انجمن لوتی: عکس سکسی جدید، فیلم سکسی جدید، داستان سکسی
داستان سکسی ایرانی
  
صفحه  صفحه 53 از 125:  « پیشین  1  ...  52  53  54  ...  124  125  پسین »

داستان های پیوسته و قسمت دار سکسی


مرد

 
من و بــــاران قسمت اول


سلام به همه ی دوستان
محمد هستم بچه شیراز 17 سالمه قدم 178رنگ پوستم سبزه هست ببخشید اگه داستانم طولانی هست میخوام کل ماجرارو براتون تعریف کنم


داستانم مال همین چند هفته پیشه که با دوست دخترم اولین سکسم رو داشتم اسمش باران بود 19 ساله قد 175 سفید . منم مربی اسکیت بودم نمیگم کدوم پارک چون اگه بگم همه منو میشناسن وسط های شهریور بود که باران اومد توی پارک با دوست پسرش که اونم مربی بود خیلی خوشکل بود حتی بدون ارایش .خیلی کم ارایش میکرد .اگه بگم چشماش سگ داشت باورتون نمیشه .من کلا ادم شوخی هستم به همه تیکه میندازم .بارانم همین طور بود با همه گرم میگرفت اما نمیدونم چرا وقتی دیدمش رفتارم یهو تغییر کرد دیگه به هیچ دختری یا پسری حرف نمیزدم .یادمه جمعه بود که یه دختر اومد تو پارک اسمش نیوشا بود خوشم اومد ازش قیافه جذابی داشت بهش پیشنهاد دادم اما قبول نکرد بعد که از پیشش رفتم دیدم داره با باران حرف میزنه نفهمیدم درباره چی بود ولی حدس میزدم درباره من باشه اخرای شب بود که باران اومد بهم گفت جواب رد بهت داده (منظورش نیوشا بود ) شبیه سوسک شدی .منم همین طور نگاش میکردم هیچی بهش نگفتم بعد دوستم اومد پیشم گفت چی شده جریانو براش تعریف کردم اونم گفت خوب تو که حال همه رو میگیری حال اینم بگیر از فردا شب کلی نقشه ریختم که حالشو بگیرم به دوستم گفتم من با باران میرم پایین پارک تو با دوست پسرش بیا که اینا همدیگرو ول کنن کلی برنامه واسش ریختم تا اومد بغل دست من نشسته بود داشت اسکیت میپوشی که بهش گفتم ساعت 8 بیا فلان جای پارک کارت دارم گفت الان بگو گفتم اینجا نمیشه ساعت 8 که رفتم دیدم نیومد این برنامه چند شب ادامه داشت تا اینکه دیگه بیخیالش شدم دقیقا یادمه وسط هفته لود که دوست پسرش رفت یه جشن تولد ولی به باران نگفت که کجا میره چون خود منم دعوت بودم ولی چون شاگرد داشتم نرفتم باران وقتی قضیه تولد رو فهمید با دوست پسرش بهم زد دیگه چت کرده بود روی من همش جلوی من با اسکیت خودشو میزد زمین روز دوشنبه بود که وقتی خورد زمین همه پسرای اسکیتی یه چیزی بهش میگفتن منم چند متریش روی یه صندلی نشسته بودم داشتم نگاش میکردم که بهش گفتم یه چیزی بگم گفت بگو گفتم یه خورده سنگین تر باش همین جوری که به حرفم فکر میکرد از جاش بلند شد گفت باشه حتما به حرفت گوش میدم روز پنچ شنبه بود که بهش گفتم میای پایین پارک گفت اره ساعت 9 میام منم رفتم سر شاگردام وقتی 9 شد دیدم نیست تا 9:15 نیومد رفتم واسه خودم دور پارک که دیدم با دوستم دارن میخندنو میان خیلی از دستش عصبانی بودم دلم میخواست پارش کنم رفتم یه دور ک.چیک زدم زود رفتم همونجایی که بود دیدم میگه بریم پایین رفتیم یه جای خلوت بهش گفتم چرا رفتی با دوستم پایین گفت دوستت میخواسته با دوست پسرم اشتیم بده منم قبول نکردم منم خبر نداشتم که اینا با هم به هم زدن کلی خوشحال شدم بعد بهش گفتم یعنی الان با کسی نیستی گفت نه گفتم خوب اگر من بهت پیشنهاد دوستی بدم قبول میکنی گفت نه گفتم چرا گفت میخوام با یه کی دوست بشم که بچه پارک نباشه چون دیگه نمیخوام پارک بیام منم گفتم خوب منم دیگه نمیخوام پارک بیام گفت چرا گفتم دیگه شاگردام تا اخر این هفته تموم میشه میخوام برم سر کار (من دوماه دیگه یعنی اذر میشه 18 سالم ) بعد گفت نمیدونم باید فکر کنم گفتم باشه تا کی بهم خبر میدی گفت تا فردا شب گفتم باشه پس شماره منو یاداشت کن چون شاید دیگه همو نبینیم گفت باشه.





شمارمو که نوشت گفتم میشه یه تک بزنی گفت اره یه تک زد شمارشو سیو کردم ساعتای ده شب بود (همون روز دوست پسرش واسه مسابقه رفته بود تهران مسابقه هاکی)بهش اس دادم یا چی میری خونه گفت یا اسکیت یا ناکسی منم گفتم موتور دارم اگه بخوای میرسونمت گفت باشه باورم نمیشد قبول کنه ساعت 10:30 داشتم میزفتم (من همیشه وقتی میرم یکی از بچه های اسکیتی رو میرستونم چون بیشتریا با من هم مسیرن اونشب) که یکی از بچه ها گفت منم ببر گفتم با کسی هستم همه یه جورایی بهم شک کردن چون منو باران با هم اسکیت هامونو دراوردیم با کلی بهونه رفتم سراغ موتور به باران اس دادم بیا سر پارک من یه موتور 150 دارم اخه موتورم پارکینگ پشت پارکه با موتور رفتم سر پارک موتورو پارک کردم رفتم چند متر اونور تر روی یه موتور هندا نشستم وقتی اومد فکر کرد با این هندا قراره برسونمش بدون هیچ حرفی سوار هندا شد منم کلی خندیدم بعد اون بیچاره نمیدونست من از چی میخندم وقتی بهش گفتم موتورم این نیست خودشم خندش گرفت بعد که موتورمو بهش نشون دادم کلی ذوق کرد 10:30 بو که راه افتادم برسونمش خونه که گقت تا کی میتونی بیرون باشی منم گفتم 11 گفت خوب میشه بریم چمران یه دوری بزنیم منم گفتم باشه همین دور زدن کافی بود تا بهم وابسته بشه و درخواست دوستیمو قبول کنه وقتی داشتیم دور میزدیم درباره خیلی چیزا صحبت کردیم دیگه ساعت شده بود 11 که رسیدم سر کوچشون پیاده شد بهم دست داد این اولین باری بود که لمسش میکردم اخه سوار موتور که بودیم اسکیت منو گذاشته بود بینمون گذشت تا فردا ظهر بود بهش اس دادم (اگه خواستی بیا تا با هم بریم پارک)جواب نداد تا عصر,عصر اس داد بیا همونجایی که پیادم کردی رفتم سوارش کردم میخواستم برم پارک که گفت الان زوده اخه من همیشه 7 مرفتم پارک اما اون موقع 5 یا 6 بود رفتیم بیرون کلی گشتیم دیگه پارک یادمون رفته بود باز فرداش بهش اس دادم جواب نداد تا شب بهش زنگ زدم اما اصلا جواب نمیداد منم ادم شکاکی هستم گفتم نکنه رفته با یکی دیگه ,تو پارک بودم که زنگ زد رفتم پایین پارک دیدمش میخواستم بزنمش اما دیدم اون از من عصبانی تره دلیلشو که پرسیدم هیچی نمیگفت فقط گریه میکرد منم داشتم از نگرانی میمردم فکر کردم بابا ننش مرده بعد از نیم ساعت گفت من قبلا نامزد داشتم همین جمعه عروسی نامزدمه گفتم مگه دوسش داری گفت نه یه روز که اومده بود خونمون همه رفتن بیرون اون هم باهام سکس کرد منم چون پردم حلقویه ازش حامله شدم بعد یه برگه مال ازمایش در اورد که اسمش با مشخصاتش روش بود گفت تو این برگه میگه من حامله هستم منم که هیچی از برگه نفهمیدم بعد گفت باید با من بهم بزنی منم که این حرفها تو سرم نمیرفت گفتم ولت نمیکنم گفت بیشعور مگه نمیبینی من از نامزدم حامله هستم (نامزدش پسر عموش بود)گفتم اشکال نداره برو بچه رو بنداز گفت مگه نمیفهمی من یه پسر بهم تجاوز کرده



منم که تو شوک بودم نمیدونستم چیکار کنم همش درباره این که همدیگرو ول کنیم حرف میزد منم ساکت نشسته بودم نگاش میکردم بعد گفت منو تو که فقط واسه دوستی همو میخوایم درسته گفتم نه کاملا اشتباه میکنی من تورو واسه ازدواج میخوام گفت من حامله هستم اگه خانوادت بفهمن نمیزارن گفتم مگه قراره اونا بفهمن بعد از چند دقیقه یهو زد زیر خنده گفتم از چی میخندی گفت اگه یه چیزی بگم منو نمیزنی گفتم چی گفت اگه بگم این حرفهارو واسه اینکه امتحانت کنم ببینم دوسم داری یا نه بهت زدم چیکارم میکنی گفتم سرتو میشکنم گفت خوب راست میگم میخواستم امتحانت کنم گفتم یعنی همش دروغ بود گفت اره فقط میخواستم ببینم تو واقعا منو دوست داری یا نه گفتم خوب حالا نتیجه گفت خوب اره تو واقعا دوسم داری کلی خوشحال شدم اون لحظه ولی کلی با مشت زدم تو بازوهاش بازم شب رفتیم بیرون گشتن دیگه بهم اعتماد داشت (چون تک فرزند بو بهش کاری نداشتن هرجا که میخواست میرفت البته خودش اینجوری میگفت )فرداش که زنگش زدم جواب داد تو بیمارستانم گفتم چرا جواب درستی نداد عصر که رفتم دنبالش دیدم با دوستش اومد دوستش هم خوشکل بود اسمش شکوه بود دوستش دستشو پانسمان کرده بود وقتی علتوشو پرسیدم (دیدم بله جریان حاملگی رو دوستش یادش داده بود که سر من خالی کنه و منو امتحان کنه)گفت دوست پسرش میخواد بره سربازی اینم طاقت دوریشو نداره پانسمانو که برداشت دیدم وای با تیغ کلی خط انداخته روی دستش داشتم قش میکردم تا اینکه رسیدم به اینجایی که بهش گفتم میای خونمون گفت اره اولش فکر میکردم داره شوخی میکنه بعد دیدم نه داره جدی میگه ولی خدا رو شکر همیشه خونه ما شلوغه اگه بگی یک ثانیه خالی میشه نمیشه واسه همین بیخیال سکس باهاش شدم تا اینکه پنج شنبه عروسی بود مال یکی از همسایه هامون یه جورایی هم قومای دورمون هم میشه میخواستم بیارمش که بابام به اجبار بردنم عروسی که دیگه نشد بیارمش خونه فرداش که جمعه بود رفتیم بابا کوهی یه جای خلوت روی شوخی بهش گفتم بوس میدی لپشو اورد جلو گفتم نه لب یه نگام کرد یه بوس لبی داد اما فقط من بوس کردم گفتم من اینجوری خوشم نمیاد باید تو هم بوس کنی باز یه بوس به هم دادیم دیگه ادامه ندادم چون نه اون بلد بود نه من بعد گفت بریم بگردیم وقتی بلند شدیم گفتم تو اصلا منو دوست نداری تا حالا بغلم نکردی اومد بغلم محکم فشارم داد منم محکم داشتم فشارش میدادم گفتم یه بوس میدی وقتی داد گفتم اینجوری نه میخوام لباتو بخورم گفت نه اونجوری بدم میاد گفتم باشه اصلا دوست نداشتم از دستم ناراحت بشه گذشت تا اینکه اگه یادتون باشه (شنبه و یک شنبه تعطیل )بود همسایمون اومد گفت میخوایم بریم صدرا ما خونمون ولی عصره واسه پتو شستن و غلی از این چیزا شما میاین مامانم گفت اره قرار بود روز یکشنبه برن بعد چون دومادمون میخواست واسه دوشنبه صبح کار بود


ادامه دارد
بودی تـــــــو تو بغلم

گردنت بود رو لبم
     
  
مرد

 
من و بــــاران قسمت دوم و پایانـــی

مامانم زنگ زد گفت بزارین دوشنبه که همه خانوادمون بتونن برن اونا هم قبول کردن به باران زنگ زدم گفتم روز دوشنبه خونمون خالیه میای گفت اره منم تو کونم عروسی رفتم موهای بنمو زدم خیلی خوشحال بودم اخه اولین کسی بود که میخواستم بکنم بعد از کلی جلق البته کم میزدم بخاطر اسکیت عصر که میخواستم برم دنبال باران بریم پارک بابام گفت من کار دارم نمیتونم بیام کیر شد تو همه ی برنامه هام فقط خونه خواهرم خالی بود که اونم کلیدشو نداشتم عصر داشتم واسه کلیدا نقشه میریختم که خواهرم اومد خونمون تا خونشون 5 دقیقه راه هست پیاده بعد دومادمون گفت مو بی نت زنگ زده گفته باید واسه شارج مجدد ای دی اس ال باید مدارک بیارین ما حوصله دادن مدارک نداریم گفتم خوب دستگاهتونو بدین من که گفت خب برو خونه بیارش همینو که گفت کلیدو ازش گرفتم به جای خونشون رفتم کلید سازی محلمون کلید در پایین با بالا رو از روش زدم اومدم گفتم حوصله این کارارو ندارم بعد به باران زنگ زدم رفتم دنبالش کلی درباره فردا صحبت کردیم گفتم دیر نکنی اگه نمیخوای بیای همین الان بگو خیلی استرس داشتم کسشعر زیاد میگفتم اخه واسه اولین بار بود که میخواستم با یه دختر تنها باشم واسه ساعت 10:30 قرار گذاشتم بلاخره دوشنبه شد ساعت 10:15 نمازی بودم تا 11 ایستادم دیدم نیومد زنگش زدم دیدم خاموشه گوشیش فهمیدم کیر خوردم تا 12 همینجوری زنگ میزدم اما همش میگفت خاموشه دیگه برگشتم خونه که برم پیش مامانم اینا که یه دوتا پتو بشوریم تا رسیدم خونه زنگ زد بهش گفتم کدوم گوری هستی گفت خوابم برده بود ببخشید بیا دنبالم . مسیری که 10 دقیقه بود تو 2 دقیقه رفتم سوارش کردم رفتیم سمت خونه خواهرم (تو راه دیدم بوی عطر میاد گفتم تو عطر زدی گفت اره تازه دیشب دو ساعت تو وان خوابیده بودم ) .بردمش داخل در هم قفل کردم که یه وقت کسی نیاد بهش گفتم لباس اوردی گفت اره یه شلوارک لی که تا زانوهاش بود با یه تاپ که از روی شونه بند هاش باز میشد ماهواره روشن کرد نشست فیلم کوزه گویی رو نگاه کردن یه چند دقیقه که نگاه کرد خستش رفت یه بالشت اورد گرفت خوابید دیگه داشتم از دستش عصبی میشد اصلا انگار من تو خونه نیستم همینطور که به پهلو خوابیده بود رفتم از پشت خوابیدم پیشش بغلش کردم دستمو گذاشتم رو شکمش نمیدونستم از کجا شروع کنم .کیرمم که یه کوس دیده بود نمیدونست چیکار کنه .گفتم باران بیا تو بغلم گفت نه خستمه گفتم میخوای ماساژت بدم گفت اره داشتم ماساژش میدادم که بند سوتیینش اذیت میکرد گفتم درارش گفت نه گفتم خوب اذیت میکنه گفت خوب چفتشو باز کن منم بازش کردم بعد گفت اونورو نگاه کن تا درش بیارم سریع درش اورد پرتش کرد زید مبل که من نبینم منم وقتی دیدمش کلی خندم گرفت گفت از چی میخندی گفتم از این گفت مگه چشه گفتم خودشو خوردن پوستشو انداختن (منظورم سینه هاش بود ....پوستش هم منظورم سوتیینش بود ) بعد روی کمر خوابیدم دستمو گذاشتم زیر سرم اونم سرشو گذاشت روی دستم دیدم داره گردنشو میخارونه منم کمکش کردم براش خاروندن بهد دیدم خوشش میاد همینجور که میخارونمدم بعد یواش یواش دستم بردم طرف سینه هاش بعد با انگشت وسط بین سینه هاشو میخاروندم که دیدم هیچی نمیگه گفتم این دیگه کسش بلند شده کارش تمومه بعد روی شوخی گفتم تاپتو در بیار گفت نمیارم گفتم بزار ببینم اون زیر چی قایم کردی من که اخر اونجا رو میبینم گفت ارزوشو به دلت میزارم گفتم وقتی شوهرت شدم که میبینم .همش نه میاورد منم خوابیدم روش سینه به سینه شدیم کیرم دقیقا روی کسش بود خیلی یواش کیرمو فشار میدادم روی کسش دیدم اصلا هیچی نمیگه منم کم کم داشتم فشارمو بیشتر میکردم



واسه اینکه از روش بلند شم گفت گشنمه بریم اشپزخونه بلند شدم بریم گفت من حال ندارم برو ببین چی هست بیار بخوریم منم گفتم تنها نمیرم بیا با هم بریم گفت حال ندارم نمیام اگه میخوای بیام باید بغلم کنی بلندش کردم خواستم بغلش کنم ولی کره خر خیلی سنگین بود نتونستم یهو پرید بغلم پاهاشم دور کمرم حلقه کرد رفتیم گذاشتمش روی اوپن یه کاکائو خورد باز اومد بغلم که بریم بخوابیم اما ایندفه بردمش اتاق خواب انداختمش روی تخت خودمم خوابیدم روش خواستم بند های تاپشو باز کنم که نذاشت گفت تو منو اوردی از این کارا کنیم گفتم نه به خدا نمیخواستم از این کارا کنم ولی خوب نیازه دیگه باید بر طرف بشه هم تو نیاز داری هم من (گفتم ببین من به خاطر فوتبال و اسکیت جلق نمیزنم چون خیلی بده برام) از این فرصتها هم که بیای خونمون خیلی کم پیش میاد شاید در سال یه بار خونمون خالی بشه گفت باشه میزارم اما اگه باهام سکس کردی دیگه باید قید منو بزنی گفتم باشه گفت واقعا قید منو میزنی گفتم نه قیدتو نمیزنم ولی سکس هم میکنیم دیگه هیچی نگفت اخماشو کرد تو هم بعد گفت بیا بند های تاپم اینجوری باز میشه یه بندشو باز کرد منم اون یکی رو باز کردم بعد خواستم بکشمش پایین که چشاشو بست خیلی استرس داشتم بدنم به کلی سرد شده بود داشتم میکشیدم که رو تختی رو تو مشتش جمع کرده بود لباشو محکم بهم فشار میداد بلاخره پستونشو دیدم با انگشت اشاره یه دونه زدم به پستونش که نفسشو تو سینه حبس کرد وقتی دهنمو گذاشتم روی پستونش همه ی نفسشو داد بیرون یه اهههههههههههه کشید که دیگه داشتم از شق درد میمردم خواستم شلوارشو در بیارم که دستمو گرفت گفت اول یه چیزی بنداز روم بعد درش بیار تنها چیزی که دم دست بود یه پتوی کوچیک بود اونو انداختم روش بعد دکمه شلوارشو باز کردم شلوارشو که خواستم بکشم پایین باز دستمو گرف گفت باهم بکش نفهمیدم چی میگه (منظورش شرتش بود)باهم کشیدمش پایین یه شورت قرمز که جلوش تور داشت خواستم باز پستونشو بخورم که دست گذاشت تو سیتم گفت لباسای خودت تازه یادم اومده بود زود پیرنمو با شلوارمو دراوردم ولی شرتمو گذاشتم بمونه داشتم ازش لب میگرفتم که همش سرشو تکون میداد معلود بو از لب دادن خوشش نمیاد رفتم واسه پستون سفیدش اما هنوز پتو روش بود نمیذاشت برش دارم نشستم روی پاهاش خواستم پتو رو بردارم که باز داشت رو تختی رو جر میداد واسه اولین بار بود که کس واقعی می دیدم باز رفتم سراغ پستونش که دیدم یه کوچولو سیخ شده خندم گرفته بود این همه نمیخوام نمیخوام میکرد بعد خانوم پستونش سیخ شده بود همینطور رفتم پایین نافشو یکم لیس زدم وقتی رسیدم به کسش دیدم تمیزش کرده بدون یه تار مو کسش سفید نبود اما سبزه هم نبود ولی بدن سفیدی داشت یه لیس کوچیک با زبون به بالا کسش زدم که کمرشو بلند کرد خواستم کسشو بخورم اما پاهاشو خیلی محکم بهم فشار میداد بهش گفتم باران پاهاتو باز کن گفت همینجوری کارتو بکن منم بزور پاهاشو باز کردم از چیزی که دیدم شاخم دراومد کلی اب وسط پاهاش جمع شده بود اولش نخواستم لیس بزنم بعد دلو زدم به دریا چشمامو بستم یه زبون محکم کشیدم روی کسش که یه جیغ زدو با دوتا دستاش داشت موهامو میکند منم دیگه جیغم دراومد اخه خیلی محکم موهامو گرفته بود تا سرم تکون نخوره دید من هیچ کاری نمیکنم خودش کسشو میمالید به صورتم بوی خاصی میداد یه 10 دقیقه که خوردم اومدم بالا روی ساعت که نگاه کردم 3 بود اخه باید حواسم جمع باشه واسه اینکه دومادمون از سر کار نیاد



شرتومو در اوردم دیدم زیر چشمی داره نگاه میکنه کیرمو تف زدم گذاشتم در کسش که بکنم تو که گفت چیکار میکنی گفتم هیچی میخوام بکنمت گفت من دخترم میفهمی گفتم خوب فقط سرشو میکنم تو گفت اصلا گفتم خب بزار ببینم اصلا تو پرده داری باز رفتم سراغ کسش بازش کردم دیدم بله خانوم پرده داره انگشتمو خیس کردم فقط سر انگشتمو میکردم تو کسش با زبو چوچولشو لیس میزدم باز ماهامو گرفت ایندفعه انگشتمو تند تند میکردم تو در میاوردم که کشیدم بالا گفتم خب از کون بهم بده گفت من به بدن خودم اسیب نمیزنم اگه میخوای لاپایی بکن گفتم خب اینجوری ابم نمیاد گفت هرجور دوست داری منم یکم باز کسشو خورم یکم اب دهن ریختم روش کیرمو گذاشتم لاپاهاش به لاپایی زدن حواسم به ساعت بود دقیقه به دقیقه یادمه 3 شروع کردیم همینطوری که لاپایی میزدم یهو دستشو درو کمرم حلقه کرد دیدم خودش داره همراهی میکنه کسشو به کیرم فشار میداد عاشق این حرکت بودم دیگه از جلو خسته شده بودم گفتم برگرد باز لجبازی کرد بر نگشت به زور برشگردوندم کونش زیاد تپل نبود سفید بود ولی یه چند تا جوش هم داشت خواستم لمبه هاشو باز کنم که نزاشت محکم کونشو به هم فشار میداد بهش گفتم شل کن یکم شل کرد لمبه هاشو باز کردم یه سوراخ ریز خوشکل اون وسط بود سوراخشو خیس کردم بهش گفتم کنتو باز کن اصلا جوابی نداد همکاری نمیکرد منم با دوتا دستم لمبه هاشو باز کردم با انگشت شستم کیرمو بردم روی سوراخ کونش تنظیم کردم یهو هل دادم تو کونش یه جیغی زد که نزدیک بود اتش نشانی بیاد بعدش همچین خودشو کشید جلو که سرش خورد تو تخت منم کلی بهش خندیدم میخواست بلند بشه بره که به زور نگرش داشتم بازم از جلو گذاشتم لای پاش خیلی یواش کیرمو میکشیدم روی کسش دیگه اخخخخخ اوخخخخخ میکرد پستنشو کردم تو دهنم یه مک محکم زدم جیغ زد تند تند کسشو مالید به کیرم یهو دیدم کیرم خیلی راحت لای پاش میره میاد نگاه کردم دیدم بله ابش اومده باز گفتم اونوری شو بزارم لای لمبه هات گفت نه میکنی توش گفتم نمیکنم زود اونوری شو تا اونوری گذاشتم لای پاش تند تند لای پایی میزدم دستمو از زیر تنش رد کردم چوچولشو گرفتم به مالیدن باز بدنش لرزید کیرمم از عقب میکشیدم روی کسش که باز ارضا شد دیگه خسته شده بودم خودمم نمیدونم چرا ابم نمیاد 45 دقیقه داشتم کمر میزدم دیگه محکم تلمبه میزدم جوری که صدای شکم من که میخورد به کونش بلند شده بود گفت بلند شو اگه عرضه داشتی تاحالا ابت اومده بود گفتم خب اینطوری حال نمیکنم دیگه داشت ابم میومد منم زود کیرمو از لای پاش دراوردم لای باستنشو باز کردم یکم کیرمو مالیدم ابم اومد ریختم لای کونش تا وسط های کمرش رفت خیلی ابم زیاد شده بود گفتم تکون نخور رفتم دسمال اوردم ابمو پاک کردم گفت دستمالو بزار برو بیرون منم رفتم بیرون داشتم لباس میپوشیدم که اومد وقتی نگاش کردم داشت میخندید مثل اینکه از سکسش راضی بود دیگه رفتیم بیرون باز با موتور کلی گشتیم بعد گفت یه چیزی بگم گفتم بگو گفت چیکار کرده بودی اینقدر کمرت سفت شده بود منم الکی گفتم من مثل بچه جلقی های پارک نیستم کم جلق میزنم واسه همین کمرم سفته خودمم تعجب کرده بودم اخه 45 دقیقه داشتم میکردمش .


بعدشم سر اینکه با دوستام خیلی گرم میگرفت باهاش دعوا کردم که رفتارشو عوش کنه (راستی شکوه دوستشو میگم گوشیش با اسکیتشو با کلی از وسایلشو دزدیده بود نمیدونم چرا )اونم گفت من همینطوری هستم اگه نمیخوای بگو منم گفتم باید رفتارتو عوض کنی دوست ندارم با دوستام لاس بزنی دیگه ندیدمش تا الان که یه هفته میشه خبری ازش نیست چند جایی که رفته بودیم واسه اینکه اسکیتشو بزاره بریم بگردیم رفتم (میگفت خونه دوستمه ) دیدم همش خوابگاه دخترونه بوده نمیدونم از کجا باید پیداش کنم .


پایان (نوشته :: KILL BOY)
بودی تـــــــو تو بغلم

گردنت بود رو لبم
     
  
مرد

 
و عشق یک بیماری بدخیم روحی بودقسمت اول

اون روز توی محوطه ی پایین خونه نشسته بودم. روی یه نیمکت، تنهایی. می دونستم که دیگه به زنگم جواب نمیده. عجیبه که وقتی کسی می خواد باهات به هم بزنه، انگار بهت الهام میشه. فقط دو دفعه زنگ زدم و جواب نداد، ولی می دونستم که دیگه این آخرشه.
و بعد فقط درد بود. همچنان به زنگ زدنم ادامه دادم. شش، هفت، ده. بعد دیگه زنگ نزدم. انگار درونم خالی و سرد شده بود و فقط دیگه من توی دنیا وجود داشتم. انگار یه جسم سرد و مسخره توی دلم، توی معدم، بین روده هام رفته بود و جا خوش کرده بود و دیگه نمی تونست که هرگز بیرون بیاد. گریه می کردم و بعد احساس حقارت... و ذلت و خشم و تمام احساساتی که تا بحال حتی یکبار هم دچارشان نشده بودم و نمی توانستم حتی اسمی رویشان بگذارم. ملغمه ای از بدبختی در هم پیچیده. همچنان که روی نیمکت نشسته بودم و در خودم جمع شده بودم انگار گلوله ای به شکمم خورده باشه، شکمم رو گرفته بودم.


چند ساعت گذشت، به امیر زنگ زدم. امیر دوست معمولی ام بود که از دبیرستان می شناختمش. کسی که همیشه روش می تونستم حساب کنم، روی اینکه به حرفام گوش می ده و کنارم هست. حرف زدیم، گریه کردم، گفتم که بهم زدیم، که توی محوطه نشستم، که نمی تونم برم زنگ در رو بزنم و بشینم سر میز شام و قیافه های شاد بقیه رو ببینم و جواب بدم که چرا پکرم و دروغی بگم که دلم درد میکنه و بعد سعی کنم که خوب به نظر برسم و مجبوری در مورد چیزهای عادی حرف بزنم در حالی که اون جسم سرد و وحشتناک و غیر قابل توصیف درد و نفرت توی درونم دائم بزرگتر میشه. و اون فقط گوش می داد. فقط حضور گرمش از پشت گوشی برایم کافی بود. امیر گفت که فردا میاد دنبالم تا یکم حرف بزنیم و حالم بهتر شه.
فردایش با امیر فقط توی ماشین نشستیم و حرف زدیم. امیر خودش هم با دوست دخترش نگین چند سالی بود که بهم زده بود ولی هنوز اذیت می شدو به فکرش بود. و حال من رو خوب درک می کرد. البته امیر اصلا احساساتی نبود، اهل دلداری دادن و حرفای خوب زدن نبود. فقط گوش می داد و بعد که من حالم بهتر شد یکم شوخی می کرد و با آن طرز حرف زدن نسبتا لاتی و بی خیالش و فحش دادن های از سر شوخی اش و رانندگی هر دمبیل اش و تلفن حرف زدن های سریع و عصبانی اش با کارگرهای کارگاه به من آرامش می داد.
بعد از سالها از دوستی معمولی مان، این اولین بار بود که نه من دوست پسر داشتم و نه اون با کسی بود. رابطه مان بیشتر شده بود. تولد دوست صمیمی امیر، کیارش بود و امیر می خواست که من هم برم و پشت تلفن اصرار می کرد.
- نه امیر، من حوصله ندارم. خودتون برین حالا بعداً
- ای بابا، لوس می کنی خودتو چرا. بیا حال و هوات عوض میشه. یه ده تا پیکم می زنی حالت بهتر میشه.
- من که کم می خورم.تو ده تا پیک می خوری
- خوب بخور یکم مست شی بهت بخندیم
- هه هه، به خودت بخندیم که وای میستی تا صبح تنهایی می رقصی
- خوب چیه مگه تنهایی رقصیدن. با کی بهتر از خودم برقصم؟ کسیم بیاد بخواد با حاجیت برقصه من افتخار نمی دم
- به من افتخار می دی؟ یا باز می خوای با خودت دو تایی برقصید؟
- حالا ما دوتایی با خودمون می رقصیم ببینم چی میشه اگه خیلی خواهش التماس کردی، یه دور بیا توهم بیا با ما حال کن
- حالا شاید خیلی خواهش کنم لیاقت پیدا کنم که بیام تو جمعتون. و همینطور می خندیدیم و چرت و پرت می گفتیم تا اینکه من قبول کردم به تولد کیارش بروم.


نمی دونستم چی بپوشم، من تا به حال به غیر از کیارش بقیه ی دوستای امیر رو ندیده بودم. ولی حدس می زدم که جمعشان باید از آنچه من بهش عادت دارم، آزاد تر باشد. بلاخره یه تاپ نسبتا مهمانی با شلوار پوشیدم. همین که با امیر از ماشین پیاده و وارد خانه شدیم، از آمدنم به مهمونی پشیمون شدم. خانه در هاله ای از دود سیگار فرورفته بود، چند نفری هم به نظرم اومد که گرس می کشیدند. دخترهای جمع همه با دامن یا شلوارک های خیلی کوتاه و تاپ ساده و سیگاری در دست با دستهای شل و لبخندی کج با من دست می دادند. احساس می کردم که به نحوی غیر قابل تحمل در مقابلشان ساده و مسخره و غیر جذابم، و چقدر تاپم زشت بود، چطور تا حالا متوجه نشده بودم که اینقدر زشت است؟ دوست دختر کیارش، نازگل، برخلاف بقیه خیلی گرم احوالپرسی کرد: "واییییی امیر چرا دوست دخترتو تا حالا نیاوردی. چه نازم هست." امیر که بین چند تا پسر وایساده بود برگشت و بلند گفت:
"دوست دخترم نیس که بابا، دوستمه، من دور دخترا رو خیط کشیدم بلکل" .
حالا امیر مجبور بود وسط جمع اینطور داد بزنه که دوستمه و دوست دخترم نیست؟ انگار می خواست خودشو از این که من یک درصدم دوست دخترش باشم سریع تبرئه کنه. احساس گند و مزخرفی پیدا کرده بودم. امیر طوری گفت دوستمه و دوست دخترم نیست که انگار من حتی یه دختر هم به حساب نمیام، انگار من هیچی به حساب نمیام. با عصبانیت به سمتی رفتم و پیش نازگل نشستم. نازگل و دوستهاش آهسته سیگار می کشیدند و حرف می زدند. کم کم به نظرم اومد که دوستهای نازگل چه دخترهای شاد و خوبی ان، فهمیدم که مشروب داره روم اثر می گذاره. همینطور حرف می زدیم و من همه طبق معمول که مشروب خورده باشم فقط یکریز می خندیدم. پسر تقریبا شونزده هفده ساله ای که حسابی مست بود از اول مهمونی یه گیتار دستش گرفته بود و دائم یا روش ضرب می گرفت یا می برد بالای سرش، در هر صورت بلد نبود گیتار رو بزنه، حالا داشت گیتار رو مثل گرز دور خودش می چرخوند، گفتم: "خودشو کشت، معلوم نیس دیگه می خواد گیتاره رو کجاش بزاره" نازگل گفت:" فقط تو کونش نگذاشت".و زدیم زیر خنده، همینطور که بلند می خندیدیم، شهاب ، یکی از دوستای امیر و کیارش، به سمتمون اومد و گفت: "شما به چی اینطوری می خندیدن؟" نازگل گفت: "هیچی، به گیتاره" شهاب گفت: "به کجای گیتاره" که خنده ی ما شدید تر شد. من گفتم: "به یه جاش". شهاب گفت: "یعنی به تهش؟" که دوباره ما از خنده منفجر شدیم. شهاب گفت: "نازگل این دوستت هم خیلی خوش خنده است ها" . بعد به من گفت: "یعنی من هر حرفی بزنم تو همینطوری می خندی دیگه؟" و در حین زدن این حرف کمی به سمتم خم شده بود. همان لحظه دیدم که امیر نگاهم می کند، ولی فقط یک لحظه بود و دیگه نگام نکرد. یه لحظه فکر کردم ناراحت شده ولی بعداً موقع غذا کشیدن، آمد کنارم ایستاد و دستی به پشتم زد و گفت:
"چطوری تو؟ دیدی گفتم بیا خوبه" گفتم: "آره، ولی دخترا حسابی دافن، من این وسط خیلی ساده ام" امیر گفت: "تو ساده ای ؟ تو شیطونو درس می دی، تو کجات ساده اس؟ " و آروغی زد. گفتم: "اه، این چی بو د دیگه" امیر گفت: "مرد باید آروغ بزنه، وگرنه مرد نیس که، تازه باید کیفم کنی." و همینطور شروع کرد اندر خصوصیات مرد که باید روزی یکی بزنه تو گوش زنش و اینها حرف زدن و خنیدن. امیر همیشه از این حرفها می زد که زنو باید زد یا دخترا فقط به درد خونه تمیز کردن می خورند، عقل زن فلانه. ولی من همه رو به شوخی می گرفتم. گرچه گاهی زیاده روی می کرد، از وقتی با اون دوست دخترش نگین بهم زده بود می گفت که از دخترا بدم اومده و کاری به کار هیچ دختری هم نداشت. با من هم چون دوست قدیمی و عادی اش بودم ارتباط داشت.


بعد از شام، همه رفتن توی بالکن که سیگار بکشن، کیارش به من گفت: "نازی ، تو هم بیا" من خندیدم و گفتم: "نه من نمی کشم، شما برین" کیارش گفت: "حالا بیا یه نخ بکش" امیر گفت: "بابا اونو ول کن مثبته" ، کیارش گفت: "این به این خانومی چرا اومده با تو دوست شده؟" امیر گفت: "چون من یه مردم، یه مرد همه کاری می تونه بکنه" نازگل گفت:" اه خفه شو تو هم امیر، اصلن چه ربطی داشت؟ تازه اینا دوست معمولین"
بعد که رفتند توی بالکن من هم رفتم که لباس بپوشم وقتی برگشتم چشمم به امیر افتاد که داشت سیگار خودش رو می گذاشت لب دختری که بغلش ایستاده بود، بعد همینطور دستش رو نگه داشت که دختره پک بزنه، بعد دستش رو برداشت. و خم شد با دختره حرف بزنه. دلم به هم می پیچید، نازگل رو صدا کردم که برام یه آژانس بگیره. نازگل گفت: "مگه با امیر نمی ری؟ چرا آژانس؟" "نه دیگه، امیر شاید بخواد بیشتر بمونه، من می رم، خیلی خوش گذشت، خیلی خسته شدی" . در بالکن باز بود و به نظرم اومد که امیر حرفهای ما رو می شنوه ولی هیچ واکنشی نشون نداد. همچنان با اون دختره مشغول بود. احساس می کردم همان جسم سرد و سخت که کم کم داشت در درونم از بین می رفت دوباره شکل گرفته و مثل سرب به دلم، به روده هایم، به تمام قفسه سینه و وجودم چسبیده.
با کیارش و نازگل خداحافظی کردم، امیر همچنان توی بالکن بود. کورمال کورمال از پله ها پایین رفتم. راه پله چراغ داشت ولی دوست داشتم دستم رو به نرده بگیرم و آرام و خموده پایین برم، در خودم جمع باشم، باز شروع کرده بودم به حال خودم دل سوزاندن. مدتی توی پارکینگ ایستادم و در ذهنم می گفتم که اصلا احساس سرما و بدبختی در درونم نمی کنم، چون اجازه ندارم، به خودم اجازه نمی دهم، نه دوباره. به لامپ لخت تنهای روی سقف پر لک پارکینگ خیره شدم، منظره افسرده کننده ای داشت. ناگهان صدای قدم هایی شتابزده ای روی پله ها به سمت پایین آمد، قلبم از امید به هم فشرده شد، و در عین حال به خودم فحش دادم که چقدر احمقم. امیر با چشمهای سرخ، تلو تلو خوران به نرده تکیه داد: "کجا میری تو؟"
-خونه
- خوب من می رسونمت با هم بریم
- آژانس زنگ زدم الان میاد
- خوب زنگ بزن کنسلش کن، همینطوری کلت رو میندازی پایین میری
- من کلم رو پایین انداختم جایی رفتم یا تو؟
- کجا؟ چی می گی تو؟
- هیچی ولش کن، تو دیرتر بیا دیگه، به تو که خوش می گذره. و پشتم رو بهش کردم
_نازنین! این گه بازیا چیه در می آری؟
- ول کن چه اهمیتی داره واسه تو؟ صدام به طرز احمقانه ای گرفته بود، ازاین متنفر بودم.
- چه مرگته خوب بچه جون؟
یکدفعه مهربون شد و خواست بیاد سمتم ولی فقط یکم تلو تلو خورد و سر جاش موند.
- نازی من حال ندارم بیام تا اون جا، تو بیا ببینم چی می گی
می خواستم سر جام بمونم. ولی باز رفتم به سمتش و نزدیکش ایستادم. با چشمای قرمزش زل زد بهم و گفت: خوب؟
- یعنی تو خودت نمی دونی من از چی ناراحت شدم؟
- نه به مولا
- پس اگه خودت نمی دونی من چی بگم دیگه. حتما برات مهم نیست
- بابا تو که دهن منو گاییدی، بگو دیگه از چی ناراحت شدی
- من که فقط یه دوست معمولی ام، واست چرا اینقدر اهمیت داره که از چی ناراحت شدم.
- خوب دوستمی دیگه
- ببین امیر. ببخشید، اصلن ولش کن، من ناراحت نیستم. بیخودی ازت توقع یه چیز دیگه رو داشتم
امیر کمی از وضعیت لمیده به ستونش صاف تر ایستاد و گفت: توقع چی رو؟ بگو شاید بتونم برآورده کنم توقعتو
- نه نمی تونی
- از کجا می دونی ؟
- چون تو با همه زود صمیمی می شی
- با کی؟
- می شه همه چی رو اینقد از من نپرسی؟ همه چی رو باید به تو گفت؟
- منظورت این دختره بود؟ این لاشیه بابا.
- اینم از طرز حرف زدنت، چرا به دختر مردم اینطوری می گی؟ واقعا که آدم بیخودی هستی، به هر کی هرچی دلت خواست بگو


ادامه دارد
بودی تـــــــو تو بغلم

گردنت بود رو لبم
     
  
↓ Advertisement ↓
TakPorn
مرد

 
و عشق یک بیماری بدخیم روحی بودقسمت دوم و پایانی

هرچی دلت خواست بگو
- ای بابا، ببخشید، حالا این قدر جوش نزن سر یه کلمه حرف
- آخه چرا به اون دختره بدبخت این حرفو می زنی؟ تو اصن آدم نیستی. حالا واقعا دیگه صدام داشت می لرزید.
امیر گفت: خوب تو چرا اینقد طرفدار این دختره شدی حالا؟ مگه بدت نمیاد ازش؟
من با صدایی که از ته چاه بیرون می آمد گفتم: چرا
امیر بلند گفت: چی؟ نشنیدم؟
در حالی که سرم پایین بود باز با صدای آهسته گفتم: چرا
-چرا چی؟ (تقریبا داد می زد)
- چرا بدم می آد


امیر کمی نگاهم کرد بعد دیگر کاملا آمد نزدیکم. قدش از من بلندتر بود خیلی، سرش را خم کرده بود به سمتم. از دهنش بوی سیگار می آمد، این دفعه با صدایی بسیار آهسته گفت: می خوای توقعت رو برآورده کنم؟
سرم را رو به بالا به سمتش گرفتم، آن لحن آرام حرف زدنش با من، انگار که من موجود شکننده و آسیب پذیر بودم و باید با من با آن صدای آهسته و حمایت گر حرف می زد، قلبم را از خوشبختی به درد می آورد:برخلاف همه ی دنیا که سرشان داد می کشید با من جوری نوازشگر و کنترل شده حرف می زد که انگار بسیار ضعیف و محتاج محافظت اویم. و بودم
با تمام ضعف و تسلیم و اشتیاقم گفتم: می خوام. و بعد مرا بوسید، ناگهانی. با یک قدم به جلو، و بوی سیگارش، حس به هم فشرده شدن لب هایش به روی لب هایم با شدت تمام و حرص تسلط، و دهانش که باز می شد و دهان مرا در بر می گرفت، طعم مشروب دهانش و بویی که از تنش، از سیب گلویش مخلوطی از بوی افترشیو و عرق ملایم و کتان بلوزش ساطع می شد، همه و همه و آن موج خوشبختی و خشم . آرام به بلوزش چنگ می زدم. و او را به سمت خودم می کشیدم، یقه اش را می کشیدم، و نقس نفس می زدم و به میان دکمه های بلوزش چنگ می انداختم، می خواستم بلوزش را پاره کنم، انگار که آن مانعی بود برای آنکه او تماما مال من باشد. لحظه ای ایستاد و گفت: با اون پسره خوب می خندیدین، بهت اجازه نمی دم دیگه. و بعد انگار هنوز خشمش باقی باشد وحشی تر از قبل به سینه هایم چنگ انداخت. تمام تنم داغ و غرق شهوتی غیر قابل کنترل بود، انگار تمام وجودم فقط در یک نقطه ی بدنم متمرکز شده بود و می خواستم که او درونم باشد. مثل آتش می سوخت و آن نیاز شدید و دردآور که جسم سخت کیرش را درون خودم احساس کنم. پاهایمان به هم مالیده می شد.
او را که در تمام مدت می شناختم، مثل برادری برایم بود حالا فشرده به خودم می دیدم. حس برجستگی شلوار تنگش که به بدنم می خورد داشت دیوانه ام می کرد. در حالی که آرام از روی مانتو نوک سینه هایم را می مالید، سرم را پایین انداختم و به برجستگی روی شلوارش نگاه می کردم که چطور قلمبه شده بود و سخت مثل سنگ و ناتوانی از اینکه نمی توانستم آنرا در خودم داشته باشم، حس خیسی و نیازی که در من بر می انگیخت و مالیده شدن سینه هایم که تنها این نیاز را تا حدی کاهش می داد که فقط بیشتر بخواهم و بیشتر خیس باشم.
- به چی نگا میکنی؟
خنده ام گرفت: نمی دونی یعنی؟
یک لحظه از مالیدن سینه هایم دست کشید.
- شاید من خجالت بکشم تو اینطوری زل زدی بهم
- از رو شلواره که، تو و خجالت؟
با حالت غد و گستاخ خودش، با چشمانی که همیشه انگار یک نوع برق مغلوب کردن بقیه در آن می درخشید نگاهم کرد و گفت: آره. و محکم نوک سینه ام را کشید. جیغ کوتاهی زدم و بعد نگاهش کردم، همان نگاه خیره ی سلطه جویش برای تحریک کردن من تا حد مرگ کافی بود. گفتم: امیر اینجا اینکارا رو نکنیم.


انگار نه انگار که آنجا پارکینگ باشد گفت: "چرا؟ پس کجا" جوری بالای سرم ایستاده بود و با تمام هیکلش، با دستان محکم شده اش بر بازوهایم و با هرم نفسش به من مسلط بود که نمی توانستم چیزی بگویم. فقط نگاهش کردم و آرام سرم را به زیر چانه اش مالیدم. گفت: "آره راس می گی اینجا خوب نیس، مهمونام الان یکی یکی میان پایین، میگن ببین مست کردن هوار شدن رو هم " گفتم: "خوب مگه واقعا اینطور نیس؟ گفت: "نه". و آنچنان ناگهانی بازوهایم را ول کرد که کمی به عقب پرت شدم. گفت: "اصن می خوای هیچ کار نکنیم، من مست نیستم، واسه مستی این کارا رو نمی کنم، فهمیدی؟"
و حین این حرف به شوخی سیلی ای الکی به صورتم زد. ولی من جوری خندیدم و ذوق کردم که پرسید: "دوست داری واقعیش رو بزنم؟" دوباره بلند خندیدم و دستش را کشیدم. گفت: "پس باید یکم کتکت بزنم، آدم شی" اون نمی خندید ولی چشماش برق می زد. گفتم: "جدی می گی امیر؟" دوباره صدایش را به همان آهستگی خاص خودش کرد و گفت: "دوست داری جدی بگم؟ " گفتم: آره. گفت: "پس کتکم می خوری." و بعد دوباره لب های مستمان یک لحظه هم را لمس کرد. امیر گفت: من میرم بالا خداحافظی کنم تو برو تو ماشین بشین تا من بیام. کلید ماشین را داد به من. و بدو بدو رفت بالا.
در تاریکی پارکینگ، در ماشین منتظرش نشستم. می ترسیدم، از اینکه تا این حد دوستش داشته باشم. از اعتیاد آوری احساسی که حضورش به من می داد. در ذهنم تصور می کردم که الان دارد با همان دختری که برایش سیگار گرفته بود خداحافظی می کند و بغلش کرده. و با بغض و ناراحتی به داشبورد چشم دوختم. هرچه دیر می کرد می فهمیدم که چقدر احمق بودم، اگر من رو دوست داشت پس با اون دختره چرا صمیمی شده بود؟ من رو دوست نداشت فقط می خواست از من سو استفاده کند، از دوست چندین و چند سالش؟ یعنی تا این حد نامرده؟ چرا که نه؟ چقدر من زودباور بودم، چقدر احمق، چقدر خنگ. ناگهان در باز شد و امیر آمد تو، و سوییچ را از توی دستم چنگ زد. و فقط با صرف حضورش همه چیز، همه ی آن فکرها محو و نابود شد. گفتم: کجا می ریم امیر؟
- خونه دیگه جیگرم، نمی خوای برسونمت مگه؟
- چرا. خونه ی خودمون؟
- دوست نداری بری خونه؟
هیچ وقت غدّی اش اجازه نمی داد که خودش هیچ پیشنهادی بدهد، همیشه میگذاشت من همه چیز رو از اون بخوام.
- نه
- دوست داری چی کار کنی پس بجاش
- با تو باشم
- به من نیاز داری؟
- آره


برگشت و با برقی در چشمانش نگاهم کرد. گفت: "جا نداریم که آخه بچه، خوب می زنم کنار، اتوبان کرج یه گوشه ای"
- آره عزیزم فقط جای خطرناکی نباشه
- نترس می دزدمت ولی فقط بهت تجاوز می کنم، نمی کشمت
- امیررررررر! این چه شوخی ای بود
- جدی گفتم
دستم را محکم گرفت و فشار داد. ولی فقط به جلو نگاه می کرد. کمی محکم تر از حد معمول دستم را فشار می داد، دستم در د گرفته بود. سرم را به بازویش مالیدم. جایی ایستادیم و دوباره شروع کردیم به بوسیدن هم، اینبار مطمئن تر، و با شهوت بیشتر، دستم را کورمال کورمال روی برجستگی شلوارش کشیدم، و اینبار دیگر نمی توانستم مقاومت کنم. با حرص از روی شلوار می مالیدمش. آرام دکمه شلوارش رو باز کرد. حالا که می توانستم از روی شرت و از نزدیکتر حسش کنم، بیشتر اذیت می شدم آنچنان روی آن برجستگی می مالیدم و فشار می آوردم که انگار می خواستم از بین ببرمش، و از حرص نفس نفس می زدم، زبانش را به زبانم می مالید و آرواره هایش می خواست دهان من را در زیر دهان خود له کند، در حین اینکه کیرش را می مالیدم احساس کردم کیرش خود به خود هم کمی حرکت می کند. گفتم: "چرا حرکت می کنه؟" امیر با صدای دورگه شده جواب داد: نمی دونم، می خواد یه حرکتی بزنه حتما.
– یعنی حرکت می کنه تا بکنه؟
-اوهوم.
–"اوف نازییییی، قربونش برم." از حرکتش زیر دستم و فکر اینکه چرا حرکت می کرد انگار چیزی توی دلم فرو می ریخت و خیسم می کرد. حالا دیگر نمی گذاشتم ببوستم و فقط گردنش را گاز می گرفتم.
بعد امیر گفت: دکمه های بالای مانتوت رو واکن. باز کردم. امیر گفت: نه تا شکمت وا کن، ولی در نیار مانتوتو. با یقه ی تاپم کلنجار می رفت، آن تاپی که آنقدر ازش بدم آمده بود ولی حالا برایم عزیز شده بود. امیر گفت: "اینا چیه شما می پوشین، یه کیلو یقه داره" گفتم: "از مانگو خریدم، به این خوبی". امیر گفت: "همین دیگه عقل زنا کوچیکه واسه این میگن" گفتم: "عقل من کوچیک نیست" در حالی که همچنان با شستش روی نوک سینه ام را آرام آرام می مالید با همان نگاه خیره و غدّ سلطه جویش نگاهم کرد: "چرا هست".


می دانستم که اشتباه می کند ولی چه شیرین بود تسلیم او شدن، موافت کردن با او و خود را به او سپردن. خودم دکمه ی بالای تاپم را بازم کردم و از زیر سوتین ام را درآوردم. "حالا چه دختر خوبی، وای جیگر منه" شروع کرد به خوردن سینه هایم. لذت از میان پاهایم و تمام بدنم تراوش می کرد، به سر خم شده اش که عین یه پسر بچه ی شیر خوار مک می زد دست کشیدم ،آرام ناله می کردم. روی جای زخم چاقوی قدیمی روی گردنش که از دعوایی در دبیرستان باقی مانده بود دست می کشیدم و او کاملا ساکت و با جدیت فقط می مکید، حس می کردم شلوارم هم خیس شده. دستان مردانه اش میان پاهایم را نوازش می کرد. گفت: "خیسی چرا؟" گفتم: "از نیاز بهت". گفت:" از نیاز به چیم؟" گفتم:" از نیاز به کیرت." گفت: "جمله رو کامل بگو". گفتم: "از نیاز به کیرت از خیسی دارم می میرم، از نیاز بهش".
با دستان مردانه اش کسم را می مالید. و خیره نگاهم می کرد. صدای ناله های خودم را می شندیم، انگار صدای یک حیوان زخمی باشد، از عمق گلو و با شهوت و دردی بی پایان. همچنان که ناله می کردم او با نگاه خیره و سلطه گرش مرا می کشت. باز شدن لایه های کسم را از هم حس می کردم، و هر ناله گویی التماسی برای بیشتر خواستن بود. "امیرررررررررر. بدنم به هم می پیچید.خواست دستش را توی شرتم کند ولی شلوارم تنگ تر از آن بود که بتواند دستش را راحت تو ببرد. اعصابش خورد شده بود: اه با این لباسای تخمیت، شلوار گشاد تر بپوش از این به بعد. فقط او بود که می توانست به این سرعت سر چنین چیز کوچکی عصبی شود. فقط او. کمی خودم را پایین آوردم و کمرم را خم کردم، دستش را گرفتم و توی شرتم بردم. به سرعت مثل پسربچه هایی که عصبانیتشان یک لحظه بیشتر دوام نمی آورد آرام شد و دوباره شروع کرد. حالا بند انگشتهای زمختش را میان لبه های خیس کسم احساس می کردم، انگشت وسط بزرگش را که روی چوچوله ام می کشید. به خودم می پیچیدم، صدای ناله هایی که می شندیم گویی به کس دیگری تعلق داشت، از شدت هیجان باسنم را از روی صندلی کمی بلند کرده بودم و دستگیره ی در را گرفته بودم، "امیر عزیزم."
امیر با این که دستش آن پایین بود ولی خودش راست نشسته بود و فقط مرا نگاه می کرد، با چشمان سرکوبگری که میخواست مرا ببلعد "دیگه نمی تونم امیر" جوابی نمی داد و فقط انگشتش را روی سوراخ کوسم گذاشت و کمی به تو فشار داد. "امیر! پرده دارما. "می دونم مواظبم" کمی بیشتر که تو برد دردم می گرفت ولی در دردش نوعی حس خارش و هیجان بود که باعث می شد نتوانم تمرکز کنم. "ببر توتر دستتو"


"نه عزیزم حالا یه چیزی می شه". "نه" خودم را کمی به جلو و به سمت دستش فشار دادم، باز هم کمی به جلو فشار دادم، می خواستم که دستش تو تر برود، تنها چیزی که می توانستم به آن فکر کنم همین بود. مغزم انگار موجود نفهمی بود که دائم به من نهیب می زد و می خواست مرا از لذت محروم کند، ولی من به آن موجود نفهم اهمیتی نمی دادم، نه. و باز هم همان درد و خارش و حس دیوانگی، تپش های دردناک و تیر کشیدن سینه هایم. امیر گفت: "نکن اینجور". راست نشستم و مچ دستش را گرفتم تا به سمت خودم بکشم و انگشتش کمی جلو برود. "نکن خطرناکه"
-چیزی نمی شه.
- "می گم نکن احمق." عصبانی شد. "پرده با انگشتم زده می شه، احمق"
- امیرررر، خواهش می کنم
- می خوای اصلن یهو بکنمت؟ جرت بدم؟ ها؟ من حاضرما. خیلی خری، خر تر از تو خودتی
دیگه واقعا عصبانی شده بود. سر و گردنش را بغل کردم و بوسیدم. گفتم: چون تویی دلم می خواد
- حالا هر چی
- باز با اون انگشتای مردونت نازم می کنی؟
چوچوله ام را می مالید، ولی نه مستقیم، از روی شرت، جوری که اصطحکاکش برایم اوج لذت بود و بعد باز کمی دست می کشید و انگشتش را در دهانه ی سوراخم کمی فرو می برد. دوباره حس می کردم که پرده ی تاریکی رو مغزم می افتد، نیاز داشتم چیزی را بمکم. از میان چشمهای نیم بسته ام می توانستم ببینم که کیرش راست شده است، و این منظره حالم را بدتر می کرد. "امیررر، باید یکم حسش کنم"
- چی رو؟
- کیرت رو
- بخوریش؟
سرم را محکم به تایید تکان دادم. بی هیچ حرفی زیپ شلوارش را پایین داد و پشتی صندلی را کمی عقب کشید.
- بیا اجازه داری


با آن طرز حرف زدنش. قلمبگی شرتش را می دیدم. صورتم را پایین بردم، اولش فقط صورتم را به شرتش می مالیدم. می خواستم آنرا حس کنم. بعد شرتش را پایین کشیدم، داشتم دیوانه می شدم. موهای شکمش را لیس زدم و با دستم کیرش را می مالیدم. و بعد خود کیرش را اول می لیسیدم، دهانم انگار منبع لذت ابدی من شده بود و خودم هم خیس خیس شده بود. آبی که از کیرش ترشح می شد را می مکیدم و صورتم را مثل دیوانه ها به کیرش می مالیدم. "زیرش رو هم دوس داری بخورم؟"
فقط اوهومی گفت. "وایییییی" از هیجان و تحریک نمی توانستم درست سرم را زاویه بندی کنم. می خواستم تخم هایش را توی دهنم کنم، خودش کمکم کرد، تخمش را می مکیدم و ناله های خفیفم از لذت این مکیدن او، تخم هایش را می بوییدم و مست می شدم. و زیر تر از تخم هایش را، ریشه کیرش را می لیسیدم، گرچه خیلی پایین بود و سخت بود. اما نمی توانستم خودم را کنترل کنم، باید آن برجستگی را می لیسیدم، با دیوانگی تمام، صورتم را میان تخم هایش فرو کرده بودم و دستم را دور کیرش حلقه کرده بودم و بالا و پایین می کردم. خودم هم دیگر از شدت تحریک داشتم منفجر می شدم. و دستور دادن های او تحریکم را بدتر می کرد: "حالا خودشو بخور، بالاتر. " "آفرین، بخور" . بعد کیرش را کامل توی دهانم کردم، و دهانم را بالا و پایین می کردم. "آخ عزیزم، همینه" نفسم دائم بند می آمد، اما می خواستم بیشتر تحمل کنم، می خواستم بیشتر توی دهانم نگهش دارم، و لذت ببرم، از اینکه تا این حد او درون من است. ولی باز تا می خواست ارضا شود، نفسم بند می آمد و از دهنم درش می آوردم. می گذاشت در این فاصله کمی لیسش بزنم و صورتم را به کیرش بمالم تا نفسم برگردد. بعد دوباره چانه ام را می گرفت و جلو می آورد، تا کیرش را بخورم. فقط می خواستم در دهنم باشد، آب شورش را ببلعم. اینبار طولانی تر نگهش داشتم، سرم را در دو دستش گرفته بود و بالا و پایین می کرد، و من تسلیم در دست او، و کیرش که تا گلویم می رسید تا اینکه ... فشار مایعی را در دهانم احساس کردم، خیلی غلیظ بود. او که آرام شد من هم آرام شدم.


در راه برگشت دستم را آرام پشت گردنش روی جای زخم چاقویش گذاشته بودم و نوازشش می کردم، و او فقط به جلو نگاه می کرد و من همین را دوست داشتم. و فقط گاهی دستم را می گرفت و فشار می داد، استخوان های انگشتم زیر فشار محکم دستش درد می گرفت و تیر می کشید، درد استخوان و سلول های عاشق من که همه ی این درد را عاشقانه می خواست. و درد و عشق... مگر هرگز با هم فرقی هم می کردند؟


سیما
بودی تـــــــو تو بغلم

گردنت بود رو لبم
     
  
زن

 
چهــــــــــــــــــــار بــــــــــــــــــــر یــــــــــــــــــــک ۱

من در داستان مامان جون و خرید عید از خاطره تلخ کودکی خودم گفتم بودم . از بابای آخوندم که از بس به دنبال ارشاد مردم و کار خیر بود به زن و بچه اش کمتر می رسید و از اون وقتی که صفدر سگ سبیل اومده بود و دم عیدی ننه مونو گاییده بود و واسش چند دست شورت وسوتین و پیر هن آورده بود . خیلی دلم می خواست انتقام خودمو می گرفتم . وقتی که بزرگ و بزرگ تر شدم و به سن بلوغ رسیدم و زنا رو دیدم که چقدر نسبت به گاییدنشون هیجان دارم تازه فهمیده بودم که صفدر چیکار کرده . همیشه یه حس حقارت خاصی در وجودم بود . یواش یواش بزرگ شدم . این حس در من وجود داشت که یه روزی انتقام خودمو بگیرم . دق دلی خودمو سر این صفدر خالی کنم .. به خاطر این که اگه یه وقتی با این صفدر قلدر سگ سبیل در افتاده بتونم از پسش بر بیام با فنون کشتی و کاراته آشنا شده و تمرین زیادی کردم که پیش این بزن بهادر کم نیارم . خیلی به خودش شاخ و بال داده بود . یه مدتی هم به بدن سازی می رفتم و اندام درست حسابی هم پیدا کرده بودم . دیگه یه تیپی زده بودم که خیلی راحت هر کی رو می خواستم تور می کردم . نمی دونستم مادرم چیکار می کنه و چه حس و حالی داره . من همه چی رو از دید این صفدر می دیدم . با دختر صفدر به نام صنوبر رو هم ریختم . دختر قشنگی نبود . خیلی راحت می تونستم قلقشو بگیرم و تر تیبشو بدم . اولش می گفت که من بهت کون نمیدم و از این حرفا . هر وقت زنت شدم منو بکن .. چه غلطا ! من نوزده سالم بود و اونم یه سالی رو ازم کوچیک تر بود . این بابای آخوندم تا می تونست می رفت ذنبال زن صیغه ای و جنده بازیهای خودش کجا بود به فکر ما باشه . خلاصه قبول کرد که روز دوم عید که همه میرن یه جایی که برای اون ضرورت نداره خونه می مونه و من بیام سراغش .. ازم قول گرفت که با کسش کار نداشته باشم . .. دلش خوش بود .. -صنوبر جون مگه کس خلم که با کست کار داشته باشم ؟.. صنوبر خوشگل نبود ولی تن و بدن خوبی داشت . منم دوم عید یه بهونه ای آوردم و از خونه جیم زدم . حالا می تونستم خیلی راحت صنوبر رو بگام و عقده دلمو خالی کنم . چه حالی می داد .. این صفدر خان از بس خونه اش جا دار بود و دو طیقه بزرگ رو هم ساخته بود .. مادر و خواهرشو که هر دو تاش بی شوهر یا همون بیوه بودن آورده بود پیش خودش . -صنوبر اون دو نفر گیر ندن -نه عزیزم اونا هم با با با مامانم میرن عید دیدنی .. خلاصه کنم من و صنوبر تنها شدیم و تا اون هیکل رعنا و رختخوابی رو دیدم آب از لب و لوچه ام سرازیر شد .. -سهیل جونم .. اگه این کار و بکنم تو اون وقت با هام از دواج نمی کنی ؟/؟ -اگه این کارو نکنی که اصلا از دواج نمی کنم .. کس خل .. دختره دیوونه کون لق تو و عشق و عاشقی کرده .. منم دارم حال می کنم تو هم داری حالتو می کنی .. دیگه از دواج مثقالی چند ؟/؟ .. نمی شد از کون ناب و توپش گذشت . کونش دیوونه ام کرده بود . وقتی کونشو بغل کردم و اونو از وسط بازش کرده و لبامو گذاشتم روش .. حس کردم این اون لحظه ایه که چهارده پونزده ساله در انتظار اونم . اون کون تپل و گوشتی رو که گازش می گرفتم و لیسش می زدم یه حسی از کون و اندام صفدر پدر صنوبر رو واسم تداعی می کرد . .که پشت به من فرو کرده بود توی کس مامان سارای من . حالا داشتم انتقام می گرفتم . دلم خنک می شد .. خیلی بده جلو چش آدم مادر آدمو بگان . اون هر چه بود من دوستش داشتم . ولی من انتقاممو می گرفتم ..و تا این لحظه گرفته بودم .. -اوووووخخخخخ سهیل نهههههه نهههههه نکنه گولم بزنی .. نکنه کاری کنی که من کس بدم بهت .. -مثل این که خیلی دلت می خواد کس بدی .. -نههههه نههههههه بابام منو می کشه . اون خیلی مومن و با تقواست .. -ببینم داری مسخره اش می کنیراجع به پدر زنت این جوری حرف نزن .. سرفه ام گرفت . اون اولین دختری نبود که باهاش سکس می کردم . ولی حال وروز اون و بی حس شدنش نشون می داد که اون خیلی ریاضت کشیده بعد این که دو تا سینه هاشو یک مالش حسابی دادم لبامو گذاشتم رو نوکشون و بعد کس لیسی و بعد از اون هم کونشو کرمی مالیده و نرم نرم کیرمو فرو کردم اون داخل . با این که خیلی سخت کیرمو فرستادم توی کونش ولی اون طوری درد و هوسو با هم قاطی کرده بود که منو هم بر سر شوق آورده بود . -سهیل جون کسمو هم بمال .. فقط حواست باشه انگشت توش نکنی .. چه حالی می داد این دختر .. کیرمو تا نصفه فرو می کردم توی کون تپل و اون سوراخ تنگ صنوبر بن صفدر...ادامه دارد ...نویسنده ....ایرانی
     
  
زن

 
چهــــــــــــــــــــار بــــــــــــــــــــر یــــــــــــــــــــک ۲

همش تصور اون کیری رو داشتم که در بچگی بابای این دختر فرو کرده بود توی کون ننه ام . کوفتت بشه صفدر .. حال می فهمم چقدر حال می کردی .. آب کیرم راه افتاده بود .. تا کیرمو بیرون کشیدم و منی های من مسیر بر گشتو انتخاب کردند ناگهان صدای جیغی شنیدم . حس کردم به خاطر هیجانی که داشتم صدا رو سر و ته می شنوم . صدای فریاد از پشت سر میومد . وااااااایییییی صبورا مادر صنوبر بود . اون خیلی خوشگل تر از دخترس بود . دستمو گرفتم جلوی کیرم .. طوری جیغ می کشید و غضب کرده بود که من تکون نمی تونستم بخورم . می خواستم فرار کنم دیدم که در مرام من نیست . منی که می خوام ادای پهلوونا رو در بیارم واقعا نا مردیه که یه دخترو بذارم برم . -ببینم پسره لات بی سر و پا تو می خوای دخترمو بگیری که داری این جوری رفتار می کنی .؟. وقتی که این حرفو زد دلم می خواست همونجا می گرفتمش و کونشو از دو طرف بازش می کردم و خشک خشک می گاییدمش . ولی به جاش دستمو از وسط پام بر داشتم و کیرمو نشونش دادم .. مظلومانه بهش نگاه می کردم . از کون صنوبر همچنان آب کیر من در حال بر گشت بود . صبورا سکوت کرده بود . -خانوم شما به من میگین لات بی سر و پا . پس این صفدر خاتن چیه وکیه .. من دارم با دختر بی شوهر حال می کنم ولی شوهر تو به یک شوهر دار رحم نکرده . نیاز اون مگه چی بوده . مگه شما زن به این خوبی بهش نمی رسیدین -از چی داری حرف می زنی . شوهرم خیلی نجیبه . همه رو سرش قسم می خورن . میگن اگه عبا و عمه می ذاشت رو سر و تنش حالا یک مجتهد می شد .. -آره مجتهدی که می رفت و زن مردمو می گایید . هر چند زن اون مردم هم خودش مقصره چون شوهرش یک آخوند بود . آخوند کور .. -اینا دلیل نمیشه ..بد جوری محو کیرم شده بود . علائم خاصی رو در چهره اش می دیدم که بی میل نبود به این که بخواد خودشو در اختیار من بذاره . راستش من که داشتم این جوری شعار می دادم دو تا زن شوهر دارو تا حالا گاییده بودم که یکی شوهرش بود زندان و یکی دیگه هم معتاد بود و شوهره یه اتاق دیگه داشت می کشید و من در یه اتاق دیگه داشتم زنشو می گاییدم .. -آره صبورا خانوم اون .. شوهر شما با مادر من بوده . من از نزدیک همه چی رو دیدم .. -تو نمی تونی اینو دیده باشی .. دو سه تا نشونی ریز از اونچه که دیده بودم به زنش داده و اونو میخکوبش کردم .. زار زار گریه می کرد و شوهرشو فحش می داد و نفرین می کرد .. رفتم طرفش با همون کیر آویزون شده و تلو تلو خوران .. -صبورا خانوم برای شما خوب نیست . حالتون بد میشه .. شما باید مراقب تر بیت این نوبر جون باشین . -سهیل به مامان من چیکار داری .. سرمو تکون دادم و گفتم دختر اون در بد شرایطیه نمیشه تنهاش گذاشت . سنکوب می کنه بلای جون شما میشه . همین جور که داشتم حرف می زدم دستمو هم به سینه هاش می مالوندم .. -صبورا خانوم خیلی گرم شده اینجا .. فشارتون میره بالا برای شما خوب نیست . دگمه های بلوزشو باز کردم .. تازه پس از چند دقیقه فهمید چی شده .. یه چشمکی به صنوبر زده که مادرشو ببریم اتاق خواب و اونو بخوابونیم . دو تایی مون هنوز کاملا بر هنه بودیم . مادره رو که نیمه لختش کرده بودم . بردم انداختم رو تخت . البته در این لحظه شورت و سوتین و یه دامن هم پاش بود . -صنوبر جون این حالش خیلی خرابه . باید دامنشو در آریم تا خنک شه . وقتی دامنشو از پاش در آوردم و اونو با شکم رو تخت ولو کردیم کیر شل و ول شده من دوباره شق کرده بود . -صنوبر برو بیرون من با مادرت حرف دارم . باید عقده دلم واشه . هنوز غم و غصه اون بچگی رو دلم نشسته . خون جلو چشامو گرفته بهت میگم برو بیرون .. صنوبر ترسید و رفت بیرون .. من در جا افتادم پشت صبورا .. -کثافت چیکار می کنی .. -نمی خوای جواب شوهر نا مردت رو بدی ؟/؟ زن به این خوشگلی داره و تو هم تلافی کن انتقام بگیر . اگه اون کوس تازه می خواد تو کیر خیلی تازه بخور .. شورتشو کشیدم پایین . دست و پا های الکی می زد . سوتین اونو هم در آوردم . کیرمو از همون پشت کردم توی کس زن صفدر . اینا خونوادگی عجب کون گنده ای بودند . هوس سوراخ کون اونو هم کرده بودم . حالا احساس پیروزی می کردم . دو بر یک جلو افتاده بودم . دیگه نه خواهری داشتم و نه مادر بزرگی و نه دختری که صفدر بخواد یک گل بزنه و مساوی کنه....ادامه دارد ...نویسنده ....ایرانی
     
  
زن

 
چهــــــــــــــــــــار بــــــــــــــــــــر یــــــــــــــــــــک ۳

جااااااان این عجب چیزی بود . خستگی رو از تن آدم به در می کرد .. -حالا که این جوره پس تند تر بکن بکن . بکن ار ضام کن .. سهیل جون دوستت دارم .. کسش خیلی داغ شده بود .. گنده و گشاد بود ولی حال می داد کس زن صفدر رو گاییدن .. توی دلم گفتم مادر دیدی .. دیدی .. کاش می دیدی که دست روز گار کیر منو بر سر خاندان صفدر فرود آورده و قدرت خاندان ما رو نشون داده . میگن زن آخوند رو گاییدن نعمته .. ولی هر چی باشه تو ننه ام بودی . تو که مرامت مثل مرام بابا نبود . ولی شد دیگه . کف دستمو می زدم به کپل صبورا -جان جان .. جان همین جوری بزن و کسمو بکن ..وووووویییییی وااااااایییییی کسسسسسسسسم کسسسسسسسسسم داره می ریزه . جوووووون خالی شد .. در همین لحظه صنوبر سراسیمه وارد شد .. -مامان بیچاره شدیم .. عمه اومد .. عمه اومد .... عمه شهین 47 ساله اش اومد .. از اون دریده ها نشون می داد . می گفتند او.ن وقتا که شوهرش زنده بود از اون کیر پرست ها بود چه برسه به الان که شوهرش مرده . -واااااایییییی بیچاره شدم .. برادرم مار در آستینش پرورش داده .. زن جنده و دختر جنده تر از اون .. بچه مردم چه گناهی داره تقصیر شما دو نفره .. این دختر دم بخت باید مراقب کار خودش باشه .. اگه برادرم بفهمه خون به پا می کنه .. این یکی رو دیگه من لباسشو در نیاوردم آماده به خدمت بود و طوری خودشو بر هنه کرد که نفهمیدم چه جوری .. من دیگه نه جون داشتم و. نه کیر و نه آب آماده . هر چند فرصت نشده بود توی کس صیورا آب بریزم ولی آبم رفته بود عقب .. -پسر کارت درست نیست . تو جوون خوبی هستی . فکر کنم مادرت رو بشناسم . اگه به گوش داداشم برسه تو رو می کشه .. زن برادرم اصلا میکربیه .. اومد رو کیرم نشست و باهاش بازی کرد و کونشو حرکت داد تا اونو فرستاد داخل .. با این که هیکلش به تپلی صبورا نبود ولی من لذت می بردم . نتیجه بازی شده بود سه بر یک . عجب مسابقه ای بود که پونزده سال طول کشیده بود . نیمه اول اونو من یک گل خورده بودم ولی در نبمه دوم تا حالا سه تا گل زده بودم .. این یکی که خودشو انداخته بود رو کیرم طوری لبامو به لباش بست و قفل کرد که داشتم خفه می شدم ولی لذت می بردم .. یه جوری بهم فشار می آورد که حس می کردم داره روی کیرم سوهان می کشه ..موهای کسش انگاری دو سه روز تراشیده بود وخیلی سیخ می داد اونم پس از دقایقی چند تا جیغ کشید و از حال رفت .. تا رفتم آب کیرمو خالی کنم توی کسش که می گفت یا ئسه شده دیدم و شنیدم که بازم سر و صدایی بر پا شده . این بار صدای ننه اش بود . معلوم نبود اینجا چه خبره . انگاری بوی کیر به مشام شهین و شهر بانو و صبورا خورده بود .. مادر صفدرکه فکر کنم هفتاد رو رد کرده بود داشت خونه رو می ذاشت رو سرش .. همه رو بسته بود به فحش .. سوژه خوبی به گیرم افتاده بود و. باید این یکی رو هم می گاییدم . هر چند کس و کون پیر , چنگی به دل نمی زد و من به اندازه کافی سیر شده بودم ولی حس کردم کمرم سنگین شده . من تا حالا فقط یک بار اونم توی کون صنوبر خالی کرده بودم . این خروس بی محل اگه سر نمی رسید می تونستم توی کس شهین هم خالی کنم .ولی مادر در عوض مادر .. یک ضربه پنالتی نصیبم شده بود . بایستی شوت می کردم و دقیق گل چهارم رو هم می زدم . دیگه هیشکی هیچ غلطی نمی تونست بکنه . .-شهر بانو خانوم شما خودت یک مادری .. بچه بزرگ کردی . صفدر خانو تر بیت کردی .. از تجربیات خودت در اختیارش گذاشتی .. -پسره پر رو اونو با من مقایسه نکن . اون یک مرده .. می تونه خیلی کارا بکنه که یک زن نمی تونه انجام بده . -منظور شما چیه . یعنی باید بیاد یک مادر رو بکنه ؟/؟ جلو چشای یه بچه چهار ساله .. که بعد ها براش یه کابوس شه یه عقده شه . اگه یه نفر جلوی صفدر شما رو می گایید شما چه حس و حالی پیدا می کردید یعنی دلتون واسه بچه تون نمی سوخت ؟/؟ هر چند من برای مادرم موضوع رو تعریف نکردم . ولی می دونم اون اگه متوجه شه من چقدر عقده ای شدم دلش واسم می سوزه .. توی دلم گفتم آره جون خودش معلوم نیست تا حالا زیر کیر چند نفر دیگه خوابیده از اونجایی که من ندیدم دیگه خیالم نیست و فقط همین یک مورد داغش به دلم نشسته . شهر بانو اومد جلو .. یه نگاهی بهم انداخت دستشو گذاشت زیر کیرم و زیر بیضه هامو دست مالید و چند تا تکون به کیرم داد و از اونجایی که آب داشت و سنگین شده بود دراز شد و کیرم از دست شهربانو هم زد بیرون....ادامه دارد ....نویسنده ....ایرانی
     
  
زن

 
چهــــــــــار بــــــــــر یــــــــــک ۴ (قســـــمت آخـــــر )

پسر خوشم میاد که تو منو دیدی و به هوس افتادی . کمکت می کنم . من دلم برات می سوزه . پسرم در حق تو نا مردی کرده . عیبی نداره تو هم ننه شو بکن چیزی که عوض داره گله نداره . من کمکت میکنم و بابت این کارم فقط سلامتی تو رو می خوام . چند بار هم این کارو می کنیم تا صفدر بفهمه یک من ماست چقدر روغن داره .. مادره جنده تر از دختر وعروسش بود . خونوادگی همه به هم رفته بودند . این یکی رفت رو لبه تخت دراز کشید و من از رو برو می گاییدمش .. مگه حالا ار گاسم بشو بود .. دیوونه شده بودم .. چند بار فشارش رفته بود بالا دختراز ترس این که مادرش سکته کنه موهای سرشو می کشید و مامان جون مامان جون می کرد عروسه خیالش نبود ... ولی شهر بانو می گفت پسر کارت رو بکن .. عیبی نداره .. بمیرم و یک سکس با حال کنم بهتره تا آرزو به دلم بمونه .. نیم ساعت گاییدمش تا ار ضاش کردم .. این بار دیگه امون ندادم . هر چند می دونستم نفر پنجمی در کار نیست ولی آب کیرمو خالی کردم توی کسش . سه تا زن دیگه که به وجد اومده بودند می گفتند که این دوای درد مامانه . الان کمر درد و ناراحتی اعصاب اون خوب میشه..حسابی حالم جا اومده بود .. بازی شده بود چهار بریک .. ظاهرا وقت اضافه هم داشت ولی دیگه نتیجه تغییری نمی کرد .. در همین لحظه صنوبر که رفته بود دستشویی سراسیمه بر گشت .. -عزیز عزیز تو هم وقت گیر آوردی که داری کون چروکیده ات رو به کیر سهیل میدی .. بابا داره از پله ها میاد بالا .. کون شهر بانو رو گاییده بودم چه گاییدنی .. در همین آن صفدر وارد شد .. -آهاااااااااییییییییی نفسسسسسسس کشششششششش هیشکی نبوده که به ناموس پهلوون صفدر نگاه چپ کنه جون سالم به در ببره اومد طرف من تا یه هارت و پورتی بکنه پا مو گذاشتم جلوش با مخ افتاد زمین . -پاشو پهلوون پنبه . ما عادت نداریم به پهلوون زمین خورده لگد بزنیم . بیا و ببین که من امروز چیکار کردم .. شهربانو به حرف اومد گفت صفدر تو خودت خوب می دونی که در مقابل من حرف به زن نیستی و من همیشه حریفت بودم . این چه کاری بود که با مادرش کردی . الان این پسر اومد تر تیب ما چهار تا رو با هم داد . من خودم داوطلب شدم و بهش گفتم که بیاد و منو بکنه .. نگاه کن از کسم هنوز داره آب می چکه . کیرش توی کون من بود که توی مزاحم وارد شدی . دختر ..خواهر .. زن و مادرت رو گاییده . کیرمو گذاشت توی دهنش .. ..... نهههههههه نههههههههه . صفدراومد طرف من یه لگد به سینه ام زد کیر من از دهن ننه اش اومد بیرون . قفسه سینه ام به شدت درد گرفت و عصبی شدم . با مشت و لگد افتادم به جو.نش .. هر چهار تا زن از دستش عصبی شه بودند . از کاراش .. لجبازیها و قلدری هاش . مخصوصا که فهمیده بودنمد چه بلایی بر سر مادرم آورده . خلاصه صفدر رو خوابوندیم و به نوبت یه موز توی کونش فرو کردیم و ازش عکس گرفتیم . .. شهربانو : شهین برو اون کیر مصنوعی رو که به کمرت می بندی بیار ببینم .. -من از این چیزا ندارم .. -تو و دختر خاله ات که با هم مشغول بودین من شما رو دیدم حالا به روت نمیارم دیگه تو هم ساکت بمون و بگو چشم . خلاصه با کیر مصنوعی که به کمر بسته بودیم نوبتی صفدر رو گاییدیم و فیلم گرفتیم .. بعد اونو طناب پیچش کرده و نوبت من بود که از نو شروع کنم .. این بار من سخنرانی کردم . -به خاطراین که دفعه قبل تشریف نداشته و از تماشای صحنه های مهیج دور مانده اید صحنه های قبل را به طور خلاصه باز سازی می کنیم .. اول صنوبر بعد صبورا و بعدش شهینو گاییدم .... -و حالا نوبت مادر توست . جلو چشات ننه ات رو می کنم . -مادر تو هم راضی بود .. شهر بانو به حرف اومد و گفت منم راضیم . با لذت و افتخار کس و کونمو تقدیم این پسر ناز و با ادب و خوشگل و با کلاس می کنم . تر تیب مادر صفدر رو در تمام جهات دادم . از کس و از کون و .. تو دهنی .. این بار توی کونش خیس کردم . و کیرمودر جا فرو کردم توی دهنش .. صفدر اشک می ریخت و سرشو می کوبوند به دیوار . عجب عید و بهاری شده بود . کارمون که تموم شده بود صفدر سگ سبیل نامرد رو که حالا سبیلاش سفید شده بود ولش کردیم . -سهیل جان بازم از این طرفا بیا . باید یه وقتی رو تعیین کنیم که پسرم باشه . شیر دیگه یال و کوپالش ریخته .. ما همه عاشق شیر جوان و عاشق کیر شیر جوانیم . -ممنونم خانوما . این بهترین عیدی بود که در تمام عمرم دریافت کردم .. چهار بر یک پیروز شده بودم ..چنین است رسم سرای درشت .. مصرع بعدیشو این جوری می خونم که گهی پشت به زین و گهی زین ها به پشت .... پایان ... نویسنده .... ایرانی
     
  
زن

 
مــــــــــــــــــــامــــــــــــــــــــان دکتــــــــــــــــــــر ۱

دیگه چی می خواستی زن ؟/؟این همه امکانات واست ردیف بود . یه شوهر دکتر داشتی که هر چی در می آورد دو دستی تقدیم تو می کرد . فکر کردی اون پسره که ده سال ازم جوونتره و باهاش ریختی رو هم نگهت می داره ؟/؟پول و شیره اتو که کشید ولت می کنه بری . من پزشک مغز و اعصابم . تازه سی سالم تموم شده . زن 25 ساله ام بهم خیانت کرده و عاشق یه جوون 20 ساله شده . این از سیری زیاد زده زیر دلش . تازه یارو هنوز خدمتشو نرفته . گستاخی رو به حدی رسونده که مهرشو بخشیده تا ازم جدا شه . دیگه اعصابم ریخته بهم . چند روزه که طلاقش دادم و در مطبو هم تخته کردم . خنده داره دکتر اعصاب خودش داره روانی میشه . دیگه نمی تونستم خونه خودم بمونم . اومدم پیش مامانم . بابام مث من دکتره ولی جراح داخلیه . شب که مطبو تعطیل می کنه معلوم نیست کجا میره که تا دم صبح پیداش نمیشه . صبح هم می گیره تا لنگ ظهر می خوابه و بعد از ظهر میره مطب . یه خواهرم دارم که اونم تو دانشگاه تبریز پزشکی میخونه . منم که دیگه حوصله خونه موندنو نداشتم تصمیم گرفتم که یه مدت برم پیش بابا مامانم که تنها بودند زندگی کنم . سر در مطب هم نوشتم به علت رفتن به مسافرت به مدت دو هفته تعطیل می باشد . تازه مطمئن نبودم که دو هفته دیگه هم می تونم برگردم سر کارم یا نه . مامان سیمای من با این که هیجده سال بزرگتر از من بود ولی خیلی جوون نشون می داد . خانه دار بود خیلی هم بابا رو تحمل می کرد . همیشه با هم دعوا داشتند ... حال و روز خوشی نداشتم . با این که برای بیمارانم حتی الامکان قرص خواب قوی تجویز نمی کردم ولی وضعیت رو حی من آن قدر در هم شده بود که خودم به این قرصها پناه آورده بودم . کار به جایی رسیده بود که مامان سیما تخت آبجی شهلا رو آورده بود تو اتاق من و خودش نزدیک من می خوابید و مراقبم بود . از بابا جون منم که تا نزدیکای اذان صبح خبری نمی شد . زمستون و تابستون فرقی نمی کرد اون با اذان صبح قرار دادبسته بود . دو سه شبی رو با این قرصا سر کردم . طوری که پس از بیداری تا ساعتها گیج و منگ بودم . مامان خوشگل من خیلی این دو سه روزه رو به خودش می رسید و لباسای بدن نما و فانتزی تنش می کرد -مامان چی شده خیلی به خودت می رسی بابا دیگه زود میاد خونه ؟/؟من که سر شب میرم واسه خودم ای کلک -چی میگی شاهرخ جون . بابات کجا بود مگه ما خودمون آدم نیستیم .؟/؟مگه پسرمون نباید ما رو خوشگل ببینه ؟/؟مامان چی شده بود !سینه هاشو انداخته بود بیرون مث یه هلو . اگه مامانم نبود دوست داشتم بخورمشون . لپای سرخ و سفیدی داشت که نیاز به روژنداشت . لباشم همین طور . چشاش که داشت آدمو افسون می کرد . از بچگی تا حالا هیچوقت به این صورت به مامان خیره نشده و تو کوکش نرفته بودم . حس کردم که این قرصا بدجوری رو سیستم بدنی من تاثیر گذاشته . وقتی که از خواب بیدار می شدم سوزش شدیدی در قسمت سر و قسمتی از تنه کیرم و دردی هم در ناحیه بیضه هام احساس می کردم . درسته که ما دکترای متخصص بیشتر تو رشته خودمون واردیم ولی تا یه حدی از داروها و عوارض اون آگاهی داریم . این نباید اثر این قرصا باشه . از طرفی این درد و سوزش روی پوست بوده و در اثر ضربه خارجیه و ربطی هم به آلرژی نداره . یکی دوروز دیگه هم به این صورت گذشت و باز هم همون آش و همون کاسه بود . درد و سوزش که خوب نمی شد هیچی بیشترم می شد . از طرفی سوال پیچ شدن من از طرف مامان سیما راجع به قرص خواب و از این چیزا بیشتر منو به فکر فرو می برد . یه چیزی هم که شک منو زیاد تر می کرد این که کیرم و شورتم بوی یه عطر زنونه می داد . عطری که شهلا ازش استفاده می کرد . اونم که این جا نبود . یه شب با خودم گفتم بهتره که قرص نخورم و خودمو بزنم به خواب . شمدو کشیدم رو صورتم که یه موقع سوتی ندم . مامانی خودش قرصامو با یه لیوان آب آورد و منم با یه فیلم بازی کردن آبه رو خوردم و قرصه رو انداختم و رفتم واسه خودم .-مامان لامپو خاموش کن . این قرصا سگ مصب طوریه که ده دقیقه ای آدمو کله پا می کنه .-قربون پسر دکترم برم اگه فکر می کنی واست خوبه باید یه مدت از اینا بخوری .. یه نیمساعتی شد و بععععععله حدسم درست بود . مامان خانمی هوسش گل کرده بود . اون چیزی که تا این حد فکرشم نمی کردم داشت اتفاق می افتاد . چند بار صدام زد و مطمئن شد که خوابم شمدو از روپام کنار زد و شورتمو کشید پایین . کیرمو گذاشت تو دهنش . وایییییی من حالا چیکار کنم ؟/؟شبا اگه شق نمی شد من خواب بودم . حالا که بیداره و عصبش تحریک شه دیگه تو دهن مامانی جا نمیشه . اگه آب کیرم تو دهنش فوران کنه واویلا میشه . مامان نیمساعت پیش تا بالای زانوش لخت بود . فکر کنم با همون حالت منتها با یه عطر هوس انگیزی که به خودش زده بود اومد بالا سرم . آخه عطرو واسه چی زده بود .. هر چه می خواستم حواسمو ببرم جای دیگه اون جوری که باید نمی شد . یه دقیقه حواسمو می بردم جای دیگه ولی دو ثانیه که به حالت مامان سیما فکر می کردم همون دو ثانیه کیرم چند سانت رو به جلو حرکت می کرد .-اووووووفففففف امشب کیرش چقدر سفت و با حال شده . شبای قبل کوفتش می گرفت این جوری بشه . جااااااان چقدر تیز شده . تو دلم یه غوغایی بود و فریادی . با خودم می گفتم مامان مامان تو داری کیر منو می خوری من باید خجالت بکشم ؟/؟!چرا متوجه نیستی که من بیدارم . حیف که مادرمی وگرنه می گفتم که خیلی کوس خلی . همون بهتر که متوجه نیستی وگرنه به جای تو من باید از خجالت آب شم . چاک دهنشو باز کرد و بیشتر کیر منو گذاشت تو دهنش . اوخ اوخ اوخ می خواستم بپرم هوا . پنجه هامو به تشک فشار می دادم تا مثل فنر ازجام نپرم ............ادامه دارد .....نویسنده .....ایرانی
     
  
زن

 
مــــــــــــــــــــامــــــــــــــــــــان دکتــــــــــــــــــــر ۲

ناله های مامان هوسمو زیاد کرده بود .- کوسسسسم چقدر هوس این کیرو کرده امشب . نمیدونم اگه فردا شب قرص خواب نخوره . اگه فردا شب کیرش بلند نشه . نه بیدار نمیشه . من باید امشب بهش کوس بدم . باید کیرشو بگام . بابا شاهپور نامردش سه ساله نمیگه من زن دارم . اوووووووفففففف دارم می سوزم . آتیش می گیرم . من که نمی تونم جنده بازی در بیارم برم به غریبه ها کوس بدم . مامان از شهوت زیاد زده بود به سرش و با خودش حرف می زد . همین حرفاش هوسمو زیاد تر می کرد . یه خورده هم دلم واسش می سوخت که سه ساله کوسش داره خاک می خوره . اووووووووهههههه شاهرخ شاهرخ اگه بیدارم بشی باید امشب کیرتو فرو کنم تو کوسسسسسم . من دیگه آروم و قرار ندارم . مادرت داره می میره . منم یه زنم هوس دارم . کییییییرررررمی خوام . تو یه مردی و کوس میخوای . منم کیر میخوام دیگه . تو خودت دکتر اعصابی من دارم عصبی میشم . یه چیزی باید وسط این کوسمو تنظیم کنه . اعصابمو ردیف کنه . سر حالم بیاره . حال بده بهم . شورت و پیژامه امو کشید بالا . دوباره صدام کرد تا خاطرش آسوده بشه و مجددا هردو رو با هم کشید پایین . اومد رو کیرم نشست و اونم به کوس خیسش مالید نزدیک بود ناله ام در آد و از هوس زیاد جیغ بزنم . از گاییدن زنم تا به این حد هیجان زده نشده بودم . مامان کیر منو دور کوسش چرخوند و با خیسی کوسش خیس کرد . هنوز هیچی نشده آبم داشت می ریخت . به طرز وحشتناکی به خودم فشار می آوردم . واقعا عجب بد بختی بود . آدم از ناراحتی هم باید فرار کنه از خوشی زیاد هم باید گریزون باشه . مامان پیر هنشو بالا زد . از روبرو کونشو گذاشت رو کیرم و با یه فشار کیرمو تا ته فرو کرد تو کوسش بی اختیار از روی هوس و شهوت زیاد یه آه آرومی کشیده که شانس آوردم همزمان با ناله های سیما جونم بود و اون متوجه نشد . هنوزم خجالت می کشیدم و نمی خواستم مامانم خجالت بکشه وگرنه دوست داشتم شمدو از رو صورتم کنار بدم و بچسبم کون مامانو بگیرم و کمکش کنم و خودم کیرمو تو کوسش حرکت بدم . حس کردم اعصابم با گاییدن مامان خیلی آروم می گیره . یه هیجان جدید یه شوق و ذوق تازه . یه چیزی که آدم واسش زندگی کنه و به زندگیش ادامه بده . دیگه واسم مهم نبود که یه زنی داشتم و بهم خیانت کرده . واسم مهم نبود که بابام زیاد خونه نمیاد و دیگه مامانو نمیگاد . واسم مهم نبود که ممکنه مریضام برن پیش دکترای دیگه و تعطیلی مطب بهم ضرر بزنه . حس می کردم کوس و کون مامان نه تنها واسم یه قرص روان گردان شده بلکه روان درمان هم شده . به زور جلو دستامو می گرفتم که نذارم رو کونش و توی این بالا پایین کردنا کمکش نکنم . نفسامو تو سینه ام حبس کرده بودم . می ترسیدم که به هن و هن بیفتم و گند بزنم . چند دقیقه ای رو با هوس و زجر ناشی از جلوگیری سپری کردم . یواش یواش خودمو قانع کردم که اونو به جای دوست دختر و معشوقه ام به حساب بیارم و از گاییدنش لذت ببرم . خودمو رها کردم و به حرکتای کوس و کونش سپردم . با هر ضربه اش سر کیر من مثل شیر آب سر لوله می گشت . توی یکی از این ضربات آب کیرم مثل خونی که خیلی نرم و آروم از بدن خارج میشه از کیرم ریخت بیرون . هوس فکرشو از کار انداخته بود . هنوز به این فکر نمی کرد که ممکنه بیدار باشم .-وایییییییی خدای من آبشو ریخت تو کوسسسسسم آبشو خالی کرد . حالا همه جا لک میشه . (حیف که بازم نمی تونم بهش بگم کوس خل )ولش کن اون چه میدونه مامانشو گاییده . فکر می کنه تو خواب خیس کرده . وای کمرم سینه هام . کوسسسسسسم سنگینه سنگینه . خدا خفت کنه مرد . حالا من چه طوری ارضا شم . گفتم بهتره حرف نزنم و با عمل و بدون اعتراض و تشر عکس العمل خودمو نشون بدم . این جوری در سکوت بهتر به تفاهم می رسیم . قبل از این که ازم جدا شه هرکدوم از دستامو گذاشتم رو یه قاچ برجسته و داغ مامان سیما و با ملافه ای که رو صورتم افتاده بود و چیزی رو نمی دیدم کیرمو از پایین می کوبیدم به کوس مامان . ترسید خواست خودشو کنار بکشه ولی با تمام توان کونشو فشار داده و پس از چند دقیقه ای که اعتمادشو جلب کردم گاییدنو شروع کردم . حرفی نمی زدیم . در سکوت از سکس با هم لذت می بردیم . نفسهای تند و هوس انگیز مامان سیما نشون می داد که داره به اوج لذت و هوس می رسه . ملافه رو از روم انداخت بالاخره عروس خانوم سکوتو شکست خیلی آروم و با ناز و هوس گفت شاهرخ میدونی کی رو کیرته ؟/؟میدونی من کیم ؟/؟میدونی کوس کی رو داری میکنی ؟/؟میدونی که من مامانتم ؟/؟-مامان تو که خودت با صدای قشنگت داری حشریم می کنی . بیا تو بغلم . بیا تا ببوسمت . بیا تا دوست دختر خوشگل و جدیدمو ببوسم .. لبای داغ سیما جونمو به لبای خودم چسبوندم . زبونشو دور لبام می گردوندم و با هوس میک می زدم . خیلی آرومم می کرد و می دونم که خیلی هم آرومش می کردم . کیرم ثابت و بی تحرک شده بود ولی مامان لحظه به لحظه حشری تر می شد . مسیر لبمو عوض کرده و آروم آروم رفتم گوشه صورتش . موهای تازه جوونه زده و نرمه گوششو به ملایمت میک می زدم . خیلی آهسته بهش گفتم مامان خیلی دوستت دارم .-شاهرخ واست می میرم . خیلی آرومم می کنی . خوشحالم که همه چیزو میدونی . آرومم کن !اعصابمو آروم کن . دکتر شاهرخ من .-سیما جون باور کن این تویی که پزشک منی . تویی که الان می تونی درمونم کنی .-عزیزم پسر قشنگ و درد کشیده ام اون جوری که من فهمیدم هردومون هم دکتریم هم مریض -پس بیا بیا کوس تو و کیر من هم دردن و هم درمان . بیا تا همو درمان کنیم و واسه هم شفا باشیم . با سه سوت دیگه هر دوتامون کاملا برهنه شده بودیم . دو تا لنگشو گرفته انداختم رو شونه هام و کیرمو از بیرون تخت پرتش می کردم تو کوس سیما جونم .........ادامه دارد .....نویسنده .....ایرانی
     
  
صفحه  صفحه 53 از 125:  « پیشین  1  ...  52  53  54  ...  124  125  پسین » 
داستان سکسی ایرانی

داستان های پیوسته و قسمت دار سکسی


این تاپیک بسته شده. شما نمیتوانید چیزی در اینجا ارسال نمائید.

 

 
DMCA/Report Abuse (گزارش)  |  News  |  Rules  |  How To  |  FAQ  |  Moderator List  |  Sexy Pictures Archive  |  Adult Forums  |  Advertise on Looti
↑ بالا
Copyright © 2009-2024 Looti.net. Looti Forums is not responsible for the content of external sites

RTA