انجمن لوتی: عکس سکسی جدید، فیلم سکسی جدید، داستان سکسی
داستان سکسی ایرانی
  
صفحه  صفحه 33 از 125:  « پیشین  1  ...  32  33  34  ...  124  125  پسین »

داستان های پیوسته و قسمت دار سکسی


مرد

 
هوش و بیهوش ۲

مامان هنوز گیج و منگ بود . تماشای این صحنه واسم تازگی داشت . خون توی رگهام به جوش اومده بود . انتظار داشتم که مامان پاشه و بزنه زیر گوششون ولی تکون بخور نبود داشت نومیدم می کرد . یه نگاه به سهیلا انداختم و دیدم صورتش به سمت مامان شیلا نیست . مامانو طاقباز رو زمین درازش کرده بودند . اکبر آقا داشت لاپاشو یعنی همون کوسشو می لیسید . منوچهر خان افتاده بود رو سینه هاش و ایوب شیره ای هم داشت لباشو می بوسید . مامانو مثل گوشت قربونی بین خودشون قسمت کرده بودند . یواش یواش داشت صداش در میومد . مثل آدمای بیحال حرف میزد . هنوز اثر دارو روش بود ولی می دونست که دارن باهاش چیکار می کنن .-نههههه نهههههه تورو خدا باهام این کارو نکنین . من شوهر دارم جلو بچه هام نه به خاطر خدا دامنمو لکه دار نکنین اکبر :آبجی دامن دیگه پات نیست . خیالت راحت لکه دار نمیشه . سه تایی زدند زیر خنده . منوچهر چه جور سینه های مامانو می مکید و ایوب هم که لباشو ول داده بود طرف زیر گلوی شیلا جون و اکبر هم که با همون سبیلای چخماقی خودش داشت کوس مادر جونو میک می زد .نمی تونستم کاری بکنم . چاره ای نبود . فقط باید تماشا می کردم . نمی دونم چرا من مثل سهیلا نمی تونستم سرمو یه طرف دیگه بگیرم . شاید به این دلیل که سهیلا جون فقط یکی دو سوراخ ورودی داشت و هر وقت شوهر می کرد شوهره بیشتر جورشو می کشید ولی من یه مرد بودم و باید از تجربیات هم جنسای خودم هر چند وحشی و آشغال و جلاداستفاده می کردم . با این که خیلی عذاب می کشیدم از این که دارن مامانمو میگان . منوچهر واسه یه لحظه سرشو گرفت طرف من -آفرین آقا پسر خوب ببین بعدا به دردت می خوره . جا نداریم وگرنه یه تعارفی هم بهت می کردیم.... کثافتا داشتن می گفتن منم برم مامانمو بگام . ایوب شیره ای مثل این که دخترشو خیلی دوست داشت -اکبر آقا این کوچولو این جاست فکر می کنم دارم جلو دخترم الهام این زنه رو میگام و بهش بی احترامی می کنم -پس پاشو ببرش تو یه اتاق دیگه درو قفل کن ... همین کارو هم انجام داد و حالا من شاهد گاییده شدن مامانم بودم . ایوب کیرشو فرو کرده بود تو دهن مامان وخیلی راحت اونو بیرون می کشید . چونه های شیلا جونو به شدت فشار می داد تا دهنشو باز کنه . زیاد مقاومت نمی کرد . منوچهر هم پهلو کرده بود کیرشو گذاشته بود لای سینه ها ی مادر جونو به کیرش فشار می داد و کیرشو رو سینه ها حرکت می داد . کوس مادر جون افتتاح شد و من ناخواسته برای اولین بار اونم به طور زنده شاهد ورود کیر توی کوس شدم اونم یه کیر غریبه تو کوس مامان جونم . اکبر راننده کیرشو فرو کرد تو کوس مامانم . تمام این کیر ها از کیر من رسیده تر و کلفت تر بودند . کیر من دراز بود ولی کلفتی و پختگی کیر اونا رو نداشت . داشتم دیوونه می شدم . چطور جسارت کرده بودند به مادر نجیب و مهربون و با ایمان من تعرض کنند . هم دهن شیلا جون کیررو راحت قبول کرد و هم کوسش . مامان شده بود وسطی یا آدمی که هر کی به نوبت از سرش می پرید . منوچهر یه اشاره ای به اکبر زد و اونم دوزاریش افتاد و ایوب اومد روسینه ها ومنوچهر هم رفت سر وقت کوس . با یه حالت چرخشی کار می کردند . کیر منوچ حان کلفت تر بود و مامانو بیشتر از حالت بیهوشی در آورد و لگد پرونیهاشو بیشتر کرد . هر چند هنوز لگد های جونداری نداشت . منوچهر رحم نداشت . سرعت و شدت گاییدن منو چهر خیلی زیاد بود . یواش یواش شیلا جون داشت دردش میومد . آسیاب به نوبت بود . حالا دیگه نوبت ایوب شیره ای بود که کیرشو فرو کنه تو کوس مامان . همه شون از روبرو اونو می گاییدند -جااااااااان عجب کوس مشتیه من می میرم واسه همچین کوسایی . به اندازه یه لول تریاک به آدم حال میده . خیلی می چسبه . حیف که حموم کوچیکه دسته جمعی جا نمیشیم . مامانو پشت و روش کردند . اون دیگه کارش به جیغ و ناله و شیون کشیده بود ولی هنوز توان مقاومت داشت . اونو صد و هشتاد درجه بر گردوندند . یعنی پشت و رو رو دمرش کردند .-بچه ها با این بیحالیش مجبوریم نوبتی بگاییمش .-بیحال بودن هم خودش نعمتیه . چون اگه حال داشت نمی ذاشت خوب با هاش حال کنیم . مامانو برای اولین بار بود که به این صورت لخت می دیدم . اندام درشت و تپل و کون مامانی دل منو برده بود . وقتی قاچ کون مامانو باز می کردند یه سوراخ ریز و یه سوراخ درشت چشمک می زد . واسه خودشون وقت گذاشته بودند که نفری پنج دقیقه به دلخواه کوس یا کون مامانو بگان . اکبر با بیرحمی کیرشو فرو می کرد تو کون مامان و بیرون می کشید همونو میذاشت تو کوسش . دو نفر دیگه هم بیکار ننشسته بودند و با اندام شیلا جون ور می رفتند . مامان از درد به خودش می پیچید . بیشتر کیر توی دید من قرار داشت تا سوراخ کوس و کون مامان . کیر منم شق شده بود . دستم رفت داخل شلوار . اکبر آبشو ریخت تو سوراخ کون مامان . نوبت منوچهر خوش تیپ شد . خبلی باحال می گایید . یه لحظه چشای من و منوچ افتاد به هم و از نگام و از دستی که بود توی شلوارم خیلی چیزا دستگیرش شد . منوچهر کیرشو که خیلی هم دراز بود گذاشته بود لای درز وسط شیلا و از پایین به بالا حرکتش می داد و بعد اونم مثل نفر قبلی هم می کرد تو کوسش و هم تو کونش ولی وقتی کون مادر جونو می گایید آروم آروم فرو می کرد تو سوراخش -جااااااان خیلی وقت بود همچین کوس و کونی رو نکرده بودم . سینه هاتم حرف نداره خوشگله . اگه بچه هاتو نمی دیدم فکر نمی کردم شوهر داشته باشی . اگرم شناسنامه ها رو نمی دیدم فکر نمی کردم بچه های خودت باشن . وقتی می خواست آبشو توی کوس مامان خالی کنه کیرشو تا ته فرو کرد تو کوس و دو تا دستاشو گذاشت رو شونه هاش و ضربات سهمگین خودشو شروع کرد . هیکل درشت مامان دچار لرزش شده بود . مخصوصا کونش با یه حالت ژله ای می لرزید . دلم دیگه رفت . فقط با حسرت به رفت و برگشت کیر منوچهر و حلقه کوس شیلا جونم نگاه می کردم . یه وقتی به خود اومدم که دیدم آب کیر منوچهر از کوس مامان شیلا به طرف رون پاهاش در حال برگشته . نفر بعدی ایوب خان بود که هر چند مثل منوچهر حال نکرد و حال نداد ولی من حال کرده بودم . همون وقتی که دیدم کیر منوچهر هنوز تو کوس شیلا جونه و کون قشنگش تو دید منه و منی در حال پس زدن از کوسه , آب منم تو دستم خود به خود خالی شد و احساس سبکی فوق العاده ای می کردم . ایوب دیگه شده بود لاشخور و به اصطلاح داشت پس مونده های اکبر و منوچهر رو می خورد . کیرشو که فرو می کرد تو کون شیلا اثر آب اکبر می نشست روش وووقتی هم میذاشت تو کوسش هنوز پس مونده آب کیر منوچهر اون داخل بود . بالاخره پس از این که کلی با کون شیلا خوشگله ور رفت و اونو با ماچ و بوسه هاش خیس کرد آبشو ریخت توی سوراخ کونش . یه خورده آنتراکت دادن . مامان داشت گریه می کرد . اشک از چشاش جاری بود . منوچهر منو مثل یه گوسفند برد چند متر اون طرف تر و گوشمم می کشید و با خودش می برد . از جماعت چند متری فاصله گرفته بودیم . خیلی آروم به من گفت اگه دوست داری کیرتو فرو کنی تو کوس مامانت هر چی میگم گوش کن اگه دوست نداری خودت میدونی . من زورت نمی کنم . ببینم پاسور بلدی ؟/؟سرمو تکون دادم و گفت کاریت نباشه . مرحله اول اونا رو می بریم و مرحله بعدو بذار به عهده من . نفهمیدم منظورش چیه . اصلا پاسور بازی واسه چی ؟/؟تازه از کجا مطمئن بود ما می بریم .-آقایون این بچه رو راضیش کرددم که باهامون پاسور بزنه وگرنه گوش تا گوش خودش و آبجی و ننه اشو می برم . علت ورق بازی کردنو فهمیدم . من و منوچهر با هم یه دسته بودیم و اکبر و ایوب یار هم بودند . سه نفری می شد تو حموم حال کرد . ..... ادامه دارد ... نویسنده .... ایـــــــــــــــــــــــــــــــرانی .


شب است و ماه می‌رقصد
ستاره نقره می پاشد
من اما
ساکت و خاموشم
     
  
مرد

 
هوش و بیهوش ۳

هر گروهی که می برد مادرمو با خودش می برد حموم . منوچهر از بس آدم خوب و مهربون و جنتلمنی بود دوست نداشت که من پیش مامانم شرمنده شم . واسه همین همش طوری رفتار می کرد که انگار من به زور اونجا نشسته ام . ولی دل تو دلم نبود . دلم مثل سیر و سرکه می جوشید . دوست داشتم پاسور بازی رو ببریم . و من و منوچ خان مامانو ببریم داخل حموم و ترتیبشو بدیم . این جوری خیلی حال می داد . ایوب و کریم موقع بازی خیلی کوس خل بودن . اونا به تنها چیزی که فکر می کردن و توجه داشتند ده لو و دولو خوشگله بود ومنوچهر خان هم با این که بازیش بد نبود ولی هر وقت کم می آورد تقلب می کرد . برگهای خاج دستشو با ورقهای جمع کرده اش عوض می کرد . از داخل برگهای جمع کرده سرباز می کشید بیرون و یهو می دیدی تا آخر بازی به جای چهار تا سرباز هفت تا سرباز میاد بیرون . بازی رو بردیم و مادر جونو بردیم حموم . منوچهر به طور نمایشی یه چاقو گذاشت زیر گلوم -پسر می بینم ننه اتو خیلی دوست داری . کیرتو می کنی تو کوس ننه ات . اگه این کارو نکنی من این چاقو رو هم فرو می کنم تو کون تو هم تو کوس و کون ننه ات . یه جای ننه ات فرو کنم بسشه به جای دومش نمی رسه و نمی کشه . شیلا جون که تازه هوشیار شده بود ومی دونست چه بلاهایی سرش اومده دیگه می دونست التماس کردن فایده ای نداره -سهیل جون . جونت عزیز تره مادر . هر کاری که این کثافت میگه بکن . به خودم و فکرم فشار می آوردم که کیرم از حالت نیمه شق شق تر نشه . دیدم کیرم داره دراز تر و صاف نر میشه -مامان سرتو بگیر رو به دیوار داره میاد . نگام نکن خجالت می کشم . مادر قمبل کرده بود . منوچهر چند دقیقه ای مارو به حال حود تنها گذاشت . سوراخ کوسشو که درشت تر بود و راحت تر می شد کیرو فرو کرد توش انتخاب کرده و در حرکت اول یک ضرب فرستادمش تا ته کوس مامان بره . چقدر نرم و داغ بود . هر چی بیشتر ضربه می زدم کوس مامان خیس تر و خیس تر می شد .-آفرین پسر خوب ننه اتو می گایی . عین حرفه ایها عمل می کنی . منوچهر دوتا سینه های مادرو از زیر گرفت تو دستاش و اونا رو رو هم می غلتوند و با هاشون بازی می کرد .. ببین آقا سهیل بدنتو بیشتر به کون مامانت بچسبون تا راحت تر به سینه هاش برسه . این جوری هوس اونو هم زیاد تر می کنی . این خیسی کوسش که زده بیرون و رو کیرت نشسته نشون میده که شیلا خانوم از این که پسرش داره اونو میگاد کلی حال می کنه . می تونی جفت سینه هاشو بگیری تو یه دستت و با یه دست دیگه ات کمرشو ماساژبدی . اگه بدونی مامانت این جوری چه حالی می کنه . دستوراتشو مو به مو انجام دادم . اولین تجربه ام بود . نمی دونم و نمی تونم بگم چه جوری کیف می کردم . یه لذت عجیب و شوک آوری بود که می خواست دلمو از جاش در بیاره . تازه منوچهر هم قصد داشت که در مر حله بعدی شیلا جونو یه لیف مالی درست و حسابی هم بکنیم . مامان صداش در نمیومد . فقط نفسهاش تند تر شده بود .. حس کردم شیلا جونمم داره کونشو دور کیرم می گردونه . من خودم فوق العاده داغ بودم با این کارشم دیگه بد تر شدم . به زور جلو ابراز هوس و احساسات خودمو می گرفتم . حس کردم آب داغ هوس من داره می ریزه تو کوس مامان .. خودمو به کون درشت و برجسته و ناز و نابش چسبوندم تا بیشتر حال کنم . منوچهر که دید آب کیر من داره از کوس مامان به طرف پایین پس ربزش می کنه گفت پسر باید یاد بگیری یه خورده خود نگه دار باشی . کیرت بد نیست یه خورده باید کلفت تر شه . می دونم خجالت می کشی . همین طرف باش من میرم زیر فرو می کنم تو کوس شیلا جونت تو هم از همون طرف بذار تو کونش . کیرم شل شده بود ولی درازیش بد نبود . منوچهر رفت زیر مامان دراز کشید وکرد تو کوسش و منم با هزار مکافات ودست رو کیرم داشتن اونو فرو کردم تو کون مامان . وقتی رفت داخل از بس تنگ و کیپ و چسبون بود و حال داد که دیگه مثل حالت قبل خودشو گرفت و شق شد ولی مقاومت بیشتری داشتم . دیگه اتومات می دونستم چیکار کنم . هر چند لحظه در میون منوچهر می گفت که پسر خجالت نکش کردنی رو باید کرد . گاییدنی رو باید گایید . محرم و نامحرم چیه . هر سوراخی رو مال هر کی که باشه به زور یا بی زور اگه تونستی بکن توش . شاید اولش زور باشه ولی وقتی که رفت و جاشو پیدا کرد عشق و هوس دو طرفه میشه . غلط می کنه اون زنی که بگه تا آخر کیر خوردن اصلا حال نکردم . شیلا خانوم اگه دروغ میگم بگو دروغ میگی . بیشتر از یک ربع دو نفری مامانو گاییدیم . یه بار دیگه هر کدوم یه آبی تو سوراخش ریختیم و در هر حال من از کل جریان خوشحال بودم چون حالشو برده بودم ولی پیش مادر جون شرمنده نشون می دادم . من و منوچهر حتی اونو لیف مالیش کردیم و بعدشم بردیمش زیر دوش و تمام تنشو میک زدیم و لیسیدم . منوچ با من طوری رفتار می کرد که مثلا من به زور دارم مامانمو می لیسم . این قدر ملاحظه کار بود که سفارش می کرد طوری میکش بزنم که کبود نشه و پیش بابام خجالت نکشه . -سهیل جون پیش سهیلا از این قسمت قضیه اصلا حرف نمی زنی ها . پای جون در میون بود -مادر شرمنده اتم -عزیزم دشمنت شرمنده باشه . اگه مادر بدی واست بودم ببخش . خیلی دوست داشتم دامادی تو رو ببینم . عروس خوشگلمو ببینم -مادر مگه کجا می خوای بری ؟/؟نه نه این حرفو نزن . اونا تقاصشو پس میدن . نمی دونستیم چیکار کنیم . نه حوصله بر گشتن داشتیم نه حوصله موندن . با این حال اونایی که مامانو گاییده بودند این قدر معرفت و مردونگی رو داشتند که یه جای خوب نزدیک حرم واسه ما دست و پا کنن .-آبجی زحمت کشیدین این همه راه رو اومدین . درست نیست زیارت نکرده برین . مامان یه تفی انداخت و اونا رفتند . محبت داشتند کرایه اتاق یه شبو حساب کردند . یه اتاق بزرگ و شیک و سه تخته البته یه سوئیت بود . هر چی سهیلا به مامان گفت که با هم برن حرم مامان گفت که نجسه و نمیشه و حالشم نداره و از این حرفا . راه زیادی نبود و همش هم از جاهای امن و شلوغ رد می شد . به سهیلا گفتم مامانو تنها نذاریم بهتره الان حال و هوای خودکشی داره . تو که دوست نداری یتیم و بی مادر شی . دیدم چه جور داره گریه می کنه . اون رفت حرم و من و مامان هم یه چیزی خوردیم و منم رو تخت خودم دراز کشیدم . اونو بوسیدم و ادای پسرای خیلی دلسوزو در آوردم و یه دستی به کمر و بدنش کشیدم که ببینم آلات خودکشی و از این چیزا نداشته باشه . از این که بخواد بره حموم هم می ترسیدم که یه وقتی با تیغ و خود تراش رگهای دستشو هدف قرار بده . خودمو زدم به خواب . چشم ازش بر نمی گرفتم . نمی خواستم بی مادر شم . زیر چشمی هواشو داشتم . فکر می کرد خوابیده ام . شمد رو از تنش انداخت . یکی یکی لباساشو در آورد . شورت و سوتینشو هم کند . لخت لخت شد ...... ادامه دارد ... نویسنده .... ایـــــــــــــــــــــــــــــــرانی .


شب است و ماه می‌رقصد
ستاره نقره می پاشد
من اما
ساکت و خاموشم
     
  
مرد

 
هوش و بیهوش ۴ (( قسمت آخــــــــــــــــــــر ))

درست به همون حالتی در اومده بود که امروز موقع گاییده شدن بود . کیرم داشت شق می شد وشمدرو بلند می کرد . یه پهلو کردم تا گند نزنم . مامان آخه واسه چی داره خودشو لخت می کنه . حتما این جوری راحت تر میخواد خودکشی کنه -سهیل پاشو بیا اینجا کارت دارم . می دونم بیداری -مامان باور کن قصد جسارت نداشتم هواتو دارم که یه وقتی کار شیطانی نکنی و خودتو نکشی .-بهت گفتم بیا جلو باهات حرف دارم . حس کردم مامان میخواد آخرین وصیتشو به من بکنه . رفتم بالا سرش -روز بدی بود سهیل جان . چند تا نامرد افتادن سرم . یه زن تا موقعی که دامنش لکه دار نشده باشه بیخیاله و راحت زندگیشو می کنه ولی وقتی که کار از کار بگذره .. من امروز خیلی سنگین شدم -می فهمم مادر سنگینی این فاجعه خیلی زیاده -چی میگی سهیل تو که زن نیستی این چیزار و بفهمی . زن تا ارضا نشه تا خودشو خالی نکنه مثل آدمای گیج و منگی می مونه که یه چیزی زده باشن تو سرش . مثل شما مردا نیست که کیرتونو بذارین تو دستتون فکر کنین دارین یه زنو می گایین وآبتونو تموم کنین خلاص .. یعنی چه مامان سابقه نداشت این طوری باهام حرف بزنه . اون نزاکتو رعایت می کرد . خیلی در تربیت من و سهیلا کوشا بود . نمی ذاشت بریم کوچه و حرفای بد یاد بگیریم . اومد طرف من شلوارکمو کشید پایین و تا بیام به خود بیام گفت این که سر به هواست و بازم التماس دعا داره . مگه پسرم چه چیزش از بقیه کمتره اونا که به زور کیرشونو فرو کردند تو دهنم . من داوطلبانه کیر پسرمو بخورم چه اشکالی داره . دهنشو باز کرد و کیرمو تا آخر فرو کرد داخل و یه خورده هم به سر حلقش چسبید -آههههههه ماااااامااااااان بخور بخور هر چی دوست داری بخورش . اوووووففففففف دارم حال می کنم . مامان آبم داره می ریزه . یه لحظه دهنشو از کیرم جدا کرد وگفت این قدر خودتو لوس نکن . همین یه ساعت پیش بود که یه بار آب کیر تو ریختی تو کوسم و یه بارم ریختی تو کونم تا آبمو نیاوردی حق نداری خودتو خالی کنی چون می دونم اگه این دفعه بریزی دیگه شل شل میشی و من باید تو هوسم بسوزم .-ماااااااماااااان خیلی خوشم میاد . طاقباز دراز کشید و گفت بیا تو بغلم هر کاری دوست داری باهام انجام بده . یادم اومد که اکبر آقا با چه اشتهایی کوس مامانو می خورد منم همون کارو کردم هم مامانو می تونستم بیشتر سر حالش بیارم هم این که خودمم به این زودیها آبم نمی ریخت . پس این بود اون خودکشی که اون می خواست انجام بده ؟/؟کوس مامان شیلا رو گذاشتم تو دهنم . اون تیکه گوشتای اضافی دورشو مثل آدامس توی دهنم نرم نرم می جویدم . مامانی بعدا بهم گفت بهش میگن چوچوله . من که این چیزا رو وارد نبودم . تازه کوس کردن رو هم از گاییده شدن زورکی مامان یاد گرفته بودم -اوووووووووهههههه سهیل بخوررررر کوسسسسسسمو بخور . چونه های نرم و تازه و سبیلای نرمت بهم حال میده . اصلا سیخ نمی زنه . داره آتیشم می زنه . تورو جون بابا بخور . اگه همین جور ادامه اش بدی من آبم میاد . با این تشویقای شیلا جون حسابی دلگرم شده بر تلاش خودم افزودم . دیگه گردنم درد گرفته بود . دستم خسته شده بود . بالای کوس مامانو می مالیدم . انگشت تو کوس و کونش فرو می کردم . اون همش آخ آخ می کرد -من بمیرم خسته ات کردم . پسرم نزدیکه نزدیکه تند تر تند تر منم تا می تونستم سرعت و فشارو زیاد کردم -جاااااان اوووووووومد داره میاد آخیش ولم نکن ولم نکن کنار نکش . دوستت دارم دوستت دارم . حال کن حال بده . حالا کیییییییرررررررتو بفرست تو کوسسسسم . کوسسسسسسسسم خیلی وقته منتظرشه . میخواد باهاش حال کنه . منم دیگه حسابی به هیجان اومده بودم . معطل نکردم . کیرمو از روبرو فرو کردم تو کوس مامان . چه راحت تا ته رفت . اونو به ارگاسم رسونده بودم و اونم کیر کیر می کرد . اشتهاش خوب بود -رو من بخواب دراز بکش پسرم . میخوام تمام تن و وجودتو رو خودم احساس کنم . همین کارو کردم واین بار بدون خجالت و حیا چش تو چش هم دوختیم لبامو گذاشتم رو لبای مامان خوشگله تپل و نازم و سینه هاسشو به سینه هام چسبوندم و در یه حالت خماری و لذت زیاد ریختم تو کوسش . خیلی لذت داشت . حس می کردم خیلی آروم گرفتم . من و مامان تو بغل هم خوابمون برد . یه وقتی بیدار شدیم که فهمیدیم حدود دوساعته تو بغل هم خوابیده ایم .-پاشو سهیل الان سهیلا میاد زشته -پس مامان من میرم رو تختم می خوابم . مامان یه تماس با سهیلا گرفت و اونم گفت که تو راهه . شانس آوردیم که نیومد و مارو غافلگیر نکرد . واقعا بی احتیاطی کرده بودیم . معلوم نشد کی خوابم برد . تو عالم خواب و خیال می دیدم که کیرم داره ساک زده میشه و منم چه جور لذتشو می برم . حس می کردم خوابم دوست داشتم بیدار نشم . در یه حالتایی قرار گرفته بودم که متوجه شدم بیدارم و کییر من تو دهن مامانه . این زنه عجیب حریصه ول کن نیست . سهیلا حتما از حرم نیومده و اون بازم داره از این قضیه به نفع خودش استفاده می کنه . دستشو می ذاشت رو بیضه هام به طرف بالای کیر و دهنو می کشید ولی نمی دونم چرا کیرم تا نصفه بیشتر نمی رفت تو دهن مامان . دستاشم کوچیک شده بود . تو تاریکی یه نیم نگاهی به روبروم انداختم .واییییییی این سهیلا بود .سهیلا نه نه نه .. چه هیجانی خواهر دوازده ساله ام اومده بود روم با چه شجاعتی هم این کارو می کرد -سهیلا این کارا چیه -بالاخره بیدار شدی ؟/؟چیه بایکی بیست سال کوچیکتر از مامان حال نمی ده ؟/؟من خودم دیدم تو و مامان لخت تو بغل هم بودین و دست تو بود رو کوس مامان و دست مامان بود رو کیر تو . اگه برم به بابا بگم چی میشه . منو دست انداختین . برو حرم من پیش مامان هستم خودکشی می کنه اگه ولش کنم -باورکن سهیلا من همچین قصدی نداشتم اون باعث شد . تورو خدا به بابا چیزی نگو . اونو که خیلی بی حال و گیج شده بود انداختمش رو تخت و دستامو رسوندم به سینه های گرد و قلقلی خواهر خوشگله ام و لبمو گذاشتم رو کوسش -اووووووههههههه نهههههه سهیل . همینه همینه من همینو میخوام . باشه به بابا نمیگم . به هیشکی نمیگم . با من حال کن . به منم حال بده . باهام عشقبازی کن . منم یه حقی دارم . دوستت دارم داداشی . من کیر می خوام . اون داغ داغ بود . التهاب و جست و خیزش زیاد بود . همش وول می خورد و انگار داشت می رقصید . کوسش خیلی کوچولو و تازه تر از کوس مامان بود . خیلی هم زود زود خیس می کرد و زیاد زیاد . بلند شد منو رو تخت پرتم کرد و کوسشو انداخت رو لب و چونه هام و اونو با شدت به لب و بینی و چونه هام می مالید . بعدشم اونو انداخت رو کیرم -سهیلا مواظب باش تو هنوز دختری . -ما زنا همش بدبختیم . خوشی همش مال شما مرداست . صدتا کوس هم اگه بکنی بازم پسری -فدای تو آبجی گلم میشم . بیا پس کوستو بخورم . شاید این جوری دردت دوا شه . مشکلت حل شه . ولی خودمونیم این سهیلا کوچولو هم بد جوری بلبل زبون شده بود مثل این که این حرفای زنونه رو از بزرگتر از خودش شنیده و یاد گرفته . داشت دست و پا می زد و من نمی ذاشتم درره . دو تا سینه هاشو با دو تا دستام می مالوندم . دیگه وضعیت طوری بود که نمیشد لباشو بوسید . نمی تونست خودشو از دستم خلاص کنه . پوست تنش سرخ سرخ شده بود . یه لحظه همچین جیغی کشید که اتاق به خودش لرزید من که دیگه جای خود داشتم . پس از چند دقیقه از جاش بلند شد و یه قوطی کرم با خودش آورد و مالید به سوراخ کونش .-قربون خواهر خوشگلم برم دردت میاد من دلشو ندارم کونش کوچولو و دخترونه بود .-چیه داداشی با کون کوچولوی من حال نمی کنی ؟/؟مال مامان درشت بود بهت مزه داد و الان سیری دیگه باشه به هم می رسیم -نه کی گفته ببین کیرم هنوز شقه . هوس داره دیگه . تو که می دونی من چقدر دوستت دارم خوشگل من . درخواستشو اجابت کردم و دور کیر خودمم خوب سفید مالی کردم . نصف قوطی رو خالی کردم . به زحمت کیر رو فرستادم تو کون سهیلا تازه نصفشو . قطر سوراخ کون مامان شیلا با این که دوبرابر بود بازم یه کیف و چسبندگی خاصی داشت وای به این کون . سهیلا اسیر دستای من بود -داداش سیر سیر بکن چشات دنبال دخترای مردم نباشه -تو هم کیر کیر بخور دنبال دوست پسر نباشی .-یادت باشه تو مامانتم داری که اونو می کنی .-حالا اونو تخفیف بیا . کونشو خیلی آروم آروم می گاییدم . تا صبح هم می تونستم اونو بگام ولی آب ریزشی سهمیه امروز همه نصیب مامان شیلا شده بود . تازه کلی لذت بردم و حال کردم و داغ شدم که تونستم دو سه قطره ای خالی کنم که همونم با کرم کون و کیر قاطی شد . قبل از این که مامان بیاد یه خورده خودمو تقویت کردم و یه قرص سردرد خوردم و خوابیدم . قسمت نبود که برم زیارت . وقتی که برگشتیم اصفهان دیگه هفته ای حداقل یکی دوبار هم مامانو هم سهیلا رو می کردم . مامان هنوز نمی دونه که من آبجی سهیلا رو از کون میگام . هوس کرده بود که بازم بره قم منتهی این بار فقط با من. ولی سهیلا که ختم روز گاره میگه مامانی منم با شما میام من نذر کردم که اگه تو روحیه و حالت خوب بشه یه سفر دیگه برم قم و نذرمو شخصا ادا کنم .. پایان .. نویسنده .. ایــــــــــــــــــــــــــــرانی .


شب است و ماه می‌رقصد
ستاره نقره می پاشد
من اما
ساکت و خاموشم
     
  
↓ Advertisement ↓
TakPorn
مرد

 
دیگه تکرار نمیشه زن عمو ! ۱

باید برای کیر 20سانتی خودم خوراک تامین می کردم . 20 سالم بود و خودمو حسابی زده بودم جای با ایمان ها . نمی دونستم چرا این کارو کرده بودم ولی این در چندمورد یه نفعم تموم شد . درسم خوب بود . خیلی خوش تیپ بودم . دانشگاه هم درس می خوندم . از اونجایی که مثلا خیلی هم با ایمان و چشم پاک و سر به زیر بودم خونواده ها ی دور و بر و فامیل ها اعتبار می کردند بهم که گاهی دختراشونو بفرستند پیش من درس . بابت این کار پولی ازشون نمی گرفتم نیازی نداشتم . ریاضی فیزیک شیمی زبان .. از هر مدل درسی رو با هاشون کار می کردم . قبل از این که بیان کتابشونو هم مطالعه می کردم . تمام این دخترا سوسولهایی بودند که به خاطر این که من ناراحت نشم با حجاب میومدن پیشم .. مواقعی هم که خونه ما یا طرف تنها بودیم طوری رو فکر طرف کار می کردم و بی حال و بی خیالش می کردم که حاضر بود کس هم بده ولی اونو همونجا از کون می کردم و دیگه طرف دهنش چفت و بست می شد . نمی تونست که بره بگه من به بردیا کون دادم . زن عمو نسترن منم که از اون زنای با حال بود و فانتزی و تا حدودی زیبا از وقتی که من مومن بازی در آورده بودم دیگه پیش من راحت نمی گشت و خودشو می پوشوند . خیلی دلم می خواست خواهرش نیوشا رو می کردم . اون خیلی خوش اندام و سکسی پوش بود . از این جور فیلم بازی کردنا بدش میومد . ولی فکر کنم فیلمهای منو باورش شده بود . بالاخره اون که 18 سالش بود ومی خواست در کنکور شرکت کنه قرار شد بیاد از من مشورت بگیره ودر این مورد با هم گفتگویی داسته باشیم . حالا کجا توی خونه عموم اینا .. اونم زن عمو جونم که یه کاری براش پیش اومده بود رفته بود بیرون و تا شب هم نمیومد . ما رو تنها گذاشته بود نیوشا خیلی راحت باهام حرف می زد -بردیا سختت نیست که من خیلی راحت لباس پوشیدم . زیر چشمی یه نگاهی بهش انداختم . بلوز بدون آستین هفت رنگ.. دامن مشکی کوتاه بالای زانوی چسبون که زیاد فانتزی بود و اگه دو قدم راه می رفت جر می خورد سینه های دخترونه ای که زده بود بیرون کیرمو شق کرده بود .. ادامه داد بردیا جون می تونین سرتونو پایین بندازین و نامحرمو نگاه نکنین . فکر کنم این یه تیکه شو داشت دستم مینداخت ... با خودم گفتم دختر دارمت حالتو می گیرم . از جاش پاشد و گفت برم دو تا شربت بیارم . یه لحظه پشت به من خم شد تا از گنجه شیشه ای انتهای هال دو تا لیوان بر داره . من فقط اون شکاف دامن و بر جستگی کونشو نگاه می کردم . این چه جوری راه میره .. از جام پا شدم -نیوشا کمک می خوای ؟/؟ یه بار در چهارده سالگی و یه بار هم در شونزده سالگی خواستم که اونو بکنم هر دوبار سینه هاشو لمس کرده سستش کرده بودم . بار دوم بوسیده بودمش ولی وقتی که دستمو گذاشته بودم لای پاش ازم فرار کرده بود . این بار رفتم و پشتش قرار گرفته بودم . دیگه نمی تونستم فیلم بازی کنم . برای سومین بار دیگه باید موفق می شدم . نیوشا از تو ی آینه منو دیده بود . می دونستم اون به این سادگیها باورش نمیشه که مومن شده باشم . تازه مومن هاش کس دزد ترین آدما هستند .-پسر خوبی باش و دست از پا خطا نکن .. .قبل از این که حرکتی بکنه رفتم جلو تر و بغلش زدم . می خواست خودشو ازم خلاص کنه ولی حس کردم که مقاومتش مصنوعیه -نیوشا اگه از دستم فرار کنی این سومین باره -مرد اونه که برای رسیدن به خواسته هاش مردانه بجنگه . -ومرد اونه که به اونی که دوستش داره تجاوز نکنه .. با این حرفم مخشو به کار گرفته بودم . وقتی واژه های دوست داشتنو شنید سست شد . لبامو به گردنش نزدیک تر کرده اونو بوسیدم . با هوس و با چاشنی احساس طوری که حس کنه دوستش دارم دستمو رسوندم به سینه هاش . اونو از توی بلوزش در آورده باهاش بازی کردم -دوستت دارم نیوشا عاشقتم .. -من خیلی بیشتر از تو .. سالهاست که می خوام اینو بهت بگم ولی این رفتار های تو منو ناامیدم کرده بود . گازو شل کرده بودم . -بردیا چرا ادامه نمیدی ..-واسه این که نمی خوام بر داشت بد کنی .. رو کرد بهم خودشو بهم چسبوند و لباشو گذاشت رو لبام .-آقا خوشگله اگه بدونی چقدر دوستت دارم . وقتی بهم نگاه نمی کردی با خودم گفتم اگه از فیلمش هم نباشه و جدی باشه این دلخوشی رو دارم که به هیشکی دیگه هم نگاه نمی کنه نههههههه نههههههه ..آتیشم نزن .. هوس تو رو دارم . دوستت دارم . عشق با خودش هوسو میاره .. دست هیچ پسری جز تو بهم نخورده .. -نیوشا تو هم اولین دختری هستی که من بهش میگم دوستش دارم .. عاشقشم .دروغ هم نمی گفتم . بقیه رو که با هاشون دوست می شدم اکثرا می دونستند که به خاطر حال کردن با اوناست . نیوشارو بردم اتاق خواب عمو و زن عمو .. -بردیا خوب شد نسرین خونه مامان بزرگشه .. دختر عموی چهار ساله امو می گفت .. -آره اگرم اینجا بود زن عمو اونو با خودش می برد که مزاحم کارمون نباشه .. نیوشا رو غرق بوسه اش کرده بودم .. بی اراده شده بود . عجله داشت با بوسه های نرم و سرعتی خودم اونو کاملا تسلیم کرده بودم . چشاش داشت گرد می شد وقتی کیر بیست سانتی و قطور منو دید . -نیوشا خوشت میاد یا می ترسی ؟/؟ -هر دو تاش . ولی کیرمو گذاشت توی دهنش .. -نهههههه نهههههههه دختر چه فنی و با حال داری کیرمو ساک می زنی .. یه نگاهی بهم انداخت که من خوندم که چی داره میگه . داشت می گفت که مگه بودند کسانی که غیر فنی هم کیرت رو ساک بزنن ؟/؟ دستامو لای موهاش فرو بردم . گذاشتم آبم بیاد و بریزه توی دهن نیوشا . با لذت خوردش.. حالا من اونو خوابوندم که یه حال اساسی بهش بدم . چون می دونستم توی کسش نمی تونم فرو کنم و آنال سکس هم به تنهایی هر گز نمی تونه یک زن رو به ار گاسم برسونه و بیشتر درد رو براش به همراه داره و اگه لذتی داشته باشه باید مکمل حرکت دیگه ای باشه تصمیم گرفتم یه کس لیسی جانانه به راه بندارم . اصلا کسش مشخص نبود . باید لاپاشو به دو طرف تا جایی که می شد باز کنه تا کس کوچولو و ناز و سفیدش مشخص شه . -ببینم هنوز این چند تار موشونگرفتی -همیشه در رویاهام دوست داشتم که برات آک آک باشم . . اگه دوست داشته باشی می تونی واسم بگیریشون . یا برات تمیزش کنم .-فعلا که وقت نداریم . همینشم یه دنیا حال میده -ووووووییییییی بر دیااااااااااا کسسسسسسم کسسسسسسسسسم بخوررررششششش بخورررررشششش همین جوری .. لبتو بهش بچسبون ولم نکن .. دیوونه شده بود .کسشو محکم و از پایین به بالا به دهنم می چسبوند و حرکتش می داد . -دوستت دارم دوستت دارم بردیا ..عاشقتم ..عاشقتم . سرعت چرخش و حرکت سرمو روی کسش زیاد کرده تا بالاخره ساکتش کردم ...... ادامه دارد ... نویسنده .... ایـــــــــــــــــــــــــــــــرانی .


شب است و ماه می‌رقصد
ستاره نقره می پاشد
من اما
ساکت و خاموشم
     
  
مرد

 
دیگه تکرار نمیشه زن عمو ! ۲


از حال رفته چشاشو بسته بود . بهم نگاه می کرد . بوس می فرستاد و دست از گفتن دوستت دارم و عاشقتم بر نمی داشت . از بس کسش خیس کرده بود فکر می کردی روغن چرخ خیاطی ریختی روی کس و دور و بر کون و لاپاش . این بار تصمیم گرفتم از همون روبرو بکنم توی کونش و به چشاش نگاه کنم و اونو با نگاهم گولش بزنم تا بیشتر حال کنه و کمتر درد بکشه . با خیسی کسش سوراخ کونشو چرب کردم . . هنوز شروع نشده چشاشو بست و دندوناشو بهم می فشرد . -نیوشا چشاتو باز کن ببین چقدر دوستت دارم تا همه چی آسون شه ..-آخخخخخخخخ .آخخخخخخخخخ مردم مردم ... توکارت رو بکن .. صورت نیوشا مثل گچ سفید شده بود . کیر نمی رفت داخل .. اون قدر بازی بازی کردم و حوصله به خرج دادم که تا دو سه سانت بعد از کله رو هم فرستادم توی کون نیوشا . هر چند از پشت کونو گاییدن صفاش بهتره . چون اون منظره رو تو می بینی . هیجانش بیشتره . با سینه هاش بازی می کردم . نوک تیز و سینه های در حال رشدش نشون از تر و تازگی نیوشای جذاب می داد . کیرمو توی کونش حرکت نمی دادم . آبم خود به خود اومد .. -نیوشا دیوونه داری چیکار می کنی . زودباش بیا این طرف باهات کار دارم .. وااااااییییییی زمین باید دهن باز می کرد و حداقل من یکی فرو می رفتم داخلش که چشام به زن عمونسترن بیست و سه ساله ام نیفته .. خوشبختانه نیومد داخل اتاق خواب . نصفه جا در باز بود . اون همه چی رو دیده بود و نیوشا رو صداش کرده رفته بود . شاید از اونجایی که من با ایمان بودم روش نمی شد وارد اتاق خواب خودش شه . نیوشا رفت و منم رختخواب رو مرتب کرده ویواشکی از اتاق در اومدم و می خواستم از خونه بزنم به چاک که دیدم سر و صدای نیوشا و نسترن که یه پنج سالی رو ازش بزرگتر بود بلنده .یه خورده به حرفشون گوش دادم جز یه مورد تازه و تعجب بر انگیز چیز دیگه ای رو نشنیدم -تو خجالت نمی کشی این جور راحت خودتو تسلیم یکی می کنی که تا امروز فکر می کردم از امامزاده هم امامزاده تره ؟/؟ -نسترن من دوستش دارم . عاشقشم . جسم و روح ما مال همه -خفه میشی یا من خفه ات کنم . کس خل شدی ها . این جور دوست داشتن هایی که همون جلسه اول خودت رو لخت کنی به درد خودت می خوره .. من دیگه زدم به چاک . .. آبروم رفته بود . اون اگه منو لو بده چی . دیگه نمیشه به بقیه دخترا درس داد . چند روز بعد برای یه دو سه روزی رو دسته جمعی رفتیم به طرف شمال .. دو سه روزی رو در اواسط خرداد به تعطیلی خورده بودیم . خونواده ما و عمو و نیوشا اینا هم بودند با خونواده خاله ام اینا .. من خیلی رفته بودم توی فکر . از ترس به نیوشا نگاه هم نمی کردم ولی اون بی پروا تر بود . تصمیم داشت برای عشقش مبارزه کنه ولی من که اصلا عاشقش نبودم و می خواستم از این مخمصه نجات پیدا کنم . . جنگل و تپه های سرسبز زیبای شمال .. رود خونه و طبیعت سالم و فقط شرجی هوا ما رو اذیت می کرد .رفته بودیم به جنگل های اطراف بین شیر گاه و زیر آب . خیلی دلم می خواست حالا که تا این جا رو اومدیم یه سری هم به زاد گاه اسطوره تاریخ صد ساله اخیر ایران شاد روان رضا شاه بزرگ بزنیم که گفتند باشه بر گشتنی . می خواستیم بریم دریا .. ناهارو گفتیم که همون جنگل بخوریم . خیلی تو هم بودم . همش از این می ترسیدم که بقیه از جریان من و نیوشا با خبر باشن و به رومون نمیارن . بعد از این که ناهاررو خوردیم زن عمو که خیلی عصبی نشون می داد گفت بریم باهات حرف دارم . چند روزه که می خوام در مورد یه مسائلی باهات حرف بزنم که خودم خجالت می کشم . رنگ و روم شده بود عین میت . گریه ام گرفته بود . عمو جان که یه دوازده سالی رو از زن عمو بزرگ تر بود به اتفاق بقیه مردا در حال چرت زدن بوده زنا رفته بودند ظرف بشورن . نیوشا هم با هاشون رفته بود . ما مسیر بلندی رو پیش گرفته بودیم . بلافاصله پس از ناهار رفتن به سمت بالا حال آدمو داشت بهم هم می زد ولی نسترن دست بر دار نبود . -چیه پیرمرد شدی ؟/؟ خجالت بکش میفتی روی خواهرم و هر کاری دلت خواست می کنی خستگی نداره ؟/؟-زن عمو غلط کردم ببخشید .. تکرار نمیشه -دختر مردمو زدی نا کار کردی اون وقت میگی غلط کردم ؟/؟ تکلیف با کیه ..--زن عمو من که کار خلاف نکردم . یعنی اون که هنوز دختره .. -حقته تو رو ببرم جای دور تر .. واااایییییی رسیده بودیم به جایی که دیگه اون پایینی ها اندازه یه مورچه شده بودند .-زن عمو نگران ما میشن .-هیچم نگران نمیشن . دو سه نفری می دونن که من رفتم کوه نوردی و یه شخص با ایمان رو هم همراه خودم بردم . -پس هنوز چیزی به اونا نگفتی ؟/؟ -بستگی داره به این که رفتارت چطور باشه . رفتیم درست بالای تپه ای که اون طرفش شیب دیگه ای داشت و نوک اون تپه هم یه درختی بود که از کنار اون می شد اون دور دستها و جمعیت فک و فامیلای ما رو دید -خیلی با مرامی زن عمو جون -این قدر به من نگو زن عمو . فکر می کنم هشتاد سالمه . من که سن ندارم . -باشه نسترن جون .. الان بر گردیم ؟/؟ رفت اون طرف درخت در شیب مخالف سمتی که ما اومده بودیم دراز کشید . -چقدر هوای طبیعت این جا سالم و روح پروره . مازندران زیبا یه حسایی رو در آدم زنده می کنه . می خوام همین جا بخوابم -پس من می تونم برم ؟/؟ راستش از حرف زدن اون می ترسیدم . -هنوز حرفام باهات شروع نشده .-پس اینایی که همین چند دقیقه پیش گفتی چی بود . -من که حرفی نزدم . بیا این دور بین دیچیتال رو بگیر دستت -از کجا باید عکس بگیرم . -نیاز به عکس گرفتن نیست باید ببینی . . یه کلیدی رو برام زد و وووووییییی چی می دیدم چه واضح بود . صحنه سکس من و نیوشا . واقعا کیرم این قدر کلفت بود ؟/؟! خجالت کشیدم . -نسترن جون چقدر داری خجالتم میدی . چقدر به روم میاری . من چند بار عذر بخوام -عذر خواهی فایده ای نداره . اون خواهرمه اگه بلایی سرش میومد چی . حالا باید چیکار کنم . تو رو خدا به کسی نگو . بگو من چیکار کنم .. سرمو به طرفش گردونده تا دور بین رو بدم دستش که دیدم دامن کوتاهشو بالا زده شورتشو هم تا وسط پاش پایین کشیده .. فکر کنم می خواست حال منو بگیره و یه نقشه ای داشت که منو با خاک یکسان کنه -نسترن جون دامن شما رو باد بد جوری داده بالا . -آره دامنو داده بالا شورتو کشیده پایین . گفتی که باید چیکار کنی که ببخشمت ؟/؟ چند تا داد سرم کشید وگفت حالا بهمون کیر کلفت نشون میدی می خوای ما گذشت داشته باشیم ؟/؟ زود باش مشغول شو .. نمی دونم راست می گفت داشت فیلم میومد . منظورش این بود که من اونو بکنم ؟/؟ نه .. اون خیلی خوشگل و ناز بود و در هر حال با همه جذابیت و با نمک بودنش اندام قابل قبولی هم داشت ولی باورم نمی شد که از من دعوت کرده باشه تا باهاش سکس کنم .من و اون اصلا از این حرفا نداشتیم . احتمالا منو می خواست امتحان کنه ..-مگه با تو نیستم هنوز کیرم از ترس شق نکرده بود .-نسترن جون باورم نمیشه تو که داشتی از من انتقاد می کردی -حرف زیادی نباشه . برای هرزه بودن نیازی نیست که مرد باشی یا زن . نیازی نیست که متاهل باشی یا مجرد . باید زندگی کنی . فکر کردی کیر کلفتتو نشون کون خواهرم دادی من که یک زن هستم تحریک نمیشم ؟/؟ -آخه عموجون هست ؟/؟ -ببینم تو که نیوشا رو گاییدی الان دلت نمی خواد نسترن رو بکنی ؟/؟ -نسترن جون شوخی نکن -شوخی با کسی ندارم . اگه می خوای تو رو لو ندادم و نرم همه جا جار نزنم زود باش . حالا من دمرو هستم سرم اول شیب قرار داره . کمی هم عقب تر . خوب به دقت همه جا رو زیر نظر دارم ...... ادامه دارد ... نویسنده .... ایـــــــــــــــــــــــــــــــرانی .


شب است و ماه می‌رقصد
ستاره نقره می پاشد
من اما
ساکت و خاموشم
     
  
مرد

 
دیگه تکرار نمیشه زن عمو ! ۳ (( قسمت آخـــــــــــــــــــــــــر))

بعد که طاقباز کردم تو همه جا رو زیر نظر داشته باش . عیبی نداره .. نمی خواد حالا کاملا لختم کنی . چه بادی میاد . چقدر همه جا قشنگ و سر سبزه . دور نماش .جنگل و گل و گیاه . این بالا چقدر خنک و می چسبه . زود باش . هنوز کسی راه نیفتاده و نخواهد افتاد . اگه بیان چی .. --حرف زیادی نباشه بر دیا . زیپ دامن زن عمو رو کشیدم پایین . اونو شورتشو کاملا از پاش در آوردم . جاااااااااان چه حالی می داد . چه کیفی داشت . چه لذتی ! با این که نیوشا خیلی تپل تر نشون می داد ولی نسترن هم اندام یک دست و تازه و آبداری داشت . .-حرفات خیلی به دل می شینه -زود باش شلوارت رو بکش پایین هوسباز . اگه حرفام خیلی قشنگه واسه اینه که حرف هوسته . تا حالا فکر می کردم با ایمانی کاریت نداشتم . اینو هم تو گوشت فرو کن . فکر نکن زن عموی تو یه زن هوسبازه . من راستش از همون نو جوونی هات یه جورایی ازت خوشم میومد . همیشه در فانتزی های خودم می دیدم که دارم با هات حال می کنم . کسی نمی تونه مانع این شه که آدم به چیزی فکر نکنه و خیالی نداشته باشه . پاهای کشیده زن عموی جوون و خوش هیکل خودمو می دیدم که چه جوری اونو به طرف بالا می بره و می زنه زمین -نسترن جون خطرناکه ما رو می بینن . -پس زود باش همه جا شو با زبونت با دستات داغش کن . من هوس دارم . کیرم راستی راستی شق کرده بود . باورم نمی شد زنی که می خواست نصیحتم کنه و من ازش می تر سیدم این جوری افتاده باشه به دام من و راحت تر بگم خودشو انداخته به دام من . . هوس کونشو داشتم . اون سوراخ ریز و خوشگلشو . زبونمو گذاشتم روی سوراخ کونش ..-آخخخخخخ بردیا..عزیزم خیلی خوشم میاد . هوسمو زیاد می کنی .. -می تونم کونتو بکنم .. -اول باید یه دستی به سر کسم بکشی .. . من تجربه یه بار کس جنده گاییدنو داشتم . دستمو گذاشته بودم روی کس زن عمو . دیگه نیاری نبود ترسی داشته باشم از این که ممکنه دختریش گرفته شه . زبونمو آوردم پایین تر . پاهاشو به دو طرف باز ترش کرده تا شکاف کسش باز تر شه . زبونمو فرو کردم توی کسش و چند بار می ذاشتم توش و می کشیدم بیرون و بعد با لبام شروع کردم به میک زدن کس و لبه های دو طرف و چوچوله هاش . نسترن جیغ می کشید .. -صدا میره پایین نکن . -کی میگه این فاصله داره -نمی دونم شاید پخش شه -بر دیا بذار خودمو توی دل این جنگل و در این دور نمای قشنگ خالی کنم . معلوم نیست کی بازم بیاییم این طرفا . .. زود باش .. زود باش .. . چشاشو بسته بود .. در تب هوس می سوخت .. -نسترن جون تو که می خواستی اون پایینو بپای -نههههههه نهههههههه نمیان . منو بکن . حال بده .. خودشو بر گردوند طاقباز کرد تا من کسشو بهتر بخورم . چه با حال بود . حالا راحت تر کسشو لیس و میک می زدم . سینه هاشو نمی تونستم ببینم ولی دستامو از داخل لباسش رسوندم به سینه هاش و کسشو با خمپاره دهنم آتیش کرده بودم.چاره ای جز سوختن نداشت .. . دهنم لحظه به لحظه خیس تر می شد . یه لحظه حس کردم که آب کس زن عمو نسترن داره رقیق و رقیق تر می شه . اون ساکت شده بود .. . پنج دقیقه بعد گفت -من که نباید بهت بگم باید چیکار کنی . اول نشونم بده .. وقتی کیرمو رو بروش گرفتم ..-وااااااوووووووواین که بیستو رد کرده . خیلی کلفت تر از دفعه قبلی که دیدمش نشون میده .. فوری اونو گذاشت توی دهنش .. لبامو گاز می گرفتم و به خودم فشار می آوردم که توی دهنش خالی نکنم . کیرمو ول کرد . -اگه آبت داره میاد خالیش کن توی کسم . . من مدتیه که از قرص استفاده می کنم .. کسم مثل خود من همیشه تشنه شه . حالا یکی رو دارم که سیرابم کنه . .. زن عمو با این حرفاش به من هیجان می داد پس با این حساب دیگه تضمین تضمین بودم و اون همیشه به من می رسید . چقدر از کس های کوچولو ولی ورم کرده از هوس و ناز خوشم میومد . به چشای نسترن پر هوس نگاه می کردم . سرمو به صورتش نزدیک کردم . کاملا به هم چسبیده بودیم . دیگه نمی تونستیم همو ببینیم هیچ جا رو ببینیم . فقط بین ما احساس بود و هوس . کیرم خیلی آروم رفت و رسید به ته کسش . اولش حرکتی نکردم اونو گذاشتم به همون صورت ثابت بمونه . . لبامو گذاشته بودم رو لبای نسترن . باد خنکی که نمی شد گفت نسیم , در حال وزیدن بر پیکره نیمه لخت ما بود . زندگی و سکس در اینجا زیبایی دیگه ای داشت . کیرم داغ کرده بود . کس نسترن هم خیلی داغ بود که حس می کردم کیرم داره داغ میشه . تا اون لحظه به عمو جان فکر نکرده بودم و این که دارم در حقش نا مردی می کنم ولی بعد که خوب فکر کردم دیدم که این زن خودش با استفاده از اصل دموکراسی کیر می خواد و کسی هم نمی تونه مانع این کار شه .. همراه با لبخند و آرامش حرکت آب کیرمو توی کس نسترن حسش می کردم . -بردیا .. کسم خیلی می خواست این آبت رو که سر حال سر حال بیاد حالا باید از شیرت کره بگیری .. اون قدر هوس داشتم که با یک بار انزال شدن بازم درجا دلم می خواست که اونو بکنم .. یه حس آرامش عجیبی داشتم از این که دارم زن عموم رو میگام . گاییدن اون به من اعتماد به نفس می داد . حالا دیگه فکر می کردم واسه خودم کسی هستم . دیگه اون ترسو نداشتم . چه کیفی می کردم می تونستم تند و تند نسترن رو بگام و کیرمو فرو کنم تا ته کسش و اونو بکشم بیرون بدون این که به خودم فشار بیارم که آبم خالی نشه . بهم لذت می داد . پوست کیرم یه لذات شهوانی خاصی رو به تمام بدنم منتقل می کرد . نسترن پنجه ها و ناخنای خوشگلشو به پهلوهام فرو کرده بود . بیشتر از اون که غصه زخمی شدن منو بخوره از این غصه می خورد که ناخناش نشکنه یه بار دیگه بوسیدمش . صورتش ناز و گرد و کوچولو بود .. اصلا این زنا رو نمیشه شناخت . اون عاشق کیر من شده بود و من خبر نداشتم . شاید اولش به تیر این اومده بود که مچ گیری کنه .. -بازم بزن بزن بزن محکم تر .. پدر کمرم در اومده بود . بیشتر در یک حالت سر بالایی قرار داشتیم گاییدن سخت بود . می تونستیم جهت رو عوض کنیم ولی احتمال داشت به طرف پایین تپه ها سر بخوریم . یک بار دیگه اونو ار گاسمش کردم و این بار کمتر توی کسش آب ریختم . شورتشو پوشید و منم خودمو مرتب کردم ولی اثری از دامنش نبود .. -من بمیرم الان رسوا میشیم . -می خوای اول من برم بعد تو بیا . بگو رفتم شنا دامنمو گذاشتم کنار رود خونه آب برد .. یه اخمی بهم کرد که جا رفتم . دیگه نمی دونستم باید چیکار کنیم . رفتیم به سمت پایین تپه . دامنو پیدا کردیم . کنار رود خونه کوچولو که بزرگ تر از نهر بود و آب شفافی هم داشت افتاده بود . انبوه درختان دور و بر رود خونه و فضای جنگلی و کوهستانی و یه قسمت هم که حالتی مرتعی داشت زیبایی رو به اوجش رسونده بود . مخصوصا صدای بلبلان ما رو دعوت به سکس دیگه ای می کرد -بردیا من کسم دیگه تکمیله اگه دوست داری کیرت رو بکن توی کسم که می خوام یه خاطره خوش از این سفر داشته باشم . . -دردت نگیره نسترن جون آخه خشکه -دست بذار رو کسم آبشو بیار بالا -مگه بازم هوس داری -به نظر تو هر چقدر کس آدم تکمیل باشه می تونه این قشنگیها رو ببینه و ساکت بشینه و حسی نداشته باشه ؟/؟ این بار دامنشو رو زمین پهن کرد و زانوهاشو گذاشت روی اون . یه حالت قمبلی گرفت و منم دستامو گذاشتم رو کمرش . خیسی کسشو فرستادم روی سوراخ کونش با این حال درد می کشید تا این که کیرم رفت توی کونش و آروم گرفت . به یاد گاییدن نیوشا خواهرش افتادم .. چه خوب فکرمو خونده بود -چیه اون روز زهر مارت شد که داشتی کون خواهرمو می کردی ؟/؟ -راستشو بگو واسه نیوشا ناراحت بودی یا خودت .. خندید و گفت هر دو تا . این نیمچه رود خونه که بهتره بگم جوی آب و صدای بلبل و نسیم خنک و سکوت هوس انگیز طبیعت مارو یک ربعی اونجا نگه داشت . این بار دیگه کاملا برهنه شدیم ترسو گذاشتیم کنار . توی کونش آب ریختم . ازم خواست که یک بار دیگه کسشو بکنم .. .. نمی دونم که آیا برای سومین بار تونستم ار گاسمش کنم یا نه . خودمونو مرتب کردیم و بر گشتیم . کسی ازمون چیزی نپرسید . فقط بین راه بار ها و بار ها بوسیدمش . البته در جاهایی که دیدی به پایین نداشتیم . اون روز هم به خیر و خوشی گذشت . نیوشا رو دیگه توی خونه نسترن نمی کردم . زن عمو ازم می خواست که با نیوشا از دواج کنم تا پیوند ما محکم تر شه . ولی چیزی که بیشتر از این مسئله تکونم داد این بود که زن عمو نسترن بهم گفت که از من بچه دار شده .. حس کردم شوخی می کنه .. اون که از قرص استفاده می کرده . البته طبق گفته خودش . نباید به حرفاش اعتماد می کردم . شاید بچه مال عمو جون باشه .. ولی یک زن خودش بهتر می دونه چیکار کرده . با این حال وقتی ناصر کوچولو به دنیا اومد و چند ماهی گذشت همه می گفتند که چقدر شبیه به منه . با این که من و عمو شباهت زیادی نداشتیم . .. -نسترن جون ناصر پسر منه ؟/؟ راستشو بگو -عزیز من تا وقتی ازتوبار دار نشدم نذاشتم اون چند ماهی و قبل از بارداری عموی کس خلت توی کس من آب خالی کنه .. الان هم مجبوری باهاش سکس می کنم . .. دیگه بار آخرت باشه نسبت به من بد بینی . -دیگه تکرار نمیشه .. -ولی یه چیزی هست که باید تکرار شه و اون حال دان به من و سکس با منه .. .... پایان ... نویسنده ....ایــــــــــــــــــــــــــــرانی .



شب است و ماه می‌رقصد
ستاره نقره می پاشد
من اما
ساکت و خاموشم
     
  
مرد

 
گاهی قـــــــرمــــــــــــــــــز همون سبــــــــــــــــزه ۱

بهارک بیست و پنج سالش بود و شوهرش بابک سی سال داشت . دو تایی شون کارمند دانشگاه بودند و هنوز چند ماه نمی شد که از دواج کرده بودند . بابک قبل از از دواج با دخترای دانشجوی زیادی می پلکید . اینو بهارک هم به خوبی می دونست ولی یه روز که ازش خواستگاری کردنه نتونست بگه . . چون بابک خیلی خوش تیپ بود و میون دخترا طرفدار زیادی داشت . بهارک هم دختر زیبا وخوش اندامی بود . اون بیش از آن که عاشق بابک باشه از این که پیش بقیه دخترا یه کلاسی بذاره خوشحال بود از این که تونسته کسی رو تصاحب کنه که خیلی ها طالبشن . راستش بابک هم از اونجایی که بهارک کار مند بود و دو تایی می تونستند خرج زندگی رو راحت تر پیش ببرن از بهارک خواستگاری کرده بود . خلاصه بابک از خودش یه آپار تمان داشت در طبقه سوم یک مسکونی ده واحده . بعد از از دواج هنوز بابک به دختر بازیهای خودش ادامه می داد بهارک از این وضع خسته شده بود . فکر این که اون هم با یکی رو هم بریزه اعصابشو خرد کرده بود . چون از این که یک زن خیانت رو با خیانت جواب بده متنفر بود . اون معتقد بود که وقتی زن وارد زندگی زنا شویی میشه تعهدش باید تا به حدی باشه که تمام هم و غم خودشو برای شوهرش بذاره و به کارای اون کاری نداشته باشه . ولی اون روز یه دانشجویی بود که برای اولین بار بود که می دیدش . ظاهرا از شهر دیگه ای به اونجا منتقل شده بود . یه پسر خوش تیپی بود با چشایی سبز و صورتی سرخ و سفید و موهایی بور . اولش زیاد بهش توجهی نداشت ولی وقتی که بنیامین اومد سر میزش و با لحنی مودبانه ازش پرسید ببخشید خانوم بهروزی طرفای شما خونه خالی گیر نمیاد .. قلبش لرزید . شیطونو لعنت کرد ... -اگه چیزی پیدا کردم بهتون اطلاع می دم . بنیامین با این که اولین بارش بود که با او هم کلام می شد ولی خیلی مودبانه باهاش حرف می زد . . بر شیطون لعنت بهارک تو چرا این جوری شدی . با یک نگاه چرا قلبت به لرزه افتاده .. و روزی دهها نفر از این پسرا رو اینجا می بینی . قبل ازا زدواجت که بی خیال بودی .. . شوهرش بابک رو می دید که وسط چند تا دختر داره چه جور با هاشون میگه و می خنده و به نوعی با ها شون لاس می زنه . چند روز بعد وقتی که همسایه روبرویی شون که مستاجر بود پا شد .. اون اولین فکری که به ذهنش رسید این بود که اونجا رو برای بنیامین بگیره .. . از این کارش تعجب می کرد . تا به حال درد سر این کا را رو نداشت . فکر نمی کرد که پسر از عهده اجاره اونجا بر بیاد ولی خیلی راحت اونم دربست اونجا رو اجاره کرد . وسیله زیادی نداشت . . بهارک حس می کرد که یه آرامش خاصی پیدا کرده از این که بنیامین اومده روبروش به عنوان یک مستاجر . با این که هنوزم معتقد بود یک زن نباید افکار شیطانی به خودش راه بده در این خصوص که به یک مرد دیگه توجه کنه .. یه بعد از ظهری یکی زنگ آپار تمانشو می زنه .. وقتی درو باز می کنه بنیامینو می بینه .. بازم به دیدن او سستی خاصی رو در خودش حس می کرد . -ببخشید جارو برقی دارین ؟/؟ مال من کار نمی کنه .. فقط داشت نگاش می کرد . دو سالی رو باید از اون کوچیک تر می بود ولی تیپ مردونه و جذابی داشت . و حتی بهش میومد که سی سال سن داشته باشه . چند بار ازش پرسید تا حواسش اومد سر جاش و بهش وسیله رو داد . در این فاصله که بنیامین جا رو رو برد و برگرده خودشو مرتب و خوشگل تر کرد تا بیشتر دلبری کنه . می خواست اون از دیدن یه همسایه زیبالذت ببره . این بار وقتی که در زد و درو باز کرد ازش خواست که بیاد داخل . براش میوه و شیرینی آورد .. بعد از چند روز رابطه اونا صمیمی تر شد . بهارک حس می کرد که در محیط کاری هم به بنیامین فکر می کنه . بیشتر وقتا در پی اون بود که ببینه دخترای دیگه دنبالش میرن یا نه .. یه روز اونو در محوطه دانشگاه دید که دست یه دخترو گرفته و دارن با هم قدم می زنن. برای چند ثانیه ای نگاش کرد .. حرصش گرفته بود . کارشون هم درست و اخلاقی نبود . تازگیها دور بین مخفی هم این گوشه کنارا کار گذاشته بودن .اونا متوجه م بهارک نشده بودند . عصبی بود . با این که شوهر داشت و بابک هم بهش می رسید ولی حس می کرد که باید یه علاقه خاصی به بنیامین پیدا کرده باشه . نمی دونست اسمشو چی بذاره . عشق ..هوس یا خود خواهی و این که اونو داشته باشه . شاید چون بسیاری از بعد از ظهر ها رو به بهانه های مختلف به هم سر می زدند این جوری شده بود . . بالاخره یه روزی که با آرامش بتونه اونو بیاره خونه رسید . بنیامین تازگیها یه نگاههای عجیبی به بهارک مینداخت . بی پر وا تر شده بود . در مورد مسائل مختلفی صحبت می کردند . یه بار دستشو گرفته بود و اونم گذاشته بود هر کاری دلش می خواد انجام بده . نمی دونست شایدبنیامین دلش خیلی چیزای دیگه می خواست و دل اونم همین طور باید با هاش مدارا می کرد .-ببینم بنیامین می بینم خوب با دخترا توی فضای دانشگاه قدم می زنی . حساب اینو باید بکنی که یهو گیر دادن که دست جنابعالی در دست جنس مخالفه .-بهارک جان میگی من چیکار کنم .. حق با توست این بار دخترا رو میارم خونه . تنها هم که هستم . چرا عقلم نرسید . کی به کیه . -بنیامین به چه حقی این حرفو می زنی . چرا محیطو آلوده می کنی . اینجا همه متاهلن -خب باشن شما چرا ناراحت میشی .. به دیگران چه ربطی داره . در این شهر بزرگ هر کی هر کاری که دلش می خواد می کنه.. آنچنان محکم گذاشت زیر گوش بنیامین که حس کرد هیچوقت تا به این حد حسود و خشمگین نبوده. پسر از جاش بلند شد که بره . بهارک دستشو کشید و تو چشاش نگاه کرد -نمی خواستم این طور شه -حالا شدی مدافع حقوق بشر ؟/؟ -نه نرو نرو بنیامین . این بار محکم تر دست اونو کشید طوری که بنیامین افتاد توی بغل بهارک .. این بار پسر دستشو گذاشت پشت سر بهارک و لباشو قفل لباش کرد . اون مدتی بود که حس می کرد بهارک نگاههای حشر آمیزی داره منتظر فرصت مناسب تری بود . بهارک هوس رو در تمام وجودش حس می کرد . اون از مدتها پیش آماده تسلیم شدن بود . -بنیامین منو ببخش نمی خواستم بزنمت .. منو بزن .. بزن .. من مال توام .. -خوب شد عزیزم این کا رو کردی . بالاخره تونستم خودمو قانع کنم که بیام طرفت ... -کاش زود تر میومدی -منتظر یه چراغ سبز بودم -حالا دیدیش چراغ سبزو -نه اتفاقا قرمزشو دیدم . ولی گاهی وقتا میشه گفت قرمر همون سبزه . .صورتت خیلی سرخ شده بود و صورت منو حالا سرخ کردی . دست پسر رفته بود و سینه های بهارک . . -کار بد نکنی ها . پسره شیطون .. -مزه کار حرام به همین کار بدشه .-منو ببوس ببوس . دوستت دارم . چرا خواستی تحریکم کنی .. -من نخواستم تحریکت کنم . تو شوهر داری و منم نیاز دارم .. -بس کن .. بس کن بنیامین . زن بلوز و دامنشو در آورد و با شورت و سوتین جلوش ظاهر شد . -دوست نداری وارد دنیای آزاد شی ؟/؟ -بابک نیاد . -تا فردا غروب آزادی . اون امشبو با دوستاش رفته کوه .. هر جا که رفته به سلامت .. . -بی سلیقه من که نباید بهت بگم . بهتره خودم لختت کنم تا پشیمون نشدی . چه عطشی داشت این دختر ....... ادامه دارد ... نویسنده .... ایـــــــــــــــــــــــــــــــرانی .


شب است و ماه می‌رقصد
ستاره نقره می پاشد
من اما
ساکت و خاموشم
     
  
مرد

 
گاهی قـــــــرمــــــــــــــــــز همون سبــــــــــــــــزه ۲ (( قسمت آخـــــــــــــــــــــــــر ))

.. تحملشو نداشت که چند ثانیه ای رو بره سمت اتاق خواب . همونجا خودشو بین دستای بنیامین ولو کرد . با نگاهش از پسر می خواست که بدنشو لمس کنه -خیلی خوش هیکلی بهارک . مثل اسم خودت بهاری هستی . خوش بدن و خوش سینه .. با دستاش کمر بهارکو نوازشش کرد .هنوز وسط پذیرایی بودند و با بوسه داغشون هیجانو به تمام بدنشون منتقل می کردند . -بهارک یعنی امشبو تا صبح توی بغل توام -و تا فردا ظهر و بعدشم اگه سیر نشدیم می تونیم بریم توی آپارتمان تو .. -وووووویییییی این بدنی که تو داری من ازش سیر بشو و دل بکن نیستم .. -پس بیا معطل چی هستی بنیامین بیا بریم . بنیامین که حالا فقط یه شورت پاش بود بهارک رو رو دستای خودش بلند کرد و اونو انداخت روی تخت . با دندوناش سوتین اونوکشید پایین . لباشو گذاشت رو سینه هاش .. -آخخخخخخ نهههههههه ادامه بده .. نوک سینه های بهارک خیلی تیز تر از حد معمول شده بود . بنیامین با انگشتاش با این نوک بازی می کرد . از اونجا خودشو رسوند به کس . لباشو گذاشت روی شورت خیس زن . خیلی آروم بدون این که شورتو پایین بکشه از همون پشت اونو میکش می زد . -نکن نکن .. من سوختم . بکشش پایین تا بیشتر بسوزم .. من کیرت رو می خوام . اول باید کس لیسی کنی . بهارک از جاش پا شد . شورت بنیامینو کشید پایین . برای این که ببینه کیر پسر در چه حد و اندازه هایی قرار داره بی تابی می کرد .درشت تر از کیر بابک بود . بی اراده دهنش رفت طرف کیر . اونو در جا گذاشت توی دهنش .. بنیامین فوری بی حس شد . نتونست اون جوری که دلش می خواد از ساک زده شدن کیرش لذت ببره چون با همون چند حرکت اول تو دهنی بهارک آبشو توی دهنش خالی کرد . زن که حشری شده بود نذاشت که قطره ای از این آب حروم شه . همه شو خورد . بنیامین احساس سبکی در قسمت کیر و اطرافش می کرد . . روحیه گرفته بود . ولی بهارک ساک زدنو ول نمی کرد . -دختر خفه نشی .. طوری با آهنگ و صدا های تودهنی کیر بنیامین رو می خورد که پسر رو دوباره به هوس انداخته بود . . وقتی یه لحظه بهارک کیر رو از دهنش آورد بیرون تا اونو دوباره فرو کنه توی دهنش پسر امونش نداد و افتاد روتن زن . این بار بنیامین سه سوته شورت اونو کشید پایین شکاف کس بهارک رو مثل دهن یه ماهی کوچولو دیده بود . کس برق انداخته ای داشت که فقط قسمت بالاش یه تیکه موی اصلاح شده به چشم می خورد . چشای بهارک گرد شده بود .بنیامین یواش یواش کیرشوکرد توی کس بهارک . زن باورش نمی شد که به آرزوش رسیده باشه . همون طوری که باورش نمی شد روزی به غیر از شوهرش تسلیم مرد دیگه ای شه. -سریع تر سریع تر دارم می سوزم -اگه تند تر بکنمت که بیشتر می سوزی . -نمی دونم بکن فقط منو فقط منو بکن کاریت نباشه . کاریت نباشه . بنیامین کیر کلفت و 18 سانتی خودشو با یه شیبی از پایین به بالا طوری به کس بهارک می کوبید که زن ساختمونو گذاشته بود رو سرش . -وووووییییی ویییییییی کسسسسسسسم کسسسسسم دارم می میرم دارم می سوزم . بزن منو بزن بنیامین گازم بگیر . شونه هامو زیر سینه ها مو .. پسر همه جا شو میک می زد و خیلی آروم . طوری که کبودش نکنه ولی کس تنگ بهارک که مدت زیادی هم نبود که از عروسیش می گذشت بهش زیاد حال می داد . بهارک عاشق ساک زدن این کیر شده بود و بنیامین هم مدام دوست داشت که فقط کس بکنه . پسر با دو تا انگشتاش روی کس بهارک رو توی دستاش جمع کرد . و این کا ررو در قسمتهای پایین تر هم به خوبی انجام می داد . طوری که زن از تماس و چسبندگی کیر با کس لذت بیشتری می برد . -بنیامین کیرت انگار هر چی غم و غصه توی زندگیم دارم رو می کشه و می بره .. -بذار بکشه بذار بکشه .. نکنه آب منم بکشه -اونو که باید حتما این کارو انجام بده . نمیشه که نکشه . . بهارک اومد روی کیر بنیامین قرار گرفت .. خودشو از بالا به سرعت می کوبوند روکیر بنیامین و با هر روشی که دوست داشت تسلیم پسر می شد . دستشو رسونده بود به کناره های تخت و با فشار کسشو به طرف جلو حرکت می داد .. . یه لحظه فکرش رفت پیش بابک و این که حتما اونم یه جا داره خلاف می کنه .. بذار بکنه . من که حسود نیستم . بذار هر جا خوشه باشه و منم هر جا خوشه باشم .. .. کیر بنیامین خیلی با حال تر و سفت و شق تر از کیر شوهرش بود . دوست داشت فقط نگاش کنه . به ساعت دیواری نگاه می کرد . هنوز یک ساعت از آغاز سکس اونا نگذشته بود .. جووووون تا فردا کلی وقته . کلی می تونیم با هم حال کنیم . این یک ساعتی که تا این حد بهش حال داده بود تا فردا معلوم نبود می خواد چی بشه . . بهارک حس کرد داره آب ازش خالی می شه . یه بسته و سنگینی هوسی رو روی کسش احساس می کرد که در حال آب شدنه . کونشو محکم تر رو کیر بنیامین به حرکت در آورد تا بالاخره تمومش کرد . پسر این بار افتاد پشتش . ساعت دومی بود که داشت اونومی گایید و خیلی از حرکاتو تجربه کرده بودند . -بنیامین امشب خواب نداریم .. -نترس حالا که تونستیم بر نامه مونو ردیفش کنیم دیگه می تونی حتی وقتی بابک خونه هست به بهانه بیرون رفتن بیای خونه ما . می تونی بگی حالا که تو با دوستات میری بیرون منم با دوستام می خوام برم بیرون . پس فرصت زیاد داریم -فدای تو بنیامین که خوب کله ات کار می کنه . -این کیر منم باید کله تو رو به کار بندازه .. -آره عزیزم دوست دارم سرمو سوراخ کنه فرو بره توش . جایزه تو اینه که کیرت رو یکنی توی کون من که خیلی هم درد داره .. هر چی کرم بود رو خالی کردرو سوراخ کون بهارک ولی چه دردی داشت وقتی که قسمتی از کیر رفت توی کون بهارک مجبور شد همونجا نگهش داشته باشه . پسذ همون چند سانت کیر رو توی کون بهارک می گردوند .. کون زن زیاد گنده نبود ولی به پشت پا و رونش خیلی میومد . -اوووووففففففف بازم که زود آبت اومد .. حواست باشه توی کسم نریختی .. -می خوای منو به کشتن بدی . تا فردا که نمیشه پنجاه بار آب رسانی کرد دو سه ساعتی رو استراحت کردند ولی بهارک دست بر دار نبود . تازه داشت طعم شیرین زندگی رو می چشید و از این حالت یکنواختی رهایی پیدا می کرد . .. تا صبح فردا رو در آغوش بنیامین یکسره داشت گاییده می شد . یک بار هم کسشو سرشار از آب کیر بنیامین کرده بود .. دیگه اتفاق خاصی که بر نامه شونو بهم بزنه روی نداد و به خیر و خوشی کارشون تموم شد . بهارک حس می کرد که روحیه گرفته . اعتماد به نفس زیادی پیدا کرده . خیلی راحت هم می تونه سر شوهرش شیره بماله . چون همون کارو هم اون داشت انجام می داد . .. با یه پسر دیگه آشنا شد . اون بی پر وا تر از بنیامین بود . اسمشم بود بهرام . بازم غروب پنجشنبه شد و بابک رفت به کوه .. این بار اون و بهرام داشتند خوش می گذروندند .. بهارک زیر کیر بهرام در حال حال کردن بود که زنگ در خونه شون به صدا در اومد . ترسید . با این که می تونست درو باز نکنه . بابک کلید داشت وتازه قبل از شروع عملیات باهاش حرف زده بود و سر و صدای دوستاش میومد . . موبایلش زنگ خورد . شماره بنیامین بود .. اون احتمالا پشت در بود . . از رو کیر بهرام پا شد و بدون این که اون متوجه شه رفت یه گوشه ای برای بنیامین پیام داد که مشکلی پیش اومده که نمی تونه ولی برای فردا حتما ازش پذیرایی می کنه .... پایان ... نویسنده .... ایــــــــــــــــــــــــــــــرانی .


شب است و ماه می‌رقصد
ستاره نقره می پاشد
من اما
ساکت و خاموشم
     
  
مرد

 
مامان من مال همــــــــــــــــــــــه ، جــــــــــــــــــــــــز مال من ۱

مامان پگاه من از اون زنای خیلی خوشگل و نجیب بسیجی بود که خرش هم خیلی می رفت . طوری که من تا دیپلممو گرفتم برام معافی جور کرد دریک خونواده مذهبی بزرگ شده بود و در سیزده سالگی ازدواج کرده بود و در چهارده سالگی خواهرم پری و در پونزده سالگی من یعنی پار سا رو به دنیا آورده بود . در هر مراسم مذهبی و سیاسی بزرگ شرکت می کرد . با خیلی از کله گنده ها مراوده داشت و ماموریت هم زیاد می رفت . بابای من که یه هفت سالی رو ازش بزرگ تر بود زندگی درست و حسابی نداشت از دست اون . معلم دبیرستان بود . کلی هم واسه خود عزت و احترام داشت . مامان هم می گفت در راه دین و سیاست عیبی نداره که آدم زندگی خانوادگی خود رو کمی ندید بگیره . این کمی ندید اون هم معلوم نبود چه صیغه ایه . ولی می دونستم زیاد ندید می گیره .می گفت ما باید اهداف عالیه داشته باشیم. برای خودش و من جور کرد که یک سفربریم امریکا . از این که بخوام برم امریکا خیلی هیجان زده بودم . در ایران خودم دو تا شهر اون ور تر روبه زور می رفتم ولی حالا خیلی ترقی کرده بودم . من و مامان رفتیم امریکا . شرق امریکا . رویای من این بود که برم لس آنجلسو ببینم که این همه که میگن لس آنجلسی لس آنجلسی منظورشون چیه . میگن اونجا شهر فرشته هاست . مامان می گفت شهر شیاطینه . -پس چرا پگاه جون صد ها هزار ایرانی اونجا هستند . -به خاطر فرار از دستاورد های انقلاب . چون نمی تونستند پیشرفت ها و ترقیات اسلام رو ببینند . -حالا ما برای چی داریم میریم نیویورک و شرق امریکا ؟/؟ -عزیزم محرمانه هست . تو رو هم دارم میارم اینجا که با چم و خم کار آشنا شی . باید چند نفر رو ببینم . و یک جریانات پولی رد و بدل شه وخلاصه ما از طریق مسجد مسلمانان خیلی کارا می تونیم صورت بدیم . هدف ما صدور اسلام و انقلاب اسلامی به سراسر چهان به ویژه امریکاست . این که نشون بدیم تنها راه سعادت واقعی همینه -مامان کاش چند تا دی وی دی از پیشرفت ها و ترقیات ایران می آوردیم اینجا از تلویزیون های خودمون نشون می دادند . -این پدر سوخته های شیطون همه این فیلمها رو دارند .. -خب مامان فیلم می گرفتیم نشون می دادیم که در این سی و پنج سال کلی مسجد و مدرسه ساختیم و جاده ها آباد کردیم و شهر ها آزاد کردیم -پارسا چت شده نکنه تو هم مثل بابات داری منو مسخره می کنی -به زور جلو خنده خودم رو گرفته بودم . از دست مامان بسیجی مگه می شد کس دید زد . عجب تیکه هایی بودند . زنه نیمه سکسی داشت توی خیابون می رفت -می بینی پسر! من همه اینا رو درستش می کنم . همه رو ردیف می کنم -مامان تو مال همه ای . تو خیلی ثواب می کنی .. داشتم کنایه میومدم . بابا بیچاره از بس بارش کرده بود اون یه تعارف خشک و خالی هم نکرد که تو هم بیا بریم امریکا . می گفت تو همون خونه مواظب باش که نفوذی ها نیان خونه مون یه سری وسایل و مدارکو دزدی نکنند . -مامان به نظر تو این جمعیتی که این جوری دارن تو خیابونا راه میرن و این همه مردم آزادند رو میشه واسشون انقلاب صادر کرد ؟/؟ این که نون و پنیر نیست .-چرا نمیشه عزیزم . مامان پگاه تو واسه این ملت بیچاره صبح روشنی به ار مغان میاره . خلاصه من اصلا نمی دونستم به دعوت کی اونجا هستیم . نقشه مامان چیه . چه گروههایی رو به هم ار تباط میده .. می گفت به موقعش کار ها رو به من یاد میده وتمام این کار ها به خاطر اسلام جهانیست .-مامان چرا مقنعه و چادر رو از خودت دور نمی کنی -می خوام نشون بدم که ارزشهای دینی ما خیلی والا هستند و این که زن کالا نیست که همه چیزشو بریزه بیرون .. راستی اینو هم بگم که خواهرم پری از دواج کرد ولی چون مامان منو دوست داشت و اونم شوهر داشت منو با خودش آورد . یه چند روزی بود که حس می کردم یه سری افراد مشابهی رو می بینم که در تعقیب ما هستند .. مامان خیلی راحت پول خرج می کرد و معلوم نبود این حرکات مشکوک برای چیه . ما در یک آسمان خراش یه اتاقی داشتیم که طبقه چهلم بودیم و سی طبقه دیگه هم بالا سر ما بود . یک ربع می کشید بریم . گاهی نیم ساعت . اعصاب ما خرد می شد . تازه بین راه خیلی هم وای می ایستاد . -مامان یه ماشینیه که چند روز هر جا که میریم دنبالمون میاد -می دونم پارسا حواسم هست ولی من وظیفه شرعی خودمو انجام می دم -اگه ما رو بیرون کنن چی هنوز خیلی جاها رو ندیدم . یه روز هوس کردیم که بریم طبقه هفتاد و روی پشت بودم یا همون شیروانی و از اونجا شهر رو زیر نظر داشته باشیم . البته چون آسمان خراش زیاد بود علاوه بر دور نما بیشتر آسمان خراش های دیگه رو می تونستیم ببینیم . چون ساختمانهای بلند تر از ساختمون ما هم وجود داشت . -مامان حالا که داریم میریم اون بالا کسی نیست . اینجا همه غریبه اند چرا بازم این جوری خودت رو پیچیدی . -پارسا جان ما در هر حالی باید نمایانگر فرهنگ غنی و اصیل اسلامی باشیم . .. نمی دونم چرا دلم شور می زد . دیروز در خیابون صدای تیر اندازی پلیس با گانگستر ها رو می شنیدیم و حتی چند گانگستر رو در حال فرار دیده بودیم . اولش فکر می کردیم نمایشه . . فضای طبقه بالا فضای غبار آلود و مه گرفته ای داشت ولی می تونستیم روشنی و زیبایی آسمان خدا رو ببینیم . اینجا هم سر زمین خداست . پس چرا ما میگیم مرگ بر امریکا . -مامان نفس کشیدن که برات سخت نیست -پارسا فکر کردی مامانت پیر شده ؟/؟ من سی و چهار سالمه . من تا حکومت اسلامی رو در این کشور ندیدم از دنیا نمیرم . مامان داشت کارای خطر ناکی می کرد ولی قربونش برم اگه اون مقتعه و چادرشو می گرفت و دستی به سر و بر و روش می کشید از خیلی از زنای یک من مالیده اینجا خوشگل تر بود . بودیم روی سقف طبقه آخر .. -مامان انگاری قبل از ما هم دو نفر دیگه اومدن از طبیعت لذت ببرن . دو تا از اونایی هستند که این روز ها ما رو تعقیب می کنند .مامان بیا بر گردیم -حالا خیلی دیر شده . -نگران نباش . فکر کنم اونا اومدن اینجا استراحت کنند ........ ادامه دارد ... نویسنده .... ایـــــــــــــــــــــــــــــــرانی .


شب است و ماه می‌رقصد
ستاره نقره می پاشد
من اما
ساکت و خاموشم
     
  
مرد

 
مامان من مال همــــــــــــــــــــــه ، جــــــــــــــــــــــــز مال من ۲

نگاه کن اونجا یه تشک بزرگ انداختند . شاید مال همین طبقه بالا باشن اومدن لذت ببرن . . با این حال دو تایی مون قصد داشتیم از اون فضا خارج شیم که یکی از اون سیاههای قلچماق راه خروج ما رو بست . صورتم شده بود عین میت . مادر کس خل آخرش ما رو داشت به کشتن می داد . -مامان صادرات شما کار دستمون داد . به شدت از دست مادرم عصبی شده بودم . منم مثل پدر مخالف کاراش و فکر و فر هنگش بودم . هنوز خودمو نو اصلاح نکرده و آباد نکرده می خواستیم این کس خل بازیها رو به جای دیگه هم صادر کنیم . سیاهه مامانو گرفت و منم گفتم کون لق مامان پگاه جون بسیجی .. من جون خودمو در ببرم که دیدم نشد که نشد . یکی دیگه عین گوریل انگوری اومد منو از پشت گرفت . چه جورم می خندیدند .. --پارسا نترس . شجاع باش . شعار مرگ بر امریکا سر بده . هر چه فریاد داری بر سر امریکا بکش .. نمی دونستم می خوان چیکار کنن . اینجا تنها چیزی که کم نبود کس بود و می دونستم که کس مامان دردی رو واسشون دوا نمی کنه . منو بستند و انداختند روی تشک . در ورودی رو هم قفل کردند که راه فرار نداشته باشیم . من که تکون بخور نبودم . وقتی سیاهها شلوار وشورتشونو پایین کشیده کیرشونو نشون مامان دادند تازه فهمیدم که قصدشون چیه . شایدم مامور بودند و ما رو زیر نظر داشتند ولی در هر حال مامانو انداختند رو تشک اون دست و پا می زد ولی کیرشونو به دهن مامان می مالوندند . با این که دل خوشی از این کونده بازی ها یا بسیج بازی ها نداشتم ولی هر کوفتی بود مادرم بود . حرصم می گرفت کیر سیاه یک امریکایی فرو بره توی کس سفید ایرانی ولی نمی دونم یه رفیق داشتم از بس دلش پر بود می گفت من از این که یک مرد خارجی یک زن ایرانی رو بگاد ناراحتم ولی حاضرم کیر خوک خارجی رو توی کس زن ایرانی بسیجی ببینم چون اونا لیاقتشون همینه .. گریه ام گرفته بود اون مامانم بود . جیغ می کشید . دست وپا می زد . اشهدشو گفته بود داشت می گفت که اون دنیا باید جواب پس بدین .. دهن منو باز کرده بودند . اون بالا مگه کسی صدای آدمومی شنید ؟/؟-مامان بیچاره شدیم . دیدی بهت گفتم ؟/؟ اون وقت تو می خوای برای این دیوانه های زبون نفهم انقلاب صادر کنی . اصلا در کشور ما همچین چیزی وجود داره که بخوای صادرش کنی ؟/؟ -پسرم کفر نگو . سرت رو بگیر اون ور . مادرت مبارزه درد ناکی رو پیش رو داره .. -مادر تحمل کن .. -من دارم جهاد خودمو انجام میدم ولی تجاوز درست نیست . سرتو اون ور بگیر پارسا . ولی دلم طاقت نمی گرفت . باید می دونستم که چه بر سر مامان میاد .. مامان رو به زور لختش کردند . چادر و مقتعه رو از سرش کشیدن . اونو انداختند رو تشک کنار من . معلوم نبود اینا دیگه کی بودند . -پارسا نگران نباش . این آزمایش الهی بر سر راه اهداف عالیه ماست . برای پیروزی اسلام باید جنگید .. کیر این دو تا سیاه مثل کلفت ترین بادمجونا بود به همون سیاهی اگه بگم بیست و پنج سانت رو رد کرده بود اغراق نگفتم . مامان همین جور داشت حرف مفت می زد که یکی از اون سیاهها که اسمش بود جیم و از همدیگه رو صدا کردن متوجه شده بودم کیرشو مالید رو لبای مامان . پگاه جون لباشو بسته بود ولی سیاهه دستاشو دور گردن مامان طوری حلقه زد و گلو شو فشرد که دهن مامان بی اختیار باز شد و کیر رفت توی دهنش . مامانو کاملا لختش کرده بودند . اندام سفید و سینه های درشت اون هیکل هفتاد کیلویی و متناسب مامان می دونم که دل سیاهها رو برده . ولی احتمالا اونا باید در گروه مخالف ما قرار می داشتند و هدف فقط کس کردن نبوده . با همه اینا اونا داشتند لذت می بردند . جک رفت زیر مامان . زبونشو گذاشت روی کوسش . من هم با این که از تماشای این صحنه و شکست یک بسیجی لذت می بردم ولی داشتم دیوونه می شدم . هر چی باشه اون مادرم بود . ولی کاری از دستم بر نمیومد .می خواستم سرمو بگیرم به طرفی دیگه . چشامو ببندم سیاهها هم خودشونو کاملا بر هنه کرده بودند . یه بادی هم میومد . مامان از دست و پا زدن خسته شده بود . صورت سفید و کشیده و ابروهای کمانی مامان با اون چشای بسته اش اونو خیلی خوشگل تر کرده بود . زیر لب ورد می خوند . جک از زیر جک زد و کیرشو فرستاد توی کس مادرم . کس مامان نه درشت بود نه ریز . ولی روی کس یه ورم خوشگلی داشت . رون پای مامان خیلی تپل بود . مامان زیر لب داشت دعا می خوند .نمی دونم صبر می خواست تا از نظر روحی آماده شه یا یک نیرویی می خواست که این دو تا کیر رو تحمل کنه .. -مامان من بمیرم و تو رو این جوری نبینم -پسرم اگه بلایی سرم اومد تو این نهضت روادامه بده . نشون بده که انقلاب ما زنده هست . -مادر تو زنده می مونی ولی به خاطر تو هر کاری می کنم . -خاطرم آسوده شد . حالا بهشت رو با همین جفت چشام می بینم -مامان مطمئنی چیز دیگه ای نمی بینی ؟/؟ آخه جلو چشاته .. -.. کیر کلفتی که از دهن پگاه جون اومده بود بیرون حالا بین دو تا سینه هاش قرار داشت -نههههههه کثافتا ولم کنین . ولی کیر یکی رفته بود وسط سینه هاش .. -مامان تو که انگلیسی ات بد نیست . یه چیزی بگو که وجدان اونا تحت تا ثیر قرار بگیره . مامان تو که توی ایران بوده و روضه می خوندی همه اشک از چشاشون جاری می شد-پسرم اونجا صحرای کر بلا بود اینجا دیار یزیده -مادر فرشته من ! مگه نمی خواستی کویرو صحرای کربلا رو به اینجا صادر کنی .. -هر کاری وقت می بره . -مامان من طاقت ندارم .. -پسرم تو هم که می بینی من چه جوری طاقت بیارم . یکی از کیر ها به چه سرعتی می رفت توی کوس مامان .. پگاه جون همچین جیغی می کشید که من داشتم از حال می رفتم . از اون زیر حواسم به کیر سیاه برق انداخته جک بود که کس مامانو جک زده بود داده بود بالا . خیسی کس مامان روی کیر جک یه حالت روغنی بهش داده بود -مامان من انگلیسی ام خوب نیست وگرنه چند تا لیچار نثار این سیاه پوستهای مستضعف می کردم . -عزیزم مطمئنی هیچی نمی دونی .. آره مامان . فقط می دونم فادر و مادر به پدر و مادر می گن چند تا کلمه که مدرسه راهنمایی یاد گرفته بودم یادمه . دبیرستانو که با تقلب اومده بودم بالا .. .. اینو که گفتم مامان همچین شروع کرد سرشون داد کشیدن که اصلا حالیم نمی شد با چه زبونی داره صحبت می کنه ......... ادامه دارد ... نویسنده .... ایـــــــــــــــــــــــــــــــرانی .


شب است و ماه می‌رقصد
ستاره نقره می پاشد
من اما
ساکت و خاموشم
     
  
صفحه  صفحه 33 از 125:  « پیشین  1  ...  32  33  34  ...  124  125  پسین » 
داستان سکسی ایرانی

داستان های پیوسته و قسمت دار سکسی


این تاپیک بسته شده. شما نمیتوانید چیزی در اینجا ارسال نمائید.

 

 
DMCA/Report Abuse (گزارش)  |  News  |  Rules  |  How To  |  FAQ  |  Moderator List  |  Sexy Pictures Archive  |  Adult Forums  |  Advertise on Looti
↑ بالا
Copyright © 2009-2025 Looti.net. Looti Forums is not responsible for the content of external sites

RTA