ارسالها: 10767
#561
Posted: 21 May 2014 21:44
کیوان و مامانش و خواهرش کیمیا (قسمت چهارم)
. نمی تونستم چیزی بگم . زبونم نمی چرخید. ماشینو روشن کردمو حرکت کردم . تو کل مسیر اصلا با هم حرف نزدیم. زهره از پنجره خیابون رو نگاه میکرد. حتما با خودش می گفت چه غلطی کردم بهش گفتم. همه جور حدسی زده بودم غیر از اینکه دکتر با کیمیا سکس داشته باشه. رسیدیم جلوی خونه زهره . موقع رفتن گفت : کیوان قسم خوردیا ... یادت نره... گفتم نه .. یادم هست لبخندی زدو رفت. خواستم برم خونه اما انگار دیگه اون خونه رو دوست نداشتم. یه کمی می خواستم تنها باشم ... دلم می خواست تا صبح تو خیابونا راه برم. بعضی وقتا به کیمیا حق می دادم مگه اون چند سالش بود؟ بعضی وقتا هم می گفتم نباید به همین راحتی خره دکتر میشد. اون دکتره عوضی ... چقدر بهش اعتماد داشتیم. سالها باهاش بودیم و نفهمیده بودیم چقدر پست فطرته که به یه دختر معصوم هم رحم نکرد. می دونست کیمیا رو این موضوع حساسه روی همین نقطه ضعفش هم دست گذاشت . ماشینو جلوی یه پارک گذاشتمو داخل پارک روی اولین نیمکت نشستم. بدنم خیلی سرد بود. با اینکه هوا گرمای مطبوعی داشت. اما من می لرزیدم . از همه چیز و همه کس بدم میامد. دنبال مقصر اصلی می گشتم اما هر چی می گشتم بیشتر به پدر می رسیدم. البته بقیه هم یه جوری مقصر بودن . دکتر حدودا 45 یا 46 سالی داره . مرد شیک پوش و شادابیه. قد متوسط و اندام متناسب و چهارشونه ای داره. موهای جو گندمی و چشمای سبز. صورت مردونه و جذابی داره. خیلی به خودش می رسید. از اون آدمهایی بود که می گفتن تا زنده ایم باید خوش بگذرونیم . زنش اکراینی بود . ندیده بودمش ولی دکتر خیلی از خوبیش تعریف می کرد. فقط یه پسر داشت که اونم تو لندن بود و همون جا ازدواج کرده بود. خلق و خوی دکتر همه رو جذب میکرد. خیلی زود با آدم قاطی می شد و طرفو جذب خودش می کرد. واسه همین یه نفر که اولین بار وارد مطبش میشد دیگه میشد مریض دائمی دکتر. مطبش همیشه شلوغ بود و اگه کسی پارتی نداشت باید کلی می نشست تا نوبتش بشه . احترام زیادی واسش قائل بودیم. تا حدی هم موفق شده بود با بابام ارتباط برقرار کنه. (کاری که هر کسی نمی تونه ) جوری این کارو کرده بود که بابام بعضی وقتا حالش رو ازمون می پرسید. خیلی آدم حرفه ای بود. اما دیگه هیچ کدوم اینا واسم مهم نبود. مهم این بود که چه جوری بلایی سرش بیارم که تا عمر داره هوس سکس به سرش نزنه. حالم اصلا خوب نبود. بعضی از آدما که از کنارم رد می شدن یه جوری نگام می کردن. اصلا تمایلی نداشتم برم خونه . شاید اگه مامان نبود اصلا دیگه دلم نمی خواست از 2 کیلومتری خونه هم رد بشم . اما فقط به خاطر مامان راه افتادم . وارد خونه که شدم مامان نشسته بود و داشت با تلفن حرف می زد. سلام کردم تا منو دید لبخند خوشگلی زد و سرشو تکون داد. بابا هنوز نیومده بود. کیمیا هم انگار تو اتاقش بود. آخه برق اتاقش روشن بود. مامان تلفنشو تموم کرد و اومد طرفم گفت : کیوان کجا بودی ؟ دیگه داشتم نگران می شدم.... آخ که چقدر دلم می خواست سرمو بذارم رو شونه هاشو بلند گریه کنم ....بهش بگم کجا بودم ...بگم چی شنیدم..... اما باید خودمو کنترل می کردم گفتم : رفتم یه هوایی بخورم یه سری هم به پیمان زدم یه کم طول کشید. پرسیدم کیمیا کجاست ؟ گفت تو اتاقشه . رفتم به طرف اتاقش . در زدم : همون صدای دلنشین گفت : بله . رفتم تو نشسته بود جلوی کامپیوتر داشت باهاش ور می رفت . سلااااااااااام مهندس کیوان... چطوری ؟ خیره شده بودم بهش . نمی تونستم حرف بزنم نگاهم روی صورتش خشک شده بود..... بالاخره نتونستم خودمو کنترل کنم ... شکستم..... چشمام پر از اشک شده بود . نمی تونستم خوب ببینمش. مثل یه مجسمه ایستاده بودم . هنوز داشت به مانیتور نگاه می کرد . سکوتم طولانی شد . برگشت و بهم نگاه کرد و گفت : کیوان ....چته ؟ چیه ؟ اولین قطره اشک چکید روی گونه ام. تعجب کرده بود. از جاش بلند شد و اومد طرفم . صورت قشنگشو آورد جلو و با اون چشمای عسلی که مثل چشمای مامانم بود خیره شد بهم . با صدای گرفته ای گفت : کیوان...... نفهمیدم چطور شد که یهو دستم رفت بالا و با قدر ت کوبیده شد تو صورت کیمیا .... پرت شد طرف تختش این قدر بهت زده بود که هیچ صدایی ازش در نیومد. فقط مات و مبهوت دستشو گذاشته بود روی صورتشو منو نگاه میگرد. رفتم جلوتر خودشو جمع کرد و گفت : کیوان دیووونه شدی ؟ جلوش زانو زدم و گفتم آره . دیونه شدم . کثافت ... دیونه شدم .... عوضی .... تو یه حیوونی کیمیا ....یه حیوون .......چه طور تونستی .... زانوهاشو جمع کرد تو بغلشو گفت : چی شده مگه ؟ مثل آدم حرف بزن ... صورتمو پاک کردمو گفتم : بدبخت اینقدر خری که نفهمیدی دکتر داره به بهونه عاطفه و محبت مختو می زنه که یه سکس درست و حسابی ردیف کنه .... خشک شد ... فکر نمی کرد فهمیده باشم . سکوت کرد . هیچ دفاعی نمی تونست از خودش بکنه.( همیشه اینطوری بود. وقتی مچشو می گرفتم تسلیم می شد. ) بغضش ترکید. چشماش سرخ شد و فقط قطرات اشک بود که به سرعت از چشماش می ریخت پایین . گفتم : چند وقته با دکتری ؟ باهات چی کار کرده ؟ خوش میگذره بهتون ؟ تو بهتر اونو ارضا می کنی یا اون تو رو ؟ ازش نپرسیدی تو بهتر بهش حال می دی یا زنش ؟ صدای گریه اش بلند شد و گفت : خفه شو کیوان.... گم شو بیرون. رفتم جلوتر و گفتم : چیه حالت خوب نیست ؟ ببرمت پیش دکتر ؟ اون میدونه چی کار کنه نه ؟ اون بلده کجاتو بماله که زودتر خوب شی ....سرشو گذاشت رو زانوهاشو صدای گریه اش شدت گرفت. شونه هاش به شدت تکون می خورد. موهای مشکی و لختش ریخته بود روی دستاش. حالم خوب نبود. نمی فهمیدم چی دارم میگم فقط هر چی به ذهنم میرسید زبونم اجراش می کرد. من رو زمین جلوش نشسته بودم و اونم داشت گریه می کرد. از جام بلند شدم و نشستم روی لبه تختش . سرمو توی دستام گرفتم و چشمامو بستم . چشمام بدجوری می سوخت. تمام بدنم گر گرفته بود. انگار تب داشتم . دلم می خواست فریاد بزنم . سرمو آوردم بالا . نفس عمیقی کشیدم. چشمامو پاک کردم. اما فایده نداشت . حالم خوب نبود نمی تونستم حرکت کنم. خیره شده بودم به روبه رو. کیمیا کنار پام نشسته بود. آروم سرشو بلند کرد و مثل بچه ها سرشو گذاشت رو زانوم. قدرت هیچ عکس العملی رو نداشتم . فقط چشمام بود که حرکاتش رو میدید . یکی از دستاشو آورد بالا و صورتشو پاک کردو دوباره دستشو گذاشت رو پام. با صدای بغض آلودی گفت : کیوان من خیلی تنهام. خیلی چیزا رو می بینم و غصه می خورم. کیوان من به بابا احتیاج دارم. من نمی تونم مثل تو باشم . نمی تونم با این قضیه کنار بیام. من یه دخترم..... به خدا اولش نمی دونستم قصد دکتر چیه ..... فکر می کردم دوستم داره و چون خودش دختر نداشته داره به من محبت می کنه..... کیوان حق داری از من متنفر شی ..... خیلی خواستم بهت بگم اما روم نمی شد. با صدایی که از ته گلوم دراومد بهش گفتم : کاش بهم می گفتی .... کاش من می دونستم ... تکونی به خودم دادم . فهمید می خوام بلند شم سرشو از روی زانوم بلند کرد. از جام بلند شدم و نگاهی بهش انداختم . صورتش از اشک خیس شده بود و اشکاش پایین لباسشو خیس کرده بودن. دلم براش سوخت . منو کیمیا خیلی بهم وابسته بودیم . اولین بار بود که روش دست بلند کرده بودم . از خودم بدم اومد . من زده بود م تو اون صورت معصوم . باورم نمی شد! نگاه مظلومانه ای بهم کرد وگفت : کیوان مامان هم می دونه ؟ لبخند تلخی ز دمو گفتم بابا کم بود می خوای تو هم بهش اضافه شی ؟ نه نمی دونه..... از اتاقش رفتم بیرون . یه راست رفتم تو اتاق خودم که با مامان رو به رو نشم. ولو شدم رو تختم و ضبط رو روشن کردم............... در این دنیا که حتی ابر نمی گرید به حال ما همه از من گریزانند تو هم بگذر از این تنها ............ سراسر وجودم غم بود و غم.... هیچ کسی رو نداشتم که باهاش درد دل کنم. آخه به کی میشد گفت ؟ از کی میشد کمک گرفت ....چشمامو بستم .... افکار زیادی تو ذهنم بود ... صحنه سکس دکتر با کیمیا مرتب میامد تو ذهنم. انگار ذهنم می خواست تصویری از اون لحظات بسازه .... نمی تونستم از شر این افکار رها شم... وقتی چشمام رو باز کردم دیدم ساعت 2:23 بامداده. خوابم برده بود. بدون اینکه بخوام از زور خستگی و ضعف خوابم برده بود... نمی دونم شایدم از حال رفته بودم. از جام بلند شدم تنم سنگین بود . انگار یه چیزی روم بود. نشستم تو تخت . به دور و برم نگاه کردم . انگار تازه یادم افتاده باشه چی شده ... دوباره اون حس بد اومد سراغم ... حس سردرگمی ... سرگیجه ... عذاب.... به سختی از جام بلند شدم ... انگار چسبیده بودم . در اتاقمو آروم باز کردم .وارد حال شدم . خونه توی تاریکی و سکوت فرو رفته بود. فقط صدای باد که برگ درختها رو تکون میداد به گوشم می خورد. احساس ضعف داشتم اما میلی به خوردن نداشتم. نور ملایمی از اتاق کیمیا دیده می شد. آروم در اتاقشو باز کردم . هنوز بیدار بود. پنجره اتاقش باز بود و داشت بیرون رو نگاه می کرد. پشتش به در بود نفهمید من اومدم. رسیدم پشت سرش و مثل یه روح ایستادمو نگاهش می کردم.... لباس خوابشو پوشیده بود... موهاش تو باد ملایمی که از پنجره می اومد به آرامی می رقصید .چشمام چرخید و رسید به بدنش. پوست سفید و براقش از زیر اون لباس حریر به خوبی دیده می شد. سوتین نداشت . فقط یه شورت توری سبز دیده می شد. و رونای سفید و خوش فرمش . انگار تازه اولین بار بود که می دیدم. تازه بدن سکسی کیمیا رو دیده بودم. تصویر دکتر اومد تو ذهنم. حتما کلی با این کون سفید و درشت کیمیا حال کرده . مرتب دکتر رو میدیدم که افتاده روی کیمیا و داره تمام بدنشو می ماله . چرا دکتر باید کیمیا رو به لذت برسونه ؟ من که بهتر می تونستم.. من می تونستم کیمیا رو غرق لذت کنم. لذت واقعی ... طعم واقعی سکس .... با تمام وجودم دوستش داشتم.... عشق و لذت سکس رو باید خودم بهش میدادم نه کس دیگه .... بی اختیار روی زانوهام نشستم . سرم دقیقا رو به روی کون کیمیا قرار گرفت . لباس حریرش تا زیر کونش رو گرفته بود. حالا بهتر می تونستم ببینم. دستام دیگه مال خودم نبود. اصلا انگار خودم نبودم. بد جوری تحریک شده بودم. بی اختیار دست راستمو کشیدم روی اون رونای نازش . آخخخخخخخ چقدر نرم و داغ بود. اما این لذتم فقط 1 ثانیه بود.. چون یهو کیمیا برگشت و جیغ کوتاهی کشید. مثل جن زده ها بهم نگاه می کرد. جرات حرکت نداشت. منم نمیتونستم حرکت کنم . حالا که برگشته بود طرفم تصویر مبهمی از کسش روبه روم بود . با اینکه شورتش توری بود اما بازم چیز زیادی نمی دیدم. سرمو که به سختی حرکت می دادم آوردم بالاتر. خواستم سینه هاشو نگاه کنم اما لباسش طوری بود که یه تکه پارچه ساتن سینه هاش رو پوشونده بود . دو تا دستامو روی رونا ش گذاشتم . کمی مکث کردم تا عکس العملشو ببینم . لرزش خفیفی توی بدنش بود. انگار ترسیده بود. فکر کرده بود باز من دیوونه شدم . جرات هیچ حرکتی رو نداشت. منم مثل آدمهای مسخ شده بودم . انگار بر عکس شده بود حالا اعضای بدنم بودن که بدون خواست من حرکت می کردن. دستامو آروم کشیدم روی پاهاش . تا مچ پاهاش خیلی بهم لذت داد. دوباره این کارو کردم . چشمام رو بستم دستمو بردم زیر لباسشو گذاشتم دو طرف پهلوهاش و به آرومی کشیدم پایین. دستامو چرخوندم و بردم روی کونش. نرم و داغ. تو دستام گرفته بودمو به آرومی می مالیدمشون. حس خوبی بهم دست داده بود. انگار یه آدم دیگه ای شده بودم. گرمایی که زیر پوستم اومده بود با همیشه فرق داشت . لذت خاصی تو سرتاسر بدنم بود. کیرم داشت قلقلک می یومد. رشدشو توی شلوارم حس می کردم به آرومی داشت قد می کشید. ازجام بلند شدم و ایستادم جلوی کیمیا . رخ به رخ . چشم تو چشم. فاصله ای که بین صورتمون بود شاید بیشتر از 10 سانتی متر نبود. رفتم جلوتر خودمو چسبوندم به بدنش. واایییییییییییی لذت عجیبی داشتم . زمان و مکان از یادم رفته بود و فقط به چیزی که می دیدم فکر می کردم. صورت کیمیا غرق در نگرانی و ترس بود. نمی تونست حدس بزنه که می خوام چی کار کنم. ترجیح داده بود خودشو بسپره به من. در واقع کاری نمی تونست بکنه. چی کار میکرد ؟ جیغ میزد تا هر دومون ضایع می شدیم ؟ یا مثلا می گفت کیوان این چه کاریه بی ادب برو بخواب دیر وقته ؟!! با آتوی بزرگی که ازش داشتم در مقابلم تسلیم محض بود . تو چشماش خیره شدم . حتی پلک هم نمی زدم دستاش رو برد عقب و گذاشت پشتش . با این کارش کمی سینه هاش اومد جلو . فشار کمی به سینه من میداد. ولی لذتی صد چندان. نتونست تو چشمام خیره بمونه کم آورد. چشماشو بست و نفس آرومی کشید . صدای نفسهاشو توی اون سکوت خوب می شنیدم . کوتاه و سریع. دستامو حلقه کردم دور کمرش . و کشیدمش جلوتر. کاملا چسبید بهم. سینه های نرمشو حس می کردم. احتمالا اونم برجستگی کیرمو به خوبی حس می کرد. سرمو بردم جلوتر و کنار گوشش و گونه هاشو گردنشو و لابه لای موهاشو آروم و کوتاه می بوسیدم و بو می کشیدم . شهوت سراسر وجودم رو گرفته بود و من به چیزی جز پاسخ دادن به اون فکر نمی کردم. به سختی نفس می کشیدم و سعی می کردم شهوتی رو که با قدرت در وجودم حکفرما بود کمی کنترل کنم .... دوباره به صورتش خیره شدم. به صورت گرد و پوست شفاف و سفیدش چشمای عسلی و خوش حالتش که با اون ابروهای مشکی و بلند صد برابر زیبایشو به نمایش گذاشته بود. لبای قلوه ای و کوچیکش. با اون موهای مشکی و لخت که دور اون صورت زیبا رو پوشونده بود. دیگه نتونستم صبر کنم و نگاه کنم.. لبامو گذاشتم روی لباش . یه بوسه آروم .. دو تا بوسه ..... سه تا..... فاصله بوسه هام کمترشد..... ضربان قلبم به شدت تند شده بود. پشت سر هم می بوسیدمش. زبونم رو کشیدم روی لباش .صدای خفیفی به گوشم خورد.. اوممم دلم می خواست کیمیا رو غرق لذت کنم مثل خودم.... طوری که لذت رو فقط با من بشناسه و نه هیچ کس دیگه ....
خوش به حال مسافرکشان میدان آزادی که آزادانه فریاد میزنند: آزادی...
آزادی... آزادی... و عابران خسته میپرسند آزادی چند؟
و من عابری را دیدم که از راننده سوال کرد آزادی کجاست؟
راننده گفت: رد کردی... آزادی قبل از آنقلاب بود...
ارسالها: 10767
#562
Posted: 21 May 2014 21:52
کیوان و مامانش و خواهرش کیمیا (قسمت پنجم پایانی)
. از پنجره کمی فاصله گرفت بی حرکت تو بغل من بود هنوز چشماش بسته بود اما دیگه نگران نبود و نمی ترسید شاید احساس امنیت داشت اونم خودشو بهم فشار میداد لباشو گرفتم تو دهنم و می مکیدم از لباش سیر نمی شدم مثل عسل شیرین بود با قدرت لباشو می لیسیدمو می خوردم سرشو آورده بود بالاتر طوری که راحت تر بتونم این کار رو بکنم. به آرومی چشماشو بوسیدم . آهسته اون چشمای خوشگلو باز کردو بهم نگاه کرد لبخندی زدمو با صدای آرومی گفتم : می خوام چشمات باز باشه .... لبخند قشنگی زد و صورتشو آورد جلو باز هم بوسه ...بوسه.... گردنشو می بوسیدم ... گرمای تنم خیلی رفته بود بالا احساس می کردم حرارت بدنم همه اتاقو پر کرده ... دستامو روی کونش گذاشتمو کمی بلندش کردمو به دو طرف کشیدم منظورمو فهمید و پاهاشو دور کمرم حلقه کرد. دستای من روی کونش بود ...... اونم دستاش رو گذاشت بود روی شونه هام .سینه هاش رو به روی صورتم بود .فقط چاک سینشو میدیدم .... لیس محکمی بهش زدم ....دلم می خواست همه جا شو بلیسم شروع به وول خوردن کرد ... کسشو که روی کیرم قرار گرفته بود بالا و پایین می کرد ناله های ضعیفی می شنیدم.... آآآآآخخخخخ ااووووهههههه.....نوک سینه هاش از زیر لباسش معلوم بود آهسته با دندونام گازشون می گرفتم و می بوسیدمشون. پاهام سست شده بود دیگه نمی تونستم بایستم..... کیمیا تو بغلم بود ... تو همون حالت بردمش به طرف تختشو خوابوندمش.. تی شرتمو در اوردم.... از شدت گرما و شهوت تنم قرمز بود و دونه های ریز عرق روش دیده می شد.. حال عجیبی داشتم ... فقط لذت بود و لذت....چشمم به شلوارم افتاد .... برجستگی بزرگی دیده می شد... شلوارمو درا وردم .... کیرم داشت شورتمو پاره می کرد ...خواستم اونم دربیارم فشار زیادی به کیرم میداد اما خواستم کیمیا این کار رو واسم بکنه..... نگاه دقیقی روش انداختم..... لباسش رفته بود بالا و نیمی از شورتش معلوم بود... زانوهامو گذاشتم دو طرف پاهاشو دستای داغمو گذاشتم روی سینه هاش.... لباسش مزاحم بود نمی ذاشت سینه هاشو لمس کنم .... بند لباسشو از روی شونه هاش دادم پایین و لباسشو دراوردم..... دو تا هلوی گرد وقلمبه نمایان شد..... شهوت زیاد عقل رو از سرم برده بود سینه هاشو گرفته بودم تو مشتمو محکم فشارشون میدادم . کیمیا با چشمای نیمه باز ش بهم نگاه می کرد دستاشو آورده بود روی سینمو اونو می مالید... سرمو بردم جلوتر سینه هاشو می مالیدم به صورتم ..... دااااااااااغ و نرممممممممم زبونمو دور نوک سینه اش می چرخوندم همه جای سینه هاشو می خوردم و می لیسیدم ... دلم نمی خواست از اون حالت بیام بیرون ..... اونقدرسینه هاشو مالیدم که خودشم خسته شد ... با صدای قشنگش گفت : کیوان برو پایین .....اومدم پایین تر سرمو گذاشتم روی شکم صاف و خوشگلش با بوسهای کوچیک می رفتم سمت کسش.... دستمو بردم لای پاهاشو کمی کسشو از روی شورت مالیدم .... صدای ناله هاش بلند تر شده بود ... اخخخخ کیوااااااان بیشتررررر ... اهههههههه ااااااااااااااااااایییییییی.... نفسهام تند شده بود.... به سختی نفس می کشیدم ... شورتشو در اوردم و پاهاشو از هم باز کردم... سرمو بردم جلو و آهسته کسشو لیس می زدم.... با هر لیسی که می زدم یه صدای شهوت انگیزی از کیمیا می شنیدم....ااااااای اووووووووفففف ...... زبونم رو توی سوراخ کسش می مالیدم .... از پایین تا چوچولشو آهسته با زبونم می لیسیدم.... داشتم منفجرمی شدم .... فشار شهوت به آخرین حدش رسیده بود ..... تمام تنم می سوخت... عرق از اطراف صورتم می چکید روی پاهای کیمیا. از جام بلند شدم و رفتم جلوی صورتش نشستم.... نگاهی به کیرم انداخت که دیگه مثل یه وزنه سنگین اذیتم می کرد ... از جاش بلند و نشست روی تخت من و خوابوند و شورتمو در آورد .
خوش به حال مسافرکشان میدان آزادی که آزادانه فریاد میزنند: آزادی...
آزادی... آزادی... و عابران خسته میپرسند آزادی چند؟
و من عابری را دیدم که از راننده سوال کرد آزادی کجاست؟
راننده گفت: رد کردی... آزادی قبل از آنقلاب بود...