انجمن لوتی: عکس سکسی جدید، فیلم سکسی جدید، داستان سکسی
داستان سکسی ایرانی
  
صفحه  صفحه 49 از 125:  « پیشین  1  ...  48  49  50  ...  124  125  پسین »

داستان های پیوسته و قسمت دار سکسی


زن

 
تولد عشق در تولد 2
منم مثل یه شکار تسخیرش شده بودم انگار نه انگار که اومده بودم که شکارش کنم حالا من شده بودم صید مسعود...
لبامون توی هم گره خورده بود و با یه دستش پشت گردنم رو گرفته بود و با دست دیگش کمرم رو مالش میداد منم دستام رو دو طرف صورتش گذاشته بودم و لباش رو میخوردم...
لباشو جدا کرد و صورتم رو غرق بوسه کرد بعد اروم اروم با بوسه های ریز رفت سمت گردنم و شروع به خوردن و لیس زدن کرد منم سرمو به عقب خم کرده بودم و داشتم مست میشدم از اینکه مسعود مال منه و من مال مسعودم ...
با زبون به سمت سینه هام حرکت کرد که سرشو بالا اوردم و گفتم مسعودم الان زوده نکن جون مهوش...
گفت مهوش توی این چند وقت میدونی چقدر توی فکرم بودی چقدر جلوی چشمم بودی !؟میخوای از تشنگیت بمیرم!؟
گفتم تو بمیری من دق میکنما حداقل اینجا نه اینجا وسط حیاط خونتون اگه یکی ببینه چی!؟
گفت پس بیا بریم پشت ساختمون ...دستم رو گرفت و منو میکشید تا رسیدیم پش خونه تازه فهمیدم که خونشون هرچی هست پشت ساختمونه حیاط نبود که یه باغ بود به چه بزرگی...
منو نشوند روی سانچیر و شروع کرد به لب گرفت ازم و زودی به سمت گردنم رفت و دوباره منو مست خودش کرد همه جا بوی نم بارون گرفته بود انگار تازه باغو اب داده بودن فضای مهیج اونجا صدبرابر لذت عشقبازی رو بیشتر میکرد ...
مسعود اون قسمت که ازسینه هام رو که میتونست بیرون بیاره رو میخورد و لیس میزد واسه همین دستم رو بردم پشتم و زیپ لباسم رو باز کردم مسعود هم پیرهنشو در اورد لباسم رو تا جایی که زیپ باز شده بود تا زد و شروع کرد به خوردن سینه هام وای مسعود دیوونم کردی سر سینه هام داغ شده بود انگار میخواستن بترکن مسعود هم با زبونش سر سینه هامو یکی یکی میلیسید و میخورد و گاز میگرفت سینه هام شده بودن دو تا گوله کاموا توی دست یه پیشی بزرگ باهاشون بازی میکرد و میگفت الهی من قربون خانومم برم که هیکلش اینقدر ناز ومامانی برام...
خودش ایستاد و زیپ شلوارش رو باز کرد و گفت واسم درش میاری!؟منم شلوارش رو تا زانو هاش کشیدم پایین که یکهو لباسم چون تا خورده بود و تنگ تر شد بود از بغل پاره شد...یه لحظه گفتم بدبخت شدم حالا چیکار کنم؟!یادم اومد کت شلوار زرشکیم رو هم با خودم اوردم مسعود گفت: حالا چجوری میخوای بیای توی سالن ماجرای کت و شلوار زاپاس رو که بهش گفتم گفت اوخ چه خانوم شیطون بلایی دارم منم شلوارشو پایین تر کشیدم از جام بلند شدم و بهش گفتم لباسم رو در بیارم یا برام در میاری گفت واست پارش کنم؟!
و دست انداخت از بغل چاک خورده رو جر داد حس خوبی بهم داد جلوی پاش زانو زدم توی شرتش یه چیزی قلمبه شده بود قد یه پرتغال تامسون وقتی شرتش رو کشیدم پایین یه کیر گنده نیمه خواب افتاد جلوی صورتم با صدای لوس گفتم:شلام اقا کیر بزرگه...
و بعدش گذاشتمش توی دهنم و با زبون زیر کلاهکشو لیس میزدم توی تموم سکس هایی که داشتم هیچوقت ساک نزده بودم ولی مسعود خاص بود واسه همین کیرشو براش مثه یه ابنبات لیس میزدم و میخوردم مسعود هم دستاشو گذاشته بود روی سرم و سرم رو اروم جلو وعقب میکرد خیلی ازین کارش خوشم اومد واسه همین هر باز که جلو عقب میکرد سر کیرشو میکشیدم توی دهنم و میذاشتم دهنم رو بگاد اخرین بار که کرد تو ابش ریخت توی حلقم حس خفه شدن بهم دست دادو مجبور شدم همشو قورت بدم...منو از جام بلند کرد و لبام رو بوسید و گفت ببخشید عزیزم یکهویی شد ...
منم لباشو بوس کردم و گفتم یکهویی ش قشنگ بود اووووووم...
منو توی بغلش چرخوند و گفت خم شو توی دلم گفتم تو که کیرت خوابیده و شومبول شده میخوای چیکار کنی؟!
دیدم داره با زبون کسم رو میلیسه و میمکه وای دلم تاب تاب میزد وقتی میکش میزد با زبون میکشیدش روی دندوناش و ولی میکرد یکم اینجوری ادامه داد که دیگه زانو هام طاقت نیاوردن واسه همین بهش گفتم دارم میوفتم ...سریع منو گرفت و خوابوند رو صندلی افتابی و رفت وسط پاهام و دوباره شروع کرد منم با دستام سرشو تکون تکون میدادم با روون پاهام سرشو فشار میدادم که حس کردم تموم وجودم جمع شده توی کسم و الان میزنه بیرون این اولین باری بود که تا این حد حس ارامش و ارضا بهم دست میداد بلند شد اومد جلو گفت ببین اقاکیر بزرگه کوچولو شده چیکارش کنم بزرگ بشه؟!
دلم ریخت گفتم مسعود من دخترم ها حواست هست؟!
-->ادامه دارد....
     
  
زن

 
تولد عشق در تولد 3
بلند شد اومد جلو گفت ببین اقاکیر بزرگه کوچولو شده چیکارش کنم بزرگ بشه؟!
دلم ریخت گفتم مسعود من دخترم ها حواست هست؟!
گفت عزیزم تو واسه خودمی الان میشی زن من...
دلم طاقت نه گفتن بهش نداشتواسه همین کیر خوابیدش رو که یکم از ابش روی سرش جمع شده بود رو کردم توی دهنم و براش دوباره ساک زدم تا باز هم قد بلند شد گفت مرسی خانوم خوشگله منم گفتم:
قلبونت اقا کیل بزرگه...
رفت وسط پاهام و کیرش رو با کسم تنظیم کرد قلبم توی حلقم اومده بودو ضربانش تند و تند تر میشد مسعود هم اروم اروم کیرشو میفرستاد توی کس من...
اینکه کسم داشت اروم اروم باز میشد هم قلقلکم میداد هم اینکه دلشوره داشت خفه ام میکرد...هر میزان که از کیرشو فرو میکرد یکم بیرون میکشید و دوباره فرو میکرد و نگه میداشت..از زور هوس میخواستم جیغ بزنم تقریبا نصفه کیرشو توی کسم کرده بود ولی خبری از خون نبود فقط یکم داخل کوسم درد گز گز میکرد مسعود گفت دخمله ما چرا پرده نداره!؟
گفتم بخدا دخترم نمیدونم چی شده پردم!؟
نزدیک بود بعد از این جملش گریه بیوفتم که خودش گفت میدونم عزیزم این کس تنگ تو مورچه هم توش رفته...بعدجلو تر اومد و لباشو گذاشت روی لبام و با حرص زیاد شروع کرد به لب گرفتن سینه هاموچنگ میگرفت و فشارشون میداد اصلا متوجه نشدم که اون کیر گنده و چاقشو کی توی کس تنگ و کوچیک من جا داده ولی کسم داشت منفجر میشد جوری شده بود که انگار دارن استخونام رو از هم باز میکنن ...
اروم اروم و ریز ریزتو کسم عقب و جلو میکرد و میگفت:جوووووون این کس مهوش منه چقدر تنگه داغه داغه...
من با دهن نیمه باز فقط درد رو تحمل میکردم ولی لذتی داشت که به تموم زندگیم می ارزید دیگه کسم عادت کرده بود و کیرشو بیشتر بیرون میکشید عرق از همه جاش راه افتاده بود منم بدنم مثله اتیش زیر خاکستر هی اتیشم خاموش و روشن میشد.....
تموم تنم هوس شده بود و میخواست از کسم بیرون بزنه...برای بار دوم ارضای رویایی شده بودم هنوز بدنم میلرزید که گرمای اب کیرش رو روی شیکمم حس کردم با دستم جمعشون میکردم و توی دهنم میزاشتمشون مسعود هم کیر نیمه شقش رو روی کسم میکشید ...
دیگه کسم شده بود یه تیکه اتیش فکر میکردم الان قد یه پرتغال باد کرده از داغی...
تو این حالت بودیم که یکی داد میزد:
مسعووووووووود مسعووووود..
رنگ ار رخمون پرید من که رفتم پشت شمشاد ها قایم شدم و مسعودم فقط پیرهن و شلوارش رو سریع پوشید و رفت به سمت جلو ساختمون ...
پنج دقیقه نگذشته بود که مسعود با کیفم اومد و گفت زود باش سوییچتو بده لباستو برات بیارم...
مسعود رفت و لباسمو اورد حالا بدبختی دوم سر ارایشم بود که بهم ریخته بود...
اروم وارد سالن شدم و رفتم اتاق پرو و ارایشم رو درست کردم و برگشتم توی سالن...همه ی این اتفاقات توی یکساعت رخ داده بود ولی برای من به اندازه یک سال لذت و هوس داشت ...
یک هفته بعدش مسعود اومد خواستگاریم و باهم ازدواج کردیم ولی تنها سوتی که مادرم ازم پیدا کرد این بودکه چرا وقتی لباس های مهمونی رو توی لباسشویی انداختم شرت سبزم با کت و شلوار زرشکیم قاطی بوده....
(ستاره)
     
  ویرایش شده توسط: setare2   
مرد

 
رابطه من با نسیم و مادرش //۱
اسم من سهیله 27 سالمه اهل آبادان و به خاطر کارم توی یه شهر دیگه و دور ازخانوادم زندگی میکنم.تا سن 26 سالگی باهیچکس سکس نداشتم .با اینکه تقریبا خوشتیپبودم و توی دانشگاه دختر های زیادی دور و ورم بودند ولی من همش سرم توی درس بود وازطرفی هیچ وقت موقعیت های اینجوری برام پیش نمی اومد ..خاطره ای که می خوام براتونتعریف کنم کاملا حقیقت داره ومربوط میشه به یک سال پیش .یک روز خیلی اتفاقی توی چت با یک دختر ازاهواز آشنا شدم مثل همه چت ها یک ساعتی با هم گپ زدیم و با هم آشنا شدیم متوجه شدم 24 سالشه دانشجوئه و یک خواهرو یک برادر داره باباش هم کارمند شرکت نفت بود بعدعکسامونو ردو بدل کردیم من احساس کردم که با دیدن عکسم رفتارش تغییر کرد وسعی کردبا من صمیمی تر بشه



من هم وقتی عکسشو دیدم خیلی منقلب شدم چهره ای زیبا و جذابیداشت و مثل بیشتر دختر های خوزستانی چشمانی درشت و کشیده داشت لبای گوشتی و گونههای برآمده و یکم هم سبزه بود خلاصه اون روز شمارشو بهم داد ولی قول گرفت که فعلابهش زنگ نزنم من هم ازش قول گرفتم که دفعه بعد حتما وب کمش را برای من روشن کنه .فردای اون روز دوباره با هم چت کردیم و این دفعه بهم وب دادیم نسیم یک تاپ تنش بودکه تقریبا تا خط سینه هاش معلوم بود خیلی بانمک بود و من از صحبت با اون خسته نمیشدم این ارتباط ما دو هفته ادامه داشت گاهی وقتها با هم صحبت های سکسی میکردیمو حتی چند بار فایل های سکسی مثل کلیپ یا عکس مبادله می کردیم خیلی دختر احساسی ای بود و زود با دیدن عکس ها تحریک میشد.



تا اینکه یک بار مامانش را هم از طریق وب کم دیدماختلاف سنیش با مامانش 18 سال بود وبه قول خودش خیلی به روز بود و کاملا در جریان ارتباط ما بود. .چند بار مامانشو پشت وبکم دیدم خیلی گرم و با محبت برخورد میکرد یک بار نسیم گفت با مامانم چت کن تا من برم بیرون و بر گردم .و از اونجا ارتباط منو مامان نسیم بیشتر شد اسمش مریم بود بهم آی دیشو داد و خواست که از این به بعدبدون اینکه نسیم بفهمه با هم ارتباط داشته باشیم .مامان نسیم خیلی امروزی بودولی اختلاف سنیش با پدر نسیم 13 سال بود و من که عکس پدر نسیم رو دیده بودم متوجه عدم شباهتهای اون و مادر نسیم شده بودم اصلا هیچ تناسبی با هم نداشتند پدر نسیمخیلی پیر وشکسته شده بود .سرتون درد نیارم ارتباط من و مادر نسیم دور از چشم اونادامه داشت حتی شبها تا دیر وقت و از توی اتاق خوابش با من چت میکرد چون پدر نسیمتوی ملی حفاری کار میکرد و کارشون اقماری بود دو هفته کار بودند و د.و هفتهاستراحت.خیلی به هم نزدیک شده بودیم و من بد جوری توی کف سینه های اون بودم همیشهپشت وبکم لباسهای باز و سکسی می پوشید و حرفهای سکس میزد تااینکه بعد از یک ماه ازمن خواست بیام اهواز .گفت خواهر و برادر نسیم رفتند مسافرت و فقط من ونسیم هستیم و دعوت کرد که فردا ناهار برم خونشون من هم که از خدا می خواستم بهشگفتم می خوام با تو تنها باشم گفت باشه فکر اونجاشم کردم نسیم ظهر کلاس داره میره وما تنها میشیم .خلاصه من هم فردا اول صبح ماشین رو روشن کردم و به سمت اهواز حرکت کردم



ساعت 10صبح رسیدم در خونه نسیم .خودش در رو باز کرد بعد از یک ماه این اولین باری بود کهنسیم رو از نزدیک میدیدم دختری زیبا و بانمک .اندامی خیلی ظریف و لاغری داشت یکپیرهن جلو باز پوشیده بود و یک شلوار تنگ .خیلی به گرمی استقبال کرد با هم دستدادیم ومنو به داخل خونشون تعارف کرد مادر نسیم هم دم در هال به استقبالم اومد بادیدن مریم چشمهام بیشتر گرد شد.بر خلاف نسیم مریم قدی بلند پاهایی کشیده و رونهایی درشت داشت حتی لباسی که پوشیده بود از لباس های نسیم باز تر بود.یک تاپ پوشیدهبود که از جلو کاملا باز بود و از زیر سینه هاش و روی شکم کاملا چسبون می شدوسینهاشو کاملا بر آمده میکردو یک شلوار ساپورت مشکی خیلی تنگ پوشیده بود که فقطکمی تا زیر زانو هاش رسیده بود ساقهای درشت و براق مریم خیلی برام جذاب وتحریککننده بود ولی چیزی که بیشتر از همه توجهم جلب کرد برجستگی های کون مریم بود فوق العاده زیبا وتراشیده شده بود و موقع راه رفتن تکان های شهوت انگیزی میخورد .نسیم آرایشی خیلی کمرنگ و جزئی داشت ولی مادرش آرایشی بسیار شدید ودرعین حال قشنگی کرده بود که خیلی بهش میومد.خلاصه با هم دست دادیم و وارد پذیرایی شدیم نسیم هم رفتوسایل پذیرایی را آماده کنه .مریم روی مبل روبروم نشسته بود و پا رو پا انداخته بود و رونهای درشتش خیلی توجهمو جلب کرد گاهی وقتها که به سمت جلو خم میشد برق زیر گردن و خط سینه هاش چشمامو گرد میکرد معلوم بود پوست بدنش سفید تر از پوست صورتشه وقتی به مریم نگاه کردم به اختیار کیرم شروع بهبزرگ شدن کرد اونم متوجه این موضوع شده بودو سعی کرد با نحوه صحبت کردن و تکان دادناندامش منو بیشتر تحریک کنه تا اینکه نسیم وارد شده .اون بیچاره خیلی سعی میکردتوجه منو جلب کنه ولی من که خیلی وقت بود بد طوری توی کف مریم بودم و الان هم بادیدنش کفم بیشتر شده بود تمام هوش وهواسم پیش اون بود و توی فکر بعد ازناهار بودمکه نسیم می رفت دانشگاه .خلاصه نیم ساعتی با هم صحبت کردیم و پذیرایی خیلی مفصل یهم ترتیب داده بودند .نسیم هم کنار من نشسته بود وبه بهانه های مختلف خودشو به منمی چسبوند یک بار هم که مامانش از اتاق رفت بیرون افتاد توی بغلم و لبامو گاز گرفتمن هم که نمی خواستم از نسیم هم ناکام باشم بهش گفت بریم یک جا با هم تنهاباشیم



اونم به بهانه نشون دادن اتاقش منو برد تو اتاق خودش .خیلی دختر حشری بودوقتی رفتیم توی اتاق در رو بست و پرید توی بغلم و من فقط گاز های نسیم رو رویلباهم احساس کردم واقعا برام لذت بخش بود از هیچ جای من نمی گذشت با همه جام حالمیکرد در حالیکه من داشتم لباهشو می خوردم و دستام دور کمرش حلقه زدو بود محکم کیرمنو گرفته بود .بعد زیپ شلوارمو باز کرد کیرمو در اورد و با ولع خاصی توی دهانشگذاشت خیلی با هوس ساک میزد ومن تیزی دندانهاشو روی کیرم احساس میکرد تقریبا 10دقیقه برام ساک زد من که نمی خواستم الان کاملاارضا بشم روی تختش هولش دادم دکمههای پیرهنشو باز کردم یک سوتین سفید پوشیده بود که از جلو هم باز میشد سوتینشوهم باز کردم سینه های سفید و ریزی داشت که خیلی برام جالب بود وبا ولع شروع کردم بهخوردن سینه هاش اونم که کاملا از حال رفته بود دستمو گرفت وبه سمت کسش برد من هممتوجه منظورش شدم و از زیر شرتش شروع به مالیدن کسش کردم کاملا خیس بودو گرمای مطبوعی داشت اونم بادستش کیرمو میمالید بوی عطر سینه های نسیم منو بیشتر تحریک میکرد و دستای نرموظریفش که کیرمو می مالید خیلی برام لذت بخش بود من هم نوک سینه هاشو گاز میگرفتماونم از درد و شهوت آهسته اه می کشید .بعدازچند دقیقه من کاملا شلوار و شرتشو در اوردم اونم در حالیکه از پشت به روی تخت افتاده بود پاهاش کاملا از تخت آویزون بود من پاهاشو باز کردم وکس زیبا و دست نخورده نسیم شهوت منو صد چندان کرد کاملا تمیز و خوشبو بود و خیسی اطراف کسش برق خاصی به اون داده بود زبونمو نزدیک کسش کردم نوک زبونم به آرامی وارد سوراخس کوسش کردم به آرامی آه قشنگی کشید رونهای نسیم توی دستام بود وسرم کاملا بین پاهاش بود تصمیم گرفتم پیش غذا رو از شکلات کس نسیم میل کنم و کاملا دهنمو به کسش چسبوند زبونم تا اونجائیکه می تونستم وارد سوراخش میکردم بعضی وقتها هم زبونمو بیرون می آوردم و بازبونم کسشو لیس می زدم مشخص بود که خیلی تحریک شده چون صدای اه و ناله اش قطعنمی شد و محکم با دستاش سر منو به سمت کسش فشار میداد

ادامه دارد
بودی تـــــــو تو بغلم

گردنت بود رو لبم
     
  
↓ Advertisement ↓
TakPorn
مرد

 
رابطه من با نسیم و مادرش //۲ و پایانی
صورتم کاملا از آب کسش خیسشده بود ولرزش پاهاش هم کاملا محسوس بود به هیچ وجه هردومون راضی نبودیم این لذت قطع بشه من از نرمی و خوشمزگی کس نسیم لذت میبردم و اونم از لیسها و زبون زدن های من. توی اوج لذت بودیم که مادر نسیم ما روبرای ناهار صدا زد نسیم که دیگه نای حرکت نداشت به سختی خودشو جمع و جور کرد و پاشد نشست بهم گفت تو برو من یکم بعد میام من هم زیپ شلوارمو بستم ولباسام مرتب کردمو رفت توی هال خونشون که میز غذا خوری اونجا بود البته مطمئن بودم مادر نسیم میدونه من و نسیم حتما بیکار نبودیم ولی به روی خودش نمی یاره مادر نسیم هم که دید دخترش نیست و چشمش به کیر من که از پشت شلوار هم برآمدگیش معلوم بود افتاد از فرصت استفاده کرد و آرام به من نزدیک شد دهانش را نزدیک گوشم برد و به آرامی نرمۀ گوشمو با دهانش مکید وقتی گرمای نفسش به گوشم خورد کاملا از خود بی خود شدم ولی چون میدونستم الان نمیشه کاری را از پیش برد سعی کردم خودم کنترل کنم.بوی عطر مریم و نرمی ولطافت پوستش برام خیلی جذاب بود توی گوشم گفت برای من هم چیزی موند یا همشو به دخترم دادی .لبخندی زدم لبامو رو لباش که رژ قرمزش زیبایی خاصی به اونها داده بود گذاشتم و بهش گفتم هیچی بهش ندادم همشو برای تو گذاشتم دستامو دورکمرش حلقه زدم تا بیشتر به هم بچسبیم اونم هم که خیلی بیشتر از من شهوتی شده بود دستاشو دور گردن انداخت زبونشو توی دهان گذاشت مزه اش برام جدید بود الان کاملا به هم چسبیده بودیم دستام از پشت روی باسن مریم بود و برجستگی های باسن مریم رو محکم با دستام فشار می دادم اونم که سفتی کیرم را از پشت شلوار کاملا روی بدنش احساس میکرد زبانش رو هم توی دهنم می چرخوند .شهوت سر تاپای وجودشو گرفته بود در حالیکه مریم کاملا توی آغوشم بود چشمم به در اتاق نسیم افتادمتوجه شدم از بین در داره ما رو نگاه میکنه وسینه هاشو می ماله برای اینکه بیشتر تحریک بشه و لذت بیشتری ببره شروع کردم با اندام مریم ور رفتن دستامو زیر لباسش کردم و مهره کمروشو از پشت لمس میکردم حتی دستام تا روی باسنش رفت می خواستم سوراخ کونش رو هم لمس کنم که خودشو کشید کنار باتعجب نگاش کردم



روی صندلی کنار میز غذا خوری نشست خیلی حالش بد بود پلک های چشماش به زور باز میشدند لباساشو مرتب کرد و تعارف کرد بیام سر میز بشینم .جو سکسی و شهوت انگیزی سراسر خونه را در بر گرفته بود واقعا کیرم دیگه داشت میترکید. من هم رفتم سر میز نشستم بعد از چند لحظه نسیم هم اومد همه ساکت بودیم و مشغول غذا خوردن .نسیم که خیلی از کارهای من تحریک شده بود به سختی خودشو کنترل کرده بود خلاصه من هم برای اینکه جو سکوت رو بشکنم شروع کردم از دست پخت مریم تعریف کردن که واقعا هم خوشمزه غدا پخته بود نسیم هم کم کم آروم شد و با من همصحبت شد گاهی وقتها از زیر میز هم پاهاشو به پاهای من میزد پاهای استخوانی و لطیفی داشت خلاصه ناهار رو میل کردیم حدود ساعت 2 بود که نسیم گفت من باید برم دانشگاه کلاس دارم خونشون نزدیک دانشگاه بود و زمان کمی طول میکشید که به دانشگاه برسه سریع آماده شد بعد اومد jوی اتاق پذیرایی با من خداحافظی کنه به من دست داد ودر حضور مادرش لبامو بوسید خیلی برام عجیب و در عین حال شهوت انگیز بود که دختری در حضورمامانش با من حال کنه بعد هم به آرامی بغلم کرد و گفت نرو تا من برگردم و از اتاق زد بیرون .به محض رفتن نسیم من و مریم که منتظر این لحظه بودیم نگاهی به هم انداختیم با دست بهش اشاره کردم که بیا پیشم اونم با ناز و کرشمه خاصی به من نزدیک شدمن هم خودمو جمع و جور کردم اومد روی پاهام نشست ولی صورتش رو به صورت من بود بوی عطرو نرمی رونهای مریم که الان دیگه کاملاً روی پاهام حس میشد بیشتر منو تحریک میکرد دستاشو توی موهام انداخت من هم از دستامو دور کمرش و از زیر پیرهنش حلقه زدم لبامو روی لباش گذاشتم ودر همون حالت بهش گفتم می خوام مال من باشی این حرفم انگار انرژی مریم را صد چندان کرد بیشتر به من چسبید ودر همن حال که لبامون روی هم بود با یک صدای آرام و هوس آلودی گفت من مال توام آرومم کن سهیل و خودشو کاملا توی آغوشم رها کرد من هم که دیگه کاملاً از خود بیخود شده بودم شروع به خوردم لبها و گردن مریم کردم حتی یک لحظه هم توقف نکردم اول خوب لباشو خوردم زبونمو توی دهانش میکردم اون مک میزد بعد من زبونش توی دهانم میکرد م ومی مکیدم توی همون حالت بهش گفت اب دهانتو بریز توی دهنم اونم اب دهانشو به طرز خیلی قشنگی اورد بیرون و من خوردمش خیلی این حرکت هردومونو تحریک کرد من هم که نرمی و برق گردن و سینه مریم رو خیلی دوست داشتم شروع به مکیدن زیر گردنش کردم اونم با خنده های ریز و آرامش نشان میداد که خیلی داره لذت میبره بعد از چند دقیقه دیدم داره میره به سمت پایین مبل فهمیدم میخواد برام ساک بزنه پاهامو کامل باز کردم ودستامو از دوطرف روی پشتی مبل انداختم اونم تند تند کمربندمو باز کرد و شلوارمو کشید پایین



وقتی چشمش به کیرم افتاد لبخند قشنگی زد کیرمو توی دستش گرفت نوکشو چند بار بوسید زبون زد بعد هم زبونشو از پایین تخمتم تا نوک کیرم کشید تا کیرم کاملا از آب دهانش خیس شدبعد کامل وبه آرامی کیرمو تا آنجا که دهانش جا داشت وارد دهانش کرد و چند لحظه نگه داشت و توی چشمام نگاه کرد واقعا این پوزیشنو خیلی دوست داشتم تو به راحتی روی مبل لم میدی و یکی دیگه برات ساک میزنه خیلی لذت بخشه .خلاصه شروع کرد تند تند کیرمو ساک میزداز هیچ جای کیرم نمی گذشت گاهی وقتها زیر تخمامو هم میخورد خیلی حرکاتش دیوانه کننده بود من هم که می خواستم کاملا چشمای شهوتیشو ببینم موهاشو از روی صورتش جمع میکردم اونم ول کنه کیرم نبود که نبود آب دهانش حتی موهای اطراف کیرمو هم خیس کرده بود گاهی وقتها فقط نوک کیرمو میزاشت بین لباش و مک میزد معلوم بود کارشو خوب بلده نمی دونم چقدر طول کشید فقط اینو می دونم اگه اینطوری ادامه میداد کیرم می ترکید در نتیجه با دو تا دستام سرشو از روی کیرم ورداشتم و توی چشماش نگاه کرد موهای پریشون و چشمای هوس آلود ونفس نفس زدنش نشون میداد خیلی سعی کرد هردومون از این صحنه لذت ببریم .الان دیگه نوبت من بود دستاشو گرفتم بلندش کردم هردومون ایستادیم بغلش کردم توی همون حالت که بودیم ارام ارام بردمش سمت اتاق خوابشون کاملا از حال رفته بود وخودشو تسلیم من کرد بود وهی آهسته آه میکشید دکمه های پیرهنشو کاملا باز کردم پیرهنشو در آوردم سوتین هم نپوشیده بود سینه های درشت و خوش فرمی داشت فرم سینه هاش به سمت بیرون بود وفاصله دو تا سینه اش زیاد بود بعد هم شلوار وشرتشو با هم دیگه از پاش دراوردم
خودم هم که دیگه فقط یه پیرهن تنم بود سریع پیرهنمو کندم سفیدی اندامش خیلی قشنگ بود روی تخت هلش دادم و روش افتادم تمام قد روش خوابیدم از سینه هاش شروع کردم یکی از سینه هاشو با دستم میمالوندم ویکی دیگه رو توی دهانم کردم نوکشونو میکشیدم مریم هم با اینکارم آه میکشید بعضی وقتها مک میزدم تااینکه مریم بلند گفت سهیل جونم بخورشوووون من هم تند تند و به طرز وحشتناکی شروع به خوردن سینه هاش کردم انصافاً خیلی خوش مزه بودند مریم خیلی بلند بلند آه میشکید واین منو بیشتر تحریک میکرد وبیشتر سینه هاشو گاز میزدم کیرمو هم روی کسش میمالوندم تااینکه تصمیم گرفتم ساک زدن مریمو جبران کنم پاهاشو کاملا باز کردم و با دستام با کسش بازی کردم خیلی به ارامی بعد کم کم سرعت مالوندن کسشوبیشتر کردم خیلی داشت لذت میبرد انگشتام توی کسش فرو میکردم ومیچرخونم بعد هم که خوب خیس شد دهنمو به کسش نزدیک کردم وشروع به خوردن کسش کردم



همزمان هم انگشتمو وارد سوراخ کونش کردم گاهی وقتها صورتم می مالونم به کسش خیلی براش لذت داشت کس مریم پر از آب شده بود وصورت منو هم خیس کرده بود اونم هی آه میکشد و میگفت بخورششش بخورشششش آی آی سوراخ کونش هنوز تنگ بود و معلوم بود خیلی مورد توجه پدر نسیم قرار نگرفته ولی من با انگشتام سعی میکردم سوراخشو باز کنم وچون همزمان با خوردن کسش بود خیلی متوجه دردش نبود زبونمو توی کس مریم کردم تا انحاییکه جا داشت جیغ نازی کشید ومحکم سرمو به داخل کسش فشار داد وهی میگفت بخورششششش سهیل جونمممم بعد از چند دقیقه تصمیم گرفتم کیرمو وارد کسش بکنم کیرمو که دیگه الان خیلی بزرگ شده بود با دستم گرفتم ولی اروم نزدیک کس مریم کردم و واردش کردم جیغ کشید ولی بعد از چندبار تلمبه زدن آروم شده بعد منو به سمت خودش کشید و فشارم داد کاملا روش خوابیده بودم و کیرم داشت توی کسش حرکت میکرد اونم منو فشار میداد و اه میکشید نرمی و تنگی کسش به کیرم بیشتر حال میداد اونم هی میگفت بیشتر بیتشرمن هم سرعت کیرمو بیشتر کردم پاهش کاملا باز بود و تند تند تلمبه میزدم بعد از چند دقیقه گفت سهیل توی کونم هم بکن .کیرمو اوردم بیرون به روی شکم خوابوندمش بالشت خواب پدر نسیم رو زیرش گذاشتم تا سوراخ کونش معلوم بشه کرم را از روی میز ارایشش ور داشتم و با انگشتم به سوراخ کونش مالیدم اول یکی از انگشتاموداخل کردم بعد هم انگشت دوم بعد هم کیرمو گرفتم توی دستم وروی سوراخ کونش گذاشتم مریم به آرامی و باترس گفت ترو خدا فقط آروم بکن تو نازش کردم و گفت نگران نباش. کیرمو آروم آروم هل دادم اولش خیلی جیغ کشید ولی نه اون و نه من ول کن نبودیم بعد از مدتی آروم شد و دیگه کیرم کاملا توی کونش رفته بود لذت کونش کمتر از کسش نبود با دستام چند باز به کونش ضربه زدم و شروع به تلمبه زدن کردم بعد دوباره کیرمو در آوردم و توی سوراخ کسش گداشتم و دوباره کیرمو در آوردم و توی سوراخ کونش قرار دادم این کار هم برای من و هم اون لذت بخش بود



.بعد تصمیم گرفتم پوزیشنمونمو عوض کنم خودم اومدم پایین تخت ایستادم مریم رو هم کشیدم روی لبه تخت پاهاشو از دوطرف خودم باز کردم و اوردم بالا کیرمو محکم کردم توی کسش و تند تند شروع به تلمبه زدن این خیلی به مریم چسبید چون پس از مدتی شروع کرد به لزریدن وبلند آه کشید من هم سرعت تلمبه ها زیاد کردم دیگه هردومون داشتیم کاملا ارضا میشدیم من هم تصمیم گرفتم آبمو توی کس مریم خالی کنم همین کارو هم کردم و همه آبمو توی کسش ریختم خیلی بد ارضا شدم و لرزش عجیبی توی همه اندامم بود دیگه نای ایستادن نداشتم توی همون حالت روی مریم افتادم ولی مریم معلوم بود تازه بعد از ارضا شدنش بیشتر شارژ شده منو نوازش میکردم و لبامومیبوسید و هی میگفت مرسی سهیل جونم .بعد از چند دقیقه که حالم بهتر شده بغلش کردم هردومون خیلی لذت برده بودیم مریم گفت سهیل جان بعد از ماه ها این اولین بار بود که از سکس لذت می برد و به هم قول دادیم که حالا حالا شریک جنسی هم دیگه باشیم .دیگه نزذیک اومدن نسیم بود رفتیم با همدیگه سریع دوش گرفیتم و لباسامونو پوشیدیم .مریم هم که اومد با هم رفیتم بیرون و شام با هم بیرون خوردیم توی ماشین دوباره کسشو خوردم اونم برام ساک زد .اون شب تا دیر وقت با هم بودیم بعد من رسوندمش خونه و خودم اومدم ابادان.ارتباط ما تا الان هم ادامه داره نسیم هم میدونه من با مادرش رابطه سکسی دارم ولی به روی خودش نمیاره ....

پایان
بودی تـــــــو تو بغلم

گردنت بود رو لبم
     
  ویرایش شده توسط: shomal   
مرد

 
قهــــــــــــــــــر از خـــــــــــــــانـــــــــه //۱

سلام .
تابستون پارسال برام یه اتفاقی افتاد که میخوام براتون تعریف کنم . من آرش هستم و تو یکی از شهرستانهای شمالی کشور زندگی میکنم . یه پسر سرخ و سفیدم با یه قد متوسط ، چشمای زاغ و یه کون تپل و جذاب .
واسه این اکثر اوقات پیرهنم رو میندازم رو شلوارم . چون مردم هی نیگام میکنن و اگه فرصتی بشه – مثلا اشتباهی – دست میزنن به کونم . یه بار هم تو بیمه یه مردیکه به هوای اینکه یه برگه بده به کارمند اونجا خودش رو چسبوند به من و فشارم داد که حالی به حالی شدم .
بارها هم تو اتوبوس بهم چسبوندن ، یا به کونم دست زدن . تو دبیرستان هم خیلی ها دنبالم بودن اما از ترس آبروم پا نمیدادم تا بلاخره بیخیالم شدن . یکی از دوستام به اسم وحید خیلی چشش دنبالمه و گاه و بیگاه به بهانه های مختلف به کونم دست میزنه مثلا یه کم که آهسته راه میرم ، با کف دستش محکم میزنه به کونم و میگه : راه بیا دیگه تنبل !!! اما مواظبه شورش رو در نیاره چون من شاکی میشم . وقتی دماغم رو عمل کردم یه روز که سرحال بودم 3 بار زد به کونم و گفت : چه جیگری شدی ، حالا وقتشه یه شوهر خوب برات پیدا کنم . خوشگله .
اینم بگم که با خودم ور میرفتم . اما جرات نمیکردم به کسی بدم .


ماجرای از اونجا شروع شد که یه روز بدون اجازه ، ماشین بابام رو برداشتم و رفتم بیرون . یه کمی با بچه ها تو شهر تاب خوردیم و از شانس گند من زدیم به یه موتوری . چیزیش نشده بود اما کولی بازی درآورد و دعوامون شد . آخرش هم کارکشید به پلیس و مجبور شدم زنگ بزنم به بابام . گواهینامه دارم اما مدارک ماشین و بیمه و زهرمار دست بابام بود . خلاصه بابام اومد و همه چی حل شد و با هم رفتیم خونه . تو خونه باهام بحث کرد و منم که عصبانی بودم جواب دادم . اونم صداش رو برد بالا و آخرکار زد زیر گوشم . منم دادکشیدم چرا میزنی و در اطاقم رو کوبیدم به هم و خواستم از خونه بیام بیرون که مامانم جلوم رو گرفت . اما نتونست جلومو بگیره . بابام هم گفت ولش کن ، بره گم شه ، گوساله . از خونه زدم بیرون هوا داشت کم کم تاریک میشد یه چرخی تو شهرزدم . گوشی ام دائم زنگ میخورد . مامانم مدام زنگ میزد . یکی دو بار هم دوستام زنگ زدن . آخرش گوشی رو خاموش کردم تا کسی مزاحمم نشه . شام رفتم یه ساندویچ خوردم و دوباره تو شهر تاب میخوردم . کم کم خیابونها داشت خلوت میشد و من مونده بودم شب کجا برم ؟ یه کم فکر کردم و پیش خودم گفتم برم پیش وحید ، یا سامان ؟ بعد گفتم نه مامانم آمارم رو از مادراشون میگیره و خیال خونه راحت میشه بذار ندونن کجام تا اذیت بشن . بازم فکر کردم اما به نتیجه نرسیدم تو پارک ، ممکن بود پلیس بهم گیر بده و برم گردونه خونه . اونجوری خیلی خیط میشدم . یهو یه فکری به ذهنم رسید . تو شهر ما یه رودخونه از وسط شهر رد میشه . تو دل شهر کنار رودخونه هم یه پارکه که ساعت 12 شب تعطیل میشه . اطراف اونجا جای دنج زیاد پیدا میشه + اینکه یه جاهایی زمین چمنه و میشه راحت خوابید . تصمیم گرفتم برم اونجا و شب اونجا بمونم . از بس راه رفته بودم دوباره گشنم شده بود



.
کلی گشتم تا یه سوپر مارکت پیدا کردم و یه بطری آب با سالاد الویه و نون خریدم و رفتم اونجا . یه جای دنج پیدا کردم و تکیه دادم به درخت و با صدای رودخونه یه چند لقمه خوردم .
هوا شرجی بود و پشه ها هم مزاحم بودن اما چاره ای نبود . با خودم گفتم یه شبه دیگه ، میگذره . بعد تکیه دادم به درخت و چشمام رو بستم . کم کم خوابم گرفت . اما یهو با یه صدای خش خش از خواب پریدم ، که دیدم یه سگ از فاصله 10 متری ام داره رد میشه . دوست داشتم زودتر صبح بشه و برم . تنهایی ترسیده بودم . فکر کنم ساعت 2 شب بود . هر بار که خوابم میگرفت با کوچکترن صدایی بیدار میشدم . چشام دوباره گرم شده بود که احساس کردم صدای پا میاد . چشامو وا کردم دیدم یکی داره میاد سمت من . نفسم بالا نمیومد سر جام خشک شده بودم و حسابی ترسیده بودم . یه مرد با لباسهای کهنه و کثیف اومد و بالا سرم وایساد . من همینطور نگاش میکردم که یهو داد کشید و گفت : تو زمین بابای من چه گوهی میخوری ؟ اومدی دزدی ؟ اصلا اونجا یه جای جنگل مانند بود و چیزی واسه دزدی نداشت . من و من کردم و گفتم دزدی چیه ؟ دیدم اومد جلو و حرومزاده با لگد کوبید تو بیضه هام . چشام سیاهی رفت و خوابیدم رو زمین .



اومد کنارم نشت و پرسید رفیقات کجان ؟ و شروع کرد به مادرم فحش دادن . من از درد زبونم بند اومده بود اما اون هی داد میکشید و سوال میکرد . بعد که دید من جواب نمیدم دو سه بار زد تو سرم . بی پدر دست سنگینی داشت . حالم که بهتر شد گفتم من تنهام ، کسی باهام نیست . اینو که گفتم جلوتر اومد و دست انداخت و کمربندمو وا کرد . سریع دست بردم که مانع اش بشم که مشت اش رو آورد و خواست بکوبه تو صورتم از ترس که نزنه تو دماغم دستمام از کمربند جدا شد و اومد جلوی صورتم . اون آشغال هم از این فرصت استفاده کرد و شلوار و شورتم رو کشید پایین و بلند شد تا کامل از پام درشون بیاره . اما شلوارم گیرکرد به کتونی هام و خیلی با زحمت دراومد حالا من لخت افتاده بودم رو زمین و اون عوضی داشت نیگام میکرد . من دستم رو گذاشتم رو دودولم و اونو پوشوندم . نشست کنارم و هر دو دستم رو گرفت و آورد بالای سرم . با یه دست هردوشون رو گرفت و با دست دیگه دست می کشید به دودولم . دستهاش کثیف بود و خودشم بوی بدی میداد . یه کم که دست کشید بی اختیار دودولم راست شد . من سعی میکردم نذارم اون عوضی منو تحریک کنه اما دست خودم نبود . یه کم بعد گفت : برگرد . من مقاومت کردم و اون عوضی یه چاقو دراورد و تهدیدم کرد که برگرد . خیلی ترسیده بودم و خیس عرق شدم . نشست و دستش رو برد زیر باسنم و با فشار منو برگردوند .

ادامه دارد
بودی تـــــــو تو بغلم

گردنت بود رو لبم
     
  
مرد

 
قهــــــــــــــــــر از خـــــــــــــــانـــــــــه //پایانی
از بس ترسیده بودم مقاومتی نکردم و دمر خوابیدم . حالا کون تپل و خوشگل من رو به اون بود . این اولین باری بود که یه مرد داشت به کونم نیگا میکرد . میدونستم اون واسه کردن من تردیدی نداره . مگه یه اتفاقی می افتاد . کاش کسی رد میشد و نجاتم میداد . اما اون حالا داشت به کونم دست میکشید و انگشتاش رو میبرد لای شیار کونم . خیلی ترسیده بودم . یه حسی همیشه دارم که وقتی خیلی میترسم ، یا تو بازی عقب می افتم دوست دارم کسی با سوراخ کونم ور بره و اون عوضی بدون اینکه بدونه داشت این حس منو ارضا میکرد . بعد یه چند بار تف انداخت در کونم و سعی میکرد انگشتش رو بکنه تو ، که موفق هم شد . زانو هاش رو گذاشت دور پاهام و کیرش رو تو چند سانتی سوراخ کونم احساس کردم . نفهمیدم کی لخت شده بود اما حالا فشار سر کیرش رو ، روی سوراخم احساس میکردم . انگار همه توانش رو انداخته بود رو کیرش و داشت فشارم میداد و دائم به مادرم فحش میداد و میگفت شل کن . حرومزاده با فشار سر کیرش رو کرد تو سوراخ کونم . یه لحظه احساس کردم سوراخ کونم پاره شد . درد خیلی شدیدی داشت . اصلا واسش مهم نبود من دارم چه دردی میکشم . مثل حیوووون تلمبه میزد . من که دیگه نمیتونستم تحمل کنم شروع کردم به داد کشیدن ، که با دست کثیفش دهنم رو گرفت و محکم تلمبه میزد . من از درد با صدای خفه التماس میکردم شاید دلش بسوزه و یواش تر بکنه . اما مثل یه کفتار که بیفته رو شکارش ، ولکن نبود و اونقد تلمبه زد تا آبش اومد و اونو خالی کرد تو بدن من . یه چند دقیقه بعد هم از روم پاشد و شلوارش رو پوشید و رفت . انگار حیات وحش بود . وقتی رفت بی اختیار زدم زیر گریه و همینطور که اشک می ریختم لباس هامو کردم تنم و تکیه دادم به درخت ، سرمو گذاشتم لای پاهام و گریه میکردم . خیلی ناراحت بودم که یه ولگرد بی سرو پا بیاد و اینجوری بهم تجاوز کنه و منم نتونم کاری بکنم . انگار یه حیون رو میکرد . بعد گذاشت و رفت . حرص میخوردم و با خودم میگفتم اگه ببینمش با چاقو میزنمش . هنوز باورم نمیشد که تو نیم ساعت یکی اینجوری منو بکنه و من نتونم حتی کمک بخوام . اونقد روحا و جسما خسته شده بودم که خوابم برد و وقتی بیدار شدم ، که آفتاب دراومده بود نزدیکای ظهر رفتم خونه ، مادرم جلوی در کوچه وایساده بود .



منو که دید بغلم کرد و آوردم تو خونه و زد زیر گریه . منم که از اتفاقات دیشب دلم پر بود و بغض کرده بودم هق هق ام دراومد . اومدم و یه راست رفتم تو اطاقم .
چند ماه از اون ماجرا میگذشت و من هر روز بهش فکر میکردم . دلم میخواست اونو پیدا کنم و خفه اش کنم ، اما میدونستم که نمیتونم . هربار که به ماجرای اون شب فکر میکردم با خودم میگفتم کاش اون منو آروم میکرد و منم لذت میبردم . حالا من کم کم وقتی به موضوع فکر میکردم تحریک میشدم و دیگه اونقدر از اون ولگرد بدم نمی اومد و خیلی دوست داشتم یه بار دیگه کون بدم تو دو ماه آخر بارها می رفتم تو حموم و با یه کدو می افتادم به جون کون تپل ام . بعد کم کم به این فکر افتادم که می تونم با وحید – که می دونستم تو کف کونمه – سکس داشته باشم . با این فکرها می رفتم تو حموم و سیر خودمو میکردم . وقتی آبم می اومد ، با خودم میگفتم دیونه نشی و به وحید ندی ، آبروت میره . اما دیگه سکس با کدو ارضام نمی کرد و دوست داشتم یکی دست بکشه رو کونم . هی به وحید فکر میکردم و حشری میشدم . بلاخره تصمیم گرفتم برم و بهش بدم . اونها یه مستاجر داشتن که تازه پا شده بود و وحید واسه درس خوندن می رفت اونجا . یه بار هم با بچه ها جمع شده بودیم و تا صبح ورق بازی کرده بودیم . یه روز بعد از ظهر بهش زنگ زدم و گفتم وحید امشت بیکاری ؟ گفت : آره . گفتم پس امشب میام پیشت . گفت : پس بچه ها رو هم خبر میکنم . گفتم نه کارت دارم . قبلش رفتم حموم و کون و رونهام رو حسابی تمیز کردم . شام خورده بودم و اونم همینطور. وقتی رسیدم یه کم که گذشت رفتم حموم و کونم رو واسه دادن حسابی آماده کردم .
از حموم که اومدم اون تو بالکن داشت سیگار می کشید . وقتی اومد تو گفت : آرش چیزی شده ؟ چرا ناراحتی ؟ گفتم وحید یه چیزی بگم بین خودمون میمونه ؟ به شوخی گفت: نه . من میرم همه جا جار میزنم . لبخند زدم و گفتم : تو رو خدا جدی باش ، قضیه مهمه . گفت : چی یه عاشق شدی ؟ گفتم : نه . اون شب که تصادف کردیم و من از خونه قهر کردم رو یادته ؟ گفت : آره . گفتم : یادته بهت گفتم اون شب رفتم مسافرخونه ی .... ؟ گفت : آره یادمه . گفتم : راستش رو بخوای من اون شب مسافرخونه نبودم و شروع کردم همه ماجرای اون شب رو براش تعریف کردن .



وقتی ماجرا رو تعریف میکردم هم حشری شدم و هم بغض کرده بودم . حالا هر دو ساکت بودیم تا اینکه بلاخره اون گفت : راست میگی ؟ گفتم : دروغم چیه ؟ گفت : دیدم چند وقت تو لک بودی پس بگووو چی شده . من ساکت بودم و به زمین نیگا میکردم . که اون گفت : کاش به من میگفتی اون شب بیام باهات . اصلا چرا نیومدی خونه ما ؟ منم دلیل ام رو گفتم . کمی بعد گفت : چرا اینقدر دیر به من گفتی ؟ گفتم : روم نمیشد . گفت : دکتر رفتی ؟ گفتم دکتر واسه چی ؟ گفت : ازش مریض نشده باشی . مگه نمیگی کثیف بود ؟ گفتم نه ، دکتر نرفتم . گفت دیونه اگه کونت عفونت کرده باشه چی ؟ گفتم فکرنمی کنم . گفت به خونواده ات هم لابد چیزی نگفتی ؟ گفتم نه. گفت باید بری دکتر و خودتو نشون بدی . گفتم : روم نمیشه وحید . گفت : دیونه سلامتی ته . بعد گفت بیا بخواب ببینمت. چراچرت و پرت میگی ؟ بخواب ببینم کونت عفونت کرده یا نه ؟ یه کم من و من کردم و گفتم خب باشه فردا میرم دکتر . گفت : اگه میخواستی بری تا حالا رفته بودی . اصلا فکر کن من دکترم و بلند شد و دشک رو از گوشه اطاق آورد و پهن کرد و دوباره گفت : بخواب بینم ، انگار دختره . منم از خدا خواسته اما مثلا با اکراه رفتم و دمر خوابیدم رو دشک . اومد و نشست پشت کونم و شلوارک و شورتم رو با هم داد پایین یه چند ثانیه به کون تپلم نیگا کرد و گفت : شوخی شوخی یه چیزی بگم جنبه اش رو داری . گفتم چی یه ؟ گفت این کون خوش فرم رو جلو هر کی بذاری ازش نمیگذره . اون ولگرد تا آخر عمرش هم دیگه یه همچین کونی گیرش نمیاد – فهمیدم تحریک شده – بهش گفتم بی ادب خیال های ناجور به سرت نزنه . خندید و گفت : نه ، خیالت راحت باشه . کمی بعد بی هوا یه سیلی محکم زد رو کونم که آخم بلند شد . شاکی شدم و گفتم : چرا میزنی ؟ دوباره یکی دیگه به همون محکمی زد و تا اومدم چیزی بگم سومی هم نوش جون کردم . وحید همینطور که سیلی میزد ازم پرسید ، الان باید بیای و به من بگی ؟ هان ؟ الان باید بگی؟ و مثلا ازم دلخور شده بود . هی سوال میکرد و من جواب میدادم که روم نشد و اونم یه سیلی دیگه میزد رو باسنم . فهمیدم میخواد کم کم آماده ام کنه . سیلی هاش که تموم شد دست انداخت و با هر دو شصت اش ، لپ های کونم رو که حالا گل انداخته بود رو از هم باز کرد و گفت : تکون نخور بذار ببینم چی کارت کرده .



بعد دستش رو عقب میکشید و دوباره این کار رو تکرار میکرد . دفعه آخر حسابی کونم رو بازکرد و آهسته فوت کرد درست رو سوراخ کونم که دیونه ام میکرد . سرش رو آورد جلو و زبونش رو مالید به سوراخ کونم . وای چشمامو بستم و لذت میبردم . آروم آروم سوراخ کونم رو میلیسید . با صدای آهسته که ازش حشر می بارید گفتم : داری چی کار میکنی وحید ؟ گفت : مگه نمیدونی بذاق دهن خاصیت ضد عفونی داره . باید حسابی ضد عفونی اش کنم . دکتر که نمیری . پس حرف نباشه . بی اختیار کونم رو دادم بالا و اونم دستش رو آورد و با دودولم ور میرفت . بعد بلند شد و رفت و گشت دنبال چیزی که پیداشم نکرد . فوری رفت از تو یخچال یه قالب کره آورد و با انگشت می مالید رو سوراخ کونم . من چشامو بسته بودم و لذت میبردم . که فشار انگشتش رو ، روی سوراخ کونم حس کردم . خیلی نرم فشار میداد و میکردش تو و شروع کرد به عقب جلو کردن انگشتش تو کونم . چشامو باز کردم و گفتم : داری چی کار میکنی ؟ گفت : باید مطمئن بشم توش زخم نشده باشه و دوباره به کارش ادامه داد . کمی بعد انگشت وسطی دست چپش رو هم کرد تو کونم و هر دو انگشت رو خلاف هم ، رو به بیرون فشار داد تا سوراخ کونم حسابی باز بشه . من داشتم درد میکشیدم و سرم رو برگردوندم طرفش و گفتم : وحید یواش تر،چی کار میکنی ؟ کمی که گذشت شورتش رو درآورد و با دست خوب چربش کرد و اومد طرف من . با لباش پشت گردنم رو میخورد و با صدای آهسته میگفت : امشب خانوم خوشگله خودمی .



وقتی گردنم رو میخورد دیونه میشدم ، مخصوصا که با دست حسابی با دودولم ور میرفت . و هی میگفت : خانوم خوشگله 4 ساله منتظر امشبم . احساس میکردم کونم حسابی سکسی شده و آماده است تا سیر گائیده بشه . وحید سر کیرش رو گذاشت در سوراخ کونم و فشار داد و من ناله میکردم . میگفت : یه کم دیگه تحمل کن ، سرش رفته تو . بعد کمی شروع کرد به تلمبه زدن . من تو ناله ها و آخ و اوفم هی میگفتم : وحید ، خیلی دوستت دارم . اون اونقد باهام ور رفت تا خودم رو زیرش خیس کردم . سوراخ کونم جمع شد و به کیرش فشار میاورد و خیلی بهش حال میداد از فشار تلمبه هاش دیگه نمیتونستم کونم رو بالا نگه دارم و کاملا چسبیده بودم به دشک . هی میپرسید : اون بهتر کونت رو گائید یا من ؟ منم میگفتم تو عزیزم . بعد میگفت : تو از الان زن منی و نباید دیگه بی اجازه من بری اونجا ، باشه ؟ منم میگفتم چشم عزیزم . اونم حشری تر میشد و سعی میکرد کیرش رو تا ته بکنه تو که صدای من در میومد . آخر سر هم آبش رو ریخت تو بدنم وبه شوخی میگفت : همه اش ویتامینه . از اون شب به بعد بارها و بارها با هم سکس داشتیم ...

پایان
بودی تـــــــو تو بغلم

گردنت بود رو لبم
     
  
مرد

 
عشق نه چندان ممنوع//۱
یکی بود یکی نبود یه دختری بود که توی دبیرستان درس میخوند و سه چهار ماهم بود که بایه پسره دوست شده بود اونم اولین دوست پسرش بود و....
نه خیلی تکراریه. راستش تعریف کردن این داستان از طرف خودم کمی برام سخته. اما باید تعریفش کنم شاید اینجوری یکم قلبم آروم بگیره. این داستان سکسی نیست هر کس منتظر چنین چیزیه از همینجا کنار بکشه. حتمامیگین پس چرا دارم وقتتون رو میگیرم. من وقتی اومدم مطالب بچه های این سایتو خوندم از آزادی عقیده ای که اینجا هست خوشم اومد برای همین تصمیم گرفتم بیام واین قصه رو براتون تعریف کنم قصه ای که مثل یه راز با خودم تا حالا نگهداشتم و بخاطر جوی که در ایران هست نشده واسه کسی بگم(مگریک یا دونفر). نظرات شما برام مهمه اما بیشتر دنبال یه راه حل عملی از طرف شما هستم...


دوم دبیرستان مردود شدم. خیلی روزهای سختی بود و تحملش برام سخت بود توی خونه باهام سرد شده بودن شاید برای همین به پسری که یکی دو ماه تابستون بود دنبالم بود لبیک گفتم و باهم دوست شدیم.یه پسر خیلی هیکلی و درستش اینه که بگیم گنده. اون موقع خیلی بی تجربه بودم. پسره هم میگفت دورادور بابامو می شناسه. بهش می گفتم خوب پس چرا با دخترش دوستی کردی می گفت خیلی دل و جرات دارم اینم بگم اونم فقط یکسال از من بزرگتر بود. یکبار که باهاش رفتم بیرون ( توی باغ بود) فقط آلت نمایی کرد. اما من با اینکه به میل خودم رفته بودم هیچ تحریک نشدم شاید دفعه اولم بود شاید دیر بالغ بودم. شایدم او علی رقم هیکل گندش بچه بود. کل کشش من به او یه حالت احساسی دوربود. اصلا آشنایی ما تازه داشت شکل می گرفت همیشه تو راه مدرسه ما بود خونشون تو مسیر من بود از جلوی خونشون رد میشدم و بهم لبخند میزدیم و من رد میشدم. گاهیم یه بوسه و بغل و تمام. بوسه هایی خام که در تب وتاب رسیده شدن بودند اما از طرف من خبری نبود گاهی اون صدای اعتراضش بلند میشد که تو چه سردی و من سوالم این بود که یعنی چی؟ سردی و گرمی چه معنایی داره. معلوم بود که با دخترای حرفه ای هم سروکارداره البته اینو بعد ها فهمیدم هم از خودش ( که شاید می خواست حسادتم را دستکاری کنه) هم از دو تا دخترای کار بلد توی مدرسه. اما چرا برام فرقی نداشت. لا اقل باید در حد یه دوستی ساده کمی برام فرق میکرد....
خلاصه اینکه تا مدرسه ها شروع نشده بود یکبار همونطور که گفتم تو باغ همو دیدیم وبقیش هم جلوی در خونه موقع رد شدن من که یه دیدار کوتاه بود. کشش ندم. وقتی مدرسه شروع شد یعنی پاییز دوباره باید دوم دبیرستان را شروع می کردم. چه روزای گندی بود. بچه های جدید با ما ردی ها نمی ساختن و هزار تا مشکلات دیگه... اما همه اون گرفتاریها یکطرف... یک روز طبق معمول که ته صف صبحگاه ایستاده بودم و تو خیالات خودم بودم یه صدایی از پشت سر گفت: تنهاییم عالمیه. برگشتم دیدم یه دختر خوش خنده مثلا داره متلک بهم میگه فقط نگاش کردم و هیچی نگفتم. اینجوری که شد سلام کرد. جوابشو دادم. بعدم همینطوری گذشت تا رفتیم سرکلاس. از اونروز به بعد بخاطر برخوردش سر صف بیشتر به چشمم میومد. نگاه سنگینش رو متوجه میشدم. سرشو میذاشت رو میزو دقیقه ها بهم خیره میشد یه نگاه خیس و داغ و عمیق. این نگاه بازیاش دیگه داشت کلافم میکرد کم محلیش میکردم. شاید نمی دونستم چی ازم میخواد شاید در گیر دوست پسرآبکیم بودم. اما خستم کرده بود شایدم چون خودشو خوارم میکرد در نظرم حقیر بود. تا اینکه یبار بهش تیکه انداختم که بعضیا ول کن ما نیستن و خیلی تحقیر آمیز ردش کردم که حوصله رفاقت با شاگردای جدید را ندارم. اینجا معلوم میشه که چقد آدم متکبری هم بودم.( حالا تقریبا یک ماه یک ماه و نیم از اول مدرسه ها میگذشت)


اما یادمه فرداش دوباره تو صف مدرسه پشت سرم ایستاده بود و یه کتاب بهم دادو گفت لاشو نگاه کنم. اینو بگم تنها تو صف صبحگاه بود که می تونست منو یجا گیر بیاره که نشه از جات جم بخوری یه مشت رفیق گیر فضول هم داشت که اونجا ته صف خبری از اونها نبود بقول خودش ته صف واسه آدمای تنها وگوشه گیری مثل من بود که دست او به من میرسید. خلاصه کتاب رو باز کردم دیدم یه کارت پستال عاشقانست که معمول بود تو مدرسه بچه ها بهم میدادن بعد پشت ش را نگاه کردم دیدم خیلی درشت نوشته بود«باقلب من بازی نکن». چی بگم که نمی دونم چرا وقتی اینو خوندم چشمام سیاهی رفت. توی قلبم تیر کشید و یهو داغ شدم. با این حال عجیب ناشناخته چند دقیقه یا ثانیه سر کردم و چون خود دار بودم خودمو جمع کردم و بی تفاوت کتاب رو بهش دادم. وقتی دوباره عقب برگشتم دیدم رفته لب باقچه که سه متری از صف ها فاصله داشت نشسته و سرشو بین دستاش گرفته و زمین رو نگاه میکنه. یکی دو دقیقه بعد یکی زد روشونم یکی از بچه ها بود دوباره همون کتاب را بهم داد گفت شهرزاد داده. گرفتم دیدم یه چیز بزرگتر بینشه. یه نامه بود که با خودکار مشکی نوشته بود اولشم اینجوری شروع شده بود
«در حسرت دیدار تو آواره ترینم هر چند که تا منزل تو فاصله ای نیست»
هرکلمه که می خوندم انگار یه گلوله آتش بود که به سینه سنگی من می خورد. یخم همینطور آب میشد و یه حالت تهوع دلچسب اومده بود سراغم. از عمق عشقش به من نوشته بود از اینکه چقدر به من فکر میکنه از اینکه از یکسال پیش شیفته ی من شده و فکرشو نمیکرده یروز همکلاسی بشیم. نوشته بود که بی تفاوتی من هم عشقشو زیاد کرده هم آتیشش زده. از تبی که وقتی نگاهم میکنه بهش دست میده. نوشته بود شیدا چشمات و اون طرز نگاهت آوارم کرده اینقدر بامن بدتا نکن ...


نامش چهار صفحه بود وقتی تموم شد جونی توی زانوهام نبود یه موج بیقراری از توی سرم تا کف پاهام می رفت و برمیگشت. اونروز گذشت و چند روز دیگه. بازم زیاد بهشپا ندادم گفتم این آدم به نظر خیالباف میرسه. راستش حوصله رفیق بازی نداشتم نمی خواستم فضول داشته باشم چون مجبور می شدم قضیه ی دوستی خودم با پسره رو بهش بگم. می خواستم سرم تو لاک خودم باشه. هر وقتم سرکلاس سرشو میذاشت رو میز که ازاون سرکلاس منو دید بزنه خودم میزدم به یه در دیگه. از قضا شد نماینده ی کلاس. یک روز که بچه ها خیلی شلوغ می کردن رو تخته نوشت بد ها و خوبها و قسم خورد که اسم هر کی رو نوشت میده به دفتر. اینقد از این نماینده های عقده ای بدم میومد. زیرخوبها منو نوشت یکم نگام کرد وزیر بدها هم اسم منو نوشت. اعتراض کردم. اما توجه نکرد دلخور شدم. یکم گذشت کلاس ساکت نمیشد. من نیمکت اول نشسته بودم اونم رو سکوی جلوی کلاس روبروی من هنوز اون روز جلوی چشممه. یک آن نگاهمون بهم گره خورد همون نگاه خیس و چسبناک و عمیقش. اولش فقط خواستم کم نیارم که یعنی روتو کم کن اما همین باعث شد کارم ساخته بشه. بدنم هم یخ زده بود هم داغ شده بود میلرزیدم،این چه حالی بود داشتم. همون حالت تهوع اومد سراغم. غم عجیبی تو نگاهش بود. چشماش که تقریبا ازون چشمای ریز بود اما خوش حالت و جذاب منو میخواست بخوره و لبهای خوش فرمش نیمه باز مونده بود و دندونای صدفیش از بینش برق میزد. ابروش را میدیدم که از شدت هیجان میلرزید و یکم نم که توی چشماش نشست و در همین حین بود که نگاهش رو دزدید آه پر التهابی کشید و از جلو چشمم کنار رفت. سرمو انداختم پایین حال و هوایی داشتم که وصف شدنی نیست. از اون به بعد ذره ذره رابطمون بیشتر شد. اولین لمس ما دست دادن موقع خدافظی و سلام بود که از خاطرم نمی رفت و کم کم دستای هم دیگه رو میگرفتیم و با لمس دست قلبمون رو تسکین می دادیم. دستاش بهم نیروی زندگی می داد وقتی دست منو فشار میداد انگاریه صدای خشک لولای روغن نخورده ی در از بندبند دستم می شنیدم. حالا بیشتر ساعتای مدرسه باهم بودیم. یکی دوساعت هم بیشتر می موندیم ودرد دل می کردیم. واما دوست پسر بیچاره رو بگو که صداش بلند شده بود که چرا منو دیگه نمی بینه. منم توضیحی نداشتم که بهش بدم. از همون موقع ها شد که فکر کنم رفت بابقیه با یک نفر هم نه...


اماعشق تازه ی من یا بهتر بگم اولین عشق من.. اون دیگه آتیش به جونم انداخته بود همه جوره براش می مردم اما بازم عشقم خام بود. شهرزاد یکم از من پخته تر میزد. یه تجربه عاشق شدن با پسر عموشو داشت که دورادور دوسش داشتو بهم نرسیده بودن. بماند.
یادمه که یروز با یه چند تارفیق دیگه پشت مدرسه نشستیم هوایکم زمستونی بود اما نزدیک ظهر بود و خورشید آدمو گرم میکرد من و شهرزاد کف مدرسه نشسته بودیم و بچه های عشق والیبال یکم دورتر بازی می کردن مدامم داد میزدن شهرزاد بدو اما اون گوش نمیداد گفت من نمیام و بی مهابا سرشو گذاشت رو پای من و صورتشو بی دریغ داد به نور خورشید و بعد ازاینکه کمی بهم خیره شدیم چشماشو بست و گفت سردمه. دستش رو گرفتم. سرم داغ کرد. بعد از اینکه چند دقیقه خوب تماشاش کردم بی اراده دست بردم تو صورتش و گونش رو نوازش کردم باسر انگشت گونه ها پیشونی و لبهاش رو نوازش میکردم. می دیدم که لبهاش می لرزه و حالش دست خودش نیست منم از حضور معشوق لوندم و نوازشش سر مست بودم تا اینکه رفقای شلوغ از راه رسیدن و عشق بازی ما تمام شد. فرداش خیلی از روی سادگی اعتراف کرد که صورتمو نوازش کردی یجوری شدم. می خواستم بهش بگم کاش یجایی داشتیم که یکم با هم تنها باشیم اما نمی دونم چرا نگفتم. همون غرور مسخره نگذاشت. یه مدت گذشت سر کلاس همش دستمون تو دست هم بود امید همدیگه بودیم. واقعا به یه دختر دل باخته بودم.

ادامه دارد
بودی تـــــــو تو بغلم

گردنت بود رو لبم
     
  
مرد

 
عشق نه چندان ممنوع //۲ وپایانی
اما هنوز پی به عمق فاجعه نبرده بودم. اما باز یروز دیگه فرا رسید که آغاز یک رابطه تازه بود یادمه سر زنگ آخر که طبق معمول بخاطر سررسیدن لحظه ی جدایی داغون بودیم وبه روی خود نمی آوردیم. او شروع کرد با مداد تو کتاب من خط خطی کردن انگار می خواست یه چیزی بهم بفهمونه منم فکر میکردم شاید مثل همیشه داره می نویسه که دیوونمه دوباره حالش اونجوری بود که انگار مایلها با من فاصله داشت. گاهی می خندید وگاهی انگار نمی اشک تو چشمش می نشست. کلاس تموم شد بچه ها یا شتاب کلاس رو ترک می کردن اما او تکونی نمی خورد شروع کردم کتابای او و خودمو گذاشتم توی کیفامون. پشتشو کرد به من ولم داد روی من. بچه های طبقه کلا همه رفتند. وصداها خوابید. گفتم پاشو الان یکی میاد میبینه ما نرفتیم ها. با همون خونسردی ذاتیش بلند شد چرخی زد سرش را خم کرد بسمت من صورتش به صورتم نزدیک شد فکر کردم می خواد روبوسی کنه (تااونموقع اینکارو نکرده بودیم. چون معمول نبود) هول شدم اما تا بخودم بجنبم لب منو بوسیده بود. وبوسه ی منم تو هوا موند اونقدر دستپاچه شدم که نگرفتم چی شد.اونم کیف و چادرش را برداشت وبا عجله از کلاس زد بیرون و از مدرسه هم خارج شد. دیدم بهش نمیرسم سلانه سلانه به راهم ادامه دادم. اما چی براتون بگم که اون شب چی به من گذشت. تبی داشتم و لرزی وصف ناشدنی... اونروزا میگذشتن. درس بود وامتحان و همه ی اینها تا رسیدیم به عید تا اون موقع هر وقت تنها می شدیم از هم لب می گرفتیم و مست هم دیگه می شدیم. اما از بس می ترسیدیم یک لب و بعد فاصله که یکوقت کسی نبینه. وضعیت دردناکی بود عاشق باشی و جرات نکنی بامعشوقت خلوت کنی. نزدیک عید بود که پسره یکم به من فشار آورد که باید ببینمت. ازبس زنگ میزد دیگه بابام شاکی شده بود میترسیدم آش نخورده ودهن سوخته بشم. بهش گفتم باشه میام. شاید دس از سرم برداره. یه روز بارونیه ابری بود تو مدرسه تعطیل بودیم با شهرزاد عین دو تا پرنده اسیر قفس توی کلاس نشسته بودیم و غصه دار تعطیلات که داره میرسه و باید دوری بکشیم بودیم. یادم افتاد به پسره که قول دادم ببینمش.



به شهرزادکه گفتم التماس آمیز نگام کرد که نرو گفتم بیخ ریشمه بذار برم شاید ولم کنه. الان که دارم اینا رو می نویسم میگم چطوری جرات کردم برم خونه خالی با پسری که اینقد از دستم عصبانی بود. بی کله یا بچه بودم نمی دونم اما الان می دونم که او چون پدرم را می شناخت به من دست نزد.یا از ترس یا معرفت زیادی. اول بغلم کرد منو می بوسید اما حسی نداشتم امتناع میکردم و می خواستم که ولم کنه اونم هی میگفت دوستم داره. اما چی میگفت راه من از اون جدا بود. اونقد از حس بین یه دختر و پسر دور بودم که برام فرقی نداشت چی می خواد ازم اونقد بی تفاوت بودم که حتا ازم نخواست به آلتش دست بذارم اونم یه غروری داشت. یکم منو بوسید و یا موهام بازی کرد وخودشو تحریک کرد بعد التش رو از تو شلوار آزاد کرد وخودش شروع کرد ور رفتن در دم ارضاشد وآبشو ریخت زیر فرش. اونروز روز آخری بود که بایه پسر قرار گذاشتم چون برای من سودی نداشت، لذتی نداشت، اصلا کششی نداشتم. بعد با اصرار ازش جدا شدم به بهانه ی اینکه باید برم خونه اما همه ی فکر وذهنم پیش شهرزاد یود پشیمون بودم که اونو رها کردم رفتم جای دیگه. اونروز هم جایی رو پیدا نکردم تا یکم باهاش تنها باشم. کاش پسر بودم اونوقت اینکار برام راحت میشد. باهاش خدافظی کردم در حالی که آتش عشقش هنوز توی قلبم توی وجودم بود. اونم حال خوبی نداشت.
روزها و ماههایی که بعد از اون فرارسیدن جز رنج و درد عشق و دوری چیزی نداشتن با اندکی تنها عصاره خوشی بخاطر بوس و کنارهای دزدکی.


کم کم ندا اومد که خواستگار داره. چه روزایی بر من میگذشت. شاید خنده دار هم باشه، غیرت خودمو میگم. وقتی فهمیدم به مرز جنون رسیدم. چنان گریه کردم که از حال رفتم. بعدش که به خودم اومدم گفت ردش میکنه. یکم آروم گرفتم. اما فرداش که اومد خیلی ناراحت بود گفت: ببین شیدا من رفتم زدم زیر همه چیز چطوری بدون تو باشم. بعد مکث عمیقی کرد و گفت بابام گریه کرد و گفت تو آخه چته ازین پسر بهتر کیو می خوای نکنه چیز دیگه ای در بینه. پای کسی در میونه.دلم برا بابام سوخت. اینا رو که گفت من یهو ول شدم اینقدر خوب حس دلسوزی واسه باباشو درک کردم که اعتراضی نکردم و سکوت کردم که دیگه چاره ای نیست بعد دستشو گرفتم و با اندوهی عمیق همو نگاه کردیم. که مثلا کی به ما کار داره عشق ما باقی می مونه. چه ساده بودیم و چه ساده بودم. معلومه که اگه بخوام زیاد وارد جزییات بشم دیگه میشه رمان.
بطور خلاصه بگم که دیگه این شرایط را پذیرفته بودیم اوهم هنوز نامزد نکرده بود درخواستمون واسه هم بودن بیشتر بود زمان بوسه هامون بیشتر شده بود التهابمون وصف ناشدنی بود حالا دیگه با دیدن اندامش که تنگ می افتاد توی مانتوش دیوونه میشدم اصلا باهاش راحت نبودم دیگه اینکه اون چه حسی داشت برام مهم نبود. اما یادمه فقط یروزموقع جدایی توی آبخوری مدرسه به بهانه ی آبخوردن رفتیم که همو ببوسیم. من درو بستم و توی اون چنددقیقه که وقت داشتیم برای اولین و آخرین بار تا تونستم لبشو خوردم و مزه ی دهنش رو چشیدم. وای که چه روزی بود وحال بعد ازاونم که چقدخراب بودم.


اما بد نیست آخرین دیدار عاشقانه رو هم تعریف کنم گرچه اونم یه ضد حال بیشتر نیست. تابستون شروع شده بود و خیلی وقت بود همدیگه رو ندیده بودیم. یروز همینطوری به بهانه ی کارنامه پاشدم که برم مدرسه. باور کنید وقتی وارد مدرسه شدم بیجهت قلبم اونقدر شدید به تپیدن کرد که داشتم بالامی آوردم. هر چی جلو می رفتم زانوهام بیشتر میلرزید این دقیقا حسی بود که او به من منتقل میکرد چون وقتی به از حیاط گذشتم وچشمم به در سالن رسید اورا دیدم که بطرفم میاد تا دیدمش بند بند وجودم قفل شد بهم که رسید دستشو درازکرد دستشو گرفتم و همینطوری خیره بهم موندیم نه سلامی نه علیکی. روبوسی که جای خود داره اونم تو جمع. دست همو رها کردیم و هرکدوم خلاف جهت تلو تلو خوران از هم دور شدیم. واسه اینکه پاهام جون بگیره یکم لب باغچه نشستم. بعد بلند شدم و بی اراده رفتم پشت مدرسه. از دور دیدم او زودتر ازمن اومده یکی دوتا ماشین اونجا پارک بود همونطورایستاده سرشو گذاشته بود رو کاپوت یکیشون خودمو بهش رسوندم تا کسی نیمده یه کامی بگیرم اما او بی مهابا خودشو انداخت تو بغلم چنان به من چسبیده بود انگار جزیی ازمن بود سینه هاش که از مال من بزرگتربود را روی سینم حس میکردم. کلا او ازمن درشتتر بود ووزنش روی جثه ی ریز من سنگینی میکرد سنگینی دلچسب. از خود بیخود بودم. مقنعش کنارفته بود و انبود موهاش صورتمو نوازش میکرد بوی تنش با ادکلنی که زده بود داشت دیوونم میکردواو که انگار قفل شده بود اما من قرار نداشتم لبهامو به گردنش می ساییدم و گوشش و بناگوششو می بوسیدم. نمی دونم چقدر گذشت تا صدای عده ای بگوشم رسید به زحمت از خودم کندمش و دور تر ایستادم او بازم سرشو گذاشت رو ماشین. چنان آه میکشید که دل سنگ آب می شد. بعدش حسابس لبشو بوسیدم ودور شدم. اونطرف مدرسه همو دیدیم تازه دهنمون باز شد که حرف بزنیم فقط چند کلمه دیوونتم و دلم برات تنگ میشه و اینها و انگار چیزی رو دلش سنگینی میکرد و من احمق نفهمیدم. یه نامه هامونو رد وبدل کردیم جداشدیم.


ای وای از دل من، سرتونو در آوردم. سال تحصیلی که شروع شد دیگه هیچی مثل سابق پیش نرفت یه دبیر اسگول داشتیم که پی به رابطه ی خاص ما برد تو بچه ها هم دشمن داشتیم. یروز که از دفتر مدرسه خواستنش با صورتی پر از غم اومد و با کلی اصرار من فقط یه چیز گفت اگه دوسم داری دورمو خط بکش. ازم جداشد. بعد فهمیدم که تهدیدش کردن که اخراجش میکنن چون نمراتش هم خراب بود اما تهدید کرده بودن که با والدین من حرف میزنن و منو هم اخراج میکنن. جیزی نگذشت که دیگه دووم نیاورد وترک تحصیل کرد. هنوز یکسال ونیم نشده بود که ما همکلاس بودیم. چرا این بلا سرمون اومد بعد از عید دیگه نیومد. تازه فهمیدم که تابستونی که گذشته بود او عقد کرده بود و نتونسته بود به من بگه.این که چه روزای گندی را گذروندم بماند شب وروز به عشق شهرزاد یواشکی گریه میکردم و تو خودم می سوختم دردی بود که نمی شد به کسی بگی. تک وتوکی که تو کلاس که فقط می دونستن دوستی عمیقی بین ماست مسخرم میکردن.



دیپلم را گرفتم وآماده کنکور میشدم. یه مدت ازش متنفر بودم فکر میکردم او باعث شد که من دیگه نتونم کسی رو دوست داشته باشم اما خودش رفته سر زندگیش. وقتی رفتم دانشگاه آخرای ترم دو رفتم خونش(یادم رفت بگم که او از یه شهری دیگه میومد تو شهر ما درس میخوند). یه پسر چهارساله داشت. دلیل رفتنم این بود که یکم پخته شده بودم و فهمیدم که چرا اونجوری ازم جداشد او فهمیده بود که این رابطه نابودمون می کنه مجبوریم تن به اجبارهای جامعه بدیم و مثل همه باید زندگی کنیم. وقتی ازش پرسیدم گفت که مدیر مدرسه چطوری اونو تو تنگنا گذاشته بود وترسیدم واست دردسر بشه چون خودمم عقد کرده بودم و رابطه ی ما به هیچ کجا نمی رسید.داداشام هم نامه هاتو دیده بودن ومفصل کتکم زده بودن وتهدیدم کرده بودن. اما من باشوهرم راجع به تو صحبت کردم او اینجوری برخورد نکرد...
اما بعدش سکوت کرد منم نذاشتم پیشنهادی بده یا در خواستی بکنه به سردی بهش گفتم منم بایه پسره دوست شدم و بهش علاقمند شدم خواستم بگم راجع به من دیگه عذاب وجدان نداشته باش. اونم لبخندی زد و باورش شد و کلی سفارش کرد که مواظب خودم باشم.
هرچی فحش دنیاهم بارم کنن کمه که چرا اونروز اینکارو کردم اما بازم نمی شد امکان داشت زندگیشو نابود کنم اونم تو اون شهر کوچیک که او زندگی میکرد. بعدش تو دانشگاه یه استاد دلسوز داشتیم که پی افسردگی من برد وقتی فهمید من تمایلات همجنسگرایانه دارم شدم کیسش اما خیلی کمکم کرد و بعد چندین جلسه صحبت یروز بهم گفت واست مژده دارم شیدا گرایشای تو صرفا همجسگرایانه نیست.



اگه یه چند تا مشاوره بشی کمکت میکنه که زندگیتو نجات بدی. به کمک او بود که متوجه شدم دوجنسگراهستم. زندگیم بدک نیست. اما حسرتی تو دلم هست وصف ناشدنی. اگه آزاد باشم...
بماند. اینم قصه ی من بود که جز تلخی چیزی نداره. الان نزدیک هفده سال از اون روزها که عاشق شهرزاد شدم میگذره هنوزم تو حسرتش میسوزم. عشقی که تو اوج رسیدن و به بار نشستن به انتها رسید.یکی دوتای دیگه هم پیداشد که مشابه من بودن اما جرقه ای بینمون پیش نیومد که خوشحالم کنه تازه به کی میشه اعتماد کرد.حسابی افسرده ام. ازدواجم کردم این یکی روزگارم بد نیست.اما آتیش زیر خاکسترم. چطوری بگم.....
کارشناسای محترمی اینجا نظر میدن با اون بیان شیوا بفرمایید من با اون یکی گرایش جنسی که درد بیدرمونم شده چکارکنم؟ دل به دریا بزنم برم با یک دختر حرف بزنم یا همینجوری تحمل کنم....

پایان.....نوشته آلیس
بودی تـــــــو تو بغلم

گردنت بود رو لبم
     
  
مرد

 
زنی که بعد از سکس با من دختر شد//۱
با سلام خدمت دوستان گل عزیزم امید وارم از این خاطره من خوشتون بیاد چون این داستان کاملا واقعیه .
قبل از هرچیز خودمو معرفی کنم. من مهدی هستم 22 سالمه بندرعباسم و قدم تقریبا 170 وزنم هم 57 بگذریم. این داستان بر میگرده به سه یا چهار ماه پیش که هوا خیلی گرم بود. و من چند وقتی میشد که بیکار شده بودم و سر کار نمیرفتم بخاطر همین همیشه دوستام با ماشین میومدن دنبالم میرفتیم تو شهر میچرخیدیم و به قول آبادانی ها تاب میخوردیم. و از این ولگردیهای الکی بیشتر وقتا هم تو چت موبایل( نیمباز) میگشتم و همیشه آنلاین بودم.هر جایی که بودم چت میکردم چه تو اتاقم چه سر کوچه، چه لب دریا همه جا... تا اینکه 1روز تو روم بودم درست نمیدونم کدوم روم بودم که یکیو دیدم به اسم سارا رفتم باهاش چت خصوصی هر چقد بهش سلام دادم جواب نمیداد تو اتاق هم بدجور شلوغ کرده بود.من هم ولکن نبودم دیدم داره جواب نمیده مطمئن شدم که دختره و از اون پسرهای دختر نما نیست.پس بیشتر گیر دادم دیگه داشتم خسته میشدم بهش گفتم تورو خدا جواب بده تا اینکه دیدم با شکلک عصبانی جواب سلاممو داد و گفت چته؟ چرا قسم میدی منم گفتم شرمنده که ناراحتتون کردمو از این حرفا تا اینکه گفتم خودتو معرفی کن یا همون اصل بده .



که گفت سارا 25 سالشه و از بندرعباس.تا فهمیدم بندری خیلی خوشحال شدمو تو کونم عروسی بود.بعدأ فهمیدم که اسم واقعیش سپیده ست و 19 سالشه . منم الکی گفتم از شیرازم ولی اگه بخواد همین فردا میام بندر .و اونم گفت صبر کن بیشتر با هم آشنا شیم بعد همدیگه رو میبینیم.خب از این به بعد دیگه همیشه تو چت بیکار نبودم وداشتم با سپیده چت میکردم. و من کلأ خیلی آدم شوخی( جوک ) هستم و اونم همیشه میگفت خیلی با مزه ای و داره ازت خوشم میاد و از این حرفا . و هر چقد بهش میگفتم تل بده تا باهم صحبت کنیم و باهم بیشتر آشنا شیم .اونم میرفت رو اعصابم.و میگفت فعلا نمیشه.بعدا بهت میدم.تا بعد از تقریبا 1 هفته یا بیشتر بهم شمارشو داد. گفت هر وقت تک زدم بزنگ منم گفتم حله ،من خیلی صبر کردم تک نمیزد میخواستم خودم بزنگم به خودم گفتم تا اینجاشو اومدی پس بازم 1کمی دیگه صبر کن. که بعد از چند ساعت دیدم گوشیم داره زنگ میخوره که دیگه شب شده بود و فراموشش کرده بودمو منتظر تماسش نبودم که قطع کردو خودم تماس گرفتم دیدم جواب داد.
من : سلام
سپیده : سلام ببخشید گوشی مهدی؟
من : آره خودمم سپیده خانم.
گفت: شما که گفته بودین 22 سالتونه! منم گفتم اره چطور مگه گفت صداتون به یه آقای 30 ساله میخوره.اره حق داشت با هر دختری صحبت میکردم همینو میگفتن که منم گفتم اره همه همینو میگن و کلا تو بندر همه پسراش از وقتی که بلوغ میشن صداشون کلفت میشه.و کلی باهم حرفیدیم. وشوخیو خنده وبا زم همش بهم میگفت خیلی با مزه ای تا اینکه دیگه از هر روز هم خبر داشتیم و از صبح با هم چت میکردیمو شبا با هم تلفنی صحبت میکردیم. که دیگه تا وقتی شبها باهاش صحبت نمیکردم خوابم نمیبرد اونم خیلی بهم وابسته شده بود و میگفت بهت عادت کردم.تا اینکه 1روز شب تو اتاقم دراز کشیده بودمو از تو هندزفری داشتم باهاش صحبت میکردم و شوخیو جک گفتنو گذاشتم کنار باهاش جدی شدمو حرفهای عاشقونه زدم که من همیشه به فکر توأم و 2 نفریمون خیلی تو حس بودیم و اونم داشت از نامزاد سابقش میگفت که ولش کرده و خیلی احساساتی شده بود و داشت گریه میکرد که منم دلداریش میدادمو بهش میگفتم دوستت دارم گریه نکن. تا اینکه گفتم حالا واقعا خداییش اسم واقعیتو بده.که گفت من اسمم سپیده و 19 سالمه قسم هم خورد که راست میگه.اونم به من گفت که تو اسم واقعیتو بگو منم گفتم من اسم واقعیمو بهت گفتم و 22 سالمه فقط الکی بهت گفتم از شیرازم من از بندرعباسم. که خیلی جا خورد و خیلی هم خوشحال شد که دیگه خیلی به هم نزدیک شدیم و میتونیم خیلی زودتر همدیگه رو ببینیم.تا اینکه بعد از چند روز بهش گفتم کی میتونیم همدیگه رو ببینیم که گفت هر وقت شد بهت خبر میدم.تا اینکه دیگه خسته شده بودم از حرفهای تکراری صحبتهای تکراری، شب داشتیم با هم حرف میزدیم تلفنی که ازش پرسیدم که با پسری که نامزادت بود تا چه حدی باهم بودین و دلو زدم به دریا گفتم باهاش سکس هم داشتی یا حال هم با هم کردین که صدایی نیومدو سکوت کرده بود یهو با صدای لرزنده گفت چرا این سؤالو میپرسی که منم گفتم راستش کنجکاو شدم.که اون میگفت ولش کن منم گیر داده بودم. دیدم 2باره زد زیز گریه و خیلی ناراحت شدم.و بیخیال جوابش شدم.که خداحافظی کردیمو چشامو بسته بودم که خواب برم دیدم واسم اسمس اومد که گفت احتمال داره فردا بشه همدیگه رو ببینیم فردا ساعت قرارو بهت اس میکنم فقط زدم پاسخ نوشتم اوکی و زدم ارسال و گرفتم خوابیدم.تا اینکه فرداش بهم تاریخو محل قرارو گفت و منم زنگ زدم به یکی از دوستام که اسمش مجیده و همیشه هم هرچیزی ازش بخوام پایست.خودش تنها زندگی میکنه.

ادامه دارد
بودی تـــــــو تو بغلم

گردنت بود رو لبم
     
  ویرایش شده توسط: shomal   
مرد

 
زنی که بعد از سکس با من دختر شد//۲
بهش گفتم واسه یه 2 ساعتی ماشینتو میخوام که گفت من خونه نیستم ولی ماشین تو خونست و سؤیچش هم تو اتاقمه.و کلید خونش هم گفت در هال 1گلدون هست کلیدو گذاشتم توش. گفتم دمت گرمو رفتم ماشینو آوردمو نیم ساعتی قبل از قرار رفتم حموم و یه اصلاح کاملی کردم و به خودم رسیدمو کلی آدکلن زدمو راه افتادم.قرارمون واسه ساعت 7:30 بعدازظهر تو پارک دولت بود که هرکی بندرعباس اومده میدونه پارکش کجاست .که دیگه نزدیک بودمو هوا هم داشت تاریک میشد تا اینکه رسیدمو ماشینو پارک کردمو رفتم تو پارک و باهاش تماس گرفتمو میگفت بیا اینور یا بیا اونور ادرس نیمکتی که روش نشسته بودو میداد که دیدم جلوم 1 خانمی وایساده گوشیش رو گوششه و داره با من صحبت میکنه.خیلی جا خوردم 1دختر قد بلند و تقریبا لاغر که فکر کنم قدش 167 و وزنش هم 55 میشد.چشاش هم قهوه ای و ابروش خیلی نازک بود و نمیخوام مث بعضیا الکی لاف بزنمو بگم سینش 80 بود و کونش عین 2تاتوپ بسکتبال بود . نه راستش سینه و باسن بزرگی نداشت.بگذریم که من رفتم سمتش خیلی ترسیده بود سلام دادمو جواب داد و نشستم رو نیمکت کنارش که بعد از چندتا جوک وشوخی حسابی رومون باز شد و کلی خندیدیمو.دیگه باید ملاقاتمونو خاتمش میدادیم .که گفتم من میرسونمت که گفت نه و با کلی اصرار بلاخره قبول کردو رفتیم سوار ماشین شدیم ماشین هم پژو 405 نوک مدادی بود و شیشه هاش هم همه بجز جلو دودی بود.و اگه متوجه شده باشین تو بندرعباس بخاطر گرمیه هوا بیشتر ماشینا شیشه ها شون دودی کردن که نشستیم تو ماشینو از بیرون اصلا پیدا نبودیم و فکر اینکه 1دستی یا 1لمسی یا 1لبی بگیرم بودم که کیرم متوجه شدو بیدار شد دیگه داشتم شهوتی میشدم که پیش خودم میگفتم باید امروز 1کاری واسه روهیه کیرم بکنم. که داشتیم میرفتیم طرف خونشون که بهش گفتم خیلی شرمنده که من حتی فراموش کردم وقت سلام کردن حتی دست بدم.که اونم گفت اشکالی نداره دشمنت شرمنده بهش با کمال پررویی گفتم میشه دستاتو لمس کنم که چیزی نگفت و لبخند میزد.که دستمو اوردم جلو و گفتم دستتو بذار تو دستم که اونم اروم دستشو اورد رو دستم با یک مکث کوچولو دستشو گذاشت تو دستم کل بدنم لرزیدو 1جوری شدم خیلی دستش گرم بود. واسه 2 دقیقه ای دستش تو دستم بودو هر 2نفر سکوت کرده بودیم که رسیدم به سرعت گیر و باید دنده رو کم میکردم که دستمو از دستش جدا کردم.بهش گفتم همیشه یادته بهم پشت تلفن میگفتی بوس بده.



الان هم میخوام تصویریشو ببینم که گفت مهدی تو داری رانندگی میکنی و خطرناکه که رفتم تو یک خیابون خلوت پارک کردم. آدم از همه جا کمتر بود.بهش گفتم میخوام بوست کنم که چیزی نگفتو بازم لبخند رو لباش بود. منم صورتمو بردم جلو چشامو بستم تا لپشو بوس کنم که اونم صورتشو چرخوندو لبشو گذاشت رو لبام که چشامو باز کردمو دیدم لباش تو دهنمه و داریم لب همو میخوریم مطمئن شدم قبلا اینکارو کرده خیلی وارد بود دست راستشو گذاشته بود پش گردنمو میکشید طرف خودش.خیلی مزه باحالی داشت و دو دقیقه ای لب تو لب بودیم.که از رفتارو نگاهش فهمیدم که حسابی شهوتی شده و اگه همونجا بهش میگفتم بریم عقب ماشین بکنمت .از خداش بود و میومد.که دیگه راه افتادمو رفتم طرف خیابونشون میخواست پیاده بشه بهش گفتم شرمنده که اینجوری شد و اونم خیلی خوشحال بود و گفت خیلی خوشگذشت بازم همدیگه رو میبینیم که 1 بوس کوچولو از لبای هم گرفتیمو خداحافظی کرد و رفت.منم داشتم میرفتم خونه که 1 نوار سی دی در اوردم گذاشتم که محسن چاوشی شعر چه خوبه ما همیشه با هم باشیم، ما 2تا دشمن دردو غم باشیم/ میخوند شعر قدیمیش بود که خیلی از این خواننده خوشم میاد.که دیگه شهوتم فرو ریخته بود.دیر وقت بود زنگ زدم مجید جواب نداد.ماشینو بردم خونه خودمونو .رفتم دراز کشیدمو هندزفری زدم به گوشمو باهاش تماس گرفتم کلی با هم حرف زدیم که چه حسی داشتیو من خوب بودم یا نه بهش گفتم تو خیلی خوشتیب بودی که 2باره ازش پرسیدم که با نامزادت تا چه حدی بودی که بازم ناراحت شدو گفت نمیخوام دربارش چیزی بشنوم.که من بازم گیر داده بودم که گفت باشه بعدا بهت میگم.که بعد از چند روز صحبت کردن 2 باره ازش پرسید که گفت باشه میگم ولی1رازه راز منو فاش نکن منم گفتم باشه.((الان که میخوام اینجا بگم شما نمیشناسیدش.بخاطر همین میخوام بگم)) گفت پسره نامزادش که اسمش یوسف بوده قبلا با هم دوست بودن و یوسف به سپیده میگه خیلی دوسش داره و از این حرفا. سپیده میگه اگه واقعا دوسم داری بیا خواستگاریم که یوسف میگه من هنوز به اون سن نرسیدم که برم خواستگاری پس صبر میکنیم هم بیشتر همدیگرو میشناسیم.دیگه خیلی با هم بودنو گشتنو یوسف میبردش خونه و با هم حرف میزننو بعد بوس بازی و بعد هر 2 نفر شهوتی میشن یوسف میگه بیا بکنمت و سپیده نمیذاره که ن من دخترم و نمیشه که یوسف میگه باید پردتو بزنم.و میزنه.





این حرفها که اخر پردشو میزنه و بعد از چند وقت با هم 1دعوای کوچکی میکنن و پسره غیبش میزنه و خیلی باهاش تماس میگیره ولی خاموش بوده.همه اینا رو داشت با گریه تعریف میکرد میگفت دلم میخواد بمیرم دیگه کسی باهام عروسی نمیکنه و از این حرفا.که من هم بهش دلداری میدادم و کلی هم حال کردم که اینجوری داره با من درباره پردش میگه منم بهش گفتم کمکت میکنم تا زندگیتو 2باره شروع کنی که بهم گفت چطوری.که بهش گفتم میتونی تو 2باره دختر بشی که گفت چطوری که منم گفتم هروقت همدیگرو دیدیم دربارش صحبت میکنیم که خیلی خوشحال شد که میخواد زندگیش درست شه.تا اینکه 2باره قرار گذاشتیم و ایندفعه من محل قرارو تعیین کردم به مجید گفتم خونتو واسه 1 شب میخوام که گفت باشه با ماشین مجید رفتم دنبال سپیده که ایندفعه خیلی خوشگلتر شده بود سوارش کردم دست دادیم رفتیم طرفای دریا با ماشین میچرخیدیم همینجوری داشتیم صحبت میکردیم.که بهم گفت بگو چجوری منم گفتم بهت میگم ولی 1شرط داره گفت باشه هرچی بگی قبول میکنم.گفتم تو میخوای 2باره دختر بشی درسته؟ گفت اره بهش گفتم الان که زنی واسه 1بار هم قبل از دختر شدنت با من... که حرفمو قطع کردو گفت فهمیدم چی میخوای.منم راستش 1کم خجالت کشیدم.بهم گفت میدونم همش نقشست میخوای باهام سکس کنی الکی میگی من دخترت میکنم میخواست از ماشین پیاده بشه که گفتم تورو خدا صبر کن که بازم بهم گفت چرا قسم میدی؟گفت باشه صبر کردم چی میخوای بگی.زودباش که میخوام برم گفتم گوش کن اگه واقعا بتونم 1کاری کنم که تو بتونی دختر بودنتو به دست بیاری میذاری من باهات سکس کنم گفت: اگه حرفات حقیقت باشه اره.داشتم از خوشحالی میمردم.انگار تو کونم داشتن قند میشکوندن. بهش گفتم کی شروع میکنیم؟ گفت چی گفتم عشق بازیو دیگه گفت اول ثابت کن.گفتم بهت بگم زیرش نمیزنی ؟ گفت ن.گفتم 1نفر باید از رازت باخبر بشه گفت 1خواهر دارم از خودم بزرگتره شوهر داره

ادامه دارد
بودی تـــــــو تو بغلم

گردنت بود رو لبم
     
  
صفحه  صفحه 49 از 125:  « پیشین  1  ...  48  49  50  ...  124  125  پسین » 
داستان سکسی ایرانی

داستان های پیوسته و قسمت دار سکسی


این تاپیک بسته شده. شما نمیتوانید چیزی در اینجا ارسال نمائید.

 

 
DMCA/Report Abuse (گزارش)  |  News  |  Rules  |  How To  |  FAQ  |  Moderator List  |  Sexy Pictures Archive  |  Adult Forums  |  Advertise on Looti
↑ بالا
Copyright © 2009-2024 Looti.net. Looti Forums is not responsible for the content of external sites

RTA