بهش گفتم ، اون سریع نشست رو زانو منم مثل فیلمایی که دیده بودم آبمو خالی کردم تو دهنش و وقتی داشتم خالی می کردم صورتشو تکون داد که این کارش باعث شد همه روی صورتش پخش بشه و فقط یه ذره از اون بریزه تو دهنش.یکم سرفه کرد ولی به نظر واسه این که من ناراحت نشم اون یه ذره آبی که ریخته بود تو دهنش رو با بدبختی قورت داد.بعدشم بدون اینکه چیزی بهم بگه از اتاق رفت بیرون تا بره دست شویی صورتش و کلا خودشو بشوره. منم یکم صبر کردم دیدم پیداش نشد ، دیگه داشت خستم می شد رفتم پشت در دست شویی یه ضریه یواش به در زدم جواب نداد منم با پررویی درو باز کردم رفتم داخل دیدم که رو دست شویی فرنگی نشسته بود و داشت خودشو میشست.اول یکم جا خورد بعد با خنده بهم گفت : بفرما تو راحت باش. منم یه خنده بهش کردم و کیرمو توی روشویی شستم و اومدم توی حال سر جام خوابیدم_ادامه دارد.
     
  
مرد

 
من و انتقـــــــــــــــــــــــــــــام از مامان ؟!

چهار سالم بود . پدرم پزشک بود و پونزده سالی رو از مامان بیست و پنج ساله ام بزرگتر بود . مامان فریده ای که جز چند تا صحنه دعوا و کتک کاری چیزی ازش در ذهنم نمونده بود . مامان فریده با مردی که بابام نبود با هم رفیق شده بودند . اون روزا که چیزی از این چیزا حالیم نمی شد . بابام هر وقتی که می رفت مطب اون پسره جوون که هم سن مامانم بود میومد خونه مون . یه روزی شاهد بودم که چه جوری شلوار خودش و مامانو کشید پایین و اون شومبول گنده و زشتشو فرو کرد توی کون مامان . راستش من ترسیدم و رفتم اتاق خودم دوباره گرفتم خوابیدم ولی یه روز دیگه بابا اومد خونه و کتک کاری و دعوا و دیگه مامانو ندیدم . بعد از اون بابام از دواج نکرد و من زیر دست مامان بزرگها و خد متکارا بزرگ شدم . راستش تا یه مدتی از بابام حساب می بردم . چون به طرز وحشتناکی مامانو گرفته بود زیر مشت و لگد . وقتی بزرگ شدم و فهمیدم که مامان چه بلایی بر سرمون آورده و چه جوری خیانت کرده دیگه حسرت نمی خوردم که چرا دیگه نمی بینمش . روز به روز کینه ام نسبت به اون بیشتر می شد . از این که چرا مادر ندارم زجر می کشیدم . وقتی که می دیدم مامانای دیگه چه جوری دست نوازش سر پسراشون می کشن . نگران اونا هستند . کی پسر میره بیرون کی میاد خونه .. چقدر به محبت مادر نیاز داشتم ولی اون تنهام گذاشته بود . چقدر دلم می خواست یه روزی انتقام خودمو می گرفتم . می گرفتم و نشون می دادم که منم می تونم . منم می تونم حق خودمو از این زندگی بگیرم . دلم واسه بابام می سوخت . بابا خیلی مهربون بود . بیست سالم شد . من دانشگاه و رشته پزشکی قبول شدم .قبل از پذیرش در دانشگاه واسم معاف از خدمت هم گرفته بود . بیست سالم بود . راستش اصلا برای دیدن مادرم هیجان نداشتم . بعد از شانزده سال می رفتم تا مادرمو ببینم . پدر مهربون من موافقت کرده بود که من برم امریکا . تا مادرمو ببینم . بدم میومد بدنم می لرزید از این که بخوام این زن بد رو ببینم . اونی که دوستم نداشت و اگه دوستم می داشت راضی نمی شد که بعد از شونزده سال این جوری واسه من دلتنگی کنه . بخواد حاصل زحمات پدر رو ببینه که چی منو 9 ماه تو شکمش داشته و دو سه ماه شیر سینه شو داده و بعد واسه این که خراب نشه از شیر خشک استفاده کرده . . نمی دونستم چه جوری باهاش روبرو شم . می دونستم قیافه اش به یادم میاد . هرگز اون صحنه هایی رو که داشت به شدت از بابا کتک می خورد فراموش نخواهم کرد . برام لس آنجلسی که اسمشو شنیده بودم و دیدن کشوری بزرگ هیچ هیجانی نداشت . برای من عمر از دست رفته بی مادر بود که می ارزید . کینه و خشمی که می خواستم یه جورایی نشونش بدم . واقعا این زن خجالت نمی کشه بعد از 16 سال هوس دیدن پسرشو کرده ؟/؟ وقتی که دیدمش یه لحظه قلبم لرزید . حس کردم با همه بدیهاش بازم یه چیزی ما رو به هم پیوند میده ولی اشکها و دلتنگیهای پدر رو به یاد آوردم دلم لرزید .. مادر اشک می ریخت -فرید فدات شم چقدر بزرگ شدی . پدرت چه طور دلش اومد که این همه مدت تو رو ازم دور نگه داشته باشه -فریده خانوم . چطور دلشو داشت و جرات کرد که منو به دست تو بده . من به خاطر همون پدره که اینجام . -عزیزم بیا بریم ازم دلخور نباش . منو غرق بوسه کرده بود . اشک می ریخت . امریکایی ها به طرز عجیبی نگاهمون می کردند . شاید اگه نمی دونستم چه بر سر ما آورده منم همون احساس اونو داشتم . مامان نشون نمی داد که 41 سالش باشه . عزیزم چقدر بزرگ شدی . مامان فدات . همون تیپ بچگی ها رو داری . چقدر دلم می خواد همین جا پیش خودم بمونی . یه اخمی بهش کردم که دوزاریش افتاد .. -فرید می دونم ازم ناراحتی باشه بعدا با هم حرف می زنیم . الان این قدر ذوق زده ام که نمی دونم چی بگم . راست می گفت وقتی منو دید قلبش داشت از جا وای می ایستاد ولی من راستش فقط واسه بابا بود که اشک تو چشام جمع شده بود . بابایی که می رفت اتاق عمل و مطب و به بیماران می رسید تا زندگی ما بهتر شه و اون بهش خیانت کرد . یه آپار تمان کوچولو خوشگل در طبقه بیستم یه واحد مسکونی داشت درست در مرکز شهر . شب شده بود چقدر همه جا زیبا بود . از بس در ایران خودم مانتویی و حجابی دیده بودم دیدن زنی نیمه بر هنه مثل اون واسم تعجب انگیز بود . این که بر هنه از این که خیلی کوتاه و فانتزی اومده بود پیش من . نصف سینه های درشتشو انداخته بود بیرون . چقدر موهای شرابی و بلند بهش میومد . به لباش روژی زده بود تر کیبی از رنگهای سرخ و قهوه ای که به موهای شرابی اون میومد . شورتی که پاش بود و به رنگ صورتی ملایم منو به یاد زمانی انداخته بود که اون پسره اونو پایین کشید و کیرشو فرو کرد توی کون یا کسش . اون روز من بچه بودم و نمی دونستم که کیر در چه مسیری حرکت کرده . احتمالا اون لحظه مامان کس داده بود . منم که فقط با یه شلوارک و خیلی راحت کنار مامانم بودم . به دید زنی غریبه بهش نگاه می کردم . از اول هم نقشه ام این بود که اونو تحقیرش کنم . اون روز نسبت به مامان بچه بودم و حالا هم همین . نمی تونستم خوب متوجه تغییرات پوستش بشم ولی خیلی خوشگل بود . کونش خیلی گنده شده بود . کیرم شق کرده بود . اما هنوزم باید صبر می کردم . -عزیزم خیلی حرفا دارم باهات بزنم . -مامان تو در حق بابا نامردی کردی . ظلم کردی تنهاش گذاشتی .. -فرید تو چی می دونی .. آره من گناه کردم ولی انتظار بخششو داشتم . آدما همشون گناه می کنند . -بابا هنوز زن نگرفته -تو از کجا می دونی اون دور از چشم تو دنبال زنای دیگه نبوده .؟/؟می خواستم بزنم زیر گوشش ولی دیدم که مهمونش هستم و اگه منو بیرون کنه چی میشه . من پسرش بودم این کارو نمی کرد ولی از این جور مادرا هیچی بعید نیست . -مامان تو شوهر داشتی و خیانت کردی . من که از بابا چیزی ندیدم .ولی اون زنم نداره . ..خلاصه واسم غذای ایرونی درست کرده بود و گذاشت پیشم . دیدم داره گریه می کنه . -بچه که بودی مرغ سرخ کرده و آلو خیلی دوست داشتی .. -مامان وقتی که تو رفتی بودند کسایی که واسم درست کنند . -عزیزم من این 16 سالی هر روز و هر لحظه اش به یاد تو بودم . دو سه تا عکس دست توی کمر و لب روی لب اون و چند تا مرد رو در گوشه و کنار دیدم و گفتم آره مامان معلومه چقدر غصه می خوردی . گاهی کم می آوردی به سیاهپوستها می چسبیدی -چیکار می کردم معزیزم . بابات ولم کرد .. آخ که این زن چقدر شیاد بود .به وقت خواب رفتم روی تخت دراز کشیدم . ازم خواست که باهاش دوش بگیرم . نمی دونستم برم یا نه ولی این کاروانجام دادم . می خواستم با مادرم هم بستر شم . کاری رو که اون روز اون پسره انجام داده منم انجام بدم . اون که مادرم حساب نمی شد . اون یک زن هرزه بود . اون نماینده ای بود که منو 9 ماه در شکم خودش نگه داشته باشه تاوقتی که منو به دنیا آورد از شرم خلاص شه . حالا که بزرگ شده بودم یه همدم بی دردسر می خواست . چقدر اندام مادر زیبا و هوس انگیز بود . سوتینشو درآورد ولی شورت نازک پاش بود . کیرم شق شده بود . به بدن هم لیف زدیم . -فرید خیلی سرد تنمو لیف می زنی . تو اصلا هیجان نداری . من از لحظه ای که تو رو دیدم هنوزم نمی دونم احساس خودمو چه جوری بیان کنم . قصد داشتم توی حموم نقشه امو پیاده کنم ولی این کارو نکردم و موکولش کردم به بعد . تخت خیلی راحتی بود . فضا رو به فضای شاعرانه ای تبدیل کرده بود . من و اون با یه شورت کنار هم دراز کشیده بودیم . از اونجایی که دیده بود من سرمو رو سینه های درشتش نمی ذارم اون سرشو گذاشته بود رو سینه هام و می خواست باهام درددل کنه . رفته بود توی حس و عاطفه ها . -فریده خانوم گفتی که برم ایران پسرم رو ببینم -راستش از بابات خجالت می کشیدم . -من نمی تونم دوستت داشته باشم .منم خیلی خوش تیپ و خوش اندام شده بودم ولی می دونستم که مامان مثل یه پسر منو در آغوش گرفته . انگشتاشو لای موهای نرم سینه ام فرو می برد و باهاش بازی می کرد وقتی صورتمو بوسید بوی خوش تن و بدنشو تا مغز استخون منم رسیده بود . کیرم به تنش چسبیده بود . اینو حس کرده بود خودشو کنار کشیده بود . شاید متوجه شده بود که منم نیاز دارم . کلی داستان سکس با مادر خونده بودم تا تونستم خودمو قانع کنم که می تونم باهاش آمیزش داشته باشم ...... ادامه دارد ............ نویسنده ....... ایـــــــــــــــــــــــــــــــــرانی .


شب است و ماه می‌رقصد
ستاره نقره می پاشد
من اما
ساکت و خاموشم
     
  
مرد

 
من و انتقـــــــــــــــــــــــــــــام از مامان ؟!

رفتم طرف سینه مادر و دهنمو گذاشتم روش و لبامو گذاشتم روی نوک اون و شروع کردم به میک زدن سینه مامان -چند لحظه ای چیزی نگفت -فرید داری چیکار می کنی -دهنمو باز تر کرده گفتم یاد بچگی هام افتادم .. -فرید نکن تو یه جوری داری سینه هامومی خوری . تو که هنوز باهام لجی تازه یادت نمیاد که بچگی ها چه جوری سینه امو می خوردی -راست میگی مامان . تو همون دو سه ماه اول شیرم داده بودی واسه این که نوک سینه هات خراب نشه غریبه ها اونو بخورن دیگه بهم شیر ندادی . یه لحظه خودشو ازم رها کرد و گفت من بهت چیزی نمیگم و تو هر کاری که دلت خواست می کنی و هر حرفی رو که خواستی می زنی . بس کن دیگه . بذار احترام بین من و تو محفوظ بمونه .. نذاشتم مامان در بره . اونو به روی شکم انداختم روی تخت و افتادم روش . سنگینی و توان خودمو گذاشته بودم روش . با یه دستم شورتمو پایین کشیده دست دیگه امو رو کمرش گذاشته بودم . پاهاشو و بدنشو طوری به تخت چسبونده بود که نمی ذاشت من شورتشو پایین بکشم . با خشم راضی به پاره کردن شورتش بودم ولی نمی شد من خودمو برهنه کرده بودم . عیبی نداشت و همون کیر رو روی شورت مامان مالوندم . -فرید نکن زشته . من مامانتم . -مامان ؟/؟ کدوم مامان . این سوراخی رو که حالا به روم بستی یقین دارم به روی صد ها نفر بازش کردی -فرید بین من و تو باید بسته بمونه . یه سدی باشه نکن . -اینجا امریکاست اشکالی نداره . کیرمو از پهلوی شورتش گذاشتم رو چاک کونش . دستامو رسوندم به شونه هاش و یواش یواش مالوندمش . اون دست و پا می زد ولی وقتی کف دو تا دستامو گذاشتم رو سینه هاش آروم گرفت -مامان کس دادن به پسرت راحت تره یا خیانت کردن به شوهرت ؟/؟ اینجا کسی نیست ما رو گیر بندازه . اگه بدونی چقدر لذت می برم . -فریده اشک می ریخت . ولی دیگه ساکت شده بود . من این جور تر بیت نشده بودم ولی ضرب کیرمو باید به مادرم نشون می دادم . شورتشو کشیدم پایین تا چند دقیقه فقط داشتم کونشو نگاه می کردم و آروم آروم گازش می گرفتم . کف دو تا دستامو روی کون مامان می گردوندم . کیرمو بهش کمی مالوندم . همون کیررو میذاشتم جلوی دهن مامان فریده -فرید کیرتو ساکش می زنم به کسم دست نزن .. خودمو بر گردوندم کیرمو فرو کردم توی دهن مادرم و در یه حالت مخالف با اون کف دستمو از روی کون مامان گذاشتم روی کس خیس اون . -مامان اگه بدونی واسه گاییدن تو تمرینی چند تا دختر و زن بیوه رو گاییدم ؟! ....انگشتمو می کردم توی کسش و می کشیدم بیرون . -مامان دختر که نیستی . یه موقع خطری باشه . داشتم اونو دست می انداختم و به حالتهایی که به دهنش به وقت ساک زدن نشون داد متوجهم کرد که متوجه این کنایه من شده . -اووووووفففففف فریده آبم داره خالی میشه .. مادر با فشار بیشتری کیرمو میک می زد . اراده انزال و خالی شدن آب کیرم در دستها و لبهای مامان بود . تا چند لحظه نمی تونستم چشامو باز کنم .. . مامان تمام آب کیر منو خورد همون لبو گذاشت رو دهنم و شروع کرد به بوسیدنم . حالا اون داغ شده بود . اومد رو کیرم نشست .. ولی من خودمو کنار کشیدم . -فکر کردی من زنی مثل تو رو میگام ؟/؟ -فرید در مورد مامانت چرا این جور قضاوت می کنی . حالا که منو تشنه و راضی کردی ؟/؟ با قلبم با روحم با احساسات من بازی نکن . خیلی اذیتش کرده بودم . حقش بود . دقایقی پیش واسه گاییده نشدن تلاش می کرد . حالا واسه گاییده شدن .. اشکشو در آورده بودم . -فرید فکر نکن که من هوسبازم . فقط واسه این که تو راضی باشی راضی شدم . -پس بیا بخوابیم . چشاش در نور کم اتاق از هوس برق می زد . منو بوسید . سینه هاشو به سینه هام چسبوند . کوسشو انداخت رو کیرم . رو من سوار شد . نتونستم حرفی بزنم . من می خواستم بهش تجاوز کنم .. آره من باید این کارو کنم . فوری سر و ته کرده افنادم روش و قبل از این که بفهمه چی شده کیرمو کردم توی کسش .-فریده فقط باید قول بدی که دیگه به هیشکی ندی -فرید بکن حالا وقت این حرفا نیست . هر کسی با هر کسی که داری می کنی فقط حواست باید به اون سکس باشه و به بقیه فکر نکنی خودمو کنار کشیدم . -فریده اگه می خوای بکنمت باید قول بدی به هیشکی دیگه ندی . -تو سه ماه دیگه میری ایران من چیکار کنم .. راست می گفت . به هر حال این سه ماهی رو یه کاریش کن ..نمی دونم فریده چش بود . چشاش داشت از حدقه در میومد . چه لذتی می داد روی اون تخت راحتی گاییدنش چه حالی می داد . حس می کردم که دارم یک زن خارجی لوکس رو می کنم . .کس مامان با این که خیلی گاییده شده بود یه تنگی خاصی داشت . می دونستم دستکاری کرده . چند بار نزدیک بود از زبونم بپره مامان مامان بگم ولی جلو خودمو گرفتم . با حرکات گایشی من رو تخت و تشک راحتی کمی بالا و پایین می رفتیم و لذت می بردیم ..- فکر همه چی رو می کردم جز اینو که خودمو در اختیار پسرم بذار م. فقط به خاطر تو این کارو انجام دادم . دریغ ازشنیدن یک کلمه مادر . این پاداش این همه صبر و تحمل من نیست . -خیلی خنده دار بود . زیر کیر غریبه ها دست و پا زدن که دیگه پاداش نمی خواست . مامان داری پاداشتو می گیری . دیگه کار دیگه ای از دستم بر نمیاد . ازم انتظاری نداشته باش -یه بار دیگه بگو چی گفتی ؟/؟ -مامان پاداشتو دارم بهت میدم ... وووووووووییییییی بالاخره سوتی رو داده بودم . گفته بودم مامان .. اشک از چشاش جاری شده بود . خودشو از پایین محکم تر به بالا و کیرم می زد . از خوشحالی زیاد هوسش اوج گرفته بود . به آرامش رسیده سکس بهش لذت می داد .. انتقام من کیری شده رفته بود . فرید مرده شور تو رو بردن با اون انتقام گرفتنت . .ولی می دونستم در اصل ناراحته از این که زیر کیر منه .. -اووووووفففففف بهم بچسب لبامو ببوس . کبودم کن .. آخخخخخخخ فرید کسسسسسم .. کس مامانتو بکن . تنبیهش کن که این همه سال تنهات گذاشته .. از رو رفته بودم . ولی اون دیگه از حال رفته بود . دیگه اینجا استرسی نبود که صدای فریاد کس دادنشو کسی نشنوه . هنوز نیمه شب نشده بود . مامان داغ کرده بود . پاهاشو به دو طرف باز کرده و در اثر دستکارهای من آبش اومد . پاهاشو دور پاهام بست .-اوووووففففففف -بگو بگوووووو ادامه بده فرید پسرم اووووففففففف چییییییییی -اوووووففففففف مااااااماااااان کسسسسسس تو کییییییرمو داره می خوره . آبش کرده -بگو بگو آبش بیاد و جون بگیره .. حالا نوبت دهن کسمه که آب کاکل کاکل زریشو بخوره .. -مامان خوشم میاد لذت می برم . مامان مامانی من .. چرا ولم کردی .. فریده جون دوباره اشک می ریخت .. -فرید دیگه ولت نمی کنم . هر چی تو بخوای همون میشم .دوستت دارم پسرم . چشامو بستم و با لذت آب کیرمو ریختم توی کس مامان جونم .. فرید خاک توسرت . 16 سال تمام ولت کرده بود . کودکی و نوجوونی تو رو خراب کرد . اون وقت خودت رو فدای یه تیکه گوشت به نام کس کردی .. ای خاک تو سرت . کس مامان مثل کس دوشیزه های ایرونی بود با این که می دونستم کلی کیر کلفت امریکایی خورده . کف دستمو گذاشتم روی کونش و دو تا قاچ کونشو از چاک وسط به پهلو ها بازشون کردم . دلم می خواست کونشو محکم تر بکنم . کیرم این طرفو خیلی راحت تر رفت . انگار مامان توی خارج بیشتر کون داده بود ولی چه حالی داد گاییدن کون مامان . مزه می داد . اونم داشت حال می کرد . کون مامانو بیشتر از نیم ساعت گاییدم تا داغ شده و این بار کمتر خالی کردم ولی چه کون خوش نقش و نگاری بود . به وقت گاییدن کیرمو کشیدم بیرون لاپا رو روشن کردم تا بتونم تن قشنگشو به خوبی ببینم عجب تن و بدنی داشت این مامان .. اووووففففف دلم می خواست فقط تا صبح اون کونو نگاش می کردم .. فرید فرید به بابات خیانت نکن .. شل نگیر .. ولی دیگه چیزی نمونده بود .. کاری نمونده بود که نکرده باشم . . دیگه حسودیم می شد که مامان میخواست بره سر کار . منو به خیلی از جا های دیدنی امریکا برد . بیشترشو در همون کالیفر نیا گشتیم . جالب اینجا بود که اونم حسادت می کرد از این که مبادا من بخوام دوست دختر بگیرم و با یکی حال کنم . چون همسایه روبرویی ما یه دختر 18 ساله داشت که چند بار کنار در دیدمش . بعد از سه ماه وقت وداع رسیده بود . در این مدت هر شب در آغوش هم بودیم . مامان گفت که میره دنبال بلیط من و کارای دیگه .. نمی دونم چرا آخرین شبی رو که در لس آنجلس بودم مامان دیگه اشکی نریخت . احساس غم نمی کرد . . دم صبح شد دیدم . دیدم چند تا چمدون و ساک جمع کرده منتظره بیدار شم -مامان من که این همه بار نداشتم . -مال منه -وووووییییییی مامان اینا رو باید به کی بدم .. -لازم نیست تو بدی . من خودم بهشون میدم .. نگاش کردم ..-وووووییییییی مامان مامان تو داری میایی ایران ؟/؟ آرررررررره ..حالا دیگه اشک می ریخت .. و منم برای اولین بار در این چند ماه باهاش اشک می ریختم . کیر من مامانو سر حالش کرده با استفاده و انگشت گذاری یا همون کیر گذاری روی همون نقطه ضعفش اونو به وطن بر گردوندم . البته دیگه به درد این نمی خورد که بابابام آشتی کنه ولی باید وظیفه پسری خودمو به خوبی انجام می دادم . مامان و با با با هم آشتی نکردند. مامان جونم شد معشوقه اختصاصی من و منم شدم دوست پسر اختصاصی اون . ولی با همه اینها هنوزم که هنوزه بابامو بیشتر دوست دارم .... پایان ... نویسنده .... ایـــــــــــــــــــــــــــــــرانی .


شب است و ماه می‌رقصد
ستاره نقره می پاشد
من اما
ساکت و خاموشم
     
  
مرد

 
هوش و بیهوش ۱

هر چی پدرم گفت صبر کن شاید واسه هفته بعد مرخصی بگیرم و همراهتون بیام قم به گوش این مامان چادری ما نرفت که نرفت . من و آبجی سهیلا و مامان شیلا واسه زیارت از اصفهان راه افتادیم طرف قم . تقریبا چهار ساعتی رو تو راه بودیم . با این که سیزده سال بیشتر نداشتم ولی احساس غرور و مردانگی می کردم . خواهرم یه سال ازم کوچیکتر بود و مامان ما هم که زود ازدواج کرده بود تازه سی سالش شده بود . بابا همه جا با هامون میومد واسه همین مامان زیاد آشنایی نداشت که باید کجا اتاق بگیریم و کجا بخوریم و به اصطلاح نمی دونست چه جوری مرد باشه . منم اولین تجربه ام بود و باید خودمو نشون می دادم . مامان هم باید نذرشو ادا می کرد چون بابام یه سکته قلبی کرده بود و صاف در رفته بود .. وقتی که از اتوبوس پیاده شدیم مثل آدمایی که از عصر حجر اومده باشن سوار اولین ماشینی که می گفت اتاق خالی سراغ داره شدیم . یه شب بیشتر نمی خواستیم بمونیم . مامان شیلا می گفت فقط نزدیک حرم باشه که هر وقت دلمون خواست زود بریم زیارت -چشم آبجی شمارو می برم نزدیک حرم . اصلا از قیافه راننده خوشم نمیومد . یه قیافه شش در هشت با سبیل چحماقی و کلاه شاپویی که سرش داشت منو به یاد هنر پیشه های لاتی فیلمای قدیم مینداخت . این همه ماشین با کلاس بود و سوار یه پیکان قراضه ای شده بودیم که به درد تعویض و برش هم نمی خورد . ما سه تایی پشت نشستیم . چند صد متر جلوتر هم یه مسافر دیگه سوار شد . یه مرد خوش تیپ با کت و شلوار اتو کشیده و خیلی هم به خودش رسیده . اصلا معلوم نبود واسه چی سوار این ماشین شد . اتفاقا اونم سراغ خونه خالی رو می گرفت -حاج آقا این همشیره هم دنبال خونه خالی می گرده . من یه جای خبلی خوب سراغ دارم نزدیک حرمه . توی این شلوغی یه جای خوب گیر آوردن خیلی سخته . الان آخر شهریوره و تا چند روز دیگه مدرسه ها باز میشه . یه ساعتی گذشت و معلوم نبود چرا به حرم نمی رسیم پس از دور زدنهای زیاد و این ور و اون ور گشتن این پیکان قراضه تو یه کوچه کلنگی ایستاد و گفت آبجی همین جاست پیاده شیم -حاج آقا شوخیتون گرفته ؟/؟ما که هر چی پول داریم باید بدیم تا بریم حرم تازه پول هیچی وقتمونو بگو . شب نصفه شب می خواهیم جایی باشیم که راحت بر گردیم -همشیره الان هر ساعتی که اراده کنی ماشین هست -مگه شما از اول نگفتین نزدیک حرمه ؟/؟واسه چی با حقه بازی کار می کنین . سعی کنین یه لقمه نون حلال از گلوتون بره پایین -آبجی به کوچه نگاه نکنین این خونه الان یه اتاق خالی داره بقیه اش پره . حاج آقا شما هم بفر مایید اگه همشیره خوشش نیومد و شما خواستین بگیرین . رفتیم داخل . شبیه به فیلمای ترسناک بود . هیشکدوممون خوشمون نیومد -ببخشید حاج آقا مارو ببر وسط شهر این حاج آقا اگه خوشش اومد همین جا رو بگیره . پس چرا از سر و صدای مسافرا خبری نیست ؟/؟در همین لحظه سر و کله یه مرد دیگه هم پیدا شد و گفت صفا آوردین آبجی چادرتونو وردارین این جوری مصفاتره بیشتر حال میده . مادر تا این شرایطو دید ترس عجیبی به دلش نشست -بچه ها بریم این جا جای ما نیست . در همین جا اون مرده خوش تیپه مسافر پرید جلو مامان کجا ؟/؟.. مامان تا رفت جیغ بزنه اون صاحبخونه هه با یه پنبه آغشته به ماده بیهوش کننده که تو دستاش بود اومد مامانو از پشت گرفت و اونو گذاشت جلو بینی مامان شیلا . تا من و سهیلا بخواهیم جیغ بکشیم و فرار کنیم ما رو گرفتند و چشمامونو بستند . دیگه نفهمیدیم مامان چی شد . فقط می دونستیم توی یه ماشین جادار و بزرگ نشسته ایم و داریم به جای نا معلومی میریم . یه ساعتی رو تو ماشین بودیم . وقتی دسته جمعی ما رو پیاده کردند و بند از چشامون گرفتند دیدم تو یه خونه ای هستیم که نمی دونم و نمی دونیم کجاست . کلا 6نفر بودیم . سه تا ما و سه تا هم مرد غریب . مامان رو با چادرش انداختند کف اتاق . این خونه اش تمیز بود و نوساز و مجهز . مامان هنوز بیهوش بود و تازه داشت یه تکونهایی می خورد . هنوز نمی دونستم می خوان چیکار کنن تا اون موقع چشم و گوش بسته بودم . به سن بلوغ رسیده بودم و به اصطلاح خودمونی و یا همون متداولش تکلیف شده بودم و دستی بر جلق داشتم ولی از تجاوز و سکس و جزئیاتش مطلع نبودم . چادر مامانو که به جونش بستگی داشت از تنش در آوردند . بیچاره حتی حاضر نبود جاش مانتو بپوشه . یواش یواش لختش کردند . همه چی رو در آوردند . فقط یه شورت و کرست پاش بود . مامان هنوز نمی دونست چه خبره . گیج بود . من و سهیلا هاج و واج به صحنه نگاه می کردیم . هیشکدوم خجالت نمی کشیدیم . فقط فکر سلامتی مامان بودیم . کرست مامانو که در آوردند بی اختیار صدام در اومد. سهیلا! کرستشو باز کردند -بهش میگن سوتین بی کلاس . کرست مال بیسواداست . من می ترسم سهیل -تو که مثل خانوم معلما بلبل شدی . دیدی که معلوم نیست کجاییم هر چی جیغ می زنیم کسی نمی شنوه . مامان اندام خوشگلی داشت . واسه اولین بار بود که اونو این جوری لخت می دیدم بی انصافا جلوی چشام اونو لختش کرده بودند و جلوی چشام بیهوشش کردند . مثلا من مردشون بودم . سهیلا دیگه از این به بعدشو سرشو اون ور کرده بود دیگه خجالت می کشید مخصوصا وقتی که دیده بود مردا دارن لخت میشن . رفت و یه گوشه ای و داشت گریه می کرد . شورت مامانو از پاش در آوردن . اون کاملا برهنه شده بود . حالا اونا هر چهار تا لخت بودند . راننده اسمش اکبر بود و مسافر قلابی منوچهر و اون منتر خانی که تو اون خونه قبلی دیده بودیمش و باهامون اومده بود اسمش ایوب بود . هر سه تاشون کیر کلفت بودند . مامان دست و پاش آزاد بود . مثل ما جایی رو نداشت در بره . شاید ما رو آورده باشن به جایی که دور و بر ما خونه ای نباشه .. خیلی صحنه دلخراشی بود . یادم میومد هر وقت بچه های بی تربیت مدرسه بهم می گفتند ننه جنده ! باهاشون دعوا میفتادم .-اکبر آقا تجربه ثابت کرده که اگه با ملایمت و نرم نرم کار کنیم همه چی به خیر و خوشی می گذره و همه مون حال می کنیم . دست و پامونو به یه ستونی بسته بودند که نتونیم مزاحم عیششون بشیم ..... ادامه دارد ... نویسنده .... ایـــــــــــــــــــــــــــــــرانی .


شب است و ماه می‌رقصد
ستاره نقره می پاشد
من اما
ساکت و خاموشم
     
  
صفحه  صفحه 32 از 125:  « پیشین  1  ...  31  32  33  ...  124  125  پسین » 
داستان سکسی ایرانی

داستان های پیوسته و قسمت دار سکسی


این تاپیک بسته شده. شما نمیتوانید چیزی در اینجا ارسال نمائید.

 

 
DMCA/Report Abuse (گزارش)  |  News  |  Rules  |  How To  |  FAQ  |  Moderator List  |  Sexy Pictures Archive  |  Adult Forums  |  Advertise on Looti
↑ بالا
Copyright © 2009-2025 Looti.net. Looti Forums is not responsible for the content of external sites

RTA