انجمن لوتی: عکس سکسی جدید، فیلم سکسی جدید، داستان سکسی
داستان سکسی ایرانی
  
صفحه  صفحه 42 از 125:  « پیشین  1  ...  41  42  43  ...  124  125  پسین »

داستان های پیوسته و قسمت دار سکسی


مرد

 
دیگه نمیخوام بچه مثبت باشم//۱
تازه دانشگاه قبول شده بودم . تا اون زمان نه خبری از دوست دختر بود نه سکس . 1 هفته مهلت داشتم که برم مشهد تا کارهای ثبت نامم رو ردیف کنم . صبحش رفتم یه بلیط به سمت مشهد گرفتم . اوتوبوس بعد از ظهر حرکت میکرد . تا حالا نشده بود که بخوام تنهایی سفر کنم . به همین خاطر یکم هیجان و یه خورده هم میترسیدم .مامانم تو جمع کردن وسایل کمک کرد و بازم شروع کرد به اون نصیحت های مادرانش . که همیشه تظاهر میکردم دارم گوش میدم . راستش دیگه خسته شده بودم از این همه بچه مثبت بازی . دوست داشتم یکم هیجان تو زندگی داشته باشم
به همین خاطر مشهد واسه دانشگاه انتخاب کردم . تا بتونم کمی راحت تر باشم.



بعد از ظهر شد . . بعد از خداحافظی با خانواده حرکت کردم. تو راه داشتم به این فک میکردم که اگه بتونم خونه داشجویی بگیرم خیلی خوب میشه . ولی باید میرفتم خونه عموم. عموم تنها با زنش زندگی میکردن – خب دوسش داشتم ولی خیلی کسل کننده بودند . رسیدم ترمینال . اوتوبوس رو به هر بدبختی بود پیدا کردم . کنارم یه جوون هم سن و سال های من بود . پسر باحالی بود . شاداب و خنده رو . مثه اینکه میخواست وسط راه پیدا شه . راستش اسم یه شهرستانی اورد ولی الان یادم نیست . واسه شام نگه داشتن . پسره بهم گفت بریم یه ساندویچ بزن که خیلی گرسنمه . منم که مادرم برام شام گذاشته بود . روم نشد بگم نه نمیام من غذا دارم . فک کردم الان بهش بگم بهم میخنده


رفتیم ساندویچ بخوریم . بعد از اوردن ساندویچ پسره بهم گفت پشت سرتو نگاه کن ببین چه تیکه ای . من نگاه کردم . یه دختر زیبا و که اونم داشت ساندویچ میخورد . با گوشیشم بازی میکرد . پسره بهم گفت گوشیت بلوتوث داره . گفتم اره واسه چچی میخوای ? گفت میخوام واسش بلوتوث بفرستم !!!گفتم ول کن بابا کی به من تو پا میده . گفت میخوام یکم فقط بخندیم و اسکلش کنیم .منم بهش گوشی رو دادم . گفت عکس سوپر داری ؟ گفت اره تو یه پوشه است . بهش گفتم از کجا میخوای بفهمی که اسم بلوتوث چیه ؟ گفت بالاخره یکی رو انتخاب میکنم . این دخترا همش اسم های مسخره
و لوس میذارن . داشت حرف میزد که گفت بیا پیداش کردم . رفتم بغل دستش نشستم و دیدم اره یکی رو به اسم زهرا پیدا کرده . براش فرستاد . ولی اصن اکسپت نمیکرد . چند بار امتحان کرد تا بالاخره شد . اینقدر که خوشحال شدیم بلند خندیدم . همه داشتن ما رو نگاه میکردن . سریع خودمون رو جمع و جور کردیم و رفتیم تو تا تو اتوبوس بشینیم . ولی دختره عادی رفتار میکرد .پسره هی میگفت وای ببین عجب کونیه. من بهش میگفتم ساکت میشنوه ولی انگار که نه انگار .بالاخره بیخیالش شدیم . رفتیم بخوابیم . پسره رفت با راننده صحبت کرد که یه جایه خاصی پیادش کنه . من بیحال افتاد رو صندلی . اینقدر خسته بودم که سریع خوابم برد. نمیدونم چقدر گذشت که دیدم یکی دارم صدام میکنه . دیدم بغل دستیم همون پسره هست میگفت که باید همین جاها پیاده شه . همه جاتاریک تاریک بود . همه هم خواب بودن . باهاش خداحافظی کردم . پا شدم که برم اب بخورم همه خواب بودن مثه جنازه ها . حتی وسط صندلی ها هم خواب بودن . ابم رو خوردم و داشتم برمیگشتم که دیدم یه زن میانسال حدود 40 -45 ساله بیداره . من بی اعتنا برگشتم و رفتم تا رو صندلی ام بخوام . خوشحال بودم که پسره رفته منم الان2 تا صندلی دارم تا روش لم بدم .داشت خوابم میبرد که حس کردم یکی داره نزدیک میشه . نگاه کردم دیدم که همون خانم است که بیدار بود . اومد یه سلام کرد و نشست کنارم . اولش در هوا و که نمی تونه تو اتوبوس بخوابه حرف میزد .
بعدش پرسید که چرا دارم میرم مشهد منم کل ماجرا براش تعریف کردم . من ازش پرسیدم که شما چرا دارینن مشهد که گفت داره واسه یه سخنرانی میره مشهد . منم کلی تعجب کردم . بهش گقتم که چه سخنرانی . -گفت که درمورد روابط خانوادگی از این حرف ها مشاوره میده .-راستش واسم عجیب بود که چرا اومده داره با من صحبت میکنه که یعدفه خودش گفت که اون پسره که باهات بود دوستت یا فامیلته ؟ منم گفتم نه تازه باهاش اشنا شدم . بعدشم مثه مادر ها شروع کرد به نصیحت کردن منم که خوابم میومد و اص به حرفاش توجه نمیکردم . داشت میگفت که نباید به هرکس اعتماد کرد از این حرف ها . منم تو دلم داشتم فحش بهش میدادم که یعدفه یه چیزی گفت که جا خوردم – گفت : دیدم چجوری به اون دختره بدبخت گیر داده بودین و میخواستین براش بلوتوث بفرستین . منم مونده بودم چی بگم گفتم شما از کجا فهمیدید ؟ گفتش : چون بلوتوثه واسه من اومد . واااااای داشتم از خجالت اب میشدم . گفتم مگه اسم بلوتوث شما چیه ؟ میخواستم امتحانش کنم ببینم داره راست میگه ؟ گفت زهرا




من گفتم که من اصن تو فاز این حرف ها نیستم . اون پسره داشت خیلی اصرارمیکرد . خانمه که دیگه اسمشو میدونستم زهرا هست گفت اره منم چون میدونستم پسری خوبی هستی اومدم و دارم باهات الان حرف میزنم . بهم میگفت که کارش همینه در مورد روابط بین دختر و پسر . منم ساکت بودم هیچی نمی گفتم . بهم میگفت اره باید مراقب باشی تو سن خیلی خطرناکی هستی . هزار تا خطر تهدیدت میکنه . چون خام هستی نباید گول این چیزها رو بخوری . منم بهش گفتم که اصلا اگه به چیزی نیاز نداشته باشه چرا باید دنبالش باشه ؟ اونم گفت اره درسته ولی از راه منطقی و قانونی . بهم گفت امروزه سکس خیلی داره جووون هایه ما رو از راه بدر میکنه . سطح توقع های مردم رو بالا میبره . تا گفت سکس یه جوری شدم . نمی دونم چرا ولی خیلی احساس راحتی باهاش میکردم بهش گفتم مثلا من الان نیاز جنسی دارم چجوری باید رفعش کنم . دیدم یکم خودشو جمع جور کرد. فک کنم یه جورایی ترسید . بهش گفتم ببخشید نباید اینو میپرسیدم . فهمید که منظور خاصی ندارم . بعد گفتش نه اشکالی نداره .ادامه دارد
بودی تـــــــو تو بغلم

گردنت بود رو لبم
     
  
مرد

 
دیگه نمیخوام بچه مثبت باشم //۲ و پایانی
گفتش مشکل شما جووون ها باید خودتون رو سرگرم کنید . برید کلاس های مختلف . برید سراغ ورزش . برید سر کار . بیکار بودن شهوت انسان رو زیاد میکنه بعدش گفت الان مطمنم تو گوشیت پر از فیلم های مسعجن هستش . که منم گفتم نه بابا . من رو به این حرف ها چیکار. گفت پس اون عکسه از کجا اومده . منم گفتم فقط همون یکی بودش . یعدفه گوشی رو برداشت و گفت اگه راست میگی رمز گوشیتو بگو تا ببینم . دیدم خیلی داره ضایع میشه بهش رمز ر گفتم . از به طرف دیگه مطمن بودم که نمی تونه فیلم ها رو پیدا کنه . رمز رو گفتم . هی بهش میگفتم بابا ندارم الکی نگرد . . یعدفه گوشی رو جلو صورتم گرفت این چیه ؟؟؟ وای یکی از فیلم سوپر ها رو اورده بود . منم عصبانی شدم بهش گفتم میشه بس کنی . ای همه جووون دارن کیف و حالشون رو دارن میکنن چرا اومدی گیر دادی به من ؟ گفت : خیله خوب داد نزن همه رو بیدار میکنی – گوشی رو پرت کرد طرفم و رفت سرجاش.
من دوباره گرفتم دوباره خوابیدم . ولی نمی تونستم خوابم ببره . همش تو فکر زهرا بودم – ناراحتش کرده بودم . یعدفه یه فکری به سرم زد . رو یخ فایل کانتک براش نوشتم که معذرت میخوام و براش با بلوتوث فرستادم . دیدم اونم همین کارو کرد و نوشته بود نه ناراحت نشدم من فقط میخواستم کمکت کنم . من دوباره براش نوشتم که مشکل من با این چیزها حل نمیشه . نوشت که مگه چه مشکل داری ؟ نوشتم که مشکل مثبت بودن – دیگه هیچی نفرستاد فک کردم که ناراحت شده . منم گرفتم خوابیدم – 2 یا 3 ساعت نگذشته بود که دیدم راننده با اون صدای نکره اش داره داد میزنه – مونده بودم که چیکار شده – گیج خواب بودم که راننده اومد گفت پاشو برو بیرون که میخوام در هارو ببندم تازه فهمیده بودم که واسه نماز نگه داشتن . . بعد از 20 دقیقه برگشتیم تو اوتوبوس اصن خبری از زهرا نبود – بیرون رو نگاه کردم دیدم داره میاد – یه خانم قد بلند چادری – شبیه خانم مدیر هابود – مهربانی محبت تو صورتش داشت داد میزد – اومد بالا یه خنده کرد و رفت نشست سرجاش . دیدم با یه کیف داره ور میره – من خیلی خوابم میومد – میخواستم بخوام ولی مرده جلویی داشت تخمه میخورد . صداش تو گوشم داشت میپیچید ....



بهش گفتم داداش فوتبال هنوز تموم نشده ؟ یه نگاه چپ چپ کرد و دست از سر اون تخمه برداشت . من داشتم چرت میزدم که چراغ هارو خاموش کردن منم گرفتم خوابیدم . هنوز چند دقیقه ای نگذشته بود که احساس کردم که یکی اومد کنارم نشست چشمامو باز کردم دیدم زهراست . بهش گفتم چیه بازم میخوای نصیحت کنی ؟ گفت نه میخوام مشکلت رو حل کنم . چادرشو انداخت روم و با دستش زیپ شلوارمو باز کرد . گفتم چیکار میکنی . گفت ساکت باش . چشماتم ببند . منم دیدم اوضاع داره خراب میشه هیچی نگفتم . زپم رو باز کرد و کیرم رو گرفت تو دستش . بعد یکم کرم بهش زد فهمیدم اون لحظه که داشت باکیفش ور میرفته دنبال کرم بوده .شروع کرد با کیرم بازی کردن. منم چشمامو رو بسته بودم داشتم کیف میکردم . تو حال خودم نبودم . دو دسته داشت کیرمو میمالید . اصن تو خال خودمو نبودم . کرم لیز کرده بود کیرمو راحت داشت هی دستاشو بالا پایین میکرد . بهش گفتم بخورش لعنتی . یعدفه زد تو گوشم که خفه شو . همین کارم که دارم میکنم از سرت زیاده . . هیچی نگفتم میترسیدم همینم از دست بدم . داشت با کیرم ور میرفت که یعدفه یه فکری به سرم زد گوشی رو برداشتم اروم شروع کردم ازش فیلم گرفتن از صورتش فیلم گرفتم .اصن حواسش نبود – خودشم حشری شده بود . یه چند دقیقه ازش فیلم گرفتم و خاموشش کردم . دوباره چشمامو بستم . تو افکار شیطانی ام بودم که داشت ابم میومد .بهش گفتم دارم ابم مباد سریع دستمال برداشت و ابم رو ریخت روش . هیچی نگفت و رفت .منم ولو شدم خوابم برد . صبح شده بود بیدار شدم دیدم هرا بیداره ازش خجالت مکشیدم . یاد فکر شیطانی ام افتادم . فیلم رو براش فرستادم اما اصن حواسش به گوشیش نبود به هر بدبختی بود متوجه اش کردم . دوباره براش فرستادم . کامل که شد دیدم قرمز شد . سریع اومد کنارم و گفت این بود جواب محبتم . منم گفتم شمارتو بده حرف زیادی نزن . پا شذ رفت سرجاش . منم همش حواسم به گوشیم بود تا بلوتوث کنه . نه خبری نبود .



رسیدیم مشهد داشتم ساکم رو بر میداشتم که اومد ظرفم یه کاغذ بهم داد . شماره اش رو بهم داده بود . منم شماره سیو کردمو پشتش نوشتم مثه سگ میکنمت . پرت کردم طرفش . برش داشت . دیگه نگاهش نکردم . رفتم دنبال کار دانشگاه . کارهام تقریبا تموم شده بود داشگاه 10 روز دیگه شروع میشد . منم تصمیم گرفتم که برگردم شهرمون . تو اتوبوس به شماره اس دادم سلام – نوشت سلام – براش نوشتم خوبی زهرا خانم ؟ نوشت :: اخرشو بگو چی میخوای؟ منم نوشتم سکس – نوشت نمیشه – نوشتم چرا شوهر داری گفت نه ولی نمیشه – گفتم تو هم نیاز داری منم نیاز دارم چرا نشه ؟ هیچی نفرستاد – اس دادم گفتم کجا زندگی میکنی نوشت تهران . انگاری تو کونم عروسی بود . گفتم کی برمیگردی ؟ نوشت اخر هفته چرا؟ نوشتم میخوام بخورمت . دوباره نوشت نمیشه نوشتم مگه تو نیاز نداری ؟ دلت کیر نمیخواد . میخواستم حشریش کنم . نوشت چرا ولی نمیشه . نوشتم چرا؟ نوشت من از تو بزرگترم . منم نوشتم وقتی فیلمتو پخش کردم اونوقت میفهمی . دوباره هیچی نفرستاد . نوشت تو اصن جایی سراغ داری که حرف مفت میزنی ؟ راست میگفت : نوشتم تو اوکی رو بده شده تو خیابونم شده میکنمت . اون شب دیگه هیچی نفرستاد . شد اخر هفته . منم تو این مدت هی بهش زنگ و اس میدادم تا یادش نره . جمعه بود که ازش خواستم همدیگه رو ببینیم .تو یه پارک قرار گذاشتیم . خوبی این بود که هیچکی به ما شک نمیکرد چون سن زهرا بیشتر از من بود . رسیدم پارک دیدم داره دست تکون میده . رفتم جاش . شروع کردیم به صحبت کردن . گفت که یه مادر پیر داره که به خاطر اون ازدواج نکرده. و تنها زندگی میکنه . میگفت خواهر برادراش همه ازدواج کردن . منم گفتم پس وقتی سفر میری چیکارش میکنی ؟ گفت خواهرم میاد ازش مراقبت میکنه . چون مادرش حتی نمی تونه راه بره . منم بهش گفتم پس چرا از من سراغ مکان میگیری ؟ گفت کجا ؟ گفتم خونه خودتون . گفت مامانم چیکار کنم؟ گفتم که هیچکار ما میریم تو اتاق کارمون رو میکنیم . هیچی نگفت . بهش گفتم فیلمی که ازت دارم یادت نره . بیچاره گفت باشه بذار فک کنم . بهت خبر میدم . میخواست خداحافظی کنه که بره من از پشت یه انگولش کردم . دوباره زد تو دنده لج بازی که نکن بیشعور کسی میبینه . منم راهم رو کشدیم رفتم . شب بود که اس ام اس داد فردا صبح ساعت 9 بیا این ادرس هروقت رسیدی زنگ بزن در رو باز کنم . وای باورم نمیشد فردا اولین سکس م رو قراره بکنم . فرداش بیدار شدم دوش گرفتم و اماده شدم که برم به همون ادرس . مادرم امدومد گفت کجا کجا ؟ گفتم میخوام برم مدرک دیپلمم رو بگیرم . زدم بیرون . رسیدم به همون ادرس . زنگ زدم بهش دیدم در باز شد . رفتم بالا . دیدم در یه خونه بازه رفتم . دیئم زهرا ایستاده میگه سریع بیا تو برو تو اتاق .



من رفتم تو اتاق تو راه مادرشو رو دیدم که خوابه . تو دلم گفتم حاج خانم پاشو که دخترت میخواد پاره شه . . رفتم تو اتاق . دستام داشت میلرزید . زهرا اومد . بهش گفتم نمی خوای پذیرایی کنی . که زذ زیر گریه .اشکاشو دیدم یه لحظه از خودم بدم اومد گوشی رو برداشتم رفتم سمتش دادم دستش گفتم خودت پاکش کن . گوشی رو سریع گرفت و فرمت کرد . دادش بهم . بهش گفتم خیالت راحت شد ؟ من رفتم خداحافظ . رفتم سمت در که دیدم از پشت دستاشو انداخت رو کمرم . برگشتم یه نگاه کردم بهش . گفت تا قبل از امروز دلم نمیخواست باهات سکس کنم ولی الان باید جرم بدی . اینو که گفت مثه وحشی ها شروع کردم لباشو خوردن وای چقدر خوب بود . زبونشو میمکیدم . لبامو جدا کردم نگاه بهش کردم چشماش برق میزد .هلم داد روی تخت . شلوارم کشید پایین . از روی شرت کیرمو میمالید . بهش گفتم بخورش لامصب . کیرمو در اورد . وای چقدر بزرگ شده بود . تا حالا خودم ندیده بودم . یکم نگاهش کرد و بعد شروع کرد به لیس زدن . با یه دستشم داشت تخمامو ناز میکرد . یعدفه ای کامل کردش تودهنش . شروع کرد ساک زدن . خیلی حال میداد . داشتم حال میکردم که ابم اومد. همش ریخت تو صورتش . یکم چپ چپ نگاهم کرد گفت مسخره کردی خودت رو . پس من چی ؟ من که حال صحبت کردم نداشتم گفتم چشم چقدر غر میزنی . بعذ از چند دقیقه دیدم شروع کرد دوباره به کیرمو خوردن . مور مورم میشد ولی دوباره حشری شذم . هلش دادم عقب سریع روسری و مانتوشو باز کردم . تی شرتشو در اوردم . کرست نبسته بود . شروع کردم به خوردنش . وای چقدر حال میداد . درسته که کوچیک بود ولی کیف دنیا داشتم میکردم . زهرا بهم گفت بسه دیووونه ام کردی کیرتو تو کوسم میخوام . منم تعجب کردم گفتم مگه پرده نداری گفت نه خودم زدم . منم سریع شلوارشو کشیدم پایین . جووون شرتم نپوشیده بود . تا حالا کس از نزدیک ندیده بوودم . مونده بودم چیکار کنم . هی بهش دست میزدم که زهرا هلم داد رو تخت و نشست رو صورم. بی اختیار کوسش تو دهنم بود خیس خیس بود . شروع کردم به خوردنش کس سفید و بی مو زهرا همچی میخوردم کردم که دادش بلند شده بود – پا شد برعکس شد . کوسش تو دهن من و کیر من تو دهن زهرا .



با زبونم سوراخش رو پیدا کردم هی زبونم رو میکردم تو کوسش که پا شد گفت من دیگه طاقت ندارم . اروم اروم نشست رو کیرم – کامل رفت تو کوسش . وای فک میکردم کیرم لای دیوار گیر کرده و یکی داره روش اب جوش میریزه – یه نگاه به زهرا کردم دیدم داره لبشو گاز میگیره . مو هاش ر ریخت تو صورتش و شروع کرد به بالا پایین شدن . اینقدر اینکار رو کرد که خسته شد . بهم گفت حالا نوبته تویه . من به حالت سگیش کردم کیرم و کردم تو کوسش . شروع کردم به تلمبه زدن . از اون نما خیلی کونش خوش فرم شده بود با دست محکم میزدم در کونش . خود زهرا هم هی جلو و عقب میرفت . خیس عرق بودیم هر بار که کون زهرا می خورد به بدنم صدای شالاپ شلوپ بلندی به میشد . کیرمو در اورد کرد تو دهنش . شروع کرد به ساک زدن . کیرم که خوب خیس شد . دوباره برگشت بهش گفتم بازم سگی؟ گفت نه دیدم پاشو اورد بالا منم پاشو گرفتم . اروم کردم تو کوسش . چند دقیقه همینطور بی حرکت وایستادم میخواستم خود زهرا ازم خواهش کنه که تلمبه بزنم – همینطور شد هی میگفت تلمبه بزن دیگه مردم .



من شروع کردم به تلمبه زدن . مثه وحشی داشتم تلمبه میزدم که صداش اخ در امد دهنش رو گرفتم وبا اون یکی دست میزدم در کونش . کونش قرمز قرمز شده بود . کیرمو در اوردم و به کوسش میمالیدم خیلی حال میداد تا اینکه ابم اومد . همشو ریخت رو صورتش
بعدش باهم رفتیم دوش گرفتیم . زیر دوش بهش گفتم دوست دارم میخوام زنم باشی . اونم گفت چرا که نه

پایان..به قلم فرزین
بودی تـــــــو تو بغلم

گردنت بود رو لبم
     
  
مرد

 
دردام خیــــــــــــــــــــــــــــانت ۱

وقتی بهم گفت که ما سه نفری میریم تا یکی دوشب مجردی رو با هم خوش بگذرونیم خیلی خوشخال شده بودم . من و سمانه وسمیرا دوستان دوران دانشگاهی هم بودیم . اونا دخترای شیطونی بودند و من آروم . سمانه شوهرش خیلی پولداربود و یه ویلا در نوشهر داشت که بهمون گفت آخر هفته ای رو میریم اونجا . اون دو تا خطشون با هم می خوند ..وقتی که اولین باردردوران مجردی اونا رو با هم تنها در منزل سمانه دیدم که دستشون لاپای همدیگه بوده و دارن با هم ور میرن از این حرکتشون خیلی بدم اومد .. با هم ور می رفتند . خیلی از این کارشون چندشم شد ولی اون روز نه تنها جلو من لخت شدن و لز کردند بلکه تاحدودی در اون جلسه و بعدش به طور کامل منو در دفعات بعد با خودشون هماهنگ کردند . سه تایی مون بد جوری به هم عادت کردیم . بعد از از دواج دیگه دور این کارو قلم کشیدم .با هم فارغ التحصیل شدیم .. و بعدش به نوبت یکی یکی از دواج کرده بودیم . حالا هم موقع رفتن به ویلای شمال بهشون گفتم دخترااگه بخواین از اون کارا کنین من نمیام .. دوتایی شون به من قول دادن از این خبرا نیست و فقط می خواهیم یه حال مجردی کنیم . یه بساط چای و قلیون و از این حرفا .. هر سه تامون بیست و هفت سالمون بود و در این دو سالی که از از دواجمون می گذشت بچه نخواستیم .. من به قول اونا اعتماد داشتم . از این که بعد از از دواج بخوام لز کنم حس می کردم که در حق شوهرم خیات کردم . اوایل بعد از ظهر پنجشنبه بود که رسیدیم به نوشهر . یک شهر زیبای ساحلی و در اواسط بهار .. هنوز برای شنا مناسب نبود .. تازه ویلا با دریا فاصله داشت . اما من از تماشای زیبایی ها و سر سبزیهای شمال لذت می بردم . چند ساعت بعد سه تا پسر که سن و سالشون تقریبا هم اندازه ما نشون می داد اومدند به ویلا . سه تا پسری که همکلاسای زمان دانشگاه ما بودند .. که با منم سلام علیکی داشتند . . دستشونو خونده بودم . سمانه رو به گوشه ای کشیدم و گفتم ببینم اینا از فک و فامیلاتن که دعوتشون کردی ؟/؟ من نیستم . بر می گردم تهرون ...ولی می دونستم بی فایده هست .. پشیمون شده بودم . راه بر گشن نداشتم . کارد بهم می زدی خونم در نمیومد .-ببینم اگه برام نقشه ای چیده باشین حالتونو می گیرم . جیغ می کشم همه رو خبر دار می کنم که اینجاشده جنده خونه . پسرای پررو خجالت نمی کشن که هوس زنای شوهر دارو کردن؟/؟ -اونا تقصیری ندارن . من ازشون خواستم که بیان . رفتم به اتاقی که یک در پشتی هم داشت و بدون این که اونا رو ببینم می تونستم برم محوطه رو بگردم . فضای سرسبزی رو که باغ مرکباتش زیبا تر از قسمتای دیگه بود .. شامو که خوردم بازم رفتم تا واسه خودم بگردم . حتی از شنیدن صدای خنده هاشون چندشم می شد . جنده ها ..کثافتا .. پسرای پررو و از خود راضی .. این سه تا پسر اون وقتا هم خیلی به خودشون می نازیدن ولی من آدم حسابشون نمی کردم . دیگه از تماشای زیبایی های طبیعت و ماه و ستاره و شب آرام خسته شده بودم .. اومدم به اتاقم که بخوابم .. اون پنج تا رفته بودند به محوطه پذبرایی .. بوی قلیون خفه ام کرده بود . با این که قبلا می کشیدم ولی دو سالی بود که ترکش کرده بودم . سهیل وداود وامید این سه تا پسر دیوونه ای بودند که داشتند با سمانه و سمیر حال می کردند دیگه باید دوستی خودمو با این بی بند و بار ها قطع می کردم . کاش بر می گشتم . صدای ناله ها و جیغ و داد های اون پنج تا نشون می داد که کارشونو شروع کردن .. سمانه : بچه ها یواش تر .. این سیما اگه بیدار شه ناراحت میشه . حساسیت داره .. سمیرا : پس می خواستیم بریم یه اتاق دیگه -جا تنگه . سهیل : درعوض شما دخترا گشادین سمیرا : بی ادب گشاد ننه ته .. پنج تایی با هم کل کل می کردند و یواش یواش کنجکاو شدم به این که ببینم اونا که شوهر دارن چه جوری با چه تمایلی خودشونو در اختیار مردای غریبه میذارن . به اندازه دو سه سانت طوری که بتونم اون کانون عملیات رو زیر نظر داشته باشم در رو باز کردم . هر پنج تاشون کاملا مشخص بودند . کف هال ولو شده بودند . هیچی هم تنشون نبود . حالم داشت بهم می خورد از دیدن کیرپسرا و تن لخت زنا که یه روزی با هم لز می کردیم . سهیل و داود رفتن سراغ سمانه .. داود : بهتره سیما رو بیدارش کنیم دستمون جور شه -بچه ها گفتم دست از سرش و دارین . خودم جور سیما رو می کشم . سمیرا : منم کمکت می کنم . تنهات نمیذارم . .... ادامه دارد .............نویسنده ............. ایرانی .

شب است و ماه می‌رقصد
ستاره نقره می پاشد
من اما
ساکت و خاموشم
     
  
↓ Advertisement ↓
مرد

 
دردام خیــــــــــــــــــــــــــــانت ۲

فکر کردی رفیق خوب به کی میگن . تازه من و تو مثل خواهریم واسه هم . سهیل و داود دو تایی شون چسبیدن به سمانه . اونو رو هوا بلند کردند و بدون هیچ مقدمه ای یکی کرد توی کونش و یکی دیگه هم فرو کرد توی کسش . ..از این بر نامه ها رو من قبلا در فیلمها دیده بودم . از اون طرف هم امید رفته بود سراغ سمیرا .. اون دو تا با ماچ و بوسه شروع کرده بودند . با اعضای بدن هم ور می رفتند .. بالاخره اونا هم به فینال کار رسیدند .. نمی تونستم صحنه ها رو نگاه کنم .. نمی دونستم واسه چی .. شاید اونو خیانت در حق شوهرم می دونستم . شاید لجم گرفته بود . شایدم خوشم میومد و می ترسیدم از خودم و از دوستام و از وجدانم خجالت می کشیدم . رفتم چشامو بذارم رو هم خوابم نگرفت . ولی باید می خوابیدم . باید چشامو می ذاشتم رو هم . عادت داشتم شبا لباسام همه رو در آرم و با یه شورت برم بغل شوهرم و اونم همونو واسم درش بیاره . چقدر دلم هوا و هوس اونو کرده بود . با همون عادت هر شبم چشامو گذاشتم روی هم .. تو خواب خواب یه مرد غریبه رو می دیدم که اومده سراغم داره لختم می کنه . من جیغ می کشم . میگم شوهر دارم ولی یواش یواش راضی میشم لذت می برم .. چشامو باز کرده بودم . خیس عرق شده بودم .. بد جوری غرق هوس بودم ولی نمی خواستم با اون سه تا پررو باشم .. دوباره خوابم برد .. این بار در خواب حس کردم که دستای یکی روی باسنمه و دو تا دست دیگه داره با کمرم ور میره .. واااااییییییی بازم یه خواب دیگه .. دوست داشتم این خوابو ببینم . نباید حواسمو می بردم جای دیگه که بیدار شم . دلم می خواست این خواب ادامه داشته باشه حداقل به این صورت لذت ببرم .. ولی خیلی طبیعی به نظر می رسید .. -داود فکر می کنی بیدار شه چیکار می کنه -مگه ندیدی چه جوری توی خواب ناله می کرد . اون بد جوری حشری شده . باید کیر درمانی شه وگرنه افسردگی می گیره ..سمانه هم پیداش شده بود -پسرا برین گم شین -هیس یواشتر بیدار میشه شما دو تا دخترا برین گم شین . بهتون قول میدم اونو طوری بیارم توی خط که همیشه یک پای شما در سفر هاتون باشه . -اگه بتونی که عالی میشه هفته دیگه بازم میاییم -البته اگه شوهراتون بهتون اجازه بدن .. منو با سه تا مرد تنها گذاشتند . می خواستم پا شم در رم . واقعا شرم آور بود . دلم نمی خواست . ولی دستای اونا روی بدنم قرار داشت .. امید : فکر می کنی هنوز خوابه یا خودشو زده به خواب .. داود : نمی دونم . ولی من خیلی زود متوجه میشم . نمی خواستم بفهمن که من بیدارم ..ولی اگه منو می کردند چی . اون وقت مجبور بودم بیدار شم . شاید دست از سرم بر دارن . بهتره صبر کنم ببینم چیکار می کنن . داود خیلی آروم شورتمو پایین کشید . با این حرکتش یاد خونه ام افتادم . کف دستشو گذاشت لای پام . برای لحظه اول حالم داشت بد می شد از این که دستی بیگانه رو روی کسم حس می کردم . ولی این حس بیگانگی لحظاتی بعد با لذت محو شده بود . حتما خیسی کس منو دیده . الان صداش در میاد و میگه که داره حال می کنه . من نباید نشون بدم که خوشم اومده . نباید نشون بدم که دارم لذت می برم . اونا دارن منو مث گوشت قربونی بین خودشون تقسیم می کنن و ازم کاری بر نمیاد . این نباید درست باشه . سهیل : خب داود خان جناب کارشناس نظر شما چیه .. -بچه ها این ظاهرا خوابه . گناه داره . بهتره دست از سرش بر داریم . بهتره برای یک بار هم که شده وجدان داشته باشیم .. نمی دونم چرا وقتی که داشت این حرفو می زد من ناراحت شده بودم . انگاری دلم می خواست که بمونن . می خواستم یه تکونی بخورم و متوجهشون کنم که بیدارم ولی اونا خیلی زرنگ تر و پررو تر از این حرفا بودند . .... ادامه دارد .............نویسنده ............. ایرانی .

شب است و ماه می‌رقصد
ستاره نقره می پاشد
من اما
ساکت و خاموشم
     
  
مرد

 
دردام خیــــــــــــــــــــــــــــانت ۳

ظاهرا کس خیس من کار خودشو کرد و داشتن فیلم میومدن .. فهمیده بودن من بیدارم البته در اون لحظات هنوز اطمینان نداشتم چند لحظه بعد فهمیدم . . . داود : سهیل خان شما چند ماهی رو بزرگتر از مایی . -با این حساب اذن دخول می فرمایید ؟/؟ -صاحب اختیارید شما سر ور مایید . -این یک کار همگانیه . همه باید از این خوان نعمت بهره مند شیم .. داشتند با صحبتای ادبی منوبیشتر مشکوک می کردند . هر چند گفته هاشون واضح بود ولی نمی خواستم باور کنم که ممکنه بخوان کاری کنن .. یه لحظه دیدم که پنجه های دست یکی که بعدا فهمیدم مربوط به سهیل بوده روی کونم قرار گرفته و محکم فشارش میده تا بخوام کاری کنم و چیزی بگم کیر سهیل رفته بود تا ته کسم .. اول به یاد زندگی و شوهرم افتادم این که چه جوری می تونم تو روش نگاه کنم . چه جوری می تونم از عشق و دوست داشتن دم بزنم . ولی چند ضربه کیری دیگه فکر منو از تهرون به نوشهر کشوند . دیگه تمام افکار مزاحم ازم دور شده بود . هنوز دلم نمی خواست که چشامو باز کنم . ..-داود عجب کسی داره این .. تنگ تنگ . جون میده بیست و چهار ساعت اونو داشته باشی یه اسپری به کیرت بزنی قرص بخوری همین جور اونو بکنی بکنی بکنی . من می دونستم همون وقت که هم کلاس بودیم می دونستم چه باریه چه تیکه ایه . انگاری تن و بدنم قفل کرده بود سهیل پی در پی ضرباتشو وارد کسم می کرد و کیرشو بیرون می کشید .. -جنده ! می دونم خیلی حال می کنی .. اینجا رو نتونستم تحمل کنم .. -جنده عوضی ننه اته . خجالت نمی کشی ؟/؟ .. ولی حوصله جر و بحث بیشتر با اونا رو نداشتم . هم این که از سکس لذت می بردم و هم این که اونا سه نفر بوده نمی شد با اونا کل کل کرد .سهیل کمرمو گرفت و منو گذاشت زمین و تا به خودم بیام رفت زیرم قرار گرفت . دستاشو دور کمرم حلقه زد و کیرشو روی کسم تنظیم کرده اونو از همون پایین فرو کرد توی کسم .. نههههههه حالا نوبت این بود که داود کمرمو بگیره و کیرشو به کونم فشار بیاره .. سر کیرشو طوری به سوراخ کونم فشار داد که دادم رفت آسمون .. من فقط یک بار به شوهرم کون داده بودم . اونم از بس روش منت گذاشتم که دیگه جرات نکرد ازم بخواد که بهش کون بدم .. -آشغال مگه زوره خب نمیره .. منو کشتی . کونم پاره شد . من جواب شوهرمو چی بدم .. -ببین امید برو از سمانه اون ژل کونو بیار .. .. دو دقیقه بعد حسابی سوراخ کون منو چرب و چیلی کرده و حالا داود کیرشو محکو به کون من فشار می داد . -جووووووون من اون کون کونتو تا ته کونتو بخورم .. . معلوم نبود این چه معجونی بوده که به کونم زدند که دیگه احساس درد نکردم تازه از این که دو تا کیر رو با هم توی سوراخام حس می کردم احساس لذت می کردم . امید هم کیرشو آورد طرف دهنم .. لامپ اتاقو روشن کردند به این بهانه که می خوان تن و بدن منو بهتر ببینند . هرچی بهشون گفتم که در تاریکی شاعرانه تره اعصاب آدم آروم تر میشه به گوششون نرفت که نرفت . خلاصه اولش یه خورده خجالتم میومد . حداقل در تاریکی می شد یه احساس شرمی کرد ولی اون جوری اولش نمی دونستم چه عکس العملی نشون بدم ولی پس از چند لحظه که دیدم همه مثل همیم دهنمو باز کرده و کیر امید رو با جان و دل و اشتها فرو بردم توی دهنم .. یه لحظه یه چیزی یادم اومد . برای چند ثانیه ای کیر رو بیرون کشیدم ... -آههههههه .. پسرا... پس سینه هام چی ... دوباره کیرو فرو بردم توی دهنم . راستی راستی احساس یه دختر مجرد رو پیدا کرده بودم . با یک شور و حال بی نظیر داشتند منو می کردند . شنیده بودم که پسرای مجرد وقتی به زنی برسن به اونا رحم نمی کنند . و حداکثر شور و هیجان خودشونو نشون میدن ولی این جوری که اونا با من طی می کردند فکر نمی کردم به این زودیها ازم سیر بشو باشند . طوری خوشم میومد که خیلی زود تر از اون چه که فکر می کردم منو به ار گاسم رسوندند . کیر سهیل وقتی که توی کسم بود این اتفاق افتاد .. .. سه تایی شون با هم هماهنگ کرده بودند که یک زمان آبشونو توی تن من خالی کنند . نمی دونستم به کدوم کیر توجه کنم . خیلی جالب بود . کیر امید و با هوس و هیجان ساک می زدم .. قبلش از امید خواسته بودم که تا وقتی که شدت میک زدن من زیاد نشده لذتش به اوج نرسیده توی دهنم خالی نکنه . می خواستم که این جوری حواسم پرت نشه به آب کیری که میره توی دهنم و اول اون آبایی رو که وارد کس و کونم میشه به خوبی حس کنم . کون دادن من برای دومین بار بود ولی نوش جون کردن آب کیر برای اولین بار .. وووووویییییی دو تایی شون با هم توی کس و کون من خالی کردند . چقدر حال می داد و این دو تا پسر چه آبی هم داشتند .. یه احساس آ رامش و سبکی به من دست داده بود که فکر می کردم من دارم سیراب از تشنگی میشم .. امید دید تا دوستاش کارشونو کردند خودشم دیگه امون نداد .همراه با میک زدن من کیرشو هم توی دهنم حرکت می داد و عقب جلو می کرد .. سرانجام آب کیرشو توی دهنم حس می کردم . اولش کمی سختم بود ولی اون کیرشو تا ته فرو کرد توی دهنم .. من دیگه نفسم بند اومده بود . مجبور شدم آبش همه رو بخورم . همه شون که خودشونو یه بار تخلیه کرده بودند افتادن رو من . بازار بوسیدن تنم داغ شده بود . طوری دوباره حشریم کرده بودند که فریاد می زدم نا مسلمونا بی انصافا چند بار باید بگم من کیر می خوام کیر ... کیر ... دوباره شروع کردن به گاییدن من .. از حال رفته بودم .. انگاری میون مردای لخت خوابم برده بود . صبح که چش باز کردم دیدم که ما 6 نفر کنار همیم .. مردا خواب بودند و سمانه و سمیرا با لبخند اومدن طرف ما .. سمانه : دخترا اگه موافقین تا مردا خوابن بریم اون اتاق رو تخت یه صفایی بکنیم یه دستی به تن و بدن هم بکشیم و خودمونو واسه آقایو ن آماده کنیم .-دخترا منو انداختین به دام .. چقدر راحت خیانت کردم . ....طوری سر حال و حشری و هیجان زده بودم که نخستین نفری بودم که خودشو انداخت روی تخت . من و سمانه و سمیرا , لیلی مجنونانه به هم نگاه می کردیم . کسم هوس دستای اونا رو داشت . هیچوقت تا به این حد هوس لزو نکرده بودم . این لذتو وقتی بیشتر می تونستم حس کنم که به این فکر کنم که سه تا کیر کلفت در اتاق بغلی انتظارمونو می کشند .. این برای من شروع تحولی برای تنوعی شیرین بود ... ادامه دارد ... نویسنده .... ایرانی .


شب است و ماه می‌رقصد
ستاره نقره می پاشد
من اما
ساکت و خاموشم
     
  
مرد

 
جزء به جزء سکس من و نامزدم /۱
بلند گو های بیمارستان بردیا رو صدا میزدن و باید میرفت ولی من که دلم براش خیلی تنگ شده بود نمی تونستم باهاش خداحافظی کنم. بردیا نامزدم بود و قرار بود چهار ماه دیگه جشن عروسیمونو برگزار کنیم. مدتی بود که ندیده بودمش و خیلی دلتنگش بودم از طرفی اونم خیلی گرفتار بود. من هم که انتظار داشتم خودش این دلتنگی رو بیان کنه خیلی ناراحت بودم. چند روز بعد مامان و بابام با هم رفتن شمال. منم که دلتنگیم زیاد بود فکری به ذهنم رسید. ساعت هشت و نیم بود. زنگ زدم به گوشی بردیا. بعد از چند تا بوق گوشی رو برداشت.
_الو؟
صدامو بی حال کردم:
_بردیا...
بردیا که از لحن و صدام نگران شده بود با صدای مضطربی پرسید؟
_چی شده نازی؟..خوبی؟
با بی حالی بیشتری در حالیکه نفس های صدا دارم تو گوشی میپیچید گفتم:
_نه...حالم بده بردی...
_چرا چی شدی؟...کسی پیشت نیست؟ کجایی؟
از قصد جوابشو ندادم اونقدری که خودش دوباره گفت:
_نازی...نازی عزیزم...خوبی؟ چی شدی تو؟
با همون مدل قبل گفتم:
_خونه ام...دارم میمیرم.
فوری صداش تو گوشی پیچید که با اضطراب گفت:
_نازی الان میام پیشت آروم باش...دراز بکش خوب؟
از نگرانیش تو دلم قند آب شد.باشه ی آرومی تو گوشی گفتم و قطعش کردم. قبل از این حموم رفته بودم و کامل شیو کرده بودم. فوری از تو کمد یه شلوارک کوتاه و تنگ مشکی برداشتم و با تاپ تنگی پوشیدم. به خاطر سوتین جک داری که تنم کرده بودم سینه ام بالاتر از حد معمول وایساده بود و خط وسطش زیادی خود نمایی میکرد. عطرو برداشتم و به همه جام زدم. بعد آروم خزیدم زیر پتو. هنوز مدت زیادی نگذشته بود که زنگ خونه مکررا فشرده شد. قلبم محکم تو سینه می کوبید. نرفتم که درو باز کنم. گوشیم زنگ خورد. بعد مدت کوتاهی برش داشتم.
_بردی...
_درو باز کن عزیزم الان میام پیشت...
_کلیدو از کنار گلدون بردار
چرخش کلید تو قفل رو شنیدم. موهای بلند و مشکیمو دورم ریختم و دمر خوابیدم. پتو رو آوردم پایین تا سینمو نپوشونه.
اسم منو مکررا صدا میزد تا اینکه رسید به اتاق خوابم. تا منو دید فورا خودشو رسوند کنار تخت. چشمامو بسته بودم و بلند بلند نفس میکشیدم.
دستمو گرفت:
_عزیزم...عزیزم من پیشتم
خم شد وپیشونیمو بوسید. لای چشمامو آروم کمی باز کردم:
_بردی حالم بده!
_چرا عزیزم؟ حالت تهوع داری؟ جاییت درد میکنه؟
رو تخت طاق باز خوابیدم
_نمیدونم بردی...قلبم داره از توسینه در میاد...
سریع خم شد ازروی زمین چیزی بداره. انگار کیف پزشکیشو آورده بود. گوشی به دست ناهم کرد. گوشی رو با دودست گذاشت تو گوشش:
_خانومم اجازه میده معاینه اش کنم؟
خودم ویکم کشیدم بالا و تو دلم گفتم من از خدامه. موهامو زد کنار و با محبت تو صورتم نگاه کرد. سر گوشی گرفت تو دستش و آروم گذاشت بالای سینه ی چپم. دستش هیچ تماسی با سینم نداشت.
_نفس عمیق بکش خانومی.
نفسای عمیقمو تو صورتش فوت میکردم. یه نگاه به چشمام انداخت. یکم حالش انگار عوض شده بود. گوشی رو تو دستش محکم کرد و بیشتر به سینم فشار داد. حالا کف دستش میخورد به بدنم.
آروم دستشو یکم جابهجا کرد. یواش دستم وگذاشتم رو دستش
_بردی؟؟!!
با چشمای خمار نگاهش کردم
_جان بردی؟
قلبم داره در میاد تو دکتری میدونی چرا؟
دستمو بلن دکردم. گوشی از زیر دستش غلتید ولی دستشو بردنداشت. سرم وبه بالش تکیه دادم وپرسیدم:
_بازم نفس عمیق بکشم؟
آب دهنشو قورت داد و سیب گلوش بالا پایین شد. سرشو آروم تکون داد. دستمو گآروم گذاشتم رو دستش و فشار دادم.
_فقط همین یه جا ضربان داره؟
اول متوجه منظورم نشد بعد آروم و با یه لبخند دستشو یکم روی سینم جابه جا کرد.
زمزمه کردم:دوستت دارم
زمزمه کرد دوستت دارم.
یکم خم شد روم. دستش هنوز آروم رو سینم حرکت میکرد ولی تاثیرش روم هنوز خیلی اثر گذار نبود. آروم چشمامو بوسید. بعد گونمو. دستش مثل کاسه رو برجستگی سینم متوقف شد. آروم لبامو بوسید قبلن هم آروم لب همدیگه رو بوسیده بودیم. یواش یواش همراهیش کردم. اون لب بالام رو میمکید من لب پایینشو. زبونشو بین دندونام حرکت داد.بعد زبونم رو مکید. یه لحظه سینم رو تو دستاش فشار داد ولبمو گاز گرفت. نفس کم آورده بودم ولی اجازه نمیداد عقب بکشم.بین بوسه ها نفسی که میگرفتم کافی نبود و حسابی قلبم به تاپ تاپ افتاده بود. بالاخره ازم جدا شد البته دستش هنوز رو سینه ی چپم بود..نفس نفس میزدم و از قصد سینمو بالا پایین میکردم.
_خفه دم بردی...چیکار میکنی
شیطون نگاهم کرد
_اینطوری برات بهتره!...این تمرینه شب عروسی میخوای چیکار کنی؟
یه فشار به سینم داد که لبخند زدم. بعد دستشو جدا کرد و پهلومو گرفت
خم شد روم و لاله ی گوشم رو گرفت بین لباش...حسابی حالم خراب شده بود. ی حال شده بودم وفقط دلم میخواست ادامه بده. حتی نمی تونستم حرف بزنم. فقط نفس نفس میزدم که همین جری ترش میکرد. زبونشو تو گوشم می چرخوند از لاله ی گوشم لباشو میکشید تا به گردن برسه. زبون داغشو رو استخون ترقوه ام میکشید و بینش دائم میگفت دوستت دارم. بینیشو رو رگ کردنم که نبظ دار شده یود فشار میداد و نفس های داغش امونم رو بریده بود. دوباره رفت رو استخون ترقوه. این بار استخونمو بین لباش میگرفت و فشار میداد.
_بگو من عشقتم
تو اون حال نمی تونستم جوابشو بدم
پهلوهامو فشار داد:بگو نازی بگو عاشقمی...
نفس هام بلند و صدادار شده بود اون بین آروم زمزمه کردم:
_عا..عاشقتم بردی...داری...دیوو...نم ...میکنی...
چونم رو سرش بود. دستای بی جونم ناخداگاه پیچید تو موهاش و صورتشو به گردنم فشار دادم.خودشم نفسش بالا نمیومد انقدر یه نفس منو مکیده بود.ادامه دارد
بودی تـــــــو تو بغلم

گردنت بود رو لبم
     
  
مرد

 
جزء به جزء سکس من و نامزدم /پایانی
بالا نمیومد انقدر یه نفس منو مکیده بود.
_هستی ......با ...من؟
_بردی ...بر...دی...بر....
دکمه هاشو باز کردمو پیراهنشو پرت کردم اونور.
زبونش آروم رفت تو چاک سینم.آروم داغی و خیسیشو کشید روی سینه ی چپم. سینمو بوسید و بند چپ تاپمو کشید پایین.بعد بند سوتینم. جای بندمو لیسید. زبونشو محکم میکشید. دست چپشو گذاشت رو رونم . دو دستمو بالای تخت با دست راستش جمع کرد. با دندون یواش یواش و بین نفسامو سمت چپ سوتینمو کشید پایین و گنبد سینه ی سفیدم نفساشو تب دار تر کرد. لبشو محکم رو نوکش فشا رمیداد. اونقدر تحریک شده بودم که داشتم میمردم ولل چون یا پام زیر بدنش بود و اون یکی رونم اسیر دستای مردونه و قویش و دستامم گرفته بود فقط کمرمو میاوردم بالا و محکم میکوبیدم به تخت تا آروم بشم. یواش نوکشو گاز می گرفت زبونشو دورش می چرخوند. داشت دیوونم میکرد. تاپم رو همون طو رکه بدنم رو میمالید در آورد. زیر لب گفتم سوتینمم در بیاره. قفلشو تو یه حرکت باز کرد و از تنم کشید بیرون و پرت کرد جایی که نمیدونم.
از کوبیدنام به تخت ؛ تخت تکون تکون میخورد اونم در حالیکه سینمو می مکید میگفت:
نازی ...
عاشقتم نازی...
آروووم باش...
دوستم داری؟...
.سینه هات نازی...نمیدونی چه طعمی داره این کندوهات نازی..
.لذت میبری نازی؟...میخوای بازم نازی؟...چه هیکلی داری نازی...عشقم...
قلبت چه تند میزنه..
ای کاش شب عروسیمون بود ...
آی آی کن...
_آی..بردی کندیشون...آی بمکشون دیگه...
بازم بکن بردی..نوکشو...آآآآآه...
_جووونم...این طوری دوست داری...فشار بدم؟!!
چنگم نزن نازی پاره شدم...
_بردی یواش تر...آآآه..ههه
_.دلم میخو د از رو این مرمرای گردت قلبتو ببوسم که انقدر بی تابه...
نکوب به تخت انقدر از دهنم در میاد..
نازی سینه هامو کندی من که دختر...جااانم..آه بکش دیوونه
_آآاه بردی نوکشو گاز نگیر انقدر...آ..آآآآه
_جانم آه میکشی شق میشم اصلا
نازی سینتو بمالم یا بمکم؟
آروم گفتم بمال.
دستشو از زیر بغلام لغزوند واز کنار های سینه ام کشیدش روشون. سینه هام بهم نزدیک شدن. دورانی سینه هام رو فشار میداد و می مالید. همون قدر که دردم میومد لذت میبردم. اونجام نبض دار شده بود و آبم راه افتاده بود.
_آه...بمالم پسر....
سینم رو تو پنجه هاش میکشید آه آه آرومترایی که میگفتم حشری ترش میکرد. زیر سینه هام رو لیس زد و اومد پایین تر. سرشو به شیکمم فشار میداد و من پایین تنمو میکشیدم بالا و سرشو به شکمم فشار میداد. مدام میگفت
نازی نفس عمیق بکش...
بزار بشنوم صدا نفساتو...
منم با:
آه آی داری دیوونم میکنی بردی..
.فشااااااارر بده بردی...آی بردی..
.آه آه بردی آرومتر...آه بردی بمکم
دندون بکش...آآاه....بردی...چه نفسی داری...
؛ حالشو خراب تر میکردم و اون فشارش به بدنم بشتر میشد. زبونشو فرو کرد تو نافم. مثل مار تو خودم میپیچدم ومیکوبیدم به تخت. کسم از شدت هیجان باد کرده بود و نبضش هر لحظه بیشتر میشد.
_صدا نفسات کو نازی؟...
_نمیتونم دیگه...خیس خیسم..آآی
_عشقم آروووم..
چند تا نفس آه دار داغ کشیدم که شلوارکمو کشید پایین. پامو بالا بردم که کامل در بیاره.پرتش کرد اونور تخت.
_نفس بکش نازی...
کشیدم.
_نفس نفس بزن....
چند تا آه هم کشیدم. اونم داشت بالای شرتمو می بوسید و زبون می کشید. زبونشو از لبه ی شرت میداد تو. دستاشم رو رونام فشار میداد. که منم هی بالاتنمو میکوبیدم به تخت اونم میگفت
آروووم نازی...منو چنگ بزن ...
_میخوام قلبت بکوبه...میکوبه عشقم؟
دستشو گذاشت رو سینه ی داغم و اونقدر فشار داد که داد زدم.
_تند تر...نازی ...آه
صدای باز کردن زیپش اومد. خودشو کشید بالا یکم روم خوابید. کیر داغش بزرگ شده بود و از لای زیپش بیرون زده بود و رو شرتم حسش میکردم.نفس نفساش میخورد تو گردنم. بدنشو به خود مفشار میداد.
کشید عقب:ببخشید نازی اذیت نشی...
صورتمو با دستاش قاب گرفت:نترسیدی که؟
لبخند زدم:لمسم کن بردی...
داغی چقدر...همه جات داغه...
تنمو بمال با اون دستات
کیرت داغ تر از همه جاته...
رفت پایین از ساق پام یکم دست کشید بعد اومد روی شکمم. نفس نفسام شکمم رو بالا پایین میکرد و آه آهم همه اتاقو گرفته بود. هی میگفتم بمالم..بمالم. روی شرتم رو بوسید.حسابی چشماش قرمز بود
سرشو آورد بالا نگاهم کنه. دست کردم لای موهاش.موهای آشفته اش ریخته بود تو صورتش.نفس نفس میزد
_اصلش... باشه وا..واسه شب عروسی... ولی الان... یکم برم پایین؟
من که تو حال خودم نبودم دستمو گرفتم دو طرف شرتم. کمرمو بالا بردم که درش بیارم. آروم دستاشو گذاشت زیر کونم و تو هوا معلق نگهم داشت.کونم رو محکم تو پنجه هاش فشار میداد و من سرمو داده بودم عقب و آه آه های غلیظ میکردم. کامل کشیدم پایین. درش آورد و پرت کرد پایین.نفساش داغ بود
_کمرتو بیار... بالا عشقم
می دونستم دیوونه ی سفیدیش شده.
نازی تو گنج منی...
دیوونت میکنم...
دیوونه کوچولوی من....
نازی من....نفسات کوش؟.....
نفس بکش....
اذیت شدی...به بردیت بگو...
باید لذت ببری...قلبت تاپ تاپ کنه...
پامو یکم جمع کردم تحریک شه. خودش با ولع رونامو گرفت و شروع کرد به بوسیدن.. دستاشو گرفته بود دو طرف رونای سفیدم. یکی تو و یکی بیرون رونم. میخواست کامل تحریکم کنه تا آخرش ارضا شم. چنگ انداختم رو کتفش که عشقمی گفت. با دوتا شستش کشاله ی رونم رو نوازش با فشاری میکرد که حشریم کرده بود. بعد یهو محکم اومد جلو و بوسید.آروم دو تا دستش رو داد تو و دو لبه رو با نوازش کنا زد که باعث شد آه آه هام بیشتر شه...آه بکش دیگه دختر...آها....
کستم مث خودت تکه...چقدر داغه نازی دارم میسوزم...
زبونش رو تو کس داغ و خیسم می چرخون و من بلند آه میکشیدم
_جاانم...آه بکش عشقم
بخورم کستو؟...چوچولات نرمه
آروم گاز میگرفت چوچولامو منم بهش چنگ میزدمو شکممو میکوبیدم به تخت
_بردی بخوووور...
آآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآه..کندی....
نه بازم بکن....بکن.آآآآآآآآآآآی آی...
چوچولامو می مکید و با انگشتای یه دستش با کسم ور میرفت و اون یکی دستشو فشار میداد تو کونم
نفسات کو عشق داغم؟..بزار صداش داغم کنه
_آآی بردی...آه بکشم برات برید...برد آآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآخ آروم بردی همین جا آآآآره آ..آ...آآآهاهه
دیگه حرف نمیزد و نفسای داغش تو کسم پخش میشئ. صداای نفس گرفتنش هم داغ کننده بود. دهنشو کشید بیرون . کل کسم رو با هم گاز گرفت.
دوباره مشغول شد که یهو لرزیدم.
_ارضا شدی ؟
بی حال سر تکون دادم: عالی بردی عالی
اومد خوابید روم...خودش ارضا نشده بود و کیر باد کرده اش داغ تر از قبل بود. آروم فشارش میداد به کسم. منم پامو دورش حلقه کردم. نفس بلند میکشید
_نازی کیرم داره میترکه...آه....
نمیکنمت تا عروسی.....
نفسام تند شده بود. محکم خودشو فشار میداد یه طوری که فکر کردم الان کسم له میشه.
_نترسیدی که.
لباشو مکیدم و کسم رو کوبیدم به کیرش
_جرم بده بردی...پاره کن منو تا ارضا شی بردی...
دستشو گذاشتم رو سینه ام.
گوشیش زنگ خورد از بیمارستان نبود و باید میرفت....نوشته نازی
بودی تـــــــو تو بغلم

گردنت بود رو لبم
     
  
مرد

 
یک تصادف ساده/۱
داشتم از دانشگاه بر می گشتم با موبایل حرف میزدم کیفم رو شونم بود با
هستی حرف میزدم بعد از چند بار زنگ زدن بالاخره برداشته بود جواب سر بالا می داد اصل حرفش هم این بود که دیگه رابطمون تمومه منو اون با هم عقد کرده بودیم
مشکل دیشب بود ما برا امروز امتحان ریاضی داشتمیو سخت می خوندم دیشبم که زنگ زده بود بهش گفته بودم زنگ نزن مثلا امتحان داریم وقطع کرده بودم (منو اون تو یه شریف یه رشته درس میخونیم)
اونم خیلی درس خون بود درک نمی کردم چرا این طوری شده بود
منو اون چند سال پیش تو فرزانگان طرفای فلسطین با هم آشنا شدیم از علامه حلی قرار بودبا یه سری از بچه ها بریم واسه نمایشگاهی که تو فرزانگان بود البته یه مسابقه بین ما و اونا بود تو بخش های مختلف نمایشگاه بود اونم اینکه کی رتبه اول تو سمپاد بیاره


من تو راهنمایی و سال اول رتبه یکو داشتم تا اینکه سال دوم یه دختری اول شد اصلا باورم نمیشد من قبل از اون اصلا بهش اهمیت نمی دادم
و حالا اون اول بود و اسمش داشت می درخشید" هستی آسایش " از اسمش خوشم اومده بود با اینکه یه آدم سردو بی روح بودم ولی وقتی عکسشو دیدم انگار ذوب شدم حتی تو مقنعه مدرسه هم خیلی ماه بود .
من با یه لباس اسپرت رفته بودم نمایشگاه که باعث شد بچه تیکه هایی بندازن که البته با اخلاق بی عاطفه و مرد سالاری که از من میشناختند سریع خوابید.وقتی سر غرفش رفتم همدیگرو دیدیم سریع همو شناختیم اما اون اصلا بروی من نیاورد و خیلی قشنگ با صدای نازش شروع کرد به توضیح دادن من هم مجذوب او شده بودم و اکثرا دزدکی بش نگاه می کردم آخرش هم وقتی دیدم بچه ها دارن میرن بهش خودمو معرفی کردم و درباره مشترک بودن کارمون توضیح دادم سپس شمارمه خودمو بهش دادم تا شکی درش نیاد و گفتم اگه میشه به من زنگ بزنید تا با هم درباره این موضوع بیشتر بحث کنیم فعلا دوستانم دارن میرم و منم باید برم بالاخره یخم آب شد و طوری که بفهمه خیلی احساسی باش خدافظی کردمو رفتم من تو این کارا زیاد وارد نبودم بخاطر همین موقعی رفتم نخودی خندید اما باز وقتی برگشتم خودشو جمع کرد منم نا امید شدم تا دو هفته بعد که اونا اومدن نمایشگاه ما فکر می کردم فقط به کار یه نگاه کوچولو میندازه بعد میره اما مثل اینکه اون روز روز شانس من بود دوستم نیامده بودو من تو غرفه تنها بودم داشتم برا کسایی که اومده بودند توضیح می دادم که بین بازدید کننده ها دیدمش لبخندی به لبم اومدو من من کردم داور مسابقات هم یه چیزی یادداشت کرد خودمو جمع کردمو ادامه دادم اونم اومد وایساد کنار داور داشت ریز میخندید


من به زوز مقاله مو ارائه کردم ، داور که رفت به من سلام کرد . من که معلوم بود ریده بودم سلام کردم کیر پانزده سانتیم سیخ شده بود اونم که اینو دید گفت من دیگه باید برم بقیه رم می خوام ببینم من که انگار یه گالن آب کس ریختن روم خشکم زد و اون از جلوی غرفه رد شدو رفت معلوم بود فهمیده حتی یه لبخند هم زده بود بی شرف میخواست اذیتم کنه خلاصه اون روز تو مدرسه گذشتو من وسایلو جمع کردم که برگردم خونه خیلی ناراحت بودم هی فکر میکردم اذیتم می کنه هی میگفتم شاید بدش اومده که من به اون چنین نگاه دقیقی دارم
داشتم تا پایین پارک جمشیدیه پیاده می اومدم که یهو گوشیم زنگ خورد منم که اعصابم خورد بود وقتی دیدم آشنا نیست قطع کردم همون موقع دوباره یه ناشناس پیام داد حالا شماره میدی قطع می کنی یه دفعه چشمم برق زد رفتم تو پارک جمشیدیه نشستمو بهش زنگ زدم گوشیو برداشت خیلی رسمی صحبت می کرد فقطم درباره پروژه حرف میزد منم که یه آدم تازه کار بودم نمی خواستم چیزی بگم که ناراحت بشه یکی دوماهی همین طوری حرف میزد تا یخش آب شد .
اواخر اردیبهشت بود که اعلام توی بخش ما پروژه ما قبول شد برا مسابقه کشوری اون موقع بود که برا تکمیل پروژه صحبت هامون بیشتر و اولین ملاقات خارج از مدرسه اوایل تیر بود با هم توی پارک جمشیدیه قرار گذاشته بودیم مادرشم باش اومده اما از دور رو کار ما نظارت می کرد لباس پوشیدن مادرش نشون میداد که مذهبی نیستن اما بازم من خودمو کنترل کردم و کاری نکردم اما اون دستشو دراز کرد که منم با شک و تردید دستمو آوردم جلو دست دادم



وقتی دست دادیم گرمای دستش یه لحظه منو دیوونه کرد اما باز خودمو جمع کردم وشروع کردیم درباره پروژه صحبت کردن تا ساعت هفت شدو براش یه پیامک اومد برگشت سمت مادرشو دست تکون داد بعد گفت" جزوه هاتو میدی ببینم؟" منم با کمی مکث گفتم باشه بهش دادم اونم گذاشت تو کیفشو بلند شد خداحافظی کردو رفت پیش مادرش . سوار ماشین پرشیا شدنو رفتن من داشتم بهش فکر میکردم لبخند مثل لبخندای مادرم گرمو با محبت بود یه لحظه اشک تو چشمم جمع شد بغض تمام وجودمو گرفت یاد مادرم افتادم که بر عکس بعضی کاربران شهوانی برام خیلی مهم بود یه زنه معصوم که روزای آخره عمرش دیگه از هیچ کدوم خبری نبود نه لبخندی نه ... مادرم شش ماه بود با سرطان خون دستو پنجه نرم میکرد روزی که فوت کرد یادمه من از اون روز بود که دیگه تغییر کرده بودم یه آدم سرد که فقط سه تا دوست صمیمی داشت پدرم ، برادرم و دوستم سروشاز اون روز ما به مرور زمان به هم نزدیکتر میشدیم حتی بعد از مدتی میرفتم خونشون بعد اون میومد اولاش با مادرش بعد تنها بعدم انقدر به ما دوتا اعتماد داشتن حتی موقعی که کسی خونه نبود میومد . وقتی همدیگرو می دیدیم اون با آرایش سبک ولی قشنگی بود لاک قرمز و رژ دیوونم می کرد اما قبل از اتفاق الان فقط بهم دست میدادیم همدیگرو بوس می کردیم (البته نه لب همو بخوریم) و همدیگرو بقل می کردیم اما برگردیم به زمان حال از دانشگاه بر میگشتم و باش حرف میزدم هی دادو بیداد می کرد منم فقط هواسم به صدایی بود که از گوشیم در میومد داشتم می رفتم سمت ماشینم که توی یکی از این خیابونا بود که یهو یه ماشین کوبید بهم با کله اومدم زمین اما خودا رو شکر ضربه مغزی نشدم

ادامــــــــــــــــــــــــه دارد
بودی تـــــــو تو بغلم

گردنت بود رو لبم
     
  
مرد

 
یک تصادف ساده/پایانی
منو رسوندن بیمارستان دست راستم و دو تا پام و سه تا از دنده هام شکسته بود باید دو ماهی تحته مراقبت میموندم بعد یه هفته رفتیم خونه یه روز که گذشت من به بابام گفتم بابا میشه یه گوشی صد تومنی بگیری می خوام به دوستم زنگ بزنم حداقل یه تفریحی داشته باشم ساعت هفت همون شب بود دیدم که یه note.2 تو جلو چشمم برق میزد هیچ وقت با این کار بابام موافق نبودم با اینکه وضعمون خیلی خوب بود اما این دلیل نمی شد که الکی خرج کنیم اما یه اینبار خوشم اومد
سیم کارتمو انداختم تو گوشیم دیدم سیزده تا پیام برام اومد یه هفته خاموش بود و پیامی بهش نرسیده بود هشتاش برا هستی بود منم بشون محل ندادم رفتن سراغ پیامای دوستم دنبالم میگشت می پرسید کجایی منم همون شب بش زنگ زدمو گفتم تصادف کردم اونم گفت پس فردا میام پیشت . خوشحال بودم یکی حداقل پیشم هست فردا ساعت هفت صدای آیفون اومد به خواهرم گفتم داری میری پایین درم واسشون باز کن دستت درد نکنه
اونم رفت پایینو درو باز کرد و رفت دوستم اومد بالا بهش سلام کردم یه لبخند معنی داری بهم زد من فکر کردم بخواطر اینکه اینجوری افتادم رو تخت که ناگهان هستی اومد خواستم بهشون فحش بدم که هستی که سرش پایین بود سلام کرد دوستمم پرید وسط و گفت میدونم الان چه حسی داری بالاخره شرطو باختی حالا هم سلام زشته ایشون برا شما اومدن اینجا بعدش چشمک زدو رفت سروش بعد یه ساعت رفت هستی اون موقع شروع کرد به معذرت خواهی منم ناراحت بهش گوش میدادم حرفش که تموم شد اون رفت تو آشپز خانه یه چیزی درست کنه منم به پدرم زنگ زدم که نگران نباشه هستی پیشمه و ازم مواظبت می کنه


هستی داشت غذا درست می کرد که یهو دیدم مانتوی سبزشو انداخت بیرون گفت چه قد گرمه اومد بیرون یه تاپه بنفش تنش بودو شلوار لی پاره پوره و تنگ اومد منو یه بوس کرد و معذرت خواهی کرد
خودش غذامو آورد و بهم داد منم داشتم بهش نگاه می کردم ماجرای تصادف و دعوا یادم رفته بود بعد غذا دوباره منو بوس کرد بهش گفتم یه فیلم جدید دارم برو بزار ببینیم هر دو تامون تافل داشتیم واسه همین فیلم زبون اصلی رو راحت میدیدیم اون تلویزیون رو روشن کرد که دید ماهواره داره فیلم مورد علاقشو میده یه چند لحظه محو فیلم بود که بخودش اومد تا فیلمو بزاره تو دستگاه که من گفتم اگه دوست داری ببینی منم میبینم خیلی خوشحال شد اومد خوابید بغلمو چسبید به من هی منو بوس می کرد منم که دیگه از بوی عطرش و بوساش مست شده بودم کیرم سیخ شد با شیطنت گفت تو باز راست کردی با مشت کوبید وسط کیرم و گفت بخوابونش وگرنه ...



منم که اینارو شنیدم گفتم منو مسخره می کنی و پستونشو گرفتمو فشار دادم جیغش در اومد گفت نکن آرمان می خوام فیلممو ببینم گفتم باشه این دفعه رو بخشیدم تا دفعه بدی
رسید به یجا که داشتن بهم لب میدادن من به هستی نگاه کردمو یه چشم غره رفتم . طاق باز خوابیدم و چشامو بستم داشتم فکر میکردم که یهو تحت فشار واقع شدم اومد روم تا اومدم بخودم بیام لبش رو لبام بودو داشت می خوردشون منم حالم عوض شدو همراهی کردم یادم نیست ولی وقتی بخودم اومدم دیدم دستم داره میره زیر تاپش اونم لباسمو در آورده روم افتاده داره لبمو می خوره وقتی دستم رفت زیر تاپش آهش در اومد سوتین نداشت
با دستم سینه هاشو می مالیدم دست رو سره پستوناش میکشیدم و هی میکشیدمش اونم آهش در اومده بود کمکم کرد تاپشو در آرم بعد اومد بالا تا سینه هاش رو سرم اومد پستوناش نه مثل پرتقال سفت بود نه مشک آب شل یه چیز متعادل شروع کردم دور پستوناشو لیس زدن بعد کم کم اومدم بالا و رسیدم به سر صورتی پستوناش سرشو مک میزدم اونم هی روم میلرزیدو آه می کشید



وقتی به اون یکی پستونش رسیدم شروع کردم لیس زدم در جهات مختلف اونقدر که دیگه خیس خیس شدرو من برگشتو رفت سمت کیرم دنده هام که تازه خوب شده بود درد گرفت طوری یه لحظه جمع شدم اما بعدش کم کم آروم شد منم دردشو تحمل کردم و با هستی همراه شدم رفت سمت شرتم اما یه لحظه مکث کرد فهمیدم و شلوارشو به زور با یه دست درآوردم یه نگاه بهم کرد منم یه چشمک بهش زدم سریع گفتش میخوام دختر بمونما آرمان گفتم باشه خوشگله خودم زنت میکنم گفت به وقتش شروع کردم لیش زدن کسش زیاد وارد نبودم اما از حالتش میفهمیدم داره خوشش میاد اونم دوباره رفت سمت شرتم گفت مگه نگفتم بخوابونش حالا بهت یه درسی میدم که یادت بمونه بعد دستشو برد سمت شلوارم و اونو کشید پایین اول دست کشید به کیرم گفت ادبت می کنم آهههه آرمان اروم داره داره آبم ... آبش ریخت رو صورتم و تو دهنم منم همشو لیس زدم اون شروع کرد ساک زدن من که اولین بارم بود و از جق زدنم بدم میومد طی یکی دو دقیقه آبم اومد اونم خواست بخورش اما عق زدو حالش بد شد همه رو ریخت رو بدنم چند تا سرفه کرد گفت آخه مگه تو فیلم نمی بینی پس چرا انقدر آبت زود اومد چرا بلد نیستی ؟ گفتم مرد نباید جق بزنه و نباید با هر زنی سکس کنه چون عشق براش بی معنی میشه در ضمن کی گفته بلد نیستم برگرد تا خش خش بکنمت حالیت شه گفت دلت میاد؟ گفتم نه خوشگلم گفت کرم داری ؟ گفتم نه گفت حدس میزدم و رفت از تو کیفش کرم آورد سریع توالتی نشستو خودشو کرم زد بعد کیرم رو با کرم حموم کرد گفتم کیرم که انقدر کلفت نیست گفت در هر صورت درد داره بعدش آروم اومد نشست روم گفت می تونی ؟ گفتم می تونم خومو تکون بدم دستمو گرفتم به پهلو هاش و با یه حرکت کشیدمش سمت خودم و خدمم خودمو بردم بالا سرش رفت تو که با جیغش کشیدم بیرون گفت آرمان دیدی گفتم بلد نیستی هنو گشاد نکرده کردی تو ؟ گفتم بجاش بیشتر حال می کنی دوباره کردم تو اونم جیغش در اومد بعد آه کشید گفت بسه ...



گفتم خودت شروع کردی عزیزم گفت آآآآآه جرم دادی آرمان عزیزم آروم تر دیگه طاقت ندارم گفتم یه لحظه و تا ته فشار دادم طوری که تخمام مورد فشار قرار گرفت گفت نه...ه آه آیییی پاره شدم تکون نده گفتم تلمبه میزنم خوب میشه شروع کردم دیدم بیشتر دردش اومد طوری که افتاد رومو اشکش در اومد لباشو به دهن گرفتمو شروع کردم به خوردن و کم کم شروع به تلمبه زدن کردم اون دو سه بار لرزید و ارضا شد تا من برا بار دوم ارضا شدم هردو ولو شدیم که موبایلم زنگ زد بابام بود گفت چیزی نمی خواهید من دارم میام هستی رو ببینم گفتم یه عصا برا راه رفتنو قطع که کردم سریع خودمونو جمع کردیم اون رفت حموم اما من وقت نکردم تا هستی لباساشو پوشید بابام زنگ زد هستی رفت درو باز کنه گفت برو تو حموم میگم عرق کرده بود درو باز کرد بعد مانتوشو پوشید و رفت به استقبال پدرم منم پریدم تو حموم پدرم خیلی خوشحال بود که من دوباره راه افتادم اون خبر از حرفای روز تصادف نداشت و منو همش غمگین می دید و امروز که دید من بلند شدم خیلی خوشحال شده بود.نوشته آرمان
بودی تـــــــو تو بغلم

گردنت بود رو لبم
     
  
مرد

 
سکس پر درد سر/۱
سلام

اسم من وحيد هستش در تبريز زندگى ميكنم الان ترم آخر كارشناسى هستم ماجرا بر ميگرده دو سال پيش كه كاردانى رو ميخوندم
پس از اينكه كنكور دانشگاه آزاد قبول شدم رفتم دانشگاه ؛(هر كى دانشگاه رفته جو دانشگاه رو ميدونه)ترم سوم دانشگاه بودم كه با دخترى آشنا شدم ؛اسمش آيسان بود؛دخترى آرام و مودب بود؛بعدا وقتى دوستام فهميدن من باهاش دوست شدم تعجب ميكردم كه چطور من اونو راضى كردم كه باهام دوست بشه؛آخه دختره سربه زيرى بود؛
بلاخره دوستى ما ادامه يافت؛ما باهم خيلى صميمى بوديم حتى تصميم گرفتيم بعدا باهم ازدواج كنيم؛بعد از اين تصميم ديگه رابطه ما فرق كرد مثل زن و شوهر ها باهم رفتار ميكرديم يواش يواش اسمس هاى خنده دار سكسى به هم ميفرستاديم؛آيسان هم حرف هاى سكسى ميزد؛خونه آيسان نزديك يه باغ بود كه توش درخت ميوه زياد داشت؛من يه روز به بهانه اون باغ رفتم به سمت خونشون؛از باغ بهش زنگ زدم؛نگفتم كه نزديك خونشونم؛بعد از احوالپرسى به آيسان گفتم كجايى؟ آيسان هم در جواب گفت:خونه هستم و تنهام.به شوخى گفتم:آيسان جان دوست داشتى الان پيش هم بوديم.آيسان يه آهى كشيدو گفت:آره آرزومه.
منم خواستم از فرصت استفاده كنم گفتم: پس آيسان جان درو باز كن كه آومدم.اول باور نكرد بعد گفتم درو باز كن تا ببين،همون لحظه ديدم سراسيمه درو باز كرد طورى كه فراموش كرده بود چادر سرش كنه؛فورا پريدم داخل تا كسى منو نبينه.آيسان حول شده بود خواهش ميكرد كه از خونشون برم چون ميترسيد مامانش بياد خونه؛بهش كمى دلدارى دادم گفتم كه زود ميرم؛ديگه چاره اى نداشت،باهم رفتيم داخل،بعد كه به خودش آومد فهميد كه با تاپ و شلوار پيشم وايساده،خواست بره كه نذاشتم گفتم:من كه تو رو اينطورى ديدم ديگه ميخواى لباس بپوشى كه چى بشه،قبول كرد و نشست پيشم؛شروع كردن به مخ زنى،بهش گفتم آدم از شوهرش اينگونه پذيرايى ميكنه يه بوسى يه بغل كردنى،گفت:برو بابا حال داريا زود برو الان مامانم مياد.


به حرفش گوش ندادم و كشيدم طرف خود خواستم ببوسمش كه خودشو عقب ميكشيد،به زور بوسيدمش و دستمو رو پشتم كشيدم،التماس ميكرد كه كارى نكنم؛منم كه حشرى شده بودم دستم از پشت داخل لباسش كردم ديدم داره كم كم حال ميكنه اما بازم مقاومت ميكرد،همین لحظه خوابوندمش زمين و افتادم روش،لبام رو لباش گذاشتم خيلى حال ميداد بعد از روش بلند شدم خواستم برشگردونم كه بلند شد التماس كرد كه تموم كنم ولى من دست بردار نبودم تازه داشتم حال ميكردم رو شكم خوابوندمش تاپش را دادم بالا كه نذاشت بيشتر بالا بدم گفت به خدا داد ميزنم ها خجالت نميكشى،منم ديدم ناراحت ميشه همون جورى از روى لباس خودمو بهش مى ماليدم اندام خوبى داشت؛برگشت گفت:منم دوست دارم باهات سكس كنم ولى اينجا جاش نيست بذار بعدا يه جاى دنج باهم حال ميكنيم،منم چیزی نگفتم و لبامو رو لباش گذاشتم؛در همين لحظه صداى باز شدن در خونشون آومد اشتباه نكنم مادرش بود؛آيسان رنگش پريد؛تو اون لحظه مات مونده بوديم كه چيكار كنيم؛ آيسان زود منو به اتاقى برد اونجا يه كمدى بود رفتم اونجا قايم شدم،راستش خودم هم بدجورى ترسيده بودم اگه مامانش ميدونست من و آيسان رابطه داريم پدرم در ميومد؛



خلاصه مادرش آومد تو رنگ و حال آيسان رو ديد؛ازش پرسيد كه چى شده كه آيسان گفت فشارش پايين آومده ؛مادرش هم در حال صحبت كردن ميومد طرف اتاق ؛قلبم داشت از جاش بيرون ميومد كه آيسان جلوشو گرفت نذاشت بياد اتاق.مامانش گفت معلومه تو چته ميخوام برم اتاق لباسامو عوض كنم؛آيسان اومد جلوى كمد تا مامانش كمدو باز نكنه،مامانش همون جا لباساش رو عوض كرد مانتوشو درآورد و يه تاپ تنش بود سينه هاش خيلى گنده بود شلوارش رو درآورد يه شورت صورتى رنگى داشت همون لحظه با اينكه ميترسيدم كيرم راست شده بود؛مامانش شلوار ديگه اى رو پوشيد از اتاق رفت وقتى رفت يه هويى گفت آيسان اين گوشى مال كيه زمين افتاده،همون لحظه دست تو جيبم كردم ديدم گوشيم نيست وفهميدم هنگام حال كردن با آيسان افتاده زمين،حالا بيا و درست كن؛آيسان هم خوشبختانه فورا گفت مال مينا (دختر همسايه) هستش اشكال داشت آورد درستش كنم،مادرش كه سر از كار آيسان در نياورد نشست و آيسان برا مامانش چاي آورد،منم با خودم گفتم بدبخت شدم حالا چطورى از اونجا بيام بيرون؛يك ساعت گذشت آيسان هم ديگه تو حال خودش نبود مامانش گفت:آيسان امروز حالت خيلى بده،چي شده ،چيزى خوردى كه فشارت پايينه؛ميخواى ببرمت دكتر،همون كه مامانش گفت دكتر آيسان گفت :آره مامان بيا بريم دكتر.
تو دلم گفتم آفرين به اين هوشت ،بلاخره لباساشون رو پوشيدن رفتند دكتر،بعد از 10 دقيقه از كمد آومدم بيرون با ترس و لرز از خونه زدم بيرون،بعدا كه با آيسان حرف زدم گفت كه يه آمپول هم الكى بهش زدن تو گوشى همش بهم فوش ميداد.
بعد ها ارديبهشت ماه بود كه قرار شد يه اردوى دانشجويى برگزار بشه كه فقط دخترا رو ميبردن؛منم فرصت رو غنميت دونستم و به آيسان گفتم به خانوادت بگو ميرم اردو ولى به جاى اردو باهم ميريم عشق و حال؛اولش آيسان قبول نمى كرد بعد راضيش كردم كه به قولش عمل كنه و بريم عشق و حال؛حالا فقط دنبال يه جاى دنج بودم كه بريم واسه عشق و حال؛البته اينو بگم كه خونه خودمون هيچ وقت خلوت نميشد همش رفت و آمد توش زياده واسه اين بايد يه جاى مناسب پيدا ميكردم.
بعد از فكر كردن يه چيزايى به ذهنم رسيد؛به آيسان گفتم شناسنامه اش رو هم برداره؛منم به خونواده گفتم با دوستان ميريم گردش،

ادامه دارد
بودی تـــــــو تو بغلم

گردنت بود رو لبم
     
  
صفحه  صفحه 42 از 125:  « پیشین  1  ...  41  42  43  ...  124  125  پسین » 
داستان سکسی ایرانی

داستان های پیوسته و قسمت دار سکسی


این تاپیک بسته شده. شما نمیتوانید چیزی در اینجا ارسال نمائید.

 

 
DMCA/Report Abuse (گزارش)  |  News  |  Rules  |  How To  |  FAQ  |  Moderator List  |  Sexy Pictures Archive  |  Adult Forums  |  Advertise on Looti
↑ بالا
Copyright © 2009-2024 Looti.net. Looti Forums is not responsible for the content of external sites

RTA