انجمن لوتی: عکس سکسی جدید، فیلم سکسی جدید، داستان سکسی
داستان سکسی ایرانی
  
صفحه  صفحه 66 از 125:  « پیشین  1  ...  65  66  67  ...  124  125  پسین »

داستان های پیوسته و قسمت دار سکسی


مرد

 
سکس اس ام اسی قسمت اول

همون طور که چشمای پف کرده و خوابالودمو می مالیدم، سعی کردم یه بار دیگه اس ام اس خیلی کوتاهی رو که برام اومده بود، بخونم، شاید این بار بفهمم جریان چیه." بیداری؟"

این، همۀ چیزی بود که ساعت دو و نیم صبح باعث شده بود از خواب بپرم. برای این که مطمئن بشم، یه نگاه دیگه به اسم فرستنده انداختم. اشتباه نکرده بودم. مرجان بود.
مرجان، دختر دایی همسرم بود. 29 سالش بود و دو سالی می شد که بعد از 4 سال زندگی با یه آدم بد اخلاق و بد دهن که دست بزن هم داشت، طلاق گرفته بود و برگشته بود خونۀ پدرش.
من 2 سال قبل از این که مرجان ازدواج کنه وارد خانوادۀ همسرم شدم. همسرم جدا از ارتباط فامیلی، نزدیکترین دوست مرجان هم به حساب می اومد. هم سن و سال بودن و از بچگی همۀ حرفای خصوصیشون رو به هم می گفتن. مرجان تنها کسی بود که قبل از این که من به طور رسمی برای خواستگاری از همسرم پا پیش بذارم، می دونست که ما با هم دوست هستیم. نمی دونم همسرم چه تعریف هایی از من پیشش کرده بود که خیلی به من اعتماد داشت و هر زمان که احتیاج داشت با کسی درد دل یا مشورت کنه، اولین انتخابش من بودم، حتی خیلی وقتا قبل از همسرم.
البته باید بگم که من هرگز رفتاری از خودم نشون نمی دادم که اون اعتماد رو خدشه دار کنه. مثل خیلی از آدما از این که یه دختر 21 ساله که نسبتاً هم زیبا بود، بهم تلفن بزنه و در مورد خیلی چیزا باهام حرف بزنه، احساس خوبی داشتم. لذت می بردم و حتی بعضی اوقات سعی می کردم مرجان رو در حالتهایی که کمی تحریکم می کرد، تجسم کنم. ولی هیچ وقت کاری نکردم یا حرفی نزدم که او متوجه این افکار بشه. من عاشق همسرم بودم و به هیچ وجه نمی خواستم کاری کنم که زندگیمو به خطر بندازه. همین که همسرم می دونست که من با مرجان چنین ارتباطی دارم و با این حال مخالفتی نمی کرد، نشون می داد که چقدر به من اعتماد داره و من نمی خواستم به هیچ بهانه ای این اعتماد رو از دست بدم.
من همچنان دوست خاص و امین مرجان بودم تا روزی که سر و کلۀ محمود پیدا شد و مرجان باهاش ازدواج کرد. بعد از ازدواجشون، من دیگه مثل قبل با مرجان ارتباط نداشتم. می دونستم که همه مثل همسر من با جنبه نیستن. پس برای این که مشکلی برای زندگی مرجان پیش نیاد، از فردای ازدواجشون من هم شدم یه نفر مثل بقیۀ فامیل و دیگه حتی وقتی توی مهمونی یا مجلسی می دیدمش، "مرجان خانم" صداش می کردم و اونم که دلیل این رفتار منو می دونست، دیگه به من زنگ نمی زد و فقط با همسرم درد دل یا مشورت می کرد.
این روال تا 3 سال بعد هم ادامه داشت، یعنی تا موقعی که مرجان تصمیم جدی گرفت که از محمود جدا بشه. اون موقع باهام تماس گرفت و گفت که می خواد باهام حرف بزنه. فرداش هم اومد خونه مون و گفت که دیگه تحمل رفتارهای محمود رو نداره و می خواد ازش جدا بشه. من اون روز کلی نصیحتش کردم و بهش گفتم بهتره بازم تلاش کنه تا زندگیش بهتر بشه. براش توضیح دادم که با توجه به خانوادۀ سنتی ای که داره، بعد از جدایی دچار مشکل می شه و دوران سخت تری براش شروع می شه. خلاصه راضیش کردم که بره و باز هم شانسشو امتحان کنه. ولی نه حرفای من، نه مخالفت های شدیدی خانواده ش نتونست مرجان رو بیشتر از یک سال دیگه تو خونۀ محمود نگه داره. مرجان از محمود جدا شد و برگشت خونۀ پدرش. با یه برچسب "مطلقه" روی پیشونیش و متأسفانه از فردای همون روز، دچار همون مشکلاتی شد که من پیشبینی می کردم. پدرش به شدت کنترلش می کرد، بهش اجازه نمی داد سر کار بره، حتی اجازۀ تنها بیرون رفتن از خونه رو هم بهش نمی داد. مدام هم بهش سرکوفت می زد که با طلاقش آبروی خانواده رو برده.
مرجان بد جوری افسرده شده بود، دور از چشم پدرش به من تلفن می زد و درد دل می کرد و من تنها کاری که می تونستم بکنم این بود که به آینده امیدوارش کنم و سعی کنم اینو بهش بفهمونم که گذشت زمان همه چیز رو درست می کنه.
همین طور هم شد. بعد از یک سال، پدر مرجان آروم آروم دست از سختگیری هاش کشید و مرجان تونست از خونه بیرون بیاد و با افراد دیگه ارتباط برقرار کنه. من به یه شرکت مهندسی که یکی از دوستان قدیمی خودم مدیر عاملش بود، معرفیش کردم و او به عنوان منشی در اون شرکت مشغول به کار شد. اوضاع روحیش روز به روز بهتر شد و دیگه هیچ شباهتی به مرجان عصبیِ زمان زندگیش با محمود و مرجان افسردۀ بعد از طلاق نداشت. هر از گاهی با دوستای زمان دانشگاهش به گردش و مهمونی و حتی سفر می رفت و پدرش دیگه چندان کاری به کارش نداشت.
توی یک سال گذشته رفت و آمدش به خونۀ ما هم خیلی بیشتر از قبل شده بود. بارها می شد که بعد از تعطیل شدن شرکت به جای رفتن به خونۀ پدرش که اون طرف تهران و نسبت به محل شرکت خیلی دور بود، می اومد خونۀ ما و شب رو پیش ما می موند و صبح هم از همون جا می رفت سر کار. جای ثابتش هم توی اتاق دختر 5 ساله م، شیما بود. دیگه می شد گفت مرجان عضوی از خانوادۀ ما شده بود، یه قسمت از کمد، مخصوص لباس های او بود و یه کشو هم برای لباس های زیرش داشت. شب هایی که مرجان پیش ما بود، من خوشحال تر از همیشه بودم. حضورش برام خوشایند بود. دوست داشتم وقتی که حواسش نیست، نگاهش کنم و حتی هر از گاهی بدون لباس تجسمش کنم. ولی به دلایلی که قبلاً هم گفتم، هیچوقت از این مرحله جلوتر نمی رفتم، فقط بعضی وقت ها که توی خونه تنها بودم، سری به کشوی لباس های زیر مرجان می رفتم، شورت ها و سوتین هاش رو نگاه می کردم و سعی می کردم اونو در حالی که فقط شورت و سوتین تنشه، تجسم کنم.
وقتی مرجان خونۀ ما بود، از هر دری با هم حرف می زدیم و اون خیلی چیزا رو با من در میون می ذاشت. تقریباً هر ماه یه خواستگار رد می کرد و هر بار هم که من و همسرم ازش دلیل این رد کردن ها رو می پرسیدیم، خیلی ساده می گفت که هیچکدومشون رو دوست نداره. می گفت بعد از تجربۀ تلخ زندگی با محمود دلش نمی خواد به همین راحتی و فقط به انگیزۀ فرار از تنهایی دوباره خودشو توی چاه بندازه.
دوباره به گوشی موبایلم نگاه کردم، درسته که مرجان خیلی با من راحت بود و خیلی از مشکلاتشو باهام در میون می داشت، ولی تا اون شب سابقه نداشت که اون ساعت بهم اس ام اس بزنه. شانس آوردم که همسرم خونه نبود، وگرنه حتی اونم ممکن بود از این اس ام اس بازی شبانه ناراحت بشه. برای اولین بار خوشحال شدم که با سفر زنونۀ همسرم همراه با مادرش و خاله هاش به مشهد موافقت کرده بودم.
به اس ام اس مرجان جواب دادم :
"بیدارم"
هنوز یک ثانیه از دلیور شدن اس ام اس نگذشته بود که موبایلم زنگ خورد. مرجان بود. جواب دادم.
- سلام، خیر باشه نصفه شبی!
صدای مرجان با همیشه فرق داشت. گفت :
- ببخشید بیدارت کردم.
گفتم : چیزی شده؟
گفت : می تونم بیام خونه تون؟
گفتم : با دایی دعوات شده؟
گفت : نه، میام توضیح می دم.
نمی دونستم چی بگم. چند لحظه در سکوت گذشت و بعد مرجان گفت :
- بیام؟
گفتم : بیا، ولی سارا و شیما خونه نیستنا.
گفت : می دونم، برای همین می خوام الان بیام.
صداش حالت عجیبی داشت. هیچوقت شبیه این حرف نمی زد. بد جوری هیجان زده شده بودم. از یه طرف دلم نمی خواست کاری کنم که نتونم راجع بهش با همسرم حرف بزنم و از طرف دیگه همۀ اون احساسات پنهانی که هر از گاهی یقه مو می گرفت، اومده بود سراغم. گفتم :
- بیا
گفت : پس درو باز کن.
با تعجب گفتم :
- کجایی تو؟
و مرجان گفت :
- تو ماشین، جلوی در خونه تون.
از روی تخت پایین پریدم و رفتم پشت پنجره. پراید سفید مرجان روبروی ساختمون بود. صدای مرجان از داخل گوشی اومد که گفت :
- نمی زنی درو؟
و دیدمش که از ماشین پیاده شد. گفتم :
- چرا، چرا، الان باز می کنم.
بعد بدون این این که چیز دیگه ای بگم، تماس رو قطع کردم و از اتاق بیرون رفتم. دکمۀ باز شدن در رو زدم، در آپارتمان رو باز کردم و رفتم تا لباس تنم کنم. دلم نمی خواست مرجان منو فقط با یه شورت ببینه.
شلوارمو پوشیده بودم و داشتم سرمو از یقۀ تی شرت رد می کردم که صدای بسته شدن در آپارتمان اومد. از اتاق بیرون رفتم. مرجان همونجا جلوی در وایساده بود. بر عکس همیشه که با مانتو گشاد و مقنعه می اومد، یه شلوار جین تنگ و کوتاه با یه بلوز تنش بود که به زحمت به رون پاش می رسید. یه شال هم داشت که از سرش افتاده بود روی شونه ش.
منو که دید، سلام کرد. در حالی که تی شرتمو مرتب می کردم، جواب سلامشو دادم. رفتم جلو و باهاش دست دادم. دستاش مثل یخ سرد بود. در حالی که با دو تا دستم دستشو گرفته بودم،
گفتم : چرا دستات اینقدر یخه؟ تو حالت خوبه؟
گفت : خوبم. خوب می شم.
همونطور که دستاشو توی دستام نگه داشته بودم، بردمش و روی کاناپه نشوندمش.
گفتم : می رم برات یه چایی درست می کنم بخوری گرم بشی.
مرجان فقط گفت :
- ممنون.
رفتم آشپزخونه و کتری رو از آب پر کردم و گذاشتمش روی گاز و برگشتم. مرجان شالشو از دور گردنش باز کرده بود و انداخته بودش روی زمین. خم شده بود به جلو و به جای نامعلومی روی فرش خیره شده بود. متوجه برگشتن من نشده بود. من همون جا وایسادم و نگاهش کردم. موهای خرمایی قشنگشو با شلختگی پشت سرش جمع کرده بود. یقۀ بلوزش خیلی باز بود و می تونستم نیمۀ بالای سینه هاشو ببینم. سینه هاش بر خلاف سینه های همسرم که از هم دور هستن، به هم نزدیک بود و خط خیلی زیبایی وسطشون دیده می شد.
تا به حال مرجان رو با لباسی اونقدر باز و شلواری اونقدر کوتاه ندیده بودم. شلوارش فقط کمی پایین تر از زانوش بود و می شد دو تا ساق خیلی خوش فرم و سفید رو دید که از پایین پاچۀ شلوار بیرون اومدن.
نمی خواستم بیشتر از این تحریک بشم. دلم نمی خواست کاری کنم که بعداً باعث پشیمونیم بشه. سعی کردم نگاهمو از سینه ها و ساق پای مرجان بگیرم و فقط به چشماش نگاه کنم. همین کار رو هم کردم و گفتم :
- الان چایی آماده می شه.
مرجان سرشو بلند کرد و آروم گفت :
- مرسی.
رفتم و روی یکی از مبل ها نشستم و گفتم :
- نمی خوای بگی چی شده؟
مرجان گفت : می شه بیای اینجا کنارم بشینی؟
دلم نمی خواست در مورد چیزی که تو سرش می گذشت، هیچ حدسی بزنم. سعی کردم خوشبین باشم. بلند شدم و رفتم روی کاناپه کنار مرجان نشستم. عطری که به خودش زده بود، بوی عجیبی داشت. شاید هم من حالت عادی نداشتم. به هر حال کنارش که نشستم، بوی خاصی از تنش به مشامم خورد. کیرم داشت آروم آروم سفت می شد و من اینو نمی خواستم. مخصوصاً که با شلوار نازکی که پام بود، حتماً مرجان متوجه اون حالت من می شد و من اصلاً دوست نداشتم او چیزی بفهمه. سعی کردم کیرمو بین پاهام کنترل کنم. رو به مرجان کردم و گفتم :
- من آماده م. بگو.
مرجان به طرفم چرخید و زل زد توی چشمام، از حالت نگاهش ترس برم داشت. شبیه کسانی بود که مواد مصرف کرده ن. سفیدی چشماش سرخ سرخ بود. تند تند نفس می کشید، می تونستم حرارت بدنش رو از اون فاصله احساس کنم. سعی کردم نگاهمو از نگاهش بدزدم. سرم رو یه کم پایین انداختم. ولی نگاهم افتاد به سینه هاش، سینه های سفیدش زیر یقۀ باز بلوزش با نفس های تندش، بالا و پایین می رفتن، انگار می خواستن از زیر لباس بپرن بیرون. نگاهمو بازم دادم پایین تر. ولی این بار ساق پاش نگاهمو پر کرد.در تمام این سالها نمی دونستم مرجان ساق پایی تا این حد زیبا و تحریک کننده داره. انحنای ساق پاش و مدل وصل شدن مچ پاش به زانوش اونقدر زیبا بود که دلم می خواست اون مجسمۀ خوش تراش رو بگیرم توی دستم و ساعت ها فقط نوازشش کنم و ببوسمش. کیرم دیگه داشت از کنترل پاهام خارج می شد. باید یه کاری می کردم. دوباره سرمو بالا آوردم و به چشماش نگاه کردم. مرجان گفت :
- چرا بهم نگاه نمی کنی؟
با دو تا دستش دست راستمو گرفت. این بار دستاش داغ داغ بود. گفت :
- کمکم کن امیر.
گفتم : می خوای یه دوش بگیری تا آروم بشی؟
گفت : نه، از دیروز که سارا رفته مشهد دارم با خودم کلنجار می رم که بیام پیشت یا
نیام. حالا که جرئتشو پیدا کردم و اومده م، نمی خوام هیچ چیزی جلومو بگیره، نمی خوام
آروم بشم. وقتی تصمیم خودمو گرفتم، دیگه حتی نمی تونستم صبر کنم تا صبح بشه.
همۀ بدنم مور مور می شد. زنی که من چند سال بود در خلوت خودم به اندام برهنه ش فکر می کردم، خودش با پای خودش اومده بود به طرفم. اونم من که نه قد و بالای خیلی بلندی داشتم، نه هیکل خیلی ورزشی و تراشیده ای و نه قیافه ای که بخواد هوش از سر زن زیبایی مثل مرجان ببره. من یه مرد 35 سالۀ نسبتاً معمولی بودم که فقط سعی می کردم آدم خوبی باشم. همین.
گفتم : ببین مرجان، من می فهمم که حالت خوب نیست، بالاخره 2 ساله که مردی توی
زندگیت نبوده و بهت فشار اومده، ولی بهتره کاری نکنی که بعداً پشیمون بشی.
مرجان چند لحظه توی چشمام زل زد و بعد گفت :
- یعنی تو فکر می کنی اومدن من فقط نتیجۀ بالا زدن حشریت زنونه ست؟
نمی دونستم چی باید بگم، اونقدر سریع رفته بود سر اصل مطلب که من خجالت می کشیدم. تا اون موقع کلمۀ حشریت رو جز از زبون مردها نشنیده بودم.
مرجان ادامه داد :
- من اگه حشری باشم و فقط بخوام حشریتمو بخوابونم، بلدم چیکار کنم.
فشار دستاشو روی دستم بیشتر کرد، آب دهنشو قورت داد و گفت :
- من 7 ساله که عاشقتم. از همون اوایل ازدواجت با سارا عاشقت شدم. می دیدم که با
سارا چطور رفتار می کنی. بقیۀ آدما رو هم می دیدم. تو با همه فرق داری امیر.
یه لحظه سرشو انداخت پایین، انگار می خواست برای ادامۀ حرفاش انرژی جمع کنه. خیلی زود دوباره سرشو بلند کرد و ادامه داد :
- همیشه به سارا حسودیم می شد که تو رو داره. وقتی برام از سکستون تعریف می کرد، می خواستم از شدت نیاز بمیرم.
به چشمام که لابد از فرط تعجب گرد شده بودن نگاه کرد و گفت :
- نمی دونستی من و سارا از این حرفا هم به هم می زنیم؟
گفتم : نه
مرجان دستشو آروم روی دستم حرکت داد و همینطور که پشت دستمو نوازش می کرد، ادامه داد :
- سارا بهم می گفت که تو چقدر توی سکس بهش اهمیت می دی. می گفت که هر جور
که اون لذت بیشتری ببره، رفتار می کنی. می گفت مدل هایی رو که اون دوست نداره
انجام نمی دی، حتی اگه خودت دوست داشته باشی. می گفت : توی سکس فقط و فقط
مراقب این هستی که قبل از اون ارضا نشی تا اون اذیت نشه و هر وقت هم که اون
آمادگیشو نداشته باشه، تو اصلاً بی خیال سکس می شی.
در حالی که حرف می زد، دستشو آروم آروم برد بالاتر. آخرین جمله شو که گفت، داشت با دو تا دستش برجستگی بازوی راستمو می مالید. حالم واقعاً بد شده بود. مرجان دستشو بازم برد بالاتر. از کنار لبۀ آستین کوتاه تی شرتم رفت تو و با انگشتاش زیر بغلمو نوازش کرد. بدنم به لرز افتاد. فکر کنم سارا بهش گفته بود که چه کارایی می تونه منو دیوونه کنه و اونم داشت یکی یکی همون کارها رو می کرد. از این که می دید حالم خوب نیس، احساس لذت می کرد. اینو از نگاه تبدارش می فهمیدم.
بودی تـــــــو تو بغلم

گردنت بود رو لبم
     
  ویرایش شده توسط: shomal   
مرد

 
سکس اس ام اسی قسمت دوم و پایانی

یه لحظه دستاشو همونجا زیر لباسم نگه داشت. چند لحظه چشماشو بست، لب پایینشو گزید و بعد گفت :
- محمود جوری منو می کرد که نمی تونم اسم سکس براش بذارم. فقط می کرد تا آب
کمرشو خالی کنه. هر وقت که هوس می کرد، می اومد سراغم، پرتم می کرد رو تخت و
می افتاد روم. همونطور خشک خشک کیرشو تا ته می کرد تو کسم.
یه قطره اشک از گوشۀ چشم چپش سر خورد روی گونه ش. یه نفس عمیق کشید و گفت :
- توی همۀ وقتایی که مثل یه برده خوابیده بودم روی تخت و اون مثل حیوون کیرشو تو
کسم عقب و جلو می کرد، فقط به تو فکر می کردم. به تو و کارایی که زمان سکس
انجام می دی. سعی می کردم خیال کنم اونی که منو دمر انداخته روی تخت و داره از
کون منو می کنه و هم زمان سیگار هم می کشه، تویی. سعی می کردم تو رو روم تجسم
کنم تا زجر کمتری بکشم. تا کمتر احساس کنم که داره بهم تجاوز می شه.
مرجان به گریه افتاد، سرشو به شونه م تکیه داد و انگار بغض چند ساله شو خالی کرد. من بغلش کردم و موهاشو نوازش کردم. صورتم به خاطر یقۀ باز بلوزش کاملاً به پوست گردن و پشتش چسبیده بود. در حالی که نوازشش می کردم. با همۀ وجودم بوی هوس انگیز عطرشو استشمام می کردم. فکر می کنم 5 دقیقه تو همون حالت موندیم. بعد مرجان آروم سرشو از روی شونۀ من بلند کرد، به نظر یه کم آرومتر از قبل شده بود. با پشت دست، اشکای روی صورتشو پاک کرد و گفت :
- وقتی ازش جدا شدم، فقط می خواستم به تو نزدیک بشم. نه این که بخوام مختو بزنم
و بشم دوست دختر پنهانیت. نه. فقط می خواستم بیشتر دور و برت باشم. ببینمت و
صداتو بشنوم. ولی این نزدیکتر بودن حالمو بدتر کرد. هر چی بیشتر می دیدمت، بیشتر
می فهمیدم که سارا هیچ اغراق نکرده. چیزایی می دیدم و حس می کردم که حتی سارا
هم بهم نگفته بود. چیزایی که منو عاشق تر از قبل می کرد. هر روز بیشتر از روز قبل.
الان هم اینجام. همه چیز رو هم گفتم. دلم می خواد برام بیشتر از یه دوست باشی که تا
حالا بودی. می خوام تو رو با سارا شریک بشم. می خوام همۀ وجودمو در اختیارت بذارم.
اینو گفت و با یه حرکت بلوزشو از تنش در آورد. با وجود همۀ حرفایی که زده بود، بازم از این کار ناگهانیش خشکم زد. مرجان بلوزشو انداخت روی زمین. حالا فقط یه سوتین سفید تنش بود که چیز زیادی از سینه هاشو نمی پوشوند. پوست تنش نه سفید بود و نه سبزه، رنگ عجیب و زیبایی داشت که تحریکم می کرد دستمو ببرم جلو لمسش کنم. استخون ترقوه ش از دو طرف گردنش به زیبایی به طرف کتف هاش رفته بود. عاشق بدن هایی هستم که استخون ترقوه شون زیر چربی های اطراف سینه مدفون نشده باشه و بشه اونا رو دید.
نمی تونستم چشم از بدنش بردارم. یه قطره عرق از زیر سوتینش سر خورد و رفت روی شکم صافش. نگاهم همراه اون قطره رفت روی شکم مرجان. هیچ نقصی نداشت. پهلوهاش هیچ چربی اضافه ای نداشت. هرگز فکر نمی کردم مرجان تا این حد خوش اندام باشه. آب دهنم خشک شده بود.
مرجان آروم گفت : خوشت میاد؟
به چشماش نگاه کردم، ولی چیزی نگفتم. دستای مرجان رفت پشت کمرش و یه لحظه بعد دیگه سوتینی به تن نداشت. سوتینش که افتاد، یکی از زیباترین چیزایی که می تونستم در تمام عمرم ببینم، جلوی چشمام ظاهر شد. من همیشه معتقد بودم و هستم که زیبا ترین چیزی که خدا آفریده، پستون زنه. حتی سارا هم می دونه که من از دیدن پستون زنهای دیگه تحریک می شم. و حالا داشتم یکی از زیباترین پستون های دنیا رو می دیدم. اونم نه از زیر لباس و مانتو، بلکه لخت و بدون هیچ حجابی. پستون مرجان نه خیلی بزرگ بود و نه خیلی کوچیک. اما کاملاً سفت بود و سربالا. دو تا پستونش به هم نزدیک بودن و بینشون خط خیلی زیبایی بود که یه قطره عرق دیگه داشت از میونش می زد بیرون. حرارت بدن مرجان رو می تونستم از نیم متریش احساس کنم. مرجان دیگه معطل نکرد، به طرفم اومد و لبش رو به لبم چسبوند و با همۀ وزنش منو به عقب فشار داد و مجبورم کرد روی کاناپه بخوابم و خودش هم با بدن لختش اومد روم.
چطور من در طول 8 سالی که مرجان رو می شناختم، نفهمیده بودم که او می تونه چقدر داغ و حشری باشه؟ من هیچ کاری نمی کردم، سعی می کردم خودمو از زیر هیکل ظریف مرجان بیرون بکشم. ولی نمی تونستم. اون داشت لب های منو با تمام قدرت می خورد و من سعی می کردم اجازه ندم که زبونشو توی دهنم فرو کنه. نفسش داغ بود و صورتمو می سوزوند. حس می کردم ناخن های دستش توی بدنم فرو می ره. صورتی رو که به صورتم چسبیده بود، نمی شناختم و این اذیتم می کرد. یه لحظه همۀ انرژیمو جمع کردم و بالاخره تونستم مرجان رو از خودم دور کنم. لب هاش که از لب هام جدا شد، گفتم :
- تو دیوونه ای دختر.
و بلندش کردم و خودم هم بعد از او بلند شدم. مرجان انگار انتظار نداشت که من در برابرش مقاومت کنم. شوکه شده بود. از این حالتش استفاده کردم و به سرعت از روی کاناپه بلند شدم و به طرف اتاق خواب رفتم. صدای مرجان رو از پشت سرم می شنیدم که با عصبانیت می گفت :
- آره من دیوونه م. تو دیوونه م کردی امیر. تو دیوونه م کردی.
حتی برنگشتم که اون اندام زیبای پر از شهوت رو نگاه کنم، رفتم توی اتاق خواب و در رو پشت سرم بستم. فکر می کنم 50 درجه تب داشتم. دستام می لرزید. به در تکیه دادم و همونجا نشستم. سرم به اندازۀ یه کوه سنگین بود. مثل کسی بودم که یهو از یه خواب بد پریده باشه. سعی کردم چیزایی رو که توی 15 دقیقۀ قبل اتفاق افتاده بود، توی ذهنم مرور کنم. باورم نمی شد که در عرض یه ربع این همه اتفاق افتاده باشه. به قاب عکس سارا که به دیوار اتاق بود نگاه کردم. توی لباس عروسی بین یک عالمه گل وایساده بود و با لبخند بهم نگاه می کرد. وقتی به عکس نگاه کردم، مطمئن تر شدم که نمی تونم بهش خیانت کنم. باید هر طور شده اون ماجرا رو تموم می کردم. اما چطور؟ با اون آتشفشانی که پشت در اتاق، لخت روی کاناپه نشسته بود باید چیکار می کردم؟
از جام بلند شدم و دستگیرۀ در رو گرفتم. نمی دونستم اگه در رو باز کنم با چه چیزی روبرو می شم. ولی نمی تونستم تا ابد خودمو اونجا زندونی کنم. باید می رفتم بیرون. و همین کار رو هم کردم. آروم در رو باز کردم و از اتاق خواب به هال رفتم. کاناپه خالی بود و اثری از مرجان دیده نمی شد. چراغ اتاق شیما روشن بود. آروم به طرف اتاق شیما رفتم و گفتم :
- مرجان!
صدای مرجان از داخل اتاق اومد که گفت :
- اینجام.
به کاناپه ای که چند دقیقه پیش همراه مرجان روی اون نشسته بودم، نگاه کردم. شال مرجان هنوز کنارش افتاده بود، ولی اثری از بلوز و سوتین ندیدم. حدس زدم که مرجان سر عقل اومده و لباس هاشو پوشیده و حالا هم از شدت خجالت رفته و خودشو توی اتاق شیما حبس کرده.
از همونجا گفتم :
- خوبی؟
صداش اومد که گفت :
- خوبم.
گفتم : اجازه هست بیام تو؟
مرجان با طعنه گفت :
- خونۀ خودته. مثل این که یادت رفته.
رفتم و در اتاق شیما رو باز کردم. از همون جا نگاهی به داخل انداختم. ولی نتونستم مرجان رو ببینم. از چهار چوب در رد شدم و چند قدم جلو رفتم. یهو از پشت سرم صدای بسته شدن در اتاق رو شنیدم. وقتی برگشتم، خشکم زد. مرجان لخت مادرزاد کنار در ایستاده بود، در رو با سرعت قفل کرد و کلید رو توی مشتش فشار داد و گفت :
- حالا کجا می خوای بری امیر جان؟
محو چیزی شده بودم که جلوم می دیدم. مرجان مثل یه پری دریایی، لخت لخت به در تکیه داده بود و نگاهم می کرد. موهاشو باز کرده بود و این زیباترش می کرد. پستوناش مثل دو تا کبوتر ترسیده که نفس نفس بزنن، تکون می خوردن. دستاشو به تنش می مالید و با این کارش دیوونه م می کرد. نگاهم در اختیارم نبود، نمی تونستم پایین تنه شو نگاه نکنم. پس نگاهمو از روی شکم صاف و زیباش به پایین سر دادم. به برجستگی بالای کسش و بعد . . . یه کس صاف و تمیز و تراشیده و پایین تر از کسش دو تا رون واقعاً زیبا و خوش تراش که به اون دو تا ساق پای افسانه ای وصل می شد. حتی یه تار مو هم توی کل بدنش دیده نمی شد. اگه اون اندام لخت رو توی خواب می دیدم، حتماً جنب می شدم، ولی حالا توی واقعیت با دیدنش میخکوب شده بودم و فقط نگاه می کردم.
مرجان که دید من به کسش خیره شده م، گفت :
- هنوزم می خوای از دستم فرار کنی؟
نگاهمو به زور از روی کسش به بالا هل دادم، به چشماش نگاه کردم و با التماس گفتم :
- مرجان! تو رو خدا با من این کارو نکن.
دست چپشو برد پایین و دو تا از انگشتاشو کرد توی کسش و گفت :
- چرا از من می ترسی امیر؟ من عاشقتم. اومده م همۀ وجودمو بهت بدم. چرا ازم فرار می کنی؟
انگشتاشو از داخل کسش بیرون آورد. هر دو انگشتش خیس و لزج شده بود. در حالی که سر انگشتاشو به هم می مالید، گفت :
- وقتی یه زن به این مرحله می رسه، دیگه هیچ راهی نیست. می دونی که.
سعی کردم نگاهش نکنم. جزء جزء اون بدن برهنه می تونست مقاومتمو در هم بشکنه و من اینو نمی خواستم. همونطور که به همه جا نگاه می کردم جز به مرجان، به طرف درِ اتاق رفتم. ولی مرجان سر راهم وایساد و گفت :
- کجا می خوای بری؟ یادت رفته در قفله؟
سینه به سینۀ من ایستاده بود و نفس نفس می زد. از اون فاصلۀ نزدیک، حتی زیباتر و تحریک کننده تر از قبل به نظر می رسید. مرجان با یک قدم که به جلو برداشت، اون فاصله رو هم از بین برد. حالا اونقدر به من نزدیک بود که می تونستم نوک سینه هاشو که به تی شرتم می خورد، حس کنم. آب دهنمو قورت دادم و خواستم چیزی بگم که مرجان دست راستشو روی دهنم گذاشت و گفت :
- هیس، بهتره هیچی نگی و فقط لذت ببری.
بعد دستشو از روی دهنم برداشت و لبش رو به لبم چسبوند. این بار خیلی آروم. بوسۀ نرمش مثل برق سه فاز بدنمو لرزوند. مرجان گفت :
- لذت ببر.
و هر دو دستشو از دو طرف بدنم کرد زیر تی شرتم. دستاش رو روی پهلوهام لغزوند و برد تا زیر بغلم. مسخ شده بودم. همۀ اون دلیل هایی که برای خودم ردیف کرده بودم تا به خواستۀ مرجان تن ندم، در مقابل انرژی بی نهایتی که از اون بدن برهنه به بدنم می رسید، آروم آروم ذوب می شد و می ریخت.
مرجان دستاشو از زیر بغلم به روی سینه م سر داد و در حالی که با موهای روی سینه م ور می رفت، گفت :
- همیشه فکر می کردم از مردایی که بدنشون مو داره، بدم میاد. ولی الان می فهمم که اشتباه می کردم.
دستاشو پایین آورد، لبۀ پایین تی شرت رو گرفت و به طرف بالا کشید. من آروم دستامو بردم بالا و مرجان، راضی از همکاریِ من، تی شرت رو از تنم در آورد. حالا نوک سینه های مرجان به تنم می خورد. مرجان جلوتر اومد و خودشو به من چسبوند پستوناش که به بدنم خورد، غرق لذت شدم. چشمامو بسته بودم و هیچ کاری نمی کردم. مرجان کف دستاشو روی کمرم می مالید و گردنمو می لیسید. دستاش آروم آروم روی کمرم به طرف پایین رفت و به شلوارم رسید. آروم به زیر شلوارم رفت و به کونم چنگ زد. دستاشو گرفتم و گفتم :
- مرجان نه، خواهش می کنم.
مرجان دستاشو از توی شلوارم درآورد. مچ دستامو گرفت و گفت :
- اینا رو ببر جایی که حالشو ببرن. بذار دستای منم به کار خودشون برسن.
دست راستمو روی پستون چپش گذاشت. نوک پستونش مثل سنگ سفت بود. به چشمام نگاه کرد و گفت :
- خوبه، نه؟
و دست چپمو پایین برد و گذاشت لای پاش و فرو کرد توی کسش. دستم که به خیسیِ کسش خورد، چشماشو بست و لبشو گاز گرفت. من انگار تسلیم شده بودم. یه دستم پستونش رو فشار می داد و یه دست دیگه م لایه های کسش رو لمس می کرد. مرجان همونطور که لبش رو گاز می گرفت، دستاشو پایین برد و از روی شلوار کیرمو لمس کرد. سارا بارها و بارها این کار رو کرده بود، اما اون بار یه حس دیگه ای داشت. مرجان کیر کاملاً راست شده م رو توی مشتش فشار داد و گفت :
- چه چیزایی که من راجع به این عضو شریف از سارا نشنیده م.
دستشو کرد زیر شلوارم و کیرمو توی دستش گرفت. هر دومون داشتیم از حال می رفتیم. کیرمو مالید، کم مونده بود آبم بیاد. هر دو دستمو از روی پستون و کسش برداشتم و دستشو همونجا روی کیرم نگه داشتم.
گفت : سارا بهم گفته خیلی دوست داری اون با دستاش آبتو بیاره. آره؟
چیزی نگفتم. مرجان دستشو از توی دستم در آورد. خم شد و با دو تا دستش دو طرف شلوارمو گرفت و آروم اونو پایین کشید.
گفتم : نه
هم زمان با نه گفتنم، کیرم مثل میلۀ پرچم از توی شلوارم بیرون زد. اولین بارم بود که کسی غیر از سارا کیرمو می دید. حال غریبی داشتم. هم لذت می بردم. هم خجالت می کشیدم و هم عذاب وجدان داشتم. اما با همۀ اینا نمی تونستم مقاومتی بکنم. مرجان جلوم زانو زد و شلوارمو پایین کشید، به کیرم که درست مقابل صورتش بود نگاه کرد و گفت :
- ظاهرش با کیر محمود فرقی نداره.
با هر دو تا دستش کیرمو گرفت و ادامه داد :
- ولی صاحبش فرق می کنه. برای همین می خوام کاری رو که محمود عاشقش بود و
من هیچوقت براش انجام ندادم، برای تو بکنم. می دونم که تو دوست داری ولی چون
سارا خوشش نمیاد، تو هم بهش اصرار نمی کنی.
صورتشو آورد جلو و کیرمو برد توی دهنش. همیشه عاشق این بودم که کسی برام ساک بزنه، ولی سارا این کار رو دوست نداشت. و حالا مرجان داشت برام این کار رو می کرد. نوک کیرمو محکم مک می زد و اونو تا ته حلقش فرو می کرد. دندوناش به کیرم می خورد و قلقلکم می داد. با هر مکی که می زد، زانوهام یه کم خم می شد. داشتم می افتادم. دو تا دستمو روی سر مرجان گذاشته بودم. می خواستم از خودم دورش کنم، ولی توانشو نداشتم. فقط پشت سر هم می گفتم "نه"
ساک که می زد، پستوناش تکون می خورد. کون خوش تراشش عقب و جلو می رفت و من داشتم آخرین توانمو جمع می کردم که تسلیم نشم. بالاخره تونستم سرش رو به عقب هل بدم و محکم بگم "نه"
مرجان بلند شد و روبروم وایساد و گفت :
- خوشت نیومد؟ حق داری، چون من اولین بارم بود که ساک می زدم. ولی تو کس
دادن حرفه ای هستم. می دونم که خوشت میاد.
شلوارمو بالا کشیدم و به کسش نگاه کردم. نمی دونم، شاید دچار توهم شده بودم. ولی حس می کردم لب های کسش تکون می خوره. انگار نفس می کشید و لب هاش باز و بسته می شد. مرجان یه قدم به طرفم اومد و من ناخوداگاه یه قدم عقب رفتم. مرجان با اخم گفت :
- همیشه فکر می کردم برات جذابیت دارم. یعنی من اینقدر به دردنخورم که حتی بدن
لختم هم نمی تونه تو رو تحریک کنه؟
گفتم : نمی تونم مرجان. تو منو می شناسی. می دونی که نمی تونم.
مرجان گفت : مسخره! اون موقع که برات ساک می زدم، می تونستی، حالا می گی نمی تونم؟
گفتم : نمی تونم، بفهم مرجان.
مرجان گفت : می تونی، خیلی راحت تر از اون که فکر کنی می تونی.
بعد در حالی که با هر دست یکی از پستوناشو گرفته بود، گفت :
- من هم کمکت می کنم.
با دو تا دستاش پستوناشو فشار داد و در حالی که لبش رو گاز می گرفت، گفت :
- سارا می گه من با این بدن هر مردی رو می تونم مال خودم کنم. نگاه کن امیر. به نظرت نمی تونم؟
اینو گفت و یه دور چرخید. کون سفید و برجسته ش یه لحظه همۀ نگاهمو پر کرد. مرجان روی زمین نشست. پاهاشو خم کرد و از هم بازشون کرد و گفت :
- بیا امیر. بیا. می دونم که خوشت میاد. بیا پیشم.
و طاقباز کف اتاق دراز کشید و باز شروع کرد به دست کشیدن به بدن خودش. تنش رو روی زمین حرکت می داد و نفس نفس می زد. شبیه زن هایی که توی کلوب های سکسی توی فیلم ها رقص های تحریک کننده می کنن. هر از گاهی هر دو تا پاشو همونطور که از هم باز بودن، بالا می برد و من همۀ کسش رو می دیدم. همۀ کسش رو به اضافۀ سوراخ کونش.
همه چیزش داشت دیوونه م می کرد. از موهای آشفته ش که ریخته بود روی صورتش تا لاک قهوه ای رنگی که به ناخن های پاش زده بود. یه بمب جاذبۀ سکسی جلوم بود و داشت همۀ تلاشش رو می کرد تا منو به طرف خودش جذب کنه. ولی نمی تونست. نمی دونم چرا. من نه مؤمن بودم و نه خیلی سفت و محکم. بارها شده بود که اون زن رو لخت توی ذهنم مجسم کرده بودم. توی خیالم باهاش خوابیده بودم و حالا . . . حالا که واقعاً لخت می دیدمش، نمی تونستم خودمو راضی کنم که پا به پاش برم. دلم نمی خواست باز عصبانیش کنم یا حس لجبازیشو تحریک کنم. پس آروم گفتم :
- ببین مرجان.
چشمای خمارشو کمی باز کرد و گفت :
- بگو.
گفتم : ببین، تو خیلی جذابی. حتی جذاب تر از اون که خودت یا سارا فکر می کنین. می
تونی به من نگاه کنی و بفهمی که چقدر منو تحریک کردی. تو کل زندگیم هیچ کاری
به اندازۀ این که تو رو از خودم دور کردم برام سخت نبوده.
مرجان گفت : پس دیگه چی می گی لامصب؟ چرا نمیای روم؟ چرا منو نمی کنی تا منم
لذت یه سکس عاشقانه رو بچشم؟
گفتم : ببین مرجان، من خیلی دوستت دارم. خیلی زیاد. همیشه از دیدنت خوشحال شدم
و از این که کنارت باشم احساس لذت کرده م. ولی نمی تونم باهات بخوابم. چون . . . چون
کمی مکث کردم تا ببینم حرفام چه اثری روش می ذاره. بعد ادامه دادم :
- چون عاشقت نیستم.
مرجان پاهاشو روی زمین گذاشت و بی حرکت موند. دستاشو میون موهاش فرو کرده و خیره شد به سقف اتاق. گفتم :
- نمی تونم با کسی که عاشقش نیستم، بخوابم.
- ولی می تونی کیرتو تو دهنش فرو کنی، نه؟
لحنش پر از طعنه بود. از این که تا اون حد باهاش پیش رفته بودم، احساس بدی داشتم. گفتم :
- من نمی خواستم. تو می خواستی.
مرجان انگار فرو ریخت. پاهاشو جمع کرد و نشست. تو اون وضعیت شبیه یه فرشته توی یکی از نقاشی های کلاسیک بود. دیگه اثری از اون همه شهوت درش دیده نمی شد. چند لحظه سکوت کرد و بعد گفت :
- محمود هم عاشقم نبود. ولی منو می کرد. مثل وحشیا هم می کرد.
صداش بغض داشت.
گفتم : آدما با هم فرق دارن.
گفت : منم عاشق همین چیزات شدم.
به طرف تخت شیما رفتم. پتوی روی تخت رو برداشتم و به مرجان نگاه کردم. بی نهایت زیبا بود. اون لحظه آرزو کردم که کاش مجرد بودم تا بدون یک لحظه معطلی باهاش بخوابم. ولی من متأهل بودم.
بالای سرش وایسادم و پتو رو آروم انداختم روی بدن برهنۀ مرجان. مرجان گفت :
- بذار کنارت بخوابم.
گفتم : نه
گفت : با لباس
گفتم : بی خیال مرجان. بیا کل این ماجرا رو فراموش کنیم.
با عصبانیت گفت :
- چی رو فراموش کنیم؟ اینو که من خودمو لخت مادرزاد انداختم تو بغل تو و تو نخواستی منو بکنی؟
گفتم : آره، بهتره فراموشش کنیم، وگرنه دیگه نمی تونیم همدیگه رو ببینیم.
مرجان گفت : هیچوقت کاری رو که باهام کردی، فراموش نمی کنم.
با استیصال گفتم :
- مگه من با تو چیکار کردم؟
مرجان گفت : تو زن نیستی که بفهمی وقتی من همه چیزمو در اختیارت گذاشتم و تو منو پس زدی، این یعنی چی.
مرجان اینو گفت و از جا بلند شد. پتو رو به کناری انداخت و مشغول پوشیدن لباس هاش شد. با وجود همۀ اونچه اتفاق افتاده بود، هنوز از دیدن تنش تحریک می شدم. وقتی پشت به من خم شد تا شرتشو بپوشه، سوراخ کونش و کس کاملاً خیسش هوش از سرم برد. شرتشو پوشید و به طرف من چرخید. نگاه خیرۀ منو که دید با عصبانیت گفت :
- چشماتو درویش کن.
من سرمو پایین انداختم و مرجان در حالی که پستوناشو پشت سوتین سفیدش پنهان می کرد، زیر لب گفت :
- فقط بلده هیز بازی دربیاره و از راه دور پالسِ بی خودی بفرسته.
و در حالی که شلوار جین کوتاهشو به پا می کرد، گفت :
- وقت عمل که می رسه، واسه من می شه پسر پیغمبر.
یهو با کف دست، محکم به پیشونیش کوبید و گفت :
- خاک بر سرت مرجان که لخت مادرزاد هم نمی تونی کسی رو حشری کنی.
گفتم : اینجوری نیست مرجان. من . . .
حرفمو قطع کرد و در حالی که بلوزش رو از روی زمین برمی داشت، گفت :
حرف بی خود نزن. من اگه زن بودم، اگه زنیت داشتم، تو همۀ این بهانه ها رو مینداختی
تو سطل آشغال و می اومدی تو بغلم. کس بیوۀ مجانی رو با یه صیغه می شه شرعی و
اخلاقیش کرد. ولی تو نخواستی.
به طرف در اتاق رفت و خواست تا اونو باز کنه، اما در قفل بود. با عصبیت گفت :
- کلیدشو چیکار کردم؟
گفتم : همون دور و برا یه جایی افتاده لابد.
مرجان در حالی که به زمینِ زیر پاش نگاه می کرد، گفت :
- تو نمی خواد چشم بسته غیب بگی بچه مثبت.
و خم شد و کلید رو از روی زمین برداشت و در رو باز کرد. قبل از این که از اتاق بیرون بره، برگشت، توی چشمام زل زد و گفت :
- اگه سارا از سکستون برام حرف نزده بود، فکر می کردم همجنس بازی که منو تحویل
نگرفتی. ولی می دونم که خیلی خوب بلدی چطور به یه زن حال بدی. البته اگه بخوای.
باز چند لحظه مکث کرد و بعد گفت :
- ولی منو نخواستی. نخواستی بعد از این همه سال که عاشقت بودم. یه شبو با من باشی.
ولی پشیمون می شی. یعنی من پشیمونت می کنم. کاری می کنم که وقتی خبرش بهت
برسه، به خودت بگی کاش اون شب یه کم با اون دختر مهربون تر بودم. . . . . خداحافظ
در اتاق رو بست و رفت. من مثل آدمای منگ داشتم به همۀ اونچه که تو اون شب اتفاق افتاده بود فکر می کردم. و به این که مرجان چیکار می خواد بکنه. وسط همۀ این فکرها گیر کرده بودم که صدای بسته شدن در آپارتمان رو شنیدم. مرجان رفته بود.پایان
بودی تـــــــو تو بغلم

گردنت بود رو لبم
     
  
مرد

 
مامان فتانهقسمت اول

با سلام خدمت دوستای عزیز امروز میخوام داستان سکس با مامانمو براتون تعریف کنم که دو ماه قبل برام اتفاق افتاد.اما قبلش بزارین یکم از خودم براتون بگم اسمم سهیل 19 سالمه ودانشجوی گرافیکم.تک فرزنده خانوادم بابام 49 سالشه و مامان فتانه ام 41سالشه ولی خدایش خوب مونده پوستش هنوز طراوت خودشو داره از نظر اندامم خدایش دافه خوبیه سینه هاش سایز هشتادوپنجه و کونشم بزنم به تخته هم گندست هم طاقچه عرض کونش دو وجب و نصف میشه راستش از بچگی مامانم جلوم با لباسای سکسی میگشت اوایل که چیزی نمیفهمیدم اما وقتی بزرگتر شدم و معنی کوسو کونو اینچیزارو فهمیدم. فهمیدم مامانم عجب چیزیه همش به یادش جق میزدم ولی هیچوقت فکرشم نمیکردم یه روز بکنمش.ولی خوب مامانم به کاراش ادامه میداد و همیشه یه کارای میکرد که منو دیونه کنه. خونه ما دو طبقست طبقه پایین خالم اینا میشینن طبقه بالام که ما هستیم من یه پسر خاله دارم که همسنه خودمه اسمش احسانه از بچگی با هم بزرگ شدیمو از جیک و پوک هم خبر داریم اون اوایل که تازه به بلوغ رسیده بودیم تا خونم خالی میشد سریع یه فیلم سوپر جور میکردیم و شروع میکردیم به جق زدن این جریانات ادامه داشت تا کم کم بزرگتر شدیمو رفتیم سراغ دختربازی و این حرفا اخرشم که با هم تو یه دانشگاه قبول شدیمو حال میکردیم جوری شده بود که همه فکر میکردن ما داداشیم مامانم بهمون میگفت دوقولا خدایش خیلیم احسانو دوست داشت هیچوقتم جلو احسان خودشو نمیپوشوند خیلی راحت میگشت بابام بارها بهش گفته بود جلو احسان از این لباسا نپوش زشته نا محرمه ولی مامانم میگفت:بابا نا محرم چیه خواهرزادمه جلو اون راحت نباشم جلو کی راحت باشم. احسانم که این کارای مامانمو میدید به شوخی بهم میگفت اوووف سهیل مامانت عجب کس توپیه اگه خالم نبو تا حالا صد با کرده بدمش منم که لجم میگرفت :میگفتم مادر جنده چه بهتر منم مامان تورو میکردم (باهم از این شوخیا زیاد میکردیم)
دو ماه پیش خانواده احسان اینا رفته بودن کیش ولی به خاطر کلاسای دانشگاه احسان نتونسته بود بره. منو احسان دانشگاه بودیم که بابام زنگ زد گفت عموش تو شهرستان فوت شده داره میره شهرستان تا هفتمشم نمیاد زودتر برو خونه مامانت تنهاست غروب میخواد بره خونه مادربزرگت فردا برمیگرده تو احسان بمونید خونه مراقب خونه باشید نرین پی ولگردیا منم گفتم چشم بابا خلاصه سر طهر کلاسامون تموم شدو منو احسان برگشتیم چون خونه احسان اینا کسی نبود برا همین گفتم احسان بیا بریم خونه ما ناهار بخوریم اونم اومد کلید انداختیم رفتیم تو
صدای مامانم از تواشپزخونه اومد که گفت :سهیل جان اومدی برو دست و روتو بشور ناهار امادست بعد یه هو از تو اشپزخونه اومد بیرون واییییییییی من که یه لحطه قفل کردم مامانو اونطوری دیدم یه تاب حلقه ای سفید رنگ تنش بودزیرشم سوتین نبسته بود نوک سینه هاش تابلو معلوم سینه هاش افتاده بود بیرون اصلا یه ساپورت مشکیم پاش بود که قشنگ شرتشم معلوم بود مامان که دید احسانم همرامه گفت:اوا احسان حان توام اینجای
احسان گفت :اره ماما اینا رفتن کیش این یه هفته مزاحمه شمام دیگه خاله جون
مامان گفت:این چه حرفیه عزیزم خوب کاری کردی اومدی برو دستتو روتو بشور تا من ناهارو بکشم مامان ه رفت تو اشپزخونه احسان رو کرد به من گفت اووووووووووووووف سهیل مامانت عجب چیزیه بعد کیرشو مالیدو گفت قربونه خاله خودم برم .من که لجم گرفته بود گفتم:>خفه شو مادرجنده برو دستتو بشور بیا ناهارتو کوفت کن
بعد رفتم تو اشپزخونه با عصبانیت به مامانم گفتم مامان این چه وضعشه چرا اینجوری میای جلو احسان مامانم با این که میدونست منطورم چیه خودشو زد به اون راهو گفت مگه چیه لباسام قشنگ نیست؟
من که کفرم گرفته بود گفتم :بابا قشنگیشو که نمیگم تمام بدنت پیداست زشته اینطوری میای جلو احسان
بعد مامانم گفت:اها نه بابا چه زشتی احسانم مثل پسر خودمه ببینه مگه چیه اون که از خودمونه
بعد رفتیم سر میز ناهارو شروع به خوردن کردیم احسان که یک سر چشمش به سینه های مامانم بود البته منم خودم خیلی دید میزدم ولی دوست نداشتم احسان بفهمه که منم با این وضعیت مامانم حال میکنم بگذریم خلاصه ناهارو خوردیمو بعد ناهار مامان رفت خونه مامانبزرگم و منو احسان تنها شدیم احسان هی کیرشو میمالیدو میگفت اووووووووف سهیل من حالم خیلی خرابه خیلی هوسیم یه چی میگم نه نگو گفتم :چی ؟
گفتم من یه جنده میشناسم بیا زنگ بزنیم امشب بیاد پیش ما نطرت چیه ها؟ منم که با دیدن سینه و کون مامانم خیلی حالم بد بود گفتم :باشه ولی من پول ندارما احسان گفت نترس پولش با من فقط بیایم خونه شما .خلاصه برنامرو چیدیمو به جنده زنگ زدیم ساعت هشت قرار شد احسان بره دنبالش احسان که رفت منم رفتم حموم یه دوش گرفتمو پشمامم زدم برا سکس اماده شدم ساعت هشتو نیم بود که احسان و شهین اومدن(اسمه جنده بود) یعد سلامو احوال پرسی اومدن نشستن شهین یه زن چهل و هفت هشت ساله بود که صورت قشنگی نداشت اندامشم زیاد جالب نبود ولی خوب در بیابان لنگه کفشم نعمت است.پاشدیم لختشدیمو گفتیم اگه میشه میخوایم همزمان بکنیمت اونم با یکم پول بیشترو یکم غرغر قبول کرد وسط حال یه پتو پهن کردیمو شروع کردیم شهین شروع کرد به ساک زدن خیلی حرفه ای ساک نمیزد بعد که کیرامون اماده شد احسان خوابید به شهین گفت بیا بشین رو کیرم ائنم اوم کسشو تنطیم کردو نشست رو کیر احسان یکم که گذشت به احسان گفتم پاشو نوبت منه ولی خوره لاشی قبول نمیکرد گفتم "پاشو دیگه پس من چی که دیدم شهین میگه چرا ناراحتی توام بکن تو کونم منم یکم توف رو کیرم زدمو با یه فشار کیرمو کردم تو کونش کونش که خیلی گشاد بود خلاصه شروع کردیم به تلمبه زدن هرسه تامون تو فضا بودیم شهین یه سره حرفای سکسی میزد هی میگفت:بکنیین جررررررررررم بدین مردم یالا دیگه دارم جر میخورم جوووووووووووووون بگایید منو در حین تلمبه زدن بودم که یه هو احساس کردم در خونه باز شد واااااااااااااااای چی میدیدم بیچاره شدیم !!!!!!!!!مامانم پشت ما واستاده بود مات و مبهوت مارو نگاه میکرد یه هووووو یه جیغ زد که نزدیک بود کر شیم گفت:کثافتا دارین چه غلطی میکنید اینجا اشغالای بی شعور واااااااااااای من که دوست داشتم زمین دهن باز کنه من برم توش شهین سری لباساشو برداشتو نصفه نیمه تنش کرد اومد در بره که مامانم جلوشو گرفت دوتا کشیده ابدار زد تو گوششش ولی شهین از دستش در رفت ما هم سریع لباسامونو گرفتیم دویدیم تو اطاقم دیگه بیچاره شده بودیم احسان یکسره گریه میکرد میگفت:گههههههههه خوردیم غلط کردیم مامانم اومد پشت در هر کاری کرد در و باز کنه نتونست میگفت:بی شعورای اشغال یه ساعت خونرو سپردم بهتون میرین جنده میارین تو خونه من اشغالای عوضی ما یک سره فقط گریه میکردیمو میگفتیم تورو خدا مارو ببخش مامانم که دید نمیتونه درو باز کنه بیخیال شدو رفت بعد نیمساعت که اروم بود اومد پشت درو گفت :یک دقدقه فرصت دارین بیاین بیرون والا زنگ میزنم به پدراتون همه چیزو میگم ما که دیدیم داریم بیچاره میشم با هزار بدبختی درو باز کردیم رفتیم بیرون دیدم مامانم رو مبل نشسته با همون لباسای که صبح تنش بود گفت:بیاین این جا بشینید میخوام باهاتون حرف بزنم نترسید کاریتون ندارم منو احسانم رفتیم روبه روش رو مبل نشستیم رومون نمیشد سرمونو بالا بیاریم مامانم شروع بع صحبت کردو گفت:این چه کاری بود که کردین شما از خودتون خجالت نکشیدید یه شب خونرو سپردم بهتون رفتین یه زنه جندرو اوردین باهاش سکس میکنید وقتی کلمه سکسو از دهن مادرم شنیدم تعجب کردم مامان گفت حرف بزن سهیل چه جوابی داری بدی من گفتم:غلط کردیم مامان تورو خدا مارو ببخش این قضیرو تمومش کن به کسی چیزی نگو مامان گفت:تمومش کنم شما یه زن جندرو اوردیت تو خونه داشتین از کس وکون میکردیدش بعد به من میگی این موضوع تموم کنم شما خجالت نمیکشین.(وای من و احسان که دیگه داشتیم شاخ در میاوردیم از حرفای مامانم) این کار احمقانه فکر کی بود ها حرف بزنید بعد رو کرد به احسانو گفت:تو تعریف کن چرا اینکارو کردین احسان؟
بعد احسان شروع به چرتو پرت گفتن کرد که خاله شمام به ما حق بدین ما تو اوج بلوغ هستیم نمیدونیم چه جوری خودمونو ارضا کنیم هر جا میریم یه چیزای میبینیم که باعث تحریکمون میشه نمیتونیم جلو خودمونو بگیریم قبول دارم کار امشبمون خیلی زشت بود ولی خاله اینکارو از رو ناچاری انجام دادیم تا خودمونو خلاص کنیم تو رو خدا شما مارو ببخشید و به کسی چیزی نگید ماهم دیگه غلط کنیم از این کارا بکنیم
بعد مامان گفت:اخه چی بهتون بگم اینم شد کار .من شمارو درک میکنم منم این حس که ادم هووسی بشرو تجربه کردم ولی نباید چنین کاری میکردین کارتون اشتباه بود اخه شما نمیگید ممکنه اون زنکه جنده هزار جور بیماری داشته باشه که شمارو هم بگیره بعد یه هو گفت:راستی داشتین میکردینش کاندوم گزاشتین رو کیرتون؟
من که دیگه هنگ کردم نمیدونم چرا مامان این حرفارو میزد اولین بار بود که این حرفارو ازش میشنیدم فکر کنم خیلی هووسی شده بود
منم که کمکم یخ داشت باز میشد گفتم:نه مامان اخه نداشتیم کاندوم بعد مامان گفت :کثافتا پاشین برین حموم حالمو بهم زدین پاشین ببینم به زور منو احسان و انداخت تو حموم گفت تمیز خودتونو بشوریدا
رفتیم تو حموم زیر دوش احسان گفت:سهیل فکر کنم به خیر گذشت به کسی چیزی نمیگه خاله
من گفتم:اره خداروشکر شانس اوردیم
احسان گفت:راستی سهیل مامانت چرا اینجوری جلو ما حرف میزد ها ؟
من گفتم :نمیدونم والا بار اولش بود اینطوری حرف میزد منو احسان کیرامون تو دستامون بود و میمالیدیم که یه هو مامانم در حمومو باز کردو اومد تو واااااااای بازم سوتی دادیم سریع دستامونو گرفتیم جلو کیرمون
من گفتم:مامان اینجا چه کار میکنی مگه نمیبینی ما لختیم؟
مامان گفت:این محلول ضد عفونی کنندست اوردم براتون بزنم که یه وقت مریضی نگیرین
من گفتم :ممنون مامان بده خودمون میزنیم
مامان گفت:نخیر این دستورالعمل مخصوص داره شما نمیتونین بزنین کار شما نیست بعد گفت:اگه میخواین من جریانای امروزو فراموش کنم هر چیزی که میگم گوش بدید رو حرف من حرف نزنید فهمیدید؟
منو سهیل که فکر میکردیم جریانای امروز تموم شده بود با شنیدن این حرف دست وپامونو گم کردیم من سریع گفتم چشم مامان هر چی که شما بگید
مامان گفت:افرین پسر گلم بعد گفت اشکال نداره اگه منم بیام یه دوش بگیرم باهاتون؟
من که دیگه داشتم هنگ میکردم گفتم این چه حرفیه مامان احسان اینجاست زشته
مامانم گفت:احسانم مثل پسر خودمه نا محرم که نیست بعد به احسان گفت:ببینم احسان جان خجالت نمیکشی اگه جلوت لختشم؟
بودی تـــــــو تو بغلم

گردنت بود رو لبم
     
  
↓ Advertisement ↓
مرد

 
مامان فتانهقسمت دوم و پایانی

احسان که بدجوری خرکیف شده بود گفت:نه خاله جون راحت باش من که غریبه نیستم
مامانم دستشو انداخت زیر تابش و اونو در اورد واییییییییییییییییییییییییی یه هو دوتا سینه گنده اندازه خربزه افتاد بیرون نوکش یه هاله قهوه ای رنگ داشت نوک سینه شم اندازه یه بند انگشت باد کرده بود بعدشم دولا شد ساپورتشو از پاش در اورد ولی شورتشو دیگه در نیاورد واییییییییی عجب کونی داشت مادرم عجب سینه های توپی داشت (بابا نامرد عجب کسی میکرده تو این سالا) مامانم وقتی دید منو احسان خشکمون زده و دارم نگاش میکنیم گفت:اوا بچه ها مگه ادم ندیدین ؟ من یه هو از دهنم پرید گفتم:چرا مامان ولی تا حالا به این جیگری ندیدیم مامانم خندیدید و گفت ای ناقلا ها بعد رفت زیر دوش که خودشو خیس کنه من که دیگه کیرم تو دستم جا نمیشد شق شق شده بود احسانم وضعیتش بدتر از من بود کیر اونم شق شده بود مامانم هی زیر چشمی کیرامونو نگاه میکردو میخندید
بعد یه هو گفت:سهیل جان پسرم دستتو از جلو کیرت بردار خفش کردی بیچاررو راحت باش احسان جان خاله توام بردار
بعد اومد سمت منو لیفو گرفت تو دستاش شروع کرد به شستن بدنم همینطور که بدنمو میشست گفت:بچه ها از این که من اینطوری جلوی شما میحرفم که ناراحت نمیشید(کیر و کس اینچیزارو میگفت)من چون با شما راحتم اینطوری میحرفم تمام بدن منو به جز کیرمو شست بعد رفت سراغ احسان شروع کرد به لیف کشیدن بدن احسان بعد به احسان گفت: خاله جان الانم که منو لخت داری میبینی هوسی شدی نه راستشو بگو
احسان گفت:چی بگم خاله اخه اخه روم نمیشه بگم مامان گفت:احسان جان توام مثل سهیل انگار پسرمی از من خجالت نکشید من اگه با شما راحت نباشم که با شما حمومو نمیام جلو شما لخت نمیشم منو مثل دوست خودتون بدونین راحت باشین همه چیزو بگید
بعد احسان گفت:اره خاله خیلیم هووسی شدم اخه شما خیلی بدنتون قشنگه مامانم خندیدو گفت:سهیل پسرم توام همین منو دیدی هووسی شدی؟ منم که دیدیم اگه کم بیارم از احسان عقب میوفتم گفتم:اره مامانی خیلی
بعد مامانم اومد منو محکم بغل کرد سرمو فشار داد تو سینه هاشو (اوووووف چقدر نرم بود)گفت:قربون پسر خودم برم که انقدر هووسیه بعد گفت حالا کجامو بیشتر دوست دارین ها؟ احسان گفت خاله سینه هات خیلی سکسین من میمیرم براش بعد گفت:سهیل پسرم تو کجامو دوستداری؟ من گفتم مامان من عاشق کون گندتم مامانی مامانم گفت :الهی که بمیرم من شما دوتا چی کشیدین تو این سالها بعد گفت:حالا شما بیاین منو بشورید که باید کیرتونو محلولم بزنم بعدش بعد به احسان گفت تو پشتمو بشور به منم گفت تو جلومو بشور من صابونو گرفتم شروع کردم به شستن وااااااااااااااااای وقتی دستم به سینهاش میخورد داشتم دیوونه میشدم خیلی نرم بودن ای کاش میشد کیرمو میکردم لای سینه هاش ایکاش میشد احسان اینجا نبود میکردمش یکم که سینه های مامان شستم مامان گفت :پسرم نمیخوای تو شرتمو بشوری ؟من گفتم :مامان پس شرتتو درار که بشورم برات مامانم گفت:اوا نه جلو احسان زشته بعد یه چشمک بهم زد همینطوری دستمو گرفت گزاشت تو شرتشوگفت حالا بشور قشنگ بمال همه جامومن که دستم به کس مامانم خورد کیرم به اخرین حد سیخ شدن خودش رسید احسانم داشت سینه های مامانمو میمالید .مامان کم کم داشت حالش بد میشد چشماشو بسته بودو اخ واوخ میکرد انقدر اخ اخ کرد که یه هووووووو یه جیغ کوچیک کشیدو ارضا شد بدنش شل شد نشست کف حموم
احسان گفت:خاله جون حالت خوبه ؟ مامان گفت:اره عزیزم پدرسوخته تا حالا اینطوری ارضا نشده بودم با دو نفر خیلی حال داد بعد همونطوری که نشسته بود کیر مارو گرفت دستشو شروع به مالیدن با محلول کرد کیرامونو که قشنگ شست گفت:بچه ها من میدونم امشب حالتون خرابه خیلی هووسی هستین اگه دوستداشته باشین من میتونم ارضاتون کنم البته نه با سکسا اگه بخواید براتون جق میزنم؟
مام که از خدا خواسته قبول کردیم بعد مامانم گفت:با اب دهنم براتون جق بزنم یا با کف صابون من گفتم مامان با اب دهنت برامون بزن مامانم گفت ای به چشم پسر گلم یتف ریخت رو کیرمن یکمم ریخت رو کیر احسانو شرو به جق زدن کرد خیلی قشنگو حرفه ای میزد هر چتد بارم کیرمونو میمالید لای سینه هاش منکه دیگه تو فضا بودم خیلیداشتم حال میکردم احسان هی میگفت:اوووووووف خاله فداتشم بمال بمال من دارم میمیرم بمال دیگه داره ابم میاد مامانم سینشو برد جلو کیر احسانو گفت :بریز رو سینم .احسانم با یه فشار تمام ابشم ریخت رو سینهو زیر چونه مامانم مامانم گفت :وای چقدر داغ ابت سوخت احسان بعد بهش گفت:عزیزم تو برو بیرون منو سهیلم الان میایم .احسان رفت بیرون منو مامان تنها شدیم گفت:اخی راحت شدم احسان رفت شرتمو دربیار سهیل جان دراز کشید کف حمومو پاهاشو داد بالا دست انداختم شرتشو در اوردم اوووووووووف چه کوسی داشت مامانم جونم کسش باد کرد بود خیلیم سفیدو بی مو بود چشممو از روش بر نمیداشتم مامانم دستشو گذاشت رو کسشو گفت:حالا مال من بهتره یا اون زنکه جنده ها ؟
گفتم:وای مامان عجب کوس توپی داری چقدر باحاله معلومه که مال تو بهتره مامان جون مال اون زنکه ترکیده بود بعد مامانم شروع کرد به مالیدن کیرمو گفت:سهیل از تو انتظار چنین کاری نداشتم من که برات چیزی کم نزاشتم تو خونه باهات راحت بودم جلوت با لباسای سکسی میگشتم که تو احساس کمبود نکنی تو چرا اینکارو کردی ها؟
من گفتم:اخه مامان وقتی تورو با اون لباسای سکسی میدیدم تحریک میشدم اوایل به یادت جق میزدم ولی امروز وقتی اونطوری دیدمت نتونستم جلو خودمو بگیرم برا همین وقتی احسان اون پیشنهاد وداد سریع قبول کردم
مامانم گفت :پسرم من که باهات راحت بودم خوب به خودم میگفتی کمکت میکردم حالا اشکال نداره از این به بعد در خدمتمم پسر گلم بعد گفت: نمیخوای کیرتو بدی بخورم که ببینم چه مزه ایه سهیل جان ؟ من گفتم :مال خودته مامان جون هر کاری که دوست داری باهاش بکن مامانم کیرمو کرد تو دهنشو شروع به خوردن کرد واااااااااااااای چقدر داغ بود دهنش چقدر حرفه ای میخورد با زبونش کیرمو میلیسید تا ته میکرد تو حلقش دوباره در میاورد من دیگه طاقت نیاوردم ابم داشت میومد برا همین اومدم کیرمو از دهنش در بیارم که نزاشت ابم با فشار تو دهن مامانم خالی شد خیلی حال کرده بودم مامانم تمام ابمو قورت داد بعد بلند شد گفت: اوووم پقدر ابت خوشمزه بود پسرم بهت خوش گدشت عزیزم خوب کیرتو خوردم من گفتم عالی بود مامان تا حالا انقدر حال نکرده بودم اومیدوارم بتونم این لطفتو جبران کنم مامان دستشوگزاشت رو کوسشو گفت:نگران نباش پسرم به موقعش جبران میکنی بعد گفت:به احسان نگی برات ساک زدم ناراحت میشه خلاصه رفتیم زیر دوشو خودمونو شستیم اومدیم بیرون.منو احسان که داشتیم بهترین دوران زندگیمونو تجربه میکردیم مامانم خیلی با ما مهربون شده بود از همه جا صحبت کردیم از سکسا یکه ما داشتیم از شیطونیای مامانم تو دوران جوونی و این حرفا تا صحبت به اونجا رسید که مامان به احسان گفت:راستی احسان تو یکی به سهیل بدهکاریا احسان با تعجب پرسید چی بدهکارم خاله جون؟ مامانم گفت: تو و سهیل با من اومدین حمومو منو لخت کردین و من براتون جق زدم خوب حالا مامانتم باید برا سهیل من لخت بشه دیگه من که از این حرف مامان خیلی تعجب کرده بودم احسان به مامانم گفت:خاله فکر نکنم مامانم قبول کنه اصلا اهل این حرفا نیست بعد مامانم گفت:یعنی من ااهل این حرفا هستم؟ احسان گفت:نه خاله جون منطورم این نبود ولی خوب فکر نکنم قبول کنه مامان گفت:نگران نباش به موقعش قبول میکنه احسان که حرف مامانو به شوخی گرفته بود گفت:چشم خاله حتما سعیمو میکنم ولی من از این حرف مامانم خیلی تعجب کردم اونشب قرار بود احسان خونه ما بمونه ولی مامانم هی بهش اسرار مبکرد که احسان جان برو خونتون بخواب مگه بابات نگفت مراقب خونه باشی یه وقت دزدی چیزی میاد خطرناکه احسان نمیخواست بره ولی مامان انقدر اسرار کرد که مجبور شد که بره بعد این که احسان رفت مامان گفت: سهیل امشب بیا پیش من بخواب من تنها میترسم. با کارای که مامانم انجام داده بود حدس میزدم که باز باید یه خبرایی باشه .رفتم تو اطاق مامان رو تخت دراز کشیدم گفتم:مامان کجای پس چرا نمیای مامان گفت:دستشوییم صبر کن الان میام بعد چند لحطه اومد رو تخت دراز کشید منو بغل کرد بووسم کردو گفت:امشب بهت خوش گذشت پسرم من گفت:عالی بود مامان خیلی بهم خوشگذشت فقط...............
مامان:فقط چی پسرم گفتم:فقط ایکاش جلو احسان لخت نمیشدیو براش جق نمیزدی
مامانم محکم بغلم کرد و گفت:فدای پسر غیرتیم بشم اشکال نداره سهیل جان اونم گناه داشت یکمم اون حال کرد چه اشکالی داره حالا این حرفارو ولکن بگو ببینم ناقلا تو کجا کون منو دیدی که گفتی عاشق کونمی ها ؟ من گفتم مامان تا حالا لختشو که ندیده بودم ولی خوب با اون لباسای تنگی که میپوشیدی دیوونم میکردی دیگه
مامان گفت:حالا دوستداری لختشو ببینی؟ من گفتم؟از خدامه مامان مگه میشه دوست نداشته باشم مامان پاشد پیزهنشو دراورد و شلوارو شرتشو با هم کشید پایین گفت:حالا خوب ببین پسرم واییییییی خدای چه کون گنده ای داشت مثل دوتا هندوونه گنده بود کونش بعد رو شکم دراز کشید و گفت:بیا دست بزن بهش ببین چه نرمه دستو گزاشتم رو کونش شروع کردم مالیدن ولی خدای عجب چیزی بود این مامان لای کونشو باز کردم سوراخ کونش پیدا شد یه سوراخ قهوه ای رنگ تر و تمیز با انگشتم شروع کردم باهاش بازی کردم اون دستمم مامانم گزاشت رو سینشو گفت:سینمو بمال پسرم با یه دستم کوس وکون مامانمو میمالیدم با اون یکی دستم سینه هاشو یکم که گذشت مامانم گفت:سهیل پاشو لباساتو درار برات ساک بزنم منم سریع پاشدم لباسامو دراوردمو دراز کشیدم مامانم گفت:توام میخوای کسمو بخوری منم گفتم :نیکی پرسش مامان جون بیا برات بخورم مامانم اومد به صورت69 روم دراز کشید شروع کرد به خوردن کیرم من کسشو براش لیس میزدم کسش یه طعم خ.اسی داشت زبونمو میکردم تو کسش با چوچولش بازی میکردم انگشتمم میکردم تو سوراخ کونش نمیدونم کونش خیلی گشاد بود چی بود؟اخه همزمان دو سه تا انگشتم میرفت تو کونش فکر کنم از قبل خیلی کون داده بود مامانم کیرمو میکرد تو حلقش در میاورد تخمامو میکرد تو دهنش خیلی هووسی شده بود مثل وحشیا کیرمو میخورد میگفت:جوووووووووون عجب کیری داری پسرم مردم انقدر با کیر پلاسیده بابات ور رفت راست نشد از این به بعد تو باید جور باباتو بکشی تو باید مامانو بکنییییییی عزیزم بعد از روم بلند شد رفت دراز کشید گفت بیا سهیل من دیگه طاقت ندارم بیا کیرتو بکن تو کسم دارم میمیرم زود باش منم پاهاشو گزاشتم رو دوشمو کیرمو تنطیم کردم رو کوسشو با یه فشار کردم تو اوووووووف داشتم اتیش میگرفتم کوسش خیلی لزجو داغ بود شروع کردم به تلمبه زدن مامان داشت میمرد از هسینشو گرفت تو دستشو گفت:سینمو بخور سهیل دارم میمیرم جررررررررم بده پسرم دارم با کیرررررت حال میکنم بکننننننننننننننن زود باش سینه مامانمو میخوردموتلمبه میزدم چون یه بار ارضا شده بودم مطمن بودم به این زودیا ابم نمیاد داشتم حال میکردم مامانم دیگه داشت جیغ ئداد میکرد میگفت:بکن سهیل جان بکنننننننن داررررررم ارضا میشم تورو خدا کم نیار پسرم دارم با کیرت حال میکنم ببببببکننننن یه هووووو یه جیغ زدو اروم گفت:اخ پسرم قربونت برم بلاخره ارضام کردی بکن پسرم انقدر بکن تا توام ارضاشی قربونت برم کوس مانمانو بکن من گفتم :مامان جون میشه کونتم بکنم؟ خودت که میدونی من عاشق کونتم مامانم گفت :چرا نمیشه پسرم کونمم بکن هر کاری دوست داری باهام بکن عزیزم بعد پاشد رفت از رو میز توالت یه قوطی وازلین اورد داد دستم خودشم به حالت سگی خوابیدو گفت:پسرم سوراخ کونمو با وازلین چرب کن که راحت کیرت بره توش من وازلینو گرفتم شروع کردم به مالیدن قشنگ تماما سوراخ کونشو وازلین مالیدم یکممم زدم به کیرم خوب که چرب شد کیرمو گزاشتم جلو سوراخشو به مامانم گفتم:مامان حاضری مامان گفت بکن عزیزم کیرمو فشار دادم به سوراخ کونشو با یه فشارکل کیرم رفت تو مامانم یه اخخخخخخخخخ گفت که من هووسم صدبرابر شد گفت:کیرتو دربیار دوباره بکن تو بزا کونم جا باز کنه کیرمو که دراوردم کون مامان خیلی گشاد شده بود دیگه جمع نمیشد دوباره کیرمو کردم توکونش دیگه کیرم قشنگ تا ته میرفت کون مامانم خیلی کشاد بود فکر کنم زیاد از کونش کار کشیده بود شروع بع تلمبه زدن کردم پشت سر هم محکم میکردم مامانم که فقط اوووووووف اووووووف میکردو میگفت بکنننننننننن جرررررررررم بده پسرم کونمو پاره کن منم خیلی حال میکردم وقتی مامانم این حرفارو میزد با هر ضربه من سینه های مامانم مثل پاندول ساعت پرت میشد اینور اونور رو کون مامان موج راه افتاده بود کونش مثل زله میلرزید دیگه نمیتونستم خودمو کنترل کنم ابم داشت میومد به مامانم گفتم مامان ابم داره میاد مامان گفت: نباید هدرش بدی بریزش رو سینه هام منم کیرمو از کونش دراوردمو کیرمو گرفتم جلو سینه هاش ابم با فشار خال شد رو سینه های مامانم. مامانم گفت:جووووووون سوختم چقدر داغ بود ابت سهیل ...........پایان
بودی تـــــــو تو بغلم

گردنت بود رو لبم
     
  
مرد

 
سکس با مامان مریم و خاله مینا قسمت اول

اسمم حمید 24 سالمه دانشجو هستم و تک فرزندم خیلی حشری وکیرمم خیلی کلفته,مامانم مریم 42 سالشه با سینه های نسبتا بزرگ وهیکلی فوق العاده سکسی,خاله مینا 40 سالشه که سینه هاش از مامانم کمی کوچیکتره و هیکل و تیپش از مامانم بخاطر اینکه لاغر تره خیلی سکسی تره,پدرم 6ماه که فوت کرده و منو مامانم تنها زندگی می کنیم و از نظر مالی تامینیم چون وضع مالی پدرم خیلی خوبه و یه ویلاتو یکی از بهترین جای شمال بدون مشرف داریم که استخر بزرگی تو باغش داره ,ماجرای سکس ما از اینجا شروع شد که حدود 1 ماه پیش مامانمو خالم تصمیم گرفتن یه چند روزی بخاطر اینکه حال و هوای مادرم بعد از مرگ پدرم عوض بشه با هم بریم شمال, من تا روز اولی که به شمال رفتیم حتی یه لحظه هم به فکر سکس با مامانمو خالم نبودموفکرشم نکرده بودم در ضمن هم مامانم هم خالم زیاد در قید و بند لباس پوشیده نیستن و تیپ جفت شون بیشتر مواقع جوریه که هر مردی و به هوس میندازه,تا اینکه صبح راه افتادیم و ظهر رسیدیم وهوا فوق العاده گرم بود تا اینکه وسایلمونو گذاشتیم تو ویلا که مامانم برگشت به خالم گفت مینا بیا بریم استخر الان خیلی حال میده خالمم گفت اره راست میگی خیلی گرمه بعد مامانم به من گفت حمید جان برو اب استخر و اماده کن تا یه تنی به اب بزنیم منم رفتم استخرو اماده کردم در ضمن استخر ما جوریه که به ویلا دید نداره اخه قسمتی که به ویلا دید داره رو پوشوندیم که اگه خانمی میخواست استفاده کنه راحت باشه







حدود 45 دقیقه ای بود پای استخر بودم که ابشو اماده کنم که شنیدم صدای مامانمو خالم داره میاد و میو مدن سمت استخر تا اینکه وقتی رسیدن کنار استخر من حیرون شده بودم اخه هر دو تا با مایو وااااااااااای جووووووووووووووووووووووون من با مامانو بابام یه چند باری استخر اومده بودم ولی مامانم همیشه با لباس جلوی من تو اب میومد تا به حال با مایو ندیده بودمش خلاصه منم با اینکه شوکه شدم بعد از کمی نگاه کردن به مامانمو خالم سرمو انداختم پایین و گفتم به مامانم من میرم دیگه اگه کاری داشتید صدام کنید ولی حس شهوتم دوست نداشت از اونجا برم که مامانم گفت کجا حمید جان بیا مایوی تو هم اوردم که بیای تنی به اب بزنی منم که حیرون بودم بدون هیچ حرفی مایومو از مامانم گرفتم گفتم مرسی باشه ولی اگه مزاحمم من بعدا میام خالم گفت وا چه مزاحمتی حمید جان تو هم عین بچه منی بعد من گفتم خواهش میکنم خاله ,خالم به شوخی گفت برو مایوتوبپوش تا یه خورده کلتو بکنم زیر اب بهد منم با خنده رفتم پشت حفاظ استخر لباسامو در اوردم کاملا لخت شدم ولی یه ان یاد مامانمو خالم توی مایو هایی که پوشیده بودن افتادم کیرم کم کم داشت شق میشد اخه مامانم یه مایوی قرمز یه تیکه که تمام سینه هاش معلوم بود تنش بود و خالمم یه مایو مثل مایو مامانم ولی مشکیش خلاصه مامانمم مایوییو که واسه من اورده بود از مایوهایی که شمال داشتم بود به رنگ سفید و کاملا بهم جذب بود و منم اول براتون نوشتم که کیرم خیلی کلفته خلاصه وقتی مایو مو پام کردم کیرمم نیمه شق بود خیلی ضایع وایساده بود کیرم تو مایوم همین باعث شد که اولش وقتی مایوموپوشیدم با دیدن کیرم از رفتن پیش اونا صرف نظر کنم ولی بازم حس شهوتم نذاشت نمیدنم چرا انقدر تمایل داشت که بدن مامانمو خالمو بازم داخل اون مایو هاشون ببینم





خلاصه کمی صبر کردم تا کیرم کمی خوابیدو با خجالت رفتم سمت استخر که مامانمو خالم تو اب بودن منم رفتم سمت استخرو که دیدم خالم به مامانم یه چیزی یواش گفت که بعدا فهمیدم به مامانم گفته وای حمید چقدر کیرش کلفته خوشبحال زنش خلاصه منم واسه اینکه کیرم زیاد از حد ضایعم نکنه سریع پریدم تو ابو یه نیم ساعتی تو اب بودیمو منم با نگا هایی که به مامانمو خالم میکردم کیرم کاملا شق شق شده بود دیگه حس شهوتم به مامانمو خالم صد برابر شده بود دوست داشتم جفتشونو تو اب بکنم تا اینکه دیگه یه جایی تو اب هر سه نزدیک هم بودیمو خالم به شوخی دستشو انداخت دور گردنمو تا کله منو بکنه زیر اب منم خودمو شل کردمو تا راحتر بتون کله منو بکنه زیر اب که مامانمم اومد کمکشو خلاصه یه چند دقیقه ای شوخی کردیمو منم با تماس پیدا کردن با بدن مامانمو خالم دیگه کاملا حشری شده بودم که تو همین حین خالم جلوی من بود و من از پشتش گرفتمش بغلش کردموااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااای جووووووووووووون و کیرمو چسبوندم به کونشو دستمم انداختم دور بدنشو گفتم خاله میخوای حساب ابت بدم حس کردم داره کونشو بهم میمالهو هیچ چیزی نمیگه انگار نه انگار کیرم به کونش چسبیده تا اینکه بعد از چند دقیقه ور رفتن با خالمو که مامانم اومد کمکش که خالم فهمیده بود چه خبره و میدونست من حشریم با خنده گفت حمید جون بیا مامانتم یه خورده اذیت کنیم که مامانم داشت فرار میکرد من خالمو ول کردمو رفتم مامانمم از پشت گرفتم واااااااااااااااااااااای جووووووووووووووووووووون قربونه کون مامانم برم همون جوری مثل خالم چسبیدم به کون مامانمو کیرمو چسبوندم به کون مامانمو دستامم انداختم دورشو یه چند دقیقه ای همین جوری شوخی میکردیمو خالمم که کنارم بود خودشو دایم میچسبوند به من که تا یه 20 دقیقه ای همین طوری شوخی میکردیمو همه خسته شدیم





مامانم گفت من خسته شدم میرم تو ویلا شما هم هر وقت خسته شدید بیاد بسه دیگه واسه امروز بعد خالمم گفت منم میام ,منم بس که حشری بودمو کیرم شق شق بود و روی بیرون اومدن از ابو نداشتم گفتم شما برید منم میام تا اینکه رفتنو منم از اب اومدم بیرونو یه جق حسابی لب استختر به عشق مامانمو خالم زدمو بعد از 30 دقیقه لباسامو پوشیدمو رفتم سمت ویلا,حالا براتون گفته های مامانمو خالمو میگم از زبون مامانم که برام بعد از اینکه رابطه سکسی پیدا کرد با من بهم گفت که وقتی از اب در میان(تا زمانی که از استخر میرسن تو ویلا هیچ حرفی نمی زنن تا اینکه داخل ویلا که میان خالم به مامانم میگه مریم یه چیز بگم ناراحت نمی شی مامانم میگه فکر کنم بدونم چی میخوای بگی خالم میگه پس تو هم فهمیدی مامانم میگه حمید و میگی خالم میگه اره مامانم میگه شرمنده اگه میدونستم حمید یه همچین حسی پیدا میکنه نمیذاشتم بیاد که خالم میگه ای بابا واسه چی شرمنده جونه دیگه بزار راحت باشه ولی عجب کیر کلفتی داره خوشبحال زنش مامانمم میگه مریم وقتی چسبید بهم خیلی حشریم کرده الان چند وقته سکسم نکردم خیلی دلم میخواد خالمم میگه منم عین تو مامانم میگه من شوهرم مرده تو چرا تو که شوهر داری خالم میگه ای بابا چه شوهری که نه اهل سکس ,کیرشم نصف کیر حمید نیست







اخ جووووووووووووووون ابجی قربونه کیر پسرت برم کاش میتونستم یه بار باهاش سکس کنم مامانمم میگه وای نگو دیونه تو شوهر داری منم که مامانشم خالم میگه خواهش میکنم این چند روز بزار ببینم کاری میتونم بکنم که 2 تایی با حمید سکس کنیم مامانم میگه زشته مینا جان گناه داره ولی مامانم بهم گفت که خودش خیلی دوست داشته که با من سکس کنه ولی جلو خالم روش نمیشده قبول کنه خلاصه تا اینکه خالم هر چقدر اسرار میکنه مامانم میگه نه)تا اینکه رسیدمو دیدم خالم رفته حمومو مامانمم تو اشپزخونه داره غذا درست میکنه منم رفتم تو اتاقم همه لباسامو در اوردم با یه شورت مشکی جذب دراز کشیدم رو تختو تو فکر سینه های مامانمو خالم بودم دوباره کیرم شق شق شد به عشق جفتشون دوباره جق زدمو اب کیرمم ریختم تو شورتمو همون جوری یه 30 ساعتی خوابیدم تا اینکه خالم از حموم میاد و مامانمم میره حمومو میاد بعد دیدم مامانم اومده بالا سرم داره میگه حمید پاشو بیا غذا بخوریم بعد دیدم مامانم داره شورتمو که سفیدک اب کیرم کاملا معلوم بود نگاه میکرد یه لحظه که دید من دارم نگاش میکنم نگاه هشو قطع کرد و رفت از اتاق بیرون از این ساعت به بعد بود که من با نگاه های سکسی و شهوتی خاله و مامانمو نگاه میکردم بعد منم سریع یه شورتک رو شورتم پوشیدمو رفتم سمت اشپزخونه که با دیدن خالم سلامو خسته نباشید گفتمو نشستم رو صندلی خالم یه تاپ حریر سفید با یه استرج مشکی تنش بودواااااااااااااااااااااای جووووووووووووووووووووووون سینه هاش روی تاپش برامدگی سوتینشو داده بود بیرون,مامانمم یه سر همی سفیدتا سر زانوش و تنگ تنش بود خلاصه منم در حین غذا خوردن کاملااز دیدن مامانمو خالم لذت میبردمو حال میکرد تا اینکه غذا خوردیمو من پاشدم رفتم حموم ولی داخل حموم همش در فکر این بودم کاش میشد با مامانمو خالم سکس کنم ولی هی عذاب وجدان میگرفتم از کار خودم تا اینکه اومدم بیرون و دیدم اونا تو اتاق مامانم خوابن منم رفتم خوابیدم تا غروب قرار شد بریم لب اب اخه ویلای ما به اب دوره باید با ماشین بریم تا اینکه مامانمو خالمم حاضر شدن برای رفتن ,منم با دیدن مامانمو خالم تصمیم جدی گرفتم برای سکس با هاشون اخه با خودم تا غروب خیلی فکر کردم اونا تو استخر کیر منو لای کونشون قشنگ حس کردن مامانمم الان چند وقته که سکس نکرده پس اگه ناراحت میشدن لااقل مامانم یه تذکری بهم میداد یا خالم تو اب بعد از اینکه کیرمو چسبوندم بهش دیگه نمیومد بچسبه بهم دوباره یا بخنده از اب میرفت همون اول بیرون ولی این فکرا همون صبح به یادم نیومدن تا شب که داشتیم میومدیم خونه که پیش خودم گفتم اگه بخوام با هر دوشون سکس کنم کمرم جواب نمیده
بودی تـــــــو تو بغلم

گردنت بود رو لبم
     
  
مرد

 
سکس با مامان مریم و خاله مینا قسمت دوم و پایانی

وقتی پیادشون کردم رفتم از داروخانه تو شهر یه قرص سیدنافید با یه اسپری بی حسی گرفتم که کم نیارم وبرگشتم خونه وقتی رسیدم شام خوردیم بعد از شام مامانم گفت من خسته ام میرم میخوابم منو خالمم پای ماهواره بودیم منم به فکرم زذ برم یه قرص بخورم اگه خواستم کاری کنم بتونم خلاصه تا اینکه یه قرص خوردمو کیرمم حسابی اسپری زدمو با شورتک نرمی که پام بود رفتم تو پذیرایی کنار خالم نشستم بعد از کمی صحبت راجب درس تو ماهواره تبلیغ هتل اومد که داخل تبلیغ یه ان گفت ماساژکه خالم برگشت گفت اخ جون ماساژ خیلی حال میده بعد منم که حشری گفتم اگه میخوای خاله ماساژت بدم گفت واااااااااای حمید جون بلدی گفتم یکمی بلدم اونم از خدا خواسته گفت باشه(این حرفم خالم بعد از سکسامونو راحتی که به من بعدا پیدا کرده بود بهم گفت که اون روز از صبح انقدر با حس کردن ودیدن کیر من حشری شده که تا شب دایم کسش ترشح داشته و مامانم همین حرفو یه شب تو خونه که داشتم میکردمش بهم گفت)خالمم همون لباسای سر نهار ظهر تنش بود بعد بهش گفتم پس خاله تو اتاق مامانم اینا که مامانم خوابه بیا بریم رو تخته من بعد از اینکه رفتیم تو اتاق خالم رو تخته من دمر خوابید سرشم مخالف من گذاشت منم گفتم خاله کجاتو دوست داری بمالم گفت حمید جان همه جارو بمال بعد منم نشتم کنارش رو تختو داشتم وااااااااااااااااااااااااااای جوووووووون با دستام از رو شونه هاشو از روی لباس حریر سفیدش که بند سوتینش کاملا پیدا بود شروع کردم مالیدن تا روی کمرشو بعد کم کم اومدم روی کونشو باسنش


واااای جوووووون داشتم دیونه میشدم دگه همین جوری میمالیدمو گاهی هم با یه دستم کیر خودمو میمالیدمو حال میکردم کیرم شق شق شده بود اخ جوووووووون وااااااااااااااااااااااای قربونه کونت برم خاله بعد از 7و8 دقیقه ای که میمالیدم خالم گفت گرممه بزار تاپمو در بیارم اینجوری عرق میکنم بعد بلند شد تاپشو در اورد دوباره دراز کشید دمر خوابید منم که شوکه شده بودم از این حرکت خالم متوجه شدم که خودش واقعا دوس داره با من سکس کنه منم پرو تر شدمو گفتم خاله بشینم رو باسنت اذیت نمیشی با لحن حشری کننده ای گفت نه عزیز دلم بشین روش بعد منم که زیر شورتک نرمم شورت پام نبود و شهوتم داشت از کیرم میزد بیرونو کیرمم کاملا شق شق شده بود نشستم رو باسن خالمو تا دولا شدم از شونه هاشو بمالم بیام تا پایین کمرش وااااااااای جووون کیرم رفت لای کون خالمو بعد از چند باری از بالا تا پایینو که مالیدم دیدم خالمم با احساس کردن کیرم چیزی نمی گه به خالم با صدای اروم گفتم خاله جونم میخوای شلوار استرجتم در بیارم تا پاهت عرق نکنه گفت اره عزیزم در بیار بعد منم اومدم پایینتر نشستمو دستمو انداختم دور کمرش کش شلوارشو گرفتمو از دو طرف خالمم باسنشو داد بالا تا شلوارش راحتتر در بیاد منم استرجشو دادم پایین جوووووون واااااااااااای یه شورت ساتن مشکی کون سفیدشو پوشونده بود بعد از اینکه استرج خالمو در اوردم خودمم سریع شلوارکمو داد پایین از پام در اوردم(اینو بگم از اینجا به بعد مامانم دیده صدایی از ما نمیاد اومده ببینه خالم یه وقت جای بدی نخوابیده باشه که چون در اتاق خوابم نیمه باز بوده از اینجای سکس منو خالمو تا اخرش میبینه و با مالیدن خودش ارگاسم میشه ,این حرفم بعدا بهم گفت)کیرمم شق شق بعد از اینکه دوباره با مقداری ترس و لرز لخت نشستم رو خالم کیرمو گذاشتم لای کونش از رو شورت ساتنش


واااااااااای اخ جوووون چه حالی داد بهم بعد در همون حینی که خالم کیرمو حس کرد گفت جوووون واااااااااااای حمید جون چقدر کلفته اخ جووووون امشب باید خالتو حسابی با این کیر کلفتت بکنی منم که انقدر حشری بودم افتادم رو گردن خالمو یه 5 دقیقه ای گردنشو لیس زدمو با کیرمم به لای کونش میمالیدمو خالمم میگفت جووووون اهههههههههه اوهههههه بخور بعد بلند شدم اومدم پایینو دستامو انداختم دور شورت خالمو شورتشو اوردم از پاش بیروم از پشتشم بند سوتینشو باز کردمو بهش گفتم خاله جووووووونم حالا برگرد میخوام بکنمت گفت اخ جووووون برگشتو واااااااااای جوووووون چه سینه های گنده ای بعد نشست جلوی منو کیرمو با دستش گرفتو گفت اخ جووووون حمید کیرت خیلی کلفته میخوام اول بخورمش بعد منم رو دو زانو نشسته بودم خالمم با دستاش اول کیر منو مالیدو بعد با زبونش نوک کیرمو لیس میزد وااااااااااااای جوووون چه حالی داد بعد تا جایی که جا میشد کیرمو میکرد تو دهنشو در می اورد بعد از 3و4دقیقه ای همین جوری خالم کیرمو که خورد دراز کشید منم با یه دستم سینه هاشو میمالیدم یه دستمم بردم سمت کسش جوووووون خیس خیس بود با 2 تا انگشتم کردم تو کسش تا 5 دقیقه ای همین جوری میمالیدم خالمو ,خالمم میگفت جوووون اخ جووووون اوهههههه بمال بسه پاشو بکنم کیر تو میخوام منم بعد بلند شدم نشستم وسط پاهای خالمو روش دراز کشیدمو خالمم با دستش کیرمو گرفتو گذاشت رو کسشو اخ جووووون جوووووون جووون واااااااای جووووون کیرم لیز خورد تا ته رفت تو کس خالمو خالمم گفت جوووون قربونه کیرت برم حمید که انقدر کلفته بعد لبامو چسبوندم به لباشو شروع کردم تلمبه زدنو با یه دستمم یکی از سینه های خالمو میمالیدمو لبای همدیگرو میخوردیم



جوووون واااااااااااااااای تا یه 15 دقیقه ای کردمو بعد خالم گفت حمید تند تند بکن کیر میخوام جووووووووون دارم ارگاسم میشم منم تلمبه هامو تند تر کردم تا خالم ارگاسم شد دیگه داشت اذیت میشد و قربون صدقه کیرم میرفت تا منم ابم بیاد ولی چون هم قرص خورده بودم هم اسپری زده بودم من ابم نمیومد تا اینکه دیگه خالم اه اوهش داد تبدیل میشد به داد زدن منم از ترس مامانم کیرمو در اوردم خالم گفت وای حمید کیرت خیلی گندس داشتم پاره میشدم چرا انقدر کمرت سفته منم جریانو براش گفتم بعد لباسامونو پوشیدیم رفتیم خودمونو شستیم (البته مامانم دیگه وقتی کار ما تموم شده بود رفته بود تو اتاقش خوابیده بود)بعد من که هنوز کیرم شق بود اومدم به خالم گفتم خاله جونم من ارضا نشدم دوست دارم کیرمو بخوری تا ارضا شم بعد لخت رو تختم دراز کشیدمو خالمم نشست کنارمو شروع کرد کیرمو خوردن تا یه 30 دقیقه ای که دیگه ابم داشت میومدبعد لباسشو در اورد با سوتینش دراز کشید کنارمو گفت اخ جووووووووووووون ابتو بریز لای سینه هام بعد منم کیرمو گذاشتم لای سینه های خالمو بعد از چند دقیقه ابمو ریختم لای سینه های خالمو اونم با دستاش همه ابمو مالید به روی سینه هاشو لباشو چسبوند به لبامو گفت حمید خیلی دوست دارم خاله فقط بین خودمون بمونه منم گفتم چشم خاله جون ولی تو هم از این به بعد هر وقت بخوام موقعیت مناسب باشه باهام سکس میکنی گفت اره عزیزم قربونه کیرت برم من ول کن کیرت نیستم بعد دراز کشید کنارمو گفت خاله جون من برم پیش مامانت بخوابم بعد منو بوسید ولباساشو پوشید و رفت تا صبح که شد من زمانی که از خواب پاشدم ساعت 11 بود که مامانم با خالم تو باغ بودن منم رفتم حموم وقتی اومدم دیدن اومدن بعد از سلامو احوال پرسی روم نمیشد تو چشای خالم نگاه کنم که مامانم برگشت به خالم گفت من میرم یه دوش بگیرم تو به حمید صبحونه بده


بعد از اینکه مامانم رفت خالم منو بغل کردو از یه لب حسابی گرفت گفت کلک خوب حالی دیشب کردیا بشین صبحونه بخور تا کمرت واسه الان اماده بشه گفتم الان مامانم از حموم میاد گفت بشین کارت دارم بعد از اینکه مقداری صبحونه خوردمو در حین خوردنم با سینه های خالم ور میرفتم خالمم دستشو گذاشته بود رو کیرمو ,کیرمو میمالید,کیر منم شق شق شده بود که خالم برگشت گفت حمید جونم دوست داری ازاد باشیم تو سکس هر وقت که دلمون خواست سکس کنیم گفتم اره گفت پس باید با مامانتم سکس بکنی تا 3تایی بتونیم یه زندگی سکسی با حال داشته باشیم منم بعد از کمی فکر کردن و بخاطر عذاب وجدانو از این حرفا اول گفتم نه ولی با اسرار خالم قبول کردم ,(از اینجا به بعد و بگم که خالمو مامانم صبح با هم کلی حرف زده بودن که من خلاصه شو منویسم,در ضمن اینا رو هم مامانم بعد از مدتی براو تعریف کرده,مامانم صبح به خالم میگه مینا دیشب خیلی کار اشتباهی کردی خالمم جا میخوره میگه چه کاری مامانمم میگه من همه چیو دیدم فقط هواست باشه شوهرت نفهمه که ابرومون میره بعد خالم با کلی اسرار که بیا تو هم با حمید سکس کن تا راحت تر باشیم مامانم راضی میشه و قرار میشه که خالم منو مامانمو تنها بزاره بعد من به مامانم بگم که مامان بیا ماساژت بدم اونم قبول بکنه بعدشم سکس منو مامانم و بعدشم زندگی سکسی منو مامانم خالم)بعد خالم گفت الان که مامانت اومد از حموم بیرون شاید بره رو تختش دراز بکشه برو پیشش بگو اگه خسته ای ماساژت بدم اگه قبول کرد انقدر باسنو کونشو بمال تا شاید حشری بشه قبول کنه بعد من گفتم اگه قبول نکرد چی اخه نمیدونستم خالم با مامانم حرف زده که خالم گفت تو قشنگ باسنشو بمال اون حشری میشه اخه الانم چند وقته سکس نداشته صد در صد حشری میشه

بعد من گفتم پس میرم حموم بعد میرم گفت باشه و من رفتم حموم بعد از اینکه از حموم اومدم دیدم خالم تو حیاط و با حوله خودمو کامل خشک کردم و یه قرصم قبل حمومم خوردم و مامانمو صدا کردم گفت چیه عزیزم تو اتاق خوابم ,از زمانی هم که خالم در مورد سکس با مامانم برام گفت بد جوری کیرم واسه مامانم شق شده بود ,بعد حولمو سفت بستمو موهامم شونه زدمو رفتم تو اتاق خواب مامانم وااااااای جووووون مامانم یه لباس خواب ساتن سفید تنش بود دمر رو تخت دراز کشیده بود واااااااااااای جوووووون وقتی چشمم بهش افتاد اول کونشو دیدم که شورت پاش نبود و سوتینم نبسته بود (که به گفته خودش بعدا اون ساعت حشریترین ساعت عمرش بوده)بعد نشستم کنارش سرش مخالف من بود بهش گفتم میخوای ماساژت بدم گفت باشه عزیزم بده منم خیلی حشری شده بودم با دیدن مامانم شروع کردم از شونه هاشو تا پایین کمرش یه 10 دقیقه ای مالیدم بعد شروع کردم کم کم کون مامانم از روی لباس ساتنش مالیم واااااای جوووون شهوت از بدن مامانم داد میزد لباسشم تا وسطای باسنش اومده بود بالامنم دستمو بعد از کمی مالیدن بردم پایین تا رسیدم به باسنشو باسنشو با دستم حس کردم شهوتم صد برابر شد بعد دستمو اوردم کم کم بالاتر از زیر لباس مامانم کونشو مالیدم بدن مامانم داغ داغ شده بود





جووووووون وااااااااای سکس با مامان خیلی حال میده اخ جوووون بعددیگه نتونستم خودمو کنترل کنم حولمو باز کردمو لخت لخت رفتم نشستم رو باسن مامانمو دراز کشیدم روشو با زبونم گردن مامانمو خوردمو مامانم با صدای خیلی حشری کننده ای گفت اخ جووووون پسرم کیرت چقدر کلفت با دستش کیرمو گرفت از زیر تنشو گذاشت رو کسش وااااااااااااااااااااااااااای جوووون کیرم لیز خورد رفت تو کس مامانم بس که حشری شده بود از دیشب تا حالا کسش خیس خیس بود مامانم گفت جووووون حمید جووووووووووونم کیرت خیلی کلفته خیلی به مامانت حال میده بعد منم در گوشش گفتم مامان سینه میخوام گفت جوووووون پاشو تا برگردم سینه های مامانتو کبود کنی بعد من کیرمو از کس مامانم در اوردم از روش بلند شدم تا مامانم برگش چشممون به همدیگه افتاد همدیگرو بغل کردیمو لبامو گذاشتیم رو لبای همدیگه با ولع خاص لبای همدیگرو میخوردیم مامانمم با دستاش کیر منو که روش پر اب کس خودش بود میمالیدو منم لباس مامانمو در اوردمو با دستام سینه هاشم میمالیدم وااااااای جووووون سینه های مامانم از سینه های خالم گنده تره جوووووون تا 10 دقیقه ای بعد من دراز کشیدم مامانم نشست رو کیرمو با دستاش کیرمو گذاشت تو کسشو داد میزد میگفت جوووووون بکن مامانتو جر بده اخ جوووون بکنم کیر میخوام از این به بعد باید حمید هر روز کس مامانتو جر بدی جووووون ووووووااااااااای اخ جوووووون بکن مامانتو منم با دو تا دستام سینه های مامانمو که بالا پایین میرفتن میمالیدم که یه ان دیدم خالم لخت لخت اومد تو اتاقو نشست کنار منو گفت اخ جووووون از این به بعد 3تایی سکس میکنیم مامانم گفت جوووون مینا کیر پسرم داره کسمو پاره میکنه خالم گفت مریم جون از این به بعد اب کیر پسرت کست خیس میکنه


مامانم با من 2تایی گفتیم جوووووون خالمم لباشو گذاشت رو لبای منو من سینه هاشو گرفتم میمالیدمو مامانمم با انگشتاش خالمو انگشت میکردو تا یه 30 دقیقه ای همین جوری سکس میکردیم که گفتم مامان ابم داره میاد گفت جوووووووون قربونه اب کیر پسرم برم واااااااااااااااااااای جوووووووووووووون اوهههههههه همشو بریز تو کس مامانت منم ابم اومدو خالیش کردم تو کس مامانمو بعد مامانم از رو کیرم بلند شد خالم دستشو گرفت زیر کس مامانمو اب کیری که از کسش در میومدوبا دستش جم کرد مالید به سینه هاشو بعد گفت من کیر میخوام باید حمید شق کنی بعد کیرمو گذاشت تو دهنشو با اون همه اب کس مامانمو اب کیر خودم که به کیرم بود شروع کرد خوردنو مامانمم از پشت خالم با دستاش کس خالمو میمالیدو منم سینه های خالمو میمالیدم مامانم میگفت اخ جووووووووووون از این به بعد حمید جونم کس مامانتو خالت واسه خودته منم گفتم جووووووووون مامان جوووووووونم قربونه کستون برم تا یه 30 دقیقه ای خالم کیرمو خورد تا کیرم دوباره شق شق شد بعد خالم بلند شد نشست رو کیرم وااااااااااااااااااااااااای انقدر کسش خیس بود کیرم لیز خورد تا ته رفت تو کس خالم مامانم لباشو چسبوند رو لبای خالمو از هم لب میگرفتنو با سینه های هم ور میرفتن منم از پشت مامانم 2 تا انگشتامو تا ته کرده بودم تو کس مامانم واااااااااااااااااااااای جووووووووون داد میزدمو میگفتم اخ جوووووووووووون خاله عجب کسی داری قربونه کس مامانم بررررررررررررجوووووووووووووووووون مامان از این به بعد هر روز مامان جووووووونم میکنمت تا یه 20 دقیقه ای که ابم داشت میومد به خالم گفتم ابم داره میاد گفت اخ جووووووووون قربونه اب کیرت بررررررررررررررررم خاله همشو بریز تو کس خالت بعد مامانم از جلو خالم رفت کنارو خالمم دراز کشید رو منو لباشو چسبوند رو لبامو از هم لب گرفتیمو منم ابمو ریختم تو کس خالمو بعد 3تایی بی حال پیش هم دراز کشیدیم از این به بعد هم هر روز خالم میاد خونمون 3تایی سکس میکنیم و من هر شب بهترین سکسارو با مامانه عزیزم میکنم .پایان
بودی تـــــــو تو بغلم

گردنت بود رو لبم
     
  
مرد

 
داستان لزبین قسمت اول

منبع آرشیو


من هميشه تو مدرسه از هم كلاسيهام چيزهايي در مورد سكس ميشنيدم اما توسن شانزده سالگي چيزي ازش احساس نكرده بودم فقط بعد از پريودم يه مقدار به اصطلاح حشري ميشدمو روي كسم خارش احساس ميكردم...اينها گذشت و من تو سال تحصيلي جديد زياد با كسي دمخور نبودم.تو اون سال ها موقع زنگ تفريح كسي نبايد تو كلاس ها ميموند وهمه روميفرستادن تو حياط و يك نفر كه معمولا مبصر بود توكلاس ميموند كه البته من باهاش زياد عياق نبودم اما اون با دو سه تاازبچه ها حسابي جوربود و به اصطلاح يه باندتشكيل داده بودن و هميشه باهم بودن و ته كلاس باهم لژميشستن و پچ پچ ميكردنوميخنديدن يا مواقع بيكاري خيلي راحت تو بقل همديگه لم ميدادن وميخوابيدن،اما چونکه دختر بوديم كسي اعتنايي نميكرد.يه روز كه يكمي سرماخوردگي داشتم وقتي رفتم توحياط يادم افتاد كه قرصم رو يادم رفته از تو كيف بردارم . براي همين خودم رو به ناظم مدرسه رسوندم و ازش خواهش كردم كه برم از تو كلاس قرصم رو بيارم اولش بشدت بااين كار من مخالفت كرد و گفت كه اصلا راه نداره اما در همين بين تلفن دفتر زنگ زد وحواسش رفت به جواب دادن تلفن و انگار ادم مهمي پشت تلفن بود چون كاملا من رو فراموش كرده بود و توجهي به من نداشت،منم از اين فرصت استفاده كردم و گفتم ميرم قرصم رو برميدارم و زودي برميگردم پايين ،براي همين بي سروصدا به طرف راه پله ها رفتم و بعدش خودم رو به دم در كلاسمون رسوندم . كسي تو راهرو نبود.خواستم در رو باز كنم اما درخيلي سفت شده بود وباز نميشد اما از پشت در يه صداهاي گنگي مثل ناله به گوشم ميخورد،يه لحظه ترس برم داشت پيش خودم گفتم نكنه يكي از بچه ها طوريش شده باشه.اول خواستم برم و ناظم رو صدا كنم اما كنجكاويم اجازه نداد وبراي همين تمام زورم رو جمع كردم و با تنم به در ضربه زدم ...ناگهان در باز شد و من داخل كلاس پرت شدم و افتادم روي زمين. يه دفه تمام تنم خشك شداز اون زاويه كه من ميديدم ليلامبصرمون و بهاركيكي ازهمون هم باندي هاش شرت و شلوارهاشون رو تا زانو پايين كشيده بودن و داشتن همديگه رو دستمالي ميكردن و از هم لب ميگرفتن.اما باورود ناگهاني من سه تاييمون ازترس جيق كشيديم ومن چون تاحالا اين صحنه ها رو نديده بودم ماتم برده بود اما ليلاكه دختر تيزي بود تندي شلوارش رو بالا كشيدو پريد طرف در و اون رو دوباره بست واومد طرف من ودودستي يقه مانتم رو گرفت و من رو از زمين كند امامن حتي قدرت حرف زدن نداشتم هم ترسيده بودم هم دلم ميخواست بدونم اون ها دارن چيكارميكنن.براي همين خشكم زده بود.با اشاره ليلا ،بهارك هم خودش رو جمع و جور كرد واومد طرف من و از پشت چسبيد بهم..
...با صداي ليلا به خودم امدم: عوضي حالا شدي انتن كلاس ،ميخواي ما رو لو بدي،كي بهت گفت بپاي ما وايسي،...به زحمت گلوم رو صاف كردم و گفتم: نننه به خدا من ميخواستم قرصم رو بر دارم اخه سرماخوردم ببين و شروع كردم به سرفه كردن.ليلا گفت: غلط كردي ، تو گفتي و منم باور كردم،خبر چين كثيف.من ديگه گريم گرفته بود مخصوصا كه بهارك محكم منو گرفته بود و احساس ميكردم دارم خفه ميشم،با گريه گفتم :ولم كنيدتورو خدا من به كسي چيزي نميگم.باور كنيد .بهارك از پشت سرم گفت: از كجا حرفت روباور كنيم.با التماس گفتم :اصلا هرچي بگيد گوش ميكنم.در اين وقت چشماي ليلا تنگ شدو گفت : پس بهارك شروع كن.من اولش متوجه منظور ليلا نشدم،اما وقتي ليلا دستش رو اززير مانتو به دكمه شلوارم رسوند فهميدم ميخوان با من چكار كنن.از ترس داشتم زهره ترك ميشدم.با گريه والتماس گفتم: غلط كردم كاري با من نداشته باشين،من هيچي نديدم به خدا...و شروع كردم بلند بلند گريه كردن.ليلا كه انگار از اين كار من خيلي عصباني شده بود با دست محكم روي دهنم رو گرفت وباعصبانيت گفت:ببين احمق جون خوب گوش كن ببين چي ميگم،تو دو راه بيشتر نداري يا هر چي من ميگم مثل بچه ادم گوش ميكني يا من به همه كلاس ميگم تو انتن خانم مدير هستي،خوب حالا كدومش؟ با عجز و نااميدي گفتم : حالا هيچ راه ديگه اي نداره؟من ميترسم اخه!!!ليلا يه لبخند پيروزمندانه زد وگفت:ببين، تو ما دو تا رو ديدي، تنها راه بستن دهن تو اينه كه تو هم از مابشي،يعني به اصطلاح شريك ما باشي،ميفهمي كه،در ضمن بدبخت يه حال اساسيم بهت ميديم.بايد ازخدات باشه.تا كي ميخواي عين اين گره گوريا زندگي كني......وليلا همين تور كه يه یبندحرف ميزد دوباره اما ايندفعه بااطمينان دستش رو به دكمه شلوار من رسوندامااندفعه اون درست حدس زده بود ترس از اينكه تو مدرسه به انتن خانم مدير معروف نشم دهنمن رو بسته بود.تا به خودم اومدم بيام ديدم ليلا شرت و شلوار منو تا مچ پام كشيده پايين و داره كسم رو بو ميكنن.بهارك هم ديگه حالا منو ول كرده بود و دستش رو از زيرسوتينم به پستونام رسونده بود و اروم داشت با نوكشون بازي ميكرد.من حواسم به بهارك بود كه ناگهان تماس يه جسم نرمه خیلی داغ رو روي كسم وبعدش تاجكم حس كردم.از شانس من تازه پريروز پريودم تموم شده بود و با اولين تماس زبون ليلا ناخدااگاه اهام بلندشد.اين كار من كه از روي عمد نبود شهوت و حرص ليلا رو براي ليسيدن كسم بيشتر كرد وبا گفتن جووووون حمله كرد طرف كسم.من ديگه حال خودم رو نميفهميدم و فقط اينو احساس كردم بهارك داره نوك پستونام روميك ميزنه...من تو اسمونا بودم و فقط وقتي زمين رسيدم كه بدنم شروع كرد به لرزيدن وبراي اولين بار اون حس لذت بخش رو تجربه كردمواز خوشي چندتا جيغ كوچولو زدم و شول شدم.ليلا و بهارك پشت سره هم ميخنديدن وميگفتن ديدي خره چقدر كيف داشت،بدبخت اين همه نازو گوز ميكردي و من رو گذاشتن روي نيمكت كناري.بعد شروع كردن به مرتب كردن لباسم.من ديگه جون نداشتم،تا اومدم به خودم بيام زنگ خورد و بچه ها اومدن تو كلاس
من گيجه گيج بودم و تو پاهام احساس ضعف ميكردم. با بيحالي از دبيرمون اجازه گرفتم برم دستشويي اما انگار نميتونستم درست راه برم.دبيرمون يه نگاه به من كرد وبه ليلا گفت كمك كن بره بيرون.ليلا در حالي كه نيشش باز بوداومد و كمكم كرد از كلاس بيام بيرون و با خنده گفت :هان چته داري ميميري؟با تعجب گفتم :ليلا من يه حاليم تا حالا اين ريختي نشده بودم؟نكنه....پريدوسط حرفم وگفت: نه خره هيچيت نيست نترس . همه كم و بيش دفعه اول اينجوري ميشن.بيابريم يه ابي به سرو صورتت بزن حالت جا بياد.از جلو دفتر كه رد شديم خانم ناظممون كه يه زن خوشگل و قد بلند بود از زير عينك منو ليلا رو برنداز كرد و گفت:شيما چت شده؟حال نداري؟ليلا با خنده گفت:خانم شيما دواش پيش منه ،حالش رو الان جا ميارم دوباره!!!وشروع كرد به خنديدن...خانم ناظم هم يه لبخند زد اما زودي حالتش رو عوض كرد و همين تور كه دور ميشد بلند گفت: ليلا پس مواظبش باشيا...ورفت.
وقتي ازدستشويي برگشتيم من حالم بهتر شده بود اما ته كسم يه جوري بود.اينو تو راه رو به ليلا گفتم،انگاري ليلا شده بود دكتر من.ليلا تو راه رو پشت در كلاس بقلم كرد و يه لب سفت ازم گرفت و گفت : گفتم كه دوات پيشه منه و دستم رو گرفت وكشيد تو كلاس.وقتي خواستم سر جام بشينم ليلا محكم دستم رو كشيد به طرف عقب كلاس.وقتي تو چشماش نگاه كردم با نگاهش بهم فهموند كه از اين به بعد ديگه منم بايد لژ نشين باشم و اين تازه شروع ماجراهاي ما بود
وقتي کنار ليلا وبهارک نشستم تازه فهميدم که عقب نشستن چه عالمي داره.ازاينجاميتونستم تمام کلاس رو زير نظر داشته باشم وبه اصطلاح به همه چيز و همه کس مسلط بودم.من محو تماشاي کلاس بودم که تماس و مالش رون پاي ليلا و به فاصله کمي بهارک روبا رونم احساس کردم.اولش ترسيدم که نکنه کسي کار مارو ببينه . براي همين با اضطراب تو چشماي ليلا نگاه کردم ،اما اون يه لبخند شيطنت اميز زد و در گوشم گفت: خره نترس کيف من نميزاره کسي مارو ببينه و اشاره کرد به کيفش که کنارش روي طرف بيروني نيمکت گذاشته شده بودوعملا کسي نميتونست چيز زيادي از وسط ما دستگيرش بشه يه چيز ديگه ايکه من بهش توجه نکرده بودم چادر عربي گله گشاد ليلا بود که هميشه کنارش رو کيفشاويزون ميکرد.من اونجا تازه فهميدم که چرا ليلا هميشه اون کوله پشتي بزرگش روميزاره گوشه بيروني نيمکت.براي همين لبخند رضايت اميزي بهش زدم و سرم رو به ديوارتکيه دادم.تازه داشتم به درس توجه ميکردم که ليلا اروم دستم رو با دستش گرفت و باظرافت شروع به نوازش کرد.من خيلي خوشم اومده بود چون ماهرانه اينکار رو انجام ميدادو به من يه حس خوب رو انتقال ميداد.کم کم دستم رو به طرف خودش کشيد و به ميون پاهاش هدايت کرد و من دراولين تماس دستم گودي نافش رو احساس کردم در همين لحظه اروم درگوشم گفت : دستت رو بکن تو شرتم يکم برام بمالش، خيلي ميخارم تازه پشمام رو زدم.من اولش متوجه نشدم و گفتم :چــــــي؟چيکار کنم؟ يکم عصبي شد و گفت : باباجون چرا خنگبازي در مياري از خودت ، يکم برام کسم رو بمال ديگه!!! منم برات ميمالش، خوب!!! يالا ديگه منو بهارک زنگ تفريح حال نکرديم خودت ديدي که. با ترديد گفتم:اخه من تاحالا اينکارو براي کسي نکردم،ميترسم يه وقت...پريد وسط حرفم و گفت:نترس احمق جون خودم ميدونم، ياد ميگيري.من با ترديد و دلهره دستم رو از روي شکم ليلا به طرف شرتش اروم حکت دادم،راستش خيلي مترسيدم.ميترسيدم کسي من رودر حين انجام کار ببينه ،براي همين يه مقدار دلهره داشتم .ليلا ديگه کفري شده بوداز دستم.در همين بين بهارک اروماز روي شلوار شروع کرد بيمقدمه اروم کس من رو ماليدن.با اينکارش من احساس کردم زيردلم يه دفه خالي شد و يه جورايي همون احساسي بهم دست داد که بين زنگ تفريح داشتم .ديگه دستم به نرمي بالاي ناناز ليلا رسيده بود و من احساس خوبي داشتم.ليلا بانفاساي به شماره افتاده اروم دم گوشم گفت:انگشت وسطت رو اروم بکش لايکســــــــم...وبعدش فقط تو گوشم صداي نفاساي اروم اما محکم ليلا ميود.منم طبق دستورش که هر چند لحظه عوض ميشد کارم ورانجام ميدادم و سعي ميکردم که اون ازم راضي باشه...از طرفي بهارک نامردم دست از سرم برنميداشت وهمچنان به مالش وسط پاي من ازرو شلوارم ادامه ميداد و حال منم دست کمي از ليلا نداشت.يه لحظه اومدم در گوش بهارک بگم که بس کنه که ديدم اون يکي دستش تو شلوارش و خودش داره براي خودش روميماله.ازديدن اون صحنه حالم خراب تر شده بود،در همين لحظه ليلا چند تا تکون کوچولوخورد و من احساس خيسي بيشتري رو روي انگشت وسطيم که باهاش داشتم براش ميماليدم احساس کردم و اون سرش رو به ديوار پشتي تکيه داد و گفت:اخيش راحت شدم خيلي مزه داد،مرسي ،تا حالا کسي اينجور ي برام جلق نزده بود.من باتعجب گفتم:وا جلق ديگه چيه؟اونم همين تور که داشت به بدنش کش و قوس ميدادگفت: همين که ابت رو با دست مياري رو بهش ميگن ديگه ، امل جونم و خنديد.همون لحظه بهارک هم ارضا شده بود چون دست ازسره من بيچاره برداشت،البته بعد از اينکه چند تا فشار محکم با دست راستش به ناناز ورون پام اورد،که نزديک بود جيق بزنم.اون دوتا که کارشون تموم شد مثل بچه ادم نشستن سرجاشون اما حالا من حالم بر اثر ماليدن هاي بهارک خانوم خراب شده بود و دلم ميخواست يکي منم از تو شرت دستماليم کنه.اولش يکم خواستم خودم رو کنترل کنم چون هنوز راستش ميترسيدم اما هر چند لحظه که رون پاي يکي از اون دوتا به پام ماليده ميشدمن تو دلم خالي ميشد و نياز به ارضا شدن داشتم .بعد چند دقيقه طاقتم طاق شد با صداي التماس اميزي به ليلا گفتم:ليلا من حالم خرابه بيا يکم برام بمالش!!!ليلا يه نگاه فاتحانه اي بهم کردوگفت:هان دلت ميخواد ابتو بيارم...جوجو...باسر حرفشوتاييدکردم.گفت:الان برات ترتيبش رو ميدم.بعد بلند شد رفت طرف ميز دبيرمون که داشت برگه امتحان ساعت پيشرو صحيح ميکرد يه چيزي بهش گفت و اومد نشست.وقتي نگاه منو ديدگفت:درستش کردم .گفتم:چيو درست کردي من که هنوز حالم خرابه...گفت:ديونه!!!رفتم به خانوم گفتم تو حالت خوب نيست ميخواي بخوابي.وقتي نگاه متعجب منو ديد ،يه وشگون ازم گرفت و گفت:خره دگمه و زيپ شلوارت روباز کن ،دگمه هاي بالا مانتوت باز کن بعدش سرترو اروم بزار روي پاي من و فقط بخواب و لذت
ببر...راستش من چيز زيادي از حرفاش دستگيرم نشد
بودی تـــــــو تو بغلم

گردنت بود رو لبم
     
  
مرد

 
داستان لزبین قسمت دوم

منبع آرشیو


گفت:الان برات ترتيبش رو ميدم.بعد بلند شد رفت طرف ميز دبيرمون که داشت برگه امتحان ساعت پيشرو صحيح ميکرد يه چيزي بهش گفت و اومد نشست.وقتي نگاه منو ديدگفت:درستش کردم .گفتم:چيو درست کردي من که هنوز حالم خرابه...گفت:ديونه!!!رفتم به خانوم گفتم تو حالت خوب نيست ميخواي بخوابي.وقتي نگاه متعجب منو ديد ،يه وشگون ازمگرفت و گفت:خره دگمه و زيپ شلوارت روباز کن ،دگمه هاي بالا مانتوتم باز کن بعدش سرترو اروم بزار روي پاي من و فقط بخواب و لذت ببر...راستش من چيز زيادي از حرفاش دستگيرم نشد.با صداي ليلا دوباره اومد تو باغ که ميگفت: د يالا ديگه و من اروم به طرف خودش کشيد و من روبه پهلوي راست روي نيمکت خوابوند و سرم روي پاي ليلا بود وپاهام به طرف بهارک.در همين بين ليلا کاپشن بزرگش رو روي من پهن کرد و من مثل پتورفتم زير کاپشن اون و گرماي مطبوعي رو توي تنم احساس کردم.توهمون حال متوجه شدم دستاي بهارک دارن سعي ميکنن شرت و شلوارم رو بکشن پايين .ليلا اروم در گوشم گفت:شيما يکم جابه جا شو بهارک شلوارت رو بکشه پايين تابرات بمالتش.من هم بدون چونو چرا اطاعت کردم و بهارک شرت و شلوارم رو تا بالاي زانوهام پايين اورد وخيلي سريع شروع به ماليدن چاک کوس و سوراخ کونم کردش،از بالا هم ليلا با حوصله يه دستش رو ازلاي يقم به وسط پستونام رسوند و شروع کرد به مالين و نوازش اونها که مثل سنگ شده بودن.چند لحظه بعدش من در اوج لذت بودم که شنيدم ليلاگفت به بهارک که شروع کن وقتشه.من چيز زيادي از حرفاش نفهميدم چون داشتم از ماليده شدن کس وکونم ولاپام وهمين تور پستونام لذت ميبردم اهميتي ندادم .چند لحظه بعد تماس جسم خارجي رو به جزدستاي بهارک احساس کردم .تقريبا نوکش تيز اما باسري دوراني و استوانه اي شکل بود باکلفتي دو يا سه سانت که بهارک داشت اون رو ماهرانه لاي پام ميکردش و نوکش رو داشت به قسمت بالايي نانازم ميماليد.ليلا اروم در گوشم زمزمه کردچطوره جوجو خانوم حالميکني که. با صداي خفه گفتم:خيلـــــــــــــــي... بهارک حالا ديگه داشت بيشتر ازاون وسيله که بعدها فهميدم خودکار سرکار خانوم بود استفاده ميکرد(البته از اين چندرنگه ها ، وگرنه کير مصنوعي که تو مدرسه نميشه برد،اخه خطر داره ،شماها که وارديدشکر خدا) واون رو حالا به سوراخ کونم هم ميماليد از اين کارشم خوشم ميامد و دورسوراخم رو قلقلک ميامدش،بعد با دستش يکم لاي پام رو باز تر کرد و من رو يه وري ترکرد .حالا سر اون وسيله رو يکي دوسانتي داخل کوسم ميکردش ومن رو داشت اتيش ميزد.بااينکه اينکارش يکم درد داشت اما خيلي لذت بخش بودو من دلم ميخواست هرچه بيشتر اون ور داخلم فرو کنه...بعد چند ثانيه من ترشحاتم خيلي زياد شده بود و تو دلم داشتم ناله ميکردم از شهوت ولذت.تو همون حال اون دستش رو با اون اوستوانه عوض کردشوبا دست شروع به ماليدن نانازم کردش. من يکم ازش دلخور شدم چون داشتم خيلي حالميکردم اما همون ان بهارک شروع کرد به ماليدن استوانه به سرواخ کونم وسعي ميکرد اون رو داخلم کونه .ليلا اروم سرش رو اورد دم گوشم وگفت:کونت رو شل کن يه حالي به کونت بديم...من چيز زيادي از سکس از عقب نميدونستم والا محال بود راضي بشم تو اون وضعيت به اين کار.براي همين به حرفش گوش دادم و هرچي ميگفت اجرا ميکردم تا لذت بيشتريببرم.بهارک شروع کردبه داخل کردن استوانه به کون من بيچاره، اماهرچقدر که بيشتر فروم يکرد من درد کشنده اي رو تا توي روده هام احساس ميکردم و بي اختيار اشکم دراومد.اما اون با حوصله به کارش ادامه ميداد و هر چند ميليمتري که فرو ميکردش تويکونم چند لحظه مکس ميکرد بعد دوباره ادامه ميدادش تامن احساس کردم حدودا شش يا هفت سانت از استوانه رو داخل کون بيچارم کرده و من داشتم از درد منفجر ميشدم و اصلا حالکردن از يادم رفته بود و فقط گريه ميکردم اما از ترس صدام در نميومد.تو اون حالت ليلا درگوشم گفت:افرين دختر خوب چند لحظه تحمل کني کونت جا باز ميکنه وعادت ميکنه وتو هم حال ميکني و بعدش دوباره شروع کرد با حوصله با پستونام بازي کردن.از اون طرفمب هارکم با کسم و چوچولم ور ميرفت و مواظب بود استوانه ازکونم بيرون نياد...ليلاراست ميگفت بعد چند دقيقه که استوانه توکونم بود ديگه بودنش برام عادي شده بود ومن دوباره داشتم حشري ميشدم و يه جورايي از اينکه اون تو کونم رفته بود لذت ميبردم.نفهميدم کي اما همين که به خودم اومدم ديدم که بهارک داره استوانش رو اروم توي کونم عقب و جلو ميبره وبه اصطلاح داره تلمبه ميزنه......من ديگه کنترلم رو ازدست داده بودم و براي اينکه صدام در نيادش لب و دهنم رو به رون ليلا فشار ميدادم وارومناله ميکردم و از اينکه بهارک داشت کونم رو جر ميداد لذت ميبردم.........چنددقيقه بعد من به اوج رسيدم و با فشار ارضا شدم و ابم اومد .اونقدر که خودم لاي پا م خيسي کسم رو احساس کردم . تو اين حال بهارک استوانش رو از توکونم اروم کشيد بيرون اما من بازم دردم اومد خيلي زياد ولي به حال کردنش ميارزيد.بهارک اروم با دستمال کاغذي لاي پام رو پاک کردش و به ارومي شرت و شلوارم روکشيد بالا همين که تنگي شرتم رو روي کونم احساس کردم(چون من هميشه شرت تنگ عادت دارم بپوشم) درد لذت بخشي رو تويکونم احساس کردم که هنوزم بعد کون دادن اون درد رو دوست دارمش.من از خستگي و سستي بعد از سکس همون جا روي پاي ليلا خوابم برد وتا اخر زنگ خواب بودم ،خوب به اصطلاحا من مريض بودم ديگه و امپولم زده بودن خانوم دکترا،اونم چه امپولي جاي همه خانوماخالي.....
اونروز من تا اخر كلاس چرت ميزدم.خوب اخه سه چهار بار ارضا شده بودم و جونم رفته بود....وقتي اومدم خونه موقع ناهار بود.احساس ضعف شديد ميكردم براي همين، برعكس هميشه كه از غذا خوردن طفره ميرفتم و مامانم التماسم ميكردش براي خوردن،ايند فه خودم اومدم سرميز و با اشتها شرو به خوردن كردم،طوري كه مامانم وداداشم متعجب بودن و بعدشم خواب بعد از ناهار كه خودش اومد سراغم وچقدرم چسبيد.........شب تو اطاقم بودم كه ليلا بهم تلفن كرد.من تعجب كردم كه تلفنم رو از كجا اورده ،چون من شمارم رو به هيچ كس نداده بودم و هرچي بهش گفتم بهم نگفت وبا خنده گفت خودت بعدا ميفهمي و كلي اون شب از همه چي و همه جا حرف زديم وكلي با هم رفيق شديم.ليلا كلي از تن وبدنم تعريف كردش و ميگفت كه عاشقم شده،منم از حرفاش و كاراي اون روزمون كلي حالم بد شد و تا صبح دستم تو شرتم بود توري كه شب مجبورشدم در اتاقم رو قفل كنم و لخت شم ويه جق مرتب برای اين كس بيچارم كه اتيش گرفته بود بزنم تاخوابم ببره .............
فرداش واسه رفتن به مدرسه خيلي ذوق داشتم و خوب به خاطراين بودش كه حالا دوستاي خوبي داشتم.اون روز تو مدرسه ليلا بهم گفت اگه ميخواي يه حال درست و حسابي بكني امروز بيا خونه ما اخه مامانش وباباش كارمند بودن وعصر ميومدن خونه و ليلا وخواهرش هميشه تنها بودن. من باكمي منومن قبول كردم اما وقتي فهميدم كه ليلا كوچه پشتيه ما ميشينن خيالم راحتتر شد وبه ليلا گفتم پس اول يه سر بريم خونه ما تا منم به مامانم بگم بعدش بريم خونه شما...اون روزتا اخر مدرسه همش فكرم به بعداز ظهر و كيف هايي كه ميخوام بكنم بود و هيچي از درس نفهميدم...
ظهر من وليلا وقتي به طرف منزل حركت كرديم دستمون به هم داده بوديم و صداي خندمون به هوا بود .جوري كه بقيه از ديدن مادوتا تعجب ميكردن كه چجوري ما اين همه با هم عياق شديم يه روزه،اماخوب كار روزگار اينجوري بود كه ليلا لذت سكس رو ناخواسته در من روشن كرد و حالا من اتشم روز به روز سيري نا پذيرتر ميشد.براي همين من اصلا دلم نميخواست ليلا رو از دست بدم . به اصطلاح اون دروازه من براي ورود به بهشت لذت سكسي محسوب ميشد...بگذريم،من وقتي درخونه رسيدم مامانم با داداشم داشتن ميرفتن ميدون خريد كنن،من ليلا رو به اونا معرفي كردم و گفتم ميخوايم بريم خونشون درس بخونيم.ليلا با اون زبون گرمش شروع كرد به تعريف از درس من و اينكه من تو كلاس چه يلييم تو درس واسه خودم،مامانم كلي از حرفاي ليلا قند تو دلش اب ميشد و من تودلم ميخنديدم كه اين ليلا ديگه چه مارمولكيه واسه خودش.البته من درسم خداييش خوب بود،امانه اونقدر كه ليلا خانوم تنبل كشش ميداد.خلاصه اين ليلاي جونور تو همون برخورد اول كلي مخ مامانم رو زد خودش رو تودلش جا كرد با شيرين زبونياش و يه مطلب ديگه كه من خيلي واضح تونستم بفهمم نگاه متفاوت شهرام داداشم به ليلا بود كه داشت با چشماش هيكل ليلا رو از لاي چادر عربيش ميخورد...به هر ترتيبي بود من به سخنراني ليلا خاتمه دادم تازودتر بريم سراغ عشقمون.چون من از صبح كه فهميدم ميخوام برم خونه ليلا تمام عرض و طول كسم ميخاريد و از صبح ديوانه شده بودم و چيك چيك ازلاي پام ابم ميريخت تو شرتم.البته از اين كارم به وضوح يه نفر حالش گرفته شد و اون كسي نبود جز شهرام خان ،داداش بزرگ بنده...خلاصه وقتي رسيديم خونه ليلا ،همين كه در رو بست، پشت درمن كه طاقتم تموم شده بود پريدم تو بقل ليلا و شروع كردم محكم لب گرفتن ودست مالي كردنش از رو مانتو ،اما يه لحظه از صداي يه نفر كه از فاصله چند متري داشت قش قش ميخنديد و ميگفت ليلا اين شيما واقعا خيلي معركست از جام پريدم
بودی تـــــــو تو بغلم

گردنت بود رو لبم
     
  
مرد

 
داستان لزبین قسمت سوم

منبع آرشیو


از ترس سرم رو لاي گردن ليلا كردم و اروم گفتم:مگه نگفتي كسي خونمون نيست،حالا چيكار كنيم؟!!!ليلا زد زير خنده و همونجوري كه كركر ميخنديد زد دركونم وگفت:موش مرده اره گفتم ولي ليدا كه از خودمونه،نترس و دوباره شروع كرد به خنديدن.سرم رو اروم برگردوندم و خشكم زد از تعجب،ليدا خواهر ليلا با يه لباس خواب نازك بنديه مشكي جلوي در اتاق خوابش وايساده بود و خوب كه دقت كردم پستوناي لخت وخوش فرمش از زير لباسش معلوم بود و از همه جالب تر يه شرت لامباداي قرمز از زير لباس بهم چشمك زد.يه جفت جوراب ساق كوتاه سفيدم پاش بود كه روش پر قلب بود ودر كل قيافه جذابي بهش داده بود.درضمن كليم ارايش كرده بود.انگاري ميخواست بره مهموني.با لكنت گفتم :سلام ليدا جون.ببخش حواسم به شما نبود! ليدااومد جلو وبقلم كردو گفت سلام به روي ماهتو محكم لبم رو بوسيد و هين بوسيدن دستش رو كشيد لاي كونم.نميدونم چرا امااز مزه روژلبش دوباره حشرم زد بالا.
همين بين ليلا دادزد:اووو ،ليدا خانوم،ولش كن.تمومش كردي.بعدم من وليدا رو به زور از هم جدا كرد ومن رو به خودش چسبوند و گفت:او ، اول ما حالمون رو ميكنيم بعد تو شروع كن وحشي...من با تعجب ليلا رو نگاه كردم و ليلا من رو به داخل اتاق خودش كشيد و در رو بست و قفل كرد.همون ان ليدا اومد پشت در و خواست بياد تو،وقتي ديد در قفله كلي حالش گرفته شدوشروع كرد به ليلا بدوبيرا گفتن.من دلم براش سوخت و به ليلا گفتم خوب در اتاق رو واكن بياد تو ديگه.ليلا داشت مانتوي مدرسه اش رو از سرش در مياورد و از همون تو دادزد بدبخت اگه بياد تو كشتت.اون يه وحشيه كامله تو سكس.من گفتم اخه گناه داره خواهر بزرگترته ها،زشته! ليلا كه حالا ديگه فقط يه شرت پاش بود گفت : ميل خودته اما اگه كم اوردي حق اعتراض نداريا. گفتم :مگه چيكار داره به ما اخه.اون چشماش رو تنگ كرد و همونجوري كه داشت شرت ابيش رو از پاش در مياورد و نگاهش رو از من بر نميداشت گفت:ليدا سكس از كون رو خيلي دوست داره حالا خود داني!گفتم :يعني چــــــــــــي؟!!! ليلا درحالي كه همون حال وايساده داشت كسش رو ميماليد گفت: يعني همون بلايي كه بهارك با خودكارش سر سوراخ كونت دراورد!فهميدي حالا؟ گفتم:اهان اما اون كه زيادم بد نبود!!! ليلا اومد نشست كنارم وگفت:منكه دوست ندارم .با كسم خيلي بيشتر حال ميكنم،اخه ديوونه تا ادم ميتونه كس بده چرا با كونش حال كنه؟ هان!!!اون مال دخترايي كه جلوشون بستس...من با تعجب حرفش رو قطع كردم و گفتم:وا مگه تو جلوت بازه ليلا!!!؟ ليلا كه تازه يادش اومد چي داشته ميگفته:يكم شل شد،ولي زود خودش رو جمع كرد و گفت :ببين شيما من و توديگه با هم دوستيم ،نه؟ ومنتظر جواب من شد. با سر چند دفعه تاييدكردم حرفشو. گفت:پس قضيه اپن بودن من پيش خودمون ميمونه،خوب.من گفتم:حتما.و ليلا به نشونه تشكر لبم رو بوسيد....هنوز صداي ليدا از پشت در ميامد كه ميگفت:بدجنسا درو واكنيد دلم لك زد.نامردا ... ومدام دري وري ميگفت. ليلا يه نگاه به من كرد و گفت:هنوزم ميخواي ليدا بياد تو؟گفتم:گناه داره اخه،به خدا.گفت:حفظ سوراخ كونت از ليدا واجب تره،مگه اينكه...گفتم :مگه اينكه چي؟!!! گفت:مگه اينكه خودت حوس كون دادن داشته باشي؟من بدم نميامد.چون اون روز با كار بهارك حال كرده بودم.اما از ليلا خجالت كشيدم و سرم رو انداختم پايين.ليلا با دست سرم رو بلند كردو لبم رو دوباره با احساس بوسيد وگفت:دوست دارم شيما.واسه همين نميخوام عزيت بشي.اما اگه دوست داري من حرفي ندارم...ورفت كه در اتاق رو باز كنه.من اونجا براي اولين بار كون ليلا رو كامل ديدم ،يه كون گرد وتاقچه اي با لپ هاي بهم چسبيده كه هنگام راه رفتنش بهم ماليده ميشدن و صحنه قشنگي رو براي بيننده به وجود مياورد و خوشكل تر از اون دوتا تيكه گوشت تپل بهم چسبيده كوچكتر بود كه چاكش از لاي پاش زده بود بيرون و رنگ صورتيش چشم ادم رو خيره ميكرد. ليلا با اينكه سبزه بود اما پوست كسش صورتي رنگ بود و تو تنش جلب توجه ميكرد.كلن اين دوتاخواهر خوشكل بودن.اينو بعدها داداشم برام گفت كه تو محل كلي پسرا دنبال اين دوتان... تو همين فكرا بودم كه ليلا در اتاق رو باز كرد و ليدا عين يه پلنگ وحشي پريد داخل اتاق و نشست كنارمن و تااومدبه من دست بزنه ليلا پريد و من به طرف خودش كشيد وگفت: ليدا خوب گوشات رو باز كن چي ميگم،اگه وسط سكس وحشي بازيت گل كنه و بخواي بلاهايي رو كه تو بهارك سر هم ميارين سر شيماي من بياري جرت ميدما...ليدا كه انگاري حالش گرفته شده بودگفت :خوب بابا،توفه خانوم.ليلا گفت:اگه نميتوني به سلامت .هري...من پريدم وسط حرفشون وگفتم:حالا بابا شروعكنيم دير ميشه ها.ليدا جون تورو خدا.اون دوتا باشنيدن حرفم پقي زدن زير خنده.ليداگفت:طفلك!ببين ليلا ياد بگير.بعدم گفت:باشه بابا چون باره اوله اصلا هر جور شيما بخواد حال ميكنيم خوبه.و من رو از بقل ليلا دراورد و گفت:بده ببينم اين عروسك رو ...ليلا ميگفت تو سفيد و بور هستي اما فكر نميكردم اينقدر ناز باشي و شروع كرد به لخت كردن من.....
واما ادامه...........
ليداي گرسنه خيلي سريع من رو لخت كرد و فقط يه شرت تو پام گذاشت.من كمي از رفتاراش ترسيدم و خودم رو كردم تو بقل ليلا .اونم انگار فهميد منظورم چيه و محكم منو بقل كرد و بعد به ليدا گفت: ليدا ،ما اول حالمون رو ميكنيم بعد اگه شيما خواست با تو حال كنه تو هم بياجلو.ليدا كه حالش گرفته شده بودبا حالت عصبي گفت:باشه ،اما يه جا منم سرتدر ميارم ليلا خانوم.بعدم بلند شد رفت صندليه كنار تخت نشست ودستش رو كرد لاي پاش وشرتش رو كنار زد وبا حرس شروع كرد به ماليدن كسش...
ليلا اروم شروع كرد از من لب گرفتن بعداز اينكه يكم لبام رو خورد،يه مكس كوتاه كرد و اروم بهم گفت:ميخوام حسابي يادت بدم چجوري حال كني وحال بدي،خوب؟!منم با چشمام حرفش رو تاييد كردم واون گفت:پس هرچي بهت ميگم بكن ،مثل من و شروع كرد لب گرفتن و نوازش كردن سينه هام و خيلي با ظرافت با نوك پستونام بازي ميكرد.منم به طبع اون سعي ميكردم همون كارها رو براش انجام بدم...بعد از چند لحظه ،ليلا من رو از خودش جدا كرد وگفت:حالا اول تو بخواب من بهت يه حال اساسي بدم بعد نوبت منه، خوب؟ من با سر حرفش رو تاييد كردم و ليلا من رو به پشت روي تخت خوابوندو شرتم رو از پام دراورد.بعد با حوصله شروع كرد ازمن لب گرفتن و نوازش كردن بدنم وگفت:من چشمات رو با يه دستمال ميبندم،توهم بدنت رو شل كن ولذت ببر!بعد خيلي ماهرانه چشماي من رو با يه روسريه حرير بست و شروع كرد به ليسيدن كناراي گوش و گردنم ونوازش كردن سينه هام...چند لحظه بيشتر تا بلند شدن ناله هاي من به تور غير ارادي طول نكشيد.دست خودم نبود.من داشتم پرواز ميكردم و روان شدن مايعي رو از بين پام احساس ميكردم.ليلا به ارومي لباش رو به روي پستوناي من گذاشت و وقتي نوك زبونش به نوك سينه هام رسيدمن بي اختيار نالم بلندتر شد و احساس كردم سينم و نوك اون دارن تو دهن ليلا بزرگتر ميشن،احساس درد همراه با لذت داشتم واز زور شهوت بدنم ميلرزيد،مخصوصا كه ليلا هنگام خوردن پستونام شروع كرد با كسم وتاجكم بازي كردن وبه ارومي برام مالش ميدادشون.وقتي ليلا تاجكم رو لمس كرد،تازه احساس كردم چقدر برامده شده و خودم هم با ليلا شروع كردم ماليدن كسم...ليلا بعد از اينكه يه فس سير پستونام رو خورد وخوب ناله من رو در اورد،بهم گفت:خوب شيما خانم حالا قسمت اصلي كار شروع ميشه و اروم اروم لبهاش رو از رو پستونم به طرف كسم كشيد.هرچي بيشتر لباش نزديك كسم ميشد و پايين تر ميامد ناله هاي منم بلند تر ميشد...تااينكه لباش به قسمت بالاي كسم رسيد وليلا ماهرانه برام بالاي كسم رو ميمكيد و قلقلك ميداد،اما همين كه نوك زبونش به سر تاجكم برخورد كرد و يه مك محكم بهش زد من ناخداگاه يه جيغ بلند زدم و بدنم شروع كرد به لرزيدن و احساس كردم تمام جونم داره از لاي پاهام بيرون ميره،ولي ليلا به من اعتنايي نكرد و شروع كرد با حوصله به ليسيدن كسم.منديگه چيز زيادي نميفهميدم وبي حال شده بودم نميدونم چقدر اين حالت طول كشيد اما با وارد شدن نوك زبون ليلا به داخل كسم ،دوباره جون گرفتم و ابم راه افتاد وبا ناله والتماس ازش خواستم زبونش رو بيشتر داخلم كنه،چون تمام ديواره كسم داشت ميخواريد و من بي اختيار ناله ميكردم واز ليلا خواهش ميكردم كسم رو محكم تر بخوره و خب اونقديم طول نكشيد كه من دوباره اورگاسم بشم واز حال برم.وقتي چشمام رو باز كردم ديدم ليلا كنارم خوابيده وبقلم كرده وداره با موهام بازي ميكنه.من يه ماچ گندهازش كردم و به خاطر حالي كه بهم داده بود ازش تشكر كردم.اونم بوسم كرد وگفت: قابلي نداشت ،حالا،حالشو داري يه حالي به منبدي،عزيزم.من با كمال ميل قبول كردم و وقتي از جام بلند شدم خبري از ليدا نبود.از ليلا سراقشو گرفتم.همونطوري كه داشت خودش رو جابه جا ميكردتابراي خورده شدن كسش اماده بشه با خنده گفت:تو اونقدر با نازوعشوه اه واوه ميكردي كه ليدا با صداي ناله هاي تو ارضا شد ورفته دستشويي.خدابه دادبرسه وقتي زير يه پسربري ميخواي چجوري ناله كني.من به يه نگاه پرسش گرانه ازش پرسيدم:ليلا توبا پسرام تاحالا بودي؟مال اونا چه شكليه؟هان؟ليلاوقتي قيافه من رو ديد لبخند قشنگي زد و منو بقل كرد و گفت:شبيه يه لوله است ،اما گوشتي!خيليم داغه!مثل اوني كه بهارك كرد توكونت،ولي خيلي باحال تره.اصلا درست شبيه اينه و دست كرد از كشوي كنار تخت يه جسم پلاستيكي كه دقيقاشبيه دودول پسرا ،اماخيلي گنده تر بود رو دراورد به من نشون داد.من با تعجب اون رو دست گرفتم و گفتم:اين مجسمه رو از كجا اوردي؟!چقدر شبيه مال پسراست...ليلا زد زير خنده و بوسم كرد وگفت:عزيزم به اين ميگن كير مصنوعي نه مجسمه ي دودول.بعدم به مال پسرا وقتي بزرگ ميشن.
بودی تـــــــو تو بغلم

گردنت بود رو لبم
     
  
مرد

 
داستان لزبین قسمت پایانی

منبع آرشیو


ميگن كير،نه دودول.اينم برا اينه كه خانومايي كه به كير اقايون دسترسي ندارن باهاش خودشون رو ارضا كنن و حال بيان،مثل من.و من روبه اغوشش فشرد و گفت :خودم همه چي رو يادت ميدم جيگر.من از همون لا ازش دوباره پرسيدم:ليلا نگفتي،تو مال پسرا رو ديدي؟ليلا همون جوري كه داشت سرمن رو نوازش ميكردو با موهام بازي ميكرد گفت :اره بابا.تو هم همين روزا زيارتش ميكني.دير نميشه.فقط قول بده وقتي مزه پسرا رو چشيدي و اگه خوشت اومد،من رو فراموش نكني و با منم باشي،خوب.گفتم :باشه ،قول ميدم.اما مگه تو از پسرا خوشت نمياد تو سكس.با صدايي غمگين گفت:اگه بگم نه كه دروغ گفتم،اما تو اين دوروزمونه،كمتر پسري پيدا ميشه كه ادم رو واسه سكس نخوادوبعداز اينكه با ادم يكي ،دو دور خوابيد فيلش ياد يكي ديگه نكنه و ادم رو به امان خدا ول نكنه.من از سكس بي احساس اصلا لذت نميبرم وترجيح ميدم جلق بزنم اما با اين جور ادما سكس نكنم.تو هم حالا يواش يواش دستت مياد كه من چي ميگم.بعد من رو از خودش جدا كرد و گفت:خوب حالا درسايي كه بهت ياد دادم رو پسم بده ببينم شاگرد خوشكل من و همون طور كه از هم داشتيم لب ميگرفتيم به پشت خوابيد رو تخت.منم شروع كردم دونه دونه همون كارها رو براش انجام دادن و ناله هاي شهوت ناك ليلا حاكي از اين بود كه من دارم درست پيش ميرم.بعد از اينكه پستوناش رو همون جوري كه يادم داده بود براش خودم وحسابي اه و اوهش رو در اوردم،رفتم سراغ كسش.راستش اولش يكم دودل بودم براي ليسيدن كسش وخوب بدم ميامد.اماوقتي يادم اومد كه ليلا با چه اب و تابي برام كسم روخورده بود،دلم رو به دريا زدم واولين ليس رو به كسش زدم.اما با كمال تعجب ديدم مزه بدي نداره و كم كم خوشم هم اومد ومنم شروع كردم به خوردن كسش و ليسيدن تاجكش همونجوري كه برام كرده بود.صداي ليلا اتاق رو پركده بود كه داشت ميگفت:جووووووووووون بخور كسمو،طلا.قربون اون چشماي سبزت بشم شيما جونم.وااااااي ميدونستم شاگرد زرنگي هستي.جون وقتي تو كلاس ورزش لخت ميشديم اين بدنت من رو ميكشت اخه،جووون بخور كسم رو،وااااااي،مردم خدا،كسم داره كنده ميشه،آآآآآآآآآآخجونم........و همين جور مدام قربون صدقه من و كسم ميرفت.منم از حرفاي ليلا دوباره حشري شده بودم ودلم ميخواست يكي كس منم ميخورد اما خوب الان نوبت ليلا بود . من واسه اينكه راحتتر بتونم كس ليلا جونم رو بخورم به حالت سجده روي ليلا دولا شده بود.تواين حالت بودم كه نوك خيس زبون يه نفر ديگه رو لاي كسم احساس كردم.وقتي برگشتم ديدم ليدا دوباره برگشته و خياي محكم داره لاي كسم رو تا لاي سوراخ كونم رو ميليسه.با دست واشاره به من فهموند كه ادامه بدم و حرفي نزنم.انصافا ليدا خيلي ماهر بود .شايد از ليلا هم بهتر.خوب اخه از ما چندسالي بزرگتر بودومسلما با ادمهاي ديگه اي هم سكس كرده بود.خلاصه ليدا خانوم بدجوري من رو دوباره حشري كرد با اين ليسيدنش،اما جالب اين بود كه اون اروم اروم داشت نوك زبونش رو داخل كونم ميكرد ومن از اين كارش لذت زيادي ميبردم.من حواسم به سوراخ كونم وزبون ليدا جون بود كه ليلا شروع كرد به تكون خوردن واورگاسم شد ،براي بار اول.من ديگه حسابي شل شده بودم و لبام رو روي كس ليلا فقط تكيه داده بودم واز كاراي ليدا لذت ميبردم.ليدا حالا انگشتش رو اروم داخل كونم ميكرد و با زبون كسم رو ميليسيد.مدتي بعد من احساس كردم انگشت دومش رو هم داره داخلم ميكنه .با اينكه درده شديدي احساس ميكردم،ولي نميدونم چرا دردش لذت بخش بود و تحملش رو ترجيح ميدادم.كم كم سرعت انگشتاي ليدا بيشتر از قبل شده بود و من نالم به هوا بلند شده بود.ليلا اروم خودش رو از زيرم كشيد بيرون و به ليدا گفت:ليدا اروم باهاش حال كنيا.عروسك من بار اولشه ميخواد كون بده.بعدش من رو دمر خوابوند رو تخت و يه بالشت نسبتن بزرگم گذاشت زير شكمم تا حسابي كونم بالا بياد و ليدا راحت تر كارش رو انجام بده و خودش رفت رو مبل راحتي رو به رونشست وبعد كمي ماليدن كسش با دست، شروع كردبا اون كير مصنوعي كه تو دستش بود داخل كسش كردن وناله هاي عميق كردن و به ليدا گفت:لامصب شروع كن ديگه ...ميخوام كون دادن شيما رو تماشا كنم.ليدا اروم در گوشم گفت:شيما جان كونت رو شل كن و هر جا درد اومد بگو من برات درستش ميكنم ومن رو بوسيد.من حرف ليدا رو گوش كردم و كونم رو شل شل كردم.ليدا از اول يه انگشتي و بعد سريع دو انگشتي دوباره شروع كرد و هم زمان كسم رو هم ميماليد.امااين بار حركت انگشتاش روون تر بود و من درد كمتري رو احساس ميكردم.انگار ژل يا يه كرمي به دستش زده بود. طولي نكشيد كه من انگشت سومش رو هم احساس كردم ومن از اينجا ديگه به اوج لذت جنسي رسيده بودمو دادم دراومده بود.يه لحظه ليدا انگشتاش رو از داخلم در اورد ومن شاكي شدم اما سريعا جاش رو با يه جسم لاستيكي اوستوانه اي ،چيزي شبيه هموني كه بهارك تو كونم كرده بود،عوض كرد.اما ايندفه وضعيت با زماني كه بهارك اون كار رو كرد يمقدار فرق ميكرد.راستش اين بيشتر حال ميداد.اون جسن لاستيكي ،اروم اروم داشت داخل كونم فرو ميرفت ومن از درد و شهوت با هم ناله ميكردم و رو تختي رو چنگ ميزدم.اوج لذت من زماني بود كه تماس روناي ليدا رو از پشت با كونم احساس كردم وليدا كاملا خوايبد رو من وسنگينيش رو رو كمرم انداخت و كير مصنوعي رو با فشار تا ته داخل كونم كرد.من بي اختيار جيغ بلندي كشيدم و مدام ميگفتم:واااااااااي جر خوردم ،واااااااااي كونم داره پاره ميشه......ليدا با حرفاي من يه مقدار اروم تر عمل ميكرد و تقريبا بدون حركت بود اما كير مصنوعي رو از كونم در نياورد.ليلا با ناله گفت:ليدا ،مگه نگفتم بار اولشه....ودوباره صداش تو ناله هاش گم شد.بعد چند ثانيه ليدا كه روم خوابيده بود اروم در گوشم گفت:شيما جونم ،خودت رو شل كن ،ميخوام برات تلمبه بزنم،كونت حال كنه.من چيز زيادي از حرفاش نفهميدم.اما به گفتش عمل كردم و خودم رو با اينكه دردم ميامد شل كردم و ليدا اروم اروم شروع كرد خودش رو عقب و جلو كردن.بعد از كمي منم كم كم خوشم اومد .مخصوصا كه با ليدا مشتركن داشتيم كسم رو ميماليديم وهروقت ليدا كير مصنوعي رو به طرف بيرون ميكشيد كونم داخلش بشدت ميخواريد و با دوباره داخل كردنش من رو اسمون ميرفتم.خوب چند دقيقه بيشتر زمان نبرد تا من به شدت تو دست ليدا ارضا بشم و جالب بود كه از اين حالت ليدا هم ارضا شد و با هم شروع به لرزيدن و اب دادن كرديم.ليدا كه ابش حسابي اومده بود رو من بيحال اوفتاده بود و كير مصنوعي رو تا اخر داخل كونم فشار ميداد و من از اين حالت كلي لذت ميبردم وهمون جا فهميدم من با كونم خيلي حال ميكنم
نميدونم چقدر بي حال روي هم افتاده بوديم.من هنوزم ته سوراخ كونم يه خارش مطبوعي رو احساس ميكردم كه با يكم جابه جا كردن خودم زير ليدا و تكون خوردن كير مصنوعي تو كونم احساس خوبي بهم دست ميداد. من تو يه دنياي ديگه بودم كه با صداي ليلا به خودم اومدم كه ميگفت:اوي شما دوتا چه زود فاميل شدين . پشين خودتون رو جمع كنين الان ديگه مامان اينا سر ميرسنا . ليدا با يه صداي خفه گفت:اه بازم مزاحم و با سستي خودش رو از رو من بلند كرد ودرهومن حال كير مصنوعي هم كه به كمرش بسته بود از تو كون من ليز خورد و اومد بيرون. من بي اختيار يه اخ بلند گفتم و شروع كردم به ماليدن كپلاي كونم...با اين كارم ليدا انگار نشگيش پريده باشه، يه جانم بلند گفت و با من شروع كرد به ماساژ دادن كپلام و بوسيدن سوراخ كونم كه فكر كنم قد يه سكه ده تومني باز شده بود.من دلم اصلا نميخواست ازجام تكون بخورم وحسابي با كاراي ليدا حال ميكردم، مخصوصا كه ليدا هي لاي كسم رو باز ميكرد با دست و يه زبون لاش ميزد.چند بار كه اين كار رو كرد،يكم مكس كرد و با دست شروع كرد به وارسي كردن لاي كسم و ازم خواست كمرم رو بيارم بالا تر تا بهتر تو كسم معلوم بشه و با دقت مشغول وارسي كسم شد.من كه از كاراش تعجب كرده بودم ديگه حواسم از كسم پرت شد و به كاراي عجيب و غريب ليدا نگاه ميكردم.من ديگه كاملا به حالت سجده خوابيده بودم و ليدا بعد چند دقيقه بازرسي دقيق از كسم به ليلا گفت:ليلا بيا اينجا اينو ببين! من ديگه حسابي كنجكاو شده بودم و دلم ميخواست بدونم چه خبره؟!!! ليلا شرتش رو با عجله پوشيد و اومد كنار ليدا رو تخت پشت كون من نشست و ليدا با وسواس شروع كرد داخل كس من رو به ليلا نشون دادن . ليلا كه چشماش از تعجب گرد شده بود با دست زد در كونم و بلند گفت:واااااي ،محشره.از اين بهتر نميشه ديگه....!!! من با تعجب پشدم و نشستم وبه ليدا و ليلا با التماس گفتم:بچه ها تو روخدا بگيد چه خبره !!! من ديگه دارم ميترسم از كاراي شما و بغض گلوم رو گرفت. ليلا پريد طرفم و گفت: عروسكم چرا گريه ميكني؟حيف اين چشماي خوشكلت نيست اخه ؟! خره،نونت توروغنه،ازاين به بعد.فقط بايد به نازي جون نشون بدمت.اگه اونم حرف ليدا رو تاييد كرد ديگه مال مني واسه هميشه و از خوشحالي يه جيغ بلند كشيد...
من يكم تو بقل ليلا اروم شدم.نميدونم چرا ،ولي وقتي بقلم ميكرد خيلي احساس امنيت ميكردم ودلم ميخواست براي چند ساعت تو همون حال باشم.اما خوب وقت رفتن بود و من بايد ميرفتم خونه.ليدا كه داشت از اتاق ميرفت بيرون گفت:اين دوتا رو نگاه كن انگار زن وشوهرن.همچين رفتن تو بقل همديگه ادم شك ميكنه ،پشين خودتون رو جمع كنين بابا ! خواستم از جام بلند بشم اما يه دفه درد بدي رو داخل كونم احساس كردم توري كه هنگام راه رفتن يه مقدار لنگ ميزدم.با تعجب به ليلا گفتم:ليلا ،چرا من درست نميتونم راه برم ! چم شده ! ليلا كه داشت بند كرستش رو تو ايينه مرتب ميكرد با ناز گفت : خانوم خانوما ،وقتي كون ميدي ،انتظار داري شلم نزني.مال كونيه كه نيم ساعت پيش دادين عسلم.حالام بايد تحمل كني خودش خوب ميشه.حالا فهميدي چرا من از كون دادن بدم مياد.من يكم كونم رو وسوراخش رو نوازش دادم وگفتم:اما من بازم دلم ميخواد از كون بدم ،اخه خيلي بهم حال دادش. ليلا شونه هاش رو بالا انداخت و گفت:خود داني ،عزيزم.اما بزار فردا من مطمعن بشم اون وقت فكر كنم نظرت عوض بشه.من ميخواستم شرتم رو بپوشم ،اما براي اينكه يه وقت دوباره كونم تير نكشه خيلي با احتياط اين كار رو انجام ميدادم.ليلا اومد پيشم و شرتم رو از دستم گرفت و كمكم كرد بپوشمش و خودش بقيه لباسم رو تنم كرد.بعد گفت:از اين به بعد شرت و كرست هاي قشنگ بپوش.حيف تو به اين نازي نيست اينا رو ميپوشي.از اين به بعد خواستي لباس زير بخري خودم باهات ميام،خوب؟! من باسر حرفش روتاييد كردم وازلبش به نشونه تشكر يه بوس كردم و خواستم از جام بلند شم اما بازم كونم تير كشيد ومن بي اختيار اخم دراومدش.ليلا يه دونه زد دركونم و گفت:ديدي گفتم كون نده. من خودمو براش لوس كردم وگفتم:ولي ماماني نميدوني چقدر مزه داد ولي حالا چجوري برم خونه،ووووووووي!!! ليلا لبام رو بوسيد وگفت:ميدوني خيلي دوست دارم.مخواستم يه مقدار درد بكشي تا شايد كون دادن از سرت بيافته.هرچند همون جا تو كلاس فهميدم كون با استعدادي براي دادن داري.يه دقه صبر كن الان برميگردم و از اتاق رفت و پس از چند لحظه برگشت و گفت: شلوار و شرتت رو بكش تازانونت پايين ودست رو به ميز تكيه بده، كونت رو طرفم قنبل كن تا راحتت كنم.منم اطاعت كردم.ليلا با دست يه مقدار لاي كونم رو باز كرد ويه ماده اي رو كه بعدا فهميدم بي حس كنندس به سوراخ كونم اسپري كرد.من سردم شد و يه جيغ كوچولو زدم. ليلا كمك كرد دوباره لباسم رو پوشيدم و اين بار درد كمتري رو احساس كردم.خلاصه به هر مكافاتي بود خودم رو اماده رفتن كردم.از ليدا كه تو حموم بود خداحافظي كردم واونم از لاي در حموم ماچم كرد و دوباره رفت تو حموم و به ليلا گفت شيما رفت تو هم زود بيا پشتم رو بشور.من دم در وقتي خواستم از ليلا جدا بشم،ليلا دوباره محكم بقلم كرد و يه مقدارم گريه كردوگفت:خيلي دوست دارم شيما دست خودم نيست به خدا.منم بوسيدمش و گفتم: من همين طور قشنگم،فردا همديگه رو ميبينيم.گفت:اره بايد تورو به نازي جون نشون بدم! با تعجب گفتم:نازي جون ديگه كيه اخه؟!!! همون جوري كه اشكاش رو از رو صورتش پاك ميكرد،لبخندي زد و گفت:عجله نكن خودت ميفهمي حالا. حالام برو خونه ودختر خوبي باش.توراهم شيطوني نكن ،يادت باشه اول مال خودميا.منم صدام رونازك كردم وگفتم:چشم ماماني و خلاصه با هزار مكافات از هم جدا شديم.انصافا بايد بگم براي منم جدايي از ليلا سخت شده بود .حتي براي اين چند ساعت.

پایان
بودی تـــــــو تو بغلم

گردنت بود رو لبم
     
  
صفحه  صفحه 66 از 125:  « پیشین  1  ...  65  66  67  ...  124  125  پسین » 
داستان سکسی ایرانی

داستان های پیوسته و قسمت دار سکسی


این تاپیک بسته شده. شما نمیتوانید چیزی در اینجا ارسال نمائید.

 

 
DMCA/Report Abuse (گزارش)  |  News  |  Rules  |  How To  |  FAQ  |  Moderator List  |  Sexy Pictures Archive  |  Adult Forums  |  Advertise on Looti
↑ بالا
Copyright © 2009-2024 Looti.net. Looti Forums is not responsible for the content of external sites

RTA