انجمن لوتی: عکس سکسی جدید، فیلم سکسی جدید، داستان سکسی
داستان سکسی ایرانی
  
صفحه  صفحه 43 از 125:  « پیشین  1  ...  42  43  44  ...  124  125  پسین »

داستان های پیوسته و قسمت دار سکسی


مرد

 
سکس پر درد سر/پایانی
با آيسان قرار گذاشتم،رفتم پيش دوستم و ماشينش رو واسه يك روز گرفتم؛با ماشين رفتم سر قرار ديدم بله آيسان خانم با يه تيپ خوشگل و مامانى اونجا وايساده؛كنارش وايسادم تا ديد منم فورا سوار شد؛بعد باهم رفتيم؛آيسان گفت كجا ميريم گفتم اروميه،گفت ارومیه واسه چی گفتم بشین خودت میفهمی
اولين هتل كه ديدم نگه داشتم رفتم داخل تا ببینم اتاق خالی دارن یا نه؟
مهماندار مشغول بود و با تلفن حرف میزد وقتی پرسیدم گفت آره اتاق خالی داریم گفت شناسنامه هاتونو بدین شناسنامه ها رو گرفت از شانس ما بدون اينكه نگاه كنه ازدواج كرديم يا نه كليد اتاق رو داد؛منم كه منتظر همين لحظه بودم دست آيسان رو گرفتم بردم اتاق؛وارد اتاق كه شديم درو بستم دیگه هیچ کس مزاحم ما نبود برای اینکه لفتش ندم فورا آيسان رو بغل كردم،گرماى بدنش بيشتر منو حشرى ميكرد؛ دستامو به سينه هاش رسوندم و از رو مانتو سينه هاش روماليدم و گردنش رو ميبوسيدم؛همون جورى بردمش جلو ،بعد افتاديم رو تخت شروع کردم دكمه هاى مانتوش رو باز كردم؛شلوارش رو به زور كشيدم پايين و از پاهاش درآوردم،يه شورت سیاه پاش بود ؛تاپش رو دادم بالا بعد خودش از تنش در آورد حالا ديگه با شورت و كرست جلوم بود ؛آيسان هم لباس هاى منو درآورد،كيرم بدجور سيخ شده بود وقتى شلوارم رو درآورد كيرم از لاى شورتم بيرون زده بود كيرم رو با دستش گرفت و حسابى ماليد گفتم بخورش اصلا قبول نكرد يه تف انداخت روش و با دستش بالا و پايين ميكرد آنقدر بالا پایین کرد که کیرم داشت از جاش در میومد کم کم داشت آبم ميومد كه زدم كنار كرستش رو باز كردم سينه هاش افتاد بيرون؛ سينه هاش حرف نداشت نوك سينه هاش از شهوت محكم شده بودن؛شروع كردم به خوردن سينه هاش با يه دستم هم رو كسش ميكشيدم؛



از سينه هاش آرام آرام اومدم تا به كسش رسيدم ؛شورتش رو با دندونام كشيدم پايين عجب كوسى داشت حتى يه دونه مو هم نداشت،شروع كردم به ليسيدن آنقدر كسش رو خوردم كه از حال داشت جيغ ميزد و هى چنگ ميزد؛لاى كسش رو با زبونم وا كردم و با زبونم عقب جلو ميكردم كه يه لحظه به لرزش افتاد فهميدم كه ارضا شد؛به پشت خوابيدم و كشيدم طرف خودم كيرم جلو صورتش قرار دادم اصلا دوست نداشت كه كيرمو بخوره ولى به زور راضيش كردم اونم فقط سر كيرمو مك ميزد ؛چون دختر بود نميتونستم از کسش بکنم واسه اين رو شكم خوابوندمش ،شروع كردم به مالش كونش،هر از گاهى كسش رو ميماليدم،بعد انگشتم رو به آرامى داخل كونش كردم كون خيلى تنگى داشت همين كه دستمو عقب جلو ميكردم جيغ كشيد و از درد تشك رو گاز ميگرفت که یه لحظه پا شد گفت که نمی خوام بدم درد داره تو رو خدا اینجوری نکن میخوای لاپایی بذار
گفتم اولش اینجوریه بعدا عادت میکنی بلاخره یه طوری راضیش کردم که دراز بکشه ایندفعه یه باش گذاشتم زیر شکمش و انگشتمو عقب جلو كردم تا كونش حسابی باز شد خوابيدم روش و سر كيرم رو گذاشتم سوراخ كونش كه يه لحظه فرياد كشيد،جرم خوردم بكش بيرون؛ولى من دست بردار نبودم دستمو جلو دهنش گرفتم تا زياد صدا نكنه كه داشت دستمو گاز ميگرفت؛يه لحظه با تمام توان كيرم كردم تو كونش ديگه داشت گريه ميكرد و فوش ميداد دیگه از دستش خسته شده بودم و به حرفاش گوش نمی دادم؛بعد از چند بار تلمبه زدن ديدم عادت كرد و داشت حال ميكرد؛بلند شدم و به حالت چهار دست و پاش كردم و شروع كردم به تلمبه زدن آنقدر تلمبه زدم كه خسته شدم



آيسان هم نمی دونم اون لحظه چطور حشرى شده بود که هى ميگفت بكن محكم تر بكن آه جون دارم جر ميخورم، جرم بده كونمو پاره كن وای دارم کون میدم وایییییی وایییییی وایییییی؛منم كه با اين حرفا حشرم زد بالا با قدرت تلمبه ميزدم ؛داشت آبم ميومد كه كيرم رو از كونش كشيدم بيرون كه كمي از آبم تو كونش ريخت و بقيش ريخت رو تشك؛بيحال افتادم روش و از لباش يه بوسه زدم و تو بغل هم خوابيديم يك ساعت بعد بلند شدم ديدم آيسان با كيرم ور ميره وكيرمو رو كسش ميماله؛با اينكه خسته بودم ولى كيرمو رو كسش ماليدم بعد کیرمو گذاشتم لاى پاش كه وقتى عقب جلو ميكردم به كسش ميخورد؛بعد از چند بار جلو عقب كردن ديدم ارضا شد؛سريع پاشدم رفتم يه دوش گرفتم و زنگ زدم واسمون غذا آوردن؛بعد از غذا وسایلمو رو جمع کردیم که بریم رفتم کلید اتاق رو تحویل بدم که دیدم مهماندار چپ چپ نگام میکنه کلید دادم گفتم شناسنامه ها رو بدین میخواهیم بریم


مهماندار گفت کجا میخواین بریم میخوام زنگ بزنم پلیس ببینم شما چه نسبتی با هم دارین منو آیسان که حول شده بودیم گفتیم خوب زنو شوهریم دیگه مهماندار گفت خیلی خوب اگه زنو شوهرین بذارین پلیس بیاد تا همه چی معلوم بشه میخواست زنگ بزنه نذاشتم دیگه چاره ای نداشتم گفتم بابا یه غلطی کردیم تو رو خدا بذار بریم دیگه از این غلطها نمیکنیم خلاصه راضیش کردیم و از اونجا آمدیم بیرون
واسه اینکه حالمون گرفته شده بود رفتيم شهربازى تا اونجا حالمون جا بیاد بعد از گردش و تفریح از آنجا هم مستقيم رفتيم تبريز؛آيسان رو كمى مونده به خونشون رها كردم ؛خودم هم رفتم خونه،
اين بود داستان منو آيسان،اميدوارم لذت برده باشيد،اگه زياد كشش دادم ببخشيد ،سعى كردم واقعيت رو بگم..پایان
بودی تـــــــو تو بغلم

گردنت بود رو لبم
     
  
مرد

 
شب عروسی شیرین و فرهاد/۱
بعد از سالن یه سری از فامیلا و مهمونا خداحافظی کردن و رفتن.بقیه هم دنبالمون بودن..چه هلهله و جشنی به پا بود اونشب.هردومون بچهای آخر خونه بودیم.واسه همین خونوادهامون خیلی بهمون کمک کردن و سنگ تموم گذاشتن.
بد از یکی دو ساعت و خدافظی از پدر ومادرمون به سمت خونمون حرکت کردیم.همون خونه ای که با شیرین عاشقانه توش زندگی میکنم.بعد از یکم رقصیدن با خواهر و برادرا و خندیدن....اونا هم خداحافظی کردن و رفتن.
حالا فقط من موندم و شیرینو عکاس...عکاس گفت میخوام ازتون یع عکس یادگاری بگیرم که هروقت چشمتون بهش افتاد لبخند بزنید.ناخوداگاه به سمت شیرین برگشتم.تو چشماش خیره شدم..محو اون زیبایی پری وارش شدم.باهم لبخند زدیم.من با دیدن اون و شیرین با بودن در کنارم.دست راستمو گذاشتم روی گودی کمرش..دست چپمو از زیر بغلش رد کردم(طوری که کف دستم رو به بالا بود)و از پشت گذاشتم روی شونش.تو چشماش نگاه کردم وسرمو بردم نزدیک.
مثل همیشه چشمامو بستم.با چشمای بسته هم آدرس لبایش رو میدونستم.
آه خدااااا...چقدر دوسش داشتن..بازم اون لبای شیرین...بازم اون بوی شیرین...


همه چیز از جلو چشمام گذشت.اون روزی که خیلی مودبانه ازش خواستم باهاش دوست باشم...خاطراتی که تو دانشگاه با هم داشتیم...پارک نزدیک خونشون..بوسیدنای قایمکی...خواستگاری...ایستادگیش جلو همه...
نمیدونم چقدر گذشت که با صدای دست زدن عکاس به خودمن اومدیم.وقتی نگاه متعجب من و شیرین رو دید گفت:من واقعا عشق رو بینتون احساس میکنم.برامون آرزوی خوشبختی کرد و عکس آخر رو هم به عنوان هدیه بهمون داد.تا در خروجی همراهیش کردم.
شیرین نشسته بود پایین تخت.با اون لباس آرایش ملیح و ساده غربی مثل یه پری زیبا شده بود.مثل الماس میدرخشید.
یکم اخم کرده بود.با دوتا دستش افتاده بود به جون موهاش و داشت گیره های سرشو باز میکرد.وقتیاخم میکرد چهرش خیلی ناز و بچه گونه میشد.عاشق این چهرش بودم.
با دوتا دستم شونه هاشو گرفتم.تو چشای هم نگاه کردیم ومثل همیشه لبخند زدیم...نشستیم وسط تخت.من پشتش بودم.اونم بین پاهام بود.من تکیه داده بودم به بالشتای بالای تخت.شیرین هم تکیه داد به قفسه سینم.
گیره های سرش و تاجش رو باز کردم.موهای خرمایی ویو شدش مثل یه آبشار از سرش آویزون شد.با یه کیلیپس نصفشونو جمع کرد بالای سرش.لحظه به لحظه زیباتر میشد.
پشت لباسش از بالای باسن تا گردن کملا لخت بود و فقط چنتا بند و یه پاپیون داشت.کمکش کردم تا لباسش رو بازکنه.پاپیون پشتش رو باز کردم.تاپ لباسش داشت میوفتاد اما خودش از جلو نگهش داشته بود که نیوفته.حس کردم خجالت میکشه که بدون مقدمه لخت بشه واسه همین به بهونه آب خوردن خواستم بهش یه فرصت بدم که اگه دوست داره لباسشو عوض کنه.خودشم اینو فهمید...


از اتاق خواب اومدم بیرون.برای خودم داشتم آواز میخوندم.خوشحال از وصال یار بودم و سرمست از این خوشبختی.
بعد از چند دقیقهبا صدای باز و بسته شدن در کمد دیواری فهمیدم داره لباس عوض میکنه.چند دقیقه دیگه خودمو مشغول کردم.شیرین بلند صدام کرد..
–فرهاااااااااد؟فرهاااادم؟
–جانم شیرین جان..
–کوشی تو؟
–الان میام عشقم
کتمو از روی میز ورداشتم و گذاشتم بالای کاناپه.
رفتم تو اتاق.ازچیزی که میدیدم حیرت کرده بودم.زیبایی شیرین خیره کننده بود.
لباسشو عوض کرده بود.یه لباس خواب حریر پوشیده بود.ترکیبی از صورتی چرک و قهوه ای خیلی روشن.با پوست سبزش سازگاری عجیبی داشت.لباسش از بالا دکلته بود.سوتین نداشت...چون قسمت سینه لباس به اندازه کافی سفت بود.قسمت سینه لباس فقط نصف سینش رو پوشونده بود.بالای سینش به خاطر فشار لباس برجسته شده بود.
از زیر سینش لباسش گشاد و راحت بود تا روی رونش.ترکیب حریر و توری که توی لباسش بود زیباییش رو دوچندان کرده بود.
وقتی دید اینطوری محوش شدم و دارم قورتش میدم گفت:چته دیونه؟
زول زدم تو چشاش گفتم:دیونتم...دوستت دارم
اومد جلو و لبامو بوسید..یه بوس کوتاه.
بهم یه لباس خواب داد.خیلی لیز و نرم بود.//


پشتمو کردم بهش و پیرهنمو دراوردم.کراواتم هم قبلا خودش باز کرده بود.زیر پیرهنم یه رکابی سیفید پوشیده بودم.
کمربندمو باز کردم و داشتم شلوارمو هم درمیاوردم.یهو سرمو برگردوندو عقب دیدم با شیطنت داره نگام میکنه.یه چشمک زدم بهش و دوتایی زدیم زیر خنده.سرشو انداخت پایین و مثلا خودشو با ناخوناش سرگرم کرد.منم بیخیال و راحت شلوارمو دراوردم و اون لباس خوابو پوشیدم.برگشتم به سمتش.کیرم نیمه بیدار بود ولی شق هم نبود.
اما نگاه شیرین به کیرم بود.دستمو بردم جلوی کیرم...یهو شیرین به خودش اومد...لپاش سرخ شد عین لبو.
رفتم روی تخت.کنار شیرین.بغلش کردم و پیشونیشو بوسیدم.
هنوز انگار خجالت میکشید که متوجه جهت نگاهش شده بودم.به بهونه آب خوردن رفت تو اشپزخونه.زود برگشت.
ایندفعه نشست بین پاهاه.دقیقا مثل همون حالتی که وقتی داشتم موهاشو باز میکردم...با این تفاوت که دیگه تن همدیگه رو توی اون لباسای حریر و نازک کاملا حس میکردیم.
دستام رو دورش حلقه کردم.شیرین خودشو کاملا چسبونده بود بهم.
سرمو گذاشتم روی شونش و گوشه لپشو میبوسیدم..
با لبای لاله گوشش رو گرفتم و یکم کشیدم...یه تکونی خورد...باسنش کاملا جلوی کیرم قرار گرفت.
کم کم دستامو از روی شکمش آوردم بالا تا زیر سینهاش...
نوک انگشتام رو از روی لباس رسوندم به سینهاش..یه فشار خییییلی کم دادم..همزمان بوسش هم میکردم.هردومون دیگه میدونستیم قراره چی بشه.//


شیرین دستاش رو گذاشت روی ساعدم و کم کم برد تا مچ دستم...دیگه کاملا دستاش روی دستام بود...منم با دستام سینه هاشو گرفته بودم.با این کارش میخواست آمادگی خودشو اعلام کنه و بهم اجازه سکس داده باشه.
دستمو بردم بالای لباسش...گذاشتم روی نیمه سینش که لخت و برجسته بود.یکم فشار دادم...یه نفس عمیق کشید..مشخص بود روی سینش خیلی حساسه.همزمان لاله گوشش رو با لبام بازی میدادم و گاهی اوقات میک میزدم.
شیرین خودشو بیشتر بهم فشار میداد...کم کم انگاری میخواست بشینه روی کیرم...
نوک انگشتامو از بالای لباسش کردم تو...با برخورد دستم با نوک سینش انگار بهش برق وصل کرده بودن..یه تکون شدید خورد.باسنش اومد بالا....ناخوداگاه پاهام جمع شد و شیرین هم که حواسش نبود سریع نشست....اخخخخ صاف با باسنش نشست روی کیرم...کیرم دقیقا بیت شیار باسنش قرار گرفت...چند لحظه هردومون منگ بودیم.شیرین یه تکون به خودش داد و انگار از بودن روی کیرم خوشش اومده بود.
دستام رو گذاشتم زیر بغلش...درست بغل سینهاش.یکم بلندش کردم و خودم از زیرش اومدم بیرون.اومدم درست بالاسرش.دستام رو گذاشتم دو طرف بدنش و روی تخت محکم تکیه کردم.به اندازه یه وجب از هم فاصله داشتیم.زول زدم تو چشاش.سرمو بردم نزدیک.چونشو بوسیدم...لبامو گذاشتم روی لباش.چنتا بوس کوتاه کردم.ایندفعه لب پتیینشو با دوتا لبم گرفتم...طعم لباش خیلی شیرین بود.عین اسمش.
شیرین دستشو کرده بود توی موهام...با اونهمه تافت و ژل بازم انگشتای ظریفش رو بین موهام عبور میداد.
دستام خسته شد..یکم وزنمو انداختم روی شیرین.دوباره لباشو بوسیدم و یه کوچولو گاز گرفتم.
زبونمو با زبونش بازی میدادم.تو همین زمان با دستام با سینه هاش ور میرفتم.شیرین یه دختر توپر و تپلی بود.خیلی نرم و خواستنی بود.زیپ لباسش دقیقا زیر بغلش بود..بازش کردم...سینهاش عین دوتا توپ وه داشتن لباسو جر میدادن زد بیرون..خدای من چی میدیدم؟!
دوتا سینه کاملا گرد و سربالا...با نوکهای شق شده...نوکش ترکیبی از قهوه ای و صورتی بود.یه نگاه تو چشماش کردم.بهش گفتم تو اینقدر خواستنی بودی و رو نمیکردی؟گفت همش مال تو...من متعلق بو توام فرهادم.ادامه دارد
بودی تـــــــو تو بغلم

گردنت بود رو لبم
     
  
مرد

 
شب عروسی شیرین و فرهاد/پایانی
لباشو بوسیدم..با دستام سینهاشو لمس میکردم.خیلی نرم بود.انگار داخل یه بادکنکو آب ریختی و فشارش بدی..
سرم بین شونه و گردنش بود.لبام روی پست گردنش و پایینتر از گوشش.
گردنشو میبوسیدم و لیس میزدم..سینهاشم فشار میدادم.شیرین عین مار به خودش میپیچید.کیرم دقیقا روی کسش بود...
سرمو آوردم پایین.بالای سینش رو بو کردم..بوی پاس میداد...خودش میدونست من عاشق یاس و نرگسم.
بالای سینشو بوس کردم.دیگه تحمل نداشتم.تو این 7 سال دوستی به تنش دست نزده بودم.فقط لباشو بوسیده بودم.
الان شیرینم مال من بود.این بهترین هدیه بود..


سینه چپشو با زبونم لمش کردم.شیرین دیگه تحمل نداشت...دیگه صداش در اومده بود.سرمو یه سینش فشار میداد.کل قسمت رنگی سینش تو دهنم بود.با فشارایی که شیرین میداد نزدیم بود نفس کم بیارم...زبونمو دور سینش میچرخوندم..دیگه داشت دیونه میشد.جفت سینهاشو خوردم...اصلا دلم نمیخواست ازش دل بکنم.
شیرین تا الان چند باری ارضا شده بود.جلوی لباسش کاملا خیس شده بود...به خاطر رنگ لباسش خیس بودن رو خیلی راحت میشد فهمید.
پاهاش دور کمرم بود...
میخواستم بلند بشم و لباسش رو دربیارم اما پاهاش مانع میشد.خودشم اینو فهمید.پاهاشو باز کرد و منم بلند شدم.چشماش کاملا خمار بود.دیگه اثری از خجالت یه ساعت پیش تو چهرمون نبود.لباسش که تا رونش بود...زانوهاشو آورد بالا که راحتر دراز بکشه...اما لباسش لیز خورد و از بالا تا روی شکمش و از پایین تا زیر باسنش لخت شد.
یه شرت سفید پوشیده بود.حالت توری داشتفقط جلوی کسش به غیر از تور یه لایه پارچه نرم هم داشت.زول زده بودم به کوسش.دستامو گذاشتم روی روناش و سرمو بردم بین پاهاش.از رو شرت کسشو بوسیدم.شیرین دستاشو کرده بود تو موهاش
سرمو آوردم بالا...از بین سینهاش صورتشو نگاه کردم.اونم منو نگاه میکرد.بلند داد زد....
–فرهادم دوستت دارم...عاشقتم.خیلی باتو بودن و با تو خوابیدن و باتو زندگی کردن رو دوست دارم نفسم.
بهش لبخند زدم.اومدم بالا.لباشو بوسیدم.
با کمک خودش لباسشو دراوردم.الان دیگه فقط یه شرت داشت.
یه نگاه بهم کرد.گفت چقدر جرزنی!!!!
–چرا؟
–چون منو لختم کردی اما خودت هنوز لباس داری.
پیرهن لباس خوابو دراوردم.
شلوارشو میخواستم دربیارم که نذاشت.از رو شلوار دستشو گذاشت روی کیرم...یکم فشار داد.کیرم دیگه داشت شلوارمو جر میداد.
از رو شلوار دستشو حلقه کرد دورش.دستاشو کرد توی کمر شلوارم و آروم درش آورد.شرت سفید پام بود با یه رکابی.
از ضربان قلب بالا گرمم شده.رکابیمو داشتم درمیاوردم که یهو شرتمم کشید پایین.کیرم افتاد بیرون.
چشماش گرد شده بود.دستاشو گذاشته بود روی کیرم و تخمام...تخمامو تکون میداد و با دستش میخواست برام جلق بزنه.
خیلی بلد نبود.سرشو برد نزدیک و سر کیرمو بوسید.زبونشو میکشید روی کیرم.آآآآآخخخخخخ که چه حالی میداد.سر کیرمو کرد تو دهنش.زبونشو دورش میچرخوند..دقیقا همون طوری که من زبونمو نوک سینش میچرخوندم.
یکم کیرمو بیشتر برد تو دهنش.تقریبا تا وسط کیرم تو دهنش بود.زبونشو زیر کیرم حس میکردم.گاهی اوقات دندونای بالاش میخورد به کیرم که باعث میشد دیرتر ارضا بشم و واسه چند لحظه شهوت و سکس از یادم بره.


اگه همینطوری ادامه میداد بیشتر از چند دقیقه دیگه نمیتونستم تحمل کنم.دستمو بردم زیر چونش و یکم به عقب فشارش دادم که کیرمو ول کنهواونم همین کارو کرد.وقتی کیرمو در میاورد یه ماچ آبدار از سرش کرد که هوش از سرم برده بود.
حالا دیگه نوبت من بود.خوابوندمش...یه بار دیگه لباشو بوسیدم.با دستام همه جاشو لمس میکردم.از لباش تا بالای کوسشو میبوسیدم و لیس میزدم.رو شکمش خیلی حساس بود.
رسیدم به کسش.دستامو گذاشتم دو طرف شرتش.یکم باسنشو داد بالاو شرتشو دراوردم.اووووف عجب کس تمیزی داشت.حتی یه تار مو و یه لک هم روش نبود.فوالعاده تنگ بود.با پوست تنش همرنگ بود.سبزه دوس داشتنی.
سرمو بردم بین پاهاش.کسشو میبوسیدم و یکم با زبونم بوسش میکردم.
سرمو آوردم عقبتر و با دستام لبه هاشو باز کردم.
جاااااااااااااننننننن صورتی صورتی..همونی که تصور میکردم و دوست داشتمو.زبونمو میکشیدم روی کسش.دیگه شیرین..اون شیرین آروم اول نبود.داشت خفه ناله میکرد و سرمو فشار میداد به کوسش.زبونمو لوله میکردم و میفرستادم تو کسش.همش اسممو صدا میکرد.داد میزد..موهامو میکشید.
کامل از روش بلند شدم.سرمو گذاشتم بغل سرش روی بالشت.بوسش کردم.جفتمون به پهلو و روبروی هم دراز کشیده بودیم.
کیرم دقیقا لای پاهاش و زیر کسش بود و شیرین هم پاشو بسته بود.با هر تکونی که میخوردم کیرم به شیار کسش میخورد و شیرین خمار و خمارتر میشد.
–شیرینم آماده ای که زنم بشی؟مال من بشی؟همه کسم بشی؟
–عشقم الان چندین ساله که انتظار این شب و این صحنه ها رو میکشم.
(خواهر شیرین خیلی با شیرین جور بود و دوست بود.یه چنتا پماد و اسپری بیحسی و ضد درد گرفته بود که اونا رو به کیرم بزنم که شیرین اذیت نشه...اسمشونو اصلا یادم نیست چون تو اون شرایط اصلا اسمشونو نگاه نکردم)
پمادو از داخل کشو پاتختی ورداشتم.زدم به کیرم.رنگ روشن و تقریبا شیری داشت.بعد از چند لحظه کیرم خیلی خنک شد...پماد هم دیگه اثری ازش نبود و انگار جذب شده بود.
پاهای شیرینو باز کردم...نشستم بین پاهاش.روناش اومده بود بالا.دستامو گذاشتم روی پاهاش که پایین نیاد.کسش انگار داشت کش میومد...یه لحظه دست چپمو از روی رونش ورداشتم و لبه های کسشو باز کردم.کیرمو گذاشتم روی سوراخش.ترس رو میشد تو چهره شیرین دید.
بهش گفتم عزیزم نگران نباش.اصلا دردت نمیاد.


دوباره دستمو گذاشتم روی رونش.
سر کیرمو یکم فشار دادم...شیرین چشاشو بست.
کسش واقعا تنگ بود.چند ثانیه صبر کردم.شیرین دستاش رو گذاشت پشت من...
دیگه طاقت نداشتم.یکم دیگه فشار دادم.تازه سرکیرم رفته بود تو.
شیرین خیلی بیتابی میکرد.
یکم دیگه فشار دادم اما تو نمیرفت.کیرمو یکم کشیدم بیرون و این دفعه با فشار بیشتر کردم تو...پاره شدن پردشو حس کردم.
کارمو ثابت نگه داشتم.
شیرین یه لحظه هیچی نگفت فقط چند قطره اشک از گوشه چشماش اومد بیرون.تو همون حالتی که کیرم تو کسش بود دستامو از روی پاهار ورداشتم.پاهاشو آورد پایین.من بین پاهاش بودم.
داشت ناله میکرد.هی کمرش و باسنش رو از رو تخت بلند میکرد و میگفت درد و سوزش دارم.
خم شدم و سرمو بردم نزدیک سرش.لباشو بوسیدم.با دستام سینهاشو نوازش میکردم.خم شدنم باعث شده بود کل کیرم تو کسش جا بشه.درد شیرین کمتر شده بود.یکم کمرمو بردم عقب.کس شیرین و کیرمو نگاه میکردم.کسش اونقدر تنگ بود که با عقب اومدن کمرم و بیرون اومدن کیرم پوست کسش هم بیرون میومد.
کیرمو کامل دراوردم.تا وسط کیرم خونی شده بود.یکم خون هم از کسش ریخت بیرون و ...
کیرمو با دستمال مرطوب روی پاتختی تمیز کردم.کس شیرین رو هم همیمطور.
رفتم بغلش کردم.بوسش کردم.
پیشونیشو بوسیدم و دستامو دورش حلقه کردم.
–عزیزم...شیرینم....نفسم...خانوم شدنت مبارک
–فرهااااد جونم دیگه مال هم شدیم.دیگه میخوام با تو زندگی کنم.خانوم تو باشم.
–شیرینم دوستت دارم.
–من بیشتر.
–شیرین؟
–بله عزیزم؟
–ادامه بدیم؟
–اوهوم.
بوسیدمش.بازوهاشو ماچ کردم.سینهاشو خوردم.نوک سینهاش رو از بس خورده بودم پف کرده بود و صورتی تیره شده بود.
رفتم بین پاهاش.
ایندفعه خودش پاهاشو باز کرد و من بین پاهاش قرار گرفتم.دیگه نیازی نبود که پاهاش رو بالا بگیرم.نشستم جلوی کسش.
کیرمو تنظیم کردم روی کوسش.
آروم فشار دادم تو.هنوز درد داشت.اما کمتر.
تنگی کسش به کیرم فشار میاورد و منو به اوج میبرد.
کیرم تا ته توی کسش بود.شیرین دستاشو گذاشت پشت رونام.
کم کم کیرمو عقب جلو میکردم..
انگار شیرین داشت حال میکرد.دیگه خبری از درد نبود.صاف تو چشم هم نگاه میکردیم.آخ که چقدر همدیگه رو دوست داشتیم و داریم.


سرعتمو بیشتر کردم.دستامو گذاشته بودم روی سینهای شیرین...سینهاش با هر تلمبه بالا و پایین میشد.
سر و صدای شیرین شدید بلند شد...چون خونه بزرگ و ویلایی بود نگران همسایه ها نبودیم.
لباشو میخوردم.گردنشو میبوسیدم و لیس میزدم...با لاله گوشش بازی میکردم.حرکت کیرم کندتر شده بود اما کیرمو تا سرش درمیاوردم و دوباره میکردم تو.شیرین حسابی داغ شده بود و میپیچید.یهو یه جیغ بلند زد و ناخوناشو به رونام فشار داد.از درد کیرمو کامل کردم تو کسش.کسش عین قلب نبض داشت.تند تند میزدم.انقباض کسش باعث شد خیلی حال کنم و نتونم خودمو کنترل کنم.
آبم با فشار زیاد پاشید تو کسش و شیرین شدید لرزید.
بیحال و بیرمق افتادیم تو بغل هم.بعد از یه ساعت بیدار شدم.شیرینو نوازش کرم.
چشماشو آروم باز کرد.پیشونی و گونشو بوسیدم.
–شیرینم میدونی که امشب تولدم بود..تو بهترین هدیه واسه تولدم بودی
–فرهاد جونم امشب بهرین شب زندگیم بود.از اینکه بعد از اینهمه سال بدون ترس و استرس تو بغلتم خیلی خوشحالم...از اینکه با تو خوابیدم خوشحالم..از اینکه جلو همه وایسادم و تورو انتخاب کردم.
–شیرینم قول میدم بهترینها رو در کنار هم تجربه کنیم.بهترین زندگی رو با هم میسازیم.
–فرهاد جونم من همین الان هم بهترین زندگی رو با تو دارم.خوشبخترینم.با جون و دل عاشقتم
–شیرینم جونمو واست میدم.دوستت دارم عشقم.پایان
بودی تـــــــو تو بغلم

گردنت بود رو لبم
     
  
↓ Advertisement ↓
TakPorn
مرد

 
حســـــــــــــادت دوست/۱
باسلام خدمت دوستان گل
من بهراد هستم17سالمه وقدم175هست وزنمم60کیلو ازآذربایجان شرق ودخترعموم که یکسال پیش بهش درخواست دوستی دادم واونم بعد از یه مدت کوتاهی درخواستم را پذیرفت دخترعموم از من چندماه کوچیکتره وخوشگل فامیل بابام هس قدش170وزنش50سینه هاش60باسن معمولی بدنی لاغر اندام چون ورزشکاره وخوب مالی هستش خلاصه دوستی ما سر گرفت وروزها باهم اس بازی زنگ اینا بود تارفتم خونه پدر بزرگم که دیدم اونم اونجاست وبعدا باهم رفتیم کمی قدم بزنیم1هفته مونده بود به بازشدن مدارس که دختر عموم گفت که منم میام خونه شما یه هفته ای میمونم منم که داشتم از خوش حالی سکته میکردم که خلاصه اومد شب بود رسیدیم خونه راستی من با دختر عموم خیلی جوریم الانشم باهم راحتیم بعد شب که رسیدیم مامانم تا شامو حاظر کنه رفتم یه دوش گرفتم وبعد اومدم شامو خوردم وبعدا رفتم پشت بوم ویه قلیونی زدم بعد ساعت شد12شب اومدم کمی رفتم نت وساعت1.5بود دیدم خانومم اومد نشست رو تختم منم که به قول شما تو کونم عروسی بود ولی گفتم شب اول طفلی میترسه کاری بکنم بعد کارمو تموم کردم اومدم نشستم پیشش گفتم چرا نخوابیدی گفت من شبا دیرمیخوابم طفلی راس میگفت تا2_3شب اس بازی میکردیم بعدا میخوابیدیم بعد اروم پاهامو باز کردم نشوندمش لای پاهام بعد سرشو گذاشت روی سینم منم داشتم موهاشو نوازش میکردم کلی باهم عشق بازی کردیم واقعا تو این مدت انگار واقعا زنم بود واون روزم روز عروسیمون بوده هردتا خوش حال بودیم که یه شب کنارهمیم حتی به فکر هیچ کدوممون نمیرسید این مسئله وتا4شب بغل هم خوابیدیم واقعا حس خیلی عالی بود من که نمیتونستم بخوابم اونم مثله یه بچه معصوم خوابیده بود ساعت4که شد بیدارشد بره دستشویی یه بوس از لبام کرد اروم از کنارم رفت و رفت جای خودش بخوابه تا پدر مادرم شک نکنن بعد صب شد صبونه رو زدیم به رگ بعد گفتم بریم بیرون بگردیم رفتیم بیرون تاشب ناهارو شامم بیرون خوردیم ساعت10شب بود گوشیم زنگ خورد دیدم از خونست مامانم بود گفت پس چرا نمیاین شام بخوریم گفتم که شما بخورین ما خوردیم تابرسیم خونه11شده بود



بعد منم طبق معمول رفتم قلیونمو کشیدم اومدم رفتم نت ومث دیروز اومد پیشم وکمی بالب تاپم ور رفت من رفتم روتخت واونم بعد مدتی اومد پیشم من لب بگیر اون لب بگیر مشغول بودیم منم باسینه هاش وموهاش ور میرفتم که بعدا دیدم خوابش برده منم بعد مدتی خوابم برده بود صب پاشدم دیدم خونه کسی نیست وعشقمم رو تخت منه منم تو فضا بودم شب تا صب عشقم بغلم خوابیده عشقم خیلی زرنگ بود کاری کرده بود که کسی نفهمیده خانومم بغلم خوابیده صبونه رو درس کردم دیدم به خانومم بیدار شد منم رفتم کنارش اروم بهش سلام دادم رفت دسشویی منم نشستم پای ناهار خوری اومد خوردیم منم رفتم تو اتاقم من توخونه کارای بابامو میکنم در عوضشم پول میگیرم عشقم اومد نشست کنارم گف امشب منو ببر بیرون تا نصف شب بگردونم منم نمیتونستم ماشین ببرم چون چن باری پلیس گرفتتم با گوه خوردن تموم شده خلاصه شب شد گفتم بابا ما دوتا میریم بیرون شامم بیرون میخوریم کمی نه نه کرد بعدش قبول کرد رفتیم مثل دوتا مرغ عاشق تا2شب قدم زدیم اومدیم خونه بازم رفتم سر قلیون اومدم اتاقم ای جان خانومم چه جیگری شده شلوارک با تاپ طنابی گیرم داشت شلوارکمو جر میداد گفت نترس مامانت اینا صب بازم میرن بیرون منم مات مونده بودم بازم عشق بازی هامون شروع شد کمی درد دل کردیم وخوابمون برد و ایندفعه خانومم منو بیدار کرد بابوس کردن از لپم دیدم بله کسی نی ما دوتاییم رفت دسشویی اومدم خوردیم بازم اومد پیشم کمی بغلم تی وی نگا کردیم وکمی باهم ورق بازی کردیم مامان اینا اومدن ناهارو خوردیم بعدا مهمون اومد دایی مامانم بود با پسرشم جون جونی هستیم رفتیم سرقلیون خانومم گفت حال نمیده بریم بیرون گفتم بریم گفتیمو رفتیم کافه کمی قلیون زدیم اومدیم اما امروز خانومم نمیتونست بیاد پیشم چون پسر داییم اومده بود اتاق من بخوابه منم هی بهش فحش میدادم تودلم ولی این دل منو برد پیش خانومم من رفتم پیشش 1ساعت گذشته بود دیدم پسرداییم داره منو نیگا میکنه هیچ کاری نمیکردیم



داشتیم حرف میزدیم بغل هم گفتم چیه با خشونت گفت اروم باش دیدم نیستی اومدم راحت باش منم گفتم حالا گوم شو برو اتاقم میام حال هردوتمون گرفته شده بود با یه بوس وکلی اشوه از هم جدا شدیم رفتم با یه لگد گفتم کره خر میای تو یه سرفه ای چیزی بکن نفهم گفت شرمنده گفتم بروبابا خیلی نامرده روبهش میدادم جلو خودم عشقمو میکرد بگذریم بعد چن روز روز اخر رسید گفتم عشقم فردا این موقع پیشم نیستی ودیدم با صدای بلند گریه روشروع کرد بغلم گرفتم وگفتم ناراحت نباش درس میشه ولبامون به هم گره خورد باهم ور میرفتیم بعد چن دیقه همدیگرو لخت تو بغل هم دیدیم من تا چن ماه پیش نمیدونستم دخترم ارضا میشه لطفا مسخره نکنین بعدا گیرمو چرب کردم ودم سوراخشم چرب کردم هر کاری کردم نرفت که نرفت منم ناراحتم گفتم سگی بخواب اونم خوابید بعد با انگشتام بازش کردم وگیرمو گذاشتم لب سوراخش حسابی هم چربش کرده بودم وبایه فشارکمی زیاد سرش رفت تو وداشت از درد میمرد کشیدم بیرون گفت چرا پس کشیدی بیرون منم گفتم نمیخوام عشقم درد بکشه خودمو لوس میکردم گفت نه باید بکنی تا ابت بیاد منم یواش یواش شروع کردم به گایدنش داشت از درد میمرد میخواستم در بیارم میگفت باید ابتو بیارم بکن تو حسابی داشتم حال میکردم بعد چن تا تلنبه شدید ابمو تو کونش خالی کردم بعد اروم از هم لب گرفتیم وتو اغوش هم خوابیدیم وفرداش مامانش اومد تا ببرتش باهزاران مصیبت از هم جدا شدیم درضمن این یه هفترو هر روز کل شهرمون رو میگشتیم من داشت اشکم در میومد ولی عشقم داشت اشک میریخت و بهم بای بای میکرد بعد 2ماه رفتم پیشش دیدم نسبت به من سرد تر شده همه دوستاش میدونستن بامن دوسته من توی شهر اونا باماشین میگردم رفتم دم مدرسش یه دختری اومد نشست تو ماشین گفت برو گفتم برو پایین برو عسل رو صداش کن بیاد گفت برو اون منو فرستاده رفتیم یه جای خلوتت اومدم از ماشین پایین داشتم میمردم با خشونت گفتم بنال دیگه چه مرگته گفت تو دوس دختر داری؟منم گفتم حرف مفت نزن برو بابا گفت بهش ثابت شده گفتم گوه خورده ثابت شده اعصابم کاملا گیری بود گفت از شماره تو یه دختر بهش زنگ زده من یه سیمکارت داشتم که داده بودم به دوستم از شانسم شماره عشقم توش بود دوستمم میدونست ودوستمم که ازبرادر بهم نزدیکتر هس بهش اعتماد دارم نمیدونم چی شده بود گفتم امکان نداره که همچین کاری بکنه داشتم روانی میشدم که زنگ زدم دوستم هرچی ازدهنم در اومد بهش گفتم نمیزاشتم یه کلمه بگه گفتمو قطع کردم بعدا نزدیک20بار زنگ زد برنداشتم شب اس فرستاد که از قضیه خبر نداره بعدا زنگ زد اروم شده بودم بهش قضیه رو گفتم اخرش فهمیدم که بیخود به دوستم تحمت زدم وبعدا ازش معذرت خواهی کردم بعد گفت فردا بیا همدیگرو ببینیم منم رفتم صب پیشش قرار شد بفهمیم کی از این سیمکارت استفاده کرده

ادامه دارد
بودی تـــــــو تو بغلم

گردنت بود رو لبم
     
  
مرد

 
حســـــــــــــادت دوست/پایانی
بعد1ساعت که ازهم جداشدیم بهم زنگ زد گفت اون روز به دختر خالم دادم وتوی تصاویر توکامپیوتر عکستو دید وازم پرسید که اسمش چیه ؟چن سالشه؟وچی خیلی سئوال پرسید بعدا به خودم گفتم این چرا اینارو پرسید منم مثل خر همشو راس گفتم بهش گفتم شماره عشقمو از کجا پیدا کرده گفت اسمشو نوشته بودم جی اف بهراد گفتم عیبی نداره به عشقم قضیه رو میگم وگفتم ولی چیزی فرقی نکرد بعد چن روز شب نشسته بودم داشتم با اهنگ غمگین قلیون میکشیدم گوشیم زنگ خورد منم باعشقم رابطم شکراب شده بود برداشتم دیدم یه دختره گفت سلام اقابهراد گفتم علیک گفت میخوام باهم دوس بشیم منم فک کردم دوس دخترم میخواد ازمایشم کنه گفتم من یکی دارم ودوسش دارم وشروع کردم به کس شعر گفتن15 دقیقه بود داشتم میپیچوندم که گفت شماره دوس دخترتو دارم وتو رو هم خوب میشناسم گفتم شفاف تر حرفتو بزن خودشو معرفی کرد گفت که دختر خاله دوستمه و خیلی حرفا بعد گفتم خیالی نی فردا بیا ببینمت اونم از خدا خواسته گفت باشه قرار گذاشتیم ورفتم دیدم اونجاست رفتم پیشش خودمو گرفته بودم ولی بیشرف خیلی خوشگل بود قدش ازم 4سانت کوچیک بود باسنی توپل سینه های خوش فرم واقعا جووووووووووون تمام عیاربعد کمی قدم زدیم گفت ازت خوشت میاد خیلی حرف زد منم فکرم پیش عشق خودمه بعد خواستم از فرصت استفاده کنم که گفتم بیا به دوس دخترم بگو که من بهش خیانت نکردم واونم قبول کرد بعد2روز رفتم پیش عشقم گفتم بهش خیانت نکردم ولی قبول نمیکرد بهش زنگ زدم گفتم بیا باهاش بحرف 5دیقه حرف زد بعد گفت بهراد شرمندتم منم گفتم خانوممی خواهش بابا قربون صدقش رفتم بردم رسوندم خونشون بعدا اومدم این داف خوشگله میخواستم ازش انتقام بگیرم گفتم باهم دوس میشیم ولی عسل نباید بفهمه قبول کرد بعد2هفته گفت بیا همدیگرو ببینیم منم گفتم باشه ولی خونه قبول کرد منم با داییم مث برادریم از بچگی باهم بزرگ شدیم وبهش گفتم کلید خونه مجردیت رو بهم بده اونم داد بعد ادرسو دادم اونم اومد من خونه بودم ترامادول خوردم تا زیاد سکس کنم



مشروبم داییم تو خونش داشت من مشروب میخورم هر گوهی بگین میکنم حالا میخواستم بدبختش کنم چون بدبختم کرده بود زنگ زد گفتم بیا بالا حسابی قربون صدقش میرفتم بعدا گفتم الان میام رفتم به دوستم زنگ زدم گفتم دختر خالت امروز پیشمه میخوام انتقام بگیرم اونم گفت هر کاری دلت میخواد بکن به من چه تو کونم عروسی بود رفتم تو دیدم واییییییی بایه تاپ چسبون نازک نشسته وموهاشم ریخته یه طرف انصافا مامان شده بود جنده خیلی زیبا بود بعد رفتم مشروبو اوردم کمی خوردیم من کم خوردم تا مست نشم ولی اون تا خرخره خورد مونده بودم حالا چی میشه عوض اینکه من اینو بکنم این منو میکنه بعد رفتم پیشش کمی باهاش ور رفتم و لختش کردم تو فضا بود بعد خودمم لخت شدم گفتم ساک بزن خیلی حرفه ای ساک میزد بد جوری حال میداد ولی گیرم نیمه سیخ بود اثر قرص بود بعد کمکم سیخ شد بعد مالوندم ازش تن تن لب میگرفتم صداش رفته بو بالا دیدم امادس وسگی کردم بعد سه سوته کردم کونش چن باری داده بود چون با یه تف رفت تو بعد تلمبه زدم دیدم کشید بیرون برگشت کسشو کمی خوردم سرمو زد کنار بادستش گیرمو گرفت برد دم کسش گفتم مگه پرده نداری گفت دارم ولی تو عشقمی میخوام تو بزنیش منم که زده بودم سیم اخر کمی خیسش کردم بعد گفت عزیزم زود باش جرم بده بکن بکن منو تو پاره کن من مال خودتم منم گفتم مطمئنی گفت صد درصد منم تعجب کرده بودم بعدا تصمیمو گرفتم که پارش کنم که گیرمو تف زدم گذاشتم دوباره دم کسش وباهاش ور میرفتم پاهاشو دورم حلقه کرد بعد منو فشار داد منم نتونستم خودمو کنترل کنم که گیرم تا ته رفت تو ویه جیغی کشید واه ناله میکرد واقعا خیلی عالی بود تنگ داغ انگار داشتم پرواز میکردم به هیچی جز انتقام فکر نمیکردم مثل وحشی ها شروع کردم به تلنبه زدن اونم داشت درد میکشید بعد مدتی تلنبه زدن دیدم داره بالا پایین میشه کمرش ترسیدم چون نمیدونستم دخترا هم ارضا میشه بعد کشیدم بیرون باتعجب ازم پرسید چراکشیدی بیرون داشتم حال میکردم باصدای لرزان گفتم داشتی میلرزیدی گف خره داشتم ارضا میشدم بعد فهمیدم جریان چیه بعد نذاشتم تا ارضا بشه که تو کفم بمونه بعد15دقیقه باانواع حالت ها تلنبه زدن دیدم داره ابم میاد ریختم تو کونش ولی اون میگفت منم باید ارضا بشم که گفتم دفعه بعد با هزارتا بدبختی اوردمش بیرون بردم دم در خونشون بعد گوشیمو خاموش کردم که دیگه بره پی کارش به خواستم رسیده بودم چون پردشو من زده بودم بعد یه هفته بادوستم قرار داشتم رفتم پیشش ای وای این دختره هم باهاش اومده بود موندم چیکار کنم که اومد بغلم کرد منم باتعجب گفتم چیه زشته دوستم گفت همه چیزو میدونم جرا گوشیتو خاموش کردی گفتم بنا به دلایلی اومد درگوشم گفت بازم مخشو بزن ببریم دوتامون بکنیم من مونده بودم که بازم فکر عسل به سرم زد گفتم باشه بازم کیلید رو از دایی گرفتم به دوستم گفتم برو تو اتاق تا من لختش کنم بعد بیا تو



جنده خانوم زنگ درو زد باز کردم دیدم این دفعه حوری شده واسه خودش تودلم میگفتم کاش تنها میکردمش که بهش شربت اوردم کمی هم میوه ورفتم پیشش نشستم وبغلش کردم یواش یواش شروع کردم بعدا هردو نیمه لخت بودیم که حاج اقا اومد بیرون دختره هنک کرده بود گفت منم باید بکنمت نمیدونستم همچین جووووونی خانوم دیدم بغض کرده منم دلم براش سوخت خیلی معصوم شده بود گفتم من نمیکنمش علی توبکنش رفتم نشستم دیدم به به علی گیرشو انداخت بیرون دختره هم گفت نمیدم بهت نامرد میخوای دخترخات رو جلوی دوستت بکنی علی من من کرد وگفت زر اضافی نزن زود باش بخورش منم گفتم علی بیخیال شو دختره اومد پشتم وگفت اره من نمیدم بیخیال شو به جنده گفتم برو لباساتو بپوش دیدم علی واقعا حشری شده داره میره سمتش از دستش گرفتم گفتم برو اونور گوشش بدهکار نبود که به زور بردم اتاق ودرو قفل کردم علی داشت داد میزد بیام بیرون بهراد تو رو هم میکنم گفتم علی حرف نزن دختره سرخ سرخ شده بود منم بیخیال انتقام شدم بعد گفتم برو خونتون بهت زنگ میزنم اونم رفت منم یه فکری زده بود سرم خواستم هر چهارتامون رو جمع کنم کنار هم ویه کاری کنم که واسه5شنبه قرار گذاشتمخودم رفتم دنبال عسل جونم واومدیم سر قرار علی اونجا بود بعد5دیقه جنده خانومم اومد گفتم امروز میخوام همه چی درس شه گفتم علی تو بادخترخالت دوس میشی منم باعشق خودم هستم همه چی رو به خانومم گفتن بعدا رفتیم شام وقرار شد که ما چهار تا کنار هم بمونیم والانم کنارهم خوشیم علی هم2تومن خرج کرده واسه پرده جنده داستان منم باعشقم زنده هستم وقراره باهم ازدواج کنیم با ارزوی خوشبختی برای دخترا وپسر های گل عاشق هم وطنامم بای...پایان/نوشته بهزاد
بودی تـــــــو تو بغلم

گردنت بود رو لبم
     
  
مرد

 
مرز زندایی , سرزمین مامان ۱

از وقتی که بابا مرده بود و خواهرم هم از دواج کرده بود من و مامان شیلا تنها زندگی می کردیم . من تازه رفته بودم دانشگاه.. مامانم زن زیاد خوشگلی نبود . در عوض تیپ من به بابای مرحومم که خیلی خوش تیپ بود رفته و دختری از دخترای فامیل نبود که از دستم امون داشته باشه .. دیگه در سکس خیلی بی پروا شده بودم . این که در خونه مزاحمی نداشته باشم منو خیلی بی پروا کرده بود . خوندن داستانهای سکسی و تماشای فیلمهای اون جوری سبب شده بود که وقتی چشام به تن و بدن آبدار مامان شیلا میفتاد به طرز خاصی وسوسه می شدم . اوایلش خودمم سختم بود ولی خوندن این داستانها خیلی پر رو ترم کرده بود . طوری که جلوی خود مامان نگاه می کردم به اندامش و می خواستم که درسته قورتش بدم . اونم یه چیزایی رو حس کرده بود . سعی کرد که قسمتهای سکسی بدنشو پوشش بیشتری بده . سینه های درشت و خوشگلشو همون نصفشو هم نشون نده . تابستون دیگه خودشو نیمه برهنه نکنه .. ولی برجستگی بدنشو نتونست دیگه کاری بکنه یا حواسش نبود که کاری بکنه .. از بس خوش تیپ و خوش هیکل بودم دو سه تا از زنای بزرگ تر فامیل رو هم تور کرده بودم اونایی رو که بیشتر اهل حال بودند ویا این که یه اختلاف سنی با شوهرشون داشتند .. خیلی هم تو نخ این زندایی جونم بودم که چیکار می تونم باهاش بکنم . راستش واسه این که بخوام از یه جایی شروع کنم باید یه بهونه ای پیدا می کرد م . رفتم تزریقات آمپول و وصل کردن سرم رو یاد گرفتم . بیشترش به این خاطر که بتونم با کون این خانوما حال کنم .. اولین بار خواهر همین زندایی سارا رو گاییدم . اون حدود پنجاه سالش بود شوهرشم مرده بود . بیست سال از زندایی بزرگتر بود .. از اونجایی که قبلا یه چشمک هایی بین ما رد و بدل شده بود اونو به وقت آمپول زدن تکمیلش کردم و تر تیبشو دادم . ولی زندایی سارا رو که خیلی هم خوشگل بود و همش با من در مورد دوست دخترام و طرز رفتار و بر خورد با اونا صحبت می کرد نمی دونستم چیکارش کنم . گاهی وقتا حس می کردم که اون خیلی دلش می خواد که من باهاش باشم ولی روش نمیشه بگه . مامان منم اکثرا از دستش عصبی بود . می گفت اصلا به حرفای برادرش توجهی نداره و در مهمونی ها خیلی فانتزی و سکسی می پوشه و همش می خواد جلب توجه دیگرانو بکنه و با مردای غریبه هم خیلی بر می خوره . راستش من از این که اون این کارا رو بکنه حسودیم می شد ولی ازش دفاع می کردم و می گفتم مامان بعضی ها خصلتشون همینه نمیشه به اونا ایرادی گرفت . میگن کور از خدا چی می خواد دو چشم بینا .. یا این که مار از پونه بدش میاد دم لونه اش سبز میشه . اولیش به من می خورد و دومی به مامان . از این نظر که زندایی و دایی دعواشون میشه و اون قهر می کنه میاد خونه مون .. اوخ پسر این چی درست کرده بود . انگاری شده بود یه جنده ای که می خواد بره سر قرار . مامان هم قربونش برم از اونجایی که زن مهمون نوازی بود دیگه از خونه ننداختش بیرون . بد جوری اون و دایی شده بودن عین سگ و گربه . مامان خیلی دلش می خواست اون و دایی از هم جدا شن . با این که دو سالی می شد که از دواج کرده بودند و سن این خانوم هم به سی رسیده بودولی هنوز می گفت که بچه نمی خواد و می خواد راحت باشه ... هیچوقت تا به این حد این زن به من چراغ سبز نشون نداده بود . همش از این می گفت که دایی جونم اهل خیانت و زن بازیه ولی تا اونجایی که یادم میومددایی اهل این بر نامه ها نبود . اون جین استرچی که ساراپوشیده بود و مامانو خیلی عصبی کرده بود منو دیگه از خود بی خود کرده بود . با این که کون ندیده نبودم مجبور شدم برم دستشویی یه جقی بزنم و آروم شم وگرنه پیش مامان رسوایی به بار می آوردم . نگاههای رد و بدل شده بین ما خیلی معنا داشت . یه نگاهی بهم انداخت وقتی که مامان رفته بود آشپز خونه گفت شهروز جان این بحث با دایی جونت بد چوری منو ریخته بهم هم احساس ضعف و سر گیجه شدید می کنم . -نکنه بار دار شدی زن دایی -شهروز داری حرفای ممنوعه می زنی ها .. دایی ات جلو گیری می کنه .. -جلوگیری یعنی چه ؟/؟ ..خندید و گفت هر وقت موقعش شد خودم بهت میگم . اینو که گفت گفتم زن دایی موقعش نزدیکه نمی تونی حالا به من بگی ؟/؟ -کی جلو این مامانت ؟/؟ من همرام یه آمپول تقویتی آوردم اگه می تونی بهم تزریقش کنی فکر کنم حالم بهتر شه .......... ادامه دارد ............ نویسنده .............ایرانی .


شب است و ماه می‌رقصد
ستاره نقره می پاشد
من اما
ساکت و خاموشم
     
  
مرد

 
مرز زندایی , سرزمین مامان ۲

فقط آمپولوهر وقت مامانت خوابید بزنیش بهتره . واسه خوابیدن مامان ثانیه شماری می کردم . اون که می خوابید دیگه تا صبح بیدار نمی شد . تازه اتاق منم جدا بود و می تونستم خودمو به اتاق سارا جون که یه ده سالی رو ازم بزرگتر بود برسونم . شب از نیمه گذشته بود . شهر در امن و امان بود و داروغه هم خواب بود . من رفتم سراغ زن دایی . تا رسیدم به اتاقش دیدم خودش آمپولو آماده کرده و منم که پنبه و الکلو با خودم آورده بودم ولی یه چیز عجیب دیگه این که شلوارشو تا زانو کشیده بود پایین و درسته کونشو انداخته بود توی دید . همونجا دستمو رو کیرم مالیدم -سارا جون از کی تا حالا این جوری هستی .. -یه چند دقیقه ای میشه گفتم که تو راحت باشی .. اون جای تزریقو خوب تشخبیص بدی .. در قسمت بالای بدنش فقط یه لباس خواب تنش بود که حس کردم زیر اون سوتینی هم نداره . کف دو تا دستامو گذاشتم روی کون زن دایی . کیرم شده بود عین باطوم سفت و سخت طوری که زن دایی جون که یه لحظه سرشو به عقب بر گردونده بود به خوبی صحنه رو دیده بود و متوجه جریان شده بود . کف دو تا دستام انگاری روی تنوری داغ قرار گرفته باشن ..خیلی حال می داد . کونشو که به دو طرف باز کردم خیسی کس اونو می دیدم که به با لا تر نفوذ کرده . از اونجایی که تجریه گاییدن خیلی ها رو داشتم می دونستم که با این که اون ازم بزرگتره و یه سدی تابوهایی هم باید بین ما وجود داشته باشه ولی دیگه کار ما از حد و مرز گذشته و من حالا باید از مرز زندایی بگذرم . -زندایی جون یه تقویتی قوی دارم که باید بهت بزنم اگه می خوای اول اونو بزنم بعدا اینو -اووووووففففففف بزن شاید اگه اونو بزنی دیگه نیازی نباشه که اون کوچیک تره رو بزنی .. وقتی که این حرفو زد و بین دو تا آمپول مقایسه کوچیک و بزرگو انجام داد فهمیدم که داره صحبت کیر رو می کنه . هوش از سرم برده وربوده بود . یه لحظه صورت دایی جونو به جای کون زن دایی مجسم کردم . لعنتی مرگ بر وجدان بیدار .. این جوری نمیشه . شلوارمو کشیدم پایین . با انجام این کار دیگه صورت دایی جون دیگه محو شده و حالا فقط کون زن دایی جونو می دیدم . عجب کونی -زندایی جون این طرفو نگاه نکن ممکنه نگات به آمپول بیفته هول کنی فشارت بیاد پایین دیگه تقویتی اثرشو نبخشه .. -ببینم وجب نمی زنی اندازه نمی گیری ؟/؟ -این از اون آمپولاییه که اون وسط تزریق میشه .. وسط در وسط ولی خب در عوض یه جای دیگه ای هم هست که می تونی تزریقش کنی یه خورده بالاتر از وسط -حالا وسطشو بزن . بالاتر از وسطو بذار سر فرصت . حس می کنم حالم خیلی بده . سرم داره گیج میره . معطلش نکن . انگشتمو گذاشتم روی کس نابش .. چه سوراخ کوچولویی داشت .. جووووووووون چه حالی می داد . طوری دستپاچه و ذوق زده شده بودم که دیگه خودمو بر هنه هم نکردم . فقط پیژامه و شورتو به همون مقداری که کیرمو واسه کسش تنظیم کنه کشیدم پایین . کیر لحظه به لحظه به مقصد نزدیک تر می شد از بس کون و رون تپلی داشت باید لاپاشو باز می کردم تا این کیرمو فرو می کردم توی کسش .. سر کیرم رسیده بود به سر کس سارا .. -آخخخخخخخ شهروز فدات شم . چه آمپولیه خیلی قویه . از همین حالا دارم حس می کنم خیلی داغ شدم . بوی شفا و درمان رو احساس می کنم . دارم بهتر میشم . اینجا مرز آخرین تابو بود که باید با یه حرکت دیگه از خط پایان می گذشتم .. وااااااییییییی صدای فریاد مادر اومد .. -شهرووووووووووووز .. کجایی .. دست و پام می لرزیدند ولی در جا شورت و شلوارو کشیدم بالا و سرنگی رو که زندایی آماده کرده بود در دستم گرفتم .. اون کنار در وایساده بود . نمی دونستم اون جا چیکار می کنه . دیگه فرصت نشده بود که یک طرف قاچ کون زندایی رو بپوشونم .. -شما داشتین چیکار می کردین ؟/؟ -حالم خوش نبود داشت بهم آمپول می زد . شیلا خانوم نصفه شبی آدم که این جور فریاد نمی کشه . من حالم خوش نیست . اون جوری که داداشت باهام بحث کرد و روحیه منو کسل کرد انتظار داشتی حالم خوب باشه ؟/؟ دیگه خالی واسه آدم نمی مونه . کیرم با این که ترسیده بود ولی هنوز نخوابیده بود . مامان رنگش شده بود عین میت .. حالش خیلی بد شده بود . من خیلی عصبی شده بودم . زمین و زمان رو فحش می دادم . خیلی عصبی بودم از این نظر که اون اومده بود و تمام بر نامه هامو به هم زده بود . این فکر که آیا اون کیر منو دیده که داره میره توی کس یا نه اعصابمو بیشتر به هم ریخته بود . مامان من حدود چهل سالش بود . ولی چشاش کمی ضعیف شده بود .......... ادامه دارد ............ نویسنده .............ایرانی .


شب است و ماه می‌رقصد
ستاره نقره می پاشد
من اما
ساکت و خاموشم
     
  
مرد

 
مرز زندایی , سرزمین مامان ۳

اما کیر به اون درشتی رو دیدن از راه دور فکر نکنم عینک خواسته باشه . مامان یکسره داشت به کون سارا جون نگاه می کرد . خودش اونو کشید بالاتر و منم آمپول تقویتی رو بهش زدم .. بر شانس بد لعنت .. بر شیطون لعنت .. این کجا بود پیداش شد . می خواستم توی دلم اونو فحش بدم که لبامو گاز گرفتم . هر چی باشه مادرمه درست نیست به خاطر یه تیکه گوشت یا همون کس کوچولوی آتشین بخوام این جور اونو ببندم به فحش .. کس مادرم خیلی گنده نشون می داد .. یه بار که از حموم اومده بود بیرون اونو دیده بودم . از لای در اتاقم اونو به خوبی دید می زدم . ولی حالا دیگه به اندازه کافی اعصابم خرد شده بود . شانس آوردم که مامان و زن دایی با هم گلاویز نشدند .نمی دونستم مامان چه عکس العملی نشون میده . من خودم به اندازه کافی اعصابم خرد بود . داشتم می رفتم طرف اتاقم که با حسرت کس و کون زندایی که می تونستم بعدا در یک فرصت مناسب می تونم بکنمش بخوابم که مامان صدام کرد بیا باهات کار دارم . می دونستم چی می خواد بگه . -پسر تو خجالت نمی کشی . من این جور بچه تر بیت کردم ؟/؟ نباید این حرفا رو بهت بزنم . تو روت خیلی زیاد شده . معلوم نیست به کی رفتی و پدرت با اون عظمت و خوش قیافگی جز من با هیشکی دیگه دوست نبود اصلا اهل خلاف نبود . این قسمت از حرفای مامان منو به فکر فرو برده بود واز ته دل داشتم می خندیدم . چون بابا به من می گفت پسر خودت رو وابسته به یک زن نکن از هر بوته گلی بچین و برو . از دوست دخترای قبل از ازدواجش می گفت و از این که مادرت هیچی نمی دونه حالا این مامان داشت پز بابای مرحوممو می داد . توی ذوقش نزدم چون هم حالش گرفته می شد هم می گفت که تو داری دروغ میگی تازه اگه بابای زن ذلیل منم زنده بود می گفت من کی همچین حرفی زدم .. -شهروز ! تو با زن دایی ات ؟/؟ اینو از همون اول می دونستم حالش خرابه .. -مامان این جوری هام که تو فکر می کنی نیست .. -نذار بیشتر از این چاک دهنم وا شه .. تو حتی اگه پاش بیاد به مادرت هم رحم نمی کنی . اصلا نگاههای تو شیطانیه .. من هر چی که فکر می کنم لقمه حرام نخوردم و به تو لقمه حرام هم ندادم . خیلی کثیفی .. با زن برادرم . دایی چقدر دوستت داره . روی تو حساب می کنه . ناموس اون الان در اختیار ماست ..ما باید برای حفظ و سلامت اون بکوشیم اون مهمان ماست -مادر جون منم برای سلامت اون بود که می خواستم بهش آمپول بزنم -کسی که واقعا اعصابش خرد باشه این طور خودشو نمی ماله و نمیاد این جا .. در همین لحظه مادر که منو بسته بود به رگبار فحش و ناسزا و متلک و اعصابمو به هم ریخته بود و پاهامو به زمین فشار می دادم تا دست از پا خطا نکنم یهو حالش بد شد و اونو کشان کشان بردم طرف تخت -مامان این قدر حرص نخور خودت رو برای یکی که به نظر خودت ارزششو نداره که براش حرص بخوری ناراحت نکن . -شهروز من برای تو و دیوانگی ها و بد چشمی های توست که دارم حرص می خورم . فشارم اومده پایین .. جااااااااان الان یک آمپول زدنو افتادیم . دیگه می تونم یه دید حسابی به کون این مامان جون بندازیم و یک حال درست و حسابی باهاش بکنیم . مادر می خواست بره بیرون تزریق کنه . انگاری دیگه سختش بود که کون لختشو من ببینم . -مادر این وقت شب کجا باز بود بری تزریق کنی . تازه من تو رو سوارت کنم بری در مانگاه شبانه روزی سرت گیج میره فشارت میاد پایین .. بالاخره رضایتشو جلب کردم که خودم آمپولشو بزنم .. شیطون داشت می رفت توی جلدم . خیلی بهم گیر می داد . اعصابمو خرد کرده بود . با این که خیلی دوستش داشتم ولی از این که زیادی به من گیر میده حالم گرفته بود . شلوارشو به همون اندازه استاندارد کشیدم پایین .. دلم می خواست بیشتر پایین می کشیدمش . بازم حواسم رفت به جای دیگه . یک لحظه تصور کردم دارم کون سارا جونو دیدش می زنم . شورت و شلوارشو با هم تا زیر کون کشیدم پایین -داری چیکار می کنی شهروز .. دیگه دیوونه ام کرده بود . تمام خطرات احتمالی رو به جون خریده بودم . دیگه تصمیم گرفته بودم که مامانمو بکنم . هر چه بادا باد . هر چند کس گنده و گشادی داشت ولی کونش خیلی آدمو به هوس می آورد . تازه بعید نبود با این سنی که داره یک دوست پسر یا مرد بگیره یا صیغه شه و از دواج کنه . باید خودم تامینش می کردم ادامه دارد ............ نویسنده .............ایرانی .

شب است و ماه می‌رقصد
ستاره نقره می پاشد
من اما
ساکت و خاموشم
     
  
مرد

 
مرز زندایی , سرزمین مامان ۴

کیرم از شلوار بیرون کشیده شد .. دستمو گذاشتم جلوی دهن مامان و اونو سفت نگه داشتم . دست و پا می زد . خسته اش کرده بودم . دیگه جونی نداشت . فشارشم افت کرده بود و انگاری بازم دچار سر گیجه شده بود . می دونستم وقتی که کیرمو وارد کسش کنم اولش ناراحت میشه ولی کدوم زنی رو تا حالا دیدی که کیر فرو بره توی کسش و لذت نبره . حتی اونی که بهش تجاوز میشه یه نموره ای هم که شده حال می کنه . کیرمو به درز کون مامان چسبوندم . اون دو تا رون و قاچای کونشو به هم چسبونده بود این جوری فایده ای نداشت . کیر وارد کس نمی شد . ولی من ولش نمی کردم . هر دو تامون در یه حالت ثابت قرار گرفته بودیم . کیر من روی شکاف کونش بود ودستم هم رو دهنش که یه وقتی حرفی نزنه که وجدان من تحت تاثیر قرار بگیره . کیرمو روی چاک کونش حرکت می دادم . مراقب بودم که آبم نیاد . چون مامان به نجس و پاکی خیلی اهمیت می داد و اون وقت لحاف وتشک نجس می شد و کلی رخت و ملافه باید می شستیم . بعد از چند دقیقه دیدم مامان سنگین شده . بدنش گرم بود و نفسش هم میومد . انگاری حالش درست نبود وحالا چی شد دیگه بیحال رها شد نمی دونستم . بهترین وقتی بود که می شد اونو گایید . دستمو از جلو دهنش بر نداشتم . چون اون وقت ممکن بود با ضربه اول از خواب بیدار شه . کیرمو محکم به سوراخ کسش فشار دادم . با خودم گفتم مامان مامان حقته که کونتو جرش بدم . باید تو رو از کون بگام . تو حالمو گرفتی . ولی فعلا حوصله شو ندارم خشک خشک بگامت و اون وقت از یک کون جر خورده در خونه ام نگه داری کنم . سر کیرمو به سر کس مامان فشار می دادم . از داخل کمی خیس بود ولی ربطی به هوس اون نداشت چون بیدار نبود . یه حالت انقباض داشت . قبل از این که بیدار می شد یا به هوش میومد باید کیرمو فرو می کردم توی کسش . دو سه سانت اول رفت .. خشک بود و منقبض ولی تا یه حدی کیرمو فرو کردم که دیگه جاش محکم باشه . اون یه تکونی خورد . فهمید که چه خبره ولی نتونست کاری کنه . به نفع من تموم شده بود . حالا باید با این کیر می ساخت . چند بار خواست خودشو به طرف عقب بکشونه ولی کیر من بیشتر بهش می چسبید. غروبی یه بار جق زده بودم ولی حس کردم کمرم سنگین شده هر لحظه ممکنه توی کس شیلا جونم آب بریزم ولی به خودم فشار می آوردم که این کار صورت نگیره . نصف کیر 16 سانتی من توی کس مامان قرار داشت . .. ووووویییییی چی احساس می کردم . انگاری کس شیلا جون لحظه به لحظه شل تر و خیس تر می شد و کیر من نرم نرم داشت رو به جلو حرکت می کرد . باورم نمی شد . جااااااااااان مامان چه دلش می خواست چه نمی خواست به هوس اومده بود . کسش به هوس اومده بود . هور مونهای جنسی اون فعالیت کرده ناحیه کسشو لغزنده کرده تا راحت بتونه کیرمو قبول کنه . خیلی به خودم فشار می آوردم تا آبمو توی کس نریزم . یه لحظه یادم اومد که مامانم چند سال قبل از فوت بابا سر لوله شو بسته .. خاطرم آسوده شد .. این ملافه ها رو هم خودم میندازم توی ماشین لباسشویی . دست که نمی خواد بشوره .. این چه وضعی بود . کاش کاملا بر هنه در کنار هم بودیم ..حالا در شرایطی بودم که می تونستم چند سانتی کیرمو حرکتش بدم . همین کارو هم کردم . دلم می خواست اونو لختش کنم . بدنمو رو تن مامان محکم نگهش داشته بوده لباسشو در آوردم . سوتینشو هم باز کردم همه اینا رو یه دستی انجام دادم . اون همش می خواست کف دستمو گاز بگیره ولی من با تمام زورم به صورتش فشار می آوردم . -مامان .. مامان جووووون بگو تسلیمی . نگاه کن کست که تسلیم شده خودت هم تسلیم شو بهم حرفای قشنگ بزن . مامان دوستت دارم . باور کن این جوری با هم صمیمی تر میشیم . این جوری خیلی بیشتر با هم حال می کنیم .. اووووخخخخخخ مامان! فدات .. اولش کیرمو سه چهار سانت می کشیدم عقب و اونو رو به جلو حرکتش می دادم حالا نصف کیرمو می کشیدم عقب و دوباره روبه جلو اونو به ته کس می فرستادم . دستامو روی کمرش حرکت می دادم . بدن ما مان کاملا داغ شده بود . داغ داغ . . چشاشو بسته بود . می دونستم با تمام وجودش داره لذت می بره . دستمو از جلو دهنش بر داشتم ساکت شده بود . فکر می کردم بیشتر از اینها مقاومت کنه . ولی تسلیم خواسته کسش شده بود . شاید اگه دست خودش بود همچنان با من می جنگید . ولی بیشتر آدما بنده کیر و کس خودشون هستند . درجه تسلیم شدن یا مقاومت اونا هم فرق می کنه ........... ادامه دارد ............ نویسنده .............ایرانی .

شب است و ماه می‌رقصد
ستاره نقره می پاشد
من اما
ساکت و خاموشم
     
  
مرد

 
مرز زندایی , سرزمین مامان ۵ ( قسمت آخــــــــــــــر )

حالا کیرمو تا ته می کردمش توی کس مامان وقتی که اونو بیرون می کشیدم ترشحات و لکه های سفید هوس کس مادر رو روش می دیدم . چشاشو بسته بود و صورتشو از خجالت گذاشته بود زمین تا من اونو نبینم . دیگه مثل موم تو دستای من بود . دو تایی مونو کاملالختش کردم . سینه های درشتش به تخت چسبیده بود . سرشو بلند نمی کرد . خجالت می کشید . این شرم زیبای اون هوس منو بیشتر می کرد . مامان خوشگل و دوست داشتنی من این جوری خیلی خواستنی تر و هوس انگیز تر نشون می داد . دوستش داشتم . فداش شم خیلی با حال بود . خیلی دلم می خواست هر طوری شده اونو به ار گاسم برسونم . ولی هوس زیاد سبب شده بود که آب کیرم مثل جوی روان توی کس مامان جونم خالی شه ... اون دیگه اون حساسیتو به خرج نداد . کون درشت و هیکل درشت و سینه های درشت و کس گشاد اون دیگه نمی تونست بر من فر ماندهی کنه . من شده بودم سلطان اون منطقه .. -مامان کیر پسرت رو داری ؟ توی کست خالی کرده ولی بازم تا صبح کی تونه تو رو بکنه .. جااااااااان .. چه هندونه ای ! چه هلویی ! چه لیمویی ! سرمو بر گردوندم . سینه چپ مامانو که در دسترس بود میکش زده و نوکشو بین لبام می گردوندم . شدت گاییدنمو زیادش کردم .. -اوووووووفففففف جاااااان مامان فدای اون کس تنگت بشم .. این دیگه از اون هندونه زیر بغل گذاشتن ها بود . یه لحظه متوجه شدم که مامان بالشو به دهنش نزدیک کرد و به شدت اونو گاز می زد پنجه هاشو هم به به تشک و ملافه فشار می داد .. اونم آب کسشو خالی کرد .. آروم گرفته بود . چشاشو بسته بود .. -مامان دوباره خوابش برده بود . رفتم طرف دستشویی . با موبایلم یه زنگ به زن دایی زدم . با همون زنگ اول موبایلشو بر داشت .. -ببین سارا جون بی سر و صدا میری حموم شیر آبو بازش نمی کنی تا من بیام ..در اتاقتم قفل کن .. از اون طرف بر گشتم پیش مامان که هنوزم یک کلمه حرف نزده بود . اتاق خواب مامان حموم داشت ولی خب عادت داشت حموم ما مجزا باشه .. مامان من دارم میرم یه دوش بگیرم بیام . چشاشو باز کرد . با عشق و سرزنش نگام کرد و گفت بالاخره کارت رو کردی .. باشه .. یک زن واقعا در مانده هست .. نمی دونم .. جواب این گناهمو باید خودم بدم . منم دلم می خواست منم نیاز داشتم .. نمی تونم تکون بخورم .. دوست داشتم باهات میومدم حموم جون ندارم ..فقط قول بده سراغ سارا نری .. من نمی خوام با اون آلوده طرف شی بیای طرف من .. متاسفم برای خودم و برای تو که این جور بنده هوسمون نباشیم -حق با شماست مادر از این انسان دوپا هر کاری که بگی بر میاد انجام میده .. کسشو داده بود حالا داشت واسه ما نصیحت می کرد . بازم ریسک عجیبی کرده بودم ولی دیگه زنی رو که یه بار نجس کردی یعنی این که دیگه سلطان اون شدی .. حالا می خوای زن ذلیل باشی می خوای دنیا رو به پاش بریزی در واقع تو با کیرت برش سلطنت کردی .. این بار زندایی حشری من که می خواست همون اول کیر منو ساک بزنه منتظرم بود . کیر طعم کس مادرمو می داد . خودمو شستم کیرمو فرو کردم توی دهنش .. بعد از اون کار نیمه تموم دو ساعت قبلو تمومش کردم کسشو از پشت گاییدم لا پاشو باز کرد . کف حموم طاقباز دراز کشید . گاییدن از روبرو رو شروع کردم . دستمو جلو دهنش داشتم و اون قدر گازم گرفت تا ار گاسم شد . کونشو که گاییدم اونو با ترس و لرز فرستادم که بره .. وقتی که رفتم اتاق .. مامانو دیدم که اون از حموم اتاق بر گشته آرایش ملایمی کرده این بار روی تخت طاقباز شده با لبخند به من نگاه می کرد . حس کردم که دیگه دنیا روی خوششو به من نشون داده . اون با تمام وجودش خودشو در اختیار من قرار داده بود . از جام پا شدم در اتاقو از داخل قفل کردم . چون کار زن دایی سارا مشخص نمی کرد . یهو دم صبح پا می شد میومد سراغ ما .. منم دیگه دوست داشتم کاملا لخت در کنار مادرم می خوابیدم . مامانو حسابی بوسیدم . یادم نمیومد لبای مامان خشنمو که خیلی نرم شده بود بوسیده باشمش . قبل از این که کسشو بگام دهنمو گذاشتم روی کس . دهنمو خیلی بازش کردم تا روی کسش قالب شه .. کس از حموم بر گشته اون خیلی خوش طعم شده بود . حالا دیگه وقت اون بود که تا دلم می خواد به این کس لیس بزنم و چقدر خوشمزه بود . موهای سرمو می کشید .. -خیلی شبیه بابات سکس می کنی . خیلی حال میدی .. -سعی می کنم جای خالی اونو واست پر کنم مامان .. از جام پا شدم . کیرمو به کسش نزدیک کرده با یه فشار اونو فرستادم که تا ته بره .. ما حرکتمونو برای ارضا شدن دوم شروع کرده بودیم ... پایان ... نویسنده ... ایرانی .

شب است و ماه می‌رقصد
ستاره نقره می پاشد
من اما
ساکت و خاموشم
     
  
صفحه  صفحه 43 از 125:  « پیشین  1  ...  42  43  44  ...  124  125  پسین » 
داستان سکسی ایرانی

داستان های پیوسته و قسمت دار سکسی


این تاپیک بسته شده. شما نمیتوانید چیزی در اینجا ارسال نمائید.

 

 
DMCA/Report Abuse (گزارش)  |  News  |  Rules  |  How To  |  FAQ  |  Moderator List  |  Sexy Pictures Archive  |  Adult Forums  |  Advertise on Looti
↑ بالا
Copyright © 2009-2024 Looti.net. Looti Forums is not responsible for the content of external sites

RTA