انجمن لوتی: عکس سکسی جدید، فیلم سکسی جدید، داستان سکسی
داستان سکسی ایرانی
  
صفحه  صفحه 59 از 125:  « پیشین  1  ...  58  59  60  ...  124  125  پسین »

داستان های پیوسته و قسمت دار سکسی


مرد

 
اتوبوسی به نام هوس قسمت سوم و پایانی

اونجا دراز کشیدم و دو تا انگشت دو تا دستم تو کون دو تا از بچه های دانشکدس. هجوم یه عالمه رویا و جق . پورنو و آرزوی سکس سه نفره. یه اتوبوس پر از هوس. پر ازشهوت. دو تا لز و یه کیر. خیلی غیر منتظره. خیلی احمقانه. ساده. و حالا بی ارزش. شیوا دستمو یواش در میاره و سر سانازو می بره بین پاهای خودش. ساناز صورتش معلوم نیست و فقط داره صدای ملچ ملوچش میاد. انگار که تو دهنش مک بزنه و بعد بکشه تا چوچول ول شه. شیوا چشماشو بسته و دو دستی داره تخم و سوراخ کون من رو می مالونه. توصورتش پر از لذت و هر از چندی دهنش باز می کشه که آه بکشه ولی صدا نمی یاد ازش بیرون. خوشم میاد. هر کاری که یه نفر با جونُ دل انجام بده آدمو سر ذوق میاره تو رختخواب. تو جاهای دیگم همینجوریه بگمونم. سر می خورم می رم پاین تر بین پاهای ساناز و کس کوچولوی ساناز ُ تمام کمال می کنم تو دهنم و نوک زبونم رو فشار می دم رو چوچولش. انگشت اشارمم همزمان از کونش در میارم و شصتمو آروم هل می دم توش بجاش. یه لحظه دست از خوردن بر می داره و یه جیغ قاطی شده با آه می کشه ساناز. شیوا عین وحشیا دوباره کلشو هل می ده بین پاهاش و می گه : وای نسا. بخورش سانازکم. محکمتر بخورش. حس انگشتای ظریف و کوچولوی ساناز دور کیرم، که می چرخن و بالا و پایین می شن. منم وحشی می شم و وحشی تر می خورم . نوک زبونم رو دورش می گردوندمو و هر از چندی یه گازِ آروم از لبه های کسش می زنم. شیوا حالا دهنش که باز می شد، صدای جیغای کوتاهم می یومد بیرون ازش. ساناز سرشو می یاره بالا و دست راستشو از رو کیر من بر می داره، سریع دو تا انگشت وسط دستشو تا ته می کنه تو کس شیوا و تند تقه می زنه به تو و بیرون. شصتشم می زاره رو چوچول شیوا تا با حرکت تند دستش تکون بخوره. شیوا دیگه یه ریز جیغای ممتد می کشه. ساناز اروم می را بالا از بین سینه های شیوا و جلو صورت شیوا می گه : تو رو خدا بزار شروع کن. می خوام شیوا. همین الان. بعدم سفت می ره تو لبای شیوا و سنگین مشغول خوردن لبای هم می شن. من از زیر ساناز بیرون میام و بی معطلی تا خنتناق هل می دم تو کون سفید ساناز. دور تا دور کیرم حس متحرک عضله های کونش و صدای جیغش. از همون اول وحشی و تند تلمبه می زنم و ساناز شروع می کنه به داد زدن. انقدر بلند که می ترسم یه چیزیش شده باشه. دست نگه می دارم و می پرسم خوبی ساناز؟ سخت سرشو می چرخونه و با چشمای نیمه بازش زمزمه میکنه : نگه ندار. ادامه بده. خواهش می کنم. دوباره شروع میکنم. با خنده. سفت تر و تند تر از قبل. شیوا دائم تا صدای جیغای ساناز بالا می ره شروع می کنه به خوردن لبهاش و بستن دهنش.



من دستشو می می گیرم از زیر می زارم رو کس ساناز. شیوا بلند می شه و شروع می کنه به ور رفتن با چوچول ساناز و لب گرفتن از من. زبون شیوا رو دارم تو دهنم می مکم و کون سانازو تا جایی که بتونم تو تر میفرو می کنم. هی جلو جلو می ره تا می رسه به لبه ی تخت. منم هی می رم جلوتر تا لبه ی تخت گیر می افته. کمرشو می خاد بده جلو . مچاله می شه ته تخت و دیگه جلوتر نمی تونه بره. حالا داره تا ته کیرم فرو می ره تو کونش و حس می کنم سرش آروم به چیز غضروفی می خوره. شیوا دوباره می ره پایین و سرشو از بین پاهای من بره تا بین پاهای سانازو هی کسشو لیس می زنه. هی هم زبونشو بیشتر می یاره تا کون ساناز. تخمای من می با هر بار تلمبه می خوره به چونه و گردن شیوا. هیم سر زبونش میخوره بهشون. تا ته می کنم تو یه بار دیگه . نگه می دارم تا شیوا تخمامو بخوره. ساناز انقدر جیغش زیاده شده که خودش با یه دست جلو دهنش رو می گیره و بادست دیگش منو هل میده عقب آروم. منم فشارو بیشتر می کنم و ضربه هامو سنگین و کند تر. شروع می کنه به لرزیدن. بعد لرزیدنش بیتشر می شه ویهو یه آب سفیدی با فشار می پاچه تو صورت شیوا. شیوا چشماشو می بنده تا آب توش نره و ساناز همینجور می لرزه و شل می شه رو شیوا. شیوا سرشو بیرون میاره و منم می کشم بیرون و خودمو پهن می کنم کنار ساناز. دستمو دور تنش حلقه می کنم و فشارش می دم به سینم. به کوچیکی یه گنجشک شده بین دستام. تند تند نفس می کشه و هنوز یه لرزشتی خفیفی می کنه، چسبیده به تنم. شیوا با تعجب می پرسه این چه جور ارضا شدنی بود ؟ یالا. منم می خوام. بعدم رو من دراز می کشه و در گوشم می گه : نمی خوای کار نصفتو ادامه بدی ؟ بعدم خم می شه رو سانازو هی صورتشو می بوسه : قربون دوستِ سکسیم برم. من یه بار پیشونی سانازو یواش می بوسم و می رم پشت شیوا. آروم سرشو هل می دم تا لبهی سوراخشو و هی فشار می یارم تا بره توش. هی هم لیز می خوره می ره بالا تا رو خط کونش یا پایین لای لبه های کسش. بعد از چند بار خودش دستشو می یاره پشت و سر کیرمو میزون می کنه رو سوراخ تنگ کونش. کیرم می پره تو. سرش خم می شه عقب. دستمو دراز می کنم . گردنشو از پشت می گیرم.نفس کشیدنش سخت می شه وبا خر خر قاطی می شه و صورتش هی سرخ تر. منم بیشتر به عقب می کشیدمشو بیشتر فرو می کردم تو تنگی سفت کونش. ساناز بین پاهامون خوابیده . می چرخه و بلند می شه یکی از سین های شیوا رو تو دهنش می کنه. صدای آخ گفتنش تا می خواست در بیاد فشار دستمو دور گردنش بیشتر می کردم و صداش خفه می شد تو تقه ی تلمبه ی بعدی من. می دونستم هرچی اکسیژن کمتر برسه لذت بیشتر می شه. می دونستمم یه مشت دیوانه سر اینکار خفه شدن وسط سکس، حتی جق. حالا می فهمیدم چرا. نمی خواستم تموم شه و منم صدام در اومده بود و هر از چندی خم می شدم تا لا به لای لب گرفتنای شیوا و ساناز لباشونو بخورم. سرم گیج می ره از خوشی و چشمامو می بندم. سرمو بالا می گیرم و تو تاریکی پشت چشمام فقط به تلمبه زدنم و تند تر زدنش فکر می کنم. کونش دور کیرم جا باز کرده و حالا با زاویه تو و بیرون می کنم کیرِ سنگ شدمو تو کون باز شده ی اون.





یه صدا تو مخم می گه : همیشه مراقبِ آرزوهات باش بچه. بعدم ناگهان خودم رو می بینم که یه گوشه ی اتاق ایستادم و دارم از دور به خودم تو تخت با ساناز و شیوا در حال تلمبه زدن نگاه می کنم. انگار که از خودم بیرون زده باشم. و بعد همش به نظرم مسخره اومد. خیلی کش شعره می دونم. ولی ناگهان کلش عمیقآ بی ارزش و بی لذت بود. ملغمه ی کثیفی از عقده ها و فیلمای پرن و جقای پشت به پشت. مردم مریض و ننه باباهای کیر کله و پلیسای حروم زاده. دو تا بچه هفتادی بودن، وسط هیاهوی آرمان ها و آرزوهای سر تا سر دروغ آدم بزرگ های اطرافشون. تابلو های تبلیغاتی و درصد سود بانک ها و منبر ها و شعار ها و شبکه ها.و کیون این خر تو خری، اونها انقدر هیچ چیز نمی دونستن که بی هدف تن به هر کاری می دادن.نا بالغان بزرگ شده. بزرگ نماهای ترسیده و گیج. و بیچارگی این بود که فقط دو تا نبودن. یه نسل بودیم، پر شده تا خر خره از عقده های سنگین جنسی. حقارت ها و زورگویی ها و محدودیتِ تعصب های کور ِ تمام کسایی که فکر می کردن ما یه افسار داریم برای کشیدن. اونم وقتی اینترنت زیر دستامون بود و شبکه های هزار هزارِ آنتن ها سگ پدر تو آسمون. ههمون به یه اندازه بی گناه بودیم و در عین حال گناه کار. دیوانه ی زنجیری بجای کردن ، بالای منبر رفتی سخنرانی می کنی. چشمامو باز می کنم و می خوام ادامه بدم اما، کیرم یواش یواش می خوابه و هیچ حسی از خواستن برای ارضا شدن دیگه تو تنم نیست. شیوا می گه چی شد؟ می گم هیچی دخترکم. هیچی. هیچکدوم مقصر نیستیم. بعد بقلش می کنم و شروع می کنم به اشک ریختن، بین دوتا دختر لخت. آروم بغلم می کنن از دو طرف.بعدم اونا خوابشون می بره و من بلند می شم می رم نون سنگگ داغ می خرم با پنیر تبریزو یه ریزه ریحون و آب پرتغال. بعدم میام و چایی رو آتیش می کنم و یه نخ علف دود می کنم تا چایی دم بیاد. بیدارشون می کنم و با موسیقی و خنده، عصرونه بهشون می دم و با بغل بوس بدرقشون می کنم به سمت خونه ی ننه باباهاشون. بعدم تو سینه پر از بغضم، قسم می خورم که دیگه این کارو تکرار نکنم. اونم وقتی طعم لذت بی نهایت سکس با مهتاب رو چشیده بودم. لذتی که نباید بهش بگم سکس چون تمامش چیزی نبود جز جا به جایی احساس. هر لحظه دخولش برامون قصد یکی شدن تنامون بود و هر بار ارضای همزمان شدنمون، نشونه ای بود برای پاکی سکسمون. حالا فقط خنده های شیطون وو برق زدن چشماشون تو دانشگاه وقت سلام و چاق سلامتی یاد آور اون روزه برام.

پایان
بودی تـــــــو تو بغلم

گردنت بود رو لبم
     
  
مرد

 
انتقام یا خیانت؟ قسمت اول

این خاطره ای که می خوام بنویسم بر می گرده به پارسال . اول یکم از خودم بگم تا ویژگیهای اخلاقی و ظاهریم آشنا بشید. من بردیا 30 سالمه و استاد یکی از دانشگاههای تهران هستم. البته زیاد بچه درس خون نبودم که فکر کنید زود استاد شدم اتفاقاً خیلی هم بچه شرری بودم و همیشه جزوه تنبلای کلاس بودم ولی خوب آی کیوی خوبی داشتم تو دبیرستان در حد قبولی درس می خوندم و بزور واحد پاس می کردم. تو دانشگاه هم که وارد شدم دیگه رسماٌ ریدم و چند ترم مشروط شدم و کارم به شورای دانشگاه کشید و با هزارتا تبصره گذاشتن درس بخونیم. فقط از ترس سربازی درس می خوندم که برم یه سطح بالاتر چند سالی راحت شم. تا اینکه شدیم دانشجوی دکتری و جور شد که بریم دانشگاه درس بدیم (البته از دوره کارشناسی ارشد تدریس و شروع کرده بودم) . ظاهرم خوبه و به دختر بازای تیر میخوره ولی خوداییش هیچ وقت لاشی نبودم .دوست دختر زیاد داشتم ولی همیشه تک پر بودم و به دوست دخترام وفادار بودم. اصولاً ذهنم تا زمانی که با کسی بودم سراغ کس دیگه نمی رفت.





این اواخر من سه سالی بود که با یه دختره دوست بودم و فکر کنم بیست و سومین دوست دختر زندگیم بود و دیگه حس می کردم باید یواش یواش به فکر ازدواج بیافتم و سعی کنم همین و به عنوان همسر بپذیرم. از طرفی هم خیلی خیلی سکسی هستم و هات و تو سکس هم هیچ رو دربایستی با کسی ندارم واسه همین کسی که باهاش بودم اونطوری که می بایست نمی تونست ارضام کنه . تو دورانی که هنوز دانشگاه درس نمی دادم خیلی کونده بازی در آورده بودم و انواع سکس ها رو تجره کرده بودم ( البته زمانهایی که با کسی نبودم ) یه جورایی دیگه ادعامون می شد خار عالم و گاییدیم دیگه و الان باید طرز زندگی و عوض کرد. تو مدتی که با نیلوفر بودم ( همین مورد اخیر رو می گم ) داشتم یه دوستی عاشقانه رو تجربه می کردم ولی خوب سکس هم سمت دیگه قضیه بود و مهم بود دیگه ! ولی هر بار که فکر می کردم نیلو ( نیلو صداش می کردم) اونطوری نمی تونه منو ارضاء کنه به خودم می گفتم خوب زندگی مشترک چیزای دیگه داره دیگه !!!! تو هم که دیگه دهنه خودتو تو این چیزا گاییدی بسته دیگه برو به فکر یه زندگی پاک و از این جو چیزا باش ....





از اون جایی که من استاد جوونی محسوب می شدم و تریپمم بقول دوستان دختر کش بود ( فش ندید خودم قبول ندارم زیاد، اینطوری می گن) دخترا دهن منو تو این سه سالی که دانشگاه درس می دادم ( از دورانی که دانشجوی ارشد بودم) سرویس کرده بودن . واسه نمره گرفتن ، کلاس خصوصی و .... و هر بهونه ای سعی می کردن که بهم نزدیک بشن . انقدر دختر دیده بودم که چشم سیر شده بود . البته از شانس بد دقیقاً زمانی من افتاده بودم تو معدن دخترا که به یکی متعهد شده بودم ( نیلو) واسه همین این همه دختر با رنگ های مختلف و نمی دیدم .یعنی واقعاً نمی دیدم نه اینکه نخوام ببینم ( کسخلم دیگه ) . دوستام وقتی شرایط منو می دیدنمی گفتن دیگه از تو خوشبخت تر وجود نداره دهن سرویس راه به راه می کنیا! خوش بحالت . حتی یکی از دوستای دوران لیسانسم و بردم دانشگاهی که درس می دادم بعد کلاس گفت کونده چطوری می تونی درس بدی من که شق درد گرفتم دو دقیقه اینجا نشستم. بعضی وقتا فکر می کردم که شرایط به این خوبی چرا استفاده نمی کنم واقعاً . قبلاً ( قبل دانشگاه و یا دوره لیسانس ) خیلی بیشتر عشق و حال می کردم هر جا موقعیت بود سه سوت مخ می زدم و می بردم ترتیب می دادم ولی حالا چرا اصلاً ذهنم دنبال این چیزا نیست . اینا که دارن خودشونو پاره می کنن و روزی نیست که چند تا پیشنهاد نداشته باشم. ولی با خودم می گفتم باشه در عوض زندگی تمیزی دارم و با نیلو عاشق همیم. گذشت تا اینکه اختلافات منو نیلو بالا گرفت تا جایی که دیگه از کنار هم بودن لذتی نمی بردیم . زندگیمون یه روند یک نواختی گرفته بود و بیشتر همدیگرو تحمل می کردیم . شاید از سر عادت کنار هم بودیم . خلاصه روزای من می گذشت و زیاد آدم شادی نبودم که به نسبت شرایط زندگیم بتونم لذت ببرم.



پدرم وضع مالی خوبی داشت و بهترین ماشین و خونه رو داشتم . تک پسر بودم و از نظر مالی شرایطم خیلی خوب بود و از نظر کاری هم تونسته بودم هیئت علمی یکی از دانشگاهها بشم . تو همین اوصاف و احوال بودم تا اینکه یه روز یکی از شاگردام که دختر شاسی بلند با موهای بلند بود اومد سمتم و گفت که با هام کار داره .جالب بود برام که چرا یه همچنین دختری با این تیپ خاص و من اصلاً سر کلاس ندیدم دلم واسه خودم سوخت که چقدر سر به زیر شدم. هیکلش باربی و صورتش مثل عروسک یود. یعنی با دیدنش آدم ارضاء می شد. ولی من تو اون لحضه واقعاً این حس و نداشتم و خیلی محترمانه گفتم بفرمایید در خدمت هستم. تو این فکر بودم که اینو با این تیپ چی جوری راه دادن دانشگاه ؟!! گفت مسیرتون کدوم وره چون من ماشین و تو کوچه کنار دانشگاه زدم تا اونجا بریم اگه مسیر تون با هام یکیه برسونمتون و حرف بزنیم. من که زیاد از موردای اینجوری بهم می خورد واسه به خطر نیافتادن موقعیت کاری اصلاً راه نمی دادم که طرف تا همین جاشم بیان جلو بخواد درخواست کنه که منو برسونه ولی نمی دونم چی شد حس کردم که واقعاً مشکلی داره و می خواد کمکش کنم. گفتم می رم سمت تهران پارس و اون گفت که اتفاقاً مسیرش همون طرف ( بعداً فهمیندم زر می زده ) سوار شدیم و راه افتادیم و تو مسیر گفتم که حرفشو بزنه . تو ذهنمم این بود که الان شروع می کنه می گه من عاشق شما شدم و از این کس و شعرا . خلاصه بعد از کمی که از طول مسیر گذشت گفت چند وقتی هست که نمی تونه درس بخونه و یه موضوعی ذهن شو به هم ریخته و می خواد خود کشی کنه و ... (منم با خودم گفتم ای بابا اینم مثل بقیه) . گفتم چرا مگه چی چه شده ؟ گفت نمی تونم بگم و خجالت می کشم و قابل گفتم نیست و از این چیزا .... ولی اگه به شما بگم فکر کنم خالی بشم. و منم هی اصرار که بگید تا راحت شید و فلان .....تا اینکه چیزیو گفت که اصلاً فکرشو نمی کردم.





گفت که دوست پسر ش یک ماه پیش اومده خونشون و پردشو زده و الان هم دیگه خبری ازش نیست ! و اینکه تو این مدت دو بار اقدام به خودکشی کرده و فقط مادرش از این موضوع با خبره .و الان از اینکه دیگه دختر نیست و در آینده کسی اونو نمی پزیره و این چیزا غصه داره و افسردگی گرفته و فکر می کنه که همه چیز زندگیشو از دست داده و باید بمیره دیگه. من همینجوری به یک سمت خیریه شده بودم تو فکر بودم و نمی فهمیدم چرا اینو گفت . با خودم می گفتم اگه راست باشه خوب چرا به من می گه ؟ مگه من پرده دوزم ؟ اگه دروع می گه هدفش چیه ؟ اگه دروغ باشه پس این دختره هدفش مثل بقیه دخترا زدن مخ من واسه ازدواج نیست و هدفش اینکه که بگه من الان اوپنم بیا بزن توش اگه خواستی. خلاصه بعد از کلی آنالیز و پردازش اطلاعات من بنا رو به واقعیت گذاشتم و گفتم فرض کنم راست می گه و کمکش کنم . شروع کردم به کس شعر بافتن های منطقی و به سخره گرفتن باروهای دینی مبنی بر اهمیت داشتن پرده در زن و یک کس شعرایی می گفتم و از خودم و شر و رورایی در می آوردم که نگو. اصلاً پرده چیه ؟ بیخیال بابا فکرتو مثل اروپایی ها کن . 90 درصد دختراشون تا قبل 18 سال پرده ندارن ول کن بابا مگه چی شده که بخوای خودتو بکشیو از این چیزا.
یکم که آروم تر شد یه کم راجع به درساش براش صحبت کردم و از اینکه چه طوری باید درس بخونی و برنامه ریزی کنی و سعی کنی با قدرت از کنار این مسئله بگذری و اصلاً اتفاقی نیافتاده و هستن در آینده آدمایی که این موضوع رو راحت قبول کنند. اونم گفت نه اصلاً همچنین مردایی پیدایی نمی شن و .... دیگه سرگرم این حرفا بودیم که رسیدم به مقصد یعنی خونه بنده . موقع پیاده شدن گفت می توم شمارتونو داشته باشم استاد عزیزم گفتم خواهش می کنم و شمارمو بهش دادم گفتم که هر وقت نیاز به کمک داشتی می تونی تماس بگیری. گذشت تا اینکه جلسه بعد سر کلاس دیدمش عجب تیپی زده بود . اومده بود میز اول هم نشته بود و چاک سینه اشم باز گذاشته بود و هی تا چشمم بهمش می افتاد شروع می کرد ادا و اصول در می آورد. فهمیدم حرفای اون روزش به احتمال زیاد کس و شعری بیش نبوده و خانم جنده تشریف دارن . بدم نمی یومد بکنمش ولی فکر درد سراش می افتادم بی خیال می شدم . اینجا به یکی می خندیدی هزارتا حرف واست در می آوردن چه برسه به اینکه بخوای...
بعد از کلاس کنار خیابون اومدم ماشین بگیرم جلو م زد ترمز گفت بفرمایید در خدمت باشیم استاد. خلاصه هی تعارف و اصرار دو باره سوار شدم ولی پشیمون بودم با خودم گفتم کسی نبینه حرف در بیاره واسمون که یه دفعه .گفت ممنون از حرفای قشنگ هفته پیش تون خیلی آرومم کردین و از این چیزا. بعد شروع کردن به سئوالات شخصی پرسیدن که مجردید یا متعهل ؟ گفتم مجردم ولی در حال متعهل شدن هستم. این و گفتم اگه فکری هم داره بی خیال شه . (بازم می گم من تا اینجاشم خداییش اینو اصلاً نمی دیدم و بیشتر به چشم یه دردسر می دیدمش تا یه فرصت .) تو راه گوشیم زنگ خورد . یکی از دوستام به اسم طاهر که اون م استاد دانشگاه بود و کونده عالم . بهم زنگ زد. چطو ری بردی کجایی ؟ گفتم فلان مسیر هستم گفت بیا کتابی که بهت گفتم و بدم ببری واسه فلانی گفتم که با کسی هستم بعداً می یام . اونم شروع کرد که کونده با کی هستی ای کیرم دهنت تک خوری می کنی و فلان منم می خواستم این دختره شاگردم نفهمه که اون چی می گه چو من به هر حال استادش بودم و احترام و از کس شعرا دیگه . یهو دختره گفت که من می رسونمتون هر جا که باشه گفتم آخه زحمت می شه اینجوری که؟!! گفت خوشحال می شم بیشتر باهاتون باشم . تا اینکه قرار گذاشتم جلو هتل آزادی دوستم اومد و سلام و احوال پرسی و این چیزا. بعد طاهر منو کشید کنار گفت عجب کسی دمت گرم وای تا حالا همچین چیزی ندیده بودم این دیگه چیه ؟ دمت گرم بابا دست ما رام بگیر و .... خلاصه بدجوری تو کف دختره مونده بود که منم گفتم ببین مال خودت من که می دنی الان تو چه وضعیتی هستم. گفت راست می گی؟ گفتم آره بخدا می خوای باهاش صحبت کنم ؟ گفت یعنی می کنی این کار و ؟ گفتم ببنیم چی می شه ؟
بودی تـــــــو تو بغلم

گردنت بود رو لبم
     
  
مرد

 
انتقام یا خیانت؟ قسمت دوم و پایانی

خداحافظی کردیم و نشستم تو ماشین و خلاصه دختره از اینکه من بهش گفتم کسی تو زندگیم هست خیلی شاکی شده بود و تو خودش بود. یه دفعه برگشت گفت که یه چیزی بگم ؟ گفتم بفرمایید؟ گفت حوصله حاشیه روی ندارم من دوستتون دارم استاد. منم که آمادگی این حرف و داشتم خیلی راحت گفتم که ممنون شما لطف دارید ولی من متعهد هستم. شروع کرد به گریه زاری که تورو خدا انقدر سریع جواب ندیدن یه کم راجع بهش فکر کنید و منم گفتم نیاز به فکر کردن نیست و من جوابم کاملاً مشخصه . گفت کاش نمی گفتم دوست پسرم چی کار کرده باهام و نباید رازم و می گفتم شاید اینجوری شما قبول می کردید و هی گریه می کرد. آره شما پسرا همش شعار می دید . شما که روشن فکرید داشتن پرده دختر و اینکه با دوست پسرش رابطه نداشته مهمه چه برسه به آدامای دیگه . منم گفتم بخدا ارتباطی به اینکه من راز شما رو می دونم یا نمی دونم نداره . من واقعاً شرایط شو ندارم. گفت من چیزی ازت نمی خوام فقط بزار تو حاشیه زندگیت باشم و تو با عشق خودت باش . ولی منو پس نزن هیچوقت من چیز زیادی ازت نمی خوام و که منم گفتم نه به هر حال خیانت خیانته دیگه . و خواهش می کنم دیگه در این رابطه صحبتی نکنید. خلاصه جدا شدیم و او ن رفت تا اینکه شب دیدم از شماره ناشناس یه اس ام اس واسم اومد به این متن : ( یه نیلوی خوشگل واسه زندگیت نمی خوای!!) سریع به نیلو زنگ زدم گفتم این اس ام اس و تو دادی اونم گفت نه بخدا چه شده ؟ گفتم یه همچین اس ام اسی امده واسم . گفت نمی دونم و واسه اونم موضوع جالب شده بود. به همون شماره یه اس دادم که شما؟ جواب اومد نیلوفر شاگردتون ! پاک گیج شده بودم . با خودم گفتم یعنی این دختره هم اسمش نیلوفره ؟! رفتم لیست شاگردارو چک کردم دیدم بله همچین اسمی تو لیست هست. دیگه با خودم گفتم این یه امتحان الهیه و طرف هم که دیگه هم اسمه فلانیه پس من اصلاً دیگه نزدیکش نمی شم و از این چیزا... خلاصه از فردای اون روز گیرای دختره بیشتر و التماساش بیشتر و من حتی طاهرو بهش پیشنهاد دادم که خیلی هم شاکی شد و گفت من می گم از تو حس خوبی می گیرم یکی دیگه رو پیشنهاد می دی؟ خلاصه ول کن نبود و اصرار داشت که فقط یه بار از نزدیک منو ببینه و تنها باشیم . منم که این کار رو مساوی خیانت می دونیستم همش امتناع می کردم. خیلی زدم تو حال بیچاره دیگه خودم دلم می سوخت. تا اینکه گذشت و رابطه منو نیلو ( اولی ) روز به روز بیشتر به گوه کشیده می شد و دیگه به بی احترامی رسیده بود و به نظرم قدر منو نمی دوتست و به نظر اونم من قدر اونون نمی دونیستم و واقعاً از هم خسته شدیم بودیم و یه جورایی رابطمون تموم شده بود. حتی یه روز که دیگه خیلی دعوامون بالا گرفت و از همه چیز من ناراحت بود من بهش گفتم که تو باید قدر منو بدونی که اینقدر به تو متعهد هستم و اون برگشت گفت متعهد؟ وظیفته ؟ تا زه کی گفته هستی معلوم نیست تو اون جنده خونه ( منظور ایشان دانشگاه بود ) چه غلطی می کنی ؟





اینو که گفت یعنی دنیا رو زدن تو سرم با خودم گفتم خاک تو سر خرت بردیا . خیلی بهم ریختم و رو تخت دراز کشیده بودم که تو همین احوال نیلو ( دومی) زنگ زد که کجایی ببینمت استاد جونم ؟ گفتم چیزی شده ؟ گفت توروخدا شام مهمون من باش امشب و همین یه درخواست و واسه آخرین بار دارم. منم که اعصابم از اونجا خورد بود کرمم گرفت و گفتم به شرطی که آخرین در خواستت باشه ها !!! گفت بخدا آخریشه . گفتم خوب کجا ؟ گفت شام از بیرون می گیرم میام پیشتون اگه مهمون ندارید . گفتم باشه و آدرس خونمو دادم گفتم ساعت 9 بیا خونم. نمی دونم چرا این کارو کردم انگار یه حس انتقام جویی از کسی می خواستم بگیرم که قدر پسر خوبی مثل منو ندونست هر چند که هنوزم فکرد خیانت و نمی کردم. تا اینکه ساعت 9 زنگ زد به گوشیم و گفت جلوی در آپارتمانه و گفت که اجازه داره ماشینو بیاره تو پارکینگ؟ چون لباس مناسبی نداره که بخواد تو کوچه قدم بزنه . رفتم پایین و ریموت و بردم و درو باز کردم براش و خودم سریع از پله ها رفتم بالا که همسایه های خایه مال آمار نداشته باشن که با کیه و در آپارتمان و باز گذاشتم تا بیاد تو. خودم رفتم آشپزخونه چایی گذاشتم . حس عجبی داشتم این همه رابطه سکسی قبلاً داشتم ولی این یکی هنوز اتفاق نیافتاده بود و من حالی به حالی بودم . خلاصله نیلو وارد شد . واااااااااای چی می دیدم ؟!!!!!!!! یه هوری بود یه فرشته بود. موهاشو صاف کرده بودو به خدا قسم می خوردم تا زیر رونش بود . یعنی قشنگ به ساق پاش هم می رسید. طلاییه طلایی . یه دامن کوتاه پوشیده بود و زیرش یه ساپورت مشکی . برای اولین بار بعد از مدتها گرمای شهوت وجودم و گرفت . اومد تو و یه جبعه شیرینی و یه پلاستیک که توش پیتزا بود دستش بود و انو گذاشت روی اپن آشپزخونه . گفت چه طوری استاد خوش تیپ من ؟ زبونم خشک شده بود. خلاصه نشستیم چایی خوردیم و یکم پذیرایی کردم ازش و دوباره شروع کرد به ابراز علاقه کردن و دوباره اصرار از اونو انکار از من.





تا اینکه یک ساعتی که از اومدنش گذشته بود کتی رو که پوشیده بود در آورد که آویزون کنه که واااااااااای چی می دیدم باز دوباره ؟ چه هیکلی یعنی از این سکسی تر تو دنیا وجود نداشت. دو ر کمر باریک و یه باسن که اصلاً بهش نمی اومد واسه این بدن باشه یعنی یه مدل به تمام عیار. کثافت خیلی سکسی بود. یه تاپ بنفش که از جلوی یقشه پستونای سفید و بلوریش داشتن چشمک می زدن پوشیده بود. کتش و آویزون کرد و امد نشت روبروم و تو چشمام نگاه کرد گفت خیلی نا مهربونی . گفتم می تونی حس دوست دختر منو درک کنی و خودتو جای اون بزاری . گفت آره و وقتی به این موضوع فکر می کنم حالم از خودم بهم می خورده ولی مغزم فرمان هیچ تصمیمی و نمی ده و فقط می خوام داشته باشمت و با هات باشم. گفت که حس قدرت بهم دست می ده. گفت وقتی می بینم که شاگردات اینجوری خودشونو می کشن که بهت نزدیک شن و من الان ساعت 10 شب تو خونه تو هستم حس قدرت می کنم و می خوام از این نزدیک تر شم و هیچی مهم نیست برام . بهش گفتم ولی برای من خیلی مهمه چون خیانت نمی کنم. گفت بهتون نمیاد اینقدر وفا دار باشین. تو کلاس خیلی چیزا راجع به شما می گن ناراحت نشینا ولی می گن صد تا دوست دختر داره و از اون چیزای تیره ! گفتم از اون چیزا یعنی چی ؟ گفت روم نمیشه بگم چیزا دیگه ؟ ( منظورش بکن تیر بود ) منم دیگه پی سئوالم و نگرفتم و گفتم که نظر دیگران مهم نیست مهم اینه که من اینم. گفت به دوست دخترت حسودیم می شه کاش قدرتو بدونه .ولی مطمئنم نمی دونه . گفتم مطمئنی؟ گفت آره همیشه سزای آدمای خوب و متعهد آدمای قدر نشناسن. چقدر این حرفش با شرایط اون لحظه من جور در می اومد. گفت که من زیاد اصرار نمی کنم چون دیگه دارم خیلی خورد می شم و الی اگه تو بخوای ok من میرم ولی امیدوارم یه روز پشیمون نشی از اینکه پای چیزایی واستادی که بعداً بخندی و بگی چه حماقتی کردم. گفتم من پای همه اعمال وا می ستم شما خیالتون راحت. از طرفی دیدن این هیکل دیگه به جایی رسیده بود که داشت دست و پام می لرزید و صدام هم دیگه کاملاً به لرزه افتاده بود. نیلو گفت می شه اقلاً یه خواهش کنم واسه بار آخر ؟ گفتم باشه ؟ ( اینجا دیگه کرم خودم انقد بالا زده بود که هر چی فحش بود بخودم می دادم که چرا کاری کردم که طرف داره کلاً بیخیال می شه ) گفت بزار فقط یه بوس از لبات کنم و برم . منم که دیگه واقعاً دلم می خواست این کارو کنه از طرفی کلی خودم و چس کرده بودم که نه من نمی تونم خیانت کنم و ...





با حالت بی میلی گفتم باشه. اومد و نشت روی کاناپه ای که من نشته بودم و لبای داغش و گذاشت روی لبام یعنی دنیام زیر و رو شد. تو همون حالت لب تو لب پا شدیم هر دو مون و دیگه در حالت ایستاده من بودم که ول کن لباش نبودم .گفتم می خوای شام بخوریم بعد؟ گفتم شام من تویی عشقم. یه لب ساده الان تبدیل شده بود به عشق بازی کامل . حسی که داشتم در رابطه با هیچکدوم از تمام لحاظات سکسیم نداشتم نمی دونم شاید اینکه بار خیانت قاطیش بود موضوع رو حساس تر کرده بود واسم ولی واقعاً وجودم داشت می لرزید. نیلو هم دیگه آخ و واخش با لب گیری در اومده بود. چنان آخ و اوخ می کرد که آنگار وسط سکس گروهیه . تو همون حالت لب تو لب ایستاده بردمش سمت اتاق . هزارتا فکرد با هم قاطی شده بود هزارتا نگرانی از اشتباه بودن کار ولی بقدری شهوت منو گرفته بود که فقط به این فکرد می کردم که اول کارمو بکنم بعد می شینم به عواقبش فکرد می کنم. تو همون حال به سمت اتاق حولش می دادم اونم با همه وجود همکاری می کردو می می اومد و با صدای سکسی و شیطنت دخترونه می گفت یواش عوض چی کار می کنی باشه اومدم یواش تر . یعنی کثافت خیلی وارد بود چی جوری حرف بزنه . می گفت اومدم عشقم ، مرد سکسیه من که همه می گن خیلی سکسیه کجان الان ببینن که من الان تو بغل استاد سکسیه ام . یواش شیطون من یواش . واااااااااااااااای حرفاش روانیم کرده بود بوی عطرش مست مستم کرده بود . هولش دادم رو تخت افتادم روش شروع کردم گردنش و خوردن . می دو نستم چی کار کنم در حالی که خیلی غیر قابل کنترل شده بودم ولی حواسم هم به کارام بود. فقط در گوشش گفتم می توم تو سکس راحت باشم ؟ گفت یعنی چی ؟ گفتم تو استفاده از کلمات رکیک می تونم راحت باشم یا تو رفتارام ؟ چون رابطه ما استادو شاگردیه می گم . من تو سکس خیلی خاص رفتار می کنم. گفت آره عشقم آره زندگیم آره نفسم راحت باش.





منم سریع کمک کردم تاپش و در آوردم و زیرش سوتین نبسته بود و سینه هاشو شروع کردم به خودن وحشیانه اونم داد می زدم آرده آره بخوره همشو بخوره از جا بکنشون ، گازشون بزن ، فشار بده ، منم که مثل کس ندیده ها حمله کرده بودم می خورم و آخ و آوخ می کردم با صدای کلفت چون می دونستم بیشتر حال می کنه اینطوری . که دقیقاً بلافاصله گفت قربون اون صدای مردونه و کلفت برم وااااااااااای دارم دیوونه می شم. سریع لباس خودم در آوردم و بعد شلوار جینمو پرت کردم یه طرف و نشتم رو سینه ش و کیرمو در آوردم گذاشتم رو دهنش و گفتم بخور جنده خانم بخور زود باش. اونم کل کیرمو کرد تو دهنش شروع کرد خوردن یعنی همه وجودم می لرزید وقتی ساک می زد. سریع کیرمو در آوردم یه لب وحشی ازش گرفتم و دوباره کیرمو گذاشتم تو دهنش و تا ته فشار دادم و با چشماش جوری نگاه می کرد که می شد از نگاش فهمید که داره می گه یعنی استاد شمایید؟!! دو باره کشیدم بیرون لب و گذاشتم رو لباش وحشیانه خوردن تمام صورتش تف مالی شده بود . سریع رفتم سمت دامنش یه کم سعی کردم بازش کنم دیدم سخته واسه همین از پایین دادمش بالا که ساپورتشو در بیارم . ولی خودش گفت نه وایستا در بیارم راحتر باشیم خلاصه خودش کمک کرد و دامنش و در آورد و بعد من ساپورتشون کشیدم پایید وای خدای من مثل برف بود سفید و بدون مو با رونهای تپلی که به کمر باریکش نمی خورد. یه شورت قرمز سکسی پوشیده بود که جلوش حالت توری بود و خط کسش مشخص بود. سرمو بردم نزدیک کسش از روی شرت یه لیس جانانه زدم آهش بلند شده و دیدم شرتش خیسه خیسه . یه کم بغل کسشو خوردم و مثل وحشیا شورتشو در آوردم یعنی انقدر ترشح کرده بود که خیسه خیس بود با دست تمام ترشحات رو از روی شرتش برداشتم مالیدم رو سینش داد می زد دیوونه ی سکسی کشتی منو . یه کم کس شو لیس زدم بعد پاهاش دادم بالا تا دم سوراخش کونشم یه کم لیسیسدم .





بعد کیرمو بردم دم دهنش دو باره تا ته کردم تو و گفتم ساک بزن جنده می خوام جرت بدم . وای چه ساکی می زد حسابی که خورد دو باره یه لب وحشیانه گرفتم و خوابدم روش . کیرم گذاشتم دم سوراخش یه حول محکم دادم که در رفت لای پاش دو باره گذاشتم فشار دادم تو تا ته یه آهی کشیدم و یه داد بلند م اون کشید و شروع کردم تلمبه زدم به حالت خوابیده روش افتادم ولی با فاصله بعد موهای دو طرف گوشش و گرفتم دو دستم و نمی ذاشتم سرش تکون بخوره و اونم داد می زد بزن بزن بزن دارم می شم . فقط بزن و منم تندش کردم یه جوری که صدای تالپ تولوپش و گفتم الان همسایه ها می شون . در حالت ارضاء از قیافه اش فهمیدم که داره ارضاء می شه و تند تر زدم یه دفعه جیغ کشیده آاااااااااااااه اااااااااااااااه منم همین طور ادامه دادم تا اینکه صدای جیغش بلند تر شد و دوباره آااااااااااااااااه آاااااااااااه کشید و خوابیدم روش شروع کردم گوششاشو خوردن که داد می زد دیگه ولم کن خواهش می کنم . رنگش پریده بود دیگه . و لی حالا دیگه نوبت من بود کیرم از تو کسش در آوردم ولی خیلی با احتیاط گویا خیلی حساس شده بود بعد خواستم دوباره بزارم توش گفت نه یه کم وایستا الان دستت بخوره بهش می لرزم . یه کم لب گرفتم ازش و گفتم می خوام از پشت بکنم مشکلی نداری که ؟ گفت نه فقط یه کم رعایت کن اولش می ترسم. برش گردوندم گفتم خودت کیرمو تنظیم کن دم سوراخت اونم همین کارو کرد و گفت فشار بده . وای خدا یعنی کونی به این زیبایی وجود نداشت به نظر من . هی زور زدم دیدم سختشه . گفتم ساک بزن بدو کثافت بدو. شروع کرد تا ته کیرمو کرد تو دهنش. گفتم ارضاء شدی باید منو ارضاء کنی جنده . گفت باشه عشقم بکن هر جوری می خوای . خلاصه فشار دادم تو کون تنگش البته در فرم سگی . چقدر تنگ بود شروع کردم تلنبه زدن که نرم نرم شدو لیز لیز صدای شالاپ شلوپی می داد که خودش می گفت صداش داره دیوونم می کنه بزن بزن بزن . منم کون به این تنگی کم دیده بوده با توجه به کلماتی که این موقع سکس استفاده می کرد سرعتمو زیاد تر کردم . از کونش در می آوردم دو باره می کردم تو شاید 20 دقیقه از کون می کردمش و هر بار که در می آوردم و می کردم تو صدای هواگیری می داد خودشم خوشش می اومد. از فرم سگی دیگه هر دو خسته شدیم پاهاش داشت می لریزید درازش کردم رو دخت و چند دقیقه اونطوری کردمش و بعد گفتم برگرده با شکم به سمت بالا . یه بالش گزاشتم زیر کونش که بیان بالا و گزاشتم تو کونش و شروع کردم به زدم و همزمان خوردن لباش . در حالت ارضا گفتم داره میااااااااااااااااد داد میزدم اونم می گفت جووووووووووووون بکن بریز تو همشو که بعدش منم با فشار تمام کل آب و خالی کردم تو کونش و بعد از کونش در آوردم و گفتم بیاآخرشو بخور اونم شورع کرد به ساک زدن .



در همون حال موهاشو گرفته بودم و با بی شرمی فشار می دادم روی کیرم . بعد کنارش افتادم یه کم لب بازی کردیم و گفتم بریم دوش بگیریم که گفت خیلی دیرش شده ساعت نزدیک 12 بود دیگه لباساشاو پوشیدو رفت. از اون موضوع مدت زیادی می گذره و من دیگه با نیلو (اولی) رابطه ندارم و سر همون اختلافا بهم زدیم ولی هنوز درگیر کاری هستم که با نیلو ( دوم) کرد و هنوز نمی تونم درست با قضیه وجدان کنار بیام و نمی دونم خیانت کردم یا نه . هر چند که من خیلی تحمل کردم و پا نمی دادم ولی شرایط جوری شد که از اونجا به بعدش دست خودم نبود. ولی اگه گناهی هم کرده باشم پای غذابش هستم چون خیلی شیرین بود.

پایان
بودی تـــــــو تو بغلم

گردنت بود رو لبم
     
  
↓ Advertisement ↓
TakPorn
مرد

 
فـــــــــــــــــــــــرار از رویا 1

خونه من و خاله ام اینا کنار هم بود . همسایه دیوار به دیوار بودیم نقشه و مدلش هم یکی بود . خاله جون یه پنج سالی رو از مامان کوچیک تر بود . مادر من دو تا پسر داشت و خاله ام دو تا دختر .. دختر خاله هام خیلی کوچیک بودند . پدرم کار مند بود و شوهر خاله ام ارتشی که اونم هنوز باز نشسته نشده بود که برای خودش یه مغازه ای باز کنه . خلاصه هر چند وقت در میون یه ماموریتی می رفت و از اون جایی که خاله رویا پسر نداشت و مامان ریحانه هم همش می ترسید از این که ما چش بخوریم و خواهرشم خونه مرد نداشت منو می فرستاد اونجا تا کمک حالش باشم . یا این که مردش باشم و شبا نترسه .. داداش رضا چون دبیرستانی بود و درسش هم سنگین دیگه به اون نمی گفت . تازه رضا هم اکثرا می رفت با دوستاش درس می خوند یا اونا رو می آورد خونه . من شده بودم رفیق خاله خوشگل خودم وقتی که شوهر خاله ام نبود و تمام ماجراهای فانتزی و حس غریب نو جوانی من از همون زمان شکل گرفت . بوی عطر خاله .. لباسای شیکی که تنش می کرد و اونو که خوشگل تراز مامان بود خبلی خوشگل ترش نشون می داد . خلاصه من همیشه از خاله خوشگلم خوشم میومد . اون پونزده سالی رو از من بزرگتر بود . قبل از این که به سن بلوغ برسم از این که خاله خوشگل و خوش اندامی دارم لذت می بردم . اونم به من عادت کرده بود . پسر نداشت و خودشم می گفت همین دو تا دختری که داره برای هفت پشت اون بسن . خاله جون خیلی راحت تو خونه می گشت . من خواهر زاده اش بودم و محرمش . خنده دار این بود که وقتی من اونجا بودم با شورت و سوتین گشتنو بد نمی دونست اما اگه مامان می خواست بیاد و یه سری به خواهرش بزنه یه چیزی تنش می کرد .. یواش یواش بزرگتر شدم . هنوز هر چند وقت در میون شوهر خاله مون می رفت به ماموریت و من هر وقت که اون نبود شبو خونه شون می خوابیدم . تا این که وقتی حدود دوازده سالم شد حس کردم که تمایل بیشتری دارم برای این که برم خونه خاله ام و بتونم بدنشو ببینم . برجستگی های سینه شو .. و اون باسن برجسته و بزرگشو که با شکم تخت و پاهای کشیده اش اونو خیلی زیبا و فانتزی نشون می داد . احساس خاصی داشتم . هر وقت اونو در این شرایط می دیدم بدنم گر می گرفت . صورتم گل مینداخت .. حس می کردم کیرم یه حرکت رو به جلویی داره و یه تیزی و شق شدن خاصی پیدا می کنه . حالتهای که پیش از این سابقه نداشت . وقتی خاله رو تخت دراز می کشید و کون گنده اشو به زیبایی و قالبی یکسره با یک شورت نازک در دیدم قرار می گرفت یه لذتی می بردم که نمی دونستم واقعا چی شده . طوری که خیلی دلم می خواست اون کونو بغلش می زدم . خاله منو خیلی دوست داشت . منو می بوسید . منم خیلی هواشو داشتم براش می رفتم خرید . با دخترای کوچولوش بازی می کردم . ولی دیگه به روزایی رسیدم که احساس دیگه ای رو داشتم . کیرم تیز تر می شد . قبلا زیاد اهمیتی نمی دادم که خاله جون چی تنش کرده باشه ولی حالا خوشم میومد از تماشای بدن و هیکل فانتزیش .. یه حالی و حالتی داشتم که دلم می خواست کیرمو به کونش می مالوندم . توی کلاس و زنگ درس دینی از تکلیف شدن و رسیدن به سن بلوغ تعریف می کردند . من احساس می کردم که دارم به این دوران می رسم و شایدم رسیده باشم . رو این حساب خیلی مراقب خودم بودم که خاله ام متوجه حال و روزم نشه .. ممکن بود اون جوری رعایت کنه و دیگه لباسای سکسی نپوشه .. دخترا عادت نداشتن که رو تخت بخوابن .. اون روز خاله و رضوانه چهار ساله و رزا دوساله رو زمین دراز کشیده بودند ..و من رفته بودم رو تخت . خاله بازم خیلی راحت کونشو واداده بود . برجستگی کونش داشت آتیشم می داد . شورتش مثل مثلثی بود که راسش پایین باشه و به شکل کبوتری بود که در نقاشی های ساده می کشیدند . یه رنگ شاد قرمز و براق .. رو همون تخت دستم رفت رو کیرم .. به کون خاله رویای بیست و شش ساله ام نگاه می کردم . حس کردم یه چیزی داره ازم می ریزه .. ریخت و ریخت من لذت عجیبی می بردم . یه ارتعاش و قلقلک خاصی رو روی پوست کیرم حس می کردم . حرکت آبو از به جایی نزدیکای مثانه حس کرده بودم .. پس منی به این میگن . خیلی آروم اومدم پایین و دستمو شستم و دوباره نگاهمو به کون خاله رویا دوختم . حس کردم اون هیجان اولیه رو دیگه ندارم ولی لذت می بردم از تماشای کونش .. چشامو رو هم گذاشتم .. یه نیم ساعت بعد وقتی چشام باز شد و بازم رویا جونو در اون شرایط دیدم حس کردم که اون حال هوسی من در حال بر گشتنه .... ادامه دارد ... نویسنده .... ایـــــــــــــــــــــــــرانی .
شب است و ماه می‌رقصد
ستاره نقره می پاشد
من اما
ساکت و خاموشم
     
  
مرد

 
فـــــــــــــــــــــــرار از رویا 2

در همین لحظه خاله یه تکونی خورد و من دیگه فوری خودمو جمع کردم و سرمو بر گردوندم سمت دیگه . شاید اگه قبلا بدون هیجان به کون خاله نگاه می کردم این قدر دستپاچه نمی شدم ولی نمی دونم چرا حالت یه دزدی رو داشتم که فکر می کردم الان گیر می افتم . الان خاله بیدار میشه و به من نگاه می کنه . متوجه میشه که من هیجان زده شدم و از این حرفا .. با این حال من خوابم نبرد . خیلی مراقب بودم که اون متوجه نشه . خوبی کار در این بود که خاله عادت داشت به دمر بخوابه .. یا به پهلوی راست و سمت چپش هم باز باشه .. یعنی منتها الیه قسمت چپ تخت و منم کنارش به همون حالت می خوابیدم و نگاش می کردم . اگه روشو به سمت من بر می گردوند خوابش نمی برد و احساس خفگی می کرد .. چقدر دلم می خواست اون شورتشو پایین می کشیدم و کل قالب کون خوشگلشو می دیدم . جوووووووون .. چه حالی می داد . کیرمو حالا به تخت می مالوندم .. دلم می خواست بدونم که اون خوابه یا نه .. سرمو به کونش نزدیک کردم . طوری که بینی من به کونش تماس نداشته باشه .. اووووووفففففف چه بوی خوشی می داد . بوی صابون .. بوی طراوت .. چه پوست لطیفی داشت . بیشتر قسمتای قاچای کونش مشخص بود . زیر نور چراغ خواب بنفش ملایم چقدر این کون زیبا و حشری کننده بود . فقط اون قسمت مثلث شکل شورت روی سوراخ کونشو پوشونده بود .. کاش جای سوراخ این کون الان لخت بود و من می تونستم جفت لبامو می ذاشتم رو سوراخش . ]چقدر دلم می خواست کیرمو می مالوندم به کون رویا جون . ولی اون به من اعتماد داشت . اصلا به این چیزا فکر نمی کرد .. شوهر خاله ام چطور می تونست زنشو چند روز تنها بذاره بره ماموریت . هر جا ماموریت سخت بود قبول می کرد و می رفت .. ولی من از فالگوش وایسادن پای صحبتای مامان و بابا فهمیدم که اون احتمالا در یکی از شهر های اطراف یک زنی رو نشون کرده که خاله هنوز خبر نداره .. و اکثرا یا مرخصی می گیره میره اونجا یا این که برای خودش جور کرده که هر چند وقت در میون بره و در اونجا فعالیت کنه . از اون کله گنده های ارتش هم بود و خیلی کارا از دستش بر میومد . به درک هر قدر که دلش می خواست و می خواد بره ماموریت . من دیگه باید سعی کنم هر کاری رو که خاله می خواست و بهم ماموریت می داد به خوبی انجامش بدم تا در کنار اون بمونم . وقتی بهم می گفت که زیپ پیر هنشو بکشم بالا .. اووووووففففف دلم می خواست همونجا کمرشو بغل بزنم و کیرمو محکم به کونش فشار بدم .. چه کمر پری داشت و چه سر شونه هایی .. وقتی شوهر خاله ام خونه بود واسه رفتنش به ماموریت ساعت شماری می کردم .. واون روزایی رو که پیش خاله بودم و شوهرش بود ماموریت واسه این که کی شب می رسه و من می تونم پیشش دراز بکشم دقیقه شماری می کردم . اون روزا تصور ذهنی خاصی نداشتم از این که بخوام کسشو بکنم ولی همش این تصورو داشتم که دارم کیرمو فرو می کنم توی سوراخ کونش . دوست نداشتم تابستون و فصل گرما تموم شه . گاهی می رفتم دستشویی و با این تصور که دارم با اون سکس می کنم و بهم میگه بذار تو کونم و جیغ می کشه میگه من فقط دوست دارم تو منو بکنی جلق می زدم .. درست لحظه ای که در فانتزی سکسی خودم کیرمو فرو می کردم توی کس خاله آبم میومد .. طوری هم تصورم قوی و با عجله بود که کیرمو تا ته می فرستادم توی کون در حالیکه حالا که فکرشو می کنم این که کیری بخواد تا ته کون بره بعید به نظر می رسه مگر این که کیر یک بچه باشه . داشتم آتیش می گرفتم . دلم می خواست همیشه با خاله ام باشم . اگه یه روز اونونمی دیدم دیوونه می شدم . اون اگه می گفت برو بمیر می مردم . هر کاری می گفت حتی اگه از دستم برنمیومد نه نمی گفتم ..همیشه همراش بودم .. اگه بچه اش مریض می شد و می خواست ببره دکتر . کار به جایی رسیده بود که حتی شوهر خاله محمود هم که خونه بود بازم در بعضی کارا ازم کمک می خواست .. محمود خان چقدر ازم تشکر می کرد ..می گفت که ماموریتش خیلی خسته کننده بوده . از این که من هوای خاله امو دارم خیلی خوشحال بود .. گاهی هم برام هدیه می آورد . یه بار یه تفنگ ساچمه ای با مجوز شکار برام آورده بود . خنده ام گرفت .. آخه باید می رفتم گنجشکای کوچه رو شکار می کردم . یه روز صبح زود دیدم خاله از رختخواب پا شد .. شورت و سوتینشو در آورد ..اووووووووهههههه زیر چشمی و همون دراز کش قالب کسشو می دیدم .. درشت نبود ولی دلم می خواست یه دور بگرده و کونشو ببینم .. همین طور هم شد ولی سریع رفت طرف حموم .. نهههههه ..اوووووووهههههه .. خاله منو دیوونه ام کرده بود . بازم خاله رویا منو به رویا برده بود .... ادامه دارد ... نویسنده .... ایــــــــــــــــــــــــــــرانی .


شب است و ماه می‌رقصد
ستاره نقره می پاشد
من اما
ساکت و خاموشم
     
  
مرد

 
فـــــــــــــــــــــــــــــرار از رویا 3

داشتم به این فکر می کردم که رویا جون ازم می خواد برم حموم پیشش .. کف حموم دراز کشیده ازم می خواد که پشتشو لیف بزنم . تنشو کیسه بزنم .. با این که دوازده سالم تموم شده بود ولی استخون بندی و هیکل درشت و محکمی داشتم . دستام قوی بود .. اوخ چی می شد اگه این یه کارو ازم می خواست .. ولی اون روز ازم نخواست .. این رویا هم رفت پیش رویاهای دیگه من . داشتم آتیش می گرفتم . هر کاری که اون انجام می داد برای من لذت بخش بود . چقدر عادت کرده بودم پیشش بخوابم . می گفت عادت به تنهایی خوابیدن نداره و بچه هاشم عادت ندارن رو تخت بخوابن . شاید فکرشو نمی کرد خواهر زاده اش .. محرمش تا این حد بهش نظر داشته باشه . گاهی که می دیدم رفته حموم یا دستشویی فوری می رفتم روی رخت آویز و یکی دو تا از شورت و سوتیناشو می گرفتم و با اون ور می رفتم . چه بوی خوبی می داد . کاش من جای اونا بودم و به بدن خاله جونم می چسبیدم . جز به یاد رویا به یاد کس دیگه ای جق نمی زدم . تابستونا نونم توی روغن بود . انگار ماموریت محمود خان بیشتر هم می شد .. بعد این که خاله جون بر هنه تر می خوابید .. بعد از ظهر یکی از این تابستونا بود سیزده سالم بود .. دختر خاله هام در یه اتاق دیگه خواب بودن و من و خاله کنار هم دراز کشیده بودیم . سرما داشت و کولر رو روشن نکرده بود . حالا من رفته بودحموم و تنم بوی بد نمی داد اما برای اولین بار بود که بوی تند عرق رویا جونو حس می کردم طوری که خودشو هم از خواب بیدار کرد و به من گفت اگه میشه باهاش برم حموم و چون حالشو نداره من پشتشو صابون بزنم .. حس کردم اشتباهی شنیدم .. یا دارم خواب می بینم .. -رویا جون .. من بیام حموم ؟ -چه ایرادی داره ! تو خواهر زاده امی .. می تونی جای پسرم باشی . چند ساله پیش منی ..منظورت چیه .. اصلا خاله محرم خواهر زاده شه و بر عکس .. .. تی شرتمو در نیاوردم . می دونستم که مایه رسوایی منه . ولی خاله فقط یه شورت نازک پاش بود .. لیفو داد به دستم .. یه نگاهی بهش انداختم و گفتم خاله جون این چیه اسباب بازی میدی به دست آدم -لیفش خیلی قویه . حرف نداره .. -این که با اون خش وتیغه ای که داره پوست قشنگ و لطیفتو آزارش میده .. -میگی من چیکار کنم . الان همه همین مدلین .. کف دستمو با قدرت چندبار به پشتش زدم و گفتم ببین با همین برات لیف می زنم طوری که علاوه بر اون ماساژ و نر مش هم حساب شه و خودت کیف کنی و همین جا بخوابی .. -ببینم چیکار می کنی .. اول به آبی به پشت خاله جون ریختم .. کف مالی نکردم ولی صابونو به همون صورت رو تمامی پشتش مالوندم .. اوخخخخخخ وقتی دستم به کونش می خورد چه هیجانی پیدا می کردم .. -حالا با اجازه شروع می کنم . از شونه هاش شروع کردم و اومدم رو به پایین . چون دستام کار لیفو انجام می داد سریع میومدم . ولی روی کونش توقف زیاد داشتم . -رویا جون این جا چون عضله اش بیشتره بیشتر مکث می کنم .. -راست میگی ..منم همینو حس می کنم .. این یه تیکه نخ که رو پای خاله جون بود به همه چی شباهت داشت جز شورت .. آخ من داشتم دق می کردم . اون چقدر بی خیال بود .. دستاشو از زیر بدنش و داخل همون شورت دو سانتی رسوند به کسش و داشت اونجا رو می شست . جراتشو نداشتم بگم خاله جون اون جا رو هم من برات می شورم . سینه هاشم خودش شست .. کاش اونا رو هم می داد به من .. فقط همینو بهش گفتم که رویا جون اگه دستت درد می کنه بقیه قسمتای تنتو می تونم بشورم که گفت نه عزیزم خسته میشی . قسمت جلو دستم بهش می رسه .. وای وضعیتم چقدر افتضاح شده بود .. کیر از همون داخل شورت, زیر تی شرت منو آورده بود بالا و به هیچ صراطی کج نمی شد . با تمام وجودم و نیروم طوری که دردش نگیره به لیف مالی و ماساژش ادامه دادم و کیرمو نزدیک سوراخ فاضلاب کرده و اون قدر سریع جق زدم و آبو ریختم توی سوراخ آب چاه که باید در رکورد کتابای گینس ثبت می شد .. سر و ته قضیه به یک دقیقه هم نکشید .. -رامین کجا رفتی .. یه نگاهی کردم که قطره ای از منی من رو سرامیک کف حموم نریخته باشه ..... ادامه دارد ... نویسنده .... ایـــــــــــــــــــــــــرانی .


شب است و ماه می‌رقصد
ستاره نقره می پاشد
من اما
ساکت و خاموشم
     
  
مرد

 
فــــــــــــــــــــــــــرار از رویا 4

-هیچی خاله جون همین جام . گفتم شاید خواب باشی دست از کارم کشیدم .. -بیا عزیزم . دوباره خوابم کن .. آخخخخخخخخخ که این خاله جون چقدر خودمونی بود و اصلا فکر نمی کرد که ممکنه چه اثری رو من گذاشته باشه . به کارم ادامه دادم . قبلا اگه جق می زدم تا مدتی رو عطشم خیلی کمتر می شد ولی حالا دوست داشتم بازم جق بزنم .. اون روز هم رفته بودم به رویاهای خودم .این که سکس با خاله جون به آرزوییه که تحقق اون محاله . خاله جون به من کلید داده بود که دیگه در نزنم . من تا زمانی که دخترا به سن رشد و بلوغ نرسیده بودند از کلید استفاده می کردم . یکی از این روزا که با استفاده از کلید وارد خونه شدم و می دونستم که دختر خاله هام هم خونه نیستند سر و صدایی رو از اتاق خواب شنیدم .. صدای ناله های خوبه حالا صبر کن بعدا .. الان رامین میاد .. رو شنیدم . از گوشه در می دیدم که شوهر خاله محمود اومده و افتاده رو خاله .. -مرد تو چقدر عطش داری امروز .. چی شد این دفعه رو سر زده اومدی . تو که قبلا میومدی من باید کلی باهات ور می رفتم .. -ببین رویا رامین اگه بیاد صدای دررو می شنویم . من نمی تونم الان پا شم .. اتفاقا من طوری کلید رو داخل قفل چرخونده بودم که اگه خاله خوابه اونو بیدار نکنم واسه همین متوجهم نشده بودند . -باشه پس من براش زنگ می زنم که تو اومدی ولی حالا بهش نمیگم که بیاد یا نه .. می ترسم ناراحت شه .. آخه اون چه می دونه ما با هم چیکار داریم . -زن ! پسرا در این سنین زرنگن شما زنا اونا رو کوچیک می دونین -باشه هر چی تو بگی .. فوری گوشی رو گذاشتم رو سایلنت و رفتم یه گوشه از خونه قایم شدم و رویا جونم واسم زنگ زد ... بعد دوباره برگشتم پشت در .. چه صحنه هایی ! کاش نمی دیدم . با این که حشری شده بودم ولی حس می کردم دنیای رویایی من خراب شده .. دنیای قشنگی که واسه خودم ساخته بودم . در اون دنیا رویا پرنسس رویایی من بود . برای اون قصری ساخته بودم که من و اون درش زندگی می کردیم محمود خان به سینه های خاله چنگ انداخته پاهاشو انداخته بود رو شونه هاش و کیرشو یه ضرب کرده بود توی کسش و خاله مرتب ناله می کرد که محکم تر محکم تر .. عاشق کون خاله جونم بودم . محمود خان به کون و سوراخ کونش هم رحم نکرد .. -آخخخخخخخخ محمود خشک ؟!.. خشک؟! تو اصلا رعایت نمی کنی .. آخ دردم میاد وااااااایییییی خواهش می کنم بکش بیرون بکش بیرون .. دوباره .. این بار چربش کن .. محمود خان همون کاری رو که خاله می گفت انجام داد .. حالا من داشتم صحنه رو به خوبی می دیدم .. از خشم و حسادت داشتم می ترکیدم ولی با این حال دلمم نمیومد که تماشای این صحنه های فینالی رو از دست بدم . کیر محمود خان که کلفت و درشت هم بود تا نصفه رفته بود توی کون خاله . احساس یک مردی رو داشتم که بهش خیانت شده . دیگه نتونستم اونجا وایسم .. کاری کردم که تا حدود نه سال بعد اولین و آخرین باری بود که اون کار رو انجام دادم . اونم برای این که حس می کردم باید تلافی کرده باشم . دیوونه بودم . با این که می دونستم محمود و رویا جونم زن و شوهرن و همیشه با همن ولی همون که بودن اونا رو با هم نمی دیدم این آرامشو داشتم که اون در خیال مال منه .. گاه خودمو سر زنش می کردم که چرا اون روز شاهد صحنه بودم . با قسمتی از همون پول هایی که خاله به من داده بود رفتم و با یکی از زنای بد کاره خوش بودم . می خواستم که مثلا منم خیانتی کرده باشم و دلمو خنک کنم . اون زن بد همش ازم می خواست که زود کارو تموم کنم . با این که تقریبا هیجده سالم بود ولی تجربه ای در این زمینه نداشتم . اونم کاری کرد که آبم زود بیاد .. حس کردم که دیگه خیلی راحت و سبک شدم .. با این که به علت تازگی کاروتجربه نخست خیلی به من حال داده بود ولی دوست نداشتم این کارو تکرارکنم . این جریمه رو برای رویا کافی می دونستم . قبلش رویا جون متوجه تغییر حالتم شده بود ازم پرسید رامین دوست دختر گرفتی ؟ حال و روزت شبیه پسریه که دوست دخترش اونو اذیت کرده باشه ..-خاله جون کدوم دختره که با من دوست شه -دیوونه از خدا شونه . خوش تیپ نیستی که هستی .. خوش اخلاق نیستی که هستی ..خوش اندام نیستی که هستی ... از یه خونواده سر شناس و اجتماعی و با کلاس هم که هستی و مهم تر از اینا یه خاله ای هم به نام رویا داری که مو رو از ماست می کشه بیرون .. وقتی این حرفا رو می زد انگاری دنیا رو به من داده باشن .. .... ادامه دارد .... نویسنده ..... ایــــــــــــــــــــــــرانی .


شب است و ماه می‌رقصد
ستاره نقره می پاشد
من اما
ساکت و خاموشم
     
  
مرد

 
فـــــــــــــــــــــــــــرار از رویا 5

واسه این که نزدیک خاله باشم طوری انتخاب رشته کردم که در دانشگاه شهرمون تحصیل کنم و تا فوق لیسانس هم پیش رفتم . در رشته کامپیوتر درس می خوندم . محمود خان یه سوپری لوکس سر کوچه شون ردیف کرده بود که چند سال دیگه که باز نشسته شد بیاد اونجا و مشغول شه .. دوست نداشتم خاله مغازه وایسه ولی اون مث یک شیرزن اونجا بود و منم هر وقت کلاس نداشتم می رفتم کمکش .. گاه تابستونا یه نیروی کمکی معتمد هم می آوردیم . این درست زمانی بود که دختر خاله هام هر دو تا شون سر و سامون گرفته از دواج کرده رفته بودند منم دیگه آخرای درسم بود رشته ای هم نبود که حتما بعد از فارغ التحصیلی یه کاری پیدا شه . . خاله می رفت تا یواش یواش چهل سالش شه و منم بیست و چهار پنج سالم بود . اون هنوز زن رویاهای من بود . اصلا دوست نداشتم از دواج کنم . دلم می خواست کنار اون باشم .. با همون فانتزی های دوران نوجوانی خوش باشم . اون بعضی رفتاراش با من مثل همون وقتا بود ولی بعضی حرکاتش نشون می داد که می دونه من بزرگ شدم . چهار پنج سال قبل از این جریان مسئله ای پیش اومده بود که عشق منو نسبت به اون دو چندان کرد این که دونستم چقدر نجیب و پاکدامن و خالصه .. خاله ظاهرا قبل از ازدواج با محمود خان رابطه داشته که حالا چی شد از هم جدا شدن رو نمی دونستم .. در یک مجلس عروسی که من و رویا جون و دختر خاله هام هم بودیم مرتضی همون دوست پسر سابقش که حالا واسه خودش یلی شده بود حاضر بود .. کاملا مراقب حرکاتش بودم . خاله اون شب خیلی سکسی و شیک شده بود .. مرتضی دستشو کشید و اونو برد یه اتاق خلوت .. طوری به زور باهاش رفتار کرد که من خونم به جوش اومده بود .. پشت سرشون رفتم .. پشت دری بسته که صداشونو می شنیدم ایستادم .. -رویا ! محمود داره بهت خیانت می کنه اون توی یه شهر دیگه زن داره منم جای تو بودم تلافی می کردم . من هنوزم دوستت دارم .. -تو اگه خیلی دوستم داشتی باهام از دواج می کردی -اون روز آمادگیشو نداشتم .. ببین تا حالا از دواج نکردم -از بس هوسبازی -دوستت دارم -تو به دنبال زنایی هستی که بهت روی خوش نشون نمیدن .. دست منوول کن وگرنه جیغ می کشم صدای سیلی خوردن مرتضی رو که شنیدم فهمیدم الان دیگه در باز میشه زودی زدم به چاک . خاله بر افروخته بود و گفت رامین بریم خونه .. چه لذتی بردم من اون شب . دخترای زیادی دور و بر من بودن .. ولی حس می کردم یه چیزی منو به دوران کودکی پیوند میده .. نه تنها هوس سکس با رویا رو داشتم عاشقش هم شده بودم . محمود خان دو تا خونه و همین سوپری و یه ماشین و قطعه زمینو به اسم رویا کرده بود .. یکسال بعد از این که سوپری رو راه انداخت در یک حادثه رانندگی جونشو از دست داد . خاله سر خاک شوهرش داشت خودشو می کشت روحیه شو از دست داده بود .. اونو به زور بلندش کردم .. یه زن دیگه هم اومده بود و اون بد تر از رویا جون داشت خودشو می کشت . کاشف به عمل اومد که اون همسر دوم محمود خانه که بچه اش نمی شده .. با این که یه شایعاتی به گوش خاله رسیده بود ولی انتظار نداشت در یه همچه موقعیتی احساس سر افکندگی کنه . دیگه گریه هاش رنگ و بوی دیگه ای گرفته بود . از سر خاک که بر گشتیم خاله دوست داشت تنها بمونه . حتی دختراشو هم از خودش دور کرده بود .. ولی من به زور خودمو برش تحمیل کردم .. تا ساعتها حرف نمی زد . .. لباس سیاه و اون تور نازکی که انداخته بود رو صورتش خیلی بهش میومد . منو به یاد هنر پبشه های خارجی انداخته بود . رفتم طرفش .. اونو بغلش زدم .. های های می گریست . ولی من اصلا واسه مرگ شوهر خاله ام ناراحت نبودم که هیچ ته دلم با خودم می جنگیدم که به خاطر این حادثه خوشحال نباشم . هی به خودم می گفتم رامین درست نیست . تو هم می میری .. ولی بی اختیار لبخندی گوشه لبام نقش می بست . وقتی هم که شنیدم اون یه زن دیگه هم داشته کلی با دمم گردو می شکستم .. از این بهتر نمی شد . خاله رو بغل کردم ..نوازشش کردم . به تن و بدنش دست زدم . تا یه حدی که می دونستم حواسش نیست . اون در عالم خودش نبود . ولی من نمی بایستی سوء استفاده می کردم . -خاله جون خیلی داغ شدی .. بیا لباساتو در آرم .. فقط یه لباس زیر رو گذاشتم که تنش بمونه .. -نگران مراسم نباش . خودم مسئولیتشو قبول می کنم .. های های زد زیر گریه .. -دیدی چه جوری آبروم رفت ؟ کاش من زود تر می مردم و این ننگو نمی دیدم ..... ادامه دارد ... نویسنده .... ایــــــــــــــــــــــرانی .


شب است و ماه می‌رقصد
ستاره نقره می پاشد
من اما
ساکت و خاموشم
     
  
مرد

 
فـــــــــــــــــــــــــــــرار از رویا 6

خاله جون میای ببرمت حموم ؟ فردا باید بری مجلس بشینی .. اون وقت تنت بوی بد می گیره .. -من نمی خوام اون لعنتی رو ببینم .. -منم واسه همین دارم میگم .. اونو بردمش حموم . خیلی وقت بود با هم حموم نکرده بودیم . ولی این بار این بهونه رو داشتم که اون روحیه نداره و دست خودش نیست پس باید هواشو داشته باشم . خیلی راحت و بی خیال دمرش کردم .. اون کاملا بی حس و تسلیم نشون می داد .. بازم رفته بودم به عالم رویا . رویایی که سالها بود رهام نمی کرد . من اسیر زندان رویا شده بودم . رویایی که حالا اسیر من نشون می داد . دلم می خواست با اون باشم .. حالا که اون آزاد شده . حالا که شوهرش مرده .. اونو خیلی خوشگل تر و خواستنی تر از همیشه می دیدم . باید کاری می کردم که اون هوس مرتضی رو نمی کرد . باید خودم اسیرش می کردم . تا مینش می کردم . اون خیلی حشری بود . یه بار که داشت با مامان صحیت می کرد از حرفاشون شنیده بودم که داشتند در مورد زنای بیوه و اونایی که شوهراشونو از دست میدن صحبت می کردن . مامان معتقد بود شوهر همون یکی کافیه و زن باید دلشو به بچه هاش خوش کنه ولی خاله معتقد بود که هزار کن حلال کن .. من خودم باید حلالش می کردم . با توجه به این که مرتضی کمین نشسته بود و امروز توی قبرستونی دیده بودمش ترس برم داشته بود . اون اگه با خاله ام از دواج کنه دیگه من نمی تونم مثل سابق بیام این جا .. و از طرفی تمام آرزو ها و رویا هامو به گور می برم . بیشتر از دو ساعت داشتم اونو مالشش می دادم . حس نداشت .. شورتشو هم کشیدم پایین .. -خاله جون ببخشید من محرمتم .. .. ولی اون انگار ماتش برده بود و به گوشه ای خیره شده بود . طاقبازش کردم تا از روبرو هم بشورمش . خوب کف مالیش کردم . دستامو گذاشتم رو سینه های درشتش .. یه نگاهم به چشاش یود .. خیلی وسوسه شده بودم . حالا بهترین موقع بود تا کیرمو بکشم بیرون . درسته که هنوز یه روز از مرگ شوهرش نمی گذشت . ولی با این جریانی که بهش پی برده بود حسابی می شد ازش استفاده کرد . پاهاشو به دو طرف باز کردم .. برای اولین بار بود که کسشو این قدر دقیق داشتم از روبرو می دیدم .. ووووووووییییی چه ناز بود . دو طرفش انگار ورم کرده و حسابی به هم چسبیده بوده حالت آب افتادگی نداشتن . حسابی براش صابون مالی کردم و یه دست حسابی روی کسش کشیدم . نگاهم به چشاش بود . چند بار چشاشو باز و بسته می کرد . هنوز جرات اونو نداشتم که کیرمو در بیارم . این جا رو این بهونه رو داشتم که دارم حمومش می کنم . ولی برای فرو کردن کیر توی کسش چه بهونه ای می تونستم داشته باشم . نه نهههههه این رسمش نبود . می تونست نا مردی باشه و این که از موقعیت سوء استفاده کردم .. خیلی دلم می خواست به بهونه تراشیدن موهای کسش بیشتر با اون ور می رفتم ولی کسش کاملا برق انداحته و صاف بود .. با همون حال کمکش کردم و با هم رفتیم به بستر .. اون با یه لباس زیر و منم با یه شورت .. از وقتی که دختراش بزرگ شده بودن کمتر کنار هم می خوابیدیم .. ولی با ازدواج اونا بازم شبای بیشتری رو کنارش می خوابیدم .حدود چهار ده سالی می شد که من اسیر رویا و عشق و هوس رویا بودم .. زنگ در خونه به صدا در اومده بود .. نمی خواستم درو باز کنم .. -برو ببین کیه .. شاید کار واجب داشته باشه .. پاشدم رفتم دم در .. می خواستم همونجا بذارم زیر گوشش و لت و پارش کنم .مرتضی بود .. -رویا خانوم خوابیده .. -من یه کار واجب دارم .. -خونه شلوغه -من که می دونم فقط شما اینجایین -من میگن حالش خوب نیست . بفر مایید فردا مجلس داریم اونجا می بینیش .. اون به زور خوابیده برای چی بیدارش کنم . مگه می خوای شوهرشو زنده کنی -بچه خیلی پر رویی -اگه بیدارش کنی هیچوقت تو رو نمی بخشه .. اینو که گفتم گورشو گم کرد ..اعصابمو ریخته بود به هم .. لعنتی ... نمی دونستم جواب رویا رو چی بدم . اصلا دوست نداشتم با این مرتیکه طرف شه . حالا که شوهرشو ار دست داده بود خیلی راحت می تونست با اون باشه . با توجه به این که خاله گفته بود که هزار کن حلال کن ولی این مرد به خاطر رویا نبود که هنوز از دواج نکرده .. از بس زن باز بود . نمی تونست خودشو پای بند زندگی ساکن و یک جا نشینی کنه ... ادامه دارد ... نویسنده .... ایـــــــــــــــــــــــــرانی .


شب است و ماه می‌رقصد
ستاره نقره می پاشد
من اما
ساکت و خاموشم
     
  
مرد

 
فــــــــــــــــــــــــــــــرار از رویا 7

-کی بود ؟-هیشکی یه بنده خدایی که آدرس جایی رو می خواست .. -به نظرم صدای بحث شدید میومد . -نه طرف متوجه نمی شد و منم اعصابم به خاطر خاله جونم ریخته بود به هم . کنارش دراز کشیدم .. ولی خوابم نمی برد . این کابوس که مرتضی اونو از چنگم در بیاره حالمو گرفته بود . حالا رویا بود که داشت میومد به دلداری من -چت شده .. -هیچی به خاطر تو ناراحتم .. به خاطر مرگ شوهر خاله و اون کاری که کرده . من شایعه زیاد شنیدم . ولی نمی خواستم قبولش کنم . تازه چه کاری از دستت بر میومد .. -ولی تو یه چیزیت هست به خاله ات نمیگی . حالا من با هات غریبه شدم؟ دیگه منو تحویلم نمی گیری ؟ دیگه دوستم نداری ؟ حالا که دیگه تنها شدم ؟ من اصلا از اولش تنها بودم . مردیکه خائن . منو سکه یه پولم کرد . سر خاک خاکم کرد . اون همین جور حرف می زد و من به این فکر می کردم که اون گول حرفای مرتضی رو می خوره . از جام پا شدم .. -رویا جون یه هوایی بخورم الان بر می گردم ..وقتی بر گشتم رویا رو دیدم که رفته زیر یه ملافه نازک و داره آروم گریه می کنه .. -رویا جون چت شده .. به نظزم اومد که لباس خوابشو در آورده چون رنگ مشکی لباس خواب توری اون از زیر ملافه مشخص نبود شایدم اشتباه می کردم . کنارش دراز کشیدم . -نمی خوای بغلم بزنی ؟ اگه به زور این جایی پاشو برو خونه تون .. -خاله جون چرا مث دختر بچه ها ناز می کنی -واسه این که فکر می کردم ناز کش دارم .....یعنی به من می گفت ؟ محمود خان که مرده .. نکنه بابت شوهرش ناراحت بود .. رفتم زیر ملافه اش .. خودشو چسبوند به من .. اون به من پشت کرده بود .. یه لحظه متوجه شدم که از کمر لخته ..سوتین نداره . باورم نمی شد . دلم می خواست متوجه شم که کونشم لخته یا نه .. ملافه رو پایین دادم . و دوباره دادمش بالا ... -رامین جون راحت باش . حالا می تونی راحت باشی این قدر به خودت سختی نده .. ملافه رو از تنش کشید و اونو به وسط اتاق پرت کرد . همینو می خواستی ؟ حالا من کاملا بر هنه ام . ببینم خوشت میاد ؟ تا حالا چند بار منو این جوری دیدی ؟ یا دوست داشتی این جوری ببینی ؟. -خاله جون شما چت شده ؟ -تو چت شده ؟ -من باید خیلی زود تر از اینا می فهمیدم .. خیلی به خودت فشار آوردی که احساستو به من نگی ... -خاله جون من دوستت دارم . دیوونتم .- اولین باری که به تنم لیف زدی یادم نمیره .. یه لحظه یه جوری شدم ولی حس کردم از روی سادگی و خالص بودنته ... خوشم اومده بود .. دوست داشتم محمود اون کارو برام می کرد . یعنی بعد از ماساژ میومد پیشم .. -خاله جون خواهش می کنم . اصلا من میرم من از این جا میرم دیگه هم نمیام .. -اگه رفتی دیگه اسم منو نمیاری . پسر تو که عکسای منو توی موبایلت میذاری حداقل یه کد براش بذار که کس دیگه ای نتونه ببیندش .. -خاله به خاطر عشقیه که به تو دارم .-فقط عکسای سکسی و نیمه بر هنه ؟ گفتم نرو ..خیلی خجالت کشیده بودم . داشتم می رفتم -گفتم نرو .. از رویا فرار نکن .. به سمت خاله بر گشتم .. اتفاقا حالا دارم از رویا فرار می کنم .. اونو بغلش کردم به چشاش نگاه کردم . برق شهوتو توی چشاش دیدم . نمی دونم چرا به یک باره این طور شده بود . هیکل لختش و تصور چهره مرتضی که اونو ازم بگیره باعث گستاخی من شده بود . -من دیدم که مرتضی اومد دم در .. می دونم که نسبت به اون حسادت می کنی . با مادرت هم در مورد اون حرف زدی .. -خاله من اصلا خیال بد ندارم -کی میگه تو خیال بد داری . اتفاقا خیال خوبیه .. اینو وقتی فهمیدم که امشب دستتو گذاشتی لای پام .. طوری کسمو توی چنگت گرفتی که هرگز محمود این جوری با نیاز و هوس و تمنای تمام وجودش , این کارو نکرده بود . تو با این کارت عشق و نیاز خودت رو نشون دادی . حس کردم که قدرشو می دونی . به خودم گفتم رویا این خواهر زاده توست . محرم توست . ولی دیدم دنیا جای این حرفا نیست . محمود به خودش سختی نداد . هر کاری دلش خواست کرد ..نمی خوام احساس تنهایی کنم .. -روبا جون باورم نمیشه . باورم نمیشه .. دوستت دارم . دوستت دارم .. -بچه بد من لختم تو چرا شورت پاته .. شورتمو از پاش در آورد .. کیرمو توی چنگش گرفت .. -می خوام باور کنم که شوهر دارم . -کاری می کنم که باور کنی .. باور کنی .. باور کنی .. بغلش کردم .. لباشو بوسیدم .. سینه هاشو میک زدم .. به رویام رسیده بودم .......ادامه دارد ..... نویسنده ...... ایــــــــــــــــــــــــــــــــرانی .


شب است و ماه می‌رقصد
ستاره نقره می پاشد
من اما
ساکت و خاموشم
     
  
صفحه  صفحه 59 از 125:  « پیشین  1  ...  58  59  60  ...  124  125  پسین » 
داستان سکسی ایرانی

داستان های پیوسته و قسمت دار سکسی


این تاپیک بسته شده. شما نمیتوانید چیزی در اینجا ارسال نمائید.

 

 
DMCA/Report Abuse (گزارش)  |  News  |  Rules  |  How To  |  FAQ  |  Moderator List  |  Sexy Pictures Archive  |  Adult Forums  |  Advertise on Looti
↑ بالا
Copyright © 2009-2024 Looti.net. Looti Forums is not responsible for the content of external sites

RTA