انجمن لوتی: عکس سکسی جدید، فیلم سکسی جدید، داستان سکسی
داستان سکسی ایرانی
  
صفحه  صفحه 63 از 125:  « پیشین  1  ...  62  63  64  ...  124  125  پسین »

داستان های پیوسته و قسمت دار سکسی


مرد

 
پرستارهای سرخس قسمت دوم

زودتر رسيدم و منتظر شدم حدود نيم ساعت بعد يه کاميون بنز ده تن ترمز زد و رفتم جلو گفت آقاي سليمي؟
گفتم بله
گفت بفرمائيد سوار شيد .
از رکاب ماشين رفتم بالا راننده يه جوون حدود سي ساله بود خيلي مرتب و شيک تا نشستم گفت من خيلي از بارهاي شما رو بردم اما تا حالا شما رو زيارت نکرده بودم بعد از صحبتهاي معمول و گقتم خيلي شيک و مرتب ميري سرويس .
مرموزانه خنديد و گفت چه کنيم خوب ما هم دل داريم
گفتم البته اما چه ربطي داره
گفت من تا از سرخس رد بشم يه تيکه ماه روسي بلند ميکنم و با خودم ميبرم و دوباره برش ميگردونم سر جاش دو شبي با هم هستيم و عشق و حال سنگين .
گفتم اي واله بابا کس روسي هم ميکني
گفت البته روسه روس که نيستن معمولا ترکمن و ازبک هستن اما از دختراي ايروني که همش نازو غمزه ميان بعدش هم ميبيني يه تريلي ميتونه توش سرو ته کنه بهترن ديگه ادا و اصول ندارن ( توضيح : مسئوليت اين گفته ها بعهده همون آقاي راننده هست و من هيچ نقشي ندارم و چاکر همه دختراي ايروني هم هستم ) يه پولي ميگيرن و همه جوره بهت حال ميدن بعدشم نه ترس ابروريزي داري نه هيچي .
کمي که صحبت کرديم چشمام سنگين شد و تکون هاي کاميون هم مزيد علت شد و کم کم خوابم برد با ترمز راننده بيدار شدم و گفتم رسيديم؟
گفت نه يه چاي بزنيم و بعد اون گردنه رو که رد کنيم ديگه راهي نيست !
اومدم پائين يه کافه بود که رفتيم و چاي و کمي صبحانه خورديم و بعد دوباره راه افتاديم اول وقت رسيدم سرخس و سراغ نماينده شرکت مزبور رو گرفتم
گفتند آقاي احمد نماينده اون شرکته رفتمو تو سالن گمرک گيرش آوردم احمد يه مرد ميانسال کمي قد کوتاه با موهاي جوگندمي و سبيل کمال الملکي بود ريش تراشيده و تنها کسي بود که ادکلن زده بود رفتم جلو و خودمو معرفي کردم از لهجه اش معلوم بود که تهرانيه سريع کارم انجام شد و بلافاصله منو با ماشين خودش برد به منزلش وقتي رسيديم ديدم يه اتاقش دفتر کاره و يه منشي سبزه داره که معلوم بود بومي سرخسه و بقيه خونه مسکوني بود گفتم من کمي استراحت ميکنم و با يه وسيله ميرم مشهد اما گفت امکان نداره امشب با هميم و رفت دنبال کارش رفتمو کمي سر به سر منشيش گذاشتم دختر بامزه اي بود و کمي هم کونش ميخاريد اما نه حسش بود و هم اينکه تو يه محيط نا آشنا ميترسيدم کاري بکنم رفتم و کمي دراز کشيدم اما خوابم نيومد رفتم تو حياط و دست و صورتم رو شستم ديدم از خونه بغلي صداي خنده و شوخي مياد کمي مکث کردمو و ديدم همه صداها زنونه است و معلومه شوخي هاي بالاي 18 سال ميکنن رفتم داخل و از منشي احمد پرسيدم اين همسايه بغلي هاتون کين چقد ماشااله سرو صدا دارند!
خنديد و گفت اونها چند تا پرستار هستند که شهرستانين و اينجا هم طرح ميگذرونن هم بعضي شون کار ميکنند ناخودآگاه کيره راست شد و دختره هم ديد و اضافه کرد البته خيلي هم شيطنت ميکنن ديگه اوضاع ناجور شد و رفتم تو يه اتاق ديگه ميخواستم برم بند کنم به منشيه که ديدم رفت و من تنها موندم تو ذهنم سکس با چنديدن پرستار جوان و خوشگل رو به تصوير ميکشيدم صداي بهم خوردن در اومد ديدم احمد اومد تو.
کلي ميوه و خرت و پرت گرفته بود و با پاش در راهرو رو بست و داخل شد من يه شلوارک پام بود و يه تي شرت گشاد نشستيم به صحبت و ناهار کلي از اين شاخه به اون شاخه پريديم اما ديدم نميشه اين بود که سر صحبت رو باز کردم و گفتم احمد آقا اين همسايه بغلي هاتون کين ؟ بلافاصله خنده رو لباش نقش بست و گفت چيه ؟ صداشون به تو هم رسيد؟
گفتم آره بدجوري ! گفت بيا بيريم تا بگم کين . رو پشت بوم يه اتاق بود که نشستيم يه يخچال کوچيک هم بود درشو باز کرد و دو تا آبجو درآورد يکيشو بمن داد و ديگريشو سر کشيد . تو حياط خونه بغلي کامل ديده ميشد کمي که نوشيديم ديدم دو تا خانم اومدن تو حياط . عجب چيزائي بودن لامصب ها ترکه و باريک يکيشون يه تاپ سفيد چسب تنش بود که از همون بالا معلوم بود نوک سينه اش زده بيرون و ديگري يه تي شرت گشاد که سينه هاش توش بازي ميکرد احمد يه نگاهي کرد و گفت اون ليلاست و اون يکي مونا!
گفتم ميشناسيشون گفت بزار تا شب و از اونجا يه صوتي زد ديدم اون دوتا برگشتن و براي احمد دست تکون دادن . مونا موهاي بلند و بلوند داشت خيلي استخومني بود اما سينه هاش خيلي خودنمائي ميکرد احمد رفت لب بوم و باهاشون صحبت کرد و بعد اومد گفت امشب يه کس حسابي افتاديم هستي که نه ؟
منکه آب از لب و لوچه ام راه افتاده بود گفتم آره بد نيست!
خنديد و گفت نه اتفاقا بهتره چون اونها زيادن گفتم چند تا ؟ گفتن کلا 7 نفرن اما معمولا سه چهارتاشون نيستن از کونم دود بلند شد اينجا تو اين بيابون و لب مرز اينهمه کس با کلاس يه جا . اومديم پائين و احمد يه کمد کوچيک رو تو دستشوئي نشون داد و گفت هر چي لازم داري اونجا هست و رفت دنبال کارش رفتم و دراز کشيدم اما فکر سکس امشب ديوونم کرده بود و کيرم به منتها اليه شخيت رسيده بود تا شب هيچ خبري نشد و هنوز احمد نيومده بود که زنگ زدن فکر کردم احمده دويدم درو باز کردم اما 4 تا خانم پشت در بودن با نگاه مشکوکي منو ورنداز کردن و گفتم شما مهمون احمد آقا هستيد ؟
گفت بعله!
تازه ديدم يکيشون همون ليلاست البته با حجاب کامل سريع رفتم کنار و اومدن تو و خيلي خودموني با خنده و شوخي رفتن تو!
موندم چطوري احمد و پيدا کنم دنبالشون رفتم اونها تا رفتم داخل مانتو و مقنعه رو کناري انداختن و يه نوار تند گذاشتن همه جوون بودن و منم چارشاخ مونده بودم يکيشون دستمو کشيد و کنار خودش رو مبل نشوند و نگاهي به کيرم انداخت که کاملا از زير شلوارک ديده ميشد يه نگاه به بقيه و شليک خنده همه گفتن بابا اين چقدر کفه! خنده هاشون تمومي نداشت تو دلم گفتم وقتي رفت تو کونتون خنده يادتون ميره و دست اونو که اسمش راحله بود رو کيرم فشار دادم نگاه شهوت بار و خماري بهم انداخت و وحشيانه شروع به لب گرفتن کرد و کيرمو درآورد همه با هو کشيدن و ليلا هم اومد و کيرمو دستش گرفت و يه نگاهي کرد و گفت چيکارش کردي اينطوري شده!
خنديدم و گفتم طبيعيه گفت آره ارواح عمه ات منو که نميتوني کير کني؟
گفتم تو يه سفر به ايتاليا يک دکتري لطف کرد و به اين روزش انداخت همه ريختن دورشو شروع به بررسي کردن يدفعه گفتم اون خوشگله کو ؟
همه گفتن کي ؟
گفتم ليلا خانم اونکه صبح با شما بود ليلا گفت اوئن شيفته جيگر
گفتم بخشکي شانس عجب چيزي بود
راحله گفت ميخواي بگم بياد؟
گفتم آره!
سريع گوشي رو برداشت و بعد از ارتباط گفت مونا وخه بيا يه سورپرايز! آره همون مهمون احمد بيا ببين کيرشو عمل کرده عجب چيزي شده لامصب سريع بيا.
بلند شدم و رفتم يه اسپري مفصل به همه جام زدم و برگشتم و کمي لفتش دادم تا اثر کنه باز ريخت دورم و شلوارمو کشيدن پائين و رفتن تو بحر کيرم آخرش راحله که خيلي تپل بود کله کيرمو کرد تو دهنش و ساک زدن حرفه اي رو شروع کرد تو همين حين مونا هم اومد و تا اومد تو کيرمو ديد يه جيغ بلندي کشيد و گفت کير بابام به کونت اين چيه و اومد جلو کيرمو حسابي خيس کرده بودن محکم فشارش داد و بلافاصله لخت شد و سينه هاشو آورد جلو و گذاشت لاي سينه هاش همه شون استاد بودن همون طور که با سينه هاش حال ميداد گاهي سر کيرمو هم ميکرد دهنش اه و ناله ام به آسمون رفته بود که ديدم کيرم داغ شد مونا بود که برگشته بود و کير خيسمو کرده بود تو کونش تا حالا کون به اين داغي نديده بودم اما کونش اصلا گنده نبود و خيلي استخوني بود اما داغ و کمي هم گشاد خيلي راحت رفت تو . بقيه نشسته بودن و صحبت ميکردن اما راحله که حشرش بد جوري زده بود بالا گاهي باهام ور ميرفت و خايه هامو فشار ميداد.

کمي بعد مونا برگشت و کسشو مالوند به کيرم سعي ميکردم بکنم توش اما گفت من دخترم ولي بطرز وحشتناکي کيرمو ميمالوند به کسش تا ارضا شد و با کلي جيغ داد ولو شد راحله و ليلا اومدن جلو کيرم هنوز آماده باش بود يه صدائي گفت خسته نباشيد!
سرمو بلند کردم و ديدم احمد با يه پسر جوون و خوشگل وارد شدن و تو اتاقن از وضعي که داشتم خجالت کشيدم اصلا نفهميدم کي وارد شدن!
خواستم بلند شم ولي احمد بلافاصله گفت ببين راحت باش و خودش سريع شلوارشو درآورد و کير وحشتناکش رو آورد بيرون تا من احساس شرم نداشته باشم به عمرم همچين کيري نديدن بودم در حاليکه پيرهنش کمي روي کيرشو پوشونده بود اما معلوم بود جزء کيرهاي نادر هست بدين صورت که از سر کيرش تا وسط به اندازه معمول و کلفتيش طبيعي بود ولي از وسط به بعد کيرش يکباره شايد سه برابر معمول کلفت شده بود انقدر تعجب کردم که از ليلا که داشت حاضر ميشد چيکو رو بکنه تو کسش يادم رفت!
بلند شدم و گفت احمد جون اين چرا اينطوريه ؟
يه خنده اي کرد و گفت مال خودت چرا اين شکليه !
گفتم خوب اين يکدست فقط کمي بزرگتر از حد معموله اما مال تو علاوه بر طولش که خيلي زياده بصورت نامتقارني کلفت شده خنديد و گفت من 3 سال سوئد بودم و تعريف کرد که اونهم رفته براي کلفت کردن کيرش و پزشکان اين مدل رو که ظاهرا خانمها خيلي خوششون مياد براش درست کردن!
کمي بعد ليلا داشت رو کيرم جون ميداد کسش بينهايت تنگ بود کيرم به سختي رفت تو اما بدنش افت کرده بود کمي که عادي شد گفتم ليلا چقد تنگي؟
گفت خوب بار اولمه و خنديد گفتم زرشک بار اولته چرا سينه هات رو نافته ! شکمت چرا اينهمه ترک داره گفت بسه بابا رو تو سر مال نزن من يه بار زائيدم و موقع زايمان کسم از داخل حسابي جر خورد جوري که بعد از زايمان رفتم اتاق عمل و از داخل 17 تا بخيه خورد از اون موقع انگار کمي راهشو تنگ کردن اينطوري شده!
بودی تـــــــو تو بغلم

گردنت بود رو لبم
     
  
مرد

 
پرستارهای سرخس قسمت سوم

خلاصه مشغول بوديم که اون پسر که همراه احمد اومده بود لخت شد اسمش بهزاد بود و پسر احمد بود بدن خيلي قشنگي داشت هيکل ورزشکاري و عضلات برجسته و خط انداخته کير معمولي و شقي داشت اومد و سرپا کون مونا رو مورد حمله شديد قرار داد خيلي محکم ميکردش و داد مونا دراومده بود احمد با يه سيني پر از نوشيدني برگشت و کامل لخت اما پيش دخترا نشست و مشغول نشد گفتم احمد آقا بيا جلو گفت بزار اصل کاري بيادش بعد!
کارم که با ليلا تموم شد اومدم کنار بقيه نشستم همه لخت بوديم و لختي وقاحتشو از دست داده بود هيکل ها همه رو فرم و سينه ها همه رو به بالا و سفت معلوم ميشد بهزاد داد مونا رو در آورده بود و همه مثل يه فيلم سکسي داشتيم نگاه ميکرديم کير احمد بلند شده بود و خيلي دراز شده بود از نافش هم ميزد بالا يکي از دخترها شروع کرد براي احمد ساک زدن اما فقط بخش کوچکيش تو دهن دختره ميرفت کمي بعد منشي احمد مثل تو اتاق ظاهر شده با ديدن اون دستمو گرفتم جلو کيرم اما ديدم همه لختن و اون براش عاديه احمد بلند شد و گفت اينم اصل کاري و رفت سمت منشيش و يه لب جانانه گرفت و سينه اشو محکم فشرد دختره زبون احمد محکم ميک ميزد و ول نميکرد احمد نرم نرمک لختش کرد وقتي کرستش رو در آورد نفسم بند اومد عجب لعبتي بود.
بدنش مثل احسان کمي عضله اي بود و کامل برنزه بود سينه هاش سفت سفت و اصلا تکون نميخورد کون گرد و خيلي زيبائي داشت کف کردم احمد گفت چيه ؟
گفتم بابا تو اين برهوت باور کردني نيست اينجا بايد بهشت باشه
گفت همينطوره من هر جا باشم بهشت رو برا خودم خلق ميکنم وگرنه زندگي چه ارزشي داره مي بيني با پسرم چقدر راحتم چون اونهم بايد حال کنه منم همينطور تو و تمام دخترا هم همينطور پس بايد لذت برد تز من اينه بعدش گفت اگه ميخواي بيا با سميرا حال کن سميرا نگاهي به کيرم کرد و گفت نه بابا جمع کلفتها جمعه و کيرمو با دست گرفت و کمي جلق زد و بعد سر کيرمو بطرف بالا چرخوند و گفت اين باعث ميشه آبت ديرتر بياد و بعد نشست رو مبل و لاي کسشو باز کرد لبهاي کسش چاق بود و کسش فقط يه خط يا يه چاک معلوم بود رفتم سمتش و گفتم کو
لباش خنديد و با دو انگشت لاي کسشو باز کرد لاي کسش لباي صورتي رنگ کسش خوابيده بود الته کوچک بود ولي رو هم رفته کس ترو تميزي داشت و صافه صاف تراشيده بود بالاي خط کسش يه نوار خيلي نازک از موهاي کسش رو نزده بود و فکر ميکردي چاک کسش تا زير نافش رسيده زبونم رو لاي کسش گذاشتم سر کليتوريسش زده بود بيرون و سفيد ميزد تا زبونم رو بهش ميزدم چشماشو ميبست و دستشو ميذاشت بالاي کسش احمد رو ديدم که دو تا از خانمها ريخته بود دور کيرش و ساک ميزدن بهزاد که ترتيب مونا رو داده بود تقريبا خسته و عرق کرده رو مبل افتاده بود و مونا داشت سينه هاشو ميخورد ظاهرا بهزاد عاشق مونا بود چون اصلا به بقيه کار نداشت و بقيه هم کاري به کارش نداشتن
احمد يکي از دخترا رو نشوند رو کيرش و فرو کرد دختره جيغش به هوا رفت و گفت اينهمه بهت دادم بازم دردم مياد و شروع به تلمبه زدن کردن کس سميرا رو گاز کوچکي گرفتم و با دودستش سرمو گرفت و بالا آورد و گفت تو خيلي حشري و دوباره سرمو به کسش چسبوند بارش حسابي ليس زدم کمي بعد بلند شد و منو جاي خودش نشوند و به آرامي برام ساک زد بعضي وقتا کله کيرمو تو دهنش نگه ميداشت و محکم ميک ميزد بهش گفتم ميتوني همشو بکني تو دهنت؟
نگام کرد و گفت از مال احمد که گنده تر نيست و نفسي کشيد و کيرمو محکم کرد تو دهنش کيرمو قشنگ تا ته حلقش حس کردم تقريبا کاملا تو دهنش بود و اون بالاي کيرمو گاز محکمي گرفت جوري که خيلي دردم اومد بعد که درآورد گفت اين علامتو بياد من داشته باش جاي دو تا دندون به حالت يه خط شکسته درست بالاي کيرم مونده بود!
گفت احمد هم همين علامتو داره و بعد اومد رو کيرم نشست و کيرمو کرد تو کس داغ و مرطوبش و تقريبا تنگ از گرماي کسش کيرم داشت ميسوخت اما بدنش خيلي سکسي تر از هر کس ديگه اي بود خيلي بدن ورزيده اي داشت فکر نکنم تا آخر عمرم دوباره همچين کسي به پستم بخوره دستامو دور کمر باريکش حلقه کرده بودم و با ريتم بالا و پائين شدنش کمکش ميکردم خودشم شهوتي شده بود و از کسش ترشحات زيادي بيرون ميزد کمي بعد برگشت و گفت با انگشتت کونمو باز کن!
گفتم از عقب ميدي؟
خنديد و گفت آره يا حال نميدم يا همچين حالي ميدم که طرف هميشه منو ياد کنه!
انگشتمو خيس کردمو و سوراخ کونشو کمي باز کردم خوشو خيلي شل گرفت و کارم راحت بود چند دقيقه بعد سر چيکو رو گذاشتم در کونش و با ياري مقداري ژل بي حسي که بهزاد بهم داد سرشو کردم تو يه حلقه سفت کله چيکو رد در بر گرفت به سختي ميکردم داخل سميرا معلوم بود دردش گرفته اما به زحمت لبخند ميزد تا بالاخره تيکه آخر چيکو رو هم با يه فشار کردم تو که سميرا گفت آخ مامان پاره شدم و برگشت و با خواهش گفت بزار نفسم در بياد بعد شروع کن!
حدود چند دقيقه ثابت واستاده بوديم بهزاد اومد و گفت هر چي واستي بدتره و کمي بيرون کشيدم باز مقداري ژل زيخت روش و يواش يواش شروع کردم خودشو محکم و منقبض ميگرفت و کار سخت بود اما حالي که ميداد اولين تجربه در نوع خودش بود معمولا همه شل ميگيرند تا دردش کم باشه اما اين سفت گرفته و حالش خيلي زياد بود به سختي با سميرا مشغول بودم ديدم دختره که احمد باهاش مشغول بود وقتي قسمت کلفت ميرفت تو شديدا جيغهاي عصبي ميکشيد و خيلي زود ارضا شد منم کارم با سميرا تموم شد و هر چي داشتم تو کونش خالي کردم برگشت و يه لب خيلي محکم ازم گرفت اما رنگش مثل گچ سفيد شده بود و معلوم بود فشار زياد و سختي رو تحمل کرده!
بهش گفتم از صبح که ديدمت تو کفت بودم اما روم نميشد!
گفت اگه صبح نخ ميدادي علاوه بر اينکه بهت نمي دادم الانهم از کس کونم محروم ميشدي!
ادامه دارد...
بودی تـــــــو تو بغلم

گردنت بود رو لبم
     
  
مرد

 
پرستارهای سرخس قسمت چهارم و پایانی

دو تا از دخترها که اصلا هيچ کاري نکرده بودن وقتي تعجي منو ديدن مونا گفت بخش قشنگ فيلم الانمون لز اين دوتاست باورم نميشد تا بحال دو تا لز واقعي رو نديده بودم اونها واقعا هيچ عکس العملي به سکس ما نشون نميدادن و بي تفوات بودن اما گاهي از هم لب ميگرفتن يا هم ديگر رو ميمالوندن برام خيلي جالب بود که سکس اون دو تارو با هم ببينم احمد کارش با دختره تموم شد و ما سه تا مردها با کيرهاي آويزان کنار باقي خوشگلها نشستيم و شروع به شوخي و نوشيدن کرديم اما بيصبرانه منتظر همجنس بازي اون دو تا خوشگله بودم که هر دو مثل باربي بودن ...
نشستم و يه پيک رفتم بالا يه شراب قوي روسي بود خيلي داغم کرد اون دو تا جيگر به اسمهاي مينا و آذر داشتن کم کم با هم ور ميرفتن آذر کرست مينا رو در آورد سينه هاي گرد که کمي پائين افتاده بودن ولي خيلي سکسي بودن جا افتاده و ملوس و کمي هم بزرگ بعد مينا کرست آذر رو آذر سينه هاي اناري و تقريبا کوچکي داشت و بيشتر سينه هاي مينا رو ميخورد و با سينه هاي مينا خيلي حال ميکرد همونطور که سينه هاي مينا رو ميخورد دستشو کرد تو شرتش و کسشو ميمالوند ميخواست شرت خودشو در بياره اما نميتونست بنابراين احمد زحمتوش کشيد و کس پشمالو و گنده آذر افتاد بيرون يه نگاه بهم کرد و گفت تو بازيشون شريک شو
گفتم ناراحت نميشن
گفت نه وقتي با هم باشن کسم ميدن گرچه لذتي براشون نداره!
اما همه و بيشتر بهزاد داشت اونها رو تماشا ميکرد ولي تيکه هاي محشري بودن و نميشد ازشون گذشت آروم رفتم کنارشون و شورت مينا رو درآوردم مينا صافه صاف و تميز بدون حتي يه تار مو و کسش خيس و لزج شده بود با انگشت کسشو مالوندم براحتي انگشتم تو کسش بازي ميکرد ناله اش دراومد و زل زد تو چشمام از اين دختراي شيطون نبود و خيلي سنگين و متين بود و نگاهش هزاران حرف داشت که منه خنگ بيشترشو نفهميدم تو عمق چشماش غرق ميشدي سرمو به کسش هدايت کرد و با آذر شروع به لب گرفتن کردن خيلي هيجان داشت دو تا زن زيبا و ملوس در حال لز و من اسليو اونها شده بودم اما خيلي حال ميداد کمي زبونم را لاي لباي نازک کس مينا گذاشتم نوک کليتوريس کمي تيز بود و با زبون خيلي زياد تحريک ميشد برا همين اب کسش خيلي زياد ترشح ميشد کمي بعد آذر سرمو کشوند لاي پاش و محکم به کسش فشار داد مال اونم خوردم اما پشمالو بود و خوشم نميومد کمي بعد که سرمو بالا آوردم ديدم راحله داره کس مينا رو ميخوره و قمبل کرده و کسش از لاي کون گرد و سفيدش زده بود بيرون تا خواستم برم طرفش دهان بهزار اون کسو از من ربود و انگار به کس خوردن عادت کرده بودم دور دهنم ترشحات کس مينا و آذر بود دهنمو پاک کردمو و چيکو رو بردم سمت کون بهزاد و مالوندم بهش مثل برق گرفته ها از جا پريد و با تعجب بهم نگاه کرد!
گفتم ببين اون کسو ول کن وگرنه کونت رو به باد خواهي داد!
فکر کرد جدي ميگم که با خنده احمد متوجه شوخيم شد و رفت کنار کس راحله بد جوري زده بود بيرون کيرمو گذاشتم درش و کمي روش مايل شدم و گفتم اجازه هست؟
با صداي خمار و تب آلودي گفت بايد اول منو ميکردي يالا معطل نکن!
کيرمو سروندم تو کسش و شروع کردم!
خيلي ليز بود و راحت و صدا دار به سرعت ارضا شد و من موندم و کير تمام قد ديدم مينا هم همونطوري قمبل کرد و گفت ميتوني بکني تو کسم
معطل نکردم چقدر اين زن خوشگل و تو دل برو بود مثل اين خانم معلمهاي خارجي که با ظاهر و لباس شيک و قيافه ملوس و خوشگل تو فيلمها هستن کيرمو کردم تو کس مينا اين خيلي تنگ بود با سرعت مينا رو ميکردم و آذر هم از زير گاهي مينا رو تحريک ميکرد گاهي منو
بسرعت آبم اومد
با نگاه به مينا گفتم گفتم همون تو و همشو تو کسش خالي کردم وقتي چيکو رو کشيدم بيرون داشت جونهاي آخر رو ميکند و بعدش کامل افتاد پائين ديگه رمق نداشتم رو يه مبل افتادم اما همه بهم چسبيده بودن و هر کي با يکي يا چند تا مشغول بودن اما بهزاد داشت مونا رو ميکرد و بلند بلند گفت ميگيرمت حتما ميگيرمت و بعد کشيد بيرون و آبشو رو شکم مونا خالي کرد
هيچکس مثل مينا تو اون جمع سکسي نبود خيلي هم استاد بود آذر بالاخره از مينا دل کند و لخت و عور و بي حال اومد افتاد رو مبل کنار من در حاليکه کيرم کاملا خوابيده و تقريبا مرده بود به آذر گفتم تو واقعا از کير لذت نميبري ؟
خنديد و گفت چرا اما لذتي که کس و همجنس بازي براي من داره لذت کير رو کلا از بين ميبره من الان انقدر تحريک شدم که تا مدتها هيچي نميتونه منو تحريک کنه بعد يه نگاهي به چيکو کرد و گفت چيکارش کردي اينقدر گنده شده؟
براي اونهم مفصلا توضيح دادم بعدش گفت آخه من پزشکم و برام خيلي جالبه؟
بلند زدم زير خنده اصلا يه دکتر هم مگه ممکنه اهل اين حرفها باشه!
وقتي خنده منو ديد پيشونيشو تو هم کشيد و گفت مينا بيا
مينا جون که واقعا لوند و ناز بود اومد و تا نشست کيرمو گرفت تو دستش و آهسته نوازشش ميکرد آذر گفت مينا من چيکاره ام تو بيمارستان ؟
مينا خيلي عادي گفت چطور مگه ؟
گفت آقا باورش نميشه مينا گفت آذر از بهترين جراحهاي عموميه بيمارستانمونه
مارس موندم اينا چي ميگن آذر جراحه ؟ !!!
مينا گفت چيه شاخت در نياد مگه چي شده خوب منم متخصص گوش و حلق و بيني ام ضمنا در تخصص خودم جراح هم هستم !!!
خيلي تعجب کردم اصلا باورم نميشد بهزادو صدا کردمو و گفتم اينا راست ميگن ؟
بهزاد گفت آره مينا انحراف بيني منو عمل کرده آذر هم آپانديس سميرا رو برداشته !
نگاهم به اونها فرق کرد و اميخته به احترام شد خيلي رسمي گفتم مينا خانم و آذر خانم ببخشيد اگه جسارت کردم هر دو شليک خنده رو سر دادن و گفتن اينقدر رسمي نباش گفتم آخه تا حالا با يه دکتر به اين صورت برخورد نکردم
گفتن خوب حالا کردي و مينا باز کيرمو گرفت و سرشو مکيد اما خجالت من از بين نميرفت اذر که موهاش کوتاه پسرونه بود و قيافه اش شبيه يوليا در گروه تاتو بود رو پام نشست و کم کم عادي شدم همه تقريبا تموم کرده بودن و دو تا از دخترا از جمله مونا رفته بودن و بقيه هم حاضر شدن برن مينا گفت من بايد فردا صبح برم مشهد
گفتم بيا با هم بريم
گفت ماشين داري ؟
گفتم نه اما الان زنگ ميزنم بفرستند و اخر شب ميرسه صبح با هم ميريم؟
گفت جدي ميگي ؟
گفتم آره براي تو هواپيماي دربستم ميگيرم ماشين چيه ؟
خنديد و گفت ناز بشي پسر و بلند شد و همه رفتن من يه شلوارک پوشيدم و برخلاف صبح ديگه چيزي توش نمي لوليد تا اخراي شب با احمد و بهزاد گرم صحبت بوديم که ماشين منو يکي از راننده ها آورد البته روي تريلي چون بار داشته و اتومبيل منو هم عقب کانتينر 20 فوتش بار زده بود صبح زود ساعت 5 احمد مينا رو صدا زد و ديدم آذر هم اومده و حاضره گفتم شما هم مياي گفت آره و 3 تائي راه افتاديم مزداوند رو که رد کرديم سمت راست يه دشت تقريبا هموار بود با يه جاده فرعي مينا گفت از اين ور برو بريم يه جاي دنج صبحانه بخوريم پيچيدم تو خاکي و حدود چند کيلومتر از جاده دور شديم مينا يه جاي رو نشون داد و رفتيم و واستاديم از تو وسايلشون يه پتو و مقداري خوراکي آوردن و نشستيم و مشغول شديم بعدش مينا سرشو رو پام گذاشت و آذر هم بهم تکيه داد و هر دو به دوردستها خيره شدن منم از احساس وجود هر دوشون لذت وافري ميبردم کمي بعد خزيدن دستي رو رو کيرم حس کردم ديدم ميناست که از رو شلوار داره دنبال کله چيکو ميگرده ولي چون حسابي خوابه نميتونه پيداش کنه !
گفتم مينا جون راحت باش و درش بيار
خنديديو گفت کيرت تا ته تهم رفت و اولين بار بود که از کير اينقدر لذت بردم
ديدي به اطراف زدم شتر هم پر نميزد و مينا کيرمو درآورد و راستش کرد با اونهمه کسي که ديروزش ديده و کرده بودم زياد ميل نداشتم اما دستاي سحر آميز مينا کير مرده رو هم شق ميکرد منکه مثلا زنده هم بودم کمي ناز و نوازشش کرد و بعد کمي سرشو مکيد و به آذر گفت يالا بيا آذر يه نگاهي کرد و فکر کنم فقط بخاطر مينا قاطي شد هر دو با هم ساک و ليس ميزدند خيلي زود کيرم آماده به خدمت بود مينا گفت کسي نياد ؟
گفتم نه بابا تازه بياد مگه خلافه ؟
خنديديو آهسته شورتشو درآورد و اومد روش نشست داغي کسش کيرمو سيخ تر کرد آذر بي اهميت دستش رو رون مينا بود و مينا خيلي نرم و لطيف و با احساس حال ميداد از طرفي هوا بسيار خوب بود و نسيم صبحگاهي هم کمي ميومد آذر نشست و خيلي عادي با بقاياي صبحانه مشغول شد مينا برگشت و دامن لباسشو داد بالا کون سفيد و خوش فرمش پديدار شد بعد خيلي آروم گفت از عقب بذار ولي يواش!
متوجه منظورش نشدم برا همين از عقب گذاشتم تو کسش که برگشت و گفت بابا بذار به عقب تازه دوزاري افتاد و کشيدم بيرون!
کونش تقريبا آکبند معلوم ميشد اهسته سر کيرمو خيس کردم و گذاشتم درش هر چي زور زدم اصلا نشد مينا هم خودشو خيلي شل گرفت ولي بازم ذره اي نرفت تو عرقم دراومد خواشتم بيشتر فشار بيرام که ديدم يه چيزي داره ميخوره به کونم ديدم آذره که از کيفش يه رول کرم درآورده و داره ميده بمن يه نگاهي بهش کردمو گفتم چيکارش کنم؟
گفت بيا عقب تر و کير شق شدمو آوردم عقب
آذر مقدار زيادي از کرم رو کف دستش ريخت و بعد همشو ماليد به کيرم چقدر لذتبخش بود کمي که مالوند انگار خودشم سر حال اومده باشه ديدم دستش رفت سمت کسش و از کنار شورتش کسشو ميمالونه مينا جيغش دراومد که يالا بذار ديگه
آذر خودش سر کيرمو با سوراخ مينا ميزون کرد و با دستش اونو هل داد داخل سرش که رفت تو جيغ مينا به اسمون رفت و پريد جلو
کمي بعد گفت چقدر درد داشت!
گفتم تا حالا ندادي از عقب؟
گفت نه اما ميگن خيلي لذت داره اما اينطوري که آدم جر ميخوره ؟
آذر اومد و با انگشت چربش شروع کرد سوراخ مينا رو باز کردن و خودشم قمبل کرده بود و اشاره کرد برم پشتش کسش مثل کلوچه از لاي پاش زده بود بيرون و خيلي قلمبه بود گذاشتم در کسش و کمي مالوندم که خودش کيرمو گرفت و گذاشت دم کونش سوراخش حسابي چرب بود و خيلي راحت نصف کيرم رفت تو و شروع کردم تلمبه زدن ديدم اخ و اوخوش دراومده مينا که قضيه رو ديد اومد پيش من و تخمامو تو دستاش گرفت کمي بعد آذر ارگاسم شد و کسش ترشحات بسيار زيادي داد بيرون!
ناگفته نمونه که با دست حسابي چوچولش رو تحريک ميکردم
بعد مينا اومد و با نگاه التماس آميزي خواست که خيلي آهسته بکنم توش ايندفعه آذر ازش لب ميگرفت و سينه هاشو ميمالوند سر کيرمو کردم تو ديدم خبري نشد اين بود که بقيشو هم کردم توش ديدم مينا مثل چوب شد و زبون آذر تو دهنش مونده و اذر هم منتظره کمي بعد جيغ کر کننده اش تمام دشتو پر کرد اما دستمو دور کمرش حلقه کردم و نذاشتم بپره جلو و کمي که آروم شد شروع به کردنش کردم يه خورده که گذشت داشت لذت ميبرد و خودشم کلي کمک ميکرد کمي بعد ارضا شد ولي من هنوز مونده بودم اين بود که اشاره کرد بکنم تو کسش به رو خوابوندمش و گذاشتم تو کس داغش اما چون ارضا شده بود به سختي تحمل ميکرد و مرتب جيغ ميزد و وول ميخورد کمي بعد چيکو هم رضايت داد و کار تموم شد راه افتاديم تو ماشين مينا سرشو گذاشته بود رو شونم و آهسته ازم تشکر کرد و گفت لذت بزرگش رو تجربه کرده رسيديم مشهد و اونها رو رسوندم خونشون
به هم قول داديم که بازم همديگر رو ببينيم اما خيلي بندرت اونها مشهد هستن يا من هستم يه بار ديگه هم سکس کرديم اما هيجان اوليه رو نداشتيم ولي مينا از اون اشخاصيه که سکسش همراه با لطافت و احساسه و هنوز کسي مثل مينا رو نديدم گرچه اغلب کمي خشونت يا شدت در سکس هيجان خاص خودشو داره

پایان
بودی تـــــــو تو بغلم

گردنت بود رو لبم
     
  
↓ Advertisement ↓
TakPorn
زن

 
نمــــــــــی خــــــــــوام پــــــــــدر زنــــــــــم .. زنــــــــــم بــــــــــاشه ۱

دختر قشنگی بود ..ولی منم خیلی خوش تیپ بودم خونه شون هم کوچیک بود . . ولی با این حال از این که بخوام با یکی مجانی حال کنم و واسش پولی ندم می ارزید . . تک فرزند خونواده اش بود . اصلا نمی دونستم باباش چیکاره هست . راستش اون طرف شهر زندگی می کردند . طرفای شهید عراقی .. و منم همش از مولوی میومدم به خونه اون دختر و باهاش بودم . اولین باری که گفت می تونم کسشو بکنم ترسیدم . حس کردم که ممکنه بخواد خودشو به من بندازه .. ولی وقتی یه موزو گرفت و اونو تا ته کسش فرو کرد دلیر شدم و مثل تشنه های چند روز آب نخورده کیرمو در جا فرو کردم توی کسش . با این حال ترسم از این بود که نکنه بخوان کاری کنن که من با اون ازدواج کنم . به خصوص این که مادرش هم که زن زیبایی بود از جریان خبر داشت . من دانشجو بودم و اون ساعاتی رو هم که کلاس نداشتم به خونواده ام می گفتم که درس دارم . مادر نگین که اسمش بود نسترن بیشتر وقتا با یه استرچی میومد کنار م که اگه مادر زنمم می بود شاید سختم بود که اون این جوری اومده کنارم . ولی دیدن این حالت اون منو خیلی حشریم می کرد . حس کردم نگین یه چیزیش میشه . همین طور مادرش . بچه بازیهای عجیبی در می آورد . از این می گفت که باباش به مامانش نمی رسه . اون دلش واسه مامانش می سوزه .. همش از این نگرانه که مامانش دوست پسر بگیره .
-ببینم باباتو هنوز ندیدم . اون دوست دختر داره ؟
-نه طفلکی ولی یه اخلاق خاصی داره که اصلا به مامان حال نمیده ..
-من که تا حالا ندیدمش .
-ولی خیلی خوش تیپ و نازه ..
طرز صحبت و رفتارشون به خونواده راحت طلبی می خورد که انگار کار و کاسبی خاصی ندارن . خونه نگینشون دو واحد صد و هشتاد متری روی هم بود که هر دو تاش هم متعلق به اونا بود . یه روز که اومدم تا طبق معمول با نگین با شم مامان نسترنشو دیدم ..
-سلام هومن جون حال یکی از دوستای نگین بد شده بستریش کردن اون رفته ملاقاتش .
-کجاست تا منم برم ..
-بیا بالا پسرم . تو بیا ملاقات من .. حالا یه امروزو دیگه دندون رو جیگر بذار داماد گلم ..
وای تنم مث بید می لرزید .
-عزیزم منو ببین دخترمو ببین . اونو مث خودم تر بیت کردم . همین یدونه رو دارم . دارو ندارم همینه . هرکی اونو بگیره خوشبخت میشه . تو اولین دوست پسرشی ..
سرفه ام گرفته بود .. می خواستم بگم اون اپن هست . روم نشد .. گفتم شاید نگین نخواد بهش بگه ..
-ببینم حتما فکر می کنی نگین چرا دختر نیست . نترس اون داشت با خودش بازی می کرد و دست خودش نبود . موز رو فرو می کنه توی کسش .. میگن تازگیها پرده مصنوعی هم می زنن . اگه دوست داشته باشی برات ردیفش می کنم . باباش هم خیلی پولداره . اونم می دونه که تو باهاش دوستی . شاید یکی از همین روزا بیاد و با تو حرف بزنه . فقط خودت رو بهش نشون بده . این دو طبقه و دو واحد خونه ما دو تا سند جدا گونه داره . یکی شو به اسم تو می کنه .. می تونی بری تو بوتیکش باهاش کار کنی . فروشگاهش در بهترین نقطه شهره و سه طبقه میشه .. حالا شاید خیلی چیزای دیگه ای هم داشته باشه که من ازش بی خبرم ..
داشتم وسوسه می شدم که قبول کنم ..
-چقدر این جا گرمه ..
لباساشو در آورد . حتی دامنشو .. اون روز جین پاش نکرده بود .
-سختت که نیست . میگن مادر زن محرمه . هرچند که هنوز خبری نیست . ولی راحت باش . همه اینا حرفه . دل آدم باید صاف و پاک باشه .
خلاف نگین که لاغر بود مادرش نسترن چاق و تپل و گوشتی بود .
-می تونی لباستو در آری راحت باش . با شورت بگرد . سخت نگیر ..
پیش خودم گفتم این زن حتما یه چیزیش میشه . یه جاش می خاره . چون یه لباس زیر فانتزی بدن نما تنش بود که فقط تا نیمه بدنشو پوشش می داد پاهاش کاملا لخت بود . منم دلو زدم به دریا تمام لباسامو جز شورت در آوردم . می دونستم که آخرش چی میشه . ولی دوست داشتم هر کاری روال خودشو طی کنه .. کیرم خیلی شق شده بود . اون که داشت می رفت آشپز خونه یه نگاهی به هیکلش انداخته و دستمو فرو بردم لای شورتمو و کیرمو چنگش گرفتم .. وقتی مادره با این هیکل می خواد خودشو به من بمالونه دیگه کردن دختره کفاره داره .. دقایقی بعد دیدم رو کاناپه نشسته لنگاشو باز کرده یه سیگار گرفته دستش . عین جنده ها .. از بوی سیگار بدم میومد . وقتی اینو فهمید نیمه کاره خاموشش کرد . رفتم کنارش نشستم . کولرو روشن کرد . دستشو گذاشت روی شورتم و منم دستمو گذاشتم لاپاش ..
-آخخخخخخخ اگه دامادم بشی خیلی به همه مون خوش می گذره . دیگه هم از کارای پرویز حرص نمی خورم
-پس نگین چی ؟
-اون عاشق مادرشه . دوستم داره . هوای منو داره . دختر خود خواهی تر بیت نکردم . اون حالاشم می دونه که من و تو با همیم .
افتادم روش .. سرتاپاشو غرق بوسه کردم .
-اووووووففففففف هومن تو چقدر هاتی .. منو بخور .. سینه هامو گاز بگیر کبودم کن .. بگو منو می خوای . بگو دامادم میشی ..
این جوری که این می گفت چقدر این جور زندگی کردن حال می داد ولی اینا یه جورایی مشکوک می زدند . سینه های درشت نسترن رو دونه به دونه میکشون می زدم . دستمو گرفت و با هم رفتیم به اتاق خواب و روی تختی شاید چهار نفره و فضایی شاعرانه .. ادامه دارد ... نویسنده .... ایرانی
     
  
زن

 
نمــــــــــی خــــــــــوام پــــــــــدر زنــــــــــم .. زنــــــــــم بــــــــــاشه ۲

منو رو لبه تخت نشوند .. کیرمو طوری ساک می زد که نتونستم خود نگه دار باشم .. هرچی رو که توی دهنش خالی کردم همه رو خورد . تا چند دقیقه ای سست بودم .. ولی وقتی کیرم شق شد این بار اونو از روبرو کردمش توی کس .. مثل کس نگین تنگ نبود ولی خبلی حال می داد .. خیلی داغ بود ..
-هومن منو بکن .. جرم بده .. گازم بگیر .. بمیری پرویز منو این جوری آتیشم نزنی .. بهت احتیاج دارم . نمی ذارم یک ریال خرج کنی هومن .. جووووون ..
منم واسه این که لیاقت خودمو نشون بدم حسابی سنگ تموم گذاشتم ..
-ووووووییییی سوختم .سوختم بکش بیرون . بذار آبم بریزه ..
کیرمو کشیدم بیرون با کف دستش چند بار محکم به روی کسش کوبوند .. یه آبی ازش بیرون ریخت ..
-آب هوسم بود آب کسم بود نفسم بود .. دوباره دوباره ..
دیوونه ام کرده بود یه باردیگه هم اونو ار گاسمش کردم . این بار از پشت کردم توی سوراخ کون گنده اش . خودش بهم گفت که می تونم کونشو بکنم . کونش گنده بود وسوراخش تنگ و چسبون .. خیلی بهم می چسبید .. بار اول که توی دهنش خالی کرده بودم و می تونستم به وقت گاییدن کسش جلو گیری کنم ولی حالا دیگه نه .. با پهلو ها و کمر و شونه هاش بازی می کردم .. و در حالی که کیرمو آروم فرو می کردم توی کونش و به همون صورت و سرعت برش می گردوندم در یکی از این فرو کردنها اون از پشت منو به خودش چسبوند و قفلم کرد
-آخخخخخخ بگیر داره میاد داره می ریزه .. ووووویییییی جووووووووون جوووووووون .. نسترن اومد اومد .. این زن سیر بشو نبود . اومد رو من نشست .. حسابی خودشو خالی کرد .. به این فکر می کردم که اگه با نگین از دواج کنم چه طوری از پس دو تایی شون بر بیام .. اینو که گفت دیگه دچار تب لرزشدم ..
-هومن جون شاید به پرویز بگم سر کار نری همش باشی خونه پیش من و زنت ..
-نسترن جون صدای در او مد ..
-غریبه که نیست فکر کنم پرویز باشه . قصد داشت بیاد و باهات از نزدیک حرف بزنه .. گوشه کنار هرچی رو که از لباسام می تونستم جمعش کردم ..
-برو خواهش می کنم زود باش لباساتو بپوش نسترن جون ..
ولی نسترن عین خیالش نبود با این حال واسه اصرار من اونم لباساشو پوشید .. و من یکی که زود تر در رفتم .. پرویز خانو در پذیرایی دیدم . رو همون کاناپه ای نشستیم که زنشو اول اون جا خوابونده بودم . از قیافه اش خوشم نیومد . عین بچه کونی ها بود . نسترن وارد شد .. واسه من آب میوه و شیرینی آورد . یه بوسی از گونه شوهرش برداشت و یه دستی هم به من داد و گفت من تنهاتون میذارم تا حسابی حرفاتونو بزنین ..
-نسترن نظر شما خانوم گرامی من چیه ..
نسترن در حالی که می خندید گفت حله .. من و اون مرد تنها موندیم . پرویز خان شبیه اوا خواهرا بود موهای دستش همه تیغ انداخته ..ابروهاشو مث دخترا گرفته .. موهای سرش بلند بود . لباش سرخ تر از حد معمول بود . همش دستشو می ذاشت روی پیشونیش موهاشو می داد عقب و به پهلو ها که جلو چشاشو نگیره .. یه شلوار پارچه ای کیپ هم پاش بود که به خوبی نشون می داد حالت کونشو . نگاهش همش به لاپام بود .
-نگین و نسترن که ازت خیلی راضی هستن . باید ببینم خونت با خونواده ما می خونه ؟
دستمو گرفت و برد به اتاق خواب ..
-اینجا راحت تر حرفامونو می زنیم . من و زنم یه خورده با هم نمی سازیم .. اونم تقصیر نداره منم تقصیر ندارم . راستش داستان زندگی من مفصله . من در یه خونواده ای بزرگ شده که همه امکانات رفاهی رو داشت . من برادر نداشتم . سه تا خواهر داشتم . منو سوسول بارم آورده بودن . نمی ذاشتن برم خیابون با هم سن و سالای خودم بازی کنم . خودمو تخلیه کنم . همون بچگی هام یه روزی هوس کردم برم بیرون . ده سالم نمی شد ولی پسرای چند سال بزرگتر از من منو بردن به یه خرابه ای و همون روز سه نفر تر تیب منو دادن . می بخشی که دارم رک حرف می زنم . اون روز نتونسته بودن بکنن توی کونم . دردم گرفته بود .. آبشونو ریخته بودن لای پام . . چند روز بعد همه اونا رو کنار مدرسه دیدم . بازم به زور منو بردن و بازم همون کارو با هام انجام دادن . یواش یواش عادت کردم .. چند وقت بعد آروم آروم راه کونمو بازش کردن و دیگه از این کار لذت می بردم . خونواده ام فهمیده بودن . فکر می کردن من پس از از دواج ردیف میشم .. ولی نشدم ..
-ببخشید پرویز خان پس چطور شد که خونواده خانومت با از دواج شما موافت کردند ؟
-یه نگاهی بهم انداخت و گفت خوشم اومد از این کس خلی و سادگیت .. اگه بری نزد یه یه خونواده متشخصی که از دخترش بخوای خواستگاری کنی پیش اون خونواده اعتراف می کنی که کونی هستی ؟ ..
خنده ام گرفته بود .
-تحقیق نکردند ؟
-راستش واسه همین خونه مونو عوض کردیم و طوری هم اونا رو پیچوندیم که دیگه فکر تحقیق ویژه و به دنبال شجره نامه رفتن نباشن .. الان من خودمم خسته شدم نگین و نسترن هم خسته شدن ..
در این جا فریاد کشید من می خوام زندگیم ثبات داشته باشه . نمی خوام هرروز کونم زیر کیر یه نفر باشه .. یواش یواش دوزاریم افتاده بود که ااون سوپر کونیه ..
-گاهی وقتا از ادمایی که بدم میاد و ناراضی هستم دوست دارم بکشمشون ولی اونایی رو که به من حال میدن دوست دارم جونمو واسش بدم ..
درو از داخل قفل کرد .. می خواستم لت و پارش کنم و در برم .. انگار این خونواده همه شون یه جور دیوونگی داشتن . این پدره از همه شون خطر ناک تر بود .
-واسه چی درو قفل کردی . مگه خودتون نفرمودین نگین و نسترن از همه چی با خبرن ؟-
چرا ولی دوست ندارم وقتی که دارم حس می گیرم و با کیر حال می کنم منو ببینن . می خوام سیاست و ابهت خودمو حفظ کنم .
-پس شما هم معتقدین که کون دادن ابهت آدمو پایین میاره .
-نه به این اعتفادی ندارم . همه آدما که به خاطر اعتقاد خودشون زندگی نمی کنن . باید هوای زن و بچه رو هم داشت .ببینم بیشتر مردایی رو که من دیدم حداقل واسه یه بار هم که شده سابقه کون مرد کردنو دارن ادامه دارد ...نویسنده ....ایرانی
     
  
زن

 
نمــــــی خــــــوام پــــــدر زنــــــم ..زنــــــم بــــــاشه ۳ (قســــــمت آخــــــر )

-ولی من در اقلیتم .
-چراآخه ؟ اتفاقا خیلی حال می کنن . یه عده ای بودن که می گفتن ما چون کیر طرفو می بینیم از کونش بدمون میاد .
چشاشو طوری از حدقه در آورده بود که ترس برم داشت . اشتباه کرده بودم همون اول فرار نکرده بودم . خودشو کاملا لخت کرد و به دمر افتاد روی تخت .
-نگاه کن کیرمو طوری می شکنم و رو به جلو قرار میدم که اصلا مشخص نباشه ..
حالم داشت به هم می خورد . این مثلا می خواست پدر زنم شه .
- بیا جلو نترس . من ایدز ندارم . دوست ندارم تو رو از دست بدم . هم نسترن هم نگین هر دو تا شون تو رو می خوان . منم اگه بخوامت دستمون جور جوره .. اصلا روزا مال اون دو تایی, شبا مال من .. حالا شبا اگه خوب سیرم کنی می تونم به اونا قرضت بدم .
کون گنده و برق انداخته اش به من چشمک می زد ولی من حالم داشت بد می شد ..
-درش بیار هومن .. کون پرویز منتظر کیرته .
شلوارمو در آوردم و بعدشم شورتو ..
-اااااوووووو چه کیر جونداری داری ..ولی این چرا سفت نمیشه .. بیار بذار توی دهنم .. خودم ردیفش می کنم . اگه خواستی آبتم می خورم ولی اگه خالی نکنی شق تر وای می ایسته .
کیرمو ساک زد و شقش کرد . کاش فرار می کردم . کلید روی قفل بود . دستمو روی کون درشت وسفید و برق انداخته اونی که به خیال خودش می خواست واسه صدور مجوز دامادی من طرز کون کردنمو بر رسی کنه ..گذاشتم . وقتی کون اونو بازش کردم حالت سوراخش نشون می داد که صد ها ساعت کار کرد داره . از همون بیرون نشون می داد ..
-هومن خان کاندوم دارین ؟
-چیه فکر می کنی من آلوده هستم ؟
-نه به خاطر شما میگم که مثلا من میکربی نباشم شما آلوده نشین ..
-نه مهم نیست . کیر وقتی بدون کاندوم میره توی کون آدم حالش بیشتره . با کاندوم آدم یه فاصله ای رو حس می کنه .. انگار یه چیز نایلونی و پلاستیکی داره آدمو می کنه ولی یک کیر گوشتی و داغ حالش خیلی زیاده .... گیجم کرده بود .. دیگه گفتم هر چه بادا باد . کیرشم که معلوم نیست و این خیلی خطرناکه . اگه این کارو نکنم شاید یه جورایی سر به نیستم کنه . تازه من اون جوری اهل دعوا و این حرفا نبودم . نگاهمو به کونش دوختم ..به خودم گفتم فرض کن داری کون زیبا ترین دختر فامیلو می کنی . فرض کن اونی که خوابیده اون زیر یک زن هست . یه نگاهی به دور و برم انداختم و دیدم لباسام کنار همند .. اگه یه بهونه ای می آوردم و در می رفتم خوب بود .
-پرویز جون کرم نداری من رو سوراخ کونت بمالم ؟
-کون من خودش تولیدی کرم و پماد و نرم کننده داره . انگار هوس می خواد خودش هور مون پخش می کنه .. قبل از این که ضربه نهایی رو وارد کنم کیرمو از دهنش بیرون کشیدم و با پا لباسامو هل دادم به طرف در .. می خواستم بعد از عملیات یک آن همه رو بگیرم و در رم . باید می پوشیدم و فرار می کردم . احساس شرم و گناه می کردم . سر کیرمو به کون پرویز فشار دادم .. چشاشو بسته بود ..
-جااااااان از اون کیر های اشتها آوره .. من نمی تونم ولش کنم . از اوناییه که اگه با زن و دخترم شریک شم دیگه تا آخر عمرم دنبال کیر دیگه ای نمیرم . یه چیزی بهت میگم هومن قول بده تو هم با من راه بیای ..
-بفر مایید ..
-من مجوز دامادی تو رو صادر می کنم . فقط به من حال بده . کیرت رو فشارش بده به کون من . به سینه هام دست بزن . کاش بدت نمیومد و هوس اونو داشتی که به کیر من دست بزنی و آبمو بیاری ..
-پرویز جون من کون نمیدما.
-منم کون نمی کنما . فقط هر وقت دارم کون میدم طوری به هوس میفتم که کیرم شق می کنه.
-پرویز جون من خایه مالی وارد نیستم . حالا هر کی دوست داره خایه منو بماله من حرفی ندارم.
-حالا تو کونمو بکن . بکن .. بکن .. جوووووون جووووووووون .. چه حالی میده ..
کیرمو پشت سر هم و با سرعت می کردم توی کون پرویز خان .. اونم مثل زنا ناله می کرد .
-آخخخخخخخخ تیز ترین و کلفت ترین شمشیریه که تا حالا نوش جون کردم ..
در حالی که می خندید ادامه داد فکر کنم منو زود تر از نگین حامله کنی .. دلم می خواد یه سفر ببرمت اروپا و عقد هم شیم . چه حالی میده این جوری ..
نمی دونستم چی بگم . فقط وقتی که داشتم به این فکر می کردم کیرم توی سوراخ کون مردی قرار داره که تا ساعتی پیش فکر می کردم پدر زنم میشه داشتم آتیش می گرفتم . من اگه می خواستم پسرای کونی رو بکنم تا حالا بالای صد تا رو گاییده بودم .
-آخخخخخخخ آههههههه.. بزن .. کیرت رو بزن .. جوووووون هومن .. هومن فداش شم .. داماد گلم .. تو اصلا فروشگاه نیا همین خونه بمون سر حال .. اگرم وسط روز بهم سر بزنی اون طبقه بالا جا داریم .. یه جا دیگه هم خونه دارم .. .. اوووووفففففف کونم . حس می کنم داخل کونمو داری مسواک می زنی .
در مقایسه با کون دخترایی که کرده بودم کون پرویز خان خیلی گشاد و روون به نظر می رسید و اگه کون یک زن زیر کیر من می بود خیلی حال می کردم . ولی شایدم حالا هم داشتم حال می کردم و غرورم اجازه نمی داد که قبول کنم که دارم کیف می کنم . چون کیرم خیلی تیز بود .. کیر پرویز بد جوری به تخت چسبیده بود اصلا مشخص نبود.
-آخخخخ آخخخخخخ این دفعه زود داره خوشم میاد داره میاد .. کونمو بکن . فشارش بگیر ..
دستامو گذاشتم دور سینه هاش اونو کمی بالا آوردم . به درک بذار کیرش مشخص شه و زود تر کلک کار کنده شه.
-اووووووخخخخخخخخ هومن تو بدت نیاد ؟
-نه فقط خودت به کیرت دست بمال ..
کون دادن , کیر پرویز رو شق کرده بود . دستشو گذاشته بود رو کیرش و اونو به حالت جق حرکت می داد . منم حس کردم آبم داره می ریزه توی کون پرویز .. اونم در همون لحظه داشت توی دستش خالی می کرد ..
-اوووووههههههه هومن جون من می خوام می خوام .. آبم اومده توی دستم خالی شده .. بازم هوس دارم .. کیرت رگهای کونم که هیچ تمام رگها و مویرگهای بدنمو باز کرده . آخخخخخخخخ خوابم گرفته ..
اونو نوازشش کردم وکمی چرب زبونی کردم و گفتم منم خیلی حال کردم فکر نمی کردم گاییدن کون یه مرد این قدر لذت بده .. فقط عادت دارم بعد از این که انزال میشم میرم دستشویی وگرنه سختمه .. احساس ادرار می کنم و سکس مجدد به من حال نمیده ..
به کونش دست کشیده و طوری کونشو مالش می دادم و با حرکاتی هوس انگیزانه با هر تیکه از کونش ور می رفتم که اون خوابش برد . داشتم می رفتم که با همون چشایی بسته گفت ..
- اووووخخخخخ نرو بمون .. دارم حال می کنم . طاقت جدایی پنج دقیقه ای از کیرت رو هم ندارم ...
-منم طاقت جدایی از کونتو ندارم پدر زن جان .. چه حالی میده هم تو رو می کنم هم دختر و خانومتو ..
-اونا قابل شما رو نداره ...
خیلی اوا خواهری و با ناز و کرشمه حرف می زد .. اگه بر فرض منم قبول می کردم یک گی و مرد کونی رو بکنم و با خواسته هاش هماهنگ شم .. اگه قبول می کردم که تا آخرش آلودگی جنسی و بیماریهای مقاربتی پیش نمیاد باید به این فکر می کردم که من چطور می تونم در طول روز از پس سه تا حشری بر بیام . درو باز کرده و خیلی راحت لباسمو پوشیدم .. واقعا ترسیده بودم .. سریع خودمو به خیابون رسوندم .. سوار اولین تاکسی شدم -آقا کجا میری ؟
-هر جا که میری فقط نمی خوام پدر زنم , زنم شه ..
-چی ؟ آقا حالتون خوبه؟
-آره .. من خوبم ..
می خواستم فریاد بزنم من خوبم خوبم از شر سه تا دیوونه خلاص شدم . من خوبم مث پرنده از قفس آزاد شده مثل یه زندانی از زندان خلاص شه .. حس کردم اگه یه روزی زن بگیرم به اندازه امروز خوشحال نباشم . حتی اسم خودمو هم درست نگفته بودم . تلفن و مویایل منو نداشت .. آدرس خونه که جای خود داشت . دیگه در این شهر درندشت کجا بود بشه یه دانشجو رو پیدا کرد .. اونم بدون این که اسمشو بدونی . وقتی هم که به محل رسیدم و دوستان خوشحالی منو دیدن گفتن چته سامان ؟! کبکت خروس می خونه .
-هیچی اصلا من زن نمی خوام .. نمی خوام پدر زنم ,زنم بشه , زنم باشه .. .. پایان ... نویسنده .... ایرانی
     
  
مرد

 
این دفعه رو شانس آوردی زندایی قسمت اول

آره زندایی بخورش بخور تا ته بخور ... عالی می خوری حالا نوبت منه بیار کس زیبات رو بیار می خوام کاری کنم که دایی رو طلاق بدی بیای پیش من زندگی کنی .... پاشو احسان پاشو .. هان!!! اَه (دقت کنید که روی الف فتحه است) بازم خواب بود راستش نمی دونم چیه ولی فکر کنم شما هم اینطور میشید راستش قضیه از این قراره که داداش من ( خدا از این مسافرت ها براش زیاد کنه) امسال کنکور داده و دارن می روند به تهران برای 3روز و 4 شب (خودمم نمی دونم چطور 4 شب می مونند و درحالی که 3 روز خواهند موند)... خب شاید فکر کنید داییم خونه اش تو تهرانه اگه اینطوری فکر می کنید غلط فکر می کنید تو شهر خودمون اگر فکر می کنید ما تو شهر خودمون نیستیم بازم اشتباه فکر می کنید من تو شهر خودمم خونه داییم هم توی واحد پایینی خونه سه طبقه مادر بزرگم است... که با اتوبوس در وقت خلوت راه بیافتید تقریبا 15 دقیقه طول می کشه ولی چرا من هی خواب زندایی رو می بینم خوب همه می دونید من بچه 17 ساله جلقی یا بقول خودتون اشرف مجلوقات هستم ولی واسه این یه 4 شبی قراره من با مادربزرگم بمونم اگه فکر می کنید داییم هم مسافرته یا کاره یا صفا سیتی جاییه خواهشن از این غلط فکر ها نکنید چون خونه خودشه و کار هم داره ....





هم زنداییم و هم داییم صبح کارند ظهر هم با هم اند زندایی ام هم قرار نیست مرخصی بگیره و یا حشری مشری هم نیست که بخواد با من بچه بازی کنه زنی چادریه ولی داییم برعکس زنداییه ...کفش اسپورت تی شرت استین کوتاه مو های برق گرفته شده ( سیخ سیخی میشند منظورم همونه.. نه.. نه مو بلند نه.. اون یکی که کم مو احسن ،آفرین، صد آفرین، خودشه اگر بازم پیدا نکردی به من ربط نداره) ولی بیاییم به اصل موضوع این خواب ها از قدیم به سراغم نمیومد اگر بازم فکر میکنید که تازه خوشم آمده بازم غلط فکر کردید من واسه این چند روز خودم رو از جلق دور نگه داشتم به همین دلیل این خواب ها رو می بینم صبح که پا می شم شرتم رو خیس می بینم خدا یا قبل از این فکر می کردم بچه مثبت های چطوری منی اونها خارج می شه حالا فهمیدم فکر کنم به این می گن اِاِ اِ اِ ..یادم رفت حالا به ما چه خلاصه الان مامانم داره صدام می کنه امروز صبح کلاس تقویتی دارم این دفعه اگر فکر کنی من تجدید آوردم یعنی....( فحش های زیر زانویی ) احسان بیا صبحانه حاضره ... وای یادم رفت چرا بیدار شدم الان این صداش کرم می کنه برخلاف همه تون من که صبح پا میشم اول می رم دستشویی فقط گوشاتون رو ببندید ............ خب بعد مثل همه تون دندونام رو میشورم بعد مثل پدربزرگای همتون خلط درمیارم و فین می کنم... مثل همیشه ، صبحانه سوسیس و سس... خلاصه امروز ظهر قراره راه بیافتند و شب برسند قبل از رفتن هم قراره نهار با هم تو خونه ی مادر بزرگ بخوریم بعد اونها با اتوبوس بروند ... بله با امشب می شود 4 شب ... کلاس های تقویتی امروز یکی فیزیکه و اونیکی زیست و دیگری ریاضی...خلاصه ساعت 1 تمام شدم و با دوستم یه تاکسی دربست گرفتم مثل همتون کاری کردم که دوستم این دفعه بپردازه و دفعه بعدی که وجود نداره من بپردازم ... تاکسی تا چهار راه رسوند و بقیه اش رو پیاده رفتم... مادر بزرگم خیلی خوشمزه غذا می پزه چشمام رو بستم با مماغم (مخصوصا میم گذاشتم) رفتم بوی غذا را رسما میشنیدم راه زیادی نبود که محکم خوردم به درخت همون با چشم خوب بود ... وقتی رسیدم به کوچه نگاه کردم.. با دقت... سه چهار تا ماشین بود یکی پژو دومی پراید سومی نیسان ( راستش منم نمی دونستم اینجا کرد هم می نشینی ) و چهارمی هم دور بود شبیه سمند فکر کنم تنها خانواده ما واسه نهار نیامده زنگ رو زدم مثل همتون کلمه سحر آمیز رو گفتم = منم ،آخه نمی فهمم از کجا می دونند این منم یعنی احسانم .. در باز شد و رفتم داخل آقا والد و خانم والده بعلاوه بزرگاشون و برادر هستند و دیگر هیچ... خونه مادر بزرگم خالی از تکنولوژیه هرچند تلویزیون و رادیو داره... ولی به اندازه ای که مطمئنم موهای اطراف کیرم دوباره رشد خواهد کرد مطمئنم که حوصلم این چند روز خیلی سر خواهد رفت ...چیکار میشه کرد شکم پر بشه بقیه اش دسره باید سفارش بدی خودشم این چند روز قراره یتیم باشم همه پیشم خواهند بود... حتما...





رفتم سر سفره و بعد از غذا حرف و برنامه و غیره رو گفتند راستش ناراحت بودم یادمه وقتی راهنمایی بودم یروز که نمی آمدند گریه ام می گرفت قهر می کرد هر چند بزرگ شدم ولی نمی خواستم تنها بمونم ساعت 3 رو که نشون داد پاشدند لباس ها رو عوض کردن مادرم تمام وسایل لازم رو تو کیسه نشون داد منم خواستم هم بعنوان تشکر و هم بعنوان دل تنگت خواهد شدم بغلش کردم.. محکم ...از عشقی که به مادر دارم فشار دادم و اصلا به اینکه خفه شدم و از این حرف ها گوش ندادم و خلاصه رفتند به امان خدا رفتند منم انگار نه انگار دو دقیقه ای نیست که رفتند حوصله ام سه سوتی سر رفت... رفتم طبقه پایین در زدم داییم گفت کیه این دفعه گفتم تویی اونم گیج شد و زنداییم در رو باز کرد خلاصه رفتم تو داییم داشت یه پی دی اف در مورد الکترونیک می خواند ولی انگلیسی بود زنداییم هم توی کامپیوتر داشت مدل های جدید لباس رو می گشت منم که از این مسخره بازی ها خوشم نمیاد رفتم به داییم تو ترجمه کمک کنم اگر فکر می کنی که مگه تافل دارم این دفعه درست فکر کردی خودشم با نمره 116 کیر حسود بترکه خلاصه ترجمه کردیم تا شب شد و برا شب رفتیم بالا ... شام ماکارونی که من عاشق این غذا اَم نبود ولی بازم غذایی خوش مزه بود... قرار بود واسه نهار فردا بپزه... شب شد و وقت خواب مادر بزرگم من رو برد طبقه بالا تو اتاق کوچک ... راستش پنجره این اتاق به پشت بام باز میشه و از بس که تابستون گرمی بود ایزوگام بام ذوب شده بود و مثل ماه داشت گرمای جذب کرده خودش رو میداد بیرون واسه همینم مادر بزرگم آب پاشید که این دفعه خیلی خنک شد و کیف کردم پنجره را باز گذاشتم و خوابیدم ... بیا نزدیک ...آررررررررره بیشتر سر و صدا بکن ..تا.. محکمتر.. تلمبه.. بزنم .. آه ه ه ولی از صنعت کونت هم باید بهره برد مثل اورانگوتان بشین تا بکنم تو کونت آ آ آه چه کیفی دار... آره... داره میاد.. داره میاد.. آه اه راحت شدم کیف کردی زندایی ... یه لحظه صبر کن ببینم چه زندایی وایی شرتم خیس شد الان نصفه شبی تو خونه مادر بزرگ چطور دوش بگیرم ...





بذار ببینم نه خوشبختانه ساعت 6 صبحه... یه شرت جدید برداشتم و یه حوله که چه عرض کنم پارچه کلفت مثل حمام عمومی ها یواشکی و بی سر و صدا از پله ها افتادم پایین که دیدم همه بیدارن و دارند صبحانه می خوردند و صبح بخیر که گفتم مادر بزرگم وسایل دستم رو دید گفت آبگرمکن روشنه احسان برو زود بیا که چاییت سرد می شه منم تنک یو (برادر گرامی انگلیسیه بی خود فرهنگ لغت باز نکن) گفتم و رفتم حمام خلاصه صبحانه رو که خوردم گفتم یه سر به داییم بزنم بلکه کامپیوترش رو داد تا بازی کنم رفتم پایین هرچه در زدم هیچ کس جواب نداد خودم در رو باز کردم خلاصه آدم نگران میشه در رو کیشیدم به طرف خودم پامو که گذاشتم گفتم که الان یکی میاد فیلیپینی می زنه تو سرم که چه غلطی می کنم با خودم گفتم حتما دستشویی اند نشنیده اند آخه دوتایی باهم که نمی شه و یا به احتمال خیلی کم هنوز خوابند چون باید سر کار برند این فرضیه رو رد کردم یکم جلو رفتم خونه بزرگی نبود واسه آشپز خونه چند پله می خورد بالا واسه همین آشپزخونه کوچکی دارند دیدم هیچ کی نیست و رفتم حال رو گشتم که بازم نیستند تنها اتاقشون بود که درش روبروی حاله البته در اتاقشون رو بسته بودند هم خجالت می کشیدم و هم ترس داشتم واسه همین داد زدم که دایی کجایی !!! جواب نیومد گفتم درو باز میکنم اگه کسی چیزی پرسید می گم هرچه صدا زدم جواب نیامد نگران شدم... منطقیه... خلاصه دستگیره در رو گرفتم به سمت پایین فشار دادم دستگیره روغن نیاز داشت جیر جیر می کرد در رو که باز کردم چشام اول همه جا رو سیاه و تاریک دید تا اینکه چشام عادت کردند بغل درکلید چراغ بود روشن کردم و هیچ کس رو ندیدم به ساعت بالای کامپیوتر نگاه کردم دیدم ساعت 8 ونیمه الان همه سرکارند با ناراحتی سرم رو انداختم پایین تا برگردم که در همون لحظه فکر کنم دنیا رو بهم دادن سوتین و شرت زنانه دیدم یا داییم شلوارش دو تا شده یا این ماله زنداییمه برش داشتم (شرتش رو) قسمتی که کس در اونجا قرار می گیره رو لیس زدم شور بود...شرت سیاه سفید و راه راه بود که ....از یک طرف هم کیرم رو عقب جلو می کردم...





بعد همون قسمت زیبا رو روی کیر فرا زیبای خودم گذاشتم و تا سر حد منی عقب جلو کردم ولی نذاشتم منی بیاد چون چاره نداشتم ولی در عوض مایع قبل از منی می اومد قشنگ شرتش رو با اون خیس کردم و همونطور گذاشتم حالا نوبت سوتین بود انصافا خیلی نرم اند هم لباس زنا و هم خودشون بعد به خودم گفتم اگه این رو انداخته این جا یا بدون سوتین وشرت رفته سر کار که از یه محجبه بعید می دونم یا اینا کثیف شدند ...یا انداخته تا بعدا بشوره و جدید ها رو پوشیده گفتم پس برم سر کمد لباس هاش بله تا ساعت 11 تمام لباس هاش رو به هر احتمالی که احتمال می دادم آب کیر زدم در آخر کمد لباسش براق بود راستی چیز عجبی ذهنم رو به فکر برد توی روز روشن بدون لامپ این اتاق خیلی تاریکه خودشم این اتاق به طرف حیاطه که تو حیاط هیچ چراغ خیابانی یا همسایه ای نیست که نور بیاندازه تو به ذهنم داره یه فکر هایی میرسه که هنوز سر و ته نداره رفتم حیاط در رو یواش بستم... جلوم یه حوض بود جلوی اون حوض هم من بودم... ولی واقعاً برا حیاط سه راه وجود داره یکی به یه حمام میره و دومی به اونجا که من آمدم سومی به زیر زمین میره که زیر زمین به راه پله و از اونجا به ورودی خانه (منظورم کل خانه است نه مال داییم) ولی این راهی که به زیر زمین می ره در نیست مثل پنجره کمی بزرگتر از حالت طبیعی هست رفتم بازش کنم که با یک فشار کوچک چنان صدایی گوش خراش ایجاد کرد که تمام پرنده ها پرواز کردند در رو باز کردم با هر تلاشی نتونستم خر خر هاش رو قطع کنم رفتم زیر زمین جایی مورد علاقه منه پر از خرت و پرت الکترونیک و وسایل قدیمیه دنبال روغن گشتم تا بلکه صداش رو درست کنم ولی این زیر زمین برخلاف صفت مشهور کاملگی هیچی نمی شد یافت باید (زیر) زمین شناس بود پدر بزرگم همیشه این حرف رو می گفت ..منم تصمیم گرفتم که در رو باز بذارم تا تو نقشه ام مشکلی بوجود نیاید ولی نقشه من چیه من از نظر قد و اندازه به خانواده مادرم اینا کشیدم یعنی شبیه داییم هستم پس اگر شب بدون متوجه شدن دایی و زندایی برم توی اتاق تاریکی مطلق و داییم رو بوسیله تینر بی هوش کنم و زنداییم رو بکنم... ابدا بفهمه ...
بودی تـــــــو تو بغلم

گردنت بود رو لبم
     
  
مرد

 
این دفعه رو شانس آوردی زندایی قسمت دوم

راستش فکرش هم کیرم رو راست می کنه این دفعه خوش بخت بودم توی زیر زمین تینر بود... تینر رو برداشتم و قایمش کردم تا جاش عوض نشه هی تو فکر بودم چه عاملی مشکل درست خواهد کرد کجا ها دقت کنم از این چرت و پرت فکر ها بود که شام شد داییم و زنداییم هم اومدن بالا خوب هم شد که اومدند بالا... حالا وقتی رفتند پایین می فهمم کی باید نقشه رو عملی کرد... در حال گفتن این بودم (به خودم) که اینها همش توی فیلم های سوپر و داستان ها است بیا منصرف شو! که دیدم ساعت 22 شده و پدر و مادر بزرگام خوابشان می آید و دایی ام هم گفت ما هم بریم بخوابیم فردا کار داریم... خلاصه وقت فرا رسیده بود و وظیفه من رو صدا می زد منم آماده شدم ... لباس هام رو عوض کردم چون صبح به لباس هام ادکلن زده بودم ... موبایلم رو برای نور برداشتم و روی بی صدا قرار دادم مثل سرباز ها خودم رو برای استتار زنگ آمیزی کردم... شرتم هم سیاه بود در اون حد!... بدون جلب توجهی رفتم زیرزمین هنگام پایین رفتن از پله ها همه چیز رو کنترل کردم هر چند خونه داییم چراغاش روشن بود ولی بازم ادامه دادم تا رسیدم به پله های زیر زمین اینجا باید دمپایی بپوشم ... یکی از قسمت های سخت نقشه این بود ..که با این دمپایی هایی که هر قدم بر میداری انگار می گوزی بی صدا بری زیر زمین ... هر پله ای رو که رد می کردم قلبم یک قدم به گلوم نزدیکتر می شد پله ها که تموم شد تاریکی راه باعث می شد راه برگشت هم نبینم ..ترسیدم ولی هدفم چیزی بود که حواسم رو هیچی نمی تونست پرت کنه موبایلم رو در اوردم به امید اینکه فکر نکنند دزدم چراغ قوه موبایلم رو روشن کردم و رفتم داخل به سمت تینر... دستمالی که از آشپزخانه کش برده بودم رو در آوردم به تینر آغشته کردم... وقتی با موبایلم نور رو گرفتم به سمت در دیدم در بسته شده.. و نمی تونم ریسک کنم و سر و صدا ایجاد کنم ولی از یه طرف خیلی امیدوار بودم و خیلی تلاش کرده بودم تینر دستم بود و بالاخره شیمی فایده خود رو نشون داد تینر رو ریختم روی در( آخه تینر از آلکان هاست و آلکان ها یک ویژگی ممتاز گران روی دارند که روغن هم خودش از خانواده الکان هاست) ... خدا خدا کردم و در رو باز کردم خیلی راحت و بدون صدایی باز شد در یواش یواش باز می کردم نوری که از پنجره سالن آنها بیرون می آمد رو از پشت این پنجره ی کدر می شد دید پنجره به سمت داخل باز می شد که مجبور بودم تا خودم رو عقب ببرم تا بتونم راحت باز کنم





به نصف نرسیده بود که متوجه صدای پای دیگری شدم دست نگه داشتم و سرم رو بردم نزدیک پنجره تا ببینم کیه نمی تونستم صورتی ببینم ولی از شلوار و رنگ مردونه حوله فهمیدم باید داییم باشه و داره میره حمام صبر کردم تا بره وقتی صدای بسته شدن در حمام رو شنیدم مطمئن شدم و دمپایی ها رو در آوردم تا کسی شک نکنه ... رفتم بالا، پنجره ای که ازش نور می امد به حیاط، خیلی بزرگ بود بهمین دلیل با خزیدن بسمت در رفتم یواش باز کردم و نامردی نکردم پاهای لختم رو محکم رو فرش کشیدم تا تمییز شه درحال تمییزیدن بودم که صدای شکسته شدن شیشه از آشپزخانه امد ثانیه واسه فکر کردن نبود اشتباها بجای اینکه برم اتاق رفتم سالن پذیرایی که تلویزیون با صدای تقریبا بلند روشن بود شتابان رفتم پشت مبل ها ...توی اتاق پذیرایی 5 تا مبل سیاه و سفید رنگ بود سه تاش سیاه و دو تاش سفید، سیاه ها در درازای طول و سفید در عرض که می شه گفت که ته اتاق بودند و تلویزیون جلوی پنجره دو تا هم صندلی که در طول اتاق طرفی که در قرار دارد یعنی مقابل مبل های سیاه..... پشت مبل های سیاه با لباس های سیاه استتار کامل بود که زنداییم اومد پایین و رو اون دو صندلی که روبروی من میشد نشست خیلی خیلی عجیب بود انگشتش خونی بود و خیس ولی این عجیب نبود عجیب این بود که درسته انتظار نداشتم با چادر تو خانه بگرده ولی انتظار هم نداشتم با شرت و سوتین بگرده من همه این ها رو از لای دو مبل می دیدم... بتادین ریخته بود روش و داشت دنبال یه چیزی می گشت که پشیمون شد و شرتش رو در آورد ....(می خوای باور کن می خوای نکن )به خودم گفتم ای خر شانس... آره دو تا پاش رو با هم بلند کرد و شرتش رو کشید بیرون ولی یواش از روی کسش کشید من داشتم کیف می کردم و همون جا کیرم یا بهتره بگم شمشیرم خالی کرد تو شرتم بدون یک لمس علم این همه پیشرفت کرده ها .. یه حال و هوایی داشتم عجیب پر از کیف بود ولی حمام نمی تونستم برم و بدن یه جوری بود احساس می کردم دارم میلرزم که دیدم داره شرتش رو دور انگشتش می پیچه بعد اونم تو دهنش گذاشت (تعجب نکن چنان هم بزرگ نبود )...





داشت می مکید ولی داشتم حرص اینو می خوردم که این شرت رو من چرا از لیس و آب کیر بی بهره گذاشتم... درست کسش به سمت من بود.. پاهاشم از هم فاصله داشت.. راستش خیلی زیبا بود از اون مدل هایی که من عشقشم چوچوله های بزرگ و آویزون ( منظورم اون گوشت های اطراف کسه حالا بافت شناسی نخوندم نمی دونم درسته یا غلطه) در حال نگاه کردن بودم که از تلویزیون صدای بوسیدن می امد ... مارچ مورچ ... معلوم بود از دهن دارند لب می گیرند (اره ماهواره دارند این دفعه غلط فکر نکردی) انتظار داشتم سریع کانال رو عوض کنه چون دستش رو برد سمت کنترل ولی بجای عوض کردن صداش رو بیشتر کرد و کنترل رو انداخت رو زمین و زیباترین فیلم عمرم رو دیدم زنداییم با کسش ور می رفت و داشت خود ارضایی می کرد راستش من همش تو اینترنت فیلم هایی که توش زن یا دختر با خودش ور می ره رو دوست دارم ... صحنه تموم شده بود ولی زندایی از خود بی خود بود یعنی چشم هاش رو بسته بود (دیگه خدا می دونه به چی فکر می کرد) و با دست سالمش خود وَری( روی واو فتحه است ) می کرد من خیلی خوشبختم همیشه تو اینترنت فیلم هایی که فرمت معمولی دارند رو نگاه می کردم ولی این یکی فول اچ دی و بلو ریپ و 1080پیکسلی و تری دی ، خودشم از نوعی که به عینک نیاز نداره با چشم غیر مسلح قابل دیدنه هرچند گفتند به خورشید نورانی و درخشان با چشم غیر مسلح خطرناکه ولی چشام فدای همچین جایی داغ... ولی این فکرم بد نیست ها داییم داره حموم می کنه چطوره من این تینر رو برای زندایی استفاده کنم ذاتا آماده آماده است ولی از طرفی می ترسم بلندشم بفهمه... به همین دلیل مثل ماری بوسیله خزیدن رفتم سمت مبل های سفید به سمت هدفم.... آیا میدانستید مار ها بوسیله گرما(مادون قرمز) طعمه خودشون رو پیدا می کنند ...من هم به گرم ترین نقطه خونه داشتم می خزیدم رسیده بودم به مبل سفید تا از پشت چاقو بزنم..





که داییم با حوله اش اومد تو اتاق و زندایی رو به اون حالت دید منم جام عوض شده بود از این طرف دایی ام بهتر دیده می شد و زنداییم تقریبا پشت به من بود ولی می تونستم ببینم که داره کس زنداییم رو می خوره که زندایی خواست اون صداهای قشنگ مشنگ دربیاره که کیرم دوباره بلند شد واسه اینکار انگشت شرتی شو در آورد وقتی داییم دید که دور انگشتش اون شورت رو پیچیده و کامل تو دهانش گذاشته گفت تو این همه دهن گشاد بودی ما نمی دونستیم و حوله اش را در آورد و کیرش مثل میله منجنیق پرتاب شد و گذاشت تو دهن زنداییم و تلمبه می زد... کمی بعد دستاش رو برد روی پستان های پرتقالی شکل باهاشون بازی می کرد نوک پستان هاش سفت و قهوه ای شده بود... داشتم با کیرم ور می رفتم .... برو تو تخت خواب منم الان میام تو برو ... اَه اَه بازم خواب بود ...ولی صبر کن اینجا کجاست وای الان یادم افتاد پشت مبل ها خوابم برده ولی چطور نکنه تینر کرده .. کو دستمال آهان ... وقتی داشتم با کیرم ور می رفتم اونیکی دستم که دستمال رو گرفته بودم رو زیر سرم گذاشتم حالا یه جوری بیهوشم کرده ولی ساعت چنده ؟... موبایلم کو ... آی چشام هنوز عادت نکرده ... ساعت 22.50... چی تینر فقط 10 ، 15 دقیقه خوابونده خدایا شکرت اگر گذاشته بودی که تینر بزنم آبروم می رفت و دعوا و هزاران مشکل خدایا شاکرتم ممنون ... ولی این چه صداییه ... فش فش ... شبیه صدای مسواکه ... بهتره بلند شم همه جا تاریکه فقط از دستشویی نور آبی و یا سفید رنگ می آمد رفتم مستقیم به اتاقشون تا قایم شم همونطور که فکر می کردم داخل تاریکی مطلق بود ولی جلوی در کمی نور بود که از دستشویی می آمد غافل از اینکه زنداییم داخله ..ایستاده و حتی کمی با سر و صدا داخل که شدم زنداییم گفت چه زود دندون هات رو شستی منم فکر کردم که فهمیده واسه همین ترسیدم خواستم فرار کنم که گقت کجا می ری گفتم بذار به پاش بیافتم و غلط کردم ، غلط کردم بگم بلکه به داییم نگه و بذاره برم اومدم نزدیک تخت و نشست خواستم بگم که من رو ببخش که گقت ایمان زود تر پستونامو بخور که می خوام امشب بهت یه حالی بدم که تو عمرت ندیده باشی منم چشام 360 درجه چرخید و برگشت سرجاش نتونستم چیزی بگم و کمی شک کرد خواست یه چیزی بگه که تا بیاد دهان مبارکش رو باز کنه ..





.ازش لب گرفتم خیلی تحریک کننده بود خدارا شکر که نفهمیده بود و دستش رو کیرم بود داشت عقب جلوش می کرد منم یه دستم رو بردم سمت پستان هاش هروقت فشارشون می دادم سینه اش رو می داد بالا و یه آه از دل می کشید که باعث می شد کیرم پوستش رو پاره کنه و دراز تر از این بشه ... این دفعه عجله داشتم و از یک طرفم نمی تونستم همچین لحظه ای رو زود تموم کنم وقتم کم بود سریع دهنم رو از لب های چسبناک شیرین اش جدا کردم و یه پا رو زمین و اون یکی پام روی تخت کنار سر زندایی طوری که کیرم برم تو دهنش و خودم رفتم سمت کس شور و شیرین اش راستش خیسی کسش تشک زیرش رو خیس کرده بود ... چوچوله اش شور بود و وقتی کسش رو می خوردم شیرینی مایع کسش برطرفم می کرد خیلی حال میداد چون با لبام چوچولوش رو می کشیدم ... وقتی هم این کارو می کردم اون هم خودش رو عقب می کشید و سینه اش رو می داد بالا و نوک تیز پستان هاش به من می خورد خیلی نرم بود (بدنش)خودم رو بیشتر بهش می چسبوندم گرم و نرم و زیبا بیشتر از این انسان چی می خواهد آخه ... می دونم وقت کمه ولی باید فردا تو مدرسه پز بدم که کس کردم کیرم رو کشیدم بیرون پام رو از اون طرف سر زندایی که روی تخت بود بلند کردم مثل یک فیلم آهسته بود کمی جلو رفتم و پاهاش رو داشتم بلند می کردم و روی تخت بشینم با اون یکی دستم کیرم رو گرفته بودم و رو کسش می کشیدم و چوچوله اش رو قلقلک می دادم یعنی آمادگی تام ..تیک(صدای کلید چراغ).. وای الان همه جا تاریکه پس حتما داییم داره می آد اینجا ...مثل یه بچه چسبیده بودم به کس زندایی که هنوز کیرم رو توش حس نکرده بود و نکرده بودم ...و از یک طرف من رو می کشیدند که.. فرار کن ... کاری نمی شه کرد بلند شدم و خواستم اظهار کنم که دارم میرم بیرون اتاق و تا بلند شدم زنداییم گفت ایمان کاندوم ها رو تو کمد خودم گذاشتم ... داییم هم جلو در بود کیر کیر رو نمی دید اونقدر تاریک بود ... داییم شنید و گفت باشه (چون از اینجا به بعد باید اسم ها مستعار باشه هر چند که اسم و خودم و اسم داییم مستعاره ولی بازم اسم مستعار میذارم .... به همین دلیل از این به بعد اسم من جومونگ و اسم زندایی سوسانو ولی انصافا سوسانو خیلی خوشگله ...) سوسانو ... می آمد سمت کمد و من صدای پاش رو می شنیدم ... صدایی که داره میاد نزدیک به من خلاصه اون که نمی دونست جلو راهش منم با هر قدمی که بر می داشت منم یک قدم به عقب بر می داشتم تا صدای راه رفتن من توی صدای راه رفتن داییم محو بشه ( چیزه آهان ... اسم مستعار داییم هم تسو ) تسو داشت می امد نزدیک من.. منم انقدر رفته بودم عقب که به ته تخت رسیده بودم ... کمی رفتم سمت چپ تا به پایین تخت رسیدم و خم شدم پایین ، وقت کمی داشتم چون داییم داشت می آمد نزدیک و سریع باید تصمیم می گرفتم ...
بودی تـــــــو تو بغلم

گردنت بود رو لبم
     
  
مرد

 
این دفعه رو شانس آوردی زندایی قسمت سوم و پایانی

تخت رو نگاه کن فاصله اش از زمین زیاده فکر کنم من خپلی جا بشم ...خودم رو بازور رد کردم و رسوندم زیر تخت... راستش چوب هایی که زده بودند نمی ذاشت راحت رد بشم ولی بازم شانس آوردم که به موقع رد شدم ... داییم کاندم رو برداشت و باز کرد صداش می اومد که جرش داد .... منم هی متشکرم خدا خدا می کردم که یه لحظه زهره ترق شدم داییم پرید توی تخت چنان تخت جیر جیر می کرد ....رفتم طرفی که نزدیک سر دایی و پنجره بود تا یه سیلی بزنم در گوشش تا از این غلطا نکنه ... سرم رو کمی بلند کردم راستش چنان هم تاریک نبود وقتی چشم آدم عادت می کرد می تونست ببینه و همچنین امروز شب 14 ام بود ماه کامل و درخشان ولی خوب نورش اونقدر نبود که من رو ببیند و از یه طرف من طرف پنجره بودم یعنی سرم مثل یک شی سیاه بود خدا رو شکر اگه اونطرف می رفتم صد در صد نور از من باز تاب میشد و دیده می شدم ... داشتم می دیدم که دارند لب می روند خیلی تحریک کننده بود ... سوسانو برو 69 می خوام امشب تلافی اش کنم ... تلافیش کنم داییم داره درمورد چی می گه ؟ اَه بابا الان وقت اینا نیست کوس زندایی رو ببین انگار میان این جمع فقط این کس منو می بینه ... داشتم کیف می کردم که داییم سرش رو اورد طرف کس نمی دونم فهمیدید یا نه ولی طرف کس یعنی طرف من یعنی سرش به من خیلی نزدیک شد ... فکر کنم داییم داره صدای قلبم رو میشنوه .. تاپ تاپ.. تاپ ...سرمو بردم پایین فقط صدای نوشیدن چایی می آمد مثل من داشتن سوپ می خوردند راستش تو اون حالت این صدا همه رو اذیت می کنه ولی این ... این یکی خیلی متفاوته ... بذار یکم سرمو ببرم بالا واو کی اینا حالتشون رو عوض کردند آخه ؟ نگاه کن داییم رفت زیر زندایی و زنداییم که پشتش به منه و انگار نشسته روی دو پا دار حال مالونده شدن کیری که در مقابل کیر من یک عالمه برا خودش به کوسش بود ( توصیه می کنم از یک لغت نامه زناشویی یا برای راحتی از ویکی پدیا درمورد روش های آمیزش جستجو کنید بعد نام حالت هایی که می گم در اونجا نوشته) داییم کمی که مالوند فرو کرد داخل کس مثل یک قاتل برای مطمئن شدن داشت چند بار چاقوش رو فرو می کرد ... دارم می گم فرو می کرد ها محکم ... یادم رفت بگم به این حالت می گن زن سوار کار کمی نگذشت که زنداییم به تن داییم چسبید و آخ اوخ می کرد خیلی زیبا بود نور آبی کم رنگ داشت کمک می کرد که این صحنه ها رو به این زیبایی ببینم ...





نگاه کن داییم داره بلند میشه ولی از یه طرف آروم تر پمب می کنه سر و صدا داره کمتر می شه و از یه طرف لذت من داره کم می شه ولی خیلی حرکت جالبیه زن دایی رو کیر داییم نشسته و دارند لب می گیرند و از یه طرف داییم داره با دستاش ابر مینی پستان ها ( منظورم معمولیه ) رو با دستش ورزش می ده ....نمی فهمم آخه همینطور چاغ زیبا ترند.... فکر کنم به این دلیل به این حالت می گند نشسته زیاد در این حالت نموندند و داییم کمی بلند شد ..زنداییم تو بغلش و کیرش تو کس سوسانو کمی که رو زانو بود یکمی عقب رفت بعد پیچید و پشتش به طرف من بود .... زندایی رو داره به شکم می خوابونه ولی کمی شبیه حالت سگی ولی نه چون زندایی فقط کونش بالاست نه سینهاش ... سینه هاش به تخت چسبیده کمی داره یا کونش رو یا کسش خورانده می شه داییم نمی ذاره زنداییم نیم تنه بالایی اش رو بلند کنه و... گل رو می زنه.... کیرش رو با خورده فشار می فرسته داخل حال کردم زنداییم داشت محکم با دستاش تشک رو می گرفت و بالش رو گاز می گرفت و منم اینجا یه فشاری کشیدم و در نتیجه تخته های تخت رو گاز گرفت اشتباه نگیرید گوزیدم ( وای خدا خجالت می کشم اینو می گم) راستش از استرس زیاد باکتری های پنی سیلین ندیده ی روده ی بزرگ من فعال تر شده بودنند فکر کنم اوناهم داشتند همدیگرو می کردند و خلاصه گاز تولید می شد ... داییم داره می خنده ...آی سوسانو ای شلوغ چرا آخه تو سکس ... فکرنم که فکر می کنه که اون بو داد ... صدای زندایی تو اوج بود که دایی سریع کیرش رو کشید بیرون و زندایی رو با خود کشید به لبه تخت طرف در و خودش از تخت پایین اومد و از زمین داشت با فضا رابطه برقرا می کرد .... بدو بریم اونور بدو ... عالیه این صحنه ... فعلا داییم داره انگشت می کنه تو کون زندایی ... منو می گی درست جلوی دماغم یه کس خیس و قرمز چوچول بزرگ داره خود نمایی می کنه داییم که داشت تو کون زندایی کبریت فرو می کرد فندکش رو فرو کرد تو کس چنان محکم که بعد از برگشتش آب کس با خود آورد بیرون و صورتم خیس خیس کوس زندایی سوسانو شد دو باره داشت فرو می کرد فکر نکنید سرمو بردم عقب ... بیا دهنم رو باز کنم ایندفعه بریزه تو دهنم ...(شالاپ ..... شلوپ) واو چه شیرین ... راستش حالتی که می کنند رو نمی دونم چی می گن اما جوری بود که کون زندایی دید دایی رو بسته بود ( پاهای زندایی رو زمین بود فقط رو تخت خوابیده بود ) کمی نگذشت که داییم دستش رو آورد رو چوچوله و مالشش داد و کمی هم فشارش داشت می داد راستش اون فشاری که می داد رو من آخرین بار موقع گردو شکستنش دیده بودم ( با دست... اگه زورت نمی رسه بی خود تهمت نزن) و مینی سانیه ای نگذشته بود از کشیدن دستش به عقب که ...





به فکرم یه چیزی داره می رسه منم دست بزنم از کجا می فهمه که ... وای خدایا دوباره می تونم دست بزنم فاصله چند میلی متری مونده به این چوچوله... مثل این ماشین ها که دوربین دارند و پشت رو می بینند انگار جلوی انگشتم رو می دیدم رسیدم بهش و چوچوله رو مثل داییم فشار دادم خیلی نرم بود ... فشارم رو زیاد کردم تا نرمیش رو بیشتر حس کنم ... فشارم خیلی زیاد بود انگشتام داشت از ریشه درد می کرد که زنداییم یه جیغ بلند کشید و در عین حال شروع به لرزیدن کرد... فکر کنم داییم گذاشتش روی ویبره .. سوسانو گفت تسو دستت خیلی سرده آه حال کردم ... اینو که گفت تنم لرزید از ترسم دستم سریع کشیدم ...داییم حتما گیج شده بود ولی اعتنایی نکرد و کیرش رو در آورد و گفت الان که تو کونت می کنم آتیش می شم ... خیالم راحت شد ... زنداییم کونش رو قمبل تر کرد و کونش رو داد بالا و یه ااااااااااااااااااااااااااااااا کرد که وقتی رفت تو هِ ،آه رو گفت یکم یواش پمپاژ می کرد ولی با هر بار فرو کردن یه ده متری زنداییم رو این ور اونور می کرد البته یادم رفت از خودم بگم راستش پسرا قشنگ می دونند بعد از سه چهار بار تخلیه دیگه هر بار که ارضا می شند آبی جریان نمی یابه و خشکسالی محض بوجود می آد فکر کنم در هر بار فرو کردن من یه بار ارضا می شدم کیرم داره خون می پاشه... فواره خون ..خیلی می خواستم از این صحنه یه عکسی بگیرم ولی تاریک بود و اگر فلش می انداختم داییم هیچ آمریکا هم می فهمه از اینجا نوری اومده.. می دونستم حسرت این زمان رو خواهم کشید یه آهی از ته دل کشیدم و دلم رو زدم به دریا و انگشتمو فرو کردم تو کس سوسانو یه لذتی وافر داشت انگار انگشتت رو فرو کردی یه جایی داغ که پر از چین و چروکه و خیسه بیشتر از خیسی لزجه با این مشخصات میشه تشبیه کرد به شیر یک سماوری که آهک زده و توش روغن زدند و من هم مثل یه بچه که انگشتش رو فرو کرده توی این شیر... گفتم من که کیرم رو نتونستم فرو کنم پس انگشتم رو زود زود جلو عقب کنم تا زنداییم ارضا تر بشه ... زندایی بیشتر صدا می کرد .... اره احسان خوابت کمابیش به واقعیت پیوست بهتره نقطه جی اش رو پیدا کنم ...تابحال به همچین جایی دست نزده بودم فقط خونده بودم با انگشت میشه رسید بهش یکم برآمده است ... ولی اینجا که همه چیز برآمده است ... صبر کن ببینم ( دوستان خواهشن توی ذهنتان این قسمت ها رو با آهنگ بکگراند آه آه کردن زیبا کنید) اینجا یه چیزه برآمده تر از اونیکی ها است کمی بزرگتره ( صدای زندایی بیشتر میشه) بهتره دو انگشتم هم فرو کنم اره حالا راحت ترم ... تند تر تند تر ( دیگه زندایی آی آی می کنه ) از یه طرفم داییم داره تند تر می کنه ... کس طلا ... کس خوشگله ... کون گشاده ... آنجلینا جولی ... داییم داره زود زود اینا رو می گه و زنداییم هم در جوابش می گه فاکر من ... بکن آااااایی... اره ... عالی هستی ... و یه جواب تکان دهنده کیر کوچولوی من ....





راستش حرفهای زندایی نتنها دایی رو بلکه من رو هم سوپر پاور می کرد و محکم تر و مانند یه سرباز سرشناس و مجرب ( =با تجربه ) فرو می کردم ... که یه لحظه گفت دارممممم میااااااام ( اشتباه نمی کنی زنداییم گفت ) ... ترسیدم و دستم رو کشیدم ... در حال فرار بودم که کسش پاشید( از هم نه) (کجا؟) روی من داشت می پاشید ...قشنگ .... تمومی نداشت داییم محکم در حالت کیر تو کون زندایی رو بغلش کرده بود و نمی ذاشت بلرزه و زندایی کامل فرش و پاهای دایی و من رو خیس کرد طعم شیرینی داشت ولی چنان محکم و با فشار بود که مثل موشک پرت کرد انور در.. طرف های کمد (لباس) البته فقط در اواخر که فشارش کم شد ریخت رو من که داییم هم داشت باهاش میلرزید و با دستش چوچوله اش رو می چرخوند و نمی ذاشت تموم بشه راستش اینو من زود نفهمیده بودم ولی داییم کاندومش رو زمین بود .... سوسانو آخ چه حالی میده هم زمان خالی کردن آی آه امشب هم مثل هر شب عالی بودی... زندایی داشت آی آی می کرد آرام تر از قبل دیگه دوتاشون رو تخت ولو شده بودند و حرکت نمی کردند منم می ترسیدم خارج شم شاید موقع باز کردن در بفهمند یا عجله کنم چیزی جا بذارم بعد مثل سیندرلا بشه ... وای خدایا چنان چیزی دیدم که بهتر از نقشه اصلی ام بود که پر از خطا بود .... موبایلم کو آهان واو ساعت 2 شبه ... راستش نیاز به دستشویی دارم ولی چیکار کنم خیلی فشار میاره مثانم ترکید ... اینجاش رو لطفا با دقت نخونید یه کیسه تو جیبم همیشه هست فکر کنم فهمیدید قضیه به کجا می ره ... آره توش کارم رو کردم و با دستمال تینری تمییزش کردم ... هنوز هم بدنم میلرزه باید یه غسلی، حمامی چیزی بکنم ولی نمی شه انگشتامو نگاه کن تو هوا ثابت نمی مونه .... باید بخوابم انشاال... فردا خوب می شم .... پاشو پاشو دیر کردیم باید زود بریم سر کار بعد حمام می کنیم و تو راه هم یه تی تاپ می خریم .... هان بلند شم ... چی ....آخ سرم خورد به تخته ... آی ... هان یادم افتاد.. اره چه شبی رویایی بود ... بذار ببینم چطور میشه فرار کرد .... تاق ... صدای در بود قفلش کردند خوبه خیالم راحت شد بلند شم آی سرم ساعت چنده 7:56 وای من امروز کلاس دارم نه صبحانه ای نه حمامی ... وای الان برم بالام مادر بزرگ چی می گه بدو بدو ای وای در بسته است برم از در حیاط و از همون گوری که اومدم برگردم بدو.. آخیش بازه... صبر کن اول برم یه دستشویی بکنم اینجا و وای نمونه ادرار آزماشگاه دیشبم زیر تخت موند بدو... آخیش فعلا که راحت شدم... ساعت چند شد وای 8:13 ... چیکار کنم الان کلاس رو از دست می دم ...





شکمم قورباغه قورت داده ... بدو بریم بالا.. اول باید از این در رد بشم ...خِررررر ...وای تینر خشک شده و دوباره صدا میکنه .... اَ دمپایی رو کجا می آری .. یادم رفته بود دمپایی اصلی رو این پایین قایم کرده ام ... دمپایی ها رو از جایی که گایم کرده بودم پیدا کردم و سریع رفتم بالا و تند و چالاک و بی صدا مثل بی مکث.... رفتم پیش مادر و پدر بزرگ و گفتم خواب موندم و چرا بیدارم نکردید و از این دروغ ها خلاصه فرار کردم به خیابان و از شانس خرابم هیچ تاکسی خالی نمی اومد انگار همه دیر کردند و یا همه دیشب زندایی شون رو کردند...اصلا تاکسی نمی اومد ... وای باید زود تر برم به همه تعریف کنم ولی یه تاکسی لعنتی از این جا نمی گذره ساعت چنده راستی اُه اُه 8:38 بهتره برم طرف ایستگاه اتوبوس آهان یه اتوبوس ولی صبر کن پول ندارم (پول خرد).. اه یکم پیاده برم بلکه تاکسی ای جلوم سبز بشه ... بالاخره من ساعت 9:10 رسیدم مدرسه وقتی که رسیدم در بسته بود و نگو امروز کلا تعطیله ... ولی چطور داییم اینا که رفتن کار یه جای کار میلنگه .... با صد بدبختی برگشتم و دیدم کفشای اونا هم اینجاست نگو اونا هم نمی دونستند حالا می فهمم چرا تاکسی کم می اومد... خلاصه امروز سخت گذشت انگار تموم شانسم رو دیروز تموم کردم بعد از نهار در مورد امشب داشتم نقشه می کشیدم که تلفن زنگ خورد مادربزرگم اول حرف زد ... الو دخترم سلام چه خبر آرمان رو ثبت نام کردید ... عالیه .... حتما . خیلی خوشحال میشه . ... بهش الان می گم احسان مامان و بابات آرمان رو ثبت نام کردند و برا شام اینجا هستند .... وای تمام نقشه هام ریخت بهم همه چیز خراب شد رو سرم و دهنم بازم موند مامان بزرگم فکر کرد از خوشحالی دهنم باز مونده و داشت از خوشحالی من به اونا می گفت درحالی که من داشتم تو فکرم شماره یه صاف کار می گشتم تا دهنم رو درست کنه .... هم خوشحال هم ناراحت ...فکر کنم تو فارسی برای این حالت کلمه ای رو انتخاب نکردند رفتم حمام و حوله فسقلی خودم رو انداختم رو دوشم انگار یه باره تموم نقشه های رو دوشم ریخت و رفتم زیر دوش...نوشته احسان
بودی تـــــــو تو بغلم

گردنت بود رو لبم
     
  
مرد

 
پاهای میسترس قسمت اول

روﺯ ﭘﻨﺠﺸﻨﺒﻪ ﺑﻮﺩ ﻭ ﻣﻨﻢ ﺳﺮ ﮐﺎﺭ ﺑﻮﺩﻡ ﮐﻪ ﻣﻮﺑﺎﯾﻠﻢ ﺯﻧﮓ ﺯﺩ . ﺍﺭﺑﺎﺑﻢ ﺑﻮﺩ ﻭ ﺍﺯﻡ ﺧﻮﺍﺳﺖ ﮐﻪ ﺍﻣﺸﺐ ﺑﺮﻡ ﺍﻭﻧﺠﺎ ﻇﺎﻫﺮﺍ ﻣﯿﺴﺘﺮﺱ ﯾﮏ ﻣﻬﻤﺎﻧﯽ ﺩﺍﺷﺘﻦ ﻭ ﻣﻦ ﺭﺍ ﺑﺮﺍﯼ ﺍﻧﺠﺎﻡ ﮐﺎﺭﻫﺎﺷﻮﻥ ﺍﺣﻀﺎﺭ ﮐﺮﺩﻩ ﺑﻮﺩﻥ . ﻣﻦ ﺗﺎ ﺑﺤﺎﻝ ﻓﻘﻆ 1 ﺑﺎﺭ ﺍﺟﺎﺯﻩ ﭘﯿﺪﺍ ﮐﺮﺩﻩ ﺑﻮﺩﻡ ﮐﻪ ﻭﺍﺭﺩ ﺧﻮﻧﻪ ﺍﺭﺑﺎﺏ ﺑﺸﻢ ﮐﻪ ﺍﻟﺒﺘﻪ ﺍﻭﻥ ﻣﻮﻗﻊ ﻫﻢ ﮐﺴﯽ ﺧﻮﻧﻪ ﻧﺒﻮﺩ ﻭ ﻣﯿﺴﺘﺮﺱ ﻣﯿﺨﻮﺍﺳﺘﻦ ﮐﻪ ﺩﺭ ﺣﺎﻟﯽ ﮐﻪ ﺍﯾﺸﻮﻥ ﺩﺭ ﻣﺴﺎﻓﺮﺕ ﺑﻮﺩﻥ ﻣﻦ ﻣﻨﺰﻝ ﺭﺍ ﺗﻤﯿﯿﺰ ﮐﻨﻢ . ﺑﻪ ﺧﺎﻃﺮ ﺍﯾﻦ ﻫﻢ ﺑﻮﺩ ﮐﻪ ﻭﻗﺘﯽ ﺍﺭﺑﺎﺏ ﺑﻪ ﻣﻦ ﮔﻔﺘﻨﺪ ﺑﺮﻡ ﻣﻨﺰﻝ ﺍﯾﺸﺎﻥ ، ﺍﺣﺴﺎﺱ ﻋﺠﯿﺐ ﻭ ﺑﺴﯿﺎﺭ ﺧﻮﺑﯽ ﺩﺭ ﺧﻮﺩﻡ ﺍﺣﺴﺎﺱ ﮐﺮﺩﻡ .



ﺣﺪﻭﺩ ﺳﺎﻋﺖ 2-3 ﺑﻌﺪ ﺍﺯ ﻇﻬﺮ ﺑﻮﺩ ﮐﻪ ﺑﻪ ﺩﻡ ﺧﻮﻧﻪ ﺍﺭﺑﺎﺏ ﺭﺳﯿﺪﻡ . ﺯﻧﮓ ﺯﺩﻡ ﻭ ﺍﺯ ﭘﺸﺖ ﺁﯾﻔﻮﻥ ﺧﻮﺩﻣﻮ ﻣﻌﺮﻓﯽ ﮐﺮﺩﻡ . ﺑﻌﺪ ﺍﺯ ﺍﯾﻨﮑﻪ ﺩﺭ ﺑﺎﺯ ﺷﺪ ﺳﺮﯾﻊ ﻭﺍﺭﺩ ﺷﺪﻡ ﻭ ﺍﻭﻣﺪﻡ ﺗﺎ ﺩﻡ ﺩﺭ ﻭﺭﻭﺩﯼ . ﻣﯿﺴﺘﺮﺱ ﺍﻭﻧﺠﺎ ﺍﯾﺴﺘﺎﺩﻩ ﺑﻮﺩ ﻭ ﻇﺎﻫﺮﺍ ﺩﺍﺷﺘﻦ ﻣﯿﺮﻓﺘﻦ ﺑﯿﺮﻭﻥ ﺗﺎ ﻣﻨﻮ ﺩﯾﺪ ﻟﺒﺨﻨﺪﯼ ﺯﺩ ﻭ ﮔﻔﺖ ﺑﻪ ﻣﻮﻓﻊ ﺍﻭﻣﺪﯼ ﺯﻭﺩ ﺑﯿﺎ ﭘﺎﯾﻢ ﺭﺍ ﺑﺒﻮﺱ ﺗﺎ ﮐﺎﺭﻫﺎﯾﯽ ﺭﺍ ﮐﻪ ﺑﺎﯾﺪ ﺍﻣﺮﻭﺯ ﺍﻧﺠﺎﻡ ﺑﺪﯼ ﺑﻬﺖ ﺑﮕﻢ . ﺍﺭﺑﺎﺏ ﺩﺭ ﺍﻭﻥ ﻟﺤﻈﻪ ﯾﮏ ﺗﯽ ﺷﺮﺕ ﺭﺍﺣﺖ ﺑﻪ ﻫﻤﺮﺍﻩ ﺷﻠﻮﺍﺭ ﺟﯿﻦ ﭘﻮﺷﯿﺪﻩ ﺑﻮﺩ ﻭ ﮐﻔﺸﻬﺎﯼ ﺍﺳﭙﺮﺕ ﺑﻪ ﭘﺎ ﺩﺍﺷﺖ ﺷﻠﻮﺍﺭﺵ ﮐﻤﯽ ﮐﻮﺗﺎﻩ ﺑﻮﺩ ﺑﻪ ﻃﻮﺭﯾﮑﻪ ﻟﺒﻪ ﺟﻮﺭﺍﺑﻬﺎﯼ ﺳﻔﯿﺪﺵ ﻣﺸﺨﺺ ﺑﻮﺩ . ﻣﻦ ﻫﻤﻮﻥ ﺟﻠﻮﯼ ﺩﺭ ﺑﻪ ﺯﻣﯿﻦ ﺍﻓﺘﺎﺩﻡ ﻭ ﮐﻔﺶ ﺍﺭﺑﺎﺏ ﺭﻭ ﺑﻮﺳﯿﺪﻡ . ﺑﻌﺪ ﻣﯿﺴﺘﺮﺱ ﺑﺎ ﭘﺎﻫﺎﺵ ﺑﻪ ﻃﺮﻑ ﺯﻣﯿﻦ ﺳﺎﻟﻦ ﭘﺬﯾﺮﺍﯾﯽ ﺍﺷﺎﺭﻩ ﮐﺮﺩ ﻭ ﮔﻔﺖ : ﺍﻭﻝ ﺍﺯ ﻫﻤﻪ ﻣﯿﺨﻮﺍﻡ ﮐﻪ ﮐﻒ ﺍﯾﻦ ﺳﺎﻟﻦ ﺭﺍ ﺑﺮﻕ ﺑﻨﺪﺍﺯﯼ ﻭ ﺣﺴﺎﺑﯽ ﮐﻒ ﺍﯾﻨﺠﺎ ﺭﺍ ﺩﺳﺘﻤﺎﻝ ﺑﮑﺸﯽ . ﺑﻌﺪﺵ ﻣﯿﺮﯼ ﻭ ﻫﻤﻪ ﻣﯿﻮﻩ ﻫﺎ ﻭ ﺷﯿﺮﯾﻨﯽ ﻫﺎ ﺭﻭ ﺩﺭﺳﺖ ﻣﯿﭽﯿﻨﯽ ﺗﻮﯼ ﻇﺮﻓﻬﺎ . ﺭﺍﺳﺘﯽ ﺁﯾﯿﻨﻪ ﺍﻃﺎﻕ ﻣﻨﻮ ﻫﻢ ﺑﺎﯾﺪ ﺗﻤﯿﯿﺰ ﮐﻨﯽ ﻭ ﺑﻌﺪ ﻫﻤﻮﻧﺠﺎ ﻣﯿﺸﯿﻨﯽ ﺗﺎ ﻣﻦ ﺑﯿﺎﻡ . ﻭ ﺳﭙﺲ ﻣﯿﺴﺘﺮﺱ ﺍﺯ ﺧﺎﻧﻪ ﺧﺎﺭﺝ ﺷﺪﻥ . ﻣﻦ ﺑﺪﻭﻥ ﺩﺭﻧﮓ ﻣﺜﻞ ﯾﮏ ﺑﺮﺩﻩ ﺷﺮﻭﻉ ﺑﻪ ﮐﺎﺭ ﮐﺮﺩﻡ ﻭ ﮐﻒ ﺳﺎﻟﻦ ﺭﺍ ﺍﻭﻧﻘﺪﺭ ﺩﺳﺘﻤﺎﻝ ﮐﺸﯿﺪﻡ ﮐﻪ ﺳﺮﺍﻣﯿﮏ ﻫﺎ ﺑﺮﻕ ﻣﯿﺰﺩﻥ ﻭ ﺑﻌﺪ ﺭﻓﺘﻢ ﺳﺮﺍﻍ ﻣﯿﻮﻩ ﻫﺎ ﻭ ﺷﯿﺮﯾﻨﯽ ﻫﺎ . ﺣﺠﻢ ﺍﻭﻧﻬﺎ ﺯﯾﺎﺩ ﻧﺒﻮﺩ ﻭ ﻣﻌﻠﻮﻡ ﺑﻮﺩ ﮐﻪ ﺗﻌﺪﺍﺩ ﻣﻬﻤﺎﻧﻬﺎﯼ ﺍﻭﻧﺸﺐ ﺣﺪﺍﮐﺜﺮ 5 4- ﻧﻔﺮ ﺑﯿﺸﺘﺮ ﻧﯿﺴﺖ . ﮐﺎﺭﻣﻮ ﺳﺮﯾﻊ ﺍﻧﺠﺎﻡ ﺩﺍﺩﻡ ﻭ ﻃﺒﻖ ﺩﺳﺘﻮﺭ ﺭﻓﺘﻢ ﺗﻮﯼ ﺍﻃﺎﻕ ﺍﺭﺑﺎﺏ . ﻭﺍﺍﺍﺍﺍﺍﺍﺍﺍﺍﺍﺍﺍﯼ ﺧﺪﺍﯼ ﻣﻦ . ﻣﻦ ﻫﯿﭽﻮﻗﺖ ﻃﺎﻗﺖ ﺩﯾﺪﻥ ﻟﺒﺎﺳﻬﺎﯼ ﺍﺭﺑﺎﺏ ﺭﺍ ﻧﺪﺍﺭﻡ ! ﺍﻧﻮﺍﻉ ﻟﺒﺎﺳﻬﺎﯼ ﻣﺨﺘﻠﻒ ﮔﻮﺷﻪ ﮐﻨﺎﺭ ﺍﻃﺎﻕ ﺑﻮﺩ ﻭ ﺍﻧﻮﺍﻉ ﻣﺪﻟﻬﺎﯼ ﮐﻔﺶ ﺭﻭﯼ ﺯﻣﯿﻦ . ﻣﻌﻠﻮﻡ ﺑﻮﺩ ﮐﻪ ﻣﯿﺴﺘﺮﺱ ﺑﺪﻧﺒﺎﻝ ﯾﻪ ﻟﺒﺎﺱ ﻣﻨﺎﺳﺐ ﻣﯿﮕﺸﺘﻪ ﻭﺍﺳﻪ ﺷﺐ . ﻫﻤﯿﻦ ﮐﻪ ﺍﺣﺴﺎﺱ ﻣﯿﮑﺮﺩﻡ ﻫﺮ ﮐﺪﺍﻡ ﺍﺯ ﺍﻭﻧﻬﺎ ﻟﺤﻈﻪ ﺍﯼ ﺍﻓﺘﺨﺎﺭ ﺍﯾﻨﻮ ﺩﺍﺷﺘﻦ ﮐﻪ ﺑﺎ ﭘﻮﺳﺖ ﺑﺪﻥ ﻣﯿﺴﺘﺮﺱ ﺗﻤﺎﺱ ﺩﺍﺷﺘﻪ ﺑﺎﺷﻨﺪ ﻣﻨﻮ ﺩﯾﻮﻭﻧﻪ ﻣﯿﮑﺮﺩ .



ﺁﯾﯿﻨﻪ ﺍﻃﺎﻕ ﺭﺍ ﮐﺎﻣﻼ ﺗﻤﯿﯿﺰ ﮐﺮﺩﻡ ﻭ ﻫﻤﻮﻧﺠﺎ ﻧﺸﺴﺘﻢ ﻭ ﻣﻨﺘﻈﺮ ﻣﻮﻧﺪﻡ . ﺣﺪﻭﺩ ﯾﮏ ﺳﺎﻋﺖ ﺑﻌﺪ ﺑﻮﺩ ﮐﻪ ﺍﺣﺴﺎﺱ ﮐﺮﺩﻡ ﺻﺪﺍﯼ ﺩﺭ ﺍﻭﻣﺪ . ﻣﯿﺴﺘﺮﺱ ﺑﻮﺩ . ﻭﻗﺘﯽ ﺍﻭﻣﺪ ﺗﻮﯼ ﺳﺎﻟﻦ ﻟﺒﺨﻨﺪﯼ ﺍﺯ ﺭﺿﺎﯾﺖ ﺯﺩ ﻭ ﻭﺍﺭﺩ ﺍﻃﺎﻕ ﺷﺪ . ﻣﻦ ﺑﺼﻮﺭﺕ ﭼﻬﺎﺭ ﺩﺳﺖ ﻭ ﭘﺎ ﺩﺭ ﺟﻠﻮﺷﻮﻥ ﻗﺮﺍﺭ ﮔﺮﻓﺘﻢ ﻭ ﺳﻼﻡ ﮐﺮﺩﻡ ﻭ ﺳﺮﻣﻮ ﮔﺮﻓﺘﻢ ﺑﺎﻻ . ﻭﺍﺍﺍﺍﺍﺍﺍﺍﺍﺍﯼ ﯼ ﯼ ﯼ ﯼ ﯼ ﯼ . ﻣﯿﺴﺘﺮﺱ ﺍﺯ ﺁﺭﺍﯾﺸﮕﺎﻩ ﺍﻭﻣﺪﻩ ﺑﻮﺩ ﻭ ﺑﺴﯿﺎﺭ ﺑﺴﯿﺎﺭ ﺯﯾﺒﺎﺗﺮ ﺍﺯ ﮔﺬﺷﺘﻪ ﺷﺪﻩ ﺑﻮﺩ . ﻣﻮﻫﺎﺷﻮﻧﻮ ﻫﺎﯼ ﻻﯾﺖ ﮐﺮﺩﻩ ﺑﻮﺩ ﻭ ﭘﻮﺳﺖ ﺻﻮﺭﺗﺶ ﺑﺮﻕ ﻣﯿﺰﺩ . ﻧﺎﺧﻨﻬﺎﯼ ﻓﺮﻧﭻ ﺷﺪﻩ ﻭ ... ﻣﻦ ﺟﺮﺍﺕ ﺣﺮﻑ ﺯﺩﻥ ﺩﯾﮕﻪ ﻧﺪﺍﺷﺘﻢ . ﻣﺴﯿﺘﺮﺱ ﮐﻪ ﻣﺘﻮﺟﻪ ﺷﺪﻩ ﺑﻮﺩ ﺩﺭ ﺣﺎﻟﯿﮑﻪ ﺭﻭﯼ ﺻﻨﺪﻟﯽ ﺟﻠﻮﯼ ﻣﯿﺰ ﺗﻮﺍﻟﺖ ﻣﯿﻨﺸﺴﺖ ﮔﻔﺖ : ﺍﻓﺮﯾﻦ ﺑﺮﺩﻩ ﻣﻦ . ﺧﻮﺏ ﻭﻇﺎﯾﻔﺘﻮ ﺍﻧﺠﺎﻡ ﺩﺍﺩﯼ . ﺣﺎﻻ ﻓﻌﻼ ﺑﯿﺎ ﮐﻔﺶ ﻭ ﺟﻮﺭﺍﺑﻤﻮ ﺩﺭ ﺑﯿﺎﺭ ﻭ ﭘﺎﻫﺎﻣﻮ ﻣﺎﺳﺎﮊ ﺑﺪﻩ . ﻣﻦ ﻫﻤﻮﻧﻄﻮﺭ ﭼﻬﺎﺭ ﺩﺳﺖ ﻭ ﭘﺎ ﺭﻓﻨﻢ ﺟﻠﻮﯼ ﻣﯿﺴﺘﺮﺱ ﻭ ﺑﻌﺪ ﺍﺭ ﺑﻮﺳﯿﺪﻥ ﮐﻔﺶ ﻫﺎ ﺷﺮﻭﻉ ﺑﻪ ﺑﺎﺯ ﮐﺮﺩﻥ ﺑﻨﺪ ﻫﺎﯼ ﮐﻔﺸﻬﺎﯼ ﻣﯿﺴﺘﺮﺱ ﮐﺮﺩﻡ . ﺍﻭﻧﻬﺎ ﺭﺍ ﻫﻤﻮﻧﺠﺎ ﮐﻨﺎﺭ ﻣﯿﺰ ﮔﺬﺍﺷﺘﻢ ﻭ ﺳﭙﺲ ﺟﻮﺭﺍﺑﻬﺎﯼ ﺳﻔﯿﺪ ﻣﯿﺴﺘﺮﺱ ﺭﺍ ﺩﺭ ﺁﻭﺭﺩﻡ . ﻭﻓﺘﯽ ﮐﻪ ﺩﺍﺷﺘﻢ ﺍﻭﻧﻬﺎ ﺭﺍ ﺩﺭ ﻣﯽ ﺍﻭﺭﺩﻡ ﭼﺸﻤﻢ ﺍﻓﺘﺎﺩ ﺑﻪ ﻧﺎﺧﻨﻬﺎﯼ ﺑﻠﻨﺪ ﭘﺎﯼ ﻣﯿﺴﺘﺮﺱ ﮐﻪ ﻻﮎ ﻗﺮﻣﺰ ﺁﺗﺸﯽ ﺩﺍﺷﺘﻨﺪ ! ﻣﻦ ﻧﮕﺎﻫﻢ ﻣﯿﺨﮑﻮﺏ ﺷﺪﻩ ﺑﻮﺩ ﮐﻪ ﺻﺪﺍﯼ ﻣﯿﺴﺘﺮﺱ ﻣﻨﻮ ﺑﻪ ﺧﻮﺩﻡ ﺁﻭﺭﺩ ". ﺑﺮﺩﻩ ﻧﻤﯿﺨﻮﺍﯼ ﭘﺎﯼ ﻣﻨﻮ ﻟﯿﺲ ﺑﺰﻧﯽ ؟؟؟ ﺯﻭﺩ ﺑﺎﺵ . ﺍﻣﺮﻭﺯ ﻣﯿﺨﻮﺍﻡ ﮐﻪ ﺟﻠﻮﯼ ﺩﻭﺳﺘﺎﻡ ﻧﺸﻮﻥ ﺑﺪﻡ ﮐﻪ ﭼﻪ ﺳﮓ ﮐﻮﭼﻮﻟﻮﯼ ﺧﻮﺑﯽ ﺩﺍﺭﻡ " ﻣﻦ ﺩﺭﺳﺖ ﻣﺜﻞ ﯾﻪ ﺳﮓ ﺷﺮﻭﻉ ﺑﻪ ﻟﯿﺴﯿﺪﻥ ﭘﺎﻫﺎﯼ ﻣﯿﺴﺘﺮﺱ ﻭ ﻣﺎﺳﺎﮊ ﺩﺍﺩﻥ ﺍﻭﻧﻬﺎ ﮐﺮﺩﻡ ﺩﺭﺣﺎﻟﯿﮑﻪ ﺍﯾﺸﻮﻥ ﻫﻨﻮﺯ ﺩﺍﺷﺘﻦ ﻣﯿﺨﻨﺪﯾﺪﻥ .



ﺑﻌﺪ ﺍﺯ ﭼﻨﺪ ﺩﻗﯿﻘﻪ ﻣﯿﺴﺘﺮﺱ ﺍﺯ ﺟﺎﺵ ﺑﻠﻨﺪ ﺷﺪ ﻭ ﮔﻔﺖ ": ﺧﻮﺏ . ﺣﺎﻻ ﻫﻤﻮﻧﺠﻮﺭﯼ ﮐﻪ ﻫﺴﺘﯽ ﺑﻤﻮﻥ ﻭ ﺳﺮﺗﻮ ﻫﻢ ﺑﺬﺍﺭ ﺭﻭﯼ ﺯﻣﯿﻦ . ﻣﻦ ﻣﯿﺨﻮﺍﻡ ﻟﺒﺎﺳﺎﻣﻮ ﻋﻮﺽ ﮐﻨﻢ ﻭ ﺩﻭﺳﺖ ﻧﺪﺍﺭﻡ ﮐﻪ ﻣﻮﻗﻊ ﺩﺭﺁﻭﺭﺩﻥ ﻭ ﭘﻮﺷﯿﺪﻥ ﻟﺒﺎﺳﺎﻡ ﮐﺴﯽ ﺑﻬﻢ ﻧﮕﺎﻩ ﮐﻨﻪ " ﻣﻦ ﺍﻃﺎﻋﺖ ﮐﺮﺩﻡ ﻭ ﺳﺮﻣﻮ ﺭﻭﯼ ﺯﻣﯿﻦ ﮔﺬﺍﺷﺘﻢ . ﺻﺪﺍﯼ ﺩﺭ ﺁﻭﺭﺩﻥ ﻟﺒﺎﺱ ﺭﺍ ﻣﯿﺸﻨﯿﺪﻡ . ﻭ ﺑﻌﺪ ﺍﻧﮕﺎﺭ ﻣﯿﺴﺘﺮﺱ ﺩﻧﺒﺎﻝ ﯾﮏ ﻟﺒﺎﺱ ﻣﯿﮕﺸﺖ . ﺑﻌﺪ ﺍﺯ ﭼﻨﺪ ﻟﺤﻈﻪ ﻣﻌﻠﻮﻡ ﺑﻮﺩ ﮐﻪ ﻟﺒﺎﺱ ﺧﺎﺻﯽ ﺭﺍ ﭘﯿﺪﺍ ﮐﺮﺩﻩ ﺑﺎﺷﻨﺪ ﺷﺮﻭﻉ ﺑﻪ ﭘﻮﺷﯿﺪﻧﺶ ﮐﺮﺩﻧﺪ . ﻭ ﺑﻌﺪ ﻫﻢ ﻣﺜﻞ ﺍﻳﻨﮑﻪ ﮐﺎﺭ ﭘﻮﺷﯿﺪﻥ ﻟﺒﺎﺱ ﺗﻤﻮﻡ ﺷﺪﻩ ﺑﺎﺷﻪ ﭼﻨﺪ ﻟﺤﻈﻪ ﻫﯿﭻ ﺻﺪﺍﯾﯽ ﻧﯿﻮﻣﺪ . ﺩﺭ ﻫﻤﯿﻦ ﻟﺤﻈﻪ ﺻﺪﺍﯼ ﻣﯿﺴﺘﺮﺱ ﺭﻭ ﺍﺯ ﺑﺎﻻﯼ ﺳﺮ ﺧﻮﺩﻡ ﺷﻨﯿﺪﻡ ﮐﻪ ﺩﺳﺘﻮﺭ ﺩﺍﺩﻥ : " ﭘﺎﺷﻮ ﺳﮓ ﮐﻮﭼﻮﻟﻮﯼ ﻣﻦ ، ﺑﺪﻭ ﻭ ﺍﺯ ﺗﻮﯼ ﮐﺸﻮﯼ ﺍﻭﻝ ﺩﺭﺍﻭﺭ ﯾﮑﯽ ﺍﺯ ﺍﻭﻥ ﺟﻮﺭﺍﺑﻬﺎﯼ ﻧﺎﺯﮎ ﻣﺸﮑﯽ ﻭ ﺑﻠﻨﺪ ﻣﻨﻮ ﺑﯿﺎﺭ ﻭ ﭘﺎﻡ ﺑﮑﻦ ﺗﺎ ﻣﻦ ﺑﻪ ﺁﺭﺍﯾﺶ ﺧﻮﺩﻡ ﺑﺮﺳﻢ " ﻭﻗﺘﯽ ﮐﻪ ﺳﺮﻣﻮ ﺑﺎﻻ ﺁﻭﺭﺩﻡ ﻧﻤﯿﺘﻮﻧﺴﺘﻢ ﺑﺎﻭﺭ ﺑﮑﻨﻢ . ﻣﯿﺴﺘﺮﺱ ﯾﮏ ﺗﺎﭖ ﮐﻮﺗﺎﻩ ﻣﺸﮑﯽ ﻭ ﮐﺎﻣﻼ ﭼﺴﺒﻮﻥ ﭘﻮﺷﯿﺪﻩ ﺑﻮﺩﻥ ﻃﻮﺭﯾﮑﻪ ﻧﺎﻑ ﺯﯾﺒﺎﺷﻮﻥ ﻣﻌﻠﻮﻡ ﺑﻮﺩ . ﺑﻪ ﻫﻤﺮﺍﻩ ﯾﮏ ﺩﺍﻣﻦ ﺑﻠﻨﺪ ﻭ ﻟﺨﺘﯽ ﮐﻪ ﺗﻘﺮﯾﺒﺎ ﺗﺎ ﻣﭻ ﭘﺎﺷﻮﻥ ﻣﯿﺮﺳﯿﺪ ﻭ ﯾﮏ ﭼﺎﮎ ﺩﺭ ﮐﻨﺎﺭﺵ ﺩﺍﺷﺖ ﮐﻪ ﺗﺎ ﺑﺎﻻﯼ ﺯﺍﻧﻮﺷﻮﻥ ﺍﻣﺘﺪﺍﺩ ﺩﺍﺷﺖ . ﻣﻦ ﻓﮑﺮﺷﻢ ﻧﻤﯿﺘﻮﻧﺴﺘﻢ ﺑﮑﻨﻢ ﮐﻪ ﺍﺭﺑﺎﺑﻢ ﺩﺭ ﺍﯾﻦ ﻟﺒﺎﺱ ﭼﻘﺪﺭ ﺯﯾﺒﺎ ﺷﺪﻩ ﺑﻮﺩ . ﺑﺴﺮﻋﺖ ﺑﻠﻨﺪ ﺷﺪﻡ ﻭ ﺭﻓﺘﻢ ﺳﺮﺍﻍ ﺩﺭﺍﻭﺭ .



ﮐﺸﻮ ﺭﺍ ﮐﻪ ﺑﯿﺮﻭﻥ ﮐﺸﯿﺪﻡ ﺗﻮﯼ ﺩﻟﻢ ﺧﺎﻟﯽ ﺷﺪ . ﺗﻤﺎﻡ ﺟﻮﺭﺍﺑﻬﺎﯼ ﻣﯿﺴﺘﺮﺱ ﺩﺭ ﺍﻭﻧﺠﺎ ﻗﺮﺍﺭ ﺩﺍﺷﺘﻨﺪ . ﻫﺮ ﮐﺪﺍﻡ ﺍﺯ ﺍﻧﻬﺎ ﺑﻪ ﺗﻨﻬﺎﯾﯽ ﻣﯿﺘﻮﻧﺴﺘﻨﺪ ﯾﮏ ﭘﺴﺮﯼ ﻣﺜﻞ ﻣﻨﻮ ﺑﻪ ﺯﺍﻧﻮ ﺩﺭ ﺑﯿﺎﺭﻥ . ﺟﻮﺭﺍﺏ ﻣﻮﺭﺩ ﻧﻈﺮ ﻣﯿﺴﺘﺮﺱ ﺭﺍ ﭘﯿﺪﺍ ﮐﺮﺩﻡ ﻭ ﺍﻭﻣﺪﻡ ﻭ ﺍﻭﻧﻬﺎ ﺭﻭ ﭘﺎﯼ ﻣﯿﺴﺘﺮﺱ ﮐﻪ ﻫﻤﭽﻨﺎﻥ ﻣﺸﻐﻮﻝ ﻣﺮﺗﺐ ﮐﺮﺩﻥ ﺍﺑﺮﻭﻫﺎﺷﻮﻥ ﺑﻮﺩﻥ ﮐﺮﺩﻡ . ﮐﺎﺭﻡ ﮐﻪ ﺗﻤﻮﻡ ﺷﺪ ﻣﯿﺴﺘﺮﺱ ﺍﺷﺎﺭﻩ ﺍﯼ ﺑﻪ ﺟﺎ ﮐﻔﺸﯽ ﮐﺮﺩ ﻭ ﮔﻘﺖ : " ﺑﺮﻭ ﺍﺯ ﺍﻭﻧﺠﺎ ﮐﻔﺶ ﻣﺸﮑﯽ ﻫﺎﯼ ﻣﻨﻮ ﺑﯿﺎﺭ . ﻫﻤﻮﻧﻬﺎﯾﯽ ﮐﻪ ﭘﺎﺷﻨﻪ ﺑﻠﻨﺪ ﺩﺍﺭﻩ ﻭ ﺑﻨﺪﺵ ﺑﻪ ﺩﻭﺭ ﻣﭻ ﭘﺎﻡ ﺑﺴﺘﻪ ﻣﯿﺸﻪ " ﻣﻦ ﮐﻪ ﺩﯾﮕﻪ ﺩﺍﺷﺘﻢ ﻣﺸﺎﻋﺮﻡ ﺍﺯ ﺩﺳﺖ ﻣﯿﺪﺍﺩﻡ . ﻭﻗﺘﯽ ﮐﻪ ﻣﯿﺨﻮﺍﺳﺘﻢ ﺩﺭ ﺟﺎ ﮐﻔﺸﯽ ﺭﺍ ﺑﺎﺯ ﮐﻨﻢ ، ﺩﺳﺘﺎﻡ ﻣﯿﻠﺮﺯﯾﺪ ﻭﻟﯽ ﺍﺯ ﺗﺮﺱ ﺍﯾﻨﮑﻪ ﻣﺒﺎﺩﺍ ﻣﯿﺴﺘﺮﺱ ﺗﺼﻮﺭ ﮐﻨﻪ ﮐﻪ ﮐﺎﺭﻣﻮ ﺑﻪ ﺩﺭﺳﺘﯽ ﻭ ﺑﻪ ﺳﺮﻋﺖ ﺍﻧﺠﺎﻡ ﻧﻤﻴﺪﻡ ، ﺑﺪﻭﻥ ﺍﯾﻨﮑﻪ ﺑﻪ ﺑﻘﯿﻪ ﮐﻔﺸﻬﺎ ﻧﮕﺎﻩ ﮐﻨﻢ ، ﻫﻤﻮﻥ ﮐﻔﺶ ﺭﺍ ﮐﻪ ﺟﻠﻮﯼ ﻫﻤﻪ ﺑﻮﺩ ﺑﺮﺩﺍﺷﺘﻢ ﻭ ﭘﯿﺶ ﻣﯿﺴﺘﺮﺱ ﺑﺮﮔﺸﺘﻢ . ﻭ ﺍﺟﺎﺯﻩ ﺧﻮﺍﺳﺘﻢ ﺗﺎ ﺑﺬﺍﺭﻥ ﮐﻔﺶ ﺭﺍ ﭘﺎﺷﻮﻥ ﺑﮑﻨﻢ . ﻣﯿﺴﺘﺮﺱ ﺑﺎ ﺳﺮ ﺍﺷﺎﺭﻩ ﮐﺮﺩ ﮐﻪ ﻣﯿﺘﻮﻧﻢ . ﻣﻦ ﻫﻢ ﭘﺎﯼ ﻣﯿﺴﺘﺮﺱ ﺭﺍ ﺩﺭ ﮐﻔﺶ ﻫﺎ ﮔﺬﺍﺷﺘﻢ ﻭ ﺷﺮﻭﻉ ﺑﻪ ﺑﺴﺘﻦ ﺑﻨﺪ ﺍﻧﻬﺎ ﺩﻭﺭ ﻣﭻ ﻭ ﺳﺎﻕ ﺯﯾﺒﺎﯼ ﭘﺎﯼ ﻣﯿﺴﺘﺮﺱ ﮐﺮﺩﻡ . ﭼﯿﺰﯼ ﮐﻪ ﺷﺪﯾﺪﺍ ﺗﻮﺟﻪ ﻣﻨﻮ ﺟﻠﺐ ﮐﺮﺩﻩ ﺑﻮﺩ ﺣﻠﻘﻪ ﮐﻮﭼﮑﯽ ﺑﻮﺩ ﮐﻪ ﭘﺸﺖ ﻟﻨﮕﻪ ﺭﺍﺳﺖ ﮐﻔﺶ ﻣﯿﺴﺘﺮﺱ ﻗﺮﺍﺭ ﺩﺍﺷﺖ ﻭ ﻣﻦ ﻫﺮ ﭼﯽ ﻓﮑﺮ ﮐﺮﺩﻡ ﻣﺘﻮﺟﻪ ﻧﺸﺪﻡ ﮐﻪ ﻣﯿﺴﺘﺮﺱ ﭼﺮﺍ ﺍﯾﻦ ﮐﻔﺶ ﺭﺍ ﺍﻧﺘﺨﺎﺏ ﮐﺮﺩﻩ ﻭ ﺍﻭﻥ ﺣﻠﻘﻪ ﺑﻪ ﭼﻪ ﺩﺭﺩﯼ ﻣﯿﺨﻮﺭﻩ . ﺩﺭ ﻫﻤﯿﻦ ﺍﻓﮑﺎﺭ ﺑﻮﺩﻡ ﮐﻪ ﻣﯿﺴﺘﺮﺱ ﺑﻬﻢ ﮔﻔﺖ " ﺧﻮﺏ ﻣﻦ ﺩﯾﮕﻪ ﺗﻘﺮﯾﺒﺎ ﮐﺎﺭﻡ ﺗﻤﻮﻡ ﺷﺪ . ﺍﻻﻥ ﻫﻢ ﺩﯾﮕﻪ ﺑﺎﯾﺪ ﺩﻭﺳﺘﺎﻡ ﯾﻮﺍﺵ ﯾﻮﺍﺵ ﺑﯿﺎﻥ ﺩﯾﮕﻪ . ﺁﻫﺎﻥ ﺩﺍﺷﺖ ﯾﺎﺩﻡ ﻣﯿﺮﻓﺖ ! ﺑﺎﯾﺪ ﺳﮓ ﮐﻮﭼﻮﻟﻮﻡ ﺭﺍ ﻫﻢ ﺣﺎﺿﺮ ﮐﻨﻢ



ﺭﺍﺳﺘﯽ " ﻣﻦ ﻧﻔﻬﻤﯿﺪﻡ ﻣﻨﻈﻮﺭ ﻣﯿﺴﺘﺮﺱ ﺍﺯ ﺣﺎﺿﺮ ﮐﺮﺩﻥ ﻣﻦ ﭼﯿﻪ ؟؟ ﺁﺧﻪ ﺍﺻﻼ ﻓﮑﺮ ﻧﻤﯿﮑﺮﺩﻡ ﮐﻪ ﻣﻨﻢ ﻣﯿﺘﻮﻧﻢ ﺩﺭ ﻣﻬﻤﺎﻧﯽ ﺣﻀﻮﺭ ﺩﺍﺷﺘﻪ ﺑﺎﺷﻢ . ﻣﯿﺴﺘﺮﺱ ﺑﻪ ﻃﺮﻑ ﺩﺭﺍﻭﺭ ﺭﻓﺖ ﻭ ﺍﺯ ﺭﻭﯼ ﺍﻭﻥ ﭼﯿﺰﯼ ﺭﻭ ﺑﺮﺩﺍﺷﺖ ﻭ ﻃﺮﻑ ﻣﻦ ﭘﺮﺕ ﮐﺮﺩ ﻭ ﺑﻬﻢ ﮔﻔﺖ " ﺯﻭﺩ ﺑﺎﺵ ﺳﮓ ﮐﻮﭼﻮﻟﻮ . ﯾﻪ ﻗﻼﺩﻩ ﺧﻮﺷﮕﻞ ﻭﺍﺳﺖ ﺍﻧﺘﺨﺎﺏ ﮐﺮﺩﻡ . ﺯﻭﺩ ﺑﺒﻨﺪﯼ ﺩﻭﺭ ﮔﺮﺩﻧﺖ " ﺁﺭﻩ ! ﺍﻭﻥ ﭼﯿﺰﯼ ﮐﻪ ﻣﯿﺴﺘﺮﺱ ﺑﻪ ﻃﺮﻑ ﻣﻦ ﭘﺮﺕ ﮐﺮﺩﻩ ﺑﻮﺩ ﯾﻪ ﻗﻼﺩﻩ ﻣﺸﮑﯽ ﺑﻮﺩ ﮐﻪ ﯾﻪ ﺯﻧﺠﯿﺮ ﺗﻘﺮﯾﺒﺎ ﮐﻮﺗﺎﻩ ﻃﻼﯾﯽ ﻫﻢ ﺩﺍﺷﺖ . ﻣﻦ ﺍﺯ ﺍﯾﻨﮑﻪ ﻣﯿﺴﺘﺮﺱ ﻣﯿﺨﻮﺍﺳﺖ ﻣﻨﻮ ﺑﻌﻨﻮﺍﻥ ﺳﮓ ﺧﻮﺩﺵ ﻗﺒﻮﻝ ﮐﻨﻪ ﺗﻮ ﭘﻮﺳﺖ ﺧﻮﺩﻡ ﻧﻤﯽ ﮔﻨﺠﯿﺪﻡ . ﺳﺮﯾﻊ ﻗﻼﺩﻩ ﺭﺍ ﺑﺮﺩﺍﺷﺘﻢ ﻭ ﺩﻭﺭ ﮔﺮﺩﻧﻢ ﺑﺴﺘﻢ ﻭ ﺍﻭﻧﻮ ﺳﻔﺖ ﮐﺮﺩﻡ . ﻓﻘﻆ ﭼﯿﺰﯼ ﮐﻪ ﻋﺠﯿﺐ ﺑﻮﺩ ﺍﯾﻦ ﺑﻮﺩ ﮐﻪ ﻣﯿﺴﺘﺮﺱ ﭼﻄﻮﺭ ﻣﯿﺨﻮﺍﺳﺖ ﺳﺮ ﺯﻧﺠﯿﺮ ﻗﻼﺩﻩ ﺭﺍ ﺑﮕﯿﺮﻩ ؟ ﺁﺧﻪ ﺧﯿﻠﯽ ﮐﻮﺗﺎﻩ ﺑﻮﺩ ﻭ ﺍﮔﻪ ﻣﯿﺴﺘﺮﺱ ﻣﯿﺨﻮﺍﺳﺖ ﺑﮕﯿﺮﺩﺵ ﺑﺎﯾﺪ ﻣﯿﻨﺸﺴﺖ ﺭﻭﯼ ﺯﻣﯿﻦ ؟؟ !؟ ! ﻣﯿﺴﺘﺮﺱ ﮐﻪ ﻣﺘﻮﺟﻪ ﺗﻌﺠﺐ ﻣﻦ ﺷﺪﻩ ﺑﻮﺩ ﺑﻬﻢ ﮔﻔﺖ " ﭼﯽ ﺷﺪﻩ ﺳﮓ ﮐﻮﭼﻮﻟﻮﯼ ﻣﻦ ؟ ﺍﺯ ﻗﻼﺩﻩ ﺍﺕ ﺧﻮﺷﺖ ﻧﯿﻮﻣﺪﻩ ؟ " ﻣﻦ ﺳﺮﯾﻊ ﺟﻮﺍﺏ ﺩﺍﺩﻡ : ﻧﻪ ﺑﺎﻧﻮﯼ ﻣﻦ ! ﺍﺻﻼ ﺍﯾﻨﭽﻮﺭﯼ ﻧﯿﺴﺖ . ﻓﻘﻂ ﻣﯿﺨﻮﺍﺳﺘﻢ ﺑﭙﺮﺳﻢ ﮐﻪ ﭼﻪ ﺟﻮﺭﯼ ﺳﺮ ﺍﯾﻦ ﺯﻧﺠﯿﺮ ﺭﺍ ﺷﻤﺎ ﺑﻪ ﺩﺳﺖ ﻣﯿﮕﯿﺮﯾﺪ ؟ ﻣﯿﺴﺘﺮﺱ ﻧﺎﮔﻬﺎﻥ ﺯﺩ ﺯﯾﺮ ﺧﻨﺪﻩ ﻭ ﮔﻔﺖ " ﺍﺣﻤﻖ ، ﻭﺍﻗﻌﺎ ﻓﮑﺮ ﮐﺮﺩﯼ ﮐﻪ ﻣﻦ ﺯﻧﺠﯿﺮ ﺗﻮ ﺭﺍ ﺑﻪ ﺩﺳﺘﻢ ﻣﯿﮕﯿﺮﻡ ؟ ﻧﻪ ﺳﮓ ﮐﻮﭼﻮﻟﻮ ﺍﯾﻦ ﺍﻓﺘﺨﺎﺭ ﺧﯿﻠﯽ ﺧﯿﻠﯽ ﺑﺮﺍﯼ ﺗﻮ ﺯﯾﺎﺩ ﻫﺴﺘﺶ . ﺣﺎﻻ ﺯﻭﺩ ﺑﺎﺵ ﺑﯿﺎ ﺍﯾﻨﺠﺎ ﺟﻠﻮﯼ ﻣﻦ ﺗﺎ ﺑﻬﺖ ﺑﮕﻢ " ﻣﻦ ﺩﺭﺳﺖ ﻣﺜﻞ ﯾﻪ ﺳﮓ ﮐﻪ ﺑﻪ ﺣﺮﻑ ﺍﺭﺑﺎﺑﺶ ﮔﻮﺵ ﻣﯿﺪﻩ ﺍﻭﻣﺪﻡ ﻭ ﺟﻠﻮﯼ ﭘﺎﯼ ﻣﯿﺴﺘﺮﺱ ﻗﺮﺍﺭ ﮔﺮﻓﺘﻢ . ﻣﯿﺴﺘﺮﺱ ﭘﺎﯼ ﺭﺍﺳﺘﺸﻮ ﮔﺬﺍﺷﺖ ﺭﻭﯼ ﮔﺮﺩﻥ ﻣﻦ ﻭ ﺧﻢ ﺷﺪ ﻭ ﺳﺮ ﺯﻧﺠﯿﺮ ﻗﻼﺩﻩ ﻣﻨﻮ ﺑﺮﺩﺍﺷﺖ ﻭ ﺣﻠﻘﻪ ﺍﺵ ﺭﺍ ﺍﻧﺪﺍﺧﺖ ﺑﻪ ﺣﻠﻘﻪ ﭘﺸﺖ ﮐﻔﺶ . ﺧﺪﺍﯼ ﻣﻦ !!!!!!!!!!!!!! ﺍﯾﻨﺠﻮﺭﯼ ﺍﺭﺑﺎﺏ ﻣﻦ ﻫﺮ ﺟﺎ ﮐﻪ ﻣﻴﺮﻓﺖ ﻣﻦ ﻫﻢ ﺑﺎﯾﺴﺘﯽ ﺑﻪ ﺩﻧﺒﺎﻟﺸﻮﻥ ﺩﺭﺳﺖ ﻣﺜﻞ ﯾﻪ ﺳﮓ ﭼﻬﺎﺭ ﺩﺳﺖ ﻭ ﭘﺎ ﻣﯿﺪﻭﯾﺪﻡ ! ﺩﺭ ﺣﺎﻟﯿﮑﻪ ﻓﻘﻂ ﭼﻨﺪ ﺳﺎﻧﺘﯽ ﻣﺘﺮ ﺑﺎ ﭘﺎﻫﺎﯼ ﺯﯾﺒﺎﯼ ﻣﯿﺴﺘﺮﺱ ﻓﺎﺻﻠﻪ ﺩﺍﺷﺘﻢ . ﺻﺪﺍﯼ ﺁﯾﻔﻮﻥ ﻣﻨﻮ ﺑﺨﻮﺩﻡ ﺁﻭﺭﺩ . ﻣﻬﻤﺎﻧﻬﺎ ﺑﻮﺩﻥ ﺣﺘﻤﺎ ..... ﺣﺪﺳﻢ ﺩﺭﺳﺖ ﺑﻮﺩ . ﻣﻬﻤﺎﻧﻬﺎ ﺑﻮﺩﻧﺪ .



3 ﺗﺎ ﺍﺯ ﺩﻭﺳﺘﻬﺎﯼ ﺻﻤﯿﻤﯽ ﻣﯿﺴﺘﺮﺱ ﺳﺎﺭﺍ ، ﭘﺮﺳﺘﻮ ﻭ ﻧﺎﺗﺎﻟﯽ ﻫﻤﻪ ﺍﻭﻣﺪﻥ ﺗﻮ ﻭ ﺑﺎ ﻣﯿﺴﺘﺮﺱ ﺭﻭ ﺑﻮﺳﯽ ﮐﺮﺩﻥ ﻭ ﻧﻔﺮ ﺍﻭﻝ ﮐﻪ ﺧﺎﻧﻢ ﺳﺎﺭﺍ ﺑﻮﺩ ﺣﺘﯽ ﻣﺘﻮﺟﻪ ﻣﻦ ﮐﻪ ﮐﻨﺎﺭ ﭘﺎﯼ ﻣﯿﺴﺘﺮﺱ ﻧﺸﺴﺘﻪ ﺑﻮﺩﻡ ﻧﺸﺪ .ﺧﺎﻧﻢ ﺳﺎﺭﺍ ﯾﻪ ﭘﯿﺮﺍﻫﻦ ﺗﻘﺮﯾﺒﺎ ﺧﯿﻠﯽ ﮐﻮﺗﺎﻩ ﭘﻮﺷﯿﺪﻩ ﺑﻮﺩ ﮐﻪ ﺗﺎ ﺑﺎﻻﯼ ﺯﺍﻧﻮﺵ ﺑﻮﺩ ﺑﻪ ﻫﻤﺮﺍﻩ ﺑﻮﺗﻬﺎﯼ ﺑﻠﻨﺪﯼ ﮐﻪ ﺗﺎ ﺯﺍﻧﻮﻫﺎﺵ ﺭﺍ ﭘﻮﺷﺎﻧﺪﻩ ﺑﻮﺩ ﻭ ﺑﻌﺪ ﺍﺯ ﺍﺣﻮﺍﻟﭙﺮﺳﯽ ﺭﻓﺖ ﻭﺍﺭﺩ ﺳﺎﻟﻦ ﺷﺪ . ﻧﻔﺮ ﺑﻌﺪ ﺧﺎﻧﻢ ﭘﺮﺳﺘﻮ ﺑﻮﺩ ﮐﻪ ﺍﻭﻧﺮﻭﺯ ﯾﮏ ﭘﯿﺮﺍﻫﻦ ﺗﻨﮓ ﻭ ﭼﺴﺒﺎﻥ ﭘﻮﺷﯿﺪﻩ ﺑﻮﺩ ﺑﺎ ﯾﮏ ﺷﻠﻮﺍﺭ ﭘﺎﺭﭼﻪ ﺍﯼ ﮐﻮﺗﺎﻩ ﺑﻪ ﻫﻤﺮﺍﻩ ﺻﻨﺪﻟﻬﺎﯼ ﺭﻭﺑﺎﺯ ﭘﻮﺷﯿﺪﻩ ﺑﻮﺩ ﻃﻮﺭﮐﻪ ﻧﺎﺧﻨﻬﺎﯼ ﺻﻮﺭﺗﯽ ﺭﻧﮕﺶ ﮐﺎﻣﻼ ﺑﻪ ﭼﺸﻢ ﻣﯽ ﺁﻣﺪ .ﻭﻗﺘﯽ ﺑﻄﺮﻑ ﻣﯿﺴﺘﺮﺱ ﺍﻭﻣﺪ ﻧﺎﮔﻬﺎﻥ ﻣﺘﻮﺟﻪ ﻣﻦ ﺷﺪ ﻭ ﮔﻔﺖ : ﺍﯼ ﻭﺍﯼ ، ﭼﻪ ﺑﺎ ﻣﺰﻩ ﺍﯾﻦ ﻫﻤﻮﻥ ﺑﺮﺩﻩ ﺍﺕ ﻫﺴﺖ ﮐﻪ ﻣﯿﮕﻔﺘﯽ ؟؟ ﻣﯿﺴﺘﺮﺱ ﻫﻢ ﺑﺎ ﺧﻨﺪﻩ ﮔﻔﺖ : ﺍﺥ ﯾﺎﺩﻡ ﺭﻓﺖ ﺳﮕﻢ ﺭﺍ ﺑﻬﺘﻮﻥ ﻧﺸﻮﻥ ﺑﺪﻡ . ﺳﻼﻡ ﮐﻦ ﺑﻪ ﺩﻭﺳﺖ ﻣﻦ ﺳﮓ ﮐﻮﭼﻮﻟﻮ ؟ ﻣﻦ ﻫﻢ ﺩﺭ ﺣﺎﻟﯿﮑﻪ ﺧﺎﻧﻢ ﭘﺮﺳﺘﻮ ﺟﻠﻮﻡ ﺍﯾﺴﺘﺎﺩﻩ ﺑﻮﺩ ، ﺷﺮﻭﻉ ﮐﺮﺩﻡ ﺑﻪ ﻟﯿﺲ ﺯﺩﻥ ﺭﻭﯼ ﻧﺎﺧﻨﻬﺎﯼ ﭘﺎﺵ ﮐﻪ ﮔﻔﺖ " ﺍﯼ ﻭﺍﯼ ، ﭼﻪ ﺑﺎ ﻣﺰﻩ ﭘﺎﻣﻮ ﻟﯿﺲ ﻣﯿﺰﻧﻪ ! ﺧﻮﺵ ﺑﻪ ﺣﺎﻟﺖ . ﻣﻨﻢ ﺑﺎﯾﺪ ﯾﻪ ﺩﻭﻧﻪ ﺍﺯ ﺍﯾﻦ ﺳﮓ ﺧﺎﻧﮕﯽ ﻫﺎ ﺩﺍﺷﺘﻪ ﺑﺎﺷﻢ " ﻭ ﺑﻌﺪ ﻫﻤﻪ ﺧﻨﺪﯾﺪﻥ ﻭ ﺍﻭ ﻫﻢ ﺑﻪ ﻃﺮﻑ ﺳﺎﻟﻦ ﺭﻓﺖ . ﻧﻔﺮ ﺁﺧﺮ ﺧﺎﻧﻢ ﻧﺎﺗﺎﻟﯽ ﺑﻮﺩ ﮐﻪ ﺍﻭﻥ ﻫﻢ ﯾﮏ ﭘﯿﺮﺍﻫﻦ ﻭ ﺩﺍﻣﻦ ﺗﻘﺮﯾﺒﺎ ﮐﻮﺗﺎﻩ ﭘﻮﺷﯿﺪﻩ ﺑﻮﺩ ﻭ ﺑﻮﺗﻬﺎﯼ ﭘﺎﺷﻨﻪ ﺑﻠﻨﺪ ﻭ ﻧﻮﮎ ﺗﯿﺰ ﺑﯿﺸﺘﺮ ﺍﺯ ﻫﻤﻪ ﭼﯿﺰ ﺟﻠﺐ ﺗﻮﺟﻪ ﻣﯿﮑﺮﺩ . ﺍﻭﻧﻬﻢ ﻭﻓﺘﯽ ﺍﻭﻣﺪ ﺟﻠﻮ ﯾﮏ ﮐﻢ ﺑﺎ ﻧﻮﮎ ﮐﻔﺶ ﺯﯾﺮ ﮔﺮﺩﻥ ﻣﻨﻮ ﻧﻮﺍﺯﺵ ﮐﺮﺩ ﻭ ﮔﻔﺖ " ﺁﺧﯽ ، ﭼﻪ ﺑﺎ ﻣﺰﻩ ﺍﺳﺖ " ﻭ ﺑﻌﺪ ﺍﻭ ﻫﻢ ﺑﻪ ﻃﺮﻑ ﺳﺎﻟﻦ ﺭﺍﻩ ﺍﻓﺘﺎﺩ ﻭ ﻣﯿﺴﺘﺮﺱ ﻫﻢ ﺑﺪﻭﻥ ﺗﻮﺟﻪ ﺑﻪ ﻣﻦ ﮐﻪ ﺑﺎﯾﺪ ﺧﻮﺩﻣﻮ ﺑﺎ ﺣﺮﮐﺎﺕ ﭘﺎﯼ ﻣﯿﺴﺘﺮﺱ ﺗﻨﻈﯿﻢ ﻣﯿﮑﺮﺩﻡ ﺳﺮﯾﻊ ﺑﻪ ﺩﻧﺒﺎﻝ ﻣﯿﻬﻤﺎﻧﻬﺎ ﻭ ﺑﻪ ﻃﺮﻑ ﺳﺎﻟﻦ ﺭﻓﺖ .
بودی تـــــــو تو بغلم

گردنت بود رو لبم
     
  
صفحه  صفحه 63 از 125:  « پیشین  1  ...  62  63  64  ...  124  125  پسین » 
داستان سکسی ایرانی

داستان های پیوسته و قسمت دار سکسی


این تاپیک بسته شده. شما نمیتوانید چیزی در اینجا ارسال نمائید.

 

 
DMCA/Report Abuse (گزارش)  |  News  |  Rules  |  How To  |  FAQ  |  Moderator List  |  Sexy Pictures Archive  |  Adult Forums  |  Advertise on Looti
↑ بالا
Copyright © 2009-2024 Looti.net. Looti Forums is not responsible for the content of external sites

RTA