انجمن لوتی: عکس سکسی جدید، فیلم سکسی جدید، داستان سکسی
داستان سکسی ایرانی
  
صفحه  صفحه 48 از 125:  « پیشین  1  ...  47  48  49  ...  124  125  پسین »

داستان های پیوسته و قسمت دار سکسی


مرد

 
آخـــــــــــــــــرین سکس زن خیانتـــــــــــــــــــــــــــــــــکارم

وقتی با میترا از دواج می کردم سی سالم بود و میترا درست ده سال ازم کوچیک تر بود . می گفت مردای جاه افتاده تر بهترن . بهتر معنای زندگی رو درک می کنن . بهتر می تونن به زن و بچه شون برسن . خلاصه میترای زیبای من با من از دواج کرد . من از خودم خونه داشتم ویک اتوبوسی که بین تهران مشهد مسافر حمل می کرد . زندگی خوبی داشتیم . خدا بهمون یک پسر و یه دخترداد مهیار و محبوبه . که در دهمین سال از دواجمون وقتی که می خواستیم یه خونه در مشهد بگیریم و به دلایلی اونجا هم زندگی کنیم به تر تیب نه و هفت ساله بودند . تر جیح دادیم اونا رو واسه یه مدتی بذاریم تهرون پیش پدر و مادرم باشند و خودمون هم یه بهونه ای تراشیدیم و رفتیم . راستش چشم و هم چشمی های میترا و زندگی تجملاتی خرج ما رو زیاد کرده بود . بدهی های من زیاد شده بود . چک های بی محل زیاد می کشیدم . نمی تونستم جواب ریخت و پاش های میترا رو بدم . تا این که رو آوردم به قاچاق فروشی . کار کثیفی که می دونستم چقدر کثیف و خانمان بر اندازه . همش از این کارا پر هیز داشتم . ولی دیگه مجبور شده بودم . واسه خودم توجیه می کردم اگه من این کارو انجام ندم یکی دیگه می کنه . بدهی های ما صاف شد . من فقط یک فروشنده و واسطه بودم . این کار کمی خطرش کمتر بود . به نسبت کسی که خودش جنس میاره و توزیع می کنه . پول کثیف , من و میترا رو هار کرده بود . اون روز به روز بریز و بپاش های بیشتری می کرد . راستش منم دیگه خسته شده بودم . از دنده کلاج زدنها . از این بی خوابی های شبانه و تو راهی ها . نمی دونستم چیکار کنم . پس از مدتی تصمیم گرفتیم بریم و یه خونه ای هم در مشهد بگیریم . تا خودمون مستقیما از زاهدان و چند شهر مرزی افغانستان بتونیم جنس بیاریم . خیلی خوبه آدم بتونه راحت کاسبی کنه و پول در آره . میترای خوشگل من به نسبت اول از دواج خیلی تپل تر شده بود . لباسای گرون قیمت می خرید و یک هفته نمی شد که دلشو می زد و ازش استفاده نمی کرد . از این که داره سی ساله میشه خیلی ناراحت بود . دوست داشت شناسنامه شو عوض کنه و سنشو بیاره پایین تر -زن ! اگه عزرائیل بیاد دیگه این چیزا رو نگاه نمی کنه . در مهمونی ها خیلی بی پروا شده بود . اوایل ازدواج و تا همین چندی پیش روسری از سرش نمی گرفت ولی حالا لباسایی تنش می کرد که کمرش و نیمی از سینه هاشو هم لخت نشون می داد و همه رو مینداخت توی دید مردا و عین خیالش نبود . من نمی دونستم اون چطور می تونه یک مادر مناسب واسه تر بیت بچه هاش باشه .. با همه اینا برام خیلی تعجب بر انگیز بود که قبول کنه که در مشهد بمونه و یه مدتی رو دو تایی مون اونجا زندگی کنیم . تا موادی رو که از زاهدان میارم اون بتونه جا سازی کنه و بعد از مدتی جنسا رو تدریجا در اتوبوس جا سازی کرده بیاریم تهران و توزیع کنیم . علاوه بر تریاک , شیشه و مواد دیگری رو هم می آوردم . کا رو بارم گرفته بود . گاهی دچار عذاب وجدان می شدم . ولی وقتی که می دیدم چقدر راحت پول در میارم همه اینا رو فراموش می کردم . یک بار که رفته بودم زاهدان با یه بنده خدایی جنس بیارم بین راه به من اطلاع دادند که شرایط مساعد نیست و یکی دو روزی دست نگه داشته باشم بهتره . من اومدم به سمت مشهد . خونه مون در مشهد رو که طرف بلوار خیام بود و خیلی هم شیک بود به اسم میترا خریده بودم . کلید زدم و وارد خونه شدم . کفش میلاد شاگرد مشهدی خودمو دیدم که تو جا کفشیه .. اون این چیکار می کنه . اون که می گفت مریضه و همراه من نیومده بود که بریم زاهدان تا جنس بیاریم .. میلاد بیست و دو سه سالش بود . اون بچه مشهد بود و مجرد بوده پیش خونواده اش زندگی می کرد .. صدای بگو بخند اون و میترا میومد . بد بینی مثل خوره افتاده بود به جونم . میلاد خیلی دختر باز بود و خیلی هم خوش قیافه و خوش اندام بود و به هر دختری که رو مینداخت روشو زمین نمینداخت . خشم عجیبی تمام وجودمو گرفته بود . داشتم دیوونه می شدم . داشتم از پا در میومدم . من نمی تونستم تحمل کنم . نمی تونستم . زنی که پالونش کج شد و از خط خارج شد دیگه اصلاح بشو نیست . یک زن هرزه مثل یک دندون کرم خورده می مونه باید اونوبکنی و بندازیش دور . من دیگه از درد و ناراحتی نمی دونستم چیکار کنم . این برام توهین بزرگی بود یه عمری بی خوابی بکشی .. وجدان خودت رو به خاطرش زیر پا بذاری آخرش که چی .. چی بشه .. خون جلو چشامو گرفته بود . من باید انتقاممو می گرفتم . باید زهر خودمو خالی می کردم . از پشت در صدای اونا رو می شنیدم . اتاق خواب به صورتی بود که می تونستم برم پشت پنجره اش و از یه زاویه ای اونا رو از سمت پنجره حیاط دید بزنم بدون این که متوجهم شن ولی اگه مسیر تخت به سمت دیگه ای بود راحت تر می شد دید زد .......................ادامه دارد .............. نویسنده .............. ایـــــــــــــــــــــــــرانی .

آخـــــــــــــــــرین سکس زن خیانتـــــــــــــــــــــــــــــــــکارم ۲

تمام حرفای میترا رو به خاطر آوردم . این که مردای جا افتاده بهتر می تونن زندگی رو اداره کنن . حالا توی بغل جوونی که هفت سال ازش بزرگ تر بود عین کرم می لولید .. -آههههههه میلاد میلاد .. بگو چه جوری دوست داری .. اگه می خوای موهای کسمو بلندش کنم .. -اون جوری آقا منصور مشکوک نشه .. نگه چی شده -منصور غلط می کنه . اون یک کس خل تمامه .. یک زن ذلیل واقعیه .. میلاد از کس مو دار خوشش میومد و میترا می خواست موهای کسشو واسش بلند کنه .. صدای ناله هاشونو می شنیدم . صدای بر خورد کیر به کس زنم مثل شمشیری بود که به قلبم فرو می رفت . از خونه اومدم بیرون .. درجا زنگ زدم واسه میترا که من تا ده دقیقه دیگه میرسم خونه .. چایی قلیونو آماده کنه .. می خواستم شرایط رو به حالت عادی برسونم . با خودم فکر کردم اگه بچه ها مادر نداشته باشن چی میشه . اگه بخوام با زن دیگه ای از دواج کنم . وقتی بر گشتم خونه میترا خیلی راحت و مهربانانه با من بر خورد کرد ولی نشون می داد که ار ضا نشده . احساس سنگینی می کرد . اون یک زن هوس باز بود . کیرم دیگه واسش شق نمی کرد . -آهای منصور چی شده دیگه مثل سابق به من توجهی نداری . نکنه تو سفرا یه زن دیگه ای باشه که جای منو توی قلبت گرفته .. -این حرفا چیه می زنی . اصلا امکانش نیست .. اون داشت واسه ما فیلم میومد . می خواستم میلاد و میترا رو به خاک سیاه بنشونم . برای بچه ها بهتر بود که مادر نداشته باشند تا یک مادر هرزه داشته باشن . با پدر و مادرم در این مورد حرف زدند و اونا قبول کردند که در صورت جدایی من از میترا بچه ها رو نگه میدارن تا من دوباره از دواج کنم . دیگه بهشون نگفتم که می خوام چیکار کنم . برای چند روز به میلاد و میترا محبت خاصی کرده تا بهم مشکوک نشن . من حالا میترا رو به دید یک هرزه نگاه می کردم . اون و میلاد نمی دونستن چه سر نوشت شومی در انتظارشونه . با این که چند میلیون ضرر می کردم و شایدم این خونه ای رو که به اسم زنم گرفته بودم دیگه دود می شد می رفت ولی اینا هیچی واسم مهم نبود . زندگی و آینده من و بچه هام از همه اینا مهم تر بود . -میترا جون .. میلاد جان من یه مدتی اطراف مشهد کار دارم .. میترا من این جنسا رو این دفعه به نیت تو دارم می گیرم .. آقا میلاد هم که از اون پسرای دوست داشتنی و گله . باید بالاخره به یه جایی برسه . فردا پس فردا می خواد زن بگیره . باید یه سر مایه ای داشته باشه -منصور جون اون نمی خواد زن بگیره .... یه نگاهی به میترا انداخته رومو بر گردوندم اون حتی از این که میلاد بخواد زن بگیره ناراحت بود .. واسه میلاد یک پراید هم ردیف کرده بودم . اونو مث داداشم دوست داشتم . راحت داشت زنمو می کرد . حالا دیگه خیلی خوشحال بودم . با یه بهونه ای جای تخت در اتاق خوابو عوض کردم که اگه یه وقتی خواستم ناظر سکس اونا باشم بتونم خیلی راحت و بدون دردسر و با تسلط این کارو انجام بدم . خونه دو تا در هم داشت و می تونستم از در پشتی برم بیرون . دوست داشتم آخرین سکس میلاد و میترا رو ببینم و حال کنم . شایدم آخرین باری بود که می تونستم اونا رو ببینم . یک تابستون تقریبا گرم بود . پنجره رو باز کرده بودند . صبر کردم دو تایی شون کاملا لخت شن و من برم رو چهار پایه جامو محکم کنم . حالا راحت می شد صداشونو هم شنید . فرصت زیاد نداشتم . نمی شد زیاد رو اونا زوم کرد . زنم یه شورت فانتزی خیلی نازک پاش کرده بود . اصلا نشون نمی داد شورت پاشه . اگه میترا در یه حالت دمر و یا قمبل کرده قرار می گرفت من راحت تر می تونستم نگاهشون کنم وصداشونو بشنوم و اونا متوجهم نشن چون در اون حالت اونا کاملا پشت به همین جایی که من قرار داشتم بودند . میلاد هم کاملا لخت شده بود . کیرش خیلی کلفت نشون می داد ولی جا داشت که شق تر شه . حالا که می خواستم از دست میترا خلاص شم کاملا لذت می بردم . . میلاد دستشو گذاشت زیر کمر میترا اونو بلندش کرد و در یه حالت قمبلی قرار داد . دو تا قاچ کونشو از وسط باز کرد سرشو گذاشت اون وسط .. دیگه زبونشو خوب نمی دیدم که به کجا می کشه . حالت سر و لیس زدنش طوری بود که انگاری کس و کونو داره با هم لیس می زنه .. -میلاد جاااااااان بخورش بخورش .. تو اگه نبودی من چیکار می کردم . منصور دیگه به من حال نمی ده . -میترا جون نکنه فردا بیای بگی که میلاد هم به من حال نمیده و بری با یکی دیگه -نهههههه نههههههه .. من اهل نامردی نیستم . توی دلم گفتم خوار هر دو تا تونو به گاییدن میدم . داره زن منو میگاد و اون وقت میگه نکنه نامردی کنی و از این حرفا . کار دنیا رو ببین که به کجا رسیده . حالا دیگه به جای خشم حال می کردم .....................
ادامه دارد .............. نویسنده .............. ایـــــــــــــــــــــــــرانی .
شب است و ماه می‌رقصد
ستاره نقره می پاشد
من اما
ساکت و خاموشم
     
  
مرد

 
آخـــــــــــــــــرین سکس زن خیانتـــــــــــــــــــــــــــــــــکارم ۳

دوست داشتم زود تر از این مخمصه خلاص می شدم و می رفتم با یکی دیگه از دواج می کردم . دور این زندگی ننگینو خط می کشیدم . پدر و مادرم خبر نداشتند که من دارم قاچاق می کنم . همه جا عنوان کرده بودیم که میریم اونجا یه سری لباس و پوشاک خرید و فروش می کنیم و از طرفی دوست داریم نزدیک آقا امام رضا باشیم که خدا و امام رضا کمرمونو بزنه که این دروغ رو تحویل فامیلا مون دادیم و شاید هم حق من بود که زندگی من به این صورت در بیاد . این اواخر خودمو با فریب کاریهای میترا هماهنگ کرده بودم . فکر می کرد داره بچه گول می زنه . همیشه واسه بیرون رفتن من از خونه التهاب داشت . دلش می خواست من خونه نباشم اون خیلی حریص بود . حق هم داشت . داشت سنش بالا می رفت و یه جوون تازه کار و خوش کیر و مجرد و حریص افتاده بود به جونش و تا می تونست این کس مفت رو می گایید . میلاد انگشتاشو کرده بود توی کس زنم .. این طور حس می کردم . چون زبونشو به قسمت بالای چاک و درز وسط کون میترا می کشید و چند تا انگشتشو فرو کرده بود به سوراخی پایین تر . -جااااااان .. بکن .. بکن .. من کیرت رو می خوام . -اوسا منصور کجایی که ببینی من کس زنتو تا دسته میگام . اوسا منو ببخش . تقصیر من نیست . من نامرد نیستم . میترا جون خودش می خواد .-آهای میلاد دیوونه . چون من می خوام تو داری منو می کنی از این حرفا نزن که تحریمت می کنم . -طاقت شوخی رو داشته باش چقدر کم جنبه ای . ولی منصور خیلی مرد آقاییه . دست خودم نیست که من هوس دارم و حشری هستم . از بس کس خله داره به من و تو کمک می کنه تا سر مایه دار تر شیم . خیلی هواتو داره منصور . میگه به جای داداش کوچیکه شی .. دیگه نمی دونه مار تو آستینش پرورش میده . -میترا جون تو خودت به کی داری میگی . مثل این که امروز زیادی معطل کردم تو همین جور داری حرفایی رو که نباید بزنی می زنی . کیرشو به کس زنم چسبوند و اونو یه ضرب فرو کرد تا ته کسش .. -آخخخخخخخخخ .. یواش تر .. -نگئ که این جوری حال نمی کنی . دوای درد تو همیبنه . نه کیر شل و وا رفته اوسا بی خایه .... کثافت به من می گفت بی خایه . کیر من همچین بد هم نبود . نازک بود و پونزده سانتی می شد . حالا مال میلاد فکر کنم خیلی کلفت تر بود و شاید هم یه پنج سانتی بلند تر . ...خیلی ناراحت بودم . اعصابم خرد بود از این حرفی که به من زده بود . ولی کیرم به طرز عجیبی شق شده بود . اونو از شلوارم بیرون کشیدم و خودمو از مسیر پنجره دور کردم . به خودم امید وار شدم . حس کردم که دیدن این صحنه و فانتزی هیجان انگیزش کیرمو تا به این حد شق کرده و تونسته منو سر حالم کنه . شاید اگه همینو هم توی کس میترا فرو می کردم می تونستم خیلی حال کنم . چه لذتی به من می داد . چه عشق و حالی می کردم . دوباره سرمو گرفتم طرف مسیر جنایت تا ببینم اون جنایت کارا دارن چیکار می کنن . همچنان مشغول بودند . عین یک موشک زنمو بسته بود به رگبار . کیر رو تا ته فرو می کرد و می کشید بیرون .. چه صحنه ای . اون قدر هیجان انگیز و با حال بود که اصلا نمی دونستم من واسه چی اونجام و نباید زیاد معطل کنم و ممکنه تمام بر نامه هام به هم بخوره . هر چند می دونستم اونا چند ساعتی رو با هم مشغول خواهند بود . چون زن فاحشه و حشری من به این سادگی دست از سر معشوق خودش بر نمی داره . به خوبی می دونستم اگه پاش بیاد اون با مردای دیگه هم رابطه بر قرار می کنه . حالا در اون شرایط تونسته بود میلاد رو که راحت تر و بی درد سر تر بود تورش کنه . دستاشو گذاشته بود رو سینه های زنم و اونو چنگش می گرفت .. -اوووووفففففف نههههههه نههههههههه آتیشم زدی . آتیشم زدی .. خواهش می کنم . ولم نکن . ولم نکن . دوستت دارم . دوستت دارم .. لکه های سفید هوس طوری غلیظ شده بودند که از اون دور روی کیر و اطراف کس میترا مشخص بودند . .. -چه کونی داری میترا .. آبم داره خالی میشه -نه میلاد تو حق نداری تا من ارضا نشدم آبتو خالی کنی . -داره میاد .-بکش عقب نیاد . میلاد اسیر میترا شده بود .. -خوبه .. اووووووفففففف ووووووووییییی کسسسسسم کسسسسسسم خوبه همین جوری آتیشش کن . منو بکن . بکن .. منصور کجایی ببینی میترای تو زیر کیر یکی دیگه داره حال می کنه .. اوووووففففف میلاد نمی دونی چقدر حال میده یه زن شوهرشو فریب میده و سرشو شیره می ماله . فکر می کنه چقدر عاشقشم .. کس خل خبر نداره که کیرش و خودش دیگه به من حال نمیدن . اونو می خوام فقط برای چاپیدن و پول در آوردن . اون فقط به درد این می خوره که در بیاره و من ازش استفاده کنم . منو بکن . منو بکن . من می خوام کیر می خوام . -میترا بگیرش . همش مال تو .. مال کس تو .. -اووووووخخخخخخ بگو .. بگو این کیر مال کس کیه -تو تو تو .. ......................ادامه دارد .............. نویسنده .............. ایـــــــــــــــــــــــــرانی .

آخـــــــــــــــــرین سکس زن خیانتـــــــــــــــــــــــــــــــــکارم ۴ ( قسمت آخــــــــــــــــر )

بگو به سلامتی اوس منصور .. میلاد هم تکرا می کرد به سلامتی اوس منصور و کس زنش .. دو تایی منو دست مینداختند . زنمو داشت می گایید و متلک هم مینداخت . چه دنیای نامردی ! خیلی کثیفه این دنیا . آدماش فقط به فکر خودشونن . به هیچی اهمیت نمی دن . خود خواه کثیف . داشتم دیوونه می شدم . ...ولی خود سکس اونا به من لذت می داد . حال می داد . فقط چند روزی بود که حرص می خوردم . یک زنی که جنده شده باشه دیگه آدم بشو نیست . زن هرزه بخشش حالیش نمیشه . شاید یک مرد زن باز از زن بازیهای خودش خسته شه از کارش دست بکشه ولی زنی که مزه کیر حرامی رو احساس کرده باشه به نوعی تابو شکنی کرده باشه حتی اگه توبه هم کنه همیشه باید منتظر یک لغزش دیگه ای از سوی اون بود . میترا که به هیچ صراطی مستقیم بشو نبود . -عزیزم عزیزم .. ولم نکن .. کمرم درد گرفته ولی چند تا دیگه بزنی می تونی کارمو تموم کنی . من می خوام . کسسسسم می خاره . دوستت دارم . دوستت دارم . می خوام می خوام . حالت سکس رو عوض نکرده بودند . -آخخخخخخخخخ اومد اومد قربونت شم فدات شم .. میترا طوری از ار گاسم و اومدن آب کسش می گفت که انگاری به یه گنج رسیده باشه . دیگه میلاد امونش نداد . چند بار فرو کرد توی کس و بیرون کشید و در آخرین باری که کیرشو به عقب کشید و تمامشو آورد بیرون چقدر آب کیر از کس زنم اومد بیرون و در همون لحظه بود که حس کردم دست من رو کیرم کار خودشو کرده . خودمو کشوندم به حاشیه پنجره جای امن که متوجه من نشن ولی زیر چشمی یه نیم نگاهی هم به کون زنم داشتم تا همراه با پس ریزی منی میلاد , منی منم توی دستم خالی شه . این با حال ترین جقی بود که در تمامی عمرم زده بودم . .. در حالت بعدی میلاد در همون پوزیشن قرار داشت و فقط میترا طاقباز شده بود . اول کیرشو فرو کرد توی دهن میترا .. -بخورش . میکش بزن اون داخلو خوب خالی کن . نذار هیچی باقی بمونه .. الان می خوام کونتو بگام . میترا اگه سرشو به طرف پنجره می گرفت می تونست منو ببینه . از اونجایی که هیکل میلاد جلو دید اونو گرفته بود تا حدودی ایمنی داشتم ولی در حالت دمرویا قمبل کرده میترا , ایمنی من صد در صد بود . میترا پا هاشو به دو طرف باز کرد . میلاد کیرشو از همون روبرو فرو کرد توی کون زنم . چقدر دلم می خواست حالت باز شدن سوراخ کون زنمو ببینم و کیف کنم . وقتی فریاد می کشه و از درد کون دادن می ناله صورتشو ببینم . دیگه وقت رفتن بود . کمرم سبک شده بود . تمام مدارکی رو که دال بر تبهکاری من باشه و تمام اطلاعاتی رو که ممکن بود میلاد و میترا منو بر مبنای اون لو بدن محو کرده بودم . در عوض زمینه رو طوری فراهم کرده بودم که دو تایی شون دیگه رنگ آزادی رو نبینن مگر این که برن اون دنیا .. شانسی که آوردم میلاد شلوارشو توی هال آویزون کرده بود یه پیر هنشم اونجا بود . ریسک کرده داخلش مقداری مواد گذاشته بودم و همچنین در جیب بعضی از مانتو های از مد افتاده زنم .. تا می تونستم گوشه کنار خونه مواد گذاشتم . حتی داخل صندلی پراید میلاد رو هم پر از مواد کرده بودم . از خونه اومدم بیرون . مامورینو کشوندم اونحا در رو باز کردم و بهشون گفتم برن بالا .. یکی دو تا آشنا داخلشون بود . ازشون خواهش کردم که در مورد من چیزی نگن ..من خودم بعدا میام آگاهی . راستش دوست نداشتم میترا و میلاد متوجه شن که من اونا رو لو دادم . این استرس رو داشتم که شاید هنوز یه نقطه ضعفی از من داشته باشن منو گیر بندازن .. به مامورین هم گفتم که این پسره و زنم کارای مشکوک به قاچاق هم می کنن نمی خوام واسه من و بچه هام درد سر شه . نمی خوام اونا بدونن که من لوشون دادم ..ساعتی بعد در اداره آگاهی بودم . میترا گریه می کرد .. آن قدر ازشون شیشه و تریاک گرفته و از ماشین پراید هم مواد گرفته بودند که دیگه فکر کنم جا داشت چند بار اعدام شن . تازه من به خاطر جنده بازی میترا ازش شکایتی نکرده طلاقش دادم ... این از سرنوشت من بود . میلاد و میترا دو تایی شون اعدام شدند . من دوباره از دواج کردم . یه جوری هم بچه ها رو توجیهشون کردم که جریان چی بوده .. دور قاچاق و کار حرامو قلم گرفتم . هر چی رو که قبلا از راه حلال به دست آورده بودم فروختم و یه مغازه باز کردم .اتوبوسو فروختم ..خونواده ام هم به من کمک کردند آدم در زندگی باید قانع باشه و اگرم می خواد راحت تر زندگی کنه باید به دنبال روزی حلال بره . مال حرام خیلی از کارای حرامو توجیه می کنه . راستش با این که میترا به سزای اعمالش رسیده و بچه هام مادر ندارند ولی اصلا احساس تاثر نمی کنم .نا مادری بچه هام خیلی خانومه . تنها بی عدالتی در این قضیه این می تونه باشه که به خاطر قاچاق منم مستحق اعدام بودم ولی همینو می دونم که اونا به سزای اعمالشون رسیدند ... پایان ... نویسنده .... ایــــــــــــــــــــــــــــــــــــــرانی .
شب است و ماه می‌رقصد
ستاره نقره می پاشد
من اما
ساکت و خاموشم
     
  
مرد

 
شبي براي هميشه//۱
قبل از ازدواج بارها سكس رو با تنها دوست‌پسرم تجربه كرده بودم؛ حتي اواخر دوستيمون به پيشنهاد و اصرار خودش يك بار به سكس گروهي هم البته به صورت نصفه و نيمه تن داده بودم. اگر چه ماجراجويي سكس گروهي براي خودم هم جذابيتي داشت اما هميشه از اين كار ترس داشتم. بعدا هم معلوم شد حق با من بود و همون يك تجربه در نهايت باعث شد دوستيمون به بيراهه بره و از هم بپاشه. وقتي ازدواج كردم بيست و شش سالم بود؛ و از اون موقع تا پارسال كه هفت سال از ازدواجمون مي‌گذشت هرگز با كسي جز شوهرم رابطه نداشتم. و البته رابطه سكسيم با شوهرم هم روز به روز سردتر و بي‌رمق‌تر ميشد. از لحاظ اجتماعي مرد خوبي بود و براي راحتي من از هيچ كاري كوتاهي نمي‌كرد اما شايد به دليل اختلاف سني ده‌ساله‌مون معمولا جوابگوي نيازهاي من نبود. برام سخت بود اما شكايتي هم نداشتم. با خوب و بدش مي‌ساختم و هيچوقت حتي فكر خيانت هم به سرم نزده بود.


پارسال قرار شد از طرف شركت براي بازديد از يك نمايشگاه دو روزه به شيراز برم. شيراز زادگاهمه و خيلي از دوستان و اقوامم اونجا زندگي مي‌كنن. دو روز مأموريت داشتم؛ دو روز هم مرخصي گرفتم و با يك روز تعطيلي كه بينشون بود در كل پنج روز فرصت داشتم بعد از مدت‌ها تمام شهر رو بگردم و دوستان قديمي رو ببينم و خاطراتمو مرور كنم. دخترعموم فائزه كه شش هفت سالي از من بزرگ‌تره پيشاپيش ازم قول گرفته بود كه خونه‌ي اونا وارد بشم و در طول اين مدت، مَقرّم همونجا باشه. خودم هم البته اونجا راحت‌تر از همه جا بودم؛ چون علاوه بر فائزه با شوهرش محمود و تنها پسرشون رضا صميمي و بي‌تعارف بودم و مي‌دونستم اوقاتمون بيشتر به خوشي و خنده مي‌گذره.
به شيراز كه رسيدم رضا اومد دنبالم. رضا يه جوون خوش سر و زبون نوزده ساله بود كه يه جورايي شيطنت و معصوميت رو با هم داشت. از يه طرف وقتي شروع به حرف زدن ميكرد زمين و زمان رو به هم ميدوخت تا يه نكته‌ي بامزه از توش دربياره و همه رو بخندونه از طرف ديگه وقتي تو خودش ميرفت كسي رو به خلوت و تنهايي خودش راه نميداد و با هيچكس درد و دل نميكرد. رضا برام خيلي عزيز و دوست‌داشتني بود. خيلي سر به سرش ميذاشتم و اونم معمولا مي‌خنديد و گاهي هم به شوخياي من جواباي غافلگيركننده ميداد. تا به خونه رسيديم كلي با هم گفتيم و خنديديم.
روز اول همه چيز داشت خوب و عادي پيش ميرفت. بعد از ظهر رضا براي كاري رفته بود بيرون و محمود هم سر كار بود. فقط من و فائزه خونه بوديم. من هم بايد تا يكي دو ساعت ديگه آماده ميشدم و به نمايشگاه ميرفتم. وسايل حماممو برداشتم و رفتم كه دوش بگيرم. وقتي از حموم بيرون اومدم چون ميدونستم غير از فائزه كسي خونه نيست فقط يه حوله دور خودم پيچيدم كه از بالاي سينه تا زير باسنم رو ميپوشوند. داشتم با خيال راحت ميرفتم توي اتاقم كه متوجه شدم رضا از توي اتاقش داره نگام ميكنه. حسابي شوكه شدم. چون مدت زيادي توي حموم نبودم و اصلا فكر نميكردم توي اين مدت كم رضا برگشته باشه. يه دفه مث برق‌گرفته‌ها جست زدم و دويدم به سمت اتاقم. هر چند وقتي حواسم اومد سر جاش از واكنش عجولانم پشيمون شدم و با خودم گفتم كاش عادي برخورد ميكردم. طوري كه انگار اتفاقي نيفتاده. توي اتاق لباسامو پوشيدم و آماده شدم كه برم. وقتي اومدم بيرون دوباره چشمم به رضا افتاد. كمي خجالت‌زده به نظر ميومد. اول تصميم داشتم به روش نيارم. ولي وقتي ديدمش با شوخي بهش گفتم: وقتي برميگردي خونه يه آلارمي بده حواسمون باشه! خنديد اما هيچي نگفت.


اون روز گذشت و آخر شب براي خواب به اتاق مهمون رفتم. طبق عادت هر شبم همه لباسامو درآوردم و با شورت و سوتين رفتم رو تخت و يه ملافه انداختم روم. و از اونجايي كه روز خسته‌كننده‌اي رو پشت سر گذاشته بودم خيلي زود خوابم برد. نيمه‌هاي شب روي تخت كمي جابجا شدم و خوابم سبك شد. احساس كردم يه چيزي توي اتاق تكون خورد اما اهميت ندادم و چشمامو هم باز نكردم. چند لحظه‌اي گذشت و تقريبا خواب از سرم پريد. قبل از اينكه دوباره خوابم ببره حس كردم از توي اتاق صداي نفس كشيدن مي‌شنوم. كمي ترسيده بودم. آروم لاي پلكمو باز كردم. ديدم يه نفر پايين تخت توي تاريكي نشسته. سريع از جام بلند شدم و نشستم روي تخت و ملافه رو گرفتم رو سينه‌م. گفتم: اينجا چي ميخواي؟ يه دفه با عجله بلند شد و دويد و از اتاق رفت بيرون. اتاق كاملا تاريك بود و جز روشنايي كم‌سويي كه از پنجره مي‌تابيد نوري نبود. اما زير همون نور هم براحتي ميشد رضا رو تشخيص داد.
حسابي منگ شده بودم. حالم كه جا اومد ديدم پاهام تا بالاي رونم كاملا از ملافه بيرون افتاده. نميدونستم رضا اين كارو كرده بود يا خودم غلت زده بودم. چند دقيقه‌اي گذشت و همونطور روي تخت نشسته بودم و وضعيت رو توي ذهنم بالا و پايين ميكردم. به خودم ميگفتم شايد خواب ديده باشم. اما همه چيز خيلي واقعي‌تر از اون بود كه بشه بهش شك كرد. انتظار همچين كاري رو از رضا نداشتم. آخرش تصميم گرفتم همون شب ته و توي قضيه رو دربيارم چون فردا ممكن بود رضا همه چيو انكار كنه. بلند شدم و ملافه رو پيچيدم دور خودم و آروم از اتاق رفتم بيرون. در اتاق رضا رو باز كردم و رفتم تو. چراغ اتاقشو روشن كردم. توي تختش بود و ملافه رو كشيده بود رو سرش. در اتاقو بستم و رفتم نشستم لبه تختش. گفتم: رضا! توي اتاق من داشتي چيكار ميكردي؟
آروم سرشو از زير ملافه بيرون آورد و گفت: هيچي بخدا!
گفتم: ببين رضا! من خر نيستم. اگه بهم دروغ بگي بهم برميخوره. فقط نگو اومده بودي يه چيزي برداري و بري.
حسابي دست و پاشو گم كرده بود. به تته پته افتاده بود. گفت: تو رو خدا به مامانم هيچي نگو.
گفتم: اگه ميخواي به مامانت نگم بايد ثابت كني بچه نيستي.
گفت: چه جوري؟
گفتم: مث يه مرد راستشو بگو. من از پسراي ترسو بدم مياد.


همونطور كه دراز كشيده بود دستاشو گرفت جلو صورتش. گير افتاده بود و نميدونست چطور بايد خودشو خلاص كنه. گفت: آخه چي بايد بگم؟
گفتم: حقيقتو بگو. توي اتاق من چيكار ميكردي؟ داشتي منو ديد ميزدي؟
هيچي نگفت. تكرار كردم: داشتي منو ديد ميزدي رضا؟
گفت: تو رو خدا منو ببخش.
گفتم: هنوز موقع بخشيدن نشده. تا اعتراف نكني من هيچيو نميبخشم و هيچ قولي بهت نميدم. حالا يه نفس عميق بكش و بگو چيكار داشتي ميكردي.
چندبار نفس عميق كشيد و دلشو زد به دريا و گفت: ميدونم كارم اشتباه بود اما دست خودم نبود. بخدا مغزم كار نميكرد.
گفتم: چرا ملافه رو از روي پام كنار زدي؟ ميخواستي چيكار كني؟
گفت: بخدا هيچ كاري نميخواستم بكنم.
گفتم: پس چي؟
گفت: فقط ميخواستم ببينم.
ملافه رو از روي پاهام تا بالاي رونم كشيدم كنار و يكي از پاهامو گذاشتم لبه تخت و گفتم: بيا ببين. مگه نميخواستي ببيني؟ خب ببين ديگه.
سعي ميكرد نگاهشو بدزده و پاهامو نبينه اما نميتونست. بدجور احساس شرمساري ميكرد. بيشتر از اين نميخواستم عذابش بدم. پاهامو پوشوندم و گفتم: من تو رو درك ميكنم رضا جان. تو پسري و طبيعيه كه اين حسو داشته باشي. اما تو هم منو درك كن. كاري كه تو كردي اسمش دزديه. تو داشتي بدون اجازه‌ من از من لذت ميبردي. مرد باش. اگه چيزي از من ميخواستي بايد مث يه مرد ميومدي به خودم ميگفتي. اگرم قبول نميكردم دلم خوش بود كه يه مرد اينو ازم خواسته.
گفت: خب چه جوري؟ من چه جوري مي‌تونستم همچين چيزي رو ازت بخوام؟
گفتم: اين ديگه مشكل من نيست آقا رضا! مرد بودن هزينه داره.
نميخواستم بيشتر از اين اذيتش كنم. چون يه جورايي خودم رو هم مقصر ميدونستم. بهش گفتم: من فردا ميرم خونه عمو هاشم و اين چند روز رو اونجا ميمونم. اينجوري تو هم كمتر اذيت ميشي.
گفت: تو رو خدا نرو. اگه بري هيچوقت خودمو نميبخشم. بعدشم همه ميفهمن يه اتفاقي افتاده.
گفتم: باشه فردا درباره‌ش فكر ميكنم.


بلند شدم كه برگردم به اتاقم. ازم عذرخواهي كرد و قول گرفت كه به پدر و مادرش چيزي نگم.
اون شب گذشت و روز بعد طبق قولي كه داده بودم همه چيزو نديده و نشنيده گرفتم و طوري رفتار كردم كه انگار هيچ اتفاقي نيفتاده. حرفي هم از رفتن نزدم. شب دوم احتمال ميدادم دوباره سر و كله رضا به يه بهونه‌اي توي اتاقم پيدا بشه. نصفه‌شب هر يكي دو ساعت يه بار ناخودآگاه بيدار ميشدم و دور و بر تختو نگاه ميكردم اما اثري از رضا نميديدم. اون شب گذشت و هيچ اتفاقي نيفتاد. روز سوم ديگه كاري توي نمايشگاه نداشتم و از پيش از ظهر همه با هم راه افتاديم به گشت و گذار در شهر و ديدن اقوام. رضا بيشتر توي خودش بود و كمتر حرف ميزد. اولشم نميخواست باهامون بياد اما با اصرار من نظرش عوض شد. از هر فرصتي سعي ميكردم استفاده كنم و با شوخي و جدي به حرف بيارمش. سر به سرش ميذاشتم و از دوست‌دخترش ميپرسيدم. ميگفت تا حالا با هيچ دختري دوست نشده. به خاطر اتفاقاتي كه بينمون افتاده بود باهاش از قبل هم راحت‌تر حرف ميزدم. حتي از زير زبونش بيرون كشيدم كه تا حالا با هيچكس سكس نداشته. بعد از ظهر برگشتيم خونه و يكي دو ساعت استراحت كرديم و قرار شد رضا منو به ديدن چند تا از دوستاي قديميم ببره. توي ماشين از هر دري باهاش حرف ميزدم و با زبون بي زبوني ميخواستم بهش بفهمونم هر چي بوده تموم شده. اما انگار گوشش بدهكار نبود. منم تصميم گرفتم راست و پوست‌كنده باهاش حرف بزنم. گفتم: هنوز داري به اونشب فكر ميكني؟
گفت: ميخواي راستشو بگم يا آبروداري كنم؟!
گفتم: يا راستشو بگو يا اصلا هيچي نگو.
گفت: آره اتفاقات اون شب مدام جلو چشممه. كارم افتضاح بود.
گفتم: بي‌خيال! هر چي بوده ديگه گذشته. منم از دستت ناراحت نيستم.
گفت: واقعا؟
گفتم: واقعا. منم بي تقصير نبودم. توي خونه‌اي كه يه پسر جوون زندگي ميكنه بايد بيشتر مراقب رفتارم باشم.
گفت: تو كه كار بدي نكردي. دوست ندارم فكر كني آدم بي جنبه‌اي هستم.
گفتم: اتفاقا چون ميدونم جنبه‌شو داري الان دارم باهات حرف ميزنم.
تا اومد يه چيزي بگه دويدم وسط حرفش و بحث رو عوض كردم. آخر شب برگشتيم خونه و يكي دو ساعتي نشستيم و بعدش من به همه شب بخير گفتم و رفتم كه بخوابم. اونا معمولا تا ديروقت بيدار ميموندن اما من از زور خستگي ديگه طاقت نشستن نداشتم. رفتم توي اتاق و افتادم روي تخت. هنوز خوابم نبرده بود كه برام اس ام اس اومد. رضا بود. نوشته بود: ميخوام باهات حرف بزنم. وقتي همه خوابيدن ميتونم بيام پيشت؟
نوشتم: چرا الان نمياي؟ ممكنه خوابم ببره. خيلي خستم.
جواب داد: نميخوام كسي بفهمه. خواهش ميكنم.


نوشتم: باشه پس من ميخوابم. هروقت خواستي بياي قبلش به گوشيم زنگ بزن. بالاي سرمه.
قبل از اينكه بتونم به اين فكر كنم كه رضا چي ميخواد بهم بگه خوابم برد. ساعت نزديك دو و نيم بود كه با صداي زنگ گوشي بيدار شدم. با صداي خواب‌آلود جواب دادم. بهش گفتم بياد. حتي حس لباس پوشيدن نداشتم. همونطور با شورت و سوتين توي تخت افتاده بودم و با ملافه خودمو پوشونده بودم. رضا در اتاقو باز كرد و اومد تو و درو پشت سرش بست. در حالي كه زير ملافه كش و قوس ميرفتم و به خودم مي‌پيچيدم گفتم: بيا جلو ولي چراغو روشن نكن.
اومد جلو و گفت: ميتونم بشينم؟
گفتم: بشين. راحت باش.
صندلي پشت ميز رو برداشت و گذاشت كنار تخت و نشست. گفت: ببخش كه بيدارت كردم.
بودی تـــــــو تو بغلم

گردنت بود رو لبم
     
  
↓ Advertisement ↓
مرد

 
شبي براي هميشه/۲و پایانی
گفتم: حالا چي ميخواي بگي كه اينهمه تشريفات داره؟
كمي مِنّ و مِنّ كرد و گفت: نميدونم از كجا شروع كنم؟
كاملا مضطرب و آشفته به نظر ميرسيد. نگران شدم. ديگه تقريبا خواب از سرم پريده بود. ميتونستم حرفشو حدس بزنم اما اميدوار بودم حدسم اشتباه باشه. گفتم: چي شده رضا!؟ بازم خرابكاري كردي!؟
گفت: بخدا مغزم هنگ كرده. نميدونم چيكار كنم؟
گفتم: يه سوال ازت مي‌پرسم. با آره يا نه جواب بده.
گفت: باشه.
گفتم: قضيه به اونشب مربوط ميشه.
يه كم مكث كرد و گفت: آره.
گفتم: خوب! حالا ميتوني توضيح بدي.
گفت: ذهنم بدجور به هم ريخته. رو هيچ كاري نميتونم تمركز كنم. خودمو با هر چي مشغول ميكنم باز ذهنم ميره سمت تو. بهم بگو چيكار كنم؟
چند لحظه‌اي ساكت موندم. اونم چيزي نگفت. در نهايت گفتم: رضا از من چي ميخواي؟
گفت: ميخوام كمكم كني.
گفتم: چه جوري كمكت كنم؟
گفت: نميدونم بخدا! من هيچ تجربه‌اي ندارم.
گفتم: من نميتونم كمكت كنم رضا! تو ميخواي بهت بگم چيكار كني كه من از ذهنت خارج بشم. من هر راهي بهت بگم بدتر ذهنتو به هم ميريزم.
گفت: حرفاي اون شبت يادت مياد؟
گفتم: كدوم حرفا؟
گفت: يادت مياد گفتي مرد باش؟! گفتي هرچي ميخواي بيا به خودم بگو. من الان دلمو به دريا زدم و دارم به خودت ميگم. ميتوني همين الان منو از در اين اتاق پرت كني بيرون. ميتوني توي صورتم تف بندازي. ميتوني آبرومو جلو همه ببري. ولي نميتوني بگي اين حرفو نگفتي.
گفتم: رضا! تو الان چي داري از من ميخواي؟
گفت: من دوستت دارم.
گفتم: حرف مفت نزن بچه! خودتم ميدوني اين اسمش دوست داشتن نيست. با خودت صادق باش. تو فقط خونت به جوش اومده. مغزت گُر گرفته. يه بار ديگه اين حرفو بزني نه من نه تو!
گفت: ولي من...
دويدم وسط حرفش و گفتم: ولي تو غلط ميكني! حرف نباشه. گفته بودم مث يه مرد حرفتو بگو. نگفته بودم كه هر چي بگي قبول ميكنم. حالا هم تا رسوات نكردم برگرد تو اتاقت.
حسابي جا خورده بود. از روي صندلي بلند شد. گفت: فقط بذار حرف آخرمو بزنم.
گفتم: حرف بي حرف. برو بيرون.
از اتاق رفت بيرون. چند لحظه‌اي گذشت. خيلي زود عصبانيتم فروكش كرد. بيشتر از اينكه عصباني باشم دلم براش ميسوخت. اما نميدونستم بايد چيكار كنم. ده دقيقه‌اي گذشت. اس ام اس داد كه: از دستم عصباني نباش. فقط خواستم باهات صادق باشم. منو بخاطر صادق بودنم مجازات نكن.
جواب ندادم. بلافاصله اس ام اس بعدي اومد كه: ميدونم دارم اشتباه ميكنم. اما دست خودم نيست.
باز هم جواب ندادم. تا يك ربع پشت سر هم اس ام اس ميداد و من جواب نميدادم. گاهي شعراي عاشقانه ميفرستاد و گاهي متن‌هاي ادبي و گاهي هم مستقيم حرفشو ميزد. لابلاي حرفاش چيزي كه بيشتراز همه خودشو نشون ميداد شهوت بود. انگار عمدا ميخواست بهم بفهمونه كه دلش چي ميخواد. حرفاشو توي اس ام اس راحت‌تر ميتونست بيان كنه. فكرمو حسابي مشغول كرده بود. نميدونستم بايد با دلش راه بيام يا بهش بي محلي كنم. وقتي ديد به پياماش جوابي نميدم از خر شيطون پياده شد و ديگه هيچي نفرستاد. اما توي ذهن من غوغايي بر پا بود. نيم ساعت بعد از آخرين پيامش براش اس دادم كه: بيداري؟
جواب داد: فكر ميكني به اين زودي خوابم ميبره!؟
نوشتم: بيا كارت دارم.
خيلي زود سر و كله‌ش پيدا شد. در اتاقو پشت سرش بست اما ميترسيد جلوتر بياد. گفتم: بيا جلوتر.
آروم اومد جلو تخت ايستاد. گفتم: پس تصميم گرفتي مرد باشي ديگه؟
گفت: دارم سعيمو ميكنم.
گفتم: پس راستشو بگو! ميخواي با من بخوابي؟
گفت: آرزومه.
گفتم: يه شرط داره.
گفت: هر چي باشه قبول!
گفتم: فقط براي همين امشب.
كمي مكث كرد. گفتم: ميتوني قبول نكني و همين الان برگردي توي اتاقت.
گفت: باشه قبوله.
گفتم: پس ديگه ادعاي دوست داشتن نكن. از اين لوس‌بازيا بدم مياد. چيزي كه تو ميخواي اسمش سكسه عزيزم! با چيزاي ديگه قاطيش نكن.
سرشو انداخت پايين و هيچي نگفت. ميدونست اگه بازم از دوست داشتن حرف بزنه عصبي ميشم و اينبار ديگه راه برگشتي هم نداره.
گفتم: لباساتو دربيار.
همونجا سر پا خشكش زده بود. گفتم: چيه؟ نكنه منتظري لباساتم من دربيارم!؟
با كمي مكث و ترديد تيشرتشو درآورد. گفتم: شلواركت!


زبونش بند اومده بود. شايد فكر ميكرد نقشه‌ ديگه‌اي توي سرمه. شايدم خجالت ميكشيد. ولي به هر حال شلواركشم درآورد. گوشه‌ي ملافه رو بلند كردم و گفتم: بيا بخواب. منم چيز زيادي تنم نيست. خودت كه بهتر ميدوني!
آروم اومد روي تخت و به پشت كنارم دراز كشيد. ملافه رو كشيدم روش و دستمو گذاشتم روي سينه‌ش و خودمو چسبوندم بهش. با دستم سينه و شكمشو نوازش ميكردم و پامو ميكشيدم روي پاش اما اون جرأت نميكرد تكون بخوره. چند دقيقه‌اي بي حركت مونده بود. با كنايه بهش گفتم: فقط ميخواستي رو تختم بخوابي؟ نميخواي نشون بدي چقدر مردي؟! كم كم دارم از تصميمم پشيمون ميشم!
غلت زد به پهلو و محكم منو تو بغلش گرفت. براي اولين بار فشار كيرشو از توي شورت روي رونم حس ميكردم. حسابي سفت و بزرگ شده بود. خواست لبامو ببوسه. صورتمو كشيدم عقب. گفتم: اول بايد به يه سؤالم جواب بدي.
گفت: بپرس.
گفتم: اون شب از كي اومده بودي توي اتاق؟
گفت: نميدونم. تقريبا يه ربع قبل از اينكه مچمو بگيري.
گفتم: داشتي خودتو ارضا ميكردي؟
گفت: خب آره! ولي نتونستم كارمو تموم كنم.
شرمش كاملا ريخته بود. خيلي راحت و بي دغدغه حرف ميزد. پرسيدم: كار ناتمومتو امشب ميخواي تموم كني؟
منتظر جوابش نموندم و لبامو گذاشتم رو لباش. وحشي شده بود و محكم منو به خودش چسبونده بود و لبامو مي‌مكيد. صداي نفساش بلند شده بود. شهوت تندش برام خيلي لذتبخش بود. كيرشو روي رونم فشار ميداد و چون اولين سكسش بود هر لحظه انتظار داشتم آبش بياد. دستمو كردم توي شورتش و كيرشو گرفتم توي مشتم. ديوونه‌تر شد و اونم دستشو از پشت كرد توي شورت منو چنگ انداخت به كونم. كيرشو توي مشتم حركت ميدادم و اونم نفس نفس ميزد و كونمو فشار ميداد. چند ثانيه‌اي طول نكشيد كه آبش با فشار اومد توي مشتم. من اما به حركت دستم ادامه ميدادم و نذاشتم احساس بدي بهش دست بده. هم شورتش خيس شده بود هم دست من لزج شده بود و روي كيرش سُر ميخورد. كاملا كه ارضا شد دستمو آروم از شورتش كشيدم بيرون و براي اينكه فكر نكنه از آبش بدم مياد ماليدم به بدنم. واقعا هم بدم نميومد. هميشه آب كير مردي كه با من ارضا شده بود برام هم جذاب بوده هم سكسي. پيشونيش خيس عرق شده بود. به پشت خوابوندمش و ملافه رو زدم كنار و خودم دراز كشيدم روش. حتي خيسي شورتش هم برام لذتبخش بود. چند دقيقه‌اي روش خوابيده بودم و لبا و صورتشو ميبوسيدم. بهش گفتم: ميخوام شورتتو دربيارم.


از روش بلند شدم و نشستم روي كيرش كه هنوز بيدار و سرحال به نظر ميرسيد. براي اولين بار بود كه ميتونست اينطوري منو ببينه. سوتينمو باز كردم و دستشو گرفتم و گذاشتم روي سينه‌م. هنوز از شهوتي كه توي صورتش ديده بودم چيزي كم نشده بود. رفتم پايين‌تر و كمر شورتشو گرفتم و كشيدم پايين. شورتشو انداختم كنار و كيرشو گرفتم توي مشتم. با ديدن كيرش انگار شهوتم تازه بيدار شده بود. دوست داشتم حالا كه بيگدار به آب زدم تا آخرش برم. يه سكس هيجان‌انگيز چيزي بود كه سالها توي زندگيم كم داشتم. گفتم: سير شدي يا بازم ميخواي؟
نشست. بغلم كرد و لبامو بوسيد و منو خوابوند روي تخت و خودشو انداخت روم. معلوم بود كه به اين زودي سير نميشه. كيرشو انداخت بين رونام و منم رونامو محكم به هم چسبوندم. گفتم: تو كه كارت تموم شد. ديگه چي ميخواي ازم؟
گفت: هنوز يه كار مونده.
گفتم: چه كاري؟
گفت: خودت ميدوني.
گفتم: حتي اگه بدونم تا خودت نگي قبول نميكنم. از پسراي خجالتي خوشم نمياد.
گفت: باشه. خودت خواستي.
گفتم: آره خودم خواستم. بگو چي ميخواي ازم؟
لباشو آورد كنار گوشم و گفت: ميخوام بكنمت.
با اين حرفش يه موج شديد شهوت تو دلم آزاد شد. گفتم: لابد كاندوم هم نداري؟
گفت: كاندوم كه ندارم. ولي چيزي كه براي كردن لازمه دارم!
گفتم: رضا! من ميترسم.
گفت: نترس. حواسمو جمع ميكنم.
با همه‌ي وجودم دوست داشتم منو بكنه اما واقعا نگران بودم. چون هم بي‌تجربه بود هم كاندوم نداشت. با اينحال بايد ريسك ميكردم. نه اون در شرايطي بود كه بشه منصرفش كرد نه راضي كردن من در اون حالت كار سختي بود. دوست داشتم اون شب براش سنگ تموم بذارم. ميخواستم همه چيز براش كامل باشه. هر دومون تن به ماجراجويي داده بوديم و قرار هم نبود ديگه همچين شبي رو با هم بگذرونيم. نميخواستم حسرت چيزي به دل اون يا حتي به دل خودم بمونه. از روم بلند شد. كمر شورتمو گرفت. منم پاهامو بلند كردم. شورتمو از پام كشيد بيرون و انداخت رو زمين. پايين پام نشست. فهميدم ميخواد كسمو بليسه. گفتم: مجبور نيستي اين كارو بكني.


گفت: حرف نباشه!
پاهامو از هم باز كرد و صورتشو برد به سمت كسم. حسابي خيس شده بودم و ازش خجالت ميكشيدم. اما اون انگار از چيزي كه من فكر ميكردم حرفه‌اي‌تر بود. زبونشو گذاشت روي سوراخ كسم و آروم كشيد تا بالا. داشت سعي ميكرد چوچوله‌مو پيدا كنه. زبونشو روش ميچرخوند و باز ميبرد پايين و مياورد بالا. حركات زبونش نامنظم بود. بهش گفتم: بايد حركتت منظم باشه. بايد يك ريتمو با سرعت و فشار تكرار كني.
با حرص و ولع هر چه تمام‌تر كسمو ميليسيد. نفسام تندتر و تندتر ميشد. نفس‌هاي اونم آتيشمو داغ‌تر ميكرد. مثل انسانهاي وحشي و بدوي شده بود و همين باعث ميشد دلم بخواد خودمو همه جوره در اختيارش بذارم. دوست داشتم توحّشو توي چشماش و توي رفتارش ببينم. چنگ انداختم توي موهاش و كشيدمش به سمت خودم. كاملا زيرش بودم و پاهام از دو طرف كمرش باز شده بود. تو چشماش نگاه كردم و گفتم: نميتوني منو بكني. كير تو از عهده من برنمياد.
گفت: حالا بهت نشون ميدم!
دستمو بردم پايين و كيرشو گرفتم و سرشو چندبار كشيدم روي شكاف كسم و بعد تنظيمش كردم روي سوراخم و گفتم: رضا! بكن منو! بكن منو!
آروم كيرشو فشار داد. باز شدن ديواره كسمو كاملا حس ميكردم. كيرش از توي مشتم داشت رد ميشد و ميرفت توي كسم. چند لحظه مكث كرد و دوباره فشار داد. تقريبا نصف كيرش فرو رفته بود. لبامو گاز ميگرفتم كه فرياد نزنم. گفتم: رضا! درد دارم.


اما اون گوشش بدهكار اين حرفا نبود. بعد از يه مكث كوتاه با آخرين فشار كيرشو تا ته فرستاد توي كسم. دستم روي بيضه‌هاش بود و فهميدم چيزي از كيرش از كسم بيرون نمونده. حجم كيرشو حس ميكردم. هنوز داشت به ديواره‌هاي كسم فشار مياورد. چنگ انداختم به كمرش و لباشو محكم بوسيدم. آروم آروم شروع كرد به حركت دادن كيرش توي كسم. هر بار كه بالا و پايين ميبردش حركتش روون‌تر ميشد. كم كم همه دردش برام تبديل به لذت ميشد. اولين بار بود كه شريك اولين سكس يك مرد شده بودم. و سالها بود كه تنم شهوت هيچ مردي رو اينطور تا حد جنون به خودش نديده بود. رضا داشت از ذره ذره وجود من لذت مي‌برد و من توي شهوت اون غرق شده بودم. توي چشماش خيره ميشدم. دلم ميخواست شهوت وحشي رو توي چشماش ببينم. دلم ميخواست از توي چشمام بخونه كه چه آتشفشاني در وجودم به پا كرده. حركتشو لحظه به لحظه تندتر ميكرد. دو سه دقيقه‌اي طول نكشيده بود كه چنگ به تشك انداختم و روي كيرش ارضا شدم. اصلا فكر نميكردم رضا بتونه منو ارضا كنه. اما كارشو خيلي خوب انجام داده بود. چند لحظه‌اي خواستم همه وزنشو بندازه رو تنم. بي هيچ حركتي. فقط بغلم كنه. شده بودم مثل دختربچه‌ها. تنش بهم امنيت ميداد. دوست داشتم عرقش پوستمو خيس كنه. دوست داشتم بين بازوهاش مچاله بشم. دوست داشتم بي تابي كيرشو توي كسم حس كنم. يا حتي توي كونم. ازش خواستم تا آب خودش نيومده كيرشو دربياره. از يه طرف ميترسيدم غافلگير بشم از طرف ديگه اما دلم نميومد مجبورش كنم خودشو با دست ارضا كنه. به پهلو خوابيدم و ازش خواستم پشتم به پهلو بخوابه. كيرشو با دست گرفتم و گذاشتم روي سوراخ كونم. گفتم: فقط خيلي آروم فشار بده.
شروع كرد به فشار دادن. تمام كمرم داشت تير ميكشيد اما نميتونستم جيغ بزنم. اونقدر فشار داد تا سر كيرش به زحمت جا افتاد تو كونم. بهش گفتم چند لحظه صبر كنه و ادامه نده. كونم داشت تسليم ميشد و خودم داشتم از درد ميمردم. چند لحظه بعد رضا به فشارش ادامه داد. تقريبا راهش باز شده بود. نصف كيرش فرو رفته بود كه احساس كردم نفساي رضا پشت گردنم داره تندتر و داغ‌تر ميشه. چند ثانيه بعد ضربان كيرشو توي كونم حس كردم و آبش كه با فشار از كيرش زد بيرون. همزمان كه اولين جهش‌هاي آبش ميومد كيرشو با تمام توان تا جايي كه جا داشت فرو كرد توي كونم و تا قطره‌ آخر آبشو همونجا خالي كرد. هر دو كاملا بي حس و حال شده بوديم. كيرشو هنوز بيرون نياورده بود. هنوز جسته و گريخته ضربان ميزد و من از اينكه دو بار ارضاش كرده بودم لذت ميبردم. پشت گوش و گردنمو ميبوسيد و سينه‌هامو نوازش ميداد. بهش گفتم: دوست دارم امشب بهت خوش گذشته باشه.


گفت: امشب بهترين شب زندگيم بود. تو از اون چيزي كه فكر ميكردم هم عالي‌تر بودي.
گفتم: بخاطر همينه كه دلت نمياد كيرتو دربياري!؟
گفت: چرا درش بيارم؟! جاش همونجاست.


اونشب تقريبا تا نيم ساعت بعد هم پيشم موند. منو تو بغلش گرفته بود و گاهي صورت و لبهامو ميبوسيد. ميخواست بهم آرامش بده و مطمئنم كنه كه منو فقط به چشم يه سوژه سكسي نميديده. من يك شب ديگه هم خونه‌شون خوابيدم اما با وجود اصرار رضا اجازه ندادم اين اتفاق بينمون تكرار بشه. نميخواستم نسبت به من احساس حق بكنه يا فكر كنه ميتونه منو مال خودش بدونه. براش توضيح دادم كه رابطه ما يه ماجراجويي گذرا بود و با اينكه براي من هم لذتبخش بوده و ابدا هم پشيمون نيستم قرار نيست ادامه پيدا كنه. همه چيز در همون شب تموم شده و چيزي نمونده كه به آينده كشيده بشه. تا الان هم كه حدود يك سال از اون ماجرا ميگذره با اينكه هر از گاهي اس ام اس‌هاي عاشقانه و حتي سكسي ميفرسته هميشه سعي كردم حدشو براش مشخص كنم و بهش بقبولونم كه اون داستان ديگه هيچوقت دوباره اتفاق نميفته.پایان
بودی تـــــــو تو بغلم

گردنت بود رو لبم
     
  
مرد

 
زن همســــــــــــــــــــــــایه جای مــــــــــــــــــــادرته ۱

مثل یک تصویر از جلو چشام رد می شد . اون سالهایی رو که می رفتم خونه شون و با سلیم درس می خوندم . همه چیز بین خونواده های ما مشابه بود . جز یک مورد .. من و سلیم هر دو مون یه خواهر داشتیم که چهار سالی رو ازمون بزرگ تر بودند . از دواج کردن و رفتن به خونه بخت . هر دومون پدرمونو از دست دادیم و تنها با مادرمون زندگی می کردیم . با هم یه دانشگاه هم قبول شدیم و هر دو مون هم مهندسی برق می خوندیم . فقط تفاوت دو تا خونواده در این بود که مادر سلیم سمیه خانوم خیلی شیک و پیک تر و امروزی تر از مامانم بود و با این که خوشگل تر هم نبود اندامشو مینداخت توی دید . مامانامون چهل و سه چهار سالشون بود . من از همون بچگی خیلی شوخ و شیطون و خوشگل بودم . طوری که خیلی از زنای فامیل و حتی همین سمیه جون با هام شوخی می کرد . حالا که فکر شو می کنم با این که شوهر داشت و منم در حدی نبودم که بهش حال بدم بار ها شده بود که با کیرم بازی می کرد . ابن کارو به طور جدی تا قبل از رفتنم به مدرسه انجام می داد . اتفاقا همین کارو با سلیم هم انجام می داد که مثلا گفته باشه داره با هامون بازی و شوخی می کنه . از همون دوران نوجوانی یه حس خاصی نسبت به اون داشتم . وقتی که تکلیف شدم و به سن هیجانات سکسی رسیدم در رویا هام می دیدم که یه روزی با اون باشم و اکثرا به یاد اون بود که جلق می زدم . در خیالم می دیدم که اونم لذت می بره . حالا سالها از اون زمان گذشته بود . دخترای خونه از دواج کرده بودند . پدرا مرده بودند . پسرا دانشجو شده بودند . نمی دونم چرا با این که نمی تونستم در حق سلیم نامردی کنم ولی این اجازه رو به خودم می دادم که واسه خودم فانتزی هایی درست کنم . از وقتی هم که دانشجو شده بودیم و دیگه خونه هامون خیلی خلوت شده بود یه وابستگی بیشتری رو هم نسبت به هم حس می کردیم . مادرم یک زن تقریبا سنتی بود . کنار نا محرم روسری از سرش نمی گرفت ولی سمیه خانوم خیلی بی خیال بود. همه چی به همین صورت پیش می رفت . تا این که تابستون شد و از اونجایی که پدر بزرگ سلیم مرده بود اون جای بابا بزرگش همراه مادر بزرگ رفت به سفر مکه و من موندم و دو تا زن .. سلیم مادرشو سپرد دست من . نه این که تحویل من بده بلکه ازم خواست که مراقبش باشم .. -رفیق نگران نباش . مثل مادر خودم ازش مراقبت می کنم . شایدم بیشتر . من خیلی در امانت داری مراقبم . هنوز هواپیمای سلیم اوج نگرفته بود که سمیه خانوم انگاری از این رو به اون رو شد . درست مثل زنایی که پاشون به یه کشور خارجی باز میشه همون اول خودشونو برهنه می کنن . این کارش جز این که منو بیشتر وادار به جلق زدن کنه تاثیر دیگه ای نداشت . نمی تونستم خودمو قانع کنم که من و اون یه روزی با هم باشیم . اون از دو برابر منم بیشتر سن داشت و تازه در این سالها یه چشمه خلافی که با مردای دیگه باشه ازش ندیده بودم که بتونم خودمو قانع کنم که ممکنه زن همسایه که جای مامانم بود این حس و نیازو داشته باشه . سعی داشتیم اونو بیاریم خونه خودمون که تنها نباشه ولی اون تر جیح می داد که در خونه خودشون بمونه . شامو پیش ما می خورد . در همین چند ساعتی که سلیم رفته بود خیلی به خودش رسیده بود . رفته بود تاتو کنه به سبک جدید بدون خونریزی ..وقتی که بر گشته بود با یه چهره دگرگون شده روبرو شدم . -سمیه مگه می خواد واست خواستگار بیاد ؟-اصلا دلم نمی خواد فکر کنم که سنم داره میره بالا . اون شب مامان و سمیه رفته بودند اتاق خواب مامان .. در اتاقشون نیم باز بود . سمیه لپ تاب سلیمو گرفته بود و اومده بود پیش مامان .. -بیا می خوام امشب یه چیزی بهت نشون بدم . فقط این شهروز سر نرسه -نه تو که اخلاق پسرمو می دونی . حالا من از گوشه همه چی رو نگاه می کردم و با اون فاصله کم همه چی رو به خوبی می شنیدم . سمیه در جا رفت رو فیلمای سکسی . از اون فاصله تصویر به خوبی مشخص نبود .. مامان که این چیزا رو تا حالا ندیده بود عصبی شد و گفت زن از خدا بترس اینا چیه .. -نه شهلا من نمی تونم .نمی تونم بدون مرد باشم . همش به این فکر می کنم که اگه یه مرد پیدا شه یه چند وقتی هم منو صیغه کنه بد نیست .من نمی خواتم گناه کنم . -بس کن سمیه . تو الان باید به فکر پسرت باشی . به اندازه کافی شوهر داری کردی . -عزیز دلم بیست سال خوابیدن زیر کیر شوهر مدت زیادیه ؟/؟ ..............ادامه دارد ................. نویسنده ................. ایــــــــــــــــــــــــــــرانی .


شب است و ماه می‌رقصد
ستاره نقره می پاشد
من اما
ساکت و خاموشم
     
  
مرد

 
زن همســــــــــــــــــــــــایه جای مــــــــــــــــــــادرته ۲

-من بمیرم چرا هوایی شدی . -دست خودم نیست . همش دارم از خودم هوس دفع می کنم . میرم توی خیابون به هر مغازه ای میرم فکر می کنم مردا .. پسرا همه شون دارن با هام یه کاری می کنن . -ببین اگه می خوای من قرص اعصابمو بدم بهت یکی دو تا شو بخوری خوب بخوابی آرومت می کنه -نه من خوابم خیلی خوبه .. ببین اگه بخوای تو هم می تونی صیغه شی -خیلی ممنون اگه نمی گفتی نمی دونستم -حالا مسخره ام می کنی ؟/؟ هزار کن حلال کن .. لعنت بر سمیه داشت مادر منو هم از راه به در می کرد . مامان طوری چندشش شده بود که وقتی سمیه می خواست بره خونه اش بخوابه بهش نگفت که شبو پیشش باشه .. مامان اون شب قرص اعصابشو زود تر خورد و خوابید . همسایه قدیمی بد جوری حالشو گرفته بود . دو ساعت بعد صدای زنگ موبایلمو شنیدم . ای بابا این وقت شبی کیه ؟/؟ با این که می دونستم خواب مامان طوری سنگین شده که با این زنگها بیدار نمی شه ولی رفتم حیاط و... سمیه خانوم بود . -مامان خوابه ؟/؟ -آره -بیا با هات کار دارم -چی شده ؟/؟ دزد اومده ؟/؟ -نمی دونم . شاید بیاد . حالا تو بیا من باهات حرف دارم . دزد کجا بود بیاد ما از این شانسا نداریم . -سمیه خانوم سلیم گفته مراقب شما باشم درسته که شما بزرگتر از منین و سن مامان منو دارین . -پسر لب و زبو نتو گاز بگیر و دیگه از این حرفات نزن . آدم تا زنده هست و سر پا می تونه جوونی کنه . عشق کنه . بی خود حرف در نیار . رفتم اونجا .. اوخ این شیطان یواش یواش داشت خودشو نشون می داد . دامن کوتاهش یه وجب بالای زانوش بود . تاپی هم که تنش کرده بود سینه هاشو داشت می ترکوند . -شهروز جان من در مورد یه مسئله ای می خواستم با هات حرف بزنم و اون این که چه جوری بگم هر آدمی چه زن چه مرد یه احتیاجاتی داره .. من که می دونستم چی می خواد بگه و دو زاریم افتاده بود حرفشو قطع کرده گفتم همه اینا رو می دونم می دونم چی می خوای بگی .. -نکنه مامانت برات تعریف کرده .. -نه مامانم چیزی نگفته . خود شما گفتین ؟/؟ -من کی همچین حرفی رو زدم . -شما نگفتین من شنیدم . یه اخمی کرد که می دونستم از این فالگوش وایسادن من خوشش اومده ولی گذاشتم که حرفاشو بزنه -نمی دونستم که دوست داری تفتیش عقاید کنی و سر از کار مردم در بیاری . -مردم یا اون زنی که جای مامانمه و پسرش اونو به امانت سپرده به من .. -مگه من بچه کوچیکم که اون منو بسپره به تو ؟/؟ تازه چه کسی ؟/؟ فکر کردی من نمی دونم تو اون فیلما رو دادی بهش بریزه توی لپ تابش . -سمیه خانوم الانم نیازی به این نیست که از جایی فیلم بگیری بریزی داخل کامپیوتر . از بس سایت های مختلف هست که می تونی راحت از هر جایی که بخوای دانلود کنی . یعنی ضبطش کنی -بلبل زبون هم شدی .. -چیه می خوای نذاری با سلیم باشم ؟/؟ من که حرفی ندارم . -این قدر واسم فیلم نیا شهروز . من خودم می دونم پسرا در این سن چه مار مولکی هستند . همه کاری انجام میدن تا سر خونواده کلاه بذارن برن دنبال عشق و حالشون -پس چرا به من تهمت می زنی . خودشو به من نزدیک تر کرد و گفت می خوام در مورد یک مسئله ای باهات مشورت کنم به شرطی که با سلیم در میون نذاری. اگه یک مردی یک پسر جوونی از همکلاسات حاضر بود صیغه ام کنه من حاضرم . پولی هم ازش نمی خوام . فقط با من باشه .. بدنم داغ شده بود . انگاری منو تب کرده بود . فکر نمی کردم شهوت یه روزی این زنو اون جوری کنه که تابو هایی رو که بین من و خودش وجود داره بشکنه .. از طرفی هوس داشت منو می کشت . ولی من نمی تونستم خیانت در امانت کنم . هر چند اگه سلیم هم اینجا بود نمی تونستم خودمو قانع کنم که مامانشو بکنم . واسه این که یه جوابی داده باشم بهش گفتم باشه سمیه خانوم .. یه کاری می کنم که سلیم نفهمه . فقط دیگه نباید با مادرم از این حرفا بزنی . من نمی خوام اون از راه به در شه -یعنی میگی من که می خوام یک زن پاک باشم و به گناه نیفتم و فساد نکنم از راه به در شده ام ؟/؟ -من این جور دوست ندارم . تحریکش نکن . -اون عاقله و بالغ -منم دارم همینو میگم نمی خوام براش تصمیم بگیری .. - اگه بدونی چقدر از مردای خشن و با سیاست خوشم میاد . باشه هر چی تو بگی ولی منم ازت انتظار دارم که زود برام ردیفش کنی . نگاهشو به نگاه من دوخت . یه لحظه وسوسه شده بودم ولی نه این نامردی در حق رفیقم بود ...............ادامه دارد ................. نویسنده ................. ایــــــــــــــــــــــــــــرانی .


شب است و ماه می‌رقصد
ستاره نقره می پاشد
من اما
ساکت و خاموشم
     
  
مرد

 
زن همســــــــــــــــــــــــایه جای مــــــــــــــــــــادرته ۳

ازش فاصله گرفته داشتم به طرف در خروجی پذیرایی می رفتم که اومد دستمو کشید . خودشو بهم چسبوند . -نه سمیه خانوم .. -صدام کن سمیه . من نمی خوام جای مادرت باشم . خودت با من باش . امشبو تو با من باش . سلیم چند روز دیگه بر می گرده . اون وقت تو حسرت این روزا رو می خوری . -اون بهترین دوستمه . جای داداشمه .من در حقش نا مردی نمی کنم . دیگه نتونست خودشو کنترل کنه . منم زانو هام سست شده بود . دامنشو سه سوته در آورد .. شورتشم همین طور -نه من به سلیم خیانت نمی کنم -چه ربطی به اون داره . مگه اون منو خریده . من خودم اختیار دارم تو هم بزرگ شدی .. هیشکی نمی فهمه . هیشکی ..مگه سلیمو می خواستم به دنیا بیارم ازش اجازه گرفتم ؟ اگه این کارو نکنی من هر کی رو دوست داشته باشم میارم این جا .. ببین پسر من سر لوله ام بسته .. می تونی هرقدر که دوست داری آبتو خالی کنی توش -اگه می تونستی تا حالا این کارو می کردی و مرد می آوردی . -می تونستم و نخواستم . ولی از حالا می خوام . -نه اجازه نداری مادرمو تحریکش کنی . -من کار خودمو می کنم . به کسی هم مربوط نیست . وقتی قمبل کرد . کونشو به پهلو ها بازشون کرد گفت ملت واسه این پول خرج می کنن تو مفتشو هم نمی خوای ؟/؟ اشکشو در آورده بودم . گیج شده بودم . رفتم سمت خونه ... اونو به حال خودش گذاشتم خوابم نمی برد . اگه بخواد با هام لج کنه .. من اگه در حق سلیم نا مردی کنم ... نه .. زن همسایه گفته که ما عاقلیم و بالغ .. سمیه جای مامانمه ولی ده سال از اون جوون تر نشون می داد با این که هم سن بودند . اون گریه می کرد . فکر نمی کرد کسشو رد کنم . خوابم نمی برد . اعصابم خرد شده بود .. خیانت به سلیم .. افتضاح کاری سمیه .. خودمو قانع کردم که اگه پاشم برم با این زن باشم که از زمان بلوغ تا حالا بزرگترین آرزوی زندگی منه علاوه بر حال کردن می تونم جلوی فتنه و جنده بازیهاشو بگیرم .. شیک و پیک کرده یه تیغی به کیر و صورتم انداخته و یه نگاهی به مامانم کردم که در خوابی سنگین فرو رفته بود و گفتم پاشم برم ... سمیه این بار کاملا لخت بود .. وقتی منو دید از خوشحالی جیغی کشید که مجبور شدم دهنشو داشته باشم . -می دونستم میای . می دونستم نا امیدم نمی کنی . خودش دست به کار شد و لختم کرد -واااااااااههههههههه این چقدر کلفت و بزرگ شده -آره از آخرین باری که بهش دست زدی بیشتر از ده ساله که می گذره . شاید جادوی دستای تو بوده که این جوریش کرده . کس خلی زن گل کرده بود . رفت متر آورد و طولشو اندازه گرفت . هفده سانت بود . دیگه پسوند خانومو ازاسمش گرفته بودم . دستمو گذاشته زیر بیضه هام , کیر شق شده ام رو یه سمت دهن سمیه گرفته و زن حریص همسایه در حالی که دهنشو باز کرده بود بهش گفتم حواست باشه چی بهت گفتم دیگه تو خونه من پیش مادرم از این حرفا نمی زنی . کیرمو چپوندم توی دهنش . کسش قالب درشتی داشت . وقتی از روبرو نگاش می کردی انگاری یه کدو چلیک بزرگ و درشت و کلفت از وسط نصف شده باشه . با این حال کون نابی داشت . سلیم .. رفیق ! ما رو ببخش . به خاطر حفظ ننه ات و ننه خودم مجبورم شمشیر اسلام رو در سرزمین کفر فرو کنم . فعلا که تو دهنشه . سلیم جان ما رو دعا کن . ما هم ننه تو رو دعا می کنیم که به راه راست هدایت شه . من که الان با کیرم دارم راستش می کنم . واسه این که قدرت و مردانگی خودمو نشونش بدم بغلش کرده بردمش انداختمش روی تخت . چه حالی می کرد . دست از سر دهنش ور نمی داشتم و اونم عاشق این بود که تا می تونه کیرمو ساکش بزنه .. از اونجایی که حداقل بیست سالی رو ازم بزرگتر بود می دونستم که نازمو می کشه و حرفم خریدار داره دهنشو صافکاری کردم و مثل کس گاییدمش . هر چی تونستم توی دهنش خالی کردم و بعد کیرمو سر حلقش فشار گرفتم چاره ای نداشت جز این که تمام آب کیرمو بخوره . حالا دیگه وقتش بود که حسابی حالشو جا بیارم . -بدت که نیومد .. -نه لذت بردم . باورت میشه اولین باری بود که می خوردم ؟/؟ -پس شیرینی بده شدی . دوباره ساک بزن تا شق ترش کنی .. کلفتی کیر منم بد نبود اون داشت کیرمو ساک می زد و من انگشتای پامو به کس خیسش می مالوندم . بالاخره اونو خوابوندم و کردم توی کسش . همچینا هم که فکر می کردم کس گشاد نبود . با این حال کیرم راحت داخلش حرکت می کرد . توی دهنش هم خالی کرده بودم حالا این طرفو راحت می گاییدم ..............ادامه دارد ................. نویسنده ................. ایــــــــــــــــــــــــــــرانی .


شب است و ماه می‌رقصد
ستاره نقره می پاشد
من اما
ساکت و خاموشم
     
  
مرد

 
زن همســــــــــــــــــــــــایه جای مــــــــــــــــــــادرته ۴

هر چی زور داشتم و فشار برش وارد می کردم و اونم جوابگوی خوبی بود . از وقتی که خدا بیامرزی رفته بود این دو سالی رنگ کیر رو ندیده بود . هیجان و دستپاچگی و داغی تنش اینو به خوبی نشون می داد . نشون می داد که تا هر وقت که دلم بخواد می تونم بگامش و اونم حرفی نداره . جاااااااااان چه تنی و بدنی حرف نداشت . هیجان گاییدن کونش هم منو دیوونه کرده بود . بیشتر از این لذت می بردم که اونم داره کیف می کنه و محتاج کیر منه . زنی که یک روز حساب ویژه ای رو اون باز کرده بودم حالا به من و کیر من نیاز داشت . اونو طاقباز انداخته بودم روی تخت و لنگاشو داده بودم هوا و قصد داشتم کیرمو فرو کنم توی کسش که دیدم بلبل زبونی رو شروع کرده ولی گفتم فعلا بهتره که بهش رو ندم -تازگیها خیلی مد شده که مردا خیلی کس زنا رو لیس می زنن و خیلی بهشون حال میده . زمان ما مردا این چیزا رو بد می دونستن . انتظار داشتن کیرشونو فرو کنیم تو دهنمون ولی کس مارو که می خواستن بخورن ناز داشتن ولی جوونای امروزه این چیزا رو بد نمی دونن . گذاشتم هر چی دلش می خواد از این حرفا بزنه . با خودم گفتم کس تو رو می خورم نه حالا . هر وقت که دلم خواست . وگرنه این جوری روت زیاد میشه . همین کیری هم که میره توی کست از سرت زیاده .. بدون توجه به حرفاش اونو می گاییدم . خیسی کسش همین جور در حال بیرون زدن بود و اون داشت واسه خودش حرف می زد . دستاشو دور کمرم حلقه زد و روشم خم شدم اون لبای کلفت و هوس انگیزشو بوسیدم . طوری به لباش چسبیدم که انگاری یه گیلاس خوشمزه رو گذاشته باشم توی دهنم . -آخخخخخخخخ نههههههههه نهههههههههه .. خیلی با حاله .. خیلی با حالی .. اوووووووففففففف ... خودمو بیشتر روش فشار می دادم تا تماس سینه هامون با هم لذت بخش باشه .. -نمی ذارم در بری همسایه خوشگله .. فدای اون نازت سمیه جون .. لبامو از رو لباش بر داشته زیر گلو صورت و پیشونی اونو می بوسیدم بعدش هم زیر گوش سفیدشو غرق بوسه کرده بودم . کسش همچنان خیس بود . مثل لحظه های اول و شایدم بیشتر .. چشاشو بسته بود دستاشو گذاشته بود رو سینه هاش فریاد می زد .. طوری فشارم داد که استخونام به شدت دردش گرفت ولی اونو از خودم نروندمش . گذاشتم تا با عکس العملی طبیعی هوسشو خالی کنه . حالا اون با تمام حسش خودشو در اختیار من گذاشته بود .. -شهروز خوشم اومد خوشم اومد آبم داره می ریزه .. خوشم اومد .. کسسسسسم آیتو می خواد .. -گذاشتم خالی کنم توی کونت -مگه این آخرین باریه که داری منو می کنی کلی وقته .. دلشو نشکستم و پس از چند بار دیگه فرو کردن و بیرون کشیدن کیرم یک آن کیرو تا ته فرستاده به همون صورت ثابت نگهش داشتم تا در نهایت آرامش و لذت و اوج داغی هرچی که در اون لحظه می تونه بفرسته خالی شه توی کس زن زیبای همسایه ... زیر کیر من توی بغل من برای لحظاتی خوابیده بود . آب کیرم از بغلا در حال بیرون زدن بود تا چشاشو باز کرد اونو بر گردوندم . وووووویییییی چه کونی داشت نتونستم تحمل کنم .. کیرم چند سانتی کوچیک و شل شده بود ولی در همون حالت افتش تونستم یه فشاربدم به سوراخ کون سمیه جون و جاشو توی کونش ثابت کنم . یه دستمو گذاشتم زیر شکمش و اونو با لا آوردم . چه کیفی داشت کردن کونش . چند بار گفت که دردش می گیره ولی فکر کنم خیلی بیشتر از اونی که دردش می گرفت ناله می کرد و ناز می کرد و می خواست نشون بده که کونش تنگه ولی از اون کون گشاد ها بود هر چند که گاییدنش به من حال می داد . قالب کون سمیه و تماشاش دیوونه ام کرده بود . خلاصه اون روز من و سمیه به اندازه کافی با هم حال کردیم . مادرم دیگه خیلی بهم سفارش می کرد و غیر مستقیم ازم می خواست که با سمیه خانوم تنها نباشم و می گفت تو بزرگ شدی و از این حرفا . یه روز کاری پیش اومد که مامان می خواست بره خونه یکی از فامیلا در یه شهر دیگه . تا اینو فهمیدم در جا به سمیه گفتم که پیش مامانم بگه که می خواد سه چهار روز بره شهرستان خونه یکی از فامیلا .. نمی خواستم که مادر نگران این مسئله باشه که در غیاب من چی میشه . من هر شب سمیه رو می کردم . عادت کرده بوم . یک هفته گذشته بود و از این زن سیر نمی شدم . هنوز همون هیجان اولیه رو داشتم..............ادامه دارد ................. نویسنده ................. ایــــــــــــــــــــــــــــرانی .


شب است و ماه می‌رقصد
ستاره نقره می پاشد
من اما
ساکت و خاموشم
     
  
مرد

 
زن همســــــــــــــــــــــــایه جای مــــــــــــــــــــادرته ۵ ( قسمت آخـــــــــــــــــــــر )

خلاصه به سمیه گفتم که خونه بمونه و در رو باز نکنه و قبلش بیاد با مادرم خدا حافظی کنه .. در هر حال مادر رفت و زن همسایه رو آوردم خونه خودمون . چون این طرف تجهیزات خیلی کا مل تر بود . خیلی خیلی بهتر بود . آخ که چه کیفی می داد حال کردن در حموم مجهز خونه مون . خیلی جا دار تر بود .بعد از شروع گاییدنش و دو سه روزی که از هم بستری من با زن همسایه می گذشت چون اونو خیلی مطیع و حرف گوش کن دیدم دیگه کسشو هم می خوردم . ازش خواسته بودم که حسابی اونو تیغ بندازه و خوشبو و خوش طعمش کنه . چون یه زن چهل و سه ساله که دیگه نمی تونه کسش مثل کس یه جوون تر تر و تازه باشه . و یا اگه مشکلی وجود داشته باشه به پاس تازگی خودش و صاحبش آدم کوتاه بیاد .اونم تا می تونست برای من سنگ تموم می ذاشت . کف حموم خوابوندمش . چه لذتی می بردم مثل فیلمای خارجی که یک مردی میاد و ماساژمیده اونو ماساژش بدم و بعد بکنمش . از این فیلما واسش نشون می دادم . تحریکش می کردم . دیگه عادت کرده بود از این مدل سکس خیلی خوشش میومد و همیشه می گفت که اونو این جوری بکنم . منم دیگه هر طور می خواست عمل می کردم . طوری مطیع من بود و بنده کیر من شده بود که حتی گاهی وقتا سرش داد می کشیدم مثل عصر قدیم که دوران مرد سالاری بود و اونم مثلا شده بود زن من . -چقدر تو ماهی شهروز . دوستت دارم . دوستت دارم . -حال بده بده .. بکن منو .. خوب که روغن مالیش کرده از بالا مالوندنو شروع کردم . چه هیکلی چه تن و بدن و گوشتی داشت . غرق بوسه اش کرده بودم . چون به دمر افتاده بود نمی شد کسشو خورد ولی کیرمو فرستادم توی دهنش . با ولع داشت ساک می زد . در حمومو کمی باز گذاشتم تا خنک تر شیم . رفتم پشتش . بدن چرب و چیلی شده شو بازم مالوندم . دستامو گذاشتم دو طرف کون گنده اش و اونا رو به دو طرف بازشون کردم . کیرم طوری تیز و دراز شده بود که بیشتر از 17 سانت نشون می داد . هر چی بود اونو کردمش توی کس سمیه جون ... تازگی ها روزی دوبار بیشتر انزال نمی شدم . چون گاهی حس می کردم از هول هلیم سردرد گرفتم . فرو کردن کیر توی کس همان و بازم به اوج لذت رسیدن همان .. به زور جلوی آبمو می گرفتم .. -بریز توش بریز توش .. تو که می تونی با همون کیر منو بکنی .. -آخخخخخخخخخ ...داره میاد .. جووووووووون .. بدن روغنی و روغن بدنش هم کارشو کرد .. با این که خالی کرده و می خواستم رو تن سمیه دراز بکشم ولی تر جیح دادم به گاییدنش ادامه بدم .. یه لحظه یه چیزی مث یه سایه از کنار در رد شد حس کردم مامانمه .. نهههههههه من بمیرم .. نکنه اون دروغ گفته .. به ما شک کرده ... نه ..امکان نداره ...دیگه بقیه سکس زهر مارم شد . باید می فهمیدم اون اینجاست یا نه .. فکر کنم اینجا بود . بوی عطر اون همه جا پیچیده بود . یه لحظه از رو تن سمیه بلند شدم .. -چی شد -موبایل زنگ خورد .. -من که چیزی نشنیدم -به خاطر کیره .. خندید و گفت بیا که من منتظرم .. بر گشتم و ازش خواستم بریم که مامان داره میاد ..می دونستم مامان یه گوشه ای پنهون شده . منصرف شده .. اونو رسوندم خونه اش و بر گشتم خونه ام .. حق با من بود .نمی دونستم واسه چی بر گشته ..مادرم اون قدر متانت داشت که خودشو به من و سمیه نشون نده ..-پسر تو خجالت نمی کشی اون جای مادرته ... متاسفم برات . مار تو آستینم پرورش دادم . پدرت که این جوری نبود -مامان بابا زن داشت -منم برات زن می گرفتم . -مامان من اونو صیغه اش کردم .. پیش یه آخوندی .. دفتر خونه ای نکردیم . مامان بهش چیزی نگو .. اون از شما خجالت می کشه .. -مگه نمی گفت هزار کن حلال کن .. خجالت نداره .. از چی خجالت می کشه .. بی حیا .. پسره کثیف .. زن هرزه ..پسر جوون ؟/؟ بنازم به این اشتها ! .. -مامان اگه بهش بگی و به روش بیاری من از این خونه میرم برای همیشه .. مادر لب باز کرد تا یه چیزی بگه .. می دونستم می خواست بگه به گور سیاه که رفتی ولی این حرفو نزد و فقط زار زار گریه می کرد . نمی دونستم چه جوری مشکلو حلش کنم .. -مامان قول میدم موعد صیغه که تموم شد تمدیدش نکنم .. -چقدره .. -یک سال -خاک تو سرت ... یعنی تا سال دیگه من باید همین جور حرص بخورم .. ؟/؟ .. درجا رفتم واسه سمیه زنگ زدم که اگه یه وقتی کسی از فامیلا فهمید ما با هم رابطه داریم تو بگو صیغه یک ساله هستیم . اصلا معلوم نبود چی دارم میگم . -مگه کسی فهمیده .. مامانت فهمیده با همیم ؟/؟ -نه اون چیزی نفهمیده . قاطی کرده بودم . نمی دونستم چی دارم میگم . مادرم خیلی با من راه اومد . اون دین و ایمون سرش میشه .. سلیم از مکه بر گشت با اومدن اون کارم سخت تر شد . ولی مادر فهمیده ام گاهی وقتا خونه رو بعد از ظهرا ول می کرد و بدون این که به روی سمیه بیاره خونه رو واسه من و اون خلوت می کرد . اون هنوز دلش به این خوشه که یک سال که از صیغه من و سمیه گذشت قال قضیه رو بکنیم . بیچاره حتی ازم نخواست که همین حالا لغوش کنم . هنوز 11 ماه مونده به اون زمانی که به مامان گفتم سر رسید صیغه هست ... فعلا که این یازده ما رو حال می کنیم و کس و کون مفت می زنیم . از این ستون به اون ستون فرجه .... پایان ... نویسنده .... ایـــــــــــــــــــــــــــرانی .



شب است و ماه می‌رقصد
ستاره نقره می پاشد
من اما
ساکت و خاموشم
     
  
زن

 
تولد عشق در تولد
یک سال شده بود که مدرک لیسانسم رو از یکی از همین دانشگاه های دولتی گرفته بودم مثلا" شاگرد اول سال ورودیم هم بودم ولی توی این یه سال هرجا رفتم واسه کار نشد که نشد نه اینکه مشکل مالی داشته باشم فقط میخواستم یکم مستقل باشم و از زیر بال و پر خونواده بیام بیرون...
پدرم صاحب یه مبل سازی موفقه و از نظر مالی هیچ کمبودی نداشتیم و نداریم .... توی این یکسال هر چی خواستم برام فراهم کرده بود ولی من نمیدونم چرا ولوله افتاده بود بجونم که باید خودت بری سر کار توی این یک سالم هیچ جا شغل درست و درمون پیدا نکردم یعنی بیشتر حدس میزنم که بابام نزاشت که پیدا بشه...
با خواهش و تمنا از پدرم اخرش توی یکی از این موسسه های کنکور وازین چرت وپرتا برام یه شغل پیدا کرد ...
موسسه واسه دوستش بود و منم بعنوان مسوول رسیدگی به وضعیت درسی داوطلبا شده بودم یا به قول خودشون پشتیبان اموزشی بودم ...شغل خوبی بود... حدود بیست تا داوطلب که همشونم دختر های راهنمایی بودن رو بمن معرفی کردن...
توی این بیستا مهسا خیلی جذاب و تو دلبرو تر بود..
مهسا از یه خونواده ثروتمند و گردن کلفت بود...یبار که واسه یکی از جلسات دعوتش کرده بودم موسسه همراه برادر بزرگترش اومد یه پسر خوش هیکل و فوق العاده جذاب ولی با کمال تعجب خیلی هم مذهبی (نمیدونم توی این خونواده این پسره از کجا پیداش شده بود) توی کل مدت مشاوره مهسا حواسم به مسعود بود این اولین باری بود که یه پسر اینقدر نظر منو جلب کرده بود توی دانشگاه پسرای زیادی رومیدیدم و باهاشون ارتباط داشتم ولی هیچ کدومشون این قدر دختر کش نبود...
جلسه تموم شد و مهسا همراه مسعود بلند شدن تا برن که مسعود برگشت و گفت:ببخشید خانوم چیز...
-مهوش هستم...
مسعود:ازین به بعد من با مهسا میام چون مادر مشغله دارن...
(از رفتارش خیلی بدم اومد وبخاطر همین هم با لج گفتم):اومدن یا نیومدنتون زیاد مهم نیست فقط مهساجون خودش بیاد کافیه...
اونروز تموم شد ولی هر کاری میکردم این پسره مغرور از خودراضی از ذهنم کنار نمیرفت...
یک هفته گذشت و جلسه بعدی مشاوره فرا رسید.مهسا و اون داداش حزب الله یش اومدن...اولش که بهش نگاه هم نکردم ولی وسط تایم استراحت یه نگاه بهش انداختم که متوجه شدم زل شده به من و داره نگام میکنه وای خدای من پس ریشاش کو؟!از اون همه ریش فقط یه ته ریش مونده بود که قیافشو عالی کرده بود...اصلا حواسم نبود که منم زل زدم بهش که یکهو مهسا پرید وسط و گفت:اجازه خانوم میخواین من برم؟!
-هااان چی؟!نه!!!کجا میخوای بری؟!
ادامه جلسه رو گذروندم ولی سنگینی نگاه مسعود تموم تنم رو داغ کرده بود وقتی جلسه تموم شد مهسا گفت:خانوم اجازه فردا شب جشن تولدمه میشه شما هم بیاین!؟
گفتم:عزیزم ازمامان و بابا اجازه گرفتی که مهمون ناخونده دعوت میکنی؟!
مسعود پرید وسط و گفت:بیاید مهوش خانوم الان به مدت یک ماه من بزرگتر مهسا حساب میشم پس من خودم ازتون دعوت میکنم تا بیاین...
-:نمیدونم اقا مسعود منم باید با خانوادم هماهنگ کنم ایشالا خدمتتون میرسم...
بعد مسعود یه کارت از جیب پیرهنش دراورد و گفت این شماره منه اگه خواستید بیاید تماس بگیرید تا ادرس و تایم تولد رو خدمتتون بگم...
اولش از اینکه شمارشو بگیرم خجالت کشیدم ولی دستم ناخوداگاه جلو رفت و کارت رو گرفت...مهسا پرید وسط و گفت:خانوم تورو خدا بیاین همه دوستام هستن...
اونروز هم دیدار منو مهسا واز همه بهتر داداشش تموم شد..شب که رسیدم خونه مسئله رو با مادرم در میون گذاشتم مادرم هم با شناختیکه از خونواده مهسا و مادرش داشت گفت اشکالی نداره برو فقط مراقب باش چون خود حاج خانوم و حاج اقا نیستن احتمالا یکم از تولد جشنشون جلو تر بره...منم پریدم مامانمو بغل کردم که گفت:هووی چته مهوش نکنه شکار پیدا کردی !؟
چیزی نگفتم و سریع رفتم تو اتاقم و شماره مسعود رو از توی کیفم در اوردم ولی یکهو دلم ریخت پایین . نکنه فکر بد کنه..واسه همین شماره خونه مهسا اینارو از پرونده اموزشی که داشتم دراوردم و به خونشون تماس گرفتم یه خانومی برداشت خودمو معرفی کردم چند دقیقه بعد خود مهسا تلفن رو ورداشت و ادرس و تایم تولد رو گفت و بعدشم چندتا توصیه واسه درساش بهش کردم البته اینارو گفتم که یکم ازهیجان مطلب و تولدش کم کنم..بعدشم خداحافظی کردم..
ای وای خاک بر سرم لباس چی بپوشم!؟!؟حس دختر تنبل درونم گفت خوبه حالا کو تا فردا ولی ازاونجایی که دختر فعال درونم قوی تر بود اول رفتم حموم واسه هم اب بازی هم شیطونی...فکر مسعود واینکه قراره فردا شب خارج از بحث اموزشگاه ببینمش واسم خیلی جذاب بود..سرمو که شستم شیطون شدید رفت تو جلدم خواستم یکم خودمو سبک کنم ولی بخاطر این چند وقت و مشغله کاری نتونسته بودم یه شیو کامل داشته باشم واسه همین از باکس اصلاح تیغ و موبر رو برداشتم و بدنم رو تمیز تمیز کردم جلوی ایینه ی توی حموم ایستاده بودم ...کاملا لخت موهامو از پشت اوردم روی سینم و استایل های مسخره بازی رو جلو ایینه دراوردم .. یکهو مسعود و اون نگاهاش اومد جلوی روم تنم داغ شد..اولین باری بود که یاد یه پسر با من اینکارو میکرد .دستمو بردم سمت کس کوچیکم و شروع کردم باهاش بازی کردن چند بار از عقب داده بودم ولی هیچوقت جرات اینکه بخوام سکس از جلو رو تجربه کنم نداشتم و فقط به همین ور رفتن رضایت میدادم.جلوی ایینه به خودم نگاه میکردم و حرکت دستم روی کس رو سرعت میدادم با دست دیگم با سینه هام ور میرفتم هر وقت اینکارو میکردم تموم تنم اتیش میشد ...
اییییییی مسعود لعتتی چرا تو ..
خیلی وقت بود که توی حموم بودم واسه همین سریع خودمو شستم و اومدم بیرون حس خوبی داشتم هنوز کسم هنوز از بازی کردن باهاش خوشحال بود و داشت میگ میگ میکرد این حالتو خیلی دوست داشتم...واسه همین در اتاقم رو قفل کردم و لخت روی تخت دراز کشیدم تموم فکرم شده بود اینکه میشه مسعود باهام دوست بشه گاهی م به خودم نهیب میزدم که دختر چته مگه میشه دختر هم اینجوری بره توی خط یه پسر اصلا پسر به این خوشتیپی کمه کمه ده تا دوست دختر داره که هر کدومشون عاشقشن...خب داشته باشه مگه من چیم از بقیه کمتره!؟قدم که نزدیک صد و هشتاده وزنمم که نه زیاده نه کم همش پنجاه و سه کیلو ام شیکم ندارم این از این اگه واسه پوست و مو باشه موهام که مشکی مشکی پوستم برعکس موهام سفید رنگ چشام هم که به خونواده مادریم رفته و سبزه خیلی هم خوشگلم ...
بلند شدم لباس درست و درمون انتخاب کنم واسه فردا شب رفتم جلوی کمد لباسام و هر کدوم رو که فکر میکردم قشنگ تر باشه انتخاب کردم و ست سوتین و شرت و کفششون رو هم روی تختم چیدم تا اخرش یه ماکسی دکولته سبز تیره رو انتخاب کردم هم به رنگ چشام میومد هم چون جلوی سینش یکم باز تر بود روی تنم قشنگ تر می ایستاد و نیازی به سوتین نداشت ولی میدونستم که مامانم رضایت نمیده که اینو بپوشم واسه همین وقتی مامانم پرسید چی انتخاب کردی گفتم اون کت و شلوار زرشکیه مادرم هم از حسن انتخابم خوشش اومد و گفت: افرین لباس پوشیده انتخاب کن که اگه فیلم برداری بود یه وقت بد نباشه. ..
فردای اونروز رفتم بازار و واسه مهسا یه کادو خریدم زیاد گرون نبود ولی خیلی قشنگ بود یه گوی شیشه ای بزرگ که توش ته کلبه برفی بود و تکونش که میدادی روی کلبه برف میومد...
شب شد و با ماشین مادرم رفتم سمت خونه مهسا اینا یکم بخاطر ترافیک دیرم شده بود وقتی زنگ زدم یکی از توی حیاط دوید و در رو باز کرد ..شوکه شدم خود مسعود بود..با تعجب سلام کردم که گفت سلام مهوش خانوم خوبی!؟فکر کردم نمیای!!
منم گفتم:ترافیک بود
که یکهو مسعود دستم رو گرفت و گفت همین که اومدی کافیه..راستش خودم هنوز هنگ بودم...منو با خودش به سالن خونشون برد مهسا و دوستاش داشتن جیغ میزدن و میرقصیدن باهم اینقدر سر و صدا بود که گوش ادم تیر میکشید از مسعود خواستم که اتاقی رو که بتونم توش لباسمو عوض کنم رو بهم نشون بده اونم اتاق پرو مهمون رونشون داد خیلی سریع لباسمو عوض کردم و ارایش کوچولو کردم و اومدم بیرون کادوی مهسا رو روی میز کادو ها گزاشتم و به سمت سالن رفتم بجز منو مسعود چند نفر دیگه هم بودن که فکر کنم خواهر برادرای دوستای مهسا میشدن چون سنشون از اینکه بخواب عمو و دایی و خاله باشن کمتر بود ...
توی همون شلوغی ها داشتم به جمع بچه ها نگاه میکردم که گرمای دست کسی رو روی دستم که رو دسته مبل بود حس کردم..مسعود بود و اروم سرشو اورد جلو من واقعا" اون لحظه ترسیدم و سرم رو بردم عقب که خودش متوجه شد و گفت ببخشید مهوش خانوم چون سر و صدا زیاد بود خواستم از نزدیک باهم حرف بزنیم...
گفتم بله متوجه ام که گفت میشه بریم توی حیاط میخوام باهاتون صحبت کنم..اولش با اینکه دلم میخواست که یه همچین پیشنهادی بهم بده جا خوردم ولی با کشش دست مسعود از جام بلند شدم و باهاش رفتم توی حیاط یکم قدم زدیم تا رسیدیم به حوض وسط که گفت:میتونم باهاتون راحت حرف بزنم؟!
-: میتونید فقط خواهشا" زیادی راحت نشه!!
گفت: میدونم چشم چشم
میخواستم یه واقعیت رو بهت بگم مهسا تورو واسه من انتخاب کرده منم چون همین یه خواهر رو دارم به اصرار اون باهاش میومدم مشاوره تا به این بهانه تورو ببینم...
با دست پاچگی گفتم: ببینید که چی بشه!؟
مسعود روشو کرد اونطرف و ادامه داد من مهندسم و با حساب و کتابی که خودم کردم دوسال از شما بزرگ ترم ...
-:خب!؟
:مهوش بامن ازدواج میکنی!؟از همون بار اول که دیدمت توی دلم حالی به حالی شد نفهمیدم عاشقت شدم...ولی الان همین جا بهت میگم مهوش عاشقتم. .
دلم هوری ریخت پایین زبونم بند اومد ینی مسعود هم از من خوشش اومده!؟
گفت مهوش با من ازدواج میکنی!؟
سرم رو انداختم پایین و با صدایی که از ته چاه در میومد گفتم کی میاین خونمون خواستگاری؟!
با دستش سرمو بالا اوردم و توی چشام نگاه کرد و گفت هر وقت که تو بخوای عزیزم .. اروم اروم صورتشو اورد جلو و لبام رو بوسید...
-->ادامه دارد....
     
  
صفحه  صفحه 48 از 125:  « پیشین  1  ...  47  48  49  ...  124  125  پسین » 
داستان سکسی ایرانی

داستان های پیوسته و قسمت دار سکسی


این تاپیک بسته شده. شما نمیتوانید چیزی در اینجا ارسال نمائید.

 

 
DMCA/Report Abuse (گزارش)  |  News  |  Rules  |  How To  |  FAQ  |  Moderator List  |  Sexy Pictures Archive  |  Adult Forums  |  Advertise on Looti
↑ بالا
Copyright © 2009-2024 Looti.net. Looti Forums is not responsible for the content of external sites

RTA